معنای زندگی

اگر انسان متوجه شود سعادتمند نیست ...

سلام.
احتمالا این آخرین تاپیک من در این سایت باشه.
من کلی استعداد داشتم کسی نداشتم به این استعدادها جهت درست درمونی بده کودک زرنگی بودم اما ساده لوح و زیادی هم کنجکاو بودم ، رسیدم به یه سنی یه شری تو زندگیم افتاد نابود کرد همه چیزو ، گذشت و گذشت باعث عواملی شد که منو تو مسیرهای خوبی هدایت نکرد ،
همه مقالات و کتاب ها رو خوندم که فرشتگان نگهبان وظیفه ای در قبال انسان ها دارند من اثری ندیدم ، اینجا هم پرسیدم هزاران تبصره و شرط و شروطی آوردن که فهمیدم حرف نزدن دربارش بهتر باشه.
تا ۳ - ۴ سال پیش چیزی اصلا درباره ی جبر و اختیار نمی دونستم با اینکه فکر کنم در دبیرستان چیزهایی دربارش خونده بودیم اما اصلا چیزی یادم نیست تا حادثه ای دیگر منو به این مسیر کشید که واقعا چه چیزی وجود داره ؟ کلی مقاله و سوال و تفسیر و ... خوندم نتونستم به نتیجه ای برسم هر کسی با دلایلی برای خودش نظریه ای داده ،
وارد مباحث عالم ذر و طینت و ... شدم کلی مقاله ، کتاب و سوال خوندم آخر سر نفهمیدم چی شد هر کسی بر طبق نظریات خودشون تعبیری می کند چون خودشون هم به نظر نمی دونن دارن چی می گن فقط یه چیزی می گن !

دیگه نمی تونم ژنتیکم رو بررسی کنم و آباد و اجدادمو بررسی کنم که واقعا ژن معیوبی درون من وجود داره یا نه که اینگونه منو نابود کرده وگرنه اینکارو هم می کردم.

تمام کودکی و نوجوانی ام اگر کسی منو درست هدایت می کرد که مسیرها و شاید کسانی که به اختیار اعتقاد دارند انتخاب هام درست می بود ، کلی از دوران گرفتاری هام از خداوند درخواست کمک داشتم،

من کلی خودمو بررسی کردم ، کلی تحقیق کردم ، کلی نتایج گذشته و زندگیم رو با معیارها اصلی زندگی مقایسه کردم ،

من به این نتیجه رسیدم که به احتمال زیاد انسان سعادتمند نیستم نمی دونم مشکل از کجاست : عالم ذر ، ژن، طینت ، لقمه و ...
واقعا به این حدیث پیامبر ایمان آوردم :
که سعادتمند در شکم مادر سعادتمند است و شقاوتمند هم در شکم مادر شقاوتمند است

حالا من که به این نتیجه رسیدم باید چیکار کنم ؟؟
هر روز من عذابه ، شدت اندوه اینقدر شدید که احتمال سکته تو جوانی وجود داره. مشکلات هم که دوست ندارم بازگو کنم ( اصلا به وضعیت کشور هم ربط نداره ) هیچ راه حلی نداره جز اینکه جهان کن فیکن بشه دوباره واقعا.

اگر روز قیامتی باشه ، این متن احتمالا ثبت میشه ، بالاخره کسی که همیشه می گن از مادر مهربانتره ، کسانی که خودش به زور به دنیا میاره نباید ول کنه او هم در قبال ما وظیفه داره،

از بین بردن خود هم که گناهه ، من الان به این نتیجه رسیدم که سعادتمند نمی شم چه کاری می توانم بکنم ؟ دین چه راهکاری داره ؟ نمی خوام استفاده ابزاری در دنیا بشم تا الان شدم کافیه.

معنای زندگی مجعول

قول سدید;1015304 نوشت:
به همین جهت، حتی کسی همچون نیچه و سارتر که نظام دینی را نامعقول می دانند، از لزوم معنادار کردن زندگی سخن می گویند؛ معنایی که کشف شدنی نیست (چرا که به باور آنها اصلا معنا و هدفی که سراسر زندگی را پوشش بدهد، وجود ندارد) بلکه باید آن را جعل و ایجاد نمود.

درود
نیچه و سارتر واقعا معنای مجعول را طرح می کردند؟ نیچه از ابرانسان سخن می گفت که قادر است جهانی نو بسازد. اما جهانی نو ساختن همان معنا و معیار نو ساختن نیست!
مستندی دارید که نیچه و سارتر چنین نظری دارند؟ میدانم که هر کدام از اخلاق دفاع می کردند. نهایتا تلقی آنها از اخلاق متفاوت بود.

نهیلیسم فراگیر

سلام آيا «پوچ گرايي» ویژگی جدانشدنی عصر حاضر نیست؟؟ ظاهرا قبلا نبود و الان آمده و آینده هم حضور داره و نمیشه ازش فرار کرد!

همه گرفتارش شدند خصوصا در غرب و الان در شهرهای بزرگ ما.

چه باید کرد تا از این وضعیت نجات یافت و زندگی را معنادار کرد؟

نیچه و مرگ خدا

انجمن: 

درود بر عزیزان

نیچه از مرگ خدا سخن میگوید. دقیقا منظورش از مرگ خدا چیست؟ مرگ خدا به معنای نابودی وجودی است یا به معنای نابودی عقیدتی؟ اگر فرض اخیر است، برایش امکان احیای اعتقاد به خدا مطرح است؟ آیا نیچه تلاشی یه این منظور داشته است یا این که از مرگ خدا استقبال کرده است؟

تشکر فراوان

اخلاق عملی؛مادر: مراسم تشییع بچه‌ها، همه گریه می‌کردند، فقط من می‌خندیدم.

انجمن: 

[=&quot]با بچه‌هايم با خدا معامله كردم
[/]

[=&quot][/]


[=&quot]در مراسم تشییع بچه‌ها، همه گریه می‌کردند، فقط من می‌خندیدم. یکی از دوستانم گفت «چرا می‌خندی؟» گفتم «همه مادرها آرزو دارند بچه‌هایشان خوشبخت شوند. من که پسرهایم خوشبخت و عاقبت به‌خیر شده‌اند باید گریه کنم؟ الآن باید برای بچه‌هایم که هستند گریه کنم که نمی‌دانم عاقبتشان چه می‌شود! [/]
[=&quot]بعضی می‌پرسند چه کرده‌اید که از یک خانه سه شهید بیرون آمده؟ برخی حرف‌ها را نمی‌توانم بیان کنم. یعنی نمی‌توانم در قالب حرف و نوشته آن را بگویم. من هم مثل همه مادرها عاطفه دارم. اتفاقاً به بچه‌هایم خیلی هم وابسته بودم. اما اگر آدم هدف والا داشته باشد، آن‌وقت با مصادیق آیه «انفسکم و اموالکم» امتحان می‌شود. انسان اگر به این آیه پی ببرد، همه چیز برایش راحت می‌شود. مثلاً اگر کاسه عتیقه و بسیار گران‌قیمتی را فرد بزرگی از من بخرد، دیگر عتیقه بودن آن ظرف برایم کم‌ارزش می‌شود و بزرگ بودن خریدار برایم افتخار می‌آفریند. این‌جا هم من با بچه‌هایم که دارایی و اموالم بودند با خدا معامله کرده‌ام. همین افتخار برای من کافی است.[/]
[=&quot]يك روز رسول به من گفت «مامان! شهادت من و داداش داوود برای شما افتخار می‌شود.» تا این را گفت، علی پسر ديگرم شنید و سریع گفت «چرا دو تا، بلکه سه تا!» رسول گفت «شما صحبت نکن، هنوز بچه‌ای! مامان ببین خودشو زود داره قاطی شهدا می‌کنه!» علی گفت «ای خدا! ببین چی گفتند!» اتفاقاً‌ علی قبل از رسول به شهادت رسید. [/]
[=&quot]يك بار علی رو به من کرد و گفت «مامان! تو روحت خیلی بزرگه» گفتم «خیلی خب! هندونه زير بغل است دیگه! بقیه‌اش را بگو؟» گفت «نه جدی می‌گم، اما هیچ‌وقت از کسی چیزی نخواه! آدم از کسی چیزی بخواد خوار و ذلیل می‌شود. هرچی می‌خوای از خدا بخواه.».[/]
[=&quot]روزی که رئیس‌جمهور به خانه ما آمد، تا گفت چه چیزی می‌خواهی یاد حرف علی افتادم و گفتم «من از کسی می‌خواهم که به شما داده! او بدون منت می‌دهد.» واقعاً زندگی مثل یک مسافرخانه است. آمده‌ایم میوه، چای بخوریم و برویم. قرار نیست دائماً دنبال عوض کردن لوازم و این برنامه‌ها باشیم. لوازم خانه ما شاید ده‌ها سال از عمرشان گذشته، اکثراً پوسیده شده اما من با آن زندگی می‌کنم و از زندگی لذت می‌برم.[/]
[=&quot]در طی هشت سال دفاع مقدس سفره‌ای پهن نکردیم که همه اعضای خانواده دور هم باشند. همیشه یک طرف سفره خالی بود. خدا را شکر، الحمدلله، ما همیشه در کنار انقلاب بودیم، نه رودرروی انقلاب. این از الطاف الهی است و سجده شکر به‌جا می‌آورم که همه با هم یک‌دل و یک‌زبان بودیم و ساز مخالف نداشتیم. خدای منان را شاکرم، امروزمان با روز اول انقلاب فرق نکرده. حتی خانه ما نیز 50 سال است که تغییر نکرده. هرچه داریم، دلمان می‌خواهد با مردم استفاده کنیم. [/]
[=&quot]بعد از شهادت پسرها، یکی از بچه‌های بسیج محله از حا‌ج‌آقا پرسید «شهادت در خانواده شما چطور بود؟» حاجی یک لیوان آب را برداشت و گفت «ببینید این لیوان را، زندگی ما مثل این بود که این لیوان را از عسل پر کنید. این قدر شیرین بود. شهادت هرکدام از بچه‌ها مثل یک قاشق زهر بود که داخل این عسل ریخته شد، اما آن‌قدر این عسل شیرین بود که بر زهر قالب شد. ما اجازه ندادیم تلخی شهادت بچه‌ها در خانه رشد کند.» خدا را شکر که هنوز هم هیچ خلل و ناراحتی از داغ بچه‌ها در دل ما ایجاد نشده. از همان روز اول انقلاب بودیم و الآن هم هستیم. [/]
[=&quot]
(از گفت‌و‌گوي خبرگزاري فارس با خانم فروغ منهي مادر شهيدان خالقي‌پور)[/]
[=&quot]منبع: خانه خوبان فروردین 1392، شماره 50 و 51[/]