جمع بندی نیچه و مرگ خدا

تب‌های اولیه

20 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نیچه و مرگ خدا

درود بر عزیزان

نیچه از مرگ خدا سخن میگوید. دقیقا منظورش از مرگ خدا چیست؟ مرگ خدا به معنای نابودی وجودی است یا به معنای نابودی عقیدتی؟ اگر فرض اخیر است، برایش امکان احیای اعتقاد به خدا مطرح است؟ آیا نیچه تلاشی یه این منظور داشته است یا این که از مرگ خدا استقبال کرده است؟

تشکر فراوان

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد قول سدید

احمدصابری;992248 نوشت:
درود بر عزیزان

نیچه از مرگ خدا سخن میگوید. دقیقا منظورش از مرگ خدا چیست؟ مرگ خدا به معنای نابودی وجودی است یا به معنای نابودی عقیدتی؟ اگر فرض اخیر است، برایش امکان احیای اعتقاد به خدا مطرح است؟ آیا نیچه تلاشی یه این منظور داشته است یا این که از مرگ خدا استقبال کرده است؟

تشکر فراوان

با سلام و عرض ادب و آرزوی توفیق روزافزون

برای پاسخ به پرسش مذکور توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:


1. نیچه فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم است. وی اگرچه در خانواده ای مذهبی متولد شد و حتی برای مدتی در رشته الهیات مسیحی تحصیل می نمود، اما به خاطر عقل ستیزی و نگرش ضد دنیوی موجود در دین مسیحی، خود را در برابر آن قرار داد و به نگارش آثاری پرداخت که در آن، از مرگ خدا خبر می دهد و احیانا از این خبر نیز استقبال می کند و خواستار ساختن جهان جدید می شود؛ جهانی که در آن انسان بر مسند الوهی می نشیند و دیگر خبری از خواست و کسب رضایت الهی در میان نیست.


2. وی در مقاله‌ای در سال 1862 (18 سالگی) می نویسد که مسیحیت «یک عرف و تعصب» و «شبحی» دو هزار ساله است که باید از آن برگذشت و به جهانی نو پرداخت.

وی در سال 1865 از تحصیل الهیات دست کشید و حاضر نشد در مراسم عشای ربانی عید پاک شرکت کند و بدین ترتیب، مادرش گریه و زاری به راه انداخت و خواهرش نامه‌ای خطاب به او نوشت.

نیچه در پاسخ به این نامه، به خواهرش نوشت: «در اینجاست که راه افراد از هم جدا می‏شود. اگر می خواهی به آرامش ذهنی و خوشبختی برسی، پس ایمان [به مسیحیت] داشته باش؛ اگر پیرو مرید حقیقت هستی، پس راه جست و جوی را برگزین.»(1)

در واقع، نیچه که به دنبال حقیقت بود، مسیحیت را خالی از حقیقت می یافت و به همین جهت، از دینداری دست برداشت.

نیچه مسیحیت را مواد مخدر اروپایی می‌داند و آن را هم‌رتبه الکل می‌شمارد.(2)

3. قطعه «مرگ خدا»، یکی از کلیدی‌ترین قطعات فلسفی نظام فکری نیچه است که در فهم تفکر فلسفی او نیز نقش بسزائی ایفاء می‌کند.

نیچه عبارت «مرگ خدا» را نخستین بار در کتاب حکمت شادان(1882) از زبان دیوانه‌ای اعلام می‌کند که در جستجوی خداست.

دیوانه به حقیقتی پی برده است که هیچ کس (نه خداباوران و نه خداناباوارن) آن را درنیافته است؛ یعنی این که «خدا مرده است!» و «ما، همه[= خداباوران و خداناباوران]، قاتل او هستیم».

آنگاه دیوانه، روانه کلیسا می‌شود و برای مرگ خدا مرثیه می‌خواند.(3)

نیچه در سال 1885، در قسمت چهارم کتاب چنین گفت زرتشت، بار دیگر این واقعه را گوشزد می‌کند. اما او این بار، از «مرگ خدا» با خشنودی یاد می‌کند چرا که به زعم او، «این خدا بزرگترین خطر» برای انسان‌هاست و «تنها از آن زمان که او در گور جای گرفته است» انسان‌ها بار دیگر «رستاخیز» کرده‌اند.(4)

وی چند سال بعد نیز، یعنی در سال 1889، در کتاب انسان مصلوب(آنک انسان)، خداوند را با تعابیری همچون «پاسخی ناپخته»، «قطعه ای بی نزاکتی علیه ما متفکران»، «یک ممنوعیت ناپخته برای ما : نباید بیندیشی!» (5) ، و «پادگذاره مفهوم زندگی»(6) معرفی می‌کند.

4. با عنایت به آنچه گذشت، اینک به پرسش اصلی بازمی گردیم و بدان پاسخ می گوییم:

مرگ خدا در کلام نیچه به چه معنایی است؟

پاسخ به این پرسش از این قرار است که: مرگ خدا به معنای مرگ حضور خدا در زندگی انسان معاصر غربی است؛ یعنی مرگ ایمان به خدا و ارزش‌های مبتنی بر آن.

از این منظر، نه انگیزه ای برای اثبات وجود خدا در کار است، و نه دلیلی.

بنابراین، منظور نیچه این نیست که خداوند موجودی بوده که عمرش به سر رسیده است بلکه منظورش این است که اعتقاد به خداوند اعتقادی است که تاریخ انقضایش فرا رسیده است و دیگر کسی به آن معتقد نمی شود.


5. اما آیا واقعا خداوند مرده است و دلیلی برای اعتقاد به خداوند نداریم و خداوند حضوری در زندگی آدمی ندارد؟ اگر هم چنین باشد آیا نمی توان به بازسازی ارتباط با خدا و احیای ایمان به خدا پرداخت؟ آیا چنین امری از رجحان بیشتری برخوردار نیست؟ برای پاسخ به این پرسش، به نکات سابق باز می گردیم؛ یعنی به این نکته که ضدیت نیچه با ایمان به خدا و ادیان الهی، ناشی از عقل ستیزی و نکوهش شدید زندگی زمینی از سوی برخی آموزه های مسیحیت است؛ آموزه هایی که بواسطه تحریف دین مسیحیت، به اشتباه در آن گنجانده شده است و نیچه نیز به درستی نمی تواند آنها را بپذیرد. اما نیچه بعد از انکار و نقد این آموزه های نادرست، راه غلط را پیش می گیرد و به جای آن که به دنبال دین کاملتر بگردد و تبیینی عقلانی و قابل قبول از وجود خداوند ارائه بدهد، به ترویج بی دینی و زندگی ملحدانه می پردازد غافل از این که:

اولا راهی به رهایی هست و می توان تبیینی عقلانی از دین الهی و اعتقاد به وجود خداوند ارائه داد چنانچه که مومنان چنین می کنند و با استفاده از ادله قابل قبول، تبیین عقلانی از خداوند ارائه می دهند و با استناد به دین اسلام، رویکردی مثبت به زندگی زمینی خویش پیشه می کنند. در دین اسلام، هیچ گاه دینداری، به معنای ترک عقل و زندگی زمینی و لذت های دنیوی نیست. اساسا شرط ایمان تعقل است و به همین جهت، بارها در دین اسلام به این مهم توصیه شده است. همچنین، در دین اسلام هیچ گاه لذت های دنیوی محکوم و مردود دانسته نشده است بلکه همه آنها از طریق مشروع و مدیریت شده ای ارضا می گردند.

ثانیا راهکار نیچه از چاله در آمدن و به چاه افتادن است چرا که از دین منحرف شده و آموزه های نادرست آن دست بر می دارد ولی در عوض، خود را گرفتار اومانیسم(انسان محوری به جای خدامحوری) می سازد. در اومانیسم فرد انسانی با دو معضل جدی مواجه است: سرگردانی و نومیدی؛ سرگردانیِ ناشی از فقدان ارزش‌های مطلق الهی و انسانی، و نومیدیِ ناشی از فقدان نیروی پشتیبان برای اجرایی کردن چنین ارزش‌هایی.


پی نوشت ها:
1. مارتین، نیوهاوس، فردریش نیچه، صص13-17.
2. نیچه، حکمت شادان، صص 207-208.
3. نیچه، حکمت شادان، قطعه 125، صص 192-194.
4. نیچه، چنین گفت زرتشت، ص 306.
5. انسان مصلوب، نیچه، ص68.
6. انسان مصلوب، نیچه، ص175.

احمدصابری;992248 نوشت:
درود بر عزیزان

نیچه از مرگ خدا سخن میگوید. دقیقا منظورش از مرگ خدا چیست؟ مرگ خدا به معنای نابودی وجودی است یا به معنای نابودی عقیدتی؟ اگر فرض اخیر است، برایش امکان احیای اعتقاد به خدا مطرح است؟ آیا نیچه تلاشی یه این منظور داشته است یا این که از مرگ خدا استقبال کرده است؟

تشکر فراوان


سلام
اکنون نیچه صد کفن ( نداشته) را پوسانده و در برزخ آتش می خورد و دین و ایمان زنده است و زنده تر هم خواهد شد چه رسد به خدایی که همیشه زنده بوده و خواهد بود.
یا علیم

محی الدین;992509 نوشت:

سلام
اکنون نیچه صد کفن ( نداشته) را پوسانده و در برزخ آتش می خورد و دین و ایمان زنده است و زنده تر هم خواهد شد چه رسد به خدایی که همیشه زنده بوده و خواهد بود.
یا علیم

درود بر محی الدین

دقت کنید ضدیت نیچه با خدا، در حقیقیت ضدیت با خدای مسیحیت است. البته این به معنای خداباوری و همراهی او با خدا و اسلام نیست.

لازم نیست علیه نیچه بیانیه صادر کنیم. دقت کنیم او چه اوصافی برای خدا و مسیحیت به کار برده:

قول سدید;992460 نوشت:
وی در مقاله‌ای در سال 1862 (18 سالگی) می نویسد که مسیحیت «یک عرف و تعصب» و «شبحی» دو هزار ساله است که باید از آن برگذشت و به جهانی نو پرداخت.

قول سدید;992460 نوشت:
نیچه مسیحیت را مواد مخدر اروپایی می‌داند و آن را هم‌رتبه الکل می‌شمارد.(2)

قول سدید;992461 نوشت:
وی چند سال بعد نیز، یعنی در سال 1889، در کتاب انسان مصلوب(آنک انسان)، خداوند را با تعابیری همچون «پاسخی ناپخته»، «قطعه ای بی نزاکتی علیه ما متفکران»، «یک ممنوعیت ناپخته برای ما : نباید بیندیشی!» (5) ، و «پادگذاره مفهوم زندگی»(6) معرفی می‌کند.

بنابراین، ضدیت او باایمان و دین خدایی با این اوصاف، نشانه فرزانگی نیچه است که حاضر نیست به خرافات و موهومات دینی تن بدهد. اساسا نقد ما به مسیحیت مبتنی بر همین کلیدواژه ها است.

[="Tahoma"][="Navy"]

احمدصابری;992637 نوشت:
بنابراین، ضدیت او با خدایی با این اوصاف، نشانه فرزانگی نیچه است که حاضر نیست به خرافات و موهومات دینی تن بدهد. اساسا نقد ما به مسیحیت مبتنی بر همین کلیدواژه ها است.

سلام
اولا اگر مخالفت نیچه فقط با مسیحیت بود حرف از مرگ خدا نمی زد بلکه حرف از خدای مسیحیت یا ایمان مسیحی و امثال آن می زد و نه خدا
ثانیا غلط های آقای نیچه منحصر به این حرفها نیست. ظاهرا از این شجره خبیثه، اندیشه های مضر دیگری هم در باب اجتماعیات و سیاسیات بعمل رسیده
و ثالثا واقعیت هرچه که باشد امروز همه نیچه را بعنوان کسی که مرگ خدا را اعلام کرده یاد می کنند و نه خدای مسیحیت یا کلیسا یا هر عنوان دیگر
رابعا ما با معیارهای خودمان برای هر فاسد مفسدی بیانیه صادر می کنیم.
یا علیم[/]

محی الدین;992640 نوشت:
اولا اگر مخالفت نیچه فقط با مسیحیت بود حرف از مرگ خدا نمی زد بلکه حرف از خدای مسیحیت یا ایمان مسیحی و امثال آن می زد و نه خدا

او در محیط مسحی زندگی میکرد. نمیشود بیش از آن انتظار داشت. بگذریم از این که او از اسلام به نیکی یاد میکرد و آن را دینی میدانست که زندگی را نکوهش نمیکند و به زندگی پشت نکزده.

نمیخواهم بگویم او دیندار بود و اگر با خدای اسلام آشنا میشد مسلمان میشد. اما به هر حال، رویکرد سلبیش به مسیحیت قابل توحه است. مولفه هایی از مسیحیت را نمایان کرده که عمق بصیرتش را نشان میدهد.

محی الدین;992640 نوشت:
ثانیا غلط های آقای نیچه منحصر به این حرفها نیست. ظاهرا از این شجره خبیثه، اندیشه های مضر دیگری هم در باب اجتماعیات و سیاسیات بعمل رسیده

ارتباطی با بحث حاضر ندارد.

محی الدین;992640 نوشت:
و ثالثا واقعیت هرچه که باشد امروز همه نیچه را بعنوان کسی که مرگ خدا را اعلام کرده یاد می کنند و نه خدای مسیحیت یا کلیسا یا هر عنوان دیگر

ما که نمیخواهیم مقلد باور عمومی باشیم. سخن در فهم دیدگاه نیچه است.

محی الدین;992640 نوشت:
رابعا ما با معیارهای خودمان برای هر فاسد مفسدی بیانیه صادر می کنیم.

موفق باشید.

احمدصابری;992643 نوشت:
او در محیط مسحی زندگی میکرد. نمیشود بیش از آن انتظار داشت. بگذریم از این که او از اسلام به نیکی یاد میکرد و آن را دینی میدانست که زندگی را نکوهش نمیکند و به زندگی پشت نکزده.

نمیخواهم بگویم او دیندار بود و اگر با خدای اسلام آشنا میشد مسلمان میشد. اما به هر حال، رویکرد سلبیش به مسیحیت قابل توحه است. مولفه هایی از مسیحیت را نمایان کرده که عمق بصیرتش را نشان میدهد.

تشکر از جناب سدید

در پست بالا گفتم نمیخواهم بگویم اگر نیچه با خدای اسلام آشنا میشد مسلمان میشد.

سوالم اینه که آیا واقعا اگر با خدای اسلام آشنا میشد مسلمان میشد؟

یعنی معرفتشناسیش به او اجازه میداد خداباور باشد؟

روشن است ضدیتش با خدا از خدای مسیحی آغاز شد. اما نهایتا به ضدیت با کلیت خدا رسید؟

[="Tahoma"][="Navy"]

احمدصابری;992643 نوشت:
او در محیط مسحی زندگی میکرد. نمیشود بیش از آن انتظار داشت. بگذریم از این که او از اسلام به نیکی یاد میکرد و آن را دینی میدانست که زندگی را نکوهش نمیکند و به زندگی پشت نکزده.

نمیخواهم بگویم او دیندار بود و اگر با خدای اسلام آشنا میشد مسلمان میشد. اما به هر حال، رویکرد سلبیش به مسیحیت قابل توحه است. مولفه هایی از مسیحیت را نمایان کرده که عمق بصیرتش را نشان میدهد.


سلام
شما می توانید اورا در این حکم باطلش معذور بدانید ما نمی دانیم. مساله خدا یک مساله مسیحی تنها نبوده اگر او چنین فکر می کرده آدم عامی و بی سوادی بوده است.
یا علیم[/]

محی الدین;992646 نوشت:

آدم عامی و بی سوادی بوده است.


از انسانها بت نسازید, این خیانت است

هم به خودتان....هم به خودشان....

خدایی میشوند که خدایی کردن نمیدانند...

.وشما در اخر میشوید سرتا پا کافر خدای خود ساخته....
نیچه

سلام و عرض ادب

به نظر بنده ایشان در مبارزه با بت پرستی در بسیاری موارد ، از شیعیان جلو زده اند !!!!

سواد ایشان بیشتر از اشخاصی است که از بزرگان خود بت می سازند

و آن ها را مانند خداوند اطاعت می کنند !!!

احمدصابری;992645 نوشت:
تشکر از جناب سدید

در پست بالا گفتم نمیخواهم بگویم اگر نیچه با خدای اسلام آشنا میشد مسلمان میشد.

سوالم اینه که آیا واقعا اگر با خدای اسلام آشنا میشد مسلمان میشد؟

یعنی معرفتشناسیش به او اجازه میداد خداباور باشد؟

روشن است ضدیتش با خدا از خدای مسیحی آغاز شد. اما نهایتا به ضدیت با کلیت خدا رسید؟

سلام و عرض ادب و تشکر از لطف شما

نیچه با تاکید بر رویکرد تاریخی نسبت به آموزه‏ های دینی، نخست آنها را به مساله قابل بحث تبدیل می‏ کرد و سپس، با اذعان به ناتوانی معرفتی انسان در شناخت حقایق، به این نتیجه می‏ رسید که آنچه که پیش‏تر به عنوان حقیقت تلقی می‏ شد، در واقع، حقیقت نیست؛ پس در نتیجه، صرفا افسانه ‏ای است که از سوی برخی از انسان‏ها جعل شده است و اینک وقت آن است که آنها را کنار گذاشت و ایده های بدیل را جایگزینش کرد.

در همین راستا وی اگرچه از نقد مسیحیت و خدای مرسوم در آن، آغاز می کند؛ اما در ادامه، اصل اعتقاد به خداوند را ایده مجعول و تاریخی قلمداد می کند که باید از تفکر بشری حذف شود و به جایش ایده ابرانسان مطرح گردد؛ چنانچه که ارزشهای اخلاقی موجود حذف شوند، و ارزشهای معطوف به قدرت برای ابرانسان، جایگزین گردند.

البته روشن است که دیدگاه وی از چند جهت قابل نقد و بررسی است از جمله این که اولا حداقل بخشی از معارف بشری تاریخی نیستند یعنی اینطور نیست که با گذشت زمان لزوما تغییر کنند. از این رو، لازم نیست که اعتقاد به خداوند را به صورت تاریخی و مربوط به دوره خاصی بدانیم که قبل از آن وجود نداشته و بعد از آن نیز باید حذف شود.
ثانیا مومنان می توانند اعتقاد به خداوند را به صورت استدلالی توضیح دهند؛ یعنی حتی اگر بپذیریم که اعتقاد به خداوند به مرور زمان در ذهن و اندیشه بشری بروز یافته است، به هر حال، اینک می توان نشان داد که این اعتقاد از حقیقت برخوردار است.

...

قول سدید;992669 نوشت:
در همین راستا وی اگرچه از نقد مسیحیت و خدای مرسوم در آن، آغاز می کند؛ اما در ادامه، اصل اعتقاد به خداوند را ایده مجعول و تاریخی قلمداد می کند که باید از تفکر بشری حذف شود و به جایش ایده ابرانسان مطرح گردد؛ چنانچه که ارزشهای اخلاقی موجود حذف شوند، و ارزشهای معطوف به قدرت برای ابرانسان، جایگزین گردند.

منظور نیچه از ابرانسان چیست؟ موجودی غیرانسانی است یا انسانی با خصایص غیرانسانی؟! چگونه ابرانسان و خواست و اراده و قدرتش جایگزین خداوند و خواست و اراده و قدرتش میشود؟

احمدصابری;992768 نوشت:
منظور نیچه از ابرانسان چیست؟ موجودی غیرانسانی است یا انسانی با خصایص غیرانسانی؟! چگونه ابرانسان و خواست و اراده و قدرتش جایگزین خداوند و خواست و اراده و قدرتش میشود؟

سلام و عرض ادب

این مطلب در تایپیک دیگری دنبال شود

با تشکر@};-

پرسش:
نیچه از مرگ خدا سخن میگوید. دقیقا منظورش از مرگ خدا چیست؟ مرگ خدا به معنای نابودی وجودی است یا به معنای نابودی عقیدتی؟ اگر فرض اخیر است، برایش امکان احیای اعتقاد به خدا مطرح است؟ آیا نیچه تلاشی یه این منظور داشته است یا این که از مرگ خدا استقبال کرده است؟

پاسخ:
برای پاسخ به پرسش مذکور توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. نیچه فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم است. وی اگرچه در خانواده ای مذهبی متولد شد و حتی برای مدتی در رشته الهیات مسیحی تحصیل می نمود، اما به خاطر عقل ستیزی و نگرش ضد دنیوی موجود در دین مسیحی، خود را در برابر آن قرار داد و به نگارش آثاری پرداخت که در آن، از مرگ خدا خبر می دهد و احیانا از این خبر نیز استقبال می کند و خواستار ساختن جهان جدید می شود؛ جهانی که در آن انسان بر مسند الوهی می نشیند و دیگر خبری از خواست و کسب رضایت الهی در میان نیست.

2. وی در مقاله‌ای در سال 1862 (18 سالگی) می نویسد که مسیحیت «یک عرف و تعصب» و «شبحی» دو هزار ساله است که باید از آن برگذشت و به جهانی نو پرداخت. وی در سال 1865 از تحصیل الهیات دست کشید و حاضر نشد در مراسم عشای ربانی عید پاک شرکت کند و بدین ترتیب، مادرش گریه و زاری به راه انداخت و خواهرش نامه‌ای خطاب به او نوشت. نیچه در پاسخ به این نامه، به خواهرش نوشت: «در اینجاست که راه افراد از هم جدا می‏شود. اگر می خواهی به آرامش ذهنی و خوشبختی برسی، پس ایمان [به مسیحیت] داشته باش؛ اگر پیرو مرید حقیقت هستی، پس راه جست و جوی را برگزین.»(1) در واقع، نیچه که به دنبال حقیقت بود، مسیحیت را خالی از حقیقت می یافت و به همین جهت، از دینداری دست برداشت. نیچه مسیحیت را مواد مخدر اروپایی می‌داند و آن را هم‌رتبه الکل می‌شمارد.(2)

3. قطعه «مرگ خدا»، یکی از کلیدی‌ترین قطعات فلسفی نظام فکری نیچه است که در فهم تفکر فلسفی او نیز نقش بسزائی ایفاء می‌کند. نیچه عبارت «مرگ خدا» را نخستین بار در کتاب حکمت شادان(1882) از زبان دیوانه‌ای اعلام می‌کند که در جستجوی خداست. دیوانه به حقیقتی پی برده است که هیچ کس (نه خداباوران و نه خداناباوارن) آن را درنیافته است؛ یعنی این که «خدا مرده است!» و «ما، همه[= خداباوران و خداناباوران]، قاتل او هستیم». آنگاه دیوانه، روانه کلیسا می‌شود و برای مرگ خدا مرثیه می‌خواند.(3) نیچه در سال 1885، در قسمت چهارم کتاب چنین گفت زرتشت، بار دیگر این واقعه را گوشزد می‌کند. اما او این بار، از «مرگ خدا» با خشنودی یاد می‌کند چرا که به زعم او، «این خدا بزرگترین خطر» برای انسان‌هاست و «تنها از آن زمان که او در گور جای گرفته است» انسان‌ها بار دیگر «رستاخیز» کرده‌اند.(4) وی چند سال بعد نیز، یعنی در سال 1889، در کتاب انسان مصلوب(آنک انسان)، خداوند را با تعابیری همچون «پاسخی ناپخته»، «قطعه ای بی نزاکتی علیه ما متفکران»، «یک ممنوعیت ناپخته برای ما : نباید بیندیشی!» (5) ، و «پادگذاره مفهوم زندگی»(6) معرفی می‌کند.

4. با عنایت به آنچه گذشت، اینک به پرسش اصلی بازمی گردیم و بدان پاسخ می گوییم: مرگ خدا در کلام نیچه به چه معنایی است؟ پاسخ به این پرسش از این قرار است که: مرگ خدا به معنای مرگ حضور خدا در زندگی انسان معاصر غربی است؛ یعنی مرگ ایمان به خدا و ارزش‌های مبتنی بر آن. از این منظر، نه انگیزه ای برای اثبات وجود خدا در کار است، و نه دلیلی. بنابراین، منظور نیچه این نیست که خداوند موجودی بوده که عمرش به سر رسیده است بلکه منظورش این است که اعتقاد به خداوند اعتقادی است که تاریخ انقضایش فرا رسیده است و دیگر کسی به آن معتقد نمی شود.

5. اما آیا واقعا خداوند مرده است و دلیلی برای اعتقاد به خداوند نداریم و خداوند حضوری در زندگی آدمی ندارد؟ اگر هم چنین باشد آیا نمی توان به بازسازی ارتباط با خدا و احیای ایمان به خدا پرداخت؟ آیا چنین امری از رجحان بیشتری برخوردار نیست؟ برای پاسخ به این پرسش، به نکات سابق باز می گردیم؛ یعنی به این نکته که ضدیت نیچه با ایمان به خدا و ادیان الهی، ناشی از عقل ستیزی و نکوهش شدید زندگی زمینی از سوی برخی آموزه های مسیحیت است؛ آموزه هایی که بواسطه تحریف دین مسیحیت، به اشتباه در آن گنجانده شده است و نیچه نیز به درستی نمی تواند آنها را بپذیرد. اما نیچه بعد از انکار و نقد این آموزه های نادرست، راه غلط را پیش می گیرد و به جای آن که به دنبال دین کاملتر بگردد و تبیینی عقلانی و قابل قبول از وجود خداوند ارائه بدهد، به ترویج بی دینی و زندگی ملحدانه می پردازد غافل از این که:

اولا راهی به رهایی هست و می توان تبیینی عقلانی از دین الهی و اعتقاد به وجود خداوند ارائه داد چنانچه که مومنان چنین می کنند و با استفاده از ادله قابل قبول، تبیین عقلانی از خداوند ارائه می دهند و با استناد به دین اسلام، رویکردی مثبت به زندگی زمینی خویش پیشه می کنند. در دین اسلام، هیچ گاه دینداری، به معنای ترک عقل و زندگی زمینی و لذت های دنیوی نیست. اساسا شرط ایمان تعقل است و به همین جهت، بارها در دین اسلام به این مهم توصیه شده است. همچنین، در دین اسلام هیچ گاه لذت های دنیوی محکوم و مردود دانسته نشده است بلکه همه آنها از طریق مشروع و مدیریت شده ای ارضا می گردند.

ثانیا راهکار نیچه از چاله در آمدن و به چاه افتادن است چرا که از دین منحرف شده و آموزه های نادرست آن دست بر می دارد ولی در عوض، خود را گرفتار اومانیسم(انسان محوری به جای خدامحوری) می سازد. در اومانیسم فرد انسانی با دو معضل جدی مواجه است: سرگردانی و نومیدی؛ سرگردانیِ ناشی از فقدان ارزش‌های مطلق الهی و انسانی، و نومیدیِ ناشی از فقدان نیروی پشتیبان برای اجرایی کردن چنین ارزش‌هایی.

پی نوشت ها:
1. مارتین، نیوهاوس، فردریش نیچه، صص13-17.
2. نیچه، حکمت شادان، صص 207-208.
3. نیچه، حکمت شادان، قطعه 125، صص 192-194.
4. نیچه، چنین گفت زرتشت، ص 306.
5. انسان مصلوب، نیچه، ص68.
6. انسان مصلوب، نیچه، ص175.

موضوع قفل شده است