سلام ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشید ...
اجازه بدید کلامم را با سخنی از نیچه آغاز کنم :
دریغا، آنچه تا چندی پیش درین چمن، سبز و رنگین ایستاده بود، اکنون پژمرده و خاکسترین افتاده است! و چه بسیار شهدِ امید که من از اینجا به کندوهایِ خویش برده بودم!
آن دلهای جوان اکنون همه پیر گشتهاند. و نه تنها پیر، که خسته و بی بها و تن آسا. آنان این را چنین مینامند:«ما دیگربار دیندار گشتهایم.»
چندی پیش بود که ایشان را میدیدم که بامدادان با پاهایِ بیباک بیرون میدوند: اما پایِ داناییشان خسته شد و اکنون از بیباکیِ بامدادی خویش نیز به بدی یاد میکنند.
به راستی، روزگاری، بساکس از ایشان پاهایِ خویش را بسانِ رقّاصان بَرمیکشید و نوشخند فرزانگیام برایاش دست میکوفت. آنگاه از کار بازایستاد و هماکنون دیدماش که خمیده پشت به سوی صلیب میخزد.
. هرچه پیرتر، سردتر: و اکنون تاریک اندیشاناند و وِردخوانان و گوشه نشینان.دریغا، همیشه چه کماند آنانی که دلهاشان بیباکی و بازیگوشیِ دیرپای دارد و جانشان نیز شکیبا میماند. جز اینان دگر همه بیمداراناند.
و سخنی از خودم :
همانا سختی ها ؛ مشگلات ؛ و آسیب های روحی مسیری برای جعل حقیقت و معنای زندگی هستند .
و سوالی :
هر کدام از ما در درون زندگیمون بوده ....
1. یا اینکه عزیزی رو داشتیم که مریض شده بر رویه تخت بیمارستان افتاده و مسیری گاها چند ساله رو طی کرده ؛ ما هم دست به دعایی چند ساله برداشتیم : تا اینکه در نهایت اون شخص خوب شده ؛ یا اینکه فوت شده .
2. یا اینکه میخواستیم با کسی باشیم و ماهها و روزها دعا کردیم و در نهایت به خواستمون رسیدیم ؛ یا اینکه نرسدیم .
و در نهایت بعد از گذشت این دوران برمیگردیم و نگاهی به آنچه گذشت میکنیم ...
1. اینقدر التماس کردیم که دیگر نائی برای التماس کردنمون نبوده
2. آنقدر اشک ریختم که دیگر سوئی براش اشک ریختنمون نبوده
3. آنقدر خدا خدا کردیم که دیگر صدایی در هنجره باقی نمانده
به شخصیتمون نگاه میکنیم ....
1. چقدر صدام کودکانه شده ؛ چقدر اخلاقم مثله بچه ها شده ؛
2. چقدر زود گریه ام در میاد ؛
3. چقدر الکی مهربان شده ام .
و ...
به راستی آیا اگر مریضی مهلکی گرفته باشیم ... زنده موندنمون ... یا زنده موندن یک عزیز یا بدست آوردن یک عشق اینقدر ارزش داره که ....
1. اینقدر دعا کنیم و اینقدر التماس کنیم که صدا و آوامون کودکانه بشه .
2. اخلاقمون مانند بچه ها بشه .
3. زود گریه مون در بیاد .
4. الکی مهربان شده باشیم .
و از شیر بودن و انسان بودنمون فاصله گرفته باشیم ... آیا مرگ لذت بخش تر نیست ...
آیا این خواسته ها اونقدر ارزشمند هستند که کل ماهیت خودمون رو از دست داده باشیم ... و با خودمون بگیم " ما دگر بار دیندار گشته ایم "
چندی پیش گربه ای رو در نزدیکی منزلمون میدیدم ... رنجور و نحیف و افسرده ... هر بار که از اون قسمت از کوچه عبور میکردم ... اون گربه رو میدم که به سمته آسمان ( پنجره یکی از آپارتمان ها ) خیره نگاه میکرد که آیا پنجره باز شود ؛ که آیا تکه گوشتی برایش انداخته شود ؛ و روز به روز این گربه رو میدیدم که نگاه هایش معصومانه تر ؛ و بدنش نحیف تر میشد ... شیر گربه هایی قوی جثه رو میدیدم که هیچ نگاهی به آسمان نداشتند و بدنهایی سالم و ذهنهایی سالم داشتند .
و با خود چنین اندیشیدم که
آیا سختی ها و مشگلات و مصائب زندگی راهی برای جعل حقیقت و معنای زندگی هستند ...
به نظره شما سختی ها و مشگلات و مصائب زندگی ... ( دعا کردن ) ... ( از دعا نتیجه گرفتن یا نگرفتن ) راهی برای جعل حقیقت و معنای زندگی هستند یا خیر ...
متشکرم .