حکمت متعالیه

جامعیت حکمت متعالیه

سلام علیکم باتوجه به اینکه گفته میشود، جریان های فکری اسلامی از قبیل: عرفان، فلسفه، کلام و حدیث، در یک نقطه به نام حکمت متعالیه، با یکدیگر متحد شدند؛ آیا به این معناست که مکتب حکیم صدرالمتالهین، به تنهایی هم عرفان است و فلسفه و هم کلام؟! به عبارتی، آیا میتوان با آموختن حکمت متعالیه، از سایر کتابهای عرفانی وفلسفی و اعتقادی (به جز قرآن و حدیث) بی نیاز شد؟؟

تفاوت وحدت وجود در حکمت متعالیه با صوفیه

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و عرض ادب

حكماي حكمت متعاليه گفته اند : وجود، يكي است و دومي ندارد؛ لكن همين يك وجود، در ذات خويش، مراتب دارد.

آنگاه چند نظريّه بيان شده.

عدّه اي گفته اند: اعلي مرتبه ي وجود، خداست و ساير مراتب وجود، مخلوقاتند.

عدّه اي ديگر گفته اند: حقيقت واحد وجود، خداست؛ و مراتب آن حقيقت واحد وجود، اسماء الله هستند؛ و از تمايز مراتب با همديگر، حدودي انتزاع مي شود، كه آن حدود، همان ماهيّات يا مخلوقاتند.

جهله ي صوفيّه نيز نظراتي دارند.

برخي گفته اند: وجود و موجود، يكي هستند؛ و آن خداست. و مخلوقات، همگي اجزاي آن يك موجودند. لذا خدا يعني مجموعه ي كلّ هستي.

برخي ديگر گفته اند: وجود و موجود يكي هستند؛ و آن خداست؛ كه در قوالب گوناگون، حلول نموده و ظاهر شده است. لذا تك تك موجودات، صور گوناگون خدا هستند.

خب حالا تفاوت این دو سخن چیست ؟ مگر صوفیه نمیگوید وجود یکی است و آن هم خداست ؟ مگر صوفیه نمی گوید وجود مراتبی دارد و آنها اسماء الله ( ظهور خدا ) هستند ؟

فعلا به نظر بنده میاد سخن حکمت متعالیه مقدمه ی مطلبی است که نتیجه اش میشود نظر صوفیه !

یعنی چی وجود یکی است و آن هم خداست ؟ اصلا وجود یعنی چی که یکی است و آن هم خداست ؟ از کجا اینو فهمیدن ؟ بنده فکر میکنم وجود یعنی کل آنچه پیدا میشود ، خب حالا کافر پیدا میشود یا نمیشود ؟ اگر میشود پس موجود است و مجموع کافر و مومن و همه چیز میشود وجود ! وجود هم به گفته ی حکمت متعالیه خداست ، بنابر این ، کافر و مومن و ... جزئی ( مرتبه ای ، اسمایی ، تجلی ( هر چیزی اسمشو بزاری همونه ) از خداست !

سوال دیگری هم دارم ، اصلا ضرورت چنین اعتقادی چی هست ؟ چرا بعضی ها گیر دادن که وجود یکی هست آن هم خداست ؟

منظور از جسم مثالی چیست؟

انجمن: 

سلام

بر مبنای معاد شناسی حکمایی چون ملاصدرا چگونه به موجودات مثالی میتوان اطلاق جسم داد؟
آیا این تاویل مفهوم جسم نیست؟

قابل توجه علاقه مندان مباحث فلسفه اخلاق و اخلاق تلفیقی با حکمت متعالیه

بسمه تعالی

درآمدی بر فلسفه اخلاق متعالیه[1]

آیت الله سید محمد خامنه ای

«الحمدالله و الصلاة و السلام علی خاتم الانبیاء ابی قاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین»
من به همه مهمانان عزیز و فضلا و بویژه اساتید محترم خیرمقدم عرض میکنم. امروز بر حسب تقویم، روز اول خرداد، روز ملاصدرا و روز حکمت است. این روز را هم به شما و هم به همه کسانی که در این وادی مشغول سلوک هستند تبریک میگویم و امیدوارم که انشاءالله سعی همه شما به نتایج عالیه یی برسد.
موضوع این همایش «اخلاق» است و بر خلاف بسیاری از موضوعاتی که مطرح میشود و دامنه محدود دارد، فلسفه اخلاق از آن دسته موضوعات فلسفی است که دامنه گسترده یی دارد و مسائل بسیاری در آن هست که هنوز دربارۀ آنها بحث نشده یا آنچنانکه باید بحث نشده است. امیدواریم که این همایش و نظایر آن باعث شود که ما بتوانیم در این بخش از فلسفه هم پیشرو باشیم.
امروزه متاًسفانه این رشته از فلسفه را یک فرقه ضّال و مضّل بین المللی و ضد بشر در دست گرفته اند و آن را بعنوان مکتب اصیل خود وانمود میکنند. امیدواریم که بتوانیم این رشته را از دست آنها و انحرافات فکریی را که از این طریق در دنیا ترویج میکنند، مسدود نماییم و زلال فکر حکمت و فلسفه دربارۀ اخلاق را که از فلسفه اسلامی و تعالیم اسلام و اهل البیت(ع) ناشی میشود، در دنیا پخش کنیم تا همه مردم آن ر بدانند. این حرفها نه فقط حرفهای تازه یی است بلکه محتویات فلسفی عمیق و زندگی ساز و حکیمانه هم در خود دارد. ان شاءالله امیدواریم که به اینسو برویم و بتوانیم اخلاق را از نظر علمی ترویج دهیم و از نظر عملی با خود همراه سازیم.
قبل از هر چیز لازم است یک درآند یا مقدمه یی را به عرض برسانم که بحثها قاعدتاً حول آن خواهد بود. حکما، حکمت یا همان فلسفه را بطور سنتی به حکمت نظری (یعنی شرح مسائل فلسفی و بیان آنها) و حکمت عملی (یعنی راهنمایی و شیوه رفتاری بر اساس حکمت نظری) تقسیم کرده اند.
این تقسیم بعدها در حکمت ارسطویی مدون شد و بصورت کتاب درآمد. شاید ارسطو اولین کسی بود که در باب اخلاق کتابی مستقل نوشت، اما این بحث بعدها در میان مسلمین نیز رواج پیدا کرد و کم و بیش جزء مسائل فلسفی قرار گرفت. گاهی برخی اعتراض میکنند که چرا در میان مسائل فلسفی، مسئله اخلاق آنگونه که در یونان یا بعد از یونان مطرح بوده در فلسفه اسلامی مطرح نشده است؟ دلیلش این است که درخشش فرهنگ اسلامی و اخلاق در اسلام و ریشه های فلسفی آن (که گاهی قرآنی و گاهی عقلی استدلالی است) بقدری چشمگیر بوده که آن مباحث را تحت تأثیر قرار داد. (اگر فرصت باشد بعداً به اشاره خواهیم کرد.)
بین تفکر مشائی و تفکر صدرایی در این باب تفاوت بسیاری و جود دارد؛ بقول یکی از اساتید، تفاوت فلسفه معاصر که آمریکایی است با تفکر ما از زمین تا آسمان است. حکمت اسلامی مباحث بسیار خوبی دارد و البته بحث اخلاق هم یک ضرورت اجتماعی است و ما باید بدانم که بطور کلی یکی از سه عنصر سازنده انسانیت انسان اخلاق است؛ یعنی اگر حقیقت و ذات انسان را به سه بخش علم و اندیشه و روح تقسیم کنیم، اخلاق به بخش روح مربوط میشود و شرافت روح بیش از اندیشه بیش از دانش است. چون وقت کم است من خیلی فشرده اشاره میکنم.
آنچه در اخلاق بحث محور بحث و جستجو قرار میکیرد، سعادت است. در برخی مباحث این سه عنصر بشر بعنوان سه هدف دور از دست مطرح میشود که برای دستیابی به آن باید به یک مرحله و سکوی یا یک ثباتی رسید که ارآنجا سعادت آغاز شود و این را در یونان «فضیلت» مینامیدند. فیلسوفان یونانی معتقد بودند که انسان باید به نقطه فضیلت برسد البته منظور آنها از فضیلت؛ نقطه بهینه یا نقطه اعتدال بود که از آنجا انسان میتواند غرایز خود را کنترل کند؛ یعنی مشی و رفتار خود را بر اساس آن قرار دهد تا از لغزش و اشتباه و بازماندن از تکامل مصون بماند. طی نمودن این راه به اینصورت و با حفظ فضیلت، نتیجه اش رسیدن انسان خواهد بود.
خوب است که دربارۀ سعادت بیشتر بحث شود؛ دربارۀ اینکه سعادت در فلسفه یونان چه محدوده و معنایی داشته و در فلسفه اسلامی بخصوص در تفکر ملاصدرا، به چه معناست؟ سعادت در حکمت ارسطویی یک سعادت دنیایی است و محدوده آن محدوده یی است که وقتی انسان سر به خاک میگذارد تمام میشود، مثلا ً میگویند «مات سعیدا ً». اما سعادت در فلسفه اسلامی بر عکس است و مقدمه آن در زندگی این دنیاست و عمده اش در جهان دیگر. چون زندگی فقط در این دنیا نیست و وجود در پس این عدم ظاهری (مرگ) قویتر میگردد و همه چیز (هم لذت و هم عذاب) واضحتر و غلیظتر میشود.
اصل سعادت در زندگی آن دنیاست و در واقع سعادت دنیوی یک برنامه یا بقول معروف یک نقشه راه است، برای اینکه انسان هم در این دنیا و هم در آن دنیا _ یعنی در تمام مراحل سیر وجودی خود _ راحت و خوش باشد.
فلاسفه قدیم مشائی معتقد بودند که انسان دارای سه قوه است: قوه غضبیه، شهویه و عاقله. قوه غضبیه قوه یی است که بحسب آن و بانگیزه آن انسان میتواند دفع بلا نماید و دشمن را از خود دور کند؛ البته گاهی اوقات انسان با همین قوه غضبیه دوستان را نیز از خود میرنجانید. قوه شهویه شامل خواستها و میلهای از هر قبیل است. هر کدام از این دو قوه، یک حداکثر و حداقل با یک نقطۀ افراط و تفریط دارند که هر دوی آنها مضّر و ضایع کننده بشرند. همانطور که بارها گفتیم بشر تنها موجودی است که خودش نرم افزارش را مینویسد و از قضا یکی از بحثهای اخلاق هم این است که اخلاق مبتنی بر اراده و خواست انسان است و قابل تغییر میباشد.

حدوث و قدم عالم از منظر ملاصدرا و حکمت متعالیه

با سلام

سوال بنده این بود که از منظر جناب صدرالمتالهین شیرازی و حکمت متعالیه ایشان ، جهان قدیم است یا حادث ؟

اثبات وجود امام زمان، از طریق حکمت متعالیه

سلام. لطفاً توضیح دهید که چگونه از طریق حکمت متعالیه وجود امام زمان ثابت می شود؟

حقیقت انسان و جایگاه آن در نظام هستی در حکمت متعالیه

انجمن: 

بسمه تعالی

• امکان شناخت انسان
بعقیده صدرالمتألهین حقیقت انسان که همان نفس ناطقه‌اش می‌باشد به دلایلی قابل شناسایی نیست:
1. انسان بر خلاف سایر ممکنات که از ماهیت و مرتبة وجودی خاصی برخوردارند و از اینرو بحث از حقیقت و مبدأ و منتهای آنها آسانتر است، موجودی نیست که هویّت خاص و مرتبة وجودی ثابتی داشته باشد، بلکه در وعاء طبیعت به مقتضای حرکت جوهری و اتحاد و یگانگی با بدن دائماً در حرکت بوده و از مرتبه‌ای به مرتبة دیگر منتقل می‌شود، بنابرین مراتب وجودی متفاوتی دارد و در هر آنی از آنات به شیء تازه‌ای منقلب می‌گردد و از هر مرتبه اش ماهیت خاصی انتزاع می‌شود. همچنین وجود انسان منحصر به عالم طبیعت نیست، بلکه عوالم و نشآت خاص قبل از این جهان و پس از آن دارد و در هرنشئه‌ای صورت و فعلیت متناسب با آن عالم، پس بدیهی است که شناخت حقیقت چنین موجودی که توقف در مرتبه‌ای ندارد و همواره در تحول و تکامل است بسیار سخت و دشوار بوده و همین صعوبت سبب ظهور دیدگاههای مختلف گردیده است. 2. براساس مبانی هستی شناسی صدرا، اولاً، وجود حقیقتی است عینی و متحقق در خارج، حقیقتی بسیط که بر همه چیز عالم سایه افکنده است ثانیاً، اصل در موجودیت هر شیء وجود است و ماهیت تابع آن؛ پس حقیقت هر شیء نحوة وجود خاص اوست نه ماهیت و شیئیت آن. ثالثاً، حقیقت وجود، حقیقت واحد ذومراتبی است که تمامی وجودات امکانی و هوّیات تعلّقی، شئون و أطوار و تابش و سایه‌های این حقیقت واحدند.
3. حقیقت انسان، نفس ناطقه است و حقیقت نفس ناطقه که عین هستی است و جز وجود و تشخّص چیز دیگری بشمار نمی‌آید در مرجع ضمیر «من» ظاهر و آشکار می‌شود، شناخت آنچه که ذات و خود معرفی می‌گردد، از طریق مفاهیم و صورت ذهنی ممکن نیست، زیرا صورت ادراکی هرچه باشد خودِ انسانی نیست و با ضمیر «من» نمی‌توان بدان اشاره کرد، بلکه مفهوم است و تنها با ضمیر «او» یا «آن» می‌توان از مفاهیم سخن بمیان آورد. پس هرگز نمی‌توان از نفس ناطقة همیشه فعّال و درّاک که سراپا فعلیت است و ادراک وجود یا صورت ذهنی بدست آورد و با آن مفهوم به حقیقت ذات انسان اشاره نمود زیرا در اینصورت ماهیت خود را از دست خواهد داد و منِ حقیقی نخواهد بود.
با این همه، گرچه انسان بدلایل مذکور برخلاف سایر موجودات ممکنة عالم هستی، شناختنی نیست اما:
1. انسان را بواسطة صفات، افعال و حالاتش می‌توان شناخت. به عقیدة صدرا انسان در ذات و صفات و افعال مثال حقتعالی است و شناخت حقیقت واجب تعالی جز برای واجب ممکن و میّسر نیست. اما شناخت آیات و نشانه‌ها و مظاهرو تجلیات او ما را به ذات اقدس الهی رهنمون می‌سازد.

2. اگرچه شناخت حقیقت انسان در قالب علم حصولی ممکن نیست، اما این بمعنای به بن بست کشیده شدن همة راهها و بسته شدن کلیة درهای شناخت نیست، چرا که با درک شهودی و فنای عرفانی مساوی با عدم رؤیت می‌توان به شناخت این حقیقت دست یافت و خویشتن خویش را شناخت. چنانکه می‌گوید: «بدان که دانش به ذات و حقیقت خویش، جز به حضور ذات خود برای خود ممکن نیست و بدست آوردن این دانش جز به دگرگونی وجود تاریک و ظلمانی نفسانی به وجود نورانی روحانی نه ممکن است و نه می‌توان تصورش را نمود. از اینرو صدرا هیچ علمی را أوثق و أقوای از علم انسان بخویش ندانسته و آن را أول العلوم و أقدم آنها می‌داند.