فلسفه اخلاق

قابل توجه علاقه مندان مباحث فلسفه اخلاق و اخلاق تلفیقی با حکمت متعالیه

بسمه تعالی

درآمدی بر فلسفه اخلاق متعالیه[1]

آیت الله سید محمد خامنه ای

«الحمدالله و الصلاة و السلام علی خاتم الانبیاء ابی قاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین»
من به همه مهمانان عزیز و فضلا و بویژه اساتید محترم خیرمقدم عرض میکنم. امروز بر حسب تقویم، روز اول خرداد، روز ملاصدرا و روز حکمت است. این روز را هم به شما و هم به همه کسانی که در این وادی مشغول سلوک هستند تبریک میگویم و امیدوارم که انشاءالله سعی همه شما به نتایج عالیه یی برسد.
موضوع این همایش «اخلاق» است و بر خلاف بسیاری از موضوعاتی که مطرح میشود و دامنه محدود دارد، فلسفه اخلاق از آن دسته موضوعات فلسفی است که دامنه گسترده یی دارد و مسائل بسیاری در آن هست که هنوز دربارۀ آنها بحث نشده یا آنچنانکه باید بحث نشده است. امیدواریم که این همایش و نظایر آن باعث شود که ما بتوانیم در این بخش از فلسفه هم پیشرو باشیم.
امروزه متاًسفانه این رشته از فلسفه را یک فرقه ضّال و مضّل بین المللی و ضد بشر در دست گرفته اند و آن را بعنوان مکتب اصیل خود وانمود میکنند. امیدواریم که بتوانیم این رشته را از دست آنها و انحرافات فکریی را که از این طریق در دنیا ترویج میکنند، مسدود نماییم و زلال فکر حکمت و فلسفه دربارۀ اخلاق را که از فلسفه اسلامی و تعالیم اسلام و اهل البیت(ع) ناشی میشود، در دنیا پخش کنیم تا همه مردم آن ر بدانند. این حرفها نه فقط حرفهای تازه یی است بلکه محتویات فلسفی عمیق و زندگی ساز و حکیمانه هم در خود دارد. ان شاءالله امیدواریم که به اینسو برویم و بتوانیم اخلاق را از نظر علمی ترویج دهیم و از نظر عملی با خود همراه سازیم.
قبل از هر چیز لازم است یک درآند یا مقدمه یی را به عرض برسانم که بحثها قاعدتاً حول آن خواهد بود. حکما، حکمت یا همان فلسفه را بطور سنتی به حکمت نظری (یعنی شرح مسائل فلسفی و بیان آنها) و حکمت عملی (یعنی راهنمایی و شیوه رفتاری بر اساس حکمت نظری) تقسیم کرده اند.
این تقسیم بعدها در حکمت ارسطویی مدون شد و بصورت کتاب درآمد. شاید ارسطو اولین کسی بود که در باب اخلاق کتابی مستقل نوشت، اما این بحث بعدها در میان مسلمین نیز رواج پیدا کرد و کم و بیش جزء مسائل فلسفی قرار گرفت. گاهی برخی اعتراض میکنند که چرا در میان مسائل فلسفی، مسئله اخلاق آنگونه که در یونان یا بعد از یونان مطرح بوده در فلسفه اسلامی مطرح نشده است؟ دلیلش این است که درخشش فرهنگ اسلامی و اخلاق در اسلام و ریشه های فلسفی آن (که گاهی قرآنی و گاهی عقلی استدلالی است) بقدری چشمگیر بوده که آن مباحث را تحت تأثیر قرار داد. (اگر فرصت باشد بعداً به اشاره خواهیم کرد.)
بین تفکر مشائی و تفکر صدرایی در این باب تفاوت بسیاری و جود دارد؛ بقول یکی از اساتید، تفاوت فلسفه معاصر که آمریکایی است با تفکر ما از زمین تا آسمان است. حکمت اسلامی مباحث بسیار خوبی دارد و البته بحث اخلاق هم یک ضرورت اجتماعی است و ما باید بدانم که بطور کلی یکی از سه عنصر سازنده انسانیت انسان اخلاق است؛ یعنی اگر حقیقت و ذات انسان را به سه بخش علم و اندیشه و روح تقسیم کنیم، اخلاق به بخش روح مربوط میشود و شرافت روح بیش از اندیشه بیش از دانش است. چون وقت کم است من خیلی فشرده اشاره میکنم.
آنچه در اخلاق بحث محور بحث و جستجو قرار میکیرد، سعادت است. در برخی مباحث این سه عنصر بشر بعنوان سه هدف دور از دست مطرح میشود که برای دستیابی به آن باید به یک مرحله و سکوی یا یک ثباتی رسید که ارآنجا سعادت آغاز شود و این را در یونان «فضیلت» مینامیدند. فیلسوفان یونانی معتقد بودند که انسان باید به نقطه فضیلت برسد البته منظور آنها از فضیلت؛ نقطه بهینه یا نقطه اعتدال بود که از آنجا انسان میتواند غرایز خود را کنترل کند؛ یعنی مشی و رفتار خود را بر اساس آن قرار دهد تا از لغزش و اشتباه و بازماندن از تکامل مصون بماند. طی نمودن این راه به اینصورت و با حفظ فضیلت، نتیجه اش رسیدن انسان خواهد بود.
خوب است که دربارۀ سعادت بیشتر بحث شود؛ دربارۀ اینکه سعادت در فلسفه یونان چه محدوده و معنایی داشته و در فلسفه اسلامی بخصوص در تفکر ملاصدرا، به چه معناست؟ سعادت در حکمت ارسطویی یک سعادت دنیایی است و محدوده آن محدوده یی است که وقتی انسان سر به خاک میگذارد تمام میشود، مثلا ً میگویند «مات سعیدا ً». اما سعادت در فلسفه اسلامی بر عکس است و مقدمه آن در زندگی این دنیاست و عمده اش در جهان دیگر. چون زندگی فقط در این دنیا نیست و وجود در پس این عدم ظاهری (مرگ) قویتر میگردد و همه چیز (هم لذت و هم عذاب) واضحتر و غلیظتر میشود.
اصل سعادت در زندگی آن دنیاست و در واقع سعادت دنیوی یک برنامه یا بقول معروف یک نقشه راه است، برای اینکه انسان هم در این دنیا و هم در آن دنیا _ یعنی در تمام مراحل سیر وجودی خود _ راحت و خوش باشد.
فلاسفه قدیم مشائی معتقد بودند که انسان دارای سه قوه است: قوه غضبیه، شهویه و عاقله. قوه غضبیه قوه یی است که بحسب آن و بانگیزه آن انسان میتواند دفع بلا نماید و دشمن را از خود دور کند؛ البته گاهی اوقات انسان با همین قوه غضبیه دوستان را نیز از خود میرنجانید. قوه شهویه شامل خواستها و میلهای از هر قبیل است. هر کدام از این دو قوه، یک حداکثر و حداقل با یک نقطۀ افراط و تفریط دارند که هر دوی آنها مضّر و ضایع کننده بشرند. همانطور که بارها گفتیم بشر تنها موجودی است که خودش نرم افزارش را مینویسد و از قضا یکی از بحثهای اخلاق هم این است که اخلاق مبتنی بر اراده و خواست انسان است و قابل تغییر میباشد.

قواعد فلسفی در اخلاق

بسمه تعالی

1-کل ماهو برزخ بین الشیئین لابدوان یکون غیر هما، بل له جهتان یشبه بکل منهما ما یناسب عالمه

هر موجودی که برزخ بین دو موجود دیگر باشد و آن دو موجود در طرفین اعلی و اسفل قرار گرفته باشند، آن موجود غیر از دو موجود طرفین خود خواهد بود؛ ولی با هر دو طرف شبیه و هم آهنگ است. زیرا دارای دو جهت و حیثیت است که به وسیله آن دو جهت با طرفین خود سنخیت پیدا می کند. مثلا خط بین سطح و نقطه قرار گرفته است. به این ترتیب خط، سطح نیست، چنان که نقطه نیز نیست، ولی دارای دو جهت است که از یک جهت به سطح شبیه است و از یک جهت به نقطه. بر همین قیاس است، کلیه موجودات متوسط بین اعلی و اسفل و کلیه حالات معتدل میان افراط و تفریط.

کاربرد قاعده در خصوص اثبات عالم مثال

این قاعده را داود قیصری در مقدمه اش بر شرح فصوص الحکم مححی الدین عربی جهت اثبات عالم مثال به کار برده است. عالم مثال، بزرخ در میان دو عالم اعلی و اسفل است. عالم اعلی عبارت است از عالم عقول کلیه. و عالم اسفل عبارت از جهان عناصر و جسمانیات به مقتضای قاعده مزبور است. عالم مثال، عقل کلی و مجرد محض نیست، چنان که جسم مادی و مقید به عناصر اولیه نیز نمی باشد؛ بلکه از جهتی به جسم شبیه است، چون دارای مقدار طول و عرض است؛ و از جهتی به عقل شبیه است، چون از لوازم ماده و مادیات مجرد است. با توجه به آنچه گذشت، معلوم می شود که اثبات عالم مثالی و خواص وجودی آن، از قبیل تجرد برزخی و غیره، بر این قاعده استوار است.

کاربرد قاعده مذکور در خصوص اصول اخلاقی

از جمله مسائل بسیار مهمی که بر این قاعده مترتب است، اصول چهارگانه اخلاقی است که آنها را امهات علم اخلاق می گویند، که عبارتند از: 1- حکمت 2- شجاعت 3- عفت 4- عدل.

این چهار صفت اصول اخلاقی بشر را تشکیل می دهند و زیربنای کلیه صفات پسندیده انسان می باشند. زیرا به وسیله حکمت است که نفس ناطقه انسانی در کلیه افعال اختیاری، صواب را از خطا و سره را از ناسره تشخیص می دهد و درست را از نادرست جدا می سازد؛ و به وسیله صفت عدل است که انسان نیروی غضب و شهوت را به مقتضای حکمت در راه صحیح هدایت می نماید؛ و از طریق صفت شجاعت است که نیروی غضب مهار می شود و در کلیه امور نسبت به عقل رام و منقاد می گردد؛ چنان که به وسیله صفت عفت نیروی شهوت با آداب عقل و شرع مودب می شود و راه خلاف نمی پوید.
ترتیب اصول چهارگانه، که اساس علم اخلاق را تشکیل می دهند، بر قاعده مزبور از آن جهت است که طرفین هر کدام از صفات یعنی دو حد افراط و تفریط آنها جزء صفات رذیله و ناپسند محسوب می شوند و آنچه از صفات فضیلت محسوب می شود، حد وسط و خط فاصل بین افراط و تفریط است؛ مانند صفت حکمت که حد افراط آن را «خبث» و «جزیره» و حد تفریط آن را «بلاهت» می دانند؛ و همچنین صفت شجاعت که حد افراط آن را «تهور» و حد تفریط آن را «جبن» می خوانند. بر همین قیاس است سایر صفات که حد افراط و تفریط آنها را رذیلت و ناپسند می دانند و حد وسط بین آنها را فضیلت و خوی نیکو می شمرند.
بنابراین، صفات پسندیده همواره برزخ میان صفات ناپسند می باشند و چون برزخ بین دو حد افراط و تفریط می باشند، به حکم قاعده مزبور، جزء هیچ یک از طرفین نمی باشند؛ بلکه هر کدام از صفات پسندیده دارای دو جهت می باشند که از جهتی به حد افراط شبیه اند و از جهتی به حد تفریط و در عین حال نه در حد افراط اند و نه در حد تفریط.

فضیلت اخلاقی و سعادت نفس

این مطلب به این صورت که مورد بحث قرار گرفت، یعنی فضیلت در اخلاق را حد وسط و برزخ بین دو حد افراط و تفریط دانستن، مورد توجه کلیه علماء اخلاق واقع شده است و در حقیقت قولی است که جملگی برآنند. البته مبدع و مبتکر این نوع تفکر در مسائل اخلاقی را باید ارسطو دانست؛ ولی پس از وی اکثر علماء اخلاق آن را پذیرفته و از آن پیروی کرده اند.

صدرالمتالهین نیز در مباحث مربوط به سعادت نفس، کمال نفس را در این عالم، حصول عدالت دانسته و عدالت را به حد وسط بین اخلاق متضاد در طرفین افراط و تفریط تعریف کرده است. سپس در مقام توضیح می افزاید که طرفین افراط و تفریط در نیروهای اخلاقی بشر، موجب فساد نفس ناطقه و باعث هلاکت آن می شوند و مادام که انسان در جهان مادی زندگی می کند، به هیچ وجه نمی تواند از آثار سوء این گونه نیروها خلاصی یابد. ولی چون حالت متوسط بین نیروهای اخلاقی به منزله خالی بودن انسان از آن نیروهاست، هرگاه انسان بتواند خود را به حالت اعتدال حد وسط میان نیروهای نفسانی بیاراید و از طرفین افراط و تفریط بپیراید، از آثار سوء این گونه نیروها در امان خواهد بود. زیرا حالت اعتدال حدوسط، چون به منزله خالی بودن از طرفین افراط و تفریط است، قهرا از نظر تاثیر نیز در حکم لا موثر و به منزله بی تاثیر است. چنان که مثلا در آب، حد وسط میان حرارت و برودت را که به لفظ فاتر و در لغت فارسی عامیانه به کلمه ولرم تعبیر می کنند، می توان گفت که نه گرم است و نه سرد. یعنی به منزله خالی بودن از گرمی و سردی است و در نتیجه اثر گرمی و سردی را نیز نخواهد داشت. بنابراین کسی که خود را به حالت اعتدال حد وسط میان نیروها متصف نماید از آثار سوء آن نیروها مصونیت پیدا می کند.

کاربردها و اصول اخلاق زیستی

کاربردها و اصول اخلاق زیستی


مقدمه


فلسفه اخلاق (moral philosophy)، نوعى مطالعه فلسفى در باب اخلاق است.
فلسفه اخلاقى در پى یافتن پاسخ براى پرسش هاى بنیادین در حیطه مباحث اخلاقى است، از این رو با علم اخلاق متفاوت است.
فلسفه اخلاق در یک تقسیم بندى شامل سه بخش، اخلاق کاربردى، اخلاق هنجارى و فرااخلاق است؛
اخلاق کاربردى (Applied Ethics)، به کاربرد فلسفى اخلاق در زندگى واقعى توجه نشان مى دهد.
موضوعات اخلاقى خاصى همچون سقط جنین، حقوق حیوانات و قتل ترحمى، از جمله مباحث مطرح در اخلاق کاربردى است.
اخلاق زیستى و اخلاق پزشکى از عمده ترین بخش هاى اخلاق کاربردى است و به مسائل متنوعى مى پردازد که در مورد مراقبت هاى بهداشتى و بالینى مطرح مى شود.
این مختصر در پى تبین چیستى اخلاق زیستى است.


نسبیت در اخلاق؟؟؟؟؟؟

یه سوال:
با عرض سلام خدمت کارشناسان گرامی، ببخشید در مکتب اسلام، اخلاق نسبی است یا مطلق؟ در صورت مطلق بودن آیا در همه جا مطلق است یا استثنائی هم دارد؟
لطفا کوتاه و روان پاسخ دهید-ممنونم

کدوم رویکرد رو در اخلاق می پسنديد؟؟؟؟؟

سلام دوستان
مطلبی که ميبينيد خلاصه کتاب درآمدی جديد به فلسفه اخلاق که در ايام نوروز نوشتم و چندروز پيش توی نشريه ی دانشگاهمون درج شد. گفتم به عنوان موضوع جديدبرای شما دوستان اهل اخلاق بذارم(البته اگه دوستان کتاب رو خووندن ومشکلی در ارايه اين مطلب ميبينند اگه بگن خوشحال ميشم) تا يه تبادل نظری هم در باب اخلاق باهم داشته باشيم:

کتاب در آمدى جديد به فلسفه اخلاق کتابى است که با رويکردى بديع وتازه مسايل مربوط به فلسفه اخلاق را مطرح کرده و بزرگترين مزيت آن فهماندن فلسفه بيش و پيش از قبولاندن يک موضع فلسفى خاص است.
کتاب ازچند فصل تشکيل شده که هرفصل يک رويکرد اخلاقى خاص رامطرح مى کند وبه بيان قواعد و مبانى عمل و انتقادات واشکالاتى که به هريک وارد است مى پردازد. مطلب قابل توجه اين است که درپايان هر فصل پرسش هايى درباره ى متن مطرح شده که خواننده را به سمت خواندن فعّال سوق مى دهد.
انتهاى هر فصل به منابع مرتبط با عنوان رويکرد که در بخش «براى مطالعه ى بيشتر» ذکرشده، اختصاص داده شده است. خاتمه کتاب هم بخش اصطلاح نامه است که شامل اصطلاحاتى است که درمتن با حروف پررنگ آمده است. به علاوه ى اصطلاحات ديگرى که درفلسفه ى اخلاق رايج است.
به جهت آشنايى شما بامحتواى کتاب به توضيح هرفصل به اختصار مى پردازيم:
فصل اول (نسبى نگرى فرهنگي): براساس اين رويکرد «خوب» يعنى آنچه اکثريت اعضاى يک فرهنگ خاص«مورد تأييد» قرار داده اند. طرفداران اين ديدگاه، اخلاق رافرآورده ى فرهنگ ميدانند و براين باورند که جوامع درباب اخلاقيات اختلاف نظرگسترده با هم دارند. از جمله مشکلات اين
ديدگاه غير ممکن دانستن مخالفت با ارزش هاى جامعه است. اين رويکرد ايجاب مى کند که تعّصب و نژادپرستى مورد قبول جامعه را خوب بدانیم
فصل دوم(شخصى انگاري): اين رويکرد شخصى انگارى رااينگونه توصيف مى کند که داورى هاى اخلاقي، توصيف احساسات شخصى ماست: «الف خوب است؛ يعنى من الف را دوست دارم». براساس رويکرد شخصى انگارى صرف اين واقعيت که چيزى را دوست داريم ميتواند باعث خوب شدن آن چيزشود. در واقع پرورش احساسات عقلانى و خردمندانه را به گوشه اى مى راند و مبنا را احساسات و علايق شخصى قرار مى دهد.
فصل سوم(فراطبيعت گرايي): براساس فراطبيعت گرايى داورى هاى اخلاقى خواست خدا راتوصيف مى کند :«الف خوب است؛ يعنى خدا الف را مى خواهد». خواست خداست که نظام اخلاقى رابه وجود مى آورد و اخلاق براين استواراست. فراطبيعت گرايى به رغم مقبوليت اوليه اش (دست کم نزد متدينان) مشکلات عميقى دارد. اين ديدگاه ظاهراً داورى هاى ايجابى اخلاقى را براى خدا ناباوران غيرممکن مى سازد که نتيجه اش غيرقابل قبول است. مشکل ديگربراساس پرسش سقراط است که اينگونه مطرح ميشود:« آيا چيز خوب به خاطرآنکه خدا آنراخواسته است، خوب است ياخدا آنرا به خاطر آنکه خوب بوده است، ميخواهد.»
فصل چهارم(شهودباوري): دراين ديدگاه سه ادّعا وجود دارد:
1. خوب مفهومى غيرقابل تعريف است.
2. حقايق عينى اخلاقى وجوددارند.
3. براى آنان که به بلوغ عقلى رسيده اند، حقايق پايه اى اخلاق، بديهى اند.
از جمله مشکلات شهودباورى اين است که اصولى که دررياضى بديهى مى دانند، دقيق اند و بسيارى از متخصّصان اين رشته درباره آنها توافق دارند، اما دراخلاق اصولى را که بديهى ميدانند مبهم و بسيار بحث برانگيزند. از سوى ديگرخود شهودباوران درباره اينکه اصول بديهى کدامند اختلاف نظر بسيار دارند .
فصل پنجم(عاطفه گرايي): ازاين نظرگاه داورى هاى اخلاقي، احساسات مثبت يا منفى را نسبت به چيزى بيان مى کنند، «الف خوب است»؛ يعنى «آفرين برالف». از آنجا که داوريهاى اخلاقى ازجنس بانگ و فريادند نه صادق اند نه کاذب. پس حقايق اخلاقى يامعرفت اخلاقيى وجود ندارد که در وصول آنها به جاى عاطفه از عقل استمداد جسته باشيم. در عاطفه گرايى تعديل شده، کوشش ما ل جامعه را خوب بدانيم براين است که مؤلفه ى قوى ترعقلانيت رااضافه کنيم به طورى که به سمتى سوق داده شويم که احساسات تا مرز خودآگاهي،به سوى بى طرفى کما بيش عقلانى پيش مى روند.
فصل ششم(توصيه گرايي): براساس توصيه گرايى داوريهاى اخلاقى نوعى توصيه ياامريا دستورند بنابراين نه صادق اند نه کاذب؛ بلکه حاکى از اراده يا اميال ما هستند. طريق وصول به عقايد اخلاقى به نحو معقول وآزاد نشان داده مى شود. براى آنکه دراخلاق تفکرمعقولى داشته باشيم، بايد آگاه باشيم، قوه ى تخيل خود رابه کارگيريم وتناقض گو نباشيم. توصيه گرايى با آنکه بينش مهمى دارد، معايبى نيز دارد چرا که داورى ها، توصيه هاى قابل تعميم اند و نه دعاوى صدق. اين رأى باعث انکار امکان وجود معرفت اخلاقى و حقايق اخلاقى مى شود که ظاهراً با نوع رويکرد ما به اخلاق درزندگى روزمره، متعارض است.
فصل هفتم(سازواري): با ذکر چهار گزينه سازوارى را شرح مى دهيم:
منطقى بودن: بايد باورهاى متناقض نداشته باشيم.
سازوارى اهداف ـ وسايل: بايد وسايلى که به کارميگيريم با اهداف هماهنگ باشد.
با وجدان بودن: بايد کارها، تصميم ها و خواسته هايمان با باورهاى اخلاقيمان هماهنگ باشند.
بى طرفي: بايد درباره ى کارهاى مشابه ارزش گذارى هاى مشابه داشته باشيم بدون توجه به افرادى که دست اندرکارند. ميتوان ضوابط چهارگانه ى سازوارى را عملاً برهرگونه رويکردى بر اخلاق مبتنى ساخت.
فصل هشتم(قاعده ى زرين): اين قاعده به ما مى گويد: «با ديگران فقط طورى رفتارکن که رضايت دارى درهمان موقعيت آنگونه با تو رفتارکنند.» قاعده ى زرين تقريباً اصلى جهانى است؛ يعنى هنجار مشترک ميان همه ى انسانها، همه ى زمانها و مکان ها. اين قاعده به خوبى خلاصه ى اخلاقيات است.
فصل نهم (عقلانيت اخلاقي): ما در داوريهاى اخلاقيمان به ميزانى که سازوارى داريم آگاهيم و قوه تخيلمان را به کارمى گيريم و معقول هستيم و چند ويژگى ديگرعبارتست ازاينکه مثلاً در خودانديشى احساس آزادى ميکنيم. دغدغه ى خود و ديگران را داشته باشيم و با ديگران گفتگو کنيم.
فصل دهم (پيامدگرايي): براساس پيامدگرايى بايد کارى راانجام داد که بيش ترين پيامدهاى خوب را به بار مى آورد. آنچه مهم است اين نيست که چه نوع کارى انجام ميدهيم بلکه اين است که نتايج خوب به حداکثربرسد. يک نوع رايج پيامدگرايي، فايده باورى کلاسيک (لذت گرايانه )است. براساس اين ديدگاه هميشه بايد کارى را انجام دهيم که براى کسانى که درمعرض تأثيرات آن کار قرار ميگيرند لذتشان را دربرابر اَلم به حداکثربرساند.
فصل يازدهم(نا پيامدگرايي): ديدگاه مبتنى بر ناپيامدگرايى مى گويد: برخى از انواع کارها(مثل خلف وعده، يا کشتن بى گناهان) فى نفسه نادرستند نه فقط به خاطرآنکه پيامدهاى بدى دارند. نظريه ى وظايف فى بادى النظر راس يک شکل مشهوراين ديدگاه است. گرايش فى نفسه به اين است که چيزى را وظيفه ما کند اما گهگاه امکان دارد تحت الشعاع عوامل ديگرقرار گيرد.
فصل دوازدهم(فصل تلفيقي):در اين بخش ازموارد اختلاف رويکردهاى مورد بررسى فهم هماهنگ ترى بدست مى آوريم. نويسنه اين مسئله رابه مدد اعمال اين ديدگاهها درموضوع مناقشه برانگيز سقط جنين انجام مى دهد. فی المثل:استدلال فايده باوران کلاسيک اين است که هروقت کشتن جنين يا نوزاد بهترين پيامدها را داشته باشد بايد اين کار را بکنيم. براساس ديدگاه سازوارى قاعده زرين، سقط جنين مردود است؛ چرا که کسانيکه جواز سقط جنين را صادرمى کنند، خودشان به اين که اگرجاى آن جنين بودند وسقط مى شدند، نارضايتى نشان مى دهند...
نگاره ای که از نظرگاهتان گذشت چکيده اى بود ازکتاب درآمدى جديد به فلسفه ى اخلاق اثر هري.جي.گنسلر.تلاش نگارنده بر اين بود که اصلى ترين مطالب کتاب را در اين نوشتار منعکس کند.اميد است که مقبول افتد.آنچه بديهى است اين است که با خواندن اين مطلب از خواندن اصل کتاب بى نياز نخواهيد شد.
باشد که با مطالعه ى اين کتاب مطالبى بيش تربه معلومات خود در زمينه ى فلسفه ى اخلاق بيفزاييد.:hamdel: