قواعد فلسفی در اخلاق

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
قواعد فلسفی در اخلاق

بسمه تعالی

1-کل ماهو برزخ بین الشیئین لابدوان یکون غیر هما، بل له جهتان یشبه بکل منهما ما یناسب عالمه

هر موجودی که برزخ بین دو موجود دیگر باشد و آن دو موجود در طرفین اعلی و اسفل قرار گرفته باشند، آن موجود غیر از دو موجود طرفین خود خواهد بود؛ ولی با هر دو طرف شبیه و هم آهنگ است. زیرا دارای دو جهت و حیثیت است که به وسیله آن دو جهت با طرفین خود سنخیت پیدا می کند. مثلا خط بین سطح و نقطه قرار گرفته است. به این ترتیب خط، سطح نیست، چنان که نقطه نیز نیست، ولی دارای دو جهت است که از یک جهت به سطح شبیه است و از یک جهت به نقطه. بر همین قیاس است، کلیه موجودات متوسط بین اعلی و اسفل و کلیه حالات معتدل میان افراط و تفریط.

کاربرد قاعده در خصوص اثبات عالم مثال

این قاعده را داود قیصری در مقدمه اش بر شرح فصوص الحکم مححی الدین عربی جهت اثبات عالم مثال به کار برده است. عالم مثال، بزرخ در میان دو عالم اعلی و اسفل است. عالم اعلی عبارت است از عالم عقول کلیه. و عالم اسفل عبارت از جهان عناصر و جسمانیات به مقتضای قاعده مزبور است. عالم مثال، عقل کلی و مجرد محض نیست، چنان که جسم مادی و مقید به عناصر اولیه نیز نمی باشد؛ بلکه از جهتی به جسم شبیه است، چون دارای مقدار طول و عرض است؛ و از جهتی به عقل شبیه است، چون از لوازم ماده و مادیات مجرد است. با توجه به آنچه گذشت، معلوم می شود که اثبات عالم مثالی و خواص وجودی آن، از قبیل تجرد برزخی و غیره، بر این قاعده استوار است.

کاربرد قاعده مذکور در خصوص اصول اخلاقی

از جمله مسائل بسیار مهمی که بر این قاعده مترتب است، اصول چهارگانه اخلاقی است که آنها را امهات علم اخلاق می گویند، که عبارتند از: 1- حکمت 2- شجاعت 3- عفت 4- عدل.

این چهار صفت اصول اخلاقی بشر را تشکیل می دهند و زیربنای کلیه صفات پسندیده انسان می باشند. زیرا به وسیله حکمت است که نفس ناطقه انسانی در کلیه افعال اختیاری، صواب را از خطا و سره را از ناسره تشخیص می دهد و درست را از نادرست جدا می سازد؛ و به وسیله صفت عدل است که انسان نیروی غضب و شهوت را به مقتضای حکمت در راه صحیح هدایت می نماید؛ و از طریق صفت شجاعت است که نیروی غضب مهار می شود و در کلیه امور نسبت به عقل رام و منقاد می گردد؛ چنان که به وسیله صفت عفت نیروی شهوت با آداب عقل و شرع مودب می شود و راه خلاف نمی پوید.
ترتیب اصول چهارگانه، که اساس علم اخلاق را تشکیل می دهند، بر قاعده مزبور از آن جهت است که طرفین هر کدام از صفات یعنی دو حد افراط و تفریط آنها جزء صفات رذیله و ناپسند محسوب می شوند و آنچه از صفات فضیلت محسوب می شود، حد وسط و خط فاصل بین افراط و تفریط است؛ مانند صفت حکمت که حد افراط آن را «خبث» و «جزیره» و حد تفریط آن را «بلاهت» می دانند؛ و همچنین صفت شجاعت که حد افراط آن را «تهور» و حد تفریط آن را «جبن» می خوانند. بر همین قیاس است سایر صفات که حد افراط و تفریط آنها را رذیلت و ناپسند می دانند و حد وسط بین آنها را فضیلت و خوی نیکو می شمرند.
بنابراین، صفات پسندیده همواره برزخ میان صفات ناپسند می باشند و چون برزخ بین دو حد افراط و تفریط می باشند، به حکم قاعده مزبور، جزء هیچ یک از طرفین نمی باشند؛ بلکه هر کدام از صفات پسندیده دارای دو جهت می باشند که از جهتی به حد افراط شبیه اند و از جهتی به حد تفریط و در عین حال نه در حد افراط اند و نه در حد تفریط.

فضیلت اخلاقی و سعادت نفس

این مطلب به این صورت که مورد بحث قرار گرفت، یعنی فضیلت در اخلاق را حد وسط و برزخ بین دو حد افراط و تفریط دانستن، مورد توجه کلیه علماء اخلاق واقع شده است و در حقیقت قولی است که جملگی برآنند. البته مبدع و مبتکر این نوع تفکر در مسائل اخلاقی را باید ارسطو دانست؛ ولی پس از وی اکثر علماء اخلاق آن را پذیرفته و از آن پیروی کرده اند.

صدرالمتالهین نیز در مباحث مربوط به سعادت نفس، کمال نفس را در این عالم، حصول عدالت دانسته و عدالت را به حد وسط بین اخلاق متضاد در طرفین افراط و تفریط تعریف کرده است. سپس در مقام توضیح می افزاید که طرفین افراط و تفریط در نیروهای اخلاقی بشر، موجب فساد نفس ناطقه و باعث هلاکت آن می شوند و مادام که انسان در جهان مادی زندگی می کند، به هیچ وجه نمی تواند از آثار سوء این گونه نیروها خلاصی یابد. ولی چون حالت متوسط بین نیروهای اخلاقی به منزله خالی بودن انسان از آن نیروهاست، هرگاه انسان بتواند خود را به حالت اعتدال حد وسط میان نیروهای نفسانی بیاراید و از طرفین افراط و تفریط بپیراید، از آثار سوء این گونه نیروها در امان خواهد بود. زیرا حالت اعتدال حدوسط، چون به منزله خالی بودن از طرفین افراط و تفریط است، قهرا از نظر تاثیر نیز در حکم لا موثر و به منزله بی تاثیر است. چنان که مثلا در آب، حد وسط میان حرارت و برودت را که به لفظ فاتر و در لغت فارسی عامیانه به کلمه ولرم تعبیر می کنند، می توان گفت که نه گرم است و نه سرد. یعنی به منزله خالی بودن از گرمی و سردی است و در نتیجه اثر گرمی و سردی را نیز نخواهد داشت. بنابراین کسی که خود را به حالت اعتدال حد وسط میان نیروها متصف نماید از آثار سوء آن نیروها مصونیت پیدا می کند.

2-سعادة کل قوة بنیل ماهو مقتضی ذاتها من غیر عائق

این قاعده را صدرالمتالهین درباب سعادت نفس ناطقه و کیفیت حصول آن مطرح کرده است. به موجب این قاعده: «سعادت هر نیرو، رسیدن به چیزی است که ذاتش اقتضاء می کند؛ بدون اینکه مانعی سد راه کند و از رسیدن به مقتضای ذاتی آن جلوگیری به عمل آورد.» بنابراین سعادت هر شیء از نوع همان شیء است و به خود آن اختصاص دارد. چنان که گفته اند: کمال قوه شهویه همانا وصول به شیء مورد اشتهاء است و کمال قوه غضبیه غلبه و انتقام است.
کمال و سعادت نیروی واهمه امید و آرزو است. کمال هر یک از نیروهای حسی نیز عبارت است از ا حساس کیفیت محسوسه ای که از نوع خود آن حاسه است. به این ترتیب کمال ذائقه، ادراک طعم خوش آیند؛ و کمال شامه، بوئیدن رائحه نیکو؛ و کمال باصره دیدن انوار و رنگهای گوناگون؛ و کمال سامعه، شنیدن نغمه های خوش آهنگ است.
صدرالمتالهین براساس این قاعده، که ضابطه معنی سعادت است، به بحث از سعادت نفس ناطقه می پردازد و اضافه می کند که سعادت نفس بر حسب ذات عقلی آن عبارت است از وصوف به عقلیات صرف. اما سعادت نفس بر حسب تعلقش به بدن و زندگی در جهان مادی، آراسته شدن آن است به حالت اعتدال که همان حصول ملکه عدالت است.

قاعده، در فلسفه ارسطو

ریشه این قاعده را، که معرف ماهیت سعادت است، در فلسفه ارسطو می یابیم. در علم اخلاق سه رساله به ارسطو منسوب است که در اساس، هر سه یکسانند. ولیکن یکی از آنها که به اخلاق نیکوماخس نامیده شده، بیش تر محتمل است که از ارسطو باشد و اصول آن اجمالا از این قرار است: آنچه انسان می کند، به منظور سود و خیر است. یعنی عمل انسان را غایتی است و غایات مطلوب انسان مراتب دارند. آنچه غایت کل و مطلوب مطلق است، مسلما سعادت و خوشی است؛ اما مردم خوشی را در امور مختلفه می انگارند. بعضی به لذت راغبند برخی به مال و گروهی به جاه. اما چون درست بنگریم، می بینیم هیچ موجودی به غایت خود نمی رسد، مگر اینکه همواره وظیفه ای که برای او مقرر است، به بهترین و جه انجام دهد. چنان که می بینیم ارسطو سعادت هر شیء را در انجام وظیفه ای می داند که به عهده آن گذاشته شده؛ و این همان معنایی است که صدرالمتالهین درباب سعادت می گوید. یعنی سعادت هر قوه را کوشش و رسیدن به مقتضای ذاتی آن می داند.

معلم دوم،َ فارابی، نیز سعادت و کمال هر قوه را نیل به مقتضای ذاتی آن می داند؛ چنان که می گوید: لکل ادراک کمال و لذته ادراکه للشهوة مایسطیبه و للغضب الغلبة و للوهم الرجاء و لکل حس ما یعدله و لما هو اعلی الحق و خصوصا الحق بالذات.
فص- النفس المطمئنة کمالها عرفان الحق الاول بادراکها و هو اللذة القصوی.

با توجه به آنچه گذشت، معلوم می شود که آنچه صدرالمتالهین در باب سعادت می گوید، توضیح و تفسیری است از آنچه فارابی در این مقوله گفته است. در رسائل اخوان الصفا نیز معنی این قاعده را می یابیم که سعادت هر قوه ای را وصول به مقتضای ذاتی آن می دانند.

سهروردی و قاعده

همه آنچه تاکنون در باب این قاعده گفته شد، به تفصیل در کتب حکیم اشراقی، شهاب الدین سهروردی، آمده است، چنان که می گوید: و بدان که لذت، رسیدن کمال و خیر چیزی است بدو، و ادراک کردن آن از آن روی که چنین است چون مانعی و عائقی نباشد. و ألم رسیدن شر و آفت چیزی است بدو، و ادراک کردن آن از آن روی که چنین است چون مانعی و عائقی نباشد. و چیز لذید باشد که برسد و از آن لذتی حاصل نشود از بهر مانعی. هم چون کسی که معده او معلول باشد یا ممتلی بود، از طعام لذیذ متنفر شود، و چون این مانع برخیزد از آن چیز لذیذ لذت یابد. و چیز الم کننده باشد که برسد و از آن المی حاصل نشود از بهر مانعی، هم چون کسی را که خدری بود و او را زنند خبر ندارد و دردش نکند، و چون آن خدر زایل شود، آن را دریابد و دردش کند.
و هر قوتی را از قوای مردم لذتی است و المی. لذت بصر در دیدن چیزهای ملایم است و المش در دیدن چیزهای ناملایم؛ و لذت شم در بوئیدن چیزهای خوش بوی است و المش در بوئیدن چیزهای گزنده؛ و لذت سمع در شنیدن آوازهای خوش است و المش در شنیدن آوازهای ناملایم؛ و لذت قوت شهوانی در قضای شهوت است؛ و لذت قوت غضبی در انتقام است تا رنج ها به کسی رسد که بر او خشم دارد. لذت و الم هر یکی از این قوای دیگری از او غافل باشد، چنان که شم نه از طعم خوش لذت یابد، و نه از طعم ناخوش از آن روی که طعمی ناخوشست متالم شود. و کمال و لذت روان دریافت وجود است از مسبب الاسباب و عقول و نفوس و سماویات و عنصریات بر ترتیب، تا چون منقش شود به معقولات بعد از مفارقت، عالمی گردد به فعل از جمله وجوه.
و از جهت عقل عملی کمالش آن است که او را بر بدن هیات استعلائی باشد نه هیات انفعالی از بدن و خلق عدالت او را حاصل شود.

موضوع قفل شده است