چون بحث بنده یک پیش فرض داشت
که از همان ابتدا به عرض رسید. و چندین بار متذکر شدم. ( ضرورت هدایت و رسالت از سوی خدا )
سلام.
بله. قبلا فرموده بودین.
عرض بنده هم این بود که حتی با پذیرش این پیش فرض، حداکثر میتونیم بهترین گزینه موجود رو پیدا کنیم.
اما این مساله به ما اثباتی در مورد اینکه این گزینه یا گزینه های دیگه از طرف خدا باشند و آخرین دین باشند نمیده.
سلام.
بله. قبلا فرموده بودین.
عرض بنده هم این بود که حتی با پذیرش این پیش فرض، حداکثر میتونیم بهترین گزینه موجود رو پیدا کنیم.
اما این مساله به ما اثباتی در مورد اینکه این گزینه یا گزینه های دیگه از طرف خدا باشند و آخرین دین باشند نمیده.
سلام
وقتی ضرورت نبوت از سوی خدا اثبات شود ( این قسمت، پیش فرض بود که اگر ثابت شود، از سویِ خدا بودنِ یک گزینه ثابت میشود )
یعنی
می دانیم گزینه ای از سوی خدا، وجود دارد. ( تا اینجا اثبات میشود که یک گزینهاز سوی خدا داریم )
تنها به دنبال یافتن مصداق این گزینه هستیم ( اعجاز، حصر عقلی ) ( ممکن است شما بگویید این دو دلیل یعنی اعجاز و حصر عقلی نمی توانند مصداق درست را برای ما مشخص و آشکار کنند )
وقتی ضرورت نبوت از سوی خدا اثبات شود ( این قسمت، پیش فرض بود که اگر ثابت شود، از سویِ خدا بودنِ یک گزینه ثابت میشود )
یعنی
می دانیم گزینه ای از سوی خدا، وجود دارد. ( تا اینجا اثبات میشود که یک گزینه از سوی خدا داریم )
تنها به دنبال یافتن مصداق این گزینه هستیم ( اعجاز، حصر عقلی ) ( ممکن است شما بگویید این دو دلیل یعنی اعجاز و حصر عقلی نمی توانند مصداق درست را برای ما مشخص و آشکار کنند )
با سلام خدمت شما دوستان عزیز
از اینکه در وسط بحث شما وارد می شوم پوزش میطلبم.
بنده پست ها را خواندم و اگر اجازه بفرمایید نظرم را بدهم.
ببینید دوست عزیز.
ظاهرا کاربر divoone1985 ضرورت ارسال رسل را پذیرفته اند. منتها می گویند شاید هنوز آن مصداقی که دنبالش هستیم نیامده باشد.
و شما می فرمایید باید آمده باشد.
فکر کنم اختلاف همین جا باشد. پس باید این مساله روشن شود که :
آیا امکان دارد آن مصداق مورد نظر نیامده باشد یا امکان ندارد؟
که مخاطب بحث شما اعتقاد دارد که امکانش هست که هنوز پیامبر خاتم نیامده باشد.
به اعتقاد بنده هم این امکان وجود دارد. چرا؟
شما لطف کنید برگردید به دوران قبل از ظهور پیامبر اسلام.
در 600 سالی که بین حضرت عیسی (ع) و پیامبر اسلام وجود داشت پیامبر ظهور نکرد.
در یک روز مانده به بعثت پیامبر هم پیامبری در شبه جزیره عربستان وجود نداشت. غیر از این است؟
حال در این یک روز چه اتفاقی افتاد که امکان چایش را به عدم امکان داد؟
بنده می گویم امروز هم می تواند شرایط مثل یک روز قبل از بعثت باشد. چطور یک روز قبل از بعثت امکانش بود پیامبری ظهور نکرده باشد و الان امکانش نیست؟
با سلام خدمت شما دوستان عزیز
از اینکه در وسط بحث شما وارد می شوم پوزش میطلبم.
بنده پست ها را خواندم و اگر اجازه بفرمایید نظرم را بدهم.
ببینید دوست عزیز.
ظاهرا کاربر divoone1985 ضرورت ارسال رسل را پذیرفته اند. منتها می گویند شاید هنوز آن مصداقی که دنبالش هستیم نیامده باشد.
و شما می فرمایید باید آمده باشد.
فکر کنم اختلاف همین جا باشد. پس باید این مساله روشن شود که :
آیا امکان دارد آن مصداق مورد نظر نیامده باشد یا امکان ندارد؟
که مخاطب بحث شما اعتقاد دارد که امکانش هست که هنوز پیامبر خاتم نیامده باشد.
به اعتقاد بنده هم این امکان وجود دارد. چرا؟
شما لطف کنید برگردید به دوران قبل از ظهور پیامبر اسلام.
در 600 سالی که بین حضرت عیسی (ع) و پیامبر اسلام وجود داشت پیامبر ظهور نکرد.
در یک روز مانده به بعثت پیامبر هم پیامبری در شبه جزیره عربستان وجود نداشت. غیر از این است؟
حال در این یک روز چه اتفاقی افتاد که امکان چایش را به عدم امکان داد؟
بنده می گویم امروز هم می تواند شرایط مثل یک روز قبل از بعثت باشد. چطور یک روز قبل از بعثت امکانش بود پیامبری ظهور نکرده باشد و الان امکانش نیست؟
و من الله توفیق
سلام
وقتی ضرورت ارسال، حل شد. یعنی امکان ندارد اکنون مصداقی وجود نداشته باشد.
اما خاتمیت :
وقتی بهترین گزینه مشخص شد ، خاتمیت نیز پذیرفته میشود.
خاتمیت در ابتدا جنبه تقدم و تاخر دارد. ( اخرین پیامبر ، موسی بعد عیسی و بعد محمد)
سلام.
شما همچنان حرف خودتون رو میزنید.
لطفا یک بار دیگه پست اول رو بخونید.
سوال این نبود که کدوم دین بهتره (حتی اگر سوال این بود هم شما اثباتی نکردید. صرفا دو خط ادعا مطرح کردید)
سوال اینه که چطور بفهمیم این دین و پیامبرش (حتی به قول شما بهتر از بقیه) از طرف خداست؟
در حقيقت كسانى كه (به اسلام) ايمان آورده و كسانى كه يهودى شدهاند و ترسايان و صابئان، هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان داشت و كار شايسته كرد، پس اجرشان را پيش پروردگارشان خواهند داشت و نه بيمى بر آنان است و نه اندوهناك خواهند شد. ( 62 بقره)
دین ارجعیت نداره ایمان به خدا و اخرت و کار شایسته ملاک هست
وقتی ضرورت ارسال، حل شد. یعنی امکان ندارد اکنون مصداقی وجود نداشته باشد.
چطور یک روز قبل از بعثت امکان داشت؟
اگر می گویید مصداق عیسی ع بود. بنده هم می گویم همچنین می تواند مصداقش عیسی ع باشد.
بر اساس همین استدلال ضرورت بررسی احساس می شود.
و من الله توفیق
چطور یک روز قبل از بعثت امکان داشت؟
اگر می گویید مصداق عیسی ع بود. بنده هم می گویم همچنین می تواند مصداقش عیسی ع باشد.
بر اساس همین استدلال ضرورت بررسی احساس می شود.
و من الله توفیق
بیایید روشن تر بیان کنیم :
فردی در زمانی پیش از پیامبر اسلام زندگی میکند.
همین استدلال را پیروی می کند.
نتیجه : مثلا می گوید : اولا دینِ عیسی بهترین گزینه است. دوما این دین ادعا ندارد آخرین دین است. سوما بلکه به دین بعدی نوید می دهد.
البته این سه مورد ( اولا و دوما و سوما) بر اساس اطلاعات فعلی از دین عیسی بود.
گفته شد هر کس ادعای پیامبری کند جزو گزینه ها لحاظ میشود. بعد مراحلی برای کاذب بودن و غیر کاذب بودن، قابل جمع بودن و ... گفته شد.
به پست های قبلی مراجعه کنید.
بله خوانده ام.
بر اساس استدلال شما در صورتی که یک گزینه بیشتر وجود نداشته باشد نیاز به بررسی نیست و همان یک گزینه پیامبر خاتم می تواند باشد.
لذا عرض شد اگر قبل از بعثا پیامبر هر شخص دیگری ادعای پیامبری می کرد باید قبول میشد چون تنها گزینه است؟
بنده فقط می خواهم ثابت کنم در حالتی که یک گزینه هم بیشتر وجود نداشته باشد همان یک گزینه نیاز به بررسی دارد.
و من الله توفیق
بله خوانده ام.
بر اساس استدلال شما در صورتی که یک گزینه بیشتر وجود نداشته باشد نیاز به بررسی نیست و همان یک گزینه پیامبر خاتم می تواند باشد.
لذا عرض شد اگر قبل از بعثا پیامبر هر شخص دیگری ادعای پیامبری می کرد باید قبول میشد چون تنها گزینه است؟
بنده فقط می خواهم ثابت کنم در حالتی که یک گزینه هم بیشتر وجود نداشته باشد همان یک گزینه نیاز به بررسی دارد.
و من الله توفیق
در حقيقت كسانى كه (به اسلام) ايمان آورده و كسانى كه يهودى شدهاند و ترسايان و صابئان، هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان داشت و كار شايسته كرد، پس اجرشان را پيش پروردگارشان خواهند داشت و نه بيمى بر آنان است و نه اندوهناك خواهند شد. ( 62 بقره)
دین ارجعیت نداره ایمان به خدا و اخرت و کار شایسته ملاک هست
جدای از اشکالات عقلانیی که پلورئالیسم دارد از نگاه دینی هم:
قران خودش دربسیاری از موارد خودش رو تفسیر میکنه و البته پیامبر طبق توضیح خود قران تفسیر درست رواز اون میدن
به هر حال تکه تکه کردن قران و اینطور نتیجه گیری از ان غلط است
اولا ان الدین عند اللّه الاسلام؛تنها دین مورد قبول نزد خداوند اسلام است( 19 ال عمران)
(85 آل عمران ) وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ:هر کس دینى غیر از اسلام براى خود انتخاب کند پذیرفته نخواهد شد
دوما
تفسیر نمونه _جامع البیان سلمان فارسی به رسول اکرم (ص ) گفت دوستان من که اهل ایمان و نماز بودند ولی شما را ندیدند تا به شما ایمان بیاورند وضع انها درقیامت چگونه است ؟ یکی از حاضرین جواب داد اهل دوزخند ولی این ایه نازل شد که هر کدام از پیروان ادیان که در عصر خود بر طبق وظایف وفرمان الهی عمل کرده اند ماجورند البته این ایه نمیتواند دستاویزی برای ماندن در یهودیت ومسیحیت باشد زیرا اولا قران اهل کتاب را به اسلام دعوت نموده است وثانیا تهدید کرده که اگاهانه به سراغ دینی غبر از اسلام بروند مورد قبول نیست (ال عمران ایه 85)
سوما (چند نمونه) [="]«وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ كُلَّمَا أَوْقَدُواْ نَارًا لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَادًا وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ» (المائده، 64)[="]ترجمه:[="] و يهود گفتند دستخدا بسته است! دستهاى خودشان بسته باد و به [سزاى ] آنچه گفتند از رحمتخدا دور شوند بلكه هر دو دست او گشاده است هر گونه بخواهد مىبخشد و قطعاً آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو فرود آمده بر طغيان و كفر بسيارى از ايشان خواهد افزود و تا روز قيامت ميانشان دشمنى و كينه افكنديم هر بار كه آتشى براى پيكار برافروختند خدا آن را خاموش ساخت و در زمين براى فساد مىكوشند و خدا مفسدان را دوست نمىدارد.[="]«لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَار» (المائده، 72)[="]ترجمه:[="] كسانى كه گفتند خدا همان مسيح پسر مريم است قطعاً كافر شدهاند و حال آنكه مسيح مىگفت اى فرزندان اسرائيل پروردگار من و پروردگار خودتان را بپرستيد كه هر كس به خدا شرك آورد قطعا خدا بهشت را بر او حرام ساخته و جايگاهش آتش است و براى ستمكاران ياورانى نيست.[="]«لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلاَّ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَّمْ يَنتَهُواْ عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» (همان، 73)[="]ترجمه:[="] كسانى كه [به تثليث قائل شده و] گفتند خدا سومين [شخص از] سه [شخص يا سه اقنوم] است قطعاً كافر شدهاند و حال آنكه هيچ معبودى جز خداى يكتا نيست و اگر از آنچه مىگويند باز نايستند به كافران ايشان عذابى دردناك خواهد رسيد.
جدای از اشکالات عقلانیی که پلورئالیسم دارد از نگاه دینی هم:
قران خودش دربسیاری از موارد خودش رو تفسیر میکنه و البته پیامبر طبق توضیح خود قران تفسیر درست رواز اون میدن
به هر حال تکه تکه کردن قران و اینطور نتیجه گیری از ان غلط است
اولا ان الدین عند اللّه الاسلام؛تنها دین مورد قبول نزد خداوند اسلام است( 19 ال عمران)
(85 آل عمران ) وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ:هر کس دینى غیر از اسلام براى خود انتخاب کند پذیرفته نخواهد شد
دوما
تفسیر نمونه _جامع البیان سلمان فارسی به رسول اکرم (ص ) گفت دوستان من که اهل ایمان و نماز بودند ولی شما را ندیدند تا به شما ایمان بیاورند وضع انها درقیامت چگونه است ؟ یکی از حاضرین جواب داد اهل دوزخند ولی این ایه نازل شد که هر کدام از پیروان ادیان که در عصر خود بر طبق وظایف وفرمان الهی عمل کرده اند ماجورند البته این ایه نمیتواند دستاویزی برای ماندن در یهودیت ومسیحیت باشد زیرا اولا قران اهل کتاب را به اسلام دعوت نموده است وثانیا تهدید کرده که اگاهانه به سراغ دینی غبر از اسلام بروند مورد قبول نیست (ال عمران ایه 85)
سوما (چند نمونه) «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ كُلَّمَا أَوْقَدُواْ نَارًا لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَادًا وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ» (المائده، 64)ترجمه: و يهود گفتند دستخدا بسته است! دستهاى خودشان بسته باد و به [سزاى ] آنچه گفتند از رحمتخدا دور شوند بلكه هر دو دست او گشاده است هر گونه بخواهد مىبخشد و قطعاً آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو فرود آمده بر طغيان و كفر بسيارى از ايشان خواهد افزود و تا روز قيامت ميانشان دشمنى و كينه افكنديم هر بار كه آتشى براى پيكار برافروختند خدا آن را خاموش ساخت و در زمين براى فساد مىكوشند و خدا مفسدان را دوست نمىدارد.«لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَار» (المائده، 72)ترجمه: كسانى كه گفتند خدا همان مسيح پسر مريم است قطعاً كافر شدهاند و حال آنكه مسيح مىگفت اى فرزندان اسرائيل پروردگار من و پروردگار خودتان را بپرستيد كه هر كس به خدا شرك آورد قطعا خدا بهشت را بر او حرام ساخته و جايگاهش آتش است و براى ستمكاران ياورانى نيست.«لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلاَّ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَّمْ يَنتَهُواْ عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» (همان، 73)ترجمه: كسانى كه [به تثليث قائل شده و] گفتند خدا سومين [شخص از] سه [شخص يا سه اقنوم] است قطعاً كافر شدهاند و حال آنكه هيچ معبودى جز خداى يكتا نيست و اگر از آنچه مىگويند باز نايستند به كافران ايشان عذابى دردناك خواهد رسيد.
این ایه ها در مورد کسانی از روحانیون یهود و نصارا هست که حقیقت رو میدونستند و کتمان کردند نه عام مردم که با همان دین به دنیا میاند و هیچ وقت با دین دیگری اشنا نمیشدند و حقیقت را درک نمیکردند
اتفاقا امروز داشتم دوباره قران میخوندم یه همچین ایه ای پیدا کردم که همین مضمون رو داشت ایه 69 مایده من به تفسیر قران هیچکس نیازی ندارم
به قول یکی از فلاسفه که اسمش یادم نیست ترجمه هم حتی بدرد نمیخوره حالا چه برسه به تفسیر باید اصل رو خوند نه ترجمه چه برسه به تفسیر
به نظرم به جای اینکه فقط مسلمون هارو مدخلین به بهشت بدونیم بهتره که تو کار خدا دخالت نکنیم
بنده فقط می خواهم ثابت کنم در حالتی که یک گزینه هم بیشتر وجود نداشته باشد همان یک گزینه نیاز به بررسی دارد.
سلام و درود.
عرض بنده هم از ابتدا همین بوده. اما دوست خوبمون ظاهرا این رو قبول ندارن.
اگر شما منظور ایشون رو متوجه شدید برای بنده هم بیان کنید شاید چیزی دستگیرم شد.
و طاها;706664 نوشت:
ما استدلال کردیم و نشان دادیم بهترین گزینه اسلام است.
منظورتون از استدلال همون دو خط بود؟ غیر از اون که بنده چیزی ندیدم.
و طاها;706664 نوشت:
هر کس توانست یک گزینه ی دیگر به آن چه گفته شد بیفزاید یا استدلالهای گذشته ما را نقد کند.
بنده چند گزینه دیگه هم عرض کردم. ولی شما ممارست عجیبی در تکرار حرفهای قبلیتون دارین. ممنون میشم کمی مفصلتر توضیح بدین تا بنده هم بتونم ممنظورتون رو متوجه بشم.
این ایه ها در مورد کسانی از روحانیون یهود و نصارا هست که حقیقت رو میدونستند و کتمان کردند نه عام مردم که با همان دین به دنیا میاند و هیچ وقت با دین دیگری اشنا نمیشدند و حقیقت را درک نمیکردند
اتفاقا امروز داشتم دوباره قران میخوندم یه همچین ایه ای پیدا کردم که همین مضمون رو داشت ایه 69 مایده من به تفسیر قران هیچکس نیازی ندارم
به قول یکی از فلاسفه که اسمش یادم نیست ترجمه هم حتی بدرد نمیخوره حالا چه برسه به تفسیر باید اصل رو خوند نه ترجمه چه برسه به تفسیر
به نظرم به جای اینکه فقط مسلمون هارو مدخلین به بهشت بدونیم بهتره که تو کار خدا دخالت نکنیم
بله کسی که از روی جهل از دین غلط پیروی میکند که مقصر نیست.منظور من هم کسانی بود که به عمد این کار رو میکنن.در مورد اونها با توجه به ایاتی که اورده شد شکی در عذاب اونها نیست...
و اشاره بیشتر من رو این مسئله بود که غیرممکن و محال عقلی است دوعقیده ی متضاد همزمان درست باشند
در مورد تفسیر هم.خیلی خوبه اگر تا این حد تسلط دارید به زبان عربی.البته با این حال باز هم:
هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ
اوست که اين کتاب را بر تو نازل کرد بعضی از آيه ها محکماتند ، اين آيه ، ها ام الکتابند ، و بعضی آيه ها متشابهاتند اما آنها که در دلشان ميل به باطل است ، به سبب فتنه جويی و ميل به تاويل از متشابهات پيروی می کنند ، در حالی که تاويل آن را جز خدای نمی داند و آنان که قدم در دانش استوار کرده اند می گويند : ما بدان ايمان آورديم ، همه از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان پند نمی گيرند 7 ال عمران
و راه حل این مشکل هم این طور بیان شده:وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ نحل44
من و شما حتما حتما حتما به تفسیر پیامبر و ائمه احتیاج داریم. چون قران خودش میگه همون طور که هادی است برای بعضی هم میتواند گمراه کننده باشد.پیامبری که قران رو اورد ائمه رو در کنار قران قرار داد و فرمود کسی که به هر دو اونها رجوع کنه گمراه نمیشود (حیث معروف ثقلین) نه به یکی گاهی ما حواسمون نیست علت اعتقادمون به یک مسئله این است که هرطور بخواهیم تفسیرش میکنیم در نتیجه جای اینکه اون بشه هادی ما (و البته امر و نهی کننده ی ما)میشود توجیه گر اعمالمون!!.(البته صادقانه خودمو عرض میکنم).وامثال یزید و داعش و اخوندهای درباری(به تعبیر امام خمینی)... هم از دل این انحراف بیرون میان
برای همین باید خیلی مراقب بود
موفق باشید
ما بررسی کردیم و تنها گزینه ی موجود که ادعای رسالت دارد شخص الف است.
خوب تا اینجا درست.
و طاها;706472 نوشت:
شما می گویید باید بررسی کنیم همین گزینه را، خوب بررسی کنید. چه اشکالی دارد ؟
نه تنها اشکال ندارد بلکه واجب است و لازم. بدون بررسی نمی توان رای داد. حتما و حتما باید بررسی شود. مخاطب اصلی شما در بحث تمام تلاشش را کرد که این مساله را بررسی کند ولی بنده تلاشی در این زمینه از شما مشاهده نکردم. اگر شما این پیامبر بردن پیامبر گرامی اسلام را بررسی کرده و به نتیجه رسدید با مستندات تاریخی لازم بیاورید تا ما هم استفاده کنیم. اگر قبلا بررسی کردید شماره پست را ذکر کنید.
و طاها;706472 نوشت:
آنجا بررسی کردیم تا با تشخیص کذبِ یک گزینه، آن را از دور خارج کنیم. اینجا هم اگر ثابت شود، تنها گزینه از دور خارج میشود و دوباره باید جستجو کنیم.
و البته ممکن است در نتیجه جستجو مورد جدیدی مشاهده نشود و نتیجه بشود همان عیسی بن مریم ع. ممکن است نتیجه بررسی عیسی بن مریم ع هم پیامبر بودن ایشان را ثابت نکند و همین الی آخر. در واقع ممکن است ما پس از جست و جو به هیچ گزینه ای نرسیم. مهم نست. ما تلاش خود را کردیم. بالاخره ما انسانها که به غیب دسترسی نداریم و جایزالخطا هم هستیم.
و طاها;706474 نوشت:
لطفا بفرمایید این بخش را از کجا به دست آورده اید ؟
اگر بنده اشتباه می کنم شما شماره پستی را که در آن پیامبر بودن پیامبر گرامی اسلام را ثابت کردید اعلام کنید.
نه تنها اشکال ندارد بلکه واجب است و لازم. بدون بررسی نمی توان رای داد.
بررسی مورد نظر ما برای اثبات نبوت نیست. برای تشخیص مصداق است و تشخیص گزینه ها است. توضیح بیشتر، را باید در پست های پیشین جستجو کنید.
اما با تصوری که شما دارید. خیر اصلا لازم نیست.
نقل قول:
حتما و حتما باید بررسی شود. مخاطب اصلی شما در بحث تمام تلاشش را کرد که این مساله را بررسی کند ولی بنده تلاشی در این زمینه از شما مشاهده نکردم.
خوب این مشکل شماست که نمی توانید دلایل ما را ببینید.
نقل قول:
اگر شما این پیامبر بردن پیامبر گرامی اسلام را بررسی کرده و به نتیجه رسدید با مستندات تاریخی لازم بیاورید تا ما هم استفاده کنیم. اگر قبلا بررسی کردید شماره پست را ذکر کنید.
مستندات کافی آورده شد. شماره پست لازم نیست چون اولا خودتان به قول خودتان با دقت خوانده اید دوما پست ها زیاد است باید از اول تا اخر بخوانید.
نقل قول:
و البته ممکن است در نتیجه جستجو مورد جدیدی مشاهده نشود و نتیجه بشود همان عیسی بن مریم ع. ممکن است نتیجه بررسی عیسی بن مریم ع هم پیامبر بودن ایشان را ثابت نکند و همین الی آخر. در واقع ممکن است ما پس از جست و جو به هیچ گزینه ای نرسیم. مهم نست. ما تلاش خود را کردیم. بالاخره ما انسانها که به غیب دسترسی نداریم و جایزالخطا هم هستیم.
نشان دادیم که نتیجه ی جستجو، عیسی بن مریم نمیشود.
نقل قول:
اگر بنده اشتباه می کنم
اشتباه می کنید.
وقتی شما ادعا دارید پست ها را خوانده اید ان هم با دقت
من نمی توانم کمک زیادی به شما بکنم اما چند خطی می نویسم
وقتی پذیرفتیم که خدایی هست و نبی هست.
آیا می توان پذیرفت وقتی ما در این دهکده جهانی، به دنبال مدعیان نبوت می گردیم، نتوانیم نبی واقعی را به عنوان مدعی نبوت پیدا کنیم ؟
مسلما یکی از راحت ترین کارها در جهان کنونی، تشخیص مدعیان نبوت از جمله همان مدعی واقعی است.
من می گویم تنها گزینه ی موجود و معتبر اسلام است. و در پست های خودم توضیح دادم.
وقتی شما تنها گزینه ی موجود را به بهانه ی بررسی قبول نمی کنید به این معناست که اصلا متوجه استدلال نشده اید.
بررسی مورد نظر ما برای اثبات نبوت نیست. برای تشخیص مصداق است و تشخیص گزینه ها است. توضیح بیشتر، را باید در پست های پیشین جستجو کنید.
می دانم.
و طاها;708655 نوشت:
اما با تصوری که شما دارید. خیر اصلا لازم نیست.
کدام تصور؟ چرا لازم نیست بررسی شود؟
و طاها;708655 نوشت:
خوب این مشکل شماست که نمی توانید دلایل ما را ببینید.
ما مشکل داریم. دیگران هم مشکل دارند؟!
و طاها;708655 نوشت:
مستندات کافی آورده شد. شماره پست لازم نیست چون اولا خودتان به قول خودتان با دقت خوانده اید دوما پست ها زیاد است باید از اول تا اخر بخوانید.
خواندم. چیزی که مشاهده کردم این بود که شما مدام اصرار داشتید که بدون بررسی و با حصر عقلی پیامبر بودن حضرت محمد ص را اثبات کنید.
و طاها;708655 نوشت:
نشان دادیم که نتیجه ی جستجو، عیسی بن مریم نمیشود.
در کدام پست؟
و طاها;708655 نوشت:
آیا می توان پذیرفت وقتی ما در این دهکده جهانی، به دنبال مدعیان نبوت می گردیم، نتوانیم نبی واقعی را به عنوان مدعی نبوت پیدا کنیم ؟
بله براحتی می توان پذیرفت. شاید آن نبی واقعی مورد نظر شما هنوز ظهور نکرده باشد. آن وقت گزینه بعدی می شود عیسی بن مریم ع که البته ایشان هم باید بررسی شود.
و طاها;708655 نوشت:
من می گویم تنها گزینه ی موجود و معتبر اسلام است. و در پست های خودم توضیح دادم.
چرا تنها گزینه؟ عیسی ع و موسی ع چرا نه؟
در ضمن انسان جایز الخطاست و البته با توانایی های محدود. همان طور که بسیاری از انسانها در طول تاریخ از نعمت پیامبر محروم بودند ما چرا مستثنی باشیم.
و طاها;708655 نوشت:
وقتی شما تنها گزینه ی موجود را به بهانه ی بررسی قبول نمی کنید به این معناست که اصلا متوجه استدلال نشده اید.
منطقا ممکن است گزینه های بسیار دیگری وجود داشته باشد که ما هنوز پیدا نکردیم. شما هیپ وقت نمی توانید ادعا کنید گزینه شما تنها گزینه موجود است بلکه فقط می توانید ادعا کنید که تنها گزینه ای است که من پیدا کردم. همین.
اشکال استدلال شما دقیقا همین جاست.
سلام.
کسی که به خدا باور دارد چطور یقین پیدا کند که محمد بن عبدالله قطعا از جانب خدا فرستاده شده و دینی که معرفی نموده آخرین دین از جانب خداست؟
هادی;666817 نوشت:
برای اثبات نبوت پیامبر اسلام راه های متعددی ذکر فرمودند به چند راه اشاره می شود:
الف: معجزات
یكی از راههای اثبات نبوت پیامبر اسلام این است كه او ادعای نبوت كرده و معحزهای كه خارق عادت و مطابق ادعای او بوده است را اظهار كرده و آورده است در حالی كه دیگران از آوردن مثل آن عاجز بودهاند. معجزات پیامبر اسلام به حدّی است كه قابل شمارش نیست و كسی كه به دیده انصاف بنگرد جای هیچ گونه شك و تردیدی در صدق و راستی ادعای نبوت پیامبر (ص) برای او باقی نمیماند
(كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، تحقیق حسن حسن زاده آملي، قم، موسسه نشر اسلامي، 1422، چاپ نهم، ص 480)
سلام و عرض ادب
از انجا که هیپچ راه قطعی و یقینی وجود ندارد که بشود برهان آورد و یا ثابت کرد که شخصی که تا بحال از راه صداقت و راستی عدول نکرده است باز هم در ادامه زندگیش بنابه هر دلیلی خواه خیرخواهی خواه توهم و بیماری خواه دلایل شخصی فریب یا طمع و القائات شیطانی و یا هر علت دیگر هنوز بر جاده راستی هست
بنابراین این جاست که متفکران اسلامی معجزه» را به عنوان مهم ترین و محکم ترین (و به عبارتی: تنها) نشانه ی محکم و قطعی نبوت معرفی می کنند.
حال معجزه چیست؟
معجزه امری است خارق العاده که از جانب خداوند و بدست پیامبر صورت می پذیرد، در حالی که با ادعای پیامبری و تحدی [د هماورد طلبی] همراه است و با مدعای پیامبر مطابقت دارد و قابل تعلیم و تعلم نیست و دیگران از انجام آن ناتوان اند.
یعنی سه خاصیت عمده دارد:
1. خرق عادت و برخلف جریان طبیعی حوادث و پدیده ها در طبیعت است و عللی مافوق طبیعی دارد،
2. قابل تعلیم و تعلم نیست
3. معارض ندارد (هیچ کس نمی تواند مثل آن را انجام دهد)؟
در مورد 1 آیا ما به تمامی علوم و حوادث طبیعت اشراف داریم که بتوانیم رأی بدهیم این امر معجزه خارج از تمامی حوادث طبیعی هست
در مورد 2 ما چگونه و از چه راه می توانم بفهمم که مدعیِ نبوت آن فعلِ شگفت انگیز را از کسی نیاموخته آیا از تمامی مردمان سؤال کرده ایم که شما این امر را به مدعی پیامبر آموزش داده اید آیا همه انها در پاسخ صادقند و شاید بین معلم و مدعی معجزه تبانی باشد که این راز تعلم را هیچگاه برملا نکنند
در مورد 3 این هم مانند تحدی است آیا از تمامی مردم زمین سؤال شده که شما قدرتی مشابه این معجزه را دارید مسلما چنین سؤال تام و تمام هیچ گاه صورت نمیگیرد چرا که بسیار کسان درگذشته اند بسیار کسان در دسترس نیستند و بسیار کسان هنوز بدنیا نیامده اند [SPOILER]درست مثل کاوش در تحدی قرآن
[/SPOILER]
.پس هیچگاه نمی توان با قطع و یقین، فعلی خاص را هرچقدر هم که در نظر ما شگفت انگیز باشد د مصداق معجزه دانست و این مشکل، ما را در پی بردن به واقعیت و صدق نبوت هر مدعی دچار بن بست می کند.
سعی کردم به طور خلاصه بیان کنم امیدوارم به کنه ادعای دست نیافتنی اثبات معجزه پی برده باشید
و یک نکته دیگر معجزات پیامبر اسلام قابل شمارش نیست را قید کردید لطفا یک ملیون معجزه از بیشمار معجزه پیامبر را فهرست کنید
پیروز و موفق باشید
هر کسی توضیح می خواهد به پست های پیشین مراجعه کند بیش از بیست پست داده شده است.
منتظر خواهم ماند تا آخر :Nishkhand:
تا به حال دو دلیل مطرح شد
حصر عقلی و اعجاز
تا به حال روی حصر عقلی گفتگو کردیم و از ابتدا در حدود بیست و هشت پست داده شده است.
ثابت شد که تنها گزینه ی موجود و معتبر اسلام است.
به شبهات نیز پاسخ داده شد.
اما متاسفانه برخی نمی توانند این استدلال ما را فارغ از فیلتر ذهنی پیش ساخته ی خود نگاه کنند.
لذا به مشکل می خورند.
در واقع چند پست تکرار مکررات بود که به خاطر کوتاهی دیگران مجبور به تکرار شدیم.:offlow:
جالب این است که به من می گویند استدلالت کجاست ؟ :Khandidan!:
توصیه می کنم به جای این حرف های سطحی، کمی سعی کنید از استدلال مطرح شده نقل قول بگیرید و آن را رد کنید.البته به یک پست بسنده نکنید تا باز به مشکل نخورید. :Hedye:
من مطالب دوستان را نگاه کردم. چیزی که در این ارتباط به ذهن بنده می رسد این است که:
اثبات کردن برخی مسائل شاید تنها برای افراد محدودی امکان پذیر باشد که احتمالا به درجات بالایی از کمال، شناخت و معنویت و... رسیده اند
البته این نکته را هم در نظر داشته باشیم اگر قرار باشد که بطور قطعی بر همگان اثبات شود و روشن شود پیامبر اسلام از جانب افریدگار یکتا
انتخاب شده اند و آنچه در قران بیان داشته اند وحی الهی است
مشکلی که ممکن است بوجود آید بحث آزمون و امتحان کردن انسان در شرایط مختلف است
کما اینکه آیات بسیاری در قرآن وجود دارد مبنی بر اینکه انسان ها در شرایط مختلف آزمون و امتحان میشوند تا معیین شود کدامیک بهترین عمل را انجام میدهند
حالا تصور بفرمایید بر همگان اثبات شود پیامبر اسلام همان خاتم انبیاء است که از جانب ذات جلاله و مقدس الهی برای هدایت مردم انتخاب شده است و آنچه در مورد
قیامت و عذاب و پاداش آخرت در قران گفته شده بطور قطع و یقین واقع خواهد شد
در این شرایط امکان امتحان و آزمون انسان ها و تشخیص نیت ها و اینکه چه کسی اعمال صالح را انجام میدهد دشوار است
بر این اساس با وجود اینکه هنوز برای بنده هم سوالات بدون پاسخ وجود دارد
اینکه ایا هر انسانی دنیا می آید روح مخصوص به خود را دارد و بعد از مرگ هم این روح از بین نمی رود و تا ابد زنده می ماند و بر این اساس میلیاردها انسانی که تابحال در زمین بوده اند هر کدام یک اصالتی دارند که ازبین رفتنی نیست؟
اینکه اگر بر طبق قرآن کریم باور کنیم حتی افتادن برگ درخت هم مطابق با اراده و خواست ذات جلاله و مقدس الهی است و خداوند می داند پس بایست قبول کنیم هر حادثه ای در زمین روی میدهد خداوند متعال می داند و اگر در زمین و امورات آن حضور و نقش دارد این رویدادا به خواست اوست.... هر حادثه تلخ و ناگواری که روی میدهد. پس جنگ های جهانی هم به خواست خداوند بوده، پس از بین رفتن انسان های بی گناه و کودکان و... ناشی از بیماری های فراگیر و اپیدمی ها و جنگ ها و بلایای طبیعی و ... به خواست خداوند بوده؟! یا تنها اینها را میدانسته ولی به خواست و اراده او نبوده است و سیر و زنجیره دلایل مادی باعث این رویدادها میشود؟
اینکه واقعا انسان اشرف مخلوقات است و هدف از شکل گیری کهکشان ها و انفجار تقریباً ۱۵ میلیارد سال پیش این بوده است تا میلیادرها سال بعد زمینی شکل بگیرد و حیاتی در آن شکل گیرد و بتدریج انسان بوجود آید؟ و سوالات فراوان دیگر
اما با توجه به مطالعه اندکی که داشته ام در قرآن کریم
چیزی که به نظرم می رسد این است که با وجود همه ایراداتی که از مخالفان دیده ام و ایراداتی که به آیاتی از قران گرفته اند از جمله آیات مربوط به زندگی شخصی محمد و روابطش با همسرانش، آیات مربوط به جنگ و قتال و خشونت هایی که گاهاً به آن پرداخته میشود و بقیه موارد
با وجود همه اینهاچیزی که به ذهن من میرسد این است که احتمال اینکه قران کریم از جانب ذات مقدس الهی بر محمد (ص) وحی شده باشد بسیار بالاست و البته برای این سخن می توان دلایلی را ذکر کرد. و من برای خودم دلایل قانع کننده ای در این ارتباط دارم هر چند هنوز به یقین صد در صد نرسیده ام .... اما با توجه به مطالعه ای که داشتم نشانه ها و ظرافت هایی را دیده ام که دال بر این حرف و مدعاست.
اما همان طور که در ابتدا گفتم فکر میکنم افراد محدوی باشند که ماهیت و کنه برخی مسائل برایشان روشن و اثبات شده و بقیه افراد
یا کلا در قید و بند این موضوعات نیستند و به زندگی عادی و معمولی خودشان می پردازند یا اعتقادی به زندگی پس از مرگ ندارند و
مطابق میل و سلیقه خوشان رفتار میکنند و یا همانند خیلی از افراد در اینجا و جاهای دیگر بدنبال پاسخ و فهمیدن و کندو کاو هستند و...
تا زمانی که انسان جایز الخطاست، چیزی اثبات نمی شود.
تا زمانی که اختلاف وجود دارد چیزی اثبات نمیشود
تا زمانی که ایسم ها و باورهای مختلف و متضاد وجود دارد چیزی اثبات نمیشود.
با سلام.
وقتی شما حاضرید روی تایپ کردن 6 الی 7 پست وقت بگذارید ولی حاضر نیستید یک پست فقط یک پست استدلالتان را تکرار کنید مشخص است که خودتان هم می دانید که استدلالتان مشکل دارد و از تکرار آن واهمه دارید.
وقتی شما هنوز فرق بین علم تجربی و خطاپذیر بودن مشاهدات بشری را با استدلال منطقی که خطا در آن راه ندارد نمی دانید بنده دیگر چه بگویم.
دوست عزیز شما نمی تواند در استدلال منطقی از مشاهدات بشری سخن به میان بیاورید. در واقع وقتی پای تجربه به میان آمد استدلال عقلی باطل می شود.
این از ابطال استدلال حصر عقلی شما.
اعجاز را هم که جناب متحیر لطف کردند باطل بودن آن را اثبات فرمودند.
ب: اخبار و بشارت پیامبران گذشته و كتب آسمانی آنها در مورد مبعوث شدن پیامبر اسلام
پیامبران گذشته راجع به مبعوث شدن پیامبر اسلام خبر دادهاند به طوری كه در تاریخ نقل شده است كه پیامبر گرامی اسلام بر یهود و نصاری احتجاج میكرد كه در تورات و انجیل راجع به مبعوث شدن او بشارت داده شده است و اینكه حضرت موسی و حضرت عیسی به رسالت و پیامبری او بشارت دادهاند و این كه اگر اهل كتاب به كتاب های خودشان رجوع كنند این بشارتها را در آن كتاب ها خواهند یافت و میشناسد و به آن اعتراف میكنند در مقابل این احتجاج پیامبر علمای یهود و نصاری هیچ جوابی نداشتند بلكه تنها جواب آنها سكوت و كتمان حق و عدم انتشار این بشارتها و كتب در بین پیروان خودشان بود. قرآن كریم در این رابطه میفرماید:
«الذّین آتیناهم الكتابَ یعْرفُونَه كما یعرِفونَ أبناءَهم و انّ فریقاً منهم لَیكتُمونَ الحقّ و هم یعْلَمون» (بقره/ 146)گروهی كه ما بر آنها كتاب فرو فرستادیم محمد و حقانیت او را به خوبی میشناسند همان گونه كه فرزندان خود را میشناسند ولی گروهی از آنها به خاطر دشمنی حق را كتمان میكنند در صورتی كه به آن علم دارند.
قرآن كریم راجع به بشارت دادن حضرت عیسی به بنی اسرائیل در رابطه با مبعوث شدن پیامبر اسلام میفرماید:
«و اذ قال عیسی بن مریم یا بنی اسرائیل انّی رسول الله الیكم مصدقاً لما بین یدی من التوراة و مبشراً برسول یأتی من بعدی اسمه احمد» (صف/ 6) و هنگامی كه عیسی بن مریم به بنی اسرائیل گفت: من همانا رسول خدا به سوی شما هستم و به حقانیت كتاب تورات كه مقابل من است تصدیق میكنم و نیز شما را بشارت می دهم كه بعد از من رسولی میآید كه نام او احمد است (سبحاني، جعفر، الالهيات، قم، موسسه امام صادق، 1384، چاپ ششم،، ج 3، ص 447)
در این مورد باید بگوییم گه
در هیچ کدام از کنابهای مقدس تورات یا انجیل که اکنون در دست ماست نام و نشانی صرایح و روشن از پیامبر اسلام برده نشده است.
و اگر هم ادعا میکنید که این کتابها تحریف شده است این ادعایی است که شما مسلمین دارید بی آنکه سند واضح و روشنی از اثبات مدعای خود ارائه کنید
از اینکه بگدریم ما فرض میگیریم که پیامبرانی پیش از اسلام وجود داشته اند که منتسب به خدا بود ه اند آیا دلیلی عقلانی میتوانید پیدا کنید که آنها نام و نشانی پیامبر اسلام را بیان کنند
مثلا فرض یگیریم عیسی همانطور که مسلمانان میگویند نه پسر خدا که پیامبر بوده
1-اگر میگفت که بعد از من پیامبر اسلام می آید که دین مرا کامل کند چطور از مردم آن زمان باید توقع داشت گه به پیامبری ایمان بیاورند گه شریعتش ناقص است
2-بعد ممکن است کتابش تحریف یابد و مشخصات پیامبر بعدی هم تحریف شود آنوقت ان نشانه گذاری بیشتر موجب آن میشود که مردم سراغ مدعی دروغی بروند این نقض غرض هست زیرا در تحریف هم میتوان نشانه های پیامبر بعدی را تغییر داد و هم نام او را
3-این خبر برای مردم هم عصر حضرت عیسی عبث است زیرا نشانه های پیامبر بعدی به چه درد آنها میخورد برای مردم و نسلهای بعد هم بیفایده است چون مردم بعد هیچ اطمینانی ندارند که آنچه از کتاب آسمانی در دست دارند جعلی نباشد یعنی حجتی برایشان نمی آورد
پپروز و موفق باشید
ج: قرائن و نشانههایی كه دلالت بر پیامبری اسلام میكند
قرائنی از قبیل: سوابق زندگی او، اطرافیان و اصحاب، وسائل پیشبرد هدف، میزان تأثیر او در محیط، میزان اعتقاد و فداكاری او در برابر هدف خویش، كه گواه بسیار روشنی است كه میتواند ما را از صداقت او در این ادَعا آگاه سازد.[ مكارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن، قم، مدرسه امام علي بن ابي طالب، 1375، ج 8، ص 75]
هركس در سیره عملی و افعال و اخلاق و حالاتی كه از پیامبر گرامی اسلام به ما رسیده است و در روایات و اخباری كه دلالت بر شیوه هدایت و رهبری او بر مردم و انس و الفت او با مردم دارد و یا جوابهایی كه در مسائل گوناگون از او نقل شده و تدبیرهای بدیعی كه او در مصالح و امور زندگی مردم داشته و نكتهها و اشاراتی كه او در بیان كردن شرع مقدس اسلام داشته، دقت کند، جای هیچ شك و تردیدی باقی نمیماند كه این امور با نیروی بشری حاصل نشده است بلكه با استمداد الهی همراه بوده و همه این امور به فضل خداوند به او عنایت شده است، در حالی كه او یك مرد امَی بیش نبوده و اینكه اصلاً علمی نیاموخته و به مكنب نرفته است. همه این امور گواهی میدهد كه اینها از خواص نبوت و دریافت وحی بوده است كه فقط به دست پیامبران حاصل میشود. (شبّر، سيد عبدالله، حق اليقين في معرفه اصول الدين، قم، انتشارات انوار الهدي، 1426 هـ ق، چاپ چهارم، ص 159)
این نشانها که میگویید هیچکدام برای کسانی که از لحلظ جغرافیایی و یا زمانی با پیامبر اسلام قرابت نداشته اند حجت آور و قابل اثبات نیست
در تاریخ بسیار کسان هستند که مورد وثوق و اطمینان بود ه اند ولی به ناگاه پس از مدتی آشکار میشود که خائن بود ه اند
1- هر انسانی هرچقدر هم راستگو و امانت دار باشد، ممکن است بنا به عللی دچار توهمات و تخیلات بیمارگونه و یا القائات شیطانی شود و خودش هم نفهمد که در حقیقت فریب خورده و دچار خطا و اشتباه شده است
2-ممکن است شخصی واقعاً آن صفات برجسته را داشته باشد، ولی بنا به علل و دلیلی دلسوزانه، بشردوستانه و یا مصلحت گرایانه تصمیم بگیرد که برای رسیدن به اهداف خود (مثلًا اصلاح جامعه و مبارزه با بدی ها) متوسل به دروغ شود. بنابراین صرف این که محمد هرگز دروغ نگفته بود، اثبات نمی کندکه در ادعای خود مبنی بر نبوت نیز صادق بوده است. اتفاقاً ممکن است همان اوصاف برجسته موجب شده باشد که او به دروغ ادعای نبوت کرده و به عبارتی دیگر ادعای نبوت، اولین دروغ او باشد
3-از کجا معلوم محمد (به عنوان مثال) واقعاً چنان انسانی بوده است که نزدیکانش نقل کرده اند و یا درکتب تاریخ و حدیث آمده است؟ البته اگر دقیق تر شویم خواهیم دید که حتی نزدیکان یک مدعی نبوت نیز نمی توانند با قطع و یقین ادعا کنند که چنا ناوصافی در او وجود دارد. به عنوان مثال خدیجه چگونه می تواند با قطع ویقین ادعا کند که محمد هرگز به او دروغ نگفته و در امانت ذره ای خیانت نکرده است؟ کاملًا ممکن است که محمد در مواردی به او دروغ گفته و یا درامانت هایش به نحوی خیانت کرده، ولی خدیجه متوجه این موضوع نشده باشد
وقتی شما حاضرید روی تایپ کردن 6 الی 7 پست وقت بگذارید ولی حاضر نیستید یک پست فقط یک پست استدلالتان را تکرار کنید مشخص است که خودتان هم می دانید که استدلالتان مشکل دارد و از تکرار آن واهمه دارید.
تکرار کردم اما هضمش برای شما سنگین بود. و هم چنان مدعی هستید که می دانید :Nishkhand:
مضافا اینکه شما ادعا دارید با دقت تمام پست ها را خوانده اید مگر به خودتان شک دارید ؟
نقل قول:
وقتی شما هنوز فرق بین علم تجربی و خطاپذیر بودن مشاهدات بشری را با استدلال منطقی که خطا در آن راه ندارد نمی دانید بنده دیگر چه بگویم.
شما لازم نیست چیزی بگویید لطفا سعی کنید همان استدلال منطقی ما را متوجه بشوید که خیر دنیا و آخرت در آن است :Hedye:
نقل قول:
دوست عزیز شما نمی تواند در استدلال منطقی از مشاهدات بشری سخن به میان بیاورید. در واقع وقتی پای تجربه به میان آمد استدلال عقلی باطل می شود.
این از ابطال استدلال حصر عقلی شما.
مغالطه پهلوان پنبه می کنید :khaneh:
نقل قول:
اعجاز را هم که جناب متحیر لطف کردند باطل بودن آن را اثبات فرمودند.
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
پرسشی دارم:
اگر نوع انسان قادر است با دلایل عقلی، توحید و معاد را بپذیرد،
و اگر با دلایل عقلی میتواند منطقی بودن نیکی در پندار و گفتار و کردار را دریابد،
دیگر چه نیازی به نبوت دارد؟ هنگامی که با مدد از عقلانیتش میداند از کجا آمده، به کجا میرود، بیهوده نیامده و باید نیک زندگی کند.
هنگامی که با مدد از عقلانیتش میداند ... باید نیک زندگی کند.
واقعا اینو میدونیم؟!؟!!اگر شما راه حلی برای فجایع دنیای امروز دارید برای من جالبه بشنوم....
بشر هر چی بیشتر جلو میره داره دنیا رو تبدیل به یک جهنم واقعی میکنه.به علاوه حتی در محیط ها اکادمیک هم تا اونجایی که میدونم همه ی یدئووژی ها موجود برای اداره جامعه رو دارای ایرادات زیاد میدونن(حتی لیبرالیسم که بر خلاف جوامع غربی در ایران یک تابوی مقدس است..!!) اما میگن این پایان ایئولوژی است و اتوپیایی بهتر از این امکان ندارد!!...
سلام و عرض ادب.
پرسشی دارم:
اگر نوع انسان قادر است با دلایل عقلی، توحید و معاد را بپذیرد،
و اگر با دلایل عقلی میتواند منطقی بودن نیکی در پندار و گفتار و کردار را دریابد،
دیگر چه نیازی به نبوت دارد؟ هنگامی که با مدد از عقلانیتش میداند از کجا آمده، به کجا میرود، بیهوده نیامده و باید نیک زندگی کند.
بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر عزیزم و رحمت خدا بر شما و برکاتش،
عباداتتان قبول درگاه حق، خوش آمدید ... غیبتتان کبری شده بود :ok: :Gol:
واقعیتش این است که دلایل عقلی برای پذیرش توحید و معاد کفایت میکند اما ولی دارد!
در این تاپیک (و بخصوص تاپیکی که در پست اول از آن معرفی شده است که موضوع از آنجا شکل گرفته است) بحث مفصلی شد که چطور باید حقیقت را شناخت و آیا این شناخت میتواند یقینآور باشد یا همواره باید سهمی از تردید و شک را در آن قائل بود و احتمال داد که شاید ما در اشتباه هستیم و حقیقت طور دیگری است ... جمعبندی حقیر از تمام آن بحثها این است که اصل فهمیدن یک امر باطنی است و در نتیجه فهمیدن یک تجربهی شخصی است که به طور عینی توسط عموم مردم قابل انتقال به غیر نیست، در نتیجه اگر کسی بخواهد دیگری را به تجربه کردن آنچه خودش شهود کرده و درک کرده است میهمان کند دو راه دارد، یا راهی پیش پای او بگذارد که او مستقیماً خودش شهود کند و بفهمد و یا اینکه مسأله را برای فروکاسته و قابل فهم کند و در این مورد اخیر است که استدلالهای عقلی کاربرد مییابند و این کارشان را هم درست انجام میدهند اگر درست و بجا از آنها استفاده شود.
انبیاء لزومی نداشته است بحث فلسفی با کسی کنند چون آنها راه نخست را انتخاب کرده بودند و مستقیماً حق را به مردم میشناساندند ... در اسلام تجربهی کشف حق بودن اسلام و خدای اسلام و دعوت رسول اسلام صلیاللهعلیهوآله از طریق قرآن است که مستقیماً حق بودن آن را میتوان شناخت و فهمید ... بنابراین برای مسلمان شدن نیازی به فلسفه نیست و هر با سواد و بیسوادی و هر پیر و جوانی در مقابل دعوت به اسلام یکسان هستند و حقانیت آن را میتوانند بشناسند، بستگی به این دارد که چقدر فطرتشان دم دستشان باشد و یا چقدر آن را فراموش کرده باشند ... اگر نگاه کنید لبیک گفتن به دعوت انبیاء علیهمالسلام هم نه مطابق با سطح سواد مردم که مطابق با همین فطرت ایشان بوده است که انجام میشده است و چه بسا کسی اندیشمند هم بوده است و ایمان نیاورده است، معاویه باهوش بود، پسر نابغه باهوش بود، نمرود مهندسی داشت که چنان بنای بلندی مانند برج بابل را برایش بسازد، قارون علم کیمیا داشت و به علم خودش هم فخرفروشی میکرد (قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِندِي) اما چه بیسوادهای سادهدلی که ایمان آوردند و آنها ایمان نیاوردند ...
برای عرفای واصل و علمای صاحب نفس هم نیازی به استدلال نیست ... یک سخنرانیاشان را گوش میدهیم و به خودمان نگاه میکنیم که تا کنون مرده بودیم و انگار تازه زنده شدهایم ...
اما در باقی موارد استدلال برای تقریب مسأله به ذهن لازم است ... برای آنکه شخص دست از لجاجت بردارد و حاضر شود به حرف حق گوش دهد لازم است ... برای آنکه او را پای این سفره بنشاند لازم است ...
در استدلالهای عقلی احتمال اشتباه هست ... احتمال مغلطه و فریبکاری هست ... استدلالهای عقلی قابل خدشه هستند ... ممکن است درست درک نشوند ... مخاطبشان عام نیست و هر با سواد و بیسوادی نمیتواند آن را درک کند ... حتی ممکن است به جای فضای عقلی یک فضای اوهام برای شخص ایجاد نمایند و همان را جای واقعیت برای او جا بیاندازند ... عقلانیت و قدرت بر توجیهگری قابل اشتباه هستند ... در مقام ظاهر و در عالم خارج خیلی از حقایق قابل جعل از روی فریبکاری هستند ... حتی ظاهر معجزات را هم میتوان با سحر و جادو جعل کرد ولی آنچه که قابل جعل نیست باطن است و باطن همان محل اصلی درک فهم و شعور است ... نیاز به نبی برای کار بر روی محل اصلی درک و شعور مردم یک نیاز ضروری بوده و هست ... گرچه بحثهایی در این زمینه وجود دارد که بگذریم ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام.
کسی که به خدا باور دارد چطور یقین پیدا کند که محمد بن عبدالله قطعا از جانب خدا فرستاده شده و دینی که معرفی نموده آخرین دین از جانب خداست؟
بسم الله ... الرحمن الرحیم
بررسی قرآن در سطحی که متناسب با حال او باشد مطمئنترین صورت برای شناخت حقانیت اسلام است ... سطح قرائت ... سطح تدبر ... سطح تلاش برای پاسخ دادن به تحدّی قران ...
ادعای اسلام این است که کسی که این سه مرحله را طی کند امکان ندارد که حقانیت اسلام برایش مشخص نشود پس هر کسی که میخواهد بداند امتحان کند و اگر برایش مشخص نشد نیازی نیست به خدایی ایمان بیاورد که خلف وعده میکند، اما بدون شک برایش مشخص میگردد که قرآن از طرف خداست و حضرت محمد بن عبدالله صلیاللهعلیهوآله رسول اوست ... اگر گفت نشد تجربهی شخصیاش قابل انتقال به غیر نیست همانطور که اگر گفت که برایش جواب داد باز این تنها یک تجربهی شخصی برای خود اوست و قابل انتقال به غیر نیست ... هر کسی باید جداگانه خودش امتحان کند و ایمان بیاورد ... پس برای آنها که این حقانیت اثبات شده و ایشان حق را پذیرفتهاند ادعای کسانی که بگویند ما امتحان کردیم و چیزی ندیدیم یا نفهمیدیم ارزشی نخواهد داشت ... ایمان یک بحث شخصی است ... فهمیدن یک تجربهی شخصی است ... استدلالهای عقلی تنها برای تقریب مسأله به ذهن به کار میاید ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
واقعا اینو میدونیم؟!؟!!اگر شما راه حلی برای فجایع دنیای امروز دارید برای من جالبه بشنوم....
بشر هر چی بیشتر جلو میره داره دنیا رو تبدیل به یک جهنم واقعی میکنه.به علاوه حتی در محیط ها اکادمیک هم تا اونجایی که میدونم همه ی یدئووژی ها موجود برای اداره جامعه رو دارای ایرادات زیاد میدونن(حتی لیبرالیسم که بر خلاف جوامع غربی در ایران یک تابوی مقدس است..!!) اما میگن این پایان ایئولوژی است و اتوپیایی بهتر از این امکان ندارد!!...
سلام و عرض ادب.
برادر گرامی،
فجایع دنیای امروز که ذکر نمودید علیرغم ارسال پیامبران متعدد و نهایتا پیامبر خاتم، صورت گرفته.
بنظر نمیرسد بیان این مطالب در حوزه عنوان و موضوع تاپیک و مرتبط با دلایل عقلی باشد.
سلام علیکم برادر عزیزم و رحمت خدا بر شما و برکاتش،
عباداتتان قبول درگاه حق، خوش آمدید ... غیبتتان کبری شده بود :ok: :Gol:
سلام و عرض ادب.
برادر گرامی، جناب باء.
[SPOILER]تشکر میکنم از لطفتان و امیدوارم طاعات و عبادات شما نیز مورد قبول واقع شده باشد. انشاالله.
در مورد غیبت طولانی هم قبلاً عرض کردم که بسیار گرفتارم.[/SPOILER]
باء;709295 نوشت:
واقعیتش این است که دلایل عقلی برای پذیرش توحید و معاد کفایت میکند اما ولی دارد!
در این تاپیک (و بخصوص تاپیکی که در پست اول از آن معرفی شده است که موضوع از آنجا شکل گرفته است) بحث مفصلی شد که چطور باید حقیقت را شناخت و آیا این شناخت میتواند یقینآور باشد یا همواره باید سهمی از تردید و شک را در آن قائل بود و احتمال داد که شاید ما در اشتباه هستیم و حقیقت طور دیگری است ... جمعبندی حقیر از تمام آن بحثها این است که اصل فهمیدن یک امر باطنی است و در نتیجه فهمیدن یک تجربهی شخصی است که به طور عینی توسط عموم مردم قابل انتقال به غیر نیست، در نتیجه اگر کسی بخواهد دیگری را به تجربه کردن آنچه خودش شهود کرده و درک کرده است میهمان کند دو راه دارد، یا راهی پیش پای او بگذارد که او مستقیماً خودش شهود کند و بفهمد و یا اینکه مسأله را برای فروکاسته و قابل فهم کند و در این مورد اخیر است که استدلالهای عقلی کاربرد مییابند و این کارشان را هم درست انجام میدهند اگر درست و بجا از آنها استفاده شود.
انبیاء لزومی نداشته است بحث فلسفی با کسی کنند چون آنها راه نخست را انتخاب کرده بودند و مستقیماً حق را به مردم میشناساندند ... در اسلام تجربهی کشف حق بودن اسلام و خدای اسلام و دعوت رسول اسلام صلیاللهعلیهوآله از طریق قرآن است که مستقیماً حق بودن آن را میتوان شناخت و فهمید ... بنابراین برای مسلمان شدن نیازی به فلسفه نیست و هر با سواد و بیسوادی و هر پیر و جوانی در مقابل دعوت به اسلام یکسان هستند و حقانیت آن را میتوانند بشناسند، بستگی به این دارد که چقدر فطرتشان دم دستشان باشد و یا چقدر آن را فراموش کرده باشند ... اگر نگاه کنید لبیک گفتن به دعوت انبیاء علیهمالسلام هم نه مطابق با سطح سواد مردم که مطابق با همین فطرت ایشان بوده است که انجام میشده است و چه بسا کسی اندیشمند هم بوده است و ایمان نیاورده است، معاویه باهوش بود، پسر نابغه باهوش بود، نمرود مهندسی داشت که چنان بنای بلندی مانند برج بابل را برایش بسازد، قارون علم کیمیا داشت و به علم خودش هم فخرفروشی میکرد (قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِندِي) اما چه بیسوادهای سادهدلی که ایمان آوردند و آنها ایمان نیاوردند ...
برای عرفای واصل و علمای صاحب نفس هم نیازی به استدلال نیست ... یک سخنرانیاشان را گوش میدهیم و به خودمان نگاه میکنیم که تا کنون مرده بودیم و انگار تازه زنده شدهایم ...
اما در باقی موارد استدلال برای تقریب مسأله به ذهن لازم است ... برای آنکه شخص دست از لجاجت بردارد و حاضر شود به حرف حق گوش دهد لازم است ... برای آنکه او را پای این سفره بنشاند لازم است ...
در استدلالهای عقلی احتمال اشتباه هست ... احتمال مغلطه و فریبکاری هست ... استدلالهای عقلی قابل خدشه هستند ... ممکن است درست درک نشوند ... مخاطبشان عام نیست و هر با سواد و بیسوادی نمیتواند آن را درک کند ... حتی ممکن است به جای فضای عقلی یک فضای اوهام برای شخص ایجاد نمایند و همان را جای واقعیت برای او جا بیاندازند ... عقلانیت و قدرت بر توجیهگری قابل اشتباه هستند ... در مقام ظاهر و در عالم خارج خیلی از حقایق قابل جعل از روی فریبکاری هستند ... حتی ظاهر معجزات را هم میتوان با سحر و جادو جعل کرد ولی آنچه که قابل جعل نیست باطن است و باطن همان محل اصلی درک فهم و شعور است ... نیاز به نبی برای کار بر روی محل اصلی درک و شعور مردم یک نیاز ضروری بوده و هست ... گرچه بحثهایی در این زمینه وجود دارد که بگذریم ...
اما بنظر من استدلال عقلی خطاپذیر نیست.
از بین قوای ادراکی انسان، تنها قوهای که ذاتاً یقین آور است، عقل منطقی است.
این حرفتان درست است: «باطن همان محل اصلی درک، فهم و شعور است» اما به این نکته هم توجه داشته باشید که تنها حجت باطن و درون انسان، همان عقل منطقیست.
بدون درک عقل، هرگونه شهودی قابل خدشه است.
استدلالی که خطا پذیر باشد، صرفاً عقلی نبوده و بقیه قوای ادراکی انسان نیز در آن دخیل شده که آنرا خطاپذیر نموده.
با یاری گرفتن از قواعد علم منطق، میتوان استدلال عقلی را از مغالطات تمیز داد.
حال پرسش من اینست که چه دلایل عقلی بر ضرورت وجود نبوت داریم؟
و بعد از این پرسش، به پرسش استارتر محترم در پست اول میرسیم:
divoone1985;665177 نوشت:
کسی که به خدا باور دارد چطور یقین پیدا کند که محمد بن عبدالله قطعا از جانب خدا فرستاده شده و دینی که معرفی نموده آخرین دین از جانب خداست؟
ایشان بدنبال کسب یقین هستند و همانطور که قبلا بیان کردم، تنها قوه ادراکی انسان که حجیت ذاتی دارد و یقین آور است، عقل منطقیست.
زیرا فرض خطاپذیریِ عقل، منجر به سفسطه و تناقض میشود.
بنابراین در پاسخ ایشان باید استدلال عقلی ارائه داد که تاکنون توسط کارشناس محترم و بقیه کاربران به آن پرداخته نشده.
شما با این فرض که بنده این برهان رو پذیرفتم به این سوال بنده پاسخ بدین
با سلام و عرض ادب
از محضر برادر عزیز به جهت تأخیر در پاسخگویی عذرخواهی می کنم
دلیل بر وجوب بعثت نبی
شکی نیست که انسان موجودی دارای دو جنبه فردی و اجتماعی است و از هر دو جهت نیازهایی دارد ؛ از جهت فردی محتاج دستور العملهایی است تا بتواند در سایه آنها به رشد جسمی و روحی لازم برسد؛ و از جهت اجتماعی نیازمند قانون کاملی است تا بتواند نیازهای اجتماعی جامعه بشری تأمین نماید و به ویژه عدالت را در اجتماع برقرار نماید.
کسی که می خواهد برای رفع نیازهای فردی و اجتماعی انسان دستور العمل تجویز کند ،به حکم عقل ،باید دارای شرائط زیر باشد:
1. علم کامل به تمام نیازهای روحی و جسمی و اجتماعی بشر داشته باشد؛ تا بتواند قانون و دستور العملی جامع و بی عیب و نقص وضع کند.
2.خودش از قانونی که وضع می کند و دستورالعملی که می دهد نفعی نبرد. چون در غیر این صورت قانون را به نفع خود وضع می کند.
تنها کسی که دارای این شرائط است خداست و بس ؛ چون او خالق بشر ، و خالق نیازهای اوست و از تمام نیازهای بشر مطلع است ؛ و هیچ نفعی هم از دستورات و قوانین نمی برد چرا که او بی نیاز محض و کمال مطلق است.
خداوند متعال ، حکیم است ؛ و محال است حکیم موجودی را بیافریند،و در او نیازی قرار دهد ، ولی راه بر آوردن آن نیاز را بر روی آن موجود ببندد ؛ چون این کار ، کاری عبث و لغو است ؛ و حکیم کار عبث و لغو نمی کند ؛ پس محال است خدا نیاز افراد انسانی و جامعه انسانی به دستور العمل زندگی و قانون اجتماعی را بی پاسخ بگذارد.
دو راه برای بر آوردن نیاز به دستور العمل فردی و قانون اجتماعی از جانب خدا وجود دارد :
1. اینکه خدا آن دستور العمل و قانون را در ذات خود انسان قرار دهد ؛ مثل غریزه موجود در مورچه ها و زنبورها و ...
2. اینکه خدا آن دستور العمل و قانون را از طریقی دیگر که خارج از ذات انسان است ،در اختیار انسان قرار دهد. ما علم حضوری می یابیم که خداوند متعال ، دستور العمل و قانون مورد نیاز بشر را در ذات او قرار نداده است ؛ گرچه ما در درون خود یک نوع آگاهی فطری داریم ؛ ولی می یابیم که این آگاهی فطری برای برآوردن این نیازها کافی نیست ؛ این آگاهی فطری صرفا ما را بر می انگیزد که دنبال به دست دستور العملهای تکامل فردی و قوانین اجتماعی باشیم ؛ بنا بر این خداوند متعال باید آن دستور العملها و قوانین را از طریقی به انسان برساند ؛ که برای آن راههای متعددی قابل تصور است، مثلا ممکن است از راه ملائک آن را به تک تک افرادبشر برساند یا از راهِ انداختن یک کتاب از آسمان یا از راه تماس مستقیم خدا با همه انسانها یا ... یا از راه تماس خدا یا ملائک با یکی از انسانها و واسطه قرار دادن او ،پیام خود را به انسانها تعلیم دهد. اما هیچکدام از این مفروضات، به جز مورد آخر تا به حال رخ نداده است و عملا در طول تاریخ فقط همین قسم آخر رخ داده است و افرادی ادعا کرده اند که از جانب خدا برای بشر دستور العمل و قانون الهی آورده اند.
بنا بر این عقل ما حکم می کند که سخن این مدعیان را مورد بررسی قرار دهیم ؛ چون شک نداریم که خدا باید از طریقی بشر را مورد هدایت قرار دهد. پس اجمالا باید برخی از مدعیان نبوت در ادعای خود صادق باشند؛ و الّا لازم می آید که خدا نیاز انسان را بی پاسخ بگذارد ؛ و این خلاف حکمت خداست.
ژان ژاك روسو، فيلسوف و انديشمند نامي و يكي از پشتوانههاي فكري انقلاب فرانسه، در اين باره بر آن باور است كه «براي كشف بهترين قوانيني كه به درد ملل بخورد، يك عقل كل لازم است كه تمام شهوات انساني را ببيند و خود هيچ حس نكند، با طبيعت هيچ رابطهاي نداشته باشد ولي آن را كاملا بشناسد، سعادت او مربوط به ما نباشد، ولي حاضر باشد به سعادت ما كمك كند و ...
در سایه ی خبر متواتر و بلکه فوق متواتر شکی نداریم که شخصی به نام محمد ابن عبدالله (ص) در هزار و چهارصد سال قبل در مکّه ادعای نبوت داشته است ؛ و اخباری از معجزات او به ما رسیده است و تعداد زیادی از این اخبارِ بیان کننده یِ معجزه یِ او ، اخبار متواترند؛ یعنی افراد زیادی مستقیما آن معجزه را دیده و هر کدام جداگانه آن را نقل نموده اند و با سلسله اسناد مشخّصی این اخبار به ما رسیده است ؛ لذا ما از راه خبر متواتر یقین داریم که پیامبر اسلام معجزاتی داشته است ؛ کما اینکه معجزات امیرالمومنین (ع) نیز به تواتر به ما رسیده است.
سلام و عرض ادب.
برادر گرامی، جناب باء.
...
اما بنظر من استدلال عقلی خطاپذیر نیست.
از بین قوای ادراکی انسان، تنها قوهای که ذاتاً یقین آور است، عقل منطقی است.
این حرفتان درست است: «باطن همان محل اصلی درک، فهم و شعور است» اما به این نکته هم توجه داشته باشید که تنها حجت باطن و درون انسان، همان عقل منطقیست.
بدون درک عقل، هرگونه شهودی قابل خدشه است.
بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمت خدا بر شما
عودت به فطرت پاک الهی بعد از یک ماه عبادت و تمرین عبودیّت برای شما و همهی مؤمنین و مسلمین پر برکت باشد ان شاء الله
با این حرفهای بالای شما کاملاً موافقم، خودم هم قبلاً در تاپیک دیگری که به موضوع این تاپیک مرتبط است اینطور گفته بودم که به زعم خودم بسط همین فرمایشات شماست: [INDENT=2]
باء;697910 نوشت:
در تأیید نظر کارشناس و دوستان، اصل بر درک باطنی توسط قلب است، استدلال و مطالعه به دو دلیل به صورت کمکی لازم میگردد:
۱. دل همیشه در مقام شهود حقیقت نیست و وقتی در مقام شهود نباشد مواجه است با خواطر و تردیدها، تعقل در این شرایط اعتقاد را نسبت به این خواطر و تردیدها بیمه میگرداند
۲. شهود قلبی قابل انتقال به غیر نیست و استدلالهای عقلی اولین و ایمنترین راهی است که میتوان از آن طریق قلب مخاطب را دلالت کرد به سمت تجربیات مشابه
نکته: همانطور که جناب رئوف هم فرمودند گاهی ممکن است شهود قلبی ما هم شهود باطلی باشد که در این صورت تعقل میتواند در این میانه اقدام به ممیّزی کند، به این طریق که تجربیات قلبی را بررسی کرده و سره از ناسره آن را با تعقل بازشناسد و این میتواند گاهی متفاوت از استدلالهای عقلی معمول برای اثبات خدا و غیره باشد. در مورد شهودات باطل قلبی در واقع اگر دقت کنیم قوهی توجیهگری در درون خود مییابیم که سعی دارد آنچه نفسمان دوست دارد را واقعی نشان دهد و از طرف دیگر فریاد وجدان را از اعماق خود میشنویم که میگوید این یک فریب و دروغ است و در این دعوا برای ما بدون هیچ دلیل قلبی مشخص است که فریاد وجدان حق است و گوش ندادن به آن سبب آزردگی انسان شده و عذابآور است، شخص باید تمرین کند که بتواند میان تعقل و توجیهگری تفاوت قائل شده و به ندای وجدان خودش حساس باشد تا صرفنظر از آنچه که نفس برای خود میپسندد تنها حقایق شهود شده توسط قلب را رصد نماید و باقی را کأن لم یکن تلقی کند ... تعقلی که بیان شد در اینجا و برای شناخت توجیهات باطنی کارایی دارد. بودهاند کسانی که برای آنکه درگیر توجیهات نفس نشوند به کل با هر چه که میل نفسشان بوده است مخالفت کرده باشند ولی راه درستتر آن همان تعقل است که البته کار سادهای هم نیست. این واکاوی درونی خود مانند یک کار کارآگاهی میماند برای شناخت مجرم و شناخت ادعاهای باطل او و این کار سادهای نیست و احتیاج به ممارست دارد. محاسبهی نفس و حسابکشی از نفس و او را مدام به حرف در آوردن میتواند تناقضگوییهایش را برملا کرده و ما را در تشخیص حقیقت کمک نماید.
[/INDENT]
استوار;709320 نوشت:
استدلالی که خطا پذیر باشد، صرفاً عقلی نبوده و بقیه قوای ادراکی انسان نیز در آن دخیل شده که آنرا خطاپذیر نموده.
با یاری گرفتن از قواعد علم منطق، میتوان استدلال عقلی را از مغالطات تمیز داد.
این حرف درست است ولی در مقام نظری و نه در عمل ... در عمل تمیز دادن عقلانیت از توجیهگری کار هر کسی نیست و کبری و صغریهای شما هم اینطور نیست که توسط هر متفکری که ادعای تعقل دارد پذیرفته شود ... گرچه به نظر میرسد تفلسف و حیطهی عقلانیت یک حیطهی صریح و بدون شبهه باشد و کسی نظر شخصی خودش را اعمال نکند ولی تا جایی که حقیر دیدم اصلاً اینطور نیست و باز هم «من اینطور فکر میکنم» و «به نظر من» و «اما من طور دیگری فکر میکنم» درش زیاد است ... ادعای عقلی بودن یک استدلال هم حتی گاهی تنها وجه شخصی دارد و به همان قطعیت قابل استفاده توسط دیگران نیست ... دو تا بحث در این مورد برایتان مطرح میکنم:
۱. شما یک استدلال خیلی خیلی قوی برای حقیر بیاورید ... اگر در مقدمات آن بحث با شما توافق نداشته باشم و استدلال شما در قلبم پذیرفته نشود حتی اگر نتوانم استدلالتان را رد کنم و درش اشتباه پیدا کنم دلم راضی نمیشود آن را بپذیرم! چرا؟ این سوء ظن و احتیاط ناشی از آن آیا خلاف عقل است؟ به فرض که مقدمات بحث را هم با استدلال برایم ثابت کردید ولی باز ته قلبم با آن استدلالها هم اشکال داشتم چون در مقدمات آنها هم تردید داشتم! تا کی این روند را ادامه میدهید؟ تا وقتی برسید به بدیهیات ولی آیا بدیهیات ذهنی خودتان را هم بعدش میخواهید با استدلال برایم ثابت کنید؟ نمیتوانید! پس هر استدلال عقلی هر چقدر محکم هم سوار بر یک سری فرضیات است که هیچ لزومی ندارد دو نفر روی آنها توافق داشته باشند و از همینجاست که «به نظر من» و غیره در فلسفه ظاهر میشود، از همینجاست که اختلاف مکاتب فلسفی بروز مییابد ... مگرنه در منطقی بودن یک استدلال راحت میتوان به توافق رسید ... موضوع اینجاست که فلسفه همان ریاضیات نیست که فرضیات و بدیهیات آن دلخواه باشند، در فلسفه تطبیق با عالم خارج شرط است و مهم است که فرضیات بحث درست باشند تا نتیجهی استدلالهای منطقی هم قابل قبول باشند ... مگرنه فرض که غلط باشد اثبات محکم منطقی یک گزاره چیزی نیست مگر اثبات منطقی غلط بودن حکم مبتنی بر آن فرضیات غلط.
۲. عذاب وجدان را چطور توضیح میدهید؟ هزار دلیل محکم عقلی بر درستی یک گزاره داریم ولی دلمان به پذیرش آن راضی نمیشود، عقل چه میگوید؟ میگوید احتیاط کن یا میگوید چشمت را ببند و به دلت بگو رام باش؟
به زعم حقیر کارکرد عقلانیت به کل متفاوت است از کاربردی که برای آن در نظر گرفته میشود ... بزرگترین اشتباه علمای این وادی هم این است که علوم متفاوت را با ریاضیات اشتباه میگیرند در حالی که وجه شباهت آنها استدلالهای منطقی در آنهاست ولی وجه افتراق بزرگی هم بینشان هست که همان دلخواه نبودن فرضیات است و یافتن فرضیات درست و بدیهیات درست اصلیترین گام برای رسیدن به حقیقت است ... چیزی که در ریاضیات اصلاً مطرح نیست!
ان شاء الله توانسته باشم منظورم را برسانم
استوار;709320 نوشت:
حال پرسش من اینست که چه دلایل عقلی بر ضرورت وجود نبوت داریم؟
دلیل آن این است که انسان در بدو تولد خالی از عقلانیت است و تا سن بلوغ او تربیت خانواده و جوّ فرهنگی و غیره بر روی اثر گذاشته و گاهی فطرت پاک الهی افراد به کل فراموش میشود و اینجاست که باید کسی بیاید که خبر از آن فطرت الهی بدهد ... در مواجهه با پیامرسانی انبیاء علیهمالسلام مردم اینطور نیست که چیز جدیدی یاد بگیرند بلکه صرفاً در درون خود واکاوی میکنند و گوهر فطرت که در حافظهی بلندمدتشان زیر گرد و خاکها مدفون شده و بایگانی شده است بیرون آورده شده و دیده میشود و این فطرت در زمان عهد الست بدون اینکه انسان در یادگیری آن کمترین تردیدی داشته باشد پذیرفته شده است، بازیابی این فطرت سبب میشود دعوت انبیاء خودبخود پذیرفته شود چون دعوت ایشان انطباق دارد با چیزی که ایشان به عنوان بدیهی شک و تردیدی در آن ندارند .... این انطباق صددرصدی اجازهی رسیدن به یقین را میدهد بدون آنکه حتی یک استدلال عقلانی برای ایشان آورده شود ... از این نظر هیچ پیامبر دروغینی نمیتواند به غیر خدا دعوت کند چرا که دعوت انبیاء دعوت به پذیرش یک مطلب خارجی نیست و دعوت به پذیرفتن چیزی است که در باطن به آن یقین داریم و اگر با آن مخالفت کنیم هم عذاب وجدان انسان را رها نمیکند تا با توجیهگری که آن را به جای عقلانیت به خود میخورانیم سرکوبش نکرده یا توجیهش نکنیم.
بنابراین دلیل عقلی برای ضرورت نبوت این مشاهدهی خارجی است که بلوغ عقلی در بدو تولد انسان نیست و انسان بالغ ذهنی مملو از دادههای درست و غلط دارد که برخی از آنها به جبر تاریخی و فرهنگی و خانوادگی و غیره یاد میکنند ... کار انبیاء علیهمالسلام بیدار کردن فطرت الهی است بعد از آنکه فراموش شده باشد ... همین اتفاق در شرایط دیگری هم ممکن است رخ دهد ... مثل همان داستان کسانی که در وسط دریا دچار طوفان شدهاند و وقتی امیدشان از همه جا قطع شد (امید وقتی قطع میشود که در درون خود را به دنبال هر چارهای واکاوی کرده باشند و چارهای نیابند) و در واکاوری درونی خود گذر توجه انسان به فطرتش هم میافتد، آنجا یک چاره مییابد که میتوان امید به آن داشت، آنجا خدای پیدا میشود که هر کاری از او برمیآید ... این همان کاری است که معجزهی انبیاء علیهمالسلام هم برای بیدار کردن فطرت انجام میدهد ... پیامبران نیازی به اعجاز ندارند ولی برخی از مردم که خیلی فطرتشان مدفون در زیر اعتقادات جور و واجور باطل شده است نیاز به معجزه دارند چون با یک جستجوی ساده نمیتوانند فطرت خود را در درون خود بیابند ... تحدی به معجزهی انبیاء برای این دسته از افراد است ...
استوار;709320 نوشت:
و بعد از این پرسش، به پرسش استارتر محترم در پست اول میرسیم:
...
ایشان بدنبال کسب یقین هستند و همانطور که قبلا بیان کردم، تنها قوه ادراکی انسان که حجیت ذاتی دارد و یقین آور است، عقل منطقیست.
زیرا فرض خطاپذیریِ عقل، منجر به سفسطه و تناقض میشود.
موافق نیستم ... عقل صرفاً یک کمک است و اگرچه حجیت دارد ولی حجیت آن تامّ نیست ... یعنی عقل برای افرادی مانند ما حجت بالغه نیست، ولی اهل بیت علیهمالسلام حجج بالغهی خدا هستند ... حجیت عقل ممکن است در عمل خدشهدار شود و اگرچه در بحث نظری اشکالی به آن وارد نباشد ولی نهایتاً انسان را به حق نرساند و در نتیجه بلیغ نباشد (بلغ یعنی رسیدن و حجتی که بالغه نباشد یعنی اینطور نیست که الا و لابد انسان را به حق برساند و شرایطی لازم دارد که بتواند به نیل به حق منجر گردد)
فرض خطاپذیری عقل یک فرض نظری نیست که چنان سفسطهای را ایجاد نماید، بلکه یک فرض عملی است که در عمل تفکیک عقلانیت و توجیهگری چندان واضح نیست ... کسی میتواند بگوید میتوانم این تفاوت را کامل متوجه شوم که به تمام مکرهای نفس اماره محیط و مسلط باشد و این از کسی بر میآید که معرفت نفس بالایی داشته باشد و چنین کسی اصلاً گیر شناخت حق و باطل نیست و حق را به وضوح میشناسد ... آن کس که خود را بشناسد خدا را میشناسد ... پس بحث ما سر کسانی است که معرفت نفس بالایی ندارند و چنین کسانی هم در تعقل خود ضعیف و ناقص هستند ... مگرنه عقل کلی عالم بدون نیاز به وحی خدا را میشناسد و اتحاد عقل و عاقل و معقول یعنی نفی هر گونه خطا در تعقل تمام و کمال ... پس تناقضی در کار نیست ولی در عمل امر به راحتی بر افراد ممکن است مشتبه گردد
استوار;709320 نوشت:
بنابراین در پاسخ ایشان باید استدلال عقلی ارائه داد که تاکنون توسط کارشناس محترم و بقیه کاربران به آن پرداخته نشده.
چرا فکر میکنید باید استدلال عقلانی برای ایشان ارائه داد؟ ایشان به دنبال یقین هستند ولی برای رسیدن به یقین به دنبال دلیل عقلی میگردند و حقیر با اطمینان میگویم نخواهند یافت و راه رسیدن به آن یقین از راه استدلال عقلی نیست گرچه استدلال عقلی میتواند کمکحالشان باشد تا بتوانند تجربهی باطنی را کسب نمایند و خدای اسلام را با چشم دل ببینند تا کمترین تردیدی در حقانیت اسلام نداشته باشند.
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
در این مورد باید بگوییم گه
در هیچ کدام از کنابهای مقدس تورات یا انجیل که اکنون در دست ماست نام و نشانی صرایح و روشن از پیامبر اسلام برده نشده است.
و اگر هم ادعا میکنید که این کتابها تحریف شده است این ادعایی است که شما مسلمین دارید بی آنکه سند واضح و روشنی از اثبات مدعای خود ارائه کنید
با سلام
در کتب عهدین پیامبر اسلام آن چنان دقیق معرفی شده بود که بسیاری از دانشمندان یهود در زمانی که بعثت پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نزدیک بود به وقوع برسد، از جاهای مختلف به سرزمین عربستان کوچ کردند تا ظهور آن پیامبر موعود را در یابند چنان چه قرآن کریم می فرماید: آنهایی که کتاب آسمانی را به آنان داده ایم او را (حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ ) هم چون فرزندان خود می شناسند (اگر چه ) جمعی از آنان با این که می دانند حق را کتمان می کنند. (۱)
البته آن چه که از تورات و انجیل امروزه در دست یهودیان و مسیحیان هست به صورت تحریف شده است بیش تر مطالبی که درباره سیمای پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و خصوصیات آن حضرت در این دو کتاب آمده بود برداشته اند.
جارود بن علا از دانشمندان نصاری بود که با قومش حضور حضرت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آمده و خطاب کرد: من به حقیقت نزد تو آمده تا با صدق و صفا با تو سخن گویم قسم به کسی که تو را به حق به نبوت مبعوث کرده صفات تو را در انجیل یافته ام تحیّت و تهنیّت برای تو و سپاس برای کسانی که تو را گرامی می دارند. سپس شهادتین گفت و مسلمان شد(۲)
در انجیل برنابا نام حضرت پیامبر صریحاً ذکر شده( انجیل برنابا، ۲۹:۱۴٫) و همین مطلب باعث شده که مسیحیان نسبت به این انجیل بی اعتنا باشد. و آن را جزء اناجیل رسمی محسوب نکنند.
در تورات، سِفِر تثنیه، باب 18، آیات 15 تا 18 چنین میخوانیم:
یهوه، خدایت، نبی ای را از میان تو از برادرانت، مثل من برای تو مبعوث خواهد گردانید، او را بشنوید. موافق هر آنچه در حوریب در روز اجتماع از یهوه خدای خود مسئلت نموده، گفت: آواز یهوه خدای خود را دیگر نشنوم، و این آتش عظیم را دیگر نبینم، مبادا بمیرم. و خداوند به من گفت: آنچه گفتند نیکو گفتند. نبی ای را برای ایشان برای ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد، و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهم گفت.
براساس آیات فوق برای بنی اسرائیل، از بین برادرانشان پیامبری مثل حضرت موسی(ع) خواهد آمد. هیچ پیامبری در طول تاریخ همچون حضرت محمّد(ص) به حضرت موسی(ع) شباهت نداشته است:
حضرت عیسی مسیح(ع) پیش از عروج به آسمان از آمدن فرد دیگری که در متن یونانی «پاراکلیتوس» و در ترجمه سریانی «فارقلیطا» خوانده شده است بشارت می دهد، که پس از او خواهد آمد. این بشارت در انجیل یوحنّا باب 14، در آیه 16، ذکر شده است که به نقل از حضرت عیسی(ع) میگوید: κἀγὼ ἐρωτήσω τὸν πατέρα καὶ ἄλλον παράκλητον δώσει ὑμῖν ἵνα μεθ' ὑμῶν εἰς τὸν αἰῶνα ᾖ, و من از پدر خواهم خواست و او مدافعی(=فارقلیطایی) دیگر به شما خواهد داد که همیشه با شما باشد.
همان طور که می بینید حضرت عیسی مسیح، یاران خود را به آمدن فارقلیطایی دیگر، بشارت می دهد که این کلمه در ترجمه های فارسی مسیحیان از انجیل یوحنّا به «تسلی دهنده»، «مدافع» و امثال اینها ترجمه شده است. این آیه و توضیحاتی که حضرت عیسی مسیح در ادامه سخنان خویش در مورد او خواهد داد، نشان میدهد که به احتمال زیاد اینجا حضرت عیسی مسیح(ع) به حضرت محمّد(ص) بشارت داده است.
چنانکه ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن، جلد 3، صفحه 708 می گوید مانی و منتز که پیش از حضرت محمّد(ص) بودند، ادعا کرده اند که همان فارقلیطای موعود هستند و این امر نشان می دهد که مسیحیان تا قرنها منتظر این فارقلیطا بوده اند و بخاطر همین انتظار نیز افرادی مثل مانی و منتز فرصت پیدا کردند که خود را فارقلیطا معرفی کنند. این امر نشان می دهد که مجامع مسیحیت در پیش از اسلام منتظر این فارقلیطا بوده اند و لذا این که فارقلیطا یک پیامبر پس از حضرت عیسی(ع) است، تنها ادعای مسلمانان نیست.
انجیل یوحنا در ابتدا به زبان یونانی نوشته شده است و در نسخۀ یونانی این کلمه به صورت پاراکلیتوس نوشته شده است. حضرت عیسی مسیح(ع) به زبان یونانی سخن نمی گفته است، بلکه به زبان آرامی سخن می گفته است و یوحنّا که انجیل خود را به زبان یونانی نوشته است، طبق عادت همیشگی مسیحیان(که در مقدمه نیز بدان اشاره کردیم) اسمی را که حضرت مسیح(ع) به زبان آرامی به زبان آورده است، ترجمه کرده است و ترجمۀ آن را به یونانی نوشته است که این ترجمه بعدها در ترجمه های سریانی به فارقلیطا تبدیل شده است. اما اگر این ترجمۀ یونانی را به زبان آرامی که حضرت عیسی(ع) بدان سخن گفته است، برگردانیم، ترجمۀ آن میشود: مَحمَدَ. پس به نظر میرسد که حضرت عیسی مسیح(ع) واقعا اسم حضرت محمّد(ص) را به زبان آورده است ولی در انجیل یوحنّا این اسم از زبان آرامی به زبان یونانی ترجمه شده و به پاراکلیتوس بدل شده است. به نگر من همین امر به خوبی نشان می دهد که منظور حضرت عیسی(ع) فقط و فقط حضرت محمّد(ص) است.
البته چنانکه حضرت عیسی(ع) در ادامه توضیحات در مورد فارقلیطا، به نقل از انجیل یوحنّا باب 16، آیه 7 می فرمایند، تا ایشان نرود، او نمی آید:
ἀλλ' ἐγὼ τὴν ἀλήθειαν λέγω ὑμῖν, συμφέρει ὑμῖν ἵνα ἐγὼ ἀπέλθω. ἐὰν γὰρ μὴ ἀπέλθω, ὁ παράκλητος οὐκ ἐλεύσεται πρὸς ὑμᾶς: ἐὰν δὲ πορευθῶ, πέμψω αὐτὸν πρὸς ὑμᾶς. با اینحال، من به شما راست میگویم که رفتنم به سود شماست. زیرا اگر نروم، آن مدافع(فارقلیطا) نزد شما نخواهد آمد؛ امّا اگر بروم او را نزد شما میفرستم.
این آیه نیز نشان می دهد که فارقلیطا بعد از حضرت عیسی(ع) خواهد آمد و لذا این آیه نشان می دهد که مسیحیان حقیقی باید منتظر موعود دیگری پس از حضرت عیسی(ع) باشند.
از سوی دیگر انجیل یوحنّا در آیه 8 از باب 16، به نقل از حضرت عیسی(ع) در مورد فارقلیطا می فرماید: καὶ ἐλθὼν ἐκεῖνος ἐλέγξει τὸν κόσμον περὶ ἁμαρτίας καὶ περὶ δικαιοσύνης καὶ περὶ κρίσεως: وچوناوآید،جهانرابر دوری از گناهوعدالتوداوریملزمخواهدنمود.
همچنین انجیل یوحنّا در آیه 26 باب 15، به نقل از حضرت عیسی(ع) چنین نقل می کند:
Οταν ἔλθῃ ὁ παράκλητος ὃν ἐγὼ πέμψω ὑμῖν παρὰ τοῦ πατρός, τὸ πνεῦμα τῆς ἀληθείας ὃ παρὰ τοῦ πατρὸς ἐκπορεύεται, ἐκεῖνος μαρτυρήσει περὶ ἐμοῦ: امّا چون آن مدافع(فارقلیطا) که از نزد پدر برای شما میفرستم بیاید، یعنی روحِ راستی که از نزد پدر میآید، او خودْ دربارۀ من شهادت خواهد داد.
این آیه به شهادت دادن آن فارقلیطا به حقانیت حضرت عیسی(ع) اشاره دارد و ما می دانیم که حضرت محمّد(ص) بارها حضرت عیسی(ع) را تصدیق کردند و بسیاری از تهمتهای مسیحیان به آن حضرت را نیز رد فرمودند. پس این آیه نیز نشانه دیگری از این امر به ما می دهد که موعود مورد نظر همان حضرت محمّد(ص) است.
ضمن اینکه در آیه 13 باب 16 از انجیل یوحنّا، به نقل از حضرت عیسی مسیح(ع) چنین گفته شده است:
حال پرسش من اینست که چه دلایل عقلی بر ضرورت وجود نبوت داریم؟
با سلام خدمت دوست عزیز و با عرض قبولی طاعات و عبادات و تبریک عید سعید فطر
در کتاب کشف المراد که یکی از مهمترین کتب کلامی شیعه است در مورد سوال شما اینچنین نوشته است :
در نبوت فوائدی است :
1. یاری و تایید عقل در اثبات یگانگی صانع و معاد و ....
2. از بین رفتن ترس مکلف در تصرفات دنیوی اش.
3. شناخت حسن و قبح هایی که عقل به طور مستقل نمی تواند به وجود آنها حکم دهد.
4. شناخت مواد و داروهایی که برای بدن سودمند یا زیان بار است.
5. قانون گذاری برای روابط اجتماعی. چرا که هیچ انسانی در قانون گذاری بر دیگری ارجح نیست و باید شخصی از طرف خدا قانون بگذارید تا نزاع صورت نگیرد.
6. بدلیل متفاوت بودن استعداد انسان ها در کسب کمالات فایده پیامبر این است که توازنی در این مساله ایجاد می کند و باعث می شود انسان های ضعیفتر در این امور به کمال برسند.
7. آمزش صنایع مختلف در ساخت ابزارهای سودمند بشری
8. آموزش مراتب اخلاق و سیاسات.
9. آگاه ساختن بشر از پاداش و عذاب آخرت
بنده خود بر این موارد نقد دارم. ولی دوست دارم نظر شما را بدانم.
و من الله توفیق
در تورات، سِفِر تثنیه، باب 18، آیات 15 تا 18 چنین میخوانیم:
یهوه، خدایت، نبی ای را از میان تو از برادرانت، مثل من برای تو مبعوث خواهد گردانید، او را بشنوید. موافق هر آنچه در حوریب در روز اجتماع از یهوه خدای خود مسئلت نموده، گفت: آواز یهوه خدای خود را دیگر نشنوم، و این آتش عظیم را دیگر نبینم، مبادا بمیرم. و خداوند به من گفت: آنچه گفتند نیکو گفتند. نبی ای را برای ایشان برای ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد، و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهم گفت.
نقل قول:
وعده ء ظهور پيامبر
14 قوم هايی که شما سرزمينشا ن را تصر ف می کنيد
به غيبگويان و فالگيران گوش می دهند، ولی خداوند،
خدايتان به شما اجازه نمی دهد چنين کنيد. [HL]15 او از
ميان قوم اسرائيل پيامبری مانند من برای شما خواهد
فرستاد [/HL]و شما بايد به او گوش دهيد و از او اطاعت
کنيد.
16 روزی که در دامنهء کوه حوريب جمع شده بوديد از
خداوند خواستيد که صدای مهيب او را بار ديگر
نشنويد و آن آتش هولناک را در بالای کوه نبينيد،
چون می ترسيديد بميريد. 17 پس خداوند به من فرمود:
درخواست آنها بجاست . 18 من از ميان آنها پيامبری »
مانند تو برای ايشان خواهم فرستاد. به او خواهم گفت
که چه بگويد و او سخنگوی من نزد مردم خواهد بود.
19 فردی که به او گوش ندهد و به پيامش که از جانب
من است توجه نكند، او را مجازات خواهم آرد. 20 هر
پيامبری که به دروغ ادعا کند پيامش از جانب من
است ، خواهد مرد و هر پيامبری که ادعا کند پيامش
«. از جانب خدايان ديگر است بايد کشته شود
21 اگر دودل هستيد که پيامی از جانب خداوند است يا
نه ، 22 راه فهميدنش اين است : اگر چيزی که او
می گويد اتفاق نيفتد، پيام او از جانب خداوند نبوده
بلكه ساخته و پرداختهء خودش است ؛ پس ، از او
نترسيد.
سلام و غرض ادب
دقت کنید که گوینه این سفر از تورات خود موسی است و در آیه 15 اساره میکند که از قوم بنی اسراییل پیامبر میفرستد پس اشاره به پیامبران بنی اسراییل دارد نه آنگونه که شما میخواید آن را به پیامبری از اعراب منتسب کنید
حال پرسش من اینست که چه دلایل عقلی بر ضرورت وجود نبوت داریم؟
با سلام
در این مورد می توان دلایلی را بیان کرد از جمله موارد زیر:
1.عقل انسان وجود خدا را اثبات می کند. با اثبات وجود و صفات خدا، ما درک می کنیم که هر چه داریم از خداست. اینجا بار دیگر عقل انسان او را وا میدارد که از خدا سپاسگذاری کند. اینجا انسان برایش سؤال پیش می آید که چگونه باید از خدا سپاسگذاری کنم؟ بدون شک آنچه از دید خود ما سپاسگذاری درست و صحیح برای خداست، نمی تواند همان نوع سپاسگذاری باشد که خدا انتظار دارد که ما از او تشکّر کنیم. در این شرایط برای شناخت نظر خداوند، راهی جز فرستادن پیامبران به سوی مردم، در کار نخواهد بود. پس خداوند این لطف را در حق بشر می کند و با فرستادن پیامبران، راه پرستش صحیح خود را به بشر می آموزد.
2.انسان موجودی اجتماعی است و به زندگی در جمع تمایل دارد. با وجود اینکه انسان فطرتاً خداجو و کمال گرا است اما در عین حال فراموشکار و تاثیر پذیر از محیط و شرایط است. از سوی دیگر انسان بخاطر اینکه خودش را دوست دارد، تمایل دارد امور طبق میل و شهوت خودش باشد. بدون شک در اجتماع لازم است که درخواستهای فردی اعضای اجتماع کنترل گردد و برای این کار قرار گرفتن قانونی مناسب و شایسته، لازم است. اینجا سؤال پیش می آید که بهترین قانونگذار کیست؟ بهترین قانونگذار کسی است که بهتر از هر کسی اعضای جامعه را بشناسد و منافع شخصی خودش را نیز در قوانین دخیل نکند. بدون شک با این حساب، خداوند کسی است که باید برای ما قانون مشخّص کند، از همین رو است که خداوند پیامبران را مبعوث می فرماید تا قوانین او را به گوش بشر برسانند.
3.خداوند جهان را هدفمند آفریده است. خدا انسان را مختار آفریده است لذا برای رسیدن به کمال باید در سایۀ عقل و خرد از اختیار خود استفاده کند و راه رسیدن به کمال را بشناسد، ولی عقل و دانش انسان برای شناخت درست و دقیق راه کمال کفایت نمی کند، زیرا انسان از یک سری مسائل به کلّی ناآگاه است، مثلاً هر چند وجود روح و زندگی پس از مرگ را می تواند ثابت کند، ولی قادر به درک آنها نیست و دانشش به سایر مسائل نیز ناقص است و گذشت زمان همواره اشتباهات پیشین آدمی را نشان می دهد. پس لازمۀ اینکه ما بتوانیم راه کمال را پیدا کنیم این است که خداوند فرستادگانی را برای هدایت ما بفرستد.
سلام و غرض ادب
دقت کنید که گوینه این سفر از تورات خود موسی است و در آیه 15 اساره میکند که از قوم بنی اسراییل پیامبر میفرستد پس اشاره به پیامبران بنی اسراییل دارد نه آنگونه که شما میخواید آن را به پیامبری از اعراب منتسب کنید
با سلام به شما دوست گرامی
در سفر تثنیه عهد عتیق چنین آمده است: «و خداوند به من گفت: آنچه گفتند نیکو گفتند؛ نبی را برای ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه با او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت». اگرچه برخی از یهودیان این پیامبر موعود را یوشع بن نون و برخی از مسیحیان او را حضرت عیسی دانسته اند، ولی به پنج دلیل به نظر می رسد مراد از این بشارت بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله باشد:
1 ـ یهودیان معاصر حضرت عیسی علیه السلام با اینکه عیسی آمده بود، منتظر ظهور پیامبر دیگری نیز بودند، بنابراین، آنچنان که برخی از مسیحیان ادعا کرده اند، پیامبر مورد اشاره در این آیه نمی تواند حضرت عیسی علیه السلام باشد. زیرا اولا خود عیسی علیه السلام در هیچ جا ادعا نکرده است که مورد بشارت پیامبران پیشین به ویژه حضرت موسی علیه السلام بوده است. ثانیا، این ادعا در انجیل نیامده است، علاوه بر اینکه حواریان و بزرگان مسیحی همانند پولس هم در اثبات حقانیت عیسی علیه السلام به ویژه زمانی که مسیحیت با عناد یهودیان روبه رو شد به چنین بشارتی استناد نکردند.
2ـ در این آیه، پیامبر موعود، همانند موسی دانسته شده است، «... از میان برادران ایشان مثل تو....» در حالی که نه عیسی و نه یوشع هیچ یک همانند موسی نیستند؛ زیرا یوشع از بنی اسرائیل بود و این امکان ندارد با وجود موسی و شریعت پایدار او از میان بنی اسرائیل پیامبری همانند موسی مبعوث شود. علاوه بر آن، در اینجا اشاره شده است که پیامبری را مبعوث خواهم کرد، در حالی که یوشع در آن زمان حاضر بوده است. همچنین حضرت عیسی نیز همانند موسی نیست؛ زیرا اولا، مسیحیان بر این باورند که عیسی خداست ولی هیچ یک از یهودیان به خدا بودن موسی باور ندارند. ثانیا، در نظر مسیحیان عیسی قربانی گناهان مردم شده است، در حالی که درباره حضرت موسی چنین باوری وجود ندارد. ثالثا، بر اساس گزارش «رساله پولس» حضرت عیسی به خاطر شفاعت مردم مورد لعن خدا قرار گرفت، در حالی که درباره حضرت موسی چنین گزارشی شنیده نشده است.
3ـ همان گونه که از ادامه این بشارت برمی آید، این نبی مأمور به انتقام گیری از منکران و کسانی است که خدا را انکار نمایند، در حالی که در شریعت عیسی سخنی از حدود و قصاص و جهاد و مانند آن وجود ندارد. 4ـ عنوان برادر موسی بودن برای یوشع و عیسی معنا ندارد، در حالی که پیامبر اسلام چون از فرزندان اسماعیل، و بنی اسرائیل از فرزندان اسحاق هستند، برادری آنها معنادار خواهد بود. 5ـ همخوانی و اشتراک زیاد شریعت نبی مکرم اسلام با شریعت موسی در بسیاری از موارد نشان دهنده اشتراک این دو نبی بزرگوار است.
پیامبری از میان عرب یکی دیگر از مواردی که می توان به عنوان بشارت های عهد عتیق به نبوت پیامبر اسلام به شمار آورد، بخشی از سفر تثنیه است که یهود را به دلیل اینکه خداوند را خشمناک کرده اند به فرستادن قومی غیر از خودشان تهدید می کند: «ایشان مرا به آنچه خدا نیست به غیرت آوردند و با اباطیل خود مرا خشمناک گردانیدند و من ایشان را به آنچه قوم نیست به غیرت خواهم آورد». در تفسیر و تبیین مراد از این قوم گفته شده آنان همان قوم عرب هستند که نبوت از نژاد آنان بوده و پیامبر آخرالزمان از میان آنان خواهد بود.از جمله شواهد این تفسیر ادامه همان سفر است که می گوید: «و به گروه نادان ایشان را خشمناک خواهم ساخت.» گفته شده مراد از این گروه نادان عرب های پیش از بعثت هستند که در غایت جهل و ضلالت بودند و هیچ نشانه ای از علوم عقلی و شرعی در میان آنان نبود.همچنین بنی اسرائیل چون نسل این قوم را از اسماعیل علیه السلام ـ که مادرش، هاجر، کنیز سارا بود ـ به شمار می آوردند، آنها را قوم نادان تلقی می کردند. این ادعا با این آیه قرآن که پیامبر را رسول در میان امیان می داند، سازگاری دارد که: «هو الذی بعث فی الأمیین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة وإن کانوا من قبل لفی ضلال مبین» (جمعه: 2) ترجمه: اوست آنکه در میان مردم درس نخوانده ـ عرب ـ پیامبری از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنان می خواند و پاکشان می سازد و کتاب ـ قرآن ـ و حکمت به آنان می آموزد و هر آینه پیش از این در گمراهی آشکار بودند. البته برخی با تفسیر این قوم نادان به یونانیان، تلاش کرده اند که این بشارت را به مبعوث شدن پیامبرانی در آن دیار، مربوط بدانند. در حالی که یونانیان چندین قرن پیش از میلادمسیح دارای علم وحکمت بوده و حکمای مشهوری همانند سقراط، افلاطون و ارسطو در میان آنان بودند.
نزول از کوه پاران (فاران) در آیه دیگری، به فرستاده شدن شریعت بر حضرت موسی علیه السلام و نزول تورات در کوه سینا، نازل شدن انجیل در سعیر و نزول قرآن در کوه پاران اشاره شده است، آنجا که می گوید: «و این است برکتی که موسی، مرد خدا، قبل از وفاتش به بنی اسرائیل برکت داده، گفت: یهوه از سینا آمد و از سعیر بر ایشان طلوع نمود و از جبل فاران درخشان گردید» با توجه به آن بخش از عهد عتیق که گزارش می دهد اسماعیل در منطقه پاران ساکن شد «و خدا با آن پسر می بود و او نمو کرده ساکن صحرا شد و در تیراندازی بزرگ گردید و در صحرای فاران ساکن شد و مادرش زنی از زمین مصر برایش گرفت» و شکی نیست که حضرت اسماعیل در مکه ساکن شد، بنابراین، کوه فاران همان کوهی است که غار حرا در آن قرار داشته و قرآن در آن کوه بر پیامبر اسلام نازل شده است.
پیامبری به نام «ماد ماد» یا «طاب طاب» در سفر تکوین هنگامی که حضرت ابراهیم از خدا می خواهد فرزندش اسماعیل را در نزد خود نگه دارد، خداوند به او می گوید: «اما در خصوص اسماعیل تو را اجابت فرمودم، اینک او را برکت داده، بارور و بزرگ گردانیده به ماد ماد، و دوازده رئیس از وی پدید آیند و امتی عظیم از وی به وجود آورم.» زبان شناسان عبری و سریانی معتقدند «ماد ماد» در زبان عبری و «طاب طاب» در زبان سریانی به معنای همان «محمد» است. و دوازده رئیس هم به امامان دوازده گانه معصوم و جانشینان آن حضرت اشاره دارد که پس از آن حضرت، رهبری مردم را بر عهده دارند.
حضرت عیسی مسیح(ع) پیش از عروج به آسمان از آمدن فرد دیگری که در متن یونانی «پاراکلیتوس» و در ترجمه سریانی «فارقلیطا» خوانده شده است بشارت می دهد، که پس از او خواهد آمد. این بشارت در انجیل یوحنّا باب 14، در آیه 16، ذکر شده است که به نقل از حضرت عیسی(ع) میگوید:
κἀγὼ ἐρωτήσω τὸν πατέρα καὶ ἄλλον παράκλητον δώσει ὑμῖν ἵνα μεθ' ὑμῶν εἰς τὸν αἰῶνα ᾖ,
و من از پدر خواهم خواست و او مدافعی(=فارقلیطایی) دیگر به شما خواهد داد که همیشه با شما باشد.
همان طور که می بینید حضرت عیسی مسیح، یاران خود را به آمدن فارقلیطایی دیگر، بشارت می دهد که این کلمه در ترجمه های فارسی مسیحیان از انجیل یوحنّا به «تسلی دهنده»، «مدافع» و امثال اینها ترجمه شده است. این آیه و توضیحاتی که حضرت عیسی مسیح در ادامه سخنان خویش در مورد او خواهد داد، نشان میدهد که به احتمال زیاد اینجا حضرت عیسی مسیح(ع) به حضرت محمّد(ص) بشارت داده است.
چنانکه ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن، جلد 3، صفحه 708 می گوید مانی و منتز که پیش از حضرت محمّد(ص) بودند، ادعا کرده اند که همان فارقلیطای موعود هستند و این امر نشان می دهد که مسیحیان تا قرنها منتظر این فارقلیطا بوده اند و بخاطر همین انتظار نیز افرادی مثل مانی و منتز فرصت پیدا کردند که خود را فارقلیطا معرفی کنند. این امر نشان می دهد که مجامع مسیحیت در پیش از اسلام منتظر این فارقلیطا بوده اند و لذا این که فارقلیطا یک پیامبر پس از حضرت عیسی(ع) است، تنها ادعای مسلمانان نیست.
انجیل یوحنا در ابتدا به زبان یونانی نوشته شده است و در نسخۀ یونانی این کلمه به صورت پاراکلیتوس نوشته شده است. حضرت عیسی مسیح(ع) به زبان یونانی سخن نمی گفته است، بلکه به زبان آرامی سخن می گفته است و یوحنّا که انجیل خود را به زبان یونانی نوشته است، طبق عادت همیشگی مسیحیان(که در مقدمه نیز بدان اشاره کردیم) اسمی را که حضرت مسیح(ع) به زبان آرامی به زبان آورده است، ترجمه کرده است و ترجمۀ آن را به یونانی نوشته است که این ترجمه بعدها در ترجمه های سریانی به فارقلیطا تبدیل شده است. اما اگر این ترجمۀ یونانی را به زبان آرامی که حضرت عیسی(ع) بدان سخن گفته است، برگردانیم، ترجمۀ آن میشود: مَحمَدَ. پس به نظر میرسد که حضرت عیسی مسیح(ع) واقعا اسم حضرت محمّد(ص) را به زبان آورده است ولی در انجیل یوحنّا این اسم از زبان آرامی به زبان یونانی ترجمه شده و به پاراکلیتوس بدل شده است. به نگر من همین امر به خوبی نشان می دهد که منظور حضرت عیسی(ع) فقط و فقط حضرت محمّد(ص) است.
البته چنانکه حضرت عیسی(ع) در ادامه توضیحات در مورد فارقلیطا، به نقل از انجیل یوحنّا باب 16، آیه 7 می فرمایند، تا ایشان نرود، او نمی آید:
ἀλλ' ἐγὼ τὴν ἀλήθειαν λέγω ὑμῖν, συμφέρει ὑμῖν ἵνα ἐγὼ ἀπέλθω. ἐὰν γὰρ μὴ ἀπέλθω, ὁ παράκλητος οὐκ ἐλεύσεται πρὸς ὑμᾶς: ἐὰν δὲ πορευθῶ, πέμψω αὐτὸν πρὸς ὑμᾶς.
با اینحال، من به شما راست میگویم که رفتنم به سود شماست. زیرا اگر نروم، آن مدافع(فارقلیطا) نزد شما نخواهد آمد؛ امّا اگر بروم او را نزد شما میفرستم.
این آیه نیز نشان می دهد که فارقلیطا بعد از حضرت عیسی(ع) خواهد آمد و لذا این آیه نشان می دهد که مسیحیان حقیقی باید منتظر موعود دیگری پس از حضرت عیسی(ع) باشند.
از سوی دیگر انجیل یوحنّا در آیه 8 از باب 16، به نقل از حضرت عیسی(ع) در مورد فارقلیطا می فرماید:
καὶ ἐλθὼν ἐκεῖνος ἐλέγξει τὸν κόσμον περὶ ἁμαρτίας καὶ περὶ δικαιοσύνης καὶ περὶ κρίσεως:
و چون او آید، جهان را بر گناه و عدالت و داوری ملزم خواهد نمود.
همچنین انجیل یوحنّا در آیه 26 باب 15، به نقل از حضرت عیسی(ع) چنین نقل می کند:
Οταν ἔλθῃ ὁ παράκλητος ὃν ἐγὼ πέμψω ὑμῖν παρὰ τοῦ πατρός, τὸ πνεῦμα τῆς ἀληθείας ὃ παρὰ τοῦ πατρὸς ἐκπορεύεται, ἐκεῖνος μαρτυρήσει περὶ ἐμοῦ:
امّا چون آن مدافع(فارقلیطا) که از نزد پدر برای شما میفرستم بیاید، یعنی روحِ راستی که از نزد پدر میآید، او خودْ دربارۀ من شهادت خواهد داد.
این آیه به شهادت دادن آن فارقلیطا به حقانیت حضرت عیسی(ع) اشاره دارد و ما می دانیم که حضرت محمّد(ص) بارها حضرت عیسی(ع) را تصدیق کردند و بسیاری از تهمتهای مسیحیان به آن حضرت را نیز رد فرمودند. پس این آیه نیز نشانه دیگری از این امر به ما می دهد که موعود مورد نظر همان حضرت محمّد(ص) است.
ضمن اینکه در آیه 13 باب 16 از انجیل یوحنّا، به نقل از حضرت عیسی مسیح(ع) چنین گفته شده است:
ὅταν δὲ ἔλθῃ ἐκεῖνος, τὸ πνεῦμα τῆς ἀληθείας, ὁδηγήσει ὑμᾶς ἐν τῇ ἀληθείᾳ πάσῃ: οὐ γὰρ λαλήσει ἀφ' ἑαυτοῦ, ἀλλ' ὅσα ἀκούσει λαλήσει, καὶ τὰ ἐρχόμενα ἀναγγελεῖ ὑμῖν.
ولیکن چون او یعنی روح راستی آید، شما را به جمیع راستی هدایت خواهد کرد زیرا که از خود تکلّم نمیکند بلکه به آنچه شنیده است سخن خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد.
سلام و عرض ادب
صد البته اگر به پست من دقت کنید بنده خدمت شما گفتم اگر در کتب پیشین اشاره به پیامبر بعد از خود داشته یاشد باید صریح واضح و روشن باشد تا با مراجعه با آن مردم دچار سردرگمی نشوند ولی اینها که شما میگویید مانند رمزگشایی و مصادره به مطلوب است
و از کلماتی مانند پاراکلیتوس فارقلیطا یا «ماد ماد» و «طاب طاب» استفاده میکنید و بعد آنرا به نام محمد ربط میدهید لطفاً منبعی قابل اطمینان بیاورید که چنان لغاتب به کار رفته و چنان ترجمانی هم داشته باشد
دقت کنید که مراد روح خدا ست نه پیامبر و در الهیات مسیحی فرقی بین عیسی روح القدس و پدر نیست
و با همه اینها باز اشکالی که بنده در پست80 صفحه 7 خدمت شما آوردم مبنبی بر عبث بودن و غیر عقلانی بودن اخبار نمیتواند باز توجیه گر مراد شما مبنی بر اخبار پیشینیان باشد
نقل قول:
ز اینکه بگدریم ما فرض میگیریم که پیامبرانی پیش از اسلام وجود داشته اند که منتسب به خدا بود ه اند آیا دلیلی عقلانی میتوانید پیدا کنید که آنها نام و نشانی پیامبر اسلام را بیان کنند مثلا فرض یگیریم عیسی همانطور که مسلمانان میگویند نه پسر خدا که پیامبر بوده 1-اگر میگفت که بعد از من پیامبر اسلام می آید که دین مرا کامل کند چطور از مردم آن زمان باید توقع داشت گه به پیامبری ایمان بیاورند گه شریعتش ناقص است 2-بعد ممکن است کتابش تحریف یابد و مشخصات پیامبر بعدی هم تحریف شود آنوقت ان نشانه گذاری بیشتر موجب آن میشود که مردم سراغ مدعی دروغی بروند این نقض غرض هست زیرا در تحریف هم میتوان نشانه های پیامبر بعدی را تغییر داد و هم نام او را 3-این خبر برای مردم هم عصر حضرت عیسی عبث است زیرا نشانه های پیامبر بعدی به چه درد آنها میخورد برای مردم و نسلهای بعد هم بیفایده است چون مردم بعد هیچ اطمینانی ندارند که آنچه از کتاب آسمانی در دست دارند جعلی نباشد یعنی حجتی برایشان نمی آورد
اگر چه بنده معتقدم هر گونه اخبار غیبی از آینده چه صریح و چه تلویحی به فرض صحت امر چون مؤید وجود جبر هست زیرآب خود ادیان را میزند تا تأیید کننده حکمت نبوت و بعثت انبیا البته این مطلب خودش بحثحوصله و بحث جداگانه میخواهد که میتوانید با زدن تاپیک علت آن را از من جویا شوید
موفق باشید
1.عقل انسان وجود خدا را اثبات می کند. با اثبات وجود و صفات خدا، ما درک می کنیم که هر چه داریم از خداست. اینجا بار دیگر عقل انسان او را وا میدارد که از خدا سپاسگذاری کند. اینجا انسان برایش سؤال پیش می آید که چگونه باید از خدا سپاسگذاری کنم؟ بدون شک آنچه از دید خود ما سپاسگذاری درست و صحیح برای خداست، نمی تواند همان نوع سپاسگذاری باشد که خدا انتظار دارد که ما از او تشکّر کنیم. در این شرایط برای شناخت نظر خداوند، راهی جز فرستادن پیامبران به سوی مردم، در کار نخواهد بود. پس خداوند این لطف را در حق بشر می کند و با فرستادن پیامبران، راه پرستش صحیح خود را به بشر می آموزد.
بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمت خدا بر شما و برکاتش
و عید فطر بر شما و تمامی مؤمنین و مسلمین از جنّ و انس پر برکت و پر خیر و رحمت و مغفرت
به نکتهی مهمی اشاره کردید ... خدا را جز به آنچه خودش خود را به آن معرفی کند نمیشود شناخت مگر به برخی صفات تنزیهی ... حق نداریم بگوییم یدالله مگر آنکه خودش چنین مطلبی را فرموده باشد (مسیحیان و برخی از یهودیان نعوذبالله از خودشان گفتند ابن الله و مشرک شدند) ... این مهم هم کار عقل نیست و کار وحی است و معرفت به خالق در نتیجه یکی از ضروریات ارسال رسل و انبیاء علیهمالسلام را بیان میکند
پژوهشگر;709666 نوشت:
3.خداوند جهان را هدفمند آفریده است. خدا انسان را مختار آفریده است لذا برای رسیدن به کمال باید در سایۀ عقل و خرد از اختیار خود استفاده کند و راه رسیدن به کمال را بشناسد، ولی عقل و دانش انسان برای شناخت درست و دقیق راه کمال کفایت نمی کند، زیرا انسان از یک سری مسائل به کلّی ناآگاه است، مثلاً هر چند وجود روح و زندگی پس از مرگ را می تواند ثابت کند، ولی قادر به درک آنها نیست و دانشش به سایر مسائل نیز ناقص است و گذشت زمان همواره اشتباهات پیشین آدمی را نشان می دهد. پس لازمۀ اینکه ما بتوانیم راه کمال را پیدا کنیم این است که خداوند فرستادگانی را برای هدایت ما بفرستد.
دنیا محل کسب توشهی زندگی است و اصل زندگی در آخرت است و دنیا مقدمهی آخرت است و به خودی خود ارزشی ندارد، این را به واسطهی وحی میدانیم و اگر صرفاً به عقل باشد دیدهها و شنیدهها لزوماً به شناخت خدا و تقوای او منجر نمیشود ... یکی از رکنهایی که خود عقل بر مبنای آن کار میکند وحی الهی در باطن انسانها (الهام و خطورات الهی در قلب انسانها) است و وحی بیرونی برای برجسته سازی و تشخیص سره بودن این خطورات به نسبت خطوران شیطانی و نفسانی لازم است ... بدون وحی چه در ظاهر و چه در باطن عقل کارایی خاصی نخواهد داشت ... همانطور که عقل بدون فطرت کاری نمیتواند بکند ... خوب است در این میان به تفاوت تعقل و تفکر منطقی توجه شود، کسی که صحبت از تعقل میکند یک سری ویژگیها به طور پیشفرض طرح میکند که در تفکر منطقی لزوماً وجود ندارد، ولی ظاهراً عموم مردم فرقی میان تعقل و تفکر منطقی قائل نیستند و عقل و منطق را به جای هم و به طرز معادل به کار میبرند، همانطور که تفاوت زیادی بین روح ریاضیات و سایر علوم قائل نیستند و اساساً هر استدلال را تنها بر مبنای منطق قوی یا ضعیف آن ارزیابی مینمایند ... توجه به این تفاوتها خود عقل را طوری معرفی مینماید که بدون مجموعهی فطرت و وحی باطنی و وحی ظاهری مفهومی نخواهد داشت ... در اصل وجود یکی از این سه مؤلفه ضروری است و همراهی دو مؤلفهی دیگر در کنار آن سپس علاوه بر شرط لازم برای هدایتشرط کافی برای اتمام حجت را فراهم مینماید.
اگر اشتباه نکنم
یا علی علیهالسلام
بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمت خدا بر شما و برکاتش
و عید فطر بر شما و تمامی مؤمنین و مسلمین از جنّ و انس پر برکت و پر خیر و رحمت و مغفرت
با سلام و تبریک و تهنیت متقابل عید فطر به شما مدیر گرامی
بنده هم با نکات و جمع بندی شما موافق هستم
متحیر;709681 نوشت:
سلام و عرض ادب
صد البته اگر به پست من دقت کنید بنده خدمت شما گفتم اگر در کتب پیشین اشاره به پیامبر بعد از خود داشته یاشد باید صریح واضح و روشن باشد تا با مراجعه با آن مردم دچار سردرگمی نشوند ولی اینها که شما میگویید مانند رمزگشایی و مصادره به مطلوب است
و از کلماتی مانند پاراکلیتوس فارقلیطا یا «ماد ماد» و «طاب طاب» استفاده میکنید و بعد آنرا به نام محمد ربط میدهید لطفاً منبعی قابل اطمینان بیاورید که چنان لغاتب به کار رفته و چنان ترجمانی هم داشته باشد
همان طور که در پست های قبلی گفته شد با توجه به آیات قران بنظر می رسد نام رسول خاتم و مشخصات آن در کتب عهدین بوده
و این کتب دچار تحریف و بازنویسی شده اند حالا ممکن است از روی لجاجت یهودیان یا دلایل دیگر باشد
ضمن اینکه در انجیل بارنابا نام مبارک پیامبر ذکر شده
به نظر می رسد اسم ها در طول زمان و در زبان های مختلف ممکن است دچار تغییراتی شود .... در کتب مقدس پیشین نیز مثلا اسم حضرت یعقوب بصورت ژاکوب خوانده میشود یا حضرت اسحاق بصورت ایزاک ....پس اینکه گفته شد نام مبارک محمد بصورت "ماد ماد" آمده چندان دور از ذهن نیست
علاوه براین می توان به روایاتی هم در زمینه تایید علمای مسیحی و یهود بر پیامبری حضرت محمد که در زمان صدر اسلام به حضور پیامبر می رسیدند استناد کرد
و اینکه عده ای از این اقوام با توجه به پیش بینی های کتب مقدس شان به یثرب(مدینه) منتقل شدند...یعنی از جاهای خوش آب و هوا به سرزمین های بیابانی و خشک منتقل شدند ....خب بنظر می رسد اینها دلایلی برای این کار داشته باشند. و قبایلی از آنها در مدینه با پیامبر بیعت کردند و انصار را تشکیل دادند و البته قبیله هایی هم به جنگ و مخالفت برخواستند
متحیر;709681 نوشت:
دقت کنید که مراد روح خدا ست نه پیامبر و در الهیات مسیحی فرقی بین عیسی روح القدس و پدر نیست
و با همه اینها باز اشکالی که بنده در پست80 صفحه 7 خدمت شما آوردم مبنبی بر عبث بودن و غیر عقلانی بودن اخبار نمیتواند باز توجیه گر مراد شما مبنی بر اخبار پیشینیان باشد
عیسی (ع) به حواریون میگوید پس از رفتنش خداوند «فارقلیط دیگری» را به مردم عطا خواهد کرد[20]. از آنجا که روح القدس تعدّد ندارد و تنها یکی است، معنی نمیدهد که عیسی مسیح بگوید با رفتنش خداوند روح القدس دیگری را میفرستد. اما اگر مقصود از «فارقلیط دیگر»، «پیامبری دیگر» باشد، چنین چالشی پیش نخواهد آمد.
عیسی (ع) تاکید میکند که تا نرود، «فارقلیط» نمی آید[21]. با استناد به اناجیل، روح القدس پیش از صعود حضرت عیسی (ع) نیز حضور داشته و چنین نبوده که آمدنش منوط به رفتن عیسی مسیح باشد. بر اساس اناجیل، روح القدس نه تنها بر مسیح، بلکه بر یحیای نبی[22] ، مریم (مادر عیسی)[23] و همچنین حواریونی که برای تبلیغ میرفتند[24]، نازل میشده؛ پس معنی نمیدهد که عیسی (ع) بگوید تا نرود روح القدس نمیآید. اما اگر مقصود از فارقلیط، پیامبری صاحب شریعت باشد، دیگر چنین چالشی پیش نمیآید؛ چراکه باید شریعت پیامبر جدید جایگزین شریعت عیسی شود.
در سایه ی خبر متواتر و بلکه فوق متواتر شکی نداریم که شخصی به نام محمد ابن عبدالله (ص) در هزار و چهارصد سال قبل در مکّه ادعای نبوت داشته است ؛ و اخباری از معجزات او به ما رسیده است و تعداد زیادی از این اخبارِ بیان کننده یِ معجزه یِ او ، اخبار متواترند؛ یعنی افراد زیادی مستقیما آن معجزه را دیده و هر کدام جداگانه آن را نقل نموده اند و با سلسله اسناد مشخّصی این اخبار به ما رسیده است ؛ لذا ما از راه خبر متواتر یقین داریم که پیامبر اسلام معجزاتی داشته است ؛
سلام. خوشحالم که شما هم مجددا وارد بحث شدید.
یعنی تنها دلیل ما برای بررسی صحت ادعای پیامبر معجزات ایشونه؟
سلام.
بله. قبلا فرموده بودین.
عرض بنده هم این بود که حتی با پذیرش این پیش فرض، حداکثر میتونیم بهترین گزینه موجود رو پیدا کنیم.
اما این مساله به ما اثباتی در مورد اینکه این گزینه یا گزینه های دیگه از طرف خدا باشند و آخرین دین باشند نمیده.
سلام
وقتی ضرورت نبوت از سوی خدا اثبات شود ( این قسمت، پیش فرض بود که اگر ثابت شود، از سویِ خدا بودنِ یک گزینه ثابت میشود )
یعنی
می دانیم گزینه ای از سوی خدا، وجود دارد. ( تا اینجا اثبات میشود که یک گزینه از سوی خدا داریم )
تنها به دنبال یافتن مصداق این گزینه هستیم ( اعجاز، حصر عقلی ) ( ممکن است شما بگویید این دو دلیل یعنی اعجاز و حصر عقلی نمی توانند مصداق درست را برای ما مشخص و آشکار کنند )
با سلام خدمت شما دوستان عزیز
از اینکه در وسط بحث شما وارد می شوم پوزش میطلبم.
بنده پست ها را خواندم و اگر اجازه بفرمایید نظرم را بدهم.
ببینید دوست عزیز.
ظاهرا کاربر divoone1985 ضرورت ارسال رسل را پذیرفته اند. منتها می گویند شاید هنوز آن مصداقی که دنبالش هستیم نیامده باشد.
و شما می فرمایید باید آمده باشد.
فکر کنم اختلاف همین جا باشد. پس باید این مساله روشن شود که :
آیا امکان دارد آن مصداق مورد نظر نیامده باشد یا امکان ندارد؟
که مخاطب بحث شما اعتقاد دارد که امکانش هست که هنوز پیامبر خاتم نیامده باشد.
به اعتقاد بنده هم این امکان وجود دارد. چرا؟
شما لطف کنید برگردید به دوران قبل از ظهور پیامبر اسلام.
در 600 سالی که بین حضرت عیسی (ع) و پیامبر اسلام وجود داشت پیامبر ظهور نکرد.
در یک روز مانده به بعثت پیامبر هم پیامبری در شبه جزیره عربستان وجود نداشت. غیر از این است؟
حال در این یک روز چه اتفاقی افتاد که امکان چایش را به عدم امکان داد؟
بنده می گویم امروز هم می تواند شرایط مثل یک روز قبل از بعثت باشد. چطور یک روز قبل از بعثت امکانش بود پیامبری ظهور نکرده باشد و الان امکانش نیست؟
و من الله توفیق
سلام
وقتی ضرورت ارسال، حل شد. یعنی امکان ندارد اکنون مصداقی وجود نداشته باشد.
اما خاتمیت :
وقتی بهترین گزینه مشخص شد ، خاتمیت نیز پذیرفته میشود.
خاتمیت در ابتدا جنبه تقدم و تاخر دارد. ( اخرین پیامبر ، موسی بعد عیسی و بعد محمد)
بعد جنبه حقیقی پیدا می کند. ( واقعا اخرین پیامبر)
در حقيقت كسانى كه (به اسلام) ايمان آورده و كسانى كه يهودى شدهاند و ترسايان و صابئان، هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان داشت و كار شايسته كرد، پس اجرشان را پيش پروردگارشان خواهند داشت و نه بيمى بر آنان است و نه اندوهناك خواهند شد. ( 62 بقره)
دین ارجعیت نداره ایمان به خدا و اخرت و کار شایسته ملاک هست
سلام.
چطور یک روز قبل از بعثت امکان داشت؟
اگر می گویید مصداق عیسی ع بود. بنده هم می گویم همچنین می تواند مصداقش عیسی ع باشد.
بر اساس همین استدلال ضرورت بررسی احساس می شود.
و من الله توفیق
سوال :
یعنی شما معتقدید هر کسی بعد از عیسی ع می آمد و ادعای پیامبری می کرد باید نبوتش بدون بررسی پذیرفته میشد؟؟؟؟
بیایید روشن تر بیان کنیم :
فردی در زمانی پیش از پیامبر اسلام زندگی میکند.
همین استدلال را پیروی می کند.
نتیجه : مثلا می گوید : اولا دینِ عیسی بهترین گزینه است. دوما این دین ادعا ندارد آخرین دین است. سوما بلکه به دین بعدی نوید می دهد.
البته این سه مورد ( اولا و دوما و سوما) بر اساس اطلاعات فعلی از دین عیسی بود.
مطمئن هستید که پست ها را به دقت خوانده اید ؟!
گفته شد هر کس ادعای پیامبری کند جزو گزینه ها لحاظ میشود. بعد مراحلی برای کاذب بودن و غیر کاذب بودن، قابل جمع بودن و ... گفته شد.
به پست های قبلی مراجعه کنید.
بله خوانده ام.
بر اساس استدلال شما در صورتی که یک گزینه بیشتر وجود نداشته باشد نیاز به بررسی نیست و همان یک گزینه پیامبر خاتم می تواند باشد.
لذا عرض شد اگر قبل از بعثا پیامبر هر شخص دیگری ادعای پیامبری می کرد باید قبول میشد چون تنها گزینه است؟
بنده فقط می خواهم ثابت کنم در حالتی که یک گزینه هم بیشتر وجود نداشته باشد همان یک گزینه نیاز به بررسی دارد.
و من الله توفیق
منظورتان را واضح تر بیان کنید
یعنی تنها یک نفر ادعای رسالت داشته است ؟
بله. مثلا در سال 500 میلادی یک نفر ادعای پیامبر بکند و گزینه دیگری وجود نداشته باشد؟
آیا می توان به ادعای ایشان لبیک گفت؟ بدون بررسی؟
و من الله توفیق
آفرین
فرض می کنیم ما بررسی کردیم و متوجه شدیم تنها گزینه ی موجود که ادعای رسالت دارد شخص الف است.
شما می گویید باید بررسی کنیم همین گزینه را، خوب بررسی کنید. چه اشکالی دارد ؟
مگر وقتی چند گزینه داشتیم و کاذب و غیر کاذب را از هم تشخیص دادیم و گزینه ی درست را انتخاب کردیم، گزینه ها را بررسی نمی کردیم ؟
آنجا بررسی کردیم تا با تشخیص کذبِ یک گزینه، آن را از دور خارج کنیم. اینجا هم اگر ثابت شود، تنها گزینه از دور خارج میشود و دوباره باید جستجو کنیم.
لطفا بفرمایید این بخش را از کجا به دست آورده اید ؟
تا آخر این جستار منتظر هستم تا اگر کسی توانست استدلال ما بر بی اعتباری سایر ادیان و بهتر بودن اسلام را نفی کند، از بنده نقل و قول بگیرد.
ما استدلال کردیم و نشان دادیم بهترین گزینه اسلام است.
و در آخر می گویم :
هر کس توانست یک گزینه ی دیگر به آن چه گفته شد بیفزاید یا استدلالهای گذشته ما را نقد کند.
قران خودش دربسیاری از موارد خودش رو تفسیر میکنه و البته پیامبر طبق توضیح خود قران تفسیر درست رواز اون میدن
به هر حال تکه تکه کردن قران و اینطور نتیجه گیری از ان غلط است
اولا
ان الدین عند اللّه الاسلام؛تنها دین مورد قبول نزد خداوند اسلام است( 19 ال عمران)
(85 آل عمران ) وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ:هر کس دینى غیر از اسلام براى خود انتخاب کند پذیرفته نخواهد شد
دوما
تفسیر نمونه _جامع البیان سلمان فارسی به رسول اکرم (ص ) گفت دوستان من که اهل ایمان و نماز بودند ولی شما را ندیدند تا به شما ایمان بیاورند وضع انها درقیامت چگونه است ؟ یکی از حاضرین جواب داد اهل دوزخند ولی این ایه نازل شد که هر کدام از پیروان ادیان که در عصر خود بر طبق وظایف وفرمان الهی عمل کرده اند ماجورند البته این ایه نمیتواند دستاویزی برای ماندن در یهودیت ومسیحیت باشد زیرا اولا قران اهل کتاب را به اسلام دعوت نموده است وثانیا تهدید کرده که اگاهانه به سراغ دینی غبر از اسلام بروند مورد قبول نیست (ال عمران ایه 85)
سوما (چند نمونه)
[="]«وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ كُلَّمَا أَوْقَدُواْ نَارًا لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَادًا وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ» (المائده، 64) [="]ترجمه:[="] و يهود گفتند دستخدا بسته است! دستهاى خودشان بسته باد و به [سزاى ] آنچه گفتند از رحمتخدا دور شوند بلكه هر دو دست او گشاده است هر گونه بخواهد مىبخشد و قطعاً آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو فرود آمده بر طغيان و كفر بسيارى از ايشان خواهد افزود و تا روز قيامت ميانشان دشمنى و كينه افكنديم هر بار كه آتشى براى پيكار برافروختند خدا آن را خاموش ساخت و در زمين براى فساد مىكوشند و خدا مفسدان را دوست نمىدارد. [="]«لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَار» (المائده، 72) [="]ترجمه:[="] كسانى كه گفتند خدا همان مسيح پسر مريم است قطعاً كافر شدهاند و حال آنكه مسيح مىگفت اى فرزندان اسرائيل پروردگار من و پروردگار خودتان را بپرستيد كه هر كس به خدا شرك آورد قطعا خدا بهشت را بر او حرام ساخته و جايگاهش آتش است و براى ستمكاران ياورانى نيست. [="]«لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلاَّ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَّمْ يَنتَهُواْ عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» (همان، 73) [="]ترجمه:[="] كسانى كه [به تثليث قائل شده و] گفتند خدا سومين [شخص از] سه [شخص يا سه اقنوم] است قطعاً كافر شدهاند و حال آنكه هيچ معبودى جز خداى يكتا نيست و اگر از آنچه مىگويند باز نايستند به كافران ايشان عذابى دردناك خواهد رسيد.
این ایه ها در مورد کسانی از روحانیون یهود و نصارا هست که حقیقت رو میدونستند و کتمان کردند نه عام مردم که با همان دین به دنیا میاند و هیچ وقت با دین دیگری اشنا نمیشدند و حقیقت را درک نمیکردند
اتفاقا امروز داشتم دوباره قران میخوندم یه همچین ایه ای پیدا کردم که همین مضمون رو داشت ایه 69 مایده من به تفسیر قران هیچکس نیازی ندارم
به قول یکی از فلاسفه که اسمش یادم نیست ترجمه هم حتی بدرد نمیخوره حالا چه برسه به تفسیر باید اصل رو خوند نه ترجمه چه برسه به تفسیر
به نظرم به جای اینکه فقط مسلمون هارو مدخلین به بهشت بدونیم بهتره که تو کار خدا دخالت نکنیم
سلام و درود.
عرض بنده هم از ابتدا همین بوده. اما دوست خوبمون ظاهرا این رو قبول ندارن.
اگر شما منظور ایشون رو متوجه شدید برای بنده هم بیان کنید شاید چیزی دستگیرم شد.
منظورتون از استدلال همون دو خط بود؟ غیر از اون که بنده چیزی ندیدم.
بنده چند گزینه دیگه هم عرض کردم. ولی شما ممارست عجیبی در تکرار حرفهای قبلیتون دارین. ممنون میشم کمی مفصلتر توضیح بدین تا بنده هم بتونم ممنظورتون رو متوجه بشم.
بله کسی که از روی جهل از دین غلط پیروی میکند که مقصر نیست.منظور من هم کسانی بود که به عمد این کار رو میکنن.در مورد اونها با توجه به ایاتی که اورده شد شکی در عذاب اونها نیست...
و اشاره بیشتر من رو این مسئله بود که غیرممکن و محال عقلی است دوعقیده ی متضاد همزمان درست باشند
در مورد تفسیر هم.خیلی خوبه اگر تا این حد تسلط دارید به زبان عربی.البته با این حال باز هم:
هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ
اوست که اين کتاب را بر تو نازل کرد بعضی از آيه ها محکماتند ، اين آيه ، ها ام الکتابند ، و بعضی آيه ها متشابهاتند اما آنها که در دلشان ميل به باطل است ، به سبب فتنه جويی و ميل به تاويل از متشابهات پيروی می کنند ، در حالی که تاويل آن را جز خدای نمی داند و آنان که قدم در دانش استوار کرده اند می گويند : ما بدان ايمان آورديم ، همه از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان پند نمی گيرند 7 ال عمران
و راه حل این مشکل هم این طور بیان شده:وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ نحل44
من و شما حتما حتما حتما به تفسیر پیامبر و ائمه احتیاج داریم. چون قران خودش میگه همون طور که هادی است برای بعضی هم میتواند گمراه کننده باشد.پیامبری که قران رو اورد ائمه رو در کنار قران قرار داد و فرمود کسی که به هر دو اونها رجوع کنه گمراه نمیشود (حیث معروف ثقلین) نه به یکی
گاهی ما حواسمون نیست علت اعتقادمون به یک مسئله این است که هرطور بخواهیم تفسیرش میکنیم در نتیجه جای اینکه اون بشه هادی ما (و البته امر و نهی کننده ی ما)میشود توجیه گر اعمالمون!!.(البته صادقانه خودمو عرض میکنم).وامثال یزید و داعش و اخوندهای درباری(به تعبیر امام خمینی)... هم از دل این انحراف بیرون میان
برای همین باید خیلی مراقب بود
موفق باشید
با سلام.
و طاها;706472 نوشت:
خوب تا اینجا درست.
نه تنها اشکال ندارد بلکه واجب است و لازم. بدون بررسی نمی توان رای داد. حتما و حتما باید بررسی شود. مخاطب اصلی شما در بحث تمام تلاشش را کرد که این مساله را بررسی کند ولی بنده تلاشی در این زمینه از شما مشاهده نکردم. اگر شما این پیامبر بردن پیامبر گرامی اسلام را بررسی کرده و به نتیجه رسدید با مستندات تاریخی لازم بیاورید تا ما هم استفاده کنیم. اگر قبلا بررسی کردید شماره پست را ذکر کنید.
و البته ممکن است در نتیجه جستجو مورد جدیدی مشاهده نشود و نتیجه بشود همان عیسی بن مریم ع. ممکن است نتیجه بررسی عیسی بن مریم ع هم پیامبر بودن ایشان را ثابت نکند و همین الی آخر. در واقع ممکن است ما پس از جست و جو به هیچ گزینه ای نرسیم. مهم نست. ما تلاش خود را کردیم. بالاخره ما انسانها که به غیب دسترسی نداریم و جایزالخطا هم هستیم.
اگر بنده اشتباه می کنم شما شماره پستی را که در آن پیامبر بودن پیامبر گرامی اسلام را ثابت کردید اعلام کنید.
و من الله توفیق
سلام
بررسی مورد نظر ما برای اثبات نبوت نیست. برای تشخیص مصداق است و تشخیص گزینه ها است. توضیح بیشتر، را باید در پست های پیشین جستجو کنید.
اما با تصوری که شما دارید. خیر اصلا لازم نیست.
خوب این مشکل شماست که نمی توانید دلایل ما را ببینید.
مستندات کافی آورده شد. شماره پست لازم نیست چون اولا خودتان به قول خودتان با دقت خوانده اید دوما پست ها زیاد است باید از اول تا اخر بخوانید.
نشان دادیم که نتیجه ی جستجو، عیسی بن مریم نمیشود.
اشتباه می کنید.
با سلام
و طاها;708655 نوشت:
می دانم.
کدام تصور؟ چرا لازم نیست بررسی شود؟
ما مشکل داریم. دیگران هم مشکل دارند؟!
خواندم. چیزی که مشاهده کردم این بود که شما مدام اصرار داشتید که بدون بررسی و با حصر عقلی پیامبر بودن حضرت محمد ص را اثبات کنید.
در کدام پست؟
بله براحتی می توان پذیرفت. شاید آن نبی واقعی مورد نظر شما هنوز ظهور نکرده باشد. آن وقت گزینه بعدی می شود عیسی بن مریم ع که البته ایشان هم باید بررسی شود.
چرا تنها گزینه؟ عیسی ع و موسی ع چرا نه؟
در ضمن انسان جایز الخطاست و البته با توانایی های محدود. همان طور که بسیاری از انسانها در طول تاریخ از نعمت پیامبر محروم بودند ما چرا مستثنی باشیم.
منطقا ممکن است گزینه های بسیار دیگری وجود داشته باشد که ما هنوز پیدا نکردیم. شما هیپ وقت نمی توانید ادعا کنید گزینه شما تنها گزینه موجود است بلکه فقط می توانید ادعا کنید که تنها گزینه ای است که من پیدا کردم. همین.
اشکال استدلال شما دقیقا همین جاست.
و من الله توفیق
سلام و عرض ادب
از انجا که هیپچ راه قطعی و یقینی وجود ندارد که بشود برهان آورد و یا ثابت کرد که شخصی که تا بحال از راه صداقت و راستی عدول نکرده است باز هم در ادامه زندگیش بنابه هر دلیلی خواه خیرخواهی خواه توهم و بیماری خواه دلایل شخصی فریب یا طمع و القائات شیطانی و یا هر علت دیگر هنوز بر جاده راستی هست
بنابراین این جاست که متفکران اسلامی معجزه» را به عنوان مهم ترین و محکم ترین (و به عبارتی: تنها) نشانه ی محکم و قطعی نبوت معرفی می کنند.
حال معجزه چیست؟
معجزه امری است خارق العاده که از جانب خداوند و بدست پیامبر صورت می پذیرد، در حالی که با ادعای پیامبری و تحدی [د هماورد طلبی] همراه است و با مدعای پیامبر مطابقت دارد و قابل تعلیم و تعلم نیست و دیگران از انجام آن ناتوان اند.
یعنی سه خاصیت عمده دارد:
1. خرق عادت و برخلف جریان طبیعی حوادث و پدیده ها در طبیعت است و عللی مافوق طبیعی دارد،
2. قابل تعلیم و تعلم نیست
3. معارض ندارد (هیچ کس نمی تواند مثل آن را انجام دهد)؟
در مورد 1 آیا ما به تمامی علوم و حوادث طبیعت اشراف داریم که بتوانیم رأی بدهیم این امر معجزه خارج از تمامی حوادث طبیعی هست
در مورد 2 ما چگونه و از چه راه می توانم بفهمم که مدعیِ نبوت آن فعلِ شگفت انگیز را از کسی نیاموخته آیا از تمامی مردمان سؤال کرده ایم که شما این امر را به مدعی پیامبر آموزش داده اید آیا همه انها در پاسخ صادقند و شاید بین معلم و مدعی معجزه تبانی باشد که این راز تعلم را هیچگاه برملا نکنند
در مورد 3 این هم مانند تحدی است آیا از تمامی مردم زمین سؤال شده که شما قدرتی مشابه این معجزه را دارید مسلما چنین سؤال تام و تمام هیچ گاه صورت نمیگیرد چرا که بسیار کسان درگذشته اند بسیار کسان در دسترس نیستند و بسیار کسان هنوز بدنیا نیامده اند [SPOILER]درست مثل کاوش در تحدی قرآن
[/SPOILER]
.پس هیچگاه نمی توان با قطع و یقین، فعلی خاص را هرچقدر هم که در نظر ما شگفت انگیز باشد د مصداق معجزه دانست و این مشکل، ما را در پی بردن به واقعیت و صدق نبوت هر مدعی دچار بن بست می کند.
سعی کردم به طور خلاصه بیان کنم امیدوارم به کنه ادعای دست نیافتنی اثبات معجزه پی برده باشید
و یک نکته دیگر معجزات پیامبر اسلام قابل شمارش نیست را قید کردید لطفا یک ملیون معجزه از بیشمار معجزه پیامبر را فهرست کنید
پیروز و موفق باشید
سلام
همین چند جمله نشان داد که متوجه نشدید. تنها بیخودی ادعایتان میشود.
این سخن در غایت ضعف است :
تا زمانی که انسان جایز الخطاست، چیزی اثبات نمی شود.
تا زمانی که اختلاف وجود دارد چیزی اثبات نمیشود
تا زمانی که ایسم ها و باورهای مختلف و متضاد وجود دارد چیزی اثبات نمیشود.
:Sham:
:Narahat az:
هر کسی توضیح می خواهد به پست های پیشین مراجعه کند بیش از بیست پست داده شده است.
منتظر خواهم ماند تا آخر :Nishkhand:
تا به حال دو دلیل مطرح شد
حصر عقلی و اعجاز
تا به حال روی حصر عقلی گفتگو کردیم و از ابتدا در حدود بیست و هشت پست داده شده است.
ثابت شد که تنها گزینه ی موجود و معتبر اسلام است.
به شبهات نیز پاسخ داده شد.
اما متاسفانه برخی نمی توانند این استدلال ما را فارغ از فیلتر ذهنی پیش ساخته ی خود نگاه کنند.
لذا به مشکل می خورند.
در واقع چند پست تکرار مکررات بود که به خاطر کوتاهی دیگران مجبور به تکرار شدیم.:offlow:
جالب این است که به من می گویند استدلالت کجاست ؟ :Khandidan!:
توصیه می کنم به جای این حرف های سطحی، کمی سعی کنید از استدلال مطرح شده نقل قول بگیرید و آن را رد کنید.البته به یک پست بسنده نکنید تا باز به مشکل نخورید. :Hedye:
با سلام
من مطالب دوستان را نگاه کردم. چیزی که در این ارتباط به ذهن بنده می رسد این است که:
اثبات کردن برخی مسائل شاید تنها برای افراد محدودی امکان پذیر باشد که احتمالا به درجات بالایی از کمال، شناخت و معنویت و... رسیده اند
البته این نکته را هم در نظر داشته باشیم اگر قرار باشد که بطور قطعی بر همگان اثبات شود و روشن شود پیامبر اسلام از جانب افریدگار یکتا
انتخاب شده اند و آنچه در قران بیان داشته اند وحی الهی است
مشکلی که ممکن است بوجود آید بحث آزمون و امتحان کردن انسان در شرایط مختلف است
کما اینکه آیات بسیاری در قرآن وجود دارد مبنی بر اینکه انسان ها در شرایط مختلف آزمون و امتحان میشوند تا معیین شود کدامیک بهترین عمل را انجام میدهند
حالا تصور بفرمایید بر همگان اثبات شود پیامبر اسلام همان خاتم انبیاء است که از جانب ذات جلاله و مقدس الهی برای هدایت مردم انتخاب شده است و آنچه در مورد
قیامت و عذاب و پاداش آخرت در قران گفته شده بطور قطع و یقین واقع خواهد شد
در این شرایط امکان امتحان و آزمون انسان ها و تشخیص نیت ها و اینکه چه کسی اعمال صالح را انجام میدهد دشوار است
بر این اساس با وجود اینکه هنوز برای بنده هم سوالات بدون پاسخ وجود دارد
اینکه ایا هر انسانی دنیا می آید روح مخصوص به خود را دارد و بعد از مرگ هم این روح از بین نمی رود و تا ابد زنده می ماند و بر این اساس میلیاردها انسانی که تابحال در زمین بوده اند هر کدام یک اصالتی دارند که ازبین رفتنی نیست؟
اینکه اگر بر طبق قرآن کریم باور کنیم حتی افتادن برگ درخت هم مطابق با اراده و خواست ذات جلاله و مقدس الهی است و خداوند می داند پس بایست قبول کنیم هر حادثه ای در زمین روی میدهد خداوند متعال می داند و اگر در زمین و امورات آن حضور و نقش دارد این رویدادا به خواست اوست.... هر حادثه تلخ و ناگواری که روی میدهد. پس جنگ های جهانی هم به خواست خداوند بوده، پس از بین رفتن انسان های بی گناه و کودکان و... ناشی از بیماری های فراگیر و اپیدمی ها و جنگ ها و بلایای طبیعی و ... به خواست خداوند بوده؟! یا تنها اینها را میدانسته ولی به خواست و اراده او نبوده است و سیر و زنجیره دلایل مادی باعث این رویدادها میشود؟
اینکه واقعا انسان اشرف مخلوقات است و هدف از شکل گیری کهکشان ها و انفجار تقریباً ۱۵ میلیارد سال پیش این بوده است تا میلیادرها سال بعد زمینی شکل بگیرد و حیاتی در آن شکل گیرد و بتدریج انسان بوجود آید؟ و سوالات فراوان دیگر
اما با توجه به مطالعه اندکی که داشته ام در قرآن کریم
چیزی که به نظرم می رسد این است که با وجود همه ایراداتی که از مخالفان دیده ام و ایراداتی که به آیاتی از قران گرفته اند از جمله آیات مربوط به زندگی شخصی محمد و روابطش با همسرانش، آیات مربوط به جنگ و قتال و خشونت هایی که گاهاً به آن پرداخته میشود و بقیه موارد
با وجود همه اینهاچیزی که به ذهن من میرسد این است که احتمال اینکه قران کریم از جانب ذات مقدس الهی بر محمد (ص) وحی شده باشد بسیار بالاست و البته برای این سخن می توان دلایلی را ذکر کرد. و من برای خودم دلایل قانع کننده ای در این ارتباط دارم هر چند هنوز به یقین صد در صد نرسیده ام .... اما با توجه به مطالعه ای که داشتم نشانه ها و ظرافت هایی را دیده ام که دال بر این حرف و مدعاست.
اما همان طور که در ابتدا گفتم فکر میکنم افراد محدوی باشند که ماهیت و کنه برخی مسائل برایشان روشن و اثبات شده و بقیه افراد
یا کلا در قید و بند این موضوعات نیستند و به زندگی عادی و معمولی خودشان می پردازند یا اعتقادی به زندگی پس از مرگ ندارند و
مطابق میل و سلیقه خوشان رفتار میکنند و یا همانند خیلی از افراد در اینجا و جاهای دیگر بدنبال پاسخ و فهمیدن و کندو کاو هستند و...
با سلام.
وقتی شما حاضرید روی تایپ کردن 6 الی 7 پست وقت بگذارید ولی حاضر نیستید یک پست فقط یک پست استدلالتان را تکرار کنید مشخص است که خودتان هم می دانید که استدلالتان مشکل دارد و از تکرار آن واهمه دارید.
وقتی شما هنوز فرق بین علم تجربی و خطاپذیر بودن مشاهدات بشری را با استدلال منطقی که خطا در آن راه ندارد نمی دانید بنده دیگر چه بگویم.
دوست عزیز شما نمی تواند در استدلال منطقی از مشاهدات بشری سخن به میان بیاورید. در واقع وقتی پای تجربه به میان آمد استدلال عقلی باطل می شود.
این از ابطال استدلال حصر عقلی شما.
اعجاز را هم که جناب متحیر لطف کردند باطل بودن آن را اثبات فرمودند.
و من الله توفیق
سلام و عرض ادب
در این مورد باید بگوییم گه
در هیچ کدام از کنابهای مقدس تورات یا انجیل که اکنون در دست ماست نام و نشانی صرایح و روشن از پیامبر اسلام برده نشده است.
و اگر هم ادعا میکنید که این کتابها تحریف شده است این ادعایی است که شما مسلمین دارید بی آنکه سند واضح و روشنی از اثبات مدعای خود ارائه کنید
از اینکه بگدریم ما فرض میگیریم که پیامبرانی پیش از اسلام وجود داشته اند که منتسب به خدا بود ه اند آیا دلیلی عقلانی میتوانید پیدا کنید که آنها نام و نشانی پیامبر اسلام را بیان کنند
مثلا فرض یگیریم عیسی همانطور که مسلمانان میگویند نه پسر خدا که پیامبر بوده
1-اگر میگفت که بعد از من پیامبر اسلام می آید که دین مرا کامل کند چطور از مردم آن زمان باید توقع داشت گه به پیامبری ایمان بیاورند گه شریعتش ناقص است
2-بعد ممکن است کتابش تحریف یابد و مشخصات پیامبر بعدی هم تحریف شود آنوقت ان نشانه گذاری بیشتر موجب آن میشود که مردم سراغ مدعی دروغی بروند این نقض غرض هست زیرا در تحریف هم میتوان نشانه های پیامبر بعدی را تغییر داد و هم نام او را
3-این خبر برای مردم هم عصر حضرت عیسی عبث است زیرا نشانه های پیامبر بعدی به چه درد آنها میخورد برای مردم و نسلهای بعد هم بیفایده است چون مردم بعد هیچ اطمینانی ندارند که آنچه از کتاب آسمانی در دست دارند جعلی نباشد یعنی حجتی برایشان نمی آورد
پپروز و موفق باشید
سلام و عرض ادب
این نشانها که میگویید هیچکدام برای کسانی که از لحلظ جغرافیایی و یا زمانی با پیامبر اسلام قرابت نداشته اند حجت آور و قابل اثبات نیست
در تاریخ بسیار کسان هستند که مورد وثوق و اطمینان بود ه اند ولی به ناگاه پس از مدتی آشکار میشود که خائن بود ه اند
1- هر انسانی هرچقدر هم راستگو و امانت دار باشد، ممکن است بنا به عللی دچار توهمات و تخیلات بیمارگونه و یا القائات شیطانی شود و خودش هم نفهمد که در حقیقت فریب خورده و دچار خطا و اشتباه شده است
2-ممکن است شخصی واقعاً آن صفات برجسته را داشته باشد، ولی بنا به علل و دلیلی دلسوزانه، بشردوستانه و یا مصلحت گرایانه تصمیم بگیرد که برای رسیدن به اهداف خود (مثلًا اصلاح جامعه و مبارزه با بدی ها) متوسل به دروغ شود. بنابراین صرف این که محمد هرگز دروغ نگفته بود، اثبات نمی کندکه در ادعای خود مبنی بر نبوت نیز صادق بوده است. اتفاقاً ممکن است همان اوصاف برجسته موجب شده باشد که او به دروغ ادعای نبوت کرده و به عبارتی دیگر ادعای نبوت، اولین دروغ او باشد
3-از کجا معلوم محمد (به عنوان مثال) واقعاً چنان انسانی بوده است که نزدیکانش نقل کرده اند و یا درکتب تاریخ و حدیث آمده است؟ البته اگر دقیق تر شویم خواهیم دید که حتی نزدیکان یک مدعی نبوت نیز نمی توانند با قطع و یقین ادعا کنند که چنا ناوصافی در او وجود دارد. به عنوان مثال خدیجه چگونه می تواند با قطع ویقین ادعا کند که محمد هرگز به او دروغ نگفته و در امانت ذره ای خیانت نکرده است؟ کاملًا ممکن است که محمد در مواردی به او دروغ گفته و یا درامانت هایش به نحوی خیانت کرده، ولی خدیجه متوجه این موضوع نشده باشد
پیروز و موفق باشید
سلام
تکرار کردم اما هضمش برای شما سنگین بود. و هم چنان مدعی هستید که می دانید :Nishkhand:
مضافا اینکه شما ادعا دارید با دقت تمام پست ها را خوانده اید مگر به خودتان شک دارید ؟
شما لازم نیست چیزی بگویید لطفا سعی کنید همان استدلال منطقی ما را متوجه بشوید که خیر دنیا و آخرت در آن است :Hedye:
مغالطه پهلوان پنبه می کنید :khaneh:
آره به شما لطف کردند.:khandeh!:
اما برای ما همچنان حکم همان پهلوان پنبه را دارد.
و توفیق من الله
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
پرسشی دارم:
اگر نوع انسان قادر است با دلایل عقلی، توحید و معاد را بپذیرد،
و اگر با دلایل عقلی میتواند منطقی بودن نیکی در پندار و گفتار و کردار را دریابد،
دیگر چه نیازی به نبوت دارد؟ هنگامی که با مدد از عقلانیتش میداند از کجا آمده، به کجا میرود، بیهوده نیامده و باید نیک زندگی کند.
بشر هر چی بیشتر جلو میره داره دنیا رو تبدیل به یک جهنم واقعی میکنه.به علاوه حتی در محیط ها اکادمیک هم تا اونجایی که میدونم همه ی یدئووژی ها موجود برای اداره جامعه رو دارای ایرادات زیاد میدونن(حتی لیبرالیسم که بر خلاف جوامع غربی در ایران یک تابوی مقدس است..!!) اما میگن این پایان ایئولوژی است و اتوپیایی بهتر از این امکان ندارد!!...
بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر عزیزم و رحمت خدا بر شما و برکاتش،
عباداتتان قبول درگاه حق، خوش آمدید ... غیبتتان کبری شده بود :ok: :Gol:
واقعیتش این است که دلایل عقلی برای پذیرش توحید و معاد کفایت میکند اما ولی دارد!
در این تاپیک (و بخصوص تاپیکی که در پست اول از آن معرفی شده است که موضوع از آنجا شکل گرفته است) بحث مفصلی شد که چطور باید حقیقت را شناخت و آیا این شناخت میتواند یقینآور باشد یا همواره باید سهمی از تردید و شک را در آن قائل بود و احتمال داد که شاید ما در اشتباه هستیم و حقیقت طور دیگری است ... جمعبندی حقیر از تمام آن بحثها این است که اصل فهمیدن یک امر باطنی است و در نتیجه فهمیدن یک تجربهی شخصی است که به طور عینی توسط عموم مردم قابل انتقال به غیر نیست، در نتیجه اگر کسی بخواهد دیگری را به تجربه کردن آنچه خودش شهود کرده و درک کرده است میهمان کند دو راه دارد، یا راهی پیش پای او بگذارد که او مستقیماً خودش شهود کند و بفهمد و یا اینکه مسأله را برای فروکاسته و قابل فهم کند و در این مورد اخیر است که استدلالهای عقلی کاربرد مییابند و این کارشان را هم درست انجام میدهند اگر درست و بجا از آنها استفاده شود.
انبیاء لزومی نداشته است بحث فلسفی با کسی کنند چون آنها راه نخست را انتخاب کرده بودند و مستقیماً حق را به مردم میشناساندند ... در اسلام تجربهی کشف حق بودن اسلام و خدای اسلام و دعوت رسول اسلام صلیاللهعلیهوآله از طریق قرآن است که مستقیماً حق بودن آن را میتوان شناخت و فهمید ... بنابراین برای مسلمان شدن نیازی به فلسفه نیست و هر با سواد و بیسوادی و هر پیر و جوانی در مقابل دعوت به اسلام یکسان هستند و حقانیت آن را میتوانند بشناسند، بستگی به این دارد که چقدر فطرتشان دم دستشان باشد و یا چقدر آن را فراموش کرده باشند ... اگر نگاه کنید لبیک گفتن به دعوت انبیاء علیهمالسلام هم نه مطابق با سطح سواد مردم که مطابق با همین فطرت ایشان بوده است که انجام میشده است و چه بسا کسی اندیشمند هم بوده است و ایمان نیاورده است، معاویه باهوش بود، پسر نابغه باهوش بود، نمرود مهندسی داشت که چنان بنای بلندی مانند برج بابل را برایش بسازد، قارون علم کیمیا داشت و به علم خودش هم فخرفروشی میکرد (قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِندِي) اما چه بیسوادهای سادهدلی که ایمان آوردند و آنها ایمان نیاوردند ...
برای عرفای واصل و علمای صاحب نفس هم نیازی به استدلال نیست ... یک سخنرانیاشان را گوش میدهیم و به خودمان نگاه میکنیم که تا کنون مرده بودیم و انگار تازه زنده شدهایم ...
اما در باقی موارد استدلال برای تقریب مسأله به ذهن لازم است ... برای آنکه شخص دست از لجاجت بردارد و حاضر شود به حرف حق گوش دهد لازم است ... برای آنکه او را پای این سفره بنشاند لازم است ...
در استدلالهای عقلی احتمال اشتباه هست ... احتمال مغلطه و فریبکاری هست ... استدلالهای عقلی قابل خدشه هستند ... ممکن است درست درک نشوند ... مخاطبشان عام نیست و هر با سواد و بیسوادی نمیتواند آن را درک کند ... حتی ممکن است به جای فضای عقلی یک فضای اوهام برای شخص ایجاد نمایند و همان را جای واقعیت برای او جا بیاندازند ... عقلانیت و قدرت بر توجیهگری قابل اشتباه هستند ... در مقام ظاهر و در عالم خارج خیلی از حقایق قابل جعل از روی فریبکاری هستند ... حتی ظاهر معجزات را هم میتوان با سحر و جادو جعل کرد ولی آنچه که قابل جعل نیست باطن است و باطن همان محل اصلی درک فهم و شعور است ... نیاز به نبی برای کار بر روی محل اصلی درک و شعور مردم یک نیاز ضروری بوده و هست ... گرچه بحثهایی در این زمینه وجود دارد که بگذریم ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
بسم الله ... الرحمن الرحیم
بررسی قرآن در سطحی که متناسب با حال او باشد مطمئنترین صورت برای شناخت حقانیت اسلام است ... سطح قرائت ... سطح تدبر ... سطح تلاش برای پاسخ دادن به تحدّی قران ...
ادعای اسلام این است که کسی که این سه مرحله را طی کند امکان ندارد که حقانیت اسلام برایش مشخص نشود پس هر کسی که میخواهد بداند امتحان کند و اگر برایش مشخص نشد نیازی نیست به خدایی ایمان بیاورد که خلف وعده میکند، اما بدون شک برایش مشخص میگردد که قرآن از طرف خداست و حضرت محمد بن عبدالله صلیاللهعلیهوآله رسول اوست ... اگر گفت نشد تجربهی شخصیاش قابل انتقال به غیر نیست همانطور که اگر گفت که برایش جواب داد باز این تنها یک تجربهی شخصی برای خود اوست و قابل انتقال به غیر نیست ... هر کسی باید جداگانه خودش امتحان کند و ایمان بیاورد ... پس برای آنها که این حقانیت اثبات شده و ایشان حق را پذیرفتهاند ادعای کسانی که بگویند ما امتحان کردیم و چیزی ندیدیم یا نفهمیدیم ارزشی نخواهد داشت ... ایمان یک بحث شخصی است ... فهمیدن یک تجربهی شخصی است ... استدلالهای عقلی تنها برای تقریب مسأله به ذهن به کار میاید ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Tahoma"] samansami;709188 نوشت:
سلام و عرض ادب.
برادر گرامی،
فجایع دنیای امروز که ذکر نمودید علیرغم ارسال پیامبران متعدد و نهایتا پیامبر خاتم، صورت گرفته.
بنظر نمیرسد بیان این مطالب در حوزه عنوان و موضوع تاپیک و مرتبط با دلایل عقلی باشد.
[="Tahoma"] باء;709295 نوشت:
سلام و عرض ادب.
برادر گرامی، جناب باء.
[SPOILER]تشکر میکنم از لطفتان و امیدوارم طاعات و عبادات شما نیز مورد قبول واقع شده باشد. انشاالله.
در مورد غیبت طولانی هم قبلاً عرض کردم که بسیار گرفتارم.[/SPOILER]
اما بنظر من استدلال عقلی خطاپذیر نیست.
از بین قوای ادراکی انسان، تنها قوهای که ذاتاً یقین آور است، عقل منطقی است.
این حرفتان درست است: «باطن همان محل اصلی درک، فهم و شعور است» اما به این نکته هم توجه داشته باشید که تنها حجت باطن و درون انسان، همان عقل منطقیست.
بدون درک عقل، هرگونه شهودی قابل خدشه است.
استدلالی که خطا پذیر باشد، صرفاً عقلی نبوده و بقیه قوای ادراکی انسان نیز در آن دخیل شده که آنرا خطاپذیر نموده.
با یاری گرفتن از قواعد علم منطق، میتوان استدلال عقلی را از مغالطات تمیز داد.
حال پرسش من اینست که چه دلایل عقلی بر ضرورت وجود نبوت داریم؟
و بعد از این پرسش، به پرسش استارتر محترم در پست اول میرسیم:
ایشان بدنبال کسب یقین هستند و همانطور که قبلا بیان کردم، تنها قوه ادراکی انسان که حجیت ذاتی دارد و یقین آور است، عقل منطقیست.
زیرا فرض خطاپذیریِ عقل، منجر به سفسطه و تناقض میشود.
بنابراین در پاسخ ایشان باید استدلال عقلی ارائه داد که تاکنون توسط کارشناس محترم و بقیه کاربران به آن پرداخته نشده.
با سلام و عرض ادب
از محضر برادر عزیز به جهت تأخیر در پاسخگویی عذرخواهی می کنم
دلیل بر وجوب بعثت نبی
شکی نیست که انسان موجودی دارای دو جنبه فردی و اجتماعی است و از هر دو جهت نیازهایی دارد ؛ از جهت فردی محتاج دستور العملهایی است تا بتواند در سایه آنها به رشد جسمی و روحی لازم برسد؛ و از جهت اجتماعی نیازمند قانون کاملی است تا بتواند نیازهای اجتماعی جامعه بشری تأمین نماید و به ویژه عدالت را در اجتماع برقرار نماید.
کسی که می خواهد برای رفع نیازهای فردی و اجتماعی انسان دستور العمل تجویز کند ،به حکم عقل ،باید دارای شرائط زیر باشد:
1. علم کامل به تمام نیازهای روحی و جسمی و اجتماعی بشر داشته باشد؛ تا بتواند قانون و دستور العملی جامع و بی عیب و نقص وضع کند.
2.خودش از قانونی که وضع می کند و دستورالعملی که می دهد نفعی نبرد. چون در غیر این صورت قانون را به نفع خود وضع می کند.
تنها کسی که دارای این شرائط است خداست و بس ؛ چون او خالق بشر ، و خالق نیازهای اوست و از تمام نیازهای بشر مطلع است ؛ و هیچ نفعی هم از دستورات و قوانین نمی برد چرا که او بی نیاز محض و کمال مطلق است.
خداوند متعال ، حکیم است ؛ و محال است حکیم موجودی را بیافریند،و در او نیازی قرار دهد ، ولی راه بر آوردن آن نیاز را بر روی آن موجود ببندد ؛ چون این کار ، کاری عبث و لغو است ؛ و حکیم کار عبث و لغو نمی کند ؛ پس محال است خدا نیاز افراد انسانی و جامعه انسانی به دستور العمل زندگی و قانون اجتماعی را بی پاسخ بگذارد.
دو راه برای بر آوردن نیاز به دستور العمل فردی و قانون اجتماعی از جانب خدا وجود دارد :
1. اینکه خدا آن دستور العمل و قانون را در ذات خود انسان قرار دهد ؛ مثل غریزه موجود در مورچه ها و زنبورها و ...
2. اینکه خدا آن دستور العمل و قانون را از طریقی دیگر که خارج از ذات انسان است ،در اختیار انسان قرار دهد. ما علم حضوری می یابیم که خداوند متعال ، دستور العمل و قانون مورد نیاز بشر را در ذات او قرار نداده است ؛ گرچه ما در درون خود یک نوع آگاهی فطری داریم ؛ ولی می یابیم که این آگاهی فطری برای برآوردن این نیازها کافی نیست ؛ این آگاهی فطری صرفا ما را بر می انگیزد که دنبال به دست دستور العملهای تکامل فردی و قوانین اجتماعی باشیم ؛ بنا بر این خداوند متعال باید آن دستور العملها و قوانین را از طریقی به انسان برساند ؛ که برای آن راههای متعددی قابل تصور است، مثلا ممکن است از راه ملائک آن را به تک تک افرادبشر برساند یا از راهِ انداختن یک کتاب از آسمان یا از راه تماس مستقیم خدا با همه انسانها یا ... یا از راه تماس خدا یا ملائک با یکی از انسانها و واسطه قرار دادن او ،پیام خود را به انسانها تعلیم دهد. اما هیچکدام از این مفروضات، به جز مورد آخر تا به حال رخ نداده است و عملا در طول تاریخ فقط همین قسم آخر رخ داده است و افرادی ادعا کرده اند که از جانب خدا برای بشر دستور العمل و قانون الهی آورده اند.
بنا بر این عقل ما حکم می کند که سخن این مدعیان را مورد بررسی قرار دهیم ؛ چون شک نداریم که خدا باید از طریقی بشر را مورد هدایت قرار دهد. پس اجمالا باید برخی از مدعیان نبوت در ادعای خود صادق باشند؛ و الّا لازم می آید که خدا نیاز انسان را بی پاسخ بگذارد ؛ و این خلاف حکمت خداست.
ژان ژاك روسو، فيلسوف و انديشمند نامي و يكي از پشتوانههاي فكري انقلاب فرانسه، در اين باره بر آن باور است كه «براي كشف بهترين قوانيني كه به درد ملل بخورد، يك عقل كل لازم است كه تمام شهوات انساني را ببيند و خود هيچ حس نكند، با طبيعت هيچ رابطهاي نداشته باشد ولي آن را كاملا بشناسد، سعادت او مربوط به ما نباشد، ولي حاضر باشد به سعادت ما كمك كند و ...
در سایه ی خبر متواتر و بلکه فوق متواتر شکی نداریم که شخصی به نام محمد ابن عبدالله (ص) در هزار و چهارصد سال قبل در مکّه ادعای نبوت داشته است ؛ و اخباری از معجزات او به ما رسیده است و تعداد زیادی از این اخبارِ بیان کننده یِ معجزه یِ او ، اخبار متواترند؛ یعنی افراد زیادی مستقیما آن معجزه را دیده و هر کدام جداگانه آن را نقل نموده اند و با سلسله اسناد مشخّصی این اخبار به ما رسیده است ؛ لذا ما از راه خبر متواتر یقین داریم که پیامبر اسلام معجزاتی داشته است ؛ کما اینکه معجزات امیرالمومنین (ع) نیز به تواتر به ما رسیده است.
بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمت خدا بر شما
عودت به فطرت پاک الهی بعد از یک ماه عبادت و تمرین عبودیّت برای شما و همهی مؤمنین و مسلمین پر برکت باشد ان شاء الله
با این حرفهای بالای شما کاملاً موافقم، خودم هم قبلاً در تاپیک دیگری که به موضوع این تاپیک مرتبط است اینطور گفته بودم که به زعم خودم بسط همین فرمایشات شماست:
[INDENT=2]
[/INDENT]
این حرف درست است ولی در مقام نظری و نه در عمل ... در عمل تمیز دادن عقلانیت از توجیهگری کار هر کسی نیست و کبری و صغریهای شما هم اینطور نیست که توسط هر متفکری که ادعای تعقل دارد پذیرفته شود ... گرچه به نظر میرسد تفلسف و حیطهی عقلانیت یک حیطهی صریح و بدون شبهه باشد و کسی نظر شخصی خودش را اعمال نکند ولی تا جایی که حقیر دیدم اصلاً اینطور نیست و باز هم «من اینطور فکر میکنم» و «به نظر من» و «اما من طور دیگری فکر میکنم» درش زیاد است ... ادعای عقلی بودن یک استدلال هم حتی گاهی تنها وجه شخصی دارد و به همان قطعیت قابل استفاده توسط دیگران نیست ... دو تا بحث در این مورد برایتان مطرح میکنم:
۱. شما یک استدلال خیلی خیلی قوی برای حقیر بیاورید ... اگر در مقدمات آن بحث با شما توافق نداشته باشم و استدلال شما در قلبم پذیرفته نشود حتی اگر نتوانم استدلالتان را رد کنم و درش اشتباه پیدا کنم دلم راضی نمیشود آن را بپذیرم! چرا؟ این سوء ظن و احتیاط ناشی از آن آیا خلاف عقل است؟ به فرض که مقدمات بحث را هم با استدلال برایم ثابت کردید ولی باز ته قلبم با آن استدلالها هم اشکال داشتم چون در مقدمات آنها هم تردید داشتم! تا کی این روند را ادامه میدهید؟ تا وقتی برسید به بدیهیات ولی آیا بدیهیات ذهنی خودتان را هم بعدش میخواهید با استدلال برایم ثابت کنید؟ نمیتوانید! پس هر استدلال عقلی هر چقدر محکم هم سوار بر یک سری فرضیات است که هیچ لزومی ندارد دو نفر روی آنها توافق داشته باشند و از همینجاست که «به نظر من» و غیره در فلسفه ظاهر میشود، از همینجاست که اختلاف مکاتب فلسفی بروز مییابد ... مگرنه در منطقی بودن یک استدلال راحت میتوان به توافق رسید ... موضوع اینجاست که فلسفه همان ریاضیات نیست که فرضیات و بدیهیات آن دلخواه باشند، در فلسفه تطبیق با عالم خارج شرط است و مهم است که فرضیات بحث درست باشند تا نتیجهی استدلالهای منطقی هم قابل قبول باشند ... مگرنه فرض که غلط باشد اثبات محکم منطقی یک گزاره چیزی نیست مگر اثبات منطقی غلط بودن حکم مبتنی بر آن فرضیات غلط.
۲. عذاب وجدان را چطور توضیح میدهید؟ هزار دلیل محکم عقلی بر درستی یک گزاره داریم ولی دلمان به پذیرش آن راضی نمیشود، عقل چه میگوید؟ میگوید احتیاط کن یا میگوید چشمت را ببند و به دلت بگو رام باش؟
به زعم حقیر کارکرد عقلانیت به کل متفاوت است از کاربردی که برای آن در نظر گرفته میشود ... بزرگترین اشتباه علمای این وادی هم این است که علوم متفاوت را با ریاضیات اشتباه میگیرند در حالی که وجه شباهت آنها استدلالهای منطقی در آنهاست ولی وجه افتراق بزرگی هم بینشان هست که همان دلخواه نبودن فرضیات است و یافتن فرضیات درست و بدیهیات درست اصلیترین گام برای رسیدن به حقیقت است ... چیزی که در ریاضیات اصلاً مطرح نیست!
ان شاء الله توانسته باشم منظورم را برسانم
دلیل آن این است که انسان در بدو تولد خالی از عقلانیت است و تا سن بلوغ او تربیت خانواده و جوّ فرهنگی و غیره بر روی اثر گذاشته و گاهی فطرت پاک الهی افراد به کل فراموش میشود و اینجاست که باید کسی بیاید که خبر از آن فطرت الهی بدهد ... در مواجهه با پیامرسانی انبیاء علیهمالسلام مردم اینطور نیست که چیز جدیدی یاد بگیرند بلکه صرفاً در درون خود واکاوی میکنند و گوهر فطرت که در حافظهی بلندمدتشان زیر گرد و خاکها مدفون شده و بایگانی شده است بیرون آورده شده و دیده میشود و این فطرت در زمان عهد الست بدون اینکه انسان در یادگیری آن کمترین تردیدی داشته باشد پذیرفته شده است، بازیابی این فطرت سبب میشود دعوت انبیاء خودبخود پذیرفته شود چون دعوت ایشان انطباق دارد با چیزی که ایشان به عنوان بدیهی شک و تردیدی در آن ندارند .... این انطباق صددرصدی اجازهی رسیدن به یقین را میدهد بدون آنکه حتی یک استدلال عقلانی برای ایشان آورده شود ... از این نظر هیچ پیامبر دروغینی نمیتواند به غیر خدا دعوت کند چرا که دعوت انبیاء دعوت به پذیرش یک مطلب خارجی نیست و دعوت به پذیرفتن چیزی است که در باطن به آن یقین داریم و اگر با آن مخالفت کنیم هم عذاب وجدان انسان را رها نمیکند تا با توجیهگری که آن را به جای عقلانیت به خود میخورانیم سرکوبش نکرده یا توجیهش نکنیم.
بنابراین دلیل عقلی برای ضرورت نبوت این مشاهدهی خارجی است که بلوغ عقلی در بدو تولد انسان نیست و انسان بالغ ذهنی مملو از دادههای درست و غلط دارد که برخی از آنها به جبر تاریخی و فرهنگی و خانوادگی و غیره یاد میکنند ... کار انبیاء علیهمالسلام بیدار کردن فطرت الهی است بعد از آنکه فراموش شده باشد ... همین اتفاق در شرایط دیگری هم ممکن است رخ دهد ... مثل همان داستان کسانی که در وسط دریا دچار طوفان شدهاند و وقتی امیدشان از همه جا قطع شد (امید وقتی قطع میشود که در درون خود را به دنبال هر چارهای واکاوی کرده باشند و چارهای نیابند) و در واکاوری درونی خود گذر توجه انسان به فطرتش هم میافتد، آنجا یک چاره مییابد که میتوان امید به آن داشت، آنجا خدای پیدا میشود که هر کاری از او برمیآید ... این همان کاری است که معجزهی انبیاء علیهمالسلام هم برای بیدار کردن فطرت انجام میدهد ... پیامبران نیازی به اعجاز ندارند ولی برخی از مردم که خیلی فطرتشان مدفون در زیر اعتقادات جور و واجور باطل شده است نیاز به معجزه دارند چون با یک جستجوی ساده نمیتوانند فطرت خود را در درون خود بیابند ... تحدی به معجزهی انبیاء برای این دسته از افراد است ...
موافق نیستم ... عقل صرفاً یک کمک است و اگرچه حجیت دارد ولی حجیت آن تامّ نیست ... یعنی عقل برای افرادی مانند ما حجت بالغه نیست، ولی اهل بیت علیهمالسلام حجج بالغهی خدا هستند ... حجیت عقل ممکن است در عمل خدشهدار شود و اگرچه در بحث نظری اشکالی به آن وارد نباشد ولی نهایتاً انسان را به حق نرساند و در نتیجه بلیغ نباشد (بلغ یعنی رسیدن و حجتی که بالغه نباشد یعنی اینطور نیست که الا و لابد انسان را به حق برساند و شرایطی لازم دارد که بتواند به نیل به حق منجر گردد)
فرض خطاپذیری عقل یک فرض نظری نیست که چنان سفسطهای را ایجاد نماید، بلکه یک فرض عملی است که در عمل تفکیک عقلانیت و توجیهگری چندان واضح نیست ... کسی میتواند بگوید میتوانم این تفاوت را کامل متوجه شوم که به تمام مکرهای نفس اماره محیط و مسلط باشد و این از کسی بر میآید که معرفت نفس بالایی داشته باشد و چنین کسی اصلاً گیر شناخت حق و باطل نیست و حق را به وضوح میشناسد ... آن کس که خود را بشناسد خدا را میشناسد ... پس بحث ما سر کسانی است که معرفت نفس بالایی ندارند و چنین کسانی هم در تعقل خود ضعیف و ناقص هستند ... مگرنه عقل کلی عالم بدون نیاز به وحی خدا را میشناسد و اتحاد عقل و عاقل و معقول یعنی نفی هر گونه خطا در تعقل تمام و کمال ... پس تناقضی در کار نیست ولی در عمل امر به راحتی بر افراد ممکن است مشتبه گردد
چرا فکر میکنید باید استدلال عقلانی برای ایشان ارائه داد؟ ایشان به دنبال یقین هستند ولی برای رسیدن به یقین به دنبال دلیل عقلی میگردند و حقیر با اطمینان میگویم نخواهند یافت و راه رسیدن به آن یقین از راه استدلال عقلی نیست گرچه استدلال عقلی میتواند کمکحالشان باشد تا بتوانند تجربهی باطنی را کسب نمایند و خدای اسلام را با چشم دل ببینند تا کمترین تردیدی در حقانیت اسلام نداشته باشند.
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
با سلام
در کتب عهدین پیامبر اسلام آن چنان دقیق معرفی شده بود که بسیاری از دانشمندان یهود در زمانی که بعثت پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نزدیک بود به وقوع برسد، از جاهای مختلف به سرزمین عربستان کوچ کردند تا ظهور آن پیامبر موعود را در یابند چنان چه قرآن کریم می فرماید: آنهایی که کتاب آسمانی را به آنان داده ایم او را (حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ ) هم چون فرزندان خود می شناسند (اگر چه ) جمعی از آنان با این که می دانند حق را کتمان می کنند. (۱)
البته آن چه که از تورات و انجیل امروزه در دست یهودیان و مسیحیان هست به صورت تحریف شده است بیش تر مطالبی که درباره سیمای پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و خصوصیات آن حضرت در این دو کتاب آمده بود برداشته اند.
جارود بن علا از دانشمندان نصاری بود که با قومش حضور حضرت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آمده و خطاب کرد: من به حقیقت نزد تو آمده تا با صدق و صفا با تو سخن گویم قسم به کسی که تو را به حق به نبوت مبعوث کرده صفات تو را در انجیل یافته ام تحیّت و تهنیّت برای تو و سپاس برای کسانی که تو را گرامی می دارند. سپس شهادتین گفت و مسلمان شد(۲)
در انجیل برنابا نام حضرت پیامبر صریحاً ذکر شده( انجیل برنابا، ۲۹:۱۴٫) و همین مطلب باعث شده که مسیحیان نسبت به این انجیل بی اعتنا باشد. و آن را جزء اناجیل رسمی محسوب نکنند.
در تورات، سِفِر تثنیه، باب 18، آیات 15 تا 18 چنین میخوانیم:
یهوه، خدایت، نبی ای را از میان تو از برادرانت، مثل من برای تو مبعوث خواهد گردانید، او را بشنوید. موافق هر آنچه در حوریب در روز اجتماع از یهوه خدای خود مسئلت نموده، گفت: آواز یهوه خدای خود را دیگر نشنوم، و این آتش عظیم را دیگر نبینم، مبادا بمیرم. و خداوند به من گفت: آنچه گفتند نیکو گفتند. نبی ای را برای ایشان برای ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد، و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهم گفت.
براساس آیات فوق برای بنی اسرائیل، از بین برادرانشان پیامبری مثل حضرت موسی(ع) خواهد آمد. هیچ پیامبری در طول تاریخ همچون حضرت محمّد(ص) به حضرت موسی(ع) شباهت نداشته است:
حضرت عیسی مسیح(ع) پیش از عروج به آسمان از آمدن فرد دیگری که در متن یونانی «پاراکلیتوس» و در ترجمه سریانی «فارقلیطا» خوانده شده است بشارت می دهد، که پس از او خواهد آمد. این بشارت در انجیل یوحنّا باب 14، در آیه 16، ذکر شده است که به نقل از حضرت عیسی(ع) میگوید:
κἀγὼ ἐρωτήσω τὸν πατέρα καὶ ἄλλον παράκλητον δώσει ὑμῖν ἵνα μεθ' ὑμῶν εἰς τὸν αἰῶνα ᾖ,
و من از پدر خواهم خواست و او مدافعی(=فارقلیطایی) دیگر به شما خواهد داد که همیشه با شما باشد.
همان طور که می بینید حضرت عیسی مسیح، یاران خود را به آمدن فارقلیطایی دیگر، بشارت می دهد که این کلمه در ترجمه های فارسی مسیحیان از انجیل یوحنّا به «تسلی دهنده»، «مدافع» و امثال اینها ترجمه شده است. این آیه و توضیحاتی که حضرت عیسی مسیح در ادامه سخنان خویش در مورد او خواهد داد، نشان میدهد که به احتمال زیاد اینجا حضرت عیسی مسیح(ع) به حضرت محمّد(ص) بشارت داده است.
چنانکه ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن، جلد 3، صفحه 708 می گوید مانی و منتز که پیش از حضرت محمّد(ص) بودند، ادعا کرده اند که همان فارقلیطای موعود هستند و این امر نشان می دهد که مسیحیان تا قرنها منتظر این فارقلیطا بوده اند و بخاطر همین انتظار نیز افرادی مثل مانی و منتز فرصت پیدا کردند که خود را فارقلیطا معرفی کنند. این امر نشان می دهد که مجامع مسیحیت در پیش از اسلام منتظر این فارقلیطا بوده اند و لذا این که فارقلیطا یک پیامبر پس از حضرت عیسی(ع) است، تنها ادعای مسلمانان نیست.
انجیل یوحنا در ابتدا به زبان یونانی نوشته شده است و در نسخۀ یونانی این کلمه به صورت پاراکلیتوس نوشته شده است. حضرت عیسی مسیح(ع) به زبان یونانی سخن نمی گفته است، بلکه به زبان آرامی سخن می گفته است و یوحنّا که انجیل خود را به زبان یونانی نوشته است، طبق عادت همیشگی مسیحیان(که در مقدمه نیز بدان اشاره کردیم) اسمی را که حضرت مسیح(ع) به زبان آرامی به زبان آورده است، ترجمه کرده است و ترجمۀ آن را به یونانی نوشته است که این ترجمه بعدها در ترجمه های سریانی به فارقلیطا تبدیل شده است. اما اگر این ترجمۀ یونانی را به زبان آرامی که حضرت عیسی(ع) بدان سخن گفته است، برگردانیم، ترجمۀ آن میشود: مَحمَدَ. پس به نظر میرسد که حضرت عیسی مسیح(ع) واقعا اسم حضرت محمّد(ص) را به زبان آورده است ولی در انجیل یوحنّا این اسم از زبان آرامی به زبان یونانی ترجمه شده و به پاراکلیتوس بدل شده است. به نگر من همین امر به خوبی نشان می دهد که منظور حضرت عیسی(ع) فقط و فقط حضرت محمّد(ص) است.
البته چنانکه حضرت عیسی(ع) در ادامه توضیحات در مورد فارقلیطا، به نقل از انجیل یوحنّا باب 16، آیه 7 می فرمایند، تا ایشان نرود، او نمی آید:
ἀλλ' ἐγὼ τὴν ἀλήθειαν λέγω ὑμῖν, συμφέρει ὑμῖν ἵνα ἐγὼ ἀπέλθω. ἐὰν γὰρ μὴ ἀπέλθω, ὁ παράκλητος οὐκ ἐλεύσεται πρὸς ὑμᾶς: ἐὰν δὲ πορευθῶ, πέμψω αὐτὸν πρὸς ὑμᾶς.
با اینحال، من به شما راست میگویم که رفتنم به سود شماست. زیرا اگر نروم، آن مدافع(فارقلیطا) نزد شما نخواهد آمد؛ امّا اگر بروم او را نزد شما میفرستم.
این آیه نیز نشان می دهد که فارقلیطا بعد از حضرت عیسی(ع) خواهد آمد و لذا این آیه نشان می دهد که مسیحیان حقیقی باید منتظر موعود دیگری پس از حضرت عیسی(ع) باشند.
از سوی دیگر انجیل یوحنّا در آیه 8 از باب 16، به نقل از حضرت عیسی(ع) در مورد فارقلیطا می فرماید:
καὶ ἐλθὼν ἐκεῖνος ἐλέγξει τὸν κόσμον περὶ ἁμαρτίας καὶ περὶ δικαιοσύνης καὶ περὶ κρίσεως:
و چون او آید، جهان را بر دوری از گناه و عدالت و داوری ملزم خواهد نمود.
همچنین انجیل یوحنّا در آیه 26 باب 15، به نقل از حضرت عیسی(ع) چنین نقل می کند:
Οταν ἔλθῃ ὁ παράκλητος ὃν ἐγὼ πέμψω ὑμῖν παρὰ τοῦ πατρός, τὸ πνεῦμα τῆς ἀληθείας ὃ παρὰ τοῦ πατρὸς ἐκπορεύεται, ἐκεῖνος μαρτυρήσει περὶ ἐμοῦ:
امّا چون آن مدافع(فارقلیطا) که از نزد پدر برای شما میفرستم بیاید، یعنی روحِ راستی که از نزد پدر میآید، او خودْ دربارۀ من شهادت خواهد داد.
این آیه به شهادت دادن آن فارقلیطا به حقانیت حضرت عیسی(ع) اشاره دارد و ما می دانیم که حضرت محمّد(ص) بارها حضرت عیسی(ع) را تصدیق کردند و بسیاری از تهمتهای مسیحیان به آن حضرت را نیز رد فرمودند. پس این آیه نیز نشانه دیگری از این امر به ما می دهد که موعود مورد نظر همان حضرت محمّد(ص) است.
ضمن اینکه در آیه 13 باب 16 از انجیل یوحنّا، به نقل از حضرت عیسی مسیح(ع) چنین گفته شده است:
ὅταν δὲ ἔλθῃ ἐκεῖνος, τὸ πνεῦμα τῆς ἀληθείας, ὁδηγήσει ὑμᾶς ἐν τῇ ἀληθείᾳ πάσῃ: οὐ γὰρ λαλήσει ἀφ' ἑαυτοῦ, ἀλλ' ὅσα ἀκούσει λαλήσει, καὶ τὰ ἐρχόμενα ἀναγγελεῖ ὑμῖν.
ولیکن چون او یعنی روح راستی آید، شما را به جمیع راستی هدایت خواهد کرد زیرا که از خود تکلّم نمیکند بلکه به آنچه شنیده است سخن خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد.
با سلام خدمت دوست عزیز و با عرض قبولی طاعات و عبادات و تبریک عید سعید فطر
در کتاب کشف المراد که یکی از مهمترین کتب کلامی شیعه است در مورد سوال شما اینچنین نوشته است :
در نبوت فوائدی است :
1. یاری و تایید عقل در اثبات یگانگی صانع و معاد و ....
2. از بین رفتن ترس مکلف در تصرفات دنیوی اش.
3. شناخت حسن و قبح هایی که عقل به طور مستقل نمی تواند به وجود آنها حکم دهد.
4. شناخت مواد و داروهایی که برای بدن سودمند یا زیان بار است.
5. قانون گذاری برای روابط اجتماعی. چرا که هیچ انسانی در قانون گذاری بر دیگری ارجح نیست و باید شخصی از طرف خدا قانون بگذارید تا نزاع صورت نگیرد.
6. بدلیل متفاوت بودن استعداد انسان ها در کسب کمالات فایده پیامبر این است که توازنی در این مساله ایجاد می کند و باعث می شود انسان های ضعیفتر در این امور به کمال برسند.
7. آمزش صنایع مختلف در ساخت ابزارهای سودمند بشری
8. آموزش مراتب اخلاق و سیاسات.
9. آگاه ساختن بشر از پاداش و عذاب آخرت
بنده خود بر این موارد نقد دارم. ولی دوست دارم نظر شما را بدانم.
و من الله توفیق
سلام و غرض ادب
دقت کنید که گوینه این سفر از تورات خود موسی است و در آیه 15 اساره میکند که از قوم بنی اسراییل پیامبر میفرستد پس اشاره به پیامبران بنی اسراییل دارد نه آنگونه که شما میخواید آن را به پیامبری از اعراب منتسب کنید
با سلام به شما دوست گرامی
در سفر تثنیه عهد عتیق چنین آمده است: «و خداوند به من گفت: آنچه گفتند نیکو گفتند؛ نبی را برای ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه با او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت». اگرچه برخی از یهودیان این پیامبر موعود را یوشع بن نون و برخی از مسیحیان او را حضرت عیسی دانسته اند، ولی به پنج دلیل به نظر می رسد مراد از این بشارت بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله باشد:
1 ـ یهودیان معاصر حضرت عیسی علیه السلام با اینکه عیسی آمده بود، منتظر ظهور پیامبر دیگری نیز بودند، بنابراین، آنچنان که برخی از مسیحیان ادعا کرده اند، پیامبر مورد اشاره در این آیه نمی تواند حضرت عیسی علیه السلام باشد. زیرا اولا خود عیسی علیه السلام در هیچ جا ادعا نکرده است که مورد بشارت پیامبران پیشین به ویژه حضرت موسی علیه السلام بوده است. ثانیا، این ادعا در انجیل نیامده است، علاوه بر اینکه حواریان و بزرگان مسیحی همانند پولس هم در اثبات حقانیت عیسی علیه السلام به ویژه زمانی که مسیحیت با عناد یهودیان روبه رو شد به چنین بشارتی استناد نکردند.
2ـ در این آیه، پیامبر موعود، همانند موسی دانسته شده است، «... از میان برادران ایشان مثل تو....» در حالی که نه عیسی و نه یوشع هیچ یک همانند موسی نیستند؛ زیرا یوشع از بنی اسرائیل بود و این امکان ندارد با وجود موسی و شریعت پایدار او از میان بنی اسرائیل پیامبری همانند موسی مبعوث شود. علاوه بر آن، در اینجا اشاره شده است که پیامبری را مبعوث خواهم کرد، در حالی که یوشع در آن زمان حاضر بوده است. همچنین حضرت عیسی نیز همانند موسی نیست؛ زیرا اولا، مسیحیان بر این باورند که عیسی خداست ولی هیچ یک از یهودیان به خدا بودن موسی باور ندارند. ثانیا، در نظر مسیحیان عیسی قربانی گناهان مردم شده است، در حالی که درباره حضرت موسی چنین باوری وجود ندارد. ثالثا، بر اساس گزارش «رساله پولس» حضرت عیسی به خاطر شفاعت مردم مورد لعن خدا قرار گرفت، در حالی که درباره حضرت موسی چنین گزارشی شنیده نشده است.
3ـ همان گونه که از ادامه این بشارت برمی آید، این نبی مأمور به انتقام گیری از منکران و کسانی است که خدا را انکار نمایند، در حالی که در شریعت عیسی سخنی از حدود و قصاص و جهاد و مانند آن وجود ندارد.
4ـ عنوان برادر موسی بودن برای یوشع و عیسی معنا ندارد، در حالی که پیامبر اسلام چون از فرزندان اسماعیل، و بنی اسرائیل از فرزندان اسحاق هستند، برادری آنها معنادار خواهد بود.
5ـ همخوانی و اشتراک زیاد شریعت نبی مکرم اسلام با شریعت موسی در بسیاری از موارد نشان دهنده اشتراک این دو نبی بزرگوار است.
پیامبری از میان عرب
یکی دیگر از مواردی که می توان به عنوان بشارت های عهد عتیق به نبوت پیامبر اسلام به شمار آورد، بخشی از سفر تثنیه است که یهود را به دلیل اینکه خداوند را خشمناک کرده اند به فرستادن قومی غیر از خودشان تهدید می کند: «ایشان مرا به آنچه خدا نیست به غیرت آوردند و با اباطیل خود مرا خشمناک گردانیدند و من ایشان را به آنچه قوم نیست به غیرت خواهم آورد». در تفسیر و تبیین مراد از این قوم گفته شده آنان همان قوم عرب هستند که نبوت از نژاد آنان بوده و پیامبر آخرالزمان از میان آنان خواهد بود.از جمله شواهد این تفسیر ادامه همان سفر است که می گوید: «و به گروه نادان ایشان را خشمناک خواهم ساخت.» گفته شده مراد از این گروه نادان عرب های پیش از بعثت هستند که در غایت جهل و ضلالت بودند و هیچ نشانه ای از علوم عقلی و شرعی در میان آنان نبود.همچنین بنی اسرائیل چون نسل این قوم را از اسماعیل علیه السلام ـ که مادرش، هاجر، کنیز سارا بود ـ به شمار می آوردند، آنها را قوم نادان تلقی می کردند. این ادعا با این آیه قرآن که پیامبر را رسول در میان امیان می داند، سازگاری دارد که: «هو الذی بعث فی الأمیین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة وإن کانوا من قبل لفی ضلال مبین» (جمعه: 2) ترجمه: اوست آنکه در میان مردم درس نخوانده ـ عرب ـ پیامبری از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنان می خواند و پاکشان می سازد و کتاب ـ قرآن ـ و حکمت به آنان می آموزد و هر آینه پیش از این در گمراهی آشکار بودند. البته برخی با تفسیر این قوم نادان به یونانیان، تلاش کرده اند که این بشارت را به مبعوث شدن پیامبرانی در آن دیار، مربوط بدانند. در حالی که یونانیان چندین قرن پیش از میلادمسیح دارای علم وحکمت بوده و حکمای مشهوری همانند سقراط، افلاطون و ارسطو در میان آنان بودند.
نزول از کوه پاران (فاران)
در آیه دیگری، به فرستاده شدن شریعت بر حضرت موسی علیه السلام و نزول تورات در کوه سینا، نازل شدن انجیل در سعیر و نزول قرآن در کوه پاران اشاره شده است، آنجا که می گوید: «و این است برکتی که موسی، مرد خدا، قبل از وفاتش به بنی اسرائیل برکت داده، گفت: یهوه از سینا آمد و از سعیر بر ایشان طلوع نمود و از جبل فاران درخشان گردید» با توجه به آن بخش از عهد عتیق که گزارش می دهد اسماعیل در منطقه پاران ساکن شد «و خدا با آن پسر می بود و او نمو کرده ساکن صحرا شد و در تیراندازی بزرگ گردید و در صحرای فاران ساکن شد و مادرش زنی از زمین مصر برایش گرفت» و شکی نیست که حضرت اسماعیل در مکه ساکن شد، بنابراین، کوه فاران همان کوهی است که غار حرا در آن قرار داشته و قرآن در آن کوه بر پیامبر اسلام نازل شده است.
پیامبری به نام «ماد ماد» یا «طاب طاب»
در سفر تکوین هنگامی که حضرت ابراهیم از خدا می خواهد فرزندش اسماعیل را در نزد خود نگه دارد، خداوند به او می گوید: «اما در خصوص اسماعیل تو را اجابت فرمودم، اینک او را برکت داده، بارور و بزرگ گردانیده به ماد ماد، و دوازده رئیس از وی پدید آیند و امتی عظیم از وی به وجود آورم.» زبان شناسان عبری و سریانی معتقدند «ماد ماد» در زبان عبری و «طاب طاب» در زبان سریانی به معنای همان «محمد» است. و دوازده رئیس هم به امامان دوازده گانه معصوم و جانشینان آن حضرت اشاره دارد که پس از آن حضرت، رهبری مردم را بر عهده دارند.
سلام و عرض ادب
صد البته اگر به پست من دقت کنید بنده خدمت شما گفتم اگر در کتب پیشین اشاره به پیامبر بعد از خود داشته یاشد باید صریح واضح و روشن باشد تا با مراجعه با آن مردم دچار سردرگمی نشوند ولی اینها که شما میگویید مانند رمزگشایی و مصادره به مطلوب است
و از کلماتی مانند پاراکلیتوس فارقلیطا یا «ماد ماد» و «طاب طاب» استفاده میکنید و بعد آنرا به نام محمد ربط میدهید لطفاً منبعی قابل اطمینان بیاورید که چنان لغاتب به کار رفته و چنان ترجمانی هم داشته باشد
دقت کنید که مراد روح خدا ست نه پیامبر و در الهیات مسیحی فرقی بین عیسی روح القدس و پدر نیست
و با همه اینها باز اشکالی که بنده در پست80 صفحه 7 خدمت شما آوردم مبنبی بر عبث بودن و غیر عقلانی بودن اخبار نمیتواند باز توجیه گر مراد شما مبنی بر اخبار پیشینیان باشد
اگر چه بنده معتقدم هر گونه اخبار غیبی از آینده چه صریح و چه تلویحی به فرض صحت امر چون مؤید وجود جبر هست زیرآب خود ادیان را میزند تا تأیید کننده حکمت نبوت و بعثت انبیا البته این مطلب خودش بحثحوصله و بحث جداگانه میخواهد که میتوانید با زدن تاپیک علت آن را از من جویا شوید
موفق باشید
بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمت خدا بر شما و برکاتش
و عید فطر بر شما و تمامی مؤمنین و مسلمین از جنّ و انس پر برکت و پر خیر و رحمت و مغفرت
به نکتهی مهمی اشاره کردید ... خدا را جز به آنچه خودش خود را به آن معرفی کند نمیشود شناخت مگر به برخی صفات تنزیهی ... حق نداریم بگوییم یدالله مگر آنکه خودش چنین مطلبی را فرموده باشد (مسیحیان و برخی از یهودیان نعوذبالله از خودشان گفتند ابن الله و مشرک شدند) ... این مهم هم کار عقل نیست و کار وحی است و معرفت به خالق در نتیجه یکی از ضروریات ارسال رسل و انبیاء علیهمالسلام را بیان میکند
دنیا محل کسب توشهی زندگی است و اصل زندگی در آخرت است و دنیا مقدمهی آخرت است و به خودی خود ارزشی ندارد، این را به واسطهی وحی میدانیم و اگر صرفاً به عقل باشد دیدهها و شنیدهها لزوماً به شناخت خدا و تقوای او منجر نمیشود ... یکی از رکنهایی که خود عقل بر مبنای آن کار میکند وحی الهی در باطن انسانها (الهام و خطورات الهی در قلب انسانها) است و وحی بیرونی برای برجسته سازی و تشخیص سره بودن این خطورات به نسبت خطوران شیطانی و نفسانی لازم است ... بدون وحی چه در ظاهر و چه در باطن عقل کارایی خاصی نخواهد داشت ... همانطور که عقل بدون فطرت کاری نمیتواند بکند ... خوب است در این میان به تفاوت تعقل و تفکر منطقی توجه شود، کسی که صحبت از تعقل میکند یک سری ویژگیها به طور پیشفرض طرح میکند که در تفکر منطقی لزوماً وجود ندارد، ولی ظاهراً عموم مردم فرقی میان تعقل و تفکر منطقی قائل نیستند و عقل و منطق را به جای هم و به طرز معادل به کار میبرند، همانطور که تفاوت زیادی بین روح ریاضیات و سایر علوم قائل نیستند و اساساً هر استدلال را تنها بر مبنای منطق قوی یا ضعیف آن ارزیابی مینمایند ... توجه به این تفاوتها خود عقل را طوری معرفی مینماید که بدون مجموعهی فطرت و وحی باطنی و وحی ظاهری مفهومی نخواهد داشت ... در اصل وجود یکی از این سه مؤلفه ضروری است و همراهی دو مؤلفهی دیگر در کنار آن سپس علاوه بر شرط لازم برای هدایت شرط کافی برای اتمام حجت را فراهم مینماید.
اگر اشتباه نکنم
یا علی علیهالسلام
با سلام و تبریک و تهنیت متقابل عید فطر به شما مدیر گرامی
بنده هم با نکات و جمع بندی شما موافق هستم
همان طور که در پست های قبلی گفته شد با توجه به آیات قران بنظر می رسد نام رسول خاتم و مشخصات آن در کتب عهدین بوده
و این کتب دچار تحریف و بازنویسی شده اند حالا ممکن است از روی لجاجت یهودیان یا دلایل دیگر باشد
ضمن اینکه در انجیل بارنابا نام مبارک پیامبر ذکر شده
به نظر می رسد اسم ها در طول زمان و در زبان های مختلف ممکن است دچار تغییراتی شود .... در کتب مقدس پیشین نیز مثلا اسم حضرت یعقوب بصورت ژاکوب خوانده میشود یا حضرت اسحاق بصورت ایزاک ....پس اینکه گفته شد نام مبارک محمد بصورت "ماد ماد" آمده چندان دور از ذهن نیست
علاوه براین می توان به روایاتی هم در زمینه تایید علمای مسیحی و یهود بر پیامبری حضرت محمد که در زمان صدر اسلام به حضور پیامبر می رسیدند استناد کرد
و اینکه عده ای از این اقوام با توجه به پیش بینی های کتب مقدس شان به یثرب(مدینه) منتقل شدند...یعنی از جاهای خوش آب و هوا به سرزمین های بیابانی و خشک منتقل شدند ....خب بنظر می رسد اینها دلایلی برای این کار داشته باشند. و قبایلی از آنها در مدینه با پیامبر بیعت کردند و انصار را تشکیل دادند و البته قبیله هایی هم به جنگ و مخالفت برخواستند
عیسی (ع) به حواریون میگوید پس از رفتنش خداوند «فارقلیط دیگری» را به مردم عطا خواهد کرد[20]. از آنجا که روح القدس تعدّد ندارد و تنها یکی است، معنی نمیدهد که عیسی مسیح بگوید با رفتنش خداوند روح القدس دیگری را میفرستد. اما اگر مقصود از «فارقلیط دیگر»، «پیامبری دیگر» باشد، چنین چالشی پیش نخواهد آمد.
عیسی (ع) تاکید میکند که تا نرود، «فارقلیط» نمی آید[21]. با استناد به اناجیل، روح القدس پیش از صعود حضرت عیسی (ع) نیز حضور داشته و چنین نبوده که آمدنش منوط به رفتن عیسی مسیح باشد. بر اساس اناجیل، روح القدس نه تنها بر مسیح، بلکه بر یحیای نبی[22] ، مریم (مادر عیسی)[23] و همچنین حواریونی که برای تبلیغ میرفتند[24]، نازل میشده؛ پس معنی نمیدهد که عیسی (ع) بگوید تا نرود روح القدس نمیآید. اما اگر مقصود از فارقلیط، پیامبری صاحب شریعت باشد، دیگر چنین چالشی پیش نمیآید؛ چراکه باید شریعت پیامبر جدید جایگزین شریعت عیسی شود.
سلام. خوشحالم که شما هم مجددا وارد بحث شدید.
یعنی تنها دلیل ما برای بررسی صحت ادعای پیامبر معجزات ایشونه؟