موضوع حرکت جوهری ماده است تا زمانی که در عالم ماده هستیم از حرکت جوهری برخورداریم. حرکت جوهری با مفارقت از ماده پایان می پذیرد اما حرکت منقطع نمیشود و پایانی ندارد. از حرکت در عوالم مافوق ماده تعبیر به تجدد امثال می شود.
انسانی که دارای رتبه فوق تجرد است به مقام و مرتبه ای محدود نمی شود
مرتبه ی فوق تجرد ؟
چه کسانی در بهشت میتوانند بالا بروند؟
من در دنیا تا یک حد مشخصی میتوانم از قران بهره ببرم.بسته به سعه ی وجودی خودم.در بهشت چه اتفاقی میافتد؟آیا به نسبت همان حد و سعه ی وجودی که در دنیا برایم حاصل شده،میتوانم بهره ببرم؟و تفاوتش در این است که حجاب مادی تن کنار رفته و میتوانم بهتر درک کنم؟
در بهشت میزان حظ من از قران با کسی که در این دنیا به مراتب بالای تجرد رسیده است چه فرقی دارد؟
این تفاوت درجه ی کسب شده در دنیا در کجا نمود پیدا میکند؟
ممکن است تا مدتی از بهره ی کمتری برخوردار باشم ولی به تدریج قدرت درک و حظ وجودی ام بالا برود؟
مرتبه ی فوق تجرد ؟
چه کسانی در بهشت میتوانند بالا بروند؟
من در دنیا تا یک حد مشخصی میتوانم از قران بهره ببرم.بسته به سعه ی وجودی خودم.در بهشت چه اتفاقی میافتد؟آیا به نسبت همان حد و سعه ی وجودی که در دنیا برایم حاصل شده،میتوانم بهره ببرم؟و تفاوتش در این است که حجاب مادی تن کنار رفته و میتوانم بهتر درک کنم؟
در بهشت میزان حظ من از قران با کسی که در این دنیا به مراتب بالای تجرد رسیده است چه فرقی دارد؟
این تفاوت درجه ی کسب شده در دنیا در کجا نمود پیدا میکند؟
ممکن است تا مدتی از بهره ی کمتری برخوردار باشم ولی به تدریج قدرت درک و حظ وجودی ام بالا برود؟
مراتب فوق تجرد و عدم توقف در منازل بهشت از آن بندگانی است که در دنیا همواره جانشان را از حرام دور داشته و ملازم ادب و طهارت بوده اند.
اگر طهارت و ادب در دنیا قرین به تحصیل علوم و معارف الهیه باشد تکامل در بهشت حتمی و با قوت بیشتری خواهد بود. [/]
[="Tahoma"][="Blue"]از جمله اصول ثابت در معرفت نفس یکی آن است که هیچ موجودی غیر خود را بدون مناسبت و سنخیت طلب نمی کند. در حقیقت وجود مناسبت و سنخیت امر جامعی بین طالب و مطلوب است. پس در هر آن چیزی که طلب می کنی نیک بنگر که مناسبت تو با آن چیست و اگر مناسبت میان خود و مطلوبت را دون شان انسانیت یافتی از آن مطلوب، سریعا کناره گیر. [/]
از جمله اصول ثابت در معرفت نفس یکی آن است که هیچ موجودی غیر خود را بدون مناسبت و سنخیت طلب نمی کند. در حقیقت وجود مناسبت و سنخیت امر جامعی بین طالب و مطلوب است. پس در هر آن چیزی که طلب می کنی نیک بنگر که مناسبت تو با آن چیست و اگر مناسبت میان خود و مطلوبت را دون شان انسانیت یافتی از آن مطلوب، سریعا کناره گیر.
هو الذی مُنی قلوب المشتاقین
با سلام و ادب
استاد گرامی،مقصود این است که حرکت صعودی در منازل و درجات بهشت منوط به طلب انسان در این دنیاست؟
در واقع محرک انسان در این دنیا طلب است امّا ظرفیت دنیا محدود و ظرف طلب نامحدودبوده ،لذا انسان سالک مطابق طلبش
[="Tahoma"][="Blue"]توجه به مناسبات و سنخیاتی که در پست قبلی طرح گردید موجب می شود که انسان به تعبیر بسیاری از خوابها و رویاهای خود دست یابد زیرا خواب و رؤيا ارتباط نفس ناطقه با مبادى عاليه است كه معانى را از آنجا اتخاذ مىكند و در كارخانه متخيله كه كارخانه صورتگرى است صورت مىدهد. قوه متخیله معانی را مطابق مناسباتی که برایشان می بیند تصویر گری می کند. چراکه صور معانى را با معانى مناسباتى است كه بدان مناسبات، معانى صورت مىيابند، و چون صورت خواب به معبر گفته شود از صورت عبور مىكند به معنى مىرسد و شخص خواب بيننده را از صورت به معنى عبور مىدهد كه مىگويند خواب را تعبير كرده است. [/]
استاد گرامی،مقصود این است که حرکت صعودی در منازل و درجات بهشت منوط به طلب انسان در این دنیاست؟
با عرض سلام و احترام
بله یکی از نتائج نکته گفته شده همین فرمایش شما است.
انسان هرچقدر همت خویش را برای کسب کمالات در دنیا بالاتر برده و از امور محدود دل برکنده و غایتی بی نهایت را برای منزل ابدی خویش برگزیند به همان مثابه درجات بهشت وی نیز محدود به حد و مقام خاصی نخواهد بود.
حبیبه;783847 نوشت:
در واقع محرک انسان در این دنیا طلب است امّا ظرفیت دنیا محدود و ظرف طلب نامحدودبوده ،لذا انسان سالک مطابق طلبش
در در جات بهشت حرکت می کند؟
کاملا درست است هر انسانی در بهشت به فراخور مقام همت خویش مراتب عالی آن را درمی نوردد.
گاهی سخن از شأنیّت نیست و این مطلوب هم شیئ نیست،گاهی مطلوب
خیلی بزرگ است،امّا در واقع نفس طلب هر چیزی غیر خداوند حجاب می شود
چگونه شخص باید این حس طلب را در وجودش از بین ببرد،می داند که حقیقت و واقعیّت
وجودش آن خواسته است،و در عین حال می داند که همین خواست حجاب است
سلام و ادب
با اجازه ی استاد اویس گرامی
من فکر میکنم اگر این خواسته در جهت و مسیر تعالی روح باشد،نه تنها حجاب نمی شود بلکه نردبان تلقی معارف خواهد بود.
بهرحال بدون نردبان هم نمیشود بالا رفت.از بین بردن هر حس طلبی شاید لازم نباشه.نباید نفس را مجبور کرد که هیچی نخواهد و فقط خدا را بخواهد.همانطور که نمیشه یه بچه دبستانی بدون طی کردن دبستان ،سر کلاس دانشگاه برود.و بگه فقط دانشگاه و لاغیر.چون مقدماتی لازم هست تا بشود به درک وجودی چنان عظیم راهی پیدا کرد.اما در این خواستن و طلب باید خیلی کشیک کشید که این مطلوب را برای چی میخواهیم.باید خیلی مراقب بود که کلاه گشادی سرمان نرود:ok:
گاهی سخن از شأنیّت نیست و این مطلوب هم شیئ نیست،گاهی مطلوب
خیلی بزرگ است،امّا در واقع نفس طلب هر چیزی غیر خداوند حجاب می شود
چگونه شخص باید این حس طلب را در وجودش از بین ببرد،می داند که حقیقت و واقعیّت
وجودش آن خواسته است،و در عین حال می داند که همین خواست حجاب است
چه باید کرد؟
با عرض سلام و ادب محضر انورتان
به نظر حقیر اگر انسان در سیرو سلوک علمی و عملی خود در صدد تقویت توحید صمدی قرآنی باشد پس از مدتی به عیان خواهد دید که در ظاهر و باطن و اول و اخر تمامی طلبهای وی قبل از هر چیز خود خداوند نهفته است منتهی نیل بدین نگاه، منوط بر ریاضت نفسانی و تهجد و مراعات طهارت است.
آری طلب آنگاه حجاب می شود که مطلوب آدمی، غیر حق باشد و به راستی خدایی که صمد است کدامین ذره از این عالم را تهی نگه داشته که جایی برای طلبی حاجب باقی مانده باشد؟! [/]
[="Tahoma"][="Blue"]به طور کلی میان همه ملکات نفس با صور برزخیه ای که انسان در خواب و مکاشفه و احتضار و پس از مرگ خود می بیند مناسبت است و همچنین تمامی معانی عقلیه بر اساس همین مناسبات است که در قوالب صور مثالیه قرار میگیرند یعنی همچنان که بین معنی عقلیه و صور به حسب نزولشان مناسبت است به همین ترتیب بین ملکات انسانی نیز با صورتهایی که در آخرت خویش مشاهده می کند نیز به حسب صعودشان مناسبت است و آنکه گفته اند صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى، اشاره به همین حقیقت است که قرآن کریم به رمز از آن تعبیر به «انما هى اعمالكم ترد اليكم» نموده است. [/]
غیر از تهجد و طهارت،از جمله ی ریاضات فکری و قلبی هم نمونه ای بفرمائید متشکر می شوم.
مهمترین ریاضات فکری و قلبی به شرح ذیل اند:
همواره به مساله توحید صمدی قرآنی و معرفت نفس نظر کردن
انصراف از حدود و قیوات و توجه به منبع لایزالی حق نمودن
ترک مخاصمه با نااهل و دلسوز خلق الله بودن
خود ندیدن و از کمال خویش فارغ گشتن
حق دیگران را بر خویش مقدم داشتن [/]
مجذوب سالک؟
متوجه منظورتون نمیشم.
منظورتون اینه که چطور بعضی سالکان ، مجذوب میشوند؟
نمیدانم .سوال تخصصی است:ok:
اما شاید سرش این باشد که آنها هر چیزی را ،هر جریانی را که مشاهده میکنند،اثر خدا میدانند و سعی میکنند خدا را در آن بیابند.به عالم و جریانات آن ،لطیف نگاه میکنند؛ با لبخند و اشک...
اما چه چیزی باعث میشود که بتوانند اینگونه نگاه کنند؟
شاید سرش این است که مراقب کوچکترین جزئیات در رفتار خود هستند.هر آن چیزی را که میدانند به آن عمل میکنند و از هر چیزی که شک دارند درست است یا نه برای رضای خدا پرهیز میکنند.این در بیانات حضرت آیت الله بهجت هست.
منظورم از آوردن بیت ناب جناب سپهری این بود که جذبه ی یگ برگ را دست کم نگیریم.دقت کردن و نظر کردن و بها دادن به مخلوقات خداوند،باعث میشود مجذوب خالقشان شویم.اول دست در جذبه ی یک برگ بشوییم بعد سر خوان عظیم جذبه ی وجود نامتناهی اش راهمان میدهند انشاءالله.
اما حرکت منقطع نمیشود و پایانی ندارد. از حرکت در عوالم مافوق ماده تعبیر به تجدد امثال می شود.
سلام و عرض ادب استاد گرامی
از اینکه پس از اینکه مبحث جدیدی را شروع فرمودید سوال از مطالب قبلی میکنم عذرخواهم.
خواهش میکنم راجع به این فراز شریف کلامتان مبسوط توضیح بفرمایید.فکر میکنم بحث بسیار شیرینی باشد.
سوال دیگر اینکه با توجه به اینکه خداوند وجودی نا متناهی دارد و سیر الی الله هم توقف پذیر نیست،آیا این سیر الی الابد ادامه دارد و همیشه تفاوت مقام من و آن عالم ربانی وجود دارد؟ یعنی نهایتا من میتوانم به جایی برسم که یک عارف بزرگ رسیده است؟یا پیامبر و ائمه معصومین رسیده اند؟
در مورد جهنمیان چطور؟ آنها هم میتوانند تکامل یابند؟ در کتابی خواندم که مسیری که آنها میپیمانند مسیر قهقرایی است .آنها در دنیا به برگهای درخت زقوم دست آویختند و تا ریشه اش پیش خواهند رفت. این درست است؟
در مقاله دیدگاه ملاصدرا درباره ی تکامل در بهشت خواندم:
"از ديدگاه او آنها كه كامل اند و از حد عقل بالقوه به عقل بالفعل رسيده اند، عقل بالفعل اند و با عقل متحد شده اند؛ اما نفوس ناقصه اى كه اشتياق به كمال پيدا كرده اند، ولى به كمال عقلى دست نيافته اند براى مدتى طولانى يا كوتاه در عذاب خواهند بود؛ تا آنكه شوق آنها به عقليات از بين برود و اين با دو عامل تحقق مى يابد: يا به واسطه وصول به عقليات در صورتى كه عنايت الهى با جذبه ربانى يا شفاعت ملكى يا انسانى آن نقص را تدارك كند، يا آنكه به سبب طول مكث در برازخ با آن انس گيرند و سرانجام عذاب از آنها زايل شود. اما نفوسى كه اشتياق به كمالات عقلى براى آنها حاصل نشده است، چه عدم اشتياق بر حسب فطرت باشد و چه به سبب امر عارض، چنين افرادى در عالم متوسطى بين عوالم عقلى و مادى، يعنى عالم اشباح مقدارى و عالم صور محسوس مجرد محشور مى شوند كه به عقيده ملّاصدرا قالب ها و حكايات و سايه هاى آن صور عقلى هستند كه در عالم عقل موجودند و قوام و دوام آنها به همان صور عقلى است؛ و كيفيت حشر آنها مانند كيفيت حشر ساير نفوس بهيمى و سبعى است (همان، ص 247ـ248). ملّاصدرا در جاى ديگر ديدگاه هاى پرشمارى را درباره نفوسى كه مبتلاى به جهل بسيط اند، بيان و از اسكندر افروديسى و شاگردان بزرگ معلم مشائيان نقل كرده است كه چنين نفوسى فاسد مى شوند. او يادآور مى شود كه از ابن سينا نيز تمايل به اين ديدگاه گزارش شده است. به عقيده ملّاصدرا اگر نشئه آخرت منحصر در نشئه عقلى بود، قطعا چنين نفوسى باطل و فاسد مى شدند؛ زيرا وجود شى ء در هر نشئه به صورت آن است نه به هيولا؛ ولى به باور وى پس از عالم دنيا دو نشئه ديگر وجود دارد كه باقى اند و كهنه و نابود نمى شوند: يكى نشئه و دار معقولات و ديگرى نشئه و سراى محسوسات صرفه اى كه ماده ندارند و نفس حافظ آنهاست؛ زيرا وجود آنها وجود ادراكى است و آن خود محسوس بودن آنهاست و محسوس بماهو محسوس وجودش عين وجود آن براى جوهر حاس است كه همان نفس باشد. پس نفس، حافظ و مبقى صور حسيه است و ماده اى هم در آنجا نيست؛ چنان كه عقل حافظ و مبقى نفس است، بدون حامل و بدن.
بنابراين از ديدگاه ملّاصدرا اين نفس پس از بدن باقى است و چون هيئات بدنى و رذايل نفسانى هم در آن رسوخ نكرده اند تا به سبب آنها در عذاب باشد و از سويى نمى تواند موجودى معطل باشد، يعنى به گونه اى باشد كه هيچ فعل و انفعالى نداشته باشد، بنابراين به قدر حظ وجودى اش از لذت و سعادت بهره مى برد.
همچنين اگر نفس از قوه و مرتبه هيولانى فراتر رفته باشد، يعنى اوليات و برخى آراى مشهوره براى او حاصل شده باشد ولى شوق به عقليات و انگيزه كمال علمى عقل براى او تحقق نيافته باشد، در اين صورت وقتى از بدن جدا مى شود اگر خيّر باشد براى او سعادت غيرحقيقى از جنس آنچه توهم و تخيل كرده است حاصل مى شود و از حوريان و قصرها و درختان و ساير امورى كه لذيذ و مسرت بخش اند و وصفشان را از اهل شرايع شنيده است بهره مند مى شود. ملّاصدرا تأكيد مى كند كه اثبات چنين لذت و سعادتى از نظر او اشكالى ندارد؛ زيرا حصول صور اخروى محسوس نيازى به موضوع و ماده ندارد. ملّاصدرا ديدگاه فارابى و ابن سينا را درباره تكامل برزخى رد، و از آن اظهار تعجب مى كند. وى تأكيد مى كند كه اين سخن محققانه نيست؛ بلكه فى نفسه باطل است (همان، ص 150ـ151). ملّاصدرا همچنان كه در مفاتيح الغيب نيز تصريح كرده است مبناى اين ديدگاه ها را اطلاع نداشتن از وجود عالم محسوس ديگرى مى داند كه معلق و غيرمادى است و معاد اين نفوس غيركامل در آن است (ملّاصدرا، 1362، ص 590ـ591). حاصل آنكه به باور ملّاصدرا نفوسى كه به مرتبه عقل بالفعل رسيده اند استكمالى نخواهند داشت و نفوسى كه اهل خيرند، ولى كمالات عقلى را كسب نكرده و اشتياقى در دنيا به اكتساب آنها نداشته اند، در عالم غيرمادى مثالى به سر مى برند و استكمال آنها مانعى ندارد."
مگر نه این است که بالاتر از عقل بالفعل هم وجود دارد؟ آیا ملاصدرا میگوید که نمی توانند به مراتب بالاتر و عقل مستفاد برسند؟
سپاس:Gol:
نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها
حق دیگران را بر خویش مقدم داشتن
لطفا بیشتر توضیح بفرمائید.
به طور کلی ترحم به خلق خداوند و مقدم نمودن حقوق دیگران بر حق خود باعث سعه صدر و افزایش ظرفیت علمی و معنوی انسان است خصوصا در مواردی که خداوند به جهت شکستگی برخی اقشار، نگاه ویژه ای به ایشان دارد.
به عنوان مثال تقدم سالخوردگان در صف های طولانی و اعطای نوبت خود به ایشان و یا محبت و احترام در ازای تندی و پرخاشگری آنها موجب تسریع در کسب درجات علمی و معنوی انسان است و برهمین اساس است که گفته اند: برای نیل به حاجت خود سعی نمایید برای دیگران دعا کنید.
قال الامام الباقر علیه السّلام: اَسرعُ الدعاءِ نُجحا للاجابة، دعاءُ الاخ لاخیه بظهرِ الغیب یَبدا بالدعاء لاخیه فیقول له ملكٌ موكلٌ به آمین ولك مِثلاه.
یعنی سریعترین دعا برای اجابت دعا برای برادر دینی است كه هم دعا در غیاب او باشد و هم اول برای او دعا كند. در این صورت فرشته ای که بر او گمارده شده ، به این دعا آمین گوید و به دعا كننده گوید برای تو باد دوبرابرش.
[=Century Gothic]سلام خدمت استاد گرامی
معرفت ذات حقّ سبحانه و تعالی و اسماء حسنی و صفات عّلیای حقّ را چه طور می توان تحصیل نمود.
چه طور از معرفت نفس می توان به اسماء حسنی الهی معرفت پیدا کرد.
به عبارت دیگر تفکر در چه موردی ما را به این هدف می رساند؟ (لطفاً نمونه هایی از این تفکر را مثال بزنید)
با تشکر و قدردانی
سلام خدمت استاد گرامی، بنده هم اکنون در انتظار راهنمایی شما هستم :Gol:
الحمدلله به نظر میاد این امکان وجود داره که همین کلمه «کمال» را از چند جهت باز کرد و همه آنها هم اتفاقاً درست بنظر میایند ولی اینکه مقصود استاد کدام است را نمی دانم!
گرچه هر کدام از این نگاه ها از دریچه خودشان درست هستند. کمال انسان چه چیزی است؟ از دید چه کسی؟ (گرچه پاسخ یکی پاسخ آن یکی را مشخص می کند)
با تشکر از شما[/]
نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها
اما حرکت منقطع نمیشود و پایانی ندارد. از حرکت در عوالم مافوق ماده تعبیر به تجدد امثال می شود.
سلام و عرض ادب استاد گرامی
از اینکه پس از اینکه مبحث جدیدی را شروع فرمودید سوال از مطالب قبلی میکنم عذرخواهم.
خواهش میکنم راجع به این فراز شریف کلامتان مبسوط توضیح بفرمایید.فکر میکنم بحث بسیار شیرینی باشد.
با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی و همه همراهان باوفای این تاپیک
از جمله اصولی که حاکم در نظام طبیعت است اصل تغییر و دگرگونی است به طوری که ما در یکایک اجزای مادی نظام هستی شاهد رویش و زوال و رشد و افول می باشیم.
ما همواره در پیرامون خود شاهد دو نوع تغییر در عالم ماده هستیم یکی تغییر دفعی و دیگری تغییر تدریجی. مثال تغییر دفعی تبدیل صورت چوب به صورت خاکستر است که بواسطه آتش در کوتاهترین زمان انجام می گیرد یعنی ماده چوب صورتی را از دست میدهد و صورتی دیگر را میپذیرد. فلاسفه از تغییر دفعی تعبیر به کون و فساد می کنند.
اما در تغییر تدریجی، دفعتا تغییری صورت نمیگیرد بلکه شئی از مبدئی به مقصدی روان میشود و رفته رفته از مبدأ دور و به مقصد نزدیک گردیده و تحولاتی در این سیر برایش محقق می شود. فلاسفه از این تغییر تدریجی تعبیر به حرکت می کنند.
ادامه دارد... [/]
در حقیقت تغییر تدریجی، یک نوع امتداد سیال و بیقرار است. مراد از امتدال سیال این است که حرکت یک امر پیوسته است و قابل انقسام به اجزای فرضی میباشد اما اجزای بالفعل ندارد همچنین یکی از ارکان حرکت متصل بودن آن است به طوری که جسم در حال حرکت، تمام حدود بین مبدأ و منتها را به نحو تدریجی و اتصالی و بدون هیچ انقطاعی طی میکند یعنی حدی را نمیتوان تصور کرد مگر اینکه جسم در یک آن در آن حد واقع شده و از آن عبور نموده باشد
ادامه دارد...
آنچه موجب حرکت اشیای مادی و تغییر تدریجی ایشان می شود قوه ای است که در متن یکایک اشیای مادی محقق است.قوّه، عبارت از امکان و استعداد در شی است و در مقابل آن، فعلیت قرار دارد که عبارت از تحقق و عینیت است. تغییر «دانه سیب» به «درخت سیب» نشان میدهد که «هسته سیب» استعداد و قوّه «سیب» شدن دارد. اگر چنین استعدادی در دانه سیب نباشد هرگز دانه تبدیل به درخت و سیب نمی شود. همچنان که چوب نیز در ذات خود قابلیت تبدیل شدن به خاکستر را دارد و نطفه انسان نیز، استعداد انسان شدن را داراست. پس، هر تغییری در شیئی عبارت است از تبدیل قوّهای به فعلیت یا خروج آن شیء از حالتی بالقوه به حالتی بالفعل.
ادامه دارد...
بنابراین حرکت، خروج تدریجی شیء از قوّه به فعل است و هر شیء متحرکی باید دارای دو جنبه قوّه و فعل باشد. از این روی هر جسمی دارای دو جوهرهی ماده و صورت است. جوهر مادی عبارت از استعداد کمال یابی و جوهر صورت، عبارت از کمال بالفعل شی است. یعنی جسم به اعتبار جوهر مادهاش، مستعد پذیرش صورتها و فعلیتهای گوناگون می شود و به حسب جوهر صورتش دارای کمالی بالفعل می باشد. به عنوان مثال نطفه انسان ماده ای دارد و صورتی. ماده نطفه همان استعداد انسان شدن است و صورت نطفه همان فعلیت و کمال نطفه بودن است. و مراد از حرکت جوهری همان حرکت جسم در جوهره مادی خویش می باشد.
ادامه دارد...
حرکت استکمالی جوهری یا حرکت از نقص به جانب کمال از مختصات عالم ماده است یعنی این حرکت در جایی است که شئی مادی، دارای دو حیثیت بالقوّه و بالفعل باشد و تنها جسم است که مرکب از ماده و صورت و دارای حیثیت بالقوّه و بالفعل می باشد.
از جمله کسانی که با حرکت جوهری مخالف است جناب ابن سینا است. یکی از ایراداتی که ابنسینا برای حرکت در جوهر وارد می کند، مشکل بقای موضوع است. وی می گوید: حرکت امری است که بر موضوعی عارض میشود. به عبارت دیگر، حرکت وصف متحرک است و برای اینکه حرکت تحقق یابد، باید دارای موضوع ثابتی باشد.
ادامه دارد...
اما نکته دقیقی که جناب ملاصدرا بدان واقف گشته این است که مراد از حرکت جوهری، حرکت جوهر در ذات خود است.بیشک در هر حرکتی، چیزی از دست میرود و چیزی به دست میآید. در حرکات عرضی، یک عرض زایل و عرضی دیگر حاصل میشود، اما ذات شیء در هر دو حال باقی و ثابت است. اما حرکت جوهری، مستلزم تحول تدریجی در ذات متحرک است.
پس، حرکت جوهری به معنای دیگر شدن مستمر شیء است و این امر، مستلزم از خود به در آمدن یا خود را از دست دادن و فنای مستمر یک ذات و پیدایش ذاتی دیگر است. اما از سوی دیگر، اگر ذاتی باقی نباشد اولا، آنچه روی میدهد کون و فساد است، نه حرکت. ثانیاً، این امر خلاف حس و وجدان است. ما برای بذری که به نهال تبدیل میشود و نهالی که به درخت مبدل میگردد، نوعی وحدت شخصیت میشناسیم.
ما به روشنی درمییابیم کسی که روزی کودکی بود و امروز به کهنسالی رسیده است، همان شخص واحد است. هر کسی در مورد خود این امر را بالوجدان مییابد. پس، حرکت هم مستلزم دگرگونی و کثرت است و هم مستلزم نوعی ثبات و وحدت شخصیت است.
ادامه دارد...
به نظر ملّاصدرا، این امر بنا بر اصالت ماهیت ممکن نیست. چون ماهیت امر واحد و ثابتی است که حرکت در آن مستلزم تغییر ذات و عدم بقای هویت شیء است اما بر مبنای اصالت وجود، حرکت چیزی جز تجدّد تدریجی وجود نیست. با اینکه وجود بر اثر حرکت جوهری تغییر میکند، اما ذات محفوظ است و وحدت هویت باقی است؛ زیرا وجود متحرک با وحدت اتصالی واحد و باقی است. وحدت اتصالی عبارت از همان وحدت شخصی شی است. حرکت در جوهر، که فقط بر پایه اصالت وجود و تشکیک آن ممکن است، به اشتداد و تضعف است به طوری که هویت و شخصیت شیء باقی است، اما حدود و مراتب وجود شیء در سیلان و دگرگونی است. با حرکت جوهری، شیء هر لحظه هویت جدیدی مییابد. اما به جهت پیوستگی این هویتها، وحدت شخصی هویت محفوظ و در عین حرکت باقی است.
ادامه دارد...
لذا اگر بپرسند که آیا موضوع حرکت در حرکت جوهری چیست باید بگوییم: این موضوع، ماده است که با صورتی و اعراضی متشخص شده است. این صور و اعراض دائماً تبدّل میپذیرند، اما همواره ماده با یک صورتی محفوظ است. حافظ و مقوّم ماده با این صورت نامتعین، جوهر مفارق یعنی موجود مجرد عقلی است و وحدت آن نیز با اتصال وجودی تأمین میشود. به عبارت دیگر موضوع حرکت جوهری، خود حرکت است. حرکت چیزی جز سیلان نیست و متحرکِ جوهری نیز چیزی جز امری که بالذات در سیلان است نیست. البته، میتوان برای حرکت، که عین تصرّم و انقضاء است، نوعی ثبات در نظر گرفت. قرار حرکت در بیقراری و ثباتش در بیثباتی است. حرکت، عدم قرار و عدم ثبات وجود است، نه موضوعی که بیقرار و بیثبات است.
ادامه دارد....
بدین بیان، شبهه عدم بقای موضوع برطرف می گردد زیرا مقتضای حرکت جوهری لزوم تشکیک در ذاتیات است و از راه حرکت تدریجی جوهر و هویت تشکیکی آن است که موجود از نقص به سوی کمال سیر میکند. برای فهم حرکت در بعد بیقرار جسم، می توان به انعکاس صورت در آب مثال زد که آدمی میپندارد تنها آب در جریان است و صورت ثابت است، در حالیکه هم آب و هم صورت در سیلان میباشند و در عین حال وحدت صورت نیز محفوظ است.بدینترتیب، کل عالم جسمانی در حرکت جوهری است و ثبات و ایستایی در آن راه ندارد.
ادامه دارد...
براهین متعددی برای حرکت جوهری اقامه شده است که یکی از آنها برهان از راه اصل تغییراست بدین بیان که تغییر در اشیا قابل انکار نیست.
حکمای پیش از ملّاصدرا، تغییر در جواهر را به نحو کون و فساد میدانند. طبق این نظر، ماده در هر تغییری صورتی را از دست میدهد و صورت جدیدی میگیرد؛ مثلا آب تبدیل به بخار میشود. گاهی صورت جدید هم عرض صورت پیشین است، و گاه صورتها طولی میباشند و صورت بعدی، مرحله کاملتری از صورت قبلی است.
در نوع اول، تبادل صور و در نوع دوم، تبدّل صور روی میدهد. این حکما، کون و فساد را خروج دفعی (آنی) شیء از قوه به فعلیت میدانند. اما ملّاصدرا معتقد است خروج از قوه به فعل، فقط به نحو تدریجی ممکن است و در همه موارد تبدّل صور داریم. مثلا آبی که به بخار تبدیل میشود، یک سیر تدریجی میپیماید، و مرحله یا مراحل متوسطی را طی میکند. هر چند این امر برای ما محسوس نباشد. خلأی بین آب و بخار پیش نمیآید. اگر چنین باشد، لازم میآید ماده در یک آن، بدون صورت و مستقل از آن باشد، در حالیکه چنین چیزی محال است. پس، کون و فساد محال است. لذا بین دو صورت پیوستگی برقرار است؛ یعنی شیء واحدی به تدریج تغییر میکند. پس، در هر تغییر جوهری حرکت وجود دارد.
به بیان دیگر، اگر اصل تغییر در جواهر را بپذیریم، گریزی از حرکت جوهری نیست. شکی نیست که جواهر تغییر میکنند، بذر به گیاه و نطفه به انسان و چوب به خاکستر تبدیل میشود. این تغییر نمیتواند دفعی باشد؛ زیرا معنای تغییر دفعی آن است که ماده در آنی صورتی را از دست دهد و در آنی صورتی را بپذیرد و لازمه این امر این است که ماده در آنی بدون صورت باشد و این باطل است. ماده فعلیتی جز قوه بودن ندارد و انفکاکش از صورتی ممکن نیست. لذا اساساً هر تغییری تدریجی و از سنخ حرکت است و کون و فساد دفعی ممکن نیست.
ادامه دارد...
یکی دیگر از براهین حرکت جوهری، برهان از راه رابطه قوه و فعل است که در بیان علامه طباطبایی ره آمده است.
بدین بیان که بین شیء بالقوه و بالفعل رابطهای واقعی برقرار است. به عبارت دیگر، بین گذشته و آینده یک شیء، پیوستگی هست.
برای مثال، بذری که گیاه میشود با گیاه نسبت خاصی دارد که با انسان یا اسب ندارد. این نسبت قائم به طرفین است و دو طرف آن باید موجود باشند. دو چیز منفصل و گسسته نسبتی ندارند؛ چنانکه موجود با معدوم نمیتواند نسبت واقعی داشته باشد. پس، این تغییر نمیتواند به نحو کون و فساد باشد. اگر بین قوه که در حال هست و فعل، که در آینده هست، نسبتی برقرار باشد، بدین جهت است که آینده به نحوی در حال حضور دارد و مرتبهای از آنچه در آینده محقق میشود، در حال موجود است و بین وجود حال و آینده شیء پیوستگی و وحدت هست.
این وحدت، البته همراه با کثرت مراتب است که به آن وحدت تشکیکی میگویند. تغییر در جوهر شیء یا خروج شیء از قوه به فعل با حفظ وحدت، همان حرکت جوهری است.
ادامه دارد...
آیاتی از قرآن کریم نیز به اصل حرکت جوهری اشاره دارند. به عنوان مثال آیه «وَ تَرَیالْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَاللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیء إِنَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ» (نمل: 88) می فرماید: و کوهها را میبینی و میپنداری که آنها بیحرکتند و حال آنکه آنها ابرآسا در حرکتند. این صنع خدایی است که هر چیزی را در کمال استواری پدید آورده است. در حقیقت او به آنچه انجام میدهید آگاه است.
اما در کلام عرفایی همچونابنعربی و مولوی و شبستری، به نوعی تجدّد و حرکت عمومی همه اشیا تصریح شده است که محدود به عالم طبیعت نبوده و اعم از حرکت جوهری است. این حرکت که به تجدّد امثال خوانده شده است شامل همه مخلوقات، اعم از مادی و مجرد، جوهر و عرض می شود برخلاف حرکت جوهری که مختص به عالم طبیعت بوده و بالذات جواهر مادی و بالتبع اعراض را در بر میگیرد.
ادامه دارد...
عرفا با استناد به آیاتی همچون آیه شریفه «بَلْ هُمْ فی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدیدٍ» مجموعه آفرینش را عبارت از تغییر صور و تجلیات الاهی در مظاهر اشیاء می دانند و می گویند از آنجایی که در تجلی تکرار نیست، همه جهان خلقت اعم از مادی و مجرد همواره در حال تحول و تازگی هستند، هیچ چیزی که قدیم و کهنه باشد، در آن یافت نمیشود و حتی در لحظه دوم شیئی جدید با آفرینشی جدید تجلی مینماید. خداوند به صفات جمالش به اشیاء وجود میدهد و به صفات جلالش تعینات ایشان را از بین میبرد، پس در هر تجلی، خلقی را از بین میبرد و خلق جدیدی را به وجود میآورد. در هر آنی جهانی به عدم میرود و در همان آن جهان جدیدی همانند جهان پیشین به وجود میآید و این امر پیوسته بدون هیچ وقفه زمانی در حال جریان است، گویی همواره دنیا و آخرت است، بـیآنکه ما آن را درک کنیـم.
ادامه دارد...
به عبارت دیگر مخلوق در هیچ لحظه قائم به خود نیست و او فقط یک بار به آفرینش نیازمند نیست، بلکه این نیاز دم به دم وجود دارد و خدا هر لحظه در حال تدبیر کار خلائق است. موجودات مظهر اسماء حقند و اسماء حق دائم فعالند. اسم منشیء، مدام در حال انشاء و اسم مفنی دائم در حال افنا است. از نظر مولوی، عالم دم به دم در نوشیدن است، و ثبات و بقا پندار و بیخبری ماست.
شد مبدل آب این جو چند بار *** عکس ماه و عکس اختر برقرار
هر نفس نو میشود دنیا و ما*** بیخبر از نو شدن اندر بقا
هر زمان نو صورتی و نو جمال *** تا ز نا دیدن فرو میرد ملال
عمر همچون جوی نونو میرسد *** مستمری مینماید در جسد
آن زتیزی مستمر شکل آمدست *** چون شرر کش تیز جنبانی بدست
شاخ آتش چون بجنبانی بساز *** در نظر آتش نماید بس دراز
این درازی مدت از تیزی صنع *** مینماید سرعت انگیزی صنع
صورت از بیصورتی آمد برون *** باز شد کانا الیه راجعون
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است *** مصطفی فرمود دنیا ساعتی است
فیض از فیاض نونو میرسد *** مستمری مینماید در جسد
بر عدمها کان ندارد چشم و گوش *** چون فسون خواند، همی آید بجوش
از فسون او عدمها زود زود *** خوش معلق میزند سوی وجود
باز بر موجود افسونی چو خواند *** زود او را در عدم دو اسبه راند
در همه عالم اگر مرد و زنند *** دم به دم در نزع و اندر مردناند
سوال دیگر اینکه با توجه به اینکه خداوند وجودی نا متناهی دارد و سیر الی الله هم توقف پذیر نیست،آیا این سیر الی الابد ادامه دارد و همیشه تفاوت مقام من و آن عالم ربانی وجود دارد؟ یعنی نهایتا من میتوانم به جایی برسم که یک عارف بزرگ رسیده است؟یا پیامبر و ائمه معصومین رسیده اند؟
در مورد جهنمیان چطور؟ آنها هم میتوانند تکامل یابند؟ در کتابی خواندم که مسیری که آنها میپیمانند مسیر قهقرایی است .آنها در دنیا به برگهای درخت زقوم دست آویختند و تا ریشه اش پیش خواهند رفت. این درست است؟
در مقاله دیدگاه ملاصدرا درباره ی تکامل در بهشت خواندم:
"از ديدگاه او آنها كه كامل اند و از حد عقل بالقوه به عقل بالفعل رسيده اند، عقل بالفعل اند و با عقل متحد شده اند؛ اما نفوس ناقصه اى كه اشتياق به كمال پيدا كرده اند، ولى به كمال عقلى دست نيافته اند براى مدتى طولانى يا كوتاه در عذاب خواهند بود؛ تا آنكه شوق آنها به عقليات از بين برود و اين با دو عامل تحقق مى يابد: يا به واسطه وصول به عقليات در صورتى كه عنايت الهى با جذبه ربانى يا شفاعت ملكى يا انسانى آن نقص را تدارك كند، يا آنكه به سبب طول مكث در برازخ با آن انس گيرند و سرانجام عذاب از آنها زايل شود. اما نفوسى كه اشتياق به كمالات عقلى براى آنها حاصل نشده است، چه عدم اشتياق بر حسب فطرت باشد و چه به سبب امر عارض، چنين افرادى در عالم متوسطى بين عوالم عقلى و مادى، يعنى عالم اشباح مقدارى و عالم صور محسوس مجرد محشور مى شوند كه به عقيده ملّاصدرا قالب ها و حكايات و سايه هاى آن صور عقلى هستند كه در عالم عقل موجودند و قوام و دوام آنها به همان صور عقلى است؛ و كيفيت حشر آنها مانند كيفيت حشر ساير نفوس بهيمى و سبعى است (همان، ص 247ـ248).
ملّاصدرا در جاى ديگر ديدگاه هاى پرشمارى را درباره نفوسى كه مبتلاى به جهل بسيط اند، بيان و از اسكندر افروديسى و شاگردان بزرگ معلم مشائيان نقل كرده است كه چنين نفوسى فاسد مى شوند. او يادآور مى شود كه از ابن سينا نيز تمايل به اين ديدگاه گزارش شده است. به عقيده ملّاصدرا اگر نشئه آخرت منحصر در نشئه عقلى بود، قطعا چنين نفوسى باطل و فاسد مى شدند؛ زيرا وجود شى ء در هر نشئه به صورت آن است نه به هيولا؛ ولى به باور وى پس از عالم دنيا دو نشئه ديگر وجود دارد كه باقى اند و كهنه و نابود نمى شوند: يكى نشئه و دار معقولات و ديگرى نشئه و سراى محسوسات صرفه اى كه ماده ندارند و نفس حافظ آنهاست؛ زيرا وجود آنها وجود ادراكى است و آن خود محسوس بودن آنهاست و محسوس بماهو محسوس وجودش عين وجود آن براى جوهر حاس است كه همان نفس باشد. پس نفس، حافظ و مبقى صور حسيه است و ماده اى هم در آنجا نيست؛ چنان كه عقل حافظ و مبقى نفس است، بدون حامل و بدن.
بنابراين از ديدگاه ملّاصدرا اين نفس پس از بدن باقى است و چون هيئات بدنى و رذايل نفسانى هم در آن رسوخ نكرده اند تا به سبب آنها در عذاب باشد و از سويى نمى تواند موجودى معطل باشد، يعنى به گونه اى باشد كه هيچ فعل و انفعالى نداشته باشد، بنابراين به قدر حظ وجودى اش از لذت و سعادت بهره مى برد.
همچنين اگر نفس از قوه و مرتبه هيولانى فراتر رفته باشد، يعنى اوليات و برخى آراى مشهوره براى او حاصل شده باشد ولى شوق به عقليات و انگيزه كمال علمى عقل براى او تحقق نيافته باشد، در اين صورت وقتى از بدن جدا مى شود اگر خيّر باشد براى او سعادت غيرحقيقى از جنس آنچه توهم و تخيل كرده است حاصل مى شود و از حوريان و قصرها و درختان و ساير امورى كه لذيذ و مسرت بخش اند و وصفشان را از اهل شرايع شنيده است بهره مند مى شود. ملّاصدرا تأكيد مى كند كه اثبات چنين لذت و سعادتى از نظر او اشكالى ندارد؛ زيرا حصول صور اخروى محسوس نيازى به موضوع و ماده ندارد.
ملّاصدرا ديدگاه فارابى و ابن سينا را درباره تكامل برزخى رد، و از آن اظهار تعجب مى كند. وى تأكيد مى كند كه اين سخن محققانه نيست؛ بلكه فى نفسه باطل است (همان، ص 150ـ151). ملّاصدرا همچنان كه در مفاتيح الغيب نيز تصريح كرده است مبناى اين ديدگاه ها را اطلاع نداشتن از وجود عالم محسوس ديگرى مى داند كه معلق و غيرمادى است و معاد اين نفوس غيركامل در آن است (ملّاصدرا، 1362، ص 590ـ591).
حاصل آنكه به باور ملّاصدرا نفوسى كه به مرتبه عقل بالفعل رسيده اند استكمالى نخواهند داشت و نفوسى كه اهل خيرند، ولى كمالات عقلى را كسب نكرده و اشتياقى در دنيا به اكتساب آنها نداشته اند، در عالم غيرمادى مثالى به سر مى برند و استكمال آنها مانعى ندارد."
مگر نه این است که بالاتر از عقل بالفعل هم وجود دارد؟ آیا ملاصدرا میگوید که نمی توانند به مراتب بالاتر و عقل مستفاد برسند؟
سپاس
با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی
سیر الی الله و سباحت در حقایق اسماء و صفات الهی و معارف عالیه برای آنان بی انتها است که در دنیا زمینه لازم برای این سیر و سلوک ابدی را فراهم کرده باشند و صحیفه جان خود را همواره از مشتهیات نفسانی پاک داشته و مراتب گوناگون طهارت را رعایت کرده باشند.
اما برای آنان که عمر خویش را ضایع نموده و دنیای خود را به بطالت گذراندهاند نیز اگرچه بواسطه عذاب دوزخ تکاملی حاصل خواهد شد اما این تکامل در حد و اندازه تکامل عارفان بالله نیست بلکه این تکامل در حدی است که در نهایت عذاب را از ایشان برداشته و ایشان را در پایین ترین منازل بهشت ساکن سازد.
افرادی که از این گروه در رتبه بالاتری قرار دارند نیز از این قاعده مستنثنی نیستند یعنی هرکسی به فراخور استعداد و کمالی که در دنیا طالب آن بوده و برای آن همت گمارده است به کمالات نائل می شود و چنین نیست که تکامل برزخی انسان های گناه کار در آخرت، ایشان را به رتبه عارفان الهی رسانده و یا تکامل عقلانی و فوق عقلانی عارفان الهی در آخرت، ایشان را به رتبه معصومین برساند زیرا این تصاعد نفسانی برای همگان وجود دارد و چنین نیست که فردی ایستا و دیگری در حرکت باشد. ضمن آن که سرعت و کیفیت این حرکت برای آنان که در مقام رفیعتری قرار دارند قابل مقایسه با افرادی که در مراتب ابتدایی معرفت قرار دارند نخواهد بود.
نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها
از کمال خویش فارغ گشتن
سلام جناب استاد، لطفاً این قسمت را هم توضیح فرمایید. تشکر
از جمله مهمترین اصول خودسازی و خودشناسی که اهم ریاضات فکری و قلبی نیز به شمار می رود، خود ندیدن و از کمال خویش فارغ گشتن است. تا هنگامی که سالک الی الله برای خود هویتی مستقل از حق می پندارد به توحید خالص راه نخواهد یافت و از این روی است که رسیدن به مقام بقا از صراط فنا می گذرد.
آنکه در قرآن می خوانیم: ملائکه الله مامور به سجده بر آدم شدند آزمونی برای مقام فنای ایشان بود که با سوال و تردید خود در این آزمون متوقف مانده و به مراتب مافوق عقل راه نیافتند.
و این سنگ محکی است که خداوند بارها و بارها عیار بندگی اولیای مطهر خویش را بدان می آزماید. نمونه اش همان ماموریت حضرت ابراهیم علیه السلام بر ذبح فرزند عزیزش بود که حضرتشان از این آزمون با سربلندی بیرون آمده و مقام فنای از خویشتن را برای اهل عالم به اثبات رسانیدند. [/]
با سلام خدمت استاد اویس عزیز
با توجه به این فرمایش اگر امکان دارد درباره تبدیل شدن عصای حضرت موسی علیه السلام به مار کمی توضیح دهید. (چگونگی حرکت جوهری در این معجزه)
با تشکر
با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی
لطفا اینگونه سوالات را از کارشناس محترم کلام و اعتقادی بپرسید.[/]
[=georgia]
در تکمیل عرایضی که پیرامون حرکت محضرتان تقدیم نمودم باید بگویم:
حركت هم واسطه تقرّب علّت به معلول است، و هم واسطه تقرّب معلول به علّت است
منتهی حرکت مقرب علت به معلول، حرکت حبی، و حرکتی که مقرب معلول به علت است حرکت جوهری و تجدد امثال است.
[=Traditional Arabic]در تکمیل عرایضی که پیرامون حرکت محضرتان تقدیم نمودم باید بگویم:
حركت هم واسطه تقرّب علّت به معلول است، و هم واسطه تقرّب معلول به علّت است
منتهی حرکت مقرب علت به معلول، حرکت حبی، و حرکتی که مقرب معلول به علت است حرکت جوهری و تجدد امثال است.
بسمه الحکیم
با سلام و ادب
آیا حرکت حبّی علت، باعث حرکت جوهری معلول می شود؟
اگر حرکت علت و معلول را با مثال بیان بفرمائید،به فهم نزدیکتر می شود.
:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:
خوشحالم که این موضوع هنوز ادامه دارد:Sham:امیدوارماین شمع همیشه روشن باشد
سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی
دست به دامان کدام کتاب عرفان شویم که از پله اول بالا نرفته ،قادر به درک و حظش باشیم؟
مجبوریم برویم سراغ فلسفه و مجبوریم برویم سراغ منطق.
اما منطق هم گاهی خشک و بی روح میشود.
دلمان پر میکشد برای نم عرفانی که بر فلسفه خورده باشد.درک مفاهیم فلسفی در سایه لطیف عرفان.
پناه می آورم به اینجا.
ما را بحال خود رها نکنید.به خداوندی خدا میترسم فرصتم تمام شود.که دارد میشود. کدام یک از این ساعتها را میتوانم بر گردانم؟بعد خداوند به من بگوید تو نامحرمی.تو غریبه ای با من.
من غریبه ام. راست است.
ولی در این تاپیک احساس آشنایی دارم.من اینجا را دوست دارم.
ماهی برگشته ز دریا شدم *** تا که بگیری و بمیرانی ام.
اویس;786147 نوشت:
به نوعی تجدّد و حرکت عمومی همه اشیا تصریح شده است که محدود به عالم طبیعت نبوده و اعم از حرکت جوهری است. این حرکت که به تجدّد امثال خوانده شده است شامل همه مخلوقات، اعم از مادی و مجرد، جوهر و عرض می شود برخلاف حرکت جوهری که مختص به عالم طبیعت بوده و بالذات جواهر مادی و بالتبع اعراض را در بر میگیرد.
استاد گرامی منظور ازاینکه" حرکت جوهری که بالذات جواهر مادی و بالتبع اعراض را در بر میگیرد "چیست؟منظور این است که همین حرکت جوهری چون جوهر ماده را در بر میگیرد،خواهی نخواهی اعراض آن جوهر را هم در بر میگیرد؟
مثلا اگر تبدیل چوب به زغال را در نظر بگیریم اعراضی که تبدیل میشود ،چیست؟
یادر تبدیل آّب به بخار اعراض چیستند؟
یا در حرکت جوهری نفس انسان که ابتدا به صورت ماده بوده است تا بخواهد تدریجا به تجرد برسد،اعراض کدامند؟
آیا میتوان گفت خلقیات انسان،اعراض نفس اند؟مثلا انسانی در برهه ای از زندگی تندخو بوده و بعدا در اثر تمرین و توجه،نرم خو میشود؟ همین طور تغییر نگرش انسان به زندگی جزو اعراض نفس اند؟
خلقیات و نگرش ها را میتوان به دلیل اینکه نفس در ابتدا مادی بوده است،به حرکت جوهری ربط داد ؟ یا باید آنها را به تجدد امثال مربوط دانست؟
اویس;786147 نوشت:
ما در کلام عرفایی همچونابنعربی و مولوی و شبستری، به نوعی تجدّد و حرکت عمومی همه اشیا تصریح شده است که محدود به عالم طبیعت نبوده و اعم از حرکت جوهری است. این حرکت که به تجدّد امثال خوانده شده است شامل همه مخلوقات، اعم از مادی و مجرد، جوهر و عرض می شود برخلاف حرکت جوهری که مختص به عالم طبیعت بوده و بالذات جواهر مادی و بالتبع اعراض را در بر میگیرد.
با توجه به این عبارت و توضیحی که در پست بعدی اش 1689 فرمودید،این دسته از عرفا ،حتی حرکت در اشیاء را هم مربوط به تجدد امثال میدانند؟
یک سوال دیگر در همین رابطه
میتوان گفت نفس همه انسانها در گذز عمر تا حدی به تجرد رسیده است؟همین که از آن ماده ی صرف تبدیل به روح شده است ،نمیشود نام آن را درجاتی از تجرد گذاشت؟
اما در ادامه و بعد از تولد انسان ،آیا روند این تجرد برای همه انسانها ادامه دارد؟
آیا میتوان کم اهمیت تر شمردن امور مادی را در بعضی انسانها ،رفتن به سمت تجرد نامید؟ اگر میتوان،این حرکت جوهری است یا تجدد امثال؟
و باز سوال
در همین تاپیک فکر میکنم خواندم که مرگ در اثر قطع تدریجی توجه نفس به بدن است.یعنی توجه نفس به قوای بدن کم میشود و کمتر سعی در تدبیر بدن دارد.
در اینصورت در مورد افرادی که تا آخرین لحظات به سختی در قید و بند ظواهر دنیایی و مال اندوزی و یا توجه به امیال نفسانی و قوای غضبیه و شهوانیه هستند،این قطع توجه نفس به تدبیر بدن صورت میگیرد یا خیر؟
. آیا آنها دارند نفس را مجبور میکنند که همچنان به قوای نفسانی توجه کند؟پس میتوان نتیجه گرفت که مرگ صرفا در اثر قطع توجه نفس از بدن روی نمیدهد؟
سپاسگزارم
بسمه البصیر
با سلام و احترام
بله آنچه موجب حرکت جوهری اشیاء است حرکت حبی خالق اشیا است یعنی اگر خداوند اراده خلقت نمی فرمود و برای این حب و دوستی ذاتی خویش به حرکت در نمی آمد و دست به آفرینش نمی زد نیازی در مظاهر هستی تکون نمی یافت و به تبع آن حرکتی جوهری نیز محقق نمی شد.
حبیبه;788223 نوشت:
اگر حرکت علت و معلول را با مثال بیان بفرمائید،به فهم نزدیکتر می شود.
شاهفرد مثال حرکت علت و معلول همان اقدام حق سبحانه و تعالی برای آفرینش خلائق و حرکت جوهری عالم مادی برای رسیدن به حق متعال است چراکه علت تامه و معلول آن فقط یک مصداق دارد که همان حق و خلق است. اما اگر بخواهیم از علت تامه صرف نظر نموده و مطلب را در حد حرکت علت ناقصه و معلول آن تبیین نماییم.
قبل از بیان مثال در مورد حرکت علت ناقصه و معلول آن ذکر این نکته نیز ضروری است که علت يا بهگونهاي است كه براي تحقق معلول كفايت ميكند و وجود معلول متوقف بر چيز ديگري جز آن نيست، و به عبارت ديگر با فرض وجود آن، وجود معلول ضروري است كه در اين صورت آن را «علت تامه» مينامند و يا بهگونهاي است كه هرچند معلول بدون آن تحقق نمييابد، ولي خود آن هم بهتنهايي براي وجود معلول كفايت نميكند و بايد يك يا چند چيز ديگر را بر آن افزود تا وجود معلول ضرورت يابد، و در اين صورت آن را «علت ناقصه» ميگويند. به عبارت دیگر علت ناقصه علتی است که نمی تواند تمام نیازهای معلول را برآورده کند مانند آب تنها برای پیدایش گیاه. زیرا اراده ی خداوند هم باید در کنار آن باشد.
حال اگر در همین علت ناقصه به نام آب توجه کنیم خواهیم دید که در ذاتیت آب خاصیت حیات و رشد و نمو و رفع تشنگی نهفته است و موجودی با چنین خاصیتی، ذاتا در پی موجودی است که طالب حیات و رشد و نمو و سیرابی باشد پس آب به سمت گیاه به حرکت در می آید و گیاه نیز برای رسیدن به کمال مطلوب خویش ناگزیر از آب است لذا ریشه های خود برای برای جستجوی آب در زمین پراکنده می سازد.
نمونه دیگر حرکت علت و معلول ناقصه حرکت استاد و شاگرد است استاد به جانب شاگرد می رود تا اظهار کمال و دارایی نموده و از آنچه دارد به مستعدین عطا کند که این انتقال دارایی خود از اقسام التذاذ است. شاگرد نیز به جانب استاد می رود تا نیاز و احتیاج خویش را بواسطه کمال استاد برطرف ساخته و از جهل به دانایی و دارایی راه یابد و از این قسم حرکات در عالم بسیار است.
[/]
موضوع حرکت جوهری ماده است تا زمانی که در عالم ماده هستیم از حرکت جوهری برخورداریم. حرکت جوهری با مفارقت از ماده پایان می پذیرد اما حرکت منقطع نمیشود و پایانی ندارد. از حرکت در عوالم مافوق ماده تعبیر به تجدد امثال می شود.
سپاسگزارم استاد محترم
مرتبه ی فوق تجرد ؟
چه کسانی در بهشت میتوانند بالا بروند؟
من در دنیا تا یک حد مشخصی میتوانم از قران بهره ببرم.بسته به سعه ی وجودی خودم.در بهشت چه اتفاقی میافتد؟آیا به نسبت همان حد و سعه ی وجودی که در دنیا برایم حاصل شده،میتوانم بهره ببرم؟و تفاوتش در این است که حجاب مادی تن کنار رفته و میتوانم بهتر درک کنم؟
در بهشت میزان حظ من از قران با کسی که در این دنیا به مراتب بالای تجرد رسیده است چه فرقی دارد؟
این تفاوت درجه ی کسب شده در دنیا در کجا نمود پیدا میکند؟
ممکن است تا مدتی از بهره ی کمتری برخوردار باشم ولی به تدریج قدرت درک و حظ وجودی ام بالا برود؟
[="Tahoma"][="Blue"] یکی دیگه.;783242 نوشت:
مراتب فوق تجرد و عدم توقف در منازل بهشت از آن بندگانی است که در دنیا همواره جانشان را از حرام دور داشته و ملازم ادب و طهارت بوده اند.
اگر طهارت و ادب در دنیا قرین به تحصیل علوم و معارف الهیه باشد تکامل در بهشت حتمی و با قوت بیشتری خواهد بود.
[/]
[="Tahoma"][="Blue"]از جمله اصول ثابت در معرفت نفس یکی آن است که هیچ موجودی غیر خود را بدون مناسبت و سنخیت طلب نمی کند. در حقیقت وجود مناسبت و سنخیت امر جامعی بین طالب و مطلوب است. پس در هر آن چیزی که طلب می کنی نیک بنگر که مناسبت تو با آن چیست و اگر مناسبت میان خود و مطلوبت را دون شان انسانیت یافتی از آن مطلوب، سریعا کناره گیر.
[/]
هو الذی مُنی قلوب المشتاقین
با سلام و ادب
استاد گرامی،مقصود این است که حرکت صعودی در منازل و درجات بهشت منوط به طلب انسان در این دنیاست؟
در واقع محرک انسان در این دنیا طلب است امّا ظرفیت دنیا محدود و ظرف طلب نامحدودبوده ،لذا انسان سالک مطابق طلبش
در در جات بهشت حرکت می کند؟
[="Tahoma"][="Blue"]توجه به مناسبات و سنخیاتی که در پست قبلی طرح گردید موجب می شود که انسان به تعبیر بسیاری از خوابها و رویاهای خود دست یابد زیرا خواب و رؤيا ارتباط نفس ناطقه با مبادى عاليه است كه معانى را از آنجا اتخاذ مىكند و در كارخانه متخيله كه كارخانه صورتگرى است صورت مىدهد. قوه متخیله معانی را مطابق مناسباتی که برایشان می بیند تصویر گری می کند. چراکه صور معانى را با معانى مناسباتى است كه بدان مناسبات، معانى صورت مىيابند، و چون صورت خواب به معبر گفته شود از صورت عبور مىكند به معنى مىرسد و شخص خواب بيننده را از صورت به معنى عبور مىدهد كه مىگويند خواب را تعبير كرده است.
[/]
با عرض سلام و احترام
بله یکی از نتائج نکته گفته شده همین فرمایش شما است.
انسان هرچقدر همت خویش را برای کسب کمالات در دنیا بالاتر برده و از امور محدود دل برکنده و غایتی بی نهایت را برای منزل ابدی خویش برگزیند به همان مثابه درجات بهشت وی نیز محدود به حد و مقام خاصی نخواهد بود.
کاملا درست است هر انسانی در بهشت به فراخور مقام همت خویش مراتب عالی آن را درمی نوردد.
هو المحبوب
عرض سلام و ادب مستمر
گاهی سخن از شأنیّت نیست و این مطلوب هم شیئ نیست،گاهی مطلوب
خیلی بزرگ است،امّا در واقع نفس طلب هر چیزی غیر خداوند حجاب می شود
چگونه شخص باید این حس طلب را در وجودش از بین ببرد،می داند که حقیقت و واقعیّت
وجودش آن خواسته است،و در عین حال می داند که همین خواست حجاب است
چه باید کرد؟
سلام و ادب
با اجازه ی استاد اویس گرامی
من فکر میکنم اگر این خواسته در جهت و مسیر تعالی روح باشد،نه تنها حجاب نمی شود بلکه نردبان تلقی معارف خواهد بود.
بهرحال بدون نردبان هم نمیشود بالا رفت.از بین بردن هر حس طلبی شاید لازم نباشه.نباید نفس را مجبور کرد که هیچی نخواهد و فقط خدا را بخواهد.همانطور که نمیشه یه بچه دبستانی بدون طی کردن دبستان ،سر کلاس دانشگاه برود.و بگه فقط دانشگاه و لاغیر.چون مقدماتی لازم هست تا بشود به درک وجودی چنان عظیم راهی پیدا کرد.اما در این خواستن و طلب باید خیلی کشیک کشید که این مطلوب را برای چی میخواهیم.باید خیلی مراقب بود که کلاه گشادی سرمان نرود:ok:
[="Tahoma"][="Blue"] حبیبه;783856 نوشت:
با عرض سلام و ادب محضر انورتان
به نظر حقیر اگر انسان در سیرو سلوک علمی و عملی خود در صدد تقویت توحید صمدی قرآنی باشد پس از مدتی به عیان خواهد دید که در ظاهر و باطن و اول و اخر تمامی طلبهای وی قبل از هر چیز خود خداوند نهفته است منتهی نیل بدین نگاه، منوط بر ریاضت نفسانی و تهجد و مراعات طهارت است.
آری طلب آنگاه حجاب می شود که مطلوب آدمی، غیر حق باشد و به راستی خدایی که صمد است کدامین ذره از این عالم را تهی نگه داشته که جایی برای طلبی حاجب باقی مانده باشد؟!
[/]
بسمه الرقیب
با سلام و ادب
غیر از تهجد و طهارت،از جمله ی ریاضات فکری و قلبی هم نمونه ای بفرمائید متشکر می شوم.
[="Tahoma"][="Blue"]به طور کلی میان همه ملکات نفس با صور برزخیه ای که انسان در خواب و مکاشفه و احتضار و پس از مرگ خود می بیند مناسبت است و همچنین تمامی معانی عقلیه بر اساس همین مناسبات است که در قوالب صور مثالیه قرار میگیرند یعنی همچنان که بین معنی عقلیه و صور به حسب نزولشان مناسبت است به همین ترتیب بین ملکات انسانی نیز با صورتهایی که در آخرت خویش مشاهده می کند نیز به حسب صعودشان مناسبت است و آنکه گفته اند صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى، اشاره به همین حقیقت است که قرآن کریم به رمز از آن تعبیر به «انما هى اعمالكم ترد اليكم» نموده است.
[/]
بسمه الرفیق
سلام و عرض ادب خواهر بسیار خوبم
حالا اگر بعضی بخواهند پرواز کنند و از نردبان بالا نروند چه؟
نخواهند به قدم بروند،و اتفاقا آن طلب همین باشد که به جذبه
ببرند به پای محبوب راه سپرند،پای خودشان را علیل می بینند.
و علیل هم هست:"لیس علی المریض حرج"
[="Tahoma"][="Blue"] حبیبه;783864 نوشت:
مهمترین ریاضات فکری و قلبی به شرح ذیل اند:
همواره به مساله توحید صمدی قرآنی و معرفت نفس نظر کردن
انصراف از حدود و قیوات و توجه به منبع لایزالی حق نمودن
ترک مخاصمه با نااهل و دلسوز خلق الله بودن
خود ندیدن و از کمال خویش فارغ گشتن
حق دیگران را بر خویش مقدم داشتن
[/]
لطفا بیشتر توضیح بفرمائید.
سلام خواهرم
صحبت از همین جذبه است.حتما جذبه هم مراحلی دارد . نردبان دارد.
دست در جذبه ی یک برگ بشوییم و سر خوان برویم...
-------------------
1.سهراب سپهری
سخن از بیکار نشستن و منتظر ماندن که فتح بابی شود نیست
صحبت از یک روش سیر و سلوک است،اینکه چطور بعضی مجذوب سالک می شوند
از چه راهی؟ با چه سرمایه ای؟ چطور؟
مجذوب سالک؟
متوجه منظورتون نمیشم.
منظورتون اینه که چطور بعضی سالکان ، مجذوب میشوند؟
نمیدانم .سوال تخصصی است:ok:
اما شاید سرش این باشد که آنها هر چیزی را ،هر جریانی را که مشاهده میکنند،اثر خدا میدانند و سعی میکنند خدا را در آن بیابند.به عالم و جریانات آن ،لطیف نگاه میکنند؛ با لبخند و اشک...
اما چه چیزی باعث میشود که بتوانند اینگونه نگاه کنند؟
شاید سرش این است که مراقب کوچکترین جزئیات در رفتار خود هستند.هر آن چیزی را که میدانند به آن عمل میکنند و از هر چیزی که شک دارند درست است یا نه برای رضای خدا پرهیز میکنند.این در بیانات حضرت آیت الله بهجت هست.
منظورم از آوردن بیت ناب جناب سپهری این بود که جذبه ی یگ برگ را دست کم نگیریم.دقت کردن و نظر کردن و بها دادن به مخلوقات خداوند،باعث میشود مجذوب خالقشان شویم.اول دست در جذبه ی یک برگ بشوییم بعد سر خوان عظیم جذبه ی وجود نامتناهی اش راهمان میدهند انشاءالله.
سلام و عرض ادب استاد گرامی
از اینکه پس از اینکه مبحث جدیدی را شروع فرمودید سوال از مطالب قبلی میکنم عذرخواهم.
خواهش میکنم راجع به این فراز شریف کلامتان مبسوط توضیح بفرمایید.فکر میکنم بحث بسیار شیرینی باشد.
سوال دیگر اینکه با توجه به اینکه خداوند وجودی نا متناهی دارد و سیر الی الله هم توقف پذیر نیست،آیا این سیر الی الابد ادامه دارد و همیشه تفاوت مقام من و آن عالم ربانی وجود دارد؟ یعنی نهایتا من میتوانم به جایی برسم که یک عارف بزرگ رسیده است؟یا پیامبر و ائمه معصومین رسیده اند؟
در مورد جهنمیان چطور؟ آنها هم میتوانند تکامل یابند؟ در کتابی خواندم که مسیری که آنها میپیمانند مسیر قهقرایی است .آنها در دنیا به برگهای درخت زقوم دست آویختند و تا ریشه اش پیش خواهند رفت. این درست است؟
در مقاله دیدگاه ملاصدرا درباره ی تکامل در بهشت خواندم:
"از ديدگاه او آنها كه كامل اند و از حد عقل بالقوه به عقل بالفعل رسيده اند، عقل بالفعل اند و با عقل متحد شده اند؛ اما نفوس ناقصه اى كه اشتياق به كمال پيدا كرده اند، ولى به كمال عقلى دست نيافته اند براى مدتى طولانى يا كوتاه در عذاب خواهند بود؛ تا آنكه شوق آنها به عقليات از بين برود و اين با دو عامل تحقق مى يابد: يا به واسطه وصول به عقليات در صورتى كه عنايت الهى با جذبه ربانى يا شفاعت ملكى يا انسانى آن نقص را تدارك كند، يا آنكه به سبب طول مكث در برازخ با آن انس گيرند و سرانجام عذاب از آنها زايل شود. اما نفوسى كه اشتياق به كمالات عقلى براى آنها حاصل نشده است، چه عدم اشتياق بر حسب فطرت باشد و چه به سبب امر عارض، چنين افرادى در عالم متوسطى بين عوالم عقلى و مادى، يعنى عالم اشباح مقدارى و عالم صور محسوس مجرد محشور مى شوند كه به عقيده ملّاصدرا قالب ها و حكايات و سايه هاى آن صور عقلى هستند كه در عالم عقل موجودند و قوام و دوام آنها به همان صور عقلى است؛ و كيفيت حشر آنها مانند كيفيت حشر ساير نفوس بهيمى و سبعى است (همان، ص 247ـ248).
ملّاصدرا در جاى ديگر ديدگاه هاى پرشمارى را درباره نفوسى كه مبتلاى به جهل بسيط اند، بيان و از اسكندر افروديسى و شاگردان بزرگ معلم مشائيان نقل كرده است كه چنين نفوسى فاسد مى شوند. او يادآور مى شود كه از ابن سينا نيز تمايل به اين ديدگاه گزارش شده است. به عقيده ملّاصدرا اگر نشئه آخرت منحصر در نشئه عقلى بود، قطعا چنين نفوسى باطل و فاسد مى شدند؛ زيرا وجود شى ء در هر نشئه به صورت آن است نه به هيولا؛ ولى به باور وى پس از عالم دنيا دو نشئه ديگر وجود دارد كه باقى اند و كهنه و نابود نمى شوند: يكى نشئه و دار معقولات و ديگرى نشئه و سراى محسوسات صرفه اى كه ماده ندارند و نفس حافظ آنهاست؛ زيرا وجود آنها وجود ادراكى است و آن خود محسوس بودن آنهاست و محسوس بماهو محسوس وجودش عين وجود آن براى جوهر حاس است كه همان نفس باشد. پس نفس، حافظ و مبقى صور حسيه است و ماده اى هم در آنجا نيست؛ چنان كه عقل حافظ و مبقى نفس است، بدون حامل و بدن.
بنابراين از ديدگاه ملّاصدرا اين نفس پس از بدن باقى است و چون هيئات بدنى و رذايل نفسانى هم در آن رسوخ نكرده اند تا به سبب آنها در عذاب باشد و از سويى نمى تواند موجودى معطل باشد، يعنى به گونه اى باشد كه هيچ فعل و انفعالى نداشته باشد، بنابراين به قدر حظ وجودى اش از لذت و سعادت بهره مى برد.
همچنين اگر نفس از قوه و مرتبه هيولانى فراتر رفته باشد، يعنى اوليات و برخى آراى مشهوره براى او حاصل شده باشد ولى شوق به عقليات و انگيزه كمال علمى عقل براى او تحقق نيافته باشد، در اين صورت وقتى از بدن جدا مى شود اگر خيّر باشد براى او سعادت غيرحقيقى از جنس آنچه توهم و تخيل كرده است حاصل مى شود و از حوريان و قصرها و درختان و ساير امورى كه لذيذ و مسرت بخش اند و وصفشان را از اهل شرايع شنيده است بهره مند مى شود. ملّاصدرا تأكيد مى كند كه اثبات چنين لذت و سعادتى از نظر او اشكالى ندارد؛ زيرا حصول صور اخروى محسوس نيازى به موضوع و ماده ندارد.
ملّاصدرا ديدگاه فارابى و ابن سينا را درباره تكامل برزخى رد، و از آن اظهار تعجب مى كند. وى تأكيد مى كند كه اين سخن محققانه نيست؛ بلكه فى نفسه باطل است (همان، ص 150ـ151). ملّاصدرا همچنان كه در مفاتيح الغيب نيز تصريح كرده است مبناى اين ديدگاه ها را اطلاع نداشتن از وجود عالم محسوس ديگرى مى داند كه معلق و غيرمادى است و معاد اين نفوس غيركامل در آن است (ملّاصدرا، 1362، ص 590ـ591).
حاصل آنكه به باور ملّاصدرا نفوسى كه به مرتبه عقل بالفعل رسيده اند استكمالى نخواهند داشت و نفوسى كه اهل خيرند، ولى كمالات عقلى را كسب نكرده و اشتياقى در دنيا به اكتساب آنها نداشته اند، در عالم غيرمادى مثالى به سر مى برند و استكمال آنها مانعى ندارد."
مگر نه این است که بالاتر از عقل بالفعل هم وجود دارد؟ آیا ملاصدرا میگوید که نمی توانند به مراتب بالاتر و عقل مستفاد برسند؟
سپاس:Gol:
[="Tahoma"][="Blue"] حبیبه;783873 نوشت:
به طور کلی ترحم به خلق خداوند و مقدم نمودن حقوق دیگران بر حق خود باعث سعه صدر و افزایش ظرفیت علمی و معنوی انسان است خصوصا در مواردی که خداوند به جهت شکستگی برخی اقشار، نگاه ویژه ای به ایشان دارد.
به عنوان مثال تقدم سالخوردگان در صف های طولانی و اعطای نوبت خود به ایشان و یا محبت و احترام در ازای تندی و پرخاشگری آنها موجب تسریع در کسب درجات علمی و معنوی انسان است و برهمین اساس است که گفته اند: برای نیل به حاجت خود سعی نمایید برای دیگران دعا کنید.
قال الامام الباقر علیه السّلام:
اَسرعُ الدعاءِ نُجحا للاجابة، دعاءُ الاخ لاخیه بظهرِ الغیب یَبدا بالدعاء لاخیه فیقول له ملكٌ موكلٌ به آمین ولك مِثلاه.
یعنی سریعترین دعا برای اجابت دعا برای برادر دینی است كه هم دعا در غیاب او باشد و هم اول برای او دعا كند. در این صورت فرشته ای که بر او گمارده شده ، به این دعا آمین گوید و به دعا كننده گوید برای تو باد دوبرابرش.
[/]
بسمه الشکور
با سلام و احترام
از پاسخ روشنگرتان متشکرم،در واقع همان مفهوم ایثار ظاهرا.
[="Century Gothic"][="Black"] اویس;783868 نوشت:
سلام جناب استاد، لطفاً این قسمت را هم توضیح فرمایید. تشکر[/]
[=Century Gothic]سلام خدمت استاد گرامی
معرفت ذات حقّ سبحانه و تعالی و اسماء حسنی و صفات عّلیای حقّ را چه طور می توان تحصیل نمود.
چه طور از معرفت نفس می توان به اسماء حسنی الهی معرفت پیدا کرد.
به عبارت دیگر تفکر در چه موردی ما را به این هدف می رساند؟ (لطفاً نمونه هایی از این تفکر را مثال بزنید)
با تشکر و قدردانی
[="Century Gothic"][="Black"] اویس;783868 نوشت:
سلام خدمت استاد گرامی، بنده هم اکنون در انتظار راهنمایی شما هستم :Gol:
الحمدلله به نظر میاد این امکان وجود داره که همین کلمه «کمال» را از چند جهت باز کرد و همه آنها هم اتفاقاً درست بنظر میایند ولی اینکه مقصود استاد کدام است را نمی دانم!
گرچه هر کدام از این نگاه ها از دریچه خودشان درست هستند.
کمال انسان چه چیزی است؟ از دید چه کسی؟ (گرچه پاسخ یکی پاسخ آن یکی را مشخص می کند)
با تشکر از شما[/]
[="Tahoma"][="Blue"] یکی دیگه.;783908 نوشت:
با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی و همه همراهان باوفای این تاپیک
از جمله اصولی که حاکم در نظام طبیعت است اصل تغییر و دگرگونی است به طوری که ما در یکایک اجزای مادی نظام هستی شاهد رویش و زوال و رشد و افول می باشیم.
ما همواره در پیرامون خود شاهد دو نوع تغییر در عالم ماده هستیم یکی تغییر دفعی و دیگری تغییر تدریجی. مثال تغییر دفعی تبدیل صورت چوب به صورت خاکستر است که بواسطه آتش در کوتاهترین زمان انجام می گیرد یعنی ماده چوب صورتی را از دست میدهد و صورتی دیگر را میپذیرد. فلاسفه از تغییر دفعی تعبیر به کون و فساد می کنند.
اما در تغییر تدریجی، دفعتا تغییری صورت نمیگیرد بلکه شئی از مبدئی به مقصدی روان میشود و رفته رفته از مبدأ دور و به مقصد نزدیک گردیده و تحولاتی در این سیر برایش محقق می شود. فلاسفه از این تغییر تدریجی تعبیر به حرکت می کنند.
ادامه دارد...
[/]
در حقیقت تغییر تدریجی، یک نوع امتداد سیال و بیقرار است. مراد از امتدال سیال این است که حرکت یک امر پیوسته است و قابل انقسام به اجزای فرضی میباشد اما اجزای بالفعل ندارد همچنین یکی از ارکان حرکت متصل بودن آن است به طوری که جسم در حال حرکت، تمام حدود بین مبدأ و منتها را به نحو تدریجی و اتصالی و بدون هیچ انقطاعی طی میکند یعنی حدی را نمیتوان تصور کرد مگر اینکه جسم در یک آن در آن حد واقع شده و از آن عبور نموده باشد
ادامه دارد...
آنچه موجب حرکت اشیای مادی و تغییر تدریجی ایشان می شود قوه ای است که در متن یکایک اشیای مادی محقق است.قوّه، عبارت از امکان و استعداد در شی است و در مقابل آن، فعلیت قرار دارد که عبارت از تحقق و عینیت است. تغییر «دانه سیب» به «درخت سیب» نشان میدهد که «هسته سیب» استعداد و قوّه «سیب» شدن دارد. اگر چنین استعدادی در دانه سیب نباشد هرگز دانه تبدیل به درخت و سیب نمی شود. همچنان که چوب نیز در ذات خود قابلیت تبدیل شدن به خاکستر را دارد و نطفه انسان نیز، استعداد انسان شدن را داراست. پس، هر تغییری در شیئی عبارت است از تبدیل قوّهای به فعلیت یا خروج آن شیء از حالتی بالقوه به حالتی بالفعل.
ادامه دارد...
بنابراین حرکت، خروج تدریجی شیء از قوّه به فعل است و هر شیء متحرکی باید دارای دو جنبه قوّه و فعل باشد. از این روی هر جسمی دارای دو جوهرهی ماده و صورت است. جوهر مادی عبارت از استعداد کمال یابی و جوهر صورت، عبارت از کمال بالفعل شی است. یعنی جسم به اعتبار جوهر مادهاش، مستعد پذیرش صورتها و فعلیتهای گوناگون می شود و به حسب جوهر صورتش دارای کمالی بالفعل می باشد. به عنوان مثال نطفه انسان ماده ای دارد و صورتی. ماده نطفه همان استعداد انسان شدن است و صورت نطفه همان فعلیت و کمال نطفه بودن است. و مراد از حرکت جوهری همان حرکت جسم در جوهره مادی خویش می باشد.
ادامه دارد...
حرکت استکمالی جوهری یا حرکت از نقص به جانب کمال از مختصات عالم ماده است یعنی این حرکت در جایی است که شئی مادی، دارای دو حیثیت بالقوّه و بالفعل باشد و تنها جسم است که مرکب از ماده و صورت و دارای حیثیت بالقوّه و بالفعل می باشد.
از جمله کسانی که با حرکت جوهری مخالف است جناب ابن سینا است. یکی از ایراداتی که ابنسینا برای حرکت در جوهر وارد می کند، مشکل بقای موضوع است. وی می گوید: حرکت امری است که بر موضوعی عارض میشود. به عبارت دیگر، حرکت وصف متحرک است و برای اینکه حرکت تحقق یابد، باید دارای موضوع ثابتی باشد.
ادامه دارد...
اما نکته دقیقی که جناب ملاصدرا بدان واقف گشته این است که مراد از حرکت جوهری، حرکت جوهر در ذات خود است.بیشک در هر حرکتی، چیزی از دست میرود و چیزی به دست میآید. در حرکات عرضی، یک عرض زایل و عرضی دیگر حاصل میشود، اما ذات شیء در هر دو حال باقی و ثابت است. اما حرکت جوهری، مستلزم تحول تدریجی در ذات متحرک است.
پس، حرکت جوهری به معنای دیگر شدن مستمر شیء است و این امر، مستلزم از خود به در آمدن یا خود را از دست دادن و فنای مستمر یک ذات و پیدایش ذاتی دیگر است. اما از سوی دیگر، اگر ذاتی باقی نباشد اولا، آنچه روی میدهد کون و فساد است، نه حرکت. ثانیاً، این امر خلاف حس و وجدان است. ما برای بذری که به نهال تبدیل میشود و نهالی که به درخت مبدل میگردد، نوعی وحدت شخصیت میشناسیم.
ما به روشنی درمییابیم کسی که روزی کودکی بود و امروز به کهنسالی رسیده است، همان شخص واحد است. هر کسی در مورد خود این امر را بالوجدان مییابد. پس، حرکت هم مستلزم دگرگونی و کثرت است و هم مستلزم نوعی ثبات و وحدت شخصیت است.
ادامه دارد...
به نظر ملّاصدرا، این امر بنا بر اصالت ماهیت ممکن نیست. چون ماهیت امر واحد و ثابتی است که حرکت در آن مستلزم تغییر ذات و عدم بقای هویت شیء است اما بر مبنای اصالت وجود، حرکت چیزی جز تجدّد تدریجی وجود نیست. با اینکه وجود بر اثر حرکت جوهری تغییر میکند، اما ذات محفوظ است و وحدت هویت باقی است؛ زیرا وجود متحرک با وحدت اتصالی واحد و باقی است. وحدت اتصالی عبارت از همان وحدت شخصی شی است.
حرکت در جوهر، که فقط بر پایه اصالت وجود و تشکیک آن ممکن است، به اشتداد و تضعف است به طوری که هویت و شخصیت شیء باقی است، اما حدود و مراتب وجود شیء در سیلان و دگرگونی است. با حرکت جوهری، شیء هر لحظه هویت جدیدی مییابد. اما به جهت پیوستگی این هویتها، وحدت شخصی هویت محفوظ و در عین حرکت باقی است.
ادامه دارد...
لذا اگر بپرسند که آیا موضوع حرکت در حرکت جوهری چیست باید بگوییم: این موضوع، ماده است که با صورتی و اعراضی متشخص شده است. این صور و اعراض دائماً تبدّل میپذیرند، اما همواره ماده با یک صورتی محفوظ است. حافظ و مقوّم ماده با این صورت نامتعین، جوهر مفارق یعنی موجود مجرد عقلی است و وحدت آن نیز با اتصال وجودی تأمین میشود.
به عبارت دیگر موضوع حرکت جوهری، خود حرکت است. حرکت چیزی جز سیلان نیست و متحرکِ جوهری نیز چیزی جز امری که بالذات در سیلان است نیست. البته، میتوان برای حرکت، که عین تصرّم و انقضاء است، نوعی ثبات در نظر گرفت. قرار حرکت در بیقراری و ثباتش در بیثباتی است. حرکت، عدم قرار و عدم ثبات وجود است، نه موضوعی که بیقرار و بیثبات است.
ادامه دارد....
بدین بیان، شبهه عدم بقای موضوع برطرف می گردد زیرا مقتضای حرکت جوهری لزوم تشکیک در ذاتیات است و از راه حرکت تدریجی جوهر و هویت تشکیکی آن است که موجود از نقص به سوی کمال سیر میکند. برای فهم حرکت در بعد بیقرار جسم، می توان به انعکاس صورت در آب مثال زد که آدمی میپندارد تنها آب در جریان است و صورت ثابت است، در حالیکه هم آب و هم صورت در سیلان میباشند و در عین حال وحدت صورت نیز محفوظ است.بدینترتیب، کل عالم جسمانی در حرکت جوهری است و ثبات و ایستایی در آن راه ندارد.
ادامه دارد...
براهین متعددی برای حرکت جوهری اقامه شده است که یکی از آنها برهان از راه اصل تغییراست بدین بیان که تغییر در اشیا قابل انکار نیست.
حکمای پیش از ملّاصدرا، تغییر در جواهر را به نحو کون و فساد میدانند. طبق این نظر، ماده در هر تغییری صورتی را از دست میدهد و صورت جدیدی میگیرد؛ مثلا آب تبدیل به بخار میشود. گاهی صورت جدید هم عرض صورت پیشین است، و گاه صورتها طولی میباشند و صورت بعدی، مرحله کاملتری از صورت قبلی است.
در نوع اول، تبادل صور و در نوع دوم، تبدّل صور روی میدهد. این حکما، کون و فساد را خروج دفعی (آنی) شیء از قوه به فعلیت میدانند. اما ملّاصدرا معتقد است خروج از قوه به فعل، فقط به نحو تدریجی ممکن است و در همه موارد تبدّل صور داریم. مثلا آبی که به بخار تبدیل میشود، یک سیر تدریجی میپیماید، و مرحله یا مراحل متوسطی را طی میکند. هر چند این امر برای ما محسوس نباشد. خلأی بین آب و بخار پیش نمیآید. اگر چنین باشد، لازم میآید ماده در یک آن، بدون صورت و مستقل از آن باشد، در حالیکه چنین چیزی محال است. پس، کون و فساد محال است. لذا بین دو صورت پیوستگی برقرار است؛ یعنی شیء واحدی به تدریج تغییر میکند. پس، در هر تغییر جوهری حرکت وجود دارد.
به بیان دیگر، اگر اصل تغییر در جواهر را بپذیریم، گریزی از حرکت جوهری نیست. شکی نیست که جواهر تغییر میکنند، بذر به گیاه و نطفه به انسان و چوب به خاکستر تبدیل میشود. این تغییر نمیتواند دفعی باشد؛ زیرا معنای تغییر دفعی آن است که ماده در آنی صورتی را از دست دهد و در آنی صورتی را بپذیرد و لازمه این امر این است که ماده در آنی بدون صورت باشد و این باطل است. ماده فعلیتی جز قوه بودن ندارد و انفکاکش از صورتی ممکن نیست. لذا اساساً هر تغییری تدریجی و از سنخ حرکت است و کون و فساد دفعی ممکن نیست.
ادامه دارد...
یکی دیگر از براهین حرکت جوهری، برهان از راه رابطه قوه و فعل است که در بیان علامه طباطبایی ره آمده است.
بدین بیان که بین شیء بالقوه و بالفعل رابطهای واقعی برقرار است. به عبارت دیگر، بین گذشته و آینده یک شیء، پیوستگی هست.
برای مثال، بذری که گیاه میشود با گیاه نسبت خاصی دارد که با انسان یا اسب ندارد. این نسبت قائم به طرفین است و دو طرف آن باید موجود باشند. دو چیز منفصل و گسسته نسبتی ندارند؛ چنانکه موجود با معدوم نمیتواند نسبت واقعی داشته باشد. پس، این تغییر نمیتواند به نحو کون و فساد باشد. اگر بین قوه که در حال هست و فعل، که در آینده هست، نسبتی برقرار باشد، بدین جهت است که آینده به نحوی در حال حضور دارد و مرتبهای از آنچه در آینده محقق میشود، در حال موجود است و بین وجود حال و آینده شیء پیوستگی و وحدت هست.
این وحدت، البته همراه با کثرت مراتب است که به آن وحدت تشکیکی میگویند. تغییر در جوهر شیء یا خروج شیء از قوه به فعل با حفظ وحدت، همان حرکت جوهری است.
ادامه دارد...
آیاتی از قرآن کریم نیز به اصل حرکت جوهری اشاره دارند. به عنوان مثال آیه «وَ تَرَیالْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَاللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیء إِنَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ» (نمل: 88) می فرماید: و کوهها را میبینی و میپنداری که آنها بیحرکتند و حال آنکه آنها ابرآسا در حرکتند. این صنع خدایی است که هر چیزی را در کمال استواری پدید آورده است. در حقیقت او به آنچه انجام میدهید آگاه است.
اما در کلام عرفایی همچونابنعربی و مولوی و شبستری، به نوعی تجدّد و حرکت عمومی همه اشیا تصریح شده است که محدود به عالم طبیعت نبوده و اعم از حرکت جوهری است. این حرکت که به تجدّد امثال خوانده شده است شامل همه مخلوقات، اعم از مادی و مجرد، جوهر و عرض می شود برخلاف حرکت جوهری که مختص به عالم طبیعت بوده و بالذات جواهر مادی و بالتبع اعراض را در بر میگیرد.
ادامه دارد...
عرفا با استناد به آیاتی همچون آیه شریفه «بَلْ هُمْ فی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدیدٍ» مجموعه آفرینش را عبارت از تغییر صور و تجلیات الاهی در مظاهر اشیاء می دانند و می گویند از آنجایی که در تجلی تکرار نیست، همه جهان خلقت اعم از مادی و مجرد همواره در حال تحول و تازگی هستند، هیچ چیزی که قدیم و کهنه باشد، در آن یافت نمیشود و حتی در لحظه دوم شیئی جدید با آفرینشی جدید تجلی مینماید. خداوند به صفات جمالش به اشیاء وجود میدهد و به صفات جلالش تعینات ایشان را از بین میبرد، پس در هر تجلی، خلقی را از بین میبرد و خلق جدیدی را به وجود میآورد. در هر آنی جهانی به عدم میرود و در همان آن جهان جدیدی همانند جهان پیشین به وجود میآید و این امر پیوسته بدون هیچ وقفه زمانی در حال جریان است، گویی همواره دنیا و آخرت است، بـیآنکه ما آن را درک کنیـم.
ادامه دارد...
به عبارت دیگر مخلوق در هیچ لحظه قائم به خود نیست و او فقط یک بار به آفرینش نیازمند نیست، بلکه این نیاز دم به دم وجود دارد و خدا هر لحظه در حال تدبیر کار خلائق است. موجودات مظهر اسماء حقند و اسماء حق دائم فعالند. اسم منشیء، مدام در حال انشاء و اسم مفنی دائم در حال افنا است. از نظر مولوی، عالم دم به دم در نوشیدن است، و ثبات و بقا پندار و بیخبری ماست.
شد مبدل آب این جو چند بار *** عکس ماه و عکس اختر برقرار
هر نفس نو میشود دنیا و ما*** بیخبر از نو شدن اندر بقا
هر زمان نو صورتی و نو جمال *** تا ز نا دیدن فرو میرد ملال
عمر همچون جوی نونو میرسد *** مستمری مینماید در جسد
آن زتیزی مستمر شکل آمدست *** چون شرر کش تیز جنبانی بدست
شاخ آتش چون بجنبانی بساز *** در نظر آتش نماید بس دراز
این درازی مدت از تیزی صنع *** مینماید سرعت انگیزی صنع
صورت از بیصورتی آمد برون *** باز شد کانا الیه راجعون
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است *** مصطفی فرمود دنیا ساعتی است
فیض از فیاض نونو میرسد *** مستمری مینماید در جسد
بر عدمها کان ندارد چشم و گوش *** چون فسون خواند، همی آید بجوش
از فسون او عدمها زود زود *** خوش معلق میزند سوی وجود
باز بر موجود افسونی چو خواند *** زود او را در عدم دو اسبه راند
در همه عالم اگر مرد و زنند *** دم به دم در نزع و اندر مردناند
با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی
سیر الی الله و سباحت در حقایق اسماء و صفات الهی و معارف عالیه برای آنان بی انتها است که در دنیا زمینه لازم برای این سیر و سلوک ابدی را فراهم کرده باشند و صحیفه جان خود را همواره از مشتهیات نفسانی پاک داشته و مراتب گوناگون طهارت را رعایت کرده باشند.
اما برای آنان که عمر خویش را ضایع نموده و دنیای خود را به بطالت گذراندهاند نیز اگرچه بواسطه عذاب دوزخ تکاملی حاصل خواهد شد اما این تکامل در حد و اندازه تکامل عارفان بالله نیست بلکه این تکامل در حدی است که در نهایت عذاب را از ایشان برداشته و ایشان را در پایین ترین منازل بهشت ساکن سازد.
افرادی که از این گروه در رتبه بالاتری قرار دارند نیز از این قاعده مستنثنی نیستند یعنی هرکسی به فراخور استعداد و کمالی که در دنیا طالب آن بوده و برای آن همت گمارده است به کمالات نائل می شود و چنین نیست که تکامل برزخی انسان های گناه کار در آخرت، ایشان را به رتبه عارفان الهی رسانده و یا تکامل عقلانی و فوق عقلانی عارفان الهی در آخرت، ایشان را به رتبه معصومین برساند زیرا این تصاعد نفسانی برای همگان وجود دارد و چنین نیست که فردی ایستا و دیگری در حرکت باشد. ضمن آن که سرعت و کیفیت این حرکت برای آنان که در مقام رفیعتری قرار دارند قابل مقایسه با افرادی که در مراتب ابتدایی معرفت قرار دارند نخواهد بود.
[="Tahoma"][="Blue"] פسیـטּ;783975 نوشت:
از جمله مهمترین اصول خودسازی و خودشناسی که اهم ریاضات فکری و قلبی نیز به شمار می رود، خود ندیدن و از کمال خویش فارغ گشتن است. تا هنگامی که سالک الی الله برای خود هویتی مستقل از حق می پندارد به توحید خالص راه نخواهد یافت و از این روی است که رسیدن به مقام بقا از صراط فنا می گذرد.
آنکه در قرآن می خوانیم: ملائکه الله مامور به سجده بر آدم شدند آزمونی برای مقام فنای ایشان بود که با سوال و تردید خود در این آزمون متوقف مانده و به مراتب مافوق عقل راه نیافتند.
و این سنگ محکی است که خداوند بارها و بارها عیار بندگی اولیای مطهر خویش را بدان می آزماید. نمونه اش همان ماموریت حضرت ابراهیم علیه السلام بر ذبح فرزند عزیزش بود که حضرتشان از این آزمون با سربلندی بیرون آمده و مقام فنای از خویشتن را برای اهل عالم به اثبات رسانیدند.
[/]
[="Tahoma"][="Blue"] مکیال;786866 نوشت:
با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی
لطفا اینگونه سوالات را از کارشناس محترم کلام و اعتقادی بپرسید.[/]
[="Tahoma"]در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند :Gol: گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
خواجه حافظ شیرازی
[="Tahoma"][="Blue"] مکیال;787799 نوشت:
[/]
در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس
بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است.
خواجه حافظ شیرازی
[=georgia]
در تکمیل عرایضی که پیرامون حرکت محضرتان تقدیم نمودم باید بگویم:
حركت هم واسطه تقرّب علّت به معلول است، و هم واسطه تقرّب معلول به علّت است
منتهی حرکت مقرب علت به معلول، حرکت حبی، و حرکتی که مقرب معلول به علت است حرکت جوهری و تجدد امثال است.
بسمه الحکیم
با سلام و ادب
آیا حرکت حبّی علت، باعث حرکت جوهری معلول می شود؟
اگر حرکت علت و معلول را با مثال بیان بفرمائید،به فهم نزدیکتر می شود.
عذرخواه
:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:
خوشحالم که این موضوع هنوز ادامه دارد:Sham:امیدوارماین شمع همیشه روشن باشد
آآآآآممممییییین
سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی
دست به دامان کدام کتاب عرفان شویم که از پله اول بالا نرفته ،قادر به درک و حظش باشیم؟
مجبوریم برویم سراغ فلسفه و مجبوریم برویم سراغ منطق.
اما منطق هم گاهی خشک و بی روح میشود.
دلمان پر میکشد برای نم عرفانی که بر فلسفه خورده باشد.درک مفاهیم فلسفی در سایه لطیف عرفان.
پناه می آورم به اینجا.
ما را بحال خود رها نکنید.به خداوندی خدا میترسم فرصتم تمام شود.که دارد میشود. کدام یک از این ساعتها را میتوانم بر گردانم؟بعد خداوند به من بگوید تو نامحرمی.تو غریبه ای با من.
من غریبه ام. راست است.
ولی در این تاپیک احساس آشنایی دارم.من اینجا را دوست دارم.
ماهی برگشته ز دریا شدم *** تا که بگیری و بمیرانی ام.
استاد گرامی منظور ازاینکه" حرکت جوهری که بالذات جواهر مادی و بالتبع اعراض را در بر میگیرد "چیست؟منظور این است که همین حرکت جوهری چون جوهر ماده را در بر میگیرد،خواهی نخواهی اعراض آن جوهر را هم در بر میگیرد؟
مثلا اگر تبدیل چوب به زغال را در نظر بگیریم اعراضی که تبدیل میشود ،چیست؟
یادر تبدیل آّب به بخار اعراض چیستند؟
یا در حرکت جوهری نفس انسان که ابتدا به صورت ماده بوده است تا بخواهد تدریجا به تجرد برسد،اعراض کدامند؟
آیا میتوان گفت خلقیات انسان،اعراض نفس اند؟مثلا انسانی در برهه ای از زندگی تندخو بوده و بعدا در اثر تمرین و توجه،نرم خو میشود؟ همین طور تغییر نگرش انسان به زندگی جزو اعراض نفس اند؟
خلقیات و نگرش ها را میتوان به دلیل اینکه نفس در ابتدا مادی بوده است،به حرکت جوهری ربط داد ؟ یا باید آنها را به تجدد امثال مربوط دانست؟
با توجه به این عبارت و توضیحی که در پست بعدی اش 1689 فرمودید،این دسته از عرفا ،حتی حرکت در اشیاء را هم مربوط به تجدد امثال میدانند؟
با تقدیم احترام
یک سوال دیگر در همین رابطه
میتوان گفت نفس همه انسانها در گذز عمر تا حدی به تجرد رسیده است؟همین که از آن ماده ی صرف تبدیل به روح شده است ،نمیشود نام آن را درجاتی از تجرد گذاشت؟
اما در ادامه و بعد از تولد انسان ،آیا روند این تجرد برای همه انسانها ادامه دارد؟
آیا میتوان کم اهمیت تر شمردن امور مادی را در بعضی انسانها ،رفتن به سمت تجرد نامید؟ اگر میتوان،این حرکت جوهری است یا تجدد امثال؟
و باز سوال
در همین تاپیک فکر میکنم خواندم که مرگ در اثر قطع تدریجی توجه نفس به بدن است.یعنی توجه نفس به قوای بدن کم میشود و کمتر سعی در تدبیر بدن دارد.
در اینصورت در مورد افرادی که تا آخرین لحظات به سختی در قید و بند ظواهر دنیایی و مال اندوزی و یا توجه به امیال نفسانی و قوای غضبیه و شهوانیه هستند،این قطع توجه نفس به تدبیر بدن صورت میگیرد یا خیر؟
. آیا آنها دارند نفس را مجبور میکنند که همچنان به قوای نفسانی توجه کند؟پس میتوان نتیجه گرفت که مرگ صرفا در اثر قطع توجه نفس از بدن روی نمیدهد؟
سپاسگزارم
[="Tahoma"][="Blue"] حبیبه;788223 نوشت:
بسمه البصیر
با سلام و احترام
بله آنچه موجب حرکت جوهری اشیاء است حرکت حبی خالق اشیا است یعنی اگر خداوند اراده خلقت نمی فرمود و برای این حب و دوستی ذاتی خویش به حرکت در نمی آمد و دست به آفرینش نمی زد نیازی در مظاهر هستی تکون نمی یافت و به تبع آن حرکتی جوهری نیز محقق نمی شد.
شاهفرد مثال حرکت علت و معلول همان اقدام حق سبحانه و تعالی برای آفرینش خلائق و حرکت جوهری عالم مادی برای رسیدن به حق متعال است چراکه علت تامه و معلول آن فقط یک مصداق دارد که همان حق و خلق است. اما اگر بخواهیم از علت تامه صرف نظر نموده و مطلب را در حد حرکت علت ناقصه و معلول آن تبیین نماییم.
قبل از بیان مثال در مورد حرکت علت ناقصه و معلول آن ذکر این نکته نیز ضروری است که علت يا بهگونهاي است كه براي تحقق معلول كفايت ميكند و وجود معلول متوقف بر چيز ديگري جز آن نيست، و به عبارت ديگر با فرض وجود آن، وجود معلول ضروري است كه در اين صورت آن را «علت تامه» مينامند و يا بهگونهاي است كه هرچند معلول بدون آن تحقق نمييابد، ولي خود آن هم بهتنهايي براي وجود معلول كفايت نميكند و بايد يك يا چند چيز ديگر را بر آن افزود تا وجود معلول ضرورت يابد، و در اين صورت آن را «علت ناقصه» ميگويند. به عبارت دیگر علت ناقصه علتی است که نمی تواند تمام نیازهای معلول را برآورده کند مانند آب تنها برای پیدایش گیاه. زیرا اراده ی خداوند هم باید در کنار آن باشد.
حال اگر در همین علت ناقصه به نام آب توجه کنیم خواهیم دید که در ذاتیت آب خاصیت حیات و رشد و نمو و رفع تشنگی نهفته است و موجودی با چنین خاصیتی، ذاتا در پی موجودی است که طالب حیات و رشد و نمو و سیرابی باشد پس آب به سمت گیاه به حرکت در می آید و گیاه نیز برای رسیدن به کمال مطلوب خویش ناگزیر از آب است لذا ریشه های خود برای برای جستجوی آب در زمین پراکنده می سازد.
نمونه دیگر حرکت علت و معلول ناقصه حرکت استاد و شاگرد است استاد به جانب شاگرد می رود تا اظهار کمال و دارایی نموده و از آنچه دارد به مستعدین عطا کند که این انتقال دارایی خود از اقسام التذاذ است. شاگرد نیز به جانب استاد می رود تا نیاز و احتیاج خویش را بواسطه کمال استاد برطرف ساخته و از جهل به دانایی و دارایی راه یابد و از این قسم حرکات در عالم بسیار است.
[/]