درس هائی در باب معرفت نفس (مهم)

تب‌های اولیه

1929 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[="Georgia"][="Blue"]

حبیبه;752616 نوشت:
بسمه الظاهر و الباطن

با سلام و عرض ادب

استاد گرامی می دانم که نباید عجله کنم ولی مطلبی که به ذهنم رسیده است را نمی توانم بی پاسخ نگه دارم

در واقع ذوق درک این معنا ولو ناقص باعث می شود تحمل صبر برای دریافت پاسخ نداشته باشم،فلذا پیشاپیش

از تعجیل عذرخواهم.

منظورتان این است که ظهور حق تعالی در ظروف محدود مادیات که برای بسیاری باعث می گردد

از توجه به ظهور اتم و مطلق غفلت کرده و به جای وجود نظر به ماهیت کنند این همان ظهور اسم مضل است؟

مظهر اسم مضل ماهیاتند؟


دار، دار ادراک و چشیدن و التذاذ است و فرصتی نیز در این سرا برای جمع ذخائر باقی نمانده است و شما نیز نه تنها برای این تعجیل در ارائه ی مطلب، معاقب نبوده بلکه مستحق شیرین ترین عطایایید.

مطلبی را که شما را به اندیشه و تامل در آن فراخواندم دارای چشمه های بسیاری است که از جمله آنها همین انتقال علمی شماست که به درستی فرمودید:

ظهور حق تعالی در ظروف محدود مادیات است که برای بسیاری باعث می گردد از توجه به ظهور اتم و مطلق غفلت کرده و به جای وجود نظر به ماهیت کنند و این همان ظهور اسم مضل است و ماهیاتند که مظهر اسم شریف مضلند.

و توجه به این نکته ذیل، تکمیل کننده ی این انتقال عملی شماست که:

آیا به راستی مگر نه این است که ماهیات نیز هر چه دارند از نور وجود است؟!
[/]

[="Georgia"][="Blue"]

حبیبه;752616 نوشت:
و اینکه چگونه خلیفة الله مظهریت این اسم را دارد بر می گردد به ماهیت حقیقت محمدیه و حدود وجودی

خلفاء و انسان کامل؟

حجاب اقرب،با عظمت وجودی که دارد به هر حال حدّی دارد تا او را از صفت اطلاق خارج کند شاید این اولین

و تمام ترین مظهر صفت مضل باشد.

نمی دانم چیزهایی که به ذهنم رسیده درست است یا خیر؟


اجازه دهید فعلا به سباحت در دریای همان نکته توحید صمدی قرآنی و استخراج لئالی آن اشتغال یابیم که اگر این مساله به درستی حل شود سوالاتی که پیرامون جامعیت کمال انسان کامل دارید به دقیق ترین وجه پاسخ داده خواهد شد. این تعجیلی است که مذموم است.
[/]

اویس;752619 نوشت:
آیا به راستی مگر نه این است که ماهیات نیز هر چه دارند از نور وجود است؟!

بسمه النور

استاد گرامی،نمی خواهم فکر کنم که غایت مطلب را فهمیده ام،بنابراین عرض می کنم:

"ربّ زدنی علما" استاد گرامی لطفا شرح مفصل آن را بفرمائید.با سپاس

حبیبه;752623 نوشت:
بسمه النور

استاد گرامی،نمی خواهم فکر کنم که غایت مطلب را فهمیده ام،بنابراین عرض می کنم:

"ربّ زدنی علما" استاد گرامی لطفا شرح مفصل آن را بفرمائید.با سپاس

این مطلب را قبل از مطالعه توصیه حضرتعالی نوشتم،عذرخواه.

حبیبه;752623 نوشت:

"ربّ زدنی علما" استاد گرامی لطفا شرح مفصل آن را بفرمائید.با سپاس


با سلام و عرض ادب
به این زودی؟لطفا کمی صبر بفرمایید. حداقل یکی دو روز!!!!:ok:
کمی از اشتغالات روزانه و هجوم روزمرگی ها کاسته شود و فراغتی و خلوتی بیابیم
دوستان دیگر حتی هنوز به کلاس نرسیده اند.
استاد گرامی ضمن عرض سلام و ادب یک پیشنهاد داشتم:
اگر ساعات و روزهای احتمالی این کلاس مشخص باشد فکر میکنم بهتر بتوانیم از نعمت اندیشه ی دوستان برخوردار شویم.
با سپاس

یکی دیگه.;752630 نوشت:
با سلام و عرض ادب
به این زودی؟لطفا کمی صبر بفرمایید. حداقل یکی دو روز!!!!:ok:

سلام خواهر معرفتیم

همه می دانند من در این مورد خاص یک ذره هم صبر ندارم،و تا پاسخ نگیرم

آرام نمی شوم.ولی خب الان ذهنم را با تفکر در این مطلب آرام می کنم،ان شاالله.:Gol:

سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی و همه ی همراهان

نزول به دو گونه است:
1-تجافی: به این معنا که آن چیز مانند قطرات باران اگر در جایی باشد در جایی دیگر نیست. اگر در آسمان است در زمین نیست و اگر در زمین است در آسمان نیست. این نحو از نزول را تجافی می گویند؛ زیرا جوف خودش را خالی می کند در یک زمان در دو مکان نیست.
2-تجلی: نوع دیگر نزول وانزال به شکل تجلی است. به این معنا که نزول آن موجب خالی شدن آن در مرتبه بالاتر نمی شود. مثلا وقتی دانشی در ذهن من است و آن را با نوشته و گفتن به دیگری منتقل کردم، این انتقال به معنای تجافی نیست که دیگر در من نباشد، بلکه همان چیز که در تصور و ذهن من است در همان حال در ذهن و تصور مخاطب و شنونده نیز است

ممکنات و خلایق، تجلی علم حق هستند.تجلی علمی که در نزد حضرت علمیه است.
فرض کنید من در ذهنم یک نقشه ی ساختمان را با تمام جزءیات تصور میکنم.یعنی در یک لحظه میتوانم کل آن ساختمان را در ذهنم ببینم .یعنی نسبت به آن علم حضوری دارم. حال اگر آن نقشه را روی کاغذ پیاده کنم،آیا از علم من کاسته خواهد شد؟ آیا این نقشه دیگر در ذهن من نیست؟چرا هست.
اگر قسمتی از آن نقشه را روی کاغذ پیاده کنم،در واقع بخشی از علم حضوری ام را تجلی بخشیده ام و ظاهر کرده ام.و شخصی که این نقشه را مشاهده میکند،نسبت به بخشی از علم حضوری ام،آگاهی دارد و نسبت به ما بقی علم من نا آگاه است. در واقع علم حضرت حق در هر یک از ممکنات ،به قدر معلومی نزول پیدا میکند.
ضمن اینکه ،چون علم حضرتش نا محدود است ،من حتی اگر به تمام ممکنات و تجلیات هم علم داشته باشم باز هم نسبت به بخشی از علم حضرت علمیه نا آگاه ام.شاید بتوان گفت این بخش پنهان،همان تجلی اسم مضل خداوند باشد.

از یک جنبه ی دیگر:

حق تعالی از نظر تحقق وجود از هر چیزی ظاهر تر است به گونه ای که گفته میشود وجودش بدیهی است و از نظر ماهیت و حقیقت،از همه ی اشیاء پنهان تر است.پس آن حضرت که در دعایش فرمود تو را آنگونه که شایسته ی معرفت توست نشناختم،به این حقیقت اشاره میکند.
کنه ذات خداوند برای احدی مدرک نخواهد بود.شاید همین معناست که سر اسم شریف مضل را آشکار میکند.
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی می آید.

با سلام خدمت همراهان گرامی

یافته های بنده در مورد موضوع بحث اخیر :

اسماء خداوند متعال بر دو قسم است: اسماء ذاتیّه و اسماء فعلیهّ
اسماء ذاتيه بر حقایق وجودی حق تعلی دلالت دارند و عین ذات خداوند هستند مانند عالم و قادر, در حالی که اسماء فعلیه از مقام فعل خدا و از نسبت خدا به خلق انتزاع مي شوند مثل اسم خالق، رازق، هادي. و این اسماء دلالت بر افعال خدواند در مرتبه مخلوقات دارند.

بنابرین اسم مضل نمی تواند جزو دسته اول یعنی اسماء ذاتیه و حقیقت وجود و ذات پروردگار باشد چون بدون وجود مخلوق چنین اسمی معنی نخواهد داشت .
از طرفی با توجه به مفهوم اضلال باید گفت خداوند اضلال ابتدایى ندارد و کسى را در ابتدا گمراه نکرده , بلکه خود شخص است که خود را از هدايت خدا محروم مي کند و آن گاه پيامد اين سوء اختيار گرفتار شدن به اضلال و گمراهی است . مانند شاگردی که به علت درس نخواندن مردود می شود و این اثر مستقیم و ابتدائی عمل مردود کننده یعنی معلم نیست بلکه خود شاگرد باعث آن بوده است .

از آنجایی که انسان کامل اینه تمام نمای صفات و اسماء الهی است پس می تواند تجلی گر صفت مضل نیز باشد . اما نه بدین معنی که تجلی آن نشآت گرفته از فعل مستقیم او باشد , بلکه همانطور که گفته شد این خود اشخاص هستند که در پاسخ به هدایت او باعث بروز آن می شوند. و همانطور که هدایت نهایی توسط حق تعالی صورت می گیرد , و هدایت انبیاء در مرحله تذکر و ارشاد صورت می گیرد , پس گمراه کننده نهایی نیز خود حق تعالی است.

و اما در مورد ظهور ممکنات و نقش مخلوقات , به نظر میرسد موضوع عرفانی عمیقی باشد که از دایره فهم بنده کمی خارج بود , از آنچه برداشت داشتم نظریه اعیان ثابته ابن عربی درباره حقایق ممکنات و علم الهی , و همچنین مراتب دوگانه تجلی و ظهور حق در این عالم می تواند بیانگر حقایقی در این مبحث باشد .

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]با تشکر فراوان از سرکاران محترم خانم یکی دیگه و حبیبه و جناب آقای راه جو که مطالب مفیدی بیان نمودند در ادامه ی عرایضم در پاسخ به سوال سرکار حبیبه باید عرض کنم:
[=&quot]آنچه ما در بیرون از خود مشاهده می کنیم «وجود» است و معدوم چون حظّی از وجود ندارد، مورد ادراک نیز واقع نمی شود. پس هر چه می‌بینیم و می‌شنویم و می‌گوییم و احساس می‌کینم، همه موجودند و وجود، رکن رکین تمامی اشیا و ماهیاتی است که در پیرامون خود ادراکشان می کنیم. یعنی وجود همه اشیاء، در بردارنده‌‌ی تمامی کمالاتی است که اشیای گوناگون دارای آن هستند. مثلا اگر میوه های یک درخت نشانه ی کمال درخت باشد، این میوه ها قبل از این که به درخت اسناد داشته باشند به موجودیت مستندند و بدون موجودیت، هرگز حظی از ظهور نداشته و نمی توانند کمال برای شی دیگری محسوب شوند.
[=&quot]ادامه دارد...
[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]به همین ترتیب تمامی کمالاتی که در اشیای مختلف مشاهده می‌کنیم، قبل از این که به آن شی اسناد داشته باشند، از کمال موجودیت بهره مند هستند و در حقیقت این وجود است که منشا تمامی کمالات است.

[=&quot]به عبارت دیگر همه خيرات از وجود است و وجود خير محض است و هر چه كه رنگ وجود بگیرد کمالی از کمالات را دارا شده است و هر موجودی به مقدار عدمِ دارایی حقیقت وجود، ناقص و به همان اندازه، محدود و منشا شرور خواهد بود.

[=&quot]لطفا در این عرایضم دقت بیشتری مبذول نموده و تلطیف سر نمایید.
[=&quot]ادامه دارد...

[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]هر موردی تا آن مقداری که از کمالات وجودی، مانند حیات و اراده و سمع و بصر و علم و قدرت برخوردار است، محض نور است و هیچ ازدحام و تقابل و تعارضی با موجودات دیگر نداشته و با همه ی آنها دریک صراط هدایت است.
اما به محضی که این کمالات، حدّ خورده و به اندازه ی خاصی محدود گشته و پای عدم به میان آمد، قلمرو کمال به پایان رسیده و آغاز ازدحام و تنازع و تقابل و تعارض خواهد بود، یعنی بساط هدایت جمع گردیده و ضلالت به میان خواهد آمد.

[=&quot]از این منظر هر موجودی را که بنگریم دارای دو حیثیت خواهد بود:

[=&quot]یکی حیثیتِ دارایی کمالات وجود و دیگری حیثیتِ فقدان و حدّ و نقص و ماهیتِ خاصی که وی را از اشیای دیگر جدا می سازد.
ادامه دارد...

[/]

[=Georgia]از حیثیت دارایی کمالات وجودی اشیا، تعبیر به «حق» و «وجود» و از حیثیت فقدان و نقص آنها، تعبیر به «خلق» و «ماهیت» می کنیم.

بر این اساس، جهت حقانی اشیاء، همان جهت کمالات وجودی آنهاست و جهت خلقی آنها، همان جنبه نقصی و ماهوی ایشان.

به طور کلی، شرور و ماهیات مجعول بالذات نیستند، زيرا آن چه از قلم صنع الهى صادر شده وجود است و مثلا خورشيد كه نور مى ‏دهد اشعه ی انوار او، مجعول بالذات اوست نه حدود اشعه آن. زیرا آن حدود از قوابل كه ظرفيت روزنها و منافذ است پديد آمدند و خورشید که منبع فیض نور است حدی از نورانیت ندارد.

اى برون از وهم و قال و قيل من
خاك بر فرق من و تمثيل من


ادامه دارد...


[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]پس، وجود خير محض است و هر شیئی به مقدار دارایی وجود، از کمال برخوردار است و آنچه باعث شرور می شود عدم دارایی کمال وجود است و پس وجود و کمال، امری بالذات و عدم و شرور، امری بالعرض هستند.

[=&quot]اجازه دهید به شهوت، که به عنوان یکی از ارکانِ شرور نظام هستی شناخته شده، نظری افکنیم:

[=&quot]شهوت به عنوان یکی از موجودات این عالم، دارای حیثیتی وجودی است و حیثیتی ماهوی است.

[=&quot]شهوت از آن رو كه سايه محبت ذاتى سارى در وجود است، محمود است و عدم آن كه «عنن» است مذموم است و از آن جهت كه شهوت سبب بقاى نوع است و موجب لذتى است كه آن لذت نوعى از تجليات جماليه حق است نيز محمود است و وقوع شهوت بر غير حلال به موجب شرع مذموم است، زيرا سبب انقطاع نسل و فتنه‏ ها مى ‏شود و اينها امورى هستند عدمى و همچنين است تمامی امور نکوهیده.

[=&quot]پس آنچه شهوت را امری کمالی قرار می دهد وجود است و آنچه وی را از جمله شرور می سازد اموری عدمی همچون انقطاع نسل ها و وقوع فتنه هاست.
ادامه دارد...

[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]با توضیحی که ارائه شد باید بگوییم: هدایت که امری بالذات است، به وجود راجع است و ضلالت، که امری بالعرض است به ماهیت راجع است و از آنجا که ماهیات نیز در حد ذات خودشان هالك اند و به وجود ظهور دارند و منشأ آثارند، پس بالعرض همه ماهیات و شرور نیز به وجود استناد دارند از این حیث است که وجود حق سبحانه و تعالی را هم مظهر اسم شریف هادی می دانیم و هم مظهر اسم شریف مضل، منتهی آنکه اصل است هدایت است و آنکه بالعرض است ضلالت. پس نیک بیندیش!
حال شما از بهره های عقلانی خود برایم بگویید...

[=&quot]
[/]

بسمه العلیم

با سلام و ادب و تشکر از کلمات حکیمانه ی حضرتعالی

"ذَٰلِكَ بِأَنَّهُۥ كَانَت تَّأْتِيهِمْ رُسُلُهُم بِٱلْبَيِّنَٰتِ فَقَالُوٓاْ أَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا فَكَفَرُواْ وَتَوَلَّواْ ۚ وَّٱسْتَغْنَى ٱللَّهُ ۚ وَٱللَّهُ غَنِىٌّ حَمِيدٌ "

وجه مظهریت اسم مضل برای خلیفة الله و انسان کامل،نظر به جهات بشری آن انوار قدسیه و محجوب ماندن از

جنبه ی یلی الحقی آن حضرات است؟

اویس;754881 نوشت:
از آنجا که ماهیات نیز در حد ذات خودشان هالك اند و به وجود ظهور دارند و منشأ آثارند، پس بالعرض همه ماهیات و شرور نیز به وجود استناد دارند

سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی
منظور از اینکه ماهیات در حد ذات خود هالک اند چیست؟
فرموده بودید که ماهیات به دلیل حدودی که دارا هستند ،قابلیت معینی برای برخورداری از کمال وجود دارند.ولی منظور از کلمه ی هالک را دقیقا متوجه نشدم.
اگر این کلمه را توضیح بفرمایید ممنون خواهم شد.

مطلب بعد اینکه آیا این نتیجه گیری من ،در قالب درستی بیان شده است؟:

«خداوند که وجود محض است ،خلایقی را بوجود آورده که دارای حدود و ظرفیت مشخصی هستند و
هر یک از این خلایق به قدر سعه ی وجودی خود میتوانند نشان از آن وجود محض داشته باشند.و همین عدم وجود ظرفیت بیشتر، مظهر اسم شریف مضل است یا میتواند مصداقی برای این اسم باشد»

[="Georgia"][="Blue"]

حبیبه;755029 نوشت:
با سلام و ادب و تشکر از کلمات حکیمانه ی حضرتعالی

"ذَٰلِكَ بِأَنَّهُۥ كَانَت تَّأْتِيهِمْ رُسُلُهُم بِٱلْبَيِّنَٰتِ فَقَالُوٓاْ أَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا فَكَفَرُواْ وَتَوَلَّواْ ۚ وَّٱسْتَغْنَى ٱللَّهُ ۚ وَٱللَّهُ غَنِىٌّ حَمِيدٌ "

وجه مظهریت اسم مضل برای خلیفة الله و انسان کامل،نظر به جهات بشری آن انوار قدسیه و محجوب ماندن از

جنبه ی یلی الحقی آن حضرات است؟



با عرض سلام خدمت شما سرکار گرامی

بله با توجه به معنایی که ارائه شد یکی از وجوه مظهریت اسم شریف مذل در خلیفة الله، حصر توجه مردمان کج اندیشه به جهات بشری و مادی و طبیعی ایشان است به طوری که همین جهات خلقی انسان کامل، حجابی برای مشاهده وجه الحقی ایشان می شود و از آنجا که وجوه بشری در انسان کامل، فرع بر وجوه حقانی ایشان است از این روی، مظهریت اسم مضل نیز در ایشان امری بالعرض و بالتبع می باشد.

[/]

[="Georgia"][="Blue"]

یکی دیگه.;755390 نوشت:
سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی
منظور از اینکه ماهیات در حد ذات خود هالک اند چیست؟
فرموده بودید که ماهیات به دلیل حدودی که دارا هستند ،قابلیت معینی برای برخورداری از کمال وجود دارند.ولی منظور از کلمه ی هالک را دقیقا متوجه نشدم.
اگر این کلمه را توضیح بفرمایید ممنون خواهم شد.

با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی
این که می گوییم ماهیات در حد ذات خود هالک هستند یعنی آنچه در ما و عالم خارج، منشا آثار است وجود است یعنی وجود است که در ظاهر و باطن اشیا موجب ظهور خواص گوناگون است و ماهیات، چیزی جز حدود و قصور و حجاب اشیا نیستند به عبارت دیگرآنچه در اشیا باعث می شود که ایشان نتوانند همه کمالات حقیقت وجود را برخوردار باشند جهت خلقی و نقائص حدی ایشان است و از آنجا که این حدود، امری حقیقی و بالاصاله نبوده و امری بالعرض و بالتبع می باشند و اصالت و حقیقت از آن وجود است، از این روی از تعبیر هلاکت ذاتی ماهیات استفاده نموده و می گوییم ماهیات در حد ذات خود هالک اند یعنی حدود ماهوی در ذات ماهیات، ریشه در عدم کمال دارد و عدم، امری هالک و بی ریشه است.

یکی دیگه.;755390 نوشت:
مطلب بعد اینکه آیا این نتیجه گیری من ،در قالب درستی بیان شده است؟:

«خداوند که وجود محض است ،خلایقی را بوجود آورده که دارای حدود و ظرفیت مشخصی هستند و
هر یک از این خلایق به قدر سعه ی وجودی خود میتوانند نشان از آن وجود محض داشته باشند.و همین عدم وجود ظرفیت بیشتر، مظهر اسم شریف مضل است یا میتواند مصداقی برای این اسم باشد»


[=&quot]به طور کلی عدم و نیستی کمال، منشا هلاکت و ضلالت است و اشخاص، آنجا طریق ضلالت و هلاکت را می پیمایند که در جهل، ساکن باشند و جهل نیزی چیزی جز عدم علم و آگاهی نیست. در حقیقت هرچیزی که در ماهیات موجب حدود و قصور ایشان است همان به عینه منشا ضلالت و هلاکت ایشان است و جهات خلقی در ماهیات نیز از این قبیل است. هرجا پای عدم و نیستی کمال در میان آید منشا شرور است و هرجا سخن از وجود در میان باشد لزوما نشانی از کمال ظاهر خواهد بود. پس در هر موجودی هم اسم شریف هادی وجود دارد و هم اسم شریف مضل! اسم شریف هادی در ماهیات، ریشه در وجودشان داشته و اسم شریف مضل ریشه در حدود و قصورشان. و تعبیر به شرافت نیز در اسم شریف مضل، از آن روی است که ضلالت نیز امری بالاصاله نبوده و بواسطه نور وجود است که حظی از خودنمایی پیدا کرده است. پس نیک بیندیش!

[/]

اویس;756307 نوشت:
ماهیات در حد ذات خود هالک اند یعنی حدود ماهوی در ذات ماهیات، ریشه در عدم کمال دارد و عدم، امری هالک و بی ریشه است.

بسمه الأحد

با سلام و ادب

و با تشکر از شرح بسیار خوب حضرتعالی.

استاد گرامی: مگر نه این است :" هر شیء که بر آن نور وجود تافت"،سهمی از کمالات وجود به قدر ظهور وجود دارد؟

حتی جامدات به قدر ظرفیت خویش از کمالات وجود بهره مندند.

حتی آن حدود نیز به نور وجود ظاهرند.پس گویا هیچ نقصی در عالم، وجود ندارد،و به همین دلیل هیچ موجودی در عالم

غیر از جن و انس مظهر مضل نتواند بود،و این ضلالت در واقع همان دیدن عیب و نقص و توجه به حدود و قیود و ظروف است.

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت// آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

و توجه به ماهیات ضلالت است نه جهات نقص در ذوات ماهیات،که ذوات ماهیات چه چیزی جز بهره مندی از نور وجود است؟

با تشکر

حبیبه;756329 نوشت:

مگر نه این است :" هر شیء که بر آن نور وجود تافت"،سهمی از کمالات وجود به قدر ظهور وجود دارد؟
حتی جامدات به قدر ظرفیت خویش از کمالات وجود بهره مندند.
حتی آن حدود نیز به نور وجود ظاهرند.پس گویا هیچ نقصی در عالم، وجود ندارد،و به همین دلیل هیچ موجودی در عالم
غیر از جن و انس مظهر مضل نتواند بود،و این ضلالت در واقع همان دیدن عیب و نقص و توجه به حدود و قیود و ظروف است.

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت// آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

با سلام
من موافقم.
البته من یه کمی تندتر میرم. نمیتونم اثبات کنم ولی یه جورایی معتقدم که حدود، حتی وجود هم ندارند چه بالعرض و چه بالذات و این حدود ساخته پرداخته دستگاه ادراکی ما است. نه این که حدود وجود داشته باشند و انسان به آن ها توجه کند بلکه حدود را ذهن انسان می سازد.

[="Georgia"][="Blue"]

حبیبه;756329 نوشت:
بسمه الأحد

با سلام و ادب

و با تشکر از شرح بسیار خوب حضرتعالی.

استاد گرامی: مگر نه این است :" هر شیء که بر آن نور وجود تافت"،سهمی از کمالات وجود به قدر ظهور وجود دارد؟

حتی جامدات به قدر ظرفیت خویش از کمالات وجود بهره مندند.

حتی آن حدود نیز به نور وجود ظاهرند.پس گویا هیچ نقصی در عالم، وجود ندارد،و به همین دلیل هیچ موجودی در عالم

غیر از جن و انس مظهر مضل نتواند بود،و این ضلالت در واقع همان دیدن عیب و نقص و توجه به حدود و قیود و ظروف است.

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت// آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

و توجه به ماهیات ضلالت است نه جهات نقص در ذوات ماهیات،که ذوات ماهیات چه چیزی جز بهره مندی از نور وجود است؟

با تشکر


وقتی سخن از ماهیات و جهات خلقی و نقصی ممکنات به میان آید دایره ای عظیم تر از نقص وجودی جن و انس را می آفریند که شامل جمادات نیز می شود.
لطفا به عرایضی که در پستهای پیشین پیرامون ماهیت و جهات نقصی به عرض محضر تقدیم نمودم توجه وافر داشته باشید.
ماهیت، شامل حدود و نقائصی است که حیطه کمالات یک شی را محدود نموده و وی را بواسطه همین نقائص، از اشیای دیگر جدا و متمایز می سازد و این نه تنها شامل جن و انس، بلکه شامل همه جمادات و نباتات و حیوانات و انسانها و ملائک و اجنه نیز می شود یعنی این حکم، همه خلقت را در بر می گیرد.
بنده مکررا در پستهای قبلی تاکید نمودم که قید بالعرض و بالتبع را در ماهیات توجه نمایید یعنی اگر نقصی در این عالم دیده می شود این نقص بالعرض است یعنی اسناد به ماهیات دارد نه وجود و در وجود چیزی جز خیر و نورانیت نیست.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]

aminjet;756459 نوشت:
با سلام
من موافقم.
البته من یه کمی تندتر میرم. نمیتونم اثبات کنم ولی یه جورایی معتقدم که حدود، حتی وجود هم ندارند چه بالعرض و چه بالذات و این حدود ساخته پرداخته دستگاه ادراکی ما است. نه این که حدود وجود داشته باشند و انسان به آن ها توجه کند بلکه حدود را ذهن انسان می سازد.

سلام.
این حرف صحیح نیست. خلقت و وجود اشیاء را نمی توان به طور کلی انکار کرده و وجود اشیا را نمی توان صرفا زاییده دستگاه ادراکی ما دانست. همه اشیا موجودند و در وجود و حد ماهویشان هیچ تردیدی نیست. دستگاه ادراکی ما آنجا دچار اشتباه شده که برای این حدود اصالت قائل بوده و وجود این ماهیات را از آن خودشان دانسته و هر شی را حقیقتا از شی دیگر جدا می داند در حالی که اگر وجه مشترک همه اشیا را در عالم خارج، وجود عینی و حقیقی ایشان بدانیم، جدایی و بینونت حقیقی و امتیاز واقعی بین موجودات مرتفع گردیده و همه ممکنات به یک وجود حق صمدی ارجاع خواهند یافت.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]برای تایید نکته ای که در پست پیشین به عرض محضر نمودم، نفس ناطقه آدمی، تمثیل بسیار مناسبی است.
عنایت بفرمایید که ما نمی توانیم اعضا و جوارح و قوایی که در خودمان هست منکر شده و به طور کلی وجود اینها را امری متوهم و زائیده دستگاه ادراکی خودمان بدانیم. خیر این حرف صحیح نیست. همه اعضا و جوارح و قوای بدنی و نفسانی ما حقیقتا موجود بوده و دارای حد و ماهیت خاصی هستند. اما آنچه ما را به اشتباه انداخته، غفلت از رکن رکینی است که در پشت همه این اعضا و جوارح و قوا موجود بوده و مدبر حقیقی تمامی آنها به شمار می رود. سلطانی که نه تنها مدبر تمامی این حرکات اعضا و جوارح است بلکه وجود و ظهورشان نیز از آن وی است و آن سلطان، همان نفس ناطقه ای است که در اول و آخر و ظاهر و باطن همه این اعضا و جوارح موجود است. پس نیک بیندیش!
[/]

يَا مَنْ لَهُ الْعِزَّةُ وَ الْجَمَالُ

---
(پدید آور: ایت الله جوادی املی)

.........خداي سبحان نه مرض مي‌دهد نه مرض را مي‌افزايد بلكه بهترين و شيرين‌ترين و سالم‌ترين غذاها را به اين مريضها مي‌دهد آنها در برابر اين عكس‌العمل نشان مي‌دهند مرضشان بيشتر مي‌شود بيان ذلك اين است اگر يك كسي به ضعف دستگاه گوارش و زخم معده و مانند آن مبتلا باشد شما اگر بخواهيد بر بيماري او بيافزاييد وقتي بهترين گلابي و شيرين‌ترين سيب را به او بدهيد هرچه درشت‌تر و پر آب تر و شيرين‌تر باشد مرضش بيشتر مي‌شود اين نقص اين گلابي نيست اين سوء هاضمه دارد و زخم معده دارد چيزي به نام مرض از بالا نمي‌آيد آيات الاهي را عرضه مي‌كنند اين شخصي كه در برابر آيات الاهي عكس العمل حاد نشان مي‌دهد بيماريش بيشتر مي‌شود خداي سبحان ليلهٌ قدر را كه ﴿خير من الف شهر﴾ است مقرّر كرده مي‌فرمايد در اين شب برگرديد و عبادت كنيد همان انسان تيره در اين شب سفرهٴ گناه پهن مي‌كند اين ليلة قدر براي او باعث اضافة مرض شد و الا خداي سبحان كه طاعون و اينها نفرستاد كه همين شخص كافر بيماريش در شب قدر بدتر شد آن شخص فاسق بيماري او در شب و روز جمعه بيشتر مي‌شود همان شخص كافر و فاسق اهانتي كه به كتاب الله مي‌كند مرض او افزوده مي‌شود يك انساني كه تازه از اتاق عمل آمده رو تخت آسايشگاه كه پزشك جرّاح گفته بود به او آب نرسانيد عطش او عطش كاذب است اگر شما يك قدح آب چشمه و آب زلال به او داديد آب بد است يا او چون مريض است در برابر اين آب نمي‌تواند جذب كند و فربه بشود عكس العمل نشان مي‌دهد و بيماريش افزورده مي‌شود همين قرآن عامل مرض است فرمود ﴿و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمومنين و لا يزيد الظالمين إلاّ خسارا﴾ همين قرآن مرض را اضافه مي‌كند نه اينكه يك چيز ديگري مثل اينكه شما بهترين ميوه‌هارا به افراد سالم مي‌دهيد آنها جذب مي‌كنند فربه مي‌شوند نمو پيدا مي‌كنند همين ميوه هاي
....نه اينكه اين گلابي بد باشد نه اينكه خداي سبحان زخم معده بفرستد خداي سبحان سيب و گلابي مي‌فرستاد
همين قرآن است كه انسان را نور مي‌دهد و همين قرآن است كه انسان را گمراه مي‌كند مثل اينكه همان گلابي است كه انسان را تقويت مي‌كند و همان گلابي است كه انسان را تضعيف مي‌كند اين مربوط به ضعف و مرض خود شخص است هيچ شبي در ايّام سال براي انسان گناه‌كار بدتر از شب قدر نيست زيرا گناه در شب قدر با گناه شبهاي ديگر كه يكسان نيست اين تقصير شب قدر نيست تقصير اين شخصي است كه في قلبه مرض است دو جور مرض نيست انسان اگر در برابر اين نور خود را تطبيق داد و استفاده كرد پيش مي‌رود و اگر نتوانست در برابر اين نور خود را تطبيق بدهد همين نور چشمش را مي‌زند تقصير نور نيست مربوط به ضعف باصرهٴ اوست لذا دو چيز را ذكر نفرمود.........

------

رسول خدا (ص) فرمود: در خلق خدا تفكر كنيد، ولى در خود خدا تفكر مكنيد (ذات).
(به کرار ایات قران تفکر در خلقت را )

چون گمراهان را ببینم نیک است بگویم اسم شریف مضل؟ (چون گمراه کرده)
چون مفلسان را ببینم نیک است بگویم اسم شریف بخیل؟ (چون در عطایش بخل ورزیده)
و چون فریفته گان را ببینم بگویم اسم شریف خدعه؟ (وَهُوَ خَادِعُهُمْ)
چرا شریف؟
شاید از اسماء احسنی باشد؟
-------------

اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا والحمد لله رب العالمين

جهنم;756843 نوشت:
چون گمراهان را ببینم نیک است بگویم اسم شریف مضل؟ (چون گمراه کرده)
چون مفلسان را ببینم نیک است بگویم اسم شریف بخیل؟ (چون در عطایش بخل ورزیده)
و چون فریفته گان را ببینم بگویم اسم شریف خدعه؟ (وَهُوَ خَادِعُهُمْ)
چرا شریف؟
شاید از اسماء احسنی باشد؟

هو خیر الحاکمین

با سلام

از مطالب خوب شما(نقل قول از علامه جوادی آملی حفظه الله تعالی) متشکرم.اما اسماء الله توقیفی است!

"مضل" از اسماء الله است اما بخیل تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا،این استفهامات انکاری حضرتعالی نسبتی

با آنچه جناب استاد اویس گرامی فرمودند نداشت.(عذرخواه)

[="Arial"]سلام و عرض ادب

aminjet;756459 نوشت:
ولی یه جورایی معتقدم که حدود، حتی وجود هم ندارند چه بالعرض و چه بالذات و این حدود ساخته پرداخته دستگاه ادراکی ما است. نه این که حدود وجود داشته باشند و انسان به آن ها توجه کند بلکه حدود را ذهن انسان می سازد.

دوست عزیز فکر کردید که اگر واقعا مرزها و حدود وجود نداشته باشند آنوقت آیا «معنا» یی هم وجود خواهد داشت؟ و حتی خود «وجود»!
موفق باشید

اویس;756488 نوشت:
این حرف صحیح نیست. خلقت و وجود اشیاء را نمی توان به طور کلی انکار کرده و وجود اشیا را نمی توان صرفا زاییده دستگاه ادراکی ما دانست.

با سلام و تشکر

من از آنجا کانال خلقت مخلوقات را از طریق ادراک می دانم که شروع خلقت از تجلی ذات بر ذات شروع شده است و ادامه پیدا کرده است. انگار مخلوقات نوعی ادراک باشند.

متحیر;756881 نوشت:
دوست عزیز فکر کردید که اگر واقعا مرزها و حدود وجود نداشته باشند آنوقت آیا «معنا» یی هم وجود خواهد داشت؟ و حتی خود «وجود»!
موفق باشید

با سلام
بحث بر سر وجود عینی یا ذهنی مرزهاست نه این که هیچ اندر هیچ باشند که معنایی درکار نباشد. وجود هست . زیرا هست. دیلیل نمی خواهد. ولی تجربه وجود، از پذیرش وجود خودم آغاز می شود.
در بحث من ما در یک دنیای ذهنی زندگی می کنیم و در این دنیای ذهنی همه مرزها و قاونین وجود دارند. اما تعمیم آن ها به خارج (با ان تعریف عینی که من از خارج دارم نه اینی که با حس درک می کنیم) جای سوال است.
البته در این یک تاپیک درسی است و فکر کنم بیشتر سر این موضوع بحث شود همه شاکی می شوند.

موفق باشید.

نکته ای در تمثلات

با عرض سلام خدمت همه دوستان و همراهان گرامی

در ادامه مباحثی که پیرامون معرفت نفس تقدیم داشتیم به نکته ای در خصوص تمثلات آدمی در خواب و بیداری می پردازیم.

باید توجه داشت که تمامی تمثلات و ادراکاتی که شخص در خواب و رویا دارد برخواسته از حالات و ملکات خویش است و

جداول وجودی هر یک با همه خصوصیاتش، نقشی محوری در مشاهدات و مکاشفات افراد در خواب دارد.

از این روی چه بسا ممکن است مثلا حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف را هرکسی در خواب خود به چهره‌ای خاص و متفاوت با دیگری مشاهده کند و یا مثلا فرشته جبرئیل را با صورتی غیر از صورتی که دیگران وی را با آن صورت مشاهده کرده‌اند ببیند.

این اختلاف در ادراکات و مشاهدات، حاکی از آن است که مکاشفات و تمثلات افراد، به حسب نوع اعتقادات و علوم و بینشها و سلائق و علائق و خاطرات و آمال و آرزوها و مزاج افراد متفاوت خواهد بود و نمی توان در این زمینه نسخه‌ای واحد برای همگان ارائه کرد که مثلا صورت تمثلی شما از نبی و امام و فرشته وغیره باید با فلان صورت خاص مطابق باشد.

خیر هرگز چنین نیست بلکه باید در این زمینه، باید برای حالات و تطورات و ملکات نفسانی افراد جایگاهی اساسی در مشاهدات و تمثلات ایشان قرار داد.

به همین جهت معبّر، یعنی تعبیر کننده خواب، برای تعبیر درست خوابهای افراد راهی ندارد جز آن که ابتدا آگاهی کامل نسبت به اعتقادات و عواطف و بینشها و آمال و آرزوهای وی و به طور کلی شرایط خاص روحی و جسمانی وی داشته باشد.

ادامه دارد...

بر اساس نکته‌ای که تقدیم محضر نمودم باید به سرّ اختلاف مکاشفات یک حقیقت واحد رسید.

و نباید خوابها را منبع و منشایی برای صدور حکمی واحد در خصوص صور و اشکال دانست یعنی مثلا نباید از صورتی که شخص از امام حسین علیه السلام در خواب می بیند نتیجه گرفت که مثلا شکل حقیقی امام حسین به فلان صورت خاص بوده است.

از این روی جناب فارابی در فص 57 فصوص الحکم می فرماید: ملائكه را یکی ذاتى حقيقى است و یکی ذاتی به قياس با آدميان. أما ذات حقيقى ايشان از عالم امر است و روح قدسی بواسطه قوتی که یافته است می توان ملاقاتشان كند منتهی در هنگام مواجهه ی روح قدسى با ملائكه، حس باطن و ظاهر آدمی به بالا كشيده می شوند پس صورتى از ملك براى روح قدسى انسانى بحسب ملکاتش تمثل یابد.

یک حکم کلی که در مورد ملائکه الله موجود است این است که به شهادت برهان و قرآن و احادیث، ملائكه موجوداتى منزه از علائق ماده و مجرد از صفات جسم و جسمانياتند و موجودی که ورای از جسم و جسمانیت و فارغ از علائق مادی اعم از شکل و صورت و زمان و مکان است هرگز در قالب اشکال و صورت در نیاید. و اگر انبیاء و ائمه و اولیای الهی ملائکه را در خواب و بیداری مشاهده می کنند این مشاهدات، صورتی تمثلی ملائکه الله در صقع جانشان است که بواسطه اتصال نفس روحانیشان با ملائکه صورت گرفته است.

ادامه دارد...

بر همین اساس ممکن است فردی در تمثلات خویش، یک حقیقت را به حسب اختلاف حالات و تطورات درونی خود، در زمان و مکانی دیگر به صورتهای گوناگون مشاهده کند.

به همین خاطر است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز فرشته جبرئیل امین را در تمثلات روحانی خویش با صورتهای گوناگونی مشاهده نموده اند. گاه به صورت دحیه کلبی و گاه به صورت فرشته ای با ششصد بال و گاه به صورت علی علیه السلام و همین جبرئیل برای حضرت مریم سلام الله علیها به صورت جوان امرد سوی الخلق متمثل شده است.

معلوم می شود احاديثى که درباره ملائكه و رویت صورتهای گوناگون آنها روايت شده است بيان رؤيت ذات و حقيقت آنها به ديده ظاهر نيست زيرا كه اصل وجودشان روحانى مجرد است بلكه این روایات و مشاهدات حاکی از ظهور و بروز آنها در ظرف ادراک مدرکین است كه آن حقائق مجرده بدون تجافى در صقع نفس مدركين و در كارخانه وجود ايشان بصورتهاى گوناگون ظهور مي كنند كه در قرآن كريم از آن به تمثل تعبير فرموده است «فتمثل لها بشرا سويا» (مريم: 19)

و آنكه گفتيم «بدون تجافى» مقصود اين است كه عين خارجى ملك و وجود نفسى او كه همان ذات حقيقى او است از حقيقت خود خارج نشده است و ذات آن حقيقت تبديل به انسان نشده است كه عينى به عين ديگر منقلب شود بلكه آن حقيقت در ظرف ادراك شخص، مثلا در صورت دحيه كلبى تمثل يافته است و پس از ارتباط قوه ادراکی انسان با فرشته الهی، صورتی از آن فرشته در قوه خیال که خود تجرد برزخى دارد، مطابق احوال نفسانيه مدرك متمثل مي شود.

پس مشاهده فرشته الهی به صورتهای مختلف شاهد این مدعا است كه روايات وارده در صور ملائكه بيان تمثلات حقيقت خارجى جبرئيل عليه السلام در وعاء ذهن و ظرف ادراك آدمیان است نه انقلاب و تشكل و ذات حقيقى فرشته گاهى بدان شكل و گاهى بدين شكل، و آن صورت اصلى فرشته غير از ظهور تمثلى او به صورتهاى گوناگون است.

سخن بحرى است مملو از در خاص

به هر حرفى فرو رو همچو غواص

ادامه دارد...

با تامل در نکته ای که ارائه شد باید به سر اختلاف مشاهدات ملائکه در حالت احتضار نیز پی برد.

در نکته 82 هزار و یک نکته علامه حسن زاده آملی آمده است:

«اينكه در روايات آمده است كه هر كسى بميرد پيغمبر و امام علیهم السلام در حال مردن مى‏بيند، بدان كه اگر در يك وقت به خصوص هزار نفر مثلا در هزار جاى مختلف عالم بميرند، هر يك در همان وقت خاص آن بزرگان را مى‏ بيند اگرچه محتضرين در خانه هايى سخت بسته بميرند و همه درهاى آنها مقفل باشد زيرا كه اين رؤيت از وراى اين نشأه است. فتبصر

غرض این که با تامل در رواياتی که پیرامون تمثل اعمال انسانى در حالت احتضار و قبر و برزخ و قيامت است، دانسته میشود که ارتباط تام و تمامی بین مشاهدات و ملکات و حالات افراد وجود دارد و تمثل که همان ظهور اشیاء در موطن ادراك افراد است، متناسب با حالات و امور نفسانى و بدنی ایشان است لذا نمی توان مشاهدات افراد را به عنوان صورت واحد و قطعی برای همه ناظرین و نفوس در نظر گرفت.

ادامه دارد...

پس دانستیم که حالات و ملکات و سلائق و آمال و آرزوهای افراد را دخلی تمام در منامات و مشاهدات و مکاشفات ایشان است از این روی مثلا چون زن زيباى آراسته موجب اغوا و اضلال مردم بوالهوس مي شود دنيا در تمثل بدان صورت ادراك ميشود نه آنكه در خارج ظرف ادراك زنى صاحب جمال و آراسته به انواع پيرايه ها بوده باشد .

بنابر این در عالم رؤيا تمام وقايع و حالات در صقع نفس است نه در خارج آن.

با توضیحی که ارائه شد تاملی در این حدیث نبوی بفرمایید:

انظُروا مَن تُحادِثونَ؟ فإنّهُ لیسَ مِن أحَدٍ ینزِلُ بهِ المَوتُ إلّا مُثِّلَ لَهُ أصحابُهُ إلَی اللّهِ إن کانوا خِیارا فخِیارا و إن کانوا شِرارا فشِرارا، و لیسَ أحَدٌ یموتُ إلّا تَمَثَّلتُ لَهُ عندَ مَوتِهِ.( الکافی، ج ۲، ص ۶۳۸، ح ۳)


یعنی پیامبر خدا صلی الله علیه وآله فرمود: بنگرید، که با چه کسی همسخن می شوید؛ زیرا هیچ کس نیست که مرگش در رسد، مگر این که یارانش که به سوی خدا رهسپارند در برابرش مجسّم شوند. اگر خوب باشند به صورتی نیک و خوشایند مجسّم شوند و اگر بد باشند به گونه ای بد و ناخوشایند و هیچ کس نیست که بمیرد، جز اینکه من به هنگام مرگش در برابر او نمایان شوم.

نکته مهم در حدیث مذکور توجه به کلمه «تَمَثَّلتُ لَهُ عندَ مَوتِهِ» است.

همچنین در تحکیم نکته یاد شده سزاوار است در این کلام نورانی امام علی علیه السلام تدبر نمایی که فرمود:

انّ ابن ادم اذا كان في آخر يوم من ايّام الدنيا و اوّل يوم من ايّام الاخرة ، مثّل له ماله و ولده و عمله ، فيلتفت الي ماله فيقول : و الله انّي كنت عليك حريصاً شحيحا ، فما لي عندك ؟ فيقول : خذ منّي كفنك ، قال : فيلتفت الي ولده فيقول : و الله اني كنت لكم محبّا و انّي كنت عليكم محاميا فما ذا لي عندكم ؟ فيقولون : نؤدّيك الي حفرتك نواريك فيها ، قال : فيلتفت الي عمله فيقول : و الله انّي كنت فيك لزاهداً و ان كنت علي لثقيلا فماذا عندك ؟ فيقول : انا قرينك في قبرك و يوم نشرك حتّي اعرض انا و انت علي ربك...(كليني ، كافي ، ج 3 ، كتاب الجنائز ، ص 231، روايت 1)


یعنی وقتي پسر آدم در روز پاياني از ايّام دنيا و نخستين روز از ايّام آخرت قرار مي گيرد ، مال ، فرزند و عمل او برايش تمثل پيدا

مي كنند ، آن گاه به مال خود رو كرده مي گويد : به خدا قسم من بر تو حريص و بخيل بودم ، چه چيزي براي من در نزد

توست ؟ مال مي گويد : از من كفن خود را برگير. آن گاه به فرزندان خود رو كرده مي گويد : به خدا قسم من شما را پيوسته دوست مي داشتم و حامي شما بودم ، چه چيزي براي من در نزد شماست ؟ آن ها مي گويند : ما تو را به قبرت مي رسانيم و تو را در آن دفن مي كنيم. سپس به عمل خود رو كرده مي گويد : به خدا قسم من به تو اعتنايي نداشتم و تو بر من سنگين بودي ، چه چيزي در نزد توست ؟ عمل مي گويد : من در قبر و روز قيامت همنشين تو هستم تا من و تو بر پروردگارت عرضه شويم.

نکته مهم در حدیث یاد شده کلمه تمثل مال و ولد و عمل است که باید در آن توغل بيشتر نمایی تا بدانى كه هيچيك از اين امور در خارج ظرف ادراك نيستند.

مرحوم ابن خاتون عاملى در شرح آن گويد :

«خلاصه كلام اميرالمؤمنين على عليه السلام آنكه بدرستى كه فرزند آدم را چون برسد روزى كه آخر ايام دنياست و اول ايام آخرت ممثل ميشود يعنى بصورت مثالى در آورده ميشود در نظر او مال او و فرزندان او و عملى كه در ايام زندگانى اقدام از او به آن واقع شده الخ»

چه بسيار خوب كلمه مثل در حديث را ترجمه كرده است: «كه بصورت مثالى در نظر او در آورده ميشود» و اين همانست كه گفتيم همه اين امور تمثل در وعاء ادراك است.

آنچه تقدیم شد با بهره مندی از فرمایشات استاد حسن زاده آملی در شرح فص 57 فصوص فارابی بود.

حبیبه;756856 نوشت:

"مضل" از اسماء الله است اما بخیل تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا،این استفهامات انکاری حضرتعالی نسبتی

يَا مَنْ لَهُ الْعِزَّةُ وَ الْجَمَالُ

العیاذ بالله
-----------

ایا صاحب وحی هستی که خدا را مضل می خوانی؟
چه کسی این ادعا را کرده؟
کجا می توان سند این ادعا را یافت که مضل اسم خداست؟
قران یا احادیث؟ کجا؟
(شاید از ان کس شنیدی که مدعی است شمر ملعون راهی بهشت هست؟)
چرا من نتوانسته ام اسم جلیل ذلیل شریف مضل را برای خدا پیداکنم؟
شریف را چه به مضل بودن؟
چه بالمرض مضل باشد چه بالغرض بخیل؟
چرا وقتی مضل را می خوانم ابلیس برایم تجلی می کند
چگون ممکن است او را مضل بخوانی ولی بخیل نه؟
ایا بخیل کم از مضل بودن هست ؟
مضل باشد ولی شرور نباشد. چگونه؟
مضل جامع همه ی این اوصاف است . منزه باد
ایا من نادانم؟ یا گمراه ؟
چرا به هرجا نظر می کنم چپ و راست از ذات پرورگار پاره های کلام را می بینم
مرا چه رسد به استاد شما که نسبت دهم. چه نسبتی؟
من فقط پاره ای از کلام را می بینم که چون شمشیر سینه را پاره پاره می کنند
از ذات پروردگار سبحان هم خبری ندارم که از ذاتش شما را اگاه کنم نه جهنم را سزد نه اولیای خدا از ذات او بشریت را اگاه کردند. به ذات کاری نداشته باشم. که بگویم ذاتش چنین است و چنان .

نه در قران و نه در کلام ائمه اخباری از ذات نرسیده که ذات پروردگار سبحان را خطاب قرار دهد و ان را توصیف کند.
که بالذات فلان گونه باشد
رسول خدا (ص) فرمود: در خلق خدا تفكر كنيد، ولى در خود خدا تفكر مكنيد .
چرا خدا هر بار که به تعقل و تفکر دعوت کرده پیش از ان از خلقت سخن گفته؟


إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ
هر آينه پروردگار من بر صراط مستقيم است.

او را نسزد که به اسم مضل باشد. ربی که به صراط مستقیم است اسم مضل پسندیده ی او نیست

اعاذنا الله

جهنم;758071 نوشت:
ایا صاحب وحی هستی که خدا را مضل می خوانی؟
چه کسی این ادعا را کرده؟
کجا می توان سند این ادعا را یافت که مضل اسم خداست؟
قران یا احادیث؟ کجا؟

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ 93/نحل

حبیبه;758079 نوشت:
"مضل" از اسماء الله است

جهنم;758071 نوشت:
کجا می توان سند این ادعا را یافت که مضل اسم خداست؟

ارائه ی مستند:

حبیبه;758079 نوشت:
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ 93/نحل

"مضل" از اسماء ...... است

---------

يَا مَنْ لَهُ الْعِزَّةُ وَ الْجَمَالُ

------------

با استناد به استدلال منقول می توانیم استدلال را به شرح زیر کامل کنیم و اسماء ....... را بسط دهیم

وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّـهُ

مکّار از اسماء .... است

وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ

مضحک از اسماء ..... است

إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّـهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ

خدعه گر از اسماء ..... است

يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَيَرْحَمُ مَن يَشَاءُ

عذاب از اسماء ...... است

.
.
.
.

پناه بر خدا

--
اَللّهُمَّ اِنّى اَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ ما تَعْلَمُ فَاِنَّكَتَعْلَمُ وَلانَعْلَمُ وَ اَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ

جهنم;758876 نوشت:
وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّـهُ

مکّار از اسماء .... است

وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرين؛ و آنان مکر و حیله کردند و خدا هم (با آنان ) مکر و حیله کرد و خداوند بهترین حیله کنندگان است».نوح/آیه 16

توضیح اینکه اسماء الله به دو دسته ی ذاتی و فعلی تقسیم می شود،مضل از نوع فعلیه آن است که البته به معنای اضلال ابتدایی نیست.

برگی از یک دفتر

تردید فرزند آمیزش حق و باطل است. از حق، جز یقین برنخیزد و از باطل، جز انکار برنیاید. اما تردید آنگاه سر برآورد که حقی با باطل آمیخته گردد.

آن که بر صراط هدایت علی علیه السلام ره می پیماید هرگز به لوث انکار و تردید مبتلا نشود و آن که بر طریق ضلالت معاویه گام می نهد هرگز به قله رفیع یقین نرسد. اما در میان آن صراط هدایت و این طریق ضلال، برزخی است که هم نشانی از حق دارد و هم نشانی از باطل، و اینجاست که لغزشگاه متوسطین است.

قرآن تا زمانی که از زبان مبارک حضرت نبی اکرم صلی الله علیه و آله صادر می شود حجت بالغه است و احدی از مسلمین در آن شک و تردیدی ندارد اما اگر همین قرآن بر سر نیزه قرار گیرد منشا اختلاف آراء و تشتط اقوال خواهد بود.

مولدان تردید، بیش از آنکه از حق برخوردار باشند، سر در طویله باطل دارند و ملجا و ماوایشان انکار است و برای فریب جمعی ساده اندیش اباطیل خود را به رنگ واقعیت درآورده تا با بهره برداری از حقیقت، بازار ضلالت خویش را رونق بخشند و آنجا که باطلی رنگ حقیقت به خود گیرد آغاز جولان ابلیس است.

از علی علیه السلام بشنو که فرمود:
اگر باطل با حق ‏نمى ‏آميخت ‏بر جويندگان حق پنهان نمى ‏ماند و اگر حق به باطل پوشيده نمى ‏گشت، زبان معاندان از طعن بريده مى شد. ولى همواره پاره‏ اى از حق و پاره ‏اى از باطل درهم ‏مى ‏آميزند در چنين حالى، شيطان بر دوستان خود مستولى مى ‏شود و تنها كسانى ‏رهايى مى ‏يابند كه الطاف الهى شامل حالشان شده باشد.(خطبه 50)

این بیان علی علیه السلام افشای رمز حدوث شک و تردید در جامعه است که همواره خلق عظیمی بدان گرفتارند.

حق و باطل و میانه آندو و یا به عبارت دیگر یقین و انکار و تردید، در هر یک از قوای نفسانی آدمی سپاهی دارند. سپاه حق در قوای آدمی، قوه عقل است که هرگز از وی رای باطل صادر نشود و لشگر باطل در کشور تن، حس ظاهر است که همواره آدمی را اسیر مادیات و تعلقات می دارد و لشگر تردید در نفس ناطقه انسانی، قوای وهم و خیال است که برزخ بین حس و عقلند و با آرایش صورتی از واقع، باطل را پذیرای قبول می سازند.

عدم برخورداری از معرفت حقیقی و عدم کسب دانش انسان ساز، عقل آدمی را در جایگاهی به مراتب فروتر از شان و منزلت حقیقی خود تنزل داده و انسان را در مرتبه وهم و خیال اسیر می‌سازد و صبیان العقول در این مرتبه‌ متوقف‌اند.

یعنی صبیان العقول آن خلق عظیم از اجتماع‌اند که آمال و آرزوهایشان بر مدار وهمیاتی چون مال و رفاه و شهرت و قدرت می‌چرخد و ایشان را از ارتقا به کمالات حقیقی انسان باز داشته، لذت نیل به مدارج عالیه را از ایشان می رباید.

اما نطفه خباثت تردید در صبیان العقول آنگاه منعقد می شود که از زبان تکیه زنندگان بر مسند حق و یقین، یعنی آنان که معروف به عقلانیتند، همچون مبلغان حوزی و اساتید دانشگاهی، سخنی باطل صادر شود و یا از هنرمندانی متعهد در عرصه شعر و موسیقی و سینما نقشی دروغین از حقیقت با فرمی زیبا و جذاب و فریبنده القا گردد آنگاه به یک باره خواهی دید که رسالتی که دین الهی بر ذمه این مدعیان هدایت نهاده است نه تنها به سر منزل مقصود نرسیده بلکه به انحراف گراییده و محصولی به نام شک و تردید را به بار آورده است.

[=Arial Black]

جهنم;758876 نوشت:
"مضل" از اسماء ...... است

---------

يَا مَنْ لَهُ الْعِزَّةُ وَ الْجَمَالُ

------------

با استناد به استدلال منقول می توانیم استدلال را به شرح زیر کامل کنیم و اسماء ....... را بسط دهیم

وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّـهُ

مکّار از اسماء .... است

وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ

مضحک از اسماء ..... است

إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّـهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ

خدعه گر از اسماء ..... است

يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَيَرْحَمُ مَن يَشَاءُ

عذاب از اسماء ...... است

.
.
.
.

پناه بر خدا

--
اَللّهُمَّ اِنّى اَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ ما تَعْلَمُ فَاِنَّكَتَعْلَمُ وَلانَعْلَمُ وَ اَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ

بهتر است به جای عناد و لجبازی، همّ و غمّ خود را معطوف به کشف حقیقت نمایید.
علی‌رغم اقامه دلیل و برهان و ارائه‌ی مثال شاهد از قرآن، شما همچنان بر طبل خود مصرانه می‌کوبید.
آنجا که می‌فرماید: «و الله خیر الماکرین»، چون با عقاید شما ناسازگار است، سعی در نادیده گرفتن آن می‌کنید و بی‌تفاوت از کنار آن می‌گذرید.
خداوند در قرآن خود را «خیر الماکرین» معرفی نموده است. چه می‌گویید؟
[=Arial Black]اگر توجیهی دارید، ارائه کنید.[=Arial Black]
در غیر اینصورت، یا حقایق را بپذیرید یا سکوت کنید.

و السلام علی من اتبع الهدی

[="Tahoma"][="Blue"]

مکیال;760173 نوشت:
سلام استاد اویس عزیز و گرامی
با عرض پوزش از دوستان به دلیل اینکه شاید به موضوع تاپیک مربوط نشود.
از آنجایی که در حدیثی داریم که ایمان ده درجه دارد که سلمان در درجه دهم و ابوذر در درجه نهم و ...
و حدیثی است به این مضمون که اگر ابوذر می دانست در قلب سلمان چه هست او را می کشت.
می شود لطف کنید و کمی درباره این مطلب توضیح دهید. سلمان چه داشت؟ آیا در این زمانه هم می تواند وجود داشته باشد یا اینکه فقط مختص سلمان و ابوذر بود؟
با تشکر

با عرض سلام خدمت شما برادر گرامی
ضمن عرض پوزش، احتراما این سوال را در تاپیک مستقلی مطرح بفرمایید.
[/]

حبیبه;756856 نوشت:
اما اسماء الله توقیفی است!

يَا مَنْ لَهُ الْعِزَّةُ وَ الْجَمَالُ

(المیزان. علامه طباطبایی)
شرحی مبسوطی دارد مبنی بر عدم توقیفیت اسما.(رجوع به تفسیر)

7 - هل أسماء الله توقيفية؟

تبين مما تقدم أن لا دليل على توقيفية أسماء الله تعالى من كلامه بل الأمر بالعكس، و الذي استدل به على التوقيف من قوله: "و لله الأسماء الحسنى فادعوه بها و ذروا الذين يلحدون في أسمائه" الآية مبني على كون اللام للعهد، و أن يكون المراد بالإلحاد التعدي إلى غير ما ورد من أسمائه من طريق السمع، و كلا الأمرين مورد نظر لما مر بيانه.

7- آيا اسماء خدا توقيفى است؟
از آنچه گذشت روشن گرديد كه در قرآن هيچ دليلى بر توقيفى بودن اسماء خداى تعالى وجود ندارد بلكه دليل بر عدم آن هست، آيه شريفه (و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها و ذروا الذين يلحدون فى اسمائه...) كه بعضى با آن بر توقيفى بودن اسماء خدا استدلال كرده اند، استدلالشان وقتى صحيح است كه (الف لام ) در (الاسماء) براى عهد باشد،
و مراد از الحاد در اسماء تعدى از اسماء معين خدا و اضافه كردن اسمائى كه از طريق نقل نرسيده، بوده باشد، و ليكن هم عهد بودن (الف لام ) و هم به معناى تعدى بودن الحاد مورد نظر و اشكالى است كه در سابق بيانش گذشت.
()

(كلمه عليا در توقيفيت اسماء علامه حسن زاده آملى )

متكلمان در توقيفيت اسماء لفظى دليل نقلى ندارند , و نيز دليل عقلى كه برهان بر توقيفيت اسماء باشد در كتب كلاميه ديده نشده است , و تنها دليلى كه اقامه كرده اند گفتار قاضى عضدايجى در مواقف است

شگفت اين كه قائلان به توقيفيت اسماء در خطبه هاى تاليفاتشان به مناسبت موضوع تاليف و به عنوان براعت استهلال حق تعالى را به اسامى و اوصافى نام مى برند و وصف مى كنند كه از صد يكى در كتاب و سنت نيامده است .

توقيفيت اسماء يعنى حرمت و عدم آن است.

علامه در کتاب علیا چنین مثال می زند
اگر اميرى طعامى را بر دوش گرفت و به خانه رعيت مستمند برده است , وظيفه آن رعيت اين است كه به امير بگويد : اى رحيم , اى بذول , اى عطوف , اى سخى , و نظائر آنها , نه اين كه به امير بگويد اى حمال , اگر چه امير آن طعام را حمل كرده است و حمال آن طعام است و هكذا. اين خود يكى از معانى توقيفيت اسماء است . پس بدان كه توقيفيت اسماء به چه معنى است .

جهنم;761731 نوشت:
يَا مَنْ لَهُ الْعِزَّةُ وَ الْجَمَالُ

بسمه العزیز

با سلام

جناب جهنم،چرا این بحث را با اساتید فن،پی نمی گیرید؟شاید بیشتر از این نحو جدل،به نتیجه برسیم (نفیا یا اثباتا).

از جناب اویس گرامی و همراهان این بحث،برای وقفه ای که در ادامه دروس ایجاد شد عذرخواهم.

حبیبه;756856 نوشت:
"مضل" از اسماء الله است

يَا مَنْ لَهُ الْعِزَّةُ وَ الْجَمَالُ


انبياء و ائمه مظهر اسم هاديند و شيطان مظهر اسم مضلّ است- البته گفتيم كه لفظ مضلّ را نبايد بر خدا اطلاق كرد چون موهم نقص است. حقيقت اضلال بازگشت به موجود ممكن مي كند و در واقع اين اسم حكايتگر نوعي امر عدمي است و امر عدمي در مورد واجب الوجود به نحو حقيقت استعمال نمي شود واستعمال آن در اين مورد مجازي است.(
نهاد نمایندگی رهبری)

هدایت امرى واقعى و موجود و «اضلال» امرى عدمى و غیر موجود است و لذا هدایت را مى‌شود به خداوند نسبت داد ولى ضلالت و گمراهى را نه ؛ زیرا چیزى که رد شى‌ء و عدم است قابل دادن وگرفتن نیست (علامه جوادی املی)

المیزان.علامه طباطبایی ج‌15

اينكه گفتند:" مضل حقيقي خدا است و اگر معبودها آن را به خود كفار نسبت دادند، براي رعايت ادب بوده، و نيز اينكه در جاي ديگر تصريح كرده‌اند به اينكه:
معاصي و اعمال قبيح و شنيع و فجايع شرم آور مردم همه منسوب به خدا است، و اگر به مردم نسبت مي‌دهيم به خاطر رعايت ادب است" سخني است متناقض، براي اينكه ادب همان طور كه بحث مفصل آن در جلد ششم اين كتاب گذشت عبارت است از اينكه عملي كه انجام مي‌شود به صورت و هياتي زيبا كه سزاوار باشد انجام شود، و به عبارت ديگر ادب عبارت است از ظرافت فعل، و اگر بنا به گفته اين مفسرين حق صريح در فعل زشت اين باشد كه فعل خدا است، و غير از خدا كسي (حتي فاعلش) در آن شركت ندارد، در اين صورت نسبت دادنش (به قول نامبردگان به منظور ادب) به غير خداي سبحان نسبتي است باطل و غير حق، و افتراء و مخالف با واقع، و در اين صورت از نامبردگان مي‌پرسيم اين چه ادب جميلي است كه حق صريح را باطل نموده، باطلي را احياء كنيم؟ و اين چه ظرافت و چه لطفي است كه مرتكب دروغ و افتراء شده كاري را به غير كننده‌اش نسبت دهيم؟.

با اينكه خداي سبحان بزرگتر از آن است كه ما با نسبتي باطل، او را تعظيم كنيم، و يا با سرپوش نهادن بر اعمالش، و يا با دروغ و افتراء رعايت احترامش نموده، بعضي از كارهايش را به غير او نسبت دهيم، و با اينكه جميل جز كار جميل نمي‌كند اين چه ادبي است كه پاره‌اي از كارهايش را از او نفي نموده و بگوييم او نكرده، بلكه كفار كرده‌اند؟

ادامه....

جهنم;761733 نوشت:
هدایت امرى واقعى و موجود و «اضلال» امرى عدمى و غیر موجود است

از تلاشی که برای تبیین معنای مضل می فرمائید متشکرم.

اگر شرح استاد اویس را مطالعه بفرمائید،دقیقا همین پاسخی را که از علامه جوادی آملی نقل قول فرمودید دریافت می فرمائید.

جناب اویس هم در شرح خویش اضلال را به جهات نقص ماهیات نسبت دادند.

يَا مَنْ لَهُ الْعِزَّةُ وَ الْجَمَالُ


المیزان

اينكه آنچه خداي تعالي از ضلالت، و خدعه، و مكر، و امداد، و كمك در طغيان، و مسلط كردن شيطان، و يا سرپرستي انسانها، و يا رفيق كردن شيطان را با بعضي از مردم، و بظاهر اينگونه مطالب كه بخود نسبت داده، تمامي آنها آن طور منسوب بخدا است، كه لايق ساحت قدس او باشد، و به نزاهت او از لوث نقص و قبيح و منكر بر نخورد، چون برگشت همه اين معاني بالآخره باضلال و فروع و انواع آنست، و تمامي انحاء اضلال منسوب بخدا، و لائق ساحت او نيست، تا شامل اضلال ابتدايي و بطور اغفال هم بشود.

ادامه....

حبیبه;758905 نوشت:
وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرين؛

يَا مَنْ لَهُ الْعِزَّةُ وَ الْجَمَالُ

عيون مسائل نفس و شرح آن علامه حسن زاده املی

قال العارف الشيخ الأكبر فى الفتوحات المكية كما نقل عنه الشعرانى فى اليواقيت: اعلم انه لا يجوز اجماعا ان نشتق له اسما من نحو الله يستهزى ء بهم , و لا من نحو قوله : و مكرو او مكر الله , و لا من نحو قوله : و هو خادعهم , و لا من نحو قوله : نسوا الله فنسيهم , و ان كان تعالى هو الذى اضاف ذلك الى نفسه فى القرآن فنتلوه على سبيل الحكايه فقط ادبا معه سبحانه و تعالى , و نخجل منه من حيث تنزله تعالى لعقولنا و مخاطبتنا بالالفاظ الالئقة بنا لا به . ثم انشد :
ان الملوك و ان جلت مناصبها
لها مع السوقة الاسرار و السمر
فعلم ان تنزل الحق تعالى لعبادة من جملة عظمته و جلاله يزداد بذلك تعظيما فى قلب العارف به , قال تعالى : و لله الاسماء الحسنى , يعنى الواردة فى الكتاب و السنة , و ما ثم الا حسنى لانه لا يصح ان يكون لها مقابل

عارف شيخ اكبر در فتوحات مكيه- چنانكه علامه شعراني در يواقيت نقل كرده- گفته است:

بدان كه به اجماع روا نيست كه از امثال « الله يستهزئُ بهم»(بقره/16) « مكروا و مكر الله »(آل عمران/55) و از « و هو خادعُهُم»(نساء/143) و از « نسوالله فنسيهُم»(توبه/67) اسمي اشتقاق شود، اگرچه خداي تعالي افعال مزبور را در قرآن به خود نسبت داده باشد، بنابراين اين آيات را فقط به سبيل حكايت تلاوت مي كنيم، تا اينكه ادب با خداي تعالي را مراعات كرده باشيم، و از او حيا مي كنيم زيرا خداي تعالي به ميزان عقول ما تنزل كرده و ما را به الفاظ شايسته به ما و نه به خودش مورد خطاب قرار داد، آنگاه اين شعر را انشاء كرد:

(شاهان گرچه مناصبي والا دارند ليكن ايشان را با عموم مردم رازها و گفتگوهاي شبانه است)

پس روشن شد كه تنزل حق تعالي براي بندگان از جمله عظمت و جلال وي مي باشد، همين باعث عظمت يافتن در دل عارف مي باشد، خداي تعالي فرمود: « و لله الاسماء الحسني»(اعراف/181) يعني: « به اسماء حسني كه در كتاب و سنت وارد شده وي را بخوانيد»، و هيچ اسمي در آنجا نيست مگر اينكه حسني مي باشد، زيرا ممكن نيست كه آنها مقابل داشته باشند.

ادامه......

جهنم;761745 نوشت:
اينكه آنچه خداي تعالي از ضلالت، و خدعه، و مكر، و امداد، و كمك در طغيان، و مسلط كردن شيطان، و يا سرپرستي انسانها، و يا رفيق كردن شيطان را با بعضي از مردم، و بظاهر اينگونه مطالب كه بخود نسبت داده، تمامي آنها آن طور منسوب بخدا است، كه لايق ساحت قدس او باشد،

بسمه البصیر

(علامه حسن زاده آملی،رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم،ص26)

"از کلام هدایت انجام اهل کشف و تحقیق مستفاد است که نهایت کمال هر صفتی به آن تواند بود

که از عروض مخالف زوال نیابد و فتور نپذیرد بلکه با مقابل خود در سلک التیام انتظام یافته از آن جمعیّت قوّت گیرد

و لهذا در ایات قرانی و روایات سفرای روحانی در عقود فرائد اسماء و صفات الهی معانی متقابله بسیار واقع شده است

مثل مثل:هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیء علیم،و مثل:لطیف و قهار و نافع و ضارو قابض و باسط و خافض

و رافع و هادی و مضل و معز و مذلّ که از اسماء حسنی الهی اند.

پ.ن

استاد اویس گرامی ضمن عرض سلام و ادب،از حضور انورتان

به خاطر پاسخهای بی اجازه عذرخواهم.

یا هادی المضلین

نه جهنم را سزد بر زیر منبر نشیند و نه جهمیان را این چنین سزد که جز این باشد

نه ان که هفت فلک را بشکافد تا به اعلی برسد

هفت پرده ی اتش دریده شود تا به جهنم برسد

یا مضل را که گفت شیطان پرستی را به حد مطلق رساند.

که سلطه ی یهودیت و فراماسون بسی مهلک و نهان است.

...........

حبیبه;763004 نوشت:
بسمه البصیر

(علامه حسن زاده آملی،رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم،ص26)

"از کلام هدایت انجام اهل کشف و تحقیق مستفاد است که نهایت کمال هر صفتی به آن تواند بود

که از عروض مخالف زوال نیابد و فتور نپذیرد بلکه با مقابل خود در سلک التیام انتظام یافته از آن جمعیّت قوّت گیرد

و لهذا در ایات قرانی و روایات سفرای روحانی در عقود فرائد اسماء و صفات الهی معانی متقابله بسیار واقع شده است

مثل مثل:هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیء علیم،و مثل:لطیف و قهار و نافع و ضارو قابض و باسط و خافض

و رافع و هادی و مضل و معز و مذلّ که از اسماء حسنی الهی اند.

پ.ن

استاد اویس گرامی ضمن عرض سلام و ادب،از حضور انورتان

به خاطر پاسخهای بی اجازه عذرخواهم.

جهنم;758071 نوشت:
(شاید از ان کس شنیدی که مدعی است شمر ملعون راهی بهشت هست؟)

يَا مَنْ لَهُ الْعِزَّةُ وَ الْجَمَالُ

جهنم;758071 نوشت:
کجا می توان سند این ادعا را یافت که مضل اسم خداست؟
قران یا احادیث؟ کجا؟

به چشم ایه ای را دیدیم که مشکل را حل نکرد . به ایه ای تمسک شد که فعل بود نه اسم. که خیلی بزرگان انرا رد کرده اند

جهنم;758071 نوشت:
(شاید از ان کس شنیدی که مدعی است شمر ملعون راهی بهشت هست؟)

(در تفسیر این گفتار باید گفت که استاد و شاگرد در ذات یکسانند. که شمر باید به بهشت رود و ان دگری گوید که خداوند مضل است. در یقین و اعتقاد عین ذات هم اند)

این را نیز هم اکنون و مجددا دیدیم و شنیدیم و بارها و بارها ....

الا ای حال تماما در لوح جهنم نوشته شده. که چگونه این بحث استوار شده و ادله های باطل هم استوار گشته.

به هر روی، سیر این بحث مشخص است. ولی علت این که جهنم از این باطلان (استاد و شاگرد) سخن نقل کرد دلیل بر این نیست که جهنم پیرو اینان است
بل بیزاری جوید. این که چرا نقل کرد چون پیروان او را دید که مخالف قوای ایشان قدم بر می دارند خواست تا بر گفتار استاد ثابت شوند

ولی خوش نباشد (سخن) کسی بر قول علامه طباطبایی دستی نهد که معتقد است عالم زاییده ی خداوند است/ پناه بر خدا


حبیبه;763004 نوشت:
و رافع و هادی و مضل و معز و مذلّ که از اسماء حسنی الهی اند.

مضل که از اسماء حسنی الهی اند(علامه ذولفنون)
اسماء حسناى الهى كه همان ذات با صفات معينه هستند وجود دارند (علامه ذولفنون)

نتیجه: مضل از اسماء حسناى الهى كه همان ذات با صفات معينه هستند

پس بالذات مضل است نه بالعرض

----

مضل که از اسماء حسنی الهی اند(علامه ذولفنون)
اسماء حسناى الهى كه همان ذات با صفات معينه هستند وجود دارند (علامه ذولفنون)

نتیجه: مضل از اسماء حسناى الهى كه همان ذات با صفات معينه هستند وجود دارند

پس مضل وجودی هست و اضلال امری وجودی نه عدم

()
---
اعوذبالله

ادامه....