درس هائی در باب معرفت نفس (مهم)

تب‌های اولیه

1929 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[="Tahoma"][="Blue"]

یکی دیگه.;799591 نوشت:
سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی
دست به دامان کدام کتاب عرفان شویم که از پله اول بالا نرفته ،قادر به درک و حظش باشیم؟

با عرض سلام و احترام خدمت شما خواهر ارجمند
بهترین کتاب عرفان همان صحیفه جانمان است که حضور و مراقبت نسبت به واردات و صادرات نفسانی، انسان را به بالاترین قلل معرفت می رساند.

یکی دیگه.;799591 نوشت:
مجبوریم برویم سراغ فلسفه و مجبوریم برویم سراغ منطق.
اما منطق هم گاهی خشک و بی روح میشود.

برای مشاهده سیمرغ و محبوب غایی چاره ای جز تن دادن به مصائب و سختیها و ابراز رضایت از آنها نیست.
به راستی مگر نه این است که همین ابتلائات راه مستعد حقیقی را از مدعیان معرفت متمایز می سازد؟
پس بر مجاهدت و ریاضتی که در این راه متحمل می شوید استوار و ثابت قدم بمانید که اندکی تا طلیعه فجر باقی نمانده است.

یکی دیگه.;799591 نوشت:
لمان پر میکشد برای نم عرفانی که بر فلسفه خورده باشد.درک مفاهیم فلسفی در سایه لطیف عرفان.
پناه می آورم به اینجا.
ما را بحال خود رها نکنید.به خداوندی خدا میترسم فرصتم تمام شود.که دارد میشود. کدام یک از این ساعتها را میتوانم بر گردانم؟بعد خداوند به من بگوید تو نامحرمی.تو غریبه ای با من.
من غریبه ام. راست است.
ولی در این تاپیک احساس آشنایی دارم.من اینجا را دوست دارم.
ماهی برگشته ز دریا شدم *** تا که بگیری و بمیرانی ام.

واماندگان از طریق هدایت آنانند که از خود وامانده اند وگرنه حضرت حق سبحانه و تعالی اجل از آن است که دهان باز را بی غذا و تشنه را بی آب گذارد. گمشده خویش را نه از برون که از درون خویش جستجو کنید و بر طهارت نفسانی خویش بیفزایید که در این راه آنچه تمامی ندارد ادب و پاکی و اخلاص است. ما هر روز و هر ساعت مستفیض از همان فیضیم که خود از درون نهر نموده ایم.

[/]

[="Tahoma"][="Blue"]

یکی دیگه.;799591 نوشت:
استاد گرامی منظور ازاینکه" حرکت جوهری که بالذات جواهر مادی و بالتبع اعراض را در بر میگیرد "چیست؟منظور این است که همین حرکت جوهری چون جوهر ماده را در بر میگیرد،خواهی نخواهی اعراض آن جوهر را هم در بر میگیرد؟
مثلا اگر تبدیل چوب به زغال را در نظر بگیریم اعراضی که تبدیل میشود ،چیست؟
یادر تبدیل آّب به بخار اعراض چیستند؟
یا در حرکت جوهری نفس انسان که ابتدا به صورت ماده بوده است تا بخواهد تدریجا به تجرد برسد،اعراض کدامند؟
آیا میتوان گفت خلقیات انسان،اعراض نفس اند؟مثلا انسانی در برهه ای از زندگی تندخو بوده و بعدا در اثر تمرین و توجه،نرم خو میشود؟ همین طور تغییر نگرش انسان به زندگی جزو اعراض نفس اند؟
خلقیات و نگرش ها را میتوان به دلیل اینکه نفس در ابتدا مادی بوده است،به حرکت جوهری ربط داد ؟ یا باید آنها را به تجدد امثال مربوط دانست؟

سوالات شما کاملا به جا و صحیح است و علت آن عدم ارائه منطقی مباحثی است که خدمتتان تقدیم نمودم.
حقیقت آن است که درک کامل معنای حرکت جوهری در گرو فهم مسائلی چون جوهر و عرض و صورت و ماده در فلسفه است و اگر معنای اینها به درستی دانسته نشود فهم معنای حرکت جوهری به دشواری می رسد.
راستش را بخواهید بنده نیز متفطن این دشواری ها بودم و میخواستم به طور مبسوط مباحث پیش نیازی این بحث، همچون بحث جوهر و عرض را طرح نمایم ولی به کرات در همین تاپیک مورد اعتراض به حق برخی از دوستان واقع شدم که مطالب ارائه شده ثقیل و بعید الفهم است و نقل آن برای کاربرانی که منطق و فلسفه را نخوانده اند فایده چندانی ندارد. لذا مجبور به ترک آن مباحث شدم و در ادامه راه دیدم که نقل مطالب عمیقی چون حرکت جوهری بدون آن مباحث پیش نیازی موجب سوالات فراوان بیشتر می شود... حال شما خود را جای بنده بگذارید و بفرمایید چه باید بکنم؟!
در عین حال تمامی سعیم را خواهم کرد در پستهای آتی تا آنجا که در بضاعت بنده است پاسخ سوالات شما را به گونه ای ارائه نمایم که هم مطابق موازین حکمی باشد و هم با عباراتی روشن و واضح و بدون پیچیدگی تقدیم گردد. انشالله

[/]

یکی دیگه.;799591 نوشت:
استاد گرامی منظور ازاینکه" حرکت جوهری که بالذات جواهر مادی و بالتبع اعراض را در بر میگیرد "چیست؟منظور این است که همین حرکت جوهری چون جوهر ماده را در بر میگیرد،خواهی نخواهی اعراض آن جوهر را هم در بر میگیرد؟
مثلا اگر تبدیل چوب به زغال را در نظر بگیریم اعراضی که تبدیل میشود ،چیست؟
یادر تبدیل آّب به بخار اعراض چیستند؟
یا در حرکت جوهری نفس انسان که ابتدا به صورت ماده بوده است تا بخواهد تدریجا به تجرد برسد،اعراض کدامند؟
آیا میتوان گفت خلقیات انسان،اعراض نفس اند؟مثلا انسانی در برهه ای از زندگی تندخو بوده و بعدا در اثر تمرین و توجه،نرم خو میشود؟ همین طور تغییر نگرش انسان به زندگی جزو اعراض نفس اند؟
خلقیات و نگرش ها را میتوان به دلیل اینکه نفس در ابتدا مادی بوده است،به حرکت جوهری ربط داد ؟ یا باید آنها را به تجدد امثال مربوط دانست؟

قبل از پاسخ به این سوال لازم است ابتدا توضیحی اجمالی در مورد جوهر وعرض ارائه نماییم:
یک شئی مانند یک صندلی را در نظر بگیرید:
سوال اول این که:
کدام ویژگی ها برای صندلی جنبه بنیادین و ضروری دارند، یعنی صندلی را آن چیزی می کنند که هست؟ و به عبارت دیگر هویت صندلی را بنا نهاده اند؟
مثلا، وقتی می پرسیم صندلی حقیقتا چیست؟ منظورمان آن ست که از میان ویژگی ها و صفات زیادی که صندلی دارد، کدام یک از همه اساسی ترند؛ به این صورت که اگر صندلی آن ویژگی ها را از دست بدهد، دیگر صندلی نخواهد بود.
به عنوان نمونه، رنگ یکی از ویژگی های صندلی است، ولی اگر تغییر کند، صندلی باز هم صندلی خواهد بود. در صورتی که اگر پایه های صندلی نباشد، دیگر به آن صندلی نمی گوییم.
بنابر این می رسیم به اینکه کدام بخشها یا عناصر، نقش بسیار بنیادی دارند، و به عبارت دیگر، چه چیزی است که هویت اصلی شی را تعیین می کند؟

سوال دوم این است که:
چه ویژگی هایی در شیئ وجود دارند که در طی همه دگرگونیهای شیئ، پایدار می مانند؛ به نحوی که شیئ با اینکه تغییر می کند، همان شیئ باقی می ماند؟
طبیعت مدام در دگرگونی است و ما همیشه به چیزهای در حال تغییر بر می خوریم:
برگ، سبز است، بعد از مدتی زرد و پژمرده می شود. کودک به دنیا می آید، جوان می شود، پیر می شود و بلاخره می میرد و غیره... .
مساله این است که اگر بخواهیم درباره همه این چیزهای دستخوش تغییر صحبت کنیم، باید امری زیر نهادی درشیئ باشد که همان طور که بوده ـ بدون تغییرـ باقی بماند و تنها صفات دیگر شیئ تغییر کند.
مثلاً می گوییم برگِ زرد، پژمرده شد. انسانی که کودک بود، جوان شد، پیر شد، ومرد. میز، رنگ سبز داشت، بعدا به رنگ قهوه ای درآمد.
در تمام این موارد، بی آنکه حتی خودمان نیز متوجه باشیم، داریم به موضوع و زیر نهادی اشاره می کنیم که به گونه های مختلفی در می آید و با ثابت ماندن این زیرنهاد است که ما آن شیئ را پس از تغییر ها و دگرگونی ها، هنوز همان شیئ می دانیم.
اگر به این مطلب، یعنی وجود یک زیر نهاد برای شیئ، قائل نشویم، اساسا نمی توانیم بگوییم که تغییری اتفاق افتاده است؛ چراکه:
تغییر، همیشه تغییر یک چیز است، یعنی چیزی هست که آن چیز، پایدار است و تنها صفات دیگرش تغییر می کند. در حقیقت، هر تغییر به یک نوع ثبات احتیاج دارد.

بدین ترتیب، سوال دوم ما این است که آن چیز ثابت تر و پایدارتر که مبنای همه حرفهای ما درباره تغییراست، چیست؟ یعنی آن چیزی که خودش پایدار است، در حالی که خاصیتها و ویژگیهایش تغییر می کنند؟

پاسخ هر دو سوال مذکور، امری است به نام جوهر.
آنچه هویت اصلی شیئ را می سازد، همان است که در طول تغییرات پایدار می ماند و به این جیز بنیادین، جوهر می گوییم.
این چیز به هیچ چیز دیگری وابسته نیست و فقط قائم به خود است.
بنابر این وقتی می پرسیم: این چیز واقعاً چیست؟ و جواب می دهیم برگ و یا انسان، برگ بودن و انسان بودن، جوهر می باشند برای این موجودات.
برگ که جوهر است، زرد و پژمرده، می شود. در حالی که مثلاً سبز بودن یا اندازه برگ، جوهر آن نیست، زیرا رنگ و اندازه آن تغییرمی کندودرعین حال، برگ، برگ است.

اکنون می پرسیم:
جوهر حقیقتاً چیست؟
جوابی که ارسطو به این پرسش می دهد این است که:
جوهر در حقیقت، نوعی نظم یا ساخت درونی و یاهمان صورت شیئ است. یعنی این که شیئ به چه نحو، تشکل و سازمان پیدا کرده است. انسان بودن یا برگ بودن، مجموعه سازمان یافته ای از توانایی ها و قوا است، به صورتی که نظم و ساخت پیدا کرده اند.
به این ترتیب می توان گفت:
جوهر، زیربنا و ساخت اصلی هر شیئ است که هویت آن را می سازد و قائم به خود است، یعنی نیازی به وجود دیگر ندارد. به همین خاطر، در تعریف آن گفته اند:
امری است که اگر در خارج موجود شود، در موجود مستقل دیگری نخواهد بود، بلکه خودش امری مستقل و بی نیاز از موجودات دیگر است.


ادامه دارد...

[="Arial Black"][="Black"]

اویس;800535 نوشت:
حقیقت آن است که درک کامل معنای حرکت جوهری در گرو فهم مسائلی چون جوهر و عرض و صورت و ماده در فلسفه است و اگر معنای اینها به درستی دانسته نشود فهم معنای حرکت جوهری به دشواری می رسد.
راستش را بخواهید بنده نیز متفطن این دشواری ها بودم و میخواستم به طور مبسوط مباحث پیش نیازی این بحث، همچون بحث جوهر و عرض را طرح نمایم ولی به کرات در همین تاپیک مورد اعتراض به حق برخی از دوستان واقع شدم که مطالب ارائه شده ثقیل و بعید الفهم است و نقل آن برای کاربرانی که منطق و فلسفه را نخوانده اند فایده چندانی ندارد. لذا مجبور به ترک آن مباحث شدم و در ادامه راه دیدم که نقل مطالب عمیقی چون حرکت جوهری بدون آن مباحث پیش نیازی موجب سوالات فراوان بیشتر می شود... حال شما خود را جای بنده بگذارید و بفرمایید چه باید بکنم؟!
در عین حال تمامی سعیم را خواهم کرد در پستهای آتی تا آنجا که در بضاعت بنده است پاسخ سوالات شما را به گونه ای ارائه نمایم که هم مطابق موازین حکمی باشد و هم با عباراتی روشن و واضح و بدون پیچیدگی تقدیم گردد. انشالله

استاد بزرگوار

سلام علیکم

مدتی است تاپیک به شدت کند شده و پیشرفت چندانی در آن حس نمی‌شود که به نظر به دلیل پیچیده‌شدن مطالبی است که ما برای درک آنها نیازمند پیش‌نیازهای بسیاری هستیم.
به نظر بنده نحوه ارائه مطالب در این موضوع، به گونه‌ای بوده است که عده بسیاری من جمله خود من را ترغیب به طرح سوال و پیگیری مطالب نمی‌نماید. چرا که سوالات ما به دلیل عدم آگاهی از مباحث منطقی و فلسفی است و متعاقبا پاسخ‌های شما نیز نمی‌تواند مبتنی بر این مسائل نا آشنا برای ما باشد.

می‌خواستم پیشنهاد کنم در صورت امکان در یک تاپیک جداگانه و از ابتدا مباحثی با محوریت کتاب «دروس معرفت نفس» حضرت علامه به صورت درس به درس همراه با شرحی مبسوط از جنابتان ایجاد گردد.
بدین صورت، هم مرجع مشترکی بین شرکت کنندگان در درس وجود خواهد داشت و هم به لطف مشارکت شما و طرح مباحث مورد نیاز اولیه، درک مسائل برای امثال بنده نیز میسور خواهد بود.
باشد که مستعدین و جویندگان راه حقیقت را روزنه نوری باشد به سوی صراط قویم مستقیم ولایت.
بنده به شخصه و در صورت صلاحدید حضرتعالی آماده هرگونه همکاری در پیشبرد بهتر تاپیک خواهم بود.

در صورت موافقت شما می‌توان کتابهایی مانند منطق مظفر یا منطق صوری دکتر خوانساری و همچنین شرح بدایه الحکمه و نهایه الحکمه علامه یا هر کتابی که شما پیشنهاد بفرمایید را نیز به صورت موازی و در کنار مرجع اصلی تاپیک مورد نظر قرار داد.
شاید طرح مباحث بدین صورت طولانی و زمان‌بر باشد، لکن به هر مقدار که پیش رود، مرجعی برای پویندگان مسیر حقیقت خواهد بود.

سلامتی و عزت روزیتان باد

والسلام علی من اتبع الهدی[/]

اویس;800528 نوشت:
در ذاتیت آب خاصیت حیات و رشد و نمو و رفع تشنگی نهفته است و موجودی با چنین خاصیتی، ذاتا در پی موجودی است که طالب حیات و رشد و نمو و سیرابی باشد پس آب به سمت گیاه به حرکت در می آید و گیاه نیز برای رسیدن به کمال مطلوب خویش ناگزیر از آب است لذا ریشه های خود برای برای جستجوی آب در زمین پراکنده می سازد.

سلام و عرض ادب و ابراز مسرت بنده را از مطالعه تمام سطور بی وصفی که مرقوم فرمودید پذیرا باشید استاد اویس گرامی

اویس;800535 نوشت:
حال شما خود را جای بنده بگذارید و بفرمایید چه باید بکنم؟!

ضمن تبریک روز معلم و استاد خدمت شما استاد گرامی شاید خالی از لطف نباشد که عرض کنم با دیدن این تصویر،در اعماق وجود به رنج شما پی بردم:

اویس;800535 نوشت:
نقل آن برای کاربرانی که منطق و فلسفه را نخوانده اند فایده چندانی ندارد

بنده دارم سعی میکنم منطق را بخوانم.البته نه از روی کتاب که از روی کتاب چیز زیادی دستگیرم نمیشود.با فایل های صوتی تدریس اساتید.اما آنهم نیاز مبرم به استاد دارد.وگرنه مطلب جا نمی افتد.این هم شاهد از غیب:
اویس;800541 نوشت:
پاسخ هر دو سوال مذکور، امری است به نام جوهر.

شرح مشکلی را که در هنگام مطالعه منطق به آن برخوردم نقل میکنم:
در بحث ذاتی و عرضی که بعد از نوع و جنس و فصل مطرح میشد به اینجا رسیدم:
یکی از مثالهایی که برای امر عرضی و عرض خاصه به جنس عالی مطرح شده بود این بود:«وجود لا فی الموضوع» از عوارض جوهر است.
تعریف جوهر:ما اذا وُجد،وجد لا فی الموضوع.
و توضیحی که فرموده بودند این بود که بر خلاف عرض که هر گاه یافت میشود،در موضوع یافت میشود(مثل سفیدی که در جسم یافت میشود،سیاهی که در جسم یافت میشود) و جدا نیست،اما جوهر مستقلا وجود دارد.
و بعد پرداخته بودند به توضیح اینکه چرا این را از عوارض به حساب می آوریم؟ چرا نمیگیم فصل؟ چرا نمیگیم جنس؟که به این صورت بتوانیم بگوییم :"وجود ِ لا فی الموضوع،ذاتیِ جوهر است؟و عرض نیست." چون جوهر،جنس عالی است و بالاترش جنسی نیست که بتوان گفت این ویژگی جوهر،فصل است برای جوهر. لذا هر تعریفی بیاید ،تعریف رسمی است و ذاتیات در آنجا دیگر متصور نیست.

قسمت های قرمز رنگ را متوجه نشدم.مفهوم وجود ِ لا فی الموضوع را متوجه نشدم....دست به دامان نوشته های قبلی شدم. گفتم شاید رمزش فهمیدن این نکته باشد:ذاتی و عرضی در منطق معانی مختلفی دارند.1- ذاتی باب کلیات خمس 2- ذاتی باب برهان؛اما هیچ توضیحی در قسمت های قبل راجع به ذاتی باب برهان داده نشده بود.
باز در ادامه آمده بود که وجود لا فی الموضوع،نسبت به جوهر عرض خاص است .مختص به جوهر است.در اعراض،دیگر نیست.عرض وجودش فی الموضوع است.
در انتها هنوز متوجه نشدم وجود لا فی الموضوع یعنی چه؟
خب مجبورم رد شوم و بروم سراغ مطالب بعدی.این شرح درد بی استادی بود.

اویس;800535 نوشت:
میخواستم به طور مبسوط مباحث پیش نیازی این بحث، همچون بحث جوهر و عرض را طرح نمایم ولی به کرات در همین تاپیک مورد اعتراض به حق برخی از دوستان واقع شدم که مطالب ارائه شده ثقیل و بعید الفهم است و نقل آن برای کاربرانی که منطق و فلسفه را نخوانده اند فایده چندانی ندارد. لذا مجبور به ترک آن مباحث شدم و در ادامه راه دیدم که نقل مطالب عمیقی چون حرکت جوهری بدون آن مباحث پیش نیازی موجب سوالات فراوان بیشتر می شود... حال شما خود را جای بنده بگذارید و بفرمایید چه باید بکنم؟!

دوستان گرامی بنده میشود یک خواهش به وسعت تمام نیازم را عاجزانه مطرح کنم؟
به خاطر خدا اعتراض های بحقتان را کنار بگذارید.
باور کنید فهم کردن منطق ،چیز زائدی در زندگی انسان نیست.بارها اساتید فرموده اند که بدون منطق و فلسفه به عرفان حقیقی نمیشود رسید.حالا مسئله اینست که ما عرفان حقیقی میخواهیم یا نه؟

جناب استاد اویس من یک خواهش و یک آرزوی بزرگ دارم،که مطرح کردنش نیاز به جرات زیادی دارد.اجازه میدهید مطرح کنم؟

Ruhollah;800574 نوشت:
می‌خواستم پیشنهاد کنم در صورت امکان در یک تاپیک جداگانه و از ابتدا مباحثی با محوریت کتاب «دروس معرفت نفس» حضرت علامه به صورت درس به درس همراه با شرحی مبسوط از جنابتان ایجاد گردد.

خب من فکر میکنم هدف این تاپیک از ابتدا همین بوده است.ولی بدون منطق و بدون مفاهیم پایه ای این هدف میسر نمیشود.البته این حدس بنده است با توجه به اینکه یک بار کتاب معرفت نفس حضرت علامه را گرفتم،و شاید 5 دقیقه نگاهش کردم و دیدم نمیشود.هزار و یک سوال برایم پیش میاید و مجبور شدم کنار بگذارم.

[="Tahoma"][="Blue"]با عرض سلام خدمت همه سروران گرامی و عرض تبریک اعیاد فرخنده شعبانیه
در ادامه مطالبی که در پست1707 به عرض محضر رساندم به تعریف عرض می رسیم.
گفتیم که جوهر امری است که اگر در خارج موجود شود، در موجود مستقل دیگری نخواهد بود، بلکه خودش امری مستقل و بی نیاز از موجودات دیگر است. به عبارت دیگر جوهر چیزی است که قائم به ذات است و به چیز دیگری محتاج نیست اما در مقابل جوهر، عرض قرار دارد که برای وجود داشتن، متکی به خود نیست، بلکه محتاج به غیر است تا قائم به آن باشد. مانند سفیدی، سیاهی، دوری، نزدیکی.
هر یک از این امور به گونه ای هستند که به خودی خود ممکن نیست در خارج باشند، بلکه همیشه در موجود دیگری تحقق می یابند.
مثلا تا جسمی نباشد که سفیدی در آن تحقق یابد، هرگز سفیدی وجود نخواهد داشت. بنا براین، جسم، جوهر قائم به ذات است، اما رنگ عرض است، زیرا نمی تواند وجود داشته باشد، مگر اینکه قائم به جسم باشد. سفیدی همیشه به صورت یک وصف برای جسم می باشد و هرگز ممکن نیست سفیدی به طور مستقل موجود باشد؛ یعنی موجودی داشته باشیم که فقط و فقط سفیدی باشد و نه سفیدی یک شیئ.
اصولا ملاک اصلی برای تشخیص عرض همین نیازمندی یک طرفه است؛ به این معنا که:
عرض همیشه به چیز دیگر که همان جوهر است احتیاج دارد، اما جوهر به عرض احتیاجی ندارد؛ سفیدی در وجود خود نیازمند جسم است، ولی جسم می تواند جسم باشد، بدون اینکه سفید باشد
[/]

اما بنابر قول مشهور عرض دارای 9 قسم می باشد که عبارتند از :

1. كمّ (مقدار)
2. كيف (چگونگی)
3. اَين (نسبت شی به مکان)
4. مَتى (نسبت شی به زمان)
5. وَضع
6. مِلك یا جده
7. فِعل (اثرگذاری شی)
8. اِنفعال(اثر پذیری شی)
9. اِضافه

کم: یا مقدار، عرضی است که ذاتا قابلیت تقسیم پذیری را داشته باشد و آن بر دو قسم است.

1- کم متصل (مانند خط)
2- کم منفصل(عدد)

کم متصل آن است كه علاوه بر قابليّت تقسيم، حد مشتركى براى دو طرف داشته باشد. مراد از حدّ مشترك آن است كه چيزى كه ابتدا يا انتهاى يك جزء محسوب مى شود ابتدا يا انتهاى جز ديگر نيز محسوب شود. مانند نقطه نسبت به خطى كه دو نصف شود.

كمّ منفصل آن است كه داراى حد مشترك نباشد. مانند: اعداد كه اگر جفت باشد; پس از تقسيم چيزى در وسط باقى نمى ماند تا حد مشترك ميان طرفين باشد و اگر فرد باشد آن فردى كه انتهاى يك طرف است ابتداى طرف ديگر نبوده يا ابتداى يك طرف است و انتهاى طرف ديگر نيست. مثال كمّ منفصل در
اعداد منحصر است.

دومین قسم از اقسام عرض، کیف است و آن عرضى است كه بالذات اقتضاى قسمت و نسبت نمى كند.

كيف بر چهار قسم است:

1. كيفيّات نفسانى(كيفيّاتى است كه متعلّق به اجسام نباشد و از عوارض جسم محسوب نشود مانند اراده)

2. كيفيات مختصّ به كمّيّات(كيفيّاتى است كه در ضمن كمّيّات وجود پيدا مى كند0 مانند: انحنا و استقامت كه در ضمن كمّ متّصل( مانند خط) و مانند: فرديّت و زوجيّت كه در ضمن كمّ منفصل(عدد) وجود پيدا مى كند)

3. كيفيّات استعدادى(استعداد و آمادگى شديد براى انفعال مانند: نرمى برخى از اشياء و یا استعداد و آمادگی شدید برای عدم انفعال مانند: صلابت و سفتى سنگ و آهن)

4. كيفيّات محسوس(كيفيّاتى است كه با يكى از حواس پنچ گانه ادراك مى شود. قواى پنج گانه عبارت است از باصره و ذائقه و سامعه و شامه و لامسه)

سومین قسم از اقسام عرض، اَین است . اَين، حصول نسبت شی است در مكان.
مثلاً مى گوييم: آب در ليوان است يا مى گوييم: محمد در مسجد است. در اين گونه مثال ها سه چيز وجود دارد: 1. آب; 2. ليوان; 3. حصول آب در ليوان.

ما بالوجدان در مى يابيم كه آب فى نفسه چيزى است ليوان فى نفسه چيزى است. و حصول آب در ليوان چيزى ديگر.
در مثال دوم محمد فى نفسه چيزى است; مسجد فى نفسه چيزى و وجود محمد در مسجد چيزى ديگر.

آب و محمد از مقوله (جوهر) است. ليوان و مسجد به عنوان مكانيّت و نه به عنوان ذات از مقوله (كمّ) است. اما حصول آب در ليوان و وجود محمد در مسجد از مقوله (اَين) است.

باید توجه داشت كه از نظر اصطلاح (مكان) و(اين) با هم فرق مى كند. (مكان) بُعدى است كه شاغلى آن را اشغال كرده است . اما (اَين) حصول نسبت چيزى است به مكان. بنابراين اين تعبير مشهور كه مى گويند: (اَين) يعنى (مكان) تعبير صحيحى نيست.

چهارمین قسم از اقسام عرض متی است. متى، حصول نسبت شی است در زمان.
مثلا تیری که حرکت می کند تا به هدف رسد از ابتداء و انتهاء سیرش در زمان واقع است اگرچه وصول آن در نقطه نشانه در یک آن است و انقطاع و انفصالش نیز از کمان در یک آن است اما کلیه حوادث زمانی که دست خوش حرکت است واقع در زمان است و نسبت میان شی با زمان را متی می گویند.

پنجمین قسم از اقسام عرض، وضع است.
وضع بر سه معنى اطلاق مى شود:

1. بودن شىء به گونه اى كه بتوان به آن اشاره حسّى كرد. بنابراين تمام اشياى مادى داراى وضع است حتّى نقطه; زيرا به نقطه نيز مى توان اشاره حسّى كرد.

2. حصول هيئتى براى جسم به خاطر نسبت مجموع اجزاى آن جسم با خارج از خود. مثلاً اگر شخصی از صندلی بر روی زمین بنشیند و یا بایستد نسبت اجزاء بدنش با یکدیگر و نیز با خارج از خود متغیر شده است.

3. حصول هيئتى براى جسم به نسبت بعضى از اجزا بالنّسبه به بعضى ديگر با قطع نظر از خارج. مانند نسبت‏ خاصى که بین خود اعضاى انسان با یکدیگر برقرار است به این صورت که مثلا سر شخص بالا و پاهایش پایین قرار گرفته است.

ششمین قسم از اقسام نه گانه عرض، ملک یا جده است.
ملك هيئتى است حاصل از چيزى براى چيزى ديگر به خاطر احاطه آن بر اين، به طورى كه با انتقال محاط محيط منتقل شود; مانند: چادر سر کردن یا روسری سرکردن.
در اين مثال سه چيز تحقق دارد: يكى شخص. دوم چادر. سوم به سرکردن چادر. اين هيئت را ملك یا جده مى گويند.

هفتمین و هشتمین قسم از اقسام عرض فعل و انفعال است.
(فعل) به معنى تأثير تدريجى و (انفعال) به معنى تأثر تدريجى است كه از آن به (اَنْ يَفْعَلَ) و (اَنْ يَنْفَعِل) تعبير مى كنند; مانند: گرم كردن تدريجى آب و گرم شدن تدريجى آب.
چون قيد تدريج در فعل و انفعال اعتبار شده است پس افعالى كه در آن تدريج نباشد و حالت دفعى داشته باشد به آن فعل و انفعال گفته نمى شود. مانند: ايجاد عقل و اخراج آن از كتم عدم به عالم وجود و انوجاد (قبول وجود) آن.

نهمین و آخرین قسم از اقسام عرض، اضافه است.
در توضیح آن گوییم که تمامی اعراض نه گانه به جز كمّ و كيف از اعراض نسبيّه اند زيرا در هر یك نسبتى وجود دارد. يا نسبت به مكان يا نسبت به زمان و يا نسبت به غير آن، اما
در مضاف، نسبتى شديدتر وجود دارد يعنى نسبت در آن طرفينى است لذا مى گويند: مضاف يك نسبت متكرّر است; مانند: نسبت پدری و فرزندی. یعنی پدر پدر است بالنسبه به فرزند خود و فرزند نیز فرزند بالنسبه به پدر خود.

مضاف بر دو قسم است: حقيقى و مشهورى. به نفس اضافه ، مضاف حقيقى مى گويند مثلاً ابوّت اخوّت فوقيّت تحتيّت و غير اينها. نفس اضافه مضاف حقيقى است; مثلاً برادری عين اضافه ميان اين برادر و آن برادر است; اما مضاف مشهورى به ذواتى اطلاق مى شود كه اضافه بالفعل بر آن عارض مى شود مانند: شخص پدر و شخص فرزند نه نسبت پدری و فرزندی.

لازمه بعد از مطالعه مباحث مربوط به معرفی جوهر و عرض که البته کمی خشک و اندکی ثقیل بودند
به یکایکتون عرض
خسته نباشید داشته باشم.
چه کنیم دیگه در مسیر معرفت خود و جهان پیرامونمون گاهی اوقات لازمه به سختیهایی از این دست هم تن بدیم
انشالله خداوند به حق اولیای مطهرش همه شما رو جزو
شهدا قرار بده
تا به طور کلی از دست من و مباحث بی روح این چنینی خلاص بشین

یکی دیگه.;800653 نوشت:
بنده دارم سعی میکنم منطق را بخوانم.البته نه از روی کتاب که از روی کتاب چیز زیادی دستگیرم نمیشود.با فایل های صوتی تدریس اساتید

مسیری که در آن گام برداشته اید همان مسیر معرفتی اولیای الهی است.
از سختی و دشواری راه و صعوبت درک مفاهیم فلسفی نهراسید که اگر در مجاهدت علمی تداوم صورت گیرد به زودی انواری از حقیقت تمامی این کدورات را به قبساتی از شمس حقیقت مبدل می سازد و حسنات علم حضوری جایگزین سیئات علم حصولی می گردد.

یکی دیگه.;800653 نوشت:
شرح مشکلی را که در هنگام مطالعه منطق به آن برخوردم نقل میکنم:
در بحث ذاتی و عرضی که بعد از نوع و جنس و فصل مطرح میشد به اینجا رسیدم:
یکی از مثالهایی که برای امر عرضی و عرض خاصه به جنس عالی مطرح شده بود این بود:«وجود لا فی الموضوع» از عوارض جوهر است.
تعریف جوهر:ما اذا وُجد،وجد لا فی الموضوع.
و توضیحی که فرموده بودند این بود که بر خلاف عرض که هر گاه یافت میشود،در موضوع یافت میشود(مثل سفیدی که در جسم یافت میشود،سیاهی که در جسم یافت میشود) و جدا نیست،اما جوهر مستقلا وجود دارد.
و بعد پرداخته بودند به توضیح اینکه چرا این را از عوارض به حساب می آوریم؟ چرا نمیگیم فصل؟ چرا نمیگیم جنس؟که به این صورت بتوانیم بگوییم :"وجود ِ لا فی الموضوع،ذاتیِ جوهر است؟و عرض نیست." چون جوهر،جنس عالی است و بالاترش جنسی نیست که بتوان گفت این ویژگی جوهر،فصل است برای جوهر. لذا هر تعریفی بیاید ،تعریف رسمی است و ذاتیات در آنجا دیگر متصور نیست.

قسمت های قرمز رنگ را متوجه نشدم.مفهوم وجود ِ لا فی الموضوع را متوجه نشدم....دست به دامان نوشته های قبلی شدم. گفتم شاید رمزش فهمیدن این نکته باشد:ذاتی و عرضی در منطق معانی مختلفی دارند.1- ذاتی باب کلیات خمس 2- ذاتی باب برهان؛اما هیچ توضیحی در قسمت های قبل راجع به ذاتی باب برهان داده نشده بود.
باز در ادامه آمده بود که وجود لا فی الموضوع،نسبت به جوهر عرض خاص است .مختص به جوهر است.در اعراض،دیگر نیست.عرض وجودش فی الموضوع است.
در انتها هنوز متوجه نشدم وجود لا فی الموضوع یعنی چه؟


با عرض سلام مجدد
بنده یک تقاضا از شما دارم
تمامی اهتمامتان در این تاپیک به مطالعه مطالب ارائه شده و سوال در مورد همان مطالب باشد و از سوال در مورد مسائلی که خارج از اینجا طرح می شود پرهیز کنید زیرا مسلم است که هزاران سوال در منطق و فلسفه مطرح است و اگر قرار باشد صرفا به جهت اشتراک مبانی این دروس با آن علوم، همه آنها را در اینجا طرح نماییم تایید می فرمایید که باعث گسستگی و پراکندگی مطالب گشته و خوانندگان دیگر را دچار سردرگمی و خستگی مفرط و دل زدگی از مباحث می نماید.
همچنین بنده ضمن تحسینی که بخاطر نگرانی شما برای درک مبانی این علم دارید این وعده را نیز به شما و همه همراهان عزیز این تاپیک خواهم داشت که به حول و قوه الهی بنده هر مبحثی را که شما نیاز به آگاهی آنها برای درک این سلسله دروس دارید به مشیت الهی طرح خواهم کرد و از این حیث نگران نباشید. فقط برای این حقیر سراپا تقصیر دعا بفرمایید که علی رغم همه تیرگیهای باطنی خود، خداوند مرحمتی نموده و بنده را قابل درک و ارائه این مطالب اصیل خودشناسی و خودسازی بفرماید.

[=Arial Black]

اویس;803482 نوشت:
انشالله خداوند به حق اولیای مطهرش همه شما رو جزو شهدا قرار بده

سلام و عرض ارادت بی‌پیرایه خدمت استاد اویس گرانمایه

مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی، وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی، وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی، وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُه، وَ مَن عَشَقتُه قَتَلتُه، وَ مَن قَتَلتُه فَعَلَیَّ دیَتُه، وَ مَن عَلَیَّ دیَتُه فَاَنَا دیَتُه.

هر کس مرا طلب کند مرا می‌یابد، و هر کس مرا بیابد مرا می‌شناسد، و کسی که مرا بشناسد مرا دوست می‌دارد، و کسی که مرا دوست بدارد به من عشق می‌ورزد، و کسی که به من عشق بورزد او را می‌کشم، و کسی را که من بکشم خونبهایش بر عهده من است، و کسی که خونبهایش بر عهده من باشد پس من خود خونبهای اویم.

خداوند ما را در زمره «اَلَّذینَ قُتِلوُا فَی سَبیلِ الله» قرار دهد و به مقام «عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون» برساند.

والسلام علی من اتبع الهدی

اویس;803473 نوشت:
ليوان و مسجد به عنوان مكانيّت و نه به عنوان ذات از مقوله (كمّ) است. اما حصول آب در ليوان و وجود محمد در مسجد از مقوله (اَين) است.

سلام و عرض ادب و سپاس استاد گرامی
چگونه لیوان و مسجد به عنوان مکانیت از مقوله کم است؟کلا مکانیت جزو مقوله ی کم است؟توضیح میفرمایید؟

اویس;803490 نوشت:
با عرض سلام

با سلام خدمت استاد عزیز:Gol:
1- آیا روح بخاری افراد مختلف دارای قوت و ضعف هست؟ و اگر بله آیا این قوت و ضعف در قوت و ضعف نفس هم اثر دارد؟ اگر بله آیا به همین دلیل است که درباره نوع و چگونگی تغذیه اهمیت زیادی قائل شده اند؟؟
2- استاد عزیز اگر شخصی با مطالعه و تامل در دروس معرفت نفس ترسش از مرگ کم شود و یا دیگر از مرگ نترسد ، این حالت از نشانه های خوبست یا بد؟؟
3- آیا انسان با تامل در این دروس شادابتر می شود یا که خیر ؟؟
با عرض پوزش از محضر برادران و خواهران به خاطر سوال مربوط به صفحات
قبلی و وقفه در دروس ...

بسمه القدیر

اویس;803485 نوشت:
اگر در مجاهدت علمی تداوم صورت گیرد

عرض سلام و ادب

استاد بزرگوار و گرامی،مجاهدت علمی خصوصا در مباحث معرفت نفس و از نوع فلسفی و حکمی آن علاوه بر

مجاهدت علمی فردی، نیاز به مباحثات گروهی و درس و بحث و کلاس، و البته تلمّذ در محضر استاد دارد

گمان می کنم،همراهان بزرگوار این کلاس امید زیادی به استمرار آن دارند.

عذرخواه

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم.......
« اینکه بعد از مدتی به امید کسب معرفتی صفحه را باز کنی اما چیزی نیابی ..................................
احساس ..............................می کنی.
»

یکی دیگه.;804028 نوشت:
سلام و عرض ادب و سپاس استاد گرامی
چگونه لیوان و مسجد به عنوان مکانیت از مقوله کم است؟کلا مکانیت جزو مقوله ی کم است؟توضیح میفرمایید؟

با سلام خدمت شما خواهر گرامی
طاعات و عباداتتان قبول درگاه حق

در تعریف کم متصل گفته شد که کم متصل آن است كه علاوه بر قابليّت تقسيم، حد مشتركى براى دو طرف داشته باشد. مراد از حدّ مشترك آن است كه چيزى كه ابتدا يا انتهاى يك جزء محسوب مى شود ابتدا يا انتهاى جز ديگر نيز محسوب شود. مانند نقطه نسبت به خطى كه دو نصف شود.

کم متصل به دو قسم تقسیم می شود: قار(قرار دارنده) و غیر قار(بی‌قرار)
کم متصل قار آن است كه تمای اجزاى فرضى آن در آن واحد در وجود خارجى جمع شوند مانند: سطح و خط. یعنی وقتی اجزای خط یا سطح را در نظر میگیریم تمامی اجزای آن در یک زمان در یک جا قابل جمع خواهند بود.
اما کم متصل غير قار آن است كه اجزاى آن در وجود خارجى، در آنِ واحد باهم جمع نمی شوند مانند: زمان. چون زمان پيوسته در حال انصرام و گذر کردن است و هرگز دو جزء آن با هم در يك وقت جمع نمى شود.

بر این اساس باید بگوییم سطح همه شیئا به عنوان کمیت متصل آن شی مطرح است و از این روی لیوان و مسجد نیز سطحی دارند که آن سطح کم متصل آنها به شمار می رود.

مکیال;804605 نوشت:
با سلام خدمت استاد عزیز
1- آیا روح بخاری افراد مختلف دارای قوت و ضعف هست؟ و اگر بله آیا این قوت و ضعف در قوت و ضعف نفس هم اثر دارد؟ اگر بله آیا به همین دلیل است که درباره نوع و چگونگی تغذیه اهمیت زیادی قائل شده اند؟؟

با عرض سلام خدمت شما برادر گرامی
جواب هر سه سوال بخش اول بله است.زیرا پیش از این گفتیم که روح بخاری،همان حرارت غریزی در بدن است که جسمانی بوده و و نخستین آلت نفس(روح) قرار می گیرد در حقیقت روح بخاری جسمی است لطیف و دارای مزاجی متکوّن از عصاره اخلاط چهارگانه، که لطیف ترین اجسام باقیه از اجزای بدن و دقیق ترین و مصفّاترین آنهاست. از این رو، شدّت قبول افعال نفس در آن شدیدتر از سایر اجزای بدن است.

در حقیقت روح بخاری، نخستین وسیله سواری نفس ناطقه در تعلّقش به بدن می باشد. یعنی روح بخاری، نزدیکترین علت حیات بدن است و نفس، علت بعیده حیات بدن است. روح بخاری که امری جسمانی است در تمامی ذرات بدن جای دارد؛ ولی روح انسانی، در داخل بدن نیست بلکه به بدن انسانی در عالم دنیا تعلق و وابستگی دارد.

از آن جا که روح بخاری جسمی است لطیف و دارای مزاج و نخستین وسیله سواری روح انسانی است،پس هرچه مزاجش بیشتر روی به اعتدال نهد، افعال روح انسانی بیشتر و قویتر گشته، برغایت استواری و اعتدال خواهد بود. از این روی می توان گفت روح بخاری علاوه بر اینکه به حسب مزاج بدنی دارای شدت و ضعف می باشد و شدت و ضعف آن در روح نیز اثر دارد بلکه همه تاکیدات شرع مقدس بر اهمیت تغذیه، به جهت تاثیرات زیاد روح بخاری در بدن می باشد.

[="Tahoma"][="Blue"]

مکیال;804605 نوشت:
2- استاد عزیز اگر شخصی با مطالعه و تامل در دروس معرفت نفس ترسش از مرگ کم شود و یا دیگر از مرگ نترسد ، این حالت از نشانه های خوبست یا بد؟؟

مسلما مطالعه و تامل در مطالب عقلی و کلیات خصوصا حقایقی که پیرامون نفس ناطقه انسانی مربوط است به تدریج باعث تقویت بنیه علم و معرفت آدمی شده و این خصلت موجب کاهش ترس وهمانی از مرگ می گردد و جای این ترس را دهشت از خود و تمامی ذراتی که ما را احاطه کرده اند پر می کند. زیرا دهشت از جبروت و عظموت ذرات نظام هستی ثمره موانست با باطن و حقیقت اشیا است و این دهشت امری ورای ترسهای متعارف ما از اشیای گوناگون است.[/]

[="Tahoma"][="Blue"]

مکیال;804605 نوشت:
3- آیا انسان با تامل در این دروس شادابتر می شود یا که خیر ؟؟

تامل در این دروس و مباحثه آنها موجب گشادگی روح و انبساط ظرفیت نفسانی شده و از این جهت فرح و بهجت و شادی حقیقی معنوی آدمی را به دنبال دارد.
[/]

بسمه العظیم

اویس;813950 نوشت:
جای این ترس را دهشت از خود و تمامی ذراتی که ما را احاطه کرده اند پر می کند. زیرا دهشت از جبروت و عظموت ذرات نظام هستی ثمره موانست با باطن و حقیقت اشیا است و این دهشت امری ورای ترسهای متعارف ما از اشیای گوناگون است.

عرض سلام و ادب

طاعات و عبادات مقبول حق ان شاالله

استاد گرامی دهشت از ذرات هستی را درک نمی کنم به چه معناست و چرا؟

در ذره ذره ی هستی شوق و عشق به حق جل و علا است چطور باعث دهشت

عقلی می شوند؟

آیا درک عظمت حق و تجلی آن در ذره ذره ی وجود باعث این دهشت است؟

درک وحدت هستی و عظمت آن وجود انسان را متحیر می کند و مقصود از دهشت

تحیر ناشی از درک آن است؟

با تشکر

حبیبه;813958 نوشت:
عرض سلام و ادب

طاعات و عبادات مقبول حق ان شاالله

استاد گرامی دهشت از ذرات هستی را درک نمی کنم به چه معناست و چرا؟

در ذره ذره ی هستی شوق و عشق به حق جل و علا است چطور باعث دهشت

عقلی می شوند؟

آیا درک عظمت حق و تجلی آن در ذره ذره ی وجود باعث این دهشت است؟

درک وحدت هستی و عظمت آن وجود انسان را متحیر می کند و مقصود از دهشت

تحیر ناشی از درک آن است؟

با تشکر


با سلام خدمت شما خواهر گرامی
طاعات شما هم قبول درگاه الهی

تفکر و تامل در اشیای نظام هستی موجب خرق عادات و سفر از ظاهر به باطن است یعنی تفکر حقیقی پرده از بطون اشیا برداشته و اسمای جلال و جمالی که در اشیا محققد مشهود سالک الی الله می گردد و از آنجا که این دولت حاکمه اسماالله پیش از این از چشمان سالک الی الله غایب بوده به ناگاه دهشتی عجیب و غیرقابل وصف از مشاهده آنان به همراه تحیر و سرگردانی زاید الوصفی حاصل شده و معنای انفسی آیات إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ ﴿۱﴾ لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ ﴿۲﴾ خَافِضَةٌ رَافِعَةٌ ﴿۳﴾ إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا ﴿۴﴾وَبُسَّتِ الْجِبَالُ بَسًّا ﴿۵﴾ فَكَانَتْ هَبَاءً مُنْبَثًّا ﴿۶﴾ محقق می شود.

بسمه العظیم

اویس;813961 نوشت:
تفکر و تامل در اشیای نظام هستی

این تفکر چگونه باشد استاد گرامی؟

مقصودم این است که در خلوت و تصور ذهنی اشیاء و تفکر راجع به ارتباط فقری هستی

با حق و یا از نوع گردش در طبیعت و تفکر مصداقی در هر یک از اشیاء و پدیده های اطرافمان؟

با تشکر

اویس;813950 نوشت:
این خصلت موجب کاهش ترس وهمانی از مرگ می گردد و جای این ترس را دهشت از خود و تمامی ذراتی که ما را احاطه کرده اند پر می کند. زیرا دهشت از جبروت و عظموت ذرات نظام هستی ثمره موانست با باطن و حقیقت اشیا است و این دهشت امری ورای ترسهای متعارف ما از اشیای گوناگون است.

چقدر زیبا.....

حبیبه;813963 نوشت:
این تفکر چگونه باشد استاد گرامی؟

مقصودم این است که در خلوت و تصور ذهنی اشیاء و تفکر راجع به ارتباط فقری هستی

با حق و یا از نوع گردش در طبیعت و تفکر مصداقی در هر یک از اشیاء و پدیده های اطرافمان؟

با تشکر


تفکر باید از نوع گردش در طبیعت و تفکر مصداقی در هریک از اشیا و پدیده های اطرافمان باشد که اگر این اندیشه به درستی صورت گیرد به همان نتیجه ارتباط فقری و عین الربطی موجودات ختم می شود.
لازم به تاکید است که چنین تفکری باید از سنخ نگاه دفعی و خروج از عادات باشد یعنی تمامی اندوخته های ذهنیمان از اشیا را باید به فراموشی سپرده و با همین میزان عقل و اندیشه ای که داریم بدانها با نگاه دفعی نظر کنیم گویا که با همین میزان توانایی اداراکی که داریم (مثلا عقل سن 25 سالگی) ناگهان متولد شده و به موجوداتی که ما را احاطه کرده اند نگاه می کنیم و از شگفتی ویژگیهای هریک، دچار حیرت و سرگردانی میشویم. لذا تمامی سوالاتی که در مورد هر یک از آنها مطرح می کنیم باید حاوی چنین خصوصیتی باشد.

[="Tahoma"][="Blue"]پیرو مطلبی که در مورد دهشت گفته شد ذکر این نکته نیز ضروری است که مکاشفات و تمثلات انسان در مسیر سیر وسلوک بر دو گونه است برخی حاوی شکل و صورتند و برخی عاری از شکل و صورت.

تمثلات با مثال به جهت انس آدمی با عالم شهادت است و تمثلات بی صورت و بی مثال برخواسته از مقامات فوق تجردی نفس است که البته بسیار سنگین تر می باشد زیرا این تمثلات بی مثال حاوی جذبه هایی شدید و روحانی است که شخص سخت در قلق و اضطراب می افتد بلکه به تعبیر علامه حسن زاده آملی گاهی شدت جذبه با مجذوب چنان کند که گردباد با برگ کاه. و از این رو هر چه توجه روح انسان به عالم وحدت بیشتر شود دهشت او از حشمت حق بیشتر می گردد.
[/]

بسمه اللطیف

اویس;814156 نوشت:
ناگهان متولد شده و به موجوداتی که ما را احاطه کرده اند نگاه می کنیم و از شگفتی ویژگیهای هریک، دچار حیرت و سرگردانی میشویم.

عرض سلام و ادب و تشکر از فرمایشات حضرتعالی

می شود یک نمونه از آنچه ممکن است با چنین نگاهی ببینیم را بیان بفرمائید؟

یا به عبارت دیگر مثالی از اهل کشف و آنچه دیده اند بفرمائید؟

آیا این همان دیدن و شنیدن تسبیح موجودات است؟

یا ذکر لا اله الّا اللهی که در و دیوار حرم مطهر داشتند؟(خاطرم نیست از کسی شنیدم و یا در جایی خواندم)

و یا مثل اینکه حضرت علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه،همه ی اشیاء اطرافشان را در حال ذکر دیدند؟

اینچنین است یا گونه ی دیگری است؟

با تشکر

حبیبه;814164 نوشت:
عرض سلام و ادب و تشکر از فرمایشات حضرتعالی

می شود یک نمونه از آنچه ممکن است با چنین نگاهی ببینیم را بیان بفرمائید؟

یا به عبارت دیگر مثالی از اهل کشف و آنچه دیده اند بفرمائید؟

آیا این همان دیدن و شنیدن تسبیح موجودات است؟

یا ذکر لا اله الّا اللهی که در و دیوار حرم مطهر داشتند؟(خاطرم نیست از کسی شنیدم و یا در جایی خواندم)

و یا مثل اینکه حضرت علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه،همه ی اشیاء اطرافشان را در حال ذکر دیدند؟

اینچنین است یا گونه ی دیگری است؟

با تشکر

دیدن و شنیدن تسبیح موجودات حالی است که بعد از ملکه اندیشه و استمرار بر طهارت و حضور و مراقبت حاصل میشود. باید بدین تفکر استمرار بخشیده آن را تقویت نمود این تفکر به تدریج جای خود را به توجه عرفانی داده و آنجاست که سماع تسبیح موجودات محقق می شود.
اجازه دهید به عنوان مصداق، سخنی از محقق قیصری برایتان نقل کنم. ایشان در شرح فصوص الحکم در ذیل عبارت: «فما فی الکون موجود تراه ماله نطق» می گوید:
هیچ موجود مرئی در عالم وجود نیست مگر آنکه برایش روحی مجرد است و با زبانی که لایق اوست سخن می گوید. خداوند تعالی فرموده است: «
و ان من شیی ء الا یسبح بحمده و لکن لاتفقهون تسبیحهم» (و هیچ چیزی نیست مگر آنکه بحمد خدا تسبیح می کند ولی شما تسبیحشان را نمی فهمید).
و این زبان آنگونه که برخی محجوبان گمان می کنند زبان حال نیست. شیخ در آخر باب دوازدهم از فتوحات گفته است:
در حدیث آمده است که مؤذن تا جایی که صدایش برسد، هر خشک و تری برایش شهادت می دهند. و شرایع و نبوّات مملو از این قبیل احادیث است و ما علاوه بر ایمان به این روایات، به کشف و شهود نیز رسیده ایم.
همانا شنیده ایم که سنگها بنحوی روشن و با زبانی ناطق، ذکر خدا می گویند بگونه ای که گوشهای ما آن صدا را می شنوند و ما را مخاطب قرار داده همانند خطاب عارفان جلال حضرت حق بنحوی که هر انسانی آن را درک نمی کند.
پنهان شدن نطق برخی از موجودات از انسانها بعلت آن است که اعتدال لازم برای ظهور نطق در انسان موجود نمی باشد، لذا هر کسی آن نطق را نمی شود و آن نطق مخفی می ماند، در این هنگام انسان محجوب، گمان می کند که این موجودات نطقی ندارند لیکن انسان کامل چون حجابها از او برداشته شده است، روحانیت و باطن هر چیزی را مشاهده نموده و هر صاحب حیاتی را در ظاهر و باطن می بیند.

بسمه المنّان بالعطیّات

اویس;814205 نوشت:
دیدن و شنیدن تسبیح موجودات حالی است که بعد از ملکه اندیشه و استمرار بر طهارت و حضور و مراقبت حاصل میشود. باید بدین تفکر استمرار بخشیده آن را تقویت نمود این تفکر به تدریج جای خود را به توجه عرفانی داده و آنجاست که سماع تسبیح موجودات محقق می شود.

از کلام دقیق و راهنمایی عالمانه حضرتعالی سپاسگزارم.

آنچه فرمودید ظاهرا همراهی عقل و دل در سیر و سلوکِ الی الله است

سیری که با تمام ابعاد وجود انجام می شود.

امیدوارم خداوند بهترینهایی را که برای اولیائش در این ماه عزیز رقم می زند قسمت و روزیتان گرداند.

[="Tahoma"][="Blue"]

حبیبه;814209 نوشت:
امیدوارم خداوند بهترینهایی را که برای اولیائش در این ماه عزیز رقم می زند قسمت و روزیتان گرداند.

از دعای بسیار زیبایی که برای این بنده حقیر سراپاتقصیر داشته اید از شما کمال تشکر و قدردانی را دارم[/]

مادامی که انسان در لذتهای وهمانی خویش مشغول و با کسالت و استراحت دمخور است به تولد ثانی نمی رسد.
آنگاه که دیده به جانب حضرت دوست دوختی و از اسباب ظاهری دنیا دل بریدی به لذت حقیقی دست خواهی یافت و همانجاست که به دهشت میرسی.
آری این منزلی است که اشک و لبخند را یکجا با خود دارد.
چون به استهلاک اشیا در بقای بی فنای ازلیت و ابدیت حق رسیدی و دولت «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار» را مشاهده کردی، اشک از دیدگانت جاری شود و چون جمال و جلال حضرت احدیت را در تاروپود همه ممکنات به وضوح دیدی و سلطان وجود رخ عیان نمود، او را نزدیکتر از خود به خودت بینی و لبخند از این شگفتی بر لبانت نقش می بندد و بدین بیت مترنم می شوی که:


همچو نی از خویشتن گشتم تهی
نیست از غیر خدایم آگهی


مطلبی را که اینجا بواسطه مطالعه برخی صفحات این انجمن لازم به تاکید می دانم این است که :
«حرکت» مطلقا رو به جانب کمال است و حرکت جوهری به عنوان شاه فرد حرکت در عالم عنصری، حرکتی ذاتی و طبیعی به جانب کمال اشیا است و هیچ استثنایی برای این قاعده قویم در میان نیست. پس خوب تامل نما!

اویس;814871 نوشت:
مطلبی را که اینجا بواسطه مطالعه برخی صفحات این انجمن لازم به تاکید می دانم این است که :
«حرکت» مطلقا رو به جانب کمال است و حرکت جوهری به عنوان شاه فرد حرکت در عالم عنصری، حرکتی ذاتی و طبیعی به جانب کمال اشیا است و هیچ استثنایی برای این قاعده قویم در میان نیست. پس خوب تامل نما!

عرض سلام و ادب دارم خدمت استاد بزرگوار جناب اویس؛
اگر جسارت به حساب نیاید می خواستم در مقام شاگردی و ارائه کردن درسهایی که از جنابعالی آموخته ام مطلبی به عرض برسانم.

مطلبی که در بالا فرمودید همان اصلی است که در فلسفه پذیرفته اند که حرکت مطلقا استکمالی است و حرکت زبولی نداریم؛ زیرا حرکت را کمال اول تعریف می‌کنند و از قوه به فعل رفتن می‌دانند. اما به نظرم باید دقت کرد که معنای کمال در اینجا فعلیت است؛ چنانکه از عبارات فیلسوفان نیز قابل استفاده است. در هر حرکتی از قوه ای به فعلیتی می‌رویم. اما این نه یعنی مطلقا در هر حرکتی متحرک وضعیت بهتری نسبت به وضعیت پیشین خود پیدا می کند. به بیان دیگر در تعریف حرکت، کمال یعنی خود حرکت و فعلیتی که محصول خود حرکت است. برای مثال سیبی که می‌گندد، فعلیتی را می‌یابد که قبلا نداشت . بنابراین فعلیتی و کمالی تازه پیدا کرده است اما منظور این نیست که گندیدگی از سالم بودن وضعیت بهتری است! شاید این تعبیر را هم بشود داشت: کمال در اینجا معنایی فلسفی است نه اخلاقی. کمال یافتن یعنی فعلیتی تازه یافتن، نه یعنی فضیلتی تازه یافتن و بهتر شدن. بنابراین عبارات بالا در معنای فلسفی درست است ولی اگر بخواهیم معنایی اخلاقی یا عرفانی از آن بگیریم، همواره درست نیست.

بسمه الوهاب

حافظ;814896 نوشت:
عرفانی از آن بگیریم، همواره درست نیست.

عرض سلام و ادب

حرکت و صیرورت به سوی اسماء جلال الهی کمال ذاتی متحرک نیست؟

حافظ;814896 نوشت:
عرض سلام و ادب دارم خدمت استاد بزرگوار جناب اویس؛
اگر جسارت به حساب نیاید می خواستم در مقام شاگردی و ارائه کردن درسهایی که از جنابعالی آموخته ام مطلبی به عرض برسانم.

مطلبی که در بالا فرمودید همان اصلی است که در فلسفه پذیرفته اند که حرکت مطلقا استکمالی است و حرکت زبولی نداریم؛ زیرا حرکت را کمال اول تعریف می‌کنند و از قوه به فعل رفتن می‌دانند. اما به نظرم باید دقت کرد که معنای کمال در اینجا فعلیت است؛ چنانکه از عبارات فیلسوفان نیز قابل استفاده است. در هر حرکتی از قوه ای به فعلیتی می‌رویم. اما این نه یعنی مطلقا در هر حرکتی متحرک وضعیت بهتری نسبت به وضعیت پیشین خود پیدا می کند. به بیان دیگر در تعریف حرکت، کمال یعنی خود حرکت و فعلیتی که محصول خود حرکت است. برای مثال سیبی که می‌گندد، فعلیتی را می‌یابد که قبلا نداشت . بنابراین فعلیتی و کمالی تازه پیدا کرده است اما منظور این نیست که گندیدگی از سالم بودن وضعیت بهتری است! شاید این تعبیر را هم بشود داشت: کمال در اینجا معنایی فلسفی است نه اخلاقی. کمال یافتن یعنی فعلیتی تازه یافتن، نه یعنی فضیلتی تازه یافتن و بهتر شدن. بنابراین عبارات بالا در معنای فلسفی درست است ولی اگر بخواهیم معنایی اخلاقی یا عرفانی از آن بگیریم، همواره درست نیست.

با سلام خدمت شما برادر گرامی و سپاس بخاطر تواضع و فروتنی که اظهار نمودید.

غرض بنده در عبارت پیشین اصل حرکت، آن هم به معنای جوهری و طبیعی و فلسفی و البته عرفانی آن بود.

وقتی می گوییم حرکت مطلقا رو به جانب کمال است مراد همان استکمالی است که در هر کمال نفهته است و استکمال در حرکت چیزی جز فعلیت یافتن نیست منتهی باید توجه داشت که فعلیت هر شی به حسب همان شی و به لحاظ نگاه کلان به آن شی است.

این معنای از استکمال در هر شیئی از اشیای مادی نظام هستی محقق است و ان درختی هم که در پاییز برگ ریزان می شود در جانب کمال آتی خویش برگ ریزان است

در حقیقت باید گفت که همه اشیای طبیعی بواسطه حرکت جوهری به طبیعت خود به جانب اعلی متوجه‌اند و از این حیث کاروانی بیشمار به جانب حق در حرکتند.

به عبارت دیگر میتوان گفت تمامی مادیات درصراط تجردند. همه قوافل موجودات طبیعی بی کم و کاست به طبایع و سرشتشان به سوی کمال مطلق درحرکتند.

در حقیقت هریک از آحاد این قوافل حامل ماده و امکانی استعدادی است که با نظمی خاص و برنامه ای متقن که دین و آئین جبلی اش است آن فان در تبدیل و تحویل است.

یعنی همه می کوشند تا به کمال لایق خود برسند و خود را به کاملتر از خود رسانند غیر از حق سبحانه و تعالی که کامل و غایت همه حرکات است.

همه هستند سرگردان چو پرگار
پدید آرنده خود را طلبکار

اویس;814948 نوشت:
وقتی می گوییم حرکت مطلقا رو به جانب کمال است مراد همان استکمالی است که در هر کمال نفهته است و استکمال در حرکت چیزی جز فعلیت یافتن نیست منتهی باید توجه داشت که فعلیت هر شی به حسب همان شی و به لحاظ نگاه کلان به آن شی است.

سلام و عرض ادب استاد گرامی
انسانی که به سمت بدیها در حرکت است و ای بسا به سنت استدراج دچار میشود،به سمت کمال در حرکت است؟شاید مشمول اسم شریف مضل باشد.و این اسم از امور عدمی است.این عدم چگونه با کمال نسبت دارد؟شاید نباید با نگاه نقص به این عدم نگاه کرد.بهر حال او در جریان هستی تحت امر خداوند در حرکت است.هر چند که در نگاه بیرونی،او به سمت قهقرا در حرکت است.میتوان گفت اوبا اختیار خود مسیر خود را به این سمت کشانده و بنابراین بخشی از مسیر تکامل او در ظاهر و در نگاه ما به سمت معکوس است ولی برآیند کل مسیر او از این اسماء جلالی به سمت کمال خواهد بود؟
این بیان نارس و پر فراز و نشیب، صرفا تقلای بنده برای فهم جزیی از حقایق هستی بود و نیازمند تبیین شریف حضرتعالی هستم.

یکی دیگه.;814953 نوشت:
سلام و عرض ادب استاد گرامی
انسانی که به سمت بدیها در حرکت است و ای بسا به سنت استدراج دچار میشود،به سمت کمال در حرکت است؟شاید مشمول اسم شریف مضل باشد.و این اسم از امور عدمی است.این عدم چگونه با کمال نسبت دارد؟شاید نباید با نگاه نقص به این عدم نگاه کرد.بهر حال او در جریان هستی تحت امر خداوند در حرکت است.هر چند که در نگاه بیرونی،او به سمت قهقرا در حرکت است.میتوان گفت اوبا اختیار خود مسیر خود را به این سمت کشانده و بنابراین بخشی از مسیر تکامل او در ظاهر و در نگاه ما به سمت معکوس است ولی برآیند کل مسیر او از این اسماء جلالی به سمت کمال خواهد بود؟
این بیان نارس و پر فراز و نشیب، صرفا تقلای بنده برای فهم جزیی از حقایق هستی بود و نیازمند تبیین شریف حضرتعالی هستم.

با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی

در مبحث حرکت جوهری باید توجه داشت که موضوع اصلی ما ماده است یعنی وقتی می گوییم هر شیئی در نشئه طبیعت در صراط تجرد قرار دارد مراد جنبه جسمانیت اشیا است که حاوی جوهر ماده است و دائما در حال اشتداد و سیر استکمالی می پیماید.

نفس در آغاز حدوث خویش که قائل به جسانیه الحدوث نفس هستیم به مدد همین حرکت جوهری موجود در ماده اشیا در عالم خارج ایجاد گشته و به تدریج در دامن همان حرکت جوهری در ماده همزمان با تکمیل اعضای جنین اشتداد نفسانی پیدا می کند و این اشتداد وجودی تا هرجایی که نفس برای تکامل خویش نیازمند به بدن است ادامه دارد. این همه آن چیزی است که ما در باب حرکت جوهری وسیر استکمالی اشیای مادی درصدد بیان آن بودیم.

و اما در مورد شبهه ای که شما و جناب حافظ مطرح نمودید می توان این بحث فلسفی و عرفانی را به گونه‌ای با مباحث اخلاقی نیز ممزوج نمود و در این جا تنازعی در میان نیست و آن اینکه اگر می بینید انسانی در مسیر عصیان و گناه و ظلم به دیگران واقع شده است هرگز نافی سیر استکمالی موجود در جوهره اشیا نیست. زیرا باید توجه داشت که شیئیت حقیقی اشیا به صورت باطنی آنهاست نه به صورت ظاهری. یعنی اگر می بینید که فردی در حال فریب دیگران است صورت باطنی وی بر خلاف صورت ظاهر وی انسان نیست بلکه حیوانی درنده خو است که کمالش به درندگی است.

اینکه امام علی علیه السلام می فرمایند: فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ اشاره به همین معیار انسانیت به منطق وحی است. یعنی وقتی سخن از انسان به میان می آید موجودی مد نظر منطق وحی است که در ظاهر و باطن انسان باشد و نه فقط صورتی ظاهر از انسان داشته باشد.

انسان، حقیقتی ممتد از فرش تا عرش الهی است که هم می تواند هر رتبه فرش موجودات گردد و در لای و لجن بماند و هم می تواند به مراتب فوق عرش موجودات راه یافته، هم رتبه ملائک و بالاتر از آنها شود که البته معنای کمال در تمامی این رتبه ها می تواند محفوظ باشد. یعنی انسان فریب کار نیز درصدد کسب کمال است منتهی نه کمال لایق انسانیت بلکه کمال درندگی که گوی سبقت را از هر حیوان درنده ای ربوده و از هر حیوانی حیوان تر شود و اینجاست که قرآن کریم می فرماید: «أُوْلَـئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» در حقیقت این افراد نیز با تبیعیت از اسم شریف مضل به کمال رسیده اند اما نه به کمال نجات بلکه به کمال اضلال.

پس کمال و سیر استکمالی در هر مرتبه ای از مراتب انسانیت که شرط اصلی حرکت جوهری نیز هست محقق است منتهی با حفظ مراتب آن، بدین معنا که اگر می بینیم انسانی به شهوت رانی مشغول است برای در نظر گرفتن کمالی که او به سمت آن در حرکت است در ابتدا باید صورت باطنی وی را که حیوانی شهوت ران است موضوع اصلی این سیر و حرکت قرار دهیم نه صورت ظاهری وی را که انسان است. بدین معیار می توان گفت خبیث ترین افراد نیز در مسیر کمال یابی قرار دارند اما نه کمال در انسانیت بلکه کمال در اوصاف حیوانی.

حبیبه;814920 نوشت:
عرض سلام و ادب

حرکت و صیرورت به سوی اسماء جلال الهی کمال ذاتی متحرک نیست؟


سلام علیکم
اگر چه همه از طریق یک اسم خاص به سوی حق‌تعالی در حرکت اند اما بحث «تفاضل وجوه» را نباید از نظر دور داشت. بر اساس بحث تفاضل وجوه است که موظفیم تا «اسم» و «وجه» بالاتر در میان است، به اسم پایین‌تر رو نیاوریم. از همین رو ابن عربی در کتاب فصوص الحکم قائل است: «فمانافیه كل أحد عَرف الحق، فتفاضل الناس و تميزت المراتب».
و اتفاقا مسأله خیر و شر و توجیه آن در نظام وحدت شخصیه، با مسأله تفاضل وجوه به خوبی قابل تبیین است. شیطان در نفس هستی حاضر است و ملِک هم حاضر است اما حاضر شدنشان به دو نحوه است و با هم فرق دارد. همه جلوه و انتساب است اما بینشان خیلی فاصله است.

مطلب مهم دیگر این که بر اساس این تفاضل وجوه که پشتوانه و تشکیل دهنده تکوین است، ارزش‌‌گذاری‌های مطرح در شریعت بنا شده است. به تعبیر دیگر، شریعت به ما می‌آموزد که به سمت وجوه بالاتر و اسماء بالاتر برویم و مجاز نیستیم از طریق هر اسمی به سوی حق حرکت کنیم.
« هُوَ الَّذي يُنَزِّلُ عَلى‏ عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور»[1]
مسأله‌ی تفاضل‌ وجوه بدون هیچ گونه تعارضی به راحتی در کنار مسأله وحدت شخصیه قابل جمع است.
بر اساس این مسأله است که در دنیا خیر بر باطل و شر غلبه می‌یابد و باطل زهوق است و حق ماندنی.
این که در شریعت نسبت به یک کار - کار خیر- ، تحریض و ترغیب و نسبت به کار دیگر - عمل حرام - منع و ردع صورت می‌گیرد، بر اساس بر اساس نفس الامر و واقعیتی بیرونی است تبیین این مطلب در نظام وحدت شخصیه جز با بحث تفاضل وجوه امکان پذیر نیست. روشن است منظور از تفاضل وجوه، همان تفاضل اسمائی است.
اگر چه هر شأنی جلوه حق است و با یکدیگر فرقی ندارند اما به لحاظ وجوه، تشکیک در شئون ثابت است و شأن برتر نسبت به شأن پایین تر جای انکار نیست. از آن جا که کسی که به دستور شریعت عمل می کند می تواند به مراحل عالی از شئونات حق دست پیدا کند طبیعتا نسبت به کسی که به مراحل دانی از شئونات حق دسترسی پیدا می‌کند برتری دارد. انسان با اختیار اگر این راه را برود به کمالاتی دست می‌یابد که این کمالات برای دیگری ثابت نیست.

پس طبق این بیان، اینچنین نیست که همه انسان‌ها در حرکت خود سیر کمالی را پیموده‌ باشند.


[/HR][1]. حدید/ 9.


بسمه الأعلی

حافظ;815794 نوشت:
پس طبق این بیان، اینچنین نیست که همه انسان‌ها در حرکت خود سیر کمالی را پیموده‌ باشند.

با سلام و عرض ادب و احترام و آرزوی قبولی طاعات

از آنچه فرمودید تشکیک در مراتب کمال به دست می آید ولی به این معنا نیست

که حرکت انسان به سوی کمال نباشد گرچه به کمال اتم و اکمل نرسد.

آیه:"و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله"

که عنایت به تفسیر عرفانی آن مقصود ما را تأمین می کند.

از سوی دیگر کسانی نیز که در باطل خوض می کنند یا در جهت بهیمه شدن سیر می کنند

که در صورت ملکه شدن احوال بهیمگی و استغراق در شهوات و نفسانیات به غایت القصوای

بهیمگی رسیده و در آن صفت به کمال می رسد.

و اگر دارای ملکه ی خشم و غضب باشند و این جهت بر آنها مستولی گردد در سبوعیت به کمال

می رسند:"و اذا الوحوش حشرت".

و اگر قوای واهمه بر آنها مستولی گشته و سیر و سلوک و حرکتشان بر این طریق باشد،در شیطنت

به کمال می رسند:"شیاطین الجن و الانس"و غایت همه ی اینها جهنم و فنای در اسماء جلال است

که دوزخ از مظاهر آن است.بنابراین هر حرکتی به سوی کمال است:

کمال انسانیت و تجرد

کمال حیوانیّت

کمال شیطنت

پ.ن

اساتید گرامی اگر برداشت بنده از این مباحث ناقص و یا غلط است بفرمائید.

با تشکر

حبیبه;815797 نوشت:
از سوی دیگر کسانی نیز که در باطل خوض می کنند یا در جهت بهیمه شدن سیر می کنند

که در صورت ملکه شدن احوال بهیمگی و استغراق در شهوات و نفسانیات به غایت القصوای

بهیمگی رسیده و در آن صفت به کمال می رسد.

و اگر دارای ملکه ی خشم و غضب باشند و این جهت بر آنها مستولی گردد در سبوعیت به کمال

می رسند:"و اذا الوحوش حشرت".

و اگر قوای واهمه بر آنها مستولی گشته و سیر و سلوک و حرکتشان بر این طریق باشد،در شیطنت

به کمال می رسند:"شیاطین الجن و الانس"و غایت همه ی اینها جهنم و فنای در اسماء جلال است

که دوزخ از مظاهر آن است.بنابراین هر حرکتی به سوی کمال است:

کمال انسانیت و تجرد

کمال حیوانیّت

کمال شیطنت


این تعبیر از کمال، فاقد بار ارزشی است و کمالی که در فاهمه عقلا مورد استفاده قرار می‌گیرد دارای بار ارزشی است؛ مگر آن که این معنای دیگری غیر از کمال دارای بار ارزشی باشد که حرف دیگری است.
موارد ذکر شده در عبارت جنابعالی، همه در قالب صراط مستقیم وجودی مطرح است اما در قالب صراط مستقیم سلوکی، نه تنها کمال یافتگی به حساب نیامده بلکه خسارت و مال‌باختگی شناخته می‌شود.
تعبیر «اولئک کالانعام بل هم أضلّ» در عین اخبار از واقع، در صدد بیان ایراد منقصت به این گروه است.
آیا می‌توان موجودی که نقش اصلی ‌اش انسانیت است ولی در نقش حیوانیت و بهیمیت ایفای نقش می‌کند را با «کمال» هم‌آغوش کنیم!