خنده حلال حكيمانه شعبه اسك دين (شکلات معنوی بدون عوارض)

تب‌های اولیه

1956 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

هیچی زن که قحطی نیست این یکی نشد فدای سرش یکی دیگه نشد دوتا نشد تا چهار تا جا داره چرا خودشو به زحمت بندازه .
البته با عرض معذرت از آقایون محترم :Nishkhand:

این داستان رو کسی که تعریف میکرد قسم می‌خورد که واقعیه :

دوستم تعریف می‌کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری به سمت خونه ، به جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!

این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.

وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در می‌ارم!

راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.

با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش.

این قدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!!

خیلی ترسیدم. داشتم به خودم می‌اومدم که ماشین یهو همون طور بی‌صدا راه افتاد.

هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه!

تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت می‌رفت طرف دره.

تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.

تو لحظه‌های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده.

نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه می‌رفت، یه دست می‌اومد و فرمون رو می‌پیچوند.

از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون.
این قدر تند می‌دویدم که هوا کم آورده بودم.

دویدم به سمت آبادی که نور ازش می‌اومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم.

وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند، یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو،

یکیشون داد زد: ممد نیگا! این همون ... که وقتی ما داشتیم ماشینو هل می‎دادیم سوار ماشین ما شده بود.

بابا ایول خوب سرکارمون گذاشتی .

تا حالا فكر كرديد اگه زمان شاعرهاي قديمي تلفن و پيغام گير وجود داشت ، شاعرها واسه پيغام گيرشون چه متني رو ميذاشتن:

پیغام گیر حافظ :
رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور!
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور !
پیغام گیر سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم
پیغام گیر فردوسی :
نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب
پیغام گیر خیام:
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!
پیغام گیر منوچهری :
از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم!
پیغام گیر مولانا :
بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم !
برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!
پیغام گیر بابا طاهر:
تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت !
پیغام گیر نیما :
چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آز کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش
پیغام گیر شاملو :
بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت
سنگواره ای از دستان آدمیت
آتشی و چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویم
آنگاه که توانستن سرودی است
پیغام گیر سایه :
ای صدا و سخن توست ، سرآغاز جهان
دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان
گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد

به حقیقت با تو هم راز شوم بی نیاز کتمان

پنج قانون طلايي



قانون طلايي اول:
بايد زني داشته باشيد که در کارهاي خانه کمک کند،خوب آشپزي کند، گردگيري کند...

قانون طلايي دوم:
بايد زني داشته باشيد که سرگرمتان کند، شما رابخنداند، باعث فراموشي غصه شود...

قانون طلايي سوم:
بايد زني داشته باشيد که بتوانيد به او اطمينان کنيد و مطمئن باشيد هيچوقت به شمادروغ نميگويد....

قانون طلايي چهارم:
بايد زني داشته باشيد که در کنارش به آرامش برسيد و از بودن با او لذت ببريد...

قانون طلايي پنجم:
خيلي خيلي مهم است که اين چهار زن از وجود يکديگر بی خبر باشند

:khandeh!:


به مناسبت نزديکي به ايام مبارک ماه رمضان

:Cheshmak:

به کجا چنين شتابان

وقتي ارزشها ، جاي خودشون رو به چيزاي ديگه بدن...



1. چرا راننده ها زیر بارون دلشون فقط برای زنها می سوزه؟
2. چرا استادها به دخترها بهتر نمره میدن؟
3. چرا بارون میاد، ترافیک میشه؟
4. چرا تو خونه ۴٠متری ال سی دی ۵٢ اینچی میذارن؟
5. چرا به هرکی مسن تره بیشتر اعتماد می کنن؟
6. چرا از در که میخوان رد بشن تعارف میکنن ولی سر تقاطع به هم رحم نمیکنن؟
7. چرا تو شهروند و هایپراستار و ... چشم میدوزن به سبد همدیگه؟
8. چرا از تو ماشین پوست پرتغال می ریزن بیرون؟
9. چرا تو اتوبان وقتی به ماشین جلویی می رسند چراغ میدن؟
10. چرا وقتی می رن لباس بخرن بقیه مغازه ها رو هم نگاه می کنن؟
11. چرا قبل از ازدواج دنبال پول طرف مقابلن نه اخلاقش؟
12. چرا بعد از ازدواج دنبال اخلاق طرف مقابلن نه پولش؟
13. چرا همه دوست دارن از این کشور برن؟
14. چرا اونهایی که رفتن می خوان برگردن؟
15. چرا روز پدر همه لباس زیر کادو می خرند؟
16. چرا مردها روز زن فقط طلا و ادکلن کادو می خرند؟
17. چرا فیلم زیاد می بینن ولی کتاب نمی خونن؟
18. چرا اونهایی که زبانشون خوبه هم فیلم رو با زیرنویس نگاه میکنن؟
19. چرا باجناقها هیچوقت از هم خوششون نمیاد؟
20. چرا زنها بچه برادرشون رو بیشتر از بچه خواهرشون دوست دارند؟
21. چرا پدر دخترها تو خواستگاری کمتر از همه حرف می زنن؟
22. چرا مراسم ختم ساعت ۴ بعد از ظهر تشکیل میشه؟
23. چرا زنها با اینکه قلبا زن زلیلیسم رو قبول ندارن ازش دفاع میکنن؟
24. چرا زنها نمیتونن ماشین پارک کنن؟
25. چرا زنها تو هر مهمونی نباید لباس تکراری بپوشن؟
26. چرا تو مهمونی اگه موز بخورن بی کلاسیه ولی سیب و پرتغال نه؟

29. چرا اگه دوستمون ماشین و خونه بخره ما چشمامون در میاد؟
30. چرا بچه ها همه خانوما رو خاله خودش میدونه ؟
31. چرا با اینهمه شاعری که در طول تاریخ دارن شعر ترانه هاشون رو مریم حیدرزاده میگه
32. چرا با موسیقی سنتی شون نمیشه رقصید؟
33. چرا سه تار سه تا تار نداره؟
34. چرا قرارداد کارمندی رو کارفرماها تنظیم میکنن؟
35. چرا اکثر ماشینها یا سفیدن یا سیاه یا نقره ای؟
36. چرا نمیشه با کت و شلوار کتونی پوشید؟
41. چرا مردها فرق آرایش ۵٠ هزارتومنی با آرایش ١.۵ میلیون تومنی رو نمیفهمن؟
42. چرا زنها 256 رنگ رو با اسم بلدن درحالیکه در طبیعت 10-12 رنگ بیشتر وجود نداره؟
43. چرا کادوهای عروسی رو یه روز بعد از عروسی (پاتختی) می دن؟
45. چرا موقع پخش صحبتهای رئیس جمهور زیرنویس تبلیغاتی نمی ذارن؟
46. چرا مردم تو تاکسی راجع به سیاست صحبت میکنن؟
47. چرا وقتی یه چیزی خوبه میخایم صاحابش بشیم؟
48. چرا وقتی خانومها به تقاطع می رسن بجای ترمز رو گاز فشار میارن؟
49. چرا قسمت مردانه اتوبوس بزرگتر از قسمت زنانه است؟
50. چرا تو اتوبان دست انداز میذارن؟
51. چرا کسی برای صبحونه کسی رو مهمون نمیکنه؟
52. چرا پشت کامیونها شعر می نویسن ؟
53. چرا تو هر کوچه ای بجای یکی چندتا تکیه هست؟
54. چرا سر عقد عروس دفعه سوم میگه بله؟
55. چرا آدمها وقتی عکس میگیرن روپنجه بلند می شن؟
56. چرا با اینکه همه فضولند از فضولی بدشون میاد؟
57. چرا راننده تاکسی ها از همه بدتر رانندگی میکنن؟
58. چرا مردها ترجیح میدن گم شن اما آدرس نپرسن؟
59. چرا با پیتزا دوغ نمیخورن؟
60. چرا مردها مناسبتها رو فراموش میکنن؟



62. چرا انقدر حواست پرت شده که نفهمیدی از شماره 32 بلافاصله پریدم شماره 35؟

63. چرا انقدر ساده ای که الان رفتی دوباره بالا شماره 32 تا 35 رو دیدی؟ چرا به چشماتم شک داری ها ؟! چرا ؟!

نقل قول:
چرا روز پدر همه لباس زیر کادو می خرند؟

چون واسه مرد ها چيز ديگه اي نميشه خريد

نقل قول:
چرا اونهایی که رفتن می خوان برگردن؟

چون آدما اصولا بعد ازدست دادن قدر ميدونن

نقل قول:
چرا اونهایی که زبانشون خوبه هم فیلم رو با زیرنویس نگاه میکنن؟

شايد به خودشون شك دارن و شايد حوصله ندارن گوش كنن و يكم فكر

نقل قول:
چرا انقدر حواست پرت شده که نفهمیدی از شماره 32 بلافاصله پریدم شماره 35؟

چون من اصلا شماره هارو نگاه نمي كنم اصولا

نقل قول:
چرا انقدر ساده ای که الان رفتی دوباره بالا شماره 32 تا 35 رو دیدی؟ چرا به چشماتم شک داری ها ؟! چرا

نگاه نكردم :Khandidan!:

جالب بود :Kaf:

بازاریابی گداها:

دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود.. مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن.
یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمیده. رفت جلو و گفت: رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا یه کشور کاتولیکه، تازه مرکز مذهب کاتولیک هم هست. پس مردم به تو که ستاره داوود گذاشتی جلوت پول نمیدن، به خصوص که درست نشستی بغل دست یه گدای دیگه که صلیب داره جلوش. در واقع از روی لجبازی هم که باشه مردم به اون یکی پول میدن نه به تو.
گدای پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت: هی “موشه” نگاه کن کی اومده به برادرمون بازاریابی یاد بده؟

[=Times New Roman]

تصور مردم 1910 از سال 2000 در پیشرفت تکنولوژی

این مجموعه از نقاشی‌های جالب که در کتابخانه‌ ملی فرانسه نگهداری می‌شود گویای این واقعیت است که در سال ۱۹۱۰ در بین مردم چه تصوّری از پیشرفت تکنولوژی در هزاره بعدی یعنی سال ۲۰۰۰ وجود داشته است. آتش‌نشان‌ها و پلیس‌های پرنده، قطار برقی که مستقیماً از پاریس به چین می‌رود، گشت‌های هوایی با هلیکوپتر، کشتی های هوایی، ضبط صوت، کفش‌های چرخدار، روزنامه‌های گویا و مهمتر از همه تصور مردم از ماشین جنگی سال 2000 ...

جالبه که مردمان عصرهای گذشته نسبت به آینده و تمدنی که به آن دست خواهند یافت چه نگرشی داشته اند ولی اگر الان قرار باشه که ما تصوراتمون رو از سال 3000 به تصویر بکشیم، چی می‌کشیم؟!




Flying Firemen

Car Shoes

The Barber

The Avenue of the Opera

A Curiosity

The Electric Train From Paris to Beijing

A Rescue

Speak to the Caretaker

Sentinel Advanced in the Helicopter

Cyclist Scouts

Phonographic Message

One For the Road

Lady In Her Bathroom

Heating With Radium

Hearing The Newspaper

Correspondence Cinema

Cars of War

Building Site

At School

A Festival of Flowers

A Chemical Dinner

Airship On The Long Course

The Tailor

Flying Police



سلام

چند روز پیش جاتون خالی حرم حضرت معصومه سلام الله علیها بودم که یه خانومی که فکر میکنم تهرانی بود با پسر کوچولوش داشتن از جلوم رد میشدن

خانومه داشت به پسر کوچولوش میگفت که :

ببین اینجا حرم حضرت معصومه اس ... شلوغ کنی شیطونی کنی خدا سوسکت میکنه ....

به خودم گفتم : عجب تربیت اسلامییییییییییی:khandeh!:

سادات;51548 نوشت:
باعرض تشکر و خسته نباشید موضوع جالبی را مطرح کردید به راستی تصورات ما از 100 سال یا دویست سال آینده چیست ؟ اما سوال دیگه ای اینجا مطرح میشه که این موضوع چه ارتباطی با سایت اسک دین داشت ؟:Labkhand:

در جاده زندگی مشترك هر یك از تابلوهای زیر به چه مفهومی اشاره دارند؟


الف. فرمان زندگی را از همان اول، خودت به دست بگیر
ب. اگر پرسپولیسی هستی آن گاه همسرت نباید استقلالی باشد


الف. انتخاب همسر از بین آدمهای برجسته
ب. شكم برجسته ممنوع!

الف. همیشه راه راست را برو
ب. به طرف منزل مادرزن


ازدواج:
الف. آغاز آزاد روابط
ب. ‌پایان روابط آزاد

الف. لطفا موالیدتان را كنترل كنید!
ب. یكی كمه، دو تا غمه، سه تا كه شد خاطرجَمعه!


الف. به سراغ شوهر كه می روی تازیانه را فراموش نكن!
ب. كتك زدن ممنوع


الف. همسرت را نپیچان
ب. دم درآوردن ممنوع!

الف. ماه عسل به دریا نروید، غرق می شوید، حسرت به دل می مانید!
ب. زیرآبی رفتن ممنوع


الف. وفاداری در حد سگ
ب. اخلاق سگی ممنوع


الف. به پای هم پیر شوید
ب. پیرتان در می آید!


الف. ladies next
ب. محل وقوع عشق های خیابانی

الف. همدیگر را دور نزنید!
ب. دور همدیگر بگردید!

الف. هنگام دعوا از چكش استفاده نكنید
ب. زندگی شما به بن بست رسیده است

مردي متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوايي اش کم شده است...
به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولي نمي دانست اين موضوع را چگونه با او درميان بگذارد.
به اين خاطر، نزد دکتر خانوادگي شان رفت و مشکل را با او درميان گذاشت.
دکتر گفت: براي اينکه بتواني دقيقتر به من بگويي که ميزان ناشنوايي همسرت چقدر است، آزمايش ساده اي وجود دارد. اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو...

« ابتدا در فاصله 4 متري او بايست و با صداي معمولي، مطلبي را به او بگو. اگر نشنيد، همين کار را در فاصله 3 متري تکرار کن. بعد در 2 متري و به همين ترتيب تا بالاخره جواب بدهد. »
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذيرايي نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم.

سپس با صداي معمولي از همسرش پرسيد:
« عزيزم ، شام چي داريم؟ »
جوابي نشنيد بعد بلند شد و يک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسيد و باز هم جوابي نشنيد. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسيد. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابي نشنيد. اين بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت:
« عزيزم شام چي داريم؟ »
و همسرش گفت:
« مگه کري؟! » براي چهارمين بار ميگم: « خوراک مرغ » !!

یک نفر عتیقه فروش به منزل روستایی ساده ای وارد شد. دید تغار قدیمی نفیسی دارد و در آن گوشه افتاده است و گربه ای در آن آب می خورد.
ترسید اگر قیمت تغار را بپرسد روستایی ملتفت مطلب شود و قیمت گزافی طلب کند.
پس گفت : عمو جان چه گربه ی قشنگی داری ! آیا حاضری آن را به من بفروشی ؟
روستایی گفت : چند می خری؟
گفت : هزار تومان.
روستایی گربه را در بغل عتیقه فروش گذاشت و گفت : خیرش را ببینی.

عتیقه فروش پیش از آنکه از خانه روستایی می خواست بیرون برود ، با بی اعتنایی ساختگی گفت :
عمو جان این گربه ممکن است در راه تشنه شود ، خوب است من این تغار را هم با خود ببرم. قیمتش را هم حاضرم بپردازم.
روستایی لبخندی زد و گفت : تغار را بگذارید باشد ؛ چون که بدین وسیله تا به حال ۵ گربه را فروخته ام!!

ببخشید ولی استفاده از ملانصرالدین هم همچین جالب نیست.چون به معنای یاری کننده ی دین هست و ما بی توجه به ان جوک میسازیم!

سادات;53131 نوشت:
در جاده زندگی مشترك هر یك از تابلوهای زیر به چه مفهومی اشاره دارند؟


الف. فرمان زندگی را از همان اول، خودت به دست بگیر
ب. اگر پرسپولیسی هستی آن گاه همسرت نباید استقلالی باشد

الف. انتخاب همسر از بین آدمهای برجسته
ب. شكم برجسته ممنوع!

الف. همیشه راه راست را برو
ب. به طرف منزل مادرزن


ازدواج:
الف. آغاز آزاد روابط
ب. ‌پایان روابط آزاد

الف. لطفا موالیدتان را كنترل كنید!
ب. یكی كمه، دو تا غمه، سه تا كه شد خاطرجَمعه!


الف. به سراغ شوهر كه می روی تازیانه را فراموش نكن!
ب. كتك زدن ممنوع


الف. همسرت را نپیچان
ب. دم درآوردن ممنوع!

الف. ماه عسل به دریا نروید، غرق می شوید، حسرت به دل می مانید!
ب. زیرآبی رفتن ممنوع


الف. وفاداری در حد سگ
ب. اخلاق سگی ممنوع


الف. به پای هم پیر شوید
ب. پیرتان در می آید!


الف. ladies next
ب. محل وقوع عشق های خیابانی

الف. همدیگر را دور نزنید!
ب. دور همدیگر بگردید!

الف. هنگام دعوا از چكش استفاده نكنید
ب. زندگی شما به بن بست رسیده است


عالی بود!:Kaf:

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]عزیزان این مطالب فقط جنبه طنز دارد و قصد اهانت به هیچ فردی را نداریم.[/]

به زن بودن خود افتخار كنید



- نام هر گل و زیبایی در طبیعت است را روی شما می‌گذارند.
-هنگامی كه رنگ پریده یا بیمار هستید با كمی وسایل بزک می‌توانید خود را زیباتر كنید و هیچ كس هم از شما ایراد نمی‌گیرد (كاری كه بسیاری از آقایان مد روز یواشكی انجام می‌دهند).
- تمام شاعران ایران زمین در وصف گل روی شما هزاران شعر گفته اند.
- مجبور نیستید سركار بروید و پول یك ماه كار و تلاش تان را برنج و گوشت و نخود و لوبیا بخرید.
-به راحتی و با اعتماد به نفس هر وقت كه لازم بود گریه می كنید و غم و غصه هایتان را در دل جمع نمی كنید تا سكته كنید.
- عمرتان بسیار طولانی است.
- آن قدر حرف برای گفتن دارید كه هرگز كم نمی‌آورید.
- همیشه یك عالمه دوست و رفیق ناب دارید و كمتر گرفتار رفیق ناباب می شوید.
- بزرگ شده اید و كمتر برای طرفداری از تیم قرمز و آبی یا این حزب و آن حزب جلز و ولز كرده و كـُركـُری می خوانید.
- ریش و سبیل ندارید كه موقع آب خوردن قبل از خودتان سبیل تان آب بنوشد.
- عشق و هنر ابداع شماست.
- همیشه جوان تر از سن تان هستید و هیچ كس نمی داند شما چند ساله اید.
-بهشت زیر پای شماست.
-همیشه در كیف تان آینه دارید و موقعی كه در سلف سرویس دانشگاه قورمه سبزی می‌خورید یك دانه لوبیا لابه لای سبیل تان جا خوش نمی كند.
- همیشه تمیز و نظیف هستید.
- به وزن تان اهمیت می دهید و شكم تان جلوتر از خودتان وارد اتاق نمی شود.
- همیشه مقداری پول برای روز مبادا دارید كه جز خودتان هیچ كس از جای آن خبر ندارد.
- مجبور نیستید از این خانه به آن خانه بروید و خواستگاری كنید، مثل خانم ها در خانه می‌نشینید تا دیگران با كلی منت و خواهش و التماس و گل و هدیه!!! از شما اجازه ی حضور بگیرند.
- می‌توانید موهایتان را بلند یا كوتاه كنید و هر نوع لباسی كه دوست داشتید بپوشید. از شلوار تا دامن... و هر نوع كفشی را بپسندید به پا كنید از اسپرت تا پاشنه سه سانتی و بالاتر.
- مجبور نیستید بارهای سنگین را جابه جا كنید یا تن به مشاغل سخت بدهید چرا كه شما یك خانم هستید!.
- حق تقدم با شماست.
- مرد از دامن شما به معراج می رود.
- هرگز از فرط خشم فریاد نمی كشید و از فرط حسادت كبود نشده و خون راه نمی اندازید.
- نیم بیشتر صندلی های دانشگاه ها را شما تصاحب كرده اید.
- ضعیف كش نیستید و دق و دلی رئیس اداره تان را در خانه خالی نمی كنید.

عزیزان این مطالب فقط جنبه طنز دارد و قصد اهانت به هیچ فردی را نداریم

به مرد بودن خود افتخار کنید


1- همیشه از نام خانوادگی شما استفاده می‌شود.
2- مدت زمان مكالمه‌ی تلفنی شما حداكثر30 ثانیه است.
3- برای یك مسافرت یك هفته ای تنها یك ساك كوچك دستی نیاز دارید.
4- در تمام شیشه های مربا و ترشی را خودتان باز می‌كنید.
5-دوستان شما توجهی به كاهش یا افزایش وزن شما ندارند.
6-جنسیت شما در موقع مصاحبه‌ی استخدام مطرح نیست.
7- لازم نیست كیفی پر از لوازم بی استفاده را همه جا به دنبالتان بكشید.
8- ظرف مدت 10دقیقه می‌توانید حمام كنید و برای رفتن به مهمانی آماده شوید.
9- همكاران تان نمی‌توانند اشك شما را در بیاورند.
10- اگر در 34 سالگی هنوز مجردید، احدی به شما ایراد نمی‌گیرد.
11- رنگ اجزاء صورت شما در هر صورت طبیعی است.
12-با یك دسته گل می‌توانید بسیاری از مشكلات احتمالی را حل كنید.
13- وقتی مهمان به خانه‌ی شما می‌آید لازم نیست اتاق را مرتب كنید.
14- بدون هدیه می‌توانید به دیدن تمام اقوام و دوستان تان بروید.
15- می‌توانید آرزوی هر پست و مقامی را داشته باشید.
16- حداقل بیست راه برای بازكردن در هر بطری نوشابه‌ی داخلی یا خارجی بلد هستید.
17- ضرورتی ندارد روز تولد دوستان تان را به خاطر داشته باشید.
18- ... و بالاخره روزی یك پیرمرد موفق خواهید شد.

آورده اند مردی بود که پیوسته تحقیق ِ مکرهای زنان می کرد و از غایت غیرت ،هیچ زنی رامحل اعتماد خود نساخت و کتاب " حیل النساء " (مکرهای زنان) را پیوسته مطالعه می کرد. روزی در هنگام سفربه قبیله ای رسید وبه خانه ای مهمان شد.
مرد ِخانه حضور نداشت ولکن زنی داشت در غایت ظرافت ونهایت لطافت ! زن چون مهمان را پذیرا شد با او ملاطفت آغاز نمود. مرد مهمان چون پاپوش خود بگشود وعصا بنهاد، به مطالعه کتاب مشغول شد. زن میزبان گفت: خواجه ! این چه کتاب است که مطالعه میکنی؟ گفت:حکایات مکرهای زنان است. زن بخندید وگفت : آب دریا به غربیل نتوان پیمود وحساب ریگ بیابان به تخته خاک ، برون نتوان آورد و مکرهای زنان در حد حصر نیاید .
پس تیر ِغمزه در کمان ِابرو نهاد و بر هدف ِ دل او راست کرد واز درمغازلت و معاشقت در آمد چنان که دلبسته ی ِ او شد. در اثنای آن حال، شوهر او در رسید..
زن گفت : شویم آمد وهمین آن که هر دو کشته خواهیم شد . مهمان گفت:تدبیر چیست؟ گفت :برخیز و در آن صندوق رو . مرد در صندوق رفت. زن سرِ صندوق قفل کرد . چون شوهر در آمد پیش دوید و ملاطفت ومجاملت آغاز نهاد و به سخنان دلفریب شوهر را ساکن کرد. چون زمانی گذشت گفت: تو را از واقعه امروز ِ خود خبر هست؟ گفت نه بگوی. گفت: مرا امروز مهمانی آمد جوانمردی لطیف ظرایف و خوش سخن و کتابی داشت در مکر زنان و آن را مطالعه میکرد من چون آن را بدیدم خواستم که او را بازی دهم به غمزه بدو اشارت کردم ، مرد غافل بود که چینه دید و دام ندید. به حسن واشارت من مغرور شد و در دام افتاد .هنوز به مقام آن حکایت نرسیده بودیم که تو برسیدی وعیش ما منغض کردی! زن این میگفت و شوهر او می جوشید ومی خروشید وآن بی چاره در صندوق از خوف می گداخت و روح را وداع می کرد. پس شوهر از غایت غضب گفت: اکنون آن مرد کجاست؟ گفت:اینک او را در صندوق کردم و در قفل کردم... کلید بستان و قفل بگشای تا ببینی. مرد کلید را بستاند و همانا مرد با زن گرو بسته بودند(جناق شکسته بودند) و مدت مدیدی بود هیچ یک نمی باخت. مرد چون در خشم بود بیاد نیاورد که بگوید *یادم * و زن در دم فریاد کشید *یادم تو را فراموش . * !!!
مرد چون این سخن بشنید کلید بینداخت وگفت :
" لعنت بر تو باد که این ساعت مرا به آتش نشانده بودی و قوی طلسمی ساخته بودی تا جناق ببردی."
پس با شوهر به بازی در آمد و او را خوش دل کرد .چندان که شوهرش برون رفت ، درِ صندوق بگشاد و گفت: ای خواجه چون دیدی، هرگز تحقیق احوال زنان نکنی؟
گفت:توبه کردم و این کتاب را بشویم که مکر و حیلت ِ شما زیادت از آن باشد که در حد تحریر در آید.

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]شکست را شکست دادم![/]

گفتند : شکست یعنی تو یک انسان درهم شکسته ای .
گفتم : نه ! شکست یعنی من هنوز موفق نشده ام .
گفتند : شکست یعنی تو هیچ کاری نکرده ای .
گفتم : نه !شکست یعنی من هنوز چیزی یاد نگرفته ام .
گفتند : شکست یعنی تو حماقت کردی .
گفتم : نه ! شکست یعنی من به اندازه ی کافی جرئت و جسارت داشتم .
گفتند : شکست یعنی تو دیگر به مقصود نمی رسی .
گفتم : نه ! شکست یعنی باید از راهی دیگر به سمت هدفم حرکت کنم .
گفتند : شکست یعنی تو کوچک و نادانی .
گفتم : نه ! شکست یعنی من هنوز کامل نشده ام .
گفتند : شکست یعنی تو زندگی و عمرت را بیهوده تلف کردی .
گفتم : نه ! شکست یعنی من بهانه ای برای شروع کردن دارم .
گفتند : شکست یعنی تو دیگر باید تسلیم شوی .
گفتم : نه ! شکست یعنی من باید بیشتر تلاش کنم .
به گفته های خودم ایمان داشتم و شکست را شکست دادم .
موفق باشید

من آنقدر خوشبختم که شب ها با لالایی ستاره ها می خوابم.

اگر شبی ستاره ها پتوی ابر را بر سر خود بکشند و بخوابند،من باز هم خوشبختم؛
حتی اگر ستاره ها برایم لالایی نگویند!
تو فکر می کنی زمستان چیست؟ بهار چیست؟
زمستان قبول کرده که بهار آمده ولی تو نمی خواهی قبول کنی که زمستان را پشت سر گذاشته ای و به بهار رسیده ای!
گذشته ات را بینداز در حوض خاطره؛
دستانت را باز کن؛
واژه های خوشبختی را می بینی که چقدر در دستانت مچاله شده اند؟!
زندگی را از خود نگیر.
تو چه بخواهی و چه نخواهی زنده ای و زندگی کردن حق توست.
راستی ؛ دوست داری امروز چه رنگی باشد؟
درست است؛ هر رنگی که تو بخواهی، همان می شود.
فقط یادت باشد که لحظه هایت را عاشقانه رنگ آمیزی کنی.
پنجره را بگشا
می بینی که هوا چقدر خوش بوست؟
آن طرف را نگاه کن...
آن طرف آسمان را می گویم؛
آن هشت رنگِ رنگین کمان را می بینی؟!
تعجب نکن!
اگر تو بخواهی، رنگین کمان هم هشت رنگ می شود.
فقط کافی است که تو بخواهی.
تو می توانی بخواهی؛ پس این، آزادی را از خودت نگیر.
از همین امروز شروع کن.
هیچ وقت دیر نیست.
برای آفتاب یک کارت دعوت بفرست
مطمئن باش اگر تو یک بار او را دعوت کنی، بار دیگر اوست که تو را به میهمانی فرا می خواند.
وقتی باران می بارد، از باران فرار نکن!
بگذار باران خستگی هایت را بشوید.
من که زیر باران حمام می گیرم و زیر آفتاب خشک می شوم، تو را نمی دانم!!!
بیا تو هم مثل من زیر باران فریاد بزن، هر چه دلِ تنگت می خواهد، بگو، بگذار خالی شوی.

آهای! با توام !
حواست کجاست؟
گل های قالی را آب داده ای؟

[=&quot]حکایت:
وقتی الاغی رنجور شد و در صحرایی افتاد .گرگی در نزد او نشست که چون او بمیرد او را بخورد.
الاغ گفت که ای گرگ اگر کاری داری برو پی کار خود که من به این زودی نمیمیرم زیرا که من از ان سخت جانهای عالمم.
گرگ گفت:که باکی نیست منهم از ان بیکارهای عالمم اینجا خواهم نشست تا تو بمیری.

لطیفه:
شخصی در مراسم تدفین سومین همسر یکی از همسایگانش حضور یافت وقتی به خانه بازگشت سخت متاثر و اندوهناک بود.
زنش علت تاثر او را پرسید؟مرد گفت:چرا متاثر نباشم ،زیرا رفیقم تاکنون سه بار مرا در چنین مراسم دعوت کرده است ،و من هنوز یکبار از او چنین دعوتی به عمل نیاورده ام.[/]
[=&quot]

[/]

[=&quot]شخصي زني زشت رو داشت.روزي در مجلسي نشسته بود كه غلامش دوان دوان بيامد كه اي خواجه خاتون به خانه فرود امد .خواجه گفت اي كاش خانه به خاتون فرود امده بود[/][=&quot].
حكايت:
واعظي بالاي منبر موعظه مي كرد شخصي از وي پرسيد:مولانا اسم زن شيطان چيست؟
واعظ گفت:اسم زن او را بلند نمي شود گفت برخيز نزد من بيا تا اهسته به تو بگويم .
ان شخص برخاست و نزد واعظ امد .
واعظ سر در گوش او گذاشت و هرچه مي توانست به او فحش داد و گفت:
من چه مي دانم اسم زن شيطان چيست من كه در ايام عقد او حاضر نبودم ديگر مطلبي نبود كه بپرسي؟
ان شخص برگشت و نشست .از او پرسيدند كه چه گفت؟جواب داد:
هر كه مي خواهد بفهمد خودش برود در گوش او خواهد گفت همانطور كه در گوش من گفت
لطيفه
شخصي خواست در خا نه اي نماز بخواند از صاحب خانه پرسيد قبله كدام طرفست
صاحبخانه در جواب گفت من هنوز دو سال بيش نيست كه در اينخانه ام كجا دانم كه قبله چونست

[/]

[=&quot]

.حكا يت
دزدي در شب خانه ي فقيري مي جست فقير از خواب بيدار شد و گفت اي مرد انچه تو در تاريكي مي جويي
ما در روز روشن مي جوييم و نمي يا بيم

لطيفه
شخصي به دوستي گفت چشمم درد مي كند تدبير چيست 0 گفت من در سال گذشته دندانم درد مي كرد بركند م
حكايت
شخصي را مهماني رسيد شب قرار شد در ان جا بخوابد بخانه ي
همسايه فرستاد تا رختخواب بگيرد همسايه گفت شب ها رختخواب را كار داريم فردا روز بفرستيد
تا بدهيم
لطيفه
شخصي مهماني را در زير خا نه خوا بانيد نيمه شب صداي خنده وي را در بالاي خا نه شنيد
پر سيد كه در ان جا چه مي كني گفت در خواب غلطيده ام گفت مردم از بالا به پا يين غلطند تو از پايين به بالا غلطي گفت من هم به همين

[/]

دلمان را به دستهاي سرد هم خوش آردهايم.
دست و دلمان آه ميشكند ياد دستهاي سرد هم ميافتيم.
از همه جا آه ميبريم، بر ميگرديم دستهاي سرد هم را ميگيريم
ولي نميگوييم سرد است.
***
شما دست بزنيد:
مرد به پنج نفر مرد آوري آه توي اتاق نشسته بودند، گفت: من دارم ميرقصم، شما دست
بزنيد.
***
در و ديوار:
در و دیوار را نگاه میکنم تا چيزی به نظرم برسد بنویسم. ولی فقط میتوانم بنویسم در و
دیوار.
***
راه رفتن
گاهی، وقتی که یادم می رود یک درختم،شاید چند قدم هم راه رفتم.
***
ا

IMAGE(<a href="http://www.askdin.com/mhtml:file://E:\E\mhart\New" rel="nofollow">http://www.askdin.com/mhtml:file://E:\E\mhart\New</a> Folder (2)\دوره دوم برای گلهای ساج 5.mht!http://lms.saj.ir/pix/s/biggrin.gif)کلاس های تخصصی برای زوج های جوان(طنز)IMAGE(<a href="http://www.askdin.com/mhtml:file://E:\E\mhart\New" rel="nofollow">http://www.askdin.com/mhtml:file://E:\E\mhart\New</a> Folder (2)\دوره دوم برای گلهای ساج 5.mht!http://lms.saj.ir/pix/s/surprise.gif)



کلاس‌های تخصصی برای آقایان:
توجه: به دلیل پیچیدگى و مشکلى موضوعات، براى هر کلاس بیش از ٨ نفر ثبت نام نمی‌شود !


کلاس ١
چگونه جایخى را پر می‌کنند؟

برگزارى به صورت مرحله به مرحله همراه با نمایش اسلاید
مدّت: ۴ هفته، دوشنبه‌ها و چهارشنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢١


کلاس ٣
مسئولیت پذیری در قبال سطل زباله بردن یا نبردن ؟

مطالب طنز جدید ، طنز ازدواج ، radsms.com
برگزارى به صورت کار عملى و گروهى
مدّت: ۴ هفته، یکشنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢١

کلاس ۴
تفاوت‌هاى بنیادى بین سبد لباس‌هاى کثیف و کف زمین

برگزارى به صورت نمایش فیلم با توضیحات تکمیلى
مدّت: ٣ هفته، پنج‌شنبه‌ها از ساعت ١۴ تا ١۶

کلاس ۵
آیا ظرف‌هاى غذا می‌توانند خودشان پرواز کنند

و در سینک آشپزخانه فرود آیند؟
برگزارى به صورت نمایش ویدیویى
مدّت: ۴ هفته، سه‌شنبه و پنج‌شنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢١

کلاس ۶
گم کردن ریموت کنترل و از دست دادن هویت

برگزارى به صورت کارگاه آموزشى همراه با گروه‌هاى پشتیبان
مدّت: ۴ هفته، چهارشنبه‌ها و پنج‌شنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢١

کلاس ٧
یادگیرى
چگونگى پیدا کردن چیزها …… ابتدا نگاه کردن

به سرجایش و بعد زیر و رو کردن خانه
برگزارى به صورت بحث آزاد
مدّت: ٢ هفته، دوشنبه‌ها از ساعت١٨ تا ٢٠

کلاس ٨
حفظ
سلامتى … گل آوردن براى همسر

سلامتى شمارا به خطر نمی‌اندازد
برگزارى به صورت نمایش اسلاید همراه با نوار صوتى
مدّت: سه شب، یک‌شنبه، سه‌شنبه و پنج‌شنبه از ساعت ١٩ تا ٢١

کلاس ٩
مرد واقعى هنگامى که راه را گم کرد از یکنفر سوال می‌کند

برگزارى به صورت میزگرد و بحث آزاد
مدّت: حداقل ۶ ماه، سه‌شنبه‌ها از ١٨ تا ٢٠

کلاس ١٠
آیا از لحاظ
ژنتیکى غیرممکن است که به هنگام پارک کردن ماشین

توسط همسرتان ساکت بنشینید؟
برگزارى به صورت شبیه‌سازى کامپیوترى
مدّت: ۴ هفته
پنج‌شنبه‌ها از ساعت ١٢ تا ١۴
کلاس ١١
تفاوت‌هاى بنیادى بین مادر و همسر

برگزارى به صورت آنلاین و نقش بازى کردن
مدّت: نامحدود، سه‌شنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢٢

کلاس ١٢
حفظ
آرامش به هنگام خرید کردن همسر

برگزارى به صورت تمرینات مدیتیشن و روش‌هاى تنفسى
مدّت: ۴ هفته، شنبه‌ها و سه‌شنبه‌ها از ١٧ تا ٢٠

کلاس ١٣
مبارزه با فراموشى … به یادآوردن روز تولد،

سالگردها و سایر تاریخ‌هاى مهم
برگزارى به صورت جلسات شوک درمانى
مدّت: سه شب، یک‌شنبه و سه‌شنبه و پنج‌شنبه از ساعت ١٩ تا ٢١

کلاس ١۴
اجاق گاز: چیست و چگونه استفاده می‌شود؟

برگزارى به صورت نمایش زنده
سه‌شنبه‌ها از ساعت ١٨ تا ٢٠

کلاس‌هاى بهاره براى خانم ها:
ثبت نام تا پایان اسفند ماه

توجه: به دلیل پیچیدگى و مشکلى موضوعات، براى هر کلاس بیش از ۲ نفر ثبت نام نمی‌شود
کلاس ١
چگونه ۲٫۵ متر
ماشین رو تو ۸ متر جای پارک قرار دهیم؟

برگزارى به صورت مرحله به مرحله همراه با نمایش اسلاید
مدّت: ۴ هفته، دوشنبه‌ها و چهارشنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢١

کلاس ٢
مسابقه فوتبال یک
ورزش است نه فیلم غیر -اخلاقی

برگزارى به صورت میزگرد و بحث آزاد
مدّت: ٢ هفته، شنبه‌ها از ساعت ١٨ تا ٢٠

کلاس ٣
آیا
می‌توان با آمادگی قبلی برای رفتن به مراسم عروسی

همزمان با آقایان حاضر شد؟
برگزارى به صورت کار عملى و گروهى
مدّت: ۴ هفته، یکشنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢١

کلاس ۴
نحوه گرفتن صحیح فرمان اتومبیل (بطور ثابت و در حال دور زدن)

برگزارى به صورت نمایش فیلم با توضیحات تکمیلى
مدّت: ٣ هفته، پنج‌شنبه‌ها از ساعت ١۴ تا ١۶

کلاس ۵
نحوه
تشخیص تاریخ انقضاء مواد خوراکی از روی بسته آنها هنگام خرید

برگزارى به صورت نمایش ویدیویى
مدت: ۴ هفته، سه‌شنبه و پنج‌شنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢١


کلاس ٧
اهمیت دادن به ظاهر و
هیکل خود بعد از ازدواج به مانند قبل آن

برگزارى به صورت بحث آزاد
مدّت: ٢ هفته، دوشنبه‌ها از ساعت١٨ تا ٢٠

کلاس ٨
گفتن “
عزیزم” به شوهر سلامتى شمارا به خطر نمی‌اندازد

برگزارى به صورت نمایش اسلاید همراه با نوار صوتى
مدّت: سه شب، یک‌شنبه، سه‌شنبه و پنج‌شنبه از ساعت ١٩ تا ٢١

کلاس ٩
چطور می
توان با تلفن زیر ۳۰ دقیقه صحبت کرد؟

برگزارى به صورت میزگرد و بحث آزاد
مدّت: حداقل ۶ ماه، سه‌شنبه‌ها از ١٨ تا ٢٠

کلاس ١١
تفاوت‌هاى بنیادى بین شوهر و
آرنولد شوارتزنگر ، براد پیت و بیل گیتس

برگزارى به صورت آنلاین و نقش بازى کردن
مدّت: نامحدود، سه‌شنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢٢

کلاس ١٢
رد نشدن از جلوی تلویزیون با جارو به
هنگام پخش فینال جام باشگاه های اروپا

برگزارى به صورت تمرینات مدیتیشن و روش‌هاى تنفسى
مدّت: ۴ هفته، شنبه‌ها و سه‌شنبه‌ها از ١٧ تا ٢٠

کلاس ١٣
عدم
حساسیت به دختران زیبا تر از خود و

عدم زشت خطاب کردن آنها و ایراد بستن به آنها
برگزارى به صورت جلسات شوک درمانى
مدّت: سه شب، یک‌شنبه و سه‌شنبه و پنج‌شنبه از ساعت ١٩ تا ..



حتی میشه از طنز هم چیزهای زیادی یاد گرفت !!

سوالاتی متداول از مهندسان کامپیوتر

دوستان عزیزی که رشته شون کامپیوتره و مهندسی خوندن از دست ما دلخوره نشن این مطلب فقط جنبه طنز داره.
- این کامپیوتر ما ویروسی شده، چیکارش کنیم؟ :Gig:
- الان یه کامپیوتر توپ تو بازار چنده؟ :Moteajeb!:
- این پسر من همش پای بازی کامپیوتره، مشکلی پیش نمیاد؟
- فیل.....تر شکن تازه چی اومده؟
- چطوری میشه پسورد یکی رو فهمید؟ (طرف به بچه اش شك داره!!!!) :gholdor:
- چطور میشه فهمید پسرم تو اینترنت چیکار می کنه؟
- این عکسای ما همش یهو پاک شده، بدبخت شدیم چیکار کنیم؟
- کامپیوتر من بالا نمیاد، چیکارش کنم؟
کی میای پیش ما یه حالی به این کامپیوترمون بدی؟ سی دی های جدیدتم بیار!!!!!
- الان ویندوز چی خوبه؟!!!
- چطوری میتونم سریع تایپ یاد بگیرم؟
- یه لپ تاپ دست دوی مناسب توی دوستات كسی نمی فروشه؟؟؟

- به نظر تو رم بیشتر تو سرعت بازی تأثیر داره یا سی پی یو یا کارت گرافیک؟
- بخوام کامپیوترم رو ارتقاء بدم چقد پام در میاد؟
- الان بیل گیتس پولدارتره یا استیو جابز؟
- به نظر تو ممكنه قیمت كول دیسك از اینم پایین تر بیاد؟؟؟؟
- بخوام با کامپیوتر پول در بیارم چیکار کنم؟
- کلاس چی برم؟
- میگن نوكیا فلان مدل خوب آنتن نمی ده....اما من شكل شو خیلی دوس دارم....حالا به نظرت چیكار كنم؟؟
- واسه این کامپیوتر ما مشتری سراغ نداری؟
- چرا من تو وصل کردن دوربین دیجیتالم به کامپیوترم مشکل دارم؟
- بلوتوث جدید چی داری؟ بفرست بیاد!!!!!!!!!!!١
- اینترنت چنده؟!؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!
..... و بالاخره: یکم این پسر ما رو نصیحت کن درس بخونه، اینجوری كه این همش پای كامپیوتره، هیچی نمیشه آخرش!!!‌
.
.
و من ....اندیشه كنان ، غرق این پندارم كه اون 140 واحدی که ما (با بدبختی!!!) پاس کردیم، اینا کجاش بود؟
و نكته مهم تر اینكه با عدم پاسخگویی مناسب به پرسش های سوپرعلمی فوق، طرف پیش خودش میگه معلوم نیست ٤ سال تو دانشگاه چی کار می كرده ....!!!!

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]فرق دیدن با دیدن ![/]

مرد ثروتمندی پسر بچه کوچکش را به دهکده ای برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی میکنند چه قدر فقیرند . آنها یک شبانه روز در خانه محقر یکی از روستائیان مهمان بودند و فردا به سمت شهر به راه افتادند در راه بازگشت به خانه مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرتمان چیست ؟ پسر پاسخ داد : عالی بود . پدر پرسید : آیا به زندگی آنها توجه کردی . پسر پاسخ داد : بله پدر و پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی پسر کمی اندیشید و گفت : ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که بسیار بزرگ است . ما در حیاطمان فانوسهای تزئینی داریم و آنها بالای سرشان هزاران ستاره دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود میشود اما باغ آنها بی انتهاست . با شنیدن حرفهای پسر زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه کرد : متشکرم پدر تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیریم.

پیروز باشید

مقام از خود ممنون

مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:
"باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدربازدید کنم."

دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع ، می گوید:
"باشه، ولی اونجا نرو.".

مامور فریاد می زنه:"آقا! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم." بعد هم دستش را می برد و از جیب پشتش نشان خود را بیرون می کشد و با افتخار نشان دامدار می دهد

و اضافه می کند: "اینو می بینی؟ این نشان به این معناست که من اجازه دارم هرجا دلم می خواد برم..در هر منطقه یی...بدون پرسش و پاسخ. حالی ات شد؟ میفهمی؟

دامدار محترمانه سری تکان می دهد، پوزش می خواهد و دنبال کارش می رود

کمی بعد، دامدار پیر فریادهای بلند می شنود و می بیند که ماموراز ترس گاو بزرگ وحشی که هرلحظه به او نزدیک تر می شود، دوان دوان فرار می کند.

به نظر می رسد که مامور راه فراری ندارد و قبل از این که به منطقه ی امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد. دامدار لوازمش را پرت میکند، باسرعت خود را به نرده ها می رساند واز ته دل فریاد می کشد:


" نشان. نشانت را نشانش بده !"

:Cheshmak:

پیغام گیر تلفن پدربزرگ و مادر بزرگ ها

ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفا" بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید:

اگر شما یکی از بچه های ما هستید؛ شماره 1 را فشار دهید.

اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره 2 را فشار دهید.

اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره 3 را فشار دهید.

اگر می خواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم؛ شماره 4 را فشار دهید.

اگر می خواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد؛ شماره 5 را فشار دهید.

اگر می خواهید بچه تان را از مدرسه برداریم ؛ شماره 6 را فشار دهید.

اگر می خواهید برای مهمانان آخر هفته تان غذا درست کنیم ؛ شماره 7 را فشار دهید.

اگر می خواهید امشب برای شام بیایید؛ شماره 8 را فشار دهید.

اگر پول می خواهید؛ شماره 9 را فشار دهید. اما اگر می خواهید ما را برای شام دعوت کنید یا ما را به گردش ببرید، بگویید، ما داریم گوش می کنیم .



دوستان : بزرگترا فراموش نشوند

آنها را فقط به خاطر کارهاي خود نخواهيم....:Ealam:

وقتي بارت سبکه

راحـــــــــــــــــــــــــــــــــت بخواب

:Cheshmak:

خنده حلال حكيمانه

سلام دوستان
با تذكر استاد قرائتي ترجيح دادم اسم تاپيك رو تغيير يدهم.
همه شركت كنند
اما اگر شوخي ها ، لطيفه ها و جوك هاي تان با تاپيك خنده حلال حكيمانه متناسب نبود و حذف شد ناراحت نشويد.
از دوستان هم خواهش مي كنم اگر ديديد پستي شرايط را ندارد ياد آوري كنيد تا زود حذف شود و تاپيك خراب نشود
كم باشد و پربار بهتر است زياد كم ارزش

مسابقه جمله سازي

يكي از اعياد اسلامي بود، مهمان داشتيم كمي با بزرگ تر ها كه گفت و گو كردم خواستم در جمع كودكان هم باشم تا با طرح بازي هاي شاد به آنها خوش بگذرد. چندتا بازي مفرح داشتيم نوبت به جمله سازي بود با اين كار مي خواستم قدرت انشاء نويسي و بيان و خلاقيت شان را هم تقويت كنم. كلمه هاي زياد گفتيم و بچه ها لذت مي بردند تا اين كه رسيديم به كلمه پيتزا هر كسي چيزي گفت ولي يكي از كودكان چيزي گفت كه همه مثل بمب منفجر شدند.
نكته: استاد اخلاق حاج آقا سيد علي اكبر حسيني درباره مقام معظم رهبري و اهتمامش به كودكان مي فرمود. ايشان گاهي كه كودكي به مناسبتي در منزلشان بود كه با فرزندشان همبازي مي شدند مي رفتند و در بازي آنها شركت مي كردند تا هم به بازي آنها جهت دهند و هم در آنها احساس ارزشمندي ايجاد كنند و به آنها بها بدهند. متأسفانه بسياري از والدين بازي كودكان را به عنوان حق السكوت به آنها مي دهند و از فوايد بيشمار بازي كه سازنده، خلاقيت، شخصيت، تقويت مهارت هاي اجتماعي و... آنها هم هست غافل اند.
گفت توالت ما پيت زا است.

سلام دوستان
اين تاپيك محدود به نوشته نيست عكس، صوت و تصوير( فيلم) هم باشه مشكل نداره.


تعرفه های جدید (صنف متکدیان تهران)

صرفه جویی در مصرف
آب و برق



چندی پیش به یک نانوایی چند سارق مسلح حمله کردند و نانها را به غارت بردند :Cheshmak:

ولی بحمدالله به خاطر وجود امکانات امنیتی وسیع و دوربین مخفی :khaneh:
ماموران انتظامی توانستند این سارقان مسلح را دستگیر کنند :ok:



براي ديدن بزرگتر تصوير اينجا کليک کنيد

جرات داري تو جفت چشمام نگاه کن و بگو دوستم نداري!!!

تصوير بزرگتر اينجا

شعر طنز مجلس عروسي

:ok:

آخر این هفته، جشن ازدواج ما به پاست / با حضور گرم خود، در آن صفا جاری کنید
ازدواج و عقد یک امر مهم و جدی است / لطفاً از آوردن اطفال، خودداری کنید
بر شکم صابون زده، آماده سازیدش قشنگ / معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید
تا مفصل توی آن جشن عزیز و با شکوه / با غذا و میوه ی آن جشن افطاری کنید
البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها / پیش فامیل مقابل آبروداری کنید
میوه، شیرینی، شب پاتختی مان هم لازم است / پس برای صرفه جویی اندکی یاری کنید
گر کسی با میوه دارد می نماید خودکشی / دل به حال ما و او سوزانده، اخطاری کنید
موقع کادو خریدن، چرب باشد کادوتان / پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید
هرچه باشد نسبت قومی تان نزدیک تر / هدیه را هم چرب تر، از روی ناچاری کنید
در امور زندگی، دینار اگر باشد حساب / کادو نوعی بخشش است، آن را سه خرواری کنید
گرم باید کرد مجلس را، از این رو گاه گاه / چون بخاری بهر تنظیم دما، کاری کنید
البته هرچیز دارد مرزی و اندازه ای / پس نباید کارهاي نابه هنجاری کنید
کی دلش می خواهد آخر در بیاید سی دی اش؟ / با موبایل خود مبادا فیلمبرداری کنید
در نهایت، مجلس ما را مزین با حضور / بی ادا و منت و هر گونه اطواری کنید

:khaneh:

[=Arial,Sans-serif]

این جمله با کلمه ای یک حرفی آغاز می شود٬ کلمه دوم دو حرفیست٬‌ چهارم چهار حرفی... تا بیستمین کلمه بیست حرفی
به نظر شما نویسنده این جمله یا مغز دستور زبان بوده یا بی کار؟


I do not know where family doctors acquired illegibly perplexing handwriting nevertheless, extraordinary pharmaceutical intellectuality counterbalancing indecipherability, transcendentalizes intercommunications incomprehensibleness

[=Arial,Sans-serif]


ترجمه جمله :


[=Times New Roman]نمیدانم این دكترهای خانواده گی این دست خطهای گیج کننده را از کجا کسب میکنند.با این حال سواد پزشکی انها غیر قابل کشف بودن این دست خط ها را جبران کرده و بر غیر قابل کشف بودن انها ( دست خط ) برتری میجوید



[=Times New Roman]

[=Arial,Sans-serif]

[=Times New Roman]:Gig:


[=Arial,Sans-serif]

[=Times New Roman]


[="DarkRed"]سلاممممممممممم به دوستان خوش خنده اسک دینی
حالا ی کاریکاتور
[/]

[="Magenta"]ترور در فیلم های هندی[/]

سلاممممم دوباره بر اسک دینی های عزیز
اینجانب تصمیم گرفتم ی مطلب آموزنده بذارم اینجا که دل جناب حامی و دوستاشونو به دست بیارم و هم شما را بخندانم البته این داستان واقعی هستا

[="indigo"]هشدار برای اکبرها و کبری ها(بشتابیدددددد)[/]

[="deepskyblue"]ليلي و مجنون امروزي
[/]

[="darkred"] يكي بود يكي نبود غير از خداي مهربون يه آدما داشتن با خوبي و خوشي در كنار هم زندگي ميكردن كه ميزنه و طبق عادت مالوف يه گل پسر و نازدختر عاشق هم ميشن كه با هم فاميل هم بودن و يه جورايي فاميل ما هم ميشن [/]

[="darkorchid"]خلاصه انقد انقد انقد اين دو تا بوقلمون عاشق همديگرو دوست داشتن كه حد نداشت اصلا ليلي و مجنون و ديدي اينا نوه هاش بودن ديگه.از قضا وقتي سن ازدواج اين ليلي و مجنون ميرسه مامان باباهاشون همانند ضحاك نميذارن اينا با هم عروسي كنن اين دوتا عاشق هم چون خيلي همديگرو ميخاستن و ديدن هرچي زور ميزنن فايده نداره يه تصميمي گرفتن [/]

[="purple"]به هم قول دادن اون نازدختره به اولين خواستگارش بببببله بگه گل پسره هم همينطوری بره خواستگاري و زن بگيره و بعد از شيش ماه اينا از همسراشون طلاق بگيرن و با هم ازدواج كنن(آخه عقلو ببين؟؟؟!!!) حالا ببينيد آتش عشق اينا چقد شعله ور بود كه حتي وقتي با يه نفر ديگه رفتن زير يه سقف بازم فايده نداشته و هنوز عاشق همديگه بودن[/]

[="indigo"]خلاصه سرتونو درد نيارم اينا همين كارو ميكنن و از همسراشون طلاق ميگيرن و بعد از يه مدتي اين گل پسر ونازدختر عاشق به هم ميرسن حالا دست دست دست دست دست بازم دستا شله.......خيلي ذوق نكنيد پايان ماجرا آمريكايي تموم ميشه
[/]
[="blue"]زندگي خوب و خوش و خرم ادامه داشت تا ابنكه دست بر قضا زن سابق گل پسر ما(اگه گفتي چي ميشه؟؟؟هر كي درست بگه برنده ي يك سيم كارت ايرانسل ميشه خودم جايزه رو بش ميدما پس زود بگو چي ميشه؟؟؟!!) ......نه.....اينم اشتباس.....چرا داستان و هندي كردي گفتم آمريكايي.....پاسخ شما 100%غلطه.....بيخيال بابا زياد فشار نياريد خودم ميگم....زن سابق گل پسر قصه ي ما مهريه شو ميذاره اجرا، اين جناب مجنون هم براي اينكه مهريه ي زن سابقشو نده پولاشو گم و گور ميكنه و خونشون هم به اسم ليلي قصه ي ما سند ميزنه با اين ترفند از زير مهريه دادن هم در ميره(اينجا عقلش خوب كار كرد ياد بگيريد)
[/]
[="darkorchid"] بعد از يه مدتي گل پسره ميخواد خونه رو بفروشه و(من دقيقا نميدونم با پول خونه ميخواست چيكار كنه ولي طبق اطلاعات رسيده از يك منبع مبسق كه حرفاي درگوشي مامان و بابا باشه مثل اينكه ميخواسته يه بزرگترشو بخره) جناب مجنون تصميم ميگيره خونه رو بفروشه كه ليلي خانم راضي نميشه سند خونه اي رو كه به نامشه رو به اسم شوهرش كنه...
[/]
[="magenta"]يه خونه ميشه بلاي جون عشق اين دوتا.....هر روز جنگ و دعوا....ليلي و مجنون قصه ي ما تغيير اسم ميدن،ميشن خروس جنگي.....كار به جايي ميرسه كه جناب مجنون قاطي ميكنه(با درجه و دز خيلي بالا) يه شب كه زنش تو خونه خواب بوده ميره بنزين ميخره بعد بنزين و ميريزه رو خونه كه معشوقش و خونشو با هم بسوزونه...
[/]
دست بر قضا وقتي كبريت و روشن ميكنه (اينجا آماتور بازي درمياره ديگه حرفه اي نبوده، بايد يه كلاس قتل و آدم كشي پيش شما ميومد، ديگه ببخشيدش استاد اشتب كرد) بله حرفه اي نبود و دستاشو بعد از اينكه بنزين ريخت رو خونه نشست(انقد اين معلماي بهداشت ميگن دستا تونو بشوريدا) دستاشو نشست و تا اومد كبريت روشن كنه كه كرد،خودشو و اون خونه و ليلي خانم با هم خاكستر شدند......متاثر شديد؟...اينم از ليلي و مجنون قصه ي ما.......لطفا اگه زحمتي نيست،ميدونم خيلي سخته ها ولي خواهشا عبررررررررررررررت بگيريد

داستان خوبی بود! :Gol:

فیلم هندی زیاد نبین !!! فامیل نوه لیلی و مجنون ! :ok:

گل گیسو;87348 نوشت:
نكات آموزنده ي اين داستان 1.تو دششويي فكر آدم باز ميشه و خوب كار ميكنه ولي زياد بهش اعتماد نكنيد 2.با معلمان و دبيران و اساتيد خود رابطه اي صميمانه تر داشته باشيد تا حداقل بتوانيد صدايشان را تشخيص دهيد 3.اگه مثل ما فوق العاده خوش شانس هستيد در حد ضرورت از شانس خود استفاده كنيد كم نياد يه وقت 4.به ياد داشته باشيد اساتيد بزرگوار هميشه به فكر ضدحال زدن به ما و هميشه مشغول حالگيري ما هستن(حتي در ايام الله تابستان)پس تا حد لزوم از آنها فاصله بگيريد

1.درسته ! اروپایی ها تو دستشویی روزنامه کتاب می خونند !

2. با دبیران هم رابطه داریم از نوع رفت و آمد!

3. ما که بد شانس

4. اینو باهتون موافقم

5. من شهروند نمونه ام ! اشغال نمیریزم :khaneh:

و این هم اعتیاد به بازی های رایانه ای

داماد ما قهر است با مامانم اینها
مدت: دوسال ، علت : دخالت های بی جا

مامان ما اهل دخالت نیست اصلا ً
گفته دروغ دامادمان این اصغر آقا

ویروس مادر زن ستیزی دارد ایشان
بیماریی مسری، شبیه آنفولانزا

مامان ما خیلی ردیف و با کلاس است
با نطق هایی واقعاً بسیار شیوا

قند تمام اهل خانه رفته بالا
زیرا که شیرین است حرفش چون مربا

نیش و کنایاتش همه از روی عشق است
دارد صفایی در بیان طعنه حتی

می گوید او از روی دلسوزی، نه چیزی
هر نطق و هر فرمایش و هرایده ای را

ایشان به عنوان مثال ، آن هم مودب
می گوید:«ای داماد بی سود و مزایا»

کاشانه ات مانند سمساری است ، ای وای
این چیزهای کهنه آخر چیست اینجا

پاشو برو یک توک پا تا مبل سازی
قسطی بخر یک دست مبل شیک و زیبا

ماشین تو چیزی به غیر از یک لگن نیست


باید که باشی در نخ یک ماکسیما

آپارتمانت هم که مثل لانه مرغ است
پس زودتر تبدیل کن آن را به ویلا

هرچند داری کار و باری در اداره
در فکر شغل دومی هم باش اما

چون مرد بی پول از نگاه خانواده

فرقی ندارد با مترسک های صحرا

خیر و صلاحت!!! را فقط می خواهم ای مرد
من نیستم اهل دخالت های بی جا

حالا قضاوت با شما اینها فضولی است
داماد تا این حد نمک نشناس آیا

:khandeh!:


مصطفی مشایخیتنظیم : بخش ادبیات تبیان
موضوع قفل شده است