درس هائی در باب معرفت نفس (مهم)

تب‌های اولیه

1929 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

ضمن تشکر از جناب استاد...
حتمن کتاب رو مطالعه میکنم...(با تفکر و تعقل)
ولی شما می فرمایید که نیاز به استاد هست......پس چ کاری کنیم ما؟
استاد کجا و ما کجا؟
من الان به کمک نیاز دارم....
من همیشه به کمک نیاز دارم....خوب اول راه هستم و ......

[=14][="Navy"][="Arial Black"][=14][=14][=14][="arial black"][="blue"]

parisa1;298572 نوشت:
ضمن تشکر از جناب استاد...
حتمن کتاب رو مطالعه میکنم...(با تفکر و تعقل)
ولی شما می فرمایید که نیاز به استاد هست......پس چ کاری کنیم ما؟
استاد کجا و ما کجا؟
من الان به کمک نیاز دارم....
من همیشه به کمک نیاز دارم....خوب اول راه هستم و ......

با سلام خدمت شما سرکار گرامی
شما در راه باشید و صادقانه تا انجا که در وسع و توانتان است برای حفظ طهارت و فراگیری علوم و معارف در تلاش و تکاپو باشید خداوند دهان باز را بدون روزی نمی گذارد.
به خداوند اعتماد کنید و بدانید اگر یک قدم در صراطش صادقانه بردارید او بیش از آنچه تصورش را میکنید برایتان رزق و روزی معنوی فراهم خواهد کرد.
ما هم در این طریق به عنوان سربازی کوچک از آنچه در توانمان است برای خیر و سعادت ابدی شما فروگذار نخواهیم بود.
حق یارتان[/]

[="arial black"][="blue"]با سلام خدمت همه دوستان خوبم
از آخرین باری که در حال بررسی قوای نفسمان بودیم مدتی گذشته است. الحمدلله سوالات خوبی هم از سوی دوستان مطرح شد که امیدوارم پاسخهای حقیر راضی کننده بوده باشد.
اگر یادتان باشد تا کنون پیرامون حواس ظاهری انسان که عبارت بودند از قوای لامسه و بینایی و شنوایی و چشایی و بویایی عرایض مختصری را تقدیمتان نمودیم.
اکنون میخواهیم در مورد حواس باطنی انسان مطالبی را تقدیم محضر مبارکتان نمائیم.
تا کنون شده به این بیندیشید که در هوایی بارانی چرا چشمان ما قطرات منفصل باران را به صورت خط مستقیم ممتدی از آسمان تا به زمین میبیند؟ تا کنون به این فکر کرده اید که چرا وقتی کسی زغالی آتشین را با سرعت می چرخاند حلقه ای آتشین از آن دیده می شود؟ تا کنون پنکه و پره هایی که از آن در حال چرخش است توجه شما را به خود جلب نکرده که چرا در حال حرکت به صورت ثابت دیده میشود؟
همه اینها نشانه هایی از وجود یک قوه ای دیگر در باطن نفس ماست که حکما و فلاسفه از آن تعبیر به حس مشترک میکنند. حس مشترک به عنوان اولین قوه از حواس باطنی ما می باشد.
حال ببینیم حس مشترک چیست و کارش در نفس دقیقا چه می باشد؟
[/][/]

[="arial black"][="blue"]در توضیح وجود این قوه و کارایی اش باید بگوییم تمامی ادراکاتی که حواس ظاهری اعم از بینایی و شنوایی و لامسه وچشایی و بویایی انجام می دهند در ابتدا در نفس در قوه ای به نام حس مشترک یکجا جمع می شود. در حقیقت حس مشترک مانند حوض کوچکی است که از پنج طریق آب بدان می رسد که آن پنج طریق همان حواس ظاهری پنجگانه ما هستند.
بواسطه وجود همین قوه حس مشترک است که وقتی ما آتش میبینیم از آن دور می شویم وقتی فرزند مان را میبینم از دیدنش خوشحال می شویم وقتی گرگ و شیر و پلنگی می بینیم از آنها فرار میکنم وقتی کسی را که قبلا به ما ظلمی کرده میبینم از آن روی برگردان می شویم وقتی غذایی خوشمزه را میبینیم یا بویش را استشمام میکنیم میل به خوردنش پیدا میکنیم ووو
در حقیقت این قوه تمامی ادراکات حواس ظاهری را به هم دوخت و دوز میکند و از آنها یک هویت می سازد. اگر این قوه نباشد ما هیچ وقت نمی فهمیم آتش سوزاننده است یعنی حتی ممکن است بارها و بارها در آن بیفتیم و بسوزیم اما بار دیگر در آن می افتیم و می سوزیم وسوزش قبلی را به خاطر نمی آوریم. حس مشترک قوه ای است که انسان یا حیوان بدان می فهمند که این صورت آتش همان وجود سوزاننده قبلی است که باید از آن دوری کرد و یا گرگ همان وجود درنده قبلی است که باید از آن فرار کرد یا این غذا همان غذای خوشمزه قبلی است که باید بدان میل داشت ووو
[/][/]

[="Arial Black"][="Blue"]حس مشترک علاوه بر اینکه به ما می فهماند این آتش همان وجود سوزاننده است و یا آب همان وجود سیراب کننده است همچنین به ما می فهماند که نباید بین اشیایی که رنگهای مشابه و یا بوها و طعمها و خواص مشابه دارند دچار اشتباه شده و آنها را یک شی بدانیم. یعنی اگر برف و پنیر سفیدند این سفیدی دلالت بر یک موجودیت ندارد بلکه اینها دو شی هستند و یا اگر عسل و خرما هر دو شیرینند باید بین شیرینی عسل با خرما تفکیک کرد.
در حقیقت حس مشترک هم برای ترکیب خصوصیات موجود در یک شی است و هم برای تفکیک و جداسازی خواص متشابه در اشیای دیگر. یعنی همانطور که حس مشترک به ما می گوید سوزندگی از آثار آتش است همین حس مشترک به ما می گوید هر شی سوزانی آتش نیست مانند فلفل که زبان را می سوزاند ولی آتش نیست.
[/]

[="arial black"][="blue"]اجازه دهید حس مشترک را به گونه ای دیگر برایتان توضیح دهم
ما بواسطه بعضى از محسوسات بر بعضى ديگر از آنها حکم میکنیم. مثلا حكم مى كنيم كه اين سفيدی شيرين است در حالی که سفيدی از يك نوع محسوسى است كه فقط قوه بینایی آنرا ادراك مى كند، و شيرينى يك نوع محسوس ديگر است كه فقط قوه ذائقه آنرا ادراك ميكند، وقتی حكم كرديم كه اين شی سفيد شيرين‏ است این حکم کردن توسط قوه ای خاص صورت میگیرد در واقع قوه ای که بین این دو حقیقت(سفیدی و شیرینی) حکم میکند می بایست این دو چیز در نزدش حاضر باشند تا بتواند به یکی بودن ایندو حکم نماید بدیهی است که حضور این دو یعنی سفیدی و شیرینی به صورت یکجا در حس ظاهر مانند چشم یا گوش صورت نمي گيرد زيرا هر يك از حواس ظاهری بيش از يك نوع از محسوسات را ادراك نميكند پس ناچار بايد قوه اى غير از حواس ظاهر باشد كه انواع صور محسوسات ظاهر از ملموسات و مبصرات و مسموعات و مذوقات و مشمومات از طرق حواس در آنجا گرد هم آيند. و اين حواس ظاهری به منزله جاسوسانی برای آن قوه حس مشترک اند كه مدركات خودشان را باو مي‏رسانند و از اين جهت آن قوه را حس مشترك گويند.
[/][/]

با سلام و خدا قوت به استاد اویس

حس مشترک همون پرده ی قوه خیال هست؟ که روی اون نقش می بنده؟

[="Arial Black"][="Blue"]نکته دیگری که در مورد حس مشترک مهم است این است که بدانیم حس مشترک علاوه بر اینکه حوضچه ای برای ادراکات حواس ظاهری است و موجب دوخت و دوز ادراکات قوا و هویت بخشی به آنها و تفکیک نمودنشان از یکدیگر می باشد، همچنین محلی است برای دریافت صور خیالی و ترکیب و تفکیک آنها از یکدیگر. در حقیقت حس مشترک مانند آینه ای دو رو است که هم از صور محسوسات خارجی منفعل می شود و موجب ادراک نهایی آنها میگردد و هم روئی به جانب صور خیالیه دارد و از صور خیالی در اذهانمان نیز منفعل شده و موجب ادراک نهایی آنها میگردد.
به تعبیر دیگر حس مشترکی آینه ای است که یک رو به بیرون و رویی دیگر به درون دارد.
در کتب حکما و فلاسفه، حس مشترک به وزیر پادشاهی تشبیه می شود که حواس ظاهری و قوه خیال به منزله جاسوسانی هستند که اخبار نواحی اکناف و اطراف را به او می رسانند و او از مجموعه اخبار شناخت درستی از حقایق پیرامونش پیدا میکند.
با این بیان، سوال جناب مفتقر هم پاسخ داده می شود که بدین لحاظ حس مشترک را لوح خیال یا نقش بند نیز می گویند چرا که در حس مشترک حقائق غیبی و عینی و صور خیالی نقش می بندد.
[/]

جناب استاد لطفن بحث رو ادامه بدید...ما منتظریم...
با تشکر

با سلام
خدمت استاد وبقیه دوستان ،لطفا در خصوص رابطه بین حس مشترک وحافظه توضیحاتی بفرمایید:Sham:همچنین راجع به خود حافظه آیا حافظه هم دو وجهی هست یا خیر ؟منظورم بخش جسمانی وبخش غیر مادی.با تشکر

با سلام
از آنجایی که احتمال دارد آنچه بطور معمو ل در ذهن ما شکل گرفته است با معنای واقعی کلمات متفاوت باشد. در خصوص صور خیالی وخود خیال که چیست؟توضیح بفرمایید.
همواره موفق و سر بلند باشید.

با سلام خدمت دوست جدیدم
تا استاد اویس تشریف فرما می شند، چند کلمه به عنوان یاد آوری و مرور راجع به سوالاتون می نویسم:
پرسیده بودید:

سیدمنصور;300110 نوشت:
در خصوص رابطه بین حس مشترک وحافظه توضیحاتی بفرمایید

رابطه به این دو مطلب با هم از اینجا معلوم میشه که اگر شما الان ساکن و فارغ بشینید یه گوشه ای می بینید که رو پرده ای که نقاش خیال صورتگری می کنه چیزی نیست الا اینکه شما اراده کنید قوه ی خیال براتون نقاشی کنه .... پس در یک زمان اینجور نیست که همه مطالبی که حفظ کردید از اول زندگی تا الان رو مداوم بتونید ببینید...
از طریق این مطلب استدلال میشه حافظه یه چیز هست (که همه ی دانسته ها دیدنی ها شندیدنی ها رو ضبط کرده انگار یه صندوق هست که تو نفستون جا داده شده) و حس مشترک یه چیزه دیگه هست یعنی اینها تمایز دارند (البته این مثال برای نزدیک کردن مطلب به ذهن هست) اما این صندوق درش بسته هست الا اینکه شما الان اراده کنید یاد آوری کنید که مثلا سیب چه شکلی بود؟؟؟
حافظه صندوقی هست برای ثبت و ضبط.....
قوه خیال نقاشی هست که نقاشی می کنه....
حس مشترک پرده ای هست که زمانی که نفس اراده می کنه چیزی رو یاد اوری کنه از اون نقاش می خواد که رو اون پرده براش ترسیم کنه
و همه این ها تحت حاکمیت نفس انجام میشه و همه مستخدمین نفس هستند... البته باز این هم یه مثال هست که برای نزدیک کردن مطلب به ذهن به کار میره...

سیدمنصور;300110 نوشت:
حافظه آیا حافظه هم دو وجهی هست یا خیر ؟منظورم بخش جسمانی وبخش غیر مادی

تمام قوای نفس به تمام ابزار های مادی ارتباط دارند ولی اون ابزار نیستند ، برای مثال قوای دیدن نفس ارتباط داره به چشم که دیدنی ها رو می بینه اما دیدن قوا هست ، چشم ابزار هست در مورد حافظه هم این مطلب حاکم هست..

سیدمنصور;300111 نوشت:
آنجایی که احتمال دارد آنچه بطور معمو ل در ذهن ما شکل گرفته است با معنای واقعی کلمات متفاوت باشد. در خصوص صور خیالی وخود خیال که چیست؟توضیح بفرمایید.

در این خصوص اشاره می شه به چیره دستی قوه خیال شما... یعنی فرض کنید من و شما یه شعر حافظ رو ببینیم و تصمیم بگیریم این رو بنویسیم شما با خط نستعلیق بنویسید من با خط دست نویس بنویسم حقیقتی که ارائه دادیم یه چیز هست اما شما با چیره دستی تو شکل نستعلیق پیاده کردید من ناتوان و عاجز بودم مجبور شدم که با خط دست نویس بنویسیم مسلما ترسیم شما زیبا تر و شکیل تر هست، بعضی وقتا در مورد قوه خیال هم همین حاکم هست... ممکنه مردم عادی هم قوهی خیالشون یه حقیقت که یه عارف با لله می فهمه رو صورت گری کنه اما به دلیل عدم طهارت لازم اون حقیقت دلچسب ترسیم نشه ...

از استاد اویس و همه دوستان معذرت می خوام به خاطر جسارتی که کردم ، ان شا الله استاد اویس توضیح کامل می دهند و منت می ذارند ایرادات مطالب من رو هم گوش زد می کنند.....

با سلام وتشکر از دوست خوبم جناب مفتقر
برای اینکه مطلب بهتر درک بشه یک موضوع را بررسی کنیم.انسان در انتهای عمر قبل از مرگ طبیعی معمولا حافظه خود را از دست می دهد.ودانشی را که آموخته است را از یاد می برد.
آیا پس از مرگ دوباره آنها را بیاد می آورد؟اگر جواب مثبت باشد یعنی اینکه در انتهای عمر ابزار حافظه ضعیف شده در نتیجه خود واقعی "من" نتوانسته از آن استفاده کند.یا اینکه جواب این باشد."بدون نیاز به حافظه(منظور حافظه غیر مادی)در آن جهان همه چیز روشن ومبرهن است."موضوع را در قالب حس دیگری بررسی کنیم.مثلا بینایی.پس از مرگ ما چشم نداریم که اشیا مادی را ببنیم.آیا ما قادر خواهیم بود تن مادی یک انسان زنده رادر دنیای پس از مرگ ببینیم؟ یا اینکه چون ابزار چشم نیست تن مادی دیده نمی شود بلکه ما انسان های زنده را با درک وجود غیر مادیشان درک می کنیم یعنی مثلا روح من وجود غیر مادی افراد ویا موجودات این دنیا را درک می کند ودیگر نیازی به دیدن وجود مادی نیست امید وارم منظورم را خوب رسانده باشم
با تشکر والتماس دعا.

سیدمنصور;300329 نوشت:
با سلام وتشکر از دوست خوبم جناب مفتقر برای اینکه مطلب بهتر درک بشه یک موضوع را بررسی کنیم.انسان در انتهای عمر قبل از مرگ طبیعی معمولا حافظه خود را از دست می دهد.ودانشی را که آموخته است را از یاد می برد. آیا پس از مرگ دوباره آنها را بیاد می آورد؟اگر جواب مثبت باشد یعنی اینکه در انتهای عمر ابزار حافظه ضعیف شده در نتیجه خود واقعی "من" نتوانسته از آن استفاده کند.یا اینکه جواب این باشد."بدون نیاز به حافظه(منظور حافظه غیر مادی)در آن جهان همه چیز روشن ومبرهن است."موضوع را در قالب حس دیگری بررسی کنیم.مثلا بینایی.پس از مرگ ما چشم نداریم که اشیا مادی را ببنیم.آیا ما قادر خواهیم بود تن مادی یک انسان زنده رادر دنیای پس از مرگ ببینیم؟ یا اینکه چون ابزار چشم نیست تن مادی دیده نمی شود بلکه ما انسان های زنده را با درک وجود غیر مادیشان درک می کنیم یعنی مثلا روح من وجود غیر مادی افراد ویا موجودات این دنیا را درک می کند ودیگر نیازی به دیدن وجود مادی نیست امید وارم منظورم را خوب رسانده باشم با تشکر والتماس دعا.

با سلام
کارشناس بحث این قسمت استاد اویس هستند، مطالبی هم که نوشتم به این علت بود که مرور بود....
اما برای اینکه رابطه مرگ و عملکرد نفس رو در جهان دیگه بررسی کنیم محکمترین و نزدیک ترین جواب ممکن مطالب قرآن کریم هست که همه مومن به اون هستیم... اما اینکه معنی اون بدنی که خدا می فرماید که بدون جابهجایی به نعمت های بهشتی میرسه یا عذاب می شه و دوباره احیا میشه جواب دادن به همه این ها نیاز به یه دوره مطالعه کامل فرمایشات بزرگان این علم داره.... شما شب ها خواب می بینید و کالبد دوستان و اقوام رو هم..... در حالیکه خصوصیات عالم مادی حاکم نیست اما شکل ها بر قرار هست ، چشم شما هم بسته شده پس با چشم این ها رو نمی بینید، بحث شما بحث خصوصیات عوالم دیگر هست..
تنها باز برای مرور میگم از استاد اویس پرسیدم که من گفتن کار حافظه هست و یا کار نفس هست، ایشون این استدلال رو مطرح کردن که من آدم حتی با از دست رفتن حافظه از بین نمی ره فرمایش به حقی هست برای مثلا اگه شما پیش یه بیمار آلزایمر بشینید اینجور نیست که نگه من گرسنه ام ، من تشنه ام چرا به من توجه نمی کنید، من پدر کی هستم؟ کی بچه من هست؟

اما منتظر استاد اویس باشیم که تشریف فرما بشن...


با سلام و تشکر از شما که در نبود استاد ما را تنها نمی گذارید ما هم مثل شما مشتاق امدن استاد هستیم .
طرح سوال قبلی به این خاطر بود که چون نفس از عالم دیگر است آیا معرفت به آن ،سبب درک چگونگی عملکرد آن ،در عالم دیگر خواهد شد یا خیر؟
و یا برعکس مطلب بالا را میشه گفت :اگر ما بتوانیم عملکرد نفس رادر عالم دیگر درک کنیم، باعث شناخت بهتر ما از نفس خودمان می شود یا خیر؟
شاید پاسخ این باشد که این دو مقوله ،یعنی عملکرد نفس در عالم دیگر وشناخت آن در این عالم ربطی به هم ندارند.

سلام خدمت همه ی عزیزان:Gol:

راستش دلم میخواد به جمعتون بیام.. اما نه حرفی برای گفتن دارم و نه اینکه از بحث ها وقتیکه تخصصی میشه سردر میارم Sad
اینه که نمیدونم میتونم به جمعتون سر بزنم یا نه؟؟
البته هنوز تایپیک رو کامل نخوندم، اما همینی که خوندم یه جاهاش سنگین بود برام و هضم نشد!!

سلام بر دوست گرامی،Maneli
بنده هم چیزی برای گفتن ندارم،اما چه کنم که مشتاق انسانیت و حقیقتم!
من نیز روزگاری از بحث های سنگین هیچ نمیفهمیدم،هرچه بالا و پایین میکردم،گویی به زبان دیگر نوشته شده بود.
اما روزگاری فهمیدم،یافتن حقیقت،در گرو فهم اینهاست.درجات انسانی از آنِ صاحبان این معارف است.
پس کمر همّت بستم،مدتی نه کوتاه ریاضت علمی کشیدم،تا توان فهم(و نه چشیدن و نه متلبّس شدن) بعضی از این معارف را یافتم.
و در اینجا هم،گرچه به اسرار و رموز پی نمیبرم،اما در فهم کلمات و جملات،گرفتاری نیست.و رسیدن به سرّ و رموز،در گرو طهارت و پاکی و شدّت جهاد اکبر است،که حقیر،از بازماندگان بودم

وَلَوْ أَرَادُواْ الْخُرُوجَ لأَعَدُّواْ لَهُ عُدَّةً وَلَـكِن كَرِهَ اللّهُ انبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُواْ مَعَ الْقَاعِدِينَ

  • و اگر آنان قصد بيرون شدن (براى جهاد) را داشتند، حتما براى آن وسيله و هزينه‏ اى آماده مىیكردند، و لكن خداوند حركت آنها را خوش نداشت،پس آنها را (به سلب توفيق) بازداشت و (گويى به آنان) گفته شد: با بازنشستگان (چون زنان و كودكان و عاجزان) بازنشينيد...

[="Arial Black"][="Blue"]

سیدمنصور;300110 نوشت:
با سلام خدمت استاد وبقیه دوستان ،لطفا در خصوص رابطه بین حس مشترک وحافظه توضیحاتی بفرماییدهمچنین راجع به خود حافظه آیا حافظه هم دو وجهی هست یا خیر ؟منظورم بخش جسمانی وبخش غیر مادی.با تشکر

با عرض سلام خدمت همه دوستان خوب و صمیمی ام
دوست خوبم جناب سید منصور در مورد حافظه مطالبی هست که در آینده نزدیک بعد از بیان قوه خیال بدان خواهم پرداخت[/]

[="Arial Black"][="Blue"]

سیدمنصور;300111 نوشت:
با سلام
از آنجایی که احتمال دارد آنچه بطور معمو ل در ذهن ما شکل گرفته است با معنای واقعی کلمات متفاوت باشد. در خصوص صور خیالی وخود خیال که چیست؟توضیح بفرمایید.
همواره موفق و سر بلند باشید.

به روی چشم، ان شاالله بزودی در مورد قوه خیال مطالبی را با بیانی روان و قابل فهم تقدیم محضرتان خواهم کرد[/]

[="Arial Black"][="Blue"]

مفتقر;300181 نوشت:
با سلام خدمت دوست جدیدم تا استاد اویس تشریف فرما می شند، چند کلمه به عنوان یاد آوری و مرور راجع به سوالاتون می نویسم: پرسیده بودید: نقل
 
نوشته اصلی توسط : سیدمنصور
در خصوص رابطه بین حس مشترک وحافظه توضیحاتی بفرمایید

رابطه به این دو مطلب با هم از اینجا معلوم میشه که اگر شما الان ساکن و فارغ بشینید یه گوشه ای می بینید که رو پرده ای که نقاش خیال صورتگری می کنه چیزی نیست الا اینکه شما اراده کنید قوه ی خیال براتون نقاشی کنه .... پس در یک زمان اینجور نیست که همه مطالبی که حفظ کردید از اول زندگی تا الان رو مداوم بتونید ببینید... از طریق این مطلب استدلال میشه حافظه یه چیز هست (که همه ی دانسته ها دیدنی ها شندیدنی ها رو ضبط کرده انگار یه صندوق هست که تو نفستون جا داده شده) و حس مشترک یه چیزه دیگه هست یعنی اینها تمایز دارند (البته این مثال برای نزدیک کردن مطلب به ذهن هست) اما این صندوق درش بسته هست الا اینکه شما الان اراده کنید یاد آوری کنید که مثلا سیب چه شکلی بود؟؟؟ حافظه صندوقی هست برای ثبت و ضبط..... قوه خیال نقاشی هست که نقاشی می کنه.... حس مشترک پرده ای هست که زمانی که نفس اراده می کنه چیزی رو یاد اوری کنه از اون نقاش می خواد که رو اون پرده براش ترسیم کنه و همه این ها تحت حاکمیت نفس انجام میشه و همه مستخدمین نفس هستند... البته باز این هم یه مثال هست که برای نزدیک کردن مطلب به ذهن به کار میره... نقل
 
نوشته اصلی توسط : سیدمنصور
حافظه آیا حافظه هم دو وجهی هست یا خیر ؟منظورم بخش جسمانی وبخش غیر مادی

تمام قوای نفس به تمام ابزار های مادی ارتباط دارند ولی اون ابزار نیستند ، برای مثال قوای دیدن نفس ارتباط داره به چشم که دیدنی ها رو می بینه اما دیدن قوا هست ، چشم ابزار هست در مورد حافظه هم این مطلب حاکم هست.. نقل
 
نوشته اصلی توسط : سیدمنصور
آنجایی که احتمال دارد آنچه بطور معمو ل در ذهن ما شکل گرفته است با معنای واقعی کلمات متفاوت باشد. در خصوص صور خیالی وخود خیال که چیست؟توضیح بفرمایید.

در این خصوص اشاره می شه به چیره دستی قوه خیال شما... یعنی فرض کنید من و شما یه شعر حافظ رو ببینیم و تصمیم بگیریم این رو بنویسیم شما با خط نستعلیق بنویسید من با خط دست نویس بنویسم حقیقتی که ارائه دادیم یه چیز هست اما شما با چیره دستی تو شکل نستعلیق پیاده کردید من ناتوان و عاجز بودم مجبور شدم که با خط دست نویس بنویسیم مسلما ترسیم شما زیبا تر و شکیل تر هست، بعضی وقتا در مورد قوه خیال هم همین حاکم هست... ممکنه مردم عادی هم قوهی خیالشون یه حقیقت که یه عارف با لله می فهمه رو صورت گری کنه اما به دلیل عدم طهارت لازم اون حقیقت دلچسب ترسیم نشه ... از استاد اویس و همه دوستان معذرت می خوام به خاطر جسارتی که کردم ، ان شا الله استاد اویس توضیح کامل می دهند و منت می ذارند ایرادات مطالب من رو هم گوش زد می کنند.....


با عرض تشکر فراوان از جناب مفتقر عزیز که همه ما را مستفیض نموده و مطالب خوبی را در توضیح سوال یاد شده ارائه فرمودند.
همچنان ما را در این راه یار و کمک کار باشید.[/]

[="Arial Black"][="Blue"]

سیدمنصور;300329 نوشت:
با سلام وتشکر از دوست خوبم جناب مفتقر
برای اینکه مطلب بهتر درک بشه یک موضوع را بررسی کنیم.انسان در انتهای عمر قبل از مرگ طبیعی معمولا حافظه خود را از دست می دهد.ودانشی را که آموخته است را از یاد می برد.
آیا پس از مرگ دوباره آنها را بیاد می آورد؟اگر جواب مثبت باشد یعنی اینکه در انتهای عمر ابزار حافظه ضعیف شده در نتیجه خود واقعی "من" نتوانسته از آن استفاده کند.یا اینکه جواب این باشد."بدون نیاز به حافظه(منظور حافظه غیر مادی)در آن جهان همه چیز روشن ومبرهن است."موضوع را در قالب حس دیگری بررسی کنیم.مثلا بینایی.پس از مرگ ما چشم نداریم که اشیا مادی را ببنیم.آیا ما قادر خواهیم بود تن مادی یک انسان زنده رادر دنیای پس از مرگ ببینیم؟ یا اینکه چون ابزار چشم نیست تن مادی دیده نمی شود بلکه ما انسان های زنده را با درک وجود غیر مادیشان درک می کنیم یعنی مثلا روح من وجود غیر مادی افراد ویا موجودات این دنیا را درک می کند ودیگر نیازی به دیدن وجود مادی نیست امید وارم منظورم را خوب رسانده باشم
با تشکر والتماس دعا.

با سلام
متاسفانه فرمایشات حضرتعالی کمی دست انداز داشت و نمیتوان به طور کلی این چنین بیانی را صحیح دانست
ان شاالله در بخش توضیحات مربوط به قوه حافظه دلیلش را توضیح خواهم داد.[/]

[="Arial Black"][="Blue"]

مفتقر;300434 نوشت:
نقل
 
نوشته اصلی توسط : سیدمنصور
با سلام وتشکر از دوست خوبم جناب مفتقر برای اینکه مطلب بهتر درک بشه یک موضوع را بررسی کنیم.انسان در انتهای عمر قبل از مرگ طبیعی معمولا حافظه خود را از دست می دهد.ودانشی را که آموخته است را از یاد می برد. آیا پس از مرگ دوباره آنها را بیاد می آورد؟اگر جواب مثبت باشد یعنی اینکه در انتهای عمر ابزار حافظه ضعیف شده در نتیجه خود واقعی "من" نتوانسته از آن استفاده کند.یا اینکه جواب این باشد."بدون نیاز به حافظه(منظور حافظه غیر مادی)در آن جهان همه چیز روشن ومبرهن است."موضوع را در قالب حس دیگری بررسی کنیم.مثلا بینایی.پس از مرگ ما چشم نداریم که اشیا مادی را ببنیم.آیا ما قادر خواهیم بود تن مادی یک انسان زنده رادر دنیای پس از مرگ ببینیم؟ یا اینکه چون ابزار چشم نیست تن مادی دیده نمی شود بلکه ما انسان های زنده را با درک وجود غیر مادیشان درک می کنیم یعنی مثلا روح من وجود غیر مادی افراد ویا موجودات این دنیا را درک می کند ودیگر نیازی به دیدن وجود مادی نیست امید وارم منظورم را خوب رسانده باشم با تشکر والتماس دعا.

با سلام
کارشناس بحث این قسمت استاد اویس هستند، مطالبی هم که نوشتم به این علت بود که مرور بود....
اما برای اینکه رابطه مرگ و عملکرد نفس رو در جهان دیگه بررسی کنیم محکمترین و نزدیک ترین جواب ممکن مطالب قرآن کریم هست که همه مومن به اون هستیم... اما اینکه معنی اون بدنی که خدا می فرماید که بدون جابهجایی به نعمت های بهشتی میرسه یا عذاب می شه و دوباره احیا میشه جواب دادن به همه این ها نیاز به یه دوره مطالعه کامل فرمایشات بزرگان این علم داره.... شما شب ها خواب می بینید و کالبد دوستان و اقوام رو هم..... در حالیکه خصوصیات عالم مادی حاکم نیست اما شکل ها بر قرار هست ، چشم شما هم بسته شده پس با چشم این ها رو نمی بینید، بحث شما بحث خصوصیات عوالم دیگر هست..
تنها باز برای مرور میگم از استاد اویس پرسیدم که من گفتن کار حافظه هست و یا کار نفس هست، ایشون این استدلال رو مطرح کردن که من آدم حتی با از دست رفتن حافظه از بین نمی ره فرمایش به حقی هست برای مثلا اگه شما پیش یه بیمار آلزایمر بشینید اینجور نیست که نگه من گرسنه ام ، من تشنه ام چرا به من توجه نمی کنید، من پدر کی هستم؟ کی بچه من هست؟ اما منتظر استاد اویس باشیم که تشریف فرما بشن...


بسیار خوشحال و مسرورم از اینکه میبینم در نبود این حقیر، طالبان و دانشجویان عزیز اینچنین پرنشاط و دقیق پیگیر علوم و معارف حقیقی هستند. از خداوند متعال برای همه شما سعادت ابدی را مسالت دارم و از دوست گرامی ام جناب مفتقر نیز بخاطر حسن دقت و صحت نظرشان سپاسگذارم[/]

[="Arial Black"][="Blue"]

سیدمنصور;300583 نوشت:
با سلام و تشکر از شما که در نبود استاد ما را تنها نمی گذارید ما هم مثل شما مشتاق امدن استاد هستیم . طرح سوال قبلی به این خاطر بود که چون نفس از عالم دیگر است آیا معرفت به آن ،سبب درک چگونگی عملکرد آن ،در عالم دیگر خواهد شد یا خیر؟ و یا برعکس مطلب بالا را میشه گفت :اگر ما بتوانیم عملکرد نفس رادر عالم دیگر درک کنیم، باعث شناخت بهتر ما از نفس خودمان می شود یا خیر؟ شاید پاسخ این باشد که این دو مقوله ،یعنی عملکرد نفس در عالم دیگر وشناخت آن در این عالم ربطی به هم ندارند.

در مورد این فرمایش دوست خوبم جناب سید منصور باید بگویم وقتی در قلمرو معرفت و شناخت نفس قدم گذاشتیم باید بدانیم که نفس موجودی مجرد است و حقایقی که پیرامون آن مطرح میشود منحصر به یک عالم نیست بلکه ناظر به همه عوالم و مراتب نفس میباشد. لذا اگر توفیق ورق زدن کتاب معرفت نفس را داشتیم باید بدانیم که این توفیق به عینه توفیق آشنایی عملکردهای نفس در نشئات مافوق نیز هست انشاالله در این باره توضیحات بیشتری دارم که در آینده بیان خواهم کرد.[/]

[="Arial Black"][="Blue"]

Maneli;300594 نوشت:
سلام خدمت همه ی عزیزان
راستش دلم میخواد به جمعتون بیام.. اما نه حرفی برای گفتن دارم و نه اینکه از بحث ها وقتیکه تخصصی میشه سردر میارم Sad
اینه که نمیدونم میتونم به جمعتون سر بزنم یا نه؟؟
البته هنوز تایپیک رو کامل نخوندم، اما همینی که خوندم یه جاهاش سنگین بود برام و هضم نشد!!

با عرض سلام و ادب خدمت سرکار محترم Maneli حضور پر ارزشتان را در میان دوستان خوب گرد آمده در این تاپیک خیر مقدم عرض نموده و از خداوند متعال توفیقات بیشتر و روز افزون حضرتعالی را خواستارم.
دغدغه حقیر همواره در این تاپیک بر آن بوده و هست که مطالب را تا آنجا که ممکن است ساده و روان برای دوستانم تقدیم نمایم و از توضیحات و تقریرات دوستانم نیز بهره مند شوم. حال اگر حضرتعالی پستی را دیدید که کمی سنگین و ثقیل بیان شده بود بفرمائید تا در مورد آن توضیح بیشتری ارائه شود.
امیدوارم آنچه میگوییم و مینویسیم برای شما نیز مفید واقع شود.[/]

[="Arial Black"][="Blue"]

رضاهو;300597 نوشت:
سلام بر دوست گرامی،maneli
بنده هم چیزی برای گفتن ندارم،اما چه کنم که مشتاق انسانیت و حقیقتم!
من نیز روزگاری از بحث های سنگین هیچ نمیفهمیدم،هرچه بالا و پایین میکردم،گویی به زبان دیگر نوشته شده بود.
اما روزگاری فهمیدم،یافتن حقیقت،در گرو فهم اینهاست.درجات انسانی از آنِ صاحبان این معارف است.
پس کمر همّت بستم،مدتی نه کوتاه ریاضت علمی کشیدم،تا توان فهم(و نه چشیدن و نه متلبّس شدن) بعضی از این معارف را یافتم.
و در اینجا هم،گرچه به اسرار و رموز پی نمیبرم،اما در فهم کلمات و جملات،گرفتاری نیست.و رسیدن به سرّ و رموز،در گرو طهارت و پاکی و شدّت جهاد اکبر است،که حقیر،از بازماندگان بودم وَلَوْ أَرَادُواْ الْخُرُوجَ لأَعَدُّواْ لَهُ عُدَّةً وَلَـكِن كَرِهَ اللّهُ انبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُواْ مَعَ الْقَاعِدِينَ و اگر آنان قصد بيرون شدن (براى جهاد) را داشتند، حتما براى آن وسيله و هزينه‏ اى آماده مىیكردند، و لكن خداوند حركت آنها را خوش نداشت،پس آنها را (به سلب توفيق) بازداشت و (گويى به آنان) گفته شد: با بازنشستگان (چون زنان و كودكان و عاجزان) بازنشينيد...

جناب رضا هو، کلام گوهر بارت به یکباره مرا یاد این وصیت سید مرتضی آوینی به ما سرگشتگان راه حق و حقیقت انداخت انجا که فرمود:
آرمانخواهی انسان مستلزم صبر بر رنجهاست
پس برادر خوبم برای جانبازی در راه آرمانها یاد بگیر که در این سیاره رنج صبور ترین انسانها باشی.[/]

[="Arial Black"][="Blue"]تا کنون در مورد حس مشترک که اولین قوه از قوای باطنی انسان است عرایضی را خدمتتان تقدیم نمودم اجازه دهید برای توضیح بیشتر این قوه از قوای انسانی عبارتی را از جناب علامه شعرانی در توضیح آن خدمتتان نقل نمایم.
ایشان میفرمایند: «ما مي‌دانيم اگر نمك را در دهن كور گذارند رنگ آن را در نمي‌يابد و نيز كسي كه بينا است از ديدن چيزي مزه آن را نمي‌فهمد، پس هر يك از قوايِ حس ظاهر، محسوس خود را درك مي‌كند نه ديگري را، اما انسان مدركات چند حس را با هم جمع مي‌كند، نمك را با شوري و سفيدي مثلاً، و طبل با آواز و هيئت مدو‌ّر و رنگ زرد مثلاً، و هيچ يك از قواي حس ظاهر نيست كه همه را با هم درك كند، ناچار بايد گفت قوه ديگري داريم كه او مي‌تواند همه را درك كند و البته در آلت جسماني است و چنين آلت حاسه در ظاهر بدن نيست، آن را از حواس باطنه شمردند.»
[/]

[="Arial Black"][="Blue"]یکی از نشانه های وجود قوه حس مشترک در ما همچنان که اشاره کردیم این است كه ما در هنگامي كه باران تند از آسمان مي‌بارد وقتي به باران نگاه مي‌كنيم، قطرات باران را همانند خط مستقيمي مي‌بينيم كه يك سر آن به آسمان و سر ديگر آن به زمين متصل است، در حالي كه آنچه در خارج واقعيت عيني دارد قطراتِ منفصِل آب است كه دائماً پشت هم مي‌بارند، سوال اینجا است که دليل ديدن يك خط مستقيم از آب چيست؟
معلوم مي‌شود قوه‌اي در ما وجود دارد كه صورت تك‌تك اين قطرات در آن نقش مي‌بندد و چون سرعت آن بسيار بالا است و هنوز تا صورت قطرة قبلي زائل نشده، صورتِ قطرة بعدي پديدار مي‌شود، از امتداد ارتسامِ اين قطراتِ پشت سر هم، خط مستقيمي پندار مي‌شود. پس آنچه چشم مي‌بيند قطرات منفصل باران است و آنچه حس مشترك ادراك مي‌كند صورت خط مستقيمي است كه از اتصال ارتسام اين قطرات پديد مي‌آيد، و اين خود دليل مستقلي است بر وجود قوه‌اي به نام حس مشترك.
[/]

[="Arial Black"][="Blue"]استاد علامه حسن‌زادة آملي در این باره در كتاب نصوص الحكم بر فصوص الحكم می فرمایند:
«انسان چون به دانة باران كه به سرعت از آسمان فرود مي‌آيد نظر كند آن را خط مستقيم مي‌بيند و شعلة جوّاله يعني آتشگردان را كه به سرعت بگردانند خط مستدير چون حلقة آتشين مي‌بيند، و علتش اين است كه چون قطرة باران و يا شعلة آتش كه در مكان اول بود، صورت آن در قوه‌اي مرتسم شد و هنوز آن صورت زائل نشده، صورت ديگر در مكان دوم در همان قوه مرتسم مي‌شود و همچنين پيِ هم صورت بعد از صورت مرتسم مي‌شود و آن صورتهايِ پي هم به شكل مستقيم يا مستدير آتش مي‌نمايد و اين خط در باصره نيست. زيرا كه قطع داريم با زوال مقابلة مبصَر از بصر ارتسامي از مبصَر در بصر نيست»
[/]

سخن استاد
"تا کنون در مورد حس مشترک که اولین قوه از قوای باطنی انسان است عرایضی را خدمتتان تقدیم نمودم اجازه دهید برای توضیح بیشتر این قوه از قوای انسانی عبارتی را از جناب علامه شعرانی در توضیح آن خدمتتان نقل نمایم.

ایشان میفرمایند: «ما مي‌دانيم اگر نمك را در دهن كور گذارند رنگ آن را در نمي‌يابد و نيز كسي كه بينا است از ديدن چيزي مزه آن را نمي‌فهمد، پس هر يك از قوايِ حس ظاهر، محسوس خود را درك مي‌كند نه ديگري را، اما انسان مدركات چند حس را با هم جمع مي‌كند، نمك را با شوري و سفيدي مثلاً، و طبل با آواز و هيئت مدو‌ّر و رنگ زرد مثلاً، و هيچ يك از قواي حس ظاهر نيست كه همه را با هم درك كند، ناچار بايد گفت قوه ديگري داريم كه او مي‌تواند همه را درك كند و البته در آلت جسماني است و چنين آلت حاسه در ظاهر بدن نيست، آن را از حواس باطنه شمردند.»
"
با سلام
خوا هشمندم در خصوص جمله مشخص شده در متن بیشترتوضیح بفرمایید.
منظور از اینکه می گوییم در آلت جسمانی است چیست ؟
آیا منظور یک بخشی از مغز مادی است یا خیر؟

بسم سلام
باسلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد ارجمند جناب اویس و دوستان و همراهان بزرگوار
بنده پیشنهادی دارم که اگر استاد موافق باشند جامه عمل پوشانده شود . آن این است که:با توجه به مشغله استاد اویس و محدودیت هایی که در نوشتن مطالب ارزشمندشان وجود داره،اگر امکانش باشه که روزهای خاصی (دو یا سه روز) در هفته مشخص شود که درس جدید در آن ایام بر روی سایت قرار گیرد،فکر می کنم آموزش روند بهتری پیدا می کنه و بازده بیشتری از زمانی که در سایت صرف می کنیم ؛خواهیم داشت.
با آرزوی توفیقات روزافزون برای استاد ارجمند و دیگر دوستان
اللهم عجل لولیک الفرج

باسلام
مباحث مربوط به قوای نفس، حس مشترک قوه خیال و ... که ارائه می شود را می خواهم با یک موضوع بسنجیم.فرض کنیم شواهد تجربی دیگری در اثر پیشرفت علم بوجود بیاید که دلیلی دیگری برای امتداد خط باران یا موضوعات این چنینی را اقامه کرد.
این احتمال وجود دارد چون این گزاره ممکن است باطل شوند یکی اینکه در صورتی که نتوانیم حس مشترک را اثبات کنیم یا اصلا وجود یک چنین چیزی رد شد آن وقت تکلیف این روند معرفت و شناخت نفس چه می شه؟
------------------------
یک موضوع دیگر اینکه اگر مثلا فرض بفرمایید اثبات شد یک بخش از مغز در اثر فعل و انفعلاتی سیگنال های چشم و گوش را با هم جمع و پردازش می کند ان موقع این حس مشترک با این بخش مغز چه ارتباطی دارد؟

سیدمنصور;302636 نوشت:
سخن استاد "تا کنون در مورد حس مشترک که اولین قوه از قوای باطنی انسان است عرایضی را خدمتتان تقدیم نمودم اجازه دهید برای توضیح بیشتر این قوه از قوای انسانی عبارتی را از جناب علامه شعرانی در توضیح آن خدمتتان نقل نمایم. ایشان میفرمایند: «ما مي‌دانيم اگر نمك را در دهن كور گذارند رنگ آن را در نمي‌يابد و نيز كسي كه بينا است از ديدن چيزي مزه آن را نمي‌فهمد، پس هر يك از قوايِ حس ظاهر، محسوس خود را درك مي‌كند نه ديگري را، اما انسان مدركات چند حس را با هم جمع مي‌كند، نمك را با شوري و سفيدي مثلاً، و طبل با آواز و هيئت مدو‌ّر و رنگ زرد مثلاً، و هيچ يك از قواي حس ظاهر نيست كه همه را با هم درك كند، ناچار بايد گفت قوه ديگري داريم كه او مي‌تواند همه را درك كند و البته در آلت جسماني است و چنين آلت حاسه در ظاهر بدن نيست، آن را از حواس باطنه شمردند.»" با سلام خوا هشمندم در خصوص جمله مشخص شده در متن بیشترتوضیح بفرمایید. منظور از اینکه می گوییم در آلت جسمانی است چیست ؟ آیا منظور یک بخشی از مغز مادی است یا خیر؟

با عرض سلام خدمت دوست خوبم جناب سید منصور
همچنان که قبلا نیز به عرض محضر رساندم قوای نفس مجردند اما دارای آلتی مادی در بدن می باشند. یعنی همه قوای نفس مانند باصره و سامعه اگر چه خود قوه ای مجرد از ماده هستند اما برای ادراک احتیاج به آلتی مادی دارند. حس مشترک نیز از این قاعده مستثنا نیست.
بنابر آنچه كه در كتب تشريح گفته‌اند شكل مغز مخروطي است كه به واسطة پرده ای بسيار لطيف و رقيق از جلوي سر تا عقب آن كه متصل به نخاع است به صورت طولی دو نصف مي‌شود و در قسمت عرضی نیز، از راست به چپ به سه قسم تقسیم مي‌گردد كه آنها را بطونِ دماغ گويند. دماغ همان مغز سر است.
هر بطني از دماغ، آلت ادراک قوه‌اي خاص است بدين معني كه هر قوه ای از قوای نفس بطن خاصی از دماغ را وسیله ای برای ادراک خویش قرار میدهد، البته این نه بدان معنی است که آن قسمت مغز، مورد استفاده قوای دیگر نباشد بلکه مراد این است که در میان قوا، یک قوه هست که بیش از قوای دیگر به آن موضع خاص از مغز محتاج تر است نه اين كه در آن موضع، مورد احتیاج قواي ديگر نباشد. مثلاً در ابتدای بطنِ اولِ دماغ كه جايگاه حس مشترك است قوه متصرّفه نيز در كار است اما سلطنت اين موطن با حس مشترك است، مثل اين كه زيد را نویسنده خطاب مي‌كنيم، اين كاتب بودنِ زيد بدين معني نيست كه او راه رونده و یا خندان نيست بلكه اطلاق وصف نویسنده بر او به جهت غلبه داشتن اين وصف در او است.
غرض اين كه سلطنت، در هر موطن از دماغ، مربوط به قوه‌اي خاص است كه گفته‌اند ابتدای بطنِ اول دماغ كه از همه بطون دماغ وسيع‌تر است، موضع حس مشترك است. در دماغ، مواطن ادراكي، وسيع‌تر از مواطن حفظي هستند. مثلاً حس مشترك وسيع‌تر از خيال، و واهمه وسيع‌تر از حافظه است.
فايدة تقسیم یافتن مغز به بطون گوناگون آن است كه اگر آسیبی به جز خاصی از دماغ برسد، سرايت به اجزاء ديگر نکند، مثلاً اگر ضربه‌اي به قسمت انتهایی بطن اول دماغ كه جايگاه خيال است وارد شود و اين قوه آسيب ببيند، حس مشترك از قبول صور خارجيّه و ادراك آنها باز نمي‌ماند، اگر چه از ادراك نمودن صور مخزونة خياليّه محروم مي‌ماند.

[="Arial Black"][="Blue"]

besharat;302763 نوشت:
بسم سلام باسلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد ارجمند جناب اویس و دوستان و همراهان بزرگوار بنده پیشنهادی دارم که اگر استاد موافق باشند جامه عمل پوشانده شود . آن این است که:با توجه به مشغله استاد اویس و محدودیت هایی که در نوشتن مطالب ارزشمندشان وجود داره،اگر امکانش باشه که روزهای خاصی (دو یا سه روز) در هفته مشخص شود که درس جدید در آن ایام بر روی سایت قرار گیرد،فکر می کنم آموزش روند بهتری پیدا می کنه و بازده بیشتری از زمانی که در سایت صرف می کنیم ؛خواهیم داشت. با آرزوی توفیقات روزافزون برای استاد ارجمند و دیگر دوستان اللهم عجل لولیک الفرج

پیشنهاد حضرتعالی که حکایت از نظم و انضباط شما در برنامه ریزی شبانه روز برای استفاده بیشتر از اوقات عمرتان است مورد پسند و قبول این حقیر نیز هست.
تمامی سعیم را خواهم کرد در طول هفته روزهای شنبه و یک شنبه مطلبی در این تاپیک قرار دهم اگر چه ممکن است در ایام دیگر نیز به ندرت توفیق ادامه این تاپیک را داشته باشم. [/]

[=Arial Black]

moslemi.h;302787 نوشت:
باسلام مباحث مربوط به قوای نفس، حس مشترک قوه خیال و ... که ارائه می شود را می خواهم با یک موضوع بسنجیم.فرض کنیم شواهد تجربی دیگری در اثر پیشرفت علم بوجود بیاید که دلیلی دیگری برای امتداد خط باران یا موضوعات این چنینی را اقامه کرد. این احتمال وجود دارد چون این گزاره ممکن است باطل شوند یکی اینکه در صورتی که نتوانیم حس مشترک را اثبات کنیم یا اصلا وجود یک چنین چیزی رد شد آن وقت تکلیف این روند معرفت و شناخت نفس چه می شه؟ ------------------------ یک موضوع دیگر اینکه اگر مثلا فرض بفرمایید اثبات شد یک بخش از مغز در اثر فعل و انفعلاتی سیگنال های چشم و گوش را با هم جمع و پردازش می کند ان موقع این حس مشترک با این بخش مغز چه ارتباطی دارد؟

[=Arial Black][=Lotus]با عرض سلام و ادب خدمت جناب آقایmoslemi.h
[=Lotus]در مورد سوال حضرتعالی باید بگویم دلایلی که اثبات قوه حس مشترک میکند منحصر به این یکی نیست بلکه حقیر از میان دلایل موجود، محسوس ترین و قابل ادراک ترین آنها را برای عموم گزینش کرده و آنرا بیان نمودم. تا کنون هیچ یک از این دلایل مورد انکار فلاسفه و حکما قرار نگرفته است اگر چه اشکالاتی مطرح شده منتهی برای همه آن اشکالات جواب قانع کننده ای نیز وجود دارد.
[=Lotus]اما اگر بر فرض، طبق فرمایش شما روزی علم با پیشرفت خود بدین نتیجه برسد که تمامی دلایل اثبات این قوه باطل است و همه این وقایع حکایت از واقعیت پنهان دیگری در [=Lotus]جهان پیرامونمان میکند ما بنده عقل و برهان و علم و اندیشه ایم نه تابع اقوال و اشخاص و نظریات چند صد ساله دیگران، ولذا هر آنچه علم برایش برهان اقامه کرد به دیده منت پذیرفته و بر روی چشم اکرامش می داریم.
[=Lotus]حکم عقل نیز بر آن است تا وقتی که دلیلی بر رد و انکار این حقایقِ اجماع شده، اقامه نگردید، ما از پذیرش و تفکر و تامل در آنها دریغ ننماییم.

"جناب استاد لطفن بحث رو ادامه بدید...ما منتظریم...
با تشکر "

با سلام خدمت دوست خوبم جناب مفتقر

لطفا در خصوص جمله سوم در صورت امکان بیشتر توضیح دهید.به عنوان مثال اطلاعات به صورت کد در مکان مخصوصی از حافظه ذخیره شده است قوه خیال کد ها را از حافظه برداشته و صور آن ها را (مثل شکل رنگ مزه و....)مشخص می کند.حالا نقش حس مشترک در ادامه همین مثال چیست؟

حافظه صندوقی هست برای ثبت و ضبط.....
قوه خیال نقاشی هست که نقاشی می کنه....
حس مشترک پرده ای هست که زمانی که نفس اراده می کنه چیزی رو یاد اوری کنه از اون نقاش می خواد که رو اون پرده براش ترسیم کنه

با تشکر از همراهی شما

[=Arial Black][=lotus]با عرض سلامی دیگر خدمت همه دوستان خوبم
[=lotus]سوال و اشکال کاربر عزیز جناب آقای moslemi.h مرا بر ان واداشت که دلیلی دیگر بر وجود قوه حس مشترک در نفس انسان از کتاب حکما و فلاسفه اسلامی برایتان ارائه دهم اگر چه تا کنون دو دلیل برای اثبات وجود این قوه در نهاد آدمی تقدیم داشته ام که برای ارزیابی میزان دقت و توجه خوانندگان محترم از دوستان خوبم خواهشمندم دو دلیلی را که تا کنون از وجود حس مشترک در نفس انسان در لابلای توضیحات گفته ام را بیان نمایند.

(اگه منظور سوال شما رو درست متوجه شده باشم.....)
من از نوشته های شما اینطور برداشت کردم که:
یکی از دلایلی که ثابت میکنه حس مشترک در ما هست اینه که انسان ها میتونن هم زمان از چند حسشون استفاده کنند (یعنی اینکه انسان ها میتونن همزمان هم خصوصیات یک شیء رو ترکیب کنن و اون رو با اشیاء دیگه ای که خواص مشابه دارن اشتباه نگیرن و....)
و دلیل دوم : هروقت یک تصور خیالی در ذهن ما ایجاد بشه درک این صور خیال به وسیله حس مشترک صورت میگیره....

[=Arial Black]

parisa1;303241 نوشت:
(اگه منظور سوال شما رو درست متوجه شده باشم.....) من از نوشته های شما اینطور برداشت کردم که: یکی از دلایلی که ثابت میکنه حس مشترک در ما هست اینه که انسان ها میتونن هم زمان از چند حسشون استفاده کنند (یعنی اینکه انسان ها میتونن همزمان هم خصوصیات یک شیء رو ترکیب کنن و اون رو با اشیاء دیگه ای که خواص مشابه دارن اشتباه نگیرن و....) و دلیل دوم : هروقت یک تصور خیالی در ذهن ما ایجاد بشه درک این صور خیال به وسیله حس مشترک صورت میگیره....

[=Arial Black]با تشکر فراوان از جناب سرکار محترم parisa1
[=Arial Black]دلیل اولی که بیان نمودید کاملا درست است اما دلیل دومی را که بیان فرمودید اگر چه مطلبی است که در جای خود صحیح است اما نمیتواند به عنوان دلیلی مستقل برای اثبات این قوه قرار گیرد زیرا چه بسا ممکن است کسی اشکال کند و بگوید شاید همین ادراک صور خیالی نیز با قوه خیال صورت گیرد.
[=Arial Black]در میان عباراتم اشاره به دلیل دوم اثبات این قوه نمودم که اگر دقت بیشتری نمایید آنرا خواهید یافت.

با سلام خدمت استاد محترم وسایر عزیزان
دلیل دوم که استاد فرمودند پیوسطه دیدن نورآتش گردان بود....با تشکر

[="Arial Black"][="Blue"]

سیدمنصور;303579 نوشت:
با سلام خدمت استاد محترم وسایر عزیزان دلیل دوم که استاد فرمودند پیوسطه دیدن نورآتش گردان بود....با تشکر

کاملا درست است ممنونم[/]

اما دلیلی دیگر بر وجود قوه حس مشترک این است که قبلا گفتیم حس مشترک علاوه بر اینکه حوضچه ای برای ادراکات حواس ظاهری است و موجب دوخت و دوز ادراکات قوا و هویت بخشی به آنها و تفکیک نمودنشان از یکدیگر می باشد، همچنین محلی است برای دریافت صور خیالی و ترکیب و تفکیک آنها از یکدیگر. در حقیقت حس مشترک مانند آینه ای دو رو است که هم از صور محسوسات خارجی منفعل می شود و موجب ادراک نهایی آنها میگردد و هم روئی به جانب صور خیالیه دارد و از صور خیالی در اذهانمان نیز منفعل شده و موجب ادراک نهایی آنها میگردد.

اکنون گوییم دليل سوم ما مربوط به ادراك صور خياليه در حس مشترک می باشد. و آن اين که یک بیماری وجود دارد به نام بیماری «برسام».
برسام نام ورمي است كه در سينة بيمار ايجاد شده و درد پهلو و تب و تنگي نفس و سرفه و اختلال ذهن و زوال عقل و هذيان شديد را به همراه دارد.
مبَرسم يعني فردي كه به بيماري «بَرسام» مبتلا شده‌ به هنگام شدید یافتن دردش در عالم خیال خود صورتهایی همانند صورت درندگان و حیوانات وحشی را مشاهده مي‌كند و از آن رنج مي‌برد كه چون آن صورتها واقعیت خارجی ندارند آن صور را غير فرد بيمار نمي‌بيند. ادارك این صورتهایی كه هيچ واقعيتي در متن خارج ندارند ولی در عین حال باعث اذیت شخص بیمار می شوند خود دليلي ديگر بر وجود حس مشترك به شمار مي‌آيد.

[="Tahoma"][="Indigo"]سلام خدمت استاد گرامی و دوستان

آیا خود قوه ی خیال برای دیدن تخیّل های بیماری "برسام" کافی نمیباشد؟ به عبارتی چه نیازی به حس مشترک میباشد و چه طور با این برهان،قوّه ای فراتر از قوّه ی خیال اثبات میگردد؟

سوال دومی نیز از مباحث قبلی داشتم که شاید بتوانید راهنمایی بفرمایید:
اینکه پرزهای روی زبانمان،ادراک مزّه ها را میکنند،چه ارتباطی با قوه ی بویای دارد که وقتی بینی خود را میگیریم،مزه ای را حس نکرده و حتی نمیتوانیم تشخیص نوع غذا را بدهیم؟(البته این بخش به دوخت و دوز های حس مشترک نیز باید مرتبط باشد گویا)

با تشکر:Gol:
[/]

با سلام خدمت استاد ارجمند وتمامی همراهان عزیز
بخش اندکی از صفحه اول تاپیک را با هم مرور کنیم.
{ای عزیز! برای تو که دغدغه خودسازی و خودشناسی را در سر داری و چون تشنه ای به هر نقطه ای سری میزنی تا از آب زلال معرفت نفس خویشتن جرعه ای بنوشی میگویم که از تفکر در نهاد و اسرار وجودی نفس خویش غافل مشو
!

تفکر میتواند تو را به آب حیات جوشان معرفت الهی رهنمون سازد به شرط آنکه آداب تفکر را خوب بدانی و آنگونه که شایسته است عاملش باشی، چرا که بین تعقل و تخیل تفاوت بسیاراندکی است و انسان چه بسا ساعتی را برای تفکر و تعقل در خلوتی بنشیند اما حاصل خلوتش جز تخیل و سفر در خاطرات گذشته و مرور حرفها و کارهای آینده و گذشته خود و دیگران نباشد. این تخیلات نه تنها کمکی برای معرفت نفس نمی کند بلکه او را از تعقل و تامل در حقایق باز می دارد چرا که تعقل با تعلق سازگاری ندارد}.


سوال آداب تفکر چیست؟مثلا با شروع این بحث من سعی کرده ام بعضی شب ها قبل از اذان صبح بیدار شوم ولی برداشتم این است در زمینه تفکر کردن روی یک موضوع ضعیفم
هر چند که سالها درس های مهندسی را خوانده ام.شاید مسئله ریاضی خوب حل کنم اما
در این سن برداشتم این است که در تفکر کردن مخصوصا در مورد "خود واقعی ام "بسیار ضعیفم.
از آنجایی که عالم بی عمل مانند زنبور بی اصل می باشد.همزمان با آشنایی با نفس در عمل چکار باید کنیم؟یعنی اعمالی که ما را در معرفت نفس ورزیده می کند چیستند؟
با عرض پوزش از اینکه سوال هایم کمی از بحث جدا است .با تشکر فراوان

با سلام مجدد
زمانی که مثلا من در حال تفکر هستم در واقع در حال صحبت کردن در درون خودم هستم .ودرک مطالب توسط معنای کلماتی است که در ذهنم می آید.آیا این تفکر است ؟
رابطه بین حس مشترک و این کلمات و معانی که درک می شود چیست ؟
در بخش های قبلی راجع به قوای حواس (بینایی .شنوایی و .....)بحث نمودیم این ها همه از جنس ورودی بودند.یکی از خروجی ها سخن و کلام است اون چیست؟

رضاهو;303799 نوشت:
سلام خدمت استاد گرامی و دوستان آیا خود قوه ی خیال برای دیدن تخیّل های بیماری "برسام" کافی نمیباشد؟ به عبارتی چه نیازی به حس مشترک میباشد و چه طور با این برهان،قوّه ای فراتر از قوّه ی خیال اثبات میگردد؟ سوال دومی نیز از مباحث قبلی داشتم که شاید بتوانید راهنمایی بفرمایید: اینکه پرزهای روی زبانمان،ادراک مزّه ها را میکنند،چه ارتباطی با قوه ی بویای دارد که وقتی بینی خود را میگیریم،مزه ای را حس نکرده و حتی نمیتوانیم تشخیص نوع غذا را بدهیم؟(البته این بخش به دوخت و دوز های حس مشترک نیز باید مرتبط باشد گویا) با تشکر

با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان خوبم خصوصا جناب رضاهو
در مورد سوال اول حضرتعالی باید بگویم انشاالله بزودی پس از توضیح در مورد قوه حس مشترک به توضیح قوه خیال خواهیم پرداخت و در آنجا خواهیم گفت که قوه خیال یک قوه ای برای حفظ و نگه داری صور خیالیه است نه ادراک آنها، اجازه دهید توضیح بیشتر در این مساله را به موضع توضیح آن موکول نمایم.
و اما در مورد سوال دومتان باید بگویم بر خلاف آنچه تصور عموم مردم است که مزه و طعم غذا را صرفا از ناحیه زبان میدانند حقیقت آن است که قوه بویایی نقش بسیاری را برای ادراک طعم و مزه غذاها ایفا میکند. نه تنها قوه بویایی، بلکه قوه بینایی نیز در ادراک بهتر مزه غذاها موثر است.
برای تصدیق و تایید این مطلب کافی است چند آزمایش ساده انجام دهید مثلا كافي است غذاها و طعم‌هاي مختلف را يك بار با چشم بسته و يك بار با چشم باز بخوريد. سپس همين كار را به صورتي انجام دهيد كه مطمئن باشيد بيني خود را گرفته‌ايد و هيچ بويي را احساس نمي‌كنيد. نتيجه آزمايش خود را مورد بررسی قرار دهید.
آزمايش دیگر: يك آدامس نعناعي را آن‌قدر بجويد تا ديگر مزه نعناع احساس نشود. سپس مقداري شكر مثلاً به اندازه يك قاشق چايخوري بخوريد و سپس دوباره آدامس را بجويد. چه اتفاقي افتاد؟ مزه نعناع را دوباره احساس مي‌كنيد، نه؟!
چرا اين‌طور مي‌شود؟ اسانس نعناع كه به آن «منتول» گفته مي‌شود، خيلي بيشتر از آنچه ما فكر مي‌كنيم در آدامس وجود دارد. در واقع اتفاقي كه در آدامس مي‌افتد اين است كه شيريني آن از بين مي‌رود و در نتيجه طعم نعناع احساس نمي‌شود. به عبارت ديگر آنچه كه باعث مي‌شود مزه نعناع را متوجه بشويم، وجود شكر در آدامس است كه با از بين رفتن آن فكر مي‌كنيم ديگر نعناع وجود ندارد. بوي نعناع به وسيله بيني احساس مي‌شود و شيريني شكر از طريق دهان، سپس هر دوي اين پيام‌ها به مغز مخابره مي‌شوند و آنچه دريافت مي‌شود درك بوي تند و خنك نعناع است.
ادامه دارد...

[="Arial Black"][="Blue"]اکنون باور دانشمندان زیست شناسی برآن است که 80 درصد آنچه باعث مي‌شود مزه يك غذا را احساس كنيم، بوي آن است. يعني اگر با بيني گرفته غذا بخوريم طعم غذاها را خيلي متوجه نمي‌شويم. به همين دليل است كه وقتي سرما خورده‌ايم،‌ بسياري از غذاها به نظرمان بي‌مزه مي‌آيند!
و یا تحقيق‌ها نشان داده‌اند كه رنگ يك غذا بر روي طعم آن اثر مي گذارد. غذاهايي كه به رنگ قرمز يا نارنجي هستند شيرين تر احساس مي‌شوند و به همين دليل نياز كمتري به شكر دارند. اگرچه در مورد طعم شوري هنوز هيچ رنگي پيدا نشده كه با استفاده از آن بتوانيم ميزان مصرف نمك را در غذا كاهش دهيم.
متاسفانه فقط آنچه از منظر دانشمندان علم زیست شناسی پنهان مانده است این است که همه این ادراکات را مادی می پندارند و پرزهای زبان و لایه های بینی و طبقات چشم و سلولهای مغزی را علت تام و تمام این ادراکات معرفی می کنند در حالی که همه این اعضا و جوارح مادی، آلاتی هستند برای نفس و قوای باطنی ان همچون قوه بینایی و قوه شنوایی و قوه بویایی و قوه حس مشترک که این قوای مجرد نفس به توسط آلات مادی میتوانند در نشئه طبیعت ادراک نمایند.
[/]

رضاهو;303799 نوشت:
سلام خدمت استاد گرامی و دوستان

آیا خود قوه ی خیال برای دیدن تخیّل های بیماری "برسام" کافی نمیباشد؟ به عبارتی چه نیازی به حس مشترک میباشد و چه طور با این برهان،قوّه ای فراتر از قوّه ی خیال اثبات میگردد؟

سوال دومی نیز از مباحث قبلی داشتم که شاید بتوانید راهنمایی بفرمایید:
اینکه پرزهای روی زبانمان،ادراک مزّه ها را میکنند،چه ارتباطی با قوه ی بویای دارد که وقتی بینی خود را میگیریم،مزه ای را حس نکرده و حتی نمیتوانیم تشخیص نوع غذا را بدهیم؟(البته این بخش به دوخت و دوز های حس مشترک نیز باید مرتبط باشد گویا)

با تشکر:gol:

در مورد سوال دوم علاوه بر اینکه استاد توضیح دادن من هم تجربه ای دارم که شاید گفتنش بد نیست..
الان حدود سه ماه هست که بر اثر ی حادثه حس بویایی رو از دست دادم و تقریبن مزه ی هیچ غذایی رو حس نمیکنم...
(البته فقط غذاهای خیلی خیلی تند و یا وقتی آب لیموترش زیاد بریزم رو غذا خیلی خیلی کم حس میکنم طعم غذاها رو)

پس حس بویایی خیلی تاثیر داره ...

با سلام خدمت تمامی عزیزان

متن زیر را یکی از دوستانم برایم ارسال کرده است .امیدوارم مفید واقع شود.
[=&quot][/]
[=&quot]
[/]
[=&quot]مجله آمریکایی «نیوزویک» در شماره جدید خود مطلبی را به پزشک متخصص مغز و اعصاب اختصاص داده است که به گفته خودش، هفت روز «زندگی‌ای با هوش غیرانسان» را تجربه کرده است، تجربه ای که وی آن را حسی شیرین و «آن جهانی[/]» [=&quot]می داند. وی از دنیایی سخن می گوید که اتحاد اساس آن است و آن قدر زیباست که[/] «[=&quot]پنج ثانیه اش ارزش عمری انتظار را دارد[/]

[=&quot]دکتر «ایبِن الکساندر» که تجربه خود از مرگ و نیستی را در مطلب ویژه مجله «نیوزویک» به رشته تحریر در آورده، می‌نویسد[/]:

[=&quot]به عنوان یک جراح مغز هیچگاه به پدیده تجربه‌های جهان پس از مرگ و چنین مقولاتی باور نداشتم[/]. [=&quot]پدرم هم مانند خود من جراح مغز و اعصاب بود و من نیز به تبعیت از او راه خود را در دنیای علم پی گرفتم و جراح مغز شدم و در دانشگاه های زیادی از جمله[/] «[=&quot]دانشگاه هاروارد[/]» [=&quot]به تدریس این شاخه از علم پزشکی پرداختم[/]. [=&quot]بنابراین، ‌کاملاً می دانم در مغز آدم‌هایی که ادعا می کنند آن جهان را تجربه کرده‌اند چه می‌گذرد[/].

[=&quot]مغز آدمی از مکانیسم اعجاب آور و در عین حال فوق العاده ظریفی برخوردار است، کافیست اندکی از اکسیژن دریافتی مغز بکاهید تا واکنش نشان دهد. با چنین اوصافی، برایم جای تعجب چندانی نداشت که آدم‌هایی را ببینم که بعد از گذران دوره درمانی پس از آسیب‌های جدی و بازیابی هوشیاری خود، از تجربه‌های شگفتشان افسانه‌سرایی‌ها کنند. اما هرچه می‌گفتند هرگز بدان معنا نبود که چنین بیمارانی در دنیای واقعی به جایی سفر کرده باشند. مورد من نیز از دو جهت با تجربه همه این بیماران متفاوت بود؛ اول اینکه بخش کورتکس مغز من به طور کامل از کار افتاده بود و دوم اینکه در تمام مدت اغما نشانه‌های حیاتی من تحت نظارت دقیق پزشکان قرار داشت و پیوسته ثبت می‌شد[/].

[=&quot]این را هم بگویم که پیش از این‌ها، تعریفی که از خودم داشتم یک مسیحی معتقد بود که چندان هم عامل به فرائض دینی نیست. با این وجود از کسانی که علاقه‌مند بودند عیسی مسیح را موجودی فراتر از یک آدم خوب معمولی به حساب آورند هم کینه‌ای به دل نداشتم. حرف آنهایی را می‌فهمیدم که دوست داشتند باور کنند که بالاخره یک جایی در این دنیا خدایی هم هست و در دلم بهشان غبطه می‌خوردم که این ایمان بدون شبهه چه آرامشی را برایشان به ارمغان آورده[/]. [=&quot]با این همه، به عنوان یک دانشمند می‌دانستم که خودم نباید چنین باورهایی داشته باشم[/].

[=&quot]اوضاع بدین منوال بود تا اینکه سال ۲۰۰۸ رسید و در حالی که بخش «نئوکورتکس» مغزم از کار افتاده بود، هفت روزی را در حالت اغما به سر بردم[/]. [=&quot]در غیبت یک نئوکورتکس فعال، چیزی را تجربه کردم که موجب شد باور کنم که برای وجود هوشیاری پس از مرگ هم دلیل علمی وجود دارد. همینجا بگویم چون می‌دانم شکاکیون چه نظری راجع به چنین حرف‌هایی دارند، داستانم را با منطق و زبان علمی «یک دانشمند» بازگو خواهم کرد، یعنی همان چیزی که هستم[/].

[=&quot]اوایل صبح خیلی زود، حدود چهار سال پیش با یک سردرد شدید از خواب بیدار شدم. تنها به فاصله چند ساعت، کورتکس مغزم کاملا از کار افتاد[/]. [=&quot]کورتکس بخشی است که کنترل اندیشه ها و احساسات ما را برعهده دارد و باعث تمایز ما از دیگر جانداران است[/]. [=&quot]پزشکان بیمارستان عمومی «لینچبرگ» در ایالت ویرجینیا، که دست برقضا خودم هم آنجا به عنوان جراح مغز و اعصاب کار می‌کردم، به این نتیجه رسیدند که دچار نوعی مننژیت نادر شده‌ام که بیشتر در نوزادان دیده می‌شود. باکتری «ای کولی» افتاده بود به جان مایع مغزی نخاعم و ذره ذره مغزم را می‌خورد[/].

[=&quot]آن روز صبح، وقتی به اتاق اورژانس رفتم، اوضاعم آنقدر بد بود که امید چندانی به بهبود و ادامه زندگیم در قالب چیزی فراتر از یک گیاه وجود نداشت. مدتی زیادی نگذشت که همان روزنه امید هم از دست رفت[/]. [=&quot]هفت روز در اغمای کامل بودم، بدنم به هیچ محرکی پاسخ نمی داد و فعالیت‌های عالی مغزم کلاً مختل شده بود[/].

[=&quot]در چنین شرایطی هیچ توجیه علمی‌ای برای این حقیقت وجود ندارد که در حالی که بدنم در اغما کامل به سر می‌برد، ذهنم، هوشیاریم، خود خویشتنم، حی و حاضر بود[/]. [=&quot]نورون‌های کورتکس مغزم به واسطه حمله باکتریایی فلج شده بودند، اما نوعی هوشیاری و معرفت ورای ظرفیت‌های مغزی مرا به بُعد دیگری از این کائنات برد، بُعدی که حتی خوابش را هم هرگز ندیده بودم و هیچگاه در زمره باورمندانش نیز قرار نداشتم[/].

[=&quot]باری، ماه‌ها سپری شد تا بتوانم برای خودم هضم کنم که چه بر من گذشت. سوای غیرممکن بودن وجود هرگونه هوشیاری در شرایطی که داشتم، چیزهایی که آن موقع تجربه کرده بودم برای خودم هم به هیچ وجه توجیه پذیر نبود[/]: [=&quot]اول، یک جایی در میان ابرها بودم. ابرهایی بزرگ و پُف کرده به رنگ صورتی و سفید که در مقابل آسمان «آبی تیره» تضاد مشهودی ساخته بود[/].

[=&quot]بالاتر از ابرها -بی نهایت بالاتر- دسته دسته موجوداتی شفاف و نورانی در آسمان این طرف و آن طرف می‌رفتند و خطوط ممتدی را دنبال خود در فضا بر جا می‌گذاشتند. پرنده بودند یا فرشته؟ نمی‌دانم. بعدها که برای توصیف این موجودات دنبال واژه مناسب می‌گشتم این دو کلمه به ذهنم رسید، اما هیچ یک از این دو حق مطلب را درباره این موجودات اثیری ادا نمی‌کند که اساساً از هر آنچه در این کره خاکی می‌شناسم تفاوت داشتند، چیزهایی بودند پیشرفته‌تر و متعالی‌تر[/].

[=&quot]در دنیایی که بودم، دیدن و شنیدن دو مقوله جدا از هم نبود. انگار که نمی‌شد چیزی را ببینی یا بشنوی و به بخشی از آن بدل نشوی. هرچه که بود متفاوت بود و در عین حال بخشی از چیزهای دیگر، مثل طرح های درهم تنیده فرش های ایرانی...یا نقوش بال یک پروانه[/].

[=&quot]اما از این همه شگفت‌آورتر، وجود «فردی« بود که مرا همراهی می کرد؛ یک زن[/].

[=&quot]جوان بود و جزئیات ظاهری او را به طور دقیق به یاد دارم. گونه‌هایی برجسته و چشمانی به رنگ آبی لاجوردی داشت و دو رشته گیسوان طلایی- قهوه‌ایش در دو طرف صورت، چهره زیبایش را قاب گرفته بود. بار اول که او را دیدم روی یک سطح ظریف و نقش دار حرکت می‌کردیم که بعد از لحظه ای فهمیدم بال یک پروانه بود. میلیون‌ها پروانه دورمان را گرفته بودند و در رقص هماهنگ امواجی که ساخته بودند به جنگلزارهای پایین سرازیر می‌شدند و مجدد به بالا و دور ما اوج می‌گرفتند. انگار که رودی از زندگی و رنگ در هوا جریان داشت[/]. [=&quot]لباس زن ساده بود، مثل یک کشاورز. اما رنگ‌هایش همان ویژگی درخشان، تأثیرگذار و سرشار از زندگی‌ای را داشت که در دیگر چیزهای حاضر در آن مکان به چشم می‌خورد[/].

[=&quot]زن به من نگاهی انداخت، جوری که می گویم تنها پنج ثانیه از آن نگاه ارزش تمام زندگی تا آن لحظه را دارد و هر چه قبل از آن به سرتان آمده باشد، دیگر اهمیتی ندارد. نگاهش عاشقانه نبود[/]. [=&quot]دوستانه هم نبود. نگاهی بود که ورای تمامی اینها بود و فرای همه مراحل عشقی که این پایین در زمین شناخته‌ایم. چیزی برتر بود که همه انواع دیگر عشق را درونش داشت ولیکن از همه آنها بزرگتر بود[/].

[=&quot]زن بدون اینکه واژه‌ای بر زبان آورد با من حرف زد. پیامش مثل نسیمی به درونم نفوذ کرد و همانجا در دم فهمیدم که همان است. فهمیدم دنیای دور و برمان نه رویا است و نه گذرا و بی‌اساس است، بلکه حقیقی است[/].

[=&quot]پیامی که از زن گرفتم سه بخش داشت، که اگر بنا باشد به زبان زمینی ترجمه‌اش کنم، چیزی شبیه به این خواهد شد[/]:

«[=&quot]بسیار معشوقی و نازنین، تا همیشه[/]

«[=&quot]هیچ ترسی نداری[/]

«[=&quot]هیچ اشتباهی مرتکب نخواهی شد[/]

[=&quot]فیزیک نوین می‌گوید که جهان پیرامون ما یکپارچه و غیرمنفک است. اگرچه به ظاهر در دنیایی از تفاوت ها زندگی می کنیم، برپایه قوانین فیزیک، زیر این ظاهر متفاوت هر شیء و هر رویدادی در هستی در پیوند کامل با اشیا و رویدادهای دیگر است و به بیان دیگر «فرق باطن» وجود ندارد[/].

[=&quot]تا پیش از تجربه‌ام، همه این نظرات برایم جنبه انتزاعی داشتند و درک‌ناپذیر، اما امروز حقیقت‌های زندگیم را تشکیل می‌دهند. به این باور رسیده‌ام که کائنات بر اساس وحدت ایجاد شده است[/]. [=&quot]اکنون می‌دانم که عشق را هم باید به این معادله افزود[/]. [=&quot]دنیایی که من در اغمای بدون مغز انسانیم تجربه کردم همانی بود که آلبرت انیشتین و عیسی مسیح، هر دو، از آن سخن گفته‌اند و صد البته که هر کدام با روش بسیار متفاوت خودشان[/].

[=&quot]من سال‌های سال به عنوان جراح مغز و اعصاب در معتبرترین مؤسسات جهانی خدمت کرده‌ام. می‌دانم که بسیاری از همکارانم بر این باور پافشاری می‌کنند که مغز، و به ويژه کورتکس، این عضو کلیدی، سر منشأ هوشیاری خاص نوع آدمی است[/]. [=&quot]خود من هم همین طور فکر می‌کردم. اما این باور، این نظریه امروز در برابر من رنگ باخته و آنچه بر من گذشت در پهنه باورهایم جایی برای آن باقی نگذاشت. از همین رو قصد دارم باقیمانده عمرم را به بررسی ذات راستین هوشیاری بپردازم و به همکارانم در عرصه علم و نیز به جهانیان نشان بدهم که ما پدیده‌هایی بسیار بسیار فراتر از مغزهای فیزیکی خود هستیم[/].

[=&quot]در دنیای امروز بسیاری بر این عقیده‌اند که واقعیت معنوی دین در دنیای مدرن قدرت خود را از دست داده و علم، در برابر ایمان، راه رسیدن بشر به واقعیت وجود است[/]. [=&quot]پیش از این تجربه، من نیز تا حد زیادی در صف طرفداران این مکتب بودم، اما امروز متوجه شده‌ام که این دیدگاه به شدت ساده‌انگارانه است. تصویر مادی‌گرا از کالبد و مغز به عنوان مولدان هوشیاری، و نه ظرف آن، محکوم به شکست است. در مقابل، تلقی نوینی از کالبد و ذهن ظهور خواهد کرد که هم اکنون هم نشانه‌هایش را می‌توان مشاهده کرد. این دیدگاه نو به همان میزان مبتنی بر دین است که بر دانش استوار و غایتش را چیزی قرار خواهد داد که بزرگترین دانشمندان بیش و پیش از هر چیزی در طول تاریخ بشری همواره در جستجوی آن بوده اند؛ چیزی به نام حقیقت[/].

[="Arial Black"][="Blue"][="arial black"][="navy"]با عرض سلام خدمت همه سروران گرامی ام و با تشکر فراوان از دوست خوبم جناب سید منصور بخاطر نقل مطلب مفیدی که جهت تنوع مطالب برای عزیزان بیان نمودند.
کاملا درست است این قبیل تجربیات معنوی برای علما و دانشمندان بسیاری در طول روزگاران حاصل شده است که در صفحات تاریخ برخی از آنها ثبت و ضبط شده و اسناد آن در کتابخانه های فراوانی نیز موجود است.
ای کاش این حجت باطنی عقل ما که از هر گم کرده نسیان یافته ای به ما نزدیکتر است با ظرافت و لطافتی که خاص خود است در کلمات کتاب تکوینی نظام احسن عالم به مطالعه برمی خواست تا از آن بیشمار معانی نوریه اش توشه ای برگیرد تا مباد سرگشتگی و سرگردانی یک عمرِ بطلان یافته اش، صرفا با تجربه دینی چند دانشمند راه گم کرده غربی و شرقی مبدل به حقیقت یابی شود. زیرا آنرا که توفیق بهره مندی از لقمه های بی نهایت سفره عام و خاص قرآن و روایات است چه حاجت به دریوزگی و گدایی از خاندان بی کرامت است.
ای کاش عقل و اندیشه آدمی آنچنان در اوج بود تا بر اساس همان دستور العمل انسان ساز تفکر در قرآن کریم، نشانه های فراوانی را از تجرد و بقای نفس پس از مرگ مشاهده می کرد، نشانه های فراوانی که ما و جهان پیرامون ما را احاطه کرده ولی به جهت اشتغال به امورات گوناگون از آنها غفلت زده ایم.
مانند خواب دیدن که یکی از این نشانه های بیشمار است و اندیشه در آن درهای بسیاری از علوم و حقایق را به روی آدمی می گشاید...
ای کاش عقل غفلت زده خواب آلود ما برای دمی در این سرای پر اسرار بیدار گشته و در دریای بیکرانه انوار به غواصی پرداخته و از آن همه خزائن درّ و گوهری به یادگار بر میداشت.
و در آخر ای کاش از قِبَل نور عقلی که در نهاد همگی ما تلالو افکنده است چاره ای بر این ممات و عادات و دنیازدگیمان نموده واز مبهمات حقایق انسان ساز قرآن و عرفان پرده ای افکنده، بال پرواز به اوج آسمانهای جان می گشودیم و برای ساعتی لذت حقیقی انسان بودن را می چشیدیم که به راستی چه لذت غیر قابل وصفی است آن جنت ذات فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
ای جان اگر تو هم سودای رخ جمال جانان داری فرصت پرواز را در این دو روزه دنیا غنمیت شمار، شاید که نگاهِ غرقِ فروغِ جهان افروزش، تو را نیز لایق دیدار ببیند...
[/]
[/]
[/]