بحثی در رابطه با اصالت ادراکات بشری...

تب‌های اولیه

506 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز
شما میفرمایید
این جهان ناقص است زیرا میز من در آن طرف اتاق هم میتوانست باشد بدون آنکه آسمان به زمین بیاید، پس جهانی وجود دارد که میز من درطرف دیگر اتاق باشد.
اولاً :
برادر من چنین حالاتی و امکان چنین جهان هایی به صورت وهم آلودی بیشمار است
زیرا مسئله یک میز و یکی دو متر آنطرف تر بودن نیست
این میز می توانست از یک آنگستروم تا یک میلیمتر تا همین یکی دو متر فرضی شما، نه به آن طرف اتاق، بلکه به هر سوی اتاق حرکت کند.
علاوه بر آنکه رنگ اتاقتان طیف های گسترده تر و ابعاد و کفپوش اتاقتان انواع و رنگهای بسیار مختلفتر و محل اتاقتان در منزل یا آپارتمانتان یا محل سکنی شما در هر جای شهر یا شهرِ سکونتِ شما در هر محل از جغرافیای زمین باشد.
یا خود تابع هر یک از شهر های زمین باشید.
یا بینام عضو اول این خانواده یا عضو آخر خانواده باشد. سن بینام با این سن یا یا در حال تولد یا در کهنسالی باشد.
خانواده شما با سه یا الی مشاءالله با ده یا بیست عضو محتمل بود.
جنسیت بینام دختر یا پسر یا بنیام الآن در حال وضع حمل باشد.
یا مثلا نسل آدمها با آبشش در دریا یا زمین با نصف جرم الآن بدون حیات یا زمین با فاصله نصف با خورشید و ............
غیر از احتمال وقوع چننین جهان های مادی امکان وقوع جهان های غیر مادی هم هست و یا بسیار حالات وهم آلود و بیشمار که به هیچ وجه منجر به بروز جهان نشود
هر چیزیا ناچیزی امکان تبلور از az شما را دارد
این جهان ها و حالات چه ربطی به ما و این جهان دارد
اینها مثل همان قوری کوچک چینی بین مریخ و زمین هستند
این جهان ها جهان هایی موازی هستند که میتوانند به پایان خود رسیده باشند میتوانند در حال شروع باشند یا که اصلا نباشند
ولی ساکنین و اجزایشان نه متحیرند؛ نه بینام.
اعضاء و زیر مجموعه هایشان هم علی رغم مشابهت یا مخالفت یا با تفاوت میلی متری ما نیستیم.
دوماً: (ثانیاً:)
ما دراین جهان با این شرایط که موفق به درک و زندگی در آن هستیم، هستیم.
اگر جهان دیگری باشد که الآن ذره ای این میز شما و فقط هم این میز شما با حفظ تمامی شباهت ها و تاریخ جهانش جابجا بود آن جهان، این جهان ما نیست جهانی دیگر است موازی با ما که نه مبدأش با ما یکیست و نه مقصدش با ما یکیست
موسی به دین خود عیسی به راه خود
مسئله این است ما در این جهانیم و فقط این جهان، دلیلی بیاور که این جهان ناقص است.
از همان ابتدا به شما گفتم فراتر از این جهان را ما در نمی یابیم
ممکن بودن یا ناممکن بودن جهان ها ی موازی هم توفیری در زندگی مان ندارد ما هستیم و همین فرصت محدود زندگی.
وهمی نیست؛ هستیم.
مگر نمیگویید با واسطه هستیم بسیار خوب با واسطه فعلا آفریدگار حکیم ما که این جهان را آفریده، او خدای واحد ماست.
این واسطه حقیر خدای کامل ماست.
بدون گذر از خواست این واسطه، و گذر از این در، مفری داری؟
بگذار به این ده راهمان بدهند، بعد سراغ کدخدا را بگیریم.

متشکرم

سلام با اجازه:

این جهان کامل است واگرکامل نبود محل تردید بودوهستی مساوق بااین ولاغیر همین عالم است

[=&quot]عرض سلام و ادب[/]
[=&quot]با تشکر از نازنين دوست متحيرمان
[/]
[=&quot]
[/]
[=&quot]دوست عزيز جناب بينام:
[/]
[=&quot]شما در طول اين بحث هم اشاره به روش عقلي(عقل جز، عقل معاش، روش فلسفي ، مغز) و هم روش شناخت از طريق دل (يا شهوديا اشراق يا عشق يا ....) [/][=&quot]نموديد. ظاهرا نقطه عطف مباحث شما اعتقاد به خالق کامل واحد است. و ظاهرا صحت اين گزاره از روش دوم فوق حاصل شده است ، که حداقل براي حقير قابل فهم نيست.[/]
[=&quot]همانگونه که عرض کردم اگر کسي باور به اين مفروض شما داشته باشد (اعتقاد به خالق کامل واحد باتعريفي که مدنظر حضرتعالي است) ، اثبات مخلوق کامل يا .... بحث بيهوده[/][=&quot]​[/][=&quot]اي است. [/][=&quot]گزاره اعتقاد به مخلوق کامل شما (که مورد بحث است) در گزاره اعتقاد به خالق کامل مستتر است[/][=&quot] و قبول آن گزاره به شکل مفروض عملا نيازمند اثبات اضافي ديگري نيست.[/]
[=&quot]
[/]

[=&quot]به نظر حقير جهت ادامه بحث پيش از هر چيز ، اين ابتدايي ترين سوال مطرح است، که[/][=&quot] مبناي شما در اين مباحثه کدام روش شناخت است؟ [/]

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوستان عزیز و گرامی :Gol:

خدمت دوست عزیزم، جناب متحیر:

نقل قول:

این جهان ناقص است زیرا میز من در آن طرف اتاق هم میتوانست باشد بدون آنکه آسمان به زمین بیاید، پس جهانی وجود دارد که میز من درطرف دیگر اتاق باشد.
اولاً :
برادر من چنین حالاتی و امکان چنین جهان هایی به صورت وهم آلودی بیشمار است
...
هر چیزیا ناچیزی امکان تبلور از az شما را دارد
...
ولی ساکنین و اجزایشان نه متحیرند؛ نه بینام.

ما هم همین را گفتیم.

نقل قول:
اینها مثل همان قوری کوچک چینی بین مریخ و زمین هستند

خیر. قوری مثال شما حکم یک ادعای بی اساس را دارد. حال آنکه مخلوق کامل و نتایج منطقی آن مستند به کمال و وحدانیت خداوند هستند. پس اگر اصل کمال و وحدانیت خداوند آنها را به اثبات برساند (که می رساند)، هرکس که به کمال و وحدانیت خداوند معتقد باشد، باید آنها را هم بپذیرد. مثالی که ارائه می فرمایید نامربوط است.

نقل قول:
این جهان ها و حالات چه ربطی به ما و این جهان دارد

ربطش این است که ما بر اساس کمال و وحدانیت خداوند می توانیم وجودشان را استنباط کنیم. اگر وجود چیزی منطقاً به اثبات برسد، دور زدن آن و چشم پوشی از آن بیشتر شبیه به بهانه گیری و تلقین است تا دنبال کردن منطق.

نقل قول:

ما دراین جهان با این شرایط که موفق به درک و زندگی در آن هستیم، هستیم.
اگر جهان دیگری باشد که الآن ذره ای این میز شما و فقط هم این میز شما با حفظ تمامی شباهت ها و تاریخ جهانش جابجا بود آن جهان، این جهان ما نیست جهانی دیگر است موازی با ما که نه مبدأش با ما یکیست و نه مقصدش با ما یکیست
موسی به دین خود عیسی به راه خود

ما در این جهان و با این شرایط موفق به اثبات منطقی وجودِ عوالم بیشمار در خلقت خداوند شدیم. پس تا اینجایش به ما مربوط است. در ثانی جهانهای دیگر هم مخلوق خداوند هستند. چطور آنها را به کلی از ما جدا می فرمایید؟ از همه مهم تر اینکه همگی ریشه در A دارند.

نقل قول:
مسئله این است ما در این جهانیم و فقط این جهان، دلیلی بیاور که این جهان ناقص است.

پاسخ این سؤال در پستهای قبلی موجود است. وقتی یک شئ محدودیت داشته باشد، یعنی چیزی متصور باشد که بتواند در آن باشد ولی نباشد، در آن صورت آن شئ (از آن منظر) ناقص است. این عین منطق است.

نقل قول:
از همان ابتدا به شما گفتم فراتر از این جهان را ما در نمی یابیم

این ادعای شما مستند به هیچ مدرکی نیست. بلکه به قول خودتان یک مظنه است. قصد حقیر هم همین بوده که با استناد به مخلوق کامل نشان دهم که ما قادر به درک فراتر از این جهان هستیم.

نقل قول:

مگر نمیگویید با واسطه هستیم بسیار خوب با واسطه فعلا آفریدگار حکیم ما که این جهان را آفریده، او خدای واحد ماست.
این واسطه حقیر خدای کامل ماست.
بدون گذر از خواست این واسطه، و گذر از این در، مفری داری؟

دوست عزیز. اگر شما خداوند را واحد و کامل می دانید، در آن صورت منطقاً ناچارید مخلوق کامل را هم بپذیرید. یعنی چه که فعلاً با واسطه آفریدگار حکیم؟ این جملات دوپهلو به چه معناست؟

لطفاً به سؤال حقیر مستقیماً و روشن و واضح پاسخ دهید.

خدمت دوست عزیزم، جناب alisadra:

از مشارکت شما در بحث متشکرم. :Gol:

نقل قول:
این جهان کامل است واگرکامل نبود محل تردید بودوهستی مساوق بااین ولاغیر همین عالم است

اگر منظورتان از این جهان، جهان ماده است باید خدمتتان عرض کنم عدم اصالت وجودی و نقصش مفصلاً به اثبات رسیده است. هرچند برخی از دوستان به مطالب منطقی ارائه شده توجهی نکنند و استدلال درخوری نیاورند.

کامل یعنی از همه نظر نقص نداشته باشد. حال آنکه یکی از منظرهایی که این جهان در آن نقص دارد، همین نبودنِ احتمالات شدنی است. و البته هر نبودی برای خودش محلِ تردیدی است. :Sham:

خدمت دوست عزیزم، جناب manmehdiam:

نقل قول:
شما در طول اين بحث هم اشاره به روش عقلي(عقل جز، عقل معاش، روش فلسفي ، مغز) و هم روش شناخت از طريق دل (يا شهوديا اشراق يا عشق يا ....) [=&quot]نموديد. ظاهرا نقطه عطف مباحث شما اعتقاد به خالق کامل واحد است. و ظاهرا صحت اين گزاره از روش دوم فوق حاصل شده است ، که حداقل براي حقير قابل فهم نيست.
[=&quot]همانگونه که عرض کردم اگر کسي باور به اين مفروض شما داشته باشد (اعتقاد به خالق کامل واحد باتعريفي که مدنظر حضرتعالي است) ، اثبات مخلوق کامل يا .... بحث بيهوده[=&quot]​[=&quot]اي است. [=&quot]گزاره اعتقاد به مخلوق کامل شما (که مورد بحث است) در گزاره اعتقاد به خالق کامل مستتر است[=&quot] و قبول آن گزاره به شکل مفروض عملا نيازمند اثبات اضافي ديگري نيست.

[=&quot]به نظر حقير جهت ادامه بحث پيش از هر چيز ، اين ابتدايي ترين سوال مطرح است، که[=&quot] مبناي شما در اين مباحثه کدام روش شناخت است؟

اینکه حقیر بر چه اساسی به خالق کامل واحد معتقدم بحث دیگری است.

و البته اینکه مخاطبین به چه علت خداوند را کامل و واحد بدانند هم چندان تأثیری در بحث ندارد. بنده به خاطر عجز در اثبات وجود خداوند و کمال و وحدانیت او، از ابتدا فرض را بر این گذاشتم که مخاطبین به خالق کامل واحد معتقد باشند تا وقتی به اینجای بحث رسیدیم، مشکلی پیش نیاید.

همانطور که خودتان اشاره فرمودید، مخلوق کامل به سادگی از خالق کامل واحد استنباط می شود و به قول خودتان نیازی به اثبات اضافی ندارد. به همین خاطر است که وقتی با مخالفتهای بیمورد جناب متحیر مواجه شدم، بسیار تعجب کردم.

در رابطه با این بخش از مباحثه، فرض بر این بود که خالق کامل واحد مورد توافق طرفین است، و بنده می خواستم با اشاره به آن، بدیهی بودن مخلوق کامل را نشان دهم و بلافاصله وارد بحث ادراک اصیل شوم. ولی با توجه به مشکلات پیش آمده در این بخش، چنین چیزی فعلاً مقدور نیست.

بعد از مشاهدۀ زیر سؤال رفتن خودِ کمال و وحدانیت خالق، راهی برای اثبات منطقی کمال و وحدانیت خالق وصف ناشدنی به ذهنم رسید. با استناد به موارد متعددی که در آن جناب متحیر خداوند را موجودی ورای ادراک و وصف ناشدنی دانستند، حقیر بر آن شدم تا با استناد به همان اعتقادات کمال و وحدانیت خداوند را به اثبات برسانم تا دیگر هیچ بحثی در زمینۀ مخلوق کامل باقی نماند.

ولی با توجه به اینکه جناب متحیر جملات صریح خودشان مبنی بر یکی بودنِ صفات خداوند و غیره را رسماً زیر سؤال بردند، دیگر نمی توانم چنین ریسکی بکنم، و برای ادامۀ هر نوع بحثی لازم است طرفین صادقانه عقاید صریح و روشن خودشان را ارائه کنند تا بعداً دیگر امکان تغییر موضع وجود نداشته باشد. البته این از اصول اساسی یک بحث منطقی است و بنده همان اول هم به این نکته اشاره کرده بودم.

به این ترتیب، در حال حاضر موضوع بحث در نظر اینجانب اثبات توحید است. ولی برای اثبات آن لازم است مخاطبین به خالقی شناخته نشدنی اعتقاد داشته باشند:

الإمامُ عليٌّ عليه ‏السلام : اللّه‏ُ مَعْناهُ المَعْبُودُ الّذِي يَأْلَهُ فِيْهِ الْخَلْقُ وَيُؤْلَهُ إلَيْهِ ، وَاللّه‏ُ هُوَ المَسْتُورُ عَنْ دَرْكِ الأبْصَارِ ، المَحْجُوبُ عَنِ الأوْهَامِ وَالخَطَرَاتِ .
امام على عليه ‏السلام : اللّه‏ به معناى معبودى است كه آفريدگان درباره او حيرانند و [نيز] كسى كه بدو پناه برده مى‏شود. اللّه‏، هموست كه از ديده‏ها پوشيده است و از وهم و خيال در پرده.

الإمامُ الباقرُ عليه ‏السلام : اللّه‏ُ مَعْنَاهُ المَعْبُودُ الّذِي ألِهَ الخَلْقُ عَنْ دَرْكِ مَاهِيَّتِهِ والإحَاطَةِ بِكَيْفِيَّتِهِ .
امام باقر عليه ‏السلام : اللّه‏ به معناى معبودى است كه خلايق در رسيدن به چيستى او و احاطه بر چگونگى‏اش حيرانند.

به عبارتی مخاطب باید خالق را خارج از دسترس خلایق بداند.

در این چند پست تلاش حقیر این بوده که وجودِ این اعتقاد در بین اعتقادات جناب متحیر آشکار شود، ولی ایشان زیر بارِ بحث مستقیم نمی روند. علتش را هم نمی دانم.

البته در بین فرمایشات دوستان، جملاتی یافت می شود که دلالت بر وجود چنین اعتقادی بکند. ولی حقیر اصلاً دلم نمی خواهد با استناد به آنها کمال و وحدانیت خداوند را به اثبات برسانم، ولی بعد ناگهان دوستان تصمیم بگیرند خود وجود خداوند را زیر سؤال ببرند.

پس باید موضع طرفین کاملاً روشن باشد. هر کس یک اعتقادات قلبی دارد. خواست ما این است که این اعتقادات قلبی روشن شود تا بر اساس همانها پیش برویم.

اگر شما خودتان هم معتقد به چنین خالقی هستید (درک ناشدنی)، این مطلب را صریحاً اعلام بفرمایید تا دربارۀ کمال و وحدانیتش وارد بحث شویم.

بحث محدود به جناب متحیر نیست و هر کسی که بخواهد می تواند مشارکت کند. ولی باید اعتقادات قلبی خودش دربارۀ خداوند را واضح و آشکار اعلام بفرماید.

با تشکر فراوان
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز
با چه منطقی وجود یک قوری بسیار کوچک چینی که با هیچ تلسکوپی قابل مشاهده نباشد را که مدعی هستیم در مداری بیضوی بین زمین و مریخ است را رد میکنید؟
ولی وجود وهم آلود دنیاهای بی شمار که بسیار مسخره تر ازاین ادعاست را به عنوان یک واقعیت محض می پذیرید؟ ولی ادعایی به این کوچکی یعنی قوری بسیار کوچکی که حتی با بزرگترین تلسکوپ ها هم قابل مشاهده نباشد را نمی پذیرید؟
چرا وجود جهانی را باآلیس هم پایه این جهان ما واقعی می پندارید ولی این فرض کوچک ما را پذیرا نیستید؟
با پذیرش آن جهان های غریب خدای شما کامل است ولی پذیرش این قوری نافص است؟

متشکرم

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز

متحیر;114326 نوشت:
پاسخ این سؤال در پستهای قبلی موجود است. وقتی یک شئ محدودیت داشته باشد، یعنی چیزی متصور باشد که بتواند در آن باشد ولی نباشد، در آن صورت آن شئ (از آن منظر) ناقص است. این عین منطق است.

برادر من این محال ذاتی است یعنی چه که هم میز در این اتاق باشد و در همین زمان همین میز در یک آنگستروم آنطرف تر باشد و یا در یک متر دورتر هم آنطرفتر در یک زمان باشد!

آن موقع راجع به کدام میز صحبت میکنیم اصلا مگر ممکن است عین یک وافعه در دو محل باشد
یک واقعه با زمان و مکان مشخص میشود وقتی دو مکان برای یک واقعه تعریف میکنی یعنی دو واقعه مجزا
بینام عزیز معلوم است چه میگویی؟
این سؤال شما با آن تصورات جهانهای موازی بسیار متفاوت است
در این جهان شما هویتی نیست هیچ چیز نیست که بخواهد مرز داشته باشد یا خلقتی داشته باشد
برادر من وجود یک شیء در یک آن واحد در دو محل؛ حال بسیار نزدیک، یا بسیار دور؛ غیر منطقی است
دقت فرمایید آن موقع دو شئ داریم که ظاهر و یا باطن مشابه دارند ولی از آنجا که دو مکان متفاوت دارند دو شئ هستند

به قول جناب manmehdiam گرامی
بفرمایید این ادعای شما محورش دل است؟, منطق است؟, تجربه است؟, فلسفه است؟, دین است؟, چه چیزی مبنا و محور صحبت شماست؟
بنده ادعا دارم که این جهان بر طبق قوانینش کامل است
شما مثال و تجربه و مشاهد ه ای بیاور و بگو شما این تجربه را تکرار کنید این منظره را ببینید با این دلایل این جهان ناقص است

متشکرم

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز و گرامی :Gol:

نقل قول:
با چه منطقی وجود یک قوری بسیار کوچک چینی که با هیچ تلسکوپی قابل مشاهده نباشد را که مدعی هستیم در مداری بیضوی بین زمین و مریخ است را رد میکنید؟

مگر بنده این احتمال را رد کردم؟

نقل قول:
ولی وجود وهم آلود دنیاهای بی شمار که بسیار مسخره تر ازاین ادعاست را به عنوان یک واقعیت محض می پذیرید؟

تا به حال هزار بار اعلام شده است، بار دیگر هم اعلام می شود: آنچه عرض شد وابسته به کمال و وحدانیت خداوند است و با استناد به آن اصل به اثبات می رسد.

عدم توجه شما به این هزار و یک بار اعلام موضوع کم کم دارد حالت مغالطه به خودش می گیرد. :Sham:

نقل قول:
ولی ادعایی به این کوچکی یعنی قوری بسیار کوچکی که حتی با بزرگترین تلسکوپ ها هم قابل مشاهده نباشد را نمی پذیرید؟

حقیر کی این احتمال را رد کردم؟ حال آنکه بر اساس عرض خودم، عوالمی متصور هستند که در آنها قوری شما هم باشد.

نقل قول:

چرا وجود جهانی را باآلیس هم پایه این جهان ما واقعی می پندارید ولی این فرض کوچک ما را پذیرا نیستید؟
با پذیرش آن جهان های غریب خدای شما کامل است ولی پذیرش این قوری نافص است؟

از آنجا که قوری شما وابسته به هیچ اصلی نیست، آن را به آن شکلی که شما مطرح می فرمایید می شود زیر سؤال برد.

ولی همانطور که عرض شد با توجه به کمال خلقت خداوند، باید عوالمی باشند که در آنها قوری شما هم باشد.

نقل قول:

برادر من این محال ذاتی است یعنی چه که هم میز در این اتاق باشد و در همین زمان همین میز در یک آنگستروم آنطرف تر باشد و یا در یک متر دورتر هم آنطرفتر در یک زمان باشد!

آن موقع راجع به کدام میز صحبت میکنیم اصلا مگر ممکن است عین یک وافعه در دو محل باشد
یک واقعه با زمان و مکان مشخص میشود وقتی دو مکان برای یک واقعه تعریف میکنی یعنی دو واقعه مجزا

خیر. محال ذاتی نیست. مخلوق کامل این مسئله را روشن می کند. منظور ما این است که مخلوق کامل می تواند به تمامی حالات متصور متجلی شود. به این ترتیب، همان واقعیتی که در ذهن من به شکل اتاق کنونی خودم متجلی می شود، می تواند به هر شکل دیگری هم متجلی شود... یعنی هرچه تصور (ادراک) شود، بازتاب همان واقعیتِ واحدِ کامل است.

به این ترتیب، چه حالت کنونی اتاق بینام، و چه هر حالت دیگر، همه و همه اگر باشند بازتاب A هستند، و بودنِ A به نوعی به معنای بودنِ تمامی آن حالات است.

نقل قول:
بینام عزیز معلوم است چه میگویی؟

برای خودم که عین روز روشن است چه می گویم.

نقل قول:
این سؤال شما با آن تصورات جهانهای موازی بسیار متفاوت است

همینطور است.

نقل قول:
در این جهان شما هویتی نیست هیچ چیز نیست که بخواهد مرز داشته باشد یا خلقتی داشته باشد

اگر منظورتان از «جهان شما»، عالَم ذهنی بینام است، باید خدمتتان عرض کنم این عالَم ذهنی از جنس a و ناقص می باشد.

کمال مورد اشاره متعلق به A است.

نقل قول:
برادر من وجود یک شیء در یک آن واحد در دو محل؛ حال بسیار نزدیک، یا بسیار دور؛ غیر منطقی است

وقتی هر دو شئ بازتاب یک شئ واحد در آینه باشند، آنگاه حتی اگر آینه ها را هم برداریم، حقیقت وجودی آن دو شئ که همان شئ اصلی است موجود و عینِ واقعیت است. به این ترتیب، با بودنِ شئ اصلی، هر دو شئ به نوعی هستند.

با بودنِ A، همۀ بازتابهای متصور از A هم هستند. اگر در عالَم ذهنی بینام و متحیر خبری از آنها نباشد، علتش نقص آینۀ ذهن ماست که توان ارائۀ آن بازتاب را ندارد. نه اینکه A نتواند به آن شکلها ادراک شود.

نقل قول:
دقت فرمایید آن موقع دو شئ داریم که ظاهر و یا باطن مشابه دارند ولی از آنجا که دو مکان متفاوت دارند دو شئ هستند

چه دو شئ، چه بینهایت شئ، وقتی همۀ آنها را بازتاب A (مخلوق کامل) بدانیم، شبهات شما همگی منطقاً رفع می شوند.

نقل قول:
شما مثال و تجربه و مشاهد ه ای بیاور و بگو شما این تجربه را تکرار کنید این منظره را ببینید با این دلایل این جهان ناقص است

دوست عزیز. تعریف شما از نقص چیست؟ اگر چیزی در شرایط مشابه یکسان بماند کامل است؟ این تعریف با عقل جور در نمی آید.

تجربه و مشاهده می خواهید؟ چشمانتان را ببندید و فرض کنید که اژدهای هفت سری در اتاقتان باشد. حالا چشمانتان را باز کنید. هست؟ خیر. پس حالت کنونی می تواند شامل چیزی باشد که نیست، در نتیجه از آن منظر ناقص است.

ممکن است نبودنِ اژدهای هفت سر در اتاق شما، در نظر شما عین کمال محسوب شود. ولی تا آنجاییکه به بحث خداشناسی مربوط می شود، منطقاً نبودنِ چیزی که خلق کردنش در توان خالق واحد کامل لازمان باشد، به معنای وجودِ نقص و کم کاری در فعل اوست.

مگر آنکه نعوذبالله مدعی شوید خداوند توان خلق اژدهای هفت سر را ندارد که در آن صورت خواهان اثبات شما در باب این ادعا خواهیم شد.

نقل قول:
بفرمایید این ادعای شما محورش دل است؟, منطق است؟, تجربه است؟, فلسفه است؟, دین است؟, چه چیزی مبنا و محور صحبت شماست؟

عرض شد:

مخلوق کامل از خالق واحد کامل استنباط می شود. این از مبنا و محور مخلوق کامل.

از کمال مخلوق کامل Angel هم وجودِ عوالِم بیشمار استنباط می شود. (عوالِمی از جنس a)

برای زیر سؤال بردن این موارد، باید کمال و وحدانیت خالق زیر سؤال رود. اگر خالق را برتر از مخلوقات و ادراک نشدنی بدانیم، آنگاه شاید بتوان کمال و وحدانیتش را به اثبات رساند.

و شما همچنان سؤال روشن حقیر در رابطه با خداوند را بی پاسخ گذاشته اید، که کم کم دارد حالت «فرار از مناظره» به خودش می گیرد. اگر مایل به بحث هستید، عقاید قلبی خودتان دربارۀ خداوند را رسماً و صریحاً اعلام بفرمایید تا بر مبنای همانها کمال و وحدانیت او را به اثبات برسانیم. ان شاء الله

امیدوارم پس از اثبات این موارد، شما ناگهان خودِ خداوند را زیر سؤال نبرید. :Sham:

با تشکر فراوان
یا حق

سلام وعرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز

بینام;114283 نوشت:
البته اینکه مخاطبین به چه علت خداوند را کامل و واحد بدانند هم چندان تأثیری در بحث ندارد. بنده به خاطر عجز در اثبات وجود خداوند و کمال و وحدانیت او، از ابتدا فرض را بر این گذاشتم که مخاطبین به خالق کامل واحد معتقد باشند تا وقتی به اینجای بحث رسیدیم، مشکلی پیش نیاید.

بینام گرامی عزیز دل
گفتیم خدا کامل است
ولی منظورمان به خالق و آفریدگار این جهان است
احتمالا این بار هم، خود را در، هم نامیِ عبارتها مخفی کردید
همانطور که az را به جای a برای ما نسخه پیچیدید
این خالق کامل شما هم نام خدای کامل شده
بله خالق و آفریدگار حکیمی که جهان آفرین است کامل است
ولی نه خالقی که اوهام بیافریند
برادر من، در اندیشه من، هزاران اشتباه است اعم از دروغ و افترا میل به گناه و جنایت و هزاران چیز چرند و یا آمال خواستهای بیجا که مثل طوفان در ذهنم نقش میبندد و رها میشود و شاید در آنها یک اندیشه درست باشد شاید هم نباشد
خالق این اندیشه ها کیست؟
خالق این اندیشه ها اگر خداست که خدا اشتباه نمی آفریند
اگر خالق این اندیشه ها خدا نیست پس خدا ناقص است
اندیشه من ممکن است یک سوء ظن تا خواب و خیال یا فانتزی یا برداشت اشتباه از یک رویداد باشد
خدا در این جا چه نقشی دارد؟
اگر شما اندیشه خود را آنقدر رها کردید که هر چه به ذهنتان را می رسد مشابه عین واقعش را نه در جهان های موازی بلکه در یک واقعیت به نام az باور میدارید چرا دروغها شرها و اقدام به قتل و غارت هایی که هم به واقع اتفاق افتاده اند و یک واقعه تاریخی و اجتماعی هستند و هم بسیار بیشتر و فراتر از آنها در اندیشه و خیال شکل میگیرند را از ساحت خدا دور میدانید ؟چرا خدا را از آفرینش این اذهان دور میدانید؟ و سبحان ربی الاعلا میگویید
چرا در پی هر اندیشه اشتباه استغفار میطلبید؟
آن موقع، شما خدا را از چه؛ پاک و منزه میدانید؟
دقت کنید که با واسطه یا بیواسطه و مستقیم همه چیز تجلی فعل و اراده خداست
شما ناظرین و بازتاب اذهان آنها را شرح باور پذیری ندادید و پیدایش آنها را طوری تبیین نکردید که خدا در نقش پذیری آنان بی تقصیر باشد.

راجع به قوری و دلیل ناقص بودن این جهان کدام قولتان ارجح تر است؟

بینام;114333 نوشت:
تجربه و مشاهده می خواهید؟ چشمانتان را ببندید و فرض کنید که اژدهای هفت سری در اتاقتان باشد. حالا چشمانتان را باز کنید. هست؟ خیر. پس حالت کنونی می تواند شامل چیزی باشد که نیست، در نتیجه از آن منظر ناقص است.

بینام;114283 نوشت:
خیر. قوری مثال شما حکم یک ادعای بی اساس را دارد.

بینام;114333 نوشت:
مگر بنده این احتمال را رد کردم؟

و اما

بینام;114333 نوشت:
مگر آنکه نعوذبالله مدعی شوید خداوند توان خلق اژدهای هفت سر را ندارد که در آن صورت خواهان اثبات شما در باب این ادعا خواهیم شد.

دوست عزیز خداوند ناتوان از آفرینش محال است
خداوند ناتوان به دخل و تصرف در جهان است که منجر به امر محال شود
وقوع محال برای او ناممکن است.
خداوند حکیم و مدبر است
خداوند نه آفریده اذهان بیمار بشر است نه آفریده افعال بشر
خداوند قادر به آفرینش محالات نیست
خداوند شعبده باز نیست
او آفریدگار وقایع است
خداوند قادر به معجزه بدون احراض شرایط و وسایل و لوازم و زمان مناسب نیست
نمیتوان آبی را در شرایط معمول متصور شد که خیس نباشد یا مایع نباشد
شما بدون قایق و بدون داشتن سرعت مناسب و بدون در نظر گرفتن قوانین فیزیکی بدون وسیله و در شرایط معمولی نمیتوانی بر آب راه بروی نه شما و نه هیچ شئ مادی دیگر
اگر چنین باشد باید به تجربه باز هم تکرار شود تا قانون ناشناخته آن شناخته شود
جهان با این قوانین تحمل پیشگویی و معجزه را ندارد اگر چنین چیزی باشد محمل وقوع آن این جهان نیست
شاید بتوان وقوع اژدهای هفت سر را پذیرفت ولی وقوع آن در جهان موازی است نه در این جهان
غیر ممکن برای همیشه غیر ممکن است
شما که میگویید امکان آفرینش اژدهای هفت سر هست دلیل بر ادعای خود بیاورید بدون آنکه با شرایطی آنرا دور از دسترس کنید
مثل برتراند راسل در مورد ادعای وجود قوری و با شرط نادیده بودن آن توسط قویترین تلسکوپها
اگر خدا قادر به آفرینش اژدهای هفت سر هوشمند قابل تجربه و مشاهده در بین ما باشد لطفا اثبات
خداوند نمیتواند ماه را با تمامی جرمش شقه کند و این شقه شدن هیچ اثر جانبی بر زمین نداشته باشد
خداوند نمیتواند با رد الشمس زمان را به عقب برگرداند بی آنکه آب از آب تکان نخورد
خورشید در آسمان به عقب برگردد و هیچ کس از اهل زمین نفهمد و در هیچ کجا ثبت نشود
خداوند مطابق میل من عمل نمیکتد
خیال من برای من زیباست ولی در واقع آنارشی و بی نظمی است
واقعیت بسیار شگفت انگیز تر از خیالات است

متشکرم

تاپیک باحالی هست ولی افسوس که من دیر رسیدم!
اما این ماجرای قوری تو مدار زمین چیز جالبیه!

یه بحثی در فلسفه ریاضی مطرح هست که با این مثال بیان میشه (شاید دوستان بیشتر از من آشنا باشن)
اگر شما یک میمون (به عنوان موجود بی عقل!) بذارید جلوی یه دستگاه تایپ و اون میمون شروع کنه به تایپ کردن، به شرطی که بینهایت حرف رو تایپ کنه، حتما یک کتاب شکسپیر تولید خواهد شد! اگه بخوام بومی سازی کنم باید بگیم یک دیوان حافظ ازش بیرون میاد!:Cheshmak: (اگه لازمه تا بگم چرا)

حالا سوال قشنگی مطرح شده اینجا که اگر خداوند رحمت بیکرانی داره، آیا این تصور بعیدی هست که الآن یه قوری تو مدار زمین وجود داشته باشه؟!
(متوجه تشابه این دو موضوع هستید؟ وجه تشابه بینهایت بودن هست)

حالا بیایم دو حالت رو در نظر بگیریم:
1- یک میمون جلو دستگاه تایپ با بینهایت فرصت
2- حافظ شیرازی جلو دستگاه تایپ با بینهایت فرصت!

من میگم هر آنچیزی که در حالت دوم تولید میشه قطعا در حالت اول هم هست. اما هستند چیزهایی که در حالت اول تولید میشن و در حالت دوم تولید نمیشن!.

حالا این نکات رو در نظر داشته باشید. برسیم به این سوال:

تصور اینکه یک قوری در مدار زمین باشه سخت تره یا بینهایت جهان موازی؟

ازبینهایت فقط بی نهایت صادرمیشود البته کلمه صدور هم غلطی است صحیح

به نطرمی رسد فهم توحید ازاین مسیر میسرنباشد

^
من دقیقا دنباله همین نکته هستم که خداوند فقط منشا بینهایتی از خلقت نیست

نکته: فرمايشات نازنين دوست متحيرم را در جواب بينام عزيز نديده بودم پست زير را مرتکب شدم، ظاهراً تکراري است ولي تايپيده بودم حيفم آمد پاکش کنم!! هرچند در اين مبحث کم دچار تکرار مکررات نيستيم...
عرض سلام و ادب

بينام عزيزم:

بینام;114333 نوشت:
دوست عزیز. تعریف شما از نقص چیست؟ اگر چیزی در شرایط مشابه یکسان بماند کامل است؟ این تعریف با عقل جور در نمی آید. تجربه و مشاهده می خواهید؟ چشمانتان را ببندید و فرض کنید که اژدهای هفت سری در اتاقتان باشد. حالا چشمانتان را باز کنید. هست؟ خیر. پس حالت کنونی می تواند شامل چیزی باشد که نیست، در نتیجه از آن منظر ناقص است. ممکن است نبودنِ اژدهای هفت سر در اتاق شما، در نظر شما عین کمال محسوب شود. ولی تا آنجاییکه به بحث خداشناسی مربوط می شود، منطقاً نبودنِ چیزی که خلق کردنش در توان خالق واحد کامل لازمان باشد، به معنای وجودِ نقص و کم کاری در فعل اوست. مگر آنکه نعوذبالله مدعی شوید خداوند توان خلق اژدهای هفت سر را ندارد که در آن صورت خواهان اثبات شما در باب این ادعا خواهیم شد.


تعريف شما از حکمت ،​علم (دانايي) خداوند چيست؟ آيا توان خلقت تمام احتمالات متصوره عين حکمت هم هست؟
نبودن اژدهاي هفت سر (به اضافه همه احتمالات غير معقول ) بيشتر تجلي کمال و حکمت خداوند محسوب ميشود، يا بودنش؟

صدور اعمال عاقلانه و عالمانه و حکيمانه تجلي عين عقل+علم+حکمت نيست؟ خلاف اين امر حکمت خالق را سلب نميکند؟

شما معتقد به فساد سنت​هاي لايتغير الهي در اين عالم هستيد؟ (فساد=بدون ثبات و دستکاري در قوانين و ....)

سلام و عرض ادب بر منجم باشی عزیز
دوست عزیزم دیر نشده
در نگاه کلی به این تاپیک مثل اسب عصاری حول یک محور از اینکه چرا خدا دیگر واکنش نشان نمیدهد از ششماه قبل شروع کردیم
در ظاهر به نظر میرسد مرغ یک پا دارد
و لی این بحث آنقدر به گرد خود چرخیده که موجب بروز نسیم یا گاهآ طوفان هایی از تحیر بی ارتباط و یا مرتبط با این تاپیک در من شده
این تاپیک طولانی و شاید تکراری برای من نتایج جانبی بسیاری داشته که در تحیرات چهل پنجاه ساله ام کمتر آنها را جدی گرفته بودم

بگذریم
فرض جالبی بود
میمون را شنیده بودم
و لی حافظ با بینهایت فرصت در برابر دستگاه تایپ:
هم سؤال هوش میتواند باشد هم سؤال مدهوش کننده
او دیوان حافظ را با بینهایت تیراژ عیناً تایپ میکرد؟
بیشمار ویرایشهای جدید تر از دیوان حافظ تایپ میکرد؟
ممکن بود با این دستگاه تایپ فارسی نسخه چینی اندرز های بودا را بنویسد؟
ترجمه دائرةالمعارق بریتانیکا را هم تایپ میکرد؟
دیوان سعدی یا مو لانا از گذشته تاریخی و یا دیوان وصال را از آینده خود را مینوشت رمانهای صادق هدایت؟
او بی نهابت کتاب تایپ میکرد؟
هزلیات مثلآ عبید زاکانی را تایپ میکرد؟
این از این منظر
حافظ با بی نهایت فرصت در برابر دستگاه تایپ حافظ بود یا میمون؟
حافظ اگر در قرن هشتم و در شیراز و در زمان هجمه سنگین تیمور لنگ و حکام محلی فارس نباشد حافظ میماند؟
حافظ اگر حافظ باشد با بی نهایت فرصت تایپ غیر از این دیوان چه می نگاشت؟
قید حافظ بر این قید بی نهایت فرصت فشردن دکمه های تایپ و محدودیت تنگ دستگاه تایپ فارسی (یا حتی چند زبانه اگر حافظ فقط فارسی بداند) چه نتایجی به ارمغان می آورد
فقط کافی است حافظ را میمون کنیم آن وقت همه انتظاری از نتایج تایپ میتوان انتظار داشت این میمون تمامی کتابهای فارسی آمده و نیامده را تایپ می کند (فرصت بی نهایت)
این قید حافظ بد قیدی است!

متشکرم

با سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان عزیز و گرامی :Gol:

خصوصاً از سروران عزیز، جنابان منجم باشی و alisadra به خاطر مشارکتشان در بحث تشکر فراوان دارم. :hamdel:

خدمت دوست عزیزم، جناب متحیر:

نقل قول:

بینام گرامی عزیز دل
گفتیم خدا کامل است
ولی منظورمان به خالق و آفریدگار این جهان است
احتمالا این بار هم، خود را در، هم نامیِ عبارتها مخفی کردید
همانطور که az را به جای a برای ما نسخه پیچیدید
این خالق کامل شما هم نام خدای کامل شده
بله خالق و آفریدگار حکیمی که جهان آفرین است کامل است
ولی نه خالقی که اوهام بیافریند
برادر من، در اندیشه من، هزاران اشتباه است اعم از دروغ و افترا میل به گناه و جنایت و هزاران چیز چرند و یا آمال خواستهای بیجا که مثل طوفان در ذهنم نقش میبندد و رها میشود و شاید در آنها یک اندیشه درست باشد شاید هم نباشد
خالق این اندیشه ها کیست؟
خالق این اندیشه ها اگر خداست که خدا اشتباه نمی آفریند
اگر خالق این اندیشه ها خدا نیست پس خدا ناقص است
اندیشه من ممکن است یک سوء ظن تا خواب و خیال یا فانتزی یا برداشت اشتباه از یک رویداد باشد
خدا در این جا چه نقشی دارد؟
اگر شما اندیشه خود را آنقدر رها کردید که هر چه به ذهنتان را می رسد مشابه عین واقعش را نه در جهان های موازی بلکه در یک واقعیت به نام az باور میدارید چرا دروغها شرها و اقدام به قتل و غارت هایی که هم به واقع اتفاق افتاده اند و یک واقعه تاریخی و اجتماعی هستند و هم بسیار بیشتر و فراتر از آنها در اندیشه و خیال شکل میگیرند را از ساحت خدا دور میدانید ؟چرا خدا را از آفرینش این اذهان دور میدانید؟ و سبحان ربی الاعلا میگویید
چرا در پی هر اندیشه اشتباه استغفار میطلبید؟
آن موقع، شما خدا را از چه؛ پاک و منزه میدانید؟
دقت کنید که با واسطه یا بیواسطه و مستقیم همه چیز تجلی فعل و اراده خداست
شما ناظرین و بازتاب اذهان آنها را شرح باور پذیری ندادید و پیدایش آنها را طوری تبیین نکردید که خدا در نقش پذیری آنان بی تقصیر باشد.

دو نکته:

اول اینکه منظورتان از خالق و آفریدگار این جهان چیست؟ یعنی جهانهای دیگری هم هستند که نعوذبالله هر کدام خدای خودشان را دارند؟ لطفاً توضیح دهید.

دوم اینکه خداوند خالق همه چیز است. یعنی چه که خداوند خالق اندیشه ها نیست؟ مگر می شود چیزی باشد که مخلوق خالق نباشد؟ کی گفته که ما اندیشه ها و اعمال بد را از خداوند جدا می کنیم؟ شیطان هم مخلوق خداست.

خیر و شر در دیدِ مخلوق معنا می یابند. یعنی چیزی برای انسان خیر محسوب می شود و چیز دیگر شر. نه اینکه در عالَم دو قطب به نامهای خیر و شر داشته باشیم که اولی در حیطۀ خداست و دومی خارج از آن.

یعنی چه که خدا را بی تقصیر کنیم؟ طوری صحبت می کنید گویا جزء جزء a مستقیماً از خالق صادر می شود. در جهان بینی ارائه شده، a بازتاب A است، و خیر و شر a محسوب می شوند. آنچه مستقیماً به خداوند متصل است، A است، نه a. پس کسی نمی تواند مدعی شود که خواست خودش خواست خداست.

کلِ موضوع را باید با هم در نظر گرفت. این مطلب که موجودی به نام انسان توانایی تصمیم گیری داشته باشد همگی بازتاب A است. ارادۀ انسان هم بازتاب A است. اینکه کسی با اختیار تصمیم بگیرد کاری کند که به خودش آسیب برساند و آخرتِ خودش را تباه کند از ابتدا تا انتها بازتاب A است.

عمل شر و تمام عواقبش همگی با هم هستند. شما در فرضتان عمل شر را از عواقبش جدا می فرمایید.

نقل قول:
راجع به قوری و دلیل ناقص بودن این جهان کدام قولتان ارجح تر است؟

عرض بنده در آن باب همه اش با هم است و همگی معتبرند. ادعای وجودِ قوری را بی اساس خواندیم، چرا که این یک ادعای حتمی است. یعنی شما مدعی شدید که قطعاً این قوری همین حالا در همین جهانی که ما ادراک می کنیم وجود دارد. بار اثبات به دوش مدعی است. از این منظر قوری شما بی اساس است.

از منظر توحید و مخلوق کامل، بله A می تواند به شکل عالَمی که شامل قوری شما هم باشد ادراک شود. ولی این به این معنا نیست که حتماً بینام و متحیر هم A را همینگونه ادراک کنند. از این منظر ادعای وجودِ قوری بی اساس نیست، چرا که وابسته به استنتاجات منطقی از توحید و مخلوق کامل می باشد. این چیزی نیست که شما دربارۀ قوری فرمودید، در نتیجه قوری مثال شما همچنان بی اساس است.

لطفاً به جای تلاش برای تناقض تراشی در عرایض حقیر، مستقیماً به سؤالات پرسیده شده بپردازید.

نقل قول:
دوست عزیز خداوند ناتوان از آفرینش محال است

متأسفانه فرمایشات شما در این باب بر اساس یک تعریف غلط از «محال عقلی» استوار است. در منطق، به امری محال گفته می شود که عقل حکم به نشدنی بودنِ آن کند. به عنوان مثال، دو با دو نمی تواند بشود پنج. پنج شدنِ حاصل این عبارت یک محال عقلی است.

ولی اژدهای هفت سر محال عقلی نیست و چه بسا علم ژنتیک پیشرفتهایی بکند که در آزمایشگاه بشود چنین موجودی طراحی کرد. حالا شما می فرمایید خداوند قادر به خلق موجودی که انسان می تواند پدید آورد نیست؟

در رابطه با فرمایشاتتان (جملات خبری فاقد پشتوانۀ منطقی) لازم به ذکر است که قضیۀ X مدتها پیش ماده را منطقاً از اصالت انداخت و تمامی نظریات شما در رابطه با معجزات و غیره صرفاً مظنه هستند. مدتها پیش منطقاً به اثبات رسید که نظرات نیوتون دربارۀ جهان به هیچ عنوان عینِ واقعیت نیست؛ و نه تنها عینِ واقعیت نیست، بلکه a هم نیست. بلکه تفسیری است از a روی کاغذ... و این شامل نسبیت و کوانتوم و غیره هم می شود.

در نتیجه محال عقلی دانستن امری که متصور است منطقی نبوده، غیر قابل پذیرش می باشد و نمی تواند بنیان هیچ نظریه ای قرار گیرد.

شما هیچگاه نمی توانید دو با دو می شود پنج را مجسم کنید، چرا که این عبارت عقل ستیز است. ولی تصور ظاهر شدنِ اژدهای هفت سر کاملاً شدنی و ممکن است. همانطور که پیشتر اشاره شد هزاران سناریوی فرضی می توان نوشت که در آنها ظاهر شدنِ اژدهای هفت سر توجیه شود.

صادر شدنِ مستقیم مخلوقات جزء و زمانمند از خالق واحد کامل لازمان هم عقل ستیز است. :Sham:

لطفاً مطالبی را که مدتهاست از اعتبار افتاده اند تکرار نفرمایید، مگر آنکه با استدلالی جدید، معتبر بودنِ آنها را به اثبات برسانید.

نقل قول:
شما که میگویید امکان آفرینش اژدهای هفت سر هست دلیل بر ادعای خود بیاورید بدون آنکه با شرایطی آنرا دور از دسترس کنید

خالق کامل واحد این مطلب را به اثبات می رساند.

لطفاً به سؤالات ارائه شده (مخصوصاً در باب خداشناسی) مستقیماً پاسخ دهید.

خدمت دوست عزیزم، جناب منجم باشی:

نقل قول:
تاپیک باحالی هست ولی افسوس که من دیر رسیدم!

نظر لطفتان است. :Gol:

توصیه می کنم در صورت تمایل تمامی مطالب ارائه شده را مطالعه بفرمایید تا بتوانید در اصل بحث حضور تأثیرگذارتری داشته باشید. با توجه به این فرمایشاتان:

«سوال دوم اینه که قوانین چی هستند؟ آیا ما اصالتا در دنیای بیرون چیزی به اسم قانون داریم؟ یا قوانین صرفا برداشت و دید ما از نحوه توالی رخداد ها هستند؟
حقیقت اینه که ما چیز اصیلی به اسم قانون جاذبه نداریم. بلکه نزدیک شدن دو جسم رو میگیم قوۀ جاذبه. کما اینکه یه زمانی این قانون رو اینجور میبینیم که دو جسم همدیگر رو جذب میکنند. و زمانی اینجور میبینیم که دو جسم در انهنای فضایی که ایجاد میکنند به سمت هم حرکت میکنند (فیزیک قدیمی و جدید)»

حدس می زنم که مطالب موجود در این تاپیک (و تاپیک قبلی) مورد علاقۀ شما باشند.

البته مطالعۀ تمامی پستهای این دو تاپیک کار بسیار وقت گیر و دشواری است. خصوصاً که اکثر صفحات از پستهای بسیار طولانی تشکیل شده است. به همین دلیل ان شاء الله در ادامه مختصری از نکات کلیدی مطالب را ارائه می کنم تا هم شما و هم دیگر دوستان جوِ بحث را بهتر دریابید.

نقل قول:
من میگم هر آنچیزی که در حالت دوم تولید میشه قطعا در حالت اول هم هست. اما هستند چیزهایی که در حالت اول تولید میشن و در حالت دوم تولید نمیشن!.

کاملاً حق با شماست. چرا که حافظ بر اساس قوانین دستور زبان تایپ می کند و به این ترتیب با پیروی از قوانین محدودکننده، باعث می شود مجموعۀ بیشماری که ایجاد می شود فقط شامل احتمالاتی باشد که از نظر دستوری درست هستند.

ولی میمون (با فرض اینکه کاملاً بی قانون و تصادفی تایپ کند) مجموعه ای را ایجاد می کند که شامل تمامی احتمالات می شود. چه معنی دار و چه بی معنی.

نقل قول:

تصور اینکه یک قوری در مدار زمین باشه سخت تره یا بینهایت جهان موازی؟

تا آنجاییکه به خیال مربوط می شود، تصور قوری آسان تر است. ولی تا آنجاییکه به توحید و خالق کامل واحد مربوط می شود، باید فعل خداوند شامل تمامی مخلوقات ممکن بشود؛ وگرنه این به معنای نقص در فعل او خواهد بود.

البته اگر در جریان بحث باشید، پیشتر به اثبات رسید که آنچه انسان با استفاده از ساختارهای مادی (مغز) ادراک می کند نمی تواند عینِ واقعیت باشد، چرا که عینِ واقعیت پس از ورود به مغز بر اساسِ ساختار مغز دچار تحول و تغییر می شود (وابستگی بین خروجی مغز و ساختارش). و این مطلب شامل خودِ ادراک ما از ساختار مغز هم می شود... به این ترتیب ما هرگز نمی توانیم بفهمیم که مغز ما واقعاً چگونه اطلاعات را پردازش می کند، و اصلاً اطلاعات پیش از ورود به مغز حقیقتاً چه چیزی بوده اند. تنها چیزی که درمی یابیم خروجی مغز، یعنی نسخۀ تغییر یافتۀ عینِ واقعیت می باشد. به عبارتی حتی خودِ مغزی هم که می بینیم خروجی مغز است. :Sham:

در نتیجه معلوم می شود a (خروجی مغز ما) اصالت وجودی ندارد. آنچه واقعاً هست را A (عینِ واقعیت) نامیدیم. اصلِ فوق (عدم اصالت ادراک مغزی بشر) را به اختصار قضیۀ X نامیدیم.

با توجه به مطالب فوق، معلوم می شود A هر چیزی می تواند باشد، و در نتیجه تمامی تئوری های ما هم از اعتبار می افتند. آنچه ادراک می کنیم صرفاً بازتابی از A می باشد.

بر اساسِ توحید، فعلِ خالق واحد کامل لازمان باید کامل باشد؛ وگرنه این به معنای نقص در فعل اوست، و با توجه به وحدانیت ذات الهی، اگر در فعل خداوند نقصی باشد، این نقص به نوعی به ذات او هم راه می یابد. با توجه به لازمانی خالق، او باید همۀ چیزی را که می تواند باشد (به عبارتی همۀ امکان خود در خلقت را) در وضعیتی لازمان خلق کند. پس مخلوق مستقیم خداوند باید لازمان باشد. از طرفی، برای ذات واحد کامل افعال متعدد متصور نیست، بلکه فعلش هم باید واحد و کامل باشد. در نتیجه مخلوق مستقیم او (صادر اول) باید واحد و کامل هم باشد.

پس خالق واحد کامل لازمان فقط می تواند فعلی واحد، کامل و لازمان داشته باشد. اگر فعل او هر تکثر و نقصی داشته باشد (زمانمند بودن هم خودش نوعی تکثر است)، نعوذبالله این به معنای کم کاری خالق در خلقت خواهد بود.

به این ترتیب مفهوم «مخلوق کامل» از توحید استنتاج می شود.

حالا وقتی این استنتاج توحیدی را به قضیۀ X اضافه کنیم، معلوم می شود آنچه در باب خلقتِ خداوند به آن اشاره شد نمی تواند شامل حال a (ادراک ما از عینِ واقعیت) شود. چرا که ادراکات ما از A (عینِ واقعیت) متکثر، زمانمند، و ناقصند. با کمی دقت متوجه می شویم که A (عینِ واقعیت) همان مخلوق کامل است.

در نتیجه هر آنچه در ادراک خودمان می یابیم، بازتاب مخلوق کامل است، و این نقصِ خودِ ماست که باعث می شود A را آنگونه که حقیقتاً هست درنیابیم. به عبارتی، جهان ماده ای که در اطراف خود درک می کنیم (و همچنین خودمان) همگی جلوه های مخلوق کاملند.

این توضیح و تفصیل همین مطلب عرفانی است که همۀ عالَم شئونات وجودی «انسان کامل» هستند. در عرفان اسلامی و شیعی به این مطلب اشاره شده است.

به عبارتی مخلوقات جزء (غیر کامل) حاصل ادراک ناظران هستند... آنچه حقیقتاً هست مخلوق کامل می باشد که واحد، کامل، لازمان، و در واقع تجلی اسم اعظم خداوند است. :Sham:

حالا خودِ انسان را بررسی می کنیم. انسان ناظری است که در حالِ نظارۀ عالَم می باشد. ولی او عادت کرده حساب خودش را از عالَم جدا کند. حال آنکه آنچه ما در ذهن خودمان دربارۀ خودمان ادراک می کنیم هم از فیلتر مغز عبور کرده، و عینِ واقعیت نیست.

در نتیجه آنچه ما به عنوان من می شناسیم یک منِ مجازی است. «منِ حقیقیِ» هر موجودی مخلوق کامل است، چرا که تا چیزی بازتاب مخلوق کامل نباشد نمی تواند باشد. با توجه به اینکه ما در ادراکمان از عالَم چیزی به نام من می شناسیم، در نتیجه اتصال ما به مخلوق کامل منطقاً به اثبات می رسد.

هرگاه کسی از وهم «منِ مجازی» خارج شود، با منِ حقیقی (عینِ واقعیت، A، مخلوق کامل) اتحاد وجودی پیدا کرده، به درجۀ فنا می رسد. این همان درجۀ انسان کامل است.

به عبارتی در این جهان بینی توحیدی، عالَم به لایه های متعدد ادراکی تقسیم می شود که در اوج آنها مخلوق کامل قرار دارد.

نقل قول:
من دقیقا دنباله همین نکته هستم که خداوند فقط منشا بینهایتی از خلقت نیست

همه چیز قائم به ذات خداوند است و خداوند به صورتی لازمان و وصف ناشدنی به همه چیز احاطۀ کامل دارد. مخلوق کامل تجلی صفات الهی، از جمله تجلی محیط بودن خداوند است.

خدمت دوست عزیزم، جناب alisadra و همچنین تمامی دوستان دیگر:

نقل قول:

ازبینهایت فقط بی نهایت صادرمیشود البته کلمه صدور هم غلطی است صحیح

به نطرمی رسد فهم توحید ازاین مسیر میسر نباشد

نکته ای لازم به ذکر است:

عَلِيّ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَمّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ قَالَ رَجُلٌ عِنْدَهُ اللّهُ أَكْبَرُ فَقَالَ اللّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَيّ شَيْ‏ءٍ فَقَالَ مِنْ كُلّ شَيْ‏ءٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ ع حَدّدْتَهُ فَقَالَ الرّجُلُ كَيْفَ أَقُولُ قَالَ قُلْ اللّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ‏
اصول كافى جلد 1 صفحه: 159 رواية: 8
مردى خدمت امام صادق عليه السلام عرض كرد: الله اكبر (خدا بزرگتر است) فرمود، خدا از چه بزرگتر است؟ عرض كرد: از همه چيز، فرمود: خدا را محدود ساختى، عرض كرد: پس چه بگويم؟ فرمود: بگو خدا بزرگتر از آنستكه وصف شود.

خداوند، بی نهایت به معنای «بزرگتر از همه چیز» نیست. بلکه او برتر از اوصاف است.

کمالِ او به معنای بیکران بودن در همۀ ابعاد و جهات نیست؛ بلکه به معنای فراتر از بُعد و جهت بودن است؛ به معنای ناقص نبودن است؛ به معنای خالی از محدودیت بودن است.

یگانگی او به معنای یکی بودن در برابر دو نیست؛ بلکه به معنای فراتر از عدد بودن است.

وحدانیت او به معنای یکپارچه بودنِ ساختار او نیست؛ بلکه به معنای نفی تکثر و ساختارمند بودن از ساحت مقدّس اوست.

اگر خداوند را موجودی وصف نشدنی بدانیم، در آن صورت خود به خود باید کمال و وحدانیت او را هم منطقاً بپذیریم. زیرا فقط موجودی می تواند وصف نشدنی باشد که:

1- هیچ نقص و محدودیتی به او راه نداشته باشد.

موجودی که دارای نقص و محدودیت است ماهیتاً قابل شناخت خواهد بود، چرا که هر نقص و محدودیتی خودش نوعی وصف است. این یعنی کمال خداوند.

2- از اجزاء تشکیل نشده باشد (ساختارمند نباشد).

وقتی چیزی از اجزاء تشکیل شده باشد این به معنای ساختارمند بودنش است، و این ساختارمند بودن عینِ وصف شدنی بودن است. چرا که هر چیزی را که می خواهیم وصف کنیم، ابتدا به ساختار و چگونگی آن می پردازیم. این اجزای اشیاء متکثر است که چگونگی آنها را تعریف می کند. پس موجود وصف نشدنی، باید از تکثر و اجزاء بری باشد. این یعنی وحدانیت خداوند.

لطفاً به این روایات دقت بفرمایید:

الإمامُ عليٌّ عليه ‏السلام : اللّه‏ُ مَعْناهُ المَعْبُودُ الّذِي يَأْلَهُ فِيْهِ الْخَلْقُ وَيُؤْلَهُ إلَيْهِ ، وَاللّه‏ُ هُوَ المَسْتُورُ عَنْ دَرْكِ الأبْصَارِ ، المَحْجُوبُ عَنِ الأوْهَامِ وَالخَطَرَاتِ .
امام على عليه ‏السلام : اللّه‏ به معناى معبودى است كه آفريدگان درباره او حيرانند و [نيز] كسى كه بدو پناه برده مى‏شود. اللّه‏، هموست كه از ديده‏ها پوشيده است و از وهم و خيال در پرده.

الإمامُ الباقرُ عليه ‏السلام : اللّه‏ُ مَعْنَاهُ المَعْبُودُ الّذِي ألِهَ الخَلْقُ عَنْ دَرْكِ مَاهِيَّتِهِ والإحَاطَةِ بِكَيْفِيَّتِهِ .
امام باقر عليه ‏السلام : اللّه‏ به معناى معبودى است كه خلايق در رسيدن به چيستى او و احاطه بر چگونگى‏اش حيرانند.

از وصف نشدنی بودن خداوند، شناخته نشدنی بودنش هم استنباط می شود. وقتی چیزی را نشود وصف کرد، خود به خود به چیستی و چگونگی اش هم نمی توان راه یافت. البته این یک مسیر دو طرفه است. وقتی چیزی شناخته نشدنی باشد، خود به خود باید وصف نشدنی هم باشد، چرا که وصف شدنی بودنِ چیزی به معنای شناخته شدنی بودنش است.

البته این استنباطها اختراع حقیر نیست. بلکه:

الإمامُ الرِّضا عليه ‏السلام : إنَّ في تَسمِيَةِ اللّه‏ِ عزّ وجلّ الإِقرارُ بِرُبوبِيَّتِهِ و تَوحيدِهِ.
امام رضا عليه ‏السلام : در ناميدن خداوند عز و جل به اللّه‏ ، اقرار به ربوبيت و يگانى او نهفته است .

به این ترتیب از الله، یعنی خدای شناخته نشدنی و برتر از اوصاف، خود به خود توحید (کمال و وحدانیت او) استنباط می شوند.

و البته از چنین خدایی هم مخلوق کامل استنباط می شود. :Sham:

پستهای شمارۀ 214 و 215 پس از نگارش و ویراستاری این پست مشاهده شدند و به خاطر خستگی ناشی از تنظیم پست، بهتر است در فرصتی دیگر به آنها بپردازم تا از کیفیت مطلب کاسته نشود. به خاطر تأخیر در پاسخگویی پوزش می طلبم.

با تشکر فراوان :hamdel:
یا حق

حق به اندازه خودش که لااندازه است ظهور اسما وصفات دارد که یکی از انها خالق است

نقل قول:
حالا وقتی این استنتاج توحیدی را به قضیۀ x اضافه کنیم، معلوم می شود آنچه در باب خلقتِ خداوند به آن اشاره شد نمی تواند شامل حال a (ادراک ما از عینِ واقعیت) شود. چرا که ادراکات ما از a (عینِ واقعیت) متکثر، زمانمند، و ناقصند. با کمی دقت متوجه می شویم که a (عینِ واقعیت) همان مخلوق کامل است.

این نتیجه خوبی هست دیگه.
شما اون حرکت معروف از وحدت به کثرت انسان رو ترسیم کردید. اما به طرز عجیبی انگار در این بحث راه حرکت دوم یعنی از کثرت به وحدت بسته شده! باید تاپیک رو بخونم

نقل قول:
این قید حافظ بد قیدی است!

قید حافظ بد قیدی هست.
تفسیر ما از اینکه در حالت اول (میمون) چیزهایی هست که در حالت دوم نیست و آنچه در اولی هست در دومی نیست نباید این باشه که در حجم تولیدات در حالت اول بیشتره. چون بینهایت از بینهایت بزرگتر نیست!
بلکه تفاوت مهم اینه که:
در حالت اول (میمون) هر چه که از تولیدات میمون میخونید، چیزهای متفاوتی می بینید. در بسیاری از قسمت ها هیچی نمی بینید. در بعضی قسمت ها شکسپیر رو می بینید، در بعضی قسمت ها خیام! و بعضی جاها حافظ!
اما در حالت دوم هرچه که میخونید فقط حافظ رو می بینید

سلام و عرض ادب خدمت دوستان گرامی
نتیجه ناخواسته زیر هم از آن نتایج است:

متحیر;114443 نوشت:
حافظ با بی نهایت فرصت در برابر دستگاه تایپ حافظ بود یا میمون؟

منجم باشی;114544 نوشت:
بلکه تفاوت مهم اینه که: در حالت اول (میمون) هر چه که از تولیدات میمون میخونید، چیزهای متفاوتی می بینید. در بسیاری از قسمت ها هیچی نمی بینید. در بعضی قسمت ها شکسپیر رو می بینید، در بعضی قسمت ها خیام! و بعضی جاها حافظ! اما در حالت دوم هرچه که میخونید فقط حافظ رو می بینید

manmehdiam;114442 نوشت:
تعريف شما از حکمت ،​علم (دانايي) خداوند چيست؟ آيا توان خلقت تمام احتمالات متصوره عين حکمت هم هست؟ نبودن اژدهاي هفت سر (به اضافه همه احتمالات غير معقول ) بيشتر تجلي کمال و حکمت خداوند محسوب ميشود، يا بودنش؟ صدور اعمال عاقلانه و عالمانه و حکيمانه تجلي عين عقل+علم+حکمت نيست؟ خلاف اين امر حکمت خالق را سلب نميکند؟ شما معتقد به فساد سنت​هاي لايتغير الهي در اين عالم هستيد؟ (فساد=بدون ثبات و دستکاري در قوانين و ....)

در بینهایت؛ علاوه بر بی شمار تایپهای بی سروته، می توان تمامی آثار مکتوب و منظم را از تایپهای میمون پیدا کرد!
و حتی تمامی تایپهای حافظ با فرصت بینهایت هم در تایپهای میمون پیدا می شود.
و اگر ما تنها به نتایج دسترسی داشته باشیم تفاوتی بین تایپیستها در می یابیم؟

بینام;114444 نوشت:
در نتیجه هر آنچه در ادراک خودمان می یابیم، بازتاب مخلوق کامل است، و این نقصِ خودِ ماست که باعث می شود a را آنگونه که حقیقتاً هست درنیابیم. به عبارتی، جهان ماده ای که در اطراف خود درک می کنیم (و همچنین خودمان) همگی جلوه های مخلوق کاملند.

متشکرم

با سلام و عرض ادب خدمت تمامی سروران گرامی :Gol:

خدمت دوست عزیزم، جناب manmehdiam:

مجدداً به خاطر تأخیر در پاسخگویی پوزش می طلبم. :hamdel:

نقل قول:
تعريف شما از حکمت ،​علم (دانايي) خداوند چيست؟


حکمت خداوند عین علم او، و علم او عین فعل او، و کلاً همۀ صفات او عین هم هستند.

نقل قول:
آيا توان خلقت تمام احتمالات متصوره عين حکمت هم هست؟


بله.

بین صفات خداوند نمی تواند تعارضی باشد. چرا که همگی جنبه های مختلف یک حقیقت واحدند.

نقل قول:
نبودن اژدهاي هفت سر (به اضافه همه احتمالات غير معقول ) بيشتر تجلي کمال و حکمت خداوند محسوب ميشود، يا بودنش؟


بودنش. در ثانی، اژدهای هفت سر غیر معقول محسوب نمی شود. اگر اژدهای هفت سر غیر معقول است، پس کرم خاکی و انسان هم غیر معقولند. :Sham:

نقل قول:
صدور اعمال عاقلانه و عالمانه و حکيمانه تجلي عين عقل+علم+حکمت نيست؟


هر مخلوقی بر اساسِ استعداد وجودی اش تجلی اسماء الهی است.

نقل قول:
خلاف اين امر حکمت خالق را سلب نميکند؟


از کی تا حالا اژدهای هفت سر غیر معقول شده است؟ چه چیزی باعث می شود غیر معقول باشد؟ اینکه میز بینام به جای این طرف اتاق، آن طرف باشد غیر معقول است؟

اگر بینام موجود ابلهی باشد، این دلیل بر بی حکمتی خالقش است؟ اگر بینام کارهای ابلهانه بکند، این دلیل بر حکیمانه نبودنِ خلقت خداوند است؟

اگر اژدهای هفت سر باشد، این بی عقلی است؟ صرف اینکه شما به چنین موجودی عادت ندارید دلیل بر عاقلانه نبودن آن می شود؟ :Sham:

نقل قول:
شما معتقد به فساد سنت​هاي لايتغير الهي در اين عالم هستيد؟ (فساد=بدون ثبات و دستکاري در قوانين و ....)


لطفاً در رابطه با این پرسش توضیح بیشتری ارائه بفرمایید. متوجه منظورتان نشدم.

فقط به خاطر داشته باشید که سنت های الهی قوانین نیوتون نیستند. این مطلب مدتها پیش به اثبات رسید.

خدمت دوست عزیزم، جناب alisadra:

نقل قول:

حق به اندازه خودش که لااندازه است ظهور اسما وصفات دارد که یکی از انها خالق است


احسنت. :Gol:

خدمت دوست عزیزم، جناب منجم باشی:

نقل قول:

این نتیجه خوبی هست دیگه.
شما اون حرکت معروف از وحدت به کثرت انسان رو ترسیم کردید. اما به طرز عجیبی انگار در این بحث راه حرکت دوم یعنی از کثرت به وحدت بسته شده! باید تاپیک رو بخونم



ممنون از لطفتان.

اگر منظورتان از عبارت «کثرت به وحدت» رسیدن مخلوق جزء و اتحاد آن با مخلوق کامل است، باید خدمتتان عرض کنم هدف اصلی حقیر اثبات همین مطلب بوده است. ولی هرگاه به آن هدف نزدیک می شویم یکی از دوستان لطف می کنند می فرمایند: «لیلی زن بود یا مرد!» و به قول دوست عزیز و گرامی جناب متحیر ناچار می شویم دور خود بچرخیم و نسیم و طوفان و گردباد راه بیاندازیم. :khaneh:

در آن باب به طور مختصر می توان گفت هر چیزی که انسان را درگیر لایه های پست تر ادراک بکند مانع از رسیدن او به ادراکات اصیل تر از A می شود. به همین خاطر است که در دین معطوف کردن توجه به خداوند و ذکر او از اهمیت ویژه ای برخوردار است. وقتی انسان توجه خودش را معطوف به خدای وصف ناشدنی بکند، خود به خود تمامی جنبه های a از نظرش محو می شوند؛ چرا که این جنبه ها همگی مصداق بارز وصف هستند.

او خدا را در ذهن دارد، و هیچ چیزی مثل خدا نیست. طبیعی است که تمامی چیزها از نظر چنین انسانی حذف می شوند، و در والاترین حالت خود او هم (منِ مجازی) فانی شده، A بماند. همانطور که در واقع از اول هم فقط A بود. :Sham:

پر واضح است که مخالفت با نفس و نداشتن هوا و هوس از موارد بسیار ضروری است. کسی که ذهنش درگیر خواسته ها باشد نمی تواند توجه خودش را معطوف خداوند بکند.

خدمت دوست عزیزم، جناب متحیر:

نقل قول:
و اگر ما تنها به نتایج دسترسی داشته باشیم تفاوتی بین تایپیستها در می یابیم؟


با فرض اینکه حافظ فقط بر اساسِ قوانین دستور زبان تایپ کند و هرگز مطلب بی معنی پدید نیاورد، بله بین نتیجۀ کار این دو تفاوت هست:

مجموعه ای که حافظ ایجاد می کند شامل بینهایت حالت معنی دار می شود. ولی مجموعۀ میمون شامل بینهایت تمامی حالات متصور می شود.

به زبانی دیگر، اگر حالات معنی دار را سیب بنامیم و تمامی حالات ممکن را میوه، مجموعۀ حافظ شامل بینهایت سیب، و مجموعۀ میمون شامل بینهایت میوه می شود. پر واضح است که سیب هم نوعی میوه است.

نقل قول:
نتیجه ناخواسته زیر هم از آن نتایج است:


حقیر متوجه منظور حقیقی شما از ارتباط بین نقل قولهای مربوطه و موضوع حافظ و میمون نشدم. اگر زحمتی نیست در این باب توضیح بیشتری ارائه بفرمایید.

با تشکر فراوان
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز
با توجه به نتایج
در فرصت بینهایت تفاوتی بین شاعری و بی شعوری نیست

یعنی فرصت بی نهایت نیاز به شعور را از بین می برد
به هر حال نتیجه حاصل میشود

به حکمت و صدور اعمال عاقلانه و عدم صدور حکمت عرایض manmehdiam عزیز دقت کنید به اندیشه ها و اذهان پریشان متحیر دقت فرمایید
به بازتابها و تجلیات و لایه های پست تر مخلوق بینام نازنین AZ دقت فرمایید و فرصت بی نهایت جناب منجم باشی عزیز تأمل بفرمایید
به AZ خود دقت فرمایید
نتیجه حاصل است هر چیزی در فرصت بینهایت می تواند AZ باشد

حالا قدری واضح تر
برای اینکه میز شما هر جا باشد یا اژدهای هفت سر باشد یا قانون جاذبه بعلاوه استثنائات(مقسده های قانون(معجزات(محالات عقلی))) باشد

نیاز به هیچ صفتی خالق و مخلوق شما ندارند از جمله کامل بودن فقط توانایی خلق و فرصت بینهایت می خواهند

از این واضحتر
اندیشه شما و تصوراتی تازه تر

مثلاً:
حتی در تایپ های میمون الگوهای تکراری منظم بیشمار بار تکرار میشود.
دقت فرمایید با فراهم آمدن فرصت بینهایت بی زمانی پیش آمده یعنی نه به طور شانسی فقط یکبار میمون دیوان حافظ را تایپ میکند یا نمایشنامه های شکسپیر را یکبار تایپ میکند
او بی شمار بار این الگوها را تکرار میکند. بی شمار دیوان حافظ در تایپهای میمون وجود دارد. در بی نهایت، نهایت نیست؛ آخری نیست.
هم چنانکه بی شمار الگوهای نامنظم از تایپ های میمون وجود دارد
تکرار بی شمار بار از تمامی الگوهای منظم در تایپهای میمون وجود دارد
در بی زمانی و فرصت بینهایت چه فرق میکند چه کسی در همان سعی اول دیوان حافظ را تایپ کند
در بی زمانی اول و آخر و وسط وجود ندارد
بی شمار آثار منظم در فرصت بینهایت از حافظ با بی شمار تایپهای منظم میمون کدام بی شمار تراست؟

متشکرم

بینام;114444 نوشت:
خداوند، بی نهایت به معنای «بزرگتر از همه چیز» نیست. بلکه او برتر از اوصاف است

از بی نهایت اکبر من ان یوصف هم فهمیده می شود وهم لا تحصی کل این عالم خیالی بیش نیست اما عجب خیالی

با سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان عزیز و گرامی :Gol:

خدمت دوست عزیزم، جناب متحیر:

عجب نتیجه ای گرفتید دوست عزیز...

عرض شد:

«نکته ای لازم به ذکر است:

عَلِيّ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَمّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ قَالَ رَجُلٌ عِنْدَهُ اللّهُ أَكْبَرُ فَقَالَ اللّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَيّ شَيْ‏ءٍ فَقَالَ مِنْ كُلّ شَيْ‏ءٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ ع حَدّدْتَهُ فَقَالَ الرّجُلُ كَيْفَ أَقُولُ قَالَ قُلْ اللّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ‏
اصول كافى جلد 1 صفحه: 159 رواية: 8
مردى خدمت امام صادق عليه السلام عرض كرد: الله اكبر (خدا بزرگتر است) فرمود، خدا از چه بزرگتر است؟ عرض كرد: از همه چيز، فرمود: خدا را محدود ساختى، عرض كرد: پس چه بگويم؟ فرمود: بگو خدا بزرگتر از آنستكه وصف شود.

خداوند، بی نهایت به معنای «بزرگتر از همه چیز» نیست. بلکه او برتر از اوصاف است.

کمالِ او به معنای بیکران بودن در همۀ ابعاد و جهات نیست؛ بلکه به معنای فراتر از بُعد و جهت بودن است؛ به معنای ناقص نبودن است؛ به معنای خالی از محدودیت بودن است.

یگانگی او به معنای یکی بودن در برابر دو نیست؛ بلکه به معنای فراتر از عدد بودن است.

وحدانیت او به معنای یکپارچه بودنِ ساختار او نیست؛ بلکه به معنای نفی تکثر و ساختارمند بودن از ساحت مقدّس اوست.

اگر خداوند را موجودی وصف نشدنی بدانیم، در آن صورت خود به خود باید کمال و وحدانیت او را هم منطقاً بپذیریم. زیرا فقط موجودی می تواند وصف نشدنی باشد که:

1- هیچ نقص و محدودیتی به او راه نداشته باشد.

موجودی که دارای نقص و محدودیت است ماهیتاً قابل شناخت خواهد بود، چرا که هر نقص و محدودیتی خودش نوعی وصف است. این یعنی کمال خداوند.

2- از اجزاء تشکیل نشده باشد (ساختارمند نباشد).

وقتی چیزی از اجزاء تشکیل شده باشد این به معنای ساختارمند بودنش است، و این ساختارمند بودن عینِ وصف شدنی بودن است. چرا که هر چیزی را که می خواهیم وصف کنیم، ابتدا به ساختار و چگونگی آن می پردازیم. این اجزای اشیاء متکثر است که چگونگی آنها را تعریف می کند. پس موجود وصف نشدنی، باید از تکثر و اجزاء بری باشد. این یعنی وحدانیت خداوند.

لطفاً به این روایات دقت بفرمایید:

الإمامُ عليٌّ عليه ‏السلام : اللّه‏ُ مَعْناهُ المَعْبُودُ الّذِي يَأْلَهُ فِيْهِ الْخَلْقُ وَيُؤْلَهُ إلَيْهِ ، وَاللّه‏ُ هُوَ المَسْتُورُ عَنْ دَرْكِ الأبْصَارِ ، المَحْجُوبُ عَنِ الأوْهَامِ وَالخَطَرَاتِ .
امام على عليه ‏السلام : اللّه‏ به معناى معبودى است كه آفريدگان درباره او حيرانند و [نيز] كسى كه بدو پناه برده مى‏شود. اللّه‏، هموست كه از ديده‏ها پوشيده است و از وهم و خيال در پرده.

الإمامُ الباقرُ عليه ‏السلام : اللّه‏ُ مَعْنَاهُ المَعْبُودُ الّذِي ألِهَ الخَلْقُ عَنْ دَرْكِ مَاهِيَّتِهِ والإحَاطَةِ بِكَيْفِيَّتِهِ .
امام باقر عليه ‏السلام : اللّه‏ به معناى معبودى است كه خلايق در رسيدن به چيستى او و احاطه بر چگونگى‏اش حيرانند.

از وصف نشدنی بودن خداوند، شناخته نشدنی بودنش هم استنباط می شود. وقتی چیزی را نشود وصف کرد، خود به خود به چیستی و چگونگی اش هم نمی توان راه یافت. البته این یک مسیر دو طرفه است. وقتی چیزی شناخته نشدنی باشد، خود به خود باید وصف نشدنی هم باشد، چرا که وصف شدنی بودنِ چیزی به معنای شناخته شدنی بودنش است.

البته این استنباطها اختراع حقیر نیست. بلکه:

الإمامُ الرِّضا عليه ‏السلام : إنَّ في تَسمِيَةِ اللّه‏ِ عزّ وجلّ الإِقرارُ بِرُبوبِيَّتِهِ و تَوحيدِهِ.
امام رضا عليه ‏السلام : در ناميدن خداوند عز و جل به اللّه‏ ، اقرار به ربوبيت و يگانى او نهفته است .

به این ترتیب از الله، یعنی خدای شناخته نشدنی و برتر از اوصاف، خود به خود توحید (کمال و وحدانیت او) استنباط می شوند.

و البته از چنین خدایی هم مخلوق کامل استنباط می شود. :Sham:»

منبع: http://www.askdin.com/showpost.php?p=114444&postcount=216

برادر گرامی. چه فرقی بین داشتن اندازۀ بیکران و داشتن فرصت بیکران است؟ ورای زمان بودن به معنای داشتن بینهایت ثانیه زمان نیست. بلکه منظور زمانمند نبودن است. وقتی می گوییم خداوند ازلی - ابدی است، منظورمان این نیست که برای او زمان می گذرد، ولی او همیشه (گذشته و حال و آینده) بوده و هست خواهد بود. بلکه منظورمان این است که او به زمان محدود نمی شود.

چه اندکی زمان، چه بیشمار زمان، به هر حال خداوند از هر دو حالت بری است و زمان را راهی به ذات اقدس او نیست.

نقل قول:
نیاز به هیچ صفتی خالق و مخلوق شما ندارند از جمله کامل بودن فقط توانایی خلق و فرصت بینهایت می خواهند

شما در این استدلال خودتان دارید خداوند را به یک تایپیست تشبیه می فرمایید. این قیاس شما از نظر منطقی و فلسفی قابل قبول نیست و خود به خود رد می شود. چرا که با خدای وصف ناشدنی تضاد آشکار دارد.

در حال جستجوی اینترنت بودم، به این مطلب برخوردم:

http://shahresobh.blogfa.com/post-28.aspx

توجه شما را به بخشی از آن جلب می نمایم:

«چنانچه در كتاب توحید صدوق باب 45 در معناى الله اكبر از آنحضرت نقل شده است :
[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]عن ابى عبدالله علیه السلام قال : قال رجل عنده الله اكبر، فقال الله اكبر من اى شى ء فقال من كل شى ء فقال ابو عبد الله علیه اسلام : حددته فقال الرجل كیف اقول : فقال علیه السلام قل «الله اكبر من ان یوصف» :
[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]از حضرت ابى عبدالله كه مراد حضرت امام صادق علیه اسلام است نقل شده در كتاب مزبور كه یك نفر در محضر امام علیه اسلام كلمه «الله اكبر» كه تكبیر است بر زبان جارى كرد
[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]حضرت از او سوال فرمود با این تكبیر خداى متعال را از كدام شى و چه چیز بزرگتر مى پندارى آن مرد عرض كرد «من كل شى ء» من خدا را از كل اشیاء و از همه چیز بزرگتر مى دانم : حضرت فرمود تو با این گفته ات كه مورد اعتقاد تو است ذات كبریائى الوهى را تحدید نمودى. تو خیال و تصور مى كنى اشیاء و موجودات بزرگى در عالم وجود دارند ولى بالمقایسه با آنها خدا را از همه آنها و از كل اشیاء اكبر و بزرگتر مى پندارى و حال اینكه این تصور تو غلط و باطل است بلكه در واقع كفر و شرك است زیرا در قبال خدا اشیاء و موجودات هیچ رسمیت و استقلالى ندارند تا خداى یكتا از كل آن اشیاء اكبر و بزرگتر تصور گردد.
[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]عرض كرد پس چگونه «الله اكبر» را معنى كنم تا تحدید كه لازمه اش این فساد در اعتقاد است لازم نیاید و با اعتقادى صحیح و درست خدا را بشنایسم و چه بگویم كه موحد واقعى باشم . حضرت امام صادق كاشف حقایق علیه السلام فرمود قل الله اكبر یعنى «اكبر من ان یوصف»: یعنى خدا بزرگتر از آن است كه بوصف در آید»

لطفاً به فرمایش دوست عزیز و گرامی، جناب alisadra دقت بفرمایید:

«از بی نهایت اکبر من ان یوصف هم فهمیده می شود وهم لا تحصی کل این عالم خیالی بیش نیست اما عجب خیالی»

فرمودید: «نیاز به هیچ صفتی خالق و مخلوق شما ندارند از جمله کامل بودن فقط توانایی خلق و فرصت بینهایت می خواهند»

دوست عزیز. این دیگر چه نتیجه گیری است؟ از شما انتظار ارسال چنین مطالبی ندارم. به نظر می رسد فردی رمز عبور پروفایل شما را ربوده است و دارد از طریق نام کاربری شما مطلب ارسال می کند!!!

اول اینکه ما در حال ماستمالی کردن موضوعات و ایجاد یک جهان بینی برای حذف مسائل نیستیم. یعنی چه که خالق و مخلوق نیازی به صفت ندارند؟ مگر قصد ما این است که حالتی را ایجاد کنیم که در آن به آرامش فکری برسیم و صورت مسائل را پاک کنیم؟

دوم اینکه توانایی خلق کردن خودش یک صفت است. فرصت بینهایت هم که جنبه ای از مخلوقات و عالَم ماده می باشد... حالا شما چطور منطقاً خالق را وارد این سناریو می فرمایید بنده در حیرتم.

از طرف دیگر به اثبات رسید که ادراک ما از عالَم (و زمان هم بخشی از ادراک ماست) فاقد اصالت بوده، عینِ واقعیت نیست. در نتیجه شما منطقاً مخلوق کامل Angel را هم نمی توانید وارد چنین سناریویی بفرمایید.

با تشکر فراوان
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز
حقیر در پست قبل تر تقریبا سر بسته که نه؟ (چون سؤال کردیدید)بلکه تقریبا نیمه آشکار خدمت شما گفتم:

متحیر;114598 نوشت:
نتیجه ناخواسته زیر هم از آن نتایج است:

ولی خودتان برای تبری من فرمودید:
بینام;114708 نوشت:
حقیر متوجه منظور حقیقی شما از ارتباط بین نقل قولهای مربوطه و موضوع حافظ و میمون نشدم. اگر زحمتی نیست در این باب توضیح بیشتری ارائه بفرمایید.

بنده هم پست 221 را بیشتر به جهت AZ شما نگاشتم

چند بار از خداشناسی گفتید بنده هم از همان ابتدای ورودم به سایت خدمت شما گفتم نیاز بنیادین انسان به پناه و ملجاء آخر که در حقیقت اولین پناه است خیمه اعتقاد به خدا برای من است و الا به قول یکی از اندیشمندان پناه آوردن به کهکشان راه شیری یا در ابتدای تاریخ به نیروهای طبیعی یا ارواح گذشتگان و سمبلها دل چسب نیست.

از این پناهگاه شما به عنوان برآوردن جاجات استنباط کردید. دل چرکینی خود را، با یاری مثال خرید نان بربری، از گلایه جناب manmehdiam عنوان کردید

بنده هم مثال موسی و شبان را در همان حوالی چاشنی کردم

همین دل چرکینی که شما از ستون لرزان خیمه اعتقادی اینجانب به خدا دارید. مشابه انزجار حقیر از AZ شما است. که به مراتب وحشت زده ،خسته و رنجورتر از این AZ شما هستم.
هرچند این AZ برای شما ستون ستبر خداشناسی است و آن را نه ستون که خود خیمه خداشناسی قلمداد می کنید

شما را نمیدانم.
ولی در برابر منطق بی خدایان سلاح های منطقی ما مثل پیشرفته ترین ابزار جنگی عصر آهن در مقابل ارتشهای فوق مدرن امروزی است
یعنی X شما مشابه میمون بی شعور ما اژدر نیست و هدف خاصی را دنبال نمی کند یک بمب سیاهچاله ایست بدون افق رویداد چه رسد به افق دیدار
میمون همه چیز تایپ می کند AZ شما همه جوره بازتاب دارد
میمون ما شعور ندارد و AZ شما هم کمال ندارد

نهایت تحمل خداشناسان و خدانشناسان امروزی در برابر هجمه های یکدگر تجمل لا ادری گری است. «نمی دانم» که البته استتار بزرگی است شاید که فردا اندیشه تازه تری بیاید که نیاز به این جدل های بی حاصل نباشد

متشکرم

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز و گرامی :Gol:

نقل قول:
میمون ما شعور ندارد و AZ شما هم کمال ندارد

متأسفانه مدتی است که در میان فرمایشات شما اثری از استدلال و منطق دیده نمی شود. از این رو دیگر وارد بحثهای حاشیه ای و تکرار مکررات نمی شوم.

نقل قول:
چند بار از خداشناسی گفتید بنده هم از همان ابتدای ورودم به سایت خدمت شما گفتم نیاز بنیادین انسان به پناه و ملجاء آخر که در حقیقت اولین پناه است خیمه اعتقاد به خدا برای من است

حقیر از این فرمایش شما این برداشت را می کنم که خدا برای شما پنداری بیش نیست. پنداری برای تسکین دردها. از این رو فرض را بر این می گذارم که شما اساساً به واقعیتی به نام خداوند اعتقاد ندارید. بلکه حتی بودنِ خالق را هم مظنه می دانید. (اگر برداشتم اشتباه است، این را اعلام بفرمایید.)

به این ترتیب بحث بر سرِ وصف شدنی بودن یا نبودنِ یک پندار، یک مظنه چه فایده ای خواهد داشت؟

از ابتدا تا انتهای بحث به شکلهای مختلف عرض کردم فرض بر این است که مخاطبین به خالق کامل واحد اعتقاد دارند... در نقطۀ کلیدی بحث توحید را زیر سؤال بردید. یک قدم عقب رفتم. توحید را با استناد به وصف نشدنی بودنِ خداوند به اثبات رساندیم. حالا خدا را یک پناهگاه خیالی می دانید. چرا این را همان اول نگفتید؟

شما کی خدا را یک خیال برای رهایی از دردها دانسته بودید؟ «نیاز بنیادین انسان به پناه آخر» چطور می تواند حکیم دانسته شود؟ چطور ممکن است دربارۀ عین هم بودنِ صفاتِ «نیاز بنیادین انسان به پناه آخر» صحبت کرد؟ در تمام این مدت بحث شما بر سر یک خیال بود؟ وقتی می گفتید آفریدگار حکیم، منظورتان «وهمی برای رهایی از دردها» بود؟

پس حکیم دانستن او دیگر چیست؟ آفرینش او مثل نگهداری اوست یعنی چه؟ در تمام این مدت دربارۀ چه خدایی صحبت می کردید؟

بین فرمایش اخیر شما و فرمایشات دیگر شما تناقضات منطقی آشکاری وجود دارد. حالا هر چه قدر که می خواهید ادعا کنید از اول همین را گفته بودید. فرمایشات گذشتۀ شما به اعتقادات دیگری اشاره می کردند.

به هر حال حقیر دیگر کاری به این کارها ندارم. بنده فعلاً می توانم در رابطه با اثبات کمال و وحدانیت خداوند بر اساس وصف نشدنی بودنش بحث کنم، مشروط بر اینکه مخاطبین به خدای وصف نشدنی اعتقاد داشته باشند؛ یعنی خدای وصف نشدنی را حقیقتی انکار نشدنی بدانند. البته این اثبات پیشتر به صورت مختصر ارائه شد. طبیعی است به دنبال این اثبات، مخلوق کامل هم خود به خود به اثبات رسیده، به دنبالش نتایج دیگری گرفته شود.

شاید هم چند وقت دیگر در شرایط دنبال کردن چنین بحثی نباشم.

نقل قول:
«نمی دانم» که البته استتار بزرگی است شاید که فردا اندیشه تازه تری بیاید که نیاز به این جدل های بی حاصل نباشد

خدا را شاکرم که راه رهایی از «نمی دانم ها» را به ما نشان داد. اینکه از آن راه می رویم یا نه مسئلۀ دیگری است. :Sham:

با تشکر فراوان
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز
همواره به شما خاطر نشان کردم که الگوی این جهان ماده یا به قول شما a یا بازتاب از AZ شما را حکیمانه دریافته ام
و به فراخور این حکمت بدون مفسده، حکیمی که مدبر این جهان است را به عنوان خالق یافته ام
بر این یافته ها و شواهد، ادعا های دینی، مبنی بر دخالت های دفعی پروردگار را ،دور از عقلانیت میدانم
شما بحث را فراتر از این جهان کشاندید. بحث هیولاها پیش آمد که نه جنبه درکش را دارم و نه قدرت نفی آن هیولاها را دارم

از آن به بعد که فهمیدم، منظور شما A نیست از AZ ی سخن میگویید که هر گز به آن پی نبردم.
بحث را بر سر خالق آوردید
گفتید: خدای کامل پس خلقت کامل
آنهم نه این جهان a بلکه AZ !

باز یادآور می شوم. در نظر من این جهان بنابر محدودیتهای ذاتی خودش کامل است و تمامی ظرفیت هایش تکمیل است .

اینکه شما وقوع چیزهای دیگری که از اساس سنخیتی با این جهان و بالتبع با ما که جزئی از این جهان هستیم ندارند را نه تنها محتمل می دانید، بلکه واجب می دانید.! بنده می توانم قبول کنم؟ ، نمیتوانم؛ و در آخر فقط به قصد پایان یافتن چیزی که هیچ بهره ای ندارد. فقط میتوانم، بگویم، «نمیدانم»

گر چه که هیچگاه به عقل من جور نیست یک میمون در فرصت بینهایت حتی بتواند یک صفحه یا چند جمله معنی دار م رتبط با هم تایپ کند
ولی منطق عجیب فرصت بی نهایت بنده را خلع سلاح میکند.
چنانچه در مورد AZ شما هم شاید بتوان پذیرفت ولی هرگز به عنوان یک حقیقت مسلم نمی توانم قبول کنم. اینکه سؤال می فرمایید برهان شما برای نپذیرفتن کجاست؟
بنده جز اینکه در پشت طلب اثبات و شاهد مخفی شوم چار ه ای ندارم
میگویید: AZ هست، بسیار خوب؛ پس دلیل و تجربه و مدرک و شاهد لطفاً.
همین که می گویید دلیلی بر رد بیاور؛ بنده هم می گویم: دلیلی عینی برای مدعای خود بیاورید تا آنرا بررسی کنیم و سپس در مورد پذیرش آن بحث کنیم.
همانطور که شما نمیتوانید قوری فرضی ما را رد کنید بنده هم نمیتوانم AZ شما را رد کنم
مشابه هر جایی بودن میز شما در فرصت بی نهایت بی شمار تایپ های منظم از میمون بی شعور را نمی توانید رد کنید
و الی آخر....

می توان مدعیانی سفسطه گر را مدعی شد، با این ادعا:
که آن متنهای میمون که میگویید نا منظم است همگی منظم است یکی مربوط به سیاره اژدهای هفت سر است چون شما علم به زبان و مراوداتشان ندارید متن را بد می فهمید و متن شماره دو هم که به نظرتان تکرار 20 میلیون بار حرف ب است اشاره به نشانه ای است محکم بین جیر جیرکهای هوشمند سیاره تترا از کهکشان اکمنت
الی آخر بینهایت سفسطه جهت منظم جلوه دادن بی شمار تایپهای نامنظم میمون کذایی با بی نهایت فرصت و یک ماشین تایپ که هرگز مستهلک نمیشود وجود دارد
کما اینکه شما ظهور بی مقدمه اژدهای هفت سر هوشمند را در حیاط روبروی خانه واقعیتی بدیهی و لازم میدانید مثل وقایعی که در همین عصر جمعه سوم خرداد در حال اتفاق افتادن هستند و ظهور این اژدها آنقدر ضروری برای این جهان است که وجود من برای فشردن کیبورد توسط من برای درج متن مورد نظرم
و آنچنان با شدت و حدت صحبت میکنید که اگر وجود این اژدها را منکر شویم با منکرین واقعیت جهان برابریم

جا برای سفسطه فراوان است

آیا باید هر قولی را پذیرفت؟ چون احتمالش هست؟

متشکرم

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز و گرامی :Gol:

برادر گرامی. شما مجدداً اقدام به طرح مسائلی می فرمایید که پیشتر پاسخشان داده شده است. از همه بدتر اینکه به قیاسهای بی ربط هم روی آورده اید:

نقل قول:

آنهم نه این جهان a بلکه AZ !

باز یادآور می شوم. در نظر من این جهان بنابر محدودیتهای ذاتی خودش کامل است و تمامی ظرفیت هایش تکمیل است .

بنده هم باز یادآور می شوم که در واقع چیزی به نام این جهان وجود ندارد، بلکه آنچه حقیقتاً هست همان عینِ واقعیت ورای مغز می باشد. در نتیجه صحبت از محدودیتهای ذاتی این جهان Angel عملاً بیمورد است. ذات این جهان همان A است که کمال و وحدانیتش با استناد به توحید به اثبات قطعی می رسد.

نقل قول:
اینکه شما وقوع چیزهای دیگری که از اساس سنخیتی با این جهان و بالتبع با ما که جزئی از این جهان هستیم ندارند را نه تنها محتمل می دانید، بلکه واجب می دانید.! بنده می توانم قبول کنم؟ ، نمیتوانم؛ و در آخر فقط به قصد پایان یافتن چیزی که هیچ بهره ای ندارد. فقط میتوانم، بگویم، «نمیدانم»

خیر دوست عزیز. منطقاً از خدای وصف نشدنی تمامی مطالب مربوطه استنتاج شده، به اثبات می رسند. شما نمی توانید بگویید «نمی دانم» و خود را رها سازید. مگر آنکه آشکارا چشم خودتان را بر حکم صریح عقل ببندید. :Sham:

نقل قول:

گر چه که هیچگاه به عقل من جور نیست یک میمون در فرصت بینهایت حتی بتواند یک صفحه یا چند جمله معنی دار م رتبط با هم تایپ کند
ولی منطق عجیب فرصت بی نهایت بنده را خلع سلاح میکند.
چنانچه در مورد AZ شما هم شاید بتوان پذیرفت ولی هرگز به عنوان یک حقیقت مسلم نمی توانم قبول کنم. اینکه سؤال می فرمایید برهان شما برای نپذیرفتن کجاست؟
بنده جز اینکه در پشت طلب اثبات و شاهد مخفی شوم چار ه ای ندارم

دوست عزیز. این مصداق بارز سفسطه است. دقت بفرمایید:

نقل قول:
میگویید: AZ هست، بسیار خوب؛ پس دلیل و تجربه و مدرک و شاهد لطفاً.

این درخواست شما درست مثل این می ماند که حقیر در یک بحث ریاضی از یک ریاضیدان که در حال شرح فرمولهای مربوط به اشیاء چهار بعدی است بخواهم تا یک شئ چهار بعدی را به من نشان دهد؛ و شرط کنم که اگر چنین کاری نکند فرمولهایش را نمی پذیرم!!!

در هیچ منطقی چنین چیزی پذیرفتنی نیست. فرمولهای شئ چهار بعدی منطقاً به اثبات می رسند. بی آنکه نه خودِ ریاضیدان مربوطه و نه مخاطبین یک شئ چهار بعدی را واقعاً ببینند یا حتی بتوانند آن را در ذهنشان ترسیم کنند.

در رابطه با A، موضِع ما یکسان نیست. A یک مظنۀ بی اساس نیست. بلکه با استناد به توحید منطقاً به اثبات می رسد. اگر به اثبات نرسیده باشد شما باید قادر باشید تناقضات منطقی موجود در آن را نشان دهید. حال آنکه نه تنها چنین تناقضاتی وجود خارجی ندارند، بلکه هر حالت دیگری جز «مخلوق کامل» منطقاً به بن بست می رسد.

اینکه شما در ذهن خودتان نتوانید باور کنید که خداوند خالقِ اژدهای هفت سر هم باشد به هیچ عنوان دلیل بر ردِ استدلال ارائه شده نمی شود.

نقل قول:
همین که می گویید دلیلی بر رد بیاور؛ بنده هم می گویم: دلیلی عینی برای مدعای خود بیاورید تا آنرا بررسی کنیم و سپس در مورد پذیرش آن بحث کنیم.

این تقاضای شما منطقاً باطل است. دلیل عینی منطقی ارائه شده است. امکان ندارد خداوند خالقی کامل، واحد و لازمان باشد، ولی فعل متکثر و ناقص و زمانمند داشته باشد. عقل چنین چیزی را محال می داند. اگر شما در رابطه با این ادعا مخالفتی دارید، باید منطقاً اعتبار مخالفت خودتان را به اثبات برسانید. همانطور که حقیر در پستهای مفصل منطق مربوطه را به اثبات رساندم. تا آنجاییکه خودتان هم معترفید که در مخالفت با آن ناچارید پشت طلبِ بیجای شاهد پنهان شوید. :Sham:

نقل قول:
همانطور که شما نمیتوانید قوری فرضی ما را رد کنید بنده هم نمیتوانم AZ شما را رد کنم

قوری فرضی شما بر هیچ اساسی استوار نیست. مخلوق کامل بر توحید استوار است. ما در رابطه با این مطلب به هیچ عنوان در یک موضِع مساوی قرار نداریم.

نقل قول:
مشابه هر جایی بودن میز شما در فرصت بی نهایت بی شمار تایپ های منظم از میمون بی شعور را نمی توانید رد کنید

در این مورد هم قیاس شما منطقاً باطل است. چرا که ما عرض کردیم میز هرجا که باشد به هر حال بازتاب A (مخلوق کامل) است. حتی زمان را هم بازتاب A دانستیم.

حال آنکه میمون بی شعور شما نه تنها زمانمند است، بلکه به هیچ عنوان از سنخ مفهوم مخلوق کامل نیست که حالا بخواهیم بین آن دو مقایسه ای انجام دهیم.

نقل قول:

و الی آخر....

می توان مدعیانی سفسطه گر را مدعی شد، با این ادعا:
که آن متنهای میمون که میگویید نا منظم است همگی منظم است یکی مربوط به سیاره اژدهای هفت سر است چون شما علم به زبان و مراوداتشان ندارید متن را بد می فهمید و متن شماره دو هم که به نظرتان تکرار 20 میلیون بار حرف ب است اشاره به نشانه ای است محکم بین جیر جیرکهای هوشمند سیاره تترا از کهکشان اکمنت
الی آخر بینهایت سفسطه جهت منظم جلوه دادن بی شمار تایپهای نامنظم میمون کذایی با بی نهایت فرصت و یک ماشین تایپ که هرگز مستهلک نمیشود وجود دارد

ادعاهای ارائه شده بر هیچ اساسی استوار نیستند. این است علت سفسطه بودن آنها.

نقل قول:

کما اینکه شما ظهور بی مقدمه اژدهای هفت سر هوشمند را در حیاط روبروی خانه واقعیتی بدیهی و لازم میدانید مثل وقایعی که در همین عصر جمعه سوم خرداد در حال اتفاق افتادن هستند و ظهور این اژدها آنقدر ضروری برای این جهان است که وجود من برای فشردن کیبورد توسط من برای درج متن مورد نظرم
و آنچنان با شدت و حدت صحبت میکنید که اگر وجود این اژدها را منکر شویم با منکرین واقعیت جهان برابریم

اول اینکه شما متوجه عرض بنده نشدید. عرض ما این است که مخلوق کامل می تواند به شکل یک اژدهای هفت سر هم ادراک شود. به عبارتی اژدهای هفت سر هم بازتاب A است. ما هرگز مدعی نشدیم که در عالَم ذهنی متحیر حتماً اژدهاهای هفت سر ظهور خواهند کرد.

دوم اینکه ادعای وجودِ تمامی مخلوقات ممکن وابسته به توحید است. این است علت سفسطه نبودنِ آن.

نقل قول:
جا برای سفسطه فراوان است

آنچه در عرایض حقیر به آن اشاره می فرمایید به هیچ عنوان سفسطه محسوب نمی شود.

نقل قول:
آیا باید هر قولی را پذیرفت؟ چون احتمالش هست؟

خیر.

ولی مفهوم مخلوق کامل با استناد به توحید به اثبات قطعی می رسد.

فرار شما از مباحثه و مناظره در آن باب درست از سنخ همان درخواست پوچ برای دیدنِ شئ چهار بعدی است. مغز هیچ انسانی قادر نیست یک شئ چهاربعدی (یا هر چند بعد بیشتر از سه بعد) را مجسم کند. ولی فرمولهای مربوط به محاسبات اشیاء با ابعاد بیشتر دقیقاً به اندازۀ فرمولهای محاسبات اشیاء سه بعدی معتبرند.

یعنی چه که شاهد ارائه کنیم؟ چه شاهدی بالاتر از اینکه عقل حکم می کند خالق کامل واحد باید مخلوق کامل واحد داشته باشد؟

دوست عزیز. پنهان شدن و گریختن و وارد کردن تهمت سفسطه گری کافی است. در حال حاضر سفسطه گر شمارۀ یک این تاپیک خود شما هستید. :Cheshmak:

پر واضح است مادامی که به همین روند باطل ادامه دهید، حقیر عرض چندانی نداشته باشم.

با تشکر فراوان
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز

بک شئ با چهار بعد را اینطور مثال می زنند:
شئ سه بعدی در حال حرکت بر روی یک خط!
شئ پنج بعدی: شئ سه بعدی با حرکت بر روی صفحه!
شئ شش بعدی: با حرکت شئ در فضا و یا شئ سه بعدی با گشتاور یا حرکت دورانی

ابعاد گوناگون محتمل بر یک شئ را میتوان با در نظر گرفتن جرم دما فشار کشش و رنگ و هر کمیت دیگر شبیه سازی کرد

یک مثال کوچک از یک خودرو و ابعاد زیادی که دارد:
ابعاد هندسی طول عرض ارتفاع اتوموبیل دور موتور فشار روغن درجه حرارت آب رادیاتور فشردگی کمک فنرها انحراف چرخها فشار باد لاستیکها میزان عاج لاستیکها در صد اصطکاک لنت ترمز ها و نعداد سر نشینها میزان بار صندوق عقب و مقدار آیرو دینامیک بودن بدنه و الی آخر

یک پالایشگاه چه ابعادی دارد؟
بک موجود زنده چه ابعادی دارد؟ همه اینها به مدد ریاضی مدل سازی و حل میشوند .
در نظر داشته باشید برای کشف قانون جاذبه حساب دیفرانسیل ابداع و تکمیل شد.

دوست من بازار سفسطه بسیار گرمتر از حدسیاتی است که آباء و اجدادمان برای درک جهان حدس زده اند . میزان سفسطه بسیار بیشتر از مقدار علومی است که ما داریم و یا حتی علوم آیندگان .
حدسیات فرضیات و نظریه ها بر یک روند هستند و از یک موضوع صحبت می کنند مثلاً آسمان شب
بحث علمی بر روی جاذبه و یا هر مقوله واقعی دیگر در حال تکامل هستند و این تکامل خود موضوع را نفی نمیکند.

سفسطه هر سوژه ای را از موضوع خود تهی می کند و بهر ه ای جز اتلاف وقت ندارد.
همانطور که سفسطه شما جهان را از واقعیت تهی کرد و ما را از a به az بی سر و تهی کشاند
تایپهای بی انتهای میمون خلاقیت منحصر به فرد شکسپیر یا حافظ را به چالش کشید

رهایی از سفسطه و فرار از اتلاف زندگی فقط با کنکاش علمی و مدد از تجربه و استفاده از بدیهیات و منطق و عقل و وجدان امکان دارد. غیر از این است؟
میگویید: حدس شما از az برپایه توحید کامل است پس حتماً az ی هست
و لی حدسیات احتمالی ما برای وجود قوری بی اساس است پس قوری نیست و بی اساس است

این بار هم سفسطه هنوز هست:
ما در پی جاودانگی و رهایی و کمال بدنبال قوری هستیم
ما این قوری را به خاطر نقوش روی آن میگوییم که زیباترین نقش جهان است هر کس این نقش را ببیند به هارمونی کامل و زیبایی روح دست می یابد و اگر کسی از محتویات این قوری بخورد بر تمام علوم جهان دست می یابد
و اگر کسی این قوری را لمس کند تا آخر جهان زنده می ماند فهمیدید چرا ما به دنبال قوری هستیم و به وجود این قوری معتقدیم.
تازه نمونه این قوری در زیر کوه های هیمالیا دفن است و از این قوری 124 هزار تاست که در عمق هزارصد وبیست ویک ونیم متری زمین مدفون شده محل این قوری ها در رأس مثلثهایی منظم است که اولین رأس مثلث در مبارکترین جای زمین است همانجایی که اولین بار زمین سر از آب در آورد. اضلاع مثلث هم هزار ذرع است و اضلاع آنهم به موازات بین قدس و مکه است تا دلت بخواهد میتوانم از این نشانه های دقیق ولی گنگ اضافه کنم

خودتان به مدد حدیث هم میگویید که خدا قابل توصیف نیست.
شما بر پایه وصف کمال، آن هم نه کمال از دید خدا، بلکه کمال از دید مخلوق،چگونه به حدس و گمان در مورد کیفیت کمال خالق صحبت میکنید؟
این صحیح است؟ که ما چون خود را محدود می بینیم موارد خلاف آن محدودیت ها را موارد صدق کمال بدانیم؟
دقت فرمایید: ما او صافی را برای خدا قائل میشویم که در حقیقت این اوصاف بر گرفته محدودیت های ماست.
اوصاف که برای خدا قائل می شویم هر چقدر زیبا هم باشند در نظر ما زیباست!؛ برای این زیبا هستند، چون محدودیتهایی را که ما برای خود بد و زشت میدانیم را از ذات خدا بری بدانیم.
به همان قول خودتان در مورد الله اکبر دقت فرمایید البته که منظور ابعاد( بر گرفته از سؤال آن اعرابی نادان ) نیست. او از هر توصیفی بری است. مگر نه اینکه کمال وصفی است که ما میگوییم؟
او بری از هر وصفی است.!

در مورد ذات پروردگار چگونه باید صحبت کرد؟
ما که قطعا در زیر لایه های محدودیت وجودمان مدفون هستیم
از زیر محدودیتهای خود چگونه راجع به کیفیت های ورای افق موجودیتمان میتوانیم صحبت کنبم؟
ما خدا را بواسطه تجلیاتش بر جهان ماده میشناسیم، خدایی که با آثارش در جهان ماده تجلی دارد؛ حکیم است.
خدای ورای حجابی مستولی بر این جهان حکیم است یا نه ؟ کمال دارد یا نه؟ ورای جهان ماده رحمن است ؟رحیم است؟ یا هر یک از اوصافی که بنابر احساسات و مشاهداتمان که بر گرفته از استانداردهای این جهان است . آیا پایه و مبنایی دارد؟
ما «نمیدانیم»، همین!
عاقلانه ترین صحبت همین است: «نمیدانیم»
تجلی او در این جهان منظم و قانونمند است فراتر از حجاب مستولی بر جهان ماده ذات او چگونه باشد؟ چه حرف مستدلی برای گفتن داریم؟

متشکرم

لطفا این حکمت حروف هر جایی کاپیتال و حروف کوچک را مشخص کنید
مانند میز هر جایی بینام نیستند که هر حرفی باشند ولی همین دو شکل محدود بزرگ و کوچک که به تصادف به خود میگیرند مثل AZ بینام ما را سر کار میگذارند و بر تحیر من می خندند
البته به نظرم حکمتش قانون کپی رایت است ولی استغفر الله از این همه بدبینی و بدگویی

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز و گرامی :Gol:

نقل قول:
بک شئ با چهار بعد را اینطور مثال می زنند:

شئ سه بعدی در حال حرکت بر روی یک خط!

شئ پنج بعدی: شئ سه بعدی با حرکت بر روی صفحه!

شئ شش بعدی: با حرکت شئ در فضا و یا شئ سه بعدی با گشتاور یا حرکت دورانی



نقل قول:

ابعاد گوناگون محتمل بر یک شئ را میتوان با در نظر گرفتن جرم دما فشار کشش و رنگ و هر کمیت دیگر شبیه سازی کرد

یک مثال کوچک از یک خودرو و ابعاد زیادی که دارد:

ابعاد هندسی طول عرض ارتفاع اتوموبیل دور موتور فشار روغن درجه حرارت آب رادیاتور فشردگی کمک فنرها انحراف چرخها فشار باد لاستیکها میزان عاج لاستیکها در صد اصطکاک لنت ترمز ها و نعداد سر نشینها میزان بار صندوق عقب و مقدار آیرو دینامیک بودن بدنه و الی آخر

یک پالایشگاه چه ابعادی دارد؟

بک موجود زنده چه ابعادی دارد؟ همه اینها به مدد ریاضی مدل سازی و حل میشوند .

در نظر داشته باشید برای کشف قانون جاذبه حساب دیفرانسیل ابداع و تکمیل شد.



اینها چه ربطی به عرایض بنده دارد؟ شما و هیچ کس دیگری قادر نیست خارج از طول و عرض و ارتفاع، بُعد دیگری را مجسم کند. این که کاملاً روشن و واضح است.

نقل قول:
دوست من بازار سفسطه بسیار گرمتر از حدسیاتی است که آباء و اجدادمان برای درک جهان حدس زده اند . میزان سفسطه بسیار بیشتر از مقدار علومی است که ما داریم و یا حتی علوم آیندگان.

به نظر می رسد برای جلوگیری از سوء استفاده از واژۀ سفسطه، لازم است معنای حقیقی سفسطه را تشریح کنیم. ان شاء الله در ادامه به آن خواهیم پرداخت. فقط پیش از رسیدگی به آن مطلب، نکته ای لازم به ذکر است:

نقل قول:

خودتان به مدد حدیث هم میگویید که خدا قابل توصیف نیست.
شما بر پایه وصف کمال، آن هم نه کمال از دید خدا، بلکه کمال از دید مخلوق،چگونه به حدس و گمان در مورد کیفیت کمال خالق صحبت میکنید؟
این صحیح است؟ که ما چون خود را محدود می بینیم موارد خلاف آن محدودیت ها را موارد صدق کمال بدانیم؟
دقت فرمایید: ما او صافی را برای خدا قائل میشویم که در حقیقت این اوصاف بر گرفته محدودیت های ماست.
اوصاف که برای خدا قائل می شویم هر چقدر زیبا هم باشند در نظر ما زیباست!؛ برای این زیبا هستند، چون محدودیتهایی را که ما برای خود بد و زشت میدانیم را از ذات خدا بری بدانیم.
به همان قول خودتان در مورد الله اکبر دقت فرمایید البته که منظور ابعاد( بر گرفته از سؤال آن اعرابی نادان ) نیست. او از هر توصیفی بری است. مگر نه اینکه کمال وصفی است که ما میگوییم؟
او بری از هر وصفی است.!

عرض شد:

1- هیچ نقص و محدودیتی به او راه نداشته باشد.

موجودی که دارای نقص و محدودیت است ماهیتاً قابل شناخت خواهد بود، چرا که هر نقص و محدودیتی خودش نوعی وصف است. این یعنی کمال خداوند.

2- از اجزاء تشکیل نشده باشد (ساختارمند نباشد).

وقتی چیزی از اجزاء تشکیل شده باشد این به معنای ساختارمند بودنش است، و این ساختارمند بودن عینِ وصف شدنی بودن است. چرا که هر چیزی را که می خواهیم وصف کنیم، ابتدا به ساختار و چگونگی آن می پردازیم. این اجزای اشیاء متکثر است که چگونگی آنها را تعریف می کند. پس موجود وصف نشدنی، باید از تکثر و اجزاء بری باشد. این یعنی وحدانیت خداوند.

دوست عزیز. این مطالب فقط در صورتی وصف کردن خداوند محسوب می شوند که پس از مطالعۀ آنها مخاطب به یک تصویر ذهنی از خداوند برسد. حال آنکه چنین نیست، و آنچه در آن باب ذکر شد نفی صفات از خداوند بود که حاصل آن را کمال و وحدانیت خداوند نامیدیم. بدون اینکه برای کمال و وحدانیت او تصویرسازی کرده باشیم.

در نتیجه، خیر. کمال وصفی نیست که ما می گوییم. بلکه کمال همان نفی صفات است. :Sham:

نقل قول:

در مورد ذات پروردگار چگونه باید صحبت کرد؟
ما که قطعا در زیر لایه های محدودیت وجودمان مدفون هستیم
از زیر محدودیتهای خود چگونه راجع به کیفیت های ورای افق موجودیتمان میتوانیم صحبت کنبم؟
ما خدا را بواسطه تجلیاتش بر جهان ماده میشناسیم، خدایی که با آثارش در جهان ماده تجلی دارد؛ حکیم است.
خدای ورای حجابی مستولی بر این جهان حکیم است یا نه ؟ کمال دارد یا نه؟ ورای جهان ماده رحمن است ؟رحیم است؟ یا هر یک از اوصافی که بنابر احساسات و مشاهداتمان که بر گرفته از استانداردهای این جهان است . آیا پایه و مبنایی دارد؟
ما «نمیدانیم»، همین!
عاقلانه ترین صحبت همین است: «نمیدانیم»
تجلی او در این جهان منظم و قانونمند است فراتر از حجاب مستولی بر جهان ماده ذات او چگونه باشد؟ چه حرف مستدلی برای گفتن داریم؟

مگر خودتان نفرمودید که ندانستنهای ما از A دلیل بر رها کردن قوانین نیوتون نیست؟ مگر خودتان نفرمودید که ما به هر حال باید از منطق خودمان پیروی کنیم و از اژدهایی که معلوم نیست ظاهر می شود یا نه نترسیم؟ مگر نه آنکه پذیرفتید که برنامه ریزی روی احتمال نادر عقلانی نیست؟

خب پس حالا این «نمی دانم» شما بر چه اساسی استوار است؟ تا آنجاییکه به ما مربوط می شود، باید از منطق خودمان پیروی کنیم. عقل حکم می کند که خدای وصف نشدنی باید کامل و واحد باشد (به همان معنایی که ذکر شد). در نتیجه تکثر را به او راهی نیست، و به دنبال آن منطقاً مخلوق کامل هم به اثبات می رسد.

شما در رد این استنتاجهای منطقی چه چیزی برای ارائه دارید؟ اینکه ما نمی دانیم ورای ادراکمان واقعاً چیست؟ استناد به این مطلب عین سفسطه است (مورد 1). درست مثل این می ماند که بنده با استناد به اینکه ممکن است حاصل جمع دو با دو ورای ادراکمان در A پنج بشود، عبارت دو با دو می شود چهار را نفی کنم.

نقل قول:

میگویید: حدس شما از az برپایه توحید کامل است پس حتماً az ی هست
ولی حدسیات احتمالی ما برای وجود قوری بی اساس است پس قوری نیست و بی اساس است

ما عرض کردیم مخلوق کامل وابسته به توحید است. ولی قوری شما وابسته به هیچ چیزی نیست. در نتیجه مظنۀ شما دربارۀ قوری صرفاً یک احتمال است که بر بادِ هوا استوار می باشد. حال آنکه مخلوق کامل چنین نیست. پس قیاس این دو با هم خودش نوعی سفسطه است (مورد 2).

در ثانی بنده هیچگاه مدعی نشدم که قوری نیست. بلکه بی اساس بودنِ احتمالِ بودنش را نشان دادم. و همانطور که پیشتر اشاره شد، برنامه ریزی روی احتمالی که بودنش بر هیچ منطقی استوار نباشد، عقلانی نیست.

بپردازیم به اینکه اساساً سفسطه چیست:

همانطور که می بینید، سفسطه یک مفهوم کاملاً مشخص است و بر اساسِ سلیقۀ اشخاص تعیین نمی شود. اتهامات شما به حقیر مبنی بر سفسطه گری را بررسی می کنیم:

«چنانچه در مورد AZ شما هم شاید بتوان پذیرفت ولی هرگز به عنوان یک حقیقت مسلم نمی توانم قبول کنم. اینکه سؤال می فرمایید برهان شما برای نپذیرفتن کجاست؟
بنده جز اینکه در پشت طلب اثبات و شاهد مخفی شوم چار ه ای ندارم
میگویید: AZ هست، بسیار خوب؛ پس دلیل و تجربه و مدرک و شاهد لطفاً.
همین که می گویید دلیلی بر رد بیاور؛ بنده هم می گویم: دلیلی عینی برای مدعای خود بیاورید تا آنرا بررسی کنیم و سپس در مورد پذیرش آن بحث کنیم.
همانطور که شما نمیتوانید قوری فرضی ما را رد کنید بنده هم نمیتوانم AZ شما را رد کنم»

شما در این بخش از فرمایشتان دارید بنده را متهم به ارائۀ این سفسطه می فرمایید:

به عبارتی بنده را متهم می کنید که گفته ام: مخلوق کامل هست! اگر نیست ثابت کنید که نیست! حال که نمی توانید این مطلب را ثابت کنید، پس مخلوق کامل هست!

دوست عزیز. این یک افتراست و هر کسی که تاپیک را دنبال کند متوجه بی اساسی این ادعای شما می شود. ما هرگز چنین چیزی نگفتیم. بلکه عرض شد:

خالق کامل پس مخلوق کامل

مخالفید؟ بفرمایید چطور ممکن است خالق کامل واحد لازمان، مخلوقاتی متکثر، ناقص و زمانمند بیافریند؟ حال آنکه اگر برای خالق کامل واحد لازمان چنین چیزی را متصور شویم، ناچاراً برای او رسیدگی به مخلوقات متعدد زمانمند در طول زمان را قائل شده ایم، و به این ترتیب او را محدود به زمان کرده ایم. می فرمایید اینطور نیست؟ بر چه اساس؟

درخواست فوق چه شباهتی به آن اتهامی دارد که شما به حقیر وارد می سازید؟

جالب آنکه شما با وارد کردن این اتهام بی اساس، خودتان دچار نوع دیگری از سفسطه شده اید:

این سفسطه به این شکل است که فرد سفسطه گر موضوع تقریباً مشابهی را (مشابه با اصل مطلب) مطرح کرده، آن را رد می کند و این حالت را ایجاد می نماید که گویا موضوع اصلی را رد کرده است.

همچنین با مقایسۀ قوری و مخلوق کامل (مورد 2) دچار یک سفسطۀ دیگر هم شده اید:

«تمثیل ناروا: در بیشتر تمثیل‌ها وجه مشابهت دو پدیده ذکر نمی‌شود و استنباط آن بر عهده مخاطب گذاشته می‌شود. نمونه: «دولت هم مانند یک خانواده نمی‌تواند بیشتر از درآمدش خرج کند»؛ اما این تشابه درست نیست، زیرا دولت تسلطی بر سیستم اقتصادی خود دارد که خانواده چنان تسلطی ندارد و مثلاً می‌تواند نرخ سود قرض‌هایش را در یک سیاست پولی تغییر دهد، اسکناس چاپ کند و...»

نقل قول:

می توان مدعیانی سفسطه گر را مدعی شد، با این ادعا:
که آن متنهای میمون که میگویید نا منظم است همگی منظم است یکی مربوط به سیاره اژدهای هفت سر است چون شما علم به زبان و مراوداتشان ندارید متن را بد می فهمید و متن شماره دو هم که به نظرتان تکرار 20 میلیون بار حرف ب است اشاره به نشانه ای است محکم بین جیر جیرکهای هوشمند سیاره تترا از کهکشان اکمنت
الی آخر بینهایت سفسطه جهت منظم جلوه دادن بی شمار تایپهای نامنظم میمون کذایی با بی نهایت فرصت و یک ماشین تایپ که هرگز مستهلک نمیشود وجود دارد

این هم برای خودش احتمالی است. فقط با عرایض بنده یک فرق جزئی دارد: این ادعاها بر هیچ اساس منطقی استوار نیستند، حال آنکه آنچه حقیر ارائه کردم وابسته به استنتاجهای منطقی از توحید بود.

در نتیجه شما مجدداً از سفسطۀ تمثیل ناروا بهره برده اید.

نقل قول:

کما اینکه شما ظهور بی مقدمه اژدهای هفت سر هوشمند را در حیاط روبروی خانه واقعیتی بدیهی و لازم میدانید مثل وقایعی که در همین عصر جمعه سوم خرداد در حال اتفاق افتادن هستند و ظهور این اژدها آنقدر ضروری برای این جهان است که وجود من برای فشردن کیبورد توسط من برای درج متن مورد نظرم
و آنچنان با شدت و حدت صحبت میکنید که اگر وجود این اژدها را منکر شویم با منکرین واقعیت جهان برابریم

در این قسمت هم شما به نوعی حرف در دهان بنده گذاشته اید. شاید بتوان این کار شما را هم شکلی از سفسطه (شبیه به سفسطۀ straw man) دانست.

ما هرگز مدعی نشدیم حتماً یک اژدهای هفت سر هوشمند در یک موقعیت و زمان بخصوص ظاهر می شود. بلکه عرض کردیم: مخلوق کامل می تواند به شکل یک اژدهای هفت سر هوشمند هم ادراک شود. هیچ تضمینی وجود ندارد که در ادراک بینام و متحیر چنین مصداقی یافت شود، ولی یافت نشدن این مصداق در ادراک بینام و متحیر به معنای تهی بودنِ خلقت خداوند از چیزی که می تواند باشد نیست. بلکه خداوند با آفریدن مخلوق کامل، به نوعی تمامی احتمالات ممکن را در حالتی لازمان و واحد پدید آورده است. و البته استنتاج مربوطه وابسته به توحید است.

نقل قول:

جا برای سفسطه فراوان است

آیا باید هر قولی را پذیرفت؟ چون احتمالش هست؟

در رابطه با اتهام بی اساس سفسطه گری که به حقیر وارد کردید توضیحات مفصلی ارائه شد.

دیگر موارد سفسطه در فرمایشات خودتان:

مورد 1: در این قسمت که پیشتر به آن اشاره شد دچار سفسطه از این نوع شده اید:

شما اعتبار استدلال منطقی ما مبنی بر اثبات کمال و وحدانیت خدای وصف نشدنی را با استناد به اینکه ما واقعاً نمی دانیم ورای ادراکمان چیست رد می فرمایید. به عبارتی در یک بحث منطقی بر روی احتمالی برنامه ریزی می فرمایید که محال عقلی محسوب می شود. مثل اینکه بنده با استناد به قضیۀ X احتمال پنج شدنِ حاصل جمع دو با دو را پیش بکشم، و سپس با استناد به محتمل بودنِ این مطلب در A، دو با دو می شود چهار را نفی کنم.

اثبات کمال و وحدانیت خدای وصف نشدنی عین منطق است. اگر نیست، استدلالی منطقی در ردِ آن ارائه بفرمایید.

مورد 2: به این مورد پیشتر اشاره شد.

و البته اگر بنا باشد بنده دل و رودۀ این بحث را بیرون بکشم، احتمالاً موارد سفسطه در فرمایشات شما خردگرایان کم نیست.

نقل قول:

سفسطه هر سوژه ای را از موضوع خود تهی می کند و بهر ه ای جز اتلاف وقت ندارد.
همانطور که سفسطه شما جهان را از واقعیت تهی کرد و ما را از a به az بی سر و تهی کشاند
تایپهای بی انتهای میمون خلاقیت منحصر به فرد شکسپیر یا حافظ را به چالش کشید

نتیجه اینکه سفسطه به هیچ عنوان آن چیزی نیست که شما به تصویر می کشید. تا آنجاییکه خودم اطلاع دارم، در عرایضم مصداقی از سفسطه یافت نمی شود. اگر چنین مصداقی وجود دارد، لطف کنید آدرس پست مربوطه را ذکر بفرمایید، بخش سفسطه آمیز آن را نقل قول کرده، منطقاً نشان دهید که مصداق کدام نوع از انواع سفسطه است.

این یک بحث منطقی است. اگر بنا باشد هرکس هرچه خواست به هم ببافد، بنده هم خوب بلدم جملات خبری فاقد پشتوانۀ منطقی ارائه کنم.

نقل قول:
لطفا این حکمت حروف هر جایی کاپیتال و حروف کوچک را مشخص کنید
مانند میز هر جایی بینام نیستند که هر حرفی باشند ولی همین دو شکل محدود بزرگ و کوچک که به تصادف به خود میگیرند مثل AZ بینام ما را سر کار میگذارند و بر تحیر من می خندند
البته به نظرم حکمتش قانون کپی رایت است ولی استغفر الله از این همه بدبینی و بدگویی


حقیر نفهمیدم دارید به چه چیزی اشاره می فرمایید؟ :Gig:

با تشکر فراوان
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز
در ورای مرزهای جهان ما( جهان ماده) هر چه که باشد ما نمیدانیم
حتی راجع به مفهومی به نام بودن یا نبودن
در ورای جهان ماده هیچ علمی از ما معنا ندارد
وقتی از ما میگویم منظورم هر چیز از عالم ماده است که ما هم به عنوان زیر مجموعه آن نمونه هوشمندی از آن هستیم
در ورای جهان ما نه تنها فیزیک و شیمی و زیست شناسی معنا ندارد بلکه موضوعات این جهان و ابزار این علوم یعنی منطق و ریاضی و بدیهیات معنا ندارد
ما در این جهان به مدد کلام مراوداتمان میگذرد ورای این جهان کلمه هم معنی ندارد
ورای این جهان رنگ و هیچ مفهومی از جانب ما نه معنا دارد نه امتداد دارد حتی مفهوم هستی هم از جانب ما ورای جهان ماده معنا ندارد
ما بر ورای این جهان به کل نمیدانیم
وقتی نمیدانیم شما چطور با قطعیت میگویید 2+2 همه جا 4 است
در آنجا که حتی جا و مکان معنا ندارد میخواهید از تعدد و شماره صحبت کنید که حتی در ورای جهان ماده نمیدانیم مفهوم «ماهیت» هست ؟ از مرز و حجاب آن سو بیخبریم که بعد به اسم یک ماهیت برسیم و بعد کلمه و....... و سپس صحبت و زبان!

ما از ورای این جهان بیخبریم
هر چه که میگوییم و بنای زندگی و تفکر ماست بر پایه های جهان ماده است حتی اگر ماهیت هایی فرا جهانی برای خودمان ساخته باشیم
عشق محبت عقل منطق بدیهی ریاضی فیزیک شیمی جوانمردی محبت رنگ کلمه و هرچه که هست
اینکه از کمال و نقصان بگویید یا هر چیز دیگر همه با نگفتنش برابر است ما نمیدانیم

ما و شما برای ورای جهان ماده فقط به نمیدانیم میرسیم.

اینکه بگویید اینجا گل زیباست حساب کنید آنجا زیبا چقدر زیباتر است جز موهوم گفتن کلام شما نیست
این جهان منظم و قانون مند است این جهان برای حودش قانون مند و منظم است، همین !.
قانون و نظم اینجا مفهوم دارد، ورای جهان ماده ما راجع به «نمیدانیم»، چه صحبتی داریم؟
اینکه ورای ماده «مفهوم »معنا و بار داشته باشد ، هم حرف گزافه ایست
ما نمیدانیم

آثاری که از پروردگار در این جهان تجلی دارد همه نظم وقانون است
راجع به این جهان چون ما از جنس این جهانیم امید داریم خبری بیابیم و با خبر شویم
در این جهان ما به هوش و منطق و کلام (زبان) مجهز شدیم
ما برای این جهان مسلح شدیم تجهیزاتمان این جهانی است رفته رفته مرزهای داناییمان را در این جهان گسترش میدهیم
همین

متشکرم

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی

دوست عزیز

حوزه بحث ما اصالت ادراکات بشر است
وقتی از بشر میگوییم منظورمان موجوداتی شبیه به ما که ساکن بر روی کره زمین هستند که ماهم نمونه ای از این موجودات هستیم
همگی ما و کره ما زیر مجموعه جهان ماده است
هر چیز که در این جهان ماده است و بالتبع از موجودات این جهان تراوش میکند بالتبع از جنس این جهان است

ما به عنوان موجوداتی هوشمند قادر به درک از مشاهداتمان و وجود خودمان هستیم
ما در می یابیم روابطی که بین اشیاء مورد مشاهده مان است بر اساس قوانینی قابل تکرار است به مطالعه و کنکاش می پردازیم در این راه تجربه و علومی را برای خود اندوخته می کنیم
با روش علمی روابط صحیح و درک بهتری از اشیاء پیدا میکنیم
دقت کنید همه اینها در این جهان است در جهان ماده
عده ای چون ما علت اینهمه نظم را به وجود قوانین لایزال الهی مرتبط میدانند عد ه ای به خود ذات ماده بر میگردانند
هر برداشت و نتیجه ای که داشته باشیم متعلق به این جهان است؛ در این جهان است که استنتاجهای ما معنا دارد.

تفاوت گفتار من و شما از این جا بیشتر نمایان میشود که شما منطق این جهانی را به آن سوی جهان ماده تسری میدهید؛
در آنجا خالق کاملی را متصور میشوید و سپس به خلق مخلوق کامل AZ متقاعد میشوید و بقیه سر درگمی های بی انتهای این بحث
لا مکانی و لا زمانی آن سوی مرزهای جهان ماده به ما مجوز هیچ اندیشه ای نمیدهد
شما در آن سوی مرز زمان و مکان فرضیاتی را می بافید که از منظر من نمیدانم است
فقط من میدانم که ما در ظرف زمان و مکان این جهانیم (جهان ماده)

این جهان در عین زمان مندی و محکم بودن اشیاء در مکان خود ، تجلی محکمی، از قانون مندی نظم و حکمت دارد
ما شناخت سطحی از اشیاء داریم a ولی به مدد روشهای علمی ماهیت اشیاء جهان مادی Aو روابط شان را در می یابیم
همواره در مورد یک سوژه صحبت میکنیم. مثلاً: میز . اینکه شناخت ما از موضوع با روند زمان گسترده یا محو میشود دلیلی بر انکار خود موضوع نیست.
تهی کردن سوژه از موضوع چه کمکی به ما میکند اگر واقعا سوژه ای تهی از واقعیت باشد و به روشهای علمی نتوانیم واقعیت آن را ثبت کنیم (نه اینکه تبیین کنیم) آن سوژه ذهنی است مثل افسانه شاه پریان یا وقوع وقایعی خارج از قوانین جاری این سوژه ها اگر در سراپرده خیال به قصد تفنن باشند و فقط تفریح و سرگرمی و پر کردن اوقات فراغت باشند میشود به آنها پر و بال داد
ولی اینکه در پی این خیال بدنبال واقعیتهایی جدی باشیم! چه چیزی عایدمان میشود؟
بله میتوان بدنبال انتقال صدا و تصویر از مکانی به مکان دیگر بود ولی اینکه این انتقال را با حذف ماده متصور بشویم خیالی عبث است
گراهام بل، بدنبال اندیشه ابتدایی خود، هرگز به دنبال راهی خارج از انتقال صدا بدون وسیله نبود.
مارکونی با انتقال صدا بر روی امواج، جهان ماده را منکر نشد
خیالات و آرزو ها هستند ولی از این بی شمار خواب و خیال تنها آنها جامه عمل به خود گرفتند که بدنبال ابزاز مادی و استفاده از قوانین مادی بودند
مابقی همه شعبده و خواب و خیال و غلیان احساسات بوده

آن مخلوق کاملی که به نام AZ شما در فراسوی مرزهای جهان ماده متصور هستید هست یا نیست چه کیفیتی دارد لازم است و لازم نیست من نمیدانم

مثال زیر شاید بی ربطی باشد ولی کمی کمک کننده است
ما در سردابه ای در زیر زمین هستیم بر روی زمین باران می بارد
پس از مدتی آب به طبقات زیر زمین نفوذ میکند و تراوشهایی از آب باران از سقف سردابه فرو میریزد
اگر این آب بواسطه گذر از لایه نمک شور بشود یا با گذر از منجلاب آلوده به میکروب بشود

شما که متولد این سردابه هستید و محبوس ابد در سردابه این جهان هستید چه قضاوتی در مورد کیفیت اصلی آب باران و اوضاع جوی و لایه های ابر و آسمان بالای ابر دارید؟
اصلا ممکن است این آب که از سقف سردابه میچکد حاصل تعریق بخار آب تنفسمان باشد

متشکرم

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز و گرامی :Gol:

از آنجا که مجدداً چشم خودتان را بر روی استدلالهای منطقی ارائه شده بستید و از سفسطۀ «نمی دانم» بهره جستید، مختصر پاسخ می دهم.

نقل قول:
در ورای مرزهای جهان ما( جهان ماده) هر چه که باشد ما نمیدانیم

پاسخ این نمی دانم در پست قبلی ارائه شد. ما به هر حال باید بر اساسِ منطق پیش برویم.

نقل قول:
وقتی نمیدانیم شما چطور با قطعیت میگویید 2+2 همه جا 4 است

بنده هیچگاه نگفتم دو با دو همه جا چهار است. بلکه عرض شد: «اگر بر اساسِ نمی دانم قضیۀ X، عبارت ریاضی دو با دو می شود چهار را نفی کنیم، سفسطه کرده ایم.»

و این دقیقاً کاری است که شما در رابطه با استدلالهای منطقی ارائه شده در باب کمال و وحدانیت خالق و مخلوق انجام می دهید.

نقل قول:
آثاری که از پروردگار در این جهان تجلی دارد همه نظم وقانون است

محال عقلی بودنِ ارتباط مستقیم مخلوقات ناقص متکثر با خالق کامل واحد هم از آثار متجلی شدۀ پروردگار، و بخشی از نظم و قانون این جهان است. :Sham:

نقل قول:
راجع به این جهان چون ما از جنس این جهانیم امید داریم خبری بیابیم و با خبر شویم
در این جهان ما به هوش و منطق و کلام (زبان) مجهز شدیم
ما برای این جهان مسلح شدیم تجهیزاتمان این جهانی است رفته رفته مرزهای داناییمان را در این جهان گسترش میدهیم

اول اینکه ما از جنس این جهان نیستیم، بلکه آنچه در ادراک خودمان به عنوان «ما» می شناسیم از جنس این جهان (عالَم ذهنی) است. حال آنکه ما، و هر چیز دیگری در ذات خودش A است و قضیۀ X این مطلب را به اثبات رسانده است.

تأکید شما بر روی این جملۀ خبری که ما فقط از این جهانیم و دستمان از ورای این جهان کوتاه است، مطلقاً بی اساس می باشد. مگر آنکه آن را به استدلالی منطقی مجهز بفرمایید، که بعید است اصلاً چنین استدلالی وجود داشته باشد. چرا که حقیقت امر این است که ما از این جهان نیستیم. چطور ممکن است در دفاع از یک مطلب کذب بشود استدلالی خدشه ناپذیر ارائه کرد؟

نقل قول:
وقتی از بشر میگوییم منظورمان موجوداتی شبیه به ما که ساکن بر روی کره زمین هستند که ماهم نمونه ای از این موجودات هستیم
همگی ما و کره ما زیر مجموعه جهان ماده است

که بازتاب A است. پس در ذات خودش A است.

نقل قول:
هر چیز که در این جهان ماده است و بالتبع از موجودات این جهان تراوش میکند بالتبع از جنس این جهان است

خلاف این امر منطقاً به اثبات رسید. هرچه در این جهان تراوش می کند (از جمله خودِ جنس این جهان) بازتاب A است.

نقل قول:
ما به عنوان موجوداتی هوشمند قادر به درک از مشاهداتمان و وجود خودمان هستیم

وجود خود ما در اصیل ترین شکل و عمیق ترین لایه همان A است. شما در این قسمت از فرمایشتان به طور ضمنی ادراک اصیل را ثابت کرده، آن را پذیرفته اید. :Sham:

نقل قول:
این جهان در عین زمان مندی و محکم بودن اشیاء در مکان خود ، تجلی محکمی، از قانون مندی نظم و حکمت دارد
ما شناخت سطحی از اشیاء داریم a ولی به مدد روشهای علمی ماهیت اشیاء جهان مادی A و روابط شان را در می یابیم

جهان مادی A دیگر چیست؟ خودتان می گویید ما فراتر از a هیچ نمی دانیم، حالا می فرمایید ما با روشهای علمی ماهیت اشیاء A را در می یابیم؟

قوانین نیوتون دربارۀ A چیزی نمی گویند. این مطلب بارها به اثبات رسیده است.

نقل قول:
همواره در مورد یک سوژه صحبت میکنیم. مثلاً: میز . اینکه شناخت ما از موضوع با روند زمان گسترده یا محو میشود دلیلی بر انکار خود موضوع نیست.
تهی کردن سوژه از موضوع چه کمکی به ما میکند اگر واقعا سوژه ای تهی از واقعیت باشد و به روشهای علمی نتوانیم واقعیت آن را ثبت کنیم (نه اینکه تبیین کنیم) آن سوژه ذهنی است مثل افسانه شاه پریان یا وقوع وقایعی خارج از قوانین جاری این سوژه ها اگر در سراپرده خیال به قصد تفنن باشند و فقط تفریح و سرگرمی و پر کردن اوقات فراغت باشند میشود به آنها پر و بال داد
ولی اینکه در پی این خیال بدنبال واقعیتهایی جدی باشیم! چه چیزی عایدمان میشود؟

موضوع این است که حقیر با استناد به منطق ثابت کردم که در واقعیت چیزی به نام میز وجود خارجی ندارد، بلکه میز صرفاً نام و مفهومی است که شما در ذهن خودتان برای بخشی از ادراکتان قائل می شوید. اثباتش در پستهای قبلی مفصلاً ارائه شده است.

اینکه شما چیزی عایدتان می شود یا خیر تأثیری در اصل قضیه نمی گذارد. تا منطقی مستحکم در مخالفت با آن ارائه نفرمایید، کلامتان فاقد اعتبار خواهد بود.

نقل قول:
مثال زیر شاید بی ربطی باشد ولی کمی کمک کننده است
ما در سردابه ای در زیر زمین هستیم بر روی زمین باران می بارد
پس از مدتی آب به طبقات زیر زمین نفوذ میکند و تراوشهایی از آب باران از سقف سردابه فرو میریزد
اگر این آب بواسطه گذر از لایه نمک شور بشود یا با گذر از منجلاب آلوده به میکروب بشود

شما که متولد این سردابه هستید و محبوس ابد در سردابه این جهان هستید چه قضاوتی در مورد کیفیت اصلی آب باران و اوضاع جوی و لایه های ابر و آسمان بالای ابر دارید؟
اصلا ممکن است این آب که از سقف سردابه میچکد حاصل تعریق بخار آب تنفسمان باشد

وقتی که من خودم هم قطره ای از همین آب باشم، چطور ممکن است از اصل خودم که بیرون از سردابه است قافل باشم؟

آن من و شمایی که متولد این سردابه است، خودش هم بازتاب A در ادراک خودمان می باشد. این عالَم ذهنی همه اش تماماً قطراتِ بارانِ مثالِ شماست. همۀ اجزاء a بازتاب A هستند. مطلب کاملاً روشن است.

وقتی شما در پاسخ به اثبات منطقی کمال و وحدانیت خدای وصف نشدنی، نمی دانم تحویل می دهید و با استناد به همین نمی دانم اعتبار استدلال منطقی مربوطه را زیر سؤال می برید، دارید سفسطه می کنید و کلامتان در آن باب اساساً غیر معتبر است.

درست مثل این می ماند که حقیر در پاسخ به فردی که می گوید 2 با 2 می شود 4، بگویم: «من نمی دانم ورای این جهان چیست. شاید در آنجا 2 با 2 می شود 4 هیچ معنایی نداشته باشد. دست ما از حقیقت این مطلب کوتاه است. چطور می توانیم مطمئن باشیم که 2 با 2 می شود 4 واقعاً صادق باشد؟ چطور می توانیم دربارۀ آن سخن بگوییم؟ اگر 2 با 2 می شود 4، لطفاً شاهدی، سندی، مدرکی. حتی اگر 2 سیب با 2 سیب در سبدمان 4 سیب باشد، از کجا معلوم که واقعاً اینطور بوده است؟ شاید در یک لحظۀ بسیار کوتاه سیب پنجم را یک اژدهای هفت سر می بلعد؟ ما که نمی دانیم!»

حالا خدای واحد کامل را جایگزین 2 با 2 می شود 4 در پاراگراف فوق می کنم تا مسخره بودنِ آن عیان تر شود:

«من نمی دانم که ورای این جهان چیست. شاید در آنجا کمال و وحدانیت هیچ معنایی نداشته باشد. دست ما از حقیقت این مطلب کوتاه است. چطور می توانیم مطمئن باشیم که خدای وصف نشدنی همانطور که ما منطقاً انتظار داریم کامل و واحد هم باشد؟ چطور می توانیم در آن باب سخن بگوییم؟ اگر خداوند کامل و واحد است، لطفاً شاهدی، سندی، مدرکی. حتی اگر عقل کامل و واحد نبودنِ یک موجودِ وصف نشدنی را هم محال بداند، از کجا معلوم واقعاً اینطور باشد؟ عقل و منطق ما از این جهان است و قادر نیست در آن باب هیچ چیزی بگوید. شاید خداوند موجودی است که به شکلی که ما نمی دانیم (به صورت محال عقلی) هم وصف نشدنی است، هم از اجزاء تشکیل شده است. ما که نمی دانیم!»

عبارات فوق عینِ سفسطه هستند. همانطور که عقل ما فقط 2 با 2 می شود 4 را صحیح می داند و خلاف آن را محال عقلی تلقی می کند، کامل و واحد نبودنِ موجود وصف نشدنی را هم محال عقلی می داند. توضیح و اثباتش مفصلاً ارائه شده است.

نمی دانمِ شما دلیلی بر رد اصل موضوع نمی شود. شاید شما ندانید، ولی ما خوب می دانیم که موجود وصف نشدنی منطقاً باید کامل و واحد باشد. شاید شما تصمیم گرفته باشید که با استانداردی دوگانه از منطق بهره ببرید: هرگاه منطق به نفعتان بود، منطقی و خردگرا باشید و هرگاه به ضررتان بود موضِع نمی دانم را انتخاب کنید. ولی ما به هر حال از منطق پیروی می کنیم.

منطقی که حکم می کند موجود وصف نشدنی باید کامل و واحد باشد، خودش هم تجلی آثار پروردگار است. بالاخره یا شما تجلی آثار پروردگار در این جهان را معتبر می دانید، یا نمی دانید. تکلیف ما را روشن بفرمایید.

با تشکر فراوان
یا حق

سلام وعرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز

باز هم اصرار دارید AZ خود را به جای A جا بزنید
ما از میز روبرویمان ادراک سطحی a داریم وقتی آنرا اندازه میگیریم قدری به A میز نزدیک میشویم
مغز ما به اندازه چشم و لمس از میز می شناسد ابزار و دیگر اشخاصی که در مشاهده میز به ما کمک میکنند شناخت ما را از a میز بهبود میبخشند و تقریبا شناخت ما شبیه به ابعاد واقعی میز A میشود

حال شما ماهیتی فراتر از زمان و مکان برای میز قائل میشوید بنده ناتوان از درک میز بی مکان و زمان هستم
میز به مدد قوانین الهی شکل گرفته و به مدد قوانین الهی در حال استهلاک است
اینکه این میز بیست یا صد سال دیگر نباشد ربطی به موجودیت فعلی این میز ندارد ما به این میز و با این ابعاد در زمان و مکان مشخص سر وکار داریم
پس از مستهلک شدن صرفا ابعاد یادداشت شده ای بر کاغذ یا یاد و خاطرهای ممزوج با باقی ماندگان افرادی است که با میز در ارتباط یودند همین.

متشکرم

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز و گرامی :Gol:

نقل قول:

ما از میز روبرویمان ادراک سطحی a داریم وقتی آنرا اندازه میگیریم قدری به A میز نزدیک میشویم
مغز ما به اندازه چشم و لمس از میز می شناسد ابزار و دیگر اشخاصی که در مشاهده میز به ما کمک میکنند شناخت ما را از a میز بهبود میبخشند و تقریبا شناخت ما شبیه به ابعاد واقعی میز A میشود

مدتها پیش عرض شد:

«دوست عزیز، خروجی مغز بر اساس ساختارش تنظیم می شود. در اینکه شکی نیست. حال من از شما می پرسم، اگر یک قطره واقعیت به مغز بخورانیم، به ما چه چیزی تحویل می دهد؟

قطره ای از واقعیت ---> مغز --->بازتاب قطره ای از واقعیت در مغز

اختلاف بین این بازتاب و خود قطره اصلی ما به اندازه دخالت ساختار مغز در روند تحلیل ورودی مغز است. حالت بعدی:

اقیانوسی بیکران از واقعیت ---> مغز ---> بازتاب اقیانوسی بیکران از واقعیت در مغز

باز هم اختلاف دو طرف ماجرا به اندازه دخالت ساختار مغز است. چه یک قطره، چه هزار قطره. اصل مطلب فرقی نمی کند.

فرض کنیم میلیونها تلسکوپ هابل تمامی نقاط عالم را به دقت زیر نظر گرفته اند و مدام از آن گزارش تهیه می کنند. این گزارشها را هزاران ابررایانه بررسی کرده، نتیجه نهایی را در اختیار ما قرار می دهند. آخر کار چه می شود؟

گزارش مربوطه به دست انسانی می رسد؛ این گزارش به مغز او عرضه شده، مغز بر اساس ساختارش داده ها را تحلیل و طبقه بندی می کند. در اصل موضوع فرقی پیش می آید؟ پاسخ روشن است. خیر.

نقش تلسکوپ هابل این وسط فقط بالا بردن قدرت چشم ماست، نه چیزی دیگر. کیفیت ادراک ما فرقی نمی کند. در آخرِ مسیرِ تمامی اطلاعاتی که به دست می آوریم مغز قرار دارد که ساختارش باعث عین واقعیت نبودن نتیجه ادراکات مغزی ما می شود.

همین مطلب درباره رایانه ها و تمامی ابزارآلات دیگر بشر هم صادق است. این ابزارآلات فقط قدرت تحلیل اطلاعات توسط ما را بالا می برند. در نهایت نتیجه کار آنها به مغز ارائه می شود، و ساختار مغز نتیجه تمامی این کارها را از اصالت می اندازد و آن را وابسته به خودش می کند.

همانطور که در پستهای قبلی اشاره شد مرزبندی نهایی به این شکل است:

1- عین واقعیت. آنچه ورای مغز است. ماهیت حقیقی عالم.

2- بازتاب عین واقعیت در مغز. ساختار مغز آن را متأثر می کند، ولی چون کاملاً وابسته به واقعیت است، کسی نمی تواند آن را وهم و پوچ بنامد. هرچند که عین واقعیت نیست.

3- قوانین اختراع شده توسط بشر...

دوست عزیز، پیشرفت بشر باعث نزدیکی گزینه 3 و 2 می شود. تلسکوپ هابل ما را در مشاهده خروجی مغز خودمان یاری می کند، نه در مشاهده عین واقعیت. چه یک کهکشان دوردست را با تلسکوپ ببینیم، چه خودمان به آنجا برویم فرق نمی کند. به هر حال در قدم آخرِ روند کسب اطلاعات، مغز قرار دارد.

قوانین اختراع شده توسط بشر (گزینه 3) الگوهایی از عوالمی فرضی هستند که ما روی کاغذ پیاده کرده ایم. این الگوها وابسته به خروجی مغز (یعنی همان عالم ذهنی خودمان) هستند. تلاش بشر این است که عالمی که می بیند (خروجی مغز) را روی کاغذ پیاده کند و به این ترتیب بتواند مسائل را توضیح داده، حوادث و تحولات را پیش بینی کند. در این میان نقش آزمایشگاهها، تلسکوپها، رایانه ها، و غیره فقط و فقط این است که ما آسانتر عالم را مشاهده کرده، سریعتر به بازتابی گسترده تر از واقعیت دست یابیم. ولی آنچه به دست می آوریم به هر حال خروجی مغز است و بس.

پس با پیشرفت بشر این اختلاف و فاصله بین گزینه 3 و 2 است که کاهش می یابد.

چیزی که حقیر روی آن تأکید دارم، تغییر نکردن اختلاف و فاصله بین گزینه 1 و 2 است. فاصله بین این دو گزینه همان ساختار مغز و دخالتهایش است. پر واضح است که گستردگی ورودی مغز باعث تضعیف دخالت ساختارش نمی شود. پس پیشرفت بشر تغییری در میزان این فاصله ایجاد نمی کند.»

منبع: http://www.askdin.com/showpost.php?p=88221&postcount=224

در نتیجه خیر؛ پشرفت علوم تجربی باعث نزدیک شدنِ a به A نمی شود.

نقل قول:
میز به مدد قوانین الهی شکل گرفته و به مدد قوانین الهی در حال استهلاک است

این شمایید که تصمیم گرفته اید بخشی از ادراکتان را میز بنامید. بله، آنچه ورای ادراک شما واقعاً هست Angel بر اساس قوانین الهی استوار می باشد. ولی نه قوانین الهی قوانین نیوتون هستند و نه واقعیتِ میز Angel بخشی از عالَم ذهنی و قراردادهای ذهنی شما.

نقل قول:

اینکه این میز بیست یا صد سال دیگر نباشد ربطی به موجودیت فعلی این میز ندارد ما به این میز و با این ابعاد در زمان و مکان مشخص سر وکار داریم
پس از مستهلک شدن صرفا ابعاد یادداشت شده ای بر کاغذ یا یاد و خاطرهای ممزوج با باقی ماندگان افرادی است که با میز در ارتباط یودند همین.

از بین رفتن میز در گذر زمان ارتباطی به عرایض بنده ندارد. از آن گذشته، چیزی به نام میز اصلاً وجودِ اصیل ندارد؛ هرچه هست A است. میز صرفاً نامی است که شما برای بخشی از ادراکتان انتخاب فرموده اید.

با تشکر فراوان
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز
شاید یک راه کمک کننده برای شما باشد
معتقدید که az بی زمان و مکان است و نه کم میشود و نه زیاد
کل جهان ماده حاصل از بیگ بنگ هم نه کم میشود نه زیاد بر طبق قوانین فیزیک هم ماده و انرژی نه خلق میشوند نه نابود میشوند
اگر کلیت جهان ماده را شما به جای az خود قبول کنید مشکل کمتری با شما داریم

نظرتان چیست؟

متشکرم

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز و گرامی :Gol:

نقل قول:
شاید یک راه کمک کننده برای شما باشد

کمک کننده برای حقیر؟

نقل قول:

معتقدید که az بی زمان و مکان است و نه کم میشود و نه زیاد
کل جهان ماده حاصل از بیگ بنگ هم نه کم میشود نه زیاد بر طبق قوانین فیزیک هم ماده و انرژی نه خلق میشوند نه نابود میشوند
اگر کلیت جهان ماده را شما به جای az خود قبول کنید مشکل کمتری با شما داریم

یعنی چه که این را به جای آن قبول کنیم؟ آن وقت توحید را چه می کنیم؟

دوست عزیز. از خدای وصف نشدنی کمال و وحدانیتش به اثبات می رسند، و از کمال و وحدانیت او مخلوق کامل. هیچ جایی برای سانسور کردن و دور زدن این استنتاجات منطقی وجود ندارد.

یعنی چه که مشکل کمتری داشته باشید؟ شما مختارید هرچه را دوست دارید بپذیرید و هرچه را نمی خواهید نپذیرید. ولی مادامی که یک بحث منطقی جریان دارد، طرفین باید بر اساس منطق پیش بروند. در این وادی حقیر منطق خود را رو کرده ام و آنچه را مد نظرم بود به اثبات رساندم. بی صبرانه منتظرم تا کسی پیدا شود و منطق ارائه شده را با استدلال منطقی رد کند. ولی متأسفانه از جانب شما منطق چندانی به دست ما نرسید. جز اینکه دفعات متعدد تکرار فرمودید که جهان ماده را کامل می دانید، و چیزهایی از این قبیل. و هر بار که پرسیدیم بر چه اساسی آن را کامل می دانید، پاسخ روشنی ارائه نفرمودید. آشکارا سؤالاتی می پرسیم، آشکارا آنها را نادیده می گیرید.

حالا پیشنهاد می کنید که یک مفهوم را جایگزین مفهومی دیگر کنیم تا شما مشکل کمتری با عرض بنده داشته باشید؟ اگر مشکلی منطقی دارید، بسم الله: مطالب ارائه شده را یک به یک نقل قول کرده، جزء به جزء منطقاً رد کرده، تناقضاتشان را نشان دهید.

و اگر قادر به مخالفت منطقی با استدلالهای مربوطه نیستید، دیگر چه جایی برای گله و شکایت باقی می ماند؟ :Sham:

نقل قول:
نظرتان چیست؟

نظر ما این است که خالق واحد کامل لازمان مخلوقی واحد، کامل و و لازمان می آفریند و فقط چنین مخلوقی سزاوار است که حاصل فعل چنین خالقی دانسته شود. قضیۀ X را که با این مطلب تلفیق کنیم به این نتیجه می رسیم که مخلوق کامل همان A است.

نظر ما این است. مخالفید؟ به سؤالات روشن و واضح ارائه شده پاسخ دهید:

1- چطور ممکن است موجودی وصف نشدنی از اجزاء تشکیل شده باشد؟
2- چطور ممکن است خالق واحد کامل لازمان صاحب افعال متعدد، متکثر، ناقص و زمانمند باشد؟

برای شروع همین دو سؤال کافی است.

با تشکر فراوان
یا حق

سلام وعرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز

ضمن عذرخواهی از تأخیر:
تعللم در پاسخ عمدی بود تا فرصتی بیابید و قدری در نظریات خود تجدید نظر کنید

هر چند جهان بینی شما بسیار تأثر برانگیز است
..
...
....
......
........
..........
............

بسیار به شما عادت کردم،

باور بفرمایید بینام عزیز بسیار شما را دوست دارم
بیش از این نتوانستم صبوری پیشه کنم.

بینام;115693 نوشت:
مخلوق کامل همان A است.

دوست عزیز
مخلوق کامل شما نامش AZ باشد بهتر است و ما را از تصورات اشتباه نجات میدهد.
A واقعیت هر شئ یا سوژه است مثلا واقعیت میز یا متحیر یا بینام یا یک پدیده مثل جاذبه
a برداشت و ادراک ما از سوژه است

اما راجع به خالق
دوست عزیز در پستهای قبل هم خدمت شما گفتم
بدنبال نظم و قانون مندی اشیاء و اصل جاری و ساری عمل و عکس العمل
بر اساس مشاهدات و ادراکات مان از اشیاء و روابط بین اشیاء پی به مدبری میبریم که قوانین وسنتهای جهان را بدون تعطیلی و استثناء بر جهان حاکم کرده

در مخمصه های زندگی و در تنگی تنگناهای زندگی بدنبال مفری هستیم
یا خسته از سختی روزگار لطافت و نرمی و طراوت بی پایانی را طالبیم که التیام روح و روانمان باشد
دقت فرمایید در واکنش با روزگار خود را در می یابیم
خواهش میکنم به دقت لمس کنید چه میگویم : «بدون مواجهه با روزگار نیستیم»

پس شناخت ما از خدا بر پایه استنتاجات این جهانی است
هر نوع صفت و اندیشه ای که راجع به خدا در ذهنمان نقش ببندد چون از ذهنیت ماست پس به گونه ای امتداد آن اوصاف مربوط به این جهان است
امیدوارم، تا اینجا ی توضیحم رسا باشد.

شما میفرمایید:
خالق کامل، مخلوق کامل.

فراتر از جهان ماده لایه هایی مانند لایه های پیاز این جهان را در برگرفته تا به یک مخلوق کامل بی زمان و مکان و بدون اجزاء برسیم که مانند خالق خودش بسیط باشد

دوست عزیز
اندیشه ها، گفتار و پندار ما، نه تنها آغشته به این جهان است؛ بلکه از این جهان است. چگونه «زبان» ما در فراسوی این جهان کاربرد داشته باشد ؟
مثال آن از زندگی یک ماهی خارج از آب هم فراتر است
امتداد ما یا هر یک از نشانه های وجودمان تا هر جا و هر زمان آن جا را به ماده و این جهان می آلاید
یعنی هر امتداد از ما مرز این جهان و جهان ماده است.
دقت فرمودید.
این بار، توفیق در تبیین نظرم داشتم؟

پس اینکه شما بحث کامل و ناقص و تکثر را به فراسوی این جهان ببرید جایی نرفتید هنوز پیش خود ما در جهان ماده هستید
هر جا بینام یا متحیر باشند با فیزیک بدنشان یا اندیشه و اوهامشان آنجا هم در قلمرو جهان ماده است

لطفا باز دقت فرمایید:
در فراسوی جهان ماده هیچ چیز از جانب ما اعتبار و مفهوم ندارد
هر جا ما باشیم جهان ماست به فراسوی این جهان نمی توانیم برویم تا زمانی که آغشته به این جهانیم
این چند بار؟!؛ آیا موفق شدم؟

خالق یا پروردگاری که ما برای خود قرارداد کردیم با هر کیفیت
از یهوه تا الله از ویشنو تا بودا تا آفریدگار تا قانون گزار جهان و یا هو از ناظم مدبر و حکیم واحد یا برهما اهورامزدا هستی و .....
.... هر چیز، چون برگرفته از نظریات ذهنی ماست، این جهانی است.

فقط میتوانیم بگوییم او فراسوی این جهان هم می تواند باشد و یا هست. چون او را به نحوی مسلط ،خالق یا قَیِّم جهان میدانیم ولی راجع به کیفیت فراسوی جهان «نمی دانیم»
شما سفره AZ خود را در جهان دیگر انداختید
هر چه می خواهید بگویید بنده با گفتن «نمی دانم» به استقبال شما می آیم

چگونه در مورد سؤالهای شما پاسخ بدهم:

بینام;115693 نوشت:
1- چطور ممکن است موجودی وصف نشدنی از اجزاء تشکیل شده باشد؟
2- چطور ممکن است خالق واحد کامل لازمان صاحب افعال متعدد، متکثر، ناقص و زمانمند باشد؟

سفسطه ای نیست. عمق فاجعه بی چیزی ماست.
او را به مدد آفریده های این جهانش می شناسیم
پس هر چه از او بگوییم این جهانی است
چون قوانین حاکم بر جهان با هم تنازعی ندارند پس خدای این جهان واحد است
چون مفسده ای این قوانین ندارد(معجزه و استثناء ندارد) پس خدا قهار و عزیز است
چون قوانینش برای همه یکسان است پس عادل است و ظالم نیست
چون همه چیز به لطف فوانین او موجودیت پیدا میکنند پس لطیف و رحمن و رحیم است
همینطور از این استنتاجها........ ولی فراسوی این جهان او چگونه خداییست؟
اصلا میتوانیم راجع به چگونگی او اندیشه کنیم؟ و اینکه فراسوی این جهان «چگونگی» جا دارد؟ یا حتی همین «جا»؟!

متشکرم

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز

بینام;115693 نوشت:
1- چطور ممکن است موجودی وصف نشدنی از اجزاء تشکیل شده باشد؟
2- چطور ممکن است خالق واحد کامل لازمان صاحب افعال متعدد، متکثر، ناقص و زمانمند باشد؟

آفتاب آمد دلیل آفتاب
برادر من مگر نه اینکه ما و شما هستیم
به هر حال وجود ما دال بر آفرینش ما توسط خداست
شما که نمیتوانید منکر ما بشوید
شما بر اساس ما به خدا پی بردید
خالق واحد و کامل وقتی این جهان را می آفریند
از من و شما که سؤال نکرده
که حالا خلق جهان منوط به پرسش شما باشد
خداوند این جهان را آفریده و من وشما هم با هویت زمان ومکان خود سرافراز به وجود هستیم
کوتاهی عمرمان تنگی وجودمان است نه بُخل آفرینش او
و حتی در کتابهای دینی که شما خود رامعتقد به آنها میدانید به این جهان و کیفیتش اشاره شده
این همه معانی باز آنوقت خود را در هزار توی تأویلات انداختید که به این نتیجه مشعشع برسانید که این جهان را خدا نیافریده
شما با طرح این سؤالها
نمیتوانید خدا را از آفرینش باز بدارید
ما هستیم وخدا هم هر آن در حال آفرینش است
بله قوانین آفرینش او دستخوش تغییر نیستند
خمیر مایه آفرینش او بی تغییر است

چه با az چه بدون AZ، این جهان رنگارنگ و متکثر را که آفریده؟
متشکرم

عرض سلام و ادب

بینام;115693 نوشت:
1- چطور ممکن است موجودی وصف نشدنی از اجزاء تشکیل شده باشد؟

دوست عزيزم جناب بينام ، حقير براي شروع هميشه عقب تر ميمانم! و همچنان نميدانم!
اين سوال شما همانند منطقي که بکار ميبريد و استدلالها و جهان بيني شما ...حقيقتا محيرالعقول است! ميفرماييد:

چطور ممکن است موجود وصف نشدني ...

....(چگونه شما قادريد بعد از حرف «وصف نشدني» اين سوال را ادامه بدهيد؟!)

وقتي موجودي وصف نشدني است ، بحث کردن بر سر اينکه آن شي از اجزا تشکيل شده يا نشده يا هر چيز ديگر مضحک نيست؟؟

اگر يک موجود وصف شدني باشد:
ما ميتوانيم ويژگي​هاي آن شي و کيفيت آن شي در ارتباط با صفت مزبور را بيان کنيم . يعني ما به آن ويژگيها شناخت حاصل کرده​ايم. نسبت به وجود چنين ويژگي​ها علم پيدا کرده​ايم.
مثلا صفت داغ بودن را اينگونه به اشيا نسبت ميدهيم:
فلز داغ
سنگ داغ
نان داغ

ما در اثر تجربه و شناخت کيفيت اشيا مختلف (فلز ، سنگ ، نان ) در ارتباط با داغ بودن ، علم به يک کيفيتي مشترک به عنوان داغ بودن پيدا کرده​ايم. و در مورد هر شي ديگري که علم به اين کيفيت پيدا کنيم آن شي را نيز به اين صفت توصيف ميکنيم. به اين جهت است که هر صفت ، بدون درنظر گرفتن موصوف داراي يک معني و مفهوم است. مثلا صفت داغ ، براي اشيايي که دماي بالايي دارند به کار ميرود. دليل اينکه اصفات بدون درنظر گرفتن موصوف معني و مفهوم دارند، اين است که صفت مزبور در توصيف موصوفات مختلف يک مفهوم مشترک (دقيقا يک کيفيت مشترک و مساوي )به ذهن متبادر ميکند. اگر اشيا فوق را در نظر بگيريم صفت داغ بودن در مورد همه مشترک است. يعني همانگونه که يک نان داغ را درک ميکنيم . يک سنگ داغ را به همان شيوه و درست به همان کيفيت درک ميکنيم.

داغ بودن يک نان کيفيتي متفاوت با داغ بودن يک سنگ ندارد.

بنابراين: اولا بدون شناخت و علم نسبت به کيفيت يک شي توصيف آن شي امکان پذير نيست. ثانيا هر صفت در ارتباط با موصوفات مختلف نميتواند معني مختلفي داشته باشد.

و اما در مورد صفت (کامل) که دوست عزيز بينام براي خالق کامل و مخلوق کامل از آن ياد مينمايد....

کامل به چه معناست و چه کيفيتي را صفت مزبور به ذهن متبادر ميکند؟ بديهي است ما مطابق تجربيات قبلي در مورد اشيا با کيفيت مشترک مزبور(کامل بودن) مفهوم کامل بودن را درک ميکنيم و اشيا جديد را با شناخت و علم نسبت به وجود چنين کيفيتي در آنها با صفت کامل توصيف ميکنيم:
ساختمان کامل: يعني همه اجزا مربوط به اين ساختمان موجود است (ديوارها ، در ، پنچره و ....)
خودرو کامل: يعني همه اجزا مربوط به اين خودرو موجود است( موتور، فرمان، جعبه دنده ، رادياتور و ....)

بنابراين صفت کامل به معناي موجود بودن تمامي اجزا مورد نظر براي شي خواهد بود.

لذا صفت کامل تنها براي اشيائي قابل کاربرد است که متشکل از اجزا مختلف بوده و تعدد جزئيات متشکله آن مد نظر باشد . بنابراين هنگامي که شيئي را با صفت کامل توصيف ميکنيم بدين معني است که تعدد جزئيات متشکله آن شي را قبلا پذيرفته​ايم و در مورد موجوديت همه اين اجزا (کامل بودن) بحث ميکنيم. همانگونه که فقدان حداقل يکي از اجزا مذکور کامل بودن شي را نقض و اصطلاحا ميکوييم شي ناقص است يا ناکامل است يا کامل نيست.
بديهي است کامل بودن بدون تصور اجزا متشکله يک شي بي معني است.

دوست عزيزمان جناب بينام ميفرمايند :خالق کامل! (کامل بودن صفتي است براي خالق) در عين حال که خداوند وصف ناشدني است.
آيا براي صفت کامل مفهومي به غير از مفهوم فوق قائل هستيد؟
آيا صفت بدون متبادر کردن مفهومي در ذهن ميتواند صفت باشد؟! (اصلا کلمه صفت يعني توصيف يک مفهوم )
صفتي که توصيف نميکند چگونه صفتي است؟!
شي وصف ناشدني يعني نميتوانيم صفتي به او نسبت دهيم. يعني نسبت به کيفيت آن شي در ارتباط با آن صفت علم نداريم.در مورد شي وصف نشدني تنها و تنها توصيف و صفتي را که ميتوان به آن شي نسبت داد همان (وصف ناشدني) است.
وصف ناشدني يعني «ما نميدانيم»
دوست عزيز بينام ، لطفا بفرماييد چگونه است که شما از «ما» در عبارت فوق بيرون جهيده ايد و لذا «بينام ميداند» ؟!
بزرگوار ما نميدانيم
همچنين ما نميدانيم شما چگونه کامل بودن را با وصف ناشدني بودن هم ارز ميدانيد!

با سلام و عرض ادب خدمت شما سروران گرامی :Gol:

خدمت دوست عزیزم، جناب متحیر:

نقل قول:
تعللم در پاسخ عمدی بود تا فرصتی بیابید و قدری در نظریات خود تجدید نظر کنید

تجدید نظر در چه چیزی؟ عقیده ای که عین روز روشن است و منطقاً هیچ خللی نمی توان به آن وارد کرد را کنار بگذارم؟:Sham:

نقل قول:

بسیار به شما عادت کردم،

باور بفرمایید بینام عزیز بسیار شما را دوست دارم

:hamdel:

نقل قول:

مخلوق کامل شما نامش AZ باشد بهتر است و ما را از تصورات اشتباه نجات میدهد.
A واقعیت هر شئ یا سوژه است مثلا واقعیت میز یا متحیر یا بینام یا یک پدیده مثل جاذبه
a برداشت و ادراک ما از سوژه است

اینطور نیست. A عینِ واقعیت عالَم است؛ نه سوژه های مجزا. با استناد به قضیۀ X معلوم می شود که ما نمی دانیم اشیاء در A سوژه هایی مجزا هستند یا واحد... به این ترتیب جدا کردن واقعیت وجودی میز از متحیر و بینام (در حیطۀ A) یک عمل غیر منطقی است و در قضیۀ X هیچ جایگاهی ندارد.

نقل قول:
پس شناخت ما از خدا بر پایه استنتاجات این جهانی است

این مطلب یک.

نقل قول:
او را به مدد آفریده های این جهانش می شناسیم

این مطلب دو.

نقل قول:
چون قوانین حاکم بر جهان با هم تنازعی ندارند پس خدای این جهان واحد است

این مطلب سه.

دوست عزیز. شما هر وقت دلتان می خواهد بر پایۀ استنتاجات این جهانی دربارۀ خدا و دین هرچه دلتان می خواهد می گویید. ولی وقتی ما در این باب مطلبی ارائه می کنیم، پشتِ نمی دانمِ سفسطه آمیز خودتان پنهان می شوید و احدی را مجاز به اظهار نظر دربارۀ خداوند نمی دانید.

مگر مطالب یک و دو و سه فرمایشات شما نیست؟ با استناد به همین دیدگاه، بنده هم از واحد بودنِ خداوند که خودتان هم به آن اعتراف کردید مخلوق کامل را منطقاً استنباط کرده به اثبات می رسانم.

چگونه است هر وقت به نفعتان است با دیدگاه این جهانی هرچه دلتان خواست دربارۀ خداوند می گویید، ولی وقتی ما با دیدگاه این جهانی مخلوق کامل را به اثبات می رسانیم، با استناد به نمی دانمِ سفسطه آمیز، مطلب ما را حواله می کنید به حیطۀ آن جهانی و آن را فاقد اعتبار می دانید؟

این کار خروج آشکار از حیطۀ منطق بوده، مصداق بارز این سفسطه است:

http://en.wikipedia.org/wiki/Appeal_to_ignorance

اگر حالت دیگری برای خارج از این جهان متصور است، آن را منطقاً به اثبات برسانید تا متقاعد شویم که داشتن مخلوقات متکثر برای خالق واحد، محال عقلی محسوب نمی شود.

نیازی نیست مطالبتان را بارها و بارها تکرار بفرمایید. حقیر خوب می دانم شما چه می گویید. پاسختان را هم پیشتر داده ام:

همانطور که خودتان هم به آن اشاره می فرمایید، ما باید بر اساسِ منطق این جهانی خودمان زندگی کنیم.

مگر آنچه حقیر دربارۀ خداوند عرض کردم، منطق آن جهانی است؟ بر همان اساسی که خداوند را حکیم می دانید، بر همان اساسی که او را واحد می دانید، دقیقاً بر همان اساس مخلوق کامل هم به اثبات می رسد.

نقل قول:
این همه معانی باز آنوقت خود را در هزار توی تأویلات انداختید که به این نتیجه مشعشع برسانید که این جهان را خدا نیافریده

ما هرگز مدعی نشدیم که a مخلوق خداوند نیست، بلکه چگونگی بودنِ a و اتصال آن به خداوند را منطقاً شرح دادیم. خیلی عجیب است که بنده مرتباً تکرار می کنم که a مخلوق خداوند است، ولی شما اصرار دارید که بینام a را خارج از حیطۀ خلقت خداوند می داند.

نقل قول:
خالق واحد و کامل وقتی این جهان را می آفریند
از من و شما که سؤال نکرده
که حالا خلق جهان منوط به پرسش شما باشد

دوست عزیز. اینکه شما حاصل منطق ارائه شده را نپسندید، دلیل بر رد آن نمی شود. اگر جهان بینی ارائه شده اینقدر مسخره و غیر قابل قبول است، تناقضات منطقی آن را نشان دهید. چرا از پاسخ به سؤالات فرار می کنید؟

در ثانی، منطقاً به اثبات رسید که a یک عالَم ذهنی، و از جنس ادراک ناظر است. پس وجودِ آن از سنخِ وجودِ واقعی (عینِ واقعیت) نیست.

خدمت دوست عزیزم، جناب manmehdiam:

نقل قول:

چطور ممکن است موجود وصف نشدني ...

....(چگونه شما قادريد بعد از حرف «وصف نشدني» اين سوال را ادامه بدهيد؟!)

این سؤال بسیار بدیهی است. همین که موجودی از اجزاء تشکیل شده باشد به معنای وصف شدنی بودنِ آن موجود خواهد بود. چرا که هر چیزی بر اساسِ اجزاء آن وصف می شود.

نقل قول:
وقتي موجودي وصف نشدني است ، بحث کردن بر سر اينکه آن شي از اجزا تشکيل شده يا نشده يا هر چيز ديگر مضحک نيست؟؟

متأسفانه مجدداً (آگاهانه یا ناآگاهانه) در دام سفسطه گرفتار شده اید. یا هر چیز دیگر چیست؟ یک شئ دو حالت دارد:

1- از اجزاء تشکیل شده است.
2- از اجزاء تشکیل نشده است.

منطقاً حالت دیگری متصور نیست. شما بر اساسِ حالتی غیر متصور نمی توانید حالتهای متصور را از اعتبار بیاندازید. چرا که بنا بر اصلی که (اگر اشتباه نکنم) خودتان هم پیشتر پذیرفته بودید برنامه ریزی روی احتمال نادر منطقی نیست.

شما دارید بر روی یک احتمال نادر، یعنی وضعیتی غیر قابل تصور (موجودی نه از اجزاء تشکیل شده باشد، نه از اجزاء تشکیل نشده باشد!) برنامه ریزی کرده، با استناد به نمی دانم بشر در آن حیطه حالات متصور را نفی می کنید. و این مصداق بارز سفسطه از این نوع است:

http://en.wikipedia.org/wiki/Appeal_to_ignorance

شما دارید حالاتی غیر قابل تصور را، صرفاً به خاطر اینکه خلافشان ثابت نشده، به حالات متصور ترجیح می دهید، و در خلال یک بحثِ منطقی از آنها برای ردِ نظرات منطقی استفاده می کنید.

نقل قول:
بنابراين: اولا بدون شناخت و علم نسبت به کيفيت يک شي توصيف آن شي امکان پذير نيست. ثانيا هر صفت در ارتباط با موصوفات مختلف نميتواند معني مختلفي داشته باشد.

اولاً ما خدا را توصیف نکردیم. ثانیاً اگر معنای جدیدی برای یک واژه تعریف شود، خیلی هم می تواند برای موصوفات مختلف معانی مختلف داشته باشد.

نقل قول:

و اما در مورد صفت (کامل) که دوست عزيز بينام براي خالق کامل و مخلوق کامل از آن ياد مينمايد....

کامل به چه معناست و چه کيفيتي را صفت مزبور به ذهن متبادر ميکند؟

پاسخ این سؤال پیشتر ارائه شده است:

«1- هیچ نقص و محدودیتی به او راه نداشته باشد.

موجودی که دارای نقص و محدودیت است ماهیتاً قابل شناخت خواهد بود، چرا که هر نقص و محدودیتی خودش نوعی وصف است. این یعنی کمال خداوند.

2- از اجزاء تشکیل نشده باشد (ساختارمند نباشد).

وقتی چیزی از اجزاء تشکیل شده باشد این به معنای ساختارمند بودنش است، و این ساختارمند بودن عینِ وصف شدنی بودن است. چرا که هر چیزی را که می خواهیم وصف کنیم، ابتدا به ساختار و چگونگی آن می پردازیم. این اجزای اشیاء متکثر است که چگونگی آنها را تعریف می کند. پس موجود وصف نشدنی، باید از تکثر و اجزاء بری باشد. این یعنی وحدانیت خداوند.»

نقل قول:
بديهي است کامل بودن بدون تصور اجزا متشکله يک شي بي معني است.

تعریف شما از کامل در این وادی کاربرد ندارد. بلکه ما منظورمان از کامل بودنِ خداوند چیز دیگری است.

نقل قول:

دوست عزيزمان جناب بينام ميفرمايند :خالق کامل! (کامل بودن صفتي است براي خالق) در عين حال که خداوند وصف ناشدني است.
آيا براي صفت کامل مفهومي به غير از مفهوم فوق قائل هستيد؟

بله. وقتی موجودی وصف نشدنی را کامل بدانیم، خود به خود معنای کامل تغییر می کند. تشکل از اجزاء با وصف شدنی بودن مغایرت دارد. پس وقتی می گوییم خدای کامل، منظورمان خدایی است که هیچ نقصی به او راه ندارد، و البته ناقص بودنِ یک شئ خودش زمینه ای برای توصیف است. ناقص یعنی «یک چیزی کم داشته باشد»، و اگر خداوند یک چیزی کم داشته باشد، این دقیقاً به معنای تشکل او از اجزاء، و وصف شدنی بودنش است.

به عبارتی، کامل و واحد دو واژۀ جدید هستند که معنای حقیقی آنها همان وصف نشدنی بودن است. با استفاده از این واژه ها، خداوند را منزه از تشکل از اجزاء و ناقص بودن می دانیم. به عبارتی، این دو واژه صفاتی را از خداوند نفی می کنند، نه اینکه صفاتی جدید را به او اضافه کنند.

نقل قول:
صفتي که توصيف نميکند چگونه صفتي است؟!

صفت الهی.

ابتدای خطبۀ اول نهج البلاغه:

ستایش مخصوص خداوندى است که ستایشگران از مدحش عاجزند و حسابگران ‏زبردست نعمتهایش را احصاء نتوانند کرد، و کوشش کنندگان هر چند خویش را خسته‏ کنند حقش را ادا نتوانند نمود، هم او است که افکار بلند ژرف اندیش، کنه ذاتش را درک نکنند. و غواصان دریاى علوم و دانشها، دستشان را از پى بردن به کمال هستیش‏ کوتاه گردد، یعنى آنکس که براى صفاتش حدى نیست و اوصاف کمالش را توصیف‏ نتوان کرد، و براى ذاتش وقتى معین، و سرآمدى مشخص نتوان تعیین نمود، مخلوقات‏ را با قدرتش آفرید، بادها را با رحمتش به حرکت آورد، و اضطراب و لرزش زمین ‏را به وسیله کوهها، آرامش بخشید.

سرآغاز دین معرفت او است، و کمال معرفتش تصدیق ذات او، و کمال تصدیق ‏ذاتش توحید و شهادت بر یگانگى او است، و کمال توحید و شهادت بر یگانگیش اخلاص ‏است، و کمال اخلاصش آن است که وى را از صفات پیراسته دارند، چه اینکه ‏هر صفتى گواهى مى‏دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفى شهادت مى‏دهد که‏ غیر از صفت است، آنکس که خداى را توصیف کند وى را به چیزى‏ مقرون دانسته، و آن کس که وى را مقرون به چیزى قرار دهد، تعدد در ذات او قائل شده، و هر کس تعدد در ذات او قائل شود، اجزائى براى او تصور کرده، و هر کس اجزائى براى‏ او قائل شود وى را نشناخته است. و کسى که او را نشناسد، به سوى او اشاره مى‏کند، و هر کس به سویش اشاره کند، برایش حدى تعیین کرده، و آن که او را محدود بداند، وى را به شمارش آورده، و آن کس ‏که بگوید خدا در کجا است؟ وى را در ضمن چیزى تصور کرده، و هر کس بپرسد بر روى‏ چه قرار دارد؟ جائى را از او خالى دانسته، همواره بوده است و از چیزى به وجود نیامده، و وجودى است که سابقه عدم براى او نیست، با همه چیز هست اما نه اینکه قرین آن باشد، و مغایر با همه چیز است، اما نه اینکه از آن بیگانه و جدا باشد، انجام دهنده است، اما نه به آن معنى که حرکات و ابزارى داشته باشد، بینا است‏ حتى در آن زمانى که موجود قابل رؤیتى وجود نداشت، تنها است زیرا کسى وجود نداشته تا به او انس گیرد، و از فقدانش‏ترسان و ناراحت‏ شود.

خلق را ایجاد نمود و بدون نیاز به اندیشه، و فکر و استفاده از تجربه، آفرینش را آغاز کرد، و بى‏ آنکه حرکتى ایجاد کند و تصمیم آمیخته با اضطرابى در او راه داشته باشد، جهان را ایجاد نمود، پدید آمدن هر یک از موجودات را بوقت مناسب خود موکول ساخت ‏و در میان موجودات، با طبایع متضاد هماهنگى برقرار نمود، و در هر کدام، طبیعت‏ و غریزه مخصوص به خودشان آفرید، و آن غرائز را ملازم و همراه آنها گردانید، او پیش ‏از آنکه آنها را بیافریند، از تمام جزئیات و جوانب آنها آگاه بود، و به حدود و پایان آنها احاطه داشت، و به اسرار درون و برون آنها آشنا بود.

الْحَمْدُ لِلّهِ اَلَّذِى لا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقائِلُونَ، وَ لا يُحْصِى نَعْماءَهُ الْعادُّونَ، وَ لا يُودِّى حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ، اَلَّذِى لا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَ لا يَنالُهُ غَوْصُ الْفَطِنِ، اَلَّذِى لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدُّ مَحْدُوْدٌ، وَ لا نَعْتٌ مَوْجُودٌ، وَ لا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لا اَجَلٌ مَمْدُودٌ، فَطَرَ الْخَلائِقَ بِقَدْرَتِهِ، وَ نَشَرَ الرِّياحَ بِرَحْمَتِهِ، وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدانَ اَرْضِهِ.

اَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ، وَ كَمالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمالُ الْتَصْديقُ بِهِ تَوْحِيدِهِ الاِخْلاصُ لَهُ، وَ كَمالُ الاِخْلاصِ لَهُ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ، لِشَهادَهِ كُلِّ صِفَهٍ اَنَّها غَيْرُ الْمَوْصوفِ، وَ شَهادَهِ كُلِ مَوْصوفٍ اَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَهِ. فَمَنْ وَصَفَ اَللّهَ سُبْحانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ، وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنّاهُ وَ مَنْ ثَنّاهُ فَقَدْ جَزَّاءهُ، وَ مَنْ جَزَّاهُ فَقَدْ جَهْلَهُ، وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ اءشارَ اِلَيْهِ. وَ مَنْ اءشارَ اِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ، وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ، وَ مَنْ قالَ فِيمَ؟ فَقَدْ ضَمَّنَهُ، وَ مَنْ قالَ عَلامَ؟ فَقَدْ اءخْلى مِنْهُ. كائِنٌ لا عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لا عَنْ عَدَمٍ، مَعَ كُلِّ شَى ء لا بِمُقارَنَهٍ، وَ غَيْرُ كُلِّ شَى ء لا بِمُزايَلَهٍ، فاعِلٌ لا بِمَعْنَى الْحَرَكاتِ وَ الآلَهِ، بَصِيرٌ اِذْ لا مَنْظورَ اِلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ، مُتَوَحِّدٌ اِذْ لا سَكَنَ يَسْتَانِسُ بِهِ وَ لا يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ،

اِنْشَاءَ الْخَلْقَ اِنْشاءً وَ اِبْتَدَاهُ ابْتِداءً، بِلا رَوِيَّهٍ اَجالَها. وَ لا تَجْرِبَهٍ اِسْتَفادَها، وَ لا حَرَكَهٍ اَحْدَثَها، وَ لا هَمامَهِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فيها، اءَحالَ الاَشْياءَ لاَوْقاتِها، وَ لاَمَ بَيْنَ مُخْتَلِفاتِها، وَ غَرَّزَ غَرائِزَها وَ اَلْزَمَها اَشْباحَها عالِما بِها قَبْلَ اِبْتِدائِها مُحِيطا بِحُدودِها وَ اِنْتِهائِها، عارِفا بِقَرائِنِها وَ اَحْنائِها.

نقل قول:

مورد شي وصف نشدني تنها و تنها توصيف و صفتي را که ميتوان به آن شي نسبت داد همان (وصف ناشدني) است.
وصف ناشدني يعني «ما نميدانيم»

شناخت همین «ما نمی دانیم» برای خودش علمی است... از همین ندانستن مطالب زیادی استنتاج می شود... :Sham:

مگر وقتی فرمایشات حضرت علی (ع) دربارۀ الله را می خوانیم، تصویری از خداوند در ذهن ما ایجاد می شود که آن را مصداقی از توصیف بدانیم؟

مگر وقتی ما خداوند را ورای زمان می دانیم، تصویری از او در ذهنمان ایجاد می شود که مصداق توصیف باشد؟ مگر وقتی او را واحد و بری از تکثر و اجزاء می دانیم، او را به چیزی ملموس تشبیه کرده ایم که وصف محسوب شود؟

مگر آنکه شما وحدانیت خداوند را به معنای یکپارچگی ساختار او بگیرید؛ حال آنکه حتی یک موجود یکپارچه هم از اجزاء تشکیل شده است: خودِ شئ هم جزء شئ است. :Sham:

عرایض حقیر مثل حلقه های زنجیر به هم وصل هستند. اگر واقعاً به دنبال درک منظور بنده هستید، سعی بفرمایید مطالب ارائه شده را کنار هم قرار دهید و آنها را با هم در نظر بگیرید. نه اینکه چشمتان را بر روی وصف نشدنی بودن ببندید و کمال را به صورت مجزا بررسی کرده، آن را با کمال ساختمان مقایسه بفرمایید.

خوب است یک درصد هم احتمال بدهید که شاید من هم قادر باشم تناقضات به این واضحی و آشکاری و مسخرگی را در اعتقاداتم شناسایی کرده، متوجه آنها بشوم...

با تشکر فراوان
یا حق

سلام وعرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز
با آوردن مثالهایی از قوری و میمون بی شعور و قبل تر طرح مهملات به این نتیجه عقلانی رسیدیم که X باید از جنس a باشد
و الا اگر ادعایی ما را به چیز دیگری غیر از جنس و سنخ a رهنمون کند باید از فیلتر تجربه و مشاهده و عقل و منطق بگذرد
پس تفاوت بین aو A که آن را X قلمداد میکنیم بی نهایت نیست

سنگ اولیه اشتباهات شما که موجب بطلان جهان بینی شماست:
شما تفاوتی بین ادراک از یک موضوع و خود موضوع قائل نمیشوید
شاید مثال دوربین عکاسی یا فیلمبرداری برای شما کمک کننده باشد
اثری که از یک عکس مشاهده میکنیم با خود موضوع عکس تفاوت ماهوی دارد یکی موضوع است یکی تصویر موضوع

تفاوت بین a و A را متوجه شدید
a ادراک ما و واقعیت سوژه A است.

پس
یک) X بی نهایت نیست.
دو ) a ادراک است و A واقعیت شئ

با توجه به نکته اعتراضی که دائم بیان میکنید:

بینام;115636 نوشت:
قطره ای از واقعیت ---> مغز --->بازتاب قطره ای از واقعیت
در مغز اختلاف بین این بازتاب و خود قطره اصلی ما به اندازه دخالت ساختار مغز در روند تحلیل ورودی مغز است.
حالت بعدی:
اقیانوسی بیکران از واقعیت ---> مغز ---> بازتاب اقیانوسی بیکران از واقعیت در مغز

a تا ابد a میماند
ادراک هر چقدر هم دقیق باشد و حتی منجر به شبیه سازی شود باز جنس ادراک دارد
و A هم واقعیت است خود موضوع است و به هیچ وجه ادراک نیست

بنابر این ما احتیاج به واژه و اصطلاح جدیدی داریم
که X را دوباره باز تعریف کند
و از مخلوط شدن ادراک از یک موضوع a و خود موضوع A در بحث جلوگیری کنیم.

ادراک اصیل از یک موضوع که به واقع تمامی واقعیتهای یک شئ را بازگو کند را با اجازه a مینامیم (شبیه به علم حضوری)
بدین ترتیب، شاید یکبار دیگر، امید به پایان فصلِ یکِ بحث؛ پیدا شود

بدین ترتیب تفاوت بین a و A گنگ است
چون از یک سنخ نیستند

خلاصه مطلب با تجدید نظر و ویرایش جدید:
a شناخت ما از اشیاء و پدیده ها A است
a شناخت اصیل از اشیاء و پدیده ها A است
تفاوت بین a و a را مجدداً X نامگذاری میکنیم
و باز یادآور میشویم:
این فاصله ( X ) بینهایت نیست زیرا عقل حکم می کند مهملات و مغالطه ها و سفسطه و اشتباهات را کنار بگذاریم.

نکته بسیار تکرای دیگر به عنوان یک شزح گزاره درباره علم حضوری
پروردگاری که خود خالق اشیاء است و همه چیز در او است مثل ما نیازمند شناخت نیست
چون اشیاء در او حضور دارند آگاهی او فراتر از ادراک است
علم حضوری برای هیچ مشاهده گری امکان ندارد زیرا باید تسلط کلی و جزئی با خود شئ داشته باشد
چنین احاطه ای که بتواند یک شئ را از ورای خود آن شئ در یر بگیرد و به کنه اجزاء او هم واقف شود در خور پروردگار است
شناخت وادراک و آگاهی یافتن از خصایص ما مشاهده گران یا هر موجود دیگری که توانایی درک داشته باشد هست

متشکرم

عرض سلام و ادب

دوست عزيز جناب بينام! اگر بگويم بيشتر نااميدمان نکنيد که باز هم تکراري است ! آخر عزيز دل واقعا متوجه منظور حقير از اين جمله نشديد؟!!!!!

manmehdiam;116451 نوشت:
...(چگونه شما قادريد بعد از حرف «وصف نشدني» اين سوال را ادامه بدهيد؟!) وقتي موجودي وصف نشدني است ، بحث کردن بر سر اينکه آن شي از اجزا تشکيل شده يا نشده يا هر چيز ديگر مضحک نيست؟؟


يعني اينکه وقتي شي وصف نشدني و غير قابل شناخت است ، هرگونه بحثي که نشان از شناخت دارد بي مورد است. منظور از «هرچيز ديگر» يعني بحث بر سر هر کيفيت و ويژگي ديگري (مثل زيبايي ، سادگي ، بسيط ، مرکب ، بلند ، کوتاه ، سفيد، ترسناک، مهربان، قشنگ و ......) است.
آنوقت من چه عرض کنم در برابر اينهمه توضيحات مفصل شما!:

بینام;116476 نوشت:
متأسفانه مجدداً (آگاهانه یا ناآگاهانه) در دام سفسطه گرفتار شده اید. یا هر چیز دیگر چیست؟ یک شئ دو حالت دارد: 1- از اجزاء تشکیل شده است. 2- از اجزاء تشکیل نشده است. منطقاً حالت دیگری متصور نیست. شما بر اساسِ حالتی غیر متصور نمی توانید حالتهای متصور را از اعتبار بیاندازید. چرا که بنا بر اصلی که (اگر اشتباه نکنم) خودتان هم پیشتر پذیرفته بودید برنامه ریزی روی احتمال نادر منطقی نیست. شما دارید بر روی یک احتمال نادر، یعنی وضعیتی غیر قابل تصور (موجودی نه از اجزاء تشکیل شده باشد، نه از اجزاء تشکیل نشده باشد!) برنامه ریزی کرده، با استناد به نمی دانم بشر در آن حیطه حالات متصور را نفی می کنید. و این مصداق بارز سفسطه از این نوع است:

ولي نکته اميدوارکننده نيز دارد. اينکه علاقه مند به اصول منطق و استدلال هستيد يا شده ايد. حقير نيز با شما در اين باب هم علاقه​ايم!
در هر صورت در ادامه فرمايشات حقير را در شناخت انواع مغلطه ياري فرموديد.
بالاخص مغلطه توصيحات مرموز!

عرض سلام و ادب

دوست عزيز بينام ، باور بفرماييد حقير به اين امر واقفم:

بینام;116476 نوشت:
خوب است یک درصد هم احتمال بدهید که شاید من هم قادر باشم تناقضات به این واضحی و آشکاری و مسخرگی را در اعتقاداتم شناسایی کرده، متوجه آنها بشوم...

ولي به نکته اي در حکايت ليلي و مجنون نيز باور دارم. که حتما شنيده ايد که به مجنون ميگويند بابا اين ليلي که خيلي زشته ! و خلاصه يکي بهش ميگه مجنون جان تو با اين همه جمال ....
....
پیدا کن به از لیلی نکوییکه لیلی گر چه در چشم تو حوریست
به هر جزوی ز حسن او قصوریست

ولي خوب مجنون .... چطور دست برميداشت؟! اونوقت ديگه مجنون عاشق پيشه نميشد! تکليف عقل رو هيچ چيز مثل عشق يکسره نميکنه و اين رو هم شما ميدونيد و هم من!

با سلام و عرض ادب خدمت شما سروران گرامی :Gol:

خدمت دوست عزیزم، جناب متحیر:

نقل قول:

با آوردن مثالهایی از قوری و میمون بی شعور و قبل تر طرح مهملات به این نتیجه عقلانی رسیدیم که X باید از جنس a باشد
و الا اگر ادعایی ما را به چیز دیگری غیر از جنس و سنخ a رهنمون کند باید از فیلتر تجربه و مشاهده و عقل و منطق بگذرد
پس تفاوت بین aو A که آن را X قلمداد میکنیم بی نهایت نیست

خیر. تفاوت a و A ریشه در ساختار مغز دارد. یعنی این ساختار مغز است که باعث می شود a دیگر A نباشد. X به هیچ عنوان به میزان کمبود دانش ما ربطی ندارد، بلکه این شیوۀ ادراک ماست که باعث پدید آمدنِ X می شود.

قوری و میمون بی شعور و اژدهای هفت سر همه و همه همچنان a هستند. یعنی اگر من یک اژدهای هفت سر را ببینم، تنها چیزی که دیده ام باز هم بخشی از ادراک خودم Angel است.

نقل قول:

سنگ اولیه اشتباهات شما که موجب بطلان جهان بینی شماست:
شما تفاوتی بین ادراک از یک موضوع و خود موضوع قائل نمیشوید

این سنگ اولیه خیلی هم درست است:

ناظر، پدیده ای به نام ادراک کردن، خود ادراک، و شئ مشاهده شده همگی بازتاب A هستند. فقط میز بازتاب A نیست، بلکه خودِ بینام، خود عمل مشاهده و ادراک و حاصل ادراک همگی بازتاب A هستند در ادراک بینام.

نقل قول:

شاید مثال دوربین عکاسی یا فیلمبرداری برای شما کمک کننده باشد
اثری که از یک عکس مشاهده میکنیم با خود موضوع عکس تفاوت ماهوی دارد یکی موضوع است یکی تصویر موضوع

وقتی خودِ دوربین عکاسی هم بخشی از عکس باشد آنگاه داستان به کلی فرق می کند. :Sham:

دوست عزیز. ما تافتۀ جدا بافته نیستیم. خودِ متحیر و بینام هم بخشی از ادراک متحیر و بینام هستند.

نقل قول:

تفاوت بین a و A را متوجه شدید
a ادراک ما و واقعیت سوژه A است.

همانطور که اشاره شد ما منطقاً با سوژه های مجزا سر و کار نداریم. بلکه تنها چیزی که می دانیم این است که ادراک ما بازتابی است از واقعیت عالَم. فقط یک سوژه وجود دارد، آن هم عینِ واقعیتِ عالَم است که آن را A می نامیم. و البته بینام و متحیر هم هر دو بازتابی از همین عینِ واقعیت عالَم هستند.

اینکه A متکثر است یا واحد؛ قضیۀ X می گوید: نمی دانیم. توحید می گوید: واحد است.

نقل قول:

پس
یک) X بی نهایت نیست.

حقیر نفهمیدم مقدار و اندازۀ X را بر چه اساسی محاسبه فرمودید.

نقل قول:
a تا ابد a میماند

بله.

نقل قول:
ادراک هر چقدر هم دقیق باشد و حتی منجر به شبیه سازی شود باز جنس ادراک دارد

ادراک غیر اصیل Angel همین گونه است که می فرمایید.

نقل قول:
و A هم واقعیت است خود موضوع است و به هیچ وجه ادراک نیست

پدیده ای به نام ادراک (از جنس a) خودش بازتاب A است. در نتیجه A هرچه که باشد مافوق ادراک غیر اصیل Angel است، بین A و A هیچ حجابی متصور نیست. با توجه به اینکه برخی از بازتابهای ناقص A موجوداتی هستند که صاحب ادراک غیر اصیل Angel می باشند، گزافه نگفته ایم اگر وضعیت A نسبت به A را ادراک اصیل بنامیم.

نقل قول:

بنابر این ما احتیاج به واژه و اصطلاح جدیدی داریم
که X را دوباره باز تعریف کند
و از مخلوط شدن ادراک از یک موضوع a و خود موضوع A در بحث جلوگیری کنیم.

چنین تعریف جدیدی موضوعیت ندارد. در ثانی خودِ ادراک هم بازتاب A است.

نقل قول:

ادراک اصیل از یک موضوع که به واقع تمامی واقعیتهای یک شئ را بازگو کند را با اجازه a مینامیم (شبیه به علم حضوری)
بدین ترتیب، شاید یکبار دیگر، امید به پایان فصلِ یکِ بحث؛ پیدا شود

ادراک اصیل هرچه که باشد فقط در خودِ A موضوعیت دارد، چرا که همانطور که فرمودید a تا ابد a می ماند. در نتیجه دلیلی ندارد بین A و ادراک اصیل فاصله ای قائل شویم.

نقل قول:

خلاصه مطلب با تجدید نظر و ویرایش جدید:
a شناخت ما از اشیاء و پدیده ها A است
a شناخت اصیل از اشیاء و پدیده ها A است
تفاوت بین a و a را مجدداً X نامگذاری میکنیم

امیدوارم مشخص شده باشد که تعریف جدیدتان از X و ادراک اصیل موضوعیت ندارند.

نقل قول:

و باز یادآور میشویم:
این فاصله ( X ) بینهایت نیست زیرا عقل حکم می کند مهملات و مغالطه ها و سفسطه و اشتباهات را کنار بگذاریم.

بنا نیست چیزی را کنار بگذاریم. بلکه بناست بر اساس احتمالات نادر (و محالات عقلی) برنامه ریزی نکنیم. نکته ای هم لازم به ذکر است و آن اینکه در عرایض حقیر و مثالهایی که آوردم موردی از مغالطه و سفسطه وجود ندارد. اژدهای هفت سر به هیچ عنوان سفسطه محسوب نمی شود.

عقل حکم می کند که در خلقت خالق کامل، به قول شما مهملات (اژدهای هفت سر) هم باشد. شما در ردِ این مطلب هیچ منطقی ارائه نفرمودید، در نتیجه دلیلی نمی بینم چیزی را در آن باب کنار بگذاریم.

در رابطه با مقدار و میزان X، شما هیچ دلیلی ارائه نفرمودید که ثابت کند این مقدار بینهایت نیست. از طرف دیگر، تعریفتان از X و ماهیت آن اشتباه بود که پیشتر به آن اشاره شد.

نقل قول:
پروردگاری که خود خالق اشیاء است و همه چیز در او است مثل ما نیازمند شناخت نیست

لطفاً رابطۀ بین خالق و مخلوق را شرح دهید. همچنین معنای دقیقِ «همه چیز در اوست» را ذکر بفرمایید.

بحث ما دقیقاً راجع به همین موارد است. مخلوق کامل به نوعی توضیح رابطۀ بین خالق و مخلوق است. حقیر در آن باب مفصلاً توضیح دادم. طبیعی است اگر شما هم اظهار نظری بفرمایید، لازم است توضیحات و استدلالات منطقی مربوط به آن را ارائه بفرمایید.

نقل قول:
چون اشیاء در او حضور دارند آگاهی او فراتر از ادراک است

ابتدا لازم است مسئلۀ حضور اشیاء در او را توضیح دهید تا از نظر منطقی مورد بررسی قرار بگیرد و ببینیم با کمال و وحدانیت خداوند تناقضی دارد یا خیر.

نقل قول:
علم حضوری برای هیچ مشاهده گری امکان ندارد زیرا باید تسلط کلی و جزئی با خود شئ داشته باشد

بر چه اساس؟

علم حضوری (به آن شکلی که می فرمایید) برای A امکان دارد. چرا که واقعیت هر چیزی نسبت به خودش تسلط کلی و جزئی دارد. بین A و A هیچ حجابی متصور نیست.

نقل قول:
چنین احاطه ای که بتواند یک شئ را از ورای خود آن شئ در یر بگیرد و به کنه اجزاء او هم واقف شود در خور پروردگار است

دو نکته:

1- لطفاً منطقاً شرح دهید یعنی چه که پروردگار ورای یک شئ آن را در بر گرفته است. (رابطۀ خالق و مخلوق را منطقاً شرح دهید).
2- بین A و A هیچ حجابی متصور نیست. اگر چنین حجابی متصور است، آن را منطقاً شرح دهید.

مجدداً توجه شما را به این بخش از پست قبلی جلب می نمایم:

«مگر مطالب یک و دو و سه فرمایشات شما نیست؟ با استناد به همین دیدگاه، بنده هم از واحد بودنِ خداوند که خودتان هم به آن اعتراف کردید مخلوق کامل را منطقاً استنباط کرده به اثبات می رسانم.

چگونه است هر وقت به نفعتان است با دیدگاه این جهانی هرچه دلتان خواست دربارۀ خداوند می گویید، ولی وقتی ما با دیدگاه این جهانی مخلوق کامل را به اثبات می رسانیم، با استناد به نمی دانمِ سفسطه آمیز، مطلب ما را حواله می کنید به حیطۀ آن جهانی و آن را فاقد اعتبار می دانید؟»

مخلوق کامل منطقاً به اثبات رسیده است. هیچ جایی برای مذاکره جهت تغییر معنای مفاهیم وجود ندارد. :Cheshmak:

خدمت دوست عزیزم، جناب manmehdiam:

نقل قول:

يعني اينکه وقتي شي وصف نشدني و غير قابل شناخت است ، هرگونه بحثي که نشان از شناخت دارد بي مورد است. منظور از «هرچيز ديگر» يعني بحث بر سر هر کيفيت و ويژگي ديگري (مثل زيبايي ، سادگي ، بسيط ، مرکب ، بلند ، کوتاه ، سفيد، ترسناک، مهربان، قشنگ و ......) است.
آنوقت من چه عرض کنم در برابر اينهمه توضيحات مفصل شما!:

توضیحات مفصل ما همچنان پابرجاست. منطقاً به اثبات رسید که کمال و وحدانیت از لازمه های وصف نشدنی بودن است. همچنین اشاره شد که کمال و وحدانیت خداوند صفاتی اضافی بر وصف نشدنی بودن نیستند، بلکه معنای حقیقی آنها همان وصف نشدنی بودن می باشد.

نقل قول:

ولي نکته اميدوارکننده نيز دارد. اينکه علاقه مند به اصول منطق و استدلال هستيد يا شده ايد. حقير نيز با شما در اين باب هم علاقه​ايم!
در هر صورت در ادامه فرمايشات حقير را در شناخت انواع مغلطه ياري فرموديد.

باید از جناب متحیر تشکر کنیم که با وارد کردن تهمت سفسطه به اینجانب، حقیر را بر آن داشتند تا دربارۀ انواع سفسطه مطالعه ای داشته باشم.

نقل قول:

بالاخص مغلطه توضيحات مرموز!

در این رابطه نظر یکی از دوستانی را که تاپیک را دنبال می فرمایند جویا شدم. ایشان فرمودند که توضیحات حقیر روشن و واضح است.

سفسطۀ واقعی این است که بنده سؤال یا سؤالاتی را بپرسم، مطالبی را ارائه کنم، ولی دوستان در پستهای بعدی طوری رفتار کنند که گویا اصلاً هیچ سؤالی پرسیده نشده و هیچ مطلبی نبوده.

مثلاً بنده این همه دربارۀ توصیف نبودن کمال و وحدانیت خداوند مطلب ارسال می کنم. ولی پاسخ شما چیست؟ ببینیم:

نقل قول:

ولي به نکته اي در حکايت ليلي و مجنون نيز باور دارم. که حتما شنيده ايد که به مجنون ميگويند بابا اين ليلي که خيلي زشته ! و خلاصه يکي بهش ميگه مجنون جان تو با اين همه جمال ....
.... پیدا کن به از لیلی نکوییکه لیلی گر چه در چشم تو حوریست
به هر جزوی ز حسن او قصوریست

ولي خوب مجنون .... چطور دست برميداشت؟! اونوقت ديگه مجنون عاشق پيشه نميشد! تکليف عقل رو هيچ چيز مثل عشق يکسره نميکنه و اين رو هم شما ميدونيد و هم من!


سفسطۀ تمثیل ناروا. دوست عزیز. کمال و وحدانیت خدای وصف نشدنی (به همان معنایی که ذکر شد) به اثبات رسیدند. با استناد به آنها مخلوق کامل هم به اثبات رسید. برای اثبات هماهنگی این مطالب با دینِ حق هم به بخشهایی از خطبۀ حضرت علی (ع) اشاره شد.

خلق را ایجاد نمود و بدون نیاز به اندیشه، و فکر و استفاده از تجربه، آفرینش را آغاز کرد، و بى‏ آنکه حرکتى ایجاد کند و تصمیم آمیخته با اضطرابى در او راه داشته باشد، جهان را ایجاد نمود، پدید آمدن هر یک از موجودات را بوقت مناسب خود موکول ساخت ‏و در میان موجودات، با طبایع متضاد هماهنگى برقرار نمود، و در هر کدام، طبیعت‏ و غریزه مخصوص به خودشان آفرید، و آن غرائز را ملازم و همراه آنها گردانید، او پیش ‏از آنکه آنها را بیافریند، از تمام جزئیات و جوانب آنها آگاه بود، و به حدود و پایان آنها احاطه داشت، و به اسرار درون و برون آنها آشنا بود.

اِنْشَاءَ الْخَلْقَ اِنْشاءً وَ اِبْتَدَاهُ ابْتِداءً، بِلا رَوِيَّهٍ اَجالَها. وَ لا تَجْرِبَهٍ اِسْتَفادَها، وَ لا حَرَكَهٍ اَحْدَثَها، وَ لا هَمامَهِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فيها، اءَحالَ الاَشْياءَ لاَوْقاتِها، وَ لاَمَ بَيْنَ مُخْتَلِفاتِها، وَ غَرَّزَ غَرائِزَها وَ اَلْزَمَها اَشْباحَها عالِما بِها قَبْلَ اِبْتِدائِها مُحِيطا بِحُدودِها وَ اِنْتِهائِها، عارِفا بِقَرائِنِها وَ اَحْنائِها.

از این فرمایشات حضرت امیرالمؤمنین (ع) همین موضوع برداشت می شود که خلقت خداوند زمانمند و متکثر نیست. چرا که زمانمند و متکثر بودن با «خلقتی بدون ایجاد حرکت» مغایرت دارد.

موضوع کاملاً روشن است. وقتی حقیر یک مطلبی می نویسم، این مطلب را من آفریده ام یا خدا؟ پاسخ روشن است: این مطلب آفریدۀ خداست، ولی نه آنکه خداوند با استفاده از من این مطلب را آفریده باشد. به عبارتی عمل من مستقیماً به خداوند متصل نمی شود، چرا که در آن صورت نقص و تکثر و زمانمندی را به فعل او وارد دانسته ایم. در آن صورت عمل خلق کردن خداوند را عملی نیازمند حرکت دانسته ایم.

مخلوق کامل استنباطی منطقی است که چگونگی اتصال مخلوقات ناقص و متکثر و زمانمند به فعل خداوند را روشن می سازد.

حالا پاسخ شما چیست؟ لابد همان چیزی که قبل هم فرمودید: بحث دربارۀ موجودِ وصف نشدنی بیمورد است!

بیمورد نبودنش منطقاً به اثبات رسید. بنا به دلایلی که ارائه شد، موجودِ وصف نشدنی باید کامل و واحد باشد. به دنبال اثبات این مطلب، مخلوق کامل هم به اثبات می رسد.

با تشکر فراوان
یا حق

عرض سلام و ادب

بینام عزیزم!

بینام;116804 نوشت:
وضیحات مفصل ما همچنان پابرجاست.

بدون در نظر گرفتن صحت سقم گفته شما در مورد مطلب مزبور ، منظور نظر حقیر را در مورد آن جمله متوجه نشده بودید. و توضیحاتی که مفصلا ارائه کرده بودید ربطی به آن مطلب نداشت. حقیر گفته ام چون میگویید وصف نشدنی لذا بحث و انشای استدلال در مورد (تشکلیل شده از اجزا یا تشکیل نشده از اجزا یا هر حالت دیگر) جایگاهی ندارد، بنابراین شما برای رد گزاره من باید اثبات کنید یا استدلال بیاورید که انشای استدلال و بحث در مورد این صفت جایگاه دارد و باید ثابت کنید که با پذیرفت صفت وصف نشدنی میتوان در باب توصیف فاقد یا واجد اجزا بودن نیز بحث کرد.
توصیفات مفصل شما جواب استدلال بنده نیست.
اول باید طرفین بپذیریم که با قائل بودن به صفت «وصف نشدنی» میتوان در مورد صفت های دیگر بحث کرد. اگر پذیرفتیم که میشود بحث کرد در گام دوم محل نزاع میشود اینکه آیا موصوف ما صفت کامل را دارد یا صفت ناقص را، صفت زیبا را دارد یا زشت را، صفت عالم را دارد یا جاهل را و ...

بینام;116804 نوشت:
منطقاً به اثبات رسید که کمال و وحدانیت از لازمه های وصف نشدنی بودن است. همچنین اشاره شد که کمال و وحدانیت خداوند صفاتی اضافی بر وصف نشدنی بودن نیستند، بلکه معنای حقیقی آنها همان وصف نشدنی بودن می باشد.


معنای حقیقی آنها؟!!!
یعنی معنای مجازی آنها چیزهای دیگر مثل کمال و وحدانیت و ....است؟
اگر کمال و وحدانیت و ... معنای حقیقی اصفات نیست ، پس کدام معنای این اصفات است؟ یک صفت را به چند معنا میتوان به کار برد؟ هر صفتی در معنای متفاوت دیگر آن صفت نیست! یک صفت دیگر است بزرگوار. یک صفت یک معنا دارد . اصلا کلمات صفت و معنی و مفهوم و کیفیت هم ارز هستند.
صفت=معنی=کیفیت= مفهوم =ویژگی

صفت در معنای دیگرش؟؟؟!!!!!

اگر کمال معنی حقیقی صفت مذکور نیست و معنی متفاوتی دارد به چه دلیل آن را بکار میبرید؟؟

لطفا دقت بفرمایید:

اگر کمال معنی حقیقی صفت مذکور نیست و معنی متفاوتی دارد به چه دلیل آن را بکار میبرید؟؟

اگر معنای حقیقی همه این اصفات همان وصف نشدنی است، استدلال شما گرفتار همین معناهای غیرحقیقی یا شبه حقیقی یا حقیقی دلبخواهی یا حقیقی زوری یا ...است، بزرگوار.
چقدر میخواهید در انتهای همه استدلالها (همانند قضیه x و موضوع بازتاب A) گرفتار چیزی که اصلا چیزی در مورد آن نمیدانید بشوید و چیزی را قبول کنید که اصلا نمیدانید چه چیزی را قبول کرده اید.
به اندازه کافی توضیح دادم که یک صفت معنای واحد و یگانه دارد. شما بایدمتعهد به یک معنا و مفهوم مشترک در مورد بار مفهومی یک صفت در طول بحث باشید.
وصف نشدنی مفهوم مشخصی دارد. وصف نشدنی یعنی اصلا نمیدانیم چه چیزی است.

کمال و کامل بودن هم مفهوم مشخصی دارد. یعنی تمامی اجزا متشکله شی موصوف موجود و آن شی کامل است. و اتفاقا تنها در مورد اشیایی میتوانیم صفت کامل را بکار ببریم که ما کاملا آن شی را در تمامی ابعاد و اجزایش بشناسیم و علم ما در مورد آن شی (در ارتباط با صفت مزبور) نیز کامل باشد، تا بتوانیم حکم به کامل بودنش بدهیم. اگر حتی بخشی از یک ساختمان یا خودرو در مثالهای قبلی از دیدگان شما پنهان باشد ، قادر به حکم دادن به کمال و نقص آن نخواهید بود! (داستان فیل در تاریکی مولوی )
شگفت آنکه شی که اصلا هیچ شناختی (کوچکترین شناخت و علم قابل تصور هم) نسبت به آن نمیتوان داشت ، چگونه حکم به کامل بودنش میدهید؟

شاید بخواهید ، بفرمایید کامل بودن قادر به توصیف مفهوم مدنظر شما نیست، یعنی لفظ عجز دارد . در این صورت آیا مفهوم در نظر شما قابل ادراک است ولی قابل بیان نیست؟
باز هم دقت بفرمایید که :
اگر کمال معنی حقیقی صفت مذکور نیست و معنی متفاوتی دارد به چه دلیل آن را بکار میبرید؟؟

معنای حقیقی وصف نشدنی = لا ادری
لا ادری یعنی نمدانیم. یعنی هیچ کس نمیداند. یعنی هم ما و هم شما و هم آن بزرگوارانی که «مغلطه توضیحات مرموز»شان نقل میفرمایید ، هیچیک:
ن م ی د ا ن ی م.
توجه فرمودید؟ نمیدانم... نمیدانی... نمیداند ، .... و نمیدانستند! وگرنه توضیحات مرموز چرا؟؟؟!!!!
اینکه در مورد یک شی هزاران هزار صفحه توضیح بدهید طوری که هیچ توضیحی در مورد آن نداده باشید، چه ارزشی دارد؟! اصلا چه معنایی دارد؟ (پس چه توضیحی داده شده است؟؟!!)

شی را طوری توصیف بکنیم که هیچ وصفی و صفتی در مورد آن نگفته باشیم!!!!

ضمناً هرچه حقیر تلاش میکنم ، دست کم به رسم ادب! شما را بستایم، چه آن زمان که «بینایی» را شایسته خود ندیدید ، وچه اخیرا که با کتمان عرض حقیر (که به تصور اعتقاد راسخ شما در شرافت طریق دل (یا همان عشق) نسبت به پاهای چوبین استدلال ) و به یاری تمثیل حقیر از داستان لیلی و مجنون ... ! لابد شما خود، بهتر خویش تان را میشناسید! حقیر متقابلا خواهشی دارم... لطفاً هنگامی که حقیر به تکفیرشدن نزدیک شدم ، بزرگواری کرده ، تذکر دهید ...!

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز

همچنان که هنوز اینجانب و مسلم دیگر دوستان را مجاب نکردید که چگونه در فراسوی جهان ماده (جهانی که موجودیتمان متعلق به آن است)قادر به تفکر و تعقل و استدلال و ادراک هستید؟

با توضیحات شما قانع نشدم
که چگونه خود را موهوم گرا نمیدانید
موهوم گرایان میگویند هر چه که میبینیم ساخته ذهن ماست
و شما میگویید هر چه هست ادراک باز تاب است
چه تفاوت ماهوی این دو گفته دارد؟

شما میفرمایید هر چه هست ساخته و پرداخته مغز است
این با ذهنی دانستن امور چه تفاوتی دارد

شما در زندگی خودتان
چگونه تفاوت دروغ و راست
خواب و خیال و واقعیت
ظن و گمان و حقیقت را تشخیص میدهید؟

تفاوت اینها چیست اگر همگی بازتاب است؟

قوه عقل اینجا چه کار میکند؟

در رابطه با تحلیل خود از سخنان امام اول شیعیان

ایشان میگویند بدون اینکه خالق حرکت کند
نه آنکه مخلوق از حرکت بری باشد

در جای دیگر میفرماید:
پدید آمدن موجودات را بوقت مناسب خود موکول ساخت
این به غیر از زمانمندی و تکثر معنای دیگری دارد؟
وقتی صحبت از موجودات میکند یعنی اشیاء رسمیت دارند و واقعی هستند

بگذریم. مشخص فرمایید:
درک از یک موضوع a با خود موضوع A چه تفاوتی دارد ؟
درک از یک میز a با خود میز A چه تفاوتی دارد؟

تصویر و عکس هر چند مثلا با کمک یک آینه تصویر خود دوربین هم داخل عکس باشد چگونه با موضوع تصویر یکی است؟

متشکرم

با سلام و عرض ادب خدمت شما سروران گرامی :Gol:

خدمت دوست عزیزم، جناب manmehdiam:

نقل قول:
بدون در نظر گرفتن صحت سقم گفته شما در مورد مطلب مزبور ، منظور نظر حقیر را در مورد آن جمله متوجه نشده بودید.

البته حقیر برداشت درستی نکرده بودم. به نظر می رسد فراموش کردم از شما به خاطر این اشتباه پوزش بطلبم... ببخشید.

نقل قول:
و توضیحاتی که مفصلا ارائه کرده بودید ربطی به آن مطلب نداشت.

علی رغم اینکه به اشتباه بودم برداشتم اشاره ای نکرده بودم، ولی کماکان آن توضیحات کاملاً مرتبط هستند.

نقل قول:
حقیر گفته ام چون میگویید وصف نشدنی لذا بحث و انشای استدلال در مورد (تشکلیل شده از اجزا یا تشکیل نشده از اجزا یا هر حالت دیگر) جایگاهی ندارد، بنابراین شما برای رد گزاره من باید اثبات کنید یا استدلال بیاورید که انشای استدلال و بحث در مورد این صفت جایگاه دارد و باید ثابت کنید که با پذیرفت صفت وصف نشدنی میتوان در باب توصیف فاقد یا واجد اجزا بودن نیز بحث کرد.

وصف نشدنی = خودِ آن موجود ذاتاً غیر قابل وصف باشد.

اگر خدا را وصف نشدنی می دانیم، به این معنا نیست که او را خارج از دسترس بدانیم، بلکه او را موجودی می دانیم که اساساً غیر قابل وصف شدن است.

تشکل از اجزاء با وصف نشدنی بودن جمع نمی شود. چرا که اگر موجودی از اجزاء تشکیل شده باشد، آنگاه ذاتاً قابل توصیف خواهد بود.

نقل قول:
توصیفات مفصل شما جواب استدلال بنده نیست.

دیدید که بود:

«بله. وقتی موجودی وصف نشدنی را کامل بدانیم، خود به خود معنای کامل تغییر می کند. تشکل از اجزاء با وصف شدنی بودن مغایرت دارد. پس وقتی می گوییم خدای کامل، منظورمان خدایی است که هیچ نقصی به او راه ندارد، و البته ناقص بودنِ یک شئ خودش زمینه ای برای توصیف است. ناقص یعنی «یک چیزی کم داشته باشد»، و اگر خداوند یک چیزی کم داشته باشد، این دقیقاً به معنای تشکل او از اجزاء، و وصف شدنی بودنش است.»

نقل قول:
اول باید طرفین بپذیریم که با قائل بودن به صفت «وصف نشدنی» میتوان در مورد صفت های دیگر بحث کرد. اگر پذیرفتیم که میشود بحث کرد در گام دوم محل نزاع میشود اینکه آیا موصوف ما صفت کامل را دارد یا صفت ناقص را، صفت زیبا را دارد یا زشت را، صفت عالم را دارد یا جاهل را و ...

پذیرش طرفین شرط نیست. بلکه منطق شرط است. حقیر منطقاً ارتباط بین کمال و وحدانیت با وصف نشدنی بودن را شرح دادم. ولی شما هیچ توجهی به عرایض حقیر ندارید و مرتباً فرمایش خودتان را تکرار می فرمایید.

وقتی با استناد به نمی دانم، لزوم متشکل نشدن یک موجود وصف نشدنی از اجزاء را زیر سؤال می برید، دقیقاً مصداق همان سفسطه ای است که به آن اشاره کردم.

نقل قول:
معنای حقیقی آنها؟!!!

این دیگر مصداق ایراد بنی اسرائیلی است. شما کمال خالق را با کمال ساختمان مقایسه فرمودید، بنده معنای حقیقی آنها را (وقتی برای خداوند به کار برده می شوند) شرح دادم. چه چیزی اینقدر سؤال برانگیز و حیرت آور است؟

به نظرم توضیحات مفصل شما دربارۀ معانی صفات بیمورد باشند. به همین دلیل به آنها پاسخی نمی دهم.

نقل قول:
شاید بخواهید ، بفرمایید کامل بودن قادر به توصیف مفهوم مدنظر شما نیست، یعنی لفظ عجز دارد .

اتفاقاً عجزی در کار نیست و توضیحات مربوطه مفصلاً ارائه شده است.

نقل قول:

معنای حقیقی وصف نشدنی = لا ادری
لا ادری یعنی نمدانیم. یعنی هیچ کس نمیداند. یعنی هم ما و هم شما و هم آن بزرگوارانی که «مغلطه توضیحات مرموز»شان نقل میفرمایید ، هیچیک:
ن م ی د ا ن ی م.
توجه فرمودید؟ نمیدانم... نمیدانی... نمیداند ، .... و نمیدانستند! وگرنه توضیحات مرموز چرا؟؟؟!!!!
اینکه در مورد یک شی هزاران هزار صفحه توضیح بدهید طوری که هیچ توضیحی در مورد آن نداده باشید، چه ارزشی دارد؟! اصلا چه معنایی دارد؟ (پس چه توضیحی داده شده است؟؟!!)

ما ذات خداوند را نمی شناسیم. ولی این دلیل نمی شود که چشممان را بر استنتاجات منطقی حاصل از وصف نشدنی بودنِ او ببندیم.

نقل قول:
شی را طوری توصیف بکنیم که هیچ وصفی و صفتی در مورد آن نگفته باشیم!!!!

ما گفتیم خداوند از اجزاء تشکیل نشده است. گفتیم خداوند چه چیزی نیست. کجای این کار توصیف محسوب می شود؟

خصوصاً که عدم تشکل او از اجزاء با استناد به وصف نشدنی بودن خود به خود به اثبات می رسد؛ هر حالت دیگری مصداق محال عقلی است.

ما عرضمان را به اثبات رسانده ایم. این شمایید که باید ثابت بفرمایید یک موجود وصف نشدنی می تواند از اجزاء هم تشکیل شده باشد.

و اگر اثبات منطقی ما را با استناد به نمی دانم از اعتبار بیاندازید، آنگاه حکم عقل را با استناد به محتمل بودنِ محال عقلی (موجودی وصف نشدنی که از اجزاء تشکیل شده است!) زیر سؤال برده اید و این مصداق همان سفسطه ای است که پیشتر به آن اشاره شد.

ما ملزم به دنبال کردن منطقیم. منطق حکم قطعی می کند که اگر موجودی از اجزاء تشکیل شده باشد، قابل شناخت و وصف شدنی خواهد بود.

خدمت دوست عزیزم، جناب متحیر:

نقل قول:
همچنان که هنوز اینجانب و مسلم دیگر دوستان را مجاب نکردید که چگونه در فراسوی جهان ماده (جهانی که موجودیتمان متعلق به آن است)قادر به تفکر و تعقل و استدلال و ادراک هستید؟

ما ملزم به دنبال کردن منطقیم. وقتی منطق حکم کند که خالق کامل باید مخلوق کامل داشته باشد، دیگر هیچ جایی برای گلایه و نمی دانم باقی نمی ماند. مگر آنکه منطقاً به اثبات برسانید که خالق کامل می تواند مخلوق ناقص داشته باشد و نقصی به خود او وارد نشود.

نقل قول:

با توضیحات شما قانع نشدم
که چگونه خود را موهوم گرا نمیدانید
موهوم گرایان میگویند هر چه که میبینیم ساخته ذهن ماست
و شما میگویید هر چه هست ادراک باز تاب است
چه تفاوت ماهوی این دو گفته دارد؟

البته حقیر نمی دانم موهوم گرایان دقیقاً چه می گویند. ولی اگر منظور ایشان از ساختۀ ذهن بودن مسائل این باشد که آن مسائل اساساً نیستند، آنگاه در پاسخ می گوییم آنچه درک می کنیم بر باد هوا استوار نیست، بلکه بازتاب واقعیت عالَم است.

در ثانی، گیریم که اصلاً بنده حرف بدی می زنم. لطف کرده منطقاً به اثبات برسانید که ادراک ما عینِ واقعیت است و مغز هم این وسط هیچ نقشی ایفا نمی کند.

نقل قول:

شما میفرمایید هر چه هست ساخته و پرداخته مغز است
این با ذهنی دانستن امور چه تفاوتی دارد

سفسطه نکنید. عرض شد: هرچه درک می کنیم بازتاب واقعیتی است که مغز در آن تغییر ایجاد کرده است. واقعیت عالَم ورای ادراک ماست.

نقل قول:

شما در زندگی خودتان
چگونه تفاوت دروغ و راست
خواب و خیال و واقعیت
ظن و گمان و حقیقت را تشخیص میدهید؟

تفاوت اینها چیست اگر همگی بازتاب است؟

قوه عقل اینجا چه کار میکند؟

همانطور که شما بین میز و صندلی تفاوت قائل می شوید. به هر حال همگی بازتاب A هستند، ولی این دلیل نمی شود که ما در برابر بازتابهای مختلف رفتاری یکسان نشان دهیم، چرا که این بازتابها از دیدِ ما با هم برابر نیستند.

نقل قول:

در رابطه با تحلیل خود از سخنان امام اول شیعیان

ایشان میگویند بدون اینکه خالق حرکت کند
نه آنکه مخلوق از حرکت بری باشد

وقتی خالق از حرکت بری باشد، فعلش هم باید از حرکت بری باشد، در نتیجه حاصل مستقیم فعل او هم باید ثابت باشد. اگر فعل او تغییر کند، این یعنی خودش هم تغییر کرده که فعلش دچار تغییر شده است.

نقل قول:

در جای دیگر میفرماید:
پدید آمدن موجودات را بوقت مناسب خود موکول ساخت

این چه تناقضی با عرایض حقیر دارد؟ ما هم همین را گفتیم. فقط عرضمان این است که فعل خداوند در حالتی لازمان و ثابت انجام می شود، و به عبارتی خداوند با انجام فعل کامل واحد خودش، یک بار برای همیشه موجودات را پدید آورده است.

نقل قول:
این به غیر از زمانمندی و تکثر معنای دیگری دارد؟

خالق از زمانمندی و تکثر بری است. پس فعلش هم بری است. پس موکول کردن پدید آمدن موجودات به وقت مناسب خودش در حالتی لازمان انجام شده است.

در ثانی، تمامی فرمایشات حضرت علی (ع) با هم هستند. ندیدن یک قسمت، و بزرگ کردن قسمتی دیگر مصداق سفسطه است و منطقاً پذیرفتنی نیست. اگر تفسیر شما را بپذیریم، در آن صورت بری بودن از حرکت معنا نخواهد داشت.

نقل قول:
وقتی صحبت از موجودات میکند یعنی اشیاء رسمیت دارند و واقعی هستند

در رابطه با چگونگی رسمیت a مفصلاً توضیح داده ایم. از طرفی، در قرآن آمده است که همه چیز به غیر از وجه الله نابود می شود.

نقل قول:

بگذریم. مشخص فرمایید:
درک از یک موضوع a با خود موضوع A چه تفاوتی دارد ؟
درک از یک میز a با خود میز A چه تفاوتی دارد؟

در این رابطه مفصلاً توضیح داده شد. :Gig:

خود موضوع a و درک از موضوع a همگی بازتاب A هستند.

نقل قول:
تصویر و عکس هر چند مثلا با کمک یک آینه تصویر خود دوربین هم داخل عکس باشد چگونه با موضوع تصویر یکی است؟

متوجه منظورتان نمی شوم.

ادراک بینام (که خودِ بینام هم بخشی از آن است) همگی a و بازتاب A هستند. توضیح دیگری هم لازم است؟

لطفاً بفرمایید:

1- چطور ممکن است موجودی وصف نشدنی از اجزاء تشکیل شده باشد؟
2- چطور ممکن است خالق واحد کامل لازمان صاحب افعال متعدد، متکثر، ناقص و زمانمند باشد؟

با تشکر فراوان
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز

بحث بین ما و شما، بسیار گسترده تر از یک سؤال است
از همه جا میگوییم و هر کدام از ترس اینکه با قبول صحبت طرف مقابل چه چیزی را در ادامه بحث مجبور به پذیرشش میشود
هیچ بحثی را به انتها نمی رسانیم
بارها سعی کردم مفهوم سازی مشترک و زبان مشترکی را بیابم
که پس از ششماه مشخص شد که واقعیت اشیاء که شما صحبت میکردید AZ است و ربطی به A ندارد

حال بحث را به نقاط شروع بر میگردانیم
تا ببینیم آیا مشترکاتی می توانیم پیدا کنیم یا نه؟

اینکه میفرمایید:

بینام;117091 نوشت:
خود موضوع a و درک از موضوع a همگی بازتاب A هستند.

یک نتیجه دارد:
موضوع، A و ادراک از موضوع، a یک سنخ یک جنس هستند
مثل شِکَر که در چای استفاده میکنیم با ذهنیت من از شِکَر

بگذریم

در یک فرض محال؛ شما یک ذهن یا یک مغز را منفک از محیط و واقعیت تصور کنید.
این مغز چه تصورات و ادراکاتی را میتواند، متصور شود
هر چقدر این ذهن خلاق باشد ادراکات این مغز چه توعی میتواند داشته باشد
شما با آن ذهنِ بازتان، چنین موقعیتی را متصور شوید.

بله دقیقا مثل سطور بالا
در حالت ذهن بدون ورودی، مغز تهی است.
مثل هاردِ خامِ کامپیوتر؛ حتی اگر فرمت هم شده باشد. یعنی برای رویارویی با واقعیت اطلاعات آماده شده باشد. چون ورودی ندارد تهیِ تهی است و تهی هم میماند

حال یک مغز را صرفاً با ورودی متصور شوید. یعنی مغز در محیط قرار بگیرد ولی توانایی تجربه و اکنش نسبت به بازخورد ورودیهای خود را نداشته باشد.
اگر مغز با قدرت پردازش هم باشد ولی صرفاً محلی برای ورود اطلاعات باشد
مثل یک هارد کامپیوتر فقط محل ذخیره اطلاعات است
اگر اطلاعاتی که به کامپیوتر بدهیم توسط اپراتور و برنامه نویس طبقه بندی نشده باشد .هیچ پردازشی بر روی اطلاعات نمیتواند انجام گیرد.
صفر ویک هایی شما به کامپیوتر میدهید که در فایلهای مختلف طبقه بندی نشده باشد نه قادر به بازیابی هستید نه قادر به پردازش.
کامپیوترهایی که توقع هوش مصنوعی از آنها میرود باید اطلاعاتشان طبقه بندی باشد علاوه بر اینکه تکست از تصویر و صدا جدا باشد
تکست های مشابه هم باید طبقه بندی باشد و تا میتواند جزییات از هم واضح و روشن تفکیک شده باشند
تا بر اساس برنامه نرم افزاری و سرعت سخت افزاری قادر به تجزیه و تحلیل باشد
طبقه بندی اطلاعات هم باید تعاریف خودش را داشته باشد ادبیات کلاسیکم مدرن شعر تاریخ فانتزی و و قایع همه و همه تفکیک اطلاعات و تعریف های روشن و واضح

اگر اطلاعات طبقه بندی نباشد نتیجه اش با نداشتن اطلاعات تفاوتی نمیکند
تنها زمانی از مغز انتظار ادراک داریم که فرصت واکنش با محیط داشته باشد تا بتواند اطلاعات خود را طبقه بندی کند

یعنی بتواند اطلاعات را دریافت کند وسپس با بازخوردهای خود به نسبت تأثیر گذاریش بر محیط اطلاعات را طبقه بندی کند و موضوعات مختلف را طبقه بندی کند و از آنها استنتاج داشته باشد

دقت بفرمایید
مغز بدون کنش با محیط و واقعیت (نه بازتاب(یا ذهنیت)) قادر به هیچ ادراکی نیست .
یعنی در محیط بیرون باید واقعیتهای بسیار مختلف و اجزاء بسیار متنوعی وجود داشته باشد تا مغز قادر به ارائه ادراک باشد

چنانچه مغز در مواجهه با یک شئ و تنها یک شئ بسیط قرار بگیرد؛ چه میشود؟

اطلاعات پدید آمده از آن شئ همواره یکسان است
فرکانسی است که هیچ مدولاسیونی روی آن صورت نگرفته
یک موج رادیویی بدون مدولاسیون دامنه AM بدون اعوجاج در فرکانس FM و یا بدون انقطاع های منظمی و کدینگ
یک شئ مثلاً آبی و سفید خالص بدون هیچ جزئیاتی؛نور خالص بدون اعوجاج هیچ اطلاعاتی ندارد.
اعوجاج در فرکانس منتشر از یک شئ به خاطر ناخالصی است
آن موقع است که اطلاعات پدید میآید
ناخالصی یعنی تکثر

من نمیدانم رشته تحصیلی شما چیست یا اینکه چند سال دارید یا برای فرار از درس و واقعیت پناه به اینترنت آوردید
و یا اینکه سطح علمی بالایی دارید
ولی لطفاً به عرایض من دقت فرمایید

شئ بسیط هیچ اطلاعاتی ندارد
بدون اطلاعات هم هیچ ادراکی نیست
یک شئ بسیط را اینگونه در نظر بیاورید:

فضایی سفید، مملو از خودش، بدون مرز و بدون درون برون همه پر از سفیدی، چه پیامی این خلوص و بی مرزی دارد؟
دقیقآً: صفر.
بالا و پایین و پشت و رو داخل و بیرون سفید بدون هیچ روزنی یا کم و زیادی
شئ یا مخلوق کامل یا سفیدی یا هر چیز خالص دیگر مثلا" بی نهایت طلا یا بی نهایت الماس (هر چیز بدون مرز و بدون تغییر در خلوص یا انسجامش) هیچ پیام یا خبری ندارد

لطفا فقط تصور کنید

یک شئ بینهایت درون و برون ندارد که لایه ای بر آن بپیچد یا لایه هایی درون آن قرار بگیر یک جسم خالص، خالص است
و فرصت منظره یا بازتاب باقی بگذارد و ادراکهایی دیگر فراهم کند
یک شئ بینهایت فقط برای خود فرصت دارد

و باز هم تکرار مکررات
صدای سوت با یک فرکانس و یک شدت هیچ لحن یا پیامی را مخابره نمیکند
تازه این را هم در نظر داشته باشید: در یک شئِ بسیطِ بی نهایت، شما به منبع مولد صدا یا موج، نزدیک یا دور نمیشوید.
همه جا یک فرکانس و یک شدت است

دقت کنید :
خلوص یعنی یک بسامد و یک شدت
یعنی آن ارتعاش برآمده از شئ یا موجود خالص، حاوی هیچ پیغامی نیست.
وقتی پیام، یا خبر، یا اطلاعی نباشد؛ هیچ ادراکی هم بوجود نمی آید.

متشکرم

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز
.....
در ادامه تصوررات....

بی زمان و بی مکان یعنی چه؟
بی زمانی یعنی: نه تقدمی، نه تأخری، نه قبل، نه بعد، نه دنباله، نه ترتیب، نه سر و نه ته.
بی مکانی یعنی: نه دور، نه نزدیک، نه درون و نه برون

شاید با مثالی بهتر بتوانیم این حالات را قدری بهتر روشن کنیم:

مثلاً تصور بی مکانی و بی زمانی در نوشتار یا کتاب یا عبارت یا ساده تر در خود یک کلمه را متصور شوید

شاید این تصورات چاره ساز برایمان باشد.

یک کلمه از حروف تشکیل شده
که با تقدم و تاخرشان یک کلمه را شکل میدهند
حود کلمه «کلمه» را در نظر داشته باشید
اگر حروف برای این کلمه بی مکان باشند
بدین معنی نیست که حرف ک در بالا حرف ه در وسط یا ل در ذیل صفحه باشند
بی مکانی یعنی اینکه در همه جای صفحه حرف ک ، ل م و ه ؛باشند
با تصور بی مکانی حروف «کلمه» نظم «کلمه» در صفحه به هم میریزد.
همه جای صفحه پر از حروف میشود؛ و هیچ جای خالی را روی صفحه باقی نمیگذارد همه جای صفحه سیاه میشود
هیچ پیام و پیغامی دریافت نمیشود همه سیاهی حروف کلمه است
و اگر حروف در یک کلمه بی زمان باشند
باز هم همان بینظمی قبل(بی مکانی) بر صفحه حادث میشود.
سیاهی مطلق بر کاغذ
و این بار هم مانند بی مکانی باز هم هیچ پیامی از بی زمانی دریافت نمی شود.

هیچ کلمه ای از یک صفحه سیاه مملو از حروف متصاعد نمیشود جز هرج ومرج

زمان و مکان باعث انشاء پیام میشود

متشکرم

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز و گرامی :Gol:

نقل قول:
بحث بین ما و شما بسیار گسترده تر از یک سؤال است

اگر اهل بحث منطقی هستید، فعلاً همین دو سؤال را پاسخ دهید:

1- چطور ممکن است موجودی وصف نشدنی از اجزاء تشکیل شده باشد؟
2- چطور ممکن است خالق واحد کامل لازمان صاحب افعال متعدد، متکثر، ناقص و زمانمند باشد؟

چرا از پاسخ به آنها طفره می روید؟

نقل قول:
از همه جا میگوییم و هر کدام از ترس اینکه با قبول صحبت طرف مقابل چه چیزی را در ادامه بحث مجبور به پذیرشش میشود

دوست عزیز. هیچ ترسی وجود ندارد. شما منطق رو بفرمایید، ما می پذیریم. از کی تا حالا یک استدلال منطقی را بر اساسِ نتایجش بررسی می کنند؟ گیریم که شما نتایج را نپسندید.
اگر راست می گویید خود استدلال را منطقاً زیر سؤال ببرید. :Sham:

نقل قول:

یک نتیجه دارد:
موضوع A و ادراک از موضوع a یک سنخ یک جنس هستند

خیر. A عین واقعیت است. a بازتاب آن. چطور اینها از یک سنخ هستند؟

نقل قول:
مثل شکر که در چای استفاده میکنیم با ذهنیت من از شکر یک جنس است؟

شکری که در چای استفاده می کنید حاصل ادراک شما از A است. معلوم نیست در A شکر به همان شکلی که شما می پندارید باشد.

دوست عزیز. شما هرگز در ادراکتان با واقعیت شکر سر و کار ندارید. بلکه هرچه در ادراکتان می یابید، همه بازتاب A است. تا A از فیلتر مغز عبور نکند، در ادراک شما شکری دیده نمی شود. آنچه شکر می نامید متعلق به حیطۀ خروجی مغز است. این که خیلی روشن است. چطور متوجه این مطلب نمی شوید؟

ما شکر واقعی و شکر ذهنی نداریم. بلکه واقعیت، و عالَم ذهنی داریم. شکر و چای و خود شما بخشی از عالَم ذهنی شماست.

نقل قول:

تنها زمانی از مغز انتظار ادراک داریم که فرصت واکنش با محیط داشته باشد
یعنی بتواند اطلاعات را دریافت کند وسپس با بازخوردهای خود به نسبت تأثیر گذاریش بر محیط اطلاعات را طبقه بندی کند و موضوعات مختلف را طبقه بندی کند و از آنها استنتاج داشته باشد

ما هم همین را گفتیم. به همین دلیل است که a را بازتاب A دانستیم.

نقل قول:
یعنی در محیط بیرون باید واقعیتهای بسیار مختلف و اجزاء بسیار متنوعی وجود داشته باشد تا مغز قادر به ارائه ادراک باشد

چنین بایدی وجود ندارد. بلکه مغز می تواند یک ورودی خاص را بسته به موقعیت خودش به اقسام مختلفی ادراک کند. همانطور که زاویۀ دید در تصویری که از اشیاء می بینیم تأثیر می گذارد، مفهومی به نام زاویۀ ادراک را هم می توان متصور شد.

گاهی اوقات یک مطلب می تواند باعث خوشحالی شما شود. یک روز دیگر ممکن است همان مطلب شما را ناراحت کند. البته این فقط یک مثال است.

نقل قول:

چنانچه مغز در مواجهه با یک شئ و تنها یک شئ بسیط قرار بگیرد
اطلاعات پدید آمده از آن شئ همواره یکسان است

مشروط بر اینکه مغز بر آن شئ احاطۀ کامل داشته باشد. ادراکات ناقص از یک شئ می تواند موجب تعدد ادراک شود. برای مثال، اگر من فقط بخشی از یک تصویر را ببینم، بعد یک بخش دیگر آن را ببینم، ممکن است اصلاً نفهمم که این دو ادراک من متعلق به یک تصویر هستند. به همین خاطر تعدد ادراکات شما دلیل بر تعدد واقعیت ورای ادراک شما نمی شود.

نقل قول:
ناخالصی یعنی تکثر

ناخالصی و تکثر ادراک خودتان می تواند باعث تعدد ادراک از یک شئ واحد گردد.

نقل قول:

من نمیدانم رشته تحصیلی شما چیست یا اینکه چند سال دارید یا برای فرار از درس و واقعیت پناه به اینترنت آوردید
و یا اینکه سطح علمی بالایی دارید
ولی لطفاً به عرایض من دقت فرمایید

حقیر به فرمایشات شما دقت دارم. موضوع این است که ظاهراً شما دقت کافی به خرج نمی دهید. :Cheshmak:

نقل قول:

شئ بسیط هیچ اطلاعاتی ندارد
بدون اطلاعات هم هیچ ادراکی نیست
یک شئ بسیط را اینگونه در نظر بیاورید:

فضایی سفید مملو از خودش بدون مرز و بدون درون برون همه پر از سفیدی چه پیامی این خلوص دارد
دقیقآً صفر بالا و پایین و پشت و رو داخل و بیرون سفید بدون هیچ روزنی یا کم و زیادی
این سفیدی یا هر چیز خالص دیگر مثلا" بی نهایت طلا یا بی نهایت الماس یا هر چیز دیگر بدون مرز و بدون تغییر در خلوص یا انسجامش هیچ پیام یا خبری ندارد

بر چه اساسی هیچ اطلاعاتی ندارد؟ این موجودی که تعریف می فرمایید، کمال مطلق است. خبری واحد است. پیامی واحد است. یک اطلاع واحد و خالص است.

نقل قول:

لطفا فقط تصور کنید

یک شئ بینهایت درون و برون ندارد که لایه ای بر آن بپیچد یا لایه هایی درون آن قرار بگیر یک جسم خالص خالص است
و فرصت منظره یا بازتاب باقی بگذارد و ادراکهایی دیگر فراهم کند
یک شئ بینهایت فقط برای خود فرصت دارد

شما هم تصور بفرمایید: واقعیت عالَم، مخلوقی کامل است. فرصت منظره و بازتاب و ادراکهای دیگر، و خودِ ناظر همگی وهم ناظر هستند. در واقعیت فقط همین مخلوق کامل است و بس.

نقل قول:

بی مکانی و بی زمانی؛ مثلا در نوشتار یا کتاب یا عبارت یا ساده تر خود یک کلمه
بتواند تصوراتی را برایمان فراهم آورد

یک کلمه از حروف تشکیل شده
که با تقدم و تاخرشان یک کلمه را شکل میدهند
حود کلمه «کلمه» را در نظر داشته باشید
اگر حروف برای این کلمه بی مکان باشند
بدین معنی نیست که حرف ک در بالا حرف ه در وسط یا ل در ذیل صفحه باشند
بی مکانی یعنی اینکه در همه جای صفحه حرف ک و ل بدون تقدم و تأخر باشند
آنوقت با تصور بی مکانی کلمه نظم کلمه در صفحه به هم میریزد همه جای صفحه پر از حروفی میشود که هیچ جای خالی را روی صفحه باقی نمیگذارد همه جای صفحه سیاه میشود
هیچ پیام و پیغامی دریافت نمیشود همه سیاهی حروف کلمه است
و اگر برای حروف مکان قائل شویم و حروف بی زمان باشد
باز هم همان بینظمی قبل سیاهی مطلق بر صفحه حادث میشود
باز هم هیچ پیامی بی زمانی ندارد
هیچ کلمه ای از یک صفحه سیاه مملو از حروف متصاعد نمیشود جز هرج ومرج

لطفاً دقت بفرمایید:

صفحۀ سیاهی که به آن اشاره می فرمایید، در واقع حاوی تمامی پیامهای ممکن است. اینکه شما نتوانید این پیامها را از آن استخراج کنید، دلیل بر بی پیامی آن نمی شود. بلکه همین هرج و مرجی که به آن اشاره می فرمایید مادر موارد به قول شما منظم و حاوی اطلاعات هم می باشد.

نقل قول:
زمان و مکان باعث انشاء پیام میشود

خیر. اصلِ پیام در بی زمانی و بی مکانی نهفته است. زمان و مکان قالبی است که شما از طریق آن حالات مختلف (و ناقص) پیام را دریافت می کنید. اصل پیام در همان صفحۀ سیاه موجود است. مابقی بازتاب اصلِ پیام است که در ادراک ناظرهای مختلف به صورت پیامهای ناقص و متعدد نمود پیدا می کند.

دوست عزیز. واقعیت عالَم، ورای ادراک شما، از جمله ورای زمان و مکان و هر استاندارد ذهنی دیگری است که مغز شما بعد از مواجه با واقعیت از خودش بروز می دهد.

حتی چیزی به نام عالَم بیرون معنا ندارد، بلکه هرچه می بینید، در واقع در درون خود شماست. آن چیزی که مغز به شما نشان می دهد در مغز خودتان است. شما خودتان همۀ آن چیزی هستید که درک می کنید. شما خودتان همۀ آن چیزی هستید که می بینید. امکان ندارد شما چیزی را بیرون از خودتان درک کنید. تا چیزی واردِ ادراک شما نشود، درک نمی شود. در نتیجه کلِ عالَمی که مشاهده می فرمایید در درون خودتان شکل گرفته است.

آیا واقعیت عالَم با شما فاصلۀ مکانی و زمانی دارد؟ آیا لیوان چای که روی میز می بینید، واقعاً با شما یک متر فاصله دارد؟ آیا واقعاً در واقعیت عالَم، مکان معنا دارد؟ مگر نه اینکه لیوان چای روی میز خروجی مغز شماست؟ پس آنچه می بینید (دقت بفرمایید، آنچه می بینید) در واقع هم اکنون داخل مغز شماست. میز، صندلی، چای، شکر... خودِ متحیر. همۀ اینها در ذهن شما هستند؛ به نوعی با خود شما یکی هستند. :Sham:

لطفاً دقت بفرمایید. آن پرنده ای که در آسمان در حال پرواز است؛ نه اشتباه نفرمایید. واقعیت عالَم را نمی گویم. منظورم همان پرنده ای است که در آسمانِ عالَم ذهنی و خروجی مغز شما در حال پرواز است. بله همان را می گویم. این پرنده کجاست؟ چند متر بالاتر؟ این فاصله کجاست؟ این فاصلۀ متحیرِ عالَم ذهنی شما با پرندۀ عالَم ذهنی شماست.

دوست عزیز. اینها (از جمله فاصله شما با پرنده) همه در عالَم ذهنی شما هستند. کلِ آن چیزی که ادراک می فرمایید (واقعیت اشیاء را نمی گویم) در ذهن شماست... ذهن شما کجاست؟ ذهن شما مکان خاصی دارد؟

لابد می فرمایید ذهنتان در مغزتان است. مغزتان هم که بخشی از عالَم ذهنی است... این ذهن کجاست؟ تأکید می کنم. ذهن شما کجاست؟ مکان دارد؟ زمان دارد؟ در چه زمانی است؟ مال دیروز است؟ یا مال فردا؟ فردا و دیروز که نسبت به اکنون تعیین می شوند... اکنون چه زمانی است؟ آیا این همان زمانی نیست که ذهنتان در آن قرار دارد؟ :Sham:

اصلاً ذهنتان چیست؟ همان چیزی که می گوید «من هستم»؟ این من کیست؟ متحیر؟ متحیر که بخشی از عالَم ذهنی است... وقتی یک لیوان را از زمین بلند می کنید، در واقع دارید چه می کنید؟ کنترل لیوان را به دست گرفته اید؟ آیا لیوان بخشی از بدنِ شما شده است؟

وقتی دستتان را بلند می کنید چه می شود؟ دستتان چه فرقی با لیوان دارد؟ وقتی لیوان را بلند کردید، از دستتان برای این کار استفاده کردید. حالا که دستتان را بلند می کنید از چه چیزی دارید استفاده می کند؟ ماهیچه ها را منقبض و منبسط می کنید، در نتیجه دستتان بلند می شود؟ بسیار خوب. پس دستتان با لیوان چه فرقی دارد؟ لیوان را با دست بلند کردید، دست را با ماهیچه... ماهیچه را با چه چیزی حرکت دادید؟

حرکاتی که به بدنتان می دهید چه فرقی با حرکاتی دارد که به اشیاء دیگر می دهید؟ اصلاً بدنِ شما چه فرقی با دیگر اشیاء دارد؟ جز این است که بدنتان هم بخشی از خروجی مغز و عالَم ذهنی است؟

خودِ ذهن چیست؟ حاصل فعل و انفعالات مغز؟ مغز که خودش بخشی از عالَم ذهنی است... شما اول واقعیت عالَم را ادراک می فرمایید، بعد داخل این ادراک چیزی به نام مغز را می یابید. پس اول مغز است یا ذهن؟ این ادراک شماست که مغز را می سازد، یا مغز است که ادراک شما را می سازد؟

یا اینکه مغز و ذهن پشت و روی یک سکه اند؟ :Sham:

واقعیت عالَم چیست؟ همان چیزی که ادراک شما بازتاب آن است... آیا چیزی در ادراک شما هست که بازتاب واقعیت عالَم نباشد؟ از پرندۀ در حال پرواز در آسمان، تا لیوان روی میز، دست شما، ماهیچه های شما، مغز شما... آیا چیزی هست که بازتاب واقعیت عالَم نباشد؟

بازتابهای واقعیت عالَم در ذهن شما شکل می گیرند... آنها کجایند؟ در ذهن شما... ذهن شما کجاست؟ اصلاً ذهن شما مکان دارد؟ از نظر زمانی که در لحظۀ اکنون حضور دارد... از نظر مکانی کجاست؟ مگر نه اینکه گذشته و آینده نسبت به اکنون تعیین می شوند؟ آیا نمی توان یک «لحظۀ اکنون مکانی» قائل شد؟ این لحظۀ اکنون مکانی کجاست؟ همان جایی که جسمتان ایستاده است؟ جسمتان هم که بخشی از عالَم ذهنی است... اصلاً خودِ فاصله و مکان هم بخشی از عالَم ذهنی است... :Sham:

به هر حال این بازتابها در ذهن شماست. آیا ذهن شما اضافه بر خودِ شماست؟ آیا ذهن چیزی زائد بر وجودِ شماست؟ یا ذهن شما همان خودِ شماست؟

ادراکات شما کجاست؟ جز این است که کلِ عالَم ذهنیِ شما در ذهن شما، یعنی در خودِ شماست؟ آیا قادرید چیزی را خارج از خودتان ادراک کنید؟ مگر می شود چیزی را بیرون از ذهنتان ادراک کنید؟

ذهن شما از کجا می آید؟ آیا امکان دارد ذهن شما به واقعیت عالَم متصل نباشد؟ مگر می شود چیزی در ادراک شما باشد ولی با واقعیت عالَم هیچ ارتباطی نداشته باشد؟ ذهن که بنیادی ترین جنبۀ ادراک شماست... مگر می شود بدون ذهن ادراکی هم باشد؟

راستی، وقتی چشممان را می بندیم و یک اژدهای هفت سر را مجسم می کنیم، این اژدهای هفت سر کجاست؟ مگر می شود چیزی مجسم و ادراک شود ولی داخل ذهن نباشد؟

لیوان و میز و صندلی و دست و ماهیچه و مغز و پرنده و متحیر و بینام و اژدهای هفت سرِ فرضی که همگی در عالَم ذهنی هستند؛ ذهن هم بنیادی ترین چیزی است که به واقعیت عالَم مرتبط و متصل است... آیا این ادعای گزافی است اگر برای ذهن توانایی کسب ادراکاتی دیگر از واقعیت عالَم را قائل شویم؟

چه بگویم...

جز واقعیتِ عالَم مگر واقعیت دیگری هم هست؟

چه بگویم...

اصلاً مگر جز واقعیت عالَم چیز دیگری هم می تواند باشد؟ :Sham:

چه بگویم...

فرض کنیم واقعیت عالَم از دو شئ تشکیل شده باشد. آنگاه چه داریم؟ ببینیم:

1- شئ اول
2- شئ دوم
3- واقعیت عالَم (مجموع دو شئ)

در صورتی که این فرض برقرار باشد، آیا دیگر می توان ادعا کرد که جز واقعیت عالَم چیز دیگری نیست؟ ظاهراً به غیر از واقعیت عالَم، دو واقعیت نازل تر هم متصور خواهند بود: شئ اول و شئ دوم...

چه بگویم...

مگر جز واقعیت هم چیز دیگری می تواند باشد؟ :Sham::Sham::Sham:

با تشکر فراوان
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز
بنده بارها پاسخ این دو سؤال شما را داده ام
متأسفانه بر باورهای خود چنگ زده اید و کلام کتاب خود را هم قبول نمی کنید
از هر جای کلام که بخواهید به دلخواه بهر ه ای برای خود برمی دارید تا پازل یکدست AZ تان به هم نخورد
بی حرکتی خالق را به بی حرکتی مخلوق کشاندید
وچنین توجیه می کنید:

بینام;116804 نوشت:
خلق را ایجاد نمود و بدون نیاز به اندیشه، و فکر و استفاده از تجربه، آفرینش را آغاز کرد، و بى‏ آنکه حرکتى ایجاد کند و تصمیم آمیخته با اضطرابى در او راه داشته باشد، جهان را ایجاد نمود، پدید آمدن هر یک از موجودات را بوقت مناسب خود موکول ساخت ‏و در میان موجودات، با طبایع متضاد هماهنگى برقرار نمود، و در هر کدام، طبیعت‏ و غریزه مخصوص به خودشان آفرید، و آن غرائز را ملازم و همراه آنها گردانید، او پیش ‏از آنکه آنها را بیافریند، از تمام جزئیات و جوانب آنها آگاه بود، و به حدود و پایان آنها احاطه داشت، و به اسرار درون و برون آنها آشنا بود. اِنْشَاءَ الْخَلْقَ اِنْشاءً وَ اِبْتَدَاهُ ابْتِداءً، بِلا رَوِيَّهٍ اَجالَها. وَ لا تَجْرِبَهٍ اِسْتَفادَها، وَ لا حَرَكَهٍ اَحْدَثَها، وَ لا هَمامَهِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فيها، اءَحالَ الاَشْياءَ لاَوْقاتِها، وَ لاَمَ بَيْنَ مُخْتَلِفاتِها، وَ غَرَّزَ غَرائِزَها وَ اَلْزَمَها اَشْباحَها عالِما بِها قَبْلَ اِبْتِدائِها مُحِيطا بِحُدودِها وَ اِنْتِهائِها، عارِفا بِقَرائِنِها وَ اَحْنائِها. از این فرمایشات حضرت امیرالمؤمنین (ع) همین موضوع برداشت می شود که خلقت خداوند زمانمند و متکثر نیست. چرا که زمانمند و متکثر بودن با «خلقتی بدون ایجاد حرکت» مغایرت دارد.

بینام;117091 نوشت:
خالق از زمانمندی و تکثر بری است. پس فعلش هم بری است. پس موکول کردن پدید آمدن موجودات به وقت مناسب خودش در حالتی لازمان انجام شده است.

بینام;117091 نوشت:
در ثانی، تمامی فرمایشات حضرت علی (ع) با هم هستند. ندیدن یک قسمت، و بزرگ کردن قسمتی دیگر مصداق سفسطه است و منطقاً پذیرفتنی نیست. اگر تفسیر شما را بپذیریم، در آن صورت بری بودن از حرکت معنا نخواهد داشت.

ولی پاسخ بالای شما به سؤال من، که در ذیل باز تکرار میکنم نبود.
متحیر;116917 نوشت:
در جای دیگر میفرماید: پدید آمدن موجودات را بوقت مناسب خود موکول ساخت این به غیر از زمانمندی و تکثر معنای دیگری دارد؟

متحیر;116917 نوشت:
وقتی صحبت از موجودات میکند یعنی اشیاء رسمیت دارند و واقعی هستند

و هنوز، خود را با آن تعبیر از وجه الله، مشغول میسازید و تمامی قَسَم های پروردگار به موجودات این جهان، در کتاب خود را، نادیده و ناشنیده میگیرید.

بگذریم
برادر من این AZ شما خالص و بدون زمان و مکان است
این چنین چیزی هیچ پیام یا باز تاب ندارد که بتواند منشأ اینهمه ادراکات گوناگون باشد

مگر خودتان قبول نکردید
که تنها اعوجاج و ناخالصی موجب تولید پیام است

ما اینجا چند مورد داریم که جدای از هم هستند
اول AZ شما که خالص و یکدست بدون زمان و مکان است
این چنین شیئی حتی با دارا بودن تابش هیچ پیامی ندارد
تابش او خالص و یکدست است موج صادره از او هیچ انشقاقی یا اجزائی یا پیامی ندارد خالص است
و آنقدر بی مکان است که فضای انتشار ندارد
او جایی نیست که منشاء تشعشعی باشد و ما دونتر، فراتر، دورتر یا درونتر از باشیم تا اشعه ای از او به ما برسد او حتی اگر مشعشع باشد فرصت تشعشع یا فضای تشعشع ندارد
به فرض محال که بتوان فضایی خارج از بی مکانی فرض کنیم چون این موج بر آمده از یک عنصر خالص است تشعشع او فاقد پیام یا باز تاب است
دوم: تشعشع، بازتاب، چیزی که محرک مغز به عنوان پیام باشد و با تأثیر بر مغز موجب ادراک در مغز شود

و سوم: مغز محلی برای دریافت پیام و سپس با واکنش خود با دنیای بیرون بتواند به طبقه بندی پیام مبادرت کند و ادراک از آن پدید آورد
وقتی میگوییم ما ادراک داریم یعنی پیامی به ما برسدو بتوانیم پیام را دریافت کنیم سپس آن را تحلیل و طبقه بندی کنیم و از آن ادراکی بدست آوریم

بارها خدمت شما گفتم پیام از ناخالصی پدید میآید نه از خلوص
اشعه خورشید چون ناخالص است با گذر ار منشور رنگین کمان میشود و هر کس رنگی مجزا میبیند

خورشید AZ شما در روبرو هست در پشت هست در بالا هست پایین هست یک نور خالص دارد که نه دیروزش بیشتر بوده نه فردایش بیشتر.
این نور چه پیغامی را حمل میکند؟ شما از کجای این نور فاصله میگیرید؟تا که شدت نور کم و زیاد شود.!تغییر شدت نور باعث تولید پیام شود یا که بازتابهای گوناگون پیدا کند.

راجع به بازتابها و ناظرین و وهم ناظرین و از این دست مطالبی که میفرمایید:
اگر شما درون AZ هستید که خودتان ناخالصی Az هستید پس AZ خالص نیست
شما فرای AZ هستید پس AZ شما نامحدود نیست و محدودیت و مرز دارد
اگر از خودش باشید که این معنی ندارد شما هر آن متغیر شوید

بینام عزیزم درست است که بیابان را مه گرفته درست است که شب است ولی بیدار شوید و ببینید چه AZ ی را خلق کردید

برای ادراک چه چیزهایی لازم است
پیام
مغز
خاطره
وجدان
اکشن بین مغز و محیط
پردازش و طبقه بندی
تجربه
ادراک
محیط و مدیای مشترک که اینها بتوانند بر آن پایه مراوده و تبادل داشته باشند

همه اینها و بسیار چیزهای دیگر باید باشند تا ادراکی حاص آید
ادراکی مورد وثوق است که از محک تجربه مشاهده علمی سر بلند بیرون بیاید

شما را به چه قسم بدهم که خود رابه خواب نزنید و چشمان خود را به حقیقت باز کنید

موجود بی زمان و مکان چگونه زمان و مکان را درک کرده؟
واقعیت نازل تر و فراتری وجود ندارد در بی مکانی بالا و پایین چپ و راست نیست هر جا همه جاست
در بی زمانی قبل و بعدی نیست اول و آخر نیست هیچ چیز مقدم بر چیز دیگری نیست
شما که اینگونه با ذهنیتی باز همه این میز و صندلی و کیبورد و مانیتور را بازتاب من میدانید
و واقعیت را از اشیاء دور میکنید لطفا بی زمانی و بی مکانی را برای خود متصور شوید

من ترکیبی از ذهن و بدنم و محیطم هستم من بدون چشم متحیری دیگر و هستم با ذهنیتی دیگر
اگردر قسمت حرکتی مغزم دچار سکته شوم فلج میشوم
اگر در لب پیشانی ضایعه ای ببینم شخصیتم عوض میشو
اگر کبد و کلیه و ریه بدنم از وظایف خود ناتوان شوند بالانس بیوشیمی خون به میخورد و من با داشتن مغز سالم دچار دردسر یا مرگ میشوم
اگر گاز سمی یا بیهوشی از محیط استنشاق کنم من میمیرم یا بیهوش میشوم پس همه چیز ذهنیت من نیست
محیط بیرون با تمام جزییات و تکثرش بیرون از ذهن من تشعشع دارند
بینام عزیز بدون واقعیت متکثر بیرون مغز من نه پیامی دریافت میکند نه قادر به ادراکی هست
بله بیرون واقعیتی هست که از یک اراده نشأت میگیرد ولی این واقعیت خاص و یکسان نیست
اراده و قوانین این جهان یکسان هست ولی وقایع بیرون متکثرند
شما چون اراده را یکی میدانید
واقعیات منتج از آن ارده را هم یکی میدانید این یعنی همگنی
همگنی تولید هیچ ادراکی نمیکند
بله واقعیت کلی جهان یکی است آنکه این جهان یک معجزه است ولی بی معجزات این جهان مسیر خود را ادامه میدهد

بینام;117176 نوشت:
1- چطور ممکن است موجودی وصف نشدنی از اجزاء تشکیل شده باشد؟ 2- چطور ممکن است خالق واحد کامل لازمان صاحب افعال متعدد، متکثر، ناقص و زمانمند باشد؟

موجود وصف نشدنی خداست یک اراده هست یک فعل ورای جهان ماده از کیفیت او بی اطلاعیم
خدایی که با آفرینش این جهان در این جهان تجلی دارد خدای کاملی است چون این جهان را تکمیل آفریده به حکمت آفریده و بی قانونی نمیکند
این جهان لازمه اش تکثر و تنوع و زمان و مکان است فراتر از این جهان او چه آفریده یا نیافریده ما نمی دانیم

دوست عزیز هیچ مغزی بدون محیط خارج از خودش اطلاعات نمی سازد و بعد برای خودش پردازش کند
ساختار مغز ربا ببینید
هر قسمتش برای یک کار و یک نوع پردازش ورزیده و آماده شده اگر واقعیات متکثر بیرون از مغز نبود قسمتهای مختلف مغز هم نبود
ادراک باید بر پایه پیام باشد
پیام حاصل تکثر و ناخاصی است
شئ خالص پیام ندارد

یک موجود بی مکان فضایی سراغ ندارد که بتواند در آن بازتاب و تشعشع داشته باشد
موجود بی زمان حرف اول و آخر و وسطش یکی است ما مدیا ها نیوده و نیستیم چه برسد که باشیم و بازتای را ادراک کنیم

خدا بزرگ است به هرحال بینام بیدار میشود در این دنیا نه!.
اگر توشه ای داشته باشد در آن دنیا بیدارش میکنند ما به امید بیداری او بیداریم.

متشکرم

موضوع قفل شده است