بحثی در رابطه با اصالت ادراکات بشری...

تب‌های اولیه

506 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز
بسیار متشکرم که عرایض حقیر را فراموش نکردید و یادآور شدید
اگر عرایض اینجانب مقبول بود که کنکاش نداشتیم
بنده ابراز داشتم که جایگاه خدا آنگونه است که احتیاج به پنهان کاری ندارد و آنچه آفریده به تمامی آفریده و محتاج راه های پنهان نیست
و اگر منظور شما از مخلوق کامل هستی(با شرایط ذیل) است با شما موافقم.
پیشنهاد من این است که به جای کامل کلمه تکمیل به کار ببریم

ولی جو غلو اینروزها آنقدر فضای تفکر را تیره و تار کرده و همینطور شرکت من در بعضی از تاپیکهای سایت آسک قرآن باعث شد که مراد شما را از مخلوق کامل اشتباه ارزیابی کنم و مراد آنان را با شما یکسان فرض کنم ببخشید و عذر خواهی بنده را بپذیرید.

اگر مراد شما از مخلوق کامل کل هستی(جهانی که قرار است در آن تحت قوانین فیزیک بیگ بنگی اتفاق بیفتد و زمینی شکل بگیرد یا نگیرد آدمی در زمین زیست کند یا نکند و یا به مرحله ای برسد که تاریخ بسازد یا نسازد) است
و همینطور نه کل مخلوقات دیگر که صرفا میتوانند باشند یا نباشند با در نظر گرفتن تمامی جوانب آن و همینطور مضمون این فرمایش شما مخلوق کامل تا حد امکان

با تمامی این شروط با شما موافقم

و اما راجع به ادراک
بله ادراک هم زیر مجموعه هستی است ولی کار پاکان را قیاس از خود مگیر در مجموعه هستی ادراک هست ولی نه آن ادراکی که مراد شماست.
مراد شما از ادراک اصیل وجهی است که تمامی یک شئ را توضیح بدهد؛ نه چنین ادراکی در این مخلوق و هیچ مخلوق دیگری یافت نمیشود.
شما هر چه قدر هم آنرا بزرگ کنید باز شئ است باز محدود است هستی با تمام ابعادش و تمامی اندیشه ها و تخیلاتش ذره ای بیشتر نیست
درک اصیل شایسته ذات الهی است اینکه ما چنان خودشیفته باشیم که خود را برتر از کون و مکان بدانیم بی آنکه حتی از ادعای خود خبر داشته باشیم لاف و گمانی بیشتر نیست این ادامه همان مالیخولیایی است که جهان را بر گرد زمین میدید تمامی کائنات را هم جمع کنیم از ادراک اصیل هیچ نمیداند؛ نکند باورمان شده
ادراک اصیل باید جایی باشد فراتر از مجموعه جزء به کل احاطه ندارد ادراک اصیل باید محاط بر شئ باشد باید شارح تمامی اجزاء و کلیت موضوع باشد

بله خداوند مخلوق خود را برای آنجا که می آفریند تکمیل می آفریند نه کم نه زیاد کافی

متشکرم

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز :Gol:

نقل قول:
ولی جو غلو اینروزها آنقدر فضای تفکر را تیره و تار کرده و همینطور شرکت من در بعضی از تاپیکهای سایت آسک قرآن باعث شد که مراد شما را از مخلوق کامل اشتباه ارزیابی کنم و مراد آنان را با شما یکسان فرض کنم ببخشید و عذر خواهی بنده را بپذیرید.


خواهش می کنم. :hamdel:

نقل قول:
بنده ابراز داشتم که جایگاه خدا آنگونه است که احتیاج به پنهان کاری ندارد و آنچه آفریده به تمامی آفریده و محتاج راه های پنهان نیست


اینکه شما به چیزی دسترسی نداشته باشید آن چیز را در چشم شما پنهان می کند. برای خداوند که پنهان و آشکار معنا ندارد. مگر آنکه خداوند را موظف بدانید که همۀ جنبه های خلقتش را برای شما آشکار کند.

نقل قول:
اگر مراد شما از مخلوق کامل کل هستی(جهانی که قرار است در آن تحت قوانین فیزیک بیگ بنگی اتفاق بیفتد و زمینی شکل بگیرد یا نگیرد آدمی در زمین زیست کند یا نکند و یا به مرحله ای برسد که تاریخ بسازد یا نسازد) است


خیر، منظورم این نبود. شما از کجا به این نتیجه رسیده اید که کلِ هستی همان چیزی است که حاصل بیگ بنگ است؟ آن هم بیگ بنگی که اصلاً معلوم نیست حتماً بوده باشد، و یا اگر بوده، رویداد خاصی در کیهان محسوب شود. از طرفی شما باز هم پای قوانین فیزیک اختراع شده توسط بشر را به حیطۀ A کشاندید، حال آنکه از ابتدای بحث تا به حال بارها و به اشکال مختلف اشاره (و حتی اثبات) شده است که قوانین اختراع شده توسط بشر فقط و فقط در ادراک او از عالم Angel معنا دارند و هیچ تظمینی وجود ندارد که عالَم دقیقاً و حتماً بر مبنای همان قوانین عمل کند.

شما حتی اگر بیگ بنگ را جلوی چشمان خودتان مشاهده بفرمایید، باز هم آنچه می یابید جنبه ای از خروجی مغز شماست و نسخه ای فیلتر شده از عین واقعیت Angel می باشد؛ فیلتری که وابستگی کامل با ساختار مغز شما دارد و هیچ تظمینی وجود ندارد که یک مغز متفاوت (با ساختاری بسیار متفاوت) عین واقعیت را آنطور که شما می بینید دریافته، بیگ بنگ را از آن استنتاج کند.

منظورِ حقیر از کلِ هستی، همان عینِ واقعیت، یعنی A است، و بیگ بنگ و نیوتون و جاذبه و زمین و انسانها و غیره هیچ ارتباط مستقیمی با A نداشته، همگی a هستند؛ با از میان رفتن ناظری که A را به شکل بیگ بنگ و نیوتون و جاذبه و زمین و انسانها و غیره می بیند، خود این واقعیتهای مجازی هم ناپدید می شوند؛ آنچه باقی می ماند (و از اول هم در واقع همان بوده) حقیقتِ ادراک نشده (ادراک نشده توسط ساختار مغز)، یعنی A، عینِ واقعیت است. لطفاً دقت بفرمایید. :Sham:

نقل قول:
و همینطور نه کل مخلوقات دیگر که صرفا میتوانند باشند یا نباشند با در نظر گرفتن تمامی جوانب آن و همینطور مضمون این فرمایش شما مخلوق کامل تا حد امکان


منظورتان از کلِ مخلوقات دیگر که می توانند باشند یا نباشند چیست؟ اگر مخلوقی بتواند باشد و خداوند آن را خلق نکرده باشد، در آن صورت این به معنای وجودِ نقص در خلقت اوست. در آن صورت این به معنای وجود یک خلاء در آفرینش خداوند است که شاید خداوند این خلاء را در آینده پر کند و شاید هم نکند. حال آنکه با استناد به ورای زمان بودن خداوند، و وحدت بین علم، اراده و فعل او، چنین پنداری اساساً با توحید و خدای واحد کامل منافات داشته، غیر قابل پذیرش است.

حقیقت این است که خلقت خداوند کامل است، و این یعنی هیچ نقصی به آن وارد نیست. به عبارتی از کامل بودن خلقت خداوند این مطلب استنباط می شود که هرآنچه شما تصور کنید هم خلق شده است... حتی اگر شما این تصور را در عالَم ذهنی خودتان تنها به صورت یک تصور دریابید، و آن را به صورت آنچه واقعیت می دانید یافت نکنید، باز هم این دلیل بر نبودنِ آن چیز نیست، چرا که عالَم ذهنی شما a و بازتابی از A است، و هیچ تضمینی وجود ندارد که A ماهیتاً طوری نباشد که آن را نتوان به شکل آن مخلوق فرضی که در ذهن داشتید ادراک نکرد. :Sham:

فرمودید: و همینطور مضمون این فرمایش شما مخلوق کامل تا حد امکان

این تا حد امکان به معنای محدود بودنِ خلقت خداوند نیست، مگر آنکه معتقد باشید که امکانِ خداوند در خلقت ناقص و محدود است... پر واضح است که چنین نیست. مخلوقی که به امکانِ خداوند در خلقت محدود شود، نامحدود است. پس عبارت تا حد امکان هیچ محدودیتی را برای این مخلوق ایجاد نمی کند.

نقل قول:
با تمامی این شروط با شما موافقم


لطفاً دست از وارد کردن بیگ بنگ و نیوتون به حیطۀ A بردارید... :Cheshmak:

کلِ هستی همان A است، و A هم بیگ بنگ نیست. بلکه بیگ بنگ بازتابی از A است در مغز ما.

نقل قول:
و اما راجع به ادراک
بله ادراک هم زیر مجموعه هستی است ولی کار پاکان را قیاس از خود مگیر در مجموعه هستی ادراک هست ولی نه آن ادراکی که مراد شماست.


ادراک نه فقط زیرمجموعه هستی، بلکه بازتابی از A است. (زیرمجموعه بودنش به این شکل است)

نقل قول:
مراد شما از ادراک اصیل وجهی است که تمامی یک شئ را توضیح بدهد؛ نه چنین ادراکی در این مخلوق و هیچ مخلوق دیگری یافت نمیشود.


توضیحاتی را به فرمایش شما اضافه می کنم تا واضح شود که چرا A صاحب چنین ادراکی است:

مراد شما از ادراک اصیل وجهی است (این وجه بازتابی است از A) که تمامی یک شئ را (تمامی یک شئ بازتابی است از A) توضیح بدهد (مفهوم توضیح دادن بازتابی است از A)؛ نه چنین ادراکی (ادراک بازتابی است از A) در این مخلوق و هیچ مخلوق دیگری یافت نمیشود.

به این مخلوق و مخلوق دیگر اشاره فرمودید. دوست عزیز، اگر منظورتان از این مخلوق همان A باشد، باید عرض کنم A کلِ هستی است و هیچ مخلوقی خارج از آن متصور نیست.

همانطور که واضح است، ادراک، شرح، شارح، مشروح، شئ، و غیره و غیره و کلاً هرچه ما می توانیم در اطراف خود بیابیم (از جمله خود ما) بازتابی از A است. شما چطور A را که مافوق تمامی این مفاهیمِ محدود است، محدود می دانید به تصوری در ذهن خودتان؟

وقتی بازتابهایی ناچیز از A از خودشان هوش و ادراک نشان می دهند، آیا رواست A را حقیرتر از این بازتابهای ناچیز بدانیم؟ جز این است که تنها نتیجۀ منطقی این است که A باید فراتر از بازتابهایش در مغز ما باشد؟ که اگر اینطور باشد (که هست) پس A صاحبِ حقیقی آن چیزهایی است که ما در ذهن خود می یابیم (از جمله ادراک). جالب آنکه آنچه ما ادراک می دانیم برازندۀ A نیست، بلکه A صاحب آن چیزی است که وقتی از فیلتر مغز ما عبور می کند تبدیل می شود به ادراک! نسخۀ اصلی ادراک، یعنی آن چیزی که وقتی وارد مغز ما شود تبدیل به ادراک می شود، ریشه در A دارد.

A عین واقعیت است، و عین واقعیت به عین واقعیت احاطه وجودی داشته، هیچ حجابی بین خودش با خودش نیست. حجاب فقط و فقط زمانی معنا پیدا می کند که چیزی ورای حجاب باشد که از دسترس آنطرف حجاب خارج باشد. حال آنکه اینطرف حجاب و آن طرف حجاب هر دو جنبه هایی از کلِ هستی، یعنی عین واقعیت، یعنی A هستند. چطور ممکن است A محدود باشد به حجابی که زیرمجموعه خودش، و جنبه ای از خودش است؟

نقل قول:
شما هر چه قدر هم آنرا بزرگ کنید باز شئ است باز محدود است هستی با تمام ابعادش و تمامی اندیشه ها و تخیلاتش ذره ای بیشتر نیست


کلِ هستی، مخلوقی که محدود به امکانِ خداوند در خلقت است، مخلوقی که همۀ آن چیزی است که خداوند آفریده ذره ای بیش نیست؟ این مقایسه بین چه چیزی با چه چیزی انجام گرفته است؟ در مقابل چه چیزی یا چه کسی ذره ای بیش نیست؟ هرچه هست زیرمجموعه و جنبه ای از کلِ هستی است. کلِ هستی از تمامی جنبه های خودش بزرگتر است. چطور ذره ای بیش نیست؟ لابد (نعوذ بالله) فعل خداوند هم ذره ای بیش نبوده که حاصلش شده این ذره ای بیش. :Moteajeb!:

مگر آنکه کلِ هستی را با خداوند، یعنی خالق آن مقایسه بفرمایید، که در این صورت باید عرض کنم این مقایسه کاملاً بی ربط است. چرا که ما هرگز مدعی نشدیم A از ذات خداوند با خبر است. کلِ هستی در برابر خداوند حتی از ذره ای بیش هم کوچکتر است. A در برابر خالق عملاً هیچ است. در واقع، جنس A با خالق به کلی فرق دارد و بین این دو هیچ مقایسه ای نمی توان انجام داد.

ولی ادراک اصیلی که مد نظر ماست، ادراک اصیل A از خودش (یعنی خلق خداوند) است؛ نه ادراک اصیل از ذات خداوند. نه تنها این ادراک برازندۀ A می باشد، بلکه اگر خلق خداوند را خالی از این ادراک بدانیم، در آن صورت خلق او را ناقص دانسته ایم. لطفاً دقت بفرمایید:

آگاهی از مخلوق خودش مخلوق خداوند است. یعنی ادراک اصیل از مخلوق (به قول شما ادراکی که تمامی جنبه های مخلوق را توضیح دهد) خودش بخشی از خلقت خداوند، و در نتیجه زیرمجموعۀ خلق خداوند می باشد؛ تمامی جنبه های مخلوق همگی مخلوقند، در نتیجه علم به آنها هم از جنس مخلوقات است.

حال اگر خلقت خداوند را خالی از چنین علمی بدانیم، در آن صورت خلقت خداوند را ناقص دانسته ایم، و در نتیجه فعل او، و در نتیجه ارادۀ او، و در نتیجه علم او را هم ناقص دانسته ایم و این با توحید منافات اساسی دارد.

نقل قول:
درک اصیل شایسته ذات الهی است


نه تنها ادراک اصیل به معنای احاطه وجودی A به A شایسته ذات الهی نیست، بلکه یک توهین بزرگ به آن ذات اقدس است. لطفاً دقت بفرمایید. :Sham:

نقل قول:
اینکه ما چنان خودشیفته باشیم که خود را برتر از کون و مکان بدانیم بی آنکه حتی از ادعای خود خبر داشته باشیم لاف و گمانی بیشتر نیست این ادامه همان مالیخولیایی است که جهان را بر گرد زمین میدید


این مایی که به آن اشاره می فرمایید a است و هیچ ارتباط مستقیمی با A ندارد. حقیر هرگز مدعی نشدم که این ما قرار است ادراک اصیل داشته باشد. بلکه این A است که صاحب ادراک اصیل می باشد.

نقل قول:
تمامی کائنات را هم جمع کنیم از ادراک اصیل هیچ نمیداند؛ نکند باورمان شده


اگر منظورتان از تمامی کائنات همان حاصل بیگ بنگ است، باید عرض کنم آنچه به عنوان کائنات می شناسید a است. طبیعی است که اگر آن را جمع کنید ادراک اصیل نداشته باشد.

خواهشمندم مرزبندی بین A و a را فراموش نفرمایید.

نقل قول:
ادراک اصیل باید جایی باشد فراتر از مجموعه جزء به کل احاطه ندارد ادراک اصیل باید محاط بر شئ باشد باید شارح تمامی اجزاء و کلیت موضوع باشد


که اینها همه صفات کلِ هستی، یعنی A است.

مگر آنکه مخلوقات را زیرمجموعه های وجودِ خداوند بدانید که در آن صورت این عینِ وحدت وجود خواهد بود. :Sham:

نقل قول:
بله خداوند مخلوق خود را برای آنجا که می آفریند تکمیل می آفریند نه کم نه زیاد کافی


خلقت خداوند محدود به امکان او در خلقت است، در نتیجه این خلقت نامحدود می باشد، و تنها محدودیتش این است که واجب الوجود نیست.

البته از توحید نه فقط کامل بودن خلقت خداوند، بلکه ازلی - ابدی و واحد بودن آن هم استنباط می شود که در پست قبلی به آن اشاره شد.

اگر آن مخلوقی که مستقیماً توسط خداوند خلق می شود را متکثر بدانیم، این به معنای متکثر دانستن فعل خداوند، در نتیجه ارادۀ او، و در نتیجه علم اوست و این با توحید منافات اساسی دارد.

پس تکثر به این مخلوق راهی ندارد، و وقتی تکثر راهی نداشته باشد، ازلی - ابدی بودن هم خود به خود به اثبات می رسد.

خالقی که مدتی مخلوق نداشته باشد، و بعد از مدتی مخلوق دار شود محدود به زمان است. پس خداوند همیشه صاحب مخلوق است، و با توجه به کامل بودن خلقتش، این مخلوق همیشه کامل بوده، و با توجه به اینکه تغییر و تحول در این مخلوق به معنای تغییر و تحول در فعل و اراده و علم خداوند می باشد، این مخلوق همیشه ثابت بوده. به همین ترتیب تکثر هم زیبندۀ این مخلوق، که حاصل فعل واحد خداوند است نمی باشد، پس واحد است.:Sham:

نقل قول:
پیشنهاد من این است که به جای کامل کلمه تکمیل به کار ببریم


متوجه منظورتان از تکمیل نمی شوم. مخلوق خداوند از وقتی بوده کامل بوده، و تا وقتی هست هم کامل خواهد بود. با توجه به ازلی - ابدی بودن خالق، این مخلوق هم ازلی - ابدی است. «دو کاملِ مختلف» متصور نیست، پس کامل بودن این مخلوق همیشه به یک شکل بوده، در نتیجه باید واحد و ورای تغییر و تحول باشد (تغییر و تحول در این مخلوق به معنای تغییر و تحول در فعل خداوند بوده، منافات اساسی با توحید دارد).

همانطور که اشاره کردم کامل، واحد، و ازلی - ابدی بودن مخلوق خداوند (آن مخلوقی که مستقیماً توسط آن ذات اقدس آفریده می شود) با استناد به توحید به اثبات می رسد.

پر واضح است که بیگ بنگ پست تر و حقیر تر از آن است که مستقیماً به ذات خداوند متصل باشد.

با تشکر فراوان
یا حق

عرض سلام و ادب

عرض درود و سپاس دوباره به دوستان و تشکر از دوست عزيز ناديده جناب بينام که به قول نازنين دوست متحير:


متحیر;101687 نوشت:
دوست عزیز بسیار متشکرم که عرایض حقیر را فراموش نکردید و یادآور شدید اگر عرایض اینجانب مقبول بود که کنکاش نداشتیم بنده ابراز داشتم که جایگاه خدا آنگونه است که احتیاج به پنهان کاری ندارد و آنچه آفریده به تمامی آفریده و محتاج راه های پنهان نیست

البته دوست عزيز جناب بينام عرايض بنده در پستهاي سال گذشته که مربوط به تاپيک هاي ديگري هم بوده را به خاطر دارند! و البته جاي تشکر دارد.

بینام;101677 نوشت:
و البته حقیر تا به حال بارها اعلام کرده ام که فرض بر این بوده که مخاطبین به توحید و خدای کامل معتقد هستند... پس فرض بر این است که شما هم چنین اعتقادی داشته باشید. و اگر این اعتقاد را نداشته باشید، آنگاه تنها تأثیر عرایض بنده همان شکسته شدن کشتی خِرد خواهد بود و بس. چرا که همانطور که بارها اشاره کردم، بحث ادراک اصیل به رابطه بین خالق (خالقی واحد و کامل) و مخلوق ارتباط دارد. طبیعتاً اگر مخاطب به چنین خالقی معتقد نباشد، بحث در آن باب از اساس عبث خواهد بود.


بینام;101677 نوشت:
مگر نفرمودید: به نظر می رسد از جمیع وجوه عقلی النهایه وجود آفریدگار یا خالق (creator) قابل اثبات است ولی فقط و فقط براهین عقلی ، وجود یک خالق(عام) را می تواند اثبات کند لکن... پس خالق را اثبات شده می دانید. خالقی که به قول شما عام است و صفاتش بر ما پوشیده می باشد. همانطور که خالقی که نمی دانید چیست منطقاً پذیرفتنی است، a هم پذیرفتنی است.


دوست عزيزم جناب بينام فرمودند تکليف من با خداي کامل چيست . ولي خوشبختانه خودشان عقيده حقير در اين مورد را هم نقل فرمودند . و حتي توضيح داده اند که خالقي که عام است و صفاتش بر ما پوشيده ميباشد.
بنابراين سوالي که از حقير پرسيده ايد که تکليف من با خالق واحد کامل چيست ، جوابش همان عرايض است. و لذا دغدغه حقير اين است که (کامل و واحد) آيا ميتواند اصفاتي براي خالق مورد پذيرش باشد؟
با توجه پستهاي اخير جناب متحير و بينام عزيز روشن است که بحث مفصلي لازم است که مفهوم خالق کامل تبيين شود . و به نظر ميرسد فعلا اگر تحرير محل نزاع شود ، گزاره مورد بحث همان مفهوم کامل است.
لذا جناب بينام که فرمودند اعتقاد طرفين به خداي کامل و واحد جز مفروضات بحث است ، اندکي بازنگري لازم دارد.
به نظرم طرفين در اعتقاد به خالق اتفاق دارند ولي خالق کامل جاي بحث دارد و قدم اول اين است که بدانيم کامل يعني چه.

فعلا که نميدانم چه عرض کنم و به قول نازنين دوست متحير بماند تا وقتي که توان به بندکشيدن کلمات برايم فراهم شود

نقل قول:
مگر آنکه مخلوقات را زیرمجموعه های وجودِ خداوند بدانید که در آن صورت این عینِ وحدت وجود خواهد بود.

نقل قول:
تکليف من با خداي کامل چيست

سوال منم همینه، مگه خدا کامل نیست؟
چرا احکامش صد درصد و تو همه شرایط درست نیست؟
میدونم بعضیاش بهترین راه حله اما کامل نیست، یعنی ایراد از خود نظام دنیا که خدا آفریده هم هست که خیلی چیزا با هم تناسب ندارن

با سلام و عرض ادب خدمت شما سرور گرامی :Gol:

نقل قول:
البته دوست عزيز جناب بينام عرايض بنده در پستهاي سال گذشته که مربوط به تاپيک هاي ديگري هم بوده را به خاطر دارند! و البته جاي تشکر دارد.


خواهش می کنم. :hamdel:

نقل قول:
به نظرم طرفين در اعتقاد به خالق اتفاق دارند ولي خالق کامل جاي بحث دارد و قدم اول اين است که بدانيم کامل يعني چه.


خالق کامل یعنی موجودی که از مخلوقاتش برتر است، یعنی بین مخلوقاتش هیچ همتایی ندارد، و به عبارتی هیچ کدام از مخلوقات نوک سوزنی شباهتی به او ندارند و مثلاً نمی توان گفت که فلان مخلوق 10% از خالق را در خود دارد و مخلوقی دیگر 20%، که اگر اینطور باشد آنگاه مخلوقی قابل تصور خواهد بود که 100% به خالق شباهت داشته باشد.

و از مفهوم کامل بودن، واحد بودن هم استنتاج می شود چرا که چیزی که تکثر به او راه داشته باشد (چه زمانی و چه مکانی) نمی تواند کامل باشد. یعنی می توان آن را تکه تکه کرد، و مجدداً مفهوم 10% از خالق، 20% از خالق، و 100% از خالق را از آن استنتاج کرد، حال آنکه خالق باید برتر از مخلوقات، و در نتیجه برتر از تکثر و محدودیتها باشد.

و البته خالق باید از رابطۀ علت و معلولی هم خارج باشد، چرا که محدودیت خالق به چنین رابطه ای ملزم به پذیرش تکثر در او خواهد بود.

اینها همگی از توحید استنتاج می شوند. یعنی یگانگی خداوند هم از ملزومات موارد فوق است؛ چرا که دو تا کامل غیر قابل تصور است. پس اگر ما دو خالق داشته باشیم، هیچکدام نمی توانند کامل باشند، چرا که این خالق بدون آن خالق کمتر از مجموع دو خالق خواهد بود.

پذیرش چنین صفاتی برای خالق طبیعی است، چرا که اگر خالق را متکثر، محدود به علت و معلول و غیره بدانیم، اینها شباهت بین خالق و مخلوق خواهد بود. و وقتی که خالق هم مانند مخلوق باشد، آنگاه هیچ مرزی بین خالق و مخلوق نمی توان کشید. اگر خالق و خلق کردنش مانند عوامل و رویدادهای مخلوقات باشد، آنگاه چه دلیلی دارد که او را خالق بدانیم؟ حال آنکه در چنین شرایطی (به عنوان مثال) خالق مثل یک عامل معمولی خواهد بود که موجبات رویدادی به نام خلقت را پدید آورده است.

و اگر خالق را متکثر هم بدانیم، آنگاه این به معنای وابستگی خالق به اجزایش، و البته به معنای امکان بررسی اجزای خالق، و پی بردن به چگونگی سیستم او خواهد بود. چنین موجودی چه تفاوتی با مخلوقات دارد؟

پس اگر منظور از خالق عام، عاملی باشد که بیگ بنگ را ایجاد کرده است (با این فرض غلط که بیگ بنگ آغاز خلقت بوده باشد)، باید گفت چنین عاملی خودش هم از جنس مخلوقات است چرا که محدود به رابطۀ علت و معلولی است. و طبیعی است که پس از پذیرش چنین به اصطلاح خالقی این سؤال پیش می آید که خود این خالق را چه عاملی ایجاد کرده است.

و مجموعۀ عظیم دیگری از سؤالات غلط که بر پایۀ فرضهای غلط استوارند.

حال آنکه چنین به اصطلاح خالقی به هیچ عنوان الله نیست، چرا که: لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ

خالق باید برتر از مخلوقات باشد، و با پذیرش این برتری، خود به خود باید بی همتایی او، کامل بودن او و واحد بودن او را پذیرفت. طبیعی است که عالِم بودن او و درنتیجه حکیم بودن او و غیره هم از توحید استتنتاج شوند. خالق باید عالِم باشد، وگرنه نمی توانست خالق باشد (علم خداوند نسبت به خلقتش). پر واضح است که حکمت هم از زیرشاخه های چنین علمی باشد. هرچند که با واحد دانستن خالق، لازم است که تمامی صفات او را عینِ یکدیگر دانست.

خدمت دوست تازه واردمان جناب منتقد:

ورودتان به سایت را خوش آمد می گویم. :hamdel:

نقل قول:
سوال منم همینه، مگه خدا کامل نیست؟
چرا احکامش صد درصد و تو همه شرایط درست نیست؟


درست نبودن احکام خداوند نظریه ای است که شما مطرح فرموده اید. با توجه به بی ارتباطی این موضوع با این تاپیک حقیر از پاسخ دادن به آن معذورم.

نقل قول:
میدونم بعضیاش بهترین راه حله اما کامل نیست، یعنی ایراد از خود نظام دنیا که خدا آفریده هم هست که خیلی چیزا با هم تناسب ندارن


این هم نظریه ای دیگر است... البته تا آنجاییکه به رفقای جناب manmehdiam، یعنی نیوتون و غیره مربوط می شود نظام دنیا خیلی هم متناسب است و همه چیز با نظمی خلل ناپذیر در حال پیش رفتن است.

با تشکر فراوان
یا حق

نقل قول:
درست نبودن احکام خداوند نظریه ای است که شما مطرح فرموده اید. با توجه به بی ارتباطی این موضوع با این تاپیک حقیر از پاسخ دادن به آن معذورم.
پس تو رو خدا یه تاپیک دیگه بزنید و این بحث رو اونجا منتقل کنین
نقل قول:
این هم نظریه ای دیگر است... البته تا آنجاییکه به رفقای جناب manmehdiam، یعنی نیوتون و غیره مربوط می شود نظام دنیا خیلی هم متناسب است و همه چیز با نظمی خلل ناپذیر در حال پیش رفتن است.
قوانین نیوتن؟
چه ربطی داره؟ویژگی های انسان و احکام که تو همه شرایط بی نقص نیست، برای اینکه منظورم رو متوجه بشین یه سری به تاپیک زیر بزنین:

http://www.askdin.com/showthread.php?t=91&page=3

مگه اینا از خدا که بی نقصه نشئت نمیگیره؟

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی

دوست عزیز قرارداد کردیم بواسطه عضو ادراکی ما مثلا مغز به درک محیط نائل میشویم
پس محیطی فراتر از ذهنیاتمان وجود دارد

و ممکن است در این محیط پدیده هایی باشد که از تیررس درک مغز همواره پنهان باشد

اختصارا از این محیط به عنوان A یاد میکنیم

سپس یاد آور میشوید که خداوند همه چیزش عین هم است پس فعل او مانند خودش است
این یعنی فعل مثل فاعل
حال اگر فعل مثل فاعل باشد آیا مفعولی هست؟

شما از این مفعول به عنوان مخلوق کامل یاد میکنید

  1. از کجا معلوم؛ این مفعول، همان A است؟
  2. در معادله ما a ادراک ما از A وجود دارد و عامل متغیر هم به نام مغز وجود دارد A=a*brain
اگر خدا را عادل فرض کنیم او در طراحی جهان عادله را رعایت میکند معادله جهان را نامعادله تعریف نمی کند و اگر خدا را جبار فرض کنیم او به مقابله کمبودهای ما در جبر زندگی مقادیر X را به ما می افزاید نه اینکه برای اینکه برتری خود را حفظ کند در X مخفی شود
در معادلات ریاضی اگر تابعی را تعریف کنیم که گنگ نباشد یعنی نامعادله نباشد با دانستن یک طرف معادله میتوانیم طرف دیگر آن را استنباط کنیم
حال یک سوال چطور ما به A دست پیدا نکنیم
ممکن است شما قدری این معادله را پیچیده کنید
مثلا A=a*brain+X
البته در قرارداد اولیه بین ما X=A-a هست ولی آیا اشکال بزرگی بوجود می آید؟

فکر میکنم با سوابق بحث جناب manmehdiam بهتر بتوانند نظر دهند سالیان بسیار زیادی است که از ریاضی فاصله گرفتم

پس تا اینجا دو اشکال یکی آن مخلوق کامل همان A است؟
شاید بی شمار واسطه بین این مخلوق تا A باشد!
یکی عمل مغز علاوه بر تغییر پدیده ها خود مغز هم متغیر غیر قابل پیش بینی است یعنی هر دم بواسطه اینکه ما از سِرِّ خلقت خدا سر درنیاریم خداوند هر آن مغز را میپیچاند یا اینکه ساختار مغز به گونه ای است که متغیری نه حسابی و نه هندسی بلکه تصادفی random است؟
چرا؟ برای اینکه بتوانیم A را همواره فَرّارتر از آنچه شایسته است نشان دهیم.

و اما در معنی کامل در ساحت آفریدگار
کامل چیست؟ بله جناب manmehdiam سوال اساسی را عنوان می کند کامل چیست؟

واجب الوجود کامل است واجب الوجود یکتاست
آیا واجب الوجود میتواند خالق واجب الوجود باشد
مخلوق کامل میتواند امکان داشته باشد
مخلوق کامل در چه چیز نقص دارد که خالق نباشد
آیا میتوان خالقی را فرض کرد که مخلوق کامل نداشته باشد
آیا خالقی که باید مخلوق کامل داشته باشد هنوز خالق است یا که مخلوق ماست
آیا باید آفریدگار همه صفاتی را که ما در ذهن به نظرمان از آن بالاتر نباشد باید داشته باشد

بینام;101951 نوشت:
خالقی که مدتی مخلوق نداشته باشد، و بعد از مدتی مخلوق دار شود محدود به زمان است. پس خداوند همیشه صاحب مخلوق است، و با توجه به کامل بودن خلقتش، این مخلوق همیشه کامل بوده،

این خالق وابسته به مخلوق است یا مخلوق وابسته به خالق
تعریف بی نیازی چیست؟

اگر مخلوق کامل را محال بدانیم از این کابوس رها میشویم؟ چه بدست می آوریم ؟ چه چیزی را از دست میدهیم؟

یک پیشنهاد برای این مخلوق اصطلاح قدیم ابداع شده و ما را از مخلوق کامل رها می کند نظرتان چیست؟

متشکرم

با سلام و عرض ادب خدمت شما سروران گرامی :Gol:

خدمت دوست عزیزم، جناب منتقد:

نقل قول:
پس تو رو خدا یه تاپیک دیگه بزنید و این بحث رو اونجا منتقل کنین


با عرض پوزش، سایت پر است از این قبیل بحثها؛ اگر حقیر علاقه ای به شرکت در آنها داشتم، حتماً در تاپیکهای دیگر شرکت می کردم.

این چراها در رابطه با احکام دین هیچگاه تمام نمی شوند. کلید حل مشکل در این است که افراد از نظر روحی به چنان سطحی برسند که گناه بودن یک عمل را در وجودِ خودشان حس کنند.

فرد باید به چنان سطحی برسد که تأثیر نماز را به عینه حس کند؛ باید به چنان سطحی برسد که تأثیر روزه را حس کند؛ نه اینکه روزه را هم به خاطر دین بگیرد هم به خاطر لاغری... نه اینکه برای اجرای دین هزاران فلسفه عجیب و غریب داشته باشد. نه اینکه حجاب را به خاطر امنیت خودش، و یا جایگاه اجتماعی خودش حفظ کند.

بلکه باید از نظر روحی چنان شود که وقتی نماز نمی خواند، خودش بفهمد که بر آینۀ نفسش غبار می نشیند. وقتی نماز می خواند، خودش بفهمد که غبارهای دلش دارند پاک می شوند.

طبیعی است که اگر بر آینه ای یک وجب خاک نشسته باشد، پاک کردن یک سانتیمتر از آن، یا اضافه کردن یک سانتیمتر به آن را نشود به این راحتی تشخیص داد... :Sham:

نقل قول:
قوانین نیوتن؟
چه ربطی داره؟ویژگی های انسان و احکام که تو همه شرایط بی نقص نیست، برای اینکه منظورم رو متوجه بشین یه سری به تاپیک زیر بزنین:


در پست اول تاپیک عرض کردم:

«همانطور که احتمالاً واقف هستید، در تاپیک چرا خدا دیگر هیچ واکنشی نشان نمی دهد:

http://www.askdin.com/showthread.php?t=9277

بحثی در رابطه با اصالت ادراکات مغزی بشر شکل گرفت، که با موضوع اصلی تاپیک سازگاری ندارد. به همین دلیل بنا به درخواست مسئولین محترم سایت، تاپیکی جدید ایجاد می کنم تا ادامه بحث در اینجا صورت پذیرد. قابل توجه دوستانی که در جریان بحث قرار ندارند، از پست 76 به بعد بحث مربوطه کم کم شکل می گیرد:

http://www.askdin.com/showpost.php?p=68216&postcount=76

در صورتی که مایل به شرکت در بحث هستید، مطالعه دقیق مطالب ارائه شده در آن تاپیک ضروری خواهد بود.
......
باز هم تأکید می کنم، این فقط خلاصه ای است از آنچه در تاپیک مربوطه بیان شده است. دوستانی که قصد مشارکت دارند، لطفاً ابتدا مطالب آن تاپیک را (از پست 76 به بعد) با دقت و کامل مطالعه بفرمایید تا از تکرار مباحث مطرح شده جلوگیری شود.»

طبیعی است که اگر در چهارچوب این تاپیک پاسخ دهم، مادامی که از مباحث بحث کنونی این تاپیک بی اطلاع باشید متوجه عرایض بنده نخواهید شد. فقط به صورت خلاصه عرض می کنم:

نقل قول:
مگه اینا از خدا که بی نقصه نشئت نمیگیره؟


ارزشگذاری های ما برای مسائل و اتفاقات و اشیاء، ساخته های ذهنی ماست که وابسته به چگونگی ادراک عالَم توسط ما می باشد. پیشتر با دوست عزیزمان جناب متحیر گفتگویی در رابطه با برابری انسانها و برتری برخی نسبت به برخی دیگر داشتم:

جناب متحیر:
«1-اینکه میفرماید و علم الآدم اسماء کلها که اصلا دینداران آن را جدی نمیگیرند (اینجانب دوست داشتم که همه به این معترف باشند که این برای همه ممکن است نه اینکه با شرط و شروط مثل انسان کامل بپذیرند)»
http://www.askdin.com/showpost.php?p=77645&postcount=166

اینجانب:
«کی گفته که رسیدن به کمال برای همه ممکن نیست؟ اصلاً هدف هر موجودی رسیدن به کمال خودش است. روایات متعددی موجود است که به همراهی فلان دسته از افراد با حضرت رسول الله (ص) در روز قیامت اشاره می کند. مگر می شود کسی در بهشت در یک وجبی شخص رسول الله (ص) باشد و از معارف او بی بهره بماند؟ حال آنکه ما معتقدیم رشد روحی مؤمن بعد از مرگ هم ادامه خواهد داشت.

خودتان می گویید برای همه ممکن است. طبیعی است که این امکان برای برخی محقق نشود.

البته گاهی هم اعتراض می شود که چرا معصومین (ع) از بقیه مردم برترند. پاسخ این شبهه کاملاً واضح است: به همان علتی که یک گربه انسان نیست، هر انسانی هم امام نیست. اگر اعتراض گربه به درگاه خداوند و خواست او برای انسان شدن وارد است، پس اعتراض انسانهای غیر امام هم وارد است. اگر امام بودن یک انسان و امام نبودن بقیه را تناقض با عدالت الهی بدانیم و بر اساس این مطلب مسئله برتری امام را رد کنیم، در این صورت انسان نبودن گربه هم اثباتی است بر بی عدالتی در درگاه الهی! به نظرم موضوع کاملاً واضح و منطقی است.»
http://www.askdin.com/showpost.php?p=79694&postcount=169

جناب متحیر:
«از همین دین میترسم!
که مرا از دین رمانده
اشیاء وافراد مقدسی هستند که الگو هستند که با تو در انسان بودن شریکند ولی یکسان نیستند
به یاد قلعه حیوانات می افتم از جرج ارول انسان شریفی که هر چند ادعا داشت به خدا بی اعتقاد است ولی شرافت او را کمتر انسانی داشت
حبوانات با هم برابرند ولی بعضی برابرترند

دوست من گوهر انسانها در خلقت یکسان است
اگر قرار است مسابقه ای باشد اگر قرار است عدالت و قضاوتی باشد باید شرایط از ابتدا تا انتها یکسان باشد نه اینکه کسانی از قبل برگزیده باشند»
http://www.askdin.com/showpost.php?p=80265&postcount=175

اینجانب:
«دوست عزیز، ادعای برابری انسانها یک ادعای پوچ است که با هیچ یک از مشاهدات نمی خواند. کدام دو انسانی برابرند؟ برخی قدکوتاهند، برخی قدبلند. برخی عاقل ترند، برخی اینطور نیستند. برخی در خانواده ثروتمند به دنیا می آیند، برخی در خانواده فقیر. برخی در همان بدو تولد از دنیا می روند، برخی 120 سال عمر می کنند، و غیره...

برابری انسانها فقط و فقط به این صورت معنا می یابد که قانون و جامعه با انسانها به صورت برابر برخورد کند.»
http://www.askdin.com/showpost.php?p=80658&postcount=180


طبیعی است که این نقل قولها روح حاکم بر بحث را نرسانند. ولی به هر حال این ادعا که نابرابری در خلقت دلیلی بر نقص در خلقت است ادعای بی اساسی است که خلاصه به موضوع ارث زن و مرد نمی شود. بلکه اگر این نابرابری دلیلی بر نقص باشد، انسان نبودن گربه هم نقص خواهد بود. :Sham:

پس در پاسخ به سؤال شما به صورت خلاصه عرض می کنم: بله اینها از خدای بی نقص نشأت می گیرد، و اگر در عالَم ذهنی شما چیزی نقص محسوب شود، این دلیل نمی شود که آن چیز در حقیقتِ ورای مغز شما هم نقص محسوب شود.

خدمت دوست عزیزم، جناب متحیر:

برای ارائه پاسخ در رابطه با فرمایشات شما به تفکر بیشتری نیاز دارم. به همین دلیل از ارسال پاسخ در این پست خودداری می کنم.

به خاطر تأخیر در پاسخگویی پوزش می طلبم. :hamdel:

با تشکر فراوان
یا حق

نقل قول:
با عرض پوزش، سایت پر است از این قبیل بحثها؛ اگر حقیر علاقه ای به شرکت در آنها داشتم، حتماً در تاپیکهای دیگر شرکت می کردم.
من متوجه نبودم که شما پاسخگو نیستید

نقل قول:
این چراها در رابطه با احکام دین هیچگاه تمام نمی شوند. کلید حل مشکل در این است که افراد از نظر روحی به چنان سطحی برسند که گناه بودن یک عمل را در وجودِ خودشان حس کنند.
من حاضرم در اتش جهنم بسوزم ولی در دنیا به یقین برسم
برای همین سوال میپرسم، مگر صحیحش این نیست که ابتدا با عقلمان ایمان بیاوریم بعد به دستورات خدا عمل کنیم؟
اینان که اینجا میایند به خاطر عطش نیاز به ایمان و یقین میایند

اما این قطعه حرف شما یکی دیگر از مشکلات فکری منه، کسی که مسیحیه هم ممکنه به خاطر تلقین و دعا و حضور قلب همیشگی که باعث شده ارامش پیدا کنه، اعمال دینی خودش رو صحیح بدونه ،چه تضمینی وجود داره که ما مثل اون اشتباه نکنیم؟
تنها راهش عقل گرایی و مقایسه و تجربه است ،پس من باید سوال بپرسم و همه نظرات رو در نظر داشته باشم تا شاید روزی یقین رو لمس کنم،خودتون گفتید:

نقل قول:
ارزشگذاری های ما برای مسائل و اتفاقات و اشیاء، ساخته های ذهنی ماست که وابسته به چگونگی ادراک عالَم توسط ما می باشد.
من جواب سوال دومم رو که شما در جوابش گزاره بالا رو پاسخ دادید،در همان تاپیکی که اینجا آدرسش را گذاشتم قبل از پاسخگویی شما گرفتم.
شاید نتونستم منظورم رو خوب بیان کنم. باعث شد خیلی ها منظورم رو متوجه نشند

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز :Gol:

نقل قول:
من متوجه نبودم که شما پاسخگو نیستید

نام کاربری کارشناسان محترم سایت با رنگهای متفاوت مشخص می شود. حقیر یک کاربر معمولی هستم، و اگر به سؤالی هم پاسخ دهم، باید این را در نظر داشته باشید که این نظر شخصی یک کاربر معمولی است، نه نظر کارشناسان محترم سایت که در این زمینه تحصیلات و تحقیقات دارند.

نقل قول:
مگر صحیحش این نیست که ابتدا با عقلمان ایمان بیاوریم بعد به دستورات خدا عمل کنیم؟

اتفاقاً کاملاً برعکس (سوره 75):

لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ﴿۱۶﴾
زبانت را بخاطر عجله براى خواندن آن [= قرآن] حركت مده (۱۶)

إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ﴿۱۷﴾
چرا كه جمع‏كردن و خواندن آن بر عهده ماست (۱۷)

فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ﴿۱۸﴾
پس هر گاه آن را خوانديم از خواندن آن پيروى كن (۱۸)

ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ ﴿۱۹﴾
سپس بيان و توضيح آن نيز بر عهده ماست (۱۹)

شرط رسیدن به معارف قرآنی، پیروی از قرآن است. و البته در کلام معصوم (ع) آمده:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ هَاشِمِ بْنِ الْبَرِيدِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ لِى عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا الزُّهْدُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ أَعْلَى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ أَدْنَى دَرَجَةِ الرِّضَا
اصول كافى ج : 3 ص : 102 رواية :10
على بن الحسين صلوات الله عليهما فرمود: زهد را ده جزء است ، بالاترين درجه زهد پست ترين درجه ورع است ، و بالاترين درجه ورع پست ترين درجه يقين است ، و بالاترين درجه يقين پست ترين درجه رضاست.

همانطور که می بینید، زهد (که چیز کمی هم نیست) پایین تر از یقین است. از شرایط اساسی زهد ترک گناه و انجام واجبات است. چطور ممکن است کسی زهد را طی نکند ولی به یقین برسد؟

نقل قول:
اما این قطعه حرف شما یکی دیگر از مشکلات فکری منه، کسی که مسیحیه هم ممکنه به خاطر تلقین و دعا و حضور قلب همیشگی که باعث شده ارامش پیدا کنه، اعمال دینی خودش رو صحیح بدونه ،چه تضمینی وجود داره که ما مثل اون اشتباه نکنیم؟

صاحب معرفت الهی و درجه یقین خوب می داند که به چه چیزی یقین دارد؛ پس کسی که حقیقتاً به درجۀ یقین رسیده باشد شبهه ای را که به آن اشاره می فرمایید در ذهن نخواهد داشت. آرامش نشانۀ کامل یقین نیست. :Sham:

نقل قول:
تنها راهش عقل گرایی و مقایسه و تجربه است ،پس من باید سوال بپرسم و همه نظرات رو در نظر داشته باشم تا شاید روزی یقین رو لمس کنم،

بله، عقل گرایی خیلی هم خوب است، ولی مشروط بر اینکه این عقل در مسیر صحیح خودش قرار بگیرد. وقتی قرآن کریم شرط رسیدن به معرفت را پیروی از خودش می داند، دیگر هیچ توجیهی برای جستجو برای راهی دیگر نیست. موضوع کاملاً روشن است: درِ معرفت قرآنی به روی کسی که از آن پیروی نکند بسته است. این چیزی است که خود قرآن می گوید. پس اگر کسی در پی رسیدن به معرفت قرآنی باشد، باید از همان مسیری که خود قرآن می گوید برود.

فرض کنیم که کسی به شما می گوید آدرس مورد نظر شما پشت فلان ساختمان است؛ ولی شما آن طرف شهر به دنبال آدرس بگردید. از شما می پرسم: آیا حق دارید به کسی که آدرس را به شما داده بود اعتراض بکنید که چرا آدرسی را که داده بود در جای دیگری نیافتید؟

به همین دلیل، حجت کسانی که از قرآن پیروی نمی کنند و با (به اصطلاح) عقل جور نیامدنِ آن را دلیلی برای پیروی نکردن از آن می دانند باطل، و غیر قابل استناد است.

در کلام معصوم (ع) آمده:

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَوْ أَنَّ الْعِبَادَ إِذَا جَهِلُوا وَقَفُوا وَ لَمْ يَجْحَدُوا لَمْ يَكْفُرُوا
اصول كافى جلد 4 صفحه :101 رواية :19
حضرت صادق عليه السلام فرمود: اگر بندگان در هنگاميكه نميدانستند توقف ميكردند و انكار نميكردند كافر نمى شدند.

که عین عقل است. کسی که به خاطر جهلش نسبت به جنبه ای از دین که حقیقتش بر او پوشیده است از دین خارج شده، آن را انکار می کند نمی تواند ادعای پیروی از عقل را داشته باشد، چرا که هیچ عقلی حکم به انکار چیزی که نمی داند را نمی دهد. :Sham:

نقل قول:
خودتون گفتید:
نقل قول:

ارزشگذاری های ما برای مسائل و اتفاقات و اشیاء، ساخته های ذهنی ماست که وابسته به چگونگی ادراک عالَم توسط ما می باشد.

بله. ولی حقیر هرگز مدعی نشدم که یک ارزشگذاری صحیح وجود ندارد.

نقل قول:
اینان که اینجا میایند به خاطر عطش نیاز به ایمان و یقین میایند

همانطور که عرض کردم راه رفع این عطش خیلی روشن و واضح در دین بیان شده است. و البته کسی که در پی رسیدن به درجات عالیه ایمان و یقین است باید غیر از واجبات، به نکات دیگری هم توجه داشته باشد. مثلاً:

امام محمد باقر علیه السلام:
اَفضَلُ العِبادَةِ عِفَّةُ البَطنِ وَ الفَرجِ؛
بالاترین عبادت، عفت شکم و شهوت است.
تحف العقول، ص 296

رسول اكرم صلى‏ الله ‏عليه ‏و ‏آله :
مَن أَعرَضَ عَن مُحَرَّمٍ أَبدَلَهُ اللّهُ بِهِ عِبادَةً تَسُرُّهُ؛
هر كس از حرام دورى كند، خداوند به جاى آن عبادتى كه او را شاد كند نصيبش مى‏گرداند.
بحارالأنوار، ج 77، ص 121، ح 20

امام حسن عسکری علیه السلام:
اِنَّ الوُصُولَ اِلی اللهِ عَزّوجلَّ سَفَرٌ لا یُدرَکُ اِلّا بِامتِطاءِ اللَّیلِ؛
وصول به خداوند عزوجل سفری است که جز با عبادت در شب حاصل نگردد.
مسند الامام العسکری، ص290

چطور کسی که شروط لازم یک کار را رعایت نمی کند انتظار دارد در آن کار توفیقی داشته باشد؟

به همین دلیل، به عنوان یک دوست خدمت شما و تمامی کسانی که چنین عطشی دارند عرض می کنم: اگر حقیقتاً به دنبال رفع این عطش هستید، از همان راهی که قرآن و معصومین (ع) دستور داده اند بروید. خیلی زودتر از آنی که فکرش را بکنید نتایجی می گیرید که در اثر آنها خیلی از شبهاتی که زمانی به نظرتان خیلی مهم بودند ارزششان را از دست می دهند و حل می شوند.

نقل قول:
من جواب سوال دومم رو که شما در جوابش گزاره بالا رو پاسخ دادید،در همان تاپیکی که اینجا آدرسش را گذاشتم قبل از پاسخگویی شما گرفتم.

نقل قول:

شاید نتونستم منظورم رو خوب بیان کنم. باعث شد خیلی ها منظورم رو متوجه نشند

موضوع این است که مسئله اختلاف ارث مرد و زن و این قبیل چیزها خیلی خیلی خیلی کم اهمیت تر از آنی هستند که کسی به خاطر آنها بخواهد درباره یک دین تصمیم بگیرد.

اصل یک دین در خداشناسی و معارف آن نهفته است. توحید را رها می کنید، به تفاوت ارث مرد و زن می پردازید؟ کدام سؤال مهم تر است؟ اینکه چرا ارث مرد از زن بیشتر است، یا چگونگی ارتباط بین خالق و مخلوق؟

سوره 57:

هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴿۳﴾
اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چيزى داناست (۳)

عطش شما برای یافتن معنای این آیه بیشتر است، یا برای یافتن علت میزان ارث؟ کدام موضوع مهم تر است؟

و البته فراموش نشود که شرط رسیدن به معنای آیات قرآن در خود قرآن آمده و پیشتر به آن اشاره شد. فرقی نمی کند شما چقدر راجع به معنای آیۀ فوق بحث کنید. تا صاحبِ قرآن نخواهد درِ معارف مربوطه به روی کسی باز نمی شود.

پس اگر واقعاً به دنبال یقین هستید، بسم الله. از همین امشب شروع کنید. این سجاده، این قرآن، این موقعیتهای متعدد برای ترک گناه، این موقعیتهای متعدد برای کار خیر و خوب بودن...

آیا واقعاً هیچ توجیهی هست فردی حقیقت جو که برای رسیدن به ایمان و یقین به هر دری می زند، این راه را آزمایش نکند؟ :Sham:

با تشکر فراوان :hamdel:
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت دوستان گرامی

خدمت بینام عزیز:

به علت اینکه از محیطهای مختلف در تاپیک شرکت میکنم قادر به اجرای توصیه شما جهت تدوین اولیه پاسخ در برنامه word و سپس ارسال آن نیستم.
پست قبلی من(پست 108) آن نبود که میخواستم از لحن آن راضی نیستم
اگر لحن مناسب یا انسجامی در تدوین نداشت به بزرگواری خود مرا ببخشید و عذر خواهی بنده را بپذیرید
گر چه فکر میکنم این لحن تازگی نداشته و شما با متانت و سعه صدر این ناملایمات را برخود هموار می کنید

خدمت منتقد گرامی :
دوست عزیز علاوه بر تایید سخن بینام بزرگوار:

بینام;102665 نوشت:
این موقعیتهای متعدد برای ترک گناه، این موقعیتهای متعدد برای کار خیر و خوب بودن...

شما از یقین چه میخواهید
اگر بدنبال یقین هستید و سپس اقدام به انسانیت
راه را اشتباه آمدید و از این برزخ خود را نجات دهید
برای انسانیت نیاز به یقین نیست
هر چند طیف گسترده ای از عقاید و کیشها در زمین گسترده است
بیش از 90 درصد مردم دنیا مردمند قابل ستایش و دوست داشتنی همه زندگی میکنند کار میکنند تلاش میکنند رنج میکشند درد دارند ناراحت میشوند شاید عصبی و افسرده بشوند ولی شاد هستند و زندگی میکنند اگر غیر از این بود مطمئن باشید که نبودیم و نبودند
این سایت یا سایتهای مشابه فرصت بیشتری است برای یادگیریِ احترام، درک یکدیگر، بیشتر شدن آگاهی و انسان بهتری شدن.
یافتن انگیزه برای مطالعه
همینطور که جناب بینام میفرمایند یقین قلب است و دل؛ که با چند نقل تایید یا تقبیح نمیشود.

بگذریم باز جناب بینام عزیز:

فرمودید:

بینام;101951 نوشت:
متوجه منظورتان از تکمیل نمی شوم.

همانطور که خدمت شما گفتم کافی بودن خصایص مخلوق در حد امکان؛ کم نیاوردن مخلوق برای مقامی که آفریده شده

بینام;101951 نوشت:
منظورتان از کلِ مخلوقات دیگر که می توانند باشند یا نباشند چیست؟
  1. شما در عقاید خود معتقد به مخلوقاتی هستید که بنده فعلا با آنها بیگانه ام بالفرض ملائک یا اجنه این مخلوقات که بی تاثیرند و حتی معتقدین به وجود ایشان هم جز نام و احساس اثری واقعی از حضور آنان به سند ندارند و رویداد یا پدیده ای که منتسب به آنان باشد را نمیتوانند آدرس دهند.
  2. اشاره به بی نیازی خداوند از خلقت داشتم که اگر این کائنات هم نبود یا چند برابر این کائنات به صور مختلف زائد بر این جهان می بود. باز هم خدا؛ خدا بود
بینام;101951 نوشت:
لطفاً دست از وارد کردن بیگ بنگ و نیوتون به حیطۀ A بردارید...
چه کنم همین کهنه قبا پوشش ماست از هر سو که تن میکنم عریانی ما را نشان میدهد
رستم هست و همین یک دست اسلحه

و بازهم خدمت جناب منتقد گرامی:

بینام;102387 نوشت:
خدمت دوست تازه واردمان جناب منتقد: ورودتان به سایت را خوش آمد می گویم.

بینام;102518 نوشت:
با عرض پوزش، سایت پر است از این قبیل بحثها؛ اگر حقیر علاقه ای به شرکت در آنها داشتم، حتماً در تاپیکهای دیگر شرکت می کردم

بینام;102387 نوشت:
درست نبودن احکام خداوند نظریه ای است که شما مطرح فرموده اید. با توجه به بی ارتباطی این موضوع با این تاپیک حقیر از پاسخ دادن به آن معذورم.

علی رغم تمام رویارویی ها من با جناب بینام با ایشان موافقم و تمنای ایشان را تکرار میکنم
و چنانچه در مورد تاپیک نظری داشتید از مشارکت شما در ادامه بحث بالشخصه بسیار خوشحال میشوم
(و یک شیطنت در لابلای ادامه بحث مطالب خود را بگویید گاها جناب بینام یا manmehdiam نظرات خوبی ابراز میکنند که تابحال برای من بسیارموثر بوده ولی صبور باشید)

متشکرم

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز :Gol:

مجدداً به خاطر تأخیر در پاسخگویی پوزش می طلبم. این بخش از فرمایشات شما:

«سپس یاد آور میشوید که خداوند همه چیزش عین هم است پس فعل او مانند خودش است
این یعنی فعل مثل فاعل
حال اگر فعل مثل فاعل باشد آیا مفعولی هست؟»

موجب شد شعله ای که مدتی زیر روزمرگی و غفلت مدفون شده بود مجدداً سربرآورده و حقیر را بسوزاند. از شما کمال سپاس را دارم. :hamdel:

به بخش مزبور در انتهای پست خواهم پرداخت. ان شاء الله.

لطفاً همه قسمتهای پست را با هم در نظر بگیرید. قسمت آخر عرایضم وابستگی کامل به قسمتهای دیگر دارد. هرچند که به نظرم لازم است قسمتهای دیگر را اول عرض کنم. این هم برای خودش پارادوکسی است...

نقل قول:
اگر لحن مناسب یا انسجامی در تدوین نداشت به بزرگواری خود مرا ببخشید و عذر خواهی بنده را بپذیرید
گر چه فکر میکنم این لحن تازگی نداشته و شما با متانت و سعه صدر این ناملایمات را برخود هموار می کنید

خواهش می کنم. این چه صحبتی است.

نقل قول:
از کجا معلوم؛ این مفعول، همان A است؟

نقل قول:

............
پس تا اینجا دو اشکال یکی آن مخلوق کامل همان A است؟
شاید بی شمار واسطه بین این مخلوق تا A باشد!

به نظر می رسد شما A را مخلوق خداوند نمی دانید... :Gig: یکسان بودن این مفعول و A روشن و واضح است. در قضیۀ X، ما A را عین واقعیت دانستیم. یعنی A دقیقاً همان چیزی است که هست. از طرفی A را تمامی آن چیزی دانستیم که خداوند آفریده. با این فرض، پس A فقط و فقط می تواند همین مفعول باشد.

همچنین در بحث توحید و مخلوق کامل، این مفعول را کمال خلقت دانستیم. این مفعول مخلوقی است که بی واسطه توسط خداوند خلق شده... چطور این امکان وجود دارد که بین این مخلوق و A بی شمار واسطه وجود داشته باشد؟ دو فرض مطرح است:

1 - A را برتر از این مخلوق بدانیم.
2 - این مخلوق را برتر از A بدانیم.

در حالت اول سؤالی که پیش می آید این است که چطور ممکن است A برتر از مخلوقی باشد حاصل فعل خالق کامل می باشد، و در عین حال A مخلوق بماند.

در حالت دوم سؤالی که پیش می آید این است که فراتر از عین واقعیت، چه چیز دیگری متصور است که ما این مفعول را از آن جنس بدانیم؟

نقل قول:
دوست عزیز قرارداد کردیم بواسطه عضو ادراکی ما مثلا مغز به درک محیط نائل میشویم
پس محیطی فراتر از ذهنیاتمان وجود دارد

بله.

نقل قول:
و ممکن است در این محیط پدیده هایی باشد که از تیررس درک مغز همواره پنهان باشد

همین طور است. ولی لطفاً فراموش نفرمایید که آن بخشهایی هم که در تیررس درک مغز قرار دارند از فیلتر مغز در امان نیستند. شما هرگز با مغز خودتان هیچ بخشی از A را آنگونه که هست درک نمی کنید. حتی اگر ساختار مغز ثابت باشد:

نقل قول:
یکی عمل مغز علاوه بر تغییر پدیده ها خود مغز هم متغیر غیر قابل پیش بینی است یعنی هر دم بواسطه اینکه ما از سِرِّ خلقت خدا سر درنیاریم خداوند هر آن مغز را میپیچاند یا اینکه ساختار مغز به گونه ای است که متغیری نه حسابی و نه هندسی بلکه تصادفی random است؟
چرا؟ برای اینکه بتوانیم A را همواره فَرّارتر از آنچه شایسته است نشان دهیم.

دلیلی ندارد که مغز دچار تغییر و تحول مداوم باشد تا دست ما از A کوتاه شود. بلکه حتی اگر ساختار مغز کاملاً ثابت بماند، باز هم خروجی آن وابسته به همین ساختار واحد خواهد بود. ساختار واحدی که حقیقتش ریشه در خودِ A دارد. به عبارتی با توجه به اینکه دست (مغزِ) ما از حقیقتِ ساختار مغزِ خودمان کوتاه است، ما هرگز نمی توانیم چگونگی فیلتر کنندگی مغز را دریابیم تا بر اساس آن خروجی مغز خودمان را اصلاح کنیم.

پس هیچ نیازی نیست خداوند مغز را مرتباً بپیچاند، بلکه حتی مغزی ثابت هم قادر به درک عینِ واقعیت نیست؛ هرچند که کلِ عینِ واقعیت را هم به آن بخورانیم (هیچ بخشی از A پنهان نماند).

نقل قول:
در معادله ما a ادراک ما از A وجود دارد و عامل متغیر هم به نام مغز وجود دارد A=a*brain
اگر خدا را عادل فرض کنیم او در طراحی جهان عادله را رعایت میکند معادله جهان را نامعادله تعریف نمی کند

چرا عدل خداوند باید بر اساس معادلات ریاضی ساختۀ ذهن انسان پیش برود؟ چه چیزی باعث می شود نامعادله، غیر عادلانه محسوب شود؟ بگذریم:

نقل قول:
و اگر خدا را جبار فرض کنیم او به مقابله کمبودهای ما در جبر زندگی مقادیر X را به ما می افزاید نه اینکه برای اینکه برتری خود را حفظ کند در X مخفی شود

ظاهراً فراموش فرموده اید که X هم جنبه ای از A است، و A مخلوق آفریدگار. شما حتی اگر عینِ واقعیت را آنگونه که هست هم بدانید این به معنای احاطۀ به خداوند نیست. نه دلیلی دارد و نه خداوند شایستۀ آن است که در X مخفی شود.

به هر حال همانطور که پیشتر اشاره کردم، متوجه نقش X نمی شوم. تا آنجاییکه به a مربوط می شود، X هم جنبه ای از A است. یعنی ما چگونگی و میزان X را هم نمی توانیم بفهمیم، چرا که A را نمی شناسیم.

و مجدداً تأکید می کنم، حتی اگر تمامی A را به مغز بخورانیم، باز هم خروجی آن مثل ورودی اش نخواهد شد، چرا که مغز این «تمامی A» را که به آن خورانده ایم بر اساس سختارِ خودش (خود مغز) تحلیل می کند، و در نتیجه باز هم خروجی اش وابسته به همین ساختار خواهد بود.

تغییر مقدار X وابستگی کامل به چگونگی ساختار مغز و دخالتهای آن دارد، نه صرفاً مقدار ورودی آن. :Sham:

نقل قول:
در معادلات ریاضی اگر تابعی را تعریف کنیم که گنگ نباشد یعنی نامعادله نباشد با دانستن یک طرف معادله میتوانیم طرف دیگر آن را استنباط کنیم
حال یک سوال چطور ما به A دست پیدا نکنیم
ممکن است شما قدری این معادله را پیچیده کنید
مثلا A=a*brain+X
البته در قرارداد اولیه بین ما X=A-a هست ولی آیا اشکال بزرگی بوجود می آید؟

اجازه دهید اجزای این معادله را مورد کنکاش قرار دهیم:

A=a*brain+X

A چیست: عینِ واقعیت. آنچه سعی داریم مقدارش را بفهمیم.
a چیست: ادراک ما از واقعیت. از دسترس ما خارج نیست. فرض می کنیم بشر به تمامی آن را شناخته باشد.
brain چیست: بخشی از a.
X چیست: A-a. فراموش نفرمایید که A را نمی دانیم، پس X را هم نمی توانیم بدانیم.
علامتهای * - + دقیقاً چه کاری می کنند: نمی دانیم... چرا که:

این علامتها بین اجزای معادله رابطه برقرار می کنند، و روابطی که بین این اجزا وجود دارد وابسته به ساختار مغز است، و از آنجا که آنچه ما به عنوان ساختار مغز می شناسیم خودش بازتابی است از A و از جنس a، ما هرگز نمی توانیم بر اساس آن دربارۀ A قضاوت کنیم.

کسی که نداند * - + چه می کنند، چطور می تواند از آنها استفاده کند؟

نقل قول:
واجب الوجود کامل است واجب الوجود یکتاست
آیا واجب الوجود میتواند خالق واجب الوجود باشد

به نظرم این سؤال منطقی نیست، چرا که واژۀ واجب الوجود به موجودی اشاره می کند که بی نیاز از خالق موجود باشد.

نقل قول:
مخلوق کامل میتواند امکان داشته باشد

دلایل استنتاج شده از توحید در پستهای قبلی موجود است.

نقل قول:
مخلوق کامل در چه چیز نقص دارد که خالق نباشد

به این سؤال در ادامه خواهیم پرداخت. ان شاء الله.

نقل قول:
آیا میتوان خالقی را فرض کرد که مخلوق کامل نداشته باشد

ظاهراً بله. مشروط بر اینکه آن خالق، کامل نباشد.

نقل قول:
آیا خالقی که باید مخلوق کامل داشته باشد هنوز خالق است یا که مخلوق ماست

این «باید» از توافقات ما دربارۀ خالق استنتاج می شود. کسی نمی تواند این باید را نقص خالق بداند. این سؤال شما درست مثل این است:

خالق کاملی که دچار تغییر و تحول نمی شود، همیشه کامل است. آیا کامل بودن همیشگی این خالق نقص اوست؟ ظاهراً این خالق نمی تواند ناقص باشد.

هر (به ظاهر) نتوانستنی نقص نیست. از واژۀ خالق این استنتاج می شود که خلق کند. وقتی کامل، واحد و ثابت بودن را به این خالق اضافه کنیم فقط دو حالت باقی می ماند:

1- یا این خالق مخلوق دارد.
2- یا ندارد.

اگر حالت دوم محقق شود، این خالق، خالقی خواهد بود که به هر دلیلی خلق نمی کند. به عبارتی خالق بودن او صفتی است که متجلی نمی شود. تا آنجاییکه به ما مربوط می شود، پر واضح است که خالق ما خالقی از نوع اول باشد. چرا که اگر بنا بود خلق نکند، ما هم نبودیم.

حالا که بناست خلق کند، پس در حد امکان خودش خلق می کند. او را کامل دانستیم، پس خلقتش هم باید کامل باشد. نه تنها این باید نقص نیست، بلکه عینِ کمال است. در واقع زیر سؤال بردن این باید وارد کردن نقص به آفریدگار است. لطفاً دقت بفرمایید. :Sham:

نقل قول:
آیا باید آفریدگار همه صفاتی را که ما در ذهن به نظرمان از آن بالاتر نباشد باید داشته باشد

این یک بحث دیگر است. منظورتان این است که شما در خالق بودن، کامل بودن و واحد بودن آفریدگار شک دارید؟

اگر صفات مربوطه پذیرفته شوند، ناچاراً باید مخلوق کامل را هم پذیرفت.

نقل قول:
این خالق وابسته به مخلوق است یا مخلوق وابسته به خالق

دوست عزیز. اینکه خالق کامل واحد وقتی خلق کند، کامل خلق کند، نقص و نیازمندی خالق به خلق کردن نیست. لطفاً دقت فرمایید. :Sham:

نقل قول:
تعریف بی نیازی چیست؟

بی نیازی یعنی اینکه موجودی به هیچ چیزی نیاز نداشته باشد. خالق بودنِ خداوند چیزی است که از ذاتش بر می آید. این یک نیاز نیست.

اگر هماهنگیِ به ظاهر اجباریِ خالق بودنِ خداوند با کامل بودن و واحد بودنش نقص محسوب شود، در این صورت خود بودنِ او هم نقص خواهد بود. چرا که خالق بودن، کامل بودن، واحد بودن و غیره صفاتی هستند که به یک ذات واحد اشاره می کنند.

وقتی توحید پذیرفته شود، یعنی خداوند ذاتی واحد است و صفاتش عین همند. وقتی صفات عین هم باشند هماهنگیِ به ظاهر اجباریِ مربوطه حاصل می شود. این نقص نیست. این اساس توحید است. :Sham:

نقل قول:
اگر مخلوق کامل را محال بدانیم از این کابوس رها میشویم؟ چه بدست می آوریم ؟ چه چیزی را از دست میدهیم؟

دلبخواهی نیست. وقتی از توحید چیزی استنتاج شود، یعنی آن چیز بخشی از توحید است.

نقل قول:
یک پیشنهاد برای این مخلوق اصطلاح قدیم ابداع شده و ما را از مخلوق کامل رها می کند نظرتان چیست؟

حقیر از اصطلاحات فلسفی اطلاع چندانی ندارم... به هر حال اینجانب در حال اثبات وجودِ مخلوقی کامل و واحد هستم. چه ما اصطلاح قدیم را به کار ببریم، چه نبریم، در کامل بودنِ این مخلوق (آنچه ظاهراً پذیرشش برای شما دشوار است) تغییری ایجاد نمی کند.

به نظرم در چهارچوبهای از پیش تعریف شدۀ علوم دیگری مثل فلسفه پیش نرویم بهتر باشد.

نقل قول:
شما در عقاید خود معتقد به مخلوقاتی هستید که بنده فعلا با آنها بیگانه ام بالفرض ملائک یا اجنه این مخلوقات که بی تاثیرند و حتی معتقدین به وجود ایشان هم جز نام و احساس اثری واقعی از حضور آنان به سند ندارند و رویداد یا پدیده ای که منتسب به آنان باشد را نمیتوانند آدرس دهند.

چه این مخلوقات باشند چه نباشند فرقی نمی کند. اگر باشند، جنبه ای از خلقت خداوند، و در نتیجه جنبه ای از مخلوق کامل هستند. اگر هم نباشند، نقصی در کامل بودنِ مخلوق کامل ایجاد نمی شود. مفهوم پابرجاست.

نقل قول:
اشاره به بی نیازی خداوند از خلقت داشتم که اگر این کائنات هم نبود یا چند برابر این کائنات به صور مختلف زائد بر این جهان می بود. باز هم خدا؛ خدا بود

خیر دوست عزیز. همانطور که اشاره شد، بحث نیازمندی نیست. خالق کامل واحد باید مخلوقی کامل و واحد خلق کند. در غیر این صورت این به معنای نقص در او خواهد بود. به عبارتی نبودِ مخلوق کامل و واحد تا آنجاییکه به توحید مربوط می شود محال عقلی بوده، برازندۀ خداوند نیست.

اگر فرض شما را بپذیریم، در این صورت ناچاریم ادعاهای اینچنینی را هم بپذیریم:

خداوند نیازی ندارد باشد. او می تواند در هر لحظه ای معدوم شود!
خداوند نیازی ندارد واحد باشد. او می تواند در هر لحظه ای جزء جزء شود!
خداوند نیازی ندارد صفاتش عین هم باشند. او می تواند در هر لحظه ای صفاتی مجزا داشته باشد!
خداوند نیازی ندارد یکتا باشد. او می تواند در هر لحظه ای این صفت را از دست داده، همتایانی برای او پدید آیند!
خداوند نیازی ندارد یکی باشد. او می تواند در هر لحظه ای تبدیل به هزاران خدا شده، توحید را باطل کرده، از این پس اعتقاد به خدایان متعدد عقیده ای صحیح گردد!
و ...

امیدوارم بی اساسی جملات فوق واضح باشند.

همانطور که یکتایی خداوند برای او نیازی ایجاد نمی کند، خالق بودنش هم نیازی ایجاد نمی کند. خداوند باید یکتا باشد. او باید واحد باشد. او باید کامل باشد. صفات او باید عین هم باشند. اگر چنین خدایی خالق باشد، پس باید خلقتش هم کامل باشد.

این بایدها از توحید استنتاج می شوند.

نقل قول:
همانطور که خدمت شما گفتم کافی بودن خصایص مخلوق در حد امکان؛ کم نیاوردن مخلوق برای مقامی که آفریده شده

اگر به خدای کامل معتقد باشیم، در آن صورت باید بپذیریم که امکان او در خلقت بی حد و مرز است. پس خلقتش باید کامل باشد. مقام مخلوق چنین خدایی چیست؟ جز این است که مقام این مخلوق این است که مخلوق چنین خدایی است؟ آیا جز مخلوقی کامل، هیچ مخلوق دیگری سزاوار آن است که مخلوق خدای کامل باشد؟ لطفاً دقت بفرمایید. :Sham:

فکر کنم حالا وقتش باشد که به مهمترین قسمت فرمایش شما بپردازم:

نقل قول:
سپس یاد آور میشوید که خداوند همه چیزش عین هم است پس فعل او مانند خودش است
این یعنی فعل مثل فاعل
حال اگر فعل مثل فاعل باشد آیا مفعولی هست؟

حقیقت امر این است که اگر کسی در کنار خداوند، مخلوقات را هم (به صورت مجزا) در نظر داشته باشد، به این صورت که بگوید خداوند هست، مخلوقات هم هستند، سخت در اشتباه است.

مگر می شود جز خداوند چیز دیگری هم باشد؟ در پاسخ به سؤال شما باید گفت: خیر. مفعولی متصور نیست.

(و در اینجای پست، عده ای مصمم می شوند این وحدت وجودی ملحد را بسوزانند!!!) :Cheshmak:

ولی...

(هیزم به دست منتظرند ببینند آخرین کلمات این کافر چیست...)

ولی از منظر چه کسی مفعولی متصور نیست؟ از منظر خالق، یا از منظر مخلوق؟ این خالق است که صفاتش عین یکدیگرند؛ این در ذات خالق است که فعل (فعلِ خداوند) و فاعل (خودِ خداوند) و مفعول (مفعولِ خداوند) یکی هستند. این ذات اوست که از چنین جایگاهی برخوردار است که هیچ نوع تشکل از اجزاء و وابستگی را نمی پذیرد...

مگر مخلوقات چیزی افزون بر خداوند هستند که ما بتوانیم بین فعل و فاعل و مفعول مرزی بکشیم که این دو را حقیقتاً و ذاتاً از هم جدا کند؟ من از شما می پرسم:

God+creatures>God
God-creatures

و یا:

God+creatures=God
God-creatures=God

کدام می تواند درست باشد؟

پس اگر بحث ما دربارۀ خداوند باشد، جز ذات خداوند چیزی معنا ندارد و امکان ندارد در مقام این ذات فعل و فاعل و مفعول (فعل و فاعل و مفعولی در شأن این ذات) از هم مجزا باشند.

جاهلی (که بدش هم نمی آید خدایی کند) ممکن است از این مطالب استنباط کند:

پس ما خداییم!!!

در حالی که ادعای فوق مسخره ترین ادعای ممکن است. مگر در ذهن و فکر ما، و محیط اطراف ما همه چیز عینِ هم هستند؟ مگر برای ما فعل (فعلِ خداوند) و فاعل (خود خداوند) و مفعول (مفعولِ خداوند) یکی هستند؟ جملۀ فوق نیاز به یک اصلاح اساسی دارد:

پس ما خداییم!!!

پس: «پس» یعنی یک چیزی بوده که بر اساس آن استنباطی شده است. این یعنی دوگانگی. این یعنی تشکل از اجزاء و وابسته بودن به آنها. !!!پس!!! این کلمه باید حذف شود.

ما: ما یعنی چه؟ اگر مایی هست، باز هم به معنای دوگانگی و چندگانگی است... این کلمه اضافی است.

خدا: حذف این کلمه کفر است.

ییم: ییم؟ مگر چند نفر متصورند؟ این هم وابسته به همان واژۀ ما می باشد و باید حذف شود.

!!!: این دقیقاً حالت روحی مخلوقی است که درک صحیحی از توحید پیدا کند. :Sham:به نظرم دلیلی برای حذف نیست.

پس نسخۀ صحیح جملۀ مربوطه چنین خواهد بود:

خدا!!!

فکر نمی کنم نکتۀ کفرآمیزی در جملۀ فوق موجود باشد.

حالا سؤالی پیش می آید: پس چطور می توان بین خالق و مخلوق مرز کشید؟

به عبارتی:

نقل قول:
مخلوق کامل در چه چیز نقص دارد که خالق نباشد

سؤالی بسیار مهم و کلیدی است. مرز بین توحید و وحدتِ وجودِ کفرآمیز از مو هم باریکتر است...

مخلوق کامل به خاطر مخلوق بودنش نقص دارد. اگر خاطرتان باشد مدتها پیش در حاشیۀ بحث به آخرین حجاب سوراخ نشدنی اشاره ای داشتم:

«حالا حالاها باید در عالم روزنه ایجاد کرد و از عالمی به عالمی دیگر و از لایه ای از هستی به لایه ای دیگر رفت تا به آخرین حجاب سوراخ نشدنی بین خالق و مخلوق رسید.»

http://www.askdin.com/showpost.php?p=77047&postcount=165

فکر نمی کنم هیچکدام از مخاطبین شکی داشته باشند که مخلوقات جزء، محدودند و به هیچ عنوان نمی توانند با خداوند اتحادی داشته باشند.

ولی وقتی بحث به مخلوق کامل می رسد، یعنی مخلوقی که خداوند مستقیماً خلق کرده (حاصل فعل خداوند) کار کمی مشکل می شود. به عبارت: چه چیزی مخلوق کامل (حاصل فعل خداوند) را از ذات خداوند جدا می کند؟

نباید فراموش کرد که از طرف خالق به مخلوق هیچ حجابی متصور نیست. یعنی بین خالق و مخلوقش هیچ حجابی نیست که برای خالق محدودیتی ایجاد کند.

ولی از طرف مخلوق به خالق، حجاب معنا می یابد. حجاب خودش از جنس مخلوقات است، و به قول شما حد و مرزها و خصوصیات مخلوق (که بخشی از مخلوقند) حجابهای اویند.

مگر نه اینکه مخلوق کامل، کامل است و حد و مرزی ندارد؟ پس چه حجابی برای او متصور است؟

نکته همین جاست. برای مخلوق کامل (که به واحد بودنش هم اشاره شد) حجابی از جنس آن حجابهایی که مخلوقات جزء از آن رنج می برند متصور نیست. ولی این دلیل بر متصور نبودن حجاب برای او نیست. مخلوق کامل خودش حجاب خودش است. :Sham:

مخلوق کامل دقیقاً همان آخرین حجاب سوراخ نشدنی بین خالق و مخلوق است؛ وقتی از طرف مخلوق به خالق نگاه شود، مخلوق کامل آخرین حجاب است و همه هستی (هستی مخلوقات) را در بر گرفته و احاطه کرده. سوراخی در آن نیست، و نمی توان سوراخی در آن ایجاد کرد. این حجاب به همه چیز احاطۀ کامل دارد که اگر نداشته باشد مخلوقات جزء به ذات خداوند مستقیماً متصل شده، این به معنای تکثر در فعل خالق واحد کامل خواهد بود.

از طرفی، وقتی از سمت خالق به این حجاب نگاه شود، متصور دانستن این حجاب کاملاً بی معناست چرا که به قول شما فعل و فاعل و مفعول یکی است. :Sham:

آنچه مخلوق کامل را محدود می کند، مخلوق بودنِ خودِ مخلوقِ کامل است. همانطور که این مخلوق حجابی است بین خالق و مخلوقات، حجابی بین خالق و خودش هم هست.

به عبارتی، ما آخرین و عمیقترین لایۀ وجودیِ خلقت خداوند را مخلوق کامل می دانیم. این لایۀ وجودی ذات خداوند نیست، ولی با توجه به آخرین لایۀ وجودیِ خلقت بودن آن، باید مستقیماً به ذات خداوند متصل باشد، پس باید با صفات خداوند، یعنی واحد بودن، کامل بودن و غیره همخوانی داشته باشد. وجود اجزا در این لایۀ وجودی به معنای وجود اجزاء در حاصل فعل خداوند بوده، با استناد به توحید غیر قابل پذیرش می باشد.

این لایۀ وجودی آخرین حجاب متصور بین خالق و مخلوق است، و احدی از مخلوقات نمی تواند از این حجاب فراتر رود؛ حتی خود این حجاب (مخلوق کامل) هم چنین توانایی ندارد.

به عبارتی، وقتی مخروط مخلوقاتِ خالقِ واحدِ کامل را بررسی می کنیم، در نوک این مخروط، باید مخلوق واحد کامل قرار داشته باشد. ولی آنچه در نوک این مخروط است همچنان مخلوق محسوب می شود...

نمی دانم چه قدر در بیان آنچه در دل دارم موفق هستم... چند پاراگراف است که یک حرف را به اشکال مختلف می زنم، ولی احساس می کنم هیچکدام حق مطلب را ادا نمی کنند.

اینطور هم می شود گفت که فرق بین مخلوق کامل و خالق کامل فرق بین خدا!!! و خداست. :Sham:

شاید بهتر باشد دست نگه داشته، منتظر واکنش شما و دیگر دوستان به این پست شوم.

با تشکر فراوان
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت بینام عزیزم

دوست عزیز مطمئن باشید که اگر در کلام با شما هم عقیده نباشم ولی در دل محبتم به شما بیش از گذشته است.

خدمت شما سؤال کردم چرا باید مخلوق کامل باشد
گفتید خدا کار خدایی می کند
هردو یک چیز میگوییم میخواهیم خدا را بر تارک تمامی خیالات بنشانیم
و بعد فریاد کنم این خدای من است ببینید چه عروسکی قبای تنش چه زرزریه
چه توهماتی
او دائماً هست
منتها من به مدد مشاهداتم
و شما به مدد قلب

ما بر هر چه بکوبیم و هر چه بگوییم هر چه قدر از خیالات و احساسات خود به شوق آییم او خداست
فرمودید:

بینام;103731 نوشت:
خدا!!!

چرا که نه؟

شاید:

!

در وصف او نه یک:koodak: حتی :nini:هم نیستیم .گر چه اندیشه مان :pir:و :vamonde:شده برای خود :mohandes: یم و بر ظن خود ادعاهایمان:Norani: است
من از جهانی گفتم که از لحظه ابتدا تا انتها به یک اراده شمرده شده وشماره های شانس در آن راه ندارند

ولی پایه های شمارش شما بر پایه ای دیگر است

از این بگذریم

در پی وصل خود و حتی دلیرتر؛ وصل خلائق به او، این چنین ترک تازی می کنیم.
گر چه که جز بر طبل نادانی خود نکوبیدیم و جز فصل به ارمغان نیاوردیم

دوست عزیز از مخلوقات خدا گفتیم
او خود را بس است
اینکه آفریده و چرا افریده بر ما نیست
مهم این است که آفریده هستیم و فرصت بسیار کمی داریم
از این فرصت چگونه بهره ببریم
تا چه شود نمی دانم
ولی میدانم که از جنگ هیچ ناید
یکی از دلایل جنگ را منیت با پشتوانه عقیده های دگم میدانم
سعی کرده ام که از عقاید دگم به درآیم
ولی نمیخواهم همین برایم بت و دردسر و بار اضاف شود به همین خاطر در زندگی واقعی سعی ام بر این است که اعمالم غیر از این یاوه های عجیب مجازی باشد

اصراری برای قبولاندن عقیده خود ندارم
ولی جهان بینی خود را در معرض نقد قرار دادم که در این وادی هم درنمانم

بارها خدمت شما گفتم این وحدت وجود گر چه خوشایند است ولی مثل شیرینی خامه ای است غذای کاملی نیست
شیرین ولی آترواسکلروز و تبعات عملی که بدنبال دارد برای ما واماندگان اندیشه که به تحرک فکر و ابداع علاقه نداریم و از تحرک گریزان هستیم رژیم سالمی نیست ولی به مقدار کم و قابل کنترل جهت بهجت روح لازم است
(منظورم تجربه تاریخی گذشته مان است)

این از واکنش من
یعنی اندیشه شما زیادی شیرین است
گر چه اندیشه من زیادی سخت و مزه چون کاه دارد رغبتی بدان نیست ولی به نظرم لازم است

بگذریم
راجع به مخلوق کاملتان همان حرفهای گذشته است
باید ببینم کلمات تازه ای به مددم می آیند تا بهتر مخلوق شما را در بند کنم(اژدهای هوشمند هفت سر رویین تن که هیچ چیزش نه به آدم می ماند نه بر آدم می ماند حتی مثل یک چهارپا سواری نمی دهد)

متشکرم

با سلام و عرض ادب خدمت شما سرور گرامی :Gol:

نقل قول:
دوست عزیز از مخلوقات خدا گفتیم
او خود را بس است
اینکه آفریده و چرا افریده بر ما نیست
مهم این است که آفریده هستیم و فرصت بسیار کمی داریم
از این فرصت چگونه بهره ببریم
تا چه شود نمی دانم
ولی میدانم که از جنگ هیچ ناید
یکی از دلایل جنگ را منیت با پشتوانه عقیده های دگم میدانم
سعی کرده ام که از عقاید دگم به درآیم
ولی نمیخواهم همین برایم بت و دردسر و بار اضاف شود به همین خاطر در زندگی واقعی سعی ام بر این است که اعمالم غیر از این یاوه های عجیب مجازی باشد

اصراری برای قبولاندن عقیده خود ندارم
ولی جهان بینی خود را در معرض نقد قرار دادم که در این وادی هم درنمانم

حقیر هم به همین خاطر است که در این بحث شرکت می کنم.

نقل قول:
بارها خدمت شما گفتم این وحدت وجود گر چه خوشایند است ولی مثل شیرینی خامه ای است غذای کاملی نیست
شیرین ولی آترواسکلروز و تبعات عملی که بدنبال دارد برای ما واماندگان اندیشه که به تحرک فکر و ابداع علاقه نداریم و از تحرک گریزان هستیم رژیم سالمی نیست ولی به مقدار کم و قابل کنترل جهت بهجت روح لازم است
(منظورم تجربه تاریخی گذشته مان است)

در رابطه با وحدت وجود، در خلال بحثی استاد سجاد مطالب ارزشمندی را ارائه فرمودند که مطالعۀ آنها خالی از لطف نخواهد بود:

http://www.askdin.com/showpost.php?p=61152&postcount=11
http://www.askdin.com/showpost.php?p=61153&postcount=12
http://www.askdin.com/showpost.php?p=61154&postcount=13

نمی دانم در پست قبلی چه قدر موفق شده ام نشان دهم آنچه می گویم نوع دوم است و نه نوع سوم از وحدت وجود... مجدداً تأکید می کنم:

مخلوقات در برابر ذات خداوند هیچ نیستند؛ نه اینکه اصلاً هیچ نباشند. یعنی این در مقام ذات الله است که فعل و فاعل و مفعول (به معنای خدایی کلمه) یکی هستند. تا آنجاییکه به مخلوق مربوط می شود، آخرین مرحلۀ کمال، همان مخلوق کامل است که به هر حال مخلوق است و کمالش وابسته به الله و نه مستقل از او. :Sham:

البته منظورم این نبوده و نیست که حقیر در درجۀ عرفا باشم... بلکه خیلی اوقات ممکن است کسی ساعتها دربارۀ مطلبی سخنرانی کند که از آن هیچ بویی نبرده است.

نقل قول:
این از واکنش من
یعنی اندیشه شما زیادی شیرین است
گر چه اندیشه من زیادی سخت و مزه چون کاه دارد رغبتی بدان نیست ولی به نظرم لازم است

اینجانب بر اساس این واکنش شما نتوانستم ارزیابی دقیقی داشته باشم که تا چه حد در رساندن منظورم و ارائۀ استدلال موفق بوده ام...

لطفاً فراموش نفرمایید که هرآنچه عرض شد استنتاج از توحید بود، مگر آنکه شما چیز دیگری را توحید بدانید...

نقل قول:
راجع به مخلوق کاملتان همان حرفهای گذشته است
باید ببینم کلمات تازه ای به مددم می آیند تا بهتر مخلوق شما را در بند کنم

عجله ای نیست. سر فرصت به مطالب بیاندیشید. :hamdel:

با تشکر فراوان
یا حق

سلام وعرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز

به آدرسهایی که فرمودید مراجعه کردم
برای من عوام در بار عام باشم بهتر است

انتخاب اول بهترین گزینه است:khaneh:

وقتی میگوییم خداوند بزرگ است مراد این نیست که دیگران کوچکند
بلکه دیگران نیستند
دلیل اینکه اینقدر به بیگ بنگ علاقه مند شدم جدای از واقعیتش و هستیش که هست
اشاره به ابتدای آن است که از یک تکینه (نقطه) فرو رفته در خود فاقد Length و Timeو احتمالا فاقد Mass ! (منظور جرمی که فعلا در این دنیای سه بعدی (L.M.T)استنباط داریم است)
(چیزی نقطه ای که مدام در خود فرو رود با نبودش یکسان است) و از آنجا که ماده و انرژی نه خلق میشوند و نه نابود میشوند پس کل جهان امروز با ابتدای جهان، با آن تکینه در خود مانده برابر است این جهان، از منظر من، یعنی: همان نبود!.

این آلام من هست ;که وقتی میگویی خدا هست به نیستی دیگران برسم
در برابر وجود او؛ وجود دیگر، معنا ندارد
ولی اینکه شما وجودی را در برابر و شایسته او قلمداد کنی از این رو با آن مخالفم

بله همه؛ ماهیتهایی، بی وجود هستیم.
پس نه به گزینه سه شما که جسارت میکند در او مأوا می گیرد و مسلم نه به ادعای سترگ شما گزینه دو که برای خود ریشه در وجود او می گیرد میتوانم معتقد باشم. گزینه دو به نظر من یعنی غلو و خود بزرگ بینی از این منظر شما را درک نمی کنم.
و در کل جز بازی با کلمات چه تفاوت عملی بین گزینه 2 و 3 هست حتی اگر تفاوت ماهوی داشته باشند به یک اندازه خطیر و از روی سرمستی هستند.

بگذریم همه و همه اگر به کبر و منم منم نرسد خوب است و شایسته
اگر از هر کدام از اینها بخواهد قطب عالم امکان و برتری بشر بر الکترون یا مگس بر آید
از هر کدام از اینها محور خلقت استنتاج شود و ولایت برخیزد که در خود وجودی ببیند یا در وجودش وجودی ببینند فعلا با جهان بینی من جور نیست.

من از این خلقت جنب و جوش و زندگی و تحرک و شادابی دریافت میکنم هر چه که در تقابل این باشد چون مخالف روند آفرینش هست حداقل در اندیشه آن را بر نمی تابم.

به سرعت نوشتم و از سر احساس فعلا اینگونه می اندیشم
تا بعد خدا می داند

متشکرم

عرض سلام و ادب

خدمت دوست عزيزم بينام

متحیر;103926 نوشت:
دوست عزیز مطمئن باشید که اگر در کلام با شما هم عقیده نباشم ولی در دل محبتم به شما بیش از گذشته است.

حتي بارها برآن شده ام که نکند تمام اينها بازي باشد! و با عقل! جور نيست که بينام عزيزمان که اينچنين در راندن اين کشتي کذايي استاد است سوار بر آن نباشد!

بگذريم
خلاصه اينکه حقير مدتهاست مانده​ام چه بگويم . شايد اشتباهي که کردم پيش پيش گفتن اين اعترافات باشد:

manmehdiam;101488 نوشت:
دوست عزيزم جناب بينام ، عرض شود شيزوفرني بنده با جناب صدرالمتالهين ! هم چندان جنس مشترکي ندارد! خلاصه اينکه قربانت گردم باز نفرماييد که پيش پيش قضاوت ميکنم. خير ولي باور بفرماييد با کنارگذاشتن استدلال و رها کردن منطق و تفتيش عقايد مفلس که خداي کامل و واحد را چگونه دريافته ام ... (چه عرض کنم!) فقط خواستم بگويم ، حقير از طريق مفهوم وحدت وجود اين اس اساس کلام و عرفان اسلامي و خلاصه حکمت متعاليه و طلاقي و ممزوج شدن مبارک فلسفه و عرفان و ثمره نبوغ صدر ملايان! ...خلاصه اينکه با اين چوب دو سر طلا! شيزوفرني پيشرفته ما قابل درمان نيست! گفته باشم! اگر هم قرار است طرحي نو در اندازيم بفرماييد از همين پارادکوس وحدت و کثرت شروع کنيم ...

ولي اين پراکنده​گوييهاي من شايد چندان مورد التفات دوست فرزانه مان بينام قرار نگرفت . نميدانم، فعلا که به چيزي شبيه همان شيزو فرني در ارتباط با اين تاپيک دچار شده ام ، گفتم چه چيز بهتر از اين است که پشت اين سخنان پر مغز نازنين دوست متحير پنهان شوم و حيفم آمد که اين سخنان ايشان يکبار ديگر گفته نشود:

متحیر;104116 نوشت:
این آلام من هست

متحیر;104116 نوشت:
ولی اینکه شما وجودی را در برابر و شایسته او قلمداد کنی از این رو با آن مخالفم

متحیر;104116 نوشت:
پس نه به گزینه سه شما که جسارت میکند در او مأوا می گیرد و مسلم نه به ادعای سترگ شما گزینه دو که برای خود ریشه در وجود او می گیرد میتوانم معتقد باشم. گزینه دو به نظر من یعنی غلو و خود بزرگ بینی از این منظر شما را درک نمی کنم.

متحیر;104116 نوشت:
بگذریم همه و همه اگر به کبر و منم منم نرسد خوب است و شایسته

متحیر;104116 نوشت:
اگر از هر کدام از اینها بخواهد قطب عالم امکان و برتری بشر بر الکترون یا مگس بر آی

متحیر;104116 نوشت:
از هر کدام از اینها محور خلقت استنتاج شود و ولایت برخیزد که در خود وجودی ببیند یا در وجودش وجودی ببینند فعلا با جهان بینی من جور نیست.

با سلام و عرض ادب خدمت شما سروران گرامی :Gol:

حقیر انتظار دارم پاسخهایی حاوی «استدلال» دریافت کنم... احساسات کسی را به جایی نمی رساند. طبیعی است مادامی که استدلال مخالفی نیابم مطلبی هم برای ارائه نداشته باشم.

خدمت دوست عزیزم جناب متحیر:

نقل قول:
وقتی میگوییم خداوند بزرگ است مراد این نیست که دیگران کوچکند
بلکه دیگران نیستند


ما هم همین را گفتیم. دیگران (مخلوقات) چه مخلوق جزء باشند، چه مخلوق کل (کامل)، فرقی نمی کند، وقتی در برابر خداوند قرار بگیرند هیچ نیستند؛ در مقام ذات خداوند، تنها چیزی که معنا دارد ذات اوست و هیچ موجودیتی دیگری نمی تواند متصور باشد.

نقل قول:
این آلام من هست ;که وقتی میگویی خدا هست به نیستی دیگران برسم
در برابر وجود او؛ وجود دیگر، معنا ندارد


نظر ما هم همین است.

نقل قول:
ولی اینکه شما وجودی را در برابر و شایسته او قلمداد کنی از این رو با آن مخالفم


بنده در میان عرایضم اعلام کردم: مفعولی متصور نیست.

واقعاً شما از این جمله این برداشت را می کنید که مخلوق کامل موجودی مجزای از خداوند، و در برابر خداوند است؟ :Gig:

نقل قول:
بله همه؛ ماهیتهایی، بی وجود هستیم.


ما هم همین را گفتیم. ولی بی وجود، از منظر وجودِ ذات خداوند؛ نه هر وجودی. آن وجودی که به عنوان وجودِ مخلوقات می شناسیم ارتباطی به وجود، به معنای وجودِ ذات خداوند ندارد.

نقل قول:
پس نه به گزینه سه شما که جسارت میکند در او مأوا می گیرد


گزینۀ سه متعلق به وحدت وجودی هاست، نه اینجانب.

نقل قول:
و مسلم نه به ادعای سترگ شما گزینه دو که برای خود ریشه در وجود او می گیرد میتوانم معتقد باشم.


ریشه در وجودِ کی؟ خداوند؟ بالاخره موجودات را خداوند خلق کرده است یا نه؟ اگر او آفریده، پس با او در ارتباطند. ولی مخلوقات جزء و دستخوش تغییر و تحول پایین تر از آنی هستند که ارتباطی مستقیم با ذات نامحدود الهی داشته باشند. پس عقل حکم می کند مخلوقی از این ارتباط مستقیم برخوردار باشد که شایستۀ آن باشد.

مگر آنکه بخواهید از بیخ منکر وجودِ ارتباط بین خالق و مخلوق شوید. اگر چنین عقیده ای دارید، لطفاً صراحتاً اعلام بفرمایید.

نقل قول:
گزینه دو به نظر من یعنی غلو و خود بزرگ بینی از این منظر شما را درک نمی کنم.


خود بزرگ بینی؟ مگر حقیر مدعی شدم که مخلوق کاملم؟! :Moteajeb!:

نقل قول:
و در کل جز بازی با کلمات چه تفاوت عملی بین گزینه 2 و 3 هست حتی اگر تفاوت ماهوی داشته باشند به یک اندازه خطیر و از روی سرمستی هستند.


تفاوتشان زمین تا آسمان است. گزینۀ دوم مرزی بین خالق و مخلوق ترسیم می کند؛ این مرز مخلوق کامل است که در برابر آفریدگار هیچ است؛ حالا هر چه قدر که می خواهد کامل باشد. به هر حال کمال او از جنس خلقت است.

ولی گزینۀ سوم وجود هر مرزی بین خالق و مخلوق را نفی می کند و مدعی است که ما در درون خودمان خداییم. چطور تفاوتی بین این دو نمی بینید؟

نقل قول:
بگذریم همه و همه اگر به کبر و منم منم نرسد خوب است و شایسته
اگر از هر کدام از اینها بخواهد قطب عالم امکان و برتری بشر بر الکترون یا مگس بر آید
از هر کدام از اینها محور خلقت استنتاج شود و ولایت برخیزد که در خود وجودی ببیند یا در وجودش وجودی ببینند فعلا با جهان بینی من جور نیست.


حقیر منتظر «استدلالم». اینکه شما چیزی را نپسندید دلیل بر رد آن نیست. به هر حال چه الکترون، چه مگس، چه انسان، همگی شئونات وجودیِ مخلوق کاملند.

نقل قول:
من از این خلقت جنب و جوش و زندگی و تحرک و شادابی دریافت میکنم هر چه که در تقابل این باشد چون مخالف روند آفرینش هست حداقل در اندیشه آن را بر نمی تابم.


بسیار خوب. لطفاً روند آفرینش را شرح دهید، و همچنین منطقاً نشان دهید که چطور ممکن است از خالقی واحد و کامل که در طول زمان دچار تغییر و تحول نمی شود، مخلوقاتی مختلف، متکثر و ناقص صادر شوند. هچنین بفرمایید ارتباط بین خالق و مخلوقاتش چگونه است. پر واضح است که انتظار می رود استدلالات مربوطه با توحید سازگار باشند.

نقل قول:
به سرعت نوشتم و از سر احساس فعلا اینگونه می اندیشم


خردگرایی و احساس؟ :Cheshmak:

خدمت دوست عزیزم، جناب manmehdiam:

[=Arial Black]
نقل قول:
[=Arial Black]ولي اين پراکنده​گوييهاي من شايد چندان مورد التفات دوست فرزانه مان بينام قرار نگرفت . نميدانم، فعلا که به چيزي شبيه همان شيزو فرني در ارتباط با اين تاپيک دچار شده ام ، گفتم چه چيز بهتر از اين است که پشت اين سخنان پر مغز نازنين دوست متحير پنهان شوم و حيفم آمد که اين سخنان ايشان يکبار ديگر گفته نشود:
[=Arial Black]...


از خردگرایان انتظار می رود در هنگام مخالفت دلایلی منطقی و عقل پذیر ارائه دهند. نه اینکه برای پذیرش یا رد چیزی پیش شرطهایی مثل بی ارتباطی آن با ولایت و قطب عالَم امکان و غیره قرار دهند.

اگر بنده بد می گویم، منطقاً بفرمایید چطور ممکن است از خالقی واحد و کامل که ورای زمان است و به هیچ عنوان دچار تغییر و تحول نمی شود، مخلوقی ناقص، متکثر، و دستخوش تغییر و تحول صادر شود؟

مخلوق کامل از توحید استنتاج می شود. اگر با توحید مربوطه مخالفید، لطفاً نسخۀ خودتان از توحید را ارائه بفرمایید. و اگر چنین نسخه ای وجود ندارد، چطور می توانید خودتان را پیروِ توحیدی بدانید که اصلاً وجودِ خارجی ندارد؟ :Sham:

با تشکر فراوان
یا حق

سلام وعرض ادب خدمت بینام گرامی

دوست عزیز

فصل یک:

آشنایی

بینام;104870 نوشت:
خردگرایی و احساس؟

ناخدای دوست داشتنی بینام عزیز
از اینکه باز مرا به کشتی شکسته خِرَد فرا می خوانید. متشکرم

manmehdiam;104665 نوشت:
حتي بارها برآن شده ام که نکند تمام اينها بازي باشد! و با عقل! جور نيست که بينام عزيزمان که اينچنين در راندن اين کشتي کذايي استاد است سوار بر آن نباشد!

متاسفانه از سرعت انتقال جناب manmehdiam محروم هستم

از خلاصه تکرارهایی که گاها در پستها می آورم عذر خواهی میکنم.
هم به خاطر یادآوری است و همینکه اگر نکته ای از عرایض شما را متوجه نشده باشم یادآوری بفرمایید.

هر چند با سابقه این چند پست اخیر:
بحمدالله بر همگان واضح شد شما از حافظه بسیار خوبی برخوردار هستید.
با یادآوری بعضی از مطالبِ اینجانب؛ بنده را شرمنده، حضور ذهن خود ساختید.

به این مطلب رسیدیم که از a به A نمی توانیم برسیم و هر چیز را برای A میتوانیم متصور شویم شما فرمودید زهی خیال باطل .
پس از شما خواستیم ما را به A آشنا کنید

فرمودید:
خدایی داریم که خدایی می کند
با آب و گِل بازی نمی کند
گفتیم پس چگونه او با ما خاک نشینان مراوده دارد
فرمودید:

بینام;104870 نوشت:
چطور ممکن است از خالقی واحد و کامل که ورای زمان است و به هیچ عنوان دچار تغییر و تحول نمی شود، مخلوقی ناقص، متکثر، و دستخوش تغییر و تحول صادر شود؟

پس او را مخلوقی کامل است
که ما گفتیم تکمیل بگویید شاید در دام بیفتید
وقعی ننهادید وفرمودید:

بینام;103731 نوشت:
اگر به خدای کامل معتقد باشیم، در آن صورت باید بپذیریم که امکان او در خلقت بی حد و مرز است. پس خلقتش باید کامل باشد

گفتیم موجوداتی را بزرگان متصور شده اند به نام قدیم که در عین وابستگی و تغییرات در دام زمان نمی افتند
گفتید از خودمان بگوییم و:

بینام;103731 نوشت:
به نظرم در چهارچوبهای از پیش تعریف شدۀ علوم دیگری مثل فلسفه پیش نرویم بهتر باشد.

فصل دو:

دشمنی

و حالا بینام عزیز

تکثر را دور از خدا می دانید و خواه ناخواه دور از فعل او
خدای کامل موجود معیوب نمی آفریند
آیا استنباط من صحیح است؟:
خدای کامل مخلوق کامل
و سپس با واسطه او به خلق جهان a دست می زند؟
گر چه که نمیدانم آیا چنین خلقتی را واقعی می دانید یا نه؟

با این اندیشه؛ خلق a از خداست؟ یا از A است؟

اینکه شما واسطه ای به نام A یا واسطه های بیشماری منبعث از A را در خلق ما موجودات ابتر دخالت می دهید وجود خدا منزه می شود؟
به هر حال به طریقی ما هستیم
زیرا در همان اوان بحث به داشتن بهره ایی از وجود مفتخرمان کردید
و گفتید مسلم که از جنس خواب و خیال و رؤیا و و اوهام نیستیم
چه در A و یا در a و سر منشاء همه این تبدیلها به خدا برمی گردد! بر نمی گردد؟

حال اگر همه چیز را بازتاب یکطرفه از A بدانید! همه چیز حل میشود؟
آیا ما افعالی در این جهان داریم؟
آیا کنشهای ما مؤثر است ؟ چه تأثیری بر A داریم؟
اگر کنش ما بر A یا A ِما بی تأثیر است
پس این a چگونه واقعیتی است؟

آیا بهتر نیست؟:
ما را در حد امکان جهان ماده تکمیل بدانید و عیب تکثر را به ذات ماده برگردانید و اگر در این وجود وجودی یافتیم آنچه را خود شایسته بداند با ما به انجام برساند

همین که خوشحال از حیات هستیم و سرمست از زندگی باورمان شده! در وجودمان روح الهی است؟

بله نگرانی شما صحیح است ( خالق کامل مخلوق معیوب ندارد) از کوزه همان تراود که دراوست و کبوتر با کبوتر باز با باز هم نشین میشود
ولی نمی شود به طریقی دیگر اندیشه کرد؟

به نظر من در ماده روح الهی رسوخ نکرده و نمی کند و مأوایی هم ندارد
ولی اینکه شانس حیات و تعقل به نام ما خورده . بعضی دلیل بر واجد بودن روح میدانند؛ این خیال باطلی است.
اینکه چه کسی و چه چیزی واجد بقا می شود؛ با اوست.
از این بی شمار ستاره چند تا خورشید می شود؟ که شانس همراهی مانند زمین پیدا می کند و از این همه سیاره در کدام یک حیات فرصت بروز پیدا کرده؟
به احتمال زیاد اینکه از ما کسی بماند با همین احتمال هست ولی شانس نیست همه سعی و تلاش است که ارزش انسان به سعی است

این بود که گفتم جهان بینی من مزه کاه دارد و رژِیم سخت تری دارد
و جهان بینی شما شیرینی ناپلئونی است که با یک حرکت زندگی را مات خود کند و پیروز میدان شود و به این دلخوش که از هر طرف شود کشته به نفع ..... است. زیرا بازی زندگی سراسر برد است
زیرا اینها همه بازتاب رنگ آن دُردانه خالق، مخلوق کامل است
در این بازی کسی بازنده نیست و اگر بد کردم یا که بد دیدی همه بازی رنگ است. خوش خیال به اینکه من ریشه و گوهری دارم که همه نیک است و فعلا از آن بیخبرم!
به هر حال روزی خبر می شوم و بیدارم می کنند

بینام عزیز برداشتهای من صحیح است؟
لطفاً مرا از کشتی بیرون نینداز

فصل سه:

صلح

دوست عزیزم بینام گرامی

آیا آن حجاب که جهان را احاطه کرده و فقط آن چه را که شایسته جهان ماده است از خود عبور میدهد
کفایت نمی کند؟ و همان نقش واسطه و بازتابهای مخلوق کامل را به خود نمی گیرد ؟

و بدین ترتیب خدای من با خدای شما یک قبا بر تن دارند لکه ننگ آفرینش جهان ماده از دامن خدا پاک می شود؟

پا نوشت:

دل سوزی

ماده
مام ما
چه می کشد
انسان که سر از پا نمی شناسد بواسطه تحفه حیات:
که به مادر خود می گوید: من از پدرم! نه از تو!!
انسان چه ناسپاس و مغرور است
براستی ماده این چنین مذموم و ناشایست است؟
که شایسته آفریده شدن هم نیست؟

تو خود اختر خویش را می کنی بد

مدار از فلک چشم نیک اختری را

بودن یا نبودن؟

عنب انگور grape
یا که:
غوره انگور سرکه شراب مویز کشمش شیره
واقعا دعوای ما این چنین است؟

باید ثابت کنیم که از درخت موی حیات جزو میوه ایم و بعد دعوای
غوره انگور سرکه شراب مویز کشمش شیره بودن

صلح نامه:

ای برادر تو همه اندیشه ای

مابقی تو همه استخوان ریشه ای

این جمله زمانی امکان صحت دارد که اندیشه ای باشد والّا اکثر جزو ساقه های زائد مو که در پاییز چیده می شویم
و می سوزیم

پس از بازگشتن به غار:
بینام عزیز
من می گویم اندیشیدن پس از یافتن نظم پیدا می شود
و شما میگویید ما پیش ناظمیم
من می گویم تا منظم نشده ای ناظم تو را نمی خواهد هر چند اجاره نشین خانه ناظم مدرسه تان باشی
جهان با بی نظمی معجزه نبوده و نیست
و با اعتقاد به بی نظمی منظم نمی شوی و یا اینکه خیلی دیر منظم میشوی

متشکرم
از این همه صبر در خواندن این اوهام نا منظم

متشکرم

با سلام و عرض ادب خدمت شما سرور گرامی :Gol:

نقل قول:
ناخدای دوست داشتنی بینام عزیز
از اینکه باز مرا به کشتی شکسته خِرَد فرا می خوانید. متشکرم

نظر لطفتونه. :hamdel:

ولی این خود شمایید که آن تخته پاره را رها نمی فرمایید. :Cheshmak:

عقل آن چیزی نیست که مغز عقل می داند، بلکه عقلِ حقیقی همان A است، و هرکه بیشتر با A درارتباط باشد، عاقل تر است. اوج این عقل برای رسول در قالب وحی، و برای غیر رسول در قالب الهام الهی متجلی می شود.

آن قوه ای که مردم با استفاده از آن چکهای فردایشان را پاس می کنند و نیوتون با آن قانون جاذبه را اختراع می کند نه تنها عقل نیست، بلکه در برخی موارد می تواند عین ضلالت باشد. حقیر آن را «عقل معاش» می نامم. :Sham:

طبیعی است که اگر این «عقل معاش» به جای پاس کردن چکها، در پرتوی نور الهی، در خدمت سعادت حقیقی انسان قرار بگیرد می تواند راهگشا باشد. درست مثل جسم انسان، یا اعمال انسان.

نقل قول:

هر چند با سابقه این چند پست اخیر:
بحمدالله بر همگان واضح شد شما از حافظه بسیار خوبی برخوردار هستید.
با یادآوری بعضی از مطالبِ اینجانب؛ بنده را شرمنده، حضور ذهن خود ساختید.


باز هم ممنون.

نقل قول:
به این مطلب رسیدیم که از a به A نمی توانیم برسیم و هر چیز را برای A میتوانیم متصور شویم

بله.

نقل قول:
شما فرمودید زهی خیال باطل .

البته از منظر توحید این را عرض کردم. وگرنه قضیۀ X همان را می گوید.

نقل قول:
تکثر را دور از خدا می دانید و خواه ناخواه دور از فعل او

نقل قول:

خدای کامل موجود معیوب نمی آفریند
آیا استنباط من صحیح است؟:
خدای کامل مخلوق کامل
و سپس با واسطه او به خلق جهان a دست می زند؟
گر چه که نمیدانم آیا چنین خلقتی را واقعی می دانید یا نه؟

به نظر می رسد استنباطتان صحیح باشد.

خلقت a به واسطۀ A انجام می گیرد، به این صورت که a به خاطر A هست و اگر A نباشد a هم نخواهد بود. درست همان رابطۀ بین عین واقعیت و بازتاب واقعیت بین آنها برقرار است. در نتیجه a را در مقایسه با A می توان وهم نامید.

پر واضح است که این وهم بودن هیچ ارتباطی به آن وهم بودن، به معنای شیزوفرنی کلمه ندارد، بلکه آن وهم خودش در a معنا می یابد و بخشی از a است.

پس a واقعی است، ولی واقعیتی از جنس a. وقتی واقعیت را به معنای عین واقعیت، یعنی از جنس A بگیریم، آنگاه a واقعیتی مجازی محسوب خواهد شد.

نقل قول:
با این اندیشه؛ خلق a از خداست؟ یا از A است؟

خلق a از خداست، چرا که a حاصل فعلِ واحد خداوند، یعنی A است. لطفاً دقت بفرمایید که بین a و A یک مرزبندی فیزیکی وجود ندارد. بلکه هرچه هست در واقع A است، این ناظر است که A را به صورت اشکال مختلفی از a درمی یابد.

نقل قول:
اینکه شما واسطه ای به نام A یا واسطه های بیشماری منبعث از A را در خلق ما موجودات ابتر دخالت می دهید وجود خدا منزه می شود؟

قصد ما منزه کردن ساحت مقدس خداوند نبوده و نیست. بلکه هدف بررسی عقلی ادراک بشر و رابطۀ آن با توحید می باشد. مخلوق کامل استنتاجی عقلی و منطقی از توحید است. نه وسیله ای «من درآوردی» برای «ساختن» خدایی منزه. مجدداً تقاضا دارم، لطفاً اگر با توحید مربوطه موافق نیستید، بفرمایید با کدام قسمت از آن موافق نیستید، و به چه علت، و توحید جایگزین را هم ارائه بفرمایید. :Sham:

نقل قول:
به هر حال به طریقی ما هستیم
زیرا در همان اوان بحث به داشتن بهره ایی از وجود مفتخرمان کردید
و گفتید مسلم که از جنس خواب و خیال و رؤیا و و اوهام نیستیم

بله، ولی این به این معنا نیست که a مستقل از A موجود است، و یا اینکه بین این دو مرزی فیزیکی برقرار باشد. بلکه رابطه همان رابطۀ واقعیت و بازتابش است.

نقل قول:
چه در A و یا در a و سر منشاء همه این تبدیلها به خدا برمی گردد! بر نمی گردد؟

منظورتان از تبدیل، تغییر و تحولات در محیط اطرافمان است؟ مثالی می زنم تا شاید مسئله روشن تر شود:

وقتی شما به میز نگاه می کنید، A را می بینید که به شکل میز در ذهن شما درک می شود. وقتی صندلی را می بینید، باز هم A را می بینید که این بار به شکل صندلی درک می شود. و وقتی خودتان را می بینید، باز هم A است به شکلی دیگر.

حالا وقتی پایۀ صندلی بشکند، این تغییری در A نیست که ایجاد شده، بلکه دسترسی شما به A فرق کرده. خودِ شما تغییر کرده اید، در نتیجه عالَم ذهنیتان هم تغییر کرده.

البته شاید درک عملی این جهان بینی مشکل باشد، ولی از توحید همین برداشت می شود. :Sham:

نقل قول:
حال اگر همه چیز را بازتاب یکطرفه از A بدانید! همه چیز حل میشود؟

نه اینکه صرفاً همه چیز حل می شود، بلکه ظاهراً هیچ حالت دیگری که با توحید سازگار باشد متصور نیست.

نقل قول:
آیا ما افعالی در این جهان داریم؟

بله.

نقل قول:
آیا کنشهای ما مؤثر است ؟

بله. بر خودمان تأثیر دارد.

نقل قول:
چه تأثیری بر A داریم؟

هیچ. بلکه هر اثری هست، تأثیر A است.

نقل قول:
اگر کنش ما بر A یا A ِما بی تأثیر است

با استناد به توحید معلوم می شود در خودِ A چیزی به نام A ِ من و A ِ شما وجود ندارد، بلکه A یکی است.

نقل قول:
پس این a چگونه واقعیتی است؟

واقعیتی مجازی که موجودی مجازی به نام مخلوق جزء از A درمی یابد. و البته کلِ هستیِ مخلوقِ جزء تا آنجاییکه به A مربوط می شود، وهم خود مخلوقِ جزء است و در واقع مخلوق جزء فانی است. هرگاه مخلوق جزء از این وهم درآید، فانی شده (فانی بودنش را درک می کند)، برای او A باقی می ماند؛ همانطور که از اول هم در واقع فقط A بود.

نقل قول:
آیا بهتر نیست؟:
ما را در حد امکان جهان ماده تکمیل بدانید و عیب تکثر را به ذات ماده برگردانید و اگر در این وجود وجودی یافتیم آنچه را خود شایسته بداند با ما به انجام برساند

متوجه منظورتان نمی شوم. یعنی چه کار بکنیم؟ به هر حال تا آنجاییکه به توحید مربوط می شود تکثر، حقِ اتصال مستقیم به خداوند را ندارد، پس باید واسطه ای واحد و کامل در این میان باشد که همان مخلوق کامل است.

نقل قول:
همین که خوشحال از حیات هستیم و سرمست از زندگی باورمان شده! در وجودمان روح الهی است؟

:Gig:

نقل قول:
بله نگرانی شما صحیح است ( خالق کامل مخلوق معیوب ندارد) از کوزه همان تراود که دراوست و کبوتر با کبوتر باز با باز هم نشین میشود

پس بالاخره مخلوقِ کامل را می پذیرید؟

نقل قول:
ولی نمی شود به طریقی دیگر اندیشه کرد؟

به نظر من در ماده روح الهی رسوخ نکرده و نمی کند و مأوایی هم ندارد
ولی اینکه شانس حیات و تعقل به نام ما خورده . بعضی دلیل بر واجد بودن روح میدانند؛ این خیال باطلی است.
اینکه چه کسی و چه چیزی واجد بقا می شود؛ با اوست.
از این بی شمار ستاره چند تا خورشید می شود؟ که شانس همراهی مانند زمین پیدا می کند و از این همه سیاره در کدام یک حیات فرصت بروز پیدا کرده؟
به احتمال زیاد اینکه از ما کسی بماند با همین احتمال هست ولی شانس نیست همه سعی و تلاش است که ارزش انسان به سعی است

این بود که گفتم جهان بینی من مزه کاه دارد و رژِیم سخت تری دارد

عرایض بنده چه ربطی به «رسوخ» روح الهی در ماده دارد؟

روح الهی در اوجِ خودش همان A است و شکل و چگونگی ارتباط آن با a مشخص شد. نام این ارتباط «رسوخ» نیست. لطفاً دقت بفرمایید. :Sham:

نقل قول:
و جهان بینی شما شیرینی ناپلئونی است که با یک حرکت زندگی را مات خود کند و پیروز میدان شود و به این دلخوش که از هر طرف شود کشته به نفع ..... است. زیرا بازی زندگی سراسر برد است
زیرا اینها همه بازتاب رنگ آن دُردانه خالق، مخلوق کامل است
در این بازی کسی بازنده نیست و اگر بد کردم یا که بد دیدی همه بازی رنگ است. خوش خیال به اینکه من ریشه و گوهری دارم که همه نیک است و فعلا از آن بیخبرم!
به هر حال روزی خبر می شوم و بیدارم می کنند

این بازی برای چه کسی سراسر برد است؟

مسلماً این a نیست که برنده می شود. اینکه ما گوهری به نام A داریم، چطور می تواند دلالت بر خوش خیالی و برنده بودن همیشگی ما کند؟ مگر ما به این گوهر دسترسی داریم که حالا اینطور سرمست و مغرور از داشتن آن باشیم؟ از کجا معلوم که این بی خبری فعلی ما تا ابد ادامه نداشته باشد؟ سوره 83:

كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ ﴿۱۴﴾
نه چنين است بلكه آنچه مرتكب مى‏شدند زنگار بر دلهايشان بسته است (۱۴)

كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ ﴿۱۵﴾
زهى پندار كه آنان در آن روز از پروردگارشان سخت محجوبند (۱۵)

ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصَالُوا الْجَحِيمِ ﴿۱۶﴾
آنگاه به يقين آنان به جهنم درآيند (۱۶)

ثُمَّ يُقَالُ هَذَا الَّذِي كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ ﴿۱۷﴾
سپس [به ايشان] گفته خواهد شد اين همان است كه آن را به دروغ مى‏گرفتيد (۱۷)

بله، حتی اگر بد کنیم، باز هم به قول شما بازی رنگ است. ولی این بد کردن ما در عالَم ذهنی ما تأثیر گذاشته، نوع درک شدنِ A توسط ما را تعیین می کند. پس اینطور نیست که هر کس هر غلطی که خواست بکند و بعد به این امید بنشیند که او در واقع A است.

این سراسر پیروزی متعلق و در انحصار A است. سوره 2:

وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿۱۱۵﴾
و مشرق و مغرب از آن خداست پس به هر سو رو كنيد آنجا روى [به] خداست آرى خدا گشايشگر داناست (۱۱۵)

سوره 28:

وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۸۸﴾
و با خدا معبودى ديگر مخوان خدايى جز او نيست جز ذات او همه چيز نابودشونده است فرمان از آن اوست و به سوى او بازگردانيده مى‏شويد (۸۸)

جالب آنکه بسیاری از مترجمین اصرار عجیبی دارند وجه الله را ذات خداوند ترجمه کنند، حال آنکه این ترجمه از اساس غلط است.

نقل قول:
بینام عزیز برداشتهای من صحیح است؟

ظاهراً صحیح است، به غیر از آن قسمتی که غلط کردن ها را به نوعی توجیه می کرد. :Cheshmak:

نقل قول:
آیا آن حجاب که جهان را احاطه کرده و فقط آن چه را که شایسته جهان ماده است از خود عبور میدهد
کفایت نمی کند؟ و همان نقش واسطه و بازتابهای مخلوق کامل را به خود نمی گیرد ؟

به نظر می رسد هر دو همان مخلوق کامل باشند از دو دید مختلف. فقط باید توجه داشت که این مخلوق کامل نیست که فقط جهان ماده را از خودش عبور می دهد... بلکه این ما هستیم که از مخلوق کامل فقط جهان ماده را دریافت می کنیم، و این نقص در دریافت به خاطر نقص در وجود خود ماست.

به عبارتی، مخلوق کامل حجاب بین خداوند و مخلوقات است، و مخلوقات جزء حجاب بین خودشان و مخلوق کامل. :Sham:

منظور این است که بین a (مثلاً جهان ماده) و A (مخلوق کامل) هیچ نوع مرزبندی فیزیکی وجود ندارد. اینطور نیست که از اینجا به قبل a باشد، و از اینجا به بعد A. بلکه هرچه در a است از A است و بازتاب A. در واقع فقط A هست.

نقل قول:
و بدین ترتیب خدای من با خدای شما یک قبا بر تن دارند لکه ننگ آفرینش جهان ماده از دامن خدا پاک می شود؟

همانطور که گفتم هدف پاک کردن خداوند نیست. بلکه هدف بررسی رابطۀ بین خالق و مخلوق از منظری توحیدی است.

نقل قول:
ماده
مام ما
چه می کشد
انسان که سر از پا نمی شناسد بواسطه تحفه حیات:
که به مادر خود می گوید: من از پدرم! نه از تو!!
انسان چه ناسپاس و مغرور است
براستی ماده این چنین مذموم و ناشایست است؟
که شایسته آفریده شدن هم نیست؟

هفته های متمادی صرف این شد تا ثابت شود ماده اصلاً وجودِ خارجی ندارد و صرفاً بازتابی از عینِ واقعیت در مغز انسان می باشد. ماده مادر انسان نیست، بلکه انسان مادر ماده است. :Sham:

ولی اگر منظورتان از ماده، همان حقیقتی است که ورای مغز انسان موجود است، آن وقت دیگر نام آن ماده نیست، بلکه نامش A است که با استناد به توحید معلوم می شود حقیقتی است واحد و کامل... به قول شما پدر.

اگر ماده ای که در اطراف خود می یابیم از نظر وجودی اصالتی دارد، لطفاً آن را نشان دهید.

نقل قول:
عنب انگور grape

یا که:
غوره انگور سرکه شراب مویز کشمش شیره
واقعا دعوای ما این چنین است؟




نقل قول:

باید ثابت کنیم که از درخت موی حیات جزو میوه ایم و بعد دعوای

غوره انگور سرکه شراب مویز کشمش شیره بودن




متوجه منظورتان نمی شوم. لطفاً صراحتاً موافقت یا مخالفت خودتان را (همراه با ذکر دلیل و استدلال) در رابطه با مخلوق کامل اعلام بفرمایید.

نقل قول:
بینام عزیز
من می گویم اندیشیدن پس از یافتن نظم پیدا می شود
و شما میگویید ما پیش ناظمیم
من می گویم تا منظم نشده ای ناظم تو را نمی خواهد هر چند اجاره نشین خانه ناظم مدرسه تان باشی
جهان با بی نظمی معجزه نبوده و نیست
و با اعتقاد به بی نظمی منظم نمی شوی و یا اینکه خیلی دیر منظم میشوی

حقیر می گویم اصلاً نظم یک مفهوم اختراع شده توسط بشر است. من از شما می پرسم:

یک دایره منظم است، ولی یک چند ضلعی نامنظم نه؟! بر چه اساس؟

منظم یعنی چه؟ آیا منظور از شکل منظم چیزی است که فرمول ریاضی اش ساده باشد؟

دایره چیست؟ شکلی که فاصلۀ تمامی نقاط روی آن با مرکزش یکسان است.

چند ظلعی نامنظم چیست؟ شکلی که فاصلۀ تمامی و یا بیشتر نقاط روی آن با هیچکدام از نقاط داخلش یکسان نیست.

چرا اولی را منظم و دومی را نامنظم می دانیم؟ ظاهراً بشر هر چیزی را که به خاطر سپردنش آسان باشد منظم و زیبا می یابد...

همه چیز منظم است. اگر قبول ندارید، یک چیز نامنظم نشان دهید. :Sham:

و البته حقیر ارتباط مفهوم نظم با عرایضم را درنمی یابم. لطفاً بیشتر توضیح دهید.

نقل قول:
من می گویم اندیشیدن پس از یافتن نظم پیدا می شود

حقیر می گویم اندیشیدن و نظم هر دو بازتاب A هستند.

یک سؤال: فرض کنیم ناقوسی را به صدا در آورده ایم. آیا صدای ایجاد شده حاصل حرکت ناقوس است، یا حرکتِ ناقوس، حاصل صدا؟

در نگاه اول ممکن است بگوییم این حرکت ناقوس است که صدا را ایجاد می کند، چرا که اول حرکت آغاز می شود، بعد صدا ایجاد می شود. ولی از کجا معلوم علتِ اصلی شروع حرکت ناقوس این نبوده باشد که قرار بوده صدا ایجاد شود؟

امیدوارم تفکر در تمثیل فوق برخی مسائل را روشن کند.

با تشکر فراوان
یا حق

سلام وعرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز
هرچند خدمت شما معترف شده بودم هرگز آنچه درک میکنیم مطابق عین واقعی و عین همان ادراک حضوری نیست ولی نپدیرفتم که a ریشه در واقعیت ندارد
منظورم به این قسمت پاسخ شماست:
[quote=بینام;105875]وقتی شما به میز نگاه می کنید، A را می بینید که به شکل میز در ذهن شما درک می شود. وقتی صندلی را می بینید، باز هم A را می بینید که این بار به شکل صندلی درک می شود. و وقتی خودتان را می بینید، باز هم A است به شکلی دیگر. حالا وقتی پایۀ صندلی بشکند، این تغییری در A نیست که ایجاد شده، بلکه دسترسی شما به A فرق کرده. خودِ شما تغییر کرده اید، در نتیجه عالَم ذهنیتان هم تغییر کرده.[/quote]
خواهش میکنم دقت فرمایید
و با تأمل نظاره کنید:
به این استنتاج شما بالشخصه من وهم می گویم هر چند این نظر شما را به ظن قوی رد می کنم ولی به احتمال بسیار بسیار ناچیز شاید گفته شما درست باشد
میگویند: عقل هر چه بگوید به مظنه نیست هیچ احتمالی بر رد آن محتمل نیست عقل راوی هر چه باشد صحیح واقع و عین است
ولی چنین شاهد معتبری از عقل تا بحال در جهان ما نمود نداشته
من میگویم این میز هست به مدد هزاران و میلیاردها هم بندی که در جهان دارم
و شما می گویید این میلیاردها شاهد تو زاییده تطورات ساختاری به نام مغز در خود توست a است
........ شاید؛!.........
ولی مظنه من، قویتر از مظنه شماست.
زیرا به یک تجربه این میز ابعاد خود را به من نشان نمی دهد
و در تجارب دیگر تکرار می شود
مادامی که ساختارش در برابر فرمان به بی نظمی تاب بیاورد هر روز و هر زمان این میز هست
اگر گربه ای هم در اتاق باشد بر روی میز چنبره می زند.
اگر موریانه ای باشد او را می خورد.
اگر رطوبتی باشد او را می پوساند
همه از یک جنس نیستند من، گربه، موریانه و رطوبت ولی با یک استاندارد به میز برمی خوریم
قبول فرمایید شما هم به مظنه می گویید میز بازتابی از A است!. هر چند راجع به مقتدری به نام عقل می گویید
باور فرمایید اگر به مظنه نبود سخن شما و خبر شما صلابتش همه توهمات را در می نوردید زیرا ادعا دارید سخن از دنیایی میگویید؛ که اعتبارهایش، نسبی نیست؛ همه بر پایه ذات خود معتبرند.
مثل سخن و خبر شما (از جهان عقل ) اگر صحت داشت مشابه طلا در منجلاب نبود مطمئن باشید هیچ چیز غیر از هم جنس خودش تاب پوشش و حجاب آن را نداشت
مطمئن باشید اگر مخلوق کاملی به نام عقل وجود خارجی داشت
جهل و توهم و تخیل و ظن و گمان جرئت ابراز نداشتند
مطمئن هستم موجودی به نام عقل که نه!؛ وجودی به نام عقل وجود ندارد
اینها(عقل) انتزاع ها,استعارات و ایده آل هایی هستند که برای کمک به مراوداتمان آفریده شده اند
مثل دایره، مثلث که وجود خارجی ندارند ولی به مدد ما می آیند برای حل مسائل زندگی ما.
شاید مثل دستور زبان!؛
دستور زبان وجود خارجی ندارد
ولی ما بر یک نظم سخن می گوییم ولی این نظم تا قبل از تکلم ما وجود نداشته دستور زبان راوی ، مفسر و تعبیر گر نظم کلام ماست
ما بر طبق دستور زبان حرف نمی زنیم دستور زبان است که بر پایه تکلم ما نظم گرفته
من به هیچ وجه نمی توانم با کمال صراحت و جامعیت از اطرافم بگویم
همانطور که شما هم مانند من چنین صراحتی ندارید
زندگی بر پایه مظنه است (مکانیک کوانتوم در عالم میکرو صادق است هر چند بر احتمال است در عالم میکرو زندگی ما هم که اساس و بنیان ماکروی زندگی مان است عقل واحساس و عشق وانگیزه هم عالم میکرو ماست)
هر احتمال که بیشتر باشد بدنبال آن روان می شویم
عقل معاش یا هر چه که نامش باشد این برنده ترین سلاح ماست
و از آنجا که موجودی تک بعدی نیستیم اسلحه ها و زره های دیگری هم داریم
دوست عزیز این پست به جهت تبیین عقل در منظر شخص خودم است
مباحث دیگری از جمله نظم و اندیشه و ....
در پست قبلی مطرح کردم و سؤالاتی را مطرح کردید
در آینده اگر عمری بود با هم ادامه می دهیم

متشکرم

"اوج این عقل برای رسول در قالب وحی، و برای غیر رسول در قالب الهام الهی متجلی می شود."

با عرض سلام و ادب خدمت دوستان عزیز
بینام عزیز این سوال از ابتدای مطرح شدن قضیه x در ذهن من تشکیل شده بود و منتظر بهانه ای برای طرح آن بودم.
امیدوارم این سوال بحث را منحرف نکند!!

آیا وحی از فیلتر مغز نبی میگذرد یا خیر؟ اگر جواب شما منفی است، چگونه؟
با سپاس فراوان

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز
از ناتوانی ذاتیمان برای رسیدن به درک عینی از A گفتیم
شما فرمودید :
همه آنچه از قوانین حاکم می فهمید، یاوه های مغز است و همه آن ادعاها را که با نظم در تضاد می یابید و از قبول آن امتناع می کنید؛ در A مستطر و منظم است
گفتیم از کوزه همان تراود که دراوست
یعنی: ادراک اندکمان از جهان اطراف که ذره ذره به کشف آن نائل میشویم به یاری نظم جهان است .
امید است با سعی و تلاش و آزمون وخطا و با صرف زمان و سرمایه مغزمان و لطف بی همتای خداوندرفته رفته موفق به درک جهان شویم.

یک نکته در پرانتز:

بینام;105875 نوشت:
و البته حقیر ارتباط مفهوم نظم با عرایضم را درنمی یابم. لطفاً بیشتر توضیح دهید.
نقل از متحیر: من می گویم اندیشیدن پس از یافتن نظم پیدا می شود
حقیر می گویم اندیشیدن و نظم هر دو بازتاب A هستند.

{(او جهان را منظم آفریده (برهان نظم) و بالتبع آن هر چیز به علتی شکل(برهان علیت) می گیرد )
پس با نظم است که اندیشه در ما شکل می گیرد. تفکر و استنتاج و ادراک و نظریه و قوانین؛ برای فهمِ جهان اطراف، به نظم درونمان، شکل می گیرد.}

گفتید:

بینام;105875 نوشت:
حقیر می گویم اصلاً نظم یک مفهوم اختراع شده توسط بشر است.

{{........و بر همین منطق شما در پست 121 من عقل را به عنوان یک مفهوم فرض کردم و موجودی به نام عقل یا وجودی به نام عقل را رد کردم!
حال شما به قضاوت بنشینید:
عقل انتزاعی تر است یا نظم؟
از نظم, تجربه داریم؛ ولی از عقل، حتی تعریف مشخصی نداریم!.......}}

از کوزه همان تراود که دراوست
ادراکات شما از مغز است پس جهانی که درک میکنی تراوش شده مغز شماست

نکته ای دیگر:

مغز من، جمجمه من، دیواره کوزه است؛ نه محتویات کوزه.
مغز من خالق این جهان و محتویات درون کوزه و یا چشمه و دریایی که محتویات این کوزه از آن پر شده؛ نیست!.
سوالی در مورد نظم پرسیدید:

بینام;105875 نوشت:

حقیر می گویم اصلاً نظم یک مفهوم اختراع شده توسط بشر است.
من از شما می پرسم: یک دایره منظم است، ولی یک چند ضلعی نامنظم نه؟!
بر چه اساس؟ منظم یعنی چه؟
آیا منظور از شکل منظم چیزی است که فرمول ریاضی اش ساده باشد؟
دایره چیست؟ شکلی که فاصلۀ تمامی نقاط روی آن با مرکزش یکسان است. چند ظلعی نامنظم چیست؟
شکلی که فاصلۀ تمامی و یا بیشتر نقاط روی آن با هیچکدام از نقاط داخلش یکسان نیست.
چرا اولی را منظم و دومی را نامنظم می دانیم؟
ظاهراً بشر هر چیزی را که به خاطر سپردنش آسان باشد منظم و زیبا می یابد...
همه چیز منظم است. اگر قبول ندارید، یک چیز نامنظم نشان دهید.

بنده هم با شما هم عقیده ام که شئ یا پدیده نامنظمی در جهان ممکن نیست
ولی از شما توقع نیست که در درک نظم تراوش شده از مغز با ما شریک باشید

دوست عزیزم :
نظم منبعث از یک اراده و یک قانون است(چیزی که من به عنوان وحدت می شناسم ).
از نظم قانون علیت استخراج می شود.

در این مورد با جناب naghad عزیز بحث خود را در ارتباط با نقد برهان نظم به انجام نرساندیم ولی از بحثی که داشتیم بسیار استفاده بردم

بحث ما با شما بر این بود:
که هر چه ما می گوییم به ظن و گمان (مظنه )است
ظن، گمان و وهم از جنس دقت و صراحت و عینیت عقل (A)نیست
شما اگر به مظنه می گویید پس مسافر همین کشتی ما هستید منتها در کلاس 2و یا ناخدای کشتی !.
و ما یا مسافر قاچاق در انبار زغال سنگ این کشتی و یا در درجه 3 این کشتی پیش عوام اتراق داریم.!
ولی اینکه سعی دارید ما را در شب تاریک و سرد به کوه یخی انتزاعات(دایره، عقل!) بکوبانید؛ همه غرق می شویم!.
ای کاش سعدی بود؛ ما را به هول امواج می سپرد، تا به مصیبت واقعی آشنایمان می کرد، که دیگر اینقدر از تکانهای کشتی هوار نکشیم و به همین ایمنی ناپایدار شکر گزار باشیم.
اگر محلی از دریا ساکت شود و این کشتی آرام بگیرد و در کناره استخر کشتی در زیر سایبان لم بدهیم شناگران و بازیگوشان استخر کشتی را نظاره کنیم .و در این چرت نیمروز خوش خیال نشویم که بر سبک بال ساحل هستیم و لرزه های آب استخر را گردابی چنان حایل بر بازیگوشان استخر تصور نکنیم
سوال همچنان باقی است:
بودن؟ یا نبودن؟ (بر کشتی)!.
شما بر چه مظنه ای از نظم می گویید؟

متشکرم

با سلام و عرض ادب خدمت شما سروران عزیز و گرامی :Gol:

خدمت دوست عزیزم، جناب ABCDEFG:

نقل قول:
بینام عزیز این سوال از ابتدای مطرح شدن قضیه x در ذهن من تشکیل شده بود و منتظر بهانه ای برای طرح آن بودم.
امیدوارم این سوال بحث را منحرف نکند!!

آیا وحی از فیلتر مغز نبی میگذرد یا خیر؟ اگر جواب شما منفی است، چگونه؟

ممنون از سؤال بسیار مهمی که پرسیدید. وحی از فیلتر مغز عبور نمی کند. آنچه از فیلتر مغز عبور کند، عینِ واقعیت نخواهد بود و دستخوش همان تغییرات و تأثیرات ساختار مغز است. ما وحی را حق می دانیم، پس نمی تواند بدلی باشد.

جسم مادی، از جمله مغز، خودش بازتابی از واقعیت است. دریافت وحی ریشه در لایه های عمیق تر وجودِ دریافت کنندۀ وحی دارد. تا حجاب مغز کنار نرود امکان دریافت وحی حاصل نخواهد داشت. طبیعی است وقتی نبی وحی دریافت کند، در جسم مادی او هم تحولاتی پدیدار شوند. چرا که جسم مادی او بازتاب لایه های عمیق تر وجودِ اوست. ولی باید توجه داشت که اینطور نیست که چون جسم متحول می شود، وحی دریافت می شود، بلکه برعکس، تحول جسم به خاطر دریافت وحی (و به نوعی بازتاب دریافت وحی) است.

درست مثل همان مثال واقعیت و بازتابش در آینه. وحی در واقعیتی ورای جسم اتفاق می افتد؛ طبیعی است که این رخداد در آینۀ جسم هم نمود پیدا کند. :Sham:

خدمت دوست عزیزم، جناب متحیر:

نقل قول:
هرچند خدمت شما معترف شده بودم هرگز آنچه درک میکنیم مطابق عین واقعی و عین همان ادراک حضوری نیست ولی نپدیرفتم که a ریشه در واقعیت ندارد

مگر حقیر گفتم a ریشه در واقعیت ندارد؟

لطفاً دقت بفرمایید: اگر شما اینگونه هستید که می توانید A را به صورت یک صندلی درک کنید، تنها علتش این است که A اینگونه است که بازتابش می تواند موجودی (یعنی شما) باشد که بتواند A را به صورت یک صندلی (بازتابی دیگر از A) درک کند.

ممکن است A ماهیتاً طوری باشد که آن را در شرایطی خاص نشود به شکلی خاص ادراک کرد... در آن صورت احدی نمی تواند A را در آن شرایط به آن صورت ادراک کند. اینکه شما چه چیزی را ادراک می کنید به دو چیز وابسته است:

1- ساختار شما
2- اینکه A در چه شرایطی به چه اشکالی می تواند ادراک شود

و از آنجا که ساختار شما خودش بازتابی است از A، پس گزینۀ اول هم کاملاً وابسته به A است.

در نتیجه اینکه چه چیزی را چه کسی چگونه ادراک می کند، همه و همه وابستگی کامل به A دارد.

نقل قول:
به این استنتاج شما بالشخصه من وهم می گویم هر چند این نظر شما را به ظن قوی رد می کنم ولی به احتمال بسیار بسیار ناچیز شاید گفته شما درست باشد

وهم یا هر چیز دیگر... به هر حال وابستگی خروجی مغز به ساختارش مطلب فوق را به اثبات می رساند.

نقل قول:
میگویند: عقل هر چه بگوید به مظنه نیست هیچ احتمالی بر رد آن محتمل نیست عقل راوی هر چه باشد صحیح واقع و عین است

آنهایی که این را می گویند، اگر منظورشان از عقل، همان قوۀ زاییدۀ مغز باشد که مردم با آن چکهایشان را پاس می کنند، در آن صورت خیر. این عقل چنین جایگاهی ندارد.

نقل قول:
ولی چنین شاهد معتبری از عقل تا بحال در جهان ما نمود نداشته

شاید در جهان شما نمود نداشته... ولی اینطور نیست که در جهان همه نمود نداشته باشد. :Sham:

نقل قول:
من میگویم این میز هست به مدد هزاران و میلیاردها هم بندی که در جهان دارم
و شما می گویید این میلیاردها شاهد تو زاییده تطورات ساختاری به نام مغز در خود توست a است
........ شاید؛!.........

نقل قول:

ولی مظنه من، قویتر از مظنه شماست.

شاید؟ خیر دوست عزیز. عرض بنده مطلبی است که با توجه به وابستگی خروجی مغز به ساختارش به اثبات می رسد. درست مثل دو با دو می شود چهار.

در ثانی، حقیر ادعا نکردم که میز نیست. بلکه عرض کردم میز بازتاب واقعیتی ورای مغز است در مغز ما.

نقل قول:
زیرا به یک تجربه این میز ابعاد خود را به من نشان نمی دهد
و در تجارب دیگر تکرار می شود
مادامی که ساختارش در برابر فرمان به بی نظمی تاب بیاورد هر روز و هر زمان این میز هست
اگر گربه ای هم در اتاق باشد بر روی میز چنبره می زند.
اگر موریانه ای باشد او را می خورد.
اگر رطوبتی باشد او را می پوساند
همه از یک جنس نیستند من، گربه، موریانه و رطوبت ولی با یک استاندارد به میز برمی خوریم

گربه و موریانه هم بخشی از ادراک شما هستند. شما نمی دانید گربه و موریانه میز را چگونه ادراک می کنند. در ثانی، علت ثابت ماندن میز در تجارب شما این است که شما دچار هیچ تحول اساسی در وجودتان نمی شوید که باعث شود عالَم را به شکلی متفاوت ادراک کنید.

نقل قول:
قبول فرمایید شما هم به مظنه می گویید میز بازتابی از A است!. هر چند راجع به مقتدری به نام عقل می گویید

قبول نمی کنم. به دو دلیل: اول اینکه حقیر ثبات میز را انکار نکردم که ثباتش دلیلی باشد بر ضد اینجانب. دوم اینکه بازتاب واقعیت بودنِ میزِ داخل ادراک شما را وابستگی مغزتان به ساختارش به اثبات می رساند.

در رابطه با عقل، حقیر صرفاً مخلوق کامل را عقل نامیدم. هیچ مفهوم جدیدی به مباحث پستهای قبلی اضافه نشده است.

نقل قول:
باور فرمایید اگر به مظنه نبود سخن شما و خبر شما صلابتش همه توهمات را در می نوردید زیرا ادعا دارید سخن از دنیایی میگویید؛ که اعتبارهایش، نسبی نیست؛ همه بر پایه ذات خود معتبرند.
مثل سخن و خبر شما (از جهان عقل ) اگر صحت داشت مشابه طلا در منجلاب نبود مطمئن باشید هیچ چیز غیر از هم جنس خودش تاب پوشش و حجاب آن را نداشت
مطمئن باشید اگر مخلوق کاملی به نام عقل وجود خارجی داشت
جهل و توهم و تخیل و ظن و گمان جرئت ابراز نداشتند
مطمئن هستم موجودی به نام عقل که نه!؛ وجودی به نام عقل وجود ندارد
اینها(عقل) انتزاع ها,استعارات و ایده آل هایی هستند که برای کمک به مراوداتمان آفریده شده اند
مثل دایره، مثلث که وجود خارجی ندارند ولی به مدد ما می آیند برای حل مسائل زندگی ما.
شاید مثل دستور زبان!؛
دستور زبان وجود خارجی ندارد
ولی ما بر یک نظم سخن می گوییم ولی این نظم تا قبل از تکلم ما وجود نداشته دستور زبان راوی ، مفسر و تعبیر گر نظم کلام ماست
ما بر طبق دستور زبان حرف نمی زنیم دستور زبان است که بر پایه تکلم ما نظم گرفته

ظاهراً به کلی فراموش فرموده اید که مفهوم مخلوق کامل از توحید استنتاج می شود. در این رابطه عرض بنده همانی است که گفتم:

«حقیر انتظار دارم پاسخهایی حاوی «استدلال» دریافت کنم... احساسات کسی را به جایی نمی رساند. طبیعی است مادامی که استدلال مخالفی نیابم مطلبی هم برای ارائه نداشته باشم.»

در نتیجه:

«بسیار خوب. لطفاً روند آفرینش را شرح دهید، و همچنین منطقاً نشان دهید که چطور ممکن است از خالقی واحد و کامل که در طول زمان دچار تغییر و تحول نمی شود، مخلوقاتی مختلف، متکثر و ناقص صادر شوند. هچنین بفرمایید ارتباط بین خالق و مخلوقاتش چگونه است. پر واضح است که انتظار می رود استدلالات مربوطه با توحید سازگار باشند.»

و:

«مخلوق کامل از توحید استنتاج می شود. اگر با توحید مربوطه مخالفید، لطفاً نسخۀ خودتان از توحید را ارائه بفرمایید.»

نقل قول:
من به هیچ وجه نمی توانم با کمال صراحت و جامعیت از اطرافم بگویم
همانطور که شما هم مانند من چنین صراحتی ندارید

شاید شما چنین صراحتی نداشته باشید. ولی بنده دارم:

اینجانب به الله قسم می خورم که مخلوق کامل (انسان کامل) حقیقتی انکار ناپذیر است. :Sham:

نقل قول:
زندگی بر پایه مظنه است

سوره 10:

وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إَنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ عَلَيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ ﴿۳۶﴾
و بيشترشان جز از گمان پيروى نمى‏كنند [ولى] گمان به هيچ وجه [آدمى را] از حقيقت بى‏نياز نمى‏گرداند آرى خدا به آنچه مى‏كنند داناست (۳۶)

خیر. مظنه هیچ جایگاهی ندارد. ممکن است شما پیروی از مظنه را خِرَدگرایی بنامید، ولی حقیر آن را «ندانم کاری» می نامم. :Sham:

نقل قول:
دوست عزیز این پست به جهت تبیین عقل در منظر شخص خودم است

تا آنجاییکه به قضیۀ X مربوط می شود، بله هرچه می گوییم مظنه است. ولی فراموش نفرمایید مفهوم مخلوق کامل از توحید استنتاج شده است، و از شما به عنوان کسی که خودش را موحد می داند انتظار می رود برای ردِ آن استدلالاتی وابسته به توحید ارائه کند.

نقل قول:
همه آنچه از قوانین حاکم می فهمید، یاوه های مغز است و همه آن ادعاها را که با نظم در تضاد می یابید و از قبول آن امتناع می کنید؛ در A مستطر و منظم است

«در A منظم است» را نمی پذیرم. چرا که نظم حاکم بر جهان ذهنی ما خودش بازتابی است از A.

مگر آنکه منظورتان از نظم چیز دیگری باشد.

نقل قول:
گفتیم از کوزه همان تراود که دراوست
یعنی: ادراک اندکمان از جهان اطراف که ذره ذره به کشف آن نائل میشویم به یاری نظم جهان است .
امید است با سعی و تلاش و آزمون وخطا و با صرف زمان و سرمایه مغزمان و لطف بی همتای خداوند رفته رفته موفق به درک جهان شویم.

اگر منظورتان از درکِ جهان، درکِ A باشد، خیر چنین ادراکی هرگز ابداً با استفاده از مغز حاصل نمی شود، دلایلش هم پیشتر اعلام شد.

اگر منظورتان از درکِ جهان، درکِ عالَم ذهنی، یعنی a باشد، در آن صورت بله. ممکن است سرانجام به جایی برسیم که کلِ a را درک کنیم. ولی نکته همین جاست که درکِ کلِ a هم ما را قدمی به درکِ عینِ A نزدیک نمی کند.

نقل قول:
{(او جهان را منظم آفریده (برهان نظم) و بالتبع آن هر چیز به علتی شکل(برهان علیت) می گیرد )
پس با نظم است که اندیشه در ما شکل می گیرد. تفکر و استنتاج و ادراک و نظریه و قوانین؛ برای فهمِ جهان اطراف، به نظم درونمان، شکل می گیرد.}

اگر منظورتان از نظمِ درون، نظم ساختار مغزتان باشد، در پاسخ می گویم خود مغز و نظمش بازتابی است از واقعیت، در نتیجه عینِ واقعیت نیست.

اگر منظورتان از منظم آفریده شدنِ جهان، منظم آفریده شدنِ همین جهان ماده ای باشد که هر روز مشاهده می کنیم، در پاسخ باید گفت این جهان ماده و نظمش هر دو در عالَم ذهنی شما نمود دارند و عینِ واقعیت نیستند.

اگر منظورتان از منظم آفریده شدن جهان، منظم آفریده شدن A باشد، در پاسخ باید گفت A خارج از دسترس مغز ماست و ما نمی دانیم چه نوع نظمی در چه حدی در آنجا حاکم است. ما در رابطه با نظم جهان فقط یک چیز می توانیم:

وقتی بازتاب واقعیت در ذهن من اینقدر منظم و عالی است، پس ببین خود واقعیت باید چه شکوهمند باشد...

و البته گویندۀ این جمله هیچ تصوری ندارد که خودِ واقعیت چه قدر شکوهمند و چگونه است، ولی عقل حکم می کند که بازتاب چیزی باید از نظر وجودی از خود آن چیز پایین تر باشد.

نقل قول:
{{........و بر همین منطق شما در پست 121 من عقل را به عنوان یک مفهوم فرض کردم و موجودی به نام عقل یا وجودی به نام عقل را رد کردم!

این منطق شما کارساز نیست، چرا که فقط و فقط وابسته به قضیۀ X است. ولی مفهوم مخلوق کامل وابسته به توحید است. بله، قضیۀ X توحید را تنها یک مظنه می داند. ولی از شما به عنوان یک موحد انتظار می رود مفهومی را که فقط از توحید استنتاج شده است، فقط با استناد به توحید رد بفرمایید.

نقل قول:
حال شما به قضاوت بنشینید:
عقل انتزاعی تر است یا نظم؟
از نظم, تجربه داریم؛ ولی از عقل، حتی تعریف مشخصی نداریم!.......}}

حقیر عقل را واضح و روشن تعریف کردم: مخلوق کامل (منِ حقیقی) همان عقل است؛ و آنچه بسیاری از مردم به عنوان عقل می شناسند، اصلاً عقل نیست، بلکه «عقلِ معاش» است. عقلِ معاش خودش بازتابی است از A در مغز، در نتیجه از جنس a است.

البته ادعای ارتباط مستقیم و اصیل مخلوقات جزء با مخلوق کامل ادعایی است که هنوز به آن مستدل پرداخته نشده است.

نقل قول:
از کوزه همان تراود که دراوست
ادراکات شما از مغز است پس جهانی که درک میکنی تراوش شده مغز شماست

ما هم همین را می گویم. نظمی که اطراف خود می بینیم هم جنبه ای است از همان جهانی که درک می کنیم.

نقل قول:

نکته ای دیگر:

مغز من، جمجمه من، دیواره کوزه است؛ نه محتویات کوزه.
مغز من خالق این جهان و محتویات درون کوزه و یا چشمه و دریایی که محتویات این کوزه از آن پر شده؛ نیست!.

نظر ما هم همین بوده. به همین دلیل پیشتر عرض کردم: حتی خودِ مغز هم بازتابی از واقعیت ورای مغز است در مغز.

محتویات کوزه همان A است.

نقل قول:
بنده هم با شما هم عقیده ام که شئ یا پدیده نامنظمی در جهان ممکن نیست

نقل قول:

ولی از شما توقع نیست که در درک نظم تراوش شده از مغز با ما شریک باشید

متوجه معنای قسمت قرمز رنگ فوق نمی شوم. لطفاً بیشتر توضیح دهید.

نقل قول:

نظم منبعث از یک اراده و یک قانون است(چیزی که من به عنوان وحدت می شناسم ).
از نظم قانون علیت استخراج می شود.

در این مورد با جناب naghad عزیز بحثی را به انجام که نرساندیم ولی بحث داشتیم

بحث ما بر شما این بود:

که هر چه ما می گوییم به ظن و گمان (مظنه )است
ظن، گمان و وهم از جنس دقت و صراحت و عینیت عقل (A)نیست


با استناد به قضیۀ X ثابت می شود که نظمی که در جهان می یابیم، خودش بخشی از a است.

نقل قول:
شما اگر به مظنه می گویید پس مسافر همین کشتی ما هستید منتها در کلاس 2و یا ناخدای کشتی !.

آنچه حقیر می گویم، در چشم خودم مظنه نیست. ولی وقتی بنا بر بحث و استدلال باشد، باید ادعاها را منطقاً ثابت کرد. بله، مفهوم مخلوق کامل مستقیماً به چگونگی A می پردازد، و این از نظر قضیۀ X مظنه ای بیش نیست.

ولی مفهوم مخلوق کامل وابسته به توحید است. پس مجدداً تقاضا می کنم بر اساس توحید آن را رد بفرمایید. و اگر توحید آن رد نمی کند، پس چطور می توانید موحد بمانید و آن را رد کنید؟

بگذریم از اینکه توحید آن را رد نمی کند که هیچ، بلکه از ملزومات توحید است. اگر حاصل فعل مستقیم خالق، مخلوقی معیوب و ناقص و متکثر باشد، در آن صورت این عیوب و نقوص و تکثرات به فعل او، و در نتیجه به خودِ او سرایت پیدا می کنند. این عینِ منطق است. :Sham:

نقل قول:
ولی اینکه سعی دارید ما را در شب تاریک و سرد به کوه یخی انتزاعات(دایره، عقل!) بکوبانید؛ همه غرق می شویم!.

حقیر شنا بلدم! :Cheshmak:

نقل قول:
سوال همچنان باقی است:

نقل قول:

بودن؟ یا نبودن؟ (بر کشتی)!.

شما بر چه مظنه ای از نظم می گویید؟



دوست عزیز. اینجانب چیز چندانی از نظم نگفتم. فقط عرض کردم نظمِ این جهان بازتاب واقعیتِ ورای مغز است. پس آنچه به عنوان نظم می شناسیم اصیل نیست. این مطلب را قضیۀ X به اثبات می رساند.

لطفاً با همین هیجانی که به عرایض بنده در رابطه با نظم می پردازید، به آن بخش از عرایض حقیر در رابطه با مخلوق کامل هم بپردازید.

آنچه در باب مخلوق کامل عرض شد، استنتاج از توحید بود و ارتباط مستقیمی به قضیۀ X ندارد. لطفاً از منظری توحیدی مخلوق کامل را رد بفرمایید.

با تشکر فراوان :hamdel:
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز
اگر میز فقط در ادراک من باشد این یعنی وجود ذهنی میز نه وجود خارج از ذهن
وقتی می گویید شیئی واقعیت دارد یعنی خارج از ذهن وجود دارد
با این تعاریف شما:هرچند می گویید میز واقعی است ولی حالات متغیر میز را بر گرفته از ادراکات من می دانید این یعنی وهمِ میز، در مخیله من؛ حال چگونه هنوز میز را واقعی فرض میگیرید، سردرگمی بزرگی برای من است.

بحث ما در باب کیفیت A از منظر a هرگز به دلخواه شما نمی رسد و تمامی استدلالهای ما را به X ختم می کنید گرچه که این X باید پرکننده فاصله a تا A باشد ولی شما برای اینکه مصادره به مطلوب کنید هر احتمالی را مقبول نمی دانستید.
این اِشکال بزرگی بود!. با اینکه دست همه را از درک A کوتاه می کردید ولی خود را محق می دانستید در دست چین احتمالات مربوط به A؛ تا از آب و گِل مخلوقی کاملتر از آب و گِل بسازید.
بر این اعتراض به جای manmehdiam عزیز و اشتیاق و بی صبری من در توصیف و وصال A.
بحث را از منظری دیگر شروع کردیم؛ از خالق!
دوست عزیز در ابتدای بحث خدمت شما گفتم:
در مورد آفریدگار، خالق، خدا، الله؛ صفحه سفیدی با درج نام آفریدگار بیشتر نمی دانم
هر چه که به این مفهوم اضافه کنم زاییده ذهن من است از آن به بعد آیا او خالق است یا مخلوق
سؤال و بحث کوچک و کمی نیست
جای سؤال نیست
جنگها و جدلهای بی سرانجامِ بسیاری بر پاشده. انسانهای بسیاری دانسته یا ندانسته قربانی این تعاریف شده اند.

ولی آن خدایی که از ورای حجاب محاط بر جهان ماده تجلی دارد آثاری دارد که از روی این آثار می توان استنتاج هایی داشت
ولی این استنتاجها هیچ وجه اشتراکی بین ما و شما ندارد
زیرا شما همه این ادراکات ما را عاری از حقیقت می دانید و منفور، همه ادراکات ما از جنس a هستند.

ولی خود را همراه ما می دانید حال شما توضیح می خواهید؟!.:

متحیر;106085 نوشت:
ولی از شما توقع نیست که در درک نظم تراوش شده از مغز با ما شریک باشید


بینام;106173 نوشت:
متوجه معنای قسمت قرمز رنگ فوق نمی شوم. لطفاً بیشتر توضیح دهید.

این پرسش شما بیشتر تعجب برانگیز است و همین است که جناب manmehdiam می گوید:

manmehdiam;104665 نوشت:
حتي بارها برآن شده ام که نکند تمام اينها بازي باشد! و با عقل! جور نيست که بينام عزيزمان که اينچنين در راندن اين کشتي کذايي استاد است سوار بر آن نباشد!

همین جابجایی مفاهیم در ادراک اشیاء و خود اشیاء در انتزاع شما که مرز مشخصی ندارد باعث سردرگمی من می شود .
مستأصل و گیج می شوم آخر دست آویز چه کسی بشوم
دائم متذکر می شوید این محل a است و این محل A است
شاید همین باعث شده که manmehdiam را به نظاره بکشانده شاید که استدلالی بیابد تا در دنیای شما مستند باشد

سؤالات تکراری مطرح می کنم:
آیا ادرکات ما در مواجهه با جهان انتزاعی شما محلی از اِعراب دارد؟
خدا چیست؟
اگر ادراکات ما بی اعتبار است چگونه به خدا می رسیم؟
من می گویم اگر ادراکات ما آنقدر اعتبار دارد که معترف به خدا بشویم چرا ادراکات ما را در باقی امور از اعتبار می اندازید؟
می فرمایید :

بینام;106173 نوشت:
این جهان ماده و نظمش هر دو در عالَم ذهنی شما نمود دارند و عینِ واقعیت نیستند.

بینام;106173 نوشت:
اگر منظورتان از نظمِ درون، نظم ساختار مغزتان باشد، در پاسخ می گویم خود مغز و نظمش بازتابی است از واقعیت، در نتیجه عینِ واقعیت نیست.

بینام;106173 نوشت:
حتی خودِ مغز هم بازتابی از واقعیت ورای مغز است در مغز.

من از درک عبارات شما عاجز هستم.
به قول جناب manmehdiam به نقل از شما:

manmehdiam;101294 نوشت:
....باور من اين است که تنها چيزي را بپذيرم که بدانم چه چيزي را پذيرفته ام. چون به تجربه دريافته ام که پذيرفتن و امضا هر سندي که محتويات آن را نميدانستم ، معمولا به زيان من تمام شده است!

از درک مخلوق کامل شما و لزوم آفرینش آن ناتوانم
شاید سؤال اصل تری باید مطرح شود توحید چیست؟

manmehdiam;102263 نوشت:
با توجه پستهاي اخير جناب متحير و بينام عزيز روشن است که بحث مفصلي لازم است که مفهوم خالق کامل تبيين شود . و به نظر ميرسد فعلا اگر تحرير محل نزاع شود ، گزاره مورد بحث همان مفهوم کامل است. لذا جناب بينام که فرمودند اعتقاد طرفين به خداي کامل و واحد جز مفروضات بحث است ، اندکي بازنگري لازم دارد. به نظرم طرفين در اعتقاد به خالق اتفاق دارند ولي خالق کامل جاي بحث دارد و قدم اول اين است که بدانيم کامل يعني چه.

پیش از آن به پاسخ خود به جناب ABCDEFG بیندیشید:

بینام;106173 نوشت:
ممنون از سؤال بسیار مهمی که پرسیدید. وحی از فیلتر مغز عبور نمی کند. آنچه از فیلتر مغز عبور کند، عینِ واقعیت نخواهد بود و دستخوش همان تغییرات و تأثیرات ساختار مغز است. ما وحی را حق می دانیم، پس نمی تواند بدلی باشد. جسم مادی، از جمله مغز، خودش بازتابی از واقعیت است. دریافت وحی ریشه در لایه های عمیق تر وجودِ دریافت کنندۀ وحی دارد. تا حجاب مغز کنار نرود امکان دریافت وحی حاصل نخواهد داشت. طبیعی است وقتی نبی وحی دریافت کند، در جسم مادی او هم تحولاتی پدیدار شوند. چرا که جسم مادی او بازتاب لایه های عمیق تر وجودِ اوست. ولی باید توجه داشت که اینطور نیست که چون جسم متحول می شود، وحی دریافت می شود، بلکه برعکس، تحول جسم به خاطر دریافت وحی (و به نوعی بازتاب دریافت وحی) است. درست مثل همان مثال واقعیت و بازتابش در آینه. وحی در واقعیتی ورای جسم اتفاق می افتد؛ طبیعی است که این رخداد در آینۀ جسم هم نمود پیدا کند.

و به این نکته اعتراضی من:

متحیر;105934 نوشت:
مثل سخن و خبر شما (از جهان عقل ) اگر صحت داشت مشابه طلا در منجلاب نبود مطمئن باشید هیچ چیز غیر از هم جنس خودش تاب پوشش و حجاب آن را نداشت مطمئن باشید اگر مخلوق کاملی به نام عقل وجود خارجی داشت جهل و توهم و تخیل و ظن و گمان جرئت ابراز نداشتند

چه چیزی باعث می شود وحی در جهان ما مخفی شود؟
دقت فرمایید: وحی از جنس جهان ما نیست پس یا به جهان ما وارد نمشود و یا اگر وارد شود باید رخشانتر از آفتاب باشد و هیچ چیز این جهان بی اعتبار نه توانایی پوشش آن را داشته باشد
هیچ یک از اجزاء یا کلیت و اجناس a توان مهار کردن منحرف کردن سایه شدن و مانع شدن وحی را ندارد زیرا وحی از جنس این جهان نیست.

تا فرصت دیگر

متشکرم

با عرض سلام و ادب خدمت دوستان عزیزتر از جان

بینام عزیز، من هم همانند دوست نازنینمان جناب متحیر یه خورده دارم گیج میزنم!! اگر سوالات تکراری هست، پوزش حقیر را بپذیرید!
اگر اشتباه نکنم شما فرموده بودید که کثرت در A راه ندارد.
حال چه چیز موجب میشود که من از وحی که درA رخ داده محروم بمانم و دیگری نبی شود؟؟
این من و تو و ما چیست؟
گناهی که دیروز من مرتکب شدم در A بوده یا در a ؟؟ آیا شما هم در گناه من شریکید یا خیر؟ چرا؟

با سلام و عرض ادب خدمت شما سروران گرامی و عزیز :Gol:

به خاطر تأخیر در پاسخگویی پوزش می طلبم. برای یافتن پاسخی مناسب به تفکر و تأمل بیشتری نیاز داشتم.

خدمت دوست عزیزم، جناب متحیر:

نقل قول:
اگر میز فقط در ادراک من باشد این یعنی وجود ذهنی میز نه وجود خارج از ذهن
وقتی می گویید شیئی واقعیت دارد یعنی خارج از ذهن وجود دارد
با این تعاریف شما:هرچند می گویید میز واقعی است ولی حالات متغیر میز را بر گرفته از ادراکات من می دانید این یعنی وهمِ میز، در مخیله من؛ حال چگونه هنوز میز را واقعی فرض میگیرید، سردرگمی بزرگی برای من است.

شما یا از این طرف بام می افتید یا از آن طرف...

دوست عزیز. میز واقعیت دارد. واقعیتش A است. آنچه شما به عنوان میز در ذهن خود می یابید، خروجی مغز شماست، یعنی خودش به خودی خود واقعیت ندارد، ولی تمامی خصوصیاتش را از باطن میز، یعنی A می گیرد. پس باد هوا و پوچ نیست.

بله، آن میزی که در ذهن شماست به خودی خود استقلال وجودی نداشته، ادراک شماست. ولی این ادراک وابسته به A است، و از چارچوب A نمی تواند خارج شود. حال آنکه وهم یعنی ادراکی که اصولاً حقیقت ندارد.

پس نه این طرف بام است و نه آن طرف. نه این درست است که میز را کاملاً مستقل دانسته، برای آن چنان اصالتی قائل شویم که حتی در داخل A هم همچنان میز به صورت میز باقی بماند، و نه این درست است که میز را اساساً وهم و پوچ بدانیم.

نقل قول:
بحث ما در باب کیفیت A از منظر a هرگز به دلخواه شما نمی رسد و تمامی استدلالهای ما را به X ختم می کنید گرچه که این X باید پرکننده فاصله a تا A باشد ولی شما برای اینکه مصادره به مطلوب کنید هر احتمالی را مقبول نمی دانستید.
این اِشکال بزرگی بود!. با اینکه دست همه را از درک A کوتاه می کردید ولی خود را محق می دانستید در دست چین احتمالات مربوط به A؛ تا از آب و گِل مخلوقی کاملتر از آب و گِل بسازید.

عجبا! :Gig:

قضیۀ X هر نوع اظهار نظری در باب A را مظنه می داند. به همین خاطر حقیر با استناد به توحید و نه قضیۀ X اقدام به بررسی A کرده، نشان دادم که A باید واحد و کامل باشد. پیشتر هم بارها و بارها اشاره کردم که پس از اتمام بحث در رابطه با قضیۀ X، یک بحث خداشناسیِ صرف در رابطه با توحید و رابطۀ بین خالق و مخلوق خواهیم داشت. مخلوقِ کامل آغاز آن بحث است و هیچ ارتباطی به قضیۀ X ندارد.

مشکل اینجاست که شما در یک بحث خداشناسی که فرضش هم این است که مخاطبین به توحید معتقدند، قضیۀ X را وارد کرده، بر سر مخلوق کامل می کوبید... مفهومی که اساساً از توحید استنتاج شده است و هیچ ارتباط مستقیمی به قضیۀ X ندارد. ظاهراً خودتان هم متوجه نیستید که با کوبیدن قضیۀ X بر سر مخلوق کامل، در واقع دارید خودِ اصل توحید را هم زیر سؤال می برید و به نوعی تیشه به ریشۀ اعتقادات خودتان می زنید:

«ولیاو بنابر حکمت عالیه خود آن را عقل قرار داد که در دل همه بندگان بی هیچ اغماضی قرار داده تا آفرینش بی انباز و همتای او مخدوش نباشد
لطفا پیش از آنکه بر آشوبید دوباره توحید را برای خود بشکافید:

خدا .......
خدا آن ذات بی همتاست که کسی همتای او نیست
او از کسی هراس ندارد
حکمت و رحمت و لطف او گسترده است
صفات او از هم جدا نیست
صفات او عین یکدیگرند
او برتر از هر نوع وصفی است
و او از هر خطایی بری است
هر چه هست از اوست
غیر او نیست
از او آشکارتر نیست
او ....................................»

مگر اینها اعتقادات شما نیست؟ از چنین خالقی مخلوق کامل استنتاج می شود. این چه ربطی به قضیۀ X دارد؟ مجدداً تأکید می کنم مادامی که بر اساس توحید مخلوق کامل را رد نفرمایید، استدلال مربوطه پابرجاست.

بنده از استانداردهای دوگانه در بحث استفاده نمی کنم. اینطور نیست که نظر شما در باب A را با استناد به قضیۀ X رد کنم، بعد خودم هرچه دلم خواست دربارۀ A بگویم. پیشتر هم اشاره کردم: کاملاً به این مسئله واقفم که قضیۀ X واحد و کامل بودنِ A را مظنه ای بیش نمی داند. ولی وقتی شما قضیۀ X را بر علیه مخلوق کامل به کار برید، حقیر توحید را سپر می کنم. ولی وقتی شما مدعی می شوید که A متکثر است، بنده قضیۀ X را پیش می کشم و شما در دفاع از تکثر A هیچ چیزی ندارید.

بارها عرض کردم، پیش فرض بحث اعتقاد طرفین به توحید است. علتش همین بوده تا در این سطح از بحث دچار مشکل نشویم. قضیۀ X به آن شکلی که اینجا مطرح شد حتی توحید را هم یک مظنه می داند، چه رسد به مخلوق کامل. ولی توحید مخلوق کامل را یک مظنه نمی داند، بلکه این مفهوم از ملزومات توحید است.

در نتیجه اینجانب کماکان منتظر استدلالات توحیدی شما در ردِ مخلوق کامل هستم، و اگر هیچ استدلال توحیدی در اختیار ندارید که مخلوق کامل را رد کند، یا حداقل نبودنِ آن را محتمل نشان دهد، چه توجیهی برای عدمِ پذیرش این استنتاج منطقی باقی می ماند؟ :Sham:

در ضمن مخلوق کامل از نور خلق شده است. آب و گِل مربوط به خلقت آدم می شود.

نقل قول:
بر این اعتراض به جای manmehdiam عزیز و اشتیاق و بی صبری من در توصیف و وصال A.
بحث را از منظری دیگر شروع کردیم؛ از خالق!

حقیر از مدتها پیش بارها و بارها اشاره کردم که بعد از اتمام قضیۀ X، واردِ یک بحث خداشناسی خواهیم شد. الوعده وفا. اتفاق عجیب و جدیدی نیافتاده. بحث همانطور که قرار بود پیش رود پیش رفته است.

نقل قول:
دوست عزیز در ابتدای بحث خدمت شما گفتم:
در مورد آفریدگار، خالق، خدا، الله؛ صفحه سفیدی با درج نام آفریدگار بیشتر نمی دانم
هر چه که به این مفهوم اضافه کنم زاییده ذهن من است از آن به بعد آیا او خالق است یا مخلوق

خیر. شما مدعی شده اید که معتقد به توحید و خدای کامل و واحد و حکیم هستید. اگر این اعتقاد شما یک مظنه است، پس بر چه اساسی آن را اعتقاد می نامید؟ نام چنین نظری دیگر اعتقاد نیست، بلکه گمان است.

نقل قول:
ولی آن خدایی که از ورای حجاب محاط بر جهان ماده تجلی دارد آثاری دارد که از روی این آثار می توان استنتاج هایی داشت
ولی این استنتاجها هیچ وجه اشتراکی بین ما و شما ندارد
زیرا شما همه این ادراکات ما را عاری از حقیقت می دانید و منفور، همه ادراکات ما از جنس a هستند.

شما مرتباً مرز بین بحث در رابطه با قضیۀ X و بحث دربارۀ توحید را گم می فرمایید...

نقل قول:
ولی خود را همراه ما می دانید حال شما توضیح می خواهید؟!.:

اینجانب کماکان هیچ تصوری ندارم معنای قسمت قرمز رنگ فرمایشتان چیست.

نقل قول:
این پرسش شما بیشتر تعجب برانگیز است و همین است که جناب manmehdiam می گوید:

نقل قول:

حتي بارها برآن شده ام که نکند تمام اينها بازي باشد! و با عقل! جور نيست که بينام عزيزمان که اينچنين در راندن اين کشتي کذايي استاد است سوار بر آن نباشد!

حقیر آن جمله را به شوخی گرفتم، ولی ظاهراً در پشت این جملات طنزآلود مفاهیمی نهفته است که بنده از آنها بی اطلاعم. منظور از بازی چیست؟ چه چیزی بازی باشد؟ این بحث؟ زندگی؟ قضیۀ X؟

اینجانب توانایی تحلیل جملاتی که حاوی نیش و کنایه هستند را ندارم. پس اگر چنین قصدی دارید، لطفاً رُک و پوست کنده بفرمایید منظورتان چیست.

نقل قول:
همین جابجایی مفاهیم در ادراک اشیاء و خود اشیاء در انتزاع شما که مرز مشخصی ندارد باعث سردرگمی من می شود .
مستأصل و گیج می شوم آخر دست آویز چه کسی بشوم
دائم متذکر می شوید این محل a است و این محل A است

مرزش کاملاً مشخص است. آنچه شما در خروجی مغزتان می یابید a است، آنچه واقعاً هست A است. به همین راحتی. تنها نکته ای که به بحث اضافه شده این است که اینجانب با استناد به توحید نشان داده ام که خالق واحد و کامل باید مخلوقی واحد و کامل داشته باشد، و از آنجا که در قضیۀ X بالاتر از A واقعیتی نیست، پس A باید همین مخلوق کامل و واحد باشد.

به این ترتیب بحث ما در رابطه با توحید به قضیۀ X ملحق شده، همچون دو قطعه پازل کنار هم قرار می گیرند. هرچند که قضیۀ X توحید را مظنه بداند، ولی فرض بر این بوده که مخاطبین توحید را قبول دارند. پس اینکه قضیۀ X چه نظری دربارۀ این قطعۀ جدید پازل دارد اساساً فاقد اهمیت و ارزش استدلالی است.

مجدداً تأکید می کنم که مفهوم مخلوق کامل وابسته به توحید است و از یک موحد انتظار می رود در صورت مخالفت با آن، استدلالی توحیدی ارائه کند. :Sham:

نقل قول:
شاید همین باعث شده که manmehdiam را به نظاره بکشانده شاید که استدلالی بیابد تا در دنیای شما مستند باشد

حدس حقیر این است که ایشان به خالق کامل و واحد اعتقاد ندارند، بلکه صرفاً به خالق معتقدند. احتمالاً به همین خاطر است که در بحث دربارۀ مخلوق کامل شرکت نمی کنند...

نقل قول:
سؤالات تکراری مطرح می کنم:
آیا ادرکات ما در مواجهه با جهان انتزاعی شما محلی از اِعراب دارد؟
خدا چیست؟
اگر ادراکات ما بی اعتبار است چگونه به خدا می رسیم؟
من می گویم اگر ادراکات ما آنقدر اعتبار دارد که معترف به خدا بشویم چرا ادراکات ما را در باقی امور از اعتبار می اندازید؟

تا آنجاییکه به قضیۀ X مربوط می شود ادراکات ما همه و همه a است و ما اساساً هیچ حرفی دربارۀ A نمی توانیم بزنیم، چه رسد به خالق A.

با این فرض که ما به خالق واحد و کامل معتقدیم، مخلوق کامل از توحید استنتاج می شود. پس اگر شما با این مفهوم مشکلی دارید لازم است استدلالها و استنتاجهای مربوطه را که کاملاً وابسته به توحید هستند، بر اساس توحید رد بفرمایید. مگر آنکه به توحید معتقد نباشید.

پس اگر به واحد و کامل بودنِ A اشاره می کنیم، بر اساس توحید این کار را می کنیم. شما بر اساس چه چیزی به تکثر A اشاره می فرمایید؟ اینکه ادراکاتمان متکثر است؟ در پاسخ عرض می کنم:

بله، متکثر بودنِ A هم برای خودش مظنه ای است، ولی یک نکته وجود دارد: اگر A را متکثر بدانیم، توحید را رد کرده ایم و این با اعتقاد شما به توحید تناقض دارد. بر این اساس است که نظر شما دربارۀ تکثر A را رد می کنم.

همانطور که عرض کردم، واقفم که قضیۀ X هم واحد بودن و هم متکثر بودنِ A را دو مظنه می داند. ولی آنچه مظنۀ حقیر را معتبر می کند توحید است. لطفاً دقت بفرمایید.

نقل قول:
من از درک عبارات شما عاجز هستم.

توانایی ارائۀ بیانی بهتر و روشن تر را ندارم. مگر آنکه با پرسیدن سؤلاتی حقیر را راهنمایی بفرمایید تا بفهمم که کجای عرایضم به چه علتی گنگ است.

نقل قول:
از درک مخلوق کامل شما و لزوم آفرینش آن ناتوانم

نقل قول:

شاید سؤال اصل تری باید مطرح شود توحید چیست؟

خودتان به این پرسش پاسخ داده اید:

«ولیاو بنابر حکمت عالیه خود آن را عقل قرار داد که در دل همه بندگان بی هیچ اغماضی قرار داده تا آفرینش بی انباز و همتای او مخدوش نباشد
لطفا پیش از آنکه بر آشوبید دوباره توحید را برای خود بشکافید:

خدا .......

خدا آن ذات بی همتاست که کسی همتای او نیست

او از کسی هراس ندارد
حکمت و رحمت و لطف او گسترده است
صفات او از هم جدا نیست
صفات او عین یکدیگرند
او برتر از هر نوع وصفی است
و او از هر خطایی بری است
هر چه هست از اوست
غیر او نیست
از او آشکارتر نیست
او ....................................»


مخلوق کامل دقیقاً از همین جملات استنتاج می شود. دلایلش مفصلاً در پستهای قبلی ارائه شد (وحدت و کمال فعل خداوند، و در نتیجه وحدت و کمال حاصلِ فعل خداوند).

مگر جملات مربوطه عقاید شما نیست؟

نقل قول:
چه چیزی باعث می شود وحی در جهان ما مخفی شود؟

نقل قول:

دقت فرمایید: وحی از جنس جهان ما نیست پس یا به جهان ما وارد نمشود و یا اگر وارد شود باید رخشانتر از آفتاب باشد و هیچ چیز این جهان بی اعتبار نه توانایی پوشش آن را داشته باشد

هیچ یک از اجزاء یا کلیت و اجناس a توان مهار کردن منحرف کردن سایه شدن و مانع شدن وحی را ندارد زیرا وحی از جنس این جهان نیست.

اینکه ما وحی را نمی بینیم و درک نمی کنیم نقص وجودی خودِ ماست. در ثانی، وحی پنهان نشده، بلکه کاملاً در دسترس ماست. قرآن کریم که در هر کتاب فروشی و هر کتابخانه ای موجود است تجلی حقیقتی به نام وحی است، و خیلی هم رخشانتر از آفتاب می باشد.

ثالثاً، این a نیست که مانع ادراک اصیل ما از A می شود، بلکه این عدمِ توانایی ما در ادراک اصیل A است که باعث ایجاد a می شود. لطفاً دقت بفرمایید. :Sham:

در رابطه با وحی ان شاء الله توضیحاتی را در پاسخ سؤالات دوست عزیزمان جناب ABCDEFG ارسال خواهم کرد.

ادامه در پست بعدی...

خدمت دوست عزیزم، جناب ABCDEFG:

نقل قول:
بینام عزیز، من هم همانند دوست نازنینمان جناب متحیر یه خورده دارم گیج میزنم!! اگر سوالات تکراری هست، پوزش حقیر را بپذیرید!

این چه صحبتی است. مادامی که طرف مقابل حقیقتاً بحث کند، حقیر از ادامۀ مطلب خسته نمی شوم. وقتی چیزی گنگ باشد، خب باید دربارۀ آن توضیح داد. تا به حال هیچگاه در بحثی شرکت نداشته ام که اینقدر طولانی شود. علتش این است که شما دوستان عزیز و بزرگوار همواره بحث کرده اید، نه جدل که این جای تشکر و قدردانی فراوان دارد. :hamdel:

نقل قول:
اگر اشتباه نکنم شما فرموده بودید که کثرت در A راه ندارد


بله.

نقل قول:
حال چه چیز موجب میشود که من از وحی که درA رخ داده محروم بمانم و دیگری نبی شود؟؟


دقیقاً همان چیزی که باعث می شود یک گربه از انسان بودن محروم شود. این «من» که از وحی محروم است، از جنس a است و a هم متکثر.

نقل قول:
این من و تو و ما چیست؟


اینها همه a و ادراکات ماست. «منی» که می شناسیم، تجلی A است در ادراک ما. این «تو» هم به همچنین. «ما» هم همینطور. هرآنچه در a می یابیم همه و همه بازتابهای A هستند.

برای روشن شدن مطلب در رابطه با وحی توضیحات بیشتری ارائه می کنم:

پیشتر اشاره کرده بودم که اینجانب به احتمال قوی قادر به اثبات لایه لایه بودن ادراک و وجود نیستم؛ ولی مسئلۀ وحی دقیقاً مربوط به همین لایه هاست. ناچاراً باید به آن استناد کنم.

فرق بین یک انسان و میز چیست؟ در مقایسه با انسان میز بازتابی ناقص تر از A است. آنچه از میز می فهمیم، همین اتمها و ساختار مادی آن است. ولی انسان جنبه های بیشتری مثل تفکر و ادراک و غیره دارد. پس انسان بازتاب کامل تری است. پس اگر تفاوتی هست، این تفاوت در a مطرح است و نه A. بلکه در A وحدت حکم فرماست و میز و انسان اصلاً موضوعیت ندارند که بخواهند با هم مقایسه شوند.

سؤال این است که آیا وحی هم a است؟ مگر نه آنکه نازل شدن وحی روندی متکثر را دنبال کرده؟ اگر وحی a باشد پس چطور می تواند حق باشد؟

نکته همینجاست. بین وحی و بقیۀ چیزها یک تفاوت اساسی وجود دارد. میز بازتابی از A است. وقتی لایه لایه در ادراک پیش برویم و به A نزدیک شویم، در یکی از لایه های سطحی، میز موضوعیت خودش را از دست می دهد و به عبارتی فانی شده، دیگر چیزی به نام میز معنا نخواهد داشت. با توجه به اینکه میز مشتی اتم بیشتر نیست، و این خودِ ما هستیم که مفهوم میز بودن را به میز می بخشیم، می توان نتیجه گرفت به محض اینکه ناظر میز را مشتی اتم بداند و آن را اینگونه ادراک کند، میز (به عنوان میز) در ادراک او فانی شده، دیگر اثری از آن به جا نخواهد ماند. به عبارتی برای از سر راه برداشتن میز، حتی نیازی نیست حجاب مغز کنار رود، بلکه کافی است دیدِ خود را نسبت به آن عوض کنیم. :Sham:

بقیۀ چیزها هم به درجات همینگونه اند. یعنی پیش از آنکه به لایۀ A برسیم، موضوعیت خودشان را از دست داده، فانی می شوند. در واقع آنها بازتاب A نیستند، بلکه بازتابِ بازتابِ بازتابِ ... بازتابِ A هستند.

ولی وحی حقیقتی است که مستقیماً از A صادر می شود. یعنی بازتاب مستقیمِ A است و تا آخرین لایه یعنی خودِ A موضوعیت خودش را از دست نداده، فانی نمی شود. مصداق وحی در اولین لایه، همین قرآنی است که در خانه هایمان داریم. وقتی در ادراک لایه لایه پیش رویم، قرآن به سرنوشت میز دچار نخواهد شد، بلکه ناظری که در حال کسب ادراکی اصیل و اصیل تر است همواره قرآن را قرآن درک خواهد کرد.

طبیعی است تجلی قرآن در لایه ای عمیق تر از ادراک، نمود شریفتری داشته باشد. هرچه ناظر، ادراک عمیق تر و اصیل تری کسب کند، غیرِ قرآن فانی شده، قرآن به صورتِ والاتری درک می شود، تا اینکه ناظر (بهتر است بگوییم سالک) به جایی می رسد که در می یابد A عینِ قرآن و قرآن عینِ A است.

نتیجه اینکه وحی بی واسطه بازتاب مستقیم A است. ممکن است این سؤال پیش آید که پس وساطت حضرت جبرئیل (ع) در نزول وحی چه می شود؟ در پاسخ باید گفت اینکه نبی وحی را چگونه دریافت می کرده، مربوط می شده به شرایط خودِ نبی در لحظۀ نزول وحی. وگرنه در اصلِ حقیقت وحی اختلاف و دگرگونی نیست. چه حضرت جبرئیل (ع) وحی را نازل کند، چه نبی مستقیماً وحی را از خداوند متعال دریافت کند، وحی همانی است که هست. تفاوتی که پیش می آید مربوط می شود به اینکه نبی وحی را در چه لایه ای از وجود کسب کند.

جالب آنکه در شبِ معراج حضرت جبرئیل (ع) از جایی به بعد به حضرت محمد (ص) می گوید که خودش به تنهایی پیش برود، چرا که اگر او (جبرئیل) بند انگشتی جلوتر آید خواهد سوخت. :Sham:

البته حقیر پیشتر به امکان تکامل تمامی انسانها اشاره کرده بودم:

«بگذریم از اینکه ملحق شدن به نور واحد خداوند، معصومین (ع)، امکانی است که در اختیار همه هست.»

منبع: http://www.askdin.com/showpost.php?p=79694&postcount=169

لازم است مطلبی را توضیح دهم تا مبادا این برداشت شود که منظورم نعوذبالله این بوده فردی با تلاش و کوشش می تواند نبی یا امام شود. لطفاً به این روایت توجه کنید:

روزی مفضل از امام صادق علیه السلام سوال نمود که شما قبل از خلقت آسمانها وزمین کجا بوده اید امام فرمود:کنا أنوارا نسبح الله تعالى ونقدسه حتى خلق الله الملائکة فقال لهم الله عز وجل: سبحوا. فقالت: أی ربنا لا علم لنا، فقال لنا: سبحوا فسبحنا فسبحت الملائکة بتسبیحنا، ألا إنا خلقنا أنوارا وخلقت شیعتنا من شعاع ذلک النور فلذلک سمیت شیعة، فإذا کان یوم القیامة التحقت السفلى بالعلیا، ....(بخار الانوار ج 26 ص349)

ما نوری بودیم که خدا را تسبیح و تقدیس می کردیم تا اینکه خداوند ملائکه را آفرید و به آنها نیز فرمان تسبیح داد ولی آنها گفتند که ما نمی دانیم، آنجا بود که به دستور خدا، ملائکه از ما تسبیح را آموختند. باید بدانی که ما به صورت انواری خلق شدیم و پیروان ما از شعاع آن نور آفریده شده‌اند و به همین خاطر است که آنان شیعه نامیده شده‌اند وزمانی که قیامت فرا رسد سافل به عالی (وشعاع به نور) می رسد (همان گونه که قطره بعد از بخار شدن وتبدیل به ابر دوباره به زمین بر می گردد وبه جویبار پیوسته وباز به دریا متصل می شود)

پس اگر کمالی رخ دهد به این صورت است و به نظر می رسد برای شیعیان چنین کمالی در قیامت محقق شود. :Sham:

نقل قول:
گناهی که دیروز من مرتکب شدم در A بوده یا در a ؟؟ آیا شما هم در گناه من شریکید یا خیر؟ چرا؟


در رابطه با خیر و شر و گناهان باید گفت که کار نیک و بد در سطحی نازل تر از A مطرحند. سوره 56:

إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ ﴿۱﴾
آن واقعه چون وقوع يابد (۱)

لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ ﴿۲﴾
[كه] در وقوع آن دروغى نيست (۲)

خَافِضَةٌ رَّافِعَةٌ ﴿۳﴾
پست‏كننده [و] بالابرنده است (۳)

إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا ﴿۴﴾
چون زمين با تكان [سختى] لرزانده شود (۴)

وَبُسَّتِ الْجِبَالُ بَسًّا ﴿۵﴾
و كوهها [جمله] ريزه ريزه شوند (۵)

فَكَانَتْ هَبَاء مُّنبَثًّا ﴿۶﴾
و غبارى پراكنده گردند (۶)

وَكُنتُمْ أَزْوَاجًا ثَلَاثَةً ﴿۷﴾
و شما سه دسته شويد (۷)

فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ ﴿۸﴾
ياران دست راست كدامند ياران دست راست (۸)

وَأَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ ﴿۹﴾
و ياران چپ كدامند ياران چپ (۹)

وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ﴿۱۰﴾
و سبقت‏گيرندگان مقدمند (۱۰)

أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ﴿۱۱﴾
آنانند همان مقربان [خدا] (۱۱)
....

و البته مقربین نامۀ اعمال ندارند:

http://www.tahoorkotob.com/page.php?pid=5716

پس گناهان ما ربطی به A ندارد. برای آنان که به A ملحق شوند دیگر این حرفها بی معنا خواهد بود.

البته عده ای از همین مفاهیم سوء استفاده می کنند و عرفانهای جعلی درست می کنند تا به نوعی گناهکاری را توجیه کنند. بله؛ چه گناهکار باشیم چه نباشیم به هر حال بازتاب A هستیم. ولی نکته همینجاست که گناهکاران از ملحق شدن به A محرومند و نتیجۀ گناهکاریشان هم برای آنها به صورت بازتابی عذاب آور از A آشکار می شود. :Sham:

پس این حرف که کسی فرض کند به A ملحق شده و بعد هر غلطی که خواست بکند اساساً چرند و بی پایه است. ملحق شدن به A شرایطی می خواهد که یکی از آنها ترک گناه است.

اگر باز هم نکته ای گنگ است در خدمتیم. :Gol:

با تشکر فراوان
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز

در ابتدا، به این بحث؛ چون یک مسابقه کُشتی نگاه می کردم و بدنبال نتیجه

حال فارغ از سرانجام یا بی انجامی بحث به قصد بیشتر دانستن ادامه می دهم

و مهمتر از آن سخت به شما عادت کرده ام
تأخیر از جانب خود را بواسطه خودبینی مفرط موجه می دانم
هر چند در پاسخهایتان صبر می خواهم ولی بی صبرانه منتظر پاسخهای شما هستم.
تاخیر از جانب شما برایم این گمان را می آورد که در پست قبل چه خبطی کرده بودم که موجب دلخوری شما شده است.

بینام عزیز:
همانطور که خدا را بری از تکثر می دانید مخلوق کامل او را هم همگن فرض گرفتید
تا اینکه خلقت و فعل خداوند هم چون فاعلش ثابت و لایتغیر باشد.

نور خورشید در هنگام گذر از منشور به طیف های گسترده مرئی و نامرئی از مادون قرمز و رنگهای دلفریب رنگین کمان و سپس ماوراء بنفش تقسیم می شود
چرا که این نور سفید خیره کننده بر خلاف ظاهرش از ابتدا متکثر بوده
ولی اگر در مسیر نور لیزر شما منشوری بگذارید صرفا بسته به زاویه منشور منعکس میشود و هیچ انشقاقی در نور لیزر صورت نمیگیرد و اگر این بازتابها تعدادشان بسیار زیاد هم باشد چنانچه مولد نور لیزر اعوجاجی نداشته باشد و محیط هم مسیر تابش آن را مکدر نکند( در نظر داشته باشید در جهان بینی شما محیط مستقل وجود ندارد) تا آخرین بازتاب لیزر به همان رنگ و فرکانس خود می ماند.

اگر مخلوق کامل همگن آفریده شده باشد بازتابش هم مثل خودش همگن است تکثری ندارد چه لایه های زیادی برای آن متصور شوید چه نشوید.

در تبیین جهان بینی خود داشته هایی داریم(مشاهدات و ادراکات) و دانسته هایی(علوم بشری) و بستری برای بحث(منطق)
با متزلزل نشان دادن داشته ها ما داشته ها را نابود نمی کنیم بلکه آنها را لرزان می دانیم باید به یاری دانسته ها و منطق متکایی برای آن پی گیری کنیم که در این زلزله ها تاب بیاورد
دانسته های ما به محک تجربه و منطق؛ اساس زورق سفرمان، در زمان بشود.

ناداشته ها و نادانسته های ما بسیار، ولی همانطور که دانسته هایمان نباید برایمان وهم خود محوری بیاورد نادانسته هایمان هم هول بی چیزی
اینکه ما a(میز) را مشاهده می کنیم و ادراکی از آن داریم a (این محل همین است که من به جابجایی در مفاهیم اعتراض دارم و موجب سر گیجه من شده است)
از ادراک به کنه آن (میز ) A ناتوانیم این به ذات ما بر می گردد سقف پرواز ما محدودیت ذاتی دارد بیش از این ادراک حتی اگر بخواهیم هم نمی شود؛ توقع محال داشتن دور از منطق است.

در جای دیگری از بحث هم خدمت شما گفتم این اشکال از رسیدن به کنه ادراک A گریبانگیر هر مشاهده گری است
از اینجا تنور بحث شعله کشید
شما فرمودید وقتی از A میز می گوییم راه به خطا برده ایم و سرانجامی ندارد
شما فرمایش کردید از آنجا که میز توسط مغز شما درک شده پس اینکه واقعا شیئی به نام میز در ورای مغز شما استقلالی داشته یک مظنه است ممکن است در ورای مغز شما لهیبی از غیرت باشد که شرری از غیرتش در مخیله شما به عنوان میز تعبیر شود و الا اینکه میز به واقع در ورای مغز شما باشد ذهنیتی بیشتر نیست.!

چرا به چنین چیزی معتقد باشم؟
چون میز متغیر است در بستر زمان تبدیل به اجزائی میشود که با کیفیت فعلی آن متمایز است
این تغییر و تبدیل شایسته خالقی است که خود هم دچار تغییر باشد
خالقی که متغیر باشد خود مخلوق حوادث است و شایستگی خدایی ندارد
بحث بسیار جالبی است تا بحال راجع به آن فکر هم نکرده بودم همین است که این بحث برایم برکاتی داشته

حال جناب بینام می گویند: خدایی که آنگونه به توصیفش پرداختی! چرا میزی بیافریند که گذشته و آینده داشته باشد؟ چرا میز در گذشته نبوده و در آینده متلاشی شود؟
«اگر فعل خدا مانند خدا باشد این تلاشها در آن بی مورد است.»

در تاپیک مرگ یک سؤال کردم جهان بدون مرگ چگونه است؟
هر چند سؤالم راجع به بی مرگی بود ولی سؤالم را مرگ درربود!
منظور من راجع به مرگ همین تغییر و تحول و تبدیلهای جهان ماده است
واقع سؤالم در پی این پاسخ بود که جهان بدون مرگ (بدون تغییر و تبدیل و تحول) امکان ندارد و محال است
برای تبیین نظریه ام در جای دیگر این تاپیک و در سایت آسک قرآن به ادعای عجز خدا! نقل قول کودکانه ای آوردم: «خدای قادر می تواند وزنه ای بیافریند که خود ناتوان از حملش باشد؟»
در تاپیک دیگری از این سایت سؤال شده بود شبهه 2: قادر مطلق و خلق مربع سه ضلعی؟!!

در منطق، ما عجز با تصور بر محال،و عدم امکان محال، محل بحث دارد؟.

دوست عزیز
از توصیف شایسته خالق محرومیم
فرض بگیریم مخلوق کامل شما موجود باشد
لطفا به سؤالات ذیل پاسخ بدهید:
این مخلوق کامل چه خصوصیاتی دارد؟
این مخلوق حدود دارد؟
چه چیزی او را محدود می کند؟
چه نقصی دارد که دایره حد بر او جاری می شود؟

حکمت این مخلوق چیست؟
حکمتش این است که: بواسطه خلفت آن مخلوق؛ جهان ما خلق شود؟

در جهان ماده من، مرگ وتبدیل هست. می توان هر آن به انتظار تبدیل؛ انگیزه زندگی داشت!.
در جهان من اراده و اختیار هست.!
در جهان شما جایگاه اراده و اختیار کجاست؟

تا بعد خدانگهدار

متشکرم

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز و گرامی :Gol:

نقل قول:
و مهمتر از آن سخت به شما عادت کرده ام


نظر لطفتان است. به همچنین. :hamdel:

نقل قول:
تاخیر از جانب شما برایم این گمان را می آورد که در پست قبل چه خبطی کرده بودم که موجب دلخوری شما شده است.


چرا دلخوری؟ لطفاً چنین فکری نفرمایید. :ok:

نقل قول:
همانطور که خدا را بری از تکثر می دانید مخلوق کامل او را هم همگن فرض گرفتید
تا اینکه خلقت و فعل خداوند هم چون فاعلش ثابت و لایتغیر باشد.


شاید همگن واژۀ مناسبی نباشد. مخلوق کامل، واحد است.

نقل قول:
نور خورشید در هنگام گذر از منشور به طیف های گسترده مرئی و نامرئی از مادون قرمز و رنگهای دلفریب رنگین کمان و سپس ماوراء بنفش تقسیم می شود
چرا که این نور سفید خیره کننده بر خلاف ظاهرش از ابتدا متکثر بوده
ولی اگر در مسیر نور لیزر شما منشوری بگذارید صرفا بسته به زاویه منشور منعکس میشود و هیچ انشقاقی در نور لیزر صورت نمیگیرد و اگر این بازتابها تعدادشان بسیار زیاد هم باشد چنانچه مولد نور لیزر اعوجاجی نداشته باشد و محیط هم مسیر تابش آن را مکدر نکند( در نظر داشته باشید در جهان بینی شما محیط مستقل وجود ندارد) تا آخرین بازتاب لیزر به همان رنگ و فرکانس خود می ماند.


لطفاً دقت بفرمایید:

خلقت a به شکل تجزیۀ A در یک منشور نیست، بلکه a فقط و فقط دیدی است که ما از پشت یک شیشۀ رنگی نسبت به نور سفید داریم. :Sham:

نور سفیدِ پشت منشور و نورهای متعدد جلوی منشور یک موجودیت نیستند. در این فرایند نور سفید دچار تحول می شود. ولی عرض بنده این است که a فقط ادراک ما از A است، و اینکه کسی A را ادراک می کند یا نه تغییری در A ایجاد نمی کند. A همان نور سفید باقی می ماند.

نقل قول:
اگر مخلوق کامل همگن آفریده شده باشد بازتابش هم مثل خودش همگن است تکثری ندارد چه لایه های زیادی برای آن متصور شوید چه نشوید.


لایه هایی که متصور شدیم، لایه های ادراکند، نه لایه های A. ما A را واحد دانستیم، پس لایه لایه دانستن آن کاملاً بی معناست. آنچه این لایه ها را می سازد، ادراک ناظر است.

به نوعی می توان گفت هر لایه ای نسبت به لایۀ نازلتر خودش حکم واقعیت را دارد؛ و هر لایه ای نسبت به لایۀ فوقانی خودش حکم وهم. :Sham:

نقل قول:
اینکه ما a(میز) را مشاهده می کنیم و ادراکی از آن داریم a (این محل همین است که من به جابجایی در مفاهیم اعتراض دارم و موجب سر گیجه من شده است)
از ادراک به کنه آن (میز ) A ناتوانیم این به ذات ما بر می گردد سقف پرواز ما محدودیت ذاتی دارد بیش از این ادراک حتی اگر بخواهیم هم نمی شود؛ توقع محال داشتن دور از منطق است.

در جای دیگری از بحث هم خدمت شما گفتم این اشکال از رسیدن به کنه ادراک A گریبانگیر هر مشاهده گری است



هنوز در باب ادراک اصیل مطلبی عنوان نشده است. ابتدا لازم است مخلوق کامل به عنوان حقیقتی توحیدی پذیرفته شود.

مجدداً تأکید می کنم، بین A و A هیچ حجابی متصور نیست.

نقل قول:

...
واقع سؤالم در پی این پاسخ بود که جهان بدون مرگ (بدون تغییر و تبدیل و تحول) امکان ندارد و محال است


ناچارم همان پاسخ همیشگی را ارائه کنم:

تغییر و تبدیلات و تحولات همه و همه از جنس a هستند و در ادراک شما مصداق دارند. معلوم نیست در A چنین خبری باشد.

بله، قضیۀ X نشان می دهد که فرض شما یک مظنه است. البته قضیۀ X واحد و کامل بودنِ A را هم یک مظنه می داند. ولی حقیر در دفاع از آن ادعا توحید را پیش می کشم.

به نظر می رسد شما در دفاع از اصالت تغییرات و تبدیلات و تحولات جهان ماده (جهان ذهنی ماده) مثال میز را سپر قرار می دهید. ولی باید گفت که این میز حاصل مرزبندی و تقسیم بندی ذهنی ما در ادراکمان است. ما تصمیم گرفته ایم ادراکمان را تکه تکه کرده، قسمتی از آن را بخشی از فضا در نظر گرفته، آن را به ذراتی به نام اتم تقسیم کنیم، و سپس مجموعه ای از این اتمها را میز بنامیم. طبیعی است که تحولاتی هم که در این مجموعۀ ناقص پیش آید حاصل همان فرآیند اولیۀ ذهنی ما باشند. البته دلیلِ اینکه موجودی ذهنی به نام میز امکان تحول را می یابد این است که این موجودِ ذهنی ناقص و محدود است، و از ذات نقص و محدودیت امکان تغییر و تحول بر می خیزد:

وقتی چیزی کامل نباشد، کامل تر از آن قابل تصور خواهد بود. این یعنی شئ ناقص ما امکان تغییر و تکامل را دارد. (تصور را چه کسی می کند؟ ناظر... دلیلِ نقص میزِ ذهنی از همان اول این بوده که ناظر مفهومی ناقص را میز نامیده است.) :Sham:

و البته نکتۀ مهم اینجاست که وقتی میز ما دچار تحول خاصی می شود (مثلاً می شکند)، این مجدداً ماییم که مفهوم قبلی میز را در ذهن خودمان جدا کرده، مفهومی ذهنی و جدید به نام میز شکسته را جایگزین نسخۀ قبلی کرده، تصمیم می گیریم که از این پس این قسمت از فضا و مجموعۀ اتمها را میز شکسته بدانیم. جالب آنکه این میزِ شکسته را ادامۀ میزِ سالم قبلی می دانیم، و برای میز در طول زمان موجودیتی مستقل قائل می شویم و می گوییم: آن میز شکست.

و البته تمامی این تصمیمات را مغز ما به صورت غیر ارادی می گیرد.

حال آنکه وقتی کسی نباشد که این قبیل تصمیمات را بگیرد، در واقعیت چیزی به نام این میز و آن میز و این اتم و آن اتم و این قسمت از فضا و آن قسمت از فضا معنا نخواهد داشت. :Sham:

پر واضح است که آنچه ما به عنوان جهان در اطراف خود می یابیم، وابسته به ساختار مغز ما هم هست؛ پس اینطور نیست که در واقعیت این میز و آن میز به همین شکلی که ما درک می کنیم باشند و فقط در صورت نبودِ ناظر صرفاً مستقل دانسته نشوند. بلکه اساساً معلوم نیست آن واقعیتی که ورای ادراک ناظر قرار دارد اصلاً چیست؛ و اینکه آیا اصلاً هیچ شباهتی به آنچه ناظر ادراک می کند دارد یا خیر.

اینجاست که توحید و اعتقاد به خدای واحد و کامل پاسخ برخی سؤالات کلیدی دربارۀ واقعیت را می دهد. خوشبختانه در این جهان بینی بین کثرت a و وحدت A هیچ تناقض یا به قول دوست عزیزمان جناب manmehdiam «پارادوسی» ایجاد نمی شود. چرا که اساساً کثرت a و خودِ a زاییده ذهن و ادراک ناظر است و در واقعیت Angel چنین چیزی اصلاً معنا ندارد.

نقل قول:
در منطق، ما عجز با تصور بر محال،و عدم امکان محال، محل بحث دارد؟.


لطفاً این سؤال را کمی باز بفرمایید.

نقل قول:
از توصیف شایسته خالق محرومیم


خالق خودش را به بهترین نحوی توصیف فرموده است.

آیا این فرمایش شما به این معناست که در واحد و کامل بودنِ خالق شک دارید؟

نقل قول:
فرض بگیریم مخلوق کامل شما موجود باشد


اگر این فرض را نگیریم توحید را نفی کرده ایم. قبول ندارید؟ :Sham:

نقل قول:
این مخلوق کامل چه خصوصیاتی دارد؟


مخلوق کامل تجلی کامل خداوند، یعنی تجلی اسم اعظم خداوند می باشد.

نقل قول:
این مخلوق حدود دارد؟


خیر. (اگر داشته باشد پس فعلِ خالق حدود دارد، پس خودِ خالق حدود دارد)

نقل قول:
چه چیزی او را محدود می کند؟


هیچ چیزی او را محدود نمی کند. ولی فرقش با خالق این است که حاصل فعلِ نامحدودِ خالق است و از خودش استقلالی ندارد.

وقتی مخلوق، A را ادراک می کند، آنچه می یابد مخلوق، یعنی تجلی فعلِ خالق است. در مقام ذات الله، چیزی جز ذات الله معنا ندارد. اگر چیزی حاصل فعل خداوند را محدود کند، در آن صورت این به معنای محدود شدن خود خداوند هم هست.

نقل قول:
چه نقصی دارد که دایره حد بر او جاری می شود؟


نقصی ندارد و دایرۀ حد بر او جاری نمی شود.

نقل قول:
حکمت این مخلوق چیست؟
حکمتش این است که: بواسطه خلقت آن مخلوق؛ جهان ما خلق شود؟


منظورتان این است که حکمت بودنش چیست؟ شاید بتوان گفت حکمتش این است که خداوند خالق است.

نقل قول:
در جهان ماده من، مرگ وتبدیل هست. می توان هر آن به انتظار تبدیل؛ انگیزه زندگی داشت!.
در جهان من اراده و اختیار هست.!
در جهان شما جایگاه اراده و اختیار کجاست؟


من می توانم این پست را ارسال کنم و می توانم نکنم. چه این حالت و چه آن حالت، هر دو بازتاب A هستند. با توجه به واحد و کامل بودنِ A، و با توجه به اینکه هر دو حالت متصور هستند، در نتیجه A، هم می تواند به صورتِ این حالت و هم به صورتِ آن حالت ادراک شود. پس از ازل تا ابد بیشمار ناظر A را به صورتِ حالت اول و بیشمار ناظر آن را به صورت حالت دوم درک کرده اند (خواهند کرد؟).

و البته هر عددی کمتر از بیشمار منطقی نیست، چرا که از ازل تا ابد به اندازۀ کافی فرصت هست تا بیشمار ناظر A را به بیشمار صورت درک کنند. :Sham:

من (این بینام!) دارای اختیار هستم، به نحوی که می توانم در a دخل و تصرف کرده، آن را ظاهراً به هر سمتی که می خواهم ببرم (یا پست را بفرستم، یا نفرستم)؛ فرقی نمی کند این بینام کدام کار را بکند، به هر حال از ازل تا ابد بینامهای بیشماری همۀ حالات را انتخاب خواهند کرد (کرده اند؟) و همۀ حالاتِ ممکن رخ خواهد داد (رخ داده اند؟). پس اینکه این بینامِ بخصوص چه می کند هیچ خلل و تضادی با ثبت بودنِ امور در لوح محفوظ ندارد. چرا که:

امور عالم به صورتِ خطی از ازل تا ابد نوشته نشده اند. بلکه خالق عالَم آنقدر شکوهمند و توانا و کامل است که همۀ حالاتی را که از ازل تا ابد می توانند روی دهند آفریده است. :Sham:

پس فرقی نمی کند که این بینامِ بخصوص چه تصمیمی می گیرد. A شامل بیشمار بینام است که بیشمار تصمیم می گیرند.

پر واضح است که این بینامهای متعدد در سطح a از هم جدا هستند، و عمل این بینام ربطی به عمل بقیۀ بینامها ندارد. :Sham:

البته از ازل تا ابد به اندازۀ کافی فرصت هست تا بیشمار بینام بیشمار بار حالات مشابهی را انتخاب کنند... :Sham:

بیشمار اندر بیشمار اندر بیشمار... و همه متصورند.

من (این بینام!) به عنوان ناظری محدود، از درک حالات بیشمارِ A عاجزم و فقط یک حالت برایم متصور است (یا پست را ارسال می کنم، یا نمی کنم). هرچه محدودیتم کمتر شود، ادراک گسترده تری از A خواهم داشت. و اگر به به حدی برسم که اساساً از توهمِ a نجات پیدا کرده، فانی شده و (برایم) فقط A باقی بماند، در آن صورت به جایگاهی خواهم رسید که آن بیشمار ناظری را که A را به بیشمار صورت درک کرده اند (می کنند؟ خواهند کرد؟) ادرک کنم. این بالاترین مقام فناست و خاص انسان کامل است.

این علم به معنای فهمیدن اینکه فلان بینام چه خواهد کرد نیست... بلکه خیلی بالاتر از آن می باشد. صاحب این علم حقیقتِ ورای حجاب ادراکات ناظران را دریافته... حقیقتی که اعمال ناظران بازتاب آن است... این به معنای جبر نیست. اعمال ناظران از قبل نوشته نشده، بلکه اعمالشان تفسیر حقیقت ورای ادراک ناظران است... هر ناظری می تواند این حقیقت را به شکلی در وجودِ خودش متجلی کند. اینکه فلان ناظر این حقیقت را چگونه در وجودش متجلی می کند متعلق به حیطۀ a است و نه A (خودِ حقیقت ورای ادراک ناظران). به عبارتی می توان عمل ناظر را وهم خود آن ناظر دانست...

همانطور که عرض شد من (این بینام!) محدودم، و بر فراز هر محدودیتی، درجات متعددی از «محدودیتِ کمتر» متصور است؛ پس چنین سلوکی لایه لایه و دستیابی به چنین علومی پله پله است.

طبیعی است برای بینامی که درگیر محدودیتهای خودش باشد و به A نرسیده باشد، اعمال خودش، تجربیات خودش، ادراکات خودش، و اساساً هر چیز خودش معنای خاصی داشته باشند. ولی برای کسی که به آن حد از کمال رسیده که جنبۀ وجودی اش که از جنس a است فانی شده، (برای او) فقط A باقی مانده باشد، دیگر چیزی به نام فلانِ خودش معنا نداشته، با اتصال به A، بیشمارهای مربوطه را درک می کند؛ طبیعی است برای چنین موجودی (که فانی شده) نامۀ اعمال معنا نداشته باشد (مقربین). و البته چنین موجودی از هر منظری که بخواهد می تواند رَب خودش را ملاقات کند. :Sham:

پس من (این بینام!) مختارم به هر نحوی که می خواهم عمل کنم... و این اختیار عین نقص است. هر کمالی که هست در A است:

ساکنِ A (موجودِ فانی شده) اجباراً تجلیِ فعل خداوند است و فعلی بالاتر از فعلِ خداوند نیست. حاصل فعل خداوند شامل بیشمار اندر بیشمار اندر بیشمار می باشد... این اجبار، عینِ کمال است. اختیارِ a بازتابی ناقص از این کمال است. :Sham:

لا حول و لا قوة الا بالله

با تشکر فراوان
در پناه حق باشید
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی

دوست عزیز
ابعاد مخلوق شما روزبروز محیر العقول تر می شود
دوست عزیز
بینام یا متحیر هر «آن» (که البته این «آن» تریلیاردها از آن هم به میلی ثانیه نمی رسند) بر سر دو راهی انتخاب یا مؤثر شدن از افعال دیگران قرار میگیرد و هر کدام سناریویی را رقم میزند که خود ریشه بی شمار سناریوی دیگری میشوند مجموع این جهان ها مربوط یه انتخاب و اراده یک موجود تنها مثلا بینام نیست بلکه اینجا چرخش هر الکترون به دور هسته اتم هم خود مولد یک جهان دیگر با تمامی ابعاد می شود
بنابر این در این جهان های بیشمار که آن خود مولود تنها یکی از انتخابهای قبلی است و همینطور خود سر منشاء بیشمار جهان دیگر می تواند باشد.
بینام و متحیر در بیشماری از این جهان ها میتوانند باشند و در بی شمار دیگر می توانند نباشند و در هر کدام از این جهان ها هم بینام یا متحیر میتوانند معاصر باشند یا نباشند و اینکه هر کدام شخصیتی از مثبت تا منفی بگیرند
پس بگذار هر چه می خواهد بشود بی شمار متحیر هست که مأوایش بهشت است و بی شمار متحیر مأوایش جهنم.
پس در این جهان فعلی که نسبت وجودیش نسبت به دیگر جهانها در حد صفر است پس یکی از این صفر ها به هدر برود و در یکی از احتمالهای دیگر متحیر به درجه ای از قرب الهی می رسد که پاسخگوی تمامی متحیر های بدکاره یا بیکاره شود.
دوست عزیز تصور شدن جهان های بی شمار مشکل اراده و اختیار را حل نمی کند.

یک شئ بواسطه منظرهای ناظر منظره های مختلفی دارد و با احتساب منظرهای مختلفی که ناظر بر روی کره محاط به شئ
بری خود میگیرد منظره های بی شماری از یک شئ قابل تصور است ولی با علم پرسپکتیو همه آنها شاهد بر یک شئ هستند
این مثال بالا منظره های بی شمار از یک شئ سوای غلیانهای و لهیب شعله های A است

دوست عزیز A را کامل و نامحدود فرض گرفتید
با وجود یک کامل چه احتیاجی به مخلوقات ناقص است
موجودی که کامل است بازتابش هم کامل است توجیه شما در ارتباط با ادراکات که ناقص A را می یابند و a درک میکنند چون خارج از A را شما غیر حقیقی فرض گرفتید پس نمی توانند باشد (چون منجر به تکثر است)؛ مردود است .
لطفا موضع ناظرها را مشخص کنید
فرمودید که مخلوقهای ناقص وجود ندارند (a یا a ها وجود ندارند) بلکه بازتاب یا منظره ای هستند که بواسطه ناظرهای مختلف درک می شوند دوست من این ناظر کجاست؟ چه محلی از A دارد؟ اگر A کامل است چه لزومی دارد که از غیرت به جوشش درآید و لهیب کفر متحیرانه بزند؟

دوست من زندگی من و آنچه که دنیا بر سرم آورده و یا مصائبی که بدنیا تحمیل میکنم
واقعی و حقیقی است
کودکان خیابانی هستند، که در ظهر گرمای تابستان به من متحیر متکبر سوار بر اتوموبیل کولردار در سر چهار راه ها گل یا سی دی می فروشند
زلزله هست
سونامی هست
خانه خرابی هست
ازدواج ویلیام هست
اندیشه مارکس هست که میگوید: آدم باید گاومیش باشد که به رنج انسانها بی اعتنا باشد
علی هست که میگوید: فزت برب الکعبه
حلاج هست که میگوید: ان الحق
مولانا هست که میگوید: شکر اندر شکرم
کانت هست که میگوید: ارزش اعمال به سرشت پاک انسانهاست
رنج و شادی هست
سخن حکیمانه و لغو هست
من اینها را حس میکنم تجربه میکنم و بدنبال درک بیشتر و بهتر برای مشارکت در شادی جهانم
ولی این مخلوق شما هیچ شور وشعف و زندگی ندارد
چون هر چه کنم یا نکنم A هست با عمل من A نه کم میشود و نه زیاد

دوست من هر مخلوقی بواسطه مرگ؛ زندگی و تلاش و پویایی دارد .
مخلوق شما چون مرگ ندارد پس نه زنده هست و نه پویاست

موجود مفلوک استاتیک این همه غلیانی (a های متکثر) که شما برایش متصورید صرفا در تصور دارد

موجود بدون مرگ یعنی موجود بدون تحول
بی مرگی عین مردگی است

مسلم این موجود خیالی شما در عشق به تفرب و وصال الهی می سوزد و هر آن مترصد خداست
این بدین معنی است که هر آن او کمبود دارد پس کامل نیست
و اگر کامل باشد او عاشق خدا نیست و موجودی که عاشق نباشد کامل نیست

........

برادر من مخلوقی که شما میگویید:

اگر هم باشد کارساز زندگی نیست.
به بی مرگی دچار است.

در دنیایی پر از وهم و هیولا بی سر و ته بی انجام و بی آغاز این هیولای شما زنده نیست.
موجودی که عاشق نیست موجود نیست.
هیولای شما مرده
من از مرگ نمی ترسم ولی از مرده میترسم.

از این منظم تر نمی توانستم کلمات را به بند بکشم
همه کلمات از وحشت موجود شما رمیده بودند

متشکرم

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز و گرامی :Gol:

لازم به ذکر است که بحث ما سر جبر و اختیار نیست و حقیر قادر به باز کردن برخی مسائل در آن حیطه نیستم. به خاطر احترام به شما و سؤالی که مطرح فرمودید آن مطالب را ارائه کردم. با خود گفتم شاید ذکر برخی مسائل خالی از لطف نباشد.

اینجانب کماکان منتظر دلایل توحیدی شما مبنی بر نبودنِ مخلوق واحد و کامل هستم.

نقل قول:
پس در این جهان فعلی که نسبت وجودیش نسبت به دیگر جهانها در حد صفر است پس یکی از این صفر ها به هدر برود و در یکی از احتمالهای دیگر متحیر به درجه ای از قرب الهی می رسد که پاسخگوی تمامی متحیر های بدکاره یا بیکاره شود.

این دیدگاه غلط است. مگر شما A هستید که می گویید بگذار یکی به هدر برود؟ اگر شما به هدر بروید، این شمایید که به هدر رفته اید و عروج یکی دیگر از متحیرها هیچ دردی را از شما دوا نخواهد کرد.

نقل قول:
دوست عزیز تصور شدن جهان های بی شمار مشکل اراده و اختیار را حل نمی کند.

جهانهای بیشمار یک تصور نیست، بلکه استنتاجی منطقی از خالق کامل است. اگر خالق کامل باشد، نباید در خلقتش نقصی یافت شود، پس باید هر چیزی را که می شود آفرید آفریده باشد. این کاملاً منطقی است.

حقیر در مسئلۀ اراده و اختیار مشکلی نمی یابم.

نقل قول:
با وجود یک کامل چه احتیاجی به مخلوقات ناقص است

«احتیاج» مطرح نیست. وقتی کاملی باشد، ناقص هم متصور خواهد بود. 100 که آید 90 هم پیش ماست. :Sham:

نقل قول:
موجودی که کامل است بازتابش هم کامل است توجیه شما در ارتباط با ادراکات که ناقص A را می یابند و a درک میکنند چون خارج از A را شما غیر حقیقی فرض گرفتید پس نمی توانند باشد (چون منجر به تکثر است)؛ مردود است .
لطفا موضع ناظرها را مشخص کنید

ناظرها خودشان منظره ای هستند که ناظرها مشاهده می کنند.

نقل قول:
فرمودید که مخلوقهای ناقص وجود ندارند (a یا a ها وجود ندارند) بلکه بازتاب یا منظره ای هستند که بواسطه ناظرهای مختلف درک می شوند دوست من این ناظر کجاست؟

حقیر نگفتم وجود ندارند. لطفاً دقت بفرمایید: هر ادراکی نسبت به ادراک مافوق خودش وهم، و نسبت به ادراک نازل تر از خودش واقعیت است.

سؤال خوبی است، این ناظر کجاست؟ ناظر خودش بازتابی است از A در دید ناظر. از آنجا که ناظر بازتاب A است، پس به A متصل است؛ در نتیجه در عمیق ترین لایۀ وجودی خودش، این ناظر همان A است.

انسان A را نظاره می کند، و جهان اطراف خودش، از جمله خودش را می یابد. آنچه می یابد بازتابی ناقص از A است، و علتِ این نقص، نقص در ادراک اوست. اگر انسان در لایۀ کنونیِ ادراک خودش رشد کند، به صورتی عمیق تر A را ادراک خواهد کرد، و جهانی اصیل تر را تجربه خواهد کرد. در این ادراک جدید هم او مجدداً خودش را می یابد، ولی اینبار به شکلی عمیق تر و اصیل تر. شاید در چنین مرحله ای با خود بگوید نفس خودم را مشاهده کردم.

و باز هم لایۀ عمیق تر و عمیق تر... هر لایه ای نسبت به لایۀ نازل تر از اصالت بیشتری برخوردار است، به طوری که ناظر می پندارد آنچه در لایۀ عمیق تر یافته است واقعیت، و آنچه تاکنون می دیده وهم بوده است.

حال آنکه تنها عینِ واقعیتِ موجود همان A است، و همۀ ادراکات نازلتر در برابر آن وهم هستند. با توجه به اتصال ناظر به A، او در عمیق ترین لایۀ ادراک به حدی می رسد که A را در عالی ترین سطح درک می کند و در آنجاست که متوجه می شود ناظر و منظره و نِظاره در واقع حقیقتی واحد هستند و آنجاست که با فهم این واقعیت فانی شده، به کمال می رسد.

در نتیجه، وقتی می فرمایید جایگاه این ناظر کجاست باید گفت ناظر در واقع همان A است... ولی آنچه ما به عنوان ناظر در وجودِ خود می یابیم بازتابی ناقص از A و در نتیجه غیر اصیل می باشد.

نقل قول:
چه محلی از A دارد؟

همانطور که میز بازتاب A است، ناظر هم بازتاب A است و با استناد به توحید معلوم می شود ناظر و میز در A حقیقتی واحد هستند. :Sham:

نقل قول:
اگر A کامل است چه لزومی دارد که از غیرت به جوشش درآید و لهیب کفر متحیرانه بزند؟

البته حقیر نفهمیدم از غیرت به جوشش درآمدن و لهیب کفر متحیرانه زدن دقیقاً چه معنایی دارد.

ولی باید توجه داشت که A واحد و بی تغییر است (در نتیجه فاقد جوشش است) و البته اینکه ما چه می کنیم هیچ تأثیری بر آن نداشته، اعمال ما حاصل خودِ افعال ماست و همگی در قلمروی a قرار دارند. پس کسی نمی تواند صرفاً افعال خودش را به A نسبت دهد، بلکه همگی بازتاب A هستند.

پس فقط اینکه من این پست را بفرستم بازتاب A نیست، بلکه اینکه من موجودی باشم که بتوانم تصمیم بگیرم که پست را بفرستم یا نفرستم و ... بازتاب A است. :Sham:

نقل قول:
دوست من زندگی من و آنچه که دنیا بر سرم آورده و یا مصائبی که بدنیا تحمیل میکنم
واقعی و حقیقی است
کودکان خیابانی هستند، که در ظهر گرمای تابستان به من متحیر متکبر سوار بر اتوموبیل کولردار در سر چهار راه ها گل یا سی دی می فروشند
زلزله هست
سونامی هست
خانه خرابی هست
ازدواج ویلیام هست
اندیشه مارکس هست که میگوید: آدم باید گاومیش باشد که به رنج انسانها بی اعتنا باشد
علی هست که میگوید: فزت برب الکعبه
حلاج هست که میگوید: ان الحق
مولانا هست که میگوید: شکر اندر شکرم
کانت هست که میگوید: ارزش اعمال به سرشت پاک انسانهاست
رنج و شادی هست
سخن حکیمانه و لغو هست
من اینها را حس میکنم تجربه میکنم و بدنبال درک بیشتر و بهتر برای مشارکت در شادی جهانم

ما هم مدعی نشدیم اینها نیستند. بلکه نشان دادیم اینها عینِ واقعیت نیستند، و بعد با استناد به توحید نشان دادیم که عینِ واقعیت باید واحد و کامل باشد؛ در حاشیۀ بحث هم مطالب دیگری استنتاج شد.

حقیر کماکان منتظر دلایل منطقی و توحیدی شما در ردِ مخلوق کامل هستم. دوست عزیز، اینکه شما دلتان می خواهد در شادی جهان مشارکت داشته باشید دلیلی بر ردِ مخلوق کامل نیست.

سخن حکیمانه و سخن لغو هر دو بازتاب A هستند... ولی این دلیل بر تساوی بین آن دو نیست. بلکه یکی از آنها بازتابی حکیمانه از A است و دیگری بازتابی لغو که به درد هیچ یک از ساکنین a نمی خورد و آنها را قدمی به A نزدیک نمی کند.

نقل قول:
ولی این مخلوق شما هیچ شور وشعف و زندگی ندارد

شور و شعف و زندگی همگی جلوه های مخلوق کامل است. پس مخلوق کامل برتر از آنهاست.

نقل قول:
چون هر چه کنم یا نکنم A هست با عمل من A نه کم میشود و نه زیاد

این عین کمال است.

نقل قول:
دوست من هر مخلوقی بواسطه مرگ؛ زندگی و تلاش و پویایی دارد .
مخلوق شما چون مرگ ندارد پس نه زنده هست و نه پویاست

وقتی شما زندگی و تلاش و پویایی را می بینید و لذت می برید، در واقع دارید A را به آن صورتها درک می کنید. A خیلی باید شکوهمند باشد که بازتابهای نازلی از آن اینقدر جالب و دیدنی هستند. :Sham:

نقل قول:
مسلم این موجود خیالی شما در عشق به تفرب و وصال الهی می سوزد و هر آن مترصد خداست
این بدین معنی است که هر آن او کمبود دارد پس کامل نیست
و اگر کامل باشد او عاشق خدا نیست و موجودی که عاشق نباشد کامل نیست

عشق خودش بازتابی از A است. وقتی بازتاب A عاشق باشد، A باید چیزی برتر از عشق باشد. در ثانی، شما در حال قیاس A بر اساس بازتابش هستید که کاری غیر منطقی است.

از طرف دیگر، هیچ تضادی بین عاشق خدا بودن و کامل بودن نیست، چرا که این کمال عنایت خداوند است. پس برای یک موجود کامل به اندازۀ کافی دلیل برای عشق به خداوند هست؛ در واقع یک موجودِ کامل دلایل خیلی بیشتری برای عشق به خداوند دارد تا یک موجود ناقص.

و البته لازم به ذکر است که عاشق بودن خودش زیرمجموعۀ کمال است...

چیزی که مسلم است این است که A از a برتر است... حالا شما چطور با استناد به a می خواهید ثابت بفرمایید که A چیز خوبی نیست و از a نازلتر است، حقیر نمی دانم.

اگر A مردگی باشد، در آن صورت هیچ شور و شعفی در بازتابهایش نباید یافت شود. :Sham:

نقل قول:
من از مرگ نمی ترسم ولی از مرده میترسم.

اگر حقیر از چیزی بترسم، این دلیل می شود که آن چیز نباشد؟

مرگ و زندگی خودشان بازتاب A هستند؛ پس A برتر از آنهاست.

لطفاً دلیلی توحیدی در ردِ مخلوق کامل ارائه بفرمایید.

با تشکر فراوان
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی

دوست عزیز

در نظر داشته باشید که ما حالت ماهی اسیر در برکه ای داریم که از زیر سطح آب برکه به دنیای بیرون نگاه می کند
گاها در نسیم حوادث سطح برکه به اعوجاج می افتد و کل منظره ماهی را به هم میزند
حال در مورد مشتری یا زحل و یا موجودات جنگل پشت کوه صحبت میکنیم چه اعتباری ادراکات ما دارد
موضوع زندگی ما برکه هست

شما موجود مجردی به نام کامل گرفتید که مخلوق است
همین صفت کامل بودنش با مخلوق بودنش متناقض است

مفهوم های subject و object را هم یکی میدانید

مخلوق کامل شما نامحدود است
و در عین حال حدود خلقت را هم دارد
مخلوق نامحدود نمی شود
مخلوق حتما محدود است

اینکه میگویید ما که 100 داریم 90 هم پیش ماست
استقلال، تکثر و واقعی بودن اشیاء را شما مجازی میدانید 90ی موجود نیست در 100شما، 90 نیست
این 100 شما یکباره 100 است مجموع تمامی اعداد زیر مجموعه خود نیست این 100 شما صددرصد 100 است. تکثر ندارد
خانه 100 اتاق نیست یک اتاق است اتاق اوهام اتاقی که دیوار ندارد (نا محدود است) سقف و کف ندارد محتویات متکثر ندارد وهم و خلاء است اصلا نیست

از دید توحید خلقت چنین هیولایی هیچ حکمتی ندارد
و از منظر من و جهان اطرافم که به قول شما باید تلاش کرد و همین یک ذره متحیر هم به هدر نرود وجود چنین موجودی هر چند مهیب پشیزی نمی ارزد
حال که ماییم و زندگی و خدا برایمان کفایت می کند.
این موجود به چه کار ما می آید چه ذوق و انگیزه ای برای زندگی ایجاد میکند ناتوان از ادراکش هستم
خدمت شما گفتم اوهام خارج از جهان ماده بودن و نبودنشان برای ما هیچ حکمتی ندارد

من از شما سؤال می کنم از منظر توحید این جهان چه کم دارد؟ که ندارد؟
این جهان درخور ما تکمیل و بی نقص آفریده شده
منظم و سرشار از زندگی

نادانی ها و تحول های این جهان ابزار زندگی هستند

دوست من مرگ یا تحول لازمه زندگی است
تصور کنید من متحیر بی مرگ بودم
چه دلیلی داشت زندگی کنم
آفتاب مرا نمی کشت
چرا به زیر سایه بروم و برای خود خانه بسازم
گرگ مرا میخورد هم نمی مردم
بدنبال ثروت برای چه باشم مگر عمری به من اضافه میکند
دنیای اطرافم را بشناسم یا نشناسم مگر خطری میتواند بی مرگیم را بگیرد
بدنبال چه خواسته ای از جای خود حرکت کنم
تشنگی گرسنگی زاد و ولد لذت فرار از درد برای چه نفس بکشم برای چه قلبم بزند
ریه وقلب و روده و دست وپا به چه درد میخورد مغز و چشم به چه کارم می آیند من نمیرم
ثروت دنیا به چه کارم میآید
فقر دنیا بر من چه میتواند بیاورد
لطفا عمیق تصور کنید اگر متحیر بی مرگ بود اصلا بود
همین است که گفتم از مردن میترسم
همین است که گفتم بی مرگی نیستی است
حال فهمیدید چرا می ترسم

دوست عزیز بی آنکه در اوهام فرو روید و دل خوش به این هیولا باشید به حد نامحدود مخلوق تان فکر کنید چنین موجودی اساسآ نیست

متشکرم

عرض سلام و ادب
با سلام و تشکر از نازنين دوست متحيرم (که هر روزش دوست ترش ميدارم!)

اما خدمت دوست عزيزم جناب بينام. بعد از مدتي کناره گيري از بحث و اعتراف به اينکه دليل آن ، يعني نااميدي از ادراک اصيل شما ميخواهم ابتداي امر مراتب احترام و ارادت حقير را پذيرا باشيد و ارتکاب اين پست از طرف اينجانب را به مثابه شقشقيه اي بدانيد و صدور آن را دليلي بر بي (...) حقير بدانيد و دليلي بر بي (...) بدانيد ! خلاصه آنکه هرچه به جاي سه نقطه دلتان خواست بگذاريد ، حتي اگر لزومي به پاسخگويي ندانستيد، البته که مختاريد.
دوست عزيز،هنوز از خنکي سطل آب سردي که از سوي شما به جاي ادراک اصيل حواله حقير شد همچنان خنک مانده​ام! همانکه فرموديد منطق را به کنار بنهيم و بعد از اين کلاس خداشناسي شروع ميشود .....به قول شما به روشني نشانگر ناهمجنس بودن شيزوفرني حقير با شماست.
حدس فرموديد حقير تنها به خالق اعتقاد دارم. پس ول معطلم و تکليفم مشخص است و حرفي نميماند و ظاهرا از دايره بحث خارجم! چرا که تا اينجا آوردن استدلال منطقي شرط شرکت در بحث بود. ولي بتازگي شرط حضور دربحث موحد بودن است و گويا در ادامه بحث مخاطبان شما مجبور به آوردن استدلال توحيدي هستند!
از اين جهت مدتي است دندان به جگر شاهد اصرارهاي شما به نازنين دوست متحيرم هستم. چرا که حسابي مچ اش را گرفته​ايد که موحد است! چنان مستند مچ​گيري فرموديدکه عمرا بتواند انکار نمايد که زماني به خداي واحد اعتقاد داشته است!
راستش را بخواهيد حقير بيش از شما منتظر فرمايشات ايشان هستم. (و چه لذتي ميبرم از سخنانشان و اين را همواره گفته ام) منتظرم شايد ايشان استدلالي بنمايند که دست کم براي من مشخص شود استدلال منطقي با استدلال توحيدي چه نسبتي دارد؟!
ولي به نظر ميرسد ايشان متحيرتر ميشوند تا موحد تر ! و به جاي اعتراف به موحد بالخالق بودن معترفند که متحير بالعقل هستند!

بینام;108727 نوشت:
اینجانب کماکان منتظر دلایل توحیدی شما مبنی بر نبودنِ مخلوق واحد و کامل هستم.

اما دوست عزيز ، شما فرموديد که شنا بلديد! باور بفرماييد ما آب پيدا نميکنيم وگرنه شناگر ماهري هستيم! مگر نفرموديد حقير تنها به خالق معتقدم و شما به خالق واحد و کامل باورمند . دوست عزيز جناب بينام ، به همان خالق واحد کامل قسم ات ميدهيم که بفرما بدانيم که چگونه است که در اين ميدان تيغ استدلال منطقي کارگر نيست و تنها ميتوان به شمشير استدلال توحيدي وارد ميدان شد!
يعني چه که استدلال منطقي چون به تکثر ميرسد شما فوري يادتان ميآيد که اين به دليل عدم اصالت است؟! و استدلال منطقي را وارد نميدانيد . ولي چرا آنهنگام که استدلال منطقي شما را به عدم اصالت خودش ميرساند هيچ شکي نکرديد و به راحتي چيزي را قبول کرديد که اصلا نميدانستيد چه چيز را قبول کرده​ايد؟؟!!
شما ظاهرا ميتوانيد چيزي را قبول کنيد و به آن باورمند باشيد که حتي اصلا ندانيد که چه چيزي را قبول کرده و بدان باورمند شده ايد. ولي
دوست عزيز در جهانبيني من (شيزوفرني حقير) باورها ريشه در فهميدن و ادراک دارد. و خاطرتان هست که حقير همانگونه که گفتم ، پاي چنين اسنادي را امضا نخواهم کرد.

عرض کردم و عرض کرديم منظور شما از خالق واحد چيست؟ خالق کامل به چه معني است. که از آن به مخلوق کامل رسيده​ايد. به نظر ميرسد اين سوالي که حقير پرسيدم و نازنين دوست متحير نيز چندين بار آن را تکرار نمود ، يک سوال بيمورد باشد!
آيا انتظار من و ما براي آنکه بدانيم کامل و واحد به چه معناست ، بيهوده است؟ حدس شما از يک منظر صحيح است که حقير تنها به خالق معتقدم. ولي لزوما اين بدان معني نيست که حقير به خالق واحد و کامل معتقد نيستم! بدين معناست که حقير تنها معناي کامل واحد را که شما براي خالق متصور شده و بدان باورمنديد را نميدانم. اگر با اين همه اصرار به شکافتن معناي کامل و واحد چيزي نگوييد....آنوقت تمام ترس من آن است که در اين معنا نيز شما باورمند به چيزي باشيد و چيزي را قبول کرده باشيد که اصلا نميدانيد چه چيزي را قبول کرده​ايد!

چه عرض کنم؟
بزرگوار! مستحضريد بجاي آنکه يکي از بيشمار اندر بيشمار اندر بيشمار حالتي که پستي ارسال نکنم، و با احتمالي نزديک به صفر ميبينم که اين سخنان را پست کرده ام و هرچند بر طبل جهالت خويش بيشتر کوفته ام ولي در جايي که احتمالي به اين ضعيفي بختي چنين بلند مي يابد ، چه جاي سرزنش است که دل به اصالت ادراک غير اصيل بسته باشم. با اين مقدمه اجازه بدهيد حقير با پيش کشيدن مباحث گذشته ، مجوز حضور در بحث را از دست ندهم.
فرموديد:

بینام;108727 نوشت:
سخن حکیمانه و سخن لغو هر دو بازتاب A هستند... ولی این دلیل بر تساوی بین آن دو نیست. بلکه یکی از آنها بازتابی حکیمانه از A است و دیگری بازتابی لغو که به درد هیچ یک از ساکنین a نمی خورد و آنها را قدمی به A نزدیک نمی کند.


آنگاه بازتاب حکيمانه و بازتاب لغو آيا هردو به يک ميزان اصالت دارند؟! قاعدتاً عدم تساوي که فرموديد همان تفاوت در ميزان اصالت هست! يعني يکي اصيل تر از ديگري است؟
دوست عزيزم بينام، اجاز بدهيد در محضر شما درس پس داده شما آنجا که بيراهه بود بفرماييد:
ما a را بازتاب A ميدانيم و طبق قضيه X گفتيم که ادراک a اصالت ندارد(غيراصيل است) و اصالت نداشتن هم ارز عدم تطابق اين ادراک با حقيقت معني شد. يعني فرموديد که ما را به عين حقيقت نميرساند. در عين حال ميفرماييد که a ريشه در حقيقت نيز دارد پس در عين حال که ادراک a عين حقيقت (تمام حقيقت) را نشان نميدهد گويا مقداري از حقيقت را نشان ميدهد. پس در جهان​بيني شما متغيري به نام اصالت تعريف شده است که هم ارز مقدار کشف حقيقت است.
يکي از مواردي که در طول بحث بهتر است (بهتر بود) که تفکيک کنيم فرق بين ادراک کردن شي و خود شي هست. اگر اجازه ميدهيد :
ادراک عين حقيقت را يک (1) و ادراک وهم را صفر(0) در نظر ميگيريم. اجازه بدهيد اين عدد را i بناميم. با اين توضيح i از نوع ادراک يا فهميدن يا درک کردن است. بنابراين موضوع صحبت ما تعيين مقدار اين i هست.
مطابق قضيه X شما جناب بينام ادراکتان چه رقمي است؟ و ادراک من و ادراک نازنين دوست متحير..... همه يکسانيم؟

آن چيزي که حقيقت شي است را A گفتيم. هر انساني مطابق قضيه X حقيقت شي را a درک ميکند. و همواره به دليل ساختار مغز و ذهن a حال ببينيم اين جهانبيني چه مصداقي در مورد مثال ميز پيدا ميکند. بنابراين يک ميز را در نظر بگيريم. ما آن را به صورت ميز درک ميکنيم و تعريف ما از اين ادراک اين است که : اينجا يک ميز وجود دارد. همانگونه که مجموعه اي از ما ادراک کننده​ها (حقير ، متحير عزيز ، جناب بينام ، کارشناسان سايت ، و ....) همه در ارتباط با ادراک يک ميز و تعريفشان از اين ادراک به اين گونه است:
اينجا يک ميز وجود دارد = يک سنگ وجود ندارد = يک درخت وجود ندارد = يک تابلو نقاشي وجود ندارد = يک .....(هرچيزي به غير از ميز) وجود ندارد = اينجا يک ميز a وجود دارد.
ولي کسي که ادراک اصيل دارد از نظر او اينجا وجود داشتن (ميزa) تغيير کرده است و آن را به شکل وجود داشتن (ميزA ) ادراک ميکند. بنابراين کسي که به اصالت بيشتري در ادراک دست يافته تعريفي که از وجود داشتن ميز ارائه ميکند متفاوت است. يعني از نظر اين ناظر وجود داشتن شي ميز تغيير کرده است!
بنابراين از نظر کسي که ميخواهد اين سير ادراکي را مطالعه کند اينگونه نيست که ميز وجود دارد يا وجود ندارد. بلکه طي اين مطالعه موجوديت ميز متغير است. و مقدار اين متغير را اصالت ادراک مشخص ميکند . هرچه اصالت بيشتر باشد آن ميز بيشتر وجود دارد و اگر اصالت کمتر باشد آن ميز کمتر وجود دارد!
يعني لايه​هاي ادراکي که جناب بينام ميفرمايند مربوط به مقادير مختلف i ميباشد و هرچه مقدار i بيشتر باشد ادراک ما از يک شي حقيقي تر و گويا خود آن شي بيشتر وجود دارد!

بنابراين : a= i * A
يعني يک شي همانقدر وجود دارد که ادراک ناظر اصالت دارد. در اين جهان بيني ، وجود داشتن يک شي يک مقدار ثابت نيست. بلکه وجود داشتن يک شي را متغيري تعريف کرده​ايم که ارتباط مستقيم با ادراک دارد و ادراک را هم معني اصالت گرفته ايم . اينکه دقيقا به معناي ايده​آليسم و ذهن​گرايي است!
موجوديت اشيا در جهان خارج يک مفهوم ثابت نيست، بلکه اين ادراک و سطح ادراک (مقدار i) ميباشد که مقدار موجود بودن آنها را تعيين ميکند. يک شي همانقدر وجود دارد که ادراک ميشود. ميزان اصالت ادراک ناظر تعيين کننده نحوه وجود داشتن شي است.
مرحوم نيچه ، پيامبر ايده​اليستها فرمودند : سعي کن عظمت در نگاه تو باشد نه در چيزي که به آن مينگري!
با جهانبيني شما جناب بينام به اينجا ميرسيم که :
سعي کن حقيقت در ادراک تو باشد نه در چيزي که به آن مينگري!
سعي کن حقيقتي که باور کرده​اي! را بفهمي نه اينکه بفهمي چه چيزي را به عنوان حقيقت باور کرده​اي! (لازم نيست بفهمي چه چيزي را قبول کرده اي!)

چيزي را که باور داري ، آن عين حقيقت است نه اينکه چيزي را که حقيقت دارد باور کني!
سعي کن چيزي را که معتقدي حقيقت است ، باور داشته باشي نه اينکه چيزي را باور داشته باشي که حقيقت است!

خلاصه :
از نظر بينام عزيز :چيزهايي که بدانها معتقدند، حقيقت دارند.
ولي من تنها به چيزهايي که حقيقت دارند ، معتقدم!

همانگونه که اسم اين تاپيک که با آگاهي تمام آن را انتخاب کرديد (کرديم) صحبت از اصالت ادراک بشري است.

آيا ادراکي غير از ادراک بشر براي ما انسانها متصور است! آيا «درک کردن»ي غير از «ادراک بشري» وجود دارد؟ آيا ادراکي غير از ادراک وجود دارد که ما جاهلان از آن بيخبر مانده​ايم ؟
به استناد قضيه X ادراک بشري اصالت ندارد حال شما آيا وسيله اي به غير از ادراک بشري داشته ايد که با آن باورمند وحدانيت خداوند شده​ايد ولي عدم اصالتش دقيقا بعد از موحد شدن يادتان آمده است! و جستجوگر استدلال توحيدي! هستيد.

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوستان عزیز و گرامی :Gol:

خدمت دوست عزیزم، جناب متحیر:

نقل قول:

در نظر داشته باشید که ما حالت ماهی اسیر در برکه ای داریم که از زیر سطح آب برکه به دنیای بیرون نگاه می کند
گاها در نسیم حوادث سطح برکه به اعوجاج می افتد و کل منظره ماهی را به هم میزند
حال در مورد مشتری یا زحل و یا موجودات جنگل پشت کوه صحبت میکنیم چه اعتباری ادراکات ما دارد
موضوع زندگی ما برکه هست


فانی شدن و ملحق شدن به A تنها هدفی است که ارزش دنبال کردن را دارد.

نقل قول:
شما موجود مجردی به نام کامل گرفتید که مخلوق است
همین صفت کامل بودنش با مخلوق بودنش متناقض است

تناقضی وجود ندارد. به عنوان مثال اگر ما یک چراغ قوه داشته باشیم که دهانه اش بیکران است، در آن صورت شعاع نور خارج شده از آن هم بیکران خواهد بود. بیکرانی شعاع نور این چراغ قوه هیچ منافاتی با وابستگی آن به چراغ قوه ندارد.

البته این مثال خیلی مناسبی نیست. ولی به همین ترتیب، کامل بودنِ مخلوق خداوند هیچ منافاتی با مخلوق بودنِ آن و وابستگی آن به خالق ندارد.

نقل قول:
مفهوم های subject و object را هم یکی میدانید

مخلوق کامل شما نامحدود است
و در عین حال حدود خلقت را هم دارد
مخلوق نامحدود نمی شود
مخلوق حتما محدود است

اگر شما خالق نبودن را محدودیت می دانید، در آن صورت بله. مخلوق کامل، محدود است.

ولی اگر منظورتان از حدود، ناقص بودن به این معناست که بالاتر از مخلوق کامل مخلوقی قابل تصور باشد، خیر، چنین حدودی بر مخلوق کامل جاری نمی شود.

شما مجدداً اقدام به تخریب مخلوق کامل فرمودید، حال آنکه وارد کردن هر نقصی به مخلوق کامل به معنای وارد کردن نقص به فعل خداوند و در نتیجه خود خداوند است. متأسفانه شما هنوز هیچ استدلالی ارائه نفرمودید که در آن خالق، واحد و کامل بماند، ولی مخلوقی واحد و کامل نداشته باشد...

نقل قول:
اینکه میگویید ما که 100 داریم 90 هم پیش ماست
استقلال، تکثر و واقعی بودن اشیاء را شما مجازی میدانید 90ی موجود نیست در 100شما، 90 نیست
این 100 شما یکباره 100 است مجموع تمامی اعداد زیر مجموعه خود نیست این 100 شما صددرصد 100 است. تکثر ندارد

ما هم همین را می گوییم. عرض شد: انسان و میز در A موضوعیت ندارند. یعنی در A دیگر اثری از میز نیست، بلکه هرچه هست همان چیزی است که حقیقتاً هست.

نقل قول:
خانه 100 اتاق نیست یک اتاق است اتاق اوهام اتاقی که دیوار ندارد (نا محدود است) سقف و کف ندارد محتویات متکثر ندارد وهم و خلاء است اصلا نیست

عبارت اصلاً نیست وابسته به کدام استدلال است؟ :Gig:

نقل قول:
از دید توحید خلقت چنین هیولایی هیچ حکمتی ندارد

بر چه اساس؟

نقل قول:
و از منظر من و جهان اطرافم که به قول شما باید تلاش کرد و همین یک ذره متحیر هم به هدر نرود وجود چنین موجودی هر چند مهیب پشیزی نمی ارزد
حال که ماییم و زندگی و خدا برایمان کفایت می کند.

دوست عزیز. این خدایی که از آن صحبت می کنید به چه دردی می خورد؟ آیا بناست که او را بشناسیم؟ اگر بنا بر شناخت اوست، پس مخلوق کامل از خالق کامل و واحد استنتاج می شود. چه در حال حاضر این موضوع در زندگی شما نقشی ایفا بکند چه نکند، حقیقتی است که از واحد و کامل بودنِ خداوند استنتاج می شود.

نقل قول:
این موجود به چه کار ما می آید چه ذوق و انگیزه ای برای زندگی ایجاد میکند ناتوان از ادراکش هستم
خدمت شما گفتم اوهام خارج از جهان ماده بودن و نبودنشان برای ما هیچ حکمتی ندارد

مگر همه چیز باید برای ما آب و نان شود؟

به هر حال همانطور که این موجود می تواند به صورتِ میز در ادراک ما ظاهر شود، می تواند به هر شکل دیگری، از جمله به شکل تجلی اسم اعظم خداوند هم ظاهر شود. من از شما می پرسم: ملاقات با موجودی که همۀ هستی ما و چیزهای اطرافمان از اوست به هیچ کاری نمی آید و هیچ ذوق و انگیزه ای ایجاد نمی کند؟

نقل قول:
من از شما سؤال می کنم از منظر توحید این جهان چه کم دارد؟ که ندارد؟
این جهان درخور ما تکمیل و بی نقص آفریده شده
منظم و سرشار از زندگی

نادانی ها و تحول های این جهان ابزار زندگی هستند

چه کم دارد؟؟؟ کمی اش این است که دستخوش تغییر و تحول است. اگر این جهانِ ذهنی را فعلِ مستقیمِ آفریدگار بدانیم، در آن صورت این یعنی فعلِ خداوند دستخوش تغییر و تحول است که یعنی خودِ خداوند دستخوش تغییر و تحول است. به نظرم این استنتاج منطقی کاملاً روشن و واضح است.

اگر ادعای فوق ادعای پوچی است، لطفاً نسخه ای از توحید را ارائه بفرمایید که در آن خلقت مستقیم خداوند دستخوش تغییر و تحول باشد، ولی فعل خداوند نه!

نقل قول:
دوست من مرگ یا تحول لازمه زندگی است
تصور کنید من متحیر بی مرگ بودم
چه دلیلی داشت زندگی کنم
آفتاب مرا نمی کشت
چرا به زیر سایه بروم و برای خود خانه بسازم
گرگ مرا میخورد هم نمی مردم
بدنبال ثروت برای چه باشم مگر عمری به من اضافه میکند
دنیای اطرافم را بشناسم یا نشناسم مگر خطری میتواند بی مرگیم را بگیرد
بدنبال چه خواسته ای از جای خود حرکت کنم
تشنگی گرسنگی زاد و ولد لذت فرار از درد برای چه نفس بکشم برای چه قلبم بزند
ریه وقلب و روده و دست وپا به چه درد میخورد مغز و چشم به چه کارم می آیند من نمیرم
ثروت دنیا به چه کارم میآید
فقر دنیا بر من چه میتواند بیاورد

در فرمایشات شما فقط و فقط انگیزه های شخصی یافت می شود.

حال آنکه حاصل جهان بینی توحیدی این است که ما نباید برای نفع خودمان زندگی کنیم. بلکه اگر زندگی می کنیم، فقط و فقط باید به خاطر خداوند این کار را بکنیم. در هیچ کدام از اعمال ما هیچ انگیزه ای جز خداوند نباید باشد. هرچه می کنیم باید برای خدا باشد. همۀ نیات ما باید برای خدا باشد. حدستان درست است؛ اگر بی مرگ باشیم دیگر هیچ انگیزه ای جز خدا باقی نمی ماند. :Sham:

نقل قول:
لطفا عمیق تصور کنید اگر متحیر بی مرگ بود اصلا بود

چطور بی مرگی، بودنِ چیزی را زیر سؤال می برد؟ اصلاً مگر بی مرگی عیب است؟

اگر اینطور باشد که نعوذ بالله خداوند هم بی مرگ است... نیست؟ :Sham:

نقل قول:
همین است که گفتم از مردن میترسم
همین است که گفتم بی مرگی نیستی است
حال فهمیدید چرا می ترسم

اگر بی مرگی بد است، چطور آن را به خداوند نسبت می دهیم؟

نقل قول:
دوست عزیز بی آنکه در اوهام فرو روید و دل خوش به این هیولا باشید به حد نامحدود مخلوق تان فکر کنید چنین موجودی اساسآ نیست

متأسفانه در فرمایشات شما هیچ استدلالی نیافتم که نبودن این موجود را نشان دهد.

مجدداً به ذات اقدس الله قسم می خورم که مخلوق کامل حقیقتی انکار ناپذیر است. :Sham:

ادامه در پست بعدی...

ادامه از پست قبلی...

خدمت دوست عزیزم، جناب manmehdiam:

نقل قول:
دوست عزيز،هنوز از خنکي سطل آب سردي که از سوي شما به جاي ادراک اصيل حواله حقير شد همچنان خنک مانده​ام! همانکه فرموديد منطق را به کنار بنهيم و بعد از اين کلاس خداشناسي شروع ميشود .....به قول شما به روشني نشانگر ناهمجنس بودن شيزوفرني حقير با شماست.
حدس فرموديد حقير تنها به خالق اعتقاد دارم. پس ول معطلم و تکليفم مشخص است و حرفي نميماند و ظاهرا از دايره بحث خارجم! چرا که تا اينجا آوردن استدلال منطقي شرط شرکت در بحث بود. ولي بتازگي شرط حضور دربحث موحد بودن است و گويا در ادامه بحث مخاطبان شما مجبور به آوردن استدلال توحيدي هستند!


بتازگی؟ لطفاً دقت بفرمایید (4 هفته قبل):

«بنا نیست در قضیه X به موجودی در A بر بخوریم. ان شاء الله پس از بررسی برخی از جنبه های منطقی حاصل از منِ حقیقی و ارتباط آن با منِ مجازی موجودات در a، وارد بحث خداشناسی و توحید شده، از آن طریق اقدام به بررسی ماهیت منِ حقیقی و A می کنیم.

کسی که به توحید اعتقاد داشته باشد، منطقاً ناچار خواهد بود مطالبی را درباره A بپذیرد که حاصل این پذیرشها استنتاج برخی مسائل است که به نفع دین حق تمام شده، موجبات روشن شدن برخی حقایق را فراهم خواهد کرد. ان شاء الله.»

منبع: http://www.askdin.com/showpost.php?p=98646&postcount=90

و همچنین (3 هفته قبل):

«A مخلوق خداوند است. با بحث درباره A از منظر خداشناسی چیزهایی از آن آشکار خواهد شد که قضیه X آنها را اثبات شده نمی داند، حال آنکه رد آنها به معنای رد توحید است.»

منبع: http://www.askdin.com/showpost.php?p=101137&postcount=96

نقل قول:
از اين جهت مدتي است دندان به جگر شاهد اصرارهاي شما به نازنين دوست متحيرم هستم. چرا که حسابي مچ اش را گرفته​ايد که موحد است! چنان مستند مچ​گيري فرموديدکه عمرا بتواند انکار نمايد که زماني به خداي واحد اعتقاد داشته است!


دوست عزیز، اینجانب هیچگاه مدعی نشدم که قضیۀ X ادراک اصیل را به اثبات می رساند. بلکه توحید این کار را می کند.

نقل قول:
راستش را بخواهيد حقير بيش از شما منتظر فرمايشات ايشان هستم. (و چه لذتي ميبرم از سخنانشان و اين را همواره گفته ام) منتظرم شايد ايشان استدلالي بنمايند که دست کم براي من مشخص شود استدلال منطقي با استدلال توحيدي چه نسبتي دارد؟!


ما منطق را هیچگاه کنار نگذاشتیم. تنها نکتۀ به ظاهر غیر منطقی در بحث توحیدی ما این است که موحد پیش فرضهایی را بدون اثبات می پذیرد (واحد و کامل بودن خالق).

البته اینطور نیست که واحد و کامل بودنِ خالق غیر قابل اثبات باشد؛ ولی حقیر چیزی در آن باب در آستین ندارم. به همین دلیل فرض بحث را بر این گذاشتم که مخاطبین به خالق واحد و کامل معتقدند تا کسی اثبات وجودِ چنین خالقی را طلب نکند.

از آنجا که شما آنقدر در منطق پیش رفته بودید که کم کم داشتید خودِ A را هم با استناد به A رد می کردید، حقیر عرض کردم منطق بس است، برویم سراغ توحید. البته در آن لحظه منظورم از آن جمله طنز بود...

فرمودید ما از A هیچ نمی توانیم بگوییم، و به نوعی حتی خودِ وجودِ A را هم زیر سؤال بردید. اصلاً گیریم قبول... فرض می کنیم قضیۀ X خودِ A را هم مظنه بداند.

خب، و اما در اینجا بحث ما دربارۀ قضیۀ X به پایان می رسد و همانطور که مدتها قبل وعده داده شده بود واردِ بحث خداشناسی و توحید و رابطۀ بین خالق و مخلوق می شویم تا ببینیم توحید دربارۀ A چه می گوید:

نقل قول:
اما دوست عزيز ، شما فرموديد که شنا بلديد! باور بفرماييد ما آب پيدا نميکنيم وگرنه شناگر ماهري هستيم! مگر نفرموديد حقير تنها به خالق معتقدم و شما به خالق واحد و کامل باورمند . دوست عزيز جناب بينام ، به همان خالق واحد کامل قسم ات ميدهيم که بفرما بدانيم که چگونه است که در اين ميدان تيغ استدلال منطقي کارگر نيست و تنها ميتوان به شمشير استدلال توحيدي وارد ميدان شد!


حقیر کی گفتم استدلال منطقی کارگر نیست؟ منظورم از رها کردن منطق این بود که اگر کسی از من بخواهد واحد و کامل بودنِ خالق را برایش اثبات کنم، توانش را فعلاً ندارم. همین.

پس مخاطب عرایض بنده باید واحد و کامل بودنِ خالق را بپذیرد تا بتوانیم به بحث ادامه دهیم. طبیعی است که هر استنتاجی که از واحد و کامل بودن خالق شود باید منطقی باشد، و اگر نباشد، منطقاً می توان آن را رد کرد. این دقیقاً همان چیزی است که حقیر منتظرش هستم:

کسی در مخالفت با عرایض حقیر منطقاً ثابت کند که از خالقِ واحدِ کاملِ لازمانی که دستخوش تغییر و تحول نیست فعلی متکثر و ناقص و زمانمند صادر می شود!!!

در صورت مخالفت با عرایضم دربارۀ مخلوق کامل، لازم است نسخۀ خودتان از توحید و ارتباط بین خالق واحد کامل و مخلوقات متکثر را ارائه بفرمایید. این درخواست و لزوم آن کاملاً منطقی است.

نقل قول:
يعني چه که استدلال منطقي چون به تکثر ميرسد شما فوري يادتان ميآيد که اين به دليل عدم اصالت است؟! و استدلال منطقي را وارد نميدانيد . ولي چرا آنهنگام که استدلال منطقي شما را به عدم اصالت خودش ميرساند هيچ شکي نکرديد و به راحتي چيزي را قبول کرديد که اصلا نميدانستيد چه چيز را قبول کرده​ايد؟؟!!


حقیر که نفهمیدم این فرمایشات شما اشاره به کدام یک از خطاهای اینجانب دارد... :Gig:

نقل قول:
شما ظاهرا ميتوانيد چيزي را قبول کنيد و به آن باورمند باشيد که حتي اصلا ندانيد که چه چيزي را قبول کرده و بدان باورمند شده ايد. ولي دوست عزيز در جهانبيني من (شيزوفرني حقير) باورها ريشه در فهميدن و ادراک دارد. و خاطرتان هست که حقير همانگونه که گفتم ، پاي چنين اسنادي را امضا نخواهم کرد.


اینکه A واقعیت ورای ادراک ما باشد، و اینکه ادراک ما از A عینِ واقعیت نباشد و اینکه ما ندانیم A چیست همه و همه استنتاجات منطقی از این حقیقت هستند که خروجی مغز ما بر اساس ساختارش تنظیم می شود. این یک سند کاملاً منطقی و قابل فهم است.

نقل قول:
عرض کردم و عرض کرديم منظور شما از خالق واحد چيست؟ خالق کامل به چه معني است. که از آن به مخلوق کامل رسيده​ايد. به نظر ميرسد اين سوالي که حقير پرسيدم و نازنين دوست متحير نيز چندين بار آن را تکرار نمود ، يک سوال بيمورد باشد!


عجبا!!! :Gig:

ظاهراً این فقط بنده نیستم که دیگران را با شمشیر بی انصافی به خاک و خون می کشم...

پس اینها چیست برادر من:

«خالق کامل یعنی موجودی که از مخلوقاتش برتر است، یعنی بین مخلوقاتش هیچ همتایی ندارد، و به عبارتی هیچ کدام از مخلوقات نوک سوزنی شباهتی به او ندارند و مثلاً نمی توان گفت که فلان مخلوق 10% از خالق را در خود دارد و مخلوقی دیگر 20%، که اگر اینطور باشد آنگاه مخلوقی قابل تصور خواهد بود که 100% به خالق شباهت داشته باشد.

و از مفهوم کامل بودن، واحد بودن هم استنتاج می شود چرا که چیزی که تکثر به او راه داشته باشد (چه زمانی و چه مکانی) نمی تواند کامل باشد. یعنی می توان آن را تکه تکه کرد، و مجدداً مفهوم 10% از خالق، 20% از خالق، و 100% از خالق را از آن استنتاج کرد، حال آنکه خالق باید برتر از مخلوقات، و در نتیجه برتر از تکثر و محدودیتها باشد.

و البته خالق باید از رابطۀ علت و معلولی هم خارج باشد، چرا که محدودیت خالق به چنین رابطه ای ملزم به پذیرش تکثر در او خواهد بود.

اینها همگی از توحید استنتاج می شوند. یعنی یگانگی خداوند هم از ملزومات موارد فوق است؛ چرا که دو تا کامل غیر قابل تصور است. پس اگر ما دو خالق داشته باشیم، هیچکدام نمی توانند کامل باشند، چرا که این خالق بدون آن خالق کمتر از مجموع دو خالق خواهد بود.

پذیرش چنین صفاتی برای خالق طبیعی است، چرا که اگر خالق را متکثر، محدود به علت و معلول و غیره بدانیم، اینها شباهت بین خالق و مخلوق خواهد بود. و وقتی که خالق هم مانند مخلوق باشد، آنگاه هیچ مرزی بین خالق و مخلوق نمی توان کشید. اگر خالق و خلق کردنش مانند عوامل و رویدادهای مخلوقات باشد، آنگاه چه دلیلی دارد که او را خالق بدانیم؟ حال آنکه در چنین شرایطی (به عنوان مثال) خالق مثل یک عامل معمولی خواهد بود که موجبات رویدادی به نام خلقت را پدید آورده است.

و اگر خالق را متکثر هم بدانیم، آنگاه این به معنای وابستگی خالق به اجزایش، و البته به معنای امکان بررسی اجزای خالق، و پی بردن به چگونگی سیستم او خواهد بود. چنین موجودی چه تفاوتی با مخلوقات دارد؟

پس اگر منظور از خالق عام، عاملی باشد که بیگ بنگ را ایجاد کرده است (با این فرض غلط که بیگ بنگ آغاز خلقت بوده باشد)، باید گفت چنین عاملی خودش هم از جنس مخلوقات است چرا که محدود به رابطۀ علت و معلولی است. و طبیعی است که پس از پذیرش چنین به اصطلاح خالقی این سؤال پیش می آید که خود این خالق را چه عاملی ایجاد کرده است.

و مجموعۀ عظیم دیگری از سؤالات غلط که بر پایۀ فرضهای غلط استوارند.

حال آنکه چنین به اصطلاح خالقی به هیچ عنوان الله نیست، چرا که: لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ

خالق باید برتر از مخلوقات باشد، و با پذیرش این برتری، خود به خود باید بی همتایی او، کامل بودن او و واحد بودن او را پذیرفت. طبیعی است که عالِم بودن او و درنتیجه حکیم بودن او و غیره هم از توحید استتنتاج شوند. خالق باید عالِم باشد، وگرنه نمی توانست خالق باشد (علم خداوند نسبت به خلقتش). پر واضح است که حکمت هم از زیرشاخه های چنین علمی باشد. هرچند که با واحد دانستن خالق، لازم است که تمامی صفات او را عینِ یکدیگر دانست.»

منبع: http://www.askdin.com/showpost.php?p=102387&postcount=106

پاسخ شما به عرایض حقیر در باب معنای خالق کامل چه بود؟ ببینیم:

«ولي اين پراکنده​گوييهاي من شايد چندان مورد التفات دوست فرزانه مان بينام قرار نگرفت . نميدانم، فعلا که به چيزي شبيه همان شيزو فرني در ارتباط با اين تاپيک دچار شده ام ، گفتم چه چيز بهتر از اين است که پشت اين سخنان پر مغز نازنين دوست متحير پنهان شوم و حيفم آمد که اين سخنان ايشان يکبار ديگر گفته نشود:
[=Arial Black]
(جناب متحیر:)

این آلام من هست

ولی اینکه شما وجودی را در برابر و شایسته او قلمداد کنی از این رو با آن مخالفم

پس نه به گزینه سه شما که جسارت میکند در او مأوا می گیرد و مسلم نه به ادعای سترگ شما گزینه دو که برای خود ریشه در وجود او می گیرد میتوانم معتقد باشم. گزینه دو به نظر من یعنی غلو و خود بزرگ بینی از این منظر شما را درک نمی کنم.

بگذریم همه و همه اگر به کبر و منم منم نرسد خوب است و شایسته

اگر از هر کدام از اینها بخواهد قطب عالم امکان و برتری بشر بر الکترون یا مگس بر آی

از هر کدام از اینها محور خلقت استنتاج شود و ولایت برخیزد که در خود وجودی ببیند یا در وجودش وجودی ببینند فعلا با جهان بینی من جور نیست.»

منبع: http://www.askdin.com/showpost.php?p=104665&postcount=117

وقتی فرمایشات دوست عزیزمان جناب متحیر را تکرار می فرمایید، یعنی اینکه آنها را قبول دارید، درست نمی گویم؟

در گفتگو با ایشان در باب فرمایشاتشان بحث کرده ایم و دلیلی برای تکرار روند بحث نیست. بنده از شما می پرسم: تکرار این فرمایشات جناب متحیر چه ارتباطی به پاسخ عرایض بنده در باب معنای خالق کامل دارد؟

و حقیر در پاسخ به شما عرض کردم:

«از خردگرایان انتظار می رود در هنگام مخالفت دلایلی منطقی و عقل پذیر ارائه دهند. نه اینکه برای پذیرش یا رد چیزی پیش شرطهایی مثل بی ارتباطی آن با ولایت و قطب عالَم امکان و غیره قرار دهند.

اگر بنده بد می گویم، منطقاً بفرمایید چطور ممکن است از خالقی واحد و کامل که ورای زمان است و به هیچ عنوان دچار تغییر و تحول نمی شود، مخلوقی ناقص، متکثر، و دستخوش تغییر و تحول صادر شود؟

مخلوق کامل از توحید استنتاج می شود. اگر با توحید مربوطه مخالفید، لطفاً نسخۀ خودتان از توحید را ارائه بفرمایید. و اگر چنین نسخه ای وجود ندارد، چطور می توانید خودتان را پیروِ توحیدی بدانید که اصلاً وجودِ خارجی ندارد؟»

منبع: http://www.askdin.com/showpost.php?p=104870&postcount=118

حقیر کماکان منتظر پاسخ شما هستم.

نقل قول:
آيا انتظار من و ما براي آنکه بدانيم کامل و واحد به چه معناست ، بيهوده است؟ حدس شما از يک منظر صحيح است که حقير تنها به خالق معتقدم. ولي لزوما اين بدان معني نيست که حقير به خالق واحد و کامل معتقد نيستم! بدين معناست که حقير تنها معناي کامل واحد را که شما براي خالق متصور شده و بدان باورمنديد را نميدانم. اگر با اين همه اصرار به شکافتن معناي کامل و واحد چيزي نگوييد....آنوقت تمام ترس من آن است که در اين معنا نيز شما باورمند به چيزي باشيد و چيزي را قبول کرده باشيد که اصلا نميدانيد چه چيزي را قبول کرده​ايد!


اینجانب معنای خالقِ واحدِ کامل را بیان نمودم. اگر همچنان معنای واحدِ کامل را نمی دانید، بنده از شما می پرسم:

خالق واحدِ کاملی که به آن معتقدید چگونه واحدِ کاملی است که فعلش ناقص و متکثر و محدود است؟

لطفاً شما منظور خودتان را از واحدِ کامل معنا بفرمایید، چرا که هرچه حقیر می اندیشم نمی توانم هیچ نسخه ای از واحدِ کامل را تصور کنم که هم کنار نام خالق قرار بگیرند و هم ناقص و متکثر بودنِ فعل او را توجیه کنند!

نقل قول:
چه عرض کنم؟


به عرایض حقیر مستقیماً پاسخ دهید. :Cheshmak:

نقل قول:
بزرگوار! مستحضريد بجاي آنکه يکي از بيشمار اندر بيشمار اندر بيشمار حالتي که پستي ارسال نکنم، و با احتمالي نزديک به صفر ميبينم که اين سخنان را پست کرده ام و هرچند بر طبل جهالت خويش بيشتر کوفته ام ولي در جايي که احتمالي به اين ضعيفي بختي چنين بلند مي يابد ، چه جاي سرزنش است که دل به اصالت ادراک غير اصيل بسته باشم. با اين مقدمه اجازه بدهيد حقير با پيش کشيدن مباحث گذشته ، مجوز حضور در بحث را از دست ندهم.


شما مجوز حضور در این بحث را از دست نداده اید و هیچگاه هم از دست نمی دهید. ولی اگر استدلالات توحیدی حقیر را با استناد به واحد و کامل نبودنِ خالق زیر سؤال ببرید، در آن صورت منطقتان پذیرفتنی نخواهد بود، چرا که فرض بر این بوده که واحد و کامل بودن از صفات خالق و مورد پذیرش طرفین بحث است.

در رابطه با فرمایشاتتان در باب اصالت ادراک خلاصه عرض می کنم:

نقل قول:
حال ببينيم اين جهانبيني چه مصداقي در مورد مثال ميز پيدا ميکند. بنابراين يک ميز را در نظر بگيريم. ما آن را به صورت ميز درک ميکنيم و تعريف ما از اين ادراک اين است که : اينجا يک ميز وجود دارد. همانگونه که مجموعه اي از ما ادراک کننده​ها (حقير ، متحير عزيز ، جناب بينام ، کارشناسان سايت ، و ....) همه در ارتباط با ادراک يک ميز و تعريفشان از اين ادراک به اين گونه است:
اينجا يک ميز وجود دارد = يک سنگ وجود ندارد = يک درخت وجود ندارد = يک تابلو نقاشي وجود ندارد = يک .....(هرچيزي به غير از ميز) وجود ندارد = اينجا يک ميز a وجود دارد.


علت تشابه ادراکات ما می تواند به خاطر تشابه ساختار مغزمان باشد. در ثانی معلوم نیست که همۀ ما میز را به یک شکل ادراک کنیم.

مثلاً فرض کنیم که حقیر قرمز را زرد، و زرد را قرمز می بینم. وقتی از بدو تولدم همه رنگ اول را قرمز و رنگ دوم را زرد نامیده باشند، طبیعی است که اینجانب برای رنگهای مربوطه نامی درست به کار برم. حال آنکه وقتی می گویم قرمز، آنچه در ذهن دارم زرد است و وقتی می گویم زرد، آنچه در ذهن دارم قرمز است.

پس تشابه اسمی بین ادراکات موجودات مختلف دلیل بر یکسانی شکل و چگونگی ادراک آنها نسبت به محیط اطرافشان نیست.

نقل قول:
يعني يک شي همانقدر وجود دارد که ادراک ناظر اصالت دارد.


اشتباهتان همین جاست. اصلاح می کنم: یک شئ همانقدر در ادراک ناظر وجود دارد که ادراک ناظر مربوطه اصالت داشته باشد.

نقل قول:
در اين جهان بيني ، وجود داشتن يک شي يک مقدار ثابت نيست.


اتفاقاً خیلی هم ثابت است. تنها شئِ واقعی A است. شما چه A را ادراک بکنید چه نکنید، به هر حال A همانی است که هست.

نقل قول:
بلکه وجود داشتن يک شي را متغيري تعريف کرده​ايم که ارتباط مستقيم با ادراک دارد و ادراک را هم معني اصالت گرفته ايم .


وجود داشتن یک شئ در ادراک ناظر متغیر است.

نقل قول:
موجوديت اشيا در جهان خارج يک مفهوم ثابت نيست،


موجودیت اشیاء در جهان خارج همان A است که با استناد به توحید نشان دادیم واحد و کامل می باشد. در نتیجه نمی تواند متغیر باشد.

نقل قول:
بلکه اين ادراک و سطح ادراک (مقدار i) ميباشد که مقدار موجود بودن آنها را تعيين ميکند.


خیر. این ادراک و سطح ادراک است که تعیین می کند ناظر A را در چه سطحی در ادراک خودش بیابد. نه اینکه ادراک و سطح ادراک خودِ A را تغییر دهند.

نقل قول:
يک شي همانقدر وجود دارد که ادراک ميشود. ميزان اصالت ادراک ناظر تعيين کننده نحوه وجود داشتن شي است.


اصلاح می کنم: یک شئ در ادراک ناظر همانقدر وجود دارد که ادراک می شود. میزان اصالت ادراک ناظر تعیین کنندۀ نحوۀ وجود داشتن A در ادراکاتش است.

نقل قول:
چيزي را که باور داري ، آن عين حقيقت است نه اينکه چيزي را که حقيقت دارد باور کني!
سعي کن چيزي را که معتقدي حقيقت است ، باور داشته باشي نه اينکه چيزي را باور داشته باشي که حقيقت است!


مخالفم. A عین واقعیت است و اینکه ما دربارۀ آن چه فکری بکنیم تغییری در آن ایجاد نمی کند.

نقل قول:
خلاصه :
از نظر بينام عزيز :چيزهايي که بدانها معتقدند، حقيقت دارند.
ولي من تنها به چيزهايي که حقيقت دارند ، معتقدم!


امیدوارم اشتباه بودنِ نتیجه گیری های مربوطه واضح شده باشند.

نقل قول:
آيا ادراکي غير از ادراک بشر براي ما انسانها متصور است! آيا «درک کردن»ي غير از «ادراک بشري» وجود دارد؟ آيا ادراکي غير از ادراک وجود دارد که ما جاهلان از آن بيخبر مانده​ايم ؟


هدف حقیر رسیدن به بحث ادراک A از خودش است.

نقل قول:
به استناد قضيه X ادراک بشري اصالت ندارد حال شما آيا وسيله اي به غير از ادراک بشري داشته ايد که با آن باورمند وحدانيت خداوند شده​ايد ولي عدم اصالتش دقيقا بعد از موحد شدن يادتان آمده است! و جستجوگر استدلال توحيدي! هستيد.


اینکه چرا خداوند را واحد می دانیم دقیقاً همان بحثی است که حقیر با این پیش فرض که طرفین به وحدانیت و کمال خداوند متعقدند جلویش را گرفته ام. اینکه چرا اینجانب شخصاً به چه چیزی معتقدم یک موضوع شخصی است و تمایلی به بحث درباره اش ندارم. اینکه چرا جستجوگر استدلال توحیدی هستم، کاملاً واضح است: مخلوق کامل از توحید استنتاج شده است. طبیعی است که رد آن (به این معنا که نشان دهیم در توحید جایگاهی برای مخلوق کامل وجود ندارد) نیازمند استدلالی توحیدی می باشد.

با تشکر فراوان
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت دوستان گرامی

ضمن تشکر از ابراز محبت جناب manmehdiam گرامی که به حقیر بیش از آنچه شایسته است محبت دارند
و همینطور تشکر ویژه که با همراهی خود با من و بینام نازنین که اینروزها نمیدام برای اینکه مرا بخواباند چنین قصه های هول انگیز میگوید
یا برای اینکه مرا از خواب بیدار کند و از این غار برهاند با چنین حدتی از آممدن هیولا میگوید

دوست بسیار عزیز بینام گرامی
خدا، خداست همین. خالق و آفریدگار است.
اگر او بی مرگ است و ثابت و لایتغیر فرض گرفته شده چون خداست.
مگر نه اینکه شما می خوانید: .....هو یبقی ..... کل علیها فان
مخلوق نمی تواند بی مرگ باشد چون وجودش را از دست می دهد.

اتاق بی محتوا بی در و دیوار و بی سقف و کف اتاق نیست وقتی نیست، یعنی نیست، در معنی هم نیست، هیچ نیست.

ماده ذاتش تغییر است اگر از ماده تغییر را بگیرید دیگر ماده نیست
شما به چیزی معترض می شوید که پایه حیات ماست حیات در نتیجه تغییر بوجود آمده
مگر می شود آب(معمولی) را بدون صفاتش در نظر گرفت آب تر و خیس است اگر از آب خیسی را بگیرید دیگر این آب معمولی نیست یا شرایط ناهنجار دارد یا دیگر راجع به آب صحبت نمیکنیم.

آنکه گفتم: اگر به منم منم نرسد و به کبر و پایه قطب عالم امکان نرسد منظورم به این بود که حدود و ثغور چنین هیولاهایی به زندگی زمینی ما راه پیدا نکند در جهانی آنها را فرض بگیری، که ساحت جهان ماده را آلوده نکنند.حال یا موازی باشند یا در ساحتی دیگر در لامکان و لازمان در آن حیاط ها هر چه می خواهند جست و خیز و شیطنت کنند ولی به حیات ما نیایند.

بی مرگی برای خالق واجب و برای مخلوق زائد است

دوست عزیزم این مخلوق شما غنی است یا فقیر
در ذهن من خدا غنی است بقیه یا فقیرند یا مستغنی
مستغنی تکمیل است ولی کامل نیست

جهان ماده هم فقیری است که مستغنی شده
شما به یک گرسنه اندازه معده اش غذا می دهی بیش از ظرفیت معده اش به او بخورانی او را میکشی حال با عسل یا .....
بینام عزیز شما میفرمایید مخلوق مانند خالق نامحدود این یعنی یا خود خالق یا اینکه اصلا مخلوقی نیست
این صحبت من کجایش بی منطق است؟
میفرمایید مخلوق شما کامل است

کاملی که خالق نباشد
کاملی که غنی نباشد
کاملی که فقیر باشد
کاملی که بر پای خود نایستد
کامل نیست

اینکه برای خدا فرض بگیرید چنان مخلوقی باید داشته باشد این خالق یعنی نیازمند یعنی بدون این مخلوق کم دارد

متشکرم

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز و گرامی :Gol:

نقل قول:
اگر او بی مرگ است و ثابت و لایتغیر فرض گرفته شده چون خداست.
مگر نه اینکه شما می خوانید: .....هو یبقی ..... کل علیها فان
مخلوق نمی تواند بی مرگ باشد چون وجودش را از دست می دهد.


سوره 28

وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۸۸﴾
و با خدا معبودى ديگر مخوان خدايى جز او نيست جز وجه او همه چيز نابودشونده است فرمان از آن اوست و به سوى او بازگردانيده مى‏شويد (۸۸)

پیشتر هم به این آیه اشاره کرده بودم. وجه خدا که خود خدا نیست. البته برخی مترجمین اصرار عجیبی دارند وجه الله را ذات خداوند ترجمه کنند، ولی این ترجمه اساساً غلط است.

سوره 55:

كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ ﴿۲۶﴾
هر چه بر [زمين] است فانى‏شونده است (۲۶)

وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ ﴿۲۷﴾
و وجه باشكوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند (۲۷)

پس می بینیم که وجه خداوند هم بی مرگ است. اگر منظور از وجه خدا خود خدا بود، قرآن از واژۀ وجه اصلاً استفاده نمی کرد. چرا که نیازی به آن نبود.

فرمودید مخلوق وجودش را از دست می دهد... یعنی زمانی می رسد که خالق دیگر مخلوق نداشته باشد؟ اینکه یعنی تحول در فعل خداوند، و در نتیجه تغییر در خود خداوند. این تناقض آشکار را چگونه توجیه می فرمایید؟

نقل قول:
اتاق بی محتوا بی در و دیوار و بی سقف و کف اتاق نیست وقتی نیست، یعنی نیست، در معنی هم نیست، هیچ نیست.


A اتاقی بی محتوا نیست. بلکه شما هرچه محتوا در ادراکتان می یابید از A است. لطفاً نتیجه گیری هایتان را همراه با دلایل منطقی ارائه بفرمایید. :Gig:

نقل قول:
ماده ذاتش تغییر است اگر از ماده تغییر را بگیرید دیگر ماده نیست


مگر ما گفتیم A ماده است؟ ماده صرفاً جنبه ای از ادراک شما از A است. چطور خواص ماده را به A سرایت می دهید؟

نقل قول:
شما به چیزی معترض می شوید که پایه حیات ماست حیات در نتیجه تغییر بوجود آمده
مگر می شود آب(معمولی) را بدون صفاتش در نظر گرفت آب تر و خیس است اگر از آب خیسی را بگیرید دیگر این آب معمولی نیست یا شرایط ناهنجار دارد یا دیگر راجع به آب صحبت نمیکنیم.


اینها همه a است. ما هرگز مدعی نشدیم a واحد و کامل است.

نقل قول:
آنکه گفتم: اگر به منم منم نرسد و به کبر و پایه قطب عالم امکان نرسد منظورم به این بود که حدود و ثغور چنین هیولاهایی به زندگی زمینی ما راه پیدا نکند در جهانی آنها را فرض بگیری، که ساحت جهان ماده را آلوده نکنند.حال یا موازی باشند یا در ساحتی دیگر در لامکان و لازمان در آن حیاط ها هر چه می خواهند جست و خیز و شیطنت کنند ولی به حیات ما نیایند.


دوست عزیز، لطفاً دقت بفرمایید. a و A دو عالَم موازی نیستند، بلکه A باطِن a است. a صرفاً ادراک شما از A است. A از همه سو بر a احاطه دارد. امکان ندارد در a چیزی بیابید که بازتاب A نباشد.

A واقعیت مطلق است. زندگی زمینی ما صرفاً ادراکی ذهنی از A می باشد و شما چه بخواهید چه نخواهید اصلِ وجودتان در A است. :Sham:

نقل قول:
بی مرگی برای خالق واجب و برای مخلوق زائد است


لطفاً استدلالهای منطقی ارائه بفرمایید. بر چه اساسی؟ در پست قبلی دلایلی ارائه شد که نشان می داد بی مرگی برای مخلوق هم می تواند متصور باشد و این هیچ منافاتی با خداوندی خدا ندارد. مثالی دیگر:

وقتی چراغی ازلی - ابدی باشد، نورش هم ازلی -ابدی خواهد بود. این عین منطق است.

نقل قول:
دوست عزیزم این مخلوق شما غنی است یا فقیر
در ذهن من خدا غنی است بقیه یا فقیرند یا مستغنی
مستغنی تکمیل است ولی کامل نیست


حقیر فرق بین تکمیل و کامل را نمی فهمم. مخلوق کامل از این نظر که بی خالق هیچ است فقیر می باشد. ولی از این نظر که تجلی فعلِ خداوند می باشد غنی است. چرا که فعل خداوند در نهایت کمال است، در نتیجه تجلی اش هم باید در نهایت کمال باشد.

تنها نکتۀ محدود کنندۀ مخلوق کامل همین است که مخلوق است. یعنی قائم به ذات خداوند است و بی اتصال به خداوند این مخلوق هم نخواهد بود.

لطفاً شما محدودیتهایی را که از مخلوق کامل در ذهن دارید اعلام بفرمایید. به نظر شما حاصل فعل مستقیم خداوند باید چه خصوصیاتی داشته باشد؟

نقل قول:
جهان ماده هم فقیری است که مستغنی شده
شما به یک گرسنه اندازه معده اش غذا می دهی بیش از ظرفیت معده اش به او بخورانی او را میکشی حال با عسل یا .....


جهان ماده a است.

در ثانی ما هم همین را می گوییم. ظرفیت معدۀ حاصلِ فعل مستقیم خداوند باید بیکران باشد، وگرنه این به معنای نقص در فعل خداوند است. کجای این عرض بنده غیر منطقی است؟

نقل قول:
بینام عزیز شما میفرمایید مخلوق مانند خالق نامحدود این یعنی یا خود خالق یا اینکه اصلا مخلوقی نیست
این صحبت من کجایش بی منطق است؟


همین که اصلاً مخلوق نیست بی منطق است. حقیر که عرض کردم، در مقام ذات الله، جز الله هیچ چیز دیگری متصور نیست. در مقام مخلوق، بالاترین چیزی که متصور است مخلوق کامل است که تجلی اعظم خداوند می باشد. مگر آنکه معتقد باشید که ما می توانیم ذات الله را درک کنیم (که به چنین چیزی معتقد نیستید).

در ثانی حقیر هرگز نگفتم مخلوق مانند خالق نامحدود است. بلکه اگر درست خاطرم باشد بین کامل بودن خالق و کامل بودن مخلوق در یکی از پستهایم مرز کشیدم. کامل بودن خالق از جنس خالق و کامل بودنِ مخلوق از جنس مخلوق است. وجودِ خالق از سنخ دیگری است و به هیچ عنوان نمی تواند با وجودِ مخلوق مقایسه شود.

کامل بودنِ مخلوق به خاطر این است که حاصلِ فعل خالقی کامل است. کامل بودنِ خالق صفتی است که احدی به کنه آن پی نمی برد. چطور این دو را مقایسه می فرمایید؟

کامل بودنِ خالق از ذاتش بر می آید. مخلوق اساساً ذاتی مستقل ندارد، بلکه هستی او از خالق است. اگر مخلوق، کامل باشد، این کامل بودنش را درست مثل بقیۀ چیزهایش از جمله اصلِ وجودش از خالق گرفته است. حال آنکه کامل بودنِ خالق از صفات خالق است و بر اساس توحید عینِ ذاتش می باشد. و ذات خداوند وامدار احدی نیست.

نقل قول:
میفرمایید مخلوق شما کامل است

کاملی که خالق نباشد


...


شما معنای کلماتی را که دربارۀ خالق به کار می بریم با معنای همان کلمات زمانی که برای مخلوق به کار برده می شوند مخلوط می فرمایید.

کاملی که خالق نیست، مخلوق کامل است. نامش روی آن است. گفتیم مخلوق، نگفتیم خالق...

نقل قول:
کاملی که غنی نباشد


غنی یعنی چه؟ خالق، غنی است؛ یعنی هستی اش از خودش است و در وجودش هیچ نیازی به غیر نیست. پس مخلوق کامل از این منظر کامل نیست. چرا که غنی به این معنا فقط دربارۀ خداوند به کار می رود. پس مخلوق کامل از این منظر ناقص است. ما هم هرگز مدعی نشدیم مخلوق کامل مقام خدایی دارد!!!

ولی مخلوق کامل از یک نظر غنی است. از این نظر که حاصلِ فعلِ کامل خداوند می باشد و چیزی متصور نیست که بتواند باشد و در او نباشد. چرا که فعل خالق منطقاً باید کامل باشد. مگر می شود خالق بتواند چیزی بیافریند و آن را نیافریند؟ خصوصاً که خالق لازمان بوده، دستخوش تغییر نمی شود.

نقل قول:
کاملی که فقیر نباشد


کاملی که فقیر نباشد دیگر چیست؟ کاملی که فقیر نباشد کامل نیست؟ پس یعنی خداوند فقیر است؟ :Gig:

نقل قول:
کاملی که بر پای خود نایستد


بر پای خود ایستادن صفت خالق است. مخلوق قائم به ذات خداوند است. عرض شد مخلوق کامل. نگفتیم خالق کامل.

نقل قول:
کامل نیست


فرض می کنیم که شما این ادعا را ثابت فرمودید و بنده هم پذیرفتم. پس لطفاً:

نسخه ای از توحید را ارائه بفرمایید که در آن خلقت مستقیم خداوند دستخوش تغییر و تحول باشد، ولی فعل خداوند نه!

مگر کلِ تلاشتان این نیست که ثابت کنید مخلوق مستقیم خداوند ناقص است؟ فرض کنیم مطلوبتان ثابت شد. لطفاً تناقض آشکار ایجاد شده را حل بفرمایید:

اگر فعل خداوند ناقص باشد، این نقص به خود او هم راه پیدا می کند.

نقل قول:
اینکه برای خدا فرض بگیرید چنان مخلوقی باید داشته باشد این خالق یعنی نیازمند یعنی بدون این مخلوق کم دارد


پاسخ این ادعا پیشتر مفصلاً ارائه شد:

«این «باید» از توافقات ما دربارۀ خالق استنتاج می شود. کسی نمی تواند این باید را نقص خالق بداند. این سؤال شما درست مثل این است:

خالق کاملی که دچار تغییر و تحول نمی شود، همیشه کامل است. آیا کامل بودن همیشگی این خالق نقص اوست؟ ظاهراً این خالق نمی تواند ناقص باشد.

هر (به ظاهر) نتوانستنی نقص نیست. از واژۀ خالق این استنتاج می شود که خلق کند. وقتی کامل، واحد و ثابت بودن را به این خالق اضافه کنیم فقط دو حالت باقی می ماند:

1- یا این خالق مخلوق دارد.
2- یا ندارد.

اگر حالت دوم محقق شود، این خالق، خالقی خواهد بود که به هر دلیلی خلق نمی کند. به عبارتی خالق بودن او صفتی است که متجلی نمی شود. تا آنجاییکه به ما مربوط می شود، پر واضح است که خالق ما خالقی از نوع اول باشد. چرا که اگر بنا بود خلق نکند، ما هم نبودیم.

حالا که بناست خلق کند، پس در حد امکان خودش خلق می کند. او را کامل دانستیم، پس خلقتش هم باید کامل باشد. نه تنها این باید نقص نیست، بلکه عینِ کمال است. در واقع زیر سؤال بردن این باید وارد کردن نقص به آفریدگار است. لطفاً دقت بفرمایید. :Sham:»

«خیر دوست عزیز. همانطور که اشاره شد، بحث نیازمندی نیست. خالق کامل واحد باید مخلوقی کامل و واحد خلق کند. در غیر این صورت این به معنای نقص در او خواهد بود. به عبارتی نبودِ مخلوق کامل و واحد تا آنجاییکه به توحید مربوط می شود محال عقلی بوده، برازندۀ خداوند نیست.

اگر فرض شما را بپذیریم، در این صورت ناچاریم ادعاهای اینچنینی را هم بپذیریم:

خداوند نیازی ندارد باشد. او می تواند در هر لحظه ای معدوم شود!
خداوند نیازی ندارد واحد باشد. او می تواند در هر لحظه ای جزء جزء شود!
خداوند نیازی ندارد صفاتش عین هم باشند. او می تواند در هر لحظه ای صفاتی مجزا داشته باشد!
خداوند نیازی ندارد یکتا باشد. او می تواند در هر لحظه ای این صفت را از دست داده، همتایانی برای او پدید آیند!
خداوند نیازی ندارد یکی باشد. او می تواند در هر لحظه ای تبدیل به هزاران خدا شده، توحید را باطل کرده، از این پس اعتقاد به خدایان متعدد عقیده ای صحیح گردد!
و ...

امیدوارم بی اساسی جملات فوق واضح باشند.

همانطور که یکتایی خداوند برای او نیازی ایجاد نمی کند، خالق بودنش هم نیازی ایجاد نمی کند. خداوند باید یکتا باشد. او باید واحد باشد. او باید کامل باشد. صفات او باید عین هم باشند. اگر چنین خدایی خالق باشد، پس باید خلقتش هم کامل باشد.

این بایدها از توحید استنتاج می شوند.»

منبع: http://www.askdin.com/showpost.php?p=103731&postcount=113

با تشکر فراوان
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی

دوست عزیز

با عرض معذرت

متحیر;109133 نوشت:
کاملی که فقیر نباشد

بینام;109346 نوشت:
کاملی که فقیر نباشد دیگر چیست؟ کاملی که فقیر نباشد کامل نیست؟ پس یعنی خداوند فقیر است؟

به بی خردی و نادانی همیشگی و احتمالا جَو خود شاعر بینی دچار شده بودم
آدم همه چیز دانی مانند من حقش همین گاف دادن هاست

دوست عزیز

درباره ذات الهی و در آن صفحه سفید! چه هست؟ چه می گذرد؟ و در آن حیاط های احتمالی چه هست؟ من نمیدانم؟
توپِ وجودِ بازیِ حیاتِ ما، در حیاطِ جهان ما؛ جهان ماده، است.
ما در زمین خود بازی میکنیم
من راجع به تجلی اوصاف الهی از پس (زیر، مادون)آن حجاب قهار بر آسمان جهان ماده می توانم بگویم یا حدس بزنم بیش از این گفتن برای من خاکی گزافه است.
در حیاط جهان ما، نظم و تغییر و تبدیل و قانون و مرگ و زندگی و حیات و ...... است
ولی اینکه در حیاط های دیگر احتمالی چه هست یا ورای حجاب این جهان چه هرج و مرج یا شکوه و جلالی هست من نمی دانم.
ادراکات و مشاهدات ما یا حداقل من با هر نام و به پشتوانه هر احساس و لطافتی و با هر نیتی از این آب و گِل فراتر نمی رود.

و اما در مورد آدرس ها
و مچ گیری و گروگانگیری متحیر که در ندامتگاه(نه کهریزک) بینام اسیر است و باید در مکاتبات اینترنتی اقرار به مکتوبات خود کند
بنده که نامم گویای گاف هایم است:
متحیر
اگر متحیر نبودم، که الآن سر به مِهرِ مُهر بودم و چنین متحیرانه خیرگی نمی کردم

آن یکی پرسید اشتر (متحیر)را که : هی

از کجا می آیی ای فرخنده پی ؟

گفت : از حمام گرم کوی تو
گفت : خود پیداست در زانوی تو

به هر حال نام و کردارم متحیر است

صرف شروع بحث بر این پایه بود که خداوندی که این جهان را تدبیر کرده نیاز به دخالت دفعی و هدایت و راهنمایی این جهان مانند ما انسانها ندارد
حساب خدا را از رفتار انسانی جدا بدانیم
ادامه بحث بر دایره مشاهدات و بُرد ادراکات ما بود و هست
و اینکه شما آن را به ورای این جهان کشاندید .......... در این ماورا من کور و نابینا و ناشنوا و نافهم و لال هستم
صُمٌّ بُکمٌ عُمیُن فَهُم لا یَرجِعون
و ... لایعقلون و .... لایعلمون و..........لا ووووووووووووو...............

خدا انسان نیست
هدف این جهان انسان نیست
جهان ما مرکز ندارد
جهان ما قانون دارد بدنبال آن نظم و علیت دارد
چه چیزی باعث شده که ما خود را از باسیل سل یا کرم خاکی برتر بدانیم؟ خود محوری غرور جهل و تعصب .....
با این قانون سی چهل هزار سال قبل هم تیز دندان محور خلقت بوده
و میلیون ها سال قبل هم دایناسورها محور خلقت بود ه اند

متشکرم

عرض سلام و ادب

دوست عزيزم جناب بينام

بینام;109111 نوشت:
ما منطق را هیچگاه کنار نگذاشتیم. تنها نکتۀ به ظاهر غیر منطقی در بحث توحیدی ما این است که موحد پیش فرضهایی را بدون اثبات می پذیرد (واحد و کامل بودن خالق).

ما ابزاري به جز استدلال منطقي و خرد نداريم.
قضيه x بيان ميدارد که استدلال منطقي مبتني بر خرد بشري اصالت ندارد. و ما را به عين حقيقت نميرساند! خود قضيه x يک استدلال منطقي بوده و عين حقيقت نميتواند باشد!

چه دستاورد هاي درخشاني دارد اين قضيه x !

دوست عزيزم ، استدلال توحيدي و خود توحيد اگر مبتني بر استدلال منطقي به وجود آمده است. که ديگر نامش استدلال توحيدي نيست ، همان استدلال منطقي است. که آنهم مطابق قضيه x معلوم نيست که حقيقت باشد.پس اينجا هم همان «خاک بر سري»! ادراک و باور و ...قضيه x پابرجاست.

پس در اين اعتقاد به توحيد ، انسان موحدي با ابزاري به غير از استدلال منطقي به حقانيت توحيد رسيده است! کليد اينجاست!
دوست عزيزم ، بينام جان! اگر با مفروض بودن توحيد ، تمامي ادعاهاي شما ( مخلوق کامل و اصلا تمام حقايق عالم) آشکار ميشود، و اصلا من ميپذيرم که ميشود ... ولي....براي من فعلا اهميت ندارد! من ميخواهم ابزاري را که کشف عين حقيقت را براي انسان موحد امکان پذير کرده و خالق واحد کامل را ، عين حقيقت پذيرفته و اين اعتقاد راسخ را محقق ساخته بشناسم! و بدست آورم!
اين ابزار را برما بنمايان که حقايق​الحقيقه و گوهر تمام حقايق آن است و بس!

با سلام و عرض ادب خدمت شما سروران گرامی :Gol:

خدمت دوست عزیزم، جناب متحیر:

نقل قول:
آدم همه چیز دانی مانند من حقش همین گاف دادن هاست

هرکاری هم بکنید نمی توانید گافی بزرگتر از «سعود سیبها» بدهید. حقیر در این زمینه پیروز همیشگی میدان هستم! :khandeh!:

نقل قول:
درباره ذات الهی و در آن صفحه سفید! چه هست؟ چه می گذرد؟ و در آن حیاط های احتمالی چه هست؟ من نمیدانم؟
توپِ وجودِ بازیِ حیاتِ ما، در حیاطِ جهان ما؛ جهان ماده، است.
ما در زمین خود بازی میکنیم
من راجع به تجلی اوصاف الهی از پس (زیر، مادون)آن حجاب قهار بر آسمان جهان ماده می توانم بگویم یا حدس بزنم بیش از این گفتن برای من خاکی گزافه است.
در حیاط جهان ما، نظم و تغییر و تبدیل و قانون و مرگ و زندگی و حیات و ...... است
ولی اینکه در حیاط های دیگر احتمالی چه هست یا ورای حجاب این جهان چه هرج و مرج یا شکوه و جلالی هست من نمی دانم.
ادراکات و مشاهدات ما یا حداقل من با هر نام و به پشتوانه هر احساس و لطافتی و با هر نیتی از این آب و گِل فراتر نمی رود.

کسی که به وحدانیت و کمال خداوند معتقد باشد منطقاً باید به مخلوق کامل هم معتقد باشد. اثباتش مفصلاً ارائه شد.

نقل قول:
صرف شروع بحث بر این پایه بود که خداوندی که این جهان را تدبیر کرده نیاز به دخالت دفعی و هدایت و راهنمایی این جهان مانند ما انسانها ندارد
حساب خدا را از رفتار انسانی جدا بدانیم
ادامه بحث بر دایره مشاهدات و بُرد ادراکات ما بود و هست
و اینکه شما آن را به ورای این جهان کشاندید .......... در این ماورا من کور و نابینا و ناشنوا و نافهم و لال هستم
صُمٌّ بُکمٌ عُمیُن فَهُم لا یَرجِعون
و ... لایعقلون و .... لایعلمون و..........لا ووووووووووووو...............

مخلوق کامل از فرمایشات خودتان در باب یکپارچگی صفات خداوند استنتاج می شود.

خدا .......

خدا آن ذات بی همتاست که کسی همتای او نیست

او از کسی هراس ندارد
حکمت و رحمت و لطف او گسترده است
صفات او از هم جدا نیست
صفات او عین یکدیگرند
او برتر از هر نوع وصفی است
و او از هر خطایی بری است
هر چه هست از اوست
غیر او نیست
از او آشکارتر نیست
او ....................................


به عبارتی آجری است که روی آجر اعتقادات خودتان گذاشته می شود. وقتی چیزی را بدانید، خود به خود توان دانستن تمامی مطالبی که از آن چیز استنباط می شود را هم خواهید داشت. :Sham:

نقل قول:
خدا انسان نیست
هدف این جهان انسان نیست
جهان ما مرکز ندارد
جهان ما قانون دارد بدنبال آن نظم و علیت دارد
چه چیزی باعث شده که ما خود را از باسیل سل یا کرم خاکی برتر بدانیم؟ خود محوری غرور جهل و تعصب .....
با این قانون سی چهل هزار سال قبل هم تیز دندان محور خلقت بوده
و میلیون ها سال قبل هم دایناسورها محور خلقت بود ه اند

ارتباط بین این مطالب با مخلوق کامل را درک نمی کنم. محور خلقت همیشه مخلوق کامل بوده و هست و خواهد بود.

بله جهان ما قانون دارد، ولی نه آن قانونی که نیوتون می گوید. این مطلب پیشتر مفصلاً اثبات شد.

خدمت دوست عزیزم، جناب manmehdiam:

نقل قول:
دوست عزيزم ، استدلال توحيدي و خود توحيد اگر مبتني بر استدلال منطقي به وجود آمده است. که ديگر نامش استدلال توحيدي نيست ، همان استدلال منطقي است. که آنهم مطابق قضيه x معلوم نيست که حقيقت باشد.پس اينجا هم همان «خاک بر سري»! ادراک و باور و ...قضيه x پابرجاست.

دقیقاً به همین خاطر است که حقیر بحث خداشناسی در باب توحید و مخلوق کامل را از قضیۀ X جدا کردم.

نقل قول:
پس در اين اعتقاد به توحيد ، انسان موحدي با ابزاري به غير از استدلال منطقي به حقانيت توحيد رسيده است! کليد اينجاست!

توحید درجات متعدد دارد. حتی مشاهدۀ تلاش دانشمندان در یافتن یک تئوری واحد برای توضیح کلِ جهان هم می تواند در موحد شدن برخی مؤثر باشد. ولی درجات عالی تر توحید فراتر از استدلال است و متعلق به حیطۀ یقین می باشد.

نقل قول:
دوست عزيزم ، بينام جان! اگر با مفروض بودن توحيد ، تمامي ادعاهاي شما ( مخلوق کامل و اصلا تمام حقايق عالم) آشکار ميشود، و اصلا من ميپذيرم که ميشود ... ولي....براي من فعلا اهميت ندارد! من ميخواهم ابزاري را که کشف عين حقيقت را براي انسان موحد امکان پذير کرده و خالق واحد کامل را ، عين حقيقت پذيرفته و اين اعتقاد راسخ را محقق ساخته بشناسم! و بدست آورم!
اين ابزار را برما بنمايان که حقايق​الحقيقه و گوهر تمام حقايق آن است و بس!

به روی چشم. در ادامه، حقیر تمامی مسائلی که می خواستم در طول بحث به آنها بپردازم مطرح کرده، تمامی نتایج مورد نظرم را از آنها استنباط می کنم. پر واضح است که مطالب زیر فشرده هستند، و بعضاً ممکن است به ظاهر فاقد اثبات باشند:

با توجه به قضیۀ X معلوم شد هرچه ادراک می کنیم بازتاب واقعیتِ ورای مغز و ادراکات ماست. ظاهراً ما دربارۀ این واقعیت هیچ چیزی نمی توانیم بدانیم و نمی توانیم بگوییم. به این ترتیب به قول دوست عزیزمان جناب manmehdiam خاکی بر سرمان می نشیند که پاک شدنی هم نیست...

ولی وقتی بر اساس توحید مسئله خلقت را بررسی می کنیم، متوجه می شویم که خلاء قضیۀ X در توحید پر شده، معلوم می شود آن مخلوقی که مستقیماً توسط خداوند خلق شده است و به عبارتی آن مخلوقی که حقیقتاً هست، مخلوقی کامل و واحد می باشد. در نتیجه در صورت ملحق کردن توحید به قضیۀ X، این دو مثل دو قطعۀ پازل کنار یکدیگر قرار گرفته، جهان بینی خاصی را ایجاد می کنند که به جهان بینی اسلامی، آن هم از نوعِ عارفانۀ آن شباهتهای زیادی دارد.

البته در جهان بینی عارفانه، نکات دیگر و قطعات پازل دیگری هم هستند، ولی حقیر عارف نیستم و به همین دلیل نمی توانم در آن باب هیچ چیزی ارائه کنم.

در جهان بینی مربوطه (قضیۀ X - توحید)، معلوم می شود هر آنچه در اطراف خودمان (و در خودمان) می یابیم، همگی بازتابها و به عبارتی جلوه های A (مخلوق کامل) می باشند. به این ترتیب مشخص می شود که A، همۀ هستیِ a را در بر گرفته و به آن احاطۀ کامل داشته، اول و آخر و ظاهر و باطن است (تجلی این اسماء الهی است، همانطور که تجلی کمال و وحدانیت هم هست).

با توجه به این مطلب، معلوم می شود که هر ذره از a، از یک الکترون گرفته تا خودِ انسان، همگی در باطن خودشان به A متصلند، که اگر نبودند اصلاً موجود نمی شدند. وجودِ این اتصال نشان می دهد که انسان، در درون خودش به حقیقتِ عالَم متصل بوده، حتی وقتی در حال خیال پردازی در ذهنش هست، در واقع باز هم دارد A را به شکلی دیگر ادراک می کند.

از آنجا که A کمالِ خلقت و حاصل فعل خالق واحد کامل است، پس می تواند در ادراک هر موجودی به هر شکلی که امکانش باشد متجلی شود (مشروط بر آنکه آن موجود از لحاظ وجودی قابلیت کسب چنان ادراکی را داشته باشد).

بر این اساس که انسان به عنوان یکی از اَشکال بازتابهای A دارای هوشیاری، تفکر، عقل و غیره هست، پس تصور اینکه A به صورتِ موجودی هوشمندتر، متفکرتر، عاقلتر و غیره تر متجلی شود تصور اشتباهی نیست. چرا که بازتاب A منطقاً باید از A پایین تر باشد. A آن چیزی است که واقعاً هست، a بازتابی تغییر یافته از A است...

همانطور که پیشتر اشاره شد، حتی وقتی ما در حال خیال پردازی هستیم، باز هم داریم A را ادراک می کنیم؛ هرچند که خیال پردازی های ما در محیط اطرافمان مصداق نداشته باشند، ولی این دلیل بر نیست بودن آنها نمی باشد. بلکه خیال پردازی های یک موجود به هر حال در ادراک او هستند، پس بازتاب A می باشند. تا چیزی بازتاب A نباشد امکان ندارد در ادراک موجودی مصداق پیدا کند.

و البته یک ریاضیدان امکان ندارد یک فرمول ریاضی را بدون مجسم کردنِ مفهوم آن درک کند. در نتیجه شاید بتوان گفت نیوتون یکی از خیال پردازترین افراد بوده است. اساساً درک هیچ چیزی بدون مجسم شدنِ آن در فکر و ذهن و خیال شدنی نیست.

با استناد به این مطالب معلوم می شود این امکان هست که A به صورت موجودی هوشمندتر، متفکرتر و عاقلتر در عالَم خیال ناظر درک شود... و همانطور که ناظر با مشاهدۀ میز و صندلی و غیره می تواند چیزهای یاد بگیرد، این امکان وجود دارد که تجلی هوشمند، متفکر و عاقلِ A در خیال یک ناظر چیزهایی را به او نشان دهد که باعث بالا رفتن سطح دانش و بینش آن ناظر شود. حالا این ارتباط بین ناظر و A به هر شکلی می تواند باشد... حتی کلامی. :Sham:

پر واضح است که بین چنین ادراکی از A در خیال یک ناظر و خیال پردازی هایی که خود او انجام می دهد تفاوتی وجود دارد. وقتی ما خودمان در حال خیال پردازی هستیم، آنچه می یابیم حاصلِ روندِ فکری خودمان است... به عبارتی ما خودمان ایجاد کنندۀ آن خیال پردازی ها و مسیری که طی می کنند هستیم.

ولی وقتی خیال پردازی ما حاصلِ مواجهۀ ما با حقیقتی جدای از خودِ ما (این ما از جنس a است) باشد، آن وقت این فقط ما نیستیم که روند این خیال پردازی و ماهیتش را تعیین می کنیم. مثال:

وقتی نیوتون سیبِ سقوط کننده را می بیند، این خود نیوتون نیست که در خیالش فرض کرده سیبی سقوط می کند... بلکه نیوتون بازتاب واقعیتی را ورای خودش مشاهده کرده است. چه نیوتون سیب را می دید و چه نمی دید به هر حال آن سیب سقوط می کرد.

وقتی ناظری A را در عالَم خیال به صورت موجودی بالاتر از خودش (خودِ ناظر از جنس a) مشاهده می کند دیگر این خودِ ناظر نیست که این موجود را در خیال خودش طراحی کرده است... موجود مربوطه (بازتاب هوشمندتر A در خیال ناظر) موجودی بالاتر (عاقل تر) از خودِ ناظر است. در چنین حالتی ناظر در حال ادراک چیزی ورای خودش است. درست مثل نیوتون که سیبی ورای خودش را مشاهده کرد. نه سیب ساختۀ خیال نیوتون است و نه بازتاب عاقل ترِ A در خیال ناظر، ساختۀ خود ناظر است.

پس همانطور که این امکان وجود دارد که یک ریاضی دان (ناظر) در خیال خودش چیزهایی را کشف کند که در ظاهر بر دیگران پوشیده می باشد، یک ناظر دیگر هم می تواند در خیال خودش چیزهای دیگری را کشف کند... لازم نیست این اکتشافات حتماً ریاضی باشند. یک موسیقی دان هم در عالَم خیال آهنگ می سازد؛ آن هم آهنگی که بر دیگر ناظران پوشیده است و پیش از آنکه موسیقی دان آن را ارائه کند ظاهراً کسی آن را نمی شناخت. :Sham:

مطالب فوق امکان کسب ادراکات فراتر از A را نشان می دهد و به نوعی لایه لایه بودنِ ادراکات هم از این مطالب استنباط می شود. فرمودید:

من ميخواهم ابزاري را که کشف عين حقيقت را براي انسان موحد امکان پذير کرده و خالق واحد کامل را ، عين حقيقت پذيرفته و اين اعتقاد راسخ را محقق ساخته بشناسم!

انسان موحد را می توان به نیوتونی تشبیه کرد که بازتابهایی از A را درک کرده که باعث شده قانون توحید را بشناسد. حالا این بازتابهای A می تواند دانشمندانی باشد که در پی یافتن قانونی واحد برای جهانند، می تواند صدایی باشد که فرد را در ذهنش به توحید می خواند، و حتی فراتر از آن، می تواند تجلی اسم اعظم خداوند باشد.

می شود هم صرفاً یک یقین به ظاهر بی دلیل باشد. ممکن است اگر از یک مؤمن بپرسیم که چرا ایمان دارد، خودش هم نداند که دلیل اعتقادش چیست. ولی در دلش یقین کامل داشته باشد.

فرمودید: و بدست آورم!

نیوتون برای بدست آوردنِ آنچه از سقوط سیب درک کرد نیاز به ریاضیات داشت. بدست آوردنِ مراحل بالاتر ادراک نیاز به فارق شدن از مراتب پایین تر آن دارد. تا ذهن مشغول ادراک مراتب نازل تر باشد فرصتی برایش باقی نمی ماند تا مراتب بالاتر از ادراک را به دست بیاورد.

پس باید در مرحلۀ اول جسم و در مرحلۀ دوم ذهن را از آنچه بی اهمیت است خالی کنیم. شاید فلسفۀ اصلی مراقبه همین بوده باشد... ولی اسلام با دید بالاتری به موضوع پرداخته و مسیر بسیار کوتاه تری را به حقیقتی والاتر نشان می دهد. شاید یک مرتاض هدفش این باشد که در هوا معلق شود، روی آتش راه رود، و اساساً قدرتهای اینچنینی به دست آورد. ولی یک مسلمان هدفش لقاء الله است. پر واضح است که اگر کسی هدفش لقاء الله نباشد به آن هم نرسد. به همین دلیل است که اخلاص برای خداوند از اصول اساسی قرآن می باشد.

وقتی کسی از نظر نفسانی درگیر خواسته های پست باشد، نمی تواند به مراتب بالاتر ادراک دست پیدا کند. به همین خاطر است که یک مرتاض از یک حدی بیشتر پیش نمی رود. ولی دستورالعمل های اسلام از این نظر کاملند و بهترین راه را برای رسیدن به والاترین هدف نشان می دهند. خودسازی های یک مرتاض تکبر او را کاهش نمی دهد (حتی ممکن است افزایش هم بدهد)؛ ولی اسلام این مسئله را گوش زد کرده است. اصولاً هدف لقاء الله با تکبر سازگاری ندارد. (به همین خاطر است عابدی که در پی عبادت و زهدش کبر بورزد از مقامش ساقط می شود.)

پس در عین حال که خالی کردن ذهن از چرندیات از شروط این مسئله است، باید چیزهای دیگری را هم در وجود خودمان پرورش دهیم. باید کاری کرد تا نفسانیات همگی از بین بروند و اگر کاری می کنیم فقط و فقط برای خدا باشد بس. باید به حدی رسید که از حسرتها و خواسته ها خالی شویم. طبیعی است برای خالی کردن ذهن از چیزی باید عمل خودمان را هم از آن خالی کنیم. :Sham:

به عبارتی باید سلوک الی الله کنیم. سلوکی که هم در عمل ما باشد، هم در فکر و ذهن ما. وقتی کسی در عملش کاری را نکند ولی در ذهنش مدام به آن فکر کند و حسرتش را بخورد فقط یک بخش از این سلوک را انجام داده است. باید سعی کند ذهنش را هم از آن خالی کند. البته مداومت به انجام ندادن یک عمل باعث می شود کم کم ذهن هم از آن خالی شود.

پس باید تقوا داشت، هم در عمل و هم در فکر (به هر حال فکر کردن هم نوعی عمل است). حالا سؤال این است که این تقوا باید بر چه اساسی باشد؟ قوانینش چیست؟ اصلاً چرا باید آن تقوایی را که اسلام می گوید دنبال کنیم؟

پاسخ این سؤال روشن است: توحید در حد اعلای خودش و مفهوم مخلوق کامل از آموزه های قرآنی و اسلامی هستند. اسلام در بالاترین شکلی توحید را مطرح کرده است. پس اگر هدف لقاء الله باشد، عاقلانه این است که از آن دستورالعملی پیروی کنیم که ارائه کنندۀ خودِ این هدف است.

البته احتمال دارد دلایل این چنینی برای برخی از افراد کافی نباشند. در این صورت به نظرم کار منطقی جستجوست:

یادم می آید وقتی 12 یا 13 سال داشتم این سؤال در ذهنم پیش آمد که اصلاً از کجا معلوم خدایی در کار باشد. البته در دلم احساس می کردم خدا هست. ولی این احساس برایم کافی نبود. ساده ترین راه را انتخاب کردم: به خداوند گفتم که اگر هست وجود خودش را برایم ثابت کند. به او گفتم که انتظار نداشته باشد یک عمر به دنبال اثبات وجودش بگردم. ولی در عوض قرار گذاشتم که اگر وجودش برایم ثابت شد بندۀ مطیعی باشم. (حالا که در حال مرور این خاطرات هستم به این می اندیشم که چه قدر به قراری که گذاشتم پایبند بوده ام... ظاهراً اصلاً یادم رفته بود! :geryeh:)

به همین دلیل تصمیم گرفتم از همان لحظه شروع کنم و دستورات دین را رعایت کنم. اگر خدا همان الله بود، طبیعتاً باید از اسلام پیروی می کردم تا به او برسم.

البته کار خاصی هم نمی کردم. یک نماز ساده، خواندن قرآن (تازه آن هم فقط ترجمه!)، گرفتن روزۀ واجب، و مبارزه با برخی نفسانیات... البته خیلی اوقات هم نماز صبحم قضا می شد.

ولی همین کارهای ساده چون فقط به خاطر خدا انجام می شدند تأثیر شگرفی گذاشتند و طولی نکشید که به آنچه می خواستم رسیدم. شاید فکر کنید منظورم کسب یک تجربۀ خاص مثل شهود باشد... ولی اصلاً منظورم چنین چیزی نیست. تنها اتفاقی که افتاد این بود که همان احساسی که می گفت خدا هست خیلی قوی تر شد به طوری که هیچ جای شکی باقی نگذاشت. یادم می آید گاهی اوقات، مخصوصاً سحرهای ماه مبارک رمضان هنگامی که قرآن می خواندم، احساس می کردم همه چیز پر از خدا است... یادم است در همان حال کنار پنجره می رفتم و به درخت کاج بسیار معمولی جلوی خانه نگاه می کردم. به نظر می رسید همین یک درخت بسیار معمولی زیر نور آبی سحر از همۀ جنگهای جهان با صفاتر و زیباتر است. احساسی غیر قابل توصیف... خیلی فراتر از هر حس دیگری است. احساسی که مدتهاست تجربه نکرده ام. :geryeh:

و البته این احساس فقط و فقط و ... (بیشمار فقط) در حین خواندن قرآن یا نماز پیش می آمد. یک فرد عاقل از این موضوع چه نتیجه ای می تواند بگیرد؟ :Sham:

این شد که به اسلام راهنمایی شدم.

فرمودید: اين ابزار را برما بنمايان که حقايق​الحقيقه و گوهر تمام حقايق آن است و بس!

اگر منظورتان از نمایاندن این است که حقیر تمامی احکام دین و آیات قرآن را دانه به دانه بشکافم و منطقاً به اثبات برسانم، باید عرض کنم که نه چنین دانشی دارم و نه چنین توانی.

چطور می شود ثابت کرد که برای گرفتن وضو باید سر را هم مسح کرد؟ چطور می شود ثابت کرد که اگر در نماز یک رکعت بیشتر بخوانیم نماز باطل می شود؟ و البته خیلی مسائل دیگر.

پس اگر شما به راستی جستجوگر این راه هستید و به دنبال گوهر تمام حقایق می گردید، باید عرض کنم این گوهر در خانۀ خودتان موجود است. کافی است قرآن را بخوانید و به آن عمل کنید. :Sham:

ولی اگر فکر می کنید یافتن راه سعادت ارزش این کار را ندارد، بنده دیگر عرضی ندارم.

با تشکر فراوان
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی
دوست عزیز

لطافت و بزرگی ایمان شما به ذات پروردگار قابل ستایش و احترام است

دوست عزیز مشکل ما در عبادت و نیایش و شناخت پروردگار نبود
در این وادی هر کس راه و عالَم خود را دارد
همانطور که منظور مولانا در حکایت موسی و شبان است: عالَم شَبان، برتر از موسی نباشد؛ کمتر نیست.

بحث ما بر سر شیوه اجرای اراده اداره جهان بود

بینام عزیز
فرمودید خالق خلقت کامل دارد
محال است این جهان متغیر خلقت خدا باشد
پس واسطه ای به نام خلقت کامل بین جهان ما و ذات الهی برقرار کردید
از آنجا که خلقت با واسطه هم، درحقیقت تدبیر شده خالق اصلی است برای اینکه از این اتهام خالق مبرا باشد
جهان ما را از عالم وجود خارج کردید و فرمودید اینها یکی ار بیشمار تجلیات منتشر از گوهر اصیل خلقت است

و این سؤال اینجانب را بی پاسخ گذاشتید که گوهر یگانه ای که جوهرش را ثابت تدبیر کرد ه اند چگونه این تلألؤ ها ملون را دارد
فرمودید: به هر حال نبود هر یک از جلوه های لازم نقصی در خلقت است
ولی بیان نکردید که هر کدام از این جلوه ها که خود ناقص هستند چگونه موجه کننده کمال خلقت اصیل هستند

ما را به خلقت کامل رساندید: که به جلوه های کامل برسانید؟ یا ناقص؟
اگر جلوه ها کامل است پس جهان ما هم کامل است نیاز به این صغری کبری چیدن ها در عالم خلقت نیست
و اگر ناقص است.! چرا خلقت کامل جلوه ناقص دارد؟ مدبر و عامل جلوه ناقص کیست؟ و کجاست؟
نتیجه منطقی ار خلقت کامل دارا بودن جلوه های کامل است
اگر جلوه کامل باشد حود رد بر بیشمار جلوه است.
اگر به بیشمار بودن کامل ها معتقد باشیم. یعنی اینها مرز متمایز کننده ای دارند و هر کدام وجه ای دارند که دیگری ندارد تا موجب تمایزشان باشد پس همین اختلاف مبین نقص ایشان است.
پس اگر خلقت کامل شما جلو ه ای داشته باشد بیش از یک جلوه برایش ممکن نیست

اشکال دیگر ناظرها هستند:
محل این ناظرها کجا هستند من متحیر که ناظر به یکی از این جلوه ها هستم در کجای عالم هستم وجود مستقلی دارم ؟ یا که ذره ای از آن موجود هستم؟
پاسخ شما به هر کدام از اینها مثبت باشد باز تکثر را به این جهان راه داده اید و اگر وجو د ناظر را منکر شوید به کجا راه می خواهید ببرید که هدر دادن هر یک از متحیرها جای نگرانی دارد.

اشکال دیگر :
علت پدید آمدن تلألؤ ها و بازتابهاست. این بازتابها به اراده و تدبیر خالق منتشر می شوند؟ یا یه ابتکار خلفت اصیل است؟

اشکال دیگر از منظر دین بر شما است:
چون خلقت را ازلی و ابدی می دانید.
این بازتابها هم همیشگی است پس پایانی بر این بازتابها متصور نیست.
این بازتابهای بیشمار الی الابد حاضرند چنین نتیجه گیری منتج به معاد نمی شود.
دقت فرمایید:
هر لحظه این جهان علاوه بر اینکه بر سرِ هر دو راهیِ انتخابِ اجزاءِ جهان؛ تجلی تازه ای می یابد(هر احتمالِ انتخاب، منجر به وقوع یک جهان دیگر)
این تجلیات ابدی هستند یعنی لحظه تولد من و لحظه های بیشمار زندگی من و جهان های بیشمار متحیر که با انتخاب های خود منجر به وجود جهان های متعدد دیگر شده هم اکنون موجود است
و جهان هایی که هرگز در این دنیا متولد نمی شوم هم موجود است و این تجلیات یا موجودات هر کدام تا ابد هستند.
این لحظات بی انجام منفک که فقط در ادراک ناظرهای بیشمار متصل به نظر می آیند بی آغاز و انجام هستند
و هیچکدام به معاد نمی رسند.
جهان ها و آن ها (لحظه ها)ی بی انجام !.
این نتیجه گیری از بحث شما از جهان بینی من درآوردی متحیرانه من هم عبث تر بی مزه تر و برهوت تر است.

تشکر ویژه از manmehdiam نازنین دارم که چند باره سعی کرده بحث را به اصل تاپیک برگرداند تا وثیقه ای بگذارد و مرا برهاند

متاسفانه یا خوشبختانه در ندامتگاه بینامیه(نه کهریزک یا ورامین) به خاطر تشویش اذهان عمومی و اقرار به مشاهدات دروغین گرفتارم
ای کاش نمی دیدم که خدا جهان را بی نقص آفریده
ای کاش نقص های جهان برایم مشهود بود
ای کاش خدا را چون انسان درک می کردم که عاطفه و احساس داشته باشد که غضبناک می شد یا که رحم می کرد
ای کاش معتقد بودم که خدا با اعمال من کاسه صبرش لبریز می شود و دنیا را کن فیکون می کند
تا به جرم این یاوه گویی ها در بینامیه گرفتار نمی شدم

[=Times New Roman]بینام عزیز
[=Times New Roman]سؤال جناب manmehdiam پابرجاست ادراکی که ما را به خدا رهنمون می کند در این جهان بدست آمده
اگراین ادراکات معتبر است اعتبار اضافه برای چه می خواهد مسافری که به قطب شمال می رسد جهت شمال را نمی پرسد

[=Times New Roman]و اگرادراکات ما معتبر نیست تمامی ادراکات ما معتبر نیست

[=Times New Roman]بینام نازنین
[=Times New Roman]شما برای ما بگو این جهان به عنوان جهان ماده چه نقصی دارد؟

[=Times New Roman]متشکرم

ببخشید که تو بحثتون بی اجازه وارد شدم :
نقل قول:
شما برای ما بگو این جهان به عنوان جهان ماده چه نقصی دارد؟
هر عاملی در این جهان،میتونه بلای یک موجود دیگه بشه
یعنی چیزی که برای یه نفر سود داره برای فرد دیگه میشه عامل ضرر و شر

برخورد عوامل باعث میشه دنیای مادی کامل نباشه و همه چیز به سرحد کمال نرسه
ظرفیت و توانایی کامل شدن را ندارد


آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی

با سلام و عرض ادب خدمت شما سروران گرامی :Gol:

و تشکر ویژه خدمت دوست عزیزمان جناب منتقد به خاطر مشارکتشان در بحث. :hamdel:

خدمت دوست عزیزم، جناب متحیر:

نقل قول:
لطافت و بزرگی ایمان شما به ذات پروردگار قابل ستایش و احترام است



نقل قول:

دوست عزیز مشکل ما در عبادت و نیایش و شناخت پروردگار نبود


نظر لطفتونه. مطالبی که در آن باب بیان شد پاسخ درخواست جناب manmehdiam دربارۀ راه رسیدن به حقیقت عالَم بود.

نقل قول:

و این سؤال اینجانب را بی پاسخ گذاشتید که گوهر یگانه ای که جوهرش را ثابت تدبیر کرد ه اند چگونه این تلألؤ ها ملون را دارد

فرمودید: به هر حال نبود هر یک از جلوه های لازم نقصی در خلقت است

ولی بیان نکردید که هر کدام از این جلوه ها که خود ناقص هستند چگونه موجه کننده کمال خلقت اصیل هستند



ما را به خلقت کامل رساندید: که به جلوه های کامل برسانید؟ یا ناقص؟

اگر جلوه ها کامل است پس جهان ما هم کامل است نیاز به این صغری کبری چیدن ها در عالم خلقت نیست
و اگر ناقص است.! چرا خلقت کامل جلوه ناقص دارد؟ مدبر و عامل جلوه ناقص کیست؟ و کجاست؟


دوست عزیز. پاسخ این مطلب را دادم. اگر نقصی هست در ادراک ناظر است. این ناظر است که A را ناقص درک می کند.

نقل قول:
نتیجه منطقی ار خلقت کامل دارا بودن جلوه های کامل است

نقل قول:

اگر جلوه کامل باشد حود رد بر بیشمار جلوه است.

اگر به بیشمار بودن کامل ها معتقد باشیم. یعنی اینها مرز متمایز کننده ای دارند و هر کدام وجه ای دارند که دیگری ندارد تا موجب تمایزشان باشد پس همین اختلاف مبین نقص ایشان است.

پس اگر خلقت کامل شما جلو ه ای داشته باشد بیش از یک جلوه برایش ممکن نیست


لطفاً دقت بفرمایید. جلوه های مخلوق کامل در ادراک ناظر هستند. نه اینکه چیزی افزون بر مخلوق کامل باشند. آنچه حقیقتاً هست A است. مابقی ادراکات موجودی مجازی به نام ناظر می باشد.

نقل قول:
اشکال دیگر ناظرها هستند:

نقل قول:

محل این ناظرها کجا هستند من متحیر که ناظر به یکی از این جلوه ها هستم در کجای عالم هستم وجود مستقلی دارم ؟ یا که ذره ای از آن موجود هستم؟

پاسخ شما به هر کدام از اینها مثبت باشد باز تکثر را به این جهان راه داده اید و اگر وجو د ناظر را منکر شوید به کجا راه می خواهید ببرید که هدر دادن هر یک از متحیرها جای نگرانی دارد.




ناظرها خودشان وهم ناظرها هستند. دقیقاً همانطور که وقتی به میز نگاه می کنیم، داریم A را ادراک می کنیم، هر بینشی هم که نسبت به خودمان داریم نمونه ای از ادراک ناقص A است.

ادراک کامل فقط و فقط و فقط زمانی حاصل می شود که ناظر از این وهم که هست خارج شده، درک کند که فقط A هست. در این صورت ناظر Angel فانی می شود و در نتیجه دیگر چیزی جز اصالت Angel باقی نمی ماند.

ما برای a اصالتی قائل نشدیم که حالا تکثر آن بخواهد به A راه پیدا کند. بلکه a را صرفاً جلوۀ A در ادراک ناظر دانستیم.

خودِ ناظر هم جلوۀ A در ادراک ناظر است. از این مطلب این استنباط می شود که در درون هر ناظری سلسله ای از ناظرها وجود دارند که انتهایشان به A ختم می شود. نمی دانم این استنباط را چگونه شرح دهم. بگذارید به حساب بیان قاصر حقیر.

نقل قول:
اشکال دیگر :

نقل قول:

علت پدید آمدن تلألؤ ها و بازتابهاست. این بازتابها به اراده و تدبیر خالق منتشر می شوند؟ یا یه ابتکار خلقت اصیل است؟

تلألؤ ها و بازتابها حاصل ادراک ناظرند. در واقعیت چیزی به نام a اصلاً مطرح نیست. بلکه هرچه هست A است. در رابطه با اینکه a بر چه اساسی پدید می آید باید گفت که a بستگی به شرایط ناظر دارد. و البته ناظر خودش بازتاب A است... در نتیجه همه چیز به نوعی به A بازمی گردد. ببینید، وقتی من تصمیم می گیرم کاری کنم، این یکی از جلوه های A است. و البته من یک جلوۀ سطحی از A هستم؛ لایه های عمیق تری موجودند که از من فراترند، و وقتی من می توانم تصمیمی بگیرم، پس آنها هم می توانند.

به این ترتیب آنچه من به عنوان اراده در خودم دارم، بازتابی از جلوه های بالاتری از اراده است. مثالی می زنم:

وقتی یک قلم در حال نوشتن مطلبی است، اگر فقط نوک قلم را ببینیم می پنداریم که این نوک قلم است که تصمیم می گیرد. اگر کلِ قلم را ببینیم متوجه می شویم که نوک قلم کاره ای نبوده و این کلِ قلم بوده که تصمیم می گرفته. وقتی دست نویسنده را ببینیم متوجه می شویم که قلم اساساً کاره ای نیست. وقتی خود نویسنده را ببینیم متوجه می شویم که دست نویسنده هم تحت فرمان موجودی بالاتر بوده.

بینامی که در جهان ماده موجود است دارای اراده ای در سطح خودش است. وقتی لایه ای در وجود عمیق تر شویم متوجه می شویم که آنچه بینام به عنوان اراده دارد در حقیقت بازتاب اراده ای بالاتر است. و این روند همینطور ادامه دارد تا به A برسیم. در A همه چیز به وحدت می رسد و دیگر چیزی به نام اراده به آن شکلی که ما اراده می دانیم باقی نمی ماند. بلکه هرچه هست A است که با بودنش همه چیز هست.

نقل قول:
اشکال دیگر از منظر دین بر شما است:

نقل قول:

چون خلقت را ازلی و ابدی می دانید.

این بازتابها هم همیشگی است پس پایانی بر این بازتابها متصور نیست.

این بازتابهای بیشمار الی الابد حاضرند چنین نتیجه گیری منتج به معاد نمی شود.


معاد حقیقتی ورای ماده است و در ظرف زمان نمی گنجد. قرآن کریم می فرماید (سوره 50):

وَنُفِخَ فِي الصُّورِ ذَلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ ﴿۲۰﴾

و در صور دميده شود اين است روز تهديد [من] (۲۰)


وَجَاءتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ ﴿۲۱﴾

و هر كسى مى‏آيد [در حالى كه] با او سوق‏دهنده و گواهى‏دهنده‏اى است (۲۱)


لَقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ ﴿۲۲﴾

[به او مى‏گويند] واقعا كه از اين [حال] سخت در غفلت بودى و[لى] ما پرده‏ات را [از جلوى چشمانت] برداشتيم و ديده‏ات امروز تيز است (۲۲)


سوره 29:

يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ ﴿۵۴﴾

و شتابزده از تو عذاب مى‏خواهند و حال آنكه جهنم قطعا بر كافران احاطه دارد (۵۴)


نقل قول:
دقت فرمایید:

نقل قول:

هر لحظه این جهان علاوه بر اینکه بر سرِ هر دو راهیِ انتخابِ اجزاءِ جهان؛ تجلی تازه ای می یابد(هر احتمالِ انتخاب، منجر به وقوع یک جهان دیگر)

این تجلیات ابدی هستند یعنی لحظه تولد من و لحظه های بیشمار زندگی من و جهان های بیشمار متحیر که با انتخاب های خود منجر به وجود جهان های متعدد دیگر شده هم اکنون موجود است

و جهان هایی که هرگز در این دنیا متولد نمی شوم هم موجود است و این تجلیات یا موجودات هر کدام تا ابد هستند.
این لحظات بی انجام منفک که فقط در ادراک ناظرهای بیشمار متصل به نظر می آیند بی آغاز و انجام هستند


خیر دوست عزیز. این جهان ها ابدی نیستند. بلکه بین بیشمار جهان مشابهی که در ادراک بیشمار ناظر پدید می آیند جدایی هست. یعنی اگر همین حالا بیشمار متحیر دقیقاً همان روندی را طی کنند که شما در حال طی کردنش هستید، این به هیچ عنوان به معنای ابدی شدن شما نیست. بلکه هر کدام از آن متحیرها موجود مستقلی است که صرفاً روند حیاتش شبیه بیشمار متحیر دیگر درآمده است. :Sham:

نقل قول:
و هیچکدام به معاد نمی رسند.

معاد هم یکی از جلوه های A است و در عوج آن ملحق شدن به A و ملاقات رب به بهترین صورت قرار دارد. :Sham:

نقل قول:
جهان ها و آن ها (لحظه ها)ی بی انجام !.

این بی انجامی از کجا استنباط می شود؟

نقل قول:
ای کاش نمی دیدم که خدا جهان را بی نقص آفریده

تکثر یعنی نقص. متأسفانه شما هنوز تناقض بین خالق کامل واحد و خلقت متکثر را به هیچ شکلی توجیه نفرموده اید.

[=Times New Roman]
نقل قول:
[=Times New Roman]سؤال جناب manmehdiam پابرجاست ادراکی که ما را به خدا رهنمون می کند در این جهان بدست آمده

نقل قول:

[=Times New Roman]اگراین ادراکات معتبر است اعتبار اضافه برای چه می خواهد مسافری که به قطب شمال می رسد جهت شمال را نمی پرسد[=Times New Roman]

ادراکات ما در چه چیزی معتبر نیست؟ مکرراً عرض شد قضیۀ X می گوید ادراکات ما که از جنس a هستند در باب A کارساز نیستند. نه اینکه ما با استناد به قضیۀ X دو با دو می شود چهار را هم زیر سؤال ببریم.

پس اگر بناست به A برسیم، باید ادراک اصیل داشته باشیم، و تنها ادراکی که ما را به A می رساند ادراکی است که ما را از دست a خلاص کند؛ که یعنی فانی شویم.

[=Times New Roman]
نقل قول:
[=Times New Roman]و اگرادراکات ما معتبر نیست تمامی ادراکات ما معتبر نیست

ادراکات ما در سطح خودشان معتبرند. وقتی در عالَم ذهنی ما سیبی سقوط می کند، در عالَم ذهنی ما سیبی سقوط کرده. پس این ادراک در این سطح معتبر است.

ولی وقتی در عالَم عمیق تر شویم و ادراک فراتری به دست آوریم، آنگاه متوجه می شویم که ادراکات نازل تر بازتاب ادراکات فراتر هستند (مثل مثال قلم که پیشتر ذکر شد).

ادراکی که ما را به خدا رهنمون می کند لایه لایه است. خود شما در طول زندگیتان چه قدر دیدتان نسبت به خداوند تغییر کرده است؟

خداوند به عنوان ذات الهی به عالَم احاطۀ کامل دارد. خودتان فرمودید:

هر چه هست از اوست

غیر او نیست
از او آشکارتر نیست


این کاملاً طبیعی است که ناظران مختلف در هر سطحی که باشند بتوانند با تکیه به هر ادراکی، هر چه قدر هم نازل، خدا را در حد خود درک کنند. خودتان فرمودید: در این وادی هر کس راه و عالَم خود را دارد.

ما هم همین را می گوییم. و تنها هدف متصور این است که ما هرچه بیشتر به خداوند برسیم؛ طبیعی است که نزدیک ترین مخلوق به خداوند مخلوق کامل باشد. دنبال کردن هر هدف دیگری وقت تلف کردن است. فرمودید:

نقل قول:
همانطور که منظور مولانا در حکایت موسی و شبان است: عالَم شَبان، برتر از موسی نباشد؛ کمتر نیست.

البته بنده مطالب جناب مولانا را به عینه مطالعه نکرده ام، ولی بعید می دانم منظورشان چنین چیزی بوده باشد. و اگر هم منظورشان این بوده بنده مخالفم.

اگر عالَم شبان برتر از موسی بود، چرا شبان نبی نشد. تنها برداشت منطقی از آن داستان این است که افرادی که در سطوح بالاتری از خداشناسی هستند، مراعات حال افرادی که در سطوح پایین تر هستند را بکنند و این انتظار را نداشته باشند که همۀ مردم در سطح آنها فکر کنند.

شبان بیشتر از آن نمی فهمید. دلیلی برای سرزنش او نبود. او به همان که می فهمید عمل می کرد. او در حد دانش خودش عبد خدا بود. ولی این دلیل نمی شود که ما به شبان بودن بسنده کنیم و به این بهانه در راه تعالی قدمی بر نداریم. :Sham:

بله ما هم حدی داریم، ولی از کجا به این نتیجه رسیده ایم که حد ما همین چیزی است که همین حالا هستیم؟ و از کجا معلوم این حد قابل افزایش نباشد؟

[=Times New Roman]
نقل قول:
[=Times New Roman]شما برای ما بگو این جهان به عنوان جهان ماده چه نقصی دارد؟

دوست عزیز و گرامی. اگر منظورتان از این جهان همان جهان مادۀ خودمان است، نقصش مفصلاً ذکر شد. یک نمونۀ آن تکثر است. نمونۀ دیگرش این است که چیزهایی متصور هستند که نیستند. وقتی چیزی فراتر از یک شئ متصور باشد، آنگاه این به معنای نقص شئ اول است.

نفرمودید که چطور ممکن است خلقت خالق واحد، متکثر باشد.

با تشکر فراوان

یا حق


سلام و عرض ادب خدمت سرکار منتقد گرامی

اگر به کل جهان نگاه کنیم هیچ نقصی ندارد که مراد بنده هم بیشتر همین موضوع است
و حتی اگر اجزاء جهان را هم برابر ببینیم باز این جهان ناقص نیست

هر کدام از اجزاء زاییده سیر تحولات و تبدیلات سیل آسایی هستند که هیچ توقفی برایشان موجود نیست

چنانچه مورد نظر ما جزیی از این جهان باشد بوجود آمدن آن جزء بدون سایر تحولات و تبدیلات ممکن نبوده

اگر مراد شما سایه سار درخت و ترنم جویبار بوی چمن و خنکای نسیم بازی سایه و نور تلألؤ افتاب در بازی برگهای درخت
صدای خنده و شادی مردم آب خنک غذای گرم میوه شاداب ترنم موسیقی یا شرشر آرام آب یا کتاب و قرآن و نیایشی و یا گپ و مزاحی با نزدیکان است



اینها بدون درخشش برق و صیحه رعد و غرش فوران آتشفشانها و زیر وزبر شدن زمین در ضربان زمان حاصل نمی شود
همان قوانینی که چنین منظره فرحبخشی را برای شما تدارک دیده موجب فجایع طبیعی هست
در همان منظره دلفریب میلیاردها جنگ وکشمکش بر سر تنازع بقا با شدت و حدت و به قیمت زندگی تحت همان قوانین در حال وقوع است


ولی اگر اجزایی از این جهان را بر اجزاء دیگر برابرتر بدانیم
آن موقع بحث شرور و خیر وبلا و رحمت وعذاب پیش می آید
یعنی ناقص بودن جهان زمانی مطرح میشود که جزیی از این جهان را برتر و شایسته تر بگیریم حال این جزء یک سیاهچال باشد یا ماه یا زمین یا مثلآ موجود تازه بدوران رسیده ای مانند انسان

باز هم لازم به یادآوری است که هر موجود حاصل تمامی تعاملات سایر اجزاء هست و بدون آن اجزاء بوجود آمدنش ممکن نبوده و ادامه و تعالی آن مصطفیِ ما هم ناممکن است

هیچ موجودی از این جهان به طور انتزاعی امکان وقوع و ادامه ندارد

تقریبا بر اساس این تحیرات هست که من متحیر میگویم این جهان نقص ندارد

متشکرم

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی

دوست عزیز

قبل از شروع به اظهار تخلفات:
حداقل در پست قبل این استنباط برایم فراهم شد که اختلاف بین من و شما باز هم کمتر شد
من هم معتقد به معاد نیستم
عمل و عکس العمل سریع نیست
سریع الحساب؟!!
در جا و متقابل فعل است.
اعلام خسارت نیاز به حضور افسر ندارد در جا از حسابت کم شده
در جا از لیست انسانیت حذف می شوی
بد کنی بد می شوی به همین سادگی
و حسن قوانین حاکم است مطیع باشی بر تو افزوده می شود کافی است چشم داشت بهشت نباشی
وبه قول شما ناظر بر صفای کاج روبروی پنجره باشی
حتی تازیانه دژخیم هم لطیف است
گونه راست را برای سیلی دیگر آماده می کنی اگر معتقد باشی که این بر انسانیتت می افزاید. یا که تنبهی برای خاطی حاصل میشود.

و اما ادامه دعوا و دادخواهی های من از بینامیه

اول:
مقدار وثیقه را مشخص کنید
تا اینکه جناب manmediam برآورد کند چه ادراکی را میتواند به نقد درآورد تا ارزش وثیقه را داشته باشد
هر چند شما هر زمان وجه رایج را عوض میکنید(1) و سکه های تبدیلی ما که بر شما تقدیم داشته ایم را به پول سیاه هم نمی شمارید غافل از آنکه بر هر کدام از نقدها چقدر فسفر سوزاندیم (کله مملو از کلسترول و غرق در خون دلمان گچ گرفت)
حتی زر (2) هم آوردیم گفتید اول که زر شما عیار ندارد و در اینجا الماس بدون رگه و خال معامله میکنند الماس هم که بیاوریم بر نتراشیده بودن آن خرده میگیرید و برلیان طالب میشوید و من از همین زیرزمین بینامیه میدانم که بر خوش نقشی تراشها هم ایراد وارد می آورید و همه اینها گذشته از این است که ما گربه های (3)ولگرد آشغال خور خیابانهای کثیف جنوب شهریم و حتی راه به خانه های آدمیان شمال شهر نداریم چه رسد که از سطل مطبخ آنها سد جوع کنیم

دوم :
با سپر گرفتن ناظرین از تجلیات ملون مخلوق کامل حفاظت کردید
به مدد ادرک ناظرین محل ناظرین را هم به سایه بردید
ستیغ و خارهای ادراک زمخت ناظرین را در پشت پرده سیاه نمایش وهم مخفی کردید و ما را از پشت صحنه خارج کردید

بینام عزیز:
این اوهام این ادراکات در خلاء که بوجود نمی آیند
سرمنشائی، مبدعی، مبتکری، محل و مأوائی برای تشکل می خواهند
اینکه شما بفرمایید وهم ناظرین است صورت مسئله را حل نکردید اینها از ذهن من پاک نمی شود

قرار بود شما مچ بنده را بگیرید به سر منشاء زلال هستی رهنمون کنید
نه در بیابانهای وسیع که هر یک با دیواره های بلند که از پس هم تا بی نهایت صف کشیده اند رها کنید
این رهایی؛ از بینامیه هم خوفناکتر است .
کوهستانهای وهم و ادراک با بلندای نامحدود که محاط بر بیابانهای وسیع و بی پایان تحیر است یکی یکی تا بی نهایت ادامه دارند
منشاء این اوهام کجاست؟

بینام عزیز نام عوض شد مشکل همچنان هست از تجلیات مختلف به توهم های گوناگون

اگر تکثر بد است ابداع هر یک از این لایه ها هم بالتبع بد است.

جهان پیازگونه شما که با لایه های پیاز و پوست پیاز بر اوهام ما چنبره زده از جوانه تحیر ما تا به کی خود را محفوظ می کند
جوانه تحیر ما از جنس لایه ها نیست سبز است به امید نور ریشه در جهان ماده می گستراند و ساقه سبز به سوی نور روانه می کند تا چشم نرگس به آفتاب باز کند. زمین را بگیری؛ این جوانه در کجا ریشه بدواند؟ این پیاز بر کجا استوار شود؟.

این پیاز شما که لایه هایش بی انتهاست؛! باز توجیه کننده وجهه اوهام ناظرین نیست.

تلألؤ _ تجلی_ ادراک _ اوهام _ ناظر _ لوایح الحاقی _ عدم اصالت هر مفهوم خفیف و حقیر یا هر لایه قطور شما بر تحیر من بکشید؛ مرا مخفی کردید؟
کفر مرا درنیاوردید؛ بر تکثر من کافر شدید .
همین، کافر؛ من در زیر کفر شما هستم.
کثرت تعفن من، فضای عطرآگین معبد شما را به لجن می کشد.

هر عودی که بسوزانید با هر عنبری که معبد سلیمان شما آلوده شود آلایش نمی یابید. پالایشی در کار نیست.
من با اندیشه های منفورم هستم.

آواتار جناب هیچکس را نظاره کنید:

من ماهی سبز در آب هستم
محصور در جام کوچک زندگی
شما، ماهی سرخ رها، در فضا؛ هر چند سایه شما خیره بر جام زندگی من است.
ولی سبز زنده می ماند چیرگی خیرگی سرخ شما، بر سبزی من دیری نمی پاید.
من ،در زیر خمیدگی سؤال، متحیر بر آزادی شما!؟ هستم.
شما رها یا فنا نمیشوید م ی م ی ر ی د

متشکرم

(1) تغییرات دائمی و لزج بین ماهیتهای____ Subject ______Object و تعویض محلهای مکرر aA ____ a & A
(2) شناختن؟ نه! عالِم شدن؟ نه! به تحقیق رسیدن؟ نه! معتقد شدن؟ نه! ایمان آوردن؟ نه! تسلیم شدن؟ نه! اقرار؟ نه! اسلام آوردن! به خدا.؟ اینهم نه! پناه آوردن به خدا آن هم از سر بی پناهی
(3)تفاوتی که بین ابنیاء و انبیاء بشر قائل هستید

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز و گرامی :Gol:

نقل قول:
من هم معتقد به معاد نیستم


حقیر به آن معادی که قرآن معرفی می کند معتقدم. حالا اگر اسم این اعتقاد شده «عدم اعتقاد به معاد»، آن وقت بنده نمی دانم چه بگویم.

نقل قول:
و اما ادامه دعوا و دادخواهی های من از بینامیه


شما متأسفانه به عرایض جناب دادستان هیچ توجهی ندارید و مرتباً به حاشیه می روید. :Cheshmak:

دوست عزیز، اصل بحث کامل و واحد بودنِ خلق خداوند است. ولی شما به جای اینکه خودِ این مفهوم را زیر سؤال ببرید، دست به دامن تهاجم به استنباطهای ناشی از آن (مثل ارتباط بین a و A؛ اینکه چطور a متکثر است و A واحد؛ و غیره) شده اید.

به همین دلیل حقیر از گفتگو در باب مسائل حاشیه ای خودداری می کنم؛ چرا که متعلق به بعد از مشخص شدن تکلیف مخلوق کامل هستند.

تکلیف ما را با مخلوق کامل مشخص بفرمایید. از چهار حال خارج نیست:

1- به خالق واحد و کامل معتقدید و در نتیجه باید به مخلوق کامل هم معتقد باشید. پس وجودش را می پذیرید.

2- به خالق واحد و کامل معتقدید، ولی استدلالهای ارائه شده در باب لزوم وجودِ مخلوق کامل را معتبر نمی دانید. در آن صورت باید استدلالهای ارائه شده را با استدلالهای خودتان زیر سؤال ببرید و نشان دهید که چطور ممکن است خالقی واحد و کامل باشد ولی خلقتش (حاصل فعلش) ناقص باشد.

3- به خالق واحد و کامل معتقد نیستید. در این صورت لطفاً این را صراحتاً اعلام بفرمایید و عقیدۀ خودتان را بین تشبیهات و تمثیلات پنهان نفرمایید.

4- به خالق واحد و کامل معتقد هستید و هیچ استدلالی ندارید که بتواند لزوم وجودِ مخلوق کامل را زیر سؤال ببرد، ولی تصمیم گرفته اید که چشم خودتان را بر روی استدلالهای مربوطه ببندید و فرض کنید که چنین مخلوقی وجود ندارد! طبیعی است که در این صورت ادامۀ بحث هیچ معنایی نخواهد داشت.

پس خودتان انتخاب بفرمایید. تکلیف ما با استنباطی که از توحید کردیم و هنوز نمی دانیم به چه علت غیر قابل پذیرش است را مشخص بفرمایید.

نفرمودید که چطور ممکن است خلقت خالق کامل واحد، متکثر و ناقص باشد.

---------------------------------------------------

در رابطه با کامل بودن !!!کلِ جهان!!! باید عرض کنم به نظر می رسد شما قصد دارید همین جهان ماده را کامل فرض کنید و به این ترتیب به پارادوکس خالق کامل و خلق ناقص پایان دهید، بدون اینکه مجبور شوید مخلوق کاملِ واحد را بپذیرید.

نقل قول:
اگر به کل جهان نگاه کنیم هیچ نقصی ندارد که مراد بنده هم بیشتر همین موضوع است
[=arial]و حتی اگر اجزاء جهان را هم برابر ببینیم باز این جهان ناقص نیست


اول از همه چیز لطفاً مشخص بفرمایید منظورتان از کلِ جهان چیست.

با توجه به اینکه اشاره به برابر دانستن اجزاء جهان فرمودید، معلوم می شود این «کل جهان شما» که از آن صحبت می فرمایید به اجزاء تقسیم می شود. حال آنکه کمال بدون وحدانیت امکان پذیر نیست و هر چیزی که قابل تقسیم به اجزاء باشد امکان ندارد کامل باشد. این موضوع منطقاً به اثبات می رسد:

اول از همه چیز، همانطور که پیشتر ذکر شد وقتی چیزی فراتر از یک شئ متصور باشد، آنگاه این به معنای نقص شئ اول است.

دوست عزیز؛ در خانۀ من یک اژدهای هفت سر وجود ندارد. ولی خانه ای که در آن یک اژدهای هفت سر باشد متصور است. پس امکانی است که می تواند باشد، ولی نیست. همین نبودنِ این امکان نشان از ناقص بودنِ وضعیت موجود دارد.

به کلِ جهان می نگریم؛ می بینیم که در این کلِ جهان شما زمینی نیست که در آن بینامی باشد که در خانه اش یک اژدهای هفت سر باشد. پس کلِ جهان شما ناقص است. مگر آنکه:

مدعی شوید کلِ جهان شما شامل تمامی احتمالات هست و به عبارتی در گوشه ای از این کلِ جهان یک زمینی هست که در آن بینامی هست که در خانه اش یک اژدهای هفت سر موجود می باشد. به این ترتیب برای کامل دانستن کلِ جهان ناچارید وجود حقیقی بیشمار اندر بیشمار اندر بیشمار ... احتمالات را بپذیرید که یکی از مواردی است که حقیر پیشتر به آن اشاره کردم.

فرض می کنیم که این بیشمار اندر بیشمار را بپذیرید (چاره ای هم جز پذیرشش نیست)... البته برخی از تئوری های علمی هم سخن از جهانهای موازی زده، اشاره به وقوع احتمالات متصور در آنها می کنند.

ولی در صورت انکار وحدانیت کلِ جهان، و پذیرش وجود تمامی احتمالات ممکن در آن، کلِ جهان شما کامل نخواهد شد. لطفاً دقت بفرمایید:

از آنجا که بیشمار احتمال در این پست و بیشمار پست بعد از آن جا نمی شود، حقیر فرض می کنم کلِ جهان فقط از دو جزء تشکیل شده باشد:


1 و 2

دو جزء یک و دو را در کلِ جهان شما می توان به دو صورت کنار هم قرار داد:

(12)
(21)

پس همینجا دو حالت برای کلِ جهان شما متصور شد. کلِ جهان شما برای کامل بودن باید تمامی حالات را در برگیرد. به این ترتیب این حالتها خودشان حالاتی جدید را شکل می دهند:

((12)(21)) ((21)(12))
((21)(12)) ((12)(21))


باز حالاتی جدید برای کلِ جهان متصور شد... و هرکدام از این حالتهای جدید حالاتی دیگر را پدید می آورند:

(((12)(21)) ((21)(12))) (((21)(12)) ((12)(21)))
(((21)(12)) ((12)(21))) (((12)(21)) ((21)(12)))

...



دوست عزیز. اگر کلِ جهان شما کامل باشد، باید شامل تمامی حالات بشود. ولی اگر این «شامل شدن» همراه با وحدانیت نباشد، در آن صورت باید از شما پرسید که این احتمالاتِ دیگر کجا هستند؟ بینامی که صاحب یک اژدهاست کجاست؟ در یک جهان موازی؟ یا یک سیارۀ دیگر؟ در این صورت، این جهان موازی یا سیارۀ دیگر در کدام طرف بینامِ بی اژدها قرار دارد؟ هر کدام از طرفهای متصور خودش حالات محتمل جدیدی را پدید می آورند، و به این ترتیب این روند که کلِ جهان شما را بتوان به شکلهای جدیدتری چید هیچگاه تمام نمی شود. :Sham:

پس اگر کلِ جهانِ شما وابسته به اجزایش باشد (متکثر باشد)، در آن صورت نه تنها بیکرانیِ آن و وجود احتمالات بیشمار در آن باعث کمالش نمی شود، بلکه هرکه بامش بیش برفش بیشتر! هرچه اجزاء تشکیل دهندۀ کلِ جهان شما بیشتر باشد، حالاتِ جدیدترِ متصور بیشتر خواهند شد.

پس اگر کلِ جهان شما وابسته به اجزایش باشد کامل نخواهد بود؛ و وقتی کامل نباشد، یعنی ناقص است.

فقط و فقط در صورتی یک شئ می تواند کامل باشد که قابل تجزیه به اجزاء نباشد. چرا که اگر امکان تجزیه وجود داشته باشد، آنگاه برای آن شئ حالات جدیدتری از چیدمان متصور خواهد بود و از آنجا که آن شئ از اول از آن حالات خالی بوده است، ناقص محسوب خواهد شد.

پس کلِ جهان باید واحد باشد تا بتواند کامل باشد.

به این ترتیب ناقص بودنِ کلِ جهانی که متکثر است به اثبات می رسد.

حال که اینطور است، پس یا باید کلِ جهان کامل واحد را بپذیریم، یا اینکه رسماً فعل آفریدگار را ناقص بدانیم!

انتخاب با خودتان... :Sham:

نقل قول:
یعنی ناقص بودن جهان زمانی مطرح میشود که جزیی از این جهان را برتر و شایسته تر بگیریم حال این جزء یک سیاهچال باشد یا ماه یا زمین یا مثلآ موجود تازه بدوران رسیده ای مانند انسان


همانطور که نشان داده شد ناقص بودنِ جهان زمانی مطرح می شود که آن را به اجزاء تقسیم کنیم.

نقل قول:
باز هم لازم به یادآوری است که هر موجود حاصل تمامی تعاملات سایر اجزاء هست و بدون آن اجزاء بوجود آمدنش ممکن نبوده و ادامه و تعالی آن مصطفیِ ما هم ناممکن است


این توصیفات همگی حاکی از نقص محیط مورد اشارۀ شما دارد.

نقل قول:
من ماهی سبز در آب هستم
محصور در جام کوچک زندگی
شما ماهی سرخ رها در فضا هر چند سایه شما خیره بر جام زندگی من است
ولی سبز زنده می ماند چیرگی خیرگی سرخ شما، بر سبزی من دیری نمی پاید.
من ،در زیر خمیدگی سؤال، متحیر بر آزادی شما!؟ هستم.


امیدوارم این سبزی و سرخی ارتباطی به کاندیداهای خاص نداشته باشد! :khaneh:

نقل قول:
شما رها یا فنا نمیشوید م ی م ی ر ی د


به هر حال فرقی نمی کند. متأسفانه شما همچنان تناقض بین اعتقادتان به توحید و عدم اعتقادتان به مخلوق کامل واحد را حل نفرموده اید.

گیریم استنباطهایی که از مخلوق کامل واحد می شود برایتان غیر قابل قبول باشند. این چه ربطی به خودِ مخلوق کامل واحد دارد؟ اگر خلقت خداوند کامل و واحد نباشد، در آن صورت فعل او و در نتیجه خود او هم نمی تواند کامل و واحد باشد. مگر آنکه صفات او و وجود او را عین هم ندانید که در آن صورت خداوند را به اجزاء تقسیم کرده اید و کامل بودنش را به شکل دیگری زیر سؤال برده اید. و البته هر دو حالت با توحید منافات اساسی دارند.

این عین منطق است. اگر نیست منطقاً نشان دهید که نیست.

در رابطه با مرگ، ان شاء الله پس از وقوع آن مفصلاً درباره اش بحث خواهیم کرد.

با تشکر فراوان
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت بینام گرامی

دادستان عزیز

ولی دوست عزیز خوف کمتری دارد

بارها خدمت شما گفتم:
دایره ادراک و مشاهدات ما بیش از توان ذاتی و مقدرات خود، سقف پرواز ندارد
ما مولود جهان ماده ایم توقع بیشتر از ما ناشدنی و ناممکن است
پس اگر مراد شما مخلوق کامل همین جهان ماده میز زمین ماه و خورشید و ستارگان است بله گزینه 1 بهترین و برترین انتخاب است

من در مقابل آزادی از این دادگاه گزبنه یک شما را بدون شرط قبول می کنم
پس از این اقرار و رهایی؛ درست پشت دیوار بینامیه؛
در گوشی خدمت تمامی ناظرین، بی آنکه بینام بفهمد:
ای ماده بدان، با تمامی تنگی های ابعاد سه گانه ات تو تنها جهان ممکن برای من هستی

و اما راجع به آفریدگار:
بینام عزیز صادقانه خدمت شما باید اعتراف کنم:
ناقص یا کامل بودنش را نمی فهمم مهربان یا سفاک بودنش را در نمی یابم کوچکی یا بی نهایتیش برایم اندازه ندارد.
او تسکین مَسکَن من، زمین و مُسَکِّن آلام من است.

از بی کسی و بی پناهی پناهنده خدا شدم حال این پناهگاه کامل است؟ درزی دارد؟ مفری دارد؟ نمی دانم.
فقط می دانم آخرین مأمن و جان پناه است این جان پناه را از من مگیر
منِ شبان، شبها به قصد خوابیدن، گوسفندان خیالم را از صحرای تحیر در این غار و جان پناه جا میدهم و شماره می کنم
و در هر تندبادی که وزیده به نیت و تمنای فروکش کردن تندباد حادثه کشک و پشم گوسفندانم را نذر کرد ه ام.
خودش بهتر می داند، این نذرها؛ چه کشکی و چه پشمی است.
حال موسی ...ب...ی....ن...ا...م.... دادستان محترم در طلب وصول آن کشک ها پشم ها آمدی؟ مرا از این کوهسار مران و آواره کویرهای تحیر مکن.

بینام گرامی:
گزینه یک و انتخاب جهان ماده بهترین گزینه است والّا هیچکدام را انتخاب نمیکنم تا امتیاز منفی نصیبم نشود.

دوست عزیز:
منظور من از کل جهان همین جهان ماده است.
همین که می فرمایید اجزاء دارد .اجزائش در هر آن به بهترین وضع منظم شده اند و نظم هر باره اش ممکن ترین نظم ممکن بوده است به همین خاطر هر آن بی نقص ترین جهان را داریم منظم و قانون مند
همه اجزاء در جای خود محکم مستقر بدون هیچ تردید و شاید و اما و اگر
در هیچ کجای این جهان امکان ندارد متحیری نظیر من جای دیگر باشد
امکان ندارد یعنی نیست
نیست یعنی نیست
نیست یعنی محل وقوع ندارد
اگر باشد جای دیگر است در این جا نیست
من متحیر یک زمان و یک مکان دارم در بردارهای مختلف و با قیاسهای مختلف و دستگاههای مختصاتی گوناگون تعاریف بسیار مختلفی دارم. اگر در آن دستگاهها به شمار آیم همه آنها اشاره به همین محل من و همین زمان من دارند.
متحیری دیگر، در جای دیگر، من نیستم.
هر چند آنها همین را بگویند!
فردیت من، هر چند ناچیز؛ ولی مختص به من است.

در اشاره به برابر بودن اجزاء جهان بنده مدعی هستم در جهان آفرینشی که می شناسیم که مأوای ماست همه اجزاء آن با هم برابرند
سنگ درخت الکترون میز ماه کهکشان انسان هر کدام موجودیتی نسبی و برابر با هم دارند هر کدام بنابر شرایط زمانی هستند و زمانی نیستند ولی اینکه چه حالتی و چه زمانی برتر یا برگزیده است ما در موقعیت قضاوت نیستیم من حیث المجموع این جهان نه مرکز دارد و نه هیچکدام از حالاتش بر حالات دیگرش ارجحیتی دارد
اینکه این کل دارای اجزاء است پس ناقص است این فرض اشتباهی است که شما برای خود متصور شدید.
نظریه شما یک نظر حدس و گمان است نه فرضیه است و نه اصل است

اینکه محل جای گیری این اجزاء در لحظات گوناگون می توانستند به واقع و درعالم امکان جابجا شوند؛ اینطور نیست.

همه این اجزاء بر طبق قانون نظم میگیرند حالاتی که خارج از قانون باشد امکانِ موجودیت ندارد.
حالات دیگری جز آنچه گذشته است بر این جهان نه قابل تصور است و نه ممکن

آن حالاتی که شما میگویید صرفا منجر به بی نظمی هستند بی نظمی در خلأ است
خلأ هم که نیست

جهان های دیگر احتمالات است ولی اینکه واقعی باشند؟ یا نه؟ نه قادر به اثباتشان هستیم؛ نه قادر به رد.

دوست عزیز من و بینام حاصل تکثریم
وهم ناظر بدانید یا ندانید در لایه های دوزخ یا برزخ جای دهید یا ندهید ما حاصل یک تکثریم وهم نیستیم، هستیم و هستیمان با واسطه یا بی واسطه مدیون آفریدگار است اگر سلسله ای از علل بگذاری که قادر به شمارش آن نباشیم باز ما هستیم ما را در a یا A گم کنید ما گم نمی شویم کسی باید جوابگوی علت ما باشد من بینام نیستم من متحیرم والآن ساعت دو وبیست وهفت دقیقه بامداد روز جمعه 23 اردیبهشت سال 1390 است و من الآن در ب....یپ هستم ( با عرض معذرت مدیریت سایت از اعلام محل اختفای متحیر بدلایل امنیتی معذور می باشد) من در مغز بینام نیستم من با بینام فرق دارم
(شما الآن مختار به انتخاب یکی از مهره های سفید یا سیاه هستید؛ با انتخاب مهره سفید از ماتریکس خارج می شوید « نقل به مضمون از مورفی»)

متشکرم

عرض سلام و ادب

بینام;109983 نوشت:
دقیقاً به همین خاطر است که حقیر بحث خداشناسی در باب توحید و مخلوق کامل را از قضیۀ x جدا کردم.

بینام;109983 نوشت:
با توجه به قضیۀ x معلوم شد هرچه ادراک می کنیم بازتاب واقعیتِ ورای مغز و ادراکات ماست. ظاهراً ما دربارۀ این واقعیت هیچ چیزی نمی توانیم بدانیم و نمی توانیم بگوییم. به این ترتیب به قول دوست عزیزمان جناب manmehdiam خاکی بر سرمان می نشیند که پاک شدنی هم نیست... ولی وقتی بر اساس توحید مسئله خلقت را بررسی می کنیم، متوجه می شویم که خلاء قضیۀ x در توحید پر شده، معلوم می شود آن مخلوقی که مستقیماً توسط خداوند خلق شده است و به عبارتی آن مخلوقی که حقیقتاً هست، مخلوقی کامل و واحد می باشد. در نتیجه در صورت ملحق کردن توحید به قضیۀ x، این دو مثل دو قطعۀ پازل کنار یکدیگر قرار گرفته، جهان بینی خاصی را ایجاد می کنند که به جهان بینی اسلامی، آن هم از نوعِ عارفانۀ آن شباهتهای زیادی دارد. البته در جهان بینی عارفانه، نکات دیگر و قطعات پازل دیگری هم هستند، ولی حقیر عارف نیستم و به همین دلیل نمی توانم در آن باب هیچ چیزی ارائه کنم. در جهان بینی مربوطه (قضیۀ x - توحید)، معلوم می شود هر آنچه در اطراف خودمان (و در خودمان) می یابیم، همگی بازتابها و به عبارتی جلوه های a (مخلوق کامل) می باشند. به این ترتیب مشخص می شود که a، همۀ هستیِ a را در بر گرفته و به آن احاطۀ کامل داشته، اول و آخر و ظاهر و باطن است (تجلی این اسماء الهی است، همانطور که تجلی کمال و وحدانیت هم هست). با توجه به این مطلب، معلوم می شود که هر ذره از a، از یک الکترون گرفته تا خودِ انسان، همگی در باطن خودشان به a متصلند، که اگر نبودند اصلاً موجود نمی شدند. وجودِ این اتصال نشان می دهد که انسان، در درون خودش به حقیقتِ عالَم متصل بوده، حتی وقتی در حال خیال پردازی در ذهنش هست، در واقع باز هم دارد a را به شکلی دیگر ادراک می کند. از آنجا که a کمالِ خلقت و حاصل فعل خالق واحد کامل است، پس می تواند در ادراک هر موجودی به هر شکلی که امکانش باشد متجلی شود (مشروط بر آنکه آن موجود از لحاظ وجودی قابلیت کسب چنان ادراکی را داشته باشد). بر این اساس که انسان به عنوان یکی از اَشکال بازتابهای a دارای هوشیاری، تفکر، عقل و غیره هست، پس تصور اینکه a به صورتِ موجودی هوشمندتر، متفکرتر، عاقلتر و غیره تر متجلی شود تصور اشتباهی نیست. چرا که بازتاب a منطقاً باید از a پایین تر باشد. A آن چیزی است که واقعاً هست، a بازتابی تغییر یافته از a است... همانطور که پیشتر اشاره شد، حتی وقتی ما در حال خیال پردازی هستیم، باز هم داریم a را ادراک می کنیم؛ هرچند که خیال پردازی های ما در محیط اطرافمان مصداق نداشته باشند، ولی این دلیل بر نیست بودن آنها نمی باشد. بلکه خیال پردازی های یک موجود به هر حال در ادراک او هستند، پس بازتاب a می باشند. تا چیزی بازتاب a نباشد امکان ندارد در ادراک موجودی مصداق پیدا کند.

دوست عزيزم جناب بينام
ملحق شدن توحيد به قضيه x ؟ مگر قضيه x استثنا دارد؟ دست کم انتظار ميرود دوست عزيز بينام از گيج کردن ما بپرهيزند.
بفرماييد با استثنا کردن توحيد از قضيه x . قضيه x شمولش تمامي ادراکات بشري است. توحيد و اعتقاد و باور به وحدانيت ادراک نيست؟ ادراک بشري نيست؟
درجهان بینی مربوطه (قضیۀ x - توحید) به نظر ميرسد جاي عبارت قضيه x و عبارت توحيد را جابجا نوشته ايد! چون ظاهرا منظورتان : قضيه x منهاي توحيد يا به عبارتي توحيد از مستثناهاي قضيه x است.

بفرماييد دم نقدي قضيه x را در ارتباط با توحيد در نظر نميگيريم! چون اصلا خوش نداريم (و يا ميترسيم) که توحيد هم غيراصيل بودنش هويدا باشد ....

بینام;109983 نوشت:
با استناد به این مطالب معلوم می شود این امکان هست که a به صورت موجودی هوشمندتر، متفکرتر و عاقلتر در عالَم خیال ناظر درک شود... و همانطور که ناظر با مشاهدۀ میز و صندلی و غیره می تواند چیزهای یاد بگیرد، این امکان وجود دارد که تجلی هوشمند، متفکر و عاقلِ a در خیال یک ناظر چیزهایی را به او نشان دهد که باعث بالا رفتن سطح دانش و بینش آن ناظر شود. حالا این ارتباط بین ناظر و a به هر شکلی می تواند باشد... حتی کلامی.


عجب!
پس دو نوع ادراک بشري هست:
يک نوع ادراک بشري که بازتاب A بوده ولي فاقد تجلي A در ادراک ناظر است. در اين ادراک قضيه x حاکم است و حکم به غيراصيل بودن آن ادراک ميدهد. و ادراک کننده اينچنين خاک برسر است!
يک نوع ادراک متصور است که داراي تجلي A در ادراک ناظر است. در اين ادراک قضيه x خودش خاک بر سر است! و موحد اصالت باورش را از تجلي A دارد و نه بازتاب آن

خلاصه :ادراکي بازتاب Aاست و غير اصيل و ادراکي

تجلي A است و اصيل!

بینام;109983 نوشت:
همانطور که پیشتر اشاره شد، حتی وقتی ما در حال خیال پردازی هستیم، باز هم داریم a را ادراک می کنیم؛ هرچند که خیال پردازی های ما در محیط اطرافمان مصداق نداشته باشند، ولی این دلیل بر نیست بودن آنها نمی باشد. بلکه خیال پردازی های یک موجود به هر حال در ادراک او هستند، پس بازتاب a می باشند. تا چیزی بازتاب a نباشد امکان ندارد در ادراک موجودی مصداق پیدا کند.


دارم اميدوار ميشوم! مثل اينکه ادراک بشري آنقدرها هم غير اصيل نيست! حتي خيال پردازي ! به هر حال خيالپردازي ها در ادراک هستند ، و حتما بويي از a دارند و آنقدرها هم بي ارتباط با عين حقيقت نيستند!
جناب بينام ،آن وقت​ها که ناظري يک ميز را مشاهده ميکرد ، ادراکش پشيزي نميارزيد،
اين قضيه x که حاصل خرد بشري را با آن گردن ميزديد حال کجاست؟ که اينچنين مهربان شده​ايد! و حتي خيال​پردازي هم محترم شمرده ميشود!
مگر نه اينکه اينها همه به خاطر آن است که پاي اصالت توحيد جناب موحد در ميان است؟
دوست عزيزم بينام نازنين ، اين مثالهاي نيوتون ي و رياضياتي شما براي آن استکه حقير اين زبان را ميفهمم؟ و مثلا خواسته​ايد با زبان مخاطب انتقال مفهوم بفرماييد؟ يا اينکه به ضرورت با جناب نيوتون ما هم طرح دوستي ريخته​ايد؟!

بینام;109983 نوشت:
نیوتون برای بدست آوردنِ آنچه از سقوط سیب درک کرد نیاز به ریاضیات داشت. بدست آوردنِ مراحل بالاتر ادراک نیاز به فارق شدن از مراتب پایین تر آن دارد. تا ذهن مشغول ادراک مراتب نازل تر باشد فرصتی برایش باقی نمی ماند تا مراتب بالاتر از ادراک را به دست بیاورد.

نيوتون براي بدست آوردن آنچه از سقوط سيب درک کرد نياز به خرد داشت. رياضيات براي شرح آنچه با خرد به آن دست يافته بود به کار رفت. و ارتباط کلامي جناب نيوتون که به زبان رياضيات بيان شد بي هيچ تفسيري! قابل درک است و برکاتش تاکنون بيشمار
قياس مع​الفارق نفرماييد. پيامبران ما را به ياري اصالت ادراک توحيدي خويش فرانخوانيد که کمکي به شما نخواهند کرد!. قضيه x کذايي شما بي اعتباري خرد بشري را به ارمغان مي​آورد ، حال براي اثبات جهانبيني توحيدي از بزرگان خرد چون نيوتون و انيشتين کاري برنميآيد.

پي نوشت : منظور نظر حقير از حرف A حرف بزرگ يا همان عين حقيقت هست که با ارسال پست همگي آنها به حرف کوچک a تبديل ميشود که رازش برما همچنان پوشيده است!

عرض سلام و ادب

بینام;109983 نوشت:
البته کار خاصی هم نمی کردم. یک نماز ساده، خواندن قرآن (تازه آن هم فقط ترجمه!)، گرفتن روزۀ واجب، و مبارزه با برخی نفسانیات... البته خیلی اوقات هم نماز صبحم قضا می شد.

دوست عزيزم ، تمايلي نداشتم بحث به تجربيات شخصي آلوده شود. هرچند احساس کردم چقدر با شما تجربيات مشترک و يکسان داشته ام . البته به ندرت پيش ميآمد که نماز صبح حقير قضا شود!
شما با يادآوري آن روزهايتان ، خود امروزي تان را مقصر ميپنداريد که لابد بدقول بوده ايد! و حس گناه! احساس اينکه چقدر بينام امروز انسان بدي هست! در صورتي که امکان ندارد اگر آنچه يافته بوديد حقيقي بود، امروز از آن فاصله ميگرفتيد. ولي فرصت فکر کردن به اين حالت را هيچ گاه به خود نميدهيد. متاسفانه خودمقصر بيني و ايجاد احساس گناه در فرهنگ ما بيداد ميکند. جالب اينکه به نوعي ارزش محسوب ميشود!
راستش را بخواهيد ، يادآوري آن روزها براي من همواره اين سوال را باقي ميگذارد:
چگونه من چنان ميانديشيدم؟! به کدام دليل؟
جواب قانع کننده​اي ندارم. ولي به نظرم يک عامل نقش کليدي داشت: ترس! ترس از فکر کردن! ترس از به گونه ديگر فکر کردن!

با سلام و عرض ادب خدمت شما سروران عزیز و گرامی :Gol:

خدمت دوست عزیزم، جناب متحیر:

نقل قول:
دادستان عزیز

ولی دوست عزیز خوف کمتری دارد

در بینامیه، بینام هم قاضی است هم شاکی هم دادستان هم وکیل مدافع هم هیئت منصفه هم حاضران؛ و حتی خود متهم!!! :Cheshmak:

نقل قول:
بارها خدمت شما گفتم:
دایره ادراک و مشاهدات ما بیش از توان ذاتی و مقدرات خود، سقف پرواز ندارد
ما مولود جهان ماده ایم توقع بیشتر از ما ناشدنی و ناممکن است
پس اگر مراد شما مخلوق کامل همین جهان ماده میز زمین ماه و خورشید و ستارگان است بله گزینه 1 بهترین و برترین انتخاب است

همانطور که عرض شد کثرت نشانۀ ضعف است و به همین خاطر کاملاً واضح است که منظور حقیر از مخلوق کامل همان A بوده است.

نقل قول:
من در مقابل آزادی از این دادگاه گزبنه یک شما را بدون شرط قبول می کنم
پس از این اقرار و رهایی؛ درست پشت دیوار بینامیه؛
در گوشی خدمت تمامی ناظرین، بی آنکه بینام بفهمد:
ای ماده بدان، با تمامی تنگی های ابعاد سه گانه ات تو تنها جهان ممکن برای من هستی

پس خودتان هم خوب می دانید که گزینۀ یک دربارۀ ماده صحبت نمی کند.

نقل قول:
و اما راجع به آفریدگار:
بینام عزیز صادقانه خدمت شما باید اعتراف کنم:
ناقص یا کامل بودنش را نمی فهمم مهربان یا سفاک بودنش را در نمی یابم کوچکی یا بی نهایتیش برایم اندازه ندارد.
او تسکین مَسکَن من، زمین و مُسَکِّن آلام من است.

از بی کسی و بی پناهی پناهنده خدا شدم حال این پناهگاه کامل است؟ درزی دارد؟ مفری دارد؟ نمی دانم.
فقط می دانم آخرین مأمن و جان پناه است این جان پناه را از من مگیر
منِ شبان، شبها به قصد خوابیدن، گوسفندان خیالم را از صحرای تحیر در این غار و جان پناه جا میدهم و شماره می کنم
و در هر تندبادی که وزیده به نیت و تمنای فروکش کردن تندباد حادثه کشک و پشم گوسفندانم را نذر کرد ه ام.
خودش بهتر می داند، این نذرها؛ چه کشکی و چه پشمی است.
حال موسی ...ب...ی....ن...ا...م.... دادستان محترم در طلب وصول آن کشک ها پشم ها آمدی؟ مرا از این کوهسار مران و آواره کویرهای تحیر مکن.

هرطور صلاح می دانید.

نقل قول:
بینام گرامی:
گزینه یک و انتخاب جهان ماده بهترین گزینه است والّا هیچکدام را انتخاب نمیکنم تا امتیاز منفی نصیبم نشود.

گزینۀ یک راجع به A صحبت می کند.

انتخاب نکردن هیچکدام از گزینه ها مثل تَرکِ جلسۀ امتحان می ماند. در این صورت بیشترین امتیاز منفی به شما تعلق خواهد گرفت. :Cheshmak:

نقل قول:
منظور من از کل جهان همین جهان ماده است.

منطقاً نقصش به اثبات رسید.

نقل قول:
همین که می فرمایید اجزاء دارد .اجزائش در هر آن به بهترین وضع منظم شده اند و نظم هر باره اش ممکن ترین نظم ممکن بوده است به همین خاطر هر آن بی نقص ترین جهان را داریم منظم و قانون مند
همه اجزاء در جای خود محکم مستقر بدون هیچ تردید و شاید و اما و اگر
در هیچ کجای این جهان امکان ندارد متحیری نظیر من جای دیگر باشد
امکان ندارد یعنی نیست
نیست یعنی نیست
نیست یعنی محل وقوع ندارد

متأسفانه اینها جملات خبری فاقد پشتوانۀ منطقی هستند. نیست یعنی ناقص است.

نقل قول:
در اشاره به برابر بودن اجزاء جهان بنده مدعی هستم در جهان آفرینشی که می شناسیم که مأوای ماست همه اجزاء آن با هم برابرند
سنگ درخت الکترون میز ماه کهکشان انسان هر کدام موجودیتی نسبی و برابر با هم دارند هر کدام بنابر شرایط زمانی هستند و زمانی نیستند ولی اینکه چه حالتی و چه زمانی برتر یا برگزیده است ما در موقعیت قضاوت نیستیم من حیث المجموع این جهان نه مرکز دارد و نه هیچکدام از حالاتش بر حالات دیگرش ارجحیتی دارد

حتی اگر ارجحیت هم نداشته باشد، به هر حال با هم فرق دارند. این تفاوت پدید آورندۀ اختلاف وجودی، و در نتیجه نقص است.

نقل قول:
اینکه این کل دارای اجزاء است پس ناقص است این فرض اشتباهی است که شما برای خود متصور شدید.
نظریه شما یک نظر حدس و گمان است نه فرضیه است و نه اصل است

همانطور که عرض شد، در بینامیه خود بینام متهم ردیف اول است. اینجانب خیلی بیشتر از شما مشتاق یافتن ضعف در عقایدم هستم. اگر موضوع به همین سادگی بود که شما می فرمایید، احتمالاً خودم هم متوجه حدس و گمان بودن عرضم می شدم. ولی هرچه از خودم بازجویی می کنم، چنین چیزی نمی یابم.

نقل قول:
اینکه محل جای گیری این اجزاء در لحظات گوناگون می توانستند به واقع و درعالم امکان جابجا شوند؛ اینطور نیست.

همه این اجزاء بر طبق قانون نظم میگیرند حالاتی که خارج از قانون باشد امکانِ موجودیت ندارد.
حالات دیگری جز آنچه گذشته است بر این جهان نه قابل تصور است و نه ممکن

چرا، متصور است. بنده چشمانم را می بندم و فرض می کنم میزم آن طرف اتاق باشد. دیدید؟ می شد باشد؛ ولی نیست. این یعنی جهان مادۀ شما می توانسته جور دیگری باشد، ولی نیست. این نیستی معادل نقص است.

نقل قول:
آن حالاتی که شما میگویید صرفا منجر به بی نظمی هستند بی نظمی در خلأ است
خلأ هم که نیست

ارتباط این مطلب با خلاء را در نمی یابم.

ولی تا آنجاییکه می دانم، چه میز این طرف اتاق باشد، چه آن طرف اتاق، به هر حال هر دو حالت از نظم ریاضی برخوردارند. حالا چطور یکی بی نظم شده و دیگری با نظم چیزی است که بنده را هم متحیر کرده است. :Cheshmak:

نقل قول:
جهان های دیگر احتمالات است ولی اینکه واقعی باشند؟ یا نه؟ نه قادر به اثباتشان هستیم؛ نه قادر به رد.

هر طور مایلید.

خدمت دوست عزیزم، جناب manmehdiam:

نقل قول:
بفرماييد دم نقدي قضيه x را در ارتباط با توحيد در نظر نميگيريم! چون اصلا خوش نداريم (و يا ميترسيم) که توحيد هم غيراصيل بودنش هويدا باشد ....

تازه متوجه شده اید؟ حقیر همان ابتدا عرض کردم قضیۀ X به آن شکلی که اینجا مطرح شد توحید را هم زیر سؤال می برد؛ به همین دلیل پیشاپیش اعلام کردم که فرض بر این است که طرفین به توحید و خالق واحد کامل معتقدند تا بعداً مشکلی پیش نیاید.

علتش هم این نیست که هیچ اثباتی برای توحید وجود نداشته باشد... بلکه بنده در حال حاضر قادر به اثبات آن نیستم.

در ضمن اینجانب از قضیۀ X هیچ هراسی ندارم. اژدری است که خودم برای غرق کردن کشتی های خردگرا!!! ابداع کرده ام. این اژدر به کشتی توحید هیچ اثری ندارد. چرا که راه خداشناسی راهی است که از دل عبور می کند، نه از مغز.

شاید هم دیری نگذشت که نسخۀ جدید و توحیدی این اژدر وارد بازار شد تا دیگر هیچ جایی برای بحث نماند.

نقل قول:

خلاصه :ادراکي بازتاب Aاست و غير اصيل و ادراکي تجلي A است و اصيل!


حقیر در آن قسمت از عرایضم مصداقی از ادراک اصیل نمی یابم که شما از آن این برداشت را کرده اید. وقتی بازتاب عاقل تر A در ادراک ناظر را با سیبی که نیوتون درک کرد مقایسه می کنم، این به چه معناست؟

نقل قول:
دارم اميدوار ميشوم! مثل اينکه ادراک بشري آنقدرها هم غير اصيل نيست! حتي خيال پردازي ! به هر حال خيالپردازي ها در ادراک هستند ، و حتما بويي از a دارند و آنقدرها هم بي ارتباط با عين حقيقت نيستند!
جناب بينام ،آن وقت​ها که ناظري يک ميز را مشاهده ميکرد ، ادراکش پشيزي نميارزيد، اين قضيه x که حاصل خرد بشري را با آن گردن ميزديد حال کجاست؟ که اينچنين مهربان شده​ايد! و حتي خيال​پردازي هم محترم شمرده ميشود!

بنده بارها عرض کردم. ادراک غیر اصیل در زمینۀ A چیزی نمی تواند بگوید. در آن باب است که پشیزی نمی ارزد. تا آنجاییکه به زندگی ما در a مربوط می شود، ما وابسته به این ادراکیم و ناچاریم برای ادامۀ حیات از آن استفاده کنیم.

این مطلب جدیدی نیستند. مدتها پیش به آنها اشاره کرده بودم. مطمئن باشید در میزان مهربانی اینجانب هیچ تغییری ایجاد نشده است.

نقل قول:
مگر نه اينکه اينها همه به خاطر آن است که پاي اصالت توحيد جناب موحد در ميان است؟

خیر. اصلاً پای اصالت توحید جناب موحد در میان نیست و از اول هم در میان نبوده. چرا که پیش فرض بحث همین بود که طرفین موحد باشند.

نقل قول:
دوست عزيزم بينام نازنين ، اين مثالهاي نيوتون ي و رياضياتي شما براي آن استکه حقير اين زبان را ميفهمم؟ و مثلا خواسته​ايد با زبان مخاطب انتقال مفهوم بفرماييد؟ يا اينکه به ضرورت با جناب نيوتون ما هم طرح دوستي ريخته​ايد؟!

بین بنده و نیوتون هیچ دوستی و دشمنی نیست. صرفاً مثالی زدم تا مطلب روشن تر شود.

نقل قول:
نيوتون براي بدست آوردن آنچه از سقوط سيب درک کرد نياز به خرد داشت. رياضيات براي شرح آنچه با خرد به آن دست يافته بود به کار رفت. و ارتباط کلامي جناب نيوتون که به زبان رياضيات بيان شد بي هيچ تفسيري! قابل درک است و برکاتش تاکنون بيشمار
قياس مع​الفارق نفرماييد. پيامبران ما را به ياري اصالت ادراک توحيدي خويش فرانخوانيد که کمکي به شما نخواهند کرد!. قضيه x کذايي شما بي اعتباري خرد بشري را به ارمغان مي​آورد ، حال براي اثبات جهانبيني توحيدي از بزرگان خرد چون نيوتون و انيشتين کاري برنميآيد.

اصلاً یادم نمی آید در زمینۀ اثبات جهان بینی توحیدی سخنی به میان آورده باشم. بلکه با این فرض که خالق واحد کامل مورد پذیرش مخاطب است، صرفاً استنباطهایی کردم.

برای اثبات توحید ابتدا باید واحدیت و کمال خالق را به اثبات رساند. یادم نمی آید که در این زمینه حتی یک کلمه مطلبی ارسال کرده باشم. کرده ام؟

قیاس هم قیاس مع الفارق نبوده. اتفاقاً بنده معتقدم ادراکی که یک موحدِ غیر کامل از توحید دارد، از جنس a است؛ چرا که درکی بالاتر از ادراک او متصور می باشد.

ادراک اصیل فقط و فقط ادراکی است که در عالیترین سطح قرار داشته باشد، و این ادراک خاصِ A است. یعنی فقط و فقط خودِ A می تواند چنین ادراکی داشته باشد. کسانی از این ادراک بهره مند می شوند که کلاً فانی شده، برایشان فقط A بماند. البته اثبات دسترسی مخلوقات جزء به این ادراک مطلبی است که نشد به آن پرداخته شود.

پس نیازی نیست اینقدر هیجان زده شوید. بنده هرگز مدعی نشدم که ادراک اصیل دارم، و هرگز مدعی نشدم که درکم از توحید اصیل است. درک اصیل از توحید خاص معصوم (ع) می باشد.

شناخت خداوند لایه لایه است. طبیعی است که لایۀ بالاتر از لایۀ نازل تر اصیلتر باشد. ولی ادراکی که بتوان آن را اصیل مطلق نامید فقط از عهدۀ مخلوقی کامل بر می آید.

نقل قول:
پي نوشت : منظور نظر حقير از حرف A حرف بزرگ يا همان عين حقيقت هست که با ارسال پست همگي آنها به حرف کوچک a تبديل ميشود که رازش برما همچنان پوشيده است!

شاید رازش این است که a بودنِ ادراکات ما هرچه بیشتر خودش را نشان دهد.


ویرایش: راستی، منظورم از قرار دادن خط فاصله بین قضیۀ X و توحید، علامت منها نبود. بلکه منظورم ترکیب و تلفیق این دو بود.

با تشکر فراوان
یا حق

موضوع قفل شده است