بحثی در رابطه با اصالت ادراکات بشری...

تب‌های اولیه

506 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

عرض سلام و ادب
عرض سلام به نازنين دوست متحيرمان

متحیر;123930 نوشت:
این موجود وصف ناشدنی هست؟ یا نیست؟ یا همان « نمیدانیم» های کذایی است؟

اين

"نميدانم"ها از همانهاست که فرموديد!
به نظر ميرسد اين "نميدانم"ها ، همواره به خرد و تعقل ما دهن​کجي کرده و خواهند کرد که کفرمان را اينقدر دربياورند که "کذايي" باشند! اما کاش انسانها ياد ميگرفتند احترام اين "نميدانم"هاي کذايي را داشته باشند! هرچند که ظاهرا مغرور و متکبر در انديشه ما به طور مطلق و به ظاهر ازلي و ابدي هم هستند.

ولي بدبختي ما بيچارگان اين است که خرد را وقعي نگذاشته و نميگذاريم، اين است که گرفتار "ميدانم"هاي دروغيني هستيم که به همان تکبر و غرور! خود را "ميدانم"هاي مطلق بي عيب و نقص ازلي تا ابدي! مينامند. البته که صفت "کذايي" برايش خيلي کم است !

متشکرم



با سلام و عرض ادب خدمت شما سروران گرامی :Gol:

خدمت دوست عزیزم، جناب manmehdiam:

نقل قول:

پس بحث بين من و شخص شما درباره «خالق وصف نشدني» است.
[=&quot]بهتر است از عبارت خالق وصف نشدني نيز استفاده نکنيم. چرا که خالق نيز به معناي صفت مدنظر است. و بايد در جايگاه (موجود خالق) صحت و سقم اين ترکيب توصيفي ارزيابي شود. (يعني آيا موجود مدنظر خالق ميباشد يا خالق نيست و وجه خالقيت دارد يا خير)

خیر. بحث ما دقیقاً دربارۀ «خالق وصف نشدنی» است و هیچ جایی برای حذف خالق از مفهوم مورد بحث وجود ندارد. فرمودید:

«دوست عزيز حقير به خالق وصف نشدني اعتقاد و باور دارم. و ميتوانيم اين امر را جز مفروضات بدانيم.»

یعنی معتقدید که جهان خالقی دارد که وصف نشدنی است.

نقل قول:
از نظر ما مفهوم خالق بودن ، خلق کردن يک شي از شي ديگر است.

این تعریف با وصف نشدنی بودن خالق منافات اساسی دارد. اگر خالق را چنین موجودی بدانیم، در آن صورت او را وارد زنجیرۀ علت و معلول کرده ایم و با این عمل او را شبیه به مخلوقات دانسته ایم و محدود کرده ایم به نظام حاکم بر مخلوقات، و تمامی این فرضها با وصف نشدنی بودن او متضاد است.

به هر حال اسلام هم به چنین خالقی اعتقاد ندارد و بحث حقیر هم سر چنین خالقی نبوده و نیست.

نقل قول:
به عبارتي خلق کردن به مفهوم تغيير دادن کيفيت يک شي به نحوي که خصوصيات ظاهري متفاوتي نسبت به شي اوليه داشته باشد را به معناي خلق کردن شي ثانويه ميدانيم.

همانطور که عرض شد این تعریف ارتباطی به خالق وصف نشدنی مورد بحث ندارد.

نقل قول:
ما در استانداردهاي اين دنيا مفهومي از خالق مدنظر داريم که اين مفهوم با خالق (به معني خدا و آفريدگار) بيگانه است. خلق کردن به مفهوم ايجاد وجود از عدم براي ما قابل فهم و درک نيست.

ما معتقدیم که مخلوقات قائم به ذات خداوند هستند. به عبارتی وجود خودشان را از خداوند می گیرند. نه اینکه یک روزی روزگاری قبلاً خداوند آنها را آفریده باشد. بلکه ارتباط بین خالق و مخلوق ارتباطی است که در زمان و مکان نمی گنجد. اگر ارتباط بین خالق و مخلوق را زمانمند و از جنس رابطۀ علت و معلولی بدانیم، در آن صورت خود خالق را هم زمانمند دانسته ایم و چنین چیزی با وصف نشدنی بودن تضاد آشکار دارد.

در نتیجه تعریف شما از خالق با وصف نشدنی بودن نمی تواند جمع شود.

نقل قول:

شگفت آنکه گويي فقط همين يک صفت «وصف نشدني» مجاز است و لذا دوست عزيز بينام تمام اصفات مدنظرشان را معادل همين صفت «وصف نشدني» ميگيرند تا به کمک مجوز فوق​الذکر بکاربردن ترکيبات توصيفي زير امکانپذيرباشد:
[=&quot]وصف نشدني =کمال =وحدانيت= خالق بودن= بخشندگي= جلال= جبروت = قهار= جبار= و ....

صفات خداوند همگی عین هم هستند. ولی عرض حقیر در واقع این است:

وصف نشدنی پس وحدانیت پس کمال...

در رابطه با خالق بودن، خالق بودن بخشی از فرض بحث است. در رابطه با صفات دیگر، قادر به نشان دادن ارتباط منطقی بین آنها و خالق وصف نشدنی نیستم. به هر حال برای نتیجۀ مورد نظرم، وحدانیت و کمال کفایت می کنند.

نقل قول:

ماهيت صفت و توصيف جز شناخت و فهم موصوف نيست. و بدون شناخت و فهم صفت و وصفي وجود نخواهد داشت.
[=&quot]تمام اين موصوفات هيچگونه شناختي را به دست نميدهد. بنابراين بکاربردن آنها بيهوده و غيرمجاز است.

وحدانیت و کمال (به همان شکلی که تعریف شدند) استنباطهایی هستند که حاصل وصف نشدنی بودنِ خالق می باشند. متأسفانه شما حتی یک کلمه، تأکید می کنم حتی یک کلمه در ردِ منطقی توضیحات ارائه شده مطلبی ارسال نفرموده اید.

اتفاقاً این مفاهیم (کمال و وحدانیت) خیلی هم شناخت به دست می دهند. آنها نشان می دهند که موجود وصف نشدنی نمی تواند از اجزاء تشکیل شده باشد و محدودیتی هم به او وارد نیست. این یعنی شناخت: شناختی که حاصل وصف نشدنی دانستن خداوند است.

نقل قول:
اينگونه توصيفاتي که هيچ شناخت و فهمي را در پي ندارد ، در علم منطق از آن به عنوان مغلطه «توضيحات مرموز» نام ميبرند. تمام اين عبارات ، در حيطه استدلال منطقي نميگنجد و در اين حيطه جز موهومات هستند که غيرقابل شناخت و ارزيابي است.

بعد از جستجو مغالطه ای به نام «توضیحات مرموز» نیافتم... شما با وارد ساختن اتهام مغالطه، آن هم بدون ارائۀ دلیل و مدرک و توضیح، خودتان دچار مغالطه ای دیگر شده اید:

«اتهام مغالطه: مغالطه‌آمیز معرفی کردن سخنی که مغالطه‌آمیز نیست، بدون ارائه دلیل برای آن.»

و البته تکیۀ شما در پستهای اخیر بر تعاریف متعدد از واژۀ کمال خالی از مغالطه نبوده است:

«مغالطه تأکید لفظی: تکیه و تأکید بر برخی از الفاظ یک قضیه و استنباط معانی که موردنظر گوینده نیست.»

همچنین مرتباً طوری رفتار می فرمایید که گویا توضیحات حقیر بسیار گنگ است. بدونِ آنکه هیچ دلیلی برای مبهم دانستن آنها ارائه بفرمایید:

«اتهام ابهام: مبهم و نامفهوم شمردن سخنی که مبهم نیست.»

منبع: http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D9%87%D8%B1%D8%B3%D8%AA_%D9%85%D8%BA%D8%A7%D9%84%D8%B7%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7

دیگر چه بگویم؟

به نظر می رسد برای بنده چاره ای جز این باقی نگذاشته اید که دست از صبر ایوب بردارم و بحث را در یک چارچوب بسیار خشک و غیر قابل انعطاف به زنجیر بکشم، طوری که دیگر حتی یک نوک سوزن جا برای سفسطه و بازی با کلمات و بافتن آسمان و ریسمان باقی نماند...

نقل قول:
به نظر من ، چنين گزاره هايي را به عنوان گزاره هاي عقلي دانستن خطاي اصلي است. توجه فرماييد که اين عبارت به معناي رد کردن مفاهيم فوق نيست. همانگونه که هيچ دليلي براي اثبات صحت آن موجود نيست هيچ دليلي براي رد کردن آن نيز نميتوان بيان کرد.

وحدانیت و کمالِ خداوند به آن معنایی که ذکر شد با استناد به وصف نشدنی بودن او منطقاً به اثبات می رسند. توضیحش مفصلاً ذکر شد.

نمی رسند؟ بر چه اساس؟ پاسخ دهید:

1- چطور ممکن است موجودی وصف نشدنی شبیه به موجودات وصف شدنی باشد و همچنان وصف نشدنی باقی بماند؟
2- چطور ممکن است موجود وصف نشدنی از اجزاء تشکیل شده باشد؟
3- چطور ممکن است به موجود وصف نشدنی محدودیتی وارد باشد؟

توضیح اضافی و بدیهی:

1- اگر موجود وصف نشدنی شبیه به موجودات وصف شدنی باشد در آن صورت همین شباهت باعث می شود وصف نشدنی بودنش باطل شود.

2- اگر موجود وصف نشدنی از اجزاء تشکیل شده باشد، شبیه به اشیائی خواهد بود که از اجزاء تشکیل شده اند که باعث برقرار شدن توضیح شمارۀ 1 خواهد شد. همچنین، اگر موجودی از اجزاء تشکیل شده باشد، با اتکاء به همین تشکل از اجزاء قابل شناخت خواهد بود که مجدداً چنین فرضی با وصف نشدنی بودن منافات دارد.

3- لازمۀ محدودیت داشتن، شباهت به موجود کامل تر است (یک کامل تری باید باشد تا محدودتر متصور باشد). پس برای آنکه موجود وصف نشدنی دارای محدودیتی باشد، باید به موجود کامل تری که مدنظر ماست (و در نتیجه وصف شدنی است) شباهت داشته باشد که باز هم چنین فرضی با وصف نشدنی بودن تضاد آشکار دارد.

مخالفید؟ به سؤالات مربوطه پاسخی مستقیم و روشن و البته غیر مرموز!!! دهید.

خدمت دوستان عزیزم، جناب متحیر، و مجدداً جناب manmehdiam:

نقل قول:

این موجود وصف ناشدنی
هست؟ یا نیست؟
یا همان « نمیدانیم» های کذایی است؟

هستی و نیستی هر دو زیرمجموعۀ نظام خلقت می باشند. خداوند برتر از آن است که باشد (همانطور که صندلی هست). همچنین برتر از آن است که نباشد (همانطور که فلان صندلیِ فرضی نیست).

نقل قول:
و غالبا دوست عزيز بينام از وجود داشتن خالق (يا مخلوق کامل يا حقيقت هستي و ....) وجود داشتن به مفهوم مصطلح مدنظرشان نيست و گويي از يک وجود داشتن ديگري سخن ميگويند

موضوع روشن است. وجود از خداوند است. و البته خداوند شبیه به هیچ مخلوقی نیست. پس نمی توانیم وجودِ او را از جنس وجودِ میز و صندلی بدانیم. در نتیجه منطقاً نمی توانیم برای او واژۀ وجود را به همان معنای میز و صندلی به کار بریم.

از طرفی خودتان فرمودید:

خلق کردن به مفهوم ايجاد وجود از عدم براي ما قابل فهم و درک نيست.

ما خداوند را منشاء هستی و وجود می دانیم، از این رو ناچاریم او را وجودی بدانیم که از سنخ وجود به آن معنایی که ما می شناسیم نیست.

در نتیجه منطقاً باید او را موجود خطاب می کنیم. هرچند منظورمان از موجود، معنای متعارف آن نباشد.

با تشکر فراوان
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت دوستان نازنین و گرامی

روند این بحث طولانی بسیار جالب شده

از معجزه آغاز شد
به چگونگی درک ما از محیط کشیده شد
شیوه جالب و تحسین برانگیزی جناب بینام ابداع کردند
از آنجا که در یک بحث مادی و این جهانی اثبات ادعاهای دینی بسیار نامعقول و غیر منطقی است
پس ایشان با کمک بن مایه های تشکیک وقوع و وجود را زیر سؤال بردند
از آنجا که تا بحال هیچ اندیشه و گفتار و منطق «لازم » و«کافی» برای رهایی برهان های استعلایی از شر دسیسه های بنیانهای معرفتی شکاکانه ارائه نشده
ایشان با این ترفند به تار و مار خرد می پردازند
ایشان با ایجاد هرج و مرج در بنیانهای معرفتی میتوانند به هدف شان اثبات برهان های معرفتی استعلایی آن هم از نوع دینی دست یابند؟

یعنی ایشان بنیانهای فکری ما را چون یک اتم در حد پلاسما گداخته کردند و ما را فارغ از از پیوند های الکترونی (معرفتی استعلایی ) در رادیکال ترین وضع ممکن یک هسته فکری برافروخته کردند .
آیا باز گشتی به حالت پایدار فکری برای ما امکان دارد؟

جناب بینام
در حالت پلاسمایی هسته اتم تحمل هیچ الکترونی را بر گرد خود ندارد( تمامی آرایه های فکری و نظامهای عقیدتی متلاشی و متواری میشوند)

چنانچه بخواهید آرایه های فکری را به اذهان گداخته برگردانید .
برگشت الکترونها به گرد هسته مستلزم کاهش شدت حرارت هسته است تا با بازگشت الکترونها (آرایه های فکری مذهبی عقیدتی ) خواص مادی به اتم برگردانده شود.

تا به عقیده دلخواه خود بازگردید شاید این برای شما آرامش بیاورد
مسلم این راه که رفتید برای خیل مدعیان شکاک دیگر باز است تا ابد آرامش شما را بر هم بزنند .

احتمالآ به همین خاطر بود که در مصنوع شما az جا برای هر فرمی آزاد بود و بی آنکه خدا را در خلق چیزهای عبث و بیهوده آلوده کنید همه چیز را پذیرفته قرار دهید
آنقدر معنای بینهایت فراخ است که برای هر اندیشه هنجار و ناهنجار مجال دارد

متشکرم

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز و گرامی :Gol:

حقیر همچنان منتظر پاسخ شما به آخرین پستی که خطاب به شما ارسال کردم می باشم:

http://www.askdin.com/showpost.php?p=121421&postcount=292

خواستم یادآوری کرده باشم تا مطلب به فراموشی سپرده نشود. :Cheshmak:

نقل قول:
ایشان با ایجاد هرج و مرج در بنیانهای معرفتی میتوانند به هدف شان اثبات برهان های معرفتی استعلایی آن هم از نوع دینی دست یابند؟

البته اینجانب هیچگاه ادعا نکردم که می توانم دین را به تمامی به اثبات می رسانم. ولی آن مطالبی که مد نظرم هست ان شاء الله به اثبات خواهند رسید. مشروط بر اینکه مخاطبین همراهی منطقی کرده، وقتی چیزی منطقاً به اثبات رسید دیگر مخالفت الکی نفرمایند!

نقل قول:
آیا باز گشتی به حالت پایدار فکری برای ما امکان دارد؟

پایدار یا ناپایدار، به هر حال منطقاً به اثبات رسید که آنچه شما به عنوان عالَم می بینید در ذهن خودتان است و به همین دلیل آن را نمی توان محیط بیرون خواند. بلکه بازتاب محیط بیرون است در ذهن شما... که یعنی آن پرنده ای که شما می بینید در اوج آسمان قرار دارد (آن هم آسمانی که مجدداً شما دارید می بینید) در واقع در آسمان ذهن شما در حال پرواز است.

اساساً هر چیزی که درک می کنید در ذهن شماست. مجدداً تأکید می کنم که این مطلب منطقاً به اثبات رسیده است. نرسیده؟ برچه اساس؟

نقل قول:

جناب بینام
در حالت پلاسمایی هسته اتم تحمل هیچ الکترونی را بر گرد خود ندارد( تمامی آرایه های فکری و نظامهای عقیدتی متلاشی و متواری میشوند)

چنانچه بخواهید آرایه های فکری را به اذهان گداخته برگردانید .
برگشت الکترونها به گرد هسته مستلزم کاهش شدت حرارت هسته است تا با بازگشت الکترونها (آرایه های فکری مذهبی عقیدتی ) خواص مادی به اتم برگردانده شود.

تا به عقیده دلخواه خود بازگردید شاید این برای شما آرامش بیاورد
مسلم این راه که رفتید برای خیل مدعیان شکاک دیگر باز است تا ابد آرامش شما را بر هم بزنند .

وقتی اذهان گداخته هستند احتمال درک حقایق در آنها بیشتر است. اذهان غیر گداخته دچار این وهم هستند که نان بربری واقعاً همانی است که آنها می بینند. :Cheshmak:

آرامش حقیر برهم نخوردنی است. چرا که آنچه عرض کردم (و آنچه عرض نکردم) همگی مثل قطعات پازل کنار هم قرار گرفته اند و هیچ مشکل و تناقضی در آنها نیست.

نقل قول:

احتمالآ به همین خاطر بود که در مصنوع شما az جا برای هر فرمی آزاد بود و بی آنکه خدا را در خلق چیزهای عبث و بیهوده آلوده کنید همه چیز را پذیرفته قرار دهید
آنقدر معنای بینهایت فراخ است که برای هر اندیشه هنجار و ناهنجار مجال دارد

در آن باب توضیحات مفصلی ارائه شده است و اینجانب قصد تکرار مکررات را ندارم.

اگر مایل به ادامۀ بحث هستید، همان دور جدیدی را که آغاز کرده بودیم از سر گیرید تا اگر قسمت بود به نتیجه برسیم.

اینجا بودیم که ثابت شد آن عالَمی که شما در ذهنتان تجربه می فرمایید، عالَم ذهنی شماست و هیچ قسمتی از آن محیط بیرون محسوب نمی شود؛ بلکه بازتاب واقعیت عالَم است در ذهن شما.

مخالفید؟ بر چه اساس؟

با تشکر فراوان
یا حق

[=&quot]عرض سلام و ادب
[=&quot]

[=&quot]نازنين دوست متحيرمان جان مطلب را چون هميشه فرمودند، بينام عزيزم من نيز چون ايشان طي اين مباحثه بر همين باورم .
[=&quot]دوست عزيزم به قول شما من به هيچ وجه منکربرکات زيادي که اين بحث برايم داشته نيستم ولي اگر بخواهم کل روال بحث را از ابتدا ببينم:

[=&quot][=&quot]
[=&quot] موضوع از امکان وقوع معجزه شروع شد. دعوا بر سر صحت و سقم اين گزاره است:

[=&quot](معجزات توسط پيامبران رخ داده است)[=&quot]
[=&quot]اين گزاره مطابق خرد و ادراکي که هر انسان واجد آن باشد، خلاف تمامي قوانين طبيعت و مستلزم فساد قوانين لايتغير طبيعت است لذا ادراک بشري آن را غيرممکن ميداند واز اين ديدگاه گزاره فوق ارزش نادرست دارد.

[=&quot][=&quot]
[=&quot]ولي دوست عزيزمان بينام مدعي بوده اند که بدون ياري از قدرت دين و گويا با استدلال منطقي ثابت ميکنند، گزاره فوق داراي ارزش درست ميباشد![=&quot]
[=Arial Black][=&quot]همانگونه که ميدانيم ،استدلالهاي منطقي مبتني بر خرد و قضيه[=&quot]​[=&quot]هاي اثبات شده قبلي، [=&quot][=Arial Black] تنها ابزار ارزش دهي به گزارههاي جديد هستند.
[=&quot]

[=&quot][=&quot]
[=&quot]جناب بينام شما ابتدا با بيان قضيه X[=&quot] تمام امور محتمل و غير محتمل را علي السويه دانستيد. اين امر به معني عقيم کردن تمام استدلالهاي عقلاني است. مطابق اين قضيه هيچ استدلالي (چون بشري است) قادر به اثبات هيچ گزاره اي نيست. بنابراين گزاره فوق به همراه گزاره هايي مثل( 2+2=4 )و (خورشيد در روز ميتابد) و (در حياط يک اژدهاي هفت سر وجود دارد) و ... همگي هم ارز شدند! و لذا همگي غير قابل انکار! و در عين حال غير قابل قبول[=&quot]!

[=&quot]

[=&quot]اگر يک گزاره درست و يک گزاره غلط در نظر بگيريد ، با توجه به اينکه قبل از ارائه استدلال براي اين دو گزاره هر دو در يک جايگاه هستند، و گزاره غلط تنها بعد از اقامه استدلال رسوا ميشود. بديهي است وقتي که اعتبار ادراک و استدلال زيرسوال باشد(قضيه x[=&quot] کذايي) ابزارديگري براي رجحان گزاره درست نسبت به گزاره غلط وجود نخواهد داشت و لذا نصف راه براي اثبات گزاره صدرالذکر پيموده شده است![=&quot] که البته تا همين جا هم دستآورد کمي نيست!
[=&quot]در گام بعدي يعني نصف باقي مانده تلاش براي اثبات گزاره عقل گريز فوق[=&quot]​[=&quot]الذکر[=&quot]، ايشان نيازمند آن است که يک گزاره هم ارز با آن پذيرفته شود!

[=&quot][=&quot]
[=&quot]خوب دوست عزيزم، خداي کامل و واحد را بي اثبات بپذيريم يا امکان وقوع معجزه را مفروض بدانيم چه تفاوتي دارد؟[=&quot]

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز و گرامی :Gol:

اول از همه چیز این نکته لازم به ذکر است که حقیر هیچگاه ادعای اثبات وقوع حتمی معجزات را نکردم. بلکه محتمل بودن وقوع آنها را به اثبات رساندم. اگر درست خاطرم باشد چندین بار هم این نکته را تذکر داده ام. جای تعجب دارد که شما مجدداً چنین ادعایی را به بنده نسبت می دهید.

قضیۀ X ثابت می کند که واقعاً ممکن است معجزات رخ داده باشند و در آینده هم بدهند. در نتیجه این فرمایش شما دیگر معتبر نیست:

[=&quot]اين گزاره (وقوع معجزات) مطابق خرد و ادراکي که هر انسان واجد آن باشد، خلاف تمامي قوانين طبيعت و مستلزم فساد قوانين لايتغير طبيعت است لذا ادراک بشري آن را غيرممکن ميداند واز اين ديدگاه گزاره فوق ارزش نادرست دارد.

و همچنین به اثبات رسید که قوانین طبیعت آن چیزی نیست که ما فکر می کنیم. به این ترتیب حقیر به وعدۀ خود (اثبات احتمال وقوع معجزات) عمل کرده ام و دیگر منطقاً هیچ جایی برای انکار معجزات باقی نمی ماند. هیچ انسانی که واجد خرد و ادراک باشد رویداد محتمل را «انکار» نمی کند.

از طرف دیگر، ما محدود به ادراک و عقل خودمان هستیم. در نتیجه منطقاً ناچاریم بر اساسِ آن عمل کنیم. به این ترتیب این پاراگراف از فرمایش شما هم معتبر نیست:

نقل قول:

جناب بينام شما ابتدا با بيان قضيه X[=&quot] تمام امور محتمل و غير محتمل را علي السويه دانستيد. اين امر به معني عقيم کردن تمام استدلالهاي عقلاني است. مطابق اين قضيه هيچ استدلالي (چون بشري است) قادر به اثبات هيچ گزاره اي نيست. بنابراين گزاره فوق به همراه گزاره هايي مثل( 2+2=4 )و (خورشيد در روز ميتابد) و (در حياط يک اژدهاي هفت سر وجود دارد) و ... همگي هم ارز شدند! و لذا همگي غير قابل انکار! و در عين حال غير قابل قبول[=&quot]!

بستگی دارد که گزاره را در چه حیطه ای بررسی می کنیم. در حیطۀ ادراک ما، دو با دو می شود چهار معتبر است. مادامی که این گزاره را در حیطۀ ادراک خود بررسی کنیم و در آن حیطه از آن استفاده کنیم، معتبر محسوب خواهد شد.

مشکل زمانی پدید می آید که کسی بخواهد مدعی شود که گزارۀ منطقی مربوطه، ورای ادراک ما هم معتبر است. پر واضح است که چنین ادعایی غیر قابل اثبات (و البته غیر قابل رد) می باشد. پس اگر گزارۀ منطقی فوق را در حیطۀ واقعیت عالَم مورد بررسی قرار دهیم، در آن صورت فرمایش شما شامل حالش خواهد شد.

در نتیجه، خیر. قضیۀ X همۀ گزاره ها را در یک سطح نمی داند. بلکه بر اساس عقل و منطق، تا آنجاییکه به ما مربوط می شود دو با دو برابر با چهار است. آیا این گزاره ورای ادراک ما هم معتبر است؟ قضیۀ X می گوید نمی دانیم.

به این ترتیب تمامی گزاره های منطقی همچنان معتبر خواهند بود. مشروط بر آنکه پای خودشان را از گلیمشان درازتر نکنند! اگر این وسط خردگرایی پیدا شود و بر اساس نظرات نیوتون مدعی شود که همۀ سیبها همیشه، چه در گذشته، چه در حال و چه در آینده به صورتی خلل ناپذیر سقوط خواهند کرد، و این قانون را سنت الهی بداند، در آن صورت قضیۀ X بر علیه ادعای پوچ او به کار خواهد آمد. چرا که بر اساس قضیۀ X ما نمی دانیم واقعیت عالَم چیست؛ پس منطقاً نمی توانیم چنین ادعایی بکنیم.

از طرفی، اگر این وسط یک خردنگرایی!!! پیدا شود و با استناد به قضیۀ X مدعی شود که سقوط سیبها یک گزارۀ غلط است، باز هم قضیۀ X بر علیه او به کار می آید. چرا که ما منطقاً محدود به ادراک خود هستیم، و تا آنجاییکه به ادراک ما مربوط می شود، سیبها سقوط می کنند. طبیعی است که برنامه ریزی های ما بر اساس سقوط سیبها تنظیم شوند.

در نتیجه چه این طرف طیف، و چه آن طرف طیف، ادعای هر دو گروه منطقی نیست. بلکه منطق در وسط این طیف قرار می گیرد: هر چیزی سر جای خودش و روی گلیم خودش.

به این ترتیب، تمامی گزاره های منطقی که در ادراک ما به اثبات می رسند برای ما معتبرند و می توانند بنیان اثبات مطالب دیگر قرار گیرند. اگر غیر از این باشد، آنگاه خود قضیۀ X خودش را هم نفی خواهد کرد. چرا که وابستگی چگونگی ادراک ما به ساختار وجودمان هم خودش بخشی از ادراک ماست.

به این ترتیب هیچکدام از طرفین بحث منطقاً نمی توانند با استناد به قضیۀ X گزاره های منطقی اثبات شده را زیر سؤال ببرند. مشروط بر آنکه آن گزاره ها از گلیم خودشان فراتر نروند.

به همین دلیل است که وقتی جناب متحیر ادعای تفکیک میز و صندلی از یکدیگر در واقعیت عالَم را می کنند، حقیر با استناد به قضیۀ X آن را رد می کنم. چرا که تفکیک میز و صندلی و خود میز و صندلی بخشی از ادراک ایشان است.

از طرف دیگر، این رد کردن ادعای ایشان به هیچ عنوان به معنای رد کردن تفکیک میز و صندلی نیست... بلکه تا آنجاییکه به ادراک ما مربوط می شود، میز و صندلی از هم جدا هستند. در واقع تلاش بنده نشان دادن این موضوع است جهانی که می بینیم (و ماده هم زیرمجموعه ای از آن است) در واقع در عالَم ذهنی ما موجود است و بازتابی است از واقعیت ورای ادراک ما که نمی دانیم چیست.

این مطلبی است که جناب متحیر از پذیرش آن فراری هستند. هرچند که ظاهراً قادر به رد آن هم نیستند.

نقل قول:
خوب دوست عزيزم، خداي کامل و واحد را بي اثبات بپذيريم يا امکان وقوع معجزه را مفروض بدانيم چه تفاوتي دارد؟

دوست عزیز. همانطور که اشاره کردم:

«به نظر می رسد برای بنده چاره ای جز این باقی نگذاشته اید که دست از صبر ایوب بردارم و بحث را در یک چارچوب بسیار خشک و غیر قابل انعطاف به زنجیر بکشم، طوری که دیگر حتی یک نوک سوزن جا برای سفسطه و بازی با کلمات و بافتن آسمان و ریسمان باقی نماند...»

خیلی رُک عرض کنم، پست اخیر شما بر اساس استانداردهای بحث منطقی نوعی فرار از پاسخ مستقیم به مطالب ارسال شدۀ قبلیِ اینجانب می باشد. با اجازه جملۀ پایانی فرمایشات اخیرتان را مورد بررسی دقیق قرار دهیم:

خوب دوست عزيزم، خداي کامل و واحد را بي اثبات بپذيريم يا امکان وقوع معجزه را مفروض بدانيم چه تفاوتي دارد؟

تأکید شما بر عبارت «بی اثبات» به طور ضمنی این مطلب را می رساند که: «ما که استدلالهای قبلی تو را نپذیرفتیم و معتبر نمی دانیم! حالا فرضاً که بپذیریم؛ خب که چه؟!!!»

دوست عزیز و گرامی. مطلب مورد نظر حقیر منطقاً به اثبات رسیده است. کمال و وحدانیت به آن معنایی که ذکر شد از وصف نشدنی بودنِ خداوند استنتاج می شود، و مجدداً تأکید می کنم: شما حتی یک کلمه در رد استدلال مربوطه ارسال نفرموده اید.

بی اثبات است؟ بر چه اساس؟ به سؤالات مربوطه پاسخ ندادید:

1- چطور ممکن است موجودی وصف نشدنی شبیه به موجودات وصف شدنی باشد و همچنان وصف نشدنی باقی بماند؟
2- چطور ممکن است موجود وصف نشدنی از اجزاء تشکیل شده باشد؟
3- چطور ممکن است به موجود وصف نشدنی محدودیتی وارد باشد؟

فرمودید چه تفاوتی دارد. تفاوتش روشن است: وقتی منطقاً به اثبات برسد که وقوع معجزه محتمل است (و البته به اثبات هم رسید)، دیگر هیچ جایی برای انکار آن باقی نمی ماند. در نتیجه موضع تمامی منکرین معجزات در هم کوبیده می شود.

از طرف دیگر، وقتی کمال و وحدانیت خدای وصف نشدنی به اثبات برسد، آنگاه مخلوق کامل و خیلی چیزهای دیگر هم به اثبات می رسند.

حالا شما تکلیف ما را روشن بفرمایید:

1- به خالق وصف نشدنی معتقدید و استدلالهای مربوطه (کمال و وحدانیت) را معتبر می دانید، که در آن صورت پذیرش خودتان را کاملاً رسمی و بدون حاشیه و دوپهلوگویی اعلام بفرمایید.

2- به خالق وصف نشدنی معتقدید ولی استدلالهای مربوطه (کمال و وحدانیت) را معتبر نمی دانید. در آن صورت منطقاً باید بفرمایید که بر چه اساسی آنها را معتبر نمی دانید. سه سؤالِ پرسیده شده کاملاً روشن و واضح هستند. مخالفت و در عین حال پاسخ ندادن به آن سؤالات بر اساس استانداردهای بحث منطقی، فرار از مباحثه محسوب می شود. ما قضاوتی نمی کنیم، صرفاً جهت اطلاع عرض شد... :Cheshmak:

3- اصلاً به خالق وصف نشدنی اعتقاد ندارید. در نتیجه استدلالهای وابسته به آن فرض را هم معتبر نمی دانید.

پر واضح است پاسخهای اینچنینی منطقاً قابل قبول نیست:

1- چطور ممکن است موجودی وصف نشدنی شبیه به موجودات وصف شدنی باشد و همچنان وصف نشدنی باقی بماند؟

پاسخ: ما که نمی دانیم خداوند چگونه است! شاید خداوند موجودی وصف نشدنی است که یک جوری که ما نمی دانیم چطور مثل موجودات وصف شدنی است، ولی در عین حال وصف نشدنی باقی می ماند!!! مگر نه اینکه ادراک ما عین واقعیت نیست؟!!!

جواب روشن است: ما محدود به ادراک خود هستیم و بر اساس آن تصمیم می گیریم. اگر بنا باشد این «ما که نمی دانیم ها» دلیلی بر اعتبار محالات عقلی باشد، سنگ روی سنگ بند نخواهد شد. بله شاید هم آنطور باشد. ولی مادامی که آن حالت منطقاً به اثبات نرسد، معتبر محسوب نمی شود و نمی تواند دلیلی برای رد مطالب اثبات شده قرار گیرد.

البته بنده خیلی خوب می دانم که شما در پست بعدی خودتان همین مطلب را در رابطه با معجزات به کار خواهید برد. پاسخ آن هم روشن است: ما ادعای اثبات وقوع حتمی معجزات را نکردیم. بلکه اعلام کردیم ممکن است معجزه ای رخ دهد یا داده باشد. انکار احتمال هم که منطقی نیست...

از طرف دیگر، مقایسۀ وقوع معجزه با مثال فوق منطقی نیست. چرا که معجزه قابل تصور است و به هیچ عنوان محال عقلی محسوب نمی شود. همانطور که مدتها پیش ذکر شد، هزاران سناریوی فرضی می توان نوشت که در آن ظاهر شدن یک اژدهای هفت سر توجیه شود. ولی هیچ سناریویی نمی توان نوشت که در آن دو با دو پنج بشود یا هر محال عقلی دیگری رخ دهد.

واضح است که شباهت موجود وصف نشدنی به موجودات وصف شدنی، و در عین حال وصف نشدنی ماندن آن محال عقلی می باشد. :Sham:

با تشکر فراوان
یا حق

عرض سلام و ادب
دوست عزيزم بينام

به درستي فرموده​ايد:

بینام;124389 نوشت:
از طرف دیگر، ما محدود به ادراک و عقل خودمان هستیم. در نتیجه منطقاً ناچاریم بر اساسِ آن عمل کنیم.

بینام;124389 نوشت:
بستگی دارد که گزاره را در چه حیطه ای بررسی می کنیم. در حیطۀ ادراک ما، دو با دو می شود چهار معتبر است. مادامی که این گزاره را در حیطۀ ادراک خود بررسی کنیم و در آن حیطه از آن استفاده کنیم، معتبر محسوب خواهد شد.


اگر اين عبارات که فرموده​ايد ، حقيقتا باور داريد ، جاي شگفت است که من و شما چگونه است که به اختلاف نظر ميرسيم؟!

بينام عزيزم من نيز موکداً باور دارم که : ما محدود به ادراک و عقل خودمان هستيم و در نتيجه منطقا ناچاريم بر اساس آن عمل کنيم.

بینام;124389 نوشت:
مشکل زمانی پدید می آید که کسی بخواهد مدعی شود که گزارۀ منطقی مربوطه، ورای ادراک ما هم معتبر است. پر واضح است که چنین ادعایی غیر قابل اثبات (و البته غیر قابل رد) می باشد. پس اگر گزارۀ منطقی فوق را در حیطۀ واقعیت عالَم مورد بررسی قرار دهیم، در آن صورت فرمایش شما شامل حالش خواهد شد.

بينام عزيزم ، دقت بفرماييد:
ما محدود به ادراک و عقل خودمان هستيم
ما محدود به ادراک و عقل خودمان هستيم
ما محدود به ادراک و عقل خودمان هستيم

مشکل زماني پديد ميآيد که کسي مدعي شود که گزاره منطقي مربوطه ، وراي ادراک ما هم معتبر است؟؟؟!!!
وراي ادراک ما؟!!!! جناب بينام عزيزم «وراي ادراک ما» ؟؟؟
مشکل زماني پديد ميايد که کسي از «وراي ادراک ما» صحبت کند!
ما محدود به ادراک وعقل خودمان هستيم يعني «وراي ادراک ما» اين گزاره را نقض ميکند. مشکل اينجاست :Sham:

بينام عزيزم عبارات درستي فرموده ايد. اميد آن دارم که اندکي به فرمايشات خودتان بيانديشيد:

بینام;124389 نوشت:
قضیۀ X همۀ گزاره ها را در یک سطح نمی داند. بلکه بر اساس عقل و منطق، تا آنجاییکه به ما مربوط می شود دو با دو برابر با چهار است. آیا این گزاره ورای ادراک ما هم معتبر است؟ قضیۀ X می گوید نمی دانیم. به این ترتیب تمامی گزاره های منطقی همچنان معتبر خواهند بود. مشروط بر آنکه پای خودشان را از گلیمشان درازتر نکنند! اگر این وسط خردگرایی پیدا شود و بر اساس نظرات نیوتون مدعی شود که همۀ سیبها همیشه، چه در گذشته، چه در حال و چه در آینده به صورتی خلل ناپذیر سقوط خواهند کرد، و این قانون را سنت الهی بداند، در آن صورت قضیۀ X بر علیه ادعای پوچ او به کار خواهد آمد. چرا که بر اساس قضیۀ X ما نمی دانیم واقعیت عالَم چیست؛ پس منطقاً نمی توانیم چنین ادعایی بکنیم. از طرفی، اگر این وسط یک خردنگرایی!!! پیدا شود و با استناد به قضیۀ X مدعی شود که سقوط سیبها یک گزارۀ غلط است، باز هم قضیۀ X بر علیه او به کار می آید. چرا که ما منطقاً محدود به ادراک خود هستیم، و تا آنجاییکه به ادراک ما مربوط می شود، سیبها سقوط می کنند.

با اين توضيحات شما معجزه همانند اين است که کسي مدعي باشد که سيبها سقوط کرده اند! و در ضمن خواهان آن ميباشد که بر مبناي صحت فرمايش ايشان برنامه ريزي کل زندگي​مان را انجام دهيم !
يک سوال قابل تامل براي دوست عزيزم بينام :
آيا امکان دارد که امري از وراي ادارک ما به اين سو (يعني به دنياي ادراک ما) وارد شود؟
يا همان دنياهاي موازي که متحير عزيز بارها بدان اشاره کرده است.

مشکل جهانبيني شما اين است که اين مرز را فرو ميريزد. و درشگفتم که چگونه ميفرماييد ما محدود به ادراک و عقل خويش هستيم.

در ضمن روز گذشته عرايض تايپ شده حقير بابت مطالب پست 303 که در پست اخير هم اشاره کرده ايد ، پريد! فرصت باشد در خدمت هستيم، نگران نباشيد :ok:

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز و گرامی :Gol:

نقل قول:
اگر اين عبارات که فرموده​ايد ، حقيقتا باور داريد ، جاي شگفت است که من و شما چگونه است که به اختلاف نظر ميرسيم؟!

نقل قول:

بينام عزيزم من نيز موکداً باور دارم که : ما محدود به ادراک و عقل خودمان هستيم و در نتيجه منطقا ناچاريم بر اساس آن عمل کنيم.

اختلاف نظر زمانی پدید می آید که شما عبارتی را که خودتان هم روی آن تأکید فرمودید نادیده می گیرید.

نقل قول:
بينام عزيزم ، دقت بفرماييد:

نقل قول:

ما محدود به ادراک و عقل خودمان هستيم
ما محدود به ادراک و عقل خودمان هستيم
ما محدود به ادراک و عقل خودمان هستيم

مشکل زماني پديد ميآيد که کسي مدعي شود که گزاره منطقي مربوطه ، وراي ادراک ما هم معتبر است؟؟؟!!!
وراي ادراک ما؟!!!! جناب بينام عزيزم «وراي ادراک ما» ؟؟؟
مشکل زماني پديد ميايد که کسي از «وراي ادراک ما» صحبت کند!
ما محدود به ادراک وعقل خودمان هستيم يعني «وراي ادراک ما» اين گزاره را نقض ميکند. مشکل اينجاست :Sham:

ظاهراً شما هر عبارتی که در آن حرفی از «ورای ادارک ما» باشد را فاقد اعتبار می دانید؛ و چنین چیزی مصداق بارز سفسطه از این نوع است:

http://en.wikipedia.org/wiki/Argument_from_ignorance

و البته مصداق بارز زیر پا گذاشتن همان اصلی است که به آن اشاره فرمودید:

ما محدود به ادراک و عقل خودمان هستيم

عقل و ادراک ما حکم می کند که ادراک از هیچ پدید نمی آید. پس تا همینجای کار منطق حکم می کند که واقعیت ورای ادراک ما باید باشد. معتبر ندانستن این گزارۀ منطقی و بدیهی، آن هم با اتکا به ورای ادراک بودن واقعیت عالَم همان سفسطه ای است که ذکر شد و به هیچ عنوان قابل پذیرش نیست. :Sham:

معتبر ندانستن حکم منطق در باب واقعیت ورای ادراک، آن هم با استناد به ورای ادراک بودنِ آن جایی در یک بحث منطقی ندارد. در نتیجه بر خلاف ادعای شما، هیچ مشکلی پدید نیامده است.

نقل قول:
با اين توضيحات شما معجزه همانند اين است که کسي مدعي باشد که سيبها سقوط کرده اند! و در ضمن خواهان آن ميباشد که بر مبناي صحت فرمايش ايشان برنامه ريزي کل زندگي​مان را انجام دهيم !

ما هرگز ادعای اثبات وقوع حتمی معجزه را نکردیم. در نتیجه نمی توانیم بر اساس مطالبی که در آن باب عرض شد انتظار داشته باشیم کسی زندگی اش را بر آن مبنا برنامه ریزی کند. بلکه آنچه عرض شد در واقع نوعی خلعِ سلاحِ ملحدین و ماده گرایان می باشد.

عرض ما سه جنبه دارد:

اول، قضیۀ X آن هم به تنهایی؛ در این قضیه معلوم می شود که آنچه درک می کنیم واقعیت عالَم نیست. در نتیجه ماده و همچنین علوم تجربی همگی از اصالت می افتند و حکم آنها دیگر به هیچ عنوان حکم قطعی محسوب نمی شود (و البته کسی هم دیگر نمی تواند نظرات نیوتون را سنت الهی بداند). از طرف دیگر، این قضیه نشان می دهد که ادراک ما بازتاب واقعیتی است ورای ادراکمان... به این ترتیب وجودِ ماوراء الطبیعه هم به اثبات می رسد. نه تنها معلوم می شود که آنچه به عنوان عالَم می شناسیم ماورائی دارد، بلکه مفهوم «من حقیقی»، یعنی جنبۀ ماورائی وجود خود انسان هم به اثبات می رسد. این چیز کمی نیست. در کنار این مسئله، دست مخالفین و ماده گرایان از تمامی استدلالهایی که بر علیه دین به کار می بردند کوتاه می شود. در این حالت، دیگر صحبت از اتم و الکترون صحبت از واقعیت عالَم محسوب نخواهد شد.

جنبۀ دوم عرض ما، نوعی دعوت عمومی به سلوک است. درست است که قضیۀ X (به تنهایی) ادراک اصیل را به اثبات نمی رساند، ولی محتمل بودنش را نشان می دهد. آنچه ما به عنوان «من» می شناسیم بازتابی است از واقعیتی ورای ادراکمان: «من حقیقی». به عبارتی وجود ما در ادراکمان از «من حقیقی» می جوشد و حاصل می شود... این تصور که بعضاً از این «من حقیقی» یک چیزهای دیگری (از جمله ادراکاتی عمیق تر) بجوشد چندان دور از ذهن نیست. :Sham:

جنبۀ سوم عرض ما خطاب به موحدین است. با تلفیق توحید و قضیۀ X، مطالب متعددی استنباط می شوند که مخلوق کامل اولینِ آنها و بنیان و اساسِ آنهاست. انسان کامل، عصمت، شفاعت، کشف و شهود و غیره همگی جنبه هایی هستند که قضیۀ X توحیدی می تواند به آنها بپردازد و بعضاً مطالب ژرف و عمیقی را استنباط کند. قضیۀ X توحیدی می تواند بنیان نوعی بیان معارف شیعی قرار گیرد و حتی در بحث با برادران اهل سنت هم به کار آید. البته حقیر قصدم این نبوده و نیست که این بحث را به آنجا بکشانم؛ در حال حاضر آمادگی و دانش مورد نیاز را ندارم.

در رابطه با معجزه، معلوم شد که معجزه می تواند روی دهد و روی داده باشد. همین کافی است. دیگر کسی نمی تواند منکر آن شود. چرا که انکار احتمال منطقی نیست. اینکه چرا ما بر اساس وقوع معجزه برنامه ریزی کرده ایم، به خودمان مربوط می شود و ربطی به این بحث ندارد. در رابطه با دین پیشتر هم ذکر شد: حیطۀ دین حیطۀ بیا و ببین است.

در آن باب ما فقط می توانیم عموم را دعوت کنیم و محتمل بودنِ صحت آن را نشان دهیم. اینکه کسی حقیقت جوست یا بهانه جو به ما ربطی ندارد. مردم خودشان می دانند و خدایشان. باشد که رایحۀ ادراک اصیل در دلها بوزد و آنها را به نور ایمان روشن گرداند. آمین.

هرچند که این رایحه همواره در حال وزیدن است. اگر آن را حس نمی کنیم، مشکل از ماست. :Sham:

نقل قول:
يک سوال قابل تامل براي دوست عزيزم بينام :
نقل قول:

آيا امکان دارد که امري از وراي ادارک ما به اين سو (يعني به دنياي ادراک ما) وارد شود؟
يا همان دنياهاي موازي که متحير عزيز بارها بدان اشاره کرده است.

مشکل جهانبيني شما اين است که اين مرز را فرو ميريزد. و درشگفتم که چگونه ميفرماييد ما محدود به ادراک و عقل خويش هستيم.

واقعاً این سؤال بسیار قابل تأمل است:

شما بزرگواران بالاخره متوجه عرض حقیر شدید یا نه؟ واقعاً جای تأمل دارد...

دوست عزیز. یعنی چه که چیزی از ورای ادراک وارد ادراک شود؟ همۀ چیزی که در ادراک ماست از ورای ادراکمان وارد ادراکمان شده است. چرا که همۀ جنبه های ادراک ما بازتاب واقعیت ورای ادراکمان است.

جهان موازی دیگر چیست؟ مگر ادراک ما و واقعیت ورای ادراک ما دو واقعیت همجنس هستند که آنها را به صورت دو جهان موازی در نظر بگیریم؟ ادراک ما در برابر واقعیت عالَم عملاً هیچ است. ادراک ما خارج از ذهن ما موجود نیست.

در عجبید که چطور خود را محدود به عقل و ادراک می دانیم؟ خب معلوم است: هرچیزی که تجربه کنیم بخشی از ادراک ماست که بازتاب واقعیت ورای ادراکمان در ذهنمان است. حتی آنچه به عنوان ذهن می شناسیم هم بازتاب واقعیت ورای ادراک است در ذهن ما...

نقل قول:
در ضمن روز گذشته عرايض تايپ شده حقير بابت مطالب پست 303 که در پست اخير هم اشاره کرده ايد ، پريد! فرصت باشد در خدمت هستيم، نگران نباشيد :ok:

برای جلوگیری از این مشکل می توانید در حین تایپ پست، هر از گاهی کل آن را انتخاب کرده، به نرم افزاری مثل word منتقل کرده و آن را ذخیره بفرمایید. البته توجه داشته باشید که انتقال متن از word به سایت باعث به هم ریختن آرایش متن (فاصلۀ بین خطوط و پاراگرافها) می شود. به همین دلیل بهتر است اصل متن در خودِ سایت تایپ شود. در رایانۀ بنده که به هم ریخت و هیچ جور نتوانستم آن را درست کنم.

ما که نگران نیستیم. منتظریم. :Cheshmak:

با تشکر فراوان
یا حق

با سلام و عرض ادب خدمت شما سروران عزیز و گرامی :Gol:

ابتدا پیشاپیش فرا رسیدن ماه مبارک رمضان را خدمت تمامی اعضای محترم و عزیز سایت تبریک عرض می کنم. در لحظات ملکوتی ارتباط با خداوند، ما را هم به خاطر داشته باشید و از دعای خود بی بهره نفرمایید.

به نظرم آمد ذکر سه نکته لازم باشد:

اول اینکه لحظاتی پیش هنگامی که آخرین پست ارسالی خودم را بازخوانی می کردم تا ذهنیتی پیدا کنم که آخرین عرایضم چه بوده، توجهم به این بخش جلب شد:

"ما هرگز ادعای اثبات وقوع حتمی معجزه را نکردیم. در نتیجه نمی توانیم بر اساس مطالبی که در آن باب عرض شد انتظار داشته باشیم کسی زندگی اش را بر آن مبنا برنامه ریزی کند. بلکه آنچه عرض شد در واقع نوعی خلعِ سلاحِ ملحدین و ماده گرایان می باشد."

به ذهنم رسید که شاید مخاطبی فکر کند منظور حقیر ملحد یا ماده گرا خواندن دوستان عزیز، جنابان متحیر و manmehdiam بوده باشد... و یا حتی خود ایشان چنین برداشتی کرده باشند. حال آنکه مقصود این نبوده؛ چرا که ملحد یعنی کسی که کلاً به خدا اعتقاد ندارد، ماده گرا هم کسی است که ماده را اصیل ترین شکل وجود می داند. در حالی که بعید می دانم بر کسی پوشیده باشد که سروران گرامی چنین موضعی ندارند.

در هر صورت، اینجانب هیچگاه با ملحدین و ماده گرایان ده ها صفحه بحث نمی کنم. چرا که:

امام حسين عليه‏السلام: مِن عَلاماتِ أسبابِ الجَهلِ المُماراةُ لِغَيرِ أهلِ الفِكرِ ؛
امام حسين عليه‏السلام: از نشانه‏هاى نادانى ، جدل با بى‏فكران است. :Sham:
تحف العقول، ص 248

کسی که می گوید خدا نیست بی فکر است، چرا که چیزی را انکار می کند که به آن احاطۀ علمی ندارد و از بود و نبودش نمی تواند اطمینان حاصل کند. طبیعی است کسی هم که بعد از تمامی ادلۀ ارائه شده، همچنان بر این طبل بکوبد که ماده (آن چیزی که ما به عنوان ماده در ذهنمان می یابیم) اصیل ترین شکل وجود است و چیزی ورای آن نیست و نمی تواند باشد، او هم در حال دفاع از نظریه ای است که منطقاً (به شکلهای مختلف) رد می شود.

نکتۀ دوم اینکه، حقیر به خاطر مشاغلی که به تازگی برایم پیش آمده دیگر قادر به ادامۀ این بحث نیستم. به هر حال از تمامی دوستانی که در بحث مشارکت داشتند یا بحث را دنبال می فرمودند کمال سپاس را دارم و امیدوارم که در پناه حق، زیر پرچم امام زمان (عج) هر روز بر تقربشان به درگاه الهی افزوده گردد.

نکتۀ سوم و آخر اینکه در آستانۀ ماه مبارک رمضان هستیم. به همین دلیل حقیر مجدداً تمامی دوستان را دعوت به سلوک و برقراری رابطه با پروردگار می کنم. واقعاً اگر روزی خداوند از ما بپرسد که چرا هدایت را از خود او نخواستیم، چه پاسخی می توانیم بدهیم؟ آیا هیچ توجیهی دارد که کسی هدایت را از طریقی غیر از آنچه خداوند دستور داده و راهنمایی فرموده بجوید، و وقتی چیزی نیافت آن طریقی را که نپیموده خالی از هدایت بداند، یا انگشت اتهام را به سوی کس یا چیزی غیر از خودش و تصمیمات و اعمالش بگیرد؟ :Sham:

در انتها مجدداً التماس دعا دارم. :hamdel:
با تشکر فراوان
یا حق


[=arial][=&quot]با عرض ادب و احترام به همه دوستان خاصه بينام عزيز و نازنين دوست متحيرم که از ايشان بسيار آموختم[/][/]


[=arial][=&quot] .[/][/]


[=arial][=&quot]...نيکوتر از اين نديدم که حسن ختام ،به اين کلام حضرت مولانا آراسته نباشد:[/][/]


[=arial][=&quot]
[/]
[/]

[=arial][=&quot]پس مگو کاین جمله دین ها باطلند[/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]باطلان بربوی حق دام دلند[/][/]


[=arial][=&quot][/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]این حقیقت دان، نه حقند این همه[/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]نی بکلی گمرهانند این رمه[/][/]


[=arial][=&quot][/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]پس مگو جمله خیالست و ضلال[/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]بی حقیقت نیست در عالم، خیال[/][/]


[=arial][=&quot][/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]حق، شب قدر است در شب ها نهان[/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]تا کند جان هر شبی را امتحان[/][/]


[=arial][=&quot][/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]نه همه شب ها بود قدر ای جوان[/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]نه همه شب ها بود خالی از آن[/][/]


[=arial][=&quot][/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]آنکه گوید جمله حق است، احمقی است[/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]وآنکه گوید جمله باطل، او شقی است[/][/]


[=arial][=&quot][/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]چونکه حق و باطلی آمیختند[/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]نقد و قلب اندر حرمدان ریختند[/][/]


[=arial][=&quot][/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]پس محک می بایدش بگزیده یی[/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]در حقایق امتحان ها دیده یی[/][/]


[=arial][=&quot][/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]تا شود فاروق این تزویرها[/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]تا بود دستور این تدبیرها[/][/]


[=arial][=&quot][/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]پس بد مطلق نباشد در جهان[/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]بد به نسبت باشد این را هم بدان[/][/]


[=arial][=&quot][/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]در زمانه هیچ زهر و قند نیست[/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]که، یکی را پا، دگر را بند نیست[/][/]


[=arial][=&quot][/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot]....[/][=&quot][/][/]


سلام
مطالب این تاپیک یک سال است که دنبال نمیشود و من همه ی آن را مطالعه کردم ظاهراً به نتیجه نرسیده است.
آیا امکان از سرگیری آن وجود دارد؟

با سلام و عرض ادب خدمت تمامی سروران عزیز و گرامی :Gol:

همچنین خدمت دوست عزیزم، جناب aminjet :hamdel:

نقل قول:
مطالب این تاپیک یک سال است که دنبال نمیشود و من همه ی آن را مطالعه کردم ظاهراً به نتیجه نرسیده است.

اینجانب در طول بحث تمامی استدلالات منطقی لازم برای گرفتن نتیجۀ مورد نظر را ارائه کردم، ولی متأسفانه دوستان بدون ردِ منطقی مسائل عنوان شده، مرتباً در دامِ «مخدوش دیدنِ مرزِ بین واقعیتِ ورای ادراک و خود ادراک» گرفتار شدند و به نظر می رسد حقیر در شناساندن چیزی که در ذهن دارم موفق نشدم. هرچند کماکان معتقدم آنچه عرض شد منطقاً بدیهی است...

شاید ظاهراً به نتیجه نرسیده باشد، ولی اگر کسی عرایض اینجانب را آنگونه که در ذهن دارم دریابد، خودش قادر خواهد بود نتیجه گیری مربوطه، و نتیجه گیریهایی که مستقیماً به آنها اشاره ای نشده است را استنتاج کند.

نقل قول:
آیا امکان از سرگیری آن وجود دارد؟

متأسفانه به خاطر مشغله های موجود برای حقیر این امکان وجود ندارد. ولی همانطور که عرض شد آنچه گفتنی بود گفته شد. نتیجه گیری به عهدۀ خواننده است. هرچند بهترین، و احتمالاً تنها راه دستیابی به نتیجه گیری های صحیح دربارۀ هستی و خالق آن مجاهدت در راه خدا و تزکیۀ نفس است. مادامی که ادراک ما پر از خواهشهاست، جایی برای دیدن حقایق باقی نمی ماند... :Sham:

به همین دلیل مجدداً همگان را به سیر و سلوک و تزکیۀ نفس فرا می خوانم.

با تشکر فراوان
یا حق

در طول بحث شما بیشتر می خواستید قضیه x را فرض گرفته و در ادامه به نتایج دیگری برسید ولی موفق به ادامه نشدید و قضیه معلق ماند.
دلیل اصلی عدم پذیرش دوستان این بود که با فرض عدم اصالت ادراکات بشری چون همه ی استدلات دچار تردید میشود حتی استدلال قضیه x نیز دچار تردید می شود. از جهتی قضیه x بدیهی است و از جهتی سوال پیش می آید از کجا معلوم که این بداهت هم اشتباه ساختار محدود ادراکات ما نباشد.
باید به یک نکته توجه داشت که دما سنج فقط دما را ادراک میکند و درکی از فشار و جریان الکتریکی و الکترون و... ندارد. فشار سنج نیز فشار را ادراک میکند ولی درکی از سایر حقایق ندارد هرچند خود حقیقت دما و فشار را هم نمیدانند بلکه آثار آن را به نمایش میگذارند.
خود این وسایل درکی از محدودیت خود ندارند ولی در باره ادراکات ما تفاوت وجود دارد و آن این است که توسط همین ادراک ناقص برایمان بدیهی شده است که آنچه ادراک میکنیم عین واقعیت نیست. دقت کنید خود ادراک ناقص به نقص خود پی برده است. برای این که دور بوجود نیاید به ناچار باید بپذیریم که خود قضیه x عین واقعیت است و از ورای این ادراک محدود به ما الهام شده است وخودش را نمیشود به استناد خودش رد کرد. واینجا مشکل دوستان حل میشود.
همین مثال نشان میدهد تا حدی می شود از ادراکات ورای این ادراک محدود این جهانی نیز بهره مند شد و اینگونه نیست که هرچه ادراک کنیم حقیقتی ندارد بلکه چه بسا ساختار ادراک ما بتوان با دقت قابل قبولی یک سری از حقایق را همانگونه که هست در حد کمالاتش ادراک کند. پس شبهه ی دوستان به اینکه خود توحید را با همین ادراک محدود پذیرفته ایم هم رفع میشود.

ولی من اشکالات دوستان را ندارم. من دنبال تجسمی هرچند محدود از نتایج این قضیه هستم. و مهم تر از همه من چه هستم؟؟؟؟
یک جا یکی از دوستان یه جمله گفت سریع ازش رد شدیم ولی هرچند شوخی به نظر می آید ولی سوال عمیقی است: آیا حواس A پرت شده و ما ادراکات ناقص به وجود آمده ایم؟ آیا من و شما اگر به کمالات یکسانی برسیم با هم یکی می شویم یا استقلال دارم؟ قبل از حضور در این جهان مادی هم مستقلا وجود داشته ایم؟ اگر من آنقدر کمال یابم تا به A برسم چطوری میشوم؟ تجسم ناقص من اینگونه است که اگر برای مثال a را مغز انسان در نظر بگیریم من یکی از سلول های آن هستم؟ میدانم که اینگونه نیست چون در A جزء وجود ندارد. پس من آنجا چه هستم؟ خود A? شما هم خود A هستید؟ من و شما روی هم ادارک مستقلی داریم؟؟؟ و....

با سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان عزیز و گرامی :Gol:

نقل قول:
در طول بحث شما بیشتر می خواستید قضیه x را فرض گرفته و در ادامه به نتایج دیگری برسید ولی موفق به ادامه نشدید و قضیه معلق ماند.
دلیل اصلی عدم پذیرش دوستان این بود که با فرض عدم اصالت ادراکات بشری چون همه ی استدلات دچار تردید میشود حتی استدلال قضیه x نیز دچار تردید می شود. از جهتی قضیه x بدیهی است و از جهتی سوال پیش می آید از کجا معلوم که این بداهت هم اشتباه ساختار محدود ادراکات ما نباشد.
باید به یک نکته توجه داشت که دما سنج فقط دما را ادراک میکند و درکی از فشار و جریان الکتریکی و الکترون و... ندارد. فشار سنج نیز فشار را ادراک میکند ولی درکی از سایر حقایق ندارد هرچند خود حقیقت دما و فشار را هم نمیدانند بلکه آثار آن را به نمایش میگذارند.

نکته همین جاست. قضیۀ X به تنهایی اینکه عینِ واقعیتِ عالَم چیست را پشت پرده ای از تردید می برد و دست هر ناظری برای همیشه از شناخت واقعیت عالم کوتاه می شود. به این ترتیب همانطور که فرمودید خود قضیۀ X هم مورد تردید قرار می گیرد. ولی این تردید به هیچ عنوان به معنای رد شدن آن قضیه نیست. قضیۀ X محیط را به دو بخش تقسیم می کند:

1- عین واقعیت عالَم
2- ادراکات ناظر از عین واقعیت عالَم

این قضیه منطقاً برای ناظر ثابت می کند که آنچه در ادراکِ ناظر می گذرد احتمالاً عین واقعیت عالَم نیست. به عبارتی ثابت می کند که ناظر نمی تواند دربارۀ عین واقعیت عالَم حکمی قطعی صادر کند. در نتیجه صحت خود قضیۀ X به عنوان بخشی از عین واقعیت عالَم زیر سؤال می رود.

ولی قضیۀ X هیچگاه ادعا نکرده است که بخشی از عین واقعیت عالَم است! بلکه طبق این قضیه هرآنچه در ادراک ناظر می گذرد، از جمله خودِ قضیۀ X و استدلالهایش بخشی از ادراکات ناظر بوده، معلوم نیست عین واقعیت عالَم باشند.

از طرفی، از آنجا که ناظر محدود به ادراکات خودش است، ناچاراً باید بر اساس نظمِ حاکم بر ادراکاتش زندگی کند. در نتیجه هرچند قضیۀ X می گوید که معلوم نیست در «عین واقعیت عالَم» دو با دو برابر با چهار بشود، ولی تا آنجاییکه به ناظر مربوط می شود در حیطۀ ادراکات او این مطلب صحت دارد. در نتیجه تا آنجاییکه به ناظر مربوط می شود او منطقاً باید بر اساس صحت آن مطلب برنامه ریزی کند.

به همین ترتیب، ناظر منطقاً باید بپذیرد که قضیۀ X در ادراک او صحت دارد، چرا که این قضیه بر استدلالهای منطقی صحیح (از نظر ناظر) استوار است. البته ناظر باید به خاطر داشته باشد که صحت این استدلال در حیطۀ a و ادراکات او مطرح است و معلوم نیست که در A این قضیۀ مستدل باشد. به عبارتی ناظر باید بپذیرد که دستش از A کوتاه است و نمی تواند دربارۀ آن اظهارنظری کند (همان چیزی که قضیۀ X ثابت می کند).

نقل قول:
خود این وسایل درکی از محدودیت خود ندارند ولی در باره ادراکات ما تفاوت وجود دارد و آن این است که توسط همین ادراک ناقص برایمان بدیهی شده است که آنچه ادراک میکنیم عین واقعیت نیست. دقت کنید خود ادراک ناقص به نقص خود پی برده است. برای این که دور بوجود نیاید به ناچار باید بپذیریم که خود قضیه x عین واقعیت است و از ورای این ادراک محدود به ما الهام شده است وخودش را نمیشود به استناد خودش رد کرد. واینجا مشکل دوستان حل میشود.

با استناد به مطالب عنوان شده، معلوم می شود که معلوم نیست خود قضیۀ X عین واقعیت عالَم باشد. بلکه این قضیه ثابت می کند که ما نمی دانیم عین واقعیت عالم چیست. در نتیجه هر نوع عینِ واقعیتِ عالَم دانستنِ هر چیزی در حیطۀ a، از جمله خود این قضیه، فاقد بنیان منطقی بوده، پذیرفتنی نیست.

فرمودید: "خودش را نمی توان به استناد خودش رد کرد."

مطلب همین است که قضیۀ X چیزی را رد نمی کند... قضیۀ X فقط صحت و یا عدم صحت مطالب را زیر سؤال می برد، و دقیقاً این بلا را سر خودش هم می آورد. این به هیچ عنوان دور باطل نیست. این اثباتِ منطقیِ عدم آگاهی ما از عین واقعیت عالَم است. وقتی ثابت شود نمی دانیم، آنگاه یعنی نمی دانیم. وقتی ندانیم دیگر نمی توان چیزی را رد یا تأیید کرد. این شامل خود قضیۀ X هم می شود.

ولی همانطور که عرض شد، از آنجا که ناظر منطقاً باید بر اساس نظم حاکم بر ادراکش زندگی کند، در نتیجه منطقاً باید برقرار بودن قضیۀ X در حیطۀ ادراکش را بپذیرد. همانطور که باید صحتِ دو با دو می شود چهار را در حیطۀ ادراکش Angel بپذیرد.

آنچه باعث پدید آمد مشکل منطقی در ذهن دوستان می شود این است که مرز بین a و A را مرتباً فراموش کرده، بر اساس عدم دسترسی ما به A، گزاره های صحیح در a را زیر سؤال می برند که نوعی سفسطه است.

اینکه ما نمی دانیم در A چه می گذرد، دلیل نمی شود که در حیطۀ a دو با دو چهار نشود... تا آنجاییکه به ما مربوط می شود، در ادراک ما این گزاره صحیح است. ولی اگر کسی مدعی شود که این گزاره در عین واقعیت عالَم هم صحیح است، آنگاه قضیۀ X ادعای او را منطقاً زیر سؤال می برد. (دقت بفرمایید، عرض شد زیر سؤال می برد. نگفتیم رد می کند.)

نقل قول:
ولی من اشکالات دوستان را ندارم. من دنبال تجسمی هرچند محدود از نتایج این قضیه هستم. و مهم تر از همه من چه هستم؟؟؟؟
یک جا یکی از دوستان یه جمله گفت سریع ازش رد شدیم ولی هرچند شوخی به نظر می آید ولی سوال عمیقی است: آیا حواس A پرت شده و ما ادراکات ناقص به وجود آمده ایم؟ آیا من و شما اگر به کمالات یکسانی برسیم با هم یکی می شویم یا استقلال دارم؟ قبل از حضور در این جهان مادی هم مستقلا وجود داشته ایم؟ اگر من آنقدر کمال یابم تا به A برسم چطوری میشوم؟ تجسم ناقص من اینگونه است که اگر برای مثال a را مغز انسان در نظر بگیریم من یکی از سلول های آن هستم؟ میدانم که اینگونه نیست چون در A جزء وجود ندارد. پس من آنجا چه هستم؟ خود A? شما هم خود A هستید؟ من و شما روی هم ادارک مستقلی داریم؟؟؟ و....

آنچه در بالا عرض شد چکیدۀ قضیۀ X به تنهایی بود. قضیۀ X توحیدی مطلب دیگری است که در پاسخ به این بخش از فرمایشاتتان به آن اشاره خواهد شد.

ان شاء الله در پست بعدی به این مسئله می پردازیم. فعلاً به دلیل مشغله ذهن قادر به نگارش این بخش از مطلب نیستم.

با تشکر فراوان
یا حق

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان عزیز و گرامی :Gol:

نقل قول:
ولی من اشکالات دوستان را ندارم. من دنبال تجسمی هرچند محدود از نتایج این قضیه هستم.

سؤالاتی که ذهن شما را درگیر کرده اند مدتهای زیادی ذهن اینجانب را هم درگیر کرده بودند. هر از گاه «حس می کردم» پاسخ را می دانم و دلم آرام می گرفت. مدتی بعد گویا آن را «فراموش» کرده باشم، مجدداً سؤالات مشابهی آرامشم را بر هم می زد و احساس می کردم یک چیزی جور در نمی آید. مجدداً مدتی بعد جرقه ای در ذهنم می زد و متوجه می شدم که همه چیز جور در می آید...

نکتۀ بسیار مهم در این تجربه این است که «این متوجه شدنها» همواره با افزایش حالات معنوی و حس و حال عبادت و ایام مذهبی همراه بوده اند. به طوری که تقریباً در تمامی موارد رفع شبهات در بین نمازها پیش می آمد.

از این رو حقیر مطمئن نیستم کسی از راه منطق و استدلال صرف بتواند به تجسمی از این مطلب برسد. قفل ذهنتان چیزی نیست که کسی از بیرون با یک کلید جادویی آن را بگشاید... بلکه تنها یک کلید الهی از درون می تواند این قفلها را باز کند. اگر هم در ظاهر چیزی از بیرون باعث پدید آمدن جرقه ای شود، باز هم این جرقۀ درون شماست که به اذن الهی منجر به رفع شبهات می گردد.

با این حال حقیر در حد توانم سعی می کنم مسئله را منطقاً روشن کنم. ان شاء الله

نقل قول:
و مهم تر از همه من چه هستم؟؟؟؟

حقاً به مهمترین مورد اشاره فرمودید:

من عرف نفسه فقد عرف ربه
هركس نفس خود را شناخت خداي خود را شناخته است.

برای پاسخ به سؤالاتتان قضیۀ X به تنهایی کفایت نمی کند. بلکه باید توحید هم به آن اضافه گردد. پیش از صحبت دربارۀ «قضیۀ X توحیدی»، لازم است دربارۀ خود توحید مطالبی عنوان گردد:

وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ
فولادوند: و هيچ كس او را همتا نيست.
مکارم: و براي او هرگز شبيه و مانندي نبوده است.
خرمشاهی: و او را هيچ كس همتا نيست‏.

عَلِيّ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَمّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ قَالَ رَجُلٌ عِنْدَهُ اللّهُ أَكْبَرُ فَقَالَ اللّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَيّ شَيْ‏ءٍ فَقَالَ مِنْ كُلّ شَيْ‏ءٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ ع حَدّدْتَهُ فَقَالَ الرّجُلُ كَيْفَ أَقُولُ قَالَ قُلْ اللّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ‏
اصول كافى جلد 1 صفحه: 159 رواية: 8
مردى خدمت امام صادق عليه السلام عرض كرد: الله اكبر (خدا بزرگتر است) فرمود، خدا از چه بزرگتر است؟ عرض كرد: از همه چيز، فرمود: خدا را محدود ساختى، عرض كرد: پس چه بگويم؟ فرمود: بگو خدا بزرگتر از آنستكه وصف شود.

الإمامُ عليٌّ عليه ‏السلام : اللّه‏ُ مَعْناهُ المَعْبُودُ الّذِي يَأْلَهُ فِيْهِ الْخَلْقُ وَيُؤْلَهُ إلَيْهِ ، وَاللّه‏ُ هُوَ المَسْتُورُ عَنْ دَرْكِ الأبْصَارِ ، المَحْجُوبُ عَنِ الأوْهَامِ وَالخَطَرَاتِ .
امام على عليه ‏السلام : اللّه‏ به معناى معبودى است كه آفريدگان درباره او حيرانند و [نيز] كسى كه بدو پناه برده مى‏شود. اللّه‏، هموست كه از ديده‏ها پوشيده است و از وهم و خيال در پرده.

الإمامُ الباقرُ عليه ‏السلام : اللّه‏ُ مَعْنَاهُ المَعْبُودُ الّذِي ألِهَ الخَلْقُ عَنْ دَرْكِ مَاهِيَّتِهِ والإحَاطَةِ بِكَيْفِيَّتِهِ .
امام باقر عليه ‏السلام : اللّه‏ به معناى معبودى است كه خلايق در رسيدن به چيستى او و احاطه بر چگونگى‏اش حيرانند.

الإمامُ الرِّضا عليه ‏السلام : إنَّ في تَسمِيَةِ اللّه‏ِ عزّ وجلّ الإِقرارُ بِرُبوبِيَّتِهِ و تَوحيدِهِ.
امام رضا عليه ‏السلام : در ناميدن خداوند عز و جل به اللّه‏ ، اقرار به ربوبيت و يگانى او نهفته است .

با توجه به آیه و روایات فوق، الله به هیچ چیزی شبیه نیست، وصف نشدنی است، و مفهوم توحید از دل این مطلب بیرون می آید. در طول تاپیک به این موضوع اشاره شد:

موجود وصف نشدنی نمی تواند از اجزاء تشکیل شده باشد. چرا که اگر از اجزاء تشکیل شده باشد، آنگاه با اتکاء به همان اجزاء می توان او را وصف کرد که این با وصف نشدنی بودنِ او منافات دارد. این یعنی وحدانیت خداوند.

موجود وصف نشدنی نمی تواند هیچ نوع محدودیتی داشته باشد. چرا که اگر محدودیتی به او وارد باشد، در آن صورت با اتکاء به همین محدودیت می توان او را وصف کرد، و البته محدودیت نوعی تقسیم به اجزاء هم با خود به همراه دارد. وقتی یک موجود محدود باشد، یعنی یک چیزی ندارد... و وقتی یک چیزی ندارد، یعنی می توانسته یک چیزی داشته باشد، که این باز هم نوعی تقسیم به اجزاست. این یعنی کمال خداوند.

از طرفی، الله نمی تواند زمانمند و مکانمند باشد، چرا که در آن صورت می توان او را به اجزاء زمانی و مکانی تقسیم کرد که مجدداً چنین چیزی با وصف نشدنی بودن او منافات دارد. به عبارتی به الله نمی توان چیزی را در طول محور زمان و مکان نسبت داد.

در واقع خود تشکل از اجزاء، شباهت به مخلوقات محسوب می شود و این با «همتا نداشتن» منافات دارد. در نتیجه:

بسیار مهم: نمی توانیم فرض کنیم که از الله مستقیماً امور متعدد زمانمند و مکانمند صادر شود. اگر چنین باشد، خود الله را هم محدود به زمان و مکان دانسته ایم.

به همین دلیل کسی نمی تواند فعلِ زمانمند و مکانمند خودش را فعلِ الله بداند. :Sham:

تا آنجاییکه به «قضیۀ X تنها» مربوط می شود، ما نمی دانیم ذات عالَم چگونه است. به عبارتی، ممکن است ذات عالَم در واقع یک شبیه سازی کامپیوتری باشد و ادراکات ناظر از طریق کامپیوتر با سیم به او خورانده شوند! هیچ ناظری هرگز نمی تواند به چیستی و چگونگی ذات عالَم پی ببرد و هر اظهار نظری دربارۀ آن بی اساس است.

حال ما سؤالی را پیش می کشیم. آیا بین واقعیت ورای ادراک ناظر و ادراکات ناظر شباهتی هست؟ پاسخ از سه حالت خارج نیست:

1- نمی دانیم
2 - بله
3- خیر

در صورتی که گزینۀ یک را انتخاب کنیم، آنگاه به «قضیۀ X تنها» تن داده ایم و در میان اقیانوسی بیکران از «احتمالات و نمی دانم ها» غرق می شویم. در آن صورت ورای ادراک ناظر هر چیزی می تواند باشد.

اگر گزینۀ دو را انتخاب کنیم، آنگاه ورای ادراک ناظر از سنخِ ادراکات خودش است و این مطلب ما را به نتیجه گیری خاصی نمی رساند... در این حالت هم مجدداً A چیزهای زیادی می تواند باشد.

ولی اگر گزینۀ سه را انتخاب کنیم، یعنی ذات عالَم را بری از هر وصفی بدانیم و بپذیریم که ذات عالَم کوچکترین وجه مشترکی با هیچ یک از مظاهر خودش در ادراک ما Angel ندارد، در آن صورت به نتایج جالبی می رسیم که با توحید و دین توحیدی سازگاری عجیبی دارد.

نکته: به جای A (مخلوق کامل) از اصطلاح «ذات عالَم» استفاده کردم، چرا که منظورم خودِ الله بود و صحبتی از «مخلوق کامل» نبود. شاید از این طریق بعداً بتوان نتایج بالاتری گرفت. مرز بین مخلوق کامل و خالق کامل مرز باریک و ظریفی است که فعلاً در این بحث نمی گنجد.

پس «قضیۀ X توحیدی» همان قضیۀ X است، همراه با پذیرش این فرض که آنچه ورای ادراک ناظر می باشد، ذاتاً وصف نشدنی است (توحیدی بودن آن ذات خود به خود از وصف نشدنی بودنش استنباط شد).

با استناد به مطالب فوق، مشخص می شود که بسیاری از سؤالاتی که در این باب ذهن مخاطبین را مشغول می کند منطقاً بی معنا هستند:

نقل قول:
یک جا یکی از دوستان یه جمله گفت سریع ازش رد شدیم ولی هرچند شوخی به نظر می آید ولی سوال عمیقی است: آیا حواس A پرت شده و ما ادراکات ناقص به وجود آمده ایم؟

در این سؤال، a پدیده ای «بعد از» A در طول محور زمان تصور شده است. گویا A در طول زمان باعث پدید آمدن a شده است... حال آنکه قضیۀ X توحیدی ثابت می کند A زمانمند نیست. در واقع شما منطقاً نمی توانید a را قبل یا بعد از A قرار دهید. بلکه A به صورتی لازمان و ثابت، به موازات a می باشد. مسلماً مفهوم لازمان مفهوم ملموسی نیست... شاید یک مثال کمک کننده باشد:

فرض می کنیم جعبه ای داریم که در آن زمان جریان دارد. بیرون از آن جعبه زمان بی معناست. دقت کنید، نگفتیم زمان متوقف شده است. گفتیم زمان بی معناست...

فرض می کنیم ساکنینِ لازمانِ بیرونِ جعبه با ساز و کاری لازمان شئی را به درون جعبه بیاندازند... می دانم انداختن یک شئ نیاز به زمان دارد. ولی حقیقتاً هیچ پدیدۀ لازمانی به فکرم نمی رسد!!! قرار است شئ از یک سمت وارد جعبه شود و از سوی دیگر خارج شود. این روند را از دید شئ (ناظر زمانمند) بررسی می کنیم:

شئ به محض ورود به جعبه مفهوم زمان را درک کرده، به نظرش می آید که «پیش از این لحظه» در محیطی دیگر بود.

از خود می پرسد: «پیش از اینکه به این جعبه بیایم کجا بودم؟» :Sham:

لحظات پشت سر هم سپری می شوند و او مرتباً حرکتِ پشتِ سرش را مربوط به گذشته می داند و می گوید: «چند لحظه پیش آنجا بودم». پیش رویش را می بیند و می گوید: «چند لحظه دیگر به آنجا می رسم».

تا اینکه بالاخره از جعبه خارج می شود و مفهوم زمان پایان یافته، بی معنا می شود.

حال من از شما می پرسم، آیا برای شئِ خارج شده از جعبه این جمله که «تو لحظه ای پیش در جعبه بودی» معنایی دارد؟ یا اینکه «تو قبلاً هم اینجا بوده ای» معنایی دارد؟ آیا از منظرِ ساکنانِ لازمانِ بیرون از جعبۀ زمانمند، می توان ورود شئ را مربوط به «قبل» و خروجش را مربوط به «بعد» دانست؟

آیا در حالتی لازمان، قبل و بعد معنایی دارد؟ :Sham:

به ذات عالَم منطقاً نمی توان مفهوم گذشته و حال و آینده را نسبت داد. این a است که از خود می پرسد: «پیش از این در A چه خبر بود؟» زادگاه این قبیل سؤالات، اصیل دانستنِ مفهومِ زمان است. حال آنکه زمان هم بخشی از ادراکات ناظر است و طبق قضیۀ X توحیدی قرار شد A هیچ شباهتی به a نداشته باشد.

اگر برای A قبل و بعد متصور شویم، در آن صورت آن را به اجزاء زمانی تقسیم کرده ایم که تناقض منطقی آن با توحید نشان داده شد. در نتیجه پدید آمدن a ارتباطی به «تحولی زمانمند و متکثر در A» ندارد و هر سؤالی که این مطلب را نادیده بگیرد فاقد بنیان منطقی است. به طریق مشابهی:

نقل قول:
آیا من و شما اگر به کمالات یکسانی برسیم با هم یکی می شویم یا استقلال دارم؟

در این سؤال فرض بر این است که موجوداتی از جنس a (من و شما) در طی یک روند زمانمند متحول شده، تبدیل به A می شوند یا اینکه به A وارد می شوند. حال آنکه منطقاً ثابت شد A زمانمند و مکانمند نبوده، از اجزا تشکیل نشده است. پس ورود چیزی به آن و خروج چیزی از آن منطقاً بی معناست.

در واقع اگر من و شما به چنین کمالی برسیم که اطرافیان بتوانند دربارۀ ما بگویند که ما به A رسیده ایم، این رسیدن به معنای «فانی شدن مفهومِ من و شماست». در A، «من و شمایی» نیست که دربارۀ استقلال داشتن یا نداشتن صحبت کنند. از اول هم به صورتی لازمان فقط A بوده است. :Sham:

«من و شما» وهم ناظر است و واقعیت ندارند.

نقل قول:
قبل از حضور در این جهان مادی هم مستقلا وجود داشته ایم؟

قبل از حضور در این جهانِ زمانمند، زمانی نبوده که درباره اش سؤالی زمانمند طرح کنیم. از طرفی، A از اجزاء تشکیل نشده است که چیزی مستقلاً در آن وجود داشته باشد.

نقل قول:
اگر من آنقدر کمال یابم تا به A برسم چطوری میشوم؟

هرآنچه در ادراک شما که متعلق به a است (از جمله مفهوم «من») فانی شده، فقط A می ماند. هرچند که همیشه به صورتی لازمان و لامکان همینطور است و a وهمی بیش نیست...

شاید در این باب بتوان توضیحات بیشتری ارائه کرد. ولی ترجیح می دهم ابتدا نظراتتان دربارۀ این پست را بخوانم.

نقل قول:
تجسم ناقص من اینگونه است که اگر برای مثال a را مغز انسان در نظر بگیریم من یکی از سلول های آن هستم؟ میدانم که اینگونه نیست چون در A جزء وجود ندارد. پس من آنجا چه هستم؟ خود A? شما هم خود A هستید؟ من و شما روی هم ادارک مستقلی داریم؟؟؟ و....

همانطور که فرمودید A جزء ندارد. پس دیگر این سؤال که «من» «آنجا» چه هستم بی معناست. A همان A است. من و شما a هستیم. هرگاه از این وهم رهایی یابیم، دیگر اثری از «من» و «شما» برایمان باقی نمی ماند که به یاد استقلال وجودی پیشین خود بیافتیم و این قبیل سؤالات ذهنمان را مشغول کند. :Sham:

متأسفانه در این بحث تا به اینجای کار مرز بین الله و وجه الله مشخص نشده است و عملاً از دید قضیۀ X تا به اینجای کار نمی توان بین A (مخلوق کامل) و الله (خالق کامل) مرزی کشید. ولی مرز مشخصی وجود دارد که اگر عمری باشد و خدا بخواهد به آنجا هم می رسیم.

فعلاً هرآنچه گفته شد استنتاجات منطقی از وصف نشدنی بودن «ورای ادراک» بود... اینکه ورای ادارک را وجه الله بدانیم یا الله فعلاً تأثیری در استدلال ندارد. هرچند برای دلهای آماده شاید بهتر باشد به این نکته اشاره کنیم که:

در دعاي رجب مي‌خوانيم: «لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك؛
هيچ فرقي بين تو (خداوند متعال) و حضرات معصومين ـ عليهم السّلام ـ نيست مگر اينكه آنان بنده و مخلوق تواند. :Sham:

لطفاً نظرات خودتان را اعلام کنید تا بر اساس آن بتوانم دربارۀ قدم بعدی بحث تصمیم بگیرم.

با تشکر فراوان
یا حق

بینام;276514 نوشت:
تأسفانه در این بحث تا به اینجای کار مرز بین الله و وجه الله مشخص نشده است و عملاً از دید قضیۀ x تا به اینجای کار نمی توان بین a (مخلوق کامل) و الله (خالق کامل) مرزی کشید. ولی مرز مشخصی وجود دارد که اگر عمری باشد و خدا بخواهد به آنجا هم می رسیم. فعلاً هرآنچه گفته شد استنتاجات منطقی از وصف نشدنی بودن «ورای ادراک» بود... اینکه ورای ادارک را وجه الله بدانیم یا الله فعلاً تأثیری در استدلال ندارد.

نه فعلا جلوتر نرین خطرناک شده بزار قدم به قدم.

بینام;276514 نوشت:
«من و شما» وهم ناظر است و واقعیت ندارند.

ناظر کیه؟ من کیم؟ منظورم از ناظر خود من هست نه دیگران و دیگر اشیا. من کیم که وهم می کنم. چطور خودم وهم خودم هستم. یعنی ادراکم از وجود خودم (خوداگاهی) چیست.
من فعلا با خودم مشکل دارم نه با دیگران. این که من و شما در a (حرف بزرگ. نمیدونم چرا کوچیک تایپ میشه) فانی میشویم فعلا وحشتناک است واردش نشویم تا اول من تکلیفم با خوداگاهی مشخص شود.
این کیست در درون من که جهان را به نظاره نشسته است؟

با سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان عزیز و گرامی :Gol:

نقل قول:
ناظر کیه؟ من کیم؟ منظورم از ناظر خود من هست نه دیگران و دیگر اشیا. من کیم که وهم می کنم. چطور خودم وهم خودم هستم. یعنی ادراکم از وجود خودم (خوداگاهی) چیست.

همانطور که حدس می زدم همان مشکل ذهنی همیشگی مانع از روشن شدن مطلب می شود. خودآگاهی وهم شماست. بین شما و اشیاء بیرون از شما فرقی نیست. همگی a هستند. خودآگاهیِ فعلی و متکثر هم از جنس همان صندلی است. :Sham:

نقل قول:
من فعلا با خودم مشکل دارم نه با دیگران.

شما و دیگران از یک جنس هستید. تفاوتش این است که دیگران حجابهای سطح پایینتری هستند تا خودتان. حجاب اکبر خود مفهوم «من» است. البته آن «من» که از جنس a است...

نقل قول:
این که من و شما در a (حرف بزرگ. نمیدونم چرا کوچیک تایپ میشه) فانی میشویم فعلا وحشتناک است واردش نشویم تا اول من تکلیفم با خوداگاهی مشخص شود.

اتفاقاً حقیر حدس می زنم شاید با بررسی روندی که «فردِ در حال فنا» منطقاً طی می کند مسئله روشن شود:

تکلیف با این «خودآگاهی جعلی» روشن است. این من از جنس a بوده، وهم است. اصالت ندارد. خطای ادراک است. وقتی خطا برطرف شود، دیگر پرسش از اینکه چه بلایی سر خطا آمده بی معناست... :Sham:

فرمودید: اگر من آنقدر کمال یابم تا به A برسم چطوری میشوم؟

مسئله از اینجا آغاز می شود که ناظری که به سمت فنا حرکت می کند با استناد به قضیۀ X توحیدی به این نتیجه می رسد که آنچه در اطرافش می بیند وهم و جلوه های A است. در نتیجه متوجه می شود فضا و زمان هم همین خاصیت را دارند. از این رو برایش معلوم می شود که آنچه در دیروز رخ داده و آنچه اکنون هست و آنچه در آینده خواهد بود (حالا هرچه که باشد) باز هم جلوه های همان حقیقت واحد هستند.

در نتیجه دیگر دلیلی ندارد برای آنچه که به دست می آورد و آنچه که از دست می دهد خوشحال یا ناراحت شود. :Sham:

او به این مسئله پی می برد که هر حالت و وضعیتی که در a پدید آید به هر حال جلوۀ A است و A به صورتی بی تغییر و ثابت با همۀ عظمت و کمالش پشت صحنۀ ادراک ناقص او همیشه بوده و هست و خواهد بود.

تا به اینجای کار ناظر مربوطه به اصیل نبودنِ «محیط اطراف» پی می برد و به عبارتی «لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم» برای او تا حدی محقق می شود. او دیگر اطرافیان و حوادث را اصل نمیگیرد و می داند که فقط در برابر الله مسئول است و باید مطیع او باشد.

در مرحلۀ بعد، او متوجه می شود که محیط اطراف و محیط درون هردو از جنس ادراکاتند (مخلوقاتند). او به این مسئله پی می برد که حتی افکار او هم جلوه های A هستند در ادراک او؛ حتی اگر این افکار در محیط بیرون وجود نداشته باشند. مثل یک اسب بالدار فرضی که ظاهراً نیست، ولی در ذهن می تواند باشد. او پی می برد که اشیاء بیرون، در واقع تصاویر ذهنی در ادراک او هستند و باطناً آنها هم بخشی از تصورات او می باشند. به این ترتیب او بیش از پیش به وهم بودنِ ادراکش پی می برد و متوجه می شود که منطقاً مرزی بین ذهنیات و اشیاء به ظاهر واقعی نمی توان کشید. :Sham:

او می فهمد که همواره درگیر نوعی رؤیاست. حال گاهی این رؤیا ظاهراً از قوانین خاصی پیروی می کند (ظاهراً واقعیت و بیداری) و گاهی هم حالات عجیبی به خودش می گیرد (خواب و رؤیا). در این حالت او عملاً می فهمد که خداوند از رگ گردن به او نزدیکتر است. همچنین می فهمد که چیزی در ادراکش نیست که در خودِ او (یعنی ناظر) نباشد. :Sham:

در مرحلۀ بعدی او سراغ آخرین مفهوم باقی مانده در ادراکش می رود: خودِ ناظر.

او از خود می پرسد که این همه وهم از کجا می آید؟ چرا من هستم؟ و به عبارتی: این کیست در درون من که جهان را به نظاره نشسته است؟

گذشتن از این حجاب سخترین مرحلۀ کار است... ناظر در این مرحله باید به این موضوع پی ببرد که این کسی که ظاهراً به نظارۀ جهان نشسته، در واقع به نظارۀ وهم نشسته و خودش هم بخشی از همان وهم است. این من هم زاییدۀ ادراک وهمی است. این من هم a است.

این من مرتباً از خودش می پرسد که وقتی من هم از سر راه برداشته شدم، چه می ماند؟ این من از خودش می پرسد: «قرار است من از سر راه چه کسی برداشته شوم؟»

این من با خود می گوید: «اگر من وهم هستم، پس آن منِ اصلی که من حجابش شده ام کیست؟ آیا حواس او پرت شده که من پدید آمده ام؟»

ولی حقیقت این است که این سؤالات همگی منطقاً بی معنا هستند. وقتی پرسنده می پرسد: «آن «منِ اصلی» حواسش پرت شده که وهم پدید آمده؟» در واقع دارد فرض می کند که آن «منِ اصلی» در ابتدای زنجیرۀ علت و معلولی قرار دارد و در اثر تحول در آن، وهم پدید آمده است.

آن ذاتِ اقدس دچار تغییر و تحولی نمی شود که چیزی از آن پدید آید... لم یلد و لم یولد... :Sham:

ناظری که دچار وهم است مرتباً می خواهد برای «پیش از پدید آمدن وهم» علتی بیابد. می خواهد ببیند در A چه تحولی رخ داده که a پدید آمده. از خود می پرسد a از چه زمانی پدید آمد؟

ولی همانطور که عرض شد زمان هم بخشی از a است و فقط مادامی که وهم برقرار است می توان چنین سؤالاتی پرسید. وقتی وهم برطرف شود دیگر سؤالی نمی ماند. هرچه می ماند A است.

همین نکته دربارۀ مکان هم برقرار است. ناظری که دچار وهم است مرتباً می خواهد ببیند وقتی به A رسید چه بلایی سرش می آید. برایش عجیب است که دو نفر به A برسند و یکی باشند. با خود می گوید اگر من و فلانی به A برسیم، آنگاه چطور یکی می شویم؟ آیا دیگر نمی توانیم یکدیگر را تشخیص دهیم؟

مسئله این است که در A فقط A هست و این چیز تازه ای نیست. به صورتی لازمان همیشه اینطور بوده و هست و خواهد بود. تحولی برای آن متصور نیست. در واقع اصلاً قرار نیست موجودیتی از a وارد A شود. :Sham:

سؤال این است که برای کسی که از وهم «خودآگاهی جعلی» خلاصی یابد چه می شود؟ پاسخ این است که هر آنچه از جنس a است از بین می رود. آنگاه فقط A می ماند. همانطور که از اول هم فقط A بود. :Sham:

حال ببینیم این از دست دادنِ a واقعاً چیز وحشتناکی است؟ پاسخ روشن است. هر نوع a که متصور است، یعنی هر گذشتۀ متصور، هر حالِ متصور، و هر آیندۀ متصوری جلوۀ A است. به عبارتی A حقیقتی است که ادراکی که آن را به خطا و نقص دریابد، می تواند آن را هر طوری دریابد. هر احتمال متصوری جلوۀ A است.

با توجه به مطلب فوق، من از شما می پرسم: از دست دادن ادراکات خطا و ناقص چیز وحشتناکی است؟ آن حقیقتی که ادراکات ناقص ما با آن عظمتشان جلوه های ناقص اویند (یعنی A) برتر است، یا خودِ ادراکات ناقص؟

وقتی ادراکی را از وهم و خطا خالی کنیم، جز حقیقت چیز دیگری می ماند؟ :Sham:

با توجه به لازمان بودن ذات اقدس الله، ناظری که تمامی جنبه های اوهامش را از دست بدهد و دیگر خبری از خودش هم نباشد، «لحظه ای لازمان» را تجربه می کند. فنای او یک فرایند لازمان است که طی آن با از دست رفتن a، ادراکی اصیل از حقیقت باقی می ماند؛ ادراکی که به خطا نرفته. در این ادراک دیگر خبری از a نیست. دیگر «منِ مجازی» نیست که چیزی بپرسد. بلکه در آن لحظۀ لازمان، آنچه هست به بالاترین شکل جلوه می کند.

آنچه در آن لحظه جلوه می کند، آن چیزی است که هر نوع a متصور جلوه اش است. اگر ناظری از حیطۀ a از وهم رهایی یابد، با فانی شدن «خودش» در واقع «لحظه ای لازمان» را تجربه می کند که در آن «از هر دری که خواهد به پروردگارش نظر کند». او «زنده ای می شود که هرگز نمی میرد» نه به این معنا که بینهایت سال زندگی کند. بلکه به این معنا که از حجاب زمان خلاصی یابد. :Sham:

او حقیقتی را می یابد که هر a جلوه اش است. پس او در «لحظۀ لازمان فنا» از هر a با خبر می شود، نه به این معنا که «در ذهنش بتواند اشیاء را یک به یک تصور کند و به آنها علم پیدا کند» بلکه به این معنا که «او تمام اشیاء متصور در تمام زمانهای متصور را در یک نقطه خواهد یافت».

ناظرِ دچار وهم می گوید: «چطور می شود همۀ اشیاء و تمام زمانها در یک نقطه جمع شوند! اینطوری که همگی له می شوند! اینطوری که جا نیست!»

شاید مثالهایی که اطرافمان می یابیم ذهن ما را به آن حقیقت نزدیک کند... هرچند این مثالها حق مطلب را ادا نمی کنند و عملاً آن حقیقت چیز دیگری است.

در پاسخ می توان گفت: همانطور که تمام نورهای رنگی در نور سفید هستند، بی آنکه از هم جدا باشند. :Sham:

در آن لحظۀ لازمان، زمانی که علم و عالم و معلوم همگی در یک نقطۀ لازمان و لامکان جمع گردند، آنگاه پایان کار است... چه لحظۀ لازمان جاودانی:

انا لله و انا الیه راجعون

وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۸۸﴾
و معبود ديگري را با خدا مخوان كه هيچ معبودي جز او نيست، همه چيز جز وجه پاک او فنا شدنی است، حاكميت از آن اوست و همه به سوي او بازمي گرديد. (سوره 28)

عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِن فِضَّةٍ وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا ﴿۲۱﴾
بهشتيان را] جامه‏هاى ابريشمى سبز و ديباى ستبر در بر است و پيرايه آنان دستبندهاى سيمين است و پروردگارشان باده‏اى پاك به آنان مى‏نوشاند (سوره 76)

تفسیر: يطهّرهم عن کلّ شيءٍ سوي الله، اذ لا طاهر من تدنّسٍ بشيءٍ من الاکوان الّا الله ؛ رووه عن جعفربن محمدٍ عليه‌السّلام.
از امام صادق عليه‌السّلام روايت شده است: « خداوند آنان را آن‌چنان تطهير مي‌کند که از غير خدا پاکيزه شوند؛ زيرا هيچ موجودي جز خداوند از آلودگي‌ها و نقايص امکاني مبرا نيست. مجمع / ج 5 / 411

بله. ناظر به کمال رسیده از غیر خدا تطهیر می شود... مگر نه اینکه خودش هم بخشی از غیرِ خداست؟ :Sham:

پر واضح است که گفتگو در این باب به تنهایی تأثیر چندانی ندارد. رهایی از وهم یک کار عملی است. وقتی ذهن بینام پر باشد از آرزوهای باطل، عملش پر باشد از خود محوری، چه جایی برای رهایی از غیر خدا می ماند؟

به نظرم در طول این تاپیک به اندازۀ کافی دلیل و سند ارائه شده تا نشان داده شود که شاید دین حق، واقعاً حق است... حتی بر اساسِ روش علمی مرسوم در غرب هم عقل حکم می کند نظریۀ ارائه شده را بیازماییم. :Sham:

عدم اصالت ادراک، احتمال توحیدی بودنِ ورای ادراک، نتایج منطقی ناشی از صحت این احتمال، و حتی راه آزمایش آن همگی به صورت کلی و کاملاً منطقی مطرح شده اند.

فقط یک فرق هست... لابراتوار آزمایشات مادی میکروسکوپ و تلسکوپ دارد، لابراتوار آزمایش این مطلب سجاده و تسبیح دارد. برای جمع آوری داده های مورد نیاز برای آزمایشات مادی باید نمونه جمع شود، ولی در این مورد باید نمونه رها شود. باید از هرچه که «من» را قوی می کند گذشت.

اگر واقعاً کسی مرد این راه است، این سجاده و تسبیح، این همه راه کمک به غیر از «خود»، این همه وسوسه برای نه گفتن به «خود»، این همه موقعیت برای پاک کردن ادراک از نمونه های «خود پرستانه» از a. وقتی کسی به فکر خودش نباشد خود به خود ادراکش به سمت اخلاص می رود.

اِنَّ الوُصُولَ اِلی اللهِ عَزّوجلَّ سَفَرٌ لا یُدرَکُ اِلّا بِامتِطاءِ اللَّیلِ؛
امام حسن عسکری (ع): وصول به خداوند عزوجل سفری است که جز با عبادت در شب حاصل نگردد.

مسند الامام العسکری، ص290

اَفضَلُ ما یَتَقَرَّبُ به العَبدُ اِلی اللهِ بَعدِ المَعرِفَةِ به ، الصَلوةُ؛
امام کاظم (ع): بهترین چیزی که بنده بعد از شناخت خدا به وسیله آن به درگاه الهی تقرب پیدا می کند، نماز است.

تحف العقول، ص455

اَفضَلُ العِبادَةِ عِفَّةُ البَطنِ وَ الفَرجِ؛
امام باقر (ع): بالاترین عبادت، عفت شکم و شهوت است.

تحف العقول، ص

مَن أَعرَضَ عَن مُحَرَّمٍ أَبدَلَهُ اللّه‏ُ بِهِ عِبادَةً تَسُرُّهُ؛
حضرت محمد (ص): هر كس از حرام دورى كند، خداوند به جاى آن عبادتى كه او را شاد كند نصيبش مى‏گرداند.

بحارالأنوار، ج 77، ص 121، ح 20

اَفضَلُ العِبادةُ اِدمانُ التَّفکُّرفی اللهِ و فی قُدرَتهِ؛
امام صادق (ع): برترین عبادت مداومت نمودن بر تفکر درباره خداوند و قدرت اوست.

جهادالنفس، ح53

مَن أصعَدَ إلی اللهِ خالِصَ عِبادَته، أهبَطَ اللهُ عَزوجَلَّ إلیهِ أفضَلَ مَصلَحَتِه؛
حضرت زهرا (س): هر کس عبادت خالصش را برای خدا بالا بفرستد، خدا بهترین مصلحت را برای او نازل می کند.

(بحار الانوار، ج 75، ص 401)

بالاترین مصلحت برای یک بنده چیست؟ :Sham:

با تشکر فراوان
یا حق

سلام
ممنون از پاسخی که دادید و وقتی که گذاشتید.

از بیانات فوق برای من کاملا روشن است که سوالات و دغدغه ی من را کاملا فهمیده اید ولی عمدتاً به جای پاسخ به دغدغه ها عمدتا صورت مسئله پاک می شود نه مسئله حل میشود. این است که ذهن آروم نمیگیره.

شیرمایه ی بیانات فوق اینه که همین الان هم "من" وجود ندارد و فقط A است. اگر تلاش کنید که به کمال برسید از این وهم رها می شوید نه اینکه "من" وجود داشته باشد و به A بپیوندد وخودش فنا شود.

ولی موضوع اینه که من الان برای خودم موجودیتی دارم و استقلالی و خاطره ای و لذتی و رنجی و... . همه ی اینها نابود میشود. دیگر من نیستم. این A یکی دیگه است نه خود "من". سخته بتونم احساسم رو منتقل کنم ولی چون حس میکنم شما خودتون قبلا در این مرحله از احساس بودین درک کنید من چی میگم.

چیزی که شما ازش کمال نام میبرید نابودی مطلق "من" هست. همون نیروانا ی بوداییهاست ولی از نوع توحیدی و اسلامیش. من ترجیحم اینه که باشم نه این که نباشم. واضحه که از اول خدا بوده و جز او چیزی نبوده و شما الان میگین بعدا هم فقط خداست و جز او چیزی نیست. آخه خدا هست. که هست. چی گیر من میاد؟ میدونم این من یه حجابه. ولی حجاب رو چی؟ این حجاب از جلو چشم کی کنار میره؟ من وقتی حجاب ازم کنار بره که نابود میشم دیگه من نیستم یکی دیگس. بهشت یعنی چی اون وقت؟ روی تخت هایی روبروی هم نشستن و با هم صحبت میکنند یعنی چه اون وقت. باغهایی که زیرشون اب جاری هست کجان؟ اگه اونجا من استقلال ادراکی نداشته باشم و همه A باشه اینا چه معنا میدن اون وقت.

بینام;277117 نوشت:
ناظری که دچار وهم است مرتباً می خواهد برای «پیش از پدید آمدن وهم» علتی بیابد. می خواهد ببیند در A چه تحولی رخ داده که a پدید آمده. از خود می پرسد a از چه زمانی پدید آمد؟ ولی همانطور که عرض شد زمان هم بخشی از a است و فقط مادامی که وهم برقرار است می توان چنین سؤالاتی پرسید. وقتی وهم برطرف شود دیگر سؤالی نمی ماند. هرچه می ماند A است.

ببینید همه ی این رسیدن به کمال و نازل شدن به این ادراکات ناقص نوعی تحول و حرکت جوهری است و به محض محقق شدن معنای فعل و قوه پای زمان هم پیش کشیده میشود. به هر حال فقط A داریم که جز او فقط خداست. یهو یادم میاد که من هم هستم. بعد میگم من وهم خودم هستم. خودم کی هستم؟ میگین خودت هم وهم هستی؟ وهم چه کسی؟ .... ببینید دور بوجود می آید. یه پای ثابت باید پیدا کنید براش.
انگار A طوری آفریده شده که کلی اوهام ایجاد میکند و همه اش ادراکات وهمی خودش است که در این صورت من همان A هستم و وقتی به A رسیدم میبینم که خود A هستم و خاطرات a بودن رو هم دارم وکلی به خودم میخندم که چه بدبخت بودم.
اونوقت این قسمتش سخت میشه که شما هم A هستی و خاطرات a بودن خودت هم داری.

واقعا این سوال نباید پاک بشه و جوابش حیاتی است. چه میشه که a بوجود میاد. چه لازمان و چه با زمان فرقی نمی کنه. (اینجا منظورم از a خود ناظره نه سایر اشیا بماند که اشیایی هستند که ناظر های مستقل برداشت یکسانی از آن دارند و این میطلبد که هرکدام از این اشیا مستقلا وجود داشته باشند که دو نفر مستقل از آن برداشت مشترکی داشته باشند.)
به هر حال اگر همه و همه اوهام باشد باید یک نفری این وسط باشد که همه را وهم کند. احتمالا نمیپذیرید که خود A در حال خواب دیدن است.

عرض سلام و ادب خدمت دوستان عزیز خصوص بینام دوست داشتنی:Gol:
بینام عزیز از نظر شما غیرخدا رسمیت دارد؟ رسمیت به معنای وهم نبودن...
شما خداوند را خالق می دانید؟ اگر جواب مثبت است، خالق ِچه؟ چرا خلق؟

شاد و سلامت باشید.

ABCDEFG;277326 نوشت:
عرض سلام و ادب خدمت دوستان عزیز خصوص بینام دوست داشتنی بینام عزیز از نظر شما غیرخدا رسمیت دارد؟ رسمیت به معنای وهم نبودن... شما خداوند را خالق می دانید؟ اگر جواب مثبت است، خالق ِچه؟ چرا خلق؟ شاد و سلامت باشید.

از دیدگاه وحدت شخصی وجود در حدی که من درک کرده ام هونطور که در شعر حافظ که در امضای من قرار داده شده میبینید همه اش وهم است ولی نه اینگونه که بینام می گوید. (البته شاید هم بینام درست بگوید و من اشتباه فهمیده باشم و به همین دلیل دارم مزاحم وقت بینام میشم)

آینه ی جام = ادراکات ناقص ناظر
روی تو = A
عکس روی تو= a
نقش نگارین= آنچه مشاهده و ادراک میشود، جهان و اشیائش
آینه ی اوهام= مغز انسان یا همان ادراکات ناقص بشری (چون وجود مغز هم با خود مغز ادراک میشود)

عکس روی تو چو در آینه ی جام افتاد
عارف از خنده ی می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه ی اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد.

ولی این وهم انقدر ها هم غیر حقیقی نیست که بینام ادعا دارد (باز هم میگم بر اساس یافته ای من که احتمالا ناقص باشند و من در منزل دیگری هستم و بینام در منزل دیگری از سیر)
بر اساس یافته های من انچه هست تجلی خداست در ادراک ناقص بشر که خود ادراک ناقص بشر هم تجلی خداست. خدا واحد است و تجلی او مانند فعل اوست ولی نه از جنس افعال بشری. تجلی او حقیقیست ولی وجودی مستقل از وجود خدا ندارد. این مظاهر تجلی مراتبی دارد و ما در هر مرتبه که باشیم ادراک مستقلی داریم و مهم نیست درچه مرتبه ای باشیم. ولی در هر مرتبه حقیقت بر ما آشکارتر است و خداگونه تر هستیم و اراده ما به خلق امور بیشتری امکان تحقق دارد و در بهشت هم همینطور است و ما مثل خدا اراده میکنیم به امری و ان امر میشود ولی در حد مراتب کمالی که طی کرده ایم.
ولی عقیده بینام به فانی شدن در مرحله ی کمال است و این در ادراک من نمیگنجد که یعنی چه که من باید تلاش کنم که فانی شوم. ترجیح میدهم بینابین نه خوب نه بد باشم که نه فانی بشم و نه برم جهنم!

من از وحدت شخصی وجود و تشکیک تجلی ظهور حق تعالی برداشتی شبیه به مثال زیر از مخلوقات دارم که صرفاً جهت تقریب اذهان میباشد نه این که دقیقا همین باشد:

اینجا یک اسپکتروم موج رندوم رو تو این شکل میبینید که روی محور زمان (که اینجا اصلا بحث ما زمان نیست و صرفا یک تجسم است) موج اصلی وشکل اصلی موج مثلا دریا کشیده شده است ولی این موج کلی خود متشکل از بینهایت موجهای دیگر است که روی هم تشکیل موج اصلی میدهند. اگرچه در حقیقت فقط موج اصلی وجود دارد اما هر کدام از امواج مستقلا در این موج فعالیت دارند و هستند اما نتیجه ی برهم نهی همه ی انها میشود موج نهایی.
محور عمودی و محور احتمال که مثل یک کوه نشان داده شده اند در مثال حاضر اهمیتی ندارند.
حال شما A را همان موج واقعی بگیرید و موجودات وقتی به کمال برسند سایر موجها که با رنگ های مختلف رسم شده اند. این موج های رنگی را صرفا جدا رسم کرده ایم که بگوییم موج اصلی از جمع اینها تشکیل شده وگرنه جدا نیستند و همه در A هستند. یعنی در اصلی همان موج قرمز رنگ که بالاش نوشتم همه ی مخلوقات وجود دارد و بقیه در خود این موج وحدت دارند در عین کثرت.
من یه محدوده رو جدا کردم و اون قسمت رو ادراک ناقصم از وجود خودم در a تجسم کردم که وقتی این حجاب کنار برود همه اش بر من هویدا میشود. و بسته به کمالاتی که کسب میکنم این ادراکم بر خودم و سایر موجودات بیشتر میشود. ولی حتی اگر همه ی حجابها هم کنار برود من فانی نمیشوم بلکه مستقلا در A وجود دارم در عین وحدت.
میبینید که A یکیست و بدون این که جزء داشته باشد کثیر هم هست بدون اینکه اجتماع نقیضین شود. به این میگویند تشکیک در مظاهر تجلی حق تعالی نه تشکیک وجود. وجود حقیقی یکیست و آن صرفاً خداست و تجلی خدا می شود A. و مظاهر تجلی خدا میشود سایر موجودات. ولی همه از اویند و بی او نیستند چون خود مظاهر تجلی اویند.

این تجسم برداشت من از وحدت شخصی بوده است. ولی بینام حرف از فانی شدن و عدم استقلال در زمان کمال میزند که برای من حل نشدنیست.

با سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان عزیز و گرامی :Gol:

همچنین خدمت دوست عزیزم، جناب ABCDEFG :hamdel:

لازم به ذکر است در سؤالات مربوطه، همواره به طور ضمنی بین الله و مخلوقات شباهتی فرض شده است که با اصل مسئله در تناقض است. به همین خاطر است که صورت این قبیل سؤالات خود به خود پاک می شوند.

به عنوان مثال، اگر حقیر فرض کنم که دو با دو می شود پنج، و سپس بر اساس این فرض غلط سؤالاتی را پیش بکشم، طبیعی است سؤالات مربوطه به هیچ عنوان پاسخ مشخصی ندارند... تنها پاسخی که به همۀ آنها می توان داد این است که دو با دو پنج نمی شود؛ و این موضوع صورت آن سؤالات را پاک می کند. :Sham:

در چنین مواردی تنها کاری که از دست پاسخ دهنده بر می آید این است که مخاطب را متوجه اشتباه بودنِ فرض سؤال بکند.

نقل قول:
بینام عزیز از نظر شما غیرخدا رسمیت دارد؟ رسمیت به معنای وهم نبودن...

هیچ چیزی در برابر خداوند رسمیت ندارد. آنچه وجه الله را اصیل می کند، بالاترین جلوۀ خداوند بودن است. وگرنه حتی وجه الله هم در برابر الله چیزی از خود ندارد.

اگر ما از A به عنوان ادراک اصیل یاد می کنیم، علتش این است که A ادراکِ به خطا نرفته است. به عبارتی محتوای ادراکِ مربوطه چنین می باشد: «جز الله کسی نیست.» مسلماً این ادراک با حقیقت عالَم سازگار است؛ از این رو بین آن و الله فرقی قائل نمی شویم، جز اینکه A هم کماکان ادراک است؛ پس مخلوق است.

به عبارتی، مادامی که حقیقت عالَم ادراک شود، مخلوق است. وقتی ادراک نشود، خالق است.

همانطور که عرض کردم مرز بین الله و وجه الله مرز ظریفی است...

رسول خدا (صلی الله عليه و آله) فرموده اند : اِنَّ لی مَعَ الله حالاتٌ لا يَحتَمِلُها مَلَکٌ مُقَرَبٌ وَ لا نَبیٌّ مُرسَلٌ
مرا با خدای ، حالاتی چند است که هيچ ملک مقربی و پيغمبر مرسلی طاقت و توانايی آن را ندارد. :Sham:

نقل قول:
شما خداوند را خالق می دانید؟

بله.

نقل قول:
خالق ِچه؟

در فرض این سؤال خالق در برابر مخلوق قرار گرفته است، به طوری که گویا خالق کاری انجام می دهد و حاصل آن می شود مخلوق. چنین خلقتی (خلقت چیزی از چیز دیگر) به معنای شباهت خالق مربوطه با خلق می باشد. در خطبۀ اول نهج البلاغه اشارات دقیقی به این مسئله شده است:

http://fa.wikisource.org/wiki/%D8%AE%D8%B7%D8%A8%D9%87%D9%94_%DB%B1:_%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%D8%B4_%D8%A2%D8%B3%D9%85%D8%A7%D9%86_%D9%88_%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86_%D9%88_%D8%A2%D8%AF%D9%85

ابتدای آن را نقل کرده، با رنگی کردن قسمتهایی از آن توجه شما را به نکاتی جلب می نمایم:

سپاس خدایى را كه سخنوران در ستودن او بمانند و شمارگران شمردن نعمتهاى او ندانند، و كوشندگان حقّ او را گزاردن نتوانند. خدایى كه پاى اندیشه تیزگام در راه شناسایى او لنگ است، و سر فكرت ژرف رو به دریاى معرفتش بر سنگ. صفتهاى او تعریف ناشدنى است و به وصف در نیامدنى، و در وقت ناگنجیدنى، و به زمانى مخصوص نابودنى. به قدرتش خلایق را بیافرید، و به رحمتش بادها را بپراكنید، و با خرسنگها لرزه زمین را در مهار كشید. سر لوحه دین شناختن اوست، و درست شناختن او، باور داشتن او، و درست باور داشتن او، یگانه انگاشتن او، و یگانه انگاشتن، او را بسزا اطاعت نمودن، و بسزا طاعت نمودن او، صفتها را از او زدودن، چه هر صفتى گواه است كه با موصوف دو تاست و هر موصوف نشان دهد كه از صفت گواه است كه با موصوف دوتاست و هر موصوف نشان دهد كه از صفت جداست، پس هر كه پاك خداى را با صفتى همراه داند او را با قرینى پیوسته، و آن كه با قرینش پیوندد، دوتایش دانسته، و آن كه دوتایش خواند، جزء جزءاش داند، و آن كه او را جزء جزء داند، او را نداند، و آن كه او را نداند در جهتش نشاند، و آن كه در جهتش نشاند، محدودش انگارد، و آن كه محدودش انگارد، معدودش شمارد. و آن كه گوید در كجاست؟ در چیزیش در آرد، و آن كه گوید فراز چه چیزى است؟ دیگر جایها را از او خالى دارد. بوده و هست، از نیست به هستى در نیامده است. با هر چیز هست، و همنشین و یار آن نیست، و چیزى نیست كه از او تهى است. هر چه خواهد پدید آرد، و نیازى به جنبش و وسیلت ندارد. از ازل بیناست و تا به ابد یكتاست، دمسازى نداشته است تا از آن جدا افتد و بترسد كه تنهاست.

آفرینش را آغاز كرد و آفریدگان را به یكبار پدید آورد، بى‏آنكه اندیشه‏اى به كار برد، یا از آزمایشى سودى بردارد، یا جنبشى پدید آرد یا پتیاره‏‌ای را به خدمت گمارد. از هر چیز بهنگام بپرداخت، و اجزاى مخالف را با هم سازوار ساخت، و هر طبیعت را اثرى بداد و آن اثر را در ذات آن نهاد. از آن پیش كه بیافریند به آفریدگان دانا بود، و بر آغاز و انجامشان بینا، و با سرشت و چگونگى آنان آشنا.

...

سپس میان آسمانهاى زبرین را بگشود و از گونه گون فرشتگانش پر نمود: گروهى از آنان در سجده‏اند و ركوع نمى‏گزارند، و گروهى در ركوعند و یاراى ایستادن ندارند. گروهى ایستاده و صف ناگسسته، و گروهى بى‏هیچ ملالت لب از تسبیح نابسته. نه خواب دارند و نه بیهوشى، نه سستى گیرند و نه فراموشى، و گروهى از آنان امینان وحى اویند، كه كلام خدا را به پیامبرانش مى‏رسانند، و قضاى الاهى را بر مردمان مى‏رانند، و گروهى نگاهبان بندگان اویند و دربانان درهاى جنان او، و گروهى از آنان پایهاشان پایدار در زمین است، و گردنهاشان برگذشته از آسمان برین. تنومندى و ستبرى‏شان از حد برون است، و دوشهاشان براى برداشتن عرش متناسب و موزون. دیده‏ها از هیبت برهم و پرها به خود فراهم. در پس حجاب عزّت و پرده‏هاى قدرت مستور - و دست نامحرمان از ساحت قدس آنان دور -. نه براى پروردگار در وهم خود صورتى انگارند، و نه صفتهاى او را چون صفتهاى آفریدگان پندارند. نه او را در مكانى دانند، و نه وى را همانندى شناسند و بدان اشارت رانند.

بله خداوند خالق است، ولی نه به آن معنا که او با صفت خالقیت همراه باشد که به معنای دوتا انگاشتن و جزء جزء دانستنش باشد.

نقل قول:
چرا خلق؟

در این سؤال هم خلق به عنوانی چیزی افزون بر الله انگاشته شده و سپس علتش مورد سؤال قرار گرفته است. باطن این سؤال همان سؤال جناب aminjet است: چه میشه که a بوجود میاد.

پاسخ روشن است: زنجیرۀ علت و معلول در a معنا دارد و هر تلاشی به منظور یافتنِ ادامۀ این زنجیره در ورای a محکوم به شکست است.

همانطور که در خطبۀ حضرت علی (ع) آمده، خداوند خلق را آفرید، بدون اینکه جنبشی پدید آورد. :Sham:

نقل قول:
از بیانات فوق برای من کاملا روشن است که سوالات و دغدغه ی من را کاملا فهمیده اید ولی عمدتاً به جای پاسخ به دغدغه ها عمدتا صورت مسئله پاک می شود نه مسئله حل میشود. این است که ذهن آروم نمیگیره.

همانطور که عرض شد صورت سؤال منطقاً خود به خود پاک می شود. البته حقیر با این ناآرامی ذهن آشنایی دارم. ولی وسیلۀ آرام کردن آن در استدلال نیست. چرا که هر استدلالی هرچه قدر هم محکم همواره می تواند مورد شک قرار گیرد.

مثل مسائل ریاضی؛ انسان گاهی یک مسئله ریاضی را هم فهمیده هم نفهمیده؛ به طوری که مرتباً شک می کند که شاید یک جای کار می لنگد. کماکان در ذهنش گنگ است.

گاهی هم به شهود ریاضی می رسد، به طوری که مسئله را در چنگ دارد و اثبات آن برایش کاملاً مشخص است. حتی در این حالت هم این امکان هست که نکتۀ جدیدی در مسئله به چشمش بخورد و پایه های احاطۀ ذهنی او به موضوع را بلرزاند.

گاهی هم آنقدر به موضوع احاطه دارد که نه تنها خود مسئله برایش روشن است، بلکه مرتباً قضایای جدید و یا ارتباط آن موضوع با قضایای دیگر به چشمش می خورد و بر گسترۀ احاطۀ ذهنیش بر مسئله افزوده می شود.

در مسئلۀ خداشناسی، ما با یک موضوع استدلالیِ صرف سر و کار نداریم، به همین دلیل استدلال به تنهایی نمی تواند احاطۀ ذهنی کافی را فراهم آورد.

خودتان معترفید ورای ادراک، زمانمند و جزء جزء نیست ولی کماکان سؤالاتی را پیش می کشید که برای برقرار ماندنشان نیاز به متشکل از اجزاء بودنِ ورای ادراک است.

آن آرامش فکری که به دنبالش هستید فقط با سیر و سلوک عملی میسر می شود:

حضرت محمد (ص):
مَن عَمِلَ بِما يَعلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلمَ ما لَم يَعلَم.
هر كس به آنچه می ‏داند عمل كند، خداوند دانش آنچه را كه نمی ‏داند به او ارزانى می ‏دارد.

مرآ‌ة العقول فی شرح اخبار آل الرسول،ج3،ص286

دانستیم که هرچه هست از اوست... پس چطور میتوانیم نگران فردا باشیم؟ چطور می شود که از دست دادن چیزها ما را اندوهگین می کند، و به دست آوردنشان خوشحال؟ مگر ندانستیم که چه به دست آید و چه از دست برود، هر دو تجلی همان ذات واحد است؟ پس چرا اینقدر حرص و جوش می زنیم؟

همۀ اینها نشان از این است که به آنچه ظاهراً می دانیم عمل نمی کنیم. تا قدم اول را برنداشته ایم، چطور انتظار داریم قدم دوم از راه برسد؟ :Sham:

نقل قول:
ولی موضوع اینه که من الان برای خودم موجودیتی دارم و استقلالی و خاطره ای و لذتی و رنجی و... . همه ی اینها نابود میشود. دیگر من نیستم.

همۀ اینها همین حالا هم نیست. :Sham:

نقل قول:
این A یکی دیگه است نه خود "من".

اشتباه همین جاست. این «من» یکی دیگر است... آن A اصل است.

نقل قول:
من ترجیحم اینه که باشم نه این که نباشم.

همانطور که در پست قبل اشاره شد، فنا لحظه ای لازمان (جاودان) است که در آن چیزی محقق می شود که هر نوع a جلوه ای از آن است. چرا به یک a چسبیده اید و «هر a ممکن» را رها می کنید؟

نقل قول:
آخه خدا هست. که هست. چی گیر من میاد؟

به قول امام خمینی (ره): این من شیطان است. :Sham:

نقل قول:
میدونم این من یه حجابه. ولی حجاب رو چی؟ این حجاب از جلو چشم کی کنار میره؟ من وقتی حجاب ازم کنار بره که نابود میشم دیگه من نیستم یکی دیگس.

دقت بفرمایید: هم اکنون یکی دیگر است.

این «من» که الآن هست، حجاب است. خودتان می گویید وقتی حجاب کنار رود... خب وقتی حجاب کنار رود «من» هم کنار می رود. دیگر باقی نمی ماند...

نقل قول:
بهشت یعنی چی اون وقت؟ روی تخت هایی روبروی هم نشستن و با هم صحبت میکنند یعنی چه اون وقت. باغهایی که زیرشون اب جاری هست کجان؟ اگه اونجا من استقلال ادراکی نداشته باشم و همه A باشه اینا چه معنا میدن اون وقت.

حقیر نمی توانم ادعا کنم معنای آیات مربوطه را می دانم. بهشت درجات دارد. شاید اشاره به درجات نازلتر باشد. شاید هم این اوصاف در باطن همگی به معنای همان جایگاه باشند.

نقل قول:
ببینید همه ی این رسیدن به کمال و نازل شدن به این ادراکات ناقص نوعی تحول و حرکت جوهری است و به محض محقق شدن معنای فعل و قوه پای زمان هم پیش کشیده میشود. به هر حال فقط A داریم که جز او فقط خداست. یهو یادم میاد که من هم هستم. بعد میگم من وهم خودم هستم. خودم کی هستم؟ میگین خودت هم وهم هستی؟ وهم چه کسی؟ .... ببینید دور بوجود می آید. یه پای ثابت باید پیدا کنید براش.

زمانی دور به وجود می آید که زنجیرۀ علت و معلول را تا خود A ادامه دهیم. جملات بعدی شما همگی مشخصاً حاوی فرضهایی هستند که با اصل مسئله تناقض منطقی دارند:

«انگار A طوری آفریده شده که کلی اوهام ایجاد میکند و همه اش ادراکات وهمی خودش است که در این صورت من همان A هستم و وقتی به A رسیدم میبینم که خود A هستم و خاطرات a بودن رو هم دارم وکلی به خودم میخندم که چه بدبخت بودم.

اونوقت این قسمتش سخت میشه که شما هم A هستی و خاطرات a بودن خودت هم داری.»

یک به یک مسئله را بررسی می کنیم:

مورد اول: برای A چگونگی قائل شده اید.
مورد دوم: A را در ابتدای زنجیرۀ علت و معلولی قرار داده اید.
مورد سوم: a را متعلق به A دانسته اید، به طوری که گویا a جزئی از A است.
مورد چهارم: مفهوم «من مجازی» را که متعلق به a است برابر با A دانسته اید و فرض را بر این گذاشته اید که این من قرار است به A برسد و کاری انجام دهد.
مورد پنجم: خاطرات مربوط به دوران a را که در واقع بخشی از تعلقات «من مجازی» می باشند حتی تا مرحلۀ A هم باقی دانسته اید و فرض را بر این گذاشته اید که وقتی حجاب بیافتد، کماکان نقش و نگار روی حجاب باقی است.
مورد ششم: استقلال وجودی «من مجازی» را تا A ادامه داده اید، به طوری که «منِ حقیقی» به «منِ مجازی خودش» می خندد.
مورد هفتم: برای یک شخص دیگر که بخشی از اوهام شماست استقلال وجودی قائل شده اید و «منِ مجازی آن شخص دیگر» را هم برابر A دانسته اید. همچنین خاطرات آن شخص دیگر را هم مستقلاً اصیل دانسته و فرض را بر این گذاشته اید که اگر آن شخصِ دیگر هم از اوهام رهایی یابد، مجدداً در A «منِ مجازی خودش» را حفظ کرده، خاطرات خودش را دارد، و «منِ حقیقی او» به «من مجازی خودش» می خندد.

نتیجه: اگر فرض سؤالات را صحیح بدانیم که در آن صورت اثری از عدم تشابه بین «ورای ادراک» و ادراک باقی نمی ماند. :Sham:

صورت سؤالات خود به خود پاک می شوند...

نقل قول:
واقعا این سوال نباید پاک بشه و جوابش حیاتی است. چه میشه که a بوجود میاد.

جوابش این است که زنجیرۀ علت و معلول در a برقرار است. اصولاً برای پدید آمدنِ a چیزی در A رخ نمی دهد.

آفرینش را آغاز كرد و آفریدگان را به یكبار پدید آورد، بى‏آنكه اندیشه‏اى به كار برد، یا از آزمایشى سودى بردارد، یا جنبشى پدید آرد...

علت و معلولی بودن، نشانۀ تشکل از اجزاء و محدودیت است. محدود بودنِ ادراک من و شما دلیل بر آن نیست که این محدودیت، ورای ادراک ما هم برقرار باشد.

نقل قول:
چه لازمان و چه با زمان فرقی نمی کنه. (اینجا منظورم از a خود ناظره نه سایر اشیا بماند که اشیایی هستند که ناظر های مستقل برداشت یکسانی از آن دارند و این میطلبد که هرکدام از این اشیا مستقلا وجود داشته باشند که دو نفر مستقل از آن برداشت مشترکی داشته باشند.)

خود ناظر هم مثل سایر اشیاء است. منطقاً مرزی بین آنها نمی توان کشید. از طرفی شما یک ناظر تنها هستید در ادراکتان، همیشه اینطور بوده. شما هیچگاه جای کس دیگری نبوده اید. پس منطقاً نمی توانید برای خودتان ثابت کنید که اطرافیان شما هم ادراک دارند؛ چه رسد به اینکه ثابت کنید ادراک شما و ایشان مشترک است. :Sham:

نقل قول:
به هر حال اگر همه و همه اوهام باشد باید یک نفری این وسط باشد که همه را وهم کند.

این «باید» از جنس زنجیرۀ علت و معلولی بوده، خودش وهم است. پدید آورنده در ابتدای این زنجیره، و اوهام در انتهای آن نیستند. بلکه از منظر اوهام، پدید آورندۀ اوهام احاطه ای لازمان و لامکان به هر وهم ممکن دارد. حال آنکه حقیقتاً اصلاً وهم بی معناست. :Sham:

نقل قول:
احتمالا نمیپذیرید که خود A در حال خواب دیدن است.

خیر. حقیر معتقدم در ذات عالَم اصلاً وهم بی معناست. اگر ما درگیر وهم هستیم، این مشکل ماست و این «ما» خودش وهم است.

نقل قول:
ولی این وهم انقدر ها هم غیر حقیقی نیست که بینام ادعا دارد

از منظر چه کسی؟ از منظر وهم، وهم حقیقی می نماید. ولی حقیقتاً وهمی نیست.

نقل قول:
در هر مرتبه حقیقت بر ما آشکارتر است و خداگونه تر هستیم

پس در مرحلۀ آخرِ مخلوقات، باید کاملاً خداگونه باشیم. من از شما می پرسم، با خدا چیز دیگری هم متصور است؟ آیا در برابر خدا چیز دیگری هم رسمیت دارد؟

کاملاً منطقی است که در مرحلۀ آخرِ خداگونه شدن، برای موجودِ خداگونه چیزی جز خدا نماند... «من» هم چیزی غیر از خداست... نیست؟

نقل قول:
ولی عقیده بینام به فانی شدن در مرحله ی کمال است و این در ادراک من نمیگنجد که یعنی چه که من باید تلاش کنم که فانی شوم. ترجیح میدهم بینابین نه خوب نه بد باشم که نه فانی بشم و نه برم جهنم!

منطقاً بالاترین مرتبه، باید فنا باشد. وگرنه نمی توان نام آن را بالاترین مرتبه گذاشت. همانطور که ذکر شد آنچه در این مرتبه ادراک می شود به خاطر عدم تشابه به اوهام متکثر از هرچه که در اوهام متکثر می گذرد برتر است؛ نزدیکترین حالت به الله است.

نقل قول:
این تجسم برداشت من از وحدت شخصی بوده است. ولی بینام حرف از فانی شدن و عدم استقلال در زمان کمال میزند که برای من حل نشدنیست.

تصور رایج از زمان حتی در عالَم ماده هم بی معناست. چه رسد به حقیقت عالَم.

حتماً از اثر جاذبه بر زمان آگاهی دارید. طبق نظریۀ نسبیت هرجا جاذبه بیشتر باشد، از دید ناظرهای بیرون از آن محیط زمان در آنجا کندتر می گذرد. حال آنکه از دیدِ خود ناظری که در حیطۀ آن میدان جاذبه قرار گرفته است گذر زمان طبیعی است.

به عبارتی، اگر من در یک میدان شدید جاذبه قرار گیرم، و شما بیرون از آن باشید و به ساعت من نگاه کنید، می بینید که ساعت من کندتر حرکت می کند؛ ولی از دیدِ من تغییری در سرعت حرکت عقربه های ساعت مشاهده نمی شود.

در افراطی ترین شکل، یعنی در یک سیاهچاله، پدیدۀ جالبی رخ می دهد. اگر من در حال سقوط در یک سیاهچاله باشم و شما از بیرون مرا نظاره کنید، می بینید که هرچه من به مرکز سیاهچاله نزدیکتر می شوم، ساعتم کندتر حرکت می کند و سقوطم آهسته تر پیش می رود، حال آنکه از دیدِ من هیچ اتفاق خاصی برای ساعتم رخ نداده است! کار به جایی می رسد که شما شاهد توقف کامل من و ساعتم خواهید بود... فرقی نمی کند چه قدر منتظر شوید؛ از دیدِ شما بینام هرگز به سیاهچاله سقوط نخواهد کرد. حال آنکه از دیدِ بینام تغییری در زمان حس نخواهد شد و روند سقوط ادامه خواهد داشت!

آیا در چنین شرایطی هیچ جایی برای مفاهیمی مثل دیروز و امروز و فردا باقی می ماند؟

همین بلا را سر زنجیرۀ علت و معلول بیاورید تا صورت سؤالاتی که ذهنتان را به خودشان مشغول کرده اند پاک شود.

هرچند که آرامش فکری و یقین با تزکیۀ نفس به دست می آید. :Sham:

با تشکر فراوان
التماس دعا
یا حق

در جهانی که وجود محضی باشد عدم و نظر و اشتباه و وهم و نقص و کمبود و ... بی مصداق است. در حالی که در جهان ما این ها مصداق دارند.
متاسفانه من نمیتوانم با انچه شما گفتید کنار بیایم چون استدلالی نمیکنید و فقط صورت مسئله را پاک میکنید.
من میخواهم که از یک سری مقدمات برهانی انجام داده و نتیجتا حکمی اثبات شود نه این که پشت سر هم صورت مسئله پاک شود.
از نظر من اگر فقط خدا هست و یک وجود محض بسیط و بی نقص است دیگر وجود موازی ناقص بیمعناست. میبینیم که این وجودها هستند. اگر اینها نیستند پس چه هستند. خواهش میکنم طوری پاسخ بدین که ذهن اروم بشه من که تا یچیزی رو باور نداشته باشم نمیتونم تزکیه نفس کردن و دل بریدن از دنیا رو پیشه کنم که.
من وهم خودم هستم. خودم که هستم. خودم هم وهم هستم. وهم که هستم؟ وهم خودم هستم دیگر. خوب پس خودم که هستم؟ خودت هم وهم هستی. وهم که آخر؟ وهم خودت دیگر ...........
ببنید ربطی به a (بزرگ) نداره زنجیره ی علت معلولی رو تا a
(بزرگ)نبردیم. همینجا دو حالت دارد یا من یک وجود مستقل کامل و دور از اوهام در a (بزرگ)دارم که برای خودم مستقلم همانطور که آن تصویر پست قبلی نشان میدهد جزء a (بزرگ)نیستم ولی مستقلا هستم (وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت) ولی با وجود کمالاتی که دارم دچار اوهام شده و این حجاب بر من مستولی شده و این جهان محدود را اینگونه ادراک میکنم.
حالت دوم اینکه کل بنیان فکری شما از بیخ اشکال دارد وگرنه تا نگین چه کسی وهم می کند و او خودش وهم چه کسیست هیچ کدام از پست های درازی که نوشتین معنا ندارد.

البته قصد جسارت ندارم ولی چه کار کنم واقعا بیمعناست. یعنی چه که من وجود نداشته باشم ولی وهم کنم بعد وجود خودم را وهم کنم و بعد در قبل اون اطرافم را هم وهم کنم و تازه خود شما را هم وهم خودم بدونم و فرض کنم موجودی به نام بینام وجود ندارد و وهم من هست و اگر دلم خواست بکشمش چون وهم خودم رو کشتم از اول هم بینامی نبوده و همش وهم بوده.

خلاصه تا یه پای ثابت برای "من" پیدا نکنید این استدلال برای من بیمعناست. شما میگین سوالاتتان بیمعناست من میگم پاسخاتون بیمعناست. اخه یچیزی وجود نداره. خوب دقت کنید وجود نداره. عدمه معدومه اصلاً نیست.چطوری وهم کرده اخه یه ذره به این دغدغه ی من خوب توجه کنید.

هنوز هم فنا شدن رو کمال نمیدونم. همون به نیروانا رسیدن بوداست که این عالم را رنج مینامد مگر اینکه با تزکیه نفس به نیروانا که نابودی مطلق است برسیم. من ترجیح میدم تو همین دنیا باشم و وجود داشته باشم تا اینکه در هپروت وحدت هستی فنا بشم. و نباشم.

«انگار A طوری آفریده شده که کلی اوهام ایجاد میکند و همه اش ادراکات وهمی خودش است که در این صورت من همان A هستم و وقتی به A رسیدم میبینم که خود A هستم و خاطرات a بودن رو هم دارم وکلی به خودم میخندم که چه بدبخت بودم.

اونوقت این قسمتش سخت میشه که

شما هم A هستی و خاطرات a بودن خودت هم داری.»

یک به یک مسئله را بررسی می کنیم:

مورد اول: برای A چگونگی قائل شده اید.( شما A را واحد دانستید چون موجود کامل خلق ناقص نمیکند. حال A خود مخلوق کامل است ولی کثرت آفرین شده پس چونگی دارد.خواهش میکنم از طرف خدا حرکت نکنید به کثیر نبودن A برسید. از کثیر بودن موجودات شروع کنید به کثیر نبودن A برسید ببینم چونه میتونید ثابت کنید که A ماهیت ندارد ولی سببساز ماهیات شده. ببینید بخواهید قبول کنید یا نخواهید قبول کنید A به گونه ای آفریده شده که این اوهام قابلیت وجود یافتن داشته باشد پس این قابلیت یک چگونگی یا ماهیت A هست) مورد دوم: A را در ابتدای زنجیرۀ علت و معلولی قرار داده اید. (چون واقعا همین طور هست و قرار دارد. اصلا خدا را همینطور اثبات میکنیم.)
مورد سوم: a را متعلق به A دانسته اید، به طوری که گویا a جزئی از A است. (برای اینکه هینطور هم هست و وجود مستقلی از A ندارد و خود A هست که با اوهام اینگونه ادراک میشود)
مورد چهارم: مفهوم «من مجازی» را که متعلق به a است برابر با A دانسته اید و فرض را بر این گذاشته اید که این من قرار است به A برسد و کاری انجام دهد.(این فرض را نکردم بلکه گفتم که حرف شما متاسفانه برای اینکه برای "من" یک پای ثابت پیدا شود به ناچار به این فرض می انجامد که همه A هستیم و لی دچار وهم شدیم)
مورد پنجم: خاطرات مربوط به دوران a را که در واقع بخشی از تعلقات «من مجازی» می باشند حتی تا مرحلۀ A هم باقی دانسته اید و فرض را بر این گذاشته اید که وقتی حجاب بیافتد، کماکان نقش و نگار روی حجاب باقی است.(اگر خاطراتم از بین بروند یعنی نقصی ایجاد شده و وجودی به عدم رفته.)
مورد ششم: استقلال وجودی «من مجازی» را تا A ادامه داده اید، به طوری که «منِ حقیقی» به «منِ مجازی خودش» می خندد.(به غیر از این حالت بقیه ی حالات غیر منطقی و دور از معنا و شاید هم کفر است)
مورد هفتم: برای یک شخص دیگر که بخشی از اوهام شماست استقلال وجودی قائل شده اید و «منِ مجازی آن شخص دیگر» را هم برابر A دانسته اید. همچنین خاطرات آن شخص دیگر را هم مستقلاً اصیل دانسته و فرض را بر این گذاشته اید که اگر آن شخصِ دیگر هم از اوهام رهایی یابد، مجدداً در A «منِ مجازی خودش» را حفظ کرده، خاطرات خودش را دارد، و «منِ حقیقی او» به «من مجازی خودش» می خندد.(برای اینکه دقیقا همینطور هست و تا با استدلال رد نکنید همین طور خواهد ماند)

نتیجه: اگر فرض سؤالات را صحیح بدانیم که در آن صورت اثری از عدم تشابه بین «ورای ادراک» و ادراک باقی نمی ماند.(قرار نیست برای عدم تشابه تن به هر فرض بیمعنایی بدهیم)

aminjet;278384 نوشت:
به عبارتی، مادامی که حقیقت عالَم ادراک شود، مخلوق است. وقتی ادراک نشود، خالق است.

ادراک چیست؟ (راستش کم کم کارم داره به جایی میرسه که باید هر واژه ای که شما به کار میبرید رو تعریفش رو از زبان خودتون بدونم)
توسط چه کسانی قابل انجام است؟
(تو رو خدا نیاید بگید این سوال اشتباست چون فرض کردین یکی موازی خدا هست که ادراک میکند. تقصیر خود جمله ی ادراک شدن هست که این سوال پیش میاد. اشتباه از سوال نیست از جای دیگه است.)

این تجسم برداشت من از وحدت شخصی بوده است. ولی بینام حرف از فانی شدن و عدم استقلال در زمان کمال میزند که برای من حل نشدنیست.
بینام;278114 نوشت:
تصور رایج از زمان حتی در عالَم ماده هم بی معناست. چه رسد به حقیقت عالَم.

منظورم از زمان اینجا مرحله ی کمال یا رتبه ی کمال بود نه زمان. بالاخره زمان یک کلمه است که به ان عادت کرده ایم و بیان ان کلمه الزاما مفهوم زمان نمیدهد.

بینام;278114 نوشت:
پس در مرحلۀ آخرِ مخلوقات، باید کاملاً خداگونه باشیم. من از شما می پرسم، با خدا چیز دیگری هم متصور است؟ آیا در برابر خدا چیز دیگری هم رسمیت دارد؟

کاملاً منطقی است که در مرحلۀ آخرِ خداگونه شدن، برای موجودِ خداگونه چیزی جز خدا نماند... «من» هم چیزی غیر از خداست... نیست؟

هیچ اشکالی هم پیش نمی اید که در مرحله کمال نهایی مخلوق، او به فنا نرسد و با تمامی خاطراتش بماند و به درکی عظیم تر از آنچه بود برسد نه اینکه واقعا به خود خدا برسد و فنا شود. خدا خلف وعده نمیکند و گفته که پس از مرگ چه میشود و رک و پوسکنده هم گفته و انتظار میرود که من پس از مرگ با توجه به کمالاتی که کسب کرده ام با تمام ادراکی که از وجودم دارم به درجه مربوطه برسم نه اینکه فنا بشم.
ضمنا این را هم بدانید که عدم اعتقاد به مادی بودن معاد مستلزم کفر است و باید یجوری با این جمله کنار بیایید.

بینام;278114 نوشت:
منطقاً بالاترین مرتبه، باید فنا باشد. وگرنه نمی توان نام آن را بالاترین مرتبه گذاشت. همانطور که ذکر شد آنچه در این مرتبه ادراک می شود به خاطر عدم تشابه به اوهام متکثر از هرچه که در اوهام متکثر می گذرد برتر است؛ نزدیکترین حالت به الله است.

خیر بالاترین مرتبه کمال نهایی هر مخلوق است که بین علما اختلاف است که کمال نهایی هر مخلوق ذاتا مشابه است یا نا مشابه ولی با فرض تشابه کمال نهایی همه مخلوقات از جمادات گرفته تا نباتات و انسان ها مشابه است ولی هر کدام دچار وهمی شده و گرفتار این عالم فعلی شده اند که و بالاترین مرتبه رسیدن به کمالیست که در آن خلق شده اند. هرکدام جداگانه و این هم اشکالی بر توجید وارد نمیکند چون همه جلوه ی پایدار آن وجود محضند.

بینام;278114 نوشت:
خود ناظر هم مثل سایر اشیاء است. منطقاً مرزی بین آنها نمی توان کشید. از طرفی شما یک ناظر تنها هستید در ادراکتان، همیشه اینطور بوده. شما هیچگاه جای کس دیگری نبوده اید. پس منطقاً نمی توانید برای خودتان ثابت کنید که اطرافیان شما هم ادراک دارند؛ چه رسد به اینکه ثابت کنید ادراک شما و ایشان مشترک است.

شرمنده من از سفسطه شدیداً بیزارم. این چیزی که گفتین شدیداً سفسطه بود. برای من ثابت شده است که شما هم ادراک دارید. الکترون هم ادراک دارد. از تحلیل حالاتشان میفهمم. بین من و شما فرق است. شما برداشت و دیدگاه هایی در ذهن دارید که من خبر ندارم. اگر ساخته ی ذهن من بودید من میفهمیدم در درون شما چه خبر است. من و شما و سایر موجودات از هم استقلال داریم. ولی همزمان وحدت هم داریم. و این اشکالی پیش نمی اورد. که ان بت عیار هر بار به نقشی جلوه گر شود با توجه به صفاتی که دارد.

با سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان عزیز :Gol:

متأسفانه مجدداً بحث به انحراف کشیده شد و اصل مسئله نادیده انگاشته شده و همان تهمت همیشگی سفسطه را مطرح می فرمایند:

نقل قول:
شرمنده من از سفسطه شدیداً بیزارم. این چیزی که گفتین شدیداً سفسطه بود. برای من ثابت شده است که شما هم ادراک دارید. الکترون هم ادراک دارد. از تحلیل حالاتشان میفهمم. بین من و شما فرق است. شما برداشت و دیدگاه هایی در ذهن دارید که من خبر ندارم. اگر ساخته ی ذهن من بودید من میفهمیدم در درون شما چه خبر است. من و شما و سایر موجودات از هم استقلال داریم.

قضیۀ X به تنهایی ثابت کرد که شما منطقاً نمی توانید هیچکدام از این مطالب را اثبات شده بدانید. شما هرگز نمی توانید مطمئن باشید که من در ذهنم چیزی دارم یا نه. این امر بدیهی است و در این باب دیگر حرفی نیست.

نقل قول:
من میخواهم که از یک سری مقدمات برهانی انجام داده و نتیجتا حکمی اثبات شود نه این که پشت سر هم صورت مسئله پاک شود.

از یک سری مقدمات برهانی (قضیۀ X) و پذیرش یک فرض (توحید) نتایجی گرفته شدند. صورت مسائلِ نامربوط خود به خود پاک می شوند.

مادامی که شما بین الله و مخلوقاتش اشتراکی فرض کنید، مشکلات ذهنی ادامه خواهند داشت.

نقل قول:
از نظر من اگر فقط خدا هست و یک وجود محض بسیط و بی نقص است دیگر وجود موازی ناقص بیمعناست.

دقیقاً نکته همینجاست. بودن خدا هیچ ربطی به بودن مخلوقات ندارد. وقتی شما وجود خدا را مشابه وجود مخلوقات بگیرید، خود به خود وجه اشتراکی بین آنها فرض کرده اید و چنین کاری با توحید منافات دارد.

وجود و عدم به آن معنایی که ما ادراک می کنیم از جنس a هستند و خداوند برتر از آن است که به «آن معنایی که ما در ذهن داریم» وجود داشته باشد یا نداشته باشد. :Sham:

وجود هم از جلوه های الله است، نه خاصیتی در ذات او.

در نتیجه:

نقل قول:
در جهانی که وجود محضی باشد عدم و نظر و اشتباه و وهم و نقص و کمبود و ... بی مصداق است. در حالی که در جهان ما این ها مصداق دارند.

جهان ما سراسر اوهام است و این شامل وجود به آن معنایی که در ذهن داریم هم می شود.

نقل قول:
یعنی چه که من وجود نداشته باشم ولی وهم کنم

کسی نگفت شما وجود ندارید. عرض ما این بود که وجود شما در برابر الله وهم است. به عبارتی وجود هم از جلوه های الله است، نه خاصیتی در ذات او.

نقل قول:
هنوز هم فنا شدن رو کمال نمیدونم.

منطقاً ثابت شد نزدیک ترین حالت به ذات عالَم فنای اوهام است. وقتی اوهام نباشند، جز حقیقت چیز دیگری می ماند؟

نقل قول:
شما A را واحد دانستید چون موجود کامل خلق ناقص نمیکند. حال A خود مخلوق کامل است ولی کثرت آفرین شده پس چونگی دارد.

اگر این کثرت از جنس A باشد، آنگاه A باید چگونگی داشته باشد. حال آنکه این کثرت کاملاً مجازی است.

نقل قول:
بخواهید قبول کنید یا نخواهید قبول کنید A به گونه ای آفریده شده که این اوهام قابلیت وجود یافتن داشته باشد پس این قابلیت یک چگونگی یا ماهیت A هست)

مجدداً فرضتان این است که A در ابتدای زنجیرۀ علت و معلول قرار دارد و a در انتهای آن. حال آنکه کل زنجیرۀ علت و معلول در a است و در بیرون از آن مصداقی ندارد. البته در این باب فرمودید:

نقل قول:
(چون واقعا همین طور هست و قرار دارد. اصلا خدا را همینطور اثبات میکنیم.)

پاسخ روشن است: آن خدایی که به زنجیر علت و معلول کشیده شده خدای اینجانب نیست. :Sham:

بله، ما در استانداردهای ذهنی خودمان در ادراکمان می دانیم آنچه هست پدید آورنده ای دارد، ولی نه به این معنا که پدید آورنده قبلاً آن را پدید آورده باشد. بلکه به این معنا که آنچه هست در باطن به مبدأیی وصل است. این اتصال در طول محور زمان یا زنجیرۀ علت و معلول نباید باشد، که اگر باشد آنگاه پدید آورنده و پدید آمده از یک جنس می شوند و فرض عدم تشابه باطل می گردد.

ناچاراً از این پس از پاسخ به قسمتهایی که فرض قضیۀ X توحیدی را آشکارا نادیده میگیرند یا منطقی نیستند خودداری می کنم تا مطلب بیهوده طولانی نشود.

نقل قول:
(اگر خاطراتم از بین بروند یعنی نقصی ایجاد شده و وجودی به عدم رفته.)

این وجود و عدمی که از آن صحبت می کنید هر دو در a معنا دارند.

نقل قول:

(قرار نیست برای عدم تشابه تن به هر فرض بیمعنایی بدهیم)

مطالب ذکر شده منطقاً از عدم تشابه استنباط می شوند. فرضهایی که عدم تشابه بین الله و مخلوقات را نادیده می گیرند آشکارا با قرآن و روایات تضاد دارند.

نقل قول:
ادراک چیست؟ (راستش کم کم کارم داره به جایی میرسه که باید هر واژه ای که شما به کار میبرید رو تعریفش رو از زبان خودتون بدونم)
توسط چه کسانی قابل انجام است؟
(تو رو خدا نیاید بگید این سوال اشتباست چون فرض کردین یکی موازی خدا هست که ادراک میکند. تقصیر خود جمله ی ادراک شدن هست که این سوال پیش میاد. اشتباه از سوال نیست از جای دیگه است.)

ادراک وهم ناظر است... پاسخ همانی است که خودتان در پرانتز به آن اشاره کردید. مادامی که a برقرار است ناظر و ادراک و غیره برقرارند. همینکه حجاب a بیافتد همگی بی معنا می شوند. به همین راحتی. :Sham:

نقل قول:
هیچ اشکالی هم پیش نمی اید که در مرحله کمال نهایی مخلوق، او به فنا نرسد و با تمامی خاطراتش بماند و به درکی عظیم تر از آنچه بود برسد نه اینکه واقعا به خود خدا برسد و فنا شود. خدا خلف وعده نمیکند و گفته که پس از مرگ چه میشود و رک و پوسکنده هم گفته و انتظار میرود که من پس از مرگ با توجه به کمالاتی که کسب کرده ام با تمام ادراکی که از وجودم دارم به درجه مربوطه برسم نه اینکه فنا بشم.
ضمنا این را هم بدانید که عدم اعتقاد به مادی بودن معاد مستلزم کفر است و باید یجوری با این جمله کنار بیایید.

اینکه چیزی اشکالی پدید نیاورد (تازه اگر نیاورد)، دلیل نمی شود که با حقیقت همراه باشد. در ثانی، حقیر هیچگاه ادعا نکردم رسیدن به کمال به معنای فنا، همان معاد است. مگر وقتی پیامبر اکرم (ص) به معراج رفت، معاد برایش محقق شد که ما کمال را برابر با معاد بدانیم؟

در ثانی:

اهل آخرت در حدیث معراج پیامبر ـ صلی الله علیه وآله ـ چنین توصیف شده اند:

...
دنیا و آخرت در نظر آنان یکسان است؛
...

منبع:
http://www.hawzah.net/fa/magart.html?MagazineID=6433&MagazineNumberID=6656&MagazineArticleID=78664

عرض ما نشان میدهد که درجات دنیا و آخرت که نازلتر از کمال محض باشند، همگی مظاهر و جلوه های وجه الله هستند.

نقل قول:
خیر بالاترین مرتبه کمال نهایی هر مخلوق است که بین علما اختلاف است که کمال نهایی هر مخلوق ذاتا مشابه است یا نا مشابه ولی با فرض تشابه کمال نهایی همه مخلوقات از جمادات گرفته تا نباتات و انسان ها مشابه است ولی هر کدام دچار وهمی شده و گرفتار این عالم فعلی شده اند که و بالاترین مرتبه رسیدن به کمالیست که در آن خلق شده اند. هرکدام جداگانه و این هم اشکالی بر توجید وارد نمیکند چون همه جلوه ی پایدار آن وجود محضند.

این چطور با مسئله فناشدنی بودن هر چیز غیر از وجه الله سازگار است؟

در ثانی، صحبت حقیر دربارۀ کمال نهایی هر مخلوق نبود. مطالب ارائه شده دربارۀ مقام وجه الله هستند.

نقل قول:
من و شما و سایر موجودات از هم استقلال داریم. ولی همزمان وحدت هم داریم. و این اشکالی پیش نمی اورد. که ان بت عیار هر بار به نقشی جلوه گر شود با توجه به صفاتی که دارد.

این استقلال وهم است. اینکه «ما» وحدت داریم هم حرف کاملاً بیمعنایی است. اشکالی هم که پیش می آورد این است که بین الله و مخلوقاتش وجه اشتراکی به نام «وجود» قائل شده است.

نقل قول:
خواهش میکنم طوری پاسخ بدین که ذهن اروم بشه من که تا یچیزی رو باور نداشته باشم نمیتونم تزکیه نفس کردن و دل بریدن از دنیا رو پیشه کنم که.

شما یا به قرآن و اسلام اعتقاد دارید یا ندارید. اگر دارید، خداوند در قرآن مجید می فرماید (سوره 75):

لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ﴿۱۶﴾
زبانت را بخاطر عجله براى خواندن آن [= قرآن] حركت مده (۱۶)

إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ﴿۱۷﴾
چرا كه جمع‏كردن و خواندن آن بر عهده ماست (۱۷)

فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ﴿۱۸﴾
پس هر گاه آن را خوانديم از خواندن آن پيروى كن (۱۸)

ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ ﴿۱۹﴾
سپس بيان و توضيح آن نيز بر عهده ماست (۱۹)

که یعنی اول عمل، سپس نتیجۀ آن علم؛ آن هم علمی که بیانش برعهدۀ صاحب قرآن است. :Sham:

پیامبر اکرم (ص) هم می فرماید:

مَن عَمِلَ بِما يَعلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلمَ ما لَم يَعلَم.
هر كس به آنچه می ‏داند عمل كند، خداوند دانش آنچه را كه نمی ‏داند به او ارزانى می ‏دارد.

مرآ‌ة العقول فی شرح اخبار آل الرسول،ج3،ص286

که یعنی اول عمل، سپس نتیجۀ آن علم؛ آن هم علمی که خداوند ارزانی می کند. پس دیگر هیچ جایی برای عمل نکردن باقی نمی ماند. تزکیۀ نفس و دل بریدن از دنیا برای کسی که قرآن و اسلام را قبول دارد نیازی به اثبات ندارد و هرکس هم که آن راه را آغاز کند زود تأثیرش را خواهد دید و به صحت راهش یقین خواهد کرد.

اگر هم به قرآن اعتقاد ندارید (که خیلی بعید می دانم اینطور باشد)، باید گفت مطالب ارائه شده اثبات حقانیت قرآن نیستند. تزکیۀ نفسی که در پرتوی قرآن نباشد راه به جایی نمی برد، مگر آنکه در نیمۀ راه خداوند به سالک به خاطر نیت خالصش لطف کند و او را به قرآن راهنمایی کند که در آن صورت مسیر او اصلاح شده، در صراط مستقیم قرار می گیرد.

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ هَاشِمِ بْنِ الْبَرِيدِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ لِى عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا الزُّهْدُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ أَعْلَى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ أَدْنَى دَرَجَةِ الرِّضَا
اصول كافى ج : 3 ص : 102 رواية :10
على بن الحسين صلوات الله عليهما فرمود: زهد را ده جزء است ، بالاترين درجه زهد پست ترين درجه ورع است ، و بالاترين درجه ورع پست ترين درجه يقين است ، و بالاترين درجه يقين پست ترين درجه رضاست.

همانطور که می بینید، زهد (که چیز کمی هم نیست) پایین تر از یقین است. از شرایط اساسی زهد انجام واجبات و ترک محرمات است. چطور ممکن است کسی زهد را طی نکند ولی به یقین برسد؟

آرامشی که به دنبالش هستید یقین است. یقین مقدماتی می طلبد. آنها را فراهم کنید تا مطلوبتان حاصل آید. :Sham:

با تشکر فراوان
یا حق

بینام;278834 نوشت:
قضیۀ X به تنهایی ثابت کرد که شما منطقاً نمی توانید هیچکدام از این مطالب را اثبات شده بدانید. شما هرگز نمی توانید مطمئن باشید که من در ذهنم چیزی دارم یا نه. این امر بدیهی است و در این باب دیگر حرفی نیست.

من تنها استفاده ای را که از قضیه X مجاز میدونم اینه که ورای ادراک ناقص ما حقیقت کاملتری هست که انچه در a درک میکنیم تصویری از آن حقیقت در ادراک ماست نه این که a وجود نداشته باشد. وجود دارد کاملا هم وجود دارد و اصلا هم وهم نیست و صرفاً ادراک ما از آنچه حقیقتاً وجوددارد عین اصل حقیقت نیست نه این که وهم باشد و نه من وجود داشته باشم و نه تو و نه اشیا.
آنچه مسلم است حقایقی بیرون ادراک ما هست و من ادراکی ناقص از آن دارم . اگر در ورای ادراکم کثرتی درک میکنم نتیجه ی حقیقتیست در بیرون که برای من کثیر ادراک شده. تفاوتی در مراتب حقیقت اشیا در بیرون هست که برای من تصویر هرچند غیر اصیل اما متفاوتی از شیا را ایجاد کرده است. کثرت ناشی از مراتب ظهور یک حقیقت واحد در بیرون است که در ادراک من به صورت کثیر وهم شده است نه اینکه در a هرچه هست وهم است. در a هرچه هست واقعیت دارد ولی عین حقیقت نیست نه این که اصلا نباشد و ساخته ی ذهن من و تو باشد.
ما دو راه بیشتر نداریم:
- یا به این ادراک خود اعتماد میکنیم و از قضیه X صرفاً وجود حقیقتی ورای ادراک ما را می پذیریم و در همین حد آن را کنار می گذاریم
- یا اگر قرار است بیش از این از آن استفاده کنیم باید وجود همه چیز و صحت همه چیز و حتی بحث های این تاپیک را زیر سوال برده و هیچ استدلالی نکنیم و دچار سفسطه شویم.

مشکل من اینجاست که هر وقت دوست داشتید از قضیه ی X استفاده میکنید.

اگر وجود من را وهم میدانید چرا برای من این همه وقت میگذارید؟ نه عزیز وجود من هم در این جهان واقعیت دارد و هم در حقیقت جهان. صرفاً من را عین حقیقت آنچه که هستم ادراک نمی کنید. من از قران می فهمم که همه ی انسان ها را خطاب کرده و گفته همه قدرت فکر دارید همه اختیار دارد به همه گفته به خاطر بیاورید. نظر همه را به یک امر جلب میکند. پس بین من و شما از نظر داشتن ذهن و فکر و قدرت تحلیل اگر هم اختلافی باشد صرفا در حد استعدادهاست نه این که کلا وجود شما و ذهن شما و ادراک شما را بالکل منکر شوم.
بپذیرید که سفسطه میکنید. این جمله شما:

بینام;278834 نوشت:

شما هیچگاه جای کس دیگری نبوده اید. پس منطقاً نمی توانید برای خودتان ثابت کنید که اطرافیان شما هم ادراک دارند؛ چه رسد به اینکه ثابت کنید ادراک شما و ایشان مشترک است.

کاملا با اهداف قران در تضاد است برادر جان بپذیر. نکند قرآن را که کلام مستقیم وحی است را هم وهم ناظر می دانید. اگر این طور است دیگر جای بحث نیست. خود قضیه ی X هم وهم ناظر است . خود استدلال شما هم وهم ناظر است اصلا همه چیز. دیگر جای بحث باقی نمیماند. جای نتیجه گیری نمی ماند. قرار شد قضیه X را در حد اینکه بدانیم حقیقتی ورای ادراک ما هست که ما همان حقیقت را ناقص ادراک می کنیم استفاده شود نه این که به استناد آن منکر هر چه بخواهیم بشویم و هر جا که استفاده از آن اذیتمان کرد استفاده نکنیم.

چون مشکل بنیادی شده من وارد سایر جزئیات نمیشوم. چون من فکر می کردم در نحوه ی استفاده از قضیه ی X توافق داشته باشیم ولی ظاهرا نداریم که اصلا وارد تعریف ناظر بشویم.

همچنان وهم بودن خوداگاهی ناظر به این معنا که ناظری وجود ندارد ولی علیرغم عدم وجودش خیال میکند وجود دارد و خودش وهم خودش است و دور باطلی که ایجاد می شود را با استدلال برای من اثبات نکردید. اگر منظور شمااین بود که خودش حقیقتی دارد ورای ادراکش که نمیتواند حقیقت اصلی خودش را با این ادراک ناقص درک کند جای بحث نبود. ولی مشکل اینجاست که شما وجود خودش را وهم خودش میدانید واین برای من حل نشد بلکه بدتر هم شد یک پله به عقب برداشتیم و حوزه ی فعالیت قضیه X هم بین ما سبب ساز اختلاف شد.
چه برسد به اینکه مسئله رد اصالت وجود را پیش کشیدید و نمیپذیرید که خدا وجود محض است. و اختلافات عمیق تر هم شد.
ببنید ما در برهان صدیقین دو حالت داریم یکی روش فلاسفه که خدا را وجود محض میدانند و این وجود تشکیک شده و مراتبی دارد که در کامل ترین مرتبه خداست و در مراتب پایین تر اشیاست و خدایی جز این تا کنون قابل اثبات نبوده و دیگری خدای عارفان است که وجود محض را صرفاً خدا میدانند و کثرات جلوه ی پایدار ظهور او یا وجه الله. که آنچه هست جلوه ی اوست فعل اوست (کلمات از بیان قاصر است که این افعال به کار می رود) نه این که مخلوقات نباشند . هستند وجود دارند اما وجودشان از جنس ادراکات است که در حد کمال خود ادراک می کنند نه اینکه نباشند.
در هر دو دیدگاه خدا وجود محض است و سایرین وجودی اعتباری دارند. نه اینکه وجود را مخلوق بدانید و بگویید خداوند برتر از آن است که وجود داشته باشد. (نعوذ بالله این چه حرفیست بینام جان)
درست است، وجود او حقیقیست و وجود اشیا به اعتبار وجود او.

هم در بخش توحید با شما اختلاف دارم و انتظار روشن شدن قضیه. که شاید تاپیک دیگری را بطلبد. و هم این قضیه X و نحوه ی استفاده از آن. که اگر قرار باشد همه را پاسخ دهید بحث شدیداً پراکنده می شود.

بینام;278834 نوشت:
دقیقاً نکته همینجاست. بودن خدا هیچ ربطی به بودن مخلوقات ندارد. وقتی شما وجود خدا را مشابه وجود مخلوقات بگیرید، خود به خود وجه اشتراکی بین آنها فرض کرده اید و چنین کاری با توحید منافات دارد.

وجود و عدم به آن معنایی که ما ادراک می کنیم از جنس a هستند و خداوند برتر از آن است که به «آن معنایی که ما در ذهن داریم» وجود داشته باشد یا نداشته باشد.



مگر ما وجود و عدم به چه معنایی در ذهن داریم. وجود غیر قابل توصیف است چون :

Albus;266273 نوشت:

در هر تعریفی یک (یا چند) معرِف (به کسر راء) داریم و یک معرَف (به فتح راء).معرِف (به کسر راء) چیزی (یا چیزهایی) است که در تعریف از آن استفاده می کنیم.معرَف (به فتح راء) چیزی است که به واسطه معرِف(به کسر راء) آن را تعریف می کنیم.
در هر تعریف می بایست معرِف روشنتر (اجلی و اوضح) از معرَف باشد.برای مثال اگر کسی تعریف سرعت را نداند نمی توان به او در تعریف شتاب گفت:شتاب میزان تغییر سرعت در یکای زمان است.در اینجا شتاب معرَف و سرعت یکی از معرِف هاست.
چیزی روشنتر از مفهوم وجود نداریم.لذا برای وجود معرِفی (به کسر راء) یافت نمی شود.بنابراین تعریف آن امکان ناپذیر است.

و از اینجا وجود داشتن خدا با غیر قابل توصیف بودن اون ناسازگاری ندارد.

Albus;266273 نوشت:

اثبات اشتراک معنوی مفهوم وجود

می دانیم که عدم نقیض وجود است.عدم یک معنا بیشتر ندارد.در واقع عدم وجود یک چیز تفاوتی با عدم وجود چیز دیگری ندارد.عدم وجود حیوان تفاوتی با عدم وجود انسان ندارد.هر دو این جملات بیانگر نیستی اند و تفاوتی بین نیستی حیوان و انسان نیست.اگر تفاوتی در نیستی انسان و حیوان باشد،یعنی تفاوت در نیستی هست.پس چیزی در نیستی هست و این تناقض است.چون در نیستی چیزی نیست.

فرض می کنیم وجود صرفاً مشترک لفظی باشد.بنابراین معنای وجود انسان متفاوت است با معنای وجود گیاه.می دانیم که وقتی انسان وجود داشته باشد،عدم آن جا نیست.زیرا عدم نقیض وجود است.همچنین می دانیم که اگر گیاه وجود داشته باشد،عدم آن جا هم نیست.زیرا عدم نقیض وجود است.همچنین فعلا این را پذیرفتیم که وجود انسان و گیاه یکی نیستند.یعنی منظور از وجود گیاه با وجود انسان متفاوت است.
بنابراین اگر وجود انسان را در نظر بگیریم،غیر از وجود گیاه است و نقیض عدم.یعنی در وجود انسان هم وجود گیاه نیست و هم عدم.و این را پذیرفتیم که وجود گیاه نقیض عدم است.پس هیچ کدام از دو نقیض در وجود انسان نیستند،نه وجود گیاه و نه عدم.واضح است که گزاره آخر ارتفاع نقیضین است و می دانیم ارتفاع نقیضین ممتنع است.پس فرض خلف باطل و حکم ثابت است.یعنی وجود مشترک لفظی نبوده و همواره مشترک معنوی است.

پس مفهوم وجود مشترک معنوی است.لذا معنای وجود در موجود با معنای وجود در وجود فرقی نمی کند.

همین استدلال را بین خدا و مخلوق می توانید انجام دهید و نتیجه یکیست. و به برتری خدا لطمه ای وارد نمیشود. چون حقیقت وجود اشتراک معنوی دارد و خداوند عین وجود و وجود محض است.

بینام;278834 نوشت:
ادراک وهم ناظر است... پاسخ همانی است که خودتان در پرانتز به آن اشاره کردید. مادامی که a برقرار است ناظر و ادراک و غیره برقرارند. همینکه حجاب a بیافتد همگی بی معنا می شوند. به همین راحتی.

مادامی که a برقرار است یعنی چه؟ مشکل اینجاست که برقراری a هم وابسته به برقراری ناظری جهت وهم کردنش دارد.

بینام;278834 نوشت:
ین چطور با مسئله فناشدنی بودن هر چیز غیر از وجه الله سازگار است؟ در ثانی، صحبت حقیر دربارۀ کمال نهایی هر مخلوق نبود. مطالب ارائه شده دربارۀ مقام وجه الله هستند.

من با رسم شکل توضیح دادم که نسبت وجه الله با موجودات کثیر چگونه نسبتی است که در عین کثرت وحدت دارند.
مگر وجه الله خود چیزی به جز یک ادراک کل است؟ کامل ترین ادراکی که یک مخلوق قادر است از خدا داشته باشد و بالاتر از آن نیست. A یک مقام و مرتبه ی وجودیست نه یک موجود خاص و مجزا. وجه الله یک مرتبه از مراتب ادراک است نه اینکه خود یک حقیقت مجزا باشد. انچه خدا خلق کرده ادراک است در مراتب مختلف که بالاترین مرتبه ی ادراک A است. (من که تا الان فکر می کردم اوضاع از این قرار است)

با سلام و عرض ادب خدمت همگی دوستان عزیز و گرامی :Gol:

لطفاً سر و ته حرف حقیر را قیچی نکنید:

عرض شد: «وجود و عدم به آن معنایی که ما ادراک می کنیم از جنس a هستند و خداوند برتر از آن است که به «آن معنایی که ما در ذهن داریم» وجود داشته باشد یا نداشته باشد.»

فرمودید: «نه اینکه وجود را مخلوق بدانید و بگویید خداوند برتر از آن است که وجود داشته باشد. (نعوذ بالله این چه حرفیست بینام جان)»

هرکه نداند فکر می کند بنده منکر الله شده ام! بگذریم:

نقل قول:

در هر دو دیدگاه خدا وجود محض است و سایرین وجودی اعتباری دارند. نه اینکه وجود را مخلوق بدانید و بگویید خداوند برتر از آن است که وجود داشته باشد. (نعوذ بالله این چه حرفیست بینام جان)

....

درست است، وجود او حقیقیست و وجود اشیا به اعتبار وجود او.

اگر وجود اعتباری اشیاء را از جنس همان وجود خدا بدانیم، این به معنای تشابه بین الله و مخلوقاتش است و این فرض با آیات و روایات تناقض دارد.

پس اگر منظور این است که وجودِ حقیقی یک امری است ورای وجودِ اعتباری و بی شباهت به آن، در آن صورت عرض ما هم همان بود: وجودِ خداوند به وجودِ صندلی شباهتی ندارد.

ولی اگر منظور این است که وجود یک امر واحد است، چه برای خدا و چه برای صندلی، در آن صورت باید گفت این منظور با قرآن و روایات در تضاد آشکار است. :Sham:

در هر صورت این بازیِ الفاظ است. منظور حقیر روشن است: بین الله و مخلوقات شباهتی نیست.

حال چه نام الله را بگذاریم وجودِ محض و نام مخلوقات را بگذاریم وجودِ اعتباری؛ یا هر چیز دیگر، فرقی در استدلال ارائه شده پدید نمی آید. اجزای این استدلال به هم متصلند و نیازی به اصطلاحاتی از بیرون خودشان ندارند.

وقتی می گوییم ناظر فانی شود، منظور این است که هر چیزی در ادراک او که باعث می شود غیرِ الله مصداق داشته باشد حذف شود. این شامل خودِ مفهوم «من» هم می شود. در آن صورت الله می ماند و اضافات حذف می شوند. حال اگر شما الله را خودِ وجود بدانید، در آن صورت مشکلی پدید نمی آید، مشروط بر آنکه دیگر ناظر و باقی اضافات را وجود ندانید.

نقل قول:

مشکل من اینجاست که هر وقت دوست داشتید از قضیه ی X استفاده میکنید.

قرار شد قضیه X را در حد اینکه بدانیم حقیقتی ورای ادراک ما هست که ما همان حقیقت را ناقص ادراک می کنیم استفاده شود نه این که به استناد آن منکر هر چه بخواهیم بشویم و هر جا که استفاده از آن اذیتمان کرد استفاده نکنیم.

اینطور نیست که حقیر هرگاه دلم خواست از آن قضیه استفاده کنم، بلکه هرگاه کسی چیز اثبات نشده ای را اثبات شده بداند، و با استناد به آن بخواهد استنتاجی از قضیۀ X را زیر سؤال ببرد، حقیر به او یادآوری می کنم که منطقاً مجاز به این کار نیست.

نقل قول:

مگر وجه الله خود چیزی به جز یک ادراک کل است؟ کامل ترین ادراکی که یک مخلوق قادر است از خدا داشته باشد و بالاتر از آن نیست. A یک مقام و مرتبه ی وجودیست نه یک موجود خاص و مجزا. وجه الله یک مرتبه از مراتب ادراک است نه اینکه خود یک حقیقت مجزا باشد. انچه خدا خلق کرده ادراک است در مراتب مختلف که بالاترین مرتبه ی ادراک A است. (من که تا الان فکر می کردم اوضاع از این قرار است)

تقریباً اوضاع از همین قرار است ولی نه به آن معنا که برای هر a مجزا، یک A مجزا متصور باشد. بلکه بالاترین مرتبۀ ادارک از الله، یک مرتبۀ مشخص است.

هر مرتبۀ عمیقتر از ادراک نسبت به مراتب نازلتر از ادراک حکمِ «وجودی اصیلتر» را دارد. به همین دلیل وجودِ A (ادراک کامل) نسبت به وجودِ a (هر ادراک نازلتر از A) حکم وجود حقیقی نسبت به وجود مجازی را دارد. از این رو وقتی می گوییم (با استناد به توحید) در A خبری از a نیست، هیچ اشکال منطقی پیش نیامده است. چرا که وجودِ A از سنخ وجودِ a نیست.

در هر صورت، برای جلوگیری از انحراف بحث، استدلالها را فشرده و خلاصه از ابتدا تا انتها ذکر می کنم، و هر گاه به نقطۀ کلیدی رسیدم، بر بی ربط بودن سؤال دربارۀ «ناظرِ وهم کننده» تأکید می کنم تا مطلب روشن تر شود (ان شاء الله):

از دو حال خارج نیست:

1- ادراک ما اصیل است.
2 - ادراک ما اصیل نیست.

پذیرش فرض 2 پذیرش قضیۀ X است و جایی برای بررسی ندارد. ولی اگر فرض 1 را بپذیریم، آنگاه:

بر اساس ادراکی که اصیل دانستیم، خروجی مغز به ساختارش وابستگی دارد. دخالت مغز باعث می شود ورودی با خروجی فرق کند. پس:

ادراک ما اصیل نیست.

در نتیجه از هر جا که شروع کنیم در نهایت به این مسئله می رسیم که ادراک ما اصیل نیست.

با استناد به مسئلۀ فوق معلوم می شود هرچه در ادراک ما هست وهمی است وابسته به حقیقتِ عالَم و ما مطلقاً نمی توانیم چیزی را دربارۀ حقیقت عالَم ثابت شده بدانیم، چرا که دستمان از آن کوتاه است.

پر واضح است وجود داشتن و نداشتن هم دو جنبه از ادراک ما هستند. :Sham:

حال برای راحتی کلام ممکن است کسی برای حقیقت عالَم وجود قائل شود و بگوید: «حقیقتِ عالَم وجودِ اصلی است. ادراک ما وجودِ مجازی است.»

ولی این به این معنا نیست که حقیقت عالَم وجود دارد، به همان معنا که صندلی وجود دارد... بلکه حقیقت عالَم حقیقتی است که وجود داشتن و نداشتنِ صندلی جلوۀ اوست.

تا اینجای کار، قضیۀ X تنهاست که ناظر را در اقیانوس نمی دانمها غرق می کند. حقیقت عالَم ممکن است یک اژدهای هفت سر باشد که از دهانش اوهام بیرون می آید. ممکن هم هست که یک شبیه سازی رایانه ای باشد. شاید هم...

فرضی را به قضیۀ X اضافه می کنیم: حقیقت عالَم هیچ شباهتی به آنچه در ادراکمان می یابیم ندارد.

نتایج این فرض (که یک فرض صد در صد قرآنی است):

حقیقت عالَم متشکل از اجزاء نیست؛ ورای زمان و مکان است. ادراکات ما از اوست ولی او آلودۀ ادراکاتمان نیست. واضح است که این حقیقت باید ورای علت و معلول باشد. علت و معلول یعنی «دو». :Sham:

از این پس حقیقتِ عالَم را الله می نامیم.

با توجه به مطالب عنوان شده، هرچه ادراکی به الله نزدیکتر شود، منطقاً باید از تکثر و دوگانگی دورتر شود. به این ترتیب لایه های متعددی از a متصور است؛ هرکدام والاتر از دیگری و از کثرت و وهم دورتر. در انتهای این مراتب یک مرتبۀ نهایی متصور است. وضعیتی را که این مرتبه از ادراک باید داشته باشد منطقاً مورد بررسی قرار می دهیم:

در بالاترین نقطۀ قلۀ مراتب ادراکات، ادراکی قرار دارد که آن را وجه الله Angel می نامیم. با توجه به اینکه این ادراک نزدیکترین ادراک به الله است، باید از هر دوگانگی به دور باشد. در نتیجه باید ورای زمان و مکان باشد؛ واضح است که باید ورای علت و معلول هم باشد. این ادراک به نوعی حلقۀ رابط بین الله و ادراکات متکثر Angel است. یعنی هر a که به الله نزدیکتر شود، در واقع به وجه الله نزدیکتر شده است. نمی شود ادراکی به الله نزدیک شود ولی به وجه الله نزدیک نشود. همچنین نمی شود ادراکی از الله دور شود ولی از وجه الله دور نشود.

به این ترتیب کمال به معنای نزدیک شدن به الله، منطقاً باید با حذف مصادیق a (تکثر) همراه باشد. هرچه a فانی تر شود، به A نزدیکتر می شویم. بنیادی ترین جنبه در ادراک هر ناظری «خودِ ناظر» است. در نتیجه فنای خودِ ناظر به معنای حذف آخرین حجاب از جنس a و رسیدن به A می باشد. در ادراکِ A چیزی جز الله معنا ندارد. :Sham:

با توجه به اینکه این نتایج از فرضِ عدم تشابه الله با مخلوقات گرفته شده اند، هر سؤالی که فرض مربوطه و استنتاجات منطقی اش را نادیده بگیرد، خود به خود منتفی است و موردِ بحث قضیۀ X توحیدی نیست. چرا که بر فرضی استوار است که این قضیه نپذیرفته است. به نظرم این مطلب کاملاً منطقی و بدیهی است.

حال سؤال بنیادی شما را مجدداً بررسی می کنیم:

سؤال: وقتی یک وهمی هست، پس یک کسی باید باشد که دارد وهم می کند. آن شخص کیست؟

پاسخ: در حیطۀ a آن شخص ناظر است. در حیطۀ A ناظر فانی است و دیگر پرسش از آن معنایی ندارد.

سؤال: حال شما این پاسخ را بیمعنا می دانید، چرا که از نظر شما تا کسی نباشد نمی تواند وهمی باشد.

پاسخ روشن است: در a تا کسی نباشد وهمی نمی تواند باشد. این مطلب کاملاً با مشاهدات سازگار است، چرا که من و شما هستیم و اوهام هم داریم.

ولی طبق تعریفِ قضیۀ مربوطه، A یعنی نزدیکترین ادراک به الله، که یعنی فنای غیر الله (a). پس صحبت از اینکه من و شما در A کجا هستیم کاملاً بیمعنا و غیر منطقی است.

سؤال: مجدداً شما این پاسخ را هم منطقی نمی دانید و می پرسید اگر a نیست پس اینها چیست. A چگونه a را پدید می آورد؟

پاسخ: اینها Angel وهم است و در برابر A هیچ است. از طرفی A ورای علت و معلول است. این در a است که یک چیزی علتِ چیز دیگر است. تا آنجاییکه به A مربوط می شود، جز الله کسی نیست.

سؤال: مجدداً می فرمایید اگر جز الله کسی نیست، پس من که هستم.

پاسخ: شما وهم هستید.

سؤال: وهم چه کسی؟

سؤال و جواب ادامه می یابد و شما هیچگاه قانع نمی شوید. نه بخاطر اینکه دور باطلی پدید آمده. بلکه صرفاً به خاطر اینکه شما این مطلب را در نظر نمی گیرید که سؤالات مطرح شده فرض مسئله را نادیده می گیرند.

تا آنجاییکه به a مربوط می شود، A علتِ a است. تا آنجاییکه به A مربوط می شود، جز الله کسی نیست. :Sham:

دست از مخلوط کردن A و a بردارید تا منتفی بودنِ سؤال برایتان روشن گردد.

این مطلب را با وجودِ محض دانستنِ الله سازگار می کنم تا شبهۀ احتمالی در باب وجود حل گردد:

اگر الله را همان وجود بدانیم در آن صورت غیر الله، باید غیر وجود باشد. به عبارتی آنچه در ادراکاتمان Angel میابیم وجود است همراه با اضافاتی بر آن (انحرافِ ادراک). هرگاه اضافات حذف گردند (که مفهومِ «منِ مستقل» هم بخشی از آنهاست) آنگاه در ادراک مربوطه فقط وجود می ماند بدونِ اضافاتی بر آن، که یعنی ادراک اصیل (A).

در این صورت باز هم صحبت از اینکه در ادراک اصیل بینام و aminjet کجا هستند کاملاً بیمعناست. چرا که در آن ادراک، فقط «وجود» معنا دارد بدونِ هیچ وهمی اضافه بر آن.

بینام و aminjet و کلاً ناظر بخشی از اوهام اضافه بر وجود هستند.

با تشکر فراوان
یا حق

بینام;279098 نوشت:
ولی اگر منظور این است که وجود یک امر واحد است، چه برای خدا و چه برای صندلی، در آن صورت باید گفت این منظور با قرآن و روایات در تضاد آشکار است. در هر صورت این بازیِ الفاظ است. منظور حقیر روشن است: بین الله و مخلوقات شباهتی نیست.

برای اینکه از بحث منحرف نشویم این لینک که سوال من بوده در تاپیکی دیگر را بخوانید:
http://www.askdin.com/post264728-15.html
سپس این لینک را در جواب مطالعه نمایید:
http://www.askdin.com/post264980-16.html

البته پاسخ دهنده قائل به تشکیک وجود است و وجود را در مخلوقات و خالق یکی می داند که خود من هم به آن معنا با این تعبیر مشکل دارم و وجود را صرفاً خاص خدا باشد و دیگران مظاهر آن وجود قابل قبول تر می دانم.
در باره ی سایر بیاناتتان باید فکر کنم سر فرصت. اگر چه توضیحات بهتری دادید ولی هنوز احساس می کنم یه جای کار می لنگد. و به تجربه بهم ثابت شده که این حسسم بهم دروغ نمیگه و هر وقت این احساس را داشتم واقعاً یه جای کار میلنگیده.

با سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان عزیز و گرامی :Gol:

نقل قول:
برای اینکه از بحث منحرف نشویم این لینک که سوال من بوده در تاپیکی دیگر را بخوانید:
http://www.askdin.com/post264728-15.html
سپس این لینک را در جواب مطالعه نمایید:
http://www.askdin.com/post264980-16.html

حقیر پیش از آغاز گفتگو با شما آن بحث را دیده بودم.

نقل قول:
در باره ی سایر بیاناتتان باید فکر کنم سر فرصت.

عجله ای نیست. هرگاه فراغت داشتید با ذهنی باز مطالب را بررسی بفرمایید.

با تشکر فراوان
یا حق

بینام;279098 نوشت:
ولی این به این معنا نیست که حقیقت عالَم وجود دارد، به همان معنا که صندلی وجود دارد... بلکه حقیقت عالَم حقیقتی است که وجود داشتن و نداشتنِ صندلی جلوۀ اوست. تا اینجای کار، قضیۀ x تنهاست که ناظر را در اقیانوس نمی دانمها غرق می کند. حقیقت عالَم ممکن است یک اژدهای هفت سر باشد که از دهانش اوهام بیرون می آید. ممکن هم هست که یک شبیه سازی رایانه ای باشد. شاید هم... فرضی را به قضیۀ x اضافه می کنیم: حقیقت عالَم هیچ شباهتی به آنچه در ادراکمان می یابیم ندارد.

چرا اتفاقاً منظور همین است که در معنای وجود و مفهوم وجود هر دو مشترکند و این تنها اشتراک لفظی نیست. درست است آنچه که ادراک می کنیم عین حقیقت هستی نیست و هیچ شباهتی به آن حقیقت ندارد اما به هر حال همان حقیقت است که ما ناقص به این صورت درکش میکنیم.
به بیان ساده تر صورتی که به آن داده ایم و نامش را صندلی گذاشته ایم اعتباریست نه وجودش. یعنی همان حقیقت هستیست که به اشتباه با ماهیت وهمی به نام صندلی دریافت می شود وگرنه حقیقت وجودی صندلی با حقیقت وجودی صادر اول یا مخلوق کامل یکیست ولی تصویری که ما در ذهن از آن ساخته ایم وهم است نه این که صندلی از دیدگاه وجودی وهم باشد.
به بیان ساده تر ما حقیقتی را به طور ناقص وهم می کنیم نه این که وهمی را وهم کنیم.
ساختار ادراک ما سبب می شود حقیقت را اینگونه وهم کنیم. ولی اینکه ما صندلی را جدا از خودکار ادراک می کنیم بیانگر تفاوتی در مراتب وجودی است که در ادراک ما به شکل ماهیتی مجزا ادراک شده نه اینکه نه صندلی وجود داشته باشد و نه خودکار و هر دو وهم باشند واصلا نباشند.
از قضیه ی x این را گرفتیم که حقیقتی ورای ادراک ماست که اینگونه ناقص ادراک می شود. و این ادراک هیچ شباهتی به اصل حقیقت ندارد. پس آنچه ادراک شده از جمله صندلیف وجودش وهم نیست صورت و ماهیت متکثرش وهم است. یعنی صندلی همانقدر وجود دارد که صادر اول وجود دارد اما ادراک ناقص ما همان صادر اول را صندلی ادراک کرده است.
اما چه می شود که این ادراک ما یک چیز واحد را دو چیز (یکی را صندلی و دیگری را خودکار) ادراک می کند حکایت از تفاوتی در آن طرف دارد که انعکاسش در ادراک ما سبب جدایی شده. این تفاوت به دلیل وحدت باید به یکپارچگی و بسیط بون حقیقت ورای ادراک ما لطمه وارد نکند و یک مثال جهت تقریب اذهان موج و قله های موج است که کثیر ادراک شده ولی یک پارچه هستند ولی به هر حال در آن سمت ادراک ما مراتبی هست که سبب ادراک کثرات می شود.
تا اینجا را یه کم بحث کنیم بعد بقیه را وارد شویم که طولانی نشود

با سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان عزیز و گرامی :Gol:

پس از سپری شدن چند روز، حقیر جز آنچه عرض شد مطلب دیگری ندارم. از این رو به پرسیدن سؤالاتی اکتفا می کنم:

فرمودید: یعنی صندلی همانقدر وجود دارد که صادر اول وجود دارد اما ادراک ناقص ما همان صادر اول را صندلی ادراک کرده است.

که یعنی فقط صادر اول هست و صندلی همان صادر اول است که صندلی دیده شده است. در این صورت دیگر صحبت از وجود داشتنِ «صندلی» چه معنایی دارد؟

از طرفی می فرمایید: ساختار ادراک ما سبب می شود حقیقت را اینگونه وهم کنیم. ولی اینکه ما صندلی را جدا از خودکار ادراک می کنیم بیانگر تفاوتی در مراتب وجودی است که در ادراک ما به شکل ماهیتی مجزا ادراک شده نه اینکه نه صندلی وجود داشته باشد و نه خودکار و هر دو وهم باشند واصلا نباشند.

که یعنی اینقدرها هم فقط صادر اول نیست، بلکه صندلی هم برای خودش کسی است... بنا بر نظر فوق تکثر ادراک ما حکایت از تکثر یا مراتبی ورای ادراک ما دارد.

در ادامه می فرمایید: اما چه می شود که این ادراک ما یک چیز واحد را دو چیز (یکی را صندلی و دیگری را خودکار) ادراک می کند حکایت از تفاوتی در آن طرف دارد که انعکاسش در ادراک ما سبب جدایی شده. این تفاوت به دلیل وحدت باید به یکپارچگی و بسیط بون حقیقت ورای ادراک ما لطمه وارد نکند و یک مثال جهت تقریب اذهان موج و قله های موج است که کثیر ادراک شده ولی یک پارچه هستند ولی به هر حال در آن سمت ادراک ما مراتبی هست که سبب ادراک کثرات می شود.

که نشان می دهد برداشت حقیر از مطالب شما درست است. بحث مراتبی ورای ادراک مطرح است. در پاسخ باید گفت هر مرتبه ای پایین تر از A که وحدت کامل و فنای هر وهم اضافی از جمله استقلال ناظر می باشد، از جنس a محسوب می شود. به همین دلیل نمی دانم صحبت از این مراتب چه ارتباطی به بحث دربارۀ A دارد. بله تا A مراتبی متصور است، ولی این مراتب a هستند. آخرین مرتبۀ بین a و A کماکان به قوت خودش باقی خواهد بود. مشکلی که در ذهن شماست از بین نمی رود.

آخرین مرتبۀ a هم تکثری دارد. پس طبق فرض شما این تکثر هم باید حکایت از مراتبی ورای خودش کند. که یعنی A هم باید مراتبی داشته باشد. در این حالت دیگر چه جایی برای وحدت می ماند؟

همچنین لازم به ذکر است بر اساسِ قضیۀ X منطقاً نمی توان بر اساس چیزی در این طرف حکمی قطعی برای آن طرف صادر کرد. از این رو، این فرض که تکثرِ این طرف حکایت از مراتب یا تکثراتی در آن طرف دارد منطقاً یک فرض غیر قابل اثبات محسوب می شود.

همچنین با مطرح کردنِ این فرض، شما عملاً فرضِ عدم تشابه آن طرف با این طرف را زیر سؤال برده اید که به معنای عدم پذیرش قضیۀ X توحیدی است. طبیعی است اگر فرض مسئله ای پذیرفته نگردد، احکام استنباط شده از آن فرض هم زیر سؤال بروند. به همین دلیل عدم تناسب استنتاجات قضیۀ X توحیدی با ساختار ذهنی شما به خاطر وجود تناقضی منطقی در این قضیه نیست، بلکه صرفاً به خاطر این است که شما عملاً فرض اصلی قضیۀ مربوطه، یعنی عدم تشابه حقیقت عالَم با ادراکات ناظرین را نادیده گرفته اید:

اگر حقیقتِ عالَم هیچ شباهتی به ادراکات ناقص ما نداشته باشد، چطور ممکن است چیزی در ادراک ما حکایت کنندۀ چیزی در حقیقتِ عالَم باشد؟

حال آنکه الله از هر وصفی برتر است. :Sham:

با تشکر فراوان
یا حق

با سلام و عرض ادب خدمت بینام عزیز و با تشکر از حوصله و صبر جناب عالی

بینام;282284 نوشت:
فرمودید: یعنی صندلی همانقدر وجود دارد که صادر اول وجود دارد اما ادراک ناقص ما همان صادر اول را صندلی ادراک کرده است. که یعنی فقط صادر اول هست و صندلی همان صادر اول است که صندلی دیده شده است. در این صورت دیگر صحبت از وجود داشتنِ «صندلی» چه معنایی دارد؟

بیان من با بیان شما یک تفاوت از مو باریکتر دارد وگرنه حق با شماست صندلی در کار نیست. خدا هم در قرآن می فرماید روز قیامت کوها مثل سرابی به عقب می روند (یعنی انگار اصلا کوهی نبوده :سخن رانی جوادی املی رادیو قرآن) ولی یه مسئله مهم فلسفی رو باید فراموش نکرد و اون اصالت وجود هست. صندلی و خودکار ماهیتش اعتباری و وهمی است نه حقیقت وجودش. یعنی حقیقتی ورای ادراک ما هست که ما ان را صندلی وهم میکنیم. محتوای پست اول شما هم حکایت از همین دیدگاه دارد. ببینید قضیه وقتی کامل است که از هر دو طرف به هم برسیم یعنی اگر از خدا شروع کنید بتوانید به مخلوقات برسید و اگر از مخلوقات شروع کنید بتوانید به خدا برسید. شما قضیه را یک جا رها می کنید و یهو می پرید از آن طرف یعنی از طرف خدا باز شروع میکنید و یک جا تمام می کنید و بین این دو یک خلا میماند.
راستش را بخواهید من هدف اصلیم از ورود به این بحث پیدا کردن راهی است برای اثبات حقیقت وجود و وهمی بودن ماهیات و نهایتاً اثبات خدا از طریق این قضیه که تا حالا هم به نتایج خوبی رسیده ام. فقط چند تناقض مانده که دوست داشتم با کمک شما حل شود.
شما بیشتر تاکید دارید که توحید را جدا بپذیریم و قضیه ی x را هم جدا به کار ببریم. من می خوام یه گام جلوتر برم و از خود قضیه ی x و با کمک سایر برهان های فلسفی و عرفانی وجود خدا و توحید رو ثابت کنم. و به نظرم اگر همتی بشود این شدنیست. همین که در برابر یک مادی گرا در شروع کار تجربیات مادیش را زیر سوال می برید وجود حقیقتی ورای ادراک او برایش ثابت می شود و این خود گام بزرگیست. چرا همین جا درجا بزنیم و این قضیه را برای رسیدن به مقصدی بزرگتر ادامه ندهیم؟

بینام;282284 نوشت:
که یعنی اینقدرها هم فقط صادر اول نیست، بلکه صندلی هم برای خودش کسی است... بنا بر نظر فوق تکثر ادراک ما حکایت از تکثر یا مراتبی ورای ادراک ما دارد.

ببینید. بی شباهت بودن ادراک ما با ورای ادراک ما دلیلی هم بر عدم کثرت نیست. هر دو طرف نیاز به اثبات دارد اما باید قضیه به گونه ای حل شود که کثرات این طرف با توحید آن طرف تضادی ایجاد نکند و دلیلی بیان شود که چگونه از یک شیء واحد ادراک کثیر داریم.

بینام;282284 نوشت:
که نشان می دهد برداشت حقیر از مطالب شما درست است. بحث مراتبی ورای ادراک مطرح است. در پاسخ باید گفت هر مرتبه ای پایین تر از a که وحدت کامل و فنای هر وهم اضافی از جمله استقلال ناظر می باشد، از جنس a محسوب می شود. به همین دلیل نمی دانم صحبت از این مراتب چه ارتباطی به بحث دربارۀ a دارد. بله تا a مراتبی متصور است، ولی این مراتب a هستند. آخرین مرتبۀ بین a و a کماکان به قوت خودش باقی خواهد بود. مشکلی که در ذهن شماست از بین نمی رود. آخرین مرتبۀ a هم تکثری دارد. پس طبق فرض شما این تکثر هم باید حکایت از مراتبی ورای خودش کند. که یعنی a هم باید مراتبی داشته باشد. در این حالت دیگر چه جایی برای وحدت می ماند؟

همه ی آنچه گفتید برای من هم حل نشده. از نظری می توان گفت خدا فقط صادر اول آفرید و صادر اول بگونه ای آفریده شد که خود صادری کثیر تر داشته باشد و به صورت طولی کثیر تر می شود تا به ما برسد. ولی همه در صادر اول وحدت دارند.
از جهتی میتوان گفت صادر اول بگونه ای آفریده شده که مختلف جلوه کند و کثرات ایجاد شود وگرنه همه چیز همان صادر اول است.
خود من هم دنبال حل این موضوع هستم و هنوز حل نشده و شیوه ای که شما حل میکنید پاسخی که من دنبالش هستم نیست.

بینام;282284 نوشت:
همچنین لازم به ذکر است بر اساسِ قضیۀ x منطقاً نمی توان بر اساس چیزی در این طرف حکمی قطعی برای آن طرف صادر کرد. از این رو، این فرض که تکثرِ این طرف حکایت از مراتب یا تکثراتی در آن طرف دارد منطقاً یک فرض غیر قابل اثبات محسوب می شود.

نبودش هم قابل اثبات نیست. به هر حال ما کثرات را درک میکنیم و می دانیم که وجود این کثرات از همان صادر اول است ولی اعتباریات یعنی ماهیاتی که سبب ساز کثرات شده نیاز به دلیل دارد.

بینام;282284 نوشت:
اگر حقیقتِ عالَم هیچ شباهتی به ادراکات ناقص ما نداشته باشد، چطور ممکن است چیزی در ادراک ما حکایت کنندۀ چیزی در حقیقتِ عالَم باشد؟

وقتی قضیه ی X را پیش میکشیم دو حالت بیشتر پیش رو نداریم:
یا بپذیریم که حقیقتی ورای ادراک ما هست که اینگونه ادراک میشود.
یا نپذیریم و بگوییم غیر از خود من حقیقتی نیست و من همه ی این جهان رو با توهم ساخته ام و هیچ حقیقتی دیگری جز وجود خود من نیست. نه خدایی هست نه صندلی نه هیچ چیز دیگر. فقط من هستم که در وجود این من هم شک دارم ولی تنها چیزیست که میتوانم بپذیرم چون آن را بیواسطه و با علم حضوری و مستقیم درک میکنم و من هستم ولی بقیش نیست و تمام تارخ و قرآن و انبیا و میز و صندلی و خدا و .... همه و همه برای من حکم توهم داشته باشند.

اگر عالم خارج از خود را بپذیریم در نتیجه سوال از دلیل وجود کثرات را باید بپرسیم. چرا ما وقتی حقیقتی واحد داریم آن را کثیر ادراک میکنیم؟ خود آن حقیقت کثیر است؟ یا آن حقیقت واحد است کثیر جلوه می کند؟ یا آن حقیقت خود صادرات کثیر دارد و به صورت طولی به ما می رسد؟
یا اصلا حقیقتی ورای ذهن من نیست فقط خودم هستم و رویاهام؟

ببینید. از قضیه X هر استفاده ای می شود کرد و عقلاً هم نمی توانید آن را رد کنید. دیدگاه من این است که باید همتی شود و از قضیه ی X به نتایج توحیدی رسید وگرنه استفاده های خطرناک هم از آن مطرح است.
ممکن است شما دستور بدهید فقط آن هایی که به توحید اعتقاد دارند بیایند اینجا بحث کنند ولی تضمینی نیست که یک بیخدا هم از اینجا عبور کند و از قضیه ی X استفاده های دلبخواه خود بکند و این خطرناک است. پس بیایید همتی کنیم از این قضیه به آن طرف برسیم و از آن طرف به این قضیه.

یکی از مشکلات جدی که بر اصالت وجود یا هستی توسط شبهه کندگان وارد می شود موضوع بی معنی بودن واژه ی وجود یا هستی به تنهایی است. به عنوان مثال کاربر روراست در پستی این دو واژه را هم ارز کلماتی چون "از" یا "تا" خوانده و آن را به تنهایی بیمعنا و فاقد اصالت و شخصیت میداند. به این ترتیب به برهانهای وجودی از این راستا اشکال جدی وارد می شود چرا که پاسخ دهندگان عمدتاً می خواهند با بدیهی بودن مفهوم وجود آن را فاقد تعریف خوانده و به بیانی دیگر صورت مسئله را پاک کنند که واضح است شبهه کننده قانع نشده و در نهایت سوال کننده به عقیده قبلی خویش می ماند در حالی که شبهه پاسخ داده نشده است.
من دارم سعی می کنم به کمک قضیه ی X معنایی برای مفهوم وجود یا بودن یا هستی بیابم که شبهه های مربوط به بیمعنا بودن مفهوم وجود حل شود. در جایی رضاهو از کاربر روراست پرسیدند:

رضاهو;242101 نوشت:
آیا شما، "بودن" را درک میکنید؟

و ایشان پاسخ دادند:

روراست;242493 نوشت:
در این باره خوب فکر کردم.شاید لحظاتی هم حس کردم که بودن را درک میکنم ولی وقتی دقیقتر بررسی کردم متوجه شدم که اون چیزی که درک کردم "بودها" هستند و نه بودن.در واقع جواب سوال شما خیر است.و فکر میکنم با عرض پوزش هر کسی فکر میکند بودن را درک میکند دچار توهم شده.

کلاً ایشان در بحث هایشان هرآنچه مصداقی در عالم خارج نداشته باشد را غیر موجود می خوانند. بنابراین من از قضیه X در این تاپیک: http://www.askdin.com/thread21918.html از پست شماره ی 34 به بعد در بحث با ایشون استفاده کردم تا به نتایجی برسم ولی تا مسئله اینجا پخته نشه نمیتونم عملاً اونجا مطرحش کنم. من در اون تاپیک با فرض خدانابوری دارم کار را دنبال می کنم.

با سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان عزیز :Gol:

به علت مشغله ارسال پاسخ مدت زیادی است که به تأخیر افتاده؛ از این رو بر آن شدم چکیدۀ آنچه قصد دارم ارسال کنم را هم اکنون بفرستم تا شما ذهنیتی از آن داشته باشید تا ان شاء الله سر فرصت اگر عمری بود مطلب اصلی ارسال شود.

فرمودید: «ببینید قضیه وقتی کامل است که از هر دو طرف به هم برسیم یعنی اگر از خدا شروع کنید بتوانید به مخلوقات برسید و اگر از مخلوقات شروع کنید بتوانید به خدا برسید.»

بنا بر روایات این مخلوقات هستند که به خدا شناخته می شوند، و خدا را به مخلوقات نمی توان شناخت.

به عبارتی به خاطر عدم تشابه بین الله و مخلوقات، هر تلاشی برای رسیدن از مخلوقات به الله محکوم به شکست است، چرا که آنچه مخلوق می شناساند خودش مخلوق، و نوعی توصیف است. الله برتر از آن است که به چیزی توصیف شود.

آنچه عرض شد چکیدۀ مطلبی است که حقیر در پی نگارش آن هستم ولی متأسفانه فرصت و حال روحی مناسب پیش نمی آید.

نقل قول:
ببینید. بی شباهت بودن ادراک ما با ورای ادراک ما دلیلی هم بر عدم کثرت نیست.

وقتی یک شئ کثیر باشد، یک شئ دیگر هم کثیر باشد، آنگاه این دو شئ از حیث کثرت به هم شباهت دارند. پس عدم تشابه خود به خود فرض کثیر بودن را باطل می کند. پس اگر عدم تشابه پذیرفته گردد، خود به خود فرض کثرت منطقاً باید حذف گردد.

ان شاء الله اگر عمری باشد و فرصت مناسب پیش آید پاسخ اصلی را همراه با روایات مربوطه ارسال خواهم نمود.

با تشکر فراوان
یا حق

بینام;285958 نوشت:
وقتی یک شئ کثیر باشد، یک شئ دیگر هم کثیر باشد، آنگاه این دو شئ از حیث کثرت به هم شباهت دارند. پس عدم تشابه خود به خود فرض کثیر بودن را باطل می کند. پس اگر عدم تشابه پذیرفته گردد، خود به خود فرض کثرت منطقاً باید حذف گردد.

ممنون.
من هم منتظر می مانم. هرچند معتقدم اگر قرار باشد نتوانیم با وجود مخلوقات خدا را ثابت کنیم و با و جود خدا مخلوقات را آنگاه اعتقاد ما به خدا ناقص بوده و برپایه وهم استوار است. ولی بیصبرانه منتظرم.

شباهت با تساوی دو واژه متفاوت است. ما نگفتیم این جهان هرچه درش هست ضدش در آن جهان است. که بگوییم حال که اینجا کثرت است عدم تشابه باعث میشود که کثرت این طرف دال بر عدم کثرت آن طرف باش. این دنیا به ان دنیا شبیه نیست. همین. نه این که همه ی مفاهیم اینجهانی ضدش در آن جهان باشد.
قوانین و پدیده ها و زمان و مکان و شکل شمایل و مفاهیمی در این جهان حاکم است که در آن جهان اینگونه نیست ولی چگونه است نمیدانیم. فقط شبیه نیست. نه این که هرچه این طرف است ضدش آن طرف است.
ممکن است کثرت این طرف با کثرت آن طرف یکی نباشند (منظور این نیست که همینجور اعتقاد دارم. میگم عدم شباهت نتیجه اش این نمیشود. مثلا دو کشتی که هر دو کشتی هستند به هم شبیه نباشند. عدم شباهت اثبات کاملی برای عدم کثرت نیست. باید با هم فکر کنیم یک دلیل محکم تر بیابیم.

با سلام و عرض ادب خدمت دوستان عزیز و گرامی :Gol:

نقل قول:
من هم منتظر می مانم. هرچند معتقدم اگر قرار باشد نتوانیم با وجود مخلوقات خدا را ثابت کنیم و با و جود خدا مخلوقات را آنگاه اعتقاد ما به خدا ناقص بوده و برپایه وهم استوار است. ولی بیصبرانه منتظرم.

حقیر قصد ارائۀ استدلال خاصی در آن باب را ندارم. ذکر چند روایت مبنی بر عدم شناسایی خداوند بر اساس مخلوقات را کافی می دانم. هرچند که عقل هم حکم می کند خدایی که به مخلوقات هیچ شباهتی ندارد را نشود بر اساسِ مخلوقاتی که به او هیچ شباهتی ندارند شناخت. چطور ممکن است بدون باطل شدنِ فرض عدم تشابه چنین چیزی میسر شود؟

ان شاء الله در فرصت مناسب مطلب مربوطه را تهیه خواهم کرد.

نقل قول:

شباهت با تساوی دو واژه متفاوت است. ما نگفتیم این جهان هرچه درش هست ضدش در آن جهان است. که بگوییم حال که اینجا کثرت است عدم تشابه باعث میشود که کثرت این طرف دال بر عدم کثرت آن طرف باش. این دنیا به ان دنیا شبیه نیست. همین. نه این که همه ی مفاهیم اینجهانی ضدش در آن جهان باشد.

دقت بفرمایید، ما برای کثرت ضدیتی تعریف نکردیم. فقط خداوند را از کثرت بری دانستیم. به عبارتی، عدم کثرت خداوند چیز ملموس و قابل تصوری نیست، بلکه همان عدم تشابه است به بیانی دیگر.

نقل قول:
قوانین و پدیده ها و زمان و مکان و شکل شمایل و مفاهیمی در این جهان حاکم است که در آن جهان اینگونه نیست ولی چگونه است نمیدانیم. فقط شبیه نیست. نه این که هرچه این طرف است ضدش آن طرف است.

مجدداً تأکید می کنم، ضدِ آنچه این طرف است اصولاً برای ساکنین این طرف چیز ملموس و شناخته شده ای نیست. آنچه عرض شد صرفاً مبرا کردن خداوند از آنچه در مخلوق است می باشد.

ما برای هر مفهومی که این طرف است یک ضد تعریف نکردیم که آن را به خداوند نسبت دهیم. فقط گفتیم خداوند کثیر نیست و این عدم کثرت را «وحدانیت» تعبیر کردیم تا وحدانیت خداوند با «یکپارچگی» و «یک دانه» بودن اشتباه نشود.

نقل قول:

ممکن است کثرت این طرف با کثرت آن طرف یکی نباشند (منظور این نیست که همینجور اعتقاد دارم. میگم عدم شباهت نتیجه اش این نمیشود. مثلا دو کشتی که هر دو کشتی هستند به هم شبیه نباشند. عدم شباهت اثبات کاملی برای عدم کثرت نیست. باید با هم فکر کنیم یک دلیل محکم تر بیابیم.

اتفاقاً حقیر یقین کامل دارم شناخت خداوند بر عدم تشابه استوار است و هر شناختی که بر اساسِ مخلوقات به خالقی برسد، تنها به یک «منشاء» رسیده، و اینجانب علتی که بر اساسِ معلولش «شناخته» شود را الله نمی دانم.

همانطور که عرض شد وقتی عدم تشابه را برقرار بدانیم، خود به خود ناچاریم کثرت را نفی کنیم. این یعنی وحدانیت و حقیر هیچگاه در استفاده از این واژه منظور دیگری نداشته ام. حضرت امیرالمؤمنین (ع) می فرمایند:

کمال توحيده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه
کمال توحيد او (خدا)، اخلاص براى اوست و کمال اخلاص، نفى صفات از اوست.

قضیۀ X توحیدی با استناد به فرض عدم تشابه، حقیقت عالَم را از هر تصوری که ما داشته باشیم بری می داند. اهل بیت (ع) هم کمال خداشناسی را نفی صفات از او می دانند و در روایاتی مفصل به این مسئله پرداخته شده است.

بله، عقل ما حکم می کند که ادراک ما از یک جایی بیاید. ولی این که آنجا کجاست و چگونه است دری است که به روی ما بسته است و کاملترین شناخت نسبت به آن ذات همین است که «دری است که به روی ما بسته است». به عبارتی، مخلوقات به عنوان معلولهای موجود در ادراکِ ما، صرفاً به وجودِ دلیلی ورای خودشان اشاره می کنند، بدونِ اینکه هیچ چیزی از آن را آشکار کنند. برای هر ناظری این مسئله منطقاً کاملاً بدیهی است که ادراکش باید منشأیی داشته باشد، ولی با استناد به قوانین حاکم بر اجزای ادراکش ناچار است منطقاً نتیجه بگیرد که درِ شناختِ چگونگی آن منشأ به روی ادراک او کاملاً بسته است (قضیۀ X).

قرآن و اهل بیت (ع) به هیچ عنوان قائل به امکان باز شدنِ درِ شناخت ذات الله به روی هیچکس نیستند.

مسلماً چنین چیزی برای کسی که خواسته و ناخواسته به دنبال یافتن نوعی چگونگی برای آن ذات اقدس باشد اصلاً خوشایند نیست. حال آنکه بالاترین علم از دلِ همین بسته دانستنِ درِ شناخت او بیرون می آید و کسی که چنین چیزی را حقیقتاً با علم حضوری در یابد به اصیل ترین علم رسیده و اگر بگوید باش، می شود، چرا که امکان ندارد چیزی بگوید که خلاف خواست خدا باشد. :Sham:

با تشکر فراوان
یا حق

با سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان عزیز و گرامی :Gol:

به خاطر تأخیر در پاسخگویی پوزش می طلبم.

نقل قول:
بیان من با بیان شما یک تفاوت از مو باریکتر دارد وگرنه حق با شماست صندلی در کار نیست. خدا هم در قرآن می فرماید روز قیامت کوها مثل سرابی به عقب می روند (یعنی انگار اصلا کوهی نبوده :سخن رانی جوادی املی رادیو قرآن) ولی یه مسئله مهم فلسفی رو باید فراموش نکرد و اون اصالت وجود هست. صندلی و خودکار ماهیتش اعتباری و وهمی است نه حقیقت وجودش. یعنی حقیقتی ورای ادراک ما هست که ما ان را صندلی وهم میکنیم. محتوای پست اول شما هم حکایت از همین دیدگاه دارد.

حقیر کماکان نمی فهمم که اگر صندلی در کار نیست، صحبت از حقیقت وجودِ صندلی چه معنایی دارد؟ اگر منظور از حقیقت وجودِ صندلی همان صادر اول باشد، که دیگر نامش حقیقتِ وجودِ صندلی نیست، نامش صادر اول است. و اگر منظور چیزی نازلتر از صادر اول باشد، که در آن صورت بحث دربارۀ چیزی در قلمروی a بوده، بحث دربارۀ A و صادر اول نیست.

بله، می توان برای ادراک مراتبی قائل شد که در آنها با حقایق «باطنی تر» اشیاء سر و کار داشته باشیم، ولی مادامی که با «اشیاء» سر و کار داریم هنوز درگیر وهم a هستیم. پس تا زمانی که صحبت از «صندلی» در میان باشد، بحث راجع به a است.

نقل قول:
ببینید قضیه وقتی کامل است که از هر دو طرف به هم برسیم یعنی اگر از خدا شروع کنید بتوانید به مخلوقات برسید و اگر از مخلوقات شروع کنید بتوانید به خدا برسید. شما قضیه را یک جا رها می کنید و یهو می پرید از آن طرف یعنی از طرف خدا باز شروع میکنید و یک جا تمام می کنید و بین این دو یک خلا میماند.

مُحَمّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ ع إِنّي نَاظَرْتُ قَوْماً فَقُلْتُ لَهُمْ إِنّ اللّهَ جَلّ جَلَالُهُ أَجَلّ وَ أَعَزّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْعِبَادُ يُعْرَفُونَ بِاللّهِ فَقَالَ رَحِمَكَ اللّهُ‏
اصول كافى جلد 1 ص :115 رواية: 3

منصوربن حازم گويد: به امام صادق عليه‏السلام عرض كردم: با مردمى مناظره كردم و بايشان گفتم: خداى جل جلاله، بزرگوارتر و ارجمندتر و گراميتر است از اينكه بسبب مخلوقش شناخته شود بلكه بندگان بسبب خدا شناخته شوند. فرمود: خدايت رحمت كناد.

مُحَمّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع تَكَلّمُوا فِي خَلْقِ اللّهِ وَ لَا تَتَكَلّمُوا فِي اللّهِ فَإِنّ الْكَلَامَ فِي اللّهِ لَا يَزْدَادُ صَاحِبَهُ إِلّا تَحَيّراً وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى عَنْ حَرِيزٍ تَكَلّمُوا فِي كُلّ شَيْ‏ءٍ وَ لَا تَتَكَلّمُوا فِي ذَاتِ اللّهِ‏
اصول كافى جلد 1 ص :124 رواية: 1

امام باقر عليه‏السلام فرمود: درباره خلق خدا سخن گوئيد و راجع به خدا سخن نگوئيد زيرا سخن راجع به خدا جز سرگردانى براى گوينده زياد نكند. و در روايت ديگرى از حريز است درباره هر چيزى سخن گوئيد ولى راجع به ذات خدا سخن نگوئيد.

مُحَمّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرّحْمَنِ بْنِ الْحَجّاجِ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ ع إِنّ اللّهَ عَزّ وَ جَلّ يَقُولُ وَ أَنّ إِلى‏ رَبّكَ الْمُنْتَهى‏ فَإِذَا انْتَهَى الْكَلَامُ إِلَى اللّهِ فَأَمْسِكُوا
اصول كافى جلد 1 ص :125 رواية: 2

امام صادق عليه‏السلام گويد: خداى عزوجل مى‏فرمايد (43 سوره 53) همانا پايان و سرانجام سوى پروردگارت باشد. پس چون سخن به خدا رسيد باز ايستيد.

عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي أَيّوبَ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ ع يَا مُحَمّدُ إِنّ النّاسَ لَا يَزَالُ بِهِمُ الْمَنْطِقُ حَتّى يَتَكَلّمُوا فِي اللّهِ فَإِذَا سَمِعْتُمْ ذَلِكَ فَقُولُوا لَا إِلَهَ إِلّا اللّهُ الْوَاحِدُ الّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ
اصول كافى جلد 1 ص :125 رواية: 3

و به محمد بن مسلم فرمود: اى محمد مردم هميشه و از هر درى سخن گويند تا آنجا كه درباره خدا هم سخن گويند چون شما آنرا شنيديد، بگوئيد: شايسته پرسش جز خداى يكتاى بيمانند نيست.

عِدّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمَيّاحِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ع يَقُولُ مَنْ نَظَرَ فِي اللّهِ كَيْفَ هُوَ هَلَكَ‏
كتاب‏كافى جلد 1 ص :126 رواية: 5

امام صادق عليه‏السلام فرمود: هركه درباره خدا فكر كند كه او چگونه است هلاك گردد.

مُحَمّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ عَلِيّ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ خَالِدِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ اسْمُ اللّهِ غَيْرُهُ وَ كُلّ شَيْ‏ءٍ وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْ‏ءٍ فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَا خَلَا اللّهَ فَأَمّا مَا عَبّرَتْهُ الْأَلْسُنُ أَوْ عَمِلَتِ الْأَيْدِي فَهُوَ مَخْلُوقٌ وَ اللّهُ غَايَةٌ مِنْ غَايَاتِهِ وَ الْمُغَيّا غَيْرُ الْغَايَةِ وَ الْغَايَةُ مَوْصُوفَةٌ وَ كُلّ مَوْصُوفٍ مَصْنُوعٌ وَ صَانِعُ الْأَشْيَاءِ غَيْرُ مَوْصُوفٍ بِحَدٍّ مُسَمّى لَمْ يَتَكَوّنْ فَيُعْرَفَ كَيْنُونِيّتُهُ بِصُنْعِ غَيْرِهِ وَ لَمْ يَتَنَاهَ إِلَى غَايَةٍ إِلّا كَانَتْ غَيْرَهُ لَا يَزِلّ مَنْ فَهِمَ هَذَا الْحُكْمَ أَبَداً وَ هُوَ التّوْحِيدُ الْخَالِصُ فَارْعَوْهُ وَ صَدّقُوهُ وَ تَفَهّمُوهُ بِإِذْنِ اللّهِ مَنْ زَعَمَ أَنّهُ يَعْرِفُ اللّهَ بِحِجَابٍ أَوْ بِصُورَةٍ أَوْ بِمِثَالٍ فَهُوَ مُشْرِكٌ لِأَنّ حِجَابَهُ وَ مِثَالَهُ وَ صُورَتَهُ غَيْرُهُ وَ إِنّمَا هُوَ وَاحِدٌ مُتَوَحّدٌ فَكَيْفَ يُوَحّدُهُ مَنْ زَعَمَ أَنّهُ عَرَفَهُ بِغَيْرِهِ وَ إِنّمَا عَرَفَ اللّهَ مَنْ عَرَفَهُ بِاللّهِ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ بِهِ فَلَيْسَ يَعْرِفُهُ إِنّمَا يَعْرِفُ غَيْرَهُ لَيْسَ بَيْنَ الْخَالِقِ وَ الْمَخْلُوقِ شَيْ‏ءٌ وَ اللّهُ خَالِقُ الْأَشْيَاءِ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ كَانَ وَ اللّهُ يُسَمّى بِأَسْمَائِهِ وَ هُوَ غَيْرُ أَسْمَائِهِ وَ الْأَسْمَاءُ غَيْرُهُ‏
اصول كافى جلد 1 صفحه: 153 رواية 4

امام صادق عليه السلام فرمود: اسم خدا غير خود اوست و هر آنچه نام (چيز) بر آن صادق آيد مخلوقست جز خدا و اما آنچه بزبان تعبير شود (كلمه الله كه بزبان آيد) يا بدست انجام گيرد (وقتى بخط نوشته شود) آن مخلوق است و خدا مقصودى از مقاصد او است (يعنى آنكه لفظ «الله» را گويد يا نويسد مقصودش ذات خداست كه بوسيله لفظ و خط باو متوسل مى‏شود) (لفظ «الله» يكى از علامات بسوى خداست) و صاحب غير توصيف مى‏شود و هر چيز كه توصيف شود مصنوع است ولى صانع همه چيز بهيچ حدى كه قابل ذكر باشد توصيف نشود، پديد آورده نشده تا چگونگى پديد آمدنش از روى مصنوعى جز او شناخته شود (از روى ساختن سازنده‏اش شناخته شود) و مردم در شناسائى او بهر نهايتى كه رسند او غير از آنست، كسيكه اين حقيقت را بفهمد هرگز نلغزد، اينست توحيد خالص، با اجازه خدا آنرا بجوئيد (نگهداريد) و باور كنيد و درست بفهميد. هر كه گمان كند خدا را باحجاب يا صورت يا مثال شناخته است مشركست زيرا كه حجاب و مثال و صورت غير خود اوست زيرا او يگانه است و يكتا دانسته پس چگونه او را شناخته باشد كسى که عقيده دارد او را بغير او شناخته، كسيكه خدا را بخدا شناسد او را شناخته است و كسى كه او را بخود او نشناسد او را نشناخته است بلكه غير او را شناخته، ميان خالق و مخلوق چيز ديگرى نيست (چيزى نيست كه نه خالق باشد نه مخلوق) خدا خالق همه چيز است بدون ماده و مايه، و خدا باسماأش ناميده و خوانده شود، او غير اسماأش باشد و أسماء غير او.

با استناد به روایات فوق معلوم می شود که بنا نیست خدا به غیر خودش شناخته شود. در واقع ما تنها عقیدۀ درستی که دربارۀ الله می توانیم داشته باشیم این است که او را «بیمانند» بدانیم. همانطور که عرض شد از این بیمانند دانستن او، معنای حقیقی توحید استنباط می شود. لطفاً به این روایت دقت بفرمایید:

عَلِيّ بْنُ مُحَمّدٍ مُرْسَلًا عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرّضَا ع قَالَ قَالَ اعْلَمْ عَلّمَكَ اللّهُ الْخَيْرَ أَنّ اللّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدِيمٌ وَ الْقِدَمُ صِفَتُهُ الّتِي دَلّتِ الْعَاقِلَ عَلَى أَنّهُ لَا شَيْ‏ءَ قَبْلَهُ وَ لَا شَيْ‏ءَ مَعَهُ فِي دَيْمُومِيّتِهِ فَقَدْ بَانَ لَنَا بِإِقْرَارِ الْعَامّةِ مُعْجِزَةُ الصّفَةِ أَنّهُ لَا شَيْ‏ءَ قَبْلَ اللّهِ وَ لَا شَيْ‏ءَ مَعَ اللّهِ فِي بَقَائِهِ وَ بَطَلَ قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أَنّهُ كَانَ قَبْلَهُ أَوْ كَانَ مَعَهُ شَيْ‏ءٌ وَ ذَلِكَ أَنّهُ لَوْ كَانَ مَعَهُ شَيْ‏ءٌ فِي بَقَائِهِ لَمْ يَجُزْ أَنْ يَكُونَ خَالِقاً لَهُ لِأَنّهُ لَمْ يَزَلْ مَعَهُ فَكَيْفَ يَكُونُ خَالِقاً لِمَنْ لَمْ يَزَلْ مَعَهُ وَ لَوْ كَانَ قَبْلَهُ شَيْ‏ءٌ كَانَ الْأَوّلَ ذَلِكَ الشّيْ‏ءُ لَا هَذَا وَ كَانَ الْأَوّلُ أَوْلَى بِأَنْ يَكُونَ خَالِقاً لِلْأَوّلِ ثُمّ وَصَفَ نَفْسَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِأَسْمَاءٍ دَعَا الْخَلْقَ إِذْ خَلَقَهُمْ وَ تَعَبّدَهُمْ وَ ابْتَلَاهُمْ إِلَى أَنْ يَدْعُوهُ بِهَا فَسَمّى نَفْسَهُ سَمِيعاً بَصِيراً قَادِراً قَائِماً نَاطِقاً ظَاهِراً بَاطِناً لَطِيفاً خَبِيراً قَوِيّاً عَزِيزاً حَكِيماً عَلِيماً وَ مَا أَشْبَهَ هَذِهِ الْأَسْمَاءَ فَلَمّا رَأَى ذَلِكَ مِنْ أَسْمَائِهِ الْقَالُونَ الْمُكَذّبُونَ وَ قَدْ سَمِعُونَا نُحَدّثُ عَنِ اللّهِ أَنّهُ لَا شَيْ‏ءَ مِثْلُهُ وَ لَا شَيْ‏ءَ مِنَ الْخَلْقِ فِي حَالِهِ قَالُوا أَخْبِرُونَا إِذَا زَعَمْتُمْ أَنّهُ لَا مِثْلَ لِلّهِ وَ لَا شِبْهَ لَهُ كَيْفَ شَارَكْتُمُوهُ فِي أَسْمَائِهِ الْحُسْنَى فَتَسَمّيْتُمْ بِجَمِيعِهَا فَإِنّ فِي ذَلِكَ دَلِيلًا عَلَى أَنّكُمْ مِثْلُهُ فِي حَالَاتِهِ كُلّهَا أَوْ فِي بَعْضِهَا دُونَ بَعْضٍ إِذْ جَمَعْتُمُ الْأَسْمَاءَ الطّيّبَةَ قِيلَ لَهُمْ إِنّ اللّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَلْزَمَ الْعِبَادَ أَسْمَاءً مِنْ أَسْمَائِهِ عَلَى اخْتِلَافِ الْمَعَانِي وَ ذَلِكَ كَمَا يَجْمَعُ الِاسْمُ الْوَاحِدُ مَعْنَيَيْنِ مُخْتَلِفَيْنِ وَ الدّلِيلُ عَلَى ذَلِكَ قَوْلُ النّاسِ الْجَائِزُ عِنْدَهُمُ الشّائِعُ وَ هُوَ الّذِي خَاطَبَ اللّهُ بِهِ الْخَلْقَ فَكَلّمَهُمْ بِمَا يَعْقِلُونَ لِيَكُونَ عَلَيْهِمْ حُجّةً فِي تَضْيِيعِ مَا ضَيّعُوا فَقَدْ يُقَالُ لِلرّجُلِ كَلْبٌ وَ حِمَارٌ وَ ثَوْرٌ وَ سُكّرَةٌ وَ عَلْقَمَةٌ وَ أَسَدٌ كُلّ ذَلِكَ عَلَى خِلَافِهِ وَ حَالَاتِهِ لَمْ تَقَعِ الْأَسَامِي عَلَى مَعَانِيهَا الّتِي كَانَتْ بُنِيَتْ عَلَيْهِ لِأَنّ الْإِنْسَانَ لَيْسَ بِأَسَدٍ وَ لَا كَلْبٍ فَافْهَمْ ذَلِكَ رَحِمَكَ اللّهُ وَ إِنّمَا سُمّيَ اللّهُ تَعَالَى بِالْعِلْمِ بِغَيْرِ عِلْمٍ حَادِثٍ عَلِمَ بِهِ الْأَشْيَاءَ اسْتَعَانَ بِهِ عَلَى حِفْظِ مَا يُسْتَقْبَلُ مِنْ أَمْرِهِ وَ الرّوِيّةِ فِيمَا يَخْلُقُ مِنْ خَلْقِهِ وَ يُفْسِدُ مَا مَضَى مِمّا أَفْنَى مِنْ خَلْقِهِ مِمّا لَوْ لَمْ يَحْضُرْهُ ذَلِكَ الْعِلْمُ وَ يَغِيبُهُ كَانَ جَاهِلًا ضَعِيفاً كَمَا أَنّا لَوْ رَأَيْنَا عُلَمَاءَ الْخَلْقِ إِنّمَا سُمّوا بِالْعِلْمِ لِعِلْمٍ حَادِثٍ إِذْ كَانُوا فِيهِ جَهَلَةً وَ رُبّمَا فَارَقَهُمُ الْعِلْمُ بِالْأَشْيَاءِ فَعَادُوا إِلَى الْجَهْلِ وَ إِنّمَا سُمّيَ اللّهُ عَالِماً لِأَنّهُ لَا يَجْهَلُ شَيْئاً فَقَدْ جَمَعَ الْخَالِقَ وَ الْمَخْلُوقَ اسْمُ الْعَالِمِ وَ اخْتَلَفَ الْمَعْنَى عَلَى مَا رَأَيْتَ وَ سُمّيَ رَبّنَا سَمِيعاً لَا بِخَرْتٍ فِيهِ يَسْمَعُ بِهِ الصّوْتَ وَ لَا يُبْصِرُ بِهِ كَمَا أَنّ خَرْتَنَا الّذِي بِهِ نَسْمَعُ لَا نَقْوَى بِهِ عَلَى الْبَصَرِ وَ لَكِنّهُ أَخْبَرَ أَنّهُ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ شَيْ‏ءٌ مِنَ الْأَصْوَاتِ لَيْسَ عَلَى حَدّ مَا سُمّينَا نَحْنُ فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ بِالسّمْعِ وَ اخْتَلَفَ الْمَعْنَى وَ هَكَذَا الْبَصَرُ لَا بِخَرْتٍ مِنْهُ أَبْصَرَ كَمَا أَنّا نُبْصِرُ بِخَرْتٍ مِنّا لَا نَنْتَفِعُ بِهِ فِي غَيْرِهِ وَ لَكِنّ اللّهَ بَصِيرٌ لَا يَحْتَمِلُ شَخْصاً مَنْظُوراً إِلَيْهِ فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ وَ اخْتَلَفَ الْمَعْنَى وَ هُوَ قَائِمٌ لَيْسَ عَلَى مَعْنَى انْتِصَابٍ وَ قِيَامٍ عَلَى سَاقٍ فِي كَبَدٍ كَمَا قَامَتِ الْأَشْيَاءُ وَ لَكِنْ قَائِمٌ يُخْبِرُ أَنّهُ حَافِظٌ كَقَوْلِ الرّجُلِ الْقَائِمُ بِأَمْرِنَا فُلَانٌ وَ اللّهُ هُوَ الْقَائِمُ عَلَى كُلّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَ الْقَائِمُ أَيْضاً فِي كَلَامِ النّاسِ الْبَاقِي وَ الْقَائِمُ أَيْضاً يُخْبِرُ عَنِ الْكِفَايَةِ كَقَوْلِكَ لِلرّجُلِ قُمْ بِأَمْرِ بَنِي فُلَانٍ أَيِ اكْفِهِمْ وَ الْقَائِمُ مِنّا قَائِمٌ عَلَى سَاقٍ فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ وَ لَمْ نَجْمَعِ الْمَعْنَى وَ أَمّا اللّطِيفُ فَلَيْسَ عَلَى قِلّةٍ وَ قَضَافَةٍ وَ صِغَرٍ وَ لَكِنْ ذَلِكَ عَلَى النّفَاذِ فِي الْأَشْيَاءِ وَ الِامْتِنَاعِ مِنْ أَنْ يُدْرَكَ كَقَوْلِكَ لِلرّجُلِ لَطُفَ عَنّي هَذَا الْأَمْرُ وَ لَطُفَ فُلَانٌ فِي مَذْهَبِهِ وَ قَوْلِهِ يُخْبِرُكَ أَنّهُ غَمَضَ فِيهِ الْعَقْلُ وَ فَاتَ الطّلَبُ وَ عَادَ مُتَعَمّقاً مُتَلَطّفاً لَا يُدْرِكُهُ الْوَهْمُ فَكَذَلِكَ لَطُفَ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَنْ أَنْ يُدْرَكَ بِحَدٍّ أَوْ يُحَدّ بِوَصْفٍ وَ اللّطَافَةُ مِنّا الصّغَرُ وَ الْقِلّةُ فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ وَ اخْتَلَفَ الْمَعْنَى وَ أَمّا الْخَبِيرُ فَالّذِي لَا يَعْزُبُ عَنْهُ شَيْ‏ءٌ وَ لَا يَفُوتُهُ لَيْسَ لِلتّجْرِبَةِ وَ لَا لِلِاعْتِبَارِ بِالْأَشْيَاءِ فَعِنْدَ التّجْرِبَةِ وَ الِاعْتِبَارِ عِلْمَانِ وَ لَوْ لَا هُمَا مَا عُلِمَ لِأَنّ مَنْ كَانَ كَذَلِكَ كَانَ جَاهِلًا وَ اللّهُ لَمْ يَزَلْ خَبِيراً بِمَا يَخْلُقُ وَ الْخَبِيرُ مِنَ النّاسِ الْمُسْتَخْبِرُ عَنْ جَهْلٍ الْمُتَعَلّمُ فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ وَ اخْتَلَفَ الْمَعْنَى وَ أَمّا الظّاهِرُ فَلَيْسَ مِنْ أَجْلِ أَنّهُ عَلَا الْأَشْيَاءَ بِرُكُوبٍ فَوْقَهَا وَ قُعُودٍ عَلَيْهَا وَ تَسَنّمٍ لِذُرَاهَا وَ لَكِنْ ذَلِكَ لِقَهْرِهِ وَ لِغَلَبَتِهِ الْأَشْيَاءَ وَ قُدْرَتِهِ عَلَيْهَا كَقَوْلِ الرّجُلِ ظَهَرْتُ عَلَى أَعْدَائِي وَ أَظْهَرَنِي اللّهُ عَلَى خَصْمِي يُخْبِرُ عَنِ الْفَلْجِ وَ الْغَلَبَةِ فَهَكَذَا ظُهُورُ اللّهِ عَلَى الْأَشْيَاءِ وَ وَجْهٌ آخَرُ أَنّهُ الظّاهِرُ لِمَنْ أَرَادَهُ وَ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ شَيْ‏ءٌ وَ أَنّهُ مُدَبّرٌ لِكُلّ مَا بَرَأَ فَأَيّ ظَاهِرٍ أَظْهَرُ وَ أَوْضَحُ مِنَ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لِأَنّكَ لَا تَعْدَمُ صَنْعَتَهُ حَيْثُمَا تَوَجّهَتْ وَ فِيكَ مِنْ آثَارِهِ مَا يُغْنِيكَ وَ الظّاهِرُ مِنّا الْبَارِزُ بِنَفْسِهِ وَ الْمَعْلُومُ بِحَدّهِ فَقَدْ جَمَعَنَا الِاسْمُ وَ لَمْ يَجْمَعْنَا الْمَعْنَى وَ أَمّا الْبَاطِنُ فَلَيْسَ عَلَى مَعْنَى الِاسْتِبْطَانِ لِلْأَشْيَاءِ بِأَنْ يَغُورَ فِيهَا وَ لَكِنْ ذَلِكَ مِنْهُ عَلَى اسْتِبْطَانِهِ لِلْأَشْيَاءِ عِلْماً وَ حِفْظاً وَ تَدْبِيراً كَقَوْلِ الْقَائِلِ أَبْطَنْتُهُ يَعْنِي خَبّرْتُهُ وَ عَلِمْتُ مَكْتُومَ سِرّهِ وَ الْبَاطِنُ مِنّا الْغَائِبُ فِي الشّيْ‏ءِ الْمُسْتَتِرُ وَ قَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ وَ اخْتَلَفَ الْمَعْنَى وَ أَمّا الْقَاهِرُ فَلَيْسَ عَلَى مَعْنَى عِلَاجٍ وَ نَصَبٍ وَ احْتِيَالٍ وَ مُدَارَاةٍ وَ مَكْرٍ كَمَا يَقْهَرُ الْعِبَادُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ الْمَقْهُورُ مِنْهُمْ يَعُودُ قَاهِراً وَ الْقَاهِرُ يَعُودُ مَقْهُوراً وَ لَكِنْ ذَلِكَ مِنَ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى أَنّ جَمِيعَ مَا خَلَقَ مُلَبّسٌ بِهِ الذّلّ لِفَاعِلِهِ وَ قِلّةُ الِامْتِنَاعِ لِمَا أَرَادَ بِهِ لَمْ يَخْرُجْ مِنْهُ طَرْفَةَ عَيْنٍ أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ وَ الْقَاهِرُ مِنّا عَلَى مَا ذَكَرْتُ وَ وَصَفْتُ فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ وَ اخْتَلَفَ الْمَعْنَى وَ هَكَذَا جَمِيعُ الْأَسْمَاءِ وَ إِنْ كُنّا لَمْ نَسْتَجْمِعْهَا كُلّهَا فَقَدْ يَكْتَفِي الِاعْتِبَارُ بِمَا أَلْقَيْنَا إِلَيْكَ وَ اللّهُ عَوْنُكَ وَ عَوْنُنَا فِي إِرْشَادِنَا وَ تَوْفِيقِنَا
اصول كافى جلد 1 صفحه: 162 رواية: 2

حضرت امام رضا (ع) به يكى از اصحاب فرمود: بدان خدايت خير آموزد خداى تبارك و تعالى قديم است و قديم بودن صفتى است براى او كه خردمند را رهبرى مى‏كند به اينكه چيزى پيش از او نبوده و در هميشگى بودنش شريك ندارد، پس به اعتراف داشتن عموم خردمندان اين صفت معجزه را (يعنى قديم بودنى كه از درك آن عاجزند) براى ما روشن گشت كه چيزى پيش از خدا نبوده كه نسبت به دوامش هم چيزى به او نيست (همه چيز فانى شوند و او باقى است) و گفته آنكه معتقد است كه پيش از او يا همراه او چيزى بوده باطل گشت زيرا اگر چيزى هميشه با او باشد خدا خالق او نخواهد بود چونكه او هميشه با خدا بوده پس چگونه خدا خالق كسى باشد كه هميشه با او بوده و اگر چيزى پيش از او باشد او اول خواهد بود نه اين، و آن كه اول است سزاور است كه خالق ديگرى باشد، آنگاه خداى تبارك و تعالى خود را به نامهائى توصيف نموده كه چون مخلوق را آفريد و پرستش و آزمايشش آنرا خواست، ايشان را دعوت كرد كه او را به آن نامها بخوانند، پس خود را شنوا، بينا، توانا، قائم، گويا، آشكار، نهان، لطيف، آگاه، قوى، عزيز، حكيم، دانا و مانند اينها ناميد و چون بدخواهان تكذيب كننده اين اسماء را ملاحظه كردند و از طرفى از ما شنيده بودند كه از خدا خبر مى‏داديم كه چيزى مانند او نيست و مخلوقى حالش چون او نباشد گفتند: شما كه عقيده داريد خدا مانند و نظيرى ندارد پس چگونه در اسماء حسناى خدا را شريك او ساختيد و همه را نام خود پذيرفتيد، اين خود دليل است كه شما در تمام يا بعضى حالات مانند خدا هستيد زيرا نامهاى خوب را براى خودتان هم جمع كرديد.

ما به آنها جواب گوئيم همانا خداى تبارك و تعالى بندگانش را به اسمائى از اسماء خويش با اختلاف معانى الزام نموده است چنانكه يك اسم دو معنى مختلف دارد، دليل بر اين مطلب گفته خود مردم است كه نزد آنها پذيرفته و مشهور است و خدا هم مخلوقش را به همان گفته خطاب كرده و به آنچه مى‏فهمند با آنها سخن گفته تا نسبت به آنچه ضايع كردند حجت بر آنها تمام باشد، گاهى به مردى گفته مى‏شود: سگ، خر، گاو، شيلم، تلخ، شير، تمام اينها بر خلاف حالات مرد است، و اين اسمامى به معانى كه براى آنها نهاده شده بكار نرفته است، زيرا انسان نه شير است و نه سگ، اين را بفهم خدايت بيامرزد.

خدا هم كه عالِم ناميده مى‏شود، بواسطه علم حادثى نيست كه چيزها را به آن دادند و بر نگهدارى امر آينده‏اش و تفكر در آنچه آفريند تباه كند آنچه را از مخلوقش نابود كرده استعانت جويد كه اگر اين علم نزدش حاضر نبود و از او غيبت كرده بود نادان و ناتوان باشد، چنانكه علما مخلوق را مى‏بينيم براى علم پديد آمده آنها عالم ناميده شوند زيرا پيش از آن نادان بودند بسا باشد كه همان علم از آنها دورى كند و بنادانى برگردند، و خدا را عالم نامند زيرا به چيزى نادان نيست، پس خالق و مخلوق در اسم عالم شريك شدند و معنى چنانكه دانستى مخلتف بود.

و باز پروردگار ما شنوا ناميده شد نه به اين معنى كه سوراخ گوشى دارد كه با آن آواز را بشنود و با آن چيزى نبيند مانند سوارخ گوش ما كه از آن مى‏شنويم ولى با آن نتوانيم ديد، اما خدا خود خبر دهد كه هيچ آوازى بر او پوشيده نيست و اين بر طبق آنچه ما اسم مى‏بريم نيست، پس او هم در اسم شنيدن با ما شريك است، ولى معنى مختلف است، همچنين است ديدن او با سوراخ چشم نيست چنانكه ما با سوراخ چشم خود ببينيم و از آن استفاده ديگرى نكنيم ولى خدا بيناست و به هرچه توان نگاه كرد نادان نيست، پس در اسم بينائى با ماست و معنى مختلف است.

او قائم است ولى نه با اين معنى كه راست ايستاده و سنگينى روى ساق پا انداخته چنانچه چيزهاى ديگرى ايستند بلكه معنى آن اين است كه خدا حافظ و نگهدار است چنانكه كسى گويد فلانى قائم بامر ماست (مانند قيم صفار) و خدا بر هر جانى نسبت به آنچه انجام داده قائم است، و نيز (قائم) در زبان مردم بعضى باقى است و معنى سرپرستى را هم ميدهد، چنانكه بمردى گوئى: بامر فرزندان فلانى قيام كن يعنى سرپرستيشان نما، و قائم از ما كسى كه روى ساق ايستاده، پس در اسم شريك او شديم و در معنى شريك نگشتيم،

اما لطيف بودنش بمعنى كمى و باريكى و خردى نيست بلكه به معنى نفوذ در اشياء (علمش بهمه جا احاطه دارد) و ديده نشدن اوست، چنانكه بمردى گوئى: اين امر از من لطيف شد و فلانى در كردار و گفتارش لطيف است، باو خبر مى‏دهى عقلت در آن امر درمانده و جستن از دست رفته و بطورى عميق و باريك گشته كه انديشه دركش نكند، همچنين لطيف بودن خداى تبارك و تعالى از اين نظر است كه به حد و وصف درك نشود، و لطافت ما به معنى خردى و كمى است، پس در اسم شريك او شديم و معنى مختلف گشت.

و اما خبير (آگاه) كسى است كه چيزى بر او پوشيده نيست و از دستش نرفته، خبير بودن خدا از نظر آزمايش و عبرت گرفتن از چيزها نيست كه اگر آزمايش و عبرت باشد بداند و چون نباشد نداند زيرا كسى كه چنين باشد نادان است و خدا هميشه نسبت به آفريدگانش آگاه است ولى آگاه در ميان مردم كسى است كه از نادانى دانش آموز خبرگيرى كند (كه پس از نادانى آگاه و دانا شده) پس در اسم شريك او شديم و معنى مختلف شد.

اما ظاهر بودن خدا از آن نظر نيست كه روى چيزها بر آمده و سوار گشته و بر آنها نشسته و به پله بالا بر آمده باشد بلكه بواسطه غلبه و تسلط و قدرتش بر چيزهاست چنانچه مردى گويد (بر دشمنانم ظهور يافتم و خدا مرا بر دشمنم ظهور داد) او از پيروزى و غلبه خبر مى‏دهد همچنين است ظهور خدا بر چيزها، و معنى ديگر ظاهر بودنش اين است كه براى كسى كه او را طلب كند ظاهر است (و براى خدا هم همه چيز ظاهر است) و چيزى بر او پوشيده نيست و اوست مدبر و هر چه آفريده، پس چه ظاهرى از خداى تبارك و تعالى ظاهرتر و روشن‏تر است زيرا هر سو كه توجه كنى صنعت او موجود است و در وجود خودت از آثار او بقدر كفايت هست، و ظاهر از ما كسى است كه خودش آشكار و محدود و معين باشد پس در اسم شريكيم و در معنى شريك نيستيم.

بدرون چيزها راه دارد، چنانكه كسى گويد (ابطنته) يعنى خوب آگاه شدم و راز پنهانش دانستم و باطن در ميان ما كسى است كه در چيزى نهان و پوشيده گشته، پس در اسم شريكم و معنى مختلف است.

و اما قاهر بودن خدا به معنى رنج و زحمت و چاره جوئى و ملاطفت و نيرنگ نيست چنانكه بعضى از بندگان بر بعضى قهر كنند و مقهور قاهر شود و قاهر مقهور گردد، ولى قاهر بودن خداى تبارك و تعالى اين است كه تمام آفريدگانش را در برابر او كه آفريدگار است لباس خوارى و زبونى پوشيده‏اند، از آنچه خدا نسبت به آنها اراده كند قدرت سرپيچى ندارند، به اندازه چشم به هم زدنى از حكومت او كه گويد: باش و مى‏باشد خارج نشوند، قاهر در ميان آنگونه است كه بيان و وصف كردم، پس در اسم شريكيم و معنى مختلف است، همچنين است تمام اسماء خدا، و اگر ما تمام آنها را بيان نكرديم براى آنكه به مقدارى كه بتو گفتيم پند گرفتن و نيك انديشيدن كفايت كند خداست ياور تو و ياور ما در هدايت و توفيقمان.

حال قسمت قرمز رنگ پاراگراف فوق را همراه با روایت زیر در نظر بگیرید:

أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع أَخْبِرْنِي عَنِ الْإِرَادَةِ مِنَ اللّهِ وَ مِنَ الْخَلْقِ قَالَ فَقَالَ الْإِرَادَةُ مِنَ الْخَلْقِ الضّمِيرُ وَ مَا يَبْدُو لَهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ مِنَ الْفِعْلِ وَ أَمّا مِنَ اللّهِ تَعَالَى فَإِرَادَتُهُ إِحْدَاثُهُ لَا غَيْرُ ذَلِكَ لِأَنّهُ لَا يُرَوّي وَ لَا يَهُمّ وَ لَا يَتَفَكّرُ وَ هَذِهِ الصّفَاتُ مَنْفِيّةٌ عَنْهُ وَ هِيَ صِفَاتُ الْخَلْقِ فَإِرَادَةُ اللّهِ الْفِعْلُ لَا غَيْرُ ذَلِكَ يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ بِلَا لَفْظٍ وَ لَا نُطْقٍ بِلِسَانٍ وَ لَا هِمّةٍ وَ لَا تَفَكّرٍ وَ لَا كَيْفَ لِذَلِكَ كَمَا أَنّهُ لَا كَيْفَ لَهُ‏
اصول كافى ج 1 صفحه: 148 رواية: 3

صفوان گويد: بحضرت ابوالحسن عليه السلام عرضكردم، اراده خدا و اراده مخلوق را برايم بيان كنيد، فرمود: اراده مخلوق ضمير و آهنگ درونى او است و آنچه پس از آن از او سر مى‏زند، و اما اراده خداى تعالى همان پديد آوردن اوست نه چيز ديگر، زيرا او نينديشد و آهنگ نكند و تفكر ننمايد، اين صفات در او نيست و صفات مخلوقست، پس اراده خدا همان فعل او است نه چيز ديگر، به هر چه خواهد موجود شود گويد «باش پس مى‏باشد» بدون لفظ و سخن بزبان و آهنگ و تفكر، و اراده خدا چگونگى ندارد چنانچه ذات او چگونگى ندارد.

مخلوقات به اندازۀ چشم بر هم زدنی از حکومت او (باش پس می شود) خارج نمی شوند و نمی توانند در برابر ارادۀ او سرپیچی کنند؛ اراده ای که چگونگی ندارد، چنانچه ذات او چگونگی ندارد. :Sham:

فرمودید: «همه ی آنچه گفتید برای من هم حل نشده. از نظری می توان گفت خدا فقط صادر اول آفرید و صادر اول بگونه ای آفریده شد که خود صادری کثیر تر داشته باشد و به صورت طولی کثیر تر می شود تا به ما برسد. ولی همه در صادر اول وحدت دارند.
از جهتی میتوان گفت صادر اول بگونه ای آفریده شده که مختلف جلوه کند و کثرات ایجاد شود وگرنه همه چیز همان صادر اول است.»

پاسخ روشن است؛ صادر اول همان ارادۀ خداست و چگونگی ندارد. منطقاً نمی توان گفت «به گونه ای آفریده شده که...» زیرا عبارتِ «به گونه ای...» مختص موجوداتی است که چگونگی دارند و ارادۀ خداوند ورای چنین چیزی است. به عبارتی:

«...پديد آورده نشده تا چگونگى پديد آمدنش از روى مصنوعى جز او شناخته شود... پس چگونه او را شناخته باشد كسى که عقيده دارد او را بغير او شناخته...»

نقل قول:
به هر حال ما کثرات را درک میکنیم و می دانیم که وجود این کثرات از همان صادر اول است ولی اعتباریات یعنی ماهیاتی که سبب ساز کثرات شده نیاز به دلیل دارد.

وجود باطنی کثرات همان صادر اول است که ارادۀ خداوند می باشد؛ اراده ای که چگونگی ندارد و آنچه چگونگی ندارد دلیل نمی خواهد:

«...هر چيز كه توصيف شود مصنوع است ولى صانع همه چيز بهيچ حدى كه قابل ذكر باشد توصيف نشود پديد آورده نشده تا چگونگى پديد آمدنش از روى مصنوعى جز او شناخته شود...»

همچنین:

«...خدا خالق همه چيز است بدون ماده و مايه...»

وقتی به دنبال دلیلی برای کثرات حاصل از ارادۀ خداوند باشید، آن هم اراده ای که چگونگی ندارد، در واقع به دنبال ماده و مایه ای هستید که خداوند با آن کثرات را خلق کرده است.

حال آنکه وقتی صادر اول موضوع بحث باشد، اصلاً کثراتی در کار نیست که به دنبال علتشان بگردیم. کثرات وهم ناظرند. آنچه حقیقتاً هست همان است که چگونگی ندارد.

نقل قول:
خود من هم دنبال حل این موضوع هستم و هنوز حل نشده و شیوه ای که شما حل میکنید پاسخی که من دنبالش هستم نیست.

همانطور که نشان داده شد صورت مسئله خود به خود منتفی است.

«...و مردم در شناسائى او بهر نهايتى كه رسند او غير از آنست، كسيكه اين حقيقت را بفهمد هرگز نلغزد، اينست توحيد خالص، با اجازه خدا آنرا بجوئيد (نگهداريد) و باور كنيد و درست بفهميد...»

با تشکر فراوان
یا حق

سلام بر دوست عزیزم بینام گرامی
و تشکر ویژه از aminjet گرامی که دوباره این تاپیک فرسایشی را باز به چرخش ! درآوردند.
با سپاس از ABCDEFG گرامی که هنوز پیگیر یا پیجوی سرانجام بی انجام این تاپیک میباشند.

باز سؤال اصلی خود را تکرار میکنم
چرا بعضی از گزاره ها از بعضی دیگر گزاره ها، گزاره تر هستند؟
و فارغ از اصل ماجرا Aو aکه همه چیز در وهم X جای میگیرند ؛ منشأ ناظرها و «من» از کجاست؟
[SPOILER]
هر چند که در این یکی دو سال آن اعتقاد و شناخت از توحید هم برای من با آن تعاریف اولیه که مأنوس اذهان مردم است برای من باقی نمانده یا به قول شما از همان ابتدا باید ریشه یابی شود که از اول شناخت و معرفتی بوده یا نه
چون با این پیغام پنهان به نحوی اعلام کرده ام که دیگر به آن توحید که در یکی از پستها بدان اشاره کردید:
(نقل به مضمون):مگر به این توحید باور ندارید ؟که چنین میگویید! ....
چون، شرط ابتدایی این بحث، اعتقاد به توحید بوده، پس انتظار پاسخی از شما ندارم.
فقط این پست را به نشانه تشکر خدمت شما دوستان ارسال کردم
و اینکه عنوان کنم هنوز و به همان شدت ذهنیاتم مشغول به چنین مقولاتی است
[/SPOILER]

پیروز و موفق باشید

سلام و عرض ادب.
حقیقتش را بخواهید بعد از چندین ماه است که امروز لابد در پی نیازی ... یا یک کشش مرموز روحی .... یا هرچی که نمیدانم چیست دوباره آمدم به این کوی مجازی . دیدن نام دو تن از کاربران بالاخص در این فروم احساس غریبی به من میدهد که بسیار دوستش میدارم. بینام عزیزم که ظاهرا همواره پریشان گویی های این مخلص در چالش با افکار ایشان بود.... و متحیر عزیزم این دوست نادیده که چقدر دوست میدارمش... و چقدر با او میتوانم اصفاتی با پسوند «هم-» بیاورم. هم فکر، هم درد ، هم نگاه ، هم.... هرچند بی تعارف در تمام این «هم» ها ایشان قد و قامتی بسیار والاتر از این مخلص دارد....
از سوی دیگر اندکی نگران شدم! بابت دو باره فعال شدن این فروم....خودم را میشناسم و این اخلاق اعتیاد گونه که ول کن نخواهم بود...
هنوز هم هیچ نوشته ای را از فروم نخوانده ام. فعلا خواستم فقط سلامی عرض کنم و تنها در میان نوشته ها که چشمم به آن قضیه A و البته a که افتاد تنها با تبسمی کردم و اینکه حالا بیا و به مغز و هوش ناقصمان باید فشار بیاوریم که قضیه از چه قرار بود!....دوستان همراه آن موقع ها بهتر میفهمند چه میگویم..
به هر حال حس خوبی دارم.. فعلا اجازه بدهید ،چند صفحه بخوانم ببینم بالاخره حرف حساب این جناب بینام همان است یا چیست یا فرقی کرده یا....

مانا باشید

با سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان عزیز و گرامی :Gol:

خصوصاً سروران عزیز، متحیر و manmehdiam :hamdel:

نقل قول:
باز سؤال اصلی خود را تکرار میکنم

پاسخ این سؤال به اشکال مختلف در این تاپیک موجود است. :Cheshmak:

نقل قول:
چرا بعضی از گزاره ها از بعضی دیگر گزاره ها، گزاره تر هستند؟

گزاره هایی که به A چیزی نسبت نمی دهند منطقاً خدشه ناپذیرند، چرا که حکم اثبات شدۀ قضیۀ X را نقض نمی کنند. ولی آنهایی که به هر شکلی برای A چگونگی قائل شوند خدشه پذیرند، چرا که باید آن چگونگی را به اثبات برسانند (و از انجام این کار عاجزند).

نقل قول:
فارغ از اصل ماجرا Aو aکه همه چیز در وهم X جای میگیرند ؛ منشأ ناظرها و «من» از کجاست؟

ناظر و «من» هم از اشیاء موجود در a بوده، فرقی با بقیه ندارند. آنها هم وهم هستند. وقتی وهم برود، «من» هم می رود. در پست شمارۀ 329 مفصلاً به این مسئله پرداخته شده است:

http://www.askdin.com/post279098-329.html

نقل قول:
فقط این پست را به نشانه تشکر خدمت شما دوستان ارسال کردم

بنده هم از شما کمال سپاس را دارم.

نقل قول:
هنوز هم هیچ نوشته ای را از فروم نخوانده ام. فعلا خواستم فقط سلامی عرض کنم و تنها در میان نوشته ها که چشمم به آن قضیه A و البته a که افتاد تنها با تبسمی کردم و اینکه حالا بیا و به مغز و هوش ناقصمان باید فشار بیاوریم که قضیه از چه قرار بود!....دوستان همراه آن موقع ها بهتر میفهمند چه میگویم..

خوش آمدید. :Gol:

با تشکر فراوان
یا حق

بینام;291433 نوشت:
گزاره هایی که به A چیزی نسبت نمی دهند منطقاً خدشه ناپذیرند، چرا که حکم اثبات شدۀ قضیۀ X را نقض نمی کنند. ولی آنهایی که به هر شکلی برای A چگونگی قائل شوند خدشه پذیرند، چرا که باید آن چگونگی را به اثبات برسانند (و از انجام این کار عاجزند).

گزاره ای که به هرشکل وجود داشتنی برای A قائل شوند هم خدشه پذیرند! شما به چه استنادی وجود داشتن A را مستثنی از چگونگی A میدانید؟
مهم ترین فرض شما که باید حل شود این است که شما میفرمایید ،وجود داشتن A هیچ شباهتی با وجود داشتن a ندارد. ادراک شما نیز قادر به فهم موجودیت Aنیست. (پس شما نمیتوانید وجود داشتن را به A نسبت دهید)

بنابراین ناظر (من) که در a محبوس و محدودم اگر از وجود داشتن A صحبت میکنم که به A مربوط است تنها مدعی نیستم که هیچ صفتی و چگونگی و چیستی را به A نسبت نداده ام بلکه همان وجود داشتن را هم نمیتوانم به A نسبت دهم.

به دیگر سخن :
در حیطه A اگر من تمام بار معنایی وجود داشتن را نفی میکنم هیچ چیزی در مورد A نگفته ام. نه چگونگی و چیستی و نه وجود داشتن و نداشتن. هیچ چیزی نمیتوان به A نسبت داد.

اصلا اگر اشتراک معنی وجود داشتن را در A و a نپذیرید چه دلیلی دارد که از معنی وجود داشتن A سخن میگویید!!؟

با سلام و عرض ادب خدمت سروران گرامی :Gol:

نقل قول:

به دیگر سخن :
در حیطه A اگر من تمام بار معنایی وجود داشتن را نفی میکنم هیچ چیزی در مورد A نگفته ام. نه چگونگی و چیستی و نه وجود داشتن و نداشتن. هیچ چیزی نمیتوان به A نسبت داد.

اصلا اگر اشتراک معنی وجود داشتن را در A و a نپذیرید چه دلیلی دارد که از معنی وجود داشتن A سخن میگویید!!؟

اگر اشتباه نکنم قبلاً در این باره صحبت کرده بودیم. تا آنجاییکه به ادراک ما در a مربوط می شود، هستی a از منشأیی ورای خودش تأمین می شود. نام آن منشأ را A می گذاریم و طبق قضیۀ X ثابت می شود که کسی نمی تواند به آن چیزی نسبت دهد.

از طرفی از آنجا که در حین گفتگو دربارۀ یک «چیز» خود به خود مفهوم وجود برای آن تصور می شود، برای جلوگیری از اشتباه خواننده به این نکته اشاره می کنیم که موجودیت A هرچه که باشد شباهتی به موجودیت a ندارد.

بنابراین ما موجودیت خاصی برای A قائل نشده ایم، بلکه برعکس توجه مخاطب را به این مطلب جلب کرده ایم که A هرچه که باشد شباهتی به a ندارد، حتی از حیث وجود.

با تشکر فراوان
یا حق

بینام;299683 نوشت:
از طرفی از آنجا که در حین گفتگو دربارۀ یک «چیز» خود به خود مفهوم وجود برای آن تصور می شود، برای جلوگیری از اشتباه خواننده به این نکته اشاره می کنیم که موجودیت A هرچه که باشد شباهتی به موجودیت a ندارد.

از آنجا که در حین گفتگو در باره یک «چیز» خود به خود مفهوم وجود برای آن تصور میشود لذا ما قادر نیستیم درباره یک «چیز» سخن بگوییم.
به محض آنکه در باره «یک چیز» سخن میگوییم خود به خود آن چیز در a محصور میشود و نمیتوان مدعی شد که دستمان را از مرزهای a دراز میکنیم و «یک چیز در A» متصور میشویم. این استدلال که موجودیت A هیچ شباهتی با aندارد کمکی به ما نخواهد کرد.
تکرار میکنم: فرض اینکه موجودیت A هرچه باشد به جز موجودیت a هست، کمکی به ما نمیکند و ورای a ما فقط در مورد «هیچ چیز» صحبت کرده ایم.
تکرار میکنم:
این عبارت شما تنها یک وهم است: موجودیت A هرچه که باشد ،شباهتی با موجودیت a ندارد
تکرار میکنم:
هر موجودیتی ورای موجودیت a بی معنی و وهم است.

سلام و عرض ادب
خدمت دوست بزرگوار و نادیده عزیزم manmehdiam گرامی
و بینام نازنین
اینکه با تأنی چند روزه یا چند ماهه پاسخ شما را میگذارم نه به نشانه بی رغبتی یا بی احترامی است که پیشتر و بیشتر ترغیب شما به تعمق در عبارات خود تانست.
من و manmehdiam گرامی از اواسط این بحث که ابتدای تاپیک مذکور است متوجه موضع سخنان شما شدیم و با پیگیریهای مجدانه و اغلب روزانه و جمع آوری پاسخ و آنچه به ذهنمان می رسید و گاهاً ABCDEFG نکته سنج عزیز سعی مستمر کردیم تا وهم بودن و هم سنگ و هم عرض بودن عبارات خودتان را با عبارات متقابل با شما یادآور شویم
چرا که بر طبق فرمایش شما همه از یکسوییم واینکه بگوییم دیگر سویی هست بی آنکه ماهیتش و مقصدش یا مقصودش برایمان روشن شود نه دوایی برای تنهایی ماست نه امید وصال را تا ابد برای ما میسور می سازد
حال این چه کار عبث و بیهوده ایست که با این روش شما به تبیین این جهان بپردازیم
به همین خاطر است که از شما سؤال کردیم در جهان بینی شما چرا بعضی از گزاره ها بر بعضی دیگر ارجح تر هستند
در جهان بینی این سویی همانطور که بارها خدمت شما گفتیم تنها معیار موفق ، عقل و دانش و تجربه اندوزی است هر چند نامطمئن ولی تنها مسیر ممکن همین است
والّا هر چه با هر نام و هر پوششی بر طبق جهان بینی شما به هر حال وهم و خیال و کابوس است و خالی از اصالت است. حال میخواهد نام آیات قرانی داشته باشد یا آیات شیطانی همه یک سنگ یک عرض هستند. همه در a مستور و مدفون
پیروز و موفق باشید

با سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان عزیز و گرامی :Gol:

خدمت دوست عزیزم، جناب متحیر:

نقل قول:
والّا هر چه با هر نام و هر پوششی بر طبق جهان بینی شما به هر حال وهم و خیال و کابوس است و خالی از اصالت است. حال میخواهد نام آیات قرانی داشته باشد یا آیات شیطانی همه یک سنگ یک عرض هستند. همه در a مستور و مدفون

قبلاً پاسخ این مطلب در بحث مفصلاً به شکلهای مختلف ارائه شده است. ما محدود به ادراک خود هستیم، و ناچاریم طبق استاندارد آن پیش برویم. از ادراک ما قضیۀ X استنباط شده، سپس از فرض عدم تشابه نتایجی منطقی گرفته می شود که با آموزه های قرآن کریم و معصومین (ع) سازگاری کامل دارد.

همانطور که نتایج نیوتون در پرتاب موشک به فضا کارسازی دارند، نتایج گرفته شده از قضیۀ X هم کارسازی خود را دارند و جهان بینی خاصی را پدید می آورند که شخص را به آموزه های قرآن کریم و معصومین (ع) نزدیک می سازد و به او شیوۀ خاصی از زندگی را نشان می دهد که در آن به سعادت راستین می رسد.

نقل قول:
چرا که بر طبق فرمایش شما همه از یکسوییم واینکه بگوییم دیگر سویی هست بی آنکه ماهیتش و مقصدش یا مقصودش برایمان روشن شود نه دوایی برای تنهایی ماست نه امید وصال را تا ابد برای ما میسور می سازد

این ادعای شماست. اگر قضیۀ X دوای درد شما نباشد دلیل نمی شود دوای درد برخی از افراد دیگر نباشد.

نقل قول:
حال این چه کار عبث و بیهوده ایست که با این روش شما به تبیین این جهان بپردازیم

فقط محض اطلاع، در پست شمارۀ 305 عرض شد:

«حقیر همچنان منتظر پاسخ شما به آخرین پستی که خطاب به شما ارسال کردم می باشم:

بحثی در رابطه با اصالت ادراکات بشری...

خواستم یادآوری کرده باشم تا مطلب به فراموشی سپرده نشود. :Cheshmak:»

منبع: http://www.askdin.com/post124301-305.html

و البته شما هیچگاه به آن مطلب پاسخی ندادید.

عرض حقیر منطقاً به اثبات می رسد، حال شما آن را عبث و بیهوده بدانید یا ندانید تأثیری در واقیعت ندارد.

خدمت دوست عزیزم جناب manmehdiam:

نقل قول:
به محض آنکه در باره «یک چیز» سخن میگوییم خود به خود آن چیز در a محصور میشود و نمیتوان مدعی شد که دستمان را از مرزهای a دراز میکنیم و «یک چیز در A» متصور میشویم. این استدلال که موجودیت A هیچ شباهتی با aندارد کمکی به ما نخواهد کرد.

ظاهراً شما به کلی مطالب موجود در آخرین مکاتباتمان را فراموش کرده اید. محض یادآوری اشاراتی می کنم:

در پست شمارۀ 303 حقیر مطالبی ارسال کرده بودم که بنا بود شما به آنها پاسخ دهید. بخشی از نکات مهم آن پست از این قرار است:

فرمودید: ماهيت صفت و توصيف جز شناخت و فهم موصوف نيست. و بدون شناخت و فهم صفت و وصفي وجود نخواهد داشت.
[=&quot]تمام اين موصوفات هيچگونه شناختي را به دست نميدهد. بنابراين بکاربردن آنها بيهوده و غيرمجاز است.

عرض شد: «وحدانیت و کمال (به همان شکلی که تعریف شدند) استنباطهایی هستند که حاصل وصف نشدنی بودنِ خالق می باشند. متأسفانه شما حتی یک کلمه، تأکید می کنم حتی یک کلمه در ردِ منطقی توضیحات ارائه شده مطلبی ارسال نفرموده اید.

اتفاقاً این مفاهیم (کمال و وحدانیت) خیلی هم شناخت به دست می دهند. آنها نشان می دهند که موجود وصف نشدنی نمی تواند از اجزاء تشکیل شده باشد و محدودیتی هم به او وارد نیست. این یعنی شناخت: شناختی که حاصل وصف نشدنی دانستن خداوند است.»

فرمودید: اينگونه توصيفاتي که هيچ شناخت و فهمي را در پي ندارد ، در علم منطق از آن به عنوان مغلطه «توضيحات مرموز» نام ميبرند. تمام اين عبارات ، در حيطه استدلال منطقي نميگنجد و در اين حيطه جز موهومات هستند که غيرقابل شناخت و ارزيابي است.

عرض شد: «بعد از جستجو مغالطه ای به نام «توضیحات مرموز» نیافتم... شما با وارد ساختن اتهام مغالطه، آن هم بدون ارائۀ دلیل و مدرک و توضیح، خودتان دچار مغالطه ای دیگر شده اید:

«اتهام مغالطه: مغالطه‌آمیز معرفی کردن سخنی که مغالطه‌آمیز نیست، بدون ارائه دلیل برای آن.»

و البته تکیۀ شما در پستهای اخیر بر تعاریف متعدد از واژۀ کمال خالی از مغالطه نبوده است:

«مغالطه تأکید لفظی: تکیه و تأکید بر برخی از الفاظ یک قضیه و استنباط معانی که موردنظر گوینده نیست.»

همچنین مرتباً طوری رفتار می فرمایید که گویا توضیحات حقیر بسیار گنگ است. بدونِ آنکه هیچ دلیلی برای مبهم دانستن آنها ارائه بفرمایید:

«اتهام ابهام: مبهم و نامفهوم شمردن سخنی که مبهم نیست.»

منبع: http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%...8C%D9%87%D8%A7

دیگر چه بگویم؟

به نظر می رسد برای بنده چاره ای جز این باقی نگذاشته اید که دست از صبر ایوب بردارم و بحث را در یک چارچوب بسیار خشک و غیر قابل انعطاف به زنجیر بکشم، طوری که دیگر حتی یک نوک سوزن جا برای سفسطه و بازی با کلمات و بافتن آسمان و ریسمان باقی نماند...»

و البته مطالبی که در راستای دست برداشتن از صبر ایوب ارسال شدند به این قرار بودند:

«وحدانیت و کمالِ خداوند به آن معنایی که ذکر شد با استناد به وصف نشدنی بودن او منطقاً به اثبات می رسند. توضیحش مفصلاً ذکر شد.

نمی رسند؟ بر چه اساس؟ پاسخ دهید:

1- چطور ممکن است موجودی وصف نشدنی شبیه به موجودات وصف شدنی باشد و همچنان وصف نشدنی باقی بماند؟
2- چطور ممکن است موجود وصف نشدنی از اجزاء تشکیل شده باشد؟
3- چطور ممکن است به موجود وصف نشدنی محدودیتی وارد باشد؟

توضیح اضافی و بدیهی:

1- اگر موجود وصف نشدنی شبیه به موجودات وصف شدنی باشد در آن صورت همین شباهت باعث می شود وصف نشدنی بودنش باطل شود.

2- اگر موجود وصف نشدنی از اجزاء تشکیل شده باشد، شبیه به اشیائی خواهد بود که از اجزاء تشکیل شده اند که باعث برقرار شدن توضیح شمارۀ 1 خواهد شد. همچنین، اگر موجودی از اجزاء تشکیل شده باشد، با اتکاء به همین تشکل از اجزاء قابل شناخت خواهد بود که مجدداً چنین فرضی با وصف نشدنی بودن منافات دارد.

3- لازمۀ محدودیت داشتن، شباهت به موجود کامل تر است (یک کامل تری باید باشد تا محدودتر متصور باشد). پس برای آنکه موجود وصف نشدنی دارای محدودیتی باشد، باید به موجود کامل تری که مدنظر ماست (و در نتیجه وصف شدنی است) شباهت داشته باشد که باز هم چنین فرضی با وصف نشدنی بودن تضاد آشکار دارد.

مخالفید؟ به سؤالات مربوطه پاسخی مستقیم و روشن و البته غیر مرموز!!! دهید.»

منبع: http://www.askdin.com/post124066-303.html

شما در پست بعدی خودتان اشاره ای به مطالب مربوطه نکردید و در پاسخ به این طفره رفتن شما در پست شمارۀ 307 عرض شد:

«دوست عزیز. همانطور که اشاره کردم:

«به نظر می رسد برای بنده چاره ای جز این باقی نگذاشته اید که دست از صبر ایوب بردارم و بحث را در یک چارچوب بسیار خشک و غیر قابل انعطاف به زنجیر بکشم، طوری که دیگر حتی یک نوک سوزن جا برای سفسطه و بازی با کلمات و بافتن آسمان و ریسمان باقی نماند...»

خیلی رُک عرض کنم، پست اخیر شما بر اساس استانداردهای بحث منطقی نوعی فرار از پاسخ مستقیم به مطالب ارسال شدۀ قبلیِ اینجانب می باشد. با اجازه جملۀ پایانی فرمایشات اخیرتان را مورد بررسی دقیق قرار دهیم:»

و در ادامه سؤالات مربوطه مجدداً پرسیده شدند.

منبع: http://www.askdin.com/post124389-307.html

سپس شما در پست شمارۀ 308، یعنی آخرین پست ارسالی خودتان پیش از اتمام بحث فرمودید:

بينام عزيزم ، دقت بفرماييد:
ما محدود به ادراک و عقل خودمان هستيم
ما محدود به ادراک و عقل خودمان هستيم
ما محدود به ادراک و عقل خودمان هستيم

مشکل زماني پديد ميآيد که کسي مدعي شود که گزاره منطقي مربوطه ، وراي ادراک ما هم معتبر است؟؟؟!!!
وراي ادراک ما؟!!!! جناب بينام عزيزم «وراي ادراک ما» ؟؟؟
مشکل زماني پديد ميايد که کسي از «وراي ادراک ما» صحبت کند!
ما محدود به ادراک وعقل خودمان هستيم يعني «وراي ادراک ما» اين گزاره را نقض ميکند. مشکل اينجاست :Sham:

که دقیقاً مشابه آن چیزی است که در پست اخیر خودتان، پس از گذشت ماهها ارسال کرده اید.

در پست شمارۀ 309، یعنی آخرین مطلب ارسالی حقیر پیش از اتمام بحث، که شما پس از سپری شدن یک ماه به آن هیچ پاسخی ندادید، در پاسخ به مطالب مربوطه عرض شد:

«ظاهراً شما هر عبارتی که در آن حرفی از «ورای ادارک ما» باشد را فاقد اعتبار می دانید؛ و چنین چیزی مصداق بارز سفسطه از این نوع است:

http://en.wikipedia.org/wiki/Argument_from_ignorance

و البته مصداق بارز زیر پا گذاشتن همان اصلی است که به آن اشاره فرمودید:

ما محدود به ادراک و عقل خودمان هستيم

عقل و ادراک ما حکم می کند که ادراک از هیچ پدید نمی آید. پس تا همینجای کار منطق حکم می کند که واقعیت ورای ادراک ما باید باشد. معتبر ندانستن این گزارۀ منطقی و بدیهی، آن هم با اتکا به ورای ادراک بودن واقعیت عالَم همان سفسطه ای است که ذکر شد و به هیچ عنوان قابل پذیرش نیست. :Sham:

معتبر ندانستن حکم منطق در باب واقعیت ورای ادراک، آن هم با استناد به ورای ادراک بودنِ آن جایی در یک بحث منطقی ندارد. در نتیجه بر خلاف ادعای شما، هیچ مشکلی پدید نیامده است.»

منبع: http://www.askdin.com/post124604-309.html

همانطور که واضح است، پاسخ مطالبی که اخیراً ارسال فرموده اید ماهها پیش داده شده اند.

و البته شما در همان پست گفته بودید:

در ضمن روز گذشته عرايض تايپ شده حقير بابت مطالب پست 303 که در پست اخير هم اشاره کرده ايد ، پريد! فرصت باشد در خدمت هستيم، نگران نباشيد :ok:

پس از گذشت ماهها شما هنوز هم به پست شمارۀ 303 هیچ پاسخی نداده اید و بر ادعای خودتان بدون ارائۀ دلایل منطقی پای می فشرید:

نقل قول:
تکرار میکنم: فرض اینکه موجودیت A هرچه باشد به جز موجودیت a هست، کمکی به ما نمیکند و ورای a ما فقط در مورد «هیچ چیز» صحبت کرده ایم.
تکرار میکنم:
این عبارت شما تنها یک وهم است: موجودیت A هرچه که باشد ،شباهتی با موجودیت a ندارد
تکرار میکنم:
هر موجودیتی ورای موجودیت a بی معنی و وهم است.

تکرار شما چیزی را تغییر نمی دهد. همانطور که ماهها پیش عرض شد:

«دوست عزیز و گرامی. مطلب مورد نظر حقیر منطقاً به اثبات رسیده است. کمال و وحدانیت به آن معنایی که ذکر شد از وصف نشدنی بودنِ خداوند استنتاج می شود، و مجدداً تأکید می کنم: شما حتی یک کلمه در رد استدلال مربوطه ارسال نفرموده اید.

بی اثبات است؟ بر چه اساس؟ به سؤالات مربوطه پاسخ ندادید:

1- چطور ممکن است موجودی وصف نشدنی شبیه به موجودات وصف شدنی باشد و همچنان وصف نشدنی باقی بماند؟
2- چطور ممکن است موجود وصف نشدنی از اجزاء تشکیل شده باشد؟
3- چطور ممکن است به موجود وصف نشدنی محدودیتی وارد باشد؟»

خدمت تمامی خوانندگان گرامی، از جمله دو سرور بزرگوار، جنابان متحیر و manmehdiam:

مطالب اخیر را برای آغاز دور جدیدی از بحث ارسال نکردم؛ انتظار ندارم کاری را که دوستان ماهها پیش انجام نداده اند، حالا انجام دهند. همان موقع هم انتظار دریافت پاسخی محیرالعقول و زیر سؤال رفتن مطالبم را نداشتم. برای حقیر کاملاً واضح و روشن است که حلقه های زنجیرۀ استدلالهای مربوطه محکم به هم بسته شده اند و ریشه در حقیقت دارند.

بنا به دلایل ارائه شده هر دیدگاهی که بر اصیل دانستن ادراک بشر استوار باشد محکوم به شکست است. این موضوع بعضاً افراد را آشفته می سازد، ولی از آنجا که به هیچ طریقی نمی توان بن بست منطقی پدید آمده در آن دیدگاه را برطرف ساخت، ناچارند صورت مسئله را پاک کنند یا آن را پوچ و عبث و بی تأثیر بدانند.

ولی این فرضها واقعیت اثبات شده را پاک نمی کنند. :Sham:

قضیۀ X خود به خود از ادراک ما استنتاج می شود، و وقتی فرض عدم تشابه را به آن اضافه کنیم منجر به یک جهان بینی توحیدی می شود که با آموزه های قرآن کریم و معصومین (ع) سازگاری دارد. تأثیر جهان بینی شخص بر شیوۀ زندگی او مسلم و قطعی است.

در پایان، همانطور که خدمت جناب aminjet هم عرض کردم:

«اینجانب در طول بحث تمامی استدلالات منطقی لازم برای گرفتن نتیجۀ مورد نظر را ارائه کردم، ولی متأسفانه دوستان بدون ردِ منطقی مسائل عنوان شده، مرتباً در دامِ «مخدوش دیدنِ مرزِ بین واقعیتِ ورای ادراک و خود ادراک» گرفتار شدند و به نظر می رسد حقیر در شناساندن چیزی که در ذهن دارم موفق نشدم. هرچند کماکان معتقدم آنچه عرض شد منطقاً بدیهی است...

آنچه گفتنی بود گفته شد. نتیجه گیری به عهدۀ خواننده است. هرچند بهترین، و احتمالاً تنها راه دستیابی به نتیجه گیری های صحیح دربارۀ هستی و خالق آن مجاهدت در راه خدا و تزکیۀ نفس است. مادامی که ادراک ما پر از خواهشهاست، جایی برای دیدن حقایق باقی نمی ماند... :Sham:

به همین دلیل مجدداً همگان را به سیر و سلوک و تزکیۀ نفس فرا می خوانم.»

منبع: http://www.askdin.com/post275592-313.html

ثابت شد آنچه در ذهن داریم عین واقعیت عالَم نیست. پس آنچه در ذهن داریم را پله به پله حذف کنیم تا قدم به قدم به واقعیت عالَم نزدیک شویم.

ضخیم ترین حجاب در این راه، حجاب خواهشهای نفسانی است. چرا که آرزوهای فرد مهمترین بخش از ادراک او را به خود اختصاص می دهند و کلِ ادراک او را تحت تأثیر قرار می دهند.

اینجانب دیگر قصد ادامۀ این بحث را ندارم. ترجیح می دهم به جای صحبت از این جهان بینی، بر اساس آن زندگی کنم. بحث و جدل کسی را به جایی نمی رساند. آنچه عرض شد برای فهم مطلب کافی است. از تمامی دوستان و خوانندگان عزیز کمال سپاس را دارم و امیدوارم زیر سایۀ امام زمان (عج) هر روز بر تقربشان به درگاه الهی افزوده شود. :Gol:

گر مرد رهی بسم الله... :Sham:

خیر پیش
یا حق

سلام و عرض ادب خدمت بینام عزیز
دوست گرامی به هر حال چون با واسطه حواس موفق به شناخت میشویم
و هیچگاه از پوسته حواس و بدن خود راهی به بیرون نداریم پس A همیشه در پس پرده است
چون دسترسی به A نداریم نه دیروز نه امروز نه فردا نه برای من متحیر نه برای شمای بینام و نه برای هیچ کس دیگر و هیچ موجود دیگر آغشته به a پس بحث ما و حیطه بحث ما a است همیشه a است و از ازل تا ابد a است چه انچه را لمس میکنیم یا آنچه در مخیله یا ایده آلهای ما زیرا در زیر خروار خروار a مدفونیم
ما نه به A راه داریم و نه مسئله ما میتواند A باشد
و بحث و زندگی ما نهفته در هزارتوی a باقی است
این a همان جهان اطراف ماست که ما با آن در ارتباطیم
هیچیک از ما به خاطر فرم و خلقت مان صلاحیت راهیابی به A را نداریم و گفتگوهای ما در این باره تا ابد بی اعتبار است با هر تزویر و یا اشتیاق خالصانه و با هر نیت
نه ما بر مسندی هستیم که توان ارتباط با A فراهم باشد نه سند مستندی در دست ماست همه در یک کفه ایم کفه a
حال که فقط و فقط برای ما a وجود دارد
شما برای شناخت a و روابط نهفته در آن چه چیزی را پیشنهاد میکنید؟
ما میگوییم : فرهنگ و تمدن بشری، عقل دانش تجربه و از این قبیل محسوسات قابل دسترس
موفق باشید

سلام و عرض ادب در پست 292 فرمودید:

نقل قول:
دوست عزیز. شما منطقاً نمی توانید با اتکاء به محیط بیرون که در ذهن خودتان ادراک می فرمایید، اعتبار گزارۀ فوق را زیر سؤال ببرید. چرا که با پذیرش مقدمۀ آن (شکل گیری ادراک بر اساسِ ساختار وجودی ناظر)، دیگر چیزی به نام محیط بیرون برای ناظر معنا ندارد و دست او عملاً از واقعیت عالَم (محیط بیرون، همان A) کوتاه می شود.

فرقی نمی کند چه قدر دربارۀ اکوسیستم و اینکه دیگر موجودات هم ادراک دارند مطلب ارسال بفرمایید. حقیقت امر این است که شما هرگز نمی توانید در ذهن خودتان برای خودتان ثابت کنید که موجودات دیگر واقعاً ادراک داشته باشند. چرا که شما هرگز جای آنها نبوده اید و ظاهراً نمی توانید باشید.

شما فرض را بر این می گذارید که محیط بیرون همانی است که شما می بینید. حال آنکه بینش شما وابسته به ساختار وجودی شماست و در نتیجه حاصل آن دیگر عین ورودی آن (محیط بیرون) نیست.

ادراک شما شامل تمامی چیزهایی می شود که درک می کنید. صندلی و میز و مرز بین آن دو و غیره و غیره و غیره همگی زیرمجموعه های ادراک شما هستند. در نتیجه هیچکدام مصادیق محیط بیرون محسوب نمی شوند. به نظرم این مطلب بدیهی باشد. :Sham:


بنده هم خدمت شما عرض میکنم همه اینها چه تنها در ذهن من باشدیا در دنیای اطراف ما واقعی باشد تفاوت نمیکند a است و فقط a است و واقعی یا خیالی زندگی من و سرنوشت من در این مقوله a رقم میخورد و ربطی به A ندارد .
جهان اطراف ما a در مرحله ای نبوده نیست و نمی تواند باشد که بتواند در برابر A نمایان باشد
پس عنوان کردن بحث A فرار از مسئله است به همین خاطر گفتم که پرداختن به A در دنیای a عبث و بیهوده است

نه افکار یا باورهای شما ،درباره A هر آنچه گفته شود چه سراسر حقیقت یا خیال واهی السویه است.
زیرا همانطور که شما معتقدید این ها سوداهای بی سر و ته سر های ما ساکنان a است
ما در جهان a مقولاتی به نام منطق علم و دانش تجربه مدرک و دلیل داریم . به احتمال بسیار زیاد میتوانیم اگر فرصت کافی داشته باشیم در مورد a سره را از نا سره تشخیص دهیم ولی بحث در مورد A بی سرانجام است.

بحث ما از آنجا بدرازا کشید که بنده در ابتدا متوجه نبودم آن فهم در حقیقت A که مد نظر شماست؛ با سعی و تلاش در شناخت جهان توسط علم و دانش و تلاش در رموز جهان a یکی نیست.
بله ما هر چه که بفهمیم فقط در a باقی میماند
جز این از نهاد ما بر نمی آید

موفق باشید

با سلام و عرض ادب خدمت تمامی سروران گرامی :Gol:

خصوصاً دوست عزیزم جناب متحیر :hamdel:

دوست عزیز، شما مرتباً بر این طبل می کوبید که A نمی تواند مسئله ما باشد و ما را با A کاری نیست و غیره و غیره و غیره. حال آنکه با پاک کردن صورت مسئله چیزی تغییر نمی کند.

دین مبین اسلام از خدایی صحبت می کند که همواره در پس حجاب است و احدی نمی تواند به ذات او راه یابد. از طرفی، همه چیز از اوست. مگر ما چه گفتیم؟ ما عقلاً اثبات کردیم که ذات عالَم حقیقتی است که احدی نمی تواند به آن راه یابد ولی ذره ذرۀ عالَم (ادراکمان) از اوست.

بله ما تا ابد مخلوقیم، ولی آیا الله نمی تواند مسئله ما باشد؟

سالیان سال است که فلاسفه و حکما دربارۀ منشاء هستی با هم بحث می کنند و نظریات متعددی در این باب وجود دارد. ما هم به نوبۀ خود از منظری دیگر به موضوع نگریستیم و مسئله را با آموزه های قرآنی و معصومین (ع) تطبیق دادیم. این کار عبث و بیهوده است؟

همه چیز در ادراک ما از اوست؛ آیا این امکان محتمل و متصور نیست که پس از تطهیر ادراک از شلوغکاری های مغز، جلوه های متعالی تری از او را درک کنیم؟

وقتی که مردیم و فعالیتهای مغزی متوقف شد چه می شود؟ :Sham:

اسلام می گوید الله شبیه به هیچ چیزی نیست و از هر وصفی برتر است. گفتیم وقتی A شبیه به a نباشد، پس نباید متکثر و مکانمند و زمانمند باشد. چرا که اینها همگی حکم شباهت با a را خواهند داشت و فرض ما را باطل می کنند.

مخالفید؟ بر چه اساس؟

دوست عزیز. تا به حال چندبار این سؤال از شما پرسیده شده است؟ بر چه اساس؟

با تکرار این حرف که ما را با A کاری نیست، وجدان ها آسوده نخواهند شد. :Sham:

عاقل را اشارتی کافی است.

با تشکر
یا حق

سلام و عرض ادب
دوست گرامی بینام عزیز
وقتی که دریافته باشیم همه ما و وجودمان در a نهفته است و با A اشتراکی نداریم
سؤال ما آشکارتر می شود که چرا در بحث راجع به A بعضی از گزاره ها بر بعضی دیگر ارجحیت داده میشوند
جهان بینی اسپینوزا با یک هندو یا الهیات یک مسیحی یا یک شمن چه تفاوتی با یکدیگر دارند و با آنانکه عنوان می کنند نمی دانیم
از اینکه بگذریم
مسئله شما در تبیین A که آنرا به الله نسبت میدهید هیچ سندی در دست نیست
این الله شما بر طبق نظریه شما احتمالاً A نیست
چرا که رفتار ساکنین a او را متأثر میکند لطفاً بر طبق نظریات خود راجع به A و آنچه را که به نام الله می شناسید بیشتر تجدید نظر کنید الله دعا های شما را میشنود دعاهایی که متأثر از a هست زیرا شرایط شما را a تعیین میکند که آن شرایط شما را وادار به بعضی درخواستها و اعمال به عنوان دعا و نیایش میکند
و باز خدمت شما گفتم این الله سوای A است چرا که آنطور که شما معتقدید سخن الله قرآن است و در قرآن شما شأن نزول دارید این یعنی آن A شما متأثر از a است پس آن ذات وصف ناشدنی و کمال و بی تغیر که برای A متصور هستید الله فاقد آن است

موفق باشید

موضوع قفل شده است