چادری

با اون چادری هایی که تبرج میکنن چکار باید کرد؟

سلام.
با توجه به اینکه اخیرا استفاده از فضای مجازی توسط همه ما خیلی زیاد شده،

و از برنامه هایی مثل اینستاگرام و... زیاد استفاده و فعالیت میکنیم بنا به دلایل زیاد،

در این فضا اخیرا زیاد مواجه میشیم با خانمهایی که ظاهرا چادری هستند و خودشون رو چادری و مذهبی معرفی میکنن ولی با گذاشتن مکرر عکسهایی از خودشون با چادر در حالیکه آرایش کردن، یا با ژستها و حالات جلب توجه کننده، یا با حرفها و پستها و استوری و مطالب به شدت توجه و دلبری و جلب توجه میکنند.

۱- سوال اولم : آیا از کنار چنین مواردی رد بشیم و چیزی نگیم؟

یا بگذاریم به این رفتارها ادامه بدن و باعث جلب توجه خیلی از جوونها بشن و یا دید عموم رو نسبت به چادریها و مذهبی ها منفی کنن؟

۲- سوال دومم: اگر بخواهیم مانع چنین رفتارهایی در اونها بشیم چه کنیم؟ اگر بهشون بگیم اینکار باعث جلب توجهه و گناهه که معمولا جواب هایی میدن که از بیحجاب ها و غیرمذهبی ها بدتره... مثلا میگن:
* مجبورت که نکردن بیای پیج منو ببینی نمیخوای آنفالو کن
* پیج خودمه هر عکسی دلم بخواد از خودم میگذارم
* به شما ارتباطی نداره از شما نظر نخواستم

چطور در این محیط سالم بمانم؟

به نام خدا
سلام عرض میکنم خدمت کارشناسان محترم و کاربران همیشه همراه اسک دین
وقت همگی بخیر
بنده به تازگی وارد دانشگاه شدم.چند روز پیش با یک ماه تاخیر ترم شروع شد و رفتیم سر کلاس.اونجا متوجه شدم که تنها چادری کلاس بین خانم ها خودم هستم و بقیه با ظاهری کاملاً ناموجه سر کلاس حاضر شدن!رفتارهای عجیب و نامتعارفشون کل کلاس رو به هم میریخت.خنده های بلند و متلک گویی هاشون و راحت بودن بیش از حدشون در کلاسی که مختلط بود منو خیلی آزار میداد.اولش هم که اومدن بده بستون شماره موبایل با هم داشتن .همه پسر دخترا باهم.تنها کسی که شماره موبایل نداد من بودم که گفتم موبایل ندارم.البته این به من مربوط نمیشد که اونها چطوری هستن تا اونجایی که وقتی یکی از استادها نیومده بود و پیشنهاد دادن به قهوه خونه بریم و قلیون بکشیم!!!
من قبول نکردم همراه اونها برم ولی چون که تا شب باید توی دانشگاه میموندم برای ناهار خوردن باید مسیری رو با اونها همراه میشدم.خدا میدونه تا این راه رو رفتم چقدر از کار خودم بدم اومد یعنی از اینکه با اونها همراه شدم.اینکه چندتا ماشین در مدل های مختلف می ایستادن و بوق میزدن و متلک میگفتن به کنار زمانی که دیدم وارد چه جایی شدن واقعاً از خودم بدم اومد و گفتم ای داد بیداد ! این ترم با کیا افتادم! وارد یک قهوه خونه ی سنتی که درش نیم باز بود و پله به سمت پایین میخورد شدن که دود وحشتناکی هم ازش بیرون میومد و جای خلوتی بود.بعدش هم اومدن گفتن که رفتن چیپس و پنیر خوردن و قلیون میوه ای کشیدن!
من اصلاً کاری به این ندارم که اونها چجور آدمایی هستن ولی سر کلاس و خارج از اون مزاحمتهای زیادی برای من ایجاد میکنن .مثلاً چادرم رو مسخره میکنن و بهم میگفتن چرا موهات پیدا نیست؟! گرمت نیست؟! آخی حتماً خیلی سختته!! مخصوصاً یکی از اونها که از ابتدای ورودش زیادی با من صمیمی شده بود! وقتی دید موبایل ندارم گفت خیلی خوبه که موبایل نداری آفرین!در حالی که یک تبلت و موبایل بزرگ توی دست خودش بود.
قیافش مثل کسی بود تازه از دیسکو بلند شده اومده دانشگاه ولی بعد از اینکه سر چادر پوشیدن و پیدا نبودن موهام و نماز خوندن کلی بحث کرد گفت آفرین خیلی خوبه که اینجوری هستی!!سر کلاس با اصرار منو کشوند پیش خودش بشینم واز اول تا آخر هرچی سوال بود از روی دست من حل میکرد و انقدر ازم سوال میپرسید که کلافه شده بودم.در حالی که ادعا میکرد این دوره ها رو قبلاً گذرونده و براش چیزی نیست فقط چون فاصله افتاده یادش رفته!ابتدای آشناییمون باهم معلوم شد صرفاً از سر بیکاری اومدن دانشگاه و یکی از اونها میگفت من کلاسهای مختلفی میرم گفتم بذار اینم برم.اون خانمی هم که مثلاً فکر میکنه دیگه خیلی با من دوسته خیلی اصرار کرد بهش شماره موبایل بدم و وقتی گفتم ندارم گفت تا آخر هفته جور کن که بعدش متوجه شدم دور از جون شما به خیال خودش گوشهامو مخملی کرده چون با پیشنهاد برداشتن پروژه ی مشترک همون اول کاری فهمیدم فقط میخواد سوءاستفاده کنه و خودشو به من بچسبونه بیاد بالا!!خدا شاهده اصلاً نمیخوام خودمو آدم خوبی معرفی کنم و اونها رو آدمهای بدی ولی نمیدونم باید چطور باهاشون رفتار کنم که ازم سوءاستفاده نکنن و رفتارهای اونها باعث نشه از هدفم که درس خوندن هست فاصله بگیرم.
وقتی میبینم به کم سن و سال ترین پسر کلاس دستور میدن که براشون آب بیاره و این کار چندین مرتبه تکرار شد وقتی میبینم چند تا دختر کم سن و سال که همه ی زندگیشون موبایل هاشون و هدفنون هست و همه دغدغشون اینه که آرایششون خراب نشه وقتی این آدما به من میگن خرخون و اصرار دارن مثل اونها برم آخر کلاس بشینم و توی به هم ریختن کلاس کمکشون کنم وقتی میبینم توی این جامعه ی کوچیک چقدر غریب افتادم هم میترسم هم دلم میگیره.
خیلی این چند روزه بهش فکر کردم.کم محل کردن و جدی بودن توی برخورد باهاشون تنها راهی بود که به ذهنم رسید.رفتارهاشون باعث میشه تمرکزم برای گوش دادن به درس پایین بیاد.نمیدونم باید چطور این ترم و ترم های دیگه رو باهاشون سر کنم؟!
ممنون میشم راهنماییم کنید و دوستانی که در شرایط مشابه بودن از تجربه هاشون بگن.

سردرگمی و حالات درونی من برای ازدواج!

انجمن: 

سلام.
نمیدانم سوالی که طرح می کنم را بایستی کجا قرار دهم!. در هر صورت!
راستش را بخواهیددر من چیزهایی اتفاق افتاده که ترس ِ از ازدواج را ضمیمه ی تفکرات و روحیاتم کرده است!.

بی مقدمه! می گویم!,

مدت ها پیش با دختری به مدت 2 سال و خرده ای دوست بودم؛ و رابطه مان تا بهمن 92 ادامه داشت. که به دلایلی جدا شدیم.

ایشان قبل از دوستی فردی مانتویی بود هر چند حجابشان تکمیل و خوب بود!. منتهی بعدها با تصمیم خود چادر را پسندیدند!.
و خب, بعد ها بر سر مشکلات کلی و عدم تفاهم بر سر کوچک ترین چیزها تصمیم به جدایی گرفتیم که خدا را شکر اتفاق دیگری بینمان رخ نداد که شرمسار همدیگر باشیم!

الغرض!
فکر می کنم مشکلاتم بر گردد به همان دوران!
البته از احوالات درونی م با خبر نیستم و نمیدانم دقیقا مشکل از کجا نشات می گیرد. شاید بر اساس تفهیم اشتباه یک روش , یک اعتقاد به خود, و یا دچار یک بیماری و یا نمیدانم شاید همین شکست عشقی و ندانستن اینکه چه میخواهم از این تفکرات لعنتی که اسمش را گذاشته ام مذهبی!.

و اکنون نوع نگاه من است نسبت به خانم ها در همه ی مکان هایی که میشود یک زن عبور کند زندگی کند و یا غذا بخورد!. البته مشکلاتم بیشتر بر می گردد به همین نوع نگاهم به خانم های مذهبی و چادری

نمیدانم در درونم چه اتفاقی می افتد وقتی زنی چادری را می بینم!, با این که دوست دارم همسرم فردی چادری باشد که واقعا چادری باشد!, نا خودآگاه احساس بدی به من دست میدهد!.
می گویم چرا او اینجاست!. مثلا در پله های مترو چرا کنار فرد مرد دیگری ست.
و یا برخی اوقات چیزی هم نمی گویم اما واقعا عذاب میکشم
مثلا رستوران را فرض کنید که فردی با همسرش دارد غذا می خورد و الغضا ایشان چادری هستند نمیدانم چرا در درونم احساس بد بودن نا خوش آیند بودن و یا هر چیزی که میشود اسمش را که نمیدانم گذاشت اتفاق می افتد!

شاید به واسطه ی جدایی از دختری باشد که دوستش داشتم و اکنون نظر بدی نسبت به خانم های چادری دارم. که خب, بعد از چند دقیقه درونم به آرامش میرسد . می فهمم چه خوب نیست این تفکرات

در مورد بقیه خانم ها اصلا چنین چیزی نیست

این باعث شده که من ترسی نسبت به ازدواج در آینده داشته باشم. بنده 27 ساله هستم اما فکر می کنم شاید با این توصیفات تصمیم دیگری بگیرم که بعدها باز مشکلات عقیده ای و غیره گریبان گیرم شود

حالا نمیدانم این یک بیماری ست یک بدبینی ست. یک وسواس است.

لازم به ذکر است که خب, بنده یک سری ایده آل هایی داشتم که با آن دختر در میان گذاشته ولی هر چند ایشان هم فردی تقریبا مذهبی بودن ابدا یکسان نبود. مثلا فضای مجازی و یا گذاتشن عکس و یا محیط کاری و غیره
و خب یقینا یک سری چیزهایی که فکر می کردم غلط هستن اما وضعی که نسبت به فکراتم در فضاهای مجازی می بینم بسیار نا امید و مایوس از این که کسی خواسته هایم یکسان باشد

هر چند همه 20 نیستند و نباید انتظار داشت مطابق خواسته ها عمل کند اما خب, درصد تقریبی ای از این ماجرا فکر می کنم کفایت می کند.
متشکر می شودم اگر راهنمایی و مشاوره دهید. سپاس

حجاب سنگری برای مبارزه ıllıllı تصویر نوشته های کلام شهدا درباره حجاب

بسم الله الرحمن الرحیم