پرستار

محبوبه مصطفی ، ویژه نامه ولادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها

انجمن: 

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: left"][/TD]



class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

صفحـــــاتی از زندگی حضـرت زینب علیهاالسلام

[/TD]

[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

صفحـــــاتی از زندگی حضـرت زینب علیهاالسلام


[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

القاب حضرت زینب سلام الله علیها[/TD]

[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

شکوفه بهشتی - میلاد حضرت زینب سلام الله علیها
[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

خطابه های زینب کبرى سلام الله علیها
[/TD]
[TD="align: left"][/TD]



class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

شخصیت حضرت زینب سلام الله علیها در حماسۀ عاشورا [/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

تحلیلی بر کلام حضرت زینب سلام الله علیها که فرمود: «ما رایت الا جمیلا»[/TD]

[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

آیا حضرت عباس(علیه السلام) و حضرت زینب (سلام الله علیها) معصومند؟[/TD]

[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

حجاب های هفتگانه حضرت زینب سلام الله علیها چی بود؟[/TD]

[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

زینب (سلام الله علیها) آموزگار حیا و پاکدامنی[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

آیا حضرت زینب (س) زمان حضرت علی علیه السلام در کوفه به زنان درس می داد؟[/TD]

[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

آیا درسته که برخی قائلند قبر حضرت زینب سلام الله علیها در مصر است؟ [/TD]

[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

گزیده‌ای از بیانات رهبر معظم انقلاب در مورد پرستاران[/TD]

[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

کتابشناسی حضرت زینب کبری علیها السلام[/TD]

[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

دانلود کتاب، زینب عقیله بنی هاشم سلام الله علیها - رایانه و همراه[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

اشعار با مضمون حضرت زینب سلام الله علیها[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

پیامک میلاد حضرت زینب کبری سلام الله علیها و روز پرستار [/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

تصاویر ویژه میلاد زینب کبری سلام الله علیها

[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

مولودی های تصویری ولادت حضرت زینب سلام الله علیها [/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]شعر و سبک مداحی ویژه ولادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
دانلود مولودی ولادت حضرت زینب سلام الله علیها[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

نرم افزار جامع حضرت زینب (سلام الله علیها)[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]

ویژه نامه سال 1390[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
ویژه نامه سال 1391[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
ویژه نامه سال 1392
[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
ویژه نامه سال 1393[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
ویژه نامه سال 1394[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

class: outer_border width: 80% align: center

[TD="align: center"]
ویژه نامه سال 1395[/TD]
[TD="align: left"][/TD]

[b]content[/b]

گلدان پشت شیشه

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم


متن زیر برگرفته از هفته نامه یالثارات الحسین:doa(4): شماره 654
نویسنده : ز. شریعتی



گلدان پشت شیشه


روز اول



مریم برایت یک دسته گل سرخ خریده است. همان که همیشه دوست داشتی. گلفروش فکر کرد، چون فقط گل سرخ خواسته ایم، دسته گل عروس است و داشت زیاد بهش می رسید. مریم نگذاشت. گفت: نه آقا! نمی خوام تزیینش کنید. مال پدرمه و با احتیاط پنج شاخه گل سرخ را که فروشنده با روبان و کاغذ سلیفون به هم پیچیده بود، گرفت. سرش را بلند کرد و به من گفت: برای روز پدر و بعد از مدت ها خندید.
روز میلاد بود و خیابان ها شلوغ. دیر رسیدیم. وقتی برای دیدنت آمدیم، از پشت آن اتاقک شیشه ای که سه متر با تو فاصله داشت، تو را دیدم که رنگ به رویت نیست و فقط لب هایت تکان می خورد. می دانستم چه می گویی. نذر زیارت عاشورا داشتی. به سختی سرت را برگرداندی و به ما نگاه کردی. پرستار آرام در گوشم گفت: حالش بدتر شده. فعالیت مغزی اش خیلی کم شده، شاید نفهمد که شما کی هستید.
خودم می دانستم حالت خوب نیست. اما تو حتما فهمیدی ما کی هستیم. مگر لب هایت به دعا تکان نمی خورد؟ پرستار این را نمی دید. ولی من دیدم.
قد مریم تا آنجا که سرت را ببیند، کفایت می داد. قسمت شیشه ای اتاقک از گردن مریم بالاتر بود. برای این که تو را بهتر ببیند، از زمین بلندش کردم. لبخند نامحسوس تو را دید و با ذوق و شوق دسته گل را برایت تکان داد.
فریاد زد: بابا روزت مبارک! و بعد از بغلم دولا شد و دست گل را جای همیشگی که می توانستی ببینی، در گلدان پشت شیشه گذاشت. حیف که نمی شد عطرشان را حس کنی! مریم می دانست. اما پرسید: حالا نمی شه بدهیم بابا بوش کنه؟ شاید بهتر شد؟
اما نگاه غمگین من و سر کج شده پرستار فهماند که نمی شود. عطر گل برایت زهر شده بود؛ همان که پیش از شیمیایی شدنت برایت عطر زندگی و شادابی بود.
مریم از پرستار پرسید: صدای مرا می شنوه؟
پرستار با سر جواب مثبت داد و از اتاق بیرون رفت. مریم همان طور که توی بغل بود، گفت: می خوام براش شعر بخونم، خسته نمی شی؟
او را محکم تر به خودم فشردم و گفتم: نه عزیزم! بلند بخون. بابا داره نگاهت می کنه و شروع کرد با صدایی شبیه فریاد به خواندن. فکر می کرد تو از پشت شیشه نمی توانی درست بشنوی. شعری را در جشن دیروز مدرسه خوانده بود، برایت خواند.
مریم منتظر پاسخ بود. لبخندی با تکان دستی؛ ولی من می دانستم که نمی توانی. زیارت عاشورایت تمام شده بود. تمام توانت را برای خواندن آن مصرف کرده بودی. در گوشش گفتم: چشم های بابا را ببین؛ بازتر شد.
و او به چشمهایت دقیق شد و خندید. فهمید که شنیده ای. خیالش راحت شد و خودش را از بغلم سر داد پایین. برایت سر تکان داد و رفتیم.

ادامه دارد....


ღ¸ღ پیامک میلاد حضرت زینب کبری سلام الله علیها و روز پرستار ღ¸ღ

بسم الله الرحمن الرحیم

پیامک ولادت بانوی صبر ، حضرت زینب کبری سلام الله علیها
و
روز پرستار

◦☼◦ سخنرانی های کوتاه صوتی رهبر انقلاب پیرامون حضرت زینب (س) و پرستار ◦☼◦

انجمن: 

ღღღ تولید اختصاصی اسک دین ღღღ

سخنرانی رهبری با عنوان

حضرت زینب "س"، الگوی زنان در طول تاریخ

نامزد خوشگل من (روایت)

انجمن: 

تهران – بیمارستان آیت الله طالقانی
بعد از مجروحیت در عملیات والفجر 8
یکی از پرستارهای بخش، با بقیه خیلی فرق داشت. حدودا 17 سال سن داشت و آن‌طور که خودش می‌گفت، از خانواده‌ای پول‌دار و بالاشهری بود. همواره آرایش غلیظی می‌کرد و با ناخن‌های بلند لاک‌زده می‌آمد و ما را پانسمان می‌کرد. با وجودی که از نظر من و امثال من، بدحجاب و ناجور بود، ولی برای مجروح‌ها و جانبازها احترام بسیاری قائل بود و از جان و دل برای‌شان کار می‌کرد. با وجود مدبالا بودنش، برای هم‌اتاقی شیرازی من لگن می‌آورد و پس از دستشویی، بدن او را می‌شست و تر و خشک می‌کرد.


یکی از روزها من در اتاق مجروحین فک و دندان بودم که ناهار آوردند. گفتم که غذای من را هم همین جا بدهند، ولی آن خانم پرستار مخالفت کرد و گفت: تو بهتره بری اتاق خودت غذا بخوری ... این‌جا برات خوب نیست.
با این حرف او، حساسیتم بیشتر شد و خواستم که آن‌جا غذا بخورم، ولی او شدیدا مخالفت کرد. دست آخر فقط اجازه داد که برای چند دقیقه موقع غذا خوردن آنها، در اتاق‌شان باشم، ولی غذایم را در اتاق خودم بخورم. واویلایی بود. پرستار راست می‌گفت. بدجوری چندشم شد. آن‌قدر هورت می‌کشیدند و شلپ و شولوپ می‌کردند که تحملش برای من سخت بود، ولی همان خانم پرستار بالاشهری، با عشق و علاقه‌ی بسیار، به بعضی از آنها که دست‌شان هم مجروح بود، غذا می‌داد و غذا را که غالبا سوپ بود، داخل دهان‌شان می‌ریخت.

یکی از روزها، محسن - از بچه‌های تند و مقدس‌مآب محل‌مان - همراه بقیه به ملاقات من آمده بود. همان زمان آن پرستار خوش‌تیپ! هم داشت دست من را پانسمان می‌کرد. خیلی مؤدب و با احترام، خطاب به محسن که آن¬‌طرف تخت و کنار کمد بود، گفت:
- می‌بخشید برادر ... لطفا اون قیچی رو به من بدین ...
محسن که می‌خواست به چهره‌ی آرایش کرده و بدحجاب او نگاه نکند، رویش را کرد آن طرف و قیچی را پرت کرد طرف پرستار. هم پرستار و هم بچه‌ها از این کار محسن ناراحت شدند. دستم را که پانسمان کرد، با قیافه‌ای سرخ از عصبانیت، اتاق را ترک کرد و رفت. وقتی به محسن گفتم که چرا این‌جوری برخورد کردی؟ او که با احترام با تو حرف زد، گفت:
- اون غلط کرد... مگه قیافه‌شو نمی‌بینی؟ فکر می‌کنه اومده عروسی باباش ... اصلا انگار نه انگار این‌جا اتاق مجروحین و جانبازاست ... اینا رفته‌ان داغون شده‌ان که این آشغال این‌جوری خودش رو آرایش کنه؟
هر چه گفتم که این راهش نیست، نپذیرفت و همچنان بدتر پشت سر او اهانت می‌کرد و القاب زشت نثارش کرد. حرکت محسن آن‌قدر بد بود که یکی دو روز از آن پرستار خبری نشد و شخص دیگری جای او برای پانسمان ما آمد. رفتم دم بخش پرستاری که رویش را کرد آن طرف. هر‌طوری بود، از او عذرخواهی کردم که با ناراحتی و بغض گفت:
- من روزی چند بار با پدرم دعوا دارم که به‌م می‌گه آخه دختر، تو مگه دیوونه‌ای که با این سن و سال و این تیپت، می‌ری مجروحینی رو که کلی از خودت بزرگ‌ترن، تر و خشک می‌کنی و زیرشون لگن می‌ذاری و می‌شوری‌شون؟ بخش‌های دیگه التماسم می‌کنند که من برم اون‌جاها، ولی من گفتم که فقط و فقط می‌خوام در این‌جا خدمت کنم. من این‌جا و این موقعیت ارزشمند رو با هیچ جا عوض نمی‌کنم. من افتخار می‌کنم که جانباز رو تمیز کنم. برای من اینا پاک‌ترین آدمای روی زمین هستند ... اون‌وقت رفیق شما با من اون‌جوری برخورد می‌کنه. مگه من به‌ش بی احترامی کردم یا حرف بدی زدم؟

هر‌طوری بود عذرخواهی کردم و گذشت.
شب جمعه‌ی همان هفته، داشتم توی راهرو قدم می‌زدم که صدای نجوای دعای کمیل شیخ حسین انصاریان و به دنبال آن گریه به گوشم خورد. کنجکاو شدم که صدا از کجاست. ردش را که گرفتم، دیدم از اتاق پرستاری است. همان پرستار خوش‌تیپ و یکی دیگر مثل خودش، کنار رادیو نشسته بودند و دعای کمیل گوش می‌دادند و زارزار گریه می‌کردند.

یکی از روزهای نزدیک عید نوروز، جوانی که نصف چهره‌اش سوخته بود و صورت خودش هم چون بچه‌ی آبادان بود، سیاه بود و تیره، به بخش ما آمد. خیلی با آن پرستار جور بود و با احترام و خودمانی حرف می‌زد. وقتی او داشت دست من را پانسمان می‌کرد، جوان هم کنار تختم بود. برایم جالب بود که بفهمم او کیست و با آن دختر چه نسبتی دارد. به دختر گفتم:
- این یارو سیاه‌سوخته فامیل‌تونه؟
که جا خورد، ولی چون می‌دانست شوخی می‌کنم، خندید و گفت:
- نه‌خیر ... ولی خیلی به‌م نزدیکه.
تعجب کردم. پرسیدم کیست که گفت:
- این نامزدمه.
جاخوردم. نامزد؟ آن هم با آن قیافه‌ی داغان؟ که خود پرستار تعریف کرد:
- اون توی جنگ زخمی شده و صورتش هم بر اثر موج انفجار سوخته. بچه‌ی آبادانه، ولی این‌جا بستری بود. این‌جا کسی رو نداشت. به همین خاطر من خیلی به‌ش می‌رسیدم. راستش یه جورایی ازش خوشم اومد. پدرم خیلی مخالف بود. اونم می‌گفت که این با این قیافه‌ی سیاه خودش اونم با سوختگی روی صورتش، آخه چی داره که تو عاشقش شدی؟ هر جوری بود راضی‌شون کردم و حالا نامزد کردیم.

من که مبهوت اخلاق آن پرستار شده بودم، به کنایه گفتم:
- آخه حیف تو نیست که عاشق اون سیاه‌سوخته شدی؟
که این‌بار ناراحت شد و با قیچی زد روی دستم و دادم را درآورد. گفت:
- دیگه قرار نیست پشت سر نامزد خوشگل من حرف بزنی ‌‌ها ... اون از هر خوشگلی خوشگل‌تره.