خداپرستی

معیار برای پرستش خداوند

انجمن: 

با سلام و تشکر از شما بابت پاسخگویی به سوالات ، سوال من این است که ما براساس چه معیاری باید خداوند را بپرستیم یا کدام ویژگی است که بخاطر ان کسی را باید بپرستیم تا جایی که من فهمیدم سه دلیل می تواند داشته باشد یک بخاطر آفریدن ما دو به خاطر خوب بودن او و سه بخاطر قدرت او .
اما به هر سه مورد می تواند خدشه وارد شود
اول در مورد اینکه اگر بخواهیم کسی که مارا آفریده است را بپرستیم از کجا می توانیم مطمئن شویم چه کسی مارا آفریده
دوم اگر بخواهیم به خاطر خوب بودن او را بپرستیم معیار ما برای تشخیص خوب یا بد چیست چون که نمی توانیم از خدا کمک بگیرم برای تشخیص خوب یا بد ( زیرا ما می خواهیم محکی برای خوب یا بد بودن خداوند پیدا کنیم) راهی جز اتکا به عقل یا احساس خود نداریم که هر دو صلاحیت لازم برای تشخیص خوب یا بد را ندارند زیرا عقل از قاعده سود و ضرر پیروی می کند و ممکن است زمانی با ظلم یا چیز های دیگر که ما بد می دانیم موافق باشد و در واقع حسن و قبح عقلی نمی تواند وجود خارجی داشته باشد زیرا در بسیاری از موارد عقل می تواند رای به ظلم بدهد و دوم در مورد وجدان و احساس ما که این نیز می تواند دچار خطا شود به طور مثال شما فرض کنید قبیله ای در آفریقا که آسیب رساندن به خود یا دیگران یک عمل پسندیده و باعث آمرزش گناهان می داند در این صورت وجدان شخص هم از کاری که می کند راضی است یا در موارد دیگر که وجدان می تواند اشتباه کند و در مورد اشتباه فرد را دچار عذاب وجدان کند پس وجدان نیز نمی تواند معیار خوبی برای تشخیص خوب یا بد باشد زیرا در محیط های مختلف میتواند پاسخ های مختلف دهد پس در مورد اول نیز ما نمی توانیم خدا را تشخیص دهیم زیرا نمی دانیم کدام خوب و کدام بد است ( با اینکه خوب یا بد بودن خود دلیلی بر درست یا غلط بودن چیزی نمی دهد زیرا ما از کجا می توانیم از ذات ظلم با خبر شویم یا از ذات زنا با خبر شویم شاید از نظر ما بد بیاید ولی چون ما از ذات آن خبر نداریم نمی توانیم بگوییم درست است یا غلط به طور مثال شما در مورد دروغگویی فکر کنید مگر دروغ چیزی غیر از گفتن خلاف واقعیت است که در ذات خود چیز بدی نیست اما چون برای ما ضرر دارد و یا خدا به ما گفته که بد است ما آن را بد می دانیم )
فقط قدرت می ماند که آن نیز بحث دیگری است
با تشکر بابت صرف وقت و پاسخگویی .

مذهب و خداپرستی از نظر انیشتین


انیشتین نابغه علمی قرن بیستم می گوید: " در عالم مجهول، نیروی عاقل و قادری وجود دارد که جهان گواه وجود اوست (کتاب اثبات وجود خدا، چاپ سوم، ص 76 به نقل "مارلین بوکس کریدر"). انیشتین، دانشمند متخصص در فیزیک و ریاضی است نه در مسائل روانی و انسانی و مذهبی و فلسفی. او پس از تقسیم مذهب به سه نوع، نوع سوم را که مذهب حقیقی است مذهب وجود یا مذهب هستی می نامد و احساسی که انسان در مذهب حقیقی دارد این چنین شرح می دهد: " در این مذهب، فرد، کوچکی آمال و هدفهای بشر و عظمت و جلالی که در ماورای پدیده ها در طبیعت و افکار تظاهر می نماید حس می کند، او وجود خود را یک نوع زندان می پندارد چنانکه می خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستی را یک باره به عنوان یک حقیقت واحد دریابد " (دنیائی که من می بینم ص 57).

این دانشمند مدعی است که احساسات موجد مذهب متفاوت است، علت گرایش به مذهب را در همه طبقات نمی توان یکسان دانست. او می گوید: برای یک انسان ابتدائی، ترس: ترس از مرگ، ترس از گرسنگی، ترس از جانور وحشی، ترس از مرض، ایجاد کننده زمینه مذهبی است. فکر محدود و عدم رشد عقل انسان بدوی برای خود موجودات کم و بیش شبیهی می سازد، این موجودات را با دست و فکر خود می سازد و بعد از این آفریدن به این فکر می افتد که چگونه از خشم آنها جلو بگیرد، چطور بر سر لطفشان بیاورد. اینگونه مذهب را مذهب ترس باید نامید و خدائی که در این مذهب پرستیده می شود خدای واقعی نیست منجر به نوعی بت پرستی می شود. می گوید: خصیصه اجتماعی بشر نیز یکی از تبلورات مذهب است. یک فرد می بیند پدر و مادر، خویشان و رهبران و بزرگان می میرند یک یک اطراف او را خالی می گذارند، پس آرزوی هدایت شدن، دوست داشتن، محبوب بودن و اتکاء و امید داشتن به کسی، زمینه قبول عقیده به خدا را در او ایجاد می کند. به عقیده انیشتین خدائی که ناشی از این احتیاج است نیز خدای واقعی نیست، صفاتی که برای او فرض می شود همه صفات انسانی است، کتاب مذهبی یهودیان و همچنین انجیل این چنین خدائی را معرفی می کنند، این مذهب نسبت بمذاهب ترس یک درجه تکامل یافته است.

آن گاه چنین می گوید: ولی فراموش نشود که در این بین عده قلیلی از افراد و اجتماعات یافت می شوند که یک معنی واقعی از وجود خدا را ورای این اوهام دریافته اند که واقعا دارای خصائص و مشخصات بسیار عالی و تفکرات عمیق و معقول بوده به هیچ وجه قابل قیاس با آن عمومیت عقیده نیستند. مقصودش اینست که گمان نرود در میان اجتماعاتی که در آن دو نوع مذهب وجود داشته و دارد همه افراد فکرشان درباره خدا سطحی است، افرادی هم در همان جماعات یافت می شوند که خدا را آنچنان که شایسته قدس و جلال او هست در نظر می آورند و پرستش می نمایند. آنگاه چنین می گوید: یک عقیده و مذهب ثالث بدون استثناء در ذهن همه وجود دارد، گرچه با شکل خالص و یکدست در هیچ کدام یافت نمی شود. من آن را " احساس مذهبی آفرینش یا وجود " می نامم. بسیار مشکل است که این احساس را برای کسی که کاملا فاقد آن است توضیح دهم، بخصوص که در اینجا دیگر بحثی از آن خدا که به اشکال مختلفه تظاهر می کند نیست.

در این مذهب، فرد به کوچکی آمال و هدفهای بشر و عظمت و جلالی که در ماورای امور و پدیده ها در طبیعت و افکار تظاهر مینماید پی می برد. او وجود خود را یک نوع زندان می پندارد، چنانکه می خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستی را یکباره بعنوان حقیقت واحد در یابد. مطابق این بیان در انسان و حداقل در افراد رشد یافته انسانها چنین احساسی وجود دارد که می خواهد از وجود محدود خود خارج شود و خود را بقلب هستی رساند. در انسان میلی وجود دارد که آرام نمی گیرد مگر آنکه خود را با خدا و منبع هستی متصل ببیند. این همان است که قرآن کریم فرموده است: «الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله الا بذکر الله تطمئن القلوب؛ تنها با یاد خدا و جای گرفتن خدا در قلب است که دل آدمی آرامش خویش را باز می یابد» (رعد 28).

انیشتین در مقدمه " خلاصه فلسفی نظریه نسبیت " می گوید: بشر پس از آشنا شدن با فیزیک جدید همین قدر می تواند ادعا کند که با الفبای کتاب آفرینش آشنا شده است نه بیشتر. یعنی مثل بشر از نظر آشنائی با حقایق جهان مثل کودکی است که تازه به دبستان رفته و الفبای یک زبان را شناخته است، این کودک تا وقتی که بتواند کتاب های علمی که به آن زبان نوشته شده است بخواند و بفهمد، چقدر فاصله دارد؟ بشر امروز نیز تا وقتی که بتواند کتاب طبیعت را بخواند همین قدر بلکه بیشتر فاصله دارد.

فطرت خداپرستی

شناخت خدا و ايمان به او در هر انساني ريشه فطري دارد و از اوّل خلقت در وجود او نهفته شده است و اين نظير ساير تمايلات عالي در نهاد هر انساني خواهي نخواهي ايجاد شده است.

ايمان و عقيده به خدا چيزي نيست كه به كلّي از انسان جدا باشد، آنگاه بعضي آنرا نپذيرند و بعض ديگر بپذيرند.

به عبارت ديگر شناخت خالق و حسّ خداخواهي كسبي نيست تا عده‏اي آنرا كسب كنند و به دست آورند و عده‏اي ديگر اهمال كرده و به طور كلّي اين حس را فاقد باشند.
با مختصر مطالعه‏اي در كتابهاي جامعه‏شناسي اين مطلب خوب روشن مي‏شود كه تمام قبايل و جمعيت‏هايي كه در سراسر جهان زندگي مي‏كنند، حتّي همان مردم دور افتاده مربّي نديده و تبليغ نشده يك حسّ خداشناسي در خود مي‏يابند
و اين را درك مي‏كنند كه هيچ يك از اجزاء عالم طبيعت من جمله انسان به خودي‏خود پديد نيامده است و بايد در برابر كسي كه آنها را آفريده و اين همه نعمت در اختيارشان قرار داده كرنش كرد و اظهار خصضوع نمود.

اين حس همان فطرت اوّليه‏اي است كه در نهاد آنها قرار داده شده و اين مطلب خيلي احتياج به دليل و برهان هم ندارد
چون مطلبي است كه هر كسي اگر در مقام انكار نباشد، آنرا درك مي‏كند.
البته عوامل ديگر، مثل انديشه و تعقل كه در قرآن توصيه شده به تقويّت و شفافيّت اين ايمان فطري مي‏پردازد.

اينجا يك سؤال پيش مي‏آيد و آن اينكه:
وقتي شناسايي خدا فطري است پس اين همه معبودها و خداها و بت‏پرستي‏ها در بين اجتماعات بشري چه معني دارد؟

جواب اين است كه:
بشر در باطن خود عشق به معبودي را حس مي‏كند و مي‏خواهد در برابر او اظهار بندگي كند. آنگه در خارج ذهنش به دنبال آن خدا مي‏گردد و هر چيزي كه در نظرش مقدّس آمد همان را به عنوان خدا برمي‏گزيند و يا به عنوان اينكه او را به خدا نزديك كند در برابرش اظهار تذلل مي‏كند و براي همين كه بشر اشتباه در مصداق نكند و غير خدا را به جاي خدا نگيرد انبياء آمدند تا بشر رابه سوي خداي يگانه دعوت كنند و او را از گمراهي و انحرافات نجات بخشند

پس اصل دین داری وخداپرستی در فطرت انسان نهاده شده است مورد بحث این است که این خدا کی است و کجاست واین برنامه ودینی که فرستاده است کجاست واز که باید آن راگرفت وبرای جلوگیری از اشتباه در مصداق خداوند انبیا را فرستاده است.