جدایی

رفتار های بعد از طلاق

انجمن: 

سلام و عرض ادب
لطفا رفتار های نادرست بعد از طلاق رو بگید
و برای فردی که طلاق گرفته چه توصیه هایی دارید که به زندگی عادی خودش برگرده

جدایی زن و شوهر با استفاده از یک دستمال مشترک؟

با سلام
سوالم اینه که شنیده بودم اگر زن و شوهر از یک دستمال مشترک یا حوله استفاده کنند بینشان جدایی میافتد
فکرکنم تو حلیه المتقین خوندم مطمئن نیستم،
میخواستم بدونم این مطلب چقد درسته و این شامل حوله دست و صورت و یا حوله حمام یا پوشیدن لباس همسر هم میشه یا نه؟
با تشکر



آیا جدایی دین از سیاست برای زده نشدن مردم از دین کار درستی است؟

سلام
با یکی از اقوام بحث می کردیم سر عملکرد سیستم و نظام اسلامی و نقاط ضعف
خوب تو سیستم ما نقاط ضعف زیادی وجود داره
ایشون معتقد بودن به دلیل همین نقاط ضعف و فساد و وجود افرادی که ظاهر دینی دارند ولی اخلاق و عدالت ندارند مردم خیلی از دین زده شدن و اگر انقلاب دیگری رخ بده و حکومتی سر کار بیاد کاملا لاییک خواهد بود!
ایشون همچنین می گفتن که نظر آیت الله بروجردی این بوده که ما نباید حکومت دینی تشکیل بدیم چون مردمو از دین زده می کنیم!
راه حلشون هم این بود که دین باید از سیاست جدا باشه و یک حکومت کاملا قانون مند تشکیل بشه!
ایشون از قوه ی قضاییه هم شدیدا انتقاد داشتن و معتقد بودن عملکرد ضعیف یک آیت الله که در راس این قوه هست تاثیر خیلی منفی روی نگاه مردم نسبت به دین داره
و این که الناس علی دین ملوکهم
و وقتی حاکمان دروغ می گن و ظلم می کنن و دزدی می کنن مردم هم به اونها نگاه می کنن و .........
و این که دین رو فقط یک معصوم می تونه درست اجراش کنه

یه نکته ی دیگه ام که ایشون گفتن اینه که سیستم اطلاعات ما از موساد قوی تره چرا مدیران نالایق و فاسد رو حذف نمی کنن تا افراد شایسته و درستکار پست ها رو در دست بگیرن؟؟

می گفتن امام علی فرمودن که اگه در منطقه ی تحت حکومت من پر کاهی جا به جا بشه مسئولش من هستم!
حالا مسئول این مشکلاتی که تو کشور هست و فشاری که به مردم میاد کیه؟؟
امام علی(علیه السلام) فرمودن اگه بیت المال در کابین زنان شما باشه من ازتون پسش می گیرم ولی در نظام ما به دلیل مصلحت با بعضی مسایل و افراد برخورد نمی شه و رهبری فرمودن که حفظ مصلحت نظام از اوجب واجباته!(یعنی برخورد با مفاسد فدای مصلحت نظام داره میشه!) خیلی از این قضیه شاکی بودن که ایشون فرمودن اون قضیه ی سه میلیارد رو زیاد تو بوق و کرنا نکنید ...

حالا میشه لطفا جواب سوالات ایشون رو بدین
و این سوال که وقتی ما معصوم نیستیم و داشتن یک حکومت اسلامی هم کار بسیار سختی هست آیا لازمه که ما حتما حکومت اسلامی داشته باشیم؟
( فقط لطفا کسانی که دشمنی با نظام دارن و ... توهین نکنند و بی منطق نظر ندن!)
منتظر جواب کارشناسان محترم هستم.

ازدواج با نامزدم یا ازدواج با یکی دیگه؛ یا هیچکدام؟

انجمن: 

سلام

من مدت 2 هفته با یک خواستگاری که به صورت سنتی از طریق یکی از اقواممون که شوهر و بچه هم داره معرفی شده بودند نامزد ( بدون عقد ) کردم.

جریان نامزدی مدت 3 ماه به طول انجامید و هنوز هم به دلیل فوت پدر نامزدم از هم جدا نشدیم ولی پدرم و خودم تصمیم قاطع برای جدایی داریم.

علت جدایی از نامزدم به این دلیل بود که در حین نامزدی متوجه شدیم :

1- نامزدم با معرف رابطه عاطفی داشته و دارد ؛ و تنها قصد ایشون برای خواستگاری از من این بوده که با اون معرف بتونه راحت تر و بدون استرس رابطه داشته باشه. ( هر باری هم که به نامزدم گفتم دست از سر اون خانم بردار؛ اظهار کرد اون خانم دست از سرش برنمی داره)

2- دروغ گویی ایشون برام ثابت شد ( چون می خواستند من نفهمم با معرف رابطه دارند، بهم دروغ می گفتند )

3- متوجه شدم به دلیل فوت پدرشون در حال حاضر سیگار هم می کشند.

من این مسائل رو که بعد از 3 ماه فهمیدم، خیلی ناراحت بودم برای اینکه نامزدم رو اذیت کنم، رفتم سایت های همسریابی در اون سایت با شخصی آشنا شدم که همه شغل و سن و همه مواردش صحت داشته و مورد علاقه من بود و یک جلسه 1.5 ساعته با هم صحبت کردیم و ایشون 7 سال فاصله سنی با من دارند و فقط از نظر چهره این آقا به دلم نمی نشینه ولی همه چیزش خوب هست.

حالا موندم چی کار باید بکنم ؟ به این آقا از طریق سایت دیدمش چی بگم ؟

از طرفی شکاک شدم، از نامزدم بدم میاد ولی هر کسی رو با موقعیت و شغل و چهره نامزدم مقایسه می کنم. ( نامزدم خیلی خوشگل بود)
به این آقا که از طریق سایت اشنا شدم هم شک دارم، همه اش پیش خودم میگم نکنه این آقا با دختر دیگه ای رابطه داشته باشه ؟ از کجا معلوم آدم درستی باشه ؟ نکنه مریضی داره ؟ شاید مریضی روانی داشته باشه ؟

موندم چی کار کنم ؟ پدر و مادرم هم از جریان این آقا از طریق سایت خبر دارن، بهم میگن از نظر شرایط کاری خیلی مناسب هست و فقط باید توکل به خدا کنی، اگرم دوسش نداری بگو یک ماه صبر کنه، تا درست رو بخونی.

این جریانات نامزدم باعث شد من از درسم بیافتم و همه زندگیم بهم بریزه سر این ماجرا پدر و مادرم هم ناراحت شدند و میگن اول درست، دنبال ازدواج فعلا نرو. تا خدا چی بخواد.

لطفا کمکم کنید، چی کار کنم ؟ با نامزد قبلیم چی کار کنم ؟ پدرم نامزدم رو قبول نمیکنه؛ منم با اینکه دوسش دارم ولی دیگه کم آوردم و طاقت دیدن نامزدم با اون خانم رو ندارم. با این آقا از طریق سایت چی کار کنم ؟

ممنونم

با تهديد هايش چه كنم ؟ راهنماييم كنيد .

سلام به همگی.
من ی مسئله ای برام پیش اومده که خیلیم برام حساسه.هر کسی که مطمئنه میتونه کمک کنه اینکارو حتما بکنه.
من حدود یک سال قبل با ی پسر مذهبی دوست بودم که البته به هم محرم بودیم.رابطه خوبی داشتیم تا اینکه من بهش شک کردم.البته شکم خیلی اساس نداشت ولی خب آدم محتاطیم.این شد که رابطمو باهاش قطع کردم و تا حدودی فراموشش کردم.اما اون منو فراموش نکرد و دائما بهم زنگ میزد و ازم میخواست که دوباره باهاش باشم.و من قبول نمیکردم.ی بار که خیلی اصرار کرد من قبول کردم ولی دوباره پشیمون شدم و زدم زیر حرفام.حالا اون همش منو نفرین میکنه و تهدیدم میکنه و من واقعا نمیدونم این وسط حق با کیه.
هر کی میتونه کمکم کنه بهم یام بده لطفا.چون خیلی برام مهمه.
ممنونم.
التماس دعا.

کارشناس بحث : حامی

برچسب: 

چه طوري خداحافظي كنم؟

سلام
من يه داستان خيلي خيلي طولاني دارم كه نهايت سعيم را مي كنم تا كامل خلاصه اش كنم.
من سه ساله از دانشگاه فارغ التحصيل شدم. يه پسري بود تو دوران تحصيل كه به خاطر شرايط كلاس و صد البته شخصيت خودم نه تنها با اون بلكه با هيچ كدوم از پسراي كلاس رابطه نزديك يا صميمانه نداشتيم. پارسال اتفاقي اومد و تو چت باهام حال و احوال كرد. من حتي به صورت حضوري سلام هم به اون نكرده بودم. اما اون شب تحويلش گرفتم اين چت ها ادامه پيدا كرد و خيلي بازتر شد تا جايي كه حتي شماره موبايلمون را هم به هم داديم ولي اصلا با موبايل به هم كاري نداشتيم. يه روز ازم خواست برم محل كارش و همديگه را ببينيم. مابين چت هاش هم به شوخي خيلي از خواستگاري از من حرف ميزد خيلي. اولش من هم با شوخي جوابش را ميدادم ولي بار آخر ديگه حسابي رفته بود روي اون دنده و خيلي خيلي داشت در موردش صحبت مي كرد من هم ازش خواستم كه اگه شوخيه ديگه ادامه نده ولي اون اظهار كرد كه حرفاش جديه و چون روش نميشه به شوخي بيان مي كنه. چند هفته گذشت و من ديگه باهاش چت نداشتم (به علت مسافرت) و همين بين يكي از خواستگارهام كه خودم ازش نفرت داشتم ولي مادرم باهاش موافق بود زنگ زد و من شايد به خاطر فرار از شرايط حاكم و يا شايد وابستگي خودم به اين پسر دوباره باهاش چت كردم و گفتم اگه چيزي هست بهتره از راه درستش عمل بشه. و همينجور بحث كرديم و بحث كرديم تا اينكه بالاخره فرداش اون تنها و من با خواهرم رفتيم و همديگه را ديديم و اون آماده نبودنش براي ازدواج را مطرح كرد و اينكه فرزند طلاقه و كاملا تحت تأثير طلاق و خونواده اش اصلا حامي اش نيستن و از لحاظ مالي اصلا شرايط مناسبي نداره وووو و اينكه مطمئنا اگه يه روز تصميم به ازدواج داشته باشه اولين گزينه اش من هستم و... من تا چند روز از اين موضوع ناراحت بودم و كاملا تحت تآثير حرف هاش و شرح اوضاع نابسامانش بودم. و بنا به توصيه يكي از دوستام (شايد هم ميل باطني خودم) به چت هام ادامه دادم. رابطه مون فقط چت بود و خيلي خيلي كم اس ام اس. ولي صحبت عادي مون فقط چت بود. تا سه ماه اين ادامه داشت تا اينكه اون كاملا ترك اينترنت كرد و بعد از دو هفته كه ازش خبر نداشتم شروع كرد باهام تماس بگيره و اس ام اس بده وووو. اين روند هم تا دو ماه ادامه داشت و رابطه مون نزديكتر و صميمي تر شد. ولي هنوز هم من حاضر نبودم ببينمش. تا اينكه يه شب زنگ زد و خواست خداحافظي كنه و اصل حرفش هم اين بود كه اگه يه روزي من ازدواج كردم تكليف اين رابطه دوستانه مون چي ميشه اون نقش چي رو تو زندگيم ايفا مي كنه و بهتره همينجا همه چي تموم بشه. و تمومش كرديم.
تا حدود دو ماه اصلا با هم هيچ گونه تماسي نداشتيم تا دوباره برگشت اول من مقاومت كردم و اصلا جوابش را نمي دادم اما كم كم كوتاه اومدم و اين دفعه واقعا رابطه مون صميمي تر شد چند بار قرار گذاشتيم همديگه را هم ديديم و من كم كم بهش و به خبر داشتن ازش به صورت مداوم و هر روز وابسته شدم. اون هم كه هميشه اظهار مي كرد كه بهم به شدت علاقه داره و حتما بايد هر وقت دلش مي گيره باهام صحبت كنه ولي مدام از اين هم صحبت مي كرد كه عذاب وجدان داره از اين وابستگيش و مي ترسه از روزي كه بايد خداحافظي كنيم و هميشه هميشه مردد بود. من وقتي ديدم كه اين چيزها داره رو من هم اثر ميذاره و تقريبا از زندگي عادي دور شدم و هميشه فكر اون تو ذهنمه و به شدت بهش وابسته شدم مهمتر از همه اينكه هيچ وقت هيچ وقت به حرفاش اعتماد نداشتم و هر دفعه يك چيزهايي ازش ميديدم كه شكم به دروغ بودن همه چي را قوي تر مي كرد ولي هيچ وقت جرأت نداشتم صريحا ازش توضيح بخوام. كاملا مردد و معلق بودم. تا اينكه ازش خواستم كه به مدت يه هفته با هم هيچ تماسي نداشته باشيم از هيچ نوعي اولش موافقت كرد بعد مقاومت كرد و بعد قبول كرد و يه هفته عذاب آور به من گذشت كه حالا بعدش چي؟ چه جوري بايد ازش خداحافظي كنم (هر دومون به اين نتيجه رسيده بوديم كه خداحافظي الان و زود هنگام عاقلانه ترين راهه) تا اينكه اين يه هفته و حتي يه روز اضافه تر گذشت طاقت نياوردم و بهش اس ام اس دادم و حالش را پرسيدم اون هم اولش جواب نداد و بعد از چند دقيقه طي همون اس ام اس ميخواست همه چي را تموم شده بدونه در صورتي كه من اصلا قصدم اين نبود و مي خواستم خيلي بهتر تموم بشه خيلي رسمي تر و خاطره بدي از هم نداشته باشيم ولي كاملا خلافش شد اين حركتش كه طي يه اس ام اس بخواد خداحافظي كنه برام خيلي گرون تموم شد باهاش تلفني صحبت كردم در صورتي كه كاملا عصباني بودم و اون هم اظهار ميكرد كه اين يه هفته تونسته خودش رو پيدا كنه و با خودش مبارزه كنه كه تو وقت دلتنگي هاش فقط با صحبت كردن با من مي تونه آروم بشه و معلوم بود كه اون هم عصبانيه شايد از اينكه خودخواهانه يه هفته را فرجه خواستم ولي اصلا اينجور نمي گفت و مدام مي گفت كه كمك بزرگي بهش كردم كه يه هفته بهش فرصت دادم.
الان اصلا دلم نمي خواد اينجور باشه الان هم من ازش دلخورم و هم اون ما با عصبانيت و دعوا تموم كرديم در صورتي كه رابطه مون اصلا اين چيزها توش نداشت. ما با هم دعوا نداشتيم من هدفم اين بود كه خداحافظي كنم ولي فكر چنين چيزي را اصلا نمي كردم با دعوا تموم كنيم. آخه چرا؟ ما كه هر دومون راضي بوديم به خداحافظي.
الان موندم چه كار كنم. تنها راهي كه به ذهنم مي رسه اينه كه بذارم يه چند روزي بگذره و هر دو يه ذره آروم بشيم و ازش بخوام كه يه روز يه قرار بذاريم كدورت ها را برطرف كنيم و كاملا دوستانه خداحافظي كنيم. كاملا دوستانه... فقط مي ترسم كه نخواد جواب بده و من سنگ رو يخ بشم... اصلا نمي دونم چه كار كنم طرف من آدم كاملا حساسيه...