جداشدن

چه طوري خداحافظي كنم؟

سلام
من يه داستان خيلي خيلي طولاني دارم كه نهايت سعيم را مي كنم تا كامل خلاصه اش كنم.
من سه ساله از دانشگاه فارغ التحصيل شدم. يه پسري بود تو دوران تحصيل كه به خاطر شرايط كلاس و صد البته شخصيت خودم نه تنها با اون بلكه با هيچ كدوم از پسراي كلاس رابطه نزديك يا صميمانه نداشتيم. پارسال اتفاقي اومد و تو چت باهام حال و احوال كرد. من حتي به صورت حضوري سلام هم به اون نكرده بودم. اما اون شب تحويلش گرفتم اين چت ها ادامه پيدا كرد و خيلي بازتر شد تا جايي كه حتي شماره موبايلمون را هم به هم داديم ولي اصلا با موبايل به هم كاري نداشتيم. يه روز ازم خواست برم محل كارش و همديگه را ببينيم. مابين چت هاش هم به شوخي خيلي از خواستگاري از من حرف ميزد خيلي. اولش من هم با شوخي جوابش را ميدادم ولي بار آخر ديگه حسابي رفته بود روي اون دنده و خيلي خيلي داشت در موردش صحبت مي كرد من هم ازش خواستم كه اگه شوخيه ديگه ادامه نده ولي اون اظهار كرد كه حرفاش جديه و چون روش نميشه به شوخي بيان مي كنه. چند هفته گذشت و من ديگه باهاش چت نداشتم (به علت مسافرت) و همين بين يكي از خواستگارهام كه خودم ازش نفرت داشتم ولي مادرم باهاش موافق بود زنگ زد و من شايد به خاطر فرار از شرايط حاكم و يا شايد وابستگي خودم به اين پسر دوباره باهاش چت كردم و گفتم اگه چيزي هست بهتره از راه درستش عمل بشه. و همينجور بحث كرديم و بحث كرديم تا اينكه بالاخره فرداش اون تنها و من با خواهرم رفتيم و همديگه را ديديم و اون آماده نبودنش براي ازدواج را مطرح كرد و اينكه فرزند طلاقه و كاملا تحت تأثير طلاق و خونواده اش اصلا حامي اش نيستن و از لحاظ مالي اصلا شرايط مناسبي نداره وووو و اينكه مطمئنا اگه يه روز تصميم به ازدواج داشته باشه اولين گزينه اش من هستم و... من تا چند روز از اين موضوع ناراحت بودم و كاملا تحت تآثير حرف هاش و شرح اوضاع نابسامانش بودم. و بنا به توصيه يكي از دوستام (شايد هم ميل باطني خودم) به چت هام ادامه دادم. رابطه مون فقط چت بود و خيلي خيلي كم اس ام اس. ولي صحبت عادي مون فقط چت بود. تا سه ماه اين ادامه داشت تا اينكه اون كاملا ترك اينترنت كرد و بعد از دو هفته كه ازش خبر نداشتم شروع كرد باهام تماس بگيره و اس ام اس بده وووو. اين روند هم تا دو ماه ادامه داشت و رابطه مون نزديكتر و صميمي تر شد. ولي هنوز هم من حاضر نبودم ببينمش. تا اينكه يه شب زنگ زد و خواست خداحافظي كنه و اصل حرفش هم اين بود كه اگه يه روزي من ازدواج كردم تكليف اين رابطه دوستانه مون چي ميشه اون نقش چي رو تو زندگيم ايفا مي كنه و بهتره همينجا همه چي تموم بشه. و تمومش كرديم.
تا حدود دو ماه اصلا با هم هيچ گونه تماسي نداشتيم تا دوباره برگشت اول من مقاومت كردم و اصلا جوابش را نمي دادم اما كم كم كوتاه اومدم و اين دفعه واقعا رابطه مون صميمي تر شد چند بار قرار گذاشتيم همديگه را هم ديديم و من كم كم بهش و به خبر داشتن ازش به صورت مداوم و هر روز وابسته شدم. اون هم كه هميشه اظهار مي كرد كه بهم به شدت علاقه داره و حتما بايد هر وقت دلش مي گيره باهام صحبت كنه ولي مدام از اين هم صحبت مي كرد كه عذاب وجدان داره از اين وابستگيش و مي ترسه از روزي كه بايد خداحافظي كنيم و هميشه هميشه مردد بود. من وقتي ديدم كه اين چيزها داره رو من هم اثر ميذاره و تقريبا از زندگي عادي دور شدم و هميشه فكر اون تو ذهنمه و به شدت بهش وابسته شدم مهمتر از همه اينكه هيچ وقت هيچ وقت به حرفاش اعتماد نداشتم و هر دفعه يك چيزهايي ازش ميديدم كه شكم به دروغ بودن همه چي را قوي تر مي كرد ولي هيچ وقت جرأت نداشتم صريحا ازش توضيح بخوام. كاملا مردد و معلق بودم. تا اينكه ازش خواستم كه به مدت يه هفته با هم هيچ تماسي نداشته باشيم از هيچ نوعي اولش موافقت كرد بعد مقاومت كرد و بعد قبول كرد و يه هفته عذاب آور به من گذشت كه حالا بعدش چي؟ چه جوري بايد ازش خداحافظي كنم (هر دومون به اين نتيجه رسيده بوديم كه خداحافظي الان و زود هنگام عاقلانه ترين راهه) تا اينكه اين يه هفته و حتي يه روز اضافه تر گذشت طاقت نياوردم و بهش اس ام اس دادم و حالش را پرسيدم اون هم اولش جواب نداد و بعد از چند دقيقه طي همون اس ام اس ميخواست همه چي را تموم شده بدونه در صورتي كه من اصلا قصدم اين نبود و مي خواستم خيلي بهتر تموم بشه خيلي رسمي تر و خاطره بدي از هم نداشته باشيم ولي كاملا خلافش شد اين حركتش كه طي يه اس ام اس بخواد خداحافظي كنه برام خيلي گرون تموم شد باهاش تلفني صحبت كردم در صورتي كه كاملا عصباني بودم و اون هم اظهار ميكرد كه اين يه هفته تونسته خودش رو پيدا كنه و با خودش مبارزه كنه كه تو وقت دلتنگي هاش فقط با صحبت كردن با من مي تونه آروم بشه و معلوم بود كه اون هم عصبانيه شايد از اينكه خودخواهانه يه هفته را فرجه خواستم ولي اصلا اينجور نمي گفت و مدام مي گفت كه كمك بزرگي بهش كردم كه يه هفته بهش فرصت دادم.
الان اصلا دلم نمي خواد اينجور باشه الان هم من ازش دلخورم و هم اون ما با عصبانيت و دعوا تموم كرديم در صورتي كه رابطه مون اصلا اين چيزها توش نداشت. ما با هم دعوا نداشتيم من هدفم اين بود كه خداحافظي كنم ولي فكر چنين چيزي را اصلا نمي كردم با دعوا تموم كنيم. آخه چرا؟ ما كه هر دومون راضي بوديم به خداحافظي.
الان موندم چه كار كنم. تنها راهي كه به ذهنم مي رسه اينه كه بذارم يه چند روزي بگذره و هر دو يه ذره آروم بشيم و ازش بخوام كه يه روز يه قرار بذاريم كدورت ها را برطرف كنيم و كاملا دوستانه خداحافظي كنيم. كاملا دوستانه... فقط مي ترسم كه نخواد جواب بده و من سنگ رو يخ بشم... اصلا نمي دونم چه كار كنم طرف من آدم كاملا حساسيه...