ترس از ازدواج

آیا ازدواج باعث محدودیت می شود؟


با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا سوال ایشان ضمن حفظ امانت، جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم، با نام کاربری "مدیر ارجاع سؤالات" درج می شود:

نقل قول:


سلام

دختری هستم با تحصیلات دانشگاهی و مجرد که حدودا 28 سال سن دارم
اگه آدم ازدواج کنه ، همسرش براش تکراری نمیشه؟ اینکه هر صبح و شام همسرم رو ببینم سیر میشم دیگه، اینطور نیست؟
من لحظات زیادی رو تو زندگیم تنها تو اتاقم کتاب می خونم و خیلی هم اذت میبرم .....
می ترسم ازدواج ، این سکوت و طمأنینه من رو به هم بزنه

ایا ازدواج باعث محدودیت و احساس دلتنگی نمیشه؟ من همیشه از محدودیت ازدواج می ترسم.

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

غیر قابل پذیرش بودن مسائل زناشوئی

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا سوال ایشان ضمن حفظ امانت، جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم، با نام کاربری "مدیر ارجاع سؤالات" درج می شود:

نقل قول:


سلام و عرض ادب
دختری هستم حدودا 27 ساله که تو زندگیم این مساله جنسی و مساله زناشویی بعد ازدواج برام خیلی بغرنج هست و خوشم نمیاد
توجهم رو جلب میکنه
باعث میشه از مردها فرار کنم
وقتی مردی رو میبینم ذهنم میره پیش جنسیت ، این مساله برام غیر قابل پذیرش هست
نگرانم میکنه ....اذیت میشم
نمیتونم با مردها بصورت نرمال برخورد کنم اکثرا فرار میکنم
به خصوص که بهم تیکه هم میندازن
و چیزی که بد تر از همه اذیتم میکنه باهام مثل یک دختر نابکار برخورد میشه
من از بچگی شانس نداشتم,
تو مهد کودک یه بار یه دختری یک حرفی گفت من در تایید حرفش گفتم : زدی به هدف ....برگشت بهم گفت خاک توسر بی تربیتت !!
وقتی با مردم حرف میزدم لبشون رو گاز میگیرن ......یا بعضی وقتا دیدم که بعضی از پسرا میگن : نچ نچ نچ !!!

من چیکار کنم در وهله اول که مسایل جنسی برام عادی باشه؟
و کلا چه کنم از دست مردم ؟
تشکر

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

ترس از ازدواج به خاطر اشتباهات گذشته ام

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان ضمن حفظ امانت، جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم، با نام کاربری "مدیر ارجاع سؤالات" درج می شود:

نقل قول:


با عرض سلام خدمت تمام دوستان و مشاوران محترم.
چون فضا مجازیه و کسی همدیگه رو نمیشناسه من بدون رودربایستی سوالمو مطرح میکنم. شاید کسی بتونه این ترس و استرس رو در درون من از بین ببره.
بنده 28 سال دارم و مجردم .دوتا فوق لیسانس دارم و آدم باهوشی هستم ... راستش رو بخواین، سال های زیادی استمنا کردم و فیلم پورن زیاد میدیدم (شاید حدود 10 تا 15 سال)...
ولی این کار همیشگی نبوده و مثلا هر 30 یا 40 روز ، یکی دوبار این کار میکردم و دوباره توبه میکردم و دوباره بعد از دوماه باز این کارو میکردم و بعدش توبه و... .
از لحاظ اعتقادی آدم معتقدی هستم و قسم میخورم از کودکی تا حالا 95 درصد نمازهامو اول وقت خوندم و تمام روزه هامو گرفتم، روزه های مستحبی و اعمال مختلف و ... به پدر و مادرم اف نگفتم.
تمام فامیل منو مثل یک دختر میدونن (خواهر ندارم و 2 برادر هستیم) از بس که به مادرم در خونه و همه آشنایان کمک میکنم. ولی بدلایل زیادی تو این گناه افتادم...
با انجام زیاد این گناه، انزال زودرس گرفتم و یکی از دلایلی که مجددا به این کارو تکرار میکردم این بود که همه ، همه جا میگفتن (تو اینترنت و ... ) این بیماری خوب نمیشه و اکثرا بجه دار نمیشن و .... .
منم با این بهانه دوباره این کارو انجام میدادم.
ولی حالا چندماهه واقعا ترکش کردم و یه دکتر رفتم و یکسری دارو برای درمان این بیماری دارم مصرف میکنم و حالا قصد دارم ازدواج کنم تا از این کار زشت دست بکشم...
از طرفی فشار خانواده زیاد شده که ازدواج کنم چون وضعیت مالیم بد نیست .... ولی خدا شاهده ترسم خیلی زیاده و از گذشتم میترسم...
اینکه قراره با یکی زندگی کنی که ندونه شما قبلا چه کارهایی کردی و جه ادم بدی بودی... بری اون دنیا و روز قیامت ایشون بفهمه با چه حیوانی زندگی میکرده ... واقعا ترس داره...
اینکه به یکی در مورد گذشته همش دروغ بگی ... و فیلم بازی کنی که ادم خوبی هستی...
اینکه خداوند میفرماید الطیبون الطیبات... . از این ایه میترسم. حرف خداوند که عوض نمیشه. من 10 تا 15 سال هی بدی کردم و دوباره توبه کردم...
میترسم ادم ناپاک قسمت من بشه که حقم هست... خودم میدونم... بخدا من آدم بدی نبودم تا حالا در زندگی... تمام فامیل و دوستان و همسایه و محله روی من از لحاظ ادب و اعتقادات و اخلاق و ارتباطات حساب وبژه باز میکنند.
حتی دختراشونو بهم پیشنهاد میدن برای ازدواج... همین کارها خجالت منو زیادتر میکنه...
ولی تاحالا خدا آبرو منو جایی نبرده و به دعای خیر پدر و مادر و کارهای خیری که تاحالا در حقشون و حق دیگران و بزرگترها انجام دادم، همیشه بهم عزت داده و منو سربلند کرده ...
چندبار آقا امام حسین به من روسیاه، لطف زیادی کردن و چندباری کربلا رفتم و ... خلاصه خداییش از لحاظ اجتماعی بخدا تاحالا به کسی بدی نکردم و همه منو دوست دارن...
ولی میترسم. بخدا میترسم از عاقبتم ...
الان طوری هستم که اگه خدا از من گذشته باشه من نمیتونم از گذشته و اشتباهاتم بگذرم... یعنی حتی خودمو با همسر آیندم تصور میکنم، خودم از خودم متنفر میشم و به خودم نهیب میزنم که تو لیاقت هیچ کسی رو نداری...
چطوری حاضری مسئولیت یک نفر رو قبول کنی در حالی که اون با شما روراسته ولی تو همش دروغ... بچه من قراره چی بشه؟...
همش فکر میکنم که خدا یه طوری گناهمو جبران میکنه و چوبشو میخورم. ولی نمیخوام چوبشو همسر آینده و بچم بخورن... خداوکلیی کسی میتونه بهم کمک کنه و من حقیرو توجیه کنه...
بخدا ترسش خیلی زیاده... اوضاع روحیم نابوده...
ببخشید اگه خیلی طولانی شد... شرمندم بخدا ...





با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

می ترسم با ازدواج ایمانم را از دست بدهم!

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:


نقل قول:

با سلام
من یه خانم 30 ساله و شاغل هستم که یه سوال دارم:
من حس خیلی بدی به خودم دارم:Ghamgin:
احساس میکنم دینم خیلی ناقصه میترسم درباره مسائل دینی با کسی بحث کنم چون حس نمیکنم انقدر قوی نیستم که وارد بحث بشم
میترسم به جای مجاب کردن بقیه خودم دچار شک و تردید بشم و این امر باعث شده نه هیچ دوستی داشته باشم نه بتونم تو امر ازدواج به کسی جواب + بدم تا این سن!
از نظر مادی و تحصیلی و علمی وضعم خوبه همیشه از این بابتها مورد افتخار بودم اما همین که دینم ناقصه خیلی ناراحتم میکنه حس میکنم علم و ... باعث به کمال رسیدنم نشده پس راهمو اشتباه رفتم:Ghamgin:

از ازدواجم وحشتناک میترسم نمیخام همین نصفه ایمانی که دارم را از دست بدم خودمو تو هیچ موقعیتی قرار نمیدم چون میترسم مبادا وا بدم!! مثل ادمی شدم که از ترس اینکه کامپیوترم ویروس نگیره اصلا روشنش نمیکنم!! و این خیلی ناراحتم میکنه دوست دارم کامپیوترم را روشن کنم اما مواظب ویروسشم باشم و ...اهل دوستی و ... هم نیستم و محبت و دوست داشتن و .... فقط برام در قالب محرم شدن تعریف شده برای همین دوستی و ... را قبول ندارم.


شما فکر کنید من یه ادم بی دین که میخوام مسلمون بشم چیکار کنم از چه کتابی شروع کنم و ...
از مسلمونی فقط نماز میخونم غیبت نمیکنم سعی میکنم دروغ نگم و چادریم همینا:Ghamgin:

با تشکر

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

ترس از ازدواج به خاطر مسائل زناشويی

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که امکان طرح آن با آیدی خودشون ممکن نبود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

با سلام خدمت كارشناس و كاربران محترم

بنده دچار مشكلي هستم كه خواستار كمك شما دوستان هستم

من به خاطر ترس از مسائل زناشويي از ازدواج كردن ميترسم ، موردهاي خوبي به خواستگاريم اومدن اما وقتي به جلسات بعدي كشيده ميشه و كمي جدي ميشه به خاطر اين مساله سريع جواب رد ميدم پدر و مادرم مدام من رو سرزنش ميكنن فكر ميكنن بهونه الكي ميارم
نميدونم علتش چيه خودم كه فكر ميكنم رفتارهاي يكي از دايي هام تو بچگي من علتش باشه ، البته منظورم مساله تجاوز نيست ولي ايشون من رو با رفتارها شون ازار دادن و همين باعث شد من از مردها ترس عجيبي داشته باشم به خاطر اين ترس كلي از فعاليت هام در بيرون منزل زدم ، وقتي دانشگاه ميرم با فاصله زياد از جنس مذكر سر كلاس ميشينم تمام بدنم وقتي ميترسم قفل ميشه و تپش قلب شديد ميگيرم
همين ترس باعث شده يكي از اساتيدم كه به شكل خصوصي به منزلمون ميومد تصميم گرفته قيد تدريس و درمان رو بزنه به خاطر رفتارهاي من . خيلي ناراحتم كه ديگه نميان چون ضروري بود تدريسشون

ولي مهمتر از همه مساله ازدواج من هست موردي بود كه واقعا هيچ ايرادي نداشت ولي وقتي داشت جدي ميشد جواب رد دادم و همه سرزنشم كردن الان هم عذاب وجدان زياد دارم ولي دست خودم نبود وقتي به مسائل زناشويي فكر ميكنم تمام بدنم از ترس ميلرزه
تا الان روم نشده به كسي اين موضوع رو بگم فقط با يكي از مشاورين دانشگاهم مشورت كردم كه ايشون پيشنهاد هيپنوتيزم رو دادن براي بيرون كشيدن گذشته من اما زير بار نرفتم براي اينكه تمام گذشته رو يادم مياد چيزي رو فراموش نكردم كه اينكار رو بكنم
الان اون دايي من ازدواج كرده من تا اخر عمرم نميبخشمش خودش هم هنوز كه هنوزه ازم خجالت ميكشه اما اون رفتارهاش هرگز فراموش نميشه
ممنون ميشم كمكم كنيد
با تشکر

مشخصات کاربر:

نقل قول:

سن: 20 سال
جنسیت: زن
وضعیت شغلی ( بیکار یا شاغل) : دانشجو
وضعیت تاهل و تجرد ( متاهل یا مجرد): مجرد
میزان تحصیلات: لیسانس
سابقه بیماری جسمی یا روحی: ندارم
دین و مذهب: اسلام
میزان تقید شما به اعتقادات مذهبی: خوب
کیفیت رفتار و برخورد افراد خانواده با یکدیگر: خوب
آيا در كودكي يا بزرگسالي مورد تجاوز و یا مزاحمت واقع شده اید؟ داییم در حد بوسیدن های نابه هنجار و لمس بدنم
آيا شاهد رابطه زناشويي بوده ايد در دنياي واقعي يا مجازي؟ خیر
درباره اين رابطه چيزي شنيده ايد كه شما را ترسانده؟ خیر
آيا احساس مي كنيد اين رابطه كيثف و گناه است و در شان انسان نيست؟ دقیقا
نگراني درباره اين داريد كه همسرتان از اندام جنسي و بدن شما خوششان نياييد؟ خیر
آيا اضطراب و وسواس داريد؟ خیر
از جنس مذكر نفرت داريد؟ بله حتی محارم خودم
از جنس خودتان خوش تان مي آيد يا اصلا تمايل داشتيد مرد باشيد؟ نه جنسیت خودم رو دوست دارم
سابقه استفاده از مشاوره ( حضوری یا تلفنی): بله یکبار مشاوره حضوری در دانشگاه

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

ترس از ازدواج به خاطر عاشق نشدن

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام دوستان.
من یه مدت هست که همش با خودم کلنجار میرم که اصلا میتونم الان ازدواج کنم یا نه.
میشه گفت میترسم.
میترسم با کسی ازدواج کنم و بعد یه مدت عاشق یه نفر دیگه شم!!به همین راحتی.
میترسم وفادار نمونم.
البته اینو بگم تا حالا هیچ رابطه ای با کسی نداشتم..
نمیدونم شاید اشکال کار از منه ولی تا حالا نشده ذره ای به خواستگارام علاقه ای داشته باشم.خوب میگن باید دوطرف از هم خوششون بیاد ولی این تاحالا برای من رخ نداده.الانم که دارم این متنو تایپ میکنم دارم به یکی فکر میکنم که خصوصیات اخلاقی و خانواده و کلا ویژگی های نسبتا خوبی داره .ولی میگم همون بحث علاقه است.ازش بدم نمیاد ولی خوشم هم نمیاد!
با خودم فکر میکنم شاید هیچ وقت از کسی خوشم نیاد.یعنی نباید ازدواج کنم؟!
الان موندم که چه جوابی بدم.فعلا گفتم یه بار دیگه هم ببینمش شاید نظرم تغییر کرد.
از خودم میترسم که 2روز دیگه یکیو ببینم و که به مرد ایده الم خیلی نزدیک باشه و بعد حسزت بخورم.از دوستانی که ازدواج کردن مخصوصا کمک میخوام که راهنماییم کنن.
چه قدر امکان داره بعد ازدواج عشق و علاقه بوجود بیاد؟
ایا بدون علاقه ازدواج کردن ریسک نیست؟!.
تا حالا اینقدر جدی به موضوع ازدواج فکر نکرده بودم.ممکنه بعدا خواستگارای بهتر یا بدتری! داشته باشم.
البته مهمترین ملاک من ظاهر و مادیات و حتی ایمان هم نیست.ولی تابهحال پیش نیومده از کسی خوشم بیاد.
مهمترین نگرانیم خودم هستم که میترسم یعد ازدواج با فردی اشنا بشم که سواد،اطلاعات،قدرت درک و فهمش یا حتی تیپ و منشش منو به خودش جذب کنه.
ممنون میشم تجربیاتتونو دراختیارم قرار بدید.

مشخصات ارسالی کاربر:

نقل قول:


سن: 23
جنسیت: دختر
وضعیت تاهل و مجرد: مجرد
میزان تحصیلات: لیسانس
وضعیت شغلی: بیکار
سابقه بیماری جسمی: دارم
میزان تقید به عقائد مذهبی:خانواده ی مذهبی هستیم و خودم هم مقید هستم.مادرم از هممون مقیدتره.
سابقه استفاده از مشاور به صورت تلفنی و حضوری هم ندارم.

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

ترس از ازدواج به خاطر مشکلات جسمی

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام
عیــد رو به شمــا دوستان عزیــز تبریک میگــم :shadi:

اینجانــــب 24 سالمـــه و مدرک دیپلــم دارم , خدمت مقــدس سربازی هم تا نصفــه رفتم به خاطــر یه سری مسائل ...
متاسفــانه یا خوشبختـــانه اینجانب در در بدرود کودکـــی دچــار تشنــج شدم , و به قسمتهــایی از بدنم دچــار عارضه شده
به عنــوان مثال : با گوش ــه سمت راستم هیــچ صدایی رو نمیشنـــوم . و گوش ــه سمت چـپ ــمم صداهــای کم مثــل ساعت رو نمیشنــوه !
و همچنیــن دچــار لکنت زبــان در حــد درست تلفــظ نکردن ! و شکـــر خدا بدنــم سالمه و هــروز خدا رو شکــر میکنم بابت ایــن سلامتـــی و ...
------

میخواستــم بدونم با توجــه به ایــن مشکلاتـــی که دارم . میترســـم در اینــده نتونم ازدواج کنــم !
ایــا من میتونــم شریــک زندگی ام رو پیــدا کنم ! چون دو سه باری خواستگــاری رفته ام اما به خاطــر همین مشکــلات بهم جواب رد دادن ... !

تو رو خــدا کمکـــم کنیــد
یاعلـــی

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

ترس از روابط زناشویی

با نام و یاد دوست

عرض سلام و ادب و آرزوی قبولی طاعات و عبادات

این سوال،‌ سوال یکی از کاربران سایت هست که امکان طرح آن با آیدی خودشان نبود

لذا با توجه به اهمیت موضوع ، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام

من واقعا از روابط جنسی بعد از ازدواج میترسم. برای همین تا حالا اصلا یه دونه خواستگار هم خونه راه ندادم و برای پدر و مادرم هم هر دفعه یه بهونه ای آوردم.
اما الان احساس میکنم به حضور یه نفر سوم به جز پدر و مادرم نیاز دارم. ولی خوب که فکر میکنم باز هم به خاطر همین مساله منصرف میشم.
چیکار کنم؟ واقعا حالم بد میشه وقتی به این رابطه فکر میکنم؟:Ghamgin:
ممنون

ادامه توضیحات کاربر

پاسخ کاربر به سوالات مطرح شده توسط کارشناس در پیام خصوصی:

نقل قول:

آيا در كودكي يا بزرگسالي مورد تجاوز و مزاحمت واقع شده اید؟ خیر
آيا شاهد رابطه زناشويي بوده ايد در دنياي واقعي يا مجازي؟
متاسانه بله
درباره اين رابطه چيزي شنيده ايد كه شما را ترسانده؟
خیر
آيا احساس مي كنيد اين رابطه كيثف و گناه است و در شان انسان نيست؟
فکر نمیکنم گناهه ولی دو مورد دیگر را چرا. بهش که فکر میکنم حالت تهوع میگیرم
نگراني درباره اين داريد كه همسرتان از اندام جنسي و بدن شما خوششان نياييد؟
اصلا. حالم بد میشه که یه نفر با این دید به من نگاه کنه
آيا اضطراب و وسواس داريد؟
وسواس نه ولی همیشه برای بهترین بودن تلاش میکنم و در نتیجه تقریبا استرس دارم
از جنس مذكر نفرت داريد؟
نه
از جنس خودتان خوش تان مي آيد يا اصلا تمايل داشتيد مرد باشيد؟
از اینکه دخترم بدم نمیاد ولی مرد بودم خیلی خیلی بهتر بود


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

علاقه ای به ازدواج ندارم!

سلام

تا حالا خوستگارای زیادی داشتم، همه رو تلفنی رد کردم،نذاشتم بیان خونمون
به مامانم گفتم هرکی زنگ میزنه رد کنه
هرکی ازم شماره میخواد نمیدم، کیسای خیلی خوبیو رد کردم،حتی از ادمهای معروف ،همه نوع رغم

فکرم درگیر چیزای دیگه ایه،کلی ارزو دارم که تمومی ندارن کلی کار برای انجام دادن دارم،ایندم رو همیشه با پدر و مادرم ترسیم کردم
نمیتونم ازشون دور بشم،تو هر تصمیمی یه تصویر از پدرم در کنارم دارم
نمیتونم از مادرم دور بشم
در زندگیم تا حالا کار خونه نکردم، تصور کار خونه برام محاله، اگه خواستم ازدواج کنم حتما باید کارگر یا آشپز مخصوص استخدام کنم.یعنی یا شوهرم باید خیلی پولدار باشه،یا خودم باید از پول خودم خرج کنم.
اگه با آدم غیرپولدار ازدواج کنم احساس میکنم حیف شدم!
یعنی احساس میکنم زندگیم شادی نداره!

همه میدونن که من اخلاقای خاصی دارم
اخلاقم مثل زنها نیست،مثل مردها دوست دارم از بیرون که میام یه کی بیاد استقبالم! غذام حاضر باشه!
ازم اطاعت کنن تا من به کارای شخصی و اجتماعیم برسم!:khaneh:
در مخیلم نمیگنجه که همسر آیندم قانونای مهمی که برای خودم دارم نقض کنه مثلا نمیتونم درک کنم رفتار تابلویی که بعضی نامزدها انجام میدن انجام بده!
چون خوشم نمیاد دید پدر و مادرم نسبت بهم عوض شه و تصوراتشون از چهره معصوم من عوض بشه!

یکی از فامیلامون رفته پیش دعانویس! اون دعانویسه مشخصات من رو صحیح توصیف کرده،دقیقا گفته خیلی تنداخلاقم! گفته بعدها با شوهر آینده ام اختلاف پیدا میکنم تا حدی که کار به طلاق میکشه!
به خاطر همین امیدومو برای ازدواج از دست دادم.:Ghamgin:فکر میکنم اگه ازدواج کنم حتما به بن بست میرسم.

به هر چیزی که بشه اسم انگیزه ازدواج روش گذاشت،میگم؛ آخرش که چی؟

چیکار باید بکنم؟ انگیزه ای ندارم،چه کار کنم انگیزه پیدا کنم؟
چون الان یه خواستگار با مشخصات خوب خونمون زنگ زدن، اینا به فکرم رسید.مشکل من واقعا چیه؟