جمع بندی انجمن مشاوره و تربیت

چرا اون شاگرد اول تبدیل شد به شاگرد تنبل؟؟!!

سلام.من 24 سالمه و دانشجوی ارشد هستم در یکی از دانشگاه های تهران. من دوران دبیرستان رو در مدرسه نمونه گذروندم و ازونجایی که به درس خیلی علاقه داشتم جزو نفرات برتر و بعبارتی اکثرا شاگرد اول کلاس بودم. تو کنکور هم رتبه سه رقمی تو رشته ریاضی آوردم و تو شهرستانمون نفر دوم شدم. اما نمیدونم چی شد که با ورود به دانشگاه همه چی تغییر کرد. من دیگه نتونستم در درس خیلی موفق باشم و افت داشتم.. دوران کنکور و حتی دبیرستان انگیزه و امید زیادی داشتم اما با ورود به دانشگاه دیگه اون انگیزه رو حس نمیکردم. نمیدونم چی شد که ترم دو درگیر یه رابطه شدم و باعث شد معدلم به شدت افت کنه و بعد قطع رابطه و شکست های روحی که خوردم کارو بدتر کرد و دوباره ترم بعد باز وارد یه رابطه جدید شدم و بعد چندماه این هم تموم شد. و اینطوری حدود نصف دوران کارشناسیم با هدر رفتن وقت سپری شد..ولی ترم های بعد هم وضعیتم درست نشد و کم درس میخوندم و وقتمو زیاد توی نت و کارای بیخود تلف میکردم..حتی برای کنکور ارشد هم زیاد نتونستم بخونم ولی بازم تونستم جای خوبی قبول بشم.. میدونستم که استعدادی که خدا بهم داده خوبه ولی نمیدونم چرا انقد انگیزم کم بود برای درس خوندن..کارشناسی رو با معدل نه چندان خوب تموم کردم و به خودم قول دادم تو مقطع ارشد جبران کنم و از همون اول درس بخونم.. اما ارشد رو بهتر که نه بدتر عمل کردم..متاسفانه وقت خیلی زیادی پای اینترنت تلف میکردم..متاسفانه از 15 سالگی به عادت بد خودارضایی دچار شدم که هیچوقت موفق نشدم کامل کنار بذارمش.. و همین عامل اصلی تلف کردن وقتم بود.. ترم دو مشروط شدم و این ترم رو هم مجبور شدم حذف کنم چون در معرض مشروطی بودم و اگه مشروط میشدم اخراج میشدم. دو هفته برای امتحانام وقت داشتم ولی نمیدونم چرا هیچ انگیزه ای نداشتم برای درس خوندن و انقد به تعویق انداختم تا اینکه نزدیک امتحانا شد و دیدم هیچی نخوندم و مجبور ترمو جذف کنم..
خیلی از همکلاسیای دبیرستانم که اون زمان معدلشون کمتر بود از من و دانشگاه پایین تری هم قبول شدن الان دانشگاه بالاتری هستن و معدل هاشون بالاست. و وضعیتشون خوبه. ولی من نمیدونم چی شد که به این روز افتادم...در اصل باید این ترم واحدهام تموم میشد ولی هنو 12 واحد دیگه دارم.. خیلی افسردمو ناامید.. دلم میخواست زندگی خوبی داشتم و موفق میبودم..برمیگشتم به عقب و از نو شروع میکردم..ولی نمیشه... چرا اینطور شد؟ چرا اون شاگرد اول که انقد به درس علاقه داشت تبدیل شده به این آدم ناامید و تنبل که در معرض اخراج از دانشگاهه... واقعا خسته ام از خودم.. با خودم فکر میکنم اگه ترم یک کارشناسی ازدواج کرده بودم شاید الان شرایطم بهتر بود و درگیر اون همه رابطه نمیشدم و انگیزه داشتم ولی حتی الان هم خبری نیست چه برسه به اون موقع.. چیکار کنم که حالم بهتر شه!؟!

می ترسم با ازدواج ایمانم را از دست بدهم!

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:


نقل قول:

با سلام
من یه خانم 30 ساله و شاغل هستم که یه سوال دارم:
من حس خیلی بدی به خودم دارم:Ghamgin:
احساس میکنم دینم خیلی ناقصه میترسم درباره مسائل دینی با کسی بحث کنم چون حس نمیکنم انقدر قوی نیستم که وارد بحث بشم
میترسم به جای مجاب کردن بقیه خودم دچار شک و تردید بشم و این امر باعث شده نه هیچ دوستی داشته باشم نه بتونم تو امر ازدواج به کسی جواب + بدم تا این سن!
از نظر مادی و تحصیلی و علمی وضعم خوبه همیشه از این بابتها مورد افتخار بودم اما همین که دینم ناقصه خیلی ناراحتم میکنه حس میکنم علم و ... باعث به کمال رسیدنم نشده پس راهمو اشتباه رفتم:Ghamgin:

از ازدواجم وحشتناک میترسم نمیخام همین نصفه ایمانی که دارم را از دست بدم خودمو تو هیچ موقعیتی قرار نمیدم چون میترسم مبادا وا بدم!! مثل ادمی شدم که از ترس اینکه کامپیوترم ویروس نگیره اصلا روشنش نمیکنم!! و این خیلی ناراحتم میکنه دوست دارم کامپیوترم را روشن کنم اما مواظب ویروسشم باشم و ...اهل دوستی و ... هم نیستم و محبت و دوست داشتن و .... فقط برام در قالب محرم شدن تعریف شده برای همین دوستی و ... را قبول ندارم.


شما فکر کنید من یه ادم بی دین که میخوام مسلمون بشم چیکار کنم از چه کتابی شروع کنم و ...
از مسلمونی فقط نماز میخونم غیبت نمیکنم سعی میکنم دروغ نگم و چادریم همینا:Ghamgin:

با تشکر

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

معیار قد در انتخاب همسر


با سلام
من به مدت 4سال است که با آقایی در ارتباط هستم .
این آقا تماما از نظر اخلاقی و مذهبی با من تناسب دارد اما ازنظر قدی قد متوسطی دارد و من دختر قد بلندی هستم.
در تمام مدت ایشان در تلاش بودند که ازنظر کاری به شرایطی برسن که به خواستگاری من بیایند.الان که همه چیز درست شده به شکر خدا متاسفانه این موضوع قد برای من خیلی مهم شده و من دلم میی خواهد همسر بلد قدی داشته باشم و فکر می کنم درآینده این موضوع مهم جلوه کند و دچار تردید شده ام.
لطفا را راهنمایی کنید.

شاهد خیانت بودم باید چیکار می کردم؟

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

با سلام
یه راست میرم سر اصل مطلب
دو روز پیش اتفاقی افتاد و من کاری کردم که در اون لحظه به درستیش شک نداشتم
ولی الان فکر میکنم شاید بهتر بود دخالتی نمیکردم
من یه جاری کوچکتر از خودم دارم که سه ساله ازدواج کرده و یه دختر یه ساله داره
جاریم و برادرشوهرم باهم دوست بودن و یه روز تو خیابون گرفتار شدن و به عقد هم دراومدن
از همون اول متوجه تماسها و رفت و آمدهای مشکوک جاریم بودم ولی مدرکی نداشتم
از طرفی نمیخواستم تهمتی بهش زده باشم و فردای قیامت مدیونش باشم
فقط یه بار به همسرم موضوع رو گفتم اونم گفت ممکنه اشتباه کرده باشم و فردا باید جوابگو باشیم

تا اینکه دو روز قبل یکی از فامیلای من که با جاریم تو یه کوچه خونه دارن بهم زنگ زد و گفت:
یه پسری رفت تو خونه جاریت ولی رفتارشون خیلی مشکوک بود البته شایدم فامیلشون باشه نمیدونم
خیلی با خودم کلنجار رفتم که چیکار کنم سر آخر به شوهرم زنگ زدم و ماجرا رو گفتم
شوهرم اومد و دوساعتی دم خونشون کشیک دادیم شوهرم میگفت بذار زنگ بزنم پلیس چون صدای خندشون میومد
ولی گفتم نه شاید صدای تلویزیونه شاید اشتباه میکنیم اگه مامور بیاد آبروش میره و مدیونش میشیم
تا اینکه بعد دوساعت پسره از خونه اومد بیرون و با اولین سیلی همسرم همه چی رو گفت
بعدم برادرشوهرم اومد و زنگ زد مامورا اومدن بردنشون
اونجا جاریم اعتراف کرده که سه ساله باهاش رابطه داره و خودش زنگ زده بیاد
چون فکر میکرده شوهرش تا عصر نمیاد
الانم برادرشوهرم و خانوادش میگن فقط طلاق اونم راضی شده
ولی این وسط همه چی رو از چشم من میبینه
میگه اگه تو دخالت نمیکردی من بلدم چطوری شوهرمو ساکت کنم
میگه تو باعث شدی زندگی من از هم بپاشه و بچم بمونه وسط
میگه تاوانشو پس میدی....

ولی خدا شاهده من هیچ قصد و نیتی نداشتم
سه ساله که سربسته ازش میخوام درست زندگی کنه ولی گوشش بدهکار نیست
همسایه ها دیده بودنش به خدا ترسیدم انقدر ادامه بده که دیگه نشه کاریش کرد
همه خانواده شوهرم حتی شوهر خودش میگن کار درستی کردی که خبرمون کردی ولی خودش فقط نفرینم میکنه

میشه بگین من باید چیکار میکردم؟
اصلا همچین اتفاقی حکمش چیه؟
مرجع من آیت الله بهجت هستن
منظورم اینه که من کار درستی کردم یا نه؟
پیشاپیش از همگی ممنونم

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

دلبستگی به یک دختر

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:


سلام خیلی ممننون از انجمن خوبتان
من پسری هستم که 14 سال دارم و یکجورایی دلبسته دختر داییم شدم ( نه به صورت هیز بازی و دوستی فقط برای ازدواج)
و سوالاتی دارم:
ایا درست است که من توی این سن دلبسته دختری بشوم و به ازدواج فکر کنم.
او دو سال از من بزرگ تر است مشکلی دارد؟
من به هیچ دختری دیگری این طوری وابسته نشدم و فکر میکنم نمیشوم بنابر این اگر او ازدواج بکند یا مشکل دیگری من یه جورایی دیوانه میشوم در این صورت من در چه سنی میتوانم به او بگویم که دوستش دارم و یا اگه درست است یا امکان دارد الان علایقی به او نشان بدهم.
و مسیله بعدی او بسیار معتاد لاین تلگرام و این طور شبکه هاست و همیشه انلاین است من نمیدانم ایا او با پسری ارتباط دارد یا نه و اگر بفهمم واقعا ناراحت میشوم چطور میتوانم او را از این طور جاها دور کنم و ایا اصلا این وظیفه من است؟

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

یافتن دوست

انجمن: 

سلام خسته نباشید
من پسری 14 ساله هستم من از اول عمرم فقط 3 تا دوست داشتم که با همه انها نتوانستیم ارتباط خوبی داشته باشیم و دوستیمان به پایان رسیده است به تازگی پسری رو پیدا کردم که میخواهم با این دوستی جدیدی برقرار کنم.
در مرحله اول کمکم کنید که چطوری ارتباط برقرار کنم و از کجا بفهمم که ایا او هم دوست دارد که با من دوست شود.
و در مرحله بعدی چه کنم که دوستی پایدار و طولانی داشته باشیم.
با تشکر

با مادرم چطور رفتار کنم که ناراحتش نکنم؟

انجمن: 

سلام
گاهی اوقات مادرم منو با رفتاراش ناراحت و عصبی میکنه. میخواستم بدونم من چطور باید با مادرم برخورد کنم که هم ناراحتش نکنم هم اون و متوجه اشتباهش بکنم؟
گفتنِ تنها هم روش معمولا اثر نمیذاره یا اگه بذاره خیییییلی کم. یعنی گاهی اوقات مجبوریم یه حرف و شونصد بار بهش بگیم تا دقیق بفهمه چی گفتیم یا معذرت میخوام یه کم بهش بی احترامی کنیم تا شاید حرفمون و گوش کنه. هیچی هم نگیم که مشکلی حل نمیشه و بنده این تاپیک رو ایجاد نمیکردم.
من عاشق مادرم هستم و اصلا دوست ندارم ناراحتش کنم. ولی چاره چیه؟ واقعا چاره چیه؟
در ضمن لطفا آیه و حدیث برام نگید. بنده خودم بلدم آیه و حدیث ولی در عمل ضعیفم. متشکرم

سوء ظن به دیگران و راه درمان آن

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام
کسی که بیماری سوء ظن داشته باشه و بدبینی اون در مورد همه چیز باشه؛ آیا اصلا درمان آن امکان پذیره؟
خواهشا راههایی برای نجات از این بیماری و درمان آن بیان کنید.
با تشکر




در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

وابستگی عاطفی

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

با سلام
یکی از دوستانم مشکلاتی داره که ازم خواسته کمکش کنم بر طرف بشه اما نمیدونستم چطوری کمکش کنم برای همین تصمیم گرفتم از شما کمک بگیرم.

با دوستم در کلاسی شرکت میکنم. دوستم وابستگی عاطفی و احساسی شدیدی نسبت به استادمون پیدا کرده. طوری که از نبودن ایشون یا بی خبر بودن بی قرار میشه. همش به ایشون فکر میکنه و ...
( البته این نکته رو بگم که روابط استادمون کاملا رسمی و در چارچوب اعتقادات شرعی و اسلامی ولی این دوستم با این وجود این وابستگی رو پیدا کرده )

مشکل دیگه دوستم اینه که از بودن من با دیگران هم اذیت میشه. یعنی نسبت به روابط من با دیگران حسادت میکنه. مثلا بهم میگه وقتی سایر دوستام بهم میگن منو دوست دارن یا وقتی متوجه میشه من به سایر دوستام هم توجه و محبت دارم اذیت و ناراحت میشه.

خواهش میکنم برای رفع این دو مشکل دوستم کمکم کنید.
با چه راهکارهایی میتونم اون وابستگی و این احساس اذیت شدنش در ارتباط با خودم رو از بین ببرم.


در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

مهمترین مشکل و مانع ازدواج چیست؟

انجمن: 

سلام.
من این سوال رو در تاپیکی مطرح کردم:
استاد شما که مشاور هستید بیشترین مشکل و مانع ازدواج چیه؟
بر طبق این تاپیک← انتظارات یا ایرادها و سخت گیری های والدین؟ ؟؟
طبق نظر یه عده← مشکل از خود دخترها و پسرهاست که جلوی حرف والدین نمی ایستن و مقاومت نمیکنن؟
توقعات بالای دخترها و پسرها است؟
افراد مذهبی کم هستن و نمیتونن همدیگه رو برای ازدواج به راحتی پیدا کنن؟

و طبق نظر استاد حامی:

حامی;706345 نوشت:

سلام
به نظرم جاي بحث داره ممنون ميشم يك تاپيك مجزا بزنيد