چرا اون شاگرد اول تبدیل شد به شاگرد تنبل؟؟!!
ارسال شده توسط ye-nafar در یکشنبه, ۱۳۹۴/۱۰/۲۷ - ۲۲:۳۷سلام.من 24 سالمه و دانشجوی ارشد هستم در یکی از دانشگاه های تهران. من دوران دبیرستان رو در مدرسه نمونه گذروندم و ازونجایی که به درس خیلی علاقه داشتم جزو نفرات برتر و بعبارتی اکثرا شاگرد اول کلاس بودم. تو کنکور هم رتبه سه رقمی تو رشته ریاضی آوردم و تو شهرستانمون نفر دوم شدم. اما نمیدونم چی شد که با ورود به دانشگاه همه چی تغییر کرد. من دیگه نتونستم در درس خیلی موفق باشم و افت داشتم.. دوران کنکور و حتی دبیرستان انگیزه و امید زیادی داشتم اما با ورود به دانشگاه دیگه اون انگیزه رو حس نمیکردم. نمیدونم چی شد که ترم دو درگیر یه رابطه شدم و باعث شد معدلم به شدت افت کنه و بعد قطع رابطه و شکست های روحی که خوردم کارو بدتر کرد و دوباره ترم بعد باز وارد یه رابطه جدید شدم و بعد چندماه این هم تموم شد. و اینطوری حدود نصف دوران کارشناسیم با هدر رفتن وقت سپری شد..ولی ترم های بعد هم وضعیتم درست نشد و کم درس میخوندم و وقتمو زیاد توی نت و کارای بیخود تلف میکردم..حتی برای کنکور ارشد هم زیاد نتونستم بخونم ولی بازم تونستم جای خوبی قبول بشم.. میدونستم که استعدادی که خدا بهم داده خوبه ولی نمیدونم چرا انقد انگیزم کم بود برای درس خوندن..کارشناسی رو با معدل نه چندان خوب تموم کردم و به خودم قول دادم تو مقطع ارشد جبران کنم و از همون اول درس بخونم.. اما ارشد رو بهتر که نه بدتر عمل کردم..متاسفانه وقت خیلی زیادی پای اینترنت تلف میکردم..متاسفانه از 15 سالگی به عادت بد خودارضایی دچار شدم که هیچوقت موفق نشدم کامل کنار بذارمش.. و همین عامل اصلی تلف کردن وقتم بود.. ترم دو مشروط شدم و این ترم رو هم مجبور شدم حذف کنم چون در معرض مشروطی بودم و اگه مشروط میشدم اخراج میشدم. دو هفته برای امتحانام وقت داشتم ولی نمیدونم چرا هیچ انگیزه ای نداشتم برای درس خوندن و انقد به تعویق انداختم تا اینکه نزدیک امتحانا شد و دیدم هیچی نخوندم و مجبور ترمو جذف کنم..
خیلی از همکلاسیای دبیرستانم که اون زمان معدلشون کمتر بود از من و دانشگاه پایین تری هم قبول شدن الان دانشگاه بالاتری هستن و معدل هاشون بالاست. و وضعیتشون خوبه. ولی من نمیدونم چی شد که به این روز افتادم...در اصل باید این ترم واحدهام تموم میشد ولی هنو 12 واحد دیگه دارم.. خیلی افسردمو ناامید.. دلم میخواست زندگی خوبی داشتم و موفق میبودم..برمیگشتم به عقب و از نو شروع میکردم..ولی نمیشه... چرا اینطور شد؟ چرا اون شاگرد اول که انقد به درس علاقه داشت تبدیل شده به این آدم ناامید و تنبل که در معرض اخراج از دانشگاهه... واقعا خسته ام از خودم.. با خودم فکر میکنم اگه ترم یک کارشناسی ازدواج کرده بودم شاید الان شرایطم بهتر بود و درگیر اون همه رابطه نمیشدم و انگیزه داشتم ولی حتی الان هم خبری نیست چه برسه به اون موقع.. چیکار کنم که حالم بهتر شه!؟!