بی حوصلگی

تنبلی و بی حوصلگی و ترک نماز

سلام خدمت دوستان عزیزم و اساتید محترم.
دوستان ی مورد خیلی بد داخل زندگی من اتفاق افتاد اونم ترک نماز بود.
الان خیلی دارم اذیت می شم که نماز نمی تونم بخونم. اصلا حوصله نماز خوندن ندارم و تنبلی می کنم، خیلی از این قضیه ناراحتم و اصلا اراده اینو ندارم که نماز بخونم . خودم خیلی از این قضیه ناراحتم و اصلا رفته رو مخم.
فقط ی چیز
قبلا خونه ما کنار مسجد بود و من صدای اذان که می شنیدم میرفتم نماز می خوندم حتی صبح هم میرفتم مسجد ؛ الان ۳ ماهی هست خونمو تغییر دادم و اصلا نه صدای اذان به گوش میرسه نه هیچ ، حالا اگه به گوشمم برسه بازم نمیرم نماز بخونم خیلی بد شدم.
دوستان کمک کنید نمازمو دوباره بخونم ؛
چیکار کنم؟
خدا هم احساس می کنم تو زندگی خیلی هوامو داشته ولی بازم دلم سمت نماز نمیره.

زندگی پس از طلاق و ترس از همه چیز !

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

با سلام
من دختری هستم حدودا 28 ساله که در دوران نامزدی جدا شدم البته چند سال استرس داشتم و الان یکساله جدا شدم.

مشکل من ترس هست. البته حس های مختلفه که خودم بتازگی اسم ترس و روش گذاشتم.
من قبلا دختر شاداب نترس و بدون تنبلی و با آرزوهای زیاد و کمی درسخوان بودم و اراده داشتم. اما الان اوضاع کلا فرق کرده.
الان بعد گذراندن دوران پر استرسی که کمی به آرامش رسیدم و خدا رو بسیار شاکرم تغییراتی در من بوجود اومده.
مثلا تنبل و بیحال هستم با اینکه آزمایشاتم مشکلی ندارن.
دلم نمیخواد شرایطمو تغییر بدم اما توی دلم از حالت الانم بشدت ناراضیم. دوست ندارم از خونه بیرون برم اما توی خونه هم حالم گرفته میشه.
دوست دارم برای کنکور دکترا آماده بشم اما روزامو با بطالت سپری میکنم و نمیتونم بشینم درس بخونم.
دوست دارم مستقل بشم و کار کنم اما تا موقعیت شغلی جدی میشه انقدر طولش میدم که از دست میره.
بیشتر صبح زود وقتی برای نماز صبح بیدار میشم افکار استرس زا میاد سراغم و مثلا اگر قراره فردا برم جایی برای کار یا درس و .. افکار منفی میاد که ولش کنم.
همش فکر میکنم ضعیفم و نمیتونم و باید تقویت کنم تخصصمو اما انقدر گویا تنبل شدم که دو صفحه هم نمیخونم.
از اینکه صبح زود بیدار بشم وحشت دارم و این برام کابوس شده.
با اینکه کاریو بخوام به نحو احسن انجام میدم و بسرعت تمومش میکنم و بسیار وسواس بخرج میدم. از ظاهر خودمم راضی نیستم و بعضی جاهامو لاغر و بعضا چاق میدونم و خودمو شایسته حضور تو مراسم یا ازدواج نمیدونم
جالبه از لحاظ عقلی خودمو از خواستگارام بالاتر میدونم و تو تناقض میمونم و ردشون میکنم. میترسم اگر ازدواج کنم و بعدش خیانت یا دوست نداشتن باشه چه کنم پس نباید محبت کنم. با اینکه همه قیافه و ظاهرمو تایید میکنن و نگاه ها رو منه اما من عیب های خودمو میدونم. از بچه نگه داشتن، چرخوندن زندگی میترسم از اعتماد به فرد همسر میترسم.
از کار کردن میترسم از شروع به درس خودندن میترسم. کمی هم به دیگران حسود شدم که مستقل هستند و قوی و دارای همسر و فرزند ولی بشدت مهربونم و ایجاد ارتباطم با دیگران خیلی خوبه. منم دلم میخواد اما خودمو با عیب های ظاهری شایسته نمیدونم و از طرفی برای آیندم هیچ تلاشی نمیکنم هر کاری توی بیرون یا حتی صبح زود بیدار شدن برام بشدت سخت و طاقت فرسا میاد. روزهام با بطالت و عذاب وجدان سپری میشن. از طرفی خودمو بعضی وقتا خیلی با سیاست و با استعداد میدونم.
از خودم خسته شدم.
از طرفی بشدت استرسی شدم و هرکاری میکنم نمیتونم کنترلش کنم و دستام یخ میزنه و تپش قلب و حالت تهوع میگیرم و روی خوابم تاثیر میذاره. حتی برای تعریف بیماری یکی دیگه هم استرس میگیرم. یا نتیجه آزمون فلان فامیلم.

یه نکته دیگه ای که باید اضافه کنم اینه از چند ماه بعد از جدایی کم کم من از هر صدای یهویی یا حتی دیدن یهویی شخصی توی اتاق یا هر حرکتی فورا میترسم اما نه زیاد عمیق و خانوادم ناراحت میشن گاهی حس میکنن عمدیه.
نمیدونم پیش مشاور برم یا نه چون تمایل و اعتقادی به قرص ندارم باید روحا تغییر کنم اما روانشناسا کمک زیادی در این خصوص نمیکنن.

ببخشید که خیلیی طولانی نوشتم میخوام هرچی باعث رنجشم میشه راحت بشم چون تنها جایی بود که تونستم اولین بار هرچی تو دلمه بگم
کمکم کنید مشکلاتمو از سر راهم بردارم
اجرتون با خدا


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

@};-

شور و نشاط از دست رفته ام را چگونه بدست بیاورم؟

با نام و یاد دوست

عرض سلام و ادب

این سوال ،‌ سوال یکی از کاربران سایت هست که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا به درخواست ایشان و با توجه به اهمیت موضوع ، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

[=&amp]با عرض سلام
دختری هستم مذهبی و در شرف پا گذاشتن به سن 25 سالگی [/]



[=&amp]دو ماهی هست (البته شاید بیشتر) که دست و دلم به هیچ کاری نمیره،حوصله ی هیچ کاری رو ندارم و حتی با وجود دوستان بسیار زیاد اصلا نمیتونم باهاشون ارتباط رقرار کنم و گوشیم رو خاموش کردم.بداخلاق و عصبانی شدم، با اونکه آدم کم حرفی نبودم اما الان دیگه زورم میشه دو کلمه هم با کسی حرف بزنم، فوق العاده اهل کارهای گروهی بودم اما الان دیگه نمیکشم برم تو جمع،احساس گرما و حرارت شدید در بدنم میکنم و اصلا نمیتونم برم بیرون از منزل در صورتی که من اصلا اینجوری نبودم کار داشتم میرفتم بیرون، خیلی وقت ها دوست دارم گریه کنم اما نمیتونم گریه کنم، البته اتفاقات بد برام بسیار افتاده اما نمیدونم منشا این روحیاتم چی.نمیدونم باید به روانشناس مراجعه کنم یا روانپزشک؟اصلا باید چیکار کنم؟
این ها علائم چیه؟من جوونیم رو دارم از دست میدم و از این بابت خییییییییییلی عذاب وجدان دارم

با وجود اینکه قادر به انجام کاری نیستم مثلا نه میتونم ورزش کنم نه به کارهای مورد علاقه ی گذشته ام بپردازم آیا راه حلی وجود داره تا خوب بشم؟


[/]


در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

با بی حوصلگی در خواندن درس ها چه کار کنیم؟

[="tahoma"][="teal"]سلام
اگر دچار حالت کمبود انرژی و بی حوصلگی برای خواندن درس ها شدیم ، با چه راهکارهایی باید این حالت را از بین ببریم تا در روند تحصیل مان مشکلی پیش نیاید؟
مخصوصا برای زمانی که به هر دلیل ، درس خواندن ضرورت دارد. (مثلا در ایام امتحانات)[/]
[/]