ترس از اشیاء

زندگی پس از طلاق و ترس از همه چیز !

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

با سلام
من دختری هستم حدودا 28 ساله که در دوران نامزدی جدا شدم البته چند سال استرس داشتم و الان یکساله جدا شدم.

مشکل من ترس هست. البته حس های مختلفه که خودم بتازگی اسم ترس و روش گذاشتم.
من قبلا دختر شاداب نترس و بدون تنبلی و با آرزوهای زیاد و کمی درسخوان بودم و اراده داشتم. اما الان اوضاع کلا فرق کرده.
الان بعد گذراندن دوران پر استرسی که کمی به آرامش رسیدم و خدا رو بسیار شاکرم تغییراتی در من بوجود اومده.
مثلا تنبل و بیحال هستم با اینکه آزمایشاتم مشکلی ندارن.
دلم نمیخواد شرایطمو تغییر بدم اما توی دلم از حالت الانم بشدت ناراضیم. دوست ندارم از خونه بیرون برم اما توی خونه هم حالم گرفته میشه.
دوست دارم برای کنکور دکترا آماده بشم اما روزامو با بطالت سپری میکنم و نمیتونم بشینم درس بخونم.
دوست دارم مستقل بشم و کار کنم اما تا موقعیت شغلی جدی میشه انقدر طولش میدم که از دست میره.
بیشتر صبح زود وقتی برای نماز صبح بیدار میشم افکار استرس زا میاد سراغم و مثلا اگر قراره فردا برم جایی برای کار یا درس و .. افکار منفی میاد که ولش کنم.
همش فکر میکنم ضعیفم و نمیتونم و باید تقویت کنم تخصصمو اما انقدر گویا تنبل شدم که دو صفحه هم نمیخونم.
از اینکه صبح زود بیدار بشم وحشت دارم و این برام کابوس شده.
با اینکه کاریو بخوام به نحو احسن انجام میدم و بسرعت تمومش میکنم و بسیار وسواس بخرج میدم. از ظاهر خودمم راضی نیستم و بعضی جاهامو لاغر و بعضا چاق میدونم و خودمو شایسته حضور تو مراسم یا ازدواج نمیدونم
جالبه از لحاظ عقلی خودمو از خواستگارام بالاتر میدونم و تو تناقض میمونم و ردشون میکنم. میترسم اگر ازدواج کنم و بعدش خیانت یا دوست نداشتن باشه چه کنم پس نباید محبت کنم. با اینکه همه قیافه و ظاهرمو تایید میکنن و نگاه ها رو منه اما من عیب های خودمو میدونم. از بچه نگه داشتن، چرخوندن زندگی میترسم از اعتماد به فرد همسر میترسم.
از کار کردن میترسم از شروع به درس خودندن میترسم. کمی هم به دیگران حسود شدم که مستقل هستند و قوی و دارای همسر و فرزند ولی بشدت مهربونم و ایجاد ارتباطم با دیگران خیلی خوبه. منم دلم میخواد اما خودمو با عیب های ظاهری شایسته نمیدونم و از طرفی برای آیندم هیچ تلاشی نمیکنم هر کاری توی بیرون یا حتی صبح زود بیدار شدن برام بشدت سخت و طاقت فرسا میاد. روزهام با بطالت و عذاب وجدان سپری میشن. از طرفی خودمو بعضی وقتا خیلی با سیاست و با استعداد میدونم.
از خودم خسته شدم.
از طرفی بشدت استرسی شدم و هرکاری میکنم نمیتونم کنترلش کنم و دستام یخ میزنه و تپش قلب و حالت تهوع میگیرم و روی خوابم تاثیر میذاره. حتی برای تعریف بیماری یکی دیگه هم استرس میگیرم. یا نتیجه آزمون فلان فامیلم.

یه نکته دیگه ای که باید اضافه کنم اینه از چند ماه بعد از جدایی کم کم من از هر صدای یهویی یا حتی دیدن یهویی شخصی توی اتاق یا هر حرکتی فورا میترسم اما نه زیاد عمیق و خانوادم ناراحت میشن گاهی حس میکنن عمدیه.
نمیدونم پیش مشاور برم یا نه چون تمایل و اعتقادی به قرص ندارم باید روحا تغییر کنم اما روانشناسا کمک زیادی در این خصوص نمیکنن.

ببخشید که خیلیی طولانی نوشتم میخوام هرچی باعث رنجشم میشه راحت بشم چون تنها جایی بود که تونستم اولین بار هرچی تو دلمه بگم
کمکم کنید مشکلاتمو از سر راهم بردارم
اجرتون با خدا


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

@};-