شوخ طبعی‌ها و حکایات طلبگی: آخوند فقط حاج فتح الله لا غير (فردا همه مهمون من)

تب‌های اولیه

10177 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

به پیر به پیغمبر من از خودتون هستم
از بچه های پرشور جبهه ای بود و برادر یکی از دوستان طلبه ام. می گفت پیراهن آستین کوتاه پوشیده بودم و عینک دودی زده بودم و تو یکی از خیابان های شلوغ تهران داشتم می رفتم که متوجه شدم ماشینی جلوی حاج آقایی ایستاد همین که حاج آقا آمد سوار شود حرکت کرد با خودم گفتم:
ادامه دارد.....امروز نه فردا یه سری بزنید شاید....:Nishkhand:

به پیر به پیغمبر من از خودتون هستم
از بچه های پرشور جبهه ای بود و برادر یکی از دوستان طلبه ام. می گفت پیراهن آستین کوتاه پوشیده بودم و عینک دودی زده بودم و تو یکی از خیابان های شلوغ تهران داشتم می رفتم که متوجه شدم ماشینی جلوی حاج آقایی ایستاد همین که حاج آقا آمد سوار شود حرکت کرد با خودم گفتم: باید با احترام تمام مقابل همین جمعیت حاج آقا را سوار کنم. مقابل حاج آقا ترمز زدم با عجله از ماشین پیاده شدم و دویدم طرف حاج آقا، حاج آقا هاج و واج و با تعجب منو نگاه می کرد درب ماشین را باز کرد گفتم خواهش می کنم بفرمایی سوار شوید. حاج آقا یه نگاهی به قیافه من کرد و گفت نه زحمت نمی دهم.
گفتم کدوم زحمت باعث افتخار منه که شما سوار ماشین من شوید. هرچی من اصرار بیشتر می کردم ایشان مقاومت بیشتری در سوار کردن می کردند .عینکم را برداشتم گفت حاج آقا به پیر به پیغمبر من از خودتونم سوار شوید. به هر شکلی بود حاج آقا رو بله تنها حاج آقا رو سوار کردم و تا محل کارش بردم خوب حاج آقا هم یک کارت دعوت به عروسی فرزندش به من داد و ما از آن موقع با هم دوست هستیم.
گاهی داستان سوار کردن حاج آقا با آن تیپ عجیب من و با آن شکل نقل محفلم ما شده

اینجا هتل نیست
قسمت اول
تابستان سال 72 بود می خواستم تابستان درس(ادبیات عرب) بخوانم. یکی از دوستانم بابلی بود گفت قم خیلی گرم است بهتر است برویم شهر ما مدرسه فیضه بابل. قرار شد او برود و هماهنگی کند و بعد ما برویم . تماس گرفت گفت. شما هم بیایید.
وقتی به مدرسه فیضه بابل رسیدیم ساعت 7 صبح بود. سراغ مسئول مدرسه را گرفتم گفتند این ساعت کنار مسجد مطالعه می کند. به طرف مسجد راه افتادیم بوی شالی هاکه بعداً شنیدم خود طلاب می کارند در زمین های کشاورزی مدرسه به مشام می رسید. کنار مسجد روحانی مسنّی روی نیم کتی نشسته بود و مشغول مطالعه بود
کنار او قبر شهیدی بود فامیل شهید با فامیل مسئول مدرسه یکی بود، فاضل. بعد متوجه شدیم که او فرزند مسئول مدرسه بوده که خودش هم طلبه بوده است.
نزدیک حاج آقا رسیدیم سلام کردیم از پشت عینکش به ما نگاه کرد و جواب سلام مان را داد و مشغول مطالعه شد. گفتیم حاج آقا تابستان آمده ایم در این مدرسه درس بخوانیم. حاج آقا گفت. وضو دارید گفتیم خیر گفت کنار شالی ها آب تمیز هست وضو بگیرید و بروید داخل مسجد دو رکعت نماز تهیت مسجد بخوانید من میام. نماز که تموم شد گفت ببینید اینجا هتل نیست. امتحان می گیریم اگر قبول شدید بماند و گرنه....به هر حال ماندنی شدیم.
ادامه دارد........

مهمانان و کابران محترم سلام
روزتان بخیر
موفق باشید و بانشاط
بنده از پیشنهادات و انتقادات شما با آغوش باز استقبال می کنم
باقی بقایتان

اینجا هتل نیست
قسمت دوم(تو دل برو شد)

كتاب آدم ها را نبايد از جلد و ظاهر شون تخمين زد بايد هر ورق آنها را در شرايط مختلف ديد و خواند. ابتدا ظاهر مدير مدرسه برام خشك بود. اما چيزي نگذشته كه همه چيز تغيير كرده و معادله هاي ذهني ام به هم ريخت. وقتي در امتحان ايشان قبول شديم رو كرد به يكي از شاگردان موفقش و گفت اينا مهمونند ظهر ناهار ببرشون اتاقت. چند روز بعد حاج آقا از مرغ هاي محلي كه تو خونه داشت برامون تخم مرغ محلي فرستاد. موقع نماز سر وقت حاضر مي شدو هر باري از يك نفر مي خواست اذان بگويد طلاب، خادم، پسر بچه، مهمان و..
گاهي بعد از نماز تخته سياهي رو جلوي نمازگزاران مي آورد و يك آيه يا يك دعا مي نوشت و از كسي مي خواست تجزيه تركيب كند. و گاهي هم همين طور كه در سجاده بود از كسي مي خواست تا فردا درباره يك مسئله علمي اي با او بحث كند.
برام خيلي عجيب بود. بعد از نماز و كار علمي!
شاگردانش مي گفتند: الان مدرسه تعطيل است در طول سال خيلي جدي است نيمه شب ها تو راهرو مدرسه قدم مي زنه و براي نماز شب با لفظ الصلاه طلاب را خبر مي كند. و هنگام روز طلاب بايد دروس خود را مطالعه و با ديگران بحث كنند و او به شكل دوره اي سر زده در بحث ها شركت مي كند و وضعيت مطالعه و مباحثه انها را رسيدگي مي كند.

اینجا هتل نیست
قسمت سوم: او به درد طلبگی نمی خورد

روزی به طلبه ای گفت وسایلت را جمع کن و برو. بعد با حاج آقا صحبت کردم که چرا باید برود. گفت این جا طلبه باید درس بخواند. به او خیلی فرصت دادم آن قدر که فکر بازی است فکر درس و اخلاق نیست. وقتی او را خواستم و خصوصی با او سخن گفتم به من گفت اگر من را اخراج کنی می روم و پشت سرت برضدت تبلیغ می کنم، به همه دروغی می گویم او از انجمن حجتیه است. گفتم اگر نگهت دارم؟ گفت هیچی. گفتم کسی که بخواهد اساس کارش بر دروغ باشد به درد طلبگی نمی خورد. طلبه باید اهل تلاش علمی و تقوا باشد.

امان از .....
روحانی حجی می گفت: در صحرای عرفات زن و شوهر جوانی آمدند و گفتند: در صحرای عرفات رابطه زناشویی داشتیم. حج ما ایراد پیدا می کند. من که خیلی شگفت زده شده بودم گفتم این جا تو این شلوغی؟ سئوالتان فرضی است یا جدی؟
گفتند: جدی
گفتم آخه تو این صحرای به این شلوغی کجا چنین فرصتی برای شما پیش می آید.
مرد گفت بابا زیر اتوبوس ها. حالا جواب ما را بدهید لطفاً.

البته یک مورد دیگر مشابه همین در مسعی اتفاق افتاده بود ولی در لودر بوده

برنامه ریزی برای خانواده
يكي از توصيه‌هايي كه آیت الله بهجت به طلبه ها داشتند اين بود:

"به خانه كه مي‌رسيد كتاب‌ها را بگذاريد پشت در و برويد تو ولي بپاييد دزد نبرد"
يعني طوری زندگی نکنیدكه وقتي مي‌رويد خانه، تازه بخواهيد چيزي بنويسيد و درسی بخوانيد و بند كتاب و كامپيوتر و ... بشويد؛ اشتباه است، بلکه ديگر الان بايد وقتي را براي زن و بچه بگذاريد. عمرتان را به سه تا 8 ساعت تقسیم کنید: يك 8 ساعت كار و تلاش، كه كار و تلاش ماها درس‌خواندن و درس دادن مي‌شد؛ 8 ساعت هم براي خواب و استراحت و 8 ساعت هم برای تفریحات حلال، خانواده و تفکر.
معمولاً امثال ماها كمتر بر اين مطلب توجه مي‌كنند، زن و بچه را رها مي‌كنيم به حال خودشان، و خودمان را مديون اين‌ها مي‌كنيم و اين چيزي بود كه ما از ايشان ياد گرفتيم كه بايد نسبت به خانه و خانواده بسيار اهميت داد و مواظبت کرد كه حق بچه‌ها، به خاطر ديگران يا كتاب و درس ضايع نشود.

گمشده
بنده خدایی در صحن حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) آیت الله بهجت را دیده و گفته بود:

حضرت آقا من خودم را گم كرده ام چكار كنم خودم را پيدا كنم؟
فرموده بودند: تو صحن اون طرف يك دفتر گمشدگان هست، برو و بگو تو بلندگو صدات بزنه، ببين مي‌توني خودت را پيدا كني.
راه اينقدرها هم سخت نيست كه ما سختش كرديم، يك مقدار بايد آدم حواسش را جمع كند؛ هرچيزی نگوید، هر چيزی نبيند، هرچيزی نخورد، هرچيزی نپوشد و هر جایی نرود، اگر آدم خودش را ول كرد، مي‌شود مثل حيوان‌ها (أولئِکَ کَالأنعَام) به هر زميني كه برسند شروع مي‌كنند به خوردن علف و ... براشون مهم نيست كه براي صاحبش هست يا نه؟ حلال است يا حرام؟ فرق من با حيوان چيست؟ بايد انسان برود دنبال اين‌كه در خودش انسانيت را تقويت كند و كنترل نفس بكند، تا بتواند برسد. مرو در پي هرچه دل خواهد.

با تشكر از مطلب شما

ادامه اين نوشته ها از كيه ؟ خودتون يا ايت الله بهجت ؟

حامی;39516 نوشت:
گمشده

راه اينقدرها هم سخت نيست كه ما سختش كرديم، يك مقدار بايد آدم حواسش را جمع كند؛ هرچيزی نگوید، هر چيزی نبيند، هرچيزی نخورد، هرچيزی نپوشد و هر جایی نرود، اگر آدم خودش را ول كرد، مي‌شود مثل حيوان‌ها (أولئِکَ کَالأنعَام) به هر زميني كه برسند شروع مي‌كنند به خوردن علف و ... براشون مهم نيست كه براي صاحبش هست يا نه؟ حلال است يا حرام؟ فرق من با حيوان چيست؟ بايد انسان برود دنبال اين‌كه در خودش انسانيت را تقويت كند و كنترل نفس بكند، تا بتواند برسد. مرو در پي هرچه دل خواهد.

به به شما هم اهل حال بودید و ما خبر نداشتیم

عروسی ای دعوت شدم
من در عروسی هایی که مال از ما بهترون است شرکت نمی کنم
از اطرافیان پرسیدم بزن و بکوب داره گفتن نه .
مراسم عروسی رفتم از بزن و بکوب و...خبری نبود. با اقوام مشغول صحبت بودیم که دیدم ای داد بی داد صدای موسیقی و بزن و بکوب رفت تا آسمون هفتم. من مثل مار زخمی به خودم می پیچیدم چه کنم چه نکنم. این جا امر به معروف فایده ای نداشت مسلماً. بلند شدم که از مراسم خارج شوم که یکی از آقایون اراذل محل بنده رو دید. رو کرد به من و گفت:
به به شما هم اهل حال بودید و ما خبر نداشتیم
-------- ح. عبداللهی

t4h9r1;40488 نوشت:
با تشكر از مطلب شما

ادامه اين نوشته ها از كيه ؟ خودتون يا ايت الله بهجت ؟


سلام ظاهرا شرح استاد اخلاق آقا تهرانی است.

امام خمینی داره میاد
برایم چند بار اتفاق افتاد که به روستاهایی تبلیغ می رفتم که یا روحانی نرفته بود یا کم رفته بود. گاهی از تو کوچه ها که عبور می کردم بچه مشغول بازی بودند وقتی من را می دیدند داد می زدند بچه ها بچه ها امام خمینی داره میاد. البته این برای بسیاری از مبلغان اتفاق افتاده است.
----------------------
به نقل از حاج آقا موحد

آقایی در کیسه
برخی از عرب ها در قم دشداشه (نوعی لباس عربی بلند) می پوشند یکی از طلاب عرب زبان می گفت یک بار از تو کوچه پس کوچه های قم رد می شدم کودکی با تعجب به من زل زد کمی که من از مقابل آو دور شدم یواشی می گفت هی هی بچه ها چرا این آقا رو کردند تو کیسه؟

حکایات بعدی
1- جلسه چسبناک خواستگاری( من هم موافقم)
2- حاج آقا به این بابام یه چیزی بگو( زن صیغه کرده)
3- حاج آقا شر درست نکن( کمک در منزل )

با سلام خدمت همه دوستان

برخی از خاطرات تبلیغی حقیر :

1- الان چند سال است به یک محل برای تبلیغ می روم امسال هم همانجا هستم یه اتفاق جالبی که هر سال تکرار می شود این است که همه ساله ماه رمضان که به آنجا می روم در روز اول و اولین دیدار با مردم ، یک نفر می آید و پرسشی تکراری را از من می کند ! و تا آخر ماه هیچ سئوال دیگری را مطرح نمی نماید !

امسال هم روز اول و در اولین ملاقات تا بلند شد به طرفم بیاید فهمیدم برنامه هر ساله است ! لذا قبل از اینکه سئوال کند من هم جواب هر ساله را دادم و خلاص !


2-یک سال در ماه رمضان بین دو نماز داشتم راجع به احکام نماز صحبت می کردم عرض کردم بین نماز نباید سخنی گفته شود و احکام آنرا بیان کردم.

بعد نماز دوم را شروع کردم نوجوان مکبر با صدای بلند و گوشخراش تکبیر می گفت و چون میکروفون را هم بسیار نزدیک دهانش گرفته بود صدا بسیار بد شده بود .

یکی از پیرمردهای صف اول وسط نماز به مکبر می گوید یه کم میکروفون را از دهانت فاصله بده !!!

با خودم گفتم خوب شد چند دقیقه پیش احکامش را گفتم اگر نمی گفتم چه می شد !!


3- چند سال قبل یه روز ظهر که بین دو نماز احکام می گفتم بجای اینکه خودم سئوال مطرح کنم گفتم یکی از آقایان مطرح کند خانم ها پاسخ دهند و جایزه بگیرند .

نوجوانی دست بلند کرد و گفت من بگم ؟ با خودم گفتم چی می خواد بگه ؟ اجازه دادم .

یهو گفت تو رساله نوشته .... این یعنی چه ؟! ( زشت ترین کلمه ممکن در رساله را بیان کرده بود !!!)

دیدم صدای اوه اوه از طرف خانم ها داره بلند می شه ، زود جمعش کردم و سئوال دیگری مطرح کردم.

این اولین و آخرین باری بود که کسی را مأمور کرده بودم پرسشی را برای جمع مطرح کند !!

موفق باشید

طلبه ها حتما وبلاگمو ببینن http://www.hosseinalvandi.blogfa.com

یکی از دوستان تعریف می کرد:

اولین بار بود که بالای منبر می رفت با اضطراب بسیار شروع کرد به سخنرانی آنقدر حواسش به حرفهاش بود که بدنش رو از یاد برده بود .

بعد از اتمام منبر وقتی می خواست پایین بیاد با توجه پاشو گذاشت روی پله پایینی اما با تعجب هر چه پایین تر می رفت پله ای پیدا نمی کرد ! تا اینکه با تمام بدن سنگینش پرتاب شد روی مردم !!!

قابل توجه همه منبری ها قبل از پایین آمدن از منبر ، ببینید آیا پای مبارک حس دارد یا خیر ؟

با عرض سلام و خسته نباشید و آرزوی قبولی طاعات و عباداتتون
غرض از مزاحمت تشکر برای این تاپیک بود من مشتاقانه و همیشه به این تاپیک سر میزنم و ازتون تشکر میکنم حکایات جالب و خواندنی ای هست.امیدوارم طلاب عزیز و سایر بزرگواران ما رو از دعای خودشون بی نصیب نزارن.
التماس دعا .یا علی

سلام
عاشق جان
بر و بچه های اسک دین را هم دعا کنید و سلام جمعی ما را به مردم محل تبلیغ تان برسانید.
ممنونم از حکایات زیبا و خوب تان
امیدوارم از عسل حکایات تان بیشتر بنوشیم
موفق باشید

hoseinalvandi;42476 نوشت:
طلبه ها حتما وبلاگمو ببینن http://www.hosseinalvandi.blogfa.com

سلام
وبلاگ خوب و زیبای شما را مشاهده کردم زیبا بود از خداوند می خواهم به شما توفیق بیشتر دهد. باز هم به ما سر بزنید نشه حاجی حاجی مکه:Cheshmak:
راستی توی پست هایی که قبلا داشتم جایی کتاب های تبلیغی زیادی را معرفی کردم دوست داشتید می توانید لینک کنید.
علی یارتان

محرم چندین سال قبل اولین باری که به طور رسمی منبر رفتم مجلس روضه خونگی بود با هزار ترس ولرز وکلی اوراد واذکار وتوسل به ائمه منبرم رو تموم کردم بعد از منبر هم شام برقرار بود جماعت که شامشون رو خوردن یکی از بزرگای مجلس صدا زد حاج آقا دعای سفره بفرمایید...تازه همینجا بود که متوجه شدم من هیچکدوم از دعاهای سفره رو از حفظ نیستم .خلاصه عرق سرد ورنگارنگ شدن و...اما کاریش نمیشد کرد نباید کم می اوردم ،خدا برکت بده به این دعاهای عربی بنا کردم به دعا خوندن: اللهم الرزقنا توفیق الطاعه وبعدالمعصیه...بعد از مجلس هم کلی تشکر وقدردانی واز این جور حرفا لابد با خودشون گفتن حاج آقا دعا های بیشتر و بهتری بلد بود.

آدم این تاپیک را می خونه دلش می خواد یک چیزی بنویسه، اما ما که طلبه نیستیم، پست هامون پاک می شه!
ولی اجازه هست من یه خاطره بگم؟
چون می دونم اجازه می دید می گم! :Gol:

چند روز پیش سر کلاس دانشگاه استاد پرسید از بچه ها کسی تحصیلات حوزوی داره؟ من هم فوری پاسخ دادم: نه استاد. که یک دفعه دیدم آخر کلاس همه متفق القول می گویند: بله استاد داریم!
من هم متعجب که به بچه های کلاس ما نمی یاد کسی حوزوی باشه! یعنی کیه که من نمی دونم؟ صورتم را برگردوندم ببینم اون دانشجو کیه؟ که دیدم بچه می گویند: استاد ساجده خانم حوزوی هستند!:Khandidan!:

بعداً می تونید به دلیل غیر مرتبط بودن با تاپیک این پست را حذف کنید!:Ghamgin:

sajedee;42644 نوشت:
آدم این تاپیک را می خونه دلش می خواد یک چیزی بنویسه، اما ما که طلبه نیستیم، پست هامون پاک می شه!
ولی اجازه هست من یه خاطره بگم؟
چون می دونم اجازه می دید می گم! :Gol:

چند روز پیش سر کلاس دانشگاه استاد پرسید از بچه ها کسی تحصیلات حوزوی داره؟ من هم فوری پاسخ دادم: نه استاد. که یک دفعه دیدم آخر کلاس همه متفق القول می گویند: بله استاد داریم!
من هم متعجب که به بچه های کلاس ما نمی یاد کسی حوزوی باشه! یعنی کیه که من نمی دونم؟ صورتم را برگردوندم ببینم اون دانشجو کیه؟ که دیدم بچه می گویند: استاد ساجده خانم حوزوی هستند!:Khandidan!:

بعداً می تونید به دلیل غیر مرتبط بودن با تاپیک این پست را حذف کنید!:Ghamgin:


سلام
بله برخی حوزوی نیستند ولی از حوزوی ها تو دینداری بدترند:Nishkhand:

سلام
دوستان روحانی من
ممنونم که از خاطرات دلنشین خود می نویسید من که خبر دارم تو کوله بار هر کدومتون پر است از حکایات و شوخ طبعی ها پس ...یاعلی محروم مان نکنید از فیض کلام تان

حامی;42630 نوشت:
سلام
وبلاگ خوب و زیبای شما را مشاهده کردم زیبا بود از خداوند می خواهم به شما توفیق بیشتر دهد. باز هم به ما سر بزنید نشه حاجی حاجی مکه:cheshmak:
راستی توی پست هایی که قبلا داشتم جایی کتاب های تبلیغی زیادی را معرفی کردم دوست داشتید می توانید لینک کنید.
علی یارتان

سلام دوست گلم حامی جون از اینکه به وبلاگم سر زدی ممنونم نظرت در مورد وبلاگم چیه ؟ خیلی دوست دارم بدونم منتظ نظرهای زیبا ت هستم.

حامی;42361 نوشت:
امام خمینی داره میاد
برایم چند بار اتفاق افتاد که به روستاهایی تبلیغ می رفتم که یا روحانی نرفته بود یا کم رفته بود. گاهی از تو کوچه ها که عبور می کردم بچه مشغول بازی بودند وقتی من را می دیدند داد می زدند بچه ها بچه ها امام خمینی داره میاد. البته این برای بسیاری از مبلغان اتفاق افتاده است.
----------------------
به نقل از حاج آقا موحد

با سلام وتشکر از خاطرات زیباتون :Kaf:
خب این که خیلی خوبه! پسرخاله من یه بار تو کوچه که یک روحانی داشت از اون دورها می یومد به مادرش گفته بود مامان مامان امام زمان (عج) داره می یاد

حامی;42665 نوشت:
سلام
بله برخی حوزوی نیستند ولی از حوزوی ها تو دینداری بدترند:nishkhand:

حالا چرا بدتر؟ می نوشتید بهتر یه کم به خودمان امیدوار می شدیم!

sajedee;42740 نوشت:
حالا چرا بدتر؟ می نوشتید بهتر یه کم به خودمان امیدوار می شدیم!

سلام
نه امیدوار باشید بدتر این جا به معنی عملگرا تر است.:Nishkhand:

سلام بر دوستان
ممنونم از حوصل که و همراهی همگی شما
از دوستانی که از این تاپیک استقبال کردند و با پیام های خود من را برای ادامه دلگرم تر کردند سپاسگزارم.

جوادی آملی کوچلو
سال دوم حوزه بودم یک نفر تازه وارد بین بقیه تازه واردها رفتارش مورد توجه همه قرار گرفته بود.روزی بین دوستان قدیمی سخن از این فرد تازه وارد شد عده ای می گفتند در نماز جماعت ایشان مانند آیت الله جوادی آملی نماز می خواند و ذکر می گوید تا این که روز اتفاقی او کنار من در صف جماعت ایستاد قبل از نماز با همان لهجه قشنگ آیت الله جوادی گفت: وجهت و جهی للذی......و بعد عینا مثل ایشان نماز خواند خدا منو ببخشه از نمازم که چیزی متوجه نشدم:Nishkhand:.
روزی مشغول مطالعه بودم که او آمد پیش من و گفت تمایل دارم درباره یک مسئله ادبی(نحو) با شما تبادل نظر کنم. گفتم اشکالی نداره ولی قبل از آن اجازه دهید یک نکته درباره نگاه دوستان به شما بگویم با تعجب گفت به من؟!
گفتم بله، می دانید شما در این مدرسه به آیت الله جوادی مدرسه مشهور شده ای با تعجب گفت نه گفتم یعنی خبر نداری در نماز با لهجه ایشان ذکر و دعا می خوانید گفت نه این امکان نداره من خودم از خودم خبر دارم یعنی نمی دانم چه می کنم؟
گفتم ببخشید نه
بسیاری از رفتار ما از ضمیر ناهشیار ما تراوش می کند. بعد از ایشان پرسیدم چقدر به آیت الله جوادی و اندیشه ایشان علاقه داری در یک کلام گفت من عاشق او هستم. همه کاست های تفسیر ایشان را گوش می دهم و تا بتوانم در جلسات و نماز ایشان شرکت می کنم

----------------------------
بله عاشقی پنهان نماند آخرش گل می کند

بله
عاشقی پنهان نماند آخرش گل می کند
عاشقی پنهان نماند آخرش گل می کند
عاشقی پنهان نماند آخرش گل می کند

مشاهده انوار آیات قرآن

آیت الله تهرانی می نویسد:
« حضرت آیت الله العظمی بهجت فرمودند: در زمان جوانی ما، مرد نابینایی بود که قرآن را باز می کرد و هر آیه ای را که می خواستند نشان می داد و انگشت خود را کنار آیه مورد نظر قرار می داد،
من نیز در زمان جوانی روزی خواستم با او شوخی کرده و سر به سر او گذارده باشم گفتم: فلان آیه کجاست؟ قرآن را باز کرد و انگشت خود را روی آیه گذاشت. من گفتم: نه اینطور نیست، اینجا آیه دیگری است. به من گفت: مگر کوری نمی‌بینی؟! »

به نقل از :
http://bahjat.org/fa/index.php?option=com_content&task=blogcategory&id=19&Itemid=38#18

اندر فضایل نوره
تازه درس حوزه را شروع کرده بود بر خودش لازم می دانست که تبلیغ را از خانواده و اقوام خودش شروع کند و به ما هم می گفت شما هم شروع کنید به او گفتم واقعاً برای اقوام خود صحبت می کنید گفت درسته که تازه وارد حوزه شدم ولی به قدر بضاعتم برای فامیلم از اسلام می گویم. گفتم آخرین بحثی که داشتی چه بود گفت مهمان داشتیم خاله و دخترانش بودند و من درباره فضایل نوره کشیدن از کتب حلیه المتقین برایشان صحبت کردم هنوز سخنانش تمام نشده بود که همه دوستان یکپارچه زدند زیر خنده، با تعجب در حالی که دهانش باز بود به ما نگاه می کرد بعد گفت مگه چیه؟ گفتم می دونی نوره یعنی چه؟ گفت نه. وقتی معنی نوره را فهمید. رنگش مثل لبو شد بعد گفت مثل این که تبلیغم را زود شروع کرده ام و بعد خودش هم با ما شروع کرد به خندیدن.
--------------
نقل از حاج آقای صادق زاده

با توجه به برخی روایات احتمال این که امشب شب قدر باشد زیاد است.
از همه دوستان همراه التماس دعا
به قول حضرت آیت الله بهجت برای فرج امام زمان-عج- دعا کنیم (چون که صد آید نود هم پیش ماست)

با سلام خدمت همه دوستان

امیدوارم طاعات و عبادات مورد قبول حضرت حق قرار گرفته باشد

الان که مشغول تبلیغم ظهرها با طرح سئوال به آنهایی که پاسخ دهند جایزه می دهم دیروز اتفاق جالبی افتاد وسطای جلسه بود که یکی از کوچولوها نمی دونم بخاطر چی بهم گفت : خیلی نامردی !

حقیر هم پشت بلندگو گفتم تازه فهمیدی ؟ :Labkhand:

یه سئوال ازش پرسیدم جواب داد گفتم بیا جلو جایزت بگیر آمد جایزه رو گرفت گفتم براش صلوات بفرستید

بعد از اینکه سر جاش نشست گفتم حالا مرد شدم ؟ گفت آره !

پیروز باشید

عاشق جان سلام
سلام ما را به مردم محل تبلیغ تان برسانید
ممنون از حکایات خوب تان
منتظر نکات و حکایات ارزنده شما هستیم

با خدا باش پادشاهی کن
روزی بالای منبر رفتم کمی که صحبت کردم همه مطالبی را که قرار بود بگویم به طور کل فراموش کردم من به مردم زل زدم و مردم به من. مانده بودم چه کنم می خواستم بحثم را ادامه دهم حرفی و حدیثی یادم نمی آمد می خواستم از منبر پایین بیاییم مانده بودم که مردم چه قضاوتی درباره من خواهند کرد لحظات کوتاه اما پر استرسی بود نا خودآگاه شروع کردم درباره عجز و ضعف انسان سخن گفتن و بیان کردم که برای خدا کاری ندارد همه نعمت هایی که به ما داده در یک آن بگیرد ولی ما شاکر نعمت هایش نیستیم و گفتم من تمام بحث هایم را فراموش کرده ام و....بحثم تبدیل به بحث اخلاقی شده بود مردم به یاری خدا نه تنها قضاوت بدی نکردند بلکه بازخورد مثبتی از سخنانم به من بازگرداندند.
--------------
نقل از حاج آقا طاهری اهل بابل

حامی;44798 نوشت:
عاشق جان سلام سلام ما را به مردم محل تبلیغ تان برسانید ممنون از حکایات خوب تان منتظر نکات و حکایات ارزنده شما هستیم

علیکم السلام جناب استاد حامی

چشم .

حقیر هم از حکایات شما تشکر می کنم.

موفق باشید

حامی;44800 نوشت:
با خدا باش پادشاهی کن
روزی بالای منبر رفتم کمی که صحبت کردم همه مطالبی را که قرار بود بگویم به طور کل فراموش کردم من به مردم زل زدم و مردم به من. مانده بودم چه کنم می خواستم بحثم را ادامه دهم حرفی و حدیثی یادم نمی آمد می خواستم از منبر پایین بیاییم مانده بودم که مردم چه قضاوتی درباره من خواهند کرد لحظات کوتاه اما پر استرسی بود نا خودآگاه شروع کردم درباره عجز و ضعف انسان سخن گفتن و بیان کردم که برای خدا کاری ندارد همه نعمت هایی که به ما داده در یک آن بگیرد ولی ما شاکر نعمت هایش نیستیم و گفتم من تمام بحث هایم را فراموش کرده ام و....بحثم تبدیل به بحث اخلاقی شده بود مردم به یاری خدا نه تنها قضاوت بدی نکردند بلکه بازخورد مثبتی از سخنانم به من بازگرداندند.
--------------
نقل از حاج آقا طاهری اهل بابل

سلام.
بعضي وقتها واقعا مغز انسان قفل ميكنه و هر كاري ميكنه مطالب به ذهنش نمياد.
حالا اين كه خوبه يكبار در دوران دبيرستان بنده خدا يكي از معلمهامون يادش رفته بود كلمه "آن" چه جوري نوشته ميشه. هي پاي تخته ميگفت بچه ها آن ...آن...خودشم خندش گرفته كه چرا من نمي تونم كلمه "آن "را بنويستم .:khandeh!:

مُردم از خنده
رکعت آخر نماز بود من که امام جماعت بودم متوجه نبودم به جای این تشهدو سلام بدهم خواستم بلند شوم یه نفر از پشت سر گفت حاج آقا بسه دیگه همین جا تمومش کن خیلی تعجب کردم که چرا او بین نماز فارسی صحبت کرد که کنار دستی او به او گفت اشتباه کردی نمازت باطل شد. خنده به من فشار می آورد اما با هر سختی ای بود توانستم سلام بدهم و خنده ام را کنترل کنم. فردای آن روز مشغول نماز شدم از سجده که سر برداشتم ناخودآگاه جریان روز قبل در ذهنم شکفته شد یک کلمه می خواندم و بعد زبانم را زیر دندانم می گذاشتم که خنده ام نگیرد تا یکی دو روز این اتفاق مانع حضور قلبم می شدو خدا کمک می کرد که من بر خنده ام غلبه کنم.
---------------
نقل از حاج آقا صمدی اصفهانی

من هم طلبه نیستم ولی
از بچگی یه عادت داشتم هر جا بابام سخنرانی داشت می رفتم از مردمش می پرسیدم روحانیه خوبه یا نه . یه جورایی ذوق می کردم . همینجوری موند و بعدا اسمش شد نظر سنجی ...
چند سال پیش یه بار حماقت کردم و تو مسجدی که بابام تازه روحانی دائمش شده بود از یکی پرسیدم :
- میگم این روحانی جدیده چطوره ؟
یارو یکم نیگا نیگام کرد و یهو با 4 - نفر بقلیش زدن زیر خنده . من هم دوزاریم افتاد لو رفتم اما به روی خودم نیاوردم . یه ژست جامعه شناس مابانه گرفتم (15 سالم نمی دون شده بود یا نه) گفتم پروژه دارم می خوام وضعیت مردم این منطقه رو بررسی کنم !

قضاوت کاری بس دشوار
روزی به دیدن یکی از اقوام دور که در بیمارستان به دلیل دیالیز بستری بود رفتم ایشان قاضی بودند - امروز سه روز است به رحمت خدا رفته است- به او گفتم من امتحان داده ام برای قضاوت قبول شده ام چه کنم. ایشان گفتند انقلاب که پیروز شد من مجبورا وارد این عرصه شدم بعدا هم به دلیل این که تجارب زیادی کسب کرده بودم و افرادبا تجربه زیادی نداشتیم بر خود لازم می دانستم صحنه را ترک نکنم هرچند قلبا در این کار راحت نبودم. کار قضاوت خیلی دشوار است هر روز انسان خودش را در معرض امتحان خدا می بیند برخی افراد به قضات راحت ایراد می گیرند ولی واقعا کار دشواری است. اگر ظرفیت روحی برای بررسی موضوعات(جنایات، دروغگویی ها و مشاجرات، تهدیدها) نداری اگر قدرت رد تطمیع ها را نداری وارد نشو ارزش آخرت خیلی بالاتر از این دنیای دو روزه است. ای کاش به بهانه های مختلف رابطه ام را قم حفظ می کردم تا از لحاظ معنوی افت پیدا نکنم.
---------------------
برای شادی روح حاج آقای عباسی و همه مؤمنان، فاتحه ای نثارشان کنیم.

دیگه غیبت نکنیم

زمانی آیت الله العظمی فاضل لنکرانی در صحن حضرت معصومه -س- امام جماعت بودند؛ نماز مغرب و عشاء به امامت ایشان برگزار می شد. روزی من با یکی از طلاب شوخ شمالی در صف نماز نشسته بودیم دوستم در بین سخنانش غیبت آیت الله فاضل لنکرانی را کرد و بعد حسابی خندید نماز مغرب را که خواندیم گفت بد شد غیبت این مرجع بزرگ شد بعد گفت باید از ایشان حلالیت بطلبم. بلند شد تا سجاده امام جماعت فاصله زیادی بود جمعیت در صحن موج می زد او با عجله صفوف به هم فشرده را یکی پشت سر گذاشت تا به این مرجع رسید تا خواست به محل خودش باز گردد نماز بعدی شروع شد بعد از نماز به دوستم گفتم چه گفتند: گفتم ایشان به من لبخندی زدند و گفتند: دیگه غیبت نکنیم.

با سلام خدمت همه دوستان

امروز موقع ظهر شروع کردم به مطرح کردن احکام محرم و نامحرم شیوه کار حقیر به صورت پرسش و پاسخ و دادن جایزه به بچه هاست .

اول پرسیدم محرم و نامحرم یعنی چه ؟

بعد پرسیدم چند تا محرم و نامحرم نام ببرید؟

سر آخر پرسیدم نامحرم ها چگونه محرم می شوند؟

بر خلاف انتظارم یکی از کوچولوهای صف جلو بلافاصله گفت :

خوب کاری نداره یه صیغه چند دقیقه ای براشون می خونیم !!

چند لحظه ای مکث کردم با خودم فکر کردم که یا ما خیلی عقبیم یا اینا خیلی جلو ؟!

التماس دعا از همه خواهران و برادران دارم موفق باشید

عاشق;45098 نوشت:
با سلام خدمت همه دوستان

بر خلاف انتظارم یکی از کوچولوهای صف جلو بلافاصله گفت :

خوب کاری نداره یه صیغه چند دقیقه ای براشون می خونیم !!

:moteajeb::Labkhand:

نگاه شهید مطهری به خوشی های ایام طلبگی
اساس تربيت در انسان بايد بر شكوفا كردن روح باشد. آيا دوره‏هاى مختلف عمر از اين نظر فرق مى‏كند يا نه؟ مسلّم فرق مى‏كند. بعضى دوره‏ها تناسب و موقعيت بسيار بهترى براى شكوفا شدن استعدادها دارد. همين دوره بعد از هفت سالگى كه در احاديث هم به آن عنايت شده كه از آن به بعد به تربيت بچه توجه بشود- از هفت سالگى تا حدود سى سالگى- دوره بسيار مناسبى است براى شكوفا شدن روح از نظر انواع استعدادها: استعداد علمى، استعداد دينى و حتى استعداد اخلاقى. و لهذا جزء بهترين دوران عمر هر كسى همان دوران محصل بودن اوست، چون هم اوان روحش يك اوان بسيار مناسبى است و هم در اين اوان در يك محيطى قرار مى‏گيرد كه روز به روز بر معلومات، افكار، انديشه، ذوقيات و عواطفش افزوده مى‏شود. براى طلبه‏ها اين دوره طلبگى يك يادگار بسيار خوب و عالى است.
كسانى كه چندسالى طلبگى كرده‏اند، تا آخر عمر از خوشي هاى دوران طلبگى ياد مى‏كنند، با اينكه در اين دوران از نظر شرايط مادى معمولًا در وضع خوبى نيستند و در اواخر عمر در شرايط خيلى بهترى هستند. در آن دوره غالباً در فقر و بى‏چيزى و مسكنت مى‏باشند، منتها چون همه در يك سطح هستند ناراحتى ندارند. دوره خيلى خوبى است چون واقعاً دوره بالندگى انسان است، و اگر در اين دوره انسان از نظر علمى و معنوى محروم بماند يك زيانى است كه نمى‏شود گفت صددرصد در سنين بزرگى و در پيرى جبران شدنى است.
مجموعه‏آثاراستاد، ج‏22، ص: 557

موضوع قفل شده است