شوخ طبعی‌ها و حکایات طلبگی: آخوند فقط حاج فتح الله لا غير (فردا همه مهمون من)

تب‌های اولیه

10177 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

حکایات بعدی
پالان دوز و وصیت به فرزندش
هندونه فروش ملاکردن فرزندش

حامی;47008 نوشت:

آخوند جهنمی به آخوندی می گویند که مردم یا مراکز دانشگاهی می گویند جهنم فلان آخوند را دعوت کنیم. و این زمانی است که از همه آخوندهای باسواد دعوت شده است ولی آنها به دلیل پر بودن برنامه و وقت شان دعوت را قبول نکرده اند.

سلام وقتتون به خير
اين قسمت يعني چي ؟ هر چي خوندمش نفهميدم

ما مردم خودمون تنها ميريم جهنم اخوندا رو دعوت نميكنيم . اونجا هم دست از سر ما برنميدارن .

شوخي كردم آخوندا از هر چيزي كه فكرش و كنيد براي ما واجب ترن .

ببخشيد اصلا اينا ها كه مي گين خنده دار نيست ، شرمنده ها ولي من حرفممو راحت مي زنم

t4h9r1;47032 نوشت:
سلام وقتتون به خير
اين قسمت يعني چي ؟ هر چي خوندمش نفهميدم

ما مردم خودمون تنها ميريم جهنم اخوندا رو دعوت نميكنيم . اونجا هم دست از سر ما برنميدارن .

شوخي كردم آخوندا از هر چيزي كه فكرش و كنيد براي ما واجب ترن .

سلام.
دوست عزيز منظور از جهنم يعني (ببخشيد): به جهنم، همين آخوند را دعوت مي كنيم چون كسي بهتر از اون ديگه نيست.

ببخشيد استاد حامي، اگر بعد از كلمه جهنم يك ويرگول بگذاريد مشكل حل ميشه.:Nishkhand:

rassol;47034 نوشت:
ببخشيد اصلا اينا ها كه مي گين خنده دار نيست ، شرمنده ها ولي من حرفممو راحت مي زنم

سلام
اگه منظورتون از" اینا"حکایات باشه خوب شما حق دارید خنده دار نیست چون طنز و جک نبودند ولی غصه نخورید در عوض فرمایش شما کمی خنده دار بود.:Khandidan!: دستتون درد نکنه امروز تا حالا نخندیده بودم خستگی از تن پرکشید و رفت.

سادات;47082 نوشت:
سلام.
دوست عزيز منظور از جهنم يعني (ببخشيد): به جهنم، همين آخوند را دعوت مي كنيم چون كسي بهتر از اون ديگه نيست.

ببخشيد استاد حامي، اگر بعد از كلمه جهنم يك ويرگول بگذاريد مشكل حل ميشه.:nishkhand:


سلام
ممنون از توضیح و توصیه شما

پالان دوز و وصیت به فرزند
پالان دوزه به بچه اش می گفت بچه جان خوب نگاه کن ببین من چه کار می کنم. این میراث را من به گور نبرم دقت نکنی فردا نمی تونی تو جامعه درآمدی داشته باشی و زندگی ات را اداره کنی پالان دوزی دریا علم است، آخوندی نیست که هی حرف بزنی.
----------------------
البته عالم ربانی بیش از گفتار بر رفتار خود تکیه دارد و عمل گرا است و اگر دورش بعدا شلوغ شده مردم با دیدن این که او اهل عمل است سراغش رفته اند و با اصرار مردم است که لب به سخن می گشاید. خدا رحمت کند آیت الله میانجی، مشکینی، مجتهدی تهرانی، مروارید، کشمیری، طباطبایی، بهجت، و..........
که زندگی خاموش آنها فانوس روشنگر راه زندگی ماست.

هندونه فروش و ملا کردن فرزند
استادی می گفت اگه آمدید حوزه باید مرد راه باشید و استقامت داشته باشید با سختی ها و نداری ها و کم خوابی ها بسازید انتظار نداشته باشید با دو رکعت نماز شب ملایکه در خدمتتون باشند و یکی دو ساله عالم شوید. بعد می گفت اگه آمده اید از صبح تا ظهر عالم شوید از همین راهی که آمدید دنده عقب برگردید هندونه فروشی با پسرش به شهر آمد تا هندونه بفروشد. مستقیم سراغ مدرسه علمیه رفت و گفت این پسر من تحویل شما. من تا ظهر هندونه هایم ان شا الله فروخته می شود تا آن وقت او را معمم کنید تا ببرشم روستای مان چون نیاز داریم و روحانی نداریم.
الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

مصیبتِ مصیبت خواندن ما
تازه منبر می رفتم روضه هم بلد نبودم بخوانم و با اضطراب روضه علی اصغر علیه السلام را تمرین کردم تا در جلسه ای بخوانم. در جلسه خواستم مردم را برای روضه آماده کنم و آنها را به یاد تشنگی شهدای کربلا بیندازم گفتم ماهی رو دیده اید آمدم ادامه بدهم که وقتی روی خشکی می افتد چگونه بالا و پایین می پرد یه نفر تو جلسه بلند گفت بله (یعنی بله ماهی رو دیده ایم). با کلام این آقا نتوانستم روضه ام را ادامه دهم و با مصیبتی سخنم را تمام کردم.
-------------
به نقل از حاج آقا خانی

دعای کمیل ناتمام
عید امسال یکی از دوستان بسیار قدیمی را دیدم مدت زیادی بود او را ندیده بودم. صحبت از خاطره های سال اول طلبگی شد بعد خاطره ای از من گفت که الان می خوام براتون بگم. (جوونیه و خامی)
از دانشگاه برای خواندن دروس حوزه به مدرسه علمیه امده بودم .برخی از طلاب از جمله همین دوستم برای این که احساس راحتی داشته باشم و با هم دوست شویم من را به جلسه ها و حجره هایشان دعوت می کردند. روزی این دوستم گفت امشب شام مهمون شما. خلاصه دوستان جمع شدند و بعد از شام هوس کردند دعای کمیل بخوانند. به هم دیگر تعارف کردند من گفتم من صدا ندارم من را معذور بدارید. قرار شد یکی دوتا مشترکی بخوانند. چراغ های حجره خاموش شد و دعا را شروع کردند برخی فراز ها را اولی خواند نوبت همین دوستم شد. کمی خواند و بعد گفت:
خدا بیچاره ایم
روسیاهیم
بدبختیم
گنهکاریم
یه عده از .......آمده اند که..............این جا بود که من وسط دعا گفتم بابا چرا فعل ها را جمع میاری اگه شما گنکار حرفه ای و...... هستید من به این شدت خطاکار نیستم چه خبره مگه..........
بعد از کلام من سکوت اتاق را فرا گرفت. به او گفتم پس چرا ادامه نمی دهید بقیه دوستان هم نتوانستند خودشونو کنترل کنند و زیر خنده.
دوستم که پکر شده بود و انتظار نداشت کسی وسط دعا حرفی بزنه دیگه راضی و حاضر نشد دعا را ادامه دهد. ناچار چراغ ها روشن شد دوست با ناراحتی به من نگاه می کرد و بقیه هنوز می خندیدند. گفتم باور کنید نمی خواستم کسی رو بخندانم و یا دعا رو به هم بزنم . ولی بابا هر چیزی حدی داره. مگه ما چه کار کرده ایم که بدبختیم و..........
---------------------------------
هنوز هم اعتقادم اینه که در توبه یا تضرع هم لازم نیست خودکشی کنیم و افراط . اعتدال و حرکت مستمر تدریج حرف اول رو می زنه(رهرو آن نیست که گهی تند و گهی خسته رود رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود)
به هرحال با تمام وجود از خدا می خواهم اهدنا الصراط المستقیم

خاطره ای از رمضان امسال

خاطرات تبلیغ

ایام ضربت خوردن مولی الموحدین علی علیه السلام برای صحبت در مراسم شب شعری دعوت شدم

سعی کردم بدون خطبه و لوازمات منبر با ابیاتی شروع کنم بحمدلله جلسه بد نشد

از آنجایی که جلسه دیگه ای داشتم و باید به اونجا هم می رسیدم عذرخواهی کرده و خداحافظی کردم

اما دهیار دهستان محل تبلیغ گفتند : حالا یه شعر گوش بدیم وبعد بریم

بدون رغبت نشستم (به خاطر عذرخواهی اینکه گفته بودم باید برم)

خیلی جالب بود برام مجری برنامه ضمن تشکر از بنده به خاطر سخنرانی گفتند حاج آقا یا برید یا اگه نشستید باید بمونید

خب دیگه .........

نتیجه اخلاقی : حرفی که زدی باید پاش بمونی

در همون جلسه بعد از من اتفاق افتاد ( مداحی یکی از دوستان طلبه و خاموش کردن چراغها)

به قول استاد حامی منتظر بمونید.....

کنترل چشم و دل
دوست صمیمی دارم که با هم رفت و آمد داریم گاهی مواقع می دیدم تلویزیون او حسابی برفکی و گاهی شفاف بود بارها به او گفته بودم که چرا تلویزیون شما این طوره. خیلی یک بار درستش کن تا راحت بشی. روزی ایشان وقتی اشکال من را شنید گفت ببین این سیم مشکلی ندارد به کمی به سیم کنار دستش را دست کاری کرد تلویزیون درست شد. گفتم خب اگه به این راحتی درست میشه چرا گاهی مواقع این قدر به هم ریخته است. گفت از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان من به چهره یکی از هنرپیشه ها حساسیت دارم اما موضوع سریال را دوست دارم دنبال کنم برای این که تحت تأثیر قرار نگیرم هنگام آن سریال سیم را دستگاری می کنم .

جبهه جنگ امروز من
برای قضاوت امتحان داده بودم و در امتحان کتبی رتبه اول شده بودم چون غیر از این که دروس حوزه را خوب خوانده بودم رشته دانشگاهی ام نیز حقوق بود. حاج آقای تهرانی از من مصاحبه گرفت بعد گفت فلان روز بیا اتاق من. وقتی رفت گفت بنشین نشستم به من گفت قبول شده ای بعد نهج البلاغه را برداشت و می خواند مثل باران بهاری اشک می ریخت بعد رو کرد به من گفت حواست را جمع کن کار سختی را انتخاب کرده ای. تصمیم گرفتم که در مسیر رشته خدا را در نظر بگیرم.
یک روز یک سرهنگ باز نشسته آمد اتاقم به من با کنایه پیشنهاد رشوه داد. از صندلی ام بلند شدم و چشمام را بستم و به او بد و بیراه گفتم و او را از اتاق بیرون کردم. کمی بعد یکی از کارکنان به من گفت ببین اگه بخواهی خشک باشی می شکنی.
آن جا بود که متوجه شدم استاد چی می گفت. نبرد من با یکی دو تا نبود. نفسم، مراجع و برخی همکاران طمع کار که من شده بودم موی دماغ شون.خیلی به من سخت می گذشت چند بار تصمیم گرفتم به قم بر گردم و به تحقیق و تدریس بپردازم ولی نمی توانستم ببینم افراد نالایق کار را به دست بگیرند و حق کشی کنند بنابراین تصمیم گرفتم بایستم و به اندازه توانم از حق دفاع کنم.
حاج آقای بابایی

لا اله الا الله، صلوات
استاد اخلاق مشغول تدریس بود از وضع حجاب ایران ناراحت بود و گله و شکایت می کرد. بعد گفت در ایام حج برخی از خانم های عرب زبان آمده بودند دستکش داشتند و مقنعه من وقتی آنها را دیدم واقعا کیف کردم. هنوز حرف استاد تمام نشده بود که طلاب نتوانستند خنده خود را کنترل کنند و همگی زدند زیر خنده. استاد که این وضعیت را دید نخواست جلسه از کنترلش خارج شود با جدیت ادامه داد ولی خنده طلاب ادامه داشت استاد که دید جو عوض شده خودش هم خنده اش گرفت و گفت لااله الا الله ذهن شما چقدر خراب است . بابا من از وضع حجاب کیف کردم نه از ....صلوات بفرستید.

حامی;48174 نوشت:
لا اله الا الله، صلوات
استاد اخلاق مشغول تدریس بود از وضع حجاب ایران ناراحت بود و گله و شکایت می کرد. بعد گفت در ایام حج برخی از خانم های عرب زبان آمده بودند دستکش داشتند و مقنعه من وقتی آنها را دیدم واقعا کیف کردم. هنوز حرف استاد تمام نشده بود که طلاب نتوانستند خنده خود را کنترل کنند و همگی زدند زیر خنده. استاد که این وضعیت را دید نخواست جلسه از کنترلش خارج شود با جدیت ادامه داد ولی خنده طلاب ادامه داشت استاد که دید جو عوض شده خودش هم خنده اش گرفت و گفت لااله الا الله ذهن شما چقدر خراب است . بابا من از وضع حجاب کیف کردم نه از ....صلوات بفرستید.

سلام به همه ي دوستان:Gol:

خسته نباشيد به مدير محترم انجمن مشاوره

واقعا جالب بود . هيچ كدوم از اين حكايات انقده خنده‌دار نبود. (البته برا من)
مرسي

موفق باشين.

مُردم از شرم
پایه هفت حوزه را تمام کرده بودم، خوشحال بودم چون امتحان داده بودم و برای رفتن تبلغ قبول شده بودم. شمالی بودم اما به من گفتند برای شیراز فقط جا داریم. به مرو دشت رفتم. خدا به من صدای خوبی داده است و مردم به خاطر سیادت و صدایم شیفته من بودند. اصلا میلی نداشتم صدایم ضبط شود. ولی هر چه از ایام ماه مبارک می گذشت ارادتمندانم بیشتر می شد. روزی متوجه شدم مداحی بازارش کساد شده بود با من چپ افتاده از آن به بعد عمدا از مداحی کردن طفره می رفتم و او را به جلساتم دعوت می کردند. به مردم گفتم اجازه دهیم ایشان مداح باشند و من سخنران ولی مردم اصرار داشتند خودم هر دو را به عهده بگیرم ماه به نیمه خود نرسیده بود که متوجه شدم نوار و سی دی های من در محل تبلیغیم پخش شده است. تصمیم جدی گرفتم تا دل مداح آن جا را نشکنم ولی هر چه من بیشتر به سمت ایشان می رفتم او بیشتر از من فاصله می گرفت و پشت سرم بدگویی می کرد.ولی مردم روز به روز بیشتر سراغم می آمدند .
ادامه دارد...

مُردم از شرم 2
روزی خواستم لباس هایم را بشویم، زنِ میزبان گفته بود که این توفیق را از من نگیر. گفتم من به مادرم هم این زحمت را نمی دهم.ولی آن قدر اصرار کردند و التماس که ناچار شدم قبول کنم.عمامه سیاهم روی بند بود منتظر بودم بخشکد که متوجه شدم همسایه به هم خبر داده بودند حاج آقا عمامه اش را شسته گروه زیادی جمع شدند و قسمتی از عمامه من را تبریک طلب کردند گفتم این لباس تبلیغم است ولی آن قدر اصرار کردند من تسلیم خواسته های آنها شدم و عمامه ام تبرکاً بین مردم تقسیم شد.
به مردم گفتم شما مرا شرمنده این ارادت تان کردید دعا کنید پیش خدا شرمنده از این اعتمادتان نشوم.
ایام تبلیغی به سر رسید و من با مردم خدا حافظی کردم مردم (زن و مرد ) گریه می کردند و اصرار داشتند برای همیشه آن جا بمانم. من برایشان توضیح دادم که من مشغول تحصیلم و باید برای ادامه تحصیل به قم بروم آنها گفتند لا اقل یک ماه دیگه بمان گفتم از درسم عقب می مانم بالاخره سه روز دیگر من را نگه داشتند.
------------------------------------
به نقل از حاج آقا سید قاسم سلیمانی

به نام خدا

نامگذاری ایام دهه محرم به نام اصحاب

همونطور که میدونین روز های دهه محرم رو به نام یکی از اصحاب نامگذاری کردن مثلا فلان روز رو روضه حضرت علی اصغر ؛علی اکبر ؛ابوالفضل (ع)......تا شب عاشورا(البته هرچند همگی در یک روز به شهادت رسیدن ولیکن این دهه رو متبرک میکنن به نام اصحاب)
زمان تبلیغ معمولا بعضی از طلاب برا تبلیغ به شهرستان خودشون بر میگردند و یه عده هم که جای مشخصی ندارن دیگه دیگه....
معمولا روحانیونی که بومی نیستن و از قم فرستاده میشن به شهرهای مختلف (اگه از طرف سازمان تبلیغات باشه )تو مهمونسرای سازمان اسکان داده میشن (بقول هانی روحانیون صادراتی).یکی از بستگان مسئول سازمان تبلیغات یکی از شهر ها بود زمان تبلیغ که میرسید حکایات زیادی برا تعریف داشت .
میگفت بانی یه مسجد از روستایی اومد روحانی ببره . تنها روحانی که وقت خالی داشت یه طلبه جوونی بود از یکی از شهرا.
ایشون انتخاب شد.
ظاهرا این طلبه از روزی که رفته بود موضوعی رو که برا ده شب از بر کرده بوده میگفته و منبر تموم میشده و روضه ای در کار نبوده و تا آخرین شب که دم میگره:
" آاااااااااااااااااااااای حسین " . از گوشه گوشه جلسه صدا بلند میشده که "یکی؟"

بعد از دهه محرم پیرمرد بانی از روستاشون اومده بوده سازمان ؛به مسئول گفته بود "" حاجی این چه آخوندی بید سی ما دادی؟! بعد از دَه شُو یکیش کشت ؟"" (بعد از ده شب یک نفر به شهادت می رسه اونم امام حسین )

پ. ن.: احتمالا طلبه صفر کیلومتر بوده.(تازه کار)
پ.ن.:قابل توجه مرکز آموزش و اعزام مبلغین فیلترا رو یه چک کنن و هفت خان تبدیل به هشت خان بشه.

پ.ن.:البته این قضیه مال چندین سال پیش احتمالا الان کلاس تقویتی میذارن من خبر ندارم چون منبریای خوبی داریم.

حاج آقا پاکت تون اشتباه شده
یکی از منبرها می گفت :
ایام تبلیغ تمام شده بود، بانی مجلس به من پاکتی داد من آن را در جیبم گذاشتم و روانه شدم در مسیر فردی دوان دوان به من رسید و گفت حاج آقا ببخشید پاکت تون اشتباه شده است. بعد یه پاکت به من داد و آن پاکت را از من گرفت منزل که رفتم دیدم
تو پاکت کاغذهای سفیدی است که به اندازه اسکناس برش خورده است
به نقل از حاج آقا فقیهی اصفهانی( البته شک دارم برا خودشون اتفاق افتاده بود یا از قول منبریه دیگه می گفت)

واقعا؟؟:Gig::Gig:
مگه کسی از این کلاها رو سر آخوندا میتونه بزاره؟:khandeh!:

سلام علیکم
حکایت های با مزه گفته شده و مثل اینکه ما حرفی برا گفتن نداریم بنده که به شخصه از خوانندگان همیشگی این تاپیک هستم
اما خوب یه خاطره هم به ذهن من اومد: چند سال قبل که هنوز ملبس به لباس روحانیت نشده بودم یکی از آشناها رو کرد به من وگفت: حالا که رفتی حوزه [="red"]میخوای درس شیخی بخونی یا درس سیدی؟[/] من هم بدون اینکه به روی خودم بیارم به ایشون گفتم میخوام درس شیخی بخونم!
حالا که وقتتون رو گرفتم این خاطره رو هم بخونید:
برف سنگینی توی قم باریده بود وطلبه هایی مثل من که کمتر برف دیده بودند فرصت رو برای برف بازی غنیمت شمردند چسبیده به مدرسه علمیه ما مدرسه علمیه دیگه ای هم بود بعداز پرتاب شدن گلوله های برف به طرف بچه های مدرسه کناری آرام ارام جنگ برفی سختی در گرفت به طوری که مسئولین مدارس ناچار به کمک به طلبه های خودشون شدند که بحمدالله بچه های ما موفق شدند دشمن فرضی رو تا پشت در های قفل شده مدرسشون عقب برونند.

[QUOTE=مدیر اجرایی;48345

برف سنگینی توی قم باریده بود وطلبه هایی مثل من که کمتر برف دیده بودند فرصت رو برای برف بازی غنیمت شمردند.

سلام.
مي بينم كه شما هم جناب مدير:Labkhand:

مهمانی طلاب
طلاب در قم( در شهرستان را خبر ندارم) رسم خوبی برای مهمانی رفتن و مهمانی دادن دارند. ایام درسی به شدت مشغولند و آخر هفته پنج شنبه و جمعه در به این کار اختصاص می دهند.

حامی;48378 نوشت:
مهمانی طلاب
طلاب در قم( در شهرستان را خبر ندارم) رسم خوبی برای مهمانی رفتن و مهمانی دادن دارند. ایام درسی به شدت مشغولند و آخر هفته پنج شنبه و جمعه در به این کار اختصاص می دهند.

سلام
خسته نباشید جناب استاد حامی
ممنون بابت مطالب زیبایتون
ما خاطرات طلبگی داریم ولی خیلی خنده دار نیست
مال زمانهای قدیمه به درد جوونای امروزی نمیخوره

یه انتقاد به این پستتون داشتم جسارتا:makhfi:

والله ما که ندیدیم نون گندم ولی دیدیدم دست مردم
این رفقای ما در حوزه بنده های خدا هر وقت میبینیشون چشماشون پف کرده است و درس نخوندن.میپرسیم چرا؟میگن دیشب رفقای
آقامون(کلمه مورد استفاده اکثر خانمهای قمی) اومده بودن خونمون مهمونی.تا دیر وقت داشتم خونه رو جمع و جور میکردم و درس نخوندم.و همیشه هم به واسطه این مهمانی ها اساتید گرامیمون به خاطر درد آشنا بودن با این خانمها امتحانای کلاسی رو از سر ناچاری لغو میکردن و میکنن.
اینطور که معلومه این مهمونی رفتنا همچین با برنامه هم نیست.
قابل توجه علمای بزرگ سایت.تشریف میبرید خونه دوستانتون چک کنید خانمهاشون امتحان نداشه باشن تا با کنسل شدن امتحان زحمت ماها خراب نشه

سلام خدمت همه دوستان

دلم نمي آد از اين محفل بي نصيب بمونم بذاريد خاطره اي كه همين الان شنيدم و هنوز داغه ! تعريف كنم :

يكي از طلبه ها تعريف مي كرد روز تعطيلي بود و مدرسه خلوت بود من تنها بودم كه يهو ديدم يكي از رفقا داره مي ره تو حجره اش بدو كردم دنبالش تا رفت تو سريع رفتم پشت در گفتم آقاي فلاني درو باز كن !!

گفت :‌ نمي تونم

گفتم :‌ باز كن

گفت:‌ الان نمي شه مشكل دارم

من كه از هيچي خبر نداشتم به شوخي گفتم :‌ آقاي فلاني لو رفتي بابا لو رفتي ، زود درو باز كن !!!

هنوزم كه ياد اون خاطره مي افتم ، خجالت مي كشم آخه بنده خدا تازه ازدواج كرده بود خانمش رو يواشكي آورده بود محل تحصيلش رو بهش نشون بده !!

شاد و موفق باشيد

عاشق;48393 نوشت:

هنوزم كه ياد اون خاطره مي افتم ، خجالت مي كشم آخه بنده خدا تازه ازدواج كرده بود خانمش رو يواشكي آورده بود محل تحصيلش رو بهش نشون بده !!

آخي ....
الهي...
بنده خدا...
خيلي دلم سوخت:geryeh:

عاشق;48393 نوشت:

خانمش رو يواشكي آورده بود محل تحصيلش رو بهش نشون بده !!


ما از اون موقعی که یادمونه خانمها رو داخل حوزه آقایان راه نمیدن؟؟؟:Gig:

دمشون گرم:tashvigh!::khandeh!::khandeh!::ghash::Gol:

[quote=حامی;13154]
کتاب آشپزی طلاب در مدارس
- کوکو سیب زمینی
- کوکو سبزی
- تخم مرغ نیم رو و تمام رو و...
- املت
- خوراک لوبیا و تخم مرغ
- تخم مرغ آب پز و سیب زمینی

پارسال از حرم داشتیم می آمدیم منزل، دیدیم دیر وقت است تا برسیم خانه، نه می شود شام درست کرد و نه سوپری باز است، گفتیم از سوپری نزدیک مدرسه ی دارالشفا(اگر نام مدرسه را اشتباه نگویم- قبل از بازارچه) تن ماهی و دیگر مواد لازم را بخریم؛ چند نفر از طلاب جلوی ما بودند چند نفری هم بعد از ما آمدند؛ همه از یکی تا چهار تا(به طور متغیر) تخم مرغ می خواستند! دیدیم عجب تنوعی دارد شام طلاب این حوزه ی علمیه!

نتیجه ی اخلاقی: اون بنده خدا باید به جای سوپری تخم مرغ فروشی باز می کرد!

حامی;48378 نوشت:
مهمانی طلاب
طلاب در قم( در شهرستان را خبر ندارم) رسم خوبی برای مهمانی رفتن و مهمانی دادن دارند. ایام درسی به شدت مشغولند و آخر هفته پنج شنبه و جمعه در به این کار اختصاص می دهند.

به نام خدا

سلام استاد بزگوار
من هم به نوبه خود از مطالب زیباتون تشکر میکنم و اینکه غرض...
شدیدا با مریم خانوم موافقم.

حاج آقا احتمالا برنامه طلاب قم رو هم خبر ندارید .
اینایی که ما میشناسیم اول هفته شون هم مث آخر هفته اس !

مدیر اجرایی;48345 نوشت:

برف سنگینی توی قم باریده بود وطلبه هایی مثل من که کمتر برف دیده بودند فرصت رو برای برف بازی غنیمت شمردند چسبیده به مدرسه علمیه ما مدرسه علمیه دیگه ای هم بود بعداز پرتاب شدن گلوله های برف به طرف بچه های مدرسه کناری آرام ارام جنگ برفی سختی در گرفت به طوری که مسئولین مدارس ناچار به کمک به طلبه های خودشون شدند که بحمدالله بچه های ما موفق شدند دشمن فرضی رو تا پشت در های قفل شده مدرسشون عقب برونند.

خیلی خاطرتون قشنگ بود دلم نیومد فقط تشکر کنم

مهدی محامدی;48456 نوشت:
ما از اون موقعی که یادمونه خانمها رو داخل حوزه آقایان راه نمیدن؟؟؟:Gig:

سلام.
راستي خدايي خانومش رو چه جوري برده بود داخل حوزه؟!!!:Gig:

عجب دل بزرگي داشتند زن و شوهر:Labkhand:

sajedee;48475 نوشت:
[quote=حامی;13154]
پارسال از حرم داشتیم می آمدیم منزل، دیدیم دیر وقت است تا برسیم خانه، نه می شود شام درست کرد و نه سوپری باز است، گفتیم از سوپری نزدیک مدرسه ی دارالشفا(اگر نام مدرسه را اشتباه نگویم- قبل از بازارچه) تن ماهی و دیگر مواد لازم را بخریم؛ چند نفر از طلاب جلوی ما بودند چند نفری هم بعد از ما آمدند؛ همه از یکی تا چهار تا(به طور متغیر) تخم مرغ می خواستند! دیدیم عجب تنوعی دارد شام طلاب این حوزه ی علمیه!

نتیجه ی اخلاقی: اون بنده خدا باید به جای سوپری تخم مرغ فروشی باز می کرد!


تازه کجاشو دیدی بعضی اوقات تخم مرغ با رب وگاهی رب با تخم مرغ وگاهی هم با نون وخلاصه ادویه جات مختلف البته الآن که حوزه ها تازه باز شدن نمک پیدا نمیکنیم !هنوز وقت نکردم برم بخرم اگه کسی قمه بخره من پولشو میدم!؟

مهدی محامدی;48518 نوشت:
تازه کجاشو دیدی بعضی اوقات تخم مرغ با رب وگاهی رب با تخم مرغ وگاهی هم با نون وخلاصه ادویه جات مختلف البته الآن که حوزه ها تازه باز شدن نمک پیدا نمیکنیم !هنوز وقت نکردم برم بخرم اگه کسی قمه بخره من پولشو میدم!؟

عجب تنوع غذاييه :Labkhand:

باسمه تعالی
با سلام از همه دوستان و دوستداران حق
از دوستانی که این تاپیک خوب و خودمانی را راه اندازی کردند صمیمانه تشکر می کنم.
بنده قبل از طلبگی دانشجوی رشته فنی مهندسی بودم. در دانشگاه شاگرد اول بودم یک روز رفتم خدمت استادم سوال کرد اهل کجایی؟ گفتم اهل قم. گفت تو آیت الله هستی؟ گفتم نه؟ چطور مگه؟ گفت مگر نه اینه هر کس تو قمه آیت الله است. خندم گرفت:khandeh!:. از من پرسید چرا طلبه نشدی؟به فکر فرو رفتم. با خودم گفتم من اومدم دانشگاه خونه های دنیایی مردم رو درست کنم در حالیکه آباد کردن خانه ی آخرت خودم و دیگران مهمتر است...
و الان بحمدالله اگر مولایم امام زمان ارواحنا له الفداء قابل بدانند توفیق سربازی حضرتش را دارم.
:Gol:الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لو لا ان هدانا الله:Gol:

maryam;48391 نوشت:
سلام

والله ما که ندیدیم نون گندم ولی دیدیدم دست مردم
این رفقای ما در حوزه بنده های خدا هر وقت میبینیشون چشماشون پف کرده است و درس نخوندن.میپرسیم چرا؟میگن دیشب رفقای آقامون(کلمه مورد استفاده اکثر خانمهای قمی) اومده بودن خونمون مهمونی.تا دیر وقت داشتم خونه رو جمع و جور میکردم و درس نخوندم.و همیشه هم به واسطه این مهمانی ها اساتید گرامیمون به خاطر درد آشنا بودن با این خانمها امتحانای کلاسی رو از سر ناچاری لغو میکردن و میکنن.
اینطور که معلومه این مهمونی رفتنا همچین با برنامه هم نیست.
قابل توجه علمای بزرگ سایت.تشریف میبرید خونه دوستانتون چک کنید خانمهاشون امتحان نداشه باشن تا با کنسل شدن امتحان زحمت ماها خراب نشه


سلام
افرادی که اهل درس و بحث هستند این کار رو می کنن
رفقای ما که این طور بودند

مهدی محامدی;48456 نوشت:
ما از اون موقعی که یادمونه خانمها رو داخل حوزه آقایان راه نمیدن؟؟؟:Gig:

من عربی می نویسم چون اخاف من الجماعه النسوان الاتی یحضرن فی هذا المجال العلمی
سمعتُ قبلا لا الان بعض العلما الذین کان قلبهم کقلب الاسد. یأتون بزوجتهم المتعه فی المدرسه کمدرسه الصدر فی اصفهان.
لکن الان اقول بجرأه لا اری من الطلاب شخصا و فی صدره قلب الاسد حتی یفعل کذلک:khandeh!:

اما مدارس امروز
بابا من قبلا مدرسه ای درس می خواندم الان نمی گویم کدام مدرسه چون مسئولین مدرسه معصومیه به شدت زود رنجند. موقع ظهر بود خواستم بروم مدرسه نگهبان مثل شیر جلوی منو گرفت گفت کجا گفتم نماز گفت این جا نمیشه گفتم چرا؟
گفت مسئولین امر کرده اند
گفتم سلام من را به آنها برسونید بگویید ما را ببخشیدچون خیال می کردیم می شود موقع ظهر تو مسجد مدرسه ای که قبلا شش سال درس خوانده ایم نماز بخوانیم. اصلا من اشتباه کردم مگه مدرسه علمیه جای نماز خواندن است. جای درس و بحث است.:Labkhand::Labkhand::Labkhand::Labkhand::Labkhand::Labkhand::Labkhand::Labkhand::Labkhand::Labkhand::Labkhand::Labkhand:

حامی;48577 نوشت:
من عربی می نویسم چون اخاف من الجماعه النسوان الاتی یحضرن فی هذا المجال العلمی
سمعتُ قبلا لا الان بعض العلما الذین کان قلبهم کقلب الاسد. یأتون بزوجتهم المتعه فی المدرسه کمدرسه الصدر فی اصفهان.
لکن الان اقول بجرأه لا اری من الطلاب شخصا و فی صدره قلب الاسد حتی یفعل کذلک:khandeh!:


سلام علیکم
شانس بیاریم کسی نتونه ترجمه کنه وگرنه.............:Labkhand::Labkhand:

حاشیه نویسی به زبان عربی
پیشاپیش از دوستان معذرت می خوام ولی توش نکته نگم حروم میشه:khandeh!:(از این شکل هم بدم میاد اما چه کنم فقر شکل داریم)
استاد مان می گفت تلاش کنید از همین سال های اول طلبگی بر درس های خود توضیح و حاشیه عربی بنویسید. چون زبان عربی زبان اصلی حوزه است. طلبه ای گفت دوست داریم ولی مسلط نیستیم . استاد گفت تا ننویسید هر چند غلط مسلط نمی شوید بعد گفت طلبه ای تصمیم داشت شرح لمعه را که می خواند بر آن حاشیه عربی بنویسید جایی رسید من النجاسات البول . او برای معنی البول چیزی به ذهنش نرسید نوشت : البول أی( ای به معنی یعنی) ش ا ش.
استاد گفت اگر این طور هم می نویسید بنویسید تا به تدریج پیشرفت کنید

یا طبیب برس بدادم
روحانی کاروان می گفت در عربستان یکی از حاجی ها مسموم شد. او را به اورژانس (اسعاف اگر اشتباه نکنم) بردم
او نمی گذاشت من با دکتر صحبت کنم و گفت اجازه بده خودم به عربی مسلط هستم باید خودم توضیح بدهم تا او شرایطم را بفهمد. دکتر که آمد او با بی صبری گفت: یا طبیب انا المریض دکتر از او خواست توضیح بدهد او که دایره لغاتش زیاد نبود به من اشاره کرد که چیزی نگو بعد با اعتماد به نفس گفت:
أنا اس ه ال ( به جای این که بگوید اس ه ال (گلاب به روی شما) دارم می گفت من اس ه ال هستم.
--------------
به نقل از استاد نائنی

حامی;48580 نوشت:

استاد گفت اگر این طور هم می نویسید بنویسید تا به تدریج پیشرفت کنید

به به ما که از این استادا نداشتیم!!!

حامی;48582 نوشت:
می گفت من اسهال هستم.

شما این وقت شب به فکر چه چیزایی میفتید!!!نمیشه یه مقدار خوشمزه تر بگید!؟

مهدی محامدی;48586 نوشت:
..... خوشمزه تر
............!؟

سلام
خوشمزه تر حالم بد شد :Narahat:مگه خوشمزه بود که تر هم بشه:Khandidan!:

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

حامی;48590 نوشت:
سلام
خوشمزه تر حالم بد شد :narahat:مگه خوشمزه بود که تر هم بشه:khandidan!:

المومن یکفی بالاشاره
داستانتون رو عرض کردم!؟

مهدی محامدی;48595 نوشت:
المومن یکفی بالاشاره
داستانتون رو عرض کردم!؟

سلام
صد در صد:Nishkhand:

سلام
منو ببخشید
این وقت شب حتما دعا کنید برای همه مؤمنان در سایه آن هم نظری به ما کنید
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به یمن پادشاهی زکرم مران گدا را

حامی;48606 نوشت:
سلام
صد در صد:nishkhand:

علیک سلام ما که فردا کلاس داریم؟ اما شمارو نمیدونم؟؟؟

سلام حامی عزیز
حالا دیدید که از اون متن عربی که نوشتید پیش احوندا فراوون پیدا میشه حتی الان :Khandidan!:پس اون بنده خدایی که واسه اون متن از همدان اومده بود قم(اگر اشتباه نکنم )ادرس رو درست اومده بود:Gol:

pinockhio;48613 نوشت:
سلام حامی عزیز
حالا دیدید که از اون متن عربی که نوشتید پیش احوندا فراوون پیدا میشه حتی الان :Khandidan!:پس اون بنده خدایی که واسه اون متن از همدان اومده بود قم(اگر اشتباه نکنم )ادرس رو درست اومده بود:Gol:

سلام
یه نفر می گفت برای خواب قیلوله(پیش از ظهر) هم که شده پسرم را می خوام بفرستم حوزه گفتم خواب دیدی خیره. طلاب الان وقت سر خاراندن ندارد اگر در رشته های تخصصی در کنار حوزه هم وارد شوند به خواب شب شون هم نمی رسن.
داستان متعه برای طلاب همان مثل آش نخورده و دهان سوخته است:Gig::Gig::Gig:

موضوع قفل شده است