سوالاتی در مورد صفات خدا
تبهای اولیه
با سلام
1-
از یک طرف میگوییم خدا مکان ندارد و از طرف دیگر میگوییم خدا همه جا هست
وقتی میگوییم خدا همه جا هست یعنی مکانی مشخص میکنیم اگر چه مکان بی نهایت باشد
(مگر این که مکان داشتن به معنای جسم بودن که جواب مشخص میشود)
2-
از یک طرف میگوییم خدا زمان ندارد ولی میگوییم خدا[="Red"] الان[/] وجود دارد
وقتی میگوییم خدا الان هست در اصل زمانی مشخص میکنیم اگر چه این زمان بینهایت باشد
(مگر این که منظور از زمان نداشتن زمان به وجود آمدن باشد که جواب مشخص میشود)
3-
با سلامحضور خدا در همه جا از نوع حضور فیزیکی و جسمانی نیست زیرا خدا ماده و جسم نیست که بتوانیم برایش جا و مکان قائل شویم بلکه حضور خدا از نوع علم و آگاهی و احاطه است، یعنی همه چیز نزد علم خدا حاضرند و هیچ چیز از احاطۀ او غایب نیست.
http://www.askdin.com/showthread.php?t=2869
مثل این که من در 10 متری فردی حاضر باشم او از من میپرسد آیا در یک متری او یا دقیقا رو به رو و چسبیده به او هستم؟ من جواب بدهم حضور من از نوع آگاهی و علم است در حالی که من دقیقا جلوی او نیستم
حال سوال من این است که قبول خدا از لحاظ علم و آگاهی بر من احاطه دارد ولی آیا دقیقا جلوی من موجود است یا خیر؟ لطفا ابتدای جواب بله یا خیر باشد (آیا با توجه به این که میگوییم خدا نامحدود است جواب بله است؟)
4-
میگوییم خدا نامحدود است آیا ما درون خدا هستیم؟ (لطفا ابتدای جواب بله یا خیر را مشخص کنید)
5-
برای دلیل عقلی برای توحید ذاتی میگوییم خدا بی نهایت است پس نمیتواند خدای دیگر موجود باشد (مثل جسم بی نهایتی در فضا باشد پس نمیتواند جسم دیگری در فضا موجود باشد چون جسم اول فضا را کامل پر کرده است)
جال سوال این جاست که خدایی که بی نهایت است و مثل مثال بالا فضا پر شده چگونه ما وجود داریم؟ در حالی که اگر ما میتوانیم در خدایی که نامحدود است موجود باشیم پس خدای دیگری که آن نیز بی نهایت باشد میتواند در خدا موجود باشد ( ممکن است بگویید خدا جسم نیست و فضا را پر نمیکند و از قانون ماده پیروی نمیکند خب من هم میگویم پس خدای دیگری میتواند در خدای بینهایت موجود باشد همان طور که ما وجود داریم)
البته جناب زمزم لطفا کردند به دو سوال که شبیه سوال اول و دوم من میباشد جواب دادند اگر بقیه کارشناسان و دوستان نیز جواب بدهند ممنون میشوم
جواب سوال یک
جواب سوال دوم
با تشکر
با سلام
از یک طرف میگوییم خدا مکان ندارد و از طرف دیگر میگوییم خدا همه جا هست
1- وقتی میگوییم خدا همه جا هست یعنی مکانی مشخص میکنیم اگر چه مکان بی نهایت باشد (مگر این که مکان داشتن به معنای جسم بودن که جواب مشخص میشود)
با تشکر
با سلام و تشکر:Gol:
شايد همۀ دوستان شنيده باشند كه دراکثر گفتگوها و سخنان محاوره ای گفته می شود خداوند همه جا هست، بر همه چيز احاطه دارد و در عين حال، مكان مخصوصي ندارد. سؤالی که ممکن است ذهن هر کسی را درگیر سازد اين است كه مگر ممكن است خداوند در همه جا باشد و در عين حال هيچ کجا نباشد و جايي را اشغال نسازد؟ چنانکه سؤال شما دوست عزیز نیز مبتنی بر همین فرض بود.
در یک جواب ساده و مثال وار می توان گفت: آري ممكن است. براي روشن شدن اين حقيقت مثالي ميزنیم. ميدانيم كه در زمين، نيرويي بنام نيروي جاذبه وجود دارد. اين نيروي نامرئي در كجاي زمين است؟ چقدر از فضاي زمين را اشغال كرده است؟
با اندکی تأمل بدیهی است اين نيرو در سرتاسر زمين، در سطح و اعماق آن و حتّي در درياها وجود و نفوذ دارد. ولي با اين حال جايي از زمين را اشغال نكرده و مكاني به خود نگرفته است.
همينطور بی شک، يك نيروي عظيمي منظومۀ شمسي را به هم مربوط ساخته و يك نيروي بزرگتري منظومۀ شمسي را با كهكشانها و ميلياردها ستاره به هم مرتبط ساخته است. و بالاخره يك نيروي جاذبۀ عمومي همۀ جهان را بصورت جهان واحد درآورده است. لکن اين نيروها هم مثل نيروي جاذبۀ زمين جايي را اشغال نكردهاند.
بعلاوه روح انسان هم از اين قبيل است، روح انسان هم در سرتاسر بدن آدمي جريان دارد ولي در عين حال كوچكترين جايي از بدن را براي خود معيّن نكرده است. و کسی نمی تواند برای روح در سرتاسر وجود آدمی مکان بخصوصی را معین فرماید.
از اینرو وقتی وجود چنین قوایی به اراده خدای متعال در گوشه گوشه عالم، امری ممکن و تردید ناپذیر است، اثبات و تحقق آن در بارۀ خداوند که واجد همۀ کمالات وجودی و مبرا از همۀ نواقص و کاستی هاست به مراتب اعلی ثابت است.
لذا خداوند هم يك نيرو و قدرت فوق العاده وبيپايان و بينهايتي است كه در همه جاي جهان هستي از قلب كُرات و كهكشانهاي بزرگ گرفته تا دلِ اَتُم و حتّي در همة نيروهايي كه گفتيم حكومت و نفوذ دارد.[1] و در عين حال جايي از اين جهان و يا جهان ديگر را به خود اختصاص نداده كه در آن مكان معيّن باشد. لازم بذکر است اين مثالها براي روشن شدنِ جواب است و الاّ ذات خداوند از اين مثالها برتر و والاتر است.[2]
موفق باشید ...:Gol:
پاورقی______________________________________
[1] - فاينما تولّوا فثمّ وجه الله، سورة بقره، آية 115؛ نحن اقرب اليه من حبل الوريد، سورة ق، آية 16.
[2] – برای مطالعه بیشتر به کتاب ده درس خداشناسي، مكارم شيرازي مراجعه کنید، بنقل از پایگاه اندیشه قم با کمی تغییر و تصرف.
از یک طرف میگوییم خدا مکان ندارد و از طرف دیگر میگوییم خدا همه جا هست وقتی میگوییم خدا همه جا هست یعنی مکانی مشخص میکنیم اگر چه مکان بی نهایت باشد (مگر این که مکان داشتن به معنای جسم بودن که جواب مشخص میشود)با سلام
1-
با تشکر
با سلام مجدد:Gol:
در تکمیل مبحث قبلی در خصوص نفی مکاندار بودن خدای متعال، لازم بذکر است:
قرار گرفتن در جهت و سمت يا دارا بودن مكان خاص، از اوصاف يا عوارض اجسام است و در جای خود ثابت شده که خداوند جسم نيست، چرا كه اجسام به هر معنايي كه گرفته شود، داراي ابعاد سه گانه خواهد بود و به طور قطع از اجزاي مقداري تركيب يافته است. بنابراين هر جسمي مركب است و اين در حالي است كه خداوند متعال از هرگونه تركيبي مبرّا است.[1] چرا كه با غناي ذات الهي ناسازگار است.
يكي از ادله منزه بودن خداوند از جهت و مكان آن است كه قرار گرفتن در جهت و مكان از اوصاف جسم يا عوارض جسماني است و خداوند نه جسم است و نه امر عارض بر جسم؛ زيرا هر عرضي به معروض خود نيازمند است و خداوند، واجب الوجود و بينياز مطلق است.
بر اين اساس، هرگز جايز نيست كه انسان، حتي در پهنة اوهام و خيال خود، خداوند سبحان را موجودي جسماني تصور كند، بلكه بايد توجه داشت كه خداي متعال موجودي مجرد است[2]، هيچ يك از احكام و خصوصيات جسم، از جمله مكان و جهت داشتن، بر ذات مقدس او جاري نميشود.[3]
بنابراين طبق اعتقادات شيعه و اكثر فرق اسلامي اين مطلب که برای خدا مکانی فرض کنیم یا بگوییم خداوند در آسمان است مطلب نادرستی است و زیرا خداوند جسم نیست که قابل اشاره حسی و تعیین جهت باشد.
موفق باشید ...:Gol:
پاورقی___________________________________
[1] . رباني گلپايگاني، علي، عقايد استدلالي، ج 1، ص 182؛ سعيدي مهر، محمد، آموزش كلام اسلامي، ج 1، ص 275.
[2] . در فلسفه، مجرد به معناي غير جسماني است.
[3] . سعيدي مهر، محمد، آموزش كلام اسلامي، ج 1، ص 275.
از یک طرف میگوییم خدا مکان ندارد و از طرف دیگر میگوییم خدا همه جا هست وقتی میگوییم خدا همه جا هست یعنی مکانی مشخص میکنیم اگر چه مکان بی نهایت باشد (مگر این که مکان داشتن به معنای جسم بودن که جواب مشخص میشود)
با سلام و تشکر از جواب خوب وکامل استاد صدیق
در تکمیل بحث استاد و با بیان دیگر در مورد این سوالتان باید عرض کمن که حضور خداوند به معناي حضور او در زمان و مكان خاص نيست، زيرا او فوق زمان و مكان وخالق آن ها است. امام صادق (ع ) مي فرمايد: "خداوند متعال توصيف به زمان و مكان و حركت و انتقال و سكون نمي شود، بلكه او خالق زمان و مكان و حركت و سكون و انتقال است. خداوند برتر از آن است كه ظالمان مي گويند." (1)
"مفهوم حضور خداوند در تمامي جهان اين است كه او ما فوق مكان است و به همين دليل هيچ مكاني نسبت به او دورتر از مكان ديگر نيست ...." (2)
به قول شاعر:
ايـن "معيـت" مي نگنجـــد در بيــان نـي زمـان دارد خبـر زو نـي مكان
ايـن "معيـت" در نيـابد عقـل و هوش زين "معيـت" دم مزن، بنشين خموش
قرب حق با بنـده دور اسـت از قيـاس بر قيـاس خـود منـه آن را اســاس
قرآن مي فرمايد: "و هو معكم اينما كنتم و الله بما تعملون بصير؛(3) او با شما است هرجا باشيد و خداوند به آن جه انجام مي دهيد بنيا است". در برخي آيات نيز تصريح شده كه خداوند از رگ گردن به انسان ها نزديك تر است؛(4) به عبارت ديگر همه موجودات در تحت قدرت و احاطة او قرار دارند. علي(ع ) مي فرمايد: "ليس في الاشياء بوالج و لا عنها بخارج؛(5) خداوند نه درون اشيا است و نه خارج آن ها، بلكه به همه چيز احاطه دارد".
به قول بابا طاهر :
به صحـرا بنگـرم صحـرا ته بينـم بـه دريـا بنگـرم دريـا تـه بينــم
به هر جا بنگرم كوه و در و دشت نشـان از روي زيبــاي تـه بينــم
قرآن مي فرمايد: "و لله المشرق و المغرب فاينها تولوا فثم وجه الله ان الله واسع عليم؛(6) مشرق و مغرب از آن خدا است پس به هر سو رو كنيد، خدا آن جا است. خداوند بي نياز و دانا است". و نيز مي فرمايد: "هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شي عليم؛(7) او اول و آخر و ظاهر و باطن است و او به هر چيزي آگاهي است".
پي نوشت ها:
1- بحار الانوار، ج 3 ص 309.
2- ناصر مكارم شيرازي، پيام قرآن، ج 4 ص 268.
3- حديد (57) آية 4 روك: پيام قرآن، ج 4، ص 256 به بعد.
4- ق (50) آية 16.
5- ناصر مكارم شيرازي، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 266.
6- بقره (2) آية 155.
7- حديد (57) آية 3.
از یک طرف میگوییم خدا زمان ندارد ولی میگوییم خدا الان وجود دارد وقتی میگوییم خدا الان هست در اصل زمانی مشخص میکنیم اگر چه این زمان بینهایت باشد (مگر این که منظور از زمان نداشتن زمان به وجود آمدن باشد که جواب مشخص میشود)
سلام مجدد
زمان و مكان از خواص جسم و موجودات جسماني است و خداوند جسم نيست؛ يعني محال است جسم باشد، زيرا جسم مركّب از اجزا ميباشد و هر مركّب نيازمند اجزائش است و موجودي كه نيازمند باشد، نميتواند خدا باشد.فلاسفه دربارة حقيقت مكان و زمان بحثهاي زيادي دارند، و با اين كه مكان و زمان از اموري هستند كه دائماً با آن سر و كار داريم، شناخت حقيقت آن ها، حتي براي فلاسفه از مشكلات است!
در مورد زمان آنها كه معتقدند زمان ظرفي است كه قبلاً آفريده شده و اشياي مادي بعد از آفرينش در آن قرار ميگيرند و به آن نيازمندند، و زمان يك حقيقت سيال و مستقل است كه قبل از همه اشياي مادي خلق شده و بعد از فناي آنها نيز ميتواند موجود باشد، عدم وجود زمان براي خدا روشن است، چرا كه لازمة آن نياز به چيزي است و او بي نياز است. اگر آن را طبق نظريه فلاسفة اخير زاييدة حركت اشياي جهان و يا حركت جوهري اشيا بدانيم، آن نيز براي خداوند غير ممكن است، زيرا خدا وجودي است از هر نظر كامل و نامحدود و وجودي كه اينچنين است، حركت دربارة او تصور نميشود. پس زمان ندارد، بلكه فوق زمان و مكان و محيط بر اين دو است.
براي تقريب ذهن مثالي ميزنيم: قوانين علمي فوق زمان و مكان هستند، مانند جدول ضرب فيثاغورث 5×5= 25. در هر عصري و مكاني اين قضيه صادق است. زمان و مكان در فهم اين حقيقت دخيل نيست. حتي اگر زمان و مكاني در كار نباشد، اين قضيه صادق است. تمام مفاهيم كلي از اين قبيل ميباشند و يك ثبوتي دارند. پس ميشود حقيقتي فوق زمان و مكان باشد.
دوست عزیز به این تاپیک هم مراجعه کنید در این موضوع مطالبی نوشته شده که مفید است:
موضوع:نفی زمان مندی خدا
http://www.askdin.com/showthread.php?t=10280
مثل این که من در 10 متری فردی حاضر باشم او از من میپرسد آیا در یک متری او یا دقیقا رو به رو و چسبیده به او هستم؟ من جواب بدهم حضور من از نوع آگاهی و علم است در حالی که من دقیقا جلوی او نیستم حال سوال من این است که قبول خدا از لحاظ علم و آگاهی بر من احاطه دارد ولی آیا دقیقا جلوی من موجود است یا خیر؟ لطفا ابتدای جواب بله یا خیر باشد (آیا با توجه به این که میگوییم خدا نامحدود است جواب بله است؟)
حضور فیزیکی خیر.
میگوییم خدا نامحدود است آیا ما درون خدا هستیم؟ (لطفا ابتدای جواب بله یا خیر را مشخص کنید)
دوست عزیز لطفا کمی بیشتر توضیح دهید.برای بنده که نامفهوم بود دیگر دوستان رو نمی دانم.منظورتون ازاینکه ما درون خدا هستیم دقیق چیست؟
برای دلیل عقلی برای توحید ذاتی میگوییم خدا بی نهایت است پس نمیتواند خدای دیگر موجود باشد (مثل جسم بی نهایتی در فضا باشد پس نمیتواند جسم دیگری در فضا موجود باشد چون جسم اول فضا را کامل پر کرده است) جال سوال این جاست که خدایی که بی نهایت است و مثل مثال بالا فضا پر شده چگونه ما وجود داریم؟ در حالی که اگر ما میتوانیم در خدایی که نامحدود است موجود باشیم پس خدای دیگری که آن نیز بی نهایت باشد میتواند در خدا موجود باشد ( ممکن است بگویید خدا جسم نیست و فضا را پر نمیکند و از قانون ماده پیروی نمیکند خب من هم میگویم پس خدای دیگری میتواند در خدای بینهایت موجود باشد همان طور که ما وجود داریم)
توحيد ذاتي، يعني شناختن ذات حق به وحدت و يگانگي. اوّلين شناختي كه هر كس از ذات حق دارد، غنا و بينيازي اوست؛ يعني ذاتي است كه در هيچ جهتي به هيچ موجودي نيازمند نيست و به تعبير قرآن «غنيّ» است؛ همه چيز به او نيازمند است و از او مدد ميگيرد و او از همه غنيّ است «يا اَيَّها النّاسُ اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَي اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِيُّ» فاطر/15 و به تعبير حكما واجبالوجود است. و ديگر «اوليّت»، يعني مبدئيّت و منشئيّت و آفرينندگي اوست. او مبدأ و خالق موجودات ديگر است؛ موجودات همه «از او» هستند و او از چيزي نيست و به تعبير حكما «علت اُولي» است.
توحيد ذاتي، يعني اين حقيقت، «دوئي» بردار و تعدّدپذير نيست؛ مثل و مانند ندارد. و چون ذات واجبالوجود يگانه است، پس جهان از نظر مبدأ و منشأ و از نظر مرجع و منتهي يگانه است.
جهان نه از اصلهاي متعدّد پديد آمده و نه به اصلهاي متعدّد بازميگردد؛ از يك اصل و از يك حقيقت پديد آمده (قُلِ اللهّ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ) رعد/16 و به همان اصل و همان حقيقت باز ميگردد «اَلا اِلَي اللهِ تَصيرُ الْاُمورُ» شوري/53 و به تعبير ديگر، جهان هستي، يك قطبي و يك كانوني و تك محوري است.(مجموعه آثار شهيد مطهري ج2 –جهان بيني توحيدي شهيد مطهري)
پس دوست عزیز خداوند متعال نامتناهی است و موجود نامتناهی نمی تواند بیش از یکی باشد و الا متناهی خواهد بود .
- اگر خداوند متعال شريک داشته باشد بايد نسبت به آن مابه الامتياز و مابه الاشتراک داشته باشد. اينهم مستلزم اين است که بايد خداوند متعال مرکب باشد و ترکيب برخدا محال است.لذا بی نهایت بودن خدا ربطی به پر بودن فضا ندارد.بی نهایت خدا بودن یعنی همه محدود و او نامحدود است و این ربطی به اشغال کردن فضا ندارد.با سلام1-
از یک طرف میگوییم خدا مکان ندارد و از طرف دیگر میگوییم خدا همه جا هستوقتی میگوییم خدا همه جا هست یعنی مکانی مشخص میکنیم اگر چه مکان بی نهایت باشد
(مگر این که مکان داشتن به معنای جسم بودن که جواب مشخص میشود)
2-
از یک طرف میگوییم خدا زمان ندارد ولی میگوییم خدا الان وجود داردوقتی میگوییم خدا الان هست در اصل زمانی مشخص میکنیم اگر چه این زمان بینهایت باشد
(مگر این که منظور از زمان نداشتن زمان به وجود آمدن باشد که جواب مشخص میشود)3-
http://www.askdin.com/showthread.php?t=2869
مثل این که من در 10 متری فردی حاضر باشم او از من میپرسد آیا در یک متری او یا دقیقا رو به رو و چسبیده به او هستم؟ من جواب بدهم حضور من از نوع آگاهی و علم است در حالی که من دقیقا جلوی او نیستم
حال سوال من این است که قبول خدا از لحاظ علم و آگاهی بر من احاطه دارد ولی آیا دقیقا جلوی من موجود است یا خیر؟ لطفا ابتدای جواب بله یا خیر باشد (آیا با توجه به این که میگوییم خدا نامحدود است جواب بله است؟)4-
میگوییم خدا نامحدود است آیا ما درون خدا هستیم؟ (لطفا ابتدای جواب بله یا خیر را مشخص کنید)5-
برای دلیل عقلی برای توحید ذاتی میگوییم خدا بی نهایت است پس نمیتواند خدای دیگر موجود باشد (مثل جسم بی نهایتی در فضا باشد پس نمیتواند جسم دیگری در فضا موجود باشد چون جسم اول فضا را کامل پر کرده است)
جال سوال این جاست که خدایی که بی نهایت است و مثل مثال بالا فضا پر شده چگونه ما وجود داریم؟ در حالی که اگر ما میتوانیم در خدایی که نامحدود است موجود باشیم پس خدای دیگری که آن نیز بی نهایت باشد میتواند در خدا موجود باشد ( ممکن است بگویید خدا جسم نیست و فضا را پر نمیکند و از قانون ماده پیروی نمیکند خب من هم میگویم پس خدای دیگری میتواند در خدای بینهایت موجود باشد همان طور که ما وجود داریم)البته جناب زمزم لطفا کردند به دو سوال که شبیه سوال اول و دوم من میباشد جواب دادند اگر بقیه کارشناسان و دوستان نیز جواب بدهند ممنون میشوم
جواب سوال یکجواب سوال دوم
با تشکر
با سلام و احترام جناب فرزاد
ضمن تشکر از همه دوستان در تکمیل بحث می توان گفت؛
خدای متعال خالق زمان و مکان است، اگر مکان و زمان را به خدا نسبت دهيم، ذات الهي را محدود كرده و مركب از نقص و كمال دانستهايم. محدوديت، نشانه نقص و نقص، علامت نيازمندي و نيازمندي، نشانه وابستگي است، در حالي كه خداي متعال، وجود مستقل مطلق است.
از یک طرف میگوییم خدا مکان ندارد و از طرف دیگر میگوییم خدا همه جا هست وقتی میگوییم خدا همه جا هست یعنی مکانی مشخص میکنیم اگر چه مکان بی نهایت باشد (مگر این که مکان داشتن به معنای جسم بودن که جواب مشخص میشود) 2- از یک طرف میگوییم خدا زمان ندارد ولی میگوییم خدا الان وجود دارد وقتی میگوییم خدا الان هست در اصل زمانی مشخص میکنیم اگر چه این زمان بینهایت باشد (مگر این که منظور از زمان نداشتن زمان به وجود آمدن باشد که جواب مشخص میشود)
با سلام
ممنون از فرزاد عزيز و سپاس از اساتيد محترم به خاطر پاسخ هاي زيبا
پس از خواندن اين استدلالها مطالعه خطبه اول نهج البلاغه از مولا علي (ع) در مورد خداوند تمكيل مي كند بحث را
مولا مي فرمايد:
هركس خداوند سبحان را به صفتى زايد بر ذات وصف كند ، او را به چيزى مقرون ساخته
و هر كه او را به چيزى مقرون دارد ، دو چيزش پنداشته
و هر كه دو چيزش پندارد ، چنان است كه به اجزايش تقسيم كرده
و هر كه به اجزايش تقسيم كند ، او را ندانسته و نشناخته است .
و آنكه به سوى او اشارت كند محدودش پنداشته
و هر كه محدودش پندارد ، او را بر شمرده است
و هر كه گويد كه خدا در چيست ، خدا را درون چيزى قرار داده
و هر كه گويد كه خدا بر روى چيزى جاى دارد ، ديگر جايها را از وجود او تهى كرده است .
خداوند همواره بوده است و از عيب حدوث ، منزه است .
موجود است ، نه آنسان كه از عدم به وجود آمده باشد ،
با هر چيزى هست ، ولى نه به گونهاى كه همنشين و نزديك او باشد ،
غير از هر چيزى است ، ولى نه بدان سان كه از او دور باشد .
كننده كارهاست ولى نه با حركات و ابزارها .
منبع:
-- خطبه اول نهج البلاغه
به آفريدگان خود بينا بود ، حتى آن زمان ، كه هنوز جامه هستى بر تن نداشتند .
منبع:
-- خطبه اول نهج البلاغه
با سلام1-
از یک طرف میگوییم خدا مکان ندارد و از طرف دیگر میگوییم خدا همه جا هستوقتی میگوییم خدا همه جا هست یعنی مکانی مشخص میکنیم اگر چه مکان بی نهایت باشد
(مگر این که مکان داشتن به معنای جسم بودن که جواب مشخص میشود)
2-
از یک طرف میگوییم خدا زمان ندارد ولی میگوییم خدا الان وجود داردوقتی میگوییم خدا الان هست در اصل زمانی مشخص میکنیم اگر چه این زمان بینهایت باشد
(مگر این که منظور از زمان نداشتن زمان به وجود آمدن باشد که جواب مشخص میشود)وقتی میگوییم خدا مکان یا زمان ندارد با توجه به ذات الهی است اینکه در لینک (نفی زمانمندی و مکانمندی خدا) نیز اشاره شد .
ولی هنگامی که از تعبیر"همه جا" "الان" استفاده می شود ،با توجه به معیار انسانها در فهم زمان و مکان است . انسان از انجا که گذشته و حال و اینده در تشخیص زمان برایش مفهوم است هر چیز دیگری را با توجه به مقیاس خودش میسنجد و یا وقتی میگوییم "انجا ، اینجا " این نیز با توجه به مقیاس انسانی است زمانی که میخواهد مکان را فهم کند از این نعابیر استفاده میکند .
بنابر این فقط برای فهم مطلب از این تعابیر که انسان به دلیل ضیق کلمات و برای فهم مطلب مجبور است از انها استفاده کند. ولی در واقع هنگامی که در باره ذات الهی سخن میگوییم ،بله زمان و مکان برایش مفهومی ندارد.
..یا ستار..
با سلام..
اینکه گفته می شود خداوند همه جا هست ؛منظور حامل همه مکانها و همه اشیا می باشد ؛و کسی که حامل چیزی باشد ؛در اصل با ان چیز معیت دارد ؛نتیجتا جایی نیست که محمول خدا وند نباشد..
ممکن است کسی سوال کند ؛اگر خداوند حامل هر چیزی است پس خداوند حامل گمراهی و معصیت ؛نیز هست ؛ولی اینطور نیست بلکه خداوند حامل وجود کسی است که گمراهی و معصیت را حمل می کند نه اینکه خود حامل معصیت نیز باشد؛مثلا خداوند حامل وجود شیطان است و شیطان حامل معصیت و گمراهی...
در اصول کافی است که:
[="blue"]جاثلیق از امیرالمؤمنین علیهالسلام پرسید و گفت: بمن بگو ایا خداى عز و جل عرش را حمل میکند یا عرش او را حمل مىنماید؟ حضرت فرمود: خداى عز و جل حامل عرش و اسمانها و زمین و انچه در انها و میان انهاست میباشد و این گفتار خود خداى عز و جل است (41 سوره 35) (((خدا اسمانها و زمین را نگه مىدارد که نیفتد جز او هیچکس نگهشان نمىدارد و او بردبار و امرزنده است. جاثلیق گفت: پس چگونه خدا فرماید (17 سوره 69) [/]
با سلام1-
از یک طرف میگوییم خدا مکان ندارد و از طرف دیگر میگوییم خدا همه جا هستوقتی میگوییم خدا همه جا هست یعنی مکانی مشخص میکنیم اگر چه مکان بی نهایت باشد
2-
از یک طرف میگوییم خدا زمان ندارد ولی میگوییم خدا الان وجود داردوقتی میگوییم خدا الان هست در اصل زمانی مشخص میکنیم اگر چه این زمان بینهایت باشد
(مگر این که منظور از زمان نداشتن زمان به وجود آمدن باشد که جواب مشخص میشود)4-
میگوییم خدا نامحدود است آیا ما درون خدا هستیم؟ (لطفا ابتدای جواب بله یا خیر را مشخص کنید)5-
برای دلیل عقلی برای توحید ذاتی میگوییم خدا بی نهایت است پس نمیتواند خدای دیگر موجود باشد (مثل جسم بی نهایتی در فضا باشد پس نمیتواند جسم دیگری در فضا موجود باشد چون جسم اول فضا را کامل پر کرده است)
جال سوال این جاست که خدایی که بی نهایت است و مثل مثال بالا فضا پر شده چگونه ما وجود داریم؟ در حالی که اگر ما میتوانیم در خدایی که نامحدود است موجود باشیم پس خدای دیگری که آن نیز بی نهایت باشد میتواند در خدا موجود باشد ( ممکن است بگویید خدا جسم نیست و فضا را پر نمیکند و از قانون ماده پیروی نمیکند خب من هم میگویم پس خدای دیگری میتواند در خدای بینهایت موجود باشد همان طور که ما وجود داریم)
با سلام خدمت همه اساتید سایت و تشکر از پاسخ های آنها منم می خواستم به نوبه خودم برای کامل شدن پاسخ ها به این سوالات پاسخ دهم ؛ در ابتدا لازم است به این نکته توجه شود که این گونه سوالات در مورد ذات خداوند متعال است وتمام انسانی حتی امام معصوم از درک آن عاجز هستند ، لذا ما تنها می توانیم از لحاظ عقلی و برهانی مطالبی را اثبات کنیم اما هرگز این مطالب محسوس نیستند و ممکن است اصلا قابل تصور نباشد . و براهین آن نیز از مشکل ترین مباحث فلسفی است و فهم آنها نیاز به سالها درس و بحث دارد .
همانطور که دیگر کارشناسان بزرگوار مرکز بیان کرده بودند خداوند متعال مکان و زمان ندارد چراکه مکان وزمان فرع جسمیت است و خداوند جسم ندارد تا جهت داشته باشد و مکانی خاص را اشغال کند ، حرکت هم ندارد تا زمان داشته باشد چرا که زمان اندازه حرکت است . پس عقل درک می کند خداوند متعال جا و مکان خاصی ندارد ؛ اما اینکه به راستی او چگونه موجودی است از درک ممکنات بالاتر است و هرگز قابل فهم نیست .
اما در رابطه با اینکه آیا همه موجودات خدا هستند یا خیر باید گفت راجع به این مطلب دو نظریه وجود دارد ، یکی نظریه برخی از عرفا است که می گویند همه چیز خداست و در اصطلاح "وحدت شخصیه " نامیده می شود ، در این نظریه اختلاف موجودات را در تجلیات می دانند ؛ یعنی همه ممکنات خدا هستند و تنها اختلاف در این است که در جایی خداوند طوری تجلی می کند و در جای دیگر طور دیگر ، اما همه تجلیات از آن خداوند متعال است .
بسیاری ازفقها ، متکلمین و فلاسفه با این نظریه مخالفت کردند و آن را "شرک"دانستند ؛ در مقابل این نظریه فلاسفه تابع حکمت متعالیه در بحثی بسیار مشکل و دقیق به "وحدت تشکیکی وجود" معتقد شدند ؛ و بیان کردند آنچه در خارج وجود دارد و اصیل است "وجود" است ، وحدت هم دارد ، اختلاف بین موجودات هم بدیهی است ، لذا به تشکیک در وجود قائل شدند و مراتبی از وجود را برشمردند که در آن ما به الاشتراک عین ما به الاامتیاز است . لذا طبق این نظریه مرتبه بالاتر نه تنها تمام کمالات مرتبه پایین تر را دارد بلکه کمالات بیشتر از آن را نیز داراست تا به سر سلسله برسیم که وجودی بحت و بی نهایت می باشد .
اذا طبق این نظریه خداوند تمام کمالات موجودات را دارد بلکه بیشتر از آن کمالات را نیز دارد و بالاتر و بی نهایت اما محدودیت ها و کمبود هاو نقایص را ندارد ، جسم بودن ، انسان بودن ، محدود بودن و... ههمگی نقص است و خداوند آنها را ندارد ؛ لذا طبق این نظریه می توان گفت او همه چیز هست چون همه کمالات را دارد ولی همه چیز او نیست چرا هیچ کس کمالات او را ندارد .
با سلام و احترام خدمت خوانندگان گرامی مطلب :Gol:
در باره صفات خدا چندتا سوال داشتم ممنون میشم دقیق راهنمایی بفرمایید .
برخی صفات رو جز صفات ثبوتیه برای خدا قرار میدن . مثل عالم بودن حی بودن و ...
1 - اولا اینکه این تقسیم بندی رو از کجا آوردن و اینطور تقسیم بندی کردن ؟
2-
بعد هم اینکه بیان میشه علم جزء ذاتیات خداست که نمیشه اونو از خدا جدا کرد
که اگه عالم بودن رو از خدا بگیریم اون وقت اون موجود رو نمیشه خدا نامید
تا اینجا درست
خوب اینجا یه سوال پیش میاد که بنابراین خداوند برای خدا بودن به علمش نیاز داره چون بدون علم دیگه خدا نیست .
از طرفی هم خدا بی نیاز هست ؟
تناقض اینجا پیش میاد .
3-
و یه سوال دیگه هم اینکه :
مجموعه صفاتی رو برای خدا در نظر می گیرن مثل همون حی بودن عالم بودن شریک نداشتن و ...
و بعد هم میگن خدا مرکب نیست .
من اینو متوجه نمیشم اگه خدا مرکب نیست پس چرا توی صفات ثبوتی ترکیبی از صفات رو کنار هم قرار می دیم و اونو خدا می نامیم . این چه جوری مرکب بودن نیست ؟
این تناقضات رو من متوجه نمیشم .
موفق و موید باشید :Gol:
اولا اینکه این تقسیم بندی رو از کجا آوردن و اینطور تقسیم بندی کردن ؟
صفات ثبوتی قطع نظر از هر چیز دیگر به ذات اتصاف پیدا می کنند یعنی غیر از ذات چیزی دیگری برای اتصاف نیاز نیست،ولی صفات فعل برای اتصافش به ذات به امری خارج از ذات نیاز دارد یعنی صرف مناط ذات برای اتصاف کافی نیست مانند اراده و رزق و غیره ....
بعد هم اینکه بیان میشه علم جزء ذاتیات خداست که نمیشه اونو از خدا جدا کرد
که اگه عالم بودن رو از خدا بگیریم اون وقت اون موجود رو نمیشه خدا نامیدتا اینجا درست
خوب اینجا یه سوال پیش میاد که بنابراین خداوند برای خدا بودن به علمش نیاز داره چون بدون علم دیگه خدا نیست .
از طرفی هم خدا بی نیاز هست ؟
تناقض اینجا پیش میاد .
در مرتبه ذات ،بین علم و ذات تمایزی نیست،یعنی عین هم هستند به عبارتی در مقام ذات عالم ومعلوم یکی است،.....یعنی ذات یک امر جدا و علم هم یک امر جدایی نیست تا ذات را به ان اتصاف دهیم،بلکه عالم همان علم قائم به ذات است...
مجموعه صفاتی رو برای خدا در نظر می گیرن مثل همون حی بودن عالم بودن شریک نداشتن و ...
و بعد هم میگن خدا مرکب نیست .
من اینو متوجه نمیشم اگه خدا مرکب نیست پس چرا توی صفات ثبوتی ترکیبی از صفات رو کنار هم قرار می دیم و اونو خدا می نامیم . این چه جوری مرکب بودن نیست ؟
صفات حق در مفهوم مغایر هستند و لی در مصداق یکی هستند،به عبارتی ذات حق عین علمش و علمش عین قدرتش و قدرتش عین حیاتش می باشد،تمایز در انجا معنی ندارد بلکه ترکب در تمایز است مانند انسان و حیوان و موجودات دیگر که از اجزاء تشکیل شده اند....
-------------
به نام خدا.
با عرض سلام.
ببخشید من یک سوالی دارم.
میگیم و باید اینجور باشه که خدا از زمان تاثیر نمیپذیره. حالا میگیم زمان هم مخلوق خداست. خوب یعنی زمان نبوده و خدا خلقش کرده. یعنی زمان اول داره. و قبل از این اول نبوده. در حالی صحبت از قبل میکنیم که قبل یک واژه زمانی هست. یه جور هایی دور خورد. نمیدونم تونستم سوالم رو درست بگم یا نه!
حالا این سوال برای زمان حل بشه یک سوال یکم شبیه اما کلی تر هست که میگه: اینکه خدا از این لحظه شروع بکنه به خلق کردن ، آیا به معنای تاثیر پذیری خدا از زمان نیست؟
با تشکر ، ستایشگر :Gol:
پی نوشت: بی زحمت یه جور بگید که بفهمم. ساده باشه تا جایی که میشه. من رشتم علوم انسانی نیست. :Nishkhand:( امر دیگه؟)
به نام خدا.با عرض سلام.
ببخشید من یک سوالی دارم.
میگیم و باید اینجور باشه که خدا از زمان تاثیر نمیپذیره. حالا میگیم زمان هم مخلوق خداست. خوب یعنی زمان نبوده و خدا خلقش کرده. یعنی زمان اول داره. و قبل از این اول نبوده. در حالی صحبت از قبل میکنیم که قبل یک واژه زمانی هست. یه جور هایی دور خورد. نمیدونم تونستم سوالم رو درست بگم یا نه!
با سلام و ادب:Gol: در پاسخ به ابهام شما گفتني است: اين سؤال، به كيفيتي كه طرح كرده ايد، خود دچار تناقض و اشكال است، زيرا زمان، عبارت از كميتي است كه به واسطه ي حركت بر جسم، عارض مي شود و به همين علت، فقط براي اشياي متحرك و جسماني به كار ميرود. و جسم و حركت هم از ابعاد جهان مادي است.
با اين تحليل، روشن مي شود كه زمان، به گونه اي، وابسته به حركت و جسم است و اگر جسم و حركت نباشد، زمان نيز معنا ندارد. (علامه طباطبايي، بدايه الحكمه، ص 138 و 139) نتيجه اين مسئله آن است كه در عالم مجردات، زمان نيست و زمان، تنها مخصوص جهان مادي است.
بنابراين، صحيح آنست كه گفته شود: ابتدا جهان مادي خلق شد؛ سپس از حركت ماده، زمان انتزاع گرديد، با اين بيان، روشن مي شود كه اصل پرسش، بگونه اي كه طرح كرده ايد و يا هر گونه بياني كه براي خداي متعال، قبل و بعدي قائل شود اشتباه است؛ زيرا در ساحت قدس الهي، اصلاً زمان و حركت و تغيير و تحول، معنا ندارد؛ تا قبل و بعدي تصور شود، و اينگونه مفاهيم براي ما كه در جهان گذرا زندگي مي كنيم و بر زندگي مادي ما تقدم و تأخر زماني حاكم است، معنا دارد.
پس بكار بردن گزاره «قبل از آفرينش جهان»، به معناي زماني آن براي خدا صحيح نيست.
حالا این سوال برای زمان حل بشه یک سوال یکم شبیه اما کلی تر هست که میگه: اینکه خدا از این لحظه شروع بکنه به خلق کردن ، آیا به معنای تاثیر پذیری خدا از زمان نیست؟با تشکر ، ستایشگر :Gol:
پی نوشت: بی زحمت یه جور بگید که بفهمم. ساده باشه تا جایی که میشه. من رشتم علوم انسانی نیست. :Nishkhand:( امر دیگه؟)
گفتيم كه بكارگيري و استخدام الفاظ و عباراتي كه بنوعي برگرفته از معناي زماني باشند در باره ي خدا صحيح نبوده و مسأله را دچار نوعي تناقض و اشكال مي كند.
اما مي توان در باره ي خداوند گفت: كه خدا در مرتبه - نه زمان - پيش از آفرينش ماده و جهان مادي، مجرّدات را آفريده است؛ سپس نوبت به جهان ماده رسيده است؛ زيرا خداوند متعال، فياض مطلق است و فيض او، دائمي است و هرگز قطع نمي شود. بنابراين، در هيچ وضعيتي نبوده كه خلقي و فيضي در كار نباشد.
موفق باشيد ...
:Gol:بنام او
باسلام وصلوات
من همين الان واردبحث شدم ولي آنچه كه درهمين نوشتارپيش روي من بازشد وپاسخ كارشناس محترم..
بازهم خودتان ميفرماييد بعدازمجردات نوبت به جهان مادي رسيده وميگوييد درمرتبه نه زمان..آيا بعدازفلان..نوبت فلان هم نوعي زمان بندي محسوب نميشه؟ وآيا ميشودگفت اول اين بعدآن وازاين تا آن چه پديده اي وجوددارد كه زمان نيست ولي مانند زمان است؟ لطفا پاسخ اينرانيزبدهيد چون درك اين موضوع براي منهم كمي مشكل شد ..
باتشكر
بنام او
باسلام وصلوات
من همين الان واردبحث شدم ولي آنچه كه درهمين نوشتارپيش روي من بازشد وپاسخ كارشناس محترم..
بازهم خودتان ميفرماييد بعدازمجردات نوبت به جهان مادي رسيده وميگوييد درمرتبه نه زمان..آيا بعدازفلان..نوبت فلان هم نوعي زمان بندي محسوب نميشه؟ وآيا ميشودگفت اول اين بعدآن وازاين تا آن چه پديده اي وجوددارد كه زمان نيست ولي مانند زمان است؟ لطفا پاسخ اينرانيزبدهيد چون درك اين موضوع براي منهم كمي مشكل شد ..
باتشكر
با سلام:Gol:
دوست عزيز، مجدداً بخشهايي از پاسخ را مرور مي كنيم؛ (مطلب روشن است اگر دقت كنيد) آنجائيكه گفتيم:
(زمان، عبارت از كميتي است كه به واسطه ي حركت بر جسم، عارض مي شود و به همين علت، فقط براي اشياي متحرك و جسماني به كار ميرود.)و يا گفتيم:
(با اين تحليل، روشن مي شود كه زمان، به گونه اي، وابسته به حركت و جسم است و اگر جسم و حركت نباشد، زمان نيز معنا ندارد. (علامه طباطبايي، بدايه الحكمه، ص 138 و 139) نتيجه اين مسئله آن است كه در عالم مجردات، زمان نيست و زمان، تنها مخصوص جهان مادي است.)و يا بخشي كه بيان كرديم: (با اين بيان، روشن مي شود كه اصل پرسش، بگونه اي كه طرح كرده ايد و يا هر گونه بياني كه براي خداي متعال، قبل و بعدي قائل شود اشتباه است؛ زيرا در ساحت قدس الهي، اصلاً زمان و حركت و تغيير و تحول، معنا ندارد؛ تا قبل و بعدي تصور شود، و اينگونه مفاهيم براي ما كه در جهان گذرا زندگي مي كنيم و بر زندگي مادي ما تقدم و تأخر زماني حاكم است، معنا دارد.)
و نيز گفتيم كه:
(در عوالم ديگر وجود، بجز عالم ماده، صحبت از زمان مفهومي ندارد بلكه مفهوم مرتبه كاربرد دارد.)
در توضيح اين مطلب، لازم بذكر است: تَقَسُّم عوالم وجود در يك تقسيم، به سه عالمِ ماده، مثال و عقل از دیرباز معمول بوده و در مورد علت این تقسیم، دلایلی نیز مطرح شده است. از طرفی بسیاری از حکمای الاهی عوالم وجود را چهار مرتبه دانسته و غیر از عالم ماده، مثال، و عقول، عالم لاهوت یا عالم ربوبی را نیز مطرح نموده اند و اکثرا از این چهار عالم در معرفت دینی با عنوان ناسوت، ملکوت، جبروت و لاهوت تعبیر شده است.
گفتني است: مفهوم زمان با توجه به توضيحي كه گذشت تنها در باره عالم ناسوت (عالم ماده) موضوعيت دارد و در باره 3 عالم ديگر با عنوان مراتب وجود ياد مي شود.
موفق باشيد ...:Gol:
سلام خدمت erfan-alavi
میگیم و باید اینجور باشه که خدا از زمان تاثیر نمیپذیره. حالا میگیم زمان هم مخلوق خداست. خوب یعنی زمان نبوده و خدا خلقش کرده. یعنی زمان اول داره. و قبل از این اول نبوده. در حالی صحبت از قبل میکنیم که قبل یک واژه زمانی هست. یه جور هایی دور خورد. نمیدونم تونستم سوالم رو درست بگم یا نه!
نه ،"قبل" همش یک واژه زمانی نیست بلکه گاهی وقتها منظور گوینده قبل رتبه ای هست
وقتی زمان هنوز خلق نشده قبل از زمان و بعد از زمان معنی نداره
حالا این سوال برای زمان حل بشه یک سوال یکم شبیه اما کلی تر هست که میگه: اینکه خدا از این لحظه شروع بکنه به خلق کردن ، آیا به معنای تاثیر پذیری خدا از زمان نیست؟
نه
خدا همانطور که جهان را خلق کرد یعنی قبل از زمان و ایجاد ماده،همانطورهم بدون زمان به او بقاء میدهد . و بقائی که او به ماده میدهد میشود تازه زمان! و خدا در زمان نیست! و اگر بخواهد ماده را ایجاد کند- به آن بقاء بدهد – یا معدم کند نیازمند زمان نیست زیرا زمان به معنای بقاء در ماده است .خداوند در ماده بقاء ایجاد کرده و این بقاء سبب ایجاد زمان میشود نکتهء ظریف اینجاست که خداوند ، زمان را خلق میفرماید نه اینکه خودش در حوض زمانی که خلق نموده غوطه ور باشد. برای اینکه زمان چیزی جز وجود ماده و بقاء آن نیست و اگر خدا در زمان فرو برود،او هم میشود ماده.
این تناقضات رو من متوجه نمیشم .
منظور ایشان این است که خداوند موجودی مرکب از صفاتش است. یعنی مجموعه ای از صفاتش روی هم شده خدا.