داستانهای اخلاقی شگفت

تب‌های اولیه

1874 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[=#a52a2a][=113]‍ (https://attach.fahares.com/3gkL8vvoUsfIfX4TRTamUw==) ☘️ ‍ شخصی به آیت الله بهاء الدینی ره گفت : آقا جان ! .. دعا کنید من آدم شوم !

سلام دوستان عزیز
کتاب داستان هایی که ائمه روایت کرده اند وجود داره آیا؟

♦️♦️♦️

می دانید .ناله کردن برای سلامتی شما ضرر دارد. نالیدن

نه تنها روز فرد شاکی و ناله کننده.بلکه روز اطرافیانش را هم خراب می کند.

هرچه ما بیشتر ناله کنیم بیشتر ناراحت می شویم.

طبق تحقیقی که توسط دپارتمان روان شناسی بیولوژیکی و بالینی درالمان انجام شد.
بودن در حضور افراد منفی و یا افرادی که دائما ناله

می کنند موجب موضوعات ذهنی می شود که واکنش

های عاطفی ان مشابه واکنش هایی است که در ان

افراد به هنگام استرس تجربه کرده اند.

عواقب ناله کردن همانند استرس بوده مطمئنا برای

سلامتی شما خوب نیست.

بارها اتفاق افتاده است که چیزها بر وفق مراد ما نبوده

است.وقتی ما ذاتا ناراحت هستیم ممکن است از

ناله کردن به عنوان مکانیزم سازگاری استفاده بکنیم.

اما.بارها هم اتفاق افتاده است که ما تمام تلاش خود را

نکردهایم و فقط خواسته ایم که چیزهابه نفع ما

رخ دهند. ما ممکن است سعی کنیم که شکست های خود را با ناله کردن در مورد بی انصافی تمام ان پوشش

دهیم.این ها ناله های افراطی هستند که ناله کننده

فقط می خواهد احساسات خود را بدون قصد واقعی

حل مشکل .بیرون بریزد.ناله کننده می خواهد خستگی

و یا عصبانیت محصور شده خود را ازاد کند.

و توقع همدردی و درک از شنونده دارد.

یا حق...



♦️ هر آنچه خداای خواهد........



[=113][=#a52a2a]

به رحمت خدا امیدواریم!

♦️شخصی به امام صادق (علیه السلام) گفت:

گروهی از دوستان شما گناه می کنند و

می گویند به رحمت خدا امیدواریم!

♦️امام فرمود: آنها دروغ می گویند که دوست ما

هستند؛ بلکه قومی هستند که آرزوهای بی جا،

آنها را به این طرف و آن طرف می کشاند.

کسی که به چیزی امیدوار باشد، برای رسیدن

به آن، کار می کند و کسی که از چیزی ترسان

است از آن دوری می نماید.....

داستان های اصول کافی، ج 1، ص 434

─═इई ईइ═─

بزرگی گفت : وابسته به خـدا شويد
✨پرسيدم : چه جوری ؟
گفت : چه جوری وابسته به يه نفر ميشے ؟
✨گفتم : وقتے زياد باهاش حرف میزنم
زياد ميرم و ميام .
✨گفت : آفرين زياد با خــدا حرف بزنـــ
زياد با خــدا رفٺ و آمد ڪنـــ ...!

⇜وقتے دلٺ با خـداسٺ،
بگذار هر ڪس ميخواهد دلٺ را بشڪند...

⇜وقتے توڪلت با خـداست،
بگذار هر چقدر ميخواهند با تو بے انصافے ڪنند...

⇜وقتے اميدٺ با خـداسٺ،
بگذار هر چقدر ميخواهند نا اميدت ڪنند...

⇜وقتے يارٺ خـداسٺ،
بگذار هر چقدر ميخواهند نارفيق شوند...
هميشه با خـدا بـمان.

﴿چترِ پروردگار، بزرگترين چترِ دنياستــ...﴾

❣فقط به امید خودٺ خــداجونـــ...
❣نه به امید بنده های بے خودتـــ ...

کشف اسرار و زشتی های مردم

رسول خدا(ص) فرمودند:
در پی کشف اسرار و زشتی های مردم نباشید، زیرا کسی که در پی زشتی برادرش باشد، خدا هم زشتی او را دنبال می کند.
و هرکس خدا بدی های او را دنبال کند او را درون خانه اش رسوا می کند.
در مدینه مردمانی بودند که خودشان عیب نداشتند؛ لیکن از عیب های دیگران سخن گفتند و خدا عیوبی از آن ها را بعد از ابتلاء آشکار کرد که تا هنگام مرگ با آن عیوب شناخته می شدند؛
امام صادق (ص) می فرماید:
هرکس از گناه و عیب برادر مؤمن خود آگاه شود و آن را آشکار کند و کتمان نکند و برای او طلب مغفرت نکند، نزد خدا مانند انجام دهنده همان گناه است و به پیامد آن مبتلاست.
و خدا گناه آن مؤمن را می بخشد و کیفرش همان آشکار شدن گناه او در دنیاست و گناه او در آخرت پنهان می ماند.

تنبیه الخواطر و نزهة النواظر

[=113][=#800000]
گوشه ای از زندگی مرشد چلویی:

سلام

نقل قول:
استاد مجتهدی تهرانی در سیما گفت:بعد از ما عالم بزرگی دیگر نمی آید!

اثبات این جمله توسط فیلسوفان با استفاده از قانون فیزیک و معادلات کیهانی و نجوم:

1-اگر طبق نظریه فیلسوفان حکمت خلقت سیاره مشتری امام خمینی بوده باشد،
و اون طوفان های سهمگین معادل غضب او باشه
و اون لکه سرخ هم داغ فرزند او بوده باشد(چون امام خمینی گفته بود مثل او دیگر نمیاید)
و سیارات و اقمار بزرگ اطراف مشتری هم علما و فضلا شهدا و صالحان هم دوره او بوده باشن
و اون برخورد شهاب شنگ بزرگ در سال 1994 که با فوت فرزند دوم امام همزمانی داشت داغ بزرگ بر او بوده باشد

و همینطور ارامش و زیبایی و سکینه سیاره زحل نماد شکوه و صلح و ارامش ایران در دوره جمهوری اسلامی باشد
و حلقه های زحل هم ( که پاره سنگ های فضایی هستن) نماد تهاجم فرهنگی و تیرهای دشمنان باشد
و سیارات و اقمار بزرگ و کوچک اطراف زحل هم دانشمندان و فضلا و علمای هم عصر ما باشند

پس با این حساب سیاره اورانوس (که رهبر بعدی هست و چون باید تابع رهبر فعلی باشد سر را روی به زخل کرده) و نپتون(که طوفان ها و گردباد های سهمگین و سرد ان دوران فراموشی انقلاب و و شورش ها و فتنه را یاداوری میکند)

چون دارای هیچ قمری نیستن پس هیچ عالم نخبه ی وارسته ای هم دیگر نمی اید و این جمله استاد مجتهدی تهرانی هم تایید می شود!

چقدر جالب اصلا باور نکردنی نیست

[="Navy"]سلام توی یک پیجی به نقل از یک عالمی خونده بودم قبل اینکه شورش بشه خواب دید دماوند منفجر شد و سه بار پشت سر هم فوارن گاز و گرد و غبار و انفجار به بیرون پرتاب کرد یه طوری که همه حیرت زده شده بودن و فورانش تا چندید کبلو متر بالای جو رفته بود ....سه روز بعد تلوزیون اعلام کرد شورش و اعتشاش شده تهران و سه روز ادامه داشت![/]

یه بار جایی خوندم یک عالمی می گفت

نقل قول:
شب شهادت امام جواد(ع) توی مسجدی که بودن (بعد از مراسم) دور هم جمع شده بودن یک حرفی ردو بدل که یکم خندیم...اون شبش وقتی خوابیدم تو خواب شنیدم یکی گفت شما امشب خندین امام رضا خیلی ناراحت شد!...

من این داستان و قبلنا خونده بودم تا اینکه امسال روز شهادت امام جواد دیدم در نیشابور یا سبزوار (دقیق یادم نیست) در مراسمی باد شدیدی جشن عروسییه قومی رو در روستایی بهم زد! و هر چی بود با خودش برد (اخبار هم نشون داد)...

من گفتم این همون ناراحتی امام رضا بود ...که بچش شهید شد شما دارین میرقصین و شادی میکنین و چی و چی!

[="Navy"]سؤال خداوند از عزرائیل

خداوند از عزرائیل پرسید: تا به حال گریه کرده ای زمانی که جان بنی آدم را می گرفتی؟

عزرائیل جواب داد : یک بار خندیدم، یک بار گریه کردم و یک بار ترسیدم

خنده ام زمانی بود که به من فرمان دادی جان مردی را بگیرم، او را در کنار کفاشی یافتم

که به کفاش میگفت: کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد....به حالش خندیدم و جانش را گرفتم.

گریه ام زمانی بود که به من دستور دادی جان زنی را بگیرم که باردار بود و من او را

در بیابان بی آب و غذا یافتم. سپس منتظر ماندم تا نوزادش را به دنیا آورد و جانش را گرفتم

دلم به حال آن نوزاد بی سر پناه در آن بیابان گرم سوخت و گریه کردم

ترسم زمانی بود که امر کردی جان فقیهی را بگیرم که نوری از اتاقش می آمد. هر چه

نزدیک شدم نور بیشتر شد و زمانی که جانش را گرفتم از درخشش چهره اش ترسیدم و وحشت کردم....

در این هنگام خداوند به عزرائیل گفت : میدانی آن عالِمِ نورانی که بود؟

او همان نوزادی بود که جان مادرش را گرفتی. من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم ....

هرگز گمان مکن که با وجود من موجودی در این جهان بی سر پناه و تنها خواهد بود[/]

حُسنلی کالِفت;963408 نوشت:
من این داستان و قبلنا خونده بودم تا اینکه امسال روز شهادت امام جواد دیدم در نیشابور یا سبزوار (دقیق یادم نیست) در مراسمی باد شدیدی جشن عروسییه قومی رو در روستایی بهم زد! و هر چی بود با خودش برد (اخبار هم نشون داد)...

مگر می شود آدم امسال به خوردن عروسی را ببیند و انوقت یادش نباشد این اتفاق در نیشابور بود یا در سبزوار

مگر خودت ندیدی؟ یعنی یادت نیست تو کدوم شهر بودی؟

جوک هم که تعریف می کنی سعی کن خنده دار باشه

البته عروسی در شب شهات امام معصوم کاری بسیار ناپسند می باشد اما ...........................

[="Navy"]

فرج اله عباسي;963610 نوشت:
مگر می شود آدم امسال به خوردن عروسی را ببیند و انوقت یادش نباشد این اتفاق در نیشابور بود یا در سبزوار مگر خودت ندیدی؟ یعنی یادت نیست تو کدوم شهر بودی؟ جوک هم که تعریف می کنی سعی کن خنده دار باشه البته عروسی در شب شهات امام معصوم کاری بسیار ناپسند می باشد اما ...........................
سلام ......نه من که اونجا نبودم که !...از توی تلوزیون دیدم، اخبار نشون میداد که تموم چادر ها رو باد با خودش برد یادم افتاد ...و الا ، من اگه اونجا بودم که خرج همه شون سر جمع یک بیست لیتر گازوییل بود و یک کبریک خلاص !:)[/]

♦️محبوب تر از پیامبر خدا

♦️وقتی حضرت عیسی از خداوند درخواست کرد کسی را به او نشان دهد که نزد خدا محبوب تر از او باشد، خداوند عیسی را به پیرزنی که در کنار دریا زندگی می کرد راهنمایی نمود.

♦️روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضوگرفتن بودند..
که شخصی باعجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد…
با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را بجا می آورد؛ قبل از اینکه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود…!
به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد.
ایشان پرسیدند:

چه کار می کردی؟ ….
گفت: هیچ.
فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟

گفت: نه!

آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟

گفت: نه!

♦️آخوند فرمود: من خودم دیدم
داشتی نماز می خواندی…!

گفت: نه آقا اشتباه دیدید!

سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟

♦️گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم
من یاغی نیستم، همین!

♦️این جمله در مرحوم آخوند خیلی تأثیر گذاشت…
تا مدت ها هر وقت از احوال آخوند می پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود:
❤️من یاغی نیستم..

❤️خدایا ما خودمون هم می دونیم که عبادتی در شان خدایی تو نکردیم…
نماز و روزه مان اصلاً جایی دستش بند نیست!…

♦️فقط اومدیم بگیم که:

❤️خدایا ما یاغی نیستیم….
❤️بنده ایم….
❤️اگه اشتباهی کردیم مال جهلمون بوده…
❤️لطفا همین جمله را از ما قبول کن...

پیرزن با صفائی که شاید مکرر خدمت حضرت ولی عصر(ع) در خواب و بیداری رسیده بود، پس از آنکه مسجد مقدس جمکران را توسعه داده بودند شب جمعه ای به مسجد مقدس جمکران می رود و صدها و بلکه هزارها نفر را می بیند که در مسجد و اطاقها و حتی در فضای باز اطراف مسجد برای عبادت و توسل به آن حضرت جمع شده اند و همه نسبت به آن حضرت عرض ارادت می کنند.
خودش می گفت: من وقتی این جمعیت را دیدم و با جمعیت قبل از توسعه مسجد مقایسه کردم خیلی خوشحال شدم که بحمدالله مردم اطراف مولایم حضرت حجه بن الحسن(ع) جمع شده اند و به آن حضرت اظهار علاقه می کنند، با این خوشحالی وارد مسجد شدم و اعمال مسجد را انجام دادم و سپس زیارت آل یاسین را خواندم و مقداری با زبان خودم با آن حضرت حرف زدم، ضمنا به آن وجود مقدس عرض کردم آقا خیلی خوشحالم که مردم زیاد به شما علاقه پیدا کرده اند و شبها جمعیت زیادی به دور مسجد جمع می شوند و به شما اظهار علاقه می کنند.
سپس از مسجد بیرون آمدم و غذای مختصری از همان غذاهایی که در مسجد به همه می دادند خوردم و به یکی از حجرات مسجد که قبلا برای استراحتم آن را آماده کرده بودم رفتم و خوابیدم، در عالم خواب و یا در عالم معنی دیدم حضرت بقیه الله(ع) به مسجد مقدس جمکران تشریف آورده اند و در میان مردم راه می روند ولی کسی به آن حضرت توجهی نمی کند، من از اطاقم بیرون دویدم و سلام کردم، آقا با کمال ملاطفت جواب فرمودند.
کلماتم را که در بیداری خدمتشان عرض کرده بودم تکرار کردم و گفتم آقا جان قربان خاک پای شما گردم، خوشحالم که بحمدالله مردم به شما علاقه و محبت زیادی پیدا کرده اند و به اینجا این همه برای شما آمده اند.
آن حضرت آهی کشیدند و فرمودند: همه اینها برای من به اینجا نیامده اند. بیا با هم برویم از آنها سوال کنیم که چرا به اینجا آمده اند.
گفتم: قربانتان گردم در خدمتتان هستم.
در همان عالم در خدمت حضرت ولی عصر ارواحنا فداه به میان جمعیت آمدیم، آن حضرت از یک یک مردم سوال می فرمود شما چرا اینجا آمده اید؟
یکی می گفت: آقا مریضی دارم که اطباء جوابش گفته اند. دیگری می گفت: مستاجرم خانه ملکی می خواهم، سومی می گفت: مقروضم، فشار طلبکار مرا به در خانه شما دوانده است. چهارمی از شوهرش می نالید و پنجمی از دست زنش شکایت داشت و بالاخره هر یک حاجتی داشتند که در واقع خودخواهی و حب نفس، آنها را وادار کرده بود که به اینجا بیایند.
حضرت فرمودند: فلانی دیدی اینها برای من به این جا نیامده اند، اینها تازه افراد خوب این جمعیت هستند که به من اعتقاد دارند و حاجتشان را از من می خواهند و مرا واسطه فیض می دانند و اگر از اینها بگذریم جمع زیادی هستند که تنها برای تفریح به اینجا آمده اند حتی بعضی از اینها یقین به وجود من ندارند. سپس در همان حال دیدم که یک نفر در قسمتی از این مسجد نشسته که او برای آقا ولی عصر(ع) آمده است، حضرت فرمودند بیا تا احوال او را هم بپرسیم.
در خدمت آقا در همان عالم خواب نزد سید معممی که فکر می کنم از علماء بود رفتیم، او زانوهایش را در بغل گرفته بود و در گوشه ای نشسته بود و چشمش به اطراف می گردید، دنبال گمشده اش می گشت، وقتی چشمش به آقا افتاد از جا پرید و به دست و پای آقا افتاد و گفت: پدر و مادرم و جانم به قربانتان کجا بودی که به انتظارتان نزدیک بود قالب تهی کنم. حضرت دست او گرفتند و او به دست آن حضرت بوسه می زد و گریه می کرد.
آقا از او سوال کردند که شما چرا اینجا آمده اید، او چیزی نگفت و بر شدت گریه اش افزود، حضرت دوباره سوال را تکرار کردند، او گفت: آقا من کی از شما غیر وصل شما را خواسته ام؟ من شما را می خواهم؟ بهشتم شمائید، دنیا و آخرتم شمائید، من یک لحظه ملاقات شما را به ما سوی الله نمی دهم، جان چه باشد که نثار قدم دوست کنم. این متاعی است که هر بی سر و پایی دارد.
آقا رو به من کردند و فرمودند: مثل این شخص که فقط برای من به اینجا آمده باشد چند نفری بیشتر نیستند که آنها به مقصد می رسند.

✍️مسجد مقدس جمکران تجلیگاه صاحب الزمان روحی و ارواح العالمین له الفداء
نویسنده : سید جعفر میر عظیمی

موضوع قفل شده است