داستانهای اخلاقی شگفت

تب‌های اولیه

1874 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

فرمایش شیخ عباس قوچانی درباره آقاسید علی قاضی

ـجناب حـجـت الاسـلام والمـسـلمین قوچانی ، فرزند مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی (وصـی مـرحـوم قـاضـی ) در مـورد آن عـارف فـرزانـه از پـدر خـویـش چـنـیـن نقل می فرمایند:

خاطره دیگری که درباره قدرت روحی مرحوم قاضی از ایشان (مرحوم آیت الله قوچانی ) بـه یـاد دارم ایـن اسـت که می فرمودند بین ایران و عراق مسائلی پیش آمده بود و ارتباط بـیـن دو کشور قطع شده بود و پولی که از طرف پدر ایشان به نجف می رسید، مدت دو سال گذشته و یک فلس هم از ایران نیامد.

آن موقع شهریه ای هم به طلاب داده نمی شد و تـنـها سه عدد نان در روز توسط مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی به طلاب داده می شد. کسبه نجف معمولا به مردم و بویژه طلاب به طور نسیه جنس ‍ می دادند و حـتـی بـه مدت چند سال هم مطالبه نمی کردند و از این بابت حق بزرگی بر حوزه نجف دارنـد. مـرحـوم والد مـا هـم هـر دو سالی یک بار مسافرتی به ایران می کردند و یکی از زمـینهای خود را فروخته و بابت بدهکاری خود می پرداختند (و می فرمودند:) در این دو سـال ، خـوراک مـا در شـبـانـه روز سـه عـدد نان و سکنجبین بود و یک بار هم به خاطرمان خطور نکرد که این چه زندگی ای است .

این همه نه به خاطر قدرت روحی ما بود؛ بلکه حکایت از قدرت روحی مرحوم قاضی می کرد که چنان ما را تحت تاءثیر قرار داده بود که به این گونه مسائل فکر نمی کردیم .

دریای عرفان//هادی هاشمیان

غصه رسوايى

روزى احمد جامى بر بالاى منبر رفت و گفت : اى مردم هر چه مى خواهيد از من بپرسيد. ناگهان زنى از پشت پرده فرياد زد كه : اى مرد ادعاى بيهوده نكن . زيرا خداوند رسوايت خواهد كرد. هيچكس جز على عليه السلام نمى تواند بگويد كه پاسخ تمام سؤ الات را مى داند. شيخ احمد گفت : بپرس ‍ اگر سؤ الى دارى ، تا من جواب بدهم .

زن گفت : آن مورچه اى كه بر سر راه سليمان نبى آمد، نر بود يا ماده ؟ شيخ گفت : آيا سؤ ال ديگرى نداشتى اين ديگر چه سؤ الى است ؟

من كه در آن زمان نبودم كه ببينم نر بوده است يا ماده . زن گفت : نيازى نيست كه تو در آن زمان باشى ، اگر با قرآن آشنايى داشتى جواب را مى دانستى . در قرآن سوره نمل آمده است كه (( قالت نمله )) از اين آيه مشخص مى شود كه مورچه نر بوده يا ماده . مردم به جهل شيخ و زيركى زن خنديدند.

شيخ گفت : بگو اى زن آيا با اجازه شوهرت در اين جلسه شركت كرده اى يا بدون اجازه او؟ اگر با اجازه آمده اى كه خدا شوهرت را لعن كند و اگر بى اجازه آمده اى ، خداوند خودت را لعن كند.

زن گفت : بگو ببينم آيا ام المؤ منين جناب عايشه با اجازه پيغمبر به جنگ امام زمان خود على عليه السلام آمده بود و يا بدون اجازه ؟ پس شيخ بيچاره شد و نتوانست جواب بگويد.

از منبر به زير آمد و به منزل رفت و چند روزى از غصه رسوايى بيمار شد.

داستانهای الغدیر تجلی امیر مؤ منان علی (ع)//سیدرضا باقریان موحد

علامه طباطبایی (ره)

دیدن صعود

☄پس از واقعه هفتم تیر که نزدیکان ایشان نمی خواستند شهادت سید مظلوم، آیت الله بهشتی را به علت کسالت علامه به ایشان خبر دهند در همین حول یکی از اطرافیان حضرت استاد به اتاقی که ایشان در آنجا بود میرود و علامه به او چنین می فرماید: چه به من بگویید و چه نگویید من آقای بهشتی را می بینم که در حال صعود و پرواز است.
نسیم جان بستاند و صد جان دهد - آنچه در وهم تو ناید آن دهد

داستانهای عارفانه
نویسنده : شهروز شهرویی

علامه طباطبایی (ره)

حکایتى عجیب حسن بصرى

عطار نیشابورى روایت مى کند که : روزى حسن بصرى به جایى مى رفت ، در حال رفتن به رود دجله رسید و به انتظار ایستاد ، ناگهان حبیب اعجمى که از زمره زاهدان و عابدان بود ، در رسید ، گفت : اى پیشوا چرا ایستاده اى ؟ گفت : به انتظار کشتى ایستاده ام .

گفت : اى استاد من از تو دانش آموخته ام و در حال دانش آموختن از تو فرا گرفته ام که : حسد مردمان را از دل بیرون کن و آرزوهاى دور و دراز را از خود برطرف نما تا جایى که آتش عشق به دنیا بر دل تو سرد شود ، آنگاه با این مقام پاى بر آب بگذار و از آب بگذر !

ناگهان حبیب پاى بر آب گذاشت و برفت ; حسن بیهوش شد ، چون به هوش آمد گفتند : تو را چه شده ؟

گفت : او دانش از من آموخته و این ساعت مرا سرزنش کرد و پاى بر آب نهاد و برفت ، اگر فرداى قیامت ندا رسد که بر صراط بگذر و این چنین فرو مانم چه توان ساخت .

پس حبیب را گفت : این مقام را با کدام سبب به دست آوردى ؟

گفت : اى حسن ! من دل ، سفید مى کنم و تو کاغذ ، سیاه مى کنى !

حسن گفت :
عِلْمِى یَنْفَعُ غَیْرِى وَلَمْ یَنْفَعْنِى .

« دانش من به دیگرى سود رساند و به خودم نفعى ندارد !! »

عبرت//حسین انصاریان

چهل سال در طلب امام زمان صلوات الله علیه

شخصی را سراغ دارم که بیش از چهل سال در طلب امام زمان صلوات الله علیه بود. بعد از چهل سال ریاضت و عبادت به محضر منور حضرت مهدی صلوات الله علیه مشرف شد.

وقتی خدمت آقا رسید از حضرت گلایه عاشقانه کرد: « شما که سرانجام مرا به محضر پذیرفتید، ای کاش یک مقدار زودتر مرا می پذیرفتید و من این همه غصه نمی خوردم و عذاب نمی گشیدم؟»

حضرت فرمودند:

اگر زودتر ما را می دیدید از ما نان و سبزی می خواستی! حالا که چهل سال زحمت کشیده ای می فهمی که چه بخواهی.

#اقا_اسماعیل_دولابی

رياضت آصف برخيا

علامه طباطبايى رياضت آصف برخيا را به مرحوم آية اللّه كشميرى هديه كردند و گفتند: برادرم آية الله سيد محمد حسن طباطبايى، مى‏توانست با روح آصف بن برخيا وزير حضرت سليمان‏عليه السلام تماس بگيرد و پرسش‏ هايش را از او مى‏پرسيد.

دستور ارتباط با وى و يادگيرى اسم اعظم از او نيز خواندن آيه «...»در يك اربعين و با عددى خاص است. (1)

فرمودند: به عدد كثير يك اربعين، نتيجه‏اش اسم اعظم است كه نزد آصف برخيا (وزير و برادرزاده حضرت سليمان) بود كه به حضرت سليمان گفت: پيش از چشم بر هم زدنى تخت بلقيس )ملكه سباء( را نزد تو خواهم آورد؛ و به چشم بر هم زدنى آن تخت را نزد سليمان‏عليه السلام حاضر كرد.

امام صادق فرمود: آصف برخيا از طريق طى الارض تخت بلقيس را نزد سليمان‏عليه السلام حاضر كرد.

سرزمين سبا در كشور يمن واقع بود و جناب سليمان‏عليه السلام در بيت المقدس حكومت مى‏كرد و اين تخت را از يمن به فلسطين، به يك چشم بر هم زدن آورد. (2)

سوال در كتاب مهج الدعوات سيد بن طاووس چند صفحه در باب اسم اعظم نوشته، به نظر شما كدام يك از آنها مهم‏تر است؟
ج: «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» كه خيلى چيزها در آن است. (3)

سوال اسم اعظم لفظ است يا حال؟
ج: اسم اعظم داراى مراتب مختلف است، لكن حالى است كه در آن مقام، شخص توجه مى‏كند و اثر مى‏نمايد. (4)
____________________
1-مینا گردل
2-صحبت جانان
3-آفتاب خوبان
4-آفتاب خوبان

فرمايش عارف سالك و مرجع تقليد بزرگ آيت اللّه العظمى بهجت درباره زيارت عاشورا

يكى از بزرگان گويد: ... يكى از روزها به وادى السلام و به مقام امام مهدى عليه السلام رفتم ، آنجا مرد پيرى را با چهره اى نورانى ديدم ، مشغول خواندن زيارت عاشورا بود و چنين به نظر مى رسيد كه زائر است ، وقتى نزديك او رفتم ، تصويرى در برابرم نمايان شد گويى پرده حجاب را براى من كنار زدند حرم امام حسين عليه السلام را ديدم كه زائرين مشغول به عبادت و زيارت بودند. از آنچه ديدم تعجب كردم ، اندكى به عقب رفتم ، و به حالت طبيعى باز گشتم ، بار ديگر نزديك او شدم ، همان حالت اول براى من نمايان شد. اين حالت چندين بار برايم تكرار شد.

صبح روز بعد، به مكانى كه زائران براى زيارت در آن سكنى مى كنند رفتم تا از محضرش استفاده كنم و از حال و محل او سؤ ال كردم گفتند: آن شخص براى زيارت آمده بود و امروز اثاثيه و وسايلش را جمع كرد و از اينجا رفت .

از زيارت او نااميد نشدم ، به وادى السلام رفتم تا شايد او را بيابم ، آنجا با شخصى ملاقات كردم كه امور غيبى عجيبى را برايم متذكر مى شد و بعضى از مسايل را روشن مى نمود بدون آنكه سؤ ال كنم ؛ به من گفت : زائرى را كه در پى او هستى رفته است .

شگفت انگیز از زیارت عاشورا و تربت سید الشهدا//حیدر قنبری

در بلا هم مى کشم لذات او

میرزا جواد آقا ملکى تبریزى پسرى که شمع فروزان شبستان خانواده بوده . در روز عید غدیر که ایشان در منزل جلوس کرده و قشرهاى مخنلف به زیارتش مى آمدند، خادمه منزل به کنار حوض خانه مى آید و نگاه چشمش ‍ بر مى آیند و با بى اختیار فریاد مى زند، اهل خانه که از اندرون به صداى خادمه بیرون مى آیند و با منظره دلخراشى این چنین مواجه مى شود که صداى شیون ، خانه را پر کرد، از اطاق خود بیرون مى آید. مى بیند که جنازه پسرش در کنار حوض گذاشته شده است .

رو به زنها کرده و خطاب مى کند: ساکت ! همگى سکوت مى کنند و همین سکوت ادامه مى یابد تا آنکه مرحوم ملکى از همه میهمانان پذیرایى مى کند و طبق معمول سنواتى ، عده اى از انان ناهار را در منزل ایشان صرف مى کنند و پس از پایان غذا که عازم رفتن مى شوند، مرحوم ملکى به چند نفر از خواص مهمانان بیرون مى روند، واقعه با براى آنان بازگو مى کند و از آنان براى مراسم تجهیز فرزند از دست رفته کمک مى گیرد.

این داستان گذشته از آنکه حاکى از اعلاء درجه مقام رضا و تسلیم آن بزرگوار است ، نشانگر قدرت روحى و نیروى تصرف در نفوس دیگران نیز هست – رضوان اللّه علیه و شنیدم از زاهد عابد ورع مرحوم آقاى حاج آقا حسین فاطمى قمى که از دوستان مرحوم ملکى بود که فرمود: از مسجد جمکران بازگشتم . در منزل به من گفتند که آقاى حاج میرزا جواد جویاى حال تو شده است .

(آقاى فاطمى ) فرمود: من با سابقه کسالتى که از ایشان داشتم با عجله به خدمتش ‍ رفتم (و به گمانم فرمود عصر جمعه بود) دیدم ایشان استحمام کرده و خضاب شروع به گفتن اذان و اقامه کرد و دعاى تکبیرات افتتاحیه را خواند و همین که به تکبیر الاحرام رسید و گفت : اللّه اکبر! روح مقدسش از بدن آقدسش به عالم قدس پرواز کرد.

طبیب دلها//صادق حسن زاده

ماجرای ازدواج حضرت داود

عارف بالله میرزا اسماعیل دولابی می‌گفت: خداوند به حضرت داود پیامبر، وحی نمود که فلان خانم را برای همسری تو برگزیده‌ام. حضرت داود به سراغ آن خانم رفت و قضیه را مطرح کرد، ولی آن خانم گفت: من چندان عبادت و اعمال صالحی ندارم که لیاقت همسری شما را داشته باشم، خانم دیگری همنام من در همین محلّه زندگی می کند که خیلی اهل عبادت است، قاعدتاً اشتباه شده و آن خانم منظور خداوند بوده است.

حضرت داود که به هدایت الهی مطمئن بود، از او پرسید شما وقتی فقیر می شوید چه می کنید. آن خانم گفت: چون نمی دانم فقر برای من بهتر است یا ثروت، لذا کاری نمی کنم و به آنچه خدا پیش آورده تن می دهم. حضرت پرسید وقتی بیمار می شوید چه می کنی؟

آن خانم گفت: چون نمی دانم مرض برای من بهتر است یا صحّت، لذا کاری نمی کنم و به همان که خداوند پیش آورده تمکین می کنم. حضرت چند فقره از این سؤالات را مطرح کرد و آن خانم هم همین گونه پاسخ داد.

بعد حضرت داود گفت: با این معرفت و روح تسلیم و رضا که در شما می بینم، مطمئناً اشتباهی رخ نداده است و خود شما از سوی خدا برای همسری من تعیین شده اید.

مصباح الهدی // مهدی طیب

دستورالعمل كليدى

عربى از حجاز به منزل استاد آمد و پس از كمى كه نشست، عرض كرد: «تقاضاى دستورالعملى كليدى دارم». همان وقت نيز يكى از دوستان مجتهد هم بود، به منزل استاد وارد شد.

استاد در جواب آن عرب فرمود: «خدمت»
عرض كرد: «خدمت يعنى چه»؟
فرمود: «دائم در خدمت باشيد»
و توضيحى دادند كه مضمون آن، ترجمه اين قسمت از دعاى كميل بود:
«و حالى فى خدمتك سرمداً»
يعنى حال ظاهرى و باطنى‏ام را به طور دائمى در كار كردن براى خودت قرار بده.
آن مجتهد گفت:
«نكته جالبى را به او فرموديد».

مژده دلدار//سیدعلی اکبرصداقت

حلاليت طلبيدن شهيدمحراب ازيك گربه

فرزند شهيد محراب ، آيت الله اشرفي اصفهاني مي‌گفت: پدرم از آشپزخانه مي‌خواست به اتاق برود، عصا دستش بود، يك مرتبه ديد كه گربه دارد مي‌دود گوشت دهانش است. تا ديد گوشت دهانش است، با عصا روي گربه زد. بعد رفت در اتاق و به خودش گفت: چرا زدي؟! گربه غريزه‌اش اين است كه هرجا گوشت ديد ببرد. چون هم گرسنه اش است هم بچه دارد. تو هنر داري بايد گوشت خودت را حفظ كني ، تو مقصر هستي.

صدايم كرد و گفت: برو گربه را بياور عذرخواهي كنم. گفتم: آخر گربه كه عذرخواهي نمي‌خواهد. گفت: من به ايشان بيخود چوب زدم. من وظيفه دارم حيوان غريزه، وظيفه‌ي من حفظ گوشت است. غريزه‌ي او هم بردن گوشت.

من مقصر هستم، نه گربه! گفتم: خوب حالا عوضش گوشت را برد. گفت: نه! اين چوبي كه من زدم به او، گناه كردم ، تو را به خدا برو او را بياور، گربه در سرداب رفته. گفتم: آقا مرغ كه نيست، چنگ مي‌اندازد صورتمان را زخمي مي‌كند. گفت: ببين يك كلاه روي سرت بكش، چشم‌هايت پيدا باشد، دستت را هم بكن در اين كيسه‌هاي حمام و بياورش. به همان صورت رفتم؛ يواش گربه را گرفتم به آقا دادم.

آيت الله اشرفي بغلش كرد و مرتب مي گفت: خدايا! مرا ببخش! ظلم كردم. اين حيوان كه گناه نكرده بود، خدايا من را ببخش. و از گربه هم عذر خواهي مي كرد كه من را ببخش در حقت ظلم كردم، حلالم كن و گريه مي كرد.

همه بهت زده شده بويم . بعد از آن؛ هروقت مي‌خواست غذا بخورد يك مقدار غذا در يك ظرف مي‌‌كرد، پير مرد 80، 90 ساله زيرزمين مي‌برد و به گربه مي داد و برمي‌گشت بعد غذا مي‌خورد. مي‌گفت: بايد اين چوب را جبران كنم.

آيت الله اشرفي كه شهيد شد گربه تا صبح نعره كشيد. هرچه غذا به اين گربه داديم نخورد. جنازه را اصفهان برديم، گربه‌اي هم كه چند سال در خانه‌ي ما بود، براي هميشه از خانمان رفت.

حاج ميرزا على آقا محدّث(فرزند شیخ عباس قمی) كه قريب به ده سال در همسايگى او بودم شنيدم:

من بنا به توصيه پدرم اهل منبر و وعظ و خطابه شدم، بنا شد در مجلسى در شهر قم ده شب منبر بروم، قميّون ازمنبرم هم به خاطر زيبائى و شيوائى كلام و هم محض اينكه فرزند محدّث قمّى هستم ازمن استقبل شايانى كردند.

شبى حديثى را مورد بحث قرار دادم، آقايى از علما به نام حاج شيخ مهدى پائين شهرى از وسط مجلس فرياد زد: آقاى ميرزا على محدّث، اين حديث كجاست؟
گفتم: جاى آن را نمدانم در چه كتابسیت، من اين حديث را از زبان بزرگان دين شنيده ام، فرياد زد: ديگر از شنيده ها روى منبر مگو، سعى كن احاديث را در متون اسلامى ببينى سپس نقل كنى.

عمل او به من بسيار سنگين آمد، برايم خيلى تلخ بود، دنباله منبر را به دلسردى و كسالت طى كرده و با تصميم براينكه از برنامه ام دست بردام به خانه آمدم. نيمه شب در عالم رؤيا به محضر مبارك پدرم رسيدم، با تبسّم و انبساط به من گفت: فرزندم از تصميمى كه گرفته اى صرف نظر کن، زيرا تبليغْ عملى بسيار مهم و امرى فوق العاده پر ارزش است، اين كارى است كه بر عهده انبياء الهى بود; درضمن حديثي كه مورد اشكال آقاى شيخ مهدى پائين شهرى بود در فلان كتاب حديث در صفحه چند است، فردا شب دوباره حديث را بخوان و به مدرك آن اشاره كن تا ايراد شيخ برطرف گردد!

دیار عاشقان// حسین انصاریان

برای گناه نکردن برنامه ریزی کنید

آیت الله بهجت «برای گناه نکردن برنامه ریزی کنید» آیا برای این بی سر و سامانی خود، برنامه و وقتی مشخص کرده ایم؟

آیا تصمیم گرفته ایم که روزی دیگر گناه نکنیم؟

یا این که همین وضع را می خواهیم ادامه دهیم؟

اگر نمی خواهیم این وضع ادامه داشته باشد، برای آن وقتی تعیین کنیم..

یک ماه، شش ماه، یک یا چند سال خلاصه اگر بخواهیم تا زنده ایم این گناه کردن را ادامه دهیم، خطرناک است...

پس حداقل حدی برای گناه مان تعیین کنیم…

جناب عشق مجموعه رهنمودهای حضرت آیت الله العظمی محمدتقی بهجت(ره)// علی اکبر مزدآبادی

درخواست نصحيت حاج ميرزا اسماعيل دولابي از يك شهيد

سال اول جنگ بود. به مرخصي آمده بوديم. با موتور از سمت ميدان سرآسياب به سمت ميدان خراسان در حركت بوديم. ابراهيم عقب موتور نشسته بود.

از خياباني رد شديم. ابراهيم يكدفعه گفت: امير وايسا! من هم سريع آمدم كنار خيابان. با تعجب گفتم. چي شده؟!

گفت: هيچي، اگر وقت داري بريم ديدن يه بنده خدا!‌ من هم گفتم: باشه، كار خاصي ندارم.

با ابراهيم داخل يك خانه رفتيم. چند بار ياالله گفت. وارد اتاق شديم. چند نفري نشسته بودند. پيرمردي با عباي مشكي و كلاهي كوچك بر سر بالاي مجلس بود.
به همراه ابراهيم سلام كرديم و در گوشه اتاق نشستيم. صحبت حاج آقا با يكي از جوان‌ها تمام شد. ايشان رو كرد به ما و با چهره‌اي خندان گفت: آقا ابراهيم راه گم كردي، چه عجب اين طرف‌ها!

ابراهيم سر به زير نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمي‌كنيم خدمت برسيم.

همين طور كه صحبت مي‌كردند فهميدم ايشان، ابراهيم را خوب مي‌شناسد حاج آقا كمي با ديگران صحبت كرد. وقتي اتاق خالي شد رو كرد به ابراهيم و با لحني متواضعانه گفت: آقا ابراهيم ما رو يه كم نصيحت كن!

ابراهيم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند كرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نكنيد. خواهش مي‌كنم اينطوري حرف نزنيد بعد گفت: ما آمده بوديم شما را زيارت كنيم.

انشاء‌الله در جلسه هفتگي خدمت مي‌رسيم.

بعد بلند شديم، خداحافظي كرديم و به بيرون رفتيم.

بين راه گفتم: ابراهيم جون، تو هم به اين بابا يه كم نصيحت مي‌كرد. ديگه سرخ و زرد شدن نداره!‌

با عصبانيت پريد توي حرفم و گفت: چي مي‌گي امير جون، تو اصلا اين آقا رو شناختي!؟ گفتم: نه، راستي كي بود!؟

جواب داد: اين آقا يكي از اولياي خداست. اما خيلي‌ها نمي‌دانند. ايشون حاج ميرزا اسماعيل دولابي بودند.

سال ها گذشت تا مردم حاج آقاي دولابي را شناختند. تازه با خواندن كتاب طوبي محبت فهميدم كه جمله ايشان به ابراهيم چه حرف بزرگي بوده.

راوي: امير منجر
#اقا_اسماعیل_دولابی

آزمایش انسان در حوادث

من یک درس شخصی را برای شما می‏ گویم. در سال ۱۳۲۵ که مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی فوت کرد و آقای بروجردی مرجع شد من در فاصله چند روز گفتم تمام مشکلات من در باب « خلافت » حل شد ، یعنی گذشته را در پرتو حال شناختم .آقای سید ابوالحسن اصفهانی « مرجع کل فی الکل » بود و من حدود هشت سال بود که در قم بودم و افراد زیادی را می ‏شناختم که آدمهای خوبی بودند.

در آن چند روز یکمرتبه می‏ خواست یک قدرت بزرگ روحانی از مقامی به مقام دیگر منتقل شود ، یک امتحان بسیار بزرگ . من یکمرتبه دیدم مثل اینکه حوزه قم زیرورو شد . یک حالت هول عجیبی به افراد افتاد . هرکسی گرایشی به یک آقا داشت . در راه گرایش به این آقا و کوبیدن بقیه آقایان همه چیز فراموش شده بود .

مثل اینکه موقتاً همه ، همه چیز را فراموش کرده بودند . یک حالت جنون آمیزی به وجود آمده بود . این آن را تعدیل می‏ کرد و آن یکی را تفسیق ، و دیگری به عکس . گفتم سبحان اللَّه ، بشر چه موجودی است ، پس اگر روزی پیغمبری بخواهد بمیرد و یک خلافت به آن عظمت بخواهد منتقل شود ، می‏ بیند آن عادلترین عادلها تبدیل می ‏شود به فاسق‏ترین فاسقها . از امتحانهایی که در زمان حاضر برای بشر پیش می ‏آید انسان می ‏تواند طبیعت بشر در گذشته را بفهمد ، که می ‏فهمد . همین ماها هم اگر بودیم از همین کارها می‏ کردیم . چیز عجیبی نیست که انسان فکر می ‏کند آدمهای خیلی استثنایی آمدند خلافت علی علیه السلام را غصب کردند . نه ، شاید اگر ماها هم بودیم همین کارها را می‏ کردیم.

فلسفه تاریخ// علامه شهید مطهری

دیپلم چهره شناسی

حضرت استاد(آیت الله کشمیری) وقتى ساكن قم بود، به تهران سفر مى‏كرد و به منزل فرزندان خود مى‏رفت.

در سفرى يكى از خانم‏هاى خويشاوند (صبيه يا عروس ايشان) عرض مى‏كند: «خانمى در تهران هست كه جلساتى دارد و خبرها مى‏دهد و كارهايى هم مى‏كند. دوست دارم ايشان را ببينيد».

استاد با اين جمله كه «حال ندارم»، ملاقات را رد مى‏كند. در سفر بعدى اصرار مى‏كنند كه او بيايد و ملاقاتى انجام گيرد و استاد قبول مى‏كند.

در آن ملاقات، آن خانم ابتداء به چهره استاد بسيار نگاه مى‏كند و روحيات ايشان را مى‏گويد و در آخر حرفش به علما تعريض مى‏كند با اين منظور كه شماها چيزى نداريد!!

استاد حرف اين خانم را ناصواب مى‏بيند و پاسخگو مى‏شود. خود در اين خصوص مى‏فرمايد:

«توجهى به اميرالمؤمنين‏عليه السلام كردم و سپس گفتم تو به شوهرت خيانت كردى!! او رنگش عوض شد و خجالت كشيد. دوباره توجه به اميرالمؤمنين‏عليه السلام كردم و گفتم هو يا على.

سپس گفتم: شما ظاهراً مسلمان شديد؛ باطن شما مسلمان نبوده. او منفعل شد و دست و پايش را گم كرد. بعد خودش اعتراف كرد و گفت: من در لندن زندگى مى‏كردم و مسيحى بودم. خواستم با يك تاجر ايرانى ازدواج كنم. دختر نبودم ولى با حيله‏اى خودم را دختر جا زدم و به خاطر تاجر ظاهراً مسلمان شدم.

به او گفتم: اين مطالب را از كجا مى‏گويى؟ گفت: در لندن مدرسه‏اى است كه چهره‏شناسى تدريس مى‏شود و من ديپلم علم چهره‏شناسى را گرفتم و روحيات افراد را از فرمول هايى كه در چشم و ابرو و لب و گونه و... هست، مى‏گويم.»

مژده دلدار//علی اکبر صداقت

آیت الله بهجت دعوت شهید مطهری را رد کرد

حجت‌الاسلام بهجت فرزند آیت‌الله بهجت در سفری که به مشهد مقدس داشت گفت: شهید مطهری و آیت‌الله بهجت سابقه دوستی دیرینه‌ای با هم داشتند که در یکی از سفرهای آیت‌الله بهجت شهید مطهری از پدرم می‌خواهد که به فریمان محل زندگی آن شهید سفر کند تا به همراه علامه طباطبایی دو سه روزی را کنار هم باشند اما آیت‌الله بهجت آن دعوت را رد کرد.

وی در ادامه گفت: شاید ۳۰ سال از آن روزها گذشت و در واپسین روزهای عمر و در روزگاری که آیت‌الله بهجت توانایی حضور در حرم امام رضا را نداشت روبروی صحن آزادی در خودرو در حال زیارت بود که رو به من کرد و گفت ما هم روزگاری دعوت شهید مطهری را برای حضور در فریمان رد کردیم و علت این بود که اگر در آن روزها دعوت شهید مطهری را قبول می‌کردم مجبور بودم سه روز از زیارت بارگاه اما رضا را از دست بدهم به همین دلیل روی شهید مطهری را زمین گذاشتم.

حجت الاسلام بهجت افزود: آیت‌الله برای این که در زمان حضور در مشهد مقدس از همه لحظات برای زیارت بارگاه حضرت رضا استفاده کند دعوت بهترین دوست خود را رد کرد و این نشانه ارادت وی به ائمه اطهار بود.

قسمتی از خاطره علامه سید محمد حسین طهرانی

‍ عصر روز بيست‌ و نهم‌ [ماه مباک رمضان] كه‌ در حرم‌ مطهّر أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ مشغول‌ بوديم‌،

حضرت‌ آقا [حاج سید هاشم حداد] فرمودند:
مثل‌ اينكه‌ حضرت‌ ثواب‌ اين‌ زيارت‌ شما را بازگشت‌ به‌ ايران‌ و استفاده‌ از حضور حضرت‌ آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ محمّد جواد انصاري‌ همداني‌ قرار داده‌اند.

وقتي‌ به‌ ايران‌ رفتي‌، اوّل‌ خدمت‌ ايشان‌ برو؛ و كاملاً در تحت‌ تعليم‌ و تربيت‌ ايشان‌ قرار بگير!

عرض‌ كردم‌: در صورتيكه‌ ايشان‌ امر به‌ توقّف‌ در ايران‌ بنمايند، در آنصورت‌ دوري‌ و جدائي‌ از شما مشكل‌ است‌!

فرمودند:
هر كجاي‌ عالم‌ باشي‌ ما با توهستیم
رفاقت‌ و پيوند ما طوري‌ به‌ هم‌ زده‌ شده‌ كه‌ قابل‌ انفكاك‌ نيست‌.

نترس‌! باكي‌ نداشته‌ باش‌! اگر در مغرب‌ دنيا باشي‌ و يا در مشرق‌ دنيا، نزد ما مي‌باشي‌!

سپس‌ فرمودند:

گر در يمني‌ چو با مني‌ پيش‌ مني
ور پيش‌ مني‌ چو بي‌مني‌ در يمني

روح مجرد //علامه آیت الله حسینی طهرانی

مرحوم آیت الله شیخ محمد تقی انصاری همدانی میفرمودند :

در حرم امام هشتم حضرت رضا علیه السلام ، مرحوم علامه طباطبایی را ملاقات کردم و این در حالی بود که تازه به فراق مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی رحمه الله علیه گرفتار شده بودیم لذا در آن ایام و در همان ملاقات با عطش خاصی از مرحوم علامه خواستم که از الطافی که امام رضا علیه السلام به ایشان داشته اند مطلبی را بیان فرمایند مرحوم علامه امتناع کردند ، پس از آنکه ایشان را به حق امام قسم دادم فرمودند : دو تا از الطافی که حضرت داشته اند بیان میکنم ،

اول اینکه : مدتی است که نمیتوانم بخوابم چون میبینم تمام اشیاء اطراف مشغول به ذکر پروردگار هستند در نتیجه حیا میکنم بخوابم ( یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض)

کم ز خروسی مباش مشت پری بیش نیست
از دل شب تا سحر خدا خدا میکند

دوم اینکه : وقتی نماز میخوانم یک سید محمد حسین دیگری در عالم بالا نظاره گر به نمازم در پایین است ( این است معنای الصلاه معراج المومن)

فیض حضور//سید عباس موسوی مطلق

تغسیل آیت الله بروجردی

در کتاب «الگوی زعامت؛ سرگذشت‌های ویژه حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی» از قول آیت‌الله عبدالصاحب مرتضوى لنگرودى آمده است: یکى از آقایان محترم و خیلى مورد اطمینان (که چون احتمال مى‌دهم ایشان راضى نباشد که اسمشان را ببرم، از بردن اسم ایشان خودارى مى‌کنم، صددرصد مورد وثوق و اعتماد است و به قدرى متدین است که مى‌توانم پشت سر ایشان نماز بخوانم) مى‌گفت:

من از مقلدین حضرت آیت‌الله العظمى آقاى بروجردى بودم. وقتى که خبر فوت و ضایعه عظیمه آقا به من رسید، مثل اینکه پدرى را از دست داده باشم خیلى ناراحت شدم، تصمیم گرفتم غسل و تکفین آقا را خودم به عهده بگیرم، لذا وقتى براى مراسم به بیت آقا رسیدم به اشخاص مربوط مراجعه کردم و گفتم: من مى خواهم آقا را غسل بدهم و آقا را تکفین کنم و این توفیق نصیب من شود. آنها نیز قبول کردند.

ایشان گفت: من و یکى از دوستانم وارد حمام خانه آقا شدیم، آقا را خواستیم غسل بدهیم و هنوز آبى نریخته بودم و غسل را شروع نکرده بودیم، دیدم چشم آقا این طرف و آن طرف را نگاه مى‌کند و چشم‌هایش حرکت مى‌کنند.

به خودم گفتم: آیا چشم‌هاى من اشتباه مى‌بیند؟! یا اینکه آقا زنده است؟ و در ضمن گاهى مى‌دیدم که تبسم مى‌کردند و لبخند مى‌زدند، همین طور مات و مبهوت بودم.

خلاصه! پیش خود گفتم حتما من اشتباه مى‌بینم و حتما به چشم من اینچنین مى‌آید به هر حال به رفیقم گفتم: آب بریز! او آب مى‌ریخت و من غسل مى‌دادم . بعد از اینکه غسل آقا تمام شد، آقا را حرکت دادیم و جایى دیگر براى تکفین بردیم باز همین طور مى‌دیدم که چشمهاى آقا اطراف حمام را نگاه مى‌کند و گاهى تبسم مى‌فرمایند. در حالت بهت و حیرت بودم که رفیقم به من گفت: چه شده است؟

گفتم: من چیز عجیبى را مى‌بینم، نمى‌دانم درست است یا نه؟

گفت: چشم‌هاى ایشان و تبسم ایشان را مى گویید؟ گفتم: بله! پس من اشتباه نمى بینم و شما هم همین را مى‌بینید.

ایشان وقتى جریان را براى بنده تعریف مى‌کردند، گفتند: چطور مى‌شود شخصى که روح در بدن ندارد، چشم‌هایش حرکت کند و تبسم نماید؟!

گفتم : آقا! خدا مى‌خواسته به شما نشان بدهد که این عالم ربانى چقدر بزرگوار است و چشم برزخى شما را باز کرده است و آن عالم برزخ ایشان بوده است، نه عالم ظاهر ایشان و شما چشم و لبخند زدن برزخى ایشان را مى‌دیده‌اید، زیرا انسان به مجرد اینکه روح از بدنش خارج مى‌شود، در قالب مثالى مى‌رود و در واقع زنده است.

دزدى با نام امام حسين عليه السلام

از مرحوم سيد احمد بهبهانى نقل شده : در ايام توقفم در كربلا حاج حسن نامى در بازار زينبيه ، دكانى داشت كه مهر و تسبيح مى ساخت و مى فروخت .

معروف بود كه حاجى تربت مخصوصى دارد و مثقالى يك اشرفى مى فروشد.
روزى در حرم امام حسين عليه السلام حبيب زائرى را دزدى زد و پولهايش را برد.

زائر خود را به ضريح مطهر چسبانيد و گريه كنان مى گفت : يا اباعبداللّه در حرم شما پولم را بردند، در پناه شما هزينه زندگيم را بردند. به كجا شكايت ببرم ؟

حاج حسن مزبور حاضر متأ ثر شد و با همين حال تأ ثر به خانه رفت و در دل به امام حسين عليه السلام گريه مى كرد.
شب در خواب ديد كه در حضور سالار شهيدان به سر مى برد به آقا گفت : از حال زائرت كه خبر دارى ؟ دزد او را رسوا كن تا پول را برگرداند.

امام حسين فرمود: مگر من دزد گيرم ؟
اگر بنا باشد كه دزدها را نشان دهم بايد اول تو را معرفى كنم .

حاجى گفت : مگر من چه دزدى كردم ؟
حضرت فرمود: دزدى تو اين است كه خاك مرا به عنوان تربت مى فروشى و پول مى گيرى . اگر مال من است چرا در برابرش پول مى گيرى و اگر مال توست ، چرا به نام من مى دهى ؟

عرض كرد: آقا جان ! از اين كار توبه كردم و به جبران مى پردازم .

امام حسين عليه السلام فرمود:
پس من هم دزد را به تو نشان مى دهم . دزد پول زائر، گدايى است كه برهنه مى شود و نزديك سقاخانه مى نشيند و با اين وضعيت گدايى مى كند، پول را دزديد و زير پايش دفن كرد و هنوز هم به مصرف نرسانده .

حاجى از خواب بيدار مى شود و سحرگاه به صحن مطهر امام حسين عليه السلام وارد مى شود، دزد را در همان محلى كه آقا آدرس داده بود شناخت كه نشسته بود.

حاجى فرياد زد: مردم بياييد تا دزد پول را به شما نشان دهم . گداى دزد هر چه فرياد مى زد مرا رها كنيد، اين مرد دروغ مى گويد، كسى حرفش را گوش نداد. مردم جمع شدند و حاجى خواب خود را تعريف كرد و زير پاى گدا را حفر كرد و كيسه پول را بيرون آورد.

بعد به مردم گفت : بياييد دزد ديگرى را نشان شما دهم ، آنان را به بازار برد و درب دكان خويش را بالا زد و گفت : اين مالها از من نيست حلال شما. بعد تربت فروشى را ترك كرد و با دست فروشى امرار معاش مى كرد.

شگفت انگیز از زیارت عاشورا و تربت سید الشهدا//حیدر قنبری

از شگفتيهاي عارفان حقيقي بي نشان و گمنام و سكوت آنهاست ؛ يعني نداشتن ادّعا :

هر كه را اسرار حق آموختند
مُهر كردند و دهانش دوختند

گاهي بعضي از كار هاي خارق العاده كه موجب شگفتي ديگران مي شود از آنها سر مي زند مانند : خبر دادن از غيب ، استجابت دعا ، تصرف در موجودات عالم طي الارض و … كه به آنها كرامت مي گويند . اين كارها توأم با هيچ گونه ادعايي بوده و در مرحله ي اول ، با انكار آن در نزد سايرين و در مرحله ي دوم با توجيه آن جهت گمران نمودن اذهان مطّلعان مانند :

در مشهد مرد خيّر و صالحي بود . روزي يكي از دوستانش مهمان او بودند . او موقع باز كردن پنجره گنبد حضرت رضا (ع) را ديد و بلا فاصله سلام كرد . دوستش مي گفت : من آنجا كه نشسته بودم جواب سلام او را از طرف گنبد شنيدم . گفتم : “حاج آقا !من جواب سلام را شنيدم !” آن آقا هم در حرف خيلي استاد بود بلافاصله گفت : “ تو استعدادت خوب بود كه شنيدي . والّا اين معصومان به همه جواب مي دهند .” او خودش را هم با اين حرف از داشتن كرامت خارج كرد .

ویا يكي از طلاب مدرسه صدر كه در محل سكونت آخوند كاشي بود گويد : شبي از خواب بيدار شدم وضو ساخته و آماده براي نماز مي شدم كه ناگهان شنيدم كه تمام تمام در و ديوار و سنگريزه هاي مدرسه همصدا نواي “ صبوح قدوس ، رب الملائكه والروح ”سر داده اند . مركز صدا را جستم . ديدم مرحوم آخوند كاشي سر به سجده گذاشته و ذكر شريف را مي گويد و تمام ساختمانها و سنگريزه ها با او هم صدا مي شوند . فردايش جريان را برايش گفتم . با خونسردي فرمودند : “تعجّب از توست كه به چه علّت گوش تو باز شده تا چنين آوازي بشنوي هان تو چه كرده بودي كه توفيق شنيدن را يافتي ؟”

از حاج آقای دولابی(ره) می‌پرسیدند که به ما دستور العمل بدهید، ایشان می‌فرمود که دستورالعمل نمی‌خواهد فقط «بروید و راضی باشید!» چون مردم معمولاً رضایت را کم دارند. همان کارهای خوبی که انجام می‌دهیم و مراقبتی که در ترک معصیت انجام می‌دهیم اگر با چاشنیِ «رضایت» همراه باشد، به ما کمک خواهد کرد با این دو بال بالاخره از زمین جدا شویم و پرواز را آغاز کنیم.
... گاهی اوقات انسان مشکل دارد ولی باز هم پیش خودش و خدای خودش لبخند می‌زند و این هم مبارزه با هوای نفس محسوب می‌شود و رضایت خدا را به دنبال دارد. ...

:ok3: گرفتگی دل

[=arial black]بطری وقتی پراست ومی خواهی خالیش کنی,خمش می کنی,
دل آدم هم همینطوراست, گاهی وقت ها پرمی شود از غم, [=arial black]از غصه.
[=arial black]قرآن می گوید هروقت دلت پرشد از غم و غصه ها, خم شو وبه زمین بیفت.
[=system]وَ کُنْ مِنَ السّاجِدینْ :Lflasher:[=arial black] سجده کن[=arial black], ذکرخدا بگو, این موجب می شود تو خالی شوی, تخلیه شوی, سبک شوی,
این نسخه ای است که خداوند برای پیامبرش پیچده: [=system]وَ لَقَد نَعلم[=arial black][=system] :Lflasher: ما قطعا می دانیم, اطلاع داریم دلت می گیرد.
فَسَبِّح بِحَمْدِ رَبِّک
[=arial black][=system][=system]وَ کُنْ مِنَ السّاجِدینْ...[=arial black][=system][=system]:Lflasher:[=system]سربه سجده بگذار وخدار را تسبیح کن
[=system]
* شیخ رجبعلی خیاط *
َ

#عنایت_امام_حسین علیه السلام به #کریم_سیاه ☑️ آیة الله سید محمد کاظم طباطبایی یزدی مشهور به صاحب عروه (1253 – 1337 ق) برای صله ارحام عازم یزد بود، یک قطعه کفن برای خودش خریده در حرم امیرمؤمنان علیه السّلام همۀ قرآن را بر آن نوشته، سپس در حرم امام حسین علیه السّلام زیارت عاشورا را با تربت براطراف آن نوشته بود، در این سفر این کفن را با خودش به یزد می برد، در شب اول ورودش به یزد، در منزل یکی از دخترانش استراحت می کند، حضرت سیدالشهداء علیه السّلام به خوابش آمده می فرماید: ▪️یکی از دوستان ما فوت کرده، در مزار یزد منتظر کفن است، ما دوست داریم این کفن به او اهداء شود. بیدار می شود و می خوابد، دوبار دیگر این رؤیا تکرار می شود، لباس پوشیده به قبرستان یزد می رود و می بیند شخصی به نام «کریم سیاه» فوت کرده، او را غسل داده روی سنگ نهاده منتظر کفن هستند. ▪️تا ایشان می رسد، می گویند: کفن را آوردند. مرحوم یزدی از آن ها می پرسد: شما کی هستید؟ می گویند: همان آقایی که به شما امر فرموده کفن بیاورید، به ما نیز امر فرموده که برای تجهیز و دفن ایشان به این جا بیاییم. ▪️مرحوم یزدی می پرسد: این شخص کیست؟ می گویند: او شخصی به نام «کریم سیاه» است، یک فرد معمولی، ولی عاشق امام حسین علیه السّلام بود، در هر کجا مجلسی به نام امام حسین علیه السّلام برگزار می شد، او بدون هیچ تکلّفی حاضر می شد.

✅نام آقا امام حسین (علیه السلام) محك ایمان است!

حجة الاسلام و المسلمین سیّدمحمد تقى حشمت الواعظین طباطبائى قمى « داستانى را از» آیت الله العظمى مرعشى نجفى قدس سره این چنین نقل فرمود:

زيارت عاشورا در هنگام مرگ

آية الله العظمي بهجت مي فرمودند :
آية الله العظمي محمد حسين اصفهاني ( مشهور به کمپاني) که صاحب آثار و تأليفات و ديوان و نيز از اساتيد محترم ما بودند از درگاه خدا خواسته بودند که لحظه آخر عمرشان زيارت عاشورا را بخوانند و بعد قبض روح بشوند.
دعاي ايشان مستجاب شد.
بعد از اتمام زيارت عاشورا از اين عالم درگذشتند

روح روى تابوت

در کافى نقل مى کند: جمعى بمنزل حضرت سجاد (ع) آمده بودند براى استماع حدیث بامام اصرار کردند که آقا حدیث برایمان بگوئید از قول جدتان امام سجاد (ع) این حدیث را عنوان کرده رسول خدا (ص) فرمود: محتضر روحش بالاى بدنش است وقتى جنازه اش را از خانه بیرون مى آورند روح که بالاى بدن است متوجه مى شود ببستگانش ‍ مى گوید آى بستگان من الا تغرنکم الحیوه الدنیا کى نمرت بى جمعت من حله غیر حله قالمهنا لغیرى والوزر على این جناب میّت روى نعشش‍ فریاد مى زند آى باقى ماندگان من شما مثل من بدبخت گول دنیا را نخورید، دیدید که چقدر من زحمت کشیدم ، از حلال و حرام و مخلوط همه را جمع کردم ، حقوق واجبه را ندادم حالا که مى خواهم بروم خوش گذرانى ها با دیگران است و لکن حسابش بگردن من بدبخت است گوارائى و خوش گذرانى براى وارثهاست حساب و کتاب هم بدوش آقاى حاجى بدبخت .

تتمه حدیث را بگویم امام وقتى این حدیث را نقل کرد در مجلس ‍ ضنمره مردکى بوده که ایمان درستى نداشت . این بدبخت در مجلس ‍ مسخره کرد گفت : آیا مرده حرف مى زند؟ فرمود: بله گفت : اگر حرف مى زند پس فرار بکند کارى بکند که نگذارد او را در قبر ببرند.

امام سجاد (ع) را خیلى ناراحت کرد. فرمود: چه بکنم اگر ساکت بنشینم که مى گویند بخل کرد چرا حدیث را بر ایمان نمى گوید اگر هم بگویم چنین استهزاء مى کند.

مجلس گذشت را وى ابوحمزه است گوید چند روز بعدش از خانه بیرون آمدم شخصى بمن رسید گفت البشاره ضنمره مُرد. آن شخص که راجع بگفتگوى روح فوق استهزاء کرد ابوحمزه گفت تا شنیدم گفتم بروم ببینم چه مى شود؟ وضع چطور است .

رفتم تشییعش بعد از اینکه غسل و کفنش کردند در گور که مى خواستند او را ببرند من رفتم جلو شاید در گورش ‍ چیزى بفهمم صورتش را روى خاک گذاشتم خواستم بالا بیایم دیدم لبش ‍ مى جنبد گوش گرفتم دیدم مى گوید وَیْلٌ لَکَ یا ضَنَمَرِه واى بر تو اى ضنعره دیدى صدق کلام رسول خدا (ص) را؟ خودش داشت بخودش ‍ مى گفت :

بالاءخره ابوحمزه مى گوید لرزیدم بیرون آمدم مستقیما آمدم خدمت اما سجاد (ع) عرض کردم آقا از تشییع جنازه این منافق مى آیم و خودم شنیدم ناله اش را در قبر که مى گفت واى بر تو اى کسى که استهزاء مى کردى حالا رسیدى بآنچه که پغمبر خدا (ص) فرموده بود.

زبده القصص//علی میرخلف زاده

در خیمه ی امام حسین (ع)

علامه شیخ محمّد تقی شوشتری در کتاب «آیات بینات فی حقیقة بعض المنامات» از قول مرحوم آیت اللّه العظمی حاج شیخ جعفر شوشتری (قدس سره) چنین نقل می کند:

«زمانی که از تحصیلات علمی خویش در حوزه ی نجف، فارغ شدم و به وطن خود، شوشتر بازگشتم، با تمام وجود دریافتم که باید در هر چه بیشتر و بهتر آشنا ساختن مردم با معارف قرآن و اسلام بکوشم؛ به همین جهت در گام نخست، تصمیم گرفتم که روزهای جمعه را به منبر بروم و پس از آن با فرا رسیدن ماه مبارک رمضان، به خاطر انجام این مسؤولیّت به منبر خویش ادامه دادم؛ امّا شیوه ی کار این گونه بود که، تفسیر «صافی» را به دست می گرفتم و از روی آن، مردم را موعظه و ارشاد می نمودم و در آخرین بخش منبر هم، به بیان مشهور و معروف که هر غذایی نیاز به نمک دارد ونمک مجلس وعظ و ارشاد نیز، روضه و یادآوری مصائب جانسوز عاشورا و امام حسین(ع) است، به ناچار از کتاب «روضة الشهداء»(البته در مورد این کتاب انشاءالله بعدا خواهم نوشت) مقداری مرثیه می خواندم.

ماه محرم را نیز که در پیش بود، به همین صورت گذراندم؛ امّا به هیچ عنوان توانایی جدایی از کتاب و منبر رفتن بدون کتاب را نداشتم و مردم نیز بدین صورت بهره ی کافی نمی بردند؛ امّا به هر حال حدود یک سال بدین صورت گذشت. سال بعد با فرا رسیدن محرم با خود زمزمه کردم، تا چه زمانی باید کتاب در دست گیرم و از روی کتاب، مجلس و منبر را اداره کنم؟ وتا کی نتوانم از حفظ منبر بروم؟ باید چاره ای بیندیشم و خویشتن را از این وضعیّت ناگوار نجات بخشم. امّا هر چه در این مورد اندیشیدم، راه به جایی نبردم و بر اثر فکر زیاد، خستگی سراسر وجودم را فرا گرفت و از شدّت نگرانی به خواب خوشی رفتم.

در عالم رؤیا دیدم که در سرزمین کربلا هستم، آن هم درست به هنگامی که کاروان امام حسین (ع) در آنجا فرود آمده است. به همه جا نگریستم، چشمم به خیمه ای برافراشته افتاد؛ دریافتم که سپاه دشمن در صف های فشرده برگرد خیمه ی امام گرد آمده اند؛ گام به پیش نهادم.

دیدم خود امام حسین (ع) در درون آن خیمه نشسته است، وارد شدم. سلام گرمی نثار آن سیمای نورافشان نمودم. آنگاه حضرت، مرا در نزدیکی خویش جای داد. و به «حبیب بن مظاهر» فرمود: «حبیب!

شیخ جعفر، میهمان ماست! باید از میهمان پذیرایی کرد. درست است که آب در خیمه نیست، امّا آرد و روغن موجود است؛ بپا خیز و برای میهمان، غذایی آماده ساز»، «حبیب بن مظاهر» به دستور امام برخاست و پس از لحظاتی چند، به خیمه برگشت و غذایی پیش روی من نهاده فراموش نمی کنم که قاشقی هم در ظرف غذا بود. چند لقمه از آن طعام بهشتی صفت خوردم. سپس بلافاصله از خواب بیدار شدم و دریافتم که از برکت زیارت آن حضرت و عنایت ایشان، نکات ولطائف و عنایات و ظرافت هایی از آثار خاندان وحی و رسالت بر من الهام شده، که تا آن ساعت، بر کسی الهام نگشته و فهم کسی بر آنها از من پیشی نگرفته بود.»

آیات بیّنات فی حقیقة بعض المنامات، ص 143 - کرامات حسینیه و عباسیه ، صفحات 74

ﺗﺮﺳﻴﻢ ﺯﻳﺒﺎﻯ ﺣﻠﻢ
ﺭﻭﺯﻯ ﺩﺭ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺷﻴﺦ ﺟﻌﻔﺮ ﻛﺎﺷﻒ ﺍﻟﻐﻄﺎ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻋﻠﻤﺎﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﭘﻮﻟﻰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻓﻘﺮﺍ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻛﺮﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻛﺎﺭ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ.
ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺳﺎﺩﺍﺕ ﻓﻘﻴﺮ ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺷﻴﺦ ﺟﻌﻔﺮ ﭘﻮﻟﻰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻴﺦ ﺟﻌﻔﺮ ﺭﺳﺎﻧﻴﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﺩﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﻝ ﺟﺪﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ.
ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺩﻳﺮ ﺁﻣﺪﻯ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﺎﻗﻰ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺪﻫﻢ.
ﺷﻴﺦ ﺟﻌﻔﺮ ﺍﺯ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﻭ ﺩﺍﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﺻﻔﻮﻑ ﻧﻤﺎﺯﮔﺰﺍﺭﺍﻥ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﺮ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺷﻴﺦ ﻋﻠﺎﻗﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻤﻚ ﻛﻨﺪ.
ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺩﺍﻣﻦ ﺷﻴﺦ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﭘﻮﻝ ﻛﺮﺩﻧﺪ. ﺷﻴﺦ ﭘﻮﻝ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺳﻴﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﻋﺼﺮ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ.
ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﺍَﻟْﺤِﻠْﻢُ ﻧِﻈﺎﻡُ ﺍَﻣْﺮِ ﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻦِ.
ﺣﻠﻢ ﻧﻈﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻣﺆﻣﻦ ﺍﺳﺖ.

ﻓﻮﺍﺋﺪ ﺍﻟﺮﺿﻮﻳﻪ، ﺹ 74
ﻏﺮﺭﺍﻟﺤﻜﻢ

تار، تور وتیر
خدا یک تار ویک توردارد.با تار وتور وتیر خود،آدم هارا جذب میکند،نغمه های قرآن آسمانی است.خیلی ها ازاین طریق قرآن جذب می شوند.
خیلی هارا باتور جذب خودش می کند،مثل مراسم اعتکاف،مراسم ماه رمضان وشب قدر.تیر خدا همان بارهای مشکلات است، خیلی از آدم هارا ازاین طریق جذب خودش می کند.

حاج اسماعیل دولابی

#داستانی کوتاه✨

آورده اند كه در مجلس شيخ ابوالحسن خرقانی سخن از كرامت مي رفت و هر يک از حاضران چيزي مي گفت. شيخ گفت: كرامت چيزي جز خدمت خلق نيست. چنان كه دو برادر بودند و مادر پيري داشتند. يكي از آن دو پيوسته خدمت مادر مي كرد و آن ديگر به عبادت خدا مشغول مي بود.
يک شب برادر عابد را در سجده، خواب ربود. آوازي شنيد كه برادر تو را بيامرزيدند و تو را هم به او بخشيدند.
گفت: من سالها پرستش خدا كرده ام و برادرم هميشه به خدمت مادر مشغول بوده است، روا نيست كه او را بر من رجحان نهند و مرا به او بخشند.
ندا آمد:
آنچه تو كرده اي خدا از آن بي نياز است و آنچه برادرت مي كند، مادر بدان محتاج

وقایع رحلت و دفن آیت الله کشمیری

در ماه رمضان سال ۱۳۷۷ (ه .ش) روز جمعه آقا از تهران به قم تشریف آورد و نگاهى به من (شیخ هادى مروى) کرد و فرمود: «هفته دیگر مى‏آیى، دیگر مرا نمى‏ بینى»!! چند روز نگذشته بود که اطلاع دادند آقاى کشمیرى سکته مغزى کردند. ایشان را آوردند به بیمارستان شرکت نفت تهران و بسترى کردند. من به عیادت آقا رفتم. همه گفتند: »متأسفانه از نظر پزشکى ایشان فوت کرده ‏اند فقط از نظر ظاهرى نفس مى‏ کشند. اگر مى‏ خواهید براى محل دفن ایشان چاره‏ اى کنید«. بنده خدمت مقام معظم رهبرى رسیدم و وضعیت بیمارى ایشان را عرض کردم! ایشان خیلى ناراحت شدند؛ چون خودشان هم مترصّد بودند که ایشان را ببینند، ولى نشده بود.

عرض کردم: «آقا وصیت کردند در حرم حضرت معصومه‏ علیها السلام دفن شوند، شما چه مى ‏فرمایید»؟ فرمودند: «ما دعا مى ‏کنیم، شما هم دعا کنید. آقاى کشمیرى حیف است که از دستمان برود. ولى اگر ایشان فوت کردند، من مى ‏گویم قبرى بالا سر حضرت معصومه‏ علیها السلام هر کجا خالى بود، آماده کنند. از قول من به تولیت حرم بگویید تا اقدام کنند».

پس از آن که آیه الله کشمیرى رحلت کرد، توسط اخوى که در دفتر مقام معظم رهبرى در قم بود، به تولیت محترم آستانه حضرت معصومه ‏علیها السلام دستور ایشان را رساندیم که در بالا سر حضرت معصومه ‏علیها السلام دفن شوند.

پس از تشییع جنازه مختصرى که در تهران انجام شد، جنازه آقا را به قم آوردند و براى غسل و کفن به قبرستان بقیع بردند و مشغول شدند.

بنده براى تعیین قبر به حرم رفتم. یکى از دامادهاى تولیت حضرت معصومه‏ علیها السلام که جوانى بود، نزدم آمد و گفت: «قبرى را نشان مى‏ دهم ولى به کسى نگویى که این جا را چه کسى به من گفته است»!

گفتم: «باشد». گفت: «کنار قبر علامه طباطبایى یک قبر خالى هست«. من به کسى که قبر مى ‏کَند، گفتم: «این جا را بکن! ما همین جا را براى آقا مى‏ خواهیم».

قبرکن گفت: «این جا قبر نیست». گفتم: «این کارى که مى ‏گویم، انجام بده و الّان مى ‏روم شکایتت را مى ‏کنم». قبرکن ترسید و شروع به کار کرد. سنگ را که برداشتیم، دیدیم آن جا یک قبر آماده و ساخته شده است.

پس از غسل در قبرستان بقیع، جنازه را تشییع کردند و به حرم مطهر حضرت معصومه ‏علیها السلام آوردند. حضرت آیه اللّه بهجت بر جنازه ایشان نماز خواند.

جمعیت خیلى زیاد بود. جنازه را به سختى بردیم و داخل قبر گذاشتیم. هنگامى که آمدیم خاک‏ها را روى قبر بریزیم یک دفعه دیدیم آیه الله حسن زاده آملى آمد و فرمود: «من مى‏ خواهم در قبر با آیه اللّه کشمیرى وداع کنم». ایشان داخل قبر رفت و لباس‏ها و عمامه شان را به خاک قبر آغشته نمود؛ پس از آن روى قبر را پوشاندیم.

مژده دلدار//سید علی اکبر صداقت

صِله ی امام رضا علیه السلام!

حاج ذبیح الله عراقی که یکی از نیکان است می گفت که:
« این حکایت به تواتر رسیده است که حاج شیخ محمدعلی قاضی بازنه ای عراقی، وقتی قصیده ای برای تولیت آستان قدس رضوی سروده بود که به امید صله ای در حضورش قرائت کند.

کسی به او تذکر می دهد که به جای این کار، برای حضرت رضا سلام الله علیه قصیده ای انشاء کن. براساس این توصیه، از قرائت شعر برای تولیت صرفنظر می کند و قصیده ای در جلالت قدر امام هشتم(ع) می سراید و در حرم مطهر قرائت می کند.

شاعر گوید: پس از قرائت، کسی مبلغ ده تومان به من داد. به امام عرضه داشتم: این وجه کم است و دوباره اشعار را خواندم، باز شخصی پیدا شد و ده تومان دیگر به من داد و خلاصه در آن شب، شش بار قصیده را در محضر امام تکرار کردم و در هر بار کسی می آمد و ده تومان میداد.

بامداد روز بعد به خدمت حاج شیخ حسنعلی شرفیاب شدم. ایشان فرمودند:
« آقا شیخ محمد علی، دیشب با امام علیه السلام راز و نیازی داشتی، شعر خواندی و شصت تومان به تو دادند. اکنون آن پول را به من بده. »

من شصت تومان را به خدمتشان تقدیم کردم و ایشان مبلغ یکصد و بیست تومان به من مرحمت کردند و فرمودند:
« فردا صبح به بازار می روی و مادیان ترکمنی سرخ رنگی که عرضه می شود، به مبلغ بیست تومان خریداری و با بیست تومان دیگر از آن پول، خرج سفر و سوغات خود را تأمین می کنی. چون به عراق رسیدی، مادیان را به مبلغ چهل تومان بفروش و به ضمیمه هشتاد تومان باقیمانده، گاو و گوسفندی بخر و به دامداری و زراعت بپرداز که معیشت تو از این راه حاصل خواهد شد و توفیق زیارت بیت الله الحرام، نصیب تو خواهد گردید و از آن پس دیگر از وجوهات مذهبی ارتزاق مکن، ولی در عین حال ترویج دین و احکام الهی را از یاد مبر. »

نشان از بی نشان ها//علی مقدادی

[=114][=#ff0000]

عنایت امام حسین علیه السلام به مرحوم حاج اسماعیل دولابی

آیت الله مبشر کاشانی در مورد علم اهل بیت علیه السلام فرمودند:
ائمه طاهرین، صاحبان علم هستند و هر فردی که قصد عالم شدن و بهره گرفتن از دانشی را دارد، تنها از طریق آنها است که به او عنایت می شود و اگر می بینید آیات قرآن در مورد نعمات الهی و بهشت سخن می گویند، مقصود همان معارف الهی هستند که در آنجا نصیب مؤمنان می شود.

ایشان در ادامه همین بحث از باب نمونه فرمودند: جناب آقای حاج اسماعیل دولابی که برداشت های زیبا و خوبی از آیات و روایات داشتنه اند به این دلیل بوده است که وقتی در ایام جوانی به زیارت عتبات عالیات در کشور عراق می روند و به محضر مبارک امام حسین علیه السلام در کربلا مشرف می شوند، کنار ضریح مقدس، از آن حضرت طلب علم و معرفت می کنند.

ایشان در آن حال که بسیار منقلب هستند، ناگهان مکاشفه ای برایشن پیش می آید و می بینند دست مبارکی از ضریح مقدس خارج شد و سیبی را داخل سینه ایشان قرار داد.

آن گاه متوجه می شوند که امام علیه السلام به ایشان عنایت فرموده اند و آن معارفی را که بیان می کردند از حضرت سید الشهدا علیه السلام داشتند و آن سیب هم معنی اش همان معارف و علوم بود.

طوبای کربلا

[=#008000][=113]

دو ادّعا حاج اقا رحیم ارباب

((جناب حاج آقاى ناجى در اصفهان )) فرمودند:

مرحوم ((آیه الله ارباب )) دو سه سال آخرعمرش نابینا شد،ایشان مدارج علمیش خیلى بالابود ومتون را از حفظ بود.
یک روز از ایشان پرسیدند که آقا شما پس ازاین همه عمر آیا ادعایى هم دارید یانه ؟

این مرد بزرگوار فرموده بودند: من در مسائل علمى ادعایى ندارم ، ولى در مسائل شخصى خودم فقط دو ادعا دارم .

یکى اینکه به عمرم غیبت نشنیدم و غیبت هم نگفتم .

دوم : درطول عمرم چشمم به نامحرم نیفتاد و کسى را هم ندیدم .

از ایشان گفته بودند که ایشان فرموده بودند:

برادرم باهمسرش چهل سال منزل ما بودند، در این چهل سال یک بار همسربرادرم را هم ندیدم .

داستانهایی از مردان خدا//قاسم میر خلف زاده

اثر خدمت و احترام به پدر و مادر

آیت الله خزعلی از آیت الله محمدرضا بروجردی نقل کردند که :
پدر آقای مشکور در عالم خواب می بیند به حرم امام حسین علیه السلام مشرف شده است و همه مردمی که آنجا به زیارت مشغول هستند – به جز چند نفر – به صورت حیوانات دیده می شوند.
در همان حال نیز مشاهده می کند که جوانی به حرم وارد شده و گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله
و از آن حضرت جواب شنید :

و علیک السلام احسنت.

آقای مشکور می گوید:
که از خواب بیدار شده و به حرم مشرف شدم، منظره حرم را همان طور که درخواب دیده بودم، مشاهده کردم، البته همه به صورت انسان بودند اما افراد همان افرادی بودند که در خواب آنها را مشاهده نموده بودم.
چیزی نگذشت که ناگهان دیدم همان جوان نیز آمده و سلام داد ولی من جواب سلام حضرت را نشنیدم.
سراغ جوان رفته و جریان خوابم را به او گفتم.
جواب داد: برای او مهم نیست.
گفتم: چطور این خواب برای شما مهم نیست؟
گفت: من جواب آن حضرت را شنیدم.
گفتم: شما چه کردی؟
جواب داد:
من هر شب جمعه به زیارت حضرت می آیم و هر بار پدر یا مادرم را به حرم می آورم.
یکبار پدر و مادرم هر دو با هم گفتند ما را ببر.
در بین راه پدرم به زمین خورد و از راه رفتن عاجز شد.
ولی باز ازمن خواست که او را به حرم ببرم. من او را روی دوش خودم قرار داده و به حرم بردم؛ لذا حضرت حواب من را دادند و مرا تحسین کردند.

روزنه هایی از عالم غیب //سید محسن خرازی

سعي کن آدم شوي!

در سال يکهزار و سيصد و شصت شخصي که در يکي از شهرهاي ايران عنوان داشت نزد آيت الله سيد رضا بهاء الديني ( ره) آمد و بعد از نماز مغرب و عشاء خدمت ايشان نشست.

او پس از احوال پرسي درخواست نصيحت و راهنمايي کرد.
آية الله بهاءالديني گفت:
سعي کنيد در زندگي مشرک نباشيد. اگر توانستيد به اين مرحله برسيد همه کارهاي شما اصلاح مي شود, اين بهترين نصيحتي است که مي توانم بکنم.

آن شخص گفت: آقا ! دعا کنيد.
آقاي بهائ الديني فرمودند: آدم شو! تا دعا در حق تو تأثير کند و گرنه دعا بدون ايجاد قابليت, فايده اي ندارد.
او گفت: امسال مکه بودم. براي شما هم طواف کردم.

آقا فرمود:
انشاء الله سعي کن آدم شوي! تا طواف براي خودت و ديگران منشأ اثر باشد.

در اينجا يکي از همراهان آن شخص که گمان کرد آقا او را نمي شناسد گفت:
حاج آقا! ايشان فلاني هستند که در فلان شهر مسؤليت دارند و خدمات ارزشمندي انجام داده اند.

مرحوم آقاي بهاء الديني فرمودند:
چرا متوجه نيستيد چه عرض مي کنم؟
بايد آدم شوي تا اينها براي او نافع باشد. دست از هوی و هوس بردارد. خود را همه کاره نداند. نقشه براي خراب کردن افراد و غلبه بر ديگران نکشد.

بايد دست از کلک بازي بردارد! آن وقت است که طعم ايمان را مي چشد و رنه همه اينها ظاهر سازي است!

ناگفته های عارفان

موضوع قفل شده است