تفسیر قرآن برای نوجوانان

تب‌های اولیه

1054 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال


خدا كسى را كه به یارى او برخیزد یارى مى ‏كند، اما اگر مومنان سستى نشان دهند و اختلافات در میانشان زیاد شود شایستگى پیروز شدن ندارند و گرفتار شكست مى ‏شوند، البته شكست گونه‏اى از امتحان است و قهرمانان در هنگام شكست شناخته مى‏شوند.



[/HR] وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الأَمْرِ وَعَصَیْتُم مِّن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَّا تُحِبُّونَ مِنكُم مَّن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنكُم مَّن یُرِیدُ الآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُوْمِنِینَ (آل عمران ـ 152)
و [در نبرد احد] قطعاً خدا وعده خود را با شما راست گردانید آنگاه كه به فرمان او آنان را مى‏ كشتید تا آنكه سست ‏شدید و در كار [جنگ و بر سر تقسیم غنایم] با یكدیگر به نزاع پرداختید و پس از آنكه آنچه را دوست داشتید [یعنى غنایم را] به شما نشان داد نافرمانى نمودید برخى از شما دنیا را و برخى از شما آخرت را مى‏ خواهد سپس براى آنكه شما را بیازماید از [تعقیب] آنان منصرفتان كرد و از شما درگذشت و خدا نسبت به مومنان با تفضل است.
[h=2]شكست پس از پیروزى‏[/h] در ماجراى جنگ احد گفتیم مسلمانان در آغاز جنگ با اتحاد و شجاعت خاصى جنگیدند، و به زودى پیروز شدند و لشكر دشمن از هم پراكنده شد و موجى از شادى سراسر لشكر اسلام را فرا گرفت، ولى نافرمانى جمعى از تیراندازان كه در شكاف كوه "عینین" به سركردگى "عبد اللَّه بن جبیر" مى ‏جنگیدند و رها كردن آن سنگر حساس و مشغول شدن آنها و دیگران به جمع ‏آورى غنائم، سبب شد كه ورق برگردد و شكست سختى به لشكر اسلام وارد گردد.
هنگامى كه مسلمانان با دادن تلفات و خسارات سنگین به مدینه بازگشتند با یكدیگر مى‏ گفتند: مگر خداوند به ما وعده فتح و پیروزى نداده بود؟ پس چرا در این جنگ شكست خوردیم؟ آیه فوق به آنها پاسخ مى‏ گوید و علل شكست را توضیح مى ‏دهد.
وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ
در این جمله، قرآن می گوید: وعده خدا درباره پیروزى شما كاملاً درست بود و به همین دلیل در آغاز جنگ پیروز شدید و به فرمان خدا دشمن را پراكنده ساختید و این وعده پیروزى تا زمانى كه دست از استقامت و پیروزى فرمان پیغمبر برنداشته بودید ادامه داشت، شكست از آن زمان شروع شد كه سستى و نافرمانى شما را فرا گرفت.
معناى تحقق وعده‏ هاى خدا، نادیده گرفتن سنّت‏هاى الهى نیست. نصرت خداوند تا زمانى است كه شما به وظیفه عمل كنید. «لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ»، «إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ»

به عبارتی اگر تصور كردید كه وعده پیروزى بدون قید و شرط بوده سخت در اشتباه بوده‏اید، تمام وعده‏هاى پیروزى مشروط به پیروى از فرمان خدا است.
درباره اینكه خداوند در كجا به مسلمانان وعده پیروزى در این جنگ داده بود دو احتمال است:
نخست اینكه منظور وعده ‏هاى عمومى است كه به طور مكرر از خدا به مومنان درباره پیروزى بر دشمنان داده شده بود، دیگر اینكه پیامبر خدا كه وعده او وعده الهى است صریحاً قبل از شروع جنگ احد به مسلمانان وعده‏ پیروزى در این میدان داده بود.
وَ تَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ از این جمله كه اشاره به وضع تیراندازان كوه عینین است به خوبى استفاده مى‏ شود كه تیراندازانى كه در شكاف كوه بودند درباره رها كردن سنگر خود اختلاف كردند و جمع زیادى دست به عصیان و مخالفت زدند (تعبیر به "عصیتم" یعنى نافرمانى كردید نشان مى‏ دهد كه اكثریت دست به مخالفت زده بودند) و لذا قرآن مى‏ گوید: پس از مشاهده آن پیروزى چشمگیر كه مورد علاقه شما بود، راه عصیان پیش گرفتید و در حقیقت براى بدست آوردن پیروزى كوشش لازم را به خرج دادید، اما براى نگاهداشتن آن استقامت نكردید و همیشه نگاهدارى پیروزی ها از بدست آوردن آن مشكل تر است.
مِنْكُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا وَ مِنْكُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ
در این موقع جمعى از شما خواستار دنیا و جمع غنائم بودید در حالى كه جمعى دیگر همچون خود "عبد اللَّه بن جبیر" و چند نفر از تیراندازان ثابت قدم خواستار آخرت و پاداش هاى الهى بودند.
ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَكُمْ
در اینجا ورق برگشت و خداوند پیروزى شما را به شكست تبدیل كرد تا شما را بیازماید و تنبیه كند و پرورش دهد.
وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُوْمِنِینَ
سپس خداوند همه این نافرمانی ها و گناهان شما را بخشید در حالى كه سزاوار مجازات بودید زیرا خداوند نسبت به مومنان از هرگونه نعمتى فروگذار نمى‏ كند.

بحث لغوی:
1-"تحسونهم" از ماده "حس" گرفته شده و به معنى از بین بردن حواس كسى و كشتن او است یعنى آنها را می كشتید.
2-"اذا" در اینجا شرطیه نیست بلكه به معنى "حین" و وقت است.
3ـ "اخریكم" به معنى "ورائكم": پشت سر شما مى ‏باشد.
4ـ فشلتم: فشل (بر وزن جبل) ضعف و ترس است منظور در اینجا ضعف تصمیم و برگشتن از آنست.
5ـ صرفكم: صرف: برگرداندن. حال به حال كردن را نیز صرف گویند.

اگر تصور كردید كه وعده پیروزى بدون قید و شرط بوده سخت در اشتباه بوده‏اید، تمام وعده‏هاى پیروزى مشروط به پیروى از فرمان خدا است

پیام‏ های آیه:
1ـ معناى تحقق وعده‏ هاى خدا، نادیده گرفتن سنّت‏هاى الهى نیست. نصرت خداوند تا زمانى است كه شما به وظیفه عمل كنید. «لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ»، «إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ»
2ـ از جمله عوامل شكست، سستى، نزاع و عدم اطاعت از فرماندهى است. «فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ»، «وَ عَصَیْتُمْ»
افراد براى هدف‏ هاى متفاوت جنگ مى ‏كنند. بعضى براى دنیا مى ‏جنگند و بعضى براى آخرت. «مِنْكُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا وَ مِنْكُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ»
4ـ پایدارى در نبرد، حفظ وحدت و اطاعت، نشانه‏ى آخرت خواهى رزمندگان است. «مِنْكُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ»
5ـ جزاى كسى كه به جاى شكر نعمت پیروزى، به اختلاف و نافرمانى و سستى دامن زند، شكست است. «صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ»
6ـ عامل شكست ‏هاى بیرونى، درونى است. شما در درون سست و نافرمان شدید، لذا در بیرون شكست خوردید. «فَشِلْتُمْ»، «صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ»
7ـ شكست‏ها، وسیله‏ى آزمایش الهى هستند. «لِیَبْتَلِیَكُمْ»
8ـ هنگام تخلّف و شكست نیز از لطف خدا مأیوس نشوید. «عَفا عَنْكُمْ»
9ـ ایمان، بستر و زمینه‏ى دریافت فضل خاص خداوند است. «عَفا عَنْكُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُوْمِنِینَ»
10ـ مومن را به خاطر یك خلاف نباید از صفوف اهل ایمان خارج دانست، بلكه باید از یك سو هشدار داد و از سوى دیگر با تشویق دلگرمش كرد. «عَفا عَنْكُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُوْمِنِینَ»

[h=1]پیامبری که عبد فراری خدا شد![/h]
[h=2]تعبیری که خداوند در قرآن برای این پیامبر الهی به کار برده است، تعبیر "ابلاق" است. ابلاق یعنی گریختن. عبد آبق یعنی بنده گریزپا.[/h]

در میان پیامبران الهی، برخی مانند حضرت ایوب(ع) در تحمل شدائد و سختی ها، آن چنان‌اند که می شوند ضرب المثل صبر و شکیبایی. همینطور پیامبری مثل حضرت ابراهیم (ع) آنقدر مهربان و دلسوز است(إِنَّ إِبْراهیمَ لَأَوَّاهٌ حَلیم "توبه/114") که بر سر حکم نافذ خدا درباره عذاب توده مردمان پیامبر هم عهدش، لوط(ع)، با فرشتگان مامور عذاب مجادله می کند.(فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهیمَ الرَّوْع وَ جاءَتْه الْبشْرى یجادِلنا فی قَوْمِ لوط"(هود/74"). با این همه پیامبرانی هم بوده اند که کاسه صبرشان زود سرریز شده آنقدر که خداوند به خاطر این ویژگیشان بر آنها سخت گرفته است مثل حضرت یونس(ع).
تعبیری که خداوند در قرآن برای این پیامبر الهی به کار برده است، تعبیر "ابلاق" است: إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفلْكِ الْمَشْحون "؛ (صافات/141) «به خاطر بیاور زمانى را كه به سوى كشتى پر (از جمعیت و بار) فرار كرد». ابلاق بنا بر دیدگاه اهل لغت، یعنی گریختن. عبد "آبق" یعنی بنده گریزپا. (1)
در میان پیامبرانی که نام شریفشان در قرآن آمده تنها دو تن بوده اند که وقتی از مردمان زمانه خود به ستوه آمده و نشانه های عذاب را مشاهده کردند مردم را به حال خود رها کرده و از معرکه خطر گریخته اند. یکی حضرت لوط (ع) که به امر خدا و اجازه حضرتش از مردم کناره گرفت (فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهم ...(حجر/65) « پس، خانواده ات را در اواخر شب با خود بردار، و از اینجا ببر؛ و خودت به دنبال آنها حركت كن ») و دیگری حضرت یونس (ع) که وقتی کار قومش به عصیان و سرپیچی کشید عذاب الهی بر سرشان سایه گسترد و یونس(ع) به تصور اینکه خداوند در صدد عذابشان است، بی اذن پروردگار از ایشان فاصله گرفت. در حالیکه بعد از رفتن وی، آنها توبه کردند و بلا از سرشان گذشت. از این رو، کار وی همچون بنده ای است که بدون اذن مولایش فرار کرده است.
اما گویا متوجه نشده كه قوم او ایمان آورده و توبه كرده اند، لذا دیگر به سوى ایشان برنگشت در حالى كه از آنان خشمگین و ناراحت بود. هم چنان پیش رفت، در نتیجه ظاهر حالش حال كسى بود كه از خدا فرار مى كند و به عنوان قهر كردن از اینكه چرا خدا او را نزد این مردم خوار كرد دور مى شود، و نیز در حالى مى رفت كه گمان مى كرد دست ما به او نمى رسد، پس سوار كشتى پر از جمعیت شد و رفت. در بین راه نهنگى بر سر راه كشتى آمد، چاره اى ندیدند جز اینكه یك نفر را نزد آن بیندازند، تا سرگرم خوردن او شود و از سر راه كشتى به كنارى رود، به این منظور قرعه انداختند و قرعه به نام یونس درآمد، او را در دریا انداختند، نهنگ او را بلعید و كشتى نجات یافت.(2)
در میان پیامبرانی که نام شریفشان در قرآن آمده است تنها دو تن بوده اند که وقتی از مردمان زمانه خود به ستوه آمده و نشانه های عذاب را مشاهده کردند مردم را به حال خود رها کرده و از معرکه خطر گریخته اند منتها یکی با اجازه پروردگار و یکی بی اجازه حضرتش
گرچه قرآن كریم از سرنوشت سایر سرنشینان كشتی پر از انسانها و كالاهای آنان صریحاً سخن نگفت و تنها درباره التقام حضرت یونس و لقمه شدن وی در دهن ماهی گفتاری دارد، ولی شاید بتوان از كلمه «مدْحَضین» كه به معنای مغلوبین در مساهمه و قرعه است استفاده كرد كه عده ای در آن مقارعه مغلوب و مقروع شده اند كه یونس (علیه السلام) یكی از آنها بوده است، زیرا ظاهر تعبیر "فكان من المدحضین" (صافات/141) نیز همین است، یعنی حضرت یونس (علیه السلام) جزو مغلوبین در قرعه قرار گرفت. پس غیر از آن حضرت، عده دیگری هم در قرعه مغلوب شده اند، و اراده مطلق مغلوبها گرچه در جریانهای دیگر و خارج از صحنه مساهمه، خلاف ظاهر است.(3)
[h=2]چرا حضرت یونس (ع) را به دریا افکندند؟[/h] در تورات فعلى كتاب یونس نبى علیه السلام مى نویسد: ملاحان اسبابى را كه در كشتى بود به دریا ریختند تا آن را سبك سازند و چون كشتى نجات نیافت و دریا آرام نگرفت گفتند: بیائید قرعه بیاندازیم تا روشن شود این طوفان به سبب چه كسى بر ما وارد آمده است، پس قرعه انداختند و قرعه به نام یونس در آمد ... یونس گفت مرا برداشته به دریا افكنید تا طوفان آرام گیرد زیرا كه این طوفان به سبب من پیش آمده است، او را به دریا انداختند ماهى بزرگى او را فرو برد یونس سه شب و روز در شكم ماهى ماند. از حضرت باقر صلوات الله علیه نقل شده:
«لبث یونس فی بطن الحوت ثلاثة ایام فنادى فی الظلمات ظلمة بطن الحوت و ظلمة اللیل و ظلمة البحر ...».
از این نقل معلوم مى شود كه احساس كرده اند، علت طوفان آن بوده بنده گناهكارى در میان آنها هست، باید او را به دریا اندازند تا طوفان آرام گردد در روایات اسلامى نیز چنین است ولى گفته شد كه ظهور آیات غیر از آن است و الله العالم.(4)
[h=2]آن دریا كدام بود؟[/h] در روایات هست كه یونس علیه السلام براى اهل نینوى مبعوث شده بود، گویند: آن از توابع موصل بود، در تورات در كتاب یونس باب اول آمده: یونس خواست بر «ترشیش» فرار كند و به «یافا» آمد، به كشتى نشست تا عازم «ترشیش» بشود، ترشیش از سواحل اسپانیا و نیز قریه ایست در «لبنان» و «یافا» نیز از شهرهاى فلسطین و در كنار مدیترانه است، على هذا آن حضرت از یافا به كشتى سوار شده، مى خواست به اسپانیا یا به افریقا برود، در اینصورت، او در دریاى مدیترانه به شكم ماهی رفته است. در بعضى تفاسیر بحر قلزم به چشم مى خورد، مراد از آن دریاى سرخ است در اینصورت آن حضرت مى خواسته از سواحل عربستان یا خلیج عقبه به افریقا برود و در بحر احمر به كام ماهى رفته است و الله العالم.(5)
یونس با نامهائى چون" صاحب الحوت" و «ذالنون» در قرآن یاد شده، و اینجا جریان زندانى اش در شكم ماهى به میان آمده، و چرا اینگونه زندانى شد و در شكم ماهى خدا را تسبیح و از او طلب مغفرت و پوشش كرد؟ مگر این پیامبر از جریان فرار از آن كافران گناهى مرتكب شده بود.چنانكه " إنی كنت من الظالمین" در سوره انبیاء گوئى او را در این جریان ستمكار خوانده؟ پاسخ این است كه چون قومش تا آستانه عذاب ایمان نیاوردند فرار را برقرار ترجیح داد، تا همراه آنان مشمول عذاب نگردد، ولى این فرار در عین حكم ظاهرى اش كه فرار از تبهكاران و معذب شدن با آنان بود قاعده این بود كه این هم به فرمان الهى صورت مى گرفت، پس این فرار بدون فرمان الهى در حال نبوتش در باطن نسبت به حضرتش ظلمى محسوب مى گردد، گرچه نسبت به دیگران كه صاحبان وحى نیستند هرگز چنین فرارى ظلم نیست، بلكه خلافش ظلم است، ولى پیامبر یا كسى كه مانند یونس در آستانه رسالت رسمى است كجا و دیگران كجا.
پس از نجات یافتن از شكم ماهى " و أرسلناه إلى مائة ألف أو یزیدون" بیانگر این حقیقت است كه حضرتش یا در آن هنگامه تنها در آستانه رسالت بوده و سپس پس از آزادى و استغفارش رسما به سمت رسالت رسیده، و یا تنها رسالتى جزئى داشته و اكنون این رسالت به كلیت گرائیده است.
و آیا «أو» كه براى تردید است اینجا به معناى تردید ربانى است در تعداد صدهزار یا بیشتر این رسالت؟
پاسخ این است كه اینان در ابتداى آن رسالت صدهزار بوده اند، و در استمرارش افزون گشته اند و روى این مبنا هرگز تردیدى در تعداد امت این رسالت نیست، بلكه نظر به افزوده شدن امتش مى باشد. بنابراین در اینجا «أو» براى تقسیم است و نه تردید.(6)
[h=2]پی نوشت ها:[/h] 1. بنگرید به: ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص144
2. ترجمه تفسیر المیزان، ج 17، ص: 253
3. سیره پیامبران در قرآن، ج7، ص 311
4. تفسیر احسن الحدیث، ج 9، ص: 182
5. همان
6. ترجمان فرقان، ج 4، ص: 383

آرامش دلها!
أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (رعد: 28)
آگاه باشید که با یاد خداوند قلبها آرام می گیرد!

می دانی چرا به قلب, قلب می گویند؟ قلب یعنی دگرگونی. عضو صنوبری که در قسمت چپ پشت قفسه سینه قرار دارد مدام در حال قبض و بسط یعنی باز و بسته شدن است, به همین خاطر به آن قلب می گویند.
روان ما انسانها مدام قبض و بسط دارد یعنی گاهی شاد هستیم گاهی غمگین, گاهی نشاط داریم گاهی کسالت, گاهی خشمگین هستیم گاهی راضی و خشنود, گاهی خیرخواه هستیم گاهی حسادت می ورزیم و بد دیگران را می خواهیم. روان انسان مدام دگرگون می شود. به همین خاطر به روان انسان هم قلب گفته می شود.
وقتی صحبت از آرامش قلب می شود, بحث در این است که دگرگونی قلب به خاطر اهداف درست و حقی صورت بگیرد. اگر دگرگونیها درست نباشد انسان دچار ناآرامی می شود حتی وقتی هم که شاد است اعتدال ندارد.
خیلی ها هستند وقتی شاد هستند برای دیگران مزاحمت درست می کنند. زمانی که نشاط دارند در انجام بعضی کارهای زیاده روی می کنند. وقتی می خواهند دوست باشند به یک نفر به شدت علاقمند می شوند, علاقه ای که جز زحمت برای خود و برای دیگری ثمره ای ندارد.
خیلی ها هستند وقتی خشمگین می شوند خشمشان نابجا است لذا این خشمشان تبدیل به کینه می شود. اعصابشان به شدت آسیب می بیند و از نظر جسمی بیمار می شوند و حتی دست به کارهای خشونت آمیزی می زنند. وقتی غمگین می شوند بخاطر چیزهایی که اصلا ارزش غمگین شدن ندارد این احساس به آنها دست می دهد لذا اندوهشان باعث سستی و بیحالی در آنها می شود و احساس می کنند کاری از دستشان بر نمی آید.
همه تغییراتی که به انسانها دست می دهد اگر ملاک درستی داشته باشد آرامش انسان را از بین نمی برد. مثلا اگر ما به خاطر زشتی یک کار خشمگین شویم آنوقت تلاش می کنیم تا کاری کنیم تا این کار زشت دیگر انجام نگیرد. اما اگر خشم ما بخاطر خودخواهی ما باشد, این خشم ممکن است خساراتهای زیادی به همراه داشته باشد.
با یاد خداوند قلبها آرامش پیدا می کند. یعنی اگر با توجه به تعالیم خداوند و اسلام عزیز همه دگرگونیهای قلبی را اصولمند نماییم به آرامش خواهیم رسید.
آب می تواند دو نقش متفاوت داشته باشد هم آرامش بیاورد و هم خرابی. بستگی دارد که آن را چگونه بکار گیرند و مورد استفاده قرار دهند.
آتش هم مثل آب دو نقش دارد. چاقو هم همینطور است و هزاران چیز دیگر.
مؤمن آنقدر آرام و غیر قابل تزلزل است که از کوه هم استوارتر است زیرا تند بادها موجب فرسایش کوه می شوند و مشکلات بر قدرت مؤمن می افزایند.
خدایا آنچنان در قلبم جای گیر که راه برروی غیر تو بسته باشد!
خدایا اسلامت را آموزشم ده که با عمل به آن آرامش یابم!

[h=1][/h] [h=3]یاد قدیما بخیر ... خیلی از چیزهایی که امروز رنگ خود را از دست داده اند، در قدیم به زیبایی و در رنگ و لعابی درخشان در زندگی ها خودنمایی می کردند....
[/h]

توجه ویژه داشتن، به ارزش و مقام پدر و مادر و احترام به آنها ، محترم دانستن حق دیگران و ترس از ظلم به طرق مختلف به مردم ، شکرگزار بودن در مقابل پروردگار و صدها مورد دیگر از مواردی هستند که با دیدن خلاف این ها، آهی بلند را از ما بلند می کند و با گفتن جمله ی "یاد قدیم ها بخیر" افسوسمان را دو چندان می کند.
در روایتی پیامبر اکرم صلی الله و علیه وآله، به مواردی که در بالا به عنوان مثال اشاره شد ، متذکر شده اند و در این رابطه فرموده اند:
کیفر سه گناه به قیامت نمی ماند (یعنی در همین دنیا مجازات می شود.)
1 - عاق پدر و مادر 2 - ظلم و تجاوز به مردم 3 - ناسپاسی در مقابل احسان و نیکی. (بحار الانوار، ج 74، ص 74)
در ادامه در باب این موضوع با ما همراه باشید ...
این روزها همه چیز عوض شده، خیلی از چیزها رنگ و بوی سابق را ندارد؛ یکی از آنها هم احترام به پدر و مادر است ...
گاهی ما چنان با پدر یا مادر خود صحبت می کنیم که گویی طلبکار هستیم و حق و حقوقمان را خورده اند.
گاه در پاسخ محبت بی حد و حصرشان چنان ناسپاسی می کنیم که قلبشان به درد می آ ید.
جوانانی دیده می شوند که سریعاً به پدر و مادرشان پرخاش می کنند، گاه جواب پرسش هایشان را نمی دهند و گاه با بی اعتنایی از کنارشان رد می شوند و بی مهابا انگار نه انگار که خداوند متعال به صراحت گفته است که حتی یک «اف» هم به ایشان نگو.
به رفتار خودمان و اطرافیانمان نگاه کنید " اف" که خوب است بعضی ها حتی دست تعرض به سمت ایشان دراز می کنند. چه بسیار افرادی که به راحتی به آنها ناسزا می گویند و حتی کتکشان می زنند. این خیلی دردناک است ولی واقعیتی است که وجود دارد.
[h=2]مواظب باشیم که عاق نشویم[/h] عقوق والدین عبارت است از: «به خشم آوردن و آزردن و شکستن خاطر پدر و مادر و البته که آزردن یکى از آنها نیز موجب عاق شدن می شود.» [محدث قمی، شیخ عباس،نزهه النواظر فی ترجمه معدن الجواهر، ص ۱۲۸]
در کنار ایمان به خداوند و عدم شرک به او، فرمان به نیکی در حق پدر و مادر داده شده است و از رنجاندن آنان حتی با کوچک ترین کلمه نهی شده است.
در روایات نیز اگرچه عاق والدین را جزء گناهان کبیره شمرده است، [عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، صحت، باب جهاد با نفس، ص ۱۹۸] ولی مانند آیات قرآنی حدی برای این موضوع تعیین نشده است و جهت بزرگ داشت حق والدین، تنها به صرف رنجیده شدن آنان اشاره شده است. [کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافى، مصطفوى،ج ۴ ، ص 50]
به کلمه ظلم و ظالمین در قرآن مراجعه کنید تا ببینید چه جزای بزرگی برای ستمکاران در نظر گرفته شده است. «لَهمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ وَ کذلِک نَجْزِی الظَّالِمینَ؛ برای آنان بستری از دوزخ و برفرازشان پوشش هایی از آتش است و ما این گونه ستمکاران را پاداش می دهیم»
پس اذیت شدن آنان و رنجیده خاطر شدن والدین ملاکی است برای در نظر گرفتن حقوق واجب والدین.[۵] اگر فرزند در مواردی مخالفت با نظر والدین داشته باشد که این مخالفت موجب اذیت آنان شود، سبب عاق شدنش را فراهم کرده است.

[h=2]ظلم به دیگران را جدی بگیریم[/h] از گناهانی که به حکم عقل و شرع بسیار مذمت شده است؛ ظلم است. انسان ظالم بیش از این که به دیگران ظلم کند؛ به خود ظلم کرده است. زیرا اگر انسان کار خوبی انجام دهد؛ در اصل به خودش خوبی کرده است.
کسی که مثلا دست فقیری را می گیرد، به خویشتن لطف کرده است. بله فرد کمک کننده به فقیر کمکی رسانده است؛ ولی در واقع، دنیا و آخرت خود را آباد کرده است.
کسی هم که در حق دیگران بدی می کند؛ در اصل به خودش ستم کرده است؛ زیرا در دنیا و آخرت ضرر می کند.
در قرآن مجید، آیات زیادی در مذمت ظلم وارد شده است که به برخی از آن ها اشاره می شود: «إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ؛ قطعاً برای ستمگران عذاب دردناکی هست» [ابراهیم، 22]
«وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ : ستمگران در عداوت شدید دور از حق[و در برابر حق] قرار گرفته اند» [حج، 53]
«لاَ لَعْنَة اللّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ؛ آگاه باشید؛ لعنت خدا بر ستمگران باد.»[هود، 18]
«یَوْمَ لَا یَنفَع الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتهمْ و لَهم اللَّعْنَة و لَهمْ سوء الدَّارِ؛ روز قیامت روزی است که عذرخواهی ظالمان سودی به حالشان نمی بخشد و لعنت خدا بر آن ها، و جایگاه بد نیز برای آنان است.» [غافر، 52]
«وَاللّه لاَ یحِبّ الظَّالِمِینَ؛ خداوند ستمکاران را دوست ندارد» [آل عمران، 57]
به کلمه ظلم و ظالمین در قرآن مراجعه کنید تا ببینید چه جزای بزرگی برای ستمکاران در نظر گرفته شده است. «لَهم مِّن جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَ مِن فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ وَ كَذَلِكَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ؛ برای آنان بستری از دوزخ و برفرازشان پوشش هایی از آتش است و ما این گونه ستمکاران را پاداش می دهیم.» [اعراف، 41]
در روایتی امام باقر علیه السلام ظلم را به سه دسته تقسیم می کنند:
ظلم و ستم سه گونه است: ستمی که خدا می آمرزد، ستمی که خدا نمی آمرزد و ستمی که خدا رها نمی کند. آن که خدا نیامرزد؛ شرک به خداست و آن که می آمرزد؛ ستم بر نفس است و آن که وا نگذارد، حق بندگان است بر یکدیگر. فرمود: آنچه مظلوم از دین ظالم بستاند؛ بیشتر از آن است که ظالم از دنیای مظلوم می ستاند» [بحارالانوار، ج 72، ص 311]
فردای قیامت، کارهای نیک ظالم را بر می دارند و به مظلوم می دهند و همین طور گناهان مظلوم را به ظالم می دهند.
در سخنان حضرت علی (علیه السلام) برای ستمگر سه نشانه و علامت بیان شده است:
الف- نسبت به کسی که برتر از اوست نافرمانی می کند.
ب- بر آنکه فروتر از اوست به چیرگی ستم می کند که این شیوه بسیاری از حاکمان لاابالی بوده و می باشد.
ج- ستمگران را یاری و پشتیبانی می دهد. [دشتی، محمد؛ حکمت 350]
اذیت شدن آنان و رنجیده خاطر شدن والدین ملاکی است برای در نظر گرفتن حقوق واجب والدین. اگر فرزند در مواردی مخالفت با نظر والدین داشته باشد که این مخالفت موجب اذیت آنان شود، سبب عاق شدنش را فراهم کرده است
[h=2]سپاسگزار باشید[/h] تا به حال چقدر برایتان پیش آمده که در مقابل خیر و نیکی که به دیگران کرده اید، از طرف مقابل ضربه ای خورده اید که تشکر که هیچ، نمای کاملی از ناسپاسی بوده است؟!
حال ببینید ما بندگان خدا چقدر از این رفتارها در مقابل خداوند داریم و جا دارد که خدا با ما چه بکند؟
در قرآن آیات بسیاری در نکوهش کفران نعمت وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
«...لَئِن شَكَرْتمْ لأَزِیدَنَّكمْ وَلَئِن كَفَرْتمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ: ... اگر شکرگزاری کنید (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسی کنید، مجازاتم شدید است.» [ابراهیم/7]
در آیه دیگری، در سوره نمل خداوند، شکر و کفران نعمت را فایده و ضرری برای خود بنده می داند؛ زیرا اگر خداوند، بندگان را از ناسپاسى برحذر مى دارد و به سپاسگزارى دعوت مى نماید به خاطر این نیست که براى او تفاوتى مى کند؛ چرا که خداوند در فرض ناسپاسى نیز در بسیارى از اوقات به لطف و کرم خویش ادامه مى دهد شاید بیدار شوند و خود را از انعام پروردگار، بر اثر ناسپاسى محروم نکنند بلکه این شکرگزاری به سود خود بنده می باشد: «.. أَأَشْكر أَمْ أَكْفر وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا یَشْكر لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ كَرِیمٌ : ... و هر کس شکر کند به نفع خود شکر می کند و هر کس کفران نماید (به زیان خویش نموده است که) پروردگار من غنی و کریم است.» [نمل /40]
و در آیه ای دیگر برای کسانی که کفران نعمت می کنند مثلی زده و می فرماید: «وَضَرَبَ اللّه مَثَلًا قَرْیَةً كَانَتْ آمِنَةً مّطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقهَا رَغَدًا مِّن كلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّه لِبَاسَ الْجوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانواْ یَصْنَعونَ: خداوند (براى آنها که کفران نعمت می کنند) مثلى زده است: منطقه آبادى را که امن و آرام و مطمئن بوده و همواره روزیش به طور وافر از هر مکانى فرا می رسید اما نعمت خدا را کفران کردند و خداوند به خاطر اعمالى که انجام می دادند لباس گرسنگى و ترس را در اندامشان پوشانید.» [نحل / 112]

نعمتهای بشمار
إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها (إبراهيم: 34)
اگر نعمتهای خداوند را بشمارید، نمی توانید آنها را بشماره آرید!

تا چند بلدی بشماری؟ تا ده؟ تا صد؟ تا هزار؟ تا میلیون؟ تا میلیارد؟ تا بیلیون؟ تا تریلیون؟ تا کادریلیون؟ تا کنتلیون؟ سکتلیون؟ تا اکتلیون؟ تا نونتلیون؟ تا ویسلیون؟ تا ...
میدانی ویسلیون می شود چقدر؟ 1000000000000000000000000000000000
میدانی برای شمردن از یا تا یک میلیارد چقدر وقت لازم است؟ اگر شانزده سال هر روز به مدت هشت ساعت مشغول شمردن باشی آنوقت می توانی به یک میلیارد برسی! حالا برای شمردن ویسلیون چقدر وقت لازم داری؟! عمرت اصلا کفاف نمی دهد تا به این عدد برسی هرچند اگر هر بیست و چهار ساعت شبانه روزت را به شمردن مشغول باشی!
آنچه خداوند از نعمتها خلق نموده است را نمی توانی بشماری! نه این که شمردن بلد نباشی, نه! بلکه اولا عمرت آنقدر زیاد نیست که موفق به این شمارش شوی و ثانیاً نمیدانی باید چه چیزهایی را بشماری.
دانش بشر فقط محدود به قسمتی از موجودات کره زمین است و حال آن که کره زمین در مقابل دیگرات کرات جهان هستی از ارزنی هم کوچکتر است!
اگر از مخلوقات گسترده خداوند بگذریم و فقط به خودمان و اطرافمان نگاه کنیم و به آنچه خداوند در اختیار ما قرار داده است دقت کنیم بازهم توانایی شمردن نعمتهای خداوند را نداریم. زیرا نه وقت شمارش آن را داریم و نه نمی دانیم خداوند به ما چه چیزهایی داده است که بخواهیم آنها را بشماریم.
بر همین اساس دانشمندان هر روز اسرار بیشتری از بدن ما را و همچنین پدیده های جهان هستی را که اطراف ما هستند کشف می کنند. لذا نمی توانیم بگوییم نعمتهای خداوند همینهایی که ما نسبت به آنها آگاهی داریم.
می دانی دانش پزشکی در حال حاضر بیش از 120 رشته تخصصی دارد؟ رشته هایی که دیگرِ متخصصین پزشکی از آن بی اطلاع و یا کم اطلاع هستند. بدن ما هزاران اسرار ناگشوده دارد و ما از هزاران هزار رازی هم که گشوده شده است چیزی نمی دانیم.
این فقط بدن ماست! صدها پدیده ای که اطراف ماست و در زندگی ما تأثیر گذار است، درون خود اسرار زیادی را نهفته دارند.
تازه اینها همه جهان مادی است. از جهان فرشتگان چه می دانیم؟! آنها در زندگی مادی و معنوی ما نقش عجیبی دارند. فرشتگان از قطرات باران هم بیشتر هستند.
جنیان نیز بی نقش در زندگی ما نیستند. آیا تو از جن چه میدانی؟ یقینا مقداری خرافه که برای ترساندن تو برایت نقل کرده اند! آنها دنیای پر رمز و رازی دارند که همچنان رازهایشان گشوده نشده است.
نعمتهای خداوند پدیده هایی هستند که اگر نباشند ما نمی توانیم به رشد مادی و معنوی خود ادامه دهیم. این پدیده ها و آثار آنها قابل شناسایی دقیق و شمارش نیستند. لازم هم نیست شما آنها را بشماری، مهم آن است که این همه نعمت را دلیل آن بدانی که نزد خداوند عزیز هستی.

[h=1]چگونه بارندگی را افزایش دهیم؟[/h]
[h=2]«وقتی زکات پرداخت نشود، حیوانات نابود می شوند. وقتی حاکمان ظلم کنند نزولات آسمانی قطع می شود و وقتی به وعده ها عمل نشود، مشرکان بر مسلمانان یاری می شوند.» (کتاب خصال، جلد 1، ص 224)[/h]

این کلام پیامبر اسلام، حضرت محمد صلی الله علیه و اله است که پیروان خود را هشدار می دهد تا با ترک برخی اعمال، بلا را از خود دور کنند؛ بلاهایی که عملکرد مردمان در آن ها مؤثر است. (کتاب خصال-ج ۱-ص : ۲۲۴)

اینکه گناهان و رفتار ناپسند مردم در امور دنیوی موثر است، مطلبی است که در مورد آن بسیار گفته شده و شکی در آن نیست؛ چنانکه قرآن کریم می فرماید: وَمَا أَصَابَكم مِّن مّصِیبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَیْدِیكمْ ... : و هر گرفتارى که به شما رسد به خاطر اعمالى است که انجام داده اید ...» (شوری/ 30)
با گناهان درهای رحمت الهی بسته شده و گاه زمینه نزول بلا و عذاب مهیا می شود. (فرازهایی از دعای کمیل: اللهم اغفرلی الذنوب التی تهتک العصم، اللهم اغفرلی الذنوب التی تنزل النقم، اللهم اغفرلی الذنوب التی تغییر النعم، اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعاء، اللهم اغفرلی الذنوب التی تقطع الرجاء و اللهم اغفرلی الذنوب التی تنزل البلاء)
امام صادق علیه السلام در این رابطه می فرمایند: پدرم همواره مى فرمود: خداوند حکم قطعى فرموده که نعمتى را که به بنده اش داده، از او نگیرد، مگر زمانى که بنده گناهى انجام دهد که به خاطر آن سزاوار کیفر گردد.»(شیخ کلینی- اصول کافى- ج 2 باب الذنوب)
و امیر مؤمنان على (علیه السلام) در خطبه 178 نهج البلاغه مى فرماید: به خدا سوگند هیچ ملتى از آغوش ناز و نعمت زندگى گرفته نشد مگر به واسطه گناهانى که مرتکب شدند، زیرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمى دارد.
قرآن کریم نیز از امت هایى یاد مى کند که از نعمت خداوند برخوردار بودند و در اثر گناه، آن نعمت ها از آنان گرفته شد و هلاک شدند: «أَلَمْ یَرَوْاْ كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ مَّكَّنَّاهمْ فِی الأَرْضِ مَا لَمْ نمَكِّن لَّكمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاء عَلَیْهِم مِّدْرَارًا وَجَعَلْنَا الأَنْهَارَ تَجْرِی مِن تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْنَاهم بِذنوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِینَ: آیا ندیده اند که پیش از آنان چه بسیار امت ها را هلاک کردیم؟ (امت هایى که) در زمین به آنان امکاناتى دادیم که براى شما آن امکانات را فراهم نکرده ایم، و (باران هاى) آسمان را پى در پى بر آنان فرو فرستادیم، و رودها را از زیر (شهرهاى) آنان روان ساختیم. پس ایشان را به (سزاى) گناهانشان هلاک کردیم، و پس از آنان نسل هاى دیگرى پدید آوردیم.» (انعام/ 6)
«...فَأَنزَلْنَا عَلَى الَّذِینَ ظَلَمواْ رِجْزًا مِّنَ السَّمَاء بِمَا كَانواْ یَفْسقونَ: بر ستمگران به خاطر نافرمانى عذابى از آسمان فرستادیم» (بقره/ 59)
امام على (علیه السلام) نیز فرموده اند: «واحذروا ما نزل بالامم قبلکم من المثلات بسوء الافعال و ذمیم الاحوال؛ از کیفرهایى که بر سر امتهاى پیشین به سبب اعمال ناشایست و کارهاى نکوهیده آمد بپرهیزید» (نهج البلاغه، خطبه 192)
اینکه گناهان موجب نزول بلا یا موجب بسته شدن درهای رحمت می شوند، تنها مختص اقوام گذشته نیست و در هر زمان و موقعیتی پا برجاست.
گویی این سنت الهی، قانونی برای همه زمان ها است و خداوند هم مهر تأییدی بر آن زده است؛
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَک مغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتَّی یغَیِّروا ما بِأَنْفسِهِمْ ... : این [كیفر سخت] به سبب این است كه خدا بر آن نیست كه نعمتى را كه به قومى عطا كرده [به عذاب و نقمت ] تغییر دهد تا زمانى كه آنان آنچه را در خود [از عقاید حقّه، حالات پاك و اخلاق حسنه اى كه] دارند [به كفر، شرك، عصیان و گناه] تغییر دهند.» (سوره انفال، آیه 53)

از «تغییر نعمت ها به دلیل تغییر عملکردهای مردم»، در روایات نیز نشانه هایی می توان یافت؛ در حدیث آمده است مردى از امام صادق (علیه السلام) در مورد آیه «فَقالوا رَبَّنا باعِدْ بَینَ أَسْفارِنا وَ ظَلَموا أَنْفسَهمْ» (سبأ، آیه 19) سؤال کرد.
امام (علیه السلام) در جواب فرمودند: «این جماعت، گروهى بودند که چند روستای به هم پیوسته داشتند و اهل آنها همدیگر را مى دیدند، و نهرهاى روان و مال هاى زیاد داشتند. اما نعمت هاى خداى عز و جل را ناسپاسى نمودند، پس خداوند متعال نعمت هایی که در اختیار آنها بود را تغییر داد و سیل را به سوى ایشان فرستاد که به سبب آن روستاهایشان را غرق کرد و خانه ها را خراب نمود و مال هاى ایشان را از بین برد، و به جای آن باغ ها، دو باغ که حاصل آن میوه بدمزه و نامناسب بود، به آنها داد. بعد از آن فرموده است: «ذلِکَ جَزَیناهمْ بِما کَفَروا وَ هَلْ نجازِی إِلَّا الْکَفورَ» (سوره سبأ، آیه 17)؛ یعنى این عذاب عاجل، پاداش دادیم ایشان را، به سبب آنکه کفرانِ نعمت ورزیده، بر رسولان ما کافر شدند، و آیا جزا مى دهم، مگر کفور را» [کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 3، ص 678 و 679]
امام على (علیه السلام) نیز فرموده اند: «واحذروا ما نزل بالامم قبلکم من المثلات بسوء الافعال و ذمیم الاحوال؛ از کیفرهایى که بر سر امت هاى پیشین به سبب اعمال ناشایست و کارهاى نکوهیده آمد بپرهیزید» (نهج البلاغه، خطبه 192)

گناهان مختلف، آثار متفاوت
با توجه به منابع روایی، گناهان آثار متفاوتی در پی دارند. همانگونه که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود؛ از بین رفتن حیوانات چهار پا ثمره نپرداختن زکات توسط مردم است، نباریدن باران از ظلم به مردمان، و نصرت مشرکان و غلبه آن ها بر مسلمانان از خلف وعده های مسلمانان به خود و دیگران است.(کتاب خصال-ج ۱-ص : ۲۲۴)

شاید تنها عامل این بلاها، این گناه ها نباشد، اما آنچه قطعاً از این روایات برمی آید تأثیر انکار ناپذیر گناهان در برخی پدیده های طبیعی است. از این رو برخی پدیده ها هر چند در ظاهر خارج از قدرت انسانند، اما در واقع رفتار آدمیان در آن ها نقش دارد؛ درست مانند آتش سوزاننده ای که روشن کردن آن و در نتیجه سوزاندنش به اختیار ماست.

[h=2]چرا باران نمی بارد؟[/h] در مورد بخیل شدن آسمان، گناهان متفاوتی نقل شده است که در آن تأثیر دارند. در میان مردم نیز مطالبی شایع شده که در پیامک ها و سخنرانی ها و شبکه های اجتماعی منتشر می شود.
این مطالب بیشتر گناهانی است مربوط به تک تک افراد جامعه؛ گناهانی که اختصاص به گروه خاصی ندارد و ابتلا به آن توسط هر کسی که صورت گیرد، زمینه قهر آسمان فراهم می شود.
گناهان موجب نزول بلا یا موجب بسته شدن درهای رحمت می شوند، تنها مختص اقوام گذشته نیست و در هر زمان و موقعیتی پا برجاست.
گویی این سنت الهی، قانونی برای همه زمان ها است و خداوند هم مهر تأییدی بر آن زده است؛
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَک مغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتَّی یغَیِّروا ما بِأَنْفسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ: این [كیفر سخت] به سبب این است كه خدا بر آن نیست كه نعمتى را كه به قومى عطا كرده [به عذاب و نقمت] تغییر دهد تا زمانى كه آنان آنچه را در خود [از عقاید حقّه، حالات پاك و اخلاق حسنه اى كه] دارند [به كفر، شرك، عصیان و گناه] تغییر دهند.» (سوره انفال، آیه 53)

اما خطاهایی هم وجود دارد که اختصاص به همه مردم ندارد و توسط گروه خاصی انجام می شود و بلای ناشی از آن دامن همه مردم را می گیرد؛ از آن جمله کسانی هستند که امورات مردم در دستشان است.
در مورد این گروه گفته شده که ظلم آن ها به مردم زیر دستشان، زمینه ساز قطع شدن نزولات آسمانی است. همان طور که در روایت پیامبر صلی الله و علیه وآله نیز اشاره شد. (کتاب خصال- ج ۱- ص: ۲۲۴)

امام صادق علیه السلام نیز از چهار گناه نام می برد که موجبات چهار بلا را فراهم می کنند؛ از جمله آن ها ظلم در قضاوت است. امام این گناه را مانعی بر نزولات آسمانی توصیف کرده است. (وسائل الشیعه / ج ۱۱ / ص ۵۱۳ / نقل از کتاب گناه شناسی حجت الاسلام قرائتی)

[h=2]به این نکته توجه کنید[/h] حواسمان به معنای نعمت باشد ... نعمت به چیزی گفته می شود كه آدمی را در رسیدن به هدف و سعادت مطلوبش كمك كند و در مسیر زندگی، موجب آسایش و آرامشش گردد و موانع و مشكلات را از پیش پایش بردارد.
و در مقابل، به آنچه مانع نیل به هدف و سبب اشكال و دشواری راه و موجب محرومیّت از مسیر گردد، بلا و نقمت گفته می شود.
آب و هوا و نور و چشم و گوش و دست و پا و زبان، باران و ... را نعمت می دانیم، از آن جهت كه هر كدام از این ها در حدّ خود، ما را در رسیدن به هدف های زندگی و مقاصد مطلوب كمك می كنند؛ به طوری كه در اثر نبود یا كمبود یكی از این ها، مشكلاتی برای ما پیش می آید و احیاناً منجرّ به مرگ و نابودی ما می گردد.
وقتی مجموعه ی موجودات عالم را در نظر بگیریم، می بینیم كه هر موجود و هر خلقتی در حدّ خود، به پیشرفت نظام عمومی عالم كمك می كند و اثر می بخشد و از این جهت،تمام موجودات نعمت حساب می شوند؛ و لذا خالق عالم می فرماید:
... وَ إنْ تَعدّوا نِعْمَتَ اللهِ لا تحْصوها ...؛ ...اگر نعمت خدا را شماره كنید نمى توانید آن را به شمار درآورید... [سوره ی ابراهیم، آیه ی 34]
...وَ أسْبَغَ عَلَیْكمْ نِعَمَه ظاهِرَة وَ باطِنَة...؛ ... و نعمت هاى ظاهر و باطن خود را بر شما تمام كرده است... [سوره ی لقمان، آیه ی 20]
از این نظر، تمام موجودات نعمتند. ولی از این طرف می بینیم که بعضی از همین نعمت ها مثل باران ( که مورد بحث ما در این مقاله است) گاهی موجب ضرر شده و نه تنها دیگر نعمت نیست بلکه بلایی می شود برای بشریت ...
در این میان این نکته را هم نباید فراموش کرد که تبدیل نعمت به نقت به دست بشر است یعنی اینکه گاه با عدم برنامه ریزی درست از نعمت های الهی استفاده درست نمی شود و در مسیر درست پیاده نمی شود و یا به واسطه ی گناهان و اعمال انسان این نعمت ها به نقمت و بلا تغییر پیدا می کنند:
وَمَا أَصَابَكم مِّن مّصِیبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَیْدِیكمْ ... (شوری، 30) : و هر گرفتارى که به شما رسد به خاطر اعمالى است که انجام داده اید ...
... بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَک مغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتَّی یغَیِّروا ما بِأَنْفسِهِمْ ... (انفال، 53) : به سبب این است كه خدا بر آن نیست كه نعمتى را كه به قومى عطا كرده [به عذاب و نقمت ] تغییر دهد تا زمانى كه آنان آنچه را در خود [از عقاید حقّه، حالات پاك و اخلاق حسنه اى كه] دارند [به كفر، شرك، عصیان و گناه] تغییر دهند ...

[h=3]توبه همگانی![/h] همان طور که عامه مردم از ارتکاب گناه منع شده اند و در صورت ارتکاب، مسیر توبه برای آن ها مهیاست تا از گناه خود دور شده و خود را در دریای رحمت الهی شستشو دهند و آثار منفی و خسارت باری که از گناهشان بر آن ها تحمیل شده، برداشته شود، مدیران جامعه نیز از این قاعده مستثناء نیستند؛ آن ها نیز با بازگشت به آغوش رحمت الهی و توبه از رفتارهای ناعادلانه و ناپسند و دست کشیدن از ظلم و بی عدالتی نسبت به مردمان می توانند زمینه رفع آثار این اعمال را فراهم کنند.
وقتی نباریدن باران از ظلم و ناعدالتی باشد، با اصلاح رفتارها، قوانین و بخشنامه ها و عزم جدی بر دوری از فساد و پایمال کردن حقوق مردم، امید مردم به رحمت آسمانی خداوند بیشتر خواهد شد. این نیز از سنت های الهی است که خداوند خود بر آن تأکید نموده است؛
«وَ یا قَوْمِ اسْتَغْفِروا رَبَّكمْ ثمَّ توبوا إِلَیْهِ یرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْكمْ مِدْراراً وَ یَزِدْكمْ قوَّةً إِلى قوَّتِكمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مجْرِمینَ؛
اى قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهید، آن گاه به سوى او بازگردید، [تا] براى شما باران فراوان و پى در پى فرستد و نیرویى بر نیرویتان بیفزاید، و مجرمانه روى [از حق ] برمگردانید.» (سوره هود، آیه 52)

[h=1]مردم را از دین فراری ندهیم![/h]
[h=2]رفتار نامناسب برخی از روحانیون و افراد متشرع در جامعه متاسفانه باعث دین گریزی برخی جوانان شده است.باید قبول کرد که برخی رفتار های روحانیون و مبلغین باعث بد بینی مردم به دین شده است ...[/h]

وقتی با عده ای از جوانان صحبت می کنیم، یکی از مسائلی که مطرح می کنند این است که نمی توانند با بسیاری از قشر روحانیون ارتباط خوبی برقرار کنند ... این اتفاق دلایل مختلفی می تواند داشته باشد ولی یکی از مهم ترین دلایل می تواند این باشد که قشر روحانی شاید آن طور که باید و شاید خود را به جوانان نزدیک نکرده اند و با آنها رفیق نشده اند و این در حالی است که قرآن کریم در توصیف شخصیت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان برترین عالم زمان می فرماید: (لَقَدْ جَاءكمْ رَسولٌ مِّنْ أَنفسِكمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكم بِالْموْمِنِینَ رَووفٌ رَّحِیمٌ) (توبه/ آیه 128) قطعاً، براى شما پیامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بیفتید، به [هدایت ] شما حریص، و نسبت به مومنان، دلسوز مهربان است.
این فراز از آیه قرآن كه می فرماید پیامبر از خود شماست؛ یعنی بسیار به شما نزدیك است؛ شما را خوب درك می كند و اگر رنج كوچكی به شما برسد، برای او بسیار نگران است. این نهایت همدلی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نسبت به امّت عموماً و نسبت به مردم زمان خودش به خصوص نشان می دهد. علاوه بر این، صداقت در رفتار، صمیمیت و دلسوزی پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) آن قدر زیاد بود که قرآن می فرماید: «حَرِیصٌ عَلَیْكم بِالْموْمِنِینَ رَووفٌ رَّحِیمٌ» او نه تنها مردم را دوست می داشت، حتی دلبسته و مشتاق هدایت آن ها بود.
امام علی علیه السلام در روایتی می فرمایند: «دو شخص کمرم را شکستند، عالمی که از انجام گناه ابائی ندارد و نادانی که اهل عبادت باشد. آن عالم با ارتکاب گناهان، مردم را از دینداری فراری می دهد و این نادان، به خاطر جهلش، مردم را به سمت باطل می کشاند

آن حضرت آن قدر در گوش دادن به سخنان مراجعان خود، اهتمام می ورزید که قرآن کریم از او تعبیر به «اذن» (گوش) می کند: «یِقولونَ هوَ أذنٌ قلْ أذن خَیْرٍ لَّكمْ» (توبه/ آیه 61) مى گویند: «او زودباور است.» بگو: «گوش خوبى براى شماست.»
سیره عملی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این بود كه با مخاطبان خود از طریق همدلی، پذیرش مثبت بدون شرط، صداقت و گوش دادن فعّال، ابتدا ارتباط عاطفی برقرار می كرد، سپس معارف دین را برایشان بیان می نمود. (لَقَدْ جَاءكمْ رَسولٌ مِّنْ أَنفسِكمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتّمْ)
به نظر می رسد اگر عالمان، روحانیون، سخنوران و مبلغان دین سیره اهل بیت علیهم السلام مخصوصاً رسول گرامی اسلام را مد نظر داشته و عملاً در مواجه با مخاطبین خود مخصوصاً جوانان اجرا کنند، بسیاری از مشکلات دینی و اعتقادی و گسستگی میان جوانان و روحانیت برطرف خواهد شد.
وقتی چنین شرایطی پیش آمد و ارتباط خوب و صمیمی بین جوان و روحانی و عالم دینی ایجاد شد، کم کم مشکلاتی که دامنگیر جوانان شده را می توان از این طریق مرتفع کرد چرا که بسیاری از مشکلات معلول فقدان معنویت و عمل نکردن به تکالیف شرعی است.
باید به جایدین گریزی به دین گرایی رو آورد، زیرا که عمل به دین، مایه ی حیات جامعه است، چنان که قرآن مجید به این نکته اشاره می کند: «یا ایّهَا الَّذِینَ آمَنوا اسْتَجِیبوا للهِ و َلِلرَّسول اِذا دَعاکمْ لِما یحْیِیکمْ»(انفال، 24).
«ای افراد با ایمان، به ندای خدا و رسول او پاسخ بگویید، زمانی که شما را به آنچه مایه ی حیات شما است دعوت کند».
چه طور است که الان در ذهن مردم جا افتاده است که آب مایه حیات است و همه گروه ها در هر قشری در تلاش هستند که این شعار را با راهکارهایی به بهترین شکل پیاده سازی کنند ... باید در مسأله ی دین نیز مردم نیاز را احساس کنند و دین را به حقیقت عنصر حیاتی و به عنوان ستون حیات مادی و معنوی بدانند ... اگر این اتفاق افتاد همه احساس نیاز می کنند که به هر طریقی به این عنصر حیاتی برسند و آن را بفهمند و برای زندگی و آرامش آن را عمل کنند.
به واقع باید این را فهمید و به مردم فهماند که دین برنامه سعادت و رستگاری بشر است. دین کیمیای معنوی و نوش دارویی است که سبب آرامش حقیقی انسان می شود. دین داری ثمرات ارزشمند بی شماری را در فرد و اجتماع ایجاد می کند و در لباس یقین، صبر، تسلیم، رضا، امانت داری، راستی، حیا، پاکدامنی، وفاداری، پارسایی، انفاق، احسان، عطوفت، گذشت، مدارا، طاعت، عبادت، جهاد، تلاش و ... جلوه می کند و به زندگی و شخصیت انسان زیبایی و طراوت و شادابی می بخشد.
اگر این زیبایی ها از دین برای مردم، به ویژه جوانان با زبان خودشان به آنها نشان داد، به یقین می توان گفت که همه از آن استقبال می کنند، چرا که دین داری یک امر فطری است و از انسان جدا شدنی نیست: "فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّین الْقَیِّم وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمونَ"؛ [روم، آیه 30] پس روى خود را متوجّه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتى است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده دگرگونى در آفرینش الهى نیست این است آیین استوار ولى اکثر مردم نمى دانند ...
چه طور است که الان در ذهن مردم جا افتاده است که آب مایه حیات است و همه گروه ها در هر قشری در تلاش هستند که این شعار را با راهکارهایی به بهترین شکل پیاده سازی کنند ... باید در مسأله ی دین نیز مردم احساس نیاز کنند و دین را به حقیقت عنصر حیاتی و به عنوان ستون حیات مادی و معنوی بدانند ... اگر این اتفاق افتاد همه احساس نیاز می کنند که به هر طریقی به این عنصر حیاتی برسند و آن را بفهمند و برای زندگی و آرامش آن را عمل کنند

ممکن است دینداری افراد به ویژه جوانان برای مدتی کم رنگ و ضعیف شود و به دلایلی از دین فاصله بگیرند و یا از آن گریزان شوند، اما هیچ کس نمی تواند برای همیشه بی دین باقی بماند!
جوانان نه تنها فطرتاً دین گریز نیستند که خیلی هم متمایل به دین و تشنه راه سعادت، تکامل و دریافت علوم دینی هستند.
این وظیفه ی مربیان، عالمان، مبلغان و قشر روحانیت است که آموزه های دینی را در قالب های نو و جذاب بر جوانان عرضه نمایند.
نکته ی مهمی که در این رابطه می تواند بسیار مثمر ثمر باشد این است که آن هایی که دین را ترویج می کنند در ابتدا خود فهمیده باشند و عامل نیز باشند : یَا أَیّهَا الَّذِینَ آَمَنوا لِمَ تَقولونَ مَا لَا تَفْعَلونَ (2) کَبرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقولوا مَا لَا تَفْعَلونَ(3): ای مؤمنان، چرا چیزی می گویید که عمل نمی کنید؟ این کار موجب خشم شدید خداست. (سوره صف، 2 و 3)
[h=2][/h][h=2][/h][h=2]کسانی که باعث فراری دادن مردم از دین می شوند[/h] امام علی علیه السلام در روایتی می فرمایند: «دو شخص کمرم را شکستند، عالمی که از انجام گناه ابائی ندارد و نادانی که اهل عبادت باشد. آن عالم با ارتکاب گناهان، مردم را از دینداری فراری می دهد و این نادان، به خاطر جهلش، مردم را به سمت باطل می کشاند» (قصارالجمل، ج 1 ص 127؛ به نقل از حجت الاسلام قرائتی در کتاب گناه شناسی)
این روایت نشان می دهد کسانی که به لباس مقدس روحانیت مزیّن هستند، کارشان از بقیه بسیار سخت تر است: چرا که اگر افراد معمولی گناه کنند، گناهی شخصی محسوب می شود، اما اگر از عالمی، گناه سر بزند، سبب ضربه به دین و دوری مردم از دین خواهد شد و این نکته در جامعه ی امروز نیز متأسفانه دیده می شود. (به نقل از بیانات آیة الله سبحانی (دام ظله)

اقامه نماز!
رَبِّ اجْعَلْني‏ مُقيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ (إبراهيم: 40)
پروردگارا: مرا برپا كننده نماز قرار ده، و از فرزندانم (نيز چنين فرما)، پروردگارا: دعاى مرا بپذير!

دوست داری در خانه ای زندگی کنی که از کنار آن یک رود پر آب بگذرد؟ و تو روزی پنج بار بتوانی در آن شنا کنی؟ جالب است نه؟
وقتی روزی پنج وعده نماز می خوانی درست مثل آن است که روزی پنج بار خودت را در رودخانه می شویی و تمیز می کنی. این که چقدر تمیز شوی بستگی دارد به این که چه جوری خودت را بشوری و یا قبلا چقدر کثیف شده باشی. بعضی ها حمام یا استخر زیاد می روند ولی خودشان را به اندازه ای که کثیف هستند نمی شورند طبیعی است که خوب هم تمیز نمی شوند.
وقتی خیمه ای بزرگ را بر پا می کنند میله چوبی یا آهنی را وسط آن می گذارند و بعد اطراف چادر خیمه را با میخ روی زمین ثابت می کنند. اگر این میله برداشته شود، چادر، فرش زمین می شود؛ دیگر کسی نمی تواند از فضای زیر آن استفاده کند. و در ضمن کسی که از دور می آید هم، اصلا متوجه نمی شود اینجا خیمه ای برپاست.
گفته شده است «نماز عمود دین است» عمود همان میله خیمه است. اگر کسی نماز نخواند و یا نمازش خوب و قوی نباشد خیمه­ی دینش بدون عمود می ماند. وقتی دینش بدون عمود بماند، دیگر نمی تواند از دینش استفاده کند. می شود مثل آدمهای بی دین! به یکی می گویند مسلمان و شیعه و به دیگری مثلا می گویند مسیحی، ولی هیچ فرقی باهم ندارند. کارهایشان یک جور! مشکلات روحیشان یک جور!
وقتی کسی عمود، زیر خیمه می گذارد، خیمه را بر پا می کند, نماز هم باعث برپا شدن دین می شود. دیگر می شود در دین (مثل خیمه) زندگی کرد. از دور هم، همه می فهمند اینجا خیمه ای برپا شده و دینی وجود دارد. آدمی که نماز نمی خواند بقیه از کجا بفهمند این شخص دین دارد؟ خب بالاخره باید بفهمند؛ چون مردم عاقل برای کارهای مختلفشان تنها به انسان دیندار اعتماد می کنند. اگر نماز نبود از کجا می توانستند تشخیص دهند که چه کسی دیندار و چه کسی بی دین است. انسان­های عاقل نمی خواهند در دام آدمهای بی دین بیافتند.
پس «نماز خواندن» غیر از «نماز به پا داشتن» است. وقتی نماز را به پا می داری یعنی آن را صحیح و با حضور قلب و با آرامش و بیشتر در مسجد و به جماعت می خوانی و سعی می کنی آداب نماز را رعایت کنی. همه اینها سبب می شود کم کم دیگرِ توصیه های دینِ اسلام را مورد توجه قرار دهی و آنوقت رستگار می شوی و احساس خوشبختی واقعی می کنی.
وقتی خودت اهل نماز شدی برای خانواده ات هم دعا می کنی که اهل نماز باشند و خودت هم در این مسیر تلاش می کنی. خانه ای که در آن نماز خوانده نمی شود و یا مدام در آن نماز قضا می گردد، خانه با برکتی نیست. آدم در آن خانه مدام هوس گناه به سرش می زند و یا بین اعضاء این چنین خانواده ای مدام جنگ و دعواست.
خدایا مهمترین دعایم این است که اهل نماز باشم؛ من و خانواده ام. خدایا دعایم را قبول کن و آن را مستجاب گردان! آمین!

[h=2]داستانی خواندنی از توبه ی پیرمرد شامی![/h]
[h=2]قرآن خوانده بودند. شاید ده ها بار. اما چه خواندنی؟! اصلا شاید این موها را پای رحل های قرآن سفید کرده بودند؛ اما چه قرآنی؟![/h]
پیوند محکمی که میان ثقل اکبر و اصغر (قرآن و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله) برقرار است، گاهی در اثر بی بصیرتی دیده نمی شود. ارتباط امام و قرآن ادعایی نیست که استدلال های پیچیده ی فلسفی بخواهد؛ فقط کافی است قرآن را کمی خوب تر خوانده باشیم.
امام سجاد (علیه السلام) این ارتباط تنگاتنگ را با آیات قرآن، خیلی ساده و روشن برای مرد شامیِ نا آشنا بیان کردند. برایش جا انداختند که امام حسینی که سرش را برای حاکمتان می برید و خانواده اش را به زنجیر کشیده اید، باطنِ همین قرآنی است که هر روز می خوانید!
پیرمرد شامی آمده بود تا برای رضای خدا و به شوق بهشت، از کسانی که از دین خارج شده اند و بر ولی امر مسلمین (به خیال خودش) خروج کرده اند، بیزاری بجوید. شاید فکر می کرد اینجوری ثواب قرآن خواندن هایش زیادتر می شود.
در آن معرکه "قرآن" را دید و نشناخت. نزدیک آمد و گفت: خدا را شکر که شما را کشت و هلاک کرد و شهرها را از شر مردان شما آسوده نمود و امیرالمؤمنین (یزید) را بر شما مسلط کرد.
امام سجاد (علیه السلام) به او فرمود: ای پیرمرد قرآن خوانده ای؟
پیرمرد گفت: آری.
فرمود: آیا این آیه را مى شناسى كه مى گوید: "قلْ لا أَسْئَلكمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقرْبى" (شوری 23) به مردم بگو كه من هیچ پاداشى از شما در برابر رسالتم درخواست نمى كنم، جز دوست داشتن نزدیكانم ( اهل بیتم)؟
پیرمرد پاسخ داد: آرى؛ من این آیه را خوانده ام.
امام (علیه السلام) فرمود : فَنَحْن الْقرْبى یا شَیْخ . خویشاوندان پیامبر صلی الله و علیه وآله ما هستیم.
حضرت فرمود: آیا در سوره بنی اسرائیل خوانده ای که: "و آتِ ذالقربی حقه" (اسراء 26) حق خویشاوندان را ادا کن؟
پیرمرد گفت: خوانده ام.
امام علیه السلام فرمود: خویشاوند پیامبر صلی الله و علیه وآله ماییم ای پیرمرد. (مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج 14، ص: 125)
حضرت فرمود: آیا آیه "وَ اعْلَموا أَنَّمَا غَنِمْتمْ مِنْ شَیء فَأَنَّ للهِ خمسَه وَ لِلرَّسولِ وَ لِذِى الْقرْبى"( انفال 41) را خوانده اى؟
پیرمرد گفت: آرى، این آیه را خوانده ام.
پیوند محکمی که میان ثقل اکبر و اصغر (قرآن و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله) برقرار است، گاهی در اثر بی بصیرتی دیده نمی شود. ارتباط امام و قرآن ادعایی نیست که استدلال های پیچیده ی فلسفی بخواهد؛ فقط کافی است قرآن را کمی خوب تر خوانده باشیم

امام سجاد (علیه السلام) فرمود: آن قربى كه در این آیه آمده است، ما هستیم.
آنگاه فرمود: «آیا این آیه را خوانده اى كه مى فرماید:" انَّمَا یرید اللهَ لِیذْهِبَ عَنْكم الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یطَهِّرَكمْ تَطْهیراً." (احزاب 33)
پیرمرد گفت: آرى، این آیه را نیز خوانده ام.
امام سجاد (علیه السلام) فرمود: اى پیرمرد! ما آن اهل بیتى هستیم كه خداوند آیه تطهیر را ویژه ما قرار داد.
پیرمرد شامی چه دعای مستجابی به درگاه خدا داشت، نمی دانم؛ اما هر چه بود، لطف خدا شامل حالش شده بود و در آستانه ی عاقبت بخیری قرار گرفته بود. ساکت شده بود و با پشیمانی از حرف خود، آیه های قرآن را مقابل چشمانش می دید. گفت: شما را به خدا، شما همان ها هستید؟
امام سجاد (علیه السلام) فرمود: به خدا قسم و به حق جدم رسول خدا صلی الله و علیه وآله، بی شک ما همان خاندانیم.
پیرمرد شامی با چشمانی اشکبار توبه کرد و گفت: خدایا ما از دشمنان آل محمد صلی الله علیه و آله از جن و انس بیزاریم. خبر ماجرای پیرمرد و بصیرتی که به قرآن پیدا کرد، به گوش یزید رسید؛ دستور داد او را کشتند. (اللهوف علی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، ترجمه سید احمد فهری، ص246)
هزینه ای که پیرمرد شامی برای بصیرتش پرداخت- و البته سودِ بی پایانی هم بدست آورد- نکته ی مهمی برای ما دارد: قرآنِ بی امام، ظاهراً خطری برای اهالی زر و زور و تزویر ندارد. اتفاقاً عده ای را هم از جنس همان پیرمرد، خیلی بی دردسر، سرگرمِ خواندن می کند. فقط قرآنی که با باطنِ خود امام- همراه است، نجات دهنده و هادی است.
در تأویل و تفسیرِ چهار آیه ای که شاهدِ استدلال امام سجاد (علیه السلام) است، نام و نشان اباعبدالله الحسین (علیه السلام) صریحاً در روایات آمده است:
[h=2]- آیه ی مودت[/h] " احمد" در فضائل الصحابه با سند خود از سعید بن جبیر از عامر چنین نقل مى كند: " هنگامى كه آیه "قلْ لا أَسْئَلكمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقرْبى" (شوری 23) نازل شد اصحاب عرض كردند اى رسول خدا! خویشاوندان تو كه مودت آنها بر ما واجب است كیانند؟ فرمود: على و فاطمه و دو فرزند آن دو (علیهم السلام)، این سخن را سه بار تكرار فرمود"! (تفسیر نمونه، ج 20، ص: 411)

[h=2]- آیه "آت ذا القربی حقه"[/h] پیرمرد شامی با چشمانی اشکبار توبه کرد و گفت: خدایا ما از دشمنان آل محمد صلی الله علیه و آله از جن و انس بیزاریم. خبر ماجرای پیرمرد و بصیرتی که به قرآن پیدا کرد، به گوش یزید رسید؛ دستور داد او را کشتند

عیاشی از عبد الرحمن، از أبی عبد الله (علیه السلام): گفت هنگامی که خدای متعال آیه ی "و آتِ ذالقربی حقه" (اسراء 26) را نازل فرمود، پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) فرمود: ای جبرئیل مسکین را می شناسم پس ذوالقربی چه کسانی اند؟ گفت: نزدیکان تو. پس حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام را صدا زد و فرمود که پروردگار من فرمانم داده است که از آنچه به من داده است، به شما ببخشم. فرمود فدک را به شما بخشیدم. (البرهان فى تفسیر القرآن، ج 3، ص: 522- كتاب التفسیر، (تفسیر عیاشی) ج 2، ص: 287)
[h=2]- آیه ی خمس[/h] کلینی از امام صادق (علیه السلام) نقل نموده که حضرت درباره آیه ی خمس و ذوی القربی فرمود: (منظور) امیرالمؤمنین و ائمه (علیهم السلام) هستند. (الكافی 1: 342/ 12)
[h=2]- آیه ی تطهیر[/h] محمد بن منكدر از جابر بن عبد الله نقل كرد؛ وقتى آیه كریمه " انَّمَا یرید اللهَ لِیذْهِبَ عَنْكم الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یطَهِّرَكمْ تَطْهیراً." (احزاب 33) بر رسول الله (صلى الله علیه و آله) نازل شد، در سراى آن حضرت، على، فاطمه، و حسن و حسین علیهم السلام حضور داشتند. نبى اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: «اللهم هؤلاء أهلى» خدایا این چهار تن اهل بیت من هستند كه مورد لطف بیكران تو قرار گرفتند. (شواهد التنزیل، حسكانى عبید الله بن احمد، ص: 226)
[h=2]کلام آخر:[/h] این ها فقط اندکی از حجت های محکمی است که لشکر یزید را به دادگاه خدا می کشاند که چه کسی را کشتند. کم نبودند ریش سفیدانی که خودشان با گوش های خودشان این روایات را از زبان مبارک رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیده بودند.
امام حسین (علیه السلام) نیز مقابلشان ایستاد و خود را بی پرده معرفی کرد: من حسین بی علی بن ابی طالبم. (یعنی همان کسی که باطن آیاتی است که می خوانید و از بر کرده اید.)
و این بود حجت آخرشان و آخرمان ....

آمرزش والدین
رَبَّنَا اغْفِرْ لي‏ وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ (إبراهيم: 41)
پروردگارا! من و پدر و مادرم و همه مؤمنان را، در آن روز كه حساب برپا مى‏شود، بيامرز!

طلب آمرزش برای پدر و مادر از آن کارهایی است که هر فرزندی باید برای والدینش انجام دهد. چرا؟ چون ... بگذار اول برایت یک مقدمه بگویم:
پدر و مادر ما و همچنین دیگر اطرافیانمان در زندگی ما نقش دارند. در خوب بودن ما و در بد شدن ما. در خیلی از کارهایی که می کنیم و در بسیاری از کارهایی که انجام نمی دهیم.
وقتی از خداوند می خواهیم: «خدایا من را، پدر و مادرم را و همه مؤمنین را ببخش!» یعنی همه باید گناهانمان را کنار بگذاریم تا همه زندگی سعادتمندی داشته باشیم. اگر یک نفر از ما گناه بکند، اگر یکی از ما خطا بکند روی دیگران هم اثر می گذارد. ما همه مثل مسافران یک کشتی هستیم! اگر یکی کشتی را سوراخ کند همه غرق می شوند! پس باید اولا نگذارند کسی به کشتی آسیب بزند و ثانیا اگر هم زد باید جلوی آسیب بیشتر را بگیرند. طلب آمرزش برای دیگران یعنی جلوی آسیب را گرفتن.
در این میان نقش والدین ما از همه افراد دیگر بیشتر است. وای اگر پدر و مادر ما درست عمل نکنند. کارهای ناشایست انجام دهند. بعضی وقتها دروغ بگویند. بد اخلاق باشند. مال حرام به خانه بیاورند. مدام بینشان دعوا و جنگ باشد. حجاب اسلامی را درست رعایت نکنند. اهل نماز و روزه نباشند. با فرزندان خود درست برخورد نکنند. و خطاهای دیگر.
خب باید چکار کرد؟ اولا باید مؤدبانه به آنها تذکر داد و امر به معرف و نهی از منکر نمود و ثانیا باید برایشان از خداوند طلب آمرزش نمود.
دلسوزی کردن برای پدر و مادر، وظیفه همه فرزندان است. نباید از آنها خشمگین بود. خشمگین بودن مشکلی را حل نمی کند. باید به فکر چاره بود. شیطان وقتی می خواهد کسی را گمراه کند بیشتر از طریق اطرافیان این کار را می کند.
روز قیامت انسانها از اطرفیان خود فرار می کنند: از برادر، از مادر، از پدر، از رفیق، از فرزندان (عبس: 34 تا 36). می دانی چرا؟ چون همه به هم ستم کردند و به حقوق یکدیگر تجاوز نموده اند و وظائفشان را نسبت به یکدیگر انجام ندادند.
تو کاری نداشته باش چه کسی و یا چه کسانی در حق تو بد کردند. از خداوند بخواه که آنها را بیامرزد. یعنی خطاهایشان را بپوشاند. یعنی نگذارد آثار این خطاها دامن تو را بگیرد.
«خدایا من را بیامرز!» یعنی خدایا من را از آثار زشتیهایی که انجام داده ام خلاص کن!
«خدای والدینم را بیامرز!» یعنی خدایا نگذار اشتباهات آنها دامن من را بگیرد. یعنی خدایا من نمی خواهم بدیهای آنها روی من اثر بگذارد. من می خواهم تنها خوبیهایشان مال من باشد نه بدیهایشان.
خدایا پدر و مادرم را دوست دارم آنها را ببخش و من را هم ببخش!

زیبا ببخش!
فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَميلَ (حجر: 85)
از آنها به طرز شايسته‏اى صرف نظر كن (و آنها را بر نادانيهايشان ملامت ننما)!

گاهی صورتت را به قهر از کسی بر می گردانی، گاهی هم خودت را به بیخبری می زنی و انگار چیزی ندیدی و آنوقت سرت را بر می گردانی.
بعضی ها وقتی کار خطای کسی را می بخشند در واقع او را نمی بخشند! بلکه فعلا سکوت می کنند و مسئله را می گذارند تا در وقتی دیگر آن را حل کنند. سکوتشان بخاطر خشمشان است. بخاطر این است که نمی دانند باید در آن موقع چکار کنند.
بعضی ها وقتی کسی را می بخشند فعلا از برخورد با او چشم می پوشند ولی همچنان پرونده او را باز نگه داشته اند و هر وقت که لازم ببینند کارهای گذشته فرد را به رخش می کشند و تلافی چشم­پوشیهای سابق را یک جا سرش در میآورند.
بعضی ها وقتی می بخشند در ظاهر آن فرد را سرزنش نکرده و کاری به کارش ندارند ولی دلشان نسبت به او کدر می شود دیگر مثل سابق با او زلال و صمیمی برخورد نمی کند حتی ممکن است کینه اش را به دل بگیرند.
ولی بعضی های دیگر وقتی می بخشند نه فرد خطاکار را مجازات می کنند و نه سرزنشش می کنند و نه دلشان از او چرکین است بلکه درست مثل قبل با او صمیمی و خیرخواه و دلسوز هستند.
بعضی ها زیبا می بخشند. هر چیزی زشت و زیبا دارد. بخشیدن هم زشت و زیبا دارد. خداوند زیبا است و زیباییها را دوست دارد (إِنَّ اللَّهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ الْجَمَال‏). خدا وقتی می بخشد زیبا می بخشد. وقتی تو از کار زشتت واقعا پشیمان می شوی و به خدا می گویی: «من را ببخش!» احساس می کنی با خدا دوباره صمیمی شدی. این نشان این است که خداوند تو را زیبا بخشیده است.
خداوند به پیامبرانش می گوید: «وقتی با دیگران سخن می گویید و آنها حرف شما را رد می کنند و حتی مسخره اتان نموده و آزاراتان می دهند نباید از آنها چیزی به دل بگیرید. اگر بخواهید رابطه اتان را حفظ کنید باید از زشتیهایشان چشم پوشی کنید و به صورتی زیبا شکیبا باشید فَاصْبِرْ صَبْراً جَميلا «معارج: 5») و اگر هم قرار شد از آنها جدا شوید و با آنها سرد برخورد کنید، طوری جدا نشوید که همه پلهای پشت سرتان را خراب کنید. جدا شدن هم باز زشت و زیبا دارد. شما باید نوع زیبای آن را انتخاب کنید».
بعضی از قهر کردنها واقعا بچه گانه است. هم دلیل قهر بچه گانه است و هم شکل ظاهری آن. مثلا به هم سلام نمی کنند! و حتی جواب سلام هم را نمی دهند! و یا اگر فلانی که با او قهر کرده اند در یک میهمانی باشد، در آن میهمانی اصلا شرکت نمی کنند! و یا اگر هم شرکت کنند خودشان را به دور از چشم او قرار می دهند! خب این کارهای نشان بچه بودن اینها است.
چه لزومی دارد که شما سلام نکنی و یا جواب سلام ندهی؟! قهری؟ باش! می توانی با آن کسی که قهری مثل غریبه ها رفتار کنی. مگر به غریبه ها سلام نمی کنی؟! و یا با آنها دست نمی دهی؟!
مؤمن همه چیزش زیبا است! زیرا نشان از همه زیباییها خداوند دارد.

[h=1]از ماست که بر ماست![/h]


[/HR] تاکنون بسیار با خود اندیشیده‌ایم که چرا مشکلات، مردم جامعه ما را احاطه کرده است و هر روز سختی تازه‌ای روی به سویمان می‌آورد. مشکلات مالی، اجتماعی، فرهنگی و ... ایران عزیزمان را فراگرفته است و مردم، در پی آسایش، به هر دری می‌زنند. در این میان گروهی دست به دامان خدا شده و دست نیاز به سویش دراز کرده و از او می‌خواهند مشکلات را از جامعه بردارد و آینده‌ای روشن را برایمان به ارمغان آورد. گروهی دیگر نیز استکبار جهانی و جوامع غربی را عامل اصلی می‌دانند و خود را مبرا می‌کنند. باید دید حقیقت چیست و چه باید کرد؟!


[/HR] [h=2]
تغییرات از خود ماست![/h] جمله «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» در دو مورد از قرآن با تفاوت مختصرى آمده است و یك قانون كلى و عمومى را بیان مى‏كند، قانونى سرنوشت‏ساز و حركت آفرین و هشدار دهنده! این قانون یكى از پایه‏هاى اساسى جهان بینى و جامعه‏شناسى در اسلام است.
این اصل قرآنى كه یكى از مهمترین برنامه‏هاى اجتماعى اسلام را بیان مى‏كند به ما مى‏گوید هر گونه تغییرات برونى متكى به تغییرات درونى ملتها و اقوام است، و هر گونه پیروزى و شكستى كه به قومى رسید از همین جا سرچشمه مى‏گیرد.
بنابراین آنها كه همیشه براى تبرئه خویش به دنبال "عوامل برونى" مى‏گردند، و قدرت هاى سلطه‏گر و استعمار كننده را همواره عامل بدبختى خود مى‏شمارند، سخت در اشتباهند، چرا كه اگر این قدرت‌هاى جهنمى پایگاهى در درون یك جامعه نداشته باشند، كارى از آنان ساخته نیست.
براى پایان دادن به بدبختی‌ها و ناكامی‌ها باید دست به انقلابى از درون زد، یك انقلاب فكرى و فرهنگى، یك انقلاب ایمانى و اخلاقى، و به هنگام گرفتارى در چنگال بدبختی‌ها باید فورا به جستجوى نقطه‏هاى ضعف خویشتن پرداخت، و آنها را با آب توبه و بازگشت به سوى حق از دامان روح و جان خود شست، تولدى تازه پیدا کرد و نور و حركتى جدید، تا در پرتو آن بتوان ناكامی‌ها و شكست‌ها را به پیروزى مبدل ساخت.
از احكام اعمال این است كه بین اعمال انسان و حوادثى كه رخ مى‏دهد ارتباط وجود دارد، البته منظور از اعمال تنها حركات و سكنات خارجیه‏اى است كه عنوان حسنه و سیئه دارند، نه حركات و سكناتى كه آثار هر جسم طبیعى است، آیات زیر به خوبی این مطلب را بیان می‌دارند:
1 ـ "وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَیْدِیكُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ كَثِیرٍ"؛ و آنچه مصیبت كه به شما مى‏رسد به خاطر كارهایى است كه به دست خود كرده‏اید، البته خداى تعالى از تاثیر بسیارى از كارهاى شما جلوگیرى مى‏كند. "سوره شورا آیه 30"
میان اعمال و حوادث جهان تا حدى ارتباط وجود دارد و حوادث خیر از اعمال خیر و حوادث بد از اعمال بد ناشی می‌شوند

2 ـ "إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ، حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ"؛ به درستى خداوند نعمت هیچ قومى را سلب نمى‏كند و وضع آنان را تغییر نمى‏دهد تا خودشان وضع خود را تغییر دهند، و چون خدا براى قومى بدى بخواهد دیگر برگشتى برایش نیست. (سوره رعد آیه 12)
3 ـ "ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَكُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى‏ قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ"؛ و این بدان جهت است كه خدا هرگز چنین نبوده كه نعمت قومى را تغییر دهد، و به عذاب مبدل سازد، مگر وقتى كه آنان وضع خود را تغییر داده باشند. (سوره انفال آیه 53)
ظاهر این آیات بیانگر آن است كه میان اعمال و حوادث جهان تا حدى ارتباط وجود دارد و حوادث خیر از اعمال خیر و حوادث بد از اعمال بد ناشی می‌شوند.
دو آیه زیر به وجود این ارتباط تصریح نموده و می‌فرمایند:
1 ـ "وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ، وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا یَكْسِبُونَ"؛ اگر اهل بلاد ایمان مى‏آوردند، و تقوا پیشه مى‏كردند، ما بركت‏هایى از آسمان بر آنان مى‏گشودیم، و لیكن تكذیب كردند و ما به جرم این عادتشان گرفتیم. (سوره اعراف آیه 95)
2 ـ "ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ، لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا، لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ"؛ فساد در خشكى و دریا اگر پیدا شد به خاطر اعمالى است كه مردم كردند، تا خدا بعضى از آنچه را كه كردند به ایشان بچشاند. تا شاید بر گردند. (سوره روم آیه 41)

از احكام اعمال این است كه بین اعمال انسان و حوادثى كه رخ مى‏دهد ارتباط وجود دارد، البته منظور از اعمال تنها حركات و سكنات خارجیه‏اى است كه عنوان حسنه و سیئه دارند، نه حركات و سكناتى كه آثار هر جسم طبیعى است

در نتیجه حوادثى كه در عالم حادث مى‏شود، تا حدى تابع اعمال مردم است، اگر نوع بشر بر طبق رضاى خدا عمل كند، و راه طاعت او را پیش گیرد، نزول خیرات و باز شدن درهاى بركات را در پى دارند، و اگر این نوع از راه عبودیت منحرف گشته، ضلالت و فساد نیت را دنبال كنند، و اعمال زشت مرتكب گردند، باید منتظر ظهور فساد در خشكى و دریا، و هلاكت امت‌ها، و سلب امنیت، و شیوع ظلم، و بروز جنگ‌ها، و سایر بدبختى‏ها باشند، بدبختى‏هایى كه راجع به انسان و اعمال انسان است.
چنین اجتماعی در کنار این رویدادها باید در انتظار ظهور مصائب و حوادث جوى، مانند سیل و زلزله و صاعقه و طوفان و امثال آن باشند. خداى سبحان در كتاب مجیدش به عنوان نمونه داستان سیل عرم، و طوفان نوح، و صاعقه ثمود، و صرصر عاد، و از این قبیل حوادث را ذكر فرموده است.

[h=2]نتیجه[/h] رسیدن به قله‌های موفقیت و رهایی یافتن از مشکلات تنها زمانی امکان‌پذیر است که آدمی جان خویشتن را تطهیر کرده و برای دستیابی به نعمات الهی با تمام قوا تلاش نماید. هر یک از افراد جامعه وظیفه دارند برای بهبود شرایط حاکم بر اجتماع تمام توان خویش را به کار گیرند ـ علاوه بر دعا و توکل بر ایزد یگانه ـ تا به سعادت دنیا و آخرت دست یابند.


[/HR] آرامش، اسم مصدر از آرمیدن است، و در برابر اضطراب و دلهره به کار می‌رود و به حالت و صفت روانی و قلبی خاص (آسودگی خاطر، ثبات و طمأنینه) گفته می‌شود.


[/HR] [h=2]
آثار آرامش[/h] 1. ازدیاد ایمان
1. اعطای آرامش و اطمینان از سوی خدا به مؤمنان، زمینه فزونی ایمان آنان:
هو الذی أنزل السکینة فی قلوب المؤمنین لیزدادوا إیمنا مع إیمنهم...‌. فتح (48) 4
2. اقرار به توحید
2. اعتراف صریح اصحاب کهف به توحید ربوبی در برابر دقیانوس، به دنبال آرامش بخشیدن خدا به‌آنان:
و ربطنا علی قلوبهم إذ قاموا فقالوا ربّنا ربّ السموت و الأرض...‌. کهف (18) 4

3. حفظ اسرار
3. اعطای آرامش قلب به مادر موسی (علیه السلام) عامل حفظ اسرار ازسوی او:
و أصبح فؤاد أمّ موسی فرغا إن کادت لتبدی به لو لا أن ربطنا علی قلب‌ها...‌. قصص (28)10

4. رضایت از خدا
4. قلب‌های آرام یافته با یاد و وعده‌های خدا، خشنود از او:
یأیّتها النفس المطمئنّة * ارجعی إلی ربّک راضیة مرضیّة * فادخلی فی عبدی * وادخلی جنّتی. فجر (89) 7‌-30

5‌. رضایت خدا
5. قلب‌های آرام گرفته با یاد و وعده‌های خدا، برخوردار از رضایت او:
یأیّتها النفس المطمئنّة * ارجعی إلی ربّک راضیة مرضیّة * فادخلی فی عبدی * وادخلی جنّتی. فجر (89) 7‌-30

خداوند، بازگرداننده موسی (علیه السلام) به مادرش برای خشنودی و رفع اندوه از وی: ...فرجعنک إلی أمّک کی تقرّ عین‌ها و لاتحزن

6‌. عنایت خدا
6. قلب‌های آرام یافته با یاد و وعده‌های خدا، برخوردار از عنایت‌های ویژه الهی:
یأیّتها النفس المطمئنّة * ارجعی إلی ربّک راضیة مرضیّة * فادخلی فی عبدی * و ادخلی جنّتی. فجر (89) 7‌-30

7. مصونیّت از غضب خدا
7. مصون بودن قلب‌های آرام یافته به ایمان، از غضب الهی حتّی در صورت تظاهر به کفر بر اثر اکراه:
من کفر بالله من بعد إیمنه إلاّ من أُکره و قلبه مطمئن بالایمن و لکن من شرح بالکفر صدراً فعلیهم غضبٌ من الله...‌.[شأن نزول این آیه، آورده شده است: گروهی از مؤمنان، در مکّه تحت فشار شدید قرار گرفتند تا از اسلام دست بردارند. آن‌ها در ظاهر و از روی اکراه کلمات کفرآمیز بر زبان جاری کردند؛ ولی به ایمان و اسلام خویش وفادار بودند. (مجمع‌البیان، ذیل آیه)] نحل (16) 60

[h=2]آرامش آدم(علیه السلام)[/h] آرامش یافتن آدم (علیه السلام) به وسیله همسر خود حوّا:
هو الذی خلقکم من نفس وحدة و جعل منها زوج‌ها لیسکن إلیها...‌.[منظور از «نفس واحدة» آدم (علیه السلام) و مقصود از «زوج‌ها» حوّا می‌باشد. (مجمع‌البیان، ذیل آیه)] اعراف (7) 89

[h=2]
آرامش ابراهیم(علیه السلام)[/h] آرامش یافتن قلب ابراهیم (علیه السلام) درباره کیفیّت زنده کردن مرده‌ها در قیامت با مشاهده زنده شدن پرنده‌های مرده:
و إذ قال إبرهیم ربّ أرنی کیف تحی الموتی قال أولم تؤمن قال بلی و لکن لیطمئنّ قلبی قال فخذ أربعة من الطیر فصرهنّ إلیک ثمّ اجعل علی کلّ جبل منهنّ جزءا ثمّ ادعهنّ یأتینک سعیا...‌. بقره (2) 60

[h=2]آرامش از آیات خدا[/h] آرامش به وسیله همسر، از آیات خدا:
و من ءایته أن خلق لکم من أنفسکم أزوجا لتسکنوا إلیها انّ فی ذلک لایات...‌. روم (30) 1

[h=2]آرامش اصحاب‌کهف[/h] برخورداری اصحاب‌کهف، از آرامش الهی:
و ربطنا علی قلوبهم إذ قاموافقالوا ربّنا ربّ السموت و الأرض...‌. کهف (18) 4

[h=2]آرامش انفاق‌گران[/h] انفاق پنهان و آشکار، سبب آرامش انفاق‌گران در قیامت:
الّذین ینفقون أمولهم بالّیل والنّهار سرًّا وعلانیة فلهم أجرهم عند ربّهم ولا خوف علیهم ولا هم یحزنون. بقره (2) 74

[h=2]آرامش اولیاءالله[/h] اطمینان و آرامش اولیاءالله، در سایه ایمان و تقوا:
ألا إنّ أولیاء الله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون * الّذین ءامنوا و کانوا یتّقون. [ترس و اندوه، دو حالت روانی و بر هم زننده آرامشند. نفی آن دو از اولیای خدا، مساوی با حصول آرامش و برطرف شدن اضطراب از آن‌ها است.] یونس (10) 62 و 63

[h=2]آرامش‌بخشی به ابراهیم(علیه السلام[/h] [h=2]آرامش دادن ملائکه به حضرت ابراهیم (علیه السلام) :[/h] و لقد جاءَت رسلنا ابرهیم بالبشری قالوا سلماً قال سلم فمَا لَبث أَن جاءَ بعجل حنیذ * فلمّا رءا أیدیهم لاتصل إلیه نکرهم و أوجس منهم خیفة قالوا لاتخف...‌ * فلمّا ذهب عن إبرهیم الروع وجاءته‌البشری...‌. هود (11) 69 و 70 و 74و نبّئهم عن ضیف إبرهیم * إذ دخلوا علیه فقالوا سلـما قال إنّا منکم وجلون * قالوا لاتوجل إنّا نبشّرک بغلـم علیم * قال أبشّرتمونی علی أن مّسّنی الکبر فبم تبشّرون * قالوا بشّرنـک بالحقّ فلاتکن مّن القـنطین. حجر(15)‌51‌-‌55
هل أتیک حدیث ضیف إبرهیم...‌ * إذ دخلوا علیه فقالوا سلما...‌ * فأوجس منهم خیفة قالوا لاتخف...‌. ذاریات (51) 24 و 25 و 28

آرامش یافتن آدم (علیه السلام) به وسیله همسر خود حوّا: هو الذی خلقکم من نفس وحدة و جعل منها زوج‌ها لیسکن إلیها

[h=2]آرامش‌بخشی به ابوبکر[/h] دلداری پیامبر (صلی الله علیه وآله) به ابوبکر در غار ثور جهت برطرف ساختن دلهره وی:
إلاّ تنصروه فقد نصره اللَّه إذ أخرجه الَّذین کفروا ثانی اثنین إذ هما فی الغار إذ یقول لصـحبه لاتحزن إنّ اللّه معنا فأنزل اللّه سکینته علیه...‌. توبه (9) 40

[h=2]آرامش‌بخشی به داود (علیه السلام)[/h] آرامش دادن ملائکه به داود (علیه السلام) با حضور نزد وی هنگام داوری:
و هل أتیک نبؤا الخصم إذ تسوّروا المحراب * إذ دخلوا علی داود ففزع منهم قالوا لاتخف...فاحکم بیننا بالحق...‌.[از امام رضا (علیه السلام) روایت شده که شاکیان دو فرشته بودند. (عیون‌اخبارالرضا، ج 1، ص 194، ح 1)] ص (38) 21 و 22

[h=2]آرامش‌بخشی به لوط(علیه السلام)[/h] آرامش دادن ملائکه به لوط (علیه السلام) در زمان انجام مأموریت خود برای نابودی قوم او:
و لمّا أن جاءت رسلنا لوطا سیء بهم و ضاق بهم ذرعا و قالوا لاتخف و لاتحزن إنّا منجّوک و أهلک...‌. عنکبوت (29) 3

[h=2]آرامش‌بخشی به مادر موسی (علیه السلام)[/h] خداوند، بازگرداننده موسی (علیه السلام) به مادرش برای خشنودی و رفع اندوه از وی:
...فرجعنک إلی أمّک کی تقرّ عین‌ها و لاتحزن...‌. طه (20)

[h=2]آرامش‌بخشی خدا به مادر موسی (علیه السلام) با الهام به وی درباره آینده فرزندش:[/h] و أوحینا إلی أمّ موسی أن أرضعیه فإذا خفت علیه فألقیه فی الیمّ و لاتخافی و لاتحزنی إنّا رادّوه إلیک و جاعلوه من المرسلین * و أصبح فؤاد أمّ موسی فرغا إن کادت لتبدی به لو لا أن ربطنا علی قلب‌ها...‌ * فرددنه إلی أمّه کی تقرّ عین‌ها و لاتحزن...‌. قصص (28) 7 و 10 و 13

[h=2]آرامش‌بخشی به متّقین[/h] آرامش دادن خداوند به بندگان متّقی و خالص خود در قیامت:
الأخلاّء یومئذ بعضهم لبعض عدوّ إلاّ المتّقین * یعباد لا خوف علیکم الیوم و لا أنتم تحزنون. زخرف (43) 67 و 68

قهر زیبا
وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلا (مزمل: 10)
بطرزى شايسته از آنان دورى گزين!

همین الان که مشغول خواندن این قسمت از کتاب هستی آیا با کسی قهر هستی؟ یا تصمیم داری با کسی قهر کنی؟ یا قبلا با کسی قهر کردی و الان می خواهی با او آشتی کنی؟ یا می خواهی آشتی کنی ولی از طرفی نمی خواهی غرورت را زیر پا بگذاری؟ یا دوستت با تو قهر کرده ولی تو نمی خواهی با او قهر باشی و نمی دانی باید چکار کنی؟ یا از کسی دلت چرکین است ولی به هر دلیل نمی خواهی با او قهر کنی؟ یا دوستانت تو را با آن بنده خدا آشتی داده اند ولی هنوز با او حرف نمی زنی تنها جواب سلامش را می دهی؟ یا از دست اعضاء خانواده ات شکایت داری و احساس می کنی بین آنها راحت نیستی و بین دوستانت خیلی راحتری لذا با اعضای خانواده ات سرد برخورد می کنی و یک جورایی با آنها قهر هستی؟ یا فکر می کنی آنها با تو سرسنگین برخورد می کنند و یک جورایی با تو قهر هستند؟ یا احساس می کنی مربی پرورشی ات که قبلا با تو خیلی صمیمی بوده حالا برخوردش با تو سرد شده و شاید با تو قهر کرده؟ یا اصلا فکر می کنی خداوند با تو قهر کرده و دیگر دوستت ندارد؟ یا شایدهم تو با او قهر کردی و عمدا گوش به حرفهایش نمی دهی؟ یا با «کارهای خوب» قهر کردی مثلا مثل قبل دوست نداری به درسهایت بررسی یا به حمام بروی ولی خیلی با بازی کردن صمیمی هستی؟ یا ... خلاصه این که ...
خلاصه این که زندگی یک طرفش قهر است و یک طرفش آشتی. یک طرفش محبت است و علاقه است و صمیمیت و طرف دیگر آن نفرت است و بی حوصله گی است و سردی.
این ها حالات همه انسانهاست. خیلی هم بد نیست یعنی خطرناک نیست. خیلی مشکلی پیش نمی آید. ممکن است کسی با کسی و یا با کسانی حتی با خداوند، بعضی وقتها، سرد باشد، صمیمی نباشد مهم آن است که وقتی این احساسها به او دست می دهد پلهای پشت سرش را خراب نکند! کارهایی نکند که دیگر روی بازگشتن را نداشته باشد.
آدمها وقتی عصبانی می شوند حرفهای زشتی می زنند و تصمیمات خطرناکی می گیرند ولی بعد از این که آرام شدند از حرفهایی که زدند پشیمان می شوند و از کارهایی که کرده اند شرمنده می گردند و دو تا مانع بزرگ سر راهش برای ارتباط مجدد با دیگران، احساس می کنند: اول: لجاجت خودشان است چون مثلا گفته اند: «دیگه من با تو حرف نمی زنم حالا ببین!» درست است الان آرام شده است ولی نمی تواند از حرفی که زده برگردد. دوم: طرف مقابل ممکن است دیگر حاضر نباشد با کسی رفیق شود که اینقدر دهن لق است و با کمی ناراحتی همه گذشته ها را فراموش می کند و حتی اسراری که نزد هم دارند را موقع ناراحتی فاش می سازد.
قرآن می گوید: قهر کردنهایتان هم باید زیبا باشد. انسان مؤمن همه چیزش زیبا است. درست است قهر کردن خودش زشت است ولی بعضی وقتها آدم مجبور می شود کار زشت را انجام دهد ولی در همان موقع باید زیبا این کار زشت انجام گیرد و با کمترین خشونت تا امکان ارتباط دوباره از بین نرود.

[h=1]شفاعت در برزخ هست؟[/h]
[h=2]آیا شفاعت اختصاص به قیامت دارد یا در عالم برزخ هم شفاعت هست؟ آیا این سخن معصوم که از برزخ شیعیان بیمناکم، به معنای نفی وقوع شفاعت در برزخ است؟[/h]

از جمله اصول مسلم و تردیدناپذیر در اندیشه شیعی است. نه فقط شیعیان که تمامی مذاهب اسلامی در اصل وقوع شفاعت در قیامت اجماع دارند. بنا بر گفته مرحوم مجلسی، تمامی مسلمین بر این مطلب اتفاق دارند كه شفاعت از ضروریات دین است . و شفاعت، یعنی این كه پیامبر اسلام (ص) نه تنها امت خود را، بلكه امت های دیگر را نیز شفاعت خواهد كرد.[بحار الانوار، ج8، صص63-29]. مفسران شیعه و سنی با همه اختلافی که در پاره ای از اصول و مبانی عقیدتی دارند، در خصوص مقام شفاعت حضرت رسول(ص)، به وحدت دیدگاه رسیده اند. به عنوان مثال؛ همه آنها در تفسیر کریمه: «وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَى أَنْ یَبْعَثَكَ رَبكَ مَقَامًا مَحْمودًا». [اسرا/79]«و پاسى از شب را زنده بدار، تا براى تو به منزله نافله اى باشد، امید كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند.» اتفاق نظر دارند كه مراد از «مقام محمود» همان مقام شفاعت است كه خداوند آن را به پیامبرش وعده داده است. با این حال، در چگونگی تحقق شفاعت، گستره آن، ویژگی شافعان، شرایط شفیع شوندگان و... اختلاف دیدگاه وجود دارد.
از جمله موارد اختلافی، بحث از زمان تحقق شفاعت است. برخی از مفسران با استناد به ادله عقلی و نقلی برآنند که شفاعت تنها در قیامت ممکن است. در مقابل عده ای نیز با اقامه دلیل از قرآن و روایات، معتقدند که گستره شفاعت، عوالم دنیا و برزخ را نیز دربرمی گیرد.این وجیزه کوتاه تلاش دارد با استناد به پاره ای از بینات نقلی اعم از آیات قرآن و روایات ماثور، این دیدگاه را بر کرسی قبول بنشاند که در برزخ نیز امکان شفاعت وجود دارد.
[h=2]شفاعت در عوالم پیش از دنیا[/h] شفاعت یک معنای عام دارد و یک معنای خاص. گو اینکه بحث درباره شفاعت در عوالم پیش از قیامت، در گرو تفکیک این دو معناست. شفاعت در لغت از ماده "شفع" و به معنای «ضمیمه كردن چیزى به چیز دیگر و جفت نمودن آن» است. شفاعت به معنای عام قرار گرفتن دو چیز در كنار هم و موجودی قوی تر و برتر، در كنار موجود ضعف تر و كمك كردن به او برای پیمودن مراتب كمال است[مكارم شیرازی، پیام قرآن،چ دارالكتب الاسلامیه،قم ،بی تا ،ج 6،ص 256 .]
شفاعت اما در معنی خاص و در اصطلاح مذهبى، یعنى كمك اولیاى خدا (پیامبران، امامان و مردم صالح و درست كار) به افرادى كه در طول زندگى، مرتكب لغزش هایى شده اند.
البته كمك به نجات افراد گنه كار، دو صورت دارد: یك شكل آن، به اصطلاح پارتى بازى و ظلم و ستم و تبعیض نارواست و شكل دیگر آن، یك نوع درس تربیت، روزنه امید و وسیله تكامل. اگر به افرادى بدون هیچ گونه شایستگى بى جهت كمك شود و بر دیگران مقدم شوند، این كار نوعى تبعیض ناروا و تشویق مردم به گناه و تأمین دادن به آنها در برابر جنایات است.این همان شفاعت غلط و ناروایى است كه باید گفت جنایت كاران و گنه كاران را جسور و جرى مى سازد و امید به چنین شفاعت پندارى، سبب مى شود افراد مجرم از انجام دادن هیچ جنایتى كوتاهى نكنند. مسلماً هدف آیات، این نوع شفاعت نیست كه عقل و خرد آن را محكوم مى كند. ولى اگر بعضى از گنه كاران، به دلیل پیوندهاى معنوى كه با خدا داشتند و به سبب ارتباط ایمانى كه با اولیاى پروردگار برقرار ساخته بودند، مورد كمك شفیعان در روز رستاخیز قرار گیرند، در این صورت نوید شفاعت نه تنها موجب تشویق و مستلزم تبعیض ناروا نیست، بلكه عین عدالت و وسیله تربیت و بازگشت افراد گنه كار از نیمه راه است.[دوست نماها، جعفر سبحانی]
[h=2]ارزیابی دلیل مخالفان شفاعت در برزخ[/h] [h=3]دلیل نخست:[/h] علامه طباطبایی از بزرگ مفسران شیعی از جمله طرفداران این نظریه است که شفاعت در عوالم پیش از قیامت محقق نمی شود. عین سخن ایشان رد این باب چنین است:
«شفاعت در آخرین موقف از مواقف روز قیامت انجام مى گیرد، در اینجاست كه شفاعت كننده تقاضاى مغفرت شفاعت شونده را مى كند تا بدین وسیله وارد دوزخ نشود، و یا به كمك شفاعت او بعضى از كسانى را كه در دوزخند خارج شوند.»]تفسیر المیزان، ج1، ذیل کریمه 48 سوره بقره]
وی همچنین معتقد است روایاتى كه دلالت می کند بر حضور پیامبر و پیشوایات پاک به هنگام مرگ و سؤال قبر را حمل بر تصرفاتی کرده که از ناحیه خدا به ایشان اعطا شده است؛ چنانکه مى افزاید: اما نشاه برزخ، و ادله اى كه دلالت مى كند بر حضور پیامبر (ص) و ائمه ع در دم مرگ، و در هنگام سؤال قبر، و كمك كردن آن حضرت در شدائد، كه روایاتش بزودى در ذیل آیه: (و إن من أهل الكتاب إلا لیؤمنن به) «1» خواهد آمد، ربطى بشفاعت در درگاه خدا ندارد. بلكه از قبیل تصرف و حكومت بلكه از قبیل تصرف ها و حكومتى است كه خداى تعالى بایشان داده، تا باذن او هر حكمى كه خواستند برانند، و هر تصرفى خواستند بكنند»[پیشین]
پس از وی، برخی از شاگردان علامه مانند شهید مطهری در کتاب آشنایی با قرآن 9، صفحه 240 تا 241و سید محمد حسینی تهرانی در کتابمعادشناسی، ج 9، صفحه 380-377، همین دیدگاه را پذیرفته اند.
[h=3]ارزیابی و نقد دلیل نخست:[/h] در مقابل عده ای بر این دلیل خرده گرفته و معتقدند که این دیدگاه با مبانی علامه سازگار نمی افتد. زیرا ایشان، «هنگامى كه سخن از حقیقت شفاعت مى گویند، آن را چنان توسعه داده كه هرگونه تأثیر اسباب را در عالم تكوین و تشریع مشمول شفاعت مى شمرد، ولى در اینجا كمك و اعانت اولیاء الله را به گروهى از مؤمنان براى نجات آنها از مشكلات برزخ و قبر، مصداق شفاعت نمى دانند.»[پیام قرآن، مکارم شیرازی، ج6، ص400]
[h=3]دلیل دوم:[/h] برخی با استناد به روایتی از امام صادق(ع) خواسته اند عدم وقوع شفاعت در عالم برزخ را نتیجه بگیرند. در حالیکه روایت یادشده هم از حیث سند اشکال دارد و هم از جهت دلالت بر مدعا.
و اما متن روایت. «کافی» با سند متصل خود روایت می کند که عمرو بن یزید می گوید: به حضرت امام جعفر صادق علیه السلام عرض کردم: من شنیدم که شما می گفتید: تمام شیعیان ما با هر کرداری که دارند در بهشت هستند. حضرت فرمود: این قول تو را تصدیق می کنم، سوگند به خدا که همه در بهشتند. عرض کردم: فدایت شوم! گناهان، بسیار و بزرگ است. حضرت فرمود: اما در قیامت پس همه شما در بهشتید به واسطه شفاعت پیامبر مطاع یا به شفاعت وصی آن پیامبر؛ و لیکن من از برزخ شما نگرانم و در هراس می باشم. عرض کردم: برزخ چیست؟ فرمود: برزخ عبارت است از عالم قبر از وقتی که انسان می میرد تا زمانی که قیامت بر پا می شود» (کافی ج1، ص 66).
[h=3]ارزیابی و نقد دلیل دوم[/h] این روایت، اولا: واحد است و مشابهی ندارد، لذا به فرض صحت نیز باید در نظر گرفته شود که در این حدیث تصریح نشده که در برزخ شفاعتی نیست، بلکه تأکید شده که در قیامت، کار با ولایت است، امیرالمؤمنین علیهالسلام میزان و مقسم جنت و نار است و طبق آیه کریمه «یَوْمَ نَدْعو كلَّ أنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ - [یاد كن] روزى را كه هر گروهى را با پیشوایشان فرا مى خوانیم»، هر کسی و هر گروهی با امام خود محشور میگردد [خواه امام حق باشد یا امام باطل]، لذا شفاعت پیامبر اکرم و اهل عصمت صلوات الله علیهم اجمعین از مؤمنین و اهل ولایت حتمی است. اما معلوم نیست که مسلمانان و شیعیان در برزخ نیز شامل شفاعت به آن معنای خاص گردند؟[پایگاه پاسخگویی به سوالات و شبهات]
ثانیا: ممكن است این روایات ناظر به مرحله خاصى از برزخ باشد یا اینكه اگر راه نجاتى براى بعضى در سایه مجاورت با اولیاء الله و مانند آن صورت گیرد جنبه استثنایى و محدود خواهد داشت و شامل همه كسانى كه لایق شفاعتند نمى شود.[پیام قرآن، ج6، ص400]
[h=2]شفاعت در برزخ ممکن است[/h] با دقت در متون معارف مکتوب، آنچه از مجموعه آیات و روایات به دست مى آید این است كه «شفاعت» به معناى وسیع كلمه- در هر سه عالم (دنیا، برزخ و آخرت) صورت مى پذیرد، هرچند محل اصلى شفاعت و آثار مهم آن در قیامت و براى نجات از عذاب دوزخ است.
در آیه 64 نساء مى خوانیم: (ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول، لوجدوا الله توابا رحیما): «اگر آنها هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و مرتكب گناه مى شدند) به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز براى آنها استغفار مى كرد خدا را توبه پذیر و مهربان مى یافتند».
آیا تقاضاى مغفرت از سوى پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم براى مؤمنان خطا كار چیزى جز شفاعت مى تواند باشد؟!.
همین معنا در داستان یعقوب و فرزندانش نیز در قرآن آمده است كه آنها از پدر خواستند در پیشگاه خدا براى آنان استغفار كند او هم پذیرفت (یوسف- 97).
و نیز بسیار شده است كه در همین جهان افراد یا اقوامى به خاطر شفاعت پیامبران و اولیاء الله از عذاب دنیا نجات یافته اند و این چیزى جز شفاعت نیست.
در جهان برزخ نیز روایات بسیارى داریم كه اعمال نیك آدمى همچون نماز و روزه و ولایت و امثال آن یا حضور اولیاء الله سبب تخفیف آلام و مجازات ها مى گردد، و یا دفن انسان صالح و پاكدامنى كه داراى حسنات مهمى بوده است در یك مقبره سبب تخفیف مجازات گنهكاران آن گورستان مى شود.
اینها همه نیز اشاراتى است به شفاعت در عالم برزخ.
حتى نماز میت و تقاضاى مغفرتى كه در ضمن آن براى مردگان مى شود مسلما بى تأثیر نیست، این نیز نوعى شفاعت است. بنابراین شفاعت محدود به عالم خاصى نیست، بلكه همه عوالم سه گانه را در بر مى گیرد، منتها جایگاه اصل و مهم شفاعت همان قیامت و در آستانه قرار گرفتن در برابر كانون عذاب الهى است

فرود بیا!
وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنينَ (حجر: 88)
بالت را بر مؤمنین بگشای!

تا حالا دیده ای که پرنده ها چه جوری بچه های خودشان را زیر بال و پرشان می گیرند؟ جوجه های پرنده ها هیچ جا برایشان گرم و نرم تر و مطمئن تر از زیر بال و پر پدر و مادرشان نیست.
بعضی وقتها دیدن این چنین صحنه هایی آنقدر جالب است که آدم هوس می کند به جای جوجه ها باشد و چند ساعتی را به آرامیِ آنها آرامش پیدا کند.
خداوند به پیامبر مهربانش می گوید: «بالت را برای مؤمنین پایین بیاور!» یعنی آنها را زیر بال و پرت بگیر! طوری با آنها رفتار کن که آنها با زندگی در حکومت تو و شهر تو و نزد تو احساس امنیت و صمیمیت کنند؛ یعنی آرامش یابند.
معنای دیگر پایین آوردن بال، فروتن بودن است. زیرا در جای دیگر قرآن می گوید: در برخورد با پدر و مادرت بال فروتنی ات را که از مهربانیت سرچشمه گرفته پایین بیاور! «اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَة».
ای پیامبر! تو برای همه جهانیان رحمت و نعمتی! حتی برای انسانهایی که قدر نعمت را نمی دانند و دست مهربانت را به گرمی نمی فشارند و به لبخند زیبایت لبخند نمی زنند؛ تو برای آنها هم رحمتی.
ای پیامبر! درست است که بیشترین دغدغه ات هدایت کردن همین انسانهای ناسپاس است، ولی بدان تنها همین مؤمنین هستند که بدرد تو می خوردند و به وقت مشکل یاری ات می کنند یعنی اسلام را یاری می کنند.
کله گنده ها و اشراف و پول دارها و سیاست بازها که اینقدر نگران گمراهیشان هستی، نه هدایت می شوند و نه به کار دیگری می آیند. اگر بعضی از آنها هم به ظاهر مسلمان شوند فقط به ظاهر مسلمان شده اند. ای پیامبر بیشتر رحمت و فروتنی ات باید برای مؤمنین باشد.
قسمت اول آیه ابتدا بحث این است: چشمانت را ندوز به آنچه ما گروهی از کافران را به آن بهره مند نمودیم و غمگینشان نباش! «لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِم‏». یعنی تأسف نخور از این که این کفار این همه امکانات مادی دارند، روی دیگران بسیار نفوذ دارند، در بینشان انسانها هوشمند زیاد یافت می شود. بعضی از آنها خیلی شجاع هستند و بعضی دیگرشان واقعا آدمهای دانشمندی هستند و اگر اینها مسلمان شوند چقدر می توانند برای اسلام مفید باشند!! ای پیامبر ما! این فکرها را نکن! بچسب به همان چند مؤمنی که اطرافت هستند. آنها هرچند هم که خصوصیات برجسته کافران را نداشته باشند ولی خداوند از کانال همینها تو را و دین خودش را یاری خواهد کرد.
دین خدا هیج نیازی به آنها ندارد زیرا آنها هم احساس نیاز به دین خدا نمی کنند.
ای پیامبر! بگذار همه آفتاب خیر و برکت و رحمت و نگاهت تنها بر مؤمنین بتابد! زیرا تنها آنها قدر خورشید وجودت را می دانند.

[h=1]رمزی که انسان را با امام حسین(علیه السلام) محشور می کند[/h]
[h=2]چرا سوره ی مبارکه ی فجر چنین پیوند محکمی با امام حسین علیه السلام دارد؟ تا جایی که انس با این سوره و مداومت بر تلاوتش، مقام عظیم و درجه بهشت را به ارمغان می آورد![/h]

امام صادق (علیه السلام) فرمود: "هر كس در خواندن سوره فجر مداومت داشته باشد، با امام حسین علیه السلام در درجه َاش در بهشت خواهد بود" (تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، استرآبادى، على ، تصحیح حسین استاد ولى، قم، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1409 ق )
اهل بیت عصمت علیهم السلام، راز این پیوند را در آیات پایانی سوره نشانی داده اند.
از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده اند که: «اقرءوا سورة الفجر فی فرائضكم و نوافلكم، فإنها سورة الحسین بن علی " "سوره ی فجر را در نمازهای واجب و مستحب تان بخوانید، زیرا این سوره، سوره حسین بن علی (علیهما السلام) است." یکی از حاضران (ابو اسامه) پس از بیان امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: چگونه این سوره، سوره امام حسین (علیه السلام) شده است؟

ماجرای کربلا هم مثل همه چیز دیگر، اراده ی خدا بود. و البته همه چیز حکایت از این دارد که بخشی از این اراده ی الهی این بود که امام حسین علیه السلام و همه ی اصحاب و همراهانش، با اراده و اختیار و تلاش خودشان، کربلایی شدند و با تمام وجود، از قضا و اراده ی الهی راضی بودند.
حضرت فرمود: مگر این بخش از آیه و كلام خداوند را نشنیده َاید كه می فرماید: "یا أیتها النفس المطمئنة ارجعی إلى ربك راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی " این آیه درباره حسین بن علی علیهماالسّلام است؛ چرا که آن بزرگوار صاحب نفس مطمئنه بود و از خدا راضی بود و خدا نیز از او راضی بود، و یاران آن بزرگوار از خاندان محمد (صلی الله و علیه و آله) از خداوند راضی بودند و خداوند نیز از آن ها راضی بود، و این سوره فقط درباره حسین بن علی و شیعیان او و شیعیان آل محمد (صلی الله و علیه و آله) می باشد." (البرهان فى تفسیر القرآن، بحرانى، هاشم بن سلیمان ، ج 5، ص: 658)
گویا همه چیز دست به دست هم داده تا حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، در میان همه ی هادیان الهی بشریت، یگانه و ویژه باشد. قطعاً مأموریت ویژه و خاص امام حسین علیه السلام از سوی خدای متعال تعیین شده بود؛ پس طراحی تمامِ این صحنه ی ماندگار و فوق العاده، کارِ همان خدای فوق العاده است.
اعتقاد ما این است که راهنمایانِ الهی، از جانبِ خود حرفی نمی زنند و اقدامی نمی کنند مگر این که دستورِ رب العالمین باشد و در راستای مأموریت خاصشان. این را در مورد پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به صراحت از قرآن کریم می شنویم: و ما ینطق عن الهوی إن هو الا وحی یوحی (نجم، 3-4) (پیامبر از روى هواى نفس سخن نمى گوید آنچه مى گوید تنها وحى الهى است ) و در مورد اوصیای آن حضرت هم آن گونه که در چهارچوب تعریف امامت و تفاوتش با نبوت بگنجد، این مفهوم قابل تعمیم است.
اقدام و مأموریت ویژه ی امام حسین علیه السلام، سال 60و 61 هجری وقتش رسیده بود. زمانی که با خلیفه شدن یزید، کار امت پیامبر صلی الله و علیه وآله به جاهای باریک کشیده شد. یزیدِ معلوم الحال آمده بود تا تیشه ای که پدرش معاویه، موذیانه و کم کم به شاخ و برگ اسلام می زد، او یکسره به ریشه بزند و از جای برکند.
مأموریت امام، مثل پدر و برادر بزرگوارش، حفظ دین خداست. این وظیفه، گاه با تاکتیک سکوت، گاه با جنگی حساب شده یا صلحی هوشمندانه و گاه با یک انقلاب تحول آفرین به انجام می رسد و شرایط زمانه ی امام حسین علیه السلام، این شیوه ی آخر را می طلبد.
امام در وصیت خود به محمد حنفیه، از راز این قیام تاریخ ساز پرده برمی دارد و آن چیزی نیست جز وظیفه ی حفظ و اصلاح امت اسلام و احیای سیره ی پیامبر صلی الله علیه و آله: "...و أنّی لم أخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و إنّما خرجت لطلب الاصلاح فی أمّة جدّی صلّى اللّه علیه و آله، ارید أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنكر، و أسیر بسیرة جدّی محمد صلّى اللّه علیه و آله و أبی علیّ بن أبی طالب علیه السلام " (تسلیة المجالس و زینة المجالس (مقتل الحسین علیه السلام)، حسینى موسوى، محمد بن أبیطالب ، ج 2، ص: 160)
گاهی انجام یک وظیفه، با هزینه ای گران و مصیبت و ابتلایی بزرگ همراه است. اینجاست که رضایت داشتن از خدا، اراده ها و برنامه های او، و ایستادگی بر انجام وظیفه ی خدایی، کاری می کند کارستان. مثلاً آدمی را در مسیر "راضیة مرضیة" قرار می دهد یا آدم را لایق شهادت در کربلا می کند یا ندای "فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی" را به گوش انسان می رساند.
همان طور که خوانده و شنیده اید، در جای جای صحنه ی کربلا آثار رضایت قلبی از این ایثار بزرگ، به چشم می خورد. در چهره ی بشاش و رضایتمندِ امام در همه ی مصیبت ها، در شور و شوق یاران برای یاری دین خدا و یاوری ولی خدا، در شتاب حضرت عباس علیه السلام برای پاسخ به العطش کودکان، در استواری و استحکام مادر وهب برای فرستادن فرزندش به میدان و خلاصه "رضایت از انجام وظیفه ی خدایی" در قلب های اهالی عاشورا موج می زند.

گویا همه چیز دست به دست هم داده تا حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، در میان همه ی هادیان الهی بشریت، یگانه و ویژه باشد. قطعاً مأموریت ویژه و خاص امام حسین علیه السلام از سوی خدای متعال تعیین شده بود؛ پس طراحی تمامِ این صحنه ی ماندگار و فوق العاده، کارِ همان خدای فوق العاده است.
اعتقاد ما این است که راهنمایانِ الهی، از جانبِ خود حرفی نمی زنند و اقدامی نمی کنند مگر این که دستورِ رب العالمین باشد و در راستای مأموریت خاصشان. این را در مورد پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به صراحت از قرآن کریم می شنویم: وَمَا یَنطِق عَنِ الْهَوَى* إِنْ هوَ إِلَّا وَحْیٌ یوحَى (نجم، 3-4) (پیامبر از روى هواى نفس سخن نمى گوید آنچه مى گوید تنها وحى الهى است ) و در مورد اوصیای آن حضرت هم آن گونه که در چهارچوب تعریف امامت و تفاوتش با نبوت بگنجد، این مفهوم قابل تعمیم است.
اعتقاد ما این است که راهنمایانِ الهی، از جانبِ خود حرفی نمی زنند و اقدامی نمی کنند مگر این که دستورِ رب العالمین باشد و در راستای مأموریت خاصشان. این را در مورد پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به صراحت از قرآن کریم می شنویم: وَمَا یَنطِق عَنِ الْهَوَى* إِنْ هوَ إِلَّا وَحْیٌ یوحَى (نجم، 3-4) (پیامبر از روى هواى نفس سخن نمى گوید آنچه مى گوید تنها وحى الهى است ) و در مورد اوصیای آن حضرت هم آن گونه که در چهارچوب تعریف امامت و تفاوتش با نبوت بگنجد، این مفهوم قابل تعمیم است.

نمونه ای دیگر از این رضایت، در کلام امام حسین علیه السلام جاریست: شبى كه صبحش حسین علیه السّلام تصمیم داشت از مكّه حركت كند محمّد بن حنفیّه شبانه به نزد امام حسین علیه السلام رفت و گفت: برادرم، دیدى كه اهل كوفه با پدرت و برادرت چه حیله و مكرى بكار بردند، و من می ترسم كه حال تو نیز مانند حال پدر و برادرت گردد، اگر رأیت به ماندن در مكّه باشد عزیزترین فردى خواهى بود كه در حرم الهى است و كسى را به تو دسترسى نخواهد بود، فرمود: برادرم، می ترسم یزید بن معاویة به ناگاه مرا بكشد و احترام این خانه با كشته شدن من از میان برود...
محمّد بن حنفیّه گفت: اگر از چنین پیش آمدى می ترسى به سوى یمن و یا یكى از بیابان هاى دور دست برو كه از هر جهت محفوظ باشى و كسى را به تو دسترسى نباشد فرمود: تا ببینم، چون سحر شد حسین علیه السلام كوچ كرد. خبر كوچ كردن حسین علیه السلام به محمّد بن حنفیّه رسید، آمد و زمام شترى را كه حضرت سوار بر آن بود بگرفت و عرض كرد: برادر! مگر وعده نفرمودى كه پیشنهاد مرا مورد توجّه قرار دهى؟ فرمود: چرا، عرض كرد: پس چرا با این شتاب بیرون می روى؟ فرمود: پس از آنكه از تو جدا شدم رسول خدا صلّى اللَّه علیه و اله نزد من آمد و فرمود: "یَا حسَیْن اخْرجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاكَ قَتِیلا" حسین بیرون برو كه مشیّت خداوندى بر این است كه تو را كشته ببیند، محمّد بن حنفیّه گفت: انّا اللَّه و انّا الیه راجعون، حال كه تو با این وضع بیرون می روى پس همراه بردن این زنان چه معنى دارد؟ فرمود: رسول خدا صلى اللَّه علیه و اله بمن فرمود:" إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاهنَّ سَبَایَا" مشیّت خدا بر این شده است كه آنان را نیز اسیر و گرفتار ببیند. این بگفت و با محمّد خداحافظى فرموده و حركت كرد. (اللهوف علی قتلی الطفوف (ترجمه سید احمد فهری) ص: 100)
[h=2]یک نکته عاشورایی:[/h] مسلمانِ پیرو حسین بن علی علیهماالسلام که نفس مطمئنة و راضیة و مرضیة است- هیچ وقت بی وظیفه نمی ماند. هر کجا هست، در برابر مسلمانیِ خودش و همه خواهران و برادران ایمانی اش، وظیفه دارد. باید فرزند زمان خود باشد تا حسینی شود.


عدل و احسان
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ (نحل: 90)
خداوند دتسور به عدالت داشتن و احسان نمودن می دهد!

جاهایی عدل خوب است و احسان خوب نیست و جاهایی هم عدل خوب نیست و احسان کارساز است.
عدل یعنی به هر کس طبق استحقاقش بدهی و احسان یعنی به هر کس طبق نیازش بدهی.
عدل در برخوردهای قانونی با دیگران جایگاه خودش را دارد. قانون بر اساس عدل نوشته می شود. حق هر کسی معلوم می شود و وظیفه او هم طبق حقوقی که دارد معلوم می گردد. مثلا یک پدر حق دارد که فرزندش گوش به حرف او بدهد و از طرفی هم وظیفه دارد تا از نظر مادی و معنوی به وضعیت فرزندانش رسیدگی کند.
باید بین حقوق و وظائف تعادل بر قرار باشد. این تعادل همان عدل است. نمی شود یک کسی بیشتر از این که در قبال دیگران وظیفه داشته باشد حق داشته باشد! و یا بر عکس، حق و حقوقی که دارد کمتر باشد از وظائفی که به دوشش گذاشته اند.
اگر رئیس جمهور این همه قدرت دارد و با یک امضاء حق دارد خیلی از کارها را انجام دهد، خب از آن طرف همه بیشترین وظیفه را بر دوش دارد. وظائفی که سنگین تر از همه وظائف مردم یک کشور است. اگر یک رئیسی، بیشتر خوشحال حقوقش بود و کمتر نگران وظائفش، آنوقت در آن کشور ظلم به وجود می آید. یعنی زیردستانِ این رییس جهمور هم، برای خودشان بیشتر حق قائل خواهند شد تا این که احساس مسؤولیت و وظیفه کنند.
پس عدل، ایجاد تعادل بین حق و وطیفه است. هم موقع نوشتن قانون و هم هنگام عمل به آن.
اما احسان یعنی گذشتن از حقوق خود و قبول کردن وظائف دیگران. با احسان می شود جلوی ستم های کوچک را گرفت و از بزرگتر شدن آنها جلوگیری نمود. هر چند ستمها وقتی بزرگ شدند دیگر با احسان و عفو و بخشش نمی شود جلوی آنها را گرفت؛ بلکه باید با جریمه و زندان و رسوایی و تازیانه و چوبه دار ستمگران سر جایشان نشاند.
ستمهای بزرگ از ستم ها کوچک بوجود می آید. ستم های کوچک از فریبهای ساده شکل می گیرد. اگر اطرافیان کسی که فریب خورده است و بر اساس آن به حق خودش راضی نبوده و به حق دیگران دست درازی کرده و از انجام وظائفش شانه خالی می کند برخورد «مُحسنانه: می داشتند و با بخشش و ایثار با او برخورد می کردند بسیار احتمال داشت که او شرمنده بشود و دست از ظلم و ستم و خودخواهی و تنبلی و پرخاشگری بردارد.
خب البته آدمهایی هم هستند که هر چه بیشتر به آنها لطف کنی آنها بیشتر تن پرور می شوند و هر روز طلبکارتر از دیگران می گردند. ولی غالب انسانها شرمنده احسان دیگران می شوند. آنگونه که گفته شده است: «انسان عبد احسان است». یعنی با احسان به انسانها می توان آنها را برده خود ساخت.
خداوند در جای خودش عادل است و در جای خودش محسن. ما از خداوند می خواهیم که با ما با احسانش برخورد کند نه با عدلش.

رشته شد!
وَ لا تَكُونُوا كَالَّتي‏ نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ٍأَنْكاثا (نحل: 92)
همانند آن زن (سبك مغز) نباشيد كه پشمهاى تابيده خود را، پس از استحكام، وامى‏تابيد!

هر چی بافتیم رشته شد! هر چی زحمت کشیدیم هدر رفت! حیفِ اینهمه عمر!
یک سال درس خواندن و باز دوباره رفتن سر همان کلاسها.
ماهها برای پدرم اعتماد سازی کردم ولی با این اتفاق، همه چی از بین رفت و دوباره به من بی اعتماد شد!
بیچاره چه قدر زحمت کشید ولی چه سود؟! هیچی! فرداش می خواست محصولش رو ببره سیلو ولی نمی دونم چه قضیه ای شد که انبار گندمش آتش گرفت. حتما بی احتیاطی کرده بوده! بیچاره! دلم براش می سوزه!
صدها و هزارها حرف مثل همین حرفها از انسانهایی که احساس بدبختی می کنند شنیده می شود.
احساس بدبختی موقعی سراغ انسان می آید که از زحماتش سودی و خیری نبیند و احساس کند قسمتی از عمرش را به رایگان از کف داده است. نه در دنیا به جایی رسیده است و نه در آخرت جایگاهی دارد.
خب البته بعضی وقتها این احساسها غلط است. بیخود و بیجهت احساس بدبختی می کند. ولی خیلی وقتها هم طرف حق دارد این چنین احساسی داشته باشد.
در زمانهای قدیم در زنی بود به نام «رایطه» از اول صبح خودش و کلفتهایش کارشان این بود که از پشم و مو نخ درست می کردند تا ظهر و بعد از ظهر هم شروع می کردند به باز کردن این نخها و دوباره آنها را به حالت اول در می آوردند. این زن به خاطر این کار احمقانه اش مشهور شده بود به «حمقاء» یعنی زن احمق.
خداوند در آیه فوق به قصه این زن اشاره می کند و می فرماید: «شما همانند آن زنى نباشيد كه پشمها را تابيده اما پس از آن همه را وا مى‏تابيد و باز می کرد».
این مثالی است برای همه آنها که زحماتشان را به دست خودشان از بین می برند. با یک حرف بیجا، با یک تنبلی، با یک عصبانیت، خلاصه با حرکتی ناشایست زحماتشان را از بین می برند.
اگر دانش آموزان کمی بیشتر درس بخوانند، می توانند از درسی که می خوانند به جایی برسند. ولی متأسفانه بسیاری از آنها در سرما و گرما و با هزار سختی و مشکلات به مدرسه می روند ولی بخاطر تنبلی و درست درس نخواندن می گذارند تا عمر عزیزشان به سادگی هدر رود و زحماتشان هیچ شود.
بسیاری از کاسبها بخاطر نداشتن اخلاق درست با مشتری و یا کم صبر بودن نسبت به کم رونقی موقتی کسب و کار، از کسب خود رضایت ندارند و مدام شغل عوض می کنند و به این وسیله همه زحماتی که برای یک شغل می کشند برباد داده و از بین می برند.
بسیاری از مردم با کارهای خوبی که می کنند کم کم بین دیگران جایگاه خوبی پیدا می کنند ولی با یک یا چند کار زشت، همه آن جایگاه و آبرو را از دست می دهند.
خدایا کمکمان کن تا مانند آن پیره زن نباشیم و ارزش زحماتمان را بدانیم.

[h=1]قتل میلیاردها انسان به دست داعش![/h]
[h=2]امروز دست پلید داعش به خون هزاران میلیارد انسان آلوده است! آری درست خواندید. هزاران میلیارد انسان بی گناه. می پرسید چرا؟ از قرآن پاسخ بشنوید که می گوید...[/h]


داعش، یک جوان سوری را با عبور تانک! اعدام کرد... جریان افراطی تکفیری، سه آشوری را در سوریه گردن زد... نایف شمری، عضو کمیسیون دفاعی پارلمان عراق گفت: داعش روزانه 50 عراقی را اعدام می کند...
روزی نیست که از رسانه ها و تریبون های خبری، شاهد چنین خبرهای دردناک و تکان دهنده نباشیم.
تازه اینها گوشه ای از بی شمار جنایت های ضدبشری است که توسط این گروه تندرو تکفیری صورت می پذیرد. جریان متصلب و خوارج صفتی که با قرائت وارونه و افراطی از اسلام سیاسی، مدعی تشکیل حکومت اسلامی در جهان امروز مدعی حقوق بشر است.
تا کنون هزاران تن از مردم بی گناه عراق و سوریه، قربانی ماشین کشتار داعش شده اند. داعش، به بهانه اجرای احکام اسلام، با مباح دانستن جان هزاران مسلمان بی گناه، آنهم به شیوه های بدعت آمیز و غیرانسانی که نه در شرع مبین اسلام و نه حتی هیچ یک از شرایع و ادیان آسمانی دیگر، جایز شمرده نشده است، روی همه جنایتکاران تاریخ را سفید کرده است.
عجبا! که همه این تمایلات سادیسمی و رفتارهای جنون آمیز را به نام اسلام و صد البته به کام اربابان خون آشام خود انجام می دهد. غربت اسلام را ببین که تا کجاست. اسلامی که جان هر جنبنده ای، حتی حیوانات را هم محترم شمرده، کی چنین بی حرمتی ها در حق انسانیت روا می دارد؟ مگر نه اینکه شریعت سهله سمحه اسلام، در عالیترین احکام بشردوستانه خویش، ستاندن جان انسان بی گناهی را مساوی می داند با قتل همه بشریت؟!
امروز داعش، دستان پلیدش را نه تنها به خون مردمان یک جغرافیای کوچک از زمین(عراق و سوریه) که به خون بیش از هفت میلیارد انسان روی زمین، نه حتی بالاتر، هزاران میلیارد انسانی که زین پس، تاریخ به خود خواهد دید، آلوده است! آری هزاران میلیارد انسان! حق دارید بپرسید چرا؟ و باز حق دارید تعجب کنید که آخر،‌ طول مدت حیات این غده سرطانی، مگر چقدر است که قتل همه بشریت را به پایش نوشته اید؟
پاسخ این سوال، اما در نگاه مترقی اسلام به جایگاه و حقیقت انسانیت نهفته است. از منظر اسلام، هر انسانی، یک فرد از افراد بشریت است و خون هر فرد همانقدر محترم است که خون همه بشریت. لذاست که قتل یک فرد، قیام علیه همه بشریت است.
به روایت قرآن، وقتی قابیل، خون بی گناه برادرش، هابیل را به زمین ریخت، خداوند در شریعت بنی اسرائیل، حکم کرد که زین پس، هر کسی که جان عزیز بی گناهی را محترم نشمارد، جان همه مردم را محترم نشمرده است. ببینید:
مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنی إِسْرائیلَ أَنَّه مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعا...(مائده/32)[به همین جهت، بر بنى اسرائیل مقرر داشتیم كه هر كس، انسانى را بدون ارتكاب قتل یا فساد در روى زمین بكشد، چنان است كه گویى همه انسانها را كشته ...]
اکنون اندکی در معنای آیه غور و غوص کنیم تا به حقیقت این نگرش ژرف و بشردوستانه دین اسلام پی ببریم.
بهتر است نقطه آغاز تدبرمان در فضای آیه، پاسخ به همین سوال کلیدی باشد که براستی چرا در قرائت اسلام ناب که نص صریح قرآن است، قتل یک نفر، برابر است با قتل همه بشریت؟
عجبا! که داعش، همه این تمایلات سادیسمی و رفتارهای جنون آمیز را به نام اسلام و صد البته به کام اربابان خون آشام خود انجام می دهد
در پاسخ به سوال یادشده، در تفسیر" تبیان" شش پاسخ، در" مجمع البیان" پنج پاسخ، در" كنز العرفان" چهار پاسخ و همینطور در تفاسیر دیگر پاسخ هایی چند به این سوال داده اند اما، اهم وجوه گفته شده به شرح ذیل است:
1. اگر كسی بی گناهی را بكشد، امنیت جامعه را سلب می كند و با این كار خشم همه مردم را به سوی خود می كشد و گویا به همه بدرفتاری كرده است. در مقابل، اگر كسی دیگری را از خطر مرگ نجات دهد، گویا به همه افراد جامعه احسان و با این كار علاقه دیگران را به خود جلب كرده است.
2. كسی كه سنّت سیئه خونریزی را در جامعه رواج دهد، پس از وی هركه دیگری را بكشد، گذشته از كیفر آن قتل، وزر آدمكشی را نیز كه سنت سیّئه كرده است به دوش می كشد، زیرا دیگران را به قتلْ ترغیب و به راه كج راهنمایی كرده است، پس او مانند كسی است كه در قتل دیگران شركت كرده باشد. این وجه با اصل قصه هابیل و قابیل نیز سازگار است، زیرا وی نخستین كسی بود كه آدمكشی را پایه گذاشت و دیگران از او آموختند.
در مقابل، هر كس ایثار كند و دیگری را از مرگ نجات دهد، هر كس بعد از وی به ایثار اقدام كند، او (بنیانگذار سنت حسنه ایثار) در این ثواب سهیم است و ثواب مستمر می برد: (ومَن اَحیاها فَكَاَنَّما اَحیَا النّاسَ جَمیعا).
3. كشتن رهبر و امام جامعه در حكم كشتن همه امّت است. در اینجا هم چون بنی اسرائیل مبتلا به قتل انبیا (علیهم السلام) بودند، خدا چنین فرمود.
لازم است عنایت شود كه این گونه از وجوه با اطلاق آیه هماهنگ نیست.
4. مراد قتل و احیای معنوی است نه مادی؛ یعنی گمراه ساختن انسان هدایت شده در حكم كشتن همه مردم، و هدایت انسان گمراه مانند زنده كردن همه مردم است.
این سخن حق است و در برخی روایات نیز تأیید شده است [1]؛ امّا استنباطش از این آیه آسان نیست.
5. مناسب ترین جواب آن است كه این آیه ناظر به حقوق بشر باشد، چون هر فردی گذشته از خصوصیات شخصی، انسانیت هم دارد كه مشترك بین همه انسان هاست. كسی كه خون بیگناهی را می ریزد، به اصل انسانیت آسیب رسانده و حق آن را رعایت نكرده است، از این رو مانند آن است كه همه افراد را كشته باشد. این همان است كه از آن به «حقوق بشر» یاد می شود. البته مقصود، قتل كسی است كه خون او محترم است و احترام خون مقتول یا بر اثر اسلام اوست؛ یا زندگی مستأمنانه وی در پناه حكومت اسلامی. ضمناً باید دانست كه احكام فقهی یا حقوقی قتل های حرام یكسان نیستند؛ ولی حكم اجتماعی و سیاسی آن ها می تواند همسان باشد.
به هر روی، قرآن با ذكر مسئله قصاص و حدّ، از دو سو حق انسانیت و حیات بشری را تأمین كرده است، چون قتل كسی كه نه به علت قصاص و نه به سبب حد است، تضییع حقوق بشر است و در مقابل اگر كسی به استناد یكی از این دو دلیل كشته شود، حقوق بشر رعایت شده است.
با وجه اخیر، جواب دو پرسش نیز روشن می شود: أ. كشتن یك نفر برابر با كشتن همه مردم است؛ آیا خود آن شخص (مقتول) نیز جزو همه مردم است؟ ب. بر فرض مراد همه مردم منهای این شخص باشد، چگونه كشتن یك نفر مانند كشتن خلق كثیر است؟
مشابه این شبهه درباره «لیلة القدر» هست: اگر شب قدر بهتر از هزار ماه است، هزار ماه كه هشتاد سال است، هشتاد لیلة القدر دارد؛ آیا یك شب معادل هشتاد سالی است كه هشتاد لیلة القدر دارد یا معادل هشتاد سال بدون لیله قدر است؟ پاسخ این است كه لیله قدر بهتر از هزار ماهی است كه در آن ها شب قدر نباشد. در این صورت، توجیه این امر آسان است كه چگونه یک شب بهتر از هزار ماه می گردد. آیه مورد بحث نیز درباره افراد عادی است؛ نه درباره كشتن پیغمبر یا امام معصوم كه به تنهایی ارزششان بیشتر از همه مردم است.[2]
اینک، در پرتو آنچه گذشت، سرّ این سخن گشوده می شود که چرا می گوییم: داعش، جبهه النصره، احرارالشام و همه قابلیان تاریخ که به راه فرزند ناخلف آدم رفته اند خون همه انسان های تاریخ را و نه فقط مردم عراق و شامات را به گردن دارند. آری! دیر نیست که دست عدالت خواه خداوند در زمین، مهدی موعود(عج الله تعالی فرجه الشریف) ظهور کند و از گرده ظالم انتقام کشد. اللهم آمین!

[h=1]چرا یاد خدا آرام‌بخش دل‌هاست؟[/h] [h=3]آثار ذكر در سازندگى روحى و اخلاقى[/h]


[/HR] [h=2]ذكر و یاد خدا آثار سازنده روحى و اخلاقى فراوانى دارد كه یاد متقابل خدا از بنده، روشنى دل، آرامش قلب، ترس از (نافرمانى) خدا، بصیرت و شناخت شیطان، بخشش گناهان، و علم و حكمت از جمله آنهاست.[/h]

[/HR]
یكى از زیباترین جلوه‌هاى ارتباط عاشقانه با خدا و اساسى‏ترین راه‏هاى سیر و سلوك، ذكر است؛ یعنى مترنم بودن زبان و قلب انسان به اسماء حسناى الهى و شاداب نگه داشتن گل روح در زیر باران یاد حق.
ذكر خدا، از‌یادبردن هستى محدود خویش در ره‌گذر یاد اسماء الهى است و تداوم و استمرار آن، زنگار گناهان را از روى دل مى‏زداید؛ زیرا غفلت و فراموشى حق تعالى، ساحت دل را مكدر مى‏كند. از این‌جاست كه یكى از رسالت‌هاى اولیاى الهى و كتاب‌هاى آسمانى، برطرف كردن این كدورت و تاریكى است و به همین علت «ذكر» را از اوصاف پیامبر و از نام‌هاى قرآن شمرده‏اند؛ چنان‌كه قرآن مجید به ذكر بودن پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله چنین اشاره مى‏كند:
«...قد انزل الله الیكم ذكرا رسولا یتلوا علیكم آیات الله...»: «خداوند ذكرى (رسولى) را به سوى شما فرستاد تا آیات خدا را بر شما تلاوت كند».
قرآن مجید تنها نسخه شفابخش اضطراب را یاد خدا مى‏داند و تنها پاسخ نداى فطرت را ذكر خدا مى‏بیند. ولى مقصود ذكر قلبى است نه ذكر زبانى

مقصود اصلى، ذكر قلبى است نه ذكر زبانى. ذكر زبانى زمینه است براى پیدایش ذكر قلبى و آرامش با ذكر قلبى مشكلات را حل مى‏كند. همچنین از نام‏هاى قرآن مجید ذكر مى‏باشد: «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون»: «ما ذكر (قرآن) را بر تو نازل كردیم و آن را حفظ خواهیم كرد».
وجه نام‌گذارى پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و قرآن به ذكر این است كه موجب یاد‌آورى خداوند متعال هستند؛ زیرا یاد‌آورى منوط به دانش قبلى است و این پیامبران و كتاب‌هاى آسمانى هستند كه پرده غفلت و فراموشى را از روى دل كنار زده و نور الهى را بدان مى‏تابانند. بنابراین یاد خدا انسان را از حضیض مادیت به اوج معنویت مى‌رساند و امید را در انسان زنده مى‏كند و یأس و نا‌امیدى را كه از تنگ‌ناهاى زندگى مادى و معادلات بشرى ناشى مى‏شود، برطرف مى‏كند.
ذكر خدا ارتباط معنوى عبد سالك با رب مالك است و این انسان است كه نباید خود را وقف زندگى مادى كند و مقصد را در خود و دنیاى خود محدود سازد، بلكه باید خود را براى سفر پر فراز و نشیب ابدیت آماده و مهیا كند.
ذكر خداوند آثار و ثمرات اعجاب‏آور و با‌‌شكوهى دارد كه هریك از آنها در سازندگى روحى و اخلاقى انسان تأثیر به سزایى دارد. عمده‏ترین این آثار و ثمرات به شرح زیر است:
[h=4]1. یاد خدا نسبت به بنده[/h] اولین اثر یاد خدا این است كه خداى متعال نیز انسان را یاد مى‏كند: «فاذكرونى اذكركم...»: «مرا یاد كنید تا شما را یاد كنم». از این‌كه در این آیه شریفه یاد خداوند متعال، منوط به یادكردن بنده شمرده شده است، یك نكته دقیق فهمیده مى‏شود و آن عبارت است از تصور دو نوع ذكر از طرف خدا: الف: ذكر عام و ب: ذكر خاص
قرآن مجید تنها نسخه شفابخش اضطراب را یاد خدا مى‏داند و تنها پاسخ نداى فطرت را ذكر خدا مى‏بیند
ذكر عام عبارت است از هدایت عام الهى كه شامل تمام موجودات می‌شود و اختصاص به گروه خاصى ندارد؛ شاهد آن نیز، آثار ذكر عام الهى در پهنه گیتى و اعطاى مواهب و عطایاى گوناگون خداوند به تمام ممكنات است. این یاد همگانى كه فیض مستمر الهى است، هرگز قطع نمى‏شود.
اما ذكر خاص به بندگان خاص و ذاكر تعلق دارد و یك نوع توجه و لطف است از جانب خداوند متعال.
[h=4]2. روشنى دل[/h] خداوند؛ ذكر خویش را موجب نورانى شدن و بیدارى دل‌ها مى‏داند. مردن دل و افسردگى از هول‌ناك‌ترین بی‌روزی‌هاست؛ به طورى كه حضرت على اولین سفارش‌شان به امام حسن مجتبى (علیهما السلام) - در نامه‏اى كه به ایشان نوشته‏اند - این است كه بیش از هرچیز به آبادانى دل خویش بپردازد: «فانى اوصیك بتقوى الله -اى بنى- و لزوم امره و عماره قلبك بذكره...»: «دلبندم! تو را به تقوا و التزام به فرمان خدا، آباد كردن قلب و روح با ذكر او و چنگ زدن به ریسمان الهى توصیه مى‏كنم...».
یكى از موثرترین عوامل علاج مرگ دل و احیاى دوباره آن، پناه بردن به ذكر خداست؛ ذكر حق نور است و مداومت در آن، قلب را از تاریكى و ناامیدى و قساوت نجات مى‏دهد؛ شفافیت و لطافت و درك و شور و عشق به آن مى‏بخشد و گرمى و تپش و نشاط تازه در آن مى‏دمد. این ثمره ذكر را حضرت على علیه السلام چنین گوشزد مى‏كند: «ان الله تعالى جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة...»: «خداوند متعال یاد خویش را جلاى قلبها قرار داده، كه در اثر آن گوش، پس از سنگینى مى‏شنود و چشم پس از كم‏سویى مى‏بیند و بدین وسیله پس از لجاجت و دشمنى منقاد و رام مى‏گردد».
[h=4]3. آرامش قلب[/h] سومین اثرى كه براى یاد خدا بیان مى‏شود آرامش دل آدمى است. به تعبیر قرآن طمأنینه و سكون قلب از جمله آثار مستقیم یاد خداست: «الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكرالله الا بذكر الله تطمئن القلوب»: «كسانى كه ایمان آورده‏اند و دل‏هایشان به یاد خداست، بدانید تنها با یاد خدا دل‏ها آرام مى‏گیرد».
یاد خدا داروى معنوى اضطراب و افسردگى است كه از نظر روانشناسى علل آن ترس، آینده مبهم، نگرانى از شكست خوردن، ترس از بیماریها و نگرانى از عوامل طبیعى مى‏باشد. گذشته از مسأله بیمارى اضطراب، آرامش طلبى در فطرت انسان ریشه دارد و در سرشت انسانها حس آرامش جویى نهفته است و بسیارى از فعالیتهاى آدمى در حقیقت پاسخ به نداى الهى فطرت است.
وقتى به زندگى خود و بسیارى از افراد نظر مى‏كنیم، مى‏بینیم هدف بسیارى از كارهاى ما دست‏یابى به گوهر گرانبهاى آرامش است؛ یعنى انسانها در طول زندگى خود تلاش مى‏كنند تا به آرامش خاطر و طمأنینه نایل شوند. در این نقطه بین انسانها اشتراك نظر وجود دارد، ولى اختلاف نظر در تعیین و تشخیص چیزهایى است كه به زندگى آرامش مى‏بخشد.
بسیارند كسانى كه این گوهر نفیس را در گرو ثروت اندوزى و رفاه مادى مى‏دانند و آرامش گم‌شده خود را در آن مى‏جویند و به قول خودشان، پشت خود را مى‏بندند تا براى عمرى، خیال آسوده و آرامش خاطر داشته باشند؛ گروهى نیز آرامش را در كسب مقام و شهرت مى‏بینند و براى آن خود را به آب و آتش مى‏زنند؛ گروهى -به اشتباه- آرامش را در پناه بردن به دامن «اعتیاد"مى‏بینند تا دمى آرامش و تسكین یابند كه این آرامش كاذب است.
ولى قرآن مجید تنها نسخه شفابخش اضطراب را یاد خدا مى‏داند و تنها پاسخ نداى فطرت را ذكر خدا مى‏بیند، ولى مقصود ذكر قلبى است نه ذكر زبانى؛ زیرا قرآن كریم آن ذكر زبانى را كه با ذكر قلبى همراه نیست، ممدوح نمى‏شمارد بلكه مذموم مى‏داند درباره نماز مى‏فرماید: ...اَقِم الصَلاةَ لِذِكرى: «نماز را با یاد من اقامه كن». در سوره ماعون مى‏فرماید: فَوَیلٌ لِلمُصَلین الذِینَ هُم عَن صَلاتِهِم ساهُون: «واى بر نمازگزارانى كه از نمازشان غافلند». معلوم مى‏شود اگر كسى نماز بخواند، هرچند كه ذكر خدا بر زبانش جارى است ولى غافل باشد و نداند چه مى‏گوید، كارش زار است.

یكى از زیباترین جلوه‌هاى ارتباط عاشقانه با خدا و اساسى‏ترین راه‏هاى سیر و سلوك، ذكر است؛ یعنى مترنم بودن زبان و قلب انسان به اسماء حسناى الهى و شاداب نگه داشتن گل روح در زیر باران یاد حق

بنابراین، مقصود اصلى، ذكر قلبى است نه ذكر زبانى. ذكر زبانى زمینه است براى پیدایش ذكر قلبى و آرامش با ذكر قلبى مشكلات را حل مى‏كند. خداوند در سوره طه خطاب به حضرت موسى و هارون علیه السلام مى‏فرماید: اِذهَب اَنتَ وَ اَخوكَ بآیاتى وَ لا تَنیا فِى ذِكرى): «تو و برادرت با آیات و معجزات من حركت كنید و در یاد كردن من سستى نكنید». این ذكر، ذكر قلب است؛ زیرا انسانى كه در برابر خطر مواجه مى‏شود و به مقاومت در برابر آن خطر، مأموریت پیدا مى‏كند، با ذكر زبانى نمى‏تواند مشكلى را حل كند؛ طمإنینه است كه مشكلات را حل مى‏كند و طمأنینه، با ذكر قلب است نه با ذكر زبان. البته ذكر زبان خوب است و زمینه را براى ذكر قلب فراهم مى‏كند. در خصوص این بحث كه یاد خدا و ذكر قلبى آرام بخش دلهاست، امام صادق علیه السلام مى‏فرماید: «اِنَّ القَلبَ لَیَتَجلجلُ فِى الجَوفِ یَطلُبُ الحَقَ فَاذا اَصابَهُ اِطمَئن وَ قَرَّ»: «دل آدمى از درون مضطرب مى شود و در حقیقت خواهان حق است پس آنگاه كه به حق رسید، آرام و قرار مى‏گیرد».

استعاذه، ادب قرائت
فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ (نحل: 98)
هنگامى كه قرآن مى‏خوانى، از شرّ شيطان مطرود، به خدا پناه بر!

شیطان را اگر در بیرونش کنی، از پنجره می آید؛ از پنجره بیرونش کنی، ممکن است از لوله بخاری بیاید!! خلاصه همیشه و در حین انجام هر کاری حتی کارهای خیلی خوب، با آن درگیر هستی.
چه کاری بهتر از خواندن قرآن؟ قرآن کتاب خداوند است، کسی که می خواهد خداوند با او سخن بگوید گفته شده است که قرآن بخواند و اگر می خواهد او با خداوند سخن بگوید نماز بخواند.
ولی همین شیطان وقتی کسی قرآن می خواند سراغش می آید تا از آیاتی که قرائت می شود به نفع خودش برداشت کند. مثلا برای «به به» و تعریف دیگران قرآن بخواند و یا این که برای حقانیت خودش به دنبال آیه هایی خاص بگردد؛ نه این که بخواهد از قرآن خط بگیرد!
البته در رابطه با خط گرفتن از قرآن و تحمیل ننمودن نظر خود بر قرآن، باید یک وقتی دیگر برایت توضیح بدهم؛ چون درک درست مسئله برای سن تو کمی زود و در نتیجه سنگین است. ولی همیقدر به تو بگویم که نباید هر کسی برای توجیه عیبهای خودش و به رخ کشیدن عیبهای دیگران آیه ای از قرآن را دستآویز قرار دهد و یا برای اثبات عقیده باطل خودش آیه ای را غلط معنا و تفسیر کند؛ چیزی که بارها اتفاق افتاده است. به قول حضرت مسیح (علیه السلام) «هیج حرف باطلی نیست مگر این که با آیه ای از کتاب خداوند آزین شده است».
در این مقطع سنی چیزی که برای تو خیلی مهم است که به آن در رابطه با قرائت قرآن به آن توجه کنی، مسئله خلوص است. یعنی بخاطر ریا و نمایش قرآن نخوانی.
در ابتدای قرآن از شر شیطان به خداوند پناه ببر و به خدا بگو: «خدایا من را از دست این گرگ خونخوار که می خواهد خون ایمانم را بریزد نجات بده و کمکم کن تا نخواهم از طریق کتاب تو به دنیا برسم. به جایزه برسم. به تعریف این و آن برسم».
البته اشکالی ندارد دیگران از ما بخاطر قرائت خوبی که داریم و یا آیاتی که حفظ کردیم تشکر کنند ولی مهم این است که ما به این خاطر دنبال قرائت قرآن و حفظ آیات آن نرفته باشیم.
قرآن همانطور که تنها کتاب هدایت و روشنایی است و راه تاریک انسانها، تنها توسط این کتاب نور می یابد. ولی همین کتاب هم می تواند دستآویز شیطان باشد! پس باید در ابتدای قرائت قرآن، از این موجود خبیث و مکرهایش به خدا پناه برد.
حال سؤال اینجاست که پناه بردن به خدا از شیطان تنها با گفتن یک جمله امکان پذیر است؟ خیر! پناه بردن به خداوند یعنی یاد گرفتن و به خاطر سپردن و عمل نمودن به دستورات و توصیه های اوست و این امکان ندارد مگر با شناخت راههای وسوسه شیطان و آشنایی با مکرهایش.
با گفتن «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» یعنی با استعاذه، مدام باید این حقیقت را به خود یاد آوری نمود که با کمک خداوند و تمسک به دستورات او می توان از مکرهای شیطان ایمن بود.

[h=1]پیامبری که شیعه بود![/h]
[h=2]برخی گفته اند: حضرت ابراهیم(ع) امام انبیاست نه فقط پیامبر خاتم(ص) که ائمه هدی(ع) نیز مامور به پیروی از اویند! این در حالی است که قرآن، وی را شیعه نوحی شیخ الانبیا توصیف کرده است.[/h]


فهم هر جمله ای در گرو داشتن تصویری روشن و متمایز از الفاظ تشکیل دهنده آن جمله است. در تمامی زبان ها کلمات مشابه و متشابهی وجود دارد که اگر معانی آنها از یکدیگر تفکیک نشود، منجر به سوء تفاهم خواهد شد. منطق دان ها در علم منطق که ابزاری است برای مصون ماندن از خطای در اندیشه، باب مستقلی را تحت عنوان "مغالطات"، گشوده اند و در آنجا، اشتراک لفظ را در شمار یکی از انواع مغالطات دانسته اند. اشتراک لفظ به تعبیر مولوی، رهزن اندیشه است: اشتراک لفظ دائم رهزن است*اشتراک گبر و مومن در تن است.
این مساله به ویژه درباره متون مقدس اهمیت بیشتری می یابد. بااین همه، پاره ای از واژگان فخیم و شریف قرآن در گذر زمان، در ذهن و زبان مردم، از معانی ژرف و بلند خود تنزل یافته اند. به عنوان مثال، کلماتی همچون استعمار و استضعاف از مقدس ترین کلمات قرآنند که در بازی بیگانه با آن معنایی منفی و پلید در عالم سیاست یافت و همان معنا نیز در اذهان مردم نشست.
این در حالی است که شارع مقدس هر کلمه را برای افاده معنا و منظوری خاص استخدام کرده است. دقت قرآن در به کارگیری الفاظ موجب شده است که ادبا و لغت شناسان در یافتن معنای اصلی مفردات و واژگان عرب، به آیات قرآن استناد ورزند.
[h=2]بدفهمی در تفسیر کلمه "امامت"[/h] یکی از کلماتی که در اثر استعمال نابجای اهل تفسیر در معانی دیگر به کار رفته است، واژه "امامت" است. اهل تفسیر امامت را (گاه به طور مطلق) به یکی از این چند معنا گرفته اند: یک. نبوت دو. وصایت. سه. مطاع بودن. چهار. خلافت. پنج. ریاست در امور دین و دنیا
در حالیکه بنا بر گفته صاحب تفسیر المیزان، معنای حقیقی امامت غیر از این معانی گفته شده است.
استدلال علامه در این باب چنین است: «معناى نبوت اینست كه شخصى از جانب خدا اخبارى را تحمل كند و بگیرد، و معناى رسالت هم اینست كه بار تبلیغ آن گرفته ها را تحمل كند. و تقدم و مطاع بودن نمیتواند معناى امامت باشد، چون مطاع بودن شخص باین معنا است كه اوامر و نظریه هاى او را اطاعت كنند، و این از لوازم نبوت و رسالت است. و اما خلافت و همچنین وصایت معنایى نظیر نیابت دارد و نیابت چه تناسبى با امامت می تواند داشته باشد؟ و اما ریاست در امور دین و دنیا آن نیز همان معناى مطاع بودن را دارد، چون ریاست به معناى اینست كه شخصى در اجتماع مصدر حكم و دستور باشد.
پس هیچ یك از این معانى با معناى امامت تطبیق نمی كند، چون امامت باین معنا است كه شخص طورى باشد كه دیگران از او اقتداء و متابعت كنند، یعنى گفتار و كردار خود را مطابق گفتار و كردار او بیاورند و با این حال دیگر چه معنا دارد كه به پیغمبرى كه واجب الاطاعه و رئیس است، بگویند: (انى جاعلك للناس نبیا، من مى خواهم تو را پیغمبر كنم و یا مطاع مردم سازم، تا آنچه را كه با نبوت خود ابلاغ مى كنى اطاعت كنند، و یا مى خواهم تو را رئیس مردم كنم، تا در امر دین امر و نهى كنى، و یا مى خواهم تو را وصى یا خلیفه در زمین كنم، تا در میان مردم در مرافعاتشان بحكم خدا حكم كنى؟ پس امامت به معناى هیچ یك از این كلمات نیست »(1)
[h=2]حقیقتی که در تحت معنای امامت است، چیست؟[/h] بنا به گفته علامه، در قرآن هر جا کلمه امامت آمده، به دنبالش از هدایت به عنوان وصفی تعریفی سخن رفته است. اما نه هر نوع هدایتی، بلکه هدایتی که به امر خدا محقق می شود. خواهی پرسید امر الهی به چه معناست؟ علامه جواب می دهد که مراد از امر، وجود عینی اشیاء است که منزه از قیود زمان و مکان بوده و در آیه ای مربوط به حضرت ابراهیم (ع) از آن تعبیر به "ملکوت" شده است.« وَكَذَلِكَ نرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَكوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَكونَ مِنَ الْموقِنِینَ»(انعام/75)(2)
بهترین دلیل بر اینکه مقام امامت غیر از مقام نبوت است این است که حضرت ابراهیم (ع) پس از آزمون های زیاد، مورد الطاف الهی واقع می شود و خداوند مقام امامت را به او عطا کرده و او را امام مردم قرار می دهد. چنانکه می فرماید:
«وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبّه بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهنَّ قالَ إِنِّی جاعِلكَ لِلنَّاسِ إِماماً...» (بقرخ/124) (به خاطر آورید) هنگامى كه خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود. و او به خوبى از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم!». این واقعه در اواخر عمر آن حضرت و بعد از تولد اسماعیل و اسحاق و بعد از آنکه اسماعیل و مادرش را از فلسطین به مکه منتقل می کند، اتفاق افتاده است. در این زمان حضرت ابراهیم(ع) مقام نبوت را دارا بوده، زیرا وقتی ملائکه آمده بودند قوم لوط را هلاک کنند و در مسیر راه خود بر ابراهیم وارد شدند و بشارت اسحاق و اسماعیل را به او دادند، ابراهیم در آن موقع پیامبر مرسل بود، بنابراین معلوم میشود که ابراهیم قبل از مقام امامت، مقام نبوت را دارا بوده و امامتش غیر نبوتش میباشد. در روایات آمده که خداوند مقامات پنج گانه عبودیت، نبوت، رسالت، خلّت و امامت را به ترتیب به حضرت ابراهیم داده است.(3)
در قرآن كریم تصریح به امامت حضرت نوح نشده، لیكن ابراهیم(ع) شیعه وی به شمار آمده و پیرو و مأموم را از آن جهت شیعه می گویند كه تبعیت او از امام سبب شیوع امامت و فكر آن امام و رهبر متبوع می شود
[h=2]آیا حضرت ابراهیم(ع) امام همه انبیاء و امامان است؟[/h] برخی از مفسران از آیه یادشده، چنین استفاده کرده اند که حضرت ابراهیم (ع) پیشوای همه مردم و نه فقط امت خودش بوده و در نتیجه او امام همه انبیاء حتی خاتم النبیاء و ائمه هدی(ع) است؟
عین عبارت ایشان چنین است:
«مقام امامت بالاترین مقامات است زیرا ابراهیم پس از آنكه داراى مقام نبوت و رسالت و اولو العزمى و خلت شد بمقام امامت نائل گردید و امام بطور اطلاق پیشوایى و مقتدائیست و همه امور را شامل میشود و ذكر كلمه للناس قبل از آن مفید اینست كه این پیشوایى بر همه افراد انسان حتى انبیاء و اولیاء است و همه موظفند كه از ابراهیم متابعت نمایند باندازه كه پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم كه از ابراهیم افضل است مأمور بمتابعت از ملت ابراهیم میشود ثم أوحینا إلیك أن اتبع ملة إبراهیم حنیفا «1» قال و من ذریتی مراد از ذریه اولاد طاهرین حضرت ابراهیم یعنى اسمعیل و اسحق و احفاد طاهرین آنهاست چنانچه ظاهر در این معنى است اخبار مانند خبرى كه در كافى از عبد العزیز بن مسلم از حضرت رضا (ع) روایت نموده «2» و غیر آن بر این معنى دلالت دارد و مصداق اتم و اكمل آن حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم و اوصیاى طاهرین اوست چنانچه در چند آیه بعد از آن میفرماید ربنا و اجعلنا مسلمین لك و من ذریتنا أمة مسلمة لك الى ان قال ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم آیاتك و یعلمهم الكتاب و الحكمة و یزكیهم «3» و همچنین خبر سابق الذكر بر این معنى دلالت دارد.(4)
استاد جوادی آملی، در تفسیر گرانسنگ «تسنیم» این دیدگاه را لطیف اما ناتمام می داند و بر این باور است که نه از نظر تاریخی و نه از منظر قرآن، نمی توان حضرت خلیل الرحمن(ع) را امام همه پیامبران دانست بلکه به تعبیر قرآن، او شیعه و پیرو حضرت نوح شیخ الانبیاست.
«این وجه لطیف است، لیكن افزون بر نقدپذیری آنچه به عنوان مؤیّد بدان تمسّك شده، به دو قرینه داخلی و نیز اشكالی خارجی ناتمام است؛ قرینه نخست اینكه خدای سبحان فرمود: (إنّی جاعلك للنّاس إماماً)، یعنی «من تو را امام مردم قرار دادم»، نه امام پیامبران و رسولان.
دوم اینكه حضرت ابراهیم همین امامت را برای ذرّیه خود درخواست كرد؛ (ومن ذرّیّتی) و خداوند هم به این خواسته نسبت به ذرّیه معصوم آن حضرت پاسخ مثبت داد؛ حال اینكه چنان وجهی، یعنی امامت بر همه پیامبران، نسبت به ذرّیه آن حضرت، متصور و صحیح نیست؛ زیرا از بهترین فرزندان وی حضرت خاتم الأنبیاء(ص) و حضرت خاتم الأوصیاء(ص) هستند؛ حال آنكه امام انبیا نبوده اند.
پذیرش این وجه كه مرادِ از آیه امامت بر پیامبران باشد، تنها در صورتی ممكن است كه قائل به تفكیك شده و بگوییم: امامت، نسبت به حضرت ابراهیم، به معنای امامت او بر همه انبیا و ائمه(ع) است و نسبت به ذرّیه وی به معنای الگو و مانند آن است. این تفكیك عقلاً محال نیست، لیكن مخالف سیاق و ظهور لفظی آیه شریفه است.
[h=2]پیامبری که شیعه بود![/h] وی در خصوص اشكال خارجی وجه مزبور می گوید: حضرت ابراهیم در وسط تاریخ است، نه آغاز آن؛ زیرا وی اگرچه به تعبیر قرآن كریم(5) پدر مسلمانان و نسبت به آیندگانِ خود امام است لیكن خودْ مأمومِ نوح(ع) و از شیعیان وی است؛ (وإنّ من شیعته لإبراهیم)(6).
در قرآن كریم تصریح به امامت حضرت نوح نشده، لیكن ابراهیم(ع) شیعه وی به شمار آمده و پیرو و مأموم را از آن جهت شیعه می گویند كه تبعیت او از امام سبب شیوع امامت و فكر آن امام و رهبر متبوع می شود.(7)
[h=2]پی نوشت ها:[/h] 1. ترجمه تفسیر المیزان، ج 1، ص: 410.
2. بنگرید به: ترجمه تفسیر المیزان، ج 1، ص: 412.
3. اصول کافی، کلینی، محمد بن یعقوب، ج۱، ص۱۷۴
4. اطیب البیان فى تفسیر القرآن، ج 2، ص: 181.
5. سوره حج، آیه 78.
6. وره صافات، آیه83.
7. تفسیر تسنیم، جلد6، ص:447.

خوب و بدش مال خودت!
إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها (إسراء: 7)
اگر نيكى كنيد، به خودتان نيكى مى‏كنيد؛ و اگر بدى كنيد باز هم به خود مى‏كنيد.

خوب و بد کارها مال همانها که کار خوب و بد می کنند!
یعنی کسی خیال نکند با کار بد، می تواند به دیگری بد کند! هیچ کس نمی تواند به کسی بدی کند!
واقعاً؟! کسی نمی تواند به کسی بدی کند؟ پس حتما هم کسی نمی تواند به کسی خوبی کند؟!
پاسخ به این سؤال خیلی هم ساده نیست ولی بالاخره حقیقت همان است که آیه فوق می گوید: هیچ کس جز درباره خودش نه می تواند بدی کند و نه خوبی. به همین خاطر روز قیامت کسی را به جای دیگری نه پاداش می دهند و نه عذاب می کنند.
بدی کردن در حق دیگری یعنی گمراه کردن او و فریب دادن او. آیا می شود کسی را گمراه کرد بدون آن که خود گمراه شونده بخواهد؟! اگر اینطور است پس چرا خیلی ها گمراه نمی شوند با این که زمینه برای فریب خوردنشان زیاد است. چه بسیار خانواده ها که اعضای آن، با هم فرقهای اساسی می کنند! با این که زمینه رشد و پرورششان یکسان است. یکی خلافکار می شود و دیگر خیلی آدم خوب. خب حالا باید چه کسی را تشویق کرد و چه کسانی را توبیخ نمود؟ معلوم است؛ همان کسی که بد شده است و یا خوب مانده است.
وقتی اول سال تحصیلی دانش آموزان جدید وارد کلاس می شوند، می بینی که هر کس با همفکرهای خودش دوست می شود؛ با این که می تواند با دیگران دوست بشود. با خوبها با بدها.
البته خداوند بعضی ها را عقوبت می کند بخاطر این که در نیتشان این بوده که دیگران را گمراه کنند و در این رابطه تلاش هم کرده اند؛ ولی این عقوبت از بار گناه آنها که گمراه شده اند چیزی کم نمی کند، زیرا آنها خودشان بد بودن را انتخاب کردند.
در سوره اعراف آیه 38 می خوانیم: هر گروهی که به دوزخ وارد می شود گروهی دیگر او را لعنت می نماید؛ تا این که همه وارد دوزخ می شوند. بعد یکی از آنها در رابطه با دیگری به خداوند می­گوید: پروردگارا! اینها بودند که ما را گمراه نمودند! آنها را دوبرابر عذاب کن! خداوند می فرماید: برای همه عذابی دو برابر است.
از آن طرف هم کسی نباید فکر کند که در حق دیکران خوبی نموده لذا باید دیگران به او احترام خاصی بگذارند و از او مدام تشکر کنند! خیر! خداوند بالاخره به انسانها روزیشان را می رساند. حالا یک وقت این فرد واسطه رزق و روزی دیگری می شود گاهی آن فرد دیگر. کسی نباید بگوید: «من اگر به تو خوبی نمی کردم و به دادت نمی رسیدم تو می مردی و یا معلوم نبود الان در چه وضعیتی بودی»!
هیچ کس نباید سر کسی منت بگذارد. انسان با خوبی کردن در حق دیگران، در واقع به خودش خوبی می کند و خودش را شایسته ثواب خداوند می نماید. در مقابلِ ثوابی که گیرش می آید، این کاری که در حق دیگری نموده است اصلا به حساب نمی آید.
احتمالا هنوز مسئله برایت جا نیافتاده باشد. ان شاء الله دوباره در این رابطه با هم صحبت خواهیم کرد.

چه آرزوی برای فرزندتان دارید؟

راههای داشتن فرزند عاشورایی

داشتن فرزندی که ادامه دهنده بصیرت عاشورایی باشد و پیام آن را به نسلهای بعد منتقل کند، آرزوی هر خانواده ایست. یکسری اعمال زیر بنایی برای چنین تربیتی لازم است و بهتر است والدین به آنها توجه کنند.


هر دوستدار اهل بیت (علیهم السلام) در آرزوی داشتن فرزندی است که ادامه دهنده عاشورا باشد. وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّیَّتِنَا قُرَّةَ أَعْینُ ٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا «و كسانى كه مى گویند: «پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مایه روشنى چشم ما قرار ده، و ما را براى پرهیزگاران پیشوا گردان!» (1)
فرزند صالح ارث خدا از بند مؤمن می باشد :عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ: مِیرَاثُ اللَّهِ مِنْ عَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ وَلَدٌ صَالِحٌ یَسْتَغْفِرُ لَهُ. « ارث خدا از بند مؤمن فرزند صالحی است که برای او استغفار می کند.»(2)
در راستای رسیدن به هدف که فرزند عاشورایی داشته باشیم ، می بایست در دو محور تربیتی توجه کنیم، اولاً مطالب زیر بنایی تربیتی و ثانیاً مطالبی که زمینه ساز و آموزشی هستند. در این مقاله به اختصار درباره بعد زیر بنایی صحبت خواهد شد.
بعد زیر بنایی

بعضی از اعمال تربیتی ، زیربنایی است ، به عبارت دیگر ، برای داشتن فرزند عاشورایی ، انجام این اعمال لازم و ضروری است و بدون آنها امکان دستیابی به این هدف مقدس محال است. این اعمال عباتند از :
کسب رزق حلال

کودکان ، رفتار والدین را تقلید می کنند. آنها عقایدو گفتار ورفتار والدین به طور دقیق الگو می گیرند ، بنابراین کوتاه تری راه برای القای عقاید و رفتار عاشورایی ، دقت در رفتار وگفتار خودمان است

حلیت رزق در ذریه مؤثر است ، پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم)) نیز فرمودند :کَسبُ الحَرامِ یُبَیِنُ فِی الذُریّةِ «کسب حرام در فرزندان آشکار می شود.»(3)
بنابراین مؤمن در تهیه رزق حلال برای خانواده اش سعی و کوشش فراوان داشته باشد. امانت داری در انجام شغل خود، و در پرداخت صدقات واجب وحتی مستحب کوشا باشد . این امر موجب آن خواهد شد، خدای مهربان از روح نیکان و ابرار در جنین بدمد.

الگوی عملی

کودکان، رفتار والدین را تقلید می کنند . آنها عقایدو گفتار ورفتار والدین به طور دقیق الگو می گیرند، بنابراین کوتاه ترین راه برای القای عقاید و رفتار عاشورایی ، دقت در رفتار و گفتار خودمان است. به سخن حکمت آمیز تربیتی حضرت علی (علیه السلام) دقت کنید : قالَ علی (علیه السلام) : إنَّ الوَعظَ الّذی لا یَمُجُّهُ سَمعٌ وَ لا یَعدِلُهُ نَفعٌ ،ما سَکَت َ عَنهُ لِسانُ القَول ِوَ نَطَقَ بِهِ لِسانُ الفِعل «پندی که هیچ گوشی آنرا بیرون نمی افکند و هیچ نفعی با آن برابری نمی کند ، پندی است که زبان گفتار از آن خاموش، و زبان کردار بدان گویا باشد .
انجام عمل صالح

عمل خوب صالح آثاری در دنیا وآخرت دارد ، یکی از آثار مهم آن خدای متعال به خاطر عمل صالح پدر ، فرزند صالح اعطا می کند. خدا به حضرت ابراهیم (علیه السلام) برای اخلاص و توحید او فرزندان وذریه هدایت شده می بخشد :
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحینَ و اسحاق و یعقوب را به او عطا كردیم و در میان فرزندانش پیامبرى و كتاب قرار دادیم و در دنیا پاداشش را به او بخشیدیم و قطعاً او در آخرت [نیز] از شایستگان خواهد بود. (4)
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَیْنا وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ و اسحاق و یعقوب را به ابراهیم بخشیدیم، هر یك را هدایت كردیم، و نوح را نیز هدایت نمودیم، و از فرزندان او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون راهدایت كردیم؛ و این گونه نیكوكاران را پاداش مى دهیم. (5)

مؤمن در تهی رزق حلال برای خانواده اش سعی و کوشش فراوان داشته باشد. امانت داری در انجام شغل خود، و در پرداخت صدقات واجب وحتی مستحب کوشا باشد. این امر موجب آن خواهد شد، خدای مهربان از روح نیکان و ابرار در جنین بدمد

در داستان حضرت موسی (علیه السلام) وخضر (علیه السلام) عمل صالح پدر موجب جلب رحمت خدا برای فرزندانش می شود :وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ و پدرشان مردى شایسته بود، پس پروردگارت خواست كه آن دو یتیم به حد رشد رسند وگنجشان را به سبب مِهر [ى كه ] پروردگارت [به آن دو] داشت بیرون آورند.(6)
خدا به خاطر نذر مادر حضرت مریم (علیه االسلام) فرزندان حضرت مریم را از شر شیطان حفظ می کند:وَ إِنِّی سَمَّیْتُها مَرْیَمَ وَ إِنِّی أُعیذُها بِكَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ البته من نامش را «مریم» نهادم، و او و فرزندانش را از خطرات مهلك و وسوسه هاى بنیان برانداز شیطان رانده شده به پناه تو مى آورم. (7)
دعا و تقاضا

دعا در قضا و قدر مؤثر است ، از این رو یکی از وظایف والدین در فرایند تربیت فرزندان خود ، دعا برای آنها است . قرآن ، دعای پیامبران و عباد رحمن خود را نقل می کند :
وَ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً و آنان كه مى گویند: پروردگارا! ما را از سوى همسران و فرزندانمان خوشدلى و خوشحالى بخش، و ما را پیشواى پرهیزكاران قرار ده. (8)
رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَیْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ : پروردگارا! ما را [با همه وجود] تسلیم خود قرار ده، و نیز از دودمان ما امتى كه تسلیم تو باشند پدید آر، و راه و رسم عبادتمان را به ما نشان ده، و توبه ما را بپذیر، كه تو بسیار توبه پذیر و مهربانى، (9)
رَبِّ اجْعَلْنی مُقیمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ پروردگارا! مرا بر پادارنده نماز قرار ده، و نیز از فرزندانم [برپادارندگان نماز قرار ده ]. و پروردگارا! دعایم را بپذیر. (10)
وَ أَصْلِحْ لی فی ذُرِّیَّتی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْكَ وَ إِنِّی مِنَ الْمُسْلِمینَ و ذریه و نسل مرا براى من صالح و شایسته گردان كه من به سوى تو بازگشتم و به یقین از تسلیم شدگان [به فرمان ها و احكام ] توام. (11)

پی نوشت:

1)فرقان ،74
2)مكارم الأخلاق ص : 218
3) حر عاملی ،ج 12،ص53
4) العنكبوت : 27
5) الأنعام : 84
6) الكهف : 82
7) آل عمران ، 36
Dirol الفرقان : 74
9) البقرة : 128
10) ابراهیم ، 40
11) احقاف ، 15

هدایتهای قرآنی
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‏ هِيَ أَقْوَمُ (إسراء: 9)
اين قرآن، به راهى كه استوارترين راه‏هاست، هدايت مى‏كند!

آری قرآن قدرتمندترین هدایتها را ارائه می دهد!
قوی­ترین، روشن­ترین، درست­ترین، آسان­ترین، نتیجه­بخش­ترین، آرام­بخش­ترین، و ده­ها «ترین» دیگر که تنها آنهایی می توانند این «ترین»ها را بخوبی درک کنند که دستشان را به دست قرآن بدهند و با تنها کتاب آسمانی دست نخورده، انس بگیرند و در تمام مقاطع سنی از نوجوانی تا پیری و کهنسالی از قرآن فاصله نگیرند.
آری قرآن هدایتهایش بی نظیر است و منحصر به فرد است و هیچ کتاب و دین دیگری نمی تواند با آن همطرازی کند.
هدایت یعنی چه؟ خب هر کسی در ذهنش معنایی برای این واژه کلیدی دارد ولی این واژه مثل بسیاری دیگر از واژه باید توضیح داده شود تا بخوبی روشن و واضح گردد. واضح نبودن معنای واژه ها بخصوص واژه های دینی، سبب بی توجهی به آنها می شود.
هدایت یعنی راهنمایی. مسیر زندگی انسان پر از دو راهی و سه راهی و چهار راهی و پنج راهی است و شاید هم «بیشتر راهی»! است.
انسان مدام ذهنش مشغول «چه کنم؟ چه کنم؟» است. حرفی زده می شود او می ماند چه موضعی بگیرد؟ رد کند؟ قبول کند؟ قسمتی از آن را بپذیرد و قسمتی دیگر از آن را رد کند؟
کاری صورت می گیرد نمی داند این کار غلط است؟ درست است ولی زمان انجام آن غلط است؟ مکان انجام آن غلط است؟ شرائط انجام آن نامناسب است؟ میزان انجام آن زیاد و یا کم است؟
سؤالات انسان کنجکاو را چه کسی باید پاسخ بگوید؟ چه کسی باید به انسان بگوید چه بکند و چه نکند؟ چه بگوید و چه نگوید؟ چه فکری صحیح است و چه فکری ناصحیح است؟
اگر قرار باشد همه این پاسخها را انسان، با «تجربه» و به مرور زمان بدست آورد، - بر فرض که تجربه بتواند به همه این سؤالات پاسخ بگوید - آیا زمانی را که هنوز مشغول کسب تجربه است چه کند؟ مگر فرصتهای عمر، قابل بازگشت است؟ فرض کنید یک انسان در سن چهل سالگی فهمید باید چه کند و چطور فکر کند و چه حرفی درست است؟ خب فرصتهایی که از دست داده است چه؟ چه کسی پاسخگوی ضرر و زیانهایی است که بخاطر نادانی سراغ انسان آمده است؟!
تازه مگر «تجربه» و «مرور زمان» چقدر می تواند به انسان آگاهی بدهد؟ این همه انسانها با تجربیات زیاد مگر با همدیگر در بسیاری از موضوعات اختلاف نظر ندارند؟ همه اشان هم ادعا می کنند تجربه دارند!
خداوند بخاطر این که انسان بتواند به اطلاعات صحیح، آن هم سریع، برسد قرآن را و در توضیح آیات قرآن، احادیث امامان را در اختیار بشر قرار داده است.
نتیجه این که «تجربه» نمی تواند ما را بی نیاز «هدایت» کند. و «هدایت» ضروری ترین نیاز بشر است. و خداوندی که بدیهی ترین نیازهای بشر را رفع نموده است مثل کجی ابرو و گودی کف پا، ممکن نیست بی توجه به نیاز به «هدایت» باشد. او بیشترین توجه را نسبت به همین نیاز نموده است.

سعیکم مشکور
وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً (إسراء: 19)
و آن كس كه سراى آخرت را بطلبد، و براى آن سعى و كوشش كند- در حالى كه ايمان داشته باشد- سعى و تلاش او، (از سوى خدا) پاداش داده خواهد شد.

خداوند از تلاشهای تو تشکر می کند ولی شرط دارد. هر تلاشی که تشکر ندارد!
مگر تو از همه تلاشهایی که دیگران برای تو می کنند تشکر می کنی؟! برایت مهم است که فلانی از این کاری که برای تو کرده چه نیتی داشته است. اصلا بر فرض که نیتش هم خوب باشد ولی ممکن است دوستی اش با تو دوستی خاله خرسه باشد! یعنی به نیّت خدمت کردن به تو، به تو ضربه زده است!
کاری را باید تشکر کرد که هم درست باشد و هم با نیّت درست صورت گرفته باشد.
دوستان انسان چند دسته هستند: بعضی ها فقط اظهار دوستی می کنند؛ ولی کاری برای او انجام نمی دهند و بعضی کار انجام می دهند ولی کارشان نه تنها نفعی برای انسان ندارد که ضرر هم دارد و بعضی کارشان به نفع انسان است؛ ولی غرض و مرض دارند یعنی بخاطر نزدیک شدن به دیگری و سوء استفاده از او، کارهایی برایش انجام می دهند.
البته دوستانی هم هستند که برای ما کارهای درستی را انجام می دهند و نیتشان نیز درست است. این دوستان همیشه مورد تشکر قرار می گیرند. و انسان تا آخر عمر مدیونشان است.
رابطه خداوند نیز با بندگانش این گونه است. اصلا خداوند جدای از رابطه هایی که ما با یکدیگر برقرار می کنیم، رابطه نامأنوس و خاصی را با بندگانش بر قرار نمی کند.
کسی نمی تواند بگوید من می خواهم به بهشت بروم ولی کاری برای رفتن به بهشت انجام ندهد و یا بگوید من از دوزخ می ترسم ولی کارهایی که او را دوزخی می کند ترک نکند. با حلوا حلوا کردن که دهان شیرین نمی شود!
خب حالا که قرار شد برای رهایی از دوزخ و رفتن به بهشت کارهای مهمی انجام گیرد، آن کارها نباید «من درآوردی» یعنی «بدعت» و از پیش خود باشد. انسان باید کارهایش را با کارشناس اسلامی هماهنگ کند. یعنی یا باید از یک «مجتهد» تقلید کند و یا خودش در اسلام تحقیق نموده و کارشناس شود.
بعد از اینکه اطمینان پیدا کرد که کارهایی که برای آخرتش انجام می دهد صحیح است، نوبت به نیّت می رسد. نیّت صحیح یعنی این که «این کار را فقط برای رضایت خداوند می دهم، منظور من نمایش به دیگران نیست، منظورم این نیست که دیگران از من تعریف کنند و یا از کارهایم تشکر کنند، تشکر دیگران چه بدرد من می خورد؟! مهم این است که خداوند از من تشکر کند. تشکر خداوند یعنی خشنود شدن او از من، یعنی بهشت، یعنی نجات از دوزخ. هدف اصلی من از انجام کارهای خوب اینها است».
حالا که تنها، آرزوی بهشت را نکرده بلکه تلاش هم نموده است و تلاشش انجام همان کارهایی بوده است که خداوند خواسته است و نیتش هم خدایی بوده است، یقین بداند خداوند از او تشکر می کند.

آداب برخورد با والدین
وَ قَضى‏ رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريماً، وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّياني‏ صَغيراً (إسراء: 24 و 23)
و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستيد! و به پدر و مادر نيكى كنيد! هر گاه يكى از آن دو، يا هر دوى آنها، نزد تو به سن پيرى رسند، كمترين اهانتى به آنها روا مدار! و بر آنها فرياد مزن! و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو!
و بالهاى تواضع خويش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر! و بگو: «پروردگارا! همان‏گونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده!»
پروردگار تو، کسی که صاحب و مالک توست و تو را رشد داده و تربیت نموده است، جسمی به این زیبایی و کارآمدی و روحی به این پیچیدگی که می تواند تو را تا بالاترین درجه کمال و معنویت بالا ببرد برایت تدارک دیده است، این چنین پروردگاری برای تو این حکم را قطعی را نموده است که اولا جز او را عبادت نکنی یعنی جز در آستان او سرت را خم نکنی و جز او نوکر و چاکر کسی نباشی و ثانیا به پدر و مادرت احسان کنی.
بعد از دستور به توحید، احسان به والدین! عجیب نیست!
در غیر از آیه فوق در سه آیه دیگر نیز توصیه به احسان والدین در کنار دستور به توحید آمده است: بقره: 83؛ نساء: 36؛ انعام: 151.
وقتی پدر و مادرت پیر شدند و از طرفی تو نوجوان و جوان شدی، پر قدرت و زیبا، یادت نرود که آنها پیر شدند که تو جوان شوی! دنیا الّاکلنگ است! تا یکی خودش را پایین نیاورد کسی بالا نمی رود. پدر و مادرت به حاشیه زندگی فرود آمدند تا تو توانستی در اوج زندگی قرار بگیری.
وقتی والدینت پیر شدند دیگر مثل سابق اعصابشان قوی نیست که بد اخلاقی های تو را تحمل کنند. حالا نوبت توست که آنها را تحمل کنی و کلماتی مثل: «دیگه خسته شدم»، «حوصله ام را سر می برید» را بر زبان جاری نکنی و اف و پیف نکنی و غر نزنی. هر کاری بهت گفتند را بدون اظهار خستگی و ناراحتی انجام دهی.
هیچ وقت رابطه ات را با آنها سرد نکن! مثل بعضی ها نباشی که والدین خود را به خانه سالمندان بسپاری و از همه بدتر این که به آنها سر هم نزنی. باید آنها را عضوی مهمّ از خانواده ات بدانی. با آنها گرم و صمیمی باشی.
همیشه در برخورد با آنها خصوصا در سخن گفتن با آنها، کریم و بزرگوار باش! مثل انسانی حقیر و کوچک و پست که هرچه به زبانش برسد موقع ناراحتی به دیگران می گوید، نباش! آنها با تربیت تو بزرگواریشان را نشانت دادند حالا نوبت توست که بزرگواری ات را نشانشان دهی و با بد خلقی های آنها بسازی.
بال محبتت و تواضعت را بر سرشان و در آستانشان فرود آور! آنگونه که آنها همه­ی همّ و غمشان تو بودی و الان هم روشنی چشمشان هستی و گرمای قلبشان. اگر بدانی چقدر دیدن تو آنها را شاد می کند و از درون مسرورشان می سازد!!
همیشه از درگاه خداوند بخواه که: پروردگارا! آنها را مورد رحمتت قرار بده! اگر خطایی کرده اند که موجب شده است تا از رحمتت دور شوند آنها را ببخش و به خودت نزدیک کن! آنها من را رشد داده و تربیت نمودند، به من حرف زدن و راه رفتن یاد دادند، آنها من را به مدرسه بردند و خودشان نیز مطالب زیادی یادم دادند. من که چیزی ندارم به آنها بدهم، فقط از تو می خواهم که کمکشان کنی و آنها را زیر بال رحمتت جایشان دهی. آمین یا رب العالمین.

[h=1]خط قرمزی که شکستنی نیست!![/h]

[h=2]حقوق مردم برای خداوند متعال بسیار محترم است و کسی که به این حق تعدی کند برای او عذابی دردناک خواهد بود.[/h]


تا به حال به چراغ های راهنمایی و رانندگی دقت کرده اید؟ اصلا متوجه هستیم که چه نقش مهمی را در زندگی ما ایفا می کنند؟ چقدر عامل نظم و امنیت در عبور و مرور ما هستند؟ هر چند ماندن پشت چراغ قرمز را اصلا خوش نمی داریم اما خوب می دانیم که گذر کردن از آن چه عواقب خطرناکی برای خود ما و بقیه افراد ایجاد می کند.
این چراغ قرمزها فقط در خیابان ها کاربرد ندارد، اگر دقت کنیم در هر زمینه ای از زندگی این چراغ ها وجود دارند و بسته به جایگاهاشان رد شدن از آن ها هم اثرات مختلفی در پی دارد.
مثلا یک وقت مادرمان برای تربیت ما یک سری نباید ها وضع می کند و بعضی از آن ها را با تأکید بیشتری نهی می کند و برای هشدار ما به رعایت آن ها گاه ما را تهدید می کند.
گاه مدیر ما ، همسر ما، معلم و استاد ما ، دوست ما و .... برایمان باید و نبایدی مشخص می کنند که نادیده گرفتن آن ها یعنی به جان خریدن جرایم سنگین و از دست دادن فرصت های فراوان ....
البته شاید دستورات مادرمان را راحت تر از اوامر مدیرمان نادیده بگیریم چون می دانیم از محبت مادری می توانیم سوء استفاده کنیم و یک راه گریزی پیدا کنیم اما بین ما و یک کارفرما تنها مسأله انجام یک کار است و انجام وظایف محوله و نادیده گرفتن آن مساوی است با از دست دادن موقعیت شغلی.
هشدار خداوند متعال خطاب به همه ماست در هر جایگاهی که هستیم، به دانشجو که از امکانات دولتی استفاده می کند و درس نمی خواند، به استاد که به هر نحوی از ساعت کلاس کم می کند یا درسی بدون فایده و بدون مطالعه ارائه می دهد، به کارگر و کارفرمایی که هر کدام در حق دیگری کوتاهی می کند، به عالمی که علمش را نشر نمی دهد به توانگری که انفاق نمی کند

یک وقت علامت هشدار و خط قرمز از طرف یک قدرت مطلق است که هیچ اما و اگری را نمی پذیرد و دقیقاً آن چه که جریمه ماست اعمال خواهد شد اگر از طرف همه عالم هم نامه و سفارش داشته باشیم کارمان درست نمی شود که نمی شود، می دانید این موقعیت کی پیش می آید؟
وقتی که ما بی مهابا خط قرمز دستورات روشن خداوند متعال را نادیده می گیریم و گمان می کنیم که کسی حواسش نبود و به راحتی جستیم....
خداوند متعال حیّ و حاضر است و ناظر تمام اعمال ماست، نمی خواهیم موعظه کنیم ولی خوب است همه ما به یک نکته خوب توجه داشته باشیم که خداوند مهربان و توبه پذیر ما یک سری خط قرمز دارد که اگر آن ها را رد کنیم دیگر هیچ توبه ای درستش نمی کند هیچ شفاعتی پذیرفته نمی شود، آن هم وقتی است که موضوع مربوط به مردم و حقوق آن ها باشد.
خداوند مهربان توبه کنندگان را دوست دارد و همیشه در توبه را باز گذاشته است اما می فرماید حق دیگران را باید بدهی....
اگر ندهی وای به حال تو ...حقوق مردم به قدری برای خداوند متعال محترم است که در قرآن کریم صراحتا هشدار می دهد "وای به حال شما"
در قرآن کریم واژه «ویل» 27بار به کار برده شده است این كلمه نفرینی است از طرف خداوند که حكایت از بدبختى و عذاب دارد.
مثل وقتی که خداوند متعال می فرماید: « وَیْلٌ لِلْمطَفِّفینَ» (المطففین ،1) ؛ واى بر كم فروشان.
[h=2]کم فروشان چه کسانی هستند ؟![/h] کم فروشان کاسبانی هستند که کم می گذارند با سوء استفاده از مردم و گران فروشی و کم فروشی در مال مردم دست می برند، چقدر خوب است که کاسبان جمله «این مکان مجهز به دوربین مدار بسته می باشد» را خطاب به خودشان هم می نوشتند که وقتی جیب مردم را خالی می کنی یادت باشد در مقابل دوربین مدار بسته محکمه الهی قرار داری...
یا به راننده ای که به بهانه نداشتن پول خرد زیادتر از آنچه حقش هست بر می دارد، یا خطاب به آن کارمندی که مردم را معطل می کند و با تلفن بیت المال به امورات شخصی خودش می رسد.
امام علی (علیه السلام) از قول خدای متعال نقل می فرماید خداوند از حقوق بندگان نمی گذرد. خداوند می فرماید : قسم به عزت و جلالم ستم هیچ ظالمی از من (بدون حساب) نخواهد گذشت؛ هر چند دستی (ناحق) به دستی خورده یا تماس حاصل کرده باشد؛ حتی آسیبی که از گوسفند شاخ دار به گوسفند بی شاخ رسیده باشد

خطاب به آن مسئولانی که می بینند کالای بی کیفیت با قیمت نجومی به مردم عرضه می شود و نه تنها سکوت می کنند که با جانبداری از این کم فروشی حمایت هم می کنند.
این هشدار خداوند متعال خطاب به همه ماست در هر جایگاهی که هستیم، به دانشجو که از امکانات دولتی استفاده می کند و درس نمی خواند، به استاد که به هر نحوی از ساعت کلاس کم می کند یا درسی بدون فایده و بدون مطالعه ارائه می دهد، به کارگر و کارفرمایی که هر کدام در حق دیگری کوتاهی می کند، به عالمی که علمش را نشر نمی دهد به توانگری که انفاق نمی کند.
[h=2]هشدار خداوند را جدی بگیریم[/h] وقتی خدواند بزرگ و مهربان می فرماید «وای بر شما» باید حساب کار دستمان بیاید... امام علی (علیه السلام) از قول خدای متعال می فرماید: خداوند از حقوق بندگان نمی گذرد. خداوند می فرماید : قسم به عزت و جلالم ستم هیچ ظالمی از من (بدون حساب) نخواهد گذشت؛ هر چند دستی (ناحق) به دستی خورده یا تماس حاصل کرده باشد؛ حتی آسیبی که از گوسفند شاخ دار به گوسفند بی شاخ رسیده باشد. (محاسن، ج 1، ص 68)
[h=2]نتیجه[/h] حقوق مردم برای خداوند متعال بسیار محترم است و کسی که به این حق تعدی کند برای او عذابی دردناک خواهد بود.
حضرت علی علیه السلام در این زمینه می فرماید : «جَعَلَ اللَّه سبْحَانَه حقوقَ عِبَادِهِ مقَدِّمَةً لِحقوقِهِ [عَلَی حقوقِهِ] فَمَنْ قَامَ به حقوقِ عِبَادِ اللَّهِ کَانَ ذَلِکَ مؤَدِّیاً إِلَی الْقِیَامِ به حقوقِ اللَّه» (غررالحکم،ص 480)؛ خداوند حقوق بندگانش را مقدم بر حقوق خود قرار داده و کسی که حقوق بندگانش را رعایت کند حقوق الهی را نیز رعایت خواهد کرد.

[h=2]قرعه کشی سابقه ای بس دیرینه دارد. این رسم کهنه، هم در گذشته و هم در حال حاضر، انواع مختلفی داشته و دارد. قرآن اما برخی از انواع قرعه کشی را جایز و برخی را حرام می داند.[/h]


قرعه کشی یکی از روش های رایج در حل اختلاف ها به شمار می رود. این روش، در میان امت های پیشین نیز معمول بوده است. امروزه نیز در برخی کشورها، هم در صنعت بانکداری، و هم در برخی میادین ورزشی، به عنوان روشی برای اهداء جوایز به شرکت کنندگان استفاده می شود که طی این قرعه کشی ها، نام تعدادی از افراد به طور کاملا تصادفی به عنوان برگزیده بیرون می آید.
قرعه کشی سابقه ای بس دیرینه دارد. این رسم کهنه، هم در گذشته و هم در حال حاضر، انواع مختلفی داشته و دارد. به عنوان مثال، در برخی امت های پیشین، پیاده سازی این قاعده بدین منوال بوده که نام افراد را بر تیرک های چوبی می نوشتند و آن ها را در آب روان می افکندند. هر تیرکی که بر روی آب می ماند، فردی که نامش بر روی آن نوشته شده بود، انتخاب می شد. بخت آمایی نیز در دوران کنونی، یکی از شایع ترین شیوه های قرعه کشی است که این نوع از قرعه کشی، در میان برخی از کشورها، قمار و غیرقانونی قلمداد می شود.
نظر به پاره ای شبهات پیرامون استفاده از این روش اختلاف زدا در جامعه، نوشتار حاضر به تبیین دیدگاه قرآن پیرامون قرعه پرداخته است. پیش از بررسی مستندات قرآنی، نخست، اشاره ای کوتاه به حکم شرعی قرعه از منظر فقها خواهیم داشت.
[h=2]قرعه از منظر اهل فقاهت[/h] قرعه، نزد فقها یکی از قواعد مسلم فقهی است که در کثیری از ابواب فقه جریان دارد. اهل فقاهت، هر كجا كه موضوعات مشتبه هستند، بدان تمسک می جویند . قاعده قرعه، هم داراى مدرک قرآنى است و هم مستند روایى.
علاوه بر اینها اجماع علما را به همراه داشته و عمل به مقتضای آن یک حکم عقلایى است. به این معنا که عقلاء، در صورت بسته شدن تمام راهها، قرعه را راهی برای رسیدن به واقع مى دانند و به وسیله آن رفع مشکل و اشتباه مى کنند.[1]
در میان فقها، اختلافی در مشروعیت اصل قرعه وجود ندارد و فقط در موارد جواز آن اختلاف وجود دارد.

[h=2]قرعه در آیات قرآن[/h] با تامل در آیات قرآن می توان دریافت که قرعه انداختن برای برون رفت از مشکلات، در میان امت های پیش از اسلام و نیز در عصر جاهلیت رواج داشته است. قرآن در دو آیه ضمن روایت برخی داستان های تاریخی درباره حضرت یونس(علیه السلام)، و نیز حضرت مریم (سلام الله علیها) تصریح دارد که عده ای برای تصمیم گیری و رفع مشکلات به وجود آمده به قرعه روی آوردند. در یک آیه نیز نوعی خاص از قرعه کشی مورد تحریم واقع شده است. همینطور در شان نزول برخی از آیات نیز به سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در عمل به قرعه استناد شده است.
[h=2]یک. مغلوب شدن حضرت یونس(ع) در قرعه کشی[/h] در قرآن پیرامون ماجرای به کشتی افکندن حضرت یونس(علیه السلام) آمده است: فَسَاهَمَ فَکانَ مِنَ الْمدْحَضِین(صافات/141)
" ساهم" از ماده" سهم" در اصل به معنى تیر و" ساهمه" به معنى قرعه كشى آمده است، زیرا به هنگام قرعه كشى نامها را بر چوبه هاى تیر مى نوشتند، و با هم مخلوط مى كردند، سپس یك چوبه تیر از آن بیرون مى آوردند و به نام هر كس اصابت مى كرد مشمول قرعه مى شد." مدحض" از ماده" ادحاض" به معنى باطل كردن و زائل نمودن و مغلوب كردن است، و در اینجا منظور این است كه قرعه به نام او اصابت كرد.
این تفسیر نیز گفته شده كه دریا طوفانى شد، و بار كشتى سنگین بود و هر لحظه خطر غرق شدن سرنشینان كشتى را تهدید مى كرد و چاره اى جز این نبود كه براى سبك شدن كشتى بعضى از افراد را به دریا بیفكنند، و قرعه به نام یونس درآمد، او را به دریا انداختند، و درست در همین هنگام نهنگى فرا رسید و او را در كام خود فرو برد.[2]
در تفاسیر روایی نیز اخباری در ذیل این آیه از حضرات معصومین(ع) نقل شده است که دلیل بر مشروعیت قرعه کشی در فقه شیعه است. از جمله روایتی که صاحب تفسیر برهان از امام صادق(ع) آورده است که حضرتش فرمود: اى قضیة اعدل من القرعة اذا فوض الامر الى اللَّه عز و جل، یقول: فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمدْحَضِینَ «كدام داورى از قرعه عادلانه تر است (هنگامى كه كارها به بن بست رسد) و موضوع به خدا واگذار شود، مگر خداوند (در قرآن مجید در باره یونس) نمى گوید: فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمدْحَضِینَ :" یونس با سرنشینان كشتى قرعه افكند، و قرعه به نام او درآمد و محكوم شد!» [3]
[h=2]دو. قرعه کشی در جریان سرپرستی حضرت مریم(سلام الله علیها)[/h] خداوند در سوره آل عمران، از اختلاف کاهنان بنی اسرائیل در مساله سرپرستی حضرت مریم(سلام الله علیها) پرده از حقیقت ماجرا برداشته و خطاب به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اینگونه می فرماید: ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نوحیهِ إِلَیْكَ وَ ما كنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یلْقونَ أَقْلامَهمْ أَیّهمْ یَكْفل مَرْیَمَ وَ ما كنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمون (آل عمران/44)
(اى پیامبر!) این، از خبرهاى غیبى است كه به تو وحى مى كنیم؛ و تو در آن هنگام كه قلمهاى خود را (براى قرعه كشى) به آب مى افكندند تا كدامیك كفالت و سرپرستى مریم را عهده دار شود، و (نیز) به هنگامى كه (دانشمندان بنى اسرائیل، براى كسب افتخار سرپرستى او،) با هم كشمكش داشتند، حضور نداشتى؛ و همه اینها، از راه وحى به تو گفته شد.)
به گفته مفسران، هنگامى كه حنّه همسر عمران، مریم را زایید، وى را براى بیت المقدّس نذر كرد. مریم زمانى از مادر متولّد شد كه پدرش عمران از دنیا رفته بود. كاهنان و بزرگان بنى اسرائیل بر سر موضوع سرپرستى مریم به رقابت پرداختند و سرانجام میان خود قرعه زدند و قرعه به نام زكریا شوهرخاله مریم درآمد. در آن هنگام بود كه دیگران مریم را رها كردند و زكریا سرپرستى مریم را به عهده گرفت و ولى و سرپرست مریم شد.[4]
از این آیه و آیاتى كه در سوره صافات در باره یونس(علیه السلام ) آمده استفاده مى شود كه براى حل مشكل و یا در هنگام مشاجره و نزاع و هنگامى كه كار به بن بست كامل مى رسد و هیچ راهى براى پایان دادن به نزاع دیده نمى شود مى توان از قرعه استمداد جست همین آیات به ضمیمه روایات پیشوایان اسلام سبب شده كه قاعده قرعه به عنوان یكى از قواعد فقهى در كتب اسلامى شناخته شود و از آن بحث گردد اما همان طور كه در بالا اشاره شد، قرعه مشروط به وجود بن بست كامل است بنا بر این هر گاه طریق دیگرى براى حل شكل پیدا شود از قرعه نمى توان استفاده كرد.
طرز قرعه كشى در اسلام صورت خاصى ندارد بلكه مى توان از چوبه هاى تیر یا سنگ ریزه یا كاغذ و مانند آن طورى استفاده كرد كه تبانى و زدوبند در آن راه نداشته باشد روشن است كه در اسلام از طریق قرعه كشى نمى توان برد و باخت كرد. زیرا این موضوع مشكلى نبوده كه براى حل آن متوسل به قرعه شویم و چنان درآمدى مشروع نیست.
این نكته نیز لازم به یادآورى است كه قرعه مخصوص منازعات و اختلافات میان مردم نیست بلكه بن بستهاى دیگر را نیز مى توان با آن گشود مثلا همانطور كه در احادیث وارد شده. اگر انسان منحرفى با گوسفندى آمیزش جنسى كند، سپس آن را در میان گله گوسفندان رها نماید و شناخته نشود باید به قید قرعه یكى از آنها را خارج ساخت و از خوردن گوشت آن اجتناب نمود زیرا كنار گذاشتن همه آنها زیان بزرگى است و استفاده از گوشت همه آنها نیز جایز نمى باشد. در اینجا قرعه حل مشكل مى كند. [5]

[h=2]سه. قرعه کشی به شیوه بخت آزمایی[/h] افزون بر دو آیه پیش گفته که مستند قرآنی بر مشروعیت برخی از اَشکال بی اِشکال قرعه کشی است، در آیه ای از قرآن، به شیوه ای نادرست از قرعه کشی نیز اشاره شده که در عهد جاهلیت مرسوم بوده است: حرِّمَتْ عَلَیْكم الْمَیْتَة وَ الدَّم وَ لَحْم الْخِنْزیرِ وَ ما أهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمنْخَنِقَة وَ الْمَوْقوذَة وَ الْمتَرَدِّیَة وَ النَّطیحَة وَ ما أَكَلَ السَّبع إِلاَّ ما ذَكَّیْتمْ وَ ما ذبِحَ عَلَى النّصبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِموا بِالْأَزْلامِ ذلِكمْ فِسْق ..(مائده/3)
«گوشت مردار، و خون، و گوشت خوك، و حیواناتى كه به غیر نام خدا ذبح شوند، و حیوانات خفه شده، و به زجر كشته شده، و آنها كه بر اثر پرت شدن از بلندى بمیرند، و آنها كه به ضرب شاخ حیوان دیگرى مرده باشند، و باقیمانده صید حیوان درنده- مگر آنكه (بموقع به آن حیوان برسید، و) آن را سرببرید- و حیواناتى كه روى بتها (یا در برابر آنها) ذبح مى شوند، (همه) بر شما حرام شده است؛ و (همچنین) قسمت كردن گوشت حیوان به وسیله چوبه هاى تیر مخصوص بخت آزمایى؛ تمام این اعمال، فسق و گناه است.»
بر پایه گزارش ابن اسحق (م. ۱۵۱ق.) حضرتش در نبرد بنی مصطلق، قرعه افکند که نام عایشه از آن بیرون آمد. مفسران در ضمن بیان شان نزول آیه "افک" به این مساله نیز اشاره کرده اند.
در این آیه به ممنوعیت خوردن یازده چیز اشاره شده كه عبارت اند از: اول: مردار؛ دوم: خون؛ سوم: گوشت خوك؛ چهارم: گوشت حیواناتى كه طبق سنت جاهلیت به نام بت ها و یا اصولًا به نام غیر خدا سر بریده مى شوند؛ پنجم: گوشت حیواناتى كه به هر صورتى خفه شده باشند؛ ششم: گوشت حیواناتى كه با شكنجه و یا در اثر بیمارى جان بسپارند؛ هفتم: گوشت حیواناتى كه بر اثر «پرت شدن از بلندى» بمیرند؛ هشتم: گوشت حیواناتى كه بر اثر ضربه ى شاخ بمیرند؛ نهم: گوشت حیواناتى كه توسط درندگان كشته شوند؛ دهم: گوشت حیواناتى كه در مقابل سنگ نصب قربانى شوند ؛ یازدهم: گوشت حیواناتى كه با چوبه هاى شرطبندى (و قمار) تقسیم شود.[6]
چنانکه ملاحظه می شود آخرین گوشت حرامی که خوردن آن در این آیه حرام دانسته شده است، گوشت حیوانی است که اعراب جاهلی در جریان نوعی قرعه کشی در میان خود تقسیم می کردند.
در جاهلیت مرسوم بود كه ده نفر با هم شرطبندى مى كردند و حیوانى را مى خریدند و سپس سر مى بریدند؛ آن گاه ده چوبه ى تیر انتخاب مى كردند و بر هفت عدد آنها عنوان «برنده» و بر سه عدد عنوان «بازنده» مى نوشتند و در كیسه ى مخصوصى مى ریختند و به صورت قرعه كشى، به نام هر كدام از ده نفر بیرون مى آوردند و هفت نفر برنده، هر كدام سهمى از گوشت برمى داشتند و سه نفر بازنده، هر كدام یك سوم قیمت حیوان را مى پرداختند، بدون این كه سهمى از گوشت داشته باشند. این چوبه هاى شرطبندى را «ازلام» مى نامیدند و كار آنان نوعى قمار به شمار مى رفت.[7]
[h=2]سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در قرعه کشی[/h] به گفته دانشمندان اسلامی، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) در سفرهای خود به قید قرعه یکی از همسران را به همراه خود می بردند. بر پایه گزارش ابن اسحق (م. ۱۵۱ق.) حضرتش در نبرد بنی مصطلق، قرعه افکند که نام عایشه از آن بیرون آمد. مفسران در ضمن بیان شان نزول آیه "افک" به این مساله نیز اشاره کرده اند.
[h=2]پی نوشت ها:[/h] 1. بجنوردى، سید محمد، قواعد فقهیه، ج ، ص 221 - 222.
2. تفسیر نمونه،ج 19، 155.
3. تفسیر" برهان" جلد 4 صفحه 37 (حدیث 6).
4. ترجمه تفسیر كاشف، ج 2، ص: 103.
5. تفسیر نمونه، ج 2، ص: 546.
6. تفسیر قرآن مهر، ج 5، ص: 36
7. ر. ك: تفسیر صافى، ج 2، ص 8

برادران شیطان
إِنَّ الْمُبَذِّرينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً (إسراء: 27)
چرا كه تبذيركنندگان، برادران شياطينند؛ و شيطان در برابر پروردگارش، بسيار ناسپاس بود!

اسراف و تبذیر هر دو هدر دادن مال است. منتها اسراف مصرف بیش از اندازه است و تبذیر مصرف خارج از برنامه است.
ممکن است کمی مصرف کردن مال هم، تبذیر باشد؛ زیرا بدون برنامه، مصرف شده است. ممکن است مال در راه خوب هم مصرف شده باشد ولی بدون در نظر گرفتن دیگر نیازمندیها، مصرف شده باشد. که در این دو صورت، تبذیر صورت گرفته است.
خداوند بعد از این که توصیه می کند حقوق خویشان و فقرا را بده و به مسافرانی که پولی برای برگشتن به وطنشان ندارند کمک کن می فرماید: تبذیر نکن! (اسراء: 26).
یعنی درست است که می خواهی به دیگران کمک کنی ولی این کار را درست و با برنامه انجام بده! ببین چقدر می دهی؟ و به کی می دهی؟ و چقدر برای خودت باقی می ماند؟ و راههای دیگر برای خرج کردن پول و کمک نمودن، که شاید مهم تر باشند، چه اموری است؟
همچنین در امور زندگی ات بدون برنامه پولهایت را خرج نکن! هر کسی مقداری پول دارد که اگر درست آنها را خرج کند نیازمند نمی شود و مجبور نمی شود اینهمه نگرانی داشته باشد و یا خدایی نکرده رو به مال حرام بیاورد. خرج کردنهای بدون برنامه انسان را فقیر می سازد و بعد کارهایی می ­کند که همطراز شیطان می شود!
مگر اینهمه مشکلات مالی که انسانها دارند جز بخاطر تبذیر است؟!
مثلا سؤال می کنی: چرا گوشی همراه خریدی؟ می گوید: «خب دوستانم همه دارند!» چرا یک گوشی ارزانتر نخریدی؟ می گوید: «چون دوستانم همه از این نوع گوشیها دارند!» چرا یک خط ارازنتر نخریدی؟ می گوید: «چون دوستانم همه از این نوع خط دارند!» چرا گوشی ات را عوض کردی؟ می گوید: «چون دوستانم دیگر از آن نوع گوشی ندارند!» چرا اینقدر بیخود با گوشی ات حرف می زنی؟ می گوید: «خب خریدم که حرف بزنم و الا اصلا چرا بخرم!» حالا چطور می خواهی پول قبضش را بدهی می گوید، نه چیزی نمی گوید، چون برایش خیلی مهم نیست چطور.
این یک مثال ساده است. صدها مورد از این دست وجود دارد که همه سنین را درگیر نموده است.
وقتی انسان بدون برنامه مصرف می کند، یقینا بدون برنامه هم بدنبال درآمد است. کسی که نه در مصرفش برنامه دارد نه در کسبش، یقینا تن به بسیاری از گناهان خواهد داد. تا آنجا که شریک شیطان می شود.
خداوند از هیچ گنهکاری تعبیر به «برادر شیطان» نکرده است. ولی به «تبذیر کننده» این عنوان را داده است؛ زیرا این شخص به راحتی الگوی دیگران می شود و در نتیجه مشکلات زیادی را برای خود و دیگران به بار می آورد و این یعنی شریک شدن با شیطان در اهداف شومی که دارد. هیچ کس مانند تبذیر کننده، شیطان را در رسیدن به اهداف پلیدش یاری نمی کند!

[h=1][/h]
[h=2]بعد از جریان کربلا و ورود اسرا و اهل بیت علیهم السلام به کاخ یزید ملعون، یزید لعنة الله علیه رو به امام سجاد علیه السلام کرد و گفت: این بلاها و مصیبت هایی که کشیدید به واسطه ی اعمالتان است و این آیه را خواند: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ »; (شوری/ 30)[/h]

بعد از جریان کربلا و ورود اسرا و اهل بیت علیهم السلام به کاخ یزید ملعون، یزید لعنة الله علیه رو به امام سجاد علیه السلام کرد و گفت: این بلاها و مصیبت هایی که کشیدید به واسطه ی اعمالتان است و آیه 30 شوری را خواند.
آن گاه خطاب به علی بن الحسین علیهما السلام گفت: علی، پدرت، پیوند خویشاوندی را برید و حق مرا ندیده گرفت و بر سر قدرت با من به ستیز برخاست، خدا با وی آن کرد که دیدی. (تاریخ طبری، ج 7، ص 376 و بلاذری، ج 2، ص 220)
امام سجاد علیه السلام در جواب یزید فرمود: این آیه در مورد ما نیست، این قول خدای عز و جل«ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها» (هیچ مصیبتى در زمین و نه در نفس شما به شما نمى رسد مگر آنکه قبل از اینکه آن را ایجاد کنیم در کتابى[لوح محفوظ] نوشته شده است(حدید، 22) در مورد ما است.[نورالثقلین ذیل آیه 22 حدید، حدیث 85]
یزید به پسرش (خالد) گفت: پاسخ او را بگو. خالد ندانست چه بگوید و یزید مجدّداً آیه ای را خواند که قبلا متعرض آن شده بود.
[h=2]مصائب و مصیبت ها بر چه کسانی وارد می شود؟[/h] قسم اوّل مصائب و بلاها که غالب افراد را این نوع از بلاها در بر می گیرد، بلاها و مصائب کفاره ای هستند. این نوع از بلاها در حقیقت به عنوان یک مطهَّر و پاک کننده عمل می کنند که از سر لطف خداوند در همین دنیا به انسان داده می شود که کار مؤاخذه آنها به آخرت کشیده نشوند.
به عبارتی دیگر خداوند گاهی مؤمنان را در دنیا به بلاها و رنج ها مبتلا می كند تا این گرفتاری ها كفاره گناهان آنان شود و در روز قیامت دیگر چیزی كه به خاطر آن عقوبت و كیفر شوند در كار نباشد و آنان را از نعمت خود برخوردار سازد، ولی افرادی كه كافر و مشرك هستند چنانچه برخی كارهای نیك داشته باشند، پاداش آنان را در همین جهان به آنان می دهد; در نتیجه، در آن جهان با دست خالی حاضر خواهند شد . گاهی عامل بلاها و گرفتاری ها، برخی از گناهان و شکستن سدها و حریم های الهی است. هلاک شدن برخی اقوام گذشته در تاریخ مانند قوم نوح، عاد، ثمود و ... از این قبیل است.
قرآن کریم در این باره آیات زیادی دارد از جمله فرمود: وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ و لَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ یَكْسِبُونَ: اگر اهل آبادی ها ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند درهای رحمت را از آسمان و زمین به روی آنها می گشاییم، ولی آنها [آیات ما را] تکذیب کردند و ما هم آنها را به مجازات اعمال خودشان گرفتار ساختیم» (اعراف،96)
هنگامی که بنده ای گناهانش افزون شود و اعمالی که آن را جبران کند نداشته باشد، خداوند او را گرفتار اندوه می کند تا گناهانش را پاک کند

نتیجه این که هر کاری که برای انسان پیش می آید و هر گرفتاری را که دچار می شود از طریق اختیار و اراده خود انسان است چون خداوند در این عالم از طریق اسباب و وسیله تدبیر می کند نه مستقیم، منتهی همان گرفتاری ها گاه بر اثر گناهان و نتیجه آن ذلت و رسوایی و دوری از خداوند است و گاهی همان کاری که انسان با دست خویش انجام می دهد با عنایت خداوند باعث تنبه و آگاهی و یا ترفیع درجه و مقام می شود.
امام علی علیه السلام در بیانی می فرمایند: مؤمنین با محنت ها و بلاها در دنیا پاک می شوند و نیز امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «انّ العبد اذا کثرت ذنوبه و لم یکن عنده من العمل ما یکفرها ابتلأه بالحزن لیکفرها» [اصول کافی، کلینی، ج 2، ص 444] هنگامی که بنده ای گناهانش افزون شود و اعمالی که آن را جبران کند نداشته باشد، خداوند او را گرفتار اندوه می کند تا گناهانش را پاک کند.»
حتی خوبان و حتی انبیاء که ترک اولی داشته اند نیز به همین بلاها دچار شده اند؛ چنانچه در مورد حضرت یونس علیه السلام ، خداوند می فرماید: اگر یونس در شکم ماهی ذکر ما را نمی گفت، تا قیامت در آنجا می ماند: فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِینَ ، لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (صافات، 143 و144)
در واقع بسیاری از موارد، مصائب و بلایای انسان ، بازتاب رفتار و عملکرد خود اوست. از آنجا که پدید آورنده این گونه مصائب، خود انسان است، مصائب اکتسابی نام می گیرند. مثلاً افراد گناهکار، در اثر گناه و نافرمانی، معمولاً زندگی پریشان و ناآرامی دارند و این مصیبت را خود به وجود آورده اند.
این همان موضوعی است که قرآن کریم نیز می فرماید: « ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ» (هر گزندى به شما برسد از کردار خود شماست ) (30 شوری)
جالب این كه در حدیثی از امیرمومنان علی (علیه السلام) می خوانیم، كه از پیامبر گرامی خدا (صلی الله و علیه و آله) نقل می كند كه فرمود: خیر آیة فی كتاب الله هذه الایة، یا علی ما من خدش عود و لا نكبة قدم الا بذنب و ما عفی الله عنه فی الدنیا فهو اكرم من ان یعود فیه و ما عاقب علیه فی الدنیا فهو اعدل من ان یثنی علی عبده: این آیه (و ما اصابكم من مصیبة...) بهترین آیه در قرآن مجید است، ای علی هر خراشی كه از چوبی بر تن انسان وارد می شود و هر لغزش قدمی، بر اثر گناهی است كه از او سرزده و آن چه خداوند در دنیا عفو می كند، گرامی تر از آن است كه (در قیامت) در آن تجدید نظر فرماید و آن چه را كه در این دنیا عقوبت فرموده، عادل تر از آن است كه در آخرت بار دیگر كیفر دهد.( مجمع البیان، جلد 9، صفحه 31، ذیل آیات مورد بحث.)
مصیبت اکتسابی یا بلای ناشی از گناه یا اشتباه، از سوی خداوند سبحان نازل نمی شود و خود انسان، پدید آورنده آن است. در این صورت، کسی حق ندارد مصیبت اکتسابی خود را تقصیر خدا بداند و مهم تر اینکه در صورت رخداد چنین مصائبی، کسی حق ندارد انتظار پاداش از جانب خداوند متعال داشته باشد.
... إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ : خداوند سرنوشت هیچ جمعیتی را تغییر نمی دهد، مگر این كه خویشتن را تغییر دهند.(رعد،11)
انسانی که در اثر گناه یا خطای خود دچار بلا شده، چاره ای جز توبه ندارد. او باید با بازگشت به سوی خدا و جبران گذشته، به محو آثار زیان بار گناه و اشتباه خود بپردازد، وگرنه گناه او، او را به نوعی زندگی توأم با نگرانی، فقر، دلهره و اضطراب مبتلا می کند.
در این مورد روایتی از پیامبر اسلام (صلی الله و علیه وآله) است که می فرماید: «هیچ بیماری یا دردی نیست كه به مؤمن برسد، مگر این كه كفاره گناه او باشد» (ترجمه میزان الحكمه، ج 11، ص 5209، محمدی ری شهری)

پیامبر خدا صلی الله و علیه و آله فرمود: «همانا بر صالحان سخت گرفته می شود. به تحقیق رنجی به مؤمن نمی رسد، از یک تیغ باشد تا بالاتر از آن، مگر آن که خطایی را از او پاک می کند و او را درجه ای بالاتر می برد

دسته دوم از مصیبت ها که عده ی قلیلی را شامل می شود ، بلاهای کفاره ای نیستند، بلکه از نوع بلایی است که ترفیع درجه ایجاد می کند. مثل بلایی كه برای سیّدالشّهدا (علیه َالسلام) پیش آمد
تنها و تنها 14 معصوم علیهم السلام هستند که بلاهای آنها اختصاصاً برای ترفیع درجه بوده و کفاره ای نیست. چنانچه همان طور که در بالا هم ذکر شد، امام سجاد علیه السلام آیه « وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ»; (شوری، 30) «هر مصیبتی که به شما برسد، نتیجه دست آوردهای خود شماست و خدا بسیاری را عفو می کند.» را برای خود صحیح نمی دانند و می فرمایند؛ این آیه در مورد ما نیست، این قول خدای عز و جل«ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها» (هیچ مصیبتى در زمین و نه در نفس شما به شما نمى رسد مگر آنکه قبل از اینکه آن را ایجاد کنیم در کتابى[لوح محفوظ] نوشته شده است) 22 حدید) در مورد ما اهل بیت علیهم السلام است. (نورالثقلین ذیل آیه 22 حدید، حدیث 85)
روزی پیامبر (صلی الله و علیه و آله) به شدت بیمار شد به گونه ای که از شدت درد، به خود می پیچید و می نالید. عایشه که از این وضع در شگفت شده بود گفت: اگر بعضی از ما این کار را می کرد، به او خرده می گرفتی.
پیامبر خدا صلی الله و علیه و آله فرمود: «همانا بر صالحان سخت گرفته می شود. به تحقیق رنجی به مؤمن نمی رسد، از یک تیغ باشد تا بالاتر از آن، مگر آن که خطایی را از او پاک می کند و او را درجه ای بالاتر می برد. (همان/295)
به تناسب درجه ایمان و خلوصی که هر فرد دارد بلاها و ناملایمات نیز اثرات مختلفی در او دارد که در افراد غافل موجب تنبیه و بیداری و در اولیای الهی سبب بالا رفتن درجه معرفت و قربشان به خداوند می گردد.
امام علی (علیه السلام) فرموده اند: بلاها برای انبیا مایه (افزایش) مرتبه (قرب و معرفت) آنان است.
[h=5]کلام را با روایتی از امیرمؤمنان (علیه السلام) به پایان می بریم :[/h] انّ البلاء للظالم ادب، و للمؤمن امتحان، و لِلأَنبیاءِ درجة، و لِلأَولیاء كرامة. بلاها و گرفتاری ها براى بیدادگران مایه ادب آموزى و براى توحیدگرایان شایسته وسیله آزمون و براى پیامبران باعث ترفیع درجه و براى دوستان خاصّ خدا مایه كرامت و اوج گرفتن به مقام والاتر است."(تفسیر مجمع البیان) (ترجمه میزان الحكمه، ج 2، ص 583)

[h=1]چرا اکثر مسلمانان دچار گرفتاری های گوناگون هستند؟[/h]
[h=2]با توجه به آیات و گفته های معصومین(علیهم السلام) پیرامون ایمان و نتایج و بهره های آن، آیا اکثر مسلمانان دچار گرفتاری های گوناگون هستند؟ آیا ایمان ما درست و واقعی نیست یا ایمان آنچنان که باید مؤثر نیست؟ چه نوع ایمانی ارزشمند است؟[/h]

سوالی که ممکن است پیش آید این است که با توجه به آیات و گفته های معصومین (علیهم السلام) پیرامون ایمان و نتایج و بهره های آن، چرا اکثر مسلمانان دچار بدبختی های گوناگون هستند؟ آیا ایمان ما درست و واقعی نیست یا ایمان آنچنان که باید مؤثر نیست؟ چه نوع ایمانی ارزشمند است؟
ایمان از ریشه امن، به معنای آرامش و اطمینان قلب و نبود ترس است و دژ مستحکم و پناهگاه امنی برای تمامی خطرات و مهلکه های دنیایی است که در صورت عدم مراقبت و محافظت، گاهی تا سر حد مرگ، روح انسان را پیش می برد. ایمان باعث رشد و شکوفایی استعدادهای معنوی انسان
می گردد و بستر مناسبی برای پرورش روح و جان مهیا می کند.
سوالی که ممکن است پیش آید این است که با توجه به آیات و گفته های معصومین (علیهم السلام) پیرامون ایمان و نتایج و بهره های آن، چرا اکثر مسلمانان دچار بدبختی های گوناگون هستند؟ آیا ایمان ما درست و واقعی نیست یا ایمان آنچنان که باید مؤثر نیست؟ چه نوع ایمانی ارزشمند است؟
قرآن کریم به چند نوع ایمان و گرایش های مختلف اشاره کرده و تعدادی از آن ها را مورد انتقاد قرار داده است. در اینجا به بیان بعضی از آن ها و آثار نامطلوبشان می پردازیم:
گروهی از اعراب نزد پیامبر آمدند و گفتند: ما ایمان آورده ایم، خداوند به پیامبر فرمود: به این ها بگو: شما ایمان نیاورده اید، ولی بگویید اسلام آورده ایم، امّا هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است!

1. ایمان مقطعی: بعضی از انسان ها فقط در حین بلا، به خدا متوجه می شوند و هنگامی که بلا برطرف شد، مجددا عهد و پیمان خود را با خداوند از یاد می برند و به سراغ غیر خدا رفته و او را فراموش می کنند. «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ» (عنکبوت، 65) همچنین در جای جای قرآن، خداوند مکررا این گلایه را از فرزندان آدم می کند که زمانی که دچار شدّت و خطری می شوید، به خداوند توجه پیدا می کنید و آن زمان که شدت و خطر برطرف شد، دوباره دچار غفلت می شوید. در سوره یونس می خوانیم: «وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلی ضُرٍّ مَسَّهُ کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْمُسْرِفینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» (یونس، 12).
2. ایمان تقلیدی : ایمان برخی به خدا، به خاطر تقلید از نیاکان است، بدون هیچ دلیل و برهان منطقی، همچون ایمان بت پرستان که در جواب انبیا می گفتند: ما این عقیده به بت ها را از نیاکان خود گرفته ایم. قرآن در این باره می فرماید: «قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءنَا كَذَلِكَ یَفْعَلُونَ» (شعرا، 74). (اصول عقاید، 75). همچنین در آیه ی 21 سوره لقمان می خوانیم : « وَ إِذا قیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ الشَّیْطانُ یَدْعُوهُمْ إِلی عَذابِ السَّعیرِ».
3. ایمان سطحی : بعضی از ایمان ها، ایمان نیست بلکه تنها تسلیم شدن است و هنوز ایمان به خدا و روز رستاخیز در قلبهای آنان نفوذ و رسوخ نکرده است در واقع چنین ایمان هایی ، ایمان سطحی است. خداوند در قرآن می فرماید: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا و لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ» (حجرات، 14)، گروهی از اعراب نزد پیامبر آمدند و گفتند: ما ایمان آورده ایم، خداوند به پیامبر فرمود: به این ها بگو: شما ایمان نیاورده اید، ولی بگویید اسلام آورده ایم، امّا هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است!
4. ایمان بدون امتحان: بعضی از افراد می پندارند صرف ایمان آوردن کافی است، در حالیکه خداوند می فرماید: «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» (عنکبوت، 2)، این آیه بیانگر آن است که با ادعا چیزی ثابت نمی شود و پس از اظهار ایمان، انسان ها مورد ارزیابی قرار نمی گیرند و گرفتار سختی ها و مشکلات نخواهند شد، در صورتیکه غرض خداوند از ایمان آوردن مردم، تنها این نیست که به زبان بگویند ایمان آوردیم، بلکه غرض حقیقت ایمان است. ایمانی که در مواجهه با امتحانات و مشکلات هم ثابت بماند.
5. ایمان متزلزل: در برخی ایمان ها تردید، دودلی و تزلزل دیده می شود، صاحب چنین ایمانی در انتظار پیشامدهاست که کدام طرف را انتخاب کند. قرآن درباره چنین افرادی می فرماید: برخی از مردم، خدا را به حرف و ظاهر می پرستند. هرگاه به خیر و نعمتی برسند، اطمینان خاطر پیدا می کنند و اگر به شر و فقر و آفتی برخورد نمایند، از دین خدا بر می گردند. چنین کسانی در دنیا و آخرت زیانکارند. «...فَإِن ْ أَصَابَه خَیْرٌ اطْمَأَن َّ بِه ِ وَ إِن ْ أَصَابَتْه فِتْنَة ٌ انقَلَب َ عَلَی َ وَجْهِه ِ...» (حج، 11)، (اصول عقاید، 76). همچنین امام حسین (علیه السلام) در توصیف چنین افرادی می فرمایند: «به راستى كه مردم بنده دنیا هستند و دین لقلقه زبان آنهاست، تا جایى كه دین وسیله زندگى آنهاست، دین دارند و چون در معرض امتحان قرار گیرند، دینداران كم مى شوند.»
بعضی از انسان ها فقط در حین بلا، به خدا متوجه می شوند و هنگامی که بلا برطرف شد، مجددا عهد و پیمان خود را با خداوند از یاد می برند و به سراغ غیر خدا رفته و او را فراموش می کنند

6. ایمان تبعیضی و گزینشی: برخی ها، از اسلام و قرآن، فقط آنچه را که به نفع آن هاست می پذیرند و آنچه را که مطابق با اهداف و امیال خود نمی بینند، نمی پذیرند. خداوند در قرآن می فرماید: « ... نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ...» (نساء، 150) (اصول عقاید، 77) همچنین در آیه ای دیگر می فرماید: «اَفَتُؤمِنونَ بِبَعض الْکِتابِ وَ تَکْفُرونَ بِبَعضٍ ...» (بقره، 85) و در ادامه آیه، خداوند برای چنین افرادی که دین را تکه پاره می خواهند عذابی خوار کننده وعده می دهد.
[h=2]آثار ایمان نامطلوب[/h] ایمان نامطلوب آثار متعدد و بی شماری از جمله احساس تنهایی و ضعف، احساس پوچی و بی هدفی و احساس رخوت و سستی دارد. شهید مطهری در باره می نویسد: «اما آن كس كه از این ایمان و اعتقاد بی بهره است، جهان را دستگاهی بی رحم و بی توجه و دارای قساوت پیش خود تجسم می سازد، در سختیها و شداید امید خود را می بازد و فرضا بخواهد در راه صلاح و اصلاح اجتماع گام بردارد چنین نیرویی را حامی و پشتیبان خویش نمی داند.» (مجموعه آثار، ج22:ص413)
[h=2]نتیجه:[/h] با توجه به آیات و گفته های معصومین(علیهم السلام)، ایمان نتایج و بهره های فراوانی دارد. اگر ایمان درست و واقعی باشد، ما را به ساحل امن دریای عشق خدا می رساند. اما گاهی انسانها، به علت پیروی از هوای نفس، تقلید کورکورانه از گذشتگان و ... از ثمرات مطلوب آن محروم گشته و گرفتار آثار نامطلوبی همچون، احساس تنهایی، احساس پوچی و ... می شوند.

الکی حرف نزن!
وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ (إسراء: 36)
پیروی نکن چیزی را که به آن آگاهی نداری!

حرف زدن تا حرف زدن داریم. بعضی حرفها فقط حرف است و بس، هیچ ریشه ای ندارد، الکیِ الکی است.
بعضی ها روی هوا حرف می زنند؛ اصلا فکر این را نمی کنند این حرفشان چقدر ممکن است درست باشد، دلیلی برای حرفشان دارند یا نه؟ آیا دلیلشان واقعا دلیل است یا فقط از نظر خودشان دلیل است!
حرف باید دلیل داشته باشد. آنهم نه فقط از نظر کسی که حرف می زند. بلکه از نظر کسی که می شنود. نمی شود که آدم توی ذهنش چیزهایی را کنار هم بگذارد و فکر کند دلیل درست کرده است! و بعد هم که دلیل حرفش را می گوید و دیگران قبول نمی کنند به دیگران ایراد بگیرد که: «اینها من را درک نمی کنند!».
شایعات در جامعه ای که در آن زندگی می کنیم زیاد است اگر یک حرفی را خیلی ها زدند دلیل نمی شود آن حرف درست باشد. زیرا ممکن است هزار نفر از صد نفر این حرف را شنیده باشند و این صد نفر هم از ده نفر و این ده نفر هم از یک نفر و آن یک نفر هم از خودش این حرف را درآورده باشد! یعنی دروغ گفته باشد! می خواهی امتحان کنی؟ یک حرف دروغی را به یکی اس ام اس کن! بعد از مدتی می بینی همین حرف دروغ به خودت هم اس ام اس می شود!
ممکن است مطلبی که تو می گویی دقیقا سخن آن کسی که ادعا می کنی از او داری نقل می کنی نباشد. چیزهایی را تو خودت به آن اضافه کرده باشی. آدمها معمولا نمی توانند عین کلمات دیگران را به خاطر بسپارند، کلماتی را از خودشان به آن اضافه می کنند و یا آنها را پس و پیش می کنند و یا واژگانی را با واژگانی دیگر عوض می کنند با این دلیل که معنیشان یکی است و بعد هم خیال می کنند واقعا فلانی این حرفها را زده است.
دلیلهای ذهنی، شایعات و حرفهای تحریف شده و دستکاری شده دیگران، منبعی می شود برای برداشتهای غلط و همین برداشتهای غلط زمینه می شود برای برداشتهای غلط بعدی و به مرور ذهن فرد پر می شود از چیزهایی که فکر می کند واقعیت است ولی واقعیت نیست.
براساس همین بافته های ذهنی، از کسی بدش می آید، به کسی جذب می شود، از عقیده ای دفاع می کند، از تفکری انتقاد می کند و خلاصه همه احساس و ایمانش را می سپارد به همین ذهن غیر واقعی.
ذهن وقتی نتوانست آینه واقعیت باشد، آنوقت می شود گفت: «این ذهن مریض است!» بسیاری از مردم ذهنشان مریض است! آینه واقعیت نیست. داخل آن پر از «شاید» و «ممکن است» و «احتمال دارد» است. و آنقدر این «شاید» و «ممکن» و «احتمال» تکرار می شود که به مرور تبدیل می شود به «حتماً».
قرآن می فرماید: از چیزهایی که نسبت به آنها علم و اطمینان نداری پیروی نکن! بر آن اساس تصیمی نگیر و احساسی را به خودت راه نده. یا تحقیق کن تا مطمئن شوی و یا موضوع را مسکوت بگذار و «بیخالش» شو!
اگر کسی به این توصیه قرآن توجه کند از هر نظری رشد زیادی می کند مثلا ذهنش آرام می شود و با این آرامش می تواند از ذهنش برای انواع خلاقیتها خوب استفاده کند.

[h=1]آیا خدا روح دارد؟[/h]
[h=2]هر جانداری روح دارد. آیا این سخن درباره خدا هم صادق است؟ اگر نیست پس چرا قرآن، به حضرت عیسی(علیه السلام) می‌گوید: روح الله؟[/h]

در قرآن آیاتی وجود دارد که روح را به خداوند نسبت داده است. نمونه را: «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدین» (حجر/29) و(ص/72) و «إِنَّمَا الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْه ...»(نساء/171).
در این آیات لختی درنگ کنید! از عبارت" من روحی" و "روح منه" چه می فهمید؟ آیا این تعابیر بدین معناست که خداوند مانند انسان دارای حقیقتی به نام روح است و به هر کس، جزئی از روح خود را القاء کرده است؟ آیا انتساب حضرت مسیح(ع) به خدا که فرموده: مسیح(ع)، روح خداست؛ بدین معناست؟
در پاسخ بدین سوال، به دلیل اشتراک لفظ "روح" در معانی متعدد، نخست می‌بایست معانی و کاربرد متعدد واژه روح را در پهنه آیات قرآن رصد کنیم.
اینکه قرآن، حضرت عیسی(ع)، را روحی از خدا می نامد: « وَ رُوحٌ مِنْه » و در جایی دیگر عنوان شده که ایشان با "روح القدس" مورد حمایت و پشتیبانی قرار گرفته است. «وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُس » این اختلاف در تعبیر، ناظر به جنبه های مختلف "روح" باشد که چند و چون آن برای ما دقیقا روشن نیست.
واژه روح در 21 آیه از قرآن تکرار شده است. بر اساس آنچه اهل تفسیر گفته اند موارد استعمال هشتگانه روح در این آیات به شرح ذیل است:
یک. روح به معنای فرشته وحی (جبرئیل)؛ که در قرآن با دو وصف «روح القدس»(نحل، ۱۰۳) و «روح الامین»(شعراء، ۱۹۳) کاربرد یافته است. روح القدس، وصف جبرئیل به عنوان ملکی است که تایید کننده حضرت عیسی(ع) است و روح الامین وصف دیگر اوست که وحی را بر پیامبر خاتم(ص) فرود می آورد.
دو. فرشته ای یا موجودی برتر از ملایک. (قدر، ۴)(نبأ، ۳۸)(معارج، ۴ و ۵).
سه. در آیه ای بر حضرت عیسی اطلاق روح شده است(نساء/171)
چهار. روح در یک آیه، به حسب ظاهر به معنای قرآن به کار رفته است.(شوری/52)
پنج: از فرشته ای که بر حضرت مریم ظاهر شدتعبیر به "روح" شده است.(مریم/17)
شش. در مواردی، روح در کنار فرشتگان از کارگزاران دستگاه خلقت خداوند شمرده شده است (نحل/2)
هفت: گاهی نیز روح به عنوان حقیقتی از عالم امر الهی دانسته شده است.
هشت. روح انسانی که حقیقتی است مستقل از جسم(نفس انسانی).
اکنون بر می گردیم به سوال.
روح در سوال یادشده، ناظر به همین معنای اخیر است. یعنی به عنوان بخشی از حقیقت وجود انسان که حیاتمند و دارای شعور است و در عین حال حس پذیر نبوده و به اصطلاح غیرمادی است.
قرآن در آیات ۲۹ «حجر»، و۷۲ «ص» می فرماید: خدا پس از تکمیل خلقت انسان و نظام بخشیدن به آن، از روح خویش در آن دمید، و سپس به فرشتگان دستور داد بر او سجده کنند.
می دانیم که همه مخلوقات دارای ماهیتند و لو ماهیت آنها را ندانیم. ماهیت به تعبیر فلاسفه، حد وجود است. بنابراین، خداوند که وجودش بی منتهاست، فاقد ماهیت (به معنای حد وجود)است. این سخن بدین معناست که خداوند بسیط و وجود محض است. حال، اگر در مورد خداوند نیز همچون انسان، قائل به روح شویم، آنگاه، لازم می آید خداوند مرکب از اجزاء شود. و از آنجا که هر جزئی وابسته و نیازمند به کل خودش است، لذا این ترکیب ماهوی، مستلزم فقر و نیاز در ذات خداوند است. بنابراین این دیدگاه که خداوند روحی دارد که از آن روح، به معنای جزئی از حقیقت وجودی خویش، در گل آدم ابوالبشر دمیده است، صحیح نیست.
این روح، اگر چه در پاره ای از آیات قرآن به خدا انتساب یافته است، اما این انتساب از باب اضافه تشریفی است. در دو آیه مورد بحث نیز اگر روح را به خود نسبت داده و اضافه كرده به منظور تشریف و احترام بوده، و از باب اضافه لامى است كه اختصاص و ملكیت را مى رساند.(المیزان،ج12، ص228)
درست مانند خانه کعبه که به خاطر عظمتش «بیت الله» خوانده می شود، و یا ماه مبارک رمضان که از جهت برکتش «شهر الله» (ماه خدا) خوانده می شود. روح نیز از جهت شرافت و عظمتش، به خدا انتساب یافته است و به همین دلیل به حضرت عیسی(ع) گفته می شود: روح خدا
اینکه قرآن، حضرت عیسی(ع)، را روحی از خدا می نامد: « وَ رُوحٌ مِنْه » و در جایی دیگر عنوان شده که ایشان با "روح القدس" مورد حمایت و پشتیبانی قرار گرفته است. «وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُس » این اختلاف در تعبیر، ناظر به جنبه های مختلف "روح" باشد که چند و چون آن برای ما دقیقا روشن نیست.
ناگفته نماند برخی از مسیحیان با دستاویز قرار دادن این آیات، تلاش می کردند دیدگاه شرک آمیز خود را مبنی بر پرستش اقنوم های سه گانه (اب، ابن و ام)، بر کرسی قبول بنشانند. اما پیشوایان معصوم با تبیین حقیقت، اینگونه شبهات را دفع کرده اند. به عنوان مثال، وقتی حمران از امام صادق(ع) در ارتباط با آیه " وَ رُوحٌ مِنْه" خواستار توضیحاتی می شود. امام در پاسخ می فرمایند: مراد از این روح، آفریده و مخلوقی است که خداوند، آن را در نهاد آدم و عیسی قرار داده است.( کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 133، ح 2) بدین سان، با روشنگری امام این شبهه رنگ می‌بازد که اگر روح خدا در فردی باشد، حتما او نیز همانند خدایش، ازلی و ابدی خواهد بود.

گوش و چشم و قلب
إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (إسراء: 36)
گوش و چشم و دل، همه مسئولند.

شکرِ خدا که خدا، من و تو را انسان آفرید و حیوان خلق نکرد! و الا همه زندگی امان در همین دنیا تمام می شد و دیگر هیچ!
شکرِ خدا که خدا، من و تو را در این کشور اسلامی متولد ساخت، از پدر و مادری مسلمان که بتوانیم با قرآن به کمک اهل البیت
(علیهم السلام) آشنا شویم و از انسان بودن خود لذت ببریم و زندگی ابدی خود را بسازیم.
شکرِ خدا که خدا، من و تو را با هم آشنا کرد تا با همدیگر روی موضوعات قرآنی بیاندیشیم و با این اندیشه و فکر روشن، افسوس بخوریم به حال حیوانات و انسانهایی که شبیه به حیوانات هستند که چرا آنها این اندیشه­ی روشن را ندارند و دستشان از تنها کتاب آسمانی یعنی قرآن کوتاه است.
شکرِ خدا و هزاران شکر و بیشتر و بیشتر سپاس از آن پروردگاری که ما را درست پروراند و همه زمینه ها و مقدمات رشد را برایمان فراهم ساخت.
بعضی آدمها مثل حیوانات، انگار گوشی برای شنیدن و چشمی برای دیدن و قلبی برای فهمیدن ندارند! انگار نه انگار که خداوند به آنها گوش و چشم و قلب داده است! تنها استفاده ای که از این ابزارها می کنند این است که در دنیا خوب زندگی کنند و بعد هم بمیرند، خب بعدش چی؟! برای زندگی بعد از مرگ چه فکری کرده اند؟!
کسی که برای زندگی بعد از مرگش فکری نکند در همین دنیا هم نمی تواند خوب زندگی کند.
اولین خاصیت گوش کردن به سخنان قرآن زندگی خوب و رضایت بخش در همین دنیا است.
هرچه انسان دارد و حیوان ندارد ربط دارد به زندگی پس از مرگ. حیوان، زندگی پس از مرگ ندارد، ولی انسان دارد. برای رفاه در زندگی آخرتی باید در دنیا کارهایی را انجام دهد و این کارها نیازمند به ابزاری است. این ابزار سه چیز است: گوش، چشم و قلب:
1) گوشی که سخنان حق را بشنود و به آنها معتقد شود و بر اساس آنها عمل کند.
2) چشمی که نشانه­ های خداوند را در موجوداتی که او آفریده است ببیند و حضور خداوند را حس کند و برای جهان هدفی بالاتر از یک زندگی مادی ببیند.
3) قلبی که شنیده ها و دیده ها را درست تحلیل کند و بر اساس آنها خوب بیاندیشد.
چیزی که در آخرت از انسان سؤال می شود و انسان را بخاطر آن محاکمه می کنند، نعمتهای است که فقط به انسان داده اند و از حیوان دریغ نموده اند. مهمترین آن نعمتها، عقل و نیروی تفکر است. و همچنین از گوش و چشم نیز سؤال می کنند زیرا اینها مهمترین ابزار عقل و تفکر هستند.
از شنیده ها و دیده ها و تحلیلهای ذهن، سؤال می شود. از انسان پرسیده می شود تو چه چیزهایی شنیدی و دیدی و آنها را چطور تحلیل کردی و بر اساس تحلیلهایت چه رفتاری نمودی؟

[h=2]... اسماعیل نه تنها هیچ ممانعتی نمی کند، کلام زیبایی را می گوید: پدر من مطیع فرمان خدا هستم، هر چه او دستور می دهد انجام بده؛ نمی گوید: من را ذبح کن، من را بکش و یا ... می گوید: افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ؛ آنچه امر شده انجام بده...[/h]
یکی از عناصری که می توان به شکل قابل توجهی آن را در صحنه کربلا و نهضت امام حسین علیه السلام مشاهده کرد، عنصر تکلیف مداری می باشد.
قبل از اینکه به این موضع بپردازیم مقدمه ای را بر موضوع تکلیف و تکلیف مداری در نگاه دین می پردازیم:
تکلیف، آن است که کسی را آگاه سازند که باید کاری انجام دهد یا کاری را ترک کند. تکلیف در اصطلاح فقه، الزام بندگان برای انجام دادن و یا ترک عملی، توسط خداوند است. این الزام را تکلیف می گویند و شخص را مکلَّف و آن چه را که مورد امر و یا نهی قرار گرفته، مکلّف به می نامد. (دایره المعارف تشیع، ذیل واژه تکلیف)
یکی از مسلماتی که در نهضت سید الشهدا علیه السلام بی تردید وجود دارد، این است که امام حسین علیه السلام مسیر را می دیدند و مسیر برایشان کاملا روشن و مشخص بود که چه خواهد شد و در آخر شهید خواهند شد.
چنانچه داریم از كسانی كه در مدینه خدمت حضرت رسیده و عرض می كند شما از سفر به عراق منصرف شوید (ام سلمه) است او به حضرت گفت: مرا با خروج خود به سوی عراق, اندوهگین مساز, به راستی كه از جدت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم كه می فرمود: فرزندم حسین در زمینی كه كربلا می گویند, كشته خواهد شد. امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: مادر! من هم می دانم كه از روی ظلم وستم كشته خواهم شد (و فرزندانم اسیر و به غل و زنجیر كشیده خواهند شد).
(ام سلمه گفت: تعجب است كه اگر می دانی كشته می شوی, پس چرامی روی)؟!
اما و الذی فلق الحبه و براء النسمة لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و مااخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظة ظالم و لا سغب مظلوم لالغیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها و لالفیتم دنیا کم هذه ازهد عندی من عفطه عنز

حضرت فرمود: (ای مادر! اگر امروز نروم, فردا خواهم رفت و اگر فردا نروم روز بعد از آن خواهم رفت و از مرگ گریزی نیست من می دانم در چه روز و در چه ساعتی كشته و در كجا دفن خواهم شد و از اینجا به آن مدفن نگاه می كنم همانطور كه به شما نگاه می كنم و اگر بخواهی, مدفن خود و مكان اصحابم را نشان بدهم) (بحار الانوار، ج44،ص321)
و همچنین خطاب به یارانشان فرمودند: هر کس حاضر است بهترین خونش را در راه ما نثار کند، و آماده شهادت است با ما همراه باشد و آن کس که آماده شهادت نیست، این مسیر را انتخاب نکند.(بحارالانوار، ج46، ص 366)
فلسفه ی اینکه حضرت این را می داند که کشته می شود ولی باز می روند چیست؟
یکی از ابزارهایی که برای فهمیدن این موضوع می تواند به ما کمک کند شاید می تواند یک مرور به قصه ی جنگ تحمیلی باشد.
شب عملیات فرمانده می گوید: در این عملیات 90 درصد به شهادت می رسیم، هر کس نمیخواهد شهید شود با کمال احترام می تواند برود، اما در این جمعیت 300 نفری یک نفر هم اعلام برای رفتن نمی کند.
محمد حنفیه قبل از حرکت امام از مکه به کربلا شبانه به محضرش شتافت و پیشنهاد خود را مبنی بر اقامت در مکه و یا حرکت بسوی یمن ارائه کرد، حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند: «پیشنهاد و نظر تو را مورد توجه [و مطالعه] قرار می دهم.» اما صبح هنگام محمد حنفیه از حرکت برادر آگاه شد. به سرعت به سوی امام حرکت کرده افسار شتر را گرفته و عرضه داشت: «مگر دیشب وعده ای ندادی که درخواست و پیشنهاد مرا مورد مطالعه قرار دهی»، امام در جواب فرمودند: آری اما پس از رفتن تو رسول خدا صلی الله و علیه وآله به خواب من آمد و فرمود: «یا حسین اخرج فان الله تعالی شاء ان یراک قتیلاً..»؛ [بحارالانوار، ج44،ص 329] ای حسین خارج شو [به سوی عراق] چرا که خداوند خواسته است که ترا کشته ببیند.
برادر گفت: «پس چرا زنان و فرزندان را با خود همراه کردی؟» حضرت پاسخ فرمود که: «پیامبر فرمود: و قد شاء الله ان یراهن سبایا؛ خداوند خواسته است که آنان را اسیر ببیند.» (ملهوف، ص 127 و 128)
این یعنی اینکه عنصر تکلیف مداری و وظیفه مداری عنصر اصلی نهضت امام حسین علیه السلام بوده است. یعنی اینکه امام حسین علیه السلام و اهل بیت ایشان و همچنین یاران حضرت تکلیف مدارانه وارد صحنه کربلا می شوند ... یارانی که آنچنان در شب عاشورا با حرف هایشان و بلکه مهم تر با عمل هایشان ثابت کردند که بهترین اصحاب هستند.
این دیدگاه تکلیف گرایانه در بیانات پدر بزرگوار ایشان، حضرت علی علیه السلام نیز به چشم می خورد. در خطبه شقشقیه حضرت ایشان پس از آنکه با اصرار زیاد مردم به تصدی حکومت پرداختند در فلسفه قبول رهبری فرمودند: «اما و الذی فلق الحبه و براء النسمة لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و مااخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظة ظالم و لا سغب مظلوم لالغیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها و لالفیتم دنیا کم هذه ازهد عندی من عفطه عنز.»به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید اگر این بیعت کنندگان نبودند و یاران حجت بر من تمام نمی نمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را بر نتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند رشته این کار را از دست می گذاشتم و پایان آن را چون آغازش می انگاشتم و چون گذشته خود را به کناری می داشتم و می دیدید که دنیای شما را به چیزی نمی شمارم و حکومت را پشیزی ارزش نمی گذارم. [نهج البلاغه، خطب سوم، ترجمه سیدجعفر شهیدی]
«یا حسین اخرج فان الله تعالی شاء ان یراک قتیلاً..»

در قرآن کریم نیز در یک آیه به زیبایی موضوع تکلیف مداری نشان داده شده است؛ سوره صافات، آیه 102؛ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ: و وقتى با او به جایگاه «سَعْى» رسید، گفت: «اى پسرك من! من در خواب [چنین] مى بینم كه تو را سر مى بُرَم، پس ببین چه به نظرت مى آید؟» گفت: «اى پدر من! آنچه را مأمورى بكن. ان شاء اللَّه مرا از شكیبایان خواهى یافت.»
در این آیه به داستان حضرت ابراهیم علیه السلام اشاره می کند که در سن پیری صاحب فرزند می شود و بعد ماجرای ذبح کردن فرزند در سن شیرین نوجوانی را اشاره می کند که وقتی این مطلب را ابراهیم علیه السلام با فرزندش اسماعیل در میان میگذارد، اسماعیل نه تنها هیچ ممانعتی نمی کند، کلام زیبایی را می گوید: پدر من مطیع فرمان خدا هستم، هر چه او دستور می دهد انجام بده؛ نمی گوید: من را ذبح کن، من را بکش می گوید: افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ؛ آنچه امر شده انجام بده.
نکته ی دیگری که خوب است در همین جا مورد توجه قرار دهیم این است که همه ی ما انسان ها توانایی این را داریم که زندگی و مسیر راه خود را بر مدار عنصری که در کربلا خودنمایی کرد، حرکت دهیم؛ عنصر تکلیف مداری..
چرا که به فرمایش قران کریم که کلام خالقی است که به تعبیری کاتالوگ ما در دست او است ، یکی از توانمندی های انسان، مسؤولیت پذیری است و به این توان مندی اشاره می کند و می فرماید: إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَه عَلَى السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اْلإِنْسانُ... . (احزاب، 72)
ما امانت خود را بر آسمان و زمین و کوه ها عرضه داشتیم. همه از تحمل آن خودداری کردند و از آن هراس داشتند، ولی انسان آن را بر دوش کشید.
در کتاب تفسیر نمونه، ذیل این آیه چنین آمده است: «امانت الهی، همان تعهد و قبول مسؤولیت است.» (تفسیر نمونه، ج 17، ص 453)
و وقتی حرف از مسئولیت به میان می آید، در کنارش حتما تعهد و تکلیفی وجود دارد و تکلیف مدار بودن می شود از توانایی های انسان.
در ادامه به ویژگی عمل تکلیف مدارانه می پردازیم:
1- در عمل تکلیف مدارانه پشیمانی، ندامت وجود ندارد ... در تمام کلماتی که در دانشنامه 16 جلدی امام حسین علیه السلام، کلامی از اینکه اهل بیت علیهم السلام اظهار پشیمانی و ندامت کرده باشند وجود ندارد.
2- در عمل تکلیف مدارانه، خستگی، ملالت، افسردگی وجود ندارد. در تمام مقاتل آمده است که وقتی سید الشهدا علیه السلام به لحظه شهادت نزدیک می شدند، چهره شان برافروخته تر می شد.
3- در عمل تکلیف گرایانه شکست وجود ندارد، هر چه هست پیروزی است؛ شهادت یا پیروزی که هر دو همان پیروزی است که البته آنچه مهم است این است که بدانیم در دیدگاه تکلیف گرا آنچه تحلیل نهایی پیروزی و شکست را می نمایاند به نفس مکلف بستگی دارد و نیتی که برطبق آن عمل خویش را انجام داده است .
4- خداوند به عمل تکلیف گرایانه برکت می دهد چنانچه می بینیم نهضت امام حسین علیه السلام با وجود 1376 سال هر روز پر رنگ تر از سال گذشته ی خود است... نتیجه آن شده که حسین علیه السلام ماند و یزیدیان رفتند ... كُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ (الرحمن، 26-27)

width: 536 align: center

[TD="align: center"]وعده ی وصل چون شود نزدیک [/TD]
[TD="align: center"] آتش عشق بیشتر گردد[/TD]

⭕️القلب السليم: و آن قلبي است مخلص براي خدا و خالي از کفر و نفاق و هرگونه پستي .
{ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ }

⭕️ القلب المنيب: و آن قلبي است که هميشه در حال برگشت و توبه به سوي خدا و از آن سو ثابت و پابرجاست بر طاعت خدا .{ مَنْ خَشِيَ الرَّحْمَن بِالْغَيْبِ وَجَاء بِقَلْبٍ مُّنِيبٍ }

⭕️ القلب المخبت: و آن قلبي است فروتن و آرام به ذکر خدا .{ فتُخْبِتَ لَهُ قلُوبُهُمْ }

⭕️القلب الوجل: و آن قلبي است که از ياد خدا مي لرزد که مبادا عمل وي به درگاه خدا قبول نشود و از عذاب خدا نجات نيابد .{ وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوا وَّقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ }

⭕️القلب التقي: و آن قلبي است که به احکام خدا احترام مي گذارد .{ ذَلِکَ وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ }

⭕️القلب المهدي: و آن قلبي است که تسليم امر خدا و راضي به قضا و قدر پروردگار است .{ وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ }

⭕️القلب المطمئن: و آن قلبي است که با ياد خدا و توحيدش آرام مي گيرد .{ وتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّه }

⭕️القلب الحي: و آن قلب زنده اي است که از شنيدن داستان هاي امت هاي گذشته که با گناه و طغيان هلاک شدند پند و اندرز مي گيرد .{ إِنَّ فِي ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ }

⭕️القلب المريض: و آن قلبي است که دچار بيماري شک و نفاق شده و مبتلا شده به فسق و فجور و شهوت هاي حرام .
{ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ }

⭕️القلب الأعمى: و آن دل کوري است که حق را نمي بيند و در نتيجه پند و اندرز نمي گيرد .
{ وَلَکِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ }

⭕️القلب اللاهي: و آن دلي است که از قرآن غافل و مشغول لهو و لعب و شهوت هاي دنياست .
{ لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ }

⭕️ القلب الآثم: و آن دلي است که گواهي حق را کتمان مي کند و مي پوشاند .
{ وَلاَ تَکْتُمُواْ الشَّهَادَةَ وَمَن يَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ }

⭕️القلب المتکبر: و آن دل مغرور و متکبري است که از توحيد و طاعت خداوند رويگردان است ، زورگو و جبار است به خاطر ظلم و طغيان .
{ قلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ }

⭕️القلب الغليظ: و آن دلي است که عطوفت و رحمت و رأفت از آن برداشته شده .
{ وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ }

⭕️القلب المختوم: و آن قلبي است که هدايت را نمي شنود و تعقل نمي کند .
{ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ }

⭕️القلب القاسي: و آن دلي است که به عقيده و ايمان نرم نمي شود و وعظ و ارشاد در آن تأثيري ندارد و از ياد خداوند رويگردان است .
{ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً }

⭕️القلب الغافل: و آن قلبي است که مانع ذکر و ياد پروردگار است و هوا و هوسش را بر طاعت حق تعالي ترجيح مي دهد .
{ وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا }

⭕️الَقلب الأغلف: و آن دلي است که پوشيده شده است به طوري که اقوال و فرمايشات رسول اکرم صلى الله عليه و آله در آن نفوذ و رسوخ نمي کند .
{ وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ }

⭕️القلب الزائغ: و آن قلبي است که از حق و حقيقت اعراض مي کند .
{ فأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ }

⭕️القلب المريب: و آن قلبي است که در شک و شکوک متحير و سرگردان است .
{ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ }

چه دعای خوبی!
وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْني‏ مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْني‏ مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لي‏ مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصيراً (إسراء: 80)
و بگو: «پروردگارا! مرا (در هر كار،) با صداقت وارد كن، و با صداقت خارج ساز! و از سوى خود، حجتى يارى كننده برايم قرار ده!»

قرآن حاوی مجموعه ای از بهترین دعاها است. یکی از این دعاها، مضمون آیه فوق است. انسان در این دعا از خداوند می خواهد:
خدایا ورود من را در هر کاری صادقانه قرار بده! هر کاری را می خواهم شروع کنم صادق و راستگو باشم! نه فریب کار! حتی اگر می خواهم تکالیف مدرسه ام را انجام دهم در پی فریب معلمم نباشم و نخواهم این کار را سرسری انجام دهم. اگر می خواهم برای خانه خرید کنم و می دانم اگر کمی بیشتر وقت بگذارم جنس مناسبتری را می توانم تهیه کنم، حتما این کار را بکنم، چون اگر غیر از این عمل کنم در کارم صادق نبوده ام.
خدایا خروج من را از هرکاری صادقانه قرار بده! زمانی یک کاری را تمام شده بدانم که واقعا آن کار تمام شده باشد. نه کاری را نیمه تمام رها کنم نه آن را سطحی انجام دهم. حضرت مسیح می فرماید: «مردم می گویند در یک ساختمان خشت اول خیلی اهمیت دارد ولی من می گویم خشت آخر خیلی مهم است». مهم این است که کار چگونه تمام شود. خیلی کارها خوب و با قدرت و با انگیزه کافی شروع می شود ولی به همان قدرتمندی ادامه نیافتده در نتیجه به پایان موفقیت آمیزی ختم نمی گردد.
خدایا قدرتی به من بده که در تمام زندگی یاورم باشد. قدرتی که مثل یک سلطان بتوانم بر همه مشکلاتم پیروز شوم. داشتن قدرت همیشه به داشتن زور بازو نیست. بلکه می تواند مصادیق مختلفی داشته باشد.
دوستان خوب بازوهای قدرتمند انسان برای عبور از مشکلات هستند و همچنین معلمین آگاه، والدین دلسوز، همسایگان بی آزار، سیاستمداران راستگو، بازاریان خداترس، رزمندگان جان برکف، عالمان شجاع، همسران شایسته، فرزندان با وفا، نویسندگان خوش فکر، صنعتگران مورد اطمینان و ...
همه انسانهایی که اطراف ما هستند می توانند ما را در برخورد با مشکلات یا قدرتمند سازند و یا ناتوان نمایند.
اگر خداوند انسانی را قدرتمند سازد او به راحتی می تواند در هر کاری با صدق و آگاهی وارد شده و از آن خارج گردد و همه کارهای زندگی اش را بخوبی به انجام برساند.
البته خداوند با کسی خویشاوندی ندارد که بخواهد پارتی بازی کند (لم یلد و لم یولد) نه پدر کسی است و نه فرزند کسی. نعمتهای او مثل امواج رادیو همه جا هست تنها باید خود را با آنها تنظیم نمود و آنها را دریافت کرد.
وقتی بنده ای دعا می کند، مثلا می گوید: «خداوندا به من قدرتی بده تا من را در زندگی یاری کند»، به این معنا است که گناهانی که سبب شده است تا من بیشتر میل به چیزهای باطل پیدا کنم و نتوانم در زندگی موفق باشم ببخش تا دل من آماده دریافت همه آن نورهایی باشد که به همه اهل زمین می تابانی.
خدایا از این همه آگاهی که من دادی تشکر می کنم! خدایا از من دلخور نباش من نادانی هستم که می خواهم آگاه شوم!

ان شاء الله
وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ‏ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً، إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ (كهف: 24 و 23)
و هرگز در مورد كارى نگو: «من فردا آن را انجام مى‏دهم»

همیشه وقتی می خواهی کاری را در آینده انجام دهی بگو: «اگر خدا بخواهد فلان کار را انجام خواهم داد».
ان شاء الله فردا کتابی که خواسته بودی برات میارم.
ان شاء الله صبح که خواستم برم مدرسه یادم باشد که ...
ان شاء الله امروز سر شب تکالیفم را انجام خواهم داد.
ان شاء الله از این ببعد وقتی خواستم بخوابم حتما مسواک می زنم.
ان شاء الله بعد از این گوش به حرف پدر و مادرم خواهم داد.
ان شاء الله همیشه یادم می مونه که برای همه کارها و یاد آمدنها و قرار گذاشتنها و تعهد کردنها «ان شاء الله» خواهم گفت.
گفتن «ان شاء الله» تکرار مداوم این شعار توحیدی است که: «همه چیز به خواست خداوند باید باشد تا به وجود بیاید».
البته خواست خدا غیر از رضایت اوست. ممکن است خداوند از اتفاقی راضی نباشد ولی مصلحت است که اتفاق بیافتد مثل حوادثی که برای دوستان خداوند اتفاق می افتد. مثل حادثه جانسوز کربلا. مثل کشته شده امام حسین (علیه السلام). مثل بریده شدن سر مبارک ایشان به دست پلیدترین حیوان!
خداوند نه تنها راضی به این حادثه بود که بسیار هم خشمگین شد. ولی جلوی این مصیبت بزرگ را هم نگرفت! زیرا در این دنیا انسانها آزاد آفریده شده اند تا هر کار که می خواهند خدا برایشان انجام دهد و روز قیامت پاسخ کارهایی که خواسته اند را بدهند.
وقتی انسان کاری را انجام می دهد، چه خوب و چه بد، از طرفی انسان خودش آن را انجام داده است و از طرفی می شود گفت که خداوند انجام داده است. چون خود انسان اراده کرده است که فلان کار انجام گیرد، پس انجام این کار منسوب به خوود اوست و چون غالبا خداوند مشیت و خواست و اراده انسان را امضاء می کند و دستور می دهد که محقق شود، پس خداوند انجام داده است.
درست است که انسان و نه هیچ موجود دیگری هیچ قدرتی از خود ندارد ولی انسان یک کار را خودش می تواند انجام دهد و آن «اراده کردن» است، «اختیار نمودن» است. و به خاطر همین اختیار و انتخابش پاداش داده می شود و یا عقوبت می شود.
وقتی انسانی چیزی را اراده می کند، در واقع از خداوند که منبع همه قدرتها است می خواهد که آن کار انجام گیرد و معمولا هم خداوند به خواسته فرد توجه می کند و آن خواسته انجام می پذیرد.
کوچکترین حرکت ارادی ما، استجابت دعایی است که نموده ایم. دعا کردن فقط به زبان آوردن بعضی از خواسته نیست، بلکه هر کاری را که می خواهیم انجام دهیم و انجام می دهیم، خواسته ای است که به ذهنمان رسیده است و خداوند آن را انجام داده است.
اگر کسی فکر کند در کارهایشان همیشه مجبور است و یا از آن طرف فکر کند همه چیز به اختیار اوست، اشتباه فکر می کند. فکر درست این است که: ما مختار هستیم هر طور که می خواهیم اراده کنید و خداوند غالبا با خواسته های ما موافقت می کند.

[h=1]در زندگی به چه کسی و چه چیزهایی می توان اعتماد کرد؟ لاجرم هستند کسانی و یا چیزهایی که بدانها اعتماد دارید، آیا به خودتان نیز اعتماد دارید؟ به نفستان تکیه می کنید؟[/h]

اعتماد یعنی اطمینان از اینکه طرف مقابل در روابطش با شما، قصد ضربه زدن ندارد. اطمینان از اینکه او نیز شما را دوست دارد. اعتماد یعنی رسیدن به شناختی معمولی و معقول درباره ارتباط افراد و تعیین حدود و مرزها برای ایجاد ارتباط. آیا آنقدر خود را می شناسید و به شایستگی و صلاحیت خویش اطمینان و یقین دارید تا به خود اعتماد کنید؟
یکی از چیزهایی که امروزه در علم روانشناسی ، به عنوان یکی از ارکان موفقیت افراد به آن سخن می گوید، موضوع اعتماد به نفس می باشد.
در قرآن کریم هم از این موضوع نه با لفظ اعتماد به نفس ، که با نگاهی دیگر به این عنصر توجه می کند و موشکافی دقیق و زیبایی در این موضوع دارد ...
در آیات بسیاری از توکل و اعتماد کردن به خدا سخن می کوید:
اعتماد به نفس اگر به معنای استغنای ذاتی از خداوند باشد، در اندیشه و بینش، کفر و گمراهی است و در عمل، امر خلاف واقع و دور از حقیقت، قرآن به کسانی که به این معنا از اعتماد به نفس باور دارند هشدار شدید می دهد و آن را کفر و گمراهی برمی شمارد

«وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ»(احزاب،3)، «وَتَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوتُ»(فرقان،58)، «وَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَم یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُن لَّهُ وَلِیٌّ مِّنَ الذُّلَّ وَکَبِّرْهُ تَکْبِیرًا»(اسراء،111)، «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ»(هود،112).
ترجمه همه این آیات این است: ای پیغمبر! قلبت را به خدا بده، «وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا» (مزمل، Dirol از همه عالم ببُر و خودت را متصل به خدا کن و به سوی خدا منقطع شو و کارت را با خدا یکسره کن! این حرکت می دهد.
[h=2]اسلام و اعتماد به نفس[/h] در بینش و نگرش اسلامی و قرآنی مسأله اعتماد به نفس، به این معنا که انسان در مسیر موفقیت خود، خود را فی نفسه بدون تکیه گاه معنوی همه کاره بداند و غنی و بی نیاز مخالف است و آن را خارج از نگرش توحیدی ارزیابی و به گونه ای از مقوله شرک برمی شمارد؛ زیرا در نگاه قرآن به هستی، محور همه چیز، توحید محض است.
در بینش اسلامی و قرآنی انسان نه تنها می بایست در همه امور خویش خداوند را به عنوان حاکم و مدیر و مدبر بنگرد بلکه در کارهای خویش باید به او توکل و اعتماد کند و از اعتماد به نفس به معنا و مفهومی که گفته شد، خودداری کند؛ زیرا این نگرش از اعتماد به نفس چیزی جز باور به استغنای ذاتی نیست که بر خلاف بینش و نگرش قرآنی است.
[h=2]انسان و استغنا ممکن نیست![/h] قرآن بر این امر تأکید می کند که انسان موجودی وابسته است. این وابستگی به شکلی است که بدون خدا نه تنها او وجود نمی یابد بلکه بقا و پایداری وجودی وی به خداوند است . باتوجه به آموزه های قرآنی می توان گفت که انسان هیچ گاه نمی تواند به تنهایی و بر پایه وجود و استعداد و توانایی های خویش هر آن چه را خواست به دست آورد چرا که به حکم آیه: أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (فاطر،15) انسان از فقر (نیاز) ذاتی برخوردار می باشد و نمی تواند بی حکم و اراده و مشیت الهی وجود و بقایی داشته باشد و یا به امری دست یابد.
اعتماد به نفس اگر به معنای استغنای ذاتی از خداوند باشد، در اندیشه و بینش، کفر و گمراهی است و در عمل، امر خلاف واقع و دور از حقیقت، قرآن به کسانی که به این معنا از اعتماد به نفس باور دارند هشدار شدید می دهد و آن را کفر و گمراهی برمی شمارد.
از نظر قرآن یکی از عوامل بسیار مهم در راه کفر و طغیان بشر بر ضد خدا، استغنای انسان است:كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى* أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى هر زمانی که انسان خود را مستغنی دید طغیان می ورزد. (علق آیه 6 و 7 و نیز نگاه کنید: عبس آیه5 و لیل آیه8)
[h=2]دیدتان را نسبت به اعتماد به نفس تغییر دهید[/h] اعتماد به نفس به معنای درست آن هماهنگی و ارتباط تنگاتنگی با مسئله توکل و مقوله اعتماد به خدا و تکیه بر او دارد و نمی توان مسئله اعتماد به نفس را در اسلام و قرآن از توکل و اعتماد به خدا جدا دانست

اعتماد به نفس را به گونه ای دیگر باید تعبیر کرد بدین نحو که انسان قدر و منزلت خویش را در هستی بداند و به این نکته توجه داشته باشد که خداوند همه توانایی ها و قدرت ها را به شکل اسمایی در وی قرار داده است. از سوئی همه هستی از زمین و زمان و آسمان و هر آن چه در آن هاست را مسخر او کرده تا بتواند با همت، پشتکار، خلاقیت، ابتکار و استقامت و اراده قوی خود برای رسیدن به کمال لایق و شایسته اش از آنها بهره برد و از مردم می خواهد که با این که به قدرت و توانایی های خدادادی خویش آگاه می شوند و از آن بهره می گیرند ولی با این همه بدانند که همه این قدرت، برخاسته از حول و قوه اوست و اوست که غنی بالذات است و انسان می بایست در هر کاری، به خداوند به عنوان منشا قدرت و قوت، تکیه و اعتماد کند و این همان معنای توکل و اعتماد به خداست که در بسیاری از آیات قرآن بدان اشاره شده است.
به هر حال اعتماد به نفس به معنای درست آن هماهنگی و ارتباط تنگاتنگی با مسئله توکل و مقوله اعتماد به خدا و تکیه بر او دارد و نمی توان مسئله اعتماد به نفس را در اسلام و قرآن از توکل و اعتماد به خدا جدا دانست؛ زیرا باور به جداسازی چیزی جز کفر و شرک نیست. و با توجه به کلام علامه طهرانی نفسی قابل اعتماد است که مسیر سیر الی الله را طی کرده و رنگ و صبغه الهی به خود گرفته باشد و اعتماد به این نفس یعنی اعتماد به خدا.

[h=1]جشنی که عده ای را به دلسوزی وا می دارد[/h]
[h=2]برخی دلشان برای دختران می سوزد و همواره این سؤال را در ذهن دارند که چرا باید دختری با این سن کم مجبور به انجام تکالیف سخت الهی شود. او که هنوز قدرت تشخیص ندارد و نمی تواند خوب و بد را از هم به راحتی تمییز دهد چرا باید کارهای سختی چون نماز و روزه بر گردنش نهاده شود. و سؤالات دیگری که بارها و بارها بسیاری از ما آنها را شنیده ایم.[/h][=Thread-00000f74-Id-00000004] [=Thread-00000f74-Id-00000004]

سنتی زیبا در بین ما ایرانیان جا افتاده است به نام جشن تکلیف. این جشن بیشتر در مورد دختران معنا دارد زمانی که در آستانه نُه سالگی قرار می گیرند و قرار است چون یک انسان بالغ فرامین الهی را شنیده و انجام دهند. این جشن را شاید بتوان یکی از بزرگ ترین جشن هایی دانست که برای دختران گرفته می شود.
جشنی باشکوه که معمولاً مدارس عهده دار آن هستند و تا پایان عمر خاطره خوش آن در ذهن باقی می ماند. در این میان بسیاری از خانواده ها نیز برای تشویق کردن فرزند خویش جشنی خانوادگی ترتیب داده و با خریدن کیکی که اکثراً به شکل قرآن یا جانماز است رسیدن دختر خویش به سن تکلیف را شادباش گفته و با دادن هدایایی، خوشحالش می کنند. اینکه این سنت از کی و کجا شروع شد را نمی دانم اما هر چه هست زیباست و بسیار تأثیرگذار.

هر برنامه اى كه به خیر و صلاح زندگى دنیوى یا اخروى باشد، تا حدودى آزادی را محدود مى كند، و زندگى حیوانى است كه هیچ گونه محدودیّت و وظائفى را به خود نمى گیرد

در این میان برخی دلشان برای دختران می سوزد و همواره این سؤال را در ذهن دارند که چرا باید دختری با این سن کم مجبور به انجام تکالیف سخت الهی شود. او که هنوز قدرت تشخیص ندارد و نمی تواند خوب و بد را از هم به راحتی تمییز دهد چرا باید کارهای سختی چون نماز و روزه بر گردنش نهاده شود. و سؤالات دیگری که بارها و بارها بسیاری از ما آن ها را شنیده ایم.
اما به راستی آیا این اعمال و احکام سخت است؟ چرا نام تکلیف بر آن نهاده شده است؟ ظرف تکلیف آدمیان چقدر است؟ آیا همه به یک اندازه در پیشگاه حضرت حق مسئولیم؟
این ها سؤالاتی است که می توان پاسخشان را از بررسی آیه 286 سور بقره به دست آورد. آنجا که حضرت حق می فرمایند:
"لا یُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسینا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرینَ"؛ "خداوند هیچ كس را جز به قدر توانایى اش تكلیف نمى كند. آنچه [از خوبى ] به دست آورده به سود او، و آنچه [از بدى ] به دست آورده به زیان اوست. پروردگارا، اگر فراموش كردیم یا به خطا رفتیم بر ما مگیر، پروردگارا، هیچ بار گرانى بر [دوش ] ما مگذار همچنان كه بر [دوشِ ] كسانى كه پیش از ما بودند نهادى. پروردگارا، و آنچه تاب آن را نداریم بر ما تحمیل مكن و از ما درگذر و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور سرور ما تویى پس ما را بر گروه كافران پیروز كن".
چرا به احکام الهی تکلیف گفته می شود؟
اطلاق تكلیف بر این أحكام إلهى از لحاظ ظاهر است، زیرا اكثر افراد مكلّفین هنوز به مقام شوق و معرفت خداوند متعال و شناسایى خود نرسیده اند، و تكالیف إلهى را به عنوان تحمیل و سخت گرفتن و مقیّد كردن و بر خلاف آزادى مى دانند.
این افراد توجّه نمى كنند هر برنامه اى كه به خیر و صلاح زندگى دنیوى یا اخروى باشد، تا حدودى آزادی را محدود مى كند، و زندگى حیوانى است كه هیچ گونه محدودیّت و وظائفى را به خود نمى گیرد.
آیا تکالیف الهی سخت است؟
اگر انسان دیدی صحیح نسبت به مسائل پیرامون خود داشته باشد و همه جانبه به موضوعات بنگرد به خوبی درخواهد یافت که در پس پرده تکالیف الهی صلاح فردی و اجتماعی بندگان نهفته است. احکام ما لا یطاق در هیچ دینی از ادیان آسمانی وجود ندارد و دشواری ظاهری آن ها به دلیل تمایل انسان به آزادی بی قید و هوس رانی است. این موضوع در شمار مسائلی است که از دیرباز ذهن آدمی را به خود مشغول ساخته است

و در این آیه كریمه تصریح شده است كه تكالیف إلهى هرگز موجب سختى و مشقّت براى بندگان نبوده، بلكه در محدوده گنجایش و با در نظر گرفتن استعداد و آمادگى آدمی می باشد.
باید توجّه داشت كه تكالیف إلهى براى تأمین سعادت و خوشى و سعه زندگى دنیوى و اخروى انسان ها است، و كوچك ترین نظرى براى اغراض دیگر و منافع دیگران نبوده، و اگر مصالح اجتماعى هم در نظر باشد: مربوط به أفراد خواهد بود، یعنى نتیجه مطلوب صلاح جامعه به خود افراد برگشته، و آنها استفاده خواهند كرد، زیرا قوام و تحقّق خارجى جامعه با افراد است.
" وسع" از نظر لغت به معنى گشایش و قدرت است، بنا بر این آیه، این حقیقت عقلى را تایید مى كند، كه وظایف و تكالیف الهى هیچگاه بالاتر از میزان قدرت و توانایى افراد نیست و لذا باید گفت تمام احكام با همین آیه تفسیر و تقیید مى گردد، و به مواردى كه تحت قدرت انسان است اختصاص مى یابد، بدیهى است یك قانون گذار حكیم و دادگر نمى تواند غیر از این قانون وضع كند، ضمنا جمله فوق، بار دیگر این حقیقت را تایید مى كند كه هیچگاه احكام شرعى از احكام عقلى و فرمان عقل و خرد جدا نمى گردد، و این دو در همه مراحل دوش به دوش یكدیگر پیش مى روند.
از این آیه به خوبى استفاده مى شود كه" تكلیف ما لا یطاق" وجود ندارد، نه در اسلام و نه در ادیان دیگر و اصل آزادى اراده است، زیرا مى گوید: هر كس در گرو اعمال نیك و بد خویش است هر كار نیكى انجام دهد براى خود انجام داده و هر كار بدى انجام دهد به زیان خود كرده است، تقاضاى عفو و بخشش و مغفرت نیز شاهد این مدعا است.
و این امر هماهنگ با منطق عقل و مسئله حسن و قبح است، چرا كه خداوند حكیم هرگز چنین كارى را نمى كند.
ولى تكالیف شاق و مشكل، امر محالى نیست همانند تكالیف شاقى كه در مورد بنى اسرائیل وجود داشته و آن هم مولود اعمال خودشان و كیفر خیره سرى هاى آنها بوده است.
کلام آخر:
اگر انسان دیدی صحیح نسبت به مسائل پیرامون خود داشته باشد و همه جانبه به موضوعات بنگرد به خوبی درخواهد یافت که در پس پرده تکالیف الهی صلاح فردی و اجتماعی بندگان نهفته است. احکام ما لا یطاق در هیچ دینی از ادیان آسمانی وجود ندارد و دشواری ظاهری آن ها به دلیل تمایل انسان به آزادی بی قید و هوس رانی است. این موضوع در شمار مسائلی است که از دیرباز ذهن آدمی را به خود مشغول ساخته است. در این راستا کتاب علل الشرائع تألیف شیخ صدوق (رحمة الله علیه) که به فارسی نیز ترجمه شده است می تواند راهگشا باشد. در این کتاب حکمت ها و علت های بسیاری از احکام و آداب از لسان معصومین (علیهم السلام) گزارش شده است.

⚡️دوازده ویژگی یک”سخن خوب”از دیدگاه قرآن کریم

۱. آگاهانه باشد.
“لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ”

۲. نرم باشد.
“قَوْلاً لَّیِّناً” زبانمان تیغ نداشته باشد.

۳.حرفی که می زنیم خودمان هم عمل کنیم. “لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ”

۴.منصفانه باشد.”وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا”

۵.حرفمان مستند باشد.”قَوْلًا سَدِیدًا” منطقی حرف بزنیم.

۶.ساده حرف بزنیم.”قَوْلاً مَّیْسُورًا” پیچیده حرف زدن هنر نیست.
“روان حرف بزنیم”

۷.کلام رسا باشد.” قَوْلاً بَلِیغًا”

۸.زیبا باشد.”قولوا للناس حسنا”

۹.بهترین کلمات را انتخاب کنیم.
“یَقُولُ الَّتی هِیَ أحْسَن”

۱۰.حرف هامان روح معرفت و جوانمردی داشته باشد.
“و قولوا لهم قولا معروفا”

۱۱.همدیگر را با القاب خوب صدا بزنیم. “قولاً کریماً”

۱۲.کمک کنیم تا در جامعه حرف های پاک باب شود.
“هدوا الی الطّیب من القول

فَاِنْ خِفْتُمْ فَرِجٰالاً اَوْ رُکْبٰاناً فَاِذٰا اَمِنْتُمْ فَاذْکُرُوا اللهَ کَمٰا عَلَّمَکُمْ مٰا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ 239

ترجمه: ولی اگر بیمناک بودید نماز خوف را پیاده یا سواره بجای آورید و چون امنیت یافتید خدا را یاد کنید که آنچه نمی دانستید به شما آموخت

تفسیر: به لحاظ اهمیت نماز حتی در سخت ترین شرائط باید آنرا بجا آورد البته متناسب با نوع خطر بعضی از شرائط نماز ساقط می گردد امّا وقتی خطر مرتفع شد باید نماز را بطور عادی بپا داشت. اصرار بر نماز حتی در شرائط خطرناک نباید این تصوّر را بوجود آورد که از خطر غفلت می شود زیرا در شرائط بحرانی انسان بیشتر به تقویت روحیه محتاج است و چه عملی بهتر از نماز موجب آرامش و استواری می گردد؟ شما بسیاری از چیزها را نمی دانستید و خدا آنها را به شما آموخت از جمله چگونگی خواندن نماز خوف و امن را، حال به شکرانه ی این تعلیم هر دستوری را در جای خودش و بدرستی به کار برید

✳️آیه۶۱✳️
#سوره#بقره

جدل
كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ‏ءٍ جَدَلاً (كهف: 54)
انسان بيش از هر چيز، به مجادله مى‏پردازد!

+ چرا تکالیفت را سر شب ننوشتی که حالا مجبور نباشی تا این وقت شب بیدار بمانی؟ - خب آخه رفته بودم نان بخرم.
+ مگه چقدر طول کشید که رفتی نان بخری؟ - یک ساعت تو صف بودم.
+ خب می خواستی زودتر بری تا اینقدر تو صف واینستی؟ - تا که از خواب بلند شدم رفتم دیدم نانوایی شلوغه.
+ خب می خواستی زودتر بخوابی تا زودتر بیدار شی. - من که زود خوابیدم ولی مگه این داداش کوچولو می گذاره؟
+ اون نمی گذاره یا تو مدام صداشو در میاری؟! – مامان! شما هم که همش طرف اون بگیرین!
+ تو هم که همش همینو بگو! یعنی همیشه دادش کوچلوت هست که نمی گذاره تو بخوابی؟ - من نگفتم همیشه.
+ ... - ... + ... - ... + ... - ... + ... - ... + ... - ... + ... - ... بابا سرم رفت بس کنید دیگه! اینقدر بحث و جدلهای بیخودی.
باید یا پدر و مادرها کوتاه بیان و یا بچه هاشون و الا همیشه تو خونه ها از همین بحث و جدلها هست.
+ خب باید بچه ها احترام بزرگترهاشون داشته باشند و کوتاه بیان. - نخیر پدر و مادرها باید کوتاه بیان چون بزرگتر و عاقل تر هستند. + پس احترام بزرگترها چی میشه؟ - پس بزرگتری بزرگترها چی میشه؟
بس کنین! باز که دارین جدل می کنین! واقعا که قرآن درست فرموده که: انسان خیلی جدل می کند!!
بله انسان بسیار جدل کننده است. در هر موضوعی سعی می کند با حرف زدنهای زیاد ثابت کند «من هستم که درست می گویم». تنها وقتی انسان، رام و آرام می شود که یا او را بترسانی و یا او به وعده ای تطمیع کنی و یا جواب دادنشکنی به او بدهی.
جالب است که انسان ها ابتداء همین راه سوم را برای ساکت کردن دیگران انتخاب می کنند و خیال می کنند اگر فلان جواب را به او بدهند دیگر او حرفی برای گفتن ندارد و وقتی می بینند او همچنان جواب می دهد، کم­کم خشمگین می شوند و متوسل به داد و فریاد می گردند و یکدیگر را تهدید می کنند و مثل گربه های روی دیوار به یکدیگر چنگ و دندان نشان می دهند. آیا تا حال دیده اید دعوای خونینی با یک بحث ساده شروع نشده باشد؟!
انسانها هیچ گاه از تجربه ای که نسبت به یکدیگر در بحث و جدل های قبلی به دست آورده اند استفاده نمی کنند. خیال می کنند این بار دستشان پر است و بهتر می توانند بحث کنند و یا تصور می کنند طرف مقابلشان فرق کرده است. ولی برای چندمین می فهمند که باز اشتباه کرده اند. البته کاشک واقعا بفهمند.
جدل باعث می شود انسان همیشه از دیگران خشمگین باشد. این خشم آثار بدی در روح و جسم انسان از خود بجای می گذارد.
بیخود نیست که پیامبر اسلام می فرمود: «هر زمان جبرائیل برای وحی و رساندن سخن خداوند، من را ملاقات می کرد، به من می گفت که از جدل کردن و بحثهای بی ثمر بپرهیزم!».

ابعاد مختلف تواضع

از نظر قرآن كريم تواضع جنبه‌هاى مختلفى دارد كه به قسمتى از آن اشاره مى‌شود:

☑️١ - تواضع در برابر خداوند سبحان؛

«انّ الّذين ءامنوا و عملوا الصّالحات و أخبتوا إلى ربّهم أولئك أصحاب الجنّة» . «۲۳هود»

☑️٢ - توضع در برابر مؤمنان؛

«و اخفض جناحك للمؤمنين» «۸۸حجر»و «أذلّة على المؤمنين» . «۵۴مایده»

☑️٣ - تواضع در برابر مستمندان؛

«و لا تطرد الّذين يدعون ربّهم بالغداة و العشىّ» . ۵۲مایده

☑️٤ - تواضع در برابر والدين؛

«واخفض لهما جناح الذّل من الرحمة» . ۴اسرا

☑️٥ - تواضع در برابر استاد؛

«قال له موسى هل أتبعك على أن تعلّمن ممّا علّمت رشداً» . «۶۶کهف»

☑️٦ - تواضع مسئولين نسبت به مردم؛

«فبما رحمة من اللّه لنت لهم» . ۱۵۹آل عمران

☑️٧ - تواضع در راه رفتن؛

«و لا تمش فى الأرض مرحاً» . ۳۷اسرا

☑️٨ - تواضع در سخن گفتن؛ «فقولا قولاً ليّناً» . «۴۴طه»

☑️٩ - تواضع در نشستن؛

قال الصادق عليه السلام: «انّ من التواضع أن يجلس الرّجل دون شرفه» .اصول کافی

☑️١٠ - تواضع در شيوه‌ى زندگى؛

«عباد الرّحمن الّذين يمشون فى الأرض هوناً» . ۶۳فرقان

حفظ آبرو

خداوند متعال در قرآن كريم براى حفظ آبرو و حيثيت مؤمنان اهميت ويژه‌اى قائل شده است.
از اين رو، تحريم پاره‌اى از گناهان مانند غيبت، تجسّس بيجا، تهمت، سوء ظن، بازگويى عيب ديگران، مسخره كردن، بدزبانى و. . . به دليل حفظ آبروى مؤمنان است.

امورى كه در ذيل ياد مى‌شود، عوامل و زمينه‌هايى براى از ميان بردن آبرو است كه در قرآن كريم حرام شمرده شده است:

الف - حرمت سوءظن، تجسس، غيبت؛ «يا أيّها الّذين ءامنوا اجتنبوا كثيراً من الظنّ إنّ بعض الظنّ إثم و لا تجسّسوا و لا يغتب بعضكم بعضاً» . مزمل

ب - حرمت تهمت؛ «و من يكسب خطيئة أو إثماً ثمّ يرم به بريئاً فقد احتمل بهتاناً و إثماً مبيناً» . ضحی

ج - تمسخر؛ «يا أيّها الّذين ءامنوا لا يسخر قوم من قوم» . «حجرات»

د - بدزبانى؛ «و لا تنابزوا بالألقاب بئس الاسم الفسوق بعد الإيمان» . «حجرات»

ه‍ - اشاعه‌ى فحشا؛ «إنّ الّذين يحبّون أن تشيع الفاحشة فى الّذين ءامنوا» . «نور»

و - فاش كردن عيوب مؤمنان؛ «لا يحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول إلاّ من ظلم» . نسا