[/HR] بزرگی و انسانیت با خلف وعده سازگاری ندارد از همین جهت چنین انسانی بر آن چه ممکن نیست وعده نمی دهد همانطور که امام على علیه السلام فرمودند : «لا تَعِدَنَّ عِدَةً لاتَثِقُ مِن نَفسِكَ بِانجازِها» وعده اى نده كه از وفاى به آن اطمینان ندارى. [تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص253 ، ح5316][/HR]
یادمه پدر بزرگم وقتی ازش می خواستیم یه قولی بگیریم، به این راحتیا قول نمی داد ... ما هم همیشه از این بابت شاکی بودیم و دلخور ... و همیشه می گفتیم پدر بزرگ خیلی سختگیره و به قول امروزی ها حالمون گرفته می شد؛ اول دقت می کرد که موضوع چیه و بر سر چه چیزی باید قول بده، بعد می دید که می تونه سر قولش بمونه و به اون پایبند باشه ... بعد از بررسی همه ی جوانب کار، اون وقت گاهی اوقات اونم اگر صلاح می دونست و شرایط را مساعد، قولی می داد ... خدایی هم اگر سرش هم می رفت قولش نمی رفت!
ما نوه ها همیشه این برایمان جای سوال بود که چرا فلانی انقدر راحت به نوه هاشو و بچه هاش قول میده ولی پدر بزرگ ما در این موضوع انقدر سخت می گیره!
تا اینکه به سنی رسیدیم و دیدیم بله! کار درست همون کاری بوده که مرحوم پدر بزرگ انجام می داده ...
پدر بزرگ عزیز راه اسلام و اهل بیت علیهم السلام را انجام می دادند؛ چنانچه امام علی علیه السلام می فرمایند: وعده اى نده كه از وفاى به آن اطمینان ندارى.
و به قول کنفوسیوس: «مرد بزرگ دیر وعده می دهد و زود انجام می دهد.»
پدر بزرگ مهربون می دونسته که وفای به عهد چقدر مهم و با اهمیته که با این دقت با آن برخورد می کرد ....
بر عکس دوران قدیم و آدمای اون زمان، ما امروزی ها خیلی در قول دادن راحت عمل می کنیم و از قول دادن و عهد و پیمان هیچ هراسی نداریم ... خیلی برایمان راحت شده .... اصلا توجه نمی کنیم که می توانیم آن را انجام دهیم یا نه ... به راحتی هم مثل آب خوردن زیرش می زنیم ...
بی خود نیست که چک های برگشتی زیاد شدن ... طرف به راحتی بدون اینکه بدونه تو حسابش پول داره و از عهده پرداختش بر میاد به مردم قول میده و بهشون چک امضا می کنه و اون بنده خدا هم به این چک اعتماد می کنه و به یکی دیگه قول میده و ... دیگه تا آخرش را بخوانید که چه فاجعه ای رخ میده ...
برنامه بله برون ... مهریه و این ماجراها ... خانواده دختر تقاضای تعداد سکه به سن عروس خانم دارند؛ هزار و سیصد و .... آقای داماد هم نمی خواد که این دختر خانم را از دست بدهد و می گوید باشه، هرچی شما بگید ... در دل یا حتی به زبان هم می گویند مهریه را کی داده و کی گرفته ... و حال آنکه این یک عهد و پیمان که بر ذمه مرد است که شرعاً و قانوناً باید پرداخت کند ... و آن وقت می شود که وقتی خانم بعد از خطبه عقد تقاضای مهریه را می کند، تازه دعوا ها شروع می شود .... خوب آقای محترم این حق خانم است ... شما قول داده بودی ... وقتی قول می دهی، حواست به انجام آن هم باشد ...
یادمان باشد اگر وفای به عهد نداریم، نماز و روزه و مسجد رفتن و حضور در صف اول نماز جماعت دیندار بودن واقعی ما را اثبات نمی کند؛ چرا که به فرمایش رسول خدا صلی الله و علیه وآله؛ «لا دینَ، لِمَن لا عهدَ له؛ آن کس که به پیمان خود وفادار نیست، مسلمان نیست»
خیلی از آدم ها وقتی نقض عهد و پیمان بعضی از مردمی که ادعای دینداری هم می کنند را می بینند، از آنها متنفر می شوند و این همان کلام امیر المومنین علیه السلام است که می فرمایند: بپرهیز از خلف وعده كه آن موجب نفرت خدا و مردم از تو مى شود. [نهج البلاغه (صبحی صالح) نامه 53 ،ص444]
و این جا است که با توجه به آیات قرآن کریم اهمیت این موضوع برایمان پر رنگ تر می شود ... خداوند بندگان مومن را به وفاداری و پای بندی به تعهداتشان فرا می خواند و از نقض عهد و بی وفایی باز می دارد: «الَّذینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمیثاقَ؛ آنها کسانی هستند که به عهد الهی وفا می کنند و پیمان را نمی شکنند». (رعد: 20) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ...؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! به پیمان ها وفا کنید...» (مائده: 1)... وَ بِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (انعام: 152) به عهد الهی وفا کنید. این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش کرده است تا متذکر شوید. و نیز ... وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْوءُلاً (اسراء: 34) به پیمان های خود وفادار باشید زیرا از پیمان ها سوال خواهد شد. و در آیه دیگری «وَ الَّذینَ هُمْ ِلأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ؛ آنان (مومنین) به امانت و عهد و پیمان خود وفادارند». (مومنون: حضرت امیر علیه السلام در فرمان خود به مالک اشتر، به اهمیت این مسئله در اسلام حتی در برخورد با دشمنان اشاره می کند و آن را مهم ترین و عمومی ترین قانون می شمارد:
اگر با دشمنی پیمانی بستی تا او را در پوشش پناه خویش بگیری، به پیمان خویش وفادار بمان و ذمه ات را با امانت کامل پاس دار و جان خود را سپر عهد و پیمان خویش قرار ده که در میان واجبات الهی، هیچ موضوعی همانند وفای به عهد در میان مردم جهان، با تمام اختلافاتی که با هم دارند، مورد اتفاق عمومی نیست. تا آنجا که مشرکان نیز پیش از مسلمانان در روابط خود بدان پای بند بودند؛ زیرا از پی آمدهای پیمان شکنی خاطرات تلخی داشتند.
ای کاش کمی از خودخواهی هایمان کم کنیم و حقوق دیگران را محترم بدانیم ؛ یادمان باشد اگر وفای به عهد نداریم، نماز و روزه و مسجد رفتن و حضور در صف اول نماز جماعت دیندار بودن واقعی ما را اثبات نمی کند؛ چرا که به فرمایش رسول خدا صلی الله و علیه وآله؛ «لا دینَ، لِمَن لا عهدَ له؛ آن کس که به پیمان خود وفادار نیست، مسلمان نیست» (بحارالانوار، ج 72 / ص 96)
[/HR] وجود مقدس رسول خدا (صلی الله و علیه وآله) دعوت را در مكه شروع كردند، وقتی دعوت حضرت اوج گرفت، كفار نفوذ دعوت حضرت را فهمیدند.[/HR]
وقتی نفوذ کلام را فهمیدند و احساس خطر می کردند، با كمال بی اعتنایی و تحقیر برخورد می كردند؛ می آمدند سنگ می زدند و تحقیر می كردند. وقتی دیدند با این کارها نمی شود کاری پیش برد، اول آمدند سر دنیا با حضرت معامله كنند.
احساس كردندمثل خودشان می شود حضرت و دین را خرید. به واسطه ی ابوطالب نرخی پیشنهاد كردند. (ابوطالب از یاران صمیمی نبی اكرم صلی الله و علیه وآله) است و از عمده ترین مقامات این فرد كه پدر وجود مقدس امیرالمومنین علیه السلام هستند این است كه تقیه ای كه می كرد به خاطر تقیه اش تا آخر، ایمانش را اظهار نكرد.
با كمال بی انصافی خیلی ها حضرت را مشرك می دانند، در حالی كه جزء سران موحدین است. ایشان دو حامی بزرگ داشتند یكی ابو طالب و یكی حمزه سید الشهداء كه در دوران غربتشان در مكه این دو بزرگوار در مقابل سران قریش حامی بودند.) (به نقل حجت الاسلام میرباقری)
به حضرت عرض كردند: بیا قرارداد ببندیم. شما یك سال خدای ما را بپرست، ما هم یك سال خدای شما را می پرستیم
ارتباط آنها از طریق حضرت ابوطالب بود، پیشنهاد دادند كه به برادر زاده تان بگویید: قیمتش چقدر است؟ بهترین زنان قریش را برای شما فراهم می كنیم. هر چه از مال التجاره بخواهید به شما می دهیم. ریاست قبیله را به شما می دهیم.
حضرت جواب خود را در یك كلمه خلاصه كرد: اینها چیزی نیست! اگر خورشید را كف یك دست من، و ماه را در دست دیگر من بگذارید، قصه تغییر نمی كند. متوجه شدند كه این آدم را نمی شود این طور خرید، در نتیجه روششان عوض شد. شرایط هم بدین صورت بود که حضرت در موضع حكومت و در مدینه هم نیستند كه حكومت مدینه و قدرت حاصل شده باشد اما نفوذ معنوی دعوت حضرت به حدی بود كه آنها با حضرت پای معامله آمدند.
به حضرت عرض كردند: بیا قرارداد ببندیم. شما یك سال خدای ما را بپرست، ما هم یك سال خدای شما را می پرستیم.
تعبیری قرآن دارد كه آیت الله جوادی فرمودند: قرآن می فرماید: «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْر» (توبه/12) با پیشوایان كفر مقاتله كنید و بجنگید. چرا؟ «إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ» نه چون اینها ایمان ندارند، با آنها بجنگید. چون اینها هیچ عهدی را نمی فهمند و هیچ تعهدی سرشان نمی شود. فقط زبان قدرت را می فهمند. باید از شما قدرت ببینند تا با شما كنار بیایند.
دوران امروز را هم اگر بخواهیم بررسی قرآنی داشته باشیم خیلی زیبا می توانیم ببینیم که در این دوران هم استکبار قدرت و اراده و ایستادگی ایران را که دید، دید نمی تواند او این گونه از پای در بیاورد در نتیجه مجبور شدند که در موضوع هسته ای با او کنار بیایند ...
مشرکین به حضرت عرض كردند، یكسال شما بپرست، سال بعد هم ما می پرستیم. باز دوباره سال سوم شما، سال چهارم ما.
حضرت قبول نكردند.
از موضع خود کوتاه آمدند، گفتند: اصلاً نمی خواهد خدای ما را بپرستی. بیا یك بار بت های ما را لمس كن. همین كه بت های ما را لمس كنی و به رسمیت بشناسی، ما هم خدای تو را به رسمیت می شناسیم.
رسالت من وسیله ای برای رزق و روزی و مجد و بزرگی برای خانواده ام نیست. رسالت من حقیقت من است و من در راه آن ناچیزم و جزئی از آن هستم. رسالت من با رسالت شما اشتراکی ندارد، چرا که معبود من و معبود شما تفاوت دارند
نفوذ حضرت را كه می دیدند، قدم قدم كوتاه آمدند و این سوره نازل شد. پیامبر صلی الله و علیه وآله فرمودند: «قُلْ یا أَیُّهَا الْكافِرُونَ، لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ» (كافرون/1 و 2) من آنچه شما می پرستید، و بعداً می پرستید، نمیپرستم. «وَ لَا أَنتُمْ عَبِدُونَ مَا أَعْبُدُ» شما هم خدای مرا نخواهید پرستید.
این یك كار سیاسی است كه شما انجام می دهید. اصلاً شما خدای مرا نخواهید پرستید.
بعضی از مفسرین فرمودند: كه سران قریش هیچ وقت با پیغمبر صلی الله و علیه وآله همراه نشدند.
فرمودند: شما دست از بت پرستی تان بر نمی دارید. شما در مقابل خدای متعال سجده نمی كنید. من هم در مقابل غیر خدای متعال سجده نمی كنم. شما خداپرست نیستید، شما اهل توحید نیستید.
مشی من و شما دو تا است. رسالت من وسیله ای برای رزق و روزی و مجد و بزرگی برای خانواده ام نیست. رسالت من حقیقت من است و من در راه آن ناچیزم و جزئی از آن هستم. رسالت من با رسالت شما اشتراکی ندارد، چرا که معبود من و معبود شما تفاوت دارند. (تفسیر امام موسی صدر)
هر چند که پیامبر با آنان در این باره بحث و گفت و گو می کرد، چرا که خداوند وی را به « ... جادلهُم بالَتی هیَ اَحسَن» امر می کند، اما حرف آنها را نمی پذیرد.
آنها در پرستش تلوّن داشتند؛ هر روز یك بتی انتخاب می کردند؛ یك روز چوب است، یك روز سنگ است.
دستگاه استكبار اینطور است. با نسخه ای که از این سوره می گیریم باید دنیای کفر را از خود مأیوس کنیم: «لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ» من هرگز بت پرستی را قبول نخواهم کرد؛ خیالتان راحت باشد فکر نکنید یک شام بدهید، یک کادو برای او ببریم واسطه بگذاریم، شما از ما مأیوس باشید ما بت پرست نمیشویم. (به نقل از تفسیر نور)
حضرت میفرماید: بت ها و نیرنگ های شما متلوّن است. من یك خدا دارم، نه شما خدای مرا می پرستید، نه من خدای متلوّن شما را می پرستم. در آخر هم میگوید: «لَكمُ دِینُكُمْ وَ لىِ دِینِ» (كافرون/6) من دین خودم را دارم و شما دین خودتان را دارید. در این سوره یك مرز بندی قاطع می شود.
جای كوتاه آمدن و مداهنه و معامله نیست. باید مرزها كاملاً روشن شود، سر معبود و دین نمی شود معامله كرد. نه معبود را می شود عوض كرد و نه دین را. این دو را نمی شود معامله كرد. این صف بندی قاطع بعد از یك تبیین است، بعد از این است كه آنها كافر می شوند. كسی كه اعتقادات حق را قبول نكرد، كافر نیست. آن كسی كه می فهمد حجت بر او تمام میشود، تبیین شده، بعد از تبیین جهود میكند «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ» چرا؟ «ظُلْماً وَ عُلُوًّا» (نمل/14) چون برتری جویی دارد. چون تعدی می كند و ظالم است، نمی پذیرد. پس اول تبیین است، انبیاء تا تبیین نكنند، صف بندی نمی كنند. ولی وقتی تبیین شد كه این خدای من است و این خدای شماست. خدای متعال در آیت الكرسی وقتی توحید را تبیین می كند، ذیل آن می فرماید: «لا إِكْراهَ فِی الدِّین قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی» (بقره/256) این خدایی است كه نبی اكرم صلی الله و علیه وآله به آن دعوت می كند. بعد از تبیین رشد و غی صف بندی است. دیگر نمی شود سر این خدا و این دین معامله كرد.
[/HR] منابع:
تفسیرهای ماه رمضان امام موسی صدر
سمت خدا، بیانات حجت الاسلام میرباقری پیرامون سوره کافرون
برخی آیات قرآن حاوی دستورات و سفارش هایی در زمینه عقاید، اخلاق، عبادات و ... است که در آرامش روانی و تعادل روحی انسان تأثیر مثبت دارد و نتیجه آن ها، سلامت روانی انسان است؛ چرا که موجب رفع اضطراب ها و نگرانی های بشر می شود و به اصطلاح او را شفا می دهد.
[/HR] [h=2]آیات قرآن در مورد شفا بخشی آن[/h] «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُوْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إَلاَّ خَسَارًا»؛ «و ما آنچه را براى مومنان مایه درمان و رحمت است از قرآن نازل مى كنیم و[لى] ستمگران را جز زیان نمى افزاید».(1)
«یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَاء لِّمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُوْمِنِینَ»؛ «اى مردم به یقین براى شما از جانب پروردگارتان اندرزى و درمانى براى آنچه در سینه هاست و رهنمود و رحمتى براى گروندگان [به خدا] آمده است».(2)
واژه شفا در مقابل بیماری ها و عیب ها و نقص هاست. بنابراین نخستین کاری که قرآن در وجود انسان می کند، پاکسازی از انواع بیماری های فکری و اخلاقی فرد و جامعه است و واژه رحمت مرحله تخلق به اخلاق الهی و جوانه زدن شکوفه های فضایل انسانی در وجود افرادی است که تحت تربیت قرآن قرار گرفتهاند.
بنابراین می توان گفت شفا، اشاره به پاکسازی و رحمت اشاره به بازسازی دارد.
قرآن نسخه شفا بخشی است برای برطرف ساختن ضعف ها و زبونی ها و ترس های بی دلیل، اختلاف ها و پراکندگی ها، برای آن ها که از بیماری عشق به دنیا، وابستگی به مادیات، تسلیم بی قید و شرط در برابر شهوات رنج می برند.
قرآن نسخه شفا بخش جهانی است که آتش جنگ در هر سوی آن افروخته است و در زیر بار مسابقه تسلیحاتی کمرش خم شده است. (3)
نکته جالب اینکه داروهای شفا بخش دردهای جسمانی، معمولاً آثار نامطلوبی بر ارگان های بدن می گذارند، اما این داروی شفا بخش (قرآن) هیچ اثر نامطلوبی بر روی جان و فکر و روح انسان ندارد.(4)
قرآن مثل قطره های خالص باران است که در باغ ها لاله روید و در شوره زار خس؛ قرآن همچون غذای نیرو بخشی است که اگر یک دانشمند بخورد، برای تعلیم و تربیت نیرو می گیرد و اگر به یک ستمگر بدهند، برای بیدادگری بیشتر از آن سود می برد؛ در حالی که غذا یکسان است، اما تفاوت در افراد و طرز نگرش و تفکر آن هاست. افرادی که خمیر مایه وجودیشان بر اثر کفر و ظلم و نفاق به شکل دیگری در آمده است، هر جا نور حق را می بینند، به ستیز با آن بر می خیزند و این مقابله و ستیز با حق، بر پلیدی و گمراهی و زیانکاری آن ها می افزاید و روح طغیان و سرکشی را در آن ها تقویت می کند.
پس قرآن مایه هدایت گمراهان است، اما هدایت کسانی که در جست و جوی حق هستند و با همین انگیزه به سراغ قرآن می آیند، نه افراد متعصب و لجوج که با دیدی منفی به سراغ قرآن می آیند که مسلماً از آن بهره ای نخواهند برد.(5)
قرآن مایه هدایت گمراهان است، اما هدایت کسانی که در جست و جوی حق هستند و با همین انگیزه به سراغ قرآن می آیند، نه افراد متعصب و لجوج که با دیدی منفی به سراغ قرآن می آیند که مسلماً از آن بهره ای نخواهند برد.
[h=2]شفا بخشی قرآن از نظر پزشکی[/h] برخی روانشناسان و جامعه شناسان، قرآن و مطالب آیات آن را مورد توجه قرار داده و تأثیرات آن ها را در روان انسان مورد بررسی قرار دادهاند و از این رهگذر شفا بخشی قرآن را با علوم تجربی به اثبات رساندهاند.
[h=2]تأثیرات قرائت قرآن بر کاهش درد، اضطراب و افسردگی[/h]
در یک بررسی برای سنجش میزان تأثیر آوای قرآن بر کاهش درد بیماران بعد از اعمال جراحی شکم، چنین به دست آمد که آوای قرآن باعث کاهش شدت درد در بیماران بعد از اعمال جراحی شکم میشود.(6)
در پژوهشی که توسط دو تن از محققان در تهران به روش آزمون اضطراب «کتل» انجام شد، نشان داده شد که در بین گروه آزمایشی 60 نفره دختر که به صورت تصادفی از بین دانش آموزان دبیرستانی انتخاب شدند، گروهی حداقل 6 ماه روزانه نیم ساعت به قرائت قرآن مجیدمی پرداختند، میزان اضطراب و گرایش به افسردگی به شکل چشمگیری کمتر از آزمودنی های گروه مقایسه است. (7)
[h=2]تأثیرات آموزه های قرآن بر بهداشت روانی فردی و اجتماعی بشر[/h] برخی از محققان و متخصصان علوم پزشکی، پژوهش های متعددی در این مورد انجام دادهاند و تأثیرات آموزه های (دستورات و توصیه های) و آیات قرآن را در بهداشت روانی فردی و اجتماعی انسان بررسی کردهاند.
ـ وحدت شخصیت انسان و رابطه آن با توحید قرآنی؛
یکی از صاحب نظران در این زمینه می نویسد: پژوهش ها در منابع و مجموعه آثار در سلامت روان نشان می دهد که اساسی ترین و مهم ترین مسئله در شخصیت سالم، وحدت روان و تعهد مذهبی است. وحدت روان با سیستم ارزشی که بتواند به حیات معنا و هدف دهد، مرتبط است.
در بین سیستم های ارزشی، مذهب بالاترین قابلیت را برای ایجاد وحدت شخصیت داراست. اساس و مبنای مذهب اسلام بر وحدت و توحید می باشد . وحدت شخصیت و یگانگی روان انسان، مظهر و نماینده بارز توحید ذات مقدس خالق است.(8)
[h=2]ـ دمیدن روح امید و ممنوعیت یأس و ناامیدی در قرآن و تأثیر آن در کاهش اضطراب؛[/h] خداوند در قرآن می فرماید: «وَلاَ تَیْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»؛ «و از رحمت خدا نومید مباشید، زیرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نومید نمى شود.»(9)
از نظر اسلام، ناامیدی از خدا یک گناه کبیره است. یکی از صاحب نظران در این زمینه می نویسد: نتایج یک آزمون نشان داد بیمارانی که باورهای مذهبی قوی تری داشتند و اعمال مذهبی را انجام می دادند، نسبت به گروه دیگر کمتر افسردگی داشتند و راه طولانی تری را در هنگام ترخیص از بیمارستان پیاده طی کردند.(10)
نتایج یک آزمون نشان داد بیمارانی که باورهای مذهبی قوی تری داشتند و اعمال مذهبی را انجام می دادند، نسبت به گروه دیگر کمتر افسردگی داشتند و راه طولانی تری را در هنگام ترخیص از بیمارستان پیاده طی کردند
[h=2]ـ تأثیر یاد خدا در آرامش دل و رفع اضطراب و نگرانی؛[/h] تحقیقات زیادی نشان دادهاند که داشتن تفکر و عملکرد مذهبی به طور محسوس موجب کاهش شدت درد فقدان و دوره آن می شود.
این تأثیر از طریق مکانیسم های چندی صورت می گیرد، از جمله: اعتقاد، ایمان و توکل به خداوند که با نام و یاد او قلب ها آرام می گیرد:(11)، داشتن صبر و بردباری و تسلیم رضای خداوند و تسلیم نظام الهی و پناه بردن به خداوند در هنگام مصیبت ها: (12) موجب کاهش شدت و دوره سوگ می شود؛ بهره گیری از سمبل های ایمانی و مذهبی از دیگر عوامل مهم و موثر در کاهش فقدان درد است.(13)
[h=2]ـ ممنوعیت خودکشی در دین و تأثیر آن در پایین آمدن آمار خودکشی در جوامع مذهبی[/h] پژوهشگران در توضیح اینکه چرا افراد مذهبی کمتر دست به خودکشی می زنند، دلایل مختلفی ارائه می دهند که از آن جمله بالا بودن عزت نفس و داشتن مسئولیت اخلاقی است.
همچنین عواملی مانند اعتقاد به بخشایش پروردگار، اعتقاد به مبارزه با وسوسه های شیطانی از قبیل خودکشی، اعتقاد به عدالت و روز واپسین را از دیگر عوامل می دانند.(14)
ـ تأثیر نماز در آرامش روانی؛(15)
ـ دستور ازدواج و تشکیل خانواده و تأثیرات آن در آرامش فردی و سلامت محیط اجتماع.(16)
پینوشت ها:
1. اسراء: 82.
2. یونس: 57.
3. سید جواد افتخاریان، قرآن و علوم روز، ص 238.
4. ر.ک: نهج البلاغه، خطبه 198.
5. ر.ک: تفسیر نمونه، ج12، ص 237.
6. ر.ک: علیرضا نیکبخت، مجله طب و پزشکی، ش 29، مقاله بررسی تأثیر آوای قرآن در کاهش اضطراب.
7. ر.ک: محمدعلی رضایی اصفهانی، اعجاز و شگفتی های علمی قرآن، ص 274.
8. ر.ک: سید محمد میر زمانی، مقالات همایش نقش دین در بهداشت روان، ص 88.
9. یوسف: 87.
10. لیونز پرسمن و استرین لارسون، فصلنامه اندیشه و رفتار، ضمیمه شماره 9 و 10، ص41.
11. رعد: 28.
12. بقره: 156.
13. ر.ک: اعجاز و شگفتیهای علمی قرآن، ص 277 ـ 276.
14. همان.
15. طه: 14؛ رعد: 28.
16. ر.ک: فصلنامه اندیشه و رفتار، ص 40؛ اعجاز و شگفتی های علمی قرآن، ص 278.
[h=1]کدام وعده ها باور کردنی است؟[/h] تا به حال به کسی وعده ای داده اید یا کسی به شما وعده داده است؟ چقدر می شود به این وعده و وعیدهایی که بین ما آدم ها صورت می گیرد اطمینان کرد؟ اصلاً این ها قابل اطمینان هستند؟ چند درصد آنها قابلیت اجرا شدن را دارند؟ صاحب این وعده ها چه کسانی هستند؟ به آنها اعتماد دارید؟ خود ما چقدر به وعده هایی که داده ایم عمل کرده ایم؟
[/HR] یکی از کسانی که وعده های زیادی را در کتابی ارزشمند داده است خدای متعال است؛ او به بندگان خودش وعده هایی داده است؛ البته وعده های او کجا و وعده های ما کجا؟!!
واژۀ وعد در قرآن 151بار استعمال شده که 91 بار از این تعداد بهوعده های خدا، که در موقعیّت های متفاوت صادر شده، اختصاص یافته است که نشان از اهمیّت این مطلب دارد.
یادمان باشد که تنها و تنها روی وعده های خداوند می شود حساب کرد و فقط وعده های او حق است: «...أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» [یونس/55] «...آگاه باشید وعدۀ خدا حقّ است »
اگر حرفی زده، وعده ای داده حتمی و قطع است و او خلف وعده نمی کند؛ «فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَه إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ ذُو انتِقام : پس گمان مبر كه خدا وعدهاى را كه به پیامبرانش داده، تخلّف كند چرا كه خداوند قادر و انتقام گیرنده است. »[إبراهیم/47]
«إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِع: كه آنچه به شما (درباره قیامت) وعده داده مى شود، یقیناً واقع شدنى است.» [مرسلات/7]
تا به حال به وعده هایی که خدا داده است دقت کرده اید؟! اصلاً می دانیم که خدا چه وعده هایی داده است؟
وعده های او را جدی می گیریم یا وعده هایی که بندگان او به ما می دهند را؟
خدای حکیم با توجّه به نیاز های بشر و با در نظر گرفتن شرایط زمان و مکان بندگان، به آنها وعده هایی داده است که در ادامه از باب تذکر، یاد آوری می کنیم:
[h=2]وعدۀ مغفرت و أجر عظیم:[/h] «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیم : خداوند، به آنها كه ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند، وعده آمرزش و پاداش عظیمى داده است.» [مائده/9]
بیشترین و مهمترین وعده هایی که خداوند به بندگان داده است وعده هایی است که مربوط به مسألۀ روز جزا و یقینی و قریب الوقوع بودن آن می باشد:
[h=2]وعدۀ معاد و قیامت:[/h] بیشترین و مهمترین وعده هایی که خداوند به بندگان داده است وعده هایی است که مربوط به مسألۀ روز جزا و یقینی و قریب الوقوع بودن آن می باشد:
«إِلَیْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ یَبْدَوُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُه...: بازگشت همه شما به سوى اوست! خداوند وعدۀ حقّى فرموده او آفرینش را آغاز مى كند...» [یونس/4]
[h=2]وعدۀ بهشت و نعمت های بهشتی:[/h] از دیگر وعده هایی که در قرآن بسیار به چشم می خورد آیاتی است که بهشت و نعمت های آن را به مومنین، وعده و بشارت می دهد:
«وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلاً: و كسانى كه ایمان آوردهاند و اعمال صالح انجام دادهاند، به زودى آن را در باغ هایى از بهشت وارد مى كنیم... وعده حق خداوند است و كیست كه در گفتار و وعده هایش، از خدا صادق تر باشد؟» [نساء/122]
[h=2]
وعدۀ جهنّم و عذاب های جاودانه:[/h] خداوند همان گونه که به انسانوعدۀ بهشت داده است، به آنها وعدۀ عذاب نیز داده تا بدانند که همۀ اعمال آنها ثبت و محاسبه شده و لذا مجاز به انجام هر کاری نیستند:
«وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ : و دوزخ، میعادگاه همه آنهاست» [حجر/ 43]
[h=2]نصرت الهی، وعدههای الهی[/h] نصرت الهی قطعاً و یقیناً و بدون هیچ تردیدی متوقّف به این است که ما دین خدا را نصرت کنیم: ... إِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُركُم ...» [سوره محمد ، آیه 7]
...وَ لَیَنصُرَنَّ اللهُ مَن یَنصُرُه ...» [سوره حج، آیه 40]
[h=2]در ازدواج خدا حمایت می کند[/h] انگیزه براى ازدواج، باید تبدیل بشود به یک اقدام عملى؛ ازدواج باید تحقق پیدا بکند. اینکه خداى متعال می فرماید: ... اِن یَکونوا فُقَرآءَ یُغنِهِمُ اللهُ مِن فَضلِه ... [سوره نور، 32]، این یک وعده ى الهى است؛ ما باید به این وعده، مثل بقیه ى وعده هاى الهى که به آن وعده ها اطمینان می کنیم، اطمینان کنیم. ازدواج و تشکیل خانواده، موجب نشده است و موجب نمی شود که وضع معیشتى افراد دچار تنگى و سختى بشود؛ یعنى از ناحیه ى ازدواج کسى دچار سختى معیشت نمی شود؛ بلکه ازدواج ممکن است گشایش هم ایجاد کند.
امانتداری
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها (نساء: 58)
خداوند به مشا دتسور می دهد که امانتها را به اهلش بدهید!
واي از خيانت در امانت!
وقتي دوچرخه دوستت را ميگيري بايد خيلي مواظب باشي که دست اندازها را خوب رد كني.
وقتي كتاب از كتابخانه امانت ميگيري، بايد مواظب باشي خيلي كتاب را باز نكني كه شيرازهاش پاره شود.
وقتي مادرت به تو پولي ميدهد تا با آن چيزي بخري، مبادا مقداري هم خوراكي بخري و بخوري و هيچ چيز به مادرت نگويي.
وقتي قرار است امانتي را كه گرفتي، امروز پس بدهي، خب همين امروز اين كار را بكن! نه فردا.
وقتي اسكناس را داخل جيبت مچاله ميكني اين هم يك جوري «خيانت در امانت» است. زيرا اين پولها را دولت در اختيار مردم گذاشته است تا با آنها داد و ستد كنند و آنها نميتوانند هر طور دلشان ميخواهد از آنها استفاده نمايند. پول را که مچاله کنی زودتر کهنه و غیر قابل استفاده می شود.
خلاصه هر چيزي را كه امانت مي گيري، به مقداري از آن استفاده كن كه لازم است بيش از آن نبايد استفاده كني.
اگر امانت دار باشي، هم مورد اعتماد دوستانت هستي و هرچه بخواهي به تو امانت ميدهند و هم آنها را تشويق ميكني تا به ديگران هم چيزهايي را كه دارند امانت بدهند. و آنها را پشيمان از «امانت دادن» نميكني.
یکی از امانتهای خیلی مهم و مهمتر از همهی امانتها, امانت «انسان بودن است!» امانت انسان بودن؟! بله! امانت اختیار.
پدری به پسرش می گوید: «من چند روزی به مسافرت می روم و تو در این مدت پدر خانه هستی, مقداری پول به تو می دهم و تو هر طور صلاح دیدی آنها را خرج کن, مواظب باش همه خرج کردنهایت منطقی و با دلیل باشد».
پدر به پسر امانتی را سپرده است. این امانت نامش مسؤولیت است. نامش اختیار است. بهترین امانت داری در این رابطه این است که پسر به مادرش بگوید: «مادر من! کمکم کن تا از مسؤولیتی که پدرم بر عهده ام گذاشته برآیم. من نمی خواهم اینقدر در خرج کردن پول آزاد باشم. اصلا می خواهم این امانت را به تو بدهم تو بگو چکار کنم من همان کار را می کنم».
خداوند به انسان گفته است هر کار دوست داری بکن! ولی باید کارهایت منطقی باشد. و بعد خداوند برای هدایت و راهنمایی انسانها و تعلیم کارهای منطقی از غیر منطقی, عاقلترین انسانها را برای آنها فرستاده است. نام این انسانها انبیاء و جانشینان آنهاست. بخصوص پیامبر اسلام و امامان بزرگوار.
انسان عاقل چه می کند؟ او این امانت «مختار بودن» و «آزاد بودن» را به دین و پیشوایانش تقدیم می کند, یعنی می گوید: «هر چه دین بگوید». می گوید: «با این که من هرچه بخواهم می توانم بخورم ولی می خواهم به خواست دین این کار را بکنم. دین بگوید چه چیزهایی را بخور و چه جور بخور و چقدر بخور» در همه امور زندگی اش, امانتِ اختیار را به اهلش سپرده است!
[/HR] شخص هرگاه مخالف اعتقاد و باور خویش سخنی را به میان آورد، در حقیقت دروغ گفته است، حتی اگر در سخن وی سخن حقی باشد ولی چون با باورهای وی نامتناسب است و تطابقی میان سخن و باورش نیست آن سخن دروغ دانسته می شود.(منافقون آیه1)
[/HR] [h=2]
هرگز دروغ را كوچك مشمار![/h] هرگز از دهان خودت حتی یك حرف دروغ را خارج مكن! اینطور نباشد كه بعضیها میگویند: اینكه چیزی نیست. چیز كوچك و كم اهمیتی است، هیچگاه دروغ را كوچك مشمار و از هر دروغی بپرهیز.
[h=2]به راستی دروغ به چه معنایی است؟[/h] دروغ در حوزه رذایل اخلاقی و نابهنجاری اجتماعی به معنای سخن ناراست، خلاف حقیقت و یا واقعیت و گفتاری ناحق است.
راغب اصفهانی در کتاب مفردات الفاظ القرآن بر این باور است که اصل کذب و دروغ در گفتار است. تفاوتی در دروغ از این لحاظ نیست که در گذشته اتفاق افتاده باشد یا در آینده؛ چنان که تفاوتی از این جهت وجود ندارد که دروغ نسبت به وعده ای باشد که انجام نمی شود و یا امر دیگری باشد. (مفردات ص 478 ذیل واژه صدق)
البته برای دروغ اقسام و انواعی گفته اند و برای هر یک از آنها نام های خاصی گذاشته شده است. از جمله به افک و افترا و زور و خرص اشاره کرد.
[h=2]نفاق و دروغ، دو روی یک سکه[/h] شخصی که کاری ناپسند انجام می دهد و یا قانون شکنی می کند، زمانی که در موقعیت بازخواست قرار می گیرد با ابزار دروغ می کوشد تا زشتی کار خویش را بپوشاند و دیگری را فریب دهد. فریب و نیرنگ زدن از راه تغییر ماهیت عمل به گفتار موجب می شود تا شخص در جایگاهی قرار گیرد که عیب و عاری بر او نیست.
راغب اصفهانی در کتاب مفردات الفاظ القرآن بر این باور است که اصل کذب و دروغ در گفتار است. تفاوتی در دروغ از این لحاظ نیست که در گذشته اتفاق افتاده باشد یا در آینده؛ چنان که تفاوتی از این جهت وجود ندارد که دروغ نسبت به وعده ای باشد که انجام نمی شود و یا امر دیگری باشد
ماهیت دروغ فریب دیگری است. دروغگو در تعامل اجتماعی، برای بازسازی وجه شخصیتی و اعتباری خویش تلاش می کند و فریب و نیرنگ در گفتار از این جهت انجام می شود. دروغگو، به نوعی، شخصی منافق است و اساساً ارتباط تنگاتنگی میان دروغ و دورویی است. دو رویی و دروغ بیانگر آن است که میان ظاهر و باطن فرد سازگاری و تناسب نیست و عدم تطابق به عنوان مۆلفه اصلی نفاق و کذب می باشد. دورویی و دروغگویی از این نظر یکسان هستند.
[h=2]ملاک شناخت دروغ[/h] قرآن ملاک و معیار تشخیص دروغ از راست را این دانسته است که شخص هرگاه مخالف اعتقاد و باور خویش سخنی را به میان آورد، در حقیقت دروغ گفته است، حتی اگر در سخن وی سخن حقی باشد ولی چون با باورهای وی نامتناسب است و تطابقی میان سخن و باورش نیست آن سخن دروغ دانسته می شود.(منافقون آیه1)
بنابراین ممکن است شخصی سخنی را بگوید که نادرست و ناحق باشد ولی چون باور وی آن است که آن چه می گوید راست است نمی توان وی را متهم به دروغ گویی کرد. برعکس اگر شخصی باوری داشته باشد و برخلاف باور خویش سخن حقی را بگوید، او دروغگو است؛ زیرا وی برخلاف باور خویش و به قصد دروغ سخن حقی را به زبان آورده است. بنابراین ملاک و معیار سخن راست از سخن دروغ باورهای شخص و سخنان وی است. از این رو تطابق سخن با حق و یا واقع، ملاک سنجش نیست بلکه مطابقت باورهای شخص با سخنی است که به زبان می راند.
[h=2]دروغ عامل بدعت ها[/h] قرآن گفته های بی اساس و دروغ را عامل اصلی بدعت ها در دین برمی شمارد. (نحل آیه 116) و دروغگویی را عامل مهمی در افزایش بیمار دلی افراد بیان می کند. (بقره آیه 8 و 10) و این گونه است که از دریافت آیات الهی و حقایق باطنی محروم می شود. (جاثیه آیه 7 و و در نهایت با پیشه گرفتن دروغگویی در دنیا به جرگه منافقان وارد می شود و به مصیبت نفاق گرفتار می آید. (توبه آیه 77)
قرآن ملاک و معیار تشخیص دروغ از راست را این دانسته است که شخص هرگاه مخالف اعتقاد و باور خویش سخنی را به میان آورد، در حقیقت دروغ گفته است، حتی اگر در سخن وی سخن حقی باشد ولی چون با باورهای وی نامتناسب است و تطابقی میان سخن و باورش نیست آن سخن دروغ دانسته می شود
[h=2]دروغگو، انسان نامتعادل[/h] به نظر می رسد که دروغ به عنوان نابهنجاری گفتاری، هم به صورت موردی و هم به صورت تداوم عامل مهمی در خروج انسان از تعادل شخصیتی است. انسان متعادل برای این که دچار بیماری نفاق و فقدان سلامت شخصیتی نشود می بایست از دروغ موردی نیز پرهیز کند.
[h=2]بالاخره سکوت بهتر است یا حرف زدن؟![/h] «یا اباذر! من صمت نجی و علیك بالصدق و لاتخرجن من فیك كذباً ابداً»؛ صَمْت به معنای سكوت بجا است. در واقع، نقطه مقابل پرحرفی كرن است. (مكارم الاخلاق – صفحه 378)
اینكه در روایات و در دستورهای علمای اخلاقی مكرر به صمت توصیه شده است معنایش این نیست كه انسان ساكت بنشیند، حرف نزند، عالم باید ناطق باشد، حرف بزند، این معنایش این است كه حرف بیجا و هر حرف به ذهنش آمد نگوید.
بر تو باید به اینكه در سخن راست بگویی، اگر انسان اهل صمت بود راستگویی هم آسان میشود آدمی كه پرحرفی میكند، از دهانش همه چیز بیرون میآید، حرف دروغ، حرف ضعیف، حرف مبالغه آمیز و ...، اما وقتی اهل صمت است حواسش جمع است.
بهترین پند
إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ (نساء: 58)
خداوند بخوبی شما را پند می دهد!
موعظه های خداوند چقدر شیرین و مناسب است! مثل خودش گوارا و دلچسب است.
چند تا از این موعظه ها را با هم می شنویم:
آیا شما به مردم می گویید نیکوکار باشید آنوقت خودتان را فراموش کردهاید با این که اهل کتاب و دانش هستید, آیا فکر نمی کنید؟! بقره: 44
آهای مردم! به دنبال استفاده از چیزهای حلال و پاک باشید و در این رابطه از گامهای شیطان پیروی نکنید او آشکارا دشمن شماست. زیرا او شما را امر به بدی و کارهای زشت می کند و شما را وا می دارد تا به خداوند حرفهای جاهلانه ای را نسبت دهید. بقره 168 و 169
از تو – ای پیامبر – می پرسند چه چیز انفاق کنند به آنها بگو – مهم نیست چه چیز انفاق کنید مهم آن است که برای چه کسی پول خرج کنید – هر چه از پول می خواهید در راه خداوند هزینه کنید برای والدین خود هزینه کنید و برای خویشانتان و بچه های بی سرپرست و نیازمندان و درراه ماندگان – مسافرانی که پولی برای برگشت به وطنشان ندارند – همه کارهای خوبی که انجام می دهید خداوند نسبت به آنها آگاه است. – لذا باید این کارها را درست و با نیّت خالص انجام دهید -. بقره: 215
شما بهترین مردمی هستید که انسانها به خود دیده اند زیرا امر به معروف و نهی ازمنکر می کنید و ایمان بخداوند دارید. آل عمران 110
آهای مؤمنین! صبور باشید و ثابت قدم باشید و ارتباط خودتان را محکم کنید و از مخافت با دستورات خداوند بترسید تا به سعادت برسید. آل عمران: 200
آنانی که به جای مؤمنین با کفار طرح دوستی می ریزند آیا از نزد آنها به دنبال عزّت هستند؟! و حال آن که همه عزّت برای خداوند است – و خداوند آن را به مؤمنین می دهد -. نساء: 139
آهای مؤمنین! همواره براى خدا قيام كنيد، و از روى عدالت، گواهى دهيد! دشمنى با جمعيّتى، شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند! عدالت كنيد كه به پرهيزگارى نزديكتر است! و از (معصيت) خدا بپرهيزيد، كه از آنچه انجام مىدهيد، با خبر است! مائده: 8
آهای مؤمنین از چیزهایی که پاسخش شما را ناراحت می کند سؤال نکنید. مائده: 101
آهای مؤمنین! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را مسخره كنند، شايد آنها از اينها بهتر باشند و نه زنانى زنان ديگر را، شايد آنان بهتر از اينان باشند و يكديگر را مورد طعن و عيبجويى قرار ندهيد و با القاب زشت و ناپسند يكديگر را ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى پس از ايمان نام كفرآميز بگذاريد و آنها كه توبه نكنند، ظالم و ستمگرند! حجرات: 11
خدا و خوبیها ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ (نساء: 79)
هر آنچه خوبی که به تو برسد از طرف خداوند است و آن جه بدی به تو برسد از ناحیه خود توست!
نمره خوبی که در مدرسه می آوری باعث می شود تا معلمت به خودش ببالد و والدینت به خودشان افتخار کنند که زحماتشان بالاخره نتیجه داد! ولی وقتی نمره بد می آوری مورد توبیخ قرار می گیری که چرا باعث از بین رفتن زحمات دلسوزانت شده ای!
اگر طبق قانون جامعه ات رفتار کنی خب دچار مشکل نمی شوی. ولی اگر برخلاف آن عمل نمودی مورد بازخواست قرار می گیری.
رفتار خوب مزد ندارد. مزدش همان است که دچار مشکل نمی شوی. خب البته ممکن است کسی به عنوان تشویق به تو هدیه ای بدهد ولی هدیه مزد نیست. اما وقتی کار زشتی را انجام می دهی باید منتظر مجازات باشی.
کار خوب کار طبیعی است. مثل راستگویی. کار بد مثل دروغگویی, کاری غیر طبیعی است.
خداوند طبیعت انسان را جوری آفریده است که کار خوب و درست انجام دهند. خداوند آنها را خوب خلق نموده است. اگر بد شوند تقصیر خودشان است. لذا اگر کار خوبی انجام دهند بخاطر همان خوبیهایی است که خداوند در آنها قرار داده است. ولی زمانی که کار بد انجام می دهند دیگر ربطی به خدا ندارد. ربط دارد به این که گوش به حرف دلشان کرده اند. گوش به حرف شیطان داده اند. خب می خواستند گوش ندهند. می خواستند با هوسشان مبارزه کنند.
هر چند خداوند برای آنها که کارهای پسندیده انجام دهند جائزه های زیادی در نظر گرفته است. بهشت با همه آنچه در اوست هدیه خداوند به انسانهایی است که کار زشت انجام نمی دهند.
در بهشت هرچه دلت بخواهد هست. هرچه که برایت لذت بخش است. لذتهایی که در دنیا نمی توانی به آنها برسی. حتی اگر پولدار ترین آدم هم باشی باز نمی توانی به همه آنچه می خواهی برسی. حتی اگر هم به هرچه می خواهی برسی, نمی توانی جلوی پیر شدنت را بگیری و جلوی مردنت را. در بهشت هیچ کس پیر نمی شود؛ هیچ کس نمی میرد. اینها همه پاداش خوب بودن است.
اما دوزخ انعکاس همان کارهای زشت است. وقتی کسی بخاطر بی دقتی موجب می شود تا یک جایی آتش بگیرد, و وقتی خودش در این آتش می سوزد, دیگر نباید کسی را مقصر بداند. او خودش آتش به جانش انداخته است. بقیه هی می گفتند: «مواظب باش!» ولی او بخاطر غرور و خودسریش موعظه خیرخواهان را نشنید حالا اینطور دچار مشکل شده است!
خدایا مخلوق تو همان کودک زیبا است. پاک و معصوم و دوست داشتنی. ولی حیف که همین کودک وقتی بزرگ می شود با دست خودش همه چیز را خراب می کند.
ای خدا! کمکمان کن که زشتیهایمان را کنار بگذاریم و باز, بشویم همان مخلوق پاک و معصوم و زیبا.
خدایا توبه امان را بپذیر که تو توبه کنندگان را دوست داری.
خدایا آتشی را که نادانی و گنهانمان بر جانمان زده است تو با دریای عفو و بخششت خاموش کن!
باور دل از اعتقاد ذهن خیلى بالاتر است. برای مثال، بسیارى اعتقاد جازم دارند كه مرده ترس ندارد ولى باز هم از مرده مى ترسند؛ این نیست جز این كه این اعتقاد، باور دل آنها نشده است؛ اما شخص مرده شوى علاوه بر اعتقاد، دلش هم باور كرده كه مرده ترسى ندارد.
بسیارى از ما اعتقاد داریم كه روزى از دنیا خواهیم رفت و به این آیات معتقدیم كه: كُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ؛ همه كسانى كه روى زمین هستند فانى مىشوند (رحمن/ 26) و نیز اعتقاد داریم: ما عِنْدَكُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اَللَّهِ باقٍ؛ آنچه نزد شماست از بین مى رود و آنچه نزد خداست باقى مى باشد (نحل/ 96)؛ اما هیچ كدام از اعتقادات را باور دل نكردهایم از این رو دل به دنیا بسته ایم، بنابراین باید فناء دنیا را باور دل كنیم تا دل به دنیا نبندیم.
سلام علیکم
إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها (نساء: 86)
زمانی که کسی به شما خوشآمدی گفت شما یا بهترش را بگویید و یا مثل همان بگویید!
جواب «سلام», «سلام علیکم» است.
جواب «سلام علیکم», «سلام علیکم و رحمة الله» است.
جواب «سلام علیکم و رحمة الله», «سلام علیکم و رحمة الله وبرکاته» است.
جواب «صبح بخیر», «صبح تو هم بخیر! خوبی؟» است.
جواب «حال شما چطوره؟» این است که بگویی: «من خوبم حال شما چطوره؟ خانواده خوب هستند؟»
جواب دستی که به سویت دراز می شود این است که تو دو دستت را به سویش دراز کنی.
جواب شاخه گل, یک دسته گل است.
جواب هر برخورد خوبی, برخوردی خوب تر است.
حالا اگر نمی توانی برخوردی خوب تر کنی لااقل کم نگذاری و مثل همان برخوردی که با تو شده است را انجام دهی.
بعضیها با برخورد گرم دیگران آنچنان سرد برخورد می کنند که طرف را پشیمان می کنند که چرا اینقدر با او گرم گرفته اند.
اگر کسی با تو دست داد باید دستش را گرم بفشاری. آخه با بعضیها که دست میدهی انگار با مرده و یا یک تیکه چوب دست داده ای.
هیچ با سر, احوال پرسی دیگران را پاسخ نده. از تو می پرسند حالت چطوره؟ تو سر تکون می دی. بعد بهت می گن زبون به او کوچکی رو تکون نمی دی! سر به این بزرگی رو تکون می دی؟!
وقتی هدیه می گیری اگر هم ذوق زده نشدی خودت را ذوق زده نشون بده و همونجا هدیه ات را با خوشحالی باز کن! وقتی فهمیدی چه هدیه گرفتی, تشکر کن! خیلی تشکر کن! حتی بگو «واقعا اینو لازم داشتم».
وقتی از کسی چیزی امانت می گیری درست و حسابی از او شکر کن!
همیشه «حسابی تشکر کردن» به گفتن کلمات قلمبه و سلمبه و زیاد نیست. بلکه همراه نمودن یک تشکر ساده با لبخند و حرکت چشم و سری که به عنوان تشکر پایین می رود, می تواند اثر بسیار خوبی روی طرف بگذارد و حسابی به او انرژی بدهد.
خداوند می گوید: وقتی با برخورد خوبی مواجه شدی با برخوردی بهتر آن را پاسخ بده. البته این سخن مصداق یک سخن کلی تر هست که: جواب خوبی را با خوبی بده. خداوند در قرآن می گوید: آیا پاسخ احسان و نیکی کردن غیر از احسان و خوبی کردن است؟!
چون برخورد اول, خیلی مهمتر از دیگر لحظات با هم بودن است, تأکید بیشتری روی آن است که حتما گرم و صمیمی و پر نشاط باشد.
کسی که می تواند به این راحتی اینهمه نیرو به دیگری بدهد ولی این کار را نکند پس باید خیلی آدم بخیلی باشد.
اگر ببینمت یک سلام گرم بهت می کنم.
[/HR] دقایقی پس از تحویل سال، پس از تبریک و حال و احوال پرسی های صمیمی ایرانی ها با هم همانطور که در بین الحرمین نشسته بودیم و به دیوار تکیه داده بودم و به سمت مزار ائمه مظلوم و غریب مدفون در بقیع، آرام و زیر لب مشغول زیارت جامعه بودم، که صدای مرد جوانی که کنارم نشسته بود نظرم را جلب کرد؛ او نیز به آرامی و با مهربانی به ترتیب اقوام، دوستان و آشنایانش را یک یک نام می برد؛ شیوه جالبی بود: از دفترتلفن گوشی موبایلش ، یک به یک اسامی افراد را می خواند و با همسرش آنها را دعا می کردند. احساس می کردم دعای آنها هر لحظه قرین اجابت است و دلم نیامد به آنها التماس دعا نگویم ....[/HR] دعا در حق دیگران و مقدم داشتن خواست و نیاز دیگران بر خود کار، روشی است خیلی مورد پسند و رضایت خداوند قرار می گیرید و دعا به اجابت بسیار نزدیک تر می شود.
این روش دعا کردن چقدر به نفع دعاکننده است. چون با این شیوه علاوه بر به اجابت رسیدن دعای خودش در حق خودش ، به خاطر همین مقدم داشتن دیگران در دعا، خداوند بلا را از او دور می کند و رزق و روزی اش را زیاد و دو برار درخواستش برای دیگران را به خود او هم مرحمت می فرماید. این سبک دعا کردن در ذهنم به نام حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها است آن بزرگوار با آن مهربانی وصف ناپذیر به قدری دیگران را دعا می کرد که گویی برای خودش اصلا دعا نمی کرد و وقتی از او سوال می شد: چرا فقط دیگران را دعا می کنید؟ چرا خودتان را دعا نمی کنید؟ می فرمود : الجار ثم الدار!
دعا برای برادر دینی است که هم دعا در غیاب او باشد و هم اول برای او دعا کند. در این صورت فرشته ای که بر او گمارده شده، به این دعا آمین گوید و به دعا کننده گوید برای تو باد دو برابرش
بدون شک یکی از مهمترین بخش های نماز شب همان دعای برای غیر و طلب مغفرت برای ۴۰ مومن است. که مومن با این نوع عبادت نه تنها کم تر در چاله ی حسادت و کینه و سوءظن و... اسیر می شود بلکه مهربانی و کرامت با روح او قرین می شود. بیایید برای هم دعا کنیم . این را سبک و روش دعا کردنمان قرار دهیم.
[h=2]در باب اهمیت این موضوع به دو روایت توجه کنید:[/h] امام باقر (علیه السلام) : سریعترین دعا برای اجابت، دعا برای برادر دینی است که هم دعا در غیاب او باشد و هم اول برای او دعا کند. در این صورت فرشته ای که بر او گمارده شده، به این دعا آمین گوید و به دعا کننده گوید برای تو باد دو برابرش.
امام صادق (علیه السلام): دعای مومن در حق مۆمن بلا را از او دور می کند و روزی اش را زیاد می گرداند. (به نقل از حجت الاسلام شهاب مرادی)
از پیامبراکرم (صلوات الله علیه و آله) نقل است که حضرت فرمودند: اگر کسی برای مۆمنین و مۆمنات طلب مغفرت کند، خداوند به عدد هر مۆمنی که از هنگام خلقت آدم تا قیامت خلق می کند، برای او سه چیز در نظر می گیرد؛ برایش حسنه می نویسد و از گناهانش می کاهد و بر مقامش می افزاید. (کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 4، ص 18)
[h=2]دعا برای غیر، نشانه کمال و فضیلت ایمان[/h] در باب ایمان و مومن مطلبی داریم که جزء معارف اساسی ما است. آنجا می گوییم مومن آن گاه به کمال ایمان می رسد که آنچه را که برای خود می خواهد، برای برادرهای ایمانی اش هم بخواهد. پیامبر اکرم صلی الله و علیه وآله فرمودند: «بنده به کمال ایمانی نمی رسد و به آن دست پیدا نمی کند، مگر این که به چنین حالت روحی برسد که آنچه را که برای خود می خواهد، برای برادر مومنش هم دوست بدارد.» (المیزان ج15 ص381)
در روایت دیگری حضرت می فرماید: «با فضیلت ترین ایمان این است که انسان حبّ و بغضش بر محور خدا باشد و همیشه بر زبانش ذکر الهی را جاری کند و آنچه را که برای خود می خواهد، برای برادر مومنش هم بخواهد و آنچه را که برای خود مکروه میدارد، برای دیگران هم مکروه بدارد.» (همان)
این سیستم تفکر مادّی در باب دعا و خواسته هایمان از خدا هم مطرح است. اگر این سیستم فکری و بینشی که رنگ مادیّت گرفته است، در بحث دعا و درخواست از خدا هم مطرح شود، نتیجه اش این می شود که انسان اوّل حاجت خودش را مطرح می کند و بعد حاجت دوستش را می گوید. چون سبک تفکرش مادّی است
[h=2]بینش مادّی، عامل کوتاهی در دعا برای غیر[/h] در دعا و خواستن و تقاضا است که معلوم میشود انسان در چه پایهای از درجه ایمانی قرار گرفته است. آیا در آن اموری که از خدا برای خودش می خواهد، بین خود و دیگری فرق می گذارد یا فرق نمی گذارد؟
اصلاً چه می شود که انسان در دعا کردن بین خودش و دیگری تفاوت قائل می شود؟
سِرّ این تفاوت قائل شدن، بینش غلطی است که داعی ـ یعنی درخواست کننده ـ نسبت به مدعوّ ـ یعنی آن موجودی که دارد از او درخواست می کند ـ دارد.
ما موجودات مادّی هستیم که مادیّت، روی روح ما اثر گذاشته و سبک بینش ها و تفکّرات ما را مادّی کرده است، تا جایی که حتی بینش ما نسبت به خدا هم به سبک مادّی شده است.
برای روشن تر شدن مطلب، مثالی می زنم: مثلاً من به پول احتیاج دارم، رفیقی دارم که او هم به پول احتیاج دارد، حالا می خواهم بروم سراغ کسی و از او تقاضا کنم که بیا گره کار ما را باز کن؛ وقتی سراغ او رفتم، اوّل حاجت خودم را می گویم، چون می ترسم اگر اوّل حاجت دوستم را بگویم و حاجت او را بدهد، کم بیاورد و بعد گره من باز نشود! چون دیدگاهم مادّی است؛ چون می دانم که پول او لایتناهی نیست و سقف دارد. لذا نگرانم که نکند اگر حاجت دوستم را داد، به من بگوید دیگر حاجت تو را نمی توانم بدهم.
این سیستم تفکر مادّی در باب دعا و خواسته هایمان از خدا هم مطرح است. اگر این سیستم فکری و بینشی که رنگ مادیّت گرفته است، در بحث دعا و درخواست از خدا هم مطرح شود، نتیجه اش این می شود که انسان اوّل حاجت خودش را مطرح می کند و بعد حاجت دوستش را می گوید. چون سبک تفکرش مادّی است.
یعنی هنوز خدا را آن طور که باید بشناسد، نشناخته است. نمی داند که اعطای خدا از خزائن نعمت و کرم و رحمتش نمیکاهد. به همین جهت است که در دعا خودم را بر دیگران مقدّم می دارم.
[h=2]در همه حاجات غیر از غفران، دیگران را مقدّم کن
[/h]در روایات داشتیم آنچه که برای خود می خواهی برای غیر هم بخواه و کم و کسر نگذار. باور داشته باشیم که خزائن الهی انتها ندارد. ما بندگان هستیم که در این عالم هر چه میبینیم، همه را محدود می بینیم. او بی نهایت و نا محدود است. لذا این تنگ نظری در دعا در ارتباط با بینش غلط و مادّی ما انسان ها است.
امّا مسأله تقدیم و مقدّم داشتن غیر در دعا؛ در باب استغفار قرآن به ما آموخته است که اوّل برای خودت و بعد برای دیگران آمرزش بخواه. امّا نسبت به غیر غفران و آمرزش چه طور؟
در آنجا غیر را بر خودت مقدّم بدار!
اگر راجع به حاجات دنیوی دعا می کنیم، هم تو گرفتاری و هم دیگری گرفتار است، هم تو مریضی و هم او مریض است؛ اینجا او را مقدّم بدار.
یادمان باشد در همه حاجات، به جز بحث طلب غفران، غیر را مقدّم کنیم.
[h=1]چگونه به آرامش برسیم؟[/h]انسان شناسی اسلامی بر این باور است که آنان که دچار هراس نمی شوند، دستخوش اضطراب نیز نمی گردند و کسانی که دل به خدا داده اند دچار هراس نمی شوند.
[/HR] یکی از چیزهایی که همه ی انسان ها در هر زمان و برهه ای به دنبال آن بوده و هستند، گوهر گران سنگ و حیات بخشی به نام "آرامش" است که هر کسی در هر شرایطی در پی آن است. آرامش، از خواسته های اساسی قلبی همه ما انسان ها از هر مرام و آیینی است.
امروزه به خاطر مشغله ها و تزاحمات زندگی حالت مقابل آرامش خاطر و اطمینان نفسانی، یعنی "نگرانی و اضطراب" دامنگیر زندگی خیلی از مردم شده است.
یادمان باشد که اضطراب و دغدغه خاطر، گاهی اوقات منفی نبوده و می تواند مثبت باشند.
تفاوت میان دو گونه اضطراب مثبت و منفی، این است که اضطراب از نوع اول، انگیزه روی آوردن به کار و تلاش است و این نگرانی، نیرو بخش و کار آمد می باشد، اما نوع دوم عامل اختلال در توانمندی های روحی، جسمی و باعث کاهش توانایی های فکری و جسمی است.
اضطراب از نوع اول، تنظیم کننده عوامل موفقیت آدمی است، ولی اضطراب از نوع دوم، بر هم زننده هماهنگی و نظم حاکم میان عوامل پیش برنده است.
[h=2]آسایش یا آرامش؟[/h] خیلی اوقات هم ما آدم ها آسایش را جایگزین آرامش در زندگی کرده ایم و این در حالی است که خداوند در آیه 21 سوره روم فرمودهاند: وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ: و از نشانههاى او اینکه از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید و میانتان دوستى و رحمت نهاد آرى در این [نعمت] براى مردمى که مىاندیشند قطعا نشانه هایى است» لذا هدف از ازدواج، تشکیل خانواده قرآنی بوده است.
یادمان نرود که برای زندگی سالم هم به آسایش نیاز داریم و هم به آرامش که البته داشتن آرامش بر آسایش می تواند غلبه داشته باشد.
تفاوت میان دو گونه اضطراب مثبت و منفی، این است که اضطراب از نوع اول، انگیزه روی آوردن به کار و تلاش است و این نگرانی، نیرو بخش و کار آمد می باشد، اما نوع دوم عامل اختلال در توانمندی های روحی، جسمی و باعث کاهش توانایی های فکری و جسمی است.
[h=2]راهکاری برای ایجاد آرامش[/h] راهکار ایجاد آرامش، استفاده از قرآن و سبک زندگی اسلامی است.
به بیانی دیگر قرآن کریم، اوّلین قدم و اوّلین راهکار برای رسیدن به آرامش داشتن یک خانواده خوب و همسر می داند.
در فرهنگ قرآن، هدف اصلی از ازدواج رسیدن به آرامش روان و آسایش خاطر، پیمودن طریق رشد، نیل به کمال انسانی و تقرب به ذات حقّ است. (افروز، غلامعلی، همسران برتر، ص 24) و این بدست نمی آید مگر از طریق انتخاب درست و در دامن همسران برتر. نه با ازدواج گریزی می توان به آسایش و آرامش دست یافت و نه با ازدواج های نابرابر و طلاق های متعدد و متنوع. (حقوق نظام خانواده، اثر علی قائمی)
قرآن شریف می فرماید: هوَ الّذی خَلقکم مِن نفسٍ واحدةٍ جَعَلَ مِنها زوجها لِیَسکُن اِلیها...(اعراف/189) یعنی «او خدایی است که (همه و) شما را از یک فرد آفرید. و همسرش را نیز از جنس او قرار داد، تا در کنا او بیاساید.»
[h=2]
یاد خدا آرامش می دهد[/h] قرآن شریف، آرامش و آسایش را در گرو نام و یاد خداوند مهر گستر قرار داده است. می فرماید: اَلا بذکرِ الله تَطمَئِنُّ القلوب(رعد/28) یعنی «آگاه باشید، تنها با یاد خدا دل ها آرامش می یابد.»
این نکته بر سراسر زندگی سایه افکنده است. فرد، خانواده و جامعه در صورتی می توانند به آرامش و آسایش دسترسی پیدا کنند که نام و یاد خدا بر آن حاکم باشد.
آرامش روان از بزرگترین موهبت های الهی است. (افروز، غلامعلی، همسران برتر، همان) که فقط در سایه نام و یاد الهی باید آن را جستجو کرد. اضطراب، استرس، عصبانیّت، لاابالی گری، شهوت پرستی، پایمال کردن حقوق انسان ها و بسیاری از نباید های اخلاقی، چیزی نیست که با دارو درمان یابد. تنها در پرتو ایمان، باید از آن ها پیشگیری و یا درمان کرد. قرآن شریف می فرماید: «و هر کس از یاد من روی گردان شود، زندگی (سخت) و تنگی خواهد داشت. و روز قیامت، او را نابینا محشور می کنیم.» (طه/124)
ابلیس همواره می کوشد تا مومنان را افسرده خاطر و دچار اضطراب کند و از یاد خدا غافل نماید
[h=2]عوامل اضطراب را دور بریزیم[/h] ناامیدی، پدید آورنده غم و اضطراب است
امام علی (علیه السلام) می فرماید: آنگاه که ناامیدی بر دل غالب شود، تاسف، همراه نگرانی آدمی را از پا در می آورد.
وسوسه های شیطانی
ابلیس دشمن آدمی است و همواره با شیوه های مختلف، درصدد اذیت و آزار انسان هاست. یکی از جلوه های زیان رسانی ابلیس، ایجاد اضطراب در دل مومنان است.
خداوند متعال در قرآن کریم به این موضوع اشاره نموده است:ابلیس همواره می کوشد تا مومنان را افسرده خاطر و دچار اضطراب کند و از یاد خدا غافل نماید. (سوره مجادله، آیه 10)
[h=1]از " نه گفتن" نترسیم[/h] [h=3]آژیر نه گفتن را فعال کنید
[/h]
[/HR] بسیاری از مردم با نه گفتن به دیگران مشکل دارند حتی افرادی که بسیار جسور و با اعتماد به نفس هستند در برخی موقعیت ها متوجه می شوند به رغم میل باطنی شان به دیگران بله گفتهاند. به نظر شما همیشه باید نه گفت؟ چهار چوب و معیار نه گفتن را چه چیزی مشخص می کند؟ برای زندگی بهتر، رشد معنوی، کافی است مهارت نه گفتن را بیاموزیم.[/HR] انسان مجبور نیست
انتخاب و اختیار هدیه الهی به اشرف مخلوقات است. انسان برای هر کاری حق انتخاب دارد. درس، کار، ازدواج، سبک زندگی، نوع خوراک و پوشاک و مسکن... و این انتخاب و توانایی بله و نه گفتن صحیح به هر پیشنهادی، سعادت و خوشبختی یا شقاوت و بدبختی او را رقم می زند.
او هیچ گاه مجبور نیست زیرا اگر مجبور باشد به این معناست که قدرت اختیار از او سلب می شود. وقتی روح انسان قدرتمند است توانایی نه گفتن را دارد ولی وقتی ضعیف و ناتوان می گردد عوامل محیطی بر او تأثیر می گذارد و خود را مجبور می بیند.
مضرات ناتوانی در نه گفتن
گاهی اوقات بله گفتن هیچ خطری ندارد اما عمق فاجعه آنجا روشن می شود که دیگر نتوانیم جبران کنیم. گاهی اوقات بله گفتن هیچ خطری ندارد اما زمانی با یک بله گفتن خسارت بسیار زیادی به عمر، سرمایه جوانی، مال و ثروت و ناموس و... وارد می شود و عمق فاجعه آنجا روشن می شود که دیگر نتوانیم جبران کنیم.
پس باید یاد بگیریم کجا و کی نه بگوئیم. خداوند در سوره کافرون به پیامبر صلی الله و علیه وآله خط قرمز ها را بیان می فرماید که هر جا که سلامتی دین و آخرتمان به خطر افتاد قاطعانه نه بگوید.
اگر کسی پیشنهاد همکاری نادرستی را به شما داد، یا دوستی از سر رفاقت نادرست سیگاری گوشه لبتان گذاشت، یا بساطی پهن بود و تعارف دودی شد، خط قرمز قرآن آژیر می کشد و هشدار می دهد که نه بگو.
قدرتمند میشوید
مطمئناً با نه گفتن اعتماد به نفستان بالا می رود و احساس قدرتمند شدن می کنید زیرا آنان که به هر پاسخی جواب مثبت می دهند اصولاً از خودشان ناامید و مأیوس هستند و از دست دیگران عصبانی می شوند.
اگرچه باورها و رفتار نادرست قدیمی به دلیل استفاده طولانی مدت در وجود انسان نهادینه شدهاند اما با تمرین بسیار می شود باورهای جدید را جایگزین باورهای مخرب قدیمی کرد.
بهانه های بی قیمت
ما برای بله گفتن همیشه بهانه های بی قیمت و بی ارزشی داریم که ارزش های زیادی را فدای این پوچ ها می کنیم.
این باورها که:
نه گفتن بسیار گستاخانه و بی ادبانه است
خود خواهی ما را نشان می دهد
دیگران ناراحت می شوند
ممکن است دیگران مرا دوست نداشته باشند
من باید تلاش کنم رضایت دیگران به دست آورم.
طرز تفکرتان را عوض کنید
این باورها را به مرور زمان آموخته ایم و از آنجا که باعث خسران ما شدهاند باید تغییرشان دهیم و هر یک را با تفکر و اعتقادی سازنده جایگزین کنیم.
من حق انتخاب دارم و نه گفتن مرا قدرتمند می سازند.
سلامتی دین و دنیای من ارزش نه گفتن به بسیاری از خطرات را دارد.
اگرچه باورها و رفتار نادرست قدیمی به دلیل استفاده طولانی مدت در وجود انسان نهادینه شده اند اما با تمرین بسیار می شود باورهای جدید را جایگزین باورهای مخرب قدیمی کرد.
اصول نه گفتن
گاهی اوقات نه گفتن با رفتاری بد و تهاجمی و بدون در نظر گرفتن احساسات دیگران و بی احترامی انجام می شود و این نوعی رنجش را به همراه می آورد پس اکنون که تصمیم گرفته اید به یک سری خط قرمزهای قرآنی نه بگویید این اصول را رعایت کنید:
گاهی اوقات یک بار نه گفتن جواب نمی دهد و ممکن است دیگران شما را تحت فشار قرار دهند. بنابراین باید بر نپذیرفتن خود مصرّ باشید.
1ـ صریح و صادقانه صحبت کنید اما بی ادب نباشید تا بتوانید از پس این گفت و گو به خوبی برآیید. 2ـ رفتاری کاملاً محترمانه داشته باشید. 3ـ عذر خواهی نکنید، ماهرانه توضیح دهید که چرا در تعامل عمل حرام به خواسته فرد مقابل نه می گویید؛ این حق شماست که اگر نمی خواهید کاری را انجام دهید نه بگویید.
گاهی اوقات یک بار نه گفتن جواب نمی دهد و ممکن است دیگران شما را تحت فشار قرار دهند. بنابراین باید بر نپذیرفتن خود مصرّ باشید.
از تمام بدن خود در مقابل نه گفتن مقابل حرام استفاده کنید
هیچ گاه با ملایمت و خنده و خوشرویی در مقابل عمل حرام و پیشنهاد حرام نمی توانید دوام بیاورید. پس چهره ای مصمم، قاطع، بسیار بهتر جواب می دهد.
زیباترین مصداق عینی نه گفتن به وسوسه های شیطانی و خط قرمز قرآنی جوانان کهف هستند؛ آنان که تصمیم گرفتند به دعوت کافران جواب نه دهند و محیط آلوده شهر را ترک کنند، خداوند پاداش آنان را راه نجات و هدایت قرار داد؛ دل هایشان را محکم و عاقبتشان را بخیر کرد. .. نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى ما خبرشان را بر تو درست حكایت مى كنیم آنان جوانانى بودند كه به پروردگارشان ایمان آورده بودند و بر هدایتشان افزودیم. (13/کهف ) وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا
و دل هایشان را استوار گردانیدیم آنگاه كه [به قصد مخالفت با شرك] برخاستند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمان ها و زمین است جز او هرگز معبودى را نخواهیم خواند كه در این صورت قطعاً ناصواب گفته ایم. ﴿14/کهف)
[/HR] برای جهنم رفتن یک وصف لازم است و آن گناه است. ولی برای بهشت رفتن، یک وصف كافی نیست بلکه دو وصف لازم است یکی حُسن فعلی و دیگری هم حُسن فاعلی، یعنی هم ایمان و هم عمل صالح.
[/HR] مردم دو قسم هستند یک عده حرف انبیا را گوش میدهند و یک عده حرف شیطان را : «الَّذِینَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِیرٌ» (سوره فاط ،آیه 7) ؛ ذات اقدس الهی فرمود: برای جهنم رفتن یک وصف لازم است و آن گناه است ولی برای بهشت رفتن یک وصف كافی نیست بلکه دو وصف لازم است یکی حُسن فعلی و دیگری هم حُسن فاعلی، یعنی هم ایمان و هم عمل صالح.
لذا فرمود: «أَفَمَن زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً....» (سوره فاطر آیه ؛ آنها كه فریب دنیا را خوردند یا شیطان با ابزار دنیا آنها را فریب داد و زشت را زیبا و حق را باطل نشان داد آیا این مثل كسی است كه حق را میبیند و بهشتی است؟!
[h=2]اما منظور از این دو چیست ؟[/h] هر جاندارى براى خود دلبستگىهایى دارد. انسان نیز غیر از دلبستگىهاى مادى به پارهاى از معنویات مانند، معرفت و زیبایى و... دلبستگى دارد. ایمان نیز نوعى حالت دلبستگى واپسین است که تمام دعاوى دیگر را تحت شعاع قرار مىدهد.
قلمرو ایمان براى هر انسان حریم مقدسى است؛ یعنى دلبستگى واپسین انسان در نهایت به امر قدسى تبدیل مىگردد و آن گاه است که عنصر شجاعت و جسارت و عشق از آن زاییده مىشود.
متعلق ایمان همیشه امر معینى است. لذا شخص مومن باید به آن معرفت داشته باشد.(پل تیلیخ، پویایى ایمان، ترجمه، حسین نوروزى، ص 16، 17)
آنچه كه انسان را در مسیر «قرب الى الله» به پیش مىبرد و روح او را به خدا نزدیک مىگرداند «عمل صالح» است. عمل صالح عملى است كه «رضایت خداوند» در آن است. «عمل صالح» در اصطلاح قرآن به عملى گفته مىشود كه هم نفسِ عملْ خوب و شایسته است و هم این كه فرد آن را به قصد تقرب به خدا و جلب رضایت الهى انجام مىدهد.
این عمل در فرهنگ اسلامى و قرآنى «عبادت» نام دارد. در این اصطلاح، عبادت فقط به نماز و روزه و حج و نظایر آنها گفته نمىشود، بلكه هر عملى كه ذاتاً كارى نیک و شایسته باشد و علاوه بر آن، به قصد جلب رضایت الهى انجام گیرد، عبادت خواهد بود.
ایمان بدون عمل صالح، سودی نخواهد داشت. اگر كسی بدون آنكه به برنامه های اسلام عمل كند، ادعای ایمان داشته باشد، ایمانش صوری و ادعایی است و هیچ سودی به حال او نخواهد داشت.
«ایمان» و «عمل صالح» از جمله چیزهایى هستند كه خداى متعال آنها را از ما مطالبه كرده و شرط رسیدن به كمال و سعادت بشر دانسته است. این دو مفهوم در قرآن كریم در بسیارى از موارد در كنار هم ذكر شدهاند و بر تلازم آنها با یكدیگر تأكید گردیده است. نمونهاى از این آیات را با هم مرور مىكنیم:
ـ «وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار» ؛(سوره بقره ،آیه 25) و كسانى را كه ایمان آوردهاند و كارهاى شایسته انجام دادهاند، مژده ده كه ایشان را باغهایى خواهد بود كه از زیر[درختان] آنها جوىها روان است.
ـ «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب» ؛(سوره رعد آیه 29) كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كردهاند، خوشا به حالشان، و خوش سرانجامى دارند.
ـ «فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُوْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْیِه» ؛(سوره انبیاءآیه 94) پس هر كه كارهاى شایسته انجام دهد و مومن [هم ]باشد، براى تلاش او نا سپاسى نخواهد شد.
ایمان و عمل صالح ارتباط متقابلی با یكدیگر دارند. در آیات بسیاری از قرآن كریم به عمل صالح نیز بعد از ایمان اشاره شده است. مقارنت ایمان و عمل صالح بیانگرارتباط بین آنهاست.
این دو درحقیقت مانند دو كفه ترازویی هستند كه سنجش بدون یكی از آن دو ممكن نیست و ایمان بدون عمل صالح، سودی نخواهد داشت. اگر كسی بدون آنكه به برنامه های اسلام عمل كند، ادعای ایمان داشته باشد، ایمانش صوری و ادعایی است و هیچ سودی به حال او نخواهد داشت.
پس اگر کسی بهشت می خواهد باید یادش باشد که هم نیّتش را باید درست کند هم عملش را ، و آنهایی که طبق یک فتوای من درآوردی می گویند همین که دل پاک باشد کافی است حواسشان باشد ، که خداوند متعال می فرماید :«... إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ...» (سوره عصر آیه 3) ؛ ..مگر آنها که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند.
اگر قرار بود هر کدام به تنهایی کافی باشد خود خداوند حکیم بنا را بر آن می نهاد ولی صریحا می فرماید بندگی کردن و بهشت رفتن و به کمال رسیدن شرط دارد ، قانون دارد اگر کسی طالب است باید هم تفکر و عقیده اش را درست بکند هم عملش را.
[h=1]عملی که از شب زنده داری و روزه داری بهتر است
[/h]
[/HR]
عدل از اصول اعتقادی شیعه به شمار می آید. از نگاه شیعه، هستی بر پایه عدل خلق شده، در چارچوب عدل نظم و سامان یافته و در بستر قسط و عدل به تکامل می رسد.
[/HR]
[h=2][/h] [h=2]عدالت در قرآن[/h] عدالت، مهم ترین صفت هر انسان مومن و بارزترینویژگی حکومت دینی و مردمی است. انسان در پرتو عدالت، به والاترین اهداف رشد و توسعه دست می یابد.
پیامبران بزرگ الهی علاوه بر برخورداری از مقام و موقعیت شگفت انگیز روحانی و معنوی شان، همه منادی عدالت و برپاکننده قسط و داد بودهاند. حیات بشری نیز در پی انتظاری طولانی در چارچوب عدالتی جهانی و فراگیر رقم خواهد خورد.
یكی از مهمترین الگو و نمونه های بارزی که اسلام به آن اهمیت زیادی داده، برقراری عدالت در بین افراد با هویت های مختلف است: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَینِ وَالأَقْرَبِینَ إِن یكُنْ غَنِیا أَوْ فَقَیرًا فَاللّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلاَ تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ وَإِن تَلْوُواْ أَوْ تُعْرِضُواْ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا»؛ «اى كسانى كه ایمان آوردهاید! پیوسته به عدالت قیام كنید و براى خدا گواهى دهید، هر چند به زیان خودتان یا [به زیان] پدر و مادر و خویشاوندان [شما] باشد؛ اگر [یكى از دو طرف دعوا] توانگر یا نیازمند باشد، باز خدا به آن دو [از شما] سزاوارتر است؛ پس از پى هوس نروید كه [در نتیجه از حق] عدول كنید و اگر به انحراف گرایید یا اعراض نمایید، قطعاً خدا به آنچه انجام مى دهید، آگاه است».(1)
در این آیه شریفه، خداوند به مومنان دستور أكید می دهد كه در اجرای عدالت، كمال دقت را كنند و همیشه به حق و تنها به خاطر خدا شهادت دهند و نباید در ادای شهادت، هیچ فایده و غرض دنیایی را در نظر داشته باشند.
شهادت باید واقعی باشد؛ هر چند به زیان خود شهادت دهنده یا پدر و مادر و نزدیكان او تمام شود. نباید به خاطر ثروت و ترس از قدرت ثروتمند و یا به خاطر رحم و شفقت و دلسوزی نسبت به فقیر و مستمند از ادای شهادت حق خودداری شود؛ چرا كه رضای خدا بهتر از رضای ایشان است و خداوند آگاه تر به مصلحت آن می باشد. بنابر این بر شاهدان لازم است بدون رعایت هیچ گونه امر دیگری، و تنها به خاطر رضای خدا، هر چه را می دانند، مطابق واقعیت اعلام كنند. (2)
[h=2]عدالت در خطبه فدکیه[/h] دختر داد پیشه و عدالت خواه پیامبر (صلی الله و علیه وآله) در ترسیم پرتوی از رهاورد زندگی ساز عدل و داد در زندگی انسان فرمود: «وَ العَدلُ تَنسیقاً لِلقُلُوب؛ و عدالت را برای پیوند قلب ها، مقرر فرمود».(3)
برای موهبت ارزشمند «عدالت» وصف و تعریفی زیباتر و جامع تر و دقیق تر از این بیان نمی توان یافت؛ زیرا همان گونه که پیوند و ارتباط دانه های تسبیح یا گردنبند به وسیله ریسمان حاصل می شود و بدون آن، دانه ها از هم فرو پاشیده و نظام و هماهنگی آن ها از میان می رود، عدالت نیز در جامعه دارای چنین نقش و اثری است.
این عدل و داد است که در بعد فردی، خانوادگی، اجتماعی، ملی، منطقه ای و فرا منطقه ای و جهانی، دل ها را به هم پیوند می دهد و نظم و هماهنگی در خانه و جامعه پدید می آورد و مهر و صفا را جایگزین پراکندگی و از هم گسیختگی، درگیری و کشتار، ترور و وحشت می سازد.(4)
عدل و داد در نگرش اسلامی تنها ویژه زمامداران و فرمانداران و قاضیان نیست؛ بلکه ویژه هر انسان توحید گرایی است که زیر سایه عدالت حرکت کند و عدالت را پیشه خود سازد و برای بقا و شکوفایی گل بوته های مهر و محبت در دل ها، با همسر، خاندان، بستگان خویش و جامعه و جهان بر اساس عدالت و اداگری رفتار نماید.
برقراری عملی عدل و داد در ظرف یک ساعت بهتر از هفتاد سال شب زندهداری در شب و روزه داری در روز است؛ همچنانکه یک ساعت حکومت ظالمانه در پیشگاه خدای عادل، بد تر از هفتاد سال گناه فردی است
[h=2]عدالت و آزادگی در روایات[/h] نقش رشد بخش عدالت و دادگری در انبوهی از روایات پیشوایان حقیقی دین و آموزگاران واقعی قرآن، مورد سفارش است و در آن سخنان حکیمانه، عبارت ها و جمله ها، تشبیه ها و ظرافت های دقیق و لطیفی به کار رفته است که هر کدام بسیار تفکر انگیز و درس آموز است و نشانگر رابطه شگرفی میان حاکمیت عدل و داد در جامعه از یک سو و فرود نعمت ها و برکت ها، قوام و دوام امور و شئون و تعالی جامعه ها و رشد و شکوفایی تمدن ها و فرهنگ ها از سوی دیگر است. در روایتی از عدالت به میزان خدا تعبیر شده است: «إِنَ الْعَدْلَ مِیزَانُ اللَّهِ الَّذِی وَضَعَهُ لِلْخَلْقِ وَ نَصَبَهُ لِإِقَامَةِ الْحَقِّ فَلَا تُخَالِفْهُ فِی مِیزَانِه؛به راستی که عدالت میزان خداست که برای زندگی شرافتمندانه مردم و برپایی و گسترش حق و فضیلت نصب فرموده است؛ بنابر این در میزان خدا مخالفت نورزید و با حاکمیت او هوس معاوضه نکنید».(5) روایت دیگری عدالت را به عنوان قوی ترین اساس و بنیاد که قوام و دوام هستی بر آن است، معرفی کرده است: «الْعَدْلُ أَسَاسٌ بِهِ قِوَامُ الْعَالَم؛ عدالت اساس و پایهای است که برپایی و ماندگاری جهان بر آن قرار دارد«.(6) در روایت دیگری آمده است: «عَدْلُ سَاعَةٍ خَیرٌ مِنْ عِبَادَةِ سِتِّینَ سَنَةً قِیامٍ لَیلُهَا وَ صِیامٍ نَهَارُهَا وَ جَوْرُ سَاعَةٍ فِی حُكْمٍ أَشَدُّ وَ أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ مَعَاصِی سِتِّینَ سَنَة؛ برقراری عملی عدل و داد در ظرف یک ساعت بهتر از هفتاد سال شب زندهداری در شب و روزه داری در روز است؛ همچنانکه یک ساعت حکومت ظالمانه در پیشگاه خدای عادل، بد تر از هفتاد سال گناه فردی است». (7)
بدانید كه خدا زمین را پس از مرگش زنده مى گرداند»(9) فرمود: «منظور زنده کردن زمین با باران نیست؛ بلکه خداوند مردانی را می فرستد که عدالت را زنده می کنند و با زنده شدن عدالت، زمین نیز زنده می شود. هر آینه بر پا داشتن حدود (و احکام) خدا در روی زمین، از باران چهل صبحگاه سودمندتر است»
[h=2]عدل مایه حیات و آبادانی[/h] در برخی از گزاره های توصیفی، از عدل و عدالت به «مایه حیات و آبادانی» تعبیر شده و در مقابل، از ظلم و جور به «نشانه نیستی و مرگ» یا «در هم کوبنده و ویران کننده» یاد شده است؛ همچنانکه امام علی (علیه السلام) فرموده است: «العَدلُ حَیَاةٌ وَ الجَورُ مَمَاتٌ؛ عدالت حیات است و ظلم و جور، مرگ(اجتماعی)».(8)
امام موسی کاظم (علیه السلام) در شرح و تفسیر آیه «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یحْیی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا»؛ «بدانید كه خدا زمین را پس از مرگش زنده مى گرداند»(9) فرمود: «منظور زنده کردن زمین با باران نیست؛ بلکه خداوند مردانی را می فرستد که عدالت را زنده می کنند و با زنده شدن عدالت، زمین نیز زنده می شود. هر آینه بر پا داشتن حدود (و احکام) خدا در روی زمین، از باران چهل صبحگاه سودمندتر است».(10)
پینوشت ها:
1. نساء: 135.
2. طباره عفیف عبدالفتاح، روح الدین الاسلامی، مترجم: ابوبكر حسنزاده، ص514.
3. بحارالانوار، ج29، ص 221.
4. ر.ک: علی کرمی، منشور دادخواهی، نگاهی نو بر خطبه معجزه آسای خطبه فاطمه (سلام الله علیها)، ص 227.
5. لیثی واسطی، عیونالحکم و المواعظ، ص 151.
6. بحارالانوار، ج 75، ص 83.
7. الشعیری، جامعالاخبار، ص 154.
8. صادق احسان بخش، آثار الصادقین، ج12، ص 435.
9. حدید: 17.
10. شیخ حر عاملی، وسایل الشیعه، ج 18، ص 308.
خدای حسابگر
إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ حَسيباً (نساء: 86)
خداوند حساب همه چیز را دارد!
درس ریاضیت چه جوریه؟ خوبه؟ عالیه؟ نه؟ چرا؟ حیف! شوخی کردی؟ ریاضیت عالیه؟ الهی شکر! ریاضی از درسهایی است که عقلت را بکار می اندازه, رشد می ده, حسابگرت می کنه, ذهنت را دقیق می کنه, نمیگذاره با مسائل سری سری برخورد کنی.
انسان در جهانی زندگی می کند که سرتاسر آن حساب و کتاب دارد. از کرات عظیم الجثه آسمان گرفته تا ذرات بسیار کوچک درون یک اتم.
یک نگاهی به وسائل درون خانه اتان بیانداز, همه چیز سرجای خودش هست؟ وقتی مادرت آشپزخانه را مرتب نمود این سؤال را از خودت بپرس که آیا وسائل آنجا را نمی شود بهتر از این مرتب کرد؟
به صفحات کتاب درسی ات نگاه کن! شاید اگر دوباره صفحه آرایی بشود بهتر از این دربیاد.
به اطرافت خوب نگاه کن! مدرسه, کوچه و خیابان, مداد و خودکار, لباسی که پوشیدی, ماشینها, مغازه ها با وسائل داخلشان و ... آنها همیشه در حال تغییر هستند. معماری ساختمانها مدام بهتر می شود, طراحی ماشینها پیشرفت می کند, مهندسیِ راه ها, دقیق تر و زیباتر می گردد و ... ولی ...
ولی جهان از ابتدا که آفریده شده در بهترین وضعیت بوده, آنقدر کامل آفریده شده که بهتر از آن را هیچ کس نمی تواند پیشنهاد بدهد.
جهان, نشان حسابگر بودن خالق آن است. نشان این است که هیچ چیز در این جهان اتفاقی نیست.
کارهای ما آدمها نیز حساب و کتاب دارد. همه چیز ثبت می شود, کوچک و بزرگ کارهای ما را می نویسند.
حرفهایمان, نگاهایمان, هیجاناتمان, حتی حساب پلک زدنهایمان را هم دارند.
ما هیچ وقت تنها نیستیم, حتی در ذهن خود هم تنها نیستیم. هرچه در ذهنت بگذرد خداوند از آن اطلاع دارد.
هر کاری که انجام بدهی اثری در زندگی ات خواهد گذاشت, چه خوب و چه بد.
متأسفانه آدمها نمی توانند ارتباط بین حوادث خوب و بد زندگی اشان را با کارهایی که انجام داده اند درک کنند. لذا حوادث زندگی اشان را بیشتر شانس می دانند.
در این جهان هیچ چیز شانسی نیست. همه چیز دلیل دارد. اگر شانسی بود که علمی به وجود نمی آمد. علم های مختلف, حوادث مختلفی که در این جهان اتفاق می افتد را بررسی می کند.
کسی عاقلتر از بقیه است که حوادث زندگی اش را بررسی کند تا جلوی اتفاقات بد را بگیرد و لحظات خوش زندگی اش را تکرار کند.
خداوند هیچ نعمتی را از کسی و از جامعه ای نمی گیرد مگر این که آنها خودشان مقدماتش را آماده می سازند.
خدایا این درک را به ما بده تا جهان را بر اساس حساب و ریاضی دقیق ببینیم!
یکی از مشخصه های دینی بودن جامعه، وفور صلح، صفا، مهر و گذشت است. اگر ما می خواهیم جامعه ی خودمان را با بوی اسلامی عطر آگین کنیم، باید یک سری از اخلاقیات در جامعه رعایت شوند.
[/HR] چنانچه پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) می فرمایند: "بعثت لاتمم مکارم الاخلاق" "من مبعوث شدهام برای تکمیل مکارم اخلاقی"(بحارالانوار، ج 6، ص 164)
و در قرآن کریم در آیه 107 از سوره انبیاء می فرماید: «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِینَ - و ما تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم».
بنابر این اگر دیدید از در و دیوار جامعه ای خشم، خشونت، انتقام و کینه توزی می بارد، در فاصله داشتن آن جامعه از یک جامعه ی اسلامی واقعی باید تردید کرد. چنان جامعهای با اسلام فاصله دارد. اسلام دین رأفت و عفو است.
خداوند مظهر رحمت است و اسلام، آیینی است مبتنی بر رحمت. حتی برخی احکامی را که امروز خشن معرفی می شود با بررسی های بیشتر، دیده شده که در دل این احکام هم چیزی جز رحمت نهفته نیست.
خداوند از میان اسماء حسنی اش بیش از هر چیز، بر رحمت، یعنی بر رحمان بودن و رحیم بودنش تأکید می کند و این معنی را در وجوه و ابعاد متفاوت متذکر می شود.
در همهی جنبه های اسلام رحمانیت خداوند موج می زند. پیروان اسلام هم سرشار از مهر و رحمتند.
خداوندی که ما می شناسیم در طلیعه ی همهی سوره های قرآن خود را با صفت رحمانیت معرفی می کند. یعنی می خواهد اولین چیزی که از او در ذهن مسلمانان نقش می بندد، صفت رحمت باشد. در هفده رکعت نمازهای روزانه، هفتاد بار بر رحمت خدا تأکید می شود. خداوند در آیه های ۱۱۸ و ۱۱۹سوره ی هود می فرماید که آفرینش، ایجاب و اقتضای رحمت الهی است.
خداوندی که ما می شناسیم در طلیعه ی همهی سوره های قرآن خود را با صفت رحمانیت معرفی می کند. یعنی می خواهد اولین چیزی که از او در ذهن مسلمانان نقش می بندد، صفت رحمت باشد.
[h=2]پس قیامت برای چیست؟[/h] قرآن به صراحت می گوید آخرت برای رحمت است. متأسفانه کسانی در جامعهی ما تا بحث قیامت و آخرت مطرح می شود، شروع به ترساندن و مضطرب کردن مردم می کنند.
با کمی دقت و توجه بیشتر خواهیم دید که بیشترین آیه هایی که از دهشتناکی آخرت سخن می گویند کسانی را هدف قرار می دهند که به حقوق مردم تجاوز کردهاند و حریم و ناموس مردم را نادیده گرفته اند.
در روایت معتبر دیگری داریم که وقتی در قیامت خداوند بسط بساط رحمت کند، این رحمت به قدری گسترده است که ابلیس نیز به کسب رحمت خداوندی طمع خواهد ورزید. (بحارالانوار، جلد7، صفحه 287، حدیث 1)
[h=2]آیات امید بخش[/h] تعداد آیه های امید بخش یا آیه های نوید بخش قرآن کم نیست. مثلاً خداوند در سوره ی نساء می فرماید که خدا شرک را نمی آمرزد، اما غیر شرک را می آمرزد.
مفسرانی مثل علامه طباطبایی فرموده اند: در این آیه بحث توبه مطرح نیست؛ زیرا خداوند با توبه شرک را نیز می آمرزد.
وقتی در قیامت خداوند بسط بساط رحمت کند، این رحمت به قدری گسترده است که ابلیس نیز به کسب رحمت خداوندی طمع خواهد ورزید
[h=2]رحمت در دل قصاص[/h] در مورد حکم قصاص و اینکه برخی آن را خشونت بار می دانند، باید به تاریخچهی حکم دقت کرد.
در گذشته ـ و حتی امروز هم در جاهایی ـ اگر کسی، دیگری را می کشت یا به او تعددی می کرد، قبیله یا خانوادهی قربانی به طرفداری از وی با قبیله یا خانوادهی فرد مقابل وارد جنگ می شد. قصاص می گوید شمشیرها را غلاف کنید، لشکر کشی نکنید، وقتی کسی، کسی را کشت، با قبایل و طوایف هم کاری نداشته باشید و فقط فرد کشنده را بکشید.
در واقع حکم قصاص دعوت جامعه به آرامش است، متوقف کردن انتقام کشی های سلسله وار است.
قرآن میگوید اگر به آن کسی که قرار است قصاص شود و مثل برادر شماست، اگر جایی برای عفو او هست، عفوت را شاملش کن که این، تبعیت از معروف است.
حکم قصاص می گوید وقتی مقصر را شناختید، سراغ خانواده و قبیلهی او نروید، فقط با مقصر برخورد کنید.
[h=2]نتیجه:[/h] در اسلام سراغ هر حکمی و قاعدهای که رفتیم، در دل آن گوهر رحمت را می بینیم. از همین رو اسلام دین رحمت و رأفت است. پس پیروان اسلام نیز باید سرشار از رحمت و رأفت باشند.
نشسته ها و برخواسته ها
فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ عَلَى الْقاعِدينَ أَجْراً عَظيماً (نساء: 95)
خداوند برتری داده است تلاشگران را بر نشسته ها توسط مزدی بزرگ!
برو کوه! کوه رفتن ورزش خیلی خوبیه! سالمترین و مفیدترین ورزش, کوهنوردی است.
چرا خیلی ها کوه نمی روند؟ چون زود خسته می شوند. تا به آن بالاهای کوه برسند بارها و بارها می نشینند و خستگی در می کنند. آنوقت وقت زیادی را از دست می دهند لذا حوصله اشان سر می رود و ترجیح می دهند اصلا اقدام به کوهنوردی نکنند.
خیلی از کارها مثل کوهنوردی است آنها که زود خسته می شوند نمی توانند از پسِ آنها برآیند. کارهای خوب اگر بخواهند با شرایطش انجام شوند حوصله بعضی ها را سر می برند.
یک کار خوب باید با دقت و در عین حال با سرعت شروع شود و ادامه پیدا کند و در زمانی مشخص به پایان برسد تا نتیچه درستی بدهد. خب خیلی حوصله اینهمه دقت و سرعت را ندارند.
نه این که کار خوب نکنند, بالاخره هرکسی کارهای خوبی را در زندگی انجام می دهد, ولی هرکسی نتوانسته کارهای خوب را به خوبی انجام دهد.
از حرکت بازایستادن و مدام احساس خستگی نمودن و غر زدن و بیتابی کردن سبب می شوند دوستان ما, از ما جلو بزنند.
مگر اینهمه تفاوتی که بین انسانها وجود دارد از اول این اختلافها وجود داشته؟! نه! از ابتداء که همسن و سالها به مدرسه می روند شرایط رشد یکسانی را دارند ولی به مرور تفاوتها آشکار می شود.
بسیاری از انسانها در شرایطی سخت تر از ما زندگی می کنند؛ ولی موفقیتهای بیشتری دارند. شاید هم تو جزء همان انسانهای موفق باشی. خوش بحالت! برای من هم دعا کن مثل تو باشم.
موفق نبودن در زندگی یک مشکل است؛ ولی مشکل تر از آن نفهمیدن علل این وضعیت است. بیشتر آدمهای ناموفق دیگران را مقصر می دانند. یا به آدمهای موفق مدام برچسب می زنند که:
اینها امکاناتی بیشتر داشتند و یا:
اینها با حقه بازی بالا رفتند. و یا:
من خودم نخواستم مثل آنها باشم هر وقت بخواهم از آنها جلو می زنم.
و یا: ...
به هرحال انسان تا اشتباهاتش را خودش بر عهده نگیرد, نمی تواند از تکرار آنها جلوگیری نماید.
تا زمانی که همچنان نشسته است, نمی تواند توقع پاداش را داشته باشد. پاداش بزرگ از آنِ آنهایی است که کمتر می نشینند و بیشتر حرکت می کنند.
بدتر از همه نشستنها و حرکت نکردن ها, ناامید شدن است! این که فکر کند دیگر نمی توان کاری کرد. مگر آنها که کاری می کنند خودشان این کارها را انجام می دهند؟! خداوند است که توفیقشان داده است! خب تو هم از خداوند بخواه که توفیقت دهد!
برای خداوند کاری ندارد که به تو کمک کند.
دستی بر کنده زانو بزن و بگو: یا علی!
[/HR] این سوره مبارکه مردی را تقبیح می کند که نام یا کنیه اش ابولهب و اسمش عبدالعزی است. این فرد که از خویشان رسول صلی الله و علیه وآله بوده در قرآن مورد عتاب و سرزنش واقع شده، چون گمراه بوده است. این تأکیدی است که نژاد پرستی و قبیله پرستی و خویشی در اسلام جایی ندارد. اسلام کافر را طرد می کند، حتی اگر عموی پیامبر (صلی الله و علیه وآله) باشد.[/HR] سوره درباره ابولهب و زن او که قرآن او را هیزم کش می نامد، نازل شده است. اسم این زن ام جمیل، دختر صخر است.
او سخنان پیامبر صلی الله و علیه و آله را به کفار منتقل می کرد و در مردم تشویش و نگرانی ایجاد و سخن چینی می کرد.
بله ... درست متوجه شده اید ... موضوع سخن سوره مسد و توجه به موضوع سخن چینی می باشد.
امان از این سخن چینی که چه بلاهایی بر سر انسان و انسانیّت ما آدم ها نمی آورد!!
قرآن کریم در این رابطه سخن بسیار گفته است؛ آنجا که می فرماید: «وَیْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ»؛ وای بر هر عیب جوی سخن چین. (سوره همزه، 1)
در مورد دیگر می فرماید: «هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَمیمٍ»؛ از كسانی كه بسیار عیب جو و سخن چین هستند پیروی مكن. (قلم، 11)
و در آیه دیگر می فرماید: «عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنیمٍ»؛ سخن چین كینه توز و پرخور و خشن و بدنام است. (سوره قلم، 13)
قرآن مجید از سخن چین به عنوان زنیم یعنی كسی كه اصل و نسب روشنی ندارد نام می برد و این دلیل بر عظمت این گناه است.
قرآن مجید به كسانی كه با نمّامی و سخن چینی آتش كینه و عداوت را میان مردم برمی افروزند هشدار می دهد و آنان را به عذاب دوزخ تهدید می كند، چنان كه در سوره مسد درباره یكی از همسران ابی لهب به نام امّ جمیل می فرماید: «وَامْرأتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ»؛ زن او: ابی لهب آن هیزم كش آتش افروز نیز اهل جهنم است. (سوره مسد، 4)
قرآن مجید از سخن چین به عنوان زنیم یعنی كسی كه اصل و نسب روشنی ندارد نام می برد و این دلیل بر عظمت این گناه است
امّ جمیل ـ دختر حرب، خواهر أبوسفیان و عمه معاویه ـ یكی از زنان ابی لهب بود كه از دشمنان سرسخت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم به شمار می رفت.
به هر حال، چون أبولهب خود آتش افروز بود، زن او نیز فتنه انگیز بود و در این راه كوشش بسیار می كرد و تا آن جا كه قدرت و توان داشت از پیامبر اكرم صلی اللّه علیه و آله و سلم و اصحاب ایشان اخباری كسب می كرد و آن را به مشركان و بت پرستان گزارش می داد و به همین جهت خدای متعال این گونه از وی به بدی نام می برد و او را مستحق آتش می داند و به طور كلی سرنوشت هر كس كه نمّامی كند آتش دوزخ است.
سوره مسد پس از آن نازل شد که رسول خدا صلی الله و علیه وآله همه خویشان و آشنایان خویش را بر اساس امر الهی «وَ اَنذِر عَشیرَتکَ الاَقرَبینَ» دعوت کرد و به آنان بشارت اسلام داد. آنان را دعوت کرد و به ایشان گفت: «اگر به شما خبر دهم دشمن، صبح تا شام با شماست، باور نمی کنید؟» گفتند بلی. پیامبر صلی الله و علیه وآله فرمود: «پس من به شما هشدار می دهم که در پیش روی شما عذاب شدیدی است.»
در آن هنگام ابولهب گفت: «مرگ بر تو، آیا برای همین همه ما را دعوت کردی؟» در این زمان این آیه نازل شد که «تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ» در انتخاب کنیه، تحقیر ابولهب و نیز برقراری ارتباط میان او و آتش در نظر است.
در اصطلاح قرآن سخن چین و کسی که در میان مردم و شهروندان جامعه، مشکلات و اخبار را منتقل می کند، پیرو حمالة الحطب است. انسانی که سخنی را از مجلسی به مجلس دیگر می برد تا فتنه ایجاد کند، گویی وسایل آتش افروزی را با خود حمل می کند تا مردم را اغوا کند و میان ایشان آتشی ایجاد کند
انحراف ابولهب به طرد شدن او انجامید و دارایی او به حالش سودی نبخشید و هر آنچه از عزت کسب کرده بود و روابطی که با همه مردم برقرار کرده بود، نمی توانست مانع از شعله وری آتش بشود، چه در دنیا و چه در آخرت.
ام جمیل، زن ابولهب است که قرآن او را هیزم کش می نامد. این شعار تبلیغاتی جالبی است. هنگامی که رسول الله صلی الله و علیه وآله آن را به کار برد کنیه این زن شد، زنی که خود را سرور جامعه خویش می دید، اما رفتارش به کودکان شبیه است، پیامبر او را هیزم کش نامید و این مشخصه او شد. این زن برای آزردن پیامبر (صلی الله و علیه وآله) و دیگر مسلمانان، با زحمت فراوان از بیابان خار جمع می کرد و برای انتقال هیزم ها به شهر، آنها را با لیف خرما می بست و به گردن خود می انداخت و آنها را در مسیر پیامبر (صلی الله و علیه وآله) می ریخت تا پاهاى مبارک ایشان آزرده شود. او آنقدر به این کار خود ادامه داد که به زن هیزم کش شهرت یافت.
واقعیت این است که در اصطلاح قرآن سخن چین و کسی که در میان مردم و شهروندان جامعه، مشکلات و اخبار را منتقل می کند، پیرو حمالة الحطب است. انسانی که سخنی را از مجلسی به مجلس دیگر می برد تا فتنه ایجاد کند، گویی وسایل آتش افروزی را با خود حمل می کند تا مردم را اغوا کند و میان ایشان آتشی ایجاد کند.
عالَمی را یك سخن ویران كند روبهان مرده را شیران كند
کلام را با روایاتی در باب مذمّت نمّامی و سخن چینی به پایان می برم: رسول خدا صلی الله و علیه وآله فرمودند: آیا شما را به بدترین افرادتان آگاه نكنم؟ عرض كردند: بله ای رسول خدا. فرمود: بدترین افراد آنهایی هستند كه به سخن چینی می روند و در میان دوستان جدایی می افكنند و در جستجوی عیب برای افراد صالح و پاكدامن اند. (كافی، ج2، ص369)
در بیانی دیگر حضرت فرمودند: سخن چین وارد بهشت نمی شود. (بحارالانوار، ج72، ص268)
به امید آنکه از این رذیله اخلاقی دوری بجوییم ...
اعتماد و خیانت
لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً (نساء: 105)
مدافع خائنین نباش!
اعتماد, مثل نیروهای مرموز جهان است که اگر از بین برود دیگر هیچ چیز جای خودش قرار نمی گیرد. نیروی های مرموز جهان مثل نیروی جاذبه, گریز از مرکز و مغناطیس که همه اجزاء هستی را به هم پیوند زده است.
اعتماد نیز باعث پیوند انسانها به یکدیگر می شود. و خیانت تنها عاملی است که اعتماد را از بین می برد.
وقتی انسانها به یکدیگر خیانت می کنند, دیگر نمی توانند روی حرفهایی که می زنند و قولهایی که می دهند و تعهداتی که می بندند حساب باز کنند. نه کسی چیزی به قرض کسی می دهد و نه امانتی به کسی می سپرد و نه با کسی شریک می شود و نه خبرهایی که از او می شنود باور می کند و نه ... و این یعنی از بین رفتن رابطه ها و ارتباط افراد یک جامعه.
خیانت زشت است و دفاع از خائنین و توجیه کردن کار آنها و کمک به آنها برای پوشاندن خیانتشان کاری زشت تر.
وقتی کاری زشت, بدون پشتیبانی از طرف دیگران انجام شود, صاحب آن زود پشیمان شده و دیگر آن را تکرار نمی کند.
خیانت به محض این که آشکار شود خائن رسوا شده و خودِ رسوایی مهمترین مانع سر راه تکرار آن است.
کسی که از خائن دفاع می کند, در حقیقت نمی گذارد خائن رسوا شود. و لذا خائن همچنان به کارش ادامه دهد.
خیانت به منافع ملی کشور از بدترین خیانتها است؛ زیرا ضرر آن بسیار زیاد است. مهمترین مثال برای خیانت به کشور این است که طوری حرف بزند که ملت عزّتمند ایران را در مقابل دشمنان ضعیف نشان دهد؛ لذا دشمن به طمع افتاده و با قدرت بیشتری بر علیه مردم این کشور نقشه می کشد. متأسفانه عده ای هم از این خائنین دفاع نموده و کارهای آنها را توجیه می کنند.
هر کسی باید به روشنی موضع خودش را در مقابل خائنین مشخص نماید و اعلام نماید که از کار آنها بیزار است. بعضی وقتها سکوت در مقابل خائنین نیز موجب می شود تا به کار خود بیشتر ادامه دهند.
خیانت مثل سوراخ کردن یک کشتی است. اگر کسی متوجه این کار بشود و اقدامی برای جلوگیری از آن ننماید در غرق شدن کشتی سهیم بوده و باعث از بین رفتن خود و دیگران شده است.
کاری کنیم تا اعتماد دیگران به ما از بین نرود.
کاری کنیم تا دیگران از اعتماد ما سوء استفاده نکنند.
کاری کنیم تا خائنین از آگاهی ما نسبت به کارشان احساس امنیت نکنند.
کاری نکنیم تا اعتماد دیگران به ما از بین رود.
کاری نکنیم تا دیگران از اعتماد ما سوء استفاده کنند.
کاری نکنیم تا خائنین از آگاهی ما نسبت به کارشان احساس امنیت کنند.
خداوندا در هر کاری که می کنیم و یا هر کاری که نمی کنیم سخت محتاج پشتیبانی تو هستیم.
«لِكَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَ لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَ اللَّهُ لَا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُور» (الحدید، 23)
تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به [سبب] آنچه به شما داده است شادمانى نكنید و خدا هیچ خود پسند فخر فروشى را دوست ندارد.
در انتهای آیه ذکر شده، به مختال اشاره کرده است؛ مختال به معنى متکبر است، زیرا تکبر از خیال فضیلت، و پندار برترى بر دیگران پیدا مى شود .
تنها کسى گرفتار این حالات مى شود که مست ناز و نعمت گردد، ولى وجود آفات و مصائب براى آنها که قابل بیدارى و هدایتند این مستى و آثار آن را از بین مى برد.
افراد با ایمان با توجه به اصل فوق هنگامى که به نعمتى از سوى خدا مى رسند خود را امانتدار او مى دانند، نه از رفتن آن غمگین مى شوند نه از داشتن آن مست و مغرور، در حقیقت آنها خود را همچون مسئولان بیت المال مى دانند که یک روز اموال زیادى را دریافت، و روز دیگر هزاران هزار پرداخت مى کنند، نه از دریافتش ذوق زده مى شوند و نه از پرداختش غمگین.
و چه تعبیر جالبى دارد امیر مومنان على علیه السلام در باره همین آیه آنجا که می فرمایند: تمام زهد در میان دو جمله از قرآن است، آنجا که خداوند متعال مىفرماید:لِكَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَ لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ تفسیر (نمونه، ج23، ص: 367)
این براى آن است که به خاطر آنچه از دست داده اید غمگین نشوید، و به آنچه خدا به شما داده دلبسته و مغرور نباشید، بنا بر این هر کس بر گذشته تاسف نخورد و به آنچه در دست دارد دلبسته نباشد، زهد را از هر دو طرف در اختیار گرفته است. ( نهج البلاغه، حکمت 439 )
این براى آن است که به خاطر آنچه از دست دادهاید غمگین نشوید، و به آنچه خدا به شما داده دلبسته و مغرور نباشید، بنا بر این هر کس بر گذشته تاسف نخورد و به آنچه در دست دارد دلبسته نباشد، زهد را از هر دو طرف در اختیار گرفته است.
[h=2]مگر می شود خوشحال یا ناراحت نشد؟[/h] نکته ای که قابل ذکر است این می باشد که؛ منظور از «تَأْسَوْا» صرف ناراحتی نمی باشد. معلوم است که انسان وقتی با مصیبتی مواجه می گردد، کسی یا چیزی را از دست می دهد، ناراحت می شود. بلکه دلبستگی انسان به هر چیزی به غیر از خدا آن قدر زیاد است که وقتی آن را از دست می دهد، دچار ناراحتی توأم با یأس می گردد! گمان می کند چون چنین مصیبتی به او اصابت کرده است، دیگر همه ی دنیا برایش تیره و تار شده و هیچ آینده و امیدی ندارد!
و منظور از «تَفْرَحُوا» در قبال نعمت هایی که خدا می دهد نیز صرف خوشحالی نمی باشد، معلوم است که انسان فقیر، نیازمند و گرفتار، از گشایش و به دست آوردن و رفع نیاز خوشحال می شود. این احساس را نیز خدا در وجود انسان قرار داده است که ضمن برخور داری از امید و انگیزه، شاکر نیز باشد و اگر خوشحال نشود که نمی تواند شاکر باشد.
اما، یک عده هستند که وقتی نعمتی به آنان عطا می شود، گمان می کنند که؛
اولاً دیگر هیچ نیاز و دغدغهای ندارند و بالتبع طغیان می کنند (كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى * أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى: چنین نیست، بلکه حقاً كه انسان سركشى مى كند * همین كه خود را بى نیاز پندارد) (علق، 6-7)
ثانیاً گمان می کنند که این نعمت پایدار است و دیگر هیچ عاملی نمی تواند آن را ضایع نموده و یا از دستش خارج نماید؛ از این رو «فرحناک» می گردند.
در جهان بینی توحیدی و اسلامی، به غیر از خداوند باقی، همه چیز فانی است و به غیر از او که هدف و غایت است، همه چیز وسیله و ابزار است، لذا به دست آوردن یا از دست دادن ابزار، یأس یا فرحناکی توأم با تفخر، تکبر و بخل ندارد.
لذا حق تعالی متذکر می گردد که این چنین فرحناک نشوید، چرا که؛
اولاً شما نیازها و گرفتاری های دیگری هم دارید که مانع از فرحناکی شما میگردد و نباید با یک نعمت آنها را فراموش کنید.
ثانیاً بدانید که این نعمت نیز پایدار و ابدی نیست، بلکه اجلی دارد و به موقع اش از دست می رود.
بنابر این مومنین به وقت اصابت یک مصیبت (خیر یا شرّ)، نه مأیوس می شوند و نه فرحناک، چرا که می دانند همه چیز فانی است به غیر از خدا و می گویند ما از خدا هستیم و بازگشتمان نیز به سوی اوست: «ألَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ» (البقره، 156)
[مومنین همان] كسانى (هستند) كه چون مصیبتى به آنان برسد مىگویند ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مىگردیم.
چنانچه در جهان بینی توحیدی و اسلامی، به غیر از خداوند باقی، همه چیز فانی است و به غیر از او که هدف و غایت است، همه چیز وسیله و ابزار است، لذا به دست آوردن یا از دست دادن ابزار، یأس یا فرحناکی توأم با تفخر، تکبر و بخل ندارد.
بسیار می آمرزد!
مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحيماً (نساء: 110)
هر کس کار بدی کند و یا به خودش ستم کند بعد از خداوند طلب آمرزش کند خداوند را آمرزنده و مهربان می یابد!
آدمها گناه می کنند و بعد مدام به گناهان خویش می افزایند و وقتی کسی به آنها می گوید آخر چرا اینقدر گناه؟! آیا وقت آن نرسیده است تا توبه کنید؟! در پاسخ می گویند:
«خداوند دیگر ما را نمی بخشد!!»
«آب از سر که گذشت چه یک وجب چه صد وجب!!»
ناامیدی انسان را وادار به همه کارهای زشت می کند لذا ناامیدی بدترین گناه است.
با گناه, به دیگران یا به خودت بدی کردی؟! یه وقت نگی من دیگه نمیتوانم این کار زشت را ترک کنم و یا عرضه انجام فلان کار خوب را ندارم! این جور حرف زدن همان ناامیدی هست که گفتم.
بالاخره انسانها معصیت می کنند و می لغزند و فریب شیطان را می خورند و بر زمین می افتند. آنها باید دوباره بلند شوند و عهد هایشان را با خداوند بازسازی کنند و دوباره قول دهند.
هر گناهی اول با مقدماتی شروع می شود و دارای عللی است. این مقدمات و علل باید شناسایی شود تا از تکرار آن گناه جلوگیری شود.
پشیمانیِ از گناه, همراه با جلوگیری از آن, سبب خواهد شد تا خداوند از اشتباهات ما چشم پوشی نماید.
خداوند هم آمرزنده است و هم مهربان! منتها مهم این است که انسان این چنین ایمانی به خداوند داشته باشد و خدای خویش را اینگونه بیابد. برای رسیدن به این معرفت باید به دنبال آمرزش گناه بود. به دنبال آمرزش گناه, همان بود که گفتم: 1) پشیمانی. 2) بررسی علل اتفاق افتادن گناه و بعد جلوگیری از تکرار دوباره آن.
اصولا هر یک از صفات نیکوی خداوند را باید از طریق درخواست آن, در خداوند یافت! مثلا هرچه بیشتر از خداوند علم بخواهی خداوند را عالمتر می یابی و یا هرچه بیشتر از خداوند رزق بخواهی خداوند را روزی دهنده تر خواهی یافت.
در باره همه صفات و اسمهای خداوند نیز قضیه از همین قرار است.
ای ستّار! زشتیهایمان را بپوشان!
ای رؤف! در حقمان مهربانی کن!
ای عالم! بر علممان بیافزای!
ای سمیع! گوش جانمان را بگشا!
ای بصیر! قلبمان را بصیرت ده!
ای رحیم! رحمتت را بر ما بیشتر کن!
ای حسیب! به حسابمان آسان برس!
ای حلیم! خورده بر نادانیمان نگیر!
ای شاکر! ناسپاسیمان را ببخش!
ای عادل! با کرمت با ما برخورد کن!
ای عزیز! عزّتمان را زیاد کن!
ای غفار! گناهانمان را بیامرز!
ای ... همه خوبیها! ما را خوب تر از آن کن که خوبانت هستند.
خلیل الله
اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً (نساء: 125)
خداوند ابراهیم را دوست خود گرفته است!
حضرت ابراهیم از پیامبران بزرگی است که همه ادیان آسمانی – مسلمانان, مسیحیان, یهودیان و زردشتیان – به او احترام خاصی می گذارند.
حضرت ابراهیم در حوادث سخت - بخصوص سه مورد آن - توانست ایمانش را به خداوند حفظ نماید. لذا خداوند او را به عنوان دوست خود برگزید و مدال «خلیل الله» را بر سینه اش چسباند.
حضرت ابراهیم را در آتشی بزرگ و پر هراس افکندند و او نه تنها حاضر نشد دست از ایمان خود به خداوند بر دارد, بلکه کمک فرشتگان را نیز رد کرد و گفت: «خداوند من را بس است!» و خداوند نیز قبل از آن که او به آتش برسد, به آتش فرمان داد که: «بر ابراهیم سرد شو!»
در قصه ای دیگر خداوند به ابراهیم دستور داد که همسرش هاجر را همراه با اسماعیل, فرزندش, به مکانی خشک و بدون آبادانی – سرزمین حجاز - ببرد و آنها را در آنجا نزد خانه خدا که بواسطه توفان حضرت نوح مخروبه شده بود, رها سازد و خداوند در آنجا آب زمزم را جوشاند و به مرور مردمانی اطراف آن آب خانه ساختند و آغازی برای آبادانی شد و زمزم تا این زمان همچنان می جوشد.
بعد از مدتها که خداوند به حضرت ابراهیم اجازه داد تا به دیدار همسرش و اسماعیل به منطقه حجاز بیاید, به او دستور داد تا فرزندش را ذبح کند! و زمانی که برای این کار آماده شد خداوند قوچی را فرستاد تا بجای اسماعیل ذبح شود. خداوند می خواست ایمان حضرت ابراهیم را برای دیگران به نمایش بگذارد و به همه انسانها اعلان نماید که پیامبران در اطاعت از هرفرمانی که از خداوند برسد اندکی تردید نمی کنند.
من به دو علت این آیه را برای توضیح انتخاب کردم:
اول این که خداوند با کسانی دوست می شود که آنها او را باور داشته باشند. باور داشته باشند که خداوند هر دستوری که به انسانها می دهد کاملا به نفع آنهاست و اگر آنها مطیع او باشند بیشترین سود را خواهند برد.
دوم این که تو وقتی می خواهی برای خودت دوستی انتخاب کنی که همیشه با او باشی باید او را بیازمایی مثلا ببینی وقتی عصبانی می شود به تو ناسزا می گوید یا نه؟ و یا زمانی که مشکلی داشتی آیا او تا چقدر حاضر است برای حل مشکلت کاری بکند؟ و یا وقتی رازی را می گویی آیا می تواند آن را نگه دارد و تحت هیچ شرایطی آن را به کسی نگوید؟
قبل از این که دوستت را بیازمایی رباطه ات را با او زیاد نکن و الا بعدا از او چیزهایی می بینی که حسابی حالت گرفته می شود.
امیداوریم خداوند ما را در آزمونهای زندگی موفق بدارد آنگونه که در هیچ یک از بحرانهای زندگی از انسانیت و ایمان خود عبور نکنیم و آنها را چون دو درّ گرانبها حفظ کنیم.
تو ای خدا! انسانیت و ایمانمان را حفظ می کنی, این مهمترین دعای ماست! ای خدای مهربان!
برای رساندن امانتی به فردی به یکی از محله های جنوب شهر تهران رفتم ... اصلاً با دیدن اوضاع محله و مردمی که در آنجا زندگی می کردند به واقع گریه ام گرفته بود ... با خودم می گفتم چرا ... چرا باید عده ای این گونه زندگی کنند؛ عده ای با حداقل امکانات و یا به واقع محروم از حداقل های زندگی و عده ای آنقدر دارند که نمی دانند با زیادی آن چه کنند ...[/HR] عده ای نمی توانند رنگ گوشت و مرغ و برنج را ببیند و عده ای از زیاده روی در خوردن غذاهای آنچنانی راهی بیمارستان می شوند ...
عده ای نمی توانند حداقل یک اتاق آن هم در یک محله ی پایین اجاره کنند و عده ای برای نگهداری از سگ ها و حیوانات خانه گیشان با هزینه های بالا دنبال پرستار هستند ...
عده ای داشتن مال های آنچنانی به خاطر اینکه مانده اند در اینکه آنها را چگونه خرج کنند به هلاکت و فساد می رسند و عده ای از اینکه ندارند شکم خود خانواده خود را سیر کنند فاسد می شوند...
همین را فهمیدم که انفاق در راه خدا انسان را از خطر به هلاکت افتادن دور می کند و وقتی ما از مال یا هر چه داریم در راه خدا انفاق کنیم، خطر هلاکت عقده هایی که باعث فساد در جامعه می شود را از خود و جامعه دور کرده ایم.
این عقده ها زمانی به وجود می آید که برخی تمام امکانات جامعه را به انحصار خود در می آورند یا حقوق دیگران را غصب می کنند.
انفاق سطح زندگی اجتماعی را ارتقا می دهد و خیر و احساسات نیکوکاری را عمومیت می بخشد. امتناع از آن جامعه را در معرض ظلم، هلاکت اجتماعی و عقده ها و بیماری قرار می دهد
اگر طبقات مرفه تفاوت طبقاتی را احساس کنند و ضرورت کمک و انفاق و احسان را دریابند، با عمل خویش سطح طبقات زحمت کش را ارتقا می دهند تا آنان نیز بتوانند در زندگی اجتماعی مشارکت کنند و در نتیجه زندگی اجتماعی ارتقا یابد. ارتقایی که نیکوکار و کمک گیرنده هر دو به یک اندازه از آن بهره می گیرند.
هنگامی که نیکوکار از راه انفاق فردی و یا گروهی احسان کند، با احسان خویش طبقات رنج دیده را در پذیرش مسئولیت و ارتقای سطح زندگی اجتماعی سهیم کرده است. در این سطح همه به یک اندازه بهره می گیرند و خیر و نیکی، هم برای نیکوکار و هم برای گیرنده نیکی است.
از سوی دیگر با احسان نکردن، او عقده ای در جان زحمت کشان رشد می دهد که اولا آنان را از مشارکت در ارتقای زندگی جامعه دور می کند و در نتیجه در مانده جامعه در سطح پایین مشارکت می کند و خود پیش از آن که دیگران ضرر کنند، زیان می بینند.
دور شدن او از مشارکت با دیگران او را گرفتار جامعه ای می کند که دچار عقده های درونی و امراض ناشی از فقر و نیز بیماری های رفتاری است که همه نتیجه ضعف و رنج و فقر است.
این امراض و بیماری ها محدود به اولاد فقرا نمی ماند بلکه به همه جامعه سرایت می کند و بسط می یابد و ضرر آن به همه بازمی گردد. و در نتیجه کینه و غضب آنان انقلاب و طغیان در درون جامعه اتفاق می افتد. همه اینها جامعه و فردی را که از احسان امتناع کرده به هلاکت می اندازد.
نتیجه طبیعی این گفته خداوند که «انفِقُوا فِی سَبیلِ اللهِ» این است که انفاق نکردن، به هلاکت انداختن نفس است.
انفاق در راه خدا انسان را از خطر به هلاکت افتادن دور می کند و وقتی ما از مال یا هر چه داریم در راه خدا انفاق کنیم، خطر هلاکت عقده هایی که باعث فساد در جامعه می شود را از خود و جامعه دور کرده ایم
بنابراین سر باز زدن از انفاق به ظلم اجتماعی منجر می شود. ظلمی که پیش از آن که به نیازمند احسان بازگردد به آن کسی که از انفاق امتناع ورزیده باز می گردد. همان طور که به هلاکت افتادنش نیز نتیجه طبیعی امتناع از احسان است، چرا که او جامعه را در معرض هلاک قرار می دهد.
این مفهوم انفاق است، انفاقسطح زندگی اجتماعی را ارتقا می دهد و خیر و احساسات نیکوکاری را عمومیت می بخشد. امتناع از آن جامعه را در معرض ظلم، هلاکت اجتماعی و عقده ها و بیماری قرار می دهد.
این مفهوم دیگری غیر از جزای خدا در آخرت است. نیکی به رنج دیدگان، چه به شکل فردی و چه گروهی، نتایجی دارد که از زندگی در دنیا تا زندگی در آخرت ادامه دارد:
وَمَا أَنفَقْتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُم مِّن نَّذْرٍ فَإِنَّ اللّهَ یَعْلَمُهُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنصَارٍ (270، بقره)
و هر نفقهاى را كه انفاق، یا هر نذرى را كه عهد كردهاید، قطعاً خداوند آن را مىداند، و براى ستمكاران هیچ یاورى نیست.
لَّیْسَ عَلَیْكَ هُدَاهُمْ وَلَـكِنَّ اللّهَ یَهْدِی مَن یَشَاء وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَیْرٍ فَلأنفُسِكُمْ وَمَا تُنفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغَاء وَجْهِ اللّهِ وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ (272، همان)
هدایتِ آنان بر عهده تو نیست، بلكه خدا هر كه را بخواهد هدایت مىكند، و هر مالى كه انفاق كنید، به سود خود شماست، و [لى] جز براى طلب خشنودىِ خدا انفاق مكنید، و هر مالى را كه انفاق كنید [پاداشِ آن] به طور كامل به شما داده خواهد شد و ستمى بر شما نخواهد رفت.
[h=1][/h]
"مرگ" به معنای مردن است. لسان العرب آن را به "ضد حیات" معنا میکند.1 برخی مرگ را به معنای "سکون" گرفته اند.2 التحقیق درباره معنای موت میگوید: مرگ نفی شدن حیات است و حیات در هر چیز به مقتضای خصوصیات وجودیش است، پس مرگ هر چیز هم به مقتضای آن است.3
درباره معنای "برزخ" چند عبارت را میتوان از اهل لغت نقل کرد، لسان العرب و العین مینویسند:
هر چه که بین دو چیز دیگر باشد، برزخ نامیده میشود.4 صاحب قاموس القرآن برزخ را به حائل و واسطه بین دو چیز معنا میکند.5 در مقابل این معانی التحقیق معنای متفاوتی میآورد و برزخ را به حالت تازه ای که بعد از حالتی دیگر بر چیزی عارض میشود معنا میکند.6
البته تمام اهل لغت عالم برزخ (که مقصود ما در این نوشتار است) را نیز ذکر کرده اند و آن را به عالمی میان دنیا و آخرت7 یا حالتی که انسان بین مرگ و قیامت دارد.8 معنا کرده اند و راغب در مفردات آن را به چیزهایی که در قیامت بین انسان و مقامات رفیع بهشت فاصله میشود معنا کرده است.9
گذشته از معانی ذکر شده برای برزخ، در این نوشتار برزخ را به معنای عالمی میان دنیا و قیامت میگیریم و تعبیر مرگ برزخی را مرگی در عالم برزخ معنا میکنیم.
از بررسی آیات مرگ برزخی و دنیوی روشن میشود که در قرآن کریم مرگ برزخی مانند و شبیه به مرگ دنیوی نیست؛ چون خداوند در آیه ای اهل بهشت را اینگونه نوید میدهد که به جز مرگ در دنیا که تحمل کرده اید مرگ دیگری ندارید. در صورتی که میدانیم اهل بهشت نیز باید از عالم برزخ وارد عالم قیامت شوند و قبل از عالم قیامت همه حتی کسانی که در عالم برزخ هستند می میرند پس چرا خداوند میفرماید جز مرگ دنیوی مرگ دیگری را نچشیده اند؟
[h=2]مرگ برزخی در قرآن
[/h]بنابر آنچه در نتیجه گیری بحث معنای لغوی مطرح شد آدمی دارای دو گونه مرگ است یک مرگ در این دنیا و وقتی که زمان زندگی اش در این دنیا به پایان میرسد و پس از این زندگی به عالمی دیگر در برزخ میرود و در آنجا نیز زندگی ای دارد و در آخر آن زندگی نیز مرگی وجود دارد که آن را مرگ برزخی مینامند، پس از این مرگ انسان بار دیگر برای زندگی جاودانه در قیامت زنده میشود.
درباره مرگ برزخی (به معنایی که گفته شد) مفسران در ذیل آیاتی این بحث را آورده اند: « لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولى وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِیمِ »10
«هرگز مرگى جز همان مرگ اوّل (كه در دنیا چشیدهاند) نخواهند چشید، و خداوند آنها را از عذاب دوزخ حفظ مىكند.»
« إِنْ هِیَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ »11
«مرگ ما جز همان مرگ اول نیست و هرگز برانگیخته نخواهیم شد.»
در این دو آیه چون سخن از مرگ نخستین آمده است و مفسران آن را به معنای مرگ دنیوی معنا کرده اند به پیروی آن، بحث از مرگ دومی که همان مرگ برزخی است را نیز مطرح میکنند.12 « قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ »13
«آنها مىگویند: پروردگارا! ما را دو بار میراندى و دو بار زنده كردى.» این آیه مهمترین آیه در این بحث است و معتقدین به مرگ برزخی مانند علامه طباطبائی ذیل این آیه مرگ برزخی را اثبات کرده اند.14
درباره دو مرگ و دو زنده کردنی که در این آیه آمده نظرات بسیار گوناگونی است که برخی از آن عبارتند از:
1. منظور از دو میراندن و دو زنده کردن میراندن در آخرین روز زندگى دنیا و زنده كردن در برزخ است و سپس میراندن در برزخ، و زنده كردن در قیامت براى حساب است. این نظر را تفاسیر المیزان، نمونه و روح المعانی برگزیده اند.
2. مراد از" اماته اولى" حالت نطفگى انسان و مراد از" احیاء اولى" زندگی در دنیا و مراد از" اماته دوم" اماته در دنیا و مراد از" احیاى دوم" احیاء براى روز قیامت و حساب است. این دیدگاه را زمخشری برگزیده است.15
3. حیات اولى، زندگى دنیا و دومى، زنده شدن در قبر است. و موت اولى مرگ در دنیا و موت دومى مردن در قبر است. این قول در مجمع البیان از سدی و بلخی نقل شده است،16 تفسیر احسن الحدیث آن را به علامه نسبت داده که این گونه نیست.17
[h=2]نکته:
[/h]از بررسی آیات مرگ برزخی و دنیوی روشن میشود که در قرآن کریم مرگ برزخی مانند و شبیه به مرگ دنیوی نیست؛ چون خداوند در آیه ای اهل بهشت را اینگونه نوید میدهد که به جز مرگ در دنیا که تحمل کرده اید مرگ دیگری ندارید. در صورتی که میدانیم اهل بهشت نیز باید از عالم برزخ وارد عالم قیامت شوند و قبل از عالم قیامت همه حتی کسانی که در عالم برزخ هستند می میرند پس چرا خداوند میفرماید جز مرگ دنیوی مرگ دیگری را نچشیده اند؟
پاسخ این سؤال اینگونه است که مرگ برزخی را نیز چشیده اند؛ اما چون این مرگ با مرگ در دنیا تفاوت های بسیاری دارد، خداوند آن را متذکر نشده است. در مرگ برزخی دیگر جسمی وجود ندارد و دیگر گرفتن روح از جسم مطرح نیست. بنابراین اینکه برخی مرگ برزخی را به معنای مرگ بعد از زنده شدن جسم در قبر و پاسخ دادن به نکیر و منکر میدانند اشتباه است.
[/HR][1]. ابن منظور، محمد بن مكرم؛ لسان العرب، دار صادر، بیروت، 1414 ق، چاپ سوم، ج2، ص 91
[2]. طریحى، فخر الدین؛ مجمع البحرین، كتابفروشى مرتضوى، تهران، 1375 ش، چاپ سوم ، ج1، ص 115
[3]. مصطفوى، حسن؛ التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1360 ش، ج11، ص196
[4]. ابن منظور، همان، ج3، ص 8 و فراهیدى، خلیل بن احمد؛ كتاب العین، انتشارات هجرت، قم، 1410 ق، چاپ دوم، ج4، ص 338
[5]. قرشى، سید على اكبر، قاموس قرآن، تهران، دار الكتب الإسلامیة، 1371 ش، ششم، ج1، ص 181
[6]. التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، پیشین، ج1، ص 252
[7]. ابن منظور، همان، ج3، ص 8
[8]. مصطفوى، همان، ج1، ص 252
[9]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ المفردات فی غریب القرآن، دمشق، بیروت، دارالعلم الدار الشامیة، 1412 ق، اول، ص 118
[10]. دخان/56
[11]. دخان/35
[12]. ر. ک. تفاسیر طباطبائی، علامه محمد حسین؛ موسوی همدانی، سید محمد باقر، ترجمه تفسیر المیزان، دفتر انتشارات اسلامی جامعهی مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1374 ش، پنجم و مكارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامیة، 1374 ش، چاپ: اول، ذیل آیات 35 و56 سوره دخان
[13]. غافر/11
[14]. ر. ک. طباطبائی، همان، ذیل آیه 11 سوره غافر
[15]. زمخشرى، محمود؛ الكشاف عن حقائق غوامض التنزیل، دار الكتاب العربی، بیروت، 1407 ق، سوم، ج4، ص 154
[16]. مترجمان، ترجمه مجمع البیان فى تفسیر القرآن، تهران، انتشارات فراهانى، 1360 ش، اول، ج21، ص 240
[17]. قرشى، سید على اكبر؛ تفسیر احسن الحدیث، تهران، بنیاد بعثت، 1377 ش، چاپ سوم، ج9، ص 347
یادش بخیر شب های ماه رمضان .. مسجد و سخنرانی ... یاد یک روایتی که عالمی در بالای منبر می خواند افتادم ... از امام باقر علیه السلام در کتاب شریف کافی ... با شنیدنش همه ی مردم با نگاه متعجبانه و البته با اظهار پشیمانی به همدیگر نگاه می کردند ...
[/HR][/h] کلام معصوم بیان یک واقعیت تلخ بود که متأسفانه کم دچارش نشده ایم ... این واقعیت تلخ را یادآوری می کرد که آبروی دیگران -که از کعبه بالاتر است- برای بسیاری از ما مهم و محترم نیست! یَجِبُ لِلمُومنِ عَلَی المُومنِ اَن یَستُرَ علیهِ سبعینَ کبیرةً: بر هر مومن واجب است تا از هر یک از مومنین هفتاد گناه کبیره را بپوشاند!
در جامعه ی امروز به نظر خیلی حرف سنگینی است ...
با توجه به این روایت همه ی ما مسئول هستیم و باید از هر نفر از مومنین هفتاد عنوان گناه کبیره اش را مخفی کنیم، بپوشانیم و برایش آبروداری کنیم و هیچ گاه علیه او استفاده نکنیم!
باید عیوب، گناهان و زشتی های دیگران را بپوشانیم و فراموش کنیم. و افسوس که آبروی دیگران امروز در رسانه ها، روزنامه ها، تیترهای مجلات؛ برای فروش بیشتر، بالا رفتن کانتر بازدید و هزار دلیل دیگر چه ارزان خرید و فروش می شوند ...
رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودهاند: نازل ترین مرتبه کفر این است که مرد از برادرش کلمهای را بشنود آن کلمه را نگه دارد تا روزی علیه آن برادر استفاده کند تا برادر را مفتضح کند! (بحارالانوار ، جلد۷۷)
باید عیوب، گناهان و زشتی های دیگران را بپوشانیم و فراموش کنیم. و افسوس که آبروی دیگران امروز در رسانه ها، روزنامه ها، تیتر های مجلات؛ برای فروش بیشتر، بالا رفتن کانتر بازدید و هزار دلیل دیگر چه ارزان خرید و فروش می شوند ...
چه ارزان و چقدر آسان در یک دعوای ساده یا مشاجره بین دو نفر، دو خواهر، دو دوست حرمت ها و حقوق یکدیگر را نادیده می گیریم و اسرار دیگران را فاش می کنیم ... اینجا قصه "مقابله به مثل" اصلاً جا ندارد! پرده دری ممنوع است! فاش کردن سرّ ممنوع است حتی اگر سرّ تو را فاش کرده باشد!!
امروزه غیبت رایج ترین گناه است و هرجا که باشیم از مهمانی ها و جلسات خانوادگی و فامیلی تا محافل علمی، کوچه و بازار، ادارات و مدرسه و دانشگاه و مسجد و هیئت و همین اینترنت و... خلاصه همه جا حتی گورستان و مراسم تدفین! غیبت و سخن از غیر و ریخته شدن آبروی مسلمان؛ غباری تیره بر زنگار قلب ما اضافه می کند.
در حالی که واجب است سینه هر یک از ما گنجینه اسرار دیگران و صندوق امانات آنها باشد و نه تنها فقط مجالس و گفتار آنها نزد ما امانت باشد و گفتن و یا شنیدن عیوب و اسرار آنها را خدای ستار، حرام کرده است بلکه گناه کبیره آنها را نیز باید بپوشانیم. آن هم هفتاد گناه بزرگ!
[h=2]ستار شو ستار شو ... خو گیر از حلم خدا[/h] روشمان را تغییر دهیم. فرموده است یَـجـبُ؛ لازم است و می بایست همگی ستار شویم! هر کس باید از خودش شروع کند. تو نیز خودت از خودت شروع کن و راه نجات تنها؛ مبارزه با نفس و کنترل زبان و گوش است.
چه خوب بود که ستّار بودن را از خدای مهربانمان یاد بگیریم؛ چنانچه پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) در حدیثی می فرمایند: "از خداوند درخواست کردم که در روز حساب، حساب رسی امت را به خودم واگذار کند که بندگان اگر لغزشی داشتند آبروی من پیش پیامبران پیشین نرود. خداوند پاسخ داد حساب آنها را خودم به عهده می گیرم که اگر لغزشی داشتند آبرویشان پیش تو هم نرود.(به نقل از گناهان کبیره، نوشته شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب، باب ریختن آبروی مومن)
مراقب باشیم اگر حیثیت و آبروی خودمان برایمان مهم است که هست، چنانچه در زندگی همه ی تلاشمان این بوده که ذره ذره آبرو به دست آوریم و آن را حفظ کنیم، پس مراقب آبروی دیگران باشیم که اگر خدایی ناکرده دستمان به ریختن آبروی کسی آلوده شود مطمئن باشیم که دیر یا زود این بلا بر سر خودمان هم خواهد آمد ...
چند توصیه کاربردی :
• محاسبه ی هر روزهی خود (قال الکاظم علیه السلام:لیس منا من لم بحاسب نفسه فی کل یوم)
• اطلاع و اشراف به عیوب خود، برنامه ریزی و تلاش گام به گام برای رفع آنها.
• بی توجهی به عیوب دیگران.
• توجه به لزوم رعایت حرمت و گرامیداشت مومن (مومن یعنی هر کسی که به خدا، رسول و اهل بیت علیهم السلام ایمان دارد حتی گناهکار)
• توجه به خوبی ها و نکات مثبت دیگران و بیان و نشر خوبی ها.
• دوری (یا فرار) از غیبت و دفاع از غیبت شونده (گفتن یا شنیدن غیبت فرقی ندارد؛ السامع احد المغتابین)
• کنترل و مراقبت دائمی خود تا لحظه مرگ.
و همه ی این ها در کنار دعا و توسل به اهل بیت و تفویض امور به خدای بزرگ(به نقل از حجت الاسلام شهاب مرادی)
نکته ی آخر اینکه:
مراقب باشیم اگر حیثیت و آبروی خودمان برایمان مهم است که هست، چنانچه در زندگی همه ی تلاشمان این بوده که ذره ذره آبرو به دست آوریم و آن را حفظ کنیم، پس مراقب آبروی دیگران باشیم که اگر خدایی ناکرده دستمان به ریختن آبروی کسی آلوده شود مطمئن باشیم که دیر یا زود این بلا بر سر خودمان هم خواهد آمد ...
زبانی که بجای اینکه با سخنان نرم و لطیفش دل دیگران را بدست آورد، گاهی می بینیم که دائماً با درشت ترین صحبت ها و سخت ترین کلمات همه چیز را به یکباره خراب می کند. کمی بیشتر مراقب این ماهیچه کوچک و نرم باشیم و افسارش را به دست بگیریم، نگذاریم افسار زندگیمان بی مهابا به دستش بیافتد
همیشه ثروتمندان مورد ستایش دیگران هستند و از آن طرف انسانهای فقیر مورد تحقیر قرار می گیرند.
آیا این قانون درستی است؟
خب نه! معلوم هست که این قانون درستی نیست و خیلی هم ظالمانه است!
کسی که پول دارد در صورتی باید دیگران از او تعریف کنند که به دیگران کمک کند و الا صرف پولدار بودن چه تعریفی دارد؟! تازه باید توبیخ هم بشود!
خداوند رزق و روزیِ انسانها را توسط دیگر انسانها می دهد. مثلا یکی محصولات کشاورزی تولید می کند و دیگری محصولات صنعتی به بازار می فرستد و یکی دیگر هم این محصولات را می فروشد.
خب حالا اگر کسی بعد از این که تا توانسته کار کرده و حالا از کار افتاده و یا قبل از بازنشستگی حادثه ای برایش اتفاق افتاده و نیروی کارش را از دست داده آنوقت این فرد باید چکار کند؟
یا کسی از ابتدا توان کار کردن نداشته و یا کار می کند ولی بخاطر زیاد بودن اعضاء خانواده اش و کم بودن حقوقی که می گیرد نمی تواند از پس هزینه های زندگی برآید, خب حالا این آدم چکار کند؟
کسی که می تواند به او کمک کند اگر بگوید: به من چه؟ خب این فرد نیازمند ممکن است برود دزدی کند و یا برود مواد مخدر بفروشد, خودش معناد شده و دیگران را هم معتاد کند.
خیلی از مشکلاتی که در جامعه بوجود می آید بخاطر این است که به نیازمندان کمک نشده است.
دود این مشکلات در چشم همانهایی می رود که فکری برای نیازمندان جامعه اشان نکرده اند.
خداوند علاوه بر این که غنی و بی نیاز از دیگران است, مورد حمد و ستایش دیگران هم هست؛ چرا؟ چون به دیگران کمک می کند و به حال نیازمندان مهربان است و حلال مشکلات آنهاست.
بیشترین کمکی که خداوند برای حل مشکلات دیگران می کند بوسیله دین اسلام است. دین اسلام توصیه های زیادی برای انفاق مال در راه خدا نموده است و حتی قوانین بسیار خوبی در این رابطه دارد. یکی از این قوانین قانون زکات است.
زکات در قرآن بسیاری از وقتها با نماز آمده است. یعنی این که هرکس می خواهد با خداوند بوسیله نماز ارتباط پیدا کند باید به فکر ارتباط با نیازمندان هم باشد.
اگر می خواهی دوست داشتنی باشی حتما با فقرا دوست بشو!
اگر می خواهی خداوند بیشتر به تو پول دهد به فکر فقرا باش!
اگر می خواهی پولی را که داری از دست ندهی قسمتی از آن را به فقرا بده!
اگر می خواهی همیشه از خدا چیزی بخواهی, بگذار بقیه به راحتی از تو چیزی بخواهند.
پاداش دنیا و آخرت
مَنْ كانَ يُريدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ (نساء: 134)
هر کس که پاداش دنیا را بخواهد (بداند) نزد خداست هم پاداش دنیا و هم پاداش آخرت.
زرنگ کیست؟ تو زرنگی؟ زرنگی به چیست؟
زرنگ به کسی می کویند که از تلاشش بیشترین سود را می برد.
در مقابل, آدمِ کودن, به کسی می گویند که کمترین سود را از بیشترین تلاشش می برد.
مؤمن, زرنگ است. این سخن را پیشوایان ما گفته اند و خیلی حرف جالبی است. اصلا فرق مؤمن با غیر مؤمن در همین زرنگی اوست. و البته خود مؤمنین هم باهم فرق می کنند و فرقشان به زیادتر بودن ایمان بعضی از آنهاست. هرچه ایمان کسی بیشتر باشد زرنگتر است.
مؤمن وقتی کاری می کند برای خدا آن کار را انجام می دهد حتی وقتی غذا می خورد و یا می خوابد و یا تفریح می کند.
خداوند از این که ببیند کسی غذا می خورد تا نیرو بگیرد و بعد کارهایی که در زندگی برعهده دارد درست انجام دهد خوشحال می شود. خواب و تفریح هم همین طور است.
با نیّت خدایی هم کارهایی دنیایی خوب پیش می رود و هم در آخرت انسان به بهشت می رود.
بهترین کار این است که دارای چند هدف باشد. کسی که این طوری کار می کند بهترین برنامه ریزی را دارد. مثلا وقتی تو قرار است تکالیفی را انجام دهی تلاش کنی تا با دقت مشقهایت را با خط خوش بنویسی چند هدف را پی گرفته ای: خطتت خوب می شود, در انجام تکالیفت کمتر اشتباه می کنی, از نوشتن مشقهایت لذت می بری. به درس خواندن علاقمند می شوی.
هر کدام از چهار مورد بالا خودش دارای خواص متعددی است. خط خوش سبب می شود در آینده شغل بهتری گیرت بیاید و نزد دیگران دارای احترام خاصی شوی. اشتباه نکردن در انجام تکالیف نمره درسی ات را افزایش می دهد و این سبب می شود تا با نمره بهتری قبول شوی. و بعد علاقمند به درس خواندن شوی و علاقه به درس تو را از بسیاری زشتی های محافظت می کند. رضایت داشتن از انجام تکالیف باعث می شود معلمت را دوست بداری و کلا اعصاب آرامی داشته باشی. اعصاب آرام, جلوی خیلی از عصبانیت ها را می گیرد.
هر کدام از مواردی که گفته شد باز سرچشمه خاصیتهای مفید زیادتری است.
ما در این دنیا خیلی کم عمر می کنیم. اصل زندگی ما در جهان دیگری است به نام آخرت. در آن جهان عمر ما ابدی خواهد بود. هیچ وقت تمام نمی شود. برای این که در این عمر ابدی, زندگی بسیار لذت بخشی را داشته باشیم باید در زندگی این دنیا همه تلاششمان را بکنیم تا در همه کارها تنها رضایت خداوند را در نظر بگیریم.
اگر می خواهی از ته دل شاد شوی خداوند را شاد کن!
اگر می خواهی خداوند را شاد کنی دستانت را بلند کن مثل آدمی که کمک می خواهد و بگو: خدایا خوشحالم که تو خدای منی. چه افتخاری از این بالاتر که من را به غلامی خود پذیرفته ای!
گاه مى شود درهاى زندگى به رویمان به كلى بسته مى شود و دست به هر كارى می زنیم با درهاى بسته رو به رو مى گردیم، از هر جا که حرکت می کنیم، بسته و بسته است.
[/HR] [h=2]سبب بسته بودن درها چه کسی است خودمان یا خداوند؟[/h] آری گاهی خداوند برای امتحان بندگانش سختی قرار داده است اما برخی از سختی ها را خود به زندگیمان راه می دهیم، علت آن چیست؟
مدت ها به دنبال این علت می گشتم تا به آیه ای برخوردم: «وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى» ( طه/124) و هر كس از یاد من دل بگرداند، در حقیقت، زندگىِ تنگ [و سختى] خواهد داشت، و روز رستاخیز او را نابینا محشور مى كنیم.»
«یاد خدا» عجیب است؛ چیزی که هم دنیا را در پی دارد و هم آخرت، اگر نداشته باشیم زندگی در دنیا سخت خواهد بود.با کلمه «یاد خدا» به یاد آیاتی می افتم که بارها شنیده ایم: «الا بذکر الله تطمئن القلوب» آری با یاد خدا دل ها آرام می شود. در واقع یاد خدا مایه آرامش جان، تقوا و شهامت است و فراموشی آن مایه اضطراب و ترس و نگرانی.
[h=2]علت فراموشی یاد خدا[/h] از مهمترین علت های فراموشی خداوند، خود فراموشی است. به قول حافظ آنچه باعث می شود انسان از ذکر خداوند غافل شود فقط توجه انسان به خودش است.
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
یعنی انسانی که خودش را معیار همه چیز قرار داده و همه را برای خودش می خواهد. به همین جهت از حضور خدای متعال، غافل میگردد. برای رهایی از این مانع باید به درمان خود بینی بپردازیم تا بتوانیم خدای خود را بیاد داشته باشیم .
از مهمترین علت های فراموشی خداوند، خود فراموشی است. به قول حافظ آنچه باعث می شود انسان از ذکر خداوند غافل شود فقط توجه انسان به خودش است.
[h=2]معنای حقیقی اعراض از خدا در روایات[/h] در روایات اسلامى مى خوانیم كه از امام صادق علیه السلام پرسیدند منظور از آیه مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْكاً چیست؟ فرمود: اعراض از ولایت امیر مومنان علیه السلام است. (تفسیر نور الثقلین، ج3، ص 405)
آرى آن كس كه الگوى خود را از زندگى على علیه السلام بگیرد، همان ابر مردى كه تمام دنیا در نظرش از یك برگ درخت كم ارزش تر بود آن چنان به خدا دل ببندد كه جهان در نظرش كوچك گردد، او هر كس باشد، زندگى گشاده و وسیعى خواهد داشت، اما آنها كه این الگوها را فراموش كنند، در هر شرایط گرفتار معیشت ضنك هستند.
[h=2]مصادیق اعراض از خداوند[/h] یاد خداوند متعال فقط ذکر زبانی نیست، آنچه مهم است این که ایمان در مرحله عمل هم خود را نشان دهد و به اظهار لفظی بسنده نکند چرا که اگر انسان فقط به ذکر لفظی اکتفا کند، به پیامد های ناشی از اعراض یاد خدا، مبتلا خواهد گردید.
از جمله مصادیق عملی می توان اسراف را یاد کرد؛ به این معنا که نعمت هاى خداداد مانند چشم و گوش و عقل را در مسیر هاى غلط به كار انداختند و اسراف چیزى جز این نیست كه انسان نعمت را بیهوده بر باد دهد. (تفسیر نمونه، ج13، ص: 332)
اگر من با زبان خود دروغ، غیبت، تهمت و...همه را انجام دهم به گونه ای از آن چه خداوند به من اعطا نموده در جهت ناپسند استفاده نموده ام که این خود نمونه از اعراض از یاد خداوند است.
اگر خداوند به من قدرت جسمی و یا مالی اعطا نموده و من به واسطه این ها به دیگری ظلم کنم، باز این هم نمونه ای از اعراض خداوند است.
با توجه به روایات، مهم این است که در مسیر ائمه علیهم السلام حرکت کنیم و آن ها را به عنوان الگو قرار دهیم و ببینیم آن ها در عمل و رفتار خود چگونه خدا را یاد می کنند.
اگر بخواهیم ائمه علیهم السلام را الگو قرار دهیم زندگیمان باید شبیه آنان گردد؛ باید از ظلم، دروغ، غیبت، خیانت در امانت و... همه به دور باشیم که این ها همه مصادیقی از اعراض خداوند است.
«به درستی که فراموشی یاد من، قلب ها را سخت می گرداند» چرا که تنها با یاد خدا دل ها زنده می شود و مرگ دل ها در فراموشی خداست.
[h=2]پی آمد های اعراض از ذکر خدا[/h] غفلت از یاد خدا آثار زیانبار و ویرانگری به دنبال دارد که در زیر به برخی از این اثرات سو آن، نگاهی خواهیم انداخت: 1. تنگی معیشت و کوری در قیامت
در آیه 124 سوره طه خداوند بیان می کند اگر از ذکر من رویگردان شوید زندگی را برایتان سخت و روز قیامت شما را کور محشور می کنم و در ادامه خداوند علت نابینایی را بیان می کند: « این به خاطر آن است كه آیات ما به سراغ تو آمد همه را بدست فراموشى سپردى و از مشاهده آن چشم پوشیدى و تو امروز به دست فراموشى سپرده خواهى شد" (قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَكَذَلِكَ الْیَوْمَ تُنسَى) (126، طه) (تفسیر نمونه، ج13، ص: 327) 2. همنشینی با شیطان
وَمَن یَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ «و هر كس از یاد [خداى] رحمان دل بگرداند، بر او شیطانى مىگماریم تا براى وى دمسازى باشد. » (زخرف/ 36) 3. قساوت قلب
کسی که به هر دلیلی از ذکر و یاد خدا، دوری می کند همچنانکه یکی از فواید ذکر خدا، بصرت دل و نورانیتش می باشد در مقابل با دوری از یاد خدا، به قساوت قلب مبتلا می گردد، چنانکه به حضرت موسی علیه السلام وحی گردید که ای موسی «به درستی که فراموشی یاد من، قلب ها را سخت می گرداند» چرا که تنها با یاد خدا دل ها زنده می شود و مرگ دل ها در فراموشی خداست.
[h=1]مهم ترین نقش زن در خانواده از دیدگاه قرآن[/h]
[/HR] قرآن کریم عمل زشت افشاى اسرار رسول خدا را تا آن جا ناپسند دانست که در پایان همین سوره با اشاره به داستان خیانت همسران نوح و لوط به این بندگان شایسته الهى، رفتار ناپسند همسران پیامبر را با خیانت آن زنان مقایسه کرد و با تعریض به آنان فهماند که ارتباط با رسول خدا مانع عذاب خدا نخواهد شد. «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحتَ عَبدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحینَ فَخانَتاهُما فَلَم یُغنِیا عَنهُما مِنَ اللّهِ شَیئاً وَ قِیلَ ادْخُلا النّارَ مَعَ الدّاخِلینَ» (تحریم/ 10)
[/HR] [h=2]
حفظ آرامش در خانواده[/h] ایجاد سکون و آرامش همسران در کنار یکدیگر، یکى از اهداف مهم ازدواج برشمرده شده است. وجود صفا، یک رنگى و صمیمیت در خانواده، علامت توفیق ازدواج در رسیدن به اصلیترین هدف بوده و نشانه آن است که زن و مرد هر دو به وظایف خود در برابر همسر، عمل میکنند.
در این میان، با توجه به وجود عواطف بسیار قوى در زنان، نقش آنان در تأمین بهداشت روانى خانواده چشم گیرتر است. زن میتواند روحیه خسته و ناامید همسرش را در برابر مشکلات تغییر دهد و یا دست کم، سنگ صبور ناراحتیها و آلام او باشد.1 هم چنان که میتواند در تضعیف روحیه همسرش نقش مؤثرى داشته باشد و حداقل او را از خود رنجانده و آزرده خاطر ساخته و موجبات تزلزل نظام خانواده را فراهم کند. هنگامى که پارسایى و خلوص ایوب پیامبر (علیهالسلام) بر شیطان، گران آمد، از خداوند درخواست کرد که به او اجازه دهد ایوب را بیازماید. خداوند اجازه داد و از سه سو باران بلا بر سر ایوب بارید. نخست مال، سپس خانواده و در آخر، تنش در معرض بلا افتاد. ابلیس هم چنان در ادامه آزار دادن ایوب، این بار به کمک عفریتهاى تحت فرمانش، کوشید تعداد بسیار کم وفاداران به ایوب را نیز وسوسه کند تا دست از پشتیبانى او بردارند.
همسر ایوب نیز که در همه این صحنهها همراه و پشتیبان او بود، در برابر این وسوسه شیطان که گفت: «اگر خدا ایوب را دوست میداشت، او را به این مصایب مبتلا نمیساخت»، نتوانست مقاومت کند و به جاى دلدارى دادن به همسر، القائات ابلیس را به او منتقل کرد. ایوب که از این سخنان ملال آور و پذیرش وسوسههاى شیطان، بیش از آن بلاها ناراحت شده بود، قسم یاد کرد که اگر خداوند او را شفا داد، همسرش را با ضرباتى تأدیب نماید.2
خداوند متعال ایوب را شفا داد و او را به وفا به عهدى که با خدا بسته بود فرا خواند، ولى به پاس حمایتهاى بى دریغ این زن فداکار از همسرش، دستور داد تا ایوب به جاى ضربات متعدد تازیانه، دستهاى چوب ترکه در دست بگیرد و تنها یک بار به همسرش بزند.3
در واقع، قرآن کریم با تأیید این عهد، ناخشنودى خود را از ترک پشتیبانى مقطعى آن زن از همسرش (که تحت تأثیر القائات شیطانى بود) اعلام کرد و با تخفیف بسیار زیادى که براى مجازات او قائل شد، رضایت خود را از پشتیبانى او از همسرش در مراحل مختلف ابراز نمود.
مهمترین اصل در محیط خانواده، احترام به همسر و پرهیز از ارتکاب اعمالى است که آزردگى خاطر و ناراحتى او را به دنبال دارد. از این رو، ایوب باید به سوگندى که درباره مجازات سخن همسرش خورده وفا نموده و حتى آن را به شکلى بسیار خفیف به مرحله اجرا درآورد، ولى پیامبر، لازم نیست به سوگندى که در پى آزار و اذیت زنانش یاد کرده، وفادار بماند و امر مباحى را بر خود حرام گرداند
نمونه دیگرى از آزردن همسر و برخورد قرآن با این شیوه رفتارى را در اولین آیه سوره تحریم مشاهده میکنیم: «یا أیّها النَّبیُ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللّهُ لَکَ تَبتَغِى مَرضاتِ أَزواجِکَ... »
اى پیامبر! چرا در طلب خشنودى (بعضى از) همسرانت چیزى را که خداوند بر تو حلال گردانده است، تحریم میکنى؟
جمله «آیا خشنودى همسرانت را میخواهى»، بر این اشاره دارد که آن چه آن حضرت برخود حرام کرده، عملى حلال بوده 4 و بعضى از همسرانش از آن عمل ناراضى بودند و آن قدر آن حضرت را در مضیقه قرار دادند و اذیت کردند تا ناگزیر شد سوگند بخورد که دیگر آن عمل را انجام ندهد.5 خداوند ضمن دلسوزى براى پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) که چرا حلالى را بر خود حرام کرده است و آن در حقیقت در اثر عتاب و سرزنش زنانى بوده که آن بزرگوار را آزردهاند، پیامبر را به شکستن این سوگند فرا میخواند و اعلام میدارد که حسدورزى نکوهیده گروهى از زنان، نباید مانع برخوردارى آن حضرت از حلال الهى گردد: «قَد فَرَضَ اللّهُ لَکُم تَحِلَّةَ أَیمانِکُم». (تحریم/2)
به راستى که خداوند شکستن سوگندهایتان را (با دادن کفاره) بر شما روا داشته است. نکته جالب توجه در داستان قَسَم ایوب (علیهالسلام) و سوگند رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) آن است که در مورد ایوب، خداوند به دلیل آن که همسرش تحت تأثیر وسوسه شیطان واقع شد، سوگند او را تأیید نمود، ولى همسرش را مستحق تخفیف مجازات دانست و در داستان رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله) که آن حضرت براى خشنودى برخى از همسرانش و رهایى از آزار آنان چیزى را بر خود حرام کرده بود، آن جناب را به شکستن قسم و پیروى نکردن از خواسته نفسانى آنان فرا خوانده است.
از مقایسه این دو حکم مختلف، مبنى بر عمل به عهد در داستان ایوب و شکستن آن در داستان پیامبر، مشخص میشود که مهمترین اصل در محیط خانواده، احترام به همسر و پرهیز از ارتکاب اعمالى است که آزردگى خاطر و ناراحتى او را به دنبال دارد. از این رو، ایوب باید به سوگندى که درباره مجازات سخن همسرش خورده وفا نموده و حتى آن را به شکلى بسیار خفیف به مرحله اجرا درآورد، ولى پیامبر، لازم نیست به سوگندى که در پى آزار و اذیت زنانش یاد کرده، وفادار بماند و امر مباحى را بر خود حرام گرداند.
قرآن کریم عمل زشت افشاى اسرار رسول خدا را تا آن جا ناپسند دانست که در پایان همین سوره با اشاره به داستان خیانت6 همسران نوح و لوط به این بندگان شایسته الهى، رفتار ناپسند همسران پیامبر را با خیانت آن زنان مقایسه کرد و با تعریض به آنان فهماند که ارتباط با رسول خدا مانع عذاب خدا نخواهد شد
هم چنان که در آغاز این بحث گفته شد، زن با جلب اعتماد همسرش میتواند محرم اسرار او گردد و در این صورت، حتى اگر نتواند در حل مشکلات او را یارى کند، میتواند سنگ صبور همسرش باشد و با شنیدن درد دل او و پوشیده داشتن رازهایش، مرهمى بر غم او نهد. همان گونه که اگر رازدار اسرار شوهرش نباشد، ضمن تشدید دلسردى و افسردگى وى، تزلزل نظام خانواده را نیز موجب میشود. آن جا که رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) رازى را با یکى از همسرانش در میان نهاد و او آن راز را براى یکى دیگر از زنان افشا کرد، خداوند متعال، ضمن برخورد شدید با آنان، خاطر نشان ساخت که اگر به این توطئه ادامه دهند و با فاش کردن اسرار آن بزرگوار در پى ضربه زدن به شخصیت او برآیند، آن حضرت آنان را طلاق میدهد و همسرانى اختیار خواهد کرد که غم خوار و رازدار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) باشند. قرآن کریم عمل زشت افشاى اسرار رسول خدا را تا آن جا ناپسند دانست که در پایان همین سوره با اشاره به داستان خیانت 6 همسران نوح و لوط به این بندگان شایسته الهى، رفتار ناپسند همسران پیامبر را با خیانت آن زنان مقایسه کرد و با تعریض به آنان فهماند که ارتباط با رسول خدا مانع عذاب خدا نخواهد شد. «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحتَ عَبدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحینَ فَخانَتاهُما فَلَم یُغنِیا عَنهُما مِنَ اللّهِ شَیئاً وَ قِیلَ ادْخُلا النّارَ مَعَ الدّاخِلینَ» (تحریم/ 10)
خداوند درباره کافران مثلى میزند و آن همسر نوح است و همسر لوط که در حباله دو بنده از بندگان شایسته ما بودند، سپس به ایشان خیانت کردند و آن دو (پیامبر) در برابر امر (و عذاب) الهى چیزى را از آنان باز نداشتند و [به آن دو زن] گفته شود: همراه سایر وارد شوندگان وارد جهنم شوید.
پینوشتها:
1ـ وسایل الشیعه، ج 20، ص 32.
2ـ تفسیر فى ظلال، ج 5، ص 3021.
3ـ سوره ص/ 44.
4ـ در این که آن عمل چه بوده، اقوال مختلفی مطرح است و از آن جمله این که آن حضرت یکی از همسرانش (ماریه) را بر خود حرام کرد یا خوردن عسل را بر خود ممنوع نمود و یا از پذیرش زنی به نام «ام شریک» که خود را به رسول خدا بخشیده بود، خودداری می کرد.
5ـ تفسیر المیزان، ج 19، ص 522.
خوش قول
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ (مائده: 1)
ای مؤمنان! به قراردهای خود وفا کنید!
- سر ساعت 8 منتظرتم دیر نکنی ها! باشه؟
+ باشه حتماً
- دفترم رو بهت می دم به شرط این که فردا برام بیاری قبول؟
+ باشه قبول.
- بهت پولی که خواستی قرض میدم به شرط این که تا روز پنجشنبه به من برگردانی, قول میدی؟
+ قول میدم.
- حرفی که بهت می زنم به هیچ کس نگو! به هیچ کس نمی گی؟
+ نه نمی گم. قسم می خورم.
- بیا باهم دست بدیم که هیچ وقت به هم دروغ نگیم. مرد و مردونه؟
+ آره مرد و مردونه!
- آقا این سی دی که از تون خریدم اگه خراب باشه بهتون بر می گردونم, قبوله؟
+ باشه اگر خراب بود برگردون برات عوضش میکنم.
- مامان بهت قول می دم این آخرین بارم باشه اگه یه دفعه دیگه تکرار شد آنوقت ...
+ ...
...
زندگی ما آدمها پر از این قول دادنها است. بر اساس قولهایی که می دهیم زندگی می کنیم. اگر نتوانیم به هم اعتماد کنیم هیچ کاری هم نمی توانیم برای هم انجام دهیم.
آهای مؤمنین! آهای اونایی که خداوند را قبول دارید! خدا هر قولی که میدهد به آن عمل می کند؛ شما هم همینطور باشید. اگر قرار بود خدا به قولهایش عمل نکند که دیگر کسی خدا را قبول نداشت. شما هم اگر می خواهید مورد اعتماد و محبت خداوند باشید به قولهایی که می دهید پایبند باشید.
بخصوص وقتی با کسی قرار می گذاری دقیقا در زمانی که معین نمودی سر قرارت حاضر شو و زمانی که امانتی را گرفتی در همان زمانی که قول دادی آن را باز گردان! آنهم صحیح و سالم.
ساعت بعضی آدمها ثانیه شمار که ندارد, دقیقه شمار هم ندارد شاید ساعت شمار هم نداشته باشد؛ فقط به درد این می خورد بفهمند روز است یا شب است!!
+ خب آدم حسابی تو قول دادی ساعت هفت و نیم اینجا باشی الان ساعت نزدیک نه!
- خیلی سخت نگیر! مهم نیست!
+ چی؟ مهم نیست؟! اگر وقت من مهم نیست پس دیگه چی مهمه! مهمتر از همه چیز عمر انسانهاست.
آدمای خوش قول, زندگی خوشی خواهند داشت! زیرا مردم به آنها اعتماد دارند و اعتماد دیگران بهترین پشتوانه برای هر موفقیتی است.
سرم بره قولم نمی ره!
[h=1]لابی ثروتمندان !![/h]
روسو در کتاب قرارداد اجتماعی خود می نویسد: «خیلی بعید است که آن کسی که حکومت را خریده است، آن را به دیگران نفروشد و جبران پولی را که اقویا از او درآورده اند از ضعفا نخواهد.» [قرارداد اجتماعی]
این جمله روسو جرقه ای بود تا بهتر بفهمم چرا مولای متقیان امیرالمومنین علیه السلام وقتی شنید عثمان بن حنیف فرماندار بصره بر سر سفره اغنیاء دعوت شده با او چنین سخن گفت:
«پس از یاد خدا و درود اى پسر حنیف، به من گزارش دادند كه مردى از سرمایه داران بصره، تو را به مهمانى خویش فرا خواند و تو به سرعت به سوى آن شتافتى خوردنى هاى رنگارنگ براى تو آوردند، و كاسه هاى پر از غذا پى در پى جلوى تو نهادند.
گمان نمى كردم مهمانى مردمى را بپذیرى كه نیازمندانشان با ستم محروم شده و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده اند، اندیشه كن در كجایى و بر سر كدام سفره مى خورى.
پس آن غذایى كه حلال و حرام بودنش را نمى دانى دور بیفكن، و آنچه را به پاكیزگى و حلال بودنش یقین دارى مصرف كن.
آگاه باش هر پیروى را امامى است كه از او پیروى مى كند، و از نور دانشش روشنى مى گیرد، آگاه باش امام شما از دنیاى خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضایت داده است ...
من اگر مى خواستم، مى توانستم از عسل پاك، و از مغز گندم، و بافته هاى ابریشم، براى خود غذا و لباس فراهم آورم، امّا هیهات كه هواى نفس بر من چیره گردد، و حرص و طمع مرا وا دارد كه طعام هاى لذیذ برگزینم، در حالى كه در «حجاز» یا «یمامه» كسى باشد كه به قرص نانى نرسد، و یا هرگز شكمى سیر نخورد، یا من سیر بخوابم و پیرامونم شكم هایى كه از گرسنگى به پشت چسبیده، و جگرهاى سوخته وجود داشته باشد.» [نهج البلاغه، نامه 45]
می توان گفت دریچه ی شکم، سرچشمه ی شهوت ها و جایگاه رویش دردها و آفت هاست که به دنبال آن، شهوت جنسی و میل شدید به آن، یعنی به زن بارگی خواهد انجامید.
شهوت شکم و خواهش جنسی به دنبال خود، افزون طلبی و شدت علاقه به مال و مقام را آورده، آنها نیز وسیله ای برای توسعه بخشیدن به مأکولات و روی آوری به زن ها و زیاد کردن مال و بالا بردن مقام می باشد.
شهوت شکم و خواهش جنسی به دنبال خود، افزون طلبی و شدت علاقه به مال و مقام را آورده، آنها نیز وسیله ای برای توسعه بخشیدن به مأکولات و روی آوری به زن ها و زیاد کردن مال و بالا بردن مقام می باشد.
در پی شکم و مال و مقام، انواع حماقت ها، سستی ها و درگیری ها و ابتلاء به انواع بلاها و گناهان وجود می آید.
ولی اگر انسان، نفس خویش را به وسیله ی گرسنگی خوار گرداند و راه شیطان را بر او تنگ نماید، نفس وی به اطاعت و پیروی از خط گردن خواهد نهاد و به راه ناسپاسی و طغیان نخواهد رفت و آن حالت ها که ذکر شد، منجر به این نمی شود که وی را در دنیا و وابستگی های آن غرق نماید و جاذبه های دنیوی او را به دام نمی اندازد و سرانجام او موفق خواهد شد که دنیای فانی را برای آخرت باقی رها سازد. به راستی که شکم بارگی و شکم پرستی آدمی را می تواند به ناکجاها ببرد ...
قرآن کریم درباره آدم های شکم پرست و شهوت ران، آیه تکان دهنده ای دارد: وَ الَّذِینَ كَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ شکمی ها و شهوتی ها چون چهارپایانند؛ یعنی هیچ ترقی ای ندارند و دوزخ هم جایگاه آن هاست. (محمّد:12)
یادمان باشد اصالت شکم بارگی از آن حیوانات است؛ گرچه حیوانات همانند دیگر آفریده های پروردگار ذكر و تسبیح خداوند را دارند (...وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ...) (اسراء، 44)
ما سمیعیم و بصیر و با هوشیم با شما نامحرمان ما خامشیم
ولی چون آن ها دارای عقل و تكلیف نیستند اصالت در آن ها شكم بارگی است و این كه شكم خود را سیر كنند. در حالی كه مومنین نباید اصالت را به شكم بدهند زیرا در این صورت آن ها همانند حیوانات و پایین تر از حیوانات می شوند. (...أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ...)(اعراف، 179)
آرتور شوپنهاور می گوید: «اینكه مغز باید نوكر و كارگر شكم باشد در حقیقت عقیده ی آن كسانی است كه نه حاصل دسترنج خود را می خورند و نه به سهم خود قناعت می كنند.»
فیض کاشانى در کتاب محجة البیضاء مى نویسد:
«از بزرگ ترین عوامل هلاکت براى فرزند آدم شهوت شکم است.» (و این همه درک کمی از آن چیزی است که اهل بیت علیهم السلام مکررا بدان تذکر دادند. کما اینکه رسول خوبی ها محمد مصطفی صلى الله علیه و آله می فرمایند: واى بر مردم از قبقبین! گفتند: آن دو چیست؟ فرمود: شکم و شهوت.
بزرگترین عوامل هلاکت انسان، شهوت شکم است، همان بود که آدم و حوا را از بهشتی که دار القرار بود به دنیا که دار نیاز و افتقار است فرستاد ...
و لذا است که درهای ملکوت به سوی چنین افرادی مغلق است. (مستدرک الوسائل: ۱۶/ ۲۱۲، باب ۱، حدیث ۱۹۶۲۷)
حضرت در جای دیگری می فرمایند: قلب کسى که شکمش پر است، وارد ملکوت آسمان ها نمى شود. (محجة البیضاء: ۵/ ۱۴۶)
مرحوم فیض کاشانی در کتاب «المحجه البیضاء» می گوید: «بزرگترین عوامل هلاکت انسان، شهوت شکم است، همان بود که آدم و حوا را از بهشتی که دار القرار بود به دنیا که دار نیاز و افتقار است فرستاد ...
در حقیقت شکم سرچشمه شهوات و منشا دردها و آفات است، زیرا حتی شهوت جنسی نیز پیرو آن است و به دنبال این دو، شهوت در جمع آوری مال و مقام است که وسیله ای برای سفره های رنگین تر و زنان بیشتر محسوب می شود و به دنبال آنها، تنازع در دسترسی به مال و مقام و کشمکش ها به وجود می آید و آفت ریا و خود نمایی و تفاخر و تکاثر و خود برتر بینی از آن متولد می گردد، سپس این امور عاملی برای حسد، کینه، عداوت و دشمنی می شود و دارنده آن را به ارتکاب انواع ظلم ها و منکرات و فحشاء می کشاند...، حال که چنین است، لازم است به شرح آفات آن پرداخته شود و طرق مبارزه با آن روشن گردد. (المحجه البیضاء، ج 5، ص 145)
رسول خدا صلی الله علیه و اله در بیان خطر این امر میفرمایند: «سه چیز است که از آنها بر امتم بعد از خودم می ترسم، گمراهی بعد از آگاهی و آزمایش های گمراه کننده و شهوت شکم و شهوت جنسی». (اصول کافی،ج 2، ص 79)
و در جایی دیگر می فرمایند: بیشترین چیزی که سبب دوزخی شدن امت من میشود، دو چیز میان تهی است، شکم و فرج». (همان)
شرکت تعاونی
تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ (مائده: 2)
بر نیکوکاری و پرهیزکاری یکدیگر را کمک کنید! بر گناه نمودن و تجاوز (به حقوق یکدیگر) همدیگر را یاری ندهید.
واقعا که دوستان بد, بد هستند و دوستان خوب, خوب!
دوستان خوب باعث می شوند تا ما هم خوب باشیم و دوستان بد هرچی خوبی داریم از ما می گیرند.
دوستان بد, هی از ما می خواهند تا گناه کنیم. نه این که همیشه از ما بخواهند گناه کنیم بلکه جلوی گناه کردنمان را نمی گیرند.
دوستان خوب می گویند:
زشته این کارو نکن!
بابا بیچاره گناه داره چرا اینقدر اذیتش می کنی؟!
خودت باید تکلیفت را انجام بدی من برات انجامش نمی دهم.
به مامان می گم چکار کردی مگه این که قول بدی دیگه این کارو نکنی!
...
آدمها بدون کمک یکدیگر نه به بهشت می روند نه به جهنم.
آدمها بدون کمک یکدیگر نه ثروتمند می شوند و نه فقیر.
آدمها بدون کمک یکدیگر نه شاد می شوند و نه غمگین.
آدمها بدون کمک یکدیگر نه ... می شوند و نه ...
آدمها بدون کمک یکدیگر ...
همه چیز با کمک دیگران اتفاق می افتد. چه خوب می شد این «دیگران» که اطراف ما هستند همه اشان خوب بودند ولی خب اینطور نیست. قرار هم نیست اینطور باشد زیرا اگر همه خوب بودند و شیطنتی درکار نبود ما چگونه امتحان می شدیم و صبر و مقاومتمان در مقابل وسوسه ای دیگران چگونه آموزده می شد.
بهشت مال کسانی است که تحملشان بالا است و به سادگی فریب دیگرانی که بد هستند نمی خورند.
شادیهای بهشت مال کسانی است که نه تنها کم نمی آوردند در مقابل آدمها بد بلکه تلاش می کنند تا آنها را به کارهای خوب هم تشویق کنند و به این وسیله آنها را کمک کنند تا دست از بدیهایشان بردارند.
چقدر خوب می شد زودتر می رفتیم بهشت! امیدوارم من هم به دعای شما بچه های خوب و پاک بروم بهشت و آنجا همدیگر را ببینیم.
من هم با نوشتن این کتابها می خواهم در «خوب ماندن» به شما کمک کنم و شما هم با خواندن مطالب این کتابها و عمل به آنها به من کمک می کنید تا خدا به من ثواب بدهد و ثوابهای من که جمع شد و از زشتیهایم که زیادتر شد آنوقت باهم می رویم بهشت. شاید جای شما در بهشت از من بالاتر باشد! زیرا ممکن است شما برای بد نشدن دیگران و خوب تر شدن آنها بیشتر از من تلاش کرده باشید.
خدایا تو را بیشتر از بهشتت دوست داریم و از تو بیشتر از دوزخ هراس داریم.
خدایا محبتت را به خودت بیشتر کن و هراسمان را از خودت افزایش بده! آمین!
عید غدیر (1)
الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً (مائده: 3)
امروز (که علی علیه السلام جانشنی پیامبر شد) کافران از خراب کردن) دین شما ناامید شدند لذا از آنها هراس نداشته باشید و از من (مخالفت کردن با من) هراس داشته باشید! امروز دین شما را برایتان کامل کردم و نعمتم را بر شما کامل کردم و اسلام را به عنوان دین برای شما پسندیدم!
شاید تو خواننده نوجوان شیعه نباشی و جزء دوستان سنی من باشی. این آیه بیشتر برای توست. اصلا در این قسمت می خواهم فقط با دوست سنی خودم سخن بگویم.
دوستان شیعه هم می توانند آنجوری که من با دوست سنی ایم حرف می زنم, سخن بگویند تا بتوانند برای همدیگر بیشتر مفید باشند و از دوستیشان بهره بیشتری ببرند.
خداوند در سوره مائده آیه سه به کدام روز اشاره می کند؟ روزی که در آن روز دیگر کفار از دین اسلام ناامید شده اند لذا کاری از دستشان بر نمی آید و در نتیجه مسلمانان نباید از آنها ترسی داشته باشند و تنها باید مواظب دستورات خداوند باشند.
«الیوم – امروز» کدام روز است؟ کدام روز است که دین اسلام کامل شده و خداوند نعمت هدایت انسانها را به کمال خود رسانده و دیگر راضی است که مردم این چنین دینی داشته باشند؟
آیا آن روز, روز بعث است؟ روزی که پیامبر اسلام به پیامبری مبعوث شد؟ خیر! زیرا در آن روز تازه اسلام آغاز شده بود و هنوز کفار فکر می کردند خیلی کارها از دستشان برمی آید.
آیا آن روز, روزی است که پیامبر اسلام به مسلمانان اعمال حج را آموخت؟ خیر! زیرا تنها اعمال حج نمی توانند کفار را از دین اسلام بترساند. مگر الان چه کسانی در عربستان امور حج را مدیریت می کنند جز آل سعود که آمریکا را ارباب خودشان می دانند؟
آیه سه سوره مائده با توضیح هشت نمونه برای گوشتهای مردار غیر قابل استفاده شروع شده است و بعد در ادامه, فراز «الیوم» شروع می شود و پس از این فراز این نکته آمده است که از گوشتهای مردار می توان در شرایط اضطراری به میزان نیاز استفاده کرد.
آیا روزی که کفار دیگر ناامید شدند تا قدرت اسلام را از بین ببرند روزی است که خداوند احکام گوشتهای مردار را توضیح داده است؟! این فرض که دیگر خیلی خنده دار است. مگر کفار با گوشتهای مردار چه مشکلی دارند که بخواهند با این حکم اسلام درگیر شوند؟!
تنها روزی که مورد نظر آیه است طبق احادیثی که شیعیان و سنیان نقل می کنند روزی است که پیامبر اسلام هنگام برگشت از حجة الوداع – حج خداحافظی, آخرین حج پیامبر اسلام – مردم را در منطقه غدیر خم دور هم جمع نمودند و امام علی (علیه السلام) را به عنوان جانشین بعد از خود اعلان نمودند.
دین اسلام موقعی کامل شد که پیامبر اسلام در حضور 18 هزار نفر اعلام نمود که پس از من از علی اطاعت کنید و اگر این اتفاق می افتاد, هم مردم با اسلام ناب آشنا می شدند و هم مزه حکومت عدل اسلامی را بخوبی می چشیدند. چیزی که الان از هردوی آن محروم هستند.
[h=1]بیماری قلبی خطرناک!!![/h] روانشناسان معتقدند: در دل نگه داشتن آزردگی های گذشته و پروراندن کینه و بغض، از نظر روحی و جسمی انسان را به شکست می کشاند.
در یکی از مطالعات روانشناسی اخیر در دانشگاه هالند از 71 نفر داوطلب خواسته اند یکی از آزردگی های گذشته را به یاد بیاورند که نتیجه شگفت انگیز است:
آزمایش ها نشان داد که در آن هنگام؛ فشار خون و ضربان قلبشان به سرعت بالا رفته، دقیقاً مشابه علایمی که هنگام خشم، به یک انسان روی می دهد.
تحقیقات ارتباط خشم و امراض قلب را نشان داد. و زمانی که محققین از داوطلبان خواستند که یکی از همدردی ها و یا حتی عفو کردنشان را نسبت به کسانی که تصور کنند که به آنان بدرفتاری کرده بوده، در مقایسه با حالت قبلی همگی آرامش یافتند.
[/HR] خیلی از اوقات در زبان می گوییم: فلانی را بخشیدم ، عفوش کردم... به خاطر خدا از فلانی گذشتم ... زبانمان یک چیز می گوید و دلمان چیز دیگری ... در رفتارهایمان نسبت به او با اینکه گفته ایم بخشیده ایم، فرق می کند ... نگاهمان نسبت به او عوض می شود.
و این ها در حالیه که امام صادق (علیه السلام) در تعریف عفو می فرمایند: عفو کردن و از تقصیر گذشتن با وجود قدرت و انتقام، طریقه پیامبران و متقیان است و معنی عفو آن است که هر گاه از کسی جرمی و تقصیری نسبت به تو واقع شود، پیِ او نروی و به او اظهار نکنی و از ظاهر و باطن فراموش کنی و احسان را به او زیادهتر از پیش کنی.[گیلانی، عبدالرزاق؛ ترجمه مصباح الشریعة، ج1، ص374]
و قرآن کریم می فرماید: «ما آسمان و زمین و آنچه میان آن دو است، جز به حق نیافریدیم و ساعت موعود (قیامت) قطعا فرا خواهد رسید. از آنها (دشمنان) به خوبی صرف نظر کن (و آنها را به نادانی شان ملامت ننما.)»[7حجر / 85]
خداوند در این آیه به پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) دستور می دهد که در برابر لجاجت ها، نادانی ها، تعصب ها، کارشکنی ها و مخالفت های سرسختانه انسان ها ملایمت و محبت نشان ده و از گناهان آنان صرف نظر کن و آنها را ببخش، بخششی زیبا که حتی توأم با ملامت نباشد. [مکارم شیرازی، ناصر؛ پیشین، ج11، ص126]
عفو کردن و از تقصیر گذشتن با وجود قدرت و انتقام، طریقه پیامبران و متقیان است و معنی عفو آن است که هر گاه از کسی جرمی و تقصیری نسبت به تو واقع شود، پیِ او نروی و به او اظهار نکنی و از ظاهر و باطن فراموش کنی و احسان را به او زیادهتر از پیش کنی
امام علی علیه السلام در مورد قاتل خود فرمودند:
اگر من زنده بمانم خود صاحب اختیار و ولی خون خود هستم، و اگر بمیرم و فانی گردم، فناء میعاد و میقات من است، و اگر ضارب را عفو کنم این عفو برای من موجب تقرب و برای شما حسنهای است.
پس بنابراین عفو کنید و از جرم ضارب چشم بپوشید، آیا دوست ندارید که خداوند نیز از خطاها و گناهان شما در گذرد؟
عملی که در برابر بسیاری از رفتارهای مردم و ناملایمات و ضربه هایی که ایجاد می کنند سخت است اما با دانستن ارزش آن، بخشیدن آسان می شود...
یادمان باشد:
گذشت و بخشش در دنیا به انسان عزت و آبرو می دهد: چنانچه رسول اکرم (صلی الله و عله وآله) می فرماید: «عفو و گذشت سبب عزت و آبرو می گردد. چرا که عفو چیزی جز عزت بر انسان نمی افزاید».[کلینی، محمدبن یعقوب بن اسحاق؛ اصول کافی، ترجه مصطفوی، سید جواد، ج23، ص108]
یاد قدیمی ها، پدر بزرگ و مادربزرگ ها و بزرگان فامیل بخیر ...
دقت کرده اید قدیمی ها چرا عمرهایشان از این دوران جدید بیشتر بود؟
شخصاً چند مورد از این افرادی که عمر زیادی دارند را با آن ها صحبت کردم و یکی از دلایلی که موجب طولانی شدن عمر آنها شده و بین همه ی آنها مشترکاً وجود داشت، اهل انتقام و کینه نبودن و اینکه به راحتی از خطای دیگران می گذشتند، یافتم و چه زیبا رسول اکرم (صلی الله و علیه وآله) در این باره می فرمایند:
«عفو و گذشت سبب سلامت روح و آرامش جان و طول عمر خواهد شد.» [ری شهری، محمد؛ پیشین، ج3 ، حدیث 13184]
چرا که انتقام جویی سبب بر افروخته شدن آتش کینه در دل ها شده، طرف مقابل را به انتقامی خشن تر وا می دارد و آن انتقام سبب خشونت بیشتری شده، اما عفو و گذشت جلوی این ناهنجاری ها، کینه ورزی ها، خشونت ها و جنایت ها را می گیرد و آن را از بین می برد. [مجلسی، محمد باقر؛ بحار الانوار، ج74، ص 168]
به نظر می رسد صرف نظر از ظاهر آدم ها، آنهایی که اهل گذشت و عفو و بخشش هستند، آدم هایی هستند که قدرت خدا را بیشتر فهمیده اند و فقط در ظاهر خدا را توانا و قدرتمند بر عالم نمی دانند.
از گناهان مردم درگذرید، تا خداوند بدین سبب عذاب دوزخ را از شما دور گرداند. پس اگر دوست داری مورد رحمت خداوندی قرار گیری.
فهمیده اند و لمس کرده اند که خداوند خود کمتر به عدل خویش مردم را در دنیا مواخذه می کند، بلکه به عفو و گذشت با آنان مواجه می شود و از بسیاری از گناهان و خطاهای بشر میگذرد و این نشان از این دارد که اصل عفو و احسان امری خوب و فضیلتی الهی است.
چنانچه خداوند در آیه 149 سوره نساء به عفو و قدرت خویش توجه می دهد و از مردم می خواهد تا آنان نیز از خطاها و گناه دیگران از آشکار و پنهان بگذرند و اهل گذشت باشند. چرا که خداوند نیز این گونه است که در عین قدرت، اهل عفو و گذشت است.
از آنجا که خداوند در قرآن میفرماید: «خداوند هیچ کس را جز به اندازه تواناییاش تکلیف نمیکند.» [بقره / 286] و از طرفی از مردم می خواهد که اهل عفو و بخشش باشند، نتیجه می گیریم که آدمی چنین ظرفیت و پتانسیلی برای کسب قدرت بر عفو و گذشت از خطای دیگران را دارد.
[h=2]کلام آخر:[/h] اگر خواهان رحمت و عفو و بخشش و کرامت های خداوند مهربان در روزی که هیچ کسی یار و همراهمان نیست باشیم؛ از خودمان شروع کنیم؛ خودمان اهل رحمت و گذشت و مهربانی باشیم.
چنانچه پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) میفرمایند: از گناهان مردم درگذرید، تا خداوند بدین سبب عذاب دوزخ را از شما دور گرداند. پس اگر دوست داری مورد رحمت خداوندی قرار گیری.
فراموش نکنیم: عفو کردن آموختنی است پس بیاموزیم که همانند پیشوایانمان ببخشیم...
[h=1]اسامی دشمنانی که در قرآن ذکر شده[/h]
[h=2]اهمیت و جایگاه دشمن شناسی در قرآن
[/h]در قرآن به انواع دشمنان اشاره شده است . از این رو، هر دسته از دشمنان دارای خصوصیاتی منحصر به فرد می باشند و راهکارهای مبارزه مختص به خودرا نیزدارند .
[h=2] جایگاه شناخت دشمن در قرآن
[/h]شناخت دشمن نقش مهم و اساسی در رویارویی انسان با دشمنان دارد ، چرا که ، اگر توان انسان در رویارویی بسیار باشد ولی اطلاعات کافی را در دست نداشته باشد شکست خواهد خورد.
نظر به این که قرآن هم جامعیت دارد و هم جاودانگی، در می یابیم که هیچ موضوع مهمی در راستای هدایت انسان نیست که در قرآن از آن صحبت نشده باشد به خصوص موضوع مهمی همچون ساختار جامعه اسلامی و عواملی که به طور مثبت یا منفی در ساختار آن موثر است .
با تأملی دقیق در آیات خواهیم یافت که تا چه اندازه قرآن کریم نسبت به « شناساندن دشمن » حساسیت نشان داده است ; به طوری که بیش از هزار و پانصد آیه از آیات قرآن پیرامون دشمن شناسی است.
قرآن کریم چهار گروه از دشمنان را نام برده است :
« شیطان و همراهان او» (دشمن ایمانی )، « کفار» ، « برخی از اهل کتاب خصوصا یهودیان » و « منافقین » .(دشمنان سیاسی)
[h=2]واژه های کلیدی مرتبط به شناخت دشمن در قرآن
[/h]الف- عدو: در قاموس قرآن «عدو» به معنای دشمن است; آن هم دشمنی که هم در دل با انسان عداوت دارد و هم در ظاهر مطابق آن رفتار می کنند. به طور کلی، دو نوع دشمن وجود دارد: یکی آن که یک شخص به فرد دیگر عداوت دارد همراه با انگیزه عداوت و دشمنی .
دیگری این که فرد با قصد و انگیزه عداوت نباشد بلکه دارای حالتی است که فرد مقابل از آن اذیت می شود. ب- مکر: به معنی خدعه و نیرنگ است . ج- کید: به مفهوم حیله و نیرنگ، فریب دادن و کوشش کردن است. از این جهت، به جنگ «کید» گفته می شود. کید در هیچ زمانی بدون تامل و اندیشیدن به کار گرفته نمی شود. د- خدع: به معنی فریب دادن و قصد بدی نسبت به دیگران داشتن است به گونه ای که از دید طرف مقابل پنهان باشد. هـ. نفاق: به مفهوم مخفی کردن ، کفر و تظاهر به ایمان است. منافق کسی است که با روش مرموز در جامعه نفوذ کند و از طریق دیگر فرار کند.
انواع دشمن از نگاه قرآن می پردازیم: 1- دشمن ایمانی (شیطان و همراهان او)
شیطان از ماده « شطن » به معنای فاصله گیرنده و دور شونده است ، در لغت به هر موجود منحرف کننده ، سرکش و اختلاف گر گفته می شود . شیطان با نام های ابلیس و خناس هم در قرآن مطرح شده ، ابلیس از « بلس » به معنای مایوس شده و خناس به معنی پنهان شده و باز پس رفته می باشد.
با تحلیل مفهومی از واژه شیطان و خناس در خواهیم یافت که این دشمن حالت تهاجمی دارد و فاصله گرفتن او مبنی بر واکنش آدمی است که با یاد خدا صورت می پذیرد . شیطان دشمن قسم خورده و دیرینه انسان است که با اهداف خاصی به میدان می آید و مبارزه اش حساب شده است ، او از کمین گاه هایی که انسان در آن ها به دام می افتد آگاه است و به هیچ چیز جز به اسارت در آوردن آدمی قانع نیست . او در پی اغوای همه آدمیان جز مخلصان است.
قرآن به صراحت می فرماید: « ان الشیطن لکم عدو فاتخذوه عدوا…» 1این که شیطان دشمن آدمی است یک مطلب است و این که انسان باید متوجه باشد و با هوشیاری او را دشمن خویش بگیرد و در مقابل او ایستادگی و واکنش از خود نشان دهد، مطلب دیگری است. در بسیاری از آیات قرآن کریم از شیطان به عنوان دشمنی آشکار نام برده است. خصوصیات ومهارت های شیطان در به اسارت کشیدن انسان : - زینت بخشی اعمال در نظر انسان2 - القای وسوسه 3 - تباه کردن و گسستن پیوندها 4 - راندن از پشت و زمامگیری از رو به رو 5 - دستور دادن به منکرها 6
قرآن به صراحت می فرماید: « ان الشیطن لکم عدو فاتخذوه عدوا…» این که شیطان دشمن آدمی است یک مطلب است و این که انسان باید متوجه باشد و با هوشیاری او را دشمن خویش بگیرد و در مقابل او ایستادگی و واکنش از خود نشان دهد، مطلب دیگری است
[h=2] سیاست هایی برای مبارزه با شیطان
[/h] طبق آیات صریح قرآن انسان ابتدا باید نگهبان جان خویش باشد تا از شر دشمن ایمانی در امان باشد و در مرحله بعد باید واکنش مناسب در مقابل هر نوع وسوسه دشمن داشته باشد ، سپس استعاذه و استغفار را در درگاه خداوند ترک نکند. و در مرحله آخر پایداری و برخورد خصمانه با این نوع دشمن داشته باشد.
دشمن ایمانی دشمنی جدی است که ما چه بخواهیم چه نخواهیم با این نوع دشمن دست به گریبانیم، پیامبر اکر(ص) در این باره می فرمایند: «الا ان اعقل الناس عبد عرف ربه فاطاعه، و عرف عدوه فعصاه ; آگاه باشید! خردمندترین مردم بنده ای است که پروردگارش را شناخته ، فرمانش برد و دشمنش را شناخته ، نافرمانی اش کند .»7
2- یهود ، مشرک و کافر
در قرآن بیش از همه اقوام دیگر از بنی اسرائیل سخن گفته شده است و آن به علت شدت عناد و جهودشان نسبت به حق است، خداوند برای روشن و تبیین نمودن ابعاد دشمنی آنها با حق در آیات بسیاری از نعمت های مختلف الهی سخن گفته و سپس موضع آنها را در برابر این نعمت ها بیان کرده است که چگونه ناسپاس و بهانه جو هستند.
در سوره مائده یهودیان به عنوان دشمن ترین دشمنان معرفی شده اند: « لتجدن اشد الناس عد وه للذین ءامنوا الیهود والذین اشرکوا…»
از مشرکان نیز در آیه ۸۲ سوره مائده به عنوان دشمن ترین دشمنان معرفی شده اند; چنان که کفار هم طبق آیات صریح قرآن کریم هرگز خیرخواه اهل حق نبوده و نیستند ،8 در راه خدا موانعی را برای باز ماندن مسلمانان از این راه ایجاد می کنند ،9 سعی و تلاش می کنند که اهل حق را به کفر برگردانند ،10 علاقه مند به غفلت مسلمانان می باشند ،11 و نهایت سعی و تلاش خود را برای نابودی حق دارند. طبق آیه ۵۶ از سوره کهف، به طور کلی در سه آیه از قرآن کریم کافران به عنوان دشمن نام برده شده اند: نساء/ ۱۰۱، ممتحنه/۱ و صف /۱۴
۳- منافق
منافق، کسی است که ظاهر و باطن او یکی نباشد و به اصطلاح «دورو» است . منافق اختصاص به اسلام ندارد بلکه آن دسته افراد دور از منطق و استدلال هستند که برای اغراض شخصی خود تا آن جا که شرایط اجازه می دهد کارشکنی می کنند ولی به دوستی تظاهر می نمایند.
خطرناک ترین دشمن چه در مجموعه اعتقادات دینی و مذهبی و چه در ناحیه معاشرت های اجتماعی دشمن ناشناخته است ، چرا که دشمن شناخته شده هر چند هم قوی و نیرومند باشد ، ضررش کمتر و خیانت او قابل دفاع و جبران است زیرا هویت او معلوم و سوء قصد او روشن است ، اما دشمن ناشناخته هر چه هم کوچک و ناتوان باشد چون نقابی از دوستی و محبت بر چهره دارد و شعار او شعار توده مردم است ; ولی زیر آن نقاب و لباس ظاهری، دلی مملو از کین و عداوت و خنجری زهرآلود و کشنده پنهان دارد و همواره منتظر فرصتی است تا به اغراض پلیدش جامه عمل بپوشاند. اسلام در طول تاریخ خود بیشترین ضربه را از منافقان خورده است. به همین دلیل است که قرآن سخت ترین حملات خود را متوجه منافقان ساخته است و بزرگ ترین اعلام خطر را درباره آن دسته از دشمنان داشته است که می فرماید: «هم العدو فاحذرهم»
خطر قشر «منافقین» برای اسلام و مسلمانان تا آن جاست که پیامبر(ص) در مورد نقشه های خائنانه آنها می فرماید: « من بر امتم نه از مومنان بیمناکم و نه از مشرکان; چرا که مومن ایمانش مانع ضرر او است، و خداوند مشرک را به جهت شرکش رسوا می کند ، ولی من از منافق بر شما می ترسم که از زبانش علم می ریزد و سخنانی می گوید که برای شما دلپذیر است، اما اعمالی (در خفا) انجام می دهد که زشت و بد است.»12
خطرناک ترین دشمن چه در مجموعه اعتقادات دینی و مذهبی و چه در ناحیه معاشرت های اجتماعی دشمن ناشناخته است ، چرا که دشمن شناخته شده هر چند هم قوی و نیرومند باشد ، ضررش کمتر و خیانت او قابل دفاع و جبران است زیرا هویت او معلوم و سوء قصد او روشن است ، اما دشمن ناشناخته هر چه هم کوچک و ناتوان باشد چون نقابی از دوستی و محبت بر چهره دارد و شعار او شعار توده مردم است ; ولی زیر آن نقاب و لباس ظاهری، دلی مملو از کین و عداوت و خنجری زهرآلود و کشنده پنهان دارد
[h=2] سیاست اصولی دشمن برای مبارزه
[/h] جنگ و عناد دشمنان همیشه شکل ثابتی نداشته است و شیوه های مختلف و متنوعی را برای پیکار و از پا درآوردن حریف خود، متناسب با اوضاع و شرایط مبارزه به کار می برند.
شیوه های مبارزه دشمنان سیاسی با دشمنان ایمانی از هم متمایز می باشد، هر چند هر دو هدف واحدی را دارند و آن به اسارت کشیدن انسان است و پر واضح است که باید شیوه های تدافعی هم در مورد این دو دسته با هم فرق داشته باشد .
[h=2]
شیوه های مبارزه دشمنان سیاسی
[/h]الف) شکستن قداست رهبری با استفاده از حربه تهمت و افتراء . 13
ب) ایجاد تردید و ابهام در بین مردم نسبت به حقانیت رهبری . 14
ج) تحقیر و استهزای رهبری .15
د) تهدید رهبری که انواع مختلف آن در قرآن بیان شده است .16
[h=2] راهکارهای دشمن برای گمراه کردن پیروان حق :
[/h] الف) تلاش برای گمراه کردن از طریق صرف هزینه های کلان .17
ب) اشاعه فساد ، نشر اکاذیب و پخش شایعات .18
ج) اختلاف افکنی و تفرقه انگیزی .19
د) محاصره اقتصادی .20
ه-) تمسخر و دست انداختن .21
و) تهمت های ناروا و اعزام عوامل نفوذی .22
ز) ترویج فرهنگ استعماری ، تضعیف روحیه مسلمانان و تبلیغات سوء .23
[h=2] سیاست اصولی مبارزه با دشمن
[/h] به طور کلی، سه اصل مهم در برخورد با دشمن وجود دارد: ابتدا دشمن شناسی است و آن چه بعد از شناخت دشمن در دفاع هوشمندانه نقش مهم و اساسی را ایفا می کند، شناخت راههای تدافعی آن می باشد که باید برای آموختن این شیوه ها به « قرآن و عترت » روی آورد که در تاریکی ها ، « نورالمبین » و در تنش های اجتماعی « حبل المتین » ودر طوفان های سهمگین حوادث « عروه الوثقی » می باشند و البته عترت پیامبر است که مفسر و مبین قرآن می باشد.
اصل دوم طبق آیه ۶۰ از سوره انفال، هوشیاری و کسب اقتدار، مجهز شدن به مدرن ترین سلاح ها و آمادگی کامل در مقابل دشمن است.
و اصل سوم در برخورد با دشمن، ممنوعیت دوستی با دشمن است که بسیاری از آیات قرآن به آن اشاره کرده است: احتیاط در برخورد با دشمن ،24 عدم طرح دوستی با دشمن ، 25 ایمن ندانستن خود از وسوسه دشمنان ،26 عدم اعتماد در گفتن راز به دشمنان ،27 سازش ناپذیری در برابر دشمنان 28و پرهیز از دوستی با یهود و نصاری .29
خداوند علاوه بر هشدارهای فوق یک راهکار اصلی و اساسی به مسلمانان توصیه می کند و آن آراسته شدن به لباس صبر و تقوی است که آیه ۱۲۰ سوره آل عمران به آن پرداخته است: « ... ان تصبروا وتتقوا لا یضرکم کیدهم شیا…» نقطه پیوند صبر و تقوی و مصونیت از نیرنگ های دشمنان در این است که اولا این دو (صبر و تقوی) سبب:
نیرومندی در کارها ، 30 زدودن ترس و اندوه از دل ها 31 و نیز نزول امدادهای غیبی از جانب خدا برای صاحبان این دو فضیلت است . در این صورت است که تیرهای توطئه دشمنان به هدف اصابت نمی کند و نقشه های آنان ناکام می ماند.
عید عدیر (2)
اگر امام علی (علیه السلام) را اجازه می دادند تا امور مردم را بر عهده بگیرد یقینا نه کفار دیگر می توانستند قدرت اسلام را ضعیف کنند و هم دین اسلام به عنوان مترقی ترین دین نزد همه انسانها شناخته میشد و مردم با استفاده از دین کامل و حکومت عادل از بیشترین نعمتهای خداوند بهره می بردند.
پیامبر اسلام در ده سالی که در مدینه بودند و بعد به شهادت رسیدند فرصت کافی را نداشتند تا همه احکام اسلام را برای مردم بگویند لذا این مسؤولیت را بر عهده امام علی (علیه السلام) گذاشتند.
همچنین مردم به شدت نیازمند این بودند که کسی بر آنها حکومت کند که از هر نظر بهتر از دیگران باشد تا مردم بتوانند در آرامش, همه استعدادهای خود را بروز دهند و به رشد بالایی برسند.
وقتی امام علی (علیه السلام) از حکومت کنار گذاشته شد کسانی سؤالات دینی مردم را پاسخ گفتند که اصلا از دانش کافی برخوردار نبودند.
و همچنین افرادی وارد حکومت اسلامی شدند که اصلا بهتر از امام علی (علیه السلام) نبودند و چه ظلمی بر مردم بدتر از این که امام را به حکومت راه ندادند و حضرت مجبور شد کار کشاورزی خود را ادامه دهد؟!
بیشتر مسلمانانی که الان وجود دارند از احکام حقیقی اسلام بیخبر هستند و همچنین از حکومتهای خود ناراضی می باشند زیرا آنها نه تنها نتوانستند برای مردم کشور خود عدالت را به ارمغان بیاورند که از آن بدتر نتوانستند عزّت و غرور ملت خود را در مقابل کشورهای زورگوی کافر حفظ کنند.
حتی شیعیان هم از ظلمی که به امام علی (علیه السلام) شد ضربه دیدند؛ زیرا امام و فرزندان ایشان نتواستند به راحتی همه مطالب دین اسلام را برای مردم بازگو کنند. هر چند فقیهان بزرگوار شیعه بسیار تلاش کردند و تلاش می کنند تا از احادیث برجای مانده و دیگر راه ها همه سؤالات دینی مردم را پاسخ بگویند و نظر اسلام را در رابطه با همه مسائل توضیح دهند.
و همچنین شیعیان تا سالها از حکومت عدل اسلامی بی بهره بودند تا این که در 22 بهمن 1357 در ایران, انقلاب واقعی اتفاق افتاد و مردم تلاش نمودند تا حکومت اسلامی را طبق احکام واقعی اسلام تشکیل دهند.
البته تا امام زمان (عجل الله فرجه) ظاهر نشوند حکومت صد در صد اسلامی ایجاد نخواهد شد.
غیبت امام زمان (علیه السلام) نیز نتیجه تن ندادن به خلافت امام علی (علیه السلام) بود. امامانِ قبل از ایشان یکی بعد از دیگری به شهادت رسیدند. می دانی چه کسانی آنها را کشتند؟ همانها که نامشان را خلیفه رسول خدا گذاشته بودند؟! چه کسی به آنها این حق را داده بود که خود را جانشین پیامبر اسلام بدانند؟ جز همانها که بعد از شهادت پیامبر اسلام به ناحق این نام را برای خود برگزیدند؟ آیا محروم نمودن انسانها از بهترین خلائق خداوند بزرگترین ستم در حق مردم نیست؟ غیبت امام زمان (علیه السلام) زخم بزرگ بر پیکر اسلام است.
عید عدیر (3)
دوست سنی من! بدون تعصب و دشمنی, در رابطه با آنچه به تو گفتم خوب فکر کن و تحقیق نما! زیرا این سخنان به زندگی جاویدان آخرتت بسیار ربط دارد. هیچ مسئله ای اینقدر مهم نیست. مبادا به صرف این که پدر و مادرت سنی هستند تو هم بخواهی سنی باشی, چون خداوند به تو خواهد گفت: من به تو عقل دادم تا مسائل را خودت تحلیل کنی و سخنان والدینت را بررسی کنی و اگر قسمتی از این سخنان با عقلت جور در نیامد, آنها را نپذیری. هرچند در هر حال باید احترام والدینت را نگه داری. ولی احترام به یک نفر سبب نمی شود ما همه حرفهای او را بپذیریم.
برو تحقیق کن چرا با این که امام علی (علیه السلام) از همه مسلمانان آن زمان برتر بود ولی خلیفه چهارم شد؟!
و وقتی هم خلیفه شد معاویه با او دشمنی کرد و بعد که امام کشته شد و امام حسن (علیه السلام) را مردم به عنوان خلیفه و جانشین پیامبر برگزیدند, معاویه با خلیفه جدید نیز دشمنی نمود و ایشان را وادار کرد تا با امضاء قرار دادی از حکومت کناره گیری نماید و بعد هم به هیچ یک از بندهای قرارداد عمل نکرد. آیا با این حساب معاویه می تواند آدم درستی باشد؟!
عایشه چطور؟ عایشه که با امام علی (علیه السلام) در جنگ جمل جنگید؟ آیا به احادیثی که عایشه از پیامبر اسلام نقل می کند می توان اعتماد نمود؟
کتابهای حدیثی سنیان پر از احادیثی است که یا عایشه نقل می کند و یا معاویه و یا شخصی به نام ابوهریره! جالب است بدانی که ابو هریره ای که بیش از 5 هزار حدیث از پیامبر نقل می کند هنگام شهادت پیامبر اسلام تنها 16 سال داشته است! یعنی هنگام ورود پیامبر به مدینه او شش سال بیشتر نداشته است! همه احادیثی که او نقل نموده است بین شش سالگی تا شانزده سالگی بوده است. آیا فکر می کنی کسی در این سن و سال می تواند پنج هزار حدیث را حفظ کند؟! اصلا در جمع بزرگترها که پیامبر بیشتر در میان آنها سخن می گفته است ابوهریره چند ساله چه جایگاهی داشته است؟!
با این توضیحات آیا فکر نمی کنی بسیاری از این احادیث اصلا واقعیت نداشته باشد؟ آیا فکر نمی کنی اسلامی که علماء سنی ارائه نموده اند بیشترش بر اساس همین احادیث است؟!, و این اسلام چقدر با اسلام ناب و خالص فاصله دارد!
اسلامی که اهل سنت ارائه می دهند قسمت زیادی از آن براساس احادیث جعلی و دروغ است! شاید خود آنها این احادیث را دروغ نپندارند ولی مهم این است که مضمون این احادیث به خوبی نشان می دهد که اینها حرفهای خداوند نیست.
خدایا از این که ما را در راه مستقیم قرار دادی تو را سپاس می گوییم! خدایا دیگران را از این نعمت بهره مند ساز!
خدایا بین مسلمین اتحاد ایجاد نما زیرا دشمنان ما از اختلاف بین ما بسیار سود می جویند.
خدایا ما را بر دشمنانمان پیروز گردان!
بیماری را باید قبل از اینکه کار از کار بگذرد و درمانش سخت و یا ناممکن شود مداوا نمود. هر درد و مرضی نیز ، علاج و درمانی داشته و هر دارویی هم، خاصیت خودش را دارد.
[/HR] بیماری هر چه خطرناک تر و عوارض آن بیشتر و کشنده تر باشد، دارو و درمانش نیز ارزشمندتر میگردد.
یکی از بدترین دردها و بیماری ها گناه است که هم بسیار خطرناک و متعفن است و هم، عوارضش بسیار زیاد و هلاک کننده است.
دردِ گناه، چراغ عقل را کم سو و رفته رفته خاموش میکند تا جایی که صاحبش کوردل شود و راه را از چاه تشخیص ندهد و نتواند مسیرش را از جاده هلاکت به سوی بزرگراه سرسبز زندگی تغییر دهد.
مرض گناه چون با فطرت پاک انسان همخوانی ندارد، باعث می شود که بیماران این دردِ وحشتناک، روز به روز حالشان وخیم تر شده و در تضاد میان زلالی فطرت و لجنزار متعفن گناه، سلامت روحی و روانی خود را نیز از دست دهند.
البته این تنها آثار سوء دنیایی این بیماری است. این درد گریبانگیر هرکس شود، رهایش نمی کند و آخرتش را هم خراب نموده و او را گرفتار عذاب ها و سختی های طاقت فرسای آخرت می کند. گرفتاری های آن دنیا هم که با سختی های این دنیا اصلاً قابل قیاس نیستند و به مراتب سخت تر و سنگین تر است.
برای همین باید از این درد به خدا پناه بُرد و برای درمان آن عجله نمود و بهترین دارو و درمان را برای آن به کار گرفت. نسخه علاج این درد را نیز طبیب دل ها، پیامبر رحمت صلّیالله علیه و آله برای بشریت پیچیده و فرمودند: لِكُلِّ دَاءٍ دَوَاءٌ وَ دَوَاءُ الذُّنُوبِ الِاسْتِغْفَارُ؛ هر مرضی، دارویی دارد و داروی گناهان، استغفار و طلب عفو از پیشگاه ذات پاک الهی است. (وسایل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج16، ص68) استغفار و طلب آمرزش، ابر رحمتی است که بر سر هر کس ببارد هم گناهانش را پاک نموده و هم نشاط و سر زندگی را برای او به ارمغان می آورد، از این رو همه به آن نیازمندند.
هر مرضی، دارویی دارد و داروی گناهان، استغفار و طلب عفو از پیشگاه ذات پاک الهی است
استغفار دارویی است که هم آثار مخرب گناه را در زندگی دنیایی انسان از بین می برد و هم عواقب و عوارض اُخروی آن را نابود می سازد.
حال که اینگونه است باید از دیگران هم طلب یاری نمود. باید کاری کرد که دیگران هم برای انسان طلب آمرزش نمایند. چرا که طلب استغفار دیگران، به هدف اجابت نزدیک تر و در نتیجه امید به عفو و بخشش نیز بیشتر می گردد.
اما چگونه می توان طلب آمرزش دیگران را به سوی خود جلب نمود؟ برای این کار راه های زیادی به ذهن می رسد. اما پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله راهی فراگیر و همگانی را بیان نموده و فرمود: برای معلم قرآن تمام موجودات حتی ماهیان دریا، طلب آمرزش می کند. (مستدرک الوسائل، ج 1، ص 288)
چنانچه در قرآن کریم در آیه 164 سوره مبارکه «آل عمران» آمده است که : به یقین خدا بر مومنان منت نهاد [که] پیامبرى از خودشان در میان آنان برانگیخت تا آیات خود را بر ایشان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد، قطعاً پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند»، که این آیه مبین مقام معلم قرآن است.
خداوند متعال در آیه دوم سوره مبارکه «جمعه» میفرماید که: اوست آن کس که در میان بیسوادان فرستادهاى از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد و [آنان] قطعا پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند».
این آیه نیز میگوید که از جمله مهمترین وظایف پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) تعلیم قرآن بوده است.
با استناد به این دو آیه می توان ارزش و جایگاه معلم قرآن را متوجه شد. آموزش و یاد دادن قرآن کریم، آنقدر فضیلت و ارزش دارد که تمام موجودات عالم برای انسان طلب استغفار میکنند. نه تنها انسان ها که حتی ماهیان دریا نیز به معلم قرآن عشق ورزیده و برای او از خداوند مهربان طلب رحمت و مغفرت می نمایند.
در روز قیامت، در میان صف اولین و آخرین، معلم قرآن در صف اولین است، یعنى با ارزش ترین انسان هاى امت، كسى است كه عنوان معلمى دارد.
وقت زیادى لازم ندارد، جلسه قرآن نیز زیاد است. قرآن را یاد بگیریم چون یادگرفتن قرآن آسان است. آسان بودن فرا گرفتن قرآن نیز از جانب خدا قرار داده شده است:
من قرآن را آسان قرار دادم تا با چند جلسه آن را بتوانید یاد بگیرید.(قمر (54): 17)
امیرالمومنین علیه السلام مى فرماید: از زمانى كه قرآن نازل گردید پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله براى ما مرتب جلسه مى گذاشت و آیه ها را به ما یاد مى داد، معنى آنها را مى فرمود و از ما مى خواست كه عمل كنیم.
وقتی كه معلم قرآن از دنیا برود، تمام برزخ و قیامتش غرق در نور است. به قدرى معلم قرآن ارزش دارد كه امیرالمومنین علیه السلام مى فرماید: اهل قرآن، (معلم، دانش آموز كلاس قرآن و عمل كننده قرآن)، اهل خدا و عبد ویژه خدا هستند. (غرر الحكم: 111، حكمت 1987)
این فرصتى است كه ما مى توانیم از حرف زدن، بیان و گفتار، مقدارى را خرج كتاب خدا كنیم،
حال که معلم کلام خدا بودن اینقدر ارزشمند است، باید فرصت را غنیمت شمرد و از این موقعیت بیشترین استفاده را نمود.
معلمی که تنها به شغل و عنوان نیست، هرکسی می تواند معلم قرآن شود و از این استغفار همگانی بهره ببرد.
کلام را با داستانی از اسلام در باب اهمیت معلم قرآن به پایان می بریم:
عبد الرحمن سُلـّمی در مدینه معلم قرآن بود و به کودکان قرآن می آموخت. امام حسین (علیه السلام) یکی از فرزندان خویش را پیش او فرستاد تا قرآن بیاموزد.(یقیناً این فرزند، امام سجاد (علیه السلام) نبوده است، چرا که امامان احتیاجی به معلم بشری ندارند.)
امیرالمومنین علیه السلام مى فرماید:
از زمانى كه قرآن نازل گردید پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله براى ما مرتب جلسه مى گذاشت و آیه ها را به ما یاد مى داد، معنى آنها را مى فرمود و از ما مى خواست كه عمل كنیم.
معلم، قرائت سوره حمد را به کودک آموخت. هنگامی که کودک به نزد سیدالشهدا (علیه السلام) آمد و سوره حمد را که آموخته بود، برای پدر قرائت نمود، امام (علیه السلام) معلم را احضار کرد و دستور داد تا در حضور جمعیت، هزار دینار (سکه طلا) و هزار حُـلـّه (پارچه گرانبها) به عنوان جایزه به او دادند. اما امام حسین (علیه السلام) به این دو جایزه کلان اکتفا نکرد و آنگونه که نقل گردیده است، دستور داد تا دهان معلم را پر از درّ و جواهر کردند.
بدین سان سید الشهدا (علیه السلام) خواست تا به مردم بیاموزد این دهان و زبانی که تعلیم قرآن نموده است، سزاوار آن است که پر از در و جواهر گردد.
به هر حال، این سه رقم جایزه گرانبهای امام حسین (علیه السلام) به معلم قرآن برای تعلیم یک سوره حمد، در مدینه مورد توجه همگان قرار گرفت. مردم تعجب کنان میپرسیدند: آیا تعلیم یک سوره حمد، این همه جایزه دارد؟
امام حسین (علیه السلام) در پاسخ این ابهام، کلامی فرموده است که اهمیت و ارزش آن برای معلمین قرآن از آن سه جایزه به مراتب بیشتر است.
امام (علیه السلام) فرمود: "این چیزی که من به او دادم کجا و آن چیزی که او به طفل من عطا کرده کجا؟" آن حضرت از کار معلم تعبیر به "عطا" فرموده و بخشش خویش را در کنار آن عطا، مساله غیر قابل ارزشی به حساب آورده است. (برگرفته از جزوه : "حسین راهنمای بشر، حق پرستان را پدر"، تألیف: آیت الله سید محمد ضیاء آبادی)
قضاوت در عدالت
لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاَّ تَعْدِلُوا (مائده:
دشمنی با گروهی شما را واندارد که به عدالت رفتار نکنید!
دوست داری قاضی بشی؟ دوست نداری؟ چرا؟ کار سختی است؟ خب درسته! تازه جانت هم در خطر است! زیرا اگر در پرونده ای بخواهی درست قضاوت کنی ممکن است آنها که محکوم شده اند بخواهند تو را یا خانواده ات را اذیت کنند.
محکوم کردن دوستت در یک قضیه ای خیلی سخت است و همچنین حق دادن به دشمنت آنهم خیلی سخت است, سخت تر از اولی!
ما در یک روز و شب بارها و بارها قضاوت می کنیم:
در باره کارهای اطرفیانمان, در باره حرفهایشان, در باره بازی فوتبال, درباره معلممان, درباره مسؤولین کشور, درباره حرفها و برخورد امام جماعت مسجد محله امان, درباره پدر و مادرمان, خواهر و برادرمان, مطالب یک کتاب, هوای بارانی و یا گرم, وضعیت اقتصادی کشور ...
می بینی چقدر موضوع برای قضاوت هست؟! حالا شغل تو در آینده چه شغل قضاوت باشد یا نباشد بالاخره در شبانه روز بارها و بارها قضاوت می کنی.
دوستیها و دشمنیها نباید در قضاوت ما تأثیر بگذارد البته با «نباید»ی که من می گویم که کار درست نمی شود, بالاخره آدم می خواهد هوای دوستش را داشته باشد و از آنطرف از هر موقعیتی می خواهد استفاده کند تا به دشمنش ضربه بزند.
غالبا در باره آدمهایی که از آنها خوشمان نمی آید دو نوع قضاوت بد می کنیم:
کارهای خوبشان را کوچک می بینیم و کارهای بدشان را بزرگ می بینیم.
وقتی کار خوب او را می بینیم می گوییم: خب حالا یک کاری کرده معلوم نیست با چه نیتی بوده!
وقتی کار بدی از او می بینیم می گوییم: من از اول هم می گفتم این آدم بد ذاتی است! ببین چه کار زشتی انجام داده؟!
اگر قضاوتت عادلانه باشد و کمی خوش گمان هم باشی آدمهای را اینگونه می بینی:
وقتی از فردی کار خوبی دیدی کارش را بزرگ می بینی مثل خداوند که هر کار خوب را ده برابر می بیند. و لذا کار خوب یک کس را دلیل بر خوب بودن او خواهی دانست مگر این که خلافش ثابت شود.
و وقتی کار بدی از کسی دیدی و واقعا مطمئن شدی کار بد است و او هم کار بد را انجام داده و حواسش هم بوده که این چنین کاری کرده و سهوی نبوده, آنوقت کارش را همانقدر که بد است می بینی نه بیشتر و بعد هم از بدی کارش نتیجه نگیر که: کلا این اینجور آدمی است!!
خدایا دلهایمان را مثل آفتاب روشن! مثل آب زلال! مثل خاک نرم! مثل دریا وسیع! مثل اشک پاک! مثل ... خدایا ما را ببخش تا تو بیشتر دوستت داشته باشیم!
[/HR] معنای ظاهری برای «یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» این است که بن بست هایی که پیش روی شما قرار می گیرد به حسب ظاهر بن بست است. [/HR] تقوا بزرگترین سرمایه انسان است که شیطان تمام همت خود را برای گرفتن آن به کار می برد و تنها راه حفظ آن توکل بر خدای متعال است. متوکل واقعی هم آن کسی است که کارش برای خدا، امیدش به خدا و ترسش هم از خداست. پس سرمایه توکل موجب می شود که انسان بتواند تقوا به خرج دهد و آن وقت است که می تواند مقابل بن بست ها بایستد.
[h=2]راه نجات از همه بن بست ها[/h] قرآن می فرماید: «... وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا »(طلاق/2 و 3) در مورد این آیه رسول گرامی اسلام (صلی الله و علیه وآله) فرمودند: «آیه ای در قرآن است که اگر همه مردم به این آیه متمسک شوند برای آنها کافیست»، به وسیله این آیه گره همه مردم باز می شود و همه آن ها به مقصد می رسند. وقتی از حضرت سوال شد که این آیه کدام آیه است؟ حضرت این آیه نورانی را تلاوت کردند «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»، اگر کسی تقوای الهی را پیشه کند و متقی باشد نتیجه اش این است که خدای متعال برای او راه خروج قرار می دهد و او را از آن زاویه ای که محاسبه نمی کرد تأمین می کند و رزق را به او می رساند، بعد به دنبال این مطلب خدای متعال می فرماید: «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»، اگر کسی اهل توکل به خدای متعال باشد خدای متعال برای او کافیست، «إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً»، و او را به مقصد خود می رساند و برای امور حدود و تقدیراتی را معین کرده است.
از صدر این آیه نورانی استفاده می شود که اگر شرایطی برای انسان پیش آمد که آن شرایط به حسب ظاهر محدودیت و بن بست است، تنها راه خروج از این بن بست تقوای الهی است، گویا یک بن بست هایی پیش روی انسان است که فقط با تدبیر و تقدیر خود خدای متعال رقم می خورد و تنها راه برای نجات از این بن بست ها چه بن بست هایی که در مسیر فرد قرار می گیرد و چه بن بست هایی که در مسیر یک جامعه واقع می شود، تقوای الهی است.
اگر فرد یا جامعه ای بتواند در شرایط سخت و در شرایط دشوار به تکلیف الهی عمل کند نتیجه اش این است که راه خروج و نجات از این بن بست ها پیش رویش گشوده می شود.
خدای متعال برای انسان و جامعه یک بن بست هایی قرار می دهد و اساس تکلیف هم در همین ها است؛ چون انسان هرچه به حسب ظاهر محاسبه می کند می بیند راهی برای عمل به وظیفه و تکلیف وجود ندارد زیرا به بن بست برخورد می کند؛ حال در این شرایط اگر انسان ترسید و تسلیم شرایط شد و پا روی تکلیف الهی خودش گذاشت همیشه در محدودیت باقی می ماند، اما اگر نترسید و طرف خدای متعال را گرفت خدای متعال راه عبور از این تنگنا را برای او باز می کند.
اگر شرایطی برای انسان پیش آمد که آن شرایط به حسب ظاهر محدودیت و بن بست است، تنها راه خروج از این بن بست تقوای الهی است، گویا یک بن بست هایی پیش روی انسان است که فقط با تدبیر و تقدیر خود خدای متعال رقم می خورد و تنها راه برای نجات از این بن بست ها چه بن بست هایی که در مسیر فرد قرار می گیرد و چه بن بست هایی که در مسیر یک جامعه واقع می شود، تقوای الهی است
[h=2]چرایی قرار گرفتن انسان در بن بست[/h] یک معنای ظاهری برای «یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» این است که بن بست هایی که پیش روی شما قرار می گیرد به حسب ظاهر بن بست است، اما در واقع تکلیف و امتحان است و الا برای خدای متعال که بن بست وجود ندارد!
خدای متعال انسان را برای امتحان در این شرایط قرار می دهد و الا در شرایط عادی که همه طرف خدا را می گیرند. وقتی آدم امرش دائر می شود بین خدا و دنیا معلوم می شود که به کدام یک اعتماد و تکیه می کند؟
امتحان آنجایی است که خدای متعال ما را بین اسباب و خودش دائر می کند؛ اگر ما طرف اسباب را گرفتیم، همیشه در بن بست اسباب می مانیم و همیشه باید با اسباب و بت هایمان سر و کله بزنیم، ولی اگر طرف خدای متعال را گرفتیم، خدای متعال برای ما از این بن بست اسباب یک راه خروج ایجاد می کند «مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»، و ما را از آنجایی که فکر نمی کردیم، تأمین می کند و دست هایی را به کار می اندازد که نمی بینیم.
در روایت آمده که یکی از مصادیق آیه «مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»، این است که برای دوستان ما اهل بیت که نمی توانند معارف را به دست بیاورند، عده دیگری (که اهل استفاده از این معارف نیستند) مأمور می شوند تا از معصوم بگیرند و به اینها برسانند «یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»، این معنی ظاهری آیه است.
اما معنای باطنی آیه این است که ما بن بست هایی داریم که بن بست اسباب است، هیچ چیز به خدای متعال قید نمی زند «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ» (عنکبوت/20)، «إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» (یس/82)، این قوانینی که ما در عالم می بینیم؛ مثل اینکه آتش می سوزاند و یا آب غرق می کند، اینها خصلت ذاتی آب و آتش نیست که ما بتوانیم بگوییم چاره ای نیست آتش می سوزاند و آب غرق می کند، بلکه این تفکر یک نوع شرک است، چون اینها کاره ای نیستند و این قوانین فقط ظهور اراده خدای متعال است. هر جا شما خاصیتی می بینید ظهور اراده است، البته اراده خدای متعال برای ما قانون است؛ یعنی او اراده کرده آتش بسوزاند و این اراده او برای ما قانون است. نکته این جاست که خداوند می تواند این اراده را تغیر دهد؛ مثل اینکه خدای متعال اراده کرده است که در کویر زنده نمانیم، این برای ما قانون است ولی برای خدای متعال اراده است و می تواند آن را تغییر دهد.
بن بست های ما همین اتکاء به اسباب است و اینها هستند که ما را در شرایط بن بست قرار می دهند؛ و الا واقعاً بن بستی وجود ندارد
خدای متعال انسان را در بن بست اسباب قرار می دهد؛ اگر کسی از اسباب ترسید و جانب اسباب را گرفت الی الابد در شرک می ماند، یعنی همیشه باید از زمین و آسمان و خورشید و ماه بگیرد، اگر اسباب آماده باشد کار انسان به راه است، اما اگر آماده نباشد تکیه گاه دیگری ندارد.
بن بست های ما همین اتکاء به اسباب است و اینها هستند که ما را در شرایط بن بست قرار می دهند؛ و الا واقعاً بن بستی وجود ندارد.
«یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً»، یعنی اینکه انسانی که باید در محاصره گناه قرار بگیرد و شیطان با تزیین، او را زمین بزند، اگر متقی شد از بن بست شیطان بیرون میاید و او دیگر نمی تواند این شخص را محاصره کند.
این تعبیر قرآن شاید معنایش همین است «إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» (اعراف/201)
اگر انسان متقی شد نسیم که چیزی نیست، طائف و گردباد شیطان دور او می چرخد تا یک دستی برساند و مسحی کند و او را آلوده کند «إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ» نتیجه تقوای الهی این است که همین که مسشان می کند «تَذَکَّرُوا»، به جای این که شیطان آنها را فریب دهد متذکرشان می کند «فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ».
استادی این آیه را این گونه معنا می کرد، ایشان می فرمود: «شما اگر یک جنس عتیقه ای داشته باشید و قیمتش را ندانید، اگر دیدید عتیقه فروش ها دور خانه تان می چرخند می فهمید که خیلی قیمتی است پس پنهانش می کنید و از رفت و آمد آنها متذکر می شوید. اگر دیدید شیطان فشار می آورد بدانید همان نقطه، سکوی پروازتان است.
اگر انسان متقی شد «إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» و «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا». به حسب ظاهر بن بست را شیطان ایجاد کرده ولی اگر متقی شدی از این بن بست نجات پیدا می کنی.
آدمی که تقوا پیدا می کند دیگر از بن بست غضب و شهوتش بیرون می رود و این می شود آن «یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» باطنی.
انسانی که تقوا دارد، سر و کارش با اسباب برداشته می شود در دل کویر هم می گوید خدا رزاق است «هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ» (ذاریات/58)، او اگر وسط دریا هم باشد نمی گوید سیرابم چون می داند که اینطور نیست، نه آدم وسط دریا سیراب است و نه در کویر تشنه است؛ وسط دریا می شود از تشنگی بمیری، در کویر هم می شود از آب گوارا سیراب شوی، این تقوای الهی است که انسان را نجات می دهد.
رابطه تقوی و عدالت
اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى (مائده:
عدالت داشته باشید این به پرهزکاری نزدیک تر است!
سخت ترین کار می دانی چیست؟
قله اورست را فتح کنی؟ روز گرم تابستون بدون سحری روزه بگیری؟ ده بار مادرت از پای تلوزیون بلندت کنه برای انجام کاری؟ روزی ده ساعت درس بخوانی؟ صد بار شنا بری؟ 90 دقیقه تو زمین فوتبال بدوی؟ برای نماز صبح از خواب بیدارت کنند؟
کارهایی که گفتم همه اش سخت است مخصوصا بعضی هاش که خیلی هم سخت است. ولی اینها هیچ کدام سخت ترین کار نیست.
سخت ترین کار, انصاف و عدالت است! چون با انصاف و عدالت آدم پرهیزکار می شود و پرهیزکاری هدفی است که برای رسیدن به آن باید خیلی سختی کشید!
انصاف و عدالت یعنی چه؟ پرهیزکاری یعنی چه؟
انصاف یعنی احترام گذاشتن به حقوق دیگران, یعنی این که هرچه برای خودت می خواهی برای دیگران نیز بخواهی. یعنی هرچه داری نصفش را برای دیگری بخواهی.
انصاف یعنی «نصفٌ لِی نصفٌ لَک!» نصفی برای من نصفی برای تو!
عدالت هم یعنی همان انصاف. عِدل هر چیزی را که خودت داری یا برای خودت می خواهی برای دیگری بخواهی. عِدل یعنی مثل. عادل کسی است که دیگران را مثل خودش ببیند لذا مثل هرچیزی را که برای خودش دوست دارد برای دیگری هم دوست دارد.
پرهیزکاری یعنی چه؟ یعنی پرهیز کردن, مواظب بودن, هروقت دلت چیزی می خواست که عقلت می گفت: «نه!», گوش به حرف عقلت بدهی و جلوی دلت را بگیری. خب این خیلی سخت است.
برای این که از پس این کار برایی باید با دیگران با عدالت برخورد کنی و مُنصِف باشی. اهل انصاف باشی. هرچه برای خودت می پسندی برای دیگران بپسندی.
«دل» همه چیز را برای خودش می خواهد, نمی خواهد خوشیهایش را با دیگران شریک شود. تازه اگر ببیند کسی چیزی دارد که او ندارد حسادت می کند, می خواهد که دیگری آن چیز را نداشته باشد.
مثالهای زیادی وجود دارد. خودت فکر کن می بینی همینطور است. قرآن می گوید همه بدبختیهای انسانها بخاطر این است که اهل عدالت نیستند و انصاف ندارند. اگر با دیگران طوری رفتار کنند که دوست دارند همانطور با آنها رفتار شود آنوقت آدمها اینقدر دچار مشکل نمی شوند.
خواهشم از تو دوست عزیز این است که روی این بحث خوب فکر کنی و نمونه های خودخوهی را در خودت جستجو کنی و از خدای مهربان بخواهی کمکت کند تا بجای خودخواهی, دیگران را هم مثل خودت دوست بداری.
من را هم دعا کن تا تو را مانند خودم دوست بدارم!
تو را هم دعا می کنم تا من را مثل خودت دوست بداری!
او را هم دعا کنیم تا ما را مانند خودش دوست بدارد!
همه با هم دعا کنیم تا همه, دیگران را مثل خودشان دوست دارند!
خدایا تو هم ما را مانند دوستانت دوست بدار!
[h=1]چگونگی تعامل اعضای خانواده در داستان احسن القصص[/h]
[/HR] بخشی از امور زندگی مردم مرتبط با اخلاق می باشد و اخلاق در خانواده ها با توجه به ارتباط دائمی و مستمر، نمود بیشتری داشته و اهمیت بیشتری نسبت به سایر مجموعه ها خواهد داشت به ویژه که خانواده اولین جایی است که فرد در آن با نحوه برخورد و تعامل با دیگران آشنا شده و رفتارهای اجتماعی را آغاز می کند، آیات قرآن در حوزه رفتار شناسی خانواده ها نیز قابل تأمل است. [/HR]
از جمله جنبه های اهمیت قصه یوسف به عنوان احسن القصص نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ؛ (یوسف 3) تعیین نحوه ارتباط بین برادران است که بهترین برخوردها از حضرت یوسف علیه السلام ملاحظه می شود از جمله می توان موارد زیر را بر شمرد:
[h=2]سکوت در برابر تهمت دزدی علی رغم توان انتقام[/h] حضرت یوسف علیه السلام وقتی خواست تا برادرش را نزد خود نگه دارد پیمانه را در بار برادرش پنهان نمود؛ هنگامی که برادران پیمانه را در بار برادر یافتند گفتند: قَالُواْ إِن یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَلَمْ یُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَانًا وَاللّهُ أَعْلَمْ بِمَا تَصِفُونَ (یوسف 77)؛ گفتند اگر او دزدى كرده پیش از این [نیز] برادرش دزدى كرده است. یوسف این [سخن] را در دل خود پنهان داشت و آن را برایشان آشكار نكرد [ولى] گفت موقعیت شما بدتر [از او]ست و خدا به آنچه وصف مىكنید داناتر است.
در حالی که یوسف توان و قدرتی داشت که از برادران انتقام بگیرد ولی در عین قدرت عفو نمود و سخن را تا موعدی مشخص در سینه پنهان داشت.
[h=2]برخورد کریمانه در برابر کارهای زشت برادران[/h] پس از اینکه برادران، یوسف را شناختند چیزی از محنت های خود به آنها نگفت؛ بلکه فرمود: قَالُواْ أَإِنَّكَ لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَاْ یُوسُفُ وَهَذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیِصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (یوسف 90)؛ گفتند آیا تو خود یوسفى؟ گفت [آرى] من یوسفم و این برادر من است به راستى خدا بر ما منت نهاده است. بىگمان هر كه تقوا و صبر پیشه كند خدا پاداش نیكوكاران را تباه نمىكند.
همچنین در برابر طلب آمرزش آنها گفت: قَالَ لاَ تَثْرَیبَ عَلَیْكُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (یوسف 92)؛ امروز بر شما سرزنشى نیست، خدا شما را مىآمرزد و او مهربانترین مهربانان است.
در برخورد حضرت یعقوب علیه السلام با فرزندانش نیز بخش های اخلاقی جلب توجه می کند؛ پناه به خدا و صبر در برابر مصیبت هایی که از ناحیه فرزندان به وی می رسید و تاکید بر صبر جمیل که از صفات ستوده اخلاقی است
برخورد یوسف به اندازه ای بزرگوارانه است که وقتی پدر را دید چیزی از اقدامات برادرانش و چاه انداختن به زبان نیاورد، بلکه فقط به ذکر زندان اکتفا نمود: وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ یَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُۆْیَایَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بَی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّیْطَانُ بَیْنِی وَبَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِّمَا یَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَكِیمُ (یوسف: 100)؛ پدر و مادرش را به تخت برنشانید و [همه آنان] پیش او به سجده درافتادند و [یوسف] گفت اى پدر این است تعبیر خواب پیشین من به یقین پروردگارم آن را راست گردانید و به من احسان كرد آنگاه كه مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بیابان [كنعان به مصر] باز آورد پس از آنكه شیطان میان من و برادرانم را به هم زد بى گمان پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است زیرا كه او داناى حكیم است.
مهمترین تبیین بایسته اخلاقی خانواده را نیز می توان در نحوه برخورد پیامبر با همسرانش عنوان کرد که حتی جنبه های رفتاری را نیز در بر دارد؛ شناخت ویژگی های اخلاقی حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم به عنوان الگوی مسلمانان از اهمیتی بسزا برخوردار است، علاوه بر آنکه خانواده آن حضرت نیز اسوه خانواده ها و زنانش مقتدای زنان باایمان تا دامنه قیامت هستند، آنچه بر اهمیت این موضوع می افزاید نحوه برخورد حضرت در نخستین کانون جامعه با همسرانش است که کوچکترین واحد جامعه بشری و جایگاه اصلی مودت و رحمت می باشد.
علاوه بر اینکه تکریم و بزرگداشت چنین شخصیت هایی به علت ارتباط محکم و پیوند استوار آنها با خداست و منتج به تعظیم در برابر خداوند می گردد.
[h=2]تاکید مکرر قرآن کریم بر رعایت عدالت پیامبر در برخورد با همسران (نساء: 103)[/h] علامه طباطبایی در این زمینه می نویسد: سیرهاى كه آن حضرت در رعایت عدالت بین زنان و حسن معاشرت و مراقبت حال آنان داشت مختص به خود آن حضرتبود(طباطبایی،1417، ج4، ص 311) با توجه به دلسوزی (توبه: 128)، اخلاق کریمانه و خُلق عظیم پیامبر (قلم:4)، ضرورت بررسی رفتار حضرت با همسرانش را نمایان تر می کند.
البته عدم نگارش حدیث در سده اول هجری، دخالت های سیاسی، رفتار برخی جاهلان نادان و خواص مغرض باعث شده است تا واکاوی سنت نبوی با مشکلاتی جدی گریبان گیر باشد(مدیرشانه چی، [بی تا]، ص 95-117)؛ اما قرآن کریم که جامع بوده(جوادی آملی، 1381،ص 221) و جاودانه است (جوادی آملی، 1381، ص275-349) با توجه به ویژگی عدم تحریف(جوادی آملی،1389، ص 39-117)، برخی رفتارهای تعاملی پیامبر با همسرانش را به خوبی نمایان کرده است.
اگرچه برخی از این رفتارها و اعمال نظیر همسر موهوبه (احزاب: 50)، خاص حضرت می باشد (طباطبایی،1417، ج16، ص 503) و در سایر مسلمانان ساری نیست (همانگونه که برخی موارد مختص به زنان حضرت می باشد و در مورد سایر زنان با ایمان جاری نیست) ولی بسیاری از این تعاملات رفتاری، می تواند الگوی همه مومنان باشد تا به فراخور توان و تقوای خود موظف به پیروی از آن باشند.
پیامبر اسلام به عنوان نمونه و الگوی امت اسلام (احزاب:21) و دارای خلق عظیم (قلم:4) در ارتباط با خانواده اش رفتارهایی را بروز داده است که در همه جا مورد ستایش قرآن قرار گرفته است، به طور خلاصه می توان رفتارهای خانوادگی پیامبر را در دو قسمت فرزندان و همسران مورد بررسی قرار داد؛
در رفتار با فرزندان برخورد خاصی در قرآن ذکر نشده است، هر چند تمجید های قرآن از اهل بیت آن حضرت جایگاه خاصی دارد و به صمیمیت و ارتباط تنگاتنگ بین پیامبر و اهل بیتش اشاره می کند، از جمله در آیه مباهله که نشان دهنده روح واحد در دو کالبد می باشد، روحی که به منزله جان پیامبر می باشد؛ (فَمَنْ حَآجَّكَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْكَاذِبِینَ (آل عمران 61)؛ پس هر كه در این [باره] پس از دانشى كه تو را [حاصل] آمده با تو محاجه كند بگو بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیك و شما خویشان نزدیك خود را فرا خوانیم سپس مباهله كنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.
برخورد با همسران بخش دیگری از تعامل پیامبر با خانواده اش می باشد که در دو سوره قرآن به این مسأله پرداخته و نهایت سعه صدر پیامبر را مورد اشاره قرار داده و به نکوهش زنانی پرداخته که پیامبر را مورد آزار قرار داده اند، به طوری که حتی پیشنهاد داده است که آنها را طلاق بدهد: یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَیْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِیلًا وَإِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنكُنَّ أَجْرًا عَظِیمًا (احزاب 28 و 29): ای پیامبر به همسرانت بگو اگر خواهان زندگی دنیا و زینت آنید بیایید تا مهرتان را بدهم و [خوش و] خرم شما را رها كنم و اگر خواستار خدا و فرستاده وی و سرای آخرتید پس به راستی خدا برای نیكوكاران شما پاداش بزرگی آماده گردانیده است.
همچنین پیامبر را به دلیل تحریم برخی امور مباح بر خود جهت جلب رضایت همسران مورد سوال قرار داده و می فرماید: یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِی مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (تحریم 1)؛ ای پیامبر چرا برای خشنودی همسرانت آنچه را خدا برای تو حلال گردانیده حرام میكنی خدا[ست كه] آمرزنده مهربان است.
فارغ از اینکه ماجرا چه چیزی بوده است ولی قرآن از کنار آن سکوت کرده است[درباره اینکه پیامبر چه چیزی را برخود حرام کرده بود دو نظر متفاوت ابراز شده است نظر اول مربوط به تحریم خوردن عسل مخصوصی بوده است و نظر دوم مربوط به تحریم ماریه قبطی می باشد که نظر اول صحیح تر است (ابن عاشور، 1420، ج28، ص 308؛ ابن کثیر، 1419، ج8، ص 182؛ قطب، 1412، ج6، ص 3613)]
بی شک رفتار همسران پیامبر تا اندازه ای بوده است که خداوند آنها را مورد نکوهش قرار داده و سخن از انحراف آنها به میان آورده و تهدید به طلاق نموده است: إِن تَتُوبَا إِلَی اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِن تَظَاهَرَا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِیلُ وَصَالِحُ الْمُۆْمِنِینَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِیرٌ عَسَی رَبُّهُ إِن طَلَّقَكُنَّ أَن یُبْدِلَهُ أَزْوَاجًا خَیْرًا مِّنكُنَّ مُسْلِمَاتٍ مُّۆْمِنَاتٍ قَانِتَاتٍ تَائِبَاتٍ عَابِدَاتٍ سَائِحَاتٍ ثَیِّبَاتٍ وَأَبْكَارًا (تحریم: 4 و 5)؛ اگر [شما دو زن] به درگاه خدا توبه كنید [بهتر است] واقعا دلهایتان انحراف پیدا كرده است و اگر علیه او به یكدیگر كمك كنید در حقیقت خدا خود سرپرست اوست و جبرئیل و صالح مۆمنان [نیز یاور اویند] و گذشته از این فرشتگان [هم] پشتیبان [او] خواهند بود. اگر پیامبر شما را طلاق گوید امید است پروردگارش همسرانی بهتر از شما مسلمان مۆمن، فرمانبر، توبه كار، عابد، روزهدار، بیوه و دوشیزه به او عوض دهد.
مهمترین تبیین بایسته اخلاقی خانواده را باید در نحوه برخورد پیامبر با همسرانش عنوان کرد که حتی جنبه های رفتاری را نیز در بر دارد
سفارش قرآن کریم در مورد زنان پیامبر تا اندازه ای است که برای پس از رحلت نبی اسلام به آنها توصیه های موکدی کرده که: وَقَرْنَ فِی بُیُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَی وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِینَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ (احزاب: 33)؛ در خانههایتان قرار گیرید و مانند روزگار جاهلیت قدیم زینت های خود را آشكار مكنید و نماز برپا دارید و زكات بدهید و خدا و فرستادهاش را فرمان برید.
در برخورد حضرت یعقوب علیه السلام با فرزندانش نیز بخش های اخلاقی جلب توجه می کند؛ پناه به خدا و صبر در برابر مصیبت هایی که از ناحیه فرزندان به وی می رسید و تاکید بر صبر جمیل که از صفات ستوده اخلاقی است: وَجَآۆُوا عَلَى قَمِیصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ (یوسف: 18)؛ پیراهنش را [آغشته] به خونى دروغین آوردند [یعقوب] گفت [نه] بلكه نفس شما كارى [بد] را براى شما آراسته است اینك صبرى نیكو [براى من بهتر است] و بر آنچه توصیف مىكنید خدا یارىده است.
همچنین نهایت تلاش برای یافتن فرزندان و امید به خدا که حتی پس از اینکه برادر یوسف را از دست داد باز هم فرزندانش را به سراغ هر دو گمشده اش فرستاد و به فرزندانش آموخت که از رحمت خدا در هیچ حالی نباید ناامید شد: یَا بَنِیَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلاَ تَیْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ ( یوسف: 87)؛ اى پسران من بروید و از یوسف و برادرش جستجو كنید و از رحمت خدا نومید مباشید، زیرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نومید نمىشود.
برگزیده
آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمينَ (مائده: 20)
به شما چیزهایی داده شده است که به هیچ از جهانیان داده نشده است!
تا حالا به این موضوع فکر کردی که خداوند به تو چی داده و چی نداده؟
خب من کمکت می کنم تا در این موضوع بهتر فکر کنی. باید خودت را با دیگران مقایسه کنی. آنوقت خواهی فهمید چی داری و چی نداری.
بعضیها چشمشان نمی بیند و یا گوششان نمی شنود و یا یک دست و یا یک پایشان فلج است.
بعضی ها معلول ذهنی هستند و یا بدتر باید در تیمارستان نگهداری شوند.
بعضیها از این که اینقدر ضعیف و لاغر و یا خیلی چاق و خپلی هستند ناراحتند.
بیماریهای زیادی است که بعضی دارند و بعضی ندارند.
بعضی پدر و مادر دارند و بعضی ندارند, بعضی پدر و مادرشان از هم طلاق گرفتند و بعضی مدام شاهد دعوای پدر و مادرشان هستند. بعضی پدر و مادر با ایمان و خیلی عاقلی دارند.
در رابطه با خواهر و برادر و خویشان و همسایگان هم تفاوتهای زیادی بین آدمها وجود دارد.
می رسیم به فقر و ثروت که در این موضوع هم فرق زیادی بین آدمها وجود دارد.
خلاصه از هر نظر که نگاه کنی ما یک چیزهایی داریم که دیگران ندارند و بالعکس دیگران هم چیزهایی دارند که م نداریم.
توی اینهمه داشتن ها و نداشتن ها یک چیزی را تو داری که جای همه نداشتن هایت را می گیرد! و آن دینی است که داری!
بله دینی که داری. مسلمانی و شیعه هستی.
خداوند که ما را آفرید تا ابدیت ما را زنده نگه می دارد! بدیت می دانی چند سال است. هر چه بگویی در مقبل ابدیت یک ثانیه هم نیست!
تو می توانی چند سال در این دنیا زندگی کنی, فوقش صد سال یا صد و پنجاه سال. این مقدار در مقابل زندگی پس از مرگ هیچی نیست! یک صدم ثانیه هم نیست!
دین اسلام به تو کمک می کند تا بتوانی هم با مشکلات در این دنیا کنار بیایی و هم در زندگی جاویدان پس از مرگ خوش باشی.
تو نوجوانی و هنوز خیلی فرصت داری تا بالاترین قله های ایمان صعود کنی و رشد کنی و شخصیتی بزرگ برای خودت بشوی. و از دوستان اختصاصی خدا باشی. اگر کمی فکر کنی میبینی خداوند به تو چیزی داده است که به خیلی ها نداده است.
خیلی از آدمهای بزرگ وقتی به سن تو بودند خیلی زندگی سختی داشتند ولی باور کرده بودند همه سختی ها تمام می شود و تنها خوبیهای این سختی ها می ماند.
خدایا! خدایی جز تو نمی شناسم که اینقدر به من لطف داشته و دوستی اش را به من در حد بالایی ثابت نموده باشد!
عقب گرد
لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ (مائده: 21)
به عقب بر نگردید زیرا زیانکار خواهید شد!
وقتی به مدرسه راهنمایی آمدی نمره هایت شاید افت کرده باشد. این طور نیست؟ خب اگر نیست که خدا را شکر.
قبلا می توانستی مسیر زیادی را در زمانی طولانی بدوی. حالا چطور؟ بازم می توانی این کار را بکنی؟ حالشو چی؟ داری؟ نداری؟ چرا؟ چاق شدی؟ افسرده ای؟ بابا دست ور دار! بلند شو یه تکونی به خودت بده!
قبلا تحملت بیشتر بود و با برادر و خواهرت مهربون تر بودی حالا چند وقتیه عصبی شدی, چرا؟ داری بالغ می شی؟ قبول دارم که بلوغ برای خودش یه دنیایی تازه است ولی دلیلی برای بد اخلاقی نیست.
یه وقتایی می خواستی از رایانه حسابی سر دربیاری, الان هم میخوای؟ پس چرا همه وقتت رو گذاشتی رو بازی با رایانه؟ مگه کامپیوتر خاصیتی دیگه نداره؟
چند وقتیه دیگه مسجد نمی آیی! چرا؟ لعنت کن شیطونو الان که تو سن بلوغی باید بیشتر به خانه خدا رفت و آمد داشته باشی. تا ان شاء الله این مرحله از سنّت رو به سلامت پشت سر بگذرونی.
اگه دو قدم می ری عقب, چهار قدم بجاش بیا جلو. خدا نکنه قضیه بر عکس باشه. منم قبول دارم حال آدمها همیشه یه جور نیست. بالاخره گاهی اوضاع خراب میشه و آدم رو به جلو حرکت نمی کنه. ولی انسانِ موفق سریعا بد شدنهایش را جبران می کنه.
آدمها وقتی کم کم خوبیهای خودشان را از دست می دهند خیلی احساس بدی پیدا می کنند. همه اش غصه می خورند که:
یه وقتی من چقدر درست می خوندم حالا دو خط که می خوانم خوابم می بره. یه وقتی شاگرد اول کلاس و مدرسه و ناحیه بودم حالا به زور قبول میشم.
یه قوتی با بچه های خوب دوست بودم حالا هر وقت میرم پیششون انگار که خار دارم همه یه جوری خودشونو می کشن کنار. ولی زون طرف دور برم چر شده از دوستای خلاف.
یه وقتی دوست داشتم نماز بخونم حالا به زور بابا و مامانم یه ملقی می زنم اسمشم میگذارم نماز!
یه وقتی ...
بابا بسه دیگه اینقدر یه وقتی یه وقتی نکن! همه این تأسف خوردنها وقتی می تونه خوب باشه که در تو نیرو ایجاد کنه که کاری بکنی تا از این وضعیت در بیایی.
دستی بزن بر کنده زانو بگو یا علی! بلند شو! و اینقدر ناامید نباش! تا زنده ای فرصت داری ولی مواظب باش که باز شیطان فریبت نده بگی: من که هنوز فرصت دارم پس به بد بودنم می توانم ادامه بدم, این حرف را نزن! تو الان را فرصت داری, ولی معلوم نیست فردا را فرصت داشته باشی یا نه! پس به الان بچسب و دل به فردا نبند.
خدایا حال بدم را به بهترین حال تغییر بده!
[h=1]چه کنیم دعایمان مستجاب شود؟![/h] [/HR] حتماً شما هم این جمله را زیاد شنیدید: به دعای گربه سیاه باران نمیاد! در این نوشتار به مختصری پیرامون این موضوع می پردازیم.
[/HR]
یه وقتایی هست که ما آدم ها در بسیاری از مشکلات و غصه ها، تنهایی ها و مشکلات دست به دامن این و آن می شویم و انگار فراموش کرده ایم که صاحب اصلی کسی دیگر است و باید همه چیز را از او بخواهیم.
اشتباه نکنید، منظورم این نیست که اسباب و وسایل را نادیده بگیریم، خیر! مقصود این است که همه را تنها یک وسیله بدانیم نه اصل کاری! اصل کاری یکی دیگر است و بعد از یقین به این امر، دست هایمان را به دعا بلند کنیم و مطمئن باشیم که استجابت نزدیک است؛ یادمان باشد اگر می خواهیم دعاهایمان مستجاب شود، باید یک سری مسائلی را رعایت کنیم و بدانیم که برای دعا همان گونه که برای مسائل دیگر آدابی وجود دارد در روایات آدابی نقل شده است. که دعا کننده با رعایت آن می تواند امید به قبولی دعای خویش داشته باشد.
و البته در این رابطه به آیه 14 سوره رعد هم توجه کنیم: «وَمَا دُعَاء الْكَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ»(رعد / آیه 14)
و دعای کافران جز در گمراهی نیست (و مستجاب نمی شود).
حضرت امام باقر علیه السلام میفرماید: کسی که چیزی را لعنت میکند اگر آن شی مستحق نباشد لعنت به خود گوینده بر میگردد. پس از لعن مومن بپرهیزید تا مبادا خود گرفتار شوید
خدا است كه شایسته نیایش و دعا است. كسانی كه جز او دیگران را به یاری می خوانند، به هیچ وجه دعاهایشان را اجابت نمی نمایند و كمترین نیازشان را برآورده نمی كنند. آنان ( كه غیر خدا را به فریاد می خوانند، و به جای آفریدگار، از آفریدگان برآوردن نیازهایشان را درخواست می نمایند) به كسی می مانند كه ( بركنار آبی دور از دسترس نشسته باشد و ) كف دستهایش را باز و به سوی آب دراز كرده باشد ( و آن آب را به سوی خود بخوانَد ) تا آب به دهان او برسد، و هرگز آب به دهانش نرسد. دعای كافران (و پرستش ایشان) جز سرگشتگی و بیهودهكاری نیست.
[h=2]آداب دعا کردن:[/h] 1 – حضور قلب.
2 – خضوع و فروتنى.
3 – امیدوارى.
4 – شناخت خدا و اعتقاد به قدرت او و علم او به نیاز,
5 – امیدوارى به خدا و قطع امید از دیگران.
6 – پرهیز از گناه به ویژه ستم مالى و آبرویى به مردم.
7 – گریستن. روایت شده است: ((بین بهشت و جهنم، گردنه اى است که کسى از آن عبور نمى کند، مگر کسانى که از ترس خدا، خیلى گریه کرده باشند.)) 8 – سپاس و ستایش خداوند.
9 – ذکر نام هاى خدا که مناسب دعایش مى باشد، صلوات فرستادن قبل و بعد از دعا و نیز گفتن نعمت هاى خداوند و شکر آن ، بیان گناهان و آمرزش خواستن براى آنها.
10 – درنگ و عجله نکردن و اصرار و پافشارى در دعا. زیرا خداوند درخواست کننده لجوج را دوست دارد و حداقل پافشارى این است که دعاى خود را سه بار تکرار کرده و خواسته خود را سه بار بگوید.
11 – پنهان دعا کردن. زیرا هم فرمان خداوند را که مى فرماید: ((در پنهان دعا کنید)) اجابت کرده و هم از آفت ریا دور مى ماند. روایت شده است: ((دعاى پنهانى، برابر با هفتاد دعاى آشکار است))
12 – شریک ساختن دیگران در دعا.
نفرین نوعی دعا است ولی دعا برای دور شدن کسی از خیر و رحمت و سعادت است. بر فرض آن كه شرایط دعا در آن جمع باشد و نفرین به جا و به مورد باشد این دعا نیز با خواست خداوند اجابت می گردد
13 – با دیگران دعا کردن . دعا در جمع نیز باعث اجابت است . بهترین جمعیت براى دعا، چهل نفر است . چهار نفر هم مى توانند هر کدام ده بار دعا کنند و اگر نتوانست در جمع دعا کند، خود نیز مى تواند چهل بار دعا کند.
14 – تضرع در دعا به همراه قلب خاضع و بدن متواضع و چاپلوسى . خداوند به حضرت موسى (علیه السلام) وحى کرد: ((موسى ! هنگامى که مرا مى خوانى ترسان باش ، صورت خود را خاک آلوده کن و با اعضاى مهم بدنت ، برایم سجده کن … قلبت را با ترس از من بمیران . زنده دل و کهنه لباس باش …))
15 – صلوات فرستادن بر محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و آل او (علیهم السلام) در اول و آخر دعا باعث اجابت دعا است .
16 – پاکدلى و روى آوردن با تمام وجود به خداوند.
17 – دعا کردن قبل از بلا.
18 – شریک نمودن دیگران در دعا و قبل از خود، آنان را دعا کردن .
19 – بلند کردن کف دست ها هنگام دعا.
20 – در دست داشتن انگشترى عقیق یا فیروزه . از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده : ((هیچ کف دستى به سوى خداى متعال بلند نشده است که نزد او محبوبتر باشد از کفى که انگشتر عقیق در آن است .))
21 – صدقه دادن قبل از دعا، باعث اجابت دعا مى گردد.
22 – انتخاب اوقات مخصوصى براى دعا، مثل شب و روز جمعه و...
23 – مکان هاى خاص نیز به اجابت دعا کمک مى کنند. مانند: ((راءس الحسین و مکانى که زیر گنبد آن قرار دارد)).
24 – حالات عالى مانند رقت قلب.
25 – طهارت، نماز و روزه (ترجمه المراقبات ، ص 257-23)
یکی از موضوعاتی که در زندگی مردم جریان پیدا کرده، نفرین کردن است که مقابل دعا می باشد. چه نفرین هایی گیرا و چه نفرین هایی بی تأثیر هستند.
قرآن کریم می فرماید:
"اِنَّ الَّذینَ کَفَروا وماتوا وهُم کُفّارٌ اُولئکَ عَلَیهِم لَعنَةُ اللّهِ والمَلئکَةِ والنّاسِ جمَعین؛(بقره (2) آیه 161) کسانی که کافر شدند و در حال کفر از دنیا رفتند، لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر آن ها خواهد بود."( آیت الله مکارم شیرازی و دیگران، ج، ص 552 ـ 556)
اگر كسی از نفرین خود پشیمان شد، باید با عفو و گذشت از كسی كه از او ظلمی به ایشان رسیده است، و دعای خیر در حق کسی که او را نفرین نموده، عمل خویش را جبران نماید و خواستار نزول رحمت الهی بر فرد نفرین شده شود
بر اساس این نكته می گوییم: نفرین نوعی دعا است ولی دعا برای دور شدن کسی از خیر و رحمت و سعادت است. بر فرض آن كه شرایط دعا در آن جمع باشد و نفرین به جا و به مورد باشد این دعا نیز با خواست خداوند اجابت می گردد.
به طور کلی نفرین نمودن نسبت به دوستان و اطرافیان کار پسندیده ای نیست. حضرت امام باقر علیه السلام میفرماید: "کسی که چیزی را لعنت میکند اگر آن شی مستحق نباشد لعنت به خود گوینده بر می گردد. پس از لعن مومن بپرهیزید تا مبادا خود گرفتار شوید." ( میزان الحکمة، محمدمحمدی ری شهری، ج 5، ص 616)
انبیا و اولیا الهی جز در موارد نادری که مجبور می شدند، قوم خویش را نفرین نمی نمودند. ایشان در اغلب موارد حتی نسبت به کسانی که به ایشان ستم روا می داشتند و از پذیرش هدایت روی بر می تافتند، دعا می نمودند و از خدای متعال برای آنها هدایت و مغفرت می خواستند.
حال اگر كسی از نفرین خود پشیمان شد، باید با عفو و گذشت از كسی كه از او ظلمی به ایشان رسیده است، و دعای خیر در حق کسی که او را نفرین نموده، عمل خویش را جبران نماید و خواستار نزول رحمت الهی بر فرد نفرین شده شود.
قرآن می فرماید: «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ؛ به درستی که خوبی ها بدی ها را خواهد پوشانید» (هود(10) آیه 114)
بنابر این سعی کنیم از نفرین کردن دوری کنیم که خدایی نکرده گریبان خودمان را نگیرد.
توکل
عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (مائده: 23)
اگر مؤمن هستید بر خداوند توکل کنید!
دوست داری وکیل بشی؟ می دونی وکیلها چکار می کنند؟ اونها از طرف کسانی که نمی توانند حقشان را بگیرند به دادگاه می روند و حق آنها را می گیرند. البته همه وکیلها این قدرت را ندارند. خیلی وقتها نمی توانند کاری از پیش ببرند. بعضیها وقتها هم وکیلها با بازی کردن با قانون بجای این که حقی را ثابت کنند, بر عکس حقی را به نفع کسی که به آنها پول داده اند پایمال می کنند. آنها وکیلهای بسیار بدی هستند.
تا حالا شده با مشکلی برخورد کنی و نتوانی آن را حل کنی؟
بهتر است بروی سراغ خداوند و به او بگویی تو وکیل من باش و مشکلم را حل کن!
توکّل بر خدا یعنی خداوند را وکیل خود قرار دادن.
حالا جای این سؤال است که وقتی خداوند وکیل کسی می شود چه اتفاقی می افتد که مشکل کسی حل می شود؟
مشکلات انسانها بخاطر کاری زشت خود آنها بوجود می آید. ما وقتی خداوند را وکیل خود قرار می دهیم در واقع از خداوند می خواهیم خودش خرابکاری های ما را درست کند و ما هم به او قول می دهیم که دیگر دست به کارهای زشت نزنیم. وقتی خداوند گناهان ما را می آمرزد در واقع آن گناهان را می پوشاند یعنی نمی گذارد باعث مشکلات بشود.
وقتی خداوند را وکیل خودت قرار می دهی خداوند دل دیگران را نسبت به تو نرم کند. او مقلب القلوب است! دلها همه به دست اوست!
وقتی خداوند را وکیل قرار می دهی دیگر نباید با ادامه دادن راه های غلط مشکلت را حل کنی زیرا بیشتر کار را خراب می کنی.
مثلا وقتی از کسی خشمکین می شوی, باید حرف زشت نزنی و دعوا راه نیاندازی و بعد از خداوند بخواهی تا این مسئله را خودش حل کند. نمی شود از طرفی از خداوند بخواهی مشکلت را حل کند و از طرفی خودت مسئله را بیشتر پیچیده کنی!
بعضیها وقتی دچار مشکل اقتصادی می شوند می روند پول ربوی قرض می گیرند. ربا از نظر اسلام حرام است. یا وقتی مشکل جنسی پیدا می کند از راه نامشروع خود را ارضاء می کنند. خب این افراد نمی توانند از خداوند بخواهند که مشکلشان را حل کند. وقتی تو کسی را وکیل قرار می دهی دیگر نباید بدون هماهنگی با او کاری را انجام دهی تا وکیل بتواند با خیال راهت کارش را انجام دهد.
ای خدا...!
تو ما را بس! زیرا تو بهترین وکیلی! بهترین اربابی! بهترین یاوری!
حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر.
وقتی خالقم را دارم چه نیاز به مخلوق؟! وقتی ربّم را دارم چه نیاز به مربوب؟! وقتی رازقم را دارم چه نیاز به مرزوق؟!
حسبی الخالق من المخلوقین! حسبی الرب من المربوبین! حسبی الرازق من المرزوقین!
خدایا من را بسی!
پارسا قبول شد!
إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ (مائده: 27)
خداوند از پرهیزکاران قبول می کند!
این ضرب المثل را شنیده ای که می گویند: «فلانی گاوِ نه من شیر ده است!»؟
اگر یک گاو شیر دهی روزی نه من – هر من سه کیلو – شیر بدهد و بعد لگدی به ظرف شیر بزند و همه زحماتش را از بینی ببرد آنوقت کسی از این گاو بخاطر نه من شیری که داده است تعریف می کند؟! تعریف که هیچ بیشتر او را تحقیر می کند.
می دانی بهترین تعریف از یک کسی چیست؟ این است که بگویند: «او بدی ندارد!» و الا هر کسی چندتا خوبی دارد. مهم آن است که بدی نداشته باشد. مثلا آدمها وقتی حرف می زنند غالبا راست می گویند. هیچ آنها را برای این که راست می گویند تمجید نمی کند ولی یک جا می رسد که اگر راست بگوید منافعش در خطر می افتد آنجا اگر راست گفت و دروغ نگفت جای تعریف دارد. در واقع در اینجور مواقع غالبا دروغ می گویند, ولی وقتی این فرد از خود بدی - که مورد انتظار هم هست - بروز نداد مورد تعظیم و ستایش دیگران قرار می گیرد.
مثال دیگر این که تو محصل هستی و شغالت این است که درس بخوانی و انتظار هم نداری که برای درست خواندت دیگران تو را تشویق کنند. ولی اگر از دیدن یک مسابقه فوتبال و یا فیلم سینمایی جذاب بخاطر درست گذشتی آنوقت بقیه می گویند: «آفرین!» زیرا اینجور مواقع غالبا کار اصلی خود را رها می سازند ولی تو این بدی را نداشتی لذا مورد تحسین دیگران قرار گرفتی.
انسانها وقتی به چشم می آیند و مورد تقدیر و تشکر دیگران قرار می گیرند و کارهای خوبشان در ذهنها می ماند که در وقتهایی که غالبا دچار زشتی می شوند اینها خودشان را نگه دارند و خوب باشند.
خداوند نیز این چنین کارهای خوب ما را قبول می کند. مثلا یک کسی که به فقرا رسیدگی می کند ولی بعضی وقتها آنها را تحقیر می کند خداوند از او این کارهای خوبش را قبول نمی کند.
کسی که به پدر و مادرش خیلی کمک می کند ولی بعضی وقتها حسابی آنها را اذیت می کند و دادشان را درمی آورد؛ انتظار نداشته باشد خداوند خدماتی را که به والدینش کرده است قبول کند!
البته اگر بلافاصله بعد از کار زشتی که انجام دادیم از خداوند طلب آمرزش کنید و از کسی که این کار زشت در حق او انجام گرفته عذر خواهی کنیم خداوند ما را بخشیده و کارهای خوب ما را قبول می کند.
بالاخره قصه ما و خدا قصه دانش آموز و معلم است. معلم, ما را با شاگرد اولها مقایسه نمی کند, نگاه می کند ببیند ما قبلا چه وضعیتی داشتیم الان چه وضعیتی داریم. به پیشرفت ما نمره می دهد. اگر قرار باشد ما را با شاگرد اولها مقایسه کند که کمیت همه ما لنگ است. اصلا دیگر امیدی برای درس خواندن نمی ماند.
خدا به همه می گوید یک پله بالا بیایید. نمی گوید همه به پله بالایی بیایید!
خدایا ما را ببخش تا کارهای خوبمان پذیرفته شود! آمین!
[/HR] خیلی روشن است که انسان در معرض خسران است و راه نجات ایمان و انجام اعمال صالح و شایسته است به ویژه "سفارش یکدیگر به حق" و "سفارش یکدیگر به صبر". [/HR] جا دارد که هر کدام از ما آدم ها در زندگی یکدیگر را تواصی کنیم، هر یک از ما به سهم خودش در چند گام فضایی بسازیم برای تشویق یکدیگر به حق و صبر .
صبر ؛ صفات صابرین (و چند گام دیگر هم به صبر اختصاص دارد) رسول خدا صلی الله و علیه وآله می فرمایند: علامة الصابر فی ثلاث: (نشانه انسان صابر در سه چیز است:)
اولها أن لا یَکسَلَ (تنبلی نکردن)
و الثانیةُ أن لا یَضجَرَ (افسرده و دلتنگ نبودن)
و الثالثةُ أن لا یَشکُوَ من ربِّهِ تعالی (از خدا شکوه و گلایه نکردن) (وسایل الشیعه: ۱۸، ص 142)
در تواصی سرزنش جایی ندارد اما موعظه و حکمت هست و لازم هم هست
ما در دنیا دائماً در معرض امتحانیم؛ در معرض ابتلاء و اگر صابر نباشیم، مغلوب می شویم و نابود ... باید جهاد کرد باید صبر کرد.
برای هر تلاش مجاهدانه ای صبر لازم است؛ اساساً صبر لازمه ی روحیه جهادی است و انسانی که اهل جهاد و صبر نباشد نباید امیدوار به بهشتی شدن داشته باشد. أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جَاهَدُواْ مِنکُمْ وَیَعْلَمَ الصَّابِرِینَ (۱۴۲) آل عمران پس صبر کن و خودت را به صبر وادار کن و خودت را به صبر عادت بده و یک دیگر را دوستانه و مشفقانه به صبر سفارش و تشویق کن و ...
در فیلم های مستند زیاد دیده ایم که یک نفر سربندِ دوستِ رزمنده اش را می بندد و دوستش هم سربند او را و یا دیده اید که چتر بازها دو به دو چتر و لوازم هم را چک می کنند و نواقص را برطرف می کنند.
تواصی یعنی تو او را سفارش می کنی و او تو را ؛ هر دو هم را برای پایمردی و صبر بیشتر کمک می کنید.
در تواصی سرزنش جایی ندارد اما موعظه و حکمت هست و لازم هم هست.
بسیاری از ما مردم، متاسفانه در "نفرین" و "فحش" و "ناسزا" ماهر هستیم درحالی که در "دعا کردن برای دیگران" در شرایط عادی و یا "تشویق کردن" دیگری؛ ناشی و ضعیف
تواصی از آثار برادری و مهربانی اسلامی است: انّما المومنون اخوة
تواصی در خیلی از جایگاه ها می تواند نقش پررنگ و به جایی داشته باشد؛ کانون خانواده، محیط کار و ...
زن و شوهر، فرزند و پدر و مادر، همکار، مدیر و ارباب رجوع اگر روحیه تواصی البته با نیت خیرخواهانه داشته باشند، مشکلات حل می شود و زندگی و جامعه عالی ...
یکدیگر را به مثبت ها توصیه کنیم.
ما در معرض خطر خسران هستیم و در این شکی نیست. وَالْعَصْرِ ، إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
بی تعارف، هنوز اهل "امر به معروف" و "نهی از منکر" درست و اهل "تواصی" نشدیم.
گوشمان سخن از یأس و ناامیدی و منفی بافی، بسیار و مکرر شنیده است.
و این "شنیده ها" بی تردید بر روحیه و گفتار ما تاثیر گذاشته است.
[h=2]آیا می دانید ...[/h] بسیاری از ما مردم، متاسفانه در "نفرین" و "فحش" و "ناسزا" ماهر هستیم در حالی که در "دعا کردن برای دیگران" در شرایط عادی و یا "تشویق کردن" دیگری؛ ناشی و ضعیف.
چند جمله برای بهتر کردن حال یک بیمار سخت که برای عیادت در بالینش حاضر شده ایم، بلد هستیم؟ و ...
در اجتماع و خانواده نسبت به دیگری "تهاجم" و "توهین" را بهتر بلدیم تا "همدلی" و "احترام"! دوستان تواصی؛ یعنی اشتراک دو نفر در توصیه کردنِ هم و توصیه یعنی سفارش کردن، نصیحت و خیرخواهی کردن و اندرز گفتن و وصیت گفتن. آن قدر مفهوم مثبت دارد که توصیه نامه یعنی تایید و سفارش کردن کسی نزد دیگری در نامه ...
کمی با مثبت ها و مثبت نگری ها انس بیشتر بگیریم ... یکدیگر را به نیرو و انرژی مثبت توصیه کنیم ... باور کنید ضرر نمی کنیم.
فقط از من بترسید!
فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ (مائده: 44)
از مردم نترسید از من بترسید!
هراس, دلشوره, اضطراب, ترس از حالتهای بدی است که همه ما با آن درگیر هستیم. در کنار احساسهای بدی دیگر مثل اندوه, افسردگی, ناامیدی. و همچنین حسد, کینه, خشم, شهوت.
از این میان هراس شاید بدتر از همه باشد.
همیشه برای خوب بودن موانعی وجود دارد. بعضی از اطرافیان ما با تمسخر و تهدید ممکن است نگذارند ما کاری که را که می دانیم خوب است انجام دهیم و یا کاری را که می دانیم بد است انجام ندهیم.
البته نوجوان کمتر با این مشکل مواجه است ولی برای پیدا کردن شخصیتی بی باک و هراس نداشتن بی مورد از مردم باید از همین سن نوجوانی دست بکار شد تا بیشترین سودش را در آینده برد.
مثلا راستگویی چیزی است که بعضی وقتها با هراس همراه است. خصوصا وقتی قرار است در مقابل پدر و مادر به انجام کار زشتی اعتراف شود. طبیعی است که نوجوان هراس دارد از این که راستش را بگوید. می ترسد سر او داد بکشند و یا حتی او را تنبیه کنند.
چرهیز از کمک کردن به همکسلایهای تنبل برای تقلب در امتحان نمونه رائج دیگری است که نوجوان با این که می داند کارش زشت است اما بخاطر این که برای خودش دشمن درست نکند و یا دوستانش را از دست ندهد تن به این کار زشت می دهد و به دیگران تقلب می رساند.
نوجوان وقتی در سن پایین هراس از مردم داشته باشد وقتی بزرگ شود و مسؤولیتهایی را در اجتماع قبول کند مجبور از برای رهایی از این هراسها تن به کارها زشت بدتری بدهد و البته هیج وقت هم از این هراس رها نشده و همچون تشنه ای مدام از آب دریا می خورد و تشنه تر می شود.
یک بار برای همیشه باید از این مشکل خلاص شد. هراس از خدا را باید جایگزین هراس از مردم نمود. هراس از مردم تمامی ندارد. آدم مجبور است از خیلی ها بترسد. باز هم بترسد دوباره هم بترسد. تا کی؟ تا وقتی زنده است!
ذلتی که انسان هنگام هراس داشتن از دیگران در خودش احساس می کند هزار بار بدتر از آسیبی است ک ممکن از از طرف دیگران ببیند!
اگر انسان تنها از خداوند هراس داشته باشد از طرف او پشتیبانی می شود و آنوقت هیچ کس نمی تواند به او آسیبی بزند. بر فرض هم اگر به او آسیبی وارد شود, بر آسیب زننده آسیب بیشتری وارد خواهد شد. و خداوند برای تحمل همه سختی ها به او پاداش فراوانی خواهد داد.
چقدر غرور آمیز است که انسان از دیگران هیچ هراسی نداشته باشد و تنها از کسی بهراسد که همه قدرتها در اختیار اوست.
خدایا! آنچنان دل ما را از محبت و هراس پر ساز که جایی برای دیگران نباشد!
[h=1]مرد بزرگ دیر قول می دهد
[/h]
[/HR] بزرگی و انسانیت با خلف وعده سازگاری ندارد از همین جهت چنین انسانی بر آن چه ممکن نیست وعده نمی دهد همانطور که امام على علیه السلام فرمودند : «لا تَعِدَنَّ عِدَةً لاتَثِقُ مِن نَفسِكَ بِانجازِها» وعده اى نده كه از وفاى به آن اطمینان ندارى. [تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص253 ، ح5316]
[/HR]
یادمه پدر بزرگم وقتی ازش می خواستیم یه قولی بگیریم، به این راحتیا قول نمی داد ... ما هم همیشه از این بابت شاکی بودیم و دلخور ... و همیشه می گفتیم پدر بزرگ خیلی سختگیره و به قول امروزی ها حالمون گرفته می شد؛ اول دقت می کرد که موضوع چیه و بر سر چه چیزی باید قول بده، بعد می دید که می تونه سر قولش بمونه و به اون پایبند باشه ... بعد از بررسی همه ی جوانب کار، اون وقت گاهی اوقات اونم اگر صلاح می دونست و شرایط را مساعد، قولی می داد ... خدایی هم اگر سرش هم می رفت قولش نمی رفت!
ما نوه ها همیشه این برایمان جای سوال بود که چرا فلانی انقدر راحت به نوه هاشو و بچه هاش قول میده ولی پدر بزرگ ما در این موضوع انقدر سخت می گیره!
تا اینکه به سنی رسیدیم و دیدیم بله! کار درست همون کاری بوده که مرحوم پدر بزرگ انجام می داده ...
پدر بزرگ عزیز راه اسلام و اهل بیت علیهم السلام را انجام می دادند؛ چنانچه امام علی علیه السلام می فرمایند: وعده اى نده كه از وفاى به آن اطمینان ندارى.
و به قول کنفوسیوس: «مرد بزرگ دیر وعده می دهد و زود انجام می دهد.»
پدر بزرگ مهربون می دونسته که وفای به عهد چقدر مهم و با اهمیته که با این دقت با آن برخورد می کرد ....
بر عکس دوران قدیم و آدمای اون زمان، ما امروزی ها خیلی در قول دادن راحت عمل می کنیم و از قول دادن و عهد و پیمان هیچ هراسی نداریم ... خیلی برایمان راحت شده .... اصلا توجه نمی کنیم که می توانیم آن را انجام دهیم یا نه ... به راحتی هم مثل آب خوردن زیرش می زنیم ...
بی خود نیست که چک های برگشتی زیاد شدن ... طرف به راحتی بدون اینکه بدونه تو حسابش پول داره و از عهده پرداختش بر میاد به مردم قول میده و بهشون چک امضا می کنه و اون بنده خدا هم به این چک اعتماد می کنه و به یکی دیگه قول میده و ... دیگه تا آخرش را بخوانید که چه فاجعه ای رخ میده ...
برنامه بله برون ... مهریه و این ماجراها ... خانواده دختر تقاضای تعداد سکه به سن عروس خانم دارند؛ هزار و سیصد و .... آقای داماد هم نمی خواد که این دختر خانم را از دست بدهد و می گوید باشه، هرچی شما بگید ... در دل یا حتی به زبان هم می گویند مهریه را کی داده و کی گرفته ... و حال آنکه این یک عهد و پیمان که بر ذمه مرد است که شرعاً و قانوناً باید پرداخت کند ... و آن وقت می شود که وقتی خانم بعد از خطبه عقد تقاضای مهریه را می کند، تازه دعوا ها شروع می شود .... خوب آقای محترم این حق خانم است ... شما قول داده بودی ... وقتی قول می دهی، حواست به انجام آن هم باشد ...
خیلی از آدم ها وقتی نقض عهد و پیمان بعضی از مردمی که ادعای دینداری هم می کنند را می بینند، از آنها متنفر می شوند و این همان کلام امیر المومنین علیه السلام است که می فرمایند:
بپرهیز از خلف وعده كه آن موجب نفرت خدا و مردم از تو مى شود. [نهج البلاغه (صبحی صالح) نامه 53 ،ص444]
و این جا است که با توجه به آیات قرآن کریم اهمیت این موضوع برایمان پر رنگ تر می شود ... خداوند بندگان مومن را به وفاداری و پای بندی به تعهداتشان فرا می خواند و از نقض عهد و بی وفایی باز می دارد: «الَّذینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمیثاقَ؛ آنها کسانی هستند که به عهد الهی وفا می کنند و پیمان را نمی شکنند». (رعد: 20)
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ...؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! به پیمان ها وفا کنید...» (مائده: 1)... وَ بِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (انعام: 152)
به عهد الهی وفا کنید. این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش کرده است تا متذکر شوید.
و نیز ... وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْوءُلاً (اسراء: 34)
به پیمان های خود وفادار باشید زیرا از پیمان ها سوال خواهد شد.
و در آیه دیگری «وَ الَّذینَ هُمْ ِلأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ؛ آنان (مومنین) به امانت و عهد و پیمان خود وفادارند». (مومنون:
حضرت امیر علیه السلام در فرمان خود به مالک اشتر، به اهمیت این مسئله در اسلام حتی در برخورد با دشمنان اشاره می کند و آن را مهم ترین و عمومی ترین قانون می شمارد:
اگر با دشمنی پیمانی بستی تا او را در پوشش پناه خویش بگیری، به پیمان خویش وفادار بمان و ذمه ات را با امانت کامل پاس دار و جان خود را سپر عهد و پیمان خویش قرار ده که در میان واجبات الهی، هیچ موضوعی همانند وفای به عهد در میان مردم جهان، با تمام اختلافاتی که با هم دارند، مورد اتفاق عمومی نیست. تا آنجا که مشرکان نیز پیش از مسلمانان در روابط خود بدان پای بند بودند؛ زیرا از پی آمدهای پیمان شکنی خاطرات تلخی داشتند.
ای کاش کمی از خودخواهی هایمان کم کنیم و حقوق دیگران را محترم بدانیم ؛ یادمان باشد اگر وفای به عهد نداریم، نماز و روزه و مسجد رفتن و حضور در صف اول نماز جماعت دیندار بودن واقعی ما را اثبات نمی کند؛ چرا که به فرمایش رسول خدا صلی الله و علیه وآله؛ «لا دینَ، لِمَن لا عهدَ له؛ آن کس که به پیمان خود وفادار نیست، مسلمان نیست» (بحارالانوار، ج 72 / ص 96)
[h=1]وقتی بر سر خدا معامله می کنند
[/h]
[/HR] وجود مقدس رسول خدا (صلی الله و علیه وآله) دعوت را در مكه شروع كردند، وقتی دعوت حضرت اوج گرفت، كفار نفوذ دعوت حضرت را فهمیدند.
[/HR]
وقتی نفوذ کلام را فهمیدند و احساس خطر می کردند، با كمال بی اعتنایی و تحقیر برخورد می كردند؛ می آمدند سنگ می زدند و تحقیر می كردند. وقتی دیدند با این کارها نمی شود کاری پیش برد، اول آمدند سر دنیا با حضرت معامله كنند.
احساس كردندمثل خودشان می شود حضرت و دین را خرید. به واسطه ی ابوطالب نرخی پیشنهاد كردند. (ابوطالب از یاران صمیمی نبی اكرم صلی الله و علیه وآله) است و از عمده ترین مقامات این فرد كه پدر وجود مقدس امیرالمومنین علیه السلام هستند این است كه تقیه ای كه می كرد به خاطر تقیه اش تا آخر، ایمانش را اظهار نكرد.
با كمال بی انصافی خیلی ها حضرت را مشرك می دانند، در حالی كه جزء سران موحدین است. ایشان دو حامی بزرگ داشتند یكی ابو طالب و یكی حمزه سید الشهداء كه در دوران غربتشان در مكه این دو بزرگوار در مقابل سران قریش حامی بودند.) (به نقل حجت الاسلام میرباقری)
ارتباط آنها از طریق حضرت ابوطالب بود، پیشنهاد دادند كه به برادر زاده تان بگویید: قیمتش چقدر است؟ بهترین زنان قریش را برای شما فراهم می كنیم. هر چه از مال التجاره بخواهید به شما می دهیم. ریاست قبیله را به شما می دهیم.
حضرت جواب خود را در یك كلمه خلاصه كرد: اینها چیزی نیست! اگر خورشید را كف یك دست من، و ماه را در دست دیگر من بگذارید، قصه تغییر نمی كند. متوجه شدند كه این آدم را نمی شود این طور خرید، در نتیجه روششان عوض شد. شرایط هم بدین صورت بود که حضرت در موضع حكومت و در مدینه هم نیستند كه حكومت مدینه و قدرت حاصل شده باشد اما نفوذ معنوی دعوت حضرت به حدی بود كه آنها با حضرت پای معامله آمدند.
به حضرت عرض كردند: بیا قرارداد ببندیم. شما یك سال خدای ما را بپرست، ما هم یك سال خدای شما را می پرستیم.
تعبیری قرآن دارد كه آیت الله جوادی فرمودند: قرآن می فرماید: «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْر» (توبه/12) با پیشوایان كفر مقاتله كنید و بجنگید. چرا؟ «إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ» نه چون اینها ایمان ندارند، با آنها بجنگید. چون اینها هیچ عهدی را نمی فهمند و هیچ تعهدی سرشان نمی شود. فقط زبان قدرت را می فهمند. باید از شما قدرت ببینند تا با شما كنار بیایند.
دوران امروز را هم اگر بخواهیم بررسی قرآنی داشته باشیم خیلی زیبا می توانیم ببینیم که در این دوران هم استکبار قدرت و اراده و ایستادگی ایران را که دید، دید نمی تواند او این گونه از پای در بیاورد در نتیجه مجبور شدند که در موضوع هسته ای با او کنار بیایند ...
مشرکین به حضرت عرض كردند، یكسال شما بپرست، سال بعد هم ما می پرستیم. باز دوباره سال سوم شما، سال چهارم ما.
حضرت قبول نكردند.
از موضع خود کوتاه آمدند، گفتند: اصلاً نمی خواهد خدای ما را بپرستی. بیا یك بار بت های ما را لمس كن. همین كه بت های ما را لمس كنی و به رسمیت بشناسی، ما هم خدای تو را به رسمیت می شناسیم.
نفوذ حضرت را كه می دیدند، قدم قدم كوتاه آمدند و این سوره نازل شد.
پیامبر صلی الله و علیه وآله فرمودند: «قُلْ یا أَیُّهَا الْكافِرُونَ، لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ» (كافرون/1 و 2) من آنچه شما می پرستید، و بعداً می پرستید، نمیپرستم.
«وَ لَا أَنتُمْ عَبِدُونَ مَا أَعْبُدُ» شما هم خدای مرا نخواهید پرستید.
این یك كار سیاسی است كه شما انجام می دهید. اصلاً شما خدای مرا نخواهید پرستید.
بعضی از مفسرین فرمودند: كه سران قریش هیچ وقت با پیغمبر صلی الله و علیه وآله همراه نشدند.
فرمودند: شما دست از بت پرستی تان بر نمی دارید. شما در مقابل خدای متعال سجده نمی كنید. من هم در مقابل غیر خدای متعال سجده نمی كنم. شما خداپرست نیستید، شما اهل توحید نیستید.
مشی من و شما دو تا است. رسالت من وسیله ای برای رزق و روزی و مجد و بزرگی برای خانواده ام نیست. رسالت من حقیقت من است و من در راه آن ناچیزم و جزئی از آن هستم. رسالت من با رسالت شما اشتراکی ندارد، چرا که معبود من و معبود شما تفاوت دارند. (تفسیر امام موسی صدر)
هر چند که پیامبر با آنان در این باره بحث و گفت و گو می کرد، چرا که خداوند وی را به « ... جادلهُم بالَتی هیَ اَحسَن» امر می کند، اما حرف آنها را نمی پذیرد.
آنها در پرستش تلوّن داشتند؛ هر روز یك بتی انتخاب می کردند؛ یك روز چوب است، یك روز سنگ است.
دستگاه استكبار اینطور است. با نسخه ای که از این سوره می گیریم باید دنیای کفر را از خود مأیوس کنیم: «لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ» من هرگز بت پرستی را قبول نخواهم کرد؛ خیالتان راحت باشد فکر نکنید یک شام بدهید، یک کادو برای او ببریم واسطه بگذاریم، شما از ما مأیوس باشید ما بت پرست نمیشویم. (به نقل از تفسیر نور)
حضرت میفرماید: بت ها و نیرنگ های شما متلوّن است. من یك خدا دارم، نه شما خدای مرا می پرستید، نه من خدای متلوّن شما را می پرستم.
در آخر هم میگوید: «لَكمُ دِینُكُمْ وَ لىِ دِینِ» (كافرون/6) من دین خودم را دارم و شما دین خودتان را دارید. در این سوره یك مرز بندی قاطع می شود.
جای كوتاه آمدن و مداهنه و معامله نیست. باید مرزها كاملاً روشن شود، سر معبود و دین نمی شود معامله كرد. نه معبود را می شود عوض كرد و نه دین را. این دو را نمی شود معامله كرد. این صف بندی قاطع بعد از یك تبیین است، بعد از این است كه آنها كافر می شوند. كسی كه اعتقادات حق را قبول نكرد، كافر نیست. آن كسی كه می فهمد حجت بر او تمام میشود، تبیین شده، بعد از تبیین جهود میكند «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ» چرا؟ «ظُلْماً وَ عُلُوًّا» (نمل/14) چون برتری جویی دارد. چون تعدی می كند و ظالم است، نمی پذیرد. پس اول تبیین است، انبیاء تا تبیین نكنند، صف بندی نمی كنند. ولی وقتی تبیین شد كه این خدای من است و این خدای شماست.
خدای متعال در آیت الكرسی وقتی توحید را تبیین می كند، ذیل آن می فرماید: «لا إِكْراهَ فِی الدِّین قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی» (بقره/256) این خدایی است كه نبی اكرم صلی الله و علیه وآله به آن دعوت می كند. بعد از تبیین رشد و غی صف بندی است. دیگر نمی شود سر این خدا و این دین معامله كرد.
[/HR] منابع:
تفسیرهای ماه رمضان امام موسی صدر
سمت خدا، بیانات حجت الاسلام میرباقری پیرامون سوره کافرون
[/HR] [h=2]آیات قرآن در مورد شفا بخشی آن[/h] «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُوْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إَلاَّ خَسَارًا»؛ «و ما آنچه را براى مومنان مایه درمان و رحمت است از قرآن نازل مى كنیم و[لى] ستمگران را جز زیان نمى افزاید».(1)
«یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَاء لِّمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُوْمِنِینَ»؛ «اى مردم به یقین براى شما از جانب پروردگارتان اندرزى و درمانى براى آنچه در سینه هاست و رهنمود و رحمتى براى گروندگان [به خدا] آمده است».(2)
واژه شفا در مقابل بیماری ها و عیب ها و نقص هاست. بنابراین نخستین کاری که قرآن در وجود انسان می کند، پاکسازی از انواع بیماری های فکری و اخلاقی فرد و جامعه است و واژه رحمت مرحله تخلق به اخلاق الهی و جوانه زدن شکوفه های فضایل انسانی در وجود افرادی است که تحت تربیت قرآن قرار گرفتهاند.
بنابراین می توان گفت شفا، اشاره به پاکسازی و رحمت اشاره به بازسازی دارد.
قرآن نسخه شفا بخشی است برای برطرف ساختن ضعف ها و زبونی ها و ترس های بی دلیل، اختلاف ها و پراکندگی ها، برای آن ها که از بیماری عشق به دنیا، وابستگی به مادیات، تسلیم بی قید و شرط در برابر شهوات رنج می برند.
قرآن نسخه شفا بخش جهانی است که آتش جنگ در هر سوی آن افروخته است و در زیر بار مسابقه تسلیحاتی کمرش خم شده است. (3)
نکته جالب اینکه داروهای شفا بخش دردهای جسمانی، معمولاً آثار نامطلوبی بر ارگان های بدن می گذارند، اما این داروی شفا بخش (قرآن) هیچ اثر نامطلوبی بر روی جان و فکر و روح انسان ندارد.(4)
قرآن مثل قطره های خالص باران است که در باغ ها لاله روید و در شوره زار خس؛ قرآن همچون غذای نیرو بخشی است که اگر یک دانشمند بخورد، برای تعلیم و تربیت نیرو می گیرد و اگر به یک ستمگر بدهند، برای بیدادگری بیشتر از آن سود می برد؛ در حالی که غذا یکسان است، اما تفاوت در افراد و طرز نگرش و تفکر آن هاست. افرادی که خمیر مایه وجودیشان بر اثر کفر و ظلم و نفاق به شکل دیگری در آمده است، هر جا نور حق را می بینند، به ستیز با آن بر می خیزند و این مقابله و ستیز با حق، بر پلیدی و گمراهی و زیانکاری آن ها می افزاید و روح طغیان و سرکشی را در آن ها تقویت می کند.
پس قرآن مایه هدایت گمراهان است، اما هدایت کسانی که در جست و جوی حق هستند و با همین انگیزه به سراغ قرآن می آیند، نه افراد متعصب و لجوج که با دیدی منفی به سراغ قرآن می آیند که مسلماً از آن بهره ای نخواهند برد.(5)
[h=2]شفا بخشی قرآن از نظر پزشکی[/h] برخی روانشناسان و جامعه شناسان، قرآن و مطالب آیات آن را مورد توجه قرار داده و تأثیرات آن ها را در روان انسان مورد بررسی قرار دادهاند و از این رهگذر شفا بخشی قرآن را با علوم تجربی به اثبات رساندهاند.
[h=2]تأثیرات قرائت قرآن بر کاهش درد، اضطراب و افسردگی[/h]
در یک بررسی برای سنجش میزان تأثیر آوای قرآن بر کاهش درد بیماران بعد از اعمال جراحی شکم، چنین به دست آمد که آوای قرآن باعث کاهش شدت درد در بیماران بعد از اعمال جراحی شکم میشود.(6)
در پژوهشی که توسط دو تن از محققان در تهران به روش آزمون اضطراب «کتل» انجام شد، نشان داده شد که در بین گروه آزمایشی 60 نفره دختر که به صورت تصادفی از بین دانش آموزان دبیرستانی انتخاب شدند، گروهی حداقل 6 ماه روزانه نیم ساعت به قرائت قرآن مجید می پرداختند، میزان اضطراب و گرایش به افسردگی به شکل چشمگیری کمتر از آزمودنی های گروه مقایسه است. (7)
[h=2]تأثیرات آموزه های قرآن بر بهداشت روانی فردی و اجتماعی بشر[/h] برخی از محققان و متخصصان علوم پزشکی، پژوهش های متعددی در این مورد انجام دادهاند و تأثیرات آموزه های (دستورات و توصیه های) و آیات قرآن را در بهداشت روانی فردی و اجتماعی انسان بررسی کردهاند.
ـ وحدت شخصیت انسان و رابطه آن با توحید قرآنی؛
یکی از صاحب نظران در این زمینه می نویسد: پژوهش ها در منابع و مجموعه آثار در سلامت روان نشان می دهد که اساسی ترین و مهم ترین مسئله در شخصیت سالم، وحدت روان و تعهد مذهبی است. وحدت روان با سیستم ارزشی که بتواند به حیات معنا و هدف دهد، مرتبط است.
در بین سیستم های ارزشی، مذهب بالاترین قابلیت را برای ایجاد وحدت شخصیت داراست. اساس و مبنای مذهب اسلام بر وحدت و توحید می باشد . وحدت شخصیت و یگانگی روان انسان، مظهر و نماینده بارز توحید ذات مقدس خالق است.(8)
[h=2]ـ دمیدن روح امید و ممنوعیت یأس و ناامیدی در قرآن و تأثیر آن در کاهش اضطراب؛[/h] خداوند در قرآن می فرماید: «وَلاَ تَیْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»؛ «و از رحمت خدا نومید مباشید، زیرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نومید نمى شود.»(9)
از نظر اسلام، ناامیدی از خدا یک گناه کبیره است. یکی از صاحب نظران در این زمینه می نویسد: نتایج یک آزمون نشان داد بیمارانی که باورهای مذهبی قوی تری داشتند و اعمال مذهبی را انجام می دادند، نسبت به گروه دیگر کمتر افسردگی داشتند و راه طولانی تری را در هنگام ترخیص از بیمارستان پیاده طی کردند.(10)
[h=2]ـ تأثیر یاد خدا در آرامش دل و رفع اضطراب و نگرانی؛[/h] تحقیقات زیادی نشان دادهاند که داشتن تفکر و عملکرد مذهبی به طور محسوس موجب کاهش شدت درد فقدان و دوره آن می شود.
این تأثیر از طریق مکانیسم های چندی صورت می گیرد، از جمله: اعتقاد، ایمان و توکل به خداوند که با نام و یاد او قلب ها آرام می گیرد:(11)، داشتن صبر و بردباری و تسلیم رضای خداوند و تسلیم نظام الهی و پناه بردن به خداوند در هنگام مصیبت ها: (12) موجب کاهش شدت و دوره سوگ می شود؛ بهره گیری از سمبل های ایمانی و مذهبی از دیگر عوامل مهم و موثر در کاهش فقدان درد است.(13)
[h=2]ـ ممنوعیت خودکشی در دین و تأثیر آن در پایین آمدن آمار خودکشی در جوامع مذهبی[/h] پژوهشگران در توضیح اینکه چرا افراد مذهبی کمتر دست به خودکشی می زنند، دلایل مختلفی ارائه می دهند که از آن جمله بالا بودن عزت نفس و داشتن مسئولیت اخلاقی است.
همچنین عواملی مانند اعتقاد به بخشایش پروردگار، اعتقاد به مبارزه با وسوسه های شیطانی از قبیل خودکشی، اعتقاد به عدالت و روز واپسین را از دیگر عوامل می دانند.(14)
ـ تأثیر نماز در آرامش روانی؛(15)
ـ دستور ازدواج و تشکیل خانواده و تأثیرات آن در آرامش فردی و سلامت محیط اجتماع.(16)
پینوشت ها:
1. اسراء: 82.
2. یونس: 57.
3. سید جواد افتخاریان، قرآن و علوم روز، ص 238.
4. ر.ک: نهج البلاغه، خطبه 198.
5. ر.ک: تفسیر نمونه، ج12، ص 237.
6. ر.ک: علیرضا نیکبخت، مجله طب و پزشکی، ش 29، مقاله بررسی تأثیر آوای قرآن در کاهش اضطراب.
7. ر.ک: محمدعلی رضایی اصفهانی، اعجاز و شگفتی های علمی قرآن، ص 274.
8. ر.ک: سید محمد میر زمانی، مقالات همایش نقش دین در بهداشت روان، ص 88.
9. یوسف: 87.
10. لیونز پرسمن و استرین لارسون، فصلنامه اندیشه و رفتار، ضمیمه شماره 9 و 10، ص41.
11. رعد: 28.
12. بقره: 156.
13. ر.ک: اعجاز و شگفتیهای علمی قرآن، ص 277 ـ 276.
14. همان.
15. طه: 14؛ رعد: 28.
16. ر.ک: فصلنامه اندیشه و رفتار، ص 40؛ اعجاز و شگفتی های علمی قرآن، ص 278.
[h=1]کدام وعده ها باور کردنی است؟[/h]
تا به حال به کسی وعده ای داده اید یا کسی به شما وعده داده است؟
چقدر می شود به این وعده و وعیدهایی که بین ما آدم ها صورت می گیرد اطمینان کرد؟ اصلاً این ها قابل اطمینان هستند؟
چند درصد آنها قابلیت اجرا شدن را دارند؟
صاحب این وعده ها چه کسانی هستند؟ به آنها اعتماد دارید؟
خود ما چقدر به وعده هایی که داده ایم عمل کرده ایم؟
[/HR] یکی از کسانی که وعده های زیادی را در کتابی ارزشمند داده است خدای متعال است؛ او به بندگان خودش وعده هایی داده است؛ البته وعده های او کجا و وعده های ما کجا؟!!
واژۀ وعد در قرآن 151بار استعمال شده که 91 بار از این تعداد بهوعده های خدا، که در موقعیّت های متفاوت صادر شده، اختصاص یافته است که نشان از اهمیّت این مطلب دارد.
یادمان باشد که تنها و تنها روی وعده های خداوند می شود حساب کرد و فقط وعده های او حق است: «...أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» [یونس/55] «...آگاه باشید وعدۀ خدا حقّ است »
اگر حرفی زده، وعده ای داده حتمی و قطع است و او خلف وعده نمی کند؛ «فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَه إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ ذُو انتِقام : پس گمان مبر كه خدا وعدهاى را كه به پیامبرانش داده، تخلّف كند چرا كه خداوند قادر و انتقام گیرنده است. »[إبراهیم/47]
«إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِع: كه آنچه به شما (درباره قیامت) وعده داده مى شود، یقیناً واقع شدنى است.» [مرسلات/7]
تا به حال به وعده هایی که خدا داده است دقت کرده اید؟! اصلاً می دانیم که خدا چه وعده هایی داده است؟
وعده های او را جدی می گیریم یا وعده هایی که بندگان او به ما می دهند را؟
خدای حکیم با توجّه به نیاز های بشر و با در نظر گرفتن شرایط زمان و مکان بندگان، به آنها وعده هایی داده است که در ادامه از باب تذکر، یاد آوری می کنیم:
[h=2]وعدۀ مغفرت و أجر عظیم:[/h] «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیم : خداوند، به آنها كه ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند، وعده آمرزش و پاداش عظیمى داده است.» [مائده/9]
[h=2]وعدۀ معاد و قیامت:[/h] بیشترین و مهمترین وعده هایی که خداوند به بندگان داده است وعده هایی است که مربوط به مسألۀ روز جزا و یقینی و قریب الوقوع بودن آن می باشد:
«إِلَیْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ یَبْدَوُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُه...: بازگشت همه شما به سوى اوست! خداوند وعدۀ حقّى فرموده او آفرینش را آغاز مى كند...» [یونس/4]
[h=2]وعدۀ بهشت و نعمت های بهشتی:[/h] از دیگر وعده هایی که در قرآن بسیار به چشم می خورد آیاتی است که بهشت و نعمت های آن را به مومنین، وعده و بشارت می دهد:
«وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلاً: و كسانى كه ایمان آوردهاند و اعمال صالح انجام دادهاند، به زودى آن را در باغ هایى از بهشت وارد مى كنیم... وعده حق خداوند است و كیست كه در گفتار و وعده هایش، از خدا صادق تر باشد؟» [نساء/122]
[h=2]
وعدۀ جهنّم و عذاب های جاودانه:[/h] خداوند همان گونه که به انسانوعدۀ بهشت داده است، به آنها وعدۀ عذاب نیز داده تا بدانند که همۀ اعمال آنها ثبت و محاسبه شده و لذا مجاز به انجام هر کاری نیستند:
«وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ : و دوزخ، میعادگاه همه آنهاست» [حجر/ 43]
[h=2]نصرت الهی، وعدههای الهی[/h] نصرت الهی قطعاً و یقیناً و بدون هیچ تردیدی متوقّف به این است که ما دین خدا را نصرت کنیم: ... إِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُركُم ...» [سوره محمد ، آیه 7]
...وَ لَیَنصُرَنَّ اللهُ مَن یَنصُرُه ...» [سوره حج، آیه 40]
[h=2]در ازدواج خدا حمایت می کند[/h] انگیزه براى ازدواج، باید تبدیل بشود به یک اقدام عملى؛ ازدواج باید تحقق پیدا بکند. اینکه خداى متعال می فرماید: ... اِن یَکونوا فُقَرآءَ یُغنِهِمُ اللهُ مِن فَضلِه ... [سوره نور، 32]، این یک وعده ى الهى است؛ ما باید به این وعده، مثل بقیه ى وعده هاى الهى که به آن وعده ها اطمینان می کنیم، اطمینان کنیم.
ازدواج و تشکیل خانواده، موجب نشده است و موجب نمی شود که وضع معیشتى افراد دچار تنگى و سختى بشود؛ یعنى از ناحیه ى ازدواج کسى دچار سختى معیشت نمی شود؛ بلکه ازدواج ممکن است گشایش هم ایجاد کند.
امانتداری
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها (نساء: 58)
خداوند به مشا دتسور می دهد که امانتها را به اهلش بدهید!
واي از خيانت در امانت!
وقتي دوچرخه دوستت را ميگيري بايد خيلي مواظب باشي که دست اندازها را خوب رد كني.
وقتي كتاب از كتابخانه امانت ميگيري، بايد مواظب باشي خيلي كتاب را باز نكني كه شيرازهاش پاره شود.
وقتي مادرت به تو پولي ميدهد تا با آن چيزي بخري، مبادا مقداري هم خوراكي بخري و بخوري و هيچ چيز به مادرت نگويي.
وقتي قرار است امانتي را كه گرفتي، امروز پس بدهي، خب همين امروز اين كار را بكن! نه فردا.
وقتي اسكناس را داخل جيبت مچاله ميكني اين هم يك جوري «خيانت در امانت» است. زيرا اين پولها را دولت در اختيار مردم گذاشته است تا با آنها داد و ستد كنند و آنها نميتوانند هر طور دلشان ميخواهد از آنها استفاده نمايند. پول را که مچاله کنی زودتر کهنه و غیر قابل استفاده می شود.
خلاصه هر چيزي را كه امانت مي گيري، به مقداري از آن استفاده كن كه لازم است بيش از آن نبايد استفاده كني.
اگر امانت دار باشي، هم مورد اعتماد دوستانت هستي و هرچه بخواهي به تو امانت ميدهند و هم آنها را تشويق ميكني تا به ديگران هم چيزهايي را كه دارند امانت بدهند. و آنها را پشيمان از «امانت دادن» نميكني.
یکی از امانتهای خیلی مهم و مهمتر از همهی امانتها, امانت «انسان بودن است!» امانت انسان بودن؟! بله! امانت اختیار.
پدری به پسرش می گوید: «من چند روزی به مسافرت می روم و تو در این مدت پدر خانه هستی, مقداری پول به تو می دهم و تو هر طور صلاح دیدی آنها را خرج کن, مواظب باش همه خرج کردنهایت منطقی و با دلیل باشد».
پدر به پسر امانتی را سپرده است. این امانت نامش مسؤولیت است. نامش اختیار است. بهترین امانت داری در این رابطه این است که پسر به مادرش بگوید: «مادر من! کمکم کن تا از مسؤولیتی که پدرم بر عهده ام گذاشته برآیم. من نمی خواهم اینقدر در خرج کردن پول آزاد باشم. اصلا می خواهم این امانت را به تو بدهم تو بگو چکار کنم من همان کار را می کنم».
خداوند به انسان گفته است هر کار دوست داری بکن! ولی باید کارهایت منطقی باشد. و بعد خداوند برای هدایت و راهنمایی انسانها و تعلیم کارهای منطقی از غیر منطقی, عاقلترین انسانها را برای آنها فرستاده است. نام این انسانها انبیاء و جانشینان آنهاست. بخصوص پیامبر اسلام و امامان بزرگوار.
انسان عاقل چه می کند؟ او این امانت «مختار بودن» و «آزاد بودن» را به دین و پیشوایانش تقدیم می کند, یعنی می گوید: «هر چه دین بگوید». می گوید: «با این که من هرچه بخواهم می توانم بخورم ولی می خواهم به خواست دین این کار را بکنم. دین بگوید چه چیزهایی را بخور و چه جور بخور و چقدر بخور» در همه امور زندگی اش, امانتِ اختیار را به اهلش سپرده است!
[h=1]معیاری برای شناخت سخن راست از دروغ ![/h]
[/HR] شخص هرگاه مخالف اعتقاد و باور خویش سخنی را به میان آورد، در حقیقت دروغ گفته است، حتی اگر در سخن وی سخن حقی باشد ولی چون با باورهای وی نامتناسب است و تطابقی میان سخن و باورش نیست آن سخن دروغ دانسته می شود.(منافقون آیه1)
[/HR] [h=2]
هرگز دروغ را كوچك مشمار![/h] هرگز از دهان خودت حتی یك حرف دروغ را خارج مكن! اینطور نباشد كه بعضیها میگویند: اینكه چیزی نیست. چیز كوچك و كم اهمیتی است، هیچگاه دروغ را كوچك مشمار و از هر دروغی بپرهیز.
[h=2]به راستی دروغ به چه معنایی است؟[/h] دروغ در حوزه رذایل اخلاقی و نابهنجاری اجتماعی به معنای سخن ناراست، خلاف حقیقت و یا واقعیت و گفتاری ناحق است.
راغب اصفهانی در کتاب مفردات الفاظ القرآن بر این باور است که اصل کذب و دروغ در گفتار است. تفاوتی در دروغ از این لحاظ نیست که در گذشته اتفاق افتاده باشد یا در آینده؛ چنان که تفاوتی از این جهت وجود ندارد که دروغ نسبت به وعده ای باشد که انجام نمی شود و یا امر دیگری باشد. (مفردات ص 478 ذیل واژه صدق)
البته برای دروغ اقسام و انواعی گفته اند و برای هر یک از آنها نام های خاصی گذاشته شده است. از جمله به افک و افترا و زور و خرص اشاره کرد.
[h=2]نفاق و دروغ، دو روی یک سکه[/h] شخصی که کاری ناپسند انجام می دهد و یا قانون شکنی می کند، زمانی که در موقعیت بازخواست قرار می گیرد با ابزار دروغ می کوشد تا زشتی کار خویش را بپوشاند و دیگری را فریب دهد. فریب و نیرنگ زدن از راه تغییر ماهیت عمل به گفتار موجب می شود تا شخص در جایگاهی قرار گیرد که عیب و عاری بر او نیست.
ماهیت دروغ فریب دیگری است. دروغگو در تعامل اجتماعی، برای بازسازی وجه شخصیتی و اعتباری خویش تلاش می کند و فریب و نیرنگ در گفتار از این جهت انجام می شود. دروغگو، به نوعی، شخصی منافق است و اساساً ارتباط تنگاتنگی میان دروغ و دورویی است. دو رویی و دروغ بیانگر آن است که میان ظاهر و باطن فرد سازگاری و تناسب نیست و عدم تطابق به عنوان مۆلفه اصلی نفاق و کذب می باشد. دورویی و دروغگویی از این نظر یکسان هستند.
[h=2]ملاک شناخت دروغ[/h] قرآن ملاک و معیار تشخیص دروغ از راست را این دانسته است که شخص هرگاه مخالف اعتقاد و باور خویش سخنی را به میان آورد، در حقیقت دروغ گفته است، حتی اگر در سخن وی سخن حقی باشد ولی چون با باورهای وی نامتناسب است و تطابقی میان سخن و باورش نیست آن سخن دروغ دانسته می شود.(منافقون آیه1)

و در نهایت با پیشه گرفتن دروغگویی در دنیا به جرگه منافقان وارد می شود و به مصیبت نفاق گرفتار می آید. (توبه آیه 77)
بنابراین ممکن است شخصی سخنی را بگوید که نادرست و ناحق باشد ولی چون باور وی آن است که آن چه می گوید راست است نمی توان وی را متهم به دروغ گویی کرد. برعکس اگر شخصی باوری داشته باشد و برخلاف باور خویش سخن حقی را بگوید، او دروغگو است؛ زیرا وی برخلاف باور خویش و به قصد دروغ سخن حقی را به زبان آورده است. بنابراین ملاک و معیار سخن راست از سخن دروغ باورهای شخص و سخنان وی است. از این رو تطابق سخن با حق و یا واقع، ملاک سنجش نیست بلکه مطابقت باورهای شخص با سخنی است که به زبان می راند.
[h=2]دروغ عامل بدعت ها[/h] قرآن گفته های بی اساس و دروغ را عامل اصلی بدعت ها در دین برمی شمارد. (نحل آیه 116) و دروغگویی را عامل مهمی در افزایش بیمار دلی افراد بیان می کند. (بقره آیه 8 و 10) و این گونه است که از دریافت آیات الهی و حقایق باطنی محروم می شود. (جاثیه آیه 7 و
[h=2]دروغگو، انسان نامتعادل[/h] به نظر می رسد که دروغ به عنوان نابهنجاری گفتاری، هم به صورت موردی و هم به صورت تداوم عامل مهمی در خروج انسان از تعادل شخصیتی است. انسان متعادل برای این که دچار بیماری نفاق و فقدان سلامت شخصیتی نشود می بایست از دروغ موردی نیز پرهیز کند.
[h=2]بالاخره سکوت بهتر است یا حرف زدن؟![/h] «یا اباذر! من صمت نجی و علیك بالصدق و لاتخرجن من فیك كذباً ابداً»؛ صَمْت به معنای سكوت بجا است. در واقع، نقطه مقابل پرحرفی كرن است. (مكارم الاخلاق – صفحه 378)
اینكه در روایات و در دستورهای علمای اخلاقی مكرر به صمت توصیه شده است معنایش این نیست كه انسان ساكت بنشیند، حرف نزند، عالم باید ناطق باشد، حرف بزند، این معنایش این است كه حرف بیجا و هر حرف به ذهنش آمد نگوید.
بر تو باید به اینكه در سخن راست بگویی، اگر انسان اهل صمت بود راستگویی هم آسان میشود آدمی كه پرحرفی میكند، از دهانش همه چیز بیرون میآید، حرف دروغ، حرف ضعیف، حرف مبالغه آمیز و ...، اما وقتی اهل صمت است حواسش جمع است.
بهترین پند
إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ (نساء: 58)
خداوند بخوبی شما را پند می دهد!
موعظه های خداوند چقدر شیرین و مناسب است! مثل خودش گوارا و دلچسب است.
چند تا از این موعظه ها را با هم می شنویم:
خدا و خوبیها
ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ (نساء: 79)
هر آنچه خوبی که به تو برسد از طرف خداوند است و آن جه بدی به تو برسد از ناحیه خود توست!
نمره خوبی که در مدرسه می آوری باعث می شود تا معلمت به خودش ببالد و والدینت به خودشان افتخار کنند که زحماتشان بالاخره نتیجه داد! ولی وقتی نمره بد می آوری مورد توبیخ قرار می گیری که چرا باعث از بین رفتن زحمات دلسوزانت شده ای!
اگر طبق قانون جامعه ات رفتار کنی خب دچار مشکل نمی شوی. ولی اگر برخلاف آن عمل نمودی مورد بازخواست قرار می گیری.
رفتار خوب مزد ندارد. مزدش همان است که دچار مشکل نمی شوی. خب البته ممکن است کسی به عنوان تشویق به تو هدیه ای بدهد ولی هدیه مزد نیست. اما وقتی کار زشتی را انجام می دهی باید منتظر مجازات باشی.
کار خوب کار طبیعی است. مثل راستگویی. کار بد مثل دروغگویی, کاری غیر طبیعی است.
خداوند طبیعت انسان را جوری آفریده است که کار خوب و درست انجام دهند. خداوند آنها را خوب خلق نموده است. اگر بد شوند تقصیر خودشان است. لذا اگر کار خوبی انجام دهند بخاطر همان خوبیهایی است که خداوند در آنها قرار داده است. ولی زمانی که کار بد انجام می دهند دیگر ربطی به خدا ندارد. ربط دارد به این که گوش به حرف دلشان کرده اند. گوش به حرف شیطان داده اند. خب می خواستند گوش ندهند. می خواستند با هوسشان مبارزه کنند.
هر چند خداوند برای آنها که کارهای پسندیده انجام دهند جائزه های زیادی در نظر گرفته است. بهشت با همه آنچه در اوست هدیه خداوند به انسانهایی است که کار زشت انجام نمی دهند.
در بهشت هرچه دلت بخواهد هست. هرچه که برایت لذت بخش است. لذتهایی که در دنیا نمی توانی به آنها برسی. حتی اگر پولدار ترین آدم هم باشی باز نمی توانی به همه آنچه می خواهی برسی. حتی اگر هم به هرچه می خواهی برسی, نمی توانی جلوی پیر شدنت را بگیری و جلوی مردنت را. در بهشت هیچ کس پیر نمی شود؛ هیچ کس نمی میرد. اینها همه پاداش خوب بودن است.
اما دوزخ انعکاس همان کارهای زشت است. وقتی کسی بخاطر بی دقتی موجب می شود تا یک جایی آتش بگیرد, و وقتی خودش در این آتش می سوزد, دیگر نباید کسی را مقصر بداند. او خودش آتش به جانش انداخته است. بقیه هی می گفتند: «مواظب باش!» ولی او بخاطر غرور و خودسریش موعظه خیرخواهان را نشنید حالا اینطور دچار مشکل شده است!
خدایا مخلوق تو همان کودک زیبا است. پاک و معصوم و دوست داشتنی. ولی حیف که همین کودک وقتی بزرگ می شود با دست خودش همه چیز را خراب می کند.
ای خدا! کمکمان کن که زشتیهایمان را کنار بگذاریم و باز, بشویم همان مخلوق پاک و معصوم و زیبا.
خدایا توبه امان را بپذیر که تو توبه کنندگان را دوست داری.
خدایا آتشی را که نادانی و گنهانمان بر جانمان زده است تو با دریای عفو و بخششت خاموش کن!
باور دل از اعتقاد ذهن خیلى بالاتر است. برای مثال، بسیارى اعتقاد جازم دارند كه مرده ترس ندارد ولى باز هم از مرده مى ترسند؛ این نیست جز این كه این اعتقاد، باور دل آنها نشده است؛ اما شخص مرده شوى علاوه بر اعتقاد، دلش هم باور كرده كه مرده ترسى ندارد.
بسیارى از ما اعتقاد داریم كه روزى از دنیا خواهیم رفت و به این آیات معتقدیم كه: كُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ؛ همه كسانى كه روى زمین هستند فانى مىشوند (رحمن/ 26) و نیز اعتقاد داریم: ما عِنْدَكُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اَللَّهِ باقٍ؛ آنچه نزد شماست از بین مى رود و آنچه نزد خداست باقى مى باشد (نحل/ 96)؛ اما هیچ كدام از اعتقادات را باور دل نكردهایم از این رو دل به دنیا بسته ایم، بنابراین باید فناء دنیا را باور دل كنیم تا دل به دنیا نبندیم.
سلام علیکم
إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها (نساء: 86)
زمانی که کسی به شما خوشآمدی گفت شما یا بهترش را بگویید و یا مثل همان بگویید!
جواب «سلام», «سلام علیکم» است.
جواب «سلام علیکم», «سلام علیکم و رحمة الله» است.
جواب «سلام علیکم و رحمة الله», «سلام علیکم و رحمة الله وبرکاته» است.
جواب «صبح بخیر», «صبح تو هم بخیر! خوبی؟» است.
جواب «حال شما چطوره؟» این است که بگویی: «من خوبم حال شما چطوره؟ خانواده خوب هستند؟»
جواب دستی که به سویت دراز می شود این است که تو دو دستت را به سویش دراز کنی.
جواب شاخه گل, یک دسته گل است.
جواب هر برخورد خوبی, برخوردی خوب تر است.
حالا اگر نمی توانی برخوردی خوب تر کنی لااقل کم نگذاری و مثل همان برخوردی که با تو شده است را انجام دهی.
بعضیها با برخورد گرم دیگران آنچنان سرد برخورد می کنند که طرف را پشیمان می کنند که چرا اینقدر با او گرم گرفته اند.
اگر کسی با تو دست داد باید دستش را گرم بفشاری. آخه با بعضیها که دست میدهی انگار با مرده و یا یک تیکه چوب دست داده ای.
هیچ با سر, احوال پرسی دیگران را پاسخ نده. از تو می پرسند حالت چطوره؟ تو سر تکون می دی. بعد بهت می گن زبون به او کوچکی رو تکون نمی دی! سر به این بزرگی رو تکون می دی؟!
وقتی هدیه می گیری اگر هم ذوق زده نشدی خودت را ذوق زده نشون بده و همونجا هدیه ات را با خوشحالی باز کن! وقتی فهمیدی چه هدیه گرفتی, تشکر کن! خیلی تشکر کن! حتی بگو «واقعا اینو لازم داشتم».
وقتی از کسی چیزی امانت می گیری درست و حسابی از او شکر کن!
همیشه «حسابی تشکر کردن» به گفتن کلمات قلمبه و سلمبه و زیاد نیست. بلکه همراه نمودن یک تشکر ساده با لبخند و حرکت چشم و سری که به عنوان تشکر پایین می رود, می تواند اثر بسیار خوبی روی طرف بگذارد و حسابی به او انرژی بدهد.
خداوند می گوید: وقتی با برخورد خوبی مواجه شدی با برخوردی بهتر آن را پاسخ بده. البته این سخن مصداق یک سخن کلی تر هست که: جواب خوبی را با خوبی بده. خداوند در قرآن می گوید: آیا پاسخ احسان و نیکی کردن غیر از احسان و خوبی کردن است؟!
چون برخورد اول, خیلی مهمتر از دیگر لحظات با هم بودن است, تأکید بیشتری روی آن است که حتما گرم و صمیمی و پر نشاط باشد.
کسی که می تواند به این راحتی اینهمه نیرو به دیگری بدهد ولی این کار را نکند پس باید خیلی آدم بخیلی باشد.
اگر ببینمت یک سلام گرم بهت می کنم.
[h=1]چرا در دعا برای دیگران کوتاهی می کنیم؟
[/h]
[/HR] دقایقی پس از تحویل سال، پس از تبریک و حال و احوال پرسی های صمیمی ایرانی ها با هم همانطور که در بین الحرمین نشسته بودیم و به دیوار تکیه داده بودم و به سمت مزار ائمه مظلوم و غریب مدفون در بقیع، آرام و زیر لب مشغول زیارت جامعه بودم، که صدای مرد جوانی که کنارم نشسته بود نظرم را جلب کرد؛ او نیز به آرامی و با مهربانی به ترتیب اقوام، دوستان و آشنایانش را یک یک نام می برد؛ شیوه جالبی بود: از دفترتلفن گوشی موبایلش ، یک به یک اسامی افراد را می خواند و با همسرش آنها را دعا می کردند. احساس می کردم دعای آنها هر لحظه قرین اجابت است و دلم نیامد به آنها التماس دعا نگویم ....
[/HR] دعا در حق دیگران و مقدم داشتن خواست و نیاز دیگران بر خود کار، روشی است خیلی مورد پسند و رضایت خداوند قرار می گیرید و دعا به اجابت بسیار نزدیک تر می شود.
این روش دعا کردن چقدر به نفع دعاکننده است. چون با این شیوه علاوه بر به اجابت رسیدن دعای خودش در حق خودش ، به خاطر همین مقدم داشتن دیگران در دعا، خداوند بلا را از او دور می کند و رزق و روزی اش را زیاد و دو برار درخواستش برای دیگران را به خود او هم مرحمت می فرماید.
این سبک دعا کردن در ذهنم به نام حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها است آن بزرگوار با آن مهربانی وصف ناپذیر به قدری دیگران را دعا می کرد که گویی برای خودش اصلا دعا نمی کرد و وقتی از او سوال می شد: چرا فقط دیگران را دعا می کنید؟ چرا خودتان را دعا نمی کنید؟
می فرمود : الجار ثم الدار!
بدون شک یکی از مهمترین بخش های نماز شب همان دعای برای غیر و طلب مغفرت برای ۴۰ مومن است. که مومن با این نوع عبادت نه تنها کم تر در چاله ی حسادت و کینه و سوءظن و... اسیر می شود بلکه مهربانی و کرامت با روح او قرین می شود. بیایید برای هم دعا کنیم . این را سبک و روش دعا کردنمان قرار دهیم.
[h=2]در باب اهمیت این موضوع به دو روایت توجه کنید:[/h] امام باقر (علیه السلام) : سریعترین دعا برای اجابت، دعا برای برادر دینی است که هم دعا در غیاب او باشد و هم اول برای او دعا کند. در این صورت فرشته ای که بر او گمارده شده، به این دعا آمین گوید و به دعا کننده گوید برای تو باد دو برابرش.
امام صادق (علیه السلام): دعای مومن در حق مۆمن بلا را از او دور می کند و روزی اش را زیاد می گرداند. (به نقل از حجت الاسلام شهاب مرادی)
از پیامبراکرم (صلوات الله علیه و آله) نقل است که حضرت فرمودند: اگر کسی برای مۆمنین و مۆمنات طلب مغفرت کند، خداوند به عدد هر مۆمنی که از هنگام خلقت آدم تا قیامت خلق می کند، برای او سه چیز در نظر می گیرد؛ برایش حسنه می نویسد و از گناهانش می کاهد و بر مقامش می افزاید. (کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 4، ص 18)
[h=2]دعا برای غیر، نشانه کمال و فضیلت ایمان[/h] در باب ایمان و مومن مطلبی داریم که جزء معارف اساسی ما است. آنجا می گوییم مومن آن گاه به کمال ایمان می رسد که آنچه را که برای خود می خواهد، برای برادرهای ایمانی اش هم بخواهد.
پیامبر اکرم صلی الله و علیه وآله فرمودند: «بنده به کمال ایمانی نمی رسد و به آن دست پیدا نمی کند، مگر این که به چنین حالت روحی برسد که آنچه را که برای خود می خواهد، برای برادر مومنش هم دوست بدارد.» (المیزان ج15 ص381)
در روایت دیگری حضرت می فرماید: «با فضیلت ترین ایمان این است که انسان حبّ و بغضش بر محور خدا باشد و همیشه بر زبانش ذکر الهی را جاری کند و آنچه را که برای خود می خواهد، برای برادر مومنش هم بخواهد و آنچه را که برای خود مکروه میدارد، برای دیگران هم مکروه بدارد.» (همان)
[h=2]بینش مادّی، عامل کوتاهی در دعا برای غیر[/h] در دعا و خواستن و تقاضا است که معلوم میشود انسان در چه پایهای از درجه ایمانی قرار گرفته است. آیا در آن اموری که از خدا برای خودش می خواهد، بین خود و دیگری فرق می گذارد یا فرق نمی گذارد؟
اصلاً چه می شود که انسان در دعا کردن بین خودش و دیگری تفاوت قائل می شود؟
سِرّ این تفاوت قائل شدن، بینش غلطی است که داعی ـ یعنی درخواست کننده ـ نسبت به مدعوّ ـ یعنی آن موجودی که دارد از او درخواست می کند ـ دارد.
ما موجودات مادّی هستیم که مادیّت، روی روح ما اثر گذاشته و سبک بینش ها و تفکّرات ما را مادّی کرده است، تا جایی که حتی بینش ما نسبت به خدا هم به سبک مادّی شده است.
برای روشن تر شدن مطلب، مثالی می زنم: مثلاً من به پول احتیاج دارم، رفیقی دارم که او هم به پول احتیاج دارد، حالا می خواهم بروم سراغ کسی و از او تقاضا کنم که بیا گره کار ما را باز کن؛ وقتی سراغ او رفتم، اوّل حاجت خودم را می گویم، چون می ترسم اگر اوّل حاجت دوستم را بگویم و حاجت او را بدهد، کم بیاورد و بعد گره من باز نشود! چون دیدگاهم مادّی است؛ چون می دانم که پول او لایتناهی نیست و سقف دارد. لذا نگرانم که نکند اگر حاجت دوستم را داد، به من بگوید دیگر حاجت تو را نمی توانم بدهم.
این سیستم تفکر مادّی در باب دعا و خواسته هایمان از خدا هم مطرح است. اگر این سیستم فکری و بینشی که رنگ مادیّت گرفته است، در بحث دعا و درخواست از خدا هم مطرح شود، نتیجه اش این می شود که انسان اوّل حاجت خودش را مطرح می کند و بعد حاجت دوستش را می گوید. چون سبک تفکرش مادّی است.
یعنی هنوز خدا را آن طور که باید بشناسد، نشناخته است. نمی داند که اعطای خدا از خزائن نعمت و کرم و رحمتش نمیکاهد. به همین جهت است که در دعا خودم را بر دیگران مقدّم می دارم.
[h=2]در همه حاجات غیر از غفران، دیگران را مقدّم کن
[/h]در روایات داشتیم آنچه که برای خود می خواهی برای غیر هم بخواه و کم و کسر نگذار. باور داشته باشیم که خزائن الهی انتها ندارد. ما بندگان هستیم که در این عالم هر چه میبینیم، همه را محدود می بینیم. او بی نهایت و نا محدود است. لذا این تنگ نظری در دعا در ارتباط با بینش غلط و مادّی ما انسان ها است.
امّا مسأله تقدیم و مقدّم داشتن غیر در دعا؛ در باب استغفار قرآن به ما آموخته است که اوّل برای خودت و بعد برای دیگران آمرزش بخواه. امّا نسبت به غیر غفران و آمرزش چه طور؟
در آنجا غیر را بر خودت مقدّم بدار!
اگر راجع به حاجات دنیوی دعا می کنیم، هم تو گرفتاری و هم دیگری گرفتار است، هم تو مریضی و هم او مریض است؛ اینجا او را مقدّم بدار.
یادمان باشد در همه حاجات، به جز بحث طلب غفران، غیر را مقدّم کنیم.
[h=1]چگونه به آرامش برسیم؟[/h]
انسان شناسی اسلامی بر این باور است که آنان که دچار هراس نمی شوند، دستخوش اضطراب نیز نمی گردند و کسانی که دل به خدا داده اند دچار هراس نمی شوند.
[/HR] یکی از چیزهایی که همه ی انسان ها در هر زمان و برهه ای به دنبال آن بوده و هستند، گوهر گران سنگ و حیات بخشی به نام "آرامش" است که هر کسی در هر شرایطی در پی آن است. آرامش، از خواسته های اساسی قلبی همه ما انسان ها از هر مرام و آیینی است.
امروزه به خاطر مشغله ها و تزاحمات زندگی حالت مقابل آرامش خاطر و اطمینان نفسانی، یعنی "نگرانی و اضطراب" دامنگیر زندگی خیلی از مردم شده است.
یادمان باشد که اضطراب و دغدغه خاطر، گاهی اوقات منفی نبوده و می تواند مثبت باشند.
تفاوت میان دو گونه اضطراب مثبت و منفی، این است که اضطراب از نوع اول، انگیزه روی آوردن به کار و تلاش است و این نگرانی، نیرو بخش و کار آمد می باشد، اما نوع دوم عامل اختلال در توانمندی های روحی، جسمی و باعث کاهش توانایی های فکری و جسمی است.
اضطراب از نوع اول، تنظیم کننده عوامل موفقیت آدمی است، ولی اضطراب از نوع دوم، بر هم زننده هماهنگی و نظم حاکم میان عوامل پیش برنده است.
[h=2]آسایش یا آرامش؟[/h] خیلی اوقات هم ما آدم ها آسایش را جایگزین آرامش در زندگی کرده ایم و این در حالی است که خداوند در آیه 21 سوره روم فرمودهاند: وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ: و از نشانههاى او اینکه از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید و میانتان دوستى و رحمت نهاد آرى در این [نعمت] براى مردمى که مىاندیشند قطعا نشانه هایى است» لذا هدف از ازدواج، تشکیل خانواده قرآنی بوده است.
یادمان نرود که برای زندگی سالم هم به آسایش نیاز داریم و هم به آرامش که البته داشتن آرامش بر آسایش می تواند غلبه داشته باشد.
[h=2]راهکاری برای ایجاد آرامش[/h] راهکار ایجاد آرامش، استفاده از قرآن و سبک زندگی اسلامی است.
به بیانی دیگر قرآن کریم، اوّلین قدم و اوّلین راهکار برای رسیدن به آرامش داشتن یک خانواده خوب و همسر می داند.
در فرهنگ قرآن، هدف اصلی از ازدواج رسیدن به آرامش روان و آسایش خاطر، پیمودن طریق رشد، نیل به کمال انسانی و تقرب به ذات حقّ است. (افروز، غلامعلی، همسران برتر، ص 24) و این بدست نمی آید مگر از طریق انتخاب درست و در دامن همسران برتر.
نه با ازدواج گریزی می توان به آسایش و آرامش دست یافت و نه با ازدواج های نابرابر و طلاق های متعدد و متنوع. (حقوق نظام خانواده، اثر علی قائمی)
قرآن شریف می فرماید: هوَ الّذی خَلقکم مِن نفسٍ واحدةٍ جَعَلَ مِنها زوجها لِیَسکُن اِلیها...(اعراف/189) یعنی «او خدایی است که (همه و) شما را از یک فرد آفرید. و همسرش را نیز از جنس او قرار داد، تا در کنا او بیاساید.»
[h=2]
یاد خدا آرامش می دهد[/h] قرآن شریف، آرامش و آسایش را در گرو نام و یاد خداوند مهر گستر قرار داده است. می فرماید: اَلا بذکرِ الله تَطمَئِنُّ القلوب(رعد/28) یعنی «آگاه باشید، تنها با یاد خدا دل ها آرامش می یابد.»
این نکته بر سراسر زندگی سایه افکنده است. فرد، خانواده و جامعه در صورتی می توانند به آرامش و آسایش دسترسی پیدا کنند که نام و یاد خدا بر آن حاکم باشد.
آرامش روان از بزرگترین موهبت های الهی است. (افروز، غلامعلی، همسران برتر، همان) که فقط در سایه نام و یاد الهی باید آن را جستجو کرد.
اضطراب، استرس، عصبانیّت، لاابالی گری، شهوت پرستی، پایمال کردن حقوق انسان ها و بسیاری از نباید های اخلاقی، چیزی نیست که با دارو درمان یابد.
تنها در پرتو ایمان، باید از آن ها پیشگیری و یا درمان کرد. قرآن شریف می فرماید: «و هر کس از یاد من روی گردان شود، زندگی (سخت) و تنگی خواهد داشت. و روز قیامت، او را نابینا محشور می کنیم.» (طه/124)
[h=2]عوامل اضطراب را دور بریزیم[/h] ناامیدی، پدید آورنده غم و اضطراب است
امام علی (علیه السلام) می فرماید: آنگاه که ناامیدی بر دل غالب شود، تاسف، همراه نگرانی آدمی را از پا در می آورد.
وسوسه های شیطانی
ابلیس دشمن آدمی است و همواره با شیوه های مختلف، درصدد اذیت و آزار انسان هاست. یکی از جلوه های زیان رسانی ابلیس، ایجاد اضطراب در دل مومنان است.
خداوند متعال در قرآن کریم به این موضوع اشاره نموده است:ابلیس همواره می کوشد تا مومنان را افسرده خاطر و دچار اضطراب کند و از یاد خدا غافل نماید. (سوره مجادله، آیه 10)
[h=1]از " نه گفتن" نترسیم[/h] [h=3]آژیر نه گفتن را فعال کنید
[/h]
[/HR] بسیاری از مردم با نه گفتن به دیگران مشکل دارند حتی افرادی که بسیار جسور و با اعتماد به نفس هستند در برخی موقعیت ها متوجه می شوند به رغم میل باطنی شان به دیگران بله گفتهاند.
به نظر شما همیشه باید نه گفت؟ چهار چوب و معیار نه گفتن را چه چیزی مشخص می کند؟
برای زندگی بهتر، رشد معنوی، کافی است مهارت نه گفتن را بیاموزیم.
[/HR] انسان مجبور نیست
انتخاب و اختیار هدیه الهی به اشرف مخلوقات است. انسان برای هر کاری حق انتخاب دارد. درس، کار، ازدواج، سبک زندگی، نوع خوراک و پوشاک و مسکن... و این انتخاب و توانایی بله و نه گفتن صحیح به هر پیشنهادی، سعادت و خوشبختی یا شقاوت و بدبختی او را رقم می زند.
او هیچ گاه مجبور نیست زیرا اگر مجبور باشد به این معناست که قدرت اختیار از او سلب می شود. وقتی روح انسان قدرتمند است توانایی نه گفتن را دارد ولی وقتی ضعیف و ناتوان می گردد عوامل محیطی بر او تأثیر می گذارد و خود را مجبور می بیند.
مضرات ناتوانی در نه گفتن
گاهی اوقات بله گفتن هیچ خطری ندارد اما عمق فاجعه آنجا روشن می شود که دیگر نتوانیم جبران کنیم. گاهی اوقات بله گفتن هیچ خطری ندارد اما زمانی با یک بله گفتن خسارت بسیار زیادی به عمر، سرمایه جوانی، مال و ثروت و ناموس و... وارد می شود و عمق فاجعه آنجا روشن می شود که دیگر نتوانیم جبران کنیم.
پس باید یاد بگیریم کجا و کی نه بگوئیم. خداوند در سوره کافرون به پیامبر صلی الله و علیه وآله خط قرمز ها را بیان می فرماید که هر جا که سلامتی دین و آخرتمان به خطر افتاد قاطعانه نه بگوید.
اگر کسی پیشنهاد همکاری نادرستی را به شما داد، یا دوستی از سر رفاقت نادرست سیگاری گوشه لبتان گذاشت، یا بساطی پهن بود و تعارف دودی شد، خط قرمز قرآن آژیر می کشد و هشدار می دهد که نه بگو.
قدرتمند میشوید
مطمئناً با نه گفتن اعتماد به نفستان بالا می رود و احساس قدرتمند شدن می کنید زیرا آنان که به هر پاسخی جواب مثبت می دهند اصولاً از خودشان ناامید و مأیوس هستند و از دست دیگران عصبانی می شوند.
بهانه های بی قیمت
ما برای بله گفتن همیشه بهانه های بی قیمت و بی ارزشی داریم که ارزش های زیادی را فدای این پوچ ها می کنیم.
این باورها که:
نه گفتن بسیار گستاخانه و بی ادبانه است
خود خواهی ما را نشان می دهد
دیگران ناراحت می شوند
ممکن است دیگران مرا دوست نداشته باشند
من باید تلاش کنم رضایت دیگران به دست آورم.
طرز تفکرتان را عوض کنید
این باورها را به مرور زمان آموخته ایم و از آنجا که باعث خسران ما شدهاند باید تغییرشان دهیم و هر یک را با تفکر و اعتقادی سازنده جایگزین کنیم.
من حق انتخاب دارم و نه گفتن مرا قدرتمند می سازند.
سلامتی دین و دنیای من ارزش نه گفتن به بسیاری از خطرات را دارد.
اگرچه باورها و رفتار نادرست قدیمی به دلیل استفاده طولانی مدت در وجود انسان نهادینه شده اند اما با تمرین بسیار می شود باورهای جدید را جایگزین باورهای مخرب قدیمی کرد.
اصول نه گفتن
گاهی اوقات نه گفتن با رفتاری بد و تهاجمی و بدون در نظر گرفتن احساسات دیگران و بی احترامی انجام می شود و این نوعی رنجش را به همراه می آورد پس اکنون که تصمیم گرفته اید به یک سری خط قرمزهای قرآنی نه بگویید این اصول را رعایت کنید:
1ـ صریح و صادقانه صحبت کنید اما بی ادب نباشید تا بتوانید از پس این گفت و گو به خوبی برآیید.
2ـ رفتاری کاملاً محترمانه داشته باشید.
3ـ عذر خواهی نکنید، ماهرانه توضیح دهید که چرا در تعامل عمل حرام به خواسته فرد مقابل نه می گویید؛ این حق شماست که اگر نمی خواهید کاری را انجام دهید نه بگویید.
گاهی اوقات یک بار نه گفتن جواب نمی دهد و ممکن است دیگران شما را تحت فشار قرار دهند. بنابراین باید بر نپذیرفتن خود مصرّ باشید.
از تمام بدن خود در مقابل نه گفتن مقابل حرام استفاده کنید
هیچ گاه با ملایمت و خنده و خوشرویی در مقابل عمل حرام و پیشنهاد حرام نمی توانید دوام بیاورید. پس چهره ای مصمم، قاطع، بسیار بهتر جواب می دهد.
زیباترین مصداق عینی نه گفتن به وسوسه های شیطانی و خط قرمز قرآنی جوانان کهف هستند؛ آنان که تصمیم گرفتند به دعوت کافران جواب نه دهند و محیط آلوده شهر را ترک کنند، خداوند پاداش آنان را راه نجات و هدایت قرار داد؛ دل هایشان را محکم و عاقبتشان را بخیر کرد.
.. نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى
ما خبرشان را بر تو درست حكایت مى كنیم آنان جوانانى بودند كه به پروردگارشان ایمان آورده بودند و بر هدایتشان افزودیم. (13/کهف )
وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا
و دل هایشان را استوار گردانیدیم آنگاه كه [به قصد مخالفت با شرك] برخاستند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمان ها و زمین است جز او هرگز معبودى را نخواهیم خواند كه در این صورت قطعاً ناصواب گفته ایم. ﴿14/کهف)
[h=1]دو شرط برای بهشت و یک شرط برای جهنم![/h]

[/HR] برای جهنم رفتن یک وصف لازم است و آن گناه است. ولی برای بهشت رفتن، یک وصف كافی نیست بلکه دو وصف لازم است یکی حُسن فعلی و دیگری هم حُسن فاعلی، یعنی هم ایمان و هم عمل صالح.
[/HR] مردم دو قسم هستند یک عده حرف انبیا را گوش میدهند و یک عده حرف شیطان را : «الَّذِینَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِیرٌ» (سوره فاط ،آیه 7) ؛
ذات اقدس الهی فرمود: برای جهنم رفتن یک وصف لازم است و آن گناه است ولی برای بهشت رفتن یک وصف كافی نیست بلکه دو وصف لازم است یکی حُسن فعلی و دیگری هم حُسن فاعلی، یعنی هم ایمان و هم عمل صالح.
لذا فرمود: «أَفَمَن زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً....» (سوره فاطر آیه
[h=2]اما منظور از این دو چیست ؟[/h] هر جاندارى براى خود دلبستگىهایى دارد. انسان نیز غیر از دلبستگىهاى مادى به پارهاى از معنویات مانند، معرفت و زیبایى و... دلبستگى دارد. ایمان نیز نوعى حالت دلبستگى واپسین است که تمام دعاوى دیگر را تحت شعاع قرار مىدهد.
قلمرو ایمان براى هر انسان حریم مقدسى است؛ یعنى دلبستگى واپسین انسان در نهایت به امر قدسى تبدیل مىگردد و آن گاه است که عنصر شجاعت و جسارت و عشق از آن زاییده مىشود.
متعلق ایمان همیشه امر معینى است. لذا شخص مومن باید به آن معرفت داشته باشد.(پل تیلیخ، پویایى ایمان، ترجمه، حسین نوروزى، ص 16، 17)
آنچه كه انسان را در مسیر «قرب الى الله» به پیش مىبرد و روح او را به خدا نزدیک مىگرداند «عمل صالح» است. عمل صالح عملى است كه «رضایت خداوند» در آن است. «عمل صالح» در اصطلاح قرآن به عملى گفته مىشود كه هم نفسِ عملْ خوب و شایسته است و هم این كه فرد آن را به قصد تقرب به خدا و جلب رضایت الهى انجام مىدهد.
این عمل در فرهنگ اسلامى و قرآنى «عبادت» نام دارد. در این اصطلاح، عبادت فقط به نماز و روزه و حج و نظایر آنها گفته نمىشود، بلكه هر عملى كه ذاتاً كارى نیک و شایسته باشد و علاوه بر آن، به قصد جلب رضایت الهى انجام گیرد، عبادت خواهد بود.
«ایمان» و «عمل صالح» از جمله چیزهایى هستند كه خداى متعال آنها را از ما مطالبه كرده و شرط رسیدن به كمال و سعادت بشر دانسته است. این دو مفهوم در قرآن كریم در بسیارى از موارد در كنار هم ذكر شدهاند و بر تلازم آنها با یكدیگر تأكید گردیده است. نمونهاى از این آیات را با هم مرور مىكنیم:
ـ «وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار» ؛(سوره بقره ،آیه 25) و كسانى را كه ایمان آوردهاند و كارهاى شایسته انجام دادهاند، مژده ده كه ایشان را باغهایى خواهد بود كه از زیر[درختان] آنها جوىها روان است.
ـ «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب» ؛(سوره رعد آیه 29) كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كردهاند، خوشا به حالشان، و خوش سرانجامى دارند.
ـ «فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُوْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْیِه» ؛(سوره انبیاءآیه 94) پس هر كه كارهاى شایسته انجام دهد و مومن [هم ]باشد، براى تلاش او نا سپاسى نخواهد شد.
ایمان و عمل صالح ارتباط متقابلی با یكدیگر دارند. در آیات بسیاری از قرآن كریم به عمل صالح نیز بعد از ایمان اشاره شده است. مقارنت ایمان و عمل صالح بیانگرارتباط بین آنهاست.
این دو درحقیقت مانند دو كفه ترازویی هستند كه سنجش بدون یكی از آن دو ممكن نیست و ایمان بدون عمل صالح، سودی نخواهد داشت. اگر كسی بدون آنكه به برنامه های اسلام عمل كند، ادعای ایمان داشته باشد، ایمانش صوری و ادعایی است و هیچ سودی به حال او نخواهد داشت.
پس اگر کسی بهشت می خواهد باید یادش باشد که هم نیّتش را باید درست کند هم عملش را ، و آنهایی که طبق یک فتوای من درآوردی می گویند همین که دل پاک باشد کافی است حواسشان باشد ، که خداوند متعال می فرماید :«... إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ...» (سوره عصر آیه 3) ؛ ..مگر آنها که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند.
اگر قرار بود هر کدام به تنهایی کافی باشد خود خداوند حکیم بنا را بر آن می نهاد ولی صریحا می فرماید بندگی کردن و بهشت رفتن و به کمال رسیدن شرط دارد ، قانون دارد اگر کسی طالب است باید هم تفکر و عقیده اش را درست بکند هم عملش را.
[h=1]عملی که از شب زنده داری و روزه داری بهتر است
[/h]
[/HR]
[/HR]
[h=2][/h] [h=2]عدالت در قرآن[/h] عدالت، مهم ترین صفت هر انسان مومن و بارزترینویژگی حکومت دینی و مردمی است. انسان در پرتو عدالت، به والاترین اهداف رشد و توسعه دست می یابد.
پیامبران بزرگ الهی علاوه بر برخورداری از مقام و موقعیت شگفت انگیز روحانی و معنوی شان، همه منادی عدالت و برپاکننده قسط و داد بودهاند. حیات بشری نیز در پی انتظاری طولانی در چارچوب عدالتی جهانی و فراگیر رقم خواهد خورد.
یكی از مهمترین الگو و نمونه های بارزی که اسلام به آن اهمیت زیادی داده، برقراری عدالت در بین افراد با هویت های مختلف است: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَینِ وَالأَقْرَبِینَ إِن یكُنْ غَنِیا أَوْ فَقَیرًا فَاللّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلاَ تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ وَإِن تَلْوُواْ أَوْ تُعْرِضُواْ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا»؛
«اى كسانى كه ایمان آوردهاید! پیوسته به عدالت قیام كنید و براى خدا گواهى دهید، هر چند به زیان خودتان یا [به زیان] پدر و مادر و خویشاوندان [شما] باشد؛ اگر [یكى از دو طرف دعوا] توانگر یا نیازمند باشد، باز خدا به آن دو [از شما] سزاوارتر است؛ پس از پى هوس نروید كه [در نتیجه از حق] عدول كنید و اگر به انحراف گرایید یا اعراض نمایید، قطعاً خدا به آنچه انجام مى دهید، آگاه است».(1)
در این آیه شریفه، خداوند به مومنان دستور أكید می دهد كه در اجرای عدالت، كمال دقت را كنند و همیشه به حق و تنها به خاطر خدا شهادت دهند و نباید در ادای شهادت، هیچ فایده و غرض دنیایی را در نظر داشته باشند.
شهادت باید واقعی باشد؛ هر چند به زیان خود شهادت دهنده یا پدر و مادر و نزدیكان او تمام شود. نباید به خاطر ثروت و ترس از قدرت ثروتمند و یا به خاطر رحم و شفقت و دلسوزی نسبت به فقیر و مستمند از ادای شهادت حق خودداری شود؛ چرا كه رضای خدا بهتر از رضای ایشان است و خداوند آگاه تر به مصلحت آن می باشد. بنابر این بر شاهدان لازم است بدون رعایت هیچ گونه امر دیگری، و تنها به خاطر رضای خدا، هر چه را می دانند، مطابق واقعیت اعلام كنند. (2)
[h=2]عدالت در خطبه فدکیه[/h] دختر داد پیشه و عدالت خواه پیامبر (صلی الله و علیه وآله) در ترسیم پرتوی از رهاورد زندگی ساز عدل و داد در زندگی انسان فرمود: «وَ العَدلُ تَنسیقاً لِلقُلُوب؛ و عدالت را برای پیوند قلب ها، مقرر فرمود».(3)
برای موهبت ارزشمند «عدالت» وصف و تعریفی زیباتر و جامع تر و دقیق تر از این بیان نمی توان یافت؛ زیرا همان گونه که پیوند و ارتباط دانه های تسبیح یا گردنبند به وسیله ریسمان حاصل می شود و بدون آن، دانه ها از هم فرو پاشیده و نظام و هماهنگی آن ها از میان می رود، عدالت نیز در جامعه دارای چنین نقش و اثری است.
این عدل و داد است که در بعد فردی، خانوادگی، اجتماعی، ملی، منطقه ای و فرا منطقه ای و جهانی، دل ها را به هم پیوند می دهد و نظم و هماهنگی در خانه و جامعه پدید می آورد و مهر و صفا را جایگزین پراکندگی و از هم گسیختگی، درگیری و کشتار، ترور و وحشت می سازد.(4)
عدل و داد در نگرش اسلامی تنها ویژه زمامداران و فرمانداران و قاضیان نیست؛ بلکه ویژه هر انسان توحید گرایی است که زیر سایه عدالت حرکت کند و عدالت را پیشه خود سازد و برای بقا و شکوفایی گل بوته های مهر و محبت در دل ها، با همسر، خاندان، بستگان خویش و جامعه و جهان بر اساس عدالت و اداگری رفتار نماید.
[h=2]عدالت و آزادگی در روایات[/h] نقش رشد بخش عدالت و دادگری در انبوهی از روایات پیشوایان حقیقی دین و آموزگاران واقعی قرآن، مورد سفارش است و در آن سخنان حکیمانه، عبارت ها و جمله ها، تشبیه ها و ظرافت های دقیق و لطیفی به کار رفته است که هر کدام بسیار تفکر انگیز و درس آموز است و نشانگر رابطه شگرفی میان حاکمیت عدل و داد در جامعه از یک سو و فرود نعمت ها و برکت ها، قوام و دوام امور و شئون و تعالی جامعه ها و رشد و شکوفایی تمدن ها و فرهنگ ها از سوی دیگر است.
در روایتی از عدالت به میزان خدا تعبیر شده است: «إِنَ الْعَدْلَ مِیزَانُ اللَّهِ الَّذِی وَضَعَهُ لِلْخَلْقِ وَ نَصَبَهُ لِإِقَامَةِ الْحَقِّ فَلَا تُخَالِفْهُ فِی مِیزَانِه؛ به راستی که عدالت میزان خداست که برای زندگی شرافتمندانه مردم و برپایی و گسترش حق و فضیلت نصب فرموده است؛ بنابر این در میزان خدا مخالفت نورزید و با حاکمیت او هوس معاوضه نکنید».(5)
روایت دیگری عدالت را به عنوان قوی ترین اساس و بنیاد که قوام و دوام هستی بر آن است، معرفی کرده است: «الْعَدْلُ أَسَاسٌ بِهِ قِوَامُ الْعَالَم؛ عدالت اساس و پایهای است که برپایی و ماندگاری جهان بر آن قرار دارد«.(6)
در روایت دیگری آمده است: «عَدْلُ سَاعَةٍ خَیرٌ مِنْ عِبَادَةِ سِتِّینَ سَنَةً قِیامٍ لَیلُهَا وَ صِیامٍ نَهَارُهَا وَ جَوْرُ سَاعَةٍ فِی حُكْمٍ أَشَدُّ وَ أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ مَعَاصِی سِتِّینَ سَنَة؛ برقراری عملی عدل و داد در ظرف یک ساعت بهتر از هفتاد سال شب زندهداری در شب و روزه داری در روز است؛ همچنانکه یک ساعت حکومت ظالمانه در پیشگاه خدای عادل، بد تر از هفتاد سال گناه فردی است». (7)
[h=2]عدل مایه حیات و آبادانی[/h] در برخی از گزاره های توصیفی، از عدل و عدالت به «مایه حیات و آبادانی» تعبیر شده و در مقابل، از ظلم و جور به «نشانه نیستی و مرگ» یا «در هم کوبنده و ویران کننده» یاد شده است؛ همچنانکه امام علی (علیه السلام) فرموده است: «العَدلُ حَیَاةٌ وَ الجَورُ مَمَاتٌ؛ عدالت حیات است و ظلم و جور، مرگ(اجتماعی)».(8)
امام موسی کاظم (علیه السلام) در شرح و تفسیر آیه «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یحْیی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا»؛ «بدانید كه خدا زمین را پس از مرگش زنده مى گرداند»(9) فرمود: «منظور زنده کردن زمین با باران نیست؛ بلکه خداوند مردانی را می فرستد که عدالت را زنده می کنند و با زنده شدن عدالت، زمین نیز زنده می شود. هر آینه بر پا داشتن حدود (و احکام) خدا در روی زمین، از باران چهل صبحگاه سودمندتر است».(10)
پینوشت ها:
1. نساء: 135.
2. طباره عفیف عبدالفتاح، روح الدین الاسلامی، مترجم: ابوبكر حسنزاده، ص514.
3. بحارالانوار، ج29، ص 221.
4. ر.ک: علی کرمی، منشور دادخواهی، نگاهی نو بر خطبه معجزه آسای خطبه فاطمه (سلام الله علیها)، ص 227.
5. لیثی واسطی، عیونالحکم و المواعظ، ص 151.
6. بحارالانوار، ج 75، ص 83.
7. الشعیری، جامعالاخبار، ص 154.
8. صادق احسان بخش، آثار الصادقین، ج12، ص 435.
9. حدید: 17.
10. شیخ حر عاملی، وسایل الشیعه، ج 18، ص 308.
خدای حسابگر
إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ حَسيباً (نساء: 86)
خداوند حساب همه چیز را دارد!
درس ریاضیت چه جوریه؟ خوبه؟ عالیه؟ نه؟ چرا؟ حیف! شوخی کردی؟ ریاضیت عالیه؟ الهی شکر! ریاضی از درسهایی است که عقلت را بکار می اندازه, رشد می ده, حسابگرت می کنه, ذهنت را دقیق می کنه, نمیگذاره با مسائل سری سری برخورد کنی.
انسان در جهانی زندگی می کند که سرتاسر آن حساب و کتاب دارد. از کرات عظیم الجثه آسمان گرفته تا ذرات بسیار کوچک درون یک اتم.
یک نگاهی به وسائل درون خانه اتان بیانداز, همه چیز سرجای خودش هست؟ وقتی مادرت آشپزخانه را مرتب نمود این سؤال را از خودت بپرس که آیا وسائل آنجا را نمی شود بهتر از این مرتب کرد؟
به صفحات کتاب درسی ات نگاه کن! شاید اگر دوباره صفحه آرایی بشود بهتر از این دربیاد.
به اطرافت خوب نگاه کن! مدرسه, کوچه و خیابان, مداد و خودکار, لباسی که پوشیدی, ماشینها, مغازه ها با وسائل داخلشان و ... آنها همیشه در حال تغییر هستند. معماری ساختمانها مدام بهتر می شود, طراحی ماشینها پیشرفت می کند, مهندسیِ راه ها, دقیق تر و زیباتر می گردد و ... ولی ...
ولی جهان از ابتدا که آفریده شده در بهترین وضعیت بوده, آنقدر کامل آفریده شده که بهتر از آن را هیچ کس نمی تواند پیشنهاد بدهد.
جهان, نشان حسابگر بودن خالق آن است. نشان این است که هیچ چیز در این جهان اتفاقی نیست.
کارهای ما آدمها نیز حساب و کتاب دارد. همه چیز ثبت می شود, کوچک و بزرگ کارهای ما را می نویسند.
حرفهایمان, نگاهایمان, هیجاناتمان, حتی حساب پلک زدنهایمان را هم دارند.
ما هیچ وقت تنها نیستیم, حتی در ذهن خود هم تنها نیستیم. هرچه در ذهنت بگذرد خداوند از آن اطلاع دارد.
هر کاری که انجام بدهی اثری در زندگی ات خواهد گذاشت, چه خوب و چه بد.
متأسفانه آدمها نمی توانند ارتباط بین حوادث خوب و بد زندگی اشان را با کارهایی که انجام داده اند درک کنند. لذا حوادث زندگی اشان را بیشتر شانس می دانند.
در این جهان هیچ چیز شانسی نیست. همه چیز دلیل دارد. اگر شانسی بود که علمی به وجود نمی آمد. علم های مختلف, حوادث مختلفی که در این جهان اتفاق می افتد را بررسی می کند.
کسی عاقلتر از بقیه است که حوادث زندگی اش را بررسی کند تا جلوی اتفاقات بد را بگیرد و لحظات خوش زندگی اش را تکرار کند.
خداوند هیچ نعمتی را از کسی و از جامعه ای نمی گیرد مگر این که آنها خودشان مقدماتش را آماده می سازند.
خدایا این درک را به ما بده تا جهان را بر اساس حساب و ریاضی دقیق ببینیم!
[h=1]طمع شیطان به رحمت خداوند![/h]
یکی از مشخصه های دینی بودن جامعه، وفور صلح، صفا، مهر و گذشت است.
اگر ما می خواهیم جامعه ی خودمان را با بوی اسلامی عطر آگین کنیم، باید یک سری از اخلاقیات در جامعه رعایت شوند.
[/HR] چنانچه پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) می فرمایند: "بعثت لاتمم مکارم الاخلاق" "من مبعوث شدهام برای تکمیل مکارم اخلاقی"(بحارالانوار، ج 6، ص 164)
و در قرآن کریم در آیه 107 از سوره انبیاء می فرماید: «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِینَ - و ما تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم».
بنابر این اگر دیدید از در و دیوار جامعه ای خشم، خشونت، انتقام و کینه توزی می بارد، در فاصله داشتن آن جامعه از یک جامعه ی اسلامی واقعی باید تردید کرد. چنان جامعهای با اسلام فاصله دارد. اسلام دین رأفت و عفو است.
خداوند مظهر رحمت است و اسلام، آیینی است مبتنی بر رحمت. حتی برخی احکامی را که امروز خشن معرفی می شود با بررسی های بیشتر، دیده شده که در دل این احکام هم چیزی جز رحمت نهفته نیست.
خداوند از میان اسماء حسنی اش بیش از هر چیز، بر رحمت، یعنی بر رحمان بودن و رحیم بودنش تأکید می کند و این معنی را در وجوه و ابعاد متفاوت متذکر می شود.
در همهی جنبه های اسلام رحمانیت خداوند موج می زند. پیروان اسلام هم سرشار از مهر و رحمتند.
خداوندی که ما می شناسیم در طلیعه ی همهی سوره های قرآن خود را با صفت رحمانیت معرفی می کند. یعنی می خواهد اولین چیزی که از او در ذهن مسلمانان نقش می بندد، صفت رحمت باشد.
در هفده رکعت نمازهای روزانه، هفتاد بار بر رحمت خدا تأکید می شود. خداوند در آیه های ۱۱۸ و ۱۱۹سوره ی هود می فرماید که آفرینش، ایجاب و اقتضای رحمت الهی است.
[h=2]پس قیامت برای چیست؟[/h] قرآن به صراحت می گوید آخرت برای رحمت است. متأسفانه کسانی در جامعهی ما تا بحث قیامت و آخرت مطرح می شود، شروع به ترساندن و مضطرب کردن مردم می کنند.
با کمی دقت و توجه بیشتر خواهیم دید که بیشترین آیه هایی که از دهشتناکی آخرت سخن می گویند کسانی را هدف قرار می دهند که به حقوق مردم تجاوز کردهاند و حریم و ناموس مردم را نادیده گرفته اند.
در روایت معتبر دیگری داریم که وقتی در قیامت خداوند بسط بساط رحمت کند، این رحمت به قدری گسترده است که ابلیس نیز به کسب رحمت خداوندی طمع خواهد ورزید. (بحارالانوار، جلد7، صفحه 287، حدیث 1)
[h=2]آیات امید بخش[/h] تعداد آیه های امید بخش یا آیه های نوید بخش قرآن کم نیست. مثلاً خداوند در سوره ی نساء می فرماید که خدا شرک را نمی آمرزد، اما غیر شرک را می آمرزد.
مفسرانی مثل علامه طباطبایی فرموده اند: در این آیه بحث توبه مطرح نیست؛ زیرا خداوند با توبه شرک را نیز می آمرزد.
[h=2]رحمت در دل قصاص[/h] در مورد حکم قصاص و اینکه برخی آن را خشونت بار می دانند، باید به تاریخچهی حکم دقت کرد.
در گذشته ـ و حتی امروز هم در جاهایی ـ اگر کسی، دیگری را می کشت یا به او تعددی می کرد، قبیله یا خانوادهی قربانی به طرفداری از وی با قبیله یا خانوادهی فرد مقابل وارد جنگ می شد.
قصاص می گوید شمشیرها را غلاف کنید، لشکر کشی نکنید، وقتی کسی، کسی را کشت، با قبایل و طوایف هم کاری نداشته باشید و فقط فرد کشنده را بکشید.
در واقع حکم قصاص دعوت جامعه به آرامش است، متوقف کردن انتقام کشی های سلسله وار است.
قرآن میگوید اگر به آن کسی که قرار است قصاص شود و مثل برادر شماست، اگر جایی برای عفو او هست، عفوت را شاملش کن که این، تبعیت از معروف است.
حکم قصاص می گوید وقتی مقصر را شناختید، سراغ خانواده و قبیلهی او نروید، فقط با مقصر برخورد کنید.
[h=2]نتیجه:[/h] در اسلام سراغ هر حکمی و قاعدهای که رفتیم، در دل آن گوهر رحمت را می بینیم. از همین رو اسلام دین رحمت و رأفت است. پس پیروان اسلام نیز باید سرشار از رحمت و رأفت باشند.
نشسته ها و برخواسته ها
فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ عَلَى الْقاعِدينَ أَجْراً عَظيماً (نساء: 95)
خداوند برتری داده است تلاشگران را بر نشسته ها توسط مزدی بزرگ!
برو کوه! کوه رفتن ورزش خیلی خوبیه! سالمترین و مفیدترین ورزش, کوهنوردی است.
چرا خیلی ها کوه نمی روند؟ چون زود خسته می شوند. تا به آن بالاهای کوه برسند بارها و بارها می نشینند و خستگی در می کنند. آنوقت وقت زیادی را از دست می دهند لذا حوصله اشان سر می رود و ترجیح می دهند اصلا اقدام به کوهنوردی نکنند.
خیلی از کارها مثل کوهنوردی است آنها که زود خسته می شوند نمی توانند از پسِ آنها برآیند. کارهای خوب اگر بخواهند با شرایطش انجام شوند حوصله بعضی ها را سر می برند.
یک کار خوب باید با دقت و در عین حال با سرعت شروع شود و ادامه پیدا کند و در زمانی مشخص به پایان برسد تا نتیچه درستی بدهد. خب خیلی حوصله اینهمه دقت و سرعت را ندارند.
نه این که کار خوب نکنند, بالاخره هرکسی کارهای خوبی را در زندگی انجام می دهد, ولی هرکسی نتوانسته کارهای خوب را به خوبی انجام دهد.
از حرکت بازایستادن و مدام احساس خستگی نمودن و غر زدن و بیتابی کردن سبب می شوند دوستان ما, از ما جلو بزنند.
مگر اینهمه تفاوتی که بین انسانها وجود دارد از اول این اختلافها وجود داشته؟! نه! از ابتداء که همسن و سالها به مدرسه می روند شرایط رشد یکسانی را دارند ولی به مرور تفاوتها آشکار می شود.
بسیاری از انسانها در شرایطی سخت تر از ما زندگی می کنند؛ ولی موفقیتهای بیشتری دارند. شاید هم تو جزء همان انسانهای موفق باشی. خوش بحالت! برای من هم دعا کن مثل تو باشم.
موفق نبودن در زندگی یک مشکل است؛ ولی مشکل تر از آن نفهمیدن علل این وضعیت است. بیشتر آدمهای ناموفق دیگران را مقصر می دانند. یا به آدمهای موفق مدام برچسب می زنند که:
اینها امکاناتی بیشتر داشتند و یا:
اینها با حقه بازی بالا رفتند. و یا:
من خودم نخواستم مثل آنها باشم هر وقت بخواهم از آنها جلو می زنم.
و یا: ...
به هرحال انسان تا اشتباهاتش را خودش بر عهده نگیرد, نمی تواند از تکرار آنها جلوگیری نماید.
تا زمانی که همچنان نشسته است, نمی تواند توقع پاداش را داشته باشد. پاداش بزرگ از آنِ آنهایی است که کمتر می نشینند و بیشتر حرکت می کنند.
بدتر از همه نشستنها و حرکت نکردن ها, ناامید شدن است! این که فکر کند دیگر نمی توان کاری کرد. مگر آنها که کاری می کنند خودشان این کارها را انجام می دهند؟! خداوند است که توفیقشان داده است! خب تو هم از خداوند بخواه که توفیقت دهد!
برای خداوند کاری ندارد که به تو کمک کند.
دستی بر کنده زانو بزن و بگو: یا علی!
[h=1]زوجی که موضوع سوره ای از قرآن شدند
[/h]
[/HR] این سوره مبارکه مردی را تقبیح می کند که نام یا کنیه اش ابولهب و اسمش عبدالعزی است. این فرد که از خویشان رسول صلی الله و علیه وآله بوده در قرآن مورد عتاب و سرزنش واقع شده، چون گمراه بوده است. این تأکیدی است که نژاد پرستی و قبیله پرستی و خویشی در اسلام جایی ندارد. اسلام کافر را طرد می کند، حتی اگر عموی پیامبر (صلی الله و علیه وآله) باشد.
[/HR] سوره درباره ابولهب و زن او که قرآن او را هیزم کش می نامد، نازل شده است. اسم این زن ام جمیل، دختر صخر است.
او سخنان پیامبر صلی الله و علیه و آله را به کفار منتقل می کرد و در مردم تشویش و نگرانی ایجاد و سخن چینی می کرد.
بله ... درست متوجه شده اید ... موضوع سخن سوره مسد و توجه به موضوع سخن چینی می باشد.
امان از این سخن چینی که چه بلاهایی بر سر انسان و انسانیّت ما آدم ها نمی آورد!!
قرآن کریم در این رابطه سخن بسیار گفته است؛ آنجا که می فرماید:
«وَیْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ»؛ وای بر هر عیب جوی سخن چین. (سوره همزه، 1)
در مورد دیگر می فرماید: «هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَمیمٍ»؛ از كسانی كه بسیار عیب جو و سخن چین هستند پیروی مكن. (قلم، 11)
و در آیه دیگر می فرماید: «عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنیمٍ»؛ سخن چین كینه توز و پرخور و خشن و بدنام است. (سوره قلم، 13)
قرآن مجید از سخن چین به عنوان زنیم یعنی كسی كه اصل و نسب روشنی ندارد نام می برد و این دلیل بر عظمت این گناه است.
قرآن مجید به كسانی كه با نمّامی و سخن چینی آتش كینه و عداوت را میان مردم برمی افروزند هشدار می دهد و آنان را به عذاب دوزخ تهدید می كند، چنان كه در سوره مسد درباره یكی از همسران ابی لهب به نام امّ جمیل می فرماید: «وَامْرأتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ»؛ زن او: ابی لهب آن هیزم كش آتش افروز نیز اهل جهنم است. (سوره مسد، 4)
امّ جمیل ـ دختر حرب، خواهر أبوسفیان و عمه معاویه ـ یكی از زنان ابی لهب بود كه از دشمنان سرسخت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم به شمار می رفت.
به هر حال، چون أبولهب خود آتش افروز بود، زن او نیز فتنه انگیز بود و در این راه كوشش بسیار می كرد و تا آن جا كه قدرت و توان داشت از پیامبر اكرم صلی اللّه علیه و آله و سلم و اصحاب ایشان اخباری كسب می كرد و آن را به مشركان و بت پرستان گزارش می داد و به همین جهت خدای متعال این گونه از وی به بدی نام می برد و او را مستحق آتش می داند و به طور كلی سرنوشت هر كس كه نمّامی كند آتش دوزخ است.
سوره مسد پس از آن نازل شد که رسول خدا صلی الله و علیه وآله همه خویشان و آشنایان خویش را بر اساس امر الهی «وَ اَنذِر عَشیرَتکَ الاَقرَبینَ» دعوت کرد و به آنان بشارت اسلام داد. آنان را دعوت کرد و به ایشان گفت: «اگر به شما خبر دهم دشمن، صبح تا شام با شماست، باور نمی کنید؟» گفتند بلی. پیامبر صلی الله و علیه وآله فرمود: «پس من به شما هشدار می دهم که در پیش روی شما عذاب شدیدی است.»
در آن هنگام ابولهب گفت: «مرگ بر تو، آیا برای همین همه ما را دعوت کردی؟» در این زمان این آیه نازل شد که «تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ» در انتخاب کنیه، تحقیر ابولهب و نیز برقراری ارتباط میان او و آتش در نظر است.
انحراف ابولهب به طرد شدن او انجامید و دارایی او به حالش سودی نبخشید و هر آنچه از عزت کسب کرده بود و روابطی که با همه مردم برقرار کرده بود، نمی توانست مانع از شعله وری آتش بشود، چه در دنیا و چه در آخرت.
ام جمیل، زن ابولهب است که قرآن او را هیزم کش می نامد. این شعار تبلیغاتی جالبی است. هنگامی که رسول الله صلی الله و علیه وآله آن را به کار برد کنیه این زن شد، زنی که خود را سرور جامعه خویش می دید، اما رفتارش به کودکان شبیه است، پیامبر او را هیزم کش نامید و این مشخصه او شد.
این زن برای آزردن پیامبر (صلی الله و علیه وآله) و دیگر مسلمانان، با زحمت فراوان از بیابان خار جمع می کرد و برای انتقال هیزم ها به شهر، آنها را با لیف خرما می بست و به گردن خود می انداخت و آنها را در مسیر پیامبر (صلی الله و علیه وآله) می ریخت تا پاهاى مبارک ایشان آزرده شود. او آنقدر به این کار خود ادامه داد که به زن هیزم کش شهرت یافت.
واقعیت این است که در اصطلاح قرآن سخن چین و کسی که در میان مردم و شهروندان جامعه، مشکلات و اخبار را منتقل می کند، پیرو حمالة الحطب است. انسانی که سخنی را از مجلسی به مجلس دیگر می برد تا فتنه ایجاد کند، گویی وسایل آتش افروزی را با خود حمل می کند تا مردم را اغوا کند و میان ایشان آتشی ایجاد کند.
کلام را با روایاتی در باب مذمّت نمّامی و سخن چینی به پایان می برم:
رسول خدا صلی الله و علیه وآله فرمودند: آیا شما را به بدترین افرادتان آگاه نكنم؟ عرض كردند: بله ای رسول خدا. فرمود: بدترین افراد آنهایی هستند كه به سخن چینی می روند و در میان دوستان جدایی می افكنند و در جستجوی عیب برای افراد صالح و پاكدامن اند. (كافی، ج2، ص369)
در بیانی دیگر حضرت فرمودند: سخن چین وارد بهشت نمی شود. (بحارالانوار، ج72، ص268)
به امید آنکه از این رذیله اخلاقی دوری بجوییم ...
اعتماد و خیانت
لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً (نساء: 105)
مدافع خائنین نباش!
اعتماد, مثل نیروهای مرموز جهان است که اگر از بین برود دیگر هیچ چیز جای خودش قرار نمی گیرد. نیروی های مرموز جهان مثل نیروی جاذبه, گریز از مرکز و مغناطیس که همه اجزاء هستی را به هم پیوند زده است.
اعتماد نیز باعث پیوند انسانها به یکدیگر می شود. و خیانت تنها عاملی است که اعتماد را از بین می برد.
وقتی انسانها به یکدیگر خیانت می کنند, دیگر نمی توانند روی حرفهایی که می زنند و قولهایی که می دهند و تعهداتی که می بندند حساب باز کنند. نه کسی چیزی به قرض کسی می دهد و نه امانتی به کسی می سپرد و نه با کسی شریک می شود و نه خبرهایی که از او می شنود باور می کند و نه ... و این یعنی از بین رفتن رابطه ها و ارتباط افراد یک جامعه.
خیانت زشت است و دفاع از خائنین و توجیه کردن کار آنها و کمک به آنها برای پوشاندن خیانتشان کاری زشت تر.
وقتی کاری زشت, بدون پشتیبانی از طرف دیگران انجام شود, صاحب آن زود پشیمان شده و دیگر آن را تکرار نمی کند.
خیانت به محض این که آشکار شود خائن رسوا شده و خودِ رسوایی مهمترین مانع سر راه تکرار آن است.
کسی که از خائن دفاع می کند, در حقیقت نمی گذارد خائن رسوا شود. و لذا خائن همچنان به کارش ادامه دهد.
خیانت به منافع ملی کشور از بدترین خیانتها است؛ زیرا ضرر آن بسیار زیاد است. مهمترین مثال برای خیانت به کشور این است که طوری حرف بزند که ملت عزّتمند ایران را در مقابل دشمنان ضعیف نشان دهد؛ لذا دشمن به طمع افتاده و با قدرت بیشتری بر علیه مردم این کشور نقشه می کشد. متأسفانه عده ای هم از این خائنین دفاع نموده و کارهای آنها را توجیه می کنند.
هر کسی باید به روشنی موضع خودش را در مقابل خائنین مشخص نماید و اعلام نماید که از کار آنها بیزار است. بعضی وقتها سکوت در مقابل خائنین نیز موجب می شود تا به کار خود بیشتر ادامه دهند.
خیانت مثل سوراخ کردن یک کشتی است. اگر کسی متوجه این کار بشود و اقدامی برای جلوگیری از آن ننماید در غرق شدن کشتی سهیم بوده و باعث از بین رفتن خود و دیگران شده است.
کاری کنیم تا اعتماد دیگران به ما از بین نرود.
کاری کنیم تا دیگران از اعتماد ما سوء استفاده نکنند.
کاری کنیم تا خائنین از آگاهی ما نسبت به کارشان احساس امنیت نکنند.
کاری نکنیم تا اعتماد دیگران به ما از بین رود.
کاری نکنیم تا دیگران از اعتماد ما سوء استفاده کنند.
کاری نکنیم تا خائنین از آگاهی ما نسبت به کارشان احساس امنیت کنند.
خداوندا در هر کاری که می کنیم و یا هر کاری که نمی کنیم سخت محتاج پشتیبانی تو هستیم.
[h=1]با دنیا مثل بیت المال رفتار کنیم[/h]
«لِكَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَ لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَ اللَّهُ لَا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُور» (الحدید، 23)
تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به [سبب] آنچه به شما داده است شادمانى نكنید و خدا هیچ خود پسند فخر فروشى را دوست ندارد.
در انتهای آیه ذکر شده، به مختال اشاره کرده است؛ مختال به معنى متکبر است، زیرا تکبر از خیال فضیلت، و پندار برترى بر دیگران پیدا مى شود .
تنها کسى گرفتار این حالات مى شود که مست ناز و نعمت گردد، ولى وجود آفات و مصائب براى آنها که قابل بیدارى و هدایتند این مستى و آثار آن را از بین مى برد.
افراد با ایمان با توجه به اصل فوق هنگامى که به نعمتى از سوى خدا مى رسند خود را امانتدار او مى دانند، نه از رفتن آن غمگین مى شوند نه از داشتن آن مست و مغرور، در حقیقت آنها خود را همچون مسئولان بیت المال مى دانند که یک روز اموال زیادى را دریافت، و روز دیگر هزاران هزار پرداخت مى کنند، نه از دریافتش ذوق زده مى شوند و نه از پرداختش غمگین.
و چه تعبیر جالبى دارد امیر مومنان على علیه السلام در باره همین آیه آنجا که می فرمایند:
تمام زهد در میان دو جمله از قرآن است، آنجا که خداوند متعال مىفرماید:لِكَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَ لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ تفسیر (نمونه، ج23، ص: 367)
این براى آن است که به خاطر آنچه از دست داده اید غمگین نشوید، و به آنچه خدا به شما داده دلبسته و مغرور نباشید، بنا بر این هر کس بر گذشته تاسف نخورد و به آنچه در دست دارد دلبسته نباشد، زهد را از هر دو طرف در اختیار گرفته است. ( نهج البلاغه، حکمت 439 )
[h=2]مگر می شود خوشحال یا ناراحت نشد؟[/h] نکته ای که قابل ذکر است این می باشد که؛ منظور از «تَأْسَوْا» صرف ناراحتی نمی باشد. معلوم است که انسان وقتی با مصیبتی مواجه می گردد، کسی یا چیزی را از دست می دهد، ناراحت می شود. بلکه دلبستگی انسان به هر چیزی به غیر از خدا آن قدر زیاد است که وقتی آن را از دست می دهد، دچار ناراحتی توأم با یأس می گردد! گمان می کند چون چنین مصیبتی به او اصابت کرده است، دیگر همه ی دنیا برایش تیره و تار شده و هیچ آینده و امیدی ندارد!
و منظور از «تَفْرَحُوا» در قبال نعمت هایی که خدا می دهد نیز صرف خوشحالی نمی باشد، معلوم است که انسان فقیر، نیازمند و گرفتار، از گشایش و به دست آوردن و رفع نیاز خوشحال می شود. این احساس را نیز خدا در وجود انسان قرار داده است که ضمن برخور داری از امید و انگیزه، شاکر نیز باشد و اگر خوشحال نشود که نمی تواند شاکر باشد.
اما، یک عده هستند که وقتی نعمتی به آنان عطا می شود، گمان می کنند که؛
اولاً دیگر هیچ نیاز و دغدغهای ندارند و بالتبع طغیان می کنند (كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى * أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى: چنین نیست، بلکه حقاً كه انسان سركشى مى كند * همین كه خود را بى نیاز پندارد) (علق، 6-7)
ثانیاً گمان می کنند که این نعمت پایدار است و دیگر هیچ عاملی نمی تواند آن را ضایع نموده و یا از دستش خارج نماید؛ از این رو «فرحناک» می گردند.
لذا حق تعالی متذکر می گردد که این چنین فرحناک نشوید، چرا که؛
اولاً شما نیازها و گرفتاری های دیگری هم دارید که مانع از فرحناکی شما میگردد و نباید با یک نعمت آنها را فراموش کنید.
ثانیاً بدانید که این نعمت نیز پایدار و ابدی نیست، بلکه اجلی دارد و به موقع اش از دست می رود.
بنابر این مومنین به وقت اصابت یک مصیبت (خیر یا شرّ)، نه مأیوس می شوند و نه فرحناک، چرا که می دانند همه چیز فانی است به غیر از خدا و می گویند ما از خدا هستیم و بازگشتمان نیز به سوی اوست: «ألَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ» (البقره، 156)
[مومنین همان] كسانى (هستند) كه چون مصیبتى به آنان برسد مىگویند ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مىگردیم.
چنانچه در جهان بینی توحیدی و اسلامی، به غیر از خداوند باقی، همه چیز فانی است و به غیر از او که هدف و غایت است، همه چیز وسیله و ابزار است، لذا به دست آوردن یا از دست دادن ابزار، یأس یا فرحناکی توأم با تفخر، تکبر و بخل ندارد.
بسیار می آمرزد!
مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحيماً (نساء: 110)
هر کس کار بدی کند و یا به خودش ستم کند بعد از خداوند طلب آمرزش کند خداوند را آمرزنده و مهربان می یابد!
آدمها گناه می کنند و بعد مدام به گناهان خویش می افزایند و وقتی کسی به آنها می گوید آخر چرا اینقدر گناه؟! آیا وقت آن نرسیده است تا توبه کنید؟! در پاسخ می گویند:
«خداوند دیگر ما را نمی بخشد!!»
«آب از سر که گذشت چه یک وجب چه صد وجب!!»
ناامیدی انسان را وادار به همه کارهای زشت می کند لذا ناامیدی بدترین گناه است.
با گناه, به دیگران یا به خودت بدی کردی؟! یه وقت نگی من دیگه نمیتوانم این کار زشت را ترک کنم و یا عرضه انجام فلان کار خوب را ندارم! این جور حرف زدن همان ناامیدی هست که گفتم.
بالاخره انسانها معصیت می کنند و می لغزند و فریب شیطان را می خورند و بر زمین می افتند. آنها باید دوباره بلند شوند و عهد هایشان را با خداوند بازسازی کنند و دوباره قول دهند.
هر گناهی اول با مقدماتی شروع می شود و دارای عللی است. این مقدمات و علل باید شناسایی شود تا از تکرار آن گناه جلوگیری شود.
پشیمانیِ از گناه, همراه با جلوگیری از آن, سبب خواهد شد تا خداوند از اشتباهات ما چشم پوشی نماید.
خداوند هم آمرزنده است و هم مهربان! منتها مهم این است که انسان این چنین ایمانی به خداوند داشته باشد و خدای خویش را اینگونه بیابد. برای رسیدن به این معرفت باید به دنبال آمرزش گناه بود. به دنبال آمرزش گناه, همان بود که گفتم: 1) پشیمانی. 2) بررسی علل اتفاق افتادن گناه و بعد جلوگیری از تکرار دوباره آن.
اصولا هر یک از صفات نیکوی خداوند را باید از طریق درخواست آن, در خداوند یافت! مثلا هرچه بیشتر از خداوند علم بخواهی خداوند را عالمتر می یابی و یا هرچه بیشتر از خداوند رزق بخواهی خداوند را روزی دهنده تر خواهی یافت.
در باره همه صفات و اسمهای خداوند نیز قضیه از همین قرار است.
ای ستّار! زشتیهایمان را بپوشان!
ای رؤف! در حقمان مهربانی کن!
ای عالم! بر علممان بیافزای!
ای سمیع! گوش جانمان را بگشا!
ای بصیر! قلبمان را بصیرت ده!
ای رحیم! رحمتت را بر ما بیشتر کن!
ای حسیب! به حسابمان آسان برس!
ای حلیم! خورده بر نادانیمان نگیر!
ای شاکر! ناسپاسیمان را ببخش!
ای عادل! با کرمت با ما برخورد کن!
ای عزیز! عزّتمان را زیاد کن!
ای غفار! گناهانمان را بیامرز!
ای ... همه خوبیها! ما را خوب تر از آن کن که خوبانت هستند.
خلیل الله
اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً (نساء: 125)
خداوند ابراهیم را دوست خود گرفته است!
حضرت ابراهیم از پیامبران بزرگی است که همه ادیان آسمانی – مسلمانان, مسیحیان, یهودیان و زردشتیان – به او احترام خاصی می گذارند.
حضرت ابراهیم در حوادث سخت - بخصوص سه مورد آن - توانست ایمانش را به خداوند حفظ نماید. لذا خداوند او را به عنوان دوست خود برگزید و مدال «خلیل الله» را بر سینه اش چسباند.
حضرت ابراهیم را در آتشی بزرگ و پر هراس افکندند و او نه تنها حاضر نشد دست از ایمان خود به خداوند بر دارد, بلکه کمک فرشتگان را نیز رد کرد و گفت: «خداوند من را بس است!» و خداوند نیز قبل از آن که او به آتش برسد, به آتش فرمان داد که: «بر ابراهیم سرد شو!»
در قصه ای دیگر خداوند به ابراهیم دستور داد که همسرش هاجر را همراه با اسماعیل, فرزندش, به مکانی خشک و بدون آبادانی – سرزمین حجاز - ببرد و آنها را در آنجا نزد خانه خدا که بواسطه توفان حضرت نوح مخروبه شده بود, رها سازد و خداوند در آنجا آب زمزم را جوشاند و به مرور مردمانی اطراف آن آب خانه ساختند و آغازی برای آبادانی شد و زمزم تا این زمان همچنان می جوشد.
بعد از مدتها که خداوند به حضرت ابراهیم اجازه داد تا به دیدار همسرش و اسماعیل به منطقه حجاز بیاید, به او دستور داد تا فرزندش را ذبح کند! و زمانی که برای این کار آماده شد خداوند قوچی را فرستاد تا بجای اسماعیل ذبح شود. خداوند می خواست ایمان حضرت ابراهیم را برای دیگران به نمایش بگذارد و به همه انسانها اعلان نماید که پیامبران در اطاعت از هرفرمانی که از خداوند برسد اندکی تردید نمی کنند.
من به دو علت این آیه را برای توضیح انتخاب کردم:
اول این که خداوند با کسانی دوست می شود که آنها او را باور داشته باشند. باور داشته باشند که خداوند هر دستوری که به انسانها می دهد کاملا به نفع آنهاست و اگر آنها مطیع او باشند بیشترین سود را خواهند برد.
دوم این که تو وقتی می خواهی برای خودت دوستی انتخاب کنی که همیشه با او باشی باید او را بیازمایی مثلا ببینی وقتی عصبانی می شود به تو ناسزا می گوید یا نه؟ و یا زمانی که مشکلی داشتی آیا او تا چقدر حاضر است برای حل مشکلت کاری بکند؟ و یا وقتی رازی را می گویی آیا می تواند آن را نگه دارد و تحت هیچ شرایطی آن را به کسی نگوید؟
قبل از این که دوستت را بیازمایی رباطه ات را با او زیاد نکن و الا بعدا از او چیزهایی می بینی که حسابی حالت گرفته می شود.
امیداوریم خداوند ما را در آزمونهای زندگی موفق بدارد آنگونه که در هیچ یک از بحرانهای زندگی از انسانیت و ایمان خود عبور نکنیم و آنها را چون دو درّ گرانبها حفظ کنیم.
تو ای خدا! انسانیت و ایمانمان را حفظ می کنی, این مهمترین دعای ماست! ای خدای مهربان!
[h=1][/h]
[/HR]
برای رساندن امانتی به فردی به یکی از محله های جنوب شهر تهران رفتم ... اصلاً با دیدن اوضاع محله و مردمی که در آنجا زندگی می کردند به واقع گریه ام گرفته بود ... با خودم می گفتم چرا ... چرا باید عده ای این گونه زندگی کنند؛ عده ای با حداقل امکانات و یا به واقع محروم از حداقل های زندگی و عده ای آنقدر دارند که نمی دانند با زیادی آن چه کنند ...
[/HR] عده ای نمی توانند رنگ گوشت و مرغ و برنج را ببیند و عده ای از زیاده روی در خوردن غذاهای آنچنانی راهی بیمارستان می شوند ...
عده ای نمی توانند حداقل یک اتاق آن هم در یک محله ی پایین اجاره کنند و عده ای برای نگهداری از سگ ها و حیوانات خانه گیشان با هزینه های بالا دنبال پرستار هستند ...
عده ای داشتن مال های آنچنانی به خاطر اینکه مانده اند در اینکه آنها را چگونه خرج کنند به هلاکت و فساد می رسند و عده ای از اینکه ندارند شکم خود خانواده خود را سیر کنند فاسد می شوند...
همین را فهمیدم که انفاق در راه خدا انسان را از خطر به هلاکت افتادن دور می کند و وقتی ما از مال یا هر چه داریم در راه خدا انفاق کنیم، خطر هلاکت عقده هایی که باعث فساد در جامعه می شود را از خود و جامعه دور کرده ایم.
این عقده ها زمانی به وجود می آید که برخی تمام امکانات جامعه را به انحصار خود در می آورند یا حقوق دیگران را غصب می کنند.
اگر طبقات مرفه تفاوت طبقاتی را احساس کنند و ضرورت کمک و انفاق و احسان را دریابند، با عمل خویش سطح طبقات زحمت کش را ارتقا می دهند تا آنان نیز بتوانند در زندگی اجتماعی مشارکت کنند و در نتیجه زندگی اجتماعی ارتقا یابد. ارتقایی که نیکوکار و کمک گیرنده هر دو به یک اندازه از آن بهره می گیرند.
هنگامی که نیکوکار از راه انفاق فردی و یا گروهی احسان کند، با احسان خویش طبقات رنج دیده را در پذیرش مسئولیت و ارتقای سطح زندگی اجتماعی سهیم کرده است. در این سطح همه به یک اندازه بهره می گیرند و خیر و نیکی، هم برای نیکوکار و هم برای گیرنده نیکی است.
از سوی دیگر با احسان نکردن، او عقده ای در جان زحمت کشان رشد می دهد که اولا آنان را از مشارکت در ارتقای زندگی جامعه دور می کند و در نتیجه در مانده جامعه در سطح پایین مشارکت می کند و خود پیش از آن که دیگران ضرر کنند، زیان می بینند.
دور شدن او از مشارکت با دیگران او را گرفتار جامعه ای می کند که دچار عقده های درونی و امراض ناشی از فقر و نیز بیماری های رفتاری است که همه نتیجه ضعف و رنج و فقر است.
این امراض و بیماری ها محدود به اولاد فقرا نمی ماند بلکه به همه جامعه سرایت می کند و بسط می یابد و ضرر آن به همه بازمی گردد. و در نتیجه کینه و غضب آنان انقلاب و طغیان در درون جامعه اتفاق می افتد. همه اینها جامعه و فردی را که از احسان امتناع کرده به هلاکت می اندازد.
نتیجه طبیعی این گفته خداوند که «انفِقُوا فِی سَبیلِ اللهِ» این است که انفاق نکردن، به هلاکت انداختن نفس است.
بنابراین سر باز زدن از انفاق به ظلم اجتماعی منجر می شود. ظلمی که پیش از آن که به نیازمند احسان بازگردد به آن کسی که از انفاق امتناع ورزیده باز می گردد. همان طور که به هلاکت افتادنش نیز نتیجه طبیعی امتناع از احسان است، چرا که او جامعه را در معرض هلاک قرار می دهد.
این مفهوم انفاق است، انفاق سطح زندگی اجتماعی را ارتقا می دهد و خیر و احساسات نیکوکاری را عمومیت می بخشد. امتناع از آن جامعه را در معرض ظلم، هلاکت اجتماعی و عقده ها و بیماری قرار می دهد.
این مفهوم دیگری غیر از جزای خدا در آخرت است. نیکی به رنج دیدگان، چه به شکل فردی و چه گروهی، نتایجی دارد که از زندگی در دنیا تا زندگی در آخرت ادامه دارد:
وَمَا أَنفَقْتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُم مِّن نَّذْرٍ فَإِنَّ اللّهَ یَعْلَمُهُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنصَارٍ (270، بقره)
و هر نفقهاى را كه انفاق، یا هر نذرى را كه عهد كردهاید، قطعاً خداوند آن را مىداند، و براى ستمكاران هیچ یاورى نیست.
لَّیْسَ عَلَیْكَ هُدَاهُمْ وَلَـكِنَّ اللّهَ یَهْدِی مَن یَشَاء وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَیْرٍ فَلأنفُسِكُمْ وَمَا تُنفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغَاء وَجْهِ اللّهِ وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ (272، همان)
هدایتِ آنان بر عهده تو نیست، بلكه خدا هر كه را بخواهد هدایت مىكند، و هر مالى كه انفاق كنید، به سود خود شماست، و [لى] جز براى طلب خشنودىِ خدا انفاق مكنید، و هر مالى را كه انفاق كنید [پاداشِ آن] به طور كامل به شما داده خواهد شد و ستمى بر شما نخواهد رفت.
[h=1][/h]
"مرگ" به معنای مردن است. لسان العرب آن را به "ضد حیات" معنا میکند.1 برخی مرگ را به معنای "سکون" گرفته اند.2 التحقیق درباره معنای موت میگوید: مرگ نفی شدن حیات است و حیات در هر چیز به مقتضای خصوصیات وجودیش است، پس مرگ هر چیز هم به مقتضای آن است.3
درباره معنای "برزخ" چند عبارت را میتوان از اهل لغت نقل کرد، لسان العرب و العین مینویسند:
هر چه که بین دو چیز دیگر باشد، برزخ نامیده میشود.4 صاحب قاموس القرآن برزخ را به حائل و واسطه بین دو چیز معنا میکند.5 در مقابل این معانی التحقیق معنای متفاوتی میآورد و برزخ را به حالت تازه ای که بعد از حالتی دیگر بر چیزی عارض میشود معنا میکند.6
البته تمام اهل لغت عالم برزخ (که مقصود ما در این نوشتار است) را نیز ذکر کرده اند و آن را به عالمی میان دنیا و آخرت7 یا حالتی که انسان بین مرگ و قیامت دارد.8 معنا کرده اند و راغب در مفردات آن را به چیزهایی که در قیامت بین انسان و مقامات رفیع بهشت فاصله میشود معنا کرده است.9
گذشته از معانی ذکر شده برای برزخ، در این نوشتار برزخ را به معنای عالمی میان دنیا و قیامت میگیریم و تعبیر مرگ برزخی را مرگی در عالم برزخ معنا میکنیم.
از بررسی آیات مرگ برزخی و دنیوی روشن میشود که در قرآن کریم مرگ برزخی مانند و شبیه به مرگ دنیوی نیست؛ چون خداوند در آیه ای اهل بهشت را اینگونه نوید میدهد که به جز مرگ در دنیا که تحمل کرده اید مرگ دیگری ندارید. در صورتی که میدانیم اهل بهشت نیز باید از عالم برزخ وارد عالم قیامت شوند و قبل از عالم قیامت همه حتی کسانی که در عالم برزخ هستند می میرند پس چرا خداوند میفرماید جز مرگ دنیوی مرگ دیگری را نچشیده اند؟
[h=2]مرگ برزخی در قرآن

[/h]بنابر آنچه در نتیجه گیری بحث معنای لغوی مطرح شد آدمی دارای دو گونه مرگ است یک مرگ در این دنیا و وقتی که زمان زندگی اش در این دنیا به پایان میرسد و پس از این زندگی به عالمی دیگر در برزخ میرود و در آنجا نیز زندگی ای دارد و در آخر آن زندگی نیز مرگی وجود دارد که آن را مرگ برزخی مینامند، پس از این مرگ انسان بار دیگر برای زندگی جاودانه در قیامت زنده میشود.
درباره مرگ برزخی (به معنایی که گفته شد) مفسران در ذیل آیاتی این بحث را آورده اند:
« لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولى وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِیمِ »10
«هرگز مرگى جز همان مرگ اوّل (كه در دنیا چشیدهاند) نخواهند چشید، و خداوند آنها را از عذاب دوزخ حفظ مىكند.»
« إِنْ هِیَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ »11
«مرگ ما جز همان مرگ اول نیست و هرگز برانگیخته نخواهیم شد.»
در این دو آیه چون سخن از مرگ نخستین آمده است و مفسران آن را به معنای مرگ دنیوی معنا کرده اند به پیروی آن، بحث از مرگ دومی که همان مرگ برزخی است را نیز مطرح میکنند.12
« قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ »13
«آنها مىگویند: پروردگارا! ما را دو بار میراندى و دو بار زنده كردى.»
این آیه مهمترین آیه در این بحث است و معتقدین به مرگ برزخی مانند علامه طباطبائی ذیل این آیه مرگ برزخی را اثبات کرده اند.14
درباره دو مرگ و دو زنده کردنی که در این آیه آمده نظرات بسیار گوناگونی است که برخی از آن عبارتند از:
1. منظور از دو میراندن و دو زنده کردن میراندن در آخرین روز زندگى دنیا و زنده كردن در برزخ است و سپس میراندن در برزخ، و زنده كردن در قیامت براى حساب است. این نظر را تفاسیر المیزان، نمونه و روح المعانی برگزیده اند.
2. مراد از" اماته اولى" حالت نطفگى انسان و مراد از" احیاء اولى" زندگی در دنیا و مراد از" اماته دوم" اماته در دنیا و مراد از" احیاى دوم" احیاء براى روز قیامت و حساب است. این دیدگاه را زمخشری برگزیده است.15
3. حیات اولى، زندگى دنیا و دومى، زنده شدن در قبر است. و موت اولى مرگ در دنیا و موت دومى مردن در قبر است. این قول در مجمع البیان از سدی و بلخی نقل شده است،16 تفسیر احسن الحدیث آن را به علامه نسبت داده که این گونه نیست.17
[h=2]نکته:
[/h]از بررسی آیات مرگ برزخی و دنیوی روشن میشود که در قرآن کریم مرگ برزخی مانند و شبیه به مرگ دنیوی نیست؛ چون خداوند در آیه ای اهل بهشت را اینگونه نوید میدهد که به جز مرگ در دنیا که تحمل کرده اید مرگ دیگری ندارید. در صورتی که میدانیم اهل بهشت نیز باید از عالم برزخ وارد عالم قیامت شوند و قبل از عالم قیامت همه حتی کسانی که در عالم برزخ هستند می میرند پس چرا خداوند میفرماید جز مرگ دنیوی مرگ دیگری را نچشیده اند؟
پاسخ این سؤال اینگونه است که مرگ برزخی را نیز چشیده اند؛ اما چون این مرگ با مرگ در دنیا تفاوت های بسیاری دارد، خداوند آن را متذکر نشده است. در مرگ برزخی دیگر جسمی وجود ندارد و دیگر گرفتن روح از جسم مطرح نیست. بنابراین اینکه برخی مرگ برزخی را به معنای مرگ بعد از زنده شدن جسم در قبر و پاسخ دادن به نکیر و منکر میدانند اشتباه است.
[/HR][1]. ابن منظور، محمد بن مكرم؛ لسان العرب، دار صادر، بیروت، 1414 ق، چاپ سوم، ج2، ص 91
[2]. طریحى، فخر الدین؛ مجمع البحرین، كتابفروشى مرتضوى، تهران، 1375 ش، چاپ سوم ، ج1، ص 115
[3]. مصطفوى، حسن؛ التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1360 ش، ج11، ص196
[4]. ابن منظور، همان، ج3، ص 8 و فراهیدى، خلیل بن احمد؛ كتاب العین، انتشارات هجرت، قم، 1410 ق، چاپ دوم، ج4، ص 338
[5]. قرشى، سید على اكبر، قاموس قرآن، تهران، دار الكتب الإسلامیة، 1371 ش، ششم، ج1، ص 181
[6]. التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، پیشین، ج1، ص 252
[7]. ابن منظور، همان، ج3، ص 8
[8]. مصطفوى، همان، ج1، ص 252
[9]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ المفردات فی غریب القرآن، دمشق، بیروت، دارالعلم الدار الشامیة، 1412 ق، اول، ص 118
[10]. دخان/56
[11]. دخان/35
[12]. ر. ک. تفاسیر طباطبائی، علامه محمد حسین؛ موسوی همدانی، سید محمد باقر، ترجمه تفسیر المیزان، دفتر انتشارات اسلامی جامعهی مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1374 ش، پنجم و مكارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامیة، 1374 ش، چاپ: اول، ذیل آیات 35 و56 سوره دخان
[13]. غافر/11
[14]. ر. ک. طباطبائی، همان، ذیل آیه 11 سوره غافر
[15]. زمخشرى، محمود؛ الكشاف عن حقائق غوامض التنزیل، دار الكتاب العربی، بیروت، 1407 ق، سوم، ج4، ص 154
[16]. مترجمان، ترجمه مجمع البیان فى تفسیر القرآن، تهران، انتشارات فراهانى، 1360 ش، اول، ج21، ص 240
[17]. قرشى، سید على اكبر؛ تفسیر احسن الحدیث، تهران، بنیاد بعثت، 1377 ش، چاپ سوم، ج9، ص 347
[h=1]داستانی از یک واقعیت تلخ!!
[/HR]
[/HR][/h] کلام معصوم بیان یک واقعیت تلخ بود که متأسفانه کم دچارش نشده ایم ... این واقعیت تلخ را یادآوری می کرد که آبروی دیگران -که از کعبه بالاتر است- برای بسیاری از ما مهم و محترم نیست! یَجِبُ لِلمُومنِ عَلَی المُومنِ اَن یَستُرَ علیهِ سبعینَ کبیرةً: بر هر مومن واجب است تا از هر یک از مومنین هفتاد گناه کبیره را بپوشاند!
در جامعه ی امروز به نظر خیلی حرف سنگینی است ...
با توجه به این روایت همه ی ما مسئول هستیم و باید از هر نفر از مومنین هفتاد عنوان گناه کبیره اش را مخفی کنیم، بپوشانیم و برایش آبروداری کنیم و هیچ گاه علیه او استفاده نکنیم!
رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودهاند: نازل ترین مرتبه کفر این است که مرد از برادرش کلمهای را بشنود آن کلمه را نگه دارد تا روزی علیه آن برادر استفاده کند تا برادر را مفتضح کند! (بحارالانوار ، جلد۷۷)
باید عیوب، گناهان و زشتی های دیگران را بپوشانیم و فراموش کنیم. و افسوس که آبروی دیگران امروز در رسانه ها، روزنامه ها، تیتر های مجلات؛ برای فروش بیشتر، بالا رفتن کانتر بازدید و هزار دلیل دیگر چه ارزان خرید و فروش می شوند ...
چه ارزان و چقدر آسان در یک دعوای ساده یا مشاجره بین دو نفر، دو خواهر، دو دوست حرمت ها و حقوق یکدیگر را نادیده می گیریم و اسرار دیگران را فاش می کنیم ...
اینجا قصه "مقابله به مثل" اصلاً جا ندارد! پرده دری ممنوع است! فاش کردن سرّ ممنوع است حتی اگر سرّ تو را فاش کرده باشد!!
امروزه غیبت رایج ترین گناه است و هرجا که باشیم از مهمانی ها و جلسات خانوادگی و فامیلی تا محافل علمی، کوچه و بازار، ادارات و مدرسه و دانشگاه و مسجد و هیئت و همین اینترنت و... خلاصه همه جا حتی گورستان و مراسم تدفین! غیبت و سخن از غیر و ریخته شدن آبروی مسلمان؛ غباری تیره بر زنگار قلب ما اضافه می کند.
در حالی که واجب است سینه هر یک از ما گنجینه اسرار دیگران و صندوق امانات آنها باشد و نه تنها فقط مجالس و گفتار آنها نزد ما امانت باشد و گفتن و یا شنیدن عیوب و اسرار آنها را خدای ستار، حرام کرده است بلکه گناه کبیره آنها را نیز باید بپوشانیم. آن هم هفتاد گناه بزرگ!
[h=2]ستار شو ستار شو ... خو گیر از حلم خدا[/h] روشمان را تغییر دهیم. فرموده است یَـجـبُ؛ لازم است و می بایست همگی ستار شویم! هر کس باید از خودش شروع کند. تو نیز خودت از خودت شروع کن و راه نجات تنها؛ مبارزه با نفس و کنترل زبان و گوش است.
چه خوب بود که ستّار بودن را از خدای مهربانمان یاد بگیریم؛ چنانچه پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) در حدیثی می فرمایند: "از خداوند درخواست کردم که در روز حساب، حساب رسی امت را به خودم واگذار کند که بندگان اگر لغزشی داشتند آبروی من پیش پیامبران پیشین نرود. خداوند پاسخ داد حساب آنها را خودم به عهده می گیرم که اگر لغزشی داشتند آبرویشان پیش تو هم نرود.(به نقل از گناهان کبیره، نوشته شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب، باب ریختن آبروی مومن)
چند توصیه کاربردی :
• محاسبه ی هر روزهی خود (قال الکاظم علیه السلام:لیس منا من لم بحاسب نفسه فی کل یوم)
• اطلاع و اشراف به عیوب خود، برنامه ریزی و تلاش گام به گام برای رفع آنها.
• بی توجهی به عیوب دیگران.
• توجه به لزوم رعایت حرمت و گرامیداشت مومن (مومن یعنی هر کسی که به خدا، رسول و اهل بیت علیهم السلام ایمان دارد حتی گناهکار)
• توجه به خوبی ها و نکات مثبت دیگران و بیان و نشر خوبی ها.
• دوری (یا فرار) از غیبت و دفاع از غیبت شونده (گفتن یا شنیدن غیبت فرقی ندارد؛ السامع احد المغتابین)
• کنترل و مراقبت دائمی خود تا لحظه مرگ.
و همه ی این ها در کنار دعا و توسل به اهل بیت و تفویض امور به خدای بزرگ(به نقل از حجت الاسلام شهاب مرادی)
نکته ی آخر اینکه:
مراقب باشیم اگر حیثیت و آبروی خودمان برایمان مهم است که هست، چنانچه در زندگی همه ی تلاشمان این بوده که ذره ذره آبرو به دست آوریم و آن را حفظ کنیم، پس مراقب آبروی دیگران باشیم که اگر خدایی ناکرده دستمان به ریختن آبروی کسی آلوده شود مطمئن باشیم که دیر یا زود این بلا بر سر خودمان هم خواهد آمد ...
زبانی که بجای اینکه با سخنان نرم و لطیفش دل دیگران را بدست آورد، گاهی می بینیم که دائماً با درشت ترین صحبت ها و سخت ترین کلمات همه چیز را به یکباره خراب می کند.
کمی بیشتر مراقب این ماهیچه کوچک و نرم باشیم و افسارش را به دست بگیریم، نگذاریم افسار زندگیمان بی مهابا به دستش بیافتد
ثروتمند ستوده
كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَميدا (نساء: 131)
خداوند ثروتمند ستوده است!
همیشه ثروتمندان مورد ستایش دیگران هستند و از آن طرف انسانهای فقیر مورد تحقیر قرار می گیرند.
آیا این قانون درستی است؟
خب نه! معلوم هست که این قانون درستی نیست و خیلی هم ظالمانه است!
کسی که پول دارد در صورتی باید دیگران از او تعریف کنند که به دیگران کمک کند و الا صرف پولدار بودن چه تعریفی دارد؟! تازه باید توبیخ هم بشود!
خداوند رزق و روزیِ انسانها را توسط دیگر انسانها می دهد. مثلا یکی محصولات کشاورزی تولید می کند و دیگری محصولات صنعتی به بازار می فرستد و یکی دیگر هم این محصولات را می فروشد.
خب حالا اگر کسی بعد از این که تا توانسته کار کرده و حالا از کار افتاده و یا قبل از بازنشستگی حادثه ای برایش اتفاق افتاده و نیروی کارش را از دست داده آنوقت این فرد باید چکار کند؟
یا کسی از ابتدا توان کار کردن نداشته و یا کار می کند ولی بخاطر زیاد بودن اعضاء خانواده اش و کم بودن حقوقی که می گیرد نمی تواند از پس هزینه های زندگی برآید, خب حالا این آدم چکار کند؟
کسی که می تواند به او کمک کند اگر بگوید: به من چه؟ خب این فرد نیازمند ممکن است برود دزدی کند و یا برود مواد مخدر بفروشد, خودش معناد شده و دیگران را هم معتاد کند.
خیلی از مشکلاتی که در جامعه بوجود می آید بخاطر این است که به نیازمندان کمک نشده است.
دود این مشکلات در چشم همانهایی می رود که فکری برای نیازمندان جامعه اشان نکرده اند.
خداوند علاوه بر این که غنی و بی نیاز از دیگران است, مورد حمد و ستایش دیگران هم هست؛ چرا؟ چون به دیگران کمک می کند و به حال نیازمندان مهربان است و حلال مشکلات آنهاست.
بیشترین کمکی که خداوند برای حل مشکلات دیگران می کند بوسیله دین اسلام است. دین اسلام توصیه های زیادی برای انفاق مال در راه خدا نموده است و حتی قوانین بسیار خوبی در این رابطه دارد. یکی از این قوانین قانون زکات است.
زکات در قرآن بسیاری از وقتها با نماز آمده است. یعنی این که هرکس می خواهد با خداوند بوسیله نماز ارتباط پیدا کند باید به فکر ارتباط با نیازمندان هم باشد.
اگر می خواهی دوست داشتنی باشی حتما با فقرا دوست بشو!
اگر می خواهی خداوند بیشتر به تو پول دهد به فکر فقرا باش!
اگر می خواهی پولی را که داری از دست ندهی قسمتی از آن را به فقرا بده!
اگر می خواهی همیشه از خدا چیزی بخواهی, بگذار بقیه به راحتی از تو چیزی بخواهند.
پاداش دنیا و آخرت
مَنْ كانَ يُريدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ (نساء: 134)
هر کس که پاداش دنیا را بخواهد (بداند) نزد خداست هم پاداش دنیا و هم پاداش آخرت.
زرنگ کیست؟ تو زرنگی؟ زرنگی به چیست؟
زرنگ به کسی می کویند که از تلاشش بیشترین سود را می برد.
در مقابل, آدمِ کودن, به کسی می گویند که کمترین سود را از بیشترین تلاشش می برد.
مؤمن, زرنگ است. این سخن را پیشوایان ما گفته اند و خیلی حرف جالبی است. اصلا فرق مؤمن با غیر مؤمن در همین زرنگی اوست. و البته خود مؤمنین هم باهم فرق می کنند و فرقشان به زیادتر بودن ایمان بعضی از آنهاست. هرچه ایمان کسی بیشتر باشد زرنگتر است.
مؤمن وقتی کاری می کند برای خدا آن کار را انجام می دهد حتی وقتی غذا می خورد و یا می خوابد و یا تفریح می کند.
خداوند از این که ببیند کسی غذا می خورد تا نیرو بگیرد و بعد کارهایی که در زندگی برعهده دارد درست انجام دهد خوشحال می شود. خواب و تفریح هم همین طور است.
با نیّت خدایی هم کارهایی دنیایی خوب پیش می رود و هم در آخرت انسان به بهشت می رود.
بهترین کار این است که دارای چند هدف باشد. کسی که این طوری کار می کند بهترین برنامه ریزی را دارد. مثلا وقتی تو قرار است تکالیفی را انجام دهی تلاش کنی تا با دقت مشقهایت را با خط خوش بنویسی چند هدف را پی گرفته ای: خطتت خوب می شود, در انجام تکالیفت کمتر اشتباه می کنی, از نوشتن مشقهایت لذت می بری. به درس خواندن علاقمند می شوی.
هر کدام از چهار مورد بالا خودش دارای خواص متعددی است. خط خوش سبب می شود در آینده شغل بهتری گیرت بیاید و نزد دیگران دارای احترام خاصی شوی. اشتباه نکردن در انجام تکالیف نمره درسی ات را افزایش می دهد و این سبب می شود تا با نمره بهتری قبول شوی. و بعد علاقمند به درس خواندن شوی و علاقه به درس تو را از بسیاری زشتی های محافظت می کند. رضایت داشتن از انجام تکالیف باعث می شود معلمت را دوست بداری و کلا اعصاب آرامی داشته باشی. اعصاب آرام, جلوی خیلی از عصبانیت ها را می گیرد.
هر کدام از مواردی که گفته شد باز سرچشمه خاصیتهای مفید زیادتری است.
ما در این دنیا خیلی کم عمر می کنیم. اصل زندگی ما در جهان دیگری است به نام آخرت. در آن جهان عمر ما ابدی خواهد بود. هیچ وقت تمام نمی شود. برای این که در این عمر ابدی, زندگی بسیار لذت بخشی را داشته باشیم باید در زندگی این دنیا همه تلاششمان را بکنیم تا در همه کارها تنها رضایت خداوند را در نظر بگیریم.
اگر می خواهی از ته دل شاد شوی خداوند را شاد کن!
اگر می خواهی خداوند را شاد کنی دستانت را بلند کن مثل آدمی که کمک می خواهد و بگو: خدایا خوشحالم که تو خدای منی. چه افتخاری از این بالاتر که من را به غلامی خود پذیرفته ای!
[h=1]چرا با در بسته مواجه می شویم؟[/h]
گاه مى شود درهاى زندگى به رویمان به كلى بسته مى شود و دست به هر كارى می زنیم با درهاى بسته رو به رو مى گردیم، از هر جا که حرکت می کنیم، بسته و بسته است.
[/HR] [h=2]سبب بسته بودن درها چه کسی است خودمان یا خداوند؟[/h] آری گاهی خداوند برای امتحان بندگانش سختی قرار داده است اما برخی از سختی ها را خود به زندگیمان راه می دهیم، علت آن چیست؟
مدت ها به دنبال این علت می گشتم تا به آیه ای برخوردم: «وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى» ( طه/124) و هر كس از یاد من دل بگرداند، در حقیقت، زندگىِ تنگ [و سختى] خواهد داشت، و روز رستاخیز او را نابینا محشور مى كنیم.»
«یاد خدا» عجیب است؛ چیزی که هم دنیا را در پی دارد و هم آخرت، اگر نداشته باشیم زندگی در دنیا سخت خواهد بود.با کلمه «یاد خدا» به یاد آیاتی می افتم که بارها شنیده ایم: «الا بذکر الله تطمئن القلوب» آری با یاد خدا دل ها آرام می شود. در واقع یاد خدا مایه آرامش جان، تقوا و شهامت است و فراموشی آن مایه اضطراب و ترس و نگرانی.
[h=2]علت فراموشی یاد خدا[/h] از مهمترین علت های فراموشی خداوند، خود فراموشی است. به قول حافظ آنچه باعث می شود انسان از ذکر خداوند غافل شود فقط توجه انسان به خودش است.
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
یعنی انسانی که خودش را معیار همه چیز قرار داده و همه را برای خودش می خواهد. به همین جهت از حضور خدای متعال، غافل میگردد. برای رهایی از این مانع باید به درمان خود بینی بپردازیم تا بتوانیم خدای خود را بیاد داشته باشیم .
[h=2]معنای حقیقی اعراض از خدا در روایات[/h] در روایات اسلامى مى خوانیم كه از امام صادق علیه السلام پرسیدند منظور از آیه مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْكاً چیست؟
فرمود: اعراض از ولایت امیر مومنان علیه السلام است. (تفسیر نور الثقلین، ج3، ص 405)
آرى آن كس كه الگوى خود را از زندگى على علیه السلام بگیرد، همان ابر مردى كه تمام دنیا در نظرش از یك برگ درخت كم ارزش تر بود آن چنان به خدا دل ببندد كه جهان در نظرش كوچك گردد، او هر كس باشد، زندگى گشاده و وسیعى خواهد داشت، اما آنها كه این الگوها را فراموش كنند، در هر شرایط گرفتار معیشت ضنك هستند.
[h=2]مصادیق اعراض از خداوند[/h] یاد خداوند متعال فقط ذکر زبانی نیست، آنچه مهم است این که ایمان در مرحله عمل هم خود را نشان دهد و به اظهار لفظی بسنده نکند چرا که اگر انسان فقط به ذکر لفظی اکتفا کند، به پیامد های ناشی از اعراض یاد خدا، مبتلا خواهد گردید.
از جمله مصادیق عملی می توان اسراف را یاد کرد؛ به این معنا که نعمت هاى خداداد مانند چشم و گوش و عقل را در مسیر هاى غلط به كار انداختند و اسراف چیزى جز این نیست كه انسان نعمت را بیهوده بر باد دهد. (تفسیر نمونه، ج13، ص: 332)
اگر من با زبان خود دروغ، غیبت، تهمت و...همه را انجام دهم به گونه ای از آن چه خداوند به من اعطا نموده در جهت ناپسند استفاده نموده ام که این خود نمونه از اعراض از یاد خداوند است.
اگر خداوند به من قدرت جسمی و یا مالی اعطا نموده و من به واسطه این ها به دیگری ظلم کنم، باز این هم نمونه ای از اعراض خداوند است.
با توجه به روایات، مهم این است که در مسیر ائمه علیهم السلام حرکت کنیم و آن ها را به عنوان الگو قرار دهیم و ببینیم آن ها در عمل و رفتار خود چگونه خدا را یاد می کنند.
اگر بخواهیم ائمه علیهم السلام را الگو قرار دهیم زندگیمان باید شبیه آنان گردد؛ باید از ظلم، دروغ، غیبت، خیانت در امانت و... همه به دور باشیم که این ها همه مصادیقی از اعراض خداوند است.
[h=2]پی آمد های اعراض از ذکر خدا[/h] غفلت از یاد خدا آثار زیانبار و ویرانگری به دنبال دارد که در زیر به برخی از این اثرات سو آن، نگاهی خواهیم انداخت:
1. تنگی معیشت و کوری در قیامت
در آیه 124 سوره طه خداوند بیان می کند اگر از ذکر من رویگردان شوید زندگی را برایتان سخت و روز قیامت شما را کور محشور می کنم و در ادامه خداوند علت نابینایی را بیان می کند: « این به خاطر آن است كه آیات ما به سراغ تو آمد همه را بدست فراموشى سپردى و از مشاهده آن چشم پوشیدى و تو امروز به دست فراموشى سپرده خواهى شد" (قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَكَذَلِكَ الْیَوْمَ تُنسَى) (126، طه) (تفسیر نمونه، ج13، ص: 327)
2. همنشینی با شیطان
وَمَن یَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ «و هر كس از یاد [خداى] رحمان دل بگرداند، بر او شیطانى مىگماریم تا براى وى دمسازى باشد. » (زخرف/ 36)
3. قساوت قلب
کسی که به هر دلیلی از ذکر و یاد خدا، دوری می کند همچنانکه یکی از فواید ذکر خدا، بصرت دل و نورانیتش می باشد در مقابل با دوری از یاد خدا، به قساوت قلب مبتلا می گردد، چنانکه به حضرت موسی علیه السلام وحی گردید که ای موسی «به درستی که فراموشی یاد من، قلب ها را سخت می گرداند» چرا که تنها با یاد خدا دل ها زنده می شود و مرگ دل ها در فراموشی خداست.
[h=1]مهم ترین نقش زن در خانواده از دیدگاه قرآن[/h]
[/HR] قرآن کریم عمل زشت افشاى اسرار رسول خدا را تا آن جا ناپسند دانست که در پایان همین سوره با اشاره به داستان خیانت همسران نوح و لوط به این بندگان شایسته الهى، رفتار ناپسند همسران پیامبر را با خیانت آن زنان مقایسه کرد و با تعریض به آنان فهماند که ارتباط با رسول خدا مانع عذاب خدا نخواهد شد.
«ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحتَ عَبدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحینَ فَخانَتاهُما فَلَم یُغنِیا عَنهُما مِنَ اللّهِ شَیئاً وَ قِیلَ ادْخُلا النّارَ مَعَ الدّاخِلینَ» (تحریم/ 10)
[/HR] [h=2]
حفظ آرامش در خانواده[/h] ایجاد سکون و آرامش همسران در کنار یکدیگر، یکى از اهداف مهم ازدواج برشمرده شده است. وجود صفا، یک رنگى و صمیمیت در خانواده، علامت توفیق ازدواج در رسیدن به اصلیترین هدف بوده و نشانه آن است که زن و مرد هر دو به وظایف خود در برابر همسر، عمل میکنند.
در این میان، با توجه به وجود عواطف بسیار قوى در زنان، نقش آنان در تأمین بهداشت روانى خانواده چشم گیرتر است. زن میتواند روحیه خسته و ناامید همسرش را در برابر مشکلات تغییر دهد و یا دست کم، سنگ صبور ناراحتیها و آلام او باشد.1 هم چنان که میتواند در تضعیف روحیه همسرش نقش مؤثرى داشته باشد و حداقل او را از خود رنجانده و آزرده خاطر ساخته و موجبات تزلزل نظام خانواده را فراهم کند.
هنگامى که پارسایى و خلوص ایوب پیامبر (علیهالسلام) بر شیطان، گران آمد، از خداوند درخواست کرد که به او اجازه دهد ایوب را بیازماید. خداوند اجازه داد و از سه سو باران بلا بر سر ایوب بارید. نخست مال، سپس خانواده و در آخر، تنش در معرض بلا افتاد. ابلیس هم چنان در ادامه آزار دادن ایوب، این بار به کمک عفریتهاى تحت فرمانش، کوشید تعداد بسیار کم وفاداران به ایوب را نیز وسوسه کند تا دست از پشتیبانى او بردارند.
همسر ایوب نیز که در همه این صحنهها همراه و پشتیبان او بود، در برابر این وسوسه شیطان که گفت: «اگر خدا ایوب را دوست میداشت، او را به این مصایب مبتلا نمیساخت»، نتوانست مقاومت کند و به جاى دلدارى دادن به همسر، القائات ابلیس را به او منتقل کرد. ایوب که از این سخنان ملال آور و پذیرش وسوسههاى شیطان، بیش از آن بلاها ناراحت شده بود، قسم یاد کرد که اگر خداوند او را شفا داد، همسرش را با ضرباتى تأدیب نماید.2
خداوند متعال ایوب را شفا داد و او را به وفا به عهدى که با خدا بسته بود فرا خواند، ولى به پاس حمایتهاى بى دریغ این زن فداکار از همسرش، دستور داد تا ایوب به جاى ضربات متعدد تازیانه، دستهاى چوب ترکه در دست بگیرد و تنها یک بار به همسرش بزند.3
در واقع، قرآن کریم با تأیید این عهد، ناخشنودى خود را از ترک پشتیبانى مقطعى آن زن از همسرش (که تحت تأثیر القائات شیطانى بود) اعلام کرد و با تخفیف بسیار زیادى که براى مجازات او قائل شد، رضایت خود را از پشتیبانى او از همسرش در مراحل مختلف ابراز نمود.
نمونه دیگرى از آزردن همسر و برخورد قرآن با این شیوه رفتارى را در اولین آیه سوره تحریم مشاهده میکنیم: «یا أیّها النَّبیُ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللّهُ لَکَ تَبتَغِى مَرضاتِ أَزواجِکَ... »
اى پیامبر! چرا در طلب خشنودى (بعضى از) همسرانت چیزى را که خداوند بر تو حلال گردانده است، تحریم میکنى؟
جمله «آیا خشنودى همسرانت را میخواهى»، بر این اشاره دارد که آن چه آن حضرت برخود حرام کرده، عملى حلال بوده 4 و بعضى از همسرانش از آن عمل ناراضى بودند و آن قدر آن حضرت را در مضیقه قرار دادند و اذیت کردند تا ناگزیر شد سوگند بخورد که دیگر آن عمل را انجام ندهد.5 خداوند ضمن دلسوزى براى پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) که چرا حلالى را بر خود حرام کرده است و آن در حقیقت در اثر عتاب و سرزنش زنانى بوده که آن بزرگوار را آزردهاند، پیامبر را به شکستن این سوگند فرا میخواند و اعلام میدارد که حسدورزى نکوهیده گروهى از زنان، نباید مانع برخوردارى آن حضرت از حلال الهى گردد: «قَد فَرَضَ اللّهُ لَکُم تَحِلَّةَ أَیمانِکُم». (تحریم/2)
به راستى که خداوند شکستن سوگندهایتان را (با دادن کفاره) بر شما روا داشته است.
نکته جالب توجه در داستان قَسَم ایوب (علیهالسلام) و سوگند رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) آن است که در مورد ایوب، خداوند به دلیل آن که همسرش تحت تأثیر وسوسه شیطان واقع شد، سوگند او را تأیید نمود، ولى همسرش را مستحق تخفیف مجازات دانست و در داستان رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله) که آن حضرت براى خشنودى برخى از همسرانش و رهایى از آزار آنان چیزى را بر خود حرام کرده بود، آن جناب را به شکستن قسم و پیروى نکردن از خواسته نفسانى آنان فرا خوانده است.
از مقایسه این دو حکم مختلف، مبنى بر عمل به عهد در داستان ایوب و شکستن آن در داستان پیامبر، مشخص میشود که مهمترین اصل در محیط خانواده، احترام به همسر و پرهیز از ارتکاب اعمالى است که آزردگى خاطر و ناراحتى او را به دنبال دارد. از این رو، ایوب باید به سوگندى که درباره مجازات سخن همسرش خورده وفا نموده و حتى آن را به شکلى بسیار خفیف به مرحله اجرا درآورد، ولى پیامبر، لازم نیست به سوگندى که در پى آزار و اذیت زنانش یاد کرده، وفادار بماند و امر مباحى را بر خود حرام گرداند.
هم چنان که در آغاز این بحث گفته شد، زن با جلب اعتماد همسرش میتواند محرم اسرار او گردد و در این صورت، حتى اگر نتواند در حل مشکلات او را یارى کند، میتواند سنگ صبور همسرش باشد و با شنیدن درد دل او و پوشیده داشتن رازهایش، مرهمى بر غم او نهد. همان گونه که اگر رازدار اسرار شوهرش نباشد، ضمن تشدید دلسردى و افسردگى وى، تزلزل نظام خانواده را نیز موجب میشود. آن جا که رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) رازى را با یکى از همسرانش در میان نهاد و او آن راز را براى یکى دیگر از زنان افشا کرد، خداوند متعال، ضمن برخورد شدید با آنان، خاطر نشان ساخت که اگر به این توطئه ادامه دهند و با فاش کردن اسرار آن بزرگوار در پى ضربه زدن به شخصیت او برآیند، آن حضرت آنان را طلاق میدهد و همسرانى اختیار خواهد کرد که غم خوار و رازدار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) باشند.
قرآن کریم عمل زشت افشاى اسرار رسول خدا را تا آن جا ناپسند دانست که در پایان همین سوره با اشاره به داستان خیانت 6 همسران نوح و لوط به این بندگان شایسته الهى، رفتار ناپسند همسران پیامبر را با خیانت آن زنان مقایسه کرد و با تعریض به آنان فهماند که ارتباط با رسول خدا مانع عذاب خدا نخواهد شد.
«ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحتَ عَبدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحینَ فَخانَتاهُما فَلَم یُغنِیا عَنهُما مِنَ اللّهِ شَیئاً وَ قِیلَ ادْخُلا النّارَ مَعَ الدّاخِلینَ» (تحریم/ 10)
خداوند درباره کافران مثلى میزند و آن همسر نوح است و همسر لوط که در حباله دو بنده از بندگان شایسته ما بودند، سپس به ایشان خیانت کردند و آن دو (پیامبر) در برابر امر (و عذاب) الهى چیزى را از آنان باز نداشتند و [به آن دو زن] گفته شود: همراه سایر وارد شوندگان وارد جهنم شوید.
پینوشتها:
1ـ وسایل الشیعه، ج 20، ص 32.
2ـ تفسیر فى ظلال، ج 5، ص 3021.
3ـ سوره ص/ 44.
4ـ در این که آن عمل چه بوده، اقوال مختلفی مطرح است و از آن جمله این که آن حضرت یکی از همسرانش (ماریه) را بر خود حرام کرد یا خوردن عسل را بر خود ممنوع نمود و یا از پذیرش زنی به نام «ام شریک» که خود را به رسول خدا بخشیده بود، خودداری می کرد.
5ـ تفسیر المیزان، ج 19، ص 522.
خوش قول
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ (مائده: 1)
ای مؤمنان! به قراردهای خود وفا کنید!
- سر ساعت 8 منتظرتم دیر نکنی ها! باشه؟
+ باشه حتماً
- دفترم رو بهت می دم به شرط این که فردا برام بیاری قبول؟
+ باشه قبول.
- بهت پولی که خواستی قرض میدم به شرط این که تا روز پنجشنبه به من برگردانی, قول میدی؟
+ قول میدم.
- حرفی که بهت می زنم به هیچ کس نگو! به هیچ کس نمی گی؟
+ نه نمی گم. قسم می خورم.
- بیا باهم دست بدیم که هیچ وقت به هم دروغ نگیم. مرد و مردونه؟
+ آره مرد و مردونه!
- آقا این سی دی که از تون خریدم اگه خراب باشه بهتون بر می گردونم, قبوله؟
+ باشه اگر خراب بود برگردون برات عوضش میکنم.
- مامان بهت قول می دم این آخرین بارم باشه اگه یه دفعه دیگه تکرار شد آنوقت ...
+ ...
...
زندگی ما آدمها پر از این قول دادنها است. بر اساس قولهایی که می دهیم زندگی می کنیم. اگر نتوانیم به هم اعتماد کنیم هیچ کاری هم نمی توانیم برای هم انجام دهیم.
آهای مؤمنین! آهای اونایی که خداوند را قبول دارید! خدا هر قولی که میدهد به آن عمل می کند؛ شما هم همینطور باشید. اگر قرار بود خدا به قولهایش عمل نکند که دیگر کسی خدا را قبول نداشت. شما هم اگر می خواهید مورد اعتماد و محبت خداوند باشید به قولهایی که می دهید پایبند باشید.
بخصوص وقتی با کسی قرار می گذاری دقیقا در زمانی که معین نمودی سر قرارت حاضر شو و زمانی که امانتی را گرفتی در همان زمانی که قول دادی آن را باز گردان! آنهم صحیح و سالم.
ساعت بعضی آدمها ثانیه شمار که ندارد, دقیقه شمار هم ندارد شاید ساعت شمار هم نداشته باشد؛ فقط به درد این می خورد بفهمند روز است یا شب است!!
+ خب آدم حسابی تو قول دادی ساعت هفت و نیم اینجا باشی الان ساعت نزدیک نه!
- خیلی سخت نگیر! مهم نیست!
+ چی؟ مهم نیست؟! اگر وقت من مهم نیست پس دیگه چی مهمه! مهمتر از همه چیز عمر انسانهاست.
آدمای خوش قول, زندگی خوشی خواهند داشت! زیرا مردم به آنها اعتماد دارند و اعتماد دیگران بهترین پشتوانه برای هر موفقیتی است.
سرم بره قولم نمی ره!
[h=1]لابی ثروتمندان !![/h]
روسو در کتاب قرارداد اجتماعی خود می نویسد: «خیلی بعید است که آن کسی که حکومت را خریده است، آن را به دیگران نفروشد و جبران پولی را که اقویا از او درآورده اند از ضعفا نخواهد.» [قرارداد اجتماعی]
این جمله روسو جرقه ای بود تا بهتر بفهمم چرا مولای متقیان امیرالمومنین علیه السلام وقتی شنید عثمان بن حنیف فرماندار بصره بر سر سفره اغنیاء دعوت شده با او چنین سخن گفت:
«پس از یاد خدا و درود اى پسر حنیف، به من گزارش دادند كه مردى از سرمایه داران بصره، تو را به مهمانى خویش فرا خواند و تو به سرعت به سوى آن شتافتى خوردنى هاى رنگارنگ براى تو آوردند، و كاسه هاى پر از غذا پى در پى جلوى تو نهادند.
گمان نمى كردم مهمانى مردمى را بپذیرى كه نیازمندانشان با ستم محروم شده و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده اند، اندیشه كن در كجایى و بر سر كدام سفره مى خورى.
پس آن غذایى كه حلال و حرام بودنش را نمى دانى دور بیفكن، و آنچه را به پاكیزگى و حلال بودنش یقین دارى مصرف كن.
آگاه باش هر پیروى را امامى است كه از او پیروى مى كند، و از نور دانشش روشنى مى گیرد، آگاه باش امام شما از دنیاى خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضایت داده است ...
من اگر مى خواستم، مى توانستم از عسل پاك، و از مغز گندم، و بافته هاى ابریشم، براى خود غذا و لباس فراهم آورم، امّا هیهات كه هواى نفس بر من چیره گردد، و حرص و طمع مرا وا دارد كه طعام هاى لذیذ برگزینم، در حالى كه در «حجاز» یا «یمامه» كسى باشد كه به قرص نانى نرسد، و یا هرگز شكمى سیر نخورد، یا من سیر بخوابم و پیرامونم شكم هایى كه از گرسنگى به پشت چسبیده، و جگرهاى سوخته وجود داشته باشد.» [نهج البلاغه، نامه 45]
می توان گفت دریچه ی شکم، سرچشمه ی شهوت ها و جایگاه رویش دردها و آفت هاست که به دنبال آن، شهوت جنسی و میل شدید به آن، یعنی به زن بارگی خواهد انجامید.
شهوت شکم و خواهش جنسی به دنبال خود، افزون طلبی و شدت علاقه به مال و مقام را آورده، آنها نیز وسیله ای برای توسعه بخشیدن به مأکولات و روی آوری به زن ها و زیاد کردن مال و بالا بردن مقام می باشد.
در پی شکم و مال و مقام، انواع حماقت ها، سستی ها و درگیری ها و ابتلاء به انواع بلاها و گناهان وجود می آید.
ولی اگر انسان، نفس خویش را به وسیله ی گرسنگی خوار گرداند و راه شیطان را بر او تنگ نماید، نفس وی به اطاعت و پیروی از خط گردن خواهد نهاد و به راه ناسپاسی و طغیان نخواهد رفت و آن حالت ها که ذکر شد، منجر به این نمی شود که وی را در دنیا و وابستگی های آن غرق نماید و جاذبه های دنیوی او را به دام نمی اندازد و سرانجام او موفق خواهد شد که دنیای فانی را برای آخرت باقی رها سازد. به راستی که شکم بارگی و شکم پرستی آدمی را می تواند به ناکجاها ببرد ...
قرآن کریم درباره آدم های شکم پرست و شهوت ران، آیه تکان دهنده ای دارد: وَ الَّذِینَ كَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ
شکمی ها و شهوتی ها چون چهارپایانند؛ یعنی هیچ ترقی ای ندارند و دوزخ هم جایگاه آن هاست. (محمّد:12)
یادمان باشد اصالت شکم بارگی از آن حیوانات است؛ گرچه حیوانات همانند دیگر آفریده های پروردگار ذكر و تسبیح خداوند را دارند (...وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ...) (اسراء، 44)
ما سمیعیم و بصیر و با هوشیم با شما نامحرمان ما خامشیم
ولی چون آن ها دارای عقل و تكلیف نیستند اصالت در آن ها شكم بارگی است و این كه شكم خود را سیر كنند. در حالی كه مومنین نباید اصالت را به شكم بدهند زیرا در این صورت آن ها همانند حیوانات و پایین تر از حیوانات می شوند. (...أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ...)(اعراف، 179)
آرتور شوپنهاور می گوید: «اینكه مغز باید نوكر و كارگر شكم باشد در حقیقت عقیده ی آن كسانی است كه نه حاصل دسترنج خود را می خورند و نه به سهم خود قناعت می كنند.»
فیض کاشانى در کتاب محجة البیضاء مى نویسد:
«از بزرگ ترین عوامل هلاکت براى فرزند آدم شهوت شکم است.» (و این همه درک کمی از آن چیزی است که اهل بیت علیهم السلام مکررا بدان تذکر دادند. کما اینکه رسول خوبی ها محمد مصطفی صلى الله علیه و آله می فرمایند: واى بر مردم از قبقبین! گفتند: آن دو چیست؟ فرمود: شکم و شهوت.
و لذا است که درهای ملکوت به سوی چنین افرادی مغلق است. (مستدرک الوسائل: ۱۶/ ۲۱۲، باب ۱، حدیث ۱۹۶۲۷)
حضرت در جای دیگری می فرمایند: قلب کسى که شکمش پر است، وارد ملکوت آسمان ها نمى شود. (محجة البیضاء: ۵/ ۱۴۶)
مرحوم فیض کاشانی در کتاب «المحجه البیضاء» می گوید: «بزرگترین عوامل هلاکت انسان، شهوت شکم است، همان بود که آدم و حوا را از بهشتی که دار القرار بود به دنیا که دار نیاز و افتقار است فرستاد ...
در حقیقت شکم سرچشمه شهوات و منشا دردها و آفات است، زیرا حتی شهوت جنسی نیز پیرو آن است و به دنبال این دو، شهوت در جمع آوری مال و مقام است که وسیله ای برای سفره های رنگین تر و زنان بیشتر محسوب می شود و به دنبال آنها، تنازع در دسترسی به مال و مقام و کشمکش ها به وجود می آید و آفت ریا و خود نمایی و تفاخر و تکاثر و خود برتر بینی از آن متولد می گردد، سپس این امور عاملی برای حسد، کینه، عداوت و دشمنی می شود و دارنده آن را به ارتکاب انواع ظلم ها و منکرات و فحشاء می کشاند...، حال که چنین است، لازم است به شرح آفات آن پرداخته شود و طرق مبارزه با آن روشن گردد. (المحجه البیضاء، ج 5، ص 145)
رسول خدا صلی الله علیه و اله در بیان خطر این امر میفرمایند: «سه چیز است که از آنها بر امتم بعد از خودم می ترسم، گمراهی بعد از آگاهی و آزمایش های گمراه کننده و شهوت شکم و شهوت جنسی». (اصول کافی،ج 2، ص 79)
و در جایی دیگر می فرمایند: بیشترین چیزی که سبب دوزخی شدن امت من میشود، دو چیز میان تهی است، شکم و فرج». (همان)
شرکت تعاونی
تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ (مائده: 2)
بر نیکوکاری و پرهیزکاری یکدیگر را کمک کنید! بر گناه نمودن و تجاوز (به حقوق یکدیگر) همدیگر را یاری ندهید.
واقعا که دوستان بد, بد هستند و دوستان خوب, خوب!
دوستان خوب باعث می شوند تا ما هم خوب باشیم و دوستان بد هرچی خوبی داریم از ما می گیرند.
دوستان بد, هی از ما می خواهند تا گناه کنیم. نه این که همیشه از ما بخواهند گناه کنیم بلکه جلوی گناه کردنمان را نمی گیرند.
دوستان خوب می گویند:
زشته این کارو نکن!
بابا بیچاره گناه داره چرا اینقدر اذیتش می کنی؟!
خودت باید تکلیفت را انجام بدی من برات انجامش نمی دهم.
به مامان می گم چکار کردی مگه این که قول بدی دیگه این کارو نکنی!
...
آدمها بدون کمک یکدیگر نه به بهشت می روند نه به جهنم.
آدمها بدون کمک یکدیگر نه ثروتمند می شوند و نه فقیر.
آدمها بدون کمک یکدیگر نه شاد می شوند و نه غمگین.
آدمها بدون کمک یکدیگر نه ... می شوند و نه ...
آدمها بدون کمک یکدیگر ...
همه چیز با کمک دیگران اتفاق می افتد. چه خوب می شد این «دیگران» که اطراف ما هستند همه اشان خوب بودند ولی خب اینطور نیست. قرار هم نیست اینطور باشد زیرا اگر همه خوب بودند و شیطنتی درکار نبود ما چگونه امتحان می شدیم و صبر و مقاومتمان در مقابل وسوسه ای دیگران چگونه آموزده می شد.
بهشت مال کسانی است که تحملشان بالا است و به سادگی فریب دیگرانی که بد هستند نمی خورند.
شادیهای بهشت مال کسانی است که نه تنها کم نمی آوردند در مقابل آدمها بد بلکه تلاش می کنند تا آنها را به کارهای خوب هم تشویق کنند و به این وسیله آنها را کمک کنند تا دست از بدیهایشان بردارند.
چقدر خوب می شد زودتر می رفتیم بهشت! امیدوارم من هم به دعای شما بچه های خوب و پاک بروم بهشت و آنجا همدیگر را ببینیم.
من هم با نوشتن این کتابها می خواهم در «خوب ماندن» به شما کمک کنم و شما هم با خواندن مطالب این کتابها و عمل به آنها به من کمک می کنید تا خدا به من ثواب بدهد و ثوابهای من که جمع شد و از زشتیهایم که زیادتر شد آنوقت باهم می رویم بهشت. شاید جای شما در بهشت از من بالاتر باشد! زیرا ممکن است شما برای بد نشدن دیگران و خوب تر شدن آنها بیشتر از من تلاش کرده باشید.
خدایا تو را بیشتر از بهشتت دوست داریم و از تو بیشتر از دوزخ هراس داریم.
خدایا محبتت را به خودت بیشتر کن و هراسمان را از خودت افزایش بده! آمین!
عید غدیر (1)
الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً (مائده: 3)
امروز (که علی علیه السلام جانشنی پیامبر شد) کافران از خراب کردن) دین شما ناامید شدند لذا از آنها هراس نداشته باشید و از من (مخالفت کردن با من) هراس داشته باشید! امروز دین شما را برایتان کامل کردم و نعمتم را بر شما کامل کردم و اسلام را به عنوان دین برای شما پسندیدم!
شاید تو خواننده نوجوان شیعه نباشی و جزء دوستان سنی من باشی. این آیه بیشتر برای توست. اصلا در این قسمت می خواهم فقط با دوست سنی خودم سخن بگویم.
دوستان شیعه هم می توانند آنجوری که من با دوست سنی ایم حرف می زنم, سخن بگویند تا بتوانند برای همدیگر بیشتر مفید باشند و از دوستیشان بهره بیشتری ببرند.
خداوند در سوره مائده آیه سه به کدام روز اشاره می کند؟ روزی که در آن روز دیگر کفار از دین اسلام ناامید شده اند لذا کاری از دستشان بر نمی آید و در نتیجه مسلمانان نباید از آنها ترسی داشته باشند و تنها باید مواظب دستورات خداوند باشند.
«الیوم – امروز» کدام روز است؟ کدام روز است که دین اسلام کامل شده و خداوند نعمت هدایت انسانها را به کمال خود رسانده و دیگر راضی است که مردم این چنین دینی داشته باشند؟
آیا آن روز, روز بعث است؟ روزی که پیامبر اسلام به پیامبری مبعوث شد؟ خیر! زیرا در آن روز تازه اسلام آغاز شده بود و هنوز کفار فکر می کردند خیلی کارها از دستشان برمی آید.
آیا آن روز, روزی است که پیامبر اسلام به مسلمانان اعمال حج را آموخت؟ خیر! زیرا تنها اعمال حج نمی توانند کفار را از دین اسلام بترساند. مگر الان چه کسانی در عربستان امور حج را مدیریت می کنند جز آل سعود که آمریکا را ارباب خودشان می دانند؟
آیه سه سوره مائده با توضیح هشت نمونه برای گوشتهای مردار غیر قابل استفاده شروع شده است و بعد در ادامه, فراز «الیوم» شروع می شود و پس از این فراز این نکته آمده است که از گوشتهای مردار می توان در شرایط اضطراری به میزان نیاز استفاده کرد.
آیا روزی که کفار دیگر ناامید شدند تا قدرت اسلام را از بین ببرند روزی است که خداوند احکام گوشتهای مردار را توضیح داده است؟! این فرض که دیگر خیلی خنده دار است. مگر کفار با گوشتهای مردار چه مشکلی دارند که بخواهند با این حکم اسلام درگیر شوند؟!
تنها روزی که مورد نظر آیه است طبق احادیثی که شیعیان و سنیان نقل می کنند روزی است که پیامبر اسلام هنگام برگشت از حجة الوداع – حج خداحافظی, آخرین حج پیامبر اسلام – مردم را در منطقه غدیر خم دور هم جمع نمودند و امام علی (علیه السلام) را به عنوان جانشین بعد از خود اعلان نمودند.
دین اسلام موقعی کامل شد که پیامبر اسلام در حضور 18 هزار نفر اعلام نمود که پس از من از علی اطاعت کنید و اگر این اتفاق می افتاد, هم مردم با اسلام ناب آشنا می شدند و هم مزه حکومت عدل اسلامی را بخوبی می چشیدند. چیزی که الان از هردوی آن محروم هستند.
[h=1]بیماری قلبی خطرناک!!![/h]
روانشناسان معتقدند: در دل نگه داشتن آزردگی های گذشته و پروراندن کینه و بغض، از نظر روحی و جسمی انسان را به شکست می کشاند.
در یکی از مطالعات روانشناسی اخیر در دانشگاه هالند از 71 نفر داوطلب خواسته اند یکی از آزردگی های گذشته را به یاد بیاورند که نتیجه شگفت انگیز است:
آزمایش ها نشان داد که در آن هنگام؛ فشار خون و ضربان قلبشان به سرعت بالا رفته، دقیقاً مشابه علایمی که هنگام خشم، به یک انسان روی می دهد.
تحقیقات ارتباط خشم و امراض قلب را نشان داد. و زمانی که محققین از داوطلبان خواستند که یکی از همدردی ها و یا حتی عفو کردنشان را نسبت به کسانی که تصور کنند که به آنان بدرفتاری کرده بوده، در مقایسه با حالت قبلی همگی آرامش یافتند.
[/HR] خیلی از اوقات در زبان می گوییم: فلانی را بخشیدم ، عفوش کردم... به خاطر خدا از فلانی گذشتم ... زبانمان یک چیز می گوید و دلمان چیز دیگری ... در رفتارهایمان نسبت به او با اینکه گفته ایم بخشیده ایم، فرق می کند ... نگاهمان نسبت به او عوض می شود.
و این ها در حالیه که امام صادق (علیه السلام) در تعریف عفو می فرمایند: عفو کردن و از تقصیر گذشتن با وجود قدرت و انتقام، طریقه پیامبران و متقیان است و معنی عفو آن است که هر گاه از کسی جرمی و تقصیری نسبت به تو واقع شود، پیِ او نروی و به او اظهار نکنی و از ظاهر و باطن فراموش کنی و احسان را به او زیادهتر از پیش کنی.[گیلانی، عبدالرزاق؛ ترجمه مصباح الشریعة، ج1، ص374]
و قرآن کریم می فرماید: «ما آسمان و زمین و آنچه میان آن دو است، جز به حق نیافریدیم و ساعت موعود (قیامت) قطعا فرا خواهد رسید. از آنها (دشمنان) به خوبی صرف نظر کن (و آنها را به نادانی شان ملامت ننما.)»[7حجر / 85]
خداوند در این آیه به پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) دستور می دهد که در برابر لجاجت ها، نادانی ها، تعصب ها، کارشکنی ها و مخالفت های سرسختانه انسان ها ملایمت و محبت نشان ده و از گناهان آنان صرف نظر کن و آنها را ببخش، بخششی زیبا که حتی توأم با ملامت نباشد. [مکارم شیرازی، ناصر؛ پیشین، ج11، ص126]
امام علی علیه السلام در مورد قاتل خود فرمودند:
اگر من زنده بمانم خود صاحب اختیار و ولی خون خود هستم، و اگر بمیرم و فانی گردم، فناء میعاد و میقات من است، و اگر ضارب را عفو کنم این عفو برای من موجب تقرب و برای شما حسنهای است.
پس بنابراین عفو کنید و از جرم ضارب چشم بپوشید، آیا دوست ندارید که خداوند نیز از خطاها و گناهان شما در گذرد؟
عملی که در برابر بسیاری از رفتارهای مردم و ناملایمات و ضربه هایی که ایجاد می کنند سخت است اما با دانستن ارزش آن، بخشیدن آسان می شود...
یادمان باشد:
گذشت و بخشش در دنیا به انسان عزت و آبرو می دهد: چنانچه رسول اکرم (صلی الله و عله وآله) می فرماید:
«عفو و گذشت سبب عزت و آبرو می گردد. چرا که عفو چیزی جز عزت بر انسان نمی افزاید».[کلینی، محمدبن یعقوب بن اسحاق؛ اصول کافی، ترجه مصطفوی، سید جواد، ج23، ص108]
یاد قدیمی ها، پدر بزرگ و مادربزرگ ها و بزرگان فامیل بخیر ...
دقت کرده اید قدیمی ها چرا عمرهایشان از این دوران جدید بیشتر بود؟
شخصاً چند مورد از این افرادی که عمر زیادی دارند را با آن ها صحبت کردم و یکی از دلایلی که موجب طولانی شدن عمر آنها شده و بین همه ی آنها مشترکاً وجود داشت، اهل انتقام و کینه نبودن و اینکه به راحتی از خطای دیگران می گذشتند، یافتم و چه زیبا رسول اکرم (صلی الله و علیه وآله) در این باره می فرمایند:
«عفو و گذشت سبب سلامت روح و آرامش جان و طول عمر خواهد شد.» [ری شهری، محمد؛ پیشین، ج3 ، حدیث 13184]
چرا که انتقام جویی سبب بر افروخته شدن آتش کینه در دل ها شده، طرف مقابل را به انتقامی خشن تر وا می دارد و آن انتقام سبب خشونت بیشتری شده، اما عفو و گذشت جلوی این ناهنجاری ها، کینه ورزی ها، خشونت ها و جنایت ها را می گیرد و آن را از بین می برد. [مجلسی، محمد باقر؛ بحار الانوار، ج74، ص 168]
به نظر می رسد صرف نظر از ظاهر آدم ها، آنهایی که اهل گذشت و عفو و بخشش هستند، آدم هایی هستند که قدرت خدا را بیشتر فهمیده اند و فقط در ظاهر خدا را توانا و قدرتمند بر عالم نمی دانند.
فهمیده اند و لمس کرده اند که خداوند خود کمتر به عدل خویش مردم را در دنیا مواخذه می کند، بلکه به عفو و گذشت با آنان مواجه می شود و از بسیاری از گناهان و خطاهای بشر میگذرد و این نشان از این دارد که اصل عفو و احسان امری خوب و فضیلتی الهی است.
چنانچه خداوند در آیه 149 سوره نساء به عفو و قدرت خویش توجه می دهد و از مردم می خواهد تا آنان نیز از خطاها و گناه دیگران از آشکار و پنهان بگذرند و اهل گذشت باشند. چرا که خداوند نیز این گونه است که در عین قدرت، اهل عفو و گذشت است.
از آنجا که خداوند در قرآن میفرماید: «خداوند هیچ کس را جز به اندازه تواناییاش تکلیف نمیکند.» [بقره / 286] و از طرفی از مردم می خواهد که اهل عفو و بخشش باشند، نتیجه می گیریم که آدمی چنین ظرفیت و پتانسیلی برای کسب قدرت بر عفو و گذشت از خطای دیگران را دارد.
[h=2]کلام آخر:[/h] اگر خواهان رحمت و عفو و بخشش و کرامت های خداوند مهربان در روزی که هیچ کسی یار و همراهمان نیست باشیم؛ از خودمان شروع کنیم؛ خودمان اهل رحمت و گذشت و مهربانی باشیم.
چنانچه پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) میفرمایند: از گناهان مردم درگذرید، تا خداوند بدین سبب عذاب دوزخ را از شما دور گرداند. پس اگر دوست داری مورد رحمت خداوندی قرار گیری.
فراموش نکنیم:
عفو کردن آموختنی است پس بیاموزیم که همانند پیشوایانمان ببخشیم...
[h=1]اسامی دشمنانی که در قرآن ذکر شده[/h]
[h=2]اهمیت و جایگاه دشمن شناسی در قرآن
[/h]در قرآن به انواع دشمنان اشاره شده است . از این رو، هر دسته از دشمنان دارای خصوصیاتی منحصر به فرد می باشند و راهکارهای مبارزه مختص به خودرا نیزدارند .
[h=2] جایگاه شناخت دشمن در قرآن
[/h]شناخت دشمن نقش مهم و اساسی در رویارویی انسان با دشمنان دارد ، چرا که ، اگر توان انسان در رویارویی بسیار باشد ولی اطلاعات کافی را در دست نداشته باشد شکست خواهد خورد.
نظر به این که قرآن هم جامعیت دارد و هم جاودانگی، در می یابیم که هیچ موضوع مهمی در راستای هدایت انسان نیست که در قرآن از آن صحبت نشده باشد به خصوص موضوع مهمی همچون ساختار جامعه اسلامی و عواملی که به طور مثبت یا منفی در ساختار آن موثر است .
با تأملی دقیق در آیات خواهیم یافت که تا چه اندازه قرآن کریم نسبت به « شناساندن دشمن » حساسیت نشان داده است ; به طوری که بیش از هزار و پانصد آیه از آیات قرآن پیرامون دشمن شناسی است.
قرآن کریم چهار گروه از دشمنان را نام برده است :
« شیطان و همراهان او» (دشمن ایمانی )، « کفار» ، « برخی از اهل کتاب خصوصا یهودیان » و « منافقین » .(دشمنان سیاسی)
[h=2]واژه های کلیدی مرتبط به شناخت دشمن در قرآن
[/h]الف- عدو: در قاموس قرآن «عدو» به معنای دشمن است; آن هم دشمنی که هم در دل با انسان عداوت دارد و هم در ظاهر مطابق آن رفتار می کنند. به طور کلی، دو نوع دشمن وجود دارد: یکی آن که یک شخص به فرد دیگر عداوت دارد همراه با انگیزه عداوت و دشمنی .
دیگری این که فرد با قصد و انگیزه عداوت نباشد بلکه دارای حالتی است که فرد مقابل از آن اذیت می شود.
ب- مکر: به معنی خدعه و نیرنگ است .
ج- کید: به مفهوم حیله و نیرنگ، فریب دادن و کوشش کردن است. از این جهت، به جنگ «کید» گفته می شود. کید در هیچ زمانی بدون تامل و اندیشیدن به کار گرفته نمی شود.
د- خدع: به معنی فریب دادن و قصد بدی نسبت به دیگران داشتن است به گونه ای که از دید طرف مقابل پنهان باشد.
هـ. نفاق: به مفهوم مخفی کردن ، کفر و تظاهر به ایمان است. منافق کسی است که با روش مرموز در جامعه نفوذ کند و از طریق دیگر فرار کند.
انواع دشمن از نگاه قرآن می پردازیم:
1- دشمن ایمانی (شیطان و همراهان او)
شیطان از ماده « شطن » به معنای فاصله گیرنده و دور شونده است ، در لغت به هر موجود منحرف کننده ، سرکش و اختلاف گر گفته می شود . شیطان با نام های ابلیس و خناس هم در قرآن مطرح شده ، ابلیس از « بلس » به معنای مایوس شده و خناس به معنی پنهان شده و باز پس رفته می باشد.
با تحلیل مفهومی از واژه شیطان و خناس در خواهیم یافت که این دشمن حالت تهاجمی دارد و فاصله گرفتن او مبنی بر واکنش آدمی است که با یاد خدا صورت می پذیرد . شیطان دشمن قسم خورده و دیرینه انسان است که با اهداف خاصی به میدان می آید و مبارزه اش حساب شده است ، او از کمین گاه هایی که انسان در آن ها به دام می افتد آگاه است و به هیچ چیز جز به اسارت در آوردن آدمی قانع نیست . او در پی اغوای همه آدمیان جز مخلصان است.
قرآن به صراحت می فرماید: « ان الشیطن لکم عدو فاتخذوه عدوا…» 1 این که شیطان دشمن آدمی است یک مطلب است و این که انسان باید متوجه باشد و با هوشیاری او را دشمن خویش بگیرد و در مقابل او ایستادگی و واکنش از خود نشان دهد، مطلب دیگری است. در بسیاری از آیات قرآن کریم از شیطان به عنوان دشمنی آشکار نام برده است. خصوصیات ومهارت های شیطان در به اسارت کشیدن انسان :
- زینت بخشی اعمال در نظر انسان2
- القای وسوسه 3
- تباه کردن و گسستن پیوندها 4
- راندن از پشت و زمامگیری از رو به رو 5
- دستور دادن به منکرها 6
قرآن به صراحت می فرماید: « ان الشیطن لکم عدو فاتخذوه عدوا…» این که شیطان دشمن آدمی است یک مطلب است و این که انسان باید متوجه باشد و با هوشیاری او را دشمن خویش بگیرد و در مقابل او ایستادگی و واکنش از خود نشان دهد، مطلب دیگری است
[h=2] سیاست هایی برای مبارزه با شیطان

[/h] طبق آیات صریح قرآن انسان ابتدا باید نگهبان جان خویش باشد تا از شر دشمن ایمانی در امان باشد و در مرحله بعد باید واکنش مناسب در مقابل هر نوع وسوسه دشمن داشته باشد ، سپس استعاذه و استغفار را در درگاه خداوند ترک نکند. و در مرحله آخر پایداری و برخورد خصمانه با این نوع دشمن داشته باشد.
دشمن ایمانی دشمنی جدی است که ما چه بخواهیم چه نخواهیم با این نوع دشمن دست به گریبانیم، پیامبر اکر(ص) در این باره می فرمایند: «الا ان اعقل الناس عبد عرف ربه فاطاعه، و عرف عدوه فعصاه ; آگاه باشید! خردمندترین مردم بنده ای است که پروردگارش را شناخته ، فرمانش برد و دشمنش را شناخته ، نافرمانی اش کند .»7
2- یهود ، مشرک و کافر
در قرآن بیش از همه اقوام دیگر از بنی اسرائیل سخن گفته شده است و آن به علت شدت عناد و جهودشان نسبت به حق است، خداوند برای روشن و تبیین نمودن ابعاد دشمنی آنها با حق در آیات بسیاری از نعمت های مختلف الهی سخن گفته و سپس موضع آنها را در برابر این نعمت ها بیان کرده است که چگونه ناسپاس و بهانه جو هستند.
در سوره مائده یهودیان به عنوان دشمن ترین دشمنان معرفی شده اند: « لتجدن اشد الناس عد وه للذین ءامنوا الیهود والذین اشرکوا…»
از مشرکان نیز در آیه ۸۲ سوره مائده به عنوان دشمن ترین دشمنان معرفی شده اند; چنان که کفار هم طبق آیات صریح قرآن کریم هرگز خیرخواه اهل حق نبوده و نیستند ،8 در راه خدا موانعی را برای باز ماندن مسلمانان از این راه ایجاد می کنند ،9 سعی و تلاش می کنند که اهل حق را به کفر برگردانند ،10 علاقه مند به غفلت مسلمانان می باشند ،11 و نهایت سعی و تلاش خود را برای نابودی حق دارند. طبق آیه ۵۶ از سوره کهف، به طور کلی در سه آیه از قرآن کریم کافران به عنوان دشمن نام برده شده اند: نساء/ ۱۰۱، ممتحنه/۱ و صف /۱۴
۳- منافق
منافق، کسی است که ظاهر و باطن او یکی نباشد و به اصطلاح «دورو» است . منافق اختصاص به اسلام ندارد بلکه آن دسته افراد دور از منطق و استدلال هستند که برای اغراض شخصی خود تا آن جا که شرایط اجازه می دهد کارشکنی می کنند ولی به دوستی تظاهر می نمایند.
خطرناک ترین دشمن چه در مجموعه اعتقادات دینی و مذهبی و چه در ناحیه معاشرت های اجتماعی دشمن ناشناخته است ، چرا که دشمن شناخته شده هر چند هم قوی و نیرومند باشد ، ضررش کمتر و خیانت او قابل دفاع و جبران است زیرا هویت او معلوم و سوء قصد او روشن است ، اما دشمن ناشناخته هر چه هم کوچک و ناتوان باشد چون نقابی از دوستی و محبت بر چهره دارد و شعار او شعار توده مردم است ; ولی زیر آن نقاب و لباس ظاهری، دلی مملو از کین و عداوت و خنجری زهرآلود و کشنده پنهان دارد و همواره منتظر فرصتی است تا به اغراض پلیدش جامه عمل بپوشاند. اسلام در طول تاریخ خود بیشترین ضربه را از منافقان خورده است. به همین دلیل است که قرآن سخت ترین حملات خود را متوجه منافقان ساخته است و بزرگ ترین اعلام خطر را درباره آن دسته از دشمنان داشته است که می فرماید: «هم العدو فاحذرهم»
خطر قشر «منافقین» برای اسلام و مسلمانان تا آن جاست که پیامبر(ص) در مورد نقشه های خائنانه آنها می فرماید: « من بر امتم نه از مومنان بیمناکم و نه از مشرکان; چرا که مومن ایمانش مانع ضرر او است، و خداوند مشرک را به جهت شرکش رسوا می کند ، ولی من از منافق بر شما می ترسم که از زبانش علم می ریزد و سخنانی می گوید که برای شما دلپذیر است، اما اعمالی (در خفا) انجام می دهد که زشت و بد است.»12
خطرناک ترین دشمن چه در مجموعه اعتقادات دینی و مذهبی و چه در ناحیه معاشرت های اجتماعی دشمن ناشناخته است ، چرا که دشمن شناخته شده هر چند هم قوی و نیرومند باشد ، ضررش کمتر و خیانت او قابل دفاع و جبران است زیرا هویت او معلوم و سوء قصد او روشن است ، اما دشمن ناشناخته هر چه هم کوچک و ناتوان باشد چون نقابی از دوستی و محبت بر چهره دارد و شعار او شعار توده مردم است ; ولی زیر آن نقاب و لباس ظاهری، دلی مملو از کین و عداوت و خنجری زهرآلود و کشنده پنهان دارد
[h=2] سیاست اصولی دشمن برای مبارزه
[/h] جنگ و عناد دشمنان همیشه شکل ثابتی نداشته است و شیوه های مختلف و متنوعی را برای پیکار و از پا درآوردن حریف خود، متناسب با اوضاع و شرایط مبارزه به کار می برند.
شیوه های مبارزه دشمنان سیاسی با دشمنان ایمانی از هم متمایز می باشد، هر چند هر دو هدف واحدی را دارند و آن به اسارت کشیدن انسان است و پر واضح است که باید شیوه های تدافعی هم در مورد این دو دسته با هم فرق داشته باشد .
[h=2]
شیوه های مبارزه دشمنان سیاسی
[/h]الف) شکستن قداست رهبری با استفاده از حربه تهمت و افتراء . 13
ب) ایجاد تردید و ابهام در بین مردم نسبت به حقانیت رهبری . 14
ج) تحقیر و استهزای رهبری .15
د) تهدید رهبری که انواع مختلف آن در قرآن بیان شده است .16
[h=2] راهکارهای دشمن برای گمراه کردن پیروان حق :
[/h] الف) تلاش برای گمراه کردن از طریق صرف هزینه های کلان .17
ب) اشاعه فساد ، نشر اکاذیب و پخش شایعات .18
ج) اختلاف افکنی و تفرقه انگیزی .19
د) محاصره اقتصادی .20
ه-) تمسخر و دست انداختن .21
و) تهمت های ناروا و اعزام عوامل نفوذی .22
ز) ترویج فرهنگ استعماری ، تضعیف روحیه مسلمانان و تبلیغات سوء .23
[h=2] سیاست اصولی مبارزه با دشمن
[/h] به طور کلی، سه اصل مهم در برخورد با دشمن وجود دارد: ابتدا دشمن شناسی است و آن چه بعد از شناخت دشمن در دفاع هوشمندانه نقش مهم و اساسی را ایفا می کند، شناخت راههای تدافعی آن می باشد که باید برای آموختن این شیوه ها به « قرآن و عترت » روی آورد که در تاریکی ها ، « نورالمبین » و در تنش های اجتماعی « حبل المتین » ودر طوفان های سهمگین حوادث « عروه الوثقی » می باشند و البته عترت پیامبر است که مفسر و مبین قرآن می باشد.
اصل دوم طبق آیه ۶۰ از سوره انفال، هوشیاری و کسب اقتدار، مجهز شدن به مدرن ترین سلاح ها و آمادگی کامل در مقابل دشمن است.
و اصل سوم در برخورد با دشمن، ممنوعیت دوستی با دشمن است که بسیاری از آیات قرآن به آن اشاره کرده است: احتیاط در برخورد با دشمن ،24 عدم طرح دوستی با دشمن ، 25 ایمن ندانستن خود از وسوسه دشمنان ،26 عدم اعتماد در گفتن راز به دشمنان ،27 سازش ناپذیری در برابر دشمنان 28و پرهیز از دوستی با یهود و نصاری .29
خداوند علاوه بر هشدارهای فوق یک راهکار اصلی و اساسی به مسلمانان توصیه می کند و آن آراسته شدن به لباس صبر و تقوی است که آیه ۱۲۰ سوره آل عمران به آن پرداخته است: « ... ان تصبروا وتتقوا لا یضرکم کیدهم شیا…» نقطه پیوند صبر و تقوی و مصونیت از نیرنگ های دشمنان در این است که اولا این دو (صبر و تقوی) سبب:
نیرومندی در کارها ، 30 زدودن ترس و اندوه از دل ها 31 و نیز نزول امدادهای غیبی از جانب خدا برای صاحبان این دو فضیلت است . در این صورت است که تیرهای توطئه دشمنان به هدف اصابت نمی کند و نقشه های آنان ناکام می ماند.
[/HR]پی نوشت ها :
1-فاطر / 6
2- انفال / 48 – نحل / 63
3- انعام / 121 – اعراف / 20/21 – طه 120
4- اسراء / 53
5- مجادله / 19
6- حشر / 16 – نور /21
7- اعلام الدین / ص 337 / ح 15
8- بقره / 105
9- انفال / 36
10- نساء / 89
11- نساء / 102
12- اعلام الدین / ص 330/ ح 20
13- مؤمن / 12614- اعراف / 75 – رعد / 43 – فرقان 7 / 8 – تغابن /
15- هود / 38 – انبیاء / 36 –حجر / 11-زخرف / 52
16- آل عمران / 21 – انفال / 30 – اعراف / 88 – ابراهیم / 13 – شعراء /29 – قصص / 20
17- انفال / 30
18- لقمان / 6 – انعام / 144
19- قصص / 4
20- منافقون / 7
21- بقره / 14/221- مطففّین /32 / 29
22- توبه / 47
23- نساء / 83 – ممتحنه / 1
24- بقره / 120 – آل عمران / 69
25- نساء / 89 /144 – مائده / 82 -ممتحنه / 1 – 4
26- نساء / 44 – 45
27 – آل عمران / 118 / 120 – منافقون / 14
28- آل عمران / 146 – هود / 113
29- مائده / 52 / 59
30- آل عمران / 186
31- احقاف / 13
عید عدیر (2)
اگر امام علی (علیه السلام) را اجازه می دادند تا امور مردم را بر عهده بگیرد یقینا نه کفار دیگر می توانستند قدرت اسلام را ضعیف کنند و هم دین اسلام به عنوان مترقی ترین دین نزد همه انسانها شناخته میشد و مردم با استفاده از دین کامل و حکومت عادل از بیشترین نعمتهای خداوند بهره می بردند.
پیامبر اسلام در ده سالی که در مدینه بودند و بعد به شهادت رسیدند فرصت کافی را نداشتند تا همه احکام اسلام را برای مردم بگویند لذا این مسؤولیت را بر عهده امام علی (علیه السلام) گذاشتند.
همچنین مردم به شدت نیازمند این بودند که کسی بر آنها حکومت کند که از هر نظر بهتر از دیگران باشد تا مردم بتوانند در آرامش, همه استعدادهای خود را بروز دهند و به رشد بالایی برسند.
وقتی امام علی (علیه السلام) از حکومت کنار گذاشته شد کسانی سؤالات دینی مردم را پاسخ گفتند که اصلا از دانش کافی برخوردار نبودند.
و همچنین افرادی وارد حکومت اسلامی شدند که اصلا بهتر از امام علی (علیه السلام) نبودند و چه ظلمی بر مردم بدتر از این که امام را به حکومت راه ندادند و حضرت مجبور شد کار کشاورزی خود را ادامه دهد؟!
بیشتر مسلمانانی که الان وجود دارند از احکام حقیقی اسلام بیخبر هستند و همچنین از حکومتهای خود ناراضی می باشند زیرا آنها نه تنها نتوانستند برای مردم کشور خود عدالت را به ارمغان بیاورند که از آن بدتر نتوانستند عزّت و غرور ملت خود را در مقابل کشورهای زورگوی کافر حفظ کنند.
حتی شیعیان هم از ظلمی که به امام علی (علیه السلام) شد ضربه دیدند؛ زیرا امام و فرزندان ایشان نتواستند به راحتی همه مطالب دین اسلام را برای مردم بازگو کنند. هر چند فقیهان بزرگوار شیعه بسیار تلاش کردند و تلاش می کنند تا از احادیث برجای مانده و دیگر راه ها همه سؤالات دینی مردم را پاسخ بگویند و نظر اسلام را در رابطه با همه مسائل توضیح دهند.
و همچنین شیعیان تا سالها از حکومت عدل اسلامی بی بهره بودند تا این که در 22 بهمن 1357 در ایران, انقلاب واقعی اتفاق افتاد و مردم تلاش نمودند تا حکومت اسلامی را طبق احکام واقعی اسلام تشکیل دهند.
البته تا امام زمان (عجل الله فرجه) ظاهر نشوند حکومت صد در صد اسلامی ایجاد نخواهد شد.
غیبت امام زمان (علیه السلام) نیز نتیجه تن ندادن به خلافت امام علی (علیه السلام) بود. امامانِ قبل از ایشان یکی بعد از دیگری به شهادت رسیدند. می دانی چه کسانی آنها را کشتند؟ همانها که نامشان را خلیفه رسول خدا گذاشته بودند؟! چه کسی به آنها این حق را داده بود که خود را جانشین پیامبر اسلام بدانند؟ جز همانها که بعد از شهادت پیامبر اسلام به ناحق این نام را برای خود برگزیدند؟ آیا محروم نمودن انسانها از بهترین خلائق خداوند بزرگترین ستم در حق مردم نیست؟ غیبت امام زمان (علیه السلام) زخم بزرگ بر پیکر اسلام است.
عید عدیر (3)
دوست سنی من! بدون تعصب و دشمنی, در رابطه با آنچه به تو گفتم خوب فکر کن و تحقیق نما! زیرا این سخنان به زندگی جاویدان آخرتت بسیار ربط دارد. هیچ مسئله ای اینقدر مهم نیست. مبادا به صرف این که پدر و مادرت سنی هستند تو هم بخواهی سنی باشی, چون خداوند به تو خواهد گفت: من به تو عقل دادم تا مسائل را خودت تحلیل کنی و سخنان والدینت را بررسی کنی و اگر قسمتی از این سخنان با عقلت جور در نیامد, آنها را نپذیری. هرچند در هر حال باید احترام والدینت را نگه داری. ولی احترام به یک نفر سبب نمی شود ما همه حرفهای او را بپذیریم.
برو تحقیق کن چرا با این که امام علی (علیه السلام) از همه مسلمانان آن زمان برتر بود ولی خلیفه چهارم شد؟!
و وقتی هم خلیفه شد معاویه با او دشمنی کرد و بعد که امام کشته شد و امام حسن (علیه السلام) را مردم به عنوان خلیفه و جانشین پیامبر برگزیدند, معاویه با خلیفه جدید نیز دشمنی نمود و ایشان را وادار کرد تا با امضاء قرار دادی از حکومت کناره گیری نماید و بعد هم به هیچ یک از بندهای قرارداد عمل نکرد. آیا با این حساب معاویه می تواند آدم درستی باشد؟!
عایشه چطور؟ عایشه که با امام علی (علیه السلام) در جنگ جمل جنگید؟ آیا به احادیثی که عایشه از پیامبر اسلام نقل می کند می توان اعتماد نمود؟
کتابهای حدیثی سنیان پر از احادیثی است که یا عایشه نقل می کند و یا معاویه و یا شخصی به نام ابوهریره! جالب است بدانی که ابو هریره ای که بیش از 5 هزار حدیث از پیامبر نقل می کند هنگام شهادت پیامبر اسلام تنها 16 سال داشته است! یعنی هنگام ورود پیامبر به مدینه او شش سال بیشتر نداشته است! همه احادیثی که او نقل نموده است بین شش سالگی تا شانزده سالگی بوده است. آیا فکر می کنی کسی در این سن و سال می تواند پنج هزار حدیث را حفظ کند؟! اصلا در جمع بزرگترها که پیامبر بیشتر در میان آنها سخن می گفته است ابوهریره چند ساله چه جایگاهی داشته است؟!
با این توضیحات آیا فکر نمی کنی بسیاری از این احادیث اصلا واقعیت نداشته باشد؟ آیا فکر نمی کنی اسلامی که علماء سنی ارائه نموده اند بیشترش بر اساس همین احادیث است؟!, و این اسلام چقدر با اسلام ناب و خالص فاصله دارد!
اسلامی که اهل سنت ارائه می دهند قسمت زیادی از آن براساس احادیث جعلی و دروغ است! شاید خود آنها این احادیث را دروغ نپندارند ولی مهم این است که مضمون این احادیث به خوبی نشان می دهد که اینها حرفهای خداوند نیست.
خدایا از این که ما را در راه مستقیم قرار دادی تو را سپاس می گوییم! خدایا دیگران را از این نعمت بهره مند ساز!
خدایا بین مسلمین اتحاد ایجاد نما زیرا دشمنان ما از اختلاف بین ما بسیار سود می جویند.
خدایا ما را بر دشمنانمان پیروز گردان!
[h=1]همگانی ترین استغفار[/h]
بیماری را باید قبل از اینکه کار از کار بگذرد و درمانش سخت و یا ناممکن شود مداوا نمود. هر درد و مرضی نیز ، علاج و درمانی داشته و هر دارویی هم، خاصیت خودش را دارد.
[/HR] بیماری هر چه خطرناک تر و عوارض آن بیشتر و کشنده تر باشد، دارو و درمانش نیز ارزشمندتر میگردد.
یکی از بدترین دردها و بیماری ها گناه است که هم بسیار خطرناک و متعفن است و هم، عوارضش بسیار زیاد و هلاک کننده است.
دردِ گناه، چراغ عقل را کم سو و رفته رفته خاموش میکند تا جایی که صاحبش کوردل شود و راه را از چاه تشخیص ندهد و نتواند مسیرش را از جاده هلاکت به سوی بزرگراه سرسبز زندگی تغییر دهد.
مرض گناه چون با فطرت پاک انسان همخوانی ندارد، باعث می شود که بیماران این دردِ وحشتناک، روز به روز حالشان وخیم تر شده و در تضاد میان زلالی فطرت و لجنزار متعفن گناه، سلامت روحی و روانی خود را نیز از دست دهند.
البته این تنها آثار سوء دنیایی این بیماری است. این درد گریبانگیر هرکس شود، رهایش نمی کند و آخرتش را هم خراب نموده و او را گرفتار عذاب ها و سختی های طاقت فرسای آخرت می کند. گرفتاری های آن دنیا هم که با سختی های این دنیا اصلاً قابل قیاس نیستند و به مراتب سخت تر و سنگین تر است.
برای همین باید از این درد به خدا پناه بُرد و برای درمان آن عجله نمود و بهترین دارو و درمان را برای آن به کار گرفت. نسخه علاج این درد را نیز طبیب دل ها، پیامبر رحمت صلّیالله علیه و آله برای بشریت پیچیده و فرمودند:
لِكُلِّ دَاءٍ دَوَاءٌ وَ دَوَاءُ الذُّنُوبِ الِاسْتِغْفَارُ؛ هر مرضی، دارویی دارد و داروی گناهان، استغفار و طلب عفو از پیشگاه ذات پاک الهی است. (وسایل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج16، ص68)
استغفار و طلب آمرزش، ابر رحمتی است که بر سر هر کس ببارد هم گناهانش را پاک نموده و هم نشاط و سر زندگی را برای او به ارمغان می آورد، از این رو همه به آن نیازمندند.
استغفار دارویی است که هم آثار مخرب گناه را در زندگی دنیایی انسان از بین می برد و هم عواقب و عوارض اُخروی آن را نابود می سازد.

حال که اینگونه است باید از دیگران هم طلب یاری نمود. باید کاری کرد که دیگران هم برای انسان طلب آمرزش نمایند. چرا که طلب استغفار دیگران، به هدف اجابت نزدیک تر و در نتیجه امید به عفو و بخشش نیز بیشتر می گردد.
اما چگونه می توان طلب آمرزش دیگران را به سوی خود جلب نمود؟ برای این کار راه های زیادی به ذهن می رسد. اما پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله راهی فراگیر و همگانی را بیان نموده و فرمود:
برای معلم قرآن تمام موجودات حتی ماهیان دریا، طلب آمرزش می کند. (مستدرک الوسائل، ج 1، ص 288)
چنانچه در قرآن کریم در آیه 164 سوره مبارکه «آل عمران» آمده است که : به یقین خدا بر مومنان منت نهاد [که] پیامبرى از خودشان در میان آنان برانگیخت تا آیات خود را بر ایشان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد، قطعاً پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند»، که این آیه مبین مقام معلم قرآن است.
خداوند متعال در آیه دوم سوره مبارکه «جمعه» میفرماید که: اوست آن کس که در میان بیسوادان فرستادهاى از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد و [آنان] قطعا پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند».
این آیه نیز میگوید که از جمله مهمترین وظایف پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) تعلیم قرآن بوده است.
با استناد به این دو آیه می توان ارزش و جایگاه معلم قرآن را متوجه شد.
آموزش و یاد دادن قرآن کریم، آنقدر فضیلت و ارزش دارد که تمام موجودات عالم برای انسان طلب استغفار میکنند. نه تنها انسان ها که حتی ماهیان دریا نیز به معلم قرآن عشق ورزیده و برای او از خداوند مهربان طلب رحمت و مغفرت می نمایند.
در روز قیامت، در میان صف اولین و آخرین، معلم قرآن در صف اولین است، یعنى با ارزش ترین انسان هاى امت، كسى است كه عنوان معلمى دارد.
وقت زیادى لازم ندارد، جلسه قرآن نیز زیاد است. قرآن را یاد بگیریم چون یادگرفتن قرآن آسان است. آسان بودن فرا گرفتن قرآن نیز از جانب خدا قرار داده شده است:
من قرآن را آسان قرار دادم تا با چند جلسه آن را بتوانید یاد بگیرید.(قمر (54): 17)
امیرالمومنین علیه السلام مى فرماید: از زمانى كه قرآن نازل گردید پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله براى ما مرتب جلسه مى گذاشت و آیه ها را به ما یاد مى داد، معنى آنها را مى فرمود و از ما مى خواست كه عمل كنیم.
وقتی كه معلم قرآن از دنیا برود، تمام برزخ و قیامتش غرق در نور است. به قدرى معلم قرآن ارزش دارد كه امیرالمومنین علیه السلام مى فرماید:
اهل قرآن، (معلم، دانش آموز كلاس قرآن و عمل كننده قرآن)، اهل خدا و عبد ویژه خدا هستند. (غرر الحكم: 111، حكمت 1987)
این فرصتى است كه ما مى توانیم از حرف زدن، بیان و گفتار، مقدارى را خرج كتاب خدا كنیم،
حال که معلم کلام خدا بودن اینقدر ارزشمند است، باید فرصت را غنیمت شمرد و از این موقعیت بیشترین استفاده را نمود.
معلمی که تنها به شغل و عنوان نیست، هرکسی می تواند معلم قرآن شود و از این استغفار همگانی بهره ببرد.
کلام را با داستانی از اسلام در باب اهمیت معلم قرآن به پایان می بریم:
عبد الرحمن سُلـّمی در مدینه معلم قرآن بود و به کودکان قرآن می آموخت. امام حسین (علیه السلام) یکی از فرزندان خویش را پیش او فرستاد تا قرآن بیاموزد.(یقیناً این فرزند، امام سجاد (علیه السلام) نبوده است، چرا که امامان احتیاجی به معلم بشری ندارند.)
از زمانى كه قرآن نازل گردید پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله براى ما مرتب جلسه مى گذاشت و آیه ها را به ما یاد مى داد، معنى آنها را مى فرمود و از ما مى خواست كه عمل كنیم.
معلم، قرائت سوره حمد را به کودک آموخت. هنگامی که کودک به نزد سیدالشهدا (علیه السلام) آمد و سوره حمد را که آموخته بود، برای پدر قرائت نمود، امام (علیه السلام) معلم را احضار کرد و دستور داد تا در حضور جمعیت، هزار دینار (سکه طلا) و هزار حُـلـّه (پارچه گرانبها) به عنوان جایزه به او دادند. اما امام حسین (علیه السلام) به این دو جایزه کلان اکتفا نکرد و آنگونه که نقل گردیده است، دستور داد تا دهان معلم را پر از درّ و جواهر کردند.
بدین سان سید الشهدا (علیه السلام) خواست تا به مردم بیاموزد این دهان و زبانی که تعلیم قرآن نموده است، سزاوار آن است که پر از در و جواهر گردد.
به هر حال، این سه رقم جایزه گرانبهای امام حسین (علیه السلام) به معلم قرآن برای تعلیم یک سوره حمد، در مدینه مورد توجه همگان قرار گرفت. مردم تعجب کنان میپرسیدند: آیا تعلیم یک سوره حمد، این همه جایزه دارد؟
امام حسین (علیه السلام) در پاسخ این ابهام، کلامی فرموده است که اهمیت و ارزش آن برای معلمین قرآن از آن سه جایزه به مراتب بیشتر است.
امام (علیه السلام) فرمود: "این چیزی که من به او دادم کجا و آن چیزی که او به طفل من عطا کرده کجا؟"
آن حضرت از کار معلم تعبیر به "عطا" فرموده و بخشش خویش را در کنار آن عطا، مساله غیر قابل ارزشی به حساب آورده است. (برگرفته از جزوه : "حسین راهنمای بشر، حق پرستان را پدر"، تألیف: آیت الله سید محمد ضیاء آبادی)
قضاوت در عدالت
لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاَّ تَعْدِلُوا (مائده:
دشمنی با گروهی شما را واندارد که به عدالت رفتار نکنید!
دوست داری قاضی بشی؟ دوست نداری؟ چرا؟ کار سختی است؟ خب درسته! تازه جانت هم در خطر است! زیرا اگر در پرونده ای بخواهی درست قضاوت کنی ممکن است آنها که محکوم شده اند بخواهند تو را یا خانواده ات را اذیت کنند.
محکوم کردن دوستت در یک قضیه ای خیلی سخت است و همچنین حق دادن به دشمنت آنهم خیلی سخت است, سخت تر از اولی!
ما در یک روز و شب بارها و بارها قضاوت می کنیم:
در باره کارهای اطرفیانمان, در باره حرفهایشان, در باره بازی فوتبال, درباره معلممان, درباره مسؤولین کشور, درباره حرفها و برخورد امام جماعت مسجد محله امان, درباره پدر و مادرمان, خواهر و برادرمان, مطالب یک کتاب, هوای بارانی و یا گرم, وضعیت اقتصادی کشور ...
می بینی چقدر موضوع برای قضاوت هست؟! حالا شغل تو در آینده چه شغل قضاوت باشد یا نباشد بالاخره در شبانه روز بارها و بارها قضاوت می کنی.
دوستیها و دشمنیها نباید در قضاوت ما تأثیر بگذارد البته با «نباید»ی که من می گویم که کار درست نمی شود, بالاخره آدم می خواهد هوای دوستش را داشته باشد و از آنطرف از هر موقعیتی می خواهد استفاده کند تا به دشمنش ضربه بزند.
غالبا در باره آدمهایی که از آنها خوشمان نمی آید دو نوع قضاوت بد می کنیم:
کارهای خوبشان را کوچک می بینیم و کارهای بدشان را بزرگ می بینیم.
وقتی کار خوب او را می بینیم می گوییم: خب حالا یک کاری کرده معلوم نیست با چه نیتی بوده!
وقتی کار بدی از او می بینیم می گوییم: من از اول هم می گفتم این آدم بد ذاتی است! ببین چه کار زشتی انجام داده؟!
اگر قضاوتت عادلانه باشد و کمی خوش گمان هم باشی آدمهای را اینگونه می بینی:
وقتی از فردی کار خوبی دیدی کارش را بزرگ می بینی مثل خداوند که هر کار خوب را ده برابر می بیند. و لذا کار خوب یک کس را دلیل بر خوب بودن او خواهی دانست مگر این که خلافش ثابت شود.
و وقتی کار بدی از کسی دیدی و واقعا مطمئن شدی کار بد است و او هم کار بد را انجام داده و حواسش هم بوده که این چنین کاری کرده و سهوی نبوده, آنوقت کارش را همانقدر که بد است می بینی نه بیشتر و بعد هم از بدی کارش نتیجه نگیر که: کلا این اینجور آدمی است!!
خدایا دلهایمان را مثل آفتاب روشن! مثل آب زلال! مثل خاک نرم! مثل دریا وسیع! مثل اشک پاک! مثل ... خدایا ما را ببخش تا تو بیشتر دوستت داشته باشیم!
[h=1]دلیل بن بست های زندگی هایمان چیست؟
[/h]
[/HR] معنای ظاهری برای «یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» این است که بن بست هایی که پیش روی شما قرار می گیرد به حسب ظاهر بن بست است.
[/HR] تقوا بزرگترین سرمایه انسان است که شیطان تمام همت خود را برای گرفتن آن به کار می برد و تنها راه حفظ آن توکل بر خدای متعال است. متوکل واقعی هم آن کسی است که کارش برای خدا، امیدش به خدا و ترسش هم از خداست. پس سرمایه توکل موجب می شود که انسان بتواند تقوا به خرج دهد و آن وقت است که می تواند مقابل بن بست ها بایستد.
[h=2]راه نجات از همه بن بست ها[/h] قرآن می فرماید: «... وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا »(طلاق/2 و 3)
در مورد این آیه رسول گرامی اسلام (صلی الله و علیه وآله) فرمودند: «آیه ای در قرآن است که اگر همه مردم به این آیه متمسک شوند برای آنها کافیست»، به وسیله این آیه گره همه مردم باز می شود و همه آن ها به مقصد می رسند. وقتی از حضرت سوال شد که این آیه کدام آیه است؟ حضرت این آیه نورانی را تلاوت کردند «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»، اگر کسی تقوای الهی را پیشه کند و متقی باشد نتیجه اش این است که خدای متعال برای او راه خروج قرار می دهد و او را از آن زاویه ای که محاسبه نمی کرد تأمین می کند و رزق را به او می رساند، بعد به دنبال این مطلب خدای متعال می فرماید: «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»، اگر کسی اهل توکل به خدای متعال باشد خدای متعال برای او کافیست، «إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً»، و او را به مقصد خود می رساند و برای امور حدود و تقدیراتی را معین کرده است.
از صدر این آیه نورانی استفاده می شود که اگر شرایطی برای انسان پیش آمد که آن شرایط به حسب ظاهر محدودیت و بن بست است، تنها راه خروج از این بن بست تقوای الهی است، گویا یک بن بست هایی پیش روی انسان است که فقط با تدبیر و تقدیر خود خدای متعال رقم می خورد و تنها راه برای نجات از این بن بست ها چه بن بست هایی که در مسیر فرد قرار می گیرد و چه بن بست هایی که در مسیر یک جامعه واقع می شود، تقوای الهی است.
اگر فرد یا جامعه ای بتواند در شرایط سخت و در شرایط دشوار به تکلیف الهی عمل کند نتیجه اش این است که راه خروج و نجات از این بن بست ها پیش رویش گشوده می شود.
خدای متعال برای انسان و جامعه یک بن بست هایی قرار می دهد و اساس تکلیف هم در همین ها است؛ چون انسان هرچه به حسب ظاهر محاسبه می کند می بیند راهی برای عمل به وظیفه و تکلیف وجود ندارد زیرا به بن بست برخورد می کند؛ حال در این شرایط اگر انسان ترسید و تسلیم شرایط شد و پا روی تکلیف الهی خودش گذاشت همیشه در محدودیت باقی می ماند، اما اگر نترسید و طرف خدای متعال را گرفت خدای متعال راه عبور از این تنگنا را برای او باز می کند.
[h=2]چرایی قرار گرفتن انسان در بن بست[/h] یک معنای ظاهری برای «یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» این است که بن بست هایی که پیش روی شما قرار می گیرد به حسب ظاهر بن بست است، اما در واقع تکلیف و امتحان است و الا برای خدای متعال که بن بست وجود ندارد!

خدای متعال انسان را برای امتحان در این شرایط قرار می دهد و الا در شرایط عادی که همه طرف خدا را می گیرند. وقتی آدم امرش دائر می شود بین خدا و دنیا معلوم می شود که به کدام یک اعتماد و تکیه می کند؟
امتحان آنجایی است که خدای متعال ما را بین اسباب و خودش دائر می کند؛ اگر ما طرف اسباب را گرفتیم، همیشه در بن بست اسباب می مانیم و همیشه باید با اسباب و بت هایمان سر و کله بزنیم، ولی اگر طرف خدای متعال را گرفتیم، خدای متعال برای ما از این بن بست اسباب یک راه خروج ایجاد می کند «مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»، و ما را از آنجایی که فکر نمی کردیم، تأمین می کند و دست هایی را به کار می اندازد که نمی بینیم.
در روایت آمده که یکی از مصادیق آیه «مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»، این است که برای دوستان ما اهل بیت که نمی توانند معارف را به دست بیاورند، عده دیگری (که اهل استفاده از این معارف نیستند) مأمور می شوند تا از معصوم بگیرند و به اینها برسانند «یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»، این معنی ظاهری آیه است.
اما معنای باطنی آیه این است که ما بن بست هایی داریم که بن بست اسباب است، هیچ چیز به خدای متعال قید نمی زند «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ» (عنکبوت/20)، «إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» (یس/82)، این قوانینی که ما در عالم می بینیم؛ مثل اینکه آتش می سوزاند و یا آب غرق می کند، اینها خصلت ذاتی آب و آتش نیست که ما بتوانیم بگوییم چاره ای نیست آتش می سوزاند و آب غرق می کند، بلکه این تفکر یک نوع شرک است، چون اینها کاره ای نیستند و این قوانین فقط ظهور اراده خدای متعال است. هر جا شما خاصیتی می بینید ظهور اراده است، البته اراده خدای متعال برای ما قانون است؛ یعنی او اراده کرده آتش بسوزاند و این اراده او برای ما قانون است. نکته این جاست که خداوند می تواند این اراده را تغیر دهد؛ مثل اینکه خدای متعال اراده کرده است که در کویر زنده نمانیم، این برای ما قانون است ولی برای خدای متعال اراده است و می تواند آن را تغییر دهد.
خدای متعال انسان را در بن بست اسباب قرار می دهد؛ اگر کسی از اسباب ترسید و جانب اسباب را گرفت الی الابد در شرک می ماند، یعنی همیشه باید از زمین و آسمان و خورشید و ماه بگیرد، اگر اسباب آماده باشد کار انسان به راه است، اما اگر آماده نباشد تکیه گاه دیگری ندارد.
بن بست های ما همین اتکاء به اسباب است و اینها هستند که ما را در شرایط بن بست قرار می دهند؛ و الا واقعاً بن بستی وجود ندارد.
«یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً»، یعنی اینکه انسانی که باید در محاصره گناه قرار بگیرد و شیطان با تزیین، او را زمین بزند، اگر متقی شد از بن بست شیطان بیرون میاید و او دیگر نمی تواند این شخص را محاصره کند.
این تعبیر قرآن شاید معنایش همین است «إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» (اعراف/201)
اگر انسان متقی شد نسیم که چیزی نیست، طائف و گردباد شیطان دور او می چرخد تا یک دستی برساند و مسحی کند و او را آلوده کند «إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ»
نتیجه تقوای الهی این است که همین که مسشان می کند «تَذَکَّرُوا»، به جای این که شیطان آنها را فریب دهد متذکرشان می کند «فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ».
استادی این آیه را این گونه معنا می کرد، ایشان می فرمود: «شما اگر یک جنس عتیقه ای داشته باشید و قیمتش را ندانید، اگر دیدید عتیقه فروش ها دور خانه تان می چرخند می فهمید که خیلی قیمتی است پس پنهانش می کنید و از رفت و آمد آنها متذکر می شوید.
اگر دیدید شیطان فشار می آورد بدانید همان نقطه، سکوی پروازتان است.
اگر انسان متقی شد «إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» و «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا». به حسب ظاهر بن بست را شیطان ایجاد کرده ولی اگر متقی شدی از این بن بست نجات پیدا می کنی.
آدمی که تقوا پیدا می کند دیگر از بن بست غضب و شهوتش بیرون می رود و این می شود آن «یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» باطنی.
انسانی که تقوا دارد، سر و کارش با اسباب برداشته می شود در دل کویر هم می گوید خدا رزاق است «هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ» (ذاریات/58)، او اگر وسط دریا هم باشد نمی گوید سیرابم چون می داند که اینطور نیست، نه آدم وسط دریا سیراب است و نه در کویر تشنه است؛ وسط دریا می شود از تشنگی بمیری، در کویر هم می شود از آب گوارا سیراب شوی، این تقوای الهی است که انسان را نجات می دهد.
رابطه تقوی و عدالت
اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى (مائده:
عدالت داشته باشید این به پرهزکاری نزدیک تر است!
سخت ترین کار می دانی چیست؟
قله اورست را فتح کنی؟ روز گرم تابستون بدون سحری روزه بگیری؟ ده بار مادرت از پای تلوزیون بلندت کنه برای انجام کاری؟ روزی ده ساعت درس بخوانی؟ صد بار شنا بری؟ 90 دقیقه تو زمین فوتبال بدوی؟ برای نماز صبح از خواب بیدارت کنند؟
کارهایی که گفتم همه اش سخت است مخصوصا بعضی هاش که خیلی هم سخت است. ولی اینها هیچ کدام سخت ترین کار نیست.
سخت ترین کار, انصاف و عدالت است! چون با انصاف و عدالت آدم پرهیزکار می شود و پرهیزکاری هدفی است که برای رسیدن به آن باید خیلی سختی کشید!
انصاف و عدالت یعنی چه؟ پرهیزکاری یعنی چه؟
انصاف یعنی احترام گذاشتن به حقوق دیگران, یعنی این که هرچه برای خودت می خواهی برای دیگران نیز بخواهی. یعنی هرچه داری نصفش را برای دیگری بخواهی.
انصاف یعنی «نصفٌ لِی نصفٌ لَک!» نصفی برای من نصفی برای تو!
عدالت هم یعنی همان انصاف. عِدل هر چیزی را که خودت داری یا برای خودت می خواهی برای دیگری بخواهی. عِدل یعنی مثل. عادل کسی است که دیگران را مثل خودش ببیند لذا مثل هرچیزی را که برای خودش دوست دارد برای دیگری هم دوست دارد.
پرهیزکاری یعنی چه؟ یعنی پرهیز کردن, مواظب بودن, هروقت دلت چیزی می خواست که عقلت می گفت: «نه!», گوش به حرف عقلت بدهی و جلوی دلت را بگیری. خب این خیلی سخت است.
برای این که از پس این کار برایی باید با دیگران با عدالت برخورد کنی و مُنصِف باشی. اهل انصاف باشی. هرچه برای خودت می پسندی برای دیگران بپسندی.
«دل» همه چیز را برای خودش می خواهد, نمی خواهد خوشیهایش را با دیگران شریک شود. تازه اگر ببیند کسی چیزی دارد که او ندارد حسادت می کند, می خواهد که دیگری آن چیز را نداشته باشد.
مثالهای زیادی وجود دارد. خودت فکر کن می بینی همینطور است. قرآن می گوید همه بدبختیهای انسانها بخاطر این است که اهل عدالت نیستند و انصاف ندارند. اگر با دیگران طوری رفتار کنند که دوست دارند همانطور با آنها رفتار شود آنوقت آدمها اینقدر دچار مشکل نمی شوند.
خواهشم از تو دوست عزیز این است که روی این بحث خوب فکر کنی و نمونه های خودخوهی را در خودت جستجو کنی و از خدای مهربان بخواهی کمکت کند تا بجای خودخواهی, دیگران را هم مثل خودت دوست بداری.
من را هم دعا کن تا تو را مانند خودم دوست بدارم!
تو را هم دعا می کنم تا من را مثل خودت دوست بداری!
او را هم دعا کنیم تا ما را مانند خودش دوست بدارد!
همه با هم دعا کنیم تا همه, دیگران را مثل خودشان دوست دارند!
خدایا تو هم ما را مانند دوستانت دوست بدار!
[h=1]چگونگی تعامل اعضای خانواده در داستان احسن القصص[/h]
[/HR] بخشی از امور زندگی مردم مرتبط با اخلاق می باشد و اخلاق در خانواده ها با توجه به ارتباط دائمی و مستمر، نمود بیشتری داشته و اهمیت بیشتری نسبت به سایر مجموعه ها خواهد داشت به ویژه که خانواده اولین جایی است که فرد در آن با نحوه برخورد و تعامل با دیگران آشنا شده و رفتارهای اجتماعی را آغاز می کند، آیات قرآن در حوزه رفتار شناسی خانواده ها نیز قابل تأمل است.
[/HR]
از جمله جنبه های اهمیت قصه یوسف به عنوان احسن القصص نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ؛ (یوسف 3) تعیین نحوه ارتباط بین برادران است که بهترین برخوردها از حضرت یوسف علیه السلام ملاحظه می شود از جمله می توان موارد زیر را بر شمرد:
[h=2]سکوت در برابر تهمت دزدی علی رغم توان انتقام[/h] حضرت یوسف علیه السلام وقتی خواست تا برادرش را نزد خود نگه دارد پیمانه را در بار برادرش پنهان نمود؛ هنگامی که برادران پیمانه را در بار برادر یافتند گفتند: قَالُواْ إِن یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَلَمْ یُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَانًا وَاللّهُ أَعْلَمْ بِمَا تَصِفُونَ (یوسف 77)؛ گفتند اگر او دزدى كرده پیش از این [نیز] برادرش دزدى كرده است. یوسف این [سخن] را در دل خود پنهان داشت و آن را برایشان آشكار نكرد [ولى] گفت موقعیت شما بدتر [از او]ست و خدا به آنچه وصف مىكنید داناتر است.
در حالی که یوسف توان و قدرتی داشت که از برادران انتقام بگیرد ولی در عین قدرت عفو نمود و سخن را تا موعدی مشخص در سینه پنهان داشت.
[h=2]برخورد کریمانه در برابر کارهای زشت برادران[/h] پس از اینکه برادران، یوسف را شناختند چیزی از محنت های خود به آنها نگفت؛ بلکه فرمود: قَالُواْ أَإِنَّكَ لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَاْ یُوسُفُ وَهَذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیِصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (یوسف 90)؛ گفتند آیا تو خود یوسفى؟ گفت [آرى] من یوسفم و این برادر من است به راستى خدا بر ما منت نهاده است. بىگمان هر كه تقوا و صبر پیشه كند خدا پاداش نیكوكاران را تباه نمىكند.
همچنین در برابر طلب آمرزش آنها گفت: قَالَ لاَ تَثْرَیبَ عَلَیْكُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (یوسف 92)؛ امروز بر شما سرزنشى نیست، خدا شما را مىآمرزد و او مهربانترین مهربانان است.
برخورد یوسف به اندازه ای بزرگوارانه است که وقتی پدر را دید چیزی از اقدامات برادرانش و چاه انداختن به زبان نیاورد، بلکه فقط به ذکر زندان اکتفا نمود: وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ یَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُۆْیَایَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بَی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّیْطَانُ بَیْنِی وَبَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِّمَا یَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَكِیمُ (یوسف: 100)؛ پدر و مادرش را به تخت برنشانید و [همه آنان] پیش او به سجده درافتادند و [یوسف] گفت اى پدر این است تعبیر خواب پیشین من به یقین پروردگارم آن را راست گردانید و به من احسان كرد آنگاه كه مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بیابان [كنعان به مصر] باز آورد پس از آنكه شیطان میان من و برادرانم را به هم زد بى گمان پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است زیرا كه او داناى حكیم است.
مهمترین تبیین بایسته اخلاقی خانواده را نیز می توان در نحوه برخورد پیامبر با همسرانش عنوان کرد که حتی جنبه های رفتاری را نیز در بر دارد؛ شناخت ویژگی های اخلاقی حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم به عنوان الگوی مسلمانان از اهمیتی بسزا برخوردار است، علاوه بر آنکه خانواده آن حضرت نیز اسوه خانواده ها و زنانش مقتدای زنان باایمان تا دامنه قیامت هستند، آنچه بر اهمیت این موضوع می افزاید نحوه برخورد حضرت در نخستین کانون جامعه با همسرانش است که کوچکترین واحد جامعه بشری و جایگاه اصلی مودت و رحمت می باشد.
علاوه بر اینکه تکریم و بزرگداشت چنین شخصیت هایی به علت ارتباط محکم و پیوند استوار آنها با خداست و منتج به تعظیم در برابر خداوند می گردد.
[h=2]تاکید مکرر قرآن کریم بر رعایت عدالت پیامبر در برخورد با همسران (نساء: 103)[/h] علامه طباطبایی در این زمینه می نویسد: سیرهاى كه آن حضرت در رعایت عدالت بین زنان و حسن معاشرت و مراقبت حال آنان داشت مختص به خود آن حضرت بود (طباطبایی،1417، ج4، ص 311) با توجه به دلسوزی (توبه: 128)، اخلاق کریمانه و خُلق عظیم پیامبر (قلم:4)، ضرورت بررسی رفتار حضرت با همسرانش را نمایان تر می کند.

البته عدم نگارش حدیث در سده اول هجری، دخالت های سیاسی، رفتار برخی جاهلان نادان و خواص مغرض باعث شده است تا واکاوی سنت نبوی با مشکلاتی جدی گریبان گیر باشد(مدیرشانه چی، [بی تا]، ص 95-117)؛ اما قرآن کریم که جامع بوده(جوادی آملی، 1381،ص 221) و جاودانه است (جوادی آملی، 1381، ص275-349) با توجه به ویژگی عدم تحریف(جوادی آملی،1389، ص 39-117)، برخی رفتارهای تعاملی پیامبر با همسرانش را به خوبی نمایان کرده است.
اگرچه برخی از این رفتارها و اعمال نظیر همسر موهوبه (احزاب: 50)، خاص حضرت می باشد (طباطبایی،1417، ج16، ص 503) و در سایر مسلمانان ساری نیست (همانگونه که برخی موارد مختص به زنان حضرت می باشد و در مورد سایر زنان با ایمان جاری نیست) ولی بسیاری از این تعاملات رفتاری، می تواند الگوی همه مومنان باشد تا به فراخور توان و تقوای خود موظف به پیروی از آن باشند.
پیامبر اسلام به عنوان نمونه و الگوی امت اسلام (احزاب:21) و دارای خلق عظیم (قلم:4) در ارتباط با خانواده اش رفتارهایی را بروز داده است که در همه جا مورد ستایش قرآن قرار گرفته است، به طور خلاصه می توان رفتارهای خانوادگی پیامبر را در دو قسمت فرزندان و همسران مورد بررسی قرار داد؛
در رفتار با فرزندان برخورد خاصی در قرآن ذکر نشده است، هر چند تمجید های قرآن از اهل بیت آن حضرت جایگاه خاصی دارد و به صمیمیت و ارتباط تنگاتنگ بین پیامبر و اهل بیتش اشاره می کند، از جمله در آیه مباهله که نشان دهنده روح واحد در دو کالبد می باشد، روحی که به منزله جان پیامبر می باشد؛ (فَمَنْ حَآجَّكَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْكَاذِبِینَ (آل عمران 61)؛ پس هر كه در این [باره] پس از دانشى كه تو را [حاصل] آمده با تو محاجه كند بگو بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیك و شما خویشان نزدیك خود را فرا خوانیم سپس مباهله كنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.
برخورد با همسران بخش دیگری از تعامل پیامبر با خانواده اش می باشد که در دو سوره قرآن به این مسأله پرداخته و نهایت سعه صدر پیامبر را مورد اشاره قرار داده و به نکوهش زنانی پرداخته که پیامبر را مورد آزار قرار داده اند، به طوری که حتی پیشنهاد داده است که آنها را طلاق بدهد: یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَیْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِیلًا وَإِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنكُنَّ أَجْرًا عَظِیمًا (احزاب 28 و 29): ای پیامبر به همسرانت بگو اگر خواهان زندگی دنیا و زینت آنید بیایید تا مهرتان را بدهم و [خوش و] خرم شما را رها كنم و اگر خواستار خدا و فرستاده وی و سرای آخرتید پس به راستی خدا برای نیكوكاران شما پاداش بزرگی آماده گردانیده است.
همچنین پیامبر را به دلیل تحریم برخی امور مباح بر خود جهت جلب رضایت همسران مورد سوال قرار داده و می فرماید: یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِی مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (تحریم 1)؛ ای پیامبر چرا برای خشنودی همسرانت آنچه را خدا برای تو حلال گردانیده حرام میكنی خدا[ست كه] آمرزنده مهربان است.
فارغ از اینکه ماجرا چه چیزی بوده است ولی قرآن از کنار آن سکوت کرده است[درباره اینکه پیامبر چه چیزی را برخود حرام کرده بود دو نظر متفاوت ابراز شده است نظر اول مربوط به تحریم خوردن عسل مخصوصی بوده است و نظر دوم مربوط به تحریم ماریه قبطی می باشد که نظر اول صحیح تر است (ابن عاشور، 1420، ج28، ص 308؛ ابن کثیر، 1419، ج8، ص 182؛ قطب، 1412، ج6، ص 3613)]
بی شک رفتار همسران پیامبر تا اندازه ای بوده است که خداوند آنها را مورد نکوهش قرار داده و سخن از انحراف آنها به میان آورده و تهدید به طلاق نموده است: إِن تَتُوبَا إِلَی اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِن تَظَاهَرَا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِیلُ وَصَالِحُ الْمُۆْمِنِینَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِیرٌ عَسَی رَبُّهُ إِن طَلَّقَكُنَّ أَن یُبْدِلَهُ أَزْوَاجًا خَیْرًا مِّنكُنَّ مُسْلِمَاتٍ مُّۆْمِنَاتٍ قَانِتَاتٍ تَائِبَاتٍ عَابِدَاتٍ سَائِحَاتٍ ثَیِّبَاتٍ وَأَبْكَارًا (تحریم: 4 و 5)؛ اگر [شما دو زن] به درگاه خدا توبه كنید [بهتر است] واقعا دلهایتان انحراف پیدا كرده است و اگر علیه او به یكدیگر كمك كنید در حقیقت خدا خود سرپرست اوست و جبرئیل و صالح مۆمنان [نیز یاور اویند] و گذشته از این فرشتگان [هم] پشتیبان [او] خواهند بود. اگر پیامبر شما را طلاق گوید امید است پروردگارش همسرانی بهتر از شما مسلمان مۆمن، فرمانبر، توبه كار، عابد، روزهدار، بیوه و دوشیزه به او عوض دهد.
سفارش قرآن کریم در مورد زنان پیامبر تا اندازه ای است که برای پس از رحلت نبی اسلام به آنها توصیه های موکدی کرده که: وَقَرْنَ فِی بُیُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَی وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِینَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ (احزاب: 33)؛ در خانههایتان قرار گیرید و مانند روزگار جاهلیت قدیم زینت های خود را آشكار مكنید و نماز برپا دارید و زكات بدهید و خدا و فرستادهاش را فرمان برید.
در برخورد حضرت یعقوب علیه السلام با فرزندانش نیز بخش های اخلاقی جلب توجه می کند؛ پناه به خدا و صبر در برابر مصیبت هایی که از ناحیه فرزندان به وی می رسید و تاکید بر صبر جمیل که از صفات ستوده اخلاقی است: وَجَآۆُوا عَلَى قَمِیصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ (یوسف: 18)؛ پیراهنش را [آغشته] به خونى دروغین آوردند [یعقوب] گفت [نه] بلكه نفس شما كارى [بد] را براى شما آراسته است اینك صبرى نیكو [براى من بهتر است] و بر آنچه توصیف مىكنید خدا یارىده است.
همچنین نهایت تلاش برای یافتن فرزندان و امید به خدا که حتی پس از اینکه برادر یوسف را از دست داد باز هم فرزندانش را به سراغ هر دو گمشده اش فرستاد و به فرزندانش آموخت که از رحمت خدا در هیچ حالی نباید ناامید شد: یَا بَنِیَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلاَ تَیْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ ( یوسف: 87)؛ اى پسران من بروید و از یوسف و برادرش جستجو كنید و از رحمت خدا نومید مباشید، زیرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نومید نمىشود.
برگزیده
آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمينَ (مائده: 20)
به شما چیزهایی داده شده است که به هیچ از جهانیان داده نشده است!
تا حالا به این موضوع فکر کردی که خداوند به تو چی داده و چی نداده؟
خب من کمکت می کنم تا در این موضوع بهتر فکر کنی. باید خودت را با دیگران مقایسه کنی. آنوقت خواهی فهمید چی داری و چی نداری.
بعضیها چشمشان نمی بیند و یا گوششان نمی شنود و یا یک دست و یا یک پایشان فلج است.
بعضی ها معلول ذهنی هستند و یا بدتر باید در تیمارستان نگهداری شوند.
بعضیها از این که اینقدر ضعیف و لاغر و یا خیلی چاق و خپلی هستند ناراحتند.
بیماریهای زیادی است که بعضی دارند و بعضی ندارند.
بعضی پدر و مادر دارند و بعضی ندارند, بعضی پدر و مادرشان از هم طلاق گرفتند و بعضی مدام شاهد دعوای پدر و مادرشان هستند. بعضی پدر و مادر با ایمان و خیلی عاقلی دارند.
در رابطه با خواهر و برادر و خویشان و همسایگان هم تفاوتهای زیادی بین آدمها وجود دارد.
می رسیم به فقر و ثروت که در این موضوع هم فرق زیادی بین آدمها وجود دارد.
خلاصه از هر نظر که نگاه کنی ما یک چیزهایی داریم که دیگران ندارند و بالعکس دیگران هم چیزهایی دارند که م نداریم.
توی اینهمه داشتن ها و نداشتن ها یک چیزی را تو داری که جای همه نداشتن هایت را می گیرد! و آن دینی است که داری!
بله دینی که داری. مسلمانی و شیعه هستی.
خداوند که ما را آفرید تا ابدیت ما را زنده نگه می دارد! بدیت می دانی چند سال است. هر چه بگویی در مقبل ابدیت یک ثانیه هم نیست!
تو می توانی چند سال در این دنیا زندگی کنی, فوقش صد سال یا صد و پنجاه سال. این مقدار در مقابل زندگی پس از مرگ هیچی نیست! یک صدم ثانیه هم نیست!
دین اسلام به تو کمک می کند تا بتوانی هم با مشکلات در این دنیا کنار بیایی و هم در زندگی جاویدان پس از مرگ خوش باشی.
تو نوجوانی و هنوز خیلی فرصت داری تا بالاترین قله های ایمان صعود کنی و رشد کنی و شخصیتی بزرگ برای خودت بشوی. و از دوستان اختصاصی خدا باشی. اگر کمی فکر کنی میبینی خداوند به تو چیزی داده است که به خیلی ها نداده است.
خیلی از آدمهای بزرگ وقتی به سن تو بودند خیلی زندگی سختی داشتند ولی باور کرده بودند همه سختی ها تمام می شود و تنها خوبیهای این سختی ها می ماند.
خدایا! خدایی جز تو نمی شناسم که اینقدر به من لطف داشته و دوستی اش را به من در حد بالایی ثابت نموده باشد!
عقب گرد
لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ (مائده: 21)
به عقب بر نگردید زیرا زیانکار خواهید شد!
وقتی به مدرسه راهنمایی آمدی نمره هایت شاید افت کرده باشد. این طور نیست؟ خب اگر نیست که خدا را شکر.
قبلا می توانستی مسیر زیادی را در زمانی طولانی بدوی. حالا چطور؟ بازم می توانی این کار را بکنی؟ حالشو چی؟ داری؟ نداری؟ چرا؟ چاق شدی؟ افسرده ای؟ بابا دست ور دار! بلند شو یه تکونی به خودت بده!
قبلا تحملت بیشتر بود و با برادر و خواهرت مهربون تر بودی حالا چند وقتیه عصبی شدی, چرا؟ داری بالغ می شی؟ قبول دارم که بلوغ برای خودش یه دنیایی تازه است ولی دلیلی برای بد اخلاقی نیست.
یه وقتایی می خواستی از رایانه حسابی سر دربیاری, الان هم میخوای؟ پس چرا همه وقتت رو گذاشتی رو بازی با رایانه؟ مگه کامپیوتر خاصیتی دیگه نداره؟
چند وقتیه دیگه مسجد نمی آیی! چرا؟ لعنت کن شیطونو الان که تو سن بلوغی باید بیشتر به خانه خدا رفت و آمد داشته باشی. تا ان شاء الله این مرحله از سنّت رو به سلامت پشت سر بگذرونی.
اگه دو قدم می ری عقب, چهار قدم بجاش بیا جلو. خدا نکنه قضیه بر عکس باشه. منم قبول دارم حال آدمها همیشه یه جور نیست. بالاخره گاهی اوضاع خراب میشه و آدم رو به جلو حرکت نمی کنه. ولی انسانِ موفق سریعا بد شدنهایش را جبران می کنه.
آدمها وقتی کم کم خوبیهای خودشان را از دست می دهند خیلی احساس بدی پیدا می کنند. همه اش غصه می خورند که:
یه وقتی من چقدر درست می خوندم حالا دو خط که می خوانم خوابم می بره. یه وقتی شاگرد اول کلاس و مدرسه و ناحیه بودم حالا به زور قبول میشم.
یه قوتی با بچه های خوب دوست بودم حالا هر وقت میرم پیششون انگار که خار دارم همه یه جوری خودشونو می کشن کنار. ولی زون طرف دور برم چر شده از دوستای خلاف.
یه وقتی دوست داشتم نماز بخونم حالا به زور بابا و مامانم یه ملقی می زنم اسمشم میگذارم نماز!
یه وقتی ...
بابا بسه دیگه اینقدر یه وقتی یه وقتی نکن! همه این تأسف خوردنها وقتی می تونه خوب باشه که در تو نیرو ایجاد کنه که کاری بکنی تا از این وضعیت در بیایی.
دستی بزن بر کنده زانو بگو یا علی! بلند شو! و اینقدر ناامید نباش! تا زنده ای فرصت داری ولی مواظب باش که باز شیطان فریبت نده بگی: من که هنوز فرصت دارم پس به بد بودنم می توانم ادامه بدم, این حرف را نزن! تو الان را فرصت داری, ولی معلوم نیست فردا را فرصت داشته باشی یا نه! پس به الان بچسب و دل به فردا نبند.
خدایا حال بدم را به بهترین حال تغییر بده!
[h=1]چه کنیم دعایمان مستجاب شود؟![/h]
[/HR] حتماً شما هم این جمله را زیاد شنیدید: به دعای گربه سیاه باران نمیاد! در این نوشتار به مختصری پیرامون این موضوع می پردازیم.
[/HR]
یه وقتایی هست که ما آدم ها در بسیاری از مشکلات و غصه ها، تنهایی ها و مشکلات دست به دامن این و آن می شویم و انگار فراموش کرده ایم که صاحب اصلی کسی دیگر است و باید همه چیز را از او بخواهیم.
اشتباه نکنید، منظورم این نیست که اسباب و وسایل را نادیده بگیریم، خیر! مقصود این است که همه را تنها یک وسیله بدانیم نه اصل کاری! اصل کاری یکی دیگر است و بعد از یقین به این امر، دست هایمان را به دعا بلند کنیم و مطمئن باشیم که استجابت نزدیک است؛
یادمان باشد اگر می خواهیم دعاهایمان مستجاب شود، باید یک سری مسائلی را رعایت کنیم و بدانیم که برای دعا همان گونه که برای مسائل دیگر آدابی وجود دارد در روایات آدابی نقل شده است. که دعا کننده با رعایت آن می تواند امید به قبولی دعای خویش داشته باشد.
و البته در این رابطه به آیه 14 سوره رعد هم توجه کنیم: «وَمَا دُعَاء الْكَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ»(رعد / آیه 14)
و دعای کافران جز در گمراهی نیست (و مستجاب نمی شود).
خدا است كه شایسته نیایش و دعا است. كسانی كه جز او دیگران را به یاری می خوانند، به هیچ وجه دعاهایشان را اجابت نمی نمایند و كمترین نیازشان را برآورده نمی كنند. آنان ( كه غیر خدا را به فریاد می خوانند، و به جای آفریدگار، از آفریدگان برآوردن نیازهایشان را درخواست می نمایند) به كسی می مانند كه ( بركنار آبی دور از دسترس نشسته باشد و ) كف دستهایش را باز و به سوی آب دراز كرده باشد ( و آن آب را به سوی خود بخوانَد ) تا آب به دهان او برسد، و هرگز آب به دهانش نرسد. دعای كافران (و پرستش ایشان) جز سرگشتگی و بیهودهكاری نیست.

[h=2]آداب دعا کردن:[/h] 1 – حضور قلب.
2 – خضوع و فروتنى.
3 – امیدوارى.
4 – شناخت خدا و اعتقاد به قدرت او و علم او به نیاز,
5 – امیدوارى به خدا و قطع امید از دیگران.
6 – پرهیز از گناه به ویژه ستم مالى و آبرویى به مردم.
7 – گریستن. روایت شده است: ((بین بهشت و جهنم، گردنه اى است که کسى از آن عبور نمى کند، مگر کسانى که از ترس خدا، خیلى گریه کرده باشند.)) 8 – سپاس و ستایش خداوند.
9 – ذکر نام هاى خدا که مناسب دعایش مى باشد، صلوات فرستادن قبل و بعد از دعا و نیز گفتن نعمت هاى خداوند و شکر آن ، بیان گناهان و آمرزش خواستن براى آنها.
10 – درنگ و عجله نکردن و اصرار و پافشارى در دعا. زیرا خداوند درخواست کننده لجوج را دوست دارد و حداقل پافشارى این است که دعاى خود را سه بار تکرار کرده و خواسته خود را سه بار بگوید.
11 – پنهان دعا کردن. زیرا هم فرمان خداوند را که مى فرماید: ((در پنهان دعا کنید)) اجابت کرده و هم از آفت ریا دور مى ماند. روایت شده است: ((دعاى پنهانى، برابر با هفتاد دعاى آشکار است))
12 – شریک ساختن دیگران در دعا.
13 – با دیگران دعا کردن . دعا در جمع نیز باعث اجابت است . بهترین جمعیت براى دعا، چهل نفر است . چهار نفر هم مى توانند هر کدام ده بار دعا کنند و اگر نتوانست در جمع دعا کند، خود نیز مى تواند چهل بار دعا کند.

14 – تضرع در دعا به همراه قلب خاضع و بدن متواضع و چاپلوسى . خداوند به حضرت موسى (علیه السلام) وحى کرد: ((موسى ! هنگامى که مرا مى خوانى ترسان باش ، صورت خود را خاک آلوده کن و با اعضاى مهم بدنت ، برایم سجده کن … قلبت را با ترس از من بمیران . زنده دل و کهنه لباس باش …))
15 – صلوات فرستادن بر محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و آل او (علیهم السلام) در اول و آخر دعا باعث اجابت دعا است .
16 – پاکدلى و روى آوردن با تمام وجود به خداوند.
17 – دعا کردن قبل از بلا.
18 – شریک نمودن دیگران در دعا و قبل از خود، آنان را دعا کردن .
19 – بلند کردن کف دست ها هنگام دعا.
20 – در دست داشتن انگشترى عقیق یا فیروزه . از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده : ((هیچ کف دستى به سوى خداى متعال بلند نشده است که نزد او محبوبتر باشد از کفى که انگشتر عقیق در آن است .))
21 – صدقه دادن قبل از دعا، باعث اجابت دعا مى گردد.
22 – انتخاب اوقات مخصوصى براى دعا، مثل شب و روز جمعه و...
23 – مکان هاى خاص نیز به اجابت دعا کمک مى کنند. مانند: ((راءس الحسین و مکانى که زیر گنبد آن قرار دارد)).
24 – حالات عالى مانند رقت قلب.
25 – طهارت، نماز و روزه (ترجمه المراقبات ، ص 257-23)
یکی از موضوعاتی که در زندگی مردم جریان پیدا کرده، نفرین کردن است که مقابل دعا می باشد. چه نفرین هایی گیرا و چه نفرین هایی بی تأثیر هستند.
قرآن کریم می فرماید:
"اِنَّ الَّذینَ کَفَروا وماتوا وهُم کُفّارٌ اُولئکَ عَلَیهِم لَعنَةُ اللّهِ والمَلئکَةِ والنّاسِ جمَعین؛(بقره (2) آیه 161) کسانی که کافر شدند و در حال کفر از دنیا رفتند، لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر آن ها خواهد بود."( آیت الله مکارم شیرازی و دیگران، ج، ص 552 ـ 556)
بر اساس این نكته می گوییم:
نفرین نوعی دعا است ولی دعا برای دور شدن کسی از خیر و رحمت و سعادت است. بر فرض آن كه شرایط دعا در آن جمع باشد و نفرین به جا و به مورد باشد این دعا نیز با خواست خداوند اجابت می گردد.
به طور کلی نفرین نمودن نسبت به دوستان و اطرافیان کار پسندیده ای نیست.
حضرت امام باقر علیه السلام میفرماید: "کسی که چیزی را لعنت میکند اگر آن شی مستحق نباشد لعنت به خود گوینده بر می گردد. پس از لعن مومن بپرهیزید تا مبادا خود گرفتار شوید." ( میزان الحکمة، محمدمحمدی ری شهری، ج 5، ص 616)
انبیا و اولیا الهی جز در موارد نادری که مجبور می شدند، قوم خویش را نفرین نمی نمودند. ایشان در اغلب موارد حتی نسبت به کسانی که به ایشان ستم روا می داشتند و از پذیرش هدایت روی بر می تافتند، دعا می نمودند و از خدای متعال برای آنها هدایت و مغفرت می خواستند.
حال اگر كسی از نفرین خود پشیمان شد، باید با عفو و گذشت از كسی كه از او ظلمی به ایشان رسیده است، و دعای خیر در حق کسی که او را نفرین نموده، عمل خویش را جبران نماید و خواستار نزول رحمت الهی بر فرد نفرین شده شود.
قرآن می فرماید: «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ؛ به درستی که خوبی ها بدی ها را خواهد پوشانید» (هود(10) آیه 114)
بنابر این سعی کنیم از نفرین کردن دوری کنیم که خدایی نکرده گریبان خودمان را نگیرد.
توکل
عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (مائده: 23)
اگر مؤمن هستید بر خداوند توکل کنید!
دوست داری وکیل بشی؟ می دونی وکیلها چکار می کنند؟ اونها از طرف کسانی که نمی توانند حقشان را بگیرند به دادگاه می روند و حق آنها را می گیرند. البته همه وکیلها این قدرت را ندارند. خیلی وقتها نمی توانند کاری از پیش ببرند. بعضیها وقتها هم وکیلها با بازی کردن با قانون بجای این که حقی را ثابت کنند, بر عکس حقی را به نفع کسی که به آنها پول داده اند پایمال می کنند. آنها وکیلهای بسیار بدی هستند.
تا حالا شده با مشکلی برخورد کنی و نتوانی آن را حل کنی؟
بهتر است بروی سراغ خداوند و به او بگویی تو وکیل من باش و مشکلم را حل کن!
توکّل بر خدا یعنی خداوند را وکیل خود قرار دادن.
حالا جای این سؤال است که وقتی خداوند وکیل کسی می شود چه اتفاقی می افتد که مشکل کسی حل می شود؟
مشکلات انسانها بخاطر کاری زشت خود آنها بوجود می آید. ما وقتی خداوند را وکیل خود قرار می دهیم در واقع از خداوند می خواهیم خودش خرابکاری های ما را درست کند و ما هم به او قول می دهیم که دیگر دست به کارهای زشت نزنیم. وقتی خداوند گناهان ما را می آمرزد در واقع آن گناهان را می پوشاند یعنی نمی گذارد باعث مشکلات بشود.
وقتی خداوند را وکیل خودت قرار می دهی خداوند دل دیگران را نسبت به تو نرم کند. او مقلب القلوب است! دلها همه به دست اوست!
وقتی خداوند را وکیل قرار می دهی دیگر نباید با ادامه دادن راه های غلط مشکلت را حل کنی زیرا بیشتر کار را خراب می کنی.
مثلا وقتی از کسی خشمکین می شوی, باید حرف زشت نزنی و دعوا راه نیاندازی و بعد از خداوند بخواهی تا این مسئله را خودش حل کند. نمی شود از طرفی از خداوند بخواهی مشکلت را حل کند و از طرفی خودت مسئله را بیشتر پیچیده کنی!
بعضیها وقتی دچار مشکل اقتصادی می شوند می روند پول ربوی قرض می گیرند. ربا از نظر اسلام حرام است. یا وقتی مشکل جنسی پیدا می کند از راه نامشروع خود را ارضاء می کنند. خب این افراد نمی توانند از خداوند بخواهند که مشکلشان را حل کند. وقتی تو کسی را وکیل قرار می دهی دیگر نباید بدون هماهنگی با او کاری را انجام دهی تا وکیل بتواند با خیال راهت کارش را انجام دهد.
ای خدا...!
تو ما را بس! زیرا تو بهترین وکیلی! بهترین اربابی! بهترین یاوری!
حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر.
وقتی خالقم را دارم چه نیاز به مخلوق؟! وقتی ربّم را دارم چه نیاز به مربوب؟! وقتی رازقم را دارم چه نیاز به مرزوق؟!
حسبی الخالق من المخلوقین! حسبی الرب من المربوبین! حسبی الرازق من المرزوقین!
خدایا من را بسی!
پارسا قبول شد!
إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ (مائده: 27)
خداوند از پرهیزکاران قبول می کند!
این ضرب المثل را شنیده ای که می گویند: «فلانی گاوِ نه من شیر ده است!»؟
اگر یک گاو شیر دهی روزی نه من – هر من سه کیلو – شیر بدهد و بعد لگدی به ظرف شیر بزند و همه زحماتش را از بینی ببرد آنوقت کسی از این گاو بخاطر نه من شیری که داده است تعریف می کند؟! تعریف که هیچ بیشتر او را تحقیر می کند.
می دانی بهترین تعریف از یک کسی چیست؟ این است که بگویند: «او بدی ندارد!» و الا هر کسی چندتا خوبی دارد. مهم آن است که بدی نداشته باشد. مثلا آدمها وقتی حرف می زنند غالبا راست می گویند. هیچ آنها را برای این که راست می گویند تمجید نمی کند ولی یک جا می رسد که اگر راست بگوید منافعش در خطر می افتد آنجا اگر راست گفت و دروغ نگفت جای تعریف دارد. در واقع در اینجور مواقع غالبا دروغ می گویند, ولی وقتی این فرد از خود بدی - که مورد انتظار هم هست - بروز نداد مورد تعظیم و ستایش دیگران قرار می گیرد.
مثال دیگر این که تو محصل هستی و شغالت این است که درس بخوانی و انتظار هم نداری که برای درست خواندت دیگران تو را تشویق کنند. ولی اگر از دیدن یک مسابقه فوتبال و یا فیلم سینمایی جذاب بخاطر درست گذشتی آنوقت بقیه می گویند: «آفرین!» زیرا اینجور مواقع غالبا کار اصلی خود را رها می سازند ولی تو این بدی را نداشتی لذا مورد تحسین دیگران قرار گرفتی.
انسانها وقتی به چشم می آیند و مورد تقدیر و تشکر دیگران قرار می گیرند و کارهای خوبشان در ذهنها می ماند که در وقتهایی که غالبا دچار زشتی می شوند اینها خودشان را نگه دارند و خوب باشند.
خداوند نیز این چنین کارهای خوب ما را قبول می کند. مثلا یک کسی که به فقرا رسیدگی می کند ولی بعضی وقتها آنها را تحقیر می کند خداوند از او این کارهای خوبش را قبول نمی کند.
کسی که به پدر و مادرش خیلی کمک می کند ولی بعضی وقتها حسابی آنها را اذیت می کند و دادشان را درمی آورد؛ انتظار نداشته باشد خداوند خدماتی را که به والدینش کرده است قبول کند!
البته اگر بلافاصله بعد از کار زشتی که انجام دادیم از خداوند طلب آمرزش کنید و از کسی که این کار زشت در حق او انجام گرفته عذر خواهی کنیم خداوند ما را بخشیده و کارهای خوب ما را قبول می کند.
بالاخره قصه ما و خدا قصه دانش آموز و معلم است. معلم, ما را با شاگرد اولها مقایسه نمی کند, نگاه می کند ببیند ما قبلا چه وضعیتی داشتیم الان چه وضعیتی داریم. به پیشرفت ما نمره می دهد. اگر قرار باشد ما را با شاگرد اولها مقایسه کند که کمیت همه ما لنگ است. اصلا دیگر امیدی برای درس خواندن نمی ماند.
خدا به همه می گوید یک پله بالا بیایید. نمی گوید همه به پله بالایی بیایید!
خدایا ما را ببخش تا کارهای خوبمان پذیرفته شود! آمین!
[h=1]2 گام برای نجات !!
[/h]
[/HR] خیلی روشن است که انسان در معرض خسران است و راه نجات ایمان و انجام اعمال صالح و شایسته است به ویژه "سفارش یکدیگر به حق" و "سفارش یکدیگر به صبر".
[/HR] جا دارد که هر کدام از ما آدم ها در زندگی یکدیگر را تواصی کنیم، هر یک از ما به سهم خودش در چند گام فضایی بسازیم برای تشویق یکدیگر به حق و صبر .
صبر ؛ صفات صابرین (و چند گام دیگر هم به صبر اختصاص دارد)
رسول خدا صلی الله و علیه وآله می فرمایند: علامة الصابر فی ثلاث: (نشانه انسان صابر در سه چیز است:)
اولها أن لا یَکسَلَ (تنبلی نکردن)
و الثانیةُ أن لا یَضجَرَ (افسرده و دلتنگ نبودن)
و الثالثةُ أن لا یَشکُوَ من ربِّهِ تعالی (از خدا شکوه و گلایه نکردن) (وسایل الشیعه: ۱۸، ص 142)
ما در دنیا دائماً در معرض امتحانیم؛ در معرض ابتلاء و اگر صابر نباشیم، مغلوب می شویم و نابود ... باید جهاد کرد باید صبر کرد.
برای هر تلاش مجاهدانه ای صبر لازم است؛ اساساً صبر لازمه ی روحیه جهادی است و انسانی که اهل جهاد و صبر نباشد نباید امیدوار به بهشتی شدن داشته باشد.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جَاهَدُواْ مِنکُمْ وَیَعْلَمَ الصَّابِرِینَ (۱۴۲) آل عمران
پس صبر کن و خودت را به صبر وادار کن و خودت را به صبر عادت بده و یک دیگر را دوستانه و مشفقانه به صبر سفارش و تشویق کن و ...
در فیلم های مستند زیاد دیده ایم که یک نفر سربندِ دوستِ رزمنده اش را می بندد و دوستش هم سربند او را و یا دیده اید که چتر بازها دو به دو چتر و لوازم هم را چک می کنند و نواقص را برطرف می کنند.
تواصی یعنی تو او را سفارش می کنی و او تو را ؛ هر دو هم را برای پایمردی و صبر بیشتر کمک می کنید.
در تواصی سرزنش جایی ندارد اما موعظه و حکمت هست و لازم هم هست.
تواصی از آثار برادری و مهربانی اسلامی است: انّما المومنون اخوة

تواصی در خیلی از جایگاه ها می تواند نقش پررنگ و به جایی داشته باشد؛ کانون خانواده، محیط کار و ...
زن و شوهر، فرزند و پدر و مادر، همکار، مدیر و ارباب رجوع اگر روحیه تواصی البته با نیت خیرخواهانه داشته باشند، مشکلات حل می شود و زندگی و جامعه عالی ...
یکدیگر را به مثبت ها توصیه کنیم.
ما در معرض خطر خسران هستیم و در این شکی نیست. وَالْعَصْرِ ، إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
بی تعارف، هنوز اهل "امر به معروف" و "نهی از منکر" درست و اهل "تواصی" نشدیم.
گوشمان سخن از یأس و ناامیدی و منفی بافی، بسیار و مکرر شنیده است.
و این "شنیده ها" بی تردید بر روحیه و گفتار ما تاثیر گذاشته است.
[h=2]آیا می دانید ...[/h] بسیاری از ما مردم، متاسفانه در "نفرین" و "فحش" و "ناسزا" ماهر هستیم در حالی که در "دعا کردن برای دیگران" در شرایط عادی و یا "تشویق کردن" دیگری؛ ناشی و ضعیف.
چند جمله برای بهتر کردن حال یک بیمار سخت که برای عیادت در بالینش حاضر شده ایم، بلد هستیم؟ و ...
در اجتماع و خانواده نسبت به دیگری "تهاجم" و "توهین" را بهتر بلدیم تا "همدلی" و "احترام"!
دوستان تواصی؛ یعنی اشتراک دو نفر در توصیه کردنِ هم و توصیه یعنی سفارش کردن، نصیحت و خیرخواهی کردن و اندرز گفتن و وصیت گفتن.
آن قدر مفهوم مثبت دارد که توصیه نامه یعنی تایید و سفارش کردن کسی نزد دیگری در نامه ...
کمی با مثبت ها و مثبت نگری ها انس بیشتر بگیریم ... یکدیگر را به نیرو و انرژی مثبت توصیه کنیم ... باور کنید ضرر نمی کنیم.
فقط از من بترسید!
فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ (مائده: 44)
از مردم نترسید از من بترسید!
هراس, دلشوره, اضطراب, ترس از حالتهای بدی است که همه ما با آن درگیر هستیم. در کنار احساسهای بدی دیگر مثل اندوه, افسردگی, ناامیدی. و همچنین حسد, کینه, خشم, شهوت.
از این میان هراس شاید بدتر از همه باشد.
همیشه برای خوب بودن موانعی وجود دارد. بعضی از اطرافیان ما با تمسخر و تهدید ممکن است نگذارند ما کاری که را که می دانیم خوب است انجام دهیم و یا کاری را که می دانیم بد است انجام ندهیم.
البته نوجوان کمتر با این مشکل مواجه است ولی برای پیدا کردن شخصیتی بی باک و هراس نداشتن بی مورد از مردم باید از همین سن نوجوانی دست بکار شد تا بیشترین سودش را در آینده برد.
مثلا راستگویی چیزی است که بعضی وقتها با هراس همراه است. خصوصا وقتی قرار است در مقابل پدر و مادر به انجام کار زشتی اعتراف شود. طبیعی است که نوجوان هراس دارد از این که راستش را بگوید. می ترسد سر او داد بکشند و یا حتی او را تنبیه کنند.
چرهیز از کمک کردن به همکسلایهای تنبل برای تقلب در امتحان نمونه رائج دیگری است که نوجوان با این که می داند کارش زشت است اما بخاطر این که برای خودش دشمن درست نکند و یا دوستانش را از دست ندهد تن به این کار زشت می دهد و به دیگران تقلب می رساند.
نوجوان وقتی در سن پایین هراس از مردم داشته باشد وقتی بزرگ شود و مسؤولیتهایی را در اجتماع قبول کند مجبور از برای رهایی از این هراسها تن به کارها زشت بدتری بدهد و البته هیج وقت هم از این هراس رها نشده و همچون تشنه ای مدام از آب دریا می خورد و تشنه تر می شود.
یک بار برای همیشه باید از این مشکل خلاص شد. هراس از خدا را باید جایگزین هراس از مردم نمود. هراس از مردم تمامی ندارد. آدم مجبور است از خیلی ها بترسد. باز هم بترسد دوباره هم بترسد. تا کی؟ تا وقتی زنده است!
ذلتی که انسان هنگام هراس داشتن از دیگران در خودش احساس می کند هزار بار بدتر از آسیبی است ک ممکن از از طرف دیگران ببیند!
اگر انسان تنها از خداوند هراس داشته باشد از طرف او پشتیبانی می شود و آنوقت هیچ کس نمی تواند به او آسیبی بزند. بر فرض هم اگر به او آسیبی وارد شود, بر آسیب زننده آسیب بیشتری وارد خواهد شد. و خداوند برای تحمل همه سختی ها به او پاداش فراوانی خواهد داد.
چقدر غرور آمیز است که انسان از دیگران هیچ هراسی نداشته باشد و تنها از کسی بهراسد که همه قدرتها در اختیار اوست.
خدایا! آنچنان دل ما را از محبت و هراس پر ساز که جایی برای دیگران نباشد!