سهم دیگران در دعا
رَبِّ اغْفِرْ لي وَ لِأَخي وَ أَدْخِلْنا في رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ (أعراف: 151)
پروردگارا! من و برادرم را بيامرز، و ما را در رحمت خود داخل فرما، و تو مهربانترين مهربانانى!
یکی از دعاهایی که خوب است حفظ کنی و در قنوت نمازت آن را بخوانی این دعا است که: خدایا! من و برادرم را بیامرز و داخل رحمتت نما زیرا تو مهربانترین مهربانی!
در دعا کردن همیشه دیگران را هم سهیم کن! اصلا به فکر دیگران بودن بهترین موقعش, وقت دعااست. زیرا انسان وقتی دع می کند در آستان خداوند قرار گرفته است و می تواند از او خیلی چیزها بخواهد و خداوند هیچ چیز از دارائیش کم نمی شود که هم برای خودت بخواهی و هم برای دیگران.
همیشه در خواسته های معنوی خودت را مقدم بر دیگران بخواه! ایثار مخصوص خواسته های مادی است. ولی در خواسته های معنوی و ورود به بهشت و فرار از دوزخ با کسی تعارف نکن!
در دعای مورد بحث که از زبان حضرت موسی نقل شده است نیز ابتداء ایشان برای خود طلب آمرزش نموده است و بعد برای برادرش حضرت هارون.
نکته دیگر این است که آمرزش گناه به معنای پوشیده ماندن گناه است. یکی از آثار بسیار بد گناه این است که گناه, گناه می آورد. مزه شیرین گناه انسان را وامی دارد تا دوباره گناه کند. وقتی گناهی آمرزیده می شود اثر زشت آن پوشیده می شود.
و هم چنین پوشیده ماندن گناه به معنای این است که از رسوا شدن انسان چلوگیری می شود. آبرو بزرگترین خواسته انسان است وقتی آبروی انسان ریخته شود, دیگری امیدی به بازگشت و اصلاح او نیست. لذا طلب آمرزش گناه به معنای این است که فرد از خداوند می خواهد تا آبرویش بخاطر گناهانش از بین نرود.
یکی دیگر از معانی آمرزش گناه این است که فرد دچار عذاب الهی نخواهد شد زیرا پوشیده شدن گناه، پوشیده شدن آثار گناه است و بدترین اثر گناه در آخرت، آبروریزی و دوزخ است.
پس از طلب مغفرت و آمرزش از خداوند, پرونده فرد پاک می شود ولی نکته مثبتی هم در آن وجود ندارد. مثل دفتری سفید که حرفهای زشت آن چاک شده و سخن خوبی هم در آن نوشته نشده است.
لذا انسانی که به آستان خداوند کریم رفته است بیشتر از آمرزش از او می خواهد, او می خواهد تا علاوه بر زدودن ناه از پرونده اش, او را مورد رحمت خاص هم قرار دهد. یعنی بجای همه آن زشتیها, کارهای خوب نکرده را جایگزین آنها نماید. (تبدیل سیئات به حسنات) تعجب می کنی؟! باور کن خداوند کریم این کار را می کند.
تو اگر واقعا از کارهای زشتت پشیمان هستی یقین بدان خداوند همه زشتیهایت را تبدیل به زیبایی می کند. خداوند عجیب مهربان و کریم است.
خوش بحال ما که این چنین خدایی داریم!
آهای همهی آدمهای دنیا! شما هم می توانید این چنین خدایی داشته باشید. کافی است دست از خدایان دروغین خود بردارید.
[h=1]عرش الهی بر چه کسانی سایه انداز است؟[/h]
[h=2]و از روی مهربانی در برابر آنها بال های خضوع و ذلّت فرود آر و بگو: پروردگارا هر دو را رحمت کن به پاس آنکه مرا در خردی از روی رحمت تربیت کردند.[/h]
[h=2]نیکی به والدین[/h]
احسان به والدین (به عنوان عام) چنان مهم است که حتی شرک آنان مانع احسان به آنان نیست، گرچه باید از عقاید مشرکانه آنان به دور بود و از کمترین بی احترامی و آسیب رساندن به آنان نهی شده و نهایت فروتنی و مهربانی به آن دو در حال حیات و مرگشان توصیه و معادل نماز، جهاد، حج و ... شمرده شده است، حتی تشکر از آنان مقارن شکر الهی قرار گرفته است. آیات قرآنی بهترین گواه اهمیت نیکی به والدین است:
1. وَ قَضى رَبّکَ أَلاَّ تَعْبدوا إِلاَّ إِیَّاه وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمَّا یَبْلغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدهما أَوْ کِلاهما فَلا تَقلْ لَهما أفٍّ وَ لا تَنْهَرْهما وَ قلْ لَهما قَوْلاً کَریماً... و پروردگارت حکم قطعی کرد که جز او را نپرستید و به پدر و مادر ( خود ) نیکی کنید حال اگر در نزد تو یکی از آن دو یا هر دو به کهنسالی رسند ( در مقابل زحمات یا خشونت های آنها اظهار ناراحتی مکن حتی ) به آنان افّ مگو و بر آنها فریاد مزن و سخن درشت مگو و با آنان سخنی کریمانه بگوی. (اسراء، آیه 23)
نیکی به والدین زمانی معین ندارد؛ ولی در برخی زمان ها پاداشی مضاعف دارد. به فرموده امام باقر (علیه السلام) یکی از بهترین اعمال روز عید قربان نیکی به والدین است
2. وَ اخْفِضْ لَهما جَناحَ الذّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قلْ رَبِّ ارْحَمْهما کَما رَبَّیانی صَغیراً... و از روی مهربانی در برابر آنها بال های خضوع و ذلّت فرود آر و بگو: پروردگارا هر دو را رحمت کن به پاس آنکه مرا در خردی ( از روی رحمت ) تربیت کردند. (اسراء، آیه 24)
3. وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى أَنْ تشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تطِعْهما وَ صاحِبْهما فِی الدّنْیا مَعْروفاً... و اگر در حق تو بکوشند که چیزی را که به (الوهیت و ربوبیت و قداست) آن علم نداری شریک من قرار دهی هرگز از آنها اطاعت مکن ، و در دنیا با آنها به نیکی معاشرت نما. (لقمان، آیه 15)
منصور بن حازم از امام صادق (علیه السلام) پرسید: با ارزش ترین اعمال کدام است؟ آن امام فرمود: نماز در وقت خود، نیکی به پدرو مادر و جهاد در راه خدا. (الکافی، ج2، ص 158)
امام باقر (علیه السلام) در جایی دیگر فرمود: خدا در سه چیز برای هیچ کس رخصتی قرار نداده است: ادای امانت به نیکوکار و بدکار، وفای به عهد به نیکوکار و بدکار، نیکی با والدین نیکوکار باشند یا بدکار. (همان، ص 162) این تکلیف درباره والدین حتی پس از مرگ آن دو نیز استمرار دارد.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در این باره فرمود: سرور نیکوکاران در قیامت مردی است که به والدین خود پس از مرگشان نیکی کند. (بحارالانوار، ج71، ص 86)
[h=2]برخی زمان ها برای نیکی به والدین[/h] نیکی به والدین زمانی معین ندارد؛ ولی در برخی زمان ها پاداشی مضاعف دارد. به فرموده امام باقر (علیه السلام) یکی از بهترین اعمال روز عید قربان نیکی به والدین است. (الخصال، ص298)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر کس قبر پدر و مادرش را در روز جمعه زیارت کند بخشوده می شود و از نیکوکاران به شمار می آید. (بحارالانوار، ج 86، ص 359)
[h=2]خوش زبانی و خوش رفتاری با والدین[/h] بهترین راه برای ابراز محبت به پدر و مادر، نرم گویی و خوش زبانی با آنهاست. پیشوایان معصوم علیهم السلام که بزرگ ترین مربیان بشری هستند، تندی به پدر و مادر را نهی کرده اند و حتی صدای ما نباید از صدای آنان بلند باشد چه رسد به این که خدای ناکرده با آنان به زشتی سخن بگوییم که سخن زشت و ناسزا گفتن به والدین، از گناهان کبیره است.
امام صادق علیه السلام سفارش کرده است: «حتی» هنگامی که پدر و مادرتان شما را می زنند، شما از درگاه خدا برای آن دو طلب غفران و بخشش کنید.»
باز همان حضرت می فرماید: اگر پدر و مادر صدایشان را بلند کردند شما صدایتان را آهسته کنید و با آرامش با آنان سخن بگویید.»
در جایی دیگر می فرماید: «هیچ گاه چشمانت را از نظر کردن به والدین پر مکن، مگر با رحمت و مهربانی.» (بحارالانوار، ج 86، ص 359)
این سخن امام را به خود تلقین کنیم که: «در همه حال سپاس گزار والدین باشید، حتی در مواقعی که گفتار و کردار والدین مطابق میلتان نباشد». مطیع بودن در قبال پدر و مادر نشان دهنده محبت به آنهاست.
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: چهار صفت است که در هر یک از مومنان باشد، خدا او را در والاترین مرتبه بهشتی و عالی ترین مرتبه شفاعت جای می دهد... کسی که به پدر و مادر خود انفاق کند، با آن دو مدارا کند، به آنان نیکی کند و آن را اندوهگین نکند
[h=2]برخی از آثار نیکی به والدین[/h] رضایت الهی:
بر پایه روایتی نخستین چیزی که خدا در لوح محفوظ نگاشته است که خدایی جز من نیست و هر کس پدر و مادرش از او خشنود باشند من از او خشنود هستم. (مستدرک الوسایل، ج 15، ص 176) نزول رحمت آسمانی:
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: درهای رحمت آسمان در چهار هنگام گشوده می شود: هنگام بارش باران، هنگام نگاه فرزند به چهره والدین، هنگام گشوده شدن در کعبه و هنگام عقد ازدواج. (جامع الاخبار، ص 101) بهره مندی از برترین غرفه های بهشتی:
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: چهار صفت است که در هر یک از مومنان باشد، خدا او را در والاترین مرتبه بهشتی و عالی ترین مرتبه شفاعت جای می دهد... کسی که به پدر و مادر خود انفاق کند، با آن دو مدارا کند، به آنان نیکی کند و آن را اندوهگین نکند. (الامالی، مفید، ص 167) بهره مندی از سایه عرش الهی:
امام صادق (علیه السلام) فرمود: روزی حضرت موسی (علیه السلام) در حال مناجات با پروردگار مردی را در سایه عرش الهی دید. پرسید پروردگارا! این کیست که عرش تو بر او سایه افکنده است؟ فرمود: او کسی است که نیکوکار به پدر و مادر خود است و اهل سخن چینی نیست. (الامالی، صدوق، ص 180) نشانه تشیع:
امام صادق (علیه السلام) فرمود: ای جابر! شیعیان ما شناخته نمی شوند مگر با ... نیکی به والدین.( الکافی، ج2، ص74)
[/HR] منابع:
بیانات آیة الله جوادی آملی برگرفته از کتاب مفاتیح الحیاة
سایت حوزه
[h=2]امیرالمومنین علیه السلام فرمود: اگر خداوند صلاح و رستگارى بنده اى را بخواهد، به او الهام مى كند كه: كم سخن گوید، كم بخورد و كم بخوابد. (مستدرک الوسائل 16: 123 ح 19)[/h]
گاهی اوقات احساس می کنیم حال روحمان خوب نیست، ناراحت هستیم و بی حوصله، اراده ای برای هیچ کاری نداریم و احساس می کنیم زندگی به شکل زجر آوری تکراری و خالی از هر نوع دلخوشی و انگیزه است. در این زمان هاست که در خود، توان این را نمی بینیم که حتی بلند شویم و لیوان آبی بنوشیم، در تعبیر روانشناسی به این حالت ها "افسردگی" می گویند، که متأسفانه در قرن حاضر تعداد بسیار زیادی از انسان ها در سراسر دنیا با آن دست به گریبان هستند.
ما در اینجا به دنبال ریشه یابی علل بروز این حالت ها نیستیم چرا که در تخصص ما هم نیست، اما می خواهیم از سخنان نورانی اهل بیت علیهم السلام کمک بجوییم، همان ها که مأمن وحی الهی بوده اند، همان ها که خوب می دانند داروی واقعی هر دردی چیست، چرا که آن بزرگواران را از علم لایزال الهی بهره ای کامل است.
خداوند متعال انسان را آفریده است و به پیچیدگی های روح و جسم او کاملا واقف است، اگر حالمان بد است باید برویم نزد طبیب روح، آن ها خوب می دانند چگونه حال بد ما خوب می شود و حتما راهکارهایشان گره گشاست.در سخنان ائمه علیهم السلام که جستجو کردیم به چند نکته جالب، برای تغییر حال بد به حال خوب ،مواجه شدیم که به اختصار به آن ها اشاره می کنیم : 1- تلاش برای سلامت جسم
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: اگر خداوند صلاح و رستگارى بنده اى را بخواهد، به او الهام مى كند كه: كم سخن گوید، كم بخورد و كم بخوابد
حکما گفته اند که "جسم ،مَرکب روح است" یعنی جسم وسیله حرکت روح است، روح تا در این دنیا است، باید با كمک این جسم به سوى مقصد حركت كند. اگر سوار بر ماشین به سوى مقصدى حركت مى كنیم، باید مراقب ایمنی و سالم بودن ماشین هم باشیم، و گرنه از رفتن باز خواهیم ماند. اگر می خواهیم حال روحمان خوب باشد و در آن شور پرواز و حس حرکت متعالی باشد ؛ باید مراقب جسممان هم باشیم . عواملی چون پر خوری، تنبلی، افراط در خوابیدن و تفریح کردن و ...باعث آسیب به جسم می شود و ما مستقیما اثر آن را در روح می بینیم، وقتی یک غذای سنگین و چرب را بیش از اندازه میخوریم، احساس ناتوانی می کنیم، توان انجام هر کاری را از دست می دهیم نه حال مطالعه داریم نه عبادت و نه توان قدم از قدم برداشتن و احساس گناه تمام وجود ما را می گیرد.
پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: از پرخورى بپرهیزید، چون بدن را تباه مى كند، بیمارى پدید مى آورد و سست كننده از عبادت است. (مستدرك الوسائل 16: 210 ح 6)
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: اگر خداوند صلاح و رستگارى بنده اى را بخواهد، به او الهام مى كند كه: كم سخن گوید، كم بخورد و كم بخوابد. (مستدرک الوسائل 16: 123 ح 19)
پس برای سفر از حال بد به حال خوب ، اولین قدم رسیدگی به وسیله سفر است ، باید به میانه روی در خوردن ، خوابیدن، تفریح کردن و ....جسم را در خدمت روح در بیاوریم ، مثل ماشینی که قبل از هر سفری از سالم بودنش اطمینان پیدا می کنیم. 2- بهترین غذا برای روح های بیمار
ما بارها و بارها تجربه کرده ایم که وقتی حال روحمان خوب نیست و دچار سرگردانی و بی حالی هستیم ، سعی می کنیم که با کسی صحبت کنیم و مشکل خود را با او در میان بگذاریم، معمولا در این مواقع به سراغ کسی می رویم که خیلی خوب صحبت می کند، آنچه که نیاز داریم بشنویم را به ما می گوید، از امیدواری و توکل می گوید و در هنگام صحبت او، ما ناخودآگاه احساس می کنیم که حالمان دارد بهتر می شود به گونه ای که تا چندین ساعت یا حتی چند روز حالمان خوب است و با انگیزه بیشتری به امور زندگیمان می رسیم . و این سخنان اثر گذار همان است که اسلام نامش را "موعظه " می گذارد؛ امام علی علیه السلام می فرمایند : «اَحْىِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ ؛ دلت را با موعظه زنده بدار.» (نهج البلاغه ، ن 31، ص 909)
مولا امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند داروی زنده شدن دل موعظه است ،وقتی ما سخنرانی های علمای اخلاقی را گوش می دهیم احساس می کنیم نشاط و امید در رگهایمان تزریق می شود، از شنیدن آنچه روح ما تشنه آن است احساس شعف می کنیم .
امیرمومنان (علیه السلام) می فرماید: « مسافرت کنید که در آن پنچ فایده است: اندوه زدایی ، درآمد زایی، دانش افزایی، ادب آموزی و همراهی با شرافتمند
هزاران قول و قرار با خودمان می گذاریم که در روند زندگیمان تغییرات اساسی به وجود بیاوریم اما بعد از مدتی که از شنیدن این نصایح جان بخش می گذرد، باز سستی و خمودی به سراغ ما می آید، چاره آن هم این است که ما به صورت مداوم به یک منبع موعظه وصل باشیم .
اگر برایمان مقدور است پای درس علما و مفسرین برویم، اگر نیست سخنرانی های آن ها را همیشه همراه داشته باشیم و به جای موزیک گوش بدهیم، آن وقت می بینیم که از حال بد ، خبری نیست و حال ما همیشه خوب است ، اگر این نصایح را در زندگیمان کاربردی هم بکنیم یک انرژی مضاعف خواهیم گرفت و برای تغییرات عمیق تر و پویاتر، آماده می شویم. اما یادمان باشد ، موعظه ای در ما اثر خواهد کرد که آن واعظ خود اهل عمل باشد، موعظه باید از سرچشمه پاک گرفته شود، و بهترین منبع برای وصل بودن دائم و دریافت موعظه، قرآن کریم و سخنان ائمه اطهار علیهم السلام است. اینها سر چشمه های زندگی بخش حیات دل هستند، این روح های بی حال و رنجور با تغذیه از قرآن و حدیث جانی دوباره می گیرند. 3- سفر رفتن
یکی از دلایل مهم گرفتگی ها روحی، دچار روزمرگی شدن و یکنواختی زندگی است، در این مواقع بهترین کار برای تغییر حال روح "سفر" است، یک مسافرت خوب به یک جای خوش آب و هوا می تواند حال ما را بهتر کند. همانطور که خداوند تبارک و تعالی می فرماید: «أَ فَلَمْ یَسیروا فِی اْلأَرْضِ فَتَکونَ لَهمْ قلوبٌ یَعْقِلونَ بِها.» (حج: 46 )؛ چرا سفر نمی کنند تا در نتیجه سفر قلب هایی پیدا کنند که با آنها تعقل و فکر کنند.
امیرمومنان (علیه السلام) می فرماید: « مسافرت کنید که در آن پنچ فایده است: اندوه زدایی ، درآمد زایی، دانش افزایی، ادب آموزی و همراهی با شرافتمند.» (مستدرک الوسائل، ج8، ص115)
همانطور که می بینیم امام علی علیه السلام اولین فایده سفر را اندوه زدایی می داند، پس سفر وسیله ای برای رسیدن به سلامتی روح و روان است. پیامبر صلی الله علیه و آله : سافِروا تَصِحّوا ؛ سفر كنید تا سالم باشید .( بحار الأنوار ، ج 76 ، ص 221 ). 4- نیایش و صحبت کردن با خداوند متعال ریشه بسیاری از ناراحتی های روحی و بدحالی روح، مشکلات زندگی است، مشکلاتی مالی، بیماری ها، تنش های خانوادگی، ناکامی در رسیدن به اهداف و عوامل متعدد دیگر که آرامش ما را سلب می کنند. وقتی ما متوجه باشیم که سامان دادن همه امور، فقط در دست توانای خداوند قادر متعال است ، وقتی شروع می کنیم به نیایش کردن و صحبت با خداوند متعال درهایی از امید بر روی ما گشوده می شود و متوجه می شویم که اگر همه راه ها هم مسدود شود، راه آسمان، راه درخواست کردن از خداوند مهربان همیشه باز است. وقتی دری از امید باز باشد روح به پرواز در می آید و به همان سمت می رود و از خمودی و مردگی نجات می یابد . امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «دعا کن، زیرا شفای همه دردهاست.» ( میزان الحکمه، محمد محمدی ری شهری، ج 3، ص 284)
[h=2]نتیجه[/h] روح هم مانند جسم نیاز به رسیدگی دارد، اگر به روحمان رسیدگی نکنیم، نتیجه اش بیماری های روحی و افسردگی خواهد بود، شرط داشتن زندگی شاد و آرام ، داشتن روحی سالم و متعالی است، پس با مراقبت از روح و جسممان ، یک زندگی ایده آل ، برای خود رقم بزنیم .إن شاء الله تعالی
[h=1]شدیدترین عذاب شامل چه کسانی می شود؟[/h]
[h=2]زنا گناهانی است كه در تمام ادیان آسمانی حرام اعلام شده و از گناهان بزرگ شمرده شده است .[/h]
قرآن کریم در این باره می فرماید: «... إِنَّمَا بَغْیُكُمْ عَلَى أَنفُسِكُم ...» ؛ ای مردم بدانید هر گونه ظلم و ستمی مرتکب شوید، و هر انحرافی از حق پیدا کنید ضررش متوجه خود شما است.(یونس / 23)
حضرت حق تعالی می فرماید: « وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ » ؛ هر کس از حدود الهی تجاوز کند در حقیقت به خویشتن ظلم کرده، نه به دیگران. (طلاق/1)
و نیز در سوره نساء می فرماید: «و وَمَن یَكْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّمَا یَكْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ وَكَانَ اللّهُ عَلِیمًا حَكِیمًا » ؛کسی که گناهی مرتکب می شود، در واقع به زیان خود کار کرده و خداوند دانا و حکیم است.(نساء / 111)
امام باقر (علیه السلام) فرمود: هیچ نكبتی دامنگیر شخص نمی شود مگر به واسطه گناهی كه مرتكب شده است. (محمد بن یعقوب كلینی، اصول كافی، ج 2، ص 269، حدیث 4)
در روایتی امام علی (علیه السلام) نیز می فرماید: "خداوند آسایش و زندگی راحت هیچ مردمی را نمی گیرد مگر به علت گناهانی كه مرتكب شده اند. خداوند هرگز به بندگان خود ستم نمی كند". (محمد تقی فلسفی، كودك، ج 1، ص 16 (المستطرف، ج 2، ص 461))
گناه صرف نظر از خطراتی كه برای جهات فردی و اجتماعی دارد، بزرگ ترین عامل انحطاط و سقوط انسانیت است.
هیچ نکبتی دامنگیر شخص نمی شود مگر به واسطه گناهی که مرتکب شده است
یکی از گناهانی که اسلام بر روی خطر آن تأکید فراوان داشته اشت و در این فرصت به آن می پردازیم، زنا است.
قرآن كریم در مورد زنا می فرماید: "وَلاَ تَقْرَبُواْ الزِّنَى إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاء سَبِیلاً : نزدیك زنا نشوید كه كار بسیار زشت و بد راهی است". (اسراء (17) آیه 32)
[h=2]یادمان باشد زنا تنها عمل جنسی نیست[/h] زنا نیز انواع و اقسامی دارد. زن و مردی که نگاه همراه با شهوت در محل کار به هم می کنند، این نگاه ها زنای چشم است. دختر و پسری که همدیگر را لمس نمایند این لمس، زنای دست حساب می شود.
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم در این مورد فرمود: «لِکُلِّ عُضوٍ حظٌ مِنَ الزِّنا فالعَینُ زناهُ النّظرُ و اللسانُ زناهُ الکلامُ، و الاُذُنانُ زناهُما السَّمعُ، وَالیدانُ زناهُما البَطشُ و الرّجلان زناهما المشی...» (وسایل الشیعه، ج 14، ص 138، سن ابی داود، ج 2، ص 247) برای هر عضوی بهره ای از زناست، زنای چشم، نگاه آلوده (چشم چرانی) است. و زنای زبان سخن نابجا و شهوانی با نامحرم است. زنای گوش شنیدن چیزهای حرام (مانند موسیقی و سخنان شهوانی و...) است. و زنای دست دراز کردن آن به سوی نامحرم و زنای پا، رفتن به مجلس گناه و... می باشد.
[h=2]آثار زنا در روایات:[/h] 1- حضرت رسول (صلّی الله علیه وآله و سلم) فرمود: زنا شش اثر دارد سه اثر در دنیا و سه اثر در آخرت:
آثار دنیوی: آبرو را می برد، رزق را كم می كند، مرگ و نیستی را نزدیك می نماید.
آثار اخروی: غضب پروردگار، سختی حساب، دخول در آتش و جاودان ماندن در آن را ایجاب می کند. (اصول كافی، جلد 2، ص 224)
در روایتی دیگر فرمودند: عقوبت دنیایی آن این است که نور صورت و آبروی او می رود، مبتلا به فقر می شود و عمرش کوتاه می گردد.
عقوبت اخروی آن است که با خشم خداوند رو به رو می گردد، به سختی حساب پس می دهد و در آتش جهنم جاودانه است. (الکافی، ج۵، ص۵۴۱)
2- زنا مرگ ناگهانی و فقر می آورد
رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر گاه پس از من زنا زیاد شود مرگ ناگهانی زیاد خواهد شد. (وسائل الشیعه، ج 20، ص 308)
3- فساد نسب و تربیت طفل
سه گروه هستند که خداوند در روز قیامت از آنها روی برمی گرداند، با آنان سخن نمیگوید و آن ها رو پاک نمیکند: یکی از آن ها زن شوهرداری است که مرد بیگانه را به حریم شوهرش راه دهد و با او زنا کند
حضرت صادق (علیه السلام) می فرمایند: خداوند زنا را حرام فرموده برای این كه سبب فسادهایی مانند قتل نفس و از بین رفتن نسب ها و ترك تربیت اطفال و به هم خوردن ارث می شود. (گناهان كبیره، جلد اول، ص 226)
4- همانا شدید ترین مردم از نظر عذاب مردی است که زنا کند.(الکافی، ج۵، ص۵۴۱)
5- امیرالمومنین (علیه السلام) می فرماید: وقتی که روز قیامت برپا شود، خداوند باد بدبویی را می وزاند که همه ی مردم از آن مشمئز می شوند. بعد از آن منادی ندا می دهد و می گوید: آیا می دانید که این چه بویی است؟! مردم می گویند نمی دانیم! اما خیلی ما را آزار داد.
منادی می گوید: این بوی بد از زنانی است که خداوند را با گناه زنا ملاقات کرده اند و از این کار خود توبه نکرده اند. آن ها را لعنت کنید چرا که خداوند آن ها را لعنت کرده است.
در آن هنگام احدی در قیامت نمی ماند مگر آنکه می گوید: خداوند زنا را لعن کن. (وسائل الشیعه، ج۲۰، ص۳۲۲)
6- سه گروه هستند که خداوند در روز قیامت از آنها روی بر می گرداند، با آنان سخن نمی گوید و آن ها را پاک نمی کند: یکی از آن ها زن شوهر داری است که مرد بیگانه ای را به حریم شوهرش راه دهد و با او زنا کند. (الکافی، ج۵، ص۵۴۳)
بنابراین زنا از موارد بی عفتی و بی بند و باری جنسی می باشد که فاسد كننده دنیا و آخرت است. كسی كه مرتكب چنین اعمال شنیع شده، واجب و لازم است فوراً نادم شده و توبه كرده و به سوی خداوند باز گردد تا خود را از منجلاب بدبختی نجات دهد.
[h=2]گناه کردم، حالا پشیمانم ...[/h] با همه این سخنان و روایات باید به پیام آرام بخش و زندگی ساز خداوند جان دل سپرد و دانست که : هیچ گناهی غیر قابل بخشش نیست: « إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا» ؛ خداوند همه گناهان را می بخشد». (زمر (39) آیه 53)
اگر كسی مرتكب گناه یا گناهانی شود، کبیره باشد یا صغیره ،کم باشد یا زیاد، ولی پشیمان شده باشد و توبه حقیقی نماید و به درگاه خداوند استغفار کند ،خداوند توبه او را می پذیرد و گناهان او را می بخشد.
درآیه 53 سوره زمر می فرماید: «به آن بندگانم كه با گناه كردن بر نفس خویش ظلم و ستم روا داشته اند ، بگو هرگز از رحمت بی منتهای خدا ناامید مباشید. البته خداوند همه گناهان شما را خواهد بخشید كه او خدایی بسیار آمرزنده و مهربان است»
رسول اكرم (صلی الله و علیه و آله) فرمود:"هر مرضی دارویی دارد و داروی گناهان استغفار و طلب عفو از پیشگاه ذات پاك الهی است". (محمدی ری شهری، میزان الحكمه، ماده ذنب، شماره 6655، ج 2، ص 997)
گناه زنا نیز با توبه واقعی پاك می شود. توبه واقعی پشیمانی از تمام رفتارهای گناه آلود گذشته كه به زنا ختم شد و عزم و تصمیم واقعی به ترك همه آنها واقع می شود. اگر چنین چیزی صورت گرفت، توبه واقعی شكل می گیرد و وعده خدا نیز به پذیرش توبه محقق خواهد شد و شخص توبه كار واقعی محبوب خدا می شود.
[h=1]نقش اختیار انسان در هدایت یا گمراهی اش[/h]
[h=2]"انسان" و هیچ موجود دیگری، نه خالق است، نه ربّ، نه مالک، نه قادر و نه هدایت کننده است؛ بلکه پس از موهبت عوامل هدایت در درون (عقل، منطق، شعور، فطرت، الهام)، و نیز عوامل هدایت در برون (نبی، رسول، وحی و امام)، که همه روشنگر راه رشد و هدایت و نیز راه پرتگاه و هلاکت هستند، "انتخاب" می کند. هر کدام را انتخاب کرد، خدا به همان مقصد و مقصود هدایتش می کند و به آثار و نتایج دنیوی و اخرویش که آن را نیز خداوند متعال خلق، مقدر (اندازه) و مقرر کرده است، می رساند.[/h][=Thread-000008fc-Id-0000002b][=Thread-000008fc-Id-0000002b][=Thread-000008fc-Id-0000002b]
انسان در انجام دادن کارهای خود دارای اختیار است و آموزه های قرآنی هم با این حقیقت منافاتی ندارد و موید آن است، ولی از آن جا که قرآن بعضی از آیاتش بعضی دیگر را تفسیر می کند، باید آیات را کنار هم گذاشت تا معنای واقعی آن بدست آید.
کلمه اضلال (گمراه کردن) در آیات قرآن به خدا و به شیطان و به دیگران نسبت داده شده است. باید توجه داشت که اضلال خدا روی چه شرایطی، چگونه و برای چه کسانی است.
اضلال خداوند اضلال ابتدایی نیست و این اضلال برای کسانی است که با اختیار خود موجب گمراهی خود را فراهم کرده اند. مثل آن که فرمود: مومن و معتصم را هدایت می کند: «فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ بِاللّهِ وَاعْتَصَمُواْ بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطًا : اما كسانى كه به خدا ایمان آورده و به او تمسک جستند، به زودى آنان را در رحمت و فضلى از جانب خود در مى آورد و به راهى راست به سوى خود هدایت مى كند.
کافر و ظالم را هدایت نمی کند: «إِنَّ الَّذِینَ كَفَرُواْ وَظَلَمُواْ لَمْ یَكُنِ اللّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً» (النساء، 168) كسانى كه كفر ورزیدند و ستم كردند خدا هرگز در صدد آمرزش آنان و اینكه به راهى هدایتشان كند نیست. (هدایت آنان مشیّت و اراده الهی نیست).
اضلال خداوند اضلال ابتدایی نیست و این اضلال برای کسانی است که با اختیار خود موجب گمراهی خود را فراهم کرده اند
مثال: ما نیز همین کار را می کنیم. فرض کنید رئیس صاحب یک شرکت هستید و می گویید: "هر که را بخواهم استخدام می کنم" – بعد شرایط را بیان کنید و بفرمایید: افراد مومن، متخصص، سالم، کاری و متعهد و دلسوز، بدون سوء پیشینه، دارای مدرک تحصیلی فلان و ... را استخدام می کنم.
خدا هم می فرماید: بندگان خالص، مومن، دارای عمل صالح، متقی و آنان که مرا دوست دارند و بر من شریکی نمی گیرند و به دیگران ظلم نمی کنند را به صراط مستقیم تا مقام قرب خودم هدایت می کنم و در بهشت خودم جای می دهم. [h=2]نقش انسان، اختیار و ارادهاش در هدایت یا گمراهی چیست؟[/h] نقش "انسان و اختیارش"، فقط در "انتخاب" است، نه نتیجهی آن.
به عنوان مثال: اگر مقابل انسان یک نوشیدنی گوارا مثل آب سالم یا آب میوه ی سالم و همچنین یک نوشیدنی مضر مثل شراب مسکر یا اسید قرار گرفت، و برای انسان روشن شد که هر کدام چیست و چه آثاری دارد؟ فقط "انتخاب" این که کدام را بنوشد با خود اوست، هر کدام را نوشید، آثار و عواقبش در اختیار او نیست و "جبری" است. نمی تواند بگوید: من دلم می خواهد شراب مسکر بنوشم تا عقلم کامل تر شود و یا اسید بنوشم تا ویتامین های بدنم تقویت شوند.
این مهم، در تمامی شئون فردی و اجتماعی حیات بشر حاکم است. شما انتخاب می کنید که با چه کسی ازدواج کنید – چه رفتاری را در خانواده پیشه کنید – با پدر و مادر چگونه رفتار کنید – فرزند را چگونه و بر اساس چه آموزه ها و فرهنگی تربیت کنید - چه شخص یا جناحی را به مسئولیت انتخاب کنید – چه شغلی را برای امرار معاش برگزینید و ...، اما هر کدام را انتخاب کردید، آثار و عواقب خودش را در پی دارد. آن دیگر در اختیار شما نیست.
[h=2]قرآن کریم در این باب سخن می گوید[/h] یک - خداوند متعال در قرآن کریم فرمود که در دین (اعتقادات) هیچ اجباری نیست «لاَ إِكْرَاهَ فِی الدِّینِ»، یعنی شما را مثل ملائک یا حیوانات مجبور نیافریدم، بلکه عقل و شعور و اراده و اختیار دادم و هیچ کس نیز نمی تواند اعتقادی را به زور بر دیگری تحمیل کند.
البته علت را نیز بیان داشت و فرمود: به دلیل آن که راه رشد و راه گمراهی کاملاً روشن شده است «قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» - سپس نقش اختیار و اراده انسان در "انتخاب" را نیز بیان نمود: «فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُوْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ - پس هر كه به طغیانگر (شیطان و پیروانش) كفر ورزد و به خدا ایمان آورد حقّا كه به دستگیره محكم چنگ زده كه گسستن ندارد، و خداوند شنوا و داناست.» (البقره، 256»
پس اختیار کافر شدن به طاغوتِ (درون و برون) و ایمان به الله جلّ جلاله، و یا خدایی ناکرده بالعکس، با انسان است، اما وقتی انتخاب کرد، هدایت در مسیر انتخاب شده و رسیدن به آثار و عواقبش در اختیار خودش نیست، بلکه طبق نظام و قوانین حکیمانه خلقت و هدایت است.
اگر کسی الله جلّ جلاله را معبود و هدف گرفت، خداست که او را به سوی کمال و قرب خودش هدایت میکند – و اگر کسی طاغوت ها را معبود، هدف و محبوب گرفت، خداست که او را به سوی همان ها هدایت می کند و خداست که هر دو را به نتیجه انتخابشان می رساند.
دو – در آیه ی بعد، چگونگی هدایت را بیشتر شرح داده و می فرماید: هر کس به الله ایمان آورد، خدا او را هدایت می کند. این خداست که او را به واسطه ی ایمان، از ظلمات به نور می برد، نه این که خودش خویشتن را هدایت کرده و از ظلمت به نور می برد «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ - خدا سرپرست و كارساز كسانى است كه ایمان آورده باشند، ایشان را از ظلمت ها به سوى نور هدایت مى كند» - و هر کس به طاغوت ایمان آورد، هدایتش را به طاغوت می سپارد؛ و البته که مسیر هدایتی طاغوت همان است که خداوند متعال در نظام حکمیانه ی خلقت و هدایت مقدر و مقرر کرده است، یعنی خروج از نور به سوی ظلمات «وَالَّذِینَ كَفَرُواْ أَوْلِیَآوُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ - و كسانى كه (به خدا) كافر شده اند، سرپرستشان طاغوت است كه از نور به سوى ظلمت سوقشان مى دهد، آنان دوزخیانند و خود در آن بطور ابد خواهند بود. (البقره، 257»
پس این خداست که هدایت می کند یا هدایت نمی کند، اما راه را با اختیار خودش انتخاب می کند.
سه - خدای متعال اسبابی برای هدایت قرار داده و همچنین طرق و اسبابی نیز برای گمراهی قرار داده است، مثل آن که فرمود: دعوت به حق و اسلام یکی از این طرق هدایت است، پس انتخاب با انسان است که دعوت را بپذیرد و بیاید یا نپذیرد و نیاید؟ هر کدام را انتخاب کرد، آثار و عواقبش طبق هدایت و ربوبیت الهی بر او مترتب می گردد: وَاللّهُ یَدْعُو إِلَى دَارِ السَّلاَمِ وَیَهْدِی مَن یَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ» (یونس، 25)
خدا (با زبان قرآن و زبان خلقت) بندگانش را به سوى دار السلام (بهشت که سلامتی محض است) دعوت مى نماید، و از میان آنان هر كه را بخواهد به سوى صراط مستقیم هدایت مى كند.
یعنی دعوت عمومی است، همه دعوت می شوند، اما از میان همگان، آنان که این دعوت را می پذیرند را به سوی دارالسلام دعوت می کند.
بندگان خالص، مومن، دارای عمل صالح، متقی و آنان که مرا دوست دارند و بر من شریکی نمی گیرند و به دیگران ظلم نمی کنند را به صراط مستقیم تا مقام قرب خودم هدایت می کنم و در بهشت خودم جای می دهم. نتیجه:
نتیجه آن شد که "انسان" و هیچ موجود دیگری، نه خالق است، نه ربّ، نه مالک، نه قادر و نه هدایت کننده است؛ بلکه پس از موهبت عوامل هدایت در درون (عقل، منطق، شعور، فطرت، الهام)، و نیز عوامل هدایت در برون (نبی، رسول، وحی و امام)، که همه روشنگر راه رشد و هدایت و نیز راه پرتگاه و هلاکت هستند، "انتخاب" می کند. هر کدام را انتخاب کرد، خدا به همان مقصد و مقصود هدایتش می کند و به آثار و نتایج دنیوی و اخرویش که آن را نیز خداوند متعال خلق، مقدر (اندازه) و مقرر کرده است، می رساند.
[h=2]چرا برای هدایت دعا می کنیم؟[/h] «رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ» (آل عمران،
(آنان مى گویند) پروردگارا، دل هاى ما را پس از آنكه ما را راهنمایى كردى منحرف مگردان، و از جانب خود رحمتى به ما مبذول دار، زیرا كه تویى كه بسیار بخشنده اى.
برای هدایت خود دعا می کنیم و از او می خواهیم که ما را هدایت کند، یعنی یک لحظه به خودمان وانگذارد، و از او می خواهیم که پس از هدایت شدن نیز از مسیر خارجمان نگرداند (چون هدایت و گمراهی به اراده و قدرت اوست)، می خواهیم تا بابت گناهانمان ما را از شمول رحمت و صراط مستقیم خارج نکند.
پناه بخدا
وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَميعٌ عَليمٌ (أعراف: 200)
و هر گاه وسوسهاى از شيطان به تو رسد، به خدا پناه بر؛ كه او شنونده و داناست!
درون هر انسانی مثل یک کشور می ماند. هر کشوری یک رییس دارد. عقل و هوس همیشه سر ریاست کشور درون, با هم رقابت و مبارزه می کنند. گاهی عقل غالب می شود و رییس می شود گاهی هم متأسفانه هوس, عقل را کنار می زند
وقتی آدم خوبی می شوی معلوم است که عقلت شده رییس و زمانی هم که بد می شوی این هوس توست که شده پادشاه درونت.
وقتی هوست رییس می شود و حرف, حرف اوست, شیطان را به کشور درونت راه می دهد. و شیطان مثل گلوبولهای خونت در رگهایت جاری می شود.
هرچه بدی هست از شیطان است حتی خمیازه های بیخود. خمیازه هایی که نشان تنبلی و پرخوابی است. بله هرچه کار بد و حالات بد است نشان این است که هوست شیطان را به درونت راه داده و تو باید با خارج شدن از سلطه هوست, عقلت را جایگزین آن کنی و با کمک عقلت شیطان را بیرون کنی.
می توانی نزدیک شدن شیطان را حس کنی, وقتی عصبانی می شوی, وقتی از نظر جنسی تحریک می گردی, وقتی خواب آلوده و کسل هستی, وقتی بیش از حد جذب تماشای فیلم و انجام بازی می شوی به گونه ای که کارهایی که باید انجام دهی روی زمین می ماند, وقتی از گفتن حقیقت می ترسی و وسوسه می شوی که دروغ بگویی, وقتی برایت بدگویی دیگران خوشایند جلوه می کند وقتی ...
خلاصه وقتی تمایل به کارهای زشت در تو بوجود می آید این نشان این است که شیطان دارد به تو نزدیک می شود. در این وقت باید به خداوند پناه ببری!
وقتی وسوسه می شوی بگو: اعوذ بالله من الشیطن الرجیم. از شیطان رانده شده, که می خواهد من را هم مثل خودش از چشم خدا بیاندازد به خدوند پناه می برم.
پناه بردن به خدا یعنی پناه بردن به توصیه های خدا. مثل این است که تو از مرض به دکتر پناه می بری یعنی به توصیه های او پناهنده می شوی و دستورات پزشک را مو به مو اجرا می کنی!
وقتی انسان پناه به خداوند می برد از او می خواهد کمکش کند تا بتواند راه درست را بیابد و سختی رفتن از این راه را تحمل کند.
بالاخره مبارزه با هر وسوسه ای راهی دارد. این راهها را دین اسلامی بخوبی توضیح داده است. ما هم در این مجموعه قصدمان این است که همین راهها را مورد بررسی قرار دهیم.
مثلا وقتی نشانه های خشم خودش را نشان می دهد باید ببینی چه چیزی باعث زیاد شدن این نشانه های می شود, از آنها دوری کنی, اگر مشغول بحث کردن هستی, خیلی تند و سریع بحث کردن را تمام کن تا کار به جای باریک نکشد. ادامه ندادن بحث و جدل یکی از توصیه های مهم اسلام است.
[h=2]گاهی گفته می شود که در دعا اصرار نکنید یا به تعبیر عامیانه: به زور چیزی رو از خدا نگیرید ...
حالا این سوال برای من مطرح است: مگر ما معتقد نیستیم که خدا قدرت دارد که کن فیکون کند و قادر است هر کاری را انجام دهد، پس چرا نباید اصرار در دعاداشته باشیم؟![/h]
دعا به محضر خداوند به معنی نفی قدرت های غیر الهی و ابراز اعتقاد توحیدی نسبت به مبدا هستی است. دعا مغز عبادت و مظهر بندگی به در گاه خداوند متعال و قرار گرفتن در مسیر اهداف متعالی زندگی می باشد. خواسته های ما نیز وقتی شایسته اجابت است که در همین راستا باشد.
شایسته نیست خدای متعال که هدف زندگی انسان را عبادت و قرب به خودش قرار داده است، انسان را در رسیدن به خواسته هایی که به او برای پیمودن این مسیر کمک می کند، یاری نرساند یا خواسته هایی را اجابت کند که مانع عبادت و قرب است.
بعضی مردم نیازها و خواسته های مادی خود را به صورت یک هدف استراتژیک زندگی برای خود تعریف و برای رسیدن به آن به قدری پافشاری می کنند که دعا کردن ایشان صورت نامعقولی به خود می گیرد، تا جایی که ممکن است این موضوع آنها را به وادی ناامیدی و بی ایمانی بکشاند. این نوع نگرش صحیح نیست.
[h=5]فراموش نکنیم که دعا در دین، نظامی دارد. به دو جمله زیر توجه کنید:[/h] 1- خداوند اصرار کنندگان در دعا را دوست دارد،
2- نباید بر دعایی اصرار کرد شاید به صلاح ما نباشد
این دو جمله در جایگاه خودش درست است و نباید آنها را کنار هم گذاشت. دعا ارتباط با خالق هستی است. همه ی قدرت ها در اختیار خداست و او ارحم الراحمین است.
خداوند کریم امر به دعا و ضمانت به استجاب نمود، پس دعا را مستجاب می نماید، ولی یادمان باشد استجابت دعا این نیست که فرمانبردار دستورات دعا کننده باشد و یا حتماً همان چیزی که او خواست را در همان زمانی که او خواست بدهد
قرآن كریم انسان ها را به دعا و نیایش دعوت كرده و ترک دعا را تکبر دانسته و برای آن عقاب سنگین وعده داده است: «وَقَالَ رَبّكمادْعونِی أَسْتَجِبْ لَكمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَكْبِرونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخلونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ» (مومن،60); پروردگار شما گفته است: مرا بخوانید تا (دعاى) شما را اجابت كنم. همانا كسانى كه از عبادت من تكبر مى ورزند، به زودى با ذلت و خوارى وارد دوزخ مى شوند.
در آیات دیگر داریم که خداوند به پیامبرش (صلی الله و علیه وآله) فرمود: به بندگانم بگو اگر دعای شما نبود که به شما نظر نمی کردم، و بدیهی است هر کس تکذیب کند، خودش لوازم عذاب خود را فراهم کرده است: « قلْ مَا یَعْبَأ بِكمْ رَبِّی لَوْلَا دعَاوكمْ فَقَدْ كَذَّبْتمْ فَسَوْفَ یَكون لِزَامًا» (الفرقان، 77)
بگو اگر دعاى شما نباشد پروردگارم هیچ اعتنایى به شما نمى كند در حقیقت شما به تكذیب پرداخته اید و به زودى [عذاب بر شما] لازم خواهد شد.
خداوند کریم امر به دعا و ضمانت به استجاب نمود، پس دعا را مستجاب می نماید، ولی یادمان باشد استجابت دعا این نیست که فرمانبردار دستورات دعا کننده باشد و یا حتماً همان چیزی که او خواست را در همان زمانی که او خواست بدهد.
خداوند دنیا را دار جبر نیافریده که اگر هیچ شرطی نیز برای تحقق امری فراهم نبود و یا به قولی مصلحت نبود نیز به زور و یا به صورت معجزه ای آن را به مصلحت نماید.
قضا و قدر، علت و معلول، تأثیر و تأثر، حرکت و محرک و ...، همه لوازم وقوع یک اتفاق است و چنین نیست که اگر خواست یک نفر مغایر با تمامی شرایط بود، خدا [با توجه به ارتباط همه اجزای مادی و غیر مادی عالم هستی با یک دیگر]، تمام نظم عالم را بر هم زند تا غیر مصلحتی را مصلحت نماید.
انتظار چنین درخواست غیر حکیمانه و عادلانه ای از خداوند حکیم و عادل، همان دعای غیر قابل استجابت است.
اگر می گویند در دعا اصرار نکنیم یعنی اینکه وقتی ما دعا می کنیم، نباید برای خدا تعیین تکلیف کنیم. ما باید برای خدا بندگی کنیم نه اینکه تکلیف معین کنیم.
width: 517
align: center
[TD="align: center"]یکی درد و یکی درمان پسندد [/TD]
[TD="align: center"] یکی وصل و یکی هجران پسندد[/TD]
[TD="align: center"]من از درمان و درد و وصل و هجران[/TD]
[TD="align: center"]پسندم آنچه را جانان پسندد[/TD]
بنابر این اصرار در دعا، نه تنها کار ناشایستی نیست، بلکه کار پسندیده و خوبی هم می باشد. امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «أَلِحَّ فِی الطَّلَبِ، فَإِنَّه یحِبّ إِلْحَاحَ الْملِحِّینَ مِنْ عِبَادِهِ الْموْمِنِین» ؛ «در دعا و خواست خود اصرار داشته باش. چرا که خداوند اصرار، اصرار کنندگان مومن را دوست دارد». حضرت در این روایت فرمودند برای حاجت های خود، این دعا را بخوانید: اللَّهمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ مَا فِیهِنَّ، وَ رَبَّ الْأَرَضِینَ السَّبْعِ وَ مَا فِیهِنَّ، وَ رَبَّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ، وَ رَبَّ محَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ. أَسْأَلکَ بِاسْمِکَ الَّذِی بِهِ تَقوم السَّمَاء، وَ بِهِ تَقوم الْأَرْض، وَ بِهِ تفَرِّق الْجَمْعَ، وَ بِهِ تَجْمَع الْمتَفَرِّقَ، وَ بِهِ تَرْزق الْأَحْیَاءَ، وَ بِهِ أَحْصَیْتَ عَدَدَ الثَّرَى وَ الرَّمْلِ وَ وَرَقِ الشَّجَرِ وَ قَطْرِ الْبحورِ، أَنْ تصَلِّیَ عَلَى محَمَّدٍ وَ آلِ محَمَّدٍ. سپس حاجت خود را ذکر کنید، (قرب الاسناد، ص۶)
width: 522
align: center
[TD="align: center"]گفت پیغمبر که چون کوبی دری[/TD]
[TD="align: center"] عاقبت زان در برون آید سری[/TD]
نکته مهم این است که در دعاهای خود عاقلانه دعا کنیم و طالب چیزهایی نباشیم که می دانیم شدنی نیست. همچنین ادب در دعا را هم فراموش نکنیم. یعنی همواره به یاد داشته باشم که خداوند، مهمتر از دعا و خواست ماست. اگر خواست خود را مهم تر و ارزشمندتر از خداوند بدانیم، به خاطر برآورده نشدن حاجت، با خداوند، رفتاری غیرمودبانه خواهیم داشت و شرمنده او خواهیم شد. امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «أَلِحَّ فِی الطَّلَبِ، فَإِنَّه یحِبّ إِلْحَاحَ الْملِحِّینَ مِنْ عِبَادِهِ الْموْمِنِین» ؛ «در دعا و خواست خود اصرار داشته باش. چرا که خداوند اصرار، اصرار کنندگان مومن را دوست دارد»
نکته دیگر این که دنیا کلاس درس خداست و مشکلات و ناکامی های دنیا هم آزمون الهی خواهد بود. بنابراین، نباید توقع داشته باشیم که هر چه می خواهیم برآورده شود.
بله! دعا کردن و اصرار مودبانه اشکالی ندارد و چه بسا به خاطر همین اصرار مودبانه حاجت انسان برآورده شود. اما همواره به یاد داشته باشیم که به هر دلیلی ممکن است به برخی از حاجت های خود نرسیم. توجه به این مطلب موجب می شود که در عین دعا کردن، صبر و شکیبایی خود را هم تقویت کنیم و خود را به دام ناشکیبایی نیندازیم.
[h=2]باور کنیم هر چه می خواهیم شاید به صلاح نیست[/h] گاهی آن چه دعا کننده می خواهد واقعاً به مصلحتش نیست، ظرفیتش را ندارد، منحرف می شود، سبب نزول بلا می گردد و...، اما چون اصرار دارد، از خدا می خواهد که همه عالم را تغییر دهد تا او به حاجتش برسد.
از خدا افزایش ظرفیت ایمان نمی خواهد و تلاشی هم در این زمینه نمی نماید، اما در عین حال خدا و آخرت را قبول دارد و از خدا مثلاً گشایش بیشتری در رزقش می خواهد، و حال آن که خدا می داند همین گشایش بیشتر، او را منحرف می کند و او خواهان این انحراف نمی باشد.
«وَلَوْ رَحِمْنَاهمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِم مِّن ضرٍّ لَّلَجّوا فِی طغْیَانِهِمْ یَعْمَهونَ» (المومنون، 75)
و اگر ایشان را ببخشاییم و آنچه از صدمه بر آنان [وارد آمده] است برطرف كنیم در طغیان خود كوردلانه اصرار مى ورزند.
گاهی آن چه به خیر خود می داند، شرّ اوست و آن چه به شرّ خود می داند خیر اوست.
«كتِبَ عَلَیْكم الْقِتَال وَهوَ كرْهٌ لَّكمْ وَ عَسَى أَن تَكْرَهواْ شَیْئًا وَ هوَ خَیْرٌ لَّكمْ وَعَسَى أَن تحِبّواْ شَیْئًا وَهوَ شَرٌّ لَّكمْ وَاللّه یَعْلَم وَأَنتمْ لاَ تَعْلَمونَ» (البقره، 216)
بر شما كارزار واجب شده است در حالى كه براى شما ناگوار است و بسا چیزى را خوش نمى دارید و آن براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست مى دارید و آن براى شما بد است و خدا مى داند و شما نمى دانید.
[h=5]نتیجه کلام:[/h] در کنار همه ی این حرف ها، خداوند می فرماید: از رحمت من ناامید نشوید، مشرک نگردید، از من بخواهید، به فضل و رحمت من امیدوار باشید، به من توکل کنید، اعتماد کنید و دعا کنید. نه این که انسان فقط یک لفظی بر زبان براند، سپس مانند اربابان یا فرماندهان معترض گردد که چرا به اجرا در نیامد و نامش را هم عدم استجابت دعا بگذارد.
[/HR] منابع:
سایت ایکس شبهه
پرسمان
اسلام کوئیست
برنامه سمت خدا؛ بیانات حجت الاسلام ماندگاری
[h=1]توجیه گناه، راهی برای انجام آن![/h] تهدیدهایى كه در قرآن براى أخذ ربا و پذیرش حاكمیّت طاغوت آمده، براى قتل، ظلم، شرب خمر، قمار و زنا نیامده است و حرمت ربا نزد تمام فرق اسلامى، قطعى و از گناهان كبیره است.
[/HR] الَّذِینَ یَأْكُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاَّ كَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (بقره ـ 275)
كسانى كه ربا مىخورند، (در قیامت از قبرها) بر نمىخیزند مگر همانند برخاستن كسى كه بر اثر تماس شیطان، آشفته و دیوانه شده است. (نمىتواند تعادل خود را حفظ كند، گاهى زمین مىخورد و گاهى بر مىخیزد) این (آسیب) بدان سبب است كه گفتند: داد و ستد نیز مانند ربا است. در حالى كه خداوند خرید و فروش را حلال و ربا را حرام كرده است. پس هر كس كه موعظهاى از پروردگارش به او رسید و (از ربا خوارى) خوددارى كرد، آنچه در گذشته (از طریق ربا به دست آورده) مال اوست، و كار او به خدا واگذار مىشود. امّا كسانى كه (دوباره به ربا خوارى) بازگردند، آنان اهل آتش خواهند بود و در آن جاودانه مىمانند.
به دنبال بحث درباره انفاق در راه خدا و بذل مال براى حمایت از نیازمندان، در این آیات از مسأله ربا خوارى كه درست بر ضد انفاق است، سخن مىگوید و در حقیقت هدف آیات گذشته را تكمیل مىكند، زیرا ربا خوارى موجب افزایش فقر در جامعه و تراكم ثروت در دست عدهاى محدود و محرومیت اكثر افراد اجتماع است.
انفاق سبب پاكى دل و طهارت نفوس و آرامش جامعه، و ربا خوارى سبب پیدایش بخل و كینه و نفرت و ناپاكى است.
«الرِّبا»، در لغت به معناى زیادى و افزایش است و در شریعت اسلام به معناى زیاده گرفتن در وام یا بیع است.
مورد ربا، یا پول است یا جنس. گاهى پول را قرض مىدهد و بیش از آنچه داده باز پس مىگیرد، كه این رباى در وام است و گاهى جنسى را مىدهد و مقدار بیشترى از همان جنس را تحویل مىگیرد، كه این نیز در مواردى ربا مىشود.
رباخوار در قیامت همچون دیوانگان محشور مىشود، چرا كه در دنیا روش او باعث بهم خوردن تعادل جامعه گردیده است. ثروت پرستى، چشم عقلش را كور كرده و با عمل خود چنان اختلافات طبقاتى و كینه را بر مىانگیزد كه فقر و كینه سبب انفجار شده و اصل مالكیّت را نیز متزلزل مىكند. براى این افراد، گویا ربا اصل و خرید و فروش فرع است، فلذا مىگویند: بیع و معامله هم مثل رباست و تفاوتى ندارند
نخست در یك تشبیه گویا و رسا، حال ربا خواران را مجسم مىسازد، مىفرماید: "كسانى كه ربا مىخورند، بر نمىخیزند مگر مانند كسى كه بر اثر تماس شیطان با او دیوانه شده" و نمىتواند تعادل خود را حفظ كند، گاه به زمین مىخورد و گاه بر مىخیزد. در این جمله شخص رباخوار، تشبیه به آدم مصروع یا دیوانه و انسان بیمارگونهاى شده كه به هنگام راه رفتن قادر نیست تعادل خود را حفظ كند و به طور صحیح گام بر دارد.
به عبارتی رباخوار، به كسى تشبیه شده كه شیطان او را خبط كرده است. «خبط» به معناى افتادن و برخاستن و عدم تعادل به هنگام حركت است.
تهدیدهایى كه در قرآن براى اخذ ربا و پذیرش حاكمیّت طاغوت آمده، براى قتل، ظلم، شرب خمر، قمار و زنا نیامده است. «1» حرمت ربا نزد تمام فرق اسلامى، قطعى و از گناهان كبیره است.
وقتى به امام صادق علیه السلام خبر دادند كه فلانى ربا خوار است، فرمود: اگر قدرت مىداشتم گردنش را مىزدم. «2»
همچنان كه حضرت على علیه السلام وقتى با رباخوارى مواجه شد، از او خواست توبه كند، وقتى توبه كرد او را رها نمود و به دنبال آن فرمود: رباخوار را باید از عمل خود توبه دهند، همچنان كه از شرك توبه مىدهند.
از امام باقر علیه السلام نقل شده است كه فرمود: خبیث ترین درآمدها، رباخوارى است. «3»
و رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمودهاند: هر گاه خداوند ارادهى هلاك کردن قریهاى را داشته باشد، رباخوارى در آن قریه ظاهر مىشود. «4»
و خداوند، فرد رباخوار، وكیل، شاهد و كاتب ربا را لعنت نموده است. «5»
در حدیث مىخوانیم: رباخواران، در قیامت همچون دیوانگان محشور مىشوند. «6»
امام صادق علیه السلام علّت تكرار آیات ربا را آماده سازى ثروتمندان براى كار خیر و صدقات مىداند و مىفرماید: چون از یك سو «ربا» حرام است و از طرف دیگر كنز و انباشتن ثروت به صورت راكد نیز حرام، پس چارهاى براى ثروتمندان جز انفاق و یا كارهاى تولیدى مفید باقى نمىماند. «7»
همچنان كه دربارهى علّت تحریم ربا گفتهاند: رباخوارى مانع جریان پول در مسیر تولید و كارهاى عام المنفعه است و به جاى تلاش و فكر و بازو، فقط از سود پول بهرهگیرى مىشود، لذا ربا تحریم شده است.
از امام صادق علیه السلام روایت شده است كه فرمودند: «لو كان الربا حلالا لترك الناس التجارات» اگر ربا حلال بود، مردم كسب و كار را رها مىكردند. «8»
و از امام رضا علیه السلام نیز روایت شده است كه فرمودند: اگر ربا شیوع پیدا كند راه قرض دادن بسته مىشود. «9»
«الرِّبا»، در لغت به معناى زیادى و افزایش است. و در شریعت اسلام به معناى زیاده گرفتن در وام یا بیع است. مورد ربا، یا پول است یا جنس. گاهى پول را قرض مىدهد و بیش از آنچه داده باز پس مىگیرد، كه این رباى در وام است و گاهى جنسى را مىدهد و مقدار بیشترى از همان جنس را تحویل مىگیرد، كه این نیز در مواردى ربا مىشود
ضمناً چون احتمال در دام ربا افتادن در امور اقتصادى زیاد است، در حدیث مىخوانیم: «من اتجر بغیر فقه فقد ارتطم فی الربا» (نهج البلاغه، قصار 447) هر كس بدون دانش و آگاهى از مسائل تجارى وارد تجارت شود، گرفتار ربا مىشود.
[h=2]پیامهای این آیه:[/h] 1ـ ربا خواران، از تعادل روحى و روانى برخوردار نیستند و جامعه را نیز از تعادل اقتصادى خارج مىسازند. «كَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ»
2ـ تشبیه بیع حلال به رباى حرام، نشانهى عدم تعادل فكرى آنان است. «یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ»، «بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا»
3ـ شیطان، قدرت تصرف بر درون انسان را دارد. «یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ»
4ـ توجیه گناه، راه را براى انجام گناه باز مىكند. «إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا»
5ـ تا قبل از ابلاغ تكلیف، مسئولیّتى نیست. «فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ»
6ـ احكام الهى، در جهت پند و تربیت مردم است. «جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ»
7ـ قانون امروز، شامل گذشته افراد نمىشود. «فَلَهُ ما سَلَفَ»
8ـ از گناه ناآگاهان اغماض مىشود، ولى از آگاهانِ مغرض و مُصرّ هرگز. «وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ»
پی نوشت ها:
(1). تفسیر المیزان، ذیل آیه.
(2). وسائل، ج 12، ص 429.
(3). كافى، ج 5، ص 147.
(4). كنز العمّال، ج 4، ص 104.
(5). وسائل، ج 12، ص 430.
(6). تفسیر در المنثور، ج 2، ص 102.
(7). وسائل، ج 12، ص 423.
(8). وسائل، ج 12، ص 424 و بحار، ج 103، ص 119.
(9). الحیاة، ج 4، ص 334.
قرآن که می خوانند خوب گوش بده و ساکت باش!
شاید بگی: «من وقتی از قرآن سر در نمی آرم, خوبِ خوب هم که گوش بدم چیزی ازش سر در نمی آرم, پس چرا باید به قرآن گوش بدم و یا حتی آن را بخوانم؟! ببخشید ها! قصد بی احترامی به قرآن را ندارم من نوکر قرآن هم هستم ولی این یک واقعیت هست که گفتم, اصلا چرا باید قرآنی که به زبان خودمان نیست هی بخوانیم. لااقل توصیه کنید ترجمه آن را بخوانیم»
وقتی انسان متوجه می شود کتابی هست که خیلی جذاب است و نویسنده ای بزرگ آن را نوشته و خواندن آن می تواند بسیاری از مشکلات فرد را حل کند بگونه ای که برای حل این مشکلات اصلا چاره ای جز خواندن این کتاب نیست, ولی از آن طرف این کتاب به زبان خارجی نوشته شده است. اینجا باید چکار کرد آیا چاره ای جز این هست که فرد باید برود آن زبان خارجی را یاد بگیرد تا بتواند با آن کتاب ارتباط برقرار نماید. آدمها برای حل مشکلاتشان خیلی هزینه می کنند. خب این هم یک هزینه.
قرآن تنها کتابی است که حرف حرف آن درست و حق است. نویسنده آن خداوند است. همه کلمات آن سخنان اوست. شفاء همه دردهای بشر در آن قرار دارد. هیچ تر و خشکی نیست مگر این که در آن از آن سخن گفته شده است. هرچه انسانها به دنیال آن هستند تنها و تنها می توانند در قرآن بیابند.
وقتی قرآن دارای این چنین موقعیتی است چرا انسانها اینقدر نسبت به آن نامهربان و بی توجه هستند؟! آخر چرا؟! اشک انسان در می آید وقتی اینقدر غربت و مظلومیت قرآن را می بیند!!
چرا اینقدر بچه در درس عربی خود ضعف هستند؟ مگر زبان عربی زبان قرآن نیست؟ مگر کتاب آسمانی ما مسلمانان قرآن نیست. چرا با زبان کتاب آسمانی خود اینقدر ناآشناییم. نگاه کن ببین چقدر دانش آموزان به کلاسهای زبان می روند. چدر و مادرها آنها را تشویق می کنند که به این کلاسها برو! که چه؟ که مثلا در آینده در شغلش مؤثر باشد و نهایتا پول بیشتری در بیاورد! همین!
وقتی قرآن می گوید موقعی که قرآن می خوانند گوش دهید یعنی این که مقدمات فهمیدن قرآن را فراهم کنید و بعد با دقت گوش بدهید ببینید قرآن چه می گوید.
بین «استمعوا» و «اسمعوا» فرق می کند. اولی به معنای گوش فرا دادن است و دومی به معانی گوش دادن. در اولی باید دقت کردن تا نچه به گوش می خورد را فهمید ولی در دومی لامز نیست دقت کند مهم آن است که گوشش را برای امواج صوتی که به طرفش می آید تیز کند, همین!
آنچه در باره شنیدن قرآن گفته شده است, «استمعوا» است نه «اسمعوا», گوش فرا دادن است نه گوش دادن. و گوش فرا دادن هم نیازمند درک است و درک قرآن هم مقدماتی می خواهد که اولین آن آشنایی با زبان عربی است.
بدترین جنبنده
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ (أنفال: 22)
بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمىكنند.
می گویند: روباه مکار است, گرگ خونخوار است, خوک شهوتران است, گربه چاپلوس است, کلاغ دزد است, موش کثیف است و ... اینها نسبتهایی است که انسانها به حیوانات می دهند.
آیا این نسبتها واقعیت دارد؟ مهم نیست که پاسخ این سؤال مثبت باشد یا منفی مهم آن است که ببینیم انسان چه وضعیتی دارد.
در میان همه موجوداتِ شریر و بدجنس, انسانی که حق را نمی شنود و از گفتن سخن حق طفره می ورد بدترین است. مهم این است که این نکته را خوب بفهمیم.
فرق انسان و حیوان در این است که انسان می تواند پشت به حقیقت کند و آنچه را که می داند درست نیست انجام دهد و آنچه را که می داند حق است انکار کند و آنچه را که می داند باید به آن اقرار کند اقرار نکند.
ولی حیوان این گونه نیست. هر کاری می کند در نظرش کار درست است. اگر گرگ می درد طبیعتش این گونه است. اگر عقرب نیش می زند خداوند او را اینگونه خلق نموده است. اگر گربه خودش را برای صاحبش لوس می کند این راهی است برای بدست آوردن روزی اش, او کار درستی می کند.
انسان را خداوند پاکِ پاک آفریده است. او خودش ناپاکی را بر می گزیند. نگاه کن چقدر برادرها, خواهرها با هم فرق می کنند, چقدر اقوام و خویشانت با یکدیگر متفاوت هستند با این که همه در یک خانواده رشد کرده اند و از نظر سالم بودن و فاسد بودن محیط در یک وضعیت قرار داشته اند ولی کم کم که بزرگ شدند با یکدیگر متفاوت گشتند. این نشان این است که آنها خودشان سرنوشتشان را نوشتند.
خداوند چشم داده است برای دیدن و گوش داده است برای شنیدن و زبان داده است برای گفتن, حال اگر انسانی نخواهد از این ابزار به نفع خودش استفاده کند و بخواهد چشم به روی حقیقتها ببندد و گوش به سخنان حق ندهد و زبان به حقیقت نگشاید, کور و کر و لالی شود که نخواهد درک کند و بفهمد و بیاندیشد و عقلش را بکار اندازد, اگر انسانی بخواهد این گونه باشد دیگر کدام جنبنده می تواند بدتر از او باشد؟!
در جهان هستی که تنها قدرتمند در آن خداوند است, این انسان است که بر اساس سوء استفاده از قدرتی که خداوند به او داده است, روبروی خدا می ایستد. چه موجودی بدتر از انسان. قرآن می گوید: مرگ بر انسان که چقدر ناسپاس است!
چه نعمتی بالاتر از اختیار برای خوب بودن و بد گشتن؟! و چه شکری بالاتر از سوء استفاده نکردن از این اختیار و در نتیجه خوب بودن و چه کفران و ناسپاسی بالاتر از این که از نعمت اختیار و انتخاب سوء استفاده کند.
خدایا من را آفریدی و زمام خودم را به گردنم نهادی, اختیارم را خود, به دست گیر و راهنمایم باش و دستم را بگیر و هیچ وقت رهایم نکن! خدای هیچ وقت رهایم نکن!
[h=1]آداب دعا کردن را از موسی علیه السلام بیاموزیم[/h]
[/HR] قرآن کریم در موارد متعددی از حضرت موسی علیهالسلام برخوردها و تنشهایی را بازگو کرده است .[/HR]
آنگاه که حضرت در مصر بود، آن مرد قبطی را با ضربه ای کشت و برای کشتن او نیز دلیل محکمی داشت. با این حال، وقتی راه های مقابله با رفتارهای منفی را بررسی کرد و زمینه حل مشکل را با راهی بهتر از آن چه انتخاب کرده بود، ممکن دانست، با پذیرش مسئولیت کار خود و این که میتوانست راه بهتری را برگزیند، به درگاه خداوند چنین عرضه داشت : «پروردگارا به درستی که من به خود ستم کردم. پس ببخشای بر من و خداوند بر او بخشود؛ زیرا او بخشنده و مهربان است. » (قصص : 16) ادب بنده اقتضا میکند در مقام بندگی، به نقص کار خود بیشتر توجه داشته باشد، گرچه کارش مجاز باشد.
[h=2]آداب دعا کردن[/h] یکی از آداب درخواست از خداوند این است که بنده فقط عرض حال کند و کلماتی به زبان نیاورد که از آن برداشت شود که در صدد است خداوند را به روند اجابت درخواست رهنمون کند. به همین دلیل، حضرت پس از آن که از مصر بیرون آمد و وارد مدائن گردید، برای دختران حضرت شعیب از چاه آب کشید و با شکم گرسنه در سایه درختی آرمید. به درگاه خداوند کریم ابراز حاجت کرد و به خواسته خود چشم دوخت و عرضه داشت : «پروردگارا، به هر چه که بر من نازل کنی، چه اندک و چه بسیار، محتاجم» (قصص : 24) . تشخیص الگوی بر آوردن خواسته من به عهده تو است. وظیفه من ابراز حالتی است که در درون من ایجاد شده است. من بیش از این نمیگویم تا شائبه بی ادبی استشمام شود.
[h=2]دعایی دیگر از حضرت موسی[/h] یکی دیگر از دعاهای حضرت موسی علیهالسلام، دعایی است که آن حضرت، در نخستین روز بعثت خود و دریافت اولین وحی آسمانی داشت که خدای متعال آن را چنین حکایت نموده است : «موسی گفت : پروردگارا! شرح صدرم ده و کارم را آسان ساز و گره از زبانم بگشای تا گفتارم را بفهمند .» (طه : 35) .
آنگاه حضرت برای این که این نکته را برساند که دنبال منفعت شخصی نیست و منظور وی نفع عمومی است، گفت : «کی نسبحک کثیراً» «غرضم از این درخواستها این است که من و همه بندگانت، تو را بسیار تسبیح گفته و بسیار ذکر گوییم.»
حضرت با این که غرض خود را بیان مخالفتهای شنیع و نافرمانیهای زننده قوم خودش بود اما این غرض را صریحاً بیان نکرد، بلکه از آن به صورت کنایه سخن گفت و عرض کرد. «پروردگارا، من مالک جز خود و برادرم نیستم» منظور از مالکیت، مالکیت در اطاعت است.
بیان همه فجایع یک فرد و تفصیل آن، نوعی بی توجهی به مقام مخاطب و دوری از ادب است. به همین دلیل، انسانهای مؤدب بازگو کردن همه حوادث واقعی را برای مقام بالاتر خود، مناسب نمیبینند.
گاهی که چاره ای جز بازگو کردن نداشته باشند، عذر خواهی میکنند. از این رو، حضرت وقتی از قوم خود نا امید شد، بر قوم خود نفرین کرد. تفصیل جنایات و فضایح فرعونیان را ذکر نکرد و به اجمال گفت : «خدایا، اینها بندگانت را از راه راست بیرون میبرند. پس نعمتها را از آنان بگیر و به آنان فرصت سوء استفاده نده.»
[h=2]هرجایی نفرین نکنیم[/h] البته حضرت به این نفرین اقدام نکرد، مگر بعد از آن که تشخیص یقینی داد که نابودی فرعونیان مطابق مصلحت دین و دینداران است. در این راستا به ظن و حدس پناه نبرد و این نیز بخشی از آداب ضروری به هنگام گفتگو با خداست.
«پروردگارا : به درستی که تو به فرعون و فرعونیان در حیات دنیا زینت و اموال دادی. پروردگارا! تا بندگانت را از راه تو، به ضلالت بکشانند. ای پروردگار ما، اموالشان را مانند سنگریزه از حیز انتفاع ساقط کن و بر دلهایشان مهر نه تا قبل از دیدار عذاب دردناک، ایمان نیاورند .» (یونس : 89)
ادب دیگری که حضرت موسی علیهالسلام رعایت نمود، این بود که در این نفرین، با این که خیلی طولانی نبود، بسیار تضرع نمود، استغاثه و جست و ندای «ربنا» را تکرار نمود.
پس از آن که حضرت هفتاد نفر از مردان قوم خود را برای میقات انتخاب کرد و صاعقه آنان را هلاک کرد، دوست داشت آنان زنده شوند. گرچه ایشان این خواسته را به زبان نیاوردند، اما از لحن سخنشان فهمیده میشود که در آن موقعیت میخواستند که آنها زنده باشند. حضرت برای آن که غضب خدا را به رحمت مبدل سازد، ابتدا به صراحت درخواست بخشش کرد.
موسی از قوم خود برای میقات هفتاد نفر را انتخاب کرد. وقتی صاعقه آنها را هلاک نمود، موسی عرض کرد : پروردگارا! تو اگر قبل از این هم میخواستی آنها را هلاک کرده بودی، اما آیا ما را به جرم پیشنهاد سفهای قوم هلاک میکنی؟ من این صاعقه را جز امتحانی از ناحیه تو نمیدانم. با این آزمایش، گمراه میکنی هرکس را بخواهی و هدایت میکنی هر که را بخواهی. تو ولی مایی. ببخشای بر ما و رحم کن به ما که تو بهترین رحم کنندگانی و برای ما در این دنیا و در آخرت حسنه بنویس؛ چرا که ما به سوی تو هدایت یافتیم. (اعراف : 156)
حضرت به این نفرین اقدام نکرد، مگر بعد از آن که تشخیص یقینی داد که نابودی فرعونیان مطابق مصلحت دین و دینداران است. در این راستا به ظن و حدس پناه نبرد و این نیز بخشی از آداب ضروری به هنگام گفتگو با خداست .
[h=2]راهی برای تسکین غضب الهی[/h] در این دعا، حضرت با جمله «ببخشای بر ما ... » سخن آغاز کرد. با این نمونه سخن، فوران غضب الهی را تسکین داد. شاید به این وسیله بتواند زمینه بقای نعمت را آماده سازد. این ادب زیبا، موجب شد حضرت به گرفتن حاجت خود موفق گردد. در حالی که، آن حاجت را به زبان نیاورده و زنده شدن قوم خود پس از هلاکت را به طور صریح از خداوند درخواست نکرده بود. همچنین وقتی حضرت از میعادگاه برمی گردد، در حالی که غضبناک بود و با هارون برخورد تندی داشت، در برابر خداوند با لحنی، که پذیرش تقصیر را به همراه داشت، گفت «پروردگارا، بر من و برادرم ببخشای و ما را در رحمت خود داخل کن و تو مهربان ترن مهربانانی. » (اعراف : 151) .
حضرت به هنگام سرپیچی قوم خود از ورود به سرزمین مقدس، خطاب به خداوند عرض کرد : «من فقط مالک خود و برادرم هستم و قوم من از من شنوایی ندارند. پس میان من و این قوم فاسق جدایی بینداز. » (مائده : 25) .
ادب زیبایی که در این آیه به کار رفته، این است که حضرت با این که غرض خود را بیان مخالفتهای شنیع و نافرمانیهای زننده قوم خودش بود، اما این غرض را صریحاً بیان نکرد، بلکه از آن به صورت کنایه سخن گفت و عرض کرد. «پروردگارا، من مالک جز خود و برادرم نیستم» منظور از مالکیت، مالکیت در اطاعت است.
قبول دعوت
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ (أنفال: 24)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مىخواند كه شما را حيات مىبخشد!
آهای اونایی که مسلمان شدید و ایمان آوردید و می گویید ما حرفهای خدا را باور داریم!
آهای اونایی که باور کردید که خداوند خیر شما را می خواهد و به همین خاطر پیامبرش را فرستاده است تا شما را راهنمایی کند!
آهای اونایی که قبول دارید آخرتی هست و با مردن همه چیز تمام نمی شود و تازه زندگی اصلی شروع می شود!
آهای مسلمین! آهای مؤمنین! آهای شیعیان! آهای همه دوست داران یک زندگی عالی! پاسخ خدا و پیامبرش را بدهید!
خداوند شما را می خواند! رسول شما را صدا می کند! آن ستاره روشن قطبی را می بینید! او جهت را به شما نشان می دهد, او نمی خواهد شم در دل این تاریکی گم شوید. نکند گم شوید که در این دشت گرگ بسیار است و رهزنان همه آنچه داررید به غارت می برند. بترسید از وقتی که ایمانتان را و باورهای مذهبی اتان را بدزدند, آنوقت دیگر زندگی نخواهید داشت.
ای مؤمنین وقتی خدا و رسولش شما را می خواند که زنده اتان کند و از این مردگی نجاتتان دهد پاسخش را بدهید! بالاخره کسی که در چاه می افتد دستش را که می تواند بلند کند, کسی دارد غرق می شود هم همینطور دستی که می تواند تکان دهد.
وقتی در نماز دستانت را به قنوت بالا می بری یعنی: خدایا من آماده ام که دستانم را بگیری و کمک کنی تا از هرچه زندگی ام را فلج نموده است نجات پیدا کنم.
خیلی چیزها هست که زندگی انسان شبیه مرده می سازد. مثلا وقتی انسان نسبت به نیازمندان و فقرا بی تفاوت می شود و پولهایش را فقط خرج خودش می کند دیگر چه تفاوتی با مرده ها دارد؟!
وقتی انسان کاری ندارد که دیگری مثلا دوستش و یا خویشش با این کار زشتی که انجام می دهد زندگی خود را از بین می برد ولی او را امر به معروف و یا نهی از منکر نمی کند چه فرقی با مرده های قبرستان می کند؟! آنها هم کاری به کار دیگران ندارند.
وقتی انسان به راحتی ظلم را می پذیرد و در مقابل ستمگران تسلیم می شود و هرچه بر سرش بکویند, اعتراض نمی کند, شده است مثل یک مرده که هرچه برسرش بیاورند خم به ابرو نمی آورد.
وقتی انسان آنقدر تنبل و بی حوصله می شود که حال هیچ کار مفیدی را ندارد و جز یک جسدی که بعضی وقتها حرکتی می کند و همین و بس, دو قدم بیشتر با یک مرده فرق ندارد.
دین اسلام آمده است تا با توصیه هایش و راه حل هایش و در کل همه معارفش انسان را زندگی ببخشد و از مرده متحرک بودن او را نجات دهد.
آفرین بر تو ای خدا که هم در آغاز خلقتمان به ما زندگی دادی و هم در مسیر زندگی بارها با پیامبران و امامان و انسانهای صالح روح درست زندگی کردن را بر کالبد ما دمیدی. آفرین بر تو خدای خوب و مهربان!
قدرت تشخیص
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً (أنفال: 29)
ای آنانی که ایمان آورید اگر پرهیزگار باشید خداوند به شما نیروی فرقگذاری می دهد!
تشخیص قارچ سمی از قارچ غیر سمی کار سختی است, نه؟ و یا تشخیص شیر سالم از شیر فاسد آن هم سخت است! البته سختی تشخیص دلیل بر این نمی شود که راهی برای آن نباشد. می توان این تشخیص را داد منتها نیازمند به دانش است.
کار علم و دانش همین است که انسان بتواند کار درست و یا فکر صحیح را تشخیص دهد. هر کسی دانش کمتری داشته باشد در تشخیص امور دچار اشتباه می شود.
خب حالا سؤال اینجاست که علم می تواند چاسخ همه سؤالات را بدهد و انسان را در تشخیص همه امور موفق کند؟
بعضی مسائل به ظاهر کوچک است که درست و غلط بودن به راحتی و با دانش های موجود تعیین نمی شود مثلا ما همه می دانیم شوخی مناسب به این است که کسی از شوخی ما آزرده نشود, خب حالا از جکا بفهمیم طرف مقابل ما با این شوخی آزرده می شود یا خیر؟
و یا مثلا یه کم بیشتر غذا خوردن برای سلامتی ما مضر است یا نه؟ این درست که پرخوری و کم خوری هر دو غلط است ولی مرز بین ایندو آیا برای همه مشخص است؟
و یا مثلا خواهش کردن از دیگران تا کجا درست است؟ پاسخ این است که تا انسان ذلیل و خوار نشود. ولی کسی که مقداری متکبر و خودبزرگ بین است زودتر از دیگران احساس ذلت و خواری می کند. خب تشخیص این که این احساسی که الان فردی در خودش حس می کند آیا همان خواری است که باید از آن اجتناب کند و یا احساس کبر است که نباید به آن توجه کند, کار ساده ای نیست.
همیشه نمی توان بین همه چیز مرزی مشخص را تعیین نمود. از طرفی نیاز به این مرز هم هست. پس باید چه کرد؟
راهش این است که از خداوند کمک خواست تا خودش در وقت لازم به ما این دانش و آگاهی را بدهد که مسائل را به درستی تشخیص بدهیم.
خداوند برای این که کمکمان کند شرطی تعیین نموده است. او فرموده هر وقت شما نسبت به آنچه می دانید عمل کردید, من شما را نسبت به آنچه نمی دانید آگاه خواهم نمود. مثلا در باره شوخی نامناسب آنجایی که واقعا تشخیص دادی شوخی نامناسب است, باید از شوخی نمودن پرهیز کنی تا خداوند در جایی که تشخیص شوخی مناسب از نامناسب سخت است کمکت کند.
اصولا خداوند در باره همه نعمتهایش اینگونه رفتار می کند مثلا اگر کسی پولی را که دارد درست خرج کند خداوند به مالش برکت داده و آن را زیاد می کند ولی اگر اسرفا کند روزی اش را کم خواهد نمود. و هم چنین اگر از آبرویش درست استفاده کند بر عزّت و آبرویش نزد دیگران می افزاید و الا او را رسوا نموده و بی آبرویش می سازد.
علم هم این طور است. اگر انسانها نسبت به علومی که دارند پایبند باشند خداوند علم آنها را زیاد خواهد نمود و الا از آن کاسته و آنها در تشخیص امور بیشتر دچار سرگردانی خواهد نمود.
خدایا بر علممان بیافزای که سخت به آن محتاجیم!
نزاع و دعوا
لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرينَ (أنفال: 46)
و (فرمان) خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد! و نزاع (و كشمكش) نكنيد، تا سست نشويد، و قدرت (و شوكت) شما از ميان نرود! و صبر و استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است!
دعوا کردن کار خوبی نیست چون وقار انسان از بین می رود. وقار احساس خوبی است. احساس مهم بودن است. همه ما نیاز داریم تا این احساس را داشته باشیم. احساس کنیم کسی هستیم. به همین خاطر اگر کسی به ما توهین کند ناراحت می شویم.
آدمها وقتی احساس مهم بودنشان را از دست دهند ممکن است خیلی خطرناک بشوند. این آدمها دیگر هرکاری را انجام می دهند. آنها چیزی را ندارند از دست بدهند. بزرگترین دارایی هر انسانی آبرو و شخصیت مهمش نزد دیگران است که آنها از آن محروم هستند.
بی آبرویی مثل همه مصیبتهای دیگر, این خود انسانها هستند که سر خودشان می آورند. جر و بحث و دعوا یکی از مهمترین چیزهایی است که باعث از بین رفتن آبرو و وقار و شخصیت است. آدم پس از یک نزاع و خشم و بحث و جدل بی خود, احساس بدی پیدا می کند. این همان احساس خوارشدگی است.
با کمی صبر و حوصله می توان جلوی خوارشدن خود را گرفت. صبر و حوصله دوای خیلی از دردهاست هرچند مثل خیلی از دواها تلخی خودش را دارد. اصلا در «صبر» در زبان عربی به معنای دواء تلخ است. به کسی که زندانی شده است می گویند: «مصبور».
صبر هرچند با تلخی و زحمت همراه ست ولی نتیجه اش خیلی رضایت بخش است. بالاخره برای رسیدن به هر قله بلندی باید زحمت بالا رفتن از کوه را تحمل کرد.
تو خیال می کنی اگر تلخی صبر را تحمل نکنی وضعت بهتر می شود؟! خیر این طور نیست هرکس تلخی حق را نپذیرد, تلخی باطل کامش را بیشتر ناراحت خواهد نمود.
تا حالا بارها تجربه کردی که بعد از دعوا و مرافعه و بحث و جدل و بگومگو با این و آن, چقدر حالت بد شده, خب این حالت بدتر و تلختر هست یا اگر صبر می کردی؟! معلوم است که صبر کردن کمتر برایت زحمت درست می کرد.
باید همیشه از تجربه ها استفاده نمود. هرکسی تجربه دعوا کردن را دارد. دعوا با اعضاء خانواده, دوستان, آدمهای غریبه. خب پیش میاد دیگه, مهم این است که آدم از این پیشآمدها درس بگیره و مواظب باشه که دیگه این تجربه های تلخ را تکرار نکنه.
مؤمن هم مثل دیگران ممکن است دست در سوارخی بکند و ماری او را نیش بزند ولی بار دوم دیگر این کار را تکرار نخواهد کرد. مؤمن کسی است که با توجه به آموزه های اسلام خودش را تربیت کرده است. اما کسی که خود را نساخته باز هم تجربه های تلخ خودش را تکرار می کند.
افراد پیرامونت را بشناس و بدان که آنها چه وقت ناراحت می شوند. مواظب باش در برخوردت با آنها, ناراحت نشوند و برای خودت دردسر درست نکنی.
خدایا ممنونم که من را با قرآنت راهنمایی می کنی!
ابرقدرت!
أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ (أنفال: 60)
آنچه در توان دارید برای (مقابله با) آنان (دشمنان) آماده کنید!
شاید این آیه را روی آرم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دیده باشی. مناسب ترین آیه برای نیروهای نظامی است! ای کاش همه مسلمانان همین آیه را روی آرم نیروهایشان می داشتند.
البته مضمون آیه اختصاص به نیروهای نظامی ندارد. ابتداء بگذار تا از مضمون آیه برایت بگویم تا خودت متوجه شوی چرا این آیه اختصاص به نیروهای نظامی ندارد.
مسلمانان در همه جهات باید بهتر از دیگران باشند زیرا آنها واقعی ترین تفکرات را در باره خداوند و جهان هستی و جهان آخرت دارند. پس در زندگی دنیایی خود هم باید بهترین باشند. اصلا جهان باید در اداره و مدیریت مسلمانان باشند زیرا آنها با آموزه های اسلامی می توانند بهترین حکومت را برای مردم جهان داشته باشند.
مسلمانان باید آنچه در توان دارند بکار بگیرند تا کفار همچنان حقیر و کوچک بمانند زیرا آنها با تفکرات احمقانه ای که دارند همین لیاقت را دارند که تحقیر شوند و در همه جهت خوار و ذلیل باشند.
آیا جهانی که ما در آن زندگی می کنیم مسلمانان از این چنین وضعیتی برخودار هستند؟ آیا کفار حقیر و مغلوب هستند؟ آیا دین اسلام به عنوان بهترین دین مطرح است؟ آیا همه مسلمانان از دینی که دارند احساس افتخار و سرافرازی می کنند؟ آیا با دین رفتار مسلمانان می شود شیفته دین اسلام شد و به آن گروید؟ آیا کشورهای اسلامی جزء ابرقدرتهای جهان هستند؟ آیا رؤسای کشورهای اسلامی آنقدر ابهت دارند که رؤسای دیگر کشورها از آنها حساب ببرند؟ آیا بیشترین دانشمندان داری دین اسلام هستند؟ آیا دانش آموزان ایران اسلامی داری اهداف بلندی در نیل به پیشرفتهای علمی هستند؟ آیا ... آیا ... و ده ها آیای دیگر ...
اینها همه تأسف است و به شدت موجب ناراحتی است. چرا قرآن مهجور و غریب است و کمتر به توصیه های نورانی آن توجه می شود؟!
انگار که خداوند به کفار فرموده است هر چه در توان دارید در مقابله با مسلمانان مجهز شوید!! زیرا آنها به خوبی در مقابل مسلمانان مجهز شده اند. و از نظر علمی, اقتصادی, هنری, نظامی, سیاسی و غیر آن در برابر مسلمانان تجهیز شده اند.
البته افقهای روشنی را هم می توان در مسئله «تجهیز در مقابل کفار» مشاهده نمود. امروز ایران اسلامی با تدبیر و دور اندیشی رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای نهضت علمی بسیار پر شتابی به راه افتاده است. و تا این زمان توفیق ها بسیار خوبی داشته است. و همچنین ایران اسلامی از نظر سیاسی کشوری قدرتمند در منطقه گشته است. و تلاشهایی که در حال انجام است آینده ای روشن را پیش روی مردم شریف ایران به تصویر کشیده است.
خدایا مردم ایران را هرچه بیشتر موفقشان بدار! تا الگوی همه جهان اسلام باشند.
خدایا از عزّت خودت مردم مسلمان ایران را نصیبی بیشتر عنایت فرما!
[h=2]نعمت ولایت از همه نعمت ها برتر است كه در روز غدیر با تحقق بیعت عمومى براى ولایت عترت، این نعمت برتر پروردگار كامل شد. ""و اتممت علیكم نعمتى.""[/h]
همه نعمت ها و خوبی ها، صلح و آرامش، امنیت و رفاه، همه و همه در سایه حاكمیت اسلام است، و حاكمیت اسلام پس از رسول خدا "صلی الله و علیه وآله" در پرتو ولایت عترت است، پس نعمت ولایت از همه نعمت ها برتر است كه در روز غدیر با تحقق بیعت عمومى براى ولایت عترت، نعمت برتر پروردگار كامل شد. ""و اتممت علیكم نعمتى.""
منظور از کامل شدن دین و اتمام نعمت در آیه "الْیَوْمَ أَكْمَلْت لَكمْ دِینَكمْ وَأَتْمَمْت عَلَیْكمْ نِعْمَتِی وَرَضِیت لَكم الإِسْلاَمَ..."(مائده، 3) چیست ؟
در قرآن کریم، نعمت وقتی به شکل مطلق می آید به معنای ولایت است. اتممت علیکم نعمتی یعنی با نصب امیرالمومنین نعمت ولایت را بر شما تکمیل کردم. پیامبراکرم (صلی الله و علیه وآله) در آن چند سالی که دوره پیامبری و نبوتشان بود، وقت کافی برای بیان همه احکام را نداشتند. هر چند که قرآن کریم به طور کامل بر پیامبر (صلی الله و علیه وآله) نازل شد اما قرآن حکم قانون اساسی را دارد و بیشتر، کلیات را بیان کرده است و جزئیات دین و فقه و اخلاق و معارف اسلامی در قرآن نیامده است و این مسئله نیاز به شخصیتی دارد که با غیب در ارتباط است و معصوم است تا آنها را برای مردم بازگو کند.
به بیانی دیگر حقیقت اساس دین بر چند اصل استوار است: یکی بحث توحید و بعد از آن هم نبوت. به این معنا که وقتی پیامبر خاتم صلوات الله علیه، دین، احکام الهی، شریعت و دستورات دینی را برای انسان ها آورد، آن عاملی که باید حافظ دین و مفسر دین باشد و بتواند دین را از تحریف و انحراف محافظت کند هم باید به مردم معرفی شود.بر همین اساس وقتی که در روز غدیر، خدا به پیامبرش دستور می دهد که مسئله ولایت را برای مردم بیان کند و پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) در آن روز مأمور می شود تا موضوع ولایت امیرالمومنین را برای مردم بیان کند، دین تکمیل می شود. یعنی آن چیزی که باید دین را حفظ کند و از انحراف جلوگیری کند و مردم را هدایت کند تا باقی بماند، عامل ولایت و امامت است که خداوند متعال معرفی کرد. با معرفی امیرالمومنین (علیه السلام) به عنوان خلیفه و به عنوان ولی امر مسلمین دین خدا تکمیل گردید.
و این چنین است که می فرماید: «یَا أَیّهَا الرَّسول بَلِّغْ مَا أنزِلَ إِلَیْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَه وَاللّه یَعْصِمكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْكَافِرِینَ» (مائده، 67) اگر این کار را نکنی اصلاً رسالتت را انجام نداده ای. یعنی 124 هزار پیامبر کارشان را انجام نداده اند زیرا آنها دائماً دین را تکمیل کردند تا رسید به نفر آخر و گفت اگر ابلاغ نکنی گویی که هیچ کدام ابلاغ نکرده اند.
حقیقت اساس دین بر چند اصل استوار است: یکی بحث توحید و بعد از آن هم نبوت. به این معنا که وقتی پیامبر خاتم صلوات الله علیه، دین، احکام الهی، شریعت و دستورات دینی را برای انسان ها آورد، آن عاملی که باید حافظ دین و مفسر دین باشد و بتواند دین را از تحریف و انحراف محافظت کند هم باید به مردم معرفی شود
دین پاسبان و نگهبان و حافظ می خواهد. اگر آن را رها کنیم، مثل این می ماند که طلایی را بین عابرین پیاده رها کنیم و برویم. طلا متاع ارزشمند و گرانبهایی است که به راحتی به دستمان نرسیده است. این دین هم نیاز به امام و وصی ای دارد که آن را تا روز قیامت نگه دارد و این سلسله به دست ائمه (علیهم السلام) ایجاد خواهد شد.
اگر به آیات دقیق تر نگاه کنیم می بینیم که درباره وضو که برای نماز است و هم درباره حج گفته شده که ما این طهارت را دادیم تا برای شما نعمت تمام شود. یعنی آن نماز و طهارت برای اتمام نعمتی است که خداوند می خواهد بدهد. چند سال بعد وقتی که مسئله حج تشریح شد، باز هم در قرآن داریم «لأتم نعمتی علیکم و لعلکم تهتدون» می گوید برای این است که خداوند در آینده نعمتش را بر شما تمام کند. اما وقتی که به مسئله غدیر یعنی به مسئله ولایت می رسیم، دیگر برای آینده وعده نمی دهد که می خواهد تمام کند. می گوید تمام کردم.
معلوم است که آن عبادات همه برای رسیدن به مقصدی است و آن مقصد نهایی ولایت است. یعنی، ولایت به منزله امضاء و نهایی شدن پیکره و ساختمان عظیم شریعت است. این ساختمان وقتی که همه چیزش به اتمام و کمال رسید می گویند این خانه ساخته شد و به اتمام رسید. یعنی دیگر کاری نداریم. یعنی بنا و مبنا و دیوارها و نقاشی ها هم ظاهر و هم درونش و بقول امروزی ها هم نرم افزار هم سخت افزارش دیگر تمام شد و به کمال خودش رسید.
[h=2]اتمام و اکمال دین در بیان شهید مطهری[/h] اگر ساختمانی ناقص باشد و اجزایش را بخواهیم اضافه کنیم به این کار اتمام می گویند. اتمام آن ساختمان به این است که اگر مثلاً سقف ندارد سقف بزنیم یا درهایش نصب نشده درهایش را کار بگذاریم و اجزای دیگر همینطور. این کار به معنای اتمام ساختمان است.
اکمال یعنی چیزی تمام شده و نقصی ندارد اما روح و واقعیت و آن آثاری که از آن مد نظر است به آن هنوز باز نشده است.
اکمال دین به این است که ولایت، روح دستورات دینی است. در روز عید غدیر، خداوند به حضرت پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) دستور می دهد که آن را به مردم ابلاغ کند
به عنوان مثال کمال علم در عمل است. یعنی اگر عمل به علم اضافه نشود، آن علم کمال پیدا نکرده است. این مسئله به معنای آن نیست که علم شما ناقص است یا جزیی از آن وجود ندارد؛ نه، علم هست اما روح علم به آن عمل است و اگر عمل نباشد علم شما کمال پیدا نکرده است. لذا می گویند اکملت؛ اما اگر شما اکمال را در کنار اتمام قرار دهید فرقش مشخص می شود که نصب امیرالمومنین (علیه السلام) به امامت به اعتبار اینکه جزیی از اجزای دین ناقص است و هنوز به دین اضافه نشده است این به معنای تمام شدن نعمت است. یعنی نعمت ناتمام بود و حالا که ولایت امیرالمومنین (علیه السلام) در قضیه خلافت در روز غدیر معین شده نعمت تمام می شود. اگر به معنای اکمال توجه کنیم به این معنا است که روح دین و آن واقعیت و کنه معارف دین در ولایت امیرالمومنین (علیه السلام) نهفته شده است. لذا اکمال دین یعنی رسیدن روح ولایت در دستورات دینی و شرعی.
در روایات دیگری هم ملاحظه می شود که اهل بیت (علیهم السلام) اشاره می کنند که مثلاً روح نماز، ولایت امیرالمومنین (علیه السلام) است یا در حدیث معروف داریم که «بنی الاسلام علی خمسه» اسلام بر 5 ستون بنا نهاده شده است. در ذیل آن حدیث، آخرین قسمتی را که اشاره می کند ولایت امیر مومنان (علیه السلام) است. آن وقت می گوید هیچ چیزی در اسلام به اندازه ولایت تأکید و سفارش نشده است. اگر ولایت نباشد، دستورات دیگر کان لم یکن است. نماز بی ولای او عبادتی بیهوده است.
[h=2]نتیجه گیری[/h] این که «اتممت علیکم نعمتی» و نعمتم را بر شما تمام کردم. یعنی تا به امروز تمام نبود و در آیات قبلی مدام وعده می دهد که در سال های بعد اتمام خواهد شد یا تمامش می کنیم اما اینجا که می رسد می گوید تمامش کردم. بعد از این دیگر حالت انتظار نداشته باشید. دینتان کامل شده و در اختیار شما قرار گرفته و آن نعمت ولایت است. اکمال دین به این است که ولایت، روح دستورات دینی است. در روز عید غدیر، خداوند به حضرت پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) دستور می دهد که آن را به مردم ابلاغ کند
[h=1]بهترین راه برای اثبات امامت امام علی علیه السلام[/h]
[h=2]تمسک به قرآن و روایاتی که توضیح آنها در کتب اهل سنت نقل شده است، بهترین راه برای اثبات امامت امام علی (علیه السلام) برای اهل سنت می باشد.[/h]
در قرآن مجید آیات فراوانی داریم که به بیان و اثبات امامت حضرت علی (علیه السلام) و دیگر ائمه طاهرین دلالت دارد. و البته دلالت این آیات با توجه به احادیث بسیار زیاد (متواتر) است که از رسول گرامی اسلام صلی الله و علیه وآله در شأن نزول این آیات وارد شده است. احادیثی که مورد قبول شیعه و سنی است.
در کتاب های اهل سنت روایتی آمده است که پیامبراکرم (صلی الله و علیه وآله) خطاب به حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند تو امیر مؤمنان، پیشوای باتقوایان، آقای جانشینان پیامبران، وارث علم 124 هزار پیامبر، بهترین صدیق، والا مقام ترین انسان خوب، همسر سرور تمام زنان جهانیان و چراغ بعد از من بر تمام مردم هستی و هر کسی تو را ولی خود انتخاب کند، بهشت بر او واجب می شود؛ کسی هم که تو را از زندگی خویش حذف کند، جهنم بر او واجب می شود؛ سپس پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) ادامه می دهند که «ای علی به حق کسی که مرا به پیامبری انتخاب کرد و من را به تمام جنبندگان عالم برتری داد، اگر انسانی هزار سال خدا را عبادت کند، عبادتش بدون ولایت تو و ولایت ائمه معصومین (علیهم السلام) قبول نمی شود؛ خدای متعال ولایت تو را هم از کسی نمی پذیرد مگر این که از دشمنان تو و دشمنان ائمه معصومین (علیهم السلام) برائت داشته باشد» [سیوطی در کتاب جامع الصغیر ج ۲ ص ۵۶] در ادامه به آیاتی در باب ولایت امیر مؤمنان (علیه السلام) است اشاره می کنیم:
[h=2]آیه ولایت[/h] در آیه ولایت، ولایت حضرت علی (علیه السلام) در ردیف ولایت خدا و پیامبر (صلی الله و علیه وآله) قرار داده شد
«إِنَّما وَلِیکم الله وَرَسوله وَالَّذِینَ آمَنوا الَّذِینَ یقِیمونَ الصَّلاةَ وَیؤْتونَ الزَّکاةَ وَهمْ راکِعونَ» [مائدة/55] تنها ولی شما خداست و پیغمبر و آن کسانی که ایمان آوردند و نماز را به پا دارند و زکات دهنده در حالی که رکوع می کنند.
«سیوطی» از دانشمندان اهل سنت در تفسیر «الدر المنثور» در ذیل این آیه از «ابن عباس» نقل می کند که: «علی (علیه السلام) در حال رکوع نماز بود که سائلی تقاضای کمک کرد و آن حضرت انگشترش را به او صدقه داد، پیامبر (صلی الله و علیه وآله) از سائل پرسید: چه کسی این انگشتر را به تو صدقه داد؟ سائل به حضرت علی (علیه السلام) اشاره کرد و گفت: آن مرد که در حال رکوع است»، در این هنگام این آیه نازل شد. [ الدرالمنثور، ج 2، ص 293.]
همچنین از دانشمندان اهل سنت «واحدی [اسباب النزول، ص 148]» و «زمخشری [تفسیر کشاف، ج 1، ص 649]» این روایت را نقل کرده و تصریح کرده اند که آیه «انما و لیکم الله ...» درباره حضرت علی (علیه السلام) نازل شده است.
فخر رازی در تفسیر خود از عبدالله بن سلام نقل می کند، هنگامی که این آیه نازل شد، من به رسول خدا (صلی الله و علیه وآله) عرض کردم که با چشم خود دیدم که علی (علیه السلام) انگشترش را در حال رکوع به نیازمندی صدقه داد به همین دلیل ما ولایت او را می پذیریم!
وی همچنین روایت دیگری نظیر همین روایت را از ابوذر در شأن نزول این آیه نقل می کند.[ تفسیر فخر رازی، ج 12، ص 26.]
طبری نیز در تفسیر خود روایات متعددی در ذیل این آیه و شأن نزول آن نقل می کند که اکثر آنها می گویند: درباره حضرت علی (علیه السلام) نازل شده است. [ تفسیر طبری، ج 6، ص 186]
مرحوم علامه امینی (ره) در کتاب الغدیر، نزول این آیه درباره حضرت علی علیه السلام را با روایاتی از حدود بیست کتاب معتبر از کتاب های اهل سنت، با ذکر دقیق مدارک و منابع آن، نقل کرده است.[ الغدیر، ج 2، ص 52 و 53]
در این آیه، ولایت حضرت علی (علیه السلام) در ردیف ولایت خدا و پیامبر(صلی الله و علیه وآله) قرار داده شد.
[h=2]آیه اكمال دین[/h] أَكْمَلْت لَكمْ دِینَكمْ وَأَتْمَمْت عَلَیْكمْ نِعْمَتِی وَرَضِیت لَكمْ الاْسْلاَمَ دِیناً (مائده، 3) امروز، دین شما را برایتان كامل كردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم.
خطیب بغدادی با سند معتبر نقل كرده است كه این آیه بعد از معرفی امیرمؤمنان علیه السلام در غدیر خم، نازل شده است:روز غدیر خم، زمانی كه پیامبر دست علی بن ابی طالب را گرفت، سپس فرمود: آیا من سرپرست مومنان نیستم؟ گفتند: بله ای رسول خدا! فرمود: هركس كه من مولای او هستم پس علی مولای اوست. پس از آن، عمر بن خطاب گفت: تبریك تبریك بر تو ای فرزند ابی طالب ؛ زیرا از این پس تو مولای من و مولای كل مسلمانان هستی، سپس این آیه نازل شد: امروز، دین شما را برایتان كامل كردم. (تاریخ بغداد ج8 ص284)
ابن كثیر نقل كرده است كه عمر خطاب به امیرمؤمنان علیه السلام گفت:أصبحت الیوم ولی كل مؤمن. (البدایة والنهایة ج 7 ص350.)تو از این پس، سرپرست تمام مؤمنان شدی.
[h=2]آیه ابلاغ[/h] یَا أَیّهَا الرَّسول بَلِّغْ مَا انزِلَ إِلَیْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَه وَاللَّه یَعْصِمكَ مِنَ النَّاسِ (المائدة: 67) ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است، به طور كامل (به مردم) ابلاغ كن؛ و اگر چنین نكنی، رسالت او را انجام نداده ای. خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم، حفظ می كند.
ابن أبی حاتم در تفسیر خود از ابو سعید خدری نقل كرده است: این آیه درباره علی بن ابی طالب نازل شده است. (تفسیر ابن أبی حاتم، ج 4 ص1172)
آلوسی در تفسیر خود می نویسد: ابن مردویه از ابن مسعود نقل می كند كه ما در زمان رسول الله صلی الله علیه واله وسلم این آیه را این گونه می خواندیم: آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است كه «علی ولی مومنین است» را به طور كامل (به مردم) ابلاغ كن، و اگر چنین نكنی، رسالت او را انجام نداده ای. (روح المعانی، ج6، ص193)
و سیوطی این روایت را این چنین نقل كرده است:بَلِّغْ مَا انزِلَ إِلَیْكَ مِن رَّبِّكَ إنّ علیاً مَولَی المؤمنین وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَه (الدر المنثور ج2ص298 و فتح القدیر ج 2 ص60 والمنار: ج 6ص463) آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است كه «علی مولای مومنین است» را به طور كامل (به مردم) ابلاغ كن، و اگر چنین نكنی، رسالت او را انجام نداده ای.
[h=2]استدلال به آیه «إنما ولیکم الله...» بر ولایت[/h] عبارت "الذین آمنوا"، گر چه به صورت جمع است؛ اما مقصود از آن یک فرد است و این کاربرد در محاورات عرفی صحیح است، چنانچه پادشاهان در فرامین خود می نویسند ما چنین گفتیم و چنان کردیم و به جهت تعظیم و بزرگداشت خود از افراد تعبیر به جمع می کنند
حال پس از آنکه نزول آیه مبارکه درباره خاتم بخشی علی علیه السلام از طریق شیعه و سنی اثبات شد اکنون به چگونگی استدلال این آیه شریف بر ولایت امیر المؤمنین علیه السلام می پردازیم بنابر اینکه می گوئیم مراد از "والذین آمنوا" علی علیه السلام است و مراد از "یؤتون الزکاة و هم راکعون" صدقه علی علیه السلام در رکوع باشد.
ابتدای سخن اینکه مراد از مؤمنین در عبارت "والذین آمنوا" عموم مردم مؤمن و گروه مسلمین نمی باشد زیرا در ابتدای آیه شریفه در کلمه "ولیکم" خطاب به همه مؤمنین است چرا که ضمیر "کم" عمومیتش به قدری است که خود پیغمبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام را هم شامل می شود ولی چون بلا فاصله می فرماید: "و رسوله" می فهمیم مراد از مؤمنین پیغمبر صلی الله علیه و آله نیستند و گرنه لازمه این مطلب آن است که پیغمبر صلی الله علیه و آله ولی بر خودشان باشند یعنی مثلا اطاعت امر خودشان بر خودشان واجب باشد و این مطلب از نظر عقل غلط است زیرا حاکم و محکوم باید دو چیز باشند ولی و مولی علیه باید از یکدیگر تباین داشته باشند تا یکی بر دیگری ولایت کند.
عبارت "الذین آمنوا"، گر چه به صورت جمع است؛ اما مقصود از آن یک فرد است و این کاربرد در محاورات عرفی صحیح است، چنانچه پادشاهان در فرامین خود می نویسند ما چنین گفتیم و چنان کردیم و به جهت تعظیم و بزرگداشت خود از افراد تعبیر به جمع می کنند .
همچنین در قرآن مجید این طرز استعمال زیاد است چنانکه می فرماید: «إِنَّا نَحْن نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَه لَحَافِظونَ»[ الحجر/9] یعنی ما خودمان قرآن را نازل کردیم و ما خود حفظ کنندگان آن می باشیم، با آنکه قرآن کریم را فقط خداوند متعال نازل کرده است و حضرتش وحدت حقه حقیقیه دارد و همچنین حضرت سلیمان علی نبینا و علی آله و علیه السلام با آنکه خود به تنهایی زبان مرغان را می داند می فرماید: «علِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ»[نمل/16] ما زبان پرندگان را آموختیم و نیز شخصی که از دنیا رفت در فبر می گوید:« رَبِّ ارْجِعونِ»
[h=1]راه نجات از افکار شیطانی[/h]
[h=2]خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّه هوَ السَّمیع الْعَلیم»؛ «و هر گاه وسوسه هایى از شیطان متوجّه تو گردد، از خدا پناه بخواه که او شنوده و داناست!» [فصلت، آیه 36][/h][=Thread-00000930-Id-00000015]
بنابراین، بهترین کار این است که در آن لحظه به جای پناه بردن به شیطان و انجام گناه، به خدای متعال پناه برد و از او یاری بجوییم. البته برای این که بتوانید در آن لحظات بحرانی واقعا از خداوند یاری بجویید، لازم است که در زمان های دیگر هم مراقبت کنیم و اهل ذکر باشیم. شیطان هیچ وقت دست بردار انسان نیست، پس باید همواره مراقب بود و با ذکر کثیر، دل و جان خود را به سوی بندگی خداوند سوق داد: «یا أَیّهَا الَّذینَ آمَنوا اذْکروا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً»؛ اى کسانى که ایمان آورده اید! خدا را بسیار یاد کنید.» [احزاب، آیه۴۱]
استغفارهایی هم که برای طول روز بیان شده انجام دهید. این استغفارها موجب می شود که هر روزه خود را شستشو دهید و اجازه ندهید که شیطان به شما نزدیک شود: (بعد از نماز صبح، صد بار بعد از نماز عصر، هفتاد بار قبل از خواب، صد بار) .افکار انسان ها مانند اتومبیلی است، که اگر کنترل نشود ممکن است به هر طرف برود، اما یک راننده ماهر می تواند آن را در یک مسیر صحیح به حرکت در آورده و به سر منزل مقصود برساند. برای کنترل و هدایت افکار سعی و تلاش زیادی لازم است تا دچار وسوسه های شیطانی نشود. اگر انسان اثرات و عواقب افکار ناپسند را در نظر داشته باشد سعی خواهد کرد فکر خود را در مسیر صحیح هدایت کند.
از طرفی این نکته را یادآور می شویم كه فكر گناه تا به مرحله عمل نرسیده، اگر چه ممكن است زمینه گناه را فراهم آورد و از این نظر باید به شدت از آن احتراز شود، ولی در عین حال خود آن گناه نیست؛ برخلاف نیت و فكر كار نیك كه اگر به وسیله مانعی به مرحله عمل هم نرسد، در نزد خدا به منزله همان عمل خوب شمرده می شود.این نکته را هم نباید فراموش کرد که ستیز و مجاهده با شیطان كارى مستمر و دایمى است و تا انسان در این عالم زنده است و زندگى مى كند ادامه دارد. و دام هاى شیطان براى انسان هاى با تقوا و داراى كمال و شناخت بیشتر، ظریفتر و پیچیده تر و مخفى تر است. نخستین گام در مبارزه با شیطان این است كه اطاعت از او را به تدریج كم نموده و به آهستگى از شبكه هاى دام او خارج شویم هر چند در این مبارزه ممكن است پاى انسان بلغزد و در مواردى فریب او را بخورد.
فكر گناه تا به مرحله عمل نرسیده، اگر چه ممكن است زمینه گناه را فراهم آورد و از این نظر باید به شدت از آن احتراز شود، ولی در عین حال خود آن گناه نیست؛ برخلاف نیت و فكر كار نیك كه اگر به وسیله مانعی به مرحله عمل هم نرسد، در نزد خدا به منزله همان عمل خوب شمرده می شود
هر چقدر ارتباط انسان با خداى متعال و معرفت نسبت به او عمیق تر و گسترده تر باشد، تسلط شیطان بر او كمتر است. چنانچه خداى متعال در این مورد مى فرماید: إِنَّه لَیْسَ لَه سلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلونَ : شیطان تسلطى بر كسانى كه مومن بوده و بر پروردگارشان توكل مى كنند ندارد [نحل، آیه 99] و نیز مى فرماید: إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَكَ عَلَیْهِمْ سلْطَانٌ: تو (شیطان) بر بندگان خاص من تسلط و نفوذى ندارى [اسراء، آیه 65]
به طور كلى كار شیطان وسوسه كردن است و با پناه بردن دائمى به خداوند و ارتباط پیوسته با او و توسل و ربط با اولیاى الهى (علیهم السلام) مى توان از این وسوسه ها رها شد و یا آن را به حداقل رسانید و شیطان را تسلیم نمود، چنانچه در روایت داریم كه پیامبر بزرگ اسلام (صلی الله و علیه وآله) فرمودند: شیطان من به دست من مومن و رام گردید. پس بهترین راه حل، توجه كامل و دایمى به خداوند متعال و اولیائش و خود را در قلعه استوار و نفوذ ناپذیر او و اولیاى پاك او درآوردن و رعایت كامل تقواى الهى كردن است.
بعضی از راه های کنترل غرایز جنسی و افکار شیطانی و شهوانی که به تدریج می توانند راهگشا باشند عبارتند از: 1- خرد ورزی
یکی از راه های مهار احساسات و افکار ناپسند و متعادل ساختن غریزه جنسی استفاده از نیروی خرد و عقل است؛ امام علی (علیه السلام) می فرماید:« به درستی که از برای دلها اندیشه ها و خواهش های بدی باشد و عقل ها منع می کند از آنها ». [خوانساری، آقا جمال الدین، شرح بر غررالحکم ، ج 2ص 500]
بنابراین، عقل نگهبان خیر خواهی است که مانع طغیان غرایز می شود؛ کسی که عقل را راهنمای خود قرار دهد، لذت آنی و لحظه ای را بر لذت دائمی ترجیح نمی دهد و با در نظر گرفتن مفاسد و نتایج شهوت رانی و بی بند و باری، از پیروی بی قید و شرط تمایلات و افکارنفسانی و شیطانی پرهیز می کند. البته عقل ضعیف و ناتوان هرگز قادر به مهار احساسات تند و سرکش دوران جوانی نیست، بلکه باید عقل را نورانی کرد و آن فقط با انجام اعمال نیک و با توکل به خدای تعالی و توسل به امامان معصوم (علیهم السلام) میسر است؛ امام علی (علیه السلام) فرمودند:« ذکر و نام ما اهلبیت موجب شفای بیماری روحی، روانی و جسمی خواهد شد ». [مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج2، ص145، حدیث 10] 2. خدا محوری
قرآن مجید می فرماید:« پرهیزگاران هنگامى که گرفتار وسوسه هاى شیطانى که پیرامون وجود آنها در گردش است مى شوند به یاد خدا مى افتند و بینا مى گردند ». [اعراف، 201] پس، اگر کسی توجّه کند که خدا کارش را مى بیند و حرفش را مى شنود، همین توجّه به حضور خداوند، سبب ترک گناه مى شود. چنانکه امام صادق (علیه السلام) درباره این آیه فرمود: « وسوسه گناه به سراغ بنده مى آید، او به یاد خداوند مى افتد، متذکّر شده و انجام نمى دهد». [عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، ج2، ص112، حدیث شماره 414] 3. دوری از خیال پردازی و فکر کردن در مسائل شهوانی
برای پیشگیری از انحراف جنسی باید اندیشه را از نفوذ شیطانی دورنگه داشت؛ زیرا گام نخست در انحراف، فکر کردن درباره آن است. امام علی (علیه السلام) می فرماید:« کسی که در اطراف گناه بسیار بیندیشد، سر انجام به آن کشیده خواهد شد ». [خوانساری آقا جمال الدین، شرح غررالحکم ، ج 5، ص 321، حدیث 8561] 4. پر کردن اوقات فراغت
یکی از راه های مهار احساسات و افکار ناپسند و متعادل ساختن غریزه جنسی استفاده از نیروی خرد و عقل است؛ امام علی (علیه السلام) می فرماید:« به درستی که از برای دلها اندیشه ها و خواهش های بدی باشد و عقل ها منع می کند از آنها
یکی از عوامل پیدایش افکار شهوانی و انجام گناه، بیکاری است. سعی کنید همیشه مشغول به کارهای مفید باشید ( مطالعه کتاب های غیر شهوت انگیز- ورزش سنگین و...) و به یاد داشته باشید بیکاری مساله ای است که اگر از آن دوری نکنید ممکن است شما را به هر چیزی وادارد. چنانچه پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) می فرماید:« دو خصلت برای بسیاری از مردم مایه فتنه است: سلامت بدن و بیکاری ». [تحف العقول، ترجمه: جنتی، احمد، ص 65] 5. كنترل حواس
گرچه ذهن انسان این توانایی را دارد كه حتی بدون استفاده از حواس ظاهری افكاری را تولید كند ولی عمده آن چیزهایی كه انسان در مورد آن فكر می كند اعم از چیزهای خوب یا بد، داده های حواس ظاهری او است. لذا باید مجاری ورودی ذهن را كه همان حواس ظاهری است كنترل كرد. یعنی چشم، گوش، زبان و لامسه و... . قرآن در این زمینه می فرماید: «ولا تقف ما لیس لك به علم ان السمع والبصر والفواد كل اولئك كان عنه مسوولا؛ و هرگز آنچه را علم و اطمینان به آن نداری دنبال مكن كه (در پیشگاه حكم خدا) چشم و گوش و دل، همه مسئولند (سوره مبارکه اسراء، آیه شریفه 36). بنابراین یكی از مهمترین راه های كنترل فكر، كنترل حواس ظاهری است.
به قول یكی از بزرگان که فرموده بود : شاید انسان بتواند روزی سپری برای جو زمین اختراع كند تا هیچ شهابی به آن نخورد ولی هر گز نمی تواند كاری كند كه حتی فكر بد هم به ذهنش خطور نكند، مگر معصومین علیهم السلام و كسانی كه به مقام مخلصین رسیده باشند ( كه قطعاً هیچ كدام از ما جزء این دو گروه نیستیم). بنابراین شخصی كه وسواس فكری دارد و نمی تواند از چنگال آن رهایی یابد، نباید سعی كند كه افكار وسوسه گونه را با فشار آوردن به ذهنش فراموش كند. چرا كه خود این كار به مرور زمان باعث تضعیف اعصاب و تقویت این افكار می شود، بلكه سعی كند آنها را همچون آب رودخانه ای ببیند كه می آید و می رود.
در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم : هر مومنى قلبش دو گوش دارد ، گوشى كه در آن وسواس خناس (شیطان) می دمد ، و گوشى كه فرشته در آن مى دمد ، خداوند مومن را به وسیله فرشته تقویت مى كند ، و این همان است كه مى فرماید : و ایدهم بروح منه . 6. جایگزین سازى اعمال و عادات نیكو؛
«إنَّ الْحَسَناتِ یذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ» (هود، آیه 114)؛ خوبى ها سرانجام میدان را بر بدى ها تنگ خواهند كرد و آنها را از بین خواهند برد. به امید آنکه بتوان با تلاش و جدیت و کمک خدای مهربان و اهل بیت علیهم السلام از شر وسوسه های شیطان در امان باشیم.
[h=1]قرضی که ادای آن ضمانت شده است[/h]
[h=2]یکی از سنت های سفارش شده در روز غدیر، پذیرایی کردن از مؤمنین و اطعام دادن به آنهاست.
اطعام یعنی خوراک دادن و تغذیه کردن. این واژه فراگیرتر از تفطیر یا افطاری دادن است. (چرا که یکی از نام های روز غدیر: «یوم تفطیر صائمین» می باشد که به ثواب افطاری دادناشاره می کند.[/h] زهرا اجلال/کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث - بخش قرآن تبیان
تفطیر روزه داران را فرا می گیرد، لیکن اطعام پذیرایی و تغذیه است چه روزه دار باشند و چه نباشند.
امام صادق علیه السلام یکی از وظایف عید غدیر را چنین فرمودند: «و اطعام اخواتک» و برادرانت را اطعام بده. (اقبال/ ص 475)
امام رضا علیه السلام می فرمایند: «و من اطعم مومناً کان کمن اطعم جمیع الانبیاء و الصدیقین» (همان/ص 465)
کسی که مؤمنی را (روز غدیر) اطعام دهد، مثل کسی است که همه پیامبران و صدیقان را اطعام داده باشد.
خداوند در سوره انسان (دهر) به سیره و سنت اهل بیت (علیهم السلام) به موضوع اطعام اشاره می كند و بیان می دارد كه آن حضرات برای خشنودی خدا به مسكین و یتیم و اسیر كافر اطعام كرده و از غذای خویش گذشته و به سیر كردن آنان پرداختند. (انسان آیات 5 تا
آن چه در اطعام آنان مورد توجه قرآن قرار گرفته آن است كه اهل بیت (علیهم السلام) نه برای پاداش و یا تعریف و تمجید و امور دیگر بلكه تنها برای رضا و خشنودی خدا از غذایی كه مورد نیاز خود آنان بوده گذشته و آن را به افراد نیازمندی كه در میان آن كافر اسیری نیز بوده است داده اند.
از وجهی دیگر اگر توجه کنیم ما آدمیان هر کدام در تلاش هستیم تا انشاالله در مسیر اصحاب یمینی که خداوند به آن اشاره کرده است قرار گیریم.
اصحاب یمینی که دارای مقامی بلند هستند و در قرآن برای آنان مقامات و بهره مندی های بهشتی خاصی بیان شده است.
کسی که در روز عید غدیر یک مؤمن را افطاری دهد، پاداش و ثواب آن همانند پاداش کسی است که ده فئام (گروه) از پیامبران و صدیقین و شهدا و صالحین را در حرم خدا اطعام و سیراب نموده باشد. سپس امام به مخاطب فرمود آیا دانستی فئام چیست؟ گفت نه، حضرت فرمود، فئام یعنی صد هزار
قرآن بیان می دارد كسی كه بخواهد به مقام اصحاب یمین برسد و از آثار و بركات این مقام بهره مند شود باید روش و سیره ایشان در دنیا را در پیش گیرد.
یكی از روش های آنان چنان كه در آیات 14 تا 18 سوره بلد بیان شده توجه و اطعام به یتیمان خویشاوند و خاك نشینان بی نوا در روزهای سختی و قحطی است.
خداوند در آیات 11 تا 15 سوره بلد اطعام یتیمان را سبب رهایی از هوای نفس و وسوسه های شیطانی بر می شمارد و قرار گرفتن در زمره اصحاب یمین و اهل بهشت را از آثار اطعام آنها می داند.
از نظر قرآن این گونه اطعام تنها از كسانی بر می آید كه به خداوند ایمان واقعی داشته باشند و خود را در برابر او فروتن شمارند و نشستن در جمع فقیران و یتیمان و بر سر یك سفره را ننگ و عار نشمرند.
به سخن دیگر اگر كسی می خواهد در مقام بهشتیان و اصحاب یمین قرار گیرد می بایست به یتیمان پیرامون خویش توجه خاصی مبذول دارد و آنان را به خانه و سر سفره خویش بیاورد و با آنان به خوردن مشغول شود. پذیرایی از یتیمان خویشاوند امری است كه در بهشت را به سوی فرد می گشاید.
خداوند در آیاتی ضمن سرزنش گروهی می فرماید: وَ لا یَحضّ عَلی طَعامِ الْمِسْکینِ : و ( کسی را ) به دادن طعام بر فقرا ترغیب نمی کند. ( آیه 3 سوره ماعون)
در این آیه سخن از مسكین است كه هر كسی كه مسكین نباشد، دارا و سرمایه دار شمرده می شود هرچند كه دارای ثروت و سرمایه فراوان نباشد. بنابراین هركسی كه چیزی در اختیار دارد می بایست به نسبت دارایی و ثروت خویش اطعام كند. توبیخ گروهی از اهل دوزخ از سوی خداوند به دلیل این كه جرم عدم اطعام مسكینان را مرتكب شده اند بیانگر آن است كه هر شخص دارا ولو اندكی توانمند باشد هر توانمندی می بایست به میزان توانایی خویش مسكینی را اطعام دهد.
در روایتی اجر و پاداش اطعام نمودن و غذا دادن به برادران دینی به طور مطلق و بدون مقید شدن به زمان یا مکان خاص، بیان شده است .
امام صادق (علیه السلام) می فرماید: کسی که برادرش را برای رضای خدا اطعام نماید، پاداشش برابر پاداش کسی است که صد هزار نفر از مردم را اطعام نموده است. (کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 2، ص 202)
در این روایت، پاداش اطعام نمودن یک نفر، برابر با پاداش اطعام صد هزار نفر از مردم ذکر شده است، نه صد هزار پیامبر و شهید و... .
در روایت دیگری از آن امام (علیه السلام)، اطعام و افطاری دادن در زمان خاص بیان شده است که پاداش آن نیز خاص است و آن زمان خاص، روز «غدیر» است که به «عید الله اکبر» تعبیر شده است.
کسی که در روز عید غدیر یک مؤمن را افطاری دهد، پاداش و ثواب آن همانند پاداش کسی است که ده فئام (گروه) از پیامبران و صدیقین و شهدا و صالحین را در حرم خدا اطعام و سیراب نموده باشد. سپس امام به مخاطب فرمود آیا دانستی فئام چیست؟ گفت نه، حضرت فرمود، فئام یعنی صد هزار» (سید ابن طاووس، رضی الدین علی، الاقبال بالاعمال الحسنة، ج 1، ص 476)
از این روایت به دست می آید کسی که یک نفر را در روز عید غدیر، افطار و اطعام نماید، پاداش او برابر با پاداش اطعام نمودن و سیراب نمودن یک میلیون از پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان در غیر روز غدیر است.
اطعام دادن و رفع گرفتاری مؤمنین در روز غدیر به قدری اهمیت دارد که در کتاب وسایل الشیعه آمده كه اگر كسی در این باره قرض كند حضرت امیر (علیه السلام) ضمانت داده اند كه قرض او ادا می شود. (به نقل از حجت الاسلام فرحزادی)
[h=2]افطاری دادن[/h] از جمله سنت های دیگر در این روز عزیز، که بسیار هم سفارش شده است افطاری دادن به روزه داران است، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در این باره می فرمایند: کسی که در شامگاه عید غدیر به یک مؤمن افطاری دهد، گویا یک میلیون نفر از پیامبران و شهیدان و صدیقان را افطاری داده است حال چگونه خواهد بود پاداش کسی که گروهی از مردان و زنان مؤمن را در این شب افطاری دهد؟ قسم به پروردگار که هر کس چنین کند من ضمانت می کنم او را نزد خداوند متعال که از کفر و فقر آسوده گردد و اگر در همان روز یا همان شب یا تا عید غدیر سال آینده بمیرد، پاداش الهی در انتظار او باشد.(مصباح کفعمی/ ص 700-701)
[h=2]عید غدیر امسال؛ سرشار از شادی و معنویت[/h] آیة الله قاضی (ره) استاد آیة الله بهجت (ره) بودند. یکی از شاگردان ایشان می گفت: آیة الله قاضی به قدری مشکل مالی داشتند که فرموده بودند، گرفتاری و مشکل من در دنیا و آخرت همین فقری است که من دارم . ولی در ایام عید غدیر قرض می کردند، جشن گرفته و عیدی می دادند
- ما معمولاً در طول سال هدایایی را برای خانواده ی خود می گیریم، چه خوب است که این کار را در روز عید غدیر انجام بدهیم . با این کار بذر محبت به ولایت را در دل فرزندان و اهل خانه و دوستان خود می کاریم .
هیچ سند و مدرکی پیدا نشده که افراد سید باید عیدی بدهند. همه ی افراد از زن و مرد و بزرگ و کوچک سعی کنند در حد و وسع خودشان عیدی بدهند .
- از کارهای خوب دیگر که در این روز سفارش شده است عقد اخوت است.
- از خواندن خطبه ی غدیر نیز جا نمانیم.
- به اهل و عیال خانه توسعه دهیم؛ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده اند: «هر کس در این روز بر عیالش و بر خودش وسعت دهد خداوند مالش را زیاد می کند.» (عوالم ، ج3/15/ ص 223)
- به طرق درست و صحیح همدیگر را شاد کنیم؛ در روایتی نیز امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده اند: «فافرحوا و فرحوا اخوانکم باللباس الحسن، والرائحه الطیبه و الطعام» (مصباح کفعمی/ ص 700)
(در روز غدیر) شاد باشید و برادرانتان را با لباس نیکو و بوی خوش و اطعام شاد کنید.
یکی از مصادیق شادی و شاد کردن که در روایت ذکر شده، گرفتن جشن می باشد که همین برپایی جشن مظهر حب و بغض و یکی از شعائر اسلام می باشد که قرآن در این رابطه می فرماید: «وَ مَنْ یعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقلوبِ» (همان)
این آیه از واضح ترین آیات برای اثبات رجحان برپایی مراسم است. زیرا به طور صریح دلالت بر محبوبیت و رجحان تعظیم شعائر الهی به طور عموم دارد و اطعام طعام چون یکی از کارهایی که باعث شادی مؤمنان است و یکی از مصادیق شادی گرفتن جشن غدیر می باشد لذا اطعام دادن از شعائر الهی محسوب می شود که خود این کار باعث تقوای الهی می شود.
آیة الله قاضی (ره) استاد آیة الله بهجت (ره) بودند. یکی از شاگردان ایشان می گفت: آیة الله قاضی به قدری مشکل مالی داشتند که فرموده بودند، گرفتاری و مشکل من در دنیا و آخرت همین فقری است که من دارم . ولی در ایام عید غدیر قرض می کردند، جشن گرفته و عیدی می دادند . (به نقل از حجت الاسلام فرحزاد)
پیامبر اسلام
لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ (توبة: 128)
به يقين، رسولى از خود شما بسويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است؛ و اصرار بر هدايت شما دارد؛ و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است!
پیامبر اسلام نازنین ترین آدم روی زمین است. تنها ماه آسمان همه بشر است. تنها درختی است که همه نوع میوه از همه صفتهای خوب را می توان روی شاخه هایش را دید.
پیامبر اسلام چهار خصوصیت عمده دارد:
اول این که «من انفسکم» از خودتان است. از خودمان است. خودی است, خودمونی است. از تولد و نوزادی و کودکی و نوجوانی و جوانی و میانسالی اش و بعد پیری و مرگش همه بخوبی مطلع هستید. از آن طرف دنیا نیامده است. در میان خود شما زندگی کرده است و بدیها و خوبیهای شما را دیده است. و شما جز خوبی از او ندیده اید.
دوم این که «عزیر علیه ما عنتم» رنج شما, رنج اوست! زحمت شما زحمت اوست! آنچه شما را به رنج و زحمت بیاندازد انگار او را به رنج و زحمت انداخته است! اگر انواع خرافات زندگی شما اینقدر پر مصیبت ساخته و یا انواع جنگها آسایشی برای شما نگذاشته و یا شرک و بت پرستی و دوری نمودن از دستورات پیامبران شما را از هرگونه رشدی بازنگه داشته و یا تسلط ربا خوران یهودی اقتصاد شما را فلج نموده اینها همه پیامبر را به شدت آزرده می سازد و به فکر چاره ای وامی دارد.
سوم این که: «حریص علیکم» برای ایمان آوردن شما حرص می زند. حرصش پسندیده است چون نمی خواهد خودش نفعی ببرد, می خواهد شما سودی ببرید. او به شدت دنبال این است که یک نفر هم عاقبتش دوزخ نباشد و همه به بهشت بروند گرچه خودش می داند که بسیاری از انسانها از اختیاری که خدا به آنها داده سوء استفاده می کنند و لذتهای زودگذر دنیا را بر سعادت ابدی ترجیح می دهند و جای خویش را در بهشت به دیگران تحویل می دهند ولی با این همه همه تلاشش را می کند که زندگی شما را در دنیا و آخرت بهشتی سازد.
چهارم این که «بالمؤمنین رؤف رحیم» با این که نسبت به همه انسانها به شدت احساس مسؤولیت می کند و خواهان رشد آنهاست ولی اصل دلسوزی و مهربانی و رحمتش اختصاص به مؤمنین دارد. به کسانی که گوش به سخنانش دادند و او را باور نمودند و دروغگویش نپنداشتد و نسبت جاودگر به او ندادند و قرآنش را یک دفتر شعر ندانستند و در لحظه های مختلف با فدا نمودن و جان و مالشان دین او را یاری کردند.
بهترین صفت هر کسی که ریاست عده ای را به عهده دارد این است که مدام به فکر رشد و آسایش آنها باشد. چنانچه خداوند آمدن این چنین شخصی را به مردم این جهان مژده می دهد.
و خدای ما آنقدر مهربان است که بهترین ها را برای راهنمایی ما می فرستد! خدای ما همه بهترین ها را به ما اختصاص داده است! خدایا آنقدر دوست دارم که گاهی احساس می کنم سینه ام تنگ شده است و اشکم با بغض می خواهد بیرون بجهد.
ستم بر خود
يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ (يونس: 23)
ای مردم! ستم شما به ضرر خود شماست!
کسی را دیدم که شاخه ای را روی نشسته بود می برید!! چاهی را که خودش کنده بود درونش پرید!! و جام زهی را که برای دیگری دست کرده بود خودش نوشید!! و بر سرش می کوبید و خیال می کرد بر سر دیگری را می کوبد و خوشحال بود!!
کسی را دیدم که به خودش ناسزا می گفت و خیال می کرد به دیگری فحش می دهد او هم خوشحال بود!!
کسی را دیدم و باز کسی دیگری دیدم و باز و باز تا این که طاقتم سر آمد از خداوند خواستم چشم برزخیم را کور کند چون دیگر نمی توانستم زندگی کنم.
حالا می بینم که کسی شاخه زیر پای دیگری را می برد و کسی را در چاه می اندازد و جام زهر به کسی می خوراند و بر سد دیگری می کوبد و فحشش می دهد!
چقدر زیبا می شد همه می فهمیدن این حقیقت را که «آنچه ستم به دیگران کنی, به خودت ستم کرده ای!»
چگونه می شود که ستم به دیگران ستم به خود است؟ مثلا کسی که دیگران آزار می دهد و یا مال آنها را می دزدد و یا شخصی را مورد ضرب و شتم قرار می دهد و یا حتی او را به قتل می رساند. و یا از دادن حق دیگران خود داری می کند و همچنین ظلم های دیگر ... آیا همه اینها ظلم به خود است؟
هر ظالمی که ستمی در حق دیگری می کند به راستی چرا این کار را می کند؟ برای این که در دنیا لذتی بیشتر ببرد یا به طرف مقابل بگوید من زورم از تو بیشتر است و یا برای این که بیشتر زندگی کند.
ظالم با ستمی که می کند نه تنها به هدفش نمی رسد که بیشتر از هدفش دور می شود این همان ستمی است که با ستم به دیگرن به خودش روا داشته است.
کسی که دیگران را آزار می دهد یقینا در زمانی دیگر خودش نیز آزار خواهد دید. کسی که لذت خود را در اذیت نمودن دیگران می بیند, روزی کسی هم یافت خواهد شد که لذتش را در اذیت نمودن او ببیند. کسی که برای زنده بودن بیشتر عمر کسی را کوتاه می کند, از عمر بیشتری که می کند جز زجر و زحمت چیزی عائدش نمی شود.
خلاصه این که ستم به دیگران آغازی است برای این که دیگران بیشترین ستم ها را در حق او روا دارند. و خود ستمگر باعث این ستمها شده است پس خودش به خودش ظلم نموده است.
این مربوط به عواقب ستمگری در دنیا است و اما اصل عقوبت ظلم در آخرت است. فرد با ظلم و تعدی و از بین بردن حقوق دیگران جایگاهی را که در بهشت دارد از دست داده و جایگاهی در دوزخ برای خودش مهیا می کند. آیا این ستم به خود نیست؟ جسمی که می توانست در بهشت بهترین آسایشها و آرامشها را داشته باشد, اینک باید بسوزد و بسوزد و بسوزد.
خدایا آنچه از ظلم و ستم از ما سرزده بر ما ببخش و توفیقمان ده تا از مظلومین حلالیت بطلبیم. خدایا قلبشان را از ما راضی گردان!
[h=1]پرده برداری از راز ترسی که پیامبر خدا نداشت![/h]
[h=2]مروری اجمالی بر واقعه غدیر خم و بررسی آیات مرتبط با این رخداد و توجه به لحن تهدید آمیز برخی از آنها، سوالی را به ذهن بسیاری از افراد متبادر می کند که مگر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله قصد سرپیچی از این فرمان را داشتند که با چنین لحنی مورد خطاب الهی قرار گرفتند؟ آیا ایشان از اتفاق ناگوار خاصی بیم داشتند که در دل دچار تردید شدند و سپس با لحن شدیدی مورد تهدید الهی قرار گرفتند که اگر این پیام را ابلاغ نکنی، رسالت بیست و سه ساله ات را تباه نموده ای؟ 1 در بخش اول مقاله سعی نمودیم با طرح یک نگاه کلی در مورد دغدغه انبیاء الهی به هنگام ابلاغ رسالت خود، به ارائه پاسخی روشن به این مساله بپردازیم. در این بخش نیز تلاش شده است با تطبیق آن نگاه کلی بر واقعه غدیر خم و مسئولیت سنگین شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، پرده از زوایای دیگری از این رخداد برداریم.[/h]
همچنانکه گذشت، رسول اللَّه صلی الله علیه و آله خطرات محتملى را در تبلیغ این حكم پیش بینى مى كرد ولی مطمئنا آن خطر، خطر جانى براى شخص آن جناب نبود. در ایه شریفه 84 سوره نساء،2 دستور فوق العاده اى به پیامبر صلى اللّه علیه و آله داده شده است. طبق این آیه، ایشان موظف بود به تنهائى در برابر دشمن بایستد، حتى اگر هیچكس همراه او گام به میدان نگذارد! فرار از میدان جنگ كه از گناهان كبیره است، از نظر فقهی برای افراد عادی حد و حدودی دارد. حدّ آن در آغاز، مقاومت یك رزمنده در برابر ده نفر بود سپس خداوند تخفیفی نسبت به این حکم قائل شد و حدّ آن را مقاومت یك رزمنده در برابر دو نفر قرار داد، 3 ولی فرار از میدان جنگ برای رسول اكرم صلّی الله علیه و آله حرام بود و هیچ حدّ و مرزی نداشت؛ یعنی هرگز پیغمبر صلی الله علیه و آله مأذون نبود میدان كارزار را ترك و فرار كند، گرچه همه مردم روی زمین دشمن او باشند و علیه او در مصاف شركت كنند.
علاوه بر اینکه سنّت و سیرت قطعی آن حضرت هم این بود كه از احدی هراس نداشت تا بخواهد صحنه و میدان را ترك نماید. امیرالمومنین علیه السلام در توصیف شجاعت رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: هنگامی که جنگ به اوج خود می رسید و شعله های نبرد برافروخته می شد، ما به رسول خدا پناه می بردیم و هیچ کس از ما مسلمانان به دشمن نزدیکتر از آن حضرت نبود. 4
از شواهد تاریخی و شخصیت و جایگاه خاص امیر المومنین علیه السلام به دست می آید این است که عمده، خطر سیاسی و جوسازی مردم حجاز بود كه مبادا بر اثر جهالت و ضعف فرهنگی دچار شبهه شوند و بگویند: رسول گرامی داعیه رسالت در سر پرورانده تا مردم را محكوم خاندان خود كرده و پسر عمو و داماد خود را جانشین خویش كند و امارت بر مردم را میراث و موروث خاندان خود گرداند
خداوند متعال، خود نیز در كلام كریمش بر طهارت دامن انبیاء از این گونه ترسها شهادت داده و فرموده: "بر پیامبر در آنچه خدا براى او مقرر كرده محذورى نیست. این سنت خداست كه از دیرباز در میان گذشتگان (پیامبران) نیز بوده و فرمان خدا همواره سنجیده و حساب شده است، پیامبران كسانى هستند كه پیام هاى خدا را مى رسانند و از او مى ترسند و از هیچ كس جز خدا نمى ترسند، و خدا براى حسابرسى كفایت مى كند" 5 و نیز در جای دیگر عده اى از بندگان خود را به این خصلت ستوده است كه با وجود تهدید دشمن، جز از خدا از احدى باك ندارند:" همان كسانى كه وقتى مردم به آنها گفتند: مشركین در برابر شما گرد آمده اند، پس از آنان بترسید، [به جاى ترس ] بر ایمانشان افزود و گفتند: خداوند ما را بس است و نیكو حمایتگرى است " 6
بنابراین مشخص است که نگرانی پیامبر صلی الله علیه و آله ناشی از تهدید جان شخص ایشان نبوده است. آنچه از شواهد تاریخی و شخصیت و جایگاه خاص امیر المومنین علیه السلام به دست می آید این است که عمده، خطر سیاسی و جوسازی مردم حجاز بود كه مبادا بر اثر جهالت و ضعف فرهنگی دچار شبهه شوند و بگویند: رسول گرامی داعیه رسالت در سر پرورانده تا مردم را محكوم خاندان خود كرده و پسر عمو و داماد خود را جانشین خویش كند و امارت بر مردم را میراث و موروث خاندان خود گرداند. حضرت این بیم را داشت که با مطرح کردن این مساله در آن زمان و مکان خاص، اعراب به دلیل تعصباتی که در عمق روح آنها وجود داشت، او را متهم سازند و جنجال راه بیندازد که ببینید ٓ به اصطلاح معروف ٓ دارد برای خانواده خودش نان می پزد! و در نتیجه دعوت و زحمات بیست و سه ساله ایشان فاسد و بى نتیجه شود. به هرحال این گونه اجتهادات و مصلحت اندیشى ها براى آن جناب جایز بوده است و اسم این مصلحت اندیشى را نباید ترس از جان گذاشت.
امیرالمومنین علیه السلام شخصیتی بود که علیرغم جاذبه نیرومند و فوق العاده ای که داشت، مردی دشمن ساز و ناراضی ساز هم بود. یعنی دافعه فوق العاده هم داشت که البته این یكى از افتخارات بزرگ ایشان است. هر انسان هدفدار و مبارز و مخصوصاً انقلابى كه در پى عملى ساختن هدفهاى مقدس خویش است «و یجاهِدونَ فى سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»7 و در راه خدا مى كوشد و از سرزنش سرزنشگرى بیم ندارد، قطعا برای خود دشمن می سازد و روحهاى پر طمع و پر آرزو را رنجیده مى كند و به درد مى آورد.
پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله، امام على علیه السلام را به فرماندهى لشكرى به یمن فرستاد. ایشان پس از انجام ماموریت و هنگام بازگشت، براى ملاقات پیغمبر صلی الله علیه و آله عزم مكه كرد. در نزدیكی هاى مكه یكى از لشكریان را به جاى خویش گمارد و خود براى ارائه گزارش سفر، زودتر به سوى رسول اللَّه صلی الله علیه و آله شتافت. آن شخص ح لّه هایى را كه امام على علیه السلام همراه آورده بود در بین لشكریان تقسیم كرد تا با لباسهاى نو وارد مكه شوند. امام علیه السلام بازگشت و با دیدن این اتفاق به این عمل اعتراض كرد و آن را بى انضباطى دانست. زیرا نمى بایست قبل از اینكه از پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله كسب تكلیف شود تصمیمى درباره حلّه ها گرفته شود. و در حقیقت از نظر امام على علیه السلام این كار نوعى تصرف در بیت المال بدون اطلاع و اجازه پیشواى مسلمین به شمار می رفت. از این رو على امام علیه السلام دستور داد حلّه ها را از تن خود بكَنند و آنها را در جایگاه مخصوص قرار داد كه تحویل پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله داده شود و آن حضرت خودشان درباره آنها تصمیم بگیرد.
این سنت خداست كه از دیرباز در میان گذشتگان (پیامبران) نیز بوده و فرمان خدا همواره سنجیده و حساب شده است، پیامبران كسانى هستند كه پیام هاى خدا را مى رسانند و از او مى ترسند و از هیچ كس جز خدا نمى ترسند، و خدا براى حسابرسى كفایت مى كند
لشكریان حضرت على علیه السلام از این عمل ناراحت شدند. همینكه به حضور پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله رسیدند و رسول اكرم صلى الله علیه و آله احوال آنها را جویا شد، از خشونت امام على علیه السلام در مورد حلّه ها شكایت كردند. پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله آنان را مخاطب ساخت و گفت: «یا ایّهَاالنّاس ! لا تَشْكوا عَلِیّاً فَوَاللَّهِ انَّه لَأَخْشَن فى ذاتِ اللَّهِ مِنْ انْ یشْكى ؛ 8 مردم! از على شكوه نكنید كه به خدا سوگند او در راه خدا شدیدتر از این است كه كسى درباره وى شكایت كند.»
هراس رسول گرامی صلى الله علیه و آله نیز از این بود كه مردم تحت تاثیر حب و بغض ها و کینه ها و جهالت ها، نتوانند تشخیص بدهند كه ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام در رخداد غدیر، حكم خدا و نصب الهی است. لذا خدای سبحان پس از آن تهدید، فرمود: «واللّه یعصمك من النّاس» یعنی كاری می كنم كه طرز فكر مردم دگرگون شود و مردم كار تو را توطئه نپندارند و تو را متهم نكنند؛ چنانكه به موسای كلیم بشارت داد: «لاتخف إنّك أنت الأعلی ء وألق ما فی یمینك تلقف ماصنعوا إنّما صنعوا كید ساحر ولایفلح السّاحر حیث أتی؛9 مترس كه تو خود برتر و پیروزی و آنچه در دست داری بینداز تا هرچه را ساخته اند ببلعد.» مردم خواهند دید كه در صحنه مسابقه اژدهایی حركت می كند و دیگر چیزی جز چوبهای خشك و طنابهای بی روح و سرد نیست؛ مردم دیگر طناب و چوب می بینند، نه مار. خاصیت كار تو این است كه كید و صنع ساحران را می بلعد، نه چوب و عصا و طناب را. خدای سبحان با چنین اهمیّتی حادثه غدیر را برای رسول گرامی صلى الله علیه و آله تحلیل و تبیین كرد.
پی نوشت ها:
1. سوره نساء، آیه 67
2. فَقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ ت كَلَّف إِلاَّ نَفْسَكَ وَحَرِّضِ الْم ؤْمِنِینَ عَسَى اللّه أَن یَك فَّ بَأْسَ الَّذِینَ كَفَر واْ وَاللّه أَشَدّ بَأْسًا وَأَشَدّ تَنكِیلاً. پس در راه خدا پیكار كن كه جز بر نفس خویش مكلف نیستى، و مؤمنان را [به پیكار] برانگیز، شاید خدا گزند آنان را كه كافر شدند از شما باز دارد، كه قدرت خدا بیشتر و كیفرش سخت تر است
3 . سوره انفال، آیات 66 65
4. نهج البلاغه ، قسمت كلمات غریب، رقم 9
5. سوره احزاب، آیه 39
6 . سوره آل عمران، ایه 173
7 . سوره مائده، آیه 54
.8 منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، خوئی، جلد 20 صفحه 165
9 . سوره طه، آیات 69 68
[/HR] یکی از مطالب بحث برانگیز راجع به آیه غدیر این است که چرا در ظاهر بین این آیه و ما قبل و ما بعد آن ربطی احساس نمی شود؟![/HR] «الْیَوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمُ الإِسْلاَمَ دِینًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیم»(1)؛ امروز دین شما را به کمال رسانیدم و نعمت خودبر شما تمام کردم و اسلام را دین شما برگزیدم پس هر که در گرسنگی بی چاره ماند بی آنکه قصد گناه داشته باشد ، بداند که خدا آمرزنده و مهربان است .
چه آیه را راجع به قضیه غدیر بدانیم مثل تمامی شیعیان و بسیاری از برادران اهل تسنن (2) یا آن را به قضیه غدیر بی ربط بدانیم در هر صورت این سۆال پا بر جاست که چرا آیه به ماقبل و مابعد خود بی ربط است !؟
اساسا آیا لازم است آیات قرآن به قبل و بعد خود ، مانند کتابهای متعارف بشری ، مرتبط باشند ؟!
اگر لازم است آیا این ربط بین آیات برای افراد عادی قابل درک است؟!
مفسیرین تا چه اندازه به ارتباط آیات با یکدیگر توجه نموده اند؟!
آیا ممکن نیست هدف خداوند از گنجاندن این جملات در آیه 3 مائده جلب توجه به آنها باشد همانطور که ما انسانها اگر بخواهیم به جمله ای از جملاتمان توجه شود به آن جمله برجستگی خاصی می دهیم به عنوان مثال آن را با صدایی بلند تر از سایر جملات ادا می نماییم یا در نوشتار آن را پر رنگ تر یا با رنگ دیگری می نویسیم که با سایر متن تفاوتی ویژه داشته باشد ؟!
اگر احتمال دهیم ولو بطور ضعیف که این جملات برای جای دیگری از قرآنند ، برای کدام سوره اند ؟ آیا جای مناسب تری وجود دارد ؟!
آیا می توان ادعا نمود که ترتیب قرآن موجود ، هم ترتیب سور و هم ترتیب آیاتش از زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده است ؟!
کفار امید به این بسته بودند که با از دنیا رفتن پیامبر صلی الله علیه و آله دین او را از بین ببرند ولی خداوند با تعیین جانشین برای پیامبر صلی الله علیه و آله، امید آنها را نا امید نمود و این چنین دین خود را کامل نمود
چرا آیه دیگر که راجع به غدیر می باشد یعنی آیه 67 مائده در جای دیگری از سوره واقع شده و در کنار آیه اکمال نیامده ؟!
سه جمله « أکملت و أتممت و رضیت » تفسیر یکدیگرند یا هر کدام معنای مستقلی از یکدیگر دارند ؟!
الف و لام در کلمه « الیوم » از چه نوعی است ؟!
علت تقدم کلمه « الیوم » بر سایر کلمات جمله چیست ؟!
مگر ولایت و جانشینی امیر المۆمنین علیه السلام قبل از غدیر بیان نشده بود که بیان آن در روز غدیر موجب عظمت این روز شد؟!
آیا ویژگی یافتن این روز به این دلیل نبود که این بیان ولایت در حضور جمعیت عظیمی واقع شد که تا به آن روز وبعد از آن نظیر نداشت ؟! (یعنی اتمام حجت شد وبرای کسی عذر باقی نماند ) .
آیا ویژگی این روز اعطای ولایت باطنی به امیر المۆمنین بود وغدیر روز آغاز این نوع از ولایت هم می باشد ؟!
تمامی این سۆالات وسۆلات دیگری از این دست ، محور های ارزشمندی را می تواند به روی محققین علوم قرآنی واهالی تفسیر وغدیر پژوهان بگشاید!
اما آنچه در این مختصر می گنجد و در حد توان نویسنده می باشد این است که :
این جملات از آیه ربط کاملی به جملات قبلی دارند یعنی جملات : « الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلاتخشوهم واخشون » (3) .
چرا که کفار امید به این بسته بودند که با از دنیا رفتن پیامبر صلی الله علیه و آله دین او را از بین ببرند ولی خداوند با تعیین جانشین برای پیامبر صلی الله علیه و آله، امید آنها را نا امید نمود و این چنین دین خود را کامل نمود .
اما با بقیه آیه که نسبتا طولانی می باشد و با سایر آیاتی که این آیه را در بر گرفته اند ظاهرا بی ارتباط است و علت این بی ربطی همان است که در برخی سۆالات بیان شد یعنی برجسته نمودن آیه مثل این که شخصی مشغول سخنی است ولی ناگهان صحبت خود را قطع نموده و به شکل جمله معترضه مطلب مهم دیگری را ولو بی ربط ، بیان می دارد و صبر نمی کند تا مطلبی که به آن مشغول بوده تمام شود ، مبادا فرصت بگذرد و موفق به بیان آن مطلب مهم نشود !
نظیر این مسأله ، آیه تطهیر می باشد که به تواتر و از طریق شیعه و سنی (4) به اثبات رسیده است که مربوط به خصوص پنج تن علیهم السلام می باشد اما با این حال لابلای آیاتی واقع شده که مضمون آن ، نصیحت به همسران پیامبر می باشد !
ولایت یک نعمت تام و تمام تلقی شده و دین اسلام با آن کامل شده و به وسیله ولایت است که این دین مورد پسند خداوند واقع شده است چرا که هر یک از سه جمله « أکملت وأتممت ورضیت » به معنی جدا گانه ای اشاره دارد و مضمون آن منحصرا در غدیر واقع شده است !
مسئله دیگر که قابل توجه است این است که در این آیه ، ولایت یک نعمت تام و تمام تلقی شده و دین اسلام با آن کامل شده و به وسیله ولایت است که این دین مورد پسند خداوند واقع شده است چرا که هر یک از سه جمله « أکملت وأتممت ورضیت » به معنی جدا گانه ای اشاره دارد و مضمون آن منحصرا در غدیر واقع شده است !
از همین جا معلوم می شود که علت تقدم کلمه « الیوم » فهماندن حصر است یعنی همان قاعده معروف که : ( مقدم کردن کلمه ای که قاعده اقتضای تأخیر آن را دارد مفید حصر و اختصاص است ).
به عبارت واضح تر از این تقدم فهمیده می شود که اکمال دین و اتمام نعمت و مورد پسند واقع شدن دین اسلام از طرف خداوند ، منحصر به روز غدیر است .
حال می توان فهمید علت این که عید غدیر بزرگترین عید اسلام یا عید الله الأکبر (5) است، چیست؟!
نکته دیگر این که الف و لام کلمه مذکور به اصطلاح عهد می باشد یعنی به روز خاصی اشاره دارد که همه مسلمانان آن را می شناسند اگر چه برخی اظهار بی اطلاعی کنند !
و به این نکته آخر هم باید توجه داشت که به اعتراف برادران اهل تسنن سوره مائده آخرین سوره ای است که بر پیامبر نازل شده ودر آن هیچ منسوخی وجود ندارد!(6)
جواب برخی از سۆالات دیگر با تأمل در مطالب بالا روشن می شود و جواب برخی دیگر با پیگیری کاربر محترم !
پی نوشت ها :
1-مائده / 3 : « فقط در امروز دینتان را برایتان کامل کردم ونعمت خود را بر شما تمام نمودم واسلام را به عنوان دینی برایتان پسندیدم » .
2- شواهد التنزیل ،ج1 ص201 وتاریخ مدینة دمشق ، ج42 ص233 وتاریخ بغداد ج8ص284 .
3- « فقط امروز بود که کافران از [ نابودی ] دین شما نا امید شدند پس از آنان نهراسید واز من بهراسید ».
4- صحیح مسلم ، ج7ص130ومسند احمد ، ج1ص331وووسنن ترمذی ، ج5ص328.
5- وسائل الشیعة ، طبع اسلامیه ج5ص224 .
6- یعنی حتی آیه وضوء که آیه 6 سوره مائده است وبر شیوه وضوء شیعیان صحه می گذارد ودستور به مسح پا می دهد نه شستن آن نیز این چنین است ونسخ نشده برای تحقیق بیشتر مراجعه شود به : الدر المنثور ، ج2ص252و252والجامع لأحکام القرآن ، ج6ص3130والمسح فی وضوء الرسول ، ص60و61 .
گمانه زنی
إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً (يونس: 36)
گمان، هرگز انسان را از حقّ بىنياز نمىسازد (و به حق نمىرساند)!
همان بهتر وقتی به چیزی یقین نداری حرفی نزنی و نظری ندهی.
فلانی چه جور آدمی است؟ نمی دانم.
پاسخ این سؤال چه می شود؟ نمی دانم.
این آدرس را می دانی کجاست؟ نمی دانم.
این خبر را شنیدی؟ شنیدم ولی باور نمی کنم. چرا؟ چون شاید دروغ باشد. من از کسی شنیدم که به او اعتماد دارم. من هم اعتماد دارم ولی ممکن است اشتباه کرده باشد. اشتباه چیه؟ اشتباه چیزیه که خیلی آدمها مرتکبش می شوند و خودشان هم متوجه نیستند! بابا تو دیگه کی هستی؟! چرا اینقدر سخت باور می کنی؟
بله سخت باور!! سخت باوری هم خوب است هم بد است. اگر محتوای خبری که می شنویم چیز خوبی باشد, بهتر است زود باور کنیم, ولی اگر مضمون خبر چیز بدی باشد, مثلا بدی کسی را می گویند تا می شود نباید آن را باور کرد.
ذهن ما انسانها پر از خبرها و حرفهایی است که سند و مدرک درستی ندارد.
وقتی کاری را از کسی می بینی و یا حرفی از او می شنوی اگر او را دوست داشته باشی و به او اعتماد داشته باشی, درباره هرچه از او می بینی و می شنوی کاملا به نفع او قضاوت می کنی ولی اگر آن شخص را دوست نداشته باشی مخصوصا اگر از او بدت هم بیاید اصلا قضاوتت به نفع او نیست.
ما انسانها با ذهنمان زندگی می کنیم. یعنی قبل از این که ببینیم و بشنویم قضاوت می کنیم. بعد که دیدیم و شنیدیم می گوییم: «نگا کن ببین من راست می گفتم! نگا داره چکار می کنه و چی میگه!» و وقی تو به آنچه او نگاه می کند و می شنود دقت می کنی می بینی اینطور که او می گوید نیست! قضاوت تو درباره آن شخص چیز دیگری است.
ما هر خبری که می شنویم و یا هر قضیه ای که خودمان در آن قرار می گیرم ابتداء یا حدس و گمان نظری می دهیم ولی این حدس و گمان به ما یک خط فکری می دهد که بر اساس آن خط فکری از هرچه بعد از آن می بینیم و می شنویم, به عنوان مدرک برای شنیده ها و دیده هایمان استفاده می کنیم.
ما چه کنیم که اینقدر ذهنی زندگی نکنیم و واقعی باشیم و با واقعیتهای زندگی همراه باشیم؟
اصل را بر خوش گمانی بگذاریم. در باره قضاوتهایی که بدی شخصی را ثابت می کند خیلی وسواس داشته باشیم. البته در صورتی که بد بودن یک شخصی برایمان قطعی شد تا می توانیم از این قضاوت خود دست برنداریم مگر این که به خوب شدن او یقین کنیم.
فریبکار بودن و شیطانی بودن بعضی از آدمها اگر برای ما ثابت شده باشد مثل بعضی از اطرافیانمان و یا بعضیهای دیگر مثل دولت آمریکا و اسرائیل اگر آنها آمدند طوری حرف زدند که انگار دیگر با ما بد نیستند, مواظب باشیم که گولشان را نخوریم مگر این که آنقدر از آنها کار خوب ببینیم که نظرمان درباره آنها عوض شود.
خوش بحال آنان که ذهنشان آینه حقیقت است!
[/HR] نکته بسیار جالب در زیارت روز غدیر این است که در این زیارت تقریباً 23 آیه قرآن بیان شده است. این خودش یك پیامی دیگر برای ما دارد. كه حرفهایتان قرآنی باشد. [/HR] یك زیارتی برای امیر المۆمنین در روز غدیر است از امام نقل شده كه این زیارت را میشود هرروز خواند. در هر زمانی هم میشود خواند. لازم نیست در مقابل قبر باشیم. در هر زمان، در هر مكان، این زیارت قابل خواندن است.
[h=2]آیات قرآن در زیارت روز غدیر[/h] نکته بسیار جالب در زیارت روز غدیر این است که در این زیارت تقریباً 23 آیه قرآن بیان شده است. این خودش یك پیامی دیگر برای ما دارد. كه حرفهایتان قرآنی باشد.
زینب كبری علیهاالسلام در شام سخنرانی كرد، سخنرانیاش از قرآن موج میزند. فاطمه زهرا(سلام الله علیها) وقتی دید حق شوهرش را ندادند یك سخنرانی كرد، سخنرانیاش از قرآن موج میزند.
اگر قرار است در جایی سخنرانی داشته باشیم ، روی منبر صحبت کنیم، بیشتر حرف هایمان باید از قرآن باشد. آیهاش این است. «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاس» (نحل/44) «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاس» یعنی برای مردم بیان كن. چه چیزی را؟ «ما نُزِّل» آنچه را كه نازل شده برای مردم بگو.
این خیلی جالب است كه در این زیارتنامه بیست و چند تا آیهی قرآن است. حالا زیارتنامه را با هم بخوانیم.
امام، صراط مستقیم دین «السَّلَامُ عَلَیْكَ یَا دِینَ اللَّهِ الْقَوِیم» علی جان سلام بر تو، دین قویم تو هستی. دین قویم همان قرآن است «ذلِكَ دینُ الْقَیِّمَةِ» (بینه/5)
«وَ صِرَاطَهُ الْمُسْتَقِیم» امام صادق(علیه السلام) فرمود: صراط مستقیم صراط علیبن ابی طالب(علیه السلام) است. «السَّلَامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا النَّبَأُ الْعَظِیمُ الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُون». «نباء» خبر بزرگ تو هستی. «السلام علیك یا أَمِیرُ الْمُۆْمِنِینَ الْحَقُّ الَّذِی نَطَقَ بِوَلَایَتِكَ التَّنْزِیل» یا علی تو كسی هستی كه خدا تعریفت را میكند. چه گفته؟ گفته: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُۆْمِنِینأَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُم»
خدا مشتری است. خدا جان را میخرد. مال را به بهشت میخرد. تو جانت را به خدا فروختی. مالت را به خدا فروختی.
اسلام حقوق بشر را میگوید. میگوید: اگر میخواهی نماز جمعه بروی، از شب جمعه بیست ساعت قبلش پیاز نخور. ممكن است بوی پیاز در دهانت باشد، فردا ظهر یك كسی كنارت بنشیند از بوی پیاز دهان تو ناراحت شود. این را میگویند: حقوق بشر.
در قرآن گفته: «وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِه» (حج/78) اگر جهاد میكنید، حق جهاد. در زیارت داریم كه «جاهدت فی الله حق جهاده» علی جان تو سیمای قرآنی، وجود تو قرآن مجسّم است.
[h=2]امام در میادین جنگ و جهاد[/h] «السلام علیك یا ابالحسن یا امیرالمۆمنین» در زیارتنامه میگوید، قرآن دربارهی تو گفت: «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدین» (نساء/95) مجاهدین بر قاعدین فضیلت دارند. فاتح خیبر تو بودی. هیچ یك از اصحاب پیغمبر به اندازه امیرالمۆمنین در جبهه نبود. «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدین أَجْراً عَظیماً».
حضرت امیر(علیه السلام) رد میشد دو نفر به هم افتخار میكردند. او میگفت: كلیددار كعبه من هستم. او میگفت: مسئول آبرسانی به حجاج من هستم. حضرت فرمود: والله من كلیددار نیستم، مسئول آب دادن هم نیستم. اما من قبل از شما دو تا به پیغمبر ایمان آوردم. سابقهی ایمانی من بیش از شماست. خیلی به آنها برخورد. چون آنها یك خرده ریش سفید بودند، حضرت علی(علیه السلام) هم جوان بود. رفتند گفتند: یا رسول الله! چنین شده است. آیه نازل شد، «أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاج» (توبه/19) «سِقایَةَ الْحاج»، «سقایه» یعنی سقایی است. آب دادن، «أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» كلید داری كعبه و آب دادن به حاجیها را شما كنار ایمان گذاشتید؟ ایمان كجا و آنها كجا؟ مقایسه نكنید. قابل مقایسه نیست.
یك كسی به شما بگوید: من هم شما را دوست دارم، هم كشمش را. خوب این فحش به شما است. «أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ» چه چیزی را كنار چه چیز میگذارید؟
[h=2]
ولایت، تداوم بخش رسالت[/h] علی كه بود؟
وزن امیرالمۆمنین(علیه السلام) در قرآن هم وزن توحید و نبوت است. خدا در قرآن در سه جا به پیغمبر اولتیماتوم میدهد. میگوید: پیغمبر «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُك» (زمر/65) مشرك شوی، عملت نابود است.
اگر به قرآن یك كلمه اضافه كنی، «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویلِ» (حاقه/44) اگر به قرآن كلمهای اضافه كنی، این رگ را كه رگ گردن است قطع میكنم. «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِل» (مائده/67) علی(علیه السلام)را معرفی كن، علی(علیه السلام) را معرفی نكنی 23 سال زحمت تو نابود است. خیلی مهم است. ولایت خیلی مهم است. اگر از توحید بیرون بروی، «لَیَحْبَطَنَّ» عملت نابود است. از قرآن بیرون بروی، نابودی. علی (علیه السلام)را معرفی نكنی، نابود هستی. «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ» اگر نگویی نابود هستی.
ما سابق شنیده بودیم میگفتند: نماز بیولایت قبول نیست. معلوم میشود نبوت بیولایت هم قبول نیست. چون خدا به پیغمبرش میگوید: اگر علی(علیه السلام) را معرفی نكنی نابودی! نه نماز بیولایت، رسالت بیولایت هم، نباید عقیده داشته باشیم.
رعایت حقوق بشر، حتی با قاتل و اسیر
تمام حقوقدانان بشر، تمام حقوقدانها دكترهای حقوق كرهی زمین جمع شوند، بگوییم: این حق است. امیرالمۆمنین(علیه السلام) سرش شكافته است. لیوان شیر برایش آوردند، فرمود: نصف این شیر را به ابن ملجم بدهید. گفتند: آقا قاتل است. گفت: بله! قاتل است، به جزایش میرسد. اما فعلاً كه اسیر است باید او هم مثل من شیر بخورد. نصف لیوان شیر. این حقوق بشر است.
[h=2]درود بر اسلام![/h] اسلام حقوق بشر را میگوید. میگوید: اگر میخواهی نماز جمعه بروی، از شب جمعه بیست ساعت قبلش پیاز نخور. ممكن است بوی پیاز در دهانت باشد، فردا ظهر یك كسی كنارت بنشیند از بوی پیاز دهان تو ناراحت شود. این را میگویند: حقوق بشر.
امیرالمۆمنین سرش شكافته است. لیوان شیر برایش آوردند، فرمود: نصف این شیر را به ابن ملجم بدهید. گفتند: آقا قاتل است. گفت: بله! قاتل است، به جزایش میرسد. اما فعلاً كه اسیر است باید او هم مثل من شیر بخورد. نصف لیوان شیر. این حقوق بشر است
آیهای در قرآن، میگوید: «لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم» (مائده/54) مردانی هستند كه از ملامتها، كه در سایتها آمده، در اینترنت آمده، ماهوارهها آمده، مجلهها، روزنامهها، بولتنهای محرمانه، هرچه میخواهد باشد، باشد. تكان نمیخورند.
نقل شد كه دكتر بهشتی(ره) به امام فرمود: طرفداران بنی صدر به من جسارت میكنند. امام فرمود: چه صدایی میآید؟ بهشتی گوش داد، دید مردم پشت دیوار میگویند: روح منی خمینی، بت شكنی خمینی! امام فرمود: آقای بهشتی، مردم كرهی زمین پشت این دیوار به من درود بفرستند، یا به من نفرین كنند، در من اثری ندارد. شما اگر در دستت طلا است، همهی كرهی زمین بگویند: سفال است، سفال است. آرامش داری. «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/28) كسی كه راهش درست است هرچه میخواهند دیگران بگویند، بگویند. با متلك از كارش دست برنمیدارد.
[h=2]وقتی در کار خدا خشن است[/h] در یكی از جبههها آمدند گفتند: یا رسول الله! این علی همه چیزش خوب است. یك خرده خشك است. خشك است. مثلاً حالا یك كسی رفته یك غنایمی، یك شمشیری، انگشتری، چیزی غنایم گرفته. اصرار میكند كه نه پس بده. پس بده. یك خرده خشن است. میدانید چه گفت؟ فرمود: علی خشن است. «لَخَشِنٌ» بله، امیرالمۆمنین(علیه السلام) خشن است. لكن «فِی ذَاتِ اللَّهِ» (بحارالانوار/ج41/ص116) در كار خدا خشن است. یعنی با كسی معامله نمیكند.
[h=2]
مصداق كامل حزب الله[/h] یك آیه داریم «فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» (مائده/56) این جملهی هم در زیارت امیرالمۆمنین (علیه السلام) است. میخواهد بگوید تو جزء حزب الله هستی. البته حزب الله را قرآن گفته چه كسانی هستند.
بیخود كسی به خودش حزب الله نگوید. آخر گاهی وقتها برمیدارند یك شبنامه فحش میدهند به هركس دلشان بخواهد. امضا میكنند حزب الله! حزب الله فحش میدهد؟ تو اگر حزباللهی هستی چرا فحش میدهی؟ كسی به ظاهر نمیدانم ریش و اینها حزب اللهی نمیشود. البته ریش یك كمالی است، تراشیدنش هم حرام است. اما فقط ریش هم نیست. هم ریش و هم ریشه! حزب الله را در زیارتنامهی امیرالمۆمنین(علیه السلام) میگوید: تو هستی.
پیروز امتحانهای الهی «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّه» (انسان/8) در قرآن تعریف ابراهیم را میكند. ابراهیم خیلی امتحانات سختی داشت. میدانید بزرگترین امتحان ابراهیم چه بود؟ تقریباً صد سال بچهدار نمیشد، خیلی دعا كرد بچهدار شود. حالا هم كه بچهدار شد، خدا به او گفت: این بچه را در بیابانهای مكه بگذار و برو. یك بچهی كودك با یك مادر جوان در بیابان داغ، بعد هم حالا بزرگ كه شد، ده، سیزده ساله شد گفت: ابراهیم بچهات را بكش. كه قرآن میگوید: خیلی امتحان سختی است. خیلی امتحانش سخت است. آدم صد سال در انتظار بچه باشد، حالا كه ده، سیزده سالش است، میگوید: چاقو را بگذار و با دست خودت بكش.
ما سابق شنیده بودیم میگفتند: نماز بیولایت قبول نیست. معلوم میشود نبوت بیولایت هم قبول نیست. چون خدا به پیغمبرش میگوید: اگر علی را معرفی نكنی نابودی! نه نماز بیولایت، رسالت بیولایت هم، نباید عقیده داشته باشیم
در زیارتنامه حضرت امیر آمده، «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُۆْمَرُ» (صافات/102) وقتی پدرش حضرت ابراهیم گفت: «إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُك» (صافات/102) اسماعیل جان، من مأمور شدم تو را ذبح كنم. فرمود: «یا أَبَتِ» بابا جان! «افْعَلْ» انجام بده، «ما تُۆْمَرُ» امر خداست، انجام بده. بعد میگوید: علی جان، تو هم وقتی گفتند: جای پیغمبر بخواب، خوابیدی! همینطور كه اسماعیل خوابید، تو هم خوابیدی. اسماعیل آماده شد ذبح شود، تو هم آماده شدی كشته شوی. بزرگترین امتحان ابراهیم یك شب حضرت علی(علیه السلام) بود. بزرگترین امتحان حضرت ابراهیم كشتن بچهاش بود. این یكی از كارهای حضرت علی (علیه السلام) بود.
ابن ابی الحدید از علمای اهل سنت است. میگوید: آیه «مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّه» (بقره/207) آیهای است كه حضرت علی (علیه السلام) جای پیغمبر خوابید. تمام مفسرین آیه را مربوط به حضرت علی (علیه السلام) دانستند و جز كافر یا دیوانه این را انكار نمیكند. یعنی اگر كسی این را قبول نكند، یا كافر است یا دیوانه. ابن ابی الحدید سنی این را میگوید.
وقتی خدا به موسی (علیه السلام) گفت كه «وَ اجْعَل لىِّ وَزِیرًا مِّنْ أَهْلىِ، هَارُونَ أَخِى» (طه/29 و30) خدا به موسی گفت: نزد فرعون برو. گفت: هارون بیاید، دو تایی برویم. حدیث داریم كه «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى» (بحارالانوار/ج5/ص69) همینطور كه هارون برای موسی بازو بود، یا علی تو هم برای پیغمبر بازو هستی.
یكی از آیات قرآن این است كه موسی(علیه السلام) وقتی برگشت دید مردم سراغ گوساله رفتند. چون بنا بود سی روز بماند، سی روزش چهل روز شد، یك هنرمند مجسمهساز به نام سامری طلاها را گرفت، یك گوسالهی طلایی ساخت، طوری هم ساخت مثل سوتهایی كه در زمین ورزش میزنند، هوا كه وارد میشد صدا میكرد. گفت: «هذا إِلهُكُم» (طه/88) خدای شما همین است. مردم هم از خداپرستی سراغ گوساله رفتند. موسی (علیه السلام) برگشت .گفتند: «لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاكِفینَ حَتَّى یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسى» (طه/91) ما دست از این گوساله برنمیداریم تا موسی برگردد. بعد میگوید: «وَ كَذَلِكَ أَنْتَ لَمَّا رُفِعَتِ الْمَصَاحِفُ» (بحارالانوار/ج97/ص367) علی جان تو هم همینطور.
وقتی قرآنها را در صفین سر نیزه كردند، مردم گفتند: نه ما دست از قرآن برنمیداریم. همینطور كه موسی (علیه السلام) را رها كردند، رفتند سراغ گوساله، همینطور در جنگ صفین امام علی (علیه السلام) را رها كردند، چشمشان به نیزهها بود. هرچه حضرت علی(علیه السلام) گفت: من قرآن واقعی هستم. قرآن ناطق من هستم. گفتند: نه قرآن سر نیزه! «رُفِعَتِ الْمَصَاحِفُ»
از ماست که بر ماست!
إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (يونس: 44)
خداوند هيچ به مردم ستم نمىكند؛ ولى اين مردمند كه به خويشتن ستم مىكند!
خدا و ستم؟! واقعا بعضی ها فکر می کنند خداوند به آنها ظلم کرده است؟!
متأسفانه بله! وقتیها تحمل آدمها طاق می شود و دیگر نمی توانند مشکلاتشان را تحمل کنند با چشمان مهربان به آسمان نگاه نمی کنند و حتی سر خدا داد می کشند! جالب است که بعضی ها هم به اینها حق می دهند که اینکار را بکنند و می گویند: انسان باید با خداوند آنقدر راحت و صمیمی باشد که بتواند سر او داد هم بکشد!! شاید در بعضی از فیلمها هم دیده باشی که یکی با خشم داد می زند: خدا!
اینگار دیواری کوتاهتر از خدا نیست که هرجا کم می آورد به خدا نسبت می دهد و می گوید: «خواست خداست نمی شود کاری کرد!» هرجا موفقیتی کسب می کند به حساب خودش بگذارد با این که قضیه کاملا برعکس است!
خداوند در قرآن می فرماید: إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّة (نساء: 40) خداوند به وزن ذره ای هم ستم نمی کند. َ لا يُظْلَمُونَ نَقيراً (نساء: 124) به اندازه نقیری هم مورد ستم قرار نمی گیرند. لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً (اسراء: 71) باندازه فتیلی هم به آنها ظلم نمی شود.
ذره را می توانی در استوانه نوری که از پنجره ای به اطاق خانه می تابد ببینی. آنقدر سبک است که با اندک نسیمی این طرف و آنطرف می رود. و آنقدر کوچک است که جز در پرتو مستقیم خورشید دیده نمی شود.
نقیر به سوراخ کوچکی گفته می شود که در پشت هسته خرما قرار دارد.
فتیل به رشته باریکی گفته می شود که در وسط شکاف هسته خرما هست.
چرا خداوند اصرار دارد که هیچ ستم هرچند خیلی اندک از طرف او به بندگانش نمی رسد؟ چون خیلی از انسانها اصرار دارند که سهمی از ناکامیهای خود را به خداوند نسبت دهند.
انسانها دو دسته هستند: غالب انسانها آنچه سرشان می آید خودشان مقصر هستند. نمی توان گفت که مقدرات و تصمیمات خداوند این بوده است که به آنها ستم شود. عده ای کمی هم هستند که آنچه بر سرشان می آید بخاطر ستمی است که دیگران بر آنها بخاطر خوب بودنشان می کنند. در اینجا می توان گفت که تشکیلتی خداوند در دنیا تدارک دیده است و این که هر کسی آزاد باشد تا هر کار می خواهد بکند باعث این ستمها شده است.
حوادث نوع اول با بررسی درست عملکرد و حوادث گذشته و فهمیدن علت مشکلات و یافتن راهکارهای مناسب برای مقابله با آنها, می تواند انسان را موفق کند تا از مشکلاتش بکاهد. اما حوادث دسته دوم علتش مشخص است. علتش خوب بودن انسان است. معمولا برای خوب بودن باید هزینه داد. این هزینه ها را خداوند چندین برابر مزد می دهد و اصلا این نوع از مشکلات باعث اذیت روحی انسان نمی شود زیرا انسان با انتخاب خودش این مشلات را پذیرفته است.
[h=2]ولایتِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) در امتداد ولایت الله است و اطاعت از ایشان، دقیقاً مانند اطاعت از پیامبر صلی الله و علیه و آله و اطاعت از خدا واجب است. پس دست بیعت با علی بن ابیطالب (علیه السلام) که به معنای پیمان اطاعت از اوست، و رخداد مهم روز غدیر بود، یعنی دست بیعت با خدا و پیمان اطاعت خدا.[/h]
پیامبر رحمت (صلی الله علیه و آله) از همان ابتدای رسالت، وصی خود را معرفی کرده بود و بارها او را امیرالمؤمنین خوانده بود. پس غدیر تنها روز معارفه ی وصی نبود، روز محکم کردن پیمان بود یعنی روز بیعت بود.
اما در آن واقعه ی بزرگ با حضور هزاران شرکت کننده که شاید تا آن روز، اجتماع یک جای این تعداد از مسلمانان بی نظیر بود، دو اتفاق مهم صورت گرفت:
اول- مرور کاملی از چکیده ی اعتقادات اسلام که توسط فرستاده ی مستقیم خدا در خطبه ای غرّاء صورت گرفت.
دوم- امت اسلام که 23 سال تحت راهنمایی و ولایت پیامبر رحمت (صلی الله علیه و آله) بودند، با وصی او و هادی و حاکم بعدی خودشان (که خوب می شناختندش) پیمان محکمی بستند و دست بیعت دادند.
[h=2]بیعت یعنی...[/h] طبق آنچه که در تاریخ آمده است، "بیعت کردن" فرهنگ جدیدی نبود که اسلام آن را ابداع کرده باشد؛ بیعت کردن در جامعه ی حجاز ریشه داشت. مثلاً کسانی که در آغاز اسلام از مدینه (یثرب) به سراغ پیامبر صلوات الله علیه آمدند و با او در عقبه بیعت کردند، بیعت بر ایشان امری آشنا بود.
"بیعت کردن" فرهنگ جدیدی نبود که اسلام آن را ابداع کرده باشد؛ بیعت کردن در جامعه ی حجاز ریشه داشت. مثلاً کسانی که در آغاز اسلام از مدینه (یثرب) به سراغ پیامبر صلوات الله علیه آمدند و با او در عقبه بیعت کردند، بیعت بر ایشان امری آشنا بود
اشتقاق و شباهتی که لفظ "بیعت" با "بیع" به معنای معامله و خرید و فروش دارد، حکایت از نزدیکی و شباهت مفهوم و محتوا نیز دارد. مرسوم بوده است که هنگام عقد قرارداد، طرفین با یکدیگر دست می دادند و توافق خود را بر آن معامله، به طور علنی نشان می دادند.
اهالی فن لغت در بررسی معنای "بیعت"، علاوه بر بیان شباهت بالا، از یک مفهوم کلیدی سخن می گویند: "اطاعت".
"بیعت متولّى كردن و عقد تولیت است...بیع دست بهم دادن براى فروختن و بیعت دست بهم دادن براى ایجاب طاعت است. بنابراین بیعت آن است كه شخصى دست بدست شخصى بدهد یعنى تو را بر خود متولّى كردم و طاعتت بر من واجب است ." (قاموس قرآن، ج2، 254)
پس ماهیت بیعت، یك نوع قرار داد و معاهده میان بیعت كننده از یك سو، و بیعت پذیر از سوى دیگر است، و محتواى آن اطاعت و پیروى و حمایت و دفاع از بیعت شونده است، و بر طبق شرائطى كه در آن ذكر مى كنند درجات مختلفى دارد. از لحن آیات قرآن و احادیث استفاده مى شود كه بیعت یك نوع عقد لازم از سوى بیعت كننده است كه عمل بر طبق آن واجب مى باشد و بنابراین مشمول قانون كلى" أَوْفوا بِالْعقودِ" است (مائده-1). (تفسیر نمونه، ج 22، ص: 71)
[h=2]بیعت غدیر، بیعت با خداست[/h] مسلمانان در مقاطع مختلفی با پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله) بیعت یا تجدید بیعت کردند. حقیقت این است که در مورد پیامبر صلی الله و علیه و آله و معصومین علیهم السلام كه از سوى خدا نصب مى شوند هیچ نیازى به بیعت نیست، یعنى اطاعت پیامبر صلی الله و علیه وآله و امام معصوم علیهم السلام و منصوب از سوى او واجب است، خواه بر كسانى كه بیعت كرده باشند یا كسانى كه بیعت نكرده باشند (تفسیر نمونه، ج 22، ص: 71)؛ اما در مقاطعی حساس مانند ماجرای حدیبیه لازم بود تا پیمان وفاداری امت، با پیامبرشان تازه و تأکید شود.
قرآن عمق الهی این بیعت را چنین تشریح می کند: " إِنَّ الَّذینَ یبایِعونَكَ إِنَّما یبایِعونَ اللَّهَ یَد اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ" (فتح، 10) آنها كه با تو بیعت مى كنند در حقیقت فقط با خدا بیعت مى نمایند، و دست خدا بالاى دست آنهاست .
"لَقَدْ رَضِیَ اللَّه عَنِ الْمؤْمِنینَ إِذْ یبایِعونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فی قلوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثابَهمْ فَتْحاً قَریبا." (فتح، 18) خداوند از مؤمنانى كه در زیر آن درخت با تو بیعت كردند راضى و خشنود شد، خدا آنچه را در درون قلب آنها (از صداقت و ایمان) نهفته بود مى دانست، لذا آرامش را بر دل هاى آنها نازل كرد، و فتح نزدیكى، به عنوان پاداش، نصیب آنها فرمود.
بیعتی را که این آیات در قالب صیغه ی مفاعله آورده، حکایت از استمرار و دوام دارد.
آیات بالا را که در بحث بیعت بیان شده، کنار آیات دیگری می گذاریم تا استدلال روشنی برایمان بچیند.
آیه ی اول، بیعت که گفتیم پیمان اطاعت است با پیامبر خدا صلی الله و علیه و آله را که دقیقاً بیعت با خدا می داند.
رسول خدا صلی الله و علیه و آله برای رفع هر شبهه ای اندیشیده بودند. اشاره و دستور صریح به دست دادن (مصافحه) با خودشان و امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) به طور جداگانه، "بیعت " را از حالت قلبی و زبانی، به عرصه ی ظاهری و علنی می آورد. کاری که در حجم انبوه آن جمعیت چندین هزار نفری، جایی برای انکار تاریخ باقی نمی گذارد. ضمن این که این کار در فرهنگ آن مردم، بسیار آشناست و سابقه ی آن را در حدیبیه و غیره به یاد دارند
آیات آشنای دیگری با عنوانآیه اولی الامر و آیه ولایت، مفاهیمی مشابه را بیان می کند:
- "یا أَیّهَا الَّذینَ آمَنوا أَطیعوا اللَّهَ وَ أَطیعوا الرَّسولَ وَ أولِی الْأَمْرِ مِنْكم " (نساء، 59)
-" إِنَّما وَلِیّكم اللَّه وَ رَسوله وَ الَّذینَ آمَنوا الَّذینَ یقیمونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتونَ الزَّكاةَ وَ همْ راكِعون " (مائده، 55)
بر اساس دو این آیه نیز، ولایتِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) در امتداد ولایت الله است و اطاعت از ایشان، دقیقاً مانند اطاعت از پیامبر صلی الله و علیه و آله و اطاعت از خدا واجب است. پس دست بیعت با علی بن ابیطالب (علیه السلام) که به معنای پیمان اطاعت از اوست، و رخداد مهم روز غدیر بود، یعنی دست بیعت با خدا و پیمان اطاعت خدا.
خطبه ی غدیر استدلال قرآنی ما را تأیید می کند؛ آن جا که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:
"هان ای مردمان! من پیام خدا را برایتان آشکار کرده تفهیم نمودم و این علی علیه السلام است که پس از من شما را آگاه می کند. اینک شما را می خوانم که پس از پایان خطبه با من و سپس با علی دست دهید تا با او بیعت کرده به امامت او اقرار نمایید. آگاه باشید من با خداوند و علی علیه السلام با من پیمان بسته و من اکنون از سوی خدای عزّوجل برای امامت او پیمان می گیرم."
سپس حضرت آیه ی مورد بحث را خواندند: إِنَّ الَّذینَ یبایِعونَکَ إِنَّما یبایِعونَ الله، یَد الله فَوْقَ أَیْدیهِمْ. فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکث عَلی نَفْسِهِ، وَ مَنْ أَوْفی بِما عاهَدَ عَلَیْه الله فَسَیؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً.
انتهای آیه ی شریفه، اجر وفا کردن به معاهده ی با خدا را بیان می کند؛ تلاوت این آیه در خطبه ی غدیر پس از جملاتی که از بیعت کردن با حضرت علی (علیه السلام) سخن می گوید، شاهد دیگری است بر این که: . نکته ی دقیق دیگری در همین جملات خطبه نهفته و تدبیری است که رسول خدا صلی الله و علیه و آله برای رفع هر شبهه ای اندیشیده بودند. اشاره و دستور صریح به دست دادن (مصافحه) با خودشان و امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) به طور جداگانه، "بیعت " را از حالت قلبی و زبانی، به عرصه ی ظاهری و علنی می آورد. کاری که در حجم انبوه آن جمعیت چندین هزار نفری، جایی برای انکار تاریخ باقی نمی گذارد. ضمن این که این کار در فرهنگ آن مردم، بسیار آشناست و سابقه ی آن را در حدیبیه و غیره به یاد دارند.
[h=2]نعمت ولایت از همه نعمت ها برتر است كه در روز غدیر با تحقق بیعت عمومى براى ولایت عترت، این نعمت برتر پروردگار كامل شد. ""و اتممت علیكم نعمتى.""[/h]
همه نعمت ها و خوبی ها، صلح و آرامش، امنیت و رفاه، همه و همه در سایه حاكمیت اسلام است، و حاكمیت اسلام پس از رسول خدا "صلی الله و علیه وآله" در پرتو ولایت عترت است، پس نعمت ولایت از همه نعمت ها برتر است كه در روز غدیر با تحقق بیعت عمومى براى ولایت عترت، نعمت برتر پروردگار كامل شد. ""و اتممت علیكم نعمتى.""
منظور از کامل شدن دین و اتمام نعمت در آیه "الْیَوْمَ أَكْمَلْت لَكمْ دِینَكمْ وَأَتْمَمْت عَلَیْكمْ نِعْمَتِی وَرَضِیت لَكم الإِسْلاَمَ..."(مائده، 3) چیست ؟
در قرآن کریم، نعمت وقتی به شکل مطلق می آید به معنای ولایت است. اتممت علیکم نعمتی یعنی با نصب امیرالمومنین نعمت ولایت را بر شما تکمیل کردم. پیامبراکرم (صلی الله و علیه وآله) در آن چند سالی که دوره پیامبری و نبوتشان بود، وقت کافی برای بیان همه احکام را نداشتند. هر چند که قرآن کریم به طور کامل بر پیامبر (صلی الله و علیه وآله) نازل شد اما قرآن حکم قانون اساسی را دارد و بیشتر، کلیات را بیان کرده است و جزئیات دین و فقه و اخلاق و معارف اسلامی در قرآن نیامده است و این مسئله نیاز به شخصیتی دارد که با غیب در ارتباط است و معصوم است تا آنها را برای مردم بازگو کند.
به بیانی دیگر حقیقت اساس دین بر چند اصل استوار است: یکی بحث توحید و بعد از آن هم نبوت. به این معنا که وقتی پیامبر خاتم صلوات الله علیه، دین، احکام الهی، شریعت و دستورات دینی را برای انسان ها آورد، آن عاملی که باید حافظ دین و مفسر دین باشد و بتواند دین را از تحریف و انحراف محافظت کند هم باید به مردم معرفی شود.بر همین اساس وقتی که در روز غدیر، خدا به پیامبرش دستور می دهد که مسئله ولایت را برای مردم بیان کند و پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) در آن روز مأمور می شود تا موضوع ولایت امیرالمومنین را برای مردم بیان کند، دین تکمیل می شود. یعنی آن چیزی که باید دین را حفظ کند و از انحراف جلوگیری کند و مردم را هدایت کند تا باقی بماند، عامل ولایت و امامت است که خداوند متعال معرفی کرد. با معرفی امیرالمومنین (علیه السلام) به عنوان خلیفه و به عنوان ولی امر مسلمین دین خدا تکمیل گردید.
و این چنین است که می فرماید: «یَا أَیّهَا الرَّسول بَلِّغْ مَا أنزِلَ إِلَیْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَه وَاللّه یَعْصِمكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْكَافِرِینَ» (مائده، 67) اگر این کار را نکنی اصلاً رسالتت را انجام نداده ای. یعنی 124 هزار پیامبر کارشان را انجام نداده اند زیرا آنها دائماً دین را تکمیل کردند تا رسید به نفر آخر و گفت اگر ابلاغ نکنی گویی که هیچ کدام ابلاغ نکرده اند.
حقیقت اساس دین بر چند اصل استوار است: یکی بحث توحید و بعد از آن هم نبوت. به این معنا که وقتی پیامبر خاتم صلوات الله علیه، دین، احکام الهی، شریعت و دستورات دینی را برای انسان ها آورد، آن عاملی که باید حافظ دین و مفسر دین باشد و بتواند دین را از تحریف و انحراف محافظت کند هم باید به مردم معرفی شود
دین پاسبان و نگهبان و حافظ می خواهد. اگر آن را رها کنیم، مثل این می ماند که طلایی را بین عابرین پیاده رها کنیم و برویم. طلا متاع ارزشمند و گرانبهایی است که به راحتی به دستمان نرسیده است. این دین هم نیاز به امام و وصی ای دارد که آن را تا روز قیامت نگه دارد و این سلسله به دست ائمه (علیهم السلام) ایجاد خواهد شد.
اگر به آیات دقیق تر نگاه کنیم می بینیم که درباره وضو که برای نماز است و هم درباره حج گفته شده که ما این طهارت را دادیم تا برای شما نعمت تمام شود. یعنی آن نماز و طهارت برای اتمام نعمتی است که خداوند می خواهد بدهد. چند سال بعد وقتی که مسئله حج تشریح شد، باز هم در قرآن داریم «لأتم نعمتی علیکم و لعلکم تهتدون» می گوید برای این است که خداوند در آینده نعمتش را بر شما تمام کند. اما وقتی که به مسئله غدیر یعنی به مسئله ولایت می رسیم، دیگر برای آینده وعده نمی دهد که می خواهد تمام کند. می گوید تمام کردم.
معلوم است که آن عبادات همه برای رسیدن به مقصدی است و آن مقصد نهایی ولایت است. یعنی، ولایت به منزله امضاء و نهایی شدن پیکره و ساختمان عظیم شریعت است. این ساختمان وقتی که همه چیزش به اتمام و کمال رسید می گویند این خانه ساخته شد و به اتمام رسید. یعنی دیگر کاری نداریم. یعنی بنا و مبنا و دیوارها و نقاشی ها هم ظاهر و هم درونش و بقول امروزی ها هم نرم افزار هم سخت افزارش دیگر تمام شد و به کمال خودش رسید.
[h=2]اتمام و اکمال دین در بیان شهید مطهری[/h] اگر ساختمانی ناقص باشد و اجزایش را بخواهیم اضافه کنیم به این کار اتمام می گویند. اتمام آن ساختمان به این است که اگر مثلاً سقف ندارد سقف بزنیم یا درهایش نصب نشده درهایش را کار بگذاریم و اجزای دیگر همینطور. این کار به معنای اتمام ساختمان است.
اکمال یعنی چیزی تمام شده و نقصی ندارد اما روح و واقعیت و آن آثاری که از آن مد نظر است به آن هنوز باز نشده است.
اکمال دین به این است که ولایت، روح دستورات دینی است. در روز عید غدیر، خداوند به حضرت پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) دستور می دهد که آن را به مردم ابلاغ کند
به عنوان مثال کمال علم در عمل است. یعنی اگر عمل به علم اضافه نشود، آن علم کمال پیدا نکرده است. این مسئله به معنای آن نیست که علم شما ناقص است یا جزیی از آن وجود ندارد؛ نه، علم هست اما روح علم به آن عمل است و اگر عمل نباشد علم شما کمال پیدا نکرده است. لذا می گویند اکملت؛ اما اگر شما اکمال را در کنار اتمام قرار دهید فرقش مشخص می شود که نصب امیرالمومنین (علیه السلام) به امامت به اعتبار اینکه جزیی از اجزای دین ناقص است و هنوز به دین اضافه نشده است این به معنای تمام شدن نعمت است. یعنی نعمت ناتمام بود و حالا که ولایت امیرالمومنین (علیه السلام) در قضیه خلافت در روز غدیر معین شده نعمت تمام می شود. اگر به معنای اکمال توجه کنیم به این معنا است که روح دین و آن واقعیت و کنه معارف دین در ولایت امیرالمومنین (علیه السلام) نهفته شده است. لذا اکمال دین یعنی رسیدن روح ولایت در دستورات دینی و شرعی.
در روایات دیگری هم ملاحظه می شود که اهل بیت (علیهم السلام) اشاره می کنند که مثلاً روح نماز، ولایت امیرالمومنین (علیه السلام) است یا در حدیث معروف داریم که «بنی الاسلام علی خمسه» اسلام بر 5 ستون بنا نهاده شده است. در ذیل آن حدیث، آخرین قسمتی را که اشاره می کند ولایت امیر مومنان (علیه السلام) است. آن وقت می گوید هیچ چیزی در اسلام به اندازه ولایت تأکید و سفارش نشده است. اگر ولایت نباشد، دستورات دیگر کان لم یکن است. نماز بی ولای او عبادتی بیهوده است.
[h=2]نتیجه گیری[/h] این که «اتممت علیکم نعمتی» و نعمتم را بر شما تمام کردم. یعنی تا به امروز تمام نبود و در آیات قبلی مدام وعده می دهد که در سال های بعد اتمام خواهد شد یا تمامش می کنیم اما اینجا که می رسد می گوید تمامش کردم. بعد از این دیگر حالت انتظار نداشته باشید. دینتان کامل شده و در اختیار شما قرار گرفته و آن نعمت ولایت است. اکمال دین به این است که ولایت، روح دستورات دینی است. در روز عید غدیر، خداوند به حضرت پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) دستور می دهد که آن را به مردم ابلاغ کند.
انسان در شرایط عادى و بدون داشتن مربى و راهنما، در قعر دره طبیعت و چاه تاریك غرائز سركش و جهل و نادانى باقى خواهد ماند و براى نجات از این دره و برآمدن از این چاه، نیاز به رشته و ریسمان محكمى دارد كه به آن چنگ بزند و بیرون آید. این رشته محكم همان ارتباط با خدا از طریق قرآن و آورنده قرآن و جانشینان واقعى او مى باشد كه مردم را از سطوح پائین و پست بالا برده و به آسمان تكامل معنوى و مادى مى رسانند.
[/HR] یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ(آل عمران ـ 102)
اى كسانى كه ایمان آوردهاید از خدا آن گونه كه حق پروا كردن از اوست پروا كنید و زینهار جز مسلمان نمیرید.
پیام های آیه:
1ـ مومن، هر روز باید مرحلهى بالاترى را بپیماید. «آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ»
2ـ تقواى واقعى، در سایه ایمان به مبدأ و معاد است. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ»
3ـ تقوا، رمز حسن عاقبت است. «اتَّقُوا اللَّهَ»، «تَمُوتُنَّ»، «مُسْلِمُونَ»
4ـ ایمان آوردن كافى نیست، با ایمان ماندن لازم است. شروع كار خیلى مهم نیست، پایان كار مهمتر است. «لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»
5ـ اسلام، نه تنها چگونه زیستن را به ما مى آموزد، بلكه چگونه مردن را نیز به ما آموزش مى دهد. «لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»
6ـ انسان در سرنوشت و عاقبت خود نقش دارد. «لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»
7ـ اسلام، هم به كیفیّت تقوا توجّه دارد و هم به تداوم آن تا پایان عمر. «حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»
وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا كَذَلِكَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَكُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (آل عمران ـ 103)
و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید و پراكنده نشوید و نعمت خدا را بر خود یاد كنید آنگاه كه دشمنان [یكدیگر] بودید پس میان دل هاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شدید و بر كنار پرتگاه آتش بودید كه شما را از آن رهانید این گونه خداوند نشانههاى خود را براى شما روشن مى كند باشد كه شما راه یابید.
از امام صادق علیه السلام نقل شده كه در تفسیر"حق تقوا" فرمودند: ان یطاع فلا یعصى و یذكر فلا ینسى (و یشكر فلا یكفر) یعنى "حق تقوا" و پرهیزگارى این است كه پیوسته اطاعت فرمان او كنى، و هیچگاه معصیت ننمایى، همواره به یاد او باشى، و او را فراموش نكنى، و در برابر نعمت هاى او شكرگزار باشى و كفران نعمت او ننمایى"
پیام های آیه:
1ـ وحدت و دورى از تفرقه، یك وظیفهى الهى است. «وَ اعْتَصِمُوا»
2ـ محور وحدت باید دین خدا باشد، نه نژاد، زبان، ملّیت، و .... «بِحَبْلِ اللَّهِ»
3ـ از بركات و خدمات اسلام غافل نشوید. «إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِكُمْ»
4ـ وحدت، عامل اخوّت است. «فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً»
5ـ اتّحاد، نعمت بزرگ الهى است. (تفرقه، در ردیف عذاب هاى آسمانى و زمینى و یك مجازات الهى است. همچنین در اسلام دروغ گفتن براى ایجاد وحدت، جایز و راست گفتنِ تفرقه انگیز، حرام است.) «فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ»
6ـ تفرقه و عدوات، پرتگاه و گودال آتش است. «شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ»
7ـ نعمت هاى خداوند، آیات او هستند. «وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ»، «یُبَیِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آیاتِهِ»
8ـ یادآورى نعمت هاى الهى عامل عشق و زمینه ساز هدایت است. «وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ»، «لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»
تفسیر آیات: دعوت به تقوى
آیه 102: در این آیه نخست دعوت به تقوى شده است تا مقدمهاى براى دعوت به سوى اتحاد باشد.
در حقیقت دعوت به اتحاد بدون استمداد از یك ریشه اخلاقى و عقیدهاى بى اثر و یا بسیار كم اثر است، به همین دلیل در این آیه كوشش شده است تا عوامل ایجاد كننده اختلاف و پراكندگى در پرتو ایمان و تقوا تضعیف گردند، لذا افراد با ایمان را مخاطب ساخته و مى گوید "همگى از خدا بپرهیزید و حق تقوا و پرهیزگارى را انجام دهید".
منظور از "حق تقوا" چیست؟
در میان مفسران سخن بسیار است اما شك نیست كه حق تقوا آخرین و عالی ترین درجه پرهیزگارى است، كه پرهیز از هرگونه گناه و عصیان و تعدى و انحراف از حق را شامل مى گردد، لذا در تفسیر"در المنثور" از پیامبر (صلی الله علیه و آله) و در تفسیر "عیاشى" و "معانى الاخبار" از امام صادق علیه السلام نقل شده كه در تفسیر"حق تقوا" فرمودند: ان یطاع فلا یعصى و یذكر فلا ینسى (و یشكر فلا یكفر) یعنى "حق تقوا" و پرهیزگارى این است كه پیوسته اطاعت فرمان او كنى، و هیچگاه معصیت ننمایى، همواره به یاد او باشى، و او را فراموش نكنى، و در برابر نعمت هاى او شكرگزار باشى و كفران نعمت او ننمایى".
بدیهى است انجام این دستور همانند همه دستورات الهى بستگى به میزان توانایى انسان دارد. بنابراین آیه فوق با آیه 16 سوره تغابن كه مى گوید: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ" تا آنجا كه توانایى دارید پرهیزگارى پیشه كنید" هیچ گونه منافاتى ندارد و گفتگو درباره تضاد این دو آیه و نسخ یكى به وسیله دیگرى به كلى بى اساس است.
البته آیه دوم در حقیقت بیان قید و به اصطلاح تخصیص در آیه اول است و آن را مقید به مقدار توانایى انسان مى كند و از آنجا كه ظاهراً در میان قدما گاهى كلمه "نسخ" بر "تخصیص" اطلاق مى شده ممكن است منظور كسانى كه آیه دوم را ناسخ آیه اول دانستهاند همان "تخصیص" بوده باشد.
وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ: این جمله در حقیقت هشدارى است به طایفه اوس و خزرج و همه مسلمانان جهان كه به هوش باشند، تنها اسلام آوردن كافى نیست، مهم آن است كه ایمان و اسلام خود را تا واپسین ساعات عمر حفظ كنند، و با روشن ساختن آتشهاى خاموش شده كینههاى دوران جاهلى و پیروى از تعصبهاى نابخردانه، ایمان و اعمال پاك خود را بر باد ندهند، تا عاقبت و پایان كار آنها به بدبختى نگراید، لذا با تاكید مى فرماید: "مراقب باشید كه از دنیا جز با ایمان و اسلام بیرون نروید".
دعوت به سوى اتحاد
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا: در این آیه بحث نهایى كه همان "مسئله اتحاد و مبارزه با هرگونه تفرقه" باشد مطرح شده و مى فرماید: همگى به ریسمان الهى چنگ بزنید، و از هم پراكنده نشوید.
منظور از "بِحَبْلِ اللَّهِ" (ریسمان الهى) چیست؟
مفسران احتمالات مختلفى ذكر كردهاند، بعضى مى گویند منظور از آن قرآن است، و بعضى مى گویند اسلام، و بعضى دیگر گفتهاند منظور خاندان پیامبر و ائمه معصومین هستند.
اتّحاد، نعمت بزرگ الهى است. (تفرقه، در ردیف عذاب هاى آسمانى و زمینى و یك مجازات الهى است. همچنین در اسلام دروغ گفتن براى ایجاد وحدت، جایز و راست گفتنِ تفرقه انگیز، حرام است.) «فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ»
حضرت علىّ علیه السلام مىفرماید: قرآن، حبل اللَّه است. (نهج البلاغه، خطبه 176) و از امام صادق علیه السلام نقل شده است كه فرمود: «نحن حبل الله» ما اهل بیت، حبل اللَّه هستیم. (تفسیر مجمع البیان)
و در روایت دیگرى آمده است: علىّ بن ابىطالب علیهما السلام حبل اللَّه است. (تفسیر نور الثقلین)
ولى نه این احادیث و نه آن تفسیرها، هیچ كدام با یكدیگر اختلاف ندارند، زیرا منظور از ریسمان الهى ، هرگونه وسیله ارتباط با ذات پاك خداوند است، خواه این وسیله، اسلام باشد، یا قرآن، یا پیامبر و اهل بیت او، و به عبارت دیگر تمام آنچه گفته شد در مفهوم وسیع "ارتباط با خدا" كه از معنى "بِحَبْلِ اللَّهِ" استفاده مى شود، جمع است.
بحث لغوی:
"شفا" در اصل لغت به كناره چاه و یا خندق و مانند آن گویند، و شاید اطلاق "شفه" بر "لب" نیز به همین مناسبت باشد، و همچنین استعمال این كلمه در بهبودى از بیمارى نیز به خاطر آن است كه انسان در كناره "سلامت و تندرستى" قرار مى گیرد.
تشابه آیات:
در آیه 103 داریم: تألیف دل ها تنها به دست خداست. «فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِكُمْ» قرآن در آیه دیگری نیز خطاب به پیامبر مى فرماید: «لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعًا مَّا أَلَّفَتْ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ» اگر همهى سرمایه هاى زمین را خرج كنى نمى توانى بدون خواست او بین دل ها ایجاد الفت نمایى. (انفال، 63)
[/HR] منابع:
تفسیر نور، ج 2
تفسیر نمونه، ج 3
نهج البلاغه، خطبه 176
تفسیر مجمع البیان
تفسیر نور الثقلین
چهار خصوصیت قرآن
يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ (يونس: 57)
اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است؛ و درمانى براى آنچه در سينههاست؛ (درمانى براى دلهاى شما؛) و هدايت و رحمتى است براى مؤمنان!
خوشابحالت که مشغول مطالعه تفسیر قرآن هستی. تفسیری که برای تو نوجوان نوشته شده است. و خوشابحال من که این توفیق را خداوند به من داده است تا بتوانم درباره آیات قرآن چیزی بنویسم. . خوشابحال همه آنها که قدر قرآن, تنها کتاب آسمانی را می دانند.
درست است کتابهای آسمانی دیگری هم بوده است مثل تورات و انجیل ولی متأسفانه آنها دستکاری شده اند, چیزهایی از آنها حذف شده و چیزهایی در آنها اضافه شده است. یعنی «تحریف» شده اند.
این قرآن مثل یک اقیانوس می ماند. اقیانوس را اگر به صورت سطحی نگاه کنی متوجه چیزهایی که در اعماق آن وجود دارد نمی شوی. هرچند نگاه سطحی به اقیانوس هم لذت بخش و شگفت آور است. قرآن را خیلی ها به صورت سطحی قرائت می کنند و لذت هم می برند. ولی همانگونه که اقیانوس را خداوند خلق نکرده که فقط از آن لذت ببرند قرآن نیز تنها برای قشنگ خواندن آن و انجام مسابقات مختلف نازل نکرده است.
اقیانوس کشتیهای بزرک را بر پشت خود حمل می کند. و در اعماق خود بیش از نود درصد مخلوقات خداوند را جای داده است.
برای پی بردن به همه آنچه اقیانوسها در خود دارند باید در آنها غواصی کرد. در قرآن هم باید همچون یک غواص به جستجو پرداخت که هرچه این جستجو عمیقتر باشد شگفتهایی بیشتری را غواص می تواند شاهد باشد.
اولین مشکل همه انسانها این است که به دانسته های خودشان عمل نمی کنند. پند و موعظه می تواند این مشکل تا حدود زیادی حل کند. ولی موعظه ها غالبا به صورت درستی ارائه نمی شوند. بعضی وقتها موعظه کننده ها خودشان مشکل دارند یعنی یکی باید بیاید خودشان را موعظه کند. و همچنین موعظه هنرمندانه آنگونه که واقعا تأثیر بگذارد گفته نمی شود.
قرآن وقتی موعظه می کند با هنرمندی برتر این کار را اجام می دهد و آنهم از طرف خداوندی اینک ار صورت می گیرد که دارا و خالق و سرچشمه همه خوبیها و زیباییهاست.
شفای همه دردهای روحی, معضلات اجتماهی و درمان بسیاری از دردهای جسمی در قرآن وجود دارد. منتها دردها هرچه پیچیده تر باشد باشد برای یافتن درمان آن کاوشی بیشتر در قرآن نمود البته بسیاری از این کاوشها توسط دانشمندان صورت گرفته است.
انسانها فقط به درمان نیاز ندارند بلکه برای بالا بردن نیروی خود نیز نیازمند راهنمایی هستند. قرآن ما را آنچنان راهنمایی و هدایت می کند که بتوانیم تا بالاترین سکوها صعود کنیم.
رحمت خداوند مثل باران بر همه می بارد, مهم آن است که زمین پذیرای این باران باشد. تنها زمینهای حاصلخیز از باران سود می برند و قرآن انسان را آماده می سازد تا بیشتر رحمتهای خداوند را جذب کند.
آری قرآن, موعظه و شفاء و هدایت و رحمت است.
اولین مشکل همه انسانها این است که به دانسته های خودشان عمل نمی کنند. چند و موعظه می تواند این مشکل تا حدود زیادی حل کند. ولی موعظه ها غالبا به صورت درستی ارائه نمی شوند. بعضی وقتها موعظه کننده ها خودشان مشکل دارند یعنی یکی باید بیاید خودشان را موعظه کند. و همچنین موعظه هنرمندانه آنگونه که واقعا تأثیر بگذارد گفته نمی شود
دیوانه کیست؟
يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ (يونس: 100)
پليدى (كفر و گناه) را بر كسانى قرار مىدهد كه نمىانديشند.
در تیمارستانی به دیوانه ای گفتند: کاغذی بردار نام دیوانه گان بنویس! گفت نمی توانم: گفتند نوشتن بلد نیستی؟ گفت: چرا بلدم ولی دیوانه ها آنقدر زیاد هستند که نمی توانم نام همه آنها را بنویسم. گفتند: شما در اینجا چند نفر بیشتر نیستید. گفت: ما که اینجاییم دیوانه نیستیم, آنها که بیرون از اینجا هستند دیوانه اند. گفتند: پس چرا شما را اینجا آوردند؟ گفت: برای این که دیوانه ها ما را اذیت نکنند!
خب نظر تو چیست؟ این که گفتم جوک بود یا حقیقت؟ سؤالم احمقانه است؟ حتی پاسخ می دهی خب معلوم است جوک است.
شاید هم معلوم نباشد! لااقل قسمتی که می گوید: «آنها که بیرون از اینجا هستند دیوانه اند» شاید جوک نباشد! اصلا ملاک عاقل و دیوانه بودن چیست؟ بعضی ها در ظاهر عاقل هستند.
اگر کسی راضی شود در مقابل یک چند بسته پوفک, ماشینش را بدهد آیا عاقل است یا دیوانه؟ خب دیوانه است. حال اگر راضی شود در مقابل یک شکلات این کار را بکند چه؟ خب دیوانه تر است! در مقابل یک ریال چه؟ اصلا دیگه حرفش را نزن! هیچ دیوانه ای اینقدر دیوانه نیست که این کار را بکند!
جدا؟! هیچ دیوانه ای نیست که این کار را بکند؟! چرا هست خیلی ها این کار را می کنند, بدتر از آن را انجام می دهند!
نعمتهای بهشت چه تفاوتی با نعمتهای در دنیا دارند؟ فرض کن یک نفر همه عمر صد ساله اش را در بهترین جای زمین با بهترین امکانات زندگی کند و از طرفی یک نفر دیگر یک میلیارد سال در جایی هزاران بار بهتر زندگی کند. نفر در مقایسه با نفر دوم اصلا زندگی نکرده است. حالا اگر به نفر اول بگویند: این صد سال عمرت را در جایی معمولی زندگی کن و بقیه پولت را به نیازمندان بده آنوقت برو در جایی که نفر دوم زندگی می کند زندگی کن! حالا اگر نفر اول راضی به این کار نشود آیا دیونه تر از آن فردی نیست که ماشینش را به یک ریال می فروشد؟
همه آنها که برای زندگی بهتر در دنیا آخرتشان را می فروشند, دیوانه اند. اصلا اصل دیوانگی مال این افراد است.
ببین چقدر مردم بخاطر سود بیشتر دروغ می گویند! ببین بخاطر لجبازی چطور حق را ناحق می کنند! ببین چطور در بعضی گرانفروشی می کنند! ببین بعضی از زنها چطور حجاب اسلامی را رعایت نمی کنند و باعث انحراف جوانها می شوند! ببین بعضی بخاطر نمره بیشتر چگونه تقلب می کنند! آخر برای چی؟! برای چی آخرت خودشان را به دنیایی حقیر می فروشند؟! آیا این دیوانگی نیست؟! پس دیوانگی به چیست؟!
کارهای عاقلانه و حرفهای عاقلانه نشان عاقل بودن است و کارهای نابخردانه و حرفهای پوچ و بی معنی نشان عاقل نبودن است.
زندگی آدمهای دیوانه سراسر بدبختی است و پر از انواع آلودگی است. حالا آن دویانه بیچاره که در تیمارستان است و یا در کوچه و بازار مورد تمسخر دیگران است عقلی ندارد که از آن استفاده کند ولی خیلی ها که عقل دارند چر از آن استفاده نمی کنند؟! اینها که وضعشان بدتر است!
[h=1]وظیفه ما در قبال کسانی که گناه می کنند چیست؟[/h]
[h=2]اگر نسبت به عیوب خودمان متمرکز بشویم، جدی بشویم، عمیق شویم اون موقع نیت و عمل ما لطیف می شود. نورانی می شود، اصلاً خود عملمان، خود آرامشمان دیگران را به خیر دعوت می کند. «کونوا دعاه الناس به غیر السنتکم» می شویم.[/h]
در روایتی امام باقر (علیه السلام) می فرماید: «همانا خداوند متعال، براى حضرت شعیب (علیه السلام) وحى فرستاد: من از قوم تو یكصد هزار نفر را عذاب و هلاك مى نمایم كه شصت هزار نفر ایشان، اشرار و چهل هزار نفر دیگرشان از خوبان و عبادت كنندگان خواهند بود.
حضرت شعیب (علیه السلام) سؤال نمود: اشرار كه مستحقّ عذاب هستند، ولى خوبان را چرا عذاب مى نمائى؟ خداوند وحى نمود: به جهت آن كه این افراد، نسبت به گناهكاران بى تفاوت بوده و با ایشان سازش مى كردند.» (بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۶۷، ص ۲۱۰، ح ۱۲)
مسئلهامر به معروف و نهی از منکر از چنان عظمتی برخوردار است که حضرت ابا عبدالله (علیه السلام) از جمله اهداف قیام خود را این دو فریضه الهی بیان فرموده اند.
در وصیتی که ایشان هنگام خروج از مدینه به برادرشان محمد بن حنفیه نوشته اند، آمده است: «أرِید أَنْ آمر بِالْمَعْروفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمنْكَرِ» (بحارالأنوار، علامه مجلسی ج۴۴ ص ۳۲۹ ؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۸۹)
و خدای متعال در قرآن کریم عمل به این واجب الهی را از جمله صفات مومنان می داند «وَ الْمؤْمِنونَ وَ الْمؤْمِنات بَعْضهمْ أَوْلِیاء بَعْضٍ یَأْمرونَ بِالْمَعْروفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمنْکَرِ» (توبه۷۱)
مقام معظم رهبری درباره ی چگونگی انجام این وظیفه الهی می فرماید: «یکی از عواملی که در جامعه از بدی ها جلوگیری می کند، نهی از منکر و منکر ساختن منکر است. نگذاریم «منکر» «معروف» و «معروف» «منکر» شود.
هرگز نمی توان با خشم و خشونت جوانی را از گناه باز داشت. روح جوان بسیار آسیب پذیر است و در برابر برخورد قهر آمیز واکنش نشان می دهد؛ از این رو باید مواظب بود تا لطمه ای به شخصیت افراد وارد نشود مواردیکه امر به معروف را مؤثرتر می کند
[h=2]1- حسن برخورد:[/h] قرآن مجید خطاب به پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) می فرماید: "ای پیغمبر! به بندگانم بگو که با مردم با نیکوترین وجه صحبت نمایند". (اسراء (17) آیه 53)
خداوند از حضرت موسی (علیه السلام) می خواهد با فرعونی که ادعای ربوبیت دارد، با نرمی و ملاطفت تکلم کند و به ایشان بگوید: آیا میل داری که پاکیزه شوی؟ آیا می خواهی تو را به راه خداوند هدایت کنم تا به درگاه او خاشع شوی؟ (نازعات (79) آیه 18 و 19)
هرگز نمی توان با خشم و خشونت جوانی را از گناه باز داشت. روح جوان بسیار آسیب پذیر است و در برابر برخورد قهر آمیز واکنش نشان می دهد؛ از این رو باید مواظب بود تا لطمه ای به شخصیت افراد وارد نشود. استفاده از جملاتی مانند "این عمل در شأن شما نیست" و "شأن شما بالاتر از این ها است"، "شما سرمایه های این مملکت هستید و جامعه و خانواده به شما امید دارد" بسیار مؤثر است.
[h=2]2- در نظر گرفتن وضع روحی و روانی:[/h] اصل مهم در هدایت و راهنمایی یا امر به معروف و نهی از منکر «مخاطب شناسی» است. هر مبلّغ، مربّی، معلّم و یا فردی که در موقعیت هدایت و تربیت قرار گرفته، لازم است پیش از هر اقدامی «مخاطب» خود را بشناسد، آن گاه بر پایه ویژگی های فکری، روحی و علمی مخاطب با وی سخن بگوید، تا زحمات و حرف هایش هدر نرود.
«مخاطب شناسی» بر پایه «ویژگی های» مخاطب سخن گفتن، یکی از خصایص و سنت های عملکردی همه پیام آوران آسمانی است، چنان که پیامبر (صلی الله و علیه وآله) می فرماید: «نحن معاشر الانبیاء نکلّم الناس على قدر عقولهم؛ (ثقة الاسلام كلینى، كافی، ج 1، ص 23) ما پیامبران با مردم به اندازه عقلشان صحبت می کنیم.»
در اجرای صحیح امر به معروف و نهی از منکر باید شرایط مخاطب را در نظر گرفت. اگر عصبانی است نمی توان نصیحت کرد. امام علی (علیه السلام) می فرماید: "برای دل های آدمیان، علاقه و اقبال و گاهی تنفر و ادبار است. هنگامی که می خواهید کاری را انجام دهید، از طریق علاقه اشخاص وارد شوید، زیرا هنگامی که کسی را مجبور بر کاری کنید، نابینا می شود". (امام على بن ابیطالب علیه السلام، نهج البلاغه، قصار 193) یعنی خود را به کوری و کری می زند. یک نکته را نیز توجه کنیم و آن اینکه:
تنها به فکر عیوب دیگران و تذکر به آنها نباشیم، نسبت بهعیوب دیگران و گناهان دیگران خیلی حساسیت ویژه به خرج ندهیم، تا از کسی غیبت می شنویم یا حرکت ناشایستی می بینیم سریع جبهه نگیریم که ای داد بی داد تو چقدر آدم بدی هستی و ... در صورتی که همان خصلت ها را که در خودمان مشاهده می کنیم، کم یا زیاد؛ الان یا یک وقت دیگر؛ توی این عرصه یا عرصه دیگر، نسبت به آنها بی تفاوت هستیم.
ممکن است طمع من در یک چیزی بروز نکند و یک جای دیگر بروز کند، طمع هر کس به فراخور خودش است، ممکن است طمع او بر من آشکار شده است، ولی طمع من بر او آشکار نشده است، ولی برای خود من که آشکار است.
به هر حال خودمان از کبر و حرص و خصلت های بد خود که خبر داریم ... اینها را وقتی در خود می بینیم به راحتی از آنها کنار می آییم، انگار نه انگار که می بینیم.
مقصود این نیست که تذکر ندهیم، امر به معروف نکنیم اما این نکته را همیشه در ذهن داشته باشیم که بار همه چیز بر روی زبان ما نیست، بار همه چیز بر اخم ما نیست، روی عمل ماست. بر روی وجود پاک ماست، بر روی نفوذ عمل ما است ، که اگر وجود ناب شد ، فروع و برکتش به دیگران می رسد.
اگر بر عیوب خودمان متمرکز شویم سر و صدایمان نسبت به جستجو در عیوب دیگران کم می شود ...
خیلی اوقات خوب است که نسبت به عیوب دیگران تغافل و تجاهل کنیم ...می بینیم، ولی نمی بینیم. انگار نه انگار، زود ازش رد شویم، خبر داریم خودمان را به بی خبری می زنیم. مگر هر چی عیب از دیگران دیدیم باید اعلام کنیم که ما می دانیم؟
ممکن است بگویید که امر به معروف و نهی از منکر واجب است!
منکر این موضوع نمی شویم، همان طور که در بالا به این امر متذکر شده ایم اما باید بدانیم که امر به معروف این جور نیست که بنشینید و عیوب مردم را شمارش کنید ... امر به معروف کردن تنها با زبانمان نیست، آن هم زبانی تند و خشن و تیز.
حواسمان باشد اگر صد عیب دیده می شود ، باید به اصلی ترینش تذکر داد ... مگر می شود یک جا همه عیب ها برطرف شود؟ باید یکی یکی و اصلی ترین شان را برطرف کرد .... چنانچه شیطان صد گره می زند ... باید این گره ها یکی یکی باز شود تا مشکل حل شود.
به رفیقت هم بخواهی تذکر بدهی تذکرت باید با مدارا و مهربانی باشد، و آن تذکری را بدهید که عملی باشد و آن را پیش ببرد.
خدای تعالی هم با ما همین گونه رفتار می کند ... ده ها عیب ما را پوشانده است و دیگران متوجه نیستند.
اگر نسبت به عیوب خودمان متمرکز بشویم، جدی بشویم، عمیق شویم اون موقع نیت و عمل ما لطیف می شود. نورانی می شود، اصلاً خود عملمان، خود آرامشمان دیگران را به خیر دعوت می کند. «کونوا دعاه الناس به غیر السنتکم» می شویم.
مگر داستان کسی که مرتکب فلان عمل شنیع شده بود را به یاد نداریم که می آید خدمت رسول خدا صلی الله و علیه و آله .... حضرت می فرمایند: شاید خواب دیدی، خیال کردی و .... مرتب می خواهند که گناه او را بپوشانند ... خود طرف اعتراف می کند و حضرت تا جایی که بشود نادیده می گیرند ...
چه خوب می شد ما آدم ها هم یاد بگیریم هی یقه یکدیگر را نگیریم، تنهادر جستجوی عیب مردم نباشیم ...
باز هم متذکر می شوم که مقصود این نیست که تذکر ندهیم، امر به معروف نکنیم اما این نکته را همیشه در ذهن داشته باشیم که بار همه چیز بر روی زبان ما نیست، بار همه چیز بر اخم ما نیست، روی عمل ماست. بر روی وجود پاک ماست، بر روی نفوذ عمل ما است ، که اگر وجود ناب شد ، فروع و برکتش به دیگران می رسد.
جهان صبور!
فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقينَ (هود: 49)
شکیبا باشد زیرا که عاقبت (خوش) از آن پرهیزکاران است!
بازهم می خواهم درباره صبر با تو حرف بزنم. و به تو بگویم بدون صبر هیچ اتفاق مبارکی نمی افتد:
بذر درون خاک باید صبور باشد تا در وقت مناسب پوسته اش نرم شود و ریشه و ساقه از آن بیرون بزند و همچنان باید صبور باشد تا ساقه اش خاک را پس بزند و از دل زمین بیرون بیاید و بازهم باید صبور باشد تا کم کم رشد کند و تنهی و شاخه ای و برگی پیدا کند و باز هم باید صبور باشد تا به مرور زمان شکوفه ای دهد و میوه ای دهد و صاحبش را خوشحال سازد. هنوز هم باید صبوری پیشه کند و در فصل سرما طاقت بیاورد و نخشکد تا در بهار با چند شاخه خشک بین دیگران شاخه های سبز شرمنده نشود!
زمانی یک غذای خوشمزه را مادرت می تواند بپزد که هم او صبور باشد و به غذا فرصت دهد به خوبی پخته شود و هم تو عجله نکنی و قبل از پخته شدن کاملِ غذا, سراغ آن نروی.
خورشید آرام آرام طلوع می کند و ماه نیز بعد از رفتن خورشید آرام آرام خودش را نشان می دهد. هیچ کدام عجله نمی کنند. چون می دانند با عجله کاری پیش نمی رود.
در رحم مادرت نه ماه صبر کردی تا آرام آرام رشد کنی, ابتدا خونی لخته بودی و بعد مثل گوشتی کوبیده شده و بعد استخوانهایت رشد کردند و بر استخوانهایت گوشت رویید و بر گوشتهایت پوستی کشیده شد و بعد آماده تولد شدی. وقتی که هم به دنیا آمدی آرام آرام به رشدت ادامه دادی و بدون هیچ عجله ای از شیر مادر بی نیاز شدی و غذا خوردی و کم کم راه رفتی و حرف زدن یاد گرفتی و قدرتی یافتی تا بتوانی به تنهایی بعضی از کارهایت را انجام دهی و همچنان به رشدت ادامه دادی تا الان نوجوانی شدی و به رشدت نیز ادامه خواهی داد تا جوانی برومند شوی و بعد دیگر مراحل زندگی را با همان آرامش و بدون هیچ شتابی ادامه دهی.
متقی و پرهیزکار کسی است که بخاطر عجله از گناه برای رسیدن به هدفش استفاده نمی کند. گنهکاران آدمهای عجولی هستند. نه ظرفیت مصیبت را دارند و نه ظرفیت نعمت را.
هر کس بخواهد بدون زحمت خیلی زود به هدفش برسد یقینا از راه مشروع این کار را نمی کند. سراغ راه های نامشروع و نامعقول می رود.
همه پدیده های جهان بر اساس یک نظم خاص و حرکتی تدریجی به وجود می آیند.حتی زلزله و آتشفشان هم از خیلی قبل آمدنشان را خبر می کنند. لذا حیوانات خیلی زدوتر از انسانها متوجه آنها شده و خود را نجات می دهند.
در این میان تنها این انسان اسن جه عجول است آنهم بخاطر قدرت فکری است که دارد. این قدرت او را مغرور می سازد و خیال می کند می تواند راهی را پیدا کند که زودتر به نتیجه برسد و لذا افرادی که هوش بیشتری دارند عجولتر از بقیه هستند. و بخاطر همین عجول بودن, در کلاس درس و یا در منزل برای اطرافیان خود مشکلات بیشتری را بوجود می آورند.
[h=1]اگر لجباز هستید بخوانید!![/h] [h=2]لجاجت به معنای پافشاری در انجام کاری است که مخالف میل طرف مقابل باشد و نوعی مرض است که اگر کسی گرفتار آن شود، هیچ استدلال منطقی را نمی پذیرد و در نتیجه دچار انحطاط و عذاب می شود. مقصود اصلی از لجاجت و بهانه جویی این نیست که انسان برای کشف حقیقت پافشاری کند، بلکه منظور این است که بعد از آشکار شدن حق باز هم بر سخن باطل و یا عمل نادرست خود پافشاری کند و به بهانه های مختلف از پذیرفتن حق سرباز بزند.[/h]
لجاجت در لغت، به معنای پافشاری در انجام کاری است که، مخالف میل طرف مقابل باشد و در اصطلاح، به اصرار ورزیدن در کاری همراه با عناد که، از انجام آن نهی شده، گفته می شود.
[h=2]لجاجت در قرآن[/h] یکی از پلیدترین صفاتی که در قرآن از آن به صراحت یا به صورت مفهومی یاد شده و مورد سرزنش قرار گرفته، لجاجت و اصرار ورزیدن بر سخنان و عقاید باطل است که، منجر به تکذیب انبیاء، آیات الهی و حتّی به قتل انبیای الهی می گردد.
این صفت ناشی از عوامل خاصی بوده و آثار مخرب گوناگونی دارد؛ که به ذکر مهمترین آنها می پردازیم:
[h=2]عوامل لجاجت[/h] 1 تقلید کورکورانه:
یکی از عواملی که برای لجاجت متصور است، تقلید بی چون و چرا از عقاید دیگران است؛ چرا که، گاهی با استناد به آن حکم عقل را سرکوب کرده و جلوی واضح ترین برهانها و معجزات ایستادگی می کنند، قرآن کریم به نکوهش اینگونه تقلید از سوی افراد پرداخته و آن را رد می کند:
«وَ إِذا قیلَ لَهمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّه وَ إِلَى الرَّس و لِقالوا حَسْبنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤ همْ لا یَعْلَمونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدونَ» (مائده/104)
«و هنگامى كه به آنها گفته شود: به سوى آنچه خدا نازل كرده، و به سوى پیامبر بیایید! مى گویند: "آنچه از پدران خود یافته ایم، ما را بس است!" آیا اگر پدران آنها چیزى نمى دانستند، و هدایت نیافته بودند (باز از آنها پیروى مى كنند)؟
بر اساس این آیه، هنگامی که کفّار به سوی کتاب خدا و رسول او دعوت می شدند، به دلیل تقلید بی قید و شرط از آداب نیاکان خود، در مقابل این دعوت ایستادگی کرده و از پذیرش آن خودداری می کردند. (طیب، سید عبد الحسین؛ أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 484 و 485) 2 تکبّر و إستکبار: عامل دیگری که قرآن برای لجاجت متذکر شده، استکبار است. مستكبر به كسى گفته می شود که بخواهد با ترك پذیرفتن حق، خود را بزرگ جلوه داده و خود را بزرگتر از آن بداند كه حق را بپذیرد. این حسِ خود برتربینی، به شخص اجازه نمی دهد که به سخنی غیر از سخن خود گوش کند و به همین جهت بدون هیچ دلیل و حجتى از انقیاد در برابر حق سر برمى تابد. (ترجمه المیزان، ج 12، ص 333 و 334)
«فَالَّذِینَ لا یؤْمِنونَ بِالْآخِرَةِ قلوبهمْ منْكِرَةٌ وَ همْ مسْتَكْبِرونَ» (نحل /22)
«امّا كسانى كه به آخرت ایمان نمى آورند، دلهایشان (حق را) انكار مى كند و مستكبرند»
لجاجت در لغت، به معنای پافشاری در انجام کاری است که، مخالف میل طرف مقابل باشد و در اصطلاح، به اصرار ورزیدن در کاری همراه با عناد که، از انجام آن نهی شده، گفته می شود.
[h=2]آثار لجاجت[/h] 1 محرومیت از درک آیات الهی:
یکی از آثار لجاجت اینست که افراد لجوج از درک حقایق آیات الهی محرومند:
«وَ هوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كلِّ شَیْ ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْه خَضِراً نخْرِج مِنْه حَبًّا متَراكِباً و... إِنَّ فِی ذلِكمْ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یؤْمِنون » (أنعام /99)
«اوست خدایى كه از آسمان باران فرستاد و بدان باران هر گونه نباتى را رویانیدیم، و از آن نبات ساقه اى سبز و از آن دانه هایى بر یكدیگر چیده ... كه در آن، نشانه هایى (از عظمت خدا) براى افراد با ایمان است»
در این آیه تدبیر نظام روئیدنى ها، آیتی مخصوص به مردم با ایمان شمرده شده، و تناسب این اختصاص روشن است؛ چون، این نوع تدبر و تفکر، احتیاج به تحصیل علم خاصی ندارد؛ بلکه، هر فهم عادى نیز، اگر دلش به نور ایمان منور شده و پلیدی عناد و لجاجت آن را آلوده نکرده باشد، مى تواند با آن فهم عوامیش، در آن نظر كرده و پى به صانع آن ببرد. (ترجمه المیزان، ج 7، ص 401) 2 انکار آیات الهی:
اثر دیگر لجاجت، انکار کردن آیات الهی است، چرا که این صفت باعث مى شود كه علاوه بر محروم شدن از درک آیات الهی، دائما حالت انكار به خود گرفته و با بهانه جویی های گوناگون، از پذیرش حق سربتابند و گرنه آیات الهی براى آنها كه حقجو و متواضع در مقابل حقیقتند، آشكار است؛ این در حالی است که اهل ایمان به محض روبه رو شدن با آیات خداوند، به آیت بودن آن پی برده و آن را وسیله ی اتصال به محبوب خود قرار می دهند. (تفسیر نمونه، ج 11، ص 192)
«.. فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنوا فَیَعْلَمونَ أَنَّه الْحَقّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِینَ كَفَروا فَیَقولونَ ماذا أَرادَ اللَّه بِهذا مَثَلا ...» (بقره/26)
...آنان كه ایمان آورده اند، مى دانند كه آن، حقیقتى است از طرف پروردگارشان و اما آنها كه راه كفر را پیموده اند، (این موضوع را بهانه كرده) مى گویند: «منظور خداوند از این مثل چه بوده است؟!..
«فَالَّذِینَ لایؤْمِنونَ بِالْآخِرَةِ قلوبهمْ منْكِرَةٌ ... » (نحل /22)
«امّاكسانى كه به آخرت ایمان نمى آورند،دلهایشان(حق را)انكار مى كند.» 3 غرق در گناهان:
یکی از پیامدهای لجاجت فرو رفتن در گناهان بوده؛ که، علت اصلی آن همان حق گریزی است؛ که، انسان لجوج را غرق در گناه کرده و در باتلاق انبوهی از گناهان فرو می برد:
«وَ إِذا قِیلَ لَه اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْه الْعِزَّة بِالْإِثْمِ ...» (بقره/206)
«و هنگامى كه به آنها گفته شود: «از خدا بترسید!» (لجاجت آنان بیشتر مى شود)، وآنها را به گناه مى كشاند ...»
در حقیقت این آیه به یكى از صفات زشت منافقان اشاره کرده؛ كه، آنها بر اثر تعصب و لجاجت در برابر هیچ حقیقتى، تسلیم نمى شوند و همین لجاجت، آنها را به بدترین گناهان مى كشاند. (تفسیر نمونه، ج 2، ص 75)
[h=2]لجاجت در روایات:[/h] پیرامون مذمّت لجاجت و اصرارهای نابجا، روایات بسیاری نیز وجود دارد که در ذیل به برخی از آنها اشاره می کنیم:
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) به حضرت علی (علیه السلام) فرمود: «ای على! از لجاجت بگریز که آغازش نادانى و پایانش ندامت است».(1) امام علی (علیه السلام) نیز در موارد بسیاری لجاجت را مورد نکوهش قرار دادند:
«لجبازى، بلایى است که آدمى را ناگزیر به کشیدن بار گناهان سازد».(2)
«لجوج، رأیى [درست ] ندارد».(3)
«ستیز، تدبیر را باطل کند».(4)
«اصرار، خصلت هالکان و تبهکاران است ».(5)
«لجاجت، تدبیر را تباه می سازد».(6)
«دست آورد لجاجت، تباهى است».(7) امام سجاد (علیه السلام) فرمود: «لجاجت، همواره همراه با جهالت است».(8)
در روایتی می خوانیم: حضرت موسی (علیه السلام) زمانی که از حضرت خضر (علیه السلام) جدا می شد، از او خواست تا نصیحتش کند. خضر به او گفت: «از لجاجت بپرهیز».(9)
در همین راستا باید گفت؛ پایداری و استواری در مسیر حق را نمی توان لجاجت دانست، اما اصرار و پافشاری در فهماندن مطلبی صحیح به دیگران گاه ممکن است دارای رگه هایی از هوای نفس شود که در روایات از آن تعبیر «مراء» شده و مورد نکوهش قرار گرفته است: «وَ تَرَکَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کَانَ محِقّاً».(10) پی نوشتها:
(1) ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول عن آل الرسول (ص)، محقق، غفاری، علی اکبر، ص 14
(2) کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 2، ص 394
(3) لیثی واسطی، علی، عیون الحکم و المواعظ، محقق، حسنی بیرجندی، حسین، ص 41
(4) شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق، صبحی صالح، ص 501
(5) تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم، محقق، مصحح، رجائی، سید مهدی، ص 51
(6) همان، ص 58.
(7) همان، ص 326.
(8) حلوانی، حسین بن محمد، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص 91
(9) شیخ صدوق، الامالی، ص 323
(10) کافی، ج 2، ص 300.
آب، خون را می شوید!
إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ (هود: 114)
خوبیها بدیها را می برد!
آب خون را می شوید, آفتاب زمین نجس را پاک می کند, با خوبی می شود بدی را از بین برد.
دوست من! باز مادرت را ناراحت کردی؟ معلمت از دستت عصبانی شد, رفیقت را آزده کرده؟ با برادر و خواهرت دعوا راه انداختی؟ حالا باید چکار کرد؟
معذرت خواهی رسمی اولین کار و مهمترین کار است. این که می گویم: «رسمی» بخاطر این است که بعضی وقتها آدمها به خاطر غرورشان به صورت غیر رسمی عذر خواهی می کنند مثلا قیافه آدم پشیمان را از خودشان در می آورند و یا می گویند: «حالا شما کوتاه بیا مگه چی شده؟», «تو هم مقصر بودی فقط من که مقصر نبودم؟», «خب اول تو شروع کردی!», «اینقدر نازک نارنجی نباش!», «...».
اینها معذرت خواهی نمی شود! رسما بگو: از انی که تو را (یا شما را) ناراحت کردم معذرت می خوام قول می دهم تکرار نشه.
گام بعد این است که یک کار خوبی که طرف را خوشحال بکند نیز باید انجام دهی. مثل هدیه آوردن, مثل سریع تر و خوب تر انجام دادن کاری که به تو محول می شود. خلاصه سعی کن یک جوری ثابت کنی که ناراحتی طرف برات مهم هست و می خواهی دیگر او ناراحت نباشد.
اما اگر کسی به تو بدی کرد و ناراحتت نمود در آن وقت توقع نداشته باش او از تو معذرت خواهی کند تا او را ببخشی. تو بدیش را با خوبی پاسخ بده. این را می گویند یک اخلاق کریمانه. مگر نمی خواهی وقتی بزرگ شدی, بزرگوار باشی؟ بزرگواری را از همین الان شروع کن! اخلاق کریمانه را باید خیلی تمرین کرد.
آدم کریم علاوه بر این که وقتی به او بدی می شود توقع خوبی از دیگران ندارد تازه به آنها خوبی هم می کند. او جواب بدی را با خوبی می دهد.
وقتی گناهی هم مرتکب شدی علاوه بر این که به خداوند می گویی: من را ببخش و استغفار می کنی و می گویی: استغفر الله, یک کار خوب هم بکن. مثلا پولی را صدقه بده و یا دو رکعت نماز بخوان!
تا می توانی با بحث و دعوا کارت را پیش نبر! چون اصلا با این چیزها کار پیش نمی رود. بیشتر پیچ می خورد. اگر قرار باشد هر روز به نوعی اعصابت خورد شود وقتی بزرگتر شدی دیگر اعصابی برایت نمی ماند با این در بزرگسالی چیزهایی که ناراحتت می کند بیشتر است. آنوقت تبدیل می شوی به یک آدم همیشه عصبانی. و مکن است فریب بخوری و مثلا به خاطر تسکین اعصابت شروع کنی به سیگار کشیدن و خدای نکرده رو به مواد مخدر بیاری. خدای نیارد چنین روزی را, نه برای تو نه برای هیچ کس.
ببین خداوند با همه بدیهایی که می کنیم چگونه هر روز روزی ما را می دهد و از آسمان باران را می بارد و از زمین سبزه را می رویاند و میوه های رنگارنگ به ما می دهد؟! خدا بدیها را با خوبی پاسخ می دهد. هر چند بعضی ها با این برخورد کریمانه خداوند بیشتر لئیم و پست می شوند.
[h=2]اسلام با داشتن خانه ی وسیع به هیچ عنوان مخالف نیست، بلکه آن را یکی از فاکتورهای سعادت انسان می داند؛ چنانچه در روایات نیز آمده است که از سعادت آدمى آن است که خانه اش وسیع باشد.[/h][=Thread-00001160-Id-00000009][=Thread-00001160-Id-00000009]
ما در هر محله ای، که زندگی می کنیم خیلی زود به در و دیوار و آدم هایش عادت می کنیم، اینقدر عادت می کنیم که دیگر هیچ چیز در آن محله توجه ما را به خود جلب نمی کند، درست مثل خانه خودمان که کاملا چشم ما به همه زوایای آن عادت دارد.
اما مکان های جدید همیشه نگاه های ما را تحریک می کنند، ما با دقت بیشتری به اطراف نگاه می کنیم ، همه چیز برایمان تازگی دارد.
گاهی وارد محله هایی می شویم که دیگر به صِرف تازه بودن توجه ما را جلب نمی کنند، محله هایی با خانه های مجلل و زیبا، خانه هایی که ما را محسور خود می کنند، بی تفاوت ترین آدم ها هم در مقابل این خانه ها توقفی می کنند و نگاهی می اندازند. خانه هایی بزرگ و زیبا که تصور می کنیم برای جا دادن یک فامیل گنجایش داشته باشد.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می فرماید: «مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ أَنْ یَتَّسِعَ مَنْزِله »؛ (المحاسن برقی ، ج2، ص610) از سعادت آدمى است که خانه اش وسیع باشد. اما نکته ظریفی در اینجا قابل تامل است و آن اینکه: آیا معنای این وسعت، این همه تجمل و اسراف است؟ متاسفانه گاهی می بینیم سنگ نمای یک ساختمان مجلل، به تنهایی به اندازه سر پناهی برای چندین خانوار هزینه برده است
این روزها اسم های خودشان را هم دارند، خانه های" لاکچری" ، "پنت هاوس" و...، وقتی در مقابل یکی از این خانه ها قرار می گیریم با یک حساب سرانگشتی قیمت فضائیش دستگیرمان می شود و خیلی سریع با خانه خودمان مقایسه می کنیم، در این هنگام هر کس عکس العمل خاص خودش را دارد ، یکی حسرت می خورد، یکی غبطه می خورد، یکی خدا را برای داشته های خودش شکر می کند، اما واکنش غالب افراد حسرتی است آمیخته با یک آه جانسوز، مخصوصا برای جوانان که داشتن یک آپارتمان کوچک با حداقل امکانات، یک آرزوی دور است، آرزویی مستلزم سال ها تلاش که آن هم شاید به دست بیاید...
خانه بزرگ داشتن برای همه یک آرزوست و ما در روایات داریم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می فرماید: «مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ أَنْ یَتَّسِعَ مَنْزِله »؛ (المحاسن برقی ، ج2، ص610) از سعادت آدمى است که خانه اش وسیع باشد.
نکته ظریفی در اینجا قابل تامل است و آن اینکه: آیا معنای این وسعت، این همه تجمل و اسراف است؟ متاسفانه گاهی می بینیم سنگ نمای یک ساختمان مجلل، به تنهایی به اندازه سر پناهی برای چندین خانوار هزینه برده است.
روایت شده که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «مَنْ بَنَى بَیْتاً رِیَاءً وَ سمْعَةً حمِّلَه یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَى سَبْعِ أَرَضِینَ ثمَّ یطَوَّقه نَاراً یوقد [توقَد ] فِی عنقِهِ ثمَّ یرْمَى بِهِ فِی النَّارِ فَقلْنَا یَا رَسولَ اللَّهِ کَیْفَ یَبْنِی رِیَاءً وَ سمْعَةً قَالَ یَبْنِی فَضْلًا عَلَى مَا یَکْفِیهِ أَوْ یَبْنِی مبَاهَاةً»؛(شیخ صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 281)
هر کس براى خودنمایى یا شهرت طلبى خانه اى براى خود بسازد، روز قیامت آن خانه را تا هفتمین طبقه زمین به دوش مى کشد، سپس به صورت حلقه اى آتشین طوق گردنش مى شود، آن گاه او را با آن حال به آتش دوزخ مى افکنند. راوى گفت: پرسیدیم: اى پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله)، چگونه براى خودنمایى یا شهرت طلبى خانه مى سازد؟! فرمود: خانه اى بسازد که بیش از اندازه حاجتش باشد، یا آن را براى فخر فروشى بنا کند.
این حدیث شریف به ما یاد آوری می کند، که در مقابل دیدن این پنت هاوس ها و این تجملات، خیلی هم حسرت نخوریم، که اگر این ها برای خودنمایی و جلب توجه باشد دیر یا زود وبالی می شود بر گردن صاحبانش برای سقوط به اعماق عذابی دردناک.
همان خانه هایی که ما در شهر های بزرگ، مواردش را زیاد می بینیم، برج های آنچنانی با طبقاتی همیشه خالی، یعنی بیش از نیاز صاحبان آن ها و البته مورد نیاز میلیون ها خانواده....
درست است که از نظر شهر سازی خوب است، شهر ما از نظر معماری دارای بافتی زیبا و چشم نواز باشد، اما این برای همه جای شهر صادق است، نه اینکه، عده ای در کاخ های آنچنانی باشند و عده ای در زاغه های ویران.
[h=2]خانه های بزرگ و رسیدن به بهشت ![/h] ما باید به خاطر داشته باشیم که در مقابل دارایی های دیگران خودمان را نبازیم و احساس یأس و ناتوانی نکنیم، چرا که انسان در مقابل دارائیهایش مسؤل و پاسخگو خواهد بود آن هم در محکمه عدل الهی
باید دقت کنیم که هر خانه بزرگی وبال روز قیامت نیست، در حدیث اشاره شد که خانه ی بزرگی که برای خودنمایی باشد و مورد استفاده صاحب خانه نباشد.
اما اگر کسی یک خانه بزرگ دارد که برای امور خیر از آن استفاده می کند، این همان خانه ای است که باعث سعادت او می شود.
امام على (علیه السلام) هنگام عیادت علاء بن زیاد حارثى که از اصحاب او بود و دیدن سراى بزرگ وى فرمود: خانه به این بزرگى را در این دنیا براى چه مى خواهى، در صورتى که در آخرت بیشتر به آن نیاز دارى؟ اما مى توانى- در صورتى که بخواهى- با این سرا، سراى آخرت را نیز به دست آورى؛ یعنى در آن از مهمانان پذیرایى کنى و به صله ارحام بپردازى و حقوق حق داران را به دست آنان برسانى که در این صورت از این خانه به خانه آخرت خواهى رسید .( نهج البلاغة، صبحی صالح، ص 325)
[h=2]نتیجه :[/h] ما باید به خاطر داشته باشیم که در مقابل دارایی های دیگران خودمان را نبازیم و احساس یأس و ناتوانی نکنیم، چرا که انسان در مقابل دارائیهایش مسئول و پاسخگو خواهد بود آن هم در محکمه عدل الهی.
دشمن انسان!
إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبين (یوسف: 5)
شیطان برای انسان دشمنی آشکار است!
خدا به شيطان فرصت داد تا پيشرفت كند. لذا او را از روي زمين به آسمان برد تا بهتر بتواند عبادت كند. ولي او از اين فرصت بيشتر براي خودنمايي استفاده كرد، او نه تنها پيشرفت نكرد كه پسرفت نمود، او تا جايي عقب رفت كه وقتي خدا به او گفت:
«به حضرت آدم كرنش كن و احترام بگذار!»
در پاسخ گفت:
«من را از آتش خلق كردي و او را از گِل، آتش روشن است و گِل تيره، روشني در مقابل تيرگي كرنش نميكند!!».
نگاه كن چه جواب احمقانهاي! مگر خدا گفته بود به جسم آدم احترام بگذار و كرنش كن كه تو جسم خودت را با جسم او مقايسه ميكني؟!
چيزي كه سبب احترام ميشود روح و شخصيت و خوبيهاي يك فرد است.
بگذريم. بالاخره خدا از شيطان به شدت ناراحت شد و او را از آسمانها بيرون كرد و شيطان هم به خاطر حماقتي كه داشت از آدم كينه به دل گرفت؛ لذا قسم خورد كه نگذارد فرزندان آدم - يعني همه انسانها - از عقلشان خوب استفاده كنند. مدام كارهاي احمقانه را نزد آنها عاقلانه نشان ميداد و برعكس، كارهاي عاقلانه را هم احمقانه نشان ميداد.
حالا تو مواظب باش كه مثل شيطان هيچ وقت مغرور نشوي، هميشه خوبيهاي ديگران را بزرگ ببيني و بديهايشان را كوچك و بر عكس، خوبيهاي خودت را كوچك ببين و بديهايت را بزرگ.
اگر اين كار را بكني شيطان اصلا نميتواند تو را فريب دهد و مغرورت سازد.
لعنت به شيطان!
لعنت یعنی این که از خدا مدام بخواهی که او را دور و دورتر کند, او را از رحمتش دورتر کند. بالاخره رحمت خدا شامل همه چیز می شود. همین که انسانهای بد در این دنیا غذا می خوردند و آب می نوشند, همه, رحمتهای خداوند است. همین که شیطان قدرتی دارد و می تواند اینطرف و آنطرف بود مصداق رحمت خداوند است.
وقتی که می گویی «لعنت به شیطان», یعنی که خدایا رحمتهایت را بیشتر از او بگیر تا او تحرک کمتری داشته باشد و من را کمتر گول بزند.
شاید بگویی اصلا چرا باید شیطان قدرتی داشته باشد که بعد این قدر برای دیگران مشکلات به وجود بیاورد؟ پاسخ مفصلش باشد مال یک بحث دیگر, ولی همینقدر بدان که دنیا محلی برای مبارزه است. سؤال تو مثل این است که بگویی چرا به همه بازیکنهای فوتبال یک عدد توپ نمیدهند تا اینقدر دنبال یک توپ ندوند!! خب همه زیبایی فوتبال به همین دویدن ها است.
خدایا در نبرد نفس گیر من و شیطان راهنمایم باش! و نگذار وقتی شیطان زمینم می زند امید دوباره بلند شدن را از دست بدهم.
خدایا من را به خودت امیدوار و شیطان را از من ناامید گردان!
وقتی چند نفر به یک راننده فرمان می دهند: بپیچ این طرف! آره این طرف, نه بابا بپیچ اون طرف, طرف خودت! نه اصلا با همان فرمان برو عقب, برو عقب, خب بسه دیگه نرو عقب, نه بابا باید بیشتر بره عقب. چی می گی تازه باید بیاد جلو, بیا جلو بیابیا بیا دیگه حالا خوبه ...
بیچاره راننده حسابی کلافه شده! مثل قصه ملانصرالدین و پسرش و خرش شاید این قصه رو شنیده باشی. ملا می خواست گوش به حرف مردم بدهد و دست آخر خرش افتاد تو رودخانه؟ اگر این قصه را نشنیدی از بزرگترهات بپرس بهت میگن!
وقتی قرار باشد انسان مدام به ساز اطرافیانش برقصه و طبق سلیقه آنها عمل کنه و نظرش را مدام با نظریات آنها هماهنگ کنه خب همین میشود که همه چی به هم می ریزه و چیزی جز سردرگمی به دنبال نداره. این مشکلی است که خیلی ها باهاش درگیر هستند.
حضرت یوسف به شخصی که مثل او زندانی شده بود می گفت: ای هم زندانی! اگر آدم یک ارباب داشته باشد راحتر زندگی نمی کند تا چندین ارباب داشته باشد؟! هماهنگ شدن با یک نفر خیلی ساده تر از هماهنگی با چند نفر است.
انسانها از این نظر آزاد هستند که یا عبد خدا باشند و یا عبد شیطان. کسی نیست که بنده و مرید و تابع و مطیع کسی نباشد. اگر کسی بگوید من نوکر خودم هستم, منظورش از این «خودم» چیست؟ آیا این «خودم» عقل اوست یا هوسهایش؟ اگر عقل باشد که می شود همان خداوند و اگر هوس باشد می شود شیطان.
اگر کسی با خوبیهایی شخصی دوست شود, انگار که با خداوند دوست شده است و اگر با بدیهای کسی دوست شود درست مثل آن است که با شیطان دوست شده است.
دو حزب بیشتر وجود ندارد یکی حزب الله و دیگری حزب الشیطان. منتها حزب شیطان خودش به حزبهای زیادی تقسیم می شود. حرف حق و راست یکی بیشتر نیست ولی وقتی نخواهی راست بگویی آنوقت صدها و هزاران جور دیگر آن را می شود دروغ گفت. مثلا حرف درست این است که قند سفید و شیرین است و از چغندر گرفته می شود. حال اگر بخواهی اطلاعات غلط درباره قند بدهی برای رنگش, طعمش, و چیزی که از آن ساخته می شود می تونی هزاران حرف باطل بزنی.
خدا یکی است و غیر خدا بسیار زیاد است. خدا یک رنگ بیشتر ندارد. ولی شیطان رنگهای بسیار متفاوتی دارد. اسلام یک دین است که نوع ناب آن را مکتب تشیع ارائه داده است. ولی در دنیا هزاران دین و در دین اسلام صدها مذهب وجود دارد.
هرچه زوتر باید از نظریات خداوند درباره همه امور زندگی ات مطلع شوی تا با خیال راحت تنها مطیع یک نفر باشی و این اطمینان را داشته باشی که به بهترین سخنان گوش داده ای و بهترین برنامه ها را در زندگی ات پیدا کرده ای.
[h=2]سکوت ترک کلام بطور مطلق است، ولى «صَمْت» به معنى ترک سخن گفتن در امورى است که هدف صحیحى را تعقیب نمى کند (تَرْک ما لا یَعْنِیهِ) و آنچه براى سالکان الى اللّه و راهیان راه خدا و علاقه مندان به تهذیب نفس ضرورت دارد، بیشتر «صمت» است نه «سکوت».[/h]
امام على علیه السلام مى فرماید: به خاموشى و سكوت از هر حرف لغو و بیهوده و باطلى هیبت و بزرگى پدید آید كه خاموشى از لغو نشانه عقل و خردمندى است و با انصاف و برابرى، پیوستگان و دوستان بسیار گردند و با نیكى كردن منزلت ها بزرگ شود و با فروتنى و تواضع نعمت حق بر انسان تمام شود و با تحمل رنج ها و سختى ها، بزرگى لازم و واجب گردد و با رفتار خوب و پسندیده دشمن شكست مى خورد و با حلم و بردبارى در برابر سفیه و نادان، یاوران انسان بسیار مى شوند. (نهج البلاغة: حكمت 224؛ بحار الأنوار: 66/ 410، باب 38، حدیث 126)
در جایی دیگر حضرت على (علیه السلام) فرمود: لا خَیْرَ فِى الصَّمْتِ عَنِ الْحکْمِ، کَما اَنَّه لاخَیْرَ فِى الْقَولِ بِالْجَهْلِ : نه سکوت دانشمند سودى دارد، و نه سخن گفتن جاهل (نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ۱۸۲ و ۴۷۱)
داریم که در جایی امام رضا (علیه السلام) در روایتی می فرماید: «إنّ الصَّمْتَ بابٌ مِن أبواب الحکمة»
در جمع بندی این چند روایت در باب رابطه حکمت و سکوت و سخن گفتن باید گفت: یکی از آداب حکیم شدن همین خاموش بودن، بجا سخن گفتن، کم سخن گفتن و مانند آن است. به ما گفته اند کم حرف بزن و وقتی هم که می خواهی حرف بزنی هم خوب حرف بزن و هم حرفِ خوب بزن چرا که تو املا می کنی و فرشته ها می نویسند: إِنَّ عَلَیکمْ لَحَافِظِینَ؛ کِرَاماً کَاتِبِینَ؛ لذا مواظب باشید که خوب املا کنید.
هدف از ستایش سکوت در آیات و روایات اسلامى، باز داشتن از پرگویى و سخنان لغو و بیهوده و گفتارهاى اضافى و غیر لازم است وگرنه در بسیارى از موارد، سخن گفتن، واجب و لب فرو بستن و سکوت، حرام مسلّم است
در حقیقتنه «سکوت» براى «همه کس» و «همه جا» ارزش محسوب مى شود و نه سخن گفتن براى «همگان» در «هر مکان». بلکه «سخن گفتن» و «دم فرو بستن» از امور نسبى هستند که نسبت به «افراد» و «زمان ها» و «مکان ها» سنجیده مى شود. چه بسا سخن گفتن شخصى از مهم ترین واجبات و سخن گفتن دیگرى از بدترین محرمات باشد! و چه بسا سکوت انسانى در مکانى عبادت و سخن گفتن همان انسان در مکانى دیگر گناه شمرده شود!
بنابراین مؤمنِ عاقل و هوشیار کسى است که اوّلا در هر موضوعى که قصد سخن گفتن دارد اطّلاعات کافى کسب کند و ثانیاً موقعیّت شناس باشد; در غیر این صورت سکوت کند. (مباحث مختلف مربوط به سکوت و سخن، از جمله: سکوت و اصلاح زبان، سکوت در آیات قرآن مجید، سکوت در روایات اسلامى، خطرات زبان، اصول کلّى براى رفع خطرات زبان و مباحث دیگر را، در کتاب اخلاق در قرآن آیة الله جوادی آملی جلد اوّل، صفحه ۲۹۸ ملاحظه بفرمایید)
دو چیز طیره عقل است دم فروبستن *** به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشى!
در حقیقت آنچه درباره اهمّیّت سکوت و آثار سازنده و مثبت آن در تعمیق تفکّر آدمى و جلوگیرى از اشتباهات و مصون ماندن از انواع گناهان و حفظ شخصیّت و ابهّت و وقار، و عدم نیاز به عذر خواهى هاى مکرّر و مانند آن آمد، به این معنى نیست که سخن گفتن همه جا نکوهیده و مذموم باشد، و انسان از همه چیز لب فرو بندد، چرا که این خود آفت بزرگ دیگرى است.
هدف از ستایش سکوت در آیات و روایات اسلامى، باز داشتن از پرگویى و سخنان لغو و بیهوده و گفتارهاى اضافى و غیر لازم است وگرنه در بسیارى از موارد، سخن گفتن، واجب و لب فرو بستن و سکوت، حرام مسلّم است. مگر نه این است که نعمت بیان به صورت بزرگترین نعمت در سوره الرّحمن بعد از نعمت آفرینش انسان شمرده شده است، و یکى از بزرگترین افتخارات نوع بشر داشتن زبان گویا و قدرت بر تکلّم است.
بسیارى از عبادات بزرگ مانند نماز، تلاوت قرآن و اذکار، به وسیله زبان انجام مى شود و نیز امر به معروف و نهى از منکر، تعلیم علوم واجبه، ارشاد جاهل، تنبیه غافل، و راهنمایى به سوى حقّ و عدالت، و بسیارى از شؤون تعلیم و تربیت به وسیله زبان انجام مى گیرد; هیچ دانشمند و صاحب فکرى نمى گوید در این گونه موارد باید سکوت کرد. آنچه مایه بدبختى انسان و بازداشتن او از تهذیب نفس و سیر و سلوک الى اللّه است سخنان اضافى و به اصطلاح «فضول الکلام» است; بنابراین، باید از هرگونه افراط و تفریط در این مسأله شدیداً پرهیز کرد.
امام سجّاد علىّ بن الحسین (علیه السلام) در این باره سخنى دارد، که سخن آخر و قول فصل است و حقّ مطلب را به خوبى ادا فرموده است.
کسى از آن حضرت پرسید: آیا سخن گفتن افضل است یا سکوت؟ امام سجاد (علیه السلام) در جواب فرمود:هر کدام از این دو آفاتى دارد، هرگاه هر دو از آفت در امان باشد، سخن گفتن از سکوت افضل است، عرض شد اى پس چگونه است این مطلب؟
فرمود: این به خاطر آن است که خداوند متعال، پیامبران و اوصیاى آنها را به سکوت مبعوث و مأمور نکرد، بلکه آنها را به سخن گفتن مبعوث کرد، هرگز بهشت با سکوت به دست نمى آید، و ولایت الهى با سکوت حاصل نمى شود، و از آتش دوزخ با سکوت رهایى حاصل نمى شود، همه اینها به وسیله کلام و سخن به دست مى آید، من هرگز ماه را با خورشید یکسان نمى کنم، حتّى هنگامى که مى خواهى فضیلت سکوت را بگویى با کلام آن را بیان مى کنى و هرگز فضیلت کلام را با سکوت شرح نمى دهى!» (بحارالانوار، جلد ۶۸، صفحه ۲۷۴)
در اینجا معیار روشنى داریم، هرگاه ما سخنانى را که در شبانه روز مى گوییم روى یک نوار ضبط کنیم و بعد با دقّت و سختگیرى و خالى از تعصّب به بررسى آن بپردازیم مشاهده مى کنیم که از میان صدها یا هزاران کلمه که در طول یک شبانه روز از ما صادر شده، مقدار کمى از آن مربوط به اهداف الهى یا حوائج زندگى و ضروریّات حیات مى باشد و بقیّه فضول کلام و سخنان اضافى است که در لا به لاى آن احیاناً مطالب ناروا و گناه آلود یا سخنان مشکوک و مشتبه مى باشد. هدف از سکوت مبارزه با انبوه فضول کلام و سخنان اضافى و بى هدف، و احیاناً بى معنى یا گناه آلود است.
[h=2]صمت با سکوت فرق می کند[/h] هرگز بهشت با سکوت به دست نمى آید، و ولایت الهى با سکوت حاصل نمى شود، و از آتش دوزخ با سکوت رهایى حاصل نمى شود، همه اینها به وسیله کلام و سخن به دست مى آید
این نکته نیز شایان توجّه است که «صمت» و «سکوت» هر چند در منابع اصلى لغت تقریباً به یک معنى تفسیر شده است، ولى در کلمات بعضى از علماى اخلاق تفاوتى در میان آن دو دیده مى شود; به این معنى که، سکوت ترک کلام بطور مطلق است، ولى «صَمْت» به معنى ترک سخن گفتن در امورى است که هدف صحیحى را تعقیب نمى کند (تَرْک ما لا یَعْنِیهِ) و آنچه براى سالکان الى اللّه و راهیان راه خدا و علاقه مندان به تهذیب نفس ضرورت دارد، بیشتر «صمت» است نه «سکوت»
بنابراین کلام و سخنان باید به سمت و سوی کلام مفید هدایت شوند؛ چرا که بسیاری از سخنان که بر زبان جاری می شود، کم فایده و بیهوده است، سزاوار است که انسان خود ساخته، بر زبان و گفتار خود، کنترل و مراقبت داشته باشد.
[h=2]این گونه سخن بگوییم[/h] پیامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) زبان خویش را نگه می داشت و سخن نمی گفت، مگر در اموری که به آن حضرت مربوط باشد، یا سودمند باشد، وقتی هم سخنی می فرمود، الفت بخش و وحدت آفرین بود، نه اینکه عامل تفرقه باشد و یا موجبات بددلی و کدورت افراد، نسبت به یکدیگر را فراهم آورد. (بحارالانوار، علامه مجلسی، ج١۶، ص١۵١). همچنین فرد خردمند در سخن گفتن، سطح فکر و میزان معلومات طرف مقابل را در نظر می گیرد.
چنانچه امام صادق (علیه السلام) فرمود: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله) هرگز با مردم، با عمق عقل و درک خود سخن نگفت و می فرمود: ما پیامبران، ماموریم که با مردم به اندازه ی عقل آنان حرف بزنیم» (همان)
از دیگر ویژگی های سخنان پیامبر (صلی الله علیه وآله) می توان به روشن، گویا و واضح بودن آن اشاره کرد چنانکه هر شنونده ای آن را می فهمید و درک می کرد. (مکارم الاخلاق، طبرسی، ص ٢٣)
چاه نکن!
أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدي كَيْدَ الْخائِنينَ (يوسف: 52)
خداوند مكر خائنان را هدايت نمىكند (آنها را در نقشه هایشان موفق نمی دارد)
چاه نکن بهر کسی, اول خودت دوم کسی!
کید و مکر و حیله و کلک و نقشه کشیدن برای خیانت چیزی است که همه با آن آشنایند. قصه های تکراری زندگی انسانها!
تا حال دیده ای در یک داستان و یا یک فیلم سینمایی کسی نقشه دزدی بکشد ولی موفق شود تا نقشه اش را عملی کند؟! شاید یک دفعه و دو دفعه موفق شود ولی این موفقیت زمینه را برای رسوایی بعدی آماده می سازد. چون آدمها وقتی در یک کاری موفق می شوند کم کم احتیاطشان نسبت به آن کار کم می شود و گستاخ می شوند و همین گستاخ شدن سبب می شود تا در کارهای بعد موفق نباشند.
از طرفی دستی غیبی سبب می شود تا افرادی که کارشان مکر و فریب است رسوا شوند یعنی این که خداوند فرشتگانی دارند که کارشان این است که به صورت انسانها در می آیند و فرد فریبکار را لو می دهند.
راه دیگر برای رسوایی این است که خداوند فردی که دارد فریب می خورد متوجه یک مسئله ای می کند که همین توجه, سبب می شود تا بفهمد دارد کلاه سرش می رود. البته این فرد با خوشحالی می گوید: «نزدیک بود فریب بخورم ولی به صورت اتفاقی متوجه یک اشکال در قضیه شدم و نجات پیدا کردم». ولی این اتفاقی نبوده است زیرا هیچ چیز در این جهان اتفاقی نیست این خداوند بوده است که او را متوجه کرده تا فریب نخورد و به این وسیله فریبکار هم رسوا شود.
خداوند «ستار العبوب» است عیب انسانها را زیاد می پوشاند. ولی وقتی شخص خیلی پررو شود دیگر پوششی در کار نیست. بالاخره عیب پوشیِ زیاد سبب می شود دیگران خیلی ضرر ببینند. لذا خداوند طبق مصلحت اندیشی برای دیگران چاره ای ندارد جز این که شر این آدم مکار را از سر دیگران کوتاه کند
البته شیطان یک شعار دارد: «این برای آخرین بار است!» یعنی هر وقت کسی می خواهد گناهی مرتکب شود شیطان به او تلقین می کند که: «این آخرین گناه است!» کم کم که گناهان فرد زیاد شد دیگر عادت می کند و با این که می داند این دیگر آخرین بار نیست به کار زشتش ادامه می دهد.
خدا نیارد روزی را که فردی برای گناه کردن به وسوسه شیطان هم نیاز نداشته باشد!!
انسان تنها موجود حیله گر جهان است بیچار روباه که انسانها او را متهم به مکار بودن می کنند! انسان به جای این که از اندیشه اش برای کار های خوب استفاده کند, آن را در کارهای زشت بکار می اندازد!
شاکر بودن به این است که هر نعمتی در مسیر درستش مورد بهره برداری قرار گیرد. مثلا با چشم و گوش و زبان و دست گناه نکند و یا آب را اسراف ننماید و همچنین با دیگر نعمتهای خداوند درست برخورد کند. بزرگترین نعمتی که خداوند به انسان داده است نیروی فکر کردن است. و از طرفی چون انسان بسیار ناسپاس است بیشترین ناسپاسی را در رابطه با بزرگترین نعمت بکار می گیرد.
[h=1]2نسخه برای آرامش افراد عصبانی[/h]
[h=2]آیة الله مرعشی نجفی می فرمودند: آیة الله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی، برای بعضی ها که اخلاق تند داشتند و عصبی می شدند، توصیه هایی بیان داشتند.[/h]
پیامبر اکرم صلی الله و علیه وآله می فرمایند: «إنّما بعِثْت لاتَمِّمَ مَکارِمَ الأخْلاقِ» (مکارم الاخلاق ص ٨) و نفرمودند: «إنّما بعِثْت لاتَمِّمَ الأخْلاقِ». یکی از معانی مکارم اخلاق، این است که انسان بداند در باب علم به اخلاق، چگونه عمل کند که نه افراط کند و نه تفریط.
اگر انسان بداند که حقیقت زهد چیست، آن موقع است که دیگر نه افراط می کند و نه تفریط. چون اگر نداند، صورت ظاهر، اوّل، از اسم زهد خوشش می آید؛ چون فطرت بشر به دنبال خوبی هاست، ولی وقتی بلد نباشد و حدّ وسطی را نداند و به تعبیر دیگر مکارم و اخلاق کریمانه را نداند، امکان دارد هم خودش به افراط بیافتد و هم دیگران را نسبت به زهد، بدبین کند و خودش هم در آینده، به تعبیری سقوط کند و از زهد، زده می شود.
اگر اخلاق، این طور زیربنایی بیان شود، آن وقت معلوم می شود که چه حالاتی می تواند برای انسان به وجود بیاید و چه زیبایی هایی برای انسان هست. جدّی کیست که مکارم اخلاق را بداند و غیر از آن، عمل کند؟!
[h=2]غیظ و غضب از منظر قرآن شریف و منابع روایی[/h] در قرآن شریف و منابع روایی، بحث غیظ و غضب، تحت عناوین مختلف مورد بررسی قرار گرفته است.
قرآن کریم در مورد غیظ و غضب كفّار نسبت به اهل ایمان می فرماید: «وَ إِذا خَلَوْا عَضّوا عَلَیْكم الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ قلْ موتوا بِغَیْظِكمْ».
امّا هنگامى كه تنها مى شوند از شدّت خشم بر شما، سر انگشتان خود را به دندان مى گزند! بگو: با همین خشمى كه دارید بمیرید! (آل عمران 119)
در مورد اصل خشم و غضب، پیامدها و پیشگیری و درمان آن، روایات بسیاری وارد شده است.
برای نمونه پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید: «اجتَنِبِ الغضب». از خشم بپرهیزید.(نهج الفصاحه 116)
معانی مکارم اخلاق، این است که انسان بداند در باب علم به اخلاق، چگونه عمل کند که نه افراط کند و نه تفریط.
[h=2]عاملی برای شماتت بیگانگان[/h] چرا جامعه اینقدر پرخاشگر شده است؟ چرا در خانه ها و مجالس، پرخاشگری زیاد است؟ چرا در کوچه و خیابان مردم نسبت به هم تندی و پرخاش دارند؟
حیف است ما که مسلمانیم و دین ما دین رحمت و رأفت و پیامبر ما پیامبر عفو و مهربانی است و چنین امامان و پیشوایانی داریم که ظلم دشمنان سرسخت خود را با نیکوکاری و عطوفت پاسخ می دهند، نسبت به همدیگر پرخاشگر باشیم و از این جهت مورد شماتت بیگانگان واقع شویم.
ما باید نسبت به همدیگر تولی و نسبت به بدخواهان تبری داشته باشیم. قرآن کریم می فرماید: «یَا أَیّهَا الَّذِینَ آمَنوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّه بِقَوْمٍ یحِبّهمْ وَ یحِبّونَه أَذِلَّةٍ عَلَى الْموْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ»[مائده/54]: اى کسانى که ایمان آورده اید، هر کس از شما که از دین خویش برگردد، زود باشد که خداوند گروهى را بیاورد که ایشان را دوست دارد و ایشان او را دوست دارند، با مومنان مهربان و فروتنند و بر کافران سخت می گیرند.
[h=2]پیشگیری و درمان عصبانیت[/h] قرآن مجید در آیات زیادی به پیشگیری و درمان عصبانیت و خشم شدید، تشویق کرده و می فرماید: «الَّذینَ ینْفِقونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمینَ الْغَیْظَ..».
همان ها كه در توانگرى و تنگدستى، انفاق مى كنند؛ و خشم خود را فرو مى برند. (آل عمران 134)
بیشتر آیات و روایات در راستای عصبانیت، غیظ و غضب، قبل از آن که نحوه درمان را بازگو کنند، جنبه پیشگیری را بیان نموده اند.
دین اسلام در صدد است انسان ها به هیچ وجه دچار خشم و غضب نشوند؛ به همین جهت قرآن شریف در آیه 84 سوره یوسف و آیة 37 سوره شوری، مسلمانان را در مورد فرو بردن خشم و پیشگیری از آن تشویق می كند.
روایات بسیاری در راستای پیشگیری و درمان خشم و عصبانیت وارد شده كه به یک نمونه اشاره می گردد.
رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم می فرماید: «وَ أَحْزَم النَّاسِ أَكْظَمهمْ لِلْغَیْظِ». و استوارترین مردم هم كسى است كه خشم خود را فرو برد. (من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص: 395)
یکی دیگر از مطالبی که آیة الله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی، بیان می فرمودند، این بود که فرد عصبانی در روز صد مرتبه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمسْتَقیم » بگوید.
[h=2]دستوراتی در خصوص آلوده نشدن و درمان غضب[/h] اشتباهات دیگران را نادیده بگیریم
قرآن مجید پیرامون این مسئله می فرماید : (وَ الَّذینَ یَجْتَنِبونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبوا همْ یَغْفِرون: و کسانى که از گناهان بزرگ و زشتکاری ها خود را به دور مى دارند و چون به خشم درمى آیند در مى گذرند.( الشورى : 37) پیشگیری کنیم
در مرحله اول باید از بیماری غضب و عصبانیت پیشگیری نمود و پیشگیری آن این است كه انسان با پشتوانه باورهای دینی، رعایت دستورهای اخلاقی، همانند محبت، صله رحم، ایثار، گذشت و عفو، توكل، توسّل و سرگرمی های سالم به زندگی خود آرامش ببخشد و خود را وارد عرصه نگرانی ها، اضطراب، بیماری ماشینی و صنعتی و... نكند.
قرآن کریم می فرماید: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنّ الْقلوب». آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مى یابد!. (رعد 28)
درمان کنیم
مرحله بعدی، مرحله درمان می باشد و باید توجه داشت؛ زمانی كه آتش خشم و غضب در فردی شعله ور شده نباید دست به درمان او زد یا فرد خشمگین را نصیحت نمود؛ بلکه باید صبر نمود تا شعله خشم او فروكش نماید، آنگاه راهكارهای علمی و عملی را در قالب دستورالعمل اخلاقی و... ارائه داد. الف: وضو گرفتن
در روایت دیگر آمده است: «الغضب من الشّیطان و الشّیطان خلق من النّار و الماء یطفی النّار»
خشم از شیطان است و شیطان از آتش پدید آمده و آتش را به آب می توان خاموش كرد؛ وقتی یكی از شما خشمگین شود، وضو گیرد. (نهج الفصاحة، ص: 586)
ب: غسل كردن
در حدیث دیگر آمده است كه هنگام غضب و عصبانیت غسل نمایید. «... فَاِذا غَضِبَ اَحَدكمْ فَلْیَغْتَسِل». وقتی یكی از شما خشمگین شود، غسل نماید. (نهج الفصاحه 586)
[h=2]دو نسخه از آیة الله ملکی تبریزی برای آرامش افراد عصبانی[/h] آیة الله مرعشی نجفی می فرمودند: آیة الله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی، برای بعضی ها که اخلاق تند داشتند و عصبی می شدند، دو توصیه می فرمودند: یکی این که اذان و اقامه را در گوششان بگویند. یعنی همین اذان و اقامه ای که در گوش نوزاد می گوییم، اگر کسی، عصبی هست، خوب است که در گوش او اذان و اقامه گفته شود. خیلی اثر دارد.
معلوم می شود این اذکار الهی تأثیر دارد. چون عالم، عالم اثر و موثّر است.
در حقیقت عالم، عالم اثر و موثّر است، یک نمونه اش، این است: اگر شما خبر ناگواری را بشنوید، منقلب می شوید، گریه می کنید. آیا کسی آمده به گوش شما سیلی زده و یا نیش گونی از شما گرفته است؟! خیر، پس معلوم است عالم، عالم اثر و موثّر است.
این در باب تمثیل بود که بفهمیم عالم، عالم اثر و موثّر است. لذا باید بدانیم این مکارم اخلاق، اثر خوب دارد. سخن پسندیده اثر خوب دارد، ولی اگر فحّاشی باشد، اثر بد دارد. لذا اخلاق کریمانه، اثر دارد.
یکی دیگر از مطالبی که آیة الله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی، بیان می فرمودند، این بود که فرد عصبانی در روز صد مرتبه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمسْتَقیم » بگوید.
سوال کرده بودند: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمسْتَقیم » چه فایده ای دارد؟ فرموده بودند: وقتی تبیین می کنید: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمسْتَقیم »، صراط مستقیم این است که اخلاق افراطی و تفریطی را از انسان بگیرد.
[/HR] منابع:
بیانات آیة الله قرهی
حوزه
بیانات آیة الله مظاهری
مرکز پاسخ گویی به شبهات حوزه علمیه قم
[h=1][/h]
[h=2]عوامل افزایش روزی، علت تامه برای وسعت رزق نیستند؛ یعنی خود به خود و به تنهایی موجب افزایش روزی نمی شوند؛ بلکه باید علاوه بر انجام دادن کارهایی که باعث افزایش روزی می شوند از انجام اعمالی که موجب کاهش روزی می شوند نیز پرهیز نماییم.[/h]
[h=2]عوامل افزایش روزی[/h] در آیات و روایات یک سلسله عوامل به عنوان عوامل افزایش دهنده روزی شمرده شده است که اگر کسی آن ها را انجام دهد، روزی او افزایش می یابد؛ همچنان که یک سلسله عوامل هستند که به عنوان اسباب کاهش رزق به شمار آمده اند. البته این عوامل افزایش روزی، علت تامه برای وسعت رزق نیستند؛ یعنی خود به خود و به تنهایی موجب افزایش روزی نمی شوند؛ بلکه باید علاوه بر انجام دادن کارهایی که باعث افزایش روزی می شوند از انجام اعمالی که موجب کاهش روزی می شوند نیز پرهیز نماییم.(1)
[h=2]تقوا و پرهیزکاری[/h] از مهم ترین عوامل افزایش دهنده روزی تقوا و پرهیزکاری می باشد، هم در سطح فرد و هم در سطح اجتماع، همان گونه که گناه عکس آن را نتیجه داده و موجب نقصان و کاستی نعمت های الهی می گردد: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقرَى آمَنواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ وَلَكِن كَذَّبواْ فَأَخَذْنَاهم بِمَا كَانواْ یَكْسِبونَ»؛ «و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند قطعاً بركاتى از آسمان و زمین برایشان مى گشودیم ولى تكذیب كردند پس به [كیفر] دستاوردشان [گریبان] آنان را گرفتیم».(2)
علامه طباطبایی در ذیل آیه شریفه می نویسد: «خداوند تعالی در این آیه یک حقیقت خالی از هر شائبه ای را خاطر نشان ساخته و بدان اشاره نموده است و این حقیقت عبارت است از چیزی که معیار و اساس نزول نعمت و نقمت بر آدمیان است».(3)
امام علی (علیه السلام) نیز در سفارش های خود فرموده است: «شما را سفارش می کنم به پرهیزکاری ... پس هر که تقوا و پرهیزگاری پیش گیرد، سختی ها بعد از نزدیک شدن و رو آوردن از او دور ... رحمت و مهربانی پس از دور شدن به او بازگشت و نعمت ها پس از کم شدن بر او فراوان گردد و برکت مانند باران بزرگ قطره پس از اندک باریدن به او برسد».(4)
تقوا و پرهیزکاری موجب افزایش روزی می گردد، هم در ناحیه رزق و روزی مادی که ظاهر آیه با توجه به سیاق آیه شریفه بدان اشاره دارد و هم موجب افزایش روزی معنوی می گردد؛ یعنی اگر کسی تقوا پیشه کند، چه بسا بیشتر از کسانی که تقوا را رعایت نمی کنند، بیشتر و بهتر بفهمد و موفقیت های بیشتری به دست آورد.
[h=2]شکر و سپاسگزاری[/h] یکی از مهم ترین عوامل افزایش دهنده روزی، شکر و سپاسگزاری است و در مقابل، صفت زشت کفر و ناسپاسی که موجب نقصان و کاهش روزی می گردد: «لَئِن شَكَرْتمْ لأَزِیدَنَّكمْ»؛ «اگر واقعاً سپاسگزارى كنید [نعمت] شما را افزون خواهم كرد».(5)
رسول خدا (صلی الله و علیه وآله) فرمود: بر هر مسلمانی در هر روز صدقه ای واجب است. عرض شد: کیست که بتواند چنین کاری بکند؟ حضرت فرمود: رفع مانع از سر راه مردم صدقه است، راهنمایی کردن مردم صدقه است، عیادت مریض صدقه است، امر به معروف صدقه است، نهی از منکر صدقه است، پاسخ سلام دادن صدقه است
این یک قانون تخلف ناپذیر الهی است که هر کس بدان عمل کند، نتیجه گوارایش را نیز خواهد دید. رسول خدا (صلی الله و علیه وآله) فرموده است: «لایَرزق اللهَ عَبداً الشکرَ فَیَحرمَه الزِیَادَةَ لِأَنَّ الله یَقول لَئِن شَکَرتم لَأَزِیدَنَّکم؛ هیچ بنده ای نیست که خداوند شکر را روزیش فرموده باشد و از افزایش نعمت محرومش گرداند؛ زیرا خود می فرماید: اگر واقعاً سپاسگزاری کنید [نعمت] شما را افزون خواهم کرد».(6)
[h=2]صدقه دادن[/h] از جمله اموری که در روایات، از آن به عنوان عامل افزایش دهنده روزی یاد شده است، صدقه دادن است. خداوند در قرآن کریم فرموده است: «وَلَكِن ینَزِّل بِقَدَرٍ مَّا یَشَاء »؛ «لیكن آنچه را بخواهد به اندازه اى [كه مصلحت است] فرو مى فرستد».(7)
رسول خدا (صلی الله و علیه وآله) نیز فرموده است: «إِستَنزِلوا الرِّزقَ بِالصَّدَقَةِ؛ روزی را به وسیله صدقه فرود آورید».(8) از در کنار هم قرار گرفتن این آیه شریفه و حدیث نبوی، می توان چنین نتیجه گرفت که آدمی به واسطه صدقه دادن در فرود آمدن روزی خود تأثیرگذار است.
نکته قابل توجه اینکه، صدقه دادن صرفاً مساوی با پول دادن به صدقه نیست؛ بلکه در روایات برای صدقه معنای وسیعی بیان شده است؛ چنان که در حدیثی آمده است: «رسول خدا (صلی الله و علیه وآله) فرمود: بر هر مسلمانی در هر روز صدقه ای واجب است. عرض شد: کیست که بتواند چنین کاری بکند؟ حضرت فرمود: رفع مانع از سر راه مردم صدقه است، راهنمایی کردن مردم صدقه است، عیادت مریض صدقه است، امر به معروف صدقه است، نهی از منکر صدقه است، پاسخ سلام دادن صدقه است».(9)
[h=2]صله رحم[/h] صله رحم از جمله اموری است که موجب افزایش رزق و روزی می شود و در نعمت های الهی را به سوی انسان می گشاید. امام حسین (علیه السلام) به کسانی که از افزایش روزی و عمر زیاد خوشحال می شوند، چنین سفارش می فرماید:«مَن سَرَّه أَنی نسَأَ فِی أَجَلِهِ وَ یزَآد فِی رِزقِهِ فَلیَصِل رَحِمَه ؛ هر کس که می خواهد مرگش به تأخیر افتد و روزیش زیاد شود،باید صله رحم نماید».(10)
[h=2]ازدواج[/h] برخی بر اساس محاسبات عادی، از ترس تهی دستی با ازدواج کردن مخالفت می کنند و انتخاب همسر را به سبب ترس از فقر و تنگدستی به تأخیر می اندازند و به بهانه اینکه می خواهیم بعد از گشایش در روزی ازدواج نماییم، تن به زندگی مشترک نمی دهند.
قرآن، ازدواج را یکی از اسباب گشایش روزی دانسته است: «وَأَنكِحوا الْأَیَامَى مِنكمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِكمْ وَإِمَائِكمْ إِن یَكونوا فقَرَاء یغْنِهِم اللَّه مِن فَضْلِهِ وَاللَّه وَاسِعٌ عَلِیمٌ»؛ «بى همسران خود و غلامان و كنیزان درستكارتان را همسر دهید اگر تنگدستند خداوند آنان را از فضل خویش بى نیاز خواهد كرد و خدا گشایشگر داناست».(11)
امام صادق (علیه السلام) در تفسیر این آیه شریفه فرموده است: «کسی که از ترس تنگ دستی ازدواج نکند، به راستی به پروردگارش بدگمان است».(12)
رسول اکرم (صلی الله و علیه وآله) نیز یکی از راه های درخواست روزی را ازدواج دانسته و فرموده است: «إِلتَمَس وا الرِّرزقَ بِالنِّکَاحِ؛ روزی را با ازدواج کردن درخواست کنید».(13)
[h=2]استغفار[/h] روزی ها معین و تقسیم شده است و خدای را فضل و زیادتی است که آن را از طلوع فجر تا طلوع خورشید تقسیم می کند و این فرموده اوست که "از خدا فضل او را بخواهید". سپس امام فرمود: ذکر خدا بعد از طلوع فجر در تحصیل روزی موثرتر است
در آیات و روایات به این مطلب تصریح شده است که طلب آمرزش از خداوند غفار، موجب ریزش برکات می گردد: «فَقلْت اسْتَغْفِروا رَبَّكمْ إِنَّه كَانَ غَفَّارًا * یرْسِلِ السَّمَاء عَلَیْكم مِّدْرَارًا * وَ یمْدِدْكمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَل لَّكمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَل لَّكمْ أَنْهَارًا»؛ «و گفتم از پروردگارتان آمرزش بخواهید كه او همواره آمرزنده است [تا] بر شما از آسمان باران پى در پى فرستد و شما را به اموال و پسران یارى كند و برایتان باغ ها قرار دهد و نهرها براى شما پدید آورد».(14)
در تفسیر مجمع البیان ذیل این آیه شریفه آمده است: «ربیع بن صبیح گوید: مردی نزد امام حسن (علیه السلام) آمد و از خشکسالی گله کرد. امام حسن (علیه السلام) به او فرمود: استغفار کن [از خدا آمرزش بخواه].
مردی دیگری آمد و از فقر و نیازمندی گله کرد، امام به او فرمود: استغفار کن. مرد دیگری آمد و عرض کرد: دعا کنید خدا به من پسری بدهد. امام به او فرمود: از خدا آمرزش بخواه. عرض کردیم: افرادی با حوایج گوناگون نزد شما آمدند. شما همه آن ها را سفارش به استغفار کردید. حضرت فرمود: من این را از خود نگفتم؛ بلکه این را در نتیجه تأمل در گفته خدا به دست آوردم. خدا از نوح پیامبر علیه السلام حکایت می کند که به قوم خود گفت: اسْتَغْفِروا رَبَّكمْ إِنَّه كَانَ غَفَّارًا...».(15)
[h=2]ذکر و دعا بین الطلوعین[/h] دعا در بعضی از اوقات تأثیر بیشتری در وسعت رزق و روزی دارد؛ از جمله این اوقات، دعا هنگام بین الطلوعین است که در روایات به آن توجه شده است. حسین بن مسلم می گوید: به امام باقر (علیه السلام) گفتم: جانم به فدایت! آن ها [اهل سنت] می گویند خواب بعد از فجر مکروه است؛ چرا که روزی ها در این وقت تقسیم می شود. فرمود: «الأرزَاق موظوفَةٌ مَقسومَةٌ وَ للهِ فَضلٌ یقَسِّمه مِن طلوعِ الفَجرِ إِلَی طلوعِ الشَمسِ وَ ذَلِکَ قوله "وَسئَل وا اللهَ مِن فَضلِهِ" ثمَّ قَال وَ ذِکر اللهِ بَعدَ طلوعِ الفَجرِ أَبلَغ فِی طَلَبِ الرِّزقِ مِن الضَربِ فِی الأَرضِ؛ روزی ها معین و تقسیم شده است و خدای را فضل و زیادتی است که آن را از طلوع فجر تا طلوع خورشید تقسیم می کند و این فرموده اوست که "از خدا فضل او را بخواهید". سپس امام فرمود: ذکر خدا بعد از طلوع فجر در تحصیل روزی موثرتر است».(16)
پی نوشت ها:
1. علی متین، رزق و روزی از دیدگاه قرآن و حدیث، ص 243.
2. اعراف: 96.
3. علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 8، ص 247.
4. نهج البلاغه، خطبه 189.
5. ابراهیم: 7.
6. قرشی بغدادی، الشکرلله عزوجل، ص 65.
7. شوری:27.
8. صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 381.
9. شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج3، ص 63.
10. کلینی، الکافی، ج2، ص 156.
11. نور: 32.
12. طبرسی، مجمع البیان، ج 7 8، ص 220.
13. طبرسی، مکارم الاخلاق، ج1، ص 430.
14. نوح: 12 10.
15. مجمع البیان، ج 10، ص 543.
16. بحارالانوار، ج5، ص147.
[h=1]دعا برای چیزهای ناشدنی و ناروا[/h]
[h=2]برخی افراد به هنگام دعا و درخواست از خداوند آنقدر اصرار و پافشاری می نمایند و آنقدر برآورده شدن خواسته هایشان را نیک و خوب می دانند که گویی از خیر و شر امور آگاهند و مصلحت کارها را میدانند.[/h]
بالا بردن دست نیاز بسوی خالق بی نیاز پلی است که به موجب آن انسانها با پروردگار بلند مرتبه شان ارتباط یافته و خود را به او وصل می نمایند. در متون دینی شرایطی برای استجابت و پذیرش دعا ذکر شده است. علاوه بر شرایط و آدابی که برای استجابت دعا شمرده شده لازم است تا از انجام کارهایی دوری شود. کارهایی که اجتناب از انجام آنها نشانگر ادب حضور در پیشگاه باری تعالی و آگاهی از چگونگی در خواست از خداوند است. آشنایی با این نکات و بکارگیری آنها همچون چارچوبی ست که حاصل بهره مندی از آن، آموختن شیوه ی صحیح درخواست از خداوند یکتاست. بکارگیری شیوه صحیح درخواست از خداوند در کنار دیگر مولفه های لازم برای یک درخواست صحیح و نیکو، تحقق استجابت را نزدیکتر می کند. اما آن اموری که پیشوایان دین در هنگام دعا از آنها برحذر داشته اند عبارتند از:
نه تنها درخواست ناشدنی از خداوند سزاوار نیست بلکه دعا برای امور و کارهای ناروا نیز شایسته نیست. اموری که خداوند متعال آنها را قبیح و ناروا می داند باید از انجامش دوری کرد؛ چه رسد به آنکه فرد؛ آنچه از سوی خداوند زشت و نادرست خوانده می شود را از او مسئلت نماید.
[h=2]1. دعا برای چیزهای ناشدنی و ناروا:[/h] جهان مادی و زندگی دنیایی قوانین و قواعدی دارد که به سبب آنها نظم و اصولی در دنیا حاکم می گردد. توجه به این چهارچوب ها موجب می گردد تا شخص از درخواستهای غیر منطقی و ناسازگار با قوانین خلقت دوری گزیند. بی شک قادر یکتا خواسته هایی که سبب برهم زدن قواعد خلقتش می شود را مستجاب نمی نماید. بی توجهی به این نکته و بیان درخواست هایی نامناسب از خداوند، حاصلی جز شک و یاس نسبت به خداوند و رحمت بی کرانش؛ برای شخص به ارمغان نمی آورد. مانند فرد مجرمی که قرار است صبح فردا مجازات عمل خطایش را ببیند و او دست دعا به درگاه احدیت بلند می نماید و از خداوند می خواهد تا شب هیچگاه به صبح تبدیل نشود و این چیزی نیست جز درخواستی ناشدنی که خداوند هیچگاه آن را مستجاب نمی نماید. در این هنگام؛ وقتی شب سپری می شود و صبح فرا میرسد شخص ناراحت و غمگین از وقوع صبح، کفر گویی می نماید و از ایمانش می کاهد. از اینروست که معصومین (علیهم السلام) بندگان را از درخواستهای ناشدنی برحذر داشته و فرموده اند: «وَ قَالَ أَمِیر الْمؤْمِنِینَ علیبه السلام یَا صَاحِبَ الدّعَاءِ لَا تَسْأَلْ مَا لَا یَكون وَ لَایَحِل؛ (الخصال، ابن بابویه، محمد بن علی، ج2، ص635) ای کسی که دعا می کنی، آنچه را ناشدنی و نارواست از خدا مخواه».
از سویی دیگر؛ نه تنها درخواست ناشدنی از خداوند سزاوار نیست بلکه دعا برای امور و کارهای ناروا نیز شایسته نیست. اموری که خداوند متعال آنها را قبیح و ناروا می داند باید از انجامش دوری کرد؛ چه رسد به آنکه فرد؛ آنچه از سوی خداوند زشت و نادرست خوانده می شود را از او مسئلت نماید.
امام صادق (علیه السلام) در این خصوص می فرمایند: «عن عبد الرحمن بن أبی نجران قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن قول الله «وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّه بِهِ بَعْضَكمْ عَلى بَعْضٍ » قال: لا یتمنى الرجل امرأة الرجل و لا ابنته و لكن یتمنى مثلهما؛ (تفسیر عیاشی، عیاشی، محمد بن مسعود، ج1، ص239، ح115) امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به این آیه « آن چیزهایی را که خدا بعضی از شما را به آنها بر بعضی دیگر برتری داده است، آرزو مکنید» فرمود: نباید انسان آرزوی زن و دختر کسی را بکند، بلکه باید مانند آنها را آرزو کند».
غالبا افراد؛ هرگاه حاجتی را از خداوند یکتا مسئلت می نمایند بدنبال آنند تا سریعا پاسخ پرودگار و استجابت دعایشان را ببینند. اما اگر پس از سپری شدن مدتی نه چندان طولانی اثری از برآورده شدن دعاهایشان نبینند؛ نومیدانه دست از نیازخواهی به سوی پروردگار می کشند و دعاکردن را رها می نمایند
[h=2]2. شتاب داشتن[/h] نکته ی دیگری که معصومین (علیه السلام) در دعا، از آن برحذر داشته اند؛ عجله و شتابزدگی در استجابت دعاست. غالبا افراد؛ هرگاه حاجتی را از خداوند یکتا مسئلت می نمایند بدنبال آنند تا سریعا پاسخ پرودگار و استجابت دعایشان را ببینند. اما اگر پس از سپری شدن مدتی نه چندان طولانی اثری از برآورده شدن دعاهایشان نبینند؛ نومیدانه دست از نیازخواهی به سوی پروردگار می کشند و دعاکردن را رها می نمایند در حالیکه پیشوایان دین این عمل را نادرست می دانند و افراد را به ترغیب و تشویق در دعایشان می خوانند. « أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَا یَزَال الْمؤْمِن بِخَیْرٍ وَ رَجَاءٍ رَحْمَةً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا لَمْ یَسْتَعْجِلْ فَیَقْنَطَ وَ یَتْركَ الدّعَاءَ قلْت لَه كَیْفَ یَسْتَعْجِل قَالَ یَقول قَدْ دَعَوْت منْذ كَذَا وَ كَذَا وَ مَا أَرَى الْإِجَابَة؛ (کافی، کلینی، محمد بن یعقوب، ج2، ص490، ح8) مومن پیوسته در خیر و امیدواری و رحمت خداست مادامی که عجله نشان ندهد و نومیدانه دست از دعا نکشد. راوی گوید عرض کردم: چگونه عجله نشان می دهد؟ فرمود: می گوید: مدتهاست دعا می کنم و اجابتی نمی بینم».
[h=2]3. صلاح کار خود را به خدا نیاموزد[/h] برخی افراد به هنگام دعا و درخواست از خداوند آنقدر اصرار و پافشاری می نمایند و آنقدر برآورده شدن خواسته هایشان را نیک و خوب می دانند که گویی از خیر و شر امور آگاهند و مصلحت کارها را میدانند. این در حالی است که بسیاری از اوقات خواسته های بندگان هر چند به ظاهر به نفع آنهاست اما نهایتا درخواست هایشان ضرری بدنبال دارد و خداوند که به تمامی امور آگاه است از آنجا که به اسرار عالم واقف است و صلاح بندگانش را می خواهد خواسته ای که به ضرر آنهاست اجابت نمی نماید. در واقع لازم است بندگان با عنایت به این مطلب درخواست هایشان را به سوی خداوند برند و از اینکه بگونه ای رفتار نمایند که گویی ایشانند که صلاح امور را میدانند نه نعوذ بالله خداوند یکتا برحذر باشند.
در روایتی زیبا از امیرالمومنین (علیه السلام) آمده است که ایشان فرموده اند: «وَ قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام قَالَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ: «یَا عِبَادِی اعْبدونِی فِیمَا أَمَرْتكمْ بِهِ وَ لَا تعَلِّمونِی مَا یصْلِحكمْ، فَإِنِّی أَعْلَم بِهِ، وَ لَا أَبْخَل عَلَیْكمْ بِمَصَالِحِكمْ؛ (التفسیر المنسوب الی الامام الحسن بن العسکری علیه السلام، حسن بن علی علیه السلام، ص327، ح176) خداوند عزوجل از فراز عرش خود فرمود: ای بندگان من! مرا عبادت کنید بر اساس آنچه به شما دستور داده ام و به من نیاموزید که چه چیز به صلاح شماست؛ زیرا من به آن داناترم و آنچه به صلاح شماست از شما دریغ نمی کنم»
[h=1]اطاعت از پیامبر به جای اطاعت از خدا؟[/h]
[h=2]آیات فراوانی در قرآن کریم وجود دارد که در آن پیامبران الهی علیهم السلام قوم خود را به اطاعت از خویش فرا می خواندند از آن جمله: در سوره شعرا آیات 126،131 از قول هود علیه السلام،124،150 از قول صالح علیه السلام ، سوره زخرف آیه 63 از قول لوط علیه السلام[/h]
سوره مبارکه آل عمران لبریز از معارف و نکات ارزشمندی است که در جهت حرکت و سیر الی الله در جای خود سودمند و قابل استفاده است. نه تنها این سوره بلکه تمامی آیات قرآن از این قاعده مستثنی نیستند.
دقت و تدبّر در هر یک از این آیات لاجرم نتایج قابل توجهی به همراه خواهد داشت. در این میان سوالات ریز و درشتی در ذهن قاری ایجاد خواهد شد که پاسخ به آن راهگشای مسائل بسیار دیگر نیز خواهد بود. از آن جمله، پرسشی است که در بطن آیه 50 سوره آل عمران جای گرفته است.
«وَ مصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأحِلَّ لَکمْ بَعْضَ الَّذی حرِّمَ عَلَیْکمْ وَ جِئْتکمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکمْ فَاتَّقوا اللَّهَ وَ أَطیعونِ» و نیز در حالی که تورات را تصدیق دارم و آمده ام تا بعضی از چیزها که بر شما حرام شده حلال کنم و به وسیله آیتی از پروردگارتان آمده ام، پس از خدا بترسید و مرا اطاعت کنید .
خداوند کریم هر پیامبری را که برای هدایت امت فرستاده اذن اطاعت و پیروی از ایشان را نیز پیش از آن صادر نموده است چنانکه در آیه 64سوره نساء می فرمایند: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسولٍ إِلاَّ لِیطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ» هیچ پیامبری نفرستادیم جز آنکه دیگران به امر خدا باید مطیع فرمان او شوند
این آیه (آل عمران، 50) ادامه سخنان حضرت مسیح (علیه السلام) است و در واقع بخشى از اهداف بعثت خود را شرح مى دهد مى گوید: من آمده ام تورات را تصدیق كنم و مبانى و اصول آن را تحكیم بخشم و در آخر به بنی اسرائیل دستور اطاعت از خویش را می دهد.
سوال این است: چرا در این آیه به جای اطاعت از خداوند، اطاعت از پیامبر خدا (حضرت مسیح علیه السلام) مطرح شده است؟!
در ادامه سعی می کنیم پاسخی روشن و متمایز در جواب این پرسش ارائه کنیم.
[h=2]اطاعت از پیامبران به اذن خدا[/h] در ابتدای امر باید به این نکته توجه نمود که خداوند کریم هر پیامبری را که برای هدایت امت فرستاده اذن اطاعت و پیروی از ایشان را نیز پیش از آن صادر نموده است چنانکه در آیه 64 سوره نساء می فرمایند: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسولٍ إِلاَّ لِیطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ» هیچ پیامبری نفرستادیم جز آنکه دیگران به امر خدا باید مطیع فرمان او شوند.
از این رو اطاعت از پیامبر خدا به تمام معنا اطاعت از امر الهی در پیروی از فرمان الهی است. بر اساس اصل «توحید در اطاعت» پیروی از دستورات غیر خدا در صورتی جایز است که از سوی خدا مجوز داشته باشند پیامبران الهی علیهم السلام از جمله کسانی هستند که به این مقام والا دست یافته و با اذن خدا اطاعتشان واجب شده است زیرا آنان بیانگر و اجرا کننده احکام خدا بوده و اطاعت از ایشان در طول اطاعت خداست. (دایره المعارف قرآن کریم، ج2) آیات فراوانی در قرآن کریم وجود دارد که در آن پیامبران الهی علیهم السلام قوم خود را به اطاعت از خویش می خوانده اند از آن جمله: در سوره شعرا آیات 126،131 از قول هود علیه السلام، 124،150 از قول صالح علیه السلام ، سوره زخرف آیه 63 از قول لوط علیه السلام نیز همین مطلب را می خوانیم که به قوم خود می گفتند: « تقوی الهی را پیشه کنید و مرا اطاعت کنید»
این آیه می رساند که یکی از پیام های اساسی پیامبران این بوده است که مردم فرمانبردار و پیرو آنان باشند. (حقوق و سیاست در قرآن،ج1،محمد تقی مصباح یزدی)
[h=2]ابعاد اطاعت از پیامبران الهی[/h] نکته قابل توجه این است که اطاعت از پیامبران الهی دارای دو بعد است، زیرا پیامبران علیهم السلام دارای دو مقام و منصب از جانب خدا هستند که اطاعت از ایشان در هر مورد لازم و واجب است.
الف: منصب تبیین احکام الهی
در این بعد پیامبران علیهم السلام مسئولیت تبیین جزئیات احکام و آیات الهی را که به او وحی شده است و تفصیل آنچه به اجمال بیان شده بر عهده دارد.
منصب حکومت و رهبری، پیامبران علیهم السلام از سوی خدا دارای مقام ولایت و رهبری در تمام شئون اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ... در جامعه می باشند و اطاعت از اوامر آنان بر همگان بدون چون و چرا لازم است. اطاعت از پیامبر یعنی اطاعت از دستورات الهی
ب: منصب حکومت و رهبری
پیامبران علیهم السلام از سوی خدا دارای مقام ولایت و رهبری در تمام شئون اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ... در جامعه می باشند و اطاعت از اوامر آنان بر همگان بدون چون و چرا لازم است.
اطاعت از پیامبران علیهم السلام یعنی اطاعت از دستورات الهی. ( امامت از دیدگاه عقل و نقل،ج1، جعفر کریمی)
[h=2]نعمت اطاعت از خدا و رسول[/h] رسالت انبیاء و رسل از جانب مردمان منصف و عاقل و مطیع به اوامر و احكام الهى و عامل بدانها؛ یكى از احسن و أعظم نعم پروردگار یكتاست كه نصیب انسان مهتدى و طالب كمال و قرب حضرت حقّ می گردد، و در حقیقت باید به تعبیرى بهتر قائل شد كه اگر رهنما و پیشوا و رهبرى معصوم از خطا و فرستاده خدا و برگزیده او وجود نداشت؛ معرفت و حكمت لازم براى ادامه حیات نیز محقّق نبوده و یكى از بزرگترین و ارجمندترین منّت خدایى بر انسانها، همین ارسال رسل و انزال كتب می باشد، وگرنه دوامى براى عالم متصوّر نبوده و ناقص و كامل و مقبول و مردود، و صلاح و فسادى معنى نداشت؛ و طریق كمال و سبیل نجات و صراط مستقیمى تحقّق نمى یافت و چون وجود انبیاء و رسل، بنا به انتخاب حقّ و فرستادن آنها براى هدایت خلق لازم مى نمود؛ خداوند منّان نیز با ارسال آنان، بندگان خود را به پیروى و قبول اوامر و نواهى و تعالیم ظاهرى و باطنى و اطاعت از آنها فراخواند و اطاعت از آن برگزیدگان سرمدى را عین اطاعت از خود دانست. (تمهید المبانی تفسیر کبیر بر سوره سبع المثانی، ج2، غلامحسین رضانژاد)
به قول مولانا:
سای یزدان بود، بند خدا مرد این عالم و، زند خدا
سای او جو، كه سای ایزد است سایه چه؟ ! خورشید برج سرمد است
نتیجه گیری:
در آیه مورد بحث حضرت مسیح (علیه السلام) دو مأموریت داشت: آوردن احکام و اجرای حدود.
محور امور یاد شده ربوبیت الهی است، از این رو فرمود: چون خداوند پروردگار و معبود من و شماست باید از او اطاعت کنید و از من نیز که به اذن او ولی شما هستم و مانند شما از او پیروی می کنم باید فرمان برید و همانند من او را بپرستید، چون راه راست همین عبودیت و پرستش است. (تفسیر تسنیم)
از این رو دعوت به اطاعت از خود از سوی پیامبران علیهم السلام منافاتی با دعوت به سوی خدا و پیروی از دستورات الهی ندارد.
[h=2]خداوند با ذكر وقایع تاریخی گذشته در قرآن می خواهد چشمان انسان به درستی گشوده شود و به بصیرت دست یابد و بتواند از ظواهر امور بگذرد و باطن امور را ببیند.[/h]
[h=2]
عبرت آموزی در تمثیلات قرآنی[/h] اسلام دینی است كه همواره آدمی را به سوی زندگی بهتر هدایت می كند؛ از این روست كه خدای متعال در قرآن احوال امت های پیشین را برای عبرت گیری و تربیت آدمی ذكر كرده است.
یكی از اهداف تربیت الهی نیز همین است كه آدمی با مشاهده حوادث و دگرگونی های روزگار و با دقت و تأمل در تحولات تاریخی و احوال امت ها، فراز و نشیب ملت ها، حیات و مرگ تمدن ها و فرجام و سرانجام ستمگران و مستكبران، عبرت بگیرد .
خداوند با ذكر وقایع تاریخی گذشته در قرآن می خواهد چشمان انسان به درستی گشوده شود و به بصیرت دست یابد و بتواند از ظواهر امور بگذرد و باطن امور را ببیند، از محسوسات به معقولات برسد و خود را از فرو رفتن در گرداب فریب ها حفظ كند و در راه های خطا كه دیگران مكرر رفته اند، گام نگذارد و روش عبرت گیری، راهی استوار در رساندن انسان به این مقصد تربیت است.
بنابراین عبرت گیری، انسان را اهل عبور از غفلت به بصیرت می كند و او را از خانه غرور بیرون می آورد و به خانه شعور می رساند؛ چرا كه انسان در خانه غرور خویش گرفتار است، از آنچه بر سر دیگران رفته است، درس نمی آموزد و خطاهای گذشتگان را تكرار می كند و به همان راهی می رود كه آنان رفتند.(1)
عبرت گیری، انسان را اهل عبور از غفلت به بصیرت می كند و او را از خانه غرور بیرون می آورد و به خانه شعور می رساند؛ چرا كه انسان در خانه غرور خویش گرفتار است، از آنچه بر سر دیگران رفته است، درس نمی آموزد و خطاهای گذشتگان را تكرار می كند و به همان راهی می رود كه آنان رفتند
برخی از مثال های قرآن با برداشتن حجاب زمان و مكان از مقابل چشمان آدمی، او را با گذشته و تحولات تاریخی پیوند می دهند و ماجرای قوم و تاریخ پیشینیان را همچون آینه ای شفاف در پیش روی وی قرار می دهند و علل عظمت و انحطاط جوامع و عوامل عزت و ذلت دولت ها و راه نیك بختی و بدبختی امت ها را به خوبی نشان می دهند تا خردمندان در آن ها بیندیشند و عبرت گیرند؛ همچنان كه امام علی (علیه السلام) فرموده است: «پس شما در امور و حوادث روزگار تجربه آموختید و از تاریخ گذشتگان پند گرفتید، مثل ها برای شما زده اند و به امری آشكار دعوت شده اید، جز ناشنوایان كسی ادعای نشنیدن حق را ندارد و جز كوران كسی ادعای ندیدن واقعیت نمی كند؛ كسی كه از آزمایش ها و تجربه های خدادادی سودی نبرد، از هیچ پند و اندرزی سود نخواهد برد».(2)
[h=2]عاقبت كفران نعمت[/h] خداوند نتیجه كفران نعمت های الهی را در قالب یك مثال عینی این گونه ترسیم كرده است: «وَ ضَرَبَ اللّه مَثَلًا قَرْیةً كَانَتْ آمِنَةً مّطْمَئِنَّةً یأْتِیهَا رِزْقهَا رَغَدًا مِّن كلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّه لِبَاسَ الْجوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانواْ یصْنَعونَ (١١٢) وَلَقَدْ جَاءهمْ رَسولٌ مِّنْهمْ فَكَذَّبوه فَأَخَذَهم الْعَذَاب وَ همْ ظَالِمونَ (١١٣) »؛ «و خدا شهرى را مثل زده است كه امن و امان بود [و] روزیش از هر سو فراوان مى رسید پس [ساكنانش] نعمت هاى خدا را ناسپاسى كردند و خدا هم به سزاى آنچه انجام مى دادند، طعم گرسنگى و هراس را به [مردم] آن چشانید و به یقین فرستاده اى از خودشان برایشان آمد، اما او را تكذیب كردند پس در حالى كه ظالم بودند، آنان را عذاب فرو گرفت».(3)
امام صادق (علیه السلام) در تفسیر این آیات فرموده است: «این آیه درباره قومی نازل شده است كه نهری داشتند به نام نهر "ثرثار" و بلاد ایشان به خاطر داشتن آن، بلادی سبز و خرم و پر درآمد بود، به طوری كه با خمیر نان خود را تطهیر (استنجاء) می كردند و می گفتند خمیر نرم تر است و بدن ما را اذیت نمی كند.
همین كفران به نعمت خدا و استخفاف به آن، باعث شد كه خدا نهر ثرثار را خشكاند، خشكسالی كارشان را به جایی رساند كه همان خمیر خشكیده ها را جمع آوری نمودند و خوردند و بلكه بر سر تقسیم آن دعوا راه انداختند».(4)
عبارت «خداوند لباس گرسنگی و ترس را به آنان چشاند» اشاره به آن است كه از سویی آن چنان قحطی و ناامنی آن ها را فرا گرفت كه گویی همچون لباس از هر سو آنان را احاطه كرده و بدنشان را لمس می كرد و از سوی دیگر این قحطی و ناامنی آنچنان برای آن ها ملموس شد كه گویی با زبان خود آن را می چشیدند.
این دلیل بر نهایت فقر و فلاكت و فقدان امنیت است كه سراسر وجود زندگی انسان را پر می كند. در حقیقت همان گونه كه در آغاز، نعمت امنیت و رفاه وجود آن ها را پر كرده بود، در پایان نیز بر اثر كفران، فقر و ناامنی به جای آن نشست.(5)
امام علی (علیه السلام) فرموده است: «پس شما در امور و حوادث روزگار تجربه آموختید و از تاریخ گذشتگان پند گرفتید، مثل ها برای شما زده اند و به امری آشكار دعوت شده اید، جز ناشنوایان كسی ادعای نشنیدن حق را ندارد و جز كوران كسی ادعای ندیدن واقعیت نمی كند؛ كسی كه از آزمایش ها و تجربه های خدادادی سودی نبرد، از هیچ پند و اندرزی سود نخواهد برد
سید قطب در تفسیر «فی ظلال القرآن» درباره این تشبیه زیبای قرآن می نویسد: «این تعبیر قرآنی گرسنگی و ترس آن ها را به صورت عینی مجسم نموده و آن را همچون لباسی قرار داده است و اشاره داشته كه آن ها گویی این لباس را می چشند؛ چرا كه چشیدن بالاترین درجه احساس است و حتی از لباسی كه پوست بدن را لمس كند، برای انسان ملموس تر و محسوس تر است. به هر جهت در این تعبیر برای آن كه نهایت گرسنگی و ترس و اضطراب آن ها را ترسیم كند (از محسوس ترین) حواس بشری بهره جسته است تا شاید سایر ستمگران كه چنین عاقبتی در انتظار آن هاست، حذر كنند».(6)
[h=2][/h][h=2]سرگذشت «اصحاب القریه» نمونه ای دیگر[/h] خداوند در سوره «یس» نیز سرگذشت قومی را به تصویر كشیده است كه این نیز درس خوبی برای اهل عبرت به دنبال دارد.(7) خداوند در انتهای آیات برای بندگانی كه عاقبت و سرنوشت دردناك همه اقوام سركش پیش از خود را به وضوح مشاهده كرده اند، ولی از آنان عبرت نگرفته اند، اظهار تأسف و تحسر می كند.
سرنوشت این اقوام بیانگر آن است كه خداوند با ارسال پی در پی پیامبران، درهای رحمت خود را بر بندگان خطاكار خود گشود و فرصت بازگشت را در اختیارشان قرار داد، اما آن ها درهای رحمت را بر خود بستند و با استهزای پیامبران و اولیای خدا، به ساحت مقدس الهی اسائه ادب كردند و از این رو چنگال های قهر الهی، گردن های آنان را به سختی فشرد و آنان را به سختی مجازات كرد.
حكایت هلاكت این اقوام درس عبرت خوبی برای تمام عصرها و نسل ها به شمار می رود، اگرچه انسان های نگون بخت از این حوادث پند نمی گیرند و جا پای آنان می گذارند!
نكته قابل توجه اینكه در این دو تمثیل و دیگر تمثیلات قرآنی از نام قریه و محل آن و پیامبرانی كه در آن جا مبعوث شدند و مردی كه به یاری آنان شتافت و مانند این ها سخن به میان نیامده است و حكایت ها در نهایت ایجاز و اختصار مطرح شده است.
این بدان سبب است كه روش قرآن در طرح داستان ها، آن است كه از وقایع تاریخی تنها بخش های زنده و نقش آفرین آن را بر می گزیند و قصه را در مسیر جزئیات و تفسیر بیشتر نمی اندازد چرا که این امر فكر و اندیشه آدمی را از تدبر و عبرت آموزی باز می دارد.(8)
نیاوردن جزئیات و تفصیلات در تمثیلات قرآنی، از آن روست كه نشان دهد سنت الهی در نصرت حق و از بین بردن باطل امری تخلف ناپذیر است و در تمامی عصرها و نسل ها جریان دارد و تنها به افرادی مشخص و زمانی معین و شرایطی خاص محدود نمی شود و چشمان عبرت بین در هر زمان و مكان و هر شرایطی می توانند از این جریانات برای زندگی خویش ره توشه برگیرند و آن را چراغ راه خویش قرار دهند: «وَلَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَیكمْ آیاتٍ مّبَینَاتٍ وَ مَثَلًا مِّنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِكمْ وَ مَوْعِظَةً لِّلْمتَّقِینَ»؛ «و قطعا به سوى شما آیاتى روشنگر و خبرى از كسانى كه پیش از شما روزگار به سر برده اند و موعظه اى براى اهل تقوا فرود آورده ایم».(9)
پی نوشت ها:
1. مصطفی دلشاد تهرانی، سیری در تربیت اسلامی، ص 278.
2. نهج البلاغه، نامه 31.
3. نحل: 112 و 113.
4. طباطبایی، تفسیر المیزان، ج12، ص 578.
5. مكارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج11، ص 432.
6. فی ظلال القرآن، ج4، ص 2199.
7. یس: 31 13.
8. ر.ك:حمید محمدقاسمی، تمثیلات قرآن و جلوه های تربیتی آن، ص 196.
9. نور: 34.
[h=2]در همین دنیایی که زندگی می کنیم کمی جستجو کنید ... ببینید واقعاً در روابط ما آدم ها، عشق و عاشقی آن هم از نوع واقعی اش چقدر جریان دارد؟[/h]
عشق جذبه ای است از نوع محبّت و مافوق محبّت. مجمع البحرین می نویسد: «عشق محبتی است که از حد تجاوز کند و انسان را از حال عادی خارج نماید. پس هر محبتی ملازم عشق نیست اما هر عشقی با محبت همراه است. انواع محبت ها در انسان وجود دارد، امّا همه آنها در مرتبه عشق نیستند. دو دوست نسبت به یکدیگر محبت دارند. مرید نسبت به مراد و مرشد خویش محبت دارد اما عشق محبتی دیگر است.
عاشق واقعی به کسی می گویند که لحظه ای خیال و فکر و ذکرش از معشوق جدا نباشد. عشق و محبّت و هجران معشوق آن چنان قلب و جان و روح عاشق را مسخّر نموده که آب و خواب و غذا را از او گرفته و او به چیزی جز معشوق نمی اندیشد و کسی جز او را نمی بینند. هر کس چنین نیست، عاشق نیست.
چرا راه دور برویم ... در همین دنیایی که زندگی می کنیم کمی جستجو کنید ... ببینید واقعاً در روابط ما آدم ها، عشق و عاشقی آن هم از نوع واقعی اش چقدر جریان دارد؟
[h=2]بندگان عاشق آسیبی نمی بینند[/h] مخلص آن بنده عاشقی است که همه کس و همه چیز را یک باره از دل بیرون کرده تا غیر حب خدا (معشوقش) نه چیزی را ببیند و نه صدایی را بشنود و نه محبتی غیر از او را در دل داشته باشد
مروری می کنیم حرف های اولیه شیطان را پس از رانده شدن از درگاه خداوند: «به عزّتت سوگند! که تمام انسان ها را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان مخلصت»؛
قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأغْوِیَنَّهمْ أَجْمَعِینَ ﴿۸۲﴾ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهم الْمخْلَصِینَ ﴿۸۳﴾ (سوره ص، آیات 82-83)
[h=2]این مخلصین چه کسانی هستند؟[/h] آنها کسانی هستند که دل از غیر بریدند و تنها و تنها برای خدا خالص شدند. مخلص آن بنده عاشقی است که همه کس و همه چیز را یک باره از دل بیرون کرده تا غیر حب خدا (معشوقش) نه چیزی را ببیند و نه صدایی را بشنود و نه محبتی غیر از او را در دل داشته باشد.
کسی که عبد خدا گشت و مشمول خطاب یا عبادی قرار گرفت، بنده شیطان و انسان یا هوای نفس نمی شود.
جاده عاشقی، جاده عبودیت و بندگی است. راه و رسم بندگی آموز تا عاشق شوی. سیر و حرکت زمانی میسّر است که در اثر معرفت و آگاهی بیداری دل حاصل گردد و چراغ ایمان در دل روشن شود. روغن چراغ ایمان، عمل صالح و ترک گناه است.
[h=2]عاشق ، جانشینان معشوق را نیز دوست دارد[/h] عاشق همیشه چشم به راه پیام معشوق است و به هر چیزی که به معشوق تعلق دارد یا نماینده و پیام رسان او است، عشق می ورزد.
قرآن کریم می فرماید: قلْ إِن كنتمْ تحِبّونَ اللّهَ فَاتَّبِعونِی یحْبِبْكم اللّه وَ یَغْفِرْ لَكمْ ذنوبَكمْ وَاللّه غَفورٌ رَّحِیمٌ
«ای پیامبر! به مردم بگو: اگر خدا را دوست می دارید (و به او عشق می ورزید)، از من پیروی کنید، تا خدا هم شما را دوست داشته باشد و لغزش های گذشته شما را ببخشد که خداوند آمرزنده و مهربان است» (آل عمران، آیه 31)
تنها راه ایجاد محبّت بین انسان و خدا و ائمه (علیهم السلام) پیروی از دستورات آسمانی دین است و بس
عشاق خدا، مطیع رهبران الهی هستند. عاشق خدا نباید انتظار داشته باشد که رهبر الهی از آنان اطاعت کند و دستور بگیرد و یا با تحمیل افکار خود برای رسیدن به مقاصد و اهداف مادی به او فشار بیاورد که این کار به زیان مردم است، چنان که می فرماید: وَاعْلَموا أَنَّ فِیكمْ رَسولَ اللَّهِ لَوْ یطِیعكمْ فِی كَثِیرٍ مِّنَ الْأَمْرِ لَعَنِتّمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْكم الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَه فِی قلوبِكمْ وَ كَرَّهَ إِلَیْكم الْكفْرَ وَ الْفسوقَ وَ الْعِصْیَانَ أوْلَئِكَ هم الرَّاشِدونَ ﴿حجرات، آیه 7) «بدانید رسول خدا میان شما است. هرگاه در بسیاری از امور از شما پیروی کند، به مشقت خواهید افتاد، ولی خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دل هایتان زینت بخشیده و کفر و فسق و گناه را منفور شما قرار داده است. رشد یافته و هدایت شده کسانی هستند که واجد این صفات باشند».
[h=2]در این تجارت خانه، درست عاشقی کنیم[/h] ما به این بازار دنیا سرمایه ای بسیار بزرگ آورده ایم سرمایه ی ما همین عمر ماست. حال، این سرمایه عظیم را در چه راهی صرف می کنیم؟ اگر آدمی که میلیاردها تومان سرمایه به بازار آورده و می خواهد تجارت کند، شروع کند به خرید و فروش بادکنک! عاقبت این کار چه خواهد شد؟
ما با این سرمایه ی نفیس عمر که به بازار دنیا آورده ایم می توانیم با هر لحظه اش درجات عالیه از مقام قرب الهی به دست آوریم. ولی متاسفانه ما این سرمایه را صرف تأمین زندگی مادی و عشق و عاشقی های دنیوی می کنیم و در واقع بادکنک می خریم و می فروشیم و چه دیر است روزی که متذکر شویم: وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَكَّر الْإِنسَان وَأَنَّى لَه الذِّكْرَى: و جهنم را در آن روز [حاضر] آورند آن روز است كه انسان پند گیرد و[لى] كجا او را جاى پند گرفتن باشد. (سوره ی فجر، آیات 23 و 24)
حواسمان باشد که عاشق چه چیز و چه کسی می شویم ... عمرمان را در مسیر کدام معشوق صرف می کنیم ... عشق و عاشقی های مقطعی که با کوچک ترین بی اعتنایی از بین می روند یا عشق ورزیدن به معشوقی که با همه ی بدی هایی که در حقش می کنیم باز هم آغوشش را بر ما باز می کند، دوستمان دارد و به ما امید می دهد: قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفوا عَلَى أَنفسِهِمْ لَا تَقْنَطوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِر الذّنوبَ جَمِیعًا إِنَّه هوَ الْغَفور الرَّحِیم: بگو اى بندگان من كه بر خویشتن زیاده روى روا داشته اید از رحمت خدا نومید مشوید در حقیقت خدا همه گناهان را مى آمرزد كه او خود آمرزنده مهربان است (زمر، آیه 53)
یادمان باشد عاشق بودن تنها به زبان و گفتن کفایت نمی کند ... نمی شود بگویی من عاشق فلانی هستم ولی نسبت به او و خواسته هایش بی تفاوت باشی ... نمی توانیم بگوییم: به به عجب خدای مهربانی! من عاشقش هستم ولی راه و مسلک خودمان را طی کنیم: تنها راه ایجاد محبّت بین انسان و خدا و ائمه (علیهم السلام) پیروی از دستورات آسمانی دین است و بس.
قلْ إِن كنتمْ تحِبّونَ اللّهَ فَاتَّبِعونِی (آل عمران، آیه ی 31)
اگر این گونه عمل کردیم، مطمئن باشیم که نه تنها محبّ خدا بلکه محبوب خدا شده ایم و کسی که محبوب خدا شد طبعاً محبوب پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) و محبوب ائمه (علیهم السلام) و محبوب همه ی مردم خواهد شد: إِنَّ الَّذِینَ آمَنوا وَعَمِلوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَل لَهم الرَّحْمَن ودًّا (سوره ی مریم آیه ی 96)
آن کسانی که ایمان به معنای واقعی اش آورده اند و طبق دستورات دین، اعمال صالح انجام می دهند خداوند رحمان محبّت آن ها را در دل مردم می افکند.
نفس اماره!
ما أُبَرِّئُ نَفْسي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبىِّ (يوسف: 53)
من هرگز خودم را تبرئه نمىكنم، كه نفس (سركش) بسيار به بديها امر مىكند؛ مگر آنچه را پروردگارم رحم كند!
در انسان سه نفس, سه خود, سه من, سه روح, سه ... وجود دارد: امّاره, لوّامه و مطمئنّه:
نفس اماره کارش این است که مدام انسان را به بدیها امر می کند آنقدر آدم را وسوسه می کند که او را وامی دارد تا دست به کار زشتی بزند.
نفس لوامه کارش این است که پس از انجام کار زشت و یا قبل از تصمیم بر این کار انسان را مدام سرزنش و ملامت کند آنقدر به این ملامتش ادامه دهد که ممکن است خواب را از چشم انسان برباید بستگی دارد به انی که کار زشتی که انجام داده است یا می خواهد انجام دهد چقدر بزرگ و زشت باشد.
نفس مطمئنه نام حالتی در انسان است که نه هوسی وجود دارد و نه ملامتی, انسان در یک حالت معنوی خوبی قرار دارد و کشتی درونش با امواج بلند دریا برخورد ندارد و هیچ مبارزه و یا زمین خوردنی در کار نیست بلکه این کشتی در آبهای نرک دریا شغول حرکت است به همراه وزش نسیمی لذت بخش.
مثلا وقتی داری بازی می کنی ممکن است یکی از این سه حالت به سراغت بیاید و یا در طول یک بازی هر سه حالت را داشته باشی. در ابتدای بازی چون نیاز داری که خستگی ات را رفع کنی پس باید بازی و تفریح کنی لذا نفست در وضعیت آرامش و «مطمئنه» است در ادامه بازی عقلت به تو می گوید: «بس است دیگر برو به کارهای دیگرت برس!» ولی ممکن است گوش به حرف عقلت ندهی و همچنان به بازی ات ادامه دهی, در این وضعیت روحت, اماره است. یعنی نیرویی در وجودت دارد تو را امر به بدی می کند. در همین زمان نیرویی دیگر هم در تو فعال می شود که تو را سرزنش می کند که چرا داری گوش به هوست می دهی؟
فعال شدن نیروی اماره و لوامه باهم سبب می شود تا دیگر مثل اول بازی لذت نبری زیرا غوغایی که در درونت بر پا شده است نمی گذارد با خیال راحت بازی ات را بکنی.
انسانی رشد بهتری کرده است که بیشتر کارهایش و حرفهایش تحت کنترل عقل اوست. میل به انجام هر کاری که پیدا کند, تا عقلش مجوز ندهد آن کار را انجام نمی دهد.
البته میلی که به آن پاسخ منفی داده شود تبدیل به «هوس» می شود. یعنی شدید شده و مدام خواسته اش را مطرح می کند و به اراه انسان فشار می آورد که حتما به او جواب مثبت دهد. ولی انسان رشد کرده به راحتی تسلیم هوسش نمی شود. از خداوند مدام کمک می خواهد که کمکش کند تا در این مبارزه موفق شود. زندگی همه اش مبارزه است. اصلا ما برای همین مبارزه ها آفریده شده ایم.
حضرت یوسف وقتی توسط زلیخا مورد وسوسه قرار گرفت خودش را از دوست او خلاص کرد و راضی شد به زندان برود ولی به عشق حرام زلیخا پاسخ مثبت ندهد او می گفت: «نفس من مدام من را به بدی فرمان می دهد لذا باید با او مبارزه کنم» و حضرت یوسف بهترین نتیجه را از مبارزاتش گرفت!
[h=1]نشانه ایمان واقعی![/h]
گاهی اوقات دیده می شود وقتی پرده ای را با چسب به دیوار می چسبانیم ، بعد از گرم شدن هوا چسب ها شل می شود و پایین می افتد .
ایمان نیز به همین شکل است ،اگر ایمان سست وبرپای لغزنده ای بر پا شده باشد ، باعث می شود انسانی هم نماز بخواند و هم حسین (ع) را بکشد .
[h=2] ایمان بر اساس تفکر و تعقل
[/h]بعضی از ایمانها مثبت و بعضی منفی است ،
ایمان مثبت ایمانی است که بر اساس فکرو تعقّل بر پا شده باشد .
قرآن می فرماید: « یَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا ؛ فکر می کنند در آفرینش آسمانها و زمین، بعد از فکر می گویند: خدایا اینها را باطل نیافریدی ، هدف داشته ای . »1
اما ایمان منفی و آبکی ، ایمانی است که با یک چلو کباب ، با یک هدیه ، با یک سوت ، با یک کف این طرف و آن طرف می رود .
کسانی که درکربلا جمع شدند و امام حسین را کشتند ، ایمانشان ایمانِ سستی بود، وگرنه کسی بخاطر اینکه فرماندار شهر رِی شود ،کشتن سرور عالم را قبول نخواهد کرد .
اگر کسی ایمان و دین حقیقی داشته باشد، با یک متلک حجابش را برنمی دارد؟
می گوییم : خانم شما چرا ؟ شما که حجابتان خوب بود ؟!
می گوید : بله حجابم خوب بود اما به یک عروسی دعوت شدم و رفتم، در آنجا به من خندیدند ، متلک گفتند ، من هم خجالت کسیدم و شُل شدم و حجاب را کنار گذاشتم .
می گوییم : عروس خانم ، آقای داماد چرا نماز نمی خوانید ؟ می گویند : امشب عروسی مان است . کلی هزینه کرده ام ، اگر بخواهیم نماز بخوانیم آرایش سر و صورتمان ، لباسمان بهم می خورد ،. امشب را بی خیال شو !
ایمان وقتی شُل شد با یک متلک ، با یک پول ، با یک زور، با یک تهدید از بین می رود .
سلام و صلوات خدا بر بلال، روی سنگهای داغ مکه او را خواباندند و سنگ ها را روی بدنش گذاشتند وگفتند : بگو صنم، صنم، صنم، بت، بت، بت، فرمود : احد، احد، احد، « قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ؛ خدا یکتاست.»
عده ای خدمت پیامبر (ص) رسیدند و گفتند ما مؤمن هستیم، حضرت فرمود : نه ، شما هنوز ایمان در دلتان نرفته است .
قرآن می فرماید: « یَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا ؛ فکر می کنند در آفرینش آسمانها و زمین، بعد از فکر می گویند: خدایا اینها را باطل نیافریدی ، هدف داشته ای»
[h=2]انواع ورودی ها در قرآن
[/h]در قرآن دونوع دخل مطرح شده است ؛
یکی اینکه ؛ مردم داخل در دین می شوند ، این آسان است ، « یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ؛ مردم گروه گروه می آیند در دین داخل می شوند »3
در این حالت تنها مردم وارد دین شده اند اما دین در دلهای این ها نفوذی نکرده است .
مثل اینکه انسان وارد استخر می شود اما قطره ای از آب داخل بدن او نمی رود یا وقتی که وارد حسینیه می شویم، اما باید ببینیم فکر حسین هم وارد فکرِ ما شده است ؟ از اخلاص حسین، از ایثارش در ما نفوذی کرده است یا خیر ؟!
و دیگری : « وَلَمَّا یَدْخُلْ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ » 4
هرگاه ایمان بر اساس فکر باشد ، ایمان درستی رشد خواهد کرد .
[h=2]همسر فرعون، الگوی ایمان پایدار
[/h]قرآن میفرماید : همه مردم از این خانم یاد بگیرند ، « ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ » 5همسر فرعون کاخ دید، پول دید، زور دید، اما هیچ یک از این کاخ و طلا در روحش نفوذ نکرد.
[h=2]ایمان موسمی و مقطعی ، نمونه ی ایمان منفی
[/h]قرآن می فرماید: ایمان بعضی از مردم مقطعی و موسمی است ، « فَإِذا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِكُونَ » 6 وقتی گیر می كنند ، " یا الله " می گویند امابعد از نجات ، همه چیز را فراموش می کنند. هر وقت گرفتار می شوند ، مؤمن هستند ، اما بعد از رها شدن از گرفتاری خدا را نیز فراموش می کنند .
[h=2]ایمان همراه با عمل ، ایمانی حقیقی است
[/h]از نظرگاه قرآن، عمل جزء ایمان نیست ، چرا كه آیات متعددی وجود دارد كه عمل را لازمه ایمان معرفی کرده و آن را ثمره و نتیجه آن می داند ، به صورتی كه از دیدگاه قرآن عمل صالح تنها در كنار ایمان، پایداری و دوام دارد و ایمان نیز تنها با وجود عمل صالح است كه طراوت و نشاط می یابد .7 این طور نیست که بگوییم ایمان دارم اما ربا و رشوه هم می گیرم !
قرآن میفرماید : همه مردم از این خانم یاد بگیرند ، « ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ » همسر فرعون کاخ دید، پول دید، زور دید، اما هیچ یک از این کاخ و طلا در روحش نفوذ نکرد
[h=2]ایمان تقلیدی ، نمونه ی ایمان منفی
[/h] بعضی افراد ایمانشان تقلیدی است ، مبنا ندارد . می گوید چون پدر و مادرم این گونه عمل کرده اند ، من هم این گونه عمل می کنم .
این ایمانها سطحی است، ایمان سطحی باعث می شود که موجی بیاید و همراه خود عمربن سعدی را به همراه بیاورد .
[h=2]واقعه کربلا، نمونه ایمانهای سطحی و ناپایدار
[/h]چطور شد کربلا پیش آمد ؟ دینشان آبکی بود. دین آبکی با یک باد می آید ، با یک باد هم می رود ؛ امام علی (ع) فرمود : " یمیلون کل مع ریح ؛ با هر وزشی دنبال همان وزش می روند."8
می گویند : " خواهی نشوی رسوا ، همرنگ جماعت شو."
چطور امت خداپرست بنی اسرائیل ، گوساله پرست میشود؟ قرآن دلیل این را، عدم دارا بودن ایمان واقعی می داند.
تمام ساحران بنی اسرائیل جمع شدند ، آمدند و به فرعون گفتند: اگر ما آبروی موسی را بریزیم ، پول و امتیاز داریم؟ گفت : بله. شما آبرویش را بریزید ، هر چه بخواهید ، به شما میدهم . ساحران ، سحرهایشان را اجرا كردند ، حضرت موسی كه عصا را انداخت و به قدرت غیبی اژدها شد ، ساحران سری تكان دادند و فهمیدند در كار حضرت موسی، حساب كار خدایی است ، سحر و جادو نیست . پس به حضرت موسی ایمان آوردند . فرعون دید : عجب ! اینها را آورده است تا آبروی موسی را ببرند ، ولی اینها خودشان به حضرت موسی ایمان آوردهاند . گفت : شما را تكه تكه می كنم. آن وقت اینها ایمان واقعی پیدا كردند و گفتند: « فاقض ؛ قضاوت كن » هر كاری می خواهی بكن ،تو هر كاری بكنی ، در همین دنیا است ، به درستی كه تو فقط در همین دنیا می توانی حكم كنی وبیش از این نیست كه جان ما را در این دنیا بگیری.
ساحر به فرعون میگوید: من آبروی موسی را می ریزم ، اگر سكهای به من بدهی ! یعنی منتظر یك سكه است. بعد كارش به جایی میرسد كه میگوید: سكه هایت ، كاخ و دربارت ، زور و شكنجه و حبست ، اصلاً تمام هستی، تمام قدرت و امكانات برای من پشیزی ارزش ندارد .
این نمونه ای از تبدیل ایمان منفی به ایمان مثبت است ؛ چرا که گاهی کارهای ما در ابتدا منفی است اما می توانیم با عملی آن را تبدیل به خوبی کنیم و بالعکس ، کاری را در ابتدا خوب انجام می دهیم اما باعملی آن را خراب می کنیم .
ایمان واقعی را تمام دنیا هم نمیتواند خللی در ایمان واقعی ایجاد کند اما ایمان سطحی با كوچك ترین حادثه از بین میرودو ناود می شود .
تنها حاکم خداوند است!
إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ (يوسف: 67 )
حکمرانی تنها از آن خداوند است!
گذاره سازی همان ساختن جمله است. مثل فردا باران می آید و یا دیروز امتحان داشتیم. نام دیگر جمله سازی «حکم نمودن» است. وقتی می گویی فردا باران می آید, در واقع یک حکم نموده ای. و یا حکم نمودی که دیروز امتحان داشتیم.
بعضی حکم ها از واقعیت خبر می دهند مانند دو مثال بالا. تو از باران آمدن فردا و امتحان داشتن دیروز خبر می دهی.
بعضی حکمها واقعیت می سازند یعنی از مخاطب می خواهند تا کاری را انجام داده و یا کاری را ترک کند مثل: دندانهایت را مسواک بزن, صبح دیر از خواب بیدار نشو! در این دو جمله تو خبر از واقعیتی ندادی. بلکه از کسی خواستی تا کاری را انجام و کاری را ترک کند.
به جمله های نخست «خبری» و به جمله های دوم «انشایی» می گویند.
یکی از معانی موحّد و یکتاپرست بودن این است که اعتقاد داشته باشیم همه حکمها را خداوند باید تأیید کند. بدون تأیید او هیچ حکمی چه خبری باشد و چه انشایی صحیح نیست.
تا او نخواهد فردا باران نمی آید هرچند علم هواشناسی بگوی فردا باران می آید و حوادث گذشته نیز به خواست او به وجود آمده است و اگر خدا نمی خواست و این حوادث به وجود نمی آمد دیگر امروز نمی توانستی از آنچه دیروز اتفاق افتاده است خبر دهی.
همچنین همه بایدها و نبایدها را باید خداوند تأیید کند و الا هیچ ضرورتی ندارد انسان به آنها پایبند باشد.
در کشور جمهوری اسلامی ایران همه حکمها به تأیید خداوند می رسد. چون در رأس حکومت کارشناس زبده اسلامی (ولی فقیه) وجود دارد که از خصلت تقوا و بصیرت بالایی برخوردار است او به عنوان نماینده امام زمان و امام زمان نیز به عنوان جانشین خداوند بر همه چیز نظارت دارد.
قوانینی که در کشورهای دیگر وجود دارد از این چنین پشتوانه ای برخوردار نیست. لذا این کشورها همیشه با مشکلات زیادی برخورد می کنند مثل فروپاشی اقتصادی جهان غرب (اروپا و آمریکا) در این سالها (1388 هجری شمسی).
متأسفانه از آیه مورد بحث بعضی سوء استفاده کردند و گفتند فقط خداوند حاکم است و هیچ کس حق ندارد حکومت کند. گروهی شورشی در سال نخستین اسلام که بعدها نام خوارج را گرفتند با همین بهانه بر علیه حکومت امام علی علیه السلام شوریدند و یکی از آنها به نام ابن ملجم در حالی که همین آیه را تلاوت می کرد بر فرق امام شمشیر فرود آورد!
غلط فهمیدن دین و فقیه نبودن در آن, همیشه بیشترین مصیبتها را با خود به همراه آورده است.
خدایا فهم ما از دین و از قرآن و از خودت بیشتر و بیشتر بفرما!
خدایا ما را نسبت به جایگاه ولی فقیه بیشتر و بیشتر آگاه بفرما!
سهم دیگران در دعا
رَبِّ اغْفِرْ لي وَ لِأَخي وَ أَدْخِلْنا في رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ (أعراف: 151)
پروردگارا! من و برادرم را بيامرز، و ما را در رحمت خود داخل فرما، و تو مهربانترين مهربانانى!
یکی از دعاهایی که خوب است حفظ کنی و در قنوت نمازت آن را بخوانی این دعا است که: خدایا! من و برادرم را بیامرز و داخل رحمتت نما زیرا تو مهربانترین مهربانی!
در دعا کردن همیشه دیگران را هم سهیم کن! اصلا به فکر دیگران بودن بهترین موقعش, وقت دعااست. زیرا انسان وقتی دع می کند در آستان خداوند قرار گرفته است و می تواند از او خیلی چیزها بخواهد و خداوند هیچ چیز از دارائیش کم نمی شود که هم برای خودت بخواهی و هم برای دیگران.
همیشه در خواسته های معنوی خودت را مقدم بر دیگران بخواه! ایثار مخصوص خواسته های مادی است. ولی در خواسته های معنوی و ورود به بهشت و فرار از دوزخ با کسی تعارف نکن!
در دعای مورد بحث که از زبان حضرت موسی نقل شده است نیز ابتداء ایشان برای خود طلب آمرزش نموده است و بعد برای برادرش حضرت هارون.
نکته دیگر این است که آمرزش گناه به معنای پوشیده ماندن گناه است. یکی از آثار بسیار بد گناه این است که گناه, گناه می آورد. مزه شیرین گناه انسان را وامی دارد تا دوباره گناه کند. وقتی گناهی آمرزیده می شود اثر زشت آن پوشیده می شود.
و هم چنین پوشیده ماندن گناه به معنای این است که از رسوا شدن انسان چلوگیری می شود. آبرو بزرگترین خواسته انسان است وقتی آبروی انسان ریخته شود, دیگری امیدی به بازگشت و اصلاح او نیست. لذا طلب آمرزش گناه به معنای این است که فرد از خداوند می خواهد تا آبرویش بخاطر گناهانش از بین نرود.
یکی دیگر از معانی آمرزش گناه این است که فرد دچار عذاب الهی نخواهد شد زیرا پوشیده شدن گناه، پوشیده شدن آثار گناه است و بدترین اثر گناه در آخرت، آبروریزی و دوزخ است.
پس از طلب مغفرت و آمرزش از خداوند, پرونده فرد پاک می شود ولی نکته مثبتی هم در آن وجود ندارد. مثل دفتری سفید که حرفهای زشت آن چاک شده و سخن خوبی هم در آن نوشته نشده است.
لذا انسانی که به آستان خداوند کریم رفته است بیشتر از آمرزش از او می خواهد, او می خواهد تا علاوه بر زدودن ناه از پرونده اش, او را مورد رحمت خاص هم قرار دهد. یعنی بجای همه آن زشتیها, کارهای خوب نکرده را جایگزین آنها نماید. (تبدیل سیئات به حسنات) تعجب می کنی؟! باور کن خداوند کریم این کار را می کند.
تو اگر واقعا از کارهای زشتت پشیمان هستی یقین بدان خداوند همه زشتیهایت را تبدیل به زیبایی می کند. خداوند عجیب مهربان و کریم است.
خوش بحال ما که این چنین خدایی داریم!
آهای همهی آدمهای دنیا! شما هم می توانید این چنین خدایی داشته باشید. کافی است دست از خدایان دروغین خود بردارید.
[h=1]عرش الهی بر چه کسانی سایه انداز است؟[/h]

[h=2]و از روی مهربانی در برابر آنها بال های خضوع و ذلّت فرود آر و بگو: پروردگارا هر دو را رحمت کن به پاس آنکه مرا در خردی از روی رحمت تربیت کردند.[/h]
[h=2]نیکی به والدین[/h]
احسان به والدین (به عنوان عام) چنان مهم است که حتی شرک آنان مانع احسان به آنان نیست، گرچه باید از عقاید مشرکانه آنان به دور بود و از کمترین بی احترامی و آسیب رساندن به آنان نهی شده و نهایت فروتنی و مهربانی به آن دو در حال حیات و مرگشان توصیه و معادل نماز، جهاد، حج و ... شمرده شده است، حتی تشکر از آنان مقارن شکر الهی قرار گرفته است.
آیات قرآنی بهترین گواه اهمیت نیکی به والدین است:
1. وَ قَضى رَبّکَ أَلاَّ تَعْبدوا إِلاَّ إِیَّاه وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمَّا یَبْلغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدهما أَوْ کِلاهما فَلا تَقلْ لَهما أفٍّ وَ لا تَنْهَرْهما وَ قلْ لَهما قَوْلاً کَریماً... و پروردگارت حکم قطعی کرد که جز او را نپرستید و به پدر و مادر ( خود ) نیکی کنید حال اگر در نزد تو یکی از آن دو یا هر دو به کهنسالی رسند ( در مقابل زحمات یا خشونت های آنها اظهار ناراحتی مکن حتی ) به آنان افّ مگو و بر آنها فریاد مزن و سخن درشت مگو و با آنان سخنی کریمانه بگوی. (اسراء، آیه 23)
نیکی به والدین زمانی معین ندارد؛ ولی در برخی زمان ها پاداشی مضاعف دارد. به فرموده امام باقر (علیه السلام) یکی از بهترین اعمال روز عید قربان نیکی به والدین است
2. وَ اخْفِضْ لَهما جَناحَ الذّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قلْ رَبِّ ارْحَمْهما کَما رَبَّیانی صَغیراً... و از روی مهربانی در برابر آنها بال های خضوع و ذلّت فرود آر و بگو: پروردگارا هر دو را رحمت کن به پاس آنکه مرا در خردی ( از روی رحمت ) تربیت کردند. (اسراء، آیه 24)
3. وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى أَنْ تشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تطِعْهما وَ صاحِبْهما فِی الدّنْیا مَعْروفاً... و اگر در حق تو بکوشند که چیزی را که به (الوهیت و ربوبیت و قداست) آن علم نداری شریک من قرار دهی هرگز از آنها اطاعت مکن ، و در دنیا با آنها به نیکی معاشرت نما. (لقمان، آیه 15)
منصور بن حازم از امام صادق (علیه السلام) پرسید: با ارزش ترین اعمال کدام است؟ آن امام فرمود: نماز در وقت خود، نیکی به پدرو مادر و جهاد در راه خدا. (الکافی، ج2، ص 158)

امام باقر (علیه السلام) در جایی دیگر فرمود: خدا در سه چیز برای هیچ کس رخصتی قرار نداده است: ادای امانت به نیکوکار و بدکار، وفای به عهد به نیکوکار و بدکار، نیکی با والدین نیکوکار باشند یا بدکار. (همان، ص 162) این تکلیف درباره والدین حتی پس از مرگ آن دو نیز استمرار دارد.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در این باره فرمود: سرور نیکوکاران در قیامت مردی است که به والدین خود پس از مرگشان نیکی کند. (بحارالانوار، ج71، ص 86)
[h=2]برخی زمان ها برای نیکی به والدین[/h] نیکی به والدین زمانی معین ندارد؛ ولی در برخی زمان ها پاداشی مضاعف دارد. به فرموده امام باقر (علیه السلام) یکی از بهترین اعمال روز عید قربان نیکی به والدین است. (الخصال، ص298)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر کس قبر پدر و مادرش را در روز جمعه زیارت کند بخشوده می شود و از نیکوکاران به شمار می آید. (بحارالانوار، ج 86، ص 359)
[h=2]خوش زبانی و خوش رفتاری با والدین[/h] بهترین راه برای ابراز محبت به پدر و مادر، نرم گویی و خوش زبانی با آنهاست. پیشوایان معصوم علیهم السلام که بزرگ ترین مربیان بشری هستند، تندی به پدر و مادر را نهی کرده اند و حتی صدای ما نباید از صدای آنان بلند باشد چه رسد به این که خدای ناکرده با آنان به زشتی سخن بگوییم که سخن زشت و ناسزا گفتن به والدین، از گناهان کبیره است.
امام صادق علیه السلام سفارش کرده است: «حتی» هنگامی که پدر و مادرتان شما را می زنند، شما از درگاه خدا برای آن دو طلب غفران و بخشش کنید.»
باز همان حضرت می فرماید: اگر پدر و مادر صدایشان را بلند کردند شما صدایتان را آهسته کنید و با آرامش با آنان سخن بگویید.»
در جایی دیگر می فرماید: «هیچ گاه چشمانت را از نظر کردن به والدین پر مکن، مگر با رحمت و مهربانی.» (بحارالانوار، ج 86، ص 359)
این سخن امام را به خود تلقین کنیم که: «در همه حال سپاس گزار والدین باشید، حتی در مواقعی که گفتار و کردار والدین مطابق میلتان نباشد». مطیع بودن در قبال پدر و مادر نشان دهنده محبت به آنهاست.
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: چهار صفت است که در هر یک از مومنان باشد، خدا او را در والاترین مرتبه بهشتی و عالی ترین مرتبه شفاعت جای می دهد... کسی که به پدر و مادر خود انفاق کند، با آن دو مدارا کند، به آنان نیکی کند و آن را اندوهگین نکند
[h=2]برخی از آثار نیکی به والدین[/h] رضایت الهی:
بر پایه روایتی نخستین چیزی که خدا در لوح محفوظ نگاشته است که خدایی جز من نیست و هر کس پدر و مادرش از او خشنود باشند من از او خشنود هستم. (مستدرک الوسایل، ج 15، ص 176)
نزول رحمت آسمانی:
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: درهای رحمت آسمان در چهار هنگام گشوده می شود: هنگام بارش باران، هنگام نگاه فرزند به چهره والدین، هنگام گشوده شدن در کعبه و هنگام عقد ازدواج. (جامع الاخبار، ص 101)
بهره مندی از برترین غرفه های بهشتی:
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: چهار صفت است که در هر یک از مومنان باشد، خدا او را در والاترین مرتبه بهشتی و عالی ترین مرتبه شفاعت جای می دهد... کسی که به پدر و مادر خود انفاق کند، با آن دو مدارا کند، به آنان نیکی کند و آن را اندوهگین نکند. (الامالی، مفید، ص 167)
بهره مندی از سایه عرش الهی:
امام صادق (علیه السلام) فرمود: روزی حضرت موسی (علیه السلام) در حال مناجات با پروردگار مردی را در سایه عرش الهی دید. پرسید پروردگارا! این کیست که عرش تو بر او سایه افکنده است؟ فرمود: او کسی است که نیکوکار به پدر و مادر خود است و اهل سخن چینی نیست. (الامالی، صدوق، ص 180)
نشانه تشیع:
امام صادق (علیه السلام) فرمود: ای جابر! شیعیان ما شناخته نمی شوند مگر با ... نیکی به والدین.( الکافی، ج2، ص74)
[/HR] منابع:
بیانات آیة الله جوادی آملی برگرفته از کتاب مفاتیح الحیاة
سایت حوزه
[h=1]4داروی تقویتی روح[/h]
[h=2]امیرالمومنین علیه السلام فرمود: اگر خداوند صلاح و رستگارى بنده اى را بخواهد، به او الهام مى كند كه: كم سخن گوید، كم بخورد و كم بخوابد. (مستدرک الوسائل 16: 123 ح 19)[/h]
گاهی اوقات احساس می کنیم حال روحمان خوب نیست، ناراحت هستیم و بی حوصله، اراده ای برای هیچ کاری نداریم و احساس می کنیم زندگی به شکل زجر آوری تکراری و خالی از هر نوع دلخوشی و انگیزه است. در این زمان هاست که در خود، توان این را نمی بینیم که حتی بلند شویم و لیوان آبی بنوشیم، در تعبیر روانشناسی به این حالت ها "افسردگی" می گویند، که متأسفانه در قرن حاضر تعداد بسیار زیادی از انسان ها در سراسر دنیا با آن دست به گریبان هستند.
ما در اینجا به دنبال ریشه یابی علل بروز این حالت ها نیستیم چرا که در تخصص ما هم نیست، اما می خواهیم از سخنان نورانی اهل بیت علیهم السلام کمک بجوییم، همان ها که مأمن وحی الهی بوده اند، همان ها که خوب می دانند داروی واقعی هر دردی چیست، چرا که آن بزرگواران را از علم لایزال الهی بهره ای کامل است.
خداوند متعال انسان را آفریده است و به پیچیدگی های روح و جسم او کاملا واقف است، اگر حالمان بد است باید برویم نزد طبیب روح، آن ها خوب می دانند چگونه حال بد ما خوب می شود و حتما راهکارهایشان گره گشاست.در سخنان ائمه علیهم السلام که جستجو کردیم به چند نکته جالب، برای تغییر حال بد به حال خوب ،مواجه شدیم که به اختصار به آن ها اشاره می کنیم :
1- تلاش برای سلامت جسم
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: اگر خداوند صلاح و رستگارى بنده اى را بخواهد، به او الهام مى كند كه: كم سخن گوید، كم بخورد و كم بخوابد
حکما گفته اند که "جسم ،مَرکب روح است" یعنی جسم وسیله حرکت روح است، روح تا در این دنیا است، باید با كمک این جسم به سوى مقصد حركت كند. اگر سوار بر ماشین به سوى مقصدى حركت مى كنیم، باید مراقب ایمنی و سالم بودن ماشین هم باشیم، و گرنه از رفتن باز خواهیم ماند. اگر می خواهیم حال روحمان خوب باشد و در آن شور پرواز و حس حرکت متعالی باشد ؛ باید مراقب جسممان هم باشیم . عواملی چون پر خوری، تنبلی، افراط در خوابیدن و تفریح کردن و ...باعث آسیب به جسم می شود و ما مستقیما اثر آن را در روح می بینیم، وقتی یک غذای سنگین و چرب را بیش از اندازه میخوریم، احساس ناتوانی می کنیم، توان انجام هر کاری را از دست می دهیم نه حال مطالعه داریم نه عبادت و نه توان قدم از قدم برداشتن و احساس گناه تمام وجود ما را می گیرد.
پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: از پرخورى بپرهیزید، چون بدن را تباه مى كند، بیمارى پدید مى آورد و سست كننده از عبادت است. (مستدرك الوسائل 16: 210 ح 6)
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: اگر خداوند صلاح و رستگارى بنده اى را بخواهد، به او الهام مى كند كه: كم سخن گوید، كم بخورد و كم بخوابد. (مستدرک الوسائل 16: 123 ح 19)
پس برای سفر از حال بد به حال خوب ، اولین قدم رسیدگی به وسیله سفر است ، باید به میانه روی در خوردن ، خوابیدن، تفریح کردن و ....جسم را در خدمت روح در بیاوریم ، مثل ماشینی که قبل از هر سفری از سالم بودنش اطمینان پیدا می کنیم.
2- بهترین غذا برای روح های بیمار
ما بارها و بارها تجربه کرده ایم که وقتی حال روحمان خوب نیست و دچار سرگردانی و بی حالی هستیم ، سعی می کنیم که با کسی صحبت کنیم و مشکل خود را با او در میان بگذاریم، معمولا در این مواقع به سراغ کسی می رویم که خیلی خوب صحبت می کند، آنچه که نیاز داریم بشنویم را به ما می گوید، از امیدواری و توکل می گوید و در هنگام صحبت او، ما ناخودآگاه احساس می کنیم که حالمان دارد بهتر می شود به گونه ای که تا چندین ساعت یا حتی چند روز حالمان خوب است و با انگیزه بیشتری به امور زندگیمان می رسیم . و این سخنان اثر گذار همان است که اسلام نامش را "موعظه " می گذارد؛ امام علی علیه السلام می فرمایند : «اَحْىِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ ؛ دلت را با موعظه زنده بدار.» (نهج البلاغه ، ن 31، ص 909)
مولا امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند داروی زنده شدن دل موعظه است ،وقتی ما سخنرانی های علمای اخلاقی را گوش می دهیم احساس می کنیم نشاط و امید در رگهایمان تزریق می شود، از شنیدن آنچه روح ما تشنه آن است احساس شعف می کنیم .
امیرمومنان (علیه السلام) می فرماید: « مسافرت کنید که در آن پنچ فایده است: اندوه زدایی ، درآمد زایی، دانش افزایی، ادب آموزی و همراهی با شرافتمند
هزاران قول و قرار با خودمان می گذاریم که در روند زندگیمان تغییرات اساسی به وجود بیاوریم اما بعد از مدتی که از شنیدن این نصایح جان بخش می گذرد، باز سستی و خمودی به سراغ ما می آید، چاره آن هم این است که ما به صورت مداوم به یک منبع موعظه وصل باشیم .
اگر برایمان مقدور است پای درس علما و مفسرین برویم، اگر نیست سخنرانی های آن ها را همیشه همراه داشته باشیم و به جای موزیک گوش بدهیم، آن وقت می بینیم که از حال بد ، خبری نیست و حال ما همیشه خوب است ، اگر این نصایح را در زندگیمان کاربردی هم بکنیم یک انرژی مضاعف خواهیم گرفت و برای تغییرات عمیق تر و پویاتر، آماده می شویم. اما یادمان باشد ، موعظه ای در ما اثر خواهد کرد که آن واعظ خود اهل عمل باشد، موعظه باید از سرچشمه پاک گرفته شود، و بهترین منبع برای وصل بودن دائم و دریافت موعظه، قرآن کریم و سخنان ائمه اطهار علیهم السلام است. اینها سر چشمه های زندگی بخش حیات دل هستند، این روح های بی حال و رنجور با تغذیه از قرآن و حدیث جانی دوباره می گیرند.
3- سفر رفتن
یکی از دلایل مهم گرفتگی ها روحی، دچار روزمرگی شدن و یکنواختی زندگی است، در این مواقع بهترین کار برای تغییر حال روح "سفر" است، یک مسافرت خوب به یک جای خوش آب و هوا می تواند حال ما را بهتر کند. همانطور که خداوند تبارک و تعالی می فرماید: «أَ فَلَمْ یَسیروا فِی اْلأَرْضِ فَتَکونَ لَهمْ قلوبٌ یَعْقِلونَ بِها.» (حج: 46 )؛ چرا سفر نمی کنند تا در نتیجه سفر قلب هایی پیدا کنند که با آنها تعقل و فکر کنند.
امیرمومنان (علیه السلام) می فرماید: « مسافرت کنید که در آن پنچ فایده است: اندوه زدایی ، درآمد زایی، دانش افزایی، ادب آموزی و همراهی با شرافتمند.» (مستدرک الوسائل، ج8، ص115)
همانطور که می بینیم امام علی علیه السلام اولین فایده سفر را اندوه زدایی می داند، پس سفر وسیله ای برای رسیدن به سلامتی روح و روان است. پیامبر صلی الله علیه و آله : سافِروا تَصِحّوا ؛ سفر كنید تا سالم باشید .( بحار الأنوار ، ج 76 ، ص 221 ).
4- نیایش و صحبت کردن با خداوند متعال
ریشه بسیاری از ناراحتی های روحی و بدحالی روح، مشکلات زندگی است، مشکلاتی مالی، بیماری ها، تنش های خانوادگی، ناکامی در رسیدن به اهداف و عوامل متعدد دیگر که آرامش ما را سلب می کنند. وقتی ما متوجه باشیم که سامان دادن همه امور، فقط در دست توانای خداوند قادر متعال است ، وقتی شروع می کنیم به نیایش کردن و صحبت با خداوند متعال درهایی از امید بر روی ما گشوده می شود و متوجه می شویم که اگر همه راه ها هم مسدود شود، راه آسمان، راه درخواست کردن از خداوند مهربان همیشه باز است. وقتی دری از امید باز باشد روح به پرواز در می آید و به همان سمت می رود و از خمودی و مردگی نجات می یابد . امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «دعا کن، زیرا شفای همه دردهاست.» ( میزان الحکمه، محمد محمدی ری شهری، ج 3، ص 284)
[h=2]نتیجه[/h] روح هم مانند جسم نیاز به رسیدگی دارد، اگر به روحمان رسیدگی نکنیم، نتیجه اش بیماری های روحی و افسردگی خواهد بود، شرط داشتن زندگی شاد و آرام ، داشتن روحی سالم و متعالی است، پس با مراقبت از روح و جسممان ، یک زندگی ایده آل ، برای خود رقم بزنیم .إن شاء الله تعالی
[h=1]شدیدترین عذاب شامل چه کسانی می شود؟[/h]
[h=2]زنا گناهانی است كه در تمام ادیان آسمانی حرام اعلام شده و از گناهان بزرگ شمرده شده است .[/h]
قرآن کریم در این باره می فرماید: «... إِنَّمَا بَغْیُكُمْ عَلَى أَنفُسِكُم ...» ؛ ای مردم بدانید هر گونه ظلم و ستمی مرتکب شوید، و هر انحرافی از حق پیدا کنید ضررش متوجه خود شما است.(یونس / 23)
حضرت حق تعالی می فرماید: « وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ » ؛ هر کس از حدود الهی تجاوز کند در حقیقت به خویشتن ظلم کرده، نه به دیگران. (طلاق/1)
و نیز در سوره نساء می فرماید: «و وَمَن یَكْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّمَا یَكْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ وَكَانَ اللّهُ عَلِیمًا حَكِیمًا » ؛کسی که گناهی مرتکب می شود، در واقع به زیان خود کار کرده و خداوند دانا و حکیم است.(نساء / 111)
امام باقر (علیه السلام) فرمود: هیچ نكبتی دامنگیر شخص نمی شود مگر به واسطه گناهی كه مرتكب شده است. (محمد بن یعقوب كلینی، اصول كافی، ج 2، ص 269، حدیث 4)
در روایتی امام علی (علیه السلام) نیز می فرماید: "خداوند آسایش و زندگی راحت هیچ مردمی را نمی گیرد مگر به علت گناهانی كه مرتكب شده اند. خداوند هرگز به بندگان خود ستم نمی كند". (محمد تقی فلسفی، كودك، ج 1، ص 16 (المستطرف، ج 2، ص 461))
گناه صرف نظر از خطراتی كه برای جهات فردی و اجتماعی دارد، بزرگ ترین عامل انحطاط و سقوط انسانیت است.
هیچ نکبتی دامنگیر شخص نمی شود مگر به واسطه گناهی که مرتکب شده است
یکی از گناهانی که اسلام بر روی خطر آن تأکید فراوان داشته اشت و در این فرصت به آن می پردازیم، زنا است.
قرآن كریم در مورد زنا می فرماید: "وَلاَ تَقْرَبُواْ الزِّنَى إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاء سَبِیلاً : نزدیك زنا نشوید كه كار بسیار زشت و بد راهی است". (اسراء (17) آیه 32)
[h=2]یادمان باشد زنا تنها عمل جنسی نیست[/h] زنا نیز انواع و اقسامی دارد. زن و مردی که نگاه همراه با شهوت در محل کار به هم می کنند، این نگاه ها زنای چشم است. دختر و پسری که همدیگر را لمس نمایند این لمس، زنای دست حساب می شود.
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم در این مورد فرمود: «لِکُلِّ عُضوٍ حظٌ مِنَ الزِّنا فالعَینُ زناهُ النّظرُ و اللسانُ زناهُ الکلامُ، و الاُذُنانُ زناهُما السَّمعُ، وَالیدانُ زناهُما البَطشُ و الرّجلان زناهما المشی...» (وسایل الشیعه، ج 14، ص 138، سن ابی داود، ج 2، ص 247)
برای هر عضوی بهره ای از زناست، زنای چشم، نگاه آلوده (چشم چرانی) است. و زنای زبان سخن نابجا و شهوانی با نامحرم است. زنای گوش شنیدن چیزهای حرام (مانند موسیقی و سخنان شهوانی و...) است. و زنای دست دراز کردن آن به سوی نامحرم و زنای پا، رفتن به مجلس گناه و... می باشد.
[h=2]آثار زنا در روایات:[/h] 1- حضرت رسول (صلّی الله علیه وآله و سلم) فرمود: زنا شش اثر دارد سه اثر در دنیا و سه اثر در آخرت:
آثار دنیوی: آبرو را می برد، رزق را كم می كند، مرگ و نیستی را نزدیك می نماید.
آثار اخروی: غضب پروردگار، سختی حساب، دخول در آتش و جاودان ماندن در آن را ایجاب می کند. (اصول كافی، جلد 2، ص 224)
در روایتی دیگر فرمودند: عقوبت دنیایی آن این است که نور صورت و آبروی او می رود، مبتلا به فقر می شود و عمرش کوتاه می گردد.
عقوبت اخروی آن است که با خشم خداوند رو به رو می گردد، به سختی حساب پس می دهد و در آتش جهنم جاودانه است. (الکافی، ج۵، ص۵۴۱)
2- زنا مرگ ناگهانی و فقر می آورد
رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر گاه پس از من زنا زیاد شود مرگ ناگهانی زیاد خواهد شد. (وسائل الشیعه، ج 20، ص 308)
3- فساد نسب و تربیت طفل
سه گروه هستند که خداوند در روز قیامت از آنها روی برمی گرداند، با آنان سخن نمیگوید و آن ها رو پاک نمیکند: یکی از آن ها زن شوهرداری است که مرد بیگانه را به حریم شوهرش راه دهد و با او زنا کند
حضرت صادق (علیه السلام) می فرمایند: خداوند زنا را حرام فرموده برای این كه سبب فسادهایی مانند قتل نفس و از بین رفتن نسب ها و ترك تربیت اطفال و به هم خوردن ارث می شود. (گناهان كبیره، جلد اول، ص 226)
4- همانا شدید ترین مردم از نظر عذاب مردی است که زنا کند.(الکافی، ج۵، ص۵۴۱)
5- امیرالمومنین (علیه السلام) می فرماید: وقتی که روز قیامت برپا شود، خداوند باد بدبویی را می وزاند که همه ی مردم از آن مشمئز می شوند. بعد از آن منادی ندا می دهد و می گوید: آیا می دانید که این چه بویی است؟! مردم می گویند نمی دانیم! اما خیلی ما را آزار داد.
منادی می گوید: این بوی بد از زنانی است که خداوند را با گناه زنا ملاقات کرده اند و از این کار خود توبه نکرده اند. آن ها را لعنت کنید چرا که خداوند آن ها را لعنت کرده است.
در آن هنگام احدی در قیامت نمی ماند مگر آنکه می گوید: خداوند زنا را لعن کن. (وسائل الشیعه، ج۲۰، ص۳۲۲)
6- سه گروه هستند که خداوند در روز قیامت از آنها روی بر می گرداند، با آنان سخن نمی گوید و آن ها را پاک نمی کند: یکی از آن ها زن شوهر داری است که مرد بیگانه ای را به حریم شوهرش راه دهد و با او زنا کند. (الکافی، ج۵، ص۵۴۳)
بنابراین زنا از موارد بی عفتی و بی بند و باری جنسی می باشد که فاسد كننده دنیا و آخرت است. كسی كه مرتكب چنین اعمال شنیع شده، واجب و لازم است فوراً نادم شده و توبه كرده و به سوی خداوند باز گردد تا خود را از منجلاب بدبختی نجات دهد.
[h=2]گناه کردم، حالا پشیمانم ...[/h] با همه این سخنان و روایات باید به پیام آرام بخش و زندگی ساز خداوند جان دل سپرد و دانست که : هیچ گناهی غیر قابل بخشش نیست: « إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا» ؛ خداوند همه گناهان را می بخشد». (زمر (39) آیه 53)
اگر كسی مرتكب گناه یا گناهانی شود، کبیره باشد یا صغیره ،کم باشد یا زیاد، ولی پشیمان شده باشد و توبه حقیقی نماید و به درگاه خداوند استغفار کند ،خداوند توبه او را می پذیرد و گناهان او را می بخشد.
درآیه 53 سوره زمر می فرماید: «به آن بندگانم كه با گناه كردن بر نفس خویش ظلم و ستم روا داشته اند ، بگو هرگز از رحمت بی منتهای خدا ناامید مباشید. البته خداوند همه گناهان شما را خواهد بخشید كه او خدایی بسیار آمرزنده و مهربان است»
رسول اكرم (صلی الله و علیه و آله) فرمود:"هر مرضی دارویی دارد و داروی گناهان استغفار و طلب عفو از پیشگاه ذات پاك الهی است". (محمدی ری شهری، میزان الحكمه، ماده ذنب، شماره 6655، ج 2، ص 997)
گناه زنا نیز با توبه واقعی پاك می شود. توبه واقعی پشیمانی از تمام رفتارهای گناه آلود گذشته كه به زنا ختم شد و عزم و تصمیم واقعی به ترك همه آنها واقع می شود. اگر چنین چیزی صورت گرفت، توبه واقعی شكل می گیرد و وعده خدا نیز به پذیرش توبه محقق خواهد شد و شخص توبه كار واقعی محبوب خدا می شود.
[h=1]نقش اختیار انسان در هدایت یا گمراهی اش[/h]
[h=2]"انسان" و هیچ موجود دیگری، نه خالق است، نه ربّ، نه مالک، نه قادر و نه هدایت کننده است؛ بلکه پس از موهبت عوامل هدایت در درون (عقل، منطق، شعور، فطرت، الهام)، و نیز عوامل هدایت در برون (نبی، رسول، وحی و امام)، که همه روشنگر راه رشد و هدایت و نیز راه پرتگاه و هلاکت هستند، "انتخاب" می کند. هر کدام را انتخاب کرد، خدا به همان مقصد و مقصود هدایتش می کند و به آثار و نتایج دنیوی و اخرویش که آن را نیز خداوند متعال خلق، مقدر (اندازه) و مقرر کرده است، می رساند.[/h][=Thread-000008fc-Id-0000002b][=Thread-000008fc-Id-0000002b][=Thread-000008fc-Id-0000002b]
انسان در انجام دادن کارهای خود دارای اختیار است و آموزه های قرآنی هم با این حقیقت منافاتی ندارد و موید آن است، ولی از آن جا که قرآن بعضی از آیاتش بعضی دیگر را تفسیر می کند، باید آیات را کنار هم گذاشت تا معنای واقعی آن بدست آید.


کلمه اضلال (گمراه کردن) در آیات قرآن به خدا و به شیطان و به دیگران نسبت داده شده است. باید توجه داشت که اضلال خدا روی چه شرایطی، چگونه و برای چه کسانی است.
اضلال خداوند اضلال ابتدایی نیست و این اضلال برای کسانی است که با اختیار خود موجب گمراهی خود را فراهم کرده اند. مثل آن که فرمود: مومن و معتصم را هدایت می کند: «فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ بِاللّهِ وَاعْتَصَمُواْ بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطًا : اما كسانى كه به خدا ایمان آورده و به او تمسک جستند، به زودى آنان را در رحمت و فضلى از جانب خود در مى آورد و به راهى راست به سوى خود هدایت مى كند.
کافر و ظالم را هدایت نمی کند: «إِنَّ الَّذِینَ كَفَرُواْ وَظَلَمُواْ لَمْ یَكُنِ اللّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً» (النساء، 168) كسانى كه كفر ورزیدند و ستم كردند خدا هرگز در صدد آمرزش آنان و اینكه به راهى هدایتشان كند نیست. (هدایت آنان مشیّت و اراده الهی نیست).
اضلال خداوند اضلال ابتدایی نیست و این اضلال برای کسانی است که با اختیار خود موجب گمراهی خود را فراهم کرده اند
مثال: ما نیز همین کار را می کنیم. فرض کنید رئیس صاحب یک شرکت هستید و می گویید: "هر که را بخواهم استخدام می کنم" – بعد شرایط را بیان کنید و بفرمایید: افراد مومن، متخصص، سالم، کاری و متعهد و دلسوز، بدون سوء پیشینه، دارای مدرک تحصیلی فلان و ... را استخدام می کنم.
خدا هم می فرماید: بندگان خالص، مومن، دارای عمل صالح، متقی و آنان که مرا دوست دارند و بر من شریکی نمی گیرند و به دیگران ظلم نمی کنند را به صراط مستقیم تا مقام قرب خودم هدایت می کنم و در بهشت خودم جای می دهم.
[h=2]نقش انسان، اختیار و ارادهاش در هدایت یا گمراهی چیست؟[/h] نقش "انسان و اختیارش"، فقط در "انتخاب" است، نه نتیجهی آن.
به عنوان مثال: اگر مقابل انسان یک نوشیدنی گوارا مثل آب سالم یا آب میوه ی سالم و همچنین یک نوشیدنی مضر مثل شراب مسکر یا اسید قرار گرفت، و برای انسان روشن شد که هر کدام چیست و چه آثاری دارد؟ فقط "انتخاب" این که کدام را بنوشد با خود اوست، هر کدام را نوشید، آثار و عواقبش در اختیار او نیست و "جبری" است. نمی تواند بگوید: من دلم می خواهد شراب مسکر بنوشم تا عقلم کامل تر شود و یا اسید بنوشم تا ویتامین های بدنم تقویت شوند.
این مهم، در تمامی شئون فردی و اجتماعی حیات بشر حاکم است. شما انتخاب می کنید که با چه کسی ازدواج کنید – چه رفتاری را در خانواده پیشه کنید – با پدر و مادر چگونه رفتار کنید – فرزند را چگونه و بر اساس چه آموزه ها و فرهنگی تربیت کنید - چه شخص یا جناحی را به مسئولیت انتخاب کنید – چه شغلی را برای امرار معاش برگزینید و ...، اما هر کدام را انتخاب کردید، آثار و عواقب خودش را در پی دارد. آن دیگر در اختیار شما نیست.
[h=2]قرآن کریم در این باب سخن می گوید[/h] یک - خداوند متعال در قرآن کریم فرمود که در دین (اعتقادات) هیچ اجباری نیست «لاَ إِكْرَاهَ فِی الدِّینِ»، یعنی شما را مثل ملائک یا حیوانات مجبور نیافریدم، بلکه عقل و شعور و اراده و اختیار دادم و هیچ کس نیز نمی تواند اعتقادی را به زور بر دیگری تحمیل کند.
البته علت را نیز بیان داشت و فرمود: به دلیل آن که راه رشد و راه گمراهی کاملاً روشن شده است «قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» - سپس نقش اختیار و اراده انسان در "انتخاب" را نیز بیان نمود: «فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُوْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ - پس هر كه به طغیانگر (شیطان و پیروانش) كفر ورزد و به خدا ایمان آورد حقّا كه به دستگیره محكم چنگ زده كه گسستن ندارد، و خداوند شنوا و داناست.» (البقره، 256»
پس اختیار کافر شدن به طاغوتِ (درون و برون) و ایمان به الله جلّ جلاله، و یا خدایی ناکرده بالعکس، با انسان است، اما وقتی انتخاب کرد، هدایت در مسیر انتخاب شده و رسیدن به آثار و عواقبش در اختیار خودش نیست، بلکه طبق نظام و قوانین حکیمانه خلقت و هدایت است.
اگر کسی الله جلّ جلاله را معبود و هدف گرفت، خداست که او را به سوی کمال و قرب خودش هدایت میکند – و اگر کسی طاغوت ها را معبود، هدف و محبوب گرفت، خداست که او را به سوی همان ها هدایت می کند و خداست که هر دو را به نتیجه انتخابشان می رساند.
دو – در آیه ی بعد، چگونگی هدایت را بیشتر شرح داده و می فرماید: هر کس به الله ایمان آورد، خدا او را هدایت می کند. این خداست که او را به واسطه ی ایمان، از ظلمات به نور می برد، نه این که خودش خویشتن را هدایت کرده و از ظلمت به نور می برد «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ - خدا سرپرست و كارساز كسانى است كه ایمان آورده باشند، ایشان را از ظلمت ها به سوى نور هدایت مى كند» - و هر کس به طاغوت ایمان آورد، هدایتش را به طاغوت می سپارد؛ و البته که مسیر هدایتی طاغوت همان است که خداوند متعال در نظام حکمیانه ی خلقت و هدایت مقدر و مقرر کرده است، یعنی خروج از نور به سوی ظلمات «وَالَّذِینَ كَفَرُواْ أَوْلِیَآوُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ - و كسانى كه (به خدا) كافر شده اند، سرپرستشان طاغوت است كه از نور به سوى ظلمت سوقشان مى دهد، آنان دوزخیانند و خود در آن بطور ابد خواهند بود. (البقره، 257»
پس این خداست که هدایت می کند یا هدایت نمی کند، اما راه را با اختیار خودش انتخاب می کند.
سه - خدای متعال اسبابی برای هدایت قرار داده و همچنین طرق و اسبابی نیز برای گمراهی قرار داده است، مثل آن که فرمود: دعوت به حق و اسلام یکی از این طرق هدایت است، پس انتخاب با انسان است که دعوت را بپذیرد و بیاید یا نپذیرد و نیاید؟ هر کدام را انتخاب کرد، آثار و عواقبش طبق هدایت و ربوبیت الهی بر او مترتب می گردد: وَاللّهُ یَدْعُو إِلَى دَارِ السَّلاَمِ وَیَهْدِی مَن یَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ» (یونس، 25)
خدا (با زبان قرآن و زبان خلقت) بندگانش را به سوى دار السلام (بهشت که سلامتی محض است) دعوت مى نماید، و از میان آنان هر كه را بخواهد به سوى صراط مستقیم هدایت مى كند.
یعنی دعوت عمومی است، همه دعوت می شوند، اما از میان همگان، آنان که این دعوت را می پذیرند را به سوی دارالسلام دعوت می کند.
بندگان خالص، مومن، دارای عمل صالح، متقی و آنان که مرا دوست دارند و بر من شریکی نمی گیرند و به دیگران ظلم نمی کنند را به صراط مستقیم تا مقام قرب خودم هدایت می کنم و در بهشت خودم جای می دهم.
نتیجه:
نتیجه آن شد که "انسان" و هیچ موجود دیگری، نه خالق است، نه ربّ، نه مالک، نه قادر و نه هدایت کننده است؛ بلکه پس از موهبت عوامل هدایت در درون (عقل، منطق، شعور، فطرت، الهام)، و نیز عوامل هدایت در برون (نبی، رسول، وحی و امام)، که همه روشنگر راه رشد و هدایت و نیز راه پرتگاه و هلاکت هستند، "انتخاب" می کند. هر کدام را انتخاب کرد، خدا به همان مقصد و مقصود هدایتش می کند و به آثار و نتایج دنیوی و اخرویش که آن را نیز خداوند متعال خلق، مقدر (اندازه) و مقرر کرده است، می رساند.
[h=2]چرا برای هدایت دعا می کنیم؟[/h] «رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ» (آل عمران،
(آنان مى گویند) پروردگارا، دل هاى ما را پس از آنكه ما را راهنمایى كردى منحرف مگردان، و از جانب خود رحمتى به ما مبذول دار، زیرا كه تویى كه بسیار بخشنده اى.
برای هدایت خود دعا می کنیم و از او می خواهیم که ما را هدایت کند، یعنی یک لحظه به خودمان وانگذارد، و از او می خواهیم که پس از هدایت شدن نیز از مسیر خارجمان نگرداند (چون هدایت و گمراهی به اراده و قدرت اوست)، می خواهیم تا بابت گناهانمان ما را از شمول رحمت و صراط مستقیم خارج نکند.
پناه بخدا
وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَميعٌ عَليمٌ (أعراف: 200)
و هر گاه وسوسهاى از شيطان به تو رسد، به خدا پناه بر؛ كه او شنونده و داناست!
درون هر انسانی مثل یک کشور می ماند. هر کشوری یک رییس دارد. عقل و هوس همیشه سر ریاست کشور درون, با هم رقابت و مبارزه می کنند. گاهی عقل غالب می شود و رییس می شود گاهی هم متأسفانه هوس, عقل را کنار می زند
وقتی آدم خوبی می شوی معلوم است که عقلت شده رییس و زمانی هم که بد می شوی این هوس توست که شده پادشاه درونت.
وقتی هوست رییس می شود و حرف, حرف اوست, شیطان را به کشور درونت راه می دهد. و شیطان مثل گلوبولهای خونت در رگهایت جاری می شود.
هرچه بدی هست از شیطان است حتی خمیازه های بیخود. خمیازه هایی که نشان تنبلی و پرخوابی است. بله هرچه کار بد و حالات بد است نشان این است که هوست شیطان را به درونت راه داده و تو باید با خارج شدن از سلطه هوست, عقلت را جایگزین آن کنی و با کمک عقلت شیطان را بیرون کنی.
می توانی نزدیک شدن شیطان را حس کنی, وقتی عصبانی می شوی, وقتی از نظر جنسی تحریک می گردی, وقتی خواب آلوده و کسل هستی, وقتی بیش از حد جذب تماشای فیلم و انجام بازی می شوی به گونه ای که کارهایی که باید انجام دهی روی زمین می ماند, وقتی از گفتن حقیقت می ترسی و وسوسه می شوی که دروغ بگویی, وقتی برایت بدگویی دیگران خوشایند جلوه می کند وقتی ...
خلاصه وقتی تمایل به کارهای زشت در تو بوجود می آید این نشان این است که شیطان دارد به تو نزدیک می شود. در این وقت باید به خداوند پناه ببری!
وقتی وسوسه می شوی بگو: اعوذ بالله من الشیطن الرجیم. از شیطان رانده شده, که می خواهد من را هم مثل خودش از چشم خدا بیاندازد به خدوند پناه می برم.
پناه بردن به خدا یعنی پناه بردن به توصیه های خدا. مثل این است که تو از مرض به دکتر پناه می بری یعنی به توصیه های او پناهنده می شوی و دستورات پزشک را مو به مو اجرا می کنی!
وقتی انسان پناه به خداوند می برد از او می خواهد کمکش کند تا بتواند راه درست را بیابد و سختی رفتن از این راه را تحمل کند.
بالاخره مبارزه با هر وسوسه ای راهی دارد. این راهها را دین اسلامی بخوبی توضیح داده است. ما هم در این مجموعه قصدمان این است که همین راهها را مورد بررسی قرار دهیم.
مثلا وقتی نشانه های خشم خودش را نشان می دهد باید ببینی چه چیزی باعث زیاد شدن این نشانه های می شود, از آنها دوری کنی, اگر مشغول بحث کردن هستی, خیلی تند و سریع بحث کردن را تمام کن تا کار به جای باریک نکشد. ادامه ندادن بحث و جدل یکی از توصیه های مهم اسلام است.
[h=1]آیا اصرار در دعا و طلب حاجت اشکال دارد؟[/h]
[h=2]گاهی گفته می شود که در دعا اصرار نکنید یا به تعبیر عامیانه: به زور چیزی رو از خدا نگیرید ...

حالا این سوال برای من مطرح است: مگر ما معتقد نیستیم که خدا قدرت دارد که کن فیکون کند و قادر است هر کاری را انجام دهد، پس چرا نباید اصرار در دعا داشته باشیم؟![/h]
دعا به محضر خداوند به معنی نفی قدرت های غیر الهی و ابراز اعتقاد توحیدی نسبت به مبدا هستی است. دعا مغز عبادت و مظهر بندگی به در گاه خداوند متعال و قرار گرفتن در مسیر اهداف متعالی زندگی می باشد. خواسته های ما نیز وقتی شایسته اجابت است که در همین راستا باشد.
شایسته نیست خدای متعال که هدف زندگی انسان را عبادت و قرب به خودش قرار داده است، انسان را در رسیدن به خواسته هایی که به او برای پیمودن این مسیر کمک می کند، یاری نرساند یا خواسته هایی را اجابت کند که مانع عبادت و قرب است.
بعضی مردم نیازها و خواسته های مادی خود را به صورت یک هدف استراتژیک زندگی برای خود تعریف و برای رسیدن به آن به قدری پافشاری می کنند که دعا کردن ایشان صورت نامعقولی به خود می گیرد، تا جایی که ممکن است این موضوع آنها را به وادی ناامیدی و بی ایمانی بکشاند. این نوع نگرش صحیح نیست.
[h=5]فراموش نکنیم که دعا در دین، نظامی دارد. به دو جمله زیر توجه کنید:[/h] 1- خداوند اصرار کنندگان در دعا را دوست دارد،
2- نباید بر دعایی اصرار کرد شاید به صلاح ما نباشد
این دو جمله در جایگاه خودش درست است و نباید آنها را کنار هم گذاشت. دعا ارتباط با خالق هستی است. همه ی قدرت ها در اختیار خداست و او ارحم الراحمین است.
خداوند کریم امر به دعا و ضمانت به استجاب نمود، پس دعا را مستجاب می نماید، ولی یادمان باشد استجابت دعا این نیست که فرمانبردار دستورات دعا کننده باشد و یا حتماً همان چیزی که او خواست را در همان زمانی که او خواست بدهد
قرآن كریم انسان ها را به دعا و نیایش دعوت كرده و ترک دعا را تکبر دانسته و برای آن عقاب سنگین وعده داده است: «وَقَالَ رَبّكمادْعونِی أَسْتَجِبْ لَكمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَكْبِرونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخلونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ» (مومن،60); پروردگار شما گفته است: مرا بخوانید تا (دعاى) شما را اجابت كنم. همانا كسانى كه از عبادت من تكبر مى ورزند، به زودى با ذلت و خوارى وارد دوزخ مى شوند.
در آیات دیگر داریم که خداوند به پیامبرش (صلی الله و علیه وآله) فرمود: به بندگانم بگو اگر دعای شما نبود که به شما نظر نمی کردم، و بدیهی است هر کس تکذیب کند، خودش لوازم عذاب خود را فراهم کرده است: « قلْ مَا یَعْبَأ بِكمْ رَبِّی لَوْلَا دعَاوكمْ فَقَدْ كَذَّبْتمْ فَسَوْفَ یَكون لِزَامًا» (الفرقان، 77)
بگو اگر دعاى شما نباشد پروردگارم هیچ اعتنایى به شما نمى كند در حقیقت شما به تكذیب پرداخته اید و به زودى [عذاب بر شما] لازم خواهد شد.
خداوند کریم امر به دعا و ضمانت به استجاب نمود، پس دعا را مستجاب می نماید، ولی یادمان باشد استجابت دعا این نیست که فرمانبردار دستورات دعا کننده باشد و یا حتماً همان چیزی که او خواست را در همان زمانی که او خواست بدهد.
خداوند دنیا را دار جبر نیافریده که اگر هیچ شرطی نیز برای تحقق امری فراهم نبود و یا به قولی مصلحت نبود نیز به زور و یا به صورت معجزه ای آن را به مصلحت نماید.
قضا و قدر، علت و معلول، تأثیر و تأثر، حرکت و محرک و ...، همه لوازم وقوع یک اتفاق است و چنین نیست که اگر خواست یک نفر مغایر با تمامی شرایط بود، خدا [با توجه به ارتباط همه اجزای مادی و غیر مادی عالم هستی با یک دیگر]، تمام نظم عالم را بر هم زند تا غیر مصلحتی را مصلحت نماید.
انتظار چنین درخواست غیر حکیمانه و عادلانه ای از خداوند حکیم و عادل، همان دعای غیر قابل استجابت است.
اگر می گویند در دعا اصرار نکنیم یعنی اینکه وقتی ما دعا می کنیم، نباید برای خدا تعیین تکلیف کنیم. ما باید برای خدا بندگی کنیم نه اینکه تکلیف معین کنیم.
بنابر این اصرار در دعا، نه تنها کار ناشایستی نیست، بلکه کار پسندیده و خوبی هم می باشد.
امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «أَلِحَّ فِی الطَّلَبِ، فَإِنَّه یحِبّ إِلْحَاحَ الْملِحِّینَ مِنْ عِبَادِهِ الْموْمِنِین» ؛ «در دعا و خواست خود اصرار داشته باش. چرا که خداوند اصرار، اصرار کنندگان مومن را دوست دارد».
حضرت در این روایت فرمودند برای حاجت های خود، این دعا را بخوانید: اللَّهمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ مَا فِیهِنَّ، وَ رَبَّ الْأَرَضِینَ السَّبْعِ وَ مَا فِیهِنَّ، وَ رَبَّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ، وَ رَبَّ محَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ. أَسْأَلکَ بِاسْمِکَ الَّذِی بِهِ تَقوم السَّمَاء، وَ بِهِ تَقوم الْأَرْض، وَ بِهِ تفَرِّق الْجَمْعَ، وَ بِهِ تَجْمَع الْمتَفَرِّقَ، وَ بِهِ تَرْزق الْأَحْیَاءَ، وَ بِهِ أَحْصَیْتَ عَدَدَ الثَّرَى وَ الرَّمْلِ وَ وَرَقِ الشَّجَرِ وَ قَطْرِ الْبحورِ، أَنْ تصَلِّیَ عَلَى محَمَّدٍ وَ آلِ محَمَّدٍ. سپس حاجت خود را ذکر کنید، (قرب الاسناد، ص۶)
نکته مهم این است که در دعاهای خود عاقلانه دعا کنیم و طالب چیزهایی نباشیم که می دانیم شدنی نیست. همچنین ادب در دعا را هم فراموش نکنیم. یعنی همواره به یاد داشته باشم که خداوند، مهمتر از دعا و خواست ماست. اگر خواست خود را مهم تر و ارزشمندتر از خداوند بدانیم، به خاطر برآورده نشدن حاجت، با خداوند، رفتاری غیرمودبانه خواهیم داشت و شرمنده او خواهیم شد. امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «أَلِحَّ فِی الطَّلَبِ، فَإِنَّه یحِبّ إِلْحَاحَ الْملِحِّینَ مِنْ عِبَادِهِ الْموْمِنِین» ؛ «در دعا و خواست خود اصرار داشته باش. چرا که خداوند اصرار، اصرار کنندگان مومن را دوست دارد»
نکته دیگر این که دنیا کلاس درس خداست و مشکلات و ناکامی های دنیا هم آزمون الهی خواهد بود. بنابراین، نباید توقع داشته باشیم که هر چه می خواهیم برآورده شود.
بله! دعا کردن و اصرار مودبانه اشکالی ندارد و چه بسا به خاطر همین اصرار مودبانه حاجت انسان برآورده شود. اما همواره به یاد داشته باشیم که به هر دلیلی ممکن است به برخی از حاجت های خود نرسیم. توجه به این مطلب موجب می شود که در عین دعا کردن، صبر و شکیبایی خود را هم تقویت کنیم و خود را به دام ناشکیبایی نیندازیم.
[h=2]باور کنیم هر چه می خواهیم شاید به صلاح نیست[/h] گاهی آن چه دعا کننده می خواهد واقعاً به مصلحتش نیست، ظرفیتش را ندارد، منحرف می شود، سبب نزول بلا می گردد و...، اما چون اصرار دارد، از خدا می خواهد که همه عالم را تغییر دهد تا او به حاجتش برسد.
از خدا افزایش ظرفیت ایمان نمی خواهد و تلاشی هم در این زمینه نمی نماید، اما در عین حال خدا و آخرت را قبول دارد و از خدا مثلاً گشایش بیشتری در رزقش می خواهد، و حال آن که خدا می داند همین گشایش بیشتر، او را منحرف می کند و او خواهان این انحراف نمی باشد.
«وَلَوْ رَحِمْنَاهمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِم مِّن ضرٍّ لَّلَجّوا فِی طغْیَانِهِمْ یَعْمَهونَ» (المومنون، 75)
و اگر ایشان را ببخشاییم و آنچه از صدمه بر آنان [وارد آمده] است برطرف كنیم در طغیان خود كوردلانه اصرار مى ورزند.
گاهی آن چه به خیر خود می داند، شرّ اوست و آن چه به شرّ خود می داند خیر اوست.
«كتِبَ عَلَیْكم الْقِتَال وَهوَ كرْهٌ لَّكمْ وَ عَسَى أَن تَكْرَهواْ شَیْئًا وَ هوَ خَیْرٌ لَّكمْ وَعَسَى أَن تحِبّواْ شَیْئًا وَهوَ شَرٌّ لَّكمْ وَاللّه یَعْلَم وَأَنتمْ لاَ تَعْلَمونَ» (البقره، 216)
بر شما كارزار واجب شده است در حالى كه براى شما ناگوار است و بسا چیزى را خوش نمى دارید و آن براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست مى دارید و آن براى شما بد است و خدا مى داند و شما نمى دانید.
[h=5]نتیجه کلام:[/h] در کنار همه ی این حرف ها، خداوند می فرماید: از رحمت من ناامید نشوید، مشرک نگردید، از من بخواهید، به فضل و رحمت من امیدوار باشید، به من توکل کنید، اعتماد کنید و دعا کنید. نه این که انسان فقط یک لفظی بر زبان براند، سپس مانند اربابان یا فرماندهان معترض گردد که چرا به اجرا در نیامد و نامش را هم عدم استجابت دعا بگذارد.
[/HR] منابع:
سایت ایکس شبهه
پرسمان
اسلام کوئیست
برنامه سمت خدا؛ بیانات حجت الاسلام ماندگاری
[h=1]توجیه گناه، راهی برای انجام آن![/h]
تهدیدهایى كه در قرآن براى أخذ ربا و پذیرش حاكمیّت طاغوت آمده، براى قتل، ظلم، شرب خمر، قمار و زنا نیامده است و حرمت ربا نزد تمام فرق اسلامى، قطعى و از گناهان كبیره است.
[/HR] الَّذِینَ یَأْكُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاَّ كَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (بقره ـ 275)
كسانى كه ربا مىخورند، (در قیامت از قبرها) بر نمىخیزند مگر همانند برخاستن كسى كه بر اثر تماس شیطان، آشفته و دیوانه شده است. (نمىتواند تعادل خود را حفظ كند، گاهى زمین مىخورد و گاهى بر مىخیزد) این (آسیب) بدان سبب است كه گفتند: داد و ستد نیز مانند ربا است. در حالى كه خداوند خرید و فروش را حلال و ربا را حرام كرده است. پس هر كس كه موعظهاى از پروردگارش به او رسید و (از ربا خوارى) خوددارى كرد، آنچه در گذشته (از طریق ربا به دست آورده) مال اوست، و كار او به خدا واگذار مىشود. امّا كسانى كه (دوباره به ربا خوارى) بازگردند، آنان اهل آتش خواهند بود و در آن جاودانه مىمانند.
به دنبال بحث درباره انفاق در راه خدا و بذل مال براى حمایت از نیازمندان، در این آیات از مسأله ربا خوارى كه درست بر ضد انفاق است، سخن مىگوید و در حقیقت هدف آیات گذشته را تكمیل مىكند، زیرا ربا خوارى موجب افزایش فقر در جامعه و تراكم ثروت در دست عدهاى محدود و محرومیت اكثر افراد اجتماع است.
انفاق سبب پاكى دل و طهارت نفوس و آرامش جامعه، و ربا خوارى سبب پیدایش بخل و كینه و نفرت و ناپاكى است.
«الرِّبا»، در لغت به معناى زیادى و افزایش است و در شریعت اسلام به معناى زیاده گرفتن در وام یا بیع است.
مورد ربا، یا پول است یا جنس. گاهى پول را قرض مىدهد و بیش از آنچه داده باز پس مىگیرد، كه این رباى در وام است و گاهى جنسى را مىدهد و مقدار بیشترى از همان جنس را تحویل مىگیرد، كه این نیز در مواردى ربا مىشود.
نخست در یك تشبیه گویا و رسا، حال ربا خواران را مجسم مىسازد، مىفرماید: "كسانى كه ربا مىخورند، بر نمىخیزند مگر مانند كسى كه بر اثر تماس شیطان با او دیوانه شده" و نمىتواند تعادل خود را حفظ كند، گاه به زمین مىخورد و گاه بر مىخیزد. در این جمله شخص رباخوار، تشبیه به آدم مصروع یا دیوانه و انسان بیمارگونهاى شده كه به هنگام راه رفتن قادر نیست تعادل خود را حفظ كند و به طور صحیح گام بر دارد.

به عبارتی رباخوار، به كسى تشبیه شده كه شیطان او را خبط كرده است. «خبط» به معناى افتادن و برخاستن و عدم تعادل به هنگام حركت است.
تهدیدهایى كه در قرآن براى اخذ ربا و پذیرش حاكمیّت طاغوت آمده، براى قتل، ظلم، شرب خمر، قمار و زنا نیامده است. «1» حرمت ربا نزد تمام فرق اسلامى، قطعى و از گناهان كبیره است.
وقتى به امام صادق علیه السلام خبر دادند كه فلانى ربا خوار است، فرمود: اگر قدرت مىداشتم گردنش را مىزدم. «2»
همچنان كه حضرت على علیه السلام وقتى با رباخوارى مواجه شد، از او خواست توبه كند، وقتى توبه كرد او را رها نمود و به دنبال آن فرمود: رباخوار را باید از عمل خود توبه دهند، همچنان كه از شرك توبه مىدهند.
از امام باقر علیه السلام نقل شده است كه فرمود: خبیث ترین درآمدها، رباخوارى است. «3»
و رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمودهاند: هر گاه خداوند ارادهى هلاك کردن قریهاى را داشته باشد، رباخوارى در آن قریه ظاهر مىشود. «4»
و خداوند، فرد رباخوار، وكیل، شاهد و كاتب ربا را لعنت نموده است. «5»
در حدیث مىخوانیم: رباخواران، در قیامت همچون دیوانگان محشور مىشوند. «6»
امام صادق علیه السلام علّت تكرار آیات ربا را آماده سازى ثروتمندان براى كار خیر و صدقات مىداند و مىفرماید: چون از یك سو «ربا» حرام است و از طرف دیگر كنز و انباشتن ثروت به صورت راكد نیز حرام، پس چارهاى براى ثروتمندان جز انفاق و یا كارهاى تولیدى مفید باقى نمىماند. «7»
همچنان كه دربارهى علّت تحریم ربا گفتهاند: رباخوارى مانع جریان پول در مسیر تولید و كارهاى عام المنفعه است و به جاى تلاش و فكر و بازو، فقط از سود پول بهرهگیرى مىشود، لذا ربا تحریم شده است.
از امام صادق علیه السلام روایت شده است كه فرمودند: «لو كان الربا حلالا لترك الناس التجارات» اگر ربا حلال بود، مردم كسب و كار را رها مىكردند. «8»
و از امام رضا علیه السلام نیز روایت شده است كه فرمودند: اگر ربا شیوع پیدا كند راه قرض دادن بسته مىشود. «9»
ضمناً چون احتمال در دام ربا افتادن در امور اقتصادى زیاد است، در حدیث مىخوانیم: «من اتجر بغیر فقه فقد ارتطم فی الربا» (نهج البلاغه، قصار 447) هر كس بدون دانش و آگاهى از مسائل تجارى وارد تجارت شود، گرفتار ربا مىشود.
[h=2]پیامهای این آیه:[/h] 1ـ ربا خواران، از تعادل روحى و روانى برخوردار نیستند و جامعه را نیز از تعادل اقتصادى خارج مىسازند. «كَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ»
2ـ تشبیه بیع حلال به رباى حرام، نشانهى عدم تعادل فكرى آنان است. «یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ»، «بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا»
3ـ شیطان، قدرت تصرف بر درون انسان را دارد. «یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ»
4ـ توجیه گناه، راه را براى انجام گناه باز مىكند. «إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا»
5ـ تا قبل از ابلاغ تكلیف، مسئولیّتى نیست. «فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ»
6ـ احكام الهى، در جهت پند و تربیت مردم است. «جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ»
7ـ قانون امروز، شامل گذشته افراد نمىشود. «فَلَهُ ما سَلَفَ»
8ـ از گناه ناآگاهان اغماض مىشود، ولى از آگاهانِ مغرض و مُصرّ هرگز. «وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ»
پی نوشت ها:
(1). تفسیر المیزان، ذیل آیه.
(2). وسائل، ج 12، ص 429.
(3). كافى، ج 5، ص 147.
(4). كنز العمّال، ج 4، ص 104.
(5). وسائل، ج 12، ص 430.
(6). تفسیر در المنثور، ج 2، ص 102.
(7). وسائل، ج 12، ص 423.
(8). وسائل، ج 12، ص 424 و بحار، ج 103، ص 119.
(9). الحیاة، ج 4، ص 334.
گوش به قرآن
وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (أعراف: 204)
هنگامى كه قرآن خوانده شود، گوش فرا دهيد و خاموش باشيد؛ شايد مشمول رحمت خدا شويد!
قرآن که می خوانند خوب گوش بده و ساکت باش!
شاید بگی: «من وقتی از قرآن سر در نمی آرم, خوبِ خوب هم که گوش بدم چیزی ازش سر در نمی آرم, پس چرا باید به قرآن گوش بدم و یا حتی آن را بخوانم؟! ببخشید ها! قصد بی احترامی به قرآن را ندارم من نوکر قرآن هم هستم ولی این یک واقعیت هست که گفتم, اصلا چرا باید قرآنی که به زبان خودمان نیست هی بخوانیم. لااقل توصیه کنید ترجمه آن را بخوانیم»
وقتی انسان متوجه می شود کتابی هست که خیلی جذاب است و نویسنده ای بزرگ آن را نوشته و خواندن آن می تواند بسیاری از مشکلات فرد را حل کند بگونه ای که برای حل این مشکلات اصلا چاره ای جز خواندن این کتاب نیست, ولی از آن طرف این کتاب به زبان خارجی نوشته شده است. اینجا باید چکار کرد آیا چاره ای جز این هست که فرد باید برود آن زبان خارجی را یاد بگیرد تا بتواند با آن کتاب ارتباط برقرار نماید. آدمها برای حل مشکلاتشان خیلی هزینه می کنند. خب این هم یک هزینه.
قرآن تنها کتابی است که حرف حرف آن درست و حق است. نویسنده آن خداوند است. همه کلمات آن سخنان اوست. شفاء همه دردهای بشر در آن قرار دارد. هیچ تر و خشکی نیست مگر این که در آن از آن سخن گفته شده است. هرچه انسانها به دنیال آن هستند تنها و تنها می توانند در قرآن بیابند.
وقتی قرآن دارای این چنین موقعیتی است چرا انسانها اینقدر نسبت به آن نامهربان و بی توجه هستند؟! آخر چرا؟! اشک انسان در می آید وقتی اینقدر غربت و مظلومیت قرآن را می بیند!!
چرا اینقدر بچه در درس عربی خود ضعف هستند؟ مگر زبان عربی زبان قرآن نیست؟ مگر کتاب آسمانی ما مسلمانان قرآن نیست. چرا با زبان کتاب آسمانی خود اینقدر ناآشناییم. نگاه کن ببین چقدر دانش آموزان به کلاسهای زبان می روند. چدر و مادرها آنها را تشویق می کنند که به این کلاسها برو! که چه؟ که مثلا در آینده در شغلش مؤثر باشد و نهایتا پول بیشتری در بیاورد! همین!
وقتی قرآن می گوید موقعی که قرآن می خوانند گوش دهید یعنی این که مقدمات فهمیدن قرآن را فراهم کنید و بعد با دقت گوش بدهید ببینید قرآن چه می گوید.
بین «استمعوا» و «اسمعوا» فرق می کند. اولی به معنای گوش فرا دادن است و دومی به معانی گوش دادن. در اولی باید دقت کردن تا نچه به گوش می خورد را فهمید ولی در دومی لامز نیست دقت کند مهم آن است که گوشش را برای امواج صوتی که به طرفش می آید تیز کند, همین!
آنچه در باره شنیدن قرآن گفته شده است, «استمعوا» است نه «اسمعوا», گوش فرا دادن است نه گوش دادن. و گوش فرا دادن هم نیازمند درک است و درک قرآن هم مقدماتی می خواهد که اولین آن آشنایی با زبان عربی است.
بدترین جنبنده
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ (أنفال: 22)
بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمىكنند.
می گویند: روباه مکار است, گرگ خونخوار است, خوک شهوتران است, گربه چاپلوس است, کلاغ دزد است, موش کثیف است و ... اینها نسبتهایی است که انسانها به حیوانات می دهند.
آیا این نسبتها واقعیت دارد؟ مهم نیست که پاسخ این سؤال مثبت باشد یا منفی مهم آن است که ببینیم انسان چه وضعیتی دارد.
در میان همه موجوداتِ شریر و بدجنس, انسانی که حق را نمی شنود و از گفتن سخن حق طفره می ورد بدترین است. مهم این است که این نکته را خوب بفهمیم.
فرق انسان و حیوان در این است که انسان می تواند پشت به حقیقت کند و آنچه را که می داند درست نیست انجام دهد و آنچه را که می داند حق است انکار کند و آنچه را که می داند باید به آن اقرار کند اقرار نکند.
ولی حیوان این گونه نیست. هر کاری می کند در نظرش کار درست است. اگر گرگ می درد طبیعتش این گونه است. اگر عقرب نیش می زند خداوند او را اینگونه خلق نموده است. اگر گربه خودش را برای صاحبش لوس می کند این راهی است برای بدست آوردن روزی اش, او کار درستی می کند.
انسان را خداوند پاکِ پاک آفریده است. او خودش ناپاکی را بر می گزیند. نگاه کن چقدر برادرها, خواهرها با هم فرق می کنند, چقدر اقوام و خویشانت با یکدیگر متفاوت هستند با این که همه در یک خانواده رشد کرده اند و از نظر سالم بودن و فاسد بودن محیط در یک وضعیت قرار داشته اند ولی کم کم که بزرگ شدند با یکدیگر متفاوت گشتند. این نشان این است که آنها خودشان سرنوشتشان را نوشتند.
خداوند چشم داده است برای دیدن و گوش داده است برای شنیدن و زبان داده است برای گفتن, حال اگر انسانی نخواهد از این ابزار به نفع خودش استفاده کند و بخواهد چشم به روی حقیقتها ببندد و گوش به سخنان حق ندهد و زبان به حقیقت نگشاید, کور و کر و لالی شود که نخواهد درک کند و بفهمد و بیاندیشد و عقلش را بکار اندازد, اگر انسانی بخواهد این گونه باشد دیگر کدام جنبنده می تواند بدتر از او باشد؟!
در جهان هستی که تنها قدرتمند در آن خداوند است, این انسان است که بر اساس سوء استفاده از قدرتی که خداوند به او داده است, روبروی خدا می ایستد. چه موجودی بدتر از انسان. قرآن می گوید: مرگ بر انسان که چقدر ناسپاس است!
چه نعمتی بالاتر از اختیار برای خوب بودن و بد گشتن؟! و چه شکری بالاتر از سوء استفاده نکردن از این اختیار و در نتیجه خوب بودن و چه کفران و ناسپاسی بالاتر از این که از نعمت اختیار و انتخاب سوء استفاده کند.
خدایا من را آفریدی و زمام خودم را به گردنم نهادی, اختیارم را خود, به دست گیر و راهنمایم باش و دستم را بگیر و هیچ وقت رهایم نکن! خدای هیچ وقت رهایم نکن!
[h=1]آداب دعا کردن را از موسی علیه السلام بیاموزیم[/h]
[/HR] قرآن کریم در موارد متعددی از حضرت موسی علیهالسلام برخوردها و تنشهایی را بازگو کرده است .
[/HR]
آنگاه که حضرت در مصر بود، آن مرد قبطی را با ضربه ای کشت و برای کشتن او نیز دلیل محکمی داشت. با این حال، وقتی راه های مقابله با رفتارهای منفی را بررسی کرد و زمینه حل مشکل را با راهی بهتر از آن چه انتخاب کرده بود، ممکن دانست، با پذیرش مسئولیت کار خود و این که میتوانست راه بهتری را برگزیند، به درگاه خداوند چنین عرضه داشت : «پروردگارا به درستی که من به خود ستم کردم. پس ببخشای بر من و خداوند بر او بخشود؛ زیرا او بخشنده و مهربان است. » (قصص : 16)
ادب بنده اقتضا میکند در مقام بندگی، به نقص کار خود بیشتر توجه داشته باشد، گرچه کارش مجاز باشد.
[h=2]آداب دعا کردن[/h] یکی از آداب درخواست از خداوند این است که بنده فقط عرض حال کند و کلماتی به زبان نیاورد که از آن برداشت شود که در صدد است خداوند را به روند اجابت درخواست رهنمون کند. به همین دلیل، حضرت پس از آن که از مصر بیرون آمد و وارد مدائن گردید، برای دختران حضرت شعیب از چاه آب کشید و با شکم گرسنه در سایه درختی آرمید. به درگاه خداوند کریم ابراز حاجت کرد و به خواسته خود چشم دوخت و عرضه داشت : «پروردگارا، به هر چه که بر من نازل کنی، چه اندک و چه بسیار، محتاجم» (قصص : 24) . تشخیص الگوی بر آوردن خواسته من به عهده تو است. وظیفه من ابراز حالتی است که در درون من ایجاد شده است. من بیش از این نمیگویم تا شائبه بی ادبی استشمام شود.
[h=2]دعایی دیگر از حضرت موسی[/h] یکی دیگر از دعاهای حضرت موسی علیهالسلام، دعایی است که آن حضرت، در نخستین روز بعثت خود و دریافت اولین وحی آسمانی داشت که خدای متعال آن را چنین حکایت نموده است : «موسی گفت : پروردگارا! شرح صدرم ده و کارم را آسان ساز و گره از زبانم بگشای تا گفتارم را بفهمند .» (طه : 35) .
آنگاه حضرت برای این که این نکته را برساند که دنبال منفعت شخصی نیست و منظور وی نفع عمومی است، گفت : «کی نسبحک کثیراً» «غرضم از این درخواستها این است که من و همه بندگانت، تو را بسیار تسبیح گفته و بسیار ذکر گوییم.»
بیان همه فجایع یک فرد و تفصیل آن، نوعی بی توجهی به مقام مخاطب و دوری از ادب است. به همین دلیل، انسانهای مؤدب بازگو کردن همه حوادث واقعی را برای مقام بالاتر خود، مناسب نمیبینند.
گاهی که چاره ای جز بازگو کردن نداشته باشند، عذر خواهی میکنند. از این رو، حضرت وقتی از قوم خود نا امید شد، بر قوم خود نفرین کرد. تفصیل جنایات و فضایح فرعونیان را ذکر نکرد و به اجمال گفت : «خدایا، اینها بندگانت را از راه راست بیرون میبرند. پس نعمتها را از آنان بگیر و به آنان فرصت سوء استفاده نده.»
[h=2]هرجایی نفرین نکنیم[/h] البته حضرت به این نفرین اقدام نکرد، مگر بعد از آن که تشخیص یقینی داد که نابودی فرعونیان مطابق مصلحت دین و دینداران است. در این راستا به ظن و حدس پناه نبرد و این نیز بخشی از آداب ضروری به هنگام گفتگو با خداست.
ادب دیگری که حضرت موسی علیهالسلام رعایت نمود، این بود که در این نفرین، با این که خیلی طولانی نبود، بسیار تضرع نمود، استغاثه و جست و ندای «ربنا» را تکرار نمود.
«پروردگارا : به درستی که تو به فرعون و فرعونیان در حیات دنیا زینت و اموال دادی. پروردگارا! تا بندگانت را از راه تو، به ضلالت بکشانند. ای پروردگار ما، اموالشان را مانند سنگریزه از حیز انتفاع ساقط کن و بر دلهایشان مهر نه تا قبل از دیدار عذاب دردناک، ایمان نیاورند .» (یونس : 89)
پس از آن که حضرت هفتاد نفر از مردان قوم خود را برای میقات انتخاب کرد و صاعقه آنان را هلاک کرد، دوست داشت آنان زنده شوند. گرچه ایشان این خواسته را به زبان نیاوردند، اما از لحن سخنشان فهمیده میشود که در آن موقعیت میخواستند که آنها زنده باشند. حضرت برای آن که غضب خدا را به رحمت مبدل سازد، ابتدا به صراحت درخواست بخشش کرد.
موسی از قوم خود برای میقات هفتاد نفر را انتخاب کرد. وقتی صاعقه آنها را هلاک نمود، موسی عرض کرد : پروردگارا! تو اگر قبل از این هم میخواستی آنها را هلاک کرده بودی، اما آیا ما را به جرم پیشنهاد سفهای قوم هلاک میکنی؟ من این صاعقه را جز امتحانی از ناحیه تو نمیدانم. با این آزمایش، گمراه میکنی هرکس را بخواهی و هدایت میکنی هر که را بخواهی. تو ولی مایی. ببخشای بر ما و رحم کن به ما که تو بهترین رحم کنندگانی و برای ما در این دنیا و در آخرت حسنه بنویس؛ چرا که ما به سوی تو هدایت یافتیم. (اعراف : 156)
[h=2]راهی برای تسکین غضب الهی[/h] در این دعا، حضرت با جمله «ببخشای بر ما ... » سخن آغاز کرد. با این نمونه سخن، فوران غضب الهی را تسکین داد. شاید به این وسیله بتواند زمینه بقای نعمت را آماده سازد. این ادب زیبا، موجب شد حضرت به گرفتن حاجت خود موفق گردد. در حالی که، آن حاجت را به زبان نیاورده و زنده شدن قوم خود پس از هلاکت را به طور صریح از خداوند درخواست نکرده بود. همچنین وقتی حضرت از میعادگاه برمی گردد، در حالی که غضبناک بود و با هارون برخورد تندی داشت، در برابر خداوند با لحنی، که پذیرش تقصیر را به همراه داشت، گفت «پروردگارا، بر من و برادرم ببخشای و ما را در رحمت خود داخل کن و تو مهربان ترن مهربانانی. » (اعراف : 151) .
حضرت به هنگام سرپیچی قوم خود از ورود به سرزمین مقدس، خطاب به خداوند عرض کرد : «من فقط مالک خود و برادرم هستم و قوم من از من شنوایی ندارند. پس میان من و این قوم فاسق جدایی بینداز. » (مائده : 25) .
ادب زیبایی که در این آیه به کار رفته، این است که حضرت با این که غرض خود را بیان مخالفتهای شنیع و نافرمانیهای زننده قوم خودش بود، اما این غرض را صریحاً بیان نکرد، بلکه از آن به صورت کنایه سخن گفت و عرض کرد. «پروردگارا، من مالک جز خود و برادرم نیستم» منظور از مالکیت، مالکیت در اطاعت است.
قبول دعوت
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ (أنفال: 24)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مىخواند كه شما را حيات مىبخشد!
آهای اونایی که مسلمان شدید و ایمان آوردید و می گویید ما حرفهای خدا را باور داریم!
آهای اونایی که باور کردید که خداوند خیر شما را می خواهد و به همین خاطر پیامبرش را فرستاده است تا شما را راهنمایی کند!
آهای اونایی که قبول دارید آخرتی هست و با مردن همه چیز تمام نمی شود و تازه زندگی اصلی شروع می شود!
آهای مسلمین! آهای مؤمنین! آهای شیعیان! آهای همه دوست داران یک زندگی عالی! پاسخ خدا و پیامبرش را بدهید!
خداوند شما را می خواند! رسول شما را صدا می کند! آن ستاره روشن قطبی را می بینید! او جهت را به شما نشان می دهد, او نمی خواهد شم در دل این تاریکی گم شوید. نکند گم شوید که در این دشت گرگ بسیار است و رهزنان همه آنچه داررید به غارت می برند. بترسید از وقتی که ایمانتان را و باورهای مذهبی اتان را بدزدند, آنوقت دیگر زندگی نخواهید داشت.
ای مؤمنین وقتی خدا و رسولش شما را می خواند که زنده اتان کند و از این مردگی نجاتتان دهد پاسخش را بدهید! بالاخره کسی که در چاه می افتد دستش را که می تواند بلند کند, کسی دارد غرق می شود هم همینطور دستی که می تواند تکان دهد.
وقتی در نماز دستانت را به قنوت بالا می بری یعنی: خدایا من آماده ام که دستانم را بگیری و کمک کنی تا از هرچه زندگی ام را فلج نموده است نجات پیدا کنم.
خیلی چیزها هست که زندگی انسان شبیه مرده می سازد. مثلا وقتی انسان نسبت به نیازمندان و فقرا بی تفاوت می شود و پولهایش را فقط خرج خودش می کند دیگر چه تفاوتی با مرده ها دارد؟!
وقتی انسان کاری ندارد که دیگری مثلا دوستش و یا خویشش با این کار زشتی که انجام می دهد زندگی خود را از بین می برد ولی او را امر به معروف و یا نهی از منکر نمی کند چه فرقی با مرده های قبرستان می کند؟! آنها هم کاری به کار دیگران ندارند.
وقتی انسان به راحتی ظلم را می پذیرد و در مقابل ستمگران تسلیم می شود و هرچه بر سرش بکویند, اعتراض نمی کند, شده است مثل یک مرده که هرچه برسرش بیاورند خم به ابرو نمی آورد.
وقتی انسان آنقدر تنبل و بی حوصله می شود که حال هیچ کار مفیدی را ندارد و جز یک جسدی که بعضی وقتها حرکتی می کند و همین و بس, دو قدم بیشتر با یک مرده فرق ندارد.
دین اسلام آمده است تا با توصیه هایش و راه حل هایش و در کل همه معارفش انسان را زندگی ببخشد و از مرده متحرک بودن او را نجات دهد.
آفرین بر تو ای خدا که هم در آغاز خلقتمان به ما زندگی دادی و هم در مسیر زندگی بارها با پیامبران و امامان و انسانهای صالح روح درست زندگی کردن را بر کالبد ما دمیدی. آفرین بر تو خدای خوب و مهربان!
قدرت تشخیص
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً (أنفال: 29)
ای آنانی که ایمان آورید اگر پرهیزگار باشید خداوند به شما نیروی فرقگذاری می دهد!
تشخیص قارچ سمی از قارچ غیر سمی کار سختی است, نه؟ و یا تشخیص شیر سالم از شیر فاسد آن هم سخت است! البته سختی تشخیص دلیل بر این نمی شود که راهی برای آن نباشد. می توان این تشخیص را داد منتها نیازمند به دانش است.
کار علم و دانش همین است که انسان بتواند کار درست و یا فکر صحیح را تشخیص دهد. هر کسی دانش کمتری داشته باشد در تشخیص امور دچار اشتباه می شود.
خب حالا سؤال اینجاست که علم می تواند چاسخ همه سؤالات را بدهد و انسان را در تشخیص همه امور موفق کند؟
بعضی مسائل به ظاهر کوچک است که درست و غلط بودن به راحتی و با دانش های موجود تعیین نمی شود مثلا ما همه می دانیم شوخی مناسب به این است که کسی از شوخی ما آزرده نشود, خب حالا از جکا بفهمیم طرف مقابل ما با این شوخی آزرده می شود یا خیر؟
و یا مثلا یه کم بیشتر غذا خوردن برای سلامتی ما مضر است یا نه؟ این درست که پرخوری و کم خوری هر دو غلط است ولی مرز بین ایندو آیا برای همه مشخص است؟
و یا مثلا خواهش کردن از دیگران تا کجا درست است؟ پاسخ این است که تا انسان ذلیل و خوار نشود. ولی کسی که مقداری متکبر و خودبزرگ بین است زودتر از دیگران احساس ذلت و خواری می کند. خب تشخیص این که این احساسی که الان فردی در خودش حس می کند آیا همان خواری است که باید از آن اجتناب کند و یا احساس کبر است که نباید به آن توجه کند, کار ساده ای نیست.
همیشه نمی توان بین همه چیز مرزی مشخص را تعیین نمود. از طرفی نیاز به این مرز هم هست. پس باید چه کرد؟
راهش این است که از خداوند کمک خواست تا خودش در وقت لازم به ما این دانش و آگاهی را بدهد که مسائل را به درستی تشخیص بدهیم.
خداوند برای این که کمکمان کند شرطی تعیین نموده است. او فرموده هر وقت شما نسبت به آنچه می دانید عمل کردید, من شما را نسبت به آنچه نمی دانید آگاه خواهم نمود. مثلا در باره شوخی نامناسب آنجایی که واقعا تشخیص دادی شوخی نامناسب است, باید از شوخی نمودن پرهیز کنی تا خداوند در جایی که تشخیص شوخی مناسب از نامناسب سخت است کمکت کند.
اصولا خداوند در باره همه نعمتهایش اینگونه رفتار می کند مثلا اگر کسی پولی را که دارد درست خرج کند خداوند به مالش برکت داده و آن را زیاد می کند ولی اگر اسرفا کند روزی اش را کم خواهد نمود. و هم چنین اگر از آبرویش درست استفاده کند بر عزّت و آبرویش نزد دیگران می افزاید و الا او را رسوا نموده و بی آبرویش می سازد.
علم هم این طور است. اگر انسانها نسبت به علومی که دارند پایبند باشند خداوند علم آنها را زیاد خواهد نمود و الا از آن کاسته و آنها در تشخیص امور بیشتر دچار سرگردانی خواهد نمود.
خدایا بر علممان بیافزای که سخت به آن محتاجیم!
نزاع و دعوا
لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرينَ (أنفال: 46)
و (فرمان) خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد! و نزاع (و كشمكش) نكنيد، تا سست نشويد، و قدرت (و شوكت) شما از ميان نرود! و صبر و استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است!
دعوا کردن کار خوبی نیست چون وقار انسان از بین می رود. وقار احساس خوبی است. احساس مهم بودن است. همه ما نیاز داریم تا این احساس را داشته باشیم. احساس کنیم کسی هستیم. به همین خاطر اگر کسی به ما توهین کند ناراحت می شویم.
آدمها وقتی احساس مهم بودنشان را از دست دهند ممکن است خیلی خطرناک بشوند. این آدمها دیگر هرکاری را انجام می دهند. آنها چیزی را ندارند از دست بدهند. بزرگترین دارایی هر انسانی آبرو و شخصیت مهمش نزد دیگران است که آنها از آن محروم هستند.
بی آبرویی مثل همه مصیبتهای دیگر, این خود انسانها هستند که سر خودشان می آورند. جر و بحث و دعوا یکی از مهمترین چیزهایی است که باعث از بین رفتن آبرو و وقار و شخصیت است. آدم پس از یک نزاع و خشم و بحث و جدل بی خود, احساس بدی پیدا می کند. این همان احساس خوارشدگی است.
با کمی صبر و حوصله می توان جلوی خوارشدن خود را گرفت. صبر و حوصله دوای خیلی از دردهاست هرچند مثل خیلی از دواها تلخی خودش را دارد. اصلا در «صبر» در زبان عربی به معنای دواء تلخ است. به کسی که زندانی شده است می گویند: «مصبور».
صبر هرچند با تلخی و زحمت همراه ست ولی نتیجه اش خیلی رضایت بخش است. بالاخره برای رسیدن به هر قله بلندی باید زحمت بالا رفتن از کوه را تحمل کرد.
تو خیال می کنی اگر تلخی صبر را تحمل نکنی وضعت بهتر می شود؟! خیر این طور نیست هرکس تلخی حق را نپذیرد, تلخی باطل کامش را بیشتر ناراحت خواهد نمود.
تا حالا بارها تجربه کردی که بعد از دعوا و مرافعه و بحث و جدل و بگومگو با این و آن, چقدر حالت بد شده, خب این حالت بدتر و تلختر هست یا اگر صبر می کردی؟! معلوم است که صبر کردن کمتر برایت زحمت درست می کرد.
باید همیشه از تجربه ها استفاده نمود. هرکسی تجربه دعوا کردن را دارد. دعوا با اعضاء خانواده, دوستان, آدمهای غریبه. خب پیش میاد دیگه, مهم این است که آدم از این پیشآمدها درس بگیره و مواظب باشه که دیگه این تجربه های تلخ را تکرار نکنه.
مؤمن هم مثل دیگران ممکن است دست در سوارخی بکند و ماری او را نیش بزند ولی بار دوم دیگر این کار را تکرار نخواهد کرد. مؤمن کسی است که با توجه به آموزه های اسلام خودش را تربیت کرده است. اما کسی که خود را نساخته باز هم تجربه های تلخ خودش را تکرار می کند.
افراد پیرامونت را بشناس و بدان که آنها چه وقت ناراحت می شوند. مواظب باش در برخوردت با آنها, ناراحت نشوند و برای خودت دردسر درست نکنی.
خدایا ممنونم که من را با قرآنت راهنمایی می کنی!
ابرقدرت!
أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ (أنفال: 60)
آنچه در توان دارید برای (مقابله با) آنان (دشمنان) آماده کنید!
شاید این آیه را روی آرم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دیده باشی. مناسب ترین آیه برای نیروهای نظامی است! ای کاش همه مسلمانان همین آیه را روی آرم نیروهایشان می داشتند.
البته مضمون آیه اختصاص به نیروهای نظامی ندارد. ابتداء بگذار تا از مضمون آیه برایت بگویم تا خودت متوجه شوی چرا این آیه اختصاص به نیروهای نظامی ندارد.
مسلمانان در همه جهات باید بهتر از دیگران باشند زیرا آنها واقعی ترین تفکرات را در باره خداوند و جهان هستی و جهان آخرت دارند. پس در زندگی دنیایی خود هم باید بهترین باشند. اصلا جهان باید در اداره و مدیریت مسلمانان باشند زیرا آنها با آموزه های اسلامی می توانند بهترین حکومت را برای مردم جهان داشته باشند.
مسلمانان باید آنچه در توان دارند بکار بگیرند تا کفار همچنان حقیر و کوچک بمانند زیرا آنها با تفکرات احمقانه ای که دارند همین لیاقت را دارند که تحقیر شوند و در همه جهت خوار و ذلیل باشند.
آیا جهانی که ما در آن زندگی می کنیم مسلمانان از این چنین وضعیتی برخودار هستند؟ آیا کفار حقیر و مغلوب هستند؟ آیا دین اسلام به عنوان بهترین دین مطرح است؟ آیا همه مسلمانان از دینی که دارند احساس افتخار و سرافرازی می کنند؟ آیا با دین رفتار مسلمانان می شود شیفته دین اسلام شد و به آن گروید؟ آیا کشورهای اسلامی جزء ابرقدرتهای جهان هستند؟ آیا رؤسای کشورهای اسلامی آنقدر ابهت دارند که رؤسای دیگر کشورها از آنها حساب ببرند؟ آیا بیشترین دانشمندان داری دین اسلام هستند؟ آیا دانش آموزان ایران اسلامی داری اهداف بلندی در نیل به پیشرفتهای علمی هستند؟ آیا ... آیا ... و ده ها آیای دیگر ...
اینها همه تأسف است و به شدت موجب ناراحتی است. چرا قرآن مهجور و غریب است و کمتر به توصیه های نورانی آن توجه می شود؟!
انگار که خداوند به کفار فرموده است هر چه در توان دارید در مقابله با مسلمانان مجهز شوید!! زیرا آنها به خوبی در مقابل مسلمانان مجهز شده اند. و از نظر علمی, اقتصادی, هنری, نظامی, سیاسی و غیر آن در برابر مسلمانان تجهیز شده اند.
البته افقهای روشنی را هم می توان در مسئله «تجهیز در مقابل کفار» مشاهده نمود. امروز ایران اسلامی با تدبیر و دور اندیشی رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای نهضت علمی بسیار پر شتابی به راه افتاده است. و تا این زمان توفیق ها بسیار خوبی داشته است. و همچنین ایران اسلامی از نظر سیاسی کشوری قدرتمند در منطقه گشته است. و تلاشهایی که در حال انجام است آینده ای روشن را پیش روی مردم شریف ایران به تصویر کشیده است.
خدایا مردم ایران را هرچه بیشتر موفقشان بدار! تا الگوی همه جهان اسلام باشند.
خدایا از عزّت خودت مردم مسلمان ایران را نصیبی بیشتر عنایت فرما!
[h=1]منظور از کامل شدن دین در روز غدیر چیست؟[/h]
[h=2]نعمت ولایت از همه نعمت ها برتر است كه در روز غدیر با تحقق بیعت عمومى براى ولایت عترت، این نعمت برتر پروردگار كامل شد. ""و اتممت علیكم نعمتى.""[/h]
همه نعمت ها و خوبی ها، صلح و آرامش، امنیت و رفاه، همه و همه در سایه حاكمیت اسلام است، و حاكمیت اسلام پس از رسول خدا "صلی الله و علیه وآله" در پرتو ولایت عترت است، پس نعمت ولایت از همه نعمت ها برتر است كه در روز غدیر با تحقق بیعت عمومى براى ولایت عترت، نعمت برتر پروردگار كامل شد. ""و اتممت علیكم نعمتى.""
منظور از کامل شدن دین و اتمام نعمت در آیه "الْیَوْمَ أَكْمَلْت لَكمْ دِینَكمْ وَأَتْمَمْت عَلَیْكمْ نِعْمَتِی وَرَضِیت لَكم الإِسْلاَمَ..."(مائده، 3) چیست ؟
در قرآن کریم، نعمت وقتی به شکل مطلق می آید به معنای ولایت است. اتممت علیکم نعمتی یعنی با نصب امیرالمومنین نعمت ولایت را بر شما تکمیل کردم. پیامبراکرم (صلی الله و علیه وآله) در آن چند سالی که دوره پیامبری و نبوتشان بود، وقت کافی برای بیان همه احکام را نداشتند. هر چند که قرآن کریم به طور کامل بر پیامبر (صلی الله و علیه وآله) نازل شد اما قرآن حکم قانون اساسی را دارد و بیشتر، کلیات را بیان کرده است و جزئیات دین و فقه و اخلاق و معارف اسلامی در قرآن نیامده است و این مسئله نیاز به شخصیتی دارد که با غیب در ارتباط است و معصوم است تا آنها را برای مردم بازگو کند.
به بیانی دیگر حقیقت اساس دین بر چند اصل استوار است: یکی بحث توحید و بعد از آن هم نبوت. به این معنا که وقتی پیامبر خاتم صلوات الله علیه، دین، احکام الهی، شریعت و دستورات دینی را برای انسان ها آورد، آن عاملی که باید حافظ دین و مفسر دین باشد و بتواند دین را از تحریف و انحراف محافظت کند هم باید به مردم معرفی شود.بر همین اساس وقتی که در روز غدیر، خدا به پیامبرش دستور می دهد که مسئله ولایت را برای مردم بیان کند و پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) در آن روز مأمور می شود تا موضوع ولایت امیرالمومنین را برای مردم بیان کند، دین تکمیل می شود. یعنی آن چیزی که باید دین را حفظ کند و از انحراف جلوگیری کند و مردم را هدایت کند تا باقی بماند، عامل ولایت و امامت است که خداوند متعال معرفی کرد. با معرفی امیرالمومنین (علیه السلام) به عنوان خلیفه و به عنوان ولی امر مسلمین دین خدا تکمیل گردید.
و این چنین است که می فرماید: «یَا أَیّهَا الرَّسول بَلِّغْ مَا أنزِلَ إِلَیْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَه وَاللّه یَعْصِمكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْكَافِرِینَ» (مائده، 67) اگر این کار را نکنی اصلاً رسالتت را انجام نداده ای. یعنی 124 هزار پیامبر کارشان را انجام نداده اند زیرا آنها دائماً دین را تکمیل کردند تا رسید به نفر آخر و گفت اگر ابلاغ نکنی گویی که هیچ کدام ابلاغ نکرده اند.
حقیقت اساس دین بر چند اصل استوار است: یکی بحث توحید و بعد از آن هم نبوت. به این معنا که وقتی پیامبر خاتم صلوات الله علیه، دین، احکام الهی، شریعت و دستورات دینی را برای انسان ها آورد، آن عاملی که باید حافظ دین و مفسر دین باشد و بتواند دین را از تحریف و انحراف محافظت کند هم باید به مردم معرفی شود
دین پاسبان و نگهبان و حافظ می خواهد. اگر آن را رها کنیم، مثل این می ماند که طلایی را بین عابرین پیاده رها کنیم و برویم. طلا متاع ارزشمند و گرانبهایی است که به راحتی به دستمان نرسیده است. این دین هم نیاز به امام و وصی ای دارد که آن را تا روز قیامت نگه دارد و این سلسله به دست ائمه (علیهم السلام) ایجاد خواهد شد.
اگر به آیات دقیق تر نگاه کنیم می بینیم که درباره وضو که برای نماز است و هم درباره حج گفته شده که ما این طهارت را دادیم تا برای شما نعمت تمام شود. یعنی آن نماز و طهارت برای اتمام نعمتی است که خداوند می خواهد بدهد. چند سال بعد وقتی که مسئله حج تشریح شد، باز هم در قرآن داریم «لأتم نعمتی علیکم و لعلکم تهتدون» می گوید برای این است که خداوند در آینده نعمتش را بر شما تمام کند. اما وقتی که به مسئله غدیر یعنی به مسئله ولایت می رسیم، دیگر برای آینده وعده نمی دهد که می خواهد تمام کند. می گوید تمام کردم.
معلوم است که آن عبادات همه برای رسیدن به مقصدی است و آن مقصد نهایی ولایت است. یعنی، ولایت به منزله امضاء و نهایی شدن پیکره و ساختمان عظیم شریعت است. این ساختمان وقتی که همه چیزش به اتمام و کمال رسید می گویند این خانه ساخته شد و به اتمام رسید. یعنی دیگر کاری نداریم. یعنی بنا و مبنا و دیوارها و نقاشی ها هم ظاهر و هم درونش و بقول امروزی ها هم نرم افزار هم سخت افزارش دیگر تمام شد و به کمال خودش رسید.
[h=2]اتمام و اکمال دین در بیان شهید مطهری[/h] اگر ساختمانی ناقص باشد و اجزایش را بخواهیم اضافه کنیم به این کار اتمام می گویند. اتمام آن ساختمان به این است که اگر مثلاً سقف ندارد سقف بزنیم یا درهایش نصب نشده درهایش را کار بگذاریم و اجزای دیگر همینطور. این کار به معنای اتمام ساختمان است.
اکمال یعنی چیزی تمام شده و نقصی ندارد اما روح و واقعیت و آن آثاری که از آن مد نظر است به آن هنوز باز نشده است.
اکمال دین به این است که ولایت، روح دستورات دینی است. در روز عید غدیر، خداوند به حضرت پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) دستور می دهد که آن را به مردم ابلاغ کند
به عنوان مثال کمال علم در عمل است. یعنی اگر عمل به علم اضافه نشود، آن علم کمال پیدا نکرده است. این مسئله به معنای آن نیست که علم شما ناقص است یا جزیی از آن وجود ندارد؛ نه، علم هست اما روح علم به آن عمل است و اگر عمل نباشد علم شما کمال پیدا نکرده است. لذا می گویند اکملت؛ اما اگر شما اکمال را در کنار اتمام قرار دهید فرقش مشخص می شود که نصب امیرالمومنین (علیه السلام) به امامت به اعتبار اینکه جزیی از اجزای دین ناقص است و هنوز به دین اضافه نشده است این به معنای تمام شدن نعمت است. یعنی نعمت ناتمام بود و حالا که ولایت امیرالمومنین (علیه السلام) در قضیه خلافت در روز غدیر معین شده نعمت تمام می شود. اگر به معنای اکمال توجه کنیم به این معنا است که روح دین و آن واقعیت و کنه معارف دین در ولایت امیرالمومنین (علیه السلام) نهفته شده است. لذا اکمال دین یعنی رسیدن روح ولایت در دستورات دینی و شرعی.
در روایات دیگری هم ملاحظه می شود که اهل بیت (علیهم السلام) اشاره می کنند که مثلاً روح نماز، ولایت امیرالمومنین (علیه السلام) است یا در حدیث معروف داریم که «بنی الاسلام علی خمسه» اسلام بر 5 ستون بنا نهاده شده است. در ذیل آن حدیث، آخرین قسمتی را که اشاره می کند ولایت امیر مومنان (علیه السلام) است. آن وقت می گوید هیچ چیزی در اسلام به اندازه ولایت تأکید و سفارش نشده است. اگر ولایت نباشد، دستورات دیگر کان لم یکن است. نماز بی ولای او عبادتی بیهوده است.
[h=2]نتیجه گیری[/h] این که «اتممت علیکم نعمتی» و نعمتم را بر شما تمام کردم. یعنی تا به امروز تمام نبود و در آیات قبلی مدام وعده می دهد که در سال های بعد اتمام خواهد شد یا تمامش می کنیم اما اینجا که می رسد می گوید تمامش کردم. بعد از این دیگر حالت انتظار نداشته باشید. دینتان کامل شده و در اختیار شما قرار گرفته و آن نعمت ولایت است.
اکمال دین به این است که ولایت، روح دستورات دینی است. در روز عید غدیر، خداوند به حضرت پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) دستور می دهد که آن را به مردم ابلاغ کند
[h=1]بهترین راه برای اثبات امامت امام علی علیه السلام[/h]
[h=2]تمسک به قرآن و روایاتی که توضیح آنها در کتب اهل سنت نقل شده است، بهترین راه برای اثبات امامت امام علی (علیه السلام) برای اهل سنت می باشد.[/h]
در قرآن مجید آیات فراوانی داریم که به بیان و اثبات امامت حضرت علی (علیه السلام) و دیگر ائمه طاهرین دلالت دارد. و البته دلالت این آیات با توجه به احادیث بسیار زیاد (متواتر) است که از رسول گرامی اسلام صلی الله و علیه وآله در شأن نزول این آیات وارد شده است. احادیثی که مورد قبول شیعه و سنی است.
در کتاب های اهل سنت روایتی آمده است که پیامبراکرم (صلی الله و علیه وآله) خطاب به حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند تو امیر مؤمنان، پیشوای باتقوایان، آقای جانشینان پیامبران، وارث علم 124 هزار پیامبر، بهترین صدیق، والا مقام ترین انسان خوب، همسر سرور تمام زنان جهانیان و چراغ بعد از من بر تمام مردم هستی و هر کسی تو را ولی خود انتخاب کند، بهشت بر او واجب می شود؛ کسی هم که تو را از زندگی خویش حذف کند، جهنم بر او واجب می شود؛ سپس پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) ادامه می دهند که «ای علی به حق کسی که مرا به پیامبری انتخاب کرد و من را به تمام جنبندگان عالم برتری داد، اگر انسانی هزار سال خدا را عبادت کند، عبادتش بدون ولایت تو و ولایت ائمه معصومین (علیهم السلام) قبول نمی شود؛ خدای متعال ولایت تو را هم از کسی نمی پذیرد مگر این که از دشمنان تو و دشمنان ائمه معصومین (علیهم السلام) برائت داشته باشد» [سیوطی در کتاب جامع الصغیر ج ۲ ص ۵۶]
در ادامه به آیاتی در باب ولایت امیر مؤمنان (علیه السلام) است اشاره می کنیم:
[h=2]آیه ولایت[/h] در آیه ولایت، ولایت حضرت علی (علیه السلام) در ردیف ولایت خدا و پیامبر (صلی الله و علیه وآله) قرار داده شد
«إِنَّما وَلِیکم الله وَرَسوله وَالَّذِینَ آمَنوا الَّذِینَ یقِیمونَ الصَّلاةَ وَیؤْتونَ الزَّکاةَ وَهمْ راکِعونَ» [مائدة/55] تنها ولی شما خداست و پیغمبر و آن کسانی که ایمان آوردند و نماز را به پا دارند و زکات دهنده در حالی که رکوع می کنند.
«سیوطی» از دانشمندان اهل سنت در تفسیر «الدر المنثور» در ذیل این آیه از «ابن عباس» نقل می کند که: «علی (علیه السلام) در حال رکوع نماز بود که سائلی تقاضای کمک کرد و آن حضرت انگشترش را به او صدقه داد، پیامبر (صلی الله و علیه وآله) از سائل پرسید: چه کسی این انگشتر را به تو صدقه داد؟ سائل به حضرت علی (علیه السلام) اشاره کرد و گفت: آن مرد که در حال رکوع است»، در این هنگام این آیه نازل شد. [ الدرالمنثور، ج 2، ص 293.]
همچنین از دانشمندان اهل سنت «واحدی [اسباب النزول، ص 148]» و «زمخشری [تفسیر کشاف، ج 1، ص 649]» این روایت را نقل کرده و تصریح کرده اند که آیه «انما و لیکم الله ...» درباره حضرت علی (علیه السلام) نازل شده است.
فخر رازی در تفسیر خود از عبدالله بن سلام نقل می کند، هنگامی که این آیه نازل شد، من به رسول خدا (صلی الله و علیه وآله) عرض کردم که با چشم خود دیدم که علی (علیه السلام) انگشترش را در حال رکوع به نیازمندی صدقه داد به همین دلیل ما ولایت او را می پذیریم!
وی همچنین روایت دیگری نظیر همین روایت را از ابوذر در شأن نزول این آیه نقل می کند.[ تفسیر فخر رازی، ج 12، ص 26.]
طبری نیز در تفسیر خود روایات متعددی در ذیل این آیه و شأن نزول آن نقل می کند که اکثر آنها می گویند: درباره حضرت علی (علیه السلام) نازل شده است. [ تفسیر طبری، ج 6، ص 186]
مرحوم علامه امینی (ره) در کتاب الغدیر، نزول این آیه درباره حضرت علی علیه السلام را با روایاتی از حدود بیست کتاب معتبر از کتاب های اهل سنت، با ذکر دقیق مدارک و منابع آن، نقل کرده است.[ الغدیر، ج 2، ص 52 و 53]
در این آیه، ولایت حضرت علی (علیه السلام) در ردیف ولایت خدا و پیامبر(صلی الله و علیه وآله) قرار داده شد.
[h=2]آیه اكمال دین[/h] أَكْمَلْت لَكمْ دِینَكمْ وَأَتْمَمْت عَلَیْكمْ نِعْمَتِی وَرَضِیت لَكمْ الاْسْلاَمَ دِیناً (مائده، 3) امروز، دین شما را برایتان كامل كردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم.
خطیب بغدادی با سند معتبر نقل كرده است كه این آیه بعد از معرفی امیرمؤمنان علیه السلام در غدیر خم، نازل شده است:روز غدیر خم، زمانی كه پیامبر دست علی بن ابی طالب را گرفت، سپس فرمود: آیا من سرپرست مومنان نیستم؟ گفتند: بله ای رسول خدا! فرمود: هركس كه من مولای او هستم پس علی مولای اوست. پس از آن، عمر بن خطاب گفت: تبریك تبریك بر تو ای فرزند ابی طالب ؛ زیرا از این پس تو مولای من و مولای كل مسلمانان هستی، سپس این آیه نازل شد: امروز، دین شما را برایتان كامل كردم. (تاریخ بغداد ج8 ص284)
ابن كثیر نقل كرده است كه عمر خطاب به امیرمؤمنان علیه السلام گفت:أصبحت الیوم ولی كل مؤمن. (البدایة والنهایة ج 7 ص350.)تو از این پس، سرپرست تمام مؤمنان شدی.
[h=2]آیه ابلاغ[/h] یَا أَیّهَا الرَّسول بَلِّغْ مَا انزِلَ إِلَیْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَه وَاللَّه یَعْصِمكَ مِنَ النَّاسِ (المائدة: 67) ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است، به طور كامل (به مردم) ابلاغ كن؛ و اگر چنین نكنی، رسالت او را انجام نداده ای. خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم، حفظ می كند.
ابن أبی حاتم در تفسیر خود از ابو سعید خدری نقل كرده است: این آیه درباره علی بن ابی طالب نازل شده است. (تفسیر ابن أبی حاتم، ج 4 ص1172)
آلوسی در تفسیر خود می نویسد: ابن مردویه از ابن مسعود نقل می كند كه ما در زمان رسول الله صلی الله علیه واله وسلم این آیه را این گونه می خواندیم: آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است كه «علی ولی مومنین است» را به طور كامل (به مردم) ابلاغ كن، و اگر چنین نكنی، رسالت او را انجام نداده ای. (روح المعانی، ج6، ص193)
و سیوطی این روایت را این چنین نقل كرده است:بَلِّغْ مَا انزِلَ إِلَیْكَ مِن رَّبِّكَ إنّ علیاً مَولَی المؤمنین وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَه (الدر المنثور ج2ص298 و فتح القدیر ج 2 ص60 والمنار: ج 6ص463) آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است كه «علی مولای مومنین است» را به طور كامل (به مردم) ابلاغ كن، و اگر چنین نكنی، رسالت او را انجام نداده ای.
[h=2]استدلال به آیه «إنما ولیکم الله...» بر ولایت[/h] عبارت "الذین آمنوا"، گر چه به صورت جمع است؛ اما مقصود از آن یک فرد است و این کاربرد در محاورات عرفی صحیح است، چنانچه پادشاهان در فرامین خود می نویسند ما چنین گفتیم و چنان کردیم و به جهت تعظیم و بزرگداشت خود از افراد تعبیر به جمع می کنند
حال پس از آنکه نزول آیه مبارکه درباره خاتم بخشی علی علیه السلام از طریق شیعه و سنی اثبات شد اکنون به چگونگی استدلال این آیه شریف بر ولایت امیر المؤمنین علیه السلام می پردازیم بنابر اینکه می گوئیم مراد از "والذین آمنوا" علی علیه السلام است و مراد از "یؤتون الزکاة و هم راکعون" صدقه علی علیه السلام در رکوع باشد.
ابتدای سخن اینکه مراد از مؤمنین در عبارت "والذین آمنوا" عموم مردم مؤمن و گروه مسلمین نمی باشد زیرا در ابتدای آیه شریفه در کلمه "ولیکم" خطاب به همه مؤمنین است چرا که ضمیر "کم" عمومیتش به قدری است که خود پیغمبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام را هم شامل می شود ولی چون بلا فاصله می فرماید: "و رسوله" می فهمیم مراد از مؤمنین پیغمبر صلی الله علیه و آله نیستند و گرنه لازمه این مطلب آن است که پیغمبر صلی الله علیه و آله ولی بر خودشان باشند یعنی مثلا اطاعت امر خودشان بر خودشان واجب باشد و این مطلب از نظر عقل غلط است زیرا حاکم و محکوم باید دو چیز باشند ولی و مولی علیه باید از یکدیگر تباین داشته باشند تا یکی بر دیگری ولایت کند.
عبارت "الذین آمنوا"، گر چه به صورت جمع است؛ اما مقصود از آن یک فرد است و این کاربرد در محاورات عرفی صحیح است، چنانچه پادشاهان در فرامین خود می نویسند ما چنین گفتیم و چنان کردیم و به جهت تعظیم و بزرگداشت خود از افراد تعبیر به جمع می کنند .
همچنین در قرآن مجید این طرز استعمال زیاد است چنانکه می فرماید: «إِنَّا نَحْن نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَه لَحَافِظونَ»[ الحجر/9] یعنی ما خودمان قرآن را نازل کردیم و ما خود حفظ کنندگان آن می باشیم، با آنکه قرآن کریم را فقط خداوند متعال نازل کرده است و حضرتش وحدت حقه حقیقیه دارد و همچنین حضرت سلیمان علی نبینا و علی آله و علیه السلام با آنکه خود به تنهایی زبان مرغان را می داند می فرماید: «علِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ»[نمل/16] ما زبان پرندگان را آموختیم و نیز شخصی که از دنیا رفت در فبر می گوید:« رَبِّ ارْجِعونِ»
[h=1]راه نجات از افکار شیطانی[/h]
[h=2]خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّه هوَ السَّمیع الْعَلیم»؛ «و هر گاه وسوسه هایى از شیطان متوجّه تو گردد، از خدا پناه بخواه که او شنوده و داناست!» [فصلت، آیه 36][/h][=Thread-00000930-Id-00000015]
بنابراین، بهترین کار این است که در آن لحظه به جای پناه بردن به شیطان و انجام گناه، به خدای متعال پناه برد و از او یاری بجوییم. البته برای این که بتوانید در آن لحظات بحرانی واقعا از خداوند یاری بجویید، لازم است که در زمان های دیگر هم مراقبت کنیم و اهل ذکر باشیم. شیطان هیچ وقت دست بردار انسان نیست، پس باید همواره مراقب بود و با ذکر کثیر، دل و جان خود را به سوی بندگی خداوند سوق داد: «یا أَیّهَا الَّذینَ آمَنوا اذْکروا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً»؛ اى کسانى که ایمان آورده اید! خدا را بسیار یاد کنید.» [احزاب، آیه۴۱]
استغفارهایی هم که برای طول روز بیان شده انجام دهید. این استغفارها موجب می شود که هر روزه خود را شستشو دهید و اجازه ندهید که شیطان به شما نزدیک شود: (بعد از نماز صبح، صد بار بعد از نماز عصر، هفتاد بار قبل از خواب، صد بار) .افکار انسان ها مانند اتومبیلی است، که اگر کنترل نشود ممکن است به هر طرف برود، اما یک راننده ماهر می تواند آن را در یک مسیر صحیح به حرکت در آورده و به سر منزل مقصود برساند. برای کنترل و هدایت افکار سعی و تلاش زیادی لازم است تا دچار وسوسه های شیطانی نشود. اگر انسان اثرات و عواقب افکار ناپسند را در نظر داشته باشد سعی خواهد کرد فکر خود را در مسیر صحیح هدایت کند.
از طرفی این نکته را یادآور می شویم كه فكر گناه تا به مرحله عمل نرسیده، اگر چه ممكن است زمینه گناه را فراهم آورد و از این نظر باید به شدت از آن احتراز شود، ولی در عین حال خود آن گناه نیست؛ برخلاف نیت و فكر كار نیك كه اگر به وسیله مانعی به مرحله عمل هم نرسد، در نزد خدا به منزله همان عمل خوب شمرده می شود.این نکته را هم نباید فراموش کرد که ستیز و مجاهده با شیطان كارى مستمر و دایمى است و تا انسان در این عالم زنده است و زندگى مى كند ادامه دارد. و دام هاى شیطان براى انسان هاى با تقوا و داراى كمال و شناخت بیشتر، ظریفتر و پیچیده تر و مخفى تر است. نخستین گام در مبارزه با شیطان این است كه اطاعت از او را به تدریج كم نموده و به آهستگى از شبكه هاى دام او خارج شویم هر چند در این مبارزه ممكن است پاى انسان بلغزد و در مواردى فریب او را بخورد.
فكر گناه تا به مرحله عمل نرسیده، اگر چه ممكن است زمینه گناه را فراهم آورد و از این نظر باید به شدت از آن احتراز شود، ولی در عین حال خود آن گناه نیست؛ برخلاف نیت و فكر كار نیك كه اگر به وسیله مانعی به مرحله عمل هم نرسد، در نزد خدا به منزله همان عمل خوب شمرده می شود
هر چقدر ارتباط انسان با خداى متعال و معرفت نسبت به او عمیق تر و گسترده تر باشد، تسلط شیطان بر او كمتر است. چنانچه خداى متعال در این مورد مى فرماید: إِنَّه لَیْسَ لَه سلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلونَ : شیطان تسلطى بر كسانى كه مومن بوده و بر پروردگارشان توكل مى كنند ندارد [نحل، آیه 99] و نیز مى فرماید: إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَكَ عَلَیْهِمْ سلْطَانٌ: تو (شیطان) بر بندگان خاص من تسلط و نفوذى ندارى [اسراء، آیه 65]
به طور كلى كار شیطان وسوسه كردن است و با پناه بردن دائمى به خداوند و ارتباط پیوسته با او و توسل و ربط با اولیاى الهى (علیهم السلام) مى توان از این وسوسه ها رها شد و یا آن را به حداقل رسانید و شیطان را تسلیم نمود، چنانچه در روایت داریم كه پیامبر بزرگ اسلام (صلی الله و علیه وآله) فرمودند: شیطان من به دست من مومن و رام گردید. پس بهترین راه حل، توجه كامل و دایمى به خداوند متعال و اولیائش و خود را در قلعه استوار و نفوذ ناپذیر او و اولیاى پاك او درآوردن و رعایت كامل تقواى الهى كردن است.
بعضی از راه های کنترل غرایز جنسی و افکار شیطانی و شهوانی که به تدریج می توانند راهگشا باشند عبارتند از:
1- خرد ورزی
یکی از راه های مهار احساسات و افکار ناپسند و متعادل ساختن غریزه جنسی استفاده از نیروی خرد و عقل است؛ امام علی (علیه السلام) می فرماید:« به درستی که از برای دلها اندیشه ها و خواهش های بدی باشد و عقل ها منع می کند از آنها ». [خوانساری، آقا جمال الدین، شرح بر غررالحکم ، ج 2ص 500]
بنابراین، عقل نگهبان خیر خواهی است که مانع طغیان غرایز می شود؛ کسی که عقل را راهنمای خود قرار دهد، لذت آنی و لحظه ای را بر لذت دائمی ترجیح نمی دهد و با در نظر گرفتن مفاسد و نتایج شهوت رانی و بی بند و باری، از پیروی بی قید و شرط تمایلات و افکارنفسانی و شیطانی پرهیز می کند. البته عقل ضعیف و ناتوان هرگز قادر به مهار احساسات تند و سرکش دوران جوانی نیست، بلکه باید عقل را نورانی کرد و آن فقط با انجام اعمال نیک و با توکل به خدای تعالی و توسل به امامان معصوم (علیهم السلام) میسر است؛ امام علی (علیه السلام) فرمودند:« ذکر و نام ما اهلبیت موجب شفای بیماری روحی، روانی و جسمی خواهد شد ». [مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج2، ص145، حدیث 10]
2. خدا محوری
قرآن مجید می فرماید:« پرهیزگاران هنگامى که گرفتار وسوسه هاى شیطانى که پیرامون وجود آنها در گردش است مى شوند به یاد خدا مى افتند و بینا مى گردند ». [اعراف، 201] پس، اگر کسی توجّه کند که خدا کارش را مى بیند و حرفش را مى شنود، همین توجّه به حضور خداوند، سبب ترک گناه مى شود. چنانکه امام صادق (علیه السلام) درباره این آیه فرمود: « وسوسه گناه به سراغ بنده مى آید، او به یاد خداوند مى افتد، متذکّر شده و انجام نمى دهد». [عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، ج2، ص112، حدیث شماره 414]
3. دوری از خیال پردازی و فکر کردن در مسائل شهوانی
برای پیشگیری از انحراف جنسی باید اندیشه را از نفوذ شیطانی دورنگه داشت؛ زیرا گام نخست در انحراف، فکر کردن درباره آن است. امام علی (علیه السلام) می فرماید:« کسی که در اطراف گناه بسیار بیندیشد، سر انجام به آن کشیده خواهد شد ». [خوانساری آقا جمال الدین، شرح غررالحکم ، ج 5، ص 321، حدیث 8561]
4. پر کردن اوقات فراغت
یکی از راه های مهار احساسات و افکار ناپسند و متعادل ساختن غریزه جنسی استفاده از نیروی خرد و عقل است؛ امام علی (علیه السلام) می فرماید:« به درستی که از برای دلها اندیشه ها و خواهش های بدی باشد و عقل ها منع می کند از آنها
یکی از عوامل پیدایش افکار شهوانی و انجام گناه، بیکاری است. سعی کنید همیشه مشغول به کارهای مفید باشید ( مطالعه کتاب های غیر شهوت انگیز- ورزش سنگین و...) و به یاد داشته باشید بیکاری مساله ای است که اگر از آن دوری نکنید ممکن است شما را به هر چیزی وادارد. چنانچه پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) می فرماید:« دو خصلت برای بسیاری از مردم مایه فتنه است: سلامت بدن و بیکاری ». [تحف العقول، ترجمه: جنتی، احمد، ص 65]
5. كنترل حواس
گرچه ذهن انسان این توانایی را دارد كه حتی بدون استفاده از حواس ظاهری افكاری را تولید كند ولی عمده آن چیزهایی كه انسان در مورد آن فكر می كند اعم از چیزهای خوب یا بد، داده های حواس ظاهری او است. لذا باید مجاری ورودی ذهن را كه همان حواس ظاهری است كنترل كرد. یعنی چشم، گوش، زبان و لامسه و... . قرآن در این زمینه می فرماید: «ولا تقف ما لیس لك به علم ان السمع والبصر والفواد كل اولئك كان عنه مسوولا؛ و هرگز آنچه را علم و اطمینان به آن نداری دنبال مكن كه (در پیشگاه حكم خدا) چشم و گوش و دل، همه مسئولند (سوره مبارکه اسراء، آیه شریفه 36). بنابراین یكی از مهمترین راه های كنترل فكر، كنترل حواس ظاهری است.
به قول یكی از بزرگان که فرموده بود : شاید انسان بتواند روزی سپری برای جو زمین اختراع كند تا هیچ شهابی به آن نخورد ولی هر گز نمی تواند كاری كند كه حتی فكر بد هم به ذهنش خطور نكند، مگر معصومین علیهم السلام و كسانی كه به مقام مخلصین رسیده باشند ( كه قطعاً هیچ كدام از ما جزء این دو گروه نیستیم). بنابراین شخصی كه وسواس فكری دارد و نمی تواند از چنگال آن رهایی یابد، نباید سعی كند كه افكار وسوسه گونه را با فشار آوردن به ذهنش فراموش كند. چرا كه خود این كار به مرور زمان باعث تضعیف اعصاب و تقویت این افكار می شود، بلكه سعی كند آنها را همچون آب رودخانه ای ببیند كه می آید و می رود.
در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم : هر مومنى قلبش دو گوش دارد ، گوشى كه در آن وسواس خناس (شیطان) می دمد ، و گوشى كه فرشته در آن مى دمد ، خداوند مومن را به وسیله فرشته تقویت مى كند ، و این همان است كه مى فرماید : و ایدهم بروح منه .
6. جایگزین سازى اعمال و عادات نیكو؛
«إنَّ الْحَسَناتِ یذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ» (هود، آیه 114)؛ خوبى ها سرانجام میدان را بر بدى ها تنگ خواهند كرد و آنها را از بین خواهند برد. به امید آنکه بتوان با تلاش و جدیت و کمک خدای مهربان و اهل بیت علیهم السلام از شر وسوسه های شیطان در امان باشیم.
[h=1]قرضی که ادای آن ضمانت شده است[/h]


[h=2]یکی از سنت های سفارش شده در روز غدیر، پذیرایی کردن از مؤمنین و اطعام دادن به آنهاست.
اطعام یعنی خوراک دادن و تغذیه کردن. این واژه فراگیرتر از تفطیر یا افطاری دادن است. (چرا که یکی از نام های روز غدیر: «یوم تفطیر صائمین» می باشد که به ثواب افطاری دادن اشاره می کند.[/h] زهرا اجلال/کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث - بخش قرآن تبیان
تفطیر روزه داران را فرا می گیرد، لیکن اطعام پذیرایی و تغذیه است چه روزه دار باشند و چه نباشند.
امام صادق علیه السلام یکی از وظایف عید غدیر را چنین فرمودند: «و اطعام اخواتک» و برادرانت را اطعام بده. (اقبال/ ص 475)
امام رضا علیه السلام می فرمایند: «و من اطعم مومناً کان کمن اطعم جمیع الانبیاء و الصدیقین» (همان/ص 465)
کسی که مؤمنی را (روز غدیر) اطعام دهد، مثل کسی است که همه پیامبران و صدیقان را اطعام داده باشد.
خداوند در سوره انسان (دهر) به سیره و سنت اهل بیت (علیهم السلام) به موضوع اطعام اشاره می كند و بیان می دارد كه آن حضرات برای خشنودی خدا به مسكین و یتیم و اسیر كافر اطعام كرده و از غذای خویش گذشته و به سیر كردن آنان پرداختند. (انسان آیات 5 تا
آن چه در اطعام آنان مورد توجه قرآن قرار گرفته آن است كه اهل بیت (علیهم السلام) نه برای پاداش و یا تعریف و تمجید و امور دیگر بلكه تنها برای رضا و خشنودی خدا از غذایی كه مورد نیاز خود آنان بوده گذشته و آن را به افراد نیازمندی كه در میان آن كافر اسیری نیز بوده است داده اند.
از وجهی دیگر اگر توجه کنیم ما آدمیان هر کدام در تلاش هستیم تا انشاالله در مسیر اصحاب یمینی که خداوند به آن اشاره کرده است قرار گیریم.
اصحاب یمینی که دارای مقامی بلند هستند و در قرآن برای آنان مقامات و بهره مندی های بهشتی خاصی بیان شده است.
کسی که در روز عید غدیر یک مؤمن را افطاری دهد، پاداش و ثواب آن همانند پاداش کسی است که ده فئام (گروه) از پیامبران و صدیقین و شهدا و صالحین را در حرم خدا اطعام و سیراب نموده باشد. سپس امام به مخاطب فرمود آیا دانستی فئام چیست؟ گفت نه، حضرت فرمود، فئام یعنی صد هزار
قرآن بیان می دارد كسی كه بخواهد به مقام اصحاب یمین برسد و از آثار و بركات این مقام بهره مند شود باید روش و سیره ایشان در دنیا را در پیش گیرد.
یكی از روش های آنان چنان كه در آیات 14 تا 18 سوره بلد بیان شده توجه و اطعام به یتیمان خویشاوند و خاك نشینان بی نوا در روزهای سختی و قحطی است.
خداوند در آیات 11 تا 15 سوره بلد اطعام یتیمان را سبب رهایی از هوای نفس و وسوسه های شیطانی بر می شمارد و قرار گرفتن در زمره اصحاب یمین و اهل بهشت را از آثار اطعام آنها می داند.
از نظر قرآن این گونه اطعام تنها از كسانی بر می آید كه به خداوند ایمان واقعی داشته باشند و خود را در برابر او فروتن شمارند و نشستن در جمع فقیران و یتیمان و بر سر یك سفره را ننگ و عار نشمرند.
به سخن دیگر اگر كسی می خواهد در مقام بهشتیان و اصحاب یمین قرار گیرد می بایست به یتیمان پیرامون خویش توجه خاصی مبذول دارد و آنان را به خانه و سر سفره خویش بیاورد و با آنان به خوردن مشغول شود. پذیرایی از یتیمان خویشاوند امری است كه در بهشت را به سوی فرد می گشاید.
خداوند در آیاتی ضمن سرزنش گروهی می فرماید: وَ لا یَحضّ عَلی طَعامِ الْمِسْکینِ : و ( کسی را ) به دادن طعام بر فقرا ترغیب نمی کند. ( آیه 3 سوره ماعون)
در این آیه سخن از مسكین است كه هر كسی كه مسكین نباشد، دارا و سرمایه دار شمرده می شود هرچند كه دارای ثروت و سرمایه فراوان نباشد. بنابراین هركسی كه چیزی در اختیار دارد می بایست به نسبت دارایی و ثروت خویش اطعام كند.
توبیخ گروهی از اهل دوزخ از سوی خداوند به دلیل این كه جرم عدم اطعام مسكینان را مرتكب شده اند بیانگر آن است كه هر شخص دارا ولو اندكی توانمند باشد هر توانمندی می بایست به میزان توانایی خویش مسكینی را اطعام دهد.
در روایتی اجر و پاداش اطعام نمودن و غذا دادن به برادران دینی به طور مطلق و بدون مقید شدن به زمان یا مکان خاص، بیان شده است .
امام صادق (علیه السلام) می فرماید: کسی که برادرش را برای رضای خدا اطعام نماید، پاداشش برابر پاداش کسی است که صد هزار نفر از مردم را اطعام نموده است. (کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 2، ص 202)
در این روایت، پاداش اطعام نمودن یک نفر، برابر با پاداش اطعام صد هزار نفر از مردم ذکر شده است، نه صد هزار پیامبر و شهید و... .
در روایت دیگری از آن امام (علیه السلام)، اطعام و افطاری دادن در زمان خاص بیان شده است که پاداش آن نیز خاص است و آن زمان خاص، روز «غدیر» است که به «عید الله اکبر» تعبیر شده است.
کسی که در روز عید غدیر یک مؤمن را افطاری دهد، پاداش و ثواب آن همانند پاداش کسی است که ده فئام (گروه) از پیامبران و صدیقین و شهدا و صالحین را در حرم خدا اطعام و سیراب نموده باشد. سپس امام به مخاطب فرمود آیا دانستی فئام چیست؟ گفت نه، حضرت فرمود، فئام یعنی صد هزار» (سید ابن طاووس، رضی الدین علی، الاقبال بالاعمال الحسنة، ج 1، ص 476)
از این روایت به دست می آید کسی که یک نفر را در روز عید غدیر، افطار و اطعام نماید، پاداش او برابر با پاداش اطعام نمودن و سیراب نمودن یک میلیون از پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان در غیر روز غدیر است.
اطعام دادن و رفع گرفتاری مؤمنین در روز غدیر به قدری اهمیت دارد که در کتاب وسایل الشیعه آمده كه اگر كسی در این باره قرض كند حضرت امیر (علیه السلام) ضمانت داده اند كه قرض او ادا می شود. (به نقل از حجت الاسلام فرحزادی)
[h=2]افطاری دادن[/h] از جمله سنت های دیگر در این روز عزیز، که بسیار هم سفارش شده است افطاری دادن به روزه داران است، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در این باره می فرمایند: کسی که در شامگاه عید غدیر به یک مؤمن افطاری دهد، گویا یک میلیون نفر از پیامبران و شهیدان و صدیقان را افطاری داده است حال چگونه خواهد بود پاداش کسی که گروهی از مردان و زنان مؤمن را در این شب افطاری دهد؟ قسم به پروردگار که هر کس چنین کند من ضمانت می کنم او را نزد خداوند متعال که از کفر و فقر آسوده گردد و اگر در همان روز یا همان شب یا تا عید غدیر سال آینده بمیرد، پاداش الهی در انتظار او باشد.(مصباح کفعمی/ ص 700-701)
[h=2]عید غدیر امسال؛ سرشار از شادی و معنویت[/h] آیة الله قاضی (ره) استاد آیة الله بهجت (ره) بودند. یکی از شاگردان ایشان می گفت: آیة الله قاضی به قدری مشکل مالی داشتند که فرموده بودند، گرفتاری و مشکل من در دنیا و آخرت همین فقری است که من دارم . ولی در ایام عید غدیر قرض می کردند، جشن گرفته و عیدی می دادند
- ما معمولاً در طول سال هدایایی را برای خانواده ی خود می گیریم، چه خوب است که این کار را در روز عید غدیر انجام بدهیم . با این کار بذر محبت به ولایت را در دل فرزندان و اهل خانه و دوستان خود می کاریم .
هیچ سند و مدرکی پیدا نشده که افراد سید باید عیدی بدهند. همه ی افراد از زن و مرد و بزرگ و کوچک سعی کنند در حد و وسع خودشان عیدی بدهند .
- از کارهای خوب دیگر که در این روز سفارش شده است عقد اخوت است.
- از خواندن خطبه ی غدیر نیز جا نمانیم.
- به اهل و عیال خانه توسعه دهیم؛ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده اند: «هر کس در این روز بر عیالش و بر خودش وسعت دهد خداوند مالش را زیاد می کند.» (عوالم ، ج3/15/ ص 223)
- به طرق درست و صحیح همدیگر را شاد کنیم؛ در روایتی نیز امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده اند: «فافرحوا و فرحوا اخوانکم باللباس الحسن، والرائحه الطیبه و الطعام» (مصباح کفعمی/ ص 700)
(در روز غدیر) شاد باشید و برادرانتان را با لباس نیکو و بوی خوش و اطعام شاد کنید.
یکی از مصادیق شادی و شاد کردن که در روایت ذکر شده، گرفتن جشن می باشد که همین برپایی جشن مظهر حب و بغض و یکی از شعائر اسلام می باشد که قرآن در این رابطه می فرماید: «وَ مَنْ یعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقلوبِ» (همان)
این آیه از واضح ترین آیات برای اثبات رجحان برپایی مراسم است. زیرا به طور صریح دلالت بر محبوبیت و رجحان تعظیم شعائر الهی به طور عموم دارد و اطعام طعام چون یکی از کارهایی که باعث شادی مؤمنان است و یکی از مصادیق شادی گرفتن جشن غدیر می باشد لذا اطعام دادن از شعائر الهی محسوب می شود که خود این کار باعث تقوای الهی می شود.
آیة الله قاضی (ره) استاد آیة الله بهجت (ره) بودند. یکی از شاگردان ایشان می گفت: آیة الله قاضی به قدری مشکل مالی داشتند که فرموده بودند، گرفتاری و مشکل من در دنیا و آخرت همین فقری است که من دارم . ولی در ایام عید غدیر قرض می کردند، جشن گرفته و عیدی می دادند . (به نقل از حجت الاسلام فرحزاد)
پیامبر اسلام
لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ (توبة: 128)
به يقين، رسولى از خود شما بسويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است؛ و اصرار بر هدايت شما دارد؛ و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است!
پیامبر اسلام نازنین ترین آدم روی زمین است. تنها ماه آسمان همه بشر است. تنها درختی است که همه نوع میوه از همه صفتهای خوب را می توان روی شاخه هایش را دید.
پیامبر اسلام چهار خصوصیت عمده دارد:
اول این که «من انفسکم» از خودتان است. از خودمان است. خودی است, خودمونی است. از تولد و نوزادی و کودکی و نوجوانی و جوانی و میانسالی اش و بعد پیری و مرگش همه بخوبی مطلع هستید. از آن طرف دنیا نیامده است. در میان خود شما زندگی کرده است و بدیها و خوبیهای شما را دیده است. و شما جز خوبی از او ندیده اید.
دوم این که «عزیر علیه ما عنتم» رنج شما, رنج اوست! زحمت شما زحمت اوست! آنچه شما را به رنج و زحمت بیاندازد انگار او را به رنج و زحمت انداخته است! اگر انواع خرافات زندگی شما اینقدر پر مصیبت ساخته و یا انواع جنگها آسایشی برای شما نگذاشته و یا شرک و بت پرستی و دوری نمودن از دستورات پیامبران شما را از هرگونه رشدی بازنگه داشته و یا تسلط ربا خوران یهودی اقتصاد شما را فلج نموده اینها همه پیامبر را به شدت آزرده می سازد و به فکر چاره ای وامی دارد.
سوم این که: «حریص علیکم» برای ایمان آوردن شما حرص می زند. حرصش پسندیده است چون نمی خواهد خودش نفعی ببرد, می خواهد شما سودی ببرید. او به شدت دنبال این است که یک نفر هم عاقبتش دوزخ نباشد و همه به بهشت بروند گرچه خودش می داند که بسیاری از انسانها از اختیاری که خدا به آنها داده سوء استفاده می کنند و لذتهای زودگذر دنیا را بر سعادت ابدی ترجیح می دهند و جای خویش را در بهشت به دیگران تحویل می دهند ولی با این همه همه تلاشش را می کند که زندگی شما را در دنیا و آخرت بهشتی سازد.
چهارم این که «بالمؤمنین رؤف رحیم» با این که نسبت به همه انسانها به شدت احساس مسؤولیت می کند و خواهان رشد آنهاست ولی اصل دلسوزی و مهربانی و رحمتش اختصاص به مؤمنین دارد. به کسانی که گوش به سخنانش دادند و او را باور نمودند و دروغگویش نپنداشتد و نسبت جاودگر به او ندادند و قرآنش را یک دفتر شعر ندانستند و در لحظه های مختلف با فدا نمودن و جان و مالشان دین او را یاری کردند.
بهترین صفت هر کسی که ریاست عده ای را به عهده دارد این است که مدام به فکر رشد و آسایش آنها باشد. چنانچه خداوند آمدن این چنین شخصی را به مردم این جهان مژده می دهد.
و خدای ما آنقدر مهربان است که بهترین ها را برای راهنمایی ما می فرستد! خدای ما همه بهترین ها را به ما اختصاص داده است! خدایا آنقدر دوست دارم که گاهی احساس می کنم سینه ام تنگ شده است و اشکم با بغض می خواهد بیرون بجهد.
ستم بر خود
يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ (يونس: 23)
ای مردم! ستم شما به ضرر خود شماست!
کسی را دیدم که شاخه ای را روی نشسته بود می برید!! چاهی را که خودش کنده بود درونش پرید!! و جام زهی را که برای دیگری دست کرده بود خودش نوشید!! و بر سرش می کوبید و خیال می کرد بر سر دیگری را می کوبد و خوشحال بود!!
کسی را دیدم که به خودش ناسزا می گفت و خیال می کرد به دیگری فحش می دهد او هم خوشحال بود!!
کسی را دیدم و باز کسی دیگری دیدم و باز و باز تا این که طاقتم سر آمد از خداوند خواستم چشم برزخیم را کور کند چون دیگر نمی توانستم زندگی کنم.
حالا می بینم که کسی شاخه زیر پای دیگری را می برد و کسی را در چاه می اندازد و جام زهر به کسی می خوراند و بر سد دیگری می کوبد و فحشش می دهد!
چقدر زیبا می شد همه می فهمیدن این حقیقت را که «آنچه ستم به دیگران کنی, به خودت ستم کرده ای!»
چگونه می شود که ستم به دیگران ستم به خود است؟ مثلا کسی که دیگران آزار می دهد و یا مال آنها را می دزدد و یا شخصی را مورد ضرب و شتم قرار می دهد و یا حتی او را به قتل می رساند. و یا از دادن حق دیگران خود داری می کند و همچنین ظلم های دیگر ... آیا همه اینها ظلم به خود است؟
هر ظالمی که ستمی در حق دیگری می کند به راستی چرا این کار را می کند؟ برای این که در دنیا لذتی بیشتر ببرد یا به طرف مقابل بگوید من زورم از تو بیشتر است و یا برای این که بیشتر زندگی کند.
ظالم با ستمی که می کند نه تنها به هدفش نمی رسد که بیشتر از هدفش دور می شود این همان ستمی است که با ستم به دیگرن به خودش روا داشته است.
کسی که دیگران را آزار می دهد یقینا در زمانی دیگر خودش نیز آزار خواهد دید. کسی که لذت خود را در اذیت نمودن دیگران می بیند, روزی کسی هم یافت خواهد شد که لذتش را در اذیت نمودن او ببیند. کسی که برای زنده بودن بیشتر عمر کسی را کوتاه می کند, از عمر بیشتری که می کند جز زجر و زحمت چیزی عائدش نمی شود.
خلاصه این که ستم به دیگران آغازی است برای این که دیگران بیشترین ستم ها را در حق او روا دارند. و خود ستمگر باعث این ستمها شده است پس خودش به خودش ظلم نموده است.
این مربوط به عواقب ستمگری در دنیا است و اما اصل عقوبت ظلم در آخرت است. فرد با ظلم و تعدی و از بین بردن حقوق دیگران جایگاهی را که در بهشت دارد از دست داده و جایگاهی در دوزخ برای خودش مهیا می کند. آیا این ستم به خود نیست؟ جسمی که می توانست در بهشت بهترین آسایشها و آرامشها را داشته باشد, اینک باید بسوزد و بسوزد و بسوزد.
خدایا آنچه از ظلم و ستم از ما سرزده بر ما ببخش و توفیقمان ده تا از مظلومین حلالیت بطلبیم. خدایا قلبشان را از ما راضی گردان!
[h=1]پرده برداری از راز ترسی که پیامبر خدا نداشت![/h]

[h=2]مروری اجمالی بر واقعه غدیر خم و بررسی آیات مرتبط با این رخداد و توجه به لحن تهدید آمیز برخی از آنها، سوالی را به ذهن بسیاری از افراد متبادر می کند که مگر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله قصد سرپیچی از این فرمان را داشتند که با چنین لحنی مورد خطاب الهی قرار گرفتند؟ آیا ایشان از اتفاق ناگوار خاصی بیم داشتند که در دل دچار تردید شدند و سپس با لحن شدیدی مورد تهدید الهی قرار گرفتند که اگر این پیام را ابلاغ نکنی، رسالت بیست و سه ساله ات را تباه نموده ای؟ 1 در بخش اول مقاله سعی نمودیم با طرح یک نگاه کلی در مورد دغدغه انبیاء الهی به هنگام ابلاغ رسالت خود، به ارائه پاسخی روشن به این مساله بپردازیم. در این بخش نیز تلاش شده است با تطبیق آن نگاه کلی بر واقعه غدیر خم و مسئولیت سنگین شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، پرده از زوایای دیگری از این رخداد برداریم.[/h]
همچنانکه گذشت، رسول اللَّه صلی الله علیه و آله خطرات محتملى را در تبلیغ این حكم پیش بینى مى كرد ولی مطمئنا آن خطر، خطر جانى براى شخص آن جناب نبود. در ایه شریفه 84 سوره نساء،2 دستور فوق العاده اى به پیامبر صلى اللّه علیه و آله داده شده است. طبق این آیه، ایشان موظف بود به تنهائى در برابر دشمن بایستد، حتى اگر هیچكس همراه او گام به میدان نگذارد! فرار از میدان جنگ كه از گناهان كبیره است، از نظر فقهی برای افراد عادی حد و حدودی دارد. حدّ آن در آغاز، مقاومت یك رزمنده در برابر ده نفر بود سپس خداوند تخفیفی نسبت به این حکم قائل شد و حدّ آن را مقاومت یك رزمنده در برابر دو نفر قرار داد، 3 ولی فرار از میدان جنگ برای رسول اكرم صلّی الله علیه و آله حرام بود و هیچ حدّ و مرزی نداشت؛ یعنی هرگز پیغمبر صلی الله علیه و آله مأذون نبود میدان كارزار را ترك و فرار كند، گرچه همه مردم روی زمین دشمن او باشند و علیه او در مصاف شركت كنند.
علاوه بر اینکه سنّت و سیرت قطعی آن حضرت هم این بود كه از احدی هراس نداشت تا بخواهد صحنه و میدان را ترك نماید. امیرالمومنین علیه السلام در توصیف شجاعت رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: هنگامی که جنگ به اوج خود می رسید و شعله های نبرد برافروخته می شد، ما به رسول خدا پناه می بردیم و هیچ کس از ما مسلمانان به دشمن نزدیکتر از آن حضرت نبود. 4
از شواهد تاریخی و شخصیت و جایگاه خاص امیر المومنین علیه السلام به دست می آید این است که عمده، خطر سیاسی و جوسازی مردم حجاز بود كه مبادا بر اثر جهالت و ضعف فرهنگی دچار شبهه شوند و بگویند: رسول گرامی داعیه رسالت در سر پرورانده تا مردم را محكوم خاندان خود كرده و پسر عمو و داماد خود را جانشین خویش كند و امارت بر مردم را میراث و موروث خاندان خود گرداند
خداوند متعال، خود نیز در كلام كریمش بر طهارت دامن انبیاء از این گونه ترسها شهادت داده و فرموده: "بر پیامبر در آنچه خدا براى او مقرر كرده محذورى نیست. این سنت خداست كه از دیرباز در میان گذشتگان (پیامبران) نیز بوده و فرمان خدا همواره سنجیده و حساب شده است، پیامبران كسانى هستند كه پیام هاى خدا را مى رسانند و از او مى ترسند و از هیچ كس جز خدا نمى ترسند، و خدا براى حسابرسى كفایت مى كند" 5 و نیز در جای دیگر عده اى از بندگان خود را به این خصلت ستوده است كه با وجود تهدید دشمن، جز از خدا از احدى باك ندارند:" همان كسانى كه وقتى مردم به آنها گفتند: مشركین در برابر شما گرد آمده اند، پس از آنان بترسید، [به جاى ترس ] بر ایمانشان افزود و گفتند: خداوند ما را بس است و نیكو حمایتگرى است " 6
بنابراین مشخص است که نگرانی پیامبر صلی الله علیه و آله ناشی از تهدید جان شخص ایشان نبوده است. آنچه از شواهد تاریخی و شخصیت و جایگاه خاص امیر المومنین علیه السلام به دست می آید این است که عمده، خطر سیاسی و جوسازی مردم حجاز بود كه مبادا بر اثر جهالت و ضعف فرهنگی دچار شبهه شوند و بگویند: رسول گرامی داعیه رسالت در سر پرورانده تا مردم را محكوم خاندان خود كرده و پسر عمو و داماد خود را جانشین خویش كند و امارت بر مردم را میراث و موروث خاندان خود گرداند. حضرت این بیم را داشت که با مطرح کردن این مساله در آن زمان و مکان خاص، اعراب به دلیل تعصباتی که در عمق روح آنها وجود داشت، او را متهم سازند و جنجال راه بیندازد که ببینید ٓ به اصطلاح معروف ٓ دارد برای خانواده خودش نان می پزد! و در نتیجه دعوت و زحمات بیست و سه ساله ایشان فاسد و بى نتیجه شود. به هرحال این گونه اجتهادات و مصلحت اندیشى ها براى آن جناب جایز بوده است و اسم این مصلحت اندیشى را نباید ترس از جان گذاشت.
امیرالمومنین علیه السلام شخصیتی بود که علیرغم جاذبه نیرومند و فوق العاده ای که داشت، مردی دشمن ساز و ناراضی ساز هم بود. یعنی دافعه فوق العاده هم داشت که البته این یكى از افتخارات بزرگ ایشان است. هر انسان هدفدار و مبارز و مخصوصاً انقلابى كه در پى عملى ساختن هدفهاى مقدس خویش است «و یجاهِدونَ فى سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»7 و در راه خدا مى كوشد و از سرزنش سرزنشگرى بیم ندارد، قطعا برای خود دشمن می سازد و روحهاى پر طمع و پر آرزو را رنجیده مى كند و به درد مى آورد.
پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله، امام على علیه السلام را به فرماندهى لشكرى به یمن فرستاد. ایشان پس از انجام ماموریت و هنگام بازگشت، براى ملاقات پیغمبر صلی الله علیه و آله عزم مكه كرد. در نزدیكی هاى مكه یكى از لشكریان را به جاى خویش گمارد و خود براى ارائه گزارش سفر، زودتر به سوى رسول اللَّه صلی الله علیه و آله شتافت. آن شخص ح لّه هایى را كه امام على علیه السلام همراه آورده بود در بین لشكریان تقسیم كرد تا با لباسهاى نو وارد مكه شوند. امام علیه السلام بازگشت و با دیدن این اتفاق به این عمل اعتراض كرد و آن را بى انضباطى دانست. زیرا نمى بایست قبل از اینكه از پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله كسب تكلیف شود تصمیمى درباره حلّه ها گرفته شود. و در حقیقت از نظر امام على علیه السلام این كار نوعى تصرف در بیت المال بدون اطلاع و اجازه پیشواى مسلمین به شمار می رفت. از این رو على امام علیه السلام دستور داد حلّه ها را از تن خود بكَنند و آنها را در جایگاه مخصوص قرار داد كه تحویل پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله داده شود و آن حضرت خودشان درباره آنها تصمیم بگیرد.
این سنت خداست كه از دیرباز در میان گذشتگان (پیامبران) نیز بوده و فرمان خدا همواره سنجیده و حساب شده است، پیامبران كسانى هستند كه پیام هاى خدا را مى رسانند و از او مى ترسند و از هیچ كس جز خدا نمى ترسند، و خدا براى حسابرسى كفایت مى كند
لشكریان حضرت على علیه السلام از این عمل ناراحت شدند. همینكه به حضور پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله رسیدند و رسول اكرم صلى الله علیه و آله احوال آنها را جویا شد، از خشونت امام على علیه السلام در مورد حلّه ها شكایت كردند. پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله آنان را مخاطب ساخت و گفت: «یا ایّهَاالنّاس ! لا تَشْكوا عَلِیّاً فَوَاللَّهِ انَّه لَأَخْشَن فى ذاتِ اللَّهِ مِنْ انْ یشْكى ؛ 8 مردم! از على شكوه نكنید كه به خدا سوگند او در راه خدا شدیدتر از این است كه كسى درباره وى شكایت كند.»
هراس رسول گرامی صلى الله علیه و آله نیز از این بود كه مردم تحت تاثیر حب و بغض ها و کینه ها و جهالت ها، نتوانند تشخیص بدهند كه ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام در رخداد غدیر، حكم خدا و نصب الهی است. لذا خدای سبحان پس از آن تهدید، فرمود: «واللّه یعصمك من النّاس» یعنی كاری می كنم كه طرز فكر مردم دگرگون شود و مردم كار تو را توطئه نپندارند و تو را متهم نكنند؛ چنانكه به موسای كلیم بشارت داد: «لاتخف إنّك أنت الأعلی ء وألق ما فی یمینك تلقف ماصنعوا إنّما صنعوا كید ساحر ولایفلح السّاحر حیث أتی؛9 مترس كه تو خود برتر و پیروزی و آنچه در دست داری بینداز تا هرچه را ساخته اند ببلعد.» مردم خواهند دید كه در صحنه مسابقه اژدهایی حركت می كند و دیگر چیزی جز چوبهای خشك و طنابهای بی روح و سرد نیست؛ مردم دیگر طناب و چوب می بینند، نه مار. خاصیت كار تو این است كه كید و صنع ساحران را می بلعد، نه چوب و عصا و طناب را. خدای سبحان با چنین اهمیّتی حادثه غدیر را برای رسول گرامی صلى الله علیه و آله تحلیل و تبیین كرد.
پی نوشت ها:
1. سوره نساء، آیه 67
2. فَقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ ت كَلَّف إِلاَّ نَفْسَكَ وَحَرِّضِ الْم ؤْمِنِینَ عَسَى اللّه أَن یَك فَّ بَأْسَ الَّذِینَ كَفَر واْ وَاللّه أَشَدّ بَأْسًا وَأَشَدّ تَنكِیلاً. پس در راه خدا پیكار كن كه جز بر نفس خویش مكلف نیستى، و مؤمنان را [به پیكار] برانگیز، شاید خدا گزند آنان را كه كافر شدند از شما باز دارد، كه قدرت خدا بیشتر و كیفرش سخت تر است
3 . سوره انفال، آیات 66 65
4. نهج البلاغه ، قسمت كلمات غریب، رقم 9
5. سوره احزاب، آیه 39
6 . سوره آل عمران، ایه 173
7 . سوره مائده، آیه 54
.8 منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، خوئی، جلد 20 صفحه 165
9 . سوره طه، آیات 69 68
[h=1]جایگاه اسرار آمیز آیه ولایت در قرآن[/h]
[/HR] یکی از مطالب بحث برانگیز راجع به آیه غدیر این است که چرا در ظاهر بین این آیه و ما قبل و ما بعد آن ربطی احساس نمی شود؟!
[/HR] «الْیَوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمُ الإِسْلاَمَ دِینًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیم»(1)؛ امروز دین شما را به کمال رسانیدم و نعمت خودبر شما تمام کردم و اسلام را دین شما برگزیدم پس هر که در گرسنگی بی چاره ماند بی آنکه قصد گناه داشته باشد ، بداند که خدا آمرزنده و مهربان است .
چه آیه را راجع به قضیه غدیر بدانیم مثل تمامی شیعیان و بسیاری از برادران اهل تسنن (2) یا آن را به قضیه غدیر بی ربط بدانیم در هر صورت این سۆال پا بر جاست که چرا آیه به ماقبل و مابعد خود بی ربط است !؟
اساسا آیا لازم است آیات قرآن به قبل و بعد خود ، مانند کتابهای متعارف بشری ، مرتبط باشند ؟!
اگر لازم است آیا این ربط بین آیات برای افراد عادی قابل درک است؟!
مفسیرین تا چه اندازه به ارتباط آیات با یکدیگر توجه نموده اند؟!
آیا ممکن نیست هدف خداوند از گنجاندن این جملات در آیه 3 مائده جلب توجه به آنها باشد همانطور که ما انسانها اگر بخواهیم به جمله ای از جملاتمان توجه شود به آن جمله برجستگی خاصی می دهیم به عنوان مثال آن را با صدایی بلند تر از سایر جملات ادا می نماییم یا در نوشتار آن را پر رنگ تر یا با رنگ دیگری می نویسیم که با سایر متن تفاوتی ویژه داشته باشد ؟!
اگر احتمال دهیم ولو بطور ضعیف که این جملات برای جای دیگری از قرآنند ، برای کدام سوره اند ؟ آیا جای مناسب تری وجود دارد ؟!
آیا می توان ادعا نمود که ترتیب قرآن موجود ، هم ترتیب سور و هم ترتیب آیاتش از زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده است ؟!
چرا آیه دیگر که راجع به غدیر می باشد یعنی آیه 67 مائده در جای دیگری از سوره واقع شده و در کنار آیه اکمال نیامده ؟!

سه جمله « أکملت و أتممت و رضیت » تفسیر یکدیگرند یا هر کدام معنای مستقلی از یکدیگر دارند ؟!
الف و لام در کلمه « الیوم » از چه نوعی است ؟!
علت تقدم کلمه « الیوم » بر سایر کلمات جمله چیست ؟!
مگر ولایت و جانشینی امیر المۆمنین علیه السلام قبل از غدیر بیان نشده بود که بیان آن در روز غدیر موجب عظمت این روز شد؟!
آیا ویژگی یافتن این روز به این دلیل نبود که این بیان ولایت در حضور جمعیت عظیمی واقع شد که تا به آن روز وبعد از آن نظیر نداشت ؟! (یعنی اتمام حجت شد وبرای کسی عذر باقی نماند ) .
آیا ویژگی این روز اعطای ولایت باطنی به امیر المۆمنین بود وغدیر روز آغاز این نوع از ولایت هم می باشد ؟!
تمامی این سۆالات وسۆلات دیگری از این دست ، محور های ارزشمندی را می تواند به روی محققین علوم قرآنی واهالی تفسیر وغدیر پژوهان بگشاید!
اما آنچه در این مختصر می گنجد و در حد توان نویسنده می باشد این است که :
این جملات از آیه ربط کاملی به جملات قبلی دارند یعنی جملات : « الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلاتخشوهم واخشون » (3) .
چرا که کفار امید به این بسته بودند که با از دنیا رفتن پیامبر صلی الله علیه و آله دین او را از بین ببرند ولی خداوند با تعیین جانشین برای پیامبر صلی الله علیه و آله، امید آنها را نا امید نمود و این چنین دین خود را کامل نمود .
اما با بقیه آیه که نسبتا طولانی می باشد و با سایر آیاتی که این آیه را در بر گرفته اند ظاهرا بی ارتباط است و علت این بی ربطی همان است که در برخی سۆالات بیان شد یعنی برجسته نمودن آیه مثل این که شخصی مشغول سخنی است ولی ناگهان صحبت خود را قطع نموده و به شکل جمله معترضه مطلب مهم دیگری را ولو بی ربط ، بیان می دارد و صبر نمی کند تا مطلبی که به آن مشغول بوده تمام شود ، مبادا فرصت بگذرد و موفق به بیان آن مطلب مهم نشود !
نظیر این مسأله ، آیه تطهیر می باشد که به تواتر و از طریق شیعه و سنی (4) به اثبات رسیده است که مربوط به خصوص پنج تن علیهم السلام می باشد اما با این حال لابلای آیاتی واقع شده که مضمون آن ، نصیحت به همسران پیامبر می باشد !
مسئله دیگر که قابل توجه است این است که در این آیه ، ولایت یک نعمت تام و تمام تلقی شده و دین اسلام با آن کامل شده و به وسیله ولایت است که این دین مورد پسند خداوند واقع شده است چرا که هر یک از سه جمله « أکملت وأتممت ورضیت » به معنی جدا گانه ای اشاره دارد و مضمون آن منحصرا در غدیر واقع شده است !
از همین جا معلوم می شود که علت تقدم کلمه « الیوم » فهماندن حصر است یعنی همان قاعده معروف که : ( مقدم کردن کلمه ای که قاعده اقتضای تأخیر آن را دارد مفید حصر و اختصاص است ).
به عبارت واضح تر از این تقدم فهمیده می شود که اکمال دین و اتمام نعمت و مورد پسند واقع شدن دین اسلام از طرف خداوند ، منحصر به روز غدیر است .
حال می توان فهمید علت این که عید غدیر بزرگترین عید اسلام یا عید الله الأکبر (5) است، چیست؟!
نکته دیگر این که الف و لام کلمه مذکور به اصطلاح عهد می باشد یعنی به روز خاصی اشاره دارد که همه مسلمانان آن را می شناسند اگر چه برخی اظهار بی اطلاعی کنند !
و به این نکته آخر هم باید توجه داشت که به اعتراف برادران اهل تسنن سوره مائده آخرین سوره ای است که بر پیامبر نازل شده ودر آن هیچ منسوخی وجود ندارد!(6)
جواب برخی از سۆالات دیگر با تأمل در مطالب بالا روشن می شود و جواب برخی دیگر با پیگیری کاربر محترم !
پی نوشت ها :
1-مائده / 3 : « فقط در امروز دینتان را برایتان کامل کردم ونعمت خود را بر شما تمام نمودم واسلام را به عنوان دینی برایتان پسندیدم » .
2- شواهد التنزیل ،ج1 ص201 وتاریخ مدینة دمشق ، ج42 ص233 وتاریخ بغداد ج8ص284 .
3- « فقط امروز بود که کافران از [ نابودی ] دین شما نا امید شدند پس از آنان نهراسید واز من بهراسید ».
4- صحیح مسلم ، ج7ص130ومسند احمد ، ج1ص331وووسنن ترمذی ، ج5ص328.
5- وسائل الشیعة ، طبع اسلامیه ج5ص224 .
6- یعنی حتی آیه وضوء که آیه 6 سوره مائده است وبر شیوه وضوء شیعیان صحه می گذارد ودستور به مسح پا می دهد نه شستن آن نیز این چنین است ونسخ نشده برای تحقیق بیشتر مراجعه شود به : الدر المنثور ، ج2ص252و252والجامع لأحکام القرآن ، ج6ص3130والمسح فی وضوء الرسول ، ص60و61 .
گمانه زنی
إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً (يونس: 36)
گمان، هرگز انسان را از حقّ بىنياز نمىسازد (و به حق نمىرساند)!
همان بهتر وقتی به چیزی یقین نداری حرفی نزنی و نظری ندهی.
فلانی چه جور آدمی است؟ نمی دانم.
پاسخ این سؤال چه می شود؟ نمی دانم.
این آدرس را می دانی کجاست؟ نمی دانم.
این خبر را شنیدی؟ شنیدم ولی باور نمی کنم. چرا؟ چون شاید دروغ باشد. من از کسی شنیدم که به او اعتماد دارم. من هم اعتماد دارم ولی ممکن است اشتباه کرده باشد. اشتباه چیه؟ اشتباه چیزیه که خیلی آدمها مرتکبش می شوند و خودشان هم متوجه نیستند! بابا تو دیگه کی هستی؟! چرا اینقدر سخت باور می کنی؟
بله سخت باور!! سخت باوری هم خوب است هم بد است. اگر محتوای خبری که می شنویم چیز خوبی باشد, بهتر است زود باور کنیم, ولی اگر مضمون خبر چیز بدی باشد, مثلا بدی کسی را می گویند تا می شود نباید آن را باور کرد.
ذهن ما انسانها پر از خبرها و حرفهایی است که سند و مدرک درستی ندارد.
وقتی کاری را از کسی می بینی و یا حرفی از او می شنوی اگر او را دوست داشته باشی و به او اعتماد داشته باشی, درباره هرچه از او می بینی و می شنوی کاملا به نفع او قضاوت می کنی ولی اگر آن شخص را دوست نداشته باشی مخصوصا اگر از او بدت هم بیاید اصلا قضاوتت به نفع او نیست.
ما انسانها با ذهنمان زندگی می کنیم. یعنی قبل از این که ببینیم و بشنویم قضاوت می کنیم. بعد که دیدیم و شنیدیم می گوییم: «نگا کن ببین من راست می گفتم! نگا داره چکار می کنه و چی میگه!» و وقی تو به آنچه او نگاه می کند و می شنود دقت می کنی می بینی اینطور که او می گوید نیست! قضاوت تو درباره آن شخص چیز دیگری است.
ما هر خبری که می شنویم و یا هر قضیه ای که خودمان در آن قرار می گیرم ابتداء یا حدس و گمان نظری می دهیم ولی این حدس و گمان به ما یک خط فکری می دهد که بر اساس آن خط فکری از هرچه بعد از آن می بینیم و می شنویم, به عنوان مدرک برای شنیده ها و دیده هایمان استفاده می کنیم.
ما چه کنیم که اینقدر ذهنی زندگی نکنیم و واقعی باشیم و با واقعیتهای زندگی همراه باشیم؟
اصل را بر خوش گمانی بگذاریم. در باره قضاوتهایی که بدی شخصی را ثابت می کند خیلی وسواس داشته باشیم. البته در صورتی که بد بودن یک شخصی برایمان قطعی شد تا می توانیم از این قضاوت خود دست برنداریم مگر این که به خوب شدن او یقین کنیم.
فریبکار بودن و شیطانی بودن بعضی از آدمها اگر برای ما ثابت شده باشد مثل بعضی از اطرافیانمان و یا بعضیهای دیگر مثل دولت آمریکا و اسرائیل اگر آنها آمدند طوری حرف زدند که انگار دیگر با ما بد نیستند, مواظب باشیم که گولشان را نخوریم مگر این که آنقدر از آنها کار خوب ببینیم که نظرمان درباره آنها عوض شود.
خوش بحال آنان که ذهنشان آینه حقیقت است!
[h=1]آیات قرآن در زیارت غدیر[/h]
[/HR] نکته بسیار جالب در زیارت روز غدیر این است که در این زیارت تقریباً 23 آیه قرآن بیان شده است. این خودش یك پیامی دیگر برای ما دارد. كه حرفهایتان قرآنی باشد.
[/HR] یك زیارتی برای امیر المۆمنین در روز غدیر است از امام نقل شده كه این زیارت را میشود هرروز خواند. در هر زمانی هم میشود خواند. لازم نیست در مقابل قبر باشیم. در هر زمان، در هر مكان، این زیارت قابل خواندن است.
[h=2]آیات قرآن در زیارت روز غدیر[/h] نکته بسیار جالب در زیارت روز غدیر این است که در این زیارت تقریباً 23 آیه قرآن بیان شده است. این خودش یك پیامی دیگر برای ما دارد. كه حرفهایتان قرآنی باشد.
زینب كبری علیهاالسلام در شام سخنرانی كرد، سخنرانیاش از قرآن موج میزند. فاطمه زهرا(سلام الله علیها) وقتی دید حق شوهرش را ندادند یك سخنرانی كرد، سخنرانیاش از قرآن موج میزند.
اگر قرار است در جایی سخنرانی داشته باشیم ، روی منبر صحبت کنیم، بیشتر حرف هایمان باید از قرآن باشد. آیهاش این است. «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاس» (نحل/44) «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاس» یعنی برای مردم بیان كن. چه چیزی را؟ «ما نُزِّل» آنچه را كه نازل شده برای مردم بگو.
این خیلی جالب است كه در این زیارتنامه بیست و چند تا آیهی قرآن است. حالا زیارتنامه را با هم بخوانیم.
امام، صراط مستقیم دین
«السَّلَامُ عَلَیْكَ یَا دِینَ اللَّهِ الْقَوِیم» علی جان سلام بر تو، دین قویم تو هستی. دین قویم همان قرآن است «ذلِكَ دینُ الْقَیِّمَةِ» (بینه/5)
«وَ صِرَاطَهُ الْمُسْتَقِیم» امام صادق(علیه السلام) فرمود: صراط مستقیم صراط علیبن ابی طالب(علیه السلام) است. «السَّلَامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا النَّبَأُ الْعَظِیمُ الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُون». «نباء» خبر بزرگ تو هستی.
«السلام علیك یا أَمِیرُ الْمُۆْمِنِینَ الْحَقُّ الَّذِی نَطَقَ بِوَلَایَتِكَ التَّنْزِیل» یا علی تو كسی هستی كه خدا تعریفت را میكند. چه گفته؟ گفته: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُۆْمِنِینأَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُم»
خدا مشتری است. خدا جان را میخرد. مال را به بهشت میخرد. تو جانت را به خدا فروختی. مالت را به خدا فروختی.
در قرآن گفته: «وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِه» (حج/78) اگر جهاد میكنید، حق جهاد. در زیارت داریم كه «جاهدت فی الله حق جهاده» علی جان تو سیمای قرآنی، وجود تو قرآن مجسّم است.
[h=2]امام در میادین جنگ و جهاد[/h] «السلام علیك یا ابالحسن یا امیرالمۆمنین» در زیارتنامه میگوید، قرآن دربارهی تو گفت: «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدین» (نساء/95) مجاهدین بر قاعدین فضیلت دارند. فاتح خیبر تو بودی. هیچ یك از اصحاب پیغمبر به اندازه امیرالمۆمنین در جبهه نبود. «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدین أَجْراً عَظیماً».
حضرت امیر(علیه السلام) رد میشد دو نفر به هم افتخار میكردند. او میگفت: كلیددار كعبه من هستم. او میگفت: مسئول آبرسانی به حجاج من هستم. حضرت فرمود: والله من كلیددار نیستم، مسئول آب دادن هم نیستم. اما من قبل از شما دو تا به پیغمبر ایمان آوردم. سابقهی ایمانی من بیش از شماست. خیلی به آنها برخورد. چون آنها یك خرده ریش سفید بودند، حضرت علی(علیه السلام) هم جوان بود. رفتند گفتند: یا رسول الله! چنین شده است. آیه نازل شد، «أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاج» (توبه/19) «سِقایَةَ الْحاج»، «سقایه» یعنی سقایی است. آب دادن، «أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» كلید داری كعبه و آب دادن به حاجیها را شما كنار ایمان گذاشتید؟ ایمان كجا و آنها كجا؟ مقایسه نكنید. قابل مقایسه نیست.
یك كسی به شما بگوید: من هم شما را دوست دارم، هم كشمش را. خوب این فحش به شما است. «أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ» چه چیزی را كنار چه چیز میگذارید؟
[h=2]
ولایت، تداوم بخش رسالت[/h] علی كه بود؟
وزن امیرالمۆمنین(علیه السلام) در قرآن هم وزن توحید و نبوت است. خدا در قرآن در سه جا به پیغمبر اولتیماتوم میدهد. میگوید: پیغمبر «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُك» (زمر/65) مشرك شوی، عملت نابود است.
اگر به قرآن یك كلمه اضافه كنی، «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویلِ» (حاقه/44) اگر به قرآن كلمهای اضافه كنی، این رگ را كه رگ گردن است قطع میكنم.
«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِل» (مائده/67) علی(علیه السلام)را معرفی كن، علی(علیه السلام) را معرفی نكنی 23 سال زحمت تو نابود است. خیلی مهم است. ولایت خیلی مهم است. اگر از توحید بیرون بروی، «لَیَحْبَطَنَّ» عملت نابود است. از قرآن بیرون بروی، نابودی. علی (علیه السلام)را معرفی نكنی، نابود هستی. «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ» اگر نگویی نابود هستی.
ما سابق شنیده بودیم میگفتند: نماز بیولایت قبول نیست. معلوم میشود نبوت بیولایت هم قبول نیست. چون خدا به پیغمبرش میگوید: اگر علی(علیه السلام) را معرفی نكنی نابودی! نه نماز بیولایت، رسالت بیولایت هم، نباید عقیده داشته باشیم.
رعایت حقوق بشر، حتی با قاتل و اسیر
تمام حقوقدانان بشر، تمام حقوقدانها دكترهای حقوق كرهی زمین جمع شوند، بگوییم: این حق است. امیرالمۆمنین(علیه السلام) سرش شكافته است. لیوان شیر برایش آوردند، فرمود: نصف این شیر را به ابن ملجم بدهید. گفتند: آقا قاتل است. گفت: بله! قاتل است، به جزایش میرسد. اما فعلاً كه اسیر است باید او هم مثل من شیر بخورد. نصف لیوان شیر. این حقوق بشر است.
[h=2]درود بر اسلام![/h] اسلام حقوق بشر را میگوید. میگوید: اگر میخواهی نماز جمعه بروی، از شب جمعه بیست ساعت قبلش پیاز نخور. ممكن است بوی پیاز در دهانت باشد، فردا ظهر یك كسی كنارت بنشیند از بوی پیاز دهان تو ناراحت شود. این را میگویند: حقوق بشر.
آیهای در قرآن، میگوید: «لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم» (مائده/54) مردانی هستند كه از ملامتها، كه در سایتها آمده، در اینترنت آمده، ماهوارهها آمده، مجلهها، روزنامهها، بولتنهای محرمانه، هرچه میخواهد باشد، باشد. تكان نمیخورند.
نقل شد كه دكتر بهشتی(ره) به امام فرمود: طرفداران بنی صدر به من جسارت میكنند. امام فرمود: چه صدایی میآید؟ بهشتی گوش داد، دید مردم پشت دیوار میگویند: روح منی خمینی، بت شكنی خمینی! امام فرمود: آقای بهشتی، مردم كرهی زمین پشت این دیوار به من درود بفرستند، یا به من نفرین كنند، در من اثری ندارد. شما اگر در دستت طلا است، همهی كرهی زمین بگویند: سفال است، سفال است. آرامش داری. «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/28) كسی كه راهش درست است هرچه میخواهند دیگران بگویند، بگویند. با متلك از كارش دست برنمیدارد.
[h=2]وقتی در کار خدا خشن است[/h] در یكی از جبههها آمدند گفتند: یا رسول الله! این علی همه چیزش خوب است. یك خرده خشك است. خشك است. مثلاً حالا یك كسی رفته یك غنایمی، یك شمشیری، انگشتری، چیزی غنایم گرفته. اصرار میكند كه نه پس بده. پس بده. یك خرده خشن است. میدانید چه گفت؟ فرمود: علی خشن است. «لَخَشِنٌ» بله، امیرالمۆمنین(علیه السلام) خشن است. لكن «فِی ذَاتِ اللَّهِ» (بحارالانوار/ج41/ص116) در كار خدا خشن است. یعنی با كسی معامله نمیكند.
[h=2]
مصداق كامل حزب الله[/h] یك آیه داریم «فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» (مائده/56) این جملهی هم در زیارت امیرالمۆمنین (علیه السلام) است. میخواهد بگوید تو جزء حزب الله هستی. البته حزب الله را قرآن گفته چه كسانی هستند.
بیخود كسی به خودش حزب الله نگوید. آخر گاهی وقتها برمیدارند یك شبنامه فحش میدهند به هركس دلشان بخواهد. امضا میكنند حزب الله! حزب الله فحش میدهد؟ تو اگر حزباللهی هستی چرا فحش میدهی؟
كسی به ظاهر نمیدانم ریش و اینها حزب اللهی نمیشود. البته ریش یك كمالی است، تراشیدنش هم حرام است. اما فقط ریش هم نیست. هم ریش و هم ریشه! حزب الله را در زیارتنامهی امیرالمۆمنین(علیه السلام) میگوید: تو هستی.
پیروز امتحانهای الهی
«وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّه» (انسان/8) در قرآن تعریف ابراهیم را میكند. ابراهیم خیلی امتحانات سختی داشت. میدانید بزرگترین امتحان ابراهیم چه بود؟ تقریباً صد سال بچهدار نمیشد، خیلی دعا كرد بچهدار شود. حالا هم كه بچهدار شد، خدا به او گفت: این بچه را در بیابانهای مكه بگذار و برو. یك بچهی كودك با یك مادر جوان در بیابان داغ، بعد هم حالا بزرگ كه شد، ده، سیزده ساله شد گفت: ابراهیم بچهات را بكش. كه قرآن میگوید: خیلی امتحان سختی است. خیلی امتحانش سخت است. آدم صد سال در انتظار بچه باشد، حالا كه ده، سیزده سالش است، میگوید: چاقو را بگذار و با دست خودت بكش.
در زیارتنامه حضرت امیر آمده، «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُۆْمَرُ» (صافات/102) وقتی پدرش حضرت ابراهیم گفت: «إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُك» (صافات/102) اسماعیل جان، من مأمور شدم تو را ذبح كنم. فرمود: «یا أَبَتِ» بابا جان! «افْعَلْ» انجام بده، «ما تُۆْمَرُ» امر خداست، انجام بده. بعد میگوید: علی جان، تو هم وقتی گفتند: جای پیغمبر بخواب، خوابیدی! همینطور كه اسماعیل خوابید، تو هم خوابیدی. اسماعیل آماده شد ذبح شود، تو هم آماده شدی كشته شوی. بزرگترین امتحان ابراهیم یك شب حضرت علی(علیه السلام) بود. بزرگترین امتحان حضرت ابراهیم كشتن بچهاش بود. این یكی از كارهای حضرت علی (علیه السلام) بود.
ابن ابی الحدید از علمای اهل سنت است. میگوید: آیه «مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّه» (بقره/207) آیهای است كه حضرت علی (علیه السلام) جای پیغمبر خوابید. تمام مفسرین آیه را مربوط به حضرت علی (علیه السلام) دانستند و جز كافر یا دیوانه این را انكار نمیكند. یعنی اگر كسی این را قبول نكند، یا كافر است یا دیوانه. ابن ابی الحدید سنی این را میگوید.
وقتی خدا به موسی (علیه السلام) گفت كه «وَ اجْعَل لىِّ وَزِیرًا مِّنْ أَهْلىِ، هَارُونَ أَخِى» (طه/29 و30) خدا به موسی گفت: نزد فرعون برو. گفت: هارون بیاید، دو تایی برویم. حدیث داریم كه «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى» (بحارالانوار/ج5/ص69) همینطور كه هارون برای موسی بازو بود، یا علی تو هم برای پیغمبر بازو هستی.
یكی از آیات قرآن این است كه موسی(علیه السلام) وقتی برگشت دید مردم سراغ گوساله رفتند. چون بنا بود سی روز بماند، سی روزش چهل روز شد، یك هنرمند مجسمهساز به نام سامری طلاها را گرفت، یك گوسالهی طلایی ساخت، طوری هم ساخت مثل سوتهایی كه در زمین ورزش میزنند، هوا كه وارد میشد صدا میكرد. گفت: «هذا إِلهُكُم» (طه/88) خدای شما همین است. مردم هم از خداپرستی سراغ گوساله رفتند. موسی (علیه السلام) برگشت .گفتند: «لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاكِفینَ حَتَّى یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسى» (طه/91) ما دست از این گوساله برنمیداریم تا موسی برگردد. بعد میگوید: «وَ كَذَلِكَ أَنْتَ لَمَّا رُفِعَتِ الْمَصَاحِفُ» (بحارالانوار/ج97/ص367) علی جان تو هم همینطور.
وقتی قرآنها را در صفین سر نیزه كردند، مردم گفتند: نه ما دست از قرآن برنمیداریم. همینطور كه موسی (علیه السلام) را رها كردند، رفتند سراغ گوساله، همینطور در جنگ صفین امام علی (علیه السلام) را رها كردند، چشمشان به نیزهها بود. هرچه حضرت علی(علیه السلام) گفت: من قرآن واقعی هستم. قرآن ناطق من هستم. گفتند: نه قرآن سر نیزه! «رُفِعَتِ الْمَصَاحِفُ»
از ماست که بر ماست!
إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (يونس: 44)
خداوند هيچ به مردم ستم نمىكند؛ ولى اين مردمند كه به خويشتن ستم مىكند!
خدا و ستم؟! واقعا بعضی ها فکر می کنند خداوند به آنها ظلم کرده است؟!
متأسفانه بله! وقتیها تحمل آدمها طاق می شود و دیگر نمی توانند مشکلاتشان را تحمل کنند با چشمان مهربان به آسمان نگاه نمی کنند و حتی سر خدا داد می کشند! جالب است که بعضی ها هم به اینها حق می دهند که اینکار را بکنند و می گویند: انسان باید با خداوند آنقدر راحت و صمیمی باشد که بتواند سر او داد هم بکشد!! شاید در بعضی از فیلمها هم دیده باشی که یکی با خشم داد می زند: خدا!
اینگار دیواری کوتاهتر از خدا نیست که هرجا کم می آورد به خدا نسبت می دهد و می گوید: «خواست خداست نمی شود کاری کرد!» هرجا موفقیتی کسب می کند به حساب خودش بگذارد با این که قضیه کاملا برعکس است!
خداوند در قرآن می فرماید: إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّة (نساء: 40) خداوند به وزن ذره ای هم ستم نمی کند. َ لا يُظْلَمُونَ نَقيراً (نساء: 124) به اندازه نقیری هم مورد ستم قرار نمی گیرند. لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً (اسراء: 71) باندازه فتیلی هم به آنها ظلم نمی شود.
ذره را می توانی در استوانه نوری که از پنجره ای به اطاق خانه می تابد ببینی. آنقدر سبک است که با اندک نسیمی این طرف و آنطرف می رود. و آنقدر کوچک است که جز در پرتو مستقیم خورشید دیده نمی شود.
نقیر به سوراخ کوچکی گفته می شود که در پشت هسته خرما قرار دارد.
فتیل به رشته باریکی گفته می شود که در وسط شکاف هسته خرما هست.
چرا خداوند اصرار دارد که هیچ ستم هرچند خیلی اندک از طرف او به بندگانش نمی رسد؟ چون خیلی از انسانها اصرار دارند که سهمی از ناکامیهای خود را به خداوند نسبت دهند.
انسانها دو دسته هستند: غالب انسانها آنچه سرشان می آید خودشان مقصر هستند. نمی توان گفت که مقدرات و تصمیمات خداوند این بوده است که به آنها ستم شود. عده ای کمی هم هستند که آنچه بر سرشان می آید بخاطر ستمی است که دیگران بر آنها بخاطر خوب بودنشان می کنند. در اینجا می توان گفت که تشکیلتی خداوند در دنیا تدارک دیده است و این که هر کسی آزاد باشد تا هر کار می خواهد بکند باعث این ستمها شده است.
حوادث نوع اول با بررسی درست عملکرد و حوادث گذشته و فهمیدن علت مشکلات و یافتن راهکارهای مناسب برای مقابله با آنها, می تواند انسان را موفق کند تا از مشکلاتش بکاهد. اما حوادث دسته دوم علتش مشخص است. علتش خوب بودن انسان است. معمولا برای خوب بودن باید هزینه داد. این هزینه ها را خداوند چندین برابر مزد می دهد و اصلا این نوع از مشکلات باعث اذیت روحی انسان نمی شود زیرا انسان با انتخاب خودش این مشلات را پذیرفته است.
[h=2]ولایتِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) در امتداد ولایت الله است و اطاعت از ایشان، دقیقاً مانند اطاعت از پیامبر صلی الله و علیه و آله و اطاعت از خدا واجب است. پس دست بیعت با علی بن ابیطالب (علیه السلام) که به معنای پیمان اطاعت از اوست، و رخداد مهم روز غدیر بود، یعنی دست بیعت با خدا و پیمان اطاعت خدا.[/h]
پیامبر رحمت (صلی الله علیه و آله) از همان ابتدای رسالت، وصی خود را معرفی کرده بود و بارها او را امیرالمؤمنین خوانده بود. پس غدیر تنها روز معارفه ی وصی نبود، روز محکم کردن پیمان بود یعنی روز بیعت بود.
اما در آن واقعه ی بزرگ با حضور هزاران شرکت کننده که شاید تا آن روز، اجتماع یک جای این تعداد از مسلمانان بی نظیر بود، دو اتفاق مهم صورت گرفت:
اول- مرور کاملی از چکیده ی اعتقادات اسلام که توسط فرستاده ی مستقیم خدا در خطبه ای غرّاء صورت گرفت.
دوم- امت اسلام که 23 سال تحت راهنمایی و ولایت پیامبر رحمت (صلی الله علیه و آله) بودند، با وصی او و هادی و حاکم بعدی خودشان (که خوب می شناختندش) پیمان محکمی بستند و دست بیعت دادند.
[h=2]بیعت یعنی...[/h] طبق آنچه که در تاریخ آمده است، "بیعت کردن" فرهنگ جدیدی نبود که اسلام آن را ابداع کرده باشد؛ بیعت کردن در جامعه ی حجاز ریشه داشت. مثلاً کسانی که در آغاز اسلام از مدینه (یثرب) به سراغ پیامبر صلوات الله علیه آمدند و با او در عقبه بیعت کردند، بیعت بر ایشان امری آشنا بود.
"بیعت کردن" فرهنگ جدیدی نبود که اسلام آن را ابداع کرده باشد؛ بیعت کردن در جامعه ی حجاز ریشه داشت. مثلاً کسانی که در آغاز اسلام از مدینه (یثرب) به سراغ پیامبر صلوات الله علیه آمدند و با او در عقبه بیعت کردند، بیعت بر ایشان امری آشنا بود
اشتقاق و شباهتی که لفظ "بیعت" با "بیع" به معنای معامله و خرید و فروش دارد، حکایت از نزدیکی و شباهت مفهوم و محتوا نیز دارد. مرسوم بوده است که هنگام عقد قرارداد، طرفین با یکدیگر دست می دادند و توافق خود را بر آن معامله، به طور علنی نشان می دادند.
اهالی فن لغت در بررسی معنای "بیعت"، علاوه بر بیان شباهت بالا، از یک مفهوم کلیدی سخن می گویند: "اطاعت".
"بیعت متولّى كردن و عقد تولیت است...بیع دست بهم دادن براى فروختن و بیعت دست بهم دادن براى ایجاب طاعت است. بنابراین بیعت آن است كه شخصى دست بدست شخصى بدهد یعنى تو را بر خود متولّى كردم و طاعتت بر من واجب است ." (قاموس قرآن، ج2، 254)
پس ماهیت بیعت، یك نوع قرار داد و معاهده میان بیعت كننده از یك سو، و بیعت پذیر از سوى دیگر است، و محتواى آن اطاعت و پیروى و حمایت و دفاع از بیعت شونده است، و بر طبق شرائطى كه در آن ذكر مى كنند درجات مختلفى دارد.
از لحن آیات قرآن و احادیث استفاده مى شود كه بیعت یك نوع عقد لازم از سوى بیعت كننده است كه عمل بر طبق آن واجب مى باشد و بنابراین مشمول قانون كلى" أَوْفوا بِالْعقودِ" است (مائده-1). (تفسیر نمونه، ج 22، ص: 71)
[h=2]بیعت غدیر، بیعت با خداست[/h] مسلمانان در مقاطع مختلفی با پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله) بیعت یا تجدید بیعت کردند. حقیقت این است که در مورد پیامبر صلی الله و علیه و آله و معصومین علیهم السلام كه از سوى خدا نصب مى شوند هیچ نیازى به بیعت نیست، یعنى اطاعت پیامبر صلی الله و علیه وآله و امام معصوم علیهم السلام و منصوب از سوى او واجب است، خواه بر كسانى كه بیعت كرده باشند یا كسانى كه بیعت نكرده باشند (تفسیر نمونه، ج 22، ص: 71)؛ اما در مقاطعی حساس مانند ماجرای حدیبیه لازم بود تا پیمان وفاداری امت، با پیامبرشان تازه و تأکید شود.
قرآن عمق الهی این بیعت را چنین تشریح می کند: " إِنَّ الَّذینَ یبایِعونَكَ إِنَّما یبایِعونَ اللَّهَ یَد اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ" (فتح، 10) آنها كه با تو بیعت مى كنند در حقیقت فقط با خدا بیعت مى نمایند، و دست خدا بالاى دست آنهاست .
"لَقَدْ رَضِیَ اللَّه عَنِ الْمؤْمِنینَ إِذْ یبایِعونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فی قلوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثابَهمْ فَتْحاً قَریبا." (فتح، 18) خداوند از مؤمنانى كه در زیر آن درخت با تو بیعت كردند راضى و خشنود شد، خدا آنچه را در درون قلب آنها (از صداقت و ایمان) نهفته بود مى دانست، لذا آرامش را بر دل هاى آنها نازل كرد، و فتح نزدیكى، به عنوان پاداش، نصیب آنها فرمود.
بیعتی را که این آیات در قالب صیغه ی مفاعله آورده، حکایت از استمرار و دوام دارد.
آیات بالا را که در بحث بیعت بیان شده، کنار آیات دیگری می گذاریم تا استدلال روشنی برایمان بچیند.
آیه ی اول، بیعت که گفتیم پیمان اطاعت است با پیامبر خدا صلی الله و علیه و آله را که دقیقاً بیعت با خدا می داند.
رسول خدا صلی الله و علیه و آله برای رفع هر شبهه ای اندیشیده بودند. اشاره و دستور صریح به دست دادن (مصافحه) با خودشان و امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) به طور جداگانه، "بیعت " را از حالت قلبی و زبانی، به عرصه ی ظاهری و علنی می آورد. کاری که در حجم انبوه آن جمعیت چندین هزار نفری، جایی برای انکار تاریخ باقی نمی گذارد. ضمن این که این کار در فرهنگ آن مردم، بسیار آشناست و سابقه ی آن را در حدیبیه و غیره به یاد دارند
آیات آشنای دیگری با عنوانآیه اولی الامر و آیه ولایت، مفاهیمی مشابه را بیان می کند:
- "یا أَیّهَا الَّذینَ آمَنوا أَطیعوا اللَّهَ وَ أَطیعوا الرَّسولَ وَ أولِی الْأَمْرِ مِنْكم " (نساء، 59)
-" إِنَّما وَلِیّكم اللَّه وَ رَسوله وَ الَّذینَ آمَنوا الَّذینَ یقیمونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتونَ الزَّكاةَ وَ همْ راكِعون " (مائده، 55)
بر اساس دو این آیه نیز، ولایتِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) در امتداد ولایت الله است و اطاعت از ایشان، دقیقاً مانند اطاعت از پیامبر صلی الله و علیه و آله و اطاعت از خدا واجب است. پس دست بیعت با علی بن ابیطالب (علیه السلام) که به معنای پیمان اطاعت از اوست، و رخداد مهم روز غدیر بود، یعنی دست بیعت با خدا و پیمان اطاعت خدا.
خطبه ی غدیر استدلال قرآنی ما را تأیید می کند؛ آن جا که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:
"هان ای مردمان! من پیام خدا را برایتان آشکار کرده تفهیم نمودم و این علی علیه السلام است که پس از من شما را آگاه می کند. اینک شما را می خوانم که پس از پایان خطبه با من و سپس با علی دست دهید تا با او بیعت کرده به امامت او اقرار نمایید. آگاه باشید من با خداوند و علی علیه السلام با من پیمان بسته و من اکنون از سوی خدای عزّوجل برای امامت او پیمان می گیرم."
سپس حضرت آیه ی مورد بحث را خواندند: إِنَّ الَّذینَ یبایِعونَکَ إِنَّما یبایِعونَ الله، یَد الله فَوْقَ أَیْدیهِمْ. فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکث عَلی نَفْسِهِ، وَ مَنْ أَوْفی بِما عاهَدَ عَلَیْه الله فَسَیؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً.
انتهای آیه ی شریفه، اجر وفا کردن به معاهده ی با خدا را بیان می کند؛ تلاوت این آیه در خطبه ی غدیر پس از جملاتی که از بیعت کردن با حضرت علی (علیه السلام) سخن می گوید، شاهد دیگری است بر این که: .
نکته ی دقیق دیگری در همین جملات خطبه نهفته و تدبیری است که رسول خدا صلی الله و علیه و آله برای رفع هر شبهه ای اندیشیده بودند. اشاره و دستور صریح به دست دادن (مصافحه) با خودشان و امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) به طور جداگانه، "بیعت " را از حالت قلبی و زبانی، به عرصه ی ظاهری و علنی می آورد. کاری که در حجم انبوه آن جمعیت چندین هزار نفری، جایی برای انکار تاریخ باقی نمی گذارد. ضمن این که این کار در فرهنگ آن مردم، بسیار آشناست و سابقه ی آن را در حدیبیه و غیره به یاد دارند.
[/HR]
[h=2]نعمت ولایت از همه نعمت ها برتر است كه در روز غدیر با تحقق بیعت عمومى براى ولایت عترت، این نعمت برتر پروردگار كامل شد. ""و اتممت علیكم نعمتى.""[/h]

همه نعمت ها و خوبی ها، صلح و آرامش، امنیت و رفاه، همه و همه در سایه حاكمیت اسلام است، و حاكمیت اسلام پس از رسول خدا "صلی الله و علیه وآله" در پرتو ولایت عترت است، پس نعمت ولایت از همه نعمت ها برتر است كه در روز غدیر با تحقق بیعت عمومى براى ولایت عترت، نعمت برتر پروردگار كامل شد. ""و اتممت علیكم نعمتى.""
منظور از کامل شدن دین و اتمام نعمت در آیه "الْیَوْمَ أَكْمَلْت لَكمْ دِینَكمْ وَأَتْمَمْت عَلَیْكمْ نِعْمَتِی وَرَضِیت لَكم الإِسْلاَمَ..."(مائده، 3) چیست ؟
در قرآن کریم، نعمت وقتی به شکل مطلق می آید به معنای ولایت است. اتممت علیکم نعمتی یعنی با نصب امیرالمومنین نعمت ولایت را بر شما تکمیل کردم. پیامبراکرم (صلی الله و علیه وآله) در آن چند سالی که دوره پیامبری و نبوتشان بود، وقت کافی برای بیان همه احکام را نداشتند. هر چند که قرآن کریم به طور کامل بر پیامبر (صلی الله و علیه وآله) نازل شد اما قرآن حکم قانون اساسی را دارد و بیشتر، کلیات را بیان کرده است و جزئیات دین و فقه و اخلاق و معارف اسلامی در قرآن نیامده است و این مسئله نیاز به شخصیتی دارد که با غیب در ارتباط است و معصوم است تا آنها را برای مردم بازگو کند.
به بیانی دیگر حقیقت اساس دین بر چند اصل استوار است: یکی بحث توحید و بعد از آن هم نبوت. به این معنا که وقتی پیامبر خاتم صلوات الله علیه، دین، احکام الهی، شریعت و دستورات دینی را برای انسان ها آورد، آن عاملی که باید حافظ دین و مفسر دین باشد و بتواند دین را از تحریف و انحراف محافظت کند هم باید به مردم معرفی شود.بر همین اساس وقتی که در روز غدیر، خدا به پیامبرش دستور می دهد که مسئله ولایت را برای مردم بیان کند و پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) در آن روز مأمور می شود تا موضوع ولایت امیرالمومنین را برای مردم بیان کند، دین تکمیل می شود. یعنی آن چیزی که باید دین را حفظ کند و از انحراف جلوگیری کند و مردم را هدایت کند تا باقی بماند، عامل ولایت و امامت است که خداوند متعال معرفی کرد. با معرفی امیرالمومنین (علیه السلام) به عنوان خلیفه و به عنوان ولی امر مسلمین دین خدا تکمیل گردید.
و این چنین است که می فرماید: «یَا أَیّهَا الرَّسول بَلِّغْ مَا أنزِلَ إِلَیْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَه وَاللّه یَعْصِمكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْكَافِرِینَ» (مائده، 67) اگر این کار را نکنی اصلاً رسالتت را انجام نداده ای. یعنی 124 هزار پیامبر کارشان را انجام نداده اند زیرا آنها دائماً دین را تکمیل کردند تا رسید به نفر آخر و گفت اگر ابلاغ نکنی گویی که هیچ کدام ابلاغ نکرده اند.
حقیقت اساس دین بر چند اصل استوار است: یکی بحث توحید و بعد از آن هم نبوت. به این معنا که وقتی پیامبر خاتم صلوات الله علیه، دین، احکام الهی، شریعت و دستورات دینی را برای انسان ها آورد، آن عاملی که باید حافظ دین و مفسر دین باشد و بتواند دین را از تحریف و انحراف محافظت کند هم باید به مردم معرفی شود
دین پاسبان و نگهبان و حافظ می خواهد. اگر آن را رها کنیم، مثل این می ماند که طلایی را بین عابرین پیاده رها کنیم و برویم. طلا متاع ارزشمند و گرانبهایی است که به راحتی به دستمان نرسیده است. این دین هم نیاز به امام و وصی ای دارد که آن را تا روز قیامت نگه دارد و این سلسله به دست ائمه (علیهم السلام) ایجاد خواهد شد.
اگر به آیات دقیق تر نگاه کنیم می بینیم که درباره وضو که برای نماز است و هم درباره حج گفته شده که ما این طهارت را دادیم تا برای شما نعمت تمام شود. یعنی آن نماز و طهارت برای اتمام نعمتی است که خداوند می خواهد بدهد. چند سال بعد وقتی که مسئله حج تشریح شد، باز هم در قرآن داریم «لأتم نعمتی علیکم و لعلکم تهتدون» می گوید برای این است که خداوند در آینده نعمتش را بر شما تمام کند. اما وقتی که به مسئله غدیر یعنی به مسئله ولایت می رسیم، دیگر برای آینده وعده نمی دهد که می خواهد تمام کند. می گوید تمام کردم.
معلوم است که آن عبادات همه برای رسیدن به مقصدی است و آن مقصد نهایی ولایت است. یعنی، ولایت به منزله امضاء و نهایی شدن پیکره و ساختمان عظیم شریعت است. این ساختمان وقتی که همه چیزش به اتمام و کمال رسید می گویند این خانه ساخته شد و به اتمام رسید. یعنی دیگر کاری نداریم. یعنی بنا و مبنا و دیوارها و نقاشی ها هم ظاهر و هم درونش و بقول امروزی ها هم نرم افزار هم سخت افزارش دیگر تمام شد و به کمال خودش رسید.
[h=2]اتمام و اکمال دین در بیان شهید مطهری[/h] اگر ساختمانی ناقص باشد و اجزایش را بخواهیم اضافه کنیم به این کار اتمام می گویند. اتمام آن ساختمان به این است که اگر مثلاً سقف ندارد سقف بزنیم یا درهایش نصب نشده درهایش را کار بگذاریم و اجزای دیگر همینطور. این کار به معنای اتمام ساختمان است.
اکمال یعنی چیزی تمام شده و نقصی ندارد اما روح و واقعیت و آن آثاری که از آن مد نظر است به آن هنوز باز نشده است.
اکمال دین به این است که ولایت، روح دستورات دینی است. در روز عید غدیر، خداوند به حضرت پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) دستور می دهد که آن را به مردم ابلاغ کند
به عنوان مثال کمال علم در عمل است. یعنی اگر عمل به علم اضافه نشود، آن علم کمال پیدا نکرده است. این مسئله به معنای آن نیست که علم شما ناقص است یا جزیی از آن وجود ندارد؛ نه، علم هست اما روح علم به آن عمل است و اگر عمل نباشد علم شما کمال پیدا نکرده است. لذا می گویند اکملت؛ اما اگر شما اکمال را در کنار اتمام قرار دهید فرقش مشخص می شود که نصب امیرالمومنین (علیه السلام) به امامت به اعتبار اینکه جزیی از اجزای دین ناقص است و هنوز به دین اضافه نشده است این به معنای تمام شدن نعمت است. یعنی نعمت ناتمام بود و حالا که ولایت امیرالمومنین (علیه السلام) در قضیه خلافت در روز غدیر معین شده نعمت تمام می شود. اگر به معنای اکمال توجه کنیم به این معنا است که روح دین و آن واقعیت و کنه معارف دین در ولایت امیرالمومنین (علیه السلام) نهفته شده است. لذا اکمال دین یعنی رسیدن روح ولایت در دستورات دینی و شرعی.
در روایات دیگری هم ملاحظه می شود که اهل بیت (علیهم السلام) اشاره می کنند که مثلاً روح نماز، ولایت امیرالمومنین (علیه السلام) است یا در حدیث معروف داریم که «بنی الاسلام علی خمسه» اسلام بر 5 ستون بنا نهاده شده است. در ذیل آن حدیث، آخرین قسمتی را که اشاره می کند ولایت امیر مومنان (علیه السلام) است. آن وقت می گوید هیچ چیزی در اسلام به اندازه ولایت تأکید و سفارش نشده است. اگر ولایت نباشد، دستورات دیگر کان لم یکن است. نماز بی ولای او عبادتی بیهوده است.
[h=2]نتیجه گیری[/h] این که «اتممت علیکم نعمتی» و نعمتم را بر شما تمام کردم. یعنی تا به امروز تمام نبود و در آیات قبلی مدام وعده می دهد که در سال های بعد اتمام خواهد شد یا تمامش می کنیم اما اینجا که می رسد می گوید تمامش کردم. بعد از این دیگر حالت انتظار نداشته باشید. دینتان کامل شده و در اختیار شما قرار گرفته و آن نعمت ولایت است.
اکمال دین به این است که ولایت، روح دستورات دینی است. در روز عید غدیر، خداوند به حضرت پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) دستور می دهد که آن را به مردم ابلاغ کند.
رمزی برای عاقبت بخیر شدن!
انسان در شرایط عادى و بدون داشتن مربى و راهنما، در قعر دره طبیعت و چاه تاریك غرائز سركش و جهل و نادانى باقى خواهد ماند و براى نجات از این دره و برآمدن از این چاه، نیاز به رشته و ریسمان محكمى دارد كه به آن چنگ بزند و بیرون آید.
این رشته محكم همان ارتباط با خدا از طریق قرآن و آورنده قرآن و جانشینان واقعى او مى باشد كه مردم را از سطوح پائین و پست بالا برده و به آسمان تكامل معنوى و مادى مى رسانند.
[/HR] یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ(آل عمران ـ 102)
اى كسانى كه ایمان آوردهاید از خدا آن گونه كه حق پروا كردن از اوست پروا كنید و زینهار جز مسلمان نمیرید.
پیام های آیه:
1ـ مومن، هر روز باید مرحلهى بالاترى را بپیماید. «آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ»
2ـ تقواى واقعى، در سایه ایمان به مبدأ و معاد است. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ»
3ـ تقوا، رمز حسن عاقبت است. «اتَّقُوا اللَّهَ»، «تَمُوتُنَّ»، «مُسْلِمُونَ»
4ـ ایمان آوردن كافى نیست، با ایمان ماندن لازم است. شروع كار خیلى مهم نیست، پایان كار مهمتر است. «لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»
5ـ اسلام، نه تنها چگونه زیستن را به ما مى آموزد، بلكه چگونه مردن را نیز به ما آموزش مى دهد. «لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»
6ـ انسان در سرنوشت و عاقبت خود نقش دارد. «لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»
7ـ اسلام، هم به كیفیّت تقوا توجّه دارد و هم به تداوم آن تا پایان عمر. «حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»
وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا كَذَلِكَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَكُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (آل عمران ـ 103)
و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید و پراكنده نشوید و نعمت خدا را بر خود یاد كنید آنگاه كه دشمنان [یكدیگر] بودید پس میان دل هاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شدید و بر كنار پرتگاه آتش بودید كه شما را از آن رهانید این گونه خداوند نشانههاى خود را براى شما روشن مى كند باشد كه شما راه یابید.
پیام های آیه:
1ـ وحدت و دورى از تفرقه، یك وظیفهى الهى است. «وَ اعْتَصِمُوا»
2ـ محور وحدت باید دین خدا باشد، نه نژاد، زبان، ملّیت، و .... «بِحَبْلِ اللَّهِ»
3ـ از بركات و خدمات اسلام غافل نشوید. «إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِكُمْ»
4ـ وحدت، عامل اخوّت است. «فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً»
5ـ اتّحاد، نعمت بزرگ الهى است. (تفرقه، در ردیف عذاب هاى آسمانى و زمینى و یك مجازات الهى است. همچنین در اسلام دروغ گفتن براى ایجاد وحدت، جایز و راست گفتنِ تفرقه انگیز، حرام است.) «فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ»
6ـ تفرقه و عدوات، پرتگاه و گودال آتش است. «شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ»
7ـ نعمت هاى خداوند، آیات او هستند. «وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ»، «یُبَیِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آیاتِهِ»
8ـ یادآورى نعمت هاى الهى عامل عشق و زمینه ساز هدایت است. «وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ»، «لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»
تفسیر آیات: دعوت به تقوى
آیه 102: در این آیه نخست دعوت به تقوى شده است تا مقدمهاى براى دعوت به سوى اتحاد باشد.
در حقیقت دعوت به اتحاد بدون استمداد از یك ریشه اخلاقى و عقیدهاى بى اثر و یا بسیار كم اثر است، به همین دلیل در این آیه كوشش شده است تا عوامل ایجاد كننده اختلاف و پراكندگى در پرتو ایمان و تقوا تضعیف گردند، لذا افراد با ایمان را مخاطب ساخته و مى گوید "همگى از خدا بپرهیزید و حق تقوا و پرهیزگارى را انجام دهید".
منظور از "حق تقوا" چیست؟
در میان مفسران سخن بسیار است اما شك نیست كه حق تقوا آخرین و عالی ترین درجه پرهیزگارى است، كه پرهیز از هرگونه گناه و عصیان و تعدى و انحراف از حق را شامل مى گردد، لذا در تفسیر"در المنثور" از پیامبر (صلی الله علیه و آله) و در تفسیر "عیاشى" و "معانى الاخبار" از امام صادق علیه السلام نقل شده كه در تفسیر"حق تقوا" فرمودند: ان یطاع فلا یعصى و یذكر فلا ینسى (و یشكر فلا یكفر) یعنى "حق تقوا" و پرهیزگارى این است كه پیوسته اطاعت فرمان او كنى، و هیچگاه معصیت ننمایى، همواره به یاد او باشى، و او را فراموش نكنى، و در برابر نعمت هاى او شكرگزار باشى و كفران نعمت او ننمایى".

بدیهى است انجام این دستور همانند همه دستورات الهى بستگى به میزان توانایى انسان دارد. بنابراین آیه فوق با آیه 16 سوره تغابن كه مى گوید: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ" تا آنجا كه توانایى دارید پرهیزگارى پیشه كنید" هیچ گونه منافاتى ندارد و گفتگو درباره تضاد این دو آیه و نسخ یكى به وسیله دیگرى به كلى بى اساس است.
البته آیه دوم در حقیقت بیان قید و به اصطلاح تخصیص در آیه اول است و آن را مقید به مقدار توانایى انسان مى كند و از آنجا كه ظاهراً در میان قدما گاهى كلمه "نسخ" بر "تخصیص" اطلاق مى شده ممكن است منظور كسانى كه آیه دوم را ناسخ آیه اول دانستهاند همان "تخصیص" بوده باشد.
وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ: این جمله در حقیقت هشدارى است به طایفه اوس و خزرج و همه مسلمانان جهان كه به هوش باشند، تنها اسلام آوردن كافى نیست، مهم آن است كه ایمان و اسلام خود را تا واپسین ساعات عمر حفظ كنند، و با روشن ساختن آتشهاى خاموش شده كینههاى دوران جاهلى و پیروى از تعصبهاى نابخردانه، ایمان و اعمال پاك خود را بر باد ندهند، تا عاقبت و پایان كار آنها به بدبختى نگراید، لذا با تاكید مى فرماید: "مراقب باشید كه از دنیا جز با ایمان و اسلام بیرون نروید".
دعوت به سوى اتحاد
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا: در این آیه بحث نهایى كه همان "مسئله اتحاد و مبارزه با هرگونه تفرقه" باشد مطرح شده و مى فرماید: همگى به ریسمان الهى چنگ بزنید، و از هم پراكنده نشوید.
منظور از "بِحَبْلِ اللَّهِ" (ریسمان الهى) چیست؟
مفسران احتمالات مختلفى ذكر كردهاند، بعضى مى گویند منظور از آن قرآن است، و بعضى مى گویند اسلام، و بعضى دیگر گفتهاند منظور خاندان پیامبر و ائمه معصومین هستند.
حضرت علىّ علیه السلام مىفرماید: قرآن، حبل اللَّه است. (نهج البلاغه، خطبه 176) و از امام صادق علیه السلام نقل شده است كه فرمود: «نحن حبل الله» ما اهل بیت، حبل اللَّه هستیم. (تفسیر مجمع البیان)
و در روایت دیگرى آمده است: علىّ بن ابىطالب علیهما السلام حبل اللَّه است. (تفسیر نور الثقلین)
ولى نه این احادیث و نه آن تفسیرها، هیچ كدام با یكدیگر اختلاف ندارند، زیرا منظور از ریسمان الهى ، هرگونه وسیله ارتباط با ذات پاك خداوند است، خواه این وسیله، اسلام باشد، یا قرآن، یا پیامبر و اهل بیت او، و به عبارت دیگر تمام آنچه گفته شد در مفهوم وسیع "ارتباط با خدا" كه از معنى "بِحَبْلِ اللَّهِ" استفاده مى شود، جمع است.
بحث لغوی:
"شفا" در اصل لغت به كناره چاه و یا خندق و مانند آن گویند، و شاید اطلاق "شفه" بر "لب" نیز به همین مناسبت باشد، و همچنین استعمال این كلمه در بهبودى از بیمارى نیز به خاطر آن است كه انسان در كناره "سلامت و تندرستى" قرار مى گیرد.
تشابه آیات:
در آیه 103 داریم: تألیف دل ها تنها به دست خداست. «فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِكُمْ» قرآن در آیه دیگری نیز خطاب به پیامبر مى فرماید: «لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعًا مَّا أَلَّفَتْ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ» اگر همهى سرمایه هاى زمین را خرج كنى نمى توانى بدون خواست او بین دل ها ایجاد الفت نمایى. (انفال، 63)
[/HR] منابع:
تفسیر نور، ج 2
تفسیر نمونه، ج 3
نهج البلاغه، خطبه 176
تفسیر مجمع البیان
تفسیر نور الثقلین
چهار خصوصیت قرآن
يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ (يونس: 57)
اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است؛ و درمانى براى آنچه در سينههاست؛ (درمانى براى دلهاى شما؛) و هدايت و رحمتى است براى مؤمنان!
خوشابحالت که مشغول مطالعه تفسیر قرآن هستی. تفسیری که برای تو نوجوان نوشته شده است. و خوشابحال من که این توفیق را خداوند به من داده است تا بتوانم درباره آیات قرآن چیزی بنویسم. . خوشابحال همه آنها که قدر قرآن, تنها کتاب آسمانی را می دانند.
درست است کتابهای آسمانی دیگری هم بوده است مثل تورات و انجیل ولی متأسفانه آنها دستکاری شده اند, چیزهایی از آنها حذف شده و چیزهایی در آنها اضافه شده است. یعنی «تحریف» شده اند.
این قرآن مثل یک اقیانوس می ماند. اقیانوس را اگر به صورت سطحی نگاه کنی متوجه چیزهایی که در اعماق آن وجود دارد نمی شوی. هرچند نگاه سطحی به اقیانوس هم لذت بخش و شگفت آور است. قرآن را خیلی ها به صورت سطحی قرائت می کنند و لذت هم می برند. ولی همانگونه که اقیانوس را خداوند خلق نکرده که فقط از آن لذت ببرند قرآن نیز تنها برای قشنگ خواندن آن و انجام مسابقات مختلف نازل نکرده است.
اقیانوس کشتیهای بزرک را بر پشت خود حمل می کند. و در اعماق خود بیش از نود درصد مخلوقات خداوند را جای داده است.
برای پی بردن به همه آنچه اقیانوسها در خود دارند باید در آنها غواصی کرد. در قرآن هم باید همچون یک غواص به جستجو پرداخت که هرچه این جستجو عمیقتر باشد شگفتهایی بیشتری را غواص می تواند شاهد باشد.
اولین مشکل همه انسانها این است که به دانسته های خودشان عمل نمی کنند. پند و موعظه می تواند این مشکل تا حدود زیادی حل کند. ولی موعظه ها غالبا به صورت درستی ارائه نمی شوند. بعضی وقتها موعظه کننده ها خودشان مشکل دارند یعنی یکی باید بیاید خودشان را موعظه کند. و همچنین موعظه هنرمندانه آنگونه که واقعا تأثیر بگذارد گفته نمی شود.
قرآن وقتی موعظه می کند با هنرمندی برتر این کار را اجام می دهد و آنهم از طرف خداوندی اینک ار صورت می گیرد که دارا و خالق و سرچشمه همه خوبیها و زیباییهاست.
شفای همه دردهای روحی, معضلات اجتماهی و درمان بسیاری از دردهای جسمی در قرآن وجود دارد. منتها دردها هرچه پیچیده تر باشد باشد برای یافتن درمان آن کاوشی بیشتر در قرآن نمود البته بسیاری از این کاوشها توسط دانشمندان صورت گرفته است.
انسانها فقط به درمان نیاز ندارند بلکه برای بالا بردن نیروی خود نیز نیازمند راهنمایی هستند. قرآن ما را آنچنان راهنمایی و هدایت می کند که بتوانیم تا بالاترین سکوها صعود کنیم.
رحمت خداوند مثل باران بر همه می بارد, مهم آن است که زمین پذیرای این باران باشد. تنها زمینهای حاصلخیز از باران سود می برند و قرآن انسان را آماده می سازد تا بیشتر رحمتهای خداوند را جذب کند.
آری قرآن, موعظه و شفاء و هدایت و رحمت است.
دقیقا کاش همه ادمها به انچه میگویند عمل میکردند
دیوانه کیست؟
يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ (يونس: 100)
پليدى (كفر و گناه) را بر كسانى قرار مىدهد كه نمىانديشند.
در تیمارستانی به دیوانه ای گفتند: کاغذی بردار نام دیوانه گان بنویس! گفت نمی توانم: گفتند نوشتن بلد نیستی؟ گفت: چرا بلدم ولی دیوانه ها آنقدر زیاد هستند که نمی توانم نام همه آنها را بنویسم. گفتند: شما در اینجا چند نفر بیشتر نیستید. گفت: ما که اینجاییم دیوانه نیستیم, آنها که بیرون از اینجا هستند دیوانه اند. گفتند: پس چرا شما را اینجا آوردند؟ گفت: برای این که دیوانه ها ما را اذیت نکنند!
خب نظر تو چیست؟ این که گفتم جوک بود یا حقیقت؟ سؤالم احمقانه است؟ حتی پاسخ می دهی خب معلوم است جوک است.
شاید هم معلوم نباشد! لااقل قسمتی که می گوید: «آنها که بیرون از اینجا هستند دیوانه اند» شاید جوک نباشد! اصلا ملاک عاقل و دیوانه بودن چیست؟ بعضی ها در ظاهر عاقل هستند.
اگر کسی راضی شود در مقابل یک چند بسته پوفک, ماشینش را بدهد آیا عاقل است یا دیوانه؟ خب دیوانه است. حال اگر راضی شود در مقابل یک شکلات این کار را بکند چه؟ خب دیوانه تر است! در مقابل یک ریال چه؟ اصلا دیگه حرفش را نزن! هیچ دیوانه ای اینقدر دیوانه نیست که این کار را بکند!
جدا؟! هیچ دیوانه ای نیست که این کار را بکند؟! چرا هست خیلی ها این کار را می کنند, بدتر از آن را انجام می دهند!
نعمتهای بهشت چه تفاوتی با نعمتهای در دنیا دارند؟ فرض کن یک نفر همه عمر صد ساله اش را در بهترین جای زمین با بهترین امکانات زندگی کند و از طرفی یک نفر دیگر یک میلیارد سال در جایی هزاران بار بهتر زندگی کند. نفر در مقایسه با نفر دوم اصلا زندگی نکرده است. حالا اگر به نفر اول بگویند: این صد سال عمرت را در جایی معمولی زندگی کن و بقیه پولت را به نیازمندان بده آنوقت برو در جایی که نفر دوم زندگی می کند زندگی کن! حالا اگر نفر اول راضی به این کار نشود آیا دیونه تر از آن فردی نیست که ماشینش را به یک ریال می فروشد؟
همه آنها که برای زندگی بهتر در دنیا آخرتشان را می فروشند, دیوانه اند. اصلا اصل دیوانگی مال این افراد است.
ببین چقدر مردم بخاطر سود بیشتر دروغ می گویند! ببین بخاطر لجبازی چطور حق را ناحق می کنند! ببین چطور در بعضی گرانفروشی می کنند! ببین بعضی از زنها چطور حجاب اسلامی را رعایت نمی کنند و باعث انحراف جوانها می شوند! ببین بعضی بخاطر نمره بیشتر چگونه تقلب می کنند! آخر برای چی؟! برای چی آخرت خودشان را به دنیایی حقیر می فروشند؟! آیا این دیوانگی نیست؟! پس دیوانگی به چیست؟!
کارهای عاقلانه و حرفهای عاقلانه نشان عاقل بودن است و کارهای نابخردانه و حرفهای پوچ و بی معنی نشان عاقل نبودن است.
زندگی آدمهای دیوانه سراسر بدبختی است و پر از انواع آلودگی است. حالا آن دویانه بیچاره که در تیمارستان است و یا در کوچه و بازار مورد تمسخر دیگران است عقلی ندارد که از آن استفاده کند ولی خیلی ها که عقل دارند چر از آن استفاده نمی کنند؟! اینها که وضعشان بدتر است!
[h=1]وظیفه ما در قبال کسانی که گناه می کنند چیست؟[/h]
[h=2]اگر نسبت به عیوب خودمان متمرکز بشویم، جدی بشویم، عمیق شویم اون موقع نیت و عمل ما لطیف می شود. نورانی می شود، اصلاً خود عملمان، خود آرامشمان دیگران را به خیر دعوت می کند. «کونوا دعاه الناس به غیر السنتکم» می شویم.[/h]
در روایتی امام باقر (علیه السلام) می فرماید: «همانا خداوند متعال، براى حضرت شعیب (علیه السلام) وحى فرستاد: من از قوم تو یكصد هزار نفر را عذاب و هلاك مى نمایم كه شصت هزار نفر ایشان، اشرار و چهل هزار نفر دیگرشان از خوبان و عبادت كنندگان خواهند بود.
حضرت شعیب (علیه السلام) سؤال نمود: اشرار كه مستحقّ عذاب هستند، ولى خوبان را چرا عذاب مى نمائى؟ خداوند وحى نمود: به جهت آن كه این افراد، نسبت به گناهكاران بى تفاوت بوده و با ایشان سازش مى كردند.» (بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۶۷، ص ۲۱۰، ح ۱۲)
مسئلهامر به معروف و نهی از منکر از چنان عظمتی برخوردار است که حضرت ابا عبدالله (علیه السلام) از جمله اهداف قیام خود را این دو فریضه الهی بیان فرموده اند.
در وصیتی که ایشان هنگام خروج از مدینه به برادرشان محمد بن حنفیه نوشته اند، آمده است: «أرِید أَنْ آمر بِالْمَعْروفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمنْكَرِ» (بحارالأنوار، علامه مجلسی ج۴۴ ص ۳۲۹ ؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۸۹)
و خدای متعال در قرآن کریم عمل به این واجب الهی را از جمله صفات مومنان می داند «وَ الْمؤْمِنونَ وَ الْمؤْمِنات بَعْضهمْ أَوْلِیاء بَعْضٍ یَأْمرونَ بِالْمَعْروفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمنْکَرِ» (توبه۷۱)
مقام معظم رهبری درباره ی چگونگی انجام این وظیفه الهی می فرماید: «یکی از عواملی که در جامعه از بدی ها جلوگیری می کند، نهی از منکر و منکر ساختن منکر است. نگذاریم «منکر» «معروف» و «معروف» «منکر» شود.
هرگز نمی توان با خشم و خشونت جوانی را از گناه باز داشت. روح جوان بسیار آسیب پذیر است و در برابر برخورد قهر آمیز واکنش نشان می دهد؛ از این رو باید مواظب بود تا لطمه ای به شخصیت افراد وارد نشود
مواردیکه امر به معروف را مؤثرتر می کند
[h=2]1- حسن برخورد:[/h] قرآن مجید خطاب به پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) می فرماید: "ای پیغمبر! به بندگانم بگو که با مردم با نیکوترین وجه صحبت نمایند". (اسراء (17) آیه 53)
خداوند از حضرت موسی (علیه السلام) می خواهد با فرعونی که ادعای ربوبیت دارد، با نرمی و ملاطفت تکلم کند و به ایشان بگوید: آیا میل داری که پاکیزه شوی؟ آیا می خواهی تو را به راه خداوند هدایت کنم تا به درگاه او خاشع شوی؟ (نازعات (79) آیه 18 و 19)
هرگز نمی توان با خشم و خشونت جوانی را از گناه باز داشت. روح جوان بسیار آسیب پذیر است و در برابر برخورد قهر آمیز واکنش نشان می دهد؛ از این رو باید مواظب بود تا لطمه ای به شخصیت افراد وارد نشود. استفاده از جملاتی مانند "این عمل در شأن شما نیست" و "شأن شما بالاتر از این ها است"، "شما سرمایه های این مملکت هستید و جامعه و خانواده به شما امید دارد" بسیار مؤثر است.
[h=2]2- در نظر گرفتن وضع روحی و روانی:[/h] اصل مهم در هدایت و راهنمایی یا امر به معروف و نهی از منکر «مخاطب شناسی» است. هر مبلّغ، مربّی، معلّم و یا فردی که در موقعیت هدایت و تربیت قرار گرفته، لازم است پیش از هر اقدامی «مخاطب» خود را بشناسد، آن گاه بر پایه ویژگی های فکری، روحی و علمی مخاطب با وی سخن بگوید، تا زحمات و حرف هایش هدر نرود.
«مخاطب شناسی» بر پایه «ویژگی های» مخاطب سخن گفتن، یکی از خصایص و سنت های عملکردی همه پیام آوران آسمانی است، چنان که پیامبر (صلی الله و علیه وآله) می فرماید: «نحن معاشر الانبیاء نکلّم الناس على قدر عقولهم؛ (ثقة الاسلام كلینى، كافی، ج 1، ص 23) ما پیامبران با مردم به اندازه عقلشان صحبت می کنیم.»
در اجرای صحیح امر به معروف و نهی از منکر باید شرایط مخاطب را در نظر گرفت. اگر عصبانی است نمی توان نصیحت کرد. امام علی (علیه السلام) می فرماید: "برای دل های آدمیان، علاقه و اقبال و گاهی تنفر و ادبار است. هنگامی که می خواهید کاری را انجام دهید، از طریق علاقه اشخاص وارد شوید، زیرا هنگامی که کسی را مجبور بر کاری کنید، نابینا می شود". (امام على بن ابیطالب علیه السلام، نهج البلاغه، قصار 193) یعنی خود را به کوری و کری می زند.
یک نکته را نیز توجه کنیم و آن اینکه:
تنها به فکر عیوب دیگران و تذکر به آنها نباشیم، نسبت بهعیوب دیگران و گناهان دیگران خیلی حساسیت ویژه به خرج ندهیم، تا از کسی غیبت می شنویم یا حرکت ناشایستی می بینیم سریع جبهه نگیریم که ای داد بی داد تو چقدر آدم بدی هستی و ... در صورتی که همان خصلت ها را که در خودمان مشاهده می کنیم، کم یا زیاد؛ الان یا یک وقت دیگر؛ توی این عرصه یا عرصه دیگر، نسبت به آنها بی تفاوت هستیم.
ممکن است طمع من در یک چیزی بروز نکند و یک جای دیگر بروز کند، طمع هر کس به فراخور خودش است، ممکن است طمع او بر من آشکار شده است، ولی طمع من بر او آشکار نشده است، ولی برای خود من که آشکار است.
به هر حال خودمان از کبر و حرص و خصلت های بد خود که خبر داریم ... اینها را وقتی در خود می بینیم به راحتی از آنها کنار می آییم، انگار نه انگار که می بینیم.
مقصود این نیست که تذکر ندهیم، امر به معروف نکنیم اما این نکته را همیشه در ذهن داشته باشیم که بار همه چیز بر روی زبان ما نیست، بار همه چیز بر اخم ما نیست، روی عمل ماست. بر روی وجود پاک ماست، بر روی نفوذ عمل ما است ، که اگر وجود ناب شد ، فروع و برکتش به دیگران می رسد.
اگر بر عیوب خودمان متمرکز شویم سر و صدایمان نسبت به جستجو در عیوب دیگران کم می شود ...
خیلی اوقات خوب است که نسبت به عیوب دیگران تغافل و تجاهل کنیم ...می بینیم، ولی نمی بینیم. انگار نه انگار، زود ازش رد شویم، خبر داریم خودمان را به بی خبری می زنیم. مگر هر چی عیب از دیگران دیدیم باید اعلام کنیم که ما می دانیم؟
ممکن است بگویید که امر به معروف و نهی از منکر واجب است!
منکر این موضوع نمی شویم، همان طور که در بالا به این امر متذکر شده ایم اما باید بدانیم که امر به معروف این جور نیست که بنشینید و عیوب مردم را شمارش کنید ... امر به معروف کردن تنها با زبانمان نیست، آن هم زبانی تند و خشن و تیز.
حواسمان باشد اگر صد عیب دیده می شود ، باید به اصلی ترینش تذکر داد ... مگر می شود یک جا همه عیب ها برطرف شود؟ باید یکی یکی و اصلی ترین شان را برطرف کرد .... چنانچه شیطان صد گره می زند ... باید این گره ها یکی یکی باز شود تا مشکل حل شود.
به رفیقت هم بخواهی تذکر بدهی تذکرت باید با مدارا و مهربانی باشد، و آن تذکری را بدهید که عملی باشد و آن را پیش ببرد.
خدای تعالی هم با ما همین گونه رفتار می کند ... ده ها عیب ما را پوشانده است و دیگران متوجه نیستند.
اگر نسبت به عیوب خودمان متمرکز بشویم، جدی بشویم، عمیق شویم اون موقع نیت و عمل ما لطیف می شود. نورانی می شود، اصلاً خود عملمان، خود آرامشمان دیگران را به خیر دعوت می کند. «کونوا دعاه الناس به غیر السنتکم» می شویم.
مگر داستان کسی که مرتکب فلان عمل شنیع شده بود را به یاد نداریم که می آید خدمت رسول خدا صلی الله و علیه و آله .... حضرت می فرمایند: شاید خواب دیدی، خیال کردی و .... مرتب می خواهند که گناه او را بپوشانند ... خود طرف اعتراف می کند و حضرت تا جایی که بشود نادیده می گیرند ...
چه خوب می شد ما آدم ها هم یاد بگیریم هی یقه یکدیگر را نگیریم، تنهادر جستجوی عیب مردم نباشیم ...
باز هم متذکر می شوم که مقصود این نیست که تذکر ندهیم، امر به معروف نکنیم اما این نکته را همیشه در ذهن داشته باشیم که بار همه چیز بر روی زبان ما نیست، بار همه چیز بر اخم ما نیست، روی عمل ماست. بر روی وجود پاک ماست، بر روی نفوذ عمل ما است ، که اگر وجود ناب شد ، فروع و برکتش به دیگران می رسد.
[/HR] منابع:
پرسمان
رهروان ولایت
پاسخگو
سایت منتظَر
جهان صبور!
فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقينَ (هود: 49)
شکیبا باشد زیرا که عاقبت (خوش) از آن پرهیزکاران است!
بازهم می خواهم درباره صبر با تو حرف بزنم. و به تو بگویم بدون صبر هیچ اتفاق مبارکی نمی افتد:
بذر درون خاک باید صبور باشد تا در وقت مناسب پوسته اش نرم شود و ریشه و ساقه از آن بیرون بزند و همچنان باید صبور باشد تا ساقه اش خاک را پس بزند و از دل زمین بیرون بیاید و بازهم باید صبور باشد تا کم کم رشد کند و تنهی و شاخه ای و برگی پیدا کند و باز هم باید صبور باشد تا به مرور زمان شکوفه ای دهد و میوه ای دهد و صاحبش را خوشحال سازد. هنوز هم باید صبوری پیشه کند و در فصل سرما طاقت بیاورد و نخشکد تا در بهار با چند شاخه خشک بین دیگران شاخه های سبز شرمنده نشود!
زمانی یک غذای خوشمزه را مادرت می تواند بپزد که هم او صبور باشد و به غذا فرصت دهد به خوبی پخته شود و هم تو عجله نکنی و قبل از پخته شدن کاملِ غذا, سراغ آن نروی.
خورشید آرام آرام طلوع می کند و ماه نیز بعد از رفتن خورشید آرام آرام خودش را نشان می دهد. هیچ کدام عجله نمی کنند. چون می دانند با عجله کاری پیش نمی رود.
در رحم مادرت نه ماه صبر کردی تا آرام آرام رشد کنی, ابتدا خونی لخته بودی و بعد مثل گوشتی کوبیده شده و بعد استخوانهایت رشد کردند و بر استخوانهایت گوشت رویید و بر گوشتهایت پوستی کشیده شد و بعد آماده تولد شدی. وقتی که هم به دنیا آمدی آرام آرام به رشدت ادامه دادی و بدون هیچ عجله ای از شیر مادر بی نیاز شدی و غذا خوردی و کم کم راه رفتی و حرف زدن یاد گرفتی و قدرتی یافتی تا بتوانی به تنهایی بعضی از کارهایت را انجام دهی و همچنان به رشدت ادامه دادی تا الان نوجوانی شدی و به رشدت نیز ادامه خواهی داد تا جوانی برومند شوی و بعد دیگر مراحل زندگی را با همان آرامش و بدون هیچ شتابی ادامه دهی.
متقی و پرهیزکار کسی است که بخاطر عجله از گناه برای رسیدن به هدفش استفاده نمی کند. گنهکاران آدمهای عجولی هستند. نه ظرفیت مصیبت را دارند و نه ظرفیت نعمت را.
هر کس بخواهد بدون زحمت خیلی زود به هدفش برسد یقینا از راه مشروع این کار را نمی کند. سراغ راه های نامشروع و نامعقول می رود.
همه پدیده های جهان بر اساس یک نظم خاص و حرکتی تدریجی به وجود می آیند.حتی زلزله و آتشفشان هم از خیلی قبل آمدنشان را خبر می کنند. لذا حیوانات خیلی زدوتر از انسانها متوجه آنها شده و خود را نجات می دهند.
در این میان تنها این انسان اسن جه عجول است آنهم بخاطر قدرت فکری است که دارد. این قدرت او را مغرور می سازد و خیال می کند می تواند راهی را پیدا کند که زودتر به نتیجه برسد و لذا افرادی که هوش بیشتری دارند عجولتر از بقیه هستند. و بخاطر همین عجول بودن, در کلاس درس و یا در منزل برای اطرافیان خود مشکلات بیشتری را بوجود می آورند.
[h=1]اگر لجباز هستید بخوانید!![/h] [h=2]لجاجت به معنای پافشاری در انجام کاری است که مخالف میل طرف مقابل باشد و نوعی مرض است که اگر کسی گرفتار آن شود، هیچ استدلال منطقی را نمی پذیرد و در نتیجه دچار انحطاط و عذاب می شود. مقصود اصلی از لجاجت و بهانه جویی این نیست که انسان برای کشف حقیقت پافشاری کند، بلکه منظور این است که بعد از آشکار شدن حق باز هم بر سخن باطل و یا عمل نادرست خود پافشاری کند و به بهانه های مختلف از پذیرفتن حق سرباز بزند.[/h]

لجاجت در لغت، به معنای پافشاری در انجام کاری است که، مخالف میل طرف مقابل باشد و در اصطلاح، به اصرار ورزیدن در کاری همراه با عناد که، از انجام آن نهی شده، گفته می شود.
[h=2]لجاجت در قرآن[/h] یکی از پلیدترین صفاتی که در قرآن از آن به صراحت یا به صورت مفهومی یاد شده و مورد سرزنش قرار گرفته، لجاجت و اصرار ورزیدن بر سخنان و عقاید باطل است که، منجر به تکذیب انبیاء، آیات الهی و حتّی به قتل انبیای الهی می گردد.
این صفت ناشی از عوامل خاصی بوده و آثار مخرب گوناگونی دارد؛ که به ذکر مهمترین آنها می پردازیم:
[h=2]عوامل لجاجت[/h] 1 تقلید کورکورانه:
یکی از عواملی که برای لجاجت متصور است، تقلید بی چون و چرا از عقاید دیگران است؛ چرا که، گاهی با استناد به آن حکم عقل را سرکوب کرده و جلوی واضح ترین برهانها و معجزات ایستادگی می کنند، قرآن کریم به نکوهش اینگونه تقلید از سوی افراد پرداخته و آن را رد می کند:
«وَ إِذا قیلَ لَهمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّه وَ إِلَى الرَّس و لِقالوا حَسْبنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤ همْ لا یَعْلَمونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدونَ» (مائده/104)
«و هنگامى كه به آنها گفته شود: به سوى آنچه خدا نازل كرده، و به سوى پیامبر بیایید! مى گویند: "آنچه از پدران خود یافته ایم، ما را بس است!" آیا اگر پدران آنها چیزى نمى دانستند، و هدایت نیافته بودند (باز از آنها پیروى مى كنند)؟
بر اساس این آیه، هنگامی که کفّار به سوی کتاب خدا و رسول او دعوت می شدند، به دلیل تقلید بی قید و شرط از آداب نیاکان خود، در مقابل این دعوت ایستادگی کرده و از پذیرش آن خودداری می کردند. (طیب، سید عبد الحسین؛ أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 484 و 485)
2 تکبّر و إستکبار:
عامل دیگری که قرآن برای لجاجت متذکر شده، استکبار است. مستكبر به كسى گفته می شود که بخواهد با ترك پذیرفتن حق، خود را بزرگ جلوه داده و خود را بزرگتر از آن بداند كه حق را بپذیرد. این حسِ خود برتربینی، به شخص اجازه نمی دهد که به سخنی غیر از سخن خود گوش کند و به همین جهت بدون هیچ دلیل و حجتى از انقیاد در برابر حق سر برمى تابد. (ترجمه المیزان، ج 12، ص 333 و 334)
«فَالَّذِینَ لا یؤْمِنونَ بِالْآخِرَةِ قلوبهمْ منْكِرَةٌ وَ همْ مسْتَكْبِرونَ» (نحل /22)
«امّا كسانى كه به آخرت ایمان نمى آورند، دلهایشان (حق را) انكار مى كند و مستكبرند»
لجاجت در لغت، به معنای پافشاری در انجام کاری است که، مخالف میل طرف مقابل باشد و در اصطلاح، به اصرار ورزیدن در کاری همراه با عناد که، از انجام آن نهی شده، گفته می شود.
[h=2]آثار لجاجت[/h] 1 محرومیت از درک آیات الهی:
یکی از آثار لجاجت اینست که افراد لجوج از درک حقایق آیات الهی محرومند:
«وَ هوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كلِّ شَیْ ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْه خَضِراً نخْرِج مِنْه حَبًّا متَراكِباً و... إِنَّ فِی ذلِكمْ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یؤْمِنون » (أنعام /99)
«اوست خدایى كه از آسمان باران فرستاد و بدان باران هر گونه نباتى را رویانیدیم، و از آن نبات ساقه اى سبز و از آن دانه هایى بر یكدیگر چیده ... كه در آن، نشانه هایى (از عظمت خدا) براى افراد با ایمان است»
در این آیه تدبیر نظام روئیدنى ها، آیتی مخصوص به مردم با ایمان شمرده شده، و تناسب این اختصاص روشن است؛ چون، این نوع تدبر و تفکر، احتیاج به تحصیل علم خاصی ندارد؛ بلکه، هر فهم عادى نیز، اگر دلش به نور ایمان منور شده و پلیدی عناد و لجاجت آن را آلوده نکرده باشد، مى تواند با آن فهم عوامیش، در آن نظر كرده و پى به صانع آن ببرد. (ترجمه المیزان، ج 7، ص 401)
2 انکار آیات الهی:
اثر دیگر لجاجت، انکار کردن آیات الهی است، چرا که این صفت باعث مى شود كه علاوه بر محروم شدن از درک آیات الهی، دائما حالت انكار به خود گرفته و با بهانه جویی های گوناگون، از پذیرش حق سربتابند و گرنه آیات الهی براى آنها كه حقجو و متواضع در مقابل حقیقتند، آشكار است؛ این در حالی است که اهل ایمان به محض روبه رو شدن با آیات خداوند، به آیت بودن آن پی برده و آن را وسیله ی اتصال به محبوب خود قرار می دهند. (تفسیر نمونه، ج 11، ص 192)
«.. فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنوا فَیَعْلَمونَ أَنَّه الْحَقّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِینَ كَفَروا فَیَقولونَ ماذا أَرادَ اللَّه بِهذا مَثَلا ...» (بقره/26)
...آنان كه ایمان آورده اند، مى دانند كه آن، حقیقتى است از طرف پروردگارشان و اما آنها كه راه كفر را پیموده اند، (این موضوع را بهانه كرده) مى گویند: «منظور خداوند از این مثل چه بوده است؟!..
«فَالَّذِینَ لایؤْمِنونَ بِالْآخِرَةِ قلوبهمْ منْكِرَةٌ ... » (نحل /22)
«امّاكسانى كه به آخرت ایمان نمى آورند،دلهایشان(حق را)انكار مى كند.»
3 غرق در گناهان:
یکی از پیامدهای لجاجت فرو رفتن در گناهان بوده؛ که، علت اصلی آن همان حق گریزی است؛ که، انسان لجوج را غرق در گناه کرده و در باتلاق انبوهی از گناهان فرو می برد:
«وَ إِذا قِیلَ لَه اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْه الْعِزَّة بِالْإِثْمِ ...» (بقره/206)
«و هنگامى كه به آنها گفته شود: «از خدا بترسید!» (لجاجت آنان بیشتر مى شود)، وآنها را به گناه مى كشاند ...»
در حقیقت این آیه به یكى از صفات زشت منافقان اشاره کرده؛ كه، آنها بر اثر تعصب و لجاجت در برابر هیچ حقیقتى، تسلیم نمى شوند و همین لجاجت، آنها را به بدترین گناهان مى كشاند. (تفسیر نمونه، ج 2، ص 75)
[h=2]لجاجت در روایات:[/h] پیرامون مذمّت لجاجت و اصرارهای نابجا، روایات بسیاری نیز وجود دارد که در ذیل به برخی از آنها اشاره می کنیم:
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) به حضرت علی (علیه السلام) فرمود: «ای على! از لجاجت بگریز که آغازش نادانى و پایانش ندامت است».(1)
امام علی (علیه السلام) نیز در موارد بسیاری لجاجت را مورد نکوهش قرار دادند:
«لجبازى، بلایى است که آدمى را ناگزیر به کشیدن بار گناهان سازد».(2)
«لجوج، رأیى [درست ] ندارد».(3)
«ستیز، تدبیر را باطل کند».(4)
«اصرار، خصلت هالکان و تبهکاران است ».(5)
«لجاجت، تدبیر را تباه می سازد».(6)
«دست آورد لجاجت، تباهى است».(7)
امام سجاد (علیه السلام) فرمود: «لجاجت، همواره همراه با جهالت است».(8)
در روایتی می خوانیم: حضرت موسی (علیه السلام) زمانی که از حضرت خضر (علیه السلام) جدا می شد، از او خواست تا نصیحتش کند. خضر به او گفت: «از لجاجت بپرهیز».(9)
در همین راستا باید گفت؛ پایداری و استواری در مسیر حق را نمی توان لجاجت دانست، اما اصرار و پافشاری در فهماندن مطلبی صحیح به دیگران گاه ممکن است دارای رگه هایی از هوای نفس شود که در روایات از آن تعبیر «مراء» شده و مورد نکوهش قرار گرفته است: «وَ تَرَکَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کَانَ محِقّاً».(10)
پی نوشتها:
(1) ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول عن آل الرسول (ص)، محقق، غفاری، علی اکبر، ص 14
(2) کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 2، ص 394
(3) لیثی واسطی، علی، عیون الحکم و المواعظ، محقق، حسنی بیرجندی، حسین، ص 41
(4) شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق، صبحی صالح، ص 501
(5) تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم، محقق، مصحح، رجائی، سید مهدی، ص 51
(6) همان، ص 58.
(7) همان، ص 326.
(8) حلوانی، حسین بن محمد، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص 91
(9) شیخ صدوق، الامالی، ص 323
(10) کافی، ج 2، ص 300.
آب، خون را می شوید!
إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ (هود: 114)
خوبیها بدیها را می برد!
آب خون را می شوید, آفتاب زمین نجس را پاک می کند, با خوبی می شود بدی را از بین برد.
دوست من! باز مادرت را ناراحت کردی؟ معلمت از دستت عصبانی شد, رفیقت را آزده کرده؟ با برادر و خواهرت دعوا راه انداختی؟ حالا باید چکار کرد؟
معذرت خواهی رسمی اولین کار و مهمترین کار است. این که می گویم: «رسمی» بخاطر این است که بعضی وقتها آدمها به خاطر غرورشان به صورت غیر رسمی عذر خواهی می کنند مثلا قیافه آدم پشیمان را از خودشان در می آورند و یا می گویند: «حالا شما کوتاه بیا مگه چی شده؟», «تو هم مقصر بودی فقط من که مقصر نبودم؟», «خب اول تو شروع کردی!», «اینقدر نازک نارنجی نباش!», «...».
اینها معذرت خواهی نمی شود! رسما بگو: از انی که تو را (یا شما را) ناراحت کردم معذرت می خوام قول می دهم تکرار نشه.
گام بعد این است که یک کار خوبی که طرف را خوشحال بکند نیز باید انجام دهی. مثل هدیه آوردن, مثل سریع تر و خوب تر انجام دادن کاری که به تو محول می شود. خلاصه سعی کن یک جوری ثابت کنی که ناراحتی طرف برات مهم هست و می خواهی دیگر او ناراحت نباشد.
اما اگر کسی به تو بدی کرد و ناراحتت نمود در آن وقت توقع نداشته باش او از تو معذرت خواهی کند تا او را ببخشی. تو بدیش را با خوبی پاسخ بده. این را می گویند یک اخلاق کریمانه. مگر نمی خواهی وقتی بزرگ شدی, بزرگوار باشی؟ بزرگواری را از همین الان شروع کن! اخلاق کریمانه را باید خیلی تمرین کرد.
آدم کریم علاوه بر این که وقتی به او بدی می شود توقع خوبی از دیگران ندارد تازه به آنها خوبی هم می کند. او جواب بدی را با خوبی می دهد.
وقتی گناهی هم مرتکب شدی علاوه بر این که به خداوند می گویی: من را ببخش و استغفار می کنی و می گویی: استغفر الله, یک کار خوب هم بکن. مثلا پولی را صدقه بده و یا دو رکعت نماز بخوان!
تا می توانی با بحث و دعوا کارت را پیش نبر! چون اصلا با این چیزها کار پیش نمی رود. بیشتر پیچ می خورد. اگر قرار باشد هر روز به نوعی اعصابت خورد شود وقتی بزرگتر شدی دیگر اعصابی برایت نمی ماند با این در بزرگسالی چیزهایی که ناراحتت می کند بیشتر است. آنوقت تبدیل می شوی به یک آدم همیشه عصبانی. و مکن است فریب بخوری و مثلا به خاطر تسکین اعصابت شروع کنی به سیگار کشیدن و خدای نکرده رو به مواد مخدر بیاری. خدای نیارد چنین روزی را, نه برای تو نه برای هیچ کس.
ببین خداوند با همه بدیهایی که می کنیم چگونه هر روز روزی ما را می دهد و از آسمان باران را می بارد و از زمین سبزه را می رویاند و میوه های رنگارنگ به ما می دهد؟! خدا بدیها را با خوبی پاسخ می دهد. هر چند بعضی ها با این برخورد کریمانه خداوند بیشتر لئیم و پست می شوند.
[h=1]خانه وسیع نعمت است![/h]
[h=2]اسلام با داشتن خانه ی وسیع به هیچ عنوان مخالف نیست، بلکه آن را یکی از فاکتورهای سعادت انسان می داند؛ چنانچه در روایات نیز آمده است که از سعادت آدمى آن است که خانه اش وسیع باشد.[/h][=Thread-00001160-Id-00000009] [=Thread-00001160-Id-00000009]
ما در هر محله ای، که زندگی می کنیم خیلی زود به در و دیوار و آدم هایش عادت می کنیم، اینقدر عادت می کنیم که دیگر هیچ چیز در آن محله توجه ما را به خود جلب نمی کند، درست مثل خانه خودمان که کاملا چشم ما به همه زوایای آن عادت دارد.
اما مکان های جدید همیشه نگاه های ما را تحریک می کنند، ما با دقت بیشتری به اطراف نگاه می کنیم ، همه چیز برایمان تازگی دارد.
گاهی وارد محله هایی می شویم که دیگر به صِرف تازه بودن توجه ما را جلب نمی کنند، محله هایی با خانه های مجلل و زیبا، خانه هایی که ما را محسور خود می کنند، بی تفاوت ترین آدم ها هم در مقابل این خانه ها توقفی می کنند و نگاهی می اندازند. خانه هایی بزرگ و زیبا که تصور می کنیم برای جا دادن یک فامیل گنجایش داشته باشد.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می فرماید: «مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ أَنْ یَتَّسِعَ مَنْزِله »؛ (المحاسن برقی ، ج2، ص610) از سعادت آدمى است که خانه اش وسیع باشد. اما نکته ظریفی در اینجا قابل تامل است و آن اینکه: آیا معنای این وسعت، این همه تجمل و اسراف است؟ متاسفانه گاهی می بینیم سنگ نمای یک ساختمان مجلل، به تنهایی به اندازه سر پناهی برای چندین خانوار هزینه برده است
این روزها اسم های خودشان را هم دارند، خانه های" لاکچری" ، "پنت هاوس" و...، وقتی در مقابل یکی از این خانه ها قرار می گیریم با یک حساب سرانگشتی قیمت فضائیش دستگیرمان می شود و خیلی سریع با خانه خودمان مقایسه می کنیم، در این هنگام هر کس عکس العمل خاص خودش را دارد ، یکی حسرت می خورد، یکی غبطه می خورد، یکی خدا را برای داشته های خودش شکر می کند، اما واکنش غالب افراد حسرتی است آمیخته با یک آه جانسوز، مخصوصا برای جوانان که داشتن یک آپارتمان کوچک با حداقل امکانات، یک آرزوی دور است، آرزویی مستلزم سال ها تلاش که آن هم شاید به دست بیاید...
خانه بزرگ داشتن برای همه یک آرزوست و ما در روایات داریم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می فرماید: «مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ أَنْ یَتَّسِعَ مَنْزِله »؛ (المحاسن برقی ، ج2، ص610) از سعادت آدمى است که خانه اش وسیع باشد.
نکته ظریفی در اینجا قابل تامل است و آن اینکه: آیا معنای این وسعت، این همه تجمل و اسراف است؟ متاسفانه گاهی می بینیم سنگ نمای یک ساختمان مجلل، به تنهایی به اندازه سر پناهی برای چندین خانوار هزینه برده است.
روایت شده که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «مَنْ بَنَى بَیْتاً رِیَاءً وَ سمْعَةً حمِّلَه یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَى سَبْعِ أَرَضِینَ ثمَّ یطَوَّقه نَاراً یوقد [توقَد ] فِی عنقِهِ ثمَّ یرْمَى بِهِ فِی النَّارِ فَقلْنَا یَا رَسولَ اللَّهِ کَیْفَ یَبْنِی رِیَاءً وَ سمْعَةً قَالَ یَبْنِی فَضْلًا عَلَى مَا یَکْفِیهِ أَوْ یَبْنِی مبَاهَاةً»؛(شیخ صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 281)
هر کس براى خودنمایى یا شهرت طلبى خانه اى براى خود بسازد، روز قیامت آن خانه را تا هفتمین طبقه زمین به دوش مى کشد، سپس به صورت حلقه اى آتشین طوق گردنش مى شود، آن گاه او را با آن حال به آتش دوزخ مى افکنند. راوى گفت: پرسیدیم: اى پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله)، چگونه براى خودنمایى یا شهرت طلبى خانه مى سازد؟! فرمود: خانه اى بسازد که بیش از اندازه حاجتش باشد، یا آن را براى فخر فروشى بنا کند.
این حدیث شریف به ما یاد آوری می کند، که در مقابل دیدن این پنت هاوس ها و این تجملات، خیلی هم حسرت نخوریم، که اگر این ها برای خودنمایی و جلب توجه باشد دیر یا زود وبالی می شود بر گردن صاحبانش برای سقوط به اعماق عذابی دردناک.
همان خانه هایی که ما در شهر های بزرگ، مواردش را زیاد می بینیم، برج های آنچنانی با طبقاتی همیشه خالی، یعنی بیش از نیاز صاحبان آن ها و البته مورد نیاز میلیون ها خانواده....
درست است که از نظر شهر سازی خوب است، شهر ما از نظر معماری دارای بافتی زیبا و چشم نواز باشد، اما این برای همه جای شهر صادق است، نه اینکه، عده ای در کاخ های آنچنانی باشند و عده ای در زاغه های ویران.
[h=2]خانه های بزرگ و رسیدن به بهشت ![/h] ما باید به خاطر داشته باشیم که در مقابل دارایی های دیگران خودمان را نبازیم و احساس یأس و ناتوانی نکنیم، چرا که انسان در مقابل دارائیهایش مسؤل و پاسخگو خواهد بود آن هم در محکمه عدل الهی
باید دقت کنیم که هر خانه بزرگی وبال روز قیامت نیست، در حدیث اشاره شد که خانه ی بزرگی که برای خودنمایی باشد و مورد استفاده صاحب خانه نباشد.
اما اگر کسی یک خانه بزرگ دارد که برای امور خیر از آن استفاده می کند، این همان خانه ای است که باعث سعادت او می شود.
امام على (علیه السلام) هنگام عیادت علاء بن زیاد حارثى که از اصحاب او بود و دیدن سراى بزرگ وى فرمود: خانه به این بزرگى را در این دنیا براى چه مى خواهى، در صورتى که در آخرت بیشتر به آن نیاز دارى؟ اما مى توانى- در صورتى که بخواهى- با این سرا، سراى آخرت را نیز به دست آورى؛ یعنى در آن از مهمانان پذیرایى کنى و به صله ارحام بپردازى و حقوق حق داران را به دست آنان برسانى که در این صورت از این خانه به خانه آخرت خواهى رسید .( نهج البلاغة، صبحی صالح، ص 325)
[h=2]نتیجه :[/h] ما باید به خاطر داشته باشیم که در مقابل دارایی های دیگران خودمان را نبازیم و احساس یأس و ناتوانی نکنیم، چرا که انسان در مقابل دارائیهایش مسئول و پاسخگو خواهد بود آن هم در محکمه عدل الهی.
دشمن انسان!
إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبين (یوسف: 5)
شیطان برای انسان دشمنی آشکار است!
خدا به شيطان فرصت داد تا پيشرفت كند. لذا او را از روي زمين به آسمان برد تا بهتر بتواند عبادت كند. ولي او از اين فرصت بيشتر براي خودنمايي استفاده كرد، او نه تنها پيشرفت نكرد كه پسرفت نمود، او تا جايي عقب رفت كه وقتي خدا به او گفت:
«به حضرت آدم كرنش كن و احترام بگذار!»
در پاسخ گفت:
«من را از آتش خلق كردي و او را از گِل، آتش روشن است و گِل تيره، روشني در مقابل تيرگي كرنش نميكند!!».
نگاه كن چه جواب احمقانهاي! مگر خدا گفته بود به جسم آدم احترام بگذار و كرنش كن كه تو جسم خودت را با جسم او مقايسه ميكني؟!
چيزي كه سبب احترام ميشود روح و شخصيت و خوبيهاي يك فرد است.
بگذريم. بالاخره خدا از شيطان به شدت ناراحت شد و او را از آسمانها بيرون كرد و شيطان هم به خاطر حماقتي كه داشت از آدم كينه به دل گرفت؛ لذا قسم خورد كه نگذارد فرزندان آدم - يعني همه انسانها - از عقلشان خوب استفاده كنند. مدام كارهاي احمقانه را نزد آنها عاقلانه نشان ميداد و برعكس، كارهاي عاقلانه را هم احمقانه نشان ميداد.
حالا تو مواظب باش كه مثل شيطان هيچ وقت مغرور نشوي، هميشه خوبيهاي ديگران را بزرگ ببيني و بديهايشان را كوچك و بر عكس، خوبيهاي خودت را كوچك ببين و بديهايت را بزرگ.
اگر اين كار را بكني شيطان اصلا نميتواند تو را فريب دهد و مغرورت سازد.
لعنت به شيطان!
لعنت یعنی این که از خدا مدام بخواهی که او را دور و دورتر کند, او را از رحمتش دورتر کند. بالاخره رحمت خدا شامل همه چیز می شود. همین که انسانهای بد در این دنیا غذا می خوردند و آب می نوشند, همه, رحمتهای خداوند است. همین که شیطان قدرتی دارد و می تواند اینطرف و آنطرف بود مصداق رحمت خداوند است.
وقتی که می گویی «لعنت به شیطان», یعنی که خدایا رحمتهایت را بیشتر از او بگیر تا او تحرک کمتری داشته باشد و من را کمتر گول بزند.
شاید بگویی اصلا چرا باید شیطان قدرتی داشته باشد که بعد این قدر برای دیگران مشکلات به وجود بیاورد؟ پاسخ مفصلش باشد مال یک بحث دیگر, ولی همینقدر بدان که دنیا محلی برای مبارزه است. سؤال تو مثل این است که بگویی چرا به همه بازیکنهای فوتبال یک عدد توپ نمیدهند تا اینقدر دنبال یک توپ ندوند!! خب همه زیبایی فوتبال به همین دویدن ها است.
خدایا در نبرد نفس گیر من و شیطان راهنمایم باش! و نگذار وقتی شیطان زمینم می زند امید دوباره بلند شدن را از دست بدهم.
خدایا من را به خودت امیدوار و شیطان را از من ناامید گردان!
ارباب یکی!
يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (يوسف: 39)
اى دوستان زندانى من! آيا خدايان پراكنده بهترند، يا خداوند يكتاى پيروز؟!
وقتی چند نفر به یک راننده فرمان می دهند: بپیچ این طرف! آره این طرف, نه بابا بپیچ اون طرف, طرف خودت! نه اصلا با همان فرمان برو عقب, برو عقب, خب بسه دیگه نرو عقب, نه بابا باید بیشتر بره عقب. چی می گی تازه باید بیاد جلو, بیا جلو بیابیا بیا دیگه حالا خوبه ...
بیچاره راننده حسابی کلافه شده! مثل قصه ملانصرالدین و پسرش و خرش شاید این قصه رو شنیده باشی. ملا می خواست گوش به حرف مردم بدهد و دست آخر خرش افتاد تو رودخانه؟ اگر این قصه را نشنیدی از بزرگترهات بپرس بهت میگن!
وقتی قرار باشد انسان مدام به ساز اطرافیانش برقصه و طبق سلیقه آنها عمل کنه و نظرش را مدام با نظریات آنها هماهنگ کنه خب همین میشود که همه چی به هم می ریزه و چیزی جز سردرگمی به دنبال نداره. این مشکلی است که خیلی ها باهاش درگیر هستند.
حضرت یوسف به شخصی که مثل او زندانی شده بود می گفت: ای هم زندانی! اگر آدم یک ارباب داشته باشد راحتر زندگی نمی کند تا چندین ارباب داشته باشد؟! هماهنگ شدن با یک نفر خیلی ساده تر از هماهنگی با چند نفر است.
انسانها از این نظر آزاد هستند که یا عبد خدا باشند و یا عبد شیطان. کسی نیست که بنده و مرید و تابع و مطیع کسی نباشد. اگر کسی بگوید من نوکر خودم هستم, منظورش از این «خودم» چیست؟ آیا این «خودم» عقل اوست یا هوسهایش؟ اگر عقل باشد که می شود همان خداوند و اگر هوس باشد می شود شیطان.
اگر کسی با خوبیهایی شخصی دوست شود, انگار که با خداوند دوست شده است و اگر با بدیهای کسی دوست شود درست مثل آن است که با شیطان دوست شده است.
دو حزب بیشتر وجود ندارد یکی حزب الله و دیگری حزب الشیطان. منتها حزب شیطان خودش به حزبهای زیادی تقسیم می شود. حرف حق و راست یکی بیشتر نیست ولی وقتی نخواهی راست بگویی آنوقت صدها و هزاران جور دیگر آن را می شود دروغ گفت. مثلا حرف درست این است که قند سفید و شیرین است و از چغندر گرفته می شود. حال اگر بخواهی اطلاعات غلط درباره قند بدهی برای رنگش, طعمش, و چیزی که از آن ساخته می شود می تونی هزاران حرف باطل بزنی.
خدا یکی است و غیر خدا بسیار زیاد است. خدا یک رنگ بیشتر ندارد. ولی شیطان رنگهای بسیار متفاوتی دارد. اسلام یک دین است که نوع ناب آن را مکتب تشیع ارائه داده است. ولی در دنیا هزاران دین و در دین اسلام صدها مذهب وجود دارد.
هرچه زوتر باید از نظریات خداوند درباره همه امور زندگی ات مطلع شوی تا با خیال راحت تنها مطیع یک نفر باشی و این اطمینان را داشته باشی که به بهترین سخنان گوش داده ای و بهترین برنامه ها را در زندگی ات پیدا کرده ای.
[h=2]سکوت ترک کلام بطور مطلق است، ولى «صَمْت» به معنى ترک سخن گفتن در امورى است که هدف صحیحى را تعقیب نمى کند (تَرْک ما لا یَعْنِیهِ) و آنچه براى سالکان الى اللّه و راهیان راه خدا و علاقه مندان به تهذیب نفس ضرورت دارد، بیشتر «صمت» است نه «سکوت».[/h]

امام على علیه السلام مى فرماید: به خاموشى و سكوت از هر حرف لغو و بیهوده و باطلى هیبت و بزرگى پدید آید كه خاموشى از لغو نشانه عقل و خردمندى است و با انصاف و برابرى، پیوستگان و دوستان بسیار گردند و با نیكى كردن منزلت ها بزرگ شود و با فروتنى و تواضع نعمت حق بر انسان تمام شود و با تحمل رنج ها و سختى ها، بزرگى لازم و واجب گردد و با رفتار خوب و پسندیده دشمن شكست مى خورد و با حلم و بردبارى در برابر سفیه و نادان، یاوران انسان بسیار مى شوند. (نهج البلاغة: حكمت 224؛ بحار الأنوار: 66/ 410، باب 38، حدیث 126)
در جایی دیگر حضرت على (علیه السلام) فرمود: لا خَیْرَ فِى الصَّمْتِ عَنِ الْحکْمِ، کَما اَنَّه لاخَیْرَ فِى الْقَولِ بِالْجَهْلِ : نه سکوت دانشمند سودى دارد، و نه سخن گفتن جاهل (نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ۱۸۲ و ۴۷۱)
داریم که در جایی امام رضا (علیه السلام) در روایتی می فرماید: «إنّ الصَّمْتَ بابٌ مِن أبواب الحکمة»
در جمع بندی این چند روایت در باب رابطه حکمت و سکوت و سخن گفتن باید گفت: یکی از آداب حکیم شدن همین خاموش بودن، بجا سخن گفتن، کم سخن گفتن و مانند آن است. به ما گفته اند کم حرف بزن و وقتی هم که می خواهی حرف بزنی هم خوب حرف بزن و هم حرفِ خوب بزن چرا که تو املا می کنی و فرشته ها می نویسند: إِنَّ عَلَیکمْ لَحَافِظِینَ؛ کِرَاماً کَاتِبِینَ؛ لذا مواظب باشید که خوب املا کنید.
هدف از ستایش سکوت در آیات و روایات اسلامى، باز داشتن از پرگویى و سخنان لغو و بیهوده و گفتارهاى اضافى و غیر لازم است وگرنه در بسیارى از موارد، سخن گفتن، واجب و لب فرو بستن و سکوت، حرام مسلّم است
در حقیقتنه «سکوت» براى «همه کس» و «همه جا» ارزش محسوب مى شود و نه سخن گفتن براى «همگان» در «هر مکان». بلکه «سخن گفتن» و «دم فرو بستن» از امور نسبى هستند که نسبت به «افراد» و «زمان ها» و «مکان ها» سنجیده مى شود. چه بسا سخن گفتن شخصى از مهم ترین واجبات و سخن گفتن دیگرى از بدترین محرمات باشد! و چه بسا سکوت انسانى در مکانى عبادت و سخن گفتن همان انسان در مکانى دیگر گناه شمرده شود!
بنابراین مؤمنِ عاقل و هوشیار کسى است که اوّلا در هر موضوعى که قصد سخن گفتن دارد اطّلاعات کافى کسب کند و ثانیاً موقعیّت شناس باشد; در غیر این صورت سکوت کند. (مباحث مختلف مربوط به سکوت و سخن، از جمله: سکوت و اصلاح زبان، سکوت در آیات قرآن مجید، سکوت در روایات اسلامى، خطرات زبان، اصول کلّى براى رفع خطرات زبان و مباحث دیگر را، در کتاب اخلاق در قرآن آیة الله جوادی آملی جلد اوّل، صفحه ۲۹۸ ملاحظه بفرمایید)
دو چیز طیره عقل است دم فروبستن *** به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشى!
در حقیقت آنچه درباره اهمّیّت سکوت و آثار سازنده و مثبت آن در تعمیق تفکّر آدمى و جلوگیرى از اشتباهات و مصون ماندن از انواع گناهان و حفظ شخصیّت و ابهّت و وقار، و عدم نیاز به عذر خواهى هاى مکرّر و مانند آن آمد، به این معنى نیست که سخن گفتن همه جا نکوهیده و مذموم باشد، و انسان از همه چیز لب فرو بندد، چرا که این خود آفت بزرگ دیگرى است.
هدف از ستایش سکوت در آیات و روایات اسلامى، باز داشتن از پرگویى و سخنان لغو و بیهوده و گفتارهاى اضافى و غیر لازم است وگرنه در بسیارى از موارد، سخن گفتن، واجب و لب فرو بستن و سکوت، حرام مسلّم است. مگر نه این است که نعمت بیان به صورت بزرگترین نعمت در سوره الرّحمن بعد از نعمت آفرینش انسان شمرده شده است، و یکى از بزرگترین افتخارات نوع بشر داشتن زبان گویا و قدرت بر تکلّم است.
بسیارى از عبادات بزرگ مانند نماز، تلاوت قرآن و اذکار، به وسیله زبان انجام مى شود و نیز امر به معروف و نهى از منکر، تعلیم علوم واجبه، ارشاد جاهل، تنبیه غافل، و راهنمایى به سوى حقّ و عدالت، و بسیارى از شؤون تعلیم و تربیت به وسیله زبان انجام مى گیرد; هیچ دانشمند و صاحب فکرى نمى گوید در این گونه موارد باید سکوت کرد. آنچه مایه بدبختى انسان و بازداشتن او از تهذیب نفس و سیر و سلوک الى اللّه است سخنان اضافى و به اصطلاح «فضول الکلام» است; بنابراین، باید از هرگونه افراط و تفریط در این مسأله شدیداً پرهیز کرد.
امام سجّاد علىّ بن الحسین (علیه السلام) در این باره سخنى دارد، که سخن آخر و قول فصل است و حقّ مطلب را به خوبى ادا فرموده است.
کسى از آن حضرت پرسید: آیا سخن گفتن افضل است یا سکوت؟ امام سجاد (علیه السلام) در جواب فرمود:هر کدام از این دو آفاتى دارد، هرگاه هر دو از آفت در امان باشد، سخن گفتن از سکوت افضل است، عرض شد اى پس چگونه است این مطلب؟
فرمود: این به خاطر آن است که خداوند متعال، پیامبران و اوصیاى آنها را به سکوت مبعوث و مأمور نکرد، بلکه آنها را به سخن گفتن مبعوث کرد، هرگز بهشت با سکوت به دست نمى آید، و ولایت الهى با سکوت حاصل نمى شود، و از آتش دوزخ با سکوت رهایى حاصل نمى شود، همه اینها به وسیله کلام و سخن به دست مى آید، من هرگز ماه را با خورشید یکسان نمى کنم، حتّى هنگامى که مى خواهى فضیلت سکوت را بگویى با کلام آن را بیان مى کنى و هرگز فضیلت کلام را با سکوت شرح نمى دهى!» (بحارالانوار، جلد ۶۸، صفحه ۲۷۴)
در اینجا معیار روشنى داریم، هرگاه ما سخنانى را که در شبانه روز مى گوییم روى یک نوار ضبط کنیم و بعد با دقّت و سختگیرى و خالى از تعصّب به بررسى آن بپردازیم مشاهده مى کنیم که از میان صدها یا هزاران کلمه که در طول یک شبانه روز از ما صادر شده، مقدار کمى از آن مربوط به اهداف الهى یا حوائج زندگى و ضروریّات حیات مى باشد و بقیّه فضول کلام و سخنان اضافى است که در لا به لاى آن احیاناً مطالب ناروا و گناه آلود یا سخنان مشکوک و مشتبه مى باشد. هدف از سکوت مبارزه با انبوه فضول کلام و سخنان اضافى و بى هدف، و احیاناً بى معنى یا گناه آلود است.
[h=2]صمت با سکوت فرق می کند[/h] هرگز بهشت با سکوت به دست نمى آید، و ولایت الهى با سکوت حاصل نمى شود، و از آتش دوزخ با سکوت رهایى حاصل نمى شود، همه اینها به وسیله کلام و سخن به دست مى آید
این نکته نیز شایان توجّه است که «صمت» و «سکوت» هر چند در منابع اصلى لغت تقریباً به یک معنى تفسیر شده است، ولى در کلمات بعضى از علماى اخلاق تفاوتى در میان آن دو دیده مى شود; به این معنى که، سکوت ترک کلام بطور مطلق است، ولى «صَمْت» به معنى ترک سخن گفتن در امورى است که هدف صحیحى را تعقیب نمى کند (تَرْک ما لا یَعْنِیهِ) و آنچه براى سالکان الى اللّه و راهیان راه خدا و علاقه مندان به تهذیب نفس ضرورت دارد، بیشتر «صمت» است نه «سکوت»
بنابراین کلام و سخنان باید به سمت و سوی کلام مفید هدایت شوند؛ چرا که بسیاری از سخنان که بر زبان جاری می شود، کم فایده و بیهوده است، سزاوار است که انسان خود ساخته، بر زبان و گفتار خود، کنترل و مراقبت داشته باشد.
[h=2]این گونه سخن بگوییم[/h] پیامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) زبان خویش را نگه می داشت و سخن نمی گفت، مگر در اموری که به آن حضرت مربوط باشد، یا سودمند باشد، وقتی هم سخنی می فرمود، الفت بخش و وحدت آفرین بود، نه اینکه عامل تفرقه باشد و یا موجبات بددلی و کدورت افراد، نسبت به یکدیگر را فراهم آورد. (بحارالانوار، علامه مجلسی، ج١۶، ص١۵١). همچنین فرد خردمند در سخن گفتن، سطح فکر و میزان معلومات طرف مقابل را در نظر می گیرد.
چنانچه امام صادق (علیه السلام) فرمود: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله) هرگز با مردم، با عمق عقل و درک خود سخن نگفت و می فرمود: ما پیامبران، ماموریم که با مردم به اندازه ی عقل آنان حرف بزنیم» (همان)
از دیگر ویژگی های سخنان پیامبر (صلی الله علیه وآله) می توان به روشن، گویا و واضح بودن آن اشاره کرد چنانکه هر شنونده ای آن را می فهمید و درک می کرد. (مکارم الاخلاق، طبرسی، ص ٢٣)
[/HR] منابع:
سایت عرفان
رهروان ولایت
بیانات آیت الله جوادی آملی
چاه نکن!
أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدي كَيْدَ الْخائِنينَ (يوسف: 52)
خداوند مكر خائنان را هدايت نمىكند (آنها را در نقشه هایشان موفق نمی دارد)
چاه نکن بهر کسی, اول خودت دوم کسی!
کید و مکر و حیله و کلک و نقشه کشیدن برای خیانت چیزی است که همه با آن آشنایند. قصه های تکراری زندگی انسانها!
تا حال دیده ای در یک داستان و یا یک فیلم سینمایی کسی نقشه دزدی بکشد ولی موفق شود تا نقشه اش را عملی کند؟! شاید یک دفعه و دو دفعه موفق شود ولی این موفقیت زمینه را برای رسوایی بعدی آماده می سازد. چون آدمها وقتی در یک کاری موفق می شوند کم کم احتیاطشان نسبت به آن کار کم می شود و گستاخ می شوند و همین گستاخ شدن سبب می شود تا در کارهای بعد موفق نباشند.
از طرفی دستی غیبی سبب می شود تا افرادی که کارشان مکر و فریب است رسوا شوند یعنی این که خداوند فرشتگانی دارند که کارشان این است که به صورت انسانها در می آیند و فرد فریبکار را لو می دهند.
راه دیگر برای رسوایی این است که خداوند فردی که دارد فریب می خورد متوجه یک مسئله ای می کند که همین توجه, سبب می شود تا بفهمد دارد کلاه سرش می رود. البته این فرد با خوشحالی می گوید: «نزدیک بود فریب بخورم ولی به صورت اتفاقی متوجه یک اشکال در قضیه شدم و نجات پیدا کردم». ولی این اتفاقی نبوده است زیرا هیچ چیز در این جهان اتفاقی نیست این خداوند بوده است که او را متوجه کرده تا فریب نخورد و به این وسیله فریبکار هم رسوا شود.
خداوند «ستار العبوب» است عیب انسانها را زیاد می پوشاند. ولی وقتی شخص خیلی پررو شود دیگر پوششی در کار نیست. بالاخره عیب پوشیِ زیاد سبب می شود دیگران خیلی ضرر ببینند. لذا خداوند طبق مصلحت اندیشی برای دیگران چاره ای ندارد جز این که شر این آدم مکار را از سر دیگران کوتاه کند
البته شیطان یک شعار دارد: «این برای آخرین بار است!» یعنی هر وقت کسی می خواهد گناهی مرتکب شود شیطان به او تلقین می کند که: «این آخرین گناه است!» کم کم که گناهان فرد زیاد شد دیگر عادت می کند و با این که می داند این دیگر آخرین بار نیست به کار زشتش ادامه می دهد.
خدا نیارد روزی را که فردی برای گناه کردن به وسوسه شیطان هم نیاز نداشته باشد!!
انسان تنها موجود حیله گر جهان است بیچار روباه که انسانها او را متهم به مکار بودن می کنند! انسان به جای این که از اندیشه اش برای کار های خوب استفاده کند, آن را در کارهای زشت بکار می اندازد!
شاکر بودن به این است که هر نعمتی در مسیر درستش مورد بهره برداری قرار گیرد. مثلا با چشم و گوش و زبان و دست گناه نکند و یا آب را اسراف ننماید و همچنین با دیگر نعمتهای خداوند درست برخورد کند. بزرگترین نعمتی که خداوند به انسان داده است نیروی فکر کردن است. و از طرفی چون انسان بسیار ناسپاس است بیشترین ناسپاسی را در رابطه با بزرگترین نعمت بکار می گیرد.
[h=1]2نسخه برای آرامش افراد عصبانی[/h]

[h=2]آیة الله مرعشی نجفی می فرمودند: آیة الله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی، برای بعضی ها که اخلاق تند داشتند و عصبی می شدند، توصیه هایی بیان داشتند.[/h]
پیامبر اکرم صلی الله و علیه وآله می فرمایند: «إنّما بعِثْت لاتَمِّمَ مَکارِمَ الأخْلاقِ» (مکارم الاخلاق ص ٨) و نفرمودند: «إنّما بعِثْت لاتَمِّمَ الأخْلاقِ». یکی از معانی مکارم اخلاق، این است که انسان بداند در باب علم به اخلاق، چگونه عمل کند که نه افراط کند و نه تفریط.
اگر انسان بداند که حقیقت زهد چیست، آن موقع است که دیگر نه افراط می کند و نه تفریط. چون اگر نداند، صورت ظاهر، اوّل، از اسم زهد خوشش می آید؛ چون فطرت بشر به دنبال خوبی هاست، ولی وقتی بلد نباشد و حدّ وسطی را نداند و به تعبیر دیگر مکارم و اخلاق کریمانه را نداند، امکان دارد هم خودش به افراط بیافتد و هم دیگران را نسبت به زهد، بدبین کند و خودش هم در آینده، به تعبیری سقوط کند و از زهد، زده می شود.
اگر اخلاق، این طور زیربنایی بیان شود، آن وقت معلوم می شود که چه حالاتی می تواند برای انسان به وجود بیاید و چه زیبایی هایی برای انسان هست. جدّی کیست که مکارم اخلاق را بداند و غیر از آن، عمل کند؟!
[h=2]غیظ و غضب از منظر قرآن شریف و منابع روایی[/h] در قرآن شریف و منابع روایی، بحث غیظ و غضب، تحت عناوین مختلف مورد بررسی قرار گرفته است.
قرآن کریم در مورد غیظ و غضب كفّار نسبت به اهل ایمان می فرماید: «وَ إِذا خَلَوْا عَضّوا عَلَیْكم الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ قلْ موتوا بِغَیْظِكمْ».
امّا هنگامى كه تنها مى شوند از شدّت خشم بر شما، سر انگشتان خود را به دندان مى گزند! بگو: با همین خشمى كه دارید بمیرید! (آل عمران 119)
در مورد اصل خشم و غضب، پیامدها و پیشگیری و درمان آن، روایات بسیاری وارد شده است.
برای نمونه پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید: «اجتَنِبِ الغضب». از خشم بپرهیزید.(نهج الفصاحه 116)
معانی مکارم اخلاق، این است که انسان بداند در باب علم به اخلاق، چگونه عمل کند که نه افراط کند و نه تفریط.
[h=2]عاملی برای شماتت بیگانگان[/h] چرا جامعه اینقدر پرخاشگر شده است؟ چرا در خانه ها و مجالس، پرخاشگری زیاد است؟ چرا در کوچه و خیابان مردم نسبت به هم تندی و پرخاش دارند؟
حیف است ما که مسلمانیم و دین ما دین رحمت و رأفت و پیامبر ما پیامبر عفو و مهربانی است و چنین امامان و پیشوایانی داریم که ظلم دشمنان سرسخت خود را با نیکوکاری و عطوفت پاسخ می دهند، نسبت به همدیگر پرخاشگر باشیم و از این جهت مورد شماتت بیگانگان واقع شویم.
ما باید نسبت به همدیگر تولی و نسبت به بدخواهان تبری داشته باشیم. قرآن کریم می فرماید: «یَا أَیّهَا الَّذِینَ آمَنوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّه بِقَوْمٍ یحِبّهمْ وَ یحِبّونَه أَذِلَّةٍ عَلَى الْموْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ»[مائده/54]: اى کسانى که ایمان آورده اید، هر کس از شما که از دین خویش برگردد، زود باشد که خداوند گروهى را بیاورد که ایشان را دوست دارد و ایشان او را دوست دارند، با مومنان مهربان و فروتنند و بر کافران سخت می گیرند.
[h=2]پیشگیری و درمان عصبانیت[/h] قرآن مجید در آیات زیادی به پیشگیری و درمان عصبانیت و خشم شدید، تشویق کرده و می فرماید: «الَّذینَ ینْفِقونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمینَ الْغَیْظَ..».
همان ها كه در توانگرى و تنگدستى، انفاق مى كنند؛ و خشم خود را فرو مى برند. (آل عمران 134)
بیشتر آیات و روایات در راستای عصبانیت، غیظ و غضب، قبل از آن که نحوه درمان را بازگو کنند، جنبه پیشگیری را بیان نموده اند.
دین اسلام در صدد است انسان ها به هیچ وجه دچار خشم و غضب نشوند؛ به همین جهت قرآن شریف در آیه 84 سوره یوسف و آیة 37 سوره شوری، مسلمانان را در مورد فرو بردن خشم و پیشگیری از آن تشویق می كند.
روایات بسیاری در راستای پیشگیری و درمان خشم و عصبانیت وارد شده كه به یک نمونه اشاره می گردد.
رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم می فرماید: «وَ أَحْزَم النَّاسِ أَكْظَمهمْ لِلْغَیْظِ». و استوارترین مردم هم كسى است كه خشم خود را فرو برد. (من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص: 395)
یکی دیگر از مطالبی که آیة الله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی، بیان می فرمودند، این بود که فرد عصبانی در روز صد مرتبه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمسْتَقیم » بگوید.
[h=2]دستوراتی در خصوص آلوده نشدن و درمان غضب[/h] اشتباهات دیگران را نادیده بگیریم
قرآن مجید پیرامون این مسئله می فرماید : (وَ الَّذینَ یَجْتَنِبونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبوا همْ یَغْفِرون: و کسانى که از گناهان بزرگ و زشتکاری ها خود را به دور مى دارند و چون به خشم درمى آیند در مى گذرند.( الشورى : 37)
پیشگیری کنیم
در مرحله اول باید از بیماری غضب و عصبانیت پیشگیری نمود و پیشگیری آن این است كه انسان با پشتوانه باورهای دینی، رعایت دستورهای اخلاقی، همانند محبت، صله رحم، ایثار، گذشت و عفو، توكل، توسّل و سرگرمی های سالم به زندگی خود آرامش ببخشد و خود را وارد عرصه نگرانی ها، اضطراب، بیماری ماشینی و صنعتی و... نكند.
قرآن کریم می فرماید: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنّ الْقلوب». آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مى یابد!. (رعد 28)
درمان کنیم
مرحله بعدی، مرحله درمان می باشد و باید توجه داشت؛ زمانی كه آتش خشم و غضب در فردی شعله ور شده نباید دست به درمان او زد یا فرد خشمگین را نصیحت نمود؛ بلکه باید صبر نمود تا شعله خشم او فروكش نماید، آنگاه راهكارهای علمی و عملی را در قالب دستورالعمل اخلاقی و... ارائه داد.
الف: وضو گرفتن
در روایت دیگر آمده است: «الغضب من الشّیطان و الشّیطان خلق من النّار و الماء یطفی النّار»
خشم از شیطان است و شیطان از آتش پدید آمده و آتش را به آب می توان خاموش كرد؛ وقتی یكی از شما خشمگین شود، وضو گیرد. (نهج الفصاحة، ص: 586)
ب: غسل كردن
در حدیث دیگر آمده است كه هنگام غضب و عصبانیت غسل نمایید. «... فَاِذا غَضِبَ اَحَدكمْ فَلْیَغْتَسِل». وقتی یكی از شما خشمگین شود، غسل نماید. (نهج الفصاحه 586)
[h=2]دو نسخه از آیة الله ملکی تبریزی برای آرامش افراد عصبانی[/h] آیة الله مرعشی نجفی می فرمودند: آیة الله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی، برای بعضی ها که اخلاق تند داشتند و عصبی می شدند، دو توصیه می فرمودند:
یکی این که اذان و اقامه را در گوششان بگویند. یعنی همین اذان و اقامه ای که در گوش نوزاد می گوییم، اگر کسی، عصبی هست، خوب است که در گوش او اذان و اقامه گفته شود. خیلی اثر دارد.
معلوم می شود این اذکار الهی تأثیر دارد. چون عالم، عالم اثر و موثّر است.
در حقیقت عالم، عالم اثر و موثّر است، یک نمونه اش، این است: اگر شما خبر ناگواری را بشنوید، منقلب می شوید، گریه می کنید. آیا کسی آمده به گوش شما سیلی زده و یا نیش گونی از شما گرفته است؟! خیر، پس معلوم است عالم، عالم اثر و موثّر است.
این در باب تمثیل بود که بفهمیم عالم، عالم اثر و موثّر است. لذا باید بدانیم این مکارم اخلاق، اثر خوب دارد. سخن پسندیده اثر خوب دارد، ولی اگر فحّاشی باشد، اثر بد دارد. لذا اخلاق کریمانه، اثر دارد.
یکی دیگر از مطالبی که آیة الله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی، بیان می فرمودند، این بود که فرد عصبانی در روز صد مرتبه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمسْتَقیم » بگوید.
سوال کرده بودند: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمسْتَقیم » چه فایده ای دارد؟ فرموده بودند: وقتی تبیین می کنید: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمسْتَقیم »، صراط مستقیم این است که اخلاق افراطی و تفریطی را از انسان بگیرد.
[/HR] منابع:
بیانات آیة الله قرهی
حوزه
بیانات آیة الله مظاهری
مرکز پاسخ گویی به شبهات حوزه علمیه قم
[h=1][/h]

[h=2]عوامل افزایش روزی، علت تامه برای وسعت رزق نیستند؛ یعنی خود به خود و به تنهایی موجب افزایش روزی نمی شوند؛ بلکه باید علاوه بر انجام دادن کارهایی که باعث افزایش روزی می شوند از انجام اعمالی که موجب کاهش روزی می شوند نیز پرهیز نماییم.[/h]
[h=2]عوامل افزایش روزی[/h] در آیات و روایات یک سلسله عوامل به عنوان عوامل افزایش دهنده روزی شمرده شده است که اگر کسی آن ها را انجام دهد، روزی او افزایش می یابد؛ همچنان که یک سلسله عوامل هستند که به عنوان اسباب کاهش رزق به شمار آمده اند. البته این عوامل افزایش روزی، علت تامه برای وسعت رزق نیستند؛ یعنی خود به خود و به تنهایی موجب افزایش روزی نمی شوند؛ بلکه باید علاوه بر انجام دادن کارهایی که باعث افزایش روزی می شوند از انجام اعمالی که موجب کاهش روزی می شوند نیز پرهیز نماییم.(1)
[h=2]تقوا و پرهیزکاری[/h] از مهم ترین عوامل افزایش دهنده روزی تقوا و پرهیزکاری می باشد، هم در سطح فرد و هم در سطح اجتماع، همان گونه که گناه عکس آن را نتیجه داده و موجب نقصان و کاستی نعمت های الهی می گردد: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقرَى آمَنواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ وَلَكِن كَذَّبواْ فَأَخَذْنَاهم بِمَا كَانواْ یَكْسِبونَ»؛ «و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند قطعاً بركاتى از آسمان و زمین برایشان مى گشودیم ولى تكذیب كردند پس به [كیفر] دستاوردشان [گریبان] آنان را گرفتیم».(2)
علامه طباطبایی در ذیل آیه شریفه می نویسد: «خداوند تعالی در این آیه یک حقیقت خالی از هر شائبه ای را خاطر نشان ساخته و بدان اشاره نموده است و این حقیقت عبارت است از چیزی که معیار و اساس نزول نعمت و نقمت بر آدمیان است».(3)
امام علی (علیه السلام) نیز در سفارش های خود فرموده است: «شما را سفارش می کنم به پرهیزکاری ... پس هر که تقوا و پرهیزگاری پیش گیرد، سختی ها بعد از نزدیک شدن و رو آوردن از او دور ... رحمت و مهربانی پس از دور شدن به او بازگشت و نعمت ها پس از کم شدن بر او فراوان گردد و برکت مانند باران بزرگ قطره پس از اندک باریدن به او برسد».(4)
تقوا و پرهیزکاری موجب افزایش روزی می گردد، هم در ناحیه رزق و روزی مادی که ظاهر آیه با توجه به سیاق آیه شریفه بدان اشاره دارد و هم موجب افزایش روزی معنوی می گردد؛ یعنی اگر کسی تقوا پیشه کند، چه بسا بیشتر از کسانی که تقوا را رعایت نمی کنند، بیشتر و بهتر بفهمد و موفقیت های بیشتری به دست آورد.
[h=2]شکر و سپاسگزاری[/h] یکی از مهم ترین عوامل افزایش دهنده روزی، شکر و سپاسگزاری است و در مقابل، صفت زشت کفر و ناسپاسی که موجب نقصان و کاهش روزی می گردد: «لَئِن شَكَرْتمْ لأَزِیدَنَّكمْ»؛ «اگر واقعاً سپاسگزارى كنید [نعمت] شما را افزون خواهم كرد».(5)
رسول خدا (صلی الله و علیه وآله) فرمود: بر هر مسلمانی در هر روز صدقه ای واجب است. عرض شد: کیست که بتواند چنین کاری بکند؟ حضرت فرمود: رفع مانع از سر راه مردم صدقه است، راهنمایی کردن مردم صدقه است، عیادت مریض صدقه است، امر به معروف صدقه است، نهی از منکر صدقه است، پاسخ سلام دادن صدقه است
این یک قانون تخلف ناپذیر الهی است که هر کس بدان عمل کند، نتیجه گوارایش را نیز خواهد دید. رسول خدا (صلی الله و علیه وآله) فرموده است: «لایَرزق اللهَ عَبداً الشکرَ فَیَحرمَه الزِیَادَةَ لِأَنَّ الله یَقول لَئِن شَکَرتم لَأَزِیدَنَّکم؛ هیچ بنده ای نیست که خداوند شکر را روزیش فرموده باشد و از افزایش نعمت محرومش گرداند؛ زیرا خود می فرماید: اگر واقعاً سپاسگزاری کنید [نعمت] شما را افزون خواهم کرد».(6)
[h=2]صدقه دادن[/h] از جمله اموری که در روایات، از آن به عنوان عامل افزایش دهنده روزی یاد شده است، صدقه دادن است. خداوند در قرآن کریم فرموده است: «وَلَكِن ینَزِّل بِقَدَرٍ مَّا یَشَاء »؛ «لیكن آنچه را بخواهد به اندازه اى [كه مصلحت است] فرو مى فرستد».(7)
رسول خدا (صلی الله و علیه وآله) نیز فرموده است: «إِستَنزِلوا الرِّزقَ بِالصَّدَقَةِ؛ روزی را به وسیله صدقه فرود آورید».(8) از در کنار هم قرار گرفتن این آیه شریفه و حدیث نبوی، می توان چنین نتیجه گرفت که آدمی به واسطه صدقه دادن در فرود آمدن روزی خود تأثیرگذار است.
نکته قابل توجه اینکه، صدقه دادن صرفاً مساوی با پول دادن به صدقه نیست؛ بلکه در روایات برای صدقه معنای وسیعی بیان شده است؛ چنان که در حدیثی آمده است: «رسول خدا (صلی الله و علیه وآله) فرمود: بر هر مسلمانی در هر روز صدقه ای واجب است. عرض شد: کیست که بتواند چنین کاری بکند؟ حضرت فرمود: رفع مانع از سر راه مردم صدقه است، راهنمایی کردن مردم صدقه است، عیادت مریض صدقه است، امر به معروف صدقه است، نهی از منکر صدقه است، پاسخ سلام دادن صدقه است».(9)
[h=2]صله رحم[/h] صله رحم از جمله اموری است که موجب افزایش رزق و روزی می شود و در نعمت های الهی را به سوی انسان می گشاید. امام حسین (علیه السلام) به کسانی که از افزایش روزی و عمر زیاد خوشحال می شوند، چنین سفارش می فرماید:«مَن سَرَّه أَنی نسَأَ فِی أَجَلِهِ وَ یزَآد فِی رِزقِهِ فَلیَصِل رَحِمَه ؛ هر کس که می خواهد مرگش به تأخیر افتد و روزیش زیاد شود،باید صله رحم نماید».(10)
[h=2]ازدواج[/h] برخی بر اساس محاسبات عادی، از ترس تهی دستی با ازدواج کردن مخالفت می کنند و انتخاب همسر را به سبب ترس از فقر و تنگدستی به تأخیر می اندازند و به بهانه اینکه می خواهیم بعد از گشایش در روزی ازدواج نماییم، تن به زندگی مشترک نمی دهند.
قرآن، ازدواج را یکی از اسباب گشایش روزی دانسته است: «وَأَنكِحوا الْأَیَامَى مِنكمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِكمْ وَإِمَائِكمْ إِن یَكونوا فقَرَاء یغْنِهِم اللَّه مِن فَضْلِهِ وَاللَّه وَاسِعٌ عَلِیمٌ»؛ «بى همسران خود و غلامان و كنیزان درستكارتان را همسر دهید اگر تنگدستند خداوند آنان را از فضل خویش بى نیاز خواهد كرد و خدا گشایشگر داناست».(11)
امام صادق (علیه السلام) در تفسیر این آیه شریفه فرموده است: «کسی که از ترس تنگ دستی ازدواج نکند، به راستی به پروردگارش بدگمان است».(12)
رسول اکرم (صلی الله و علیه وآله) نیز یکی از راه های درخواست روزی را ازدواج دانسته و فرموده است: «إِلتَمَس وا الرِّرزقَ بِالنِّکَاحِ؛ روزی را با ازدواج کردن درخواست کنید».(13)
[h=2]استغفار[/h] روزی ها معین و تقسیم شده است و خدای را فضل و زیادتی است که آن را از طلوع فجر تا طلوع خورشید تقسیم می کند و این فرموده اوست که "از خدا فضل او را بخواهید". سپس امام فرمود: ذکر خدا بعد از طلوع فجر در تحصیل روزی موثرتر است
در آیات و روایات به این مطلب تصریح شده است که طلب آمرزش از خداوند غفار، موجب ریزش برکات می گردد: «فَقلْت اسْتَغْفِروا رَبَّكمْ إِنَّه كَانَ غَفَّارًا * یرْسِلِ السَّمَاء عَلَیْكم مِّدْرَارًا * وَ یمْدِدْكمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَل لَّكمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَل لَّكمْ أَنْهَارًا»؛ «و گفتم از پروردگارتان آمرزش بخواهید كه او همواره آمرزنده است [تا] بر شما از آسمان باران پى در پى فرستد و شما را به اموال و پسران یارى كند و برایتان باغ ها قرار دهد و نهرها براى شما پدید آورد».(14)
در تفسیر مجمع البیان ذیل این آیه شریفه آمده است: «ربیع بن صبیح گوید: مردی نزد امام حسن (علیه السلام) آمد و از خشکسالی گله کرد. امام حسن (علیه السلام) به او فرمود: استغفار کن [از خدا آمرزش بخواه].
مردی دیگری آمد و از فقر و نیازمندی گله کرد، امام به او فرمود: استغفار کن. مرد دیگری آمد و عرض کرد: دعا کنید خدا به من پسری بدهد. امام به او فرمود: از خدا آمرزش بخواه. عرض کردیم: افرادی با حوایج گوناگون نزد شما آمدند. شما همه آن ها را سفارش به استغفار کردید. حضرت فرمود: من این را از خود نگفتم؛ بلکه این را در نتیجه تأمل در گفته خدا به دست آوردم. خدا از نوح پیامبر علیه السلام حکایت می کند که به قوم خود گفت: اسْتَغْفِروا رَبَّكمْ إِنَّه كَانَ غَفَّارًا...».(15)
[h=2]ذکر و دعا بین الطلوعین[/h] دعا در بعضی از اوقات تأثیر بیشتری در وسعت رزق و روزی دارد؛ از جمله این اوقات، دعا هنگام بین الطلوعین است که در روایات به آن توجه شده است. حسین بن مسلم می گوید: به امام باقر (علیه السلام) گفتم: جانم به فدایت! آن ها [اهل سنت] می گویند خواب بعد از فجر مکروه است؛ چرا که روزی ها در این وقت تقسیم می شود. فرمود: «الأرزَاق موظوفَةٌ مَقسومَةٌ وَ للهِ فَضلٌ یقَسِّمه مِن طلوعِ الفَجرِ إِلَی طلوعِ الشَمسِ وَ ذَلِکَ قوله "وَسئَل وا اللهَ مِن فَضلِهِ" ثمَّ قَال وَ ذِکر اللهِ بَعدَ طلوعِ الفَجرِ أَبلَغ فِی طَلَبِ الرِّزقِ مِن الضَربِ فِی الأَرضِ؛ روزی ها معین و تقسیم شده است و خدای را فضل و زیادتی است که آن را از طلوع فجر تا طلوع خورشید تقسیم می کند و این فرموده اوست که "از خدا فضل او را بخواهید". سپس امام فرمود: ذکر خدا بعد از طلوع فجر در تحصیل روزی موثرتر است».(16)
پی نوشت ها:
1. علی متین، رزق و روزی از دیدگاه قرآن و حدیث، ص 243.
2. اعراف: 96.
3. علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 8، ص 247.
4. نهج البلاغه، خطبه 189.
5. ابراهیم: 7.
6. قرشی بغدادی، الشکرلله عزوجل، ص 65.
7. شوری:27.
8. صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 381.
9. شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج3، ص 63.
10. کلینی، الکافی، ج2، ص 156.
11. نور: 32.
12. طبرسی، مجمع البیان، ج 7 8، ص 220.
13. طبرسی، مکارم الاخلاق، ج1، ص 430.
14. نوح: 12 10.
15. مجمع البیان، ج 10، ص 543.
16. بحارالانوار، ج5، ص147.
[h=1]دعا برای چیزهای ناشدنی و ناروا[/h]

[h=2]برخی افراد به هنگام دعا و درخواست از خداوند آنقدر اصرار و پافشاری می نمایند و آنقدر برآورده شدن خواسته هایشان را نیک و خوب می دانند که گویی از خیر و شر امور آگاهند و مصلحت کارها را میدانند.[/h]
بالا بردن دست نیاز بسوی خالق بی نیاز پلی است که به موجب آن انسانها با پروردگار بلند مرتبه شان ارتباط یافته و خود را به او وصل می نمایند. در متون دینی شرایطی برای استجابت و پذیرش دعا ذکر شده است. علاوه بر شرایط و آدابی که برای استجابت دعا شمرده شده لازم است تا از انجام کارهایی دوری شود. کارهایی که اجتناب از انجام آنها نشانگر ادب حضور در پیشگاه باری تعالی و آگاهی از چگونگی در خواست از خداوند است. آشنایی با این نکات و بکارگیری آنها همچون چارچوبی ست که حاصل بهره مندی از آن، آموختن شیوه ی صحیح درخواست از خداوند یکتاست. بکارگیری شیوه صحیح درخواست از خداوند در کنار دیگر مولفه های لازم برای یک درخواست صحیح و نیکو، تحقق استجابت را نزدیکتر می کند. اما آن اموری که پیشوایان دین در هنگام دعا از آنها برحذر داشته اند عبارتند از:
نه تنها درخواست ناشدنی از خداوند سزاوار نیست بلکه دعا برای امور و کارهای ناروا نیز شایسته نیست. اموری که خداوند متعال آنها را قبیح و ناروا می داند باید از انجامش دوری کرد؛ چه رسد به آنکه فرد؛ آنچه از سوی خداوند زشت و نادرست خوانده می شود را از او مسئلت نماید.
[h=2]1. دعا برای چیزهای ناشدنی و ناروا:[/h] جهان مادی و زندگی دنیایی قوانین و قواعدی دارد که به سبب آنها نظم و اصولی در دنیا حاکم می گردد. توجه به این چهارچوب ها موجب می گردد تا شخص از درخواستهای غیر منطقی و ناسازگار با قوانین خلقت دوری گزیند. بی شک قادر یکتا خواسته هایی که سبب برهم زدن قواعد خلقتش می شود را مستجاب نمی نماید. بی توجهی به این نکته و بیان درخواست هایی نامناسب از خداوند، حاصلی جز شک و یاس نسبت به خداوند و رحمت بی کرانش؛ برای شخص به ارمغان نمی آورد. مانند فرد مجرمی که قرار است صبح فردا مجازات عمل خطایش را ببیند و او دست دعا به درگاه احدیت بلند می نماید و از خداوند می خواهد تا شب هیچگاه به صبح تبدیل نشود و این چیزی نیست جز درخواستی ناشدنی که خداوند هیچگاه آن را مستجاب نمی نماید. در این هنگام؛ وقتی شب سپری می شود و صبح فرا میرسد شخص ناراحت و غمگین از وقوع صبح، کفر گویی می نماید و از ایمانش می کاهد. از اینروست که معصومین (علیهم السلام) بندگان را از درخواستهای ناشدنی برحذر داشته و فرموده اند: «وَ قَالَ أَمِیر الْمؤْمِنِینَ علیبه السلام یَا صَاحِبَ الدّعَاءِ لَا تَسْأَلْ مَا لَا یَكون وَ لَایَحِل؛ (الخصال، ابن بابویه، محمد بن علی، ج2، ص635) ای کسی که دعا می کنی، آنچه را ناشدنی و نارواست از خدا مخواه».
از سویی دیگر؛ نه تنها درخواست ناشدنی از خداوند سزاوار نیست بلکه دعا برای امور و کارهای ناروا نیز شایسته نیست. اموری که خداوند متعال آنها را قبیح و ناروا می داند باید از انجامش دوری کرد؛ چه رسد به آنکه فرد؛ آنچه از سوی خداوند زشت و نادرست خوانده می شود را از او مسئلت نماید.
امام صادق (علیه السلام) در این خصوص می فرمایند: «عن عبد الرحمن بن أبی نجران قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن قول الله «وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّه بِهِ بَعْضَكمْ عَلى بَعْضٍ » قال: لا یتمنى الرجل امرأة الرجل و لا ابنته و لكن یتمنى مثلهما؛ (تفسیر عیاشی، عیاشی، محمد بن مسعود، ج1، ص239، ح115) امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به این آیه « آن چیزهایی را که خدا بعضی از شما را به آنها بر بعضی دیگر برتری داده است، آرزو مکنید» فرمود: نباید انسان آرزوی زن و دختر کسی را بکند، بلکه باید مانند آنها را آرزو کند».
غالبا افراد؛ هرگاه حاجتی را از خداوند یکتا مسئلت می نمایند بدنبال آنند تا سریعا پاسخ پرودگار و استجابت دعایشان را ببینند. اما اگر پس از سپری شدن مدتی نه چندان طولانی اثری از برآورده شدن دعاهایشان نبینند؛ نومیدانه دست از نیازخواهی به سوی پروردگار می کشند و دعاکردن را رها می نمایند
[h=2]2. شتاب داشتن[/h] نکته ی دیگری که معصومین (علیه السلام) در دعا، از آن برحذر داشته اند؛ عجله و شتابزدگی در استجابت دعاست. غالبا افراد؛ هرگاه حاجتی را از خداوند یکتا مسئلت می نمایند بدنبال آنند تا سریعا پاسخ پرودگار و استجابت دعایشان را ببینند. اما اگر پس از سپری شدن مدتی نه چندان طولانی اثری از برآورده شدن دعاهایشان نبینند؛ نومیدانه دست از نیازخواهی به سوی پروردگار می کشند و دعاکردن را رها می نمایند در حالیکه پیشوایان دین این عمل را نادرست می دانند و افراد را به ترغیب و تشویق در دعایشان می خوانند. « أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَا یَزَال الْمؤْمِن بِخَیْرٍ وَ رَجَاءٍ رَحْمَةً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا لَمْ یَسْتَعْجِلْ فَیَقْنَطَ وَ یَتْركَ الدّعَاءَ قلْت لَه كَیْفَ یَسْتَعْجِل قَالَ یَقول قَدْ دَعَوْت منْذ كَذَا وَ كَذَا وَ مَا أَرَى الْإِجَابَة؛ (کافی، کلینی، محمد بن یعقوب، ج2، ص490، ح8) مومن پیوسته در خیر و امیدواری و رحمت خداست مادامی که عجله نشان ندهد و نومیدانه دست از دعا نکشد. راوی گوید عرض کردم: چگونه عجله نشان می دهد؟ فرمود: می گوید: مدتهاست دعا می کنم و اجابتی نمی بینم».
[h=2]3. صلاح کار خود را به خدا نیاموزد[/h] برخی افراد به هنگام دعا و درخواست از خداوند آنقدر اصرار و پافشاری می نمایند و آنقدر برآورده شدن خواسته هایشان را نیک و خوب می دانند که گویی از خیر و شر امور آگاهند و مصلحت کارها را میدانند. این در حالی است که بسیاری از اوقات خواسته های بندگان هر چند به ظاهر به نفع آنهاست اما نهایتا درخواست هایشان ضرری بدنبال دارد و خداوند که به تمامی امور آگاه است از آنجا که به اسرار عالم واقف است و صلاح بندگانش را می خواهد خواسته ای که به ضرر آنهاست اجابت نمی نماید. در واقع لازم است بندگان با عنایت به این مطلب درخواست هایشان را به سوی خداوند برند و از اینکه بگونه ای رفتار نمایند که گویی ایشانند که صلاح امور را میدانند نه نعوذ بالله خداوند یکتا برحذر باشند.
در روایتی زیبا از امیرالمومنین (علیه السلام) آمده است که ایشان فرموده اند: «وَ قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام قَالَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ: «یَا عِبَادِی اعْبدونِی فِیمَا أَمَرْتكمْ بِهِ وَ لَا تعَلِّمونِی مَا یصْلِحكمْ، فَإِنِّی أَعْلَم بِهِ، وَ لَا أَبْخَل عَلَیْكمْ بِمَصَالِحِكمْ؛ (التفسیر المنسوب الی الامام الحسن بن العسکری علیه السلام، حسن بن علی علیه السلام، ص327، ح176) خداوند عزوجل از فراز عرش خود فرمود: ای بندگان من! مرا عبادت کنید بر اساس آنچه به شما دستور داده ام و به من نیاموزید که چه چیز به صلاح شماست؛ زیرا من به آن داناترم و آنچه به صلاح شماست از شما دریغ نمی کنم»
[h=1]اطاعت از پیامبر به جای اطاعت از خدا؟[/h]
[h=2]آیات فراوانی در قرآن کریم وجود دارد که در آن پیامبران الهی علیهم السلام قوم خود را به اطاعت از خویش فرا می خواندند از آن جمله: در سوره شعرا آیات 126،131 از قول هود علیه السلام،124،150 از قول صالح علیه السلام ، سوره زخرف آیه 63 از قول لوط علیه السلام[/h]
سوره مبارکه آل عمران لبریز از معارف و نکات ارزشمندی است که در جهت حرکت و سیر الی الله در جای خود سودمند و قابل استفاده است. نه تنها این سوره بلکه تمامی آیات قرآن از این قاعده مستثنی نیستند.
دقت و تدبّر در هر یک از این آیات لاجرم نتایج قابل توجهی به همراه خواهد داشت. در این میان سوالات ریز و درشتی در ذهن قاری ایجاد خواهد شد که پاسخ به آن راهگشای مسائل بسیار دیگر نیز خواهد بود. از آن جمله، پرسشی است که در بطن آیه 50 سوره آل عمران جای گرفته است.
«وَ مصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأحِلَّ لَکمْ بَعْضَ الَّذی حرِّمَ عَلَیْکمْ وَ جِئْتکمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکمْ فَاتَّقوا اللَّهَ وَ أَطیعونِ» و نیز در حالی که تورات را تصدیق دارم و آمده ام تا بعضی از چیزها که بر شما حرام شده حلال کنم و به وسیله آیتی از پروردگارتان آمده ام، پس از خدا بترسید و مرا اطاعت کنید .
خداوند کریم هر پیامبری را که برای هدایت امت فرستاده اذن اطاعت و پیروی از ایشان را نیز پیش از آن صادر نموده است چنانکه در آیه 64سوره نساء می فرمایند: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسولٍ إِلاَّ لِیطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ» هیچ پیامبری نفرستادیم جز آنکه دیگران به امر خدا باید مطیع فرمان او شوند
این آیه (آل عمران، 50) ادامه سخنان حضرت مسیح (علیه السلام) است و در واقع بخشى از اهداف بعثت خود را شرح مى دهد مى گوید: من آمده ام تورات را تصدیق كنم و مبانى و اصول آن را تحكیم بخشم و در آخر به بنی اسرائیل دستور اطاعت از خویش را می دهد.
سوال این است: چرا در این آیه به جای اطاعت از خداوند، اطاعت از پیامبر خدا (حضرت مسیح علیه السلام) مطرح شده است؟!
در ادامه سعی می کنیم پاسخی روشن و متمایز در جواب این پرسش ارائه کنیم.
[h=2]اطاعت از پیامبران به اذن خدا[/h] در ابتدای امر باید به این نکته توجه نمود که خداوند کریم هر پیامبری را که برای هدایت امت فرستاده اذن اطاعت و پیروی از ایشان را نیز پیش از آن صادر نموده است چنانکه در آیه 64 سوره نساء می فرمایند: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسولٍ إِلاَّ لِیطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ» هیچ پیامبری نفرستادیم جز آنکه دیگران به امر خدا باید مطیع فرمان او شوند.
از این رو اطاعت از پیامبر خدا به تمام معنا اطاعت از امر الهی در پیروی از فرمان الهی است. بر اساس اصل «توحید در اطاعت» پیروی از دستورات غیر خدا در صورتی جایز است که از سوی خدا مجوز داشته باشند پیامبران الهی علیهم السلام از جمله کسانی هستند که به این مقام والا دست یافته و با اذن خدا اطاعتشان واجب شده است زیرا آنان بیانگر و اجرا کننده احکام خدا بوده و اطاعت از ایشان در طول اطاعت خداست. (دایره المعارف قرآن کریم، ج2)
آیات فراوانی در قرآن کریم وجود دارد که در آن پیامبران الهی علیهم السلام قوم خود را به اطاعت از خویش می خوانده اند از آن جمله: در سوره شعرا آیات 126،131 از قول هود علیه السلام، 124،150 از قول صالح علیه السلام ، سوره زخرف آیه 63 از قول لوط علیه السلام نیز همین مطلب را می خوانیم که به قوم خود می گفتند: « تقوی الهی را پیشه کنید و مرا اطاعت کنید»
این آیه می رساند که یکی از پیام های اساسی پیامبران این بوده است که مردم فرمانبردار و پیرو آنان باشند. (حقوق و سیاست در قرآن،ج1،محمد تقی مصباح یزدی)
[h=2]ابعاد اطاعت از پیامبران الهی[/h] نکته قابل توجه این است که اطاعت از پیامبران الهی دارای دو بعد است، زیرا پیامبران علیهم السلام دارای دو مقام و منصب از جانب خدا هستند که اطاعت از ایشان در هر مورد لازم و واجب است.
الف: منصب تبیین احکام الهی
در این بعد پیامبران علیهم السلام مسئولیت تبیین جزئیات احکام و آیات الهی را که به او وحی شده است و تفصیل آنچه به اجمال بیان شده بر عهده دارد.
منصب حکومت و رهبری، پیامبران علیهم السلام از سوی خدا دارای مقام ولایت و رهبری در تمام شئون اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ... در جامعه می باشند و اطاعت از اوامر آنان بر همگان بدون چون و چرا لازم است. اطاعت از پیامبر یعنی اطاعت از دستورات الهی
ب: منصب حکومت و رهبری
پیامبران علیهم السلام از سوی خدا دارای مقام ولایت و رهبری در تمام شئون اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ... در جامعه می باشند و اطاعت از اوامر آنان بر همگان بدون چون و چرا لازم است.
اطاعت از پیامبران علیهم السلام یعنی اطاعت از دستورات الهی. ( امامت از دیدگاه عقل و نقل،ج1، جعفر کریمی)
[h=2]نعمت اطاعت از خدا و رسول[/h] رسالت انبیاء و رسل از جانب مردمان منصف و عاقل و مطیع به اوامر و احكام الهى و عامل بدانها؛ یكى از احسن و أعظم نعم پروردگار یكتاست كه نصیب انسان مهتدى و طالب كمال و قرب حضرت حقّ می گردد، و در حقیقت باید به تعبیرى بهتر قائل شد كه اگر رهنما و پیشوا و رهبرى معصوم از خطا و فرستاده خدا و برگزیده او وجود نداشت؛ معرفت و حكمت لازم براى ادامه حیات نیز محقّق نبوده و یكى از بزرگترین و ارجمندترین منّت خدایى بر انسانها، همین ارسال رسل و انزال كتب می باشد، وگرنه دوامى براى عالم متصوّر نبوده و ناقص و كامل و مقبول و مردود، و صلاح و فسادى معنى نداشت؛ و طریق كمال و سبیل نجات و صراط مستقیمى تحقّق نمى یافت و چون وجود انبیاء و رسل، بنا به انتخاب حقّ و فرستادن آنها براى هدایت خلق لازم مى نمود؛ خداوند منّان نیز با ارسال آنان، بندگان خود را به پیروى و قبول اوامر و نواهى و تعالیم ظاهرى و باطنى و اطاعت از آنها فراخواند و اطاعت از آن برگزیدگان سرمدى را عین اطاعت از خود دانست. (تمهید المبانی تفسیر کبیر بر سوره سبع المثانی، ج2، غلامحسین رضانژاد)
به قول مولانا:
سای یزدان بود، بند خدا مرد این عالم و، زند خدا
سای او جو، كه سای ایزد است سایه چه؟ ! خورشید برج سرمد است
نتیجه گیری:
در آیه مورد بحث حضرت مسیح (علیه السلام) دو مأموریت داشت: آوردن احکام و اجرای حدود.
محور امور یاد شده ربوبیت الهی است، از این رو فرمود: چون خداوند پروردگار و معبود من و شماست باید از او اطاعت کنید و از من نیز که به اذن او ولی شما هستم و مانند شما از او پیروی می کنم باید فرمان برید و همانند من او را بپرستید، چون راه راست همین عبودیت و پرستش است. (تفسیر تسنیم)
از این رو دعوت به اطاعت از خود از سوی پیامبران علیهم السلام منافاتی با دعوت به سوی خدا و پیروی از دستورات الهی ندارد.
[h=2]خداوند با ذكر وقایع تاریخی گذشته در قرآن می خواهد چشمان انسان به درستی گشوده شود و به بصیرت دست یابد و بتواند از ظواهر امور بگذرد و باطن امور را ببیند.[/h]
[h=2]
عبرت آموزی در تمثیلات قرآنی[/h] اسلام دینی است كه همواره آدمی را به سوی زندگی بهتر هدایت می كند؛ از این روست كه خدای متعال در قرآن احوال امت های پیشین را برای عبرت گیری و تربیت آدمی ذكر كرده است.
یكی از اهداف تربیت الهی نیز همین است كه آدمی با مشاهده حوادث و دگرگونی های روزگار و با دقت و تأمل در تحولات تاریخی و احوال امت ها، فراز و نشیب ملت ها، حیات و مرگ تمدن ها و فرجام و سرانجام ستمگران و مستكبران، عبرت بگیرد .
خداوند با ذكر وقایع تاریخی گذشته در قرآن می خواهد چشمان انسان به درستی گشوده شود و به بصیرت دست یابد و بتواند از ظواهر امور بگذرد و باطن امور را ببیند، از محسوسات به معقولات برسد و خود را از فرو رفتن در گرداب فریب ها حفظ كند و در راه های خطا كه دیگران مكرر رفته اند، گام نگذارد و روش عبرت گیری، راهی استوار در رساندن انسان به این مقصد تربیت است.
بنابراین عبرت گیری، انسان را اهل عبور از غفلت به بصیرت می كند و او را از خانه غرور بیرون می آورد و به خانه شعور می رساند؛ چرا كه انسان در خانه غرور خویش گرفتار است، از آنچه بر سر دیگران رفته است، درس نمی آموزد و خطاهای گذشتگان را تكرار می كند و به همان راهی می رود كه آنان رفتند.(1)
عبرت گیری، انسان را اهل عبور از غفلت به بصیرت می كند و او را از خانه غرور بیرون می آورد و به خانه شعور می رساند؛ چرا كه انسان در خانه غرور خویش گرفتار است، از آنچه بر سر دیگران رفته است، درس نمی آموزد و خطاهای گذشتگان را تكرار می كند و به همان راهی می رود كه آنان رفتند
برخی از مثال های قرآن با برداشتن حجاب زمان و مكان از مقابل چشمان آدمی، او را با گذشته و تحولات تاریخی پیوند می دهند و ماجرای قوم و تاریخ پیشینیان را همچون آینه ای شفاف در پیش روی وی قرار می دهند و علل عظمت و انحطاط جوامع و عوامل عزت و ذلت دولت ها و راه نیك بختی و بدبختی امت ها را به خوبی نشان می دهند تا خردمندان در آن ها بیندیشند و عبرت گیرند؛ همچنان كه امام علی (علیه السلام) فرموده است: «پس شما در امور و حوادث روزگار تجربه آموختید و از تاریخ گذشتگان پند گرفتید، مثل ها برای شما زده اند و به امری آشكار دعوت شده اید، جز ناشنوایان كسی ادعای نشنیدن حق را ندارد و جز كوران كسی ادعای ندیدن واقعیت نمی كند؛ كسی كه از آزمایش ها و تجربه های خدادادی سودی نبرد، از هیچ پند و اندرزی سود نخواهد برد».(2)
[h=2]عاقبت كفران نعمت[/h] خداوند نتیجه كفران نعمت های الهی را در قالب یك مثال عینی این گونه ترسیم كرده است: «وَ ضَرَبَ اللّه مَثَلًا قَرْیةً كَانَتْ آمِنَةً مّطْمَئِنَّةً یأْتِیهَا رِزْقهَا رَغَدًا مِّن كلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّه لِبَاسَ الْجوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانواْ یصْنَعونَ (١١٢) وَلَقَدْ جَاءهمْ رَسولٌ مِّنْهمْ فَكَذَّبوه فَأَخَذَهم الْعَذَاب وَ همْ ظَالِمونَ (١١٣) »؛ «و خدا شهرى را مثل زده است كه امن و امان بود [و] روزیش از هر سو فراوان مى رسید پس [ساكنانش] نعمت هاى خدا را ناسپاسى كردند و خدا هم به سزاى آنچه انجام مى دادند، طعم گرسنگى و هراس را به [مردم] آن چشانید و به یقین فرستاده اى از خودشان برایشان آمد، اما او را تكذیب كردند پس در حالى كه ظالم بودند، آنان را عذاب فرو گرفت».(3)
امام صادق (علیه السلام) در تفسیر این آیات فرموده است: «این آیه درباره قومی نازل شده است كه نهری داشتند به نام نهر "ثرثار" و بلاد ایشان به خاطر داشتن آن، بلادی سبز و خرم و پر درآمد بود، به طوری كه با خمیر نان خود را تطهیر (استنجاء) می كردند و می گفتند خمیر نرم تر است و بدن ما را اذیت نمی كند.
همین كفران به نعمت خدا و استخفاف به آن، باعث شد كه خدا نهر ثرثار را خشكاند، خشكسالی كارشان را به جایی رساند كه همان خمیر خشكیده ها را جمع آوری نمودند و خوردند و بلكه بر سر تقسیم آن دعوا راه انداختند».(4)
عبارت «خداوند لباس گرسنگی و ترس را به آنان چشاند» اشاره به آن است كه از سویی آن چنان قحطی و ناامنی آن ها را فرا گرفت كه گویی همچون لباس از هر سو آنان را احاطه كرده و بدنشان را لمس می كرد و از سوی دیگر این قحطی و ناامنی آنچنان برای آن ها ملموس شد كه گویی با زبان خود آن را می چشیدند.
این دلیل بر نهایت فقر و فلاكت و فقدان امنیت است كه سراسر وجود زندگی انسان را پر می كند. در حقیقت همان گونه كه در آغاز، نعمت امنیت و رفاه وجود آن ها را پر كرده بود، در پایان نیز بر اثر كفران، فقر و ناامنی به جای آن نشست.(5)
امام علی (علیه السلام) فرموده است: «پس شما در امور و حوادث روزگار تجربه آموختید و از تاریخ گذشتگان پند گرفتید، مثل ها برای شما زده اند و به امری آشكار دعوت شده اید، جز ناشنوایان كسی ادعای نشنیدن حق را ندارد و جز كوران كسی ادعای ندیدن واقعیت نمی كند؛ كسی كه از آزمایش ها و تجربه های خدادادی سودی نبرد، از هیچ پند و اندرزی سود نخواهد برد
سید قطب در تفسیر «فی ظلال القرآن» درباره این تشبیه زیبای قرآن می نویسد: «این تعبیر قرآنی گرسنگی و ترس آن ها را به صورت عینی مجسم نموده و آن را همچون لباسی قرار داده است و اشاره داشته كه آن ها گویی این لباس را می چشند؛ چرا كه چشیدن بالاترین درجه احساس است و حتی از لباسی كه پوست بدن را لمس كند، برای انسان ملموس تر و محسوس تر است. به هر جهت در این تعبیر برای آن كه نهایت گرسنگی و ترس و اضطراب آن ها را ترسیم كند (از محسوس ترین) حواس بشری بهره جسته است تا شاید سایر ستمگران كه چنین عاقبتی در انتظار آن هاست، حذر كنند».(6)
[h=2][/h][h=2]سرگذشت «اصحاب القریه» نمونه ای دیگر[/h] خداوند در سوره «یس» نیز سرگذشت قومی را به تصویر كشیده است كه این نیز درس خوبی برای اهل عبرت به دنبال دارد.(7) خداوند در انتهای آیات برای بندگانی كه عاقبت و سرنوشت دردناك همه اقوام سركش پیش از خود را به وضوح مشاهده كرده اند، ولی از آنان عبرت نگرفته اند، اظهار تأسف و تحسر می كند.
سرنوشت این اقوام بیانگر آن است كه خداوند با ارسال پی در پی پیامبران، درهای رحمت خود را بر بندگان خطاكار خود گشود و فرصت بازگشت را در اختیارشان قرار داد، اما آن ها درهای رحمت را بر خود بستند و با استهزای پیامبران و اولیای خدا، به ساحت مقدس الهی اسائه ادب كردند و از این رو چنگال های قهر الهی، گردن های آنان را به سختی فشرد و آنان را به سختی مجازات كرد.
حكایت هلاكت این اقوام درس عبرت خوبی برای تمام عصرها و نسل ها به شمار می رود، اگرچه انسان های نگون بخت از این حوادث پند نمی گیرند و جا پای آنان می گذارند!
نكته قابل توجه اینكه در این دو تمثیل و دیگر تمثیلات قرآنی از نام قریه و محل آن و پیامبرانی كه در آن جا مبعوث شدند و مردی كه به یاری آنان شتافت و مانند این ها سخن به میان نیامده است و حكایت ها در نهایت ایجاز و اختصار مطرح شده است.
این بدان سبب است كه روش قرآن در طرح داستان ها، آن است كه از وقایع تاریخی تنها بخش های زنده و نقش آفرین آن را بر می گزیند و قصه را در مسیر جزئیات و تفسیر بیشتر نمی اندازد چرا که این امر فكر و اندیشه آدمی را از تدبر و عبرت آموزی باز می دارد.(8)
نیاوردن جزئیات و تفصیلات در تمثیلات قرآنی، از آن روست كه نشان دهد سنت الهی در نصرت حق و از بین بردن باطل امری تخلف ناپذیر است و در تمامی عصرها و نسل ها جریان دارد و تنها به افرادی مشخص و زمانی معین و شرایطی خاص محدود نمی شود و چشمان عبرت بین در هر زمان و مكان و هر شرایطی می توانند از این جریانات برای زندگی خویش ره توشه برگیرند و آن را چراغ راه خویش قرار دهند: «وَلَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَیكمْ آیاتٍ مّبَینَاتٍ وَ مَثَلًا مِّنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِكمْ وَ مَوْعِظَةً لِّلْمتَّقِینَ»؛ «و قطعا به سوى شما آیاتى روشنگر و خبرى از كسانى كه پیش از شما روزگار به سر برده اند و موعظه اى براى اهل تقوا فرود آورده ایم».(9)
پی نوشت ها:
1. مصطفی دلشاد تهرانی، سیری در تربیت اسلامی، ص 278.
2. نهج البلاغه، نامه 31.
3. نحل: 112 و 113.
4. طباطبایی، تفسیر المیزان، ج12، ص 578.
5. مكارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج11، ص 432.
6. فی ظلال القرآن، ج4، ص 2199.
7. یس: 31 13.
8. ر.ك:حمید محمدقاسمی، تمثیلات قرآن و جلوه های تربیتی آن، ص 196.
9. نور: 34.
[h=1]چگونه می توان عاشق شد؟[/h]
[h=2]در همین دنیایی که زندگی می کنیم کمی جستجو کنید ... ببینید واقعاً در روابط ما آدم ها، عشق و عاشقی آن هم از نوع واقعی اش چقدر جریان دارد؟[/h]

عشق جذبه ای است از نوع محبّت و مافوق محبّت. مجمع البحرین می نویسد: «عشق محبتی است که از حد تجاوز کند و انسان را از حال عادی خارج نماید. پس هر محبتی ملازم عشق نیست اما هر عشقی با محبت همراه است. انواع محبت ها در انسان وجود دارد، امّا همه آنها در مرتبه عشق نیستند. دو دوست نسبت به یکدیگر محبت دارند. مرید نسبت به مراد و مرشد خویش محبت دارد اما عشق محبتی دیگر است.
عاشق واقعی به کسی می گویند که لحظه ای خیال و فکر و ذکرش از معشوق جدا نباشد. عشق و محبّت و هجران معشوق آن چنان قلب و جان و روح عاشق را مسخّر نموده که آب و خواب و غذا را از او گرفته و او به چیزی جز معشوق نمی اندیشد و کسی جز او را نمی بینند. هر کس چنین نیست، عاشق نیست.
چرا راه دور برویم ... در همین دنیایی که زندگی می کنیم کمی جستجو کنید ... ببینید واقعاً در روابط ما آدم ها، عشق و عاشقی آن هم از نوع واقعی اش چقدر جریان دارد؟
[h=2]بندگان عاشق آسیبی نمی بینند[/h] مخلص آن بنده عاشقی است که همه کس و همه چیز را یک باره از دل بیرون کرده تا غیر حب خدا (معشوقش) نه چیزی را ببیند و نه صدایی را بشنود و نه محبتی غیر از او را در دل داشته باشد
مروری می کنیم حرف های اولیه شیطان را پس از رانده شدن از درگاه خداوند: «به عزّتت سوگند! که تمام انسان ها را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان مخلصت»؛
قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأغْوِیَنَّهمْ أَجْمَعِینَ ﴿۸۲﴾ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهم الْمخْلَصِینَ ﴿۸۳﴾ (سوره ص، آیات 82-83)
[h=2]این مخلصین چه کسانی هستند؟[/h] آنها کسانی هستند که دل از غیر بریدند و تنها و تنها برای خدا خالص شدند.
مخلص آن بنده عاشقی است که همه کس و همه چیز را یک باره از دل بیرون کرده تا غیر حب خدا (معشوقش) نه چیزی را ببیند و نه صدایی را بشنود و نه محبتی غیر از او را در دل داشته باشد.
کسی که عبد خدا گشت و مشمول خطاب یا عبادی قرار گرفت، بنده شیطان و انسان یا هوای نفس نمی شود.
جاده عاشقی، جاده عبودیت و بندگی است. راه و رسم بندگی آموز تا عاشق شوی. سیر و حرکت زمانی میسّر است که در اثر معرفت و آگاهی بیداری دل حاصل گردد و چراغ ایمان در دل روشن شود. روغن چراغ ایمان، عمل صالح و ترک گناه است.
[h=2]عاشق ، جانشینان معشوق را نیز دوست دارد[/h] عاشق همیشه چشم به راه پیام معشوق است و به هر چیزی که به معشوق تعلق دارد یا نماینده و پیام رسان او است، عشق می ورزد.
قرآن کریم می فرماید: قلْ إِن كنتمْ تحِبّونَ اللّهَ فَاتَّبِعونِی یحْبِبْكم اللّه وَ یَغْفِرْ لَكمْ ذنوبَكمْ وَاللّه غَفورٌ رَّحِیمٌ
«ای پیامبر! به مردم بگو: اگر خدا را دوست می دارید (و به او عشق می ورزید)، از من پیروی کنید، تا خدا هم شما را دوست داشته باشد و لغزش های گذشته شما را ببخشد که خداوند آمرزنده و مهربان است» (آل عمران، آیه 31)
تنها راه ایجاد محبّت بین انسان و خدا و ائمه (علیهم السلام) پیروی از دستورات آسمانی دین است و بس
عشاق خدا، مطیع رهبران الهی هستند. عاشق خدا نباید انتظار داشته باشد که رهبر الهی از آنان اطاعت کند و دستور بگیرد و یا با تحمیل افکار خود برای رسیدن به مقاصد و اهداف مادی به او فشار بیاورد که این کار به زیان مردم است، چنان که می فرماید: وَاعْلَموا أَنَّ فِیكمْ رَسولَ اللَّهِ لَوْ یطِیعكمْ فِی كَثِیرٍ مِّنَ الْأَمْرِ لَعَنِتّمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْكم الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَه فِی قلوبِكمْ وَ كَرَّهَ إِلَیْكم الْكفْرَ وَ الْفسوقَ وَ الْعِصْیَانَ أوْلَئِكَ هم الرَّاشِدونَ ﴿حجرات، آیه 7) «بدانید رسول خدا میان شما است. هرگاه در بسیاری از امور از شما پیروی کند، به مشقت خواهید افتاد، ولی خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دل هایتان زینت بخشیده و کفر و فسق و گناه را منفور شما قرار داده است. رشد یافته و هدایت شده کسانی هستند که واجد این صفات باشند».
[h=2]در این تجارت خانه، درست عاشقی کنیم[/h] ما به این بازار دنیا سرمایه ای بسیار بزرگ آورده ایم سرمایه ی ما همین عمر ماست. حال، این سرمایه عظیم را در چه راهی صرف می کنیم؟ اگر آدمی که میلیاردها تومان سرمایه به بازار آورده و می خواهد تجارت کند، شروع کند به خرید و فروش بادکنک! عاقبت این کار چه خواهد شد؟
ما با این سرمایه ی نفیس عمر که به بازار دنیا آورده ایم می توانیم با هر لحظه اش درجات عالیه از مقام قرب الهی به دست آوریم. ولی متاسفانه ما این سرمایه را صرف تأمین زندگی مادی و عشق و عاشقی های دنیوی می کنیم و در واقع بادکنک می خریم و می فروشیم و چه دیر است روزی که متذکر شویم: وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَكَّر الْإِنسَان وَأَنَّى لَه الذِّكْرَى: و جهنم را در آن روز [حاضر] آورند آن روز است كه انسان پند گیرد و[لى] كجا او را جاى پند گرفتن باشد. (سوره ی فجر، آیات 23 و 24)
حواسمان باشد که عاشق چه چیز و چه کسی می شویم ... عمرمان را در مسیر کدام معشوق صرف می کنیم ... عشق و عاشقی های مقطعی که با کوچک ترین بی اعتنایی از بین می روند یا عشق ورزیدن به معشوقی که با همه ی بدی هایی که در حقش می کنیم باز هم آغوشش را بر ما باز می کند، دوستمان دارد و به ما امید می دهد: قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفوا عَلَى أَنفسِهِمْ لَا تَقْنَطوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِر الذّنوبَ جَمِیعًا إِنَّه هوَ الْغَفور الرَّحِیم: بگو اى بندگان من كه بر خویشتن زیاده روى روا داشته اید از رحمت خدا نومید مشوید در حقیقت خدا همه گناهان را مى آمرزد كه او خود آمرزنده مهربان است (زمر، آیه 53)
یادمان باشد عاشق بودن تنها به زبان و گفتن کفایت نمی کند ... نمی شود بگویی من عاشق فلانی هستم ولی نسبت به او و خواسته هایش بی تفاوت باشی ... نمی توانیم بگوییم: به به عجب خدای مهربانی! من عاشقش هستم ولی راه و مسلک خودمان را طی کنیم: تنها راه ایجاد محبّت بین انسان و خدا و ائمه (علیهم السلام) پیروی از دستورات آسمانی دین است و بس.
قلْ إِن كنتمْ تحِبّونَ اللّهَ فَاتَّبِعونِی (آل عمران، آیه ی 31)
اگر این گونه عمل کردیم، مطمئن باشیم که نه تنها محبّ خدا بلکه محبوب خدا شده ایم و کسی که محبوب خدا شد طبعاً محبوب پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) و محبوب ائمه (علیهم السلام) و محبوب همه ی مردم خواهد شد: إِنَّ الَّذِینَ آمَنوا وَعَمِلوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَل لَهم الرَّحْمَن ودًّا (سوره ی مریم آیه ی 96)
آن کسانی که ایمان به معنای واقعی اش آورده اند و طبق دستورات دین، اعمال صالح انجام می دهند خداوند رحمان محبّت آن ها را در دل مردم می افکند.
نفس اماره!
ما أُبَرِّئُ نَفْسي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبىِّ (يوسف: 53)
من هرگز خودم را تبرئه نمىكنم، كه نفس (سركش) بسيار به بديها امر مىكند؛ مگر آنچه را پروردگارم رحم كند!
در انسان سه نفس, سه خود, سه من, سه روح, سه ... وجود دارد: امّاره, لوّامه و مطمئنّه:
نفس اماره کارش این است که مدام انسان را به بدیها امر می کند آنقدر آدم را وسوسه می کند که او را وامی دارد تا دست به کار زشتی بزند.
نفس لوامه کارش این است که پس از انجام کار زشت و یا قبل از تصمیم بر این کار انسان را مدام سرزنش و ملامت کند آنقدر به این ملامتش ادامه دهد که ممکن است خواب را از چشم انسان برباید بستگی دارد به انی که کار زشتی که انجام داده است یا می خواهد انجام دهد چقدر بزرگ و زشت باشد.
نفس مطمئنه نام حالتی در انسان است که نه هوسی وجود دارد و نه ملامتی, انسان در یک حالت معنوی خوبی قرار دارد و کشتی درونش با امواج بلند دریا برخورد ندارد و هیچ مبارزه و یا زمین خوردنی در کار نیست بلکه این کشتی در آبهای نرک دریا شغول حرکت است به همراه وزش نسیمی لذت بخش.
مثلا وقتی داری بازی می کنی ممکن است یکی از این سه حالت به سراغت بیاید و یا در طول یک بازی هر سه حالت را داشته باشی. در ابتدای بازی چون نیاز داری که خستگی ات را رفع کنی پس باید بازی و تفریح کنی لذا نفست در وضعیت آرامش و «مطمئنه» است در ادامه بازی عقلت به تو می گوید: «بس است دیگر برو به کارهای دیگرت برس!» ولی ممکن است گوش به حرف عقلت ندهی و همچنان به بازی ات ادامه دهی, در این وضعیت روحت, اماره است. یعنی نیرویی در وجودت دارد تو را امر به بدی می کند. در همین زمان نیرویی دیگر هم در تو فعال می شود که تو را سرزنش می کند که چرا داری گوش به هوست می دهی؟
فعال شدن نیروی اماره و لوامه باهم سبب می شود تا دیگر مثل اول بازی لذت نبری زیرا غوغایی که در درونت بر پا شده است نمی گذارد با خیال راحت بازی ات را بکنی.
انسانی رشد بهتری کرده است که بیشتر کارهایش و حرفهایش تحت کنترل عقل اوست. میل به انجام هر کاری که پیدا کند, تا عقلش مجوز ندهد آن کار را انجام نمی دهد.
البته میلی که به آن پاسخ منفی داده شود تبدیل به «هوس» می شود. یعنی شدید شده و مدام خواسته اش را مطرح می کند و به اراه انسان فشار می آورد که حتما به او جواب مثبت دهد. ولی انسان رشد کرده به راحتی تسلیم هوسش نمی شود. از خداوند مدام کمک می خواهد که کمکش کند تا در این مبارزه موفق شود. زندگی همه اش مبارزه است. اصلا ما برای همین مبارزه ها آفریده شده ایم.
حضرت یوسف وقتی توسط زلیخا مورد وسوسه قرار گرفت خودش را از دوست او خلاص کرد و راضی شد به زندان برود ولی به عشق حرام زلیخا پاسخ مثبت ندهد او می گفت: «نفس من مدام من را به بدی فرمان می دهد لذا باید با او مبارزه کنم» و حضرت یوسف بهترین نتیجه را از مبارزاتش گرفت!
[h=1]نشانه ایمان واقعی![/h]
گاهی اوقات دیده می شود وقتی پرده ای را با چسب به دیوار می چسبانیم ، بعد از گرم شدن هوا چسب ها شل می شود و پایین می افتد .
ایمان نیز به همین شکل است ،اگر ایمان سست وبرپای لغزنده ای بر پا شده باشد ، باعث می شود انسانی هم نماز بخواند و هم حسین (ع) را بکشد .
[h=2] ایمان بر اساس تفکر و تعقل
[/h]بعضی از ایمانها مثبت و بعضی منفی است ،
ایمان مثبت ایمانی است که بر اساس فکرو تعقّل بر پا شده باشد .
قرآن می فرماید: « یَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا ؛ فکر می کنند در آفرینش آسمانها و زمین، بعد از فکر می گویند: خدایا اینها را باطل نیافریدی ، هدف داشته ای . »1
اما ایمان منفی و آبکی ، ایمانی است که با یک چلو کباب ، با یک هدیه ، با یک سوت ، با یک کف این طرف و آن طرف می رود .
کسانی که درکربلا جمع شدند و امام حسین را کشتند ، ایمانشان ایمانِ سستی بود، وگرنه کسی بخاطر اینکه فرماندار شهر رِی شود ،کشتن سرور عالم را قبول نخواهد کرد .
اگر کسی ایمان و دین حقیقی داشته باشد، با یک متلک حجابش را برنمی دارد؟
می گوییم : خانم شما چرا ؟ شما که حجابتان خوب بود ؟!
می گوید : بله حجابم خوب بود اما به یک عروسی دعوت شدم و رفتم، در آنجا به من خندیدند ، متلک گفتند ، من هم خجالت کسیدم و شُل شدم و حجاب را کنار گذاشتم .
می گوییم : عروس خانم ، آقای داماد چرا نماز نمی خوانید ؟ می گویند : امشب عروسی مان است . کلی هزینه کرده ام ، اگر بخواهیم نماز بخوانیم آرایش سر و صورتمان ، لباسمان بهم می خورد ،. امشب را بی خیال شو !
ایمان وقتی شُل شد با یک متلک ، با یک پول ، با یک زور، با یک تهدید از بین می رود .
سلام و صلوات خدا بر بلال، روی سنگهای داغ مکه او را خواباندند و سنگ ها را روی بدنش گذاشتند وگفتند : بگو صنم، صنم، صنم، بت، بت، بت، فرمود : احد، احد، احد، « قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ؛ خدا یکتاست.»
عده ای خدمت پیامبر (ص) رسیدند و گفتند ما مؤمن هستیم، حضرت فرمود : نه ، شما هنوز ایمان در دلتان نرفته است .
قرآن می فرماید: « یَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا ؛ فکر می کنند در آفرینش آسمانها و زمین، بعد از فکر می گویند: خدایا اینها را باطل نیافریدی ، هدف داشته ای»
[h=2]انواع ورودی ها در قرآن

[/h]در قرآن دونوع دخل مطرح شده است ؛
یکی اینکه ؛ مردم داخل در دین می شوند ، این آسان است ، « یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ؛ مردم گروه گروه می آیند در دین داخل می شوند »3
در این حالت تنها مردم وارد دین شده اند اما دین در دلهای این ها نفوذی نکرده است .
مثل اینکه انسان وارد استخر می شود اما قطره ای از آب داخل بدن او نمی رود یا وقتی که وارد حسینیه می شویم، اما باید ببینیم فکر حسین هم وارد فکرِ ما شده است ؟ از اخلاص حسین، از ایثارش در ما نفوذی کرده است یا خیر ؟!
و دیگری : « وَلَمَّا یَدْخُلْ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ » 4
هرگاه ایمان بر اساس فکر باشد ، ایمان درستی رشد خواهد کرد .
[h=2]همسر فرعون، الگوی ایمان پایدار
[/h]قرآن میفرماید : همه مردم از این خانم یاد بگیرند ، « ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ » 5 همسر فرعون کاخ دید، پول دید، زور دید، اما هیچ یک از این کاخ و طلا در روحش نفوذ نکرد.
[h=2]ایمان موسمی و مقطعی ، نمونه ی ایمان منفی
[/h]قرآن می فرماید: ایمان بعضی از مردم مقطعی و موسمی است ، « فَإِذا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِكُونَ » 6 وقتی گیر می كنند ، " یا الله " می گویند امابعد از نجات ، همه چیز را فراموش می کنند. هر وقت گرفتار می شوند ، مؤمن هستند ، اما بعد از رها شدن از گرفتاری خدا را نیز فراموش می کنند .
[h=2]ایمان همراه با عمل ، ایمانی حقیقی است
[/h]از نظرگاه قرآن، عمل جزء ایمان نیست ، چرا كه آیات متعددی وجود دارد كه عمل را لازمه ایمان معرفی کرده و آن را ثمره و نتیجه آن می داند ، به صورتی كه از دیدگاه قرآن عمل صالح تنها در كنار ایمان، پایداری و دوام دارد و ایمان نیز تنها با وجود عمل صالح است كه طراوت و نشاط می یابد .7 این طور نیست که بگوییم ایمان دارم اما ربا و رشوه هم می گیرم !
قرآن میفرماید : همه مردم از این خانم یاد بگیرند ، « ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ » همسر فرعون کاخ دید، پول دید، زور دید، اما هیچ یک از این کاخ و طلا در روحش نفوذ نکرد
[h=2]ایمان تقلیدی ، نمونه ی ایمان منفی
[/h] بعضی افراد ایمانشان تقلیدی است ، مبنا ندارد . می گوید چون پدر و مادرم این گونه عمل کرده اند ، من هم این گونه عمل می کنم .
این ایمانها سطحی است، ایمان سطحی باعث می شود که موجی بیاید و همراه خود عمربن سعدی را به همراه بیاورد .
[h=2]واقعه کربلا، نمونه ایمانهای سطحی و ناپایدار

[/h]چطور شد کربلا پیش آمد ؟ دینشان آبکی بود. دین آبکی با یک باد می آید ، با یک باد هم می رود ؛ امام علی (ع) فرمود : " یمیلون کل مع ریح ؛ با هر وزشی دنبال همان وزش می روند."8
می گویند : " خواهی نشوی رسوا ، همرنگ جماعت شو."
چطور امت خداپرست بنی اسرائیل ، گوساله پرست میشود؟ قرآن دلیل این را، عدم دارا بودن ایمان واقعی می داند.
تمام ساحران بنی اسرائیل جمع شدند ، آمدند و به فرعون گفتند: اگر ما آبروی موسی را بریزیم ، پول و امتیاز داریم؟ گفت : بله. شما آبرویش را بریزید ، هر چه بخواهید ، به شما میدهم . ساحران ، سحرهایشان را اجرا كردند ، حضرت موسی كه عصا را انداخت و به قدرت غیبی اژدها شد ، ساحران سری تكان دادند و فهمیدند در كار حضرت موسی، حساب كار خدایی است ، سحر و جادو نیست . پس به حضرت موسی ایمان آوردند . فرعون دید : عجب ! اینها را آورده است تا آبروی موسی را ببرند ، ولی اینها خودشان به حضرت موسی ایمان آوردهاند . گفت : شما را تكه تكه می كنم. آن وقت اینها ایمان واقعی پیدا كردند و گفتند: « فاقض ؛ قضاوت كن » هر كاری می خواهی بكن ،تو هر كاری بكنی ، در همین دنیا است ، به درستی كه تو فقط در همین دنیا می توانی حكم كنی وبیش از این نیست كه جان ما را در این دنیا بگیری.
ساحر به فرعون میگوید: من آبروی موسی را می ریزم ، اگر سكهای به من بدهی ! یعنی منتظر یك سكه است. بعد كارش به جایی میرسد كه میگوید: سكه هایت ، كاخ و دربارت ، زور و شكنجه و حبست ، اصلاً تمام هستی، تمام قدرت و امكانات برای من پشیزی ارزش ندارد .
این نمونه ای از تبدیل ایمان منفی به ایمان مثبت است ؛ چرا که گاهی کارهای ما در ابتدا منفی است اما می توانیم با عملی آن را تبدیل به خوبی کنیم و بالعکس ، کاری را در ابتدا خوب انجام می دهیم اما باعملی آن را خراب می کنیم .
ایمان واقعی را تمام دنیا هم نمیتواند خللی در ایمان واقعی ایجاد کند اما ایمان سطحی با كوچك ترین حادثه از بین میرودو ناود می شود .
فرآوری: زهرا اجلال
گروه دین و اندیشه تبیان
[/HR]پی نوشت ها :
1- آل عمران / 191
2- اخلاص / 1
3- نصر / 2
4- حجرات / 14
5- تحریم / 11
6- عنکبوت / 65
7- عصر / 3- نساء / 124 و 162 و...
8- نهج البلاغه / حکمت 147
تنها حاکم خداوند است!
إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ (يوسف: 67 )
حکمرانی تنها از آن خداوند است!
گذاره سازی همان ساختن جمله است. مثل فردا باران می آید و یا دیروز امتحان داشتیم. نام دیگر جمله سازی «حکم نمودن» است. وقتی می گویی فردا باران می آید, در واقع یک حکم نموده ای. و یا حکم نمودی که دیروز امتحان داشتیم.
بعضی حکم ها از واقعیت خبر می دهند مانند دو مثال بالا. تو از باران آمدن فردا و امتحان داشتن دیروز خبر می دهی.
بعضی حکمها واقعیت می سازند یعنی از مخاطب می خواهند تا کاری را انجام داده و یا کاری را ترک کند مثل: دندانهایت را مسواک بزن, صبح دیر از خواب بیدار نشو! در این دو جمله تو خبر از واقعیتی ندادی. بلکه از کسی خواستی تا کاری را انجام و کاری را ترک کند.
به جمله های نخست «خبری» و به جمله های دوم «انشایی» می گویند.
یکی از معانی موحّد و یکتاپرست بودن این است که اعتقاد داشته باشیم همه حکمها را خداوند باید تأیید کند. بدون تأیید او هیچ حکمی چه خبری باشد و چه انشایی صحیح نیست.
تا او نخواهد فردا باران نمی آید هرچند علم هواشناسی بگوی فردا باران می آید و حوادث گذشته نیز به خواست او به وجود آمده است و اگر خدا نمی خواست و این حوادث به وجود نمی آمد دیگر امروز نمی توانستی از آنچه دیروز اتفاق افتاده است خبر دهی.
همچنین همه بایدها و نبایدها را باید خداوند تأیید کند و الا هیچ ضرورتی ندارد انسان به آنها پایبند باشد.
در کشور جمهوری اسلامی ایران همه حکمها به تأیید خداوند می رسد. چون در رأس حکومت کارشناس زبده اسلامی (ولی فقیه) وجود دارد که از خصلت تقوا و بصیرت بالایی برخوردار است او به عنوان نماینده امام زمان و امام زمان نیز به عنوان جانشین خداوند بر همه چیز نظارت دارد.
قوانینی که در کشورهای دیگر وجود دارد از این چنین پشتوانه ای برخوردار نیست. لذا این کشورها همیشه با مشکلات زیادی برخورد می کنند مثل فروپاشی اقتصادی جهان غرب (اروپا و آمریکا) در این سالها (1388 هجری شمسی).
متأسفانه از آیه مورد بحث بعضی سوء استفاده کردند و گفتند فقط خداوند حاکم است و هیچ کس حق ندارد حکومت کند. گروهی شورشی در سال نخستین اسلام که بعدها نام خوارج را گرفتند با همین بهانه بر علیه حکومت امام علی علیه السلام شوریدند و یکی از آنها به نام ابن ملجم در حالی که همین آیه را تلاوت می کرد بر فرق امام شمشیر فرود آورد!
غلط فهمیدن دین و فقیه نبودن در آن, همیشه بیشترین مصیبتها را با خود به همراه آورده است.
خدایا فهم ما از دین و از قرآن و از خودت بیشتر و بیشتر بفرما!
خدایا ما را نسبت به جایگاه ولی فقیه بیشتر و بیشتر آگاه بفرما!