صبر و آگاهی
وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً (كهف: 68)
و چگونه مىتوانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى؟!
از قصه حضرت موسی و حضرت خضر چه می دانی؟ ان شاء الله در دورهای بعدی «نوجوان با قرآن» به قصه های قرآنی نیز خواهیم پرداخت. ولی در اینجا به طور خلاصه درباره قصه ملاقات این دو پیامبر بگویم که:
حضرت موسی متوجه شد در کره زمین مردی زندگی می کند که از نظر علمی بسیار بالاتر از اوست. این شخص حضرت خضر نام داشت. حضرت موسی خیلی مشتاق شد که با این شخص دیدار کند، خداوند زمینه این دیدار را فراهم ساخت. پس از دیدار، ایندو پیامبر قرار گذاشتند تا با هم سفری داشته باشند. منتها حضرت خضر در ابتدا شرط کرد که در این سفر از من کارهایی مشاهده می کنی که برایت عجیب و غیر قابل هضم و قبول است. نباید از من درباره این کارها سؤال کنی تا این که خودم برایت توضیح دهم. حضرت موسی هم قبول کرد و گفت: «من را ان شاء الله صبور خواهی یافت» حضرت خضر به او گفت: «تو نمی توانی صبور باشی، چگونه درباره مسئله ای هیچ آگاهی نداری می خواهی صبور و شکیبا باشی؟!».
بالاخره سفر آغاز شد. در این سفر تاریخی حضرت خضر کارهای عجیبی کرد مثل سوراخ کردن کشتی و کشتن جوانی که ظاهراً گناهی نداشت و تعمیر نمودن دیوار یک خرابه که در هریک از این موارد حضرت موسی از کار حضرت خضر انتقاد کرد و طبق پیش بینی حضرت خضر نتوانست شکیبا باشد. البته در انتهای سفر حضرت خضر راز کارهایش را توضیح داد. می توانی این قصه را در سوره کهف از آیه 60 تا آیه 82 مطالعه کنی.
آگاهی هر چه بیشتر باشد صبر و تحمل انسان بیشتر می شود. مثلا اگر انسان بداند چرا دچار بعضی مشکلات می شود و متوجه شود بسیاری از این مشکلات را خودش باعث و بانی شده است، یقینا آنها را بهتر تحمل می کند. اما اگر انسان مدام دیکران را در مشکلاتی دارد مقصر بداند، دائم سر آنها غر زده و به آنها اعتراض نموده و حتی ممکن است با آنها رفتار بدتری هم داشته باشد و همین سبب می شود مشکلاتش افزایش پیدا کند.
مثلا دانش آموزی که نمره نیاورده اگر شناخت درستی از وضعیت علمی خودش نداشته باشد، با این مشکل نمی تواند کنار بیاید و صبور باشد بلکه هرجا می نشیند، از معلمش بد می گوید و مدعی می شود که معلمش حقش را نداده است و حتی ممکن است درباره آنهایی که نمره آورده اند بگوید که معلم هوای آنها را داشته است و از این جور حرفها.
خیلی وقتها ما از قضایای پشت پرده خبر نداریم و تنها یک ظاهری از مسائل می بینیم و بعد هم قضاوت غلطی درباره کسی و یا عقیده ای می کنیم. اگر ابتداءً درست تحقیق می کردیم و از مسائل پشت پرده به درستی آگاه می شدیم، اینقدر ناشکیب و عجولانه قضاوت نمی کردیم.
دوست من! زندگی پر از قضاوت است و انسان هم موجودی عجول و شتابزده. این قضاوتها است که زندگی ما را می سازد. از خداوند بخواه تا با بالابردن آگاهی ات تو را صبور سازد!
[h=2]خواندن"اجتنبوا الطاغوت" کافی نیست بل، باید بکوشی تا طواغیت زمانت را بشناسی و از همه مهم تر ولی اعظم طاغوت را.[/h]
یکی از غُرر مباحث قرآن، بحث از ولایت و سرسپردگی اهل کفر به "ولایت طاغوت" است . و چون فهم معنای "ولایت طاغوت" در گروه تحلیل دو واژه "ولایت" و "طاغوت" است. پس بهتر است نخست، تکلیفمان را با این دو کلمه روشن کنیم.
واژه ولایت، طبق آنچه محققان لغتشناس عرب گفتهاند، به معنى «نزدیك بودن» است. هنگامى كه چیزى نزدیك چیز دیگرى قرار مى گیرد مادّه «وَلِىَ» به كار مى رود. در قرآن كریم مى خوانیم: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ؛(1)اى كسانى كه ایمان آورده اید، با كافرانى كه مجاور شما هستند كارزار كنید...
در هر صورت، ماده «ول ى» در اصل به معناى «قرب» است. اما دو چیز كه نزدیك هم قرار مى گیرند، به طور طبیعى رابطه تأثیر و تأثرى بین آنها برقرار مى شود. از این رو كلمه «ولایت» غیر از مفهوم قرب، معناى ارتباط، پیوند پیدا كردن، با هم جوش خوردن و رابطه پیدا كردن را نیز مى رساند. در موجودات مادى، شرط تأثیر و تأثر این است كه نزدیك هم باشند. وقتى نزدیكى برقرار شد زمینه تأثیر و تأثر هم فراهم مى شود و یكى در دیگرى تصرف مى كند یا هر دو در هم تصرف مى كنند. این معناى دیگرى است كه علاوه بر قرب، از كلمه «ولایت» فهمیده مى شود.
این تصرف نیز گاهى تصرف حقیقى و تكوینى است كه از آن به «ولایت تكوینى» تعبیر مى كنیم، و گاهى نیز تصرف اعتبارى و قراردادى است كه كسى حق دارد نسبت به دیگرى امر و نهى كند. این نوع تصرف را «ولایت تشریعى» مى نامیم؛ یعنى در حیطه قانون و تشریع قرار مى گیرد. گاهى وقتى دو چیز با هم نزدیك هستند، رابطه ولایت، طرفینى است؛ مثل این كه قرآن مى فرماید:وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض[توبه/123] (و مردان و زنان با ایمان دوستان یكدیگرند.)
هر یك از مؤمنان نسبت به مؤمنان دیگر ولایت دارند و این ولایت طرفینى است. رابطه خداوند و مؤمنان نیز همین طور است؛ از یك طرف داریم: اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا،[بقره/257] و از سوى دیگر نیز داریم: أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ... .[یونس/62]هم خدا ولىّ مؤمنان است و هم مؤمنان ولىّ خدا هستند. قُربى كه بعضى از بندگان با خدا پیدا مى كنند موجب مى گردد كه خدا ولىّ آنها شود و عنایت هاى خاصى به آنها داشته باشد و تدبیر امورشان را به عهده گیرد.[1]
در قرآن دو گونه ولایت تصویر شده است:
یک. ولایت الله؛ چنانکه می فرماید: إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا ]مائده/55]
دو. ولایت طاغوت؛ وَ الَّذینَ كَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوت [بقره/257]
مومنان تحت ولایت خدا و کافران تحت ولایت طاغوت هستند.
[h=2]اما مراد از "طاغوت" چیست؟[/h] از تعدد معانی و کاربردهای متفاوت واژ طاغوت چنین بر می آید که این لفظ معنایی عام دارد که بر افراد مختلفی صدق می کند، از این رو مفسران در معنای آن گفته اند که طاغوت به هر طغیان گر و متجاوز از حدود اطلاق می شود، پس هم ساحران و کاهنان و مانعان راه خیر، بت ها یا شیاطین یا اَجنّه ای که عبادت می شوند، انسانهای گمراه کنند مردم، و همه کسانی که بدون رضایت خدا فرمانبری می شوند، طاغوت هستند. [2]
برخی گفته اند طاغوت صیغه مبالغه است؛ مانند کلمه «ملکوت» و «جبروت» که مبالغه در مالکیت و جباریت است. این کلمه در مواردى استعمال می شود که وسیله طغیان باشند؛ مانند اقسام معبودهاى غیر خدا، نظیر بت ها و شیطان ها و جن ها و پیشوایان ضلالت از بنى آدم، و هر پیشوایی که خداى تعالى راضى به پیروى از آنها نیست. این کلمه در مذکر و مؤنث و مفرد و تثنیه و جمع، مساوى است و تغییر نمی کند.[3]
برخی از مفسران معتقدند؛ طاغوت، از ماده طغیان، به معناى لغوى و وسیع، هر خود خواه و سرکش بر اندیشه و آزادى و حق مردم است. موارد و اشخاصى که در معناى آن بیان کرده اند؛ مانند شیطان، کاهن، سران گمراهى، سرکشان انس و جن و نفس طغیانگر، به مقتضاى دریافت گوینده و یا شنونده است.[4]
لذا طغیان، سرکشى و خروج از مسیر طبیعى و فطرى است. طغیان آب، آن است که از بستر طبیعى و ساخته خود بیرون رود و آبادى و مزارع را ویران کند. طغیان شخص بر خود، چیرگى خوى خودبینى و یا بعضى از قواى حیوانى است که فطریات و مواهب انسانى را فراگیرد. طغیان بر خلق، سلطه جابرانه بر حقوق و مواهب آنها است که نتیجه اش به وجود آوردن فساد در زمین خواهد بود، چنان که قرآن می فرماید: «الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ* فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ»؛[5] همان اقوامى که در شهرها طغیان کردند، و فساد فراوان در آنها به بار آوردند.
[h=2]ولی اعظم طاغوت[/h] شیطان در رأس همه طاغوت هاست. فرعون ها، نمرودها و کسراهای زمان، همه، طواغیتی هستند که ولایت شیطان را پذیرفتند، و دست رفاقت به سوی او دراز کرده اند.
إنَّما سُلطانُهُ عَلَی الَّذینَ یَتَوَلَّونَهُ والَّذینَ هُم بِهِ مُشرِکون.[نحل/100] تسلط شیطان تنها بر کسانی است که او را به سرپرستی خود برگزیده اند، و آنها که نسبت به او [= خدا] شرک می ورزند (و فرمان شیطان را به جای فرمان خدا، گردن می نهند.
[h=2]شیطان از طواغیت سواری میگیرد[/h] همان طور که زمامدار اسب، زمام یا حنک یا افسار اسب را به دست می گیرد و بر او سوار می شود و به هر جا بخواهد، راهنمایی می کند، شیطان هم تبهکار را احتناک می کند و به گردنش افسارزده بر او سوار می شود یا بر او بار می نهد تا آن را به مقصد برساند.
همان گونه که سوارکارِ مسلّط، افسار را در حَنَک اسب می گذارد، در نتیجه آن را در اختیار خود می گیرد و به هر جا و هرگونه بخواهد اسب را می راند، شیطان نیز گروهی را به بند می کشد و بر گُرده آنان سوار می شود(لأحتنکنّ ذریّته)[6]
[h=2]طاغوت هم مامور خداست![/h] براساس ربوبیت مطلق الهی در نظام تكوین، همه طواغیت و سرآمد آنها، یعنی شیطان، مأموران الهی و مجریان كیفر اویند و ولایت بر كافران را خدا به آنان داده است: (إنّا جَعَلنَا الشَّیاطینَ أولِیاءَ لِلَّذینَ لایُؤمِنون)[اعراف/27] تا مانند سگ دست آموز، تبهكاران را بشورانند: (ألَم تَرَ أنّا أرسَلنَا الشَّیاطینَ عَلَی الكافِرینَ تَؤُزُّهُم أزّا).[مریم/83]
پس اگر انسانها با داشتن فطرت خداجوی درونی و وحی حیاتبخش و كتابهای آسمانی بیرونی، حق را پشت سر اندازند: (فَنَبَذوهُ وراءَ ظُهورِهِم)[آل عمران/187] و با وجود مهلت توبه و انابه، به مخالفت خود پای بفشرند، خداوند شیاطین و طواغیت را برای كیفردهی، كه البته این هم یك امر تكوینی است، بر آنها چیره می سازد: (وكَذلِكَ نُوَلّی بَعضَ الظّالِمینَ بَعضا)[انعام/129] و (إنَّما سُلطانُهُ عَلَی الَّذینَ یَتَوَلَّونَه).[نحل/100]
در حقیقت طاغوت، تازیانه كیفر خداست كه بر پیكر كافران فرود می آید و ولایت طاغوت برای او و پیروانش عقوبت است، زیرا طاغوت نیز در نظام تشریع، متمرّد است و با ولایت بر كافران، عذاب خود را بیشتر می كند.[7]
[h=3]آری! یادمان باشد که خواندن"اجتنبوا الطاغوت" کافی نیست بل باید طواغیت زمانمان را بشناسیم و از همه مهمتر ولی اعظم طاغوت را.[/h] [h=2]پینوشتها:[/h] 1. در پرتوی ولایت، مصباح یزدی، ص265.
2. المفردات فی غریب القرآن، ج۱، ص۳۰۵
3. تفسیر روشن، ج 3، ص 323.
4. پرتوی از قرآن، ج 2، ص 20.
5. سایت اسلام کوئیست.
6. سیره رسول اكرم(ص) در قرآن جلد 8، صفحه 156.
7.تسنیم، جلد 12، ص209.
[h=1]جایی که شیطان تخم گذاری می کند![/h]
[h=2]یکی از کانون هایی که در وجود انسان سرچشمه کارها است تفکر و اندیشه است. فکر سالم محصول و بازده سالم و پاک دارد و فکر آلوده بازده ناسالم و آلوده خواهد داشت.[/h] [h=2]فكر آن باشد كه بگشاید رهى راه آن باشد كه پیش آید شهى[/h]
گاهی شده است که با اینکه ذهن و فکرمان مشغول است اما چشم خود را به منظره ی زیبایی می دوزیم و از آن منظره لذت هم می بریم اما این حالت در ما زیاد به طول نمی انجامد و احساس می کنیم آشفته حالیم! مقداری که تأمل می کنیم متوجه می شویم که ذهن در حال پردازش به موضوعاتی است که دقایقی قبل درگیر آن بوده است ...
این به خاطر این است که فکر و ذهن آدمی به اموری که برای او موضوعیت دارند، توجه می کنند. اگر یک مسئله ای برای ما خیلی مهم جلوه کند، درون ما به آن مشغول می شود و فکر ما در خلوت و جلوت به آن می پردازد. با این مقدمه برویم سراغ موضوع اصلی خودمان یعنی فكر گناه:
در منابع دینی ما بابی است بر این که فكر گناه تا به مرحله عمل نرسیده، انسان را جهنمی نمی کند؛ برخلاف نیت و فكر كار نیك كه اگر به وسیله مانعی به مرحله عمل هم نرسد، در نزد خدا به منزله همان عمل خوب شمرده شده و بابی می شود برای بهشتی شدن بندگان.
که البته این بدین معنا نیست که انسان در برابر خوراک هایی که به ذهن خود می دهد رها و آزاد بوده و مسئولیتی ندارد و می تواند هر موضوع گناه و شومی را در احاطه ی فکر خود قرار دهد، چرا که این افکار منجر به این خواهند شد که آدمی کم کم از وسط دنیای انسانیت به دیواره ها و از دیواره ها کم کم به بیرون از این دنیا هدایت شود.
فکر گناه و انجام ندادن آن مثل این است كه از هیزمی در خانه ای فقط دود متصاعد گردد و آتش نگیرد. درست است تا زمانی كه آتش شعله ور نشود، آن خانه و اتاق نمی سوزد، اما دودش خانه را سیاه و تیره می سازد و هنگامی كه این فعل به عمل منتهی می شود، دل و صاحب دل هر دو خواهند سوخت.
در روایتی حضرت علی(علیه السلام) می فرمایند: كسی كه بسیار درباره گناهان بیندیشد ، بزهكاری او را به خویش فرا می خواند.(غررالحكم ، ج 5 ، ص 321)
فکر گناه و انجام ندادن آن مثل این است كه از هیزمی در خانه ای فقط دود متصاعد گردد و آتش نگیرد. درست است تا زمانی كه آتش شعله ور نشود، آن خانه و اتاق نمی سوزد، اما دودش خانه را سیاه و تیره می سازد و هنگامی كه این فعل به عمل منتهی می شود، دل و صاحب دل هر دو خواهند سوخت.
بنابر این ما مسئول هستیم، مسئول تک تک ورودی هایی که به ما داده شده اند تا با آنها زندگی کنیم، همه ی اعضای وجودی ما در برابر اعمالی که از آن ها سر می زند مسئول هستند: ... إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُول ئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً (اسراء، 36)
... وَإِن تُبْدُواْ مَا فِی أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ فَیَغْفِرُ لِمَن یَشَاء وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاء وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ؛ ... اگر چه آن را در دل دارید، آشكار سازید یا پنهان كنید، خداوند شما را طبق آن محاسبه می كند، سپس هر كه را بخواهد (و شایستگی داشته باشد) می بخشد، و هر كس را بخواهد، مجازات می كند.
... إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ ؛ ... كسانی كه دوست دارند زشتی ها و كارهای بد میان مردم با ایمان رواج پیدا كند، عذاب دردناكی برای آنان در دنیا و آخرت است.(سوره نور، 19)
در روایت داریم که : انّما یحشر الناس علی نیاتهم؛ در قیامت مردم بر پایه نیت هایشان محشور می شوند. نیز فرمود: برخی از دوزخیان پیوسته در آن باقی می مانند (با آن كه مدت محدودی مثلاً پنجاه سال در دنیا گناه كرده اند) چون قصدشان این بود كه اگر در دنیا بمانند - همیشه گناه كنند، و بهشتیان از آن جهت جاویدند كه نیتشان این بود كه همیشه در طاعت خدا باشند. پس جهنمیان و بهشتیان به خاطر قصدشان پیوسته در جهنم یا بهشت می مانند. سپس امام ایة قل كل یعمل علی شاكلته را تلاوت كرد و فرمود: یعنی هر كسی بر اساس قصد و نیت خویش عمل می كند.(وسائل الشیعه، ج1، ص35)
با توجه به آیات و روایات وقتی راضی شدن به وقوع گناهی از دیگران، پذیرفتنی نباشد ، قصد و ارادة گناه و راضی نمودن نفس خویش به وقوع آن نیز گناه است، اگر چه تحقق نیابد.
حواسمان باشد آنجا که می فرمایند: فکر گناه ، گناه نیست هر فکری را شامل نمی شود آن فکری را می گویند که صرف تصور گناه و پیدایش خطورات ذهنی است، یا به حسب طبیعت لذت جو و منفعت طلب نفس، علاقه و رغبت به گناه در فرد وجود دارد. اما معرفت به خداوند، تقوای درونی یا ترس از عذاب الهی، مانع از گرایش به گناه و عزم و ارادة بر انجام آن است که می توان از این حالت به وسوسه و مسّ شیطان اشاره کرد؛ إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوا إِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ تَذَكَّر وا فَإِذا هُم مُبصِر ونَ: در حقیقت، كسانى كه [از خدا] پروا دارند، چون وسوسه اى از جانب شیطان بدیشان رسد [خدا را] به یاد آورند و بناگاه بینا شوند. (اعراف، 201)
گاهی اوقات نیز قصد و نیت بر انجام معصیت وجود دارد اما به عللی - غیر از تقوا و ترس از عقوبت الهی ٓ آن گناه انجام نمی شود ولی با وجود شرایط انجام خواهد شد که قطعاً چنین قصدی گناه است و استمرار و تداوم آن قصد، گناه كبیره به حساب می آید.
آنکه به گناه می اندیشد در واقع همچون کسی است که بر لبه پرتگاه «ارتکاب گناه» قدم می زند، چنین کسی از سقوط ایمن نیست.
در فرهنگ اسلامى، امامان معصوم علیهم السلام ما را از اندیشه و فكر گناه برحذر تا گناه را از سرچشمه بخشكاند و آلودگى را در نطفه خفه كند و در حقیقت پایه اعمال را از نظر كیفر و پاداش روى اندیشه و نیت افراد بنا نهاده اند!
یکی از راههای فکرهای ، رها بودن ورودی های ذهن است مثل چشم، گوش وشکم و ... این ورودی ها را فیلتر بگذاریم و هر صحنه و موضوعی را در آن وارد نکنیم حضرت عیسى علیه السلام ضمن گفتارى به حواریون فرمود: «موسى بن عمران علیه السلام به شما دستور داد تا زنا نكنید، ولى من به شما امر مى كنم كه روح خود را به زنا خبر ندهید (فكر زنا نكنید) تا چه رسد به انجام آن! زیرا كسى كه روح و فكرش را به زنا خبر دهد، مانند كسى است كه در اطاق رنگینى آتش روشن كند، دود آتش نقشه هاى رنگین آن اطاق را كثیف مى كند، گرچه خانه را نسوزاند!(مجلسى، بحارالانوار، ج 14، ص 331)
فكر گناه، كانون تصمیم گیرى وجود انسان را آلوده كرده و چنین كانونى به تاریكى گناه نزدیك تر است تا به سفیدى اطاعت الهى!
و نیزقران کریم می فرماید: «وَذَرُوا الإِثمِ ظَاهِرَه و بَاطِ نَهُ»( سوره مبارکه انعام آیه 120) فکر گناه هم خطرناک است و انسانیت را تاریک می کند.
[h=2]زمینه گناهان را از بین ببریم[/h] ترک زمینه گناه سهم به سزایی در ترک فکر گناه دارد از این رو هر چه بیشتر و دقیق تر زمینه گناه ترک شود فکر گناه کمتر به سراغ انسان می آید.
فکر انسان مثل یک ظرف آب است . در ظرف یا خلا باید باشد یا آب . ما می توانیم در ظرف فکرمان ، فکرهای خوب بریزیم .
[h=2]محل تخمگذاری شیطان را خراب کنیم[/h] تابحال برایتان پیش آمده که فکرتان به چیزی مشغول شده مثلا بیماری یکی از عزیزان یا امتحان کنکور . این قدر فکر مشغول می شود که غذا خوردن فراموش می شود .... بنابر این با عوض کردن مشغولیت های فکر، خیلی از مشکلات حل می شود.
یکی دیگر از دلایل رخنه کردن فکر گناه، بیکاری است. بیکاری محل تخمگذاری شیطان است . حالا چه بیکاری اعضاء و جوارح بدن باشد چه بیکاری روح من .
امام علی علیه السلام می فرمایند: براستى و حقیقت كه این نفس(انسانى) پیوسته و مرتب به بدى امر مى كند در نتیجه هر كس آن را به خود واگذارد (و به كارى نگمارد) نفس او را به سمت گناهان مى كشاند. (الغرر والدرر، باب النفس ، ج 1، ص 544، ح 4)
[h=2]مراقب ورودی های فکر باشیم[/h] یکی از راههای فکرهای ، رها بودن ورودی های ذهن است مثل چشم، گوش وشکم و ... این ورودی ها را فیلتر بگذاریم و هر صحنه و موضوعی را در آن وارد نکنیم
مراقب باشیم چه می خوریم، خوردنی های ما بر روی افکار و اعمال ما تأثیر دارند... تمام سیستم های ورودی روح خود را پاکسازی کنیم . وقتی پاکسازی کردیم و فیلتر گذاشیتم دیگر گناه به این راحتی ایجاد نخواهد شد...
[h=2]از یاد خدا لحظه ای غفلت نکنیم[/h] اگر دل از اخلاق فاضله و یاد و ذكر الهى تهى شود، مأمن و محل استقرار شیطان مى شود: «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ»؛زخرف (43)، آیه 36.؛ «هر كه از یاد خداى رحمان روى گرداند، شیطانى را برانگیزیم تا قرین وى باشد».
آن دل كه به یاد تو نباشد دل نیست قلبى كه به عشقت نطپد جز گِل نیست
آن كس كه ندارد به سر كوى تو راه از زندگى بى ثمرش حاصل نیست
[h=2]به یاد مرگ باشیم[/h] این یكى دیگر از چیزهاى بسیار مفید است كه فكر گناه را یا از بین مى برد و یا كم مى كند كه این به شدت و ضعف فرو رفتن در فكر مرگ بستگى دارد اگر انسان با این واقعیت انس بگیرد و مردن را باور دل سازد نقشى سازنده و بالا برنده دارد.
چنانچه امام علی علیه السلام می فرمایند: یاد كنید (مرگ را) درهم كوبنده لذات را و تیره و تلخ كننده شهواترا و دعوت كننده جدایى ها را (الغرر والدرر، باب الموت، ج 2، ص 159)
[h=2]کلام آخر:[/h] آدمی آن گونه زندگی می کند که می اندیشد. گفتار و رفتار انسان ، خوب یا بد، میوه های شیرین و تلخ باغ اندیشه او هستند پس اگر طالب میوه های شاداب و پر آب و زیبا است لازم است اندیشه خود را اصلاح کند. مولوی چه نیکو فرموده است :
ای برادر! تو همه اندیشه ای مابقی ، خود ، استخوان و ریشه ای
گر بود اندیشه ات گل، گلشنی ور بود خاری ، تو هیمه گلخنی
[/HR] منابع:
مرکز ملی پاسخگویی به سۆالات دینی
سایت پرسمان
بیانات حجت الاسلام و المسلمین ماندگاری
کتاب گناه شناسی؛ محسن قرائتی
کتاب گناهان کبیره؛ شهید دستغیب
عجائب آسمانها
وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض (روم: 22)
از نشانه های خداوند خلقت آسمانها و زمین است!
ميخواهي بداني دامنه هستي چقدر است؟ الان برايت مي گويم:
نور در هر ثانيه 300 هزار كيلومتر طي مي كند. نور خوشيد بيشتر از 8 دقيقه زمان مي برد تا به زمين برسد.
براي اين كه بدانيم خورشيد از ما چقدر فاصله دارد بايد 60 (تعداد هر ثانيه در دقيقه) را ضرب در 8 كنيم كه مي شود 480. حال اين رقم در 300 هزار ضرب مي كنيم كه مي شود: 14400000.
فاصله خورشيد از زمين چهارده ميليون و چهارصد هزار كيلومتر است. و به تعبير ديگر خورشيد از زمين هشت دقيقه نوري فاصله دارد.
حالا اگر جايي بخواني كه فلان ستاره يك ماه نوري از زمين فاصله دارد ميداني بايد چگونه فاصله آن را حساب كني؟ بايد اول ببيني در يك ماه چند ثانيه وجود دارد و بعد مقدار به دست آمده را در عدد 300 هزار ضرب مي كني تا فاصله به كيلومتر به دست بيايد.
انسانها با ابزار موجود توانسته اند ستارگاني را رصد كنند كه 9 ميليارد سال نوري از زمين فاصله دارند. ميداني اين ستاره ها چقدر از زمين فاصله دارند: 279936000000000000 كيلومتر.
اين عدد را مي تواني بخواني؟!.
البته جهان هستي خيلي بزرگتر است، خيلي خيلي بزرگتر.
و زمين در اين جهان بزرگ مثل ارزني است در مقابل كوه دماوند و حتي كوچكتر، خيلي خيلي كوچكتر.
ستاره اي كه 9 ميليارد سال نوري با زمين فاصله دارد وقتي نورش به زمين مي رسد، اين نور، 9 ميليارد سال قبل از آن ستاره جدا شده است.
اگر اين ستاره همين الان از بين برود تا 9 ميليارد سال ديگر كسي متوجه از بين رفتن آن نمي شود چون تا آن زمان هنوز نورهايي كه از آن جدا شده اند در فضا وجود دارند.
كهكشان شمسي داراي 9 كره است كه يكي از آنها زمين است و اين كهكشان به همراه هزاران هزار کهکشان دیگر در مسیری به نام «راه شیری» در حال چرخش به دور یک محور است. 200 ميليون سال زمان چرخیدن کهشکشان شمسی به دور این محور است!
علت این که به این مسیر، «راه شیری» گفته شده این است که در این مسیر آنقدر ستاره های نورانی و به رنگ سفید در کنار هم وجود دارد که انگار شیر در آسمان پاشیده اند! البته آنها کنار هم نیستند فاصله های بسیار زیادی از یکدیگر دارند؛ ولی بخاطر دوری از ما به این صورت تنیده در هم دیده می شوند.
كهكشانهای راه شیری قسمت کوچکی از مجموعه کهکشانهای جهان هستی است. تعداد كهكشانهای جهان بيشتر از دانه هاي ماسه يك ساحل است!
یکی از عبادتهایی که کمتر مؤمنین آن را انجام می دهند نکاه تفکر آمیز به آسمان است. تو این کار را بکن! به آسمان نگاه کن عظمت او را در ذهنت مجسم کند و کوچکی خودت را به خودت یادآور شو و لذت ببر از این که خالق این هستی با تو با قرآنش سخن می گوید.
[h=1]فضاهای متفاوت برای دوست یابی![/h]
[h=2]این روزها بازار دوست و دوست یابی فراوان است. ارتباط برقرار کردن با کسانی که به نام دوست و رفیق شناخته می شوند بسیار آسان شده، تلفن، پیامک ، صفحه های مجازی و هزاران راه دیگر که نام بردنشان ضرورتی ندارد.[/h]
این تعداد دوستی هایی که امروز در بین ما رواج پیدا کرده، فکر نمی کنم تاریخ به خودش دیده باشد. حتی سبک و سیاق رفاقت ها نیز تغییر چهره داده است. حق هم دارد چرا که دنیا در حال تغییر و دگرگونی است و انسان بیش از پیش احتیاج به دوست و رفیق دارد تا بتواند تنهاییش را پر کند، خلاء هایش را مرتفع ساخته و نیاز هایش را برطرف سازد. اگر دوست و دوستی امری ناپسند بود دینمان نیز بدان سفارش نمی کرد در حالی که کم نیستند احادیث و روایاتی که انسان را به دوستی امر می کنند از آن جمله رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرموده است: دوستى كردن با مردم نیمى از خرد است. (أصول الكافی / ترجمه مصطفوى ؛ ج 4 ؛ ص457) پس دوست و دوستی کردن نمی تواند امری ناپسند باشد چرا که اگر دوست بد بود خدا برای خود دوستی انتخاب نمی کرد و این در حالی است که در آیه 125 سوره نساء خداوند کریم، حضرت ابراهیم علیه السلام را به عنوان دوست خود معرفی می کند.
اگر دوست بد بود خدا برای خود دوستی انتخاب نمی کرد و این در حالی است که در آیه 125 سوره نساء خداوند کریم، حضرت ابراهیم علیه السلام را به عنوان دوست خود معرفی می کند.
بله ،خدا هم برای خود دوستی دارد که بدین طریق، بندگانش نیز به پیروی از او، چون او برای خود دوستانی انتخاب کنند اما چگونه و به چه شیوه ای؟ به همین شیوه ای که در میانمان در حال وقوع است؟ یعنی دوستی هایی که در خیابان و در فضاهای مجازی از جمله چت روم و کلوپ ها و وایبر و غیره و ذالک اتفاق می افتد؟ یا دوستی هایی که در پارتی ها و مجالس شبانه رخ می دهد و یا به بهانه درس و تحصیل شکل می گیردو... شما کدامیک را می پسندید؟ دوستی از نوع جنس مخالف را کنار می گذاریم چقدر بر دوستانی که از جنس خودتانند می توانید نام دوست را بگذارید، چقدر به دوستیتان اعتماد دارید؟ خدا هم دوست انتخاب می کند بنده اش نیز در صدد انتخاب دوست است ، اما به تفاوتی به وسعت بی کران ها.
دوستی ما انسان ها گاه بر حق است و گاه نیتی شوم بر پشت آن خوابیده، دوستی هایی که جز منفعت های شخصی ، دنیا طلبی ها و وسوسه های شیطان پایه و اساس دیگری ندارد. و همین قسم دوستى است كه منشا شده فسادهایى از قبیل جزاف گویى ها و زورگویى ها در بین بشر راه بیابد. دوستی هایی که برای پر کردن وقت و تفریح و سرگرمی است و رشد و کمالی درش نیست و رضایت شیطان در آن موج میزند. بیایید نوع دوستی میان خودمان و دوستی خدا را مقایسه کنیم.
تفاوت اول: خداوند خالق بندگانش است و لاجرم همه بندهایش را می شناسد و به ایشان معرفت کامل دارد از این رو انتخاب حضرت ابراهیم علیه السلام به عنوان دوست، انتخابی از روی شناخت و آگاهی بوده است بدین معناکه خداوند کریم به دلیل وجود برخی صفات و ویژگی هایی که در آن حضرت مشاهده نموده و او را می شناختند ایشان را به مقام خلیل الله ، یعنی دوستی خدا برگزیدند.
امروز، فردی پشت کامپیوتر شخصی خود نشسته و در فضاهای مجازی به ویژه شبکه های اجتماعی سیر می کند در آن واحد با تعداد کثیری از افراد با خصوصیات و ویژگی های متعدد سرو کار دارد که این خود بس جای شگفتی است! با حداقل اطلاعات ( درست یا نادرست) رابطه دوستی شکل می گیرد و در این میان ممکن است پس از مدتی این رابطه عمیق تر شده و این دوستی از فضای مجازی خارج شده و قدم به عالم واقعیت بگذارد. و این در حالی است که شناختی بسیار ناچیز و کم اهمیت از افراد در این میان وجود داشته و طرفین نسبت به هم در حاله ای از ابهام به سر می برند که همین امر مورد توجه سودجویان و کلاه برداران بسیاری شده تا بدین واسطه بتوانند نیات شوم خود را عملی سازند. تفاوت دوم:در روایتى از امام صادق (علیه السلام ) چنین مى خوانیم : كه خداوند اگر ابراهیم را به عنوان خلیل (دوست) انتخاب كرد نه به خاطر نیاز به دوستى او بود، بلكه به خاطر این بود كه ابراهیم بنده مفید پروردگار و كوشا در راه رضاى او بود(تفسیر نمونه)
در روایتى از امام صادق(علیه السلام) چنین مى خوانیم : كه خداوند اگر ابراهیم را به عنوان خلیل (دوست) انتخاب كرد نه به خاطر نیاز به دوستى او بود، بلكه به خاطر این بود كه ابراهیم بنده مفید پروردگار و كوشا در راه رضاى او بود
دوستی خدا با حضرت ابراهیم علیه السلام به خاطر نیازش نبود چرا که خداوند بی نیاز مطلق است هر چند که انسان در ذات فقیر و نیازمند است و نیاز به دوستی نیز در او از همین فقرش نشأت می گیرد با این تفاوت که رفع این نیاز می بایست در جهت رفع نیاز اساسی او یعنی سعادت باشد نه اینکه موجبات شقاوت و بدبختی او را نیز فراهم سازد چنانکه می بینیم بسیاری از افرادی که در دام مواد مخدر و یا پشت میله های زندان اسیرند علت اصلی بدبختی خود را دوست ناباب می دانند. تفاوت سوم:خداوند صفات ویژه و منحصر به فردی را در حضرت ابراهیم علیه السلام دید که او را خلیل الله نامید از آن جمله، سجده هاى بسیار، اطعام مساكین، نماز شب، رد نكردن سائل و مهمان نوازى او. آن حضرت به تمامه تسلیم پروردگارش بود، پاداش پرستش ها ونیایش ها و فرمانبردارى هاى خالصانه آن حضرت است كه به این عنوان مفتخر گردد. در حالی که معیار دوستی های ما زمینی ها به این باز می گردد که چقدر فرد مقابل می تواند برایمان سود بخش باشد، چگونه می توانیم به واسطه او ما نیز در جمع دیده شویم، آیا در معیت او به ما خوش می گذرد و یا به دلیل مشکلات و گرفتاری هایی که دارد به قول امروزی ها به ما نیز انرژی منفی خواهد داد. گاه فردی را به عنوان دوست انتخاب می کنیم که از نظر امتیازات دنیایی چیزی کم ندارد اما انتخاب فردی که دم از دین و ایمان می زند بی کلاسی است. دوستیمان تا زمانی است که به او نیاز داریم، زمانی که نیازمان مرتفع شد تاریخ انقضای دوستیمان نیز سر می رسد، در نتیجه می توان گفت نود درصد انتخابمان نه از سر ویژگی های خود دوستمان بلکه برگرفته از خوددوستی و خود پرستیمان است و معمولا دوستانمان به واسطه شخصیت وجودی خودشان به چشممان نمی آید. لازم به تذکر است که هنوز هم هستند دوستان و دوستی هایی که صبغه الهی دارند و از اموری که دراین نوشتار یاد کردیم مبرا هستند، امید که تعدا این دوستی ها بیشتر و بیشتر گردد
البته تفاوت های بسیار دیگری نیز وجود دارد که بیان آن دراین مقال نمی گنجد و ما تنها اشاره ای بدان نمودیم و عاقل را اشاره ای بس است.
[h=1]خدا مرا می بخشد یا رهایم کرده؟[/h]
[h=2]دوستی می گفت:
من به گناه زنا آلوده شده ام ... گناه زیاد کرده ام اما الان واقعا پشیمانم ... توبه کردم، گریه کردم، مستأصل شده ام...بعد از این همه گناهان بزرگ و کوچکی که کرده ام و پشیمانی و توبه ای که الان دارم، خدا من را می بخشد؟ یا اینکه مرا به حال خودم رها می کند؟[/h]
یکی از گناهان کبیره که در تمام ادیان الهی حرام اعلام شده و بر انجام آن عذاب الهی وعده داده شده است، گناه زناست. زناکار به عنوان شخص تجاوز گر از حریم الهی معرفی شده است.
در ادامه در باب عاقبت شوم گناه زنا روایاتی را تقدیم می کنیم:
۱٫ همانا شدیدترین مردم از نظر عذاب مردی است که زنا کند. (الکافی، ج۵، ص۵۴۱)
۲٫ وقتی کسی زنا کند روح ایمان از او مفارقت می کند. (وقتی این روح از انسان مفارقت کرد، شعور درک دین و ترس از عذاب در انسان به شدت تضعیف می شود) (الکافی، ج۲، ص۲۸۰)
۳٫ کسی که زنا می کند، به شش مصیبت دچار می شود. سه مورد دنیایی و سه مورد هم اخروی است.
عقوبت دنیایی آن این است که: نورصورت و آبروی او می رود، مبتلا به فقر می شود و عمرش کوتاه می گردد
عقوبت اخروی آن است که: با خشم خداوند روبرو می گردد، به سختی حساب پس می دهد و در آتش جهنم جاودانه است. (الکافی، ج۵، ص۵۴۱)
۴٫ وقتی زنا زیاد شود، مرگ های ناگهانی هم زیاد می شوند. (المحاسن، ج۱، ص۱۰۷)
۵٫ امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: وقتی که روز قیامت برپا شود، خداوند باد بدبویی را می وزاند که همه ی مردم از آن مشمئز می شوند. بعد از آن منادی ندا می دهد و می گوید: آیا می دانید که این چه بویی است؟! مردم می گویند نمی دانیم! اما خیلی ما را آزار داد.
منادی می گوید: این بوی بد از زنانی است که خداوند را با گناه زنا ملاقات کرده اند و از این کار خود توبه نکرده اند. آن ها را لعنت کنید چرا که خداوند آن ها را لعنت کرده است.
در آن هنگام احدی در قیامت نمی ماند مگر آنکه می گوید: خداوندا زناکار را لعن کن. (وسائل الشیعه، ج۲۰، ص۳۲۲)
درست است که این گناه ، گناه بسیار بزرگی است اما راه برگشت همیشه باز است .. گناه هر چه بزرگ باشد، باز به جهت بزرگی و عظمت رحمت و بخشش الهی، بخشیده خواهد شد. البته اگر توبه واقعی نماید و از صمیم قلب پشیمان بوده و قصد انجام دوباره آن را نداشته باشد ...
توجیه و دغده ای برای من گنهکار باقی نمی ماند، درست است؟ امام باقر (علیه السلام)می فرماید: «التائب من الذنب کمن لا ذنب له؛( همان، ج 4، ص 168) کسی که از گناه توبه کند، مانند کسی است که گناه نکرده باشد
یادمان باشد در هر نقطه ای از زندگی احساس کردیم بد کرده ایم و باید برگردیم، توبه کردن دیر نیست ... این اظهار پشیمانی در پیشگاه الهی دستور خاصی هم ندارد. همین که من عزم بر ترک گناه نداشته باشم و بر گذشته ام ندامت و پشیمانی درونی کافی است.
در قرآن کریم، پروردگار 91 بار به عنوان غفور (بسیار آمرزنده) و 5 بار به عنوان غفار (بسیار بخشنده) یاد شده ، بیش از 80 بار از توبه و بازگشت به سوی خدا و قبولی توبه، سخن به میان آمده است. همه این ها حکایت از دامنه گسترده رحمت و مغفرت حق تعالی و قبولی توبه توبه کنندگان دارد.
[h=2]چرا مأیوس و ناامیدی؟[/h] یأس و نا امیدی از لطف و رحمت بی پایان و بی کرانه حق تعالی چرا؟ این سخن خداوند رحمان است که به پیامبر صلی الله و علیه وآله فرمود: قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ « از قول من به مردم بگو: ای بندگان من! ای کسانی که (با بدی ها و گناهان) بر خود ستم روا داشتید، از رحمت خداوند ناامید نشوید (و بدانید که در صورت توبه کردن) خدا همه گناهان را می آمرزد، چه این که او بسیار آمرزنده و مهربان است» ( زمر (39) آیه 53)
بنابراین وقتی خود خداوند با ما سخن گفته و ما را آرام کرده است، تشویش و اضطراب جایی ندارد ... تنها نیاز است که اراده کنید.
[h=2]تعجب نکنید، خدا هم توبه می کند[/h] در هر توبه ای ابتدا لطف حق شامل بنده گنهکار شده و او را متنبه می کند و به زشتی کارهایش آگاه می سازد. آنگاه بنده بر اثر این تنبه و بیداری به سوی خدای سبحان بازگشته و از تقصیر خویش توبه می کند. سپس دوباره خداوند سبحان عنایتش را شامل بنده نائب قرار می دهد و توبه اش را می پذیرد. سپس هر توبه انسان همراه با دو توبه خداوند سبحان به سوی بنده اش می باشد. بر این اساس، حقیقت توبه که به معنای بازگشت و رجوع است دارای ۳ مرحله است:
[h=5]مرحله اول[/h] توبه ای از خداوند بر بنده که سبب بیداری بنده از زشتی و گناه می گردد.
[h=5]مرحله دوم[/h] توبه ای از بنده به سوی خداوند که در اظهار ندامت و پشیمانی او از گناه تجلی می یابد.
[h=5]مرحله سوم[/h] توبه ای از خدای سبحان به سوی بنده که او را به درگاه خویش راه داده و توبه اش را می پذیرد. (جوادی آملی، عبدالله؛ تسنیم، ج۷، ص۷۵)
لطف خدا به بنده آن قدر زیاد است که امام صادق (علیه السلام) فرمود: "خداوند به داود نبی علیه السلام وحی کرد : بنده مؤمن من اگر مرتکب گناهی شد، ولی پشیمان گشت و توبه نمود و در وقت یاد آوری آن گناه از من حیا نمود، علاوه بر این گناه او را می آمرزم، آن را به حسنه تبدیل می کنم و من خدای ارحم الراحمین هستم "( بحارالانوار، علامه مجلسی ، ج 6، ص 28)
وقتی را بگذاریم با خدا خلوت کنیم ... وقتی با خدا خلوت کردی و به دعا و مناجات مشغول شدی، گناهان و معصیت های گذشته خود را به یاد آور. به زبان اعتراف و اقرار کن. از خدا عفو و مغفرت طلب نما که در این حالت انشالله بخشیده خواهی شد ... چنانچه امام باقر (علیه السلام) فرمود: "واللَّه ما ینجو من الذّنب ألاّ من أقربه؛( نورالثقلین، ج 4، ص 157) سوگند به خدا! جز آن که به گناه اقرار کند، نجات نیافت"
قرآن مجید با بیان لطیف خود گناهکاران را به سوی خدا دعوت می کند. به آن ها قول می دهد که می توانند خود را از زندگی گذشته به کلی جدا کنند و زندگی نو را آغاز نمایند. ( زمر (39) آیه 53)
یأس و نا امیدی از لطف و رحمت بی پایان و بی کرانه حق تعالی چرا؟ این سخن خدا است که به پیامبر فرمود: « از قول من به مردم بگو: ای بندگان من! ای کسانی که (با بدی ها و گناهان) بر خود ستم روا داشتید، از رحمت خداوند ناامید نشوید (و بدانید که در صورت توبه کردن) خدا همه گناهان را می آمرزد، چه این که او بسیار آمرزنده و مهربان است».( زمر (39) آیه 53)
بنابراین وقتی خود خداوند با ما سخن گفته و ما را آرام کرده است، تشویش و اضطراب جایی ندارد ... تنها نیاز است که اراده کنید
قرآن مجید می فرماید: وَلاَ تَیْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ «ناامید از رحمت الهی نمی شود مگر کسی که کافر است». (یوسف( 12) آیه 87) گناهکار هر قدر آلوده باشد، نباید خود را از فیض رحمت الهی ناامید بداند.
چنانچه لقمان به فرزندش می گوید: «به خدا چنان امیدوار باش که اگر گناه جن و انس را بیاوری، به تو رحم کند».( اصول کافی، ج 3، ص 109)
پس توجیه و دغده ای برای من گنهکار باقی نمی ماند، درست است؟ امام باقر (علیه السلام)می فرماید: «التائب من الذنب کمن لا ذنب له؛( همان، ج 4، ص 168) کسی که از گناه توبه کند، مانند کسی است که گناه نکرده باشد».
در صورت تحقق توبه از انسان شکی نیست که خداوند آن را می پذیرد. این بشارت را خداوند در قرآن داده است: « وَهُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَعْفُو عَنِ السَّیِّئَاتِ ( شورى (42) آیه 25) خدا است که توبه بندگانش را می پذیرد و گناهان آنان را عفو می نماید».
برای مسیر زیبا و شیرین توبه چند توصیه برایتان داریم:
دعاهای توبه ای را که از ائمه معصومین وارد شده است، را فراموش نکنید؛ از آن ها یاد بگیریم چگونه با خدا صحبت کنیم که البته خدا هر زبانی را برای پذیرش قبول می کند ولی شاید این دانستن شیوه درست تر ما را به هدف زودتر برساند؛ به ویژه دعاهای صحیفه سجادیه، مخصوصاً دعای 31 و یا مناجات خمسْ عشر، به خصوص مناجات تائبین ... خیلی شیرین است، امتحانش کنید.
زمینه هایی که ما را به گناه نزدیک می کند را پاک کنیم ... مراقب باشید که شیطان هر لحظه در کمین ما است
از گذشته خود پشیمان باشید و در سجده های خود در محضر الهی اظهار ندامت کنید.
تاریکی گناهانمان را با نورانیت بندگی و عبادت از بین ببرید: (...إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئات...)(هود،114) ... بندگی هم فقط اینکه سر سجاده و جانماز نیست ... توجه به نماز و اوقات آن یکی از راه ها است ... به پدر و مادر خود احترام بگذارید و تا می توانید به آن ها خدمت کنید.... در موضوع عفت و حجاب دقیق تر باشید ... به مردم خدمت کنید ... تا می توانید دلی به دست بیاورید و هزاران راه دیگر هست که مسیر توبه و رسیدن به وصال محبوب را شیرین تر می کند که شما قطعاً بهتر و زیباتر می دانید و انجام می دهید.
[h=2]صحبتی دوستانه[/h] خدای متعال هیچ وقت راه توبه را به روی بنده اش نمی بندد. ولی وقتی گناه روی گناه بیاید و انسان در توبه امروز و فردا کند، ممکن است که ماندگاری در گناه و معصیت موجب شود که هیچ وقت حس توبه و پشیمانی به او دست ندهد.
روی همین حساب به سرعت باید توبه کرد و توبه ی امروز را به فردا منتقل نکرد. البته در کنار توبه باید عوامل گناه را هم از زندگی و رفتار کنار گذاشته و خود را به نور عبادت خواند مزین کرد. چرا که گناه تاریکی فراوانی به همراه دارد و تنها راه برای نابود کردن این تاریکی، عبادت خداوند و ارتباط خالصانه با او است.
جشن تولد
السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا (مريم: 33)
و سلام (خدا) بر من، در آن روز كه متولّد شدم، و در آن روز كه مىميرم، و آن روز كه زنده برانگيخته خواهم شد!»
در این بحث می خواهم درباره جشن تولد صحبت کنم. تا حالا جشن تولد گرفتی؟ خب اگر هم نگرفتی خبر داری که در این جشن چکار می کنند: کیک درست می کنند و روی آن به تعداد سالهای عمر شمع روشن می کنند و بعد فردی که برایش جشن تولد گرفته اند می خواهند که او با یک نفس همه شمعها را خاموش کند. وقتی شمعها خاموش شوند همه دست زده و شادی می کنند.
خاموش شدن شمعها نشان خاموش شدن عمرهایی است که سپری شده است. من مخالف شادی و خنده نیستم ولی نمی فهمم چرا با خاموش کردن شمعهای عمر باید کسی خوشحال باشد. بالاخره اگر عمر طلا است – که اورانیوم است - با خاموش کردن شمعها طرف دارد اقرار می کند که مقدار زیادی طلا را از دست داده است!
شاید شادیِ هنگام خاموش کردن شمعها بخاطر این باشد که فرد می خواهد بگوید که هنوز زنده است. به هر حال جشن تولدی که قرآن آن را توصیه می کند به این سبک رائج، که الگو گرفته از فرهنگ غربیها است نیست.
قرآن سه روز را مهم ترین روزهای زندگی یک فرد می داند: روزی که به دنیا آمده است و روزی که می میرد و روزی که در قیامت محشور می شود.
آیه فوق از قول حضرت عیسی نقل می کند که حضرت سلامتی را از خداوند برای این سه روز درخواست نموده است.
سالگرد تولد، سالگرد یکی از همین سه روزِ مهم زندگی هر انسانی است. انسانها در سالگرد تولد خود، باید ببینند چقدر عمرشان را با سلامت پشت سر گذاشته اند و چقدر دچار مشکل شده اند و آیا قطار زندگی اشان هنوز روی ریلی که باید باشد هست یا نیست؟
ما مسلمانان در هر روز در ضمن نمازهای روزانه ی واجبی که می خوانیم، ده بار از خداوند می خواهیم: «إهدنا الصراط المستقیم». یعنی خدایا ما را در مسیر خودت قرار بده، انحراف از مسیری که خداوند تعیین نموده است، مثل انحراف قطار از ریل است. قطار نمی تواند هرجا که دلش خواست حرکت کند باید روی ریلی که برایش مشخص نموده اند حرکت کند و الا از بین خواهد رفت.
جسمِ هر انسانی اگر از مسیر سلامتی خارج شود دیگر نمی تواند کارایی خوبی داشته باشد و یقینا از پسِ خیلی از کارهایی که آدمهای سالم می توانند انجام دهند، بر نخواهد آمد. روح نیز این چنین است.
خداوند انسانها را توسط قرآن و اهل البیت (علیهم السلام) هدایت می کند تا آنها بتوانند روحشان را سالم نگه دارند. گناهان و عیبهای مختلف، روح را مریض می کند. روحِ مریض، نمی تواند رشد کند و کمال پیدا کند و به بهشت راه یابد.
در مراسم تولد، باید یکی از برنامه ها این باشد که انسان سال گذشتهی خودش را بررسی کند ببیند چه کارهای زشتی انجام داده است. باید از دوستان خودش بخواهد: «در کنار هدیه ای که برای من می آورید، نامه ای هم برایم بنویسید و عیبهایم را در آن نامه برایم توضیح دهید» زیرا تذکر دادن عیب بهترین هدیه است!
تولدتت مبارک دوست من!
[h=1]تا کی بی یقین ماندن؟!![/h]
[h=2]«یقین» و اطمینان قلبی که مقید ایمان و حجت شرعی باشد و در اصول اعتقادی و نیز امور دینی انسان را یاری نماید، اصل بسیار مهمی است که رسیدن بدان نیز تلاش و کوشش مضاعفی را می طلبد.[/h]
کسی که به یقین برسد با اطمینان قلبی در راهی که آغاز نموده است گام می گذارد و تا انتهای راه را می پیماید. اما شک و تردید و بدگمانی است که یقین را نابود می کند و دست انسان را می بندد و پای او را در ادامه ی مسیر لنگ می گذارد. برای دست یابی به یقین در امور اعتقادی باید دانست که این یقین انواع و اقسامی دارد. آشنایی با انواع یقین می تواند انسان را در کسب آن یاری رساند و به سر حد یقین برساند.
[h=2]اقسام یقین، مراتب یقین![/h] یقین انواع و اقسام مختلفی دارد! براستی تاکنون فکر کرده بودید که یقین خودش انواع مختلفی دارد!!
البته باید دانست که این انواع به نوعی، مراتب مختلف یک حقیقت اند. یعنی مرتبه ی اول یقین در صورتی که قوی تر و شدیدتر شود، می شود مرتبه ی دوم یقین که خودش یک قسم دیگر یقین است و همین طور که چهار نوع یقین داریم که عبارتنداز: قول الیقین، علم الیقین، عین الیقین و حقّ الیقین.
[h=2]قول الیقین![/h] مقصود از قول الیقین یعنی تقلیدی که متابعت و پیروی از قول معصوم (علیه السلام) باشد. معصومین (علیهم السلام) تنها چهارده نفر هستند که رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) و حضرت زهرا (سلام الله علیها) و امیرالمومنین (علیه السلام) و یازده فرزندان ایشان می باشند. این مرحله از یقین اولین درجه ی یقین و سهل ترین درجات است ولی در عین حال دستیابی بدان بسیار دشوار خواهد بود! زیرا برای پیروی از قول معصوم (علیه السلام) بایستی نخست توحید و سپس پیامبراکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) را شناخت تا بتوان عصمت ایشان را از راه برهان عقلی دریافت. زیرا قول و دلیل نقلی بدون برهان عقلی تمام نمی شود و خداوند عقل را حجت باطنی و درونی قرار داده است که حجت بیرونی یعنی پیامبر و سایر معصومین (علیه السلام) را تصدیق نماید.
بنابراین دستیابی به همین اولین درجه از یقین بسیار دشوار است چه رسد به سایر درجات یقین!
انسان بایستی توحید و نبوت و عصمت را از طرق برهانی و دقیق دریابد و بدان اعتقاد پیدا کند و پس از آن با قول معصوم (علیه السلام) به یقین و باور قلبی برسد
[h=2]مرتبه ی دوم یقین؛ علم الیقین![/h] علم الیقین درجه ی دوم یقین است که از راه استدلال و برهان عقلی حاصل می شود. این مرتبه از یقین برای اکثر مردم مشکل بلکه در مواردی محال است و به همین دلیل هم است که خداوند متعال پیامبر را فرستاده و ارسال رسل نموده است تا مردم بتوانند از طریق تبعیت از قول معصوم به همان مرتبه ی اول یقین حداقل برسند و از این طریق ایمان به اصول اعتقادی پیدا نمایند.
[h=2]عین الیقین مرتبه ی سوم![/h]
مرتبه ی سوم یقین عین الیقین است که از قول الیقین و علم الیقین به مراتب بالاتر است. در این مرتبه انسان اهل یقین به چشم باطن خود به مشاهده ی حقایق امور می پردازد و از آثار و لوازم حقیقت که در مرتبه ی علم الیقین با برهان عقلی رسیده بود، فراتر می رود. او چشم باطنش به حقیقت باز می شود و باطن امور را می بیند و به مشاهده می نشیند.
[h=2]بالاترین یقین![/h] مرتبه ی چهارم یقین که بالاترین و عمیق ترین یقین است حق الیقین نامیده می شود که شخص کاملاً متخلّق به اخلاق الله می شود و آثار حقیقت را در خود می بیند. یعنی نه فقط باطن حقایق را مشاهده می کند بلکه آن حقایق در او متجلّی شده و تحقق می یابند! مثل کسی که در آتش بسوزد.
امّا مراتب پایین تر یقین در همین مثال آتش، سوختن در آتش نیستند بلکه در قول الیقین همانند کسی است که آتش و لوازم آن را ندیده باشد و از قول دیگران به وجود آن یقین کند. در علم الیقین از دودی که برخاسته از آتش است به وجود آتش پی می برد و در عین الیقین از حرارت آتش گرم می شود و این چنین وجود آتش را درک می نماید. بنابراین مقام حق الیقین که عالی ترین مراتب یقینی است مرتبه ای بسیار عالی و فراتر از سایر مراتب یقین است!
[h=2]اهل یقین کجایند؟![/h] همان طور که گفته شد قول الیقین که نخستین مرتبه ی یقین است دستیابی بدان بسیار دشوار و مشکل است. زیرا انسان بایستی توحید و نبوت و عصمت را از طرق برهانی و دقیق دریابد و بدان اعتقاد پیدا کند و پس از آن با قول معصوم (علیه السلام) به یقین و باور قلبی برسد. از این رو از مشکل و کمیاب بودن همین مرتبه ی اول معلوم می شود که سایر مراتب یقین چقدر نایاب خواهد بود!
مرتبه ی سوم یقین عین الیقین است که از قول الیقین و علم الیقین به مراتب بالاتر است. در این مرتبه انسان اهل یقین به چشم باطن خود به مشاهده ی حقایق امور می پردازد و از آثار و لوازم حقیقت که در مرتبه ی علم الیقین با برهان عقلی رسیده بود، فراتر می رود. او چشم باطنش به حقیقت باز می شود و باطن امور را می بیند و به مشاهده می نشیند
[h=2]راه های یقین دار شدن![/h] بنابراین انسان مسلمان باید بکوشد در مرحله ی اول ، ایمان پیدا کند که ایمان برتر از اسلام است و پس از آن به یقین برسد و با طی مراتب یقین خود را به عالی ترین مراتب برساند؛ اگر بتواند!
بر این اساس نخست بایستی با براهین عقلی پایه های اعتقادی خویش را مستحکم نماید و برهان عقلی بدست آورد و پس از آن، برهان های نقلی و قول معصومین (علیه السلام) را بدان ضمیمه کند. سپس بتواند مجموعه اعتقادات خویش را با براهین عقلی مستحکم نماید.
تا اینجا به علم الیقین رسیده است امّا برای عین الیقین و حق الیقین دیگر پای عقل و کمیت استدلال عقلی لنگ است و باید دل را صفا داد و به وراء عقل ایمان آورد و با چشم دل و باطن حرکت کرد که رسیدن بدان مقام مشاهده حقایق و تخلّق به اخلاق الله پس از آن است! که به اصطلاح عرفا جز اوحدی از ناس بدان نرسند! یعنی رسیدن به آن مقامات بسی دشوار است و مجاهده و سعی و تلاش بسیار می طلبد.
[h=2]نتیجه گیری[/h] برای استحکام عقاید و اصول دین در باور انسان بایستی ایمان را آمیخته با یقین نمود ولی خود یقین هم مراتب بسیاری دارد که طی کردن آن ها و گذار از آن ها برای رسیدن به مقامات بالاتر بسی دشوار و طاقت فرسا خواهد بود!
پس بایستی فرصت عمر را غنیمت شمرد و لحظه های آن را همچون کیمیایی ارج نهاد!
[/HR] منابع و مآخذ:
1- کاشف الاسرار- علی طالقانی- ج اول- بحث اقسام یقین
2- رسائل فارسی صدر المتالهین- به کوشش حامد ناجی اصفهانی
3- اسرار الآیات- ملاصدرا-
4- چهل حدیث- امام خمینی (ره)
5- شرح حدیث جنود عقل و جهل- امام خمینی (ره)
عبادت معصیتکار
لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا (مريم: 44)
اى پدر! شيطان را پرستش مكن، كه شيطان نسبت به خداوند رحمان، عصيانگر بود!
نوکرتم، چاکرتم، غلامتم، عبیدم، خاک پاتم، هر چی تو بگی، من دست شما را می بوسم، از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن، فقط لب ترکن، سراپا گوشم، چه فرمایشی دارید، شما امر بفرمایید، من در خدمتم، ...
مردم با این این جور کلمات مدام به یکدیگر اظهار محبت و اطاعت می کنند. کاری به این ندارم که اصلا درست است که از این جملات استفاده شود یا نه، مهم فهمیدن این حقیقت است که «عبادت و اطاعت نه مثل که عین یکدیگر است».
هر کسی که از دیگری اطاعت می کند در واقع دارد او را عبادت می کند! یعنی با رفتارش در قبال او، به او می گوید: «من عبد و برده شمایم و شما مالک و مولای من هستید».
اگر نماز هم عبادت شمرده شده است چون در تمام حرکات و ذکرهای آن اعلان آمادگی برای اطاعت در مرحله نهایی آن است.
انسانها به یکدیگر تعظیم می کنند و سرشان را خم می کنند و هر چه بیشتر فرد مقابل را تعظیم کنند بیشتر خم می شوند و یا در بعضی کشورها در مقابل کسانی به سجده می افتند و همچنین همه انسانها موقع کمک خواستند دستانشان را بالا می برند و یا وقتی در مقابل کسی برای او احترام قائل هستند جمع و جور و متواضع می نشینند و یا خدمتگذاران در مقابل کسی که به او خدمت می کنند راست می ایستند تا هرکاری به آنها گفتند انجام دهند.
اینها همه نشانه اطاعت است. نشانی که در قیام و رکوع و سجود و قنوت و تشهد نماز خودش را نشان می دهد.
پس «عبادت همان اطاعت است». حال اگر کسی هر چه شیطان گفت اطاعت نمود و هرکاری که دلش خواست انجام داد پس او شیطان را و دلش را عبادت کرده است. هرچند هم بگوید: «إیّاک نعبد» فقط تو را عبادت می کنیم، دروغ گفته است. او غیر خدا را هم عبادت کرده است زیرا غیر او را – شیطان و دلش را - اطاعت نموده است.
شیطان را نباید عبادت و اطاعت نمود زیرا او نسبت به خداوندِ مهربان سرکشی نموده و از او اطاعت نکرده است. تنها کسی را می توان اطاعت کرد که معصیت کار نباشد و در میان انسانها تنها انبیاء و اوصیای آنها بخصوص چهارده معصوم (علیهم السلام) خداوند را معصیت نکرده اند و می توان – که باید - از آنها اطاعت نمود.
به همین خاطر مراد از «أولی الامر» در «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اول الامر منکم» ائمه معصومین (علیهم السلام) و جانشینان با تقوی و با بصیرت آنهاست نه هر کسی که حاکم یک کشور اسلامی شود. چه بسیار از حاکمان کشورهای اسلامی که خداوند را بسیار معصیت نموده اند.
با آدمهایی که معصیت می کنند و اصلا پشیمان هم نیستند دوست نشو! کسانی که نماز نمی خوانند، دروغ می گویند، والدین خود را به راحتی آزار می دهند، معلمین خود را مسخره می کنند، عمرشان را تلف نموده و اصلا درس نمی خوانند، کسانی که چشمانشان پاک نیست و به دنبال ناموس مردم و یا عکس و فیلمهای مبتذل هست.
دوستی اطاعت می آورد و اطاعت همان عبادت است.
[h=1]عاملی که به انسان آرامش می دهد![/h]
[h=2]تا به حال دقت کرده اید که وقتی جریانی ، اتفاقی بر خلاف روال همیشگی آنها رخ می دهد، خیلی از ما آدم ها که ادعای دینداری می کنیم و توکل به خدا داریم اولین نکته ای که به ذهنمان می آید اتفاقات و نقاط منفی و به عبارتی نیمه ی خالیه داستان است و همین امر موجب می شود در بیشتر زمان ها تعادل روحی و آرامشمان را از دست بدهیم.[/h]
[h=2]مثبت نگری، آرامش روانی می دهد[/h] ما انسان ها اقدامات زیادی برای سلامتی جسم خود انجام می دهیم. همیشه دنبال یک خبر جدید از فواید یا ضررهای مواد غذایی مختلف بوده و سعی می کنیم، برای تضمین سلامتی خود، آن ها را به کار ببندیم، یا این که برای اطلاع از چگونگی وضعیت جسمانی خود وقت و هزینه زیادی را صرف مراجعه به پزشکان مختلف می کنیم. اما چه قدر به این نکته توجه کرده ایم که طرز تفکر و نوع نگرش ما به مسائل مختلف تا چه اندازه می تواند، بر سلامتی ما تاثیرگذار باشد، نوع نگرش ما به مسایل مختلف در رفتارها و برداشت های ما تاثیر بسیاری دارد. احساس ناشی از تفکر انسان است. احساسات و عواطف ما آنگونه شکل می گیرند که می اندیشیم . همه احساسات منفی و مثبت نتیجه مستقیم افکار است.
در یک جمله می توان گفت نگرش و برداشت انسان ها از رویدادها بسی مهم تر از و تعیین کننده تر از خود رویدادها می باشد به بیان دیگر موقعیت کنونی ما ناشی از عمری اندیشیدن منفی یا مثبت است.
نگاه خوش بینانه به اطرافیان و مسائل مختلف، از توصیه های دین اسلام است که روان شناسان نیز بر آن تأکید کرده اند. فرد مسلمان وظیفه دارد کار دیگران را حمل بر صحت کند. امام علی (علیه السلام) می فرماید: «هرگز به سخنی که از کسی صادر می شود گمان بد مبر، در حالی که می توانی توجیه صحیحی برای آن بیابی.»
ارزش مثبت اندیشی وقتی معلوم می شود که بدانیم امید و نشاط در زندگی در سایه خوش بینی حاصل می شود. پیشوایان دین این موضوع را در روایات خود تأکید کرده اند و بزرگان و فقها نیز بابی مستقل برای آن گشوده اند. امام علی (علیه السلام) می فرماید: «حُسن الظنِّ من أفضل السَّجایا و أجزل العطایا؛( غررالحکم و دررالکلم، ج 3، ص 388) خوش گمانی، از بهترین صفات انسانی و پربارترین مواهب الهی است.»
[h=2]مثبت نگری؛ اولین اثر مهمی است که دین در دینداران باقی می گذارد[/h] دین داری واقعی انسان را به یک موجود مثبت تبدیل می کند؛ مثبت در ارتباط با پروردگار، مثبت در ارتباط با دیگران، و حتی در بعضی مواقع که البته نیاز به توضیح دارد مثبت در ارتباط با خودش.
بررسی آیات قرآن کریم نیز نشان می دهد که اغلب تأکیدها بر خوبی ها، درستی ها و نقاط قوت افراد است و ضعف و کژی کمتر مورد توجه قرار می گیرد.
پروردگار عالم با توجه به توانایی ها و ظرفیت بشر می فرماید: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً: من در زمین انسان را خلیفه خود قرار دادم» (بقره، 30)؛ « وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی : از روح خود در او دمیدم» (حجر،29) از این رو، خداوند که خالق انسان است، به دنبال عیب جویی از مخلوقش نیست و همواره از محاسن و خوبی های او می گوید: « لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ؛ خدا دوست نمی دارد کسی به عیب خلق، صدا بلند کند.» (نساء، 148)
[h=2]خوش بینی به خدا[/h] یکی از صفات پسندیده مؤمنان، حسن ظن به خدا به معنای امید بستن به وعده های الهی، اعم از رزق و روزی، یاری و پیروزی مجاهدان، آمرزش گناهان و مانند اینهاست. پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) فرمودند: «سوگند به خدایی که جز او شایسته پرستش نیست، به هیچ مؤمنی هرگز خیر دنیا و آخرت داده نشد جز به سبب خوش بینی اش به خدا و امیداری اش به او و حسن خلق و اجتناب از غیبت، و به خدایی که جز او سزاوار عبادت نیست، هیچ مؤمنی را بعد از توبه و استغفار عذاب نکند مگر به سبب بدگمانی اش به خدا و کوتاهی اش در امیدواری به او و بدخلقی و غیبت از مؤمنان» (اصول کافی، ج 3، ص 115)
امام رضا (علیه السلام) می فرماید: «گمان خود را به خدا نیکو سازید که او می فرماید: من با گمان بنده مؤمن هستم؛ اگر گمانش خوب باشد، من نیز با وی آن گونه عمل کنم و اگر گمان بدی داشته باشد، عمل من نیز طبق همان خواهد بود.» (همان)
[h=2]خوش بینی به خود[/h] از نظر اسلام، این قسم از خوش بینی، ناپسند است، زیرا کسی که به خود خوش بین باشد، خود را بی نقص دیده و به عجب و خودبینی مبتلا می گردد. (البته حفظ کرامت و شخصیت هر کسی حتی از جانب خودش مهم و ضروری است و نکته ای که در این جا در مقام بیان می باشد، خوش بین بودن و بی نقص دیدن خود است) امام علی (علیه السلام) می فرماید: «مؤمن صبح نمی کند و در شبانگاه داخل نمی شود مگر آن که نفسش نزد او متهم است.» (نهج البلاغه، خطبه 211)
هر که نقص خویش را دید و شناخت
اندر استکمال خود ده اسبه تاخت (مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 3217)
آن حضرت می فرماید: «الثقة بالنفس من أوثق فُرص الشیطان؛ (غررالحکم و دررالکلم، شماره 4733) اطمینان و خودبینی به نفس، از استوارترین فرصت های شیطان می باشد».
البته این سخن به معنای عدم تکیه بر استعدادها و توانایی های خدادادی نیست. این دو را باید از هم جدا کرد. خوش بینی به خود، غفلت از کمبودهاست که مذموم است، ولی این نکته با کشف قابلیت ها برای ترمیم کاستی ها و جبران ضعف ها در تضاد نیست.
[h=2]خوش بینی به دیگران[/h] نگاه خوش بینانه به اطرافیان و مسائل مختلف، از توصیه های دین اسلام است که روان شناسان نیز بر آن تأکید کرده اند. فرد مسلمان وظیفه دارد کار دیگران را حمل بر صحت کند. امام علی (علیه السلام) می فرماید: «هرگز به سخنی که از کسی صادر می شود گمان بد مبر، در حالی که می توانی توجیه صحیحی برای آن بیابی.» (نهج البلاغه، قصار 360)
در مقابل این صفت برجسته اخلاقی، بدبینی و سوء ظن به مردم قرار دارد که از نظر قرآن مجید گناه محسوب می شود؛ آن جا که می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیراً من الظن اِنَّ بعض الظن اثم؛(حجرات (49) آیه 12) ای کسانی که ایمان آورده اید، از بسیاری گمان ها بپرهیزید که بعضی از آنها گناه است.»
اسلام، خوش گمانی بی جا را مردود دانسته است، چنانکه امام علی (علیه السلام) می فرماید: «هرگاه خوبی بر روزگار و مردم آن غالب آید، اگر کسی به دیگری گمان بد برد در حالی که از او عمل زشتی آشکار نشده، ستم کار است و اگر بدی بر زمانه و مردم آن غالب شود و کسی به دیگری خوش گمان باشد، خود را فریب داده است
[h=2]خوش بینی، نه ساده لوحی[/h] هرگز مثبت اندیشی به معنای ساده اندیشی و ساده لوحی نیست. باید بین این دو مقوله تفاوت قائل شد. ساده لوحی بر پایه بی مسئولیتی است، بر خلاف خوش بینی که آگاهانه و مسئولانه است. مؤمن در عین حال که به دیگران حسن ظن دارد، زیرک و با هوش و حساس نیز است تا هیچ کس از او سوء استفاده ننماید. لذا اسلام به هوشیاری در انتخاب شریک و سند نوشتن و گواه گرفتن در بسیاری از معاملات تأکید کرده است. جالب این که طولانی ترین آیه قرآن درباره ضرورت تنظیم قرارداد، همراه با شاهد گرفتن در هنگام داد و ستدهای مدت دار است. (بقره (2) آیه 282)
اسلام، خوش گمانی بی جا را مردود دانسته است، چنانکه امام علی (علیه السلام) می فرماید: «هرگاه خوبی بر روزگار و مردم آن غالب آید، اگر کسی به دیگری گمان بد برد در حالی که از او عمل زشتی آشکار نشده، ستمکار است و اگر بدی بر زمانه و مردم آن غالب شود و کسی به دیگری خوش گمان باشد، خود را فریب داده است.» (نهج البلاغه، قصار 114)
[h=2]استغفار کردن، بد بینی و نگاه منفی داشتن به خود نیست[/h] درست است که دین انسان را به استغفار دعوت می کند، ولی نباید برداشت غلطی از استغفار داشته باشیم. کسی که دارد عذرخواهی و استغفار می کند، یقین دارد که پیش خدا عزیز است و صدایش شنیده می شود و خدا به او لطف دارد. این برداشت مثبتی است که فرد در هنگام استغفار، دارد، و الا کسی که این برداشت مثبت را نداشته باشد، استغفار نمی کند و می گوید: «من خراب هستم و درست نمی شوم!» یعنی مأیوس می شود. و هر یک گناه برای آدم منفی باف، یأس به دنبال می آورد.(به نقل از بیانات حجت الاسلام پناهیان)
[h=2]«توکل» یک نوع مثبت نگری به خداست[/h] یکی از وجوه مثبت بودن در دین، در ارتباط با خداست. کسی که در ارتباط با خدا مثبت شود، توکل به خدا پیدا می کند و این توکل چیزی است که خیلی ها نمی توانند داشته باشند. یعنی خیلی ها نمی توانند به خدا اطمینان و اتّکاء کنند. توکل یکی از مقامات بسیار برجست دینی است و خودش یک مثبت نگری نسبت به پروردگار است. یک شاخصه از مثبت شدن آدم، همین است که «آیا تو می توانی به خدا تکیه کنی یا نه؟»
معمولاً بسیاری از اتفاق ها جلوی چشم آدم رخ می دهد و آدم نمی تواند از آن اتفاقات یا ابزارها بگذرد و به خدا توکل کند؛ چه اتفاق مثبت و چه اتفاق منفی. گاهی انسان به اتفاقات مثبت یا به ابزارهای مثبتِ اندک تکیه می کند، ولی نمی تواند به خدای قادر متعال، تکیه کند. گاهی نیز به خاطر اتفاق های منفی دچار ترس و هراس می شود و نمی تواند به خدا اتّکاء کند. لذا آدم های منفی آدم های ترسو و آدم های نگرانی می شوند و آدم های مثبت آدم های شجاعی می شوند.
[h=2]مثبت بودن مایه نشاط انسان می شود[/h] اگر انسان مثبت نگری و مثبت بودن را به عنوان یک شاخص کلیدی، همیشه در روح خودش مراقبت کند، این مایه نشاط انسان خواهد شد. أمیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید: «مؤمن دائماً نشاط دارد؛ الْمُؤْمِنُ...دَائِماً نَشَاطُهُ» (کافی/2/230) چرا مؤمن دائماً بانشاط است؟ چون آدم مثبتی است و امور مثبت در زندگی مؤمن غلبه دارند و او واقعاً پیروز است. اباعبدالله الحسین (علیه السلام) در روز عاشورا هرچه به عصر نزدیک تر می شد، با اینکه مصائب بیشتری به ایشان می رسید، چهره اش برافروخته تر می شد و به تعبیر ما «صورتش گل می انداخت» و این به معنای نشاط است.
زینب کبری (سلام الله علیها) نیز بعد از آن همه مصائب، می فرماید: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً»(لهوف/160) من هرچه دیدم لطف خدا بود! یعنی ایشان به آن همه مصائب، مثبت نگاه می کند و مثبت تعبیر می کند.
یکی از اهداف مهم برنامه دین برای رساندن انسان ها به زندگی بهتر، همین مثبت بودن است. و اگر بررسی کنید می بینید که هیچ برنامه ای مثل برنامه دین، نمی تواند انسان را به یک موجود مثبت و مثبت نگر و مثبت گرا تبدیل کند و این انسان در رنج ها و سختی ها نیز با همین وجه مثبت برخورد می کند.
[/HR] منابع:
نشریه علوم و معارف قرآن کریم، شماره 7
سایت آفتاب
سایت پرسمان
کتاب رضایت از زندگی نوشته آقای پسندیده انتشارات دارالحدیث
مجله انقلاب اسلامی، پاییز و زمستان 1381 ٓ شماره 7 و 8؛ نگرش مثبت به دنیا و نقش آن در تعلیم و تربیت انسان از دیدگاه امام علی علیه السلام
کیهان، مقاله منصور جواهری َ
بیانات حجت الاسلام پناهیان
بخاطر یاد من!
أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري (طه: 14)
نماز را بخاطر یاد من بجای بیاور!
به یاد کسی بودن مثل بودن نزد او، اثرات مختلفی روی تو می گذارد. مثلا اگر وقتی نزد فردی هستی ترس همه وجودت را می گیرد وقتی هم که به یاد او باشی این چنین حالتی داری. و یا اگر از کسی خجالت می کشی، وقتی هم که نزدش نیستی اگر بیادش بیافتی شاید از بعضی از کارهای که می خواهی بکنی خجالت بکشی. آرامش هم همینطور است یعنی اگر دوستی عزیز باعث آرامش تو می شود، وقتی که از او جدایی ولی به یاد او هستی، نیز آرامش پیدا می کنی.
البته «یاد کردن» تا «یاد کردن» داریم! یعنی «یاد» کم و زیاد دارد. هر چه «یاد» زیادتر باشد از این خاصیتهایی که گفتم را بیشتر خواهی داشت. «یاد» در درجه بالای آن مثل «حضور» است.
وقتی تو خواب می بینی به بالاترین درجه «یاد» و «ذکر» می رسی. هیچ کس نیست تجربه ترسیدن را در خواب نداشته باشد. و یا تجربه شرم و اضطراب و آرامش و تنفّر و غیره. چرا؟ چون در خواب همه حواس انسان متمرکز روی همان چیزی است که در ذهنش هست.
تو بارها کلمه «یاد خدا» را شنیده ای. یاد خداوند و یا همان «ذکر الله» می تواند جبرانِ ندیدن خدا را بکند! وقتی آدمها یاد کسی هستند نزد او نیستند، او از آنها دور و جدا است. ولی هیچ وقت ما از خداوند دور نیستیم و جدا نمی شویم. از وقتی که به وجود آمدیم و تا وقتی که وجود داریم، مدام نزد او هستیم؛ ولی او را نمی بینیم و صدایش را نمی شنویم. ولی می توانیم به کمک «یاد» و «ذکر» او این مشکل را حل کنیم.
درست مثل اولیاء خداوند – انبیاء و امامان -؛ آنها بعضی از وقتها آنقدر در یاد خداوند غرق می شدند که اصلا به چیز دیگری توجه نداشتند. مثل امام علی (علیه السلام) که وقتی در یکی از جنگها تیری به پایشان خورد که بیرون کشیدن آن درد زیادی داشت، پیشنهاد داده شد که تا موقع نماز صبر کنند چون حضرت هنگام نماز فقط و فقط توجه به خداوند داشتند. وقتی نماز تمام شد حضرت متوجه شدند که تیر از پایشان خارج شده است و بعد فرمودند: «بین نماز اصلا متوجه نشدم!».
نماز آزمونی است برای این که ببینیم چقدر می توانیم در «یاد» خداوند غرق شویم. به همین خاطر گفته شده است که هر چه توجه در نماز بیشتر شود قسمتهای بیشتری از آن قبول می شود.
یاد خداوند بودن، نیازمند معصیت نکردن و مداوا نمودن عیبهای شخصیتی است. گناهان و عیبها ما را متوجه غیر خداوند می کنند.
خداوند صورتی ندارد که بخواهی مدام او را در ذهنت نگه داری. وقتی بتوانی باور کنی که هر چه داری از خداوند است و تو با همه وجودت وابسته به او و عبد و بنده او هستی، آنوقت می توانی کم کم عظمت او را درک کنی و قلبت به مرور از یاد او پر شود.
با ترک گناه و پشیمانی نسبت به گناهان قبلی و با مداوا کردن عیبهایی مثل بخل و کبر، می توانی یاد خداوند را در خودت تقویت کنی. و باز که نوبت نماز بعدی شد خودت را ارزیابی کنی ببینی چقدر در خودسازی موفق شدی. نماز یاد خداوند است.
[h=1]پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند![/h]
[h=2]مسیحیت یكى از ادیان بزرگ ابراهیمى است كه با پیشینه اى حدود دو هزار سال، مقبولیت و پیروان فراوانى دارد. پس از ظهور اسلام، آیین مسیحیت در زمره ى ادیان رسمى قرار گرفت و مسیحیان به عنوان «اهل كتاب» پذیرفته شدند. در این میان آیه 55 سوره آل عمران از نوعی برتری پیروان مسیح علیه السلام خبر می دهد که در جای خود بسی مهم و قابل تأمل و بررسی است.[/h]
آیه 55 آل عمران: «إِذْ قالَ اللَّهُ یا عیسى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذینَ کَفَرُوا إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فیما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ» (به یاد آر) وقتی که خدا فرمود: ای عیسی ، همانا من (روح) تو را قبض نموده و به سوی (آسمان قرب) خود بالا برم و تو را پاک و منزّه از (معاشرت و آلایش) کافران گردانم و پیروان تو را بر کافران تا روز قیامت برتری دهم، آن گاه بازگشت شما به سوی من خواهد بود، پس (به حق) حکم کنم در آنچه بر سر آن با هم به نزاع بر می خواستید.
[h=2]چگونگی برتری پیروان عیسی مسیح علیه السلام بر کفار[/h] جَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِینَ كَفَرُواْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ. خبر از آینده پیروان راستین و بشارت به او می باشد. اسم فاعل (جاعل) به جای (اجعل) مانند متوفی،مطهر ، صفت و سنت ثابت خدا را می رساند. قرار و سنت پایدار است که پیروان مسیح علیه السلام بر کافران به او برتری یابند. (پرتوی از قرآن ج5، طالقانی) اما اینکه چرا خداوند فرموده: پیروان مسیح علیه السلام و سخنی از مسلمانان به میان نیاورده است؟
[h=2]برتری پیروان مسیح علیه السلام بر قوم یهود[/h] خداى تعالى نصارا را (یعنى آنهایى را كه نیاكانشان به عیسى (علیه السلام) ایمان داشتند) بر یهود (یعنى آنهایى كه نیاكانشان به عیسى (علیه السلام) كافر شدند و علیه آن جناب توطئه كردند) تفوق و برترى خواهد داد. و غرض در این مقام، بیان این معنا است كه سخط الهى و عذاب او بر قوم یهود نازل خواهد شد و عذاب و مكر الهى بر آنان شدت خواهد گرفت
علامه طباطبایی رحمه الله در المیزان می فرمایند: مراد قرآن از" الذین كفروا" عموم یهود است، به خاطر كفرى كه نیاكان آنها مرتكب شدند. و مرادش از" الذین اتبعوا" مطلق نصارا است، باز به خاطر اتباعى كه نیاكانشان از عیسى (علیه السلام) داشتند، درست گفته ایم، البته ایمان نیاكانى از ایشان كه ایمانشان مرضى خدا و اتباع از حق بود، نه ایمان آنهایى كه قائل به تثلیث شدند و نه ایمان نصاراى معاصر با رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، چون بعد از ظهور اسلام وظیفه ایمانى نصارا پیروى از رسول اسلام و ایمان به دعوت او بود و آنهایى كه از پذیرفتن دعوت آن جناب سرباز زدند، در حقیقت ایمانشان به مسیح (علیه السلام) هم ایمانى دروغى و غیر مرضى بود.
پس مراد از آیه شریفه مورد بحث این شد كه خداى تعالى نصارا را (یعنى آنهایى را كه نیاكانشان به عیسى (علیه السلام) ایمان داشتند) بر یهود (یعنى آنهایى كه نیاكانشان به عیسى (علیه السلام) كافر شدند و علیه آن جناب توطئه كردند) تفوق و برترى خواهد داد. و غرض در این مقام، بیان این معنا است كه سخط الهى و عذاب او بر قوم یهود نازل خواهد شد و عذاب و مكر الهى بر آنان شدت خواهد گرفت.
[h=2]پیروان حق، پیروان حقیقی مسیح علیه السلام[/h] مراد از" اتباع" در آیه شریفه پیروى حق است، اتباعى است كه مرضى خداى سبحان است، پس عبارت" كسانى كه تو را پیروى مى كنند" تنها صادق بر افرادى از نصارا است كه تا قبل از ظهور اسلام و نسخ شدن دین عیسى (علیه السلام) بر نصرانیت استوار بوده اند و نیز بر افرادى از مسلمانان است كه بعد از ظهور اسلام در پیروى از اسلام استقامت كردند و مى كنند، چون پیروى از اسلام هم پیروى از حق و در نتیجه پیروى از مسیح (علیه السلام) است.
نکته اینجاست که پیروان عیسی علیه السلام عنوانی است که به طور حقیقی بر مسلمانان نیز قابل انطباق است. آیه شریفه ممکن است علاوه بر بیان برتری مسیحیان بر یهودیان تا پایان دنیا، از برتری پیروان حقیقی عیسی علیه السلام ( که مسلمانانند) بر تمام کافران حتی مسیحیان بیگانه با مرام عیسی علیه السلام خبر داده باشد. (تفسیر راهنما ج2)
در این میان وجهى دیگر نیز هست و آن این است كه بگوئیم: مراد از جمله:" الَّذِینَ اتَّبَعُوكَ"، (همه در مجموع) نصارا و مسلمین است و آیه شریفه مى خواهد خبر دهد از اینكه یهود تا روز قیامت ذلیل و توسرى خور هر كسى است كه معتقد باشد به اینكه پیروى از عیسى (علیه السلام) واجب است، عین همان بیانى كه قبلا ذكر شده، و اگر كاملا دقت شود این وجه از بهترین وجوه در توجیه آیه شریفه است.(تفسیر المیزان)
پیروان عیسی علیه السلام عنوانی است که به طور حقیقی بر مسلمانان نیز قابل انطباق است. آیه شریفه ممکن است علاوه بر بیان برتری مسیحیان بر یهودیان تا پایان دنیا، از برتری پیروان حقیقی عیسی علیه السلام ( که مسلمانانند) بر تمام کافران حتی مسیحیان بیگانه با مرام عیسی علیه السلام خبر داده باشد
قرآن نتیجه عملكرد بنى اسرائیل و یهود را فروختن آخرت به دنیا دانسته است كه نتیجه آن، این است كه در عذاب آنها تخفیف داده نشده است. به بیان دیگر قرآن، اینان همانهایى هستند كه (خودشان) گمراهى را با هدایت و عذاب را با آمرزش مبادله كردند. راستى چقدر مى توانند در برابر عذاب خداوند شكیبا باشند؟ البته این بدترین معامله و زیانبارترین تجارتى است كه یك انسان در طول عمر خود انجام مى دهد. البته برخى از این مجازاتها كوتاه مدت و مختص برخى از بنى اسرائیل مى باشد و برخى همیشگى و تا قیامت ادامه دارد و برخى هم اساساً مربوط به جهان پس از مرگ و دادگاه الهى و رسیدگى به پرونده ها است. برخى از مجازات ها و نتایج موضع گیرى ها و عملكرد یهود كه در قرآن به تفصیل مطرح شده، بدین قرارند: غضب و خشم خدا : «و باءوا بغضب من الله »(بقره: آیه ۶١ ؛ آل عمران: آیه ١١٢). . . و باز گرفتار خشم خدایى شدند. ذلّت و خوارى: «و ضربت علیهم الذلّة» (بقره: آیه ۶١؛ آل عمران: آیه١١٢) و (مهر) ذلت بر پیشانى آنها زده شد. لعنت خدا و انبیاى الهى: «بل لعنهم الله بكفرهم» (بقره: آیه ٨٨) حبط و نابودى اعمال: «حبطت اعمالهم هل یجزون الاّ ما كانوا یعملون »(اعراف:آیه ١۴٧) اعمالشان نابود مى گردد، آیا جز آنچه را عمل مى كردند پاداش داده مى شوند. عذاب آسمانى: «فارسلنا علیهم رجزاً من السماء بما كانوا یظلمون» (اعراف: آیه ١۶٢) (سیمای یهود در قرآن،حاجی صادقی)
با توجه به مطالبی که ذکر شد باید گفت می توان از آیه مورد نظر برداشت دیگری داشت و آن برتری و تفوق مومنین بر تمامی کفار و نزول عذاب و سخط الهی بر قوم یهود، آیه ای که در بادی امر از برتری فرقه ای خاص سخن می گوید ولی در باطن معنایی عمیق تر در بطن خویش جای داده است. «ما در كتاب زبور، پس از «ذكر» (شاید مقصود تورات باشد) چنین نوشتیم كه در آینده صالحان و پاكان وارثان زمین خواهند بود و صفحه جهان براى ابد از لوث وجود افراد ناصالح پاك خواهد شد» (انبیاء105)
[h=1]ارتباط بی واسطه با خدا ممکن نیست![/h]
[h=2]توسل به ائمه (علیهم السلام) به معنای آن نیست که انسان هیچ گاه با خداوند صحبت نکند و او را مستقیماً مورد خطاب قرار ندهد، بلکه صحبت کردن با خداوند در هر زمان، مکان و بدون واسطه ممکن و میسر است.[/h]
[h=2]چه زمانی می توانیم با خدا ارتباط برقرار کنیم؟[/h] روح هر عبادتى ارتباط و قرب به خدا است و این امر با نماز، روزه، دعا، نیایش و راز و نیاز در درگاه خداوند کریم میسر خواهد شد. ارتباط با خدا مشروط به زمان و مکان خاصی نیست، هر چند بعضی از زمان ها مانند نیمه شب بهترین زمان ارتباط با خدا است و یا عده ای با دعای بعد از نماز و یا در حال روزه داری بهتر ارتباط برقرار می کنند و یا عده ای دیگر تلاوت قرآن را بهترین راه ارتباط با خدا می دانند.
هر کس در هر زمان و هر مکان می تواند با یگانه معبود خود ارتباط برقرار نماید. ارتباط قلبی، صمیمی و عاشقانه
آنچه در ارتباط با خدا مهم است، این است که دعا از صمیم قلب بوده و همراه با اخلاص کامل و احساس نیاز شخص بدرگاه خدای مهربان باشد. اگر دعا تنها و تنها متوجه به خدا باشد و در آن شرک و ریایی وجود نداشته باشد، بدون شک، خداوند متعال دیر یا زود آن را اجابت خواهد کرد. (تفسیر هدایت، ج 1، ص: 318)
خداوند متعال فرموده: من دعاى دعا کننده را به هنگامى که مرا مى خواند اجابت مى کنم. (بقره، 186. ،أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ) بنا بر این باید بندگان من، دعوت مرا بپذیرند «فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی». و به من ایمان آورند «وَ لْیُؤْمِنُوا بِی». باشد که راه خود را پیدا کنند و به مقصد برسند «لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ»
این آیه و آیات دیگر نشانگر آن است که هر کس در هر زمان و هر مکان می تواند با یگانه معبود خود ارتباط برقرار نماید. ارتباط قلبی، صمیمی و عاشقانه. آری آنگاه که قلبی می شکند، اشکی می ریزد و دل به شوق وصال معشوق ره می پوید، می توان اذعان نمود که این لحظه، شیرین ترین لحظه ی عبادت است و دل شکسته بنده قیمت پیدا کرده و خریداری همچون خدا دارد. نتیجه آنکه هر زمان و هر مکان می توان با معبود خود ارتباط برقرار نمود و از او طلب کرد هر آنچه را که دل طلبد.
[h=2]آیا ارتباط بدون واسطه با خداوند ممکن نیست؟[/h] "توسل" در لغت به معنای تقرب به چیزی به وسیله ی عملی است[1]. "وسیله"، آن واسطه ای است که انسان با آن خود را به چیزی با میل و رغبت می رساند [2]
توسل جستن به اولیای الاهی و امامان معصوم (علیهم السلام) که همان انسان های کامل هستند، یکی از امور مسلمی است که در آیات قرآن و احادیث آمده است.
قرآن در این زمینه می فرماید: "و اگر این مخالفان، هنگامى که به خود ستم مى کردند (و فرمان هاى خدا را زیر پا مى گذاردند)، به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى کردند و پیامبر هم براى آنها استغفار مى کرد، خدا را توبه پذیر و مهربان مى یافتند[3]
در آیه دیگری می فرماید: "اى کسانى که ایمان آورده اید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید! و وسیله اى براى تقرب به او بجویید! و در راه او جهاد کنید، باشد که رستگار شوید!"[4]
در روایاتی که از ائمه اطهار رسیده است، آنان خود را به عنوان وسیله (وسیله ای برای تقرب به خداوند) معرفی کرده اند[5]
پس نقش توسل در دنیا همانند شفاعت در قیامت غیر قابل انکار است. به وسیله ی توسل است که انسان به خداوند نزدیک شده و حوایج مادی و معنوی خود را طلب می کند.
خداوند می فرماید: «و ابتغوا الیه الوسیله»[6]؛ یعنی به سوی خداوند به دنبال وسیله و واسطه باشید».
آنچه در ارتباط با خدا مهم است، این است که دعا از صمیم قلب بوده و همراه با اخلاص کامل و احساس نیاز شخص بدرگاه خدای مهربان باشد. اگر دعا تنها و تنها متوجه به خدا باشد و در آن شرک و ریایی وجود نداشته باشد، بدون شک، خداوند متعال دیر یا زود آن را اجابت خواهد کرد
در بعضی از دعاها هم که به ما رسیده است، صفات خداوند یا ذات او، وسیله ای برای رسیدن به قرب پروردگار معرفی شده است. مانند دعای روز مباهله که می فرماید: «خداوندا از تو می خواهم به همه ی جلالت، خداوندا از تو می خواهم به زیباترین جمالت ...» [7]
[h=2]خلاصه کلام:[/h] توسل به خداوند امکان پذیر است و توسل به ائمه اطهار (علیهم السلام) با خواندن بی واسطه ی خدا هیچ منافاتی ندارد و انسان از هر دو راه می تواند به مقصدش (استجابت دعا) برسد.
توسل به ائمه (علیهم السلام) به معنای آن نیست که انسان هیچ گاه با خداوند صحبت نکند و او را مستقیماً مورد خطاب قرار ندهد، بلکه صحبت کردن با خداوند در هر زمان، مکان و بدون واسطه ممکن و میسر است[8]
منتها باید توجه داشت که استفاده از این راه در مواردی آسان تر است و انسان را زودتر به مقصد می رساند[9]. آیا بنده ای که به اعمال و کارهای خود نگاه کرده و خود را در درگاه خداوند آن چنان خجل و شرمنده می بیند که به خود اجازه نمی دهد که از خداوند در خواست مستقیمی داشته باشد و چون برای بیان کردن درخواستش حیا می کند، کسانی را که در پیشگاه پروردگار ارزش و آبرویی دارند (اولیا خداوند)، واسطه قرار می دهد و از طریق آنان خواسته ها و نیازمندی های خود را مطرح می کند، بهترین راه را برنگزیده است؟!.
و از این جهت است که در دعای توسل، بعد از ذکر نام ائمه (علیهم السلام) و توسل به آنها حوایج دنیا و آخرت برده شده و شخص آنها وسیله ی رسیدن به قرب الاهی و برآوردن حاجات قرار می گیرند.[10]
پی نوشتها:
[1] جوهری، صحاح اللغه، ماده" و س ل".
[2] ترجمه ی المیزان، ج 5، ص 535.
[3]. "وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً" نساء، 64.
[4]. "یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ وَ جاهِدُوا فی سَبیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ". مائده، 35 .
[5]. ترجمه ی المیزان، ج 5، ص 545.
[6]. مائده، 35.
[7]. مفاتیح الجنان، دعا در روز مباهله، ص 467.
[8] . ق ، 16.
[9] ابراهیم ، 38.
[10]. ادعیه و دعاهایی هم که از ائمه (علیهم السلام) به ما رسیده راه بهتر صحبت کردن و بهتر خواندن خداوند را نشان می دهد و هرگز به این معنا نیست که انسان به جز اینها نمی تواند با خداوند صحبت کند.
دعای تبلیغ
قالَ رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري، وَ يَسِّرْ لي أَمْري، وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني، يَفْقَهُوا قَوْلي (طه: 28 – 25)
(موسى) گفت: «پروردگارا! سينهام را گشاده كن! و كارم را برايم آسان گردان! و گره از زبانم بگشاى! تا سخنان مرا بفهمند!
هر مسلمانی در هر سن و سالی که باشد وظیفه دارد تا از اعتقاداتش و حساسیتهای مذهبی اش دفاع کند. چون خیلی ها هستند که متأسفانه در اعتقادات دینی ضعیف بوده و حساسیتهای شرعی و دینی ندارند و ما را مجبور می کنند تا با آنها وارد بحث شویم.
حضرت موسی وقتی مأموریت یافت تا نزد فرعون رود و از او بخواهد که دست از ادعای خدایی بردارد و اقرار به بندگی خدای یگانه کند و همچنین قوم بنی اسرائیل را که به بندگی گرفته است آزاد سازد، از خداوند در مسیر این مأموریت که همان تبلیغ دین خداوند و رساندن سخنان او به فرعون بود در خواست نمود که:
1) «سینه ام را وسعت ده!» تا دریا دل باشم. دل اگر کوچک باشد زود متلاطم می شود و هر حرفی می تواند او را برنجاند. و زود از بحث کردن با دیگران دلزده گردد. ولی دریا اینگونه نیست. به راحتی موج بر نمی دارد. البته دریا اگر هم موج برداشت و خشمگین شد دیگر چیزی جلودارش نیست. آنها که دریا دل هستند بیشتر آرام و صبور هستند و وقتی هم که در جای خودش خشمگین شوند دیگر طوفنده خواهند بود. کسی که می خواهد دین اسلام و حرف خداوند را تبلیغ کند باید بیشتر آرام باشد تا متلاطم.
خداوند به پیامبر اسلام در سوره «انشراح» می فرماید: آیا ما سینه ات را نگشودیم؟! و بار سنگین را از تو برنداشتیم؟!
این آیات حکایت از این می کند که شرح صدر با همان توضیحی که داده شد سبب می شود تا بار هر مسؤولیتی سبک شود و انسان به راحتی بتواند از پس آن برآید.
2) «کارم را آسان کن» هر کاری سختی های خودش را دارد؛ حتی یک مسواک زدن. اگر بخواهی بعد از هر غذا بخصوص قبل از خوابیدن از روی اصول و قانون مسواک بزنی می بینی که کار سختی است و لذا خیلی ها مسواک نمی زنند. باید قبل از شروع هر کاری مخصوصا کارهای بزرگی مثل تبلیغ و امر به معروف و هدایت و راهنمایی کردن دیگران، از خداوند کمک خواست که او با قوی نمودن انگیزه امان کار را برای ما ساده کند؛ زیرا شیطان در مقابل تلاش می کند تا کارهای خوب را سخت و کارهای زشت را آسان جلوه دهد.
3) «گره را از زبانم بگشای! تا گفتارم را بفهمند» مهمترین ابزار تبلیغ دین زبان است. اگر بلد نباشی چگونه حرف بزنی نمی توانی از اسلام و قوانین او درست دفاع کنی. اولا باید موضوعی را که می خواهی درباره آن بحث کنی مورد مطالعه قرار دهی و بعد هم با قوانین بحث و مناظره آشنا باشی و مهمتر از همه این که بدون عصبانیت و با حفظ آرامش سخن بگویی؛ زیرا خشمگین شدن هنگام بحث همه خاصیت بحث را از بین می برد.
معنای دیگر این فراز از دعا این است که: خدایا به سخنانم تأثیر ببخش! نخ اگر بخواهد وارد سوزن شود نباید گره داشته باشد. زبانی هم که تأثیر ندارد مثل نخ گره دار است. البته ممکن است علت تأثیر نداشتن سخن، کور بودن روزن قلب شنونده باشد. چنان که برای فرعون این گونه بود.
[h=1]و ناگهان مرگ در یک دقیقه ![/h]
[h=2]خیلی اوقات ما انسان ها زمان زیادی را برای پاک کردن و زیباسازی ظاهرمان صرف می کنیم اما تا به حال شده است که با خودمان بیاندیشیم که چگونه می توانیم درونمان را پاک کرده و نورانیتی برای باطنمان ایجاد کنیم؟[/h]
یکی از این پاک کننده های درون یاد مرگ است ... باور کنید این پاک کننده خیلی قوی است و جلا و جذابیّتی به وجودمان می دهد که گاهی خودمان هم فکرش را نمی کردیم، چنانچه این نکته در لسان روایات نیز تصدیق شده است : ذکر الموت جلاء للقلوب: یاد مرگ ، دل ها را جلا می دهد. (غرر الحکم/ عبد الواحد بن محمد تمیمی آمدی/144/باب 46- فی ذم الدنیا ...ص:142)
کافی است در روز دقایقی را به آن فکر کنیم و به یادش باشیم، وقتی می خواهیم کاری را انجام دهیم، حرفی بزنیم، تصمیمی بگیریم، قضاوتی بکنیم و خیلی دیگر از مسائل روزانه ای که با آن زندگی می کنیم را داشته باشیم کافی است قبل از تمام این ها به یاد مرگ باشیم ...
در اصول اعتقادی نیز بعد از توحید مسأله ای به اهمیتی معاد و یاد مرگ نداریم و این همه تأکید و سفارش نشان از سرّ عمیقی است که در این مسأله نهفته شده است که متأسفانه کمتر به آن توجه می کنیم ... امری که رد شدن و غفلت از آن معنا و جایگاهی ندارد: كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ (آل عمران، 185)
در روایتی امام صادق علیه السلام می فرمایند: خداوند عز و جل می فرمایند که هیچ چیز را مثل مرگ نیافریده عین اینکه یقینی است و هیچ شکی در آن نیست اما مردم گویی در آن شک دارند چونان شکی که در آن یقین نیست! (کتاب شریف خصال، شیخ صدوق، روایت 48).
برای همه ما انسان ها پیش آمده که وقتی خبر مرگ کسی را متوجه می شویم، ناراحت می شویم اما این ناراحتی برایمان ابدی نیست و بعد از مدتی موضوع فراموش می کنیم. کمتر پیش می آید که بنشینیم و به این موضوع مهم فکر کنیم ...
بله مهم است .. باور کنید موضوع از آن چیزی که فکرش را بکنیم مهم تر است ؛ اگر مهم نبود حدود یک پنجم آیات قرآن در این رابطه سخن نمی گفتند و هزاران روایت در این باب تذکر نمی دادند ...
خداوند عز و جل می فرمایند که هیچ چیز را مثل مرگ نیافریده عین اینکه یقینی است و هیچ شکی در آن نیست اما مردم گویی در آن شک دارند چونان شکی که در آن یقین نیست!
شاید بگویید باور داریم ... درست است باور داریم که مردن وجود دارد اما معامله مان با این موضوع حداقل برای خودمان قابل باور نیست و با این موضوع معامله تردیدی داریم ؛گویی برای ما این اتفاق نخواهد افتاد.
مرگ یکی از مهم ترین بخش های زندگی ما پس از مرگ است؛ ابدیتی است که تمام زندگی در مقابلش به اندازه یک پلک به هم زدنی هم حساب نمی شود ... ابدیتی که میلیون و میلیارد نیست ، بلکه هیچ انتهایی ندارد ؛ بنابراین فرد عاقل کسی است که برای این مسیر بی نهایت دستش خالی نباشد...
تصمیم بگیریم برای این موضوع در زندگی هایمان جایی باز کنیم ؛ در مورد اینکه خیلی از این آدم ها که زیر خروارها خاک خوابیده اند آیا واقعا می دانستند که عمرشان چه موقع تمام می شود؟ آیا می توانستند کاری کنند که با آمدن حضرت عزراییل مرگشان به تعویق بیافتد؟
حتما اگر کسی می توانست کاری بکند، حضرت سلیمان علیه السلام با آن همه دارایی و ثروت، حضرت نوح علیه السلام با آن طول عمر که در روایت داریم: وقتی حضرت عزراییل به سراغ ایشان می رود، نوح علیه السلام می پرسد : تمام شد؟ حضرت عزراییل پاسخ می دهند : بله و نوح علیه السلام ، کسی که در قرآن کریم فقط 950 سال مدت رسالت و نبوت ایشان را ذکر کرده است می فرماید : چه زود... عزراییل پاسخ می دهد: زود بود؟ پس مردم آخر الزمان که متوسط عمر آن ها 60-70 سال است چه بگویند؟ و ایشان پاسخ می دهد: که اگر عمر من 60-70 سال بود که با یک سجده تمام می کردم"(به نقل از حجت الاسلام عالی) چنین شخصیتی بر این امر توانا تر بودند.
اگر این موضوع برایمان دغدغه شود مثل خیلی از کارهای روزمره مان (قرارداد مالی فلان بازیکن یا بازیگر چقدر است، اوضاع بورس و اقتصاد و تورم چگونه می شود؟ و...) قطعا نگاهمان به زندگی تغییر پیدا خواهد کرد ...کارهایمان دقیق تر و حساب شده تر خواهد بود ... دیگر برای رسیدن به خواسته هایمان، رزق و روزی که خود خداوند آن را تضمین کرده است هر عملی را انجام نمی دهیم، هر دروغی را نمی گوییم، به زیرآب زنی و بیکار شدن کسی رضایت نمی دهیم، کسی را بی آبرو نمی کنیم ...
تا وقتی که به یاد این موضوع نباشیم ، مشکلات دنیوی از بیماری های روحی چون حرص و طمع و بخل و حسادت و ... گرفته تا هر مصیبت و گرفتاری که با آن سرو کار داریم، بی تابمان خواهد کرد.
و این ها همه در حالی است که یاد مرگ مصائب دنیا را برایمان سبک می کند. اگر بدانیم ما مسافر هستیم مثل وقتی است که به سفر رفته ایم و در یک مکانی مستقر شده ایم، اگر وسایل آن جا جور و درست نباشند، به خودمان چه می گوییم؟ می گوییم : اشکال ندارد، غصه نخور این جا ماندنی نیستی، قرار است که بروی...
اگر در مورد دنیا و مرگ هم همین تفکر را برای خودمان به وجود بیاوریم، کم و کاستی، سختی و مصائب دنیا ما را از پا در نمی آورد و برای آنچه رفتنی است غصه نمی خوریم .
[h=2]آرزوهایمان کوتاه می شود[/h] آیا همه شما دوست دارید وارد بهشت شوید؟ عرض کردند: آری ای پیامبر خدا! فرمود: آرزوها را کوتاه کنید، مرگ را پیش چشم خویش قرار دهید و از خداوند چنان که سزاوار است شرم کنید»
یکی از دلایل بدبختی بسیاری از ما انسان ها این است که آرزوهای طولانی داریم ... گاهی انقدر در دنیا غرق شده ایم و برای آن نقشه راه ترسیم کرده ایم که می خواهیم هیچ چیز مانعی برای رسیدن آرزوهایمان نشود اما هزار دریغ و افسوس که در اکثر اوقات اجل مهلت نمی دهد و آرزوهای دور و دراز به خانه گور برده می شوند.
یکی از محسناتی که یاد مرگ دارد این است که فاصله ی ما را از این مسیر بدبختی دور می کند ، آرزوها را کوتاه می کند؛ چنانچه در فرمایشی امیر مؤمنان علی علیه السلام بیان می کنند که آرزوهای طولانی، انسان را بیشتر در دنیا غرق و او را اسیر هوا و هوس نموده، در نتیجه عملش را بد می سازد؛ «مَا اَطَالَ عَبدٌ الاْمَلَ إلاَّ أَسَاءَ الْعَمَلَ؛ هیچ بنده ای آرزویش را طولانی نمی کند، جز اینکه عملش را بد می کند» (تمیمی آمدی، غررالحکم، ح 27.)
و در بیانی دیگر ترسشان را بر این موضوع از امت بیان می کنند: «إنَّ اَخَوفَ مَا أخَافُ عَلیکُم خِصلَتَانِ، إتِّبَاعُ الْهَوَی وَطُولُ الاْمَلِ، فَأمَّا إتِّبَاعُ الْهَوَی فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَأمَّا طُولُ الاْمَلِ فَیُنسِی الاْآخِرَةَ؛ وحشتناک ترین چیزی که از آن بر شما می ترسم دو خصلت است: پیروی هوی و آرزوی دراز. پیروی هوی [شما را] از حق باز می دارد و آرزوی دراز [شما را] از یاد آخرت به فراموشی می اندازد» (بحار الانوار ج 70 ص 163)
در بیانی نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به اصحاب خود فرمودند: «أکُلُّکُمْ یُحِبُّ أنْ یَدخُلَ الْجَنَّةَ. قَالُوا نِعَمْ یَا رَسُولَ اللّهِ. قَالَ قَصِّرُوا الاْءمَلَ وَثَبِتُوا آجَالَکُم بَینَ أبْصَارِکُم وَاسْتَحْیُوا مِنَ اللّهِ حَقَّ حَیَائِهِ؛ آیا همه شما دوست دارید وارد بهشت شوید؟ عرض کردند: آری ای پیامبر خدا! فرمود: آرزوها را کوتاه کنید، مرگ را پیش چشم خویش قرار دهید و از خداوند چنان که سزاوار است شرم کنید» (مجموعه ورام ،آدات و اخلاق در اسلام، ص 499)
[h=2]یاد مرگ سبک بالی و سبک باری می آورد[/h] اکثر آیات مرگ و معاد و آخرت در سور مکی قرآن کریم است؛ یعنی در مدت 13 سالی که پیامبر اکرم صلی الله و علیه وآله در مکه در سخت ترین شرایط حضور داشتند ، حضرت در این شرایط سخت برای مردم بیش از هر چیز دیگری از مرگ سخن گفته اند و این خود می تواند این نکته و درس را برای ما داشته باشد که یاد مرگ خاصیت سازندگی و مربیگری دارد برای ساختن مردم در برابر سختی ها.
کسی که دائم خودش را در معرض مرگ می بیند سبک بال است ... دنیا را در مقابل ابدیت جدی نمی گیرد و خودش را برای دنیا نمی کُشد، بنده ی دنیا نمی شود ... تلاش می کند، کار می کند اما وابسته و غلام حلقه گوشش نمی شود ...
به امید آنکه با یاد این امر در زندگی ، تحولی به روشنی و سعادت برای دنیا و آخرت خود رقم بزنیم.
ان شاء لله ...
تا به حال دقت کرده اید که وقتی جریانی ، اتفاقی بر خلاف روال همیشگی آنها رخ می دهد، خیلی از ما آدم ها که ادعای دینداری می کنیم و توکل به خدا داریم اولین نکته ای که به ذهنمان می آید اتفاقات و نقاط منفی و به عبارتی نیمه ی خالیه داستان است و همین امر موجب می شود در بیشتر زمان ها تعادل روحی و آرامشمان را از دست بدهیم.
مثبت نگری، آرامش روانی می دهد
ما انسان ها اقدامات زیادی برای سلامتی جسم خود انجام می دهیم. همیشه دنبال یک خبر جدید از فواید یا ضررهای مواد غذایی مختلف بوده و سعی می کنیم، برای تضمین سلامتی خود، آن ها را به کار ببندیم، یا این که برای اطلاع از چگونگی وضعیت جسمانی خود وقت و هزینه زیادی را صرف مراجعه به پزشکان مختلف می کنیم. اما چه قدر به این نکته توجه کرده ایم که طرز تفکر و نوع نگرش ما به مسائل مختلف تا چه اندازه می تواند، بر سلامتی ما تاثیرگذار باشد، نوع نگرش ما به مسایل مختلف در رفتارها و برداشت های ما تاثیر بسیاری دارد. احساس ناشی از تفکر انسان است. احساسات و عواطف ما آنگونه شکل می گیرند که می اندیشیم . همه احساسات منفی و مثبت نتیجه مستقیم افکار است.
در یک جمله می توان گفت نگرش و برداشت انسان ها از رویدادها بسی مهم تر از و تعیین کننده تر از خود رویدادها می باشد به بیان دیگر موقعیت کنونی ما ناشی از عمری اندیشیدن منفی یا مثبت است.
نگاه خوش بینانه به اطرافیان و مسائل مختلف، از توصیه های دین اسلام است که روان شناسان نیز بر آن تأکید کرده اند. فرد مسلمان وظیفه دارد کار دیگران را حمل بر صحت کند. امام علی (علیه السلام) می فرماید: «هرگز به سخنی که از کسی صادر می شود گمان بد مبر، در حالی که می توانی توجیه صحیحی برای آن بیابی.»
ارزش مثبت اندیشی وقتی معلوم می شود که بدانیم امید و نشاط در زندگی در سایه خوش بینی حاصل می شود. پیشوایان دین این موضوع را در روایات خود تأکید کرده اند و بزرگان و فقها نیز بابی مستقل برای آن گشوده اند. امام علی (علیه السلام) می فرماید: «حُسن الظنِّ من أفضل السَّجایا و أجزل العطایا؛( غررالحکم و دررالکلم، ج 3، ص 388) خوش گمانی، از بهترین صفات انسانی و پربارترین مواهب الهی است.» مثبت نگری؛ اولین اثر مهمی است که دین در دینداران باقی می گذارد
دین داری واقعی انسان را به یک موجود مثبت تبدیل می کند؛ مثبت در ارتباط با پروردگار، مثبت در ارتباط با دیگران، و حتی در بعضی مواقع که البته نیاز به توضیح دارد مثبت در ارتباط با خودش.
بررسی آیات قرآن کریم نیز نشان می دهد که اغلب تأکیدها بر خوبی ها، درستی ها و نقاط قوت افراد است و ضعف و کژی کمتر مورد توجه قرار می گیرد.
پروردگار عالم با توجه به توانایی ها و ظرفیت بشر می فرماید: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً: من در زمین انسان را خلیفه خود قرار دادم» (بقره، 30)؛ « وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی : از روح خود در او دمیدم» (حجر،29) از این رو، خداوند که خالق انسان است، به دنبال عیب جویی از مخلوقش نیست و همواره از محاسن و خوبی های او می گوید: « لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ؛ خدا دوست نمی دارد کسی به عیب خلق، صدا بلند کند.» (نساء، 148) خوش بینی به خدا
یکی از صفات پسندیده مؤمنان، حسن ظن به خدا به معنای امید بستن به وعده های الهی، اعم از رزق و روزی، یاری و پیروزی مجاهدان، آمرزش گناهان و مانند اینهاست. پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) فرمودند: «سوگند به خدایی که جز او شایسته پرستش نیست، به هیچ مؤمنی هرگز خیر دنیا و آخرت داده نشد جز به سبب خوش بینی اش به خدا و امیداری اش به او و حسن خلق و اجتناب از غیبت، و به خدایی که جز او سزاوار عبادت نیست، هیچ مؤمنی را بعد از توبه و استغفار عذاب نکند مگر به سبب بدگمانی اش به خدا و کوتاهی اش در امیدواری به او و بدخلقی و غیبت از مؤمنان» (اصول کافی، ج 3، ص 115)
امام رضا (علیه السلام) می فرماید: «گمان خود را به خدا نیکو سازید که او می فرماید: من با گمان بنده مؤمن هستم؛ اگر گمانش خوب باشد، من نیز با وی آن گونه عمل کنم و اگر گمان بدی داشته باشد، عمل من نیز طبق همان خواهد بود.» (همان) خوش بینی به خود
از نظر اسلام، این قسم از خوش بینی، ناپسند است، زیرا کسی که به خود خوش بین باشد، خود را بی نقص دیده و به عجب و خودبینی مبتلا می گردد. (البته حفظ کرامت و شخصیت هر کسی حتی از جانب خودش مهم و ضروری است و نکته ای که در این جا در مقام بیان می باشد، خوش بین بودن و بی نقص دیدن خود است) امام علی (علیه السلام) می فرماید: «مؤمن صبح نمی کند و در شبانگاه داخل نمی شود مگر آن که نفسش نزد او متهم است.» (نهج البلاغه، خطبه 211)
هر که نقص خویش را دید و شناخت
اندر استکمال خود ده اسبه تاخت (مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 3217)
آن حضرت می فرماید: «الثقة بالنفس من أوثق فُرص الشیطان؛ (غررالحکم و دررالکلم، شماره 4733) اطمینان و خودبینی به نفس، از استوارترین فرصت های شیطان می باشد».
البته این سخن به معنای عدم تکیه بر استعدادها و توانایی های خدادادی نیست. این دو را باید از هم جدا کرد. خوش بینی به خود، غفلت از کمبودهاست که مذموم است، ولی این نکته با کشف قابلیت ها برای ترمیم کاستی ها و جبران ضعف ها در تضاد نیست. خوش بینی به دیگران
نگاه خوش بینانه به اطرافیان و مسائل مختلف، از توصیه های دین اسلام است که روان شناسان نیز بر آن تأکید کرده اند. فرد مسلمان وظیفه دارد کار دیگران را حمل بر صحت کند. امام علی (علیه السلام) می فرماید: «هرگز به سخنی که از کسی صادر می شود گمان بد مبر، در حالی که می توانی توجیه صحیحی برای آن بیابی.» (نهج البلاغه، قصار 360)
در مقابل این صفت برجسته اخلاقی، بدبینی و سوء ظن به مردم قرار دارد که از نظر قرآن مجید گناه محسوب می شود؛ آن جا که می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیراً من الظن اِنَّ بعض الظن اثم؛(حجرات (49) آیه 12) ای کسانی که ایمان آورده اید، از بسیاری گمان ها بپرهیزید که بعضی از آنها گناه است.»
اسلام، خوش گمانی بی جا را مردود دانسته است، چنانکه امام علی (علیه السلام) می فرماید: «هرگاه خوبی بر روزگار و مردم آن غالب آید، اگر کسی به دیگری گمان بد برد در حالی که از او عمل زشتی آشکار نشده، ستم کار است و اگر بدی بر زمانه و مردم آن غالب شود و کسی به دیگری خوش گمان باشد، خود را فریب داده است خوش بینی، نه ساده لوحی
هرگز مثبت اندیشی به معنای ساده اندیشی و ساده لوحی نیست. باید بین این دو مقوله تفاوت قائل شد. ساده لوحی بر پایه بی مسئولیتی است، بر خلاف خوش بینی که آگاهانه و مسئولانه است. مؤمن در عین حال که به دیگران حسن ظن دارد، زیرک و با هوش و حساس نیز است تا هیچ کس از او سوء استفاده ننماید. لذا اسلام به هوشیاری در انتخاب شریک و سند نوشتن و گواه گرفتن در بسیاری از معاملات تأکید کرده است. جالب این که طولانی ترین آیه قرآن درباره ضرورت تنظیم قرارداد، همراه با شاهد گرفتن در هنگام داد و ستدهای مدت دار است. (بقره (2) آیه 282)
اسلام، خوش گمانی بی جا را مردود دانسته است، چنانکه امام علی (علیه السلام) می فرماید: «هرگاه خوبی بر روزگار و مردم آن غالب آید، اگر کسی به دیگری گمان بد برد در حالی که از او عمل زشتی آشکار نشده، ستمکار است و اگر بدی بر زمانه و مردم آن غالب شود و کسی به دیگری خوش گمان باشد، خود را فریب داده است.» (نهج البلاغه، قصار 114) استغفار کردن، بد بینی و نگاه منفی داشتن به خود نیست
درست است که دین انسان را به استغفار دعوت می کند، ولی نباید برداشت غلطی از استغفار داشته باشیم. کسی که دارد عذرخواهی و استغفار می کند، یقین دارد که پیش خدا عزیز است و صدایش شنیده می شود و خدا به او لطف دارد. این برداشت مثبتی است که فرد در هنگام استغفار، دارد، و الا کسی که این برداشت مثبت را نداشته باشد، استغفار نمی کند و می گوید: «من خراب هستم و درست نمی شوم!» یعنی مأیوس می شود. و هر یک گناه برای آدم منفی باف، یأس به دنبال می آورد.(به نقل از بیانات حجت الاسلام پناهیان) «توکل» یک نوع مثبت نگری به خداست
یکی از وجوه مثبت بودن در دین، در ارتباط با خداست. کسی که در ارتباط با خدا مثبت شود، توکل به خدا پیدا می کند و این توکل چیزی است که خیلی ها نمی توانند داشته باشند. یعنی خیلی ها نمی توانند به خدا اطمینان و اتّکاء کنند. توکل یکی از مقامات بسیار برجست دینی است و خودش یک مثبت نگری نسبت به پروردگار است. یک شاخصه از مثبت شدن آدم، همین است که «آیا تو می توانی به خدا تکیه کنی یا نه؟»
معمولاً بسیاری از اتفاق ها جلوی چشم آدم رخ می دهد و آدم نمی تواند از آن اتفاقات یا ابزارها بگذرد و به خدا توکل کند؛ چه اتفاق مثبت و چه اتفاق منفی. گاهی انسان به اتفاقات مثبت یا به ابزارهای مثبتِ اندک تکیه می کند، ولی نمی تواند به خدای قادر متعال، تکیه کند. گاهی نیز به خاطر اتفاق های منفی دچار ترس و هراس می شود و نمی تواند به خدا اتّکاء کند. لذا آدم های منفی آدم های ترسو و آدم های نگرانی می شوند و آدم های مثبت آدم های شجاعی می شوند. مثبت بودن مایه نشاط انسان می شود
اگر انسان مثبت نگری و مثبت بودن را به عنوان یک شاخص کلیدی، همیشه در روح خودش مراقبت کند، این مایه نشاط انسان خواهد شد. أمیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید: «مؤمن دائماً نشاط دارد؛ الْمُؤْمِنُ...دَائِماً نَشَاطُهُ» (کافی/2/230) چرا مؤمن دائماً بانشاط است؟ چون آدم مثبتی است و امور مثبت در زندگی مؤمن غلبه دارند و او واقعاً پیروز است. اباعبدالله الحسین (علیه السلام) در روز عاشورا هرچه به عصر نزدیک تر می شد، با اینکه مصائب بیشتری به ایشان می رسید، چهره اش برافروخته تر می شد و به تعبیر ما «صورتش گل می انداخت» و این به معنای نشاط است.
زینب کبری (سلام الله علیها) نیز بعد از آن همه مصائب، می فرماید: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً»(لهوف/160) من هرچه دیدم لطف خدا بود! یعنی ایشان به آن همه مصائب، مثبت نگاه می کند و مثبت تعبیر می کند.
یکی از اهداف مهم برنامه دین برای رساندن انسان ها به زندگی بهتر، همین مثبت بودن است. و اگر بررسی کنید می بینید که هیچ برنامه ای مثل برنامه دین، نمی تواند انسان را به یک موجود مثبت و مثبت نگر و مثبت گرا تبدیل کند و این انسان در رنج ها و سختی ها نیز با همین وجه مثبت برخورد می کند.
[/HR] منابع:
نشریه علوم و معارف قرآن کریم، شماره 7
سایت آفتاب
سایت پرسمان
کتاب رضایت از زندگی نوشته آقای پسندیده انتشارات دارالحدیث
مجله انقلاب اسلامی، پاییز و زمستان 1381 ٓ شماره 7 و 8؛ نگرش مثبت به دنیا و نقش آن در تعلیم و تربیت انسان از دیدگاه امام علی علیه السلام
کیهان، مقاله منصور جواهری َ
بیانات حجت الاسلام پناهیان
سلام
عدم توکل و بد بینی باعث شد من دیابت نوع یک بگیرم و چند سال است که انسولین تزریق کنم و در خوردن غذاها محدودیت داشته باشیم و با وجود همه این رعایتها ، هنوز هم خطرات بزرگی ( قلب مغز کلیه چشم) تهدیدم می کند.
چند سال پیش ، در حال صرفه جویی شدید اقتصادی و پس انداز کردن بودم ، که قبولی دانشگاه آزاد و شهریه آن غافلگیرم کرد... ده روز از استرسم بیشتر نگذشت که: استفراغات پی در پی ... تشخیص: دیابت نوع یک.
اگر توکل می داشتم و یا لااقل کمی خوش بین (به معنی مادی آن هم که شده) بودم ، الان...
"دوازده ویژگی سخن خوب از دیدگاه قرآن کریم "
1-آگاهانه باشد ( لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ)
2- نرم باشد (قَوْلاً لَّيِّناً) ، زبانمان تیغ نداشته باشد.
3- حرفی که میزنیم خودمان هم عمل کنیم (لِمَ تَقُولُونَ مِالا تَفْعَلُونَ)
4- منصفانه باشد ( وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا)
5- حرفمان مستند باشد (قَوْلًا سَدِيدًا) منطقی حرف بزنیم.
6- ساده حرف بزنیم (قَوْلاً مَّیْسُورًا) پیچیده حرف زدن هنر نیست.روان حرف بزنیم.
7- کلام رسا باشد (قَوْلاً بَلِیغًا)
8- زیبا باشد (قولوللناس حسنا)
9- بهترین کلمات را انتخاب کنیم (یَقُولُ الَّتی هِیَ اَحْسَن)
10- حرف هامان روح معرفت و جوانمردی داشته باشد (و قولوا لهم قولا معروفا)
11- همدیگر را با القاب خوب صدا بزنیم (قولاً كريماً)
12-کمک کنیم تا در جامعه حرفهای پاک باب شود (هدو الی الطیب من القول)
از قرآن بپرس:
چگونه می توان یک فرد ناامید را که هیچ علاقه ای به ادامه زندگی ندارد و گاهی از خودکشی حرف می زند به زندگی امیدوار کرد؟
قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّـهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿٥٣﴾
بگو: «اى بندگان من -كه بر خويشتن زيادهروى روا داشتهايد- از رحمت خدا نوميد مشويد. در حقيقت، خدا همه گناهان را مىآمرزد، كه او خود آمرزنده مهربان است. (۵۳)
سوره مبارکه زمر – آیه ۵۳
بر دانشم بیافزا!
قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً (طه: 114)
بگو: پروردگارا بر دانشم بیافزا!
انسانها در هیچ موضوعی همه چیز را نمی دانند. دانشمندان هم نمی دانند. دانشمندان تنها کمی بیشتر از دیگران می دانند نه بیشتر. هر کسی خیال کند همه چیز را درباره یک موضوعی می داند او حتما آدم مغرور و فریب خورده ای است البته شاید اگر بزرگتر شود دست از غرورش بردارد و اقرار کند که در باره همه موضوعات خیلی چیزها را نمی داند.
روزی یکی از شاگردان بوعلی سینا از او سؤال کرد: استاد! شما چقدر علم دارید؟ بوعلی مشغول برداشتن کتاب از قفسه های بالای کتابخانه اش بود و به خاطر همین رفته بود روی نردبان چهار پله ای؛ بوعلی سؤال شاگردش را با یک سؤال پاسخ داد از او پرسید: من که الان روی این نردبان هستم چقدر به آسمان نزدیک شده ام؟ شاگرد پاسخ داد: خیلی کم! بوعلی گفت: اگر آسمان، همه علم باشد من همین قدر که از زمین بالا آمدم و به آسمان نزدیک شدم، به همه علوم دست پیدا کرده ام!
شاگرد بوعلی چون به اندازه بوعلی علم نداشت خیال می کرد بوعلی خیلی علم دارد! ولی خودِ بوعلی بخاطر آنهمه علمی که داشت تازه فهمیده بود هنوز درباره خیلی چیزها یا چیزی نمی داند و یا بسیار کم می داند.
خداوند به پیامبر اسلام که همه چیز جهان هستی را می داند می فرماید: بگو: «پروردگارا! علمم را بیافزای!».
علم مثل نور است، تنها بر قلبی می تابد که پاک باشد، قلب های کثیف، حال و حوصله علم اندوزی ندارند. قلب هر چه پاکتر باشد شوقش به علم و مطالعه و پرسش و تحقیق در او بیشتر است.
البته شاید کسی از مدرسه خوشش نیاید و روزهای تعطیلی برایش خیلی قشنگ باشد، ولی از علم خوشش بیاید. بعضی ها به عللی از مدرسه خوششان نمی آید که شاید هم حق داشته باشند ولی هیچ کس در دوست نداشتن کسب علم حق ندارد.
همه آنها که در درسهایشان موفق هستند آدمهای مثبتی هستند و در مقابل، آدمهای منفی نسبت به درس و کتاب و مشق و تکلیف و سؤال و جوابهای علمی، سرد و بی رمق هستند و در مقابل هرچه کار جاهلانه است از آن استقبال می کنند.
با توجه به آنچه گفته شد ارتباط با خداوند هر چه بیشتر باشد میل به کسب علم بیشتر می شود. و هر چه فرد به کارهای شیطانی روی آورد از کسب علم دور می ماند. به همین خاطر باید فقط از خداوند خواست که: خدایا علمم را افزایش بده!
وقتی چیزی از خداوند خواسته می شود یعنی برآورده شدن آن خواسته، نیازمند به ارتباط معنوی با خداوند است. اگر این ارتباط از بین برود و یا کم رنگ شود خواسته فرد نیز برآورده نمی شود و دعای او مستجاب نمی گردد.
دعا کردن به این نیست که ما فقط از او چیزی بخواهیم و بعد منتظر باشیم ببینیم کی دعایمان مستجاب می شود! بلکه باید تلاش کنیم تا خداوند را از خود راضی کنیم و از کارهایی که او نمی پسندد دوری کنیم تا خواسته امان برآورده شود.
زندگی تنگ!
مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً (طه: 124)
و هر كس از ياد من روى گردان شود، زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت!
«زندگی سخت» چیزی است که همه از آن فرار می کنند و شاید هم ناامید شوند و آن را بپذیرند ولی تا آخر عمر از زندگی سختی که دارند احساس بدبختی می کنند.
«زندگی سخت» همیشه به نداشتن پول و گرفتاریهای مادی نیست، ممکن است وضع یک نفر از نظر مالی خوب باشد ولی باز هم زندگی سختی داشته باشد. چرا؟ چون انسان دغدغه هایش را تنها اموری مادی تشکیل نمی دهد. آیا اینهمه طلاق فقط مربوط به انسانهای فقیر است؟! آیا اینهمه خشونت و دعوا تنها مربوط به قشر مستضعف جامعه است؟! آیا فقط آنها که پول ندارند خودکشی می کنند؟!
«احساس ناتوانی» مهمترین عاملی است که زندگی را سخت می کند. کسی که احساس می کند نمی تواند همه چیز را آنطور که می خواهد تحت کنترل خود داشته باشد همیشه احساس عجز می کند.
کنترل خود و کنترل دیگرانی که مربوط به او می شوند و همچنین تسلط داشتن بر هر چیزی که در زندگی او تأثیر دارد آرزوی هر انسانی است و اصلا برای رسیدن به همین آرزو تلاش می کند.
کنترل بر تنبلی ها و هوسهای خود، کنترل بر اعضاء خانواده جوری که بر خلاف میل و سلیقه او رفتار نکنند، کنترل بر گرما و سرما و باد و باران بی موقع، کنترل بر بیماری خود و دیگرانی که دوستشان می دارد، و در یک سخن: «انجام شدن هر آنچه می خواهد»، آرزوی است که انسان برای تحقق آن تلاش می کند. و خیال هم می کند با پول و زور می تواند به آن برسد. او اشتباه می کند!
معارف اسلام به تو ثابت می کند اولا همه چیز را نمی توانی در کنترل خود داشته باشی زیرا تو تنها موجود این جهان نیستی. اگر تو می خواهی اعضاء خانواده ات به میل تو رفتار کنند خب آنها هم می خواهند تو به میل آنها رفتا کنی! اگر یکی از آمدن باران ناراحت است ممکن است یکی دیگر خوشحال باشد!
ثانیا بعضی چیزها را می توان تحت سلطه خود داشت به شرط این که از راهش وارد شوی و تلاش هم بکنی. اگر از راهش وارد نشوی و یا راهش را بدانی اما ققط آرزو کنی و تلاشی انجام ندهی، نمی توانی به هیچ آرزویی برسی.
یکی از معانی «ذکر الله» و «یاد خداوند»، به یاد دین خداوند بودن و اجرای آن در زندگی است. هر کس که از یاد خداوند و معارف نورانی اسلام عزیز، دور باشد زندگی سختی خواهد داشت.
اسلام به ما می آموزاند که از کدام یک از آرزوهای خود دست برداریم زیرا رسیدن به آن شدنی نیست و برای رسیدن به کدام آرزوی خود چگونه تلاش کنیم.
عمده ترین نقش دین، مدیریت خواسته های انسان است. و این نقش تنها از عهده دین اسلام و مکتب تشیع بر می آید زیرا دیگر ادیان و مذاهب، دست ساز بشر است و بیخود به خداوند نسبت داده می شود.
هر کس از دین خداوند و یاد او روی بر تابد نمی تواند آروزهایش را مدیریت کند لذا دائما زندگی سختی خواهد داشت.
خانواده نمازگذار
وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها (طه: 132)
خانواده ات را امر به نماز کن و بر آن صبر نما!
خوش به حال آنانی که تمام اعضاء خانواده اشان نماز می خوانند: مادر، پدر، همه برادرها، خواهرها، دیگر اقوام مخصوصا زمانی که با هم هستند و وقت اذان می شود همه بلند شوند و نماز بخوانند!
متأسفانه کمتر این اتفاق می افتد، بالاخره لااقل یکی دو تا یافت می شوند که اهل نماز نیستند. با این افراد باید چه کرد؟
خویشاوندانِ انسان مهمتر از بقیه هستند. امر به معروف و نهی از منکر باشد را باید از دور و بریهای خودمان شروع کنیم.
خداوند به پیامبرش می فرماید: «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبين». به خویشان نزدیکت هشدار بده! و در جایی دیگر به مؤمنین می فرماید: «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ نارا» خودتان را و خانواده اتان را از دوزخ نگه دارید.
امر به معروف مهمترین چیزی که لازم دارد صبر است! صبر در مقابل خسته شدن و نا امید شدن و صبر در مقابل خشمگین شدن و عصبانی گشتن. وقتی انسان با چند بار امر به معروف کردن خسته شود و یا عصبانی شود، طبیعتا دیگر امر به معروف نخواهد کرد و خواهد گفت: «فائده ای ندارد و حرف حساب به گوشش نمی نرود!».
امر به معروف خصوصا درباره نماز باید صبورانه و هنرمندانه ادامه پیدا کند و مثل هر کار خیر دیگری از خداوند مدام درخواست شود که کار به ثمر نشیند. در سوره حمد به صورت جمع از خداوند در خواست می شود که: اهدنا الصراط المستقیم. ما را به راه راست هدایت فرما! موقع گفتن این جمله باید خود و همه آنها که در خواب غلفت فرو رفته اند را در نظر بگیریم. زیرا هدایت دیگران هدایت ما هم هست. همه ما در یک کشتی زندگی می کنیم؛ نمی توانیم نسبت به کارهای یکدیگر بی تفاوت باشیم.
گفتم هنرمندانه؛ امر به معروف یک نوع عیب گویی است. گفته شده است: «عیب را هدیه بدهید!» وقتی قرار است به کسی هدیه داده شود تلاش می شود این کار خیلی هنرمندانه صورت بگیرد. هنر یعنی خلاقیت، یعنی استفاده درست از همه فرصتهای بدست آمده برای توصیه و موعظه و تعلیم و ارشاد و تذکر. خداوند این فرصتها را در اختیار می گذارد؛ فقط باید از آنها به بهترین نحو استفاده نمود.
وقتی قرار است کسی را نماز خوان کنیم اول باید خودمان به نمازمان خیلی اهمیت بدهیم. کسی که فقط نماز می خواند ولی آن را اول وقت بجای نمی آورد و یا در همسایگی مسجد است و به مسجد نمی رود و سعی نمی کند نمازش را به جماعت بخواند و یا مثلا نسبت به نماز صبحش کوتاهی می کند و شب زودتر نمی خوابد که به راحتی بتواند برای نماز صبحش بیدار شود این چنین شخصی نمی تواند راهنمای دیگر در مسئله نماز خواندن باشد.
به هر چیزی که دیگران را توصیه می کنیم باید خودمان به صورت آشکاری در آن مسئله شاخص و سرآمد باشیم. کسی معلم است که بیشتر از آنچه به دیگران می آموزد بداند.
خداوند به پیامبرش که از همه جلوتر است می فرماید: «خانواده ات را امر به نماز کن و بر آن صبر نما!» خوب بودن از هر نظر مهمترین راه برای امر به معروف مؤثر، خصوصا امر به نماز است.
از دانایان بپرسید!
فَاسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (أنبياء: 7)
اگر نمىدانيد، از آگاهان بپرسيد!
اگر نمی دانی، بپرس! از آنها که می دانند بپرس! چه توصیه ساده و مهمی! پرسش از دانا، کلید طلایی دانایی است. بسیاری از مردم یا نمی پرسند و یا از دانا نمی پرسند. مشکل دو چیز است: نپرسیدن و از جاهل پرسیدن!
سؤالاتی که برای تو به وجود می آید ممکن است با تجربه شخصی پاسخش به دست آید و ممکن است اصلا تجربی نباشد مثل سؤالات دینی و یا تاریخی.
سؤالات تجربی را وقتی می توان با تجربه به دست آورد که امکان تجربه آن باشد. گاهی تجربه کردن هزینه بالایی دارد و یا شاید باعث آسیب شود و یا موجب رنجشش خانواده گردد. در آن وقت باید بدون تجربه با همان پاسخی که انسان از دیگران دریافت می کند بسنده کند. البته روی سخن من با تو نوجوان عزیز هست نه دانشمندان؛ دانشمندان نمی توانند سؤالاتشان را از کسی بپرسند زیرا فرض بر این است که برای اولین می خواهند چیزی را تجربه کنند.
درباره سؤالات دینی باید با کسی که در این امور کارشناس باشد ارتباط برقرار کنی. تلفن بعضی از عالمان دینی را داشته باش و یا اگر یکی از آنها در محله تو زندگی می کند مثلا امام جماعت مسجد محله، با او طرح دوستی بریز و مدام سؤالاتت را نزدش مطرح کن! ممکن است معلم دینی و یا مربی پرورشی مدرسه اتان کارشناس مسائل دینی باشد. اگر این طور است که خوش بحالت.
وقتی سؤال می کنی، توقع نداشته باش حتما قانع شوی، روی پاسخی که می شنوی فکر کن بگذار مدتی بگذرد و بعد دوباره مراجعه کن و مسئله قبلی را دوباره مطرح کن و ایراداتی که بر پاسخ دریافتی به ذهنت رسیده است با عالم قبلی و یا عالمی دیگر طرح کن!
الان که خطوط اینترنت در اختیار همگان قرار دارد به راحتی می توانی در سایتهایی که به همین منظور در نظر گرفته شده است مثل سایت «تبیان» سؤالاتت را مطرح کنی.
بهتر است دفتری داشته باشی و سؤالاتت را با ذکر تاریخ در آن یادداش کنی، این کار دو تا خاصیت دارد: اول این که سیر رشد علمی ات را در سنینی مختلف خواهی فهمید و وقتی که خودت صاحب فرزند شدی می توانی حدس بزنی فرزندت در هر سنی دارای چه سؤالاتی است و دوم این که هر وقت توفیق پیدا کردی نزد عالمی رفتی می توانی فرصت را غنیمت بشماری و سؤالاتی که در دفتر یاداشت نمودی را مطرح کنی.
هر چه بیشتر به دنبال سؤالاتت باشی ذهنت فعال تر شده و از هم سن و سالهایت پیشی خواهی گرفت و به علم و دانش، بیشتر علاقمند خواهی شد و در رشته ای که دوست داری تخصص پیدا کنی سرآمد می گردی.
جسم وقتی نیازمند به غذا می شود با احساس گرسنگی اعلان نیاز می کند. ذهن نیز وقتی سؤالی در آن بوجود می آید یعنی نیازمند به دانش است. بهترین موقع کسب علم همان زمانی است که در ذهن سؤال ایجاد شده است. باید این موقع را غنیمت شمرد و فرصت طلایی تقویت نمودن ذهن را از دست ندارد.
[h=1]وقتی اعضای بدن حرف می زنند[/h]
[h=2]دنیای امروز دنیای دور زدن و منکر شدن است ... در برابر کارهایی که از ما سر زده است به راحتی منکر می شویم و اگر سند و چیزی به دست کسی از خود به جای نگذاشته باشیم، هیچ کسی هم نمی تواند با ما کاری بکند ...[/h] [h=2]اما یادمان نرود این انکار کردن ها همیشگی نیستند و دیر یا زود در محکمه ای قرار خواهیم گرفت که آن چیزهایی که فکرش را نمی کردیم به سخن در می آیند و علیه ما لب به گواهی می دهند.[/h]
خدای سبحان در سوره یس درباره جهنم و وقایع تلخ و وحشتناک آن سخن به میان می آورد. آرى در آن روز در حالى كه آتش سوزان و شعله ور جهنم در برابر دیدگان مجرمان قرار گرفته به آن اشاره كرده خطاب به مجرمان مى گوید: ((این همان دوزخى است كه به شما وعده داده می شد))! (هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ) (یس، 63)
پیامبران الهى یكى بعد از دیگرى آمدند و شما را از چنین روز و چنین آتشى بر حذر داشتند، ولى شما همه را به شوخى و مسخره گرفتید.
((امروز در آن وارد شوید، و با آتش سوزان آن بسوزید كه این جزاى كفرى است كه داشتید)) (اصْلَوْهَا الْیَوْمَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ)
و در آیه 65 سوره یس به گواهان روز قیامت اشاره می كند، گواهانى كه جزء پیكر خود انسانند و جائى براى انكار سخنان آنها نیست، می فرماید: ((امروز بر دهان آنها مُهر مى نهیم، و دستهاى آنها با ما سخن مى گوید و پاهاى آنها كارهائى را كه انجام می دادند براى ما شهادت می دهند (الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا یَكْسِبُونَ)
خاستگاه شهادت دادن اعضاء بدن آن است که اولا، به دلیل آیاتی همچون « ...وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَ كِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ ...؛ هیچ موجودی نیست مگر آن که خدای را تسبیح می کند ولی شما آن را در نمی یابید» (اسراء، آیه 44) به موجودات غیر زنده گونه ای آگاهی نسبت داده شده، فهمیده می شود، غیر از انسان و حیوان، سایر موجودات از جمله نباتات و جمادات نیز هر چند با اختلاف مرتبه نسبت به انسان، دارای شعور و اراده و آگاهی اند
آرى در آن روز دیگر اعضاى انسان تسلیم تمایلات او نیستند، آنها حساب خود را از كل وجود انسان جدا كرده تسلیم پروردگار می شوند، و بر آستان مقدس او سر فرود مى آورند، و حقایق را با شهادت خود آشكار مى سازند، و چه دادگاه عجیبى است كه گواه آن اعضاى پیكر خود بدن انسان است، همان ابزارى است كه گناه را با آن انجام داده !
شاید گواهى اعضا بخاطر آن باشد كه مجرمان هنگامى كه به آنها گفته میشود كیفر شما در برابر اعمالى كه انجام دادید دوزخ است به انكار برمی خیزند، به گمان اینكه دادگاه دنیاست، و حقایق از طریق پشت هم اندازى قابل انكار است، گواهى اعضا شروع می شود، و تعجب و وحشت سراسر وجود او را می گیرد و تمام راههاى فرار به روى او بسته می شود.
در دنیا تمام اعضا و جوارح تابع انسان هستند اما در آخرت نه تنها تابع میل او نخواهند بود، بلکه به مخالفت او بر می خیزند و شهادت به انجام ندادن احکام الهی از جانب او می دهند. همین دست و زبان و پایی که در دنیا به اختیار من کار می کنند، در عالم آخرت برخلاف خواست و میل من، به شهادت علیه من قیام می کنند که خدا می فرماید: " امروز بر دهان هایشان مهر می نهیم و دست هایشان با ما سخن می گویند و پاهایشان به کارهایی که در دنیا انجام داده اند شهادت می دهد. (یس، 65)
امروز همه ی اعضای ما در مرحله ی حمل شهادت هستند، یعنی حضور دارند و می بینند که ما چه کار می کنیم. این اعضاء و جوارح درک و شعور دارند که هم می توانند حمل شهادت کنند و هم روز قیامت، آن را بیان کنند.
آری! همان قدرتی که الان به این زبان توانایی حرف زدن داده است، در روز قیامت به دست و پا و گوش ما نیز توانایی حرف زدن خواهد داد: حَتَّى إِذَا مَا جَاؤُوهَا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُمْ بِمَا كَانُوا یَعْمَلُونَ ( فصّلت /20)
[h=2]مگر می شود اعضای بدن به حرف بیایند؟[/h] خاستگاه شهادت دادن اعضاء بدن آن است که اولا، به دلیل آیاتی همچون « ...وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَ كِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ ...؛ هیچ موجودی نیست مگر آن که خدای را تسبیح می کند ولی شما آن را در نمی یابید» (اسراء، آیه 44) به موجودات غیر زنده گونه ای آگاهی نسبت داده شده، فهمیده می شود، غیر از انسان و حیوان، سایر موجودات از جمله نباتات و جمادات نیز هر چند با اختلاف مرتبه نسبت به انسان، دارای شعور و اراده و آگاهی اند. وانگهی به دلیل این که پدید آورنده همه موجودات خداوند بوده و در نتیجه میان او و پدیده ها هیچ مانعی وجود ندارد تا او را از آنها بی خبر سازد از این رو، او با یک یک موجودات در هر حال و هر جا هست (حج، 17 - احزاب، 52 - حدید، 4 - رعد، 33)
نتیجه آن که شهادت اعضای بدن هم در پرتو دو دلیل یاد شده توجیه شدنی است. (به نقل از سایت پرسمان)
در آن روز دیگر اعضاى انسان تسلیم تمایلات او نیستند، آنها حساب خود را از كل وجود انسان جدا كرده تسلیم پروردگار می شوند، و بر آستان مقدس او سر فرود مى آورند، و حقایق را با شهادت خود آشكار مى سازند، و چه دادگاه عجیبى است كه گواه آن اعضاى پیكر خود بدن انسان است، همان ابزارى است كه گناه را با آن انجام داده !
[h=2]پرسش مجرمین: چرا علیه ما شهادت دادید؟[/h] اعضا با عبارت یاد شده در آغاز همین ردیف، آن سببی را که موجب به زبان درآمدنشان شده بیان کرده و می گویند: ما در دنیا دارای علم بودیم؛ علمی پنهان و ذخیره شده در باطن خود و همین موجب شد که خداوند ما را به زبان آورد چرا که اگر ما علمی نمی داشتیم، به زبان آمدنمان فایده ای نداشت. حال که به همین دلیل ما را به زبان درآورد، ما نیز چاره ای نداشتیم جز این که آنچه را می دانستیم بگوییم. البته چون چیزی برخلاف نگفته اند از این رو، اجباری بودن شهادت به نافذ و حجت بودن آن ضرری وارد نمی آورد. (محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج 17، ص 378 و نیز ترجمه المیزان، ج 17، ص 607 - 604)
[h=2]حساب مؤمنان روشن است[/h] گواهى اعضا مربوط به کفار و مجرمان است، و گرنه مؤمنان، حسابشان روشن است، لذا در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: لَیْسَتْ تَشْهَدُ الْجَوارِحُ عَلى مُؤْمِن إِنَّما تَشْهَدُ عَلى مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ فَأَمّا الْمُؤْمِنُ فَیُعْطى کِتابُهُ بِیَمِینِهِ قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ فَأَمّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لایُظْلَمُونَ فَتِیلاً:
«اعضاى پیکر انسان بر ضد مؤمن گواهى نمى دهد، بلکه گواهى بر ضد کسى مى دهد که فرمان عذاب بر او مسلم شده، و اما مؤمن نامه اعمالش را به دست راست او مى دهند (و خودش آن را مى خواند) همان گونه که خداوند متعال فرموده: آنها که نامه اعمالشان، به دست راستشان داده شد (با سرفرازى و افتخار) نامه اعمال خود را مى خوانند و کمترین ستمى به آنها نخواهد شد» (تفسیر «صافى»، ذیل آیه 65 سوره یس)
[h=2]کلام آخر:[/h] در روز قیامت بر زبان هایی که در دنیا قدرت تکلم داشته اند، مهر زده می شود و نمی توانند حرف بزنند ، اما در عوض در آخرت به تمام اعضای بدن که در دنیا نمی توانستند حرف بزنند، قدرت تکلّم داده می شود: یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا یَعْمَلُونَ (نور /24)
[h=2] به لحاظ شرعی بی حجابی و دزدی هر دو منکر هستند و نسبت به جلوگیری از هر دو امر حرام باید در حد توان اقدام نمود. بر هر یک از ما واجب است تا اولا خود را از حرام بازداشته و ثانیا نسبت به دیگران از فریضه امر به معروف و نهی از منکر با وجود شرایط و مراتبش غافل نشویم.[/h] [h=2]اینکه در خیلی مواقع بی حجابی های جامعه با اختلاس مقایسه می شوند و با پررنگ کردن اختلاس و دزدی از مال بیت المال، گناه بی حجابی کمرنگ می شود حرف اشتباهی است؛ زیرا هر دو گناه بزرگی هستند و نباید اثر گناهان را کم بدانیم.[/h]
وجود آیات و روایات فراوانی که در خصوص حجاب وجود دارد، به خوبی حاکی از اهمیت و ارزش آن در بین اوامر و فرامین الهی است. علی رغم تأکید و وجود آیات و روایات در این خصوص شاهد هستیم آنچنان که باید و شایسته است بعضی اشخاص خود را ملزم به آن ندانسته و در انظار عمومی با پوشش غیر اسلامی ، به حالتی متأسفانه بی حیایی حاضر می شوند.
اول چیزی که برای بی حیا کردن مردم و جامعه پنبه ی آن زده می شود، حجاب است. اصلی که امروز در جامعه ما متاسفانه مهجور باقی مانده است. تمام فرایض الهی در قرآن کریم عمدتا اشاره شده است. ما در جامعه هنوز باور نکرده ایم حجاب اصل ضروری دین و فریضه است. لذا خیلی در این لباس می آید حرف های عجیبی می زنند که "چه کار به این موی زن ها دارید شما جلوی اختلاس ها را بگیرید."
هر دو تای اینها مهم و اهم است. امروز مفاسد مالی به ریشه اعتقادی ضربه می زند و در این شکی نیست اما نکته ی قابل توجه این است که مبارزه خدا، مبارزه با فساد است و واجب خدا، واجب است و نمی توان یک واجب را فدای واجب دیگر کرد... واجبی که با کمرنگ کردن آن، ناهنجاری سنگینی (بی حجابی) برای جامعه به بار آورده است که بازتاب های خسارت باری به دنبال دارد ... سوال مهمی که در این خصوص مطرح می باشد این است که علت و منشأ این ناهنجاری دینی و اجتماعی چیست؟
[h=2]1-عدم آگاهی و شناخت کافی از آموزه های دینی[/h] یکی از مهمترین و اساسی ترین عوامل بروز ناهنجاری های اجتماعی از جمله بی حجابی در جامعه دینی، عدم درک صحیح از مفاهیم دینی و اسلامی و عدم باور و اعتقاد قلبی به محفوظات دینی است
توجه به داشته ها و ایمان قلبی و برگشتن و تأمل کردن در محفوظات دینی موضوعی است که اگر مورد توجه و اهمیت قرار نگیرد خروجی آن بی اعتنایی، و دهن کجی به وظایف دینی خواهد بود؛ به همین جهت خداوند متعال مومنین را خطاب قرار داده و آنها را به تجدید نظر در رفتارهای خود دعوت می نماید:
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذی نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ؛ [سوره نساء، آیه 136] اى كسانى كه ایمان آورده اید! به خدا و پیامبرش، و كتابى كه بر او نازل كرده، ایمان (واقعى) بیاورید».
مفسران قرآن ذیل این آیه شریف نکات بسیار زیبایی را بیان کرده اند از جمله اینکه در تفسیر نمونه بیان شده است: « قطع نظر از شأن نزول آیه، این احتمال در تفسیر آیه وجود دارد كه روى سخن به تمام مؤمنان باشد، مؤمنانى كه ظاهراً اسلام را پذیرفته اند اما هنوز در اعماق جان آنها نفوذ نكرده است، اینجا است كه از آنها دعوت می شود كه از صمیم دل و در درون جان مؤمن شوند»، [1] ایمان و اقرار واقعی به اسلام زمانی به درجه کمال خود می رسد که علاوه بر شناخت و باور قلبی در وادی عمل نیز مشهود باشد. به طور مثال کسی که به وحدانیت خداوند متعال و حقانیت دستورات او اقرار دارد، در وادی عمل نباید بهانه گیر بوده و به راحتی حجاب خود را بر زمین نهد.
امام علی (علیه السلام) در خصوص رابطه جهل و ارتکاب افعال مذموم این چنین می فرماید: « لَا یَجْتَرِئُ عَلَى اللَّهِ إِلَّا جَاهِلٌ شَقِی ؛[2] گستاخی و جرأت بر (نافرمانی) خداوند را جز جاهل شقی روا نمی دارد».
[h=2]2- بی توجهی به قبح و بزرگی گناه[/h] هرگاه مردمى در برابر زشت كاری هایى كه در میانشان صورت مى گیرد دم فرو بندند و آن را تغییر ندهند، زود باشد كه خداوند عزّ و جلّ كیفر خود را شامل همه آنان سازد
از جمله عوامل مؤثر در ترویج ناهنجاری بی حجابی در جامعه، بی توجهی به بزرگی این گناه است. با بررسی و تأمل در علت و منشأ بی حجابی به روشنی بدست می آید، در نظر این افراد رعایت حجاب موضوعی کم اهمیت و غیر ضروری جلوه نموده است. گاهاً دیده می شود این افراد با طرح قیاس های غیر منطقی و باطل به دنبال تبرئه خود بوده تا اینکه کار قبیح خود را توجیح نمایند.
به طور مثال با بیان و نشان دادن معضلات اجتماعی همچون اختلاس های میلیاردی، مشکلات فراوان معیشتی و اقتصادی، بی کاری جوانان و سایر مباحث بی ارتباط با مقوله حجاب، بزرگی و قبح گناه خود را فراموش می نمایند. این در حالی است که خطای دیگران و وجود سایر معضلات به هر اندازه که بزرگ باشد، هیچ گاه مجوز گناه به ظاهر کوچک ما نخواهد بود. از طرفی در فرهنگ روایات کوچک شمردن گناه موجب دور شدن از مغفرت الهی معرفی شده است.
[h=2]3- فردی و غیر اجتماعی دانستن حجاب[/h] بعضی از افراد به زعم اینکه نگه داشتن حجاب موضوعی شخصی و فردی ست، از رعایت آن در اجتماع سر باز می زنند. این دسته افراد این چنین تصور می کنند که تمام قوانین اسلامی دستوراتی فردی هستند، که اشخاص در رعایت آنها مختار می باشند. این در حالی است که بسیاری از این قوانین در حوزه اجتماع کارایی خاص داشته؛ به همین جهت نمی توانند به بهانه ی عدم اجبار در دین آنها را زیر پا گذاشته و از رعایت آن خود داری نمایند. به طور روشن تر، از آنجا که بی حجابی تأثیر مستقیمی بر آشفتگی، و تهیج احساسات نفسانی افراد دارد، بی توجهی در این خصوص می تواند تبعات جبران ناپذیری را به دنبال داشته باشد.
[h=2]دلایل قرآنی اجتماعی بودن حجاب[/h] [h=2]1-وجوب امر به معروف و نهی از منکر[/h] رعایت نکردن حجاب تا زمانی که در حیطه خصوصی و شخصی باشد، مشمول امر به معروف و نهی از منکر نمی شود. ولی هنگامی که بی حجابی جنبه علنی و اجتماعی به خود می گیرد و شخص در صدد تظاهر به گناه می گردد، بر سایر افراد واجب است که از آن نهی نموده و از شیوع این چنین گناهی در اجتماع جلوگیری نمایند. امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «ما أقَرَّ قَومٌ بِالمُنكَرِ بَینَ أظهُرِهِم لا یُغیِّرونَهُ إلاّ أوشَكَ أن یَعُمَّهُمُ اللّه عَزَّ و جلَّ بِعِقابٍ مِن عِندِهِ ؛[4]: هرگاه مردمى در برابر زشت كاری هایى كه در میانشان صورت مى گیرد دم فرو بندند و آن را تغییر ندهند، زود باشد كه خداوند عزّ و جلّ كیفر خود را شامل همه آنان سازد».
این روایت گویای این است که اگر موضوع حجاب حکمی شخصی بوده، لزومی نداشت کسی از آن نهی نماید و خطا کار را توبیخ نماید.
[h=2]2-ممنوعیت ضرر به دیگران[/h] امام صادق (علیه السلام) از قول رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمودند : گناه پنهانی که شخص آن را در خلوت انجام می دهد فقط به خود او ضرر می زند ولی گناه علنی موقعی که مورد تنفر و سرزنش جامعه قرار نگیرد ضرر عمومی دارد
هرچند بعضی افراد به دنبال بی ارتباط دانستن موضوع بی حجابی با شیوع بزهکاری های اجتماعی هستند؛ ولی آنچه مسلم و قطعی به نظر می رسد این است که، به هر اندازه جامعه، از فرهنگ حجاب و عفاف باز ماند، رفتارهای پرخطری همچون زیاده طلبی های شهوانی در بین افراد جامعه بیشتر می شود.
جوانی که در ارتباطات اجتماعی خود با ظاهر زیبا و آرایش شده ی دختران عشوه گر مواجه می شود حتی اگر ایمان قوی داشته باشد در معرض خطر بزرگ هوای نفس است کما اینکه حضرت یوسف (علیه السلام) نیز خود را مبری از آن ندانسته است. «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحیمٌ؛[ سوره یوسف، آیه۵۳] من هرگز خودم را تبرئه نمى كنم، كه نفس (سركش) بسیار به بدیها امر مى كند مگر آنچه را پروردگارم رحم كند! پروردگارم آمرزنده و مهربان است».
تولید این چنین آسیب اجتماعی و ضرر رساندن به آرامش روحی جوانان از نظر آموزه های دینی مردود است و کسی نباید مولد این چنین ضرری در جامعه باشد.
امام صادق (علیه السلام) از قول رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمودند : گناه پنهانی که شخص آن را در خلوت انجام می دهد فقط به خود او ضرر می زند ولی گناه علنی موقعی که مورد تنفر و سرزنش جامعه قرار نگیرد ضرر عمومی دارد.[5]
[h=2]3-وجوب حفظ شعائر و حدود الهی[/h] بر اساس آموزه های اسلامی بر عموم مسلمانان، حفظ و نگهداری مرزهای دینی و اسلامی واجب است. با دقت و تأمل در منابع اسلامی به خوبی با احکام و دستوراتی در دین و شرعیت اسلامی برخورد می کنیم که به هیچ وجه باری تعالی اجازه نابودی این حدود را نمی دهد. در فرهنگ اسلامی و ارتباطات اجتماعی، تن آرایی و بی حجابی لگد مال کردن مرز و حدود حجاب است. وجود آیات متعدد در خصوص حجاب نشان از اهمیت حفظ این حریم الهی دارد، همچنان که خداوند متعال می فرماید: «وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِن؛ [سوره احزاب، آیه 53] و اگر از زنان پیامبر چیزى خواستید، از پشت پرده بخواهید. این كار، هم براى دلهاى شما و هم براى دلهاى آنها پاك دارنده تر است».
گاهاً دیده می شود این افراد با طرح قیاس های غیر منطقی و باطل به دنبال تبرئه خود بوده تا اینکه کار قبیح خود را توجیح نمایند.
به طور مثال با بیان و نشان دادن معضلات اجتماعی همچون اختلاس های میلیاردی، مشکلات فراوان معیشتی و اقتصادی، بی کاری جوانان و سایر مباحث بی ارتباط با مقوله حجاب، بزرگی و قبح گناه خود را فراموش می نمایند. این در حالی است که خطای دیگران و وجود سایر معضلات به هر اندازه که بزرگ باشد، هیچ گاه مجوز گناه به ظاهر کوچک ما نخواهد بود. از طرفی در فرهنگ روایات کوچک شمردن گناه موجب دور شدن از مغفرت الهی معرفی شده است.
[h=2]جمع بندی بحث[/h] در فرهنگ اسلامی گناه چه کوچک باشد و چه بزرگ کسی مجوز ارتکاب آن را ندارد و از طرفی گناه بزرگ دیگران مجوز رفتار غیر اسلامی سایرین نمیشود. در منابع اسلامی حجاب و عفاف یک ضرورت دینی و اجتماعی است، که رعایت آن احترام به حقوق دیگران و عاملی در جهت کاهش بزه های اجتماعی معرفی شده است.
پی نوشت ها:
[1]. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 4، ص166.
[2]. محمد باقر مجلسی، بحار الأنوار،ج 33، ص 610.
[3]. فضل بن حسن طبرسى، إعلام الورى بأعلام الهدى، ص374.
[4]. محمد باقر مجلسی، بحار الأنوار،ج 97، ص78، ح34.
[5]. قرب الاسند، ص26.
[h=1]قلابی که ما را از سختی ها بیرون می کشد![/h]
[h=2]این مثال را از زبان استاد قرائتی زیاد شنیده ایم؛ مثالی که به خوبی، به ظرفیت های نهفته و استعدادهای خاموش درون انسان اشاره می کند. ظرفیت زیاد حافظه انسان، عدم محدودیت زمانی در یادگیری، برخی مهارت های خارق العاده و بسیار نشانه های دیگر حاکی از همین مطلب است.[/h]
بارها گفته ام که اگر بگویند: چقدر می دوید؟ ما می گوییم: 2 کیلومتر! اگر یک گرگ دنبالمان کند، 30 کیلومتر می دویم. پیداست 30 کیلومتر دیگر انرژی در ما هست. منتها باید این انرژی را کشف کنیم. 1
همیشه انسان در این اندیشه است تا همه توانایی هایش را به نمایش بگذارد و از آن ها استفاده کند اما همچنان در راه رسیدن به این نقطه کمال باز می ماند. با یک نگاهی مختصر به دور و برمان می بینیم که آدم ها همچنان از قسمت کوچکی از ظرفیتشان بهره می برند. چرا؟
[h=2]من، عقب ترم![/h] یکی از مهم ترین بازدارنده های انسان از حداکثر استفاده از توانایی هایش، مقایسه کردن است. امام صادق علیه السلام مردم را مانند معدن طلا و نقره توصیف می کند؛ النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة، 2 به گونه ای که هرکسی را بهر کاری ساخته اند؛ اما آنچه در مقایسه اتفاق می افتد، ندیدن توانایی های خود است. همین ندیدن، مقدمه ای است که انسان به «آنچه می تواند باشد» نرسد. آفاتی که از مقایسه کردن به زندگی انسان وارد می شود قابل توجه است چه در دوران کودکی که تضعیف استعدادها را در پی دارد 3 و چه در بزرگسالی که رابطه ها را تیره می کند و موقعیت اجتماعی را به خطر می اندازد. 4
من نفرت دارم از مردی که در کار دنیایش تنبل باشد. هر که در کار دنیایش تنبل باشد در کار آخرتش تنبل تر است
[h=2]من حال ندارم![/h] امام صادق علیه السلام به یکی از فرزندانش فرمود: از تنبلی و بی حوصلگی بپرهیز که این دو خصلت تو را از بهره دنیا و آخرت باز می دارد. 5
تنبلی واضح ترین دلیل بر عدم استفاده از همه توانایی هاست. همان طور که پیش تر در سخن امام صادق علیه السلام اشاره شد، انسان ها با وجود تفاوت، همگی در معدن استعداد بودن مشترک اند و همه دارای استعدادهای طلایی یا نقره ای اند. از این رو کسی نباید بهانه ناتوانی و بی استعدادی را عَلَم کند و تنبلی پیشه کند و نعمت خدادادی استعداد را هدر دهد؛ چراکه ما هم مانند امام باقر علیه السلام از تنبلی بیزاریم: «من نفرت دارم از مردی که در کار دنیایش تنبل باشد. هرکه در کار دنیایش تنبل باشد در کار آخرتش تنبل تر است.» 6
[h=2]من کمرم شکست![/h] إِنَّ الْانسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا ۞ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً؛ 7
به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است ۞ هنگامى که بدى به او رسد بی تابی مى کند.
انسان موجودی ضعیف است و در معرض خسران. این مطلب به روشنی از آیات قرآن کریم فهمیده می شود؛ اما همین انسان، دارای استعدادهای سرشاری است که چنین نظام خلقت را دگرگون کرده است و با وجود همین استعدادهاست که خلقت را تحت سلطه خویش درآورده است.
با وجود این، انسان، همچنان ضعیف است، صبر ندارد و در سختی به جزع و فزع می افتد و ناله و شیون می کند و به سختی ها اجازه می دهد تا کمرش را خم کنند. همین امر او را از رسیدن به کمال باز می دارد و او را زمین گیر می کند. حقا که زیباست سخن امام کاظم علیه السلام که فرمود:
الْمُصِیبَةُ لِلصَّابِرِ وَاحِدَةٌ وَ لِلْجَازِعِ اثْنَتَان ؛ 8 مصیبت برای انسان شکیبا یکی است و برای ناشکیبا دو تا.
برای مبارزه با این آفت، علما، توکل را پیشنهاد می کنند. با توکل و طلب یاری از مبدأ قدرت می توان بر ضعف، فائق آمد و مسیر را ادامه داد. آسان شدن سختی ها با توکل بر خدا، فرمولی است که امام علی علیه السلام نیز آن را تأیید می کند: مَن تَوَكَّلَ عَلى اللّهِ تَسَهَّلَت لَهُ الصِّعابُ. 9
اما همچنان مشکلات در کمین اند و با یاری شیطان، در صدد پرتاب تیری دیگر برای ممانعت از رشد انسان هستند تا او را از ادامه راه ناامید کنند.
آنچه در مقایسه اتفاق می افتد، ندیدن توانایی های خود است. همین ندیدن، مقدمه ای است که انسان به «آنچه می تواند باشد» نرسد. آفاتی که از مقایسه کردن به زندگی انسان وارد می شود قابل توجه است چه در دوران کودکی که تضعیف استعدادها را در پی دارد و چه در بزرگسالی که رابطه ها را تیره می کند و موقعیت اجتماعی را به خطر می اندازد
[h=2]من امیدی ندارم![/h] یا عِبادِی الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ؛ 10
اى بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید! از رحمت خداوند نومید نشوید.
با هر برنامه و با هر میزان آمادگی که راه بیفتیم همچنان امکان شکست و عدم موفقیت وجود دارد. چنین نیست که بتوان با یک عزم و یک تجربه ناپخته قدم در مسیر گذاشت و یک نفس، تا انتها رفت. بلکه باید فرودها و شکست ها را در نظر داشت. آنچه در این گردنه ها، انسان را از رسیدن به مرادش باز می دارد، ناامیدی است.
***
سنگلاخ های مسیر در این موارد خلاصه نمی شود، چه بسا دسترسی به استعدادهای نهفته هرکس، قلاب مخصوصی داشته باشد. شناخت آن گنج های ناپیدا و ابزار کشف و پیروزی بر آفت ها و آسیب ها؛ هم در گروه همت است و هم مشورت. شاید گاهی زور مشورت بر دیگری بچربد و همت را نیرو دهد و آن را دوچندان کند. اصلاً بهتر از امام علی علیه السلام نمی توانیم بگوییم که فرمود: هیچ پشتیبانی چون مشاوره نیست. 11 پی نوشت: 1. درس هایی از قرآن، 6 مهر 1387
2. اصول کافی، ج 15، ص 422
3. نگاه کنید به: هشدارهای تربیتی، علی اکبر مظاهری، ص 119
4. نگاه کنید به: فرهنگ خانواده، علی اکبر مظاهری، ص 372
5. اصول کافی، ج 9، ص 559
6. اصول کافی، ج 9، ص 560
7. معارج؛ 19-20
8. تحف العقول، ص 414 و منتخب میزان الحکمه، ج 1، ص 237
9. غررالحکم، ص 647، حدیث 1266
10. زمر؛ 53
11. نهج البلاغه، حکمت 54
[h=1]3 کلید طلایی برای رهایی از پشیمانی در زندگی[/h]
[h=2]خیلی اوقات در زندگی هایمان وقتی می نشینیم و کمی به کارهای گذشته مان فکر می کنیم، در دلمان یک ناراحتی و احساس پشیمانی به وجود می آید و می گوییم: ای کاش این کار را نکرده بودم ... اگر با فلانی مشورت می کردم هم خوب بود و ...[/h]
همه ما آدم ها فکر می کنیم که اگر یک سری از کارهایی را در گذشته انجام می دادیم یا برعکس، زندگی حالمان چه تفاوتی می کرد اما می دانیم که چنین حسرت خوردنی بی فایده و پوچ است. مهم و ارزشمند این است که یاد بگیریم چگونه ادامه ی مسیر زندگی را به گونه ای برویم که پشیمانی برایمان نداشته باشد.
اگر چنین شرایطی برایتان رخ داده، نگران نباشید، در ادامه مسیر زندگی هر ازگاهی نگاهی بازنگرانه به زندگی مان داشته باشیم تا اطمینان یابیم که مسیر زندگی را درست طی می کنیم.
در بیانی امام جواد علیه السلام دستور العملی برای ما دارند که با اجرای این اصول در زندگی پشیمانی در ما راه نخواهد یافت: سه چیز است که هر کس آن را مراعات کند ، پشمیان نگردد : 1 - اجتناب از عجله ، 2 - مشورت کردن 3 - توکل بر خدا در هنگام تصمیم گیری. (مسند الامام الجواد، ص 247)
[h=2]1-عجله نکردن، آرامش داشتن و صبور بودن[/h] امام علی (علیه السلام) درباره افرادی که با دیگران مشورت می کنند و بهره ای که در زندگی از آن می برند می فرماید: هر کس که از آرای مختلف استقبال کند مواقع خطا و اشتباه را می یابد و هر کس بدون عاقبت اندیشی وارد امور شود خودش را در معرض مشکلات و حوادث قرار خواهد داد. عاقبت اندیشی قبل از عمل، تو را از پشیمانی در امان می دارد
درباره عجله در حدیث داریم که: «الْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا» (بحارالانوار، ج74، ص265؛ تحف العقول، ص 146): عجله موضوعش آن جایی است که زمان کار نرسیده است و کار آمادگی و پختگی لازم را پیدا نکرده تا فرد آن را دنبال کند.
«عجله و شتاب» در کارها مخصوصا «عجله در قضاوت» و داوری مایه سرافکندگی و ایجاد مشکلات در زندگی فردی و اجتماعی است. چنانکه این موضوع در داستان های قرآنی در ذیل داستان حضرت داوود علیه اللسلام، یونس علیه السلام نیز آمده است که به واسطه ی همین عجله در امورشان دچار ترک اولی شدند. (سوره کهف/ آیات 60 تا 82 و ص/ 24 و قلم/ 48 و49)
حضرت رسول صلی الله علیه و اله می فرمایند: مردم را هلاک کرده و اگر مردم دارای تانی و خویشتن داری بودند، هیچ کس به هلاکت نمی رسید. (بحار الانوار، ج 68، ص 340)
[h=2]تذکر:[/h] حواسمان باشد عجله ممکن است ممدوح باشد یا مذموم: یادمان باشد «سرعت و جدیت در کارها، آرى؛ اما عجله و شتابزدگى، هرگز»! عجله مذموم آن است که: بررسى و مطالعه در جوانب کار و شناخت صورت نگیرد اما سرعت و عجله ممدوح آن است که: بعد از تصمیم گیرى لازم، در اجرا درنگ نشود، و لذا در روایات مى خوانیم: «در کار خیر عجله کنید» یعنى بعد از آن که خیر بودن کارى ثابت شد دیگر جاى مسامحه نیست. (تفسیر نمونه، آیة الله العظمی مکارم شیرازی دام ظله، ج ۱۲، ص ۵۹.)
[h=2]2- مشورت:[/h] کسانی که در کارهایشان از این توانمندی استفاده می کنند و از دیگران نظر خواهی می کنند چنان است که گویا عقول دیگران را به استخدام خویش در آورده اند.
به عبارتی مشورت یعنی گران دیگران را ارزان خریدن؛ گرانی که با مدتها صرف عمر آن را به دست آورده و ما می توانیم از آن بهره مند شویم.
در قرآن کریم خداوند به پیامبرش می فرماید: (فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلین) (آل عمران، 159) «پس به [برکت] رحمت الهی، با آنان نرمخو [و پر مِهر] شدی، و اگر تندخو و سخت دل بودی قطعاً از پیرامون تو پراکنده می شدند. پس، از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه، و در کار[ها] با آنان مشورت کن، و چون تصمیم گرفتی، بر خدا توکّل کن، زیرا خداوند توکّل کنندگان را دوست می دارد.»
امام علی (علیه السلام) درباره افرادی که با دیگران مشورت می کنند و بهره ای که در زندگی از آن می برند می فرماید: هر کس که از آرای مختلف استقبال کند مواقع خطا و اشتباه را می یابد و هر کس بدون عاقبت اندیشی وارد امور شود خودش را در معرض مشکلات و حوادث قرار خواهد داد. عاقبت اندیشی قبل از عمل، تو را از پشیمانی در امان می دارد. (نهج البلاغه ، قصار 164)
آن حضرت همواره بر این باورند که: «مَنْ لَمْ یَسْتَشِرْ یَنْدَم » (نهج البلاغه، قصار/152) کسی که مشورت نمی کند پشیمان می شود!
در بیانی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز می فرماید: «الْمُشَاوَرَهُ حِرْزٌ مِنَ النَّدَامَهِ، وَ أَمْنٌ مِنَ الْمَلَامَهِ» (نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله علیه و آله)، ص 781) «مشورت موجب پیشگیری از پشیمانی و ایمنی از سرزنش است».
تکبر و خود را مصون از خطا دانستن از عوامل مخربی است که باعث می شود انسان به دنبال مشورت و کمک خواهی فکری با دیگران نرود! لذا همواره همه اشتباهات را تجربه می کند و چه بسا اشتباهی را مرتکب شود که راهی برای جبران ندارد. یکی از راه حل های ساده برای مصون ماندن از خیلی خطاها مشورت یعنی همان استخدام نیروی فکری انسان هاست.
[h=2]3- در امور زندگی بر خدا توکل داشته باشیم[/h] امام صادق (علیه السلام) فرمود : هنگامی که ابراهیم علیه السلام را بالای منجنیق گذاشتند و می خواستند او را در آتش بیفکنند جبرئیل به ملاقاتش آمد و پس از سلام گفت : آیا نیاز داری که به تو کمک کنم ؟ ابراهیم در جواب گفت : به تو نه !
توکل، از آن مفاهیم دینی است که خیلی وقت ها، کم کاری ها و قصور خودمان را به پای آن می نویسیم. می گوییم توکل کرده ایم، اما در واقع منظورمان این است که تنبلی کرده ایم.
توکل به معنای تنبلی کردن نیست، توکل منافاتی با اسباب ندارد ... مهم این است که دل را از دیگران ببریم و تنها و تنها به خود خدا توکل کنیم... در حقیقت معنای توکل این است که من بنده، بندگی کنم ... توکل کردن به معنای دنبال کارها نرفتن نیست ... توکل یعنی شخص وظیفه اش را انجام دهد، بعد از انجام وظیفه، نتیجه را به خدا بسپارد.
چنانچه در این زمینه امام علی (علیه السلام) در بیانی می فرمایند: علیک بسعی و لیس به نجح". بر تو باد سعی، ولی نتیجه بر تو نیست. (به نقل از حجت الاسلام عالی).
توکل واقعی یعنی ابراهیم وار عمل کردن ...
قرآن کریم جریان را چنین بازگو می فرماید: قالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا اِلهَتَکُم اِن کُنتُم فاعِلینَ: گفتند: او را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید اگر کاری از شما ساخته است .(انبیاء، 68)
آن قدر برای جمع آوری هیزم کوشش می کردند و به آن اهمیت می دادند که مرحوم طبرسی می نویسد: کسانی که بیمار بودند و به زنده بودن خود امید نداشتند وصیت می کردند که مقداری از مال آنان را صرف خریدن هیزم برای سوزانیدن ابراهیم کنند و حتی برخی از زنان که کارشان پشم ریسی بود (و با این زحمت برای خود مال تهیه می کردند) از درآمد آن هیزم تهیه می کردند.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: هنگامی که ابراهیم علیه السلام را بالای منجنیق گذاشتند و می خواستند او را در آتش بیفکنند جبرئیل به ملاقاتش آمد و پس از سلام گفت : آیا نیاز داری که به تو کمک کنم ؟ ابراهیم در جواب گفت : به تو نه! (به نقل از نقطه های آغاز در اخلاق عملی، آیة الله محمدرضا مهدوی کنی رحمة الله علیه).
من ندارم حاجتی از هیچ کس با یکی کار من افتاده است و بس
گفت با او جبرئیل ای پادشاه پس ز هر کس با شدت حاجت بخواه
من نمی خواهم جز آنچه خواهد او حال من می بیند و میداند او
و سرانجام، برای این که کار خود را به خدا واگذاشت و به او اعتماد کرد آتش بر او گلستان شد که : و قُلنا یا نارُ کُونی بَرداً و سَلاماً عَلی اِبراهیمَ : و ما گفتیم : ای آتش ! سرد و سالم بر ابراهیم علیه السلام باش! (انبیاء، 69) (به نقل از نقطه های آغاز در اخلاق عملی، آیة الله محمدرضا مهدوی کنی رحمة الله علیه)
به امید آنکه با رعایت کردن این نکات هیچ گاه با نگاه کردن به گذشته مان دچار پشیمانی و یأس و ناامیدی نشویم.
[h=2]دوران ما دوران تکنولوژی است دورانی که فاصله ها میان آدم ها کم شده است اجتماع انسان ها اگر چه از هم دور هم باشند گسترده شده است خیلی از آدم ها با اینکه هیچ آشنایی با هم ندارند می توانند با هم صحبت کنند وقایع اجتماعی را به قضاوت بنشینند و در هر زمینه ای گفتمانی عظیم صورت می گیرد.[/h]
در این همهمه ی دنیای مجازی و حقیقی چیزی که شاید بیشتر از همه به چشم بخورد تبادل لطیفه ها و شوخی هاست که هر چیز و هر کسی سوژه آن ها می شود .
از تلخترین اتفاقات و حوادث تا مسائل اقتصادی و حتی مسائل شخصی افراد، شوخی های امروزی دیگر صرفا طنزی برای سرگرمی نیست بلکه در یک سیر قهقرایی هجو و بی بند و باری شده است ادبیات گفتگوهای ما....
اما چیزی که در این میان بسیار اهمیت دارد آبرو و شخصیت افراد است که دیگر رنگی از حرمت و ارزش ندارد، عادت کرده ایم که برای خندیدن هایمان حتما یک قربانی داشته باشیم و فرقی هم نمی کند چه کسی باشد معلممان، دوستمان، استادمان همکار یا مدیرمان، یک شخصیت سیاسی یا هنرمند و ورزشکار ...
گاهی با اشاره چشم و ابرو دیگران را متوجه ضعف یا ایرادی در دیگران می کنیم و بارها و بارها دیگری را با تمسخر و عیب جویی تحقیر می کنیم و می خندیم یا به شکل آفرینشش ایراد وارد می کنیم یا طرز لباس پوشیدن و صحبت کردنش، گاهی در مقام یک علامه دهر بی سوادی دیگران را به مثابه یک گناه نابخشودنی پتک کرده و بر سرش می زنیم تا بازوی پر توان خود را در تحقیر و خرد کردن دیگران به رخ بکشیم .
در این همهمه ی دنیای مجازی و حقیقی چیزی که شاید بیشتر از همه به چشم بخورد تبادل لطیفه ها و شوخی هاست که هر چیز و هر کسی سوژه آن ها می شود
خدا نکند که از یک چهره اشتباهی رخ بدهد همه ما می شویم قاضی و بایدها و نبایدهای زیادی را به همگان گوشزد می کنیم که فلانی چنین است و چنان است و خطایش قابل بخشش نیست و سیل انتقاد همراه بدترین توهین ها و تحقیرها در قالب شوخی ها و جک ها راه می افتد، عادت کرده ایم شخص خاطی را با خاک یکسان کنیم.
در این میان هرگز فکر نمی کنیم آبروی یک شخص همه دارایی اوست، آبروی ما همه چیزمان است اگر با هر اشتباهی خداوند متعال می خواست ما را رسوا کند در چرخه هستی جایگاه هر کدام از ما کجا بود؟ خداوند متعال با همه قدرت و عظمتش پرده پوش است این را همه ما خوب تجربه کرده ایم.
خداوند متعال ستارالعیوب است و برای آبروی بندگانش هر چه که باشند ارزش و اهمیت زیادی قائل است، تا آنجا که وقتی پای آبرو در میان باشد بدون مقدمه و با شدیدترین هشدار ما را بر حذر می دارد از این مسلکی که در پیش گرفته ایم .
خداوند متعال می فرماید: «وَیْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ » (سوره: الهمزة آیه ( 1؛ واى بر هر بدگوى عیبجویى.
همزه این واژه از ریشه «همز» به معنى طعنه زدن و متلک پرانى بسیار است، و در اصل به معنى «شكستن» آمده است؛ و از آن جایى كه عیب جو و طعنه زننده با كار خویش شخصیت و اعتبار دیگران را به ناروا هدف عیبجویى و آماج تیرهاى غیبت و تهمت و طعنه مى سازد، این واژه در این مورد به كار مى رود.
لمزه از ریشه «لمز» به معنى عیبجویى رویارو آمده است. با این بیان تفاوت میان این دو واژه این است كه «همزه» به معنى عیبجویى نهان و پشت سر دیگران است، امّا «لمزه» به معنى عیب جویى آشكار و رویارو. (تفسیر مجمع البیان)
هشدار خداوند متعال در ابتدای این سوره قرار گرفته است و این نشانشگر اهمیت آن است، می فرماید وای بر آنها كه با نیش زبان و حركات، دست و چشم و ابرو در پشت سر و پیشٍ رو، دیگران را استهزاء كرده، یا عیب جوئى و غیبت مى كنند، یا آنها را هدف تیرهاى طعن و تهم قرار مى دهند.
پس حساب کار خودمان را بکنیم وقتی خداوند متعال؛ قدرت مطلق هستی ما را تهدید می کند و این چنین محکم از این کار زشت بر حذر می دارد یعنی که اهمیت موضوع خیلی بیشتر از آن است که ما می اندیشیم، یعنی قدرت تخریب این رذیله اخلاقی خیلی وسیع است و ما چه می دانیم که عواقبی برای دیگران و خود ما دارد؟
گاهی با اشاره چشم و ابرو دیگران را متوجه ضعف یا ایرادی در دیگران می کنیم و بارها و بارها دیگری را با تمسخر و عیب جویی تحقیر می کنیم و می خندیم یا به شکل آفرینشش ایراد وارد می کنیم یا طرز لباس پوشیدن و صحبت کردنش، گاهی در مقام یک علامه دهر بی سوادی دیگران را به مثابه یک گناه نابخشودنی پتک کرده و بر سرش می زنیم تا بازوی پر توان خود را در تحقیر و خرد کردن دیگران به رخ بکشیم
امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند تبارک و تعالى براى بنده مؤمن خود چهل پرده قرار داده است. هر گاه گناهى [بزرگ] از او سر زند یك پرده كنار مى رود و چون از برادر مؤمن خود عیبى بداند و او را بدان سرزنش كند دیگر پرده ها كنار روند و بى پرده ماند و بدین سان رسوایى اش در آسمان بر سر زبان فرشتگان افتد و در زمین بر سر زبان مردم . (بحارالأنوار: 73/361/87)
[h=2]کمی هم به خود بپردازیم[/h] امام على علیه السلام فرمود: اى بنده خدا! در خرده گیرى از گناه كسى شتاب مكن؛ زیرا چه بسا كه او آمرزیده شده باشد. و در مورد خویش، به گناه كوچكى كه كرده اى، ایمن مباش؛ زیرا شاید كه به سبب آن عذاب شوى. پس، هر یك از شما از دیگرى عیبى بداند، نباید به خرده گیرى از او بپردازد؛ زیرا مى داند كه خود نیز عیبى دارد و باید شكر این موهبت كه عیبهایى كه در دیگران هست در او نیست، وى را به خود مشغول دارد [و از عیب جویى دیگران باز ایستد]. (نهج البلاغة: الخطبة 140)
[h=2]نتیجه[/h] دنبال عیب جویی و تمسخر دیگران نباشیم چرا که هر بنده ای برای خود آبرو و شخصیت دارد، اگر ما مراقب رفتارمان نباشیم و مرتب به عیب جویی و غیبت دیگران و در نتیجه بی آبرو کردن مردم باشیم و با منتشر کردن اخباری که به دستمان می رسد به این امر دامن بزنیم؛ یادمان باشد که دیر یا زود نوبت خود ماست که علاوه بر تاوان دادن در این دنیا و مورد تحقیر تمسخر قرار گرفتن در آخرت هم عذابی دردناک برای ما خواهد بود.
دنیا بازیچه نیست!
وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ (أنبياء: 16)
ما آسمان و زمين، و آنچه را در ميان آنهاست از روى بازى نيافريديم!
خیلی از پولدارها بخاطر سرگرمی خانه های بزرگ می سازند و ماشینهای گرانقیمت تهیه می کنند و کشتیها و هواپیماهای تفریحی دارند و میهمانی های آنچنانه ای راه می اندازند و همه عمر خود را با اسرافهای اینچنینی زندگی می کنند.
آیا خداوند هم بخاطر این که قدرت آفریدن هر چیزی را دارد جهان هستی را آفریده است؟! تا از بیکاری درآید؟! و تفریحی کرده باشد!! پناه بر خدا! این چه حرفی است؟ ولی انگار بعضی این گونه فکر می کنند که خداوند چند بار در قرآن این مضومون را آورده است: «ما آسمان و زمین را بخاطر سرگرمی نیافریدیم!»
تدبر در آسمانها و زمین بخاطر یافتن علت خلقت آنهاست. و این تدبر خیلی خیلی ارزشمند است و متأسفانه کمتر مورد توجه قرار می گیرد. بیشتر تدبرها روی ساختار جهان و نحوه کارکرد آن است و این غیر از تدبر در رابطه با غایت و علت آفرینش آنهاست.
خداوند انسانهای صاحب مغز و اندیشه را اینگونه توصیف می کند: اینان کسانی هستند که مدام در حال نشسته و ایستاده در یاد و تفکر این پرسش مهم هستند که علت خلقت آسمانها و زمین چیست و بعد که به نتیجه می رسند می گویند: پروردگارا! این جهان را بیهوده نیافریدی. تو منزهی یعنی تو از این عیب - که کارهای بیهوده انجام دهی - منزه و مبرّایی (آل عمران: 191).
به راستی صاحبان اندیشه به چه پاسخی در باره هدف از آفرینش رسیده اند؟ اینهمه موجودات مختلف در کره زمین و اینهمه کرات و ستارگان در فضای بزرگ جهان هستی، چرا؟ چرا خداوند اینان را خلق نموده است؟ خدا انسان را خلق کرد تا او رشد کند و در زندگی ابدی جایگاه بلتدی داشته باشد. بقیه موجودات چه؟ آیا به غیر از انسان که در کره زمین زندگی می کند، در دیگر کرات هم موجودات هوشمندی مثل انسان زندگی می کنند؟ موجوداتی که هدف از آفرینششان چیزی مثل هدف از خلقت انسان باشد؟
پاسخ به این سؤال مهم را یا کسی نمی داند! و یا اگر بداند نمی گوید! و اگر هم بگوید کسی را قانع نمی سازد! پاسخ به این سؤال را باید فرد خودش به دست بیاورد. پاسخ به این سؤال یک احساس درونی است! یک نوع یقین و ایمان و باور است. این احساس با گفته و نوشته قابل انتقال به دیگری نیست.
هرچیزی که ایمانِ انسان را به خداوند افزایش دهد و او را به او نزدیک سازد، می تواند انسان را در دریافت پاسخ موفق کند.
براستی خداوند چه منظوری از خلقت این جهان داشته است؟! آیا همه چیز برای انسان خلق شده است؟ اینهمه ستاره که بیشتر از ماسه های ساحل است برای انسان خلق شده است؟ انسان می خواهد با این همه ستاره چه کند؟ موجودات بیشمار کره زمین چه؟ آیا آنها هم برای انسان خلق شده است؟
هدف انسان از زندگی در این دنیا و هدف قرآن از هدایت انسانها و هدف اسلام از تربیت مسلمانان همین است که انسان به این پاسخ برسد: «هدف خداوند از آفرینش این جهان چیست؟».
[h=1]روزی که به هیچ کس ظلمی نمی شود![/h]
[h=2]در دنیایی که امروز در آن زندگی می کنیم و با آن درگیر هستیم، با بی عدالتی ها و ظلم هایی روبرو هستیم که ما را به ستوه می آورند...[/h][=Thread-000012c4-Id-0000000f]
در دنیایی که امروز در آن زندگی می کنیم و با آن درگیر هستیم، با بی عدالتی ها و ظلم هایی روبرو هستیم که ما را به ستوه می آورند... اما همه دل خوشیمان به این است که آخرتی وجود دارد که در آن جا به هیچ کس ظلمی نمی شود.
خدای سبحان در آیه 54 سوره مبارکه یس به نکته مهمی از نیازهای انسان اشاره می فرماید که در دنیا کمتر کسی به آن عامل است. می فرماید: امروز به هیچ كس ستم نمی شود (فَالْیَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئًا).
نه از پاداش كسى كاسته می شود و نه كیفر كسى افزون می گردد و حتى به قدر یك سر سوزن كم و زیاد و بیدادگرى و ظلم و ستم وجود ندارد.
سپس به بیانى می پردازد كه در حقیقت دلیل روشن و زنده اى براى عدم وجود ظلم در آن دادگاه بزرگ است می فرماید: شما جز آنچه را عمل می كردید جزا داده نمی شوید (وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ).
ظاهر این تعبیر بدون آنكه چیزى در تقدیر گرفته شود این است كه جزاى همه شما همان اعمال خودتان است، چه عدالتى از این بهتر و برتر؟!
در اینجا سخن از عدالت در پاداش و كیفر است و گرفتن جزاى استحقاقى، این منافات ندارد كه خداوند براى مؤمنان از فضل و رحمتش هزاران هزار بیفزاید كه آن مساله تفضل است و این مساله استحقاق
در آیه 7 سوره مبارکه زلزال می فرماید: فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ این یک مساله است. هر کاری بکنی، ولو یک ذره در قیامت خواهید دید.
لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلَا كَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا(کهف،49) هرچه که کرده اند حاضر می یابند. می بینند.
وَلَا یَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا(کهف، 49) خدای تو به هیچ کس ظلم نمی کند. هرچه کرده است به او تحویل می دهد.؛ هیچ چیز از شمارش جا نمی ماند...
در آیه 30 سوره مبارکه آل عمران می فرماید: یَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُّحْضَرًا قیامت یک روزی است که هرکسی هرچه از کار خیر کرده را حاضر می یابد. در برابر خودش حاضر می یابد. در ادامه می فرماید: وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ آنچه که بدی کرده را هم می یابد. حاضر در برابر خودش می یابد. تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَدًا بَعِیدًا دوست دارد و آرزو می کند که خدایا بین من و عمل بدی که کرده ام هزار فرسخ فاصله باشد.
به عبارت دیگر: اعمالى كه از نیك و بد در این عالم انجام می دهید در آنجا همراه شما خواهد بود، همان اعمال تجسم می یابد، و در تمام مواقف محشر و بعد از پایان حساب، همدم و همنشین شماست ، آیا محصول اعمال كسى را به او تحویل دادن بر خلاف عدالت است؟ و آیا نفس اعمال را تجسم بخشیدن و قرین او ساختن ظلم است؟
و از اینجا روشن می شود كه اساسا ظلم در آن صحنه مفهوم ندارد و اگر در اینجا در میان انسانها گاهى عدالت است و گاهى ظلم، به خاطر آن است كه توانائى این را ندارند كه اعمال هر كس را به خود او تحویل دهند.
جمعى از مفسران چنین تصور كرده اند كه جمله اخیر مخصوص بدكاران و كفار است كه به قدر اعمالشان كیفر مى بینند، و شامل مؤمنان نمی شود، چرا كه خداوند بیش از اعمالشان به آنها پاداش می دهد. ولى با توجه به یك نكته این اشتباه برطرف می گردد و آن اینكه: در اینجا سخن از عدالت در پاداش و كیفر است و گرفتن جزاى استحقاقى، این منافات ندارد كه خداوند براى مؤمنان از فضل و رحمتش هزاران هزار بیفزاید كه آن مساله تفضل است و این مساله استحقاق .
[h=2]تغییر نعمت و نقمت؛ تفضّل و استحقاق[/h] اگر خداوند بخواهد چیزی را حفظ کند، ماموران الهی، همه اطراف آن شی ء را احاطه کرده اند. آنگاه می فرماید: اگر خداوند نعمتی را به قومی عطا کند، هرگز آن نعمت را تغییر نمی دهد؛ مگر این که آن قوم، مسیر اخلاق خود را دگرگون کنند
نعمت بر اساس استحقاق نیست؛ بلکه از روی تفضل و لطف است؛ ولی یقینا کیفر بر اثر استحقاق است؛ ممکن نیست ذات اقدس خداوند بی گناهی را کیفر کند؛ ولی ممکن است خداوند، تفضلا کسی را متنعم سازد. به عبارت دیگر، تغییر نعمت ، سبب طلب می کند؛ ولی تغییر نقمت، سبب نمی خواهد؛ سببش همان لطف و رحمت الهی است چون ممکن نیست کاری بدون سبب رخ بدهد.
گاهی سبب، لطف خداست و گاهی هم استحقاق قابل، زمینه قبول را فراهم می کند. آیه مزبور می فرماید: خداوند نعمتی را که داد هرگز نمی گیرد یا کم نمی کند؛ اما اگر مردم، اخلاقشان را عوض کنند؛ مثلا، اگر شاکرند، کفران نعمت کنند و اگر متواضع، سخی و مطعم هستند، متکبر، مستکبر و بخیل شوند و ترک اطعام کنند، در این صورت ذات اقدس اله هم مسیر نعمت خود را برمی گرداند. و خداوند هم شنواست و هم آگاه است. می داند چه فرد یا جامعه ای، اخلاق و اوصاف نفسانی خود را دگرگون کرده و چه فرد یا جامعه ای اخلاق و اوصاف نفسانی خود را دگرگون نکرده اند و این به عنوان سنتی الهی ذکر شده، یعنی سنت ذات اقدس اله بر این است که نعمتی را که به فرد یا گروهی داده از آنها نمی گیرد؛ مگر این که آنان در اوصاف نفسانی خود تغییری ایجاد کنند.
در سوره «رعد» همین مطلب به زبان دیگری بیان شده است: « لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلاَ مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ » (سوره رعد، آیه 11).
اگر خداوند بخواهد چیزی را حفظ کند، ماموران الهی، همه اطراف آن شی ء را احاطه کرده اند. آنگاه می فرماید: اگر خداوند نعمتی را به قومی عطا کند، هرگز آن نعمت را تغییر نمی دهد؛ مگر این که آن قوم، مسیر اخلاق خود را دگرگون کنند. به این ترتیب قرآن برای قوم، ملت و جامعه جایگاه ویژه ای قرار داده است. ممکن است فردی که در جامعه زندگی می کند، اخلاقش را عوض کند؛ ولی مادامی که جامعه صالح است، ذات اقدس خداوند، نعمت را از آن جامعه نمی گیرد و این هم لطف مجدد الهی است.
امتحان خداوند!
نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً (أنبياء: 35)
شما را با بديها و خوبيها آزمايش مىكنيم!
شب و روز در پی هم می آید، سلامتی و مرض به نوبت به انسان سلام می کنند. بهار و زمستان هر سال اتفاق می افتد. تولد و مرگ جزء حوادث هر روز جهان است.
سود و ضرر، برد و باخت، بالا و پایین، رسیدن و نرسیدن، اشک و لبخند، دوستی و دشمنی، سرکه و عسل، شیرین و تلخ، طلوع و غروب، جوانی و پیری، موفقیت و شکست، سیاه و سفید، آرامش و اضطراب، بلبل و جغد، سرد و گرم، فقر و ثروت، عزّت و ذلّت، نشستن و ایستادن، گناه و ثواب، کفر و ایمان، پیغمبر و ابولهب، روشن و خاموش، بینا و کور، ناقص و کامل، کال و رسیده، خوش و ناخوش، بد و خوب، رفیق و نارفیق، ازدواج و طلاق، زیبا و زشت، کثیف و تمیز، ظلم و عدل، باران و تگرگ، سنگ و شیشه، ... می توانی چند تای دیگر هم تو بگی؟ فکر کن حتما می توانی کمی هم تو ادامه بدی.
زندگی انسانها از همین جفت کلمات تشکیل شده است. حتی یک نیمه روزشان و حتی یک ساعتشان ممکن است از خوب و بد تشکیل شود. الان خوش هستند و کمی بعد ناخوش شوند.
چرا زندگی انسانها چهار فصل دارد؟ فصلِ شادابِ بهار، فصل تلاشِ تابستان، فصل اندوه پاییز و فصل سخت زمستان. بعضی وقتها هم ممکن است یک روز چهار فصل داشته باشد! چرا زندگی انسانها این قدر پستی و بلندی دارد؟ سختی و آسانی دارد؟ مثلا همین زلزله وقتی می آید چقدر برای انسانها مشکل به وجود می آید! حیوانات که از قبلش می فهمند و خودشان را از خطر خلاص می کنند ولی انسانهای بیچاره چه؟ یا سیل و طوفان و یا ... این همه بلاها چرا زندگی را برای انسانها تلخ می کند؟
جالب است که باز انسانها زندگی می کنند! چه شهرهایی که بخاطر حوادث طبیعی ویا جنگها با خاک یکسان شد، ولی دوباره زندگی در آنها به جریان افتاد و چه عزیزانی که از میان ما رفتند و ما فکر می کردیم بدون آنها اصلا نمی توانیم زندگی کنیم، ولی می بینی که داریم زندگی می کنیم و به همه مشکلات می خندیم!
اینها همه برای زندگی است! زندگی یعنی همین امیدها و ناامیدیها، همین خستگی ها و استراحت کردنها، همین بغض کردنها و گریه کردنها و چندی بعد لبخند زدنها و خندیدنها.
اگر زندگی فقط یکی از خوشی و ناخوشی را می داشت، دیگر نمی شد زندگی کرد، هریک از امید و ناامیدی دیگری را معنی می دهد! تا خسته نشی استراحت لذت ندارد و تا استراحت نکنی آمادگی برای خستگی را نداری.
وقتی کسی می میرد، جا برای کسی دیگر که به دنیا می آید باز می شود و وقتی کسی پایین می آید کسی دیگر بالا می رود؛ مثل الاکلنگ. اگر در فصل پاییز برگ درختان نریزد، موقعی که برف می آید شاخه ها سنگین می شوند و می شکنند.
ما چون پشت قضایایی که در دنیا اتفاق می افتد را نمی بینیم نمی توانیم حکمت آنها را درک کنید و مدام شکایت می کنیم و غر می زنیم. کمی باید صبر کنیم و شاید هم باید کمی بیشتر از کمی صبر کنیم. خداوند با صابران است.
مخلوق شتایان
خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ (أنبياء: 37)
انسان از شتابزدگی آفریده شده است!
وقتی روح را به آدم دمیدند، روح، هنوز نیمی از او را هم دربر نگرفته بود که آدم می خواست از جای برخیزد، به او گفتند: بابا چه خبرته؟! صبر کن! چه عجله ای! صبر کن روح داخل همه بدنت بشود بعدا بلند شو! و بعد خداوند فرمود: انسان از عجله آفریده شده است!
انگار که به جای خاک، کمی از «شتاب» را برداشتند و با «عجله» بجای آب، آن را خیس نمودند تا گِل شد و شد آدم!
وقتی نوزادی شیر می خورد با عجله می خورد آنگونه که از دو طرف دهانش بیرون می زند.
وقتی کمی از شیر دادنش می گذرد گریه می کند او اصلا طاقت گرسنگی را ندارد. خب عجول است.
وقتی می خواهد تازه راه برود می خواهد بدود، عجله می کند و به زمین می افتد و بعد گریه می کند. خب اینقدر عجول نباش!
وقتی دقت می کند تا از مادرش اسم اشیاء اطرافش را یاد بگیرد، فکر می کند یاد گرفت و بعد می بینی یک چیزی از خودش و مقداری هم از آنچه یاد گرفته با هم مخلوط می کند و فکر می کند اسم فلان چیز را یاد گرفته است. بیخود نیست که هر کودکی مثلا به شیر مادرش یک چیز می گوید. کودک اصلا حوصله دقت زیاد را ندارد. پدر کودک هم ندارد. مادرش هم ندارد. اصلا کی دارد؟!
همه عجول و شتاب زده هستند. از کودکش بگیر تا پدر بزرگش.
چرا؟ چون فکر می کنند با عجله می شود زودتر به نتیجه رسید و از عمر بیشتر استفاده کرد. ولی عجله بیشتر کارهای را خراب می کند و تازه مگر انسان وقتی با عجله کاری را انجام داد و بعد وقت زیادی آورد می خواهد از وقت زیادی اش چه استفاده ای بکند؟! الان که انسان به کمک وسائل نقلیه به کارهایش زودتر می رسد و یا با رایانه کارهایش را سریعتر انجام می دهد، با وقت اضافه اش چه می کند؟ می نشیند با همان رایانه بازی می کند و یا با همان ماشینش این طرف و آنطرف، نزد این و آن می رود و وقت می گذراند و تخمه می شکند. انسان، علاف ترین موجود جهان است!
قصه، قصه خرگوش و لاک پشت است. بالاخره در مسابقه زندگی این لاک پشت است که پیروز می شود، زیرا آهسته و پیوسته رفته است. آدمهای تند و تیز و عجول و پر شتاب که بیشترشان هم با هوش و شاید از نوابغ باشند، کمتر به جایی می رسند. می بینی همان بچه متوسط کلاس که سرش در کار خودش بود و کمتر از او اسم و رسمی توی مدرسه بود، توانست به یک جایی برسد! ولی بچه زرنگ کلاس که کمتر طاقت درس معلم را داشت هزار و یک رشته تحصیلی و شغل و غیره عوض کرد و در آخر هم شد همه کاره و هیچ کاره. شد دریایی به عمق یک وجب.
لباست را با آرامش بپوش، تکالیفت را آهسته انجام بده! عرض خیابان را بدون شتاب عبور کن! پاسخ معلمت را شمرده شمرده بگو! با احتیاط درباره دیگران قضاوت کن! غذایت را سریع نخور! یک لیوان آب را با سه نفس بخور! بازیهای رایانه ای تو را عجول و مضطرب نکند. مواظب اعصابت باش! بدان که عجله از شیطان است.
شعار بده!
مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ (حج: 32)
هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد، اين كار نشانه تقواى دلهاست.
شعار بده! این که شنیدی که می گویند: «شعار نده!» مربوط به آدمهایی است که فقط شعار می دهند و عمل نمی کنند ولی تو، هم شعار بده و هم عمل کن! نمی شود فقط عمل کرد و شعار نداد. همچنان که نمی شود فقط شعار داد و عمل نکرد.
نماز یک شعار است. در نماز، تو چیزهایی را می گویی و کارهایی را انجام می دهی که همه اظهار و اعلان مجموعه ای از اعتقادات و احساسات درونی توست. با رکوعت به خداوند تعظیم می کنی و با دو سجده ات می گویی من از خاکم و از آن سر برآوردم و دوباره به خاک می روم و از آن سر برمی آورم. در قنوت دستت را به آسمان برای کمک خواهی دراز می کنی و در تشهد همچون بنده ای مقابل خداوند می نشینی و در قیام، گوش به فرمان خداوندی که هرچه او بگوید، بگویی: «چشم!». آیه ها و ذکرهای در نمازت نیز تأیید کننده حرکات در نماز است.
حج یک شعار است. از دور و نزدیک، همه مسلمانان، دور هم جمع می شوند و با یک لباس ساده مثل کفن، به دور یک خانه می گردند که بگویند: «ما با همیم! زیرا همه به گرد خانه یک محبوب، مثل پروانه به دور شمع می چرخیم». هر کدام از کارهایی که در حج انجام می شود پیامی عمیق دارد و معنایی ژرف!
روزه یک شعار است. تو با روزه گرفتنت می گویی من اگر نمی توانم همه گرسنگان را سیر کنم، لااقل می توانم دردشان را کمی بچشم و یا به خودت تلقین می کنی که برای گرسنگی روز قیامتت باید کاری بکنی.
حال اگر کسی نماز خواند ولی بخاطر پولی بیشتر در مقابل دیگران سرش را خم نمود و تعظیم کرد و یا در مقابلشان به خاک ذلت افتاد، این شخص فقط شعار داده و عمل نکرده است.
یا کسی به حج رفت ولی به وحدت با دیگر مسلمانان نیاندیشید و به اختلافات بین شیعه و سنی دامن زد و این چنین دشمنان مشترک و کفار را شاد نمود، آنوقت می توان گفت: «این حاجی فقط شعار داده و عمل نکرده است. پیام حج را دریافت ننموده است».
یا کسی روزه گرفت ولی بعد از افطار آنچنان جبران گرسنگی روز را کرد که صدای معده اش را هم درآورد! صدایی که می گفت: «ما نه آن گرسنگی روز را خواستیم و نه این سیری شب را! بابا کمتر بخور!» و یا با دریافت تجربه گرسنگی، هیچ کاری برای گرسنگان و نیازمندان نکرد. این شخص فقط شعار روزه را داده ولی به روح آن توجه نداشته است.
کسانی که گوی سبقت را در تقوا و پرهیز از گناه و داشتن اخلاق نیکو و احسان نمودن به دیگران، از دیگران ربوده اند، پیام عبادات و بخصوص نماز و روزه و حج را بخوبی دریافتند و بیشترین احترام را به این اعمال گذاشته اند. احترام گذاشتن به هر چیزی، توجه نمودن به روح آن است. عبادات مثل یک انسان می مانند که روح دارد. اگر کسی فقط به جسم کسی احترام بگذارد و مثلا جای نرم و راحتی برایش تدارک ببیند، ولی کاری به نیازمندیها روحی او نداشته باشد نمی توان گفت این شخص به آن فرد احترام گذاشته است!
کار خوب بکن!
وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (حج: 77)
کار خبو انجام دهید امید است رستگار شوید!
چند تا از کارهای خوب را می توانی بشماری؟ بیا باهم این کار را بکنیم، اول در ذهنت کارهای خوب را ردیف کن بعد مطالب زیر را مطالعه کن ببین چقدر توانستی مثل من فکر کنی!
تنبلی نکردن در رعایت نظافت شخصی بخصوص مسواک و حمام.
کمک به مادر در خرید و مرتب نمودن منزل.
مطالعه نمودن درسها و انجام دادن تکالیف سر موقع و دقیق.
تحمل نمودن مشکلات خانه و مدرسه و کنترل خشم.
رعایت دقیق قوانین راهنمایی و رانندگی و قوانین مدرسه.
صحبت نکردن در کلاس هنگام تدریس معلم.
نیانداختن آشغال در خیابان و دیگر مکانهای عمومی.
پیشی گرفتن در سلام به دیگران.
خواندن نماز اول وقت تا حد امکان.
کنار گذاشتن قسمتی از پول تو جیبی برای کمک به نیازمندان.
داشتن خودکار اضافی برای دادن به همکلاسی در صورت نیاز.
کمک نمودن به کودک و یا کهنسال برای عبور از خیابان.
شرکت نکردن بلکه فرار نمودن از دعواهای بین پدر و مادر.
تشکر کردن از خدا و از مادر بعد از صرف غذا.
بیشتر لبخند زدن و کمتر اخم نمودن.
رفتن هر چند از وقت یکبار به زیارت اهل قبور از خویشان.
ارسال انتقاد و تشکر برای بعضی از برنامه های تلوزیون.
ترک کامل دروغ گویی هرچند هم به ضرر باشد.
پرهیز از شنیدن و تعریف جوک های زشت.
احترام به مسؤولین کشور خصوصا مقام معظم رهبری.
رعایت انصاف و بعد از آن ایثار خصوصا در برخورد با خانواده.
رعایت احکام شرعی محرم و نامحرم.
برداشتن تکه نانهایی که در کوچه افتاده است.
تمییز نمودن ظرف غذا.
داشتن آرزوهای ارزشمند و تلاش کردن برای رسیدن به آنها.
احترام زیاد گذاشتن به والدین و معلمین.
داشتن برنامه منظم برای انجام همه کارها.
در انجام کارها بگو: «الان وقت دارم» نگو: «هنوز وقت دارم».
مطالعه کتابهای غیر درسی خصوصا هنگام خواب.
گفتن بسم الله در آغاز هر کاری بخصوص درس، غذا و خواب.
بدگویی نکردن از هیچ کس بخصوص معلم و پدر و مادر.
به سخریه نگرفتن هیچ عیبی بخصوص عیوبی که تو هم داری.
قرائت قرآن لااقل به مقدار یک صفحه در هر روز.
رعایت اخلاق نیکو خصوصا در مسابقات ورزشی.
پرهیز از پر خوری، کم خوری، تند خوری و ریزه خوری.
توجه نکردن زیاد به مد مو و لباس.
بستن شیر آب بین گرفتن وضو.
کنترل زیاد خود برای نگاه نکردن به عکس های مبتذل.
گوش نکردن به موسیقی های مهیج.
... ... ...
موجودات شرور
قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ (مؤمنون: 97)
و بگو: «پروردگارا! از وسوسههاى شياطين به تو پناه مىبرم!
هر موجودِ شریرِ شرّ خیزِ به دنبال شرّی که تو را به شرارت وادارد «شیطان» نام دارد. و شیطانها یا جن هستند و یا انس (یعنی انسان).
«جنّ» موجود مروزی است که از آتش خلق شده است و درست مثل انسان دارای عقل و شعور است و لذا بد و خوب دارد. بعضی از آنها کافرند و بعضی مسلمان. یک قسمت جنّیان که کارشان شرارت و وسوسه دیگران به کارهای زشت است، شیطان نام دارند. پس شیطانها یک قسم از جن ها می باشند.
قرآن شیطانها را مخصوص جن ها نمی داند بلکه بعضی از انسانها را هم که کارشان ضرر زدن به دیگران و گمراه کردن آنها است نیز شیطان می نامد (شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِن. انعام: 112).
در آخرین آیه از آخرین سوره قران (سوره ناس) توصیه شده است که از خنّاسها (یعنی شیطانها)ی جنّی و انسی به خداوند پناه برده شود (مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاس).
همه انسانها سه دشمن بزرگ دارند که مدام باید از آنها بترسند: اول نفس آنها است و دوم شیطانهای جنّی و سوم شیطانها انسی.
«نفس» نام مجموعه تمایلات زشت انسان است. هر کسی این تمایلات را دارد. تمایل به تنبلی، زیاد خوردن، حرف زشت زدن و دعوا کردن به هنگام خشم، انجام دادن گناهان جنسی، دروغ گرفتن برای فرار کردن از ضررهای راستگویی، عیب گویی پشت سر دیگران، قبول نکردن حقی که بر علیه اوست، زیاده روی در تفریح و بازی، و ...
انسان باید نفس خود را کنترل کند؛ اگر این کار را نکند، همین تمایلات منفی و زشتش او را از رسیدن به همه آرزوهای خوبش باز می دارند. همه دانش آموزانی که درس نمی خوانند و یا مدام با اطرافیانشان درگیر هستند، گوش به حرف نفسشان می دهند.
شیطانهای جنّی یک رییس دارند که همان ابلیس است که خودش را بین ملائک جا زده بود و وقتی خداوند به ملائک گفت که به حضرت آدم احترام بگذارند، ابلیس بخاطر حسادتش به آدم، قبول نکرد که به او احترام بگذارد و لذا خداوند مقامهایی را که به دست آورده از او گرفت و او را از آسمانها بیرون کرد و او هم کینه آدم را به دل گرفت و کاری کرد که حضرت آدم و حوا از بهشت رانده شوند و بعد هم شروع کرد به گمراه نمودن انسانها که اولین جنایتش این بود که قابیل را وسوسه کرد که برادرش هابیل را بکشد.
ابلیس فرزندان زیادی دارد آنقدر زیاد که برای وسوسه کردن هر انسانی دو نفر از آنها را مأمور ساخته است!
شیطانهای انسی کسانی هستند که توسط شیطانهای جنّی گمراه شدند و آنها انسانهای مریضی هستند که دارای ویروس خطرناکی بوده و مدام در پی افراد سالمی می باشند که ویروسشان را به آنها منتقل سازند و دیگران را هم مثل خودشان آلوده و پر گناه سازند.
بارها در دعاها آمده است که باید از وسوسه همه شیطانها به خداوند پناه برد یعنی با استمداد از خداوند و با عمل به توصیه های او خود را از شر این موجودات شرور حفظ نمود.
[h=1]در این جا هم، شیطان دست بردار نیست![/h]
[h=2]قرآن نور است، حقیقتاً دل و روح را روشن می کند. اگر با قرآن انس پیدا کنید می بینید که دل و جان شما نورانی می شود، بسیاری از ظلمات و ابهامات از قلب انسان و روح انسان به برکت قرآن زدوده می شود. (به نقل از بیانات آیة الله خامنه ای دام ظله)[/h]
برای اینکه این نور قرآن هر چه بیشتر و بهتر در قلب و درون ما اثر داشته باشد، شایسته است نکاتی را رعایت کنیم که ان شاء لله در ادامه به بعضی از این نکات اشاره خواهیم کرد.
یکی از آداب مهم تلاوت قرآن کریم، که بدون آن هیچ عملی قیمت و ارزش ندارد، اخلاص است. اخلاص در تلاوت به این معناست که تلاوت کننده، تنها رضایت و خشنودی خداوند را در نظر بگیرد و هیچ چیز و هیچ کس را در تلاوت خود شریک ننماید.
یکی از جاهایی که شیطان در کمین نشسته و بسیار خود را به فرد نزدیک می کند، هنگام تلاوت قرآن است؛ به ویژه اینکه قاری قرآن در مجلسی و در حضور جمعیتی قرآن را تلاوت نماید. در این جا شیطان خود را به قاری قرآن نزدیک کرده و می گوید: ببین چقدر زیبا تلاوت می کنی و یا به او تلقین می کند که باید از دیگران بهتر تلاوت کنی تا مردم تو را بهترین قاری بدانند. گاه در خانه نیز شیطان سراغ قاری آمده و او را وسوسه می کند و می گوید: قرآن را بلند تلاوت کن تا همسایه ها بفهمند و بدانند که تو هر صبح قرآن می خوانی و انواع وسوسه های دیگر. چه بسا اتفاق می افتد که قاری قرآن در طول قرائتش به این نوع مسائل فکر می کند و وقتی قرائتش تمام شد و به خود می آید متوجه می شود که تنها چیزی که در نظر نداشته، خلوص نیت و رضای خداوند بوده است.
پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) در مورد اخلاص در تلاوت قرآن می فرماید:
قرآن با شتاب زدگى خوانده نمی شود، بلکه کلمه کلمه و با دقت خوانده می شود. پس به هر آیه اى که درباره بهشت می رسیم، باید مقدارى توقف کنیم و از خدا آن را بخواهیم و همچنین آیه اى که از جهنم سخن می گوید، باید به خدا پناه ببریم
«کسی که قرآن را به قصد خودنمایی و طلب دنیا قرائت نماید در روز قیامت، خدا را در حالی ملاقات خواهد کرد که بر روی استخوان صورتش هیچ گوشتی نباشد و قرآن به پشت گردن او زند تا او را داخل آتش کند و هر کس قرآن را با اخلاص و برای فهم دین خدا تلاوت نماید ثواب او مثل ثوابی است که به جمیع ملائکه و انبیا و مرسلین دهند (یعنی از سنخ ثواب آنان به او مرحمت فرمایند) و کسی که قرآن را برای ریا و خودنمایی یاد گیرد تا آنکه با جاهلان جدال کند و به علما مباهات نماید و با آن دنیا را طلب کند، خداوند، روز قیامت استخوان های او را پراکنده نماید و عذاب کسی در جهنم شدیدتر از عذاب او نباشد و عذابی در جهنم نباشد جز اینکه خدا او را با آن عذاب نماید به جهت شدت غضب و سخط خداوند بر او». (وسائل الشیعه، ج 6، ص 183)
امام صادق علیه السلام فرمود: «پاره اى از مردم قرآن را تلاوت می کنند که گفته شود: چه خوب می خواند! و برخى براى تأمین معاش قرآن می خوانند. در این دو دسته خیرى نیست. ولى بعضى از مردم قرآن می خوانند که از راهنمایی هاى آن بهره مند شوند و در نماز و در هر حال، شب و روز از آیات الهام بخش قرآن بهره معنوى و فکرى بردارند.» (عقاب الأعمال، ص44)
[h=2]قرآن با شتاب خوانده نشود[/h] دستور امام صادق (علیه السلام) آن است که سعى شود به هنگام قرأئت قرآن، به سرعت و با شتاب آن را نخوانیم و در تفسیر آیه مبارکه «و رتل القرآن ترتیلا» (مزمل/4) فرمود: « هو أن تتمکث فیه و تحسّن فیه صوتک؛ با تأمل و تأنى بخوانى و در برخورد با هر آیه، درنگ کنى و آن را با صوت نیکو بخوانی».(مجمع البیان، ج10، ص288)
و فرمود: «قرآن با شتاب زدگى خوانده نمی شود، بلکه کلمه کلمه و با دقت خوانده می شود. پس به هر آیه اى که درباره بهشت می رسیم، باید مقدارى توقف کنیم و از خدا آن را بخواهیم و همچنین آیه اى که از جهنم سخن می گوید، باید به خدا پناه ببریم.» (کافی، ج1، ص452)
امام صادق (علیه السلام) از امیرمؤمنان (علیه السلام) در معناى «و رتل القرآن ترتیلا» نقل کرده است که فرمود: «قرآن، بیانگر همه معارف است. در هنگام تلاوت، هدف شما تمام کردن سوره نباشد، بلکه با تأنى بخوانید تا قلب هایتان به نرمى و انعطاف گراید.» (سرائر، ابن ادریس، ص476)
تعبیر به ((ترتیل )) كه در اصل به معنى تنظیم و ترتیب موزون است، در اینجا به معنى خواندن آیات قرآن با تانى و نظم لازم، و اداء صحیح حروف و تبیین كلمات و دقت و تامل در مفاهیم آیات و اندیشه در نتایج آن است.
عبداللّه بن سلیمان مى گوید: از امام صادق علیه السلام در مورد فرمایش خداوند عزّوجلّ «وَ رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرْتیلاً» سؤال كردم، كه فرمود: امیرمؤمنان على علیه السلام مى فرمود:
« بَیِّنْهُ تِبْیاناً وَ لاتَهُذَّهُ هَذَّ الشِّعْرِ وَلا تَنْثُرْهُ نَثْرَالرَّمْلِ وَ لَكِنْ اِفْزَعُوا قُلُوبَكُمُ الْقاسِیَةَ وَ لا یَكُنْ هَمُّ أَحَدِكُمْ آخِرَالسُّورَةِ »؛
(معناى آیه، آن است كه) آن را خوب بیان كن و همانند شعر آن را به شتاب نخوان و مانند ریگ آن را پراكنده مساز؛ ولى دلهاى سخت خود را به وسیله آن به بیم و هراس افكنید و همّت شما این نباشد كه سوره را به آخر برسانید
بدیهى است چنین قرآن خواندنى مى تواند به سرعت به انسان رشد و نمو معنوى و شهامت اخلاقى و تقوا و پرهیزکارى ببخشد و اگر بعضى از مفسران آن را به معنى نماز خواندن تفسیر كرده اند به خاطر آن است كه یكى از بخش هاى مهم نماز (تلاوت قرآن) است .
ترتیل قرآن" به معناى تلاوت آن است به نحوى كه حروف پشت سر هم، روشن و جداى از هم بگوش شنونده برسد.
عبداللّه بن سلیمان مى گوید: از امام صادق علیه السلام در مورد فرمایش خداوند عزّوجلّ «وَ رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرْتیلاً» سؤال كردم، كه فرمود: امیرمؤمنان على علیه السلام مى فرمود:
« بَیِّنْهُ تِبْیاناً وَ لاتَهُذَّهُ هَذَّ الشِّعْرِ وَلا تَنْثُرْهُ نَثْرَالرَّمْلِ وَ لَكِنْ اِفْزَعُوا قُلُوبَكُمُ الْقاسِیَةَ وَ لا یَكُنْ هَمُّ أَحَدِكُمْ آخِرَالسُّورَةِ »؛
(معناى آیه، آن است كه) آن را خوب بیان كن و همانند شعر آن را به شتاب نخوان و مانند ریگ آن را پراكنده مساز؛ ولى دلهاى سخت خود را به وسیله آن به بیم و هراس افكنید و همّت شما این نباشد كه سوره را به آخر برسانید. (اصول كافى، ج 4، ص 418)
یعنى همّت خود را در تدبّر و تأمّل در آیات و به كار بستن و عمل كردن آنها قرار دهید، نه این كه سوره را به آخر رسانید.
[h=2]به هنگام شنیدن آیات قرآن سکوت کن[/h] کتاب آسمانى و قرآن مجید آن قدر والا و ارزشمند است که بندگان خدا حتى به هنگام شنیدن آیات نیز باید سراپاگوش باشند و سکوت کنند. در این زمینه هم، خود قرآن مجید فرموده: «اگر قرآن خوانده شد، به آن آیات گوش دهید و سکوت کنید» و هم معصومان (علیهم السلام) از جمله امام صادق (علیه السلام) فرموده: «یجب الإنصات للقرآن فى الصلاة و غیرها و إذا قرأ عندک القرآن وجب علیک الإنصات و الإستماع؛ واجب است که به هنگام تلاوت قرآن چه در نماز و چه در غیر نماز، سکوت کنى و هرگاه در حضور تو قرآن خوانده شد، واجب است بر تو که سکوت کامل را رعایت کنی.» (مجمع البیان، ج1، ص453)
یكی از ادب های تلاوت قرآن، گوش دادن و سكوت هنگام شنیدن آیات كلام الله است. وقتی كسی قرآن می َخواند و یا از رادیو، ضبط صوت و دستگاه پخش قرآن پخش می َشود، كسانی كه صدای قرآن را می َشنوند شایسته است به قرآن گوش فرا دارند و سكوت را رعایت كنند. زیرا این دستور خداوند است كه در قرآن كریم آمده است: «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ».(اعراف/ 204)؛ هنگامی كه قرآن خوانده می َشود، گوش فرا دهید و خاموش باشید؛ شاید كه مشمول رحمت خدا شوید.
[h=2]معنی «استماع» و «انصات»[/h] خداوند در این آیه مردم را هنگام قرائت قرآن به دو چیز امر كرده است:
الف. «استماع»: استماع به معنی شنیدن است در حالی كه به معنا و مفهوم كلام نیز توجه شود. یعنی شنیدن با میل قلبی.
ب. «انصات»: به معنی سكوتی است كه همراه با توجّه به گفتار الهی باشد.
بنابراین همه مسلمانان وظیفه دارند هنگام تلاوت قرآن به آیات الهی كاملاً گوش فرا دهند و ساكت باشند و در این حال به معانی آیاتی كه تلاوت می َشود توجه كنند. در این صورت مشمول رحمت خداوند می َگردند و بر ایمانشان افزوده می َشود.
تذکر:
تذكر این نكته به همه دوستداران قرآن ضروری است؛ دیده می َشود گاهی وقتها رادیو یا ضبط صوت قرآن پخش می َكند و افراد در همان حالی كه به قرآن گوش می َدهند با یكدیگر صحبت می َكنند و یا در جلسات قرآنی، شركت كنندگان مشغول صحبتهای غیر ضروری و نابجا هستند. مواردی از این قبیل، خلاف ادب قرآن است. در چنین مواردی باید یكی از دو كار را انتخاب كرد؛ یا قرآن استماع كرد و یا به كار دیگر پرداخت.
[h=1]دوای درد قلب چیست؟[/h]
[h=2]قرآن شفاست، یعنی سبب پاکسازی قلب از آلودگی ها و امراض آن است؛ اما تنها پاکسازی کافی نیست و باید نوسازی هم بشود...[/h]
[h=2]خداوند می فرماید:[/h]
« وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إَلاَّ خَسَارًا » (اسراء/82)؛ و ما آنچه را برای مؤمنان مایه ی درمان و رحمت است از قرآن نازل می كنیم ولی ستمگران را جز زیان نمی افزاید.
در این عبارت، به قول صاحب تفسیر المیزان، شفای همه دردها است، زیرا شفا و رحمت مخصوص قسمتی از قرآن نیست، بلکه اثر قطعی و حتمی تک تک آیات قرآن است. بنابراین معنایش این است که ما نازل می کنیم آنچه را شفا و رحمت است و آن قرآن است.
[h=2]منظور از «شِفاء» چیست؟[/h] «شَفی « «یَشفی» ؛ در اصل به معنای اشراف بر چیزی است و اگر بهبودی و سلامت را «شِفاء» نامیده اند برای این است که بهبودی و درمان بر بیماری و مرض غلبه و اشراف پیدا می کند.
اگر انسان موجودی مرکب از دو بُعد جسمانی و روحانی است، سلامت و بیماری او هم گاه مربوط به جسم است و گاه روح؛ و همان گونه که برای بیماریهای جسمی او دارویی هست، برای بیماری های روحی او نیز دارویی هست و آن قرآن است. (البته روشن است که این مسئله به معنای نفی استشفاء به آیات شریفه برای امراض بدنی نیست کماهُوَ ظاهِرٌ مِن َ الرِّوایات) قرآن شفا از همه بیماریها است برای کسی که مؤمنانه به فرمانهای آن گردن نهد.
وقت قرائت قرآن رو به قبله بنشیند و رو به قبله نشستن برای قرائت قرآن در غیر نماز مستحب است. در روایت آمده است كه بهترین نشستن این است كه انسان رو به قبله بنشیند و در حالت سكینه و وقار باشد.
قرآن شفا و دوای دردهای قلوب است، مانند کفر و شرک و نفاِق و کبر و حسد و شک و... پس قرآن شفاست، یعنی سبب پاکسازی قلب از آلودگی ها و امراض آن است؛ اما تنها پاکسازی کافی نیست و باید نوسازی هم بشود. از این رو، قرآن رحمت هم هست، یعنی بعد از زدودن امراض قلب آن را به سمت صلاح و سلامتش رهنمون می شود و تقویت می کند و فضایلی همچون معرفت اللّه و ایمان و محبت و انصاف و ... را وارد قلب می کند.
در هنگام تلاوت قرآن باید آمادگی قلبی وجود داشته باشد، قرآن را با ایمان، تقوا، و یقین بخواند در این صورت است كه گره های بسته ی قلب انسان به سوی كتاب خدا باز می شود و انسان به طور شایسته از قرآن بهره مند می گردد.
[h=2]مكان و زمان قرائت قرآن[/h] از عواملی كه به حضور قلب انسان هنگام قرائت قرآن كمك می كند، برگزیدن زمان و مكان مناسب است.
خداوند برخی از مكان ها را بر برخی دیگر برتری داده است. همانگونه كه بعضی از زمان ها را برتری داده است. انتخاب زمان ها و مكان های برتر برای نماز، دعا، ذكر و قرائت قرآن فایده های فراوان در حضور قلب انسان به سوی خداوند دارد.
از این مكان های مقدس مساجد است و با فضیلت ترین مساجد، مسجدالحرام، مسجد نبوی در مدینه منوره، مسجد الاقصی و مسجد كوفه است و از مكان های مقدس مرقدهای اولیای خداوند و حرم های اهل بیت (علیهم السلام) و به خصوص حرم مطهر امام حسین (علیه السلام) است و برترین مكان مقدس وادی عرفه در روز عرفه است كه رحمت خداوند بدون حساب بر حاجیان سرازیر می شود كه در آنجا دو عامل زمان و مكان باهم جمع شده است.
از زمان های مقدس كه برای حضور قلب مفید و مؤثر است شب و روز جمعه، شب قدر، روز عرفه، ماه رمضان و شب نیمه شعبان است. این زمان ها و مكان ها تأثیر ویژه و ژرف بر قلب ها برای عبادت دارد و اینكه خداوند دل های انسان را برای ذكر، نماز، دعا و قرائت قرآن آماده می كند.
و از بزرگترین اسباب قساوت و بسته بودن قلب گناه است، اگر انسان معصیت الهی را مرتكب شود خداوند بر قلب او مُهر می زند و قلب او از كسب معرفت الهی باز می ماند. سزاوار است كه قاری قرآن امور ذیل را در نظر بگیرد: 1. برای قرائت قرآن مكان پاكیزه و تمیز را انتخاب نماید؛
2. در وقت قرائت قرآن رو به قبله بنشیند و رو به قبله نشستن برای قرائت قرآن در غیر نماز مستحب است. در روایت آمده است كه بهترین نشستن این است كه انسان رو به قبله بنشیند و در حالت سكینه و وقار باشد. (التبیان فی آداب حملة القرآن، ص 62)
3. مكانی كه انسان برای قرائت قرآن در نظر می گیرد، باید به انسان كمك كند كه قلب انسان از همه چیز فارغ باشد. عوامل خارجی مشغول زا را از خودش دور سازد.
از نظر زمان كوشش كند كه قرائت قرآن را در شب یا وقت های نزدیك شب مثل صبح زود انجام دهد. البته این سخن معنایش این نیست كه قرائت قرآن را در روز ترك كند چون در خلوت های شب اموری كه انسان را به خودش مشغول سازد و او را از یاد خدا بازدارد كم است. در این وقت انسان بیشتر متوجه خدا می گردد. « یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ ، قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا ، نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا ، أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا » (مزمل/1-4)؛ ای جامه به خود پیچیده شب را جز اندكی بپاخیز. نیمی از آن یا اندكی از آن نیمه را كم كن. یا اندكی بر آن بیفزای و قرآن را آرام و روشن بخوان.
در خلوت های و تاریكی های شب قلب انسان به ذكر خدا، دعا، استغفار، تلاوت قرآن و نافله ی شب آرام می گیرد.
از رجابن ضحاك نقل شده كه: حضرت امام رضا (علیه السلام) در مسیر خراسان بیشتر شب ها به قرائت قرآن مشغول می شد. هر وقت به آیه ی می رسید كه در آن از بهشت و دوزخ یاد می شد از خداوند می خواست كه بهشت را نصیب او گرداند و از آتش دوزخ به خدا پناه می برد. (بحارالانوار، ج 92، ص 210)
4. قرائت قرآن در مساجد و اجتماعاتی كه برای قرائت قرآن، ذكر، دعا آماده شده مستحب است و این اجتماعات توجه انسان را به خدا بیشتر می كند.
5. قرائت قرآن در مسیرهای رفت و آمد مردم و مكان های این چنینی مكروه است؛ زیرا آنان را به جای توجّه به قرآن به امور دیگر مشغول می سازد.
از رجابن ضحاك نقل شده كه: حضرت امام رضا (علیه السلام) در مسیر خراسان بیشتر شب ها به قرائت قرآن مشغول می شد. هر وقت به آیه ی می رسید كه در آن از بهشت و دوزخ یاد می شد از خداوند می خواست كه بهشت را نصیب او گرداند و از آتش دوزخ به خدا پناه می برد
[h=2]تاثیر طهارت قلب در دریافت مفاهیم قرآن[/h] طهارت قلب از ناپاكی های هوای نفس و معصیت به سبب توجه، یقین و تقوا از ویژگی های اساسی برای رقت، خشوع و نورانی شدن قلب به نور الهی است. و اما گاهی قلب انسان، خشن و بدل به خانه ی تاریك می شود كه در آن نور وجود ندارد و سینه انسان تنگ می گردد و در این حالت انسان توانایی اجابت دعوت پروردگار را از دست می دهد.
و از بزرگترین اسباب قساوت و بسته بودن قلب گناه است، اگر انسان معصیت الهی را مرتكب شود خداوند بر قلب او مُهر می زند و قلب او از كسب معرفت الهی باز می ماند. این همان «طبع» و «رین» است كه خداوند در قرآن به آن اشاره كرده است: « كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا یَكْسِبُونَ » (مطففین/14) ؛ نه چنین است، بلكه آنچه مرتكب می شدند زنگار بر دل هایشان بسته است.
« وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَفْقَهُونَ » (توبه/87)؛ و بر دل هایشان مُهر زده شده است در نتیجه قدرت درك ندارند.
و این حالت عبارت است از بسته بودن قلب از معرفت و نور.
قلب های سالم، قلب هایی است كه وظیفه ی خود را به خوبی انجام می دهند، و برای غیر خداوند در آنها جایگاهی نیست و برای خداوند شریك قرار نمی دهند. تمام حب و بغض هایشان برای خداوند است، فقط به خدا توكل و امید دارند. ترسشان از خدا است، دوستی و دشمنی اش برای خداست. فقط مطیع دستورهای الهی اند. و هیچ امری را بر امر خدا و رسول مقدم نمی داند، و این ها نشانه های سلامت قلب است.
و از این جا معلوم می شود كه معارف قرآن مخصوص قلب هایی است كه از معصیت و ناخالصی ها پاك است، قلب هایی كه گناهان مانع رسیدن شان به فیض و معارف قرآن نمی شود.
اینكه خداوند فرمود: «لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» این تماس فقط تماس جسمی نیست، بلكه به معارف قرآن نیز جز پاكان نمی رسند. برای اینكه انسان اگر بخواهد به معارف قرآن برسد و راهی به سوی قرآن بیابد باید قلبش پاك باشد. قلب های ناپاك مانع از رسیدن به قرآن است. خداوند می فرماید:
« إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِیمٌ ، فِی كِتَابٍ مَّكْنُونٍ ،لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ ، تَنزِیلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِینَ » (واقعه/77-80) ؛ تحقیقاً این قرآنی است ارجمند، در كتابی نهفته، كه جز پاك شدگان بر آن دست نیازند و از جانب پروردگار جهانیان فرود آمده است.
[h=1]عملی که عذاب پدر و مادر را کم می کند![/h]
[h=2]تلاوت قرآن از هر کس و در هر زمان و مکان باشد خوب و با ارزش است اما از بعضى افراد با ارزش تر است. در این باره به حدیثى که از امام صادق علیه السلام وارد شده ، توجه فرمایید.[/h][=Thread-00000a1c-Id-00000002]
امام صادق علیه السلام در حدیثی می فرمایند: هر کس در جوانى قرآن بخواند و مومن هم باشد قرآن با گوشت و خونش بیامیزد و خداوند او را با فرشتگانى که نماینده و سفیر حق اند و فرشتگان نویسنده اعمال ، همدم و قرین سازد و در روز قیامت قرآن براى او حایل و مانع از آتش جهنم خواهد بود و در حق وى دعا کند و گوید: بارالها، هر کارگرى به اجرت کار خود رسید جز کارگر من، (و تلاوت کننده من) پس بزرگترین و گرامى ترین بخشش هاى خود را نصیب او گردان .
بعد از این تقاضا، خداوند آن جوان قارى را دو جامه از جامه هاى بهشتى بپوشاند و تاج افتخار بر سر او نهد. آن گاه به قرآن خطاب شود: آیا درباره این جوان تو را خشنود کردم؟ قرآن در پاسخ گوید: پروردگارا! من بیش از این درباره این جوان آرزو داشتم. پس امان نامه اى به دست راستش و فرمان جاوید ماندن در بهشت را به دست چپش دهند و او را داخل بهشت کنند. بعد از آن به جوان تلاوت کننده قرآن گویند: اینک بخوان (یعنى قرآن را بخوان و با هر آیه اى که مى خوانى) یک درجه بالا رو. آن جوان به عدد هر آیه اى که فرا گرفته و خوانده و به آن ها عمل نموده است درجات بهشت را بالا مى رود و تصرف مى کند. پس به قرآن خطاب مى شود: آیا آنچه را آرزو داشتى درباره این جوان قارى انجام دادیم؟ آیا تو را درباره وى خوشحال و سرافراز ساختیم؟ قرآن در جواب گوید: آرى، اى پروردگار من! آنگاه حضرت فرمود: هر کس قرآن را بسیار تلاوت کند و با این که برایش سخت است آن را به ذهن خود سپارد دو بار این پاداش را به او مى دهد. (کافی، ج1، ص441).
[h=2]درجات بهشت به تعداد آیات قرآن[/h] امام علیه السلام فرمودند: قرآن را از روى آن بخوان. زیرا که قرائت از روى قرآن ثواب بیشترى دارد. مگر نمى دانى که نگاه کردن به قرآن علاوه بر خواندن آن، مستقلا عبادت محسوب مى گردد
مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است که فرمود: «علیکم بتلاوة القرآن فان درجات الجنة على عدد آیات القرآن، فإذا کان یوم القیامة قیل لقارئ القرآن اقرأ و ارقأ فکلّما قرأ آیة یرقى درجة؛ بر شما باد به تلاوت قرآن! زیرا که درجات بهشت با عدد آیات مساوى است. روز قیامت به قارى قرآن گفته می شود که: بخوان و بالا برو. و او هر آیه که می خواند، یک درجه بالا می رود». (وسائل الشیعه، ج2، ص842)
آرزوی نهایی هر مسلمان مؤمنی راه یافتن به بهشت برین است. این بهشت درجاتی به تعداد آیات قرآن کریم دارد، به آنان که حامل قرآن هستند در بهشت می گویند: بالا برو و بخوان. بنابراین حافظ قرآن در سایه تلاوت قرآن در دنیا ، قرآن با جان او عجین می شود و چنین حافظی وقتی وارد بهشت شد به او می گویند: بخوان و بالا برو و او لب می گشاید و آیات قرآن از دهان مبارک او سرازیر می گردد.
البته منظور فقط حفظ آیات قرآن کریم نیست بلکه منظور عجین شدن با آیات کریمه قرآن می باشد که در پی آن عامل شدن به دستورات آیات قرآن می آید.
آیة الله جوادی آملی (ره) در این باره می فرماید: در جهان برزخ، زمینه ای برای تکامل عملی نیست، تا انسان با انجام کاری واجب یا مستحب به کمال برتر عملی برسد، ولی راه تکامل علمی باز است؛ نظیر آنچه در رؤیا برای روح معلوم می شود و برای آگاهی به آن حرکت فراگیری از قبیل کوشش های بدنی در زمان بیداری راه ندارد و بسیاری از علوم و معارف دین در آن جا برای انسان ها روشن و مشهود خواهد شد و چون عدد درجات بهشت به عدد آیات نورانی قرآن کریم است، برای ترفیع درجات شیعیان، ابتدا از تعلیم قرآن بهره مند خواهند شد و سپس با فرمان «اقرأ وارق»، می خوانند و در درجات بهشت صعود می کنند.
ایشان با بیان اینکه صعود در درجات بهشت پاداش قرائت در عالم آخرت نیست، بیان داشت: زیرا در عالم برزخ، تکلیف و عمل مکلّفانه که جزا را به همراه داشته باشد نیست، بلکه صعود بهشتیان در درجات بهشت، همان ظهور انس با قرآن در دنیا است.
[h=2]قرآن را از رو بخوانید[/h] یکى از دستوراتی که پیشوایان دین در باب تلاوت قرآن به ما داده اند، خواندن از روى آن است و روى این مسئله تاکید فراوانى کرده اند. چه بسا علت این تاکید، بهره گرفتن از "نورانیت" قرآن است، تا مسلمانان از آن بهره بیشترى ببرند و نورانیتش در آنان اثر گذارد.
احادیثى از معصومین علیهم السلام رسیده است که انسان هر وقت مى خواهد قرآن بخواند، از روى خط قرآن تلاوت کند، زیرا قرائت از روى قرآن ثواب بیشترى دارد.
از جمله احادیثى که بر این مطلب صراحت دارد، روایت اسحاق بن عمار است که به امام صادق علیه السلام عرضه داشت: جانم به قربانت، من قرآن را حفظ کرده ام آیا از حفظ بخوانم یا از روى آن؟
امام علیه السلام فرمودند: از روى آن بخوان. زیرا که قرائت از روى قرآن ثواب بیشترى دارد. مگر نمى دانى که نگاه کردن به قرآن علاوه بر خواندن آن، مستقلا عبادت محسوب مى گردد. (اصول کافى، ج 4، کتاب فضیلت قرآن . ص 418، حدیث 5)
در روایت دیگری امام صادق علیه السلام فرموده اند: هر کس قرآن را از روى آن تلاوت کند چشم وى نیز از قرآن بهره بردارى مى نماید و از عذاب او و پدر و مادرش هم کاسته مى شود گر چه با کفر از دنیا رفته باشند. (ثواب الاعمال، ص 231؛ اصول کافى، ج 4، ص 417، حدیث 1 و 4).
بر شما باد به تلاوت قرآن! زیرا که درجات بهشت با عدد آیات مساوى است. روز قیامت به قارى قرآن گفته می شود که: بخوان و بالا برو. و او هر آیه که می خواند، یک درجه بالا می رود
رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز در این باره فرموده اند: هیچ چیز بر شیطان سخت تر از آن نیست که انسان قرآن را از روى آن بخواند.
نیز از آن حضرت روایت شده: سهم چشم هایتان را از عبادت بپردازید. پرسیدند: یا رسول الله! سهم چشم از عبادت چیست؟ فرمودند: نگاه کردن به قرآن و تفکر در آن و پند گرفتن از شگفتى هاى آن است. (الجامع الصغیر).
و نیز چنین فرمودند: برترین عبادت امت من تلاوت قرآن با نگاه به آن است. (آداب المتعلمین، ص 151).
از روایت فوق به دست مى آید که تنها خواندن قرآن، تلاوت کامل و مطلوب نیست. بلکه علاوه بر خواندن اگر به آیات الهى، نگاه شود و قرآن در مقابل فرد تلاوت کننده قرار داشته باشد بهتر است.
همچنین رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلّم فرمودند: «تلاوت قرآن بدون نگاه به قرآن، هزار درجه است و تلاوت از روی قرآن تا دو هزار درجه بالا می رود» (فرهنگ نامه علوم قرآنی، برگرفته از مقاله «فضیلت نگاه به قرآن»).
شاید از این احادیث بتوان استفاده کرد که خواندن قرآن از روى آن به تدبر و تفکر نزدیکتر است تا از حفظ خواندن.
ضمنا در مورد نگاه نمودن به قرآن و ریختن گناهان باید گفت که خداوند آن قدر رحمان و رحیم است که در هر زمینه ای لطف و بخشش او بیش از مقدار عمل بندگان است.
امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «کسى که قرآن را از روى آن تلاوت کند، نور دیدگانش زیاد می گردد و بار گناه پدر و مادرش سبک می شود؛ هر چند که هر دو کافر باشند» (کافی، ج2، ص449).
همچنین فرمود: «خواندن قرآن از روى آن، موجب تخفیف عذاب از پدر و مادر می شود؛ گر چه کافر باشند».(کافی، ج2، ص440).
[h=1]"بهانه تراشی" در این جا آزاد است![/h]
[h=2]در زندگی دنیایی برای خیلی از موضوعات و کارهایی که بخواهیم انجام دهیم و یا به انجام آن رغبتی نداریم بهانه های مختلفی درست می کنیم و آن ها را اسبابی قرار می دهیم برای انجام کارها به میل خودمان، که البته این در جای خود نیازمند گفتگو است ...[/h]
در این جا صحبت بر سر موضوعی است که نه تنها بهانه درست کردن برای آن بد نیست بلکه یکی از موضوعاتی است که به طرق مختلف اهل بیت علیهم السلام من جمله پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله برای آن بهانه هایی را ذکر می کردند.
موضوع صحبت بر روی مسأله ی مرگ است... در مقاله گذشته بیان کردیم که یاد مرگ چه اثراتی را می تواند در زندگی ما ایجاد کند... حال می خواهیم در این مقاله مروری داشته باشیم بر این نکته که چگونه می توان همیشه یاد مرگ بود، چه کنیم که در طول زندگی هایمان، روزانه یاد مرگ را فراموش نکنیم؟
یکی از مهم ترین پاسخ هایی که می توان برای این سؤال ذکر کرد این است که در رابطه با این موضوع "بهانه تراشی" کنیم ؛ برای مرگ اندیش بودن باید بهانه های مختلفی ایجاد کرد ... چنانچه در روایات با بیان تشبیه و یادآوری مثل فصل بهار و یاد قیامت، این بهانه را برای اندیشیدن پیرامون مرگ بیان می کند ... چنانچه پیامبر مکرم اسلام (صلی الله و علیه و آله) در حدیثی می فرماید: «اذا رأیتم الربیع فأکثروا ذکر النشور» هرگاه بهار وارد شد زیاد به فکر نشور (قیامت) باشید که شبیه بهار است. همانطور که باران های بهاری می بارد و آنچه در زمین خورده سر برمی آورد و زنده می شود، باران نشور هم بر عالم می بارد و آنچه در زمین پنهان شده از اعمال و افراد همه سر برمی آورند... این خودش یک بهانه است که انسان به یاد مرگ بیفتد و به آن توجه کند. (تفسیر سور آبادى، ج 3، ص1898. (سور آبادى ابوبکر عتیق بن محمد؛ تفسیر سور آبادى)
قلبت را با موعظه زنده کن ... و او را با یاد مرگ ذلیل گردان [و خاشع کن]..... و اخبار گذشتگان را بر او عرضه نما
خداوند در آیه ۹ سوره فاطر نیز می فرماید: « وَاللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَی بَلَدٍ مَّیِّتٍ فَأَحْیَیْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا کَذَلِکَ النُّشُورُ» و خداست آن که بادها را می فرستد تا ابری را برمی انگیزند، پس آن را به سوی سرزمینی مرده می رانیم و زمین را بعد از مردگی اش به وسیله آن زنده می کنیم، زنده شدن مردگان همین گونه است.
در حقیقت آیه قرآن نیز دگرگونی فصل را بهانه ای می داند برای اینکه یاد مرگ در زندگی انسان ها به فراموشی سپرده نشود، چنانچه همانگونه که عالم دو فصل دارد؛ مرگ زمستانی، و بیداری و شادابی در بهار، نظام آفرینش که انسان در آن زندگی می کند نیز دو فصل دارد؛ همین فصل دنیا که سرانجامش به مرگ منتهی می شود، و دومین فصل بیداری است که همان قیامت است.
در بیانی دیگر داریم که پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله وقتی از خواب بلند می شدند می فرمودند: الحمدلله الذی احیانا بعد ما اماتنا و الیه النشور: سپاس خدایی را که پس از مرگ، ما را زنده گردانید و بازگشت همه به سوی اوست. خدا را شکر که ما را زنده کرد پس از مردن ؛ چرا که خواب یک مرگ سبک است که در تعابیر قرآن کنار مرگ گذاشته شده است. (بحارالأنوار، ج ۵۰، ص۱۳۴) و باز هم بهانه ای برای اندیشیدن پیرامون مرگ!
از امام جواد (علیه السلام) سؤال شد مرگ چیست؟ فرمود: مرگ همان خوابى است که هر شب به سراغ شما مى آید، جز این که مدّتش طولانى است و انسان از آن بیدار نمى شود تا روز قیامت. (من لایحضره الفقیه ج3 ص156)
پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله نشانه انسان عاقل را در زیاد یاد مرگ بودن می دانند و می فرمایند: "أتدرون من أکیسکم؟" می دانید زیرک ترین شما کیست؟ گفتند نه، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که از همه بیشتر به یاد مرگ باشد، آن که بیشتر به یاد مرگ باشد زیرک ترین است. ( أعلام الدین : ٣٣٣)
[h=2]رفتن به قبرستان و تشییع جنازه[/h] یکی دیگر از کارهایی که می تواند به انسان کمک کند که یاد مرگ در زندگی او جریان داشته باشد رفتن به قبرستان و شرکت در تشییع جنازه است؛ البته نه رفتنی که اسباب تفریح و سرگرمی باشد بلکه به آنجا برویم، در آنجا تامل کنیم، خلوتی داشته باشیم و به خودمان نهیبی بزنیم که ما هم روزی؛ دیر یا زود به اینجا گذر خواهیم کرد و این گونه اندیشیدن در باب مرگ و یادآوری آن در زندگی موجب می شود که قطعاً نگاهی دیگر به نوع زندگی کردن هایمان داشته باشیم ... (نهج البلاغه، ترجمه دكتر سید جعفر شهیدى، خطبه 84، ص66)
چنانچه در باب فضیلت شرکت در تشییع جنازه داریم که: حضرت موسى علیه السّلام از خداوند پرسید: پروردگارا! پاداش كسى كه جنازه مرده اى را تشییع مى كند، چیست؟ خداوند فرمود: فوجى از فرشتگانم را به همراه پرچم هائى بر آنان مى گمارم، كه از گورشان تا محشر بدرقه كنند.
موسى علیه السّلام باز پرسید: پروردگارا! پاداش كسى كه خانواده داغدارى را تسلیت و دلدارى دهد، چیست؟ خداوند فرمود: در سایه خود بر سر او مى گسترانم در آن روزى كه سایه اى جز سایه (لطف و بخشش) من نیست. (پاداش نیكی ها و كیفر گناهان /ترجمه ثواب الأعمال / 490 )
رو به گورستان دمى خامش نشین آن خموشان سخن گو را ببین
لیك اگر یك رنگ بینى خاكشان نیست یكسان حالت چالاكشان
شحم و لحم زندگان یكسان بود آن یكى غمگین، دگر شادان
تو چه دانى تا ننوشى قالشان ز آنكه پنهان است بر تو حالشان
بشنوى از قال هاى و هوى را ببینى حالت صد توى را (مثنوى)
[h=2][/h][h=2]موعظه بشنویم و بخوانیم[/h] کار دیگری که می تواند به ما کمک کند تا یاد مرگ به دست فراموشی نرود شنیدن موعظه است، چرا که ما احتیاج به موعظه های شنیداری داریم . امام علی (علیه السلام) به بعضی از افراد خود می فرمود برخیز و موعظه کن؛ وقتی عرض می کردند چگونه ما چنین جسارتی را در محضر شما مرتکب بشویم؟ فرمود: در شنیدن اثری هست که در دانستن نیست. (نظری دیگر در نهج البلاغه، علیزاده، ضمیری، نشر معارف)
از امام جواد(علیه السلام) سؤال شد مرگ چیست؟ فرمود: مرگ همان خوابى است که هر شب به سراغ شما مى آید، جز این که مدّتش طولانى است و انسان از آن بیدار نمى شود تا روز قیامت
در جایی دیگر حضرت می فرماید: قلبت را با موعظه زنده کن ... و او را با یاد مرگ ذلیل گردان[و خاشع کن]..... و اخبار گذشتگان را بر او عرضه نما. (نهج البلاغه، نامه 31)
بسیاری از ما انسان ها مسائل را می دانیم اما در باور و اعتقاد کامل به آن کاهل هستیم... رفتن به سخنرانی و وعظ های مناسب می تواند راهکارهایی باشند که سطح باور انسان را به مسائل بالا ببرد ، چرا که در شنیدن آثاری هست که در دانستن نیست... در دنیای غفلت زده امروز که همه پیشرفت ها و تکنولوژی ها انسان را به غفلت از یاد و نام خدا و بی توجهی به جهان آخرت فرا می خواند شنیدن موعظه بهترین راه برای یادآوری مسائل دینی و تقویت آنهاست.
موعظه های نوشتاری را نیز فراموش نکنیم؛ خواندن کتب مناسب در باب مرگ و یاد مرگ می توانند مفید باشند... . کتاب منازل الاخرة از محدث قمی و کتاب سیاحت غرب از آقای قوچانی نوشته های پیشنهادی ما برای دوستان مشتاق است.
[h=2][/h][h=2]از وصیت کردن و فراهم کردن کفن نترسیم[/h] همان طور که قبلا هم بیان شد بخش اعظمی از آیات و روایات ما در باب مرگ و زندگی پس از آن بیان شده است. هر چه بشر سعی بر فراموشی مرگ دارد، اولیاء الهی سعی در تذکر و یادآوری مرگ دارند، غفلت از آن را هلاکت بار می دانند و بر مهیا بودن برای آن تأکید دارند. یکی از توصیه های مهم و مکرّر درباره مرگ و توشه برداری برای آن، نگارش وصیت است.
یادمان باشد اگر اجل فرد نرسیده باشد، با نوشتن وصیت انسان نمی میرد ، بلکه نوشتن وصیت هشدار و علامتی است که انسان از یاد مرگ غفلت نکند و بداند که دیر یا زود نوبت به او نیز خواهد رسید... چنانچه در روایتی رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «کسی که وصیت را نیکو نشمارد همانا نقصی در عقل و جوانمردی او می باشد...
در باب تهیه کفن نیز داریم که از مستحبات است چرا که با فراهم کردن آن و هر از گاهی نگاه کردن به آن یاد مرگ برای انسان یادآوری می شود و همین باعث خواهد شد که مرگ را فراموش نکنیم.
بهترین مهربانان
قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمينَ (مؤمنون: 118)
و بگو: «پروردگارا! مرا ببخش و رحمت كن؛ و تو بهترين رحم كنندگانى!
ای خدا! می خواهم با تو حرف بزنم، مثل یک دوست، صمیمی و ساده، می خواهم تو هم به حرفهایم گوش دهی. من می فهمم که به حرفهایم گوش می دهی یا نه! اگر شوق صحبت کردن با تو را داشته باشم معلوم است که تو به حرفهایم گوش می دهی و اگر حال نداشته باشم که با تو سخن بگویم خب حتما با من قهری که من هم میل ندارم با تو حرفی بزنم.
وقتی با من قهر می کنی، خیلی حالم خراب می شود. بی حوصله می شوم، خیلی زود اعصابم به هم می ریزد. انگار با همه دعوا دارم. نسبت به درس خواندن، گوش دادن به حرف پدر و مادرم، خلاصه اصلا آن آدم سابق نیستم. خدایا با من قهر نکن! تو همه چیز منی!
آدمها وقتی افسرده می شوند و بی دلیل احساس اندوه می کنند، معلوم است که خداوند با آنها قهر نموده است.
هیچ کس نمی تواند خدا را قبول نداشته باشد. خدا مثل هوا است. هیچ کس بدون هوا زنده نیست. ولی هیچ کس هم متوجه هوا نیست. شاید خوردن و نوشیدنش را بفهمد ولی نفس کشیدنش را نمی فهمد؛ مگر موقعی که هوا کم بشود و به فرد احساس تنگی نفس دست دهد آنوقت نَفَس نَفَس می زند.
آدمها وقتی مدام نفس عمیق می کشند یعنی دلشان پر از اندوه شده است، یعنی کاری کرده اند که خداوند با آنها قهر نموده است. یعنی دیگر نسیم رحمت، برایشان هوای تازه نمی آورد و الا اینقدر کم هوا نمی شدند و مدام نفس عمیق نمی کشیدند. خدایا با من قهر نکن! حالا یک اشتباهاتی کردم تو ببخش و به دل نگیر! با من خوب باش!
خدایا می خواهم با تو حرف بزنم. چرا باید همش با حرف زدن با دوستانم دلم باز شود؟! دوستانی که گاهی هستند و گاهی نیستند، گاهی خوبند، گاهی بدند. ولی تو همیشه خوبی و همیشه هستی و تازه اگر تو با من دوست نباشی من حال صحبت کردن با دوستانم هم ندارم. گفتم که: با من نباشی من هم حوصله هیچ کاری را ندارم.
خدای من! چقدر خوشحالم که تو مربّی من هستی، بچه های مردم پز می دهند که در فلان مدرسه درس می خوانند و فلانی معلمشان است! من چه نیاز دارم که از این پزها بدهم وقتی تو خدای منی! تو پروردگار و مربی منی! همه چیز را تو یاد من می دهی!
خدای من! مهربانی ات را از بارش باران می فهمم و از نرمی گل و از نشاط گنجشک و از آواز قناری و از سبزی برگ و از سفیدی برف و از چشمک ستاره و از زلالی آب و از خوش بویی نان تازه.
خدای من! دنیای رنگارنگ را تنها برای من آفریدی و الا حیوانات که رنگها را تشخیص نمی دهند! اینهمه میوه با این همه شکل و رنگ و بو و مزه های مختلف. اینها همه بخاطر پذیرایی از من در این دنیا است. این همه گل، اینهمه درخت، اینهمه سنگ، اینهمه آدمهای مهربان و دلسوز، پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم، خویشان دیگرم، دوستان هم مدرسه ای و هم مسجدی ام. بخصوص مادرم.
خدای من! از خطاهایم بگذر! و به من رحم کن! تا با همه وجودم حس کنم که تو بهترین مهربانی. اگر همچنان خطاکار بمانم و بازهم گناه کنم با تو سرد خواهم شد. خدایا گرمای قلبم باش!
النور: 21 يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر
هرگز يك انسان پاكدامن و با ايمان را نمىشود يك مرتبه در آغوش فساد پرتاب كرد، بلكه گام به گام اين راه را مىسپرد:
گام اول دوستى با آلودگان: همه چی با یک دوستی ساده شروع می شود. دوست آرام آرام وارد قلب و بعد اندیشه انسان می گردد.
توصیه شده است وقتی می بینید انسانی معصیت می کند دندانهایتان را از خشم به هم بسایید. وقتی از هم کلاسی و یا هم محلی ات بخاطر معصیت خشمگین شوی دیگر با او دوست نمی شوی.
گام دوم شركت در مجلس گنهکاران: بعضی از جشنها و شب نشینیها و بیرون رفتن ها طوری است که انگار اگر معصیت و گناه در آن نباشد هیچ خوش نمی گذرد. اصولا بعضی هنر تفریح بدون معصیت را ندارند. در این مجالس انواع موسیقی های مبتذل پخش می شود و جوکهای مسئله دار تعریف می گردد، افراد آنجا مورد تمسخر همدیگر قرار می گیرند، درباره با مسائل جنسی صحبت می شود، گناهانی که هرکس در تنهایی خود کرده است ممکن است برای دیگران تعریف کند، و همچنین گناهان بدتری که مربوط به مجالس بزرگترها است.
چرا گفته شده است: «نشستن سر سفره ای که در آن شراب می نوشند حرام است حتی اگر شراب هم ننوشد»؟ چون شرکت در مجلس گناه انسان را متمایل به گناه می کند. این مسئله درباره مجلس غیبت و بدگویی هم صِدق می کند.
گام سوم فكر گناه: وقتی دوستان فردی گنهکار باشند و جمعی که اطراف او هستند مدام از گناه حرف بزنند طبیعتا در ذهن نیز مدام سخن گناه خواهد بود. و انسان درباره هر چیزی بیشتر فکر کند، بیشتر دچار آن خواهد شد و بالاخره آن را عملی می سازد.
گفته شده است: «ذهنی که مدام در فکر گناه است مانند اتاق دود گرفته می شود. و اگر این گناه را عملی کند، آنوقت آتش را به جان خود افکنده است؛ آتشی که دیگر فقط دود نیست.
گام چهارم ارتكاب مصاديق مشكوك و شُبَهات: شروع عملی گناه با پرداختن به امور مشکوک است. مدام شیطان به او می گوید: «این که اشکالی ندارد، تا این قدرش شرعا جائز است. خیلی به خودت سخت نگیر! کِی گفته اینقدرش گناه است؟!».
گفته شده است: دین تو مثل برادر توست، در نگهداری آن احتیاط کن! و یا فرموده اند: قِف عِندَ الشُّبهة. نزد کاری که حکم قطعی اش معلوم نیست توقف کن! مثل نخوردن غذایی که سالم بودن آن قطعی نیست.
گام پنجم انجام گناهان صغيره: گناه وقتی بزرگ می شود که کوچک انگاشته شود. مثلا گفته شود که: «این مقدار از دروغ اشکالی ندارد؛ حالا مگر چکار کردم، برو ببین بقیه چه کارهایی می کنند!»
گفته شده است: چهار چیز بزگتر از خود گناه است: شاد بودن برای گناه، تعریف کردن آن، کوچک شمردن آن و فراموش نمودن آن.
و بالآخره در گامهاى بعد گرفتار بدترين گناهان بزرگ مىشود، این شخص درست مانند كسى است كه زمام و افسار خويش را به دست جنايتكارى سپرده است. جنایکار او را گام به گام به محل جنایت مىبرد، آرى اين است «خطوات شيطان».
خدایا از این که گامهای شیطان را به آموختی از تو متشکریم.
[h=1]مژده قرآن به بچه شیعهها[/h]
[h=2]حضرت در عالم مکاشفه فرمودند: شیخ جعفر شما که اهل حساب و عدد هستید چطور کلمه "یمین" را حساب نکردید؟[/h]
پیشتر در نوشتار " انسانهای غایب در روز حشر " گفتیم که مخلصین (به فتح لام) نورچشمیهای خدایند و یکی از فضایل و خصائل بی حدّ و عدّ این جماعت این است که از حشر در محشر و محاسبه روز حساب معافند. نه فقط از حشر و حساب که از سوال قبر و نکیر و منکر و میزان و صراط نیز.
بر این حقیقت دلالت دارد کریمه: فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ؛ به یقین همگی (در دادگاه عدل الهی) احضار می شوند![صافات/127-128].
از مخلصان و مقربان درگاه خدا که بگذریم، در فرودست، کسانی را مییابیم که قرآن از آنها تعبیر کرده است به "اصحاب یمین".
قرآن میفرماید: در قیامت شما انسانها سه دسته خواهید شد: گروهی در زمره اصحاب یمین، گروهی در عداد اصحاب شمال و گروهی هم از جمله مقربین ( که پیشتر وصف جمیلشان گذشت).
«وَ كُنْتُم ازْواجاً ثَلثَةً فَاصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما اصْحابُ الْمَیْمَنَةَ وَ اصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما اصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقوُنَ السَّابِقوُنَ اوُلئِكَ الْمُقَرَّبوُنَ.».[واقعه/7تا11]
این آیات، اصحاب یمین را در مقابل اصحاب شمال گذاشته است. اصحاب یمین همان گروهی هستند که در قیامت، نامه عملشان به دست راستشان داده می شود: فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ كِتابَهُ بِیَمینِه [انشقاق/7].
اما چه فرقی است بین مقربان(مخلصان) و اصحاب یمین؟
مقربان کسانی اند که فانی در افعال، صفات و ذات خدایند. اینها حسابشان با خدا پاک است چون از نفس و مشتهیات نفسانی رهیده و به قاف قله قرب خدا، رسیده اند. در این منزل سکنی گزیده و خدا را بدون حجاب و احتجاب، به نظاره می نشینند. از این روست که خداوند شهادت داده است که هیچ کس را یارای توصیف حضرتش نیست مگر این جماعت: «سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین »؛ پاك و منزه است خداوند از آنچه او را توصیف می كنند، مگر توصیف بندگان مخلص خداوند[صافات/159-160].
همین ویژگی ها موجب شده است که مخلصین، خودشان را نبینند. نه تنها برای نفس شان، خودیتی قائل نیستند که حتی اعمالشان را نیز نمی بینند. اما اصحاب یمین متوسطین در ایمانند و رشک برانگیزترین ویژگی شان اینکه روزی که در قیامت که همه در اسارت کارهای زشت و نکوهیده خویش اند، ایشان هیچ دَینی بر گردنشان نیست. چنانکه می فرماید: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهینَة إِلاَّ أَصْحابَ الْیَمینِ »؛ هر كس در گرو اعمال خویش است جز اصحاب یمین[مدثر/28-29]
رهینه یعنی وثیقه و گروگان. چیزی که آدمی باید گرو بسپارد تا مالی را قرض بگیرد.
اگر چه گاه گاهی خبط و خطایی به دست آنها رفته است اما به دلیل یک ویژگی ممتاز که دارند، بر خلاف دیگران، در رهان عمل خویش نیستند. آن ویژگی ممتاز نیست مگر ولایت اهل بیت(علیهم السلام).
على بن ابراهیم از حضرت صادق علیه السّلام روایت كرده كه «الیمین امیرالمؤمنین علیه السّلام و شیعته و اصحابه»، پس شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام رقاب خود را بسبب قبول ولایت ولى خداى تعالى علیه السّلام از قید رهانت برآورده اند.[ تفسیر شریف لاهیجى، ج 4، ص: 638].
مقربان کسانی اند که فانی در افعال، صفات و ذات خدایند. اینها حسابشان با خدا پاک است چون از نفس و مشتهیات نفسانی رهیده و به قاف قله قرب خدا، رسیده اند. در این منزل سکنی گزیده و خدا را بدون حجاب و احتجاب، به نظاره می نشینند.
حسن ختام این مقال، حکایتی است نکتهآموز از عارف واصل، شیخ جعفر مجتهدی(علیهالرحمه):
در احوالات شیخ جعفر مجتهدی آمده، یک روز که مشغول تلاوت قرآن بودم به این آیه برخورد نمودم که : « كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِینَةٌ إِلَّا أَصْحَابَ الْیَمِینِ »
به فکر افتادم که اصحاب یمین چه کسانی هستند که در روز قیامت همه در گرو اعمالشان میباشند الا آنها؟ هر چه جستجو کرده و مراجعه نمودم متوجه این مطلب نشدم. تا اینکه نجف خدمت حضرت مولا امیرالمومنین علی علیه السلام رسیدم و به آقا عرض کردم مولای من اصحاب یمین چه کسانی هستند که در گرو عملشان نمی باشند؟ حضرت در عالم مکاشفه فرمودند: شیخ جعفر شما که اهل حساب و عدد هستید چطور کلمه "یمین" را حساب نکردید؟
هنگامی که کلمه یمین را "حساب" کردم متوجه شدم حاصل آن میشود عدد ۱۱۰. در آن موقع فهمیدم که كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِینَةٌ إِلَّا شیعیان حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام
یعنی فردای قیامت همه گرفتار حساب و کتاب اعمالشان هستند مگر شیعیان و پیروان امیر المومنین که به عنایت و شفاعت حضرت مولا حساب و کتابی بر آنها نیست.[لاله ای از ملکوت، صص ۵۴ و ۵۵]
هیج کس پاک نبود!
لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدا (نور: 21)
اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود، هرگز احدى از شما پاك نمىشد!
چند وقت یکبار حمام می روی؟ امیدوارم از آن نوجوانهایی نباشی که برای حمام رفتن تنبلی می کنند. داری مرد می شوی، بوی عرقت تندتر از قبل می شود و دیگران را آزار می دهد. خصوصا وقتی زیاد عرق می کنی. هفته ای دوبار حمام برو و وقتی هم حمام رفتی زیاد طولش نده! تو که در سن بلوغ هستی نباید در حمام زیاد بمانی.
بحث ما درباره حمام رفتن نیست؛ می خواستم با این مقدمه بگویم که همانطور که اگر مدتی از حمام رفتنت بگذرد بوی بدنت باعث آزار می شود، روح تو نیز این چینن وضعیتی دارد. روح نیز مثل جسم به مرور کثیف می شود حتی اگر گناهی انجام ندهد!
گناهانی که بعضی از انسانها انجام می دهند روی بقیه هم اثر می گذارد. تمایل آنها را به گناه زیاد می کند. وقتی یک نفر در یک محیطی معصیت می کند، شیاطین بیشتری آنجا حضور پیدا می کنند و در نتیجه فضا آکنده از وسوسه می شود.
این وسوسه ها سبب می شود تا زمینه گناه برای دیگران آماده تر شود و بعد اتفاقی که می افتد این است که بقیه هم گناه می کنند. نه یک بار و دو بار که بارها در یک روز خداوند را معصیت می کنند.
در دنیای حیوانات اگر کسی معصیت خداوند را بکند به سرعت شکار می شود. گفته شده است که هیچ حیوانی صید نمی شود مگر این که از یاد خداوند غافل شده است!
اما در دنیای انسانها این اتفاق نمی افتد؛ چرا؟ چون اگر بخواهد این حکم برای انسانها جاری شود، یک روز نمی گذرد که جز تعداد کمی از انسانها باقی نمی مانند. خیلی ها باور ندارند که جهان صاحب پرقدرتی دارد و ما همه بندگان او هستیم و باید گوش به فرمانش باشیم. هر چند همه فرمانهایش تنها به نفع خود ماست. ولی ما به راحتی فرمانهای این خدای قادر را نادید می گیریم.
خداوند اگر بسیار آمرزنده نبود و بسیار نمی آمرزید، هیچ کس قدرت پاک شدن از آلودگی را نداشت.
از نشانه های رحمت آمرزندگی خداوند این است که نمازهای پنجگانه را مانند رودی از جلوی منزل ما عبور داده است. یعنی هر کسی می تواند با خواندن درست نماز های یومیّه، روزی پنج بار خودش را در این رود زلال بشوید و پاک شود.
همچنین کسی که کار خوبی انجام می دهد خداوند ده برابر آن را برایش می نویسد. یعنی همانطور که انسان گنهکار روی محیط اطرافش اثر می گذارد، انسان درستکار نیز این چنین است. منتها با تاثیری ده برابر بیشتر. حتی ممکن است تاثیرش بیشتر هم باشد. مثلا انبیاء بزرگوار به اندازه یک ملت می توانستند به دیگران انرژی مثبت دهند و حال و هوای معنوی آنها را پر نشاط سازند.
از دیگر نشانه های رحمت خداوند برای پاک شدن انسانها این است که زمانها و مکانهای مقدسی وجود دارد که سبب می شود تا ارزش کارهای خوب انسانها آنچنان زیاد شود که کسی از عهده شمارش آنها بر نیاید. مثل عبادت در مکه و مدینه و کوفه و کربلا و یا عبادت در شب قدر و روز عرفه و شب و روز جمعه.
گرفتن و کشتن جن واقعیت دارد؟ جن در عرف قرآن موجودی است با شعور و اراده که به اقتضای طبیعتش از حواس بشر پوشیده می باشد و در شرایط عادی، قابل درک حسی نیست. او مانند انسان ، مکلف است و در آخرت برانگیخته می شود. او می تواند مطیع یا عاصی، مؤمن یا مشرک و ... باشد قرآن واژه «جنّ» ۲۲ بار در قرآن ذکر شده، و روی هم الفاظ « جنّ، جانّ و جِنّه 3۲ بار در ۳۱ آیه آمده است. در کتابهای آسمانی دیگر نیز به نامهای «جنّ، جانّ، ابلیس، شیطان و شیاطین» نام برده شده است. جن در لغت در مفردات، راغب اصفهانی در معنای جنّ آورده است: اصل کلمه جنّ «پنهان و پوشیده بودن شئ از حواسّ است. به کودک در شکم هم از آن جهت «جنین» گویند که ناپیداست و «مجنون» از آن جهت که آثار و نشانی از عقل در او دیده نمی شود، و «جُنّ» به معنی سپر که جنگجو سر و گردن خود را با آن می پوشاند. جن و شیاطین عبارت از اشخاصی نیستند که قابل رویت باشند و جسم داشته باشند و مانند انسان و حیوانات رفت و آمد داشته باشند، بلکه آنها اجسامی هستند هوائی که قادرند به اشکال مختلف شکل گیرند و دارای عقل و فهم هستند و قدرت دارند کارهای سخت و طاقت فرسا انجام دهند. ماهیت جن : خلقت جن از آتش است اما نه آتش شناخته شده بلکه سخن از نوعی آتش است برای اینکه گفته شده نار و به همین جهت مراد آتش معمولی نیست. در این مورد خدا به دو نوع از مرحله خلقت جن اشاره کرده وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ[حجر/۲۷] و جن را پیش از آن، از آتش گرم و سوزان خلق كردیم. وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ[الرحمن/۱۵] و جنّ را از شعله هاى مختلط و متحرّك آتش خلق كرد. یک مرحله مارج و دیگری نار، مارج در این جا منظور اختلاط شعله های آتش میباشد و بعضی گفته اند که معنی تحرک نیز در آن هست که تفاسیر آن را به شعله های بی دود تفسیر کرده اند. مارج مرحله دیگر از نار است و نار خودش قابل رویت است ولی مارج محصول نادیدنی از آتش است که همان انرژی حاصله از آتش است که حرکت کننده و نفوذ کننده و همراه با ارتعاش است یا همان امواج حرارتی یا چیزی حاصل از امواج حرارتی است . جن و شیاطین عبارت از اشخاصی نیستند که قابل رویت باشند و جسم داشته باشند و مانند انسان و حیوانات رفت و آمد داشته باشند، بلکه آنها اجسامی هستند هوائی که قادرند به اشکال مختلف شکل گیرند و دارای عقل و فهم هستند و قدرت دارند کارهای سخت و طاقت فرسا انجام دهند. خلقت جن پیش از انسان چرا واژه جن در قرآن مقدم بر نام انسان ذكر شده؟ در سوره حجر آیه 27 مى خوانیم: وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ: ما جن را پیش از آن (پیش از آفرینش انسان) از آتش سوزان آفریدیم". با اینكه از آیات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه انسانها برتر از طائفه جن هستند، با اینحال نام آنها را در آیه فوق بر" انسان" مقدم داشته، ظاهرا این به خاطر آن است كه آفرینش آنها قبل از آفرینش انسان بوده. برداشت نکاتی از آیات قرآن پیرامون جن «جن» چنان كه از مفهوم لغوى این كلمه به دست آمد موجودى است ناپیدا كه مشخصات زیادى در قرآن براى او ذكر شده، از جمله اینكه: 1-موجودى است كه از شعله آتش آفریده شده، بر خلاف انسان كه از خاك آفریده شده است، (وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ )(الرحمن- 15) 2-داراى علم و ادراك و تشخیص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است (آیات مختلف سوره جن). 3- داراى تكلیف و مسئولیت است (آیات سوره جن و سوره الرحمن). 4- گروهى از آنها مؤمن صالح و گروهى كافرند (وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ) (جن 11). 5- آنها داراى حشر و نشر و معادند (أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً) (جن 15). 6- آنها قدرت نفوذ در آسمانها و خبرگیرى و استراق سمع داشتند، و بعدا ممنوع شدند (وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً) (جن 9). 7- آنها با بعضى انسانها ارتباط برقرار مى كردند و با آگاهى محدودى كه نسبت به بعضى از اسرار نهانى داشتند به اغواى انسانها مى پرداختند. (وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً) (جن 6). اصل وجود جن بنا بر آیات و روایات فراوان قابل انکار نیست ولی جزئیات وجودی و مباحث دیگر مرتبط با آن به گونه ای با خرافات و اوهام آمیخته است که اعتمادی بر آن ها نیست. 8- در میان آنها افرادى یافت مى شوند كه از قدرت زیادى برخوردارند، همانگونه كه در میان انسانها نیز چنین است (قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ)" یكى از گردنكشان جن به سلیمان گفت من تخت ملكه سبا را پیش از آنكه از جاى برخیزى از سرزمین او به اینجا مى آورم"! (نمل 39). 8- آنها قدرت بر انجام بعضى كارهاى مورد نیاز انسان دارند (وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ ... یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ):" گروهى از جن پیش روى سلیمان به اذن پروردگار كار مى كردند، و براى او معبدها، تمثالها، و ظروف بزرگ غذا تهیه مى كردند" (سبا 12- 13). خرافه های جن جن از نظر آیات قرآن و روایات وجود دارد و درباره این موجود ناپیدا سخن گفته شده است ولى مى دانیم مردم عوام و ناآگاه خرافات زیادى درباره این موجود ساخته اند كه با عقل و منطق سازگار نمی باشد و به همین جهت یك چهره خرافى و غیر منطقى به این موجود داده كه وقتى كلمه جن گفته مى شود مشتى خرافات نیز با آن تداعى مى شود از جمله اینكه آنها را با اشكال غریب و عجیب و وحشتناك، و موجوداتى دم دار و سم دار!، موذى و پر آزار، كینه توز و بد رفتار كه ممكن است از ریختن یك ظرف آب داغ در یك نقطه خالى، خانه هایى را به آتش كشند! و یا کشتن و گرفتن آن ها و موهومات دیگرى از این قبیل. موجودی که از نظر فیزیکی وجود ندارد چطور می تواند کشتن آن صورت بگیرد! این ها خرافه ها و شایعاتی است که با ماهیت جن سازگار نمی باشد. جن اصلا جسم ندارد و جسمانی نیست و همانطور که با توجه به آیات بیان شد از آتش است و این آتش از جنس آتش عنصرى نیست؛ زیرا از خود گرما برون نمى دهد. به هر حال از یك سو قرآن كلام ناطق صادق، خبر از وجود جن با ویژگیهایى كه در بالا ذكر شد داده است، و از سوى دیگر هیچ دلیل عقلى بر نفى آن وجود ندارد، بنا بر این باید آن را پذیرفت، و از توجیهات غلط و ناروا باید بر حذر بود همانگونه كه از خرافات عوام در این قسمت باید اجتناب كرد. کلام آخر: اصل وجود جن بنا بر آیات و روایات فراوان قابل انکار نیست ولی جزئیات وجودی و مباحث دیگر مرتبط با آن به گونه ای با خرافات و اوهام آمیخته است که اعتمادی بر آن ها نیست. منابع : قرآن کریم تفسیر نمونه مفردات راغب اصفهانی
[h=1]گرفتن و کشتن جن واقعیت دارد؟[/h]
[h=2]جن در عرف قرآن موجودی است با شعور و اراده که به اقتضای طبیعتش از حواس بشر پوشیده می باشد و در شرایط عادی، قابل درک حسی نیست. او مانند انسان ، مکلف است و در آخرت برانگیخته می شود. او می تواند مطیع یا عاصی، مؤمن یا مشرک و ... باشد[/h]
واژه «جنّ» ۲۲ بار در قرآن ذکر شده، و روی هم الفاظ « جنّ، جانّ و جِنّه 3۲ بار در ۳۱ آیه آمده است. در کتابهای آسمانی دیگر نیز به نامهای «جنّ، جانّ، ابلیس، شیطان و شیاطین» نام برده شده است.
[h=2]جن در لغت[/h] در مفردات، راغب اصفهانی در معنای جنّ آورده است: اصل کلمه جنّ «پنهان و پوشیده بودن شئ از حواسّ است. به کودک در شکم هم از آن جهت «جنین» گویند که ناپیداست و «مجنون» از آن جهت که آثار و نشانی از عقل در او دیده نمی شود، و «جُنّ» به معنی سپر که جنگجو سر و گردن خود را با آن می پوشاند.
جن و شیاطین عبارت از اشخاصی نیستند که قابل رویت باشند و جسم داشته باشند و مانند انسان و حیوانات رفت و آمد داشته باشند، بلکه آنها اجسامی هستند هوائی که قادرند به اشکال مختلف شکل گیرند و دارای عقل و فهم هستند و قدرت دارند کارهای سخت و طاقت فرسا انجام دهند.
[h=2]ماهیت جن :[/h] خلقت جن از آتش است اما نه آتش شناخته شده بلکه سخن از نوعی آتش است برای اینکه گفته شده نار و به همین جهت مراد آتش معمولی نیست. در این مورد خدا به دو نوع از مرحله خلقت جن اشاره کرده وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ[حجر/۲۷] و جن را پیش از آن، از آتش گرم و سوزان خلق كردیم. وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ[الرحمن/۱۵] و جنّ را از شعله هاى مختلط و متحرّك آتش خلق كرد.
یک مرحله مارج و دیگری نار، مارج در این جا منظور اختلاط شعله های آتش میباشد و بعضی گفته اند که معنی تحرک نیز در آن هست که تفاسیر آن را به شعله های بی دود تفسیر کرده اند. مارج مرحله دیگر از نار است و نار خودش قابل رویت است ولی مارج محصول نادیدنی از آتش است که همان انرژی حاصله از آتش است که حرکت کننده و نفوذ کننده و همراه با ارتعاش است یا همان امواج حرارتی یا چیزی حاصل از امواج حرارتی است .
جن و شیاطین عبارت از اشخاصی نیستند که قابل رویت باشند و جسم داشته باشند و مانند انسان و حیوانات رفت و آمد داشته باشند، بلکه آنها اجسامی هستند هوائی که قادرند به اشکال مختلف شکل گیرند و دارای عقل و فهم هستند و قدرت دارند کارهای سخت و طاقت فرسا انجام دهند.
[h=2]خلقت جن پیش از انسان[/h] چرا واژه جن در قرآن مقدم بر نام انسان ذكر شده؟
در سوره حجر آیه 27 مى خوانیم: وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ: ما جن را پیش از آن (پیش از آفرینش انسان) از آتش سوزان آفریدیم". با اینكه از آیات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه انسانها برتر از طائفه جن هستند، با اینحال نام آنها را در آیه فوق بر" انسان" مقدم داشته، ظاهرا این به خاطر آن است كه آفرینش آنها قبل از آفرینش انسان بوده.
[h=2]برداشت نکاتی از آیات قرآن پیرامون جن[/h] «جن» چنان كه از مفهوم لغوى این كلمه به دست آمد موجودى است ناپیدا كه مشخصات زیادى در قرآن براى او ذكر شده، از جمله اینكه:
1-موجودى است كه از شعله آتش آفریده شده، بر خلاف انسان كه از خاك آفریده شده است، (وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ )(الرحمن- 15)
2-داراى علم و ادراك و تشخیص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است (آیات مختلف سوره جن).
3- داراى تكلیف و مسئولیت است (آیات سوره جن و سوره الرحمن).
4- گروهى از آنها مؤمن صالح و گروهى كافرند (وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ) (جن 11).
5- آنها داراى حشر و نشر و معادند (أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً) (جن 15).
6- آنها قدرت نفوذ در آسمانها و خبرگیرى و استراق سمع داشتند، و بعدا ممنوع شدند (وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً) (جن 9).
7- آنها با بعضى انسانها ارتباط برقرار مى كردند و با آگاهى محدودى كه نسبت به بعضى از اسرار نهانى داشتند به اغواى انسانها مى پرداختند. (وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً) (جن 6).
اصل وجود جن بنا بر آیات و روایات فراوان قابل انکار نیست ولی جزئیات وجودی و مباحث دیگر مرتبط با آن به گونه ای با خرافات و اوهام آمیخته است که اعتمادی بر آن ها نیست.
8- در میان آنها افرادى یافت مى شوند كه از قدرت زیادى برخوردارند، همانگونه كه در میان انسانها نیز چنین است (قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ)" یكى از گردنكشان جن به سلیمان گفت من تخت ملكه سبا را پیش از آنكه از جاى برخیزى از سرزمین او به اینجا مى آورم"! (نمل 39).
8- آنها قدرت بر انجام بعضى كارهاى مورد نیاز انسان دارند (وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ ... یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ):" گروهى از جن پیش روى سلیمان به اذن پروردگار كار مى كردند، و براى او معبدها، تمثالها، و ظروف بزرگ غذا تهیه مى كردند" (سبا 12- 13).
[h=2]خرافه های جن[/h] جن از نظر آیات قرآن و روایات وجود دارد و درباره این موجود ناپیدا سخن گفته شده است ولى مى دانیم مردم عوام و ناآگاه خرافات زیادى درباره این موجود ساخته اند كه با عقل و منطق سازگار نمی باشد و به همین جهت یك چهره خرافى و غیر منطقى به این موجود داده كه وقتى كلمه جن گفته مى شود مشتى خرافات نیز با آن تداعى مى شود از جمله اینكه آنها را با اشكال غریب و عجیب و وحشتناك، و موجوداتى دم دار و سم دار!، موذى و پر آزار، كینه توز و بد رفتار كه ممكن است از ریختن یك ظرف آب داغ در یك نقطه خالى، خانه هایى را به آتش كشند! و یا کشتن و گرفتن آن ها و موهومات دیگرى از این قبیل.
موجودی که از نظر فیزیکی وجود ندارد چطور می تواند کشتن آن صورت بگیرد! این ها خرافه ها و شایعاتی است که با ماهیت جن سازگار نمی باشد. جن اصلا جسم ندارد و جسمانی نیست و همانطور که با توجه به آیات بیان شد از آتش است و این آتش از جنس آتش عنصرى نیست؛ زیرا از خود گرما برون نمى دهد.
به هر حال از یك سو قرآن كلام ناطق صادق، خبر از وجود جن با ویژگیهایى كه در بالا ذكر شد داده است، و از سوى دیگر هیچ دلیل عقلى بر نفى آن وجود ندارد، بنا بر این باید آن را پذیرفت، و از توجیهات غلط و ناروا باید بر حذر بود همانگونه كه از خرافات عوام در این قسمت باید اجتناب كرد.
[h=2]کلام آخر:[/h] اصل وجود جن بنا بر آیات و روایات فراوان قابل انکار نیست ولی جزئیات وجودی و مباحث دیگر مرتبط با آن به گونه ای با خرافات و اوهام آمیخته است که اعتمادی بر آن ها نیست.
[/HR] منابع :
قرآن کریم
تفسیر نمونه
مفردات راغب اصفهانی
کبوتر با کبوتر
الْخَبيثاتُ لِلْخَبيثينَ وَ الْخَبيثُونَ لِلْخَبيثاتِ وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ (نور: 26)
زنان ناپاك از آن مردان ناپاكند، و مردان ناپاك نيز به زنان ناپاك تعلّق دارند؛ و زنان پاك از آن مردان پاك، و مردان پاك از آن زنان پاكند!
کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز
خوب باش! تا با خوبان رفیق شوی! بد باش تا با بدان دوست گردی! گل باش تا در گلدان قرارت دهند، ابر باش تا در آسمان جایت دهند!
و اما لجن جایش در لجنزار است ...
غالبا انسان با همانندها و همشکلهای خودش زندگی می کند. با آنها که مثل او می اندیشند و رفتار می کنند و می بینند و می شنوند و می فهمند و احساس می کنند و حرف می زنند.
غالبا انسانهایی که با هم زندگی می کنند چیزهای مشترکی آنها را می خنداند و یا گریه می اندازد و یا شاد می کند و یا اندوهگین می سازد. «به» و «اه» آنها به موضوعات مشترکی است. اموری یکسان آنها را به تعریف و یا مذمت وا می دارد.
نگرانیهای آنها، دلمشغولی هایشان، امیدها و یأسهایشان مثل هم است. چیزهای مشترکی را ارزش و یا ضد ارزش می دانند.
آدمها با همهی فرقهایی که با هم دارند ولی این مشترکاتشان است که آنها را زیر یک سقف جمع می کند.
با این توضیح، هر کس که از جمعی خوشش نمی آید و آدمهای محیطی را دوست ندارد، برای تغییر محیط خود و آدمهای اطرافش باید از خودش شروع کند. خودش را آنطور که دوست می دارد تغییر دهد؛ تا به مرور آدمهای جدیدی اطراف او را بگیرند.
خودت را که تغییر دهی آرام آرام یا اطرافیانت نیز تغییر می کنند و یا جایشان را به کسانی می دهند که تو از آنها خوشت می آید. مهم آن است که تو تغییر کنی.
شاید در زندگی کوتاه این دنیا، به ندرت افرادی یافت شوند که نتوانسته باشند در میان کسانی زندگی کنند که دوست دارند ولی در زندگی ابدی این اتفاق قطعا خواهد افتاد!
دوستان، سرنوشت انسان را تغییر می دهند. وقتی کسی موفق شود دوستانش را آنطور که خودش می پسندد انتخاب کند، آینده زندگی خودش را به دست گرفته است. همین دوستان زمینه ازدواج آینده او را فراهم می سازند و نوع شغلش را تعیین می کنند و همسایگانش را شکل می دهند و حتی خوب و بد بودن فرزندانش را هم مشخص می کنند. زیرا گفته شده است: «دوستی بین پدران، موجب خویشاوندی بین فرزندان خواهد شد».
درست است انسان از پدر و مادری به دنیا می آید که خودش انتخاب نکرده است و یا کسانی خواهر و برادر او هستند که آنها را برنگزیده و همچنین خویشان را خود چینش نکرده است، ولی اینها مهم نیست؛ چیزی که مهم است این است که دوستانش را خود بر می گزیند. گفته شده است: عاجز کسی است که نتواند دوست دلخواهش را بیابد و عاجزتر از او کسی است که دوست دلخواهش را بیابد ولی او را از دست بدهد.
خدایا ما را به صالحین ملحق نما! تا فاسدین از ما دور شوند.
تصویری که ما از مرگ نزدیکان به یاد داریم بیشتر شبیه یک خوابیدن آرام و بدون درد سر است. این در حالی است که در پس این آرامش ظاهری و ابدی واقعیت های دردناک و پنهانی وجود دارد که اگر کسی به آن واقف شود به تکاپو در پیدا کردن راه چاره ای برای فرار از آن مهلکه خواهد افتاد.
کمتر کسی در زندگی وجود دارد که غم از دست دادن یکی از نزدیکان خود را مشاهده نکرده باشد. همه ما انسانها در زندگی خود عزیزانی را که سالیان سال در کنارمان بوده اند را در لحظه های پایانی عمرشان به یاد داریم.
تصویری که ما از مرگ نزدیکان به یاد داریم بیشتر شبیه یک خوابیدن آرام و بدون درد سر است. این در حالی است که در پس این آرامش ظاهری و ابدی واقعیت های دردناک و پنهانی وجود دارد که اگر کسی به آن واقف شود به تکاپو در پیدا کردن راه چاره ای برای فرار از آن مهلکه خواهد افتاد. احتضار و لحظه جان کندن در قرآن
هنگامى كه مرگ بنده اى مؤمن فرا مى رسد؛ فرشتگان با قدح هایى از آب كوثر بر بالین او حاضر مى شوند ... و روح او را تسلّى مى دهند تا تلخى و سختى مرگ را احساس نكند
خداوند متعال در آیات متعددی سختی زمان جان کندن را برای بندگان بیان فرموده است. «وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحیدُ؛ [ق،19] و سرانجام، سكرات (و بیخودى در آستانه) مرگ بحق فرامى رسد (و به انسان گفته مى شود:) این همان چیزى است كه تو از آن مى گریختى!».
در تفسیر نمونه ذیل این آیه شریف این چنین بیان شده است: «سَكْرَةُ الْمَوْتِ» حالتى است شبیه به « مستى» كه بر اثر فرا رسیدن مقدمات مرگ، به صورت هیجان و انقلاب فوق العاده اى به انسان دست مى دهد، و گاه بر عقل او چیره مى گردد، و او را در اضطراب و ناآرامى شدیدى فرو مى برد. چگونه چنین نباشد در حالى كه مرگ یك مرحله انتقالى مهم است كه باید انسان در آن لحظه تمام پیوندهاى خود را با جهانى كه سالیان دراز با آن خو گرفته بود قطع كند، و در عالمى گام بگذارد كه براى او كاملا تازه و اسرار آمیز است، به خصوص اینكه در لحظه مرگ انسان درك و دید تازه اى پیدا مى كند، بى ثباتى این جهان را با چشم خود مى بیند، و حوادث بعد از مرگ را كم و بیش مشاهده مى كند. اینجا است كه وحشتى عظیم سر تا پاى او را فرا مى گیرد و حالتى شبیه مستى به او دست مى دهد ولى مست نیست.[1] شدت و سختی جان کندن روح از بدن
در سختی و شدت سکرات موت همین بس که اولیای الهی نیز از مواجه شدن با این واقعیت هولناک در اضطراب و نگرانی به سر می برده اند. آنچه از روایات اسلامی بدست می آید این است که سختی جان کندن افراد صالح و نیکوکار که خود را مهیای این موقف خطرناک کرده اند به مراتب راحت تر از کسانی است که هیچ گونه آمادگی و توشه ای برای آن مهیا ننموده اند:
در حدیث قدسى این چنین نقل شده است: هنگامى كه مرگ بنده اى مؤمن فرامى رسد؛ فرشتگان با قدح هایى از آب كوثر بر بالین او حاضر مى شوند ... و روح او را تسلّى مى دهند تا تلخى و سختى مرگ را احساس نكند.[2]
از آیات الهی نیز استفاده می شود که روز قیامت مؤمنان مورد استقبال فرشتگان قرآن می گیرند و با کرامت و بزرگواری به ایشان خوش آمد گفته می شود: «وَ الْمَلائِكَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ،[رعد،24] (و به آنان مى گویند:) سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان! چه نیكوست سرانجام آن سرا (ى جاویدان)».
و اما در خصوص سختى جان دادن كافران از امام صادق (علیه السلام) این چنین نقل شده است: حضرت على (علیه السلام) به چشم درد مبتلا شده بود. پیامبر گرامى اسلام (صلی الله و علیه و آله)، به عیادت ایشان آمد؛ در حالى كه حضرت، از شدت درد، فریاد مى كشید. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمود: آیا از درد چشم بى تابى مى كنى؟! حضرت على (علیه السلام) عرضه داشت: یا رسول اللَّه! تاكنون چنین دردى نكشیده ام.
پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: یا على! چون ملك الموت براى گرفتن جان كافر بیاید، سیخى از آتش همراه اوست كه روح كافر را با آن، چنان بیرون مى كشد كه دوزخ صیحه و فریاد مى کشد. على (علیه السلام) برخاست و در بستر خویش نشست و عرض كرد: یا رسول اللَّه! این سخن را تكرار كن. من درد خود را از شنیدن آنچه فرمودى، فراموش كردم. سپس عرض كرد: آیا از امت شما هم كسى این گونه جان مى دهد؟ رسول گرامى (صلی الله و علیه و آله) فرمود: بله! پادشاه ستمگر، خورنده مال یتیم و كسى كه شهادت دروغ مى دهد، این چنین است.[3]
از آیات الهی نیز به خوبی سختی حال روز کافران نمایان است؛ چرا که خداوند متعال در این خصوص می فرماید: «وَ لَوْ تَرى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذینَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَریقِ؛[انفال،50] و اگر ببینى كافران را هنگامى كه فرشتگان (مرگ)، جانشان را مى گیرند و بر صورت و پشت آنها مى زنند و (مى گویند:) بچشید عذاب سوزنده را (به حال آنان تأسف خواهى خورد)!». علاج سختی جان کندن در روایات اسلامی
با توجه به سختی و شداید جان کندن، هر انسان آگاهی به دنبال راه چاره ای برای در امان ماندن از آن سختی هاست. با بررسی و تأمل در روایات اسلامی راههای مختلفی برای در امان ماندن از این گرفتاری ها بدست می آید: 1-توجه به خویشاوندان و به جا آوردن صله ارحام
امام صادق (علیه السلام) نقل شده است: «هر کس یک روز از آخر ماه رجب را روزه بگیرد حق تعالی او را ایمن گرداند از شدت سکرات مرگ و از هول بعد ا زمرگ و از عذاب قبر»
توجه به خویشاوندان و اهتمام داشتن به امور ایشان نه تنها موجب برکات فراوان مادی و معنوی در دنیا می شود بلکه زمینه سعادت و آرامش ابدی را نیز به وجود می آورد. تأثیر این فریضه ی الهی حتی در زمان جان کندن محتضر نیز قابل مشاهده است.
شیخ صدوق در این خصوص از امام صادق(علیه السلام) این چنین نقل می کند: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ یُخَفِّفَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهُ سَكَرَاتِ الْمَوْتِ فَلْیَكُنْ لِقَرَابَتِهِ وَصُولًا وَ بِوَالِدَیْهِ بَارّاً فَإِذَا كَانَ كَذَلِكَ هَوَّنَ اللَّهُ عَلَیْهِ سَكَرَاتِ الْمَوْتِ وَ لَمْ یُصِبْهُ فِی حَیَاتِهِ فَقْرٌ أَبَداً؛[4] هر كس دوست دارد خدا سختیهاى جان كندن را بر او آسان كند باید صله رحم كند و به پدر و مادرش نیكى كند چون در این صورت خدا جان كندن را بر او آسان كند و در زندگى دچار پریشانى و فقر نشود». 2-عدم اذیت و آزار والدین و تحصیل رضایت ایشان
سعید بن یّسار می گوید از امام صادق (علیه السلام) شنیدم كه مى فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) به هنگام مرگ جوانى بر بالین وى حاضر شد، به او فرمود: بگو: لا اله الا اللَّه، پس چندین بار زبانش گرفت. حضرت به زنى كه بر بالین او نشسته بود فرمود: این جوان مادر دارد؟ عرض كرد: آرى، منم مادرش. فرمود: تو بر او خشمگین و ناراضى هستى؟ عرض كرد: آرى، شش سال است كه با او سخن نگفته ام. حضرت به او فرمود: از وى راضى شو، عرض كرد: خداوند از او راضى باشد به رضایت شما اى رسول خدا.
پس رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) به آن جوان فرمود: بگو: لا اله الّا اللَّه و او گفت. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به او فرمود: چه مى بینى؟ گفت: مردى سیاه چهره، زشت رو، با لباس چرك و بدبو، كه در این لحظه نزدیكم آمده و گلویم را گرفته مى فشارد. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به او فرمود: بگو: یَا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسِیرَ وَ یَعْفُو عَنِ الْكَثِیرِ اقْبَلْ مِنِّی الْیَسِیرَ- وَ اعْفُ عَنِّی الْكَثِیرَ إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِیم. پس جوان این كلمات را گفت، پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به او فرمود: نگاه كن چه مى بینى؟ گفت: مردى را مى بینم سپید چهره، زیبا رو، خوشبو، و خوش لباس كه نزدیكم آمده، و آن مرد سیاه را مى بینم كه از من رو گرداند و دور شد. حضرت فرمود: دعا را تكرار كن. او تكرار كرد، فرمود: چه مى بینى؟ گفت: دیگر آن مرد سیاه را نمى بینم، و این مرد سپید را مى بینم كه نزدیكم آمده است. سپس بر همین حالت جان سپرد. 3-قرائت قرآن بر بالین محتضر
در روایت از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است: «هر کس یک روز از آخر ماه رجب را روزه بگیرد حق تعالی او را ایمن گرداند از شدت سکرات مرگ و از هول بعد از مرگ و از عذاب قبر».[6] سخن آخر
با توجه به آیات و روایات فراوانی که گویای سختی و شدت لحظه جان دادن است، سزاوار است انسان به ضعف و ناتوانی خود رحم نموده و موجبات سختی بیش از پیش آن را با ترک اوامر الهی و انجام محرمات فراهم ننماید.
پی نوشت ها:
[1]. مکارم شیرازی و جمعی از محققان، تفسیر نمونه، ج 22، ص254.
[2]. بحارالانوار، ج 77، ص 27.
[3]. شیخ عباس قمی، منازل الاخره،ص14 به نقل از بحارالانوار: ج 6، ص 170.
[4]. شیخ صدوق، الأمالی، ص389،ح14.
[5]. جامع المقاصد ج۱، ص۳۵۳؛
[6]. بحارالانوار، ج 94، ص 33.
[h=1]اینجا سنگ ها هم نرم می شوند![/h]
[h=2]یک هنرمند اسپانیایی به نام خوزه مانوئل، قوانین طبیعت را با خلاقیت در آثار هنری خود نقض می کند.
مگر می شود؟!! مگر می شود که سنگ هم نرم شود؟ و... اما چه زیبا این هنرمند این واقعه را به تصویر کشیده است ...[/h]
تا قبل از خواندن این خبر، شاید با خواندن این آیه از قرآن کریم؛ ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (بقره، آیه 74)
سپس دل های شما بعد از این [واقعه] سخت گردید همانند سنگ یا سخت تر از آن چرا که از برخی سنگ ها جوی هایی بیرون می زند و پاره ای از آن ها می شکافد و آب از آن خارج می شود و برخی از آن ها از بیم خدا فرو می ریزد و خدا از آنچه می کنید غافل نیست.
سنگ نرم
سنگ هم نرم شود
با خود می گفتیم: مگر می شود؟!! مگر سخت تر از سنگ چیزی وجود دارد؟ اصلا مگر می شود که سنگ هم نرم شود؟ و این آیه را در حد یک تشبیه برای بیان شدت و عمق فاجعه و تقریب به ذهن می دانستیم اما چه زیبا این هنرمند این واقعه را به تصویر کشیده است ...
اگر دیدیم چنین حالتی در ما وجود ندارد ... یعنی موعظه و نصیحت را نمی پذیریم، پس می زنیم، اثر که چه عرض شود، خیلی اوقات آن ها را عقب ماندگی و دور از شأن و جوانی خودمان می بینیم، تا دیر نشده کمی به خودمان بیاییم و تا دیر نشده کاری بکنیم و خودمان را تغییر دهیم....
دل هایی که وقتی با سنگ های محکم و سخت که گاها آن ها را در حد استفاده در کارهای ساختمانی می شناسیم، مقایسه می شوند؛ خود را سخت تر از سنگ نمایش می دهند ... چرا که بعضی از سنگ ها بر اثر جاری شدن آب شکافته می شوند، آبی که در نهایت نرمی، سنگ سخت را می شکافد ولی قلب این ها تکان نمی خورد.
در دنیای امروز علم و تکنولوژی هر روز به سمت و سویی در حرکت هستیم که روز به روز نشانه هایی از یافته هایی را بیان می کند که وقتی به آنها توجه می کنیم می بینیم که خواسته یا ناخواسته در بیان اثبات قوانین الهی و آیاتی از آیات قرآن کریم است...
و این بار نیز نوعی دیگر این آیه قرآن کریم به این زیبایی، آن هم توسط یک دانشمند غیر مسلمان نمایش داده می شود...
[h=2]از خودتان یک تست بگیرید[/h] پیشنهاد می کنم همین الان قلب خود را بسنجید؛ ببینید قلبتان نرم و صاف است یا خدایی ناکرده به سمت قسی شدن در حرکت؛
راهش هم این است ببینید وقتی موعظه و نصیحتی از جانب کسی به شما می شود، در قلبتان نفوذ می کند و اثر دارد؟
اگر دیدیم چنین حالتی در ما وجود ندارد ... یعنی موعظه و نصیحت را نمی پذیریم، پس می زنیم، اثر که چه عرض شود، خیلی اوقات آن ها را عقب ماندگی و دور از شأن و جوانی خودمان می بینیم، تا دیر نشده کمی به خودمان بیاییم و تا دیر نشده کاری بکنیم و خودمان را تغییر دهیم.... چرا که اگر کار از کار بگذرد، زمان تمام شود و فرصت ها از دست بروند ضرر خواهیم کرد:...فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ فی ضَلالٍ مُبینٍ؛ ...وای بر آنان که قلب های سخت در برابر ذکر خدا دارند آن ها در گمراهی آشکاری هستند» (سوره ی زمر آیه ی 22)
امام باقر (علیه السلام) می فرمایند: «إِنَّ لِلَّهِ عُقُوبَاتٍ فِی الْقُلُوبِ وَ الْأَبْدَانِ ضَنْكٌ فِی الْمَعِیشَةِ وَ وَهْنٌ فِی الْعِبَادَةِ وَ مَا ضُرِبَ عَبْدٌ بِعُقُوبَةٍ أَعْظَمَ مِنْ قَسْوَةِ الْقَلْبِ؛ همانا برای خدا شکنجه هایی است که بندگانش به آن گرفتار می شوند؛ هم بدنی و هم روحی؛ شکنجه ی بدنی این است زندگی برای او سخت می شود. شکنجه ی روحی در عبادت سست می شود و هیچ بنده ای به عقوبتی شدیدتر از قساوت دچار نشده است. (تحف العقول ص 296 /بحارالانوار، ج75، ص176)
[h=2]نشانه ای دیگر در باب رقت و قساوت قلب[/h]
از قدیم گفته اند گریه ترجمان دل است و چشم از زبان صادقانه تر سخن می گوید ...
از من مپرس کاتش دل درچه غایت است از آب دیده پرس که او ترجمان ماست
اشک چشم ، نشانه رقت قلب است. کسی که از صحنه دلخراش منقلب نمی شود تا اشک تأثر بریزد و نیز از حقیقت و جلوه زیبائی لذت نمی برد تا اشک شوق جاری گرداند، از قلب سلیم و روح متعادل برخوردار نیست.
یا علی پنج چیز است که قلب را جلا می دهد. نشستن با علماء و دست کشیدن به سر یتیم، و بسیار طلب آمرزش کردن در اوقات سحرها، و شب زنده داری و کم خوابیدن، و روزه گرفتن در روز
اشک چشم و حال و هوای خوش، نیز دعا و عبادات، وجود یک علت بسیار مهم را می طلبد و آن رقت قلب است، یعنی دل انسان باید رقیق گردد و سنگدلی تبدیل به نازک دلی شود. حضرت علی (علیه السلام ) می فرماید: "ما جفت الدموع الا بقسوه القلوب: اشک ها خشکیده نشد مگر به خاطر سنگدلی. (وسائل الشیعه ج16 ، ص45)
اگر خدایی ناکرده به بیماری قساوت قلب دچار شده ایم یا علائمی از آن در وجودمان دیده می شود تا دیر نشده آستین بالا بزنیم و کاری بکنیم ...
در فرمایش نبوی است که به امیرمؤمنان علیه السلام فرموده اند: یا علی پنج چیز است که قلب را جلا می دهد. نشستن با علماء، و دست کشیدن به سر یتیم و بسیار طلب آمرزش کردن در اوقات سحرها، و شب زنده داری و کم خوابیدن، و روزه گرفتن در روز. (تحف العقول، ص 296؛ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 339؛ تفسیر قرطبی، ج 15، ص 248؛ تفسیر الثعالبی، ج 5، ص 87؛ بحارالأنوار، ج 78، ص 176؛ من السیرة الامام محمّد باقر (علیه السلام)، ص 156)
و در روایت دیگری فرمودند: یا علی، تنوّر القلب قرأته قل هو الله احد: قلب را نورانی می کند خواندن سوره قل هو الله احد.
و قلة الدکل، و مجالسته العلماء، و أکل حبات الغلات: و کم خوردن، و نشستن با علماء، و خوردن دانه های حبوبات. (آیة الله سید محمد حسن میرجهانی (ره)، (1371)، البکاء للحسین (علیه السلام)، در ثواب گریستن و عزاداری یر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)، و وظایف عزاداری، تحقیق روح الله عباسی)
پیامبر صلی الله و علیه و آله فرمود: جلای قلب ها در زیادی یاد مرگ و تلاوت قرآن است. (میزان الحکمة، ح17049)
در بیانی دیگر داریم که می فرمایند: اطعام به مساکین و رسیدگی به یتیمان، قلب انسان را نرم می کند. (میزان الحکمة، ح17043)
امام علی علیه السلام می فرماید: قلبت را با موعظه زنده کن ... و او را با یاد مرگ ذلیل گردان [و خاشع کن]..... و اخبار گذشتگان را بر او عرضه نما. (نهج البلاغه، نامه 31)
پناه می بریم بر خدا که خدایی نکرده قلب هایمان به گونه ای، سخت تر از سنگ به تصویر در بیایند ... ای کاش که از این عضو کوچک ولی سازنده ی وجودیمان بیشتر مراقبت کنیم ...
چشم و شهوت
قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ... وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ (نور: 30 و 31)
به مردان مؤمن بگو چشم های خود را درویش کنند و شهوت خود را کنترل نمایند. ... به زنان مؤمن بگو چشم های خود را درویش کنند و شهوت خود را کنترل نمایند. ...
چشم و دهان به راحتی باز و بسته می شود. این، هم خوب است و هم بد. بد است چون به راحتی چشم به چیزهایی که نباید، چشم دوخته می شود و زبان گشوده می گردد. خوب است چون به راحتی می توانی چشم و زبان بر آنچه نباید، ببندی.
اما چشم! گفته شده است: «ناسپاس ترین عضو بدن انسان، چشم است!». زیرا با چشم چیزهای بیهوده و یا مضرّ، زیاد دیده می شود. وقتی چشم می بیند، ذهن مشغول می شود و حتی اگر چشم هم دیگر نبیند، همچنان ذهن درگیر با چیزی است که دیده است.
چیزهایی را که می بینی، احساسهای مثبت و منفی را در تو برمی انگیزاند. مهمترین حس منفی شهوت است. امان از شهوت!
دخترها و پسرها برای این که مورد توجه هم قرار گیرند مدام ظاهرشان را برای هم جذاب می کنند؛ آنهم با استفده از مدهای مو و لباس و عطر و کفش و دیگر لوازم جانبی که مدام عوض می شوند.
در پیاده روهای خیابانها این چشمان است که مدام می گردد تا چیزی را برای دیدن و لذت بردن شکار کند. و از آنطرف هم بسیارند آنهایی که دوست دارند تا شکار شوند و دیده شوند و مورد تحسین قرار گیرند.
تو در آغاز سن بلوغ هستی، سنی که احساسهایی را تجربه می کنی که تا حال تجربه نکردی. نسبت به جنس مخالفت – اگر دختری نسبت به پسر و اگر پسری نسبت به دختر – نگاه متفاوتی خواهی داشت؛ نگاهی که قبلا آن را نداشتی.
آغاز سن بلوغ جزء بهترین فرصتها برای شیطان است که تو را برای همیشه آلوده و گمراه کند؛ آنقدر آلوده که از تو برای آلوده کردن دیگران هم استفاده نماید.
اگر می خواهی این فرصت را به شیطان بدهی می توانی چشمان هرزه ای داشته باشی. چشمان هرزه، بر همه لحظه های لذت دوخته می شوند. به چه قیمتی؟ به قیمت از دست دادن ایمان و پاکی و درستی و آسودگی و بیخیالیهای خوب دوران کودکی!
و می توانی این فرصت را از شیطان بگیری؛ او را ناامید کنی و خداوند را خوشنود سازی و سعادت دنیا و آخرت را برای خودت بخری. بله می توانی این کار را بکنی به شرط آن که ...
به شرط آن که نگاهت را پاس داری! پاسداری از نگاه، کلید طلایی عبور از سنین بلوغ و نوجوانی آنهم به سلامت است. اگر بتوانی – که می توانی – آغاز بلوغت را سالم باشی بدان بقیه عمرت را آسانتر می توانی با شیطان مبارزه کنی.
اگر خدای نکرده تو خواننده نوجوان و دوست خوبم تا حال چندتایی کار زشت انجام داده ای، بدان هنوز هیچ چیز دیر نشده است. نگذار شیطان تو را ناامید کند و بگوید: «دیگر کار از کار گذشته است!» خیر تو هنوز در آغاز راهی، می توانی از همین الان تصمیم بگیری که چشمانت را به روی حرام ببندی. گفته شده است: «اگر کسی چشمانش را به روی حرام ببند، در میان فرشتگان به عنوان فرشته ای بزرگ از او یاد می شود».
[h=1]درآمدم خوبه، اما چیزی برایم نمی ماند![/h] [h=3]عاملی برای رفع مشکلات اقتصادی[/h]
[h=2]بحث رزق و روزی و تورم و مشکلات اقتصادی یکی از موضوعات اپیدمی است که امروزه نقل همه ی مجالس و محافل خانوادگی و اجتماعی شده است ...[/h]
در این مجال می خواهیم بر روی موضوع برکت که مورد غفلت خیلی از ماها در بحث اقتصاد و مسائل مالی است صحبت کنیم...
خیلی اوقات می شنویم و یا می بینیم که عده ای از آدم ها درآمد به ظاهر خوبی دارند و وضع مالیشان خوب است اما می گویند: اصلا نمی دانم سر ماه پولی که در می آورم چه می شود، هیچ چیزی از آن برایم نمی ماند ... در آمدم خوب است اما بی برکت است و ...
در آیات قرآن کریم به این موضوع توجه شده است که مال زیاد برکت و سازنده نیست و در بیانات مختلف تصدیق شده است ... «ما أَغْنی عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ» (مسد/2) «ما أَغْنی عَنِّی مالِیَهْ» (حاقه/28) «هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ» (حاقه/29)
یادمان باشد غیر از مال و مادیات مسائل دیگری در حیطه برکت می تواند قرار گیرند که این مجال فرصتی برای پرداختن به تمام آن ها نیست و ما فعلاً به مصداق مادی قضیه می پردازیم.
به واقع این برکت چیست که همه دوست دارند داشته باشند؟ برکت به دست آوردنی است یا ایجاد کردنی؟ چه شرایطی باید فراهم باشند تا برکت در زندگی به وجود آید؟
در لغت برکت به معنای رشد و نمو است. [ابن منظور /محمد بن مکرم /لسان العرب ج10،ص395] و به معنای فایده و خیر پایدار و ثابت بکار می رود.
آن هایی که مشکل مالی پیدا می کنند، سعی کنند به هر طریقی که شده مهمانی ساده ای راه بیندازند و به خویشان خود افطار و اطعام دهند. صله رحم و مهمانی، موجب زیاد شدن رزق و روزی است، چنانچه از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله روایت است که: «الضّیفُ یَنزِلُ بِرِزقِهِ ....»؛(میزان الحکمه ، ج 5 ، ص 520؛ وسایل الشیعه ، ج 16، ص 459) مهمان، روزی خود را نازل می کند. البته اضافه بر این، گناهان صاحب خانه و میزبان را هم می زداید و این برکتی شگفت است.
در قران کریم مشتقات برکت حدود 30 بار به کار رفته است که تقریبا در تمام موارد در کنار نعمت های خداوند متعال به کار رفته است. و چون به خداوند نسبت داده شده است دائمی است.
به تعبیر علامه طباطبایی برکت یعنی دوام الخیر، یعنی استمرار خیر است، در برکت همیشه کثرت نیست. مثلاً حنظله زمانی که در جنگ احد شهید شد داماد یک شبه بود ، هنگامی که همسر او به نزد رسول خدا صلی الله و علیه و آله آمد. پیامبر صلی الله و علیه و آله به ایشان تسلیت گفت و فرمود: دعا می کنم نسل شما پربرکت باشد، خداوند به همسر حنظله که حامله بود پسری داد به نام عبدالله، او بزرگ شد و ازدواج کرد خدا به او هشت پسر داد که بعداً انقلاب مدینه را آنها انجام دادند.
برکت همین است گاهی از یک جای کوچکی شروع می شود، یک هزار تومانی به اندازه ی صد هزار تومان برکت می کند.
در بیانی قرآن کریم می فرماید: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ [اعراف / 96]
و اگر اهل شهرها و آبادیها، ایمان مى آوردند و تقوا پیشه مى كردند، بركات آسمان و زمین را بر آنها مى گشودیم.
در جامعه ای که اهل ایمان و تقوا باشند، از آسمان و زمین برکت می بارد ... جامعه و مردم غرق در برکت می شوند ...
بنابر این مهم ترین نکته در باب ایجاد برکت در زندگی، داشتن ایمان واقعی و تقوا است... شاید خیلی اوقات ما این محاسبات را خیلی نتوانیم متوجه شویم که چگونه می شود ایمان و تقوا در اشیاء مادی اثر بگذارد و به آن ها برکت دهد؟!!
این ها به واقع با محاسبات ظاهری و سطحی ما جور در نمیاد ... توجه کنیم که خداوند نمی فرماید که ایمان و تقوا مالتان را زیاد می کند، می فرماید با ایمان و تقوا برکات را بر شما نازل می کنم (برکت افزایش کیفیت است نه صرفا کمیت)
می توان برکت را در اصطلاح بازاری این گونه گفت: "کار فلانی گرفته، فلانی دست به هر کاری می گذارد می گیرد و..."
[h=2]بذر، نیاز به آبیاری دارد[/h] در روایات مواردی به عنوان آبیاری کردن بذر رزق و روزی بیان شده اند که با داشتن بذر سالم یعنی؛ رزق و روزی حلال و تلاش در راه به دست آوردن روزی حلال این آبیاری نتیجه خوب خواهد داد وگرنه تا زمانی که بذری وجود نداشته باشد، آبیاری کردن معنایی ندارد.
چنانچه گفته شده است که بیدار بودن در هنگام بین الطلوعین یکی از این آبیاری های بذر رزق و روزی است که باعث افزایش رزق و روزی و برکت می شود، بنابراین باید از خوابیدن در این هنگام که طبق روایات وقت تقسیم روزی بین خلایق است، پرهیز کرد.
یکی دیگر خوش اخلاقی و برخورد خوب با دیگران و داشتن نیت خوب نسبت به دیگران است، که این امر به شدت در افزایش روزی انسان موثر است. (بحارالانوار، ج ۵۷، ص ۱۷۵)
صله رحم و میهمانی دادن از دیگر کارهایی است که انجام آن موجب برکت یافتن رزق و روزی می شود.( کافی، ج۲، ص۱۵۱، حدیث ۶)
آن هایی که مشکل مالی پیدا می کنند، سعی کنند به هر طریقی که شده مهمانی ساده ای راه بیندازند و به خویشان خود افطار و اطعام دهند. صله رحم و مهمانی، موجب زیاد شدن رزق و روزی است، چنانچه از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله روایت است که: «الضّیفُ یَنزِلُ بِرِزقِهِ ....»؛(میزان الحکمه ، ج 5 ، ص 520؛ وسایل الشیعه ، ج 16، ص 459) مهمان، روزی خود را نازل می کند. البته اضافه بر این، گناهان صاحب خانه و میزبان را هم می زداید و این برکتی شگفت است. خواندن سوره واقعه در هر شب یکی دیگر از راه کارهای زیاد شدن رزق و روزی دانست و در روایات آمده است کسی که بر خواندن این سوره مداومت داشته باشد، هرگز فقیر نمی شود. (کنزالعمال، ج1، ص264)
یکی دیگر از عواملی که در افزایش رزق و روزی و با برکت شدن مال انسان بسیار موثر است رضایت و دعای پدر و مادر است؛ امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «هر کس نیکی به والدین نماید هرگز در زندگی به فقر مبتلا نخواهد شد.» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج،۷۴ باب ،۲ ح57)
متاسفانه امروز کمتر به رضایت و دعای خیر پدر و مادر اهمیت داده می شود در صورتی که این موضوع کلید طلایی افزایش رزق و روزی انسان است.
یکی دیگر از عواملی که در افزایش رزق و روزی و با برکت شدن مال انسان بسیار موثر است رضایت و دعای پدر و مادر است؛ امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «هر کس نیکی به والدین نماید هرگز در زندگی به فقر مبتلا نخواهد شد»
[h=2]صداقت برکت می آورد[/h] پیامبر (صلی الله و علیه و آله) در این باره می فرماید: هر کس، راستگویی در گفتار، انصاف در رفتار، نیکی به والدین و صله رحم الهام شود، اجلش به تاخیر می افتد، روزی اش زیاد می گردد، از عقلش بهره مند می شود و هنگام سوال (ماموران الهی) پاسخ لازم به او تلقین می گردد. (اعلام الدین، ص ۲۶۵)
[h=2]مدارا کردن با مردم برکت می آورد[/h] رسول خدا صلی الله و علیه و آله فرمود: اِنَّ فِى الرِّفقِ الزّیادَةَ وَ البَرَكَةَ وَ مَن یُحرَمِ الرِّفقُ یُحرَمِ الخَیرَ: در مدارا، فزونى و بركت است و هر كس از مدارا محروم باشد، از خیر، محروم شده است. (كافى، ج 2، ص 119، ح 7)
در تاریخ اسلام آمده است که روزی یک خانمی از قصابی گوشت خرید، پول را داد قصاب هم گوشت را به او داد، خانم نگاه کرد دید گوشت مطابق پول است ولی جوابگوی خانواده ی او نیست، به قصاب گفت: اگر می شود یک کمی بیشتر بده.
قصاب به او گفت خانم بیشتر از این نمی شود برو... امیر المومنین علیه السلام ایستاده بود این صحنه را نگاه می کرد رفت جلو به آن قصاب گفت: زدها فان فی الزیاده البرکة یک کمی بیشتر بده در زیاد دادن برکت است. (به نقل از حجت الاسلام رفیعی)
حالا شما این نوع رفتار را با رفتارها و سبک زندگی امروز خودمان مقایسه کنید ... طرف بدهکار است، طلبکار با اینکه می داند این بدهکار گرفتار است و او هم به این پول خیلی احتیاج ندارد و می تواند به او فرصت دهد چگونه رفتار می کند؟
در خریدهایمان، پول هایی که در تاکسی و اتوبوس بین مسافر و راننده رد و بدل می شود، چقدر این مدارا و رفق رعایت می شود ... این موضوع مصادیقش بسیار وسیع است ...
[h=2]قناعت برکت می اورد[/h] نکته ی بعدی در افزایش رزق و روزی قناعت است؛ چنانچه یک محروم داریم و یک مرحوم، فرق زیادی هم در نوشتن ندارند، حریص، صفت مقابل قانع محروم است و قانع مرحوم . کسی که حریص است همیشه محروم است، میلیاردرهم باشد می گوید زندگی فلانی، خونه ی فلانی و مدام احساس کمبود می کند. بنابر این سومین عاملی که برکت می آورد قناعت است.
[h=2]استغفار برکت زا است[/h] خداوند در قرآن می فرماید: وَیَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّمَاء عَلَیْكُم مِّدْرَارًا: «و اى قوم من، از پروردگارتان آمرزش بخواهید، سپس به درگاه او توبه كنید [تا] از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد. (هود، 52) استغفار باعث برکت و افزوده شدن مال و فرزند می شود: وَیُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ...(نوح، 12)
در روایات نیز به زیاد استغفار کردن سفارش شده است: چنانچه پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله روزی هفتاد مرتبه این ذکر را می گفتند: استغفراله ربی و اتوب علیه
انشالله که با رعایت این موارد، برکت را بر زندگی هایمان هدیه دهیم.
صبر و آگاهی
وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً (كهف: 68)
و چگونه مىتوانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى؟!
از قصه حضرت موسی و حضرت خضر چه می دانی؟ ان شاء الله در دورهای بعدی «نوجوان با قرآن» به قصه های قرآنی نیز خواهیم پرداخت. ولی در اینجا به طور خلاصه درباره قصه ملاقات این دو پیامبر بگویم که:
حضرت موسی متوجه شد در کره زمین مردی زندگی می کند که از نظر علمی بسیار بالاتر از اوست. این شخص حضرت خضر نام داشت. حضرت موسی خیلی مشتاق شد که با این شخص دیدار کند، خداوند زمینه این دیدار را فراهم ساخت. پس از دیدار، ایندو پیامبر قرار گذاشتند تا با هم سفری داشته باشند. منتها حضرت خضر در ابتدا شرط کرد که در این سفر از من کارهایی مشاهده می کنی که برایت عجیب و غیر قابل هضم و قبول است. نباید از من درباره این کارها سؤال کنی تا این که خودم برایت توضیح دهم. حضرت موسی هم قبول کرد و گفت: «من را ان شاء الله صبور خواهی یافت» حضرت خضر به او گفت: «تو نمی توانی صبور باشی، چگونه درباره مسئله ای هیچ آگاهی نداری می خواهی صبور و شکیبا باشی؟!».
بالاخره سفر آغاز شد. در این سفر تاریخی حضرت خضر کارهای عجیبی کرد مثل سوراخ کردن کشتی و کشتن جوانی که ظاهراً گناهی نداشت و تعمیر نمودن دیوار یک خرابه که در هریک از این موارد حضرت موسی از کار حضرت خضر انتقاد کرد و طبق پیش بینی حضرت خضر نتوانست شکیبا باشد. البته در انتهای سفر حضرت خضر راز کارهایش را توضیح داد. می توانی این قصه را در سوره کهف از آیه 60 تا آیه 82 مطالعه کنی.
آگاهی هر چه بیشتر باشد صبر و تحمل انسان بیشتر می شود. مثلا اگر انسان بداند چرا دچار بعضی مشکلات می شود و متوجه شود بسیاری از این مشکلات را خودش باعث و بانی شده است، یقینا آنها را بهتر تحمل می کند. اما اگر انسان مدام دیکران را در مشکلاتی دارد مقصر بداند، دائم سر آنها غر زده و به آنها اعتراض نموده و حتی ممکن است با آنها رفتار بدتری هم داشته باشد و همین سبب می شود مشکلاتش افزایش پیدا کند.
مثلا دانش آموزی که نمره نیاورده اگر شناخت درستی از وضعیت علمی خودش نداشته باشد، با این مشکل نمی تواند کنار بیاید و صبور باشد بلکه هرجا می نشیند، از معلمش بد می گوید و مدعی می شود که معلمش حقش را نداده است و حتی ممکن است درباره آنهایی که نمره آورده اند بگوید که معلم هوای آنها را داشته است و از این جور حرفها.
خیلی وقتها ما از قضایای پشت پرده خبر نداریم و تنها یک ظاهری از مسائل می بینیم و بعد هم قضاوت غلطی درباره کسی و یا عقیده ای می کنیم. اگر ابتداءً درست تحقیق می کردیم و از مسائل پشت پرده به درستی آگاه می شدیم، اینقدر ناشکیب و عجولانه قضاوت نمی کردیم.
دوست من! زندگی پر از قضاوت است و انسان هم موجودی عجول و شتابزده. این قضاوتها است که زندگی ما را می سازد. از خداوند بخواه تا با بالابردن آگاهی ات تو را صبور سازد!
[h=2]خواندن"اجتنبوا الطاغوت" کافی نیست بل، باید بکوشی تا طواغیت زمانت را بشناسی و از همه مهم تر ولی اعظم طاغوت را.[/h]

یکی از غُرر مباحث قرآن، بحث از ولایت و سرسپردگی اهل کفر به "ولایت طاغوت" است . و چون فهم معنای "ولایت طاغوت" در گروه تحلیل دو واژه "ولایت" و "طاغوت" است. پس بهتر است نخست، تکلیفمان را با این دو کلمه روشن کنیم.
واژه ولایت، طبق آنچه محققان لغتشناس عرب گفتهاند، به معنى «نزدیك بودن» است. هنگامى كه چیزى نزدیك چیز دیگرى قرار مى گیرد مادّه «وَلِىَ» به كار مى رود. در قرآن كریم مى خوانیم: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ؛(1)اى كسانى كه ایمان آورده اید، با كافرانى كه مجاور شما هستند كارزار كنید...
در هر صورت، ماده «ول ى» در اصل به معناى «قرب» است. اما دو چیز كه نزدیك هم قرار مى گیرند، به طور طبیعى رابطه تأثیر و تأثرى بین آنها برقرار مى شود. از این رو كلمه «ولایت» غیر از مفهوم قرب، معناى ارتباط، پیوند پیدا كردن، با هم جوش خوردن و رابطه پیدا كردن را نیز مى رساند. در موجودات مادى، شرط تأثیر و تأثر این است كه نزدیك هم باشند. وقتى نزدیكى برقرار شد زمینه تأثیر و تأثر هم فراهم مى شود و یكى در دیگرى تصرف مى كند یا هر دو در هم تصرف مى كنند. این معناى دیگرى است كه علاوه بر قرب، از كلمه «ولایت» فهمیده مى شود.
این تصرف نیز گاهى تصرف حقیقى و تكوینى است كه از آن به «ولایت تكوینى» تعبیر مى كنیم، و گاهى نیز تصرف اعتبارى و قراردادى است كه كسى حق دارد نسبت به دیگرى امر و نهى كند. این نوع تصرف را «ولایت تشریعى» مى نامیم؛ یعنى در حیطه قانون و تشریع قرار مى گیرد. گاهى وقتى دو چیز با هم نزدیك هستند، رابطه ولایت، طرفینى است؛ مثل این كه قرآن مى فرماید:وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض[توبه/123] (و مردان و زنان با ایمان دوستان یكدیگرند.)
هر یك از مؤمنان نسبت به مؤمنان دیگر ولایت دارند و این ولایت طرفینى است. رابطه خداوند و مؤمنان نیز همین طور است؛ از یك طرف داریم: اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا،[بقره/257] و از سوى دیگر نیز داریم: أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ... .[یونس/62]هم خدا ولىّ مؤمنان است و هم مؤمنان ولىّ خدا هستند. قُربى كه بعضى از بندگان با خدا پیدا مى كنند موجب مى گردد كه خدا ولىّ آنها شود و عنایت هاى خاصى به آنها داشته باشد و تدبیر امورشان را به عهده گیرد.[1]
در قرآن دو گونه ولایت تصویر شده است:
یک. ولایت الله؛ چنانکه می فرماید: إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا ]مائده/55]
دو. ولایت طاغوت؛ وَ الَّذینَ كَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوت [بقره/257]
مومنان تحت ولایت خدا و کافران تحت ولایت طاغوت هستند.
[h=2]اما مراد از "طاغوت" چیست؟[/h] از تعدد معانی و کاربردهای متفاوت واژ طاغوت چنین بر می آید که این لفظ معنایی عام دارد که بر افراد مختلفی صدق می کند، از این رو مفسران در معنای آن گفته اند که طاغوت به هر طغیان گر و متجاوز از حدود اطلاق می شود، پس هم ساحران و کاهنان و مانعان راه خیر، بت ها یا شیاطین یا اَجنّه ای که عبادت می شوند، انسانهای گمراه کنند مردم، و همه کسانی که بدون رضایت خدا فرمانبری می شوند، طاغوت هستند. [2]
برخی گفته اند طاغوت صیغه مبالغه است؛ مانند کلمه «ملکوت» و «جبروت» که مبالغه در مالکیت و جباریت است. این کلمه در مواردى استعمال می شود که وسیله طغیان باشند؛ مانند اقسام معبودهاى غیر خدا، نظیر بت ها و شیطان ها و جن ها و پیشوایان ضلالت از بنى آدم، و هر پیشوایی که خداى تعالى راضى به پیروى از آنها نیست. این کلمه در مذکر و مؤنث و مفرد و تثنیه و جمع، مساوى است و تغییر نمی کند.[3]
برخی از مفسران معتقدند؛ طاغوت، از ماده طغیان، به معناى لغوى و وسیع، هر خود خواه و سرکش بر اندیشه و آزادى و حق مردم است. موارد و اشخاصى که در معناى آن بیان کرده اند؛ مانند شیطان، کاهن، سران گمراهى، سرکشان انس و جن و نفس طغیانگر، به مقتضاى دریافت گوینده و یا شنونده است.[4]
لذا طغیان، سرکشى و خروج از مسیر طبیعى و فطرى است. طغیان آب، آن است که از بستر طبیعى و ساخته خود بیرون رود و آبادى و مزارع را ویران کند. طغیان شخص بر خود، چیرگى خوى خودبینى و یا بعضى از قواى حیوانى است که فطریات و مواهب انسانى را فراگیرد. طغیان بر خلق، سلطه جابرانه بر حقوق و مواهب آنها است که نتیجه اش به وجود آوردن فساد در زمین خواهد بود، چنان که قرآن می فرماید: «الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ* فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ»؛[5] همان اقوامى که در شهرها طغیان کردند، و فساد فراوان در آنها به بار آوردند.
[h=2]ولی اعظم طاغوت[/h] شیطان در رأس همه طاغوت هاست. فرعون ها، نمرودها و کسراهای زمان، همه، طواغیتی هستند که ولایت شیطان را پذیرفتند، و دست رفاقت به سوی او دراز کرده اند.
إنَّما سُلطانُهُ عَلَی الَّذینَ یَتَوَلَّونَهُ والَّذینَ هُم بِهِ مُشرِکون.[نحل/100] تسلط شیطان تنها بر کسانی است که او را به سرپرستی خود برگزیده اند، و آنها که نسبت به او [= خدا] شرک می ورزند (و فرمان شیطان را به جای فرمان خدا، گردن می نهند.
[h=2]شیطان از طواغیت سواری میگیرد[/h] همان طور که زمامدار اسب، زمام یا حنک یا افسار اسب را به دست می گیرد و بر او سوار می شود و به هر جا بخواهد، راهنمایی می کند، شیطان هم تبهکار را احتناک می کند و به گردنش افسارزده بر او سوار می شود یا بر او بار می نهد تا آن را به مقصد برساند.
همان گونه که سوارکارِ مسلّط، افسار را در حَنَک اسب می گذارد، در نتیجه آن را در اختیار خود می گیرد و به هر جا و هرگونه بخواهد اسب را می راند، شیطان نیز گروهی را به بند می کشد و بر گُرده آنان سوار می شود(لأحتنکنّ ذریّته)[6]
[h=2]طاغوت هم مامور خداست![/h] براساس ربوبیت مطلق الهی در نظام تكوین، همه طواغیت و سرآمد آنها، یعنی شیطان، مأموران الهی و مجریان كیفر اویند و ولایت بر كافران را خدا به آنان داده است: (إنّا جَعَلنَا الشَّیاطینَ أولِیاءَ لِلَّذینَ لایُؤمِنون)[اعراف/27] تا مانند سگ دست آموز، تبهكاران را بشورانند: (ألَم تَرَ أنّا أرسَلنَا الشَّیاطینَ عَلَی الكافِرینَ تَؤُزُّهُم أزّا).[مریم/83]
پس اگر انسانها با داشتن فطرت خداجوی درونی و وحی حیاتبخش و كتابهای آسمانی بیرونی، حق را پشت سر اندازند: (فَنَبَذوهُ وراءَ ظُهورِهِم)[آل عمران/187] و با وجود مهلت توبه و انابه، به مخالفت خود پای بفشرند، خداوند شیاطین و طواغیت را برای كیفردهی، كه البته این هم یك امر تكوینی است، بر آنها چیره می سازد: (وكَذلِكَ نُوَلّی بَعضَ الظّالِمینَ بَعضا)[انعام/129] و (إنَّما سُلطانُهُ عَلَی الَّذینَ یَتَوَلَّونَه).[نحل/100]
در حقیقت طاغوت، تازیانه كیفر خداست كه بر پیكر كافران فرود می آید و ولایت طاغوت برای او و پیروانش عقوبت است، زیرا طاغوت نیز در نظام تشریع، متمرّد است و با ولایت بر كافران، عذاب خود را بیشتر می كند.[7]
[h=3]آری! یادمان باشد که خواندن"اجتنبوا الطاغوت" کافی نیست بل باید طواغیت زمانمان را بشناسیم و از همه مهمتر ولی اعظم طاغوت را.[/h] [h=2]پینوشتها:[/h] 1. در پرتوی ولایت، مصباح یزدی، ص265.
2. المفردات فی غریب القرآن، ج۱، ص۳۰۵
3. تفسیر روشن، ج 3، ص 323.
4. پرتوی از قرآن، ج 2، ص 20.
5. سایت اسلام کوئیست.
6. سیره رسول اكرم(ص) در قرآن جلد 8، صفحه 156.
7.تسنیم، جلد 12، ص209.
[h=1]جایی که شیطان تخم گذاری می کند![/h]
[h=2]یکی از کانون هایی که در وجود انسان سرچشمه کارها است تفکر و اندیشه است. فکر سالم محصول و بازده سالم و پاک دارد و فکر آلوده بازده ناسالم و آلوده خواهد داشت.[/h] [h=2]فكر آن باشد كه بگشاید رهى راه آن باشد كه پیش آید شهى[/h]
گاهی شده است که با اینکه ذهن و فکرمان مشغول است اما چشم خود را به منظره ی زیبایی می دوزیم و از آن منظره لذت هم می بریم اما این حالت در ما زیاد به طول نمی انجامد و احساس می کنیم آشفته حالیم! مقداری که تأمل می کنیم متوجه می شویم که ذهن در حال پردازش به موضوعاتی است که دقایقی قبل درگیر آن بوده است ...
این به خاطر این است که فکر و ذهن آدمی به اموری که برای او موضوعیت دارند، توجه می کنند. اگر یک مسئله ای برای ما خیلی مهم جلوه کند، درون ما به آن مشغول می شود و فکر ما در خلوت و جلوت به آن می پردازد.
با این مقدمه برویم سراغ موضوع اصلی خودمان یعنی فكر گناه:
در منابع دینی ما بابی است بر این که فكر گناه تا به مرحله عمل نرسیده، انسان را جهنمی نمی کند؛ برخلاف نیت و فكر كار نیك كه اگر به وسیله مانعی به مرحله عمل هم نرسد، در نزد خدا به منزله همان عمل خوب شمرده شده و بابی می شود برای بهشتی شدن بندگان.
که البته این بدین معنا نیست که انسان در برابر خوراک هایی که به ذهن خود می دهد رها و آزاد بوده و مسئولیتی ندارد و می تواند هر موضوع گناه و شومی را در احاطه ی فکر خود قرار دهد، چرا که این افکار منجر به این خواهند شد که آدمی کم کم از وسط دنیای انسانیت به دیواره ها و از دیواره ها کم کم به بیرون از این دنیا هدایت شود.
فکر گناه و انجام ندادن آن مثل این است كه از هیزمی در خانه ای فقط دود متصاعد گردد و آتش نگیرد. درست است تا زمانی كه آتش شعله ور نشود، آن خانه و اتاق نمی سوزد، اما دودش خانه را سیاه و تیره می سازد و هنگامی كه این فعل به عمل منتهی می شود، دل و صاحب دل هر دو خواهند سوخت.
در روایتی حضرت علی(علیه السلام) می فرمایند: كسی كه بسیار درباره گناهان بیندیشد ، بزهكاری او را به خویش فرا می خواند.(غررالحكم ، ج 5 ، ص 321)
فکر گناه و انجام ندادن آن مثل این است كه از هیزمی در خانه ای فقط دود متصاعد گردد و آتش نگیرد. درست است تا زمانی كه آتش شعله ور نشود، آن خانه و اتاق نمی سوزد، اما دودش خانه را سیاه و تیره می سازد و هنگامی كه این فعل به عمل منتهی می شود، دل و صاحب دل هر دو خواهند سوخت.
بنابر این ما مسئول هستیم، مسئول تک تک ورودی هایی که به ما داده شده اند تا با آنها زندگی کنیم، همه ی اعضای وجودی ما در برابر اعمالی که از آن ها سر می زند مسئول هستند: ... إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُول ئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً (اسراء، 36)
... وَإِن تُبْدُواْ مَا فِی أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ فَیَغْفِرُ لِمَن یَشَاء وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاء وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ؛ ... اگر چه آن را در دل دارید، آشكار سازید یا پنهان كنید، خداوند شما را طبق آن محاسبه می كند، سپس هر كه را بخواهد (و شایستگی داشته باشد) می بخشد، و هر كس را بخواهد، مجازات می كند.
... إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ ؛ ... كسانی كه دوست دارند زشتی ها و كارهای بد میان مردم با ایمان رواج پیدا كند، عذاب دردناكی برای آنان در دنیا و آخرت است.(سوره نور، 19)
در روایت داریم که : انّما یحشر الناس علی نیاتهم؛ در قیامت مردم بر پایه نیت هایشان محشور می شوند. نیز فرمود: برخی از دوزخیان پیوسته در آن باقی می مانند (با آن كه مدت محدودی مثلاً پنجاه سال در دنیا گناه كرده اند) چون قصدشان این بود كه اگر در دنیا بمانند - همیشه گناه كنند، و بهشتیان از آن جهت جاویدند كه نیتشان این بود كه همیشه در طاعت خدا باشند. پس جهنمیان و بهشتیان به خاطر قصدشان پیوسته در جهنم یا بهشت می مانند. سپس امام ایة قل كل یعمل علی شاكلته را تلاوت كرد و فرمود: یعنی هر كسی بر اساس قصد و نیت خویش عمل می كند.(وسائل الشیعه، ج1، ص35)
با توجه به آیات و روایات وقتی راضی شدن به وقوع گناهی از دیگران، پذیرفتنی نباشد ، قصد و ارادة گناه و راضی نمودن نفس خویش به وقوع آن نیز گناه است، اگر چه تحقق نیابد.
حواسمان باشد آنجا که می فرمایند: فکر گناه ، گناه نیست هر فکری را شامل نمی شود آن فکری را می گویند که صرف تصور گناه و پیدایش خطورات ذهنی است، یا به حسب طبیعت لذت جو و منفعت طلب نفس، علاقه و رغبت به گناه در فرد وجود دارد. اما معرفت به خداوند، تقوای درونی یا ترس از عذاب الهی، مانع از گرایش به گناه و عزم و ارادة بر انجام آن است که می توان از این حالت به وسوسه و مسّ شیطان اشاره کرد؛ إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوا إِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ تَذَكَّر وا فَإِذا هُم مُبصِر ونَ: در حقیقت، كسانى كه [از خدا] پروا دارند، چون وسوسه اى از جانب شیطان بدیشان رسد [خدا را] به یاد آورند و بناگاه بینا شوند. (اعراف، 201)
گاهی اوقات نیز قصد و نیت بر انجام معصیت وجود دارد اما به عللی - غیر از تقوا و ترس از عقوبت الهی ٓ آن گناه انجام نمی شود ولی با وجود شرایط انجام خواهد شد که قطعاً چنین قصدی گناه است و استمرار و تداوم آن قصد، گناه كبیره به حساب می آید.
آنکه به گناه می اندیشد در واقع همچون کسی است که بر لبه پرتگاه «ارتکاب گناه» قدم می زند، چنین کسی از سقوط ایمن نیست.
در فرهنگ اسلامى، امامان معصوم علیهم السلام ما را از اندیشه و فكر گناه برحذر تا گناه را از سرچشمه بخشكاند و آلودگى را در نطفه خفه كند و در حقیقت پایه اعمال را از نظر كیفر و پاداش روى اندیشه و نیت افراد بنا نهاده اند!
یکی از راههای فکرهای ، رها بودن ورودی های ذهن است مثل چشم، گوش وشکم و ... این ورودی ها را فیلتر بگذاریم و هر صحنه و موضوعی را در آن وارد نکنیم
حضرت عیسى علیه السلام ضمن گفتارى به حواریون فرمود:
«موسى بن عمران علیه السلام به شما دستور داد تا زنا نكنید، ولى من به شما امر مى كنم كه روح خود را به زنا خبر ندهید (فكر زنا نكنید) تا چه رسد به انجام آن! زیرا كسى كه روح و فكرش را به زنا خبر دهد، مانند كسى است كه در اطاق رنگینى آتش روشن كند، دود آتش نقشه هاى رنگین آن اطاق را كثیف مى كند، گرچه خانه را نسوزاند!(مجلسى، بحارالانوار، ج 14، ص 331)
فكر گناه، كانون تصمیم گیرى وجود انسان را آلوده كرده و چنین كانونى به تاریكى گناه نزدیك تر است تا به سفیدى اطاعت الهى!
و نیزقران کریم می فرماید: «وَذَرُوا الإِثمِ ظَاهِرَه و بَاطِ نَهُ»( سوره مبارکه انعام آیه 120) فکر گناه هم خطرناک است و انسانیت را تاریک می کند.
[h=2]زمینه گناهان را از بین ببریم[/h] ترک زمینه گناه سهم به سزایی در ترک فکر گناه دارد از این رو هر چه بیشتر و دقیق تر زمینه گناه ترک شود فکر گناه کمتر به سراغ انسان می آید.
فکر انسان مثل یک ظرف آب است . در ظرف یا خلا باید باشد یا آب . ما می توانیم در ظرف فکرمان ، فکرهای خوب بریزیم .
[h=2]محل تخمگذاری شیطان را خراب کنیم[/h] تابحال برایتان پیش آمده که فکرتان به چیزی مشغول شده مثلا بیماری یکی از عزیزان یا امتحان کنکور . این قدر فکر مشغول می شود که غذا خوردن فراموش می شود .... بنابر این با عوض کردن مشغولیت های فکر، خیلی از مشکلات حل می شود.
یکی دیگر از دلایل رخنه کردن فکر گناه، بیکاری است. بیکاری محل تخمگذاری شیطان است . حالا چه بیکاری اعضاء و جوارح بدن باشد چه بیکاری روح من .
امام علی علیه السلام می فرمایند: براستى و حقیقت كه این نفس(انسانى) پیوسته و مرتب به بدى امر مى كند در نتیجه هر كس آن را به خود واگذارد (و به كارى نگمارد) نفس او را به سمت گناهان مى كشاند. (الغرر والدرر، باب النفس ، ج 1، ص 544، ح 4)
[h=2]مراقب ورودی های فکر باشیم[/h] یکی از راههای فکرهای ، رها بودن ورودی های ذهن است مثل چشم، گوش وشکم و ... این ورودی ها را فیلتر بگذاریم و هر صحنه و موضوعی را در آن وارد نکنیم
مراقب باشیم چه می خوریم، خوردنی های ما بر روی افکار و اعمال ما تأثیر دارند... تمام سیستم های ورودی روح خود را پاکسازی کنیم . وقتی پاکسازی کردیم و فیلتر گذاشیتم دیگر گناه به این راحتی ایجاد نخواهد شد...
[h=2]از یاد خدا لحظه ای غفلت نکنیم[/h] اگر دل از اخلاق فاضله و یاد و ذكر الهى تهى شود، مأمن و محل استقرار شیطان مى شود: «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ»؛زخرف (43)، آیه 36.؛ «هر كه از یاد خداى رحمان روى گرداند، شیطانى را برانگیزیم تا قرین وى باشد».
آن دل كه به یاد تو نباشد دل نیست قلبى كه به عشقت نطپد جز گِل نیست
آن كس كه ندارد به سر كوى تو راه از زندگى بى ثمرش حاصل نیست
[h=2]به یاد مرگ باشیم[/h] این یكى دیگر از چیزهاى بسیار مفید است كه فكر گناه را یا از بین مى برد و یا كم مى كند كه این به شدت و ضعف فرو رفتن در فكر مرگ بستگى دارد اگر انسان با این واقعیت انس بگیرد و مردن را باور دل سازد نقشى سازنده و بالا برنده دارد.
چنانچه امام علی علیه السلام می فرمایند: یاد كنید (مرگ را) درهم كوبنده لذات را و تیره و تلخ كننده شهواترا و دعوت كننده جدایى ها را (الغرر والدرر، باب الموت، ج 2، ص 159)
[h=2]کلام آخر:[/h] آدمی آن گونه زندگی می کند که می اندیشد. گفتار و رفتار انسان ، خوب یا بد، میوه های شیرین و تلخ باغ اندیشه او هستند پس اگر طالب میوه های شاداب و پر آب و زیبا است لازم است اندیشه خود را اصلاح کند. مولوی چه نیکو فرموده است :
ای برادر! تو همه اندیشه ای مابقی ، خود ، استخوان و ریشه ای
گر بود اندیشه ات گل، گلشنی ور بود خاری ، تو هیمه گلخنی
[/HR] منابع:
مرکز ملی پاسخگویی به سۆالات دینی
سایت پرسمان
بیانات حجت الاسلام و المسلمین ماندگاری
کتاب گناه شناسی؛ محسن قرائتی
کتاب گناهان کبیره؛ شهید دستغیب
عجائب آسمانها
وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض (روم: 22)
از نشانه های خداوند خلقت آسمانها و زمین است!
ميخواهي بداني دامنه هستي چقدر است؟ الان برايت مي گويم:
نور در هر ثانيه 300 هزار كيلومتر طي مي كند. نور خوشيد بيشتر از 8 دقيقه زمان مي برد تا به زمين برسد.
براي اين كه بدانيم خورشيد از ما چقدر فاصله دارد بايد 60 (تعداد هر ثانيه در دقيقه) را ضرب در 8 كنيم كه مي شود 480. حال اين رقم در 300 هزار ضرب مي كنيم كه مي شود: 14400000.
فاصله خورشيد از زمين چهارده ميليون و چهارصد هزار كيلومتر است. و به تعبير ديگر خورشيد از زمين هشت دقيقه نوري فاصله دارد.
حالا اگر جايي بخواني كه فلان ستاره يك ماه نوري از زمين فاصله دارد ميداني بايد چگونه فاصله آن را حساب كني؟ بايد اول ببيني در يك ماه چند ثانيه وجود دارد و بعد مقدار به دست آمده را در عدد 300 هزار ضرب مي كني تا فاصله به كيلومتر به دست بيايد.
انسانها با ابزار موجود توانسته اند ستارگاني را رصد كنند كه 9 ميليارد سال نوري از زمين فاصله دارند. ميداني اين ستاره ها چقدر از زمين فاصله دارند: 279936000000000000 كيلومتر.
اين عدد را مي تواني بخواني؟!.
البته جهان هستي خيلي بزرگتر است، خيلي خيلي بزرگتر.
و زمين در اين جهان بزرگ مثل ارزني است در مقابل كوه دماوند و حتي كوچكتر، خيلي خيلي كوچكتر.
ستاره اي كه 9 ميليارد سال نوري با زمين فاصله دارد وقتي نورش به زمين مي رسد، اين نور، 9 ميليارد سال قبل از آن ستاره جدا شده است.
اگر اين ستاره همين الان از بين برود تا 9 ميليارد سال ديگر كسي متوجه از بين رفتن آن نمي شود چون تا آن زمان هنوز نورهايي كه از آن جدا شده اند در فضا وجود دارند.
كهكشان شمسي داراي 9 كره است كه يكي از آنها زمين است و اين كهكشان به همراه هزاران هزار کهکشان دیگر در مسیری به نام «راه شیری» در حال چرخش به دور یک محور است. 200 ميليون سال زمان چرخیدن کهشکشان شمسی به دور این محور است!
علت این که به این مسیر، «راه شیری» گفته شده این است که در این مسیر آنقدر ستاره های نورانی و به رنگ سفید در کنار هم وجود دارد که انگار شیر در آسمان پاشیده اند! البته آنها کنار هم نیستند فاصله های بسیار زیادی از یکدیگر دارند؛ ولی بخاطر دوری از ما به این صورت تنیده در هم دیده می شوند.
كهكشانهای راه شیری قسمت کوچکی از مجموعه کهکشانهای جهان هستی است. تعداد كهكشانهای جهان بيشتر از دانه هاي ماسه يك ساحل است!
یکی از عبادتهایی که کمتر مؤمنین آن را انجام می دهند نکاه تفکر آمیز به آسمان است. تو این کار را بکن! به آسمان نگاه کن عظمت او را در ذهنت مجسم کند و کوچکی خودت را به خودت یادآور شو و لذت ببر از این که خالق این هستی با تو با قرآنش سخن می گوید.
[h=1]فضاهای متفاوت برای دوست یابی![/h]

[h=2]این روزها بازار دوست و دوست یابی فراوان است. ارتباط برقرار کردن با کسانی که به نام دوست و رفیق شناخته می شوند بسیار آسان شده، تلفن، پیامک ، صفحه های مجازی و هزاران راه دیگر که نام بردنشان ضرورتی ندارد.[/h]
این تعداد دوستی هایی که امروز در بین ما رواج پیدا کرده، فکر نمی کنم تاریخ به خودش دیده باشد. حتی سبک و سیاق رفاقت ها نیز تغییر چهره داده است. حق هم دارد چرا که دنیا در حال تغییر و دگرگونی است و انسان بیش از پیش احتیاج به دوست و رفیق دارد تا بتواند تنهاییش را پر کند، خلاء هایش را مرتفع ساخته و نیاز هایش را برطرف سازد. اگر دوست و دوستی امری ناپسند بود دینمان نیز بدان سفارش نمی کرد در حالی که کم نیستند احادیث و روایاتی که انسان را به دوستی امر می کنند از آن جمله رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرموده است: دوستى كردن با مردم نیمى از خرد است. (أصول الكافی / ترجمه مصطفوى ؛ ج 4 ؛ ص457) پس دوست و دوستی کردن نمی تواند امری ناپسند باشد چرا که اگر دوست بد بود خدا برای خود دوستی انتخاب نمی کرد و این در حالی است که در آیه 125 سوره نساء خداوند کریم، حضرت ابراهیم علیه السلام را به عنوان دوست خود معرفی می کند.
اگر دوست بد بود خدا برای خود دوستی انتخاب نمی کرد و این در حالی است که در آیه 125 سوره نساء خداوند کریم، حضرت ابراهیم علیه السلام را به عنوان دوست خود معرفی می کند.
بله ،خدا هم برای خود دوستی دارد که بدین طریق، بندگانش نیز به پیروی از او، چون او برای خود دوستانی انتخاب کنند اما چگونه و به چه شیوه ای؟ به همین شیوه ای که در میانمان در حال وقوع است؟ یعنی دوستی هایی که در خیابان و در فضاهای مجازی از جمله چت روم و کلوپ ها و وایبر و غیره و ذالک اتفاق می افتد؟ یا دوستی هایی که در پارتی ها و مجالس شبانه رخ می دهد و یا به بهانه درس و تحصیل شکل می گیردو... شما کدامیک را می پسندید؟ دوستی از نوع جنس مخالف را کنار می گذاریم چقدر بر دوستانی که از جنس خودتانند می توانید نام دوست را بگذارید، چقدر به دوستیتان اعتماد دارید؟ خدا هم دوست انتخاب می کند بنده اش نیز در صدد انتخاب دوست است ، اما به تفاوتی به وسعت بی کران ها.
دوستی ما انسان ها گاه بر حق است و گاه نیتی شوم بر پشت آن خوابیده، دوستی هایی که جز منفعت های شخصی ، دنیا طلبی ها و وسوسه های شیطان پایه و اساس دیگری ندارد. و همین قسم دوستى است كه منشا شده فسادهایى از قبیل جزاف گویى ها و زورگویى ها در بین بشر راه بیابد. دوستی هایی که برای پر کردن وقت و تفریح و سرگرمی است و رشد و کمالی درش نیست و رضایت شیطان در آن موج میزند.
بیایید نوع دوستی میان خودمان و دوستی خدا را مقایسه کنیم.
تفاوت اول: خداوند خالق بندگانش است و لاجرم همه بندهایش را می شناسد و به ایشان معرفت کامل دارد از این رو انتخاب حضرت ابراهیم علیه السلام به عنوان دوست، انتخابی از روی شناخت و آگاهی بوده است بدین معناکه خداوند کریم به دلیل وجود برخی صفات و ویژگی هایی که در آن حضرت مشاهده نموده و او را می شناختند ایشان را به مقام خلیل الله ، یعنی دوستی خدا برگزیدند.
امروز، فردی پشت کامپیوتر شخصی خود نشسته و در فضاهای مجازی به ویژه شبکه های اجتماعی سیر می کند در آن واحد با تعداد کثیری از افراد با خصوصیات و ویژگی های متعدد سرو کار دارد که این خود بس جای شگفتی است! با حداقل اطلاعات ( درست یا نادرست) رابطه دوستی شکل می گیرد و در این میان ممکن است پس از مدتی این رابطه عمیق تر شده و این دوستی از فضای مجازی خارج شده و قدم به عالم واقعیت بگذارد. و این در حالی است که شناختی بسیار ناچیز و کم اهمیت از افراد در این میان وجود داشته و طرفین نسبت به هم در حاله ای از ابهام به سر می برند که همین امر مورد توجه سودجویان و کلاه برداران بسیاری شده تا بدین واسطه بتوانند نیات شوم خود را عملی سازند.
تفاوت دوم:در روایتى از امام صادق (علیه السلام ) چنین مى خوانیم : كه خداوند اگر ابراهیم را به عنوان خلیل (دوست) انتخاب كرد نه به خاطر نیاز به دوستى او بود، بلكه به خاطر این بود كه ابراهیم بنده مفید پروردگار و كوشا در راه رضاى او بود(تفسیر نمونه)
در روایتى از امام صادق(علیه السلام) چنین مى خوانیم : كه خداوند اگر ابراهیم را به عنوان خلیل (دوست) انتخاب كرد نه به خاطر نیاز به دوستى او بود، بلكه به خاطر این بود كه ابراهیم بنده مفید پروردگار و كوشا در راه رضاى او بود
دوستی خدا با حضرت ابراهیم علیه السلام به خاطر نیازش نبود چرا که خداوند بی نیاز مطلق است هر چند که انسان در ذات فقیر و نیازمند است و نیاز به دوستی نیز در او از همین فقرش نشأت می گیرد با این تفاوت که رفع این نیاز می بایست در جهت رفع نیاز اساسی او یعنی سعادت باشد نه اینکه موجبات شقاوت و بدبختی او را نیز فراهم سازد چنانکه می بینیم بسیاری از افرادی که در دام مواد مخدر و یا پشت میله های زندان اسیرند علت اصلی بدبختی خود را دوست ناباب می دانند.
تفاوت سوم:خداوند صفات ویژه و منحصر به فردی را در حضرت ابراهیم علیه السلام دید که او را خلیل الله نامید از آن جمله، سجده هاى بسیار، اطعام مساكین، نماز شب، رد نكردن سائل و مهمان نوازى او. آن حضرت به تمامه تسلیم پروردگارش بود، پاداش پرستش ها ونیایش ها و فرمانبردارى هاى خالصانه آن حضرت است كه به این عنوان مفتخر گردد. در حالی که معیار دوستی های ما زمینی ها به این باز می گردد که چقدر فرد مقابل می تواند برایمان سود بخش باشد، چگونه می توانیم به واسطه او ما نیز در جمع دیده شویم، آیا در معیت او به ما خوش می گذرد و یا به دلیل مشکلات و گرفتاری هایی که دارد به قول امروزی ها به ما نیز انرژی منفی خواهد داد. گاه فردی را به عنوان دوست انتخاب می کنیم که از نظر امتیازات دنیایی چیزی کم ندارد اما انتخاب فردی که دم از دین و ایمان می زند بی کلاسی است. دوستیمان تا زمانی است که به او نیاز داریم، زمانی که نیازمان مرتفع شد تاریخ انقضای دوستیمان نیز سر می رسد، در نتیجه می توان گفت نود درصد انتخابمان نه از سر ویژگی های خود دوستمان بلکه برگرفته از خوددوستی و خود پرستیمان است و معمولا دوستانمان به واسطه شخصیت وجودی خودشان به چشممان نمی آید. لازم به تذکر است که هنوز هم هستند دوستان و دوستی هایی که صبغه الهی دارند و از اموری که دراین نوشتار یاد کردیم مبرا هستند، امید که تعدا این دوستی ها بیشتر و بیشتر گردد
البته تفاوت های بسیار دیگری نیز وجود دارد که بیان آن دراین مقال نمی گنجد و ما تنها اشاره ای بدان نمودیم و عاقل را اشاره ای بس است.
[h=1]خدا مرا می بخشد یا رهایم کرده؟[/h]

[h=2]دوستی می گفت:
من به گناه زنا آلوده شده ام ... گناه زیاد کرده ام اما الان واقعا پشیمانم ... توبه کردم، گریه کردم، مستأصل شده ام...بعد از این همه گناهان بزرگ و کوچکی که کرده ام و پشیمانی و توبه ای که الان دارم، خدا من را می بخشد؟ یا اینکه مرا به حال خودم رها می کند؟[/h]
یکی از گناهان کبیره که در تمام ادیان الهی حرام اعلام شده و بر انجام آن عذاب الهی وعده داده شده است، گناه زناست. زناکار به عنوان شخص تجاوز گر از حریم الهی معرفی شده است.
در ادامه در باب عاقبت شوم گناه زنا روایاتی را تقدیم می کنیم:
۱٫ همانا شدیدترین مردم از نظر عذاب مردی است که زنا کند. (الکافی، ج۵، ص۵۴۱)
۲٫ وقتی کسی زنا کند روح ایمان از او مفارقت می کند. (وقتی این روح از انسان مفارقت کرد، شعور درک دین و ترس از عذاب در انسان به شدت تضعیف می شود) (الکافی، ج۲، ص۲۸۰)
۳٫ کسی که زنا می کند، به شش مصیبت دچار می شود. سه مورد دنیایی و سه مورد هم اخروی است.
عقوبت دنیایی آن این است که: نورصورت و آبروی او می رود، مبتلا به فقر می شود و عمرش کوتاه می گردد
عقوبت اخروی آن است که: با خشم خداوند روبرو می گردد، به سختی حساب پس می دهد و در آتش جهنم جاودانه است. (الکافی، ج۵، ص۵۴۱)
۴٫ وقتی زنا زیاد شود، مرگ های ناگهانی هم زیاد می شوند. (المحاسن، ج۱، ص۱۰۷)
۵٫ امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: وقتی که روز قیامت برپا شود، خداوند باد بدبویی را می وزاند که همه ی مردم از آن مشمئز می شوند. بعد از آن منادی ندا می دهد و می گوید: آیا می دانید که این چه بویی است؟! مردم می گویند نمی دانیم! اما خیلی ما را آزار داد.
منادی می گوید: این بوی بد از زنانی است که خداوند را با گناه زنا ملاقات کرده اند و از این کار خود توبه نکرده اند. آن ها را لعنت کنید چرا که خداوند آن ها را لعنت کرده است.
در آن هنگام احدی در قیامت نمی ماند مگر آنکه می گوید: خداوندا زناکار را لعن کن. (وسائل الشیعه، ج۲۰، ص۳۲۲)
درست است که این گناه ، گناه بسیار بزرگی است اما راه برگشت همیشه باز است .. گناه هر چه بزرگ باشد، باز به جهت بزرگی و عظمت رحمت و بخشش الهی، بخشیده خواهد شد. البته اگر توبه واقعی نماید و از صمیم قلب پشیمان بوده و قصد انجام دوباره آن را نداشته باشد ...
توجیه و دغده ای برای من گنهکار باقی نمی ماند، درست است؟ امام باقر (علیه السلام)می فرماید: «التائب من الذنب کمن لا ذنب له؛( همان، ج 4، ص 168) کسی که از گناه توبه کند، مانند کسی است که گناه نکرده باشد
یادمان باشد در هر نقطه ای از زندگی احساس کردیم بد کرده ایم و باید برگردیم، توبه کردن دیر نیست ... این اظهار پشیمانی در پیشگاه الهی دستور خاصی هم ندارد. همین که من عزم بر ترک گناه نداشته باشم و بر گذشته ام ندامت و پشیمانی درونی کافی است.
در قرآن کریم، پروردگار 91 بار به عنوان غفور (بسیار آمرزنده) و 5 بار به عنوان غفار (بسیار بخشنده) یاد شده ، بیش از 80 بار از توبه و بازگشت به سوی خدا و قبولی توبه، سخن به میان آمده است. همه این ها حکایت از دامنه گسترده رحمت و مغفرت حق تعالی و قبولی توبه توبه کنندگان دارد.
[h=2]چرا مأیوس و ناامیدی؟[/h] یأس و نا امیدی از لطف و رحمت بی پایان و بی کرانه حق تعالی چرا؟ این سخن خداوند رحمان است که به پیامبر صلی الله و علیه وآله فرمود: قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ « از قول من به مردم بگو: ای بندگان من! ای کسانی که (با بدی ها و گناهان) بر خود ستم روا داشتید، از رحمت خداوند ناامید نشوید (و بدانید که در صورت توبه کردن) خدا همه گناهان را می آمرزد، چه این که او بسیار آمرزنده و مهربان است» ( زمر (39) آیه 53)
بنابراین وقتی خود خداوند با ما سخن گفته و ما را آرام کرده است، تشویش و اضطراب جایی ندارد ... تنها نیاز است که اراده کنید.
[h=2]تعجب نکنید، خدا هم توبه می کند[/h] در هر توبه ای ابتدا لطف حق شامل بنده گنهکار شده و او را متنبه می کند و به زشتی کارهایش آگاه می سازد. آنگاه بنده بر اثر این تنبه و بیداری به سوی خدای سبحان بازگشته و از تقصیر خویش توبه می کند. سپس دوباره خداوند سبحان عنایتش را شامل بنده نائب قرار می دهد و توبه اش را می پذیرد. سپس هر توبه انسان همراه با دو توبه خداوند سبحان به سوی بنده اش می باشد. بر این اساس، حقیقت توبه که به معنای بازگشت و رجوع است دارای ۳ مرحله است:
[h=5]مرحله اول[/h] توبه ای از خداوند بر بنده که سبب بیداری بنده از زشتی و گناه می گردد.
[h=5]مرحله دوم[/h] توبه ای از بنده به سوی خداوند که در اظهار ندامت و پشیمانی او از گناه تجلی می یابد.
[h=5]مرحله سوم[/h] توبه ای از خدای سبحان به سوی بنده که او را به درگاه خویش راه داده و توبه اش را می پذیرد. (جوادی آملی، عبدالله؛ تسنیم، ج۷، ص۷۵)
لطف خدا به بنده آن قدر زیاد است که امام صادق (علیه السلام) فرمود: "خداوند به داود نبی علیه السلام وحی کرد : بنده مؤمن من اگر مرتکب گناهی شد، ولی پشیمان گشت و توبه نمود و در وقت یاد آوری آن گناه از من حیا نمود، علاوه بر این گناه او را می آمرزم، آن را به حسنه تبدیل می کنم و من خدای ارحم الراحمین هستم "( بحارالانوار، علامه مجلسی ، ج 6، ص 28)
وقتی را بگذاریم با خدا خلوت کنیم ... وقتی با خدا خلوت کردی و به دعا و مناجات مشغول شدی، گناهان و معصیت های گذشته خود را به یاد آور. به زبان اعتراف و اقرار کن. از خدا عفو و مغفرت طلب نما که در این حالت انشالله بخشیده خواهی شد ... چنانچه امام باقر (علیه السلام) فرمود: "واللَّه ما ینجو من الذّنب ألاّ من أقربه؛( نورالثقلین، ج 4، ص 157) سوگند به خدا! جز آن که به گناه اقرار کند، نجات نیافت"
قرآن مجید با بیان لطیف خود گناهکاران را به سوی خدا دعوت می کند. به آن ها قول می دهد که می توانند خود را از زندگی گذشته به کلی جدا کنند و زندگی نو را آغاز نمایند. ( زمر (39) آیه 53)
یأس و نا امیدی از لطف و رحمت بی پایان و بی کرانه حق تعالی چرا؟ این سخن خدا است که به پیامبر فرمود: « از قول من به مردم بگو: ای بندگان من! ای کسانی که (با بدی ها و گناهان) بر خود ستم روا داشتید، از رحمت خداوند ناامید نشوید (و بدانید که در صورت توبه کردن) خدا همه گناهان را می آمرزد، چه این که او بسیار آمرزنده و مهربان است».( زمر (39) آیه 53)
بنابراین وقتی خود خداوند با ما سخن گفته و ما را آرام کرده است، تشویش و اضطراب جایی ندارد ... تنها نیاز است که اراده کنید
قرآن مجید می فرماید: وَلاَ تَیْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ «ناامید از رحمت الهی نمی شود مگر کسی که کافر است». (یوسف( 12) آیه 87) گناهکار هر قدر آلوده باشد، نباید خود را از فیض رحمت الهی ناامید بداند.
چنانچه لقمان به فرزندش می گوید: «به خدا چنان امیدوار باش که اگر گناه جن و انس را بیاوری، به تو رحم کند».( اصول کافی، ج 3، ص 109)
پس توجیه و دغده ای برای من گنهکار باقی نمی ماند، درست است؟ امام باقر (علیه السلام)می فرماید: «التائب من الذنب کمن لا ذنب له؛( همان، ج 4، ص 168) کسی که از گناه توبه کند، مانند کسی است که گناه نکرده باشد».
در صورت تحقق توبه از انسان شکی نیست که خداوند آن را می پذیرد. این بشارت را خداوند در قرآن داده است: « وَهُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَعْفُو عَنِ السَّیِّئَاتِ ( شورى (42) آیه 25) خدا است که توبه بندگانش را می پذیرد و گناهان آنان را عفو می نماید».
برای مسیر زیبا و شیرین توبه چند توصیه برایتان داریم:
دعاهای توبه ای را که از ائمه معصومین وارد شده است، را فراموش نکنید؛ از آن ها یاد بگیریم چگونه با خدا صحبت کنیم که البته خدا هر زبانی را برای پذیرش قبول می کند ولی شاید این دانستن شیوه درست تر ما را به هدف زودتر برساند؛ به ویژه دعاهای صحیفه سجادیه، مخصوصاً دعای 31 و یا مناجات خمسْ عشر، به خصوص مناجات تائبین ... خیلی شیرین است، امتحانش کنید.
زمینه هایی که ما را به گناه نزدیک می کند را پاک کنیم ... مراقب باشید که شیطان هر لحظه در کمین ما است
از گذشته خود پشیمان باشید و در سجده های خود در محضر الهی اظهار ندامت کنید.
تاریکی گناهانمان را با نورانیت بندگی و عبادت از بین ببرید: (...إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئات...)(هود،114) ... بندگی هم فقط اینکه سر سجاده و جانماز نیست ... توجه به نماز و اوقات آن یکی از راه ها است ... به پدر و مادر خود احترام بگذارید و تا می توانید به آن ها خدمت کنید.... در موضوع عفت و حجاب دقیق تر باشید ... به مردم خدمت کنید ... تا می توانید دلی به دست بیاورید و هزاران راه دیگر هست که مسیر توبه و رسیدن به وصال محبوب را شیرین تر می کند که شما قطعاً بهتر و زیباتر می دانید و انجام می دهید.
[h=2]صحبتی دوستانه[/h] خدای متعال هیچ وقت راه توبه را به روی بنده اش نمی بندد. ولی وقتی گناه روی گناه بیاید و انسان در توبه امروز و فردا کند، ممکن است که ماندگاری در گناه و معصیت موجب شود که هیچ وقت حس توبه و پشیمانی به او دست ندهد.
روی همین حساب به سرعت باید توبه کرد و توبه ی امروز را به فردا منتقل نکرد. البته در کنار توبه باید عوامل گناه را هم از زندگی و رفتار کنار گذاشته و خود را به نور عبادت خواند مزین کرد. چرا که گناه تاریکی فراوانی به همراه دارد و تنها راه برای نابود کردن این تاریکی، عبادت خداوند و ارتباط خالصانه با او است.
جشن تولد
السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا (مريم: 33)
و سلام (خدا) بر من، در آن روز كه متولّد شدم، و در آن روز كه مىميرم، و آن روز كه زنده برانگيخته خواهم شد!»
در این بحث می خواهم درباره جشن تولد صحبت کنم. تا حالا جشن تولد گرفتی؟ خب اگر هم نگرفتی خبر داری که در این جشن چکار می کنند: کیک درست می کنند و روی آن به تعداد سالهای عمر شمع روشن می کنند و بعد فردی که برایش جشن تولد گرفته اند می خواهند که او با یک نفس همه شمعها را خاموش کند. وقتی شمعها خاموش شوند همه دست زده و شادی می کنند.
خاموش شدن شمعها نشان خاموش شدن عمرهایی است که سپری شده است. من مخالف شادی و خنده نیستم ولی نمی فهمم چرا با خاموش کردن شمعهای عمر باید کسی خوشحال باشد. بالاخره اگر عمر طلا است – که اورانیوم است - با خاموش کردن شمعها طرف دارد اقرار می کند که مقدار زیادی طلا را از دست داده است!
شاید شادیِ هنگام خاموش کردن شمعها بخاطر این باشد که فرد می خواهد بگوید که هنوز زنده است. به هر حال جشن تولدی که قرآن آن را توصیه می کند به این سبک رائج، که الگو گرفته از فرهنگ غربیها است نیست.
قرآن سه روز را مهم ترین روزهای زندگی یک فرد می داند: روزی که به دنیا آمده است و روزی که می میرد و روزی که در قیامت محشور می شود.
آیه فوق از قول حضرت عیسی نقل می کند که حضرت سلامتی را از خداوند برای این سه روز درخواست نموده است.
سالگرد تولد، سالگرد یکی از همین سه روزِ مهم زندگی هر انسانی است. انسانها در سالگرد تولد خود، باید ببینند چقدر عمرشان را با سلامت پشت سر گذاشته اند و چقدر دچار مشکل شده اند و آیا قطار زندگی اشان هنوز روی ریلی که باید باشد هست یا نیست؟
ما مسلمانان در هر روز در ضمن نمازهای روزانه ی واجبی که می خوانیم، ده بار از خداوند می خواهیم: «إهدنا الصراط المستقیم». یعنی خدایا ما را در مسیر خودت قرار بده، انحراف از مسیری که خداوند تعیین نموده است، مثل انحراف قطار از ریل است. قطار نمی تواند هرجا که دلش خواست حرکت کند باید روی ریلی که برایش مشخص نموده اند حرکت کند و الا از بین خواهد رفت.
جسمِ هر انسانی اگر از مسیر سلامتی خارج شود دیگر نمی تواند کارایی خوبی داشته باشد و یقینا از پسِ خیلی از کارهایی که آدمهای سالم می توانند انجام دهند، بر نخواهد آمد. روح نیز این چنین است.
خداوند انسانها را توسط قرآن و اهل البیت (علیهم السلام) هدایت می کند تا آنها بتوانند روحشان را سالم نگه دارند. گناهان و عیبهای مختلف، روح را مریض می کند. روحِ مریض، نمی تواند رشد کند و کمال پیدا کند و به بهشت راه یابد.
در مراسم تولد، باید یکی از برنامه ها این باشد که انسان سال گذشتهی خودش را بررسی کند ببیند چه کارهای زشتی انجام داده است. باید از دوستان خودش بخواهد: «در کنار هدیه ای که برای من می آورید، نامه ای هم برایم بنویسید و عیبهایم را در آن نامه برایم توضیح دهید» زیرا تذکر دادن عیب بهترین هدیه است!
تولدتت مبارک دوست من!
[h=1]تا کی بی یقین ماندن؟!![/h]
[h=2]«یقین» و اطمینان قلبی که مقید ایمان و حجت شرعی باشد و در اصول اعتقادی و نیز امور دینی انسان را یاری نماید، اصل بسیار مهمی است که رسیدن بدان نیز تلاش و کوشش مضاعفی را می طلبد.[/h]
کسی که به یقین برسد با اطمینان قلبی در راهی که آغاز نموده است گام می گذارد و تا انتهای راه را می پیماید. اما شک و تردید و بدگمانی است که یقین را نابود می کند و دست انسان را می بندد و پای او را در ادامه ی مسیر لنگ می گذارد. برای دست یابی به یقین در امور اعتقادی باید دانست که این یقین انواع و اقسامی دارد. آشنایی با انواع یقین می تواند انسان را در کسب آن یاری رساند و به سر حد یقین برساند.
[h=2]اقسام یقین، مراتب یقین![/h] یقین انواع و اقسام مختلفی دارد! براستی تاکنون فکر کرده بودید که یقین خودش انواع مختلفی دارد!!
البته باید دانست که این انواع به نوعی، مراتب مختلف یک حقیقت اند. یعنی مرتبه ی اول یقین در صورتی که قوی تر و شدیدتر شود، می شود مرتبه ی دوم یقین که خودش یک قسم دیگر یقین است و همین طور که چهار نوع یقین داریم که عبارتنداز: قول الیقین، علم الیقین، عین الیقین و حقّ الیقین.
[h=2]قول الیقین![/h] مقصود از قول الیقین یعنی تقلیدی که متابعت و پیروی از قول معصوم (علیه السلام) باشد. معصومین (علیهم السلام) تنها چهارده نفر هستند که رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) و حضرت زهرا (سلام الله علیها) و امیرالمومنین (علیه السلام) و یازده فرزندان ایشان می باشند. این مرحله از یقین اولین درجه ی یقین و سهل ترین درجات است ولی در عین حال دستیابی بدان بسیار دشوار خواهد بود! زیرا برای پیروی از قول معصوم (علیه السلام) بایستی نخست توحید و سپس پیامبراکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) را شناخت تا بتوان عصمت ایشان را از راه برهان عقلی دریافت. زیرا قول و دلیل نقلی بدون برهان عقلی تمام نمی شود و خداوند عقل را حجت باطنی و درونی قرار داده است که حجت بیرونی یعنی پیامبر و سایر معصومین (علیه السلام) را تصدیق نماید.
بنابراین دستیابی به همین اولین درجه از یقین بسیار دشوار است چه رسد به سایر درجات یقین!
انسان بایستی توحید و نبوت و عصمت را از طرق برهانی و دقیق دریابد و بدان اعتقاد پیدا کند و پس از آن با قول معصوم (علیه السلام) به یقین و باور قلبی برسد
[h=2]مرتبه ی دوم یقین؛ علم الیقین![/h] علم الیقین درجه ی دوم یقین است که از راه استدلال و برهان عقلی حاصل می شود. این مرتبه از یقین برای اکثر مردم مشکل بلکه در مواردی محال است و به همین دلیل هم است که خداوند متعال پیامبر را فرستاده و ارسال رسل نموده است تا مردم بتوانند از طریق تبعیت از قول معصوم به همان مرتبه ی اول یقین حداقل برسند و از این طریق ایمان به اصول اعتقادی پیدا نمایند.
[h=2]عین الیقین مرتبه ی سوم![/h]
مرتبه ی سوم یقین عین الیقین است که از قول الیقین و علم الیقین به مراتب بالاتر است. در این مرتبه انسان اهل یقین به چشم باطن خود به مشاهده ی حقایق امور می پردازد و از آثار و لوازم حقیقت که در مرتبه ی علم الیقین با برهان عقلی رسیده بود، فراتر می رود. او چشم باطنش به حقیقت باز می شود و باطن امور را می بیند و به مشاهده می نشیند.
[h=2]بالاترین یقین![/h] مرتبه ی چهارم یقین که بالاترین و عمیق ترین یقین است حق الیقین نامیده می شود که شخص کاملاً متخلّق به اخلاق الله می شود و آثار حقیقت را در خود می بیند. یعنی نه فقط باطن حقایق را مشاهده می کند بلکه آن حقایق در او متجلّی شده و تحقق می یابند! مثل کسی که در آتش بسوزد.
امّا مراتب پایین تر یقین در همین مثال آتش، سوختن در آتش نیستند بلکه در قول الیقین همانند کسی است که آتش و لوازم آن را ندیده باشد و از قول دیگران به وجود آن یقین کند. در علم الیقین از دودی که برخاسته از آتش است به وجود آتش پی می برد و در عین الیقین از حرارت آتش گرم می شود و این چنین وجود آتش را درک می نماید. بنابراین مقام حق الیقین که عالی ترین مراتب یقینی است مرتبه ای بسیار عالی و فراتر از سایر مراتب یقین است!
[h=2]اهل یقین کجایند؟![/h] همان طور که گفته شد قول الیقین که نخستین مرتبه ی یقین است دستیابی بدان بسیار دشوار و مشکل است. زیرا انسان بایستی توحید و نبوت و عصمت را از طرق برهانی و دقیق دریابد و بدان اعتقاد پیدا کند و پس از آن با قول معصوم (علیه السلام) به یقین و باور قلبی برسد. از این رو از مشکل و کمیاب بودن همین مرتبه ی اول معلوم می شود که سایر مراتب یقین چقدر نایاب خواهد بود!
مرتبه ی سوم یقین عین الیقین است که از قول الیقین و علم الیقین به مراتب بالاتر است. در این مرتبه انسان اهل یقین به چشم باطن خود به مشاهده ی حقایق امور می پردازد و از آثار و لوازم حقیقت که در مرتبه ی علم الیقین با برهان عقلی رسیده بود، فراتر می رود. او چشم باطنش به حقیقت باز می شود و باطن امور را می بیند و به مشاهده می نشیند
[h=2]راه های یقین دار شدن![/h] بنابراین انسان مسلمان باید بکوشد در مرحله ی اول ، ایمان پیدا کند که ایمان برتر از اسلام است و پس از آن به یقین برسد و با طی مراتب یقین خود را به عالی ترین مراتب برساند؛ اگر بتواند!
بر این اساس نخست بایستی با براهین عقلی پایه های اعتقادی خویش را مستحکم نماید و برهان عقلی بدست آورد و پس از آن، برهان های نقلی و قول معصومین (علیه السلام) را بدان ضمیمه کند. سپس بتواند مجموعه اعتقادات خویش را با براهین عقلی مستحکم نماید.
تا اینجا به علم الیقین رسیده است امّا برای عین الیقین و حق الیقین دیگر پای عقل و کمیت استدلال عقلی لنگ است و باید دل را صفا داد و به وراء عقل ایمان آورد و با چشم دل و باطن حرکت کرد که رسیدن بدان مقام مشاهده حقایق و تخلّق به اخلاق الله پس از آن است! که به اصطلاح عرفا جز اوحدی از ناس بدان نرسند! یعنی رسیدن به آن مقامات بسی دشوار است و مجاهده و سعی و تلاش بسیار می طلبد.
[h=2]نتیجه گیری[/h] برای استحکام عقاید و اصول دین در باور انسان بایستی ایمان را آمیخته با یقین نمود ولی خود یقین هم مراتب بسیاری دارد که طی کردن آن ها و گذار از آن ها برای رسیدن به مقامات بالاتر بسی دشوار و طاقت فرسا خواهد بود!
پس بایستی فرصت عمر را غنیمت شمرد و لحظه های آن را همچون کیمیایی ارج نهاد!
[/HR] منابع و مآخذ:
1- کاشف الاسرار- علی طالقانی- ج اول- بحث اقسام یقین
2- رسائل فارسی صدر المتالهین- به کوشش حامد ناجی اصفهانی
3- اسرار الآیات- ملاصدرا-
4- چهل حدیث- امام خمینی (ره)
5- شرح حدیث جنود عقل و جهل- امام خمینی (ره)
عبادت معصیتکار
لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا (مريم: 44)
اى پدر! شيطان را پرستش مكن، كه شيطان نسبت به خداوند رحمان، عصيانگر بود!
نوکرتم، چاکرتم، غلامتم، عبیدم، خاک پاتم، هر چی تو بگی، من دست شما را می بوسم، از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن، فقط لب ترکن، سراپا گوشم، چه فرمایشی دارید، شما امر بفرمایید، من در خدمتم، ...
مردم با این این جور کلمات مدام به یکدیگر اظهار محبت و اطاعت می کنند. کاری به این ندارم که اصلا درست است که از این جملات استفاده شود یا نه، مهم فهمیدن این حقیقت است که «عبادت و اطاعت نه مثل که عین یکدیگر است».
هر کسی که از دیگری اطاعت می کند در واقع دارد او را عبادت می کند! یعنی با رفتارش در قبال او، به او می گوید: «من عبد و برده شمایم و شما مالک و مولای من هستید».
اگر نماز هم عبادت شمرده شده است چون در تمام حرکات و ذکرهای آن اعلان آمادگی برای اطاعت در مرحله نهایی آن است.
انسانها به یکدیگر تعظیم می کنند و سرشان را خم می کنند و هر چه بیشتر فرد مقابل را تعظیم کنند بیشتر خم می شوند و یا در بعضی کشورها در مقابل کسانی به سجده می افتند و همچنین همه انسانها موقع کمک خواستند دستانشان را بالا می برند و یا وقتی در مقابل کسی برای او احترام قائل هستند جمع و جور و متواضع می نشینند و یا خدمتگذاران در مقابل کسی که به او خدمت می کنند راست می ایستند تا هرکاری به آنها گفتند انجام دهند.
اینها همه نشانه اطاعت است. نشانی که در قیام و رکوع و سجود و قنوت و تشهد نماز خودش را نشان می دهد.
پس «عبادت همان اطاعت است». حال اگر کسی هر چه شیطان گفت اطاعت نمود و هرکاری که دلش خواست انجام داد پس او شیطان را و دلش را عبادت کرده است. هرچند هم بگوید: «إیّاک نعبد» فقط تو را عبادت می کنیم، دروغ گفته است. او غیر خدا را هم عبادت کرده است زیرا غیر او را – شیطان و دلش را - اطاعت نموده است.
شیطان را نباید عبادت و اطاعت نمود زیرا او نسبت به خداوندِ مهربان سرکشی نموده و از او اطاعت نکرده است. تنها کسی را می توان اطاعت کرد که معصیت کار نباشد و در میان انسانها تنها انبیاء و اوصیای آنها بخصوص چهارده معصوم (علیهم السلام) خداوند را معصیت نکرده اند و می توان – که باید - از آنها اطاعت نمود.
به همین خاطر مراد از «أولی الامر» در «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اول الامر منکم» ائمه معصومین (علیهم السلام) و جانشینان با تقوی و با بصیرت آنهاست نه هر کسی که حاکم یک کشور اسلامی شود. چه بسیار از حاکمان کشورهای اسلامی که خداوند را بسیار معصیت نموده اند.
با آدمهایی که معصیت می کنند و اصلا پشیمان هم نیستند دوست نشو! کسانی که نماز نمی خوانند، دروغ می گویند، والدین خود را به راحتی آزار می دهند، معلمین خود را مسخره می کنند، عمرشان را تلف نموده و اصلا درس نمی خوانند، کسانی که چشمانشان پاک نیست و به دنبال ناموس مردم و یا عکس و فیلمهای مبتذل هست.
دوستی اطاعت می آورد و اطاعت همان عبادت است.
[h=1]عاملی که به انسان آرامش می دهد![/h]

[h=2]تا به حال دقت کرده اید که وقتی جریانی ، اتفاقی بر خلاف روال همیشگی آنها رخ می دهد، خیلی از ما آدم ها که ادعای دینداری می کنیم و توکل به خدا داریم اولین نکته ای که به ذهنمان می آید اتفاقات و نقاط منفی و به عبارتی نیمه ی خالیه داستان است و همین امر موجب می شود در بیشتر زمان ها تعادل روحی و آرامشمان را از دست بدهیم.[/h]
[h=2]مثبت نگری، آرامش روانی می دهد[/h] ما انسان ها اقدامات زیادی برای سلامتی جسم خود انجام می دهیم. همیشه دنبال یک خبر جدید از فواید یا ضررهای مواد غذایی مختلف بوده و سعی می کنیم، برای تضمین سلامتی خود، آن ها را به کار ببندیم، یا این که برای اطلاع از چگونگی وضعیت جسمانی خود وقت و هزینه زیادی را صرف مراجعه به پزشکان مختلف می کنیم. اما چه قدر به این نکته توجه کرده ایم که طرز تفکر و نوع نگرش ما به مسائل مختلف تا چه اندازه می تواند، بر سلامتی ما تاثیرگذار باشد، نوع نگرش ما به مسایل مختلف در رفتارها و برداشت های ما تاثیر بسیاری دارد. احساس ناشی از تفکر انسان است. احساسات و عواطف ما آنگونه شکل می گیرند که می اندیشیم . همه احساسات منفی و مثبت نتیجه مستقیم افکار است.
در یک جمله می توان گفت نگرش و برداشت انسان ها از رویدادها بسی مهم تر از و تعیین کننده تر از خود رویدادها می باشد به بیان دیگر موقعیت کنونی ما ناشی از عمری اندیشیدن منفی یا مثبت است.
نگاه خوش بینانه به اطرافیان و مسائل مختلف، از توصیه های دین اسلام است که روان شناسان نیز بر آن تأکید کرده اند. فرد مسلمان وظیفه دارد کار دیگران را حمل بر صحت کند. امام علی (علیه السلام) می فرماید: «هرگز به سخنی که از کسی صادر می شود گمان بد مبر، در حالی که می توانی توجیه صحیحی برای آن بیابی.»
ارزش مثبت اندیشی وقتی معلوم می شود که بدانیم امید و نشاط در زندگی در سایه خوش بینی حاصل می شود. پیشوایان دین این موضوع را در روایات خود تأکید کرده اند و بزرگان و فقها نیز بابی مستقل برای آن گشوده اند. امام علی (علیه السلام) می فرماید: «حُسن الظنِّ من أفضل السَّجایا و أجزل العطایا؛( غررالحکم و دررالکلم، ج 3، ص 388) خوش گمانی، از بهترین صفات انسانی و پربارترین مواهب الهی است.»
[h=2]مثبت نگری؛ اولین اثر مهمی است که دین در دینداران باقی می گذارد[/h] دین داری واقعی انسان را به یک موجود مثبت تبدیل می کند؛ مثبت در ارتباط با پروردگار، مثبت در ارتباط با دیگران، و حتی در بعضی مواقع که البته نیاز به توضیح دارد مثبت در ارتباط با خودش.
بررسی آیات قرآن کریم نیز نشان می دهد که اغلب تأکیدها بر خوبی ها، درستی ها و نقاط قوت افراد است و ضعف و کژی کمتر مورد توجه قرار می گیرد.
پروردگار عالم با توجه به توانایی ها و ظرفیت بشر می فرماید: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً: من در زمین انسان را خلیفه خود قرار دادم» (بقره، 30)؛ « وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی : از روح خود در او دمیدم» (حجر،29) از این رو، خداوند که خالق انسان است، به دنبال عیب جویی از مخلوقش نیست و همواره از محاسن و خوبی های او می گوید: « لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ؛ خدا دوست نمی دارد کسی به عیب خلق، صدا بلند کند.» (نساء، 148)
[h=2]خوش بینی به خدا[/h] یکی از صفات پسندیده مؤمنان، حسن ظن به خدا به معنای امید بستن به وعده های الهی، اعم از رزق و روزی، یاری و پیروزی مجاهدان، آمرزش گناهان و مانند اینهاست. پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) فرمودند: «سوگند به خدایی که جز او شایسته پرستش نیست، به هیچ مؤمنی هرگز خیر دنیا و آخرت داده نشد جز به سبب خوش بینی اش به خدا و امیداری اش به او و حسن خلق و اجتناب از غیبت، و به خدایی که جز او سزاوار عبادت نیست، هیچ مؤمنی را بعد از توبه و استغفار عذاب نکند مگر به سبب بدگمانی اش به خدا و کوتاهی اش در امیدواری به او و بدخلقی و غیبت از مؤمنان» (اصول کافی، ج 3، ص 115)
امام رضا (علیه السلام) می فرماید: «گمان خود را به خدا نیکو سازید که او می فرماید: من با گمان بنده مؤمن هستم؛ اگر گمانش خوب باشد، من نیز با وی آن گونه عمل کنم و اگر گمان بدی داشته باشد، عمل من نیز طبق همان خواهد بود.» (همان)
[h=2]خوش بینی به خود[/h] از نظر اسلام، این قسم از خوش بینی، ناپسند است، زیرا کسی که به خود خوش بین باشد، خود را بی نقص دیده و به عجب و خودبینی مبتلا می گردد. (البته حفظ کرامت و شخصیت هر کسی حتی از جانب خودش مهم و ضروری است و نکته ای که در این جا در مقام بیان می باشد، خوش بین بودن و بی نقص دیدن خود است) امام علی (علیه السلام) می فرماید: «مؤمن صبح نمی کند و در شبانگاه داخل نمی شود مگر آن که نفسش نزد او متهم است.» (نهج البلاغه، خطبه 211)
هر که نقص خویش را دید و شناخت
اندر استکمال خود ده اسبه تاخت (مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 3217)
آن حضرت می فرماید: «الثقة بالنفس من أوثق فُرص الشیطان؛ (غررالحکم و دررالکلم، شماره 4733) اطمینان و خودبینی به نفس، از استوارترین فرصت های شیطان می باشد».
البته این سخن به معنای عدم تکیه بر استعدادها و توانایی های خدادادی نیست. این دو را باید از هم جدا کرد. خوش بینی به خود، غفلت از کمبودهاست که مذموم است، ولی این نکته با کشف قابلیت ها برای ترمیم کاستی ها و جبران ضعف ها در تضاد نیست.
[h=2]خوش بینی به دیگران[/h] نگاه خوش بینانه به اطرافیان و مسائل مختلف، از توصیه های دین اسلام است که روان شناسان نیز بر آن تأکید کرده اند. فرد مسلمان وظیفه دارد کار دیگران را حمل بر صحت کند. امام علی (علیه السلام) می فرماید: «هرگز به سخنی که از کسی صادر می شود گمان بد مبر، در حالی که می توانی توجیه صحیحی برای آن بیابی.» (نهج البلاغه، قصار 360)
در مقابل این صفت برجسته اخلاقی، بدبینی و سوء ظن به مردم قرار دارد که از نظر قرآن مجید گناه محسوب می شود؛ آن جا که می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیراً من الظن اِنَّ بعض الظن اثم؛(حجرات (49) آیه 12) ای کسانی که ایمان آورده اید، از بسیاری گمان ها بپرهیزید که بعضی از آنها گناه است.»
اسلام، خوش گمانی بی جا را مردود دانسته است، چنانکه امام علی (علیه السلام) می فرماید: «هرگاه خوبی بر روزگار و مردم آن غالب آید، اگر کسی به دیگری گمان بد برد در حالی که از او عمل زشتی آشکار نشده، ستم کار است و اگر بدی بر زمانه و مردم آن غالب شود و کسی به دیگری خوش گمان باشد، خود را فریب داده است
[h=2]خوش بینی، نه ساده لوحی[/h] هرگز مثبت اندیشی به معنای ساده اندیشی و ساده لوحی نیست. باید بین این دو مقوله تفاوت قائل شد. ساده لوحی بر پایه بی مسئولیتی است، بر خلاف خوش بینی که آگاهانه و مسئولانه است. مؤمن در عین حال که به دیگران حسن ظن دارد، زیرک و با هوش و حساس نیز است تا هیچ کس از او سوء استفاده ننماید. لذا اسلام به هوشیاری در انتخاب شریک و سند نوشتن و گواه گرفتن در بسیاری از معاملات تأکید کرده است. جالب این که طولانی ترین آیه قرآن درباره ضرورت تنظیم قرارداد، همراه با شاهد گرفتن در هنگام داد و ستدهای مدت دار است. (بقره (2) آیه 282)
اسلام، خوش گمانی بی جا را مردود دانسته است، چنانکه امام علی (علیه السلام) می فرماید: «هرگاه خوبی بر روزگار و مردم آن غالب آید، اگر کسی به دیگری گمان بد برد در حالی که از او عمل زشتی آشکار نشده، ستمکار است و اگر بدی بر زمانه و مردم آن غالب شود و کسی به دیگری خوش گمان باشد، خود را فریب داده است.» (نهج البلاغه، قصار 114)
[h=2]استغفار کردن، بد بینی و نگاه منفی داشتن به خود نیست[/h] درست است که دین انسان را به استغفار دعوت می کند، ولی نباید برداشت غلطی از استغفار داشته باشیم. کسی که دارد عذرخواهی و استغفار می کند، یقین دارد که پیش خدا عزیز است و صدایش شنیده می شود و خدا به او لطف دارد. این برداشت مثبتی است که فرد در هنگام استغفار، دارد، و الا کسی که این برداشت مثبت را نداشته باشد، استغفار نمی کند و می گوید: «من خراب هستم و درست نمی شوم!» یعنی مأیوس می شود. و هر یک گناه برای آدم منفی باف، یأس به دنبال می آورد.(به نقل از بیانات حجت الاسلام پناهیان)
[h=2]«توکل» یک نوع مثبت نگری به خداست[/h] یکی از وجوه مثبت بودن در دین، در ارتباط با خداست. کسی که در ارتباط با خدا مثبت شود، توکل به خدا پیدا می کند و این توکل چیزی است که خیلی ها نمی توانند داشته باشند. یعنی خیلی ها نمی توانند به خدا اطمینان و اتّکاء کنند. توکل یکی از مقامات بسیار برجست دینی است و خودش یک مثبت نگری نسبت به پروردگار است. یک شاخصه از مثبت شدن آدم، همین است که «آیا تو می توانی به خدا تکیه کنی یا نه؟»
معمولاً بسیاری از اتفاق ها جلوی چشم آدم رخ می دهد و آدم نمی تواند از آن اتفاقات یا ابزارها بگذرد و به خدا توکل کند؛ چه اتفاق مثبت و چه اتفاق منفی. گاهی انسان به اتفاقات مثبت یا به ابزارهای مثبتِ اندک تکیه می کند، ولی نمی تواند به خدای قادر متعال، تکیه کند. گاهی نیز به خاطر اتفاق های منفی دچار ترس و هراس می شود و نمی تواند به خدا اتّکاء کند. لذا آدم های منفی آدم های ترسو و آدم های نگرانی می شوند و آدم های مثبت آدم های شجاعی می شوند.
[h=2]مثبت بودن مایه نشاط انسان می شود[/h] اگر انسان مثبت نگری و مثبت بودن را به عنوان یک شاخص کلیدی، همیشه در روح خودش مراقبت کند، این مایه نشاط انسان خواهد شد. أمیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید: «مؤمن دائماً نشاط دارد؛ الْمُؤْمِنُ...دَائِماً نَشَاطُهُ» (کافی/2/230) چرا مؤمن دائماً بانشاط است؟ چون آدم مثبتی است و امور مثبت در زندگی مؤمن غلبه دارند و او واقعاً پیروز است. اباعبدالله الحسین (علیه السلام) در روز عاشورا هرچه به عصر نزدیک تر می شد، با اینکه مصائب بیشتری به ایشان می رسید، چهره اش برافروخته تر می شد و به تعبیر ما «صورتش گل می انداخت» و این به معنای نشاط است.
زینب کبری (سلام الله علیها) نیز بعد از آن همه مصائب، می فرماید: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً»(لهوف/160) من هرچه دیدم لطف خدا بود! یعنی ایشان به آن همه مصائب، مثبت نگاه می کند و مثبت تعبیر می کند.
یکی از اهداف مهم برنامه دین برای رساندن انسان ها به زندگی بهتر، همین مثبت بودن است. و اگر بررسی کنید می بینید که هیچ برنامه ای مثل برنامه دین، نمی تواند انسان را به یک موجود مثبت و مثبت نگر و مثبت گرا تبدیل کند و این انسان در رنج ها و سختی ها نیز با همین وجه مثبت برخورد می کند.
[/HR] منابع:
نشریه علوم و معارف قرآن کریم، شماره 7
سایت آفتاب
سایت پرسمان
کتاب رضایت از زندگی نوشته آقای پسندیده انتشارات دارالحدیث
مجله انقلاب اسلامی، پاییز و زمستان 1381 ٓ شماره 7 و 8؛ نگرش مثبت به دنیا و نقش آن در تعلیم و تربیت انسان از دیدگاه امام علی علیه السلام
کیهان، مقاله منصور جواهری َ
بیانات حجت الاسلام پناهیان
بخاطر یاد من!
أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري (طه: 14)
نماز را بخاطر یاد من بجای بیاور!
به یاد کسی بودن مثل بودن نزد او، اثرات مختلفی روی تو می گذارد. مثلا اگر وقتی نزد فردی هستی ترس همه وجودت را می گیرد وقتی هم که به یاد او باشی این چنین حالتی داری. و یا اگر از کسی خجالت می کشی، وقتی هم که نزدش نیستی اگر بیادش بیافتی شاید از بعضی از کارهای که می خواهی بکنی خجالت بکشی. آرامش هم همینطور است یعنی اگر دوستی عزیز باعث آرامش تو می شود، وقتی که از او جدایی ولی به یاد او هستی، نیز آرامش پیدا می کنی.
البته «یاد کردن» تا «یاد کردن» داریم! یعنی «یاد» کم و زیاد دارد. هر چه «یاد» زیادتر باشد از این خاصیتهایی که گفتم را بیشتر خواهی داشت. «یاد» در درجه بالای آن مثل «حضور» است.
وقتی تو خواب می بینی به بالاترین درجه «یاد» و «ذکر» می رسی. هیچ کس نیست تجربه ترسیدن را در خواب نداشته باشد. و یا تجربه شرم و اضطراب و آرامش و تنفّر و غیره. چرا؟ چون در خواب همه حواس انسان متمرکز روی همان چیزی است که در ذهنش هست.
تو بارها کلمه «یاد خدا» را شنیده ای. یاد خداوند و یا همان «ذکر الله» می تواند جبرانِ ندیدن خدا را بکند! وقتی آدمها یاد کسی هستند نزد او نیستند، او از آنها دور و جدا است. ولی هیچ وقت ما از خداوند دور نیستیم و جدا نمی شویم. از وقتی که به وجود آمدیم و تا وقتی که وجود داریم، مدام نزد او هستیم؛ ولی او را نمی بینیم و صدایش را نمی شنویم. ولی می توانیم به کمک «یاد» و «ذکر» او این مشکل را حل کنیم.
درست مثل اولیاء خداوند – انبیاء و امامان -؛ آنها بعضی از وقتها آنقدر در یاد خداوند غرق می شدند که اصلا به چیز دیگری توجه نداشتند. مثل امام علی (علیه السلام) که وقتی در یکی از جنگها تیری به پایشان خورد که بیرون کشیدن آن درد زیادی داشت، پیشنهاد داده شد که تا موقع نماز صبر کنند چون حضرت هنگام نماز فقط و فقط توجه به خداوند داشتند. وقتی نماز تمام شد حضرت متوجه شدند که تیر از پایشان خارج شده است و بعد فرمودند: «بین نماز اصلا متوجه نشدم!».
نماز آزمونی است برای این که ببینیم چقدر می توانیم در «یاد» خداوند غرق شویم. به همین خاطر گفته شده است که هر چه توجه در نماز بیشتر شود قسمتهای بیشتری از آن قبول می شود.
یاد خداوند بودن، نیازمند معصیت نکردن و مداوا نمودن عیبهای شخصیتی است. گناهان و عیبها ما را متوجه غیر خداوند می کنند.
خداوند صورتی ندارد که بخواهی مدام او را در ذهنت نگه داری. وقتی بتوانی باور کنی که هر چه داری از خداوند است و تو با همه وجودت وابسته به او و عبد و بنده او هستی، آنوقت می توانی کم کم عظمت او را درک کنی و قلبت به مرور از یاد او پر شود.
با ترک گناه و پشیمانی نسبت به گناهان قبلی و با مداوا کردن عیبهایی مثل بخل و کبر، می توانی یاد خداوند را در خودت تقویت کنی. و باز که نوبت نماز بعدی شد خودت را ارزیابی کنی ببینی چقدر در خودسازی موفق شدی. نماز یاد خداوند است.
[h=1]پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند![/h]

[h=2]مسیحیت یكى از ادیان بزرگ ابراهیمى است كه با پیشینه اى حدود دو هزار سال، مقبولیت و پیروان فراوانى دارد. پس از ظهور اسلام، آیین مسیحیت در زمره ى ادیان رسمى قرار گرفت و مسیحیان به عنوان «اهل كتاب» پذیرفته شدند. در این میان آیه 55 سوره آل عمران از نوعی برتری پیروان مسیح علیه السلام خبر می دهد که در جای خود بسی مهم و قابل تأمل و بررسی است.[/h]
آیه 55 آل عمران: «إِذْ قالَ اللَّهُ یا عیسى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذینَ کَفَرُوا إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فیما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ» (به یاد آر) وقتی که خدا فرمود: ای عیسی ، همانا من (روح) تو را قبض نموده و به سوی (آسمان قرب) خود بالا برم و تو را پاک و منزّه از (معاشرت و آلایش) کافران گردانم و پیروان تو را بر کافران تا روز قیامت برتری دهم، آن گاه بازگشت شما به سوی من خواهد بود، پس (به حق) حکم کنم در آنچه بر سر آن با هم به نزاع بر می خواستید.
[h=2]چگونگی برتری پیروان عیسی مسیح علیه السلام بر کفار[/h] جَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِینَ كَفَرُواْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ. خبر از آینده پیروان راستین و بشارت به او می باشد. اسم فاعل (جاعل) به جای (اجعل) مانند متوفی،مطهر ، صفت و سنت ثابت خدا را می رساند. قرار و سنت پایدار است که پیروان مسیح علیه السلام بر کافران به او برتری یابند. (پرتوی از قرآن ج5، طالقانی) اما اینکه چرا خداوند فرموده: پیروان مسیح علیه السلام و سخنی از مسلمانان به میان نیاورده است؟
[h=2]برتری پیروان مسیح علیه السلام بر قوم یهود[/h] خداى تعالى نصارا را (یعنى آنهایى را كه نیاكانشان به عیسى (علیه السلام) ایمان داشتند) بر یهود (یعنى آنهایى كه نیاكانشان به عیسى (علیه السلام) كافر شدند و علیه آن جناب توطئه كردند) تفوق و برترى خواهد داد. و غرض در این مقام، بیان این معنا است كه سخط الهى و عذاب او بر قوم یهود نازل خواهد شد و عذاب و مكر الهى بر آنان شدت خواهد گرفت
علامه طباطبایی رحمه الله در المیزان می فرمایند: مراد قرآن از" الذین كفروا" عموم یهود است، به خاطر كفرى كه نیاكان آنها مرتكب شدند. و مرادش از" الذین اتبعوا" مطلق نصارا است، باز به خاطر اتباعى كه نیاكانشان از عیسى (علیه السلام) داشتند، درست گفته ایم، البته ایمان نیاكانى از ایشان كه ایمانشان مرضى خدا و اتباع از حق بود، نه ایمان آنهایى كه قائل به تثلیث شدند و نه ایمان نصاراى معاصر با رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، چون بعد از ظهور اسلام وظیفه ایمانى نصارا پیروى از رسول اسلام و ایمان به دعوت او بود و آنهایى كه از پذیرفتن دعوت آن جناب سرباز زدند، در حقیقت ایمانشان به مسیح (علیه السلام) هم ایمانى دروغى و غیر مرضى بود.
پس مراد از آیه شریفه مورد بحث این شد كه خداى تعالى نصارا را (یعنى آنهایى را كه نیاكانشان به عیسى (علیه السلام) ایمان داشتند) بر یهود (یعنى آنهایى كه نیاكانشان به عیسى (علیه السلام) كافر شدند و علیه آن جناب توطئه كردند) تفوق و برترى خواهد داد. و غرض در این مقام، بیان این معنا است كه سخط الهى و عذاب او بر قوم یهود نازل خواهد شد و عذاب و مكر الهى بر آنان شدت خواهد گرفت.
[h=2]پیروان حق، پیروان حقیقی مسیح علیه السلام[/h] مراد از" اتباع" در آیه شریفه پیروى حق است، اتباعى است كه مرضى خداى سبحان است، پس عبارت" كسانى كه تو را پیروى مى كنند" تنها صادق بر افرادى از نصارا است كه تا قبل از ظهور اسلام و نسخ شدن دین عیسى (علیه السلام) بر نصرانیت استوار بوده اند و نیز بر افرادى از مسلمانان است كه بعد از ظهور اسلام در پیروى از اسلام استقامت كردند و مى كنند، چون پیروى از اسلام هم پیروى از حق و در نتیجه پیروى از مسیح (علیه السلام) است.
نکته اینجاست که پیروان عیسی علیه السلام عنوانی است که به طور حقیقی بر مسلمانان نیز قابل انطباق است. آیه شریفه ممکن است علاوه بر بیان برتری مسیحیان بر یهودیان تا پایان دنیا، از برتری پیروان حقیقی عیسی علیه السلام ( که مسلمانانند) بر تمام کافران حتی مسیحیان بیگانه با مرام عیسی علیه السلام خبر داده باشد. (تفسیر راهنما ج2)
در این میان وجهى دیگر نیز هست و آن این است كه بگوئیم: مراد از جمله:" الَّذِینَ اتَّبَعُوكَ"، (همه در مجموع) نصارا و مسلمین است و آیه شریفه مى خواهد خبر دهد از اینكه یهود تا روز قیامت ذلیل و توسرى خور هر كسى است كه معتقد باشد به اینكه پیروى از عیسى (علیه السلام) واجب است، عین همان بیانى كه قبلا ذكر شده، و اگر كاملا دقت شود این وجه از بهترین وجوه در توجیه آیه شریفه است.(تفسیر المیزان)
پیروان عیسی علیه السلام عنوانی است که به طور حقیقی بر مسلمانان نیز قابل انطباق است. آیه شریفه ممکن است علاوه بر بیان برتری مسیحیان بر یهودیان تا پایان دنیا، از برتری پیروان حقیقی عیسی علیه السلام ( که مسلمانانند) بر تمام کافران حتی مسیحیان بیگانه با مرام عیسی علیه السلام خبر داده باشد
قرآن نتیجه عملكرد بنى اسرائیل و یهود را فروختن آخرت به دنیا دانسته است كه نتیجه آن، این است كه در عذاب آنها تخفیف داده نشده است. به بیان دیگر قرآن، اینان همانهایى هستند كه (خودشان) گمراهى را با هدایت و عذاب را با آمرزش مبادله كردند. راستى چقدر مى توانند در برابر عذاب خداوند شكیبا باشند؟ البته این بدترین معامله و زیانبارترین تجارتى است كه یك انسان در طول عمر خود انجام مى دهد. البته برخى از این مجازاتها كوتاه مدت و مختص برخى از بنى اسرائیل مى باشد و برخى همیشگى و تا قیامت ادامه دارد و برخى هم اساساً مربوط به جهان پس از مرگ و دادگاه الهى و رسیدگى به پرونده ها است. برخى از مجازات ها و نتایج موضع گیرى ها و عملكرد یهود كه در قرآن به تفصیل مطرح شده، بدین قرارند:
غضب و خشم خدا : «و باءوا بغضب من الله »(بقره: آیه ۶١ ؛ آل عمران: آیه ١١٢). . . و باز گرفتار خشم خدایى شدند.
ذلّت و خوارى: «و ضربت علیهم الذلّة» (بقره: آیه ۶١؛ آل عمران: آیه١١٢) و (مهر) ذلت بر پیشانى آنها زده شد.
لعنت خدا و انبیاى الهى: «بل لعنهم الله بكفرهم» (بقره: آیه ٨٨)
حبط و نابودى اعمال: «حبطت اعمالهم هل یجزون الاّ ما كانوا یعملون »(اعراف:آیه ١۴٧) اعمالشان نابود مى گردد، آیا جز آنچه را عمل مى كردند پاداش داده مى شوند.
عذاب آسمانى: «فارسلنا علیهم رجزاً من السماء بما كانوا یظلمون» (اعراف: آیه ١۶٢) (سیمای یهود در قرآن،حاجی صادقی)
با توجه به مطالبی که ذکر شد باید گفت می توان از آیه مورد نظر برداشت دیگری داشت و آن برتری و تفوق مومنین بر تمامی کفار و نزول عذاب و سخط الهی بر قوم یهود، آیه ای که در بادی امر از برتری فرقه ای خاص سخن می گوید ولی در باطن معنایی عمیق تر در بطن خویش جای داده است. «ما در كتاب زبور، پس از «ذكر» (شاید مقصود تورات باشد) چنین نوشتیم كه در آینده صالحان و پاكان وارثان زمین خواهند بود و صفحه جهان براى ابد از لوث وجود افراد ناصالح پاك خواهد شد» (انبیاء105)
[h=1]ارتباط بی واسطه با خدا ممکن نیست![/h]

[h=2]توسل به ائمه (علیهم السلام) به معنای آن نیست که انسان هیچ گاه با خداوند صحبت نکند و او را مستقیماً مورد خطاب قرار ندهد، بلکه صحبت کردن با خداوند در هر زمان، مکان و بدون واسطه ممکن و میسر است.[/h]
[h=2]چه زمانی می توانیم با خدا ارتباط برقرار کنیم؟[/h] روح هر عبادتى ارتباط و قرب به خدا است و این امر با نماز، روزه، دعا، نیایش و راز و نیاز در درگاه خداوند کریم میسر خواهد شد. ارتباط با خدا مشروط به زمان و مکان خاصی نیست، هر چند بعضی از زمان ها مانند نیمه شب بهترین زمان ارتباط با خدا است و یا عده ای با دعای بعد از نماز و یا در حال روزه داری بهتر ارتباط برقرار می کنند و یا عده ای دیگر تلاوت قرآن را بهترین راه ارتباط با خدا می دانند.
هر کس در هر زمان و هر مکان می تواند با یگانه معبود خود ارتباط برقرار نماید. ارتباط قلبی، صمیمی و عاشقانه
آنچه در ارتباط با خدا مهم است، این است که دعا از صمیم قلب بوده و همراه با اخلاص کامل و احساس نیاز شخص بدرگاه خدای مهربان باشد. اگر دعا تنها و تنها متوجه به خدا باشد و در آن شرک و ریایی وجود نداشته باشد، بدون شک، خداوند متعال دیر یا زود آن را اجابت خواهد کرد. (تفسیر هدایت، ج 1، ص: 318)
خداوند متعال فرموده: من دعاى دعا کننده را به هنگامى که مرا مى خواند اجابت مى کنم. (بقره، 186. ،أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ) بنا بر این باید بندگان من، دعوت مرا بپذیرند «فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی». و به من ایمان آورند «وَ لْیُؤْمِنُوا بِی». باشد که راه خود را پیدا کنند و به مقصد برسند «لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ»
این آیه و آیات دیگر نشانگر آن است که هر کس در هر زمان و هر مکان می تواند با یگانه معبود خود ارتباط برقرار نماید. ارتباط قلبی، صمیمی و عاشقانه. آری آنگاه که قلبی می شکند، اشکی می ریزد و دل به شوق وصال معشوق ره می پوید، می توان اذعان نمود که این لحظه، شیرین ترین لحظه ی عبادت است و دل شکسته بنده قیمت پیدا کرده و خریداری همچون خدا دارد. نتیجه آنکه هر زمان و هر مکان می توان با معبود خود ارتباط برقرار نمود و از او طلب کرد هر آنچه را که دل طلبد.
[h=2]آیا ارتباط بدون واسطه با خداوند ممکن نیست؟[/h] "توسل" در لغت به معنای تقرب به چیزی به وسیله ی عملی است[1]. "وسیله"، آن واسطه ای است که انسان با آن خود را به چیزی با میل و رغبت می رساند [2]
توسل جستن به اولیای الاهی و امامان معصوم (علیهم السلام) که همان انسان های کامل هستند، یکی از امور مسلمی است که در آیات قرآن و احادیث آمده است.
قرآن در این زمینه می فرماید: "و اگر این مخالفان، هنگامى که به خود ستم مى کردند (و فرمان هاى خدا را زیر پا مى گذاردند)، به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى کردند و پیامبر هم براى آنها استغفار مى کرد، خدا را توبه پذیر و مهربان مى یافتند[3]
در آیه دیگری می فرماید: "اى کسانى که ایمان آورده اید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید! و وسیله اى براى تقرب به او بجویید! و در راه او جهاد کنید، باشد که رستگار شوید!"[4]
در روایاتی که از ائمه اطهار رسیده است، آنان خود را به عنوان وسیله (وسیله ای برای تقرب به خداوند) معرفی کرده اند[5]
پس نقش توسل در دنیا همانند شفاعت در قیامت غیر قابل انکار است. به وسیله ی توسل است که انسان به خداوند نزدیک شده و حوایج مادی و معنوی خود را طلب می کند.
خداوند می فرماید: «و ابتغوا الیه الوسیله»[6]؛ یعنی به سوی خداوند به دنبال وسیله و واسطه باشید».
آنچه در ارتباط با خدا مهم است، این است که دعا از صمیم قلب بوده و همراه با اخلاص کامل و احساس نیاز شخص بدرگاه خدای مهربان باشد. اگر دعا تنها و تنها متوجه به خدا باشد و در آن شرک و ریایی وجود نداشته باشد، بدون شک، خداوند متعال دیر یا زود آن را اجابت خواهد کرد
در بعضی از دعاها هم که به ما رسیده است، صفات خداوند یا ذات او، وسیله ای برای رسیدن به قرب پروردگار معرفی شده است. مانند دعای روز مباهله که می فرماید: «خداوندا از تو می خواهم به همه ی جلالت، خداوندا از تو می خواهم به زیباترین جمالت ...» [7]
[h=2]خلاصه کلام:[/h] توسل به خداوند امکان پذیر است و توسل به ائمه اطهار (علیهم السلام) با خواندن بی واسطه ی خدا هیچ منافاتی ندارد و انسان از هر دو راه می تواند به مقصدش (استجابت دعا) برسد.
توسل به ائمه (علیهم السلام) به معنای آن نیست که انسان هیچ گاه با خداوند صحبت نکند و او را مستقیماً مورد خطاب قرار ندهد، بلکه صحبت کردن با خداوند در هر زمان، مکان و بدون واسطه ممکن و میسر است[8]
منتها باید توجه داشت که استفاده از این راه در مواردی آسان تر است و انسان را زودتر به مقصد می رساند[9]. آیا بنده ای که به اعمال و کارهای خود نگاه کرده و خود را در درگاه خداوند آن چنان خجل و شرمنده می بیند که به خود اجازه نمی دهد که از خداوند در خواست مستقیمی داشته باشد و چون برای بیان کردن درخواستش حیا می کند، کسانی را که در پیشگاه پروردگار ارزش و آبرویی دارند (اولیا خداوند)، واسطه قرار می دهد و از طریق آنان خواسته ها و نیازمندی های خود را مطرح می کند، بهترین راه را برنگزیده است؟!.
و از این جهت است که در دعای توسل، بعد از ذکر نام ائمه (علیهم السلام) و توسل به آنها حوایج دنیا و آخرت برده شده و شخص آنها وسیله ی رسیدن به قرب الاهی و برآوردن حاجات قرار می گیرند.[10]
پی نوشتها:
[1] جوهری، صحاح اللغه، ماده" و س ل".
[2] ترجمه ی المیزان، ج 5، ص 535.
[3]. "وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً" نساء، 64.
[4]. "یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ وَ جاهِدُوا فی سَبیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ". مائده، 35 .
[5]. ترجمه ی المیزان، ج 5، ص 545.
[6]. مائده، 35.
[7]. مفاتیح الجنان، دعا در روز مباهله، ص 467.
[8] . ق ، 16.
[9] ابراهیم ، 38.
[10]. ادعیه و دعاهایی هم که از ائمه (علیهم السلام) به ما رسیده راه بهتر صحبت کردن و بهتر خواندن خداوند را نشان می دهد و هرگز به این معنا نیست که انسان به جز اینها نمی تواند با خداوند صحبت کند.
دعای تبلیغ
قالَ رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري، وَ يَسِّرْ لي أَمْري، وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني، يَفْقَهُوا قَوْلي (طه: 28 – 25)
(موسى) گفت: «پروردگارا! سينهام را گشاده كن! و كارم را برايم آسان گردان! و گره از زبانم بگشاى! تا سخنان مرا بفهمند!
هر مسلمانی در هر سن و سالی که باشد وظیفه دارد تا از اعتقاداتش و حساسیتهای مذهبی اش دفاع کند. چون خیلی ها هستند که متأسفانه در اعتقادات دینی ضعیف بوده و حساسیتهای شرعی و دینی ندارند و ما را مجبور می کنند تا با آنها وارد بحث شویم.
حضرت موسی وقتی مأموریت یافت تا نزد فرعون رود و از او بخواهد که دست از ادعای خدایی بردارد و اقرار به بندگی خدای یگانه کند و همچنین قوم بنی اسرائیل را که به بندگی گرفته است آزاد سازد، از خداوند در مسیر این مأموریت که همان تبلیغ دین خداوند و رساندن سخنان او به فرعون بود در خواست نمود که:
1) «سینه ام را وسعت ده!» تا دریا دل باشم. دل اگر کوچک باشد زود متلاطم می شود و هر حرفی می تواند او را برنجاند. و زود از بحث کردن با دیگران دلزده گردد. ولی دریا اینگونه نیست. به راحتی موج بر نمی دارد. البته دریا اگر هم موج برداشت و خشمگین شد دیگر چیزی جلودارش نیست. آنها که دریا دل هستند بیشتر آرام و صبور هستند و وقتی هم که در جای خودش خشمگین شوند دیگر طوفنده خواهند بود. کسی که می خواهد دین اسلام و حرف خداوند را تبلیغ کند باید بیشتر آرام باشد تا متلاطم.
خداوند به پیامبر اسلام در سوره «انشراح» می فرماید: آیا ما سینه ات را نگشودیم؟! و بار سنگین را از تو برنداشتیم؟!
این آیات حکایت از این می کند که شرح صدر با همان توضیحی که داده شد سبب می شود تا بار هر مسؤولیتی سبک شود و انسان به راحتی بتواند از پس آن برآید.
2) «کارم را آسان کن» هر کاری سختی های خودش را دارد؛ حتی یک مسواک زدن. اگر بخواهی بعد از هر غذا بخصوص قبل از خوابیدن از روی اصول و قانون مسواک بزنی می بینی که کار سختی است و لذا خیلی ها مسواک نمی زنند. باید قبل از شروع هر کاری مخصوصا کارهای بزرگی مثل تبلیغ و امر به معروف و هدایت و راهنمایی کردن دیگران، از خداوند کمک خواست که او با قوی نمودن انگیزه امان کار را برای ما ساده کند؛ زیرا شیطان در مقابل تلاش می کند تا کارهای خوب را سخت و کارهای زشت را آسان جلوه دهد.
3) «گره را از زبانم بگشای! تا گفتارم را بفهمند» مهمترین ابزار تبلیغ دین زبان است. اگر بلد نباشی چگونه حرف بزنی نمی توانی از اسلام و قوانین او درست دفاع کنی. اولا باید موضوعی را که می خواهی درباره آن بحث کنی مورد مطالعه قرار دهی و بعد هم با قوانین بحث و مناظره آشنا باشی و مهمتر از همه این که بدون عصبانیت و با حفظ آرامش سخن بگویی؛ زیرا خشمگین شدن هنگام بحث همه خاصیت بحث را از بین می برد.
معنای دیگر این فراز از دعا این است که: خدایا به سخنانم تأثیر ببخش! نخ اگر بخواهد وارد سوزن شود نباید گره داشته باشد. زبانی هم که تأثیر ندارد مثل نخ گره دار است. البته ممکن است علت تأثیر نداشتن سخن، کور بودن روزن قلب شنونده باشد. چنان که برای فرعون این گونه بود.
[h=1]و ناگهان مرگ در یک دقیقه ![/h]

[h=2]خیلی اوقات ما انسان ها زمان زیادی را برای پاک کردن و زیباسازی ظاهرمان صرف می کنیم اما تا به حال شده است که با خودمان بیاندیشیم که چگونه می توانیم درونمان را پاک کرده و نورانیتی برای باطنمان ایجاد کنیم؟[/h]
یکی از این پاک کننده های درون یاد مرگ است ... باور کنید این پاک کننده خیلی قوی است و جلا و جذابیّتی به وجودمان می دهد که گاهی خودمان هم فکرش را نمی کردیم، چنانچه این نکته در لسان روایات نیز تصدیق شده است : ذکر الموت جلاء للقلوب: یاد مرگ ، دل ها را جلا می دهد. (غرر الحکم/ عبد الواحد بن محمد تمیمی آمدی/144/باب 46- فی ذم الدنیا ...ص:142)
کافی است در روز دقایقی را به آن فکر کنیم و به یادش باشیم، وقتی می خواهیم کاری را انجام دهیم، حرفی بزنیم، تصمیمی بگیریم، قضاوتی بکنیم و خیلی دیگر از مسائل روزانه ای که با آن زندگی می کنیم را داشته باشیم کافی است قبل از تمام این ها به یاد مرگ باشیم ...
در اصول اعتقادی نیز بعد از توحید مسأله ای به اهمیتی معاد و یاد مرگ نداریم و این همه تأکید و سفارش نشان از سرّ عمیقی است که در این مسأله نهفته شده است که متأسفانه کمتر به آن توجه می کنیم ... امری که رد شدن و غفلت از آن معنا و جایگاهی ندارد: كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ (آل عمران، 185)
در روایتی امام صادق علیه السلام می فرمایند: خداوند عز و جل می فرمایند که هیچ چیز را مثل مرگ نیافریده عین اینکه یقینی است و هیچ شکی در آن نیست اما مردم گویی در آن شک دارند چونان شکی که در آن یقین نیست! (کتاب شریف خصال، شیخ صدوق، روایت 48).
برای همه ما انسان ها پیش آمده که وقتی خبر مرگ کسی را متوجه می شویم، ناراحت می شویم اما این ناراحتی برایمان ابدی نیست و بعد از مدتی موضوع فراموش می کنیم. کمتر پیش می آید که بنشینیم و به این موضوع مهم فکر کنیم ...
بله مهم است .. باور کنید موضوع از آن چیزی که فکرش را بکنیم مهم تر است ؛ اگر مهم نبود حدود یک پنجم آیات قرآن در این رابطه سخن نمی گفتند و هزاران روایت در این باب تذکر نمی دادند ...
خداوند عز و جل می فرمایند که هیچ چیز را مثل مرگ نیافریده عین اینکه یقینی است و هیچ شکی در آن نیست اما مردم گویی در آن شک دارند چونان شکی که در آن یقین نیست!
شاید بگویید باور داریم ... درست است باور داریم که مردن وجود دارد اما معامله مان با این موضوع حداقل برای خودمان قابل باور نیست و با این موضوع معامله تردیدی داریم ؛گویی برای ما این اتفاق نخواهد افتاد.
مرگ یکی از مهم ترین بخش های زندگی ما پس از مرگ است؛ ابدیتی است که تمام زندگی در مقابلش به اندازه یک پلک به هم زدنی هم حساب نمی شود ... ابدیتی که میلیون و میلیارد نیست ، بلکه هیچ انتهایی ندارد ؛ بنابراین فرد عاقل کسی است که برای این مسیر بی نهایت دستش خالی نباشد...
تصمیم بگیریم برای این موضوع در زندگی هایمان جایی باز کنیم ؛ در مورد اینکه خیلی از این آدم ها که زیر خروارها خاک خوابیده اند آیا واقعا می دانستند که عمرشان چه موقع تمام می شود؟ آیا می توانستند کاری کنند که با آمدن حضرت عزراییل مرگشان به تعویق بیافتد؟
حتما اگر کسی می توانست کاری بکند، حضرت سلیمان علیه السلام با آن همه دارایی و ثروت، حضرت نوح علیه السلام با آن طول عمر که در روایت داریم: وقتی حضرت عزراییل به سراغ ایشان می رود، نوح علیه السلام می پرسد : تمام شد؟ حضرت عزراییل پاسخ می دهند : بله و نوح علیه السلام ، کسی که در قرآن کریم فقط 950 سال مدت رسالت و نبوت ایشان را ذکر کرده است می فرماید : چه زود... عزراییل پاسخ می دهد: زود بود؟ پس مردم آخر الزمان که متوسط عمر آن ها 60-70 سال است چه بگویند؟ و ایشان پاسخ می دهد: که اگر عمر من 60-70 سال بود که با یک سجده تمام می کردم"(به نقل از حجت الاسلام عالی) چنین شخصیتی بر این امر توانا تر بودند.
اگر این موضوع برایمان دغدغه شود مثل خیلی از کارهای روزمره مان (قرارداد مالی فلان بازیکن یا بازیگر چقدر است، اوضاع بورس و اقتصاد و تورم چگونه می شود؟ و...) قطعا نگاهمان به زندگی تغییر پیدا خواهد کرد ...کارهایمان دقیق تر و حساب شده تر خواهد بود ... دیگر برای رسیدن به خواسته هایمان، رزق و روزی که خود خداوند آن را تضمین کرده است هر عملی را انجام نمی دهیم، هر دروغی را نمی گوییم، به زیرآب زنی و بیکار شدن کسی رضایت نمی دهیم، کسی را بی آبرو نمی کنیم ...
تا وقتی که به یاد این موضوع نباشیم ، مشکلات دنیوی از بیماری های روحی چون حرص و طمع و بخل و حسادت و ... گرفته تا هر مصیبت و گرفتاری که با آن سرو کار داریم، بی تابمان خواهد کرد.
و این ها همه در حالی است که یاد مرگ مصائب دنیا را برایمان سبک می کند. اگر بدانیم ما مسافر هستیم مثل وقتی است که به سفر رفته ایم و در یک مکانی مستقر شده ایم، اگر وسایل آن جا جور و درست نباشند، به خودمان چه می گوییم؟ می گوییم : اشکال ندارد، غصه نخور این جا ماندنی نیستی، قرار است که بروی...
اگر در مورد دنیا و مرگ هم همین تفکر را برای خودمان به وجود بیاوریم، کم و کاستی، سختی و مصائب دنیا ما را از پا در نمی آورد و برای آنچه رفتنی است غصه نمی خوریم .
[h=2]آرزوهایمان کوتاه می شود[/h] آیا همه شما دوست دارید وارد بهشت شوید؟ عرض کردند: آری ای پیامبر خدا! فرمود: آرزوها را کوتاه کنید، مرگ را پیش چشم خویش قرار دهید و از خداوند چنان که سزاوار است شرم کنید»
یکی از دلایل بدبختی بسیاری از ما انسان ها این است که آرزوهای طولانی داریم ... گاهی انقدر در دنیا غرق شده ایم و برای آن نقشه راه ترسیم کرده ایم که می خواهیم هیچ چیز مانعی برای رسیدن آرزوهایمان نشود اما هزار دریغ و افسوس که در اکثر اوقات اجل مهلت نمی دهد و آرزوهای دور و دراز به خانه گور برده می شوند.
یکی از محسناتی که یاد مرگ دارد این است که فاصله ی ما را از این مسیر بدبختی دور می کند ، آرزوها را کوتاه می کند؛ چنانچه در فرمایشی امیر مؤمنان علی علیه السلام بیان می کنند که آرزوهای طولانی، انسان را بیشتر در دنیا غرق و او را اسیر هوا و هوس نموده، در نتیجه عملش را بد می سازد؛ «مَا اَطَالَ عَبدٌ الاْمَلَ إلاَّ أَسَاءَ الْعَمَلَ؛ هیچ بنده ای آرزویش را طولانی نمی کند، جز اینکه عملش را بد می کند» (تمیمی آمدی، غررالحکم، ح 27.)
و در بیانی دیگر ترسشان را بر این موضوع از امت بیان می کنند: «إنَّ اَخَوفَ مَا أخَافُ عَلیکُم خِصلَتَانِ، إتِّبَاعُ الْهَوَی وَطُولُ الاْمَلِ، فَأمَّا إتِّبَاعُ الْهَوَی فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَأمَّا طُولُ الاْمَلِ فَیُنسِی الاْآخِرَةَ؛ وحشتناک ترین چیزی که از آن بر شما می ترسم دو خصلت است: پیروی هوی و آرزوی دراز. پیروی هوی [شما را] از حق باز می دارد و آرزوی دراز [شما را] از یاد آخرت به فراموشی می اندازد» (بحار الانوار ج 70 ص 163)
در بیانی نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به اصحاب خود فرمودند: «أکُلُّکُمْ یُحِبُّ أنْ یَدخُلَ الْجَنَّةَ. قَالُوا نِعَمْ یَا رَسُولَ اللّهِ. قَالَ قَصِّرُوا الاْءمَلَ وَثَبِتُوا آجَالَکُم بَینَ أبْصَارِکُم وَاسْتَحْیُوا مِنَ اللّهِ حَقَّ حَیَائِهِ؛ آیا همه شما دوست دارید وارد بهشت شوید؟ عرض کردند: آری ای پیامبر خدا! فرمود: آرزوها را کوتاه کنید، مرگ را پیش چشم خویش قرار دهید و از خداوند چنان که سزاوار است شرم کنید» (مجموعه ورام ،آدات و اخلاق در اسلام، ص 499)
[h=2]یاد مرگ سبک بالی و سبک باری می آورد[/h] اکثر آیات مرگ و معاد و آخرت در سور مکی قرآن کریم است؛ یعنی در مدت 13 سالی که پیامبر اکرم صلی الله و علیه وآله در مکه در سخت ترین شرایط حضور داشتند ، حضرت در این شرایط سخت برای مردم بیش از هر چیز دیگری از مرگ سخن گفته اند و این خود می تواند این نکته و درس را برای ما داشته باشد که یاد مرگ خاصیت سازندگی و مربیگری دارد برای ساختن مردم در برابر سختی ها.
کسی که دائم خودش را در معرض مرگ می بیند سبک بال است ... دنیا را در مقابل ابدیت جدی نمی گیرد و خودش را برای دنیا نمی کُشد، بنده ی دنیا نمی شود ... تلاش می کند، کار می کند اما وابسته و غلام حلقه گوشش نمی شود ...
به امید آنکه با یاد این امر در زندگی ، تحولی به روشنی و سعادت برای دنیا و آخرت خود رقم بزنیم.
ان شاء لله ...
سلام
عدم توکل و بد بینی باعث شد من دیابت نوع یک بگیرم و چند سال است که انسولین تزریق کنم و در خوردن غذاها محدودیت داشته باشیم و با وجود همه این رعایتها ، هنوز هم خطرات بزرگی ( قلب مغز کلیه چشم) تهدیدم می کند.
چند سال پیش ، در حال صرفه جویی شدید اقتصادی و پس انداز کردن بودم ، که قبولی دانشگاه آزاد و شهریه آن غافلگیرم کرد... ده روز از استرسم بیشتر نگذشت که: استفراغات پی در پی ... تشخیص: دیابت نوع یک.
اگر توکل می داشتم و یا لااقل کمی خوش بین (به معنی مادی آن هم که شده) بودم ، الان...
"دوازده ویژگی سخن خوب از دیدگاه قرآن کریم "
1-آگاهانه باشد ( لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ)
2- نرم باشد (قَوْلاً لَّيِّناً) ، زبانمان تیغ نداشته باشد.
3- حرفی که میزنیم خودمان هم عمل کنیم (لِمَ تَقُولُونَ مِالا تَفْعَلُونَ)
4- منصفانه باشد ( وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا)
5- حرفمان مستند باشد (قَوْلًا سَدِيدًا) منطقی حرف بزنیم.
6- ساده حرف بزنیم (قَوْلاً مَّیْسُورًا) پیچیده حرف زدن هنر نیست.روان حرف بزنیم.
7- کلام رسا باشد (قَوْلاً بَلِیغًا)
8- زیبا باشد (قولوللناس حسنا)
9- بهترین کلمات را انتخاب کنیم (یَقُولُ الَّتی هِیَ اَحْسَن)
10- حرف هامان روح معرفت و جوانمردی داشته باشد (و قولوا لهم قولا معروفا)
11- همدیگر را با القاب خوب صدا بزنیم (قولاً كريماً)
12-کمک کنیم تا در جامعه حرفهای پاک باب شود (هدو الی الطیب من القول)
سوره مبارکه ذاریات آیه ﴿۴۹﴾ :
وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ
و از هر چيز دو زوج آفريديم شايد متذكر شويد.
※↺∴✨∵
از قرآن بپرس:
چگونه می توان یک فرد ناامید را که هیچ علاقه ای به ادامه زندگی ندارد و گاهی از خودکشی حرف می زند به زندگی امیدوار کرد؟
قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّـهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿٥٣﴾
بگو: «اى بندگان من -كه بر خويشتن زيادهروى روا داشتهايد- از رحمت خدا نوميد مشويد. در حقيقت، خدا همه گناهان را مىآمرزد، كه او خود آمرزنده مهربان است. (۵۳)
سوره مبارکه زمر – آیه ۵۳
بر دانشم بیافزا!
قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً (طه: 114)
بگو: پروردگارا بر دانشم بیافزا!
انسانها در هیچ موضوعی همه چیز را نمی دانند. دانشمندان هم نمی دانند. دانشمندان تنها کمی بیشتر از دیگران می دانند نه بیشتر. هر کسی خیال کند همه چیز را درباره یک موضوعی می داند او حتما آدم مغرور و فریب خورده ای است البته شاید اگر بزرگتر شود دست از غرورش بردارد و اقرار کند که در باره همه موضوعات خیلی چیزها را نمی داند.
روزی یکی از شاگردان بوعلی سینا از او سؤال کرد: استاد! شما چقدر علم دارید؟ بوعلی مشغول برداشتن کتاب از قفسه های بالای کتابخانه اش بود و به خاطر همین رفته بود روی نردبان چهار پله ای؛ بوعلی سؤال شاگردش را با یک سؤال پاسخ داد از او پرسید: من که الان روی این نردبان هستم چقدر به آسمان نزدیک شده ام؟ شاگرد پاسخ داد: خیلی کم! بوعلی گفت: اگر آسمان، همه علم باشد من همین قدر که از زمین بالا آمدم و به آسمان نزدیک شدم، به همه علوم دست پیدا کرده ام!
شاگرد بوعلی چون به اندازه بوعلی علم نداشت خیال می کرد بوعلی خیلی علم دارد! ولی خودِ بوعلی بخاطر آنهمه علمی که داشت تازه فهمیده بود هنوز درباره خیلی چیزها یا چیزی نمی داند و یا بسیار کم می داند.
خداوند به پیامبر اسلام که همه چیز جهان هستی را می داند می فرماید: بگو: «پروردگارا! علمم را بیافزای!».
علم مثل نور است، تنها بر قلبی می تابد که پاک باشد، قلب های کثیف، حال و حوصله علم اندوزی ندارند. قلب هر چه پاکتر باشد شوقش به علم و مطالعه و پرسش و تحقیق در او بیشتر است.
البته شاید کسی از مدرسه خوشش نیاید و روزهای تعطیلی برایش خیلی قشنگ باشد، ولی از علم خوشش بیاید. بعضی ها به عللی از مدرسه خوششان نمی آید که شاید هم حق داشته باشند ولی هیچ کس در دوست نداشتن کسب علم حق ندارد.
همه آنها که در درسهایشان موفق هستند آدمهای مثبتی هستند و در مقابل، آدمهای منفی نسبت به درس و کتاب و مشق و تکلیف و سؤال و جوابهای علمی، سرد و بی رمق هستند و در مقابل هرچه کار جاهلانه است از آن استقبال می کنند.
با توجه به آنچه گفته شد ارتباط با خداوند هر چه بیشتر باشد میل به کسب علم بیشتر می شود. و هر چه فرد به کارهای شیطانی روی آورد از کسب علم دور می ماند. به همین خاطر باید فقط از خداوند خواست که: خدایا علمم را افزایش بده!
وقتی چیزی از خداوند خواسته می شود یعنی برآورده شدن آن خواسته، نیازمند به ارتباط معنوی با خداوند است. اگر این ارتباط از بین برود و یا کم رنگ شود خواسته فرد نیز برآورده نمی شود و دعای او مستجاب نمی گردد.
دعا کردن به این نیست که ما فقط از او چیزی بخواهیم و بعد منتظر باشیم ببینیم کی دعایمان مستجاب می شود! بلکه باید تلاش کنیم تا خداوند را از خود راضی کنیم و از کارهایی که او نمی پسندد دوری کنیم تا خواسته امان برآورده شود.
زندگی تنگ!
مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً (طه: 124)
و هر كس از ياد من روى گردان شود، زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت!
«زندگی سخت» چیزی است که همه از آن فرار می کنند و شاید هم ناامید شوند و آن را بپذیرند ولی تا آخر عمر از زندگی سختی که دارند احساس بدبختی می کنند.
«زندگی سخت» همیشه به نداشتن پول و گرفتاریهای مادی نیست، ممکن است وضع یک نفر از نظر مالی خوب باشد ولی باز هم زندگی سختی داشته باشد. چرا؟ چون انسان دغدغه هایش را تنها اموری مادی تشکیل نمی دهد. آیا اینهمه طلاق فقط مربوط به انسانهای فقیر است؟! آیا اینهمه خشونت و دعوا تنها مربوط به قشر مستضعف جامعه است؟! آیا فقط آنها که پول ندارند خودکشی می کنند؟!
«احساس ناتوانی» مهمترین عاملی است که زندگی را سخت می کند. کسی که احساس می کند نمی تواند همه چیز را آنطور که می خواهد تحت کنترل خود داشته باشد همیشه احساس عجز می کند.
کنترل خود و کنترل دیگرانی که مربوط به او می شوند و همچنین تسلط داشتن بر هر چیزی که در زندگی او تأثیر دارد آرزوی هر انسانی است و اصلا برای رسیدن به همین آرزو تلاش می کند.
کنترل بر تنبلی ها و هوسهای خود، کنترل بر اعضاء خانواده جوری که بر خلاف میل و سلیقه او رفتار نکنند، کنترل بر گرما و سرما و باد و باران بی موقع، کنترل بر بیماری خود و دیگرانی که دوستشان می دارد، و در یک سخن: «انجام شدن هر آنچه می خواهد»، آرزوی است که انسان برای تحقق آن تلاش می کند. و خیال هم می کند با پول و زور می تواند به آن برسد. او اشتباه می کند!
معارف اسلام به تو ثابت می کند اولا همه چیز را نمی توانی در کنترل خود داشته باشی زیرا تو تنها موجود این جهان نیستی. اگر تو می خواهی اعضاء خانواده ات به میل تو رفتار کنند خب آنها هم می خواهند تو به میل آنها رفتا کنی! اگر یکی از آمدن باران ناراحت است ممکن است یکی دیگر خوشحال باشد!
ثانیا بعضی چیزها را می توان تحت سلطه خود داشت به شرط این که از راهش وارد شوی و تلاش هم بکنی. اگر از راهش وارد نشوی و یا راهش را بدانی اما ققط آرزو کنی و تلاشی انجام ندهی، نمی توانی به هیچ آرزویی برسی.
یکی از معانی «ذکر الله» و «یاد خداوند»، به یاد دین خداوند بودن و اجرای آن در زندگی است. هر کس که از یاد خداوند و معارف نورانی اسلام عزیز، دور باشد زندگی سختی خواهد داشت.
اسلام به ما می آموزاند که از کدام یک از آرزوهای خود دست برداریم زیرا رسیدن به آن شدنی نیست و برای رسیدن به کدام آرزوی خود چگونه تلاش کنیم.
عمده ترین نقش دین، مدیریت خواسته های انسان است. و این نقش تنها از عهده دین اسلام و مکتب تشیع بر می آید زیرا دیگر ادیان و مذاهب، دست ساز بشر است و بیخود به خداوند نسبت داده می شود.
هر کس از دین خداوند و یاد او روی بر تابد نمی تواند آروزهایش را مدیریت کند لذا دائما زندگی سختی خواهد داشت.
خانواده نمازگذار
وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها (طه: 132)
خانواده ات را امر به نماز کن و بر آن صبر نما!
خوش به حال آنانی که تمام اعضاء خانواده اشان نماز می خوانند: مادر، پدر، همه برادرها، خواهرها، دیگر اقوام مخصوصا زمانی که با هم هستند و وقت اذان می شود همه بلند شوند و نماز بخوانند!
متأسفانه کمتر این اتفاق می افتد، بالاخره لااقل یکی دو تا یافت می شوند که اهل نماز نیستند. با این افراد باید چه کرد؟
خویشاوندانِ انسان مهمتر از بقیه هستند. امر به معروف و نهی از منکر باشد را باید از دور و بریهای خودمان شروع کنیم.
خداوند به پیامبرش می فرماید: «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبين». به خویشان نزدیکت هشدار بده! و در جایی دیگر به مؤمنین می فرماید: «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ نارا» خودتان را و خانواده اتان را از دوزخ نگه دارید.
امر به معروف مهمترین چیزی که لازم دارد صبر است! صبر در مقابل خسته شدن و نا امید شدن و صبر در مقابل خشمگین شدن و عصبانی گشتن. وقتی انسان با چند بار امر به معروف کردن خسته شود و یا عصبانی شود، طبیعتا دیگر امر به معروف نخواهد کرد و خواهد گفت: «فائده ای ندارد و حرف حساب به گوشش نمی نرود!».
امر به معروف خصوصا درباره نماز باید صبورانه و هنرمندانه ادامه پیدا کند و مثل هر کار خیر دیگری از خداوند مدام درخواست شود که کار به ثمر نشیند. در سوره حمد به صورت جمع از خداوند در خواست می شود که: اهدنا الصراط المستقیم. ما را به راه راست هدایت فرما! موقع گفتن این جمله باید خود و همه آنها که در خواب غلفت فرو رفته اند را در نظر بگیریم. زیرا هدایت دیگران هدایت ما هم هست. همه ما در یک کشتی زندگی می کنیم؛ نمی توانیم نسبت به کارهای یکدیگر بی تفاوت باشیم.
گفتم هنرمندانه؛ امر به معروف یک نوع عیب گویی است. گفته شده است: «عیب را هدیه بدهید!» وقتی قرار است به کسی هدیه داده شود تلاش می شود این کار خیلی هنرمندانه صورت بگیرد. هنر یعنی خلاقیت، یعنی استفاده درست از همه فرصتهای بدست آمده برای توصیه و موعظه و تعلیم و ارشاد و تذکر. خداوند این فرصتها را در اختیار می گذارد؛ فقط باید از آنها به بهترین نحو استفاده نمود.
وقتی قرار است کسی را نماز خوان کنیم اول باید خودمان به نمازمان خیلی اهمیت بدهیم. کسی که فقط نماز می خواند ولی آن را اول وقت بجای نمی آورد و یا در همسایگی مسجد است و به مسجد نمی رود و سعی نمی کند نمازش را به جماعت بخواند و یا مثلا نسبت به نماز صبحش کوتاهی می کند و شب زودتر نمی خوابد که به راحتی بتواند برای نماز صبحش بیدار شود این چنین شخصی نمی تواند راهنمای دیگر در مسئله نماز خواندن باشد.
به هر چیزی که دیگران را توصیه می کنیم باید خودمان به صورت آشکاری در آن مسئله شاخص و سرآمد باشیم. کسی معلم است که بیشتر از آنچه به دیگران می آموزد بداند.
خداوند به پیامبرش که از همه جلوتر است می فرماید: «خانواده ات را امر به نماز کن و بر آن صبر نما!» خوب بودن از هر نظر مهمترین راه برای امر به معروف مؤثر، خصوصا امر به نماز است.
از دانایان بپرسید!
فَاسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (أنبياء: 7)
اگر نمىدانيد، از آگاهان بپرسيد!
اگر نمی دانی، بپرس! از آنها که می دانند بپرس! چه توصیه ساده و مهمی! پرسش از دانا، کلید طلایی دانایی است. بسیاری از مردم یا نمی پرسند و یا از دانا نمی پرسند. مشکل دو چیز است: نپرسیدن و از جاهل پرسیدن!
سؤالاتی که برای تو به وجود می آید ممکن است با تجربه شخصی پاسخش به دست آید و ممکن است اصلا تجربی نباشد مثل سؤالات دینی و یا تاریخی.
سؤالات تجربی را وقتی می توان با تجربه به دست آورد که امکان تجربه آن باشد. گاهی تجربه کردن هزینه بالایی دارد و یا شاید باعث آسیب شود و یا موجب رنجشش خانواده گردد. در آن وقت باید بدون تجربه با همان پاسخی که انسان از دیگران دریافت می کند بسنده کند. البته روی سخن من با تو نوجوان عزیز هست نه دانشمندان؛ دانشمندان نمی توانند سؤالاتشان را از کسی بپرسند زیرا فرض بر این است که برای اولین می خواهند چیزی را تجربه کنند.
درباره سؤالات دینی باید با کسی که در این امور کارشناس باشد ارتباط برقرار کنی. تلفن بعضی از عالمان دینی را داشته باش و یا اگر یکی از آنها در محله تو زندگی می کند مثلا امام جماعت مسجد محله، با او طرح دوستی بریز و مدام سؤالاتت را نزدش مطرح کن! ممکن است معلم دینی و یا مربی پرورشی مدرسه اتان کارشناس مسائل دینی باشد. اگر این طور است که خوش بحالت.
وقتی سؤال می کنی، توقع نداشته باش حتما قانع شوی، روی پاسخی که می شنوی فکر کن بگذار مدتی بگذرد و بعد دوباره مراجعه کن و مسئله قبلی را دوباره مطرح کن و ایراداتی که بر پاسخ دریافتی به ذهنت رسیده است با عالم قبلی و یا عالمی دیگر طرح کن!
الان که خطوط اینترنت در اختیار همگان قرار دارد به راحتی می توانی در سایتهایی که به همین منظور در نظر گرفته شده است مثل سایت «تبیان» سؤالاتت را مطرح کنی.
بهتر است دفتری داشته باشی و سؤالاتت را با ذکر تاریخ در آن یادداش کنی، این کار دو تا خاصیت دارد: اول این که سیر رشد علمی ات را در سنینی مختلف خواهی فهمید و وقتی که خودت صاحب فرزند شدی می توانی حدس بزنی فرزندت در هر سنی دارای چه سؤالاتی است و دوم این که هر وقت توفیق پیدا کردی نزد عالمی رفتی می توانی فرصت را غنیمت بشماری و سؤالاتی که در دفتر یاداشت نمودی را مطرح کنی.
هر چه بیشتر به دنبال سؤالاتت باشی ذهنت فعال تر شده و از هم سن و سالهایت پیشی خواهی گرفت و به علم و دانش، بیشتر علاقمند خواهی شد و در رشته ای که دوست داری تخصص پیدا کنی سرآمد می گردی.
جسم وقتی نیازمند به غذا می شود با احساس گرسنگی اعلان نیاز می کند. ذهن نیز وقتی سؤالی در آن بوجود می آید یعنی نیازمند به دانش است. بهترین موقع کسب علم همان زمانی است که در ذهن سؤال ایجاد شده است. باید این موقع را غنیمت شمرد و فرصت طلایی تقویت نمودن ذهن را از دست ندارد.
[h=1]وقتی اعضای بدن حرف می زنند[/h]

[h=2]دنیای امروز دنیای دور زدن و منکر شدن است ... در برابر کارهایی که از ما سر زده است به راحتی منکر می شویم و اگر سند و چیزی به دست کسی از خود به جای نگذاشته باشیم، هیچ کسی هم نمی تواند با ما کاری بکند ...[/h] [h=2]اما یادمان نرود این انکار کردن ها همیشگی نیستند و دیر یا زود در محکمه ای قرار خواهیم گرفت که آن چیزهایی که فکرش را نمی کردیم به سخن در می آیند و علیه ما لب به گواهی می دهند.[/h]
خدای سبحان در سوره یس درباره جهنم و وقایع تلخ و وحشتناک آن سخن به میان می آورد. آرى در آن روز در حالى كه آتش سوزان و شعله ور جهنم در برابر دیدگان مجرمان قرار گرفته به آن اشاره كرده خطاب به مجرمان مى گوید: ((این همان دوزخى است كه به شما وعده داده می شد))! (هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ) (یس، 63)
پیامبران الهى یكى بعد از دیگرى آمدند و شما را از چنین روز و چنین آتشى بر حذر داشتند، ولى شما همه را به شوخى و مسخره گرفتید.
((امروز در آن وارد شوید، و با آتش سوزان آن بسوزید كه این جزاى كفرى است كه داشتید)) (اصْلَوْهَا الْیَوْمَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ)
و در آیه 65 سوره یس به گواهان روز قیامت اشاره می كند، گواهانى كه جزء پیكر خود انسانند و جائى براى انكار سخنان آنها نیست، می فرماید: ((امروز بر دهان آنها مُهر مى نهیم، و دستهاى آنها با ما سخن مى گوید و پاهاى آنها كارهائى را كه انجام می دادند براى ما شهادت می دهند (الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا یَكْسِبُونَ)
خاستگاه شهادت دادن اعضاء بدن آن است که اولا، به دلیل آیاتی همچون « ...وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَ كِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ ...؛ هیچ موجودی نیست مگر آن که خدای را تسبیح می کند ولی شما آن را در نمی یابید» (اسراء، آیه 44) به موجودات غیر زنده گونه ای آگاهی نسبت داده شده، فهمیده می شود، غیر از انسان و حیوان، سایر موجودات از جمله نباتات و جمادات نیز هر چند با اختلاف مرتبه نسبت به انسان، دارای شعور و اراده و آگاهی اند
آرى در آن روز دیگر اعضاى انسان تسلیم تمایلات او نیستند، آنها حساب خود را از كل وجود انسان جدا كرده تسلیم پروردگار می شوند، و بر آستان مقدس او سر فرود مى آورند، و حقایق را با شهادت خود آشكار مى سازند، و چه دادگاه عجیبى است كه گواه آن اعضاى پیكر خود بدن انسان است، همان ابزارى است كه گناه را با آن انجام داده !
شاید گواهى اعضا بخاطر آن باشد كه مجرمان هنگامى كه به آنها گفته میشود كیفر شما در برابر اعمالى كه انجام دادید دوزخ است به انكار برمی خیزند، به گمان اینكه دادگاه دنیاست، و حقایق از طریق پشت هم اندازى قابل انكار است، گواهى اعضا شروع می شود، و تعجب و وحشت سراسر وجود او را می گیرد و تمام راههاى فرار به روى او بسته می شود.
در دنیا تمام اعضا و جوارح تابع انسان هستند اما در آخرت نه تنها تابع میل او نخواهند بود، بلکه به مخالفت او بر می خیزند و شهادت به انجام ندادن احکام الهی از جانب او می دهند. همین دست و زبان و پایی که در دنیا به اختیار من کار می کنند، در عالم آخرت برخلاف خواست و میل من، به شهادت علیه من قیام می کنند که خدا می فرماید: " امروز بر دهان هایشان مهر می نهیم و دست هایشان با ما سخن می گویند و پاهایشان به کارهایی که در دنیا انجام داده اند شهادت می دهد. (یس، 65)
امروز همه ی اعضای ما در مرحله ی حمل شهادت هستند، یعنی حضور دارند و می بینند که ما چه کار می کنیم. این اعضاء و جوارح درک و شعور دارند که هم می توانند حمل شهادت کنند و هم روز قیامت، آن را بیان کنند.
آری! همان قدرتی که الان به این زبان توانایی حرف زدن داده است، در روز قیامت به دست و پا و گوش ما نیز توانایی حرف زدن خواهد داد: حَتَّى إِذَا مَا جَاؤُوهَا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُمْ بِمَا كَانُوا یَعْمَلُونَ ( فصّلت /20)
[h=2]مگر می شود اعضای بدن به حرف بیایند؟[/h] خاستگاه شهادت دادن اعضاء بدن آن است که اولا، به دلیل آیاتی همچون « ...وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَ كِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ ...؛ هیچ موجودی نیست مگر آن که خدای را تسبیح می کند ولی شما آن را در نمی یابید» (اسراء، آیه 44) به موجودات غیر زنده گونه ای آگاهی نسبت داده شده، فهمیده می شود، غیر از انسان و حیوان، سایر موجودات از جمله نباتات و جمادات نیز هر چند با اختلاف مرتبه نسبت به انسان، دارای شعور و اراده و آگاهی اند. وانگهی به دلیل این که پدید آورنده همه موجودات خداوند بوده و در نتیجه میان او و پدیده ها هیچ مانعی وجود ندارد تا او را از آنها بی خبر سازد از این رو، او با یک یک موجودات در هر حال و هر جا هست (حج، 17 - احزاب، 52 - حدید، 4 - رعد، 33)
نتیجه آن که شهادت اعضای بدن هم در پرتو دو دلیل یاد شده توجیه شدنی است. (به نقل از سایت پرسمان)
در آن روز دیگر اعضاى انسان تسلیم تمایلات او نیستند، آنها حساب خود را از كل وجود انسان جدا كرده تسلیم پروردگار می شوند، و بر آستان مقدس او سر فرود مى آورند، و حقایق را با شهادت خود آشكار مى سازند، و چه دادگاه عجیبى است كه گواه آن اعضاى پیكر خود بدن انسان است، همان ابزارى است كه گناه را با آن انجام داده !
[h=2]پرسش مجرمین: چرا علیه ما شهادت دادید؟[/h] اعضا با عبارت یاد شده در آغاز همین ردیف، آن سببی را که موجب به زبان درآمدنشان شده بیان کرده و می گویند: ما در دنیا دارای علم بودیم؛ علمی پنهان و ذخیره شده در باطن خود و همین موجب شد که خداوند ما را به زبان آورد چرا که اگر ما علمی نمی داشتیم، به زبان آمدنمان فایده ای نداشت. حال که به همین دلیل ما را به زبان درآورد، ما نیز چاره ای نداشتیم جز این که آنچه را می دانستیم بگوییم. البته چون چیزی برخلاف نگفته اند از این رو، اجباری بودن شهادت به نافذ و حجت بودن آن ضرری وارد نمی آورد. (محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج 17، ص 378 و نیز ترجمه المیزان، ج 17، ص 607 - 604)
[h=2]حساب مؤمنان روشن است[/h] گواهى اعضا مربوط به کفار و مجرمان است، و گرنه مؤمنان، حسابشان روشن است، لذا در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: لَیْسَتْ تَشْهَدُ الْجَوارِحُ عَلى مُؤْمِن إِنَّما تَشْهَدُ عَلى مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ فَأَمّا الْمُؤْمِنُ فَیُعْطى کِتابُهُ بِیَمِینِهِ قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ فَأَمّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لایُظْلَمُونَ فَتِیلاً:
«اعضاى پیکر انسان بر ضد مؤمن گواهى نمى دهد، بلکه گواهى بر ضد کسى مى دهد که فرمان عذاب بر او مسلم شده، و اما مؤمن نامه اعمالش را به دست راست او مى دهند (و خودش آن را مى خواند) همان گونه که خداوند متعال فرموده: آنها که نامه اعمالشان، به دست راستشان داده شد (با سرفرازى و افتخار) نامه اعمال خود را مى خوانند و کمترین ستمى به آنها نخواهد شد» (تفسیر «صافى»، ذیل آیه 65 سوره یس)
[h=2]کلام آخر:[/h] در روز قیامت بر زبان هایی که در دنیا قدرت تکلم داشته اند، مهر زده می شود و نمی توانند حرف بزنند ، اما در عوض در آخرت به تمام اعضای بدن که در دنیا نمی توانستند حرف بزنند، قدرت تکلّم داده می شود: یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا یَعْمَلُونَ (نور /24)
[/HR] منابع:
سایت پرسمان
بیانات آیت الله مکارم شیرازی
سایت پاسخگو
[h=2] به لحاظ شرعی بی حجابی و دزدی هر دو منکر هستند و نسبت به جلوگیری از هر دو امر حرام باید در حد توان اقدام نمود. بر هر یک از ما واجب است تا اولا خود را از حرام بازداشته و ثانیا نسبت به دیگران از فریضه امر به معروف و نهی از منکر با وجود شرایط و مراتبش غافل نشویم.[/h] [h=2]اینکه در خیلی مواقع بی حجابی های جامعه با اختلاس مقایسه می شوند و با پررنگ کردن اختلاس و دزدی از مال بیت المال، گناه بی حجابی کمرنگ می شود حرف اشتباهی است؛ زیرا هر دو گناه بزرگی هستند و نباید اثر گناهان را کم بدانیم.[/h]

وجود آیات و روایات فراوانی که در خصوص حجاب وجود دارد، به خوبی حاکی از اهمیت و ارزش آن در بین اوامر و فرامین الهی است. علی رغم تأکید و وجود آیات و روایات در این خصوص شاهد هستیم آنچنان که باید و شایسته است بعضی اشخاص خود را ملزم به آن ندانسته و در انظار عمومی با پوشش غیر اسلامی ، به حالتی متأسفانه بی حیایی حاضر می شوند.
اول چیزی که برای بی حیا کردن مردم و جامعه پنبه ی آن زده می شود، حجاب است. اصلی که امروز در جامعه ما متاسفانه مهجور باقی مانده است. تمام فرایض الهی در قرآن کریم عمدتا اشاره شده است. ما در جامعه هنوز باور نکرده ایم حجاب اصل ضروری دین و فریضه است. لذا خیلی در این لباس می آید حرف های عجیبی می زنند که "چه کار به این موی زن ها دارید شما جلوی اختلاس ها را بگیرید."
هر دو تای اینها مهم و اهم است. امروز مفاسد مالی به ریشه اعتقادی ضربه می زند و در این شکی نیست اما نکته ی قابل توجه این است که مبارزه خدا، مبارزه با فساد است و واجب خدا، واجب است و نمی توان یک واجب را فدای واجب دیگر کرد... واجبی که با کمرنگ کردن آن، ناهنجاری سنگینی (بی حجابی) برای جامعه به بار آورده است که بازتاب های خسارت باری به دنبال دارد ...
سوال مهمی که در این خصوص مطرح می باشد این است که علت و منشأ این ناهنجاری دینی و اجتماعی چیست؟
[h=2]1-عدم آگاهی و شناخت کافی از آموزه های دینی[/h] یکی از مهمترین و اساسی ترین عوامل بروز ناهنجاری های اجتماعی از جمله بی حجابی در جامعه دینی، عدم درک صحیح از مفاهیم دینی و اسلامی و عدم باور و اعتقاد قلبی به محفوظات دینی است
توجه به داشته ها و ایمان قلبی و برگشتن و تأمل کردن در محفوظات دینی موضوعی است که اگر مورد توجه و اهمیت قرار نگیرد خروجی آن بی اعتنایی، و دهن کجی به وظایف دینی خواهد بود؛ به همین جهت خداوند متعال مومنین را خطاب قرار داده و آنها را به تجدید نظر در رفتارهای خود دعوت می نماید:
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذی نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ؛ [سوره نساء، آیه 136] اى كسانى كه ایمان آورده اید! به خدا و پیامبرش، و كتابى كه بر او نازل كرده، ایمان (واقعى) بیاورید».
مفسران قرآن ذیل این آیه شریف نکات بسیار زیبایی را بیان کرده اند از جمله اینکه در تفسیر نمونه بیان شده است: « قطع نظر از شأن نزول آیه، این احتمال در تفسیر آیه وجود دارد كه روى سخن به تمام مؤمنان باشد، مؤمنانى كه ظاهراً اسلام را پذیرفته اند اما هنوز در اعماق جان آنها نفوذ نكرده است، اینجا است كه از آنها دعوت می شود كه از صمیم دل و در درون جان مؤمن شوند»، [1] ایمان و اقرار واقعی به اسلام زمانی به درجه کمال خود می رسد که علاوه بر شناخت و باور قلبی در وادی عمل نیز مشهود باشد. به طور مثال کسی که به وحدانیت خداوند متعال و حقانیت دستورات او اقرار دارد، در وادی عمل نباید بهانه گیر بوده و به راحتی حجاب خود را بر زمین نهد.
امام علی (علیه السلام) در خصوص رابطه جهل و ارتکاب افعال مذموم این چنین می فرماید: « لَا یَجْتَرِئُ عَلَى اللَّهِ إِلَّا جَاهِلٌ شَقِی ؛[2] گستاخی و جرأت بر (نافرمانی) خداوند را جز جاهل شقی روا نمی دارد».
[h=2]2- بی توجهی به قبح و بزرگی گناه[/h] هرگاه مردمى در برابر زشت كاری هایى كه در میانشان صورت مى گیرد دم فرو بندند و آن را تغییر ندهند، زود باشد كه خداوند عزّ و جلّ كیفر خود را شامل همه آنان سازد
از جمله عوامل مؤثر در ترویج ناهنجاری بی حجابی در جامعه، بی توجهی به بزرگی این گناه است. با بررسی و تأمل در علت و منشأ بی حجابی به روشنی بدست می آید، در نظر این افراد رعایت حجاب موضوعی کم اهمیت و غیر ضروری جلوه نموده است. گاهاً دیده می شود این افراد با طرح قیاس های غیر منطقی و باطل به دنبال تبرئه خود بوده تا اینکه کار قبیح خود را توجیح نمایند.
به طور مثال با بیان و نشان دادن معضلات اجتماعی همچون اختلاس های میلیاردی، مشکلات فراوان معیشتی و اقتصادی، بی کاری جوانان و سایر مباحث بی ارتباط با مقوله حجاب، بزرگی و قبح گناه خود را فراموش می نمایند. این در حالی است که خطای دیگران و وجود سایر معضلات به هر اندازه که بزرگ باشد، هیچ گاه مجوز گناه به ظاهر کوچک ما نخواهد بود. از طرفی در فرهنگ روایات کوچک شمردن گناه موجب دور شدن از مغفرت الهی معرفی شده است.
[h=2]3- فردی و غیر اجتماعی دانستن حجاب[/h] بعضی از افراد به زعم اینکه نگه داشتن حجاب موضوعی شخصی و فردی ست، از رعایت آن در اجتماع سر باز می زنند. این دسته افراد این چنین تصور می کنند که تمام قوانین اسلامی دستوراتی فردی هستند، که اشخاص در رعایت آنها مختار می باشند. این در حالی است که بسیاری از این قوانین در حوزه اجتماع کارایی خاص داشته؛ به همین جهت نمی توانند به بهانه ی عدم اجبار در دین آنها را زیر پا گذاشته و از رعایت آن خود داری نمایند. به طور روشن تر، از آنجا که بی حجابی تأثیر مستقیمی بر آشفتگی، و تهیج احساسات نفسانی افراد دارد، بی توجهی در این خصوص می تواند تبعات جبران ناپذیری را به دنبال داشته باشد.
[h=2]دلایل قرآنی اجتماعی بودن حجاب[/h] [h=2]1-وجوب امر به معروف و نهی از منکر[/h] رعایت نکردن حجاب تا زمانی که در حیطه خصوصی و شخصی باشد، مشمول امر به معروف و نهی از منکر نمی شود. ولی هنگامی که بی حجابی جنبه علنی و اجتماعی به خود می گیرد و شخص در صدد تظاهر به گناه می گردد، بر سایر افراد واجب است که از آن نهی نموده و از شیوع این چنین گناهی در اجتماع جلوگیری نمایند. امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «ما أقَرَّ قَومٌ بِالمُنكَرِ بَینَ أظهُرِهِم لا یُغیِّرونَهُ إلاّ أوشَكَ أن یَعُمَّهُمُ اللّه عَزَّ و جلَّ بِعِقابٍ مِن عِندِهِ ؛[4]: هرگاه مردمى در برابر زشت كاری هایى كه در میانشان صورت مى گیرد دم فرو بندند و آن را تغییر ندهند، زود باشد كه خداوند عزّ و جلّ كیفر خود را شامل همه آنان سازد».
این روایت گویای این است که اگر موضوع حجاب حکمی شخصی بوده، لزومی نداشت کسی از آن نهی نماید و خطا کار را توبیخ نماید.
[h=2]2-ممنوعیت ضرر به دیگران[/h] امام صادق (علیه السلام) از قول رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمودند : گناه پنهانی که شخص آن را در خلوت انجام می دهد فقط به خود او ضرر می زند ولی گناه علنی موقعی که مورد تنفر و سرزنش جامعه قرار نگیرد ضرر عمومی دارد
هرچند بعضی افراد به دنبال بی ارتباط دانستن موضوع بی حجابی با شیوع بزهکاری های اجتماعی هستند؛ ولی آنچه مسلم و قطعی به نظر می رسد این است که، به هر اندازه جامعه، از فرهنگ حجاب و عفاف باز ماند، رفتارهای پرخطری همچون زیاده طلبی های شهوانی در بین افراد جامعه بیشتر می شود.
جوانی که در ارتباطات اجتماعی خود با ظاهر زیبا و آرایش شده ی دختران عشوه گر مواجه می شود حتی اگر ایمان قوی داشته باشد در معرض خطر بزرگ هوای نفس است کما اینکه حضرت یوسف (علیه السلام) نیز خود را مبری از آن ندانسته است. «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحیمٌ؛[ سوره یوسف، آیه۵۳] من هرگز خودم را تبرئه نمى كنم، كه نفس (سركش) بسیار به بدیها امر مى كند مگر آنچه را پروردگارم رحم كند! پروردگارم آمرزنده و مهربان است».
تولید این چنین آسیب اجتماعی و ضرر رساندن به آرامش روحی جوانان از نظر آموزه های دینی مردود است و کسی نباید مولد این چنین ضرری در جامعه باشد.
امام صادق (علیه السلام) از قول رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمودند : گناه پنهانی که شخص آن را در خلوت انجام می دهد فقط به خود او ضرر می زند ولی گناه علنی موقعی که مورد تنفر و سرزنش جامعه قرار نگیرد ضرر عمومی دارد.[5]
[h=2]3-وجوب حفظ شعائر و حدود الهی[/h] بر اساس آموزه های اسلامی بر عموم مسلمانان، حفظ و نگهداری مرزهای دینی و اسلامی واجب است. با دقت و تأمل در منابع اسلامی به خوبی با احکام و دستوراتی در دین و شرعیت اسلامی برخورد می کنیم که به هیچ وجه باری تعالی اجازه نابودی این حدود را نمی دهد. در فرهنگ اسلامی و ارتباطات اجتماعی، تن آرایی و بی حجابی لگد مال کردن مرز و حدود حجاب است. وجود آیات متعدد در خصوص حجاب نشان از اهمیت حفظ این حریم الهی دارد، همچنان که خداوند متعال می فرماید: «وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِن؛ [سوره احزاب، آیه 53] و اگر از زنان پیامبر چیزى خواستید، از پشت پرده بخواهید. این كار، هم براى دلهاى شما و هم براى دلهاى آنها پاك دارنده تر است».
گاهاً دیده می شود این افراد با طرح قیاس های غیر منطقی و باطل به دنبال تبرئه خود بوده تا اینکه کار قبیح خود را توجیح نمایند.
به طور مثال با بیان و نشان دادن معضلات اجتماعی همچون اختلاس های میلیاردی، مشکلات فراوان معیشتی و اقتصادی، بی کاری جوانان و سایر مباحث بی ارتباط با مقوله حجاب، بزرگی و قبح گناه خود را فراموش می نمایند. این در حالی است که خطای دیگران و وجود سایر معضلات به هر اندازه که بزرگ باشد، هیچ گاه مجوز گناه به ظاهر کوچک ما نخواهد بود. از طرفی در فرهنگ روایات کوچک شمردن گناه موجب دور شدن از مغفرت الهی معرفی شده است.
[h=2]جمع بندی بحث[/h] در فرهنگ اسلامی گناه چه کوچک باشد و چه بزرگ کسی مجوز ارتکاب آن را ندارد و از طرفی گناه بزرگ دیگران مجوز رفتار غیر اسلامی سایرین نمیشود. در منابع اسلامی حجاب و عفاف یک ضرورت دینی و اجتماعی است، که رعایت آن احترام به حقوق دیگران و عاملی در جهت کاهش بزه های اجتماعی معرفی شده است.
پی نوشت ها:
[1]. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 4، ص166.
[2]. محمد باقر مجلسی، بحار الأنوار،ج 33، ص 610.
[3]. فضل بن حسن طبرسى، إعلام الورى بأعلام الهدى، ص374.
[4]. محمد باقر مجلسی، بحار الأنوار،ج 97، ص78، ح34.
[5]. قرب الاسند، ص26.
[h=1]قلابی که ما را از سختی ها بیرون می کشد![/h]
[h=2]این مثال را از زبان استاد قرائتی زیاد شنیده ایم؛ مثالی که به خوبی، به ظرفیت های نهفته و استعدادهای خاموش درون انسان اشاره می کند. ظرفیت زیاد حافظه انسان، عدم محدودیت زمانی در یادگیری، برخی مهارت های خارق العاده و بسیار نشانه های دیگر حاکی از همین مطلب است.[/h]
بارها گفته ام که اگر بگویند: چقدر می دوید؟ ما می گوییم: 2 کیلومتر! اگر یک گرگ دنبالمان کند، 30 کیلومتر می دویم. پیداست 30 کیلومتر دیگر انرژی در ما هست. منتها باید این انرژی را کشف کنیم. 1
همیشه انسان در این اندیشه است تا همه توانایی هایش را به نمایش بگذارد و از آن ها استفاده کند اما همچنان در راه رسیدن به این نقطه کمال باز می ماند. با یک نگاهی مختصر به دور و برمان می بینیم که آدم ها همچنان از قسمت کوچکی از ظرفیتشان بهره می برند. چرا؟
[h=2]من، عقب ترم![/h] یکی از مهم ترین بازدارنده های انسان از حداکثر استفاده از توانایی هایش، مقایسه کردن است. امام صادق علیه السلام مردم را مانند معدن طلا و نقره توصیف می کند؛ النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة، 2 به گونه ای که هرکسی را بهر کاری ساخته اند؛ اما آنچه در مقایسه اتفاق می افتد، ندیدن توانایی های خود است. همین ندیدن، مقدمه ای است که انسان به «آنچه می تواند باشد» نرسد. آفاتی که از مقایسه کردن به زندگی انسان وارد می شود قابل توجه است چه در دوران کودکی که تضعیف استعدادها را در پی دارد 3 و چه در بزرگسالی که رابطه ها را تیره می کند و موقعیت اجتماعی را به خطر می اندازد. 4
من نفرت دارم از مردی که در کار دنیایش تنبل باشد. هر که در کار دنیایش تنبل باشد در کار آخرتش تنبل تر است
[h=2]من حال ندارم![/h] امام صادق علیه السلام به یکی از فرزندانش فرمود: از تنبلی و بی حوصلگی بپرهیز که این دو خصلت تو را از بهره دنیا و آخرت باز می دارد. 5
تنبلی واضح ترین دلیل بر عدم استفاده از همه توانایی هاست. همان طور که پیش تر در سخن امام صادق علیه السلام اشاره شد، انسان ها با وجود تفاوت، همگی در معدن استعداد بودن مشترک اند و همه دارای استعدادهای طلایی یا نقره ای اند. از این رو کسی نباید بهانه ناتوانی و بی استعدادی را عَلَم کند و تنبلی پیشه کند و نعمت خدادادی استعداد را هدر دهد؛ چراکه ما هم مانند امام باقر علیه السلام از تنبلی بیزاریم: «من نفرت دارم از مردی که در کار دنیایش تنبل باشد. هرکه در کار دنیایش تنبل باشد در کار آخرتش تنبل تر است.» 6
[h=2]من کمرم شکست![/h] إِنَّ الْانسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا ۞ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً؛ 7
به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است ۞ هنگامى که بدى به او رسد بی تابی مى کند.
انسان موجودی ضعیف است و در معرض خسران. این مطلب به روشنی از آیات قرآن کریم فهمیده می شود؛ اما همین انسان، دارای استعدادهای سرشاری است که چنین نظام خلقت را دگرگون کرده است و با وجود همین استعدادهاست که خلقت را تحت سلطه خویش درآورده است.
با وجود این، انسان، همچنان ضعیف است، صبر ندارد و در سختی به جزع و فزع می افتد و ناله و شیون می کند و به سختی ها اجازه می دهد تا کمرش را خم کنند. همین امر او را از رسیدن به کمال باز می دارد و او را زمین گیر می کند. حقا که زیباست سخن امام کاظم علیه السلام که فرمود:
الْمُصِیبَةُ لِلصَّابِرِ وَاحِدَةٌ وَ لِلْجَازِعِ اثْنَتَان ؛ 8 مصیبت برای انسان شکیبا یکی است و برای ناشکیبا دو تا.
برای مبارزه با این آفت، علما، توکل را پیشنهاد می کنند. با توکل و طلب یاری از مبدأ قدرت می توان بر ضعف، فائق آمد و مسیر را ادامه داد. آسان شدن سختی ها با توکل بر خدا، فرمولی است که امام علی علیه السلام نیز آن را تأیید می کند: مَن تَوَكَّلَ عَلى اللّهِ تَسَهَّلَت لَهُ الصِّعابُ. 9
اما همچنان مشکلات در کمین اند و با یاری شیطان، در صدد پرتاب تیری دیگر برای ممانعت از رشد انسان هستند تا او را از ادامه راه ناامید کنند.
آنچه در مقایسه اتفاق می افتد، ندیدن توانایی های خود است. همین ندیدن، مقدمه ای است که انسان به «آنچه می تواند باشد» نرسد. آفاتی که از مقایسه کردن به زندگی انسان وارد می شود قابل توجه است چه در دوران کودکی که تضعیف استعدادها را در پی دارد و چه در بزرگسالی که رابطه ها را تیره می کند و موقعیت اجتماعی را به خطر می اندازد
[h=2]من امیدی ندارم![/h] یا عِبادِی الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ؛ 10
اى بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید! از رحمت خداوند نومید نشوید.
با هر برنامه و با هر میزان آمادگی که راه بیفتیم همچنان امکان شکست و عدم موفقیت وجود دارد. چنین نیست که بتوان با یک عزم و یک تجربه ناپخته قدم در مسیر گذاشت و یک نفس، تا انتها رفت. بلکه باید فرودها و شکست ها را در نظر داشت. آنچه در این گردنه ها، انسان را از رسیدن به مرادش باز می دارد، ناامیدی است.
***
سنگلاخ های مسیر در این موارد خلاصه نمی شود، چه بسا دسترسی به استعدادهای نهفته هرکس، قلاب مخصوصی داشته باشد. شناخت آن گنج های ناپیدا و ابزار کشف و پیروزی بر آفت ها و آسیب ها؛ هم در گروه همت است و هم مشورت. شاید گاهی زور مشورت بر دیگری بچربد و همت را نیرو دهد و آن را دوچندان کند. اصلاً بهتر از امام علی علیه السلام نمی توانیم بگوییم که فرمود: هیچ پشتیبانی چون مشاوره نیست. 11
پی نوشت:
1. درس هایی از قرآن، 6 مهر 1387
2. اصول کافی، ج 15، ص 422
3. نگاه کنید به: هشدارهای تربیتی، علی اکبر مظاهری، ص 119
4. نگاه کنید به: فرهنگ خانواده، علی اکبر مظاهری، ص 372
5. اصول کافی، ج 9، ص 559
6. اصول کافی، ج 9، ص 560
7. معارج؛ 19-20
8. تحف العقول، ص 414 و منتخب میزان الحکمه، ج 1، ص 237
9. غررالحکم، ص 647، حدیث 1266
10. زمر؛ 53
11. نهج البلاغه، حکمت 54
[h=1]3 کلید طلایی برای رهایی از پشیمانی در زندگی[/h]

[h=2]خیلی اوقات در زندگی هایمان وقتی می نشینیم و کمی به کارهای گذشته مان فکر می کنیم، در دلمان یک ناراحتی و احساس پشیمانی به وجود می آید و می گوییم: ای کاش این کار را نکرده بودم ... اگر با فلانی مشورت می کردم هم خوب بود و ...[/h]
همه ما آدم ها فکر می کنیم که اگر یک سری از کارهایی را در گذشته انجام می دادیم یا برعکس، زندگی حالمان چه تفاوتی می کرد اما می دانیم که چنین حسرت خوردنی بی فایده و پوچ است. مهم و ارزشمند این است که یاد بگیریم چگونه ادامه ی مسیر زندگی را به گونه ای برویم که پشیمانی برایمان نداشته باشد.
اگر چنین شرایطی برایتان رخ داده، نگران نباشید، در ادامه مسیر زندگی هر ازگاهی نگاهی بازنگرانه به زندگی مان داشته باشیم تا اطمینان یابیم که مسیر زندگی را درست طی می کنیم.
در بیانی امام جواد علیه السلام دستور العملی برای ما دارند که با اجرای این اصول در زندگی پشیمانی در ما راه نخواهد یافت: سه چیز است که هر کس آن را مراعات کند ، پشمیان نگردد : 1 - اجتناب از عجله ، 2 - مشورت کردن 3 - توکل بر خدا در هنگام تصمیم گیری. (مسند الامام الجواد، ص 247)
[h=2]1-عجله نکردن، آرامش داشتن و صبور بودن[/h] امام علی (علیه السلام) درباره افرادی که با دیگران مشورت می کنند و بهره ای که در زندگی از آن می برند می فرماید: هر کس که از آرای مختلف استقبال کند مواقع خطا و اشتباه را می یابد و هر کس بدون عاقبت اندیشی وارد امور شود خودش را در معرض مشکلات و حوادث قرار خواهد داد. عاقبت اندیشی قبل از عمل، تو را از پشیمانی در امان می دارد
درباره عجله در حدیث داریم که: «الْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا» (بحارالانوار، ج74، ص265؛ تحف العقول، ص 146): عجله موضوعش آن جایی است که زمان کار نرسیده است و کار آمادگی و پختگی لازم را پیدا نکرده تا فرد آن را دنبال کند.
«عجله و شتاب» در کارها مخصوصا «عجله در قضاوت» و داوری مایه سرافکندگی و ایجاد مشکلات در زندگی فردی و اجتماعی است. چنانکه این موضوع در داستان های قرآنی در ذیل داستان حضرت داوود علیه اللسلام، یونس علیه السلام نیز آمده است که به واسطه ی همین عجله در امورشان دچار ترک اولی شدند. (سوره کهف/ آیات 60 تا 82 و ص/ 24 و قلم/ 48 و49)
حضرت رسول صلی الله علیه و اله می فرمایند: مردم را هلاک کرده و اگر مردم دارای تانی و خویشتن داری بودند، هیچ کس به هلاکت نمی رسید. (بحار الانوار، ج 68، ص 340)
[h=2]تذکر:[/h] حواسمان باشد عجله ممکن است ممدوح باشد یا مذموم: یادمان باشد «سرعت و جدیت در کارها، آرى؛ اما عجله و شتابزدگى، هرگز»!
عجله مذموم آن است که: بررسى و مطالعه در جوانب کار و شناخت صورت نگیرد اما سرعت و عجله ممدوح آن است که: بعد از تصمیم گیرى لازم، در اجرا درنگ نشود، و لذا در روایات مى خوانیم: «در کار خیر عجله کنید» یعنى بعد از آن که خیر بودن کارى ثابت شد دیگر جاى مسامحه نیست. (تفسیر نمونه، آیة الله العظمی مکارم شیرازی دام ظله، ج ۱۲، ص ۵۹.)
[h=2]2- مشورت:[/h] کسانی که در کارهایشان از این توانمندی استفاده می کنند و از دیگران نظر خواهی می کنند چنان است که گویا عقول دیگران را به استخدام خویش در آورده اند.
به عبارتی مشورت یعنی گران دیگران را ارزان خریدن؛ گرانی که با مدتها صرف عمر آن را به دست آورده و ما می توانیم از آن بهره مند شویم.
در قرآن کریم خداوند به پیامبرش می فرماید: (فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلین) (آل عمران، 159) «پس به [برکت] رحمت الهی، با آنان نرمخو [و پر مِهر] شدی، و اگر تندخو و سخت دل بودی قطعاً از پیرامون تو پراکنده می شدند. پس، از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه، و در کار[ها] با آنان مشورت کن، و چون تصمیم گرفتی، بر خدا توکّل کن، زیرا خداوند توکّل کنندگان را دوست می دارد.»
امام علی (علیه السلام) درباره افرادی که با دیگران مشورت می کنند و بهره ای که در زندگی از آن می برند می فرماید: هر کس که از آرای مختلف استقبال کند مواقع خطا و اشتباه را می یابد و هر کس بدون عاقبت اندیشی وارد امور شود خودش را در معرض مشکلات و حوادث قرار خواهد داد. عاقبت اندیشی قبل از عمل، تو را از پشیمانی در امان می دارد. (نهج البلاغه ، قصار 164)
آن حضرت همواره بر این باورند که: «مَنْ لَمْ یَسْتَشِرْ یَنْدَم » (نهج البلاغه، قصار/152) کسی که مشورت نمی کند پشیمان می شود!
در بیانی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز می فرماید: «الْمُشَاوَرَهُ حِرْزٌ مِنَ النَّدَامَهِ، وَ أَمْنٌ مِنَ الْمَلَامَهِ» (نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله علیه و آله)، ص 781) «مشورت موجب پیشگیری از پشیمانی و ایمنی از سرزنش است».
تکبر و خود را مصون از خطا دانستن از عوامل مخربی است که باعث می شود انسان به دنبال مشورت و کمک خواهی فکری با دیگران نرود! لذا همواره همه اشتباهات را تجربه می کند و چه بسا اشتباهی را مرتکب شود که راهی برای جبران ندارد. یکی از راه حل های ساده برای مصون ماندن از خیلی خطاها مشورت یعنی همان استخدام نیروی فکری انسان هاست.
[h=2]3- در امور زندگی بر خدا توکل داشته باشیم[/h] امام صادق (علیه السلام) فرمود : هنگامی که ابراهیم علیه السلام را بالای منجنیق گذاشتند و می خواستند او را در آتش بیفکنند جبرئیل به ملاقاتش آمد و پس از سلام گفت : آیا نیاز داری که به تو کمک کنم ؟ ابراهیم در جواب گفت : به تو نه !
توکل، از آن مفاهیم دینی است که خیلی وقت ها، کم کاری ها و قصور خودمان را به پای آن می نویسیم. می گوییم توکل کرده ایم، اما در واقع منظورمان این است که تنبلی کرده ایم.
توکل به معنای تنبلی کردن نیست، توکل منافاتی با اسباب ندارد ... مهم این است که دل را از دیگران ببریم و تنها و تنها به خود خدا توکل کنیم... در حقیقت معنای توکل این است که من بنده، بندگی کنم ... توکل کردن به معنای دنبال کارها نرفتن نیست ... توکل یعنی شخص وظیفه اش را انجام دهد، بعد از انجام وظیفه، نتیجه را به خدا بسپارد.
چنانچه در این زمینه امام علی (علیه السلام) در بیانی می فرمایند: علیک بسعی و لیس به نجح". بر تو باد سعی، ولی نتیجه بر تو نیست. (به نقل از حجت الاسلام عالی).
توکل واقعی یعنی ابراهیم وار عمل کردن ...
قرآن کریم جریان را چنین بازگو می فرماید: قالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا اِلهَتَکُم اِن کُنتُم فاعِلینَ: گفتند: او را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید اگر کاری از شما ساخته است .(انبیاء، 68)
آن قدر برای جمع آوری هیزم کوشش می کردند و به آن اهمیت می دادند که مرحوم طبرسی می نویسد: کسانی که بیمار بودند و به زنده بودن خود امید نداشتند وصیت می کردند که مقداری از مال آنان را صرف خریدن هیزم برای سوزانیدن ابراهیم کنند و حتی برخی از زنان که کارشان پشم ریسی بود (و با این زحمت برای خود مال تهیه می کردند) از درآمد آن هیزم تهیه می کردند.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: هنگامی که ابراهیم علیه السلام را بالای منجنیق گذاشتند و می خواستند او را در آتش بیفکنند جبرئیل به ملاقاتش آمد و پس از سلام گفت : آیا نیاز داری که به تو کمک کنم ؟ ابراهیم در جواب گفت : به تو نه! (به نقل از نقطه های آغاز در اخلاق عملی، آیة الله محمدرضا مهدوی کنی رحمة الله علیه).
و سرانجام، برای این که کار خود را به خدا واگذاشت و به او اعتماد کرد آتش بر او گلستان شد که : و قُلنا یا نارُ کُونی بَرداً و سَلاماً عَلی اِبراهیمَ : و ما گفتیم : ای آتش ! سرد و سالم بر ابراهیم علیه السلام باش! (انبیاء، 69) (به نقل از نقطه های آغاز در اخلاق عملی، آیة الله محمدرضا مهدوی کنی رحمة الله علیه)
به امید آنکه با رعایت کردن این نکات هیچ گاه با نگاه کردن به گذشته مان دچار پشیمانی و یأس و ناامیدی نشویم.
[h=1]سوژه های قربانی شده ما فقط برای خنده ![/h]
[h=2]دوران ما دوران تکنولوژی است دورانی که فاصله ها میان آدم ها کم شده است اجتماع انسان ها اگر چه از هم دور هم باشند گسترده شده است خیلی از آدم ها با اینکه هیچ آشنایی با هم ندارند می توانند با هم صحبت کنند وقایع اجتماعی را به قضاوت بنشینند و در هر زمینه ای گفتمانی عظیم صورت می گیرد.[/h]

در این همهمه ی دنیای مجازی و حقیقی چیزی که شاید بیشتر از همه به چشم بخورد تبادل لطیفه ها و شوخی هاست که هر چیز و هر کسی سوژه آن ها می شود .
از تلخترین اتفاقات و حوادث تا مسائل اقتصادی و حتی مسائل شخصی افراد، شوخی های امروزی دیگر صرفا طنزی برای سرگرمی نیست بلکه در یک سیر قهقرایی هجو و بی بند و باری شده است ادبیات گفتگوهای ما....
اما چیزی که در این میان بسیار اهمیت دارد آبرو و شخصیت افراد است که دیگر رنگی از حرمت و ارزش ندارد، عادت کرده ایم که برای خندیدن هایمان حتما یک قربانی داشته باشیم و فرقی هم نمی کند چه کسی باشد معلممان، دوستمان، استادمان همکار یا مدیرمان، یک شخصیت سیاسی یا هنرمند و ورزشکار ...
گاهی با اشاره چشم و ابرو دیگران را متوجه ضعف یا ایرادی در دیگران می کنیم و بارها و بارها دیگری را با تمسخر و عیب جویی تحقیر می کنیم و می خندیم یا به شکل آفرینشش ایراد وارد می کنیم یا طرز لباس پوشیدن و صحبت کردنش، گاهی در مقام یک علامه دهر بی سوادی دیگران را به مثابه یک گناه نابخشودنی پتک کرده و بر سرش می زنیم تا بازوی پر توان خود را در تحقیر و خرد کردن دیگران به رخ بکشیم .
در این همهمه ی دنیای مجازی و حقیقی چیزی که شاید بیشتر از همه به چشم بخورد تبادل لطیفه ها و شوخی هاست که هر چیز و هر کسی سوژه آن ها می شود
خدا نکند که از یک چهره اشتباهی رخ بدهد همه ما می شویم قاضی و بایدها و نبایدهای زیادی را به همگان گوشزد می کنیم که فلانی چنین است و چنان است و خطایش قابل بخشش نیست و سیل انتقاد همراه بدترین توهین ها و تحقیرها در قالب شوخی ها و جک ها راه می افتد، عادت کرده ایم شخص خاطی را با خاک یکسان کنیم.
در این میان هرگز فکر نمی کنیم آبروی یک شخص همه دارایی اوست، آبروی ما همه چیزمان است اگر با هر اشتباهی خداوند متعال می خواست ما را رسوا کند در چرخه هستی جایگاه هر کدام از ما کجا بود؟ خداوند متعال با همه قدرت و عظمتش پرده پوش است این را همه ما خوب تجربه کرده ایم.
خداوند متعال ستارالعیوب است و برای آبروی بندگانش هر چه که باشند ارزش و اهمیت زیادی قائل است، تا آنجا که وقتی پای آبرو در میان باشد بدون مقدمه و با شدیدترین هشدار ما را بر حذر می دارد از این مسلکی که در پیش گرفته ایم .
خداوند متعال می فرماید: «وَیْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ » (سوره: الهمزة آیه ( 1؛ واى بر هر بدگوى عیبجویى.
همزه این واژه از ریشه «همز» به معنى طعنه زدن و متلک پرانى بسیار است، و در اصل به معنى «شكستن» آمده است؛ و از آن جایى كه عیب جو و طعنه زننده با كار خویش شخصیت و اعتبار دیگران را به ناروا هدف عیبجویى و آماج تیرهاى غیبت و تهمت و طعنه مى سازد، این واژه در این مورد به كار مى رود.
لمزه از ریشه «لمز» به معنى عیبجویى رویارو آمده است. با این بیان تفاوت میان این دو واژه این است كه «همزه» به معنى عیبجویى نهان و پشت سر دیگران است، امّا «لمزه» به معنى عیب جویى آشكار و رویارو. (تفسیر مجمع البیان)
هشدار خداوند متعال در ابتدای این سوره قرار گرفته است و این نشانشگر اهمیت آن است، می فرماید وای بر آنها كه با نیش زبان و حركات، دست و چشم و ابرو در پشت سر و پیشٍ رو، دیگران را استهزاء كرده، یا عیب جوئى و غیبت مى كنند، یا آنها را هدف تیرهاى طعن و تهم قرار مى دهند.
پس حساب کار خودمان را بکنیم وقتی خداوند متعال؛ قدرت مطلق هستی ما را تهدید می کند و این چنین محکم از این کار زشت بر حذر می دارد یعنی که اهمیت موضوع خیلی بیشتر از آن است که ما می اندیشیم، یعنی قدرت تخریب این رذیله اخلاقی خیلی وسیع است و ما چه می دانیم که عواقبی برای دیگران و خود ما دارد؟
گاهی با اشاره چشم و ابرو دیگران را متوجه ضعف یا ایرادی در دیگران می کنیم و بارها و بارها دیگری را با تمسخر و عیب جویی تحقیر می کنیم و می خندیم یا به شکل آفرینشش ایراد وارد می کنیم یا طرز لباس پوشیدن و صحبت کردنش، گاهی در مقام یک علامه دهر بی سوادی دیگران را به مثابه یک گناه نابخشودنی پتک کرده و بر سرش می زنیم تا بازوی پر توان خود را در تحقیر و خرد کردن دیگران به رخ بکشیم
امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند تبارک و تعالى براى بنده مؤمن خود چهل پرده قرار داده است. هر گاه گناهى [بزرگ] از او سر زند یك پرده كنار مى رود و چون از برادر مؤمن خود عیبى بداند و او را بدان سرزنش كند دیگر پرده ها كنار روند و بى پرده ماند و بدین سان رسوایى اش در آسمان بر سر زبان فرشتگان افتد و در زمین بر سر زبان مردم . (بحارالأنوار: 73/361/87)
[h=2]کمی هم به خود بپردازیم[/h] امام على علیه السلام فرمود: اى بنده خدا! در خرده گیرى از گناه كسى شتاب مكن؛ زیرا چه بسا كه او آمرزیده شده باشد. و در مورد خویش، به گناه كوچكى كه كرده اى، ایمن مباش؛ زیرا شاید كه به سبب آن عذاب شوى. پس، هر یك از شما از دیگرى عیبى بداند، نباید به خرده گیرى از او بپردازد؛ زیرا مى داند كه خود نیز عیبى دارد و باید شكر این موهبت كه عیبهایى كه در دیگران هست در او نیست، وى را به خود مشغول دارد [و از عیب جویى دیگران باز ایستد]. (نهج البلاغة: الخطبة 140)
[h=2]نتیجه[/h] دنبال عیب جویی و تمسخر دیگران نباشیم چرا که هر بنده ای برای خود آبرو و شخصیت دارد، اگر ما مراقب رفتارمان نباشیم و مرتب به عیب جویی و غیبت دیگران و در نتیجه بی آبرو کردن مردم باشیم و با منتشر کردن اخباری که به دستمان می رسد به این امر دامن بزنیم؛ یادمان باشد که دیر یا زود نوبت خود ماست که علاوه بر تاوان دادن در این دنیا و مورد تحقیر تمسخر قرار گرفتن در آخرت هم عذابی دردناک برای ما خواهد بود.
دنیا بازیچه نیست!
وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ (أنبياء: 16)
ما آسمان و زمين، و آنچه را در ميان آنهاست از روى بازى نيافريديم!
خیلی از پولدارها بخاطر سرگرمی خانه های بزرگ می سازند و ماشینهای گرانقیمت تهیه می کنند و کشتیها و هواپیماهای تفریحی دارند و میهمانی های آنچنانه ای راه می اندازند و همه عمر خود را با اسرافهای اینچنینی زندگی می کنند.
آیا خداوند هم بخاطر این که قدرت آفریدن هر چیزی را دارد جهان هستی را آفریده است؟! تا از بیکاری درآید؟! و تفریحی کرده باشد!! پناه بر خدا! این چه حرفی است؟ ولی انگار بعضی این گونه فکر می کنند که خداوند چند بار در قرآن این مضومون را آورده است: «ما آسمان و زمین را بخاطر سرگرمی نیافریدیم!»
تدبر در آسمانها و زمین بخاطر یافتن علت خلقت آنهاست. و این تدبر خیلی خیلی ارزشمند است و متأسفانه کمتر مورد توجه قرار می گیرد. بیشتر تدبرها روی ساختار جهان و نحوه کارکرد آن است و این غیر از تدبر در رابطه با غایت و علت آفرینش آنهاست.
خداوند انسانهای صاحب مغز و اندیشه را اینگونه توصیف می کند: اینان کسانی هستند که مدام در حال نشسته و ایستاده در یاد و تفکر این پرسش مهم هستند که علت خلقت آسمانها و زمین چیست و بعد که به نتیجه می رسند می گویند: پروردگارا! این جهان را بیهوده نیافریدی. تو منزهی یعنی تو از این عیب - که کارهای بیهوده انجام دهی - منزه و مبرّایی (آل عمران: 191).
به راستی صاحبان اندیشه به چه پاسخی در باره هدف از آفرینش رسیده اند؟ اینهمه موجودات مختلف در کره زمین و اینهمه کرات و ستارگان در فضای بزرگ جهان هستی، چرا؟ چرا خداوند اینان را خلق نموده است؟ خدا انسان را خلق کرد تا او رشد کند و در زندگی ابدی جایگاه بلتدی داشته باشد. بقیه موجودات چه؟ آیا به غیر از انسان که در کره زمین زندگی می کند، در دیگر کرات هم موجودات هوشمندی مثل انسان زندگی می کنند؟ موجوداتی که هدف از آفرینششان چیزی مثل هدف از خلقت انسان باشد؟
پاسخ به این سؤال مهم را یا کسی نمی داند! و یا اگر بداند نمی گوید! و اگر هم بگوید کسی را قانع نمی سازد! پاسخ به این سؤال را باید فرد خودش به دست بیاورد. پاسخ به این سؤال یک احساس درونی است! یک نوع یقین و ایمان و باور است. این احساس با گفته و نوشته قابل انتقال به دیگری نیست.
هرچیزی که ایمانِ انسان را به خداوند افزایش دهد و او را به او نزدیک سازد، می تواند انسان را در دریافت پاسخ موفق کند.
براستی خداوند چه منظوری از خلقت این جهان داشته است؟! آیا همه چیز برای انسان خلق شده است؟ اینهمه ستاره که بیشتر از ماسه های ساحل است برای انسان خلق شده است؟ انسان می خواهد با این همه ستاره چه کند؟ موجودات بیشمار کره زمین چه؟ آیا آنها هم برای انسان خلق شده است؟
هدف انسان از زندگی در این دنیا و هدف قرآن از هدایت انسانها و هدف اسلام از تربیت مسلمانان همین است که انسان به این پاسخ برسد: «هدف خداوند از آفرینش این جهان چیست؟».
[h=1]روزی که به هیچ کس ظلمی نمی شود![/h]
[h=2]در دنیایی که امروز در آن زندگی می کنیم و با آن درگیر هستیم، با بی عدالتی ها و ظلم هایی روبرو هستیم که ما را به ستوه می آورند...[/h][=Thread-000012c4-Id-0000000f]
در دنیایی که امروز در آن زندگی می کنیم و با آن درگیر هستیم، با بی عدالتی ها و ظلم هایی روبرو هستیم که ما را به ستوه می آورند... اما همه دل خوشیمان به این است که آخرتی وجود دارد که در آن جا به هیچ کس ظلمی نمی شود.
خدای سبحان در آیه 54 سوره مبارکه یس به نکته مهمی از نیازهای انسان اشاره می فرماید که در دنیا کمتر کسی به آن عامل است. می فرماید: امروز به هیچ كس ستم نمی شود (فَالْیَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئًا).
نه از پاداش كسى كاسته می شود و نه كیفر كسى افزون می گردد و حتى به قدر یك سر سوزن كم و زیاد و بیدادگرى و ظلم و ستم وجود ندارد.
سپس به بیانى می پردازد كه در حقیقت دلیل روشن و زنده اى براى عدم وجود ظلم در آن دادگاه بزرگ است می فرماید: شما جز آنچه را عمل می كردید جزا داده نمی شوید (وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ).
ظاهر این تعبیر بدون آنكه چیزى در تقدیر گرفته شود این است كه جزاى همه شما همان اعمال خودتان است، چه عدالتى از این بهتر و برتر؟!
در اینجا سخن از عدالت در پاداش و كیفر است و گرفتن جزاى استحقاقى، این منافات ندارد كه خداوند براى مؤمنان از فضل و رحمتش هزاران هزار بیفزاید كه آن مساله تفضل است و این مساله استحقاق
در آیه 7 سوره مبارکه زلزال می فرماید: فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ این یک مساله است. هر کاری بکنی، ولو یک ذره در قیامت خواهید دید.
لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلَا كَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا(کهف،49) هرچه که کرده اند حاضر می یابند. می بینند.
وَلَا یَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا(کهف، 49) خدای تو به هیچ کس ظلم نمی کند. هرچه کرده است به او تحویل می دهد.؛ هیچ چیز از شمارش جا نمی ماند...
در آیه 30 سوره مبارکه آل عمران می فرماید: یَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُّحْضَرًا قیامت یک روزی است که هرکسی هرچه از کار خیر کرده را حاضر می یابد. در برابر خودش حاضر می یابد. در ادامه می فرماید: وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ آنچه که بدی کرده را هم می یابد. حاضر در برابر خودش می یابد. تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَدًا بَعِیدًا دوست دارد و آرزو می کند که خدایا بین من و عمل بدی که کرده ام هزار فرسخ فاصله باشد.
به عبارت دیگر: اعمالى كه از نیك و بد در این عالم انجام می دهید در آنجا همراه شما خواهد بود، همان اعمال تجسم می یابد، و در تمام مواقف محشر و بعد از پایان حساب، همدم و همنشین شماست ، آیا محصول اعمال كسى را به او تحویل دادن بر خلاف عدالت است؟ و آیا نفس اعمال را تجسم بخشیدن و قرین او ساختن ظلم است؟
و از اینجا روشن می شود كه اساسا ظلم در آن صحنه مفهوم ندارد و اگر در اینجا در میان انسانها گاهى عدالت است و گاهى ظلم، به خاطر آن است كه توانائى این را ندارند كه اعمال هر كس را به خود او تحویل دهند.
جمعى از مفسران چنین تصور كرده اند كه جمله اخیر مخصوص بدكاران و كفار است كه به قدر اعمالشان كیفر مى بینند، و شامل مؤمنان نمی شود، چرا كه خداوند بیش از اعمالشان به آنها پاداش می دهد. ولى با توجه به یك نكته این اشتباه برطرف می گردد و آن اینكه: در اینجا سخن از عدالت در پاداش و كیفر است و گرفتن جزاى استحقاقى، این منافات ندارد كه خداوند براى مؤمنان از فضل و رحمتش هزاران هزار بیفزاید كه آن مساله تفضل است و این مساله استحقاق .
[h=2]تغییر نعمت و نقمت؛ تفضّل و استحقاق[/h] اگر خداوند بخواهد چیزی را حفظ کند، ماموران الهی، همه اطراف آن شی ء را احاطه کرده اند. آنگاه می فرماید: اگر خداوند نعمتی را به قومی عطا کند، هرگز آن نعمت را تغییر نمی دهد؛ مگر این که آن قوم، مسیر اخلاق خود را دگرگون کنند
نعمت بر اساس استحقاق نیست؛ بلکه از روی تفضل و لطف است؛ ولی یقینا کیفر بر اثر استحقاق است؛ ممکن نیست ذات اقدس خداوند بی گناهی را کیفر کند؛ ولی ممکن است خداوند، تفضلا کسی را متنعم سازد. به عبارت دیگر، تغییر نعمت ، سبب طلب می کند؛ ولی تغییر نقمت، سبب نمی خواهد؛ سببش همان لطف و رحمت الهی است چون ممکن نیست کاری بدون سبب رخ بدهد.
گاهی سبب، لطف خداست و گاهی هم استحقاق قابل، زمینه قبول را فراهم می کند. آیه مزبور می فرماید: خداوند نعمتی را که داد هرگز نمی گیرد یا کم نمی کند؛ اما اگر مردم، اخلاقشان را عوض کنند؛ مثلا، اگر شاکرند، کفران نعمت کنند و اگر متواضع، سخی و مطعم هستند، متکبر، مستکبر و بخیل شوند و ترک اطعام کنند، در این صورت ذات اقدس اله هم مسیر نعمت خود را برمی گرداند. و خداوند هم شنواست و هم آگاه است. می داند چه فرد یا جامعه ای، اخلاق و اوصاف نفسانی خود را دگرگون کرده و چه فرد یا جامعه ای اخلاق و اوصاف نفسانی خود را دگرگون نکرده اند و این به عنوان سنتی الهی ذکر شده، یعنی سنت ذات اقدس اله بر این است که نعمتی را که به فرد یا گروهی داده از آنها نمی گیرد؛ مگر این که آنان در اوصاف نفسانی خود تغییری ایجاد کنند.
در سوره «رعد» همین مطلب به زبان دیگری بیان شده است: « لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلاَ مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ » (سوره رعد، آیه 11).
اگر خداوند بخواهد چیزی را حفظ کند، ماموران الهی، همه اطراف آن شی ء را احاطه کرده اند. آنگاه می فرماید: اگر خداوند نعمتی را به قومی عطا کند، هرگز آن نعمت را تغییر نمی دهد؛ مگر این که آن قوم، مسیر اخلاق خود را دگرگون کنند. به این ترتیب قرآن برای قوم، ملت و جامعه جایگاه ویژه ای قرار داده است. ممکن است فردی که در جامعه زندگی می کند، اخلاقش را عوض کند؛ ولی مادامی که جامعه صالح است، ذات اقدس خداوند، نعمت را از آن جامعه نمی گیرد و این هم لطف مجدد الهی است.
امتحان خداوند!
نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً (أنبياء: 35)
شما را با بديها و خوبيها آزمايش مىكنيم!
شب و روز در پی هم می آید، سلامتی و مرض به نوبت به انسان سلام می کنند. بهار و زمستان هر سال اتفاق می افتد. تولد و مرگ جزء حوادث هر روز جهان است.
سود و ضرر، برد و باخت، بالا و پایین، رسیدن و نرسیدن، اشک و لبخند، دوستی و دشمنی، سرکه و عسل، شیرین و تلخ، طلوع و غروب، جوانی و پیری، موفقیت و شکست، سیاه و سفید، آرامش و اضطراب، بلبل و جغد، سرد و گرم، فقر و ثروت، عزّت و ذلّت، نشستن و ایستادن، گناه و ثواب، کفر و ایمان، پیغمبر و ابولهب، روشن و خاموش، بینا و کور، ناقص و کامل، کال و رسیده، خوش و ناخوش، بد و خوب، رفیق و نارفیق، ازدواج و طلاق، زیبا و زشت، کثیف و تمیز، ظلم و عدل، باران و تگرگ، سنگ و شیشه، ... می توانی چند تای دیگر هم تو بگی؟ فکر کن حتما می توانی کمی هم تو ادامه بدی.
زندگی انسانها از همین جفت کلمات تشکیل شده است. حتی یک نیمه روزشان و حتی یک ساعتشان ممکن است از خوب و بد تشکیل شود. الان خوش هستند و کمی بعد ناخوش شوند.
چرا زندگی انسانها چهار فصل دارد؟ فصلِ شادابِ بهار، فصل تلاشِ تابستان، فصل اندوه پاییز و فصل سخت زمستان. بعضی وقتها هم ممکن است یک روز چهار فصل داشته باشد! چرا زندگی انسانها این قدر پستی و بلندی دارد؟ سختی و آسانی دارد؟ مثلا همین زلزله وقتی می آید چقدر برای انسانها مشکل به وجود می آید! حیوانات که از قبلش می فهمند و خودشان را از خطر خلاص می کنند ولی انسانهای بیچاره چه؟ یا سیل و طوفان و یا ... این همه بلاها چرا زندگی را برای انسانها تلخ می کند؟
جالب است که باز انسانها زندگی می کنند! چه شهرهایی که بخاطر حوادث طبیعی ویا جنگها با خاک یکسان شد، ولی دوباره زندگی در آنها به جریان افتاد و چه عزیزانی که از میان ما رفتند و ما فکر می کردیم بدون آنها اصلا نمی توانیم زندگی کنیم، ولی می بینی که داریم زندگی می کنیم و به همه مشکلات می خندیم!
اینها همه برای زندگی است! زندگی یعنی همین امیدها و ناامیدیها، همین خستگی ها و استراحت کردنها، همین بغض کردنها و گریه کردنها و چندی بعد لبخند زدنها و خندیدنها.
اگر زندگی فقط یکی از خوشی و ناخوشی را می داشت، دیگر نمی شد زندگی کرد، هریک از امید و ناامیدی دیگری را معنی می دهد! تا خسته نشی استراحت لذت ندارد و تا استراحت نکنی آمادگی برای خستگی را نداری.
وقتی کسی می میرد، جا برای کسی دیگر که به دنیا می آید باز می شود و وقتی کسی پایین می آید کسی دیگر بالا می رود؛ مثل الاکلنگ. اگر در فصل پاییز برگ درختان نریزد، موقعی که برف می آید شاخه ها سنگین می شوند و می شکنند.
ما چون پشت قضایایی که در دنیا اتفاق می افتد را نمی بینیم نمی توانیم حکمت آنها را درک کنید و مدام شکایت می کنیم و غر می زنیم. کمی باید صبر کنیم و شاید هم باید کمی بیشتر از کمی صبر کنیم. خداوند با صابران است.
مخلوق شتایان
خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ (أنبياء: 37)
انسان از شتابزدگی آفریده شده است!
وقتی روح را به آدم دمیدند، روح، هنوز نیمی از او را هم دربر نگرفته بود که آدم می خواست از جای برخیزد، به او گفتند: بابا چه خبرته؟! صبر کن! چه عجله ای! صبر کن روح داخل همه بدنت بشود بعدا بلند شو! و بعد خداوند فرمود: انسان از عجله آفریده شده است!
انگار که به جای خاک، کمی از «شتاب» را برداشتند و با «عجله» بجای آب، آن را خیس نمودند تا گِل شد و شد آدم!
وقتی نوزادی شیر می خورد با عجله می خورد آنگونه که از دو طرف دهانش بیرون می زند.
وقتی کمی از شیر دادنش می گذرد گریه می کند او اصلا طاقت گرسنگی را ندارد. خب عجول است.
وقتی می خواهد تازه راه برود می خواهد بدود، عجله می کند و به زمین می افتد و بعد گریه می کند. خب اینقدر عجول نباش!
وقتی دقت می کند تا از مادرش اسم اشیاء اطرافش را یاد بگیرد، فکر می کند یاد گرفت و بعد می بینی یک چیزی از خودش و مقداری هم از آنچه یاد گرفته با هم مخلوط می کند و فکر می کند اسم فلان چیز را یاد گرفته است. بیخود نیست که هر کودکی مثلا به شیر مادرش یک چیز می گوید. کودک اصلا حوصله دقت زیاد را ندارد. پدر کودک هم ندارد. مادرش هم ندارد. اصلا کی دارد؟!
همه عجول و شتاب زده هستند. از کودکش بگیر تا پدر بزرگش.
چرا؟ چون فکر می کنند با عجله می شود زودتر به نتیجه رسید و از عمر بیشتر استفاده کرد. ولی عجله بیشتر کارهای را خراب می کند و تازه مگر انسان وقتی با عجله کاری را انجام داد و بعد وقت زیادی آورد می خواهد از وقت زیادی اش چه استفاده ای بکند؟! الان که انسان به کمک وسائل نقلیه به کارهایش زودتر می رسد و یا با رایانه کارهایش را سریعتر انجام می دهد، با وقت اضافه اش چه می کند؟ می نشیند با همان رایانه بازی می کند و یا با همان ماشینش این طرف و آنطرف، نزد این و آن می رود و وقت می گذراند و تخمه می شکند. انسان، علاف ترین موجود جهان است!
قصه، قصه خرگوش و لاک پشت است. بالاخره در مسابقه زندگی این لاک پشت است که پیروز می شود، زیرا آهسته و پیوسته رفته است. آدمهای تند و تیز و عجول و پر شتاب که بیشترشان هم با هوش و شاید از نوابغ باشند، کمتر به جایی می رسند. می بینی همان بچه متوسط کلاس که سرش در کار خودش بود و کمتر از او اسم و رسمی توی مدرسه بود، توانست به یک جایی برسد! ولی بچه زرنگ کلاس که کمتر طاقت درس معلم را داشت هزار و یک رشته تحصیلی و شغل و غیره عوض کرد و در آخر هم شد همه کاره و هیچ کاره. شد دریایی به عمق یک وجب.
لباست را با آرامش بپوش، تکالیفت را آهسته انجام بده! عرض خیابان را بدون شتاب عبور کن! پاسخ معلمت را شمرده شمرده بگو! با احتیاط درباره دیگران قضاوت کن! غذایت را سریع نخور! یک لیوان آب را با سه نفس بخور! بازیهای رایانه ای تو را عجول و مضطرب نکند. مواظب اعصابت باش! بدان که عجله از شیطان است.
شعار بده!
مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ (حج: 32)
هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد، اين كار نشانه تقواى دلهاست.
شعار بده! این که شنیدی که می گویند: «شعار نده!» مربوط به آدمهایی است که فقط شعار می دهند و عمل نمی کنند ولی تو، هم شعار بده و هم عمل کن! نمی شود فقط عمل کرد و شعار نداد. همچنان که نمی شود فقط شعار داد و عمل نکرد.
نماز یک شعار است. در نماز، تو چیزهایی را می گویی و کارهایی را انجام می دهی که همه اظهار و اعلان مجموعه ای از اعتقادات و احساسات درونی توست. با رکوعت به خداوند تعظیم می کنی و با دو سجده ات می گویی من از خاکم و از آن سر برآوردم و دوباره به خاک می روم و از آن سر برمی آورم. در قنوت دستت را به آسمان برای کمک خواهی دراز می کنی و در تشهد همچون بنده ای مقابل خداوند می نشینی و در قیام، گوش به فرمان خداوندی که هرچه او بگوید، بگویی: «چشم!». آیه ها و ذکرهای در نمازت نیز تأیید کننده حرکات در نماز است.
حج یک شعار است. از دور و نزدیک، همه مسلمانان، دور هم جمع می شوند و با یک لباس ساده مثل کفن، به دور یک خانه می گردند که بگویند: «ما با همیم! زیرا همه به گرد خانه یک محبوب، مثل پروانه به دور شمع می چرخیم». هر کدام از کارهایی که در حج انجام می شود پیامی عمیق دارد و معنایی ژرف!
روزه یک شعار است. تو با روزه گرفتنت می گویی من اگر نمی توانم همه گرسنگان را سیر کنم، لااقل می توانم دردشان را کمی بچشم و یا به خودت تلقین می کنی که برای گرسنگی روز قیامتت باید کاری بکنی.
حال اگر کسی نماز خواند ولی بخاطر پولی بیشتر در مقابل دیگران سرش را خم نمود و تعظیم کرد و یا در مقابلشان به خاک ذلت افتاد، این شخص فقط شعار داده و عمل نکرده است.
یا کسی به حج رفت ولی به وحدت با دیگر مسلمانان نیاندیشید و به اختلافات بین شیعه و سنی دامن زد و این چنین دشمنان مشترک و کفار را شاد نمود، آنوقت می توان گفت: «این حاجی فقط شعار داده و عمل نکرده است. پیام حج را دریافت ننموده است».
یا کسی روزه گرفت ولی بعد از افطار آنچنان جبران گرسنگی روز را کرد که صدای معده اش را هم درآورد! صدایی که می گفت: «ما نه آن گرسنگی روز را خواستیم و نه این سیری شب را! بابا کمتر بخور!» و یا با دریافت تجربه گرسنگی، هیچ کاری برای گرسنگان و نیازمندان نکرد. این شخص فقط شعار روزه را داده ولی به روح آن توجه نداشته است.
کسانی که گوی سبقت را در تقوا و پرهیز از گناه و داشتن اخلاق نیکو و احسان نمودن به دیگران، از دیگران ربوده اند، پیام عبادات و بخصوص نماز و روزه و حج را بخوبی دریافتند و بیشترین احترام را به این اعمال گذاشته اند. احترام گذاشتن به هر چیزی، توجه نمودن به روح آن است. عبادات مثل یک انسان می مانند که روح دارد. اگر کسی فقط به جسم کسی احترام بگذارد و مثلا جای نرم و راحتی برایش تدارک ببیند، ولی کاری به نیازمندیها روحی او نداشته باشد نمی توان گفت این شخص به آن فرد احترام گذاشته است!
کار خوب بکن!
وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (حج: 77)
کار خبو انجام دهید امید است رستگار شوید!
چند تا از کارهای خوب را می توانی بشماری؟ بیا باهم این کار را بکنیم، اول در ذهنت کارهای خوب را ردیف کن بعد مطالب زیر را مطالعه کن ببین چقدر توانستی مثل من فکر کنی!
تنبلی نکردن در رعایت نظافت شخصی بخصوص مسواک و حمام.
کمک به مادر در خرید و مرتب نمودن منزل.
مطالعه نمودن درسها و انجام دادن تکالیف سر موقع و دقیق.
تحمل نمودن مشکلات خانه و مدرسه و کنترل خشم.
رعایت دقیق قوانین راهنمایی و رانندگی و قوانین مدرسه.
صحبت نکردن در کلاس هنگام تدریس معلم.
نیانداختن آشغال در خیابان و دیگر مکانهای عمومی.
پیشی گرفتن در سلام به دیگران.
خواندن نماز اول وقت تا حد امکان.
کنار گذاشتن قسمتی از پول تو جیبی برای کمک به نیازمندان.
داشتن خودکار اضافی برای دادن به همکلاسی در صورت نیاز.
کمک نمودن به کودک و یا کهنسال برای عبور از خیابان.
شرکت نکردن بلکه فرار نمودن از دعواهای بین پدر و مادر.
تشکر کردن از خدا و از مادر بعد از صرف غذا.
بیشتر لبخند زدن و کمتر اخم نمودن.
رفتن هر چند از وقت یکبار به زیارت اهل قبور از خویشان.
ارسال انتقاد و تشکر برای بعضی از برنامه های تلوزیون.
ترک کامل دروغ گویی هرچند هم به ضرر باشد.
پرهیز از شنیدن و تعریف جوک های زشت.
احترام به مسؤولین کشور خصوصا مقام معظم رهبری.
رعایت انصاف و بعد از آن ایثار خصوصا در برخورد با خانواده.
رعایت احکام شرعی محرم و نامحرم.
برداشتن تکه نانهایی که در کوچه افتاده است.
تمییز نمودن ظرف غذا.
داشتن آرزوهای ارزشمند و تلاش کردن برای رسیدن به آنها.
احترام زیاد گذاشتن به والدین و معلمین.
داشتن برنامه منظم برای انجام همه کارها.
در انجام کارها بگو: «الان وقت دارم» نگو: «هنوز وقت دارم».
مطالعه کتابهای غیر درسی خصوصا هنگام خواب.
گفتن بسم الله در آغاز هر کاری بخصوص درس، غذا و خواب.
بدگویی نکردن از هیچ کس بخصوص معلم و پدر و مادر.
به سخریه نگرفتن هیچ عیبی بخصوص عیوبی که تو هم داری.
قرائت قرآن لااقل به مقدار یک صفحه در هر روز.
رعایت اخلاق نیکو خصوصا در مسابقات ورزشی.
پرهیز از پر خوری، کم خوری، تند خوری و ریزه خوری.
توجه نکردن زیاد به مد مو و لباس.
بستن شیر آب بین گرفتن وضو.
کنترل زیاد خود برای نگاه نکردن به عکس های مبتذل.
گوش نکردن به موسیقی های مهیج.
... ... ...
موجودات شرور
قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ (مؤمنون: 97)
و بگو: «پروردگارا! از وسوسههاى شياطين به تو پناه مىبرم!
هر موجودِ شریرِ شرّ خیزِ به دنبال شرّی که تو را به شرارت وادارد «شیطان» نام دارد. و شیطانها یا جن هستند و یا انس (یعنی انسان).
«جنّ» موجود مروزی است که از آتش خلق شده است و درست مثل انسان دارای عقل و شعور است و لذا بد و خوب دارد. بعضی از آنها کافرند و بعضی مسلمان. یک قسمت جنّیان که کارشان شرارت و وسوسه دیگران به کارهای زشت است، شیطان نام دارند. پس شیطانها یک قسم از جن ها می باشند.
قرآن شیطانها را مخصوص جن ها نمی داند بلکه بعضی از انسانها را هم که کارشان ضرر زدن به دیگران و گمراه کردن آنها است نیز شیطان می نامد (شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِن. انعام: 112).
در آخرین آیه از آخرین سوره قران (سوره ناس) توصیه شده است که از خنّاسها (یعنی شیطانها)ی جنّی و انسی به خداوند پناه برده شود (مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاس).
همه انسانها سه دشمن بزرگ دارند که مدام باید از آنها بترسند: اول نفس آنها است و دوم شیطانهای جنّی و سوم شیطانها انسی.
«نفس» نام مجموعه تمایلات زشت انسان است. هر کسی این تمایلات را دارد. تمایل به تنبلی، زیاد خوردن، حرف زشت زدن و دعوا کردن به هنگام خشم، انجام دادن گناهان جنسی، دروغ گرفتن برای فرار کردن از ضررهای راستگویی، عیب گویی پشت سر دیگران، قبول نکردن حقی که بر علیه اوست، زیاده روی در تفریح و بازی، و ...
انسان باید نفس خود را کنترل کند؛ اگر این کار را نکند، همین تمایلات منفی و زشتش او را از رسیدن به همه آرزوهای خوبش باز می دارند. همه دانش آموزانی که درس نمی خوانند و یا مدام با اطرافیانشان درگیر هستند، گوش به حرف نفسشان می دهند.
شیطانهای جنّی یک رییس دارند که همان ابلیس است که خودش را بین ملائک جا زده بود و وقتی خداوند به ملائک گفت که به حضرت آدم احترام بگذارند، ابلیس بخاطر حسادتش به آدم، قبول نکرد که به او احترام بگذارد و لذا خداوند مقامهایی را که به دست آورده از او گرفت و او را از آسمانها بیرون کرد و او هم کینه آدم را به دل گرفت و کاری کرد که حضرت آدم و حوا از بهشت رانده شوند و بعد هم شروع کرد به گمراه نمودن انسانها که اولین جنایتش این بود که قابیل را وسوسه کرد که برادرش هابیل را بکشد.
ابلیس فرزندان زیادی دارد آنقدر زیاد که برای وسوسه کردن هر انسانی دو نفر از آنها را مأمور ساخته است!
شیطانهای انسی کسانی هستند که توسط شیطانهای جنّی گمراه شدند و آنها انسانهای مریضی هستند که دارای ویروس خطرناکی بوده و مدام در پی افراد سالمی می باشند که ویروسشان را به آنها منتقل سازند و دیگران را هم مثل خودشان آلوده و پر گناه سازند.
بارها در دعاها آمده است که باید از وسوسه همه شیطانها به خداوند پناه برد یعنی با استمداد از خداوند و با عمل به توصیه های او خود را از شر این موجودات شرور حفظ نمود.
[h=1]در این جا هم، شیطان دست بردار نیست![/h]
[h=2]قرآن نور است، حقیقتاً دل و روح را روشن می کند. اگر با قرآن انس پیدا کنید می بینید که دل و جان شما نورانی می شود، بسیاری از ظلمات و ابهامات از قلب انسان و روح انسان به برکت قرآن زدوده می شود. (به نقل از بیانات آیة الله خامنه ای دام ظله)[/h]
برای اینکه این نور قرآن هر چه بیشتر و بهتر در قلب و درون ما اثر داشته باشد، شایسته است نکاتی را رعایت کنیم که ان شاء لله در ادامه به بعضی از این نکات اشاره خواهیم کرد.
یکی از آداب مهم تلاوت قرآن کریم، که بدون آن هیچ عملی قیمت و ارزش ندارد، اخلاص است. اخلاص در تلاوت به این معناست که تلاوت کننده، تنها رضایت و خشنودی خداوند را در نظر بگیرد و هیچ چیز و هیچ کس را در تلاوت خود شریک ننماید.
یکی از جاهایی که شیطان در کمین نشسته و بسیار خود را به فرد نزدیک می کند، هنگام تلاوت قرآن است؛ به ویژه اینکه قاری قرآن در مجلسی و در حضور جمعیتی قرآن را تلاوت نماید. در این جا شیطان خود را به قاری قرآن نزدیک کرده و می گوید: ببین چقدر زیبا تلاوت می کنی و یا به او تلقین می کند که باید از دیگران بهتر تلاوت کنی تا مردم تو را بهترین قاری بدانند. گاه در خانه نیز شیطان سراغ قاری آمده و او را وسوسه می کند و می گوید: قرآن را بلند تلاوت کن تا همسایه ها بفهمند و بدانند که تو هر صبح قرآن می خوانی و انواع وسوسه های دیگر. چه بسا اتفاق می افتد که قاری قرآن در طول قرائتش به این نوع مسائل فکر می کند و وقتی قرائتش تمام شد و به خود می آید متوجه می شود که تنها چیزی که در نظر نداشته، خلوص نیت و رضای خداوند بوده است.
پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) در مورد اخلاص در تلاوت قرآن می فرماید:
قرآن با شتاب زدگى خوانده نمی شود، بلکه کلمه کلمه و با دقت خوانده می شود. پس به هر آیه اى که درباره بهشت می رسیم، باید مقدارى توقف کنیم و از خدا آن را بخواهیم و همچنین آیه اى که از جهنم سخن می گوید، باید به خدا پناه ببریم
«کسی که قرآن را به قصد خودنمایی و طلب دنیا قرائت نماید در روز قیامت، خدا را در حالی ملاقات خواهد کرد که بر روی استخوان صورتش هیچ گوشتی نباشد و قرآن به پشت گردن او زند تا او را داخل آتش کند و هر کس قرآن را با اخلاص و برای فهم دین خدا تلاوت نماید ثواب او مثل ثوابی است که به جمیع ملائکه و انبیا و مرسلین دهند (یعنی از سنخ ثواب آنان به او مرحمت فرمایند) و کسی که قرآن را برای ریا و خودنمایی یاد گیرد تا آنکه با جاهلان جدال کند و به علما مباهات نماید و با آن دنیا را طلب کند، خداوند، روز قیامت استخوان های او را پراکنده نماید و عذاب کسی در جهنم شدیدتر از عذاب او نباشد و عذابی در جهنم نباشد جز اینکه خدا او را با آن عذاب نماید به جهت شدت غضب و سخط خداوند بر او». (وسائل الشیعه، ج 6، ص 183)
امام صادق علیه السلام فرمود: «پاره اى از مردم قرآن را تلاوت می کنند که گفته شود: چه خوب می خواند! و برخى براى تأمین معاش قرآن می خوانند. در این دو دسته خیرى نیست. ولى بعضى از مردم قرآن می خوانند که از راهنمایی هاى آن بهره مند شوند و در نماز و در هر حال، شب و روز از آیات الهام بخش قرآن بهره معنوى و فکرى بردارند.» (عقاب الأعمال، ص44)
[h=2]قرآن با شتاب خوانده نشود[/h] دستور امام صادق (علیه السلام) آن است که سعى شود به هنگام قرأئت قرآن، به سرعت و با شتاب آن را نخوانیم و در تفسیر آیه مبارکه «و رتل القرآن ترتیلا» (مزمل/4) فرمود: « هو أن تتمکث فیه و تحسّن فیه صوتک؛ با تأمل و تأنى بخوانى و در برخورد با هر آیه، درنگ کنى و آن را با صوت نیکو بخوانی».(مجمع البیان، ج10، ص288)
و فرمود: «قرآن با شتاب زدگى خوانده نمی شود، بلکه کلمه کلمه و با دقت خوانده می شود. پس به هر آیه اى که درباره بهشت می رسیم، باید مقدارى توقف کنیم و از خدا آن را بخواهیم و همچنین آیه اى که از جهنم سخن می گوید، باید به خدا پناه ببریم.» (کافی، ج1، ص452)
امام صادق (علیه السلام) از امیرمؤمنان (علیه السلام) در معناى «و رتل القرآن ترتیلا» نقل کرده است که فرمود: «قرآن، بیانگر همه معارف است. در هنگام تلاوت، هدف شما تمام کردن سوره نباشد، بلکه با تأنى بخوانید تا قلب هایتان به نرمى و انعطاف گراید.» (سرائر، ابن ادریس، ص476)
تعبیر به ((ترتیل )) كه در اصل به معنى تنظیم و ترتیب موزون است، در اینجا به معنى خواندن آیات قرآن با تانى و نظم لازم، و اداء صحیح حروف و تبیین كلمات و دقت و تامل در مفاهیم آیات و اندیشه در نتایج آن است.
عبداللّه بن سلیمان مى گوید: از امام صادق علیه السلام در مورد فرمایش خداوند عزّوجلّ «وَ رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرْتیلاً» سؤال كردم، كه فرمود: امیرمؤمنان على علیه السلام مى فرمود:
« بَیِّنْهُ تِبْیاناً وَ لاتَهُذَّهُ هَذَّ الشِّعْرِ وَلا تَنْثُرْهُ نَثْرَالرَّمْلِ وَ لَكِنْ اِفْزَعُوا قُلُوبَكُمُ الْقاسِیَةَ وَ لا یَكُنْ هَمُّ أَحَدِكُمْ آخِرَالسُّورَةِ »؛
(معناى آیه، آن است كه) آن را خوب بیان كن و همانند شعر آن را به شتاب نخوان و مانند ریگ آن را پراكنده مساز؛ ولى دلهاى سخت خود را به وسیله آن به بیم و هراس افكنید و همّت شما این نباشد كه سوره را به آخر برسانید
بدیهى است چنین قرآن خواندنى مى تواند به سرعت به انسان رشد و نمو معنوى و شهامت اخلاقى و تقوا و پرهیزکارى ببخشد و اگر بعضى از مفسران آن را به معنى نماز خواندن تفسیر كرده اند به خاطر آن است كه یكى از بخش هاى مهم نماز (تلاوت قرآن) است .
ترتیل قرآن" به معناى تلاوت آن است به نحوى كه حروف پشت سر هم، روشن و جداى از هم بگوش شنونده برسد.
عبداللّه بن سلیمان مى گوید: از امام صادق علیه السلام در مورد فرمایش خداوند عزّوجلّ «وَ رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرْتیلاً» سؤال كردم، كه فرمود: امیرمؤمنان على علیه السلام مى فرمود:
« بَیِّنْهُ تِبْیاناً وَ لاتَهُذَّهُ هَذَّ الشِّعْرِ وَلا تَنْثُرْهُ نَثْرَالرَّمْلِ وَ لَكِنْ اِفْزَعُوا قُلُوبَكُمُ الْقاسِیَةَ وَ لا یَكُنْ هَمُّ أَحَدِكُمْ آخِرَالسُّورَةِ »؛
(معناى آیه، آن است كه) آن را خوب بیان كن و همانند شعر آن را به شتاب نخوان و مانند ریگ آن را پراكنده مساز؛ ولى دلهاى سخت خود را به وسیله آن به بیم و هراس افكنید و همّت شما این نباشد كه سوره را به آخر برسانید. (اصول كافى، ج 4، ص 418)
یعنى همّت خود را در تدبّر و تأمّل در آیات و به كار بستن و عمل كردن آنها قرار دهید، نه این كه سوره را به آخر رسانید.
[h=2]به هنگام شنیدن آیات قرآن سکوت کن[/h] کتاب آسمانى و قرآن مجید آن قدر والا و ارزشمند است که بندگان خدا حتى به هنگام شنیدن آیات نیز باید سراپاگوش باشند و سکوت کنند. در این زمینه هم، خود قرآن مجید فرموده: «اگر قرآن خوانده شد، به آن آیات گوش دهید و سکوت کنید» و هم معصومان (علیهم السلام) از جمله امام صادق (علیه السلام) فرموده: «یجب الإنصات للقرآن فى الصلاة و غیرها و إذا قرأ عندک القرآن وجب علیک الإنصات و الإستماع؛ واجب است که به هنگام تلاوت قرآن چه در نماز و چه در غیر نماز، سکوت کنى و هرگاه در حضور تو قرآن خوانده شد، واجب است بر تو که سکوت کامل را رعایت کنی.» (مجمع البیان، ج1، ص453)
یكی از ادب های تلاوت قرآن، گوش دادن و سكوت هنگام شنیدن آیات كلام الله است. وقتی كسی قرآن می َخواند و یا از رادیو، ضبط صوت و دستگاه پخش قرآن پخش می َشود، كسانی كه صدای قرآن را می َشنوند شایسته است به قرآن گوش فرا دارند و سكوت را رعایت كنند. زیرا این دستور خداوند است كه در قرآن كریم آمده است: «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ».(اعراف/ 204)؛ هنگامی كه قرآن خوانده می َشود، گوش فرا دهید و خاموش باشید؛ شاید كه مشمول رحمت خدا شوید.
[h=2]معنی «استماع» و «انصات»[/h] خداوند در این آیه مردم را هنگام قرائت قرآن به دو چیز امر كرده است:
الف. «استماع»: استماع به معنی شنیدن است در حالی كه به معنا و مفهوم كلام نیز توجه شود. یعنی شنیدن با میل قلبی.
ب. «انصات»: به معنی سكوتی است كه همراه با توجّه به گفتار الهی باشد.
بنابراین همه مسلمانان وظیفه دارند هنگام تلاوت قرآن به آیات الهی كاملاً گوش فرا دهند و ساكت باشند و در این حال به معانی آیاتی كه تلاوت می َشود توجه كنند. در این صورت مشمول رحمت خداوند می َگردند و بر ایمانشان افزوده می َشود.
تذکر:
تذكر این نكته به همه دوستداران قرآن ضروری است؛ دیده می َشود گاهی وقتها رادیو یا ضبط صوت قرآن پخش می َكند و افراد در همان حالی كه به قرآن گوش می َدهند با یكدیگر صحبت می َكنند و یا در جلسات قرآنی، شركت كنندگان مشغول صحبتهای غیر ضروری و نابجا هستند. مواردی از این قبیل، خلاف ادب قرآن است. در چنین مواردی باید یكی از دو كار را انتخاب كرد؛ یا قرآن استماع كرد و یا به كار دیگر پرداخت.
[h=1]دوای درد قلب چیست؟[/h]

[h=2]قرآن شفاست، یعنی سبب پاکسازی قلب از آلودگی ها و امراض آن است؛ اما تنها پاکسازی کافی نیست و باید نوسازی هم بشود...[/h]
[h=2]خداوند می فرماید:[/h]
« وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إَلاَّ خَسَارًا » (اسراء/82)؛ و ما آنچه را برای مؤمنان مایه ی درمان و رحمت است از قرآن نازل می كنیم ولی ستمگران را جز زیان نمی افزاید.
در این عبارت، به قول صاحب تفسیر المیزان، شفای همه دردها است، زیرا شفا و رحمت مخصوص قسمتی از قرآن نیست، بلکه اثر قطعی و حتمی تک تک آیات قرآن است. بنابراین معنایش این است که ما نازل می کنیم آنچه را شفا و رحمت است و آن قرآن است.
[h=2]منظور از «شِفاء» چیست؟[/h] «شَفی « «یَشفی» ؛ در اصل به معنای اشراف بر چیزی است و اگر بهبودی و سلامت را «شِفاء» نامیده اند برای این است که بهبودی و درمان بر بیماری و مرض غلبه و اشراف پیدا می کند.
اگر انسان موجودی مرکب از دو بُعد جسمانی و روحانی است، سلامت و بیماری او هم گاه مربوط به جسم است و گاه روح؛ و همان گونه که برای بیماریهای جسمی او دارویی هست، برای بیماری های روحی او نیز دارویی هست و آن قرآن است. (البته روشن است که این مسئله به معنای نفی استشفاء به آیات شریفه برای امراض بدنی نیست کماهُوَ ظاهِرٌ مِن َ الرِّوایات) قرآن شفا از همه بیماریها است برای کسی که مؤمنانه به فرمانهای آن گردن نهد.
وقت قرائت قرآن رو به قبله بنشیند و رو به قبله نشستن برای قرائت قرآن در غیر نماز مستحب است. در روایت آمده است كه بهترین نشستن این است كه انسان رو به قبله بنشیند و در حالت سكینه و وقار باشد.
قرآن شفا و دوای دردهای قلوب است، مانند کفر و شرک و نفاِق و کبر و حسد و شک و... پس قرآن شفاست، یعنی سبب پاکسازی قلب از آلودگی ها و امراض آن است؛ اما تنها پاکسازی کافی نیست و باید نوسازی هم بشود. از این رو، قرآن رحمت هم هست، یعنی بعد از زدودن امراض قلب آن را به سمت صلاح و سلامتش رهنمون می شود و تقویت می کند و فضایلی همچون معرفت اللّه و ایمان و محبت و انصاف و ... را وارد قلب می کند.
در هنگام تلاوت قرآن باید آمادگی قلبی وجود داشته باشد، قرآن را با ایمان، تقوا، و یقین بخواند در این صورت است كه گره های بسته ی قلب انسان به سوی كتاب خدا باز می شود و انسان به طور شایسته از قرآن بهره مند می گردد.
[h=2]مكان و زمان قرائت قرآن[/h] از عواملی كه به حضور قلب انسان هنگام قرائت قرآن كمك می كند، برگزیدن زمان و مكان مناسب است.
خداوند برخی از مكان ها را بر برخی دیگر برتری داده است. همانگونه كه بعضی از زمان ها را برتری داده است. انتخاب زمان ها و مكان های برتر برای نماز، دعا، ذكر و قرائت قرآن فایده های فراوان در حضور قلب انسان به سوی خداوند دارد.
از این مكان های مقدس مساجد است و با فضیلت ترین مساجد، مسجدالحرام، مسجد نبوی در مدینه منوره، مسجد الاقصی و مسجد كوفه است و از مكان های مقدس مرقدهای اولیای خداوند و حرم های اهل بیت (علیهم السلام) و به خصوص حرم مطهر امام حسین (علیه السلام) است و برترین مكان مقدس وادی عرفه در روز عرفه است كه رحمت خداوند بدون حساب بر حاجیان سرازیر می شود كه در آنجا دو عامل زمان و مكان باهم جمع شده است.
از زمان های مقدس كه برای حضور قلب مفید و مؤثر است شب و روز جمعه، شب قدر، روز عرفه، ماه رمضان و شب نیمه شعبان است. این زمان ها و مكان ها تأثیر ویژه و ژرف بر قلب ها برای عبادت دارد و اینكه خداوند دل های انسان را برای ذكر، نماز، دعا و قرائت قرآن آماده می كند.
و از بزرگترین اسباب قساوت و بسته بودن قلب گناه است، اگر انسان معصیت الهی را مرتكب شود خداوند بر قلب او مُهر می زند و قلب او از كسب معرفت الهی باز می ماند.
سزاوار است كه قاری قرآن امور ذیل را در نظر بگیرد:
1. برای قرائت قرآن مكان پاكیزه و تمیز را انتخاب نماید؛
2. در وقت قرائت قرآن رو به قبله بنشیند و رو به قبله نشستن برای قرائت قرآن در غیر نماز مستحب است. در روایت آمده است كه بهترین نشستن این است كه انسان رو به قبله بنشیند و در حالت سكینه و وقار باشد. (التبیان فی آداب حملة القرآن، ص 62)
3. مكانی كه انسان برای قرائت قرآن در نظر می گیرد، باید به انسان كمك كند كه قلب انسان از همه چیز فارغ باشد. عوامل خارجی مشغول زا را از خودش دور سازد.
از نظر زمان كوشش كند كه قرائت قرآن را در شب یا وقت های نزدیك شب مثل صبح زود انجام دهد. البته این سخن معنایش این نیست كه قرائت قرآن را در روز ترك كند چون در خلوت های شب اموری كه انسان را به خودش مشغول سازد و او را از یاد خدا بازدارد كم است. در این وقت انسان بیشتر متوجه خدا می گردد. « یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ ، قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا ، نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا ، أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا » (مزمل/1-4)؛ ای جامه به خود پیچیده شب را جز اندكی بپاخیز. نیمی از آن یا اندكی از آن نیمه را كم كن. یا اندكی بر آن بیفزای و قرآن را آرام و روشن بخوان.
در خلوت های و تاریكی های شب قلب انسان به ذكر خدا، دعا، استغفار، تلاوت قرآن و نافله ی شب آرام می گیرد.
از رجابن ضحاك نقل شده كه: حضرت امام رضا (علیه السلام) در مسیر خراسان بیشتر شب ها به قرائت قرآن مشغول می شد. هر وقت به آیه ی می رسید كه در آن از بهشت و دوزخ یاد می شد از خداوند می خواست كه بهشت را نصیب او گرداند و از آتش دوزخ به خدا پناه می برد. (بحارالانوار، ج 92، ص 210)
4. قرائت قرآن در مساجد و اجتماعاتی كه برای قرائت قرآن، ذكر، دعا آماده شده مستحب است و این اجتماعات توجه انسان را به خدا بیشتر می كند.
5. قرائت قرآن در مسیرهای رفت و آمد مردم و مكان های این چنینی مكروه است؛ زیرا آنان را به جای توجّه به قرآن به امور دیگر مشغول می سازد.
از رجابن ضحاك نقل شده كه: حضرت امام رضا (علیه السلام) در مسیر خراسان بیشتر شب ها به قرائت قرآن مشغول می شد. هر وقت به آیه ی می رسید كه در آن از بهشت و دوزخ یاد می شد از خداوند می خواست كه بهشت را نصیب او گرداند و از آتش دوزخ به خدا پناه می برد
[h=2]تاثیر طهارت قلب در دریافت مفاهیم قرآن[/h] طهارت قلب از ناپاكی های هوای نفس و معصیت به سبب توجه، یقین و تقوا از ویژگی های اساسی برای رقت، خشوع و نورانی شدن قلب به نور الهی است. و اما گاهی قلب انسان، خشن و بدل به خانه ی تاریك می شود كه در آن نور وجود ندارد و سینه انسان تنگ می گردد و در این حالت انسان توانایی اجابت دعوت پروردگار را از دست می دهد.
و از بزرگترین اسباب قساوت و بسته بودن قلب گناه است، اگر انسان معصیت الهی را مرتكب شود خداوند بر قلب او مُهر می زند و قلب او از كسب معرفت الهی باز می ماند. این همان «طبع» و «رین» است كه خداوند در قرآن به آن اشاره كرده است: « كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا یَكْسِبُونَ » (مطففین/14) ؛ نه چنین است، بلكه آنچه مرتكب می شدند زنگار بر دل هایشان بسته است.
« وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَفْقَهُونَ » (توبه/87)؛ و بر دل هایشان مُهر زده شده است در نتیجه قدرت درك ندارند.
و این حالت عبارت است از بسته بودن قلب از معرفت و نور.
قلب های سالم، قلب هایی است كه وظیفه ی خود را به خوبی انجام می دهند، و برای غیر خداوند در آنها جایگاهی نیست و برای خداوند شریك قرار نمی دهند. تمام حب و بغض هایشان برای خداوند است، فقط به خدا توكل و امید دارند. ترسشان از خدا است، دوستی و دشمنی اش برای خداست. فقط مطیع دستورهای الهی اند. و هیچ امری را بر امر خدا و رسول مقدم نمی داند، و این ها نشانه های سلامت قلب است.
و از این جا معلوم می شود كه معارف قرآن مخصوص قلب هایی است كه از معصیت و ناخالصی ها پاك است، قلب هایی كه گناهان مانع رسیدن شان به فیض و معارف قرآن نمی شود.
اینكه خداوند فرمود: «لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» این تماس فقط تماس جسمی نیست، بلكه به معارف قرآن نیز جز پاكان نمی رسند. برای اینكه انسان اگر بخواهد به معارف قرآن برسد و راهی به سوی قرآن بیابد باید قلبش پاك باشد. قلب های ناپاك مانع از رسیدن به قرآن است.
خداوند می فرماید:
« إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِیمٌ ، فِی كِتَابٍ مَّكْنُونٍ ،لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ ، تَنزِیلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِینَ » (واقعه/77-80) ؛ تحقیقاً این قرآنی است ارجمند، در كتابی نهفته، كه جز پاك شدگان بر آن دست نیازند و از جانب پروردگار جهانیان فرود آمده است.
[h=1]عملی که عذاب پدر و مادر را کم می کند![/h]
[h=2]تلاوت قرآن از هر کس و در هر زمان و مکان باشد خوب و با ارزش است اما از بعضى افراد با ارزش تر است. در این باره به حدیثى که از امام صادق علیه السلام وارد شده ، توجه فرمایید.[/h][=Thread-00000a1c-Id-00000002]
امام صادق علیه السلام در حدیثی می فرمایند: هر کس در جوانى قرآن بخواند و مومن هم باشد قرآن با گوشت و خونش بیامیزد و خداوند او را با فرشتگانى که نماینده و سفیر حق اند و فرشتگان نویسنده اعمال ، همدم و قرین سازد و در روز قیامت قرآن براى او حایل و مانع از آتش جهنم خواهد بود و در حق وى دعا کند و گوید: بارالها، هر کارگرى به اجرت کار خود رسید جز کارگر من، (و تلاوت کننده من) پس بزرگترین و گرامى ترین بخشش هاى خود را نصیب او گردان .
بعد از این تقاضا، خداوند آن جوان قارى را دو جامه از جامه هاى بهشتى بپوشاند و تاج افتخار بر سر او نهد. آن گاه به قرآن خطاب شود: آیا درباره این جوان تو را خشنود کردم؟ قرآن در پاسخ گوید: پروردگارا! من بیش از این درباره این جوان آرزو داشتم. پس امان نامه اى به دست راستش و فرمان جاوید ماندن در بهشت را به دست چپش دهند و او را داخل بهشت کنند. بعد از آن به جوان تلاوت کننده قرآن گویند: اینک بخوان (یعنى قرآن را بخوان و با هر آیه اى که مى خوانى) یک درجه بالا رو. آن جوان به عدد هر آیه اى که فرا گرفته و خوانده و به آن ها عمل نموده است درجات بهشت را بالا مى رود و تصرف مى کند. پس به قرآن خطاب مى شود: آیا آنچه را آرزو داشتى درباره این جوان قارى انجام دادیم؟ آیا تو را درباره وى خوشحال و سرافراز ساختیم؟ قرآن در جواب گوید: آرى، اى پروردگار من! آنگاه حضرت فرمود: هر کس قرآن را بسیار تلاوت کند و با این که برایش سخت است آن را به ذهن خود سپارد دو بار این پاداش را به او مى دهد. (کافی، ج1، ص441).
[h=2]درجات بهشت به تعداد آیات قرآن[/h] امام علیه السلام فرمودند: قرآن را از روى آن بخوان. زیرا که قرائت از روى قرآن ثواب بیشترى دارد. مگر نمى دانى که نگاه کردن به قرآن علاوه بر خواندن آن، مستقلا عبادت محسوب مى گردد
مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است که فرمود: «علیکم بتلاوة القرآن فان درجات الجنة على عدد آیات القرآن، فإذا کان یوم القیامة قیل لقارئ القرآن اقرأ و ارقأ فکلّما قرأ آیة یرقى درجة؛ بر شما باد به تلاوت قرآن! زیرا که درجات بهشت با عدد آیات مساوى است. روز قیامت به قارى قرآن گفته می شود که: بخوان و بالا برو. و او هر آیه که می خواند، یک درجه بالا می رود». (وسائل الشیعه، ج2، ص842)
آرزوی نهایی هر مسلمان مؤمنی راه یافتن به بهشت برین است. این بهشت درجاتی به تعداد آیات قرآن کریم دارد، به آنان که حامل قرآن هستند در بهشت می گویند: بالا برو و بخوان. بنابراین حافظ قرآن در سایه تلاوت قرآن در دنیا ، قرآن با جان او عجین می شود و چنین حافظی وقتی وارد بهشت شد به او می گویند: بخوان و بالا برو و او لب می گشاید و آیات قرآن از دهان مبارک او سرازیر می گردد.
البته منظور فقط حفظ آیات قرآن کریم نیست بلکه منظور عجین شدن با آیات کریمه قرآن می باشد که در پی آن عامل شدن به دستورات آیات قرآن می آید.
آیة الله جوادی آملی (ره) در این باره می فرماید: در جهان برزخ، زمینه ای برای تکامل عملی نیست، تا انسان با انجام کاری واجب یا مستحب به کمال برتر عملی برسد، ولی راه تکامل علمی باز است؛ نظیر آنچه در رؤیا برای روح معلوم می شود و برای آگاهی به آن حرکت فراگیری از قبیل کوشش های بدنی در زمان بیداری راه ندارد و بسیاری از علوم و معارف دین در آن جا برای انسان ها روشن و مشهود خواهد شد و چون عدد درجات بهشت به عدد آیات نورانی قرآن کریم است، برای ترفیع درجات شیعیان، ابتدا از تعلیم قرآن بهره مند خواهند شد و سپس با فرمان «اقرأ وارق»، می خوانند و در درجات بهشت صعود می کنند.
ایشان با بیان اینکه صعود در درجات بهشت پاداش قرائت در عالم آخرت نیست، بیان داشت: زیرا در عالم برزخ، تکلیف و عمل مکلّفانه که جزا را به همراه داشته باشد نیست، بلکه صعود بهشتیان در درجات بهشت، همان ظهور انس با قرآن در دنیا است.
[h=2]قرآن را از رو بخوانید[/h] یکى از دستوراتی که پیشوایان دین در باب تلاوت قرآن به ما داده اند، خواندن از روى آن است و روى این مسئله تاکید فراوانى کرده اند. چه بسا علت این تاکید، بهره گرفتن از "نورانیت" قرآن است، تا مسلمانان از آن بهره بیشترى ببرند و نورانیتش در آنان اثر گذارد.
احادیثى از معصومین علیهم السلام رسیده است که انسان هر وقت مى خواهد قرآن بخواند، از روى خط قرآن تلاوت کند، زیرا قرائت از روى قرآن ثواب بیشترى دارد.
از جمله احادیثى که بر این مطلب صراحت دارد، روایت اسحاق بن عمار است که به امام صادق علیه السلام عرضه داشت: جانم به قربانت، من قرآن را حفظ کرده ام آیا از حفظ بخوانم یا از روى آن؟
امام علیه السلام فرمودند: از روى آن بخوان. زیرا که قرائت از روى قرآن ثواب بیشترى دارد. مگر نمى دانى که نگاه کردن به قرآن علاوه بر خواندن آن، مستقلا عبادت محسوب مى گردد. (اصول کافى، ج 4، کتاب فضیلت قرآن . ص 418، حدیث 5)
در روایت دیگری امام صادق علیه السلام فرموده اند: هر کس قرآن را از روى آن تلاوت کند چشم وى نیز از قرآن بهره بردارى مى نماید و از عذاب او و پدر و مادرش هم کاسته مى شود گر چه با کفر از دنیا رفته باشند. (ثواب الاعمال، ص 231؛ اصول کافى، ج 4، ص 417، حدیث 1 و 4).
بر شما باد به تلاوت قرآن! زیرا که درجات بهشت با عدد آیات مساوى است. روز قیامت به قارى قرآن گفته می شود که: بخوان و بالا برو. و او هر آیه که می خواند، یک درجه بالا می رود
رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز در این باره فرموده اند: هیچ چیز بر شیطان سخت تر از آن نیست که انسان قرآن را از روى آن بخواند.
نیز از آن حضرت روایت شده: سهم چشم هایتان را از عبادت بپردازید. پرسیدند: یا رسول الله! سهم چشم از عبادت چیست؟ فرمودند: نگاه کردن به قرآن و تفکر در آن و پند گرفتن از شگفتى هاى آن است. (الجامع الصغیر).
و نیز چنین فرمودند: برترین عبادت امت من تلاوت قرآن با نگاه به آن است. (آداب المتعلمین، ص 151).
از روایت فوق به دست مى آید که تنها خواندن قرآن، تلاوت کامل و مطلوب نیست. بلکه علاوه بر خواندن اگر به آیات الهى، نگاه شود و قرآن در مقابل فرد تلاوت کننده قرار داشته باشد بهتر است.
همچنین رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلّم فرمودند: «تلاوت قرآن بدون نگاه به قرآن، هزار درجه است و تلاوت از روی قرآن تا دو هزار درجه بالا می رود» (فرهنگ نامه علوم قرآنی، برگرفته از مقاله «فضیلت نگاه به قرآن»).
شاید از این احادیث بتوان استفاده کرد که خواندن قرآن از روى آن به تدبر و تفکر نزدیکتر است تا از حفظ خواندن.
ضمنا در مورد نگاه نمودن به قرآن و ریختن گناهان باید گفت که خداوند آن قدر رحمان و رحیم است که در هر زمینه ای لطف و بخشش او بیش از مقدار عمل بندگان است.
امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «کسى که قرآن را از روى آن تلاوت کند، نور دیدگانش زیاد می گردد و بار گناه پدر و مادرش سبک می شود؛ هر چند که هر دو کافر باشند» (کافی، ج2، ص449).
همچنین فرمود: «خواندن قرآن از روى آن، موجب تخفیف عذاب از پدر و مادر می شود؛ گر چه کافر باشند».(کافی، ج2، ص440).
[h=1]"بهانه تراشی" در این جا آزاد است![/h]

[h=2]در زندگی دنیایی برای خیلی از موضوعات و کارهایی که بخواهیم انجام دهیم و یا به انجام آن رغبتی نداریم بهانه های مختلفی درست می کنیم و آن ها را اسبابی قرار می دهیم برای انجام کارها به میل خودمان، که البته این در جای خود نیازمند گفتگو است ...[/h]
در این جا صحبت بر سر موضوعی است که نه تنها بهانه درست کردن برای آن بد نیست بلکه یکی از موضوعاتی است که به طرق مختلف اهل بیت علیهم السلام من جمله پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله برای آن بهانه هایی را ذکر می کردند.
موضوع صحبت بر روی مسأله ی مرگ است... در مقاله گذشته بیان کردیم که یاد مرگ چه اثراتی را می تواند در زندگی ما ایجاد کند... حال می خواهیم در این مقاله مروری داشته باشیم بر این نکته که چگونه می توان همیشه یاد مرگ بود، چه کنیم که در طول زندگی هایمان، روزانه یاد مرگ را فراموش نکنیم؟
یکی از مهم ترین پاسخ هایی که می توان برای این سؤال ذکر کرد این است که در رابطه با این موضوع "بهانه تراشی" کنیم ؛ برای مرگ اندیش بودن باید بهانه های مختلفی ایجاد کرد ... چنانچه در روایات با بیان تشبیه و یادآوری مثل فصل بهار و یاد قیامت، این بهانه را برای اندیشیدن پیرامون مرگ بیان می کند ... چنانچه پیامبر مکرم اسلام (صلی الله و علیه و آله) در حدیثی می فرماید: «اذا رأیتم الربیع فأکثروا ذکر النشور» هرگاه بهار وارد شد زیاد به فکر نشور (قیامت) باشید که شبیه بهار است. همانطور که باران های بهاری می بارد و آنچه در زمین خورده سر برمی آورد و زنده می شود، باران نشور هم بر عالم می بارد و آنچه در زمین پنهان شده از اعمال و افراد همه سر برمی آورند... این خودش یک بهانه است که انسان به یاد مرگ بیفتد و به آن توجه کند. (تفسیر سور آبادى، ج 3، ص1898. (سور آبادى ابوبکر عتیق بن محمد؛ تفسیر سور آبادى)
قلبت را با موعظه زنده کن ... و او را با یاد مرگ ذلیل گردان [و خاشع کن]..... و اخبار گذشتگان را بر او عرضه نما
خداوند در آیه ۹ سوره فاطر نیز می فرماید: « وَاللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَی بَلَدٍ مَّیِّتٍ فَأَحْیَیْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا کَذَلِکَ النُّشُورُ» و خداست آن که بادها را می فرستد تا ابری را برمی انگیزند، پس آن را به سوی سرزمینی مرده می رانیم و زمین را بعد از مردگی اش به وسیله آن زنده می کنیم، زنده شدن مردگان همین گونه است.
در حقیقت آیه قرآن نیز دگرگونی فصل را بهانه ای می داند برای اینکه یاد مرگ در زندگی انسان ها به فراموشی سپرده نشود، چنانچه همانگونه که عالم دو فصل دارد؛ مرگ زمستانی، و بیداری و شادابی در بهار، نظام آفرینش که انسان در آن زندگی می کند نیز دو فصل دارد؛ همین فصل دنیا که سرانجامش به مرگ منتهی می شود، و دومین فصل بیداری است که همان قیامت است.
در بیانی دیگر داریم که پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله وقتی از خواب بلند می شدند می فرمودند: الحمدلله الذی احیانا بعد ما اماتنا و الیه النشور: سپاس خدایی را که پس از مرگ، ما را زنده گردانید و بازگشت همه به سوی اوست. خدا را شکر که ما را زنده کرد پس از مردن ؛ چرا که خواب یک مرگ سبک است که در تعابیر قرآن کنار مرگ گذاشته شده است. (بحارالأنوار، ج ۵۰، ص۱۳۴) و باز هم بهانه ای برای اندیشیدن پیرامون مرگ!
از امام جواد (علیه السلام) سؤال شد مرگ چیست؟ فرمود: مرگ همان خوابى است که هر شب به سراغ شما مى آید، جز این که مدّتش طولانى است و انسان از آن بیدار نمى شود تا روز قیامت. (من لایحضره الفقیه ج3 ص156)
پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله نشانه انسان عاقل را در زیاد یاد مرگ بودن می دانند و می فرمایند: "أتدرون من أکیسکم؟" می دانید زیرک ترین شما کیست؟ گفتند نه، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که از همه بیشتر به یاد مرگ باشد، آن که بیشتر به یاد مرگ باشد زیرک ترین است. ( أعلام الدین : ٣٣٣)
[h=2]رفتن به قبرستان و تشییع جنازه[/h] یکی دیگر از کارهایی که می تواند به انسان کمک کند که یاد مرگ در زندگی او جریان داشته باشد رفتن به قبرستان و شرکت در تشییع جنازه است؛ البته نه رفتنی که اسباب تفریح و سرگرمی باشد بلکه به آنجا برویم، در آنجا تامل کنیم، خلوتی داشته باشیم و به خودمان نهیبی بزنیم که ما هم روزی؛ دیر یا زود به اینجا گذر خواهیم کرد و این گونه اندیشیدن در باب مرگ و یادآوری آن در زندگی موجب می شود که قطعاً نگاهی دیگر به نوع زندگی کردن هایمان داشته باشیم ... (نهج البلاغه، ترجمه دكتر سید جعفر شهیدى، خطبه 84، ص66)
چنانچه در باب فضیلت شرکت در تشییع جنازه داریم که: حضرت موسى علیه السّلام از خداوند پرسید: پروردگارا! پاداش كسى كه جنازه مرده اى را تشییع مى كند، چیست؟ خداوند فرمود: فوجى از فرشتگانم را به همراه پرچم هائى بر آنان مى گمارم، كه از گورشان تا محشر بدرقه كنند.
موسى علیه السّلام باز پرسید: پروردگارا! پاداش كسى كه خانواده داغدارى را تسلیت و دلدارى دهد، چیست؟ خداوند فرمود: در سایه خود بر سر او مى گسترانم در آن روزى كه سایه اى جز سایه (لطف و بخشش) من نیست. (پاداش نیكی ها و كیفر گناهان /ترجمه ثواب الأعمال / 490 )
رو به گورستان دمى خامش نشین آن خموشان سخن گو را ببین
لیك اگر یك رنگ بینى خاكشان نیست یكسان حالت چالاكشان
شحم و لحم زندگان یكسان بود آن یكى غمگین، دگر شادان
تو چه دانى تا ننوشى قالشان ز آنكه پنهان است بر تو حالشان
بشنوى از قال هاى و هوى را ببینى حالت صد توى را (مثنوى)
[h=2][/h][h=2]موعظه بشنویم و بخوانیم[/h] کار دیگری که می تواند به ما کمک کند تا یاد مرگ به دست فراموشی نرود شنیدن موعظه است، چرا که ما احتیاج به موعظه های شنیداری داریم . امام علی (علیه السلام) به بعضی از افراد خود می فرمود برخیز و موعظه کن؛ وقتی عرض می کردند چگونه ما چنین جسارتی را در محضر شما مرتکب بشویم؟ فرمود: در شنیدن اثری هست که در دانستن نیست. (نظری دیگر در نهج البلاغه، علیزاده، ضمیری، نشر معارف)
از امام جواد(علیه السلام) سؤال شد مرگ چیست؟ فرمود: مرگ همان خوابى است که هر شب به سراغ شما مى آید، جز این که مدّتش طولانى است و انسان از آن بیدار نمى شود تا روز قیامت
در جایی دیگر حضرت می فرماید: قلبت را با موعظه زنده کن ... و او را با یاد مرگ ذلیل گردان[و خاشع کن]..... و اخبار گذشتگان را بر او عرضه نما. (نهج البلاغه، نامه 31)
بسیاری از ما انسان ها مسائل را می دانیم اما در باور و اعتقاد کامل به آن کاهل هستیم... رفتن به سخنرانی و وعظ های مناسب می تواند راهکارهایی باشند که سطح باور انسان را به مسائل بالا ببرد ، چرا که در شنیدن آثاری هست که در دانستن نیست... در دنیای غفلت زده امروز که همه پیشرفت ها و تکنولوژی ها انسان را به غفلت از یاد و نام خدا و بی توجهی به جهان آخرت فرا می خواند شنیدن موعظه بهترین راه برای یادآوری مسائل دینی و تقویت آنهاست.
موعظه های نوشتاری را نیز فراموش نکنیم؛ خواندن کتب مناسب در باب مرگ و یاد مرگ می توانند مفید باشند... . کتاب منازل الاخرة از محدث قمی و کتاب سیاحت غرب از آقای قوچانی نوشته های پیشنهادی ما برای دوستان مشتاق است.
[h=2][/h][h=2]از وصیت کردن و فراهم کردن کفن نترسیم[/h] همان طور که قبلا هم بیان شد بخش اعظمی از آیات و روایات ما در باب مرگ و زندگی پس از آن بیان شده است. هر چه بشر سعی بر فراموشی مرگ دارد، اولیاء الهی سعی در تذکر و یادآوری مرگ دارند، غفلت از آن را هلاکت بار می دانند و بر مهیا بودن برای آن تأکید دارند. یکی از توصیه های مهم و مکرّر درباره مرگ و توشه برداری برای آن، نگارش وصیت است.
یادمان باشد اگر اجل فرد نرسیده باشد، با نوشتن وصیت انسان نمی میرد ، بلکه نوشتن وصیت هشدار و علامتی است که انسان از یاد مرگ غفلت نکند و بداند که دیر یا زود نوبت به او نیز خواهد رسید... چنانچه در روایتی رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «کسی که وصیت را نیکو نشمارد همانا نقصی در عقل و جوانمردی او می باشد...
در باب تهیه کفن نیز داریم که از مستحبات است چرا که با فراهم کردن آن و هر از گاهی نگاه کردن به آن یاد مرگ برای انسان یادآوری می شود و همین باعث خواهد شد که مرگ را فراموش نکنیم.
بهترین مهربانان
قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمينَ (مؤمنون: 118)
و بگو: «پروردگارا! مرا ببخش و رحمت كن؛ و تو بهترين رحم كنندگانى!
ای خدا! می خواهم با تو حرف بزنم، مثل یک دوست، صمیمی و ساده، می خواهم تو هم به حرفهایم گوش دهی. من می فهمم که به حرفهایم گوش می دهی یا نه! اگر شوق صحبت کردن با تو را داشته باشم معلوم است که تو به حرفهایم گوش می دهی و اگر حال نداشته باشم که با تو سخن بگویم خب حتما با من قهری که من هم میل ندارم با تو حرفی بزنم.
وقتی با من قهر می کنی، خیلی حالم خراب می شود. بی حوصله می شوم، خیلی زود اعصابم به هم می ریزد. انگار با همه دعوا دارم. نسبت به درس خواندن، گوش دادن به حرف پدر و مادرم، خلاصه اصلا آن آدم سابق نیستم. خدایا با من قهر نکن! تو همه چیز منی!
آدمها وقتی افسرده می شوند و بی دلیل احساس اندوه می کنند، معلوم است که خداوند با آنها قهر نموده است.
هیچ کس نمی تواند خدا را قبول نداشته باشد. خدا مثل هوا است. هیچ کس بدون هوا زنده نیست. ولی هیچ کس هم متوجه هوا نیست. شاید خوردن و نوشیدنش را بفهمد ولی نفس کشیدنش را نمی فهمد؛ مگر موقعی که هوا کم بشود و به فرد احساس تنگی نفس دست دهد آنوقت نَفَس نَفَس می زند.
آدمها وقتی مدام نفس عمیق می کشند یعنی دلشان پر از اندوه شده است، یعنی کاری کرده اند که خداوند با آنها قهر نموده است. یعنی دیگر نسیم رحمت، برایشان هوای تازه نمی آورد و الا اینقدر کم هوا نمی شدند و مدام نفس عمیق نمی کشیدند. خدایا با من قهر نکن! حالا یک اشتباهاتی کردم تو ببخش و به دل نگیر! با من خوب باش!
خدایا می خواهم با تو حرف بزنم. چرا باید همش با حرف زدن با دوستانم دلم باز شود؟! دوستانی که گاهی هستند و گاهی نیستند، گاهی خوبند، گاهی بدند. ولی تو همیشه خوبی و همیشه هستی و تازه اگر تو با من دوست نباشی من حال صحبت کردن با دوستانم هم ندارم. گفتم که: با من نباشی من هم حوصله هیچ کاری را ندارم.
خدای من! چقدر خوشحالم که تو مربّی من هستی، بچه های مردم پز می دهند که در فلان مدرسه درس می خوانند و فلانی معلمشان است! من چه نیاز دارم که از این پزها بدهم وقتی تو خدای منی! تو پروردگار و مربی منی! همه چیز را تو یاد من می دهی!
خدای من! مهربانی ات را از بارش باران می فهمم و از نرمی گل و از نشاط گنجشک و از آواز قناری و از سبزی برگ و از سفیدی برف و از چشمک ستاره و از زلالی آب و از خوش بویی نان تازه.
خدای من! دنیای رنگارنگ را تنها برای من آفریدی و الا حیوانات که رنگها را تشخیص نمی دهند! اینهمه میوه با این همه شکل و رنگ و بو و مزه های مختلف. اینها همه بخاطر پذیرایی از من در این دنیا است. این همه گل، اینهمه درخت، اینهمه سنگ، اینهمه آدمهای مهربان و دلسوز، پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم، خویشان دیگرم، دوستان هم مدرسه ای و هم مسجدی ام. بخصوص مادرم.
خدای من! از خطاهایم بگذر! و به من رحم کن! تا با همه وجودم حس کنم که تو بهترین مهربانی. اگر همچنان خطاکار بمانم و بازهم گناه کنم با تو سرد خواهم شد. خدایا گرمای قلبم باش!
النور: 21 يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر
هرگز يك انسان پاكدامن و با ايمان را نمىشود يك مرتبه در آغوش فساد پرتاب كرد، بلكه گام به گام اين راه را مىسپرد:
گام اول دوستى با آلودگان: همه چی با یک دوستی ساده شروع می شود. دوست آرام آرام وارد قلب و بعد اندیشه انسان می گردد.
توصیه شده است وقتی می بینید انسانی معصیت می کند دندانهایتان را از خشم به هم بسایید. وقتی از هم کلاسی و یا هم محلی ات بخاطر معصیت خشمگین شوی دیگر با او دوست نمی شوی.
گام دوم شركت در مجلس گنهکاران: بعضی از جشنها و شب نشینیها و بیرون رفتن ها طوری است که انگار اگر معصیت و گناه در آن نباشد هیچ خوش نمی گذرد. اصولا بعضی هنر تفریح بدون معصیت را ندارند. در این مجالس انواع موسیقی های مبتذل پخش می شود و جوکهای مسئله دار تعریف می گردد، افراد آنجا مورد تمسخر همدیگر قرار می گیرند، درباره با مسائل جنسی صحبت می شود، گناهانی که هرکس در تنهایی خود کرده است ممکن است برای دیگران تعریف کند، و همچنین گناهان بدتری که مربوط به مجالس بزرگترها است.
چرا گفته شده است: «نشستن سر سفره ای که در آن شراب می نوشند حرام است حتی اگر شراب هم ننوشد»؟ چون شرکت در مجلس گناه انسان را متمایل به گناه می کند. این مسئله درباره مجلس غیبت و بدگویی هم صِدق می کند.
گام سوم فكر گناه: وقتی دوستان فردی گنهکار باشند و جمعی که اطراف او هستند مدام از گناه حرف بزنند طبیعتا در ذهن نیز مدام سخن گناه خواهد بود. و انسان درباره هر چیزی بیشتر فکر کند، بیشتر دچار آن خواهد شد و بالاخره آن را عملی می سازد.
گفته شده است: «ذهنی که مدام در فکر گناه است مانند اتاق دود گرفته می شود. و اگر این گناه را عملی کند، آنوقت آتش را به جان خود افکنده است؛ آتشی که دیگر فقط دود نیست.
گام چهارم ارتكاب مصاديق مشكوك و شُبَهات: شروع عملی گناه با پرداختن به امور مشکوک است. مدام شیطان به او می گوید: «این که اشکالی ندارد، تا این قدرش شرعا جائز است. خیلی به خودت سخت نگیر! کِی گفته اینقدرش گناه است؟!».
گفته شده است: دین تو مثل برادر توست، در نگهداری آن احتیاط کن! و یا فرموده اند: قِف عِندَ الشُّبهة. نزد کاری که حکم قطعی اش معلوم نیست توقف کن! مثل نخوردن غذایی که سالم بودن آن قطعی نیست.
گام پنجم انجام گناهان صغيره: گناه وقتی بزرگ می شود که کوچک انگاشته شود. مثلا گفته شود که: «این مقدار از دروغ اشکالی ندارد؛ حالا مگر چکار کردم، برو ببین بقیه چه کارهایی می کنند!»
گفته شده است: چهار چیز بزگتر از خود گناه است: شاد بودن برای گناه، تعریف کردن آن، کوچک شمردن آن و فراموش نمودن آن.
و بالآخره در گامهاى بعد گرفتار بدترين گناهان بزرگ مىشود، این شخص درست مانند كسى است كه زمام و افسار خويش را به دست جنايتكارى سپرده است. جنایکار او را گام به گام به محل جنایت مىبرد، آرى اين است «خطوات شيطان».
خدایا از این که گامهای شیطان را به آموختی از تو متشکریم.
[h=1]مژده قرآن به بچه شیعهها[/h]
[h=2]حضرت در عالم مکاشفه فرمودند: شیخ جعفر شما که اهل حساب و عدد هستید چطور کلمه "یمین" را حساب نکردید؟[/h]
پیشتر در نوشتار " انسانهای غایب در روز حشر " گفتیم که مخلصین (به فتح لام) نورچشمیهای خدایند و یکی از فضایل و خصائل بی حدّ و عدّ این جماعت این است که از حشر در محشر و محاسبه روز حساب معافند. نه فقط از حشر و حساب که از سوال قبر و نکیر و منکر و میزان و صراط نیز.
بر این حقیقت دلالت دارد کریمه: فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ؛ به یقین همگی (در دادگاه عدل الهی) احضار می شوند![صافات/127-128].
از مخلصان و مقربان درگاه خدا که بگذریم، در فرودست، کسانی را مییابیم که قرآن از آنها تعبیر کرده است به "اصحاب یمین".
قرآن میفرماید: در قیامت شما انسانها سه دسته خواهید شد: گروهی در زمره اصحاب یمین، گروهی در عداد اصحاب شمال و گروهی هم از جمله مقربین ( که پیشتر وصف جمیلشان گذشت).
«وَ كُنْتُم ازْواجاً ثَلثَةً فَاصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما اصْحابُ الْمَیْمَنَةَ وَ اصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما اصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقوُنَ السَّابِقوُنَ اوُلئِكَ الْمُقَرَّبوُنَ.».[واقعه/7تا11]
این آیات، اصحاب یمین را در مقابل اصحاب شمال گذاشته است. اصحاب یمین همان گروهی هستند که در قیامت، نامه عملشان به دست راستشان داده می شود: فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ كِتابَهُ بِیَمینِه [انشقاق/7].
اما چه فرقی است بین مقربان(مخلصان) و اصحاب یمین؟
مقربان کسانی اند که فانی در افعال، صفات و ذات خدایند. اینها حسابشان با خدا پاک است چون از نفس و مشتهیات نفسانی رهیده و به قاف قله قرب خدا، رسیده اند. در این منزل سکنی گزیده و خدا را بدون حجاب و احتجاب، به نظاره می نشینند. از این روست که خداوند شهادت داده است که هیچ کس را یارای توصیف حضرتش نیست مگر این جماعت: «سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین »؛ پاك و منزه است خداوند از آنچه او را توصیف می كنند، مگر توصیف بندگان مخلص خداوند[صافات/159-160].
همین ویژگی ها موجب شده است که مخلصین، خودشان را نبینند. نه تنها برای نفس شان، خودیتی قائل نیستند که حتی اعمالشان را نیز نمی بینند. اما اصحاب یمین متوسطین در ایمانند و رشک برانگیزترین ویژگی شان اینکه روزی که در قیامت که همه در اسارت کارهای زشت و نکوهیده خویش اند، ایشان هیچ دَینی بر گردنشان نیست. چنانکه می فرماید: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهینَة إِلاَّ أَصْحابَ الْیَمینِ »؛ هر كس در گرو اعمال خویش است جز اصحاب یمین[مدثر/28-29]
رهینه یعنی وثیقه و گروگان. چیزی که آدمی باید گرو بسپارد تا مالی را قرض بگیرد.
اگر چه گاه گاهی خبط و خطایی به دست آنها رفته است اما به دلیل یک ویژگی ممتاز که دارند، بر خلاف دیگران، در رهان عمل خویش نیستند. آن ویژگی ممتاز نیست مگر ولایت اهل بیت(علیهم السلام).
على بن ابراهیم از حضرت صادق علیه السّلام روایت كرده كه «الیمین امیرالمؤمنین علیه السّلام و شیعته و اصحابه»، پس شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام رقاب خود را بسبب قبول ولایت ولى خداى تعالى علیه السّلام از قید رهانت برآورده اند.[ تفسیر شریف لاهیجى، ج 4، ص: 638].
مقربان کسانی اند که فانی در افعال، صفات و ذات خدایند. اینها حسابشان با خدا پاک است چون از نفس و مشتهیات نفسانی رهیده و به قاف قله قرب خدا، رسیده اند. در این منزل سکنی گزیده و خدا را بدون حجاب و احتجاب، به نظاره می نشینند.
حسن ختام این مقال، حکایتی است نکتهآموز از عارف واصل، شیخ جعفر مجتهدی(علیهالرحمه):
در احوالات شیخ جعفر مجتهدی آمده، یک روز که مشغول تلاوت قرآن بودم به این آیه برخورد نمودم که : « كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِینَةٌ إِلَّا أَصْحَابَ الْیَمِینِ »
به فکر افتادم که اصحاب یمین چه کسانی هستند که در روز قیامت همه در گرو اعمالشان میباشند الا آنها؟ هر چه جستجو کرده و مراجعه نمودم متوجه این مطلب نشدم. تا اینکه نجف خدمت حضرت مولا امیرالمومنین علی علیه السلام رسیدم و به آقا عرض کردم مولای من اصحاب یمین چه کسانی هستند که در گرو عملشان نمی باشند؟ حضرت در عالم مکاشفه فرمودند: شیخ جعفر شما که اهل حساب و عدد هستید چطور کلمه "یمین" را حساب نکردید؟
هنگامی که کلمه یمین را "حساب" کردم متوجه شدم حاصل آن میشود عدد ۱۱۰. در آن موقع فهمیدم که كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِینَةٌ إِلَّا شیعیان حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام
یعنی فردای قیامت همه گرفتار حساب و کتاب اعمالشان هستند مگر شیعیان و پیروان امیر المومنین که به عنایت و شفاعت حضرت مولا حساب و کتابی بر آنها نیست.[لاله ای از ملکوت، صص ۵۴ و ۵۵]
هیج کس پاک نبود!
لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدا (نور: 21)
اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود، هرگز احدى از شما پاك نمىشد!
چند وقت یکبار حمام می روی؟ امیدوارم از آن نوجوانهایی نباشی که برای حمام رفتن تنبلی می کنند. داری مرد می شوی، بوی عرقت تندتر از قبل می شود و دیگران را آزار می دهد. خصوصا وقتی زیاد عرق می کنی. هفته ای دوبار حمام برو و وقتی هم حمام رفتی زیاد طولش نده! تو که در سن بلوغ هستی نباید در حمام زیاد بمانی.
بحث ما درباره حمام رفتن نیست؛ می خواستم با این مقدمه بگویم که همانطور که اگر مدتی از حمام رفتنت بگذرد بوی بدنت باعث آزار می شود، روح تو نیز این چینن وضعیتی دارد. روح نیز مثل جسم به مرور کثیف می شود حتی اگر گناهی انجام ندهد!
گناهانی که بعضی از انسانها انجام می دهند روی بقیه هم اثر می گذارد. تمایل آنها را به گناه زیاد می کند. وقتی یک نفر در یک محیطی معصیت می کند، شیاطین بیشتری آنجا حضور پیدا می کنند و در نتیجه فضا آکنده از وسوسه می شود.
این وسوسه ها سبب می شود تا زمینه گناه برای دیگران آماده تر شود و بعد اتفاقی که می افتد این است که بقیه هم گناه می کنند. نه یک بار و دو بار که بارها در یک روز خداوند را معصیت می کنند.
در دنیای حیوانات اگر کسی معصیت خداوند را بکند به سرعت شکار می شود. گفته شده است که هیچ حیوانی صید نمی شود مگر این که از یاد خداوند غافل شده است!
اما در دنیای انسانها این اتفاق نمی افتد؛ چرا؟ چون اگر بخواهد این حکم برای انسانها جاری شود، یک روز نمی گذرد که جز تعداد کمی از انسانها باقی نمی مانند. خیلی ها باور ندارند که جهان صاحب پرقدرتی دارد و ما همه بندگان او هستیم و باید گوش به فرمانش باشیم. هر چند همه فرمانهایش تنها به نفع خود ماست. ولی ما به راحتی فرمانهای این خدای قادر را نادید می گیریم.
خداوند اگر بسیار آمرزنده نبود و بسیار نمی آمرزید، هیچ کس قدرت پاک شدن از آلودگی را نداشت.
از نشانه های رحمت آمرزندگی خداوند این است که نمازهای پنجگانه را مانند رودی از جلوی منزل ما عبور داده است. یعنی هر کسی می تواند با خواندن درست نماز های یومیّه، روزی پنج بار خودش را در این رود زلال بشوید و پاک شود.
همچنین کسی که کار خوبی انجام می دهد خداوند ده برابر آن را برایش می نویسد. یعنی همانطور که انسان گنهکار روی محیط اطرافش اثر می گذارد، انسان درستکار نیز این چنین است. منتها با تاثیری ده برابر بیشتر. حتی ممکن است تاثیرش بیشتر هم باشد. مثلا انبیاء بزرگوار به اندازه یک ملت می توانستند به دیگران انرژی مثبت دهند و حال و هوای معنوی آنها را پر نشاط سازند.
از دیگر نشانه های رحمت خداوند برای پاک شدن انسانها این است که زمانها و مکانهای مقدسی وجود دارد که سبب می شود تا ارزش کارهای خوب انسانها آنچنان زیاد شود که کسی از عهده شمارش آنها بر نیاید. مثل عبادت در مکه و مدینه و کوفه و کربلا و یا عبادت در شب قدر و روز عرفه و شب و روز جمعه.
گرفتن و کشتن جن واقعیت دارد؟ جن در عرف قرآن موجودی است با شعور و اراده که به اقتضای طبیعتش از حواس بشر پوشیده می باشد و در شرایط عادی، قابل درک حسی نیست. او مانند انسان ، مکلف است و در آخرت برانگیخته می شود. او می تواند مطیع یا عاصی، مؤمن یا مشرک و ... باشد قرآن واژه «جنّ» ۲۲ بار در قرآن ذکر شده، و روی هم الفاظ « جنّ، جانّ و جِنّه 3۲ بار در ۳۱ آیه آمده است. در کتابهای آسمانی دیگر نیز به نامهای «جنّ، جانّ، ابلیس، شیطان و شیاطین» نام برده شده است. جن در لغت در مفردات، راغب اصفهانی در معنای جنّ آورده است: اصل کلمه جنّ «پنهان و پوشیده بودن شئ از حواسّ است. به کودک در شکم هم از آن جهت «جنین» گویند که ناپیداست و «مجنون» از آن جهت که آثار و نشانی از عقل در او دیده نمی شود، و «جُنّ» به معنی سپر که جنگجو سر و گردن خود را با آن می پوشاند. جن و شیاطین عبارت از اشخاصی نیستند که قابل رویت باشند و جسم داشته باشند و مانند انسان و حیوانات رفت و آمد داشته باشند، بلکه آنها اجسامی هستند هوائی که قادرند به اشکال مختلف شکل گیرند و دارای عقل و فهم هستند و قدرت دارند کارهای سخت و طاقت فرسا انجام دهند. ماهیت جن : خلقت جن از آتش است اما نه آتش شناخته شده بلکه سخن از نوعی آتش است برای اینکه گفته شده نار و به همین جهت مراد آتش معمولی نیست. در این مورد خدا به دو نوع از مرحله خلقت جن اشاره کرده وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ[حجر/۲۷] و جن را پیش از آن، از آتش گرم و سوزان خلق كردیم. وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ[الرحمن/۱۵] و جنّ را از شعله هاى مختلط و متحرّك آتش خلق كرد. یک مرحله مارج و دیگری نار، مارج در این جا منظور اختلاط شعله های آتش میباشد و بعضی گفته اند که معنی تحرک نیز در آن هست که تفاسیر آن را به شعله های بی دود تفسیر کرده اند. مارج مرحله دیگر از نار است و نار خودش قابل رویت است ولی مارج محصول نادیدنی از آتش است که همان انرژی حاصله از آتش است که حرکت کننده و نفوذ کننده و همراه با ارتعاش است یا همان امواج حرارتی یا چیزی حاصل از امواج حرارتی است . جن و شیاطین عبارت از اشخاصی نیستند که قابل رویت باشند و جسم داشته باشند و مانند انسان و حیوانات رفت و آمد داشته باشند، بلکه آنها اجسامی هستند هوائی که قادرند به اشکال مختلف شکل گیرند و دارای عقل و فهم هستند و قدرت دارند کارهای سخت و طاقت فرسا انجام دهند. خلقت جن پیش از انسان چرا واژه جن در قرآن مقدم بر نام انسان ذكر شده؟ در سوره حجر آیه 27 مى خوانیم: وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ: ما جن را پیش از آن (پیش از آفرینش انسان) از آتش سوزان آفریدیم". با اینكه از آیات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه انسانها برتر از طائفه جن هستند، با اینحال نام آنها را در آیه فوق بر" انسان" مقدم داشته، ظاهرا این به خاطر آن است كه آفرینش آنها قبل از آفرینش انسان بوده. برداشت نکاتی از آیات قرآن پیرامون جن «جن» چنان كه از مفهوم لغوى این كلمه به دست آمد موجودى است ناپیدا كه مشخصات زیادى در قرآن براى او ذكر شده، از جمله اینكه: 1-موجودى است كه از شعله آتش آفریده شده، بر خلاف انسان كه از خاك آفریده شده است، (وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ )(الرحمن- 15) 2-داراى علم و ادراك و تشخیص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است (آیات مختلف سوره جن). 3- داراى تكلیف و مسئولیت است (آیات سوره جن و سوره الرحمن). 4- گروهى از آنها مؤمن صالح و گروهى كافرند (وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ) (جن 11). 5- آنها داراى حشر و نشر و معادند (أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً) (جن 15). 6- آنها قدرت نفوذ در آسمانها و خبرگیرى و استراق سمع داشتند، و بعدا ممنوع شدند (وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً) (جن 9). 7- آنها با بعضى انسانها ارتباط برقرار مى كردند و با آگاهى محدودى كه نسبت به بعضى از اسرار نهانى داشتند به اغواى انسانها مى پرداختند. (وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً) (جن 6). اصل وجود جن بنا بر آیات و روایات فراوان قابل انکار نیست ولی جزئیات وجودی و مباحث دیگر مرتبط با آن به گونه ای با خرافات و اوهام آمیخته است که اعتمادی بر آن ها نیست. 8- در میان آنها افرادى یافت مى شوند كه از قدرت زیادى برخوردارند، همانگونه كه در میان انسانها نیز چنین است (قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ)" یكى از گردنكشان جن به سلیمان گفت من تخت ملكه سبا را پیش از آنكه از جاى برخیزى از سرزمین او به اینجا مى آورم"! (نمل 39). 8- آنها قدرت بر انجام بعضى كارهاى مورد نیاز انسان دارند (وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ ... یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ):" گروهى از جن پیش روى سلیمان به اذن پروردگار كار مى كردند، و براى او معبدها، تمثالها، و ظروف بزرگ غذا تهیه مى كردند" (سبا 12- 13). خرافه های جن جن از نظر آیات قرآن و روایات وجود دارد و درباره این موجود ناپیدا سخن گفته شده است ولى مى دانیم مردم عوام و ناآگاه خرافات زیادى درباره این موجود ساخته اند كه با عقل و منطق سازگار نمی باشد و به همین جهت یك چهره خرافى و غیر منطقى به این موجود داده كه وقتى كلمه جن گفته مى شود مشتى خرافات نیز با آن تداعى مى شود از جمله اینكه آنها را با اشكال غریب و عجیب و وحشتناك، و موجوداتى دم دار و سم دار!، موذى و پر آزار، كینه توز و بد رفتار كه ممكن است از ریختن یك ظرف آب داغ در یك نقطه خالى، خانه هایى را به آتش كشند! و یا کشتن و گرفتن آن ها و موهومات دیگرى از این قبیل. موجودی که از نظر فیزیکی وجود ندارد چطور می تواند کشتن آن صورت بگیرد! این ها خرافه ها و شایعاتی است که با ماهیت جن سازگار نمی باشد. جن اصلا جسم ندارد و جسمانی نیست و همانطور که با توجه به آیات بیان شد از آتش است و این آتش از جنس آتش عنصرى نیست؛ زیرا از خود گرما برون نمى دهد. به هر حال از یك سو قرآن كلام ناطق صادق، خبر از وجود جن با ویژگیهایى كه در بالا ذكر شد داده است، و از سوى دیگر هیچ دلیل عقلى بر نفى آن وجود ندارد، بنا بر این باید آن را پذیرفت، و از توجیهات غلط و ناروا باید بر حذر بود همانگونه كه از خرافات عوام در این قسمت باید اجتناب كرد. کلام آخر: اصل وجود جن بنا بر آیات و روایات فراوان قابل انکار نیست ولی جزئیات وجودی و مباحث دیگر مرتبط با آن به گونه ای با خرافات و اوهام آمیخته است که اعتمادی بر آن ها نیست. منابع : قرآن کریم تفسیر نمونه مفردات راغب اصفهانی
[h=1]گرفتن و کشتن جن واقعیت دارد؟[/h]
[h=2]جن در عرف قرآن موجودی است با شعور و اراده که به اقتضای طبیعتش از حواس بشر پوشیده می باشد و در شرایط عادی، قابل درک حسی نیست. او مانند انسان ، مکلف است و در آخرت برانگیخته می شود. او می تواند مطیع یا عاصی، مؤمن یا مشرک و ... باشد[/h]
واژه «جنّ» ۲۲ بار در قرآن ذکر شده، و روی هم الفاظ « جنّ، جانّ و جِنّه 3۲ بار در ۳۱ آیه آمده است. در کتابهای آسمانی دیگر نیز به نامهای «جنّ، جانّ، ابلیس، شیطان و شیاطین» نام برده شده است.
[h=2]جن در لغت[/h] در مفردات، راغب اصفهانی در معنای جنّ آورده است: اصل کلمه جنّ «پنهان و پوشیده بودن شئ از حواسّ است. به کودک در شکم هم از آن جهت «جنین» گویند که ناپیداست و «مجنون» از آن جهت که آثار و نشانی از عقل در او دیده نمی شود، و «جُنّ» به معنی سپر که جنگجو سر و گردن خود را با آن می پوشاند.
جن و شیاطین عبارت از اشخاصی نیستند که قابل رویت باشند و جسم داشته باشند و مانند انسان و حیوانات رفت و آمد داشته باشند، بلکه آنها اجسامی هستند هوائی که قادرند به اشکال مختلف شکل گیرند و دارای عقل و فهم هستند و قدرت دارند کارهای سخت و طاقت فرسا انجام دهند.
[h=2]ماهیت جن :[/h] خلقت جن از آتش است اما نه آتش شناخته شده بلکه سخن از نوعی آتش است برای اینکه گفته شده نار و به همین جهت مراد آتش معمولی نیست. در این مورد خدا به دو نوع از مرحله خلقت جن اشاره کرده وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ[حجر/۲۷] و جن را پیش از آن، از آتش گرم و سوزان خلق كردیم. وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ[الرحمن/۱۵] و جنّ را از شعله هاى مختلط و متحرّك آتش خلق كرد.
یک مرحله مارج و دیگری نار، مارج در این جا منظور اختلاط شعله های آتش میباشد و بعضی گفته اند که معنی تحرک نیز در آن هست که تفاسیر آن را به شعله های بی دود تفسیر کرده اند. مارج مرحله دیگر از نار است و نار خودش قابل رویت است ولی مارج محصول نادیدنی از آتش است که همان انرژی حاصله از آتش است که حرکت کننده و نفوذ کننده و همراه با ارتعاش است یا همان امواج حرارتی یا چیزی حاصل از امواج حرارتی است .
جن و شیاطین عبارت از اشخاصی نیستند که قابل رویت باشند و جسم داشته باشند و مانند انسان و حیوانات رفت و آمد داشته باشند، بلکه آنها اجسامی هستند هوائی که قادرند به اشکال مختلف شکل گیرند و دارای عقل و فهم هستند و قدرت دارند کارهای سخت و طاقت فرسا انجام دهند.
[h=2]خلقت جن پیش از انسان[/h] چرا واژه جن در قرآن مقدم بر نام انسان ذكر شده؟
در سوره حجر آیه 27 مى خوانیم: وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ: ما جن را پیش از آن (پیش از آفرینش انسان) از آتش سوزان آفریدیم". با اینكه از آیات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه انسانها برتر از طائفه جن هستند، با اینحال نام آنها را در آیه فوق بر" انسان" مقدم داشته، ظاهرا این به خاطر آن است كه آفرینش آنها قبل از آفرینش انسان بوده.
[h=2]برداشت نکاتی از آیات قرآن پیرامون جن[/h] «جن» چنان كه از مفهوم لغوى این كلمه به دست آمد موجودى است ناپیدا كه مشخصات زیادى در قرآن براى او ذكر شده، از جمله اینكه:
1-موجودى است كه از شعله آتش آفریده شده، بر خلاف انسان كه از خاك آفریده شده است، (وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ )(الرحمن- 15)
2-داراى علم و ادراك و تشخیص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است (آیات مختلف سوره جن).
3- داراى تكلیف و مسئولیت است (آیات سوره جن و سوره الرحمن).
4- گروهى از آنها مؤمن صالح و گروهى كافرند (وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ) (جن 11).
5- آنها داراى حشر و نشر و معادند (أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً) (جن 15).
6- آنها قدرت نفوذ در آسمانها و خبرگیرى و استراق سمع داشتند، و بعدا ممنوع شدند (وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً) (جن 9).
7- آنها با بعضى انسانها ارتباط برقرار مى كردند و با آگاهى محدودى كه نسبت به بعضى از اسرار نهانى داشتند به اغواى انسانها مى پرداختند. (وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً) (جن 6).
اصل وجود جن بنا بر آیات و روایات فراوان قابل انکار نیست ولی جزئیات وجودی و مباحث دیگر مرتبط با آن به گونه ای با خرافات و اوهام آمیخته است که اعتمادی بر آن ها نیست.
8- در میان آنها افرادى یافت مى شوند كه از قدرت زیادى برخوردارند، همانگونه كه در میان انسانها نیز چنین است (قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ)" یكى از گردنكشان جن به سلیمان گفت من تخت ملكه سبا را پیش از آنكه از جاى برخیزى از سرزمین او به اینجا مى آورم"! (نمل 39).
8- آنها قدرت بر انجام بعضى كارهاى مورد نیاز انسان دارند (وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ ... یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ):" گروهى از جن پیش روى سلیمان به اذن پروردگار كار مى كردند، و براى او معبدها، تمثالها، و ظروف بزرگ غذا تهیه مى كردند" (سبا 12- 13).
[h=2]خرافه های جن[/h] جن از نظر آیات قرآن و روایات وجود دارد و درباره این موجود ناپیدا سخن گفته شده است ولى مى دانیم مردم عوام و ناآگاه خرافات زیادى درباره این موجود ساخته اند كه با عقل و منطق سازگار نمی باشد و به همین جهت یك چهره خرافى و غیر منطقى به این موجود داده كه وقتى كلمه جن گفته مى شود مشتى خرافات نیز با آن تداعى مى شود از جمله اینكه آنها را با اشكال غریب و عجیب و وحشتناك، و موجوداتى دم دار و سم دار!، موذى و پر آزار، كینه توز و بد رفتار كه ممكن است از ریختن یك ظرف آب داغ در یك نقطه خالى، خانه هایى را به آتش كشند! و یا کشتن و گرفتن آن ها و موهومات دیگرى از این قبیل.
موجودی که از نظر فیزیکی وجود ندارد چطور می تواند کشتن آن صورت بگیرد! این ها خرافه ها و شایعاتی است که با ماهیت جن سازگار نمی باشد. جن اصلا جسم ندارد و جسمانی نیست و همانطور که با توجه به آیات بیان شد از آتش است و این آتش از جنس آتش عنصرى نیست؛ زیرا از خود گرما برون نمى دهد.
به هر حال از یك سو قرآن كلام ناطق صادق، خبر از وجود جن با ویژگیهایى كه در بالا ذكر شد داده است، و از سوى دیگر هیچ دلیل عقلى بر نفى آن وجود ندارد، بنا بر این باید آن را پذیرفت، و از توجیهات غلط و ناروا باید بر حذر بود همانگونه كه از خرافات عوام در این قسمت باید اجتناب كرد.
[h=2]کلام آخر:[/h] اصل وجود جن بنا بر آیات و روایات فراوان قابل انکار نیست ولی جزئیات وجودی و مباحث دیگر مرتبط با آن به گونه ای با خرافات و اوهام آمیخته است که اعتمادی بر آن ها نیست.
[/HR] منابع :
قرآن کریم
تفسیر نمونه
مفردات راغب اصفهانی
کبوتر با کبوتر
الْخَبيثاتُ لِلْخَبيثينَ وَ الْخَبيثُونَ لِلْخَبيثاتِ وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ (نور: 26)
زنان ناپاك از آن مردان ناپاكند، و مردان ناپاك نيز به زنان ناپاك تعلّق دارند؛ و زنان پاك از آن مردان پاك، و مردان پاك از آن زنان پاكند!
کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز
خوب باش! تا با خوبان رفیق شوی! بد باش تا با بدان دوست گردی! گل باش تا در گلدان قرارت دهند، ابر باش تا در آسمان جایت دهند!
و اما لجن جایش در لجنزار است ...
غالبا انسان با همانندها و همشکلهای خودش زندگی می کند. با آنها که مثل او می اندیشند و رفتار می کنند و می بینند و می شنوند و می فهمند و احساس می کنند و حرف می زنند.
غالبا انسانهایی که با هم زندگی می کنند چیزهای مشترکی آنها را می خنداند و یا گریه می اندازد و یا شاد می کند و یا اندوهگین می سازد. «به» و «اه» آنها به موضوعات مشترکی است. اموری یکسان آنها را به تعریف و یا مذمت وا می دارد.
نگرانیهای آنها، دلمشغولی هایشان، امیدها و یأسهایشان مثل هم است. چیزهای مشترکی را ارزش و یا ضد ارزش می دانند.
آدمها با همهی فرقهایی که با هم دارند ولی این مشترکاتشان است که آنها را زیر یک سقف جمع می کند.
با این توضیح، هر کس که از جمعی خوشش نمی آید و آدمهای محیطی را دوست ندارد، برای تغییر محیط خود و آدمهای اطرافش باید از خودش شروع کند. خودش را آنطور که دوست می دارد تغییر دهد؛ تا به مرور آدمهای جدیدی اطراف او را بگیرند.
خودت را که تغییر دهی آرام آرام یا اطرافیانت نیز تغییر می کنند و یا جایشان را به کسانی می دهند که تو از آنها خوشت می آید. مهم آن است که تو تغییر کنی.
شاید در زندگی کوتاه این دنیا، به ندرت افرادی یافت شوند که نتوانسته باشند در میان کسانی زندگی کنند که دوست دارند ولی در زندگی ابدی این اتفاق قطعا خواهد افتاد!
دوستان، سرنوشت انسان را تغییر می دهند. وقتی کسی موفق شود دوستانش را آنطور که خودش می پسندد انتخاب کند، آینده زندگی خودش را به دست گرفته است. همین دوستان زمینه ازدواج آینده او را فراهم می سازند و نوع شغلش را تعیین می کنند و همسایگانش را شکل می دهند و حتی خوب و بد بودن فرزندانش را هم مشخص می کنند. زیرا گفته شده است: «دوستی بین پدران، موجب خویشاوندی بین فرزندان خواهد شد».
درست است انسان از پدر و مادری به دنیا می آید که خودش انتخاب نکرده است و یا کسانی خواهر و برادر او هستند که آنها را برنگزیده و همچنین خویشان را خود چینش نکرده است، ولی اینها مهم نیست؛ چیزی که مهم است این است که دوستانش را خود بر می گزیند. گفته شده است: عاجز کسی است که نتواند دوست دلخواهش را بیابد و عاجزتر از او کسی است که دوست دلخواهش را بیابد ولی او را از دست بدهد.
خدایا ما را به صالحین ملحق نما! تا فاسدین از ما دور شوند.
کارهایی که سکرات موت را کم می کنند!
تصویری که ما از مرگ نزدیکان به یاد داریم بیشتر شبیه یک خوابیدن آرام و بدون درد سر است. این در حالی است که در پس این آرامش ظاهری و ابدی واقعیت های دردناک و پنهانی وجود دارد که اگر کسی به آن واقف شود به تکاپو در پیدا کردن راه چاره ای برای فرار از آن مهلکه خواهد افتاد.
کمتر کسی در زندگی وجود دارد که غم از دست دادن یکی از نزدیکان خود را مشاهده نکرده باشد. همه ما انسانها در زندگی خود عزیزانی را که سالیان سال در کنارمان بوده اند را در لحظه های پایانی عمرشان به یاد داریم.
تصویری که ما از مرگ نزدیکان به یاد داریم بیشتر شبیه یک خوابیدن آرام و بدون درد سر است. این در حالی است که در پس این آرامش ظاهری و ابدی واقعیت های دردناک و پنهانی وجود دارد که اگر کسی به آن واقف شود به تکاپو در پیدا کردن راه چاره ای برای فرار از آن مهلکه خواهد افتاد.
احتضار و لحظه جان کندن در قرآن
هنگامى كه مرگ بنده اى مؤمن فرا مى رسد؛ فرشتگان با قدح هایى از آب كوثر بر بالین او حاضر مى شوند ... و روح او را تسلّى مى دهند تا تلخى و سختى مرگ را احساس نكند
خداوند متعال در آیات متعددی سختی زمان جان کندن را برای بندگان بیان فرموده است. «وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحیدُ؛ [ق،19] و سرانجام، سكرات (و بیخودى در آستانه) مرگ بحق فرامى رسد (و به انسان گفته مى شود:) این همان چیزى است كه تو از آن مى گریختى!».
در تفسیر نمونه ذیل این آیه شریف این چنین بیان شده است: «سَكْرَةُ الْمَوْتِ» حالتى است شبیه به « مستى» كه بر اثر فرا رسیدن مقدمات مرگ، به صورت هیجان و انقلاب فوق العاده اى به انسان دست مى دهد، و گاه بر عقل او چیره مى گردد، و او را در اضطراب و ناآرامى شدیدى فرو مى برد. چگونه چنین نباشد در حالى كه مرگ یك مرحله انتقالى مهم است كه باید انسان در آن لحظه تمام پیوندهاى خود را با جهانى كه سالیان دراز با آن خو گرفته بود قطع كند، و در عالمى گام بگذارد كه براى او كاملا تازه و اسرار آمیز است، به خصوص اینكه در لحظه مرگ انسان درك و دید تازه اى پیدا مى كند، بى ثباتى این جهان را با چشم خود مى بیند، و حوادث بعد از مرگ را كم و بیش مشاهده مى كند. اینجا است كه وحشتى عظیم سر تا پاى او را فرا مى گیرد و حالتى شبیه مستى به او دست مى دهد ولى مست نیست.[1]
شدت و سختی جان کندن روح از بدن
در سختی و شدت سکرات موت همین بس که اولیای الهی نیز از مواجه شدن با این واقعیت هولناک در اضطراب و نگرانی به سر می برده اند. آنچه از روایات اسلامی بدست می آید این است که سختی جان کندن افراد صالح و نیکوکار که خود را مهیای این موقف خطرناک کرده اند به مراتب راحت تر از کسانی است که هیچ گونه آمادگی و توشه ای برای آن مهیا ننموده اند:
در حدیث قدسى این چنین نقل شده است: هنگامى كه مرگ بنده اى مؤمن فرامى رسد؛ فرشتگان با قدح هایى از آب كوثر بر بالین او حاضر مى شوند ... و روح او را تسلّى مى دهند تا تلخى و سختى مرگ را احساس نكند.[2]
از آیات الهی نیز استفاده می شود که روز قیامت مؤمنان مورد استقبال فرشتگان قرآن می گیرند و با کرامت و بزرگواری به ایشان خوش آمد گفته می شود: «وَ الْمَلائِكَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ،[رعد،24] (و به آنان مى گویند:) سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان! چه نیكوست سرانجام آن سرا (ى جاویدان)».
و اما در خصوص سختى جان دادن كافران از امام صادق (علیه السلام) این چنین نقل شده است: حضرت على (علیه السلام) به چشم درد مبتلا شده بود. پیامبر گرامى اسلام (صلی الله و علیه و آله)، به عیادت ایشان آمد؛ در حالى كه حضرت، از شدت درد، فریاد مى كشید. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمود: آیا از درد چشم بى تابى مى كنى؟! حضرت على (علیه السلام) عرضه داشت: یا رسول اللَّه! تاكنون چنین دردى نكشیده ام.
پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: یا على! چون ملك الموت براى گرفتن جان كافر بیاید، سیخى از آتش همراه اوست كه روح كافر را با آن، چنان بیرون مى كشد كه دوزخ صیحه و فریاد مى کشد. على (علیه السلام) برخاست و در بستر خویش نشست و عرض كرد: یا رسول اللَّه! این سخن را تكرار كن. من درد خود را از شنیدن آنچه فرمودى، فراموش كردم. سپس عرض كرد: آیا از امت شما هم كسى این گونه جان مى دهد؟ رسول گرامى (صلی الله و علیه و آله) فرمود: بله! پادشاه ستمگر، خورنده مال یتیم و كسى كه شهادت دروغ مى دهد، این چنین است.[3]
از آیات الهی نیز به خوبی سختی حال روز کافران نمایان است؛ چرا که خداوند متعال در این خصوص می فرماید: «وَ لَوْ تَرى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذینَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَریقِ؛[انفال،50] و اگر ببینى كافران را هنگامى كه فرشتگان (مرگ)، جانشان را مى گیرند و بر صورت و پشت آنها مى زنند و (مى گویند:) بچشید عذاب سوزنده را (به حال آنان تأسف خواهى خورد)!».
علاج سختی جان کندن در روایات اسلامی
با توجه به سختی و شداید جان کندن، هر انسان آگاهی به دنبال راه چاره ای برای در امان ماندن از آن سختی هاست. با بررسی و تأمل در روایات اسلامی راههای مختلفی برای در امان ماندن از این گرفتاری ها بدست می آید:
1-توجه به خویشاوندان و به جا آوردن صله ارحام
امام صادق (علیه السلام) نقل شده است: «هر کس یک روز از آخر ماه رجب را روزه بگیرد حق تعالی او را ایمن گرداند از شدت سکرات مرگ و از هول بعد ا زمرگ و از عذاب قبر»
توجه به خویشاوندان و اهتمام داشتن به امور ایشان نه تنها موجب برکات فراوان مادی و معنوی در دنیا می شود بلکه زمینه سعادت و آرامش ابدی را نیز به وجود می آورد. تأثیر این فریضه ی الهی حتی در زمان جان کندن محتضر نیز قابل مشاهده است.
شیخ صدوق در این خصوص از امام صادق(علیه السلام) این چنین نقل می کند: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ یُخَفِّفَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهُ سَكَرَاتِ الْمَوْتِ فَلْیَكُنْ لِقَرَابَتِهِ وَصُولًا وَ بِوَالِدَیْهِ بَارّاً فَإِذَا كَانَ كَذَلِكَ هَوَّنَ اللَّهُ عَلَیْهِ سَكَرَاتِ الْمَوْتِ وَ لَمْ یُصِبْهُ فِی حَیَاتِهِ فَقْرٌ أَبَداً؛[4] هر كس دوست دارد خدا سختیهاى جان كندن را بر او آسان كند باید صله رحم كند و به پدر و مادرش نیكى كند چون در این صورت خدا جان كندن را بر او آسان كند و در زندگى دچار پریشانى و فقر نشود».
2-عدم اذیت و آزار والدین و تحصیل رضایت ایشان
سعید بن یّسار می گوید از امام صادق (علیه السلام) شنیدم كه مى فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) به هنگام مرگ جوانى بر بالین وى حاضر شد، به او فرمود: بگو: لا اله الا اللَّه، پس چندین بار زبانش گرفت. حضرت به زنى كه بر بالین او نشسته بود فرمود: این جوان مادر دارد؟ عرض كرد: آرى، منم مادرش. فرمود: تو بر او خشمگین و ناراضى هستى؟ عرض كرد: آرى، شش سال است كه با او سخن نگفته ام. حضرت به او فرمود: از وى راضى شو، عرض كرد: خداوند از او راضى باشد به رضایت شما اى رسول خدا.
پس رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) به آن جوان فرمود: بگو: لا اله الّا اللَّه و او گفت. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به او فرمود: چه مى بینى؟ گفت: مردى سیاه چهره، زشت رو، با لباس چرك و بدبو، كه در این لحظه نزدیكم آمده و گلویم را گرفته مى فشارد. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به او فرمود: بگو: یَا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسِیرَ وَ یَعْفُو عَنِ الْكَثِیرِ اقْبَلْ مِنِّی الْیَسِیرَ- وَ اعْفُ عَنِّی الْكَثِیرَ إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِیم. پس جوان این كلمات را گفت، پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به او فرمود: نگاه كن چه مى بینى؟ گفت: مردى را مى بینم سپید چهره، زیبا رو، خوشبو، و خوش لباس كه نزدیكم آمده، و آن مرد سیاه را مى بینم كه از من رو گرداند و دور شد. حضرت فرمود: دعا را تكرار كن. او تكرار كرد، فرمود: چه مى بینى؟ گفت: دیگر آن مرد سیاه را نمى بینم، و این مرد سپید را مى بینم كه نزدیكم آمده است. سپس بر همین حالت جان سپرد.
3-قرائت قرآن بر بالین محتضر
همچنین محقق کرکی، خواندن سوره الصافات و یس را از روایات برای رفع سکرات موت استفاده کرده است.[5]
4-روزه ماه مبارک رجب
در روایت از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است: «هر کس یک روز از آخر ماه رجب را روزه بگیرد حق تعالی او را ایمن گرداند از شدت سکرات مرگ و از هول بعد از مرگ و از عذاب قبر».[6]
سخن آخر
با توجه به آیات و روایات فراوانی که گویای سختی و شدت لحظه جان دادن است، سزاوار است انسان به ضعف و ناتوانی خود رحم نموده و موجبات سختی بیش از پیش آن را با ترک اوامر الهی و انجام محرمات فراهم ننماید.
پی نوشت ها:
[1]. مکارم شیرازی و جمعی از محققان، تفسیر نمونه، ج 22، ص254.
[2]. بحارالانوار، ج 77، ص 27.
[3]. شیخ عباس قمی، منازل الاخره،ص14 به نقل از بحارالانوار: ج 6، ص 170.
[4]. شیخ صدوق، الأمالی، ص389،ح14.
[5]. جامع المقاصد ج۱، ص۳۵۳؛
[6]. بحارالانوار، ج 94، ص 33.
[h=1]اینجا سنگ ها هم نرم می شوند![/h]

[h=2]یک هنرمند اسپانیایی به نام خوزه مانوئل، قوانین طبیعت را با خلاقیت در آثار هنری خود نقض می کند.
مگر می شود؟!! مگر می شود که سنگ هم نرم شود؟ و... اما چه زیبا این هنرمند این واقعه را به تصویر کشیده است ...[/h]
تا قبل از خواندن این خبر، شاید با خواندن این آیه از قرآن کریم؛ ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (بقره، آیه 74)
سپس دل های شما بعد از این [واقعه] سخت گردید همانند سنگ یا سخت تر از آن چرا که از برخی سنگ ها جوی هایی بیرون می زند و پاره ای از آن ها می شکافد و آب از آن خارج می شود و برخی از آن ها از بیم خدا فرو می ریزد و خدا از آنچه می کنید غافل نیست.
سنگ نرم
با خود می گفتیم: مگر می شود؟!! مگر سخت تر از سنگ چیزی وجود دارد؟ اصلا مگر می شود که سنگ هم نرم شود؟ و این آیه را در حد یک تشبیه برای بیان شدت و عمق فاجعه و تقریب به ذهن می دانستیم اما چه زیبا این هنرمند این واقعه را به تصویر کشیده است ...
اگر دیدیم چنین حالتی در ما وجود ندارد ... یعنی موعظه و نصیحت را نمی پذیریم، پس می زنیم، اثر که چه عرض شود، خیلی اوقات آن ها را عقب ماندگی و دور از شأن و جوانی خودمان می بینیم، تا دیر نشده کمی به خودمان بیاییم و تا دیر نشده کاری بکنیم و خودمان را تغییر دهیم....
دل هایی که وقتی با سنگ های محکم و سخت که گاها آن ها را در حد استفاده در کارهای ساختمانی می شناسیم، مقایسه می شوند؛ خود را سخت تر از سنگ نمایش می دهند ... چرا که بعضی از سنگ ها بر اثر جاری شدن آب شکافته می شوند، آبی که در نهایت نرمی، سنگ سخت را می شکافد ولی قلب این ها تکان نمی خورد.
در دنیای امروز علم و تکنولوژی هر روز به سمت و سویی در حرکت هستیم که روز به روز نشانه هایی از یافته هایی را بیان می کند که وقتی به آنها توجه می کنیم می بینیم که خواسته یا ناخواسته در بیان اثبات قوانین الهی و آیاتی از آیات قرآن کریم است...
و این بار نیز نوعی دیگر این آیه قرآن کریم به این زیبایی، آن هم توسط یک دانشمند غیر مسلمان نمایش داده می شود...
[h=2]از خودتان یک تست بگیرید[/h] پیشنهاد می کنم همین الان قلب خود را بسنجید؛ ببینید قلبتان نرم و صاف است یا خدایی ناکرده به سمت قسی شدن در حرکت؛
راهش هم این است ببینید وقتی موعظه و نصیحتی از جانب کسی به شما می شود، در قلبتان نفوذ می کند و اثر دارد؟
اگر دیدیم چنین حالتی در ما وجود ندارد ... یعنی موعظه و نصیحت را نمی پذیریم، پس می زنیم، اثر که چه عرض شود، خیلی اوقات آن ها را عقب ماندگی و دور از شأن و جوانی خودمان می بینیم، تا دیر نشده کمی به خودمان بیاییم و تا دیر نشده کاری بکنیم و خودمان را تغییر دهیم.... چرا که اگر کار از کار بگذرد، زمان تمام شود و فرصت ها از دست بروند ضرر خواهیم کرد:...فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ فی ضَلالٍ مُبینٍ؛ ...وای بر آنان که قلب های سخت در برابر ذکر خدا دارند آن ها در گمراهی آشکاری هستند» (سوره ی زمر آیه ی 22)
امام باقر (علیه السلام) می فرمایند: «إِنَّ لِلَّهِ عُقُوبَاتٍ فِی الْقُلُوبِ وَ الْأَبْدَانِ ضَنْكٌ فِی الْمَعِیشَةِ وَ وَهْنٌ فِی الْعِبَادَةِ وَ مَا ضُرِبَ عَبْدٌ بِعُقُوبَةٍ أَعْظَمَ مِنْ قَسْوَةِ الْقَلْبِ؛ همانا برای خدا شکنجه هایی است که بندگانش به آن گرفتار می شوند؛ هم بدنی و هم روحی؛ شکنجه ی بدنی این است زندگی برای او سخت می شود. شکنجه ی روحی در عبادت سست می شود و هیچ بنده ای به عقوبتی شدیدتر از قساوت دچار نشده است. (تحف العقول ص 296 /بحارالانوار، ج75، ص176)
[h=2]نشانه ای دیگر در باب رقت و قساوت قلب[/h]
از قدیم گفته اند گریه ترجمان دل است و چشم از زبان صادقانه تر سخن می گوید ...
از من مپرس کاتش دل درچه غایت است از آب دیده پرس که او ترجمان ماست
اشک چشم ، نشانه رقت قلب است. کسی که از صحنه دلخراش منقلب نمی شود تا اشک تأثر بریزد و نیز از حقیقت و جلوه زیبائی لذت نمی برد تا اشک شوق جاری گرداند، از قلب سلیم و روح متعادل برخوردار نیست.
یا علی پنج چیز است که قلب را جلا می دهد. نشستن با علماء و دست کشیدن به سر یتیم، و بسیار طلب آمرزش کردن در اوقات سحرها، و شب زنده داری و کم خوابیدن، و روزه گرفتن در روز
اشک چشم و حال و هوای خوش، نیز دعا و عبادات، وجود یک علت بسیار مهم را می طلبد و آن رقت قلب است، یعنی دل انسان باید رقیق گردد و سنگدلی تبدیل به نازک دلی شود. حضرت علی (علیه السلام ) می فرماید: "ما جفت الدموع الا بقسوه القلوب: اشک ها خشکیده نشد مگر به خاطر سنگدلی. (وسائل الشیعه ج16 ، ص45)
اگر خدایی ناکرده به بیماری قساوت قلب دچار شده ایم یا علائمی از آن در وجودمان دیده می شود تا دیر نشده آستین بالا بزنیم و کاری بکنیم ...
در فرمایش نبوی است که به امیرمؤمنان علیه السلام فرموده اند: یا علی پنج چیز است که قلب را جلا می دهد. نشستن با علماء، و دست کشیدن به سر یتیم و بسیار طلب آمرزش کردن در اوقات سحرها، و شب زنده داری و کم خوابیدن، و روزه گرفتن در روز. (تحف العقول، ص 296؛ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 339؛ تفسیر قرطبی، ج 15، ص 248؛ تفسیر الثعالبی، ج 5، ص 87؛ بحارالأنوار، ج 78، ص 176؛ من السیرة الامام محمّد باقر (علیه السلام)، ص 156)
و در روایت دیگری فرمودند: یا علی، تنوّر القلب قرأته قل هو الله احد: قلب را نورانی می کند خواندن سوره قل هو الله احد.
و قلة الدکل، و مجالسته العلماء، و أکل حبات الغلات: و کم خوردن، و نشستن با علماء، و خوردن دانه های حبوبات. (آیة الله سید محمد حسن میرجهانی (ره)، (1371)، البکاء للحسین (علیه السلام)، در ثواب گریستن و عزاداری یر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)، و وظایف عزاداری، تحقیق روح الله عباسی)
پیامبر صلی الله و علیه و آله فرمود: جلای قلب ها در زیادی یاد مرگ و تلاوت قرآن است. (میزان الحکمة، ح17049)
در بیانی دیگر داریم که می فرمایند: اطعام به مساکین و رسیدگی به یتیمان، قلب انسان را نرم می کند. (میزان الحکمة، ح17043)
امام علی علیه السلام می فرماید: قلبت را با موعظه زنده کن ... و او را با یاد مرگ ذلیل گردان [و خاشع کن]..... و اخبار گذشتگان را بر او عرضه نما. (نهج البلاغه، نامه 31)
پناه می بریم بر خدا که خدایی نکرده قلب هایمان به گونه ای، سخت تر از سنگ به تصویر در بیایند ... ای کاش که از این عضو کوچک ولی سازنده ی وجودیمان بیشتر مراقبت کنیم ...
چشم و شهوت
قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ... وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ (نور: 30 و 31)
به مردان مؤمن بگو چشم های خود را درویش کنند و شهوت خود را کنترل نمایند. ... به زنان مؤمن بگو چشم های خود را درویش کنند و شهوت خود را کنترل نمایند. ...
چشم و دهان به راحتی باز و بسته می شود. این، هم خوب است و هم بد. بد است چون به راحتی چشم به چیزهایی که نباید، چشم دوخته می شود و زبان گشوده می گردد. خوب است چون به راحتی می توانی چشم و زبان بر آنچه نباید، ببندی.
اما چشم! گفته شده است: «ناسپاس ترین عضو بدن انسان، چشم است!». زیرا با چشم چیزهای بیهوده و یا مضرّ، زیاد دیده می شود. وقتی چشم می بیند، ذهن مشغول می شود و حتی اگر چشم هم دیگر نبیند، همچنان ذهن درگیر با چیزی است که دیده است.
چیزهایی را که می بینی، احساسهای مثبت و منفی را در تو برمی انگیزاند. مهمترین حس منفی شهوت است. امان از شهوت!
دخترها و پسرها برای این که مورد توجه هم قرار گیرند مدام ظاهرشان را برای هم جذاب می کنند؛ آنهم با استفده از مدهای مو و لباس و عطر و کفش و دیگر لوازم جانبی که مدام عوض می شوند.
در پیاده روهای خیابانها این چشمان است که مدام می گردد تا چیزی را برای دیدن و لذت بردن شکار کند. و از آنطرف هم بسیارند آنهایی که دوست دارند تا شکار شوند و دیده شوند و مورد تحسین قرار گیرند.
تو در آغاز سن بلوغ هستی، سنی که احساسهایی را تجربه می کنی که تا حال تجربه نکردی. نسبت به جنس مخالفت – اگر دختری نسبت به پسر و اگر پسری نسبت به دختر – نگاه متفاوتی خواهی داشت؛ نگاهی که قبلا آن را نداشتی.
آغاز سن بلوغ جزء بهترین فرصتها برای شیطان است که تو را برای همیشه آلوده و گمراه کند؛ آنقدر آلوده که از تو برای آلوده کردن دیگران هم استفاده نماید.
اگر می خواهی این فرصت را به شیطان بدهی می توانی چشمان هرزه ای داشته باشی. چشمان هرزه، بر همه لحظه های لذت دوخته می شوند. به چه قیمتی؟ به قیمت از دست دادن ایمان و پاکی و درستی و آسودگی و بیخیالیهای خوب دوران کودکی!
و می توانی این فرصت را از شیطان بگیری؛ او را ناامید کنی و خداوند را خوشنود سازی و سعادت دنیا و آخرت را برای خودت بخری. بله می توانی این کار را بکنی به شرط آن که ...
به شرط آن که نگاهت را پاس داری! پاسداری از نگاه، کلید طلایی عبور از سنین بلوغ و نوجوانی آنهم به سلامت است. اگر بتوانی – که می توانی – آغاز بلوغت را سالم باشی بدان بقیه عمرت را آسانتر می توانی با شیطان مبارزه کنی.
اگر خدای نکرده تو خواننده نوجوان و دوست خوبم تا حال چندتایی کار زشت انجام داده ای، بدان هنوز هیچ چیز دیر نشده است. نگذار شیطان تو را ناامید کند و بگوید: «دیگر کار از کار گذشته است!» خیر تو هنوز در آغاز راهی، می توانی از همین الان تصمیم بگیری که چشمانت را به روی حرام ببندی. گفته شده است: «اگر کسی چشمانش را به روی حرام ببند، در میان فرشتگان به عنوان فرشته ای بزرگ از او یاد می شود».
[h=1]درآمدم خوبه، اما چیزی برایم نمی ماند![/h] [h=3]عاملی برای رفع مشکلات اقتصادی[/h]

[h=2]بحث رزق و روزی و تورم و مشکلات اقتصادی یکی از موضوعات اپیدمی است که امروزه نقل همه ی مجالس و محافل خانوادگی و اجتماعی شده است ...[/h]
در این مجال می خواهیم بر روی موضوع برکت که مورد غفلت خیلی از ماها در بحث اقتصاد و مسائل مالی است صحبت کنیم...
خیلی اوقات می شنویم و یا می بینیم که عده ای از آدم ها درآمد به ظاهر خوبی دارند و وضع مالیشان خوب است اما می گویند: اصلا نمی دانم سر ماه پولی که در می آورم چه می شود، هیچ چیزی از آن برایم نمی ماند ... در آمدم خوب است اما بی برکت است و ...
در آیات قرآن کریم به این موضوع توجه شده است که مال زیاد برکت و سازنده نیست و در بیانات مختلف تصدیق شده است ... «ما أَغْنی عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ» (مسد/2) «ما أَغْنی عَنِّی مالِیَهْ» (حاقه/28) «هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ» (حاقه/29)
یادمان باشد غیر از مال و مادیات مسائل دیگری در حیطه برکت می تواند قرار گیرند که این مجال فرصتی برای پرداختن به تمام آن ها نیست و ما فعلاً به مصداق مادی قضیه می پردازیم.
به واقع این برکت چیست که همه دوست دارند داشته باشند؟ برکت به دست آوردنی است یا ایجاد کردنی؟ چه شرایطی باید فراهم باشند تا برکت در زندگی به وجود آید؟
در لغت برکت به معنای رشد و نمو است. [ابن منظور /محمد بن مکرم /لسان العرب ج10،ص395] و به معنای فایده و خیر پایدار و ثابت بکار می رود.
آن هایی که مشکل مالی پیدا می کنند، سعی کنند به هر طریقی که شده مهمانی ساده ای راه بیندازند و به خویشان خود افطار و اطعام دهند. صله رحم و مهمانی، موجب زیاد شدن رزق و روزی است، چنانچه از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله روایت است که: «الضّیفُ یَنزِلُ بِرِزقِهِ ....»؛(میزان الحکمه ، ج 5 ، ص 520؛ وسایل الشیعه ، ج 16، ص 459) مهمان، روزی خود را نازل می کند. البته اضافه بر این، گناهان صاحب خانه و میزبان را هم می زداید و این برکتی شگفت است.
در قران کریم مشتقات برکت حدود 30 بار به کار رفته است که تقریبا در تمام موارد در کنار نعمت های خداوند متعال به کار رفته است. و چون به خداوند نسبت داده شده است دائمی است.
به تعبیر علامه طباطبایی برکت یعنی دوام الخیر، یعنی استمرار خیر است، در برکت همیشه کثرت نیست. مثلاً حنظله زمانی که در جنگ احد شهید شد داماد یک شبه بود ، هنگامی که همسر او به نزد رسول خدا صلی الله و علیه و آله آمد. پیامبر صلی الله و علیه و آله به ایشان تسلیت گفت و فرمود: دعا می کنم نسل شما پربرکت باشد، خداوند به همسر حنظله که حامله بود پسری داد به نام عبدالله، او بزرگ شد و ازدواج کرد خدا به او هشت پسر داد که بعداً انقلاب مدینه را آنها انجام دادند.
برکت همین است گاهی از یک جای کوچکی شروع می شود، یک هزار تومانی به اندازه ی صد هزار تومان برکت می کند.
در بیانی قرآن کریم می فرماید: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ [اعراف / 96]
و اگر اهل شهرها و آبادیها، ایمان مى آوردند و تقوا پیشه مى كردند، بركات آسمان و زمین را بر آنها مى گشودیم.
در جامعه ای که اهل ایمان و تقوا باشند، از آسمان و زمین برکت می بارد ... جامعه و مردم غرق در برکت می شوند ...
بنابر این مهم ترین نکته در باب ایجاد برکت در زندگی، داشتن ایمان واقعی و تقوا است... شاید خیلی اوقات ما این محاسبات را خیلی نتوانیم متوجه شویم که چگونه می شود ایمان و تقوا در اشیاء مادی اثر بگذارد و به آن ها برکت دهد؟!!
این ها به واقع با محاسبات ظاهری و سطحی ما جور در نمیاد ... توجه کنیم که خداوند نمی فرماید که ایمان و تقوا مالتان را زیاد می کند، می فرماید با ایمان و تقوا برکات را بر شما نازل می کنم (برکت افزایش کیفیت است نه صرفا کمیت)
می توان برکت را در اصطلاح بازاری این گونه گفت: "کار فلانی گرفته، فلانی دست به هر کاری می گذارد می گیرد و..."
[h=2]بذر، نیاز به آبیاری دارد[/h] در روایات مواردی به عنوان آبیاری کردن بذر رزق و روزی بیان شده اند که با داشتن بذر سالم یعنی؛ رزق و روزی حلال و تلاش در راه به دست آوردن روزی حلال این آبیاری نتیجه خوب خواهد داد وگرنه تا زمانی که بذری وجود نداشته باشد، آبیاری کردن معنایی ندارد.
چنانچه گفته شده است که بیدار بودن در هنگام بین الطلوعین یکی از این آبیاری های بذر رزق و روزی است که باعث افزایش رزق و روزی و برکت می شود، بنابراین باید از خوابیدن در این هنگام که طبق روایات وقت تقسیم روزی بین خلایق است، پرهیز کرد.
یکی دیگر خوش اخلاقی و برخورد خوب با دیگران و داشتن نیت خوب نسبت به دیگران است، که این امر به شدت در افزایش روزی انسان موثر است. (بحارالانوار، ج ۵۷، ص ۱۷۵)
صله رحم و میهمانی دادن از دیگر کارهایی است که انجام آن موجب برکت یافتن رزق و روزی می شود.( کافی، ج۲، ص۱۵۱، حدیث ۶)
آن هایی که مشکل مالی پیدا می کنند، سعی کنند به هر طریقی که شده مهمانی ساده ای راه بیندازند و به خویشان خود افطار و اطعام دهند. صله رحم و مهمانی، موجب زیاد شدن رزق و روزی است، چنانچه از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله روایت است که: «الضّیفُ یَنزِلُ بِرِزقِهِ ....»؛(میزان الحکمه ، ج 5 ، ص 520؛ وسایل الشیعه ، ج 16، ص 459) مهمان، روزی خود را نازل می کند. البته اضافه بر این، گناهان صاحب خانه و میزبان را هم می زداید و این برکتی شگفت است.
خواندن سوره واقعه در هر شب یکی دیگر از راه کارهای زیاد شدن رزق و روزی دانست و در روایات آمده است کسی که بر خواندن این سوره مداومت داشته باشد، هرگز فقیر نمی شود. (کنزالعمال، ج1، ص264)
یکی دیگر از عواملی که در افزایش رزق و روزی و با برکت شدن مال انسان بسیار موثر است رضایت و دعای پدر و مادر است؛ امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «هر کس نیکی به والدین نماید هرگز در زندگی به فقر مبتلا نخواهد شد.» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج،۷۴ باب ،۲ ح57)
متاسفانه امروز کمتر به رضایت و دعای خیر پدر و مادر اهمیت داده می شود در صورتی که این موضوع کلید طلایی افزایش رزق و روزی انسان است.
یکی دیگر از عواملی که در افزایش رزق و روزی و با برکت شدن مال انسان بسیار موثر است رضایت و دعای پدر و مادر است؛ امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «هر کس نیکی به والدین نماید هرگز در زندگی به فقر مبتلا نخواهد شد»
[h=2]صداقت برکت می آورد[/h] پیامبر (صلی الله و علیه و آله) در این باره می فرماید: هر کس، راستگویی در گفتار، انصاف در رفتار، نیکی به والدین و صله رحم الهام شود، اجلش به تاخیر می افتد، روزی اش زیاد می گردد، از عقلش بهره مند می شود و هنگام سوال (ماموران الهی) پاسخ لازم به او تلقین می گردد. (اعلام الدین، ص ۲۶۵)
[h=2]مدارا کردن با مردم برکت می آورد[/h] رسول خدا صلی الله و علیه و آله فرمود: اِنَّ فِى الرِّفقِ الزّیادَةَ وَ البَرَكَةَ وَ مَن یُحرَمِ الرِّفقُ یُحرَمِ الخَیرَ: در مدارا، فزونى و بركت است و هر كس از مدارا محروم باشد، از خیر، محروم شده است. (كافى، ج 2، ص 119، ح 7)
در تاریخ اسلام آمده است که روزی یک خانمی از قصابی گوشت خرید، پول را داد قصاب هم گوشت را به او داد، خانم نگاه کرد دید گوشت مطابق پول است ولی جوابگوی خانواده ی او نیست، به قصاب گفت: اگر می شود یک کمی بیشتر بده.
قصاب به او گفت خانم بیشتر از این نمی شود برو... امیر المومنین علیه السلام ایستاده بود این صحنه را نگاه می کرد رفت جلو به آن قصاب گفت: زدها فان فی الزیاده البرکة یک کمی بیشتر بده در زیاد دادن برکت است. (به نقل از حجت الاسلام رفیعی)
حالا شما این نوع رفتار را با رفتارها و سبک زندگی امروز خودمان مقایسه کنید ... طرف بدهکار است، طلبکار با اینکه می داند این بدهکار گرفتار است و او هم به این پول خیلی احتیاج ندارد و می تواند به او فرصت دهد چگونه رفتار می کند؟
در خریدهایمان، پول هایی که در تاکسی و اتوبوس بین مسافر و راننده رد و بدل می شود، چقدر این مدارا و رفق رعایت می شود ... این موضوع مصادیقش بسیار وسیع است ...
[h=2]قناعت برکت می اورد[/h] نکته ی بعدی در افزایش رزق و روزی قناعت است؛ چنانچه یک محروم داریم و یک مرحوم، فرق زیادی هم در نوشتن ندارند، حریص، صفت مقابل قانع محروم است و قانع مرحوم . کسی که حریص است همیشه محروم است، میلیاردرهم باشد می گوید زندگی فلانی، خونه ی فلانی و مدام احساس کمبود می کند. بنابر این سومین عاملی که برکت می آورد قناعت است.
[h=2]استغفار برکت زا است[/h] خداوند در قرآن می فرماید: وَیَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّمَاء عَلَیْكُم مِّدْرَارًا: «و اى قوم من، از پروردگارتان آمرزش بخواهید، سپس به درگاه او توبه كنید [تا] از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد. (هود، 52)
استغفار باعث برکت و افزوده شدن مال و فرزند می شود: وَیُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ...(نوح، 12)
در روایات نیز به زیاد استغفار کردن سفارش شده است: چنانچه پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله روزی هفتاد مرتبه این ذکر را می گفتند: استغفراله ربی و اتوب علیه
انشالله که با رعایت این موارد، برکت را بر زندگی هایمان هدیه دهیم.