با عرض سلام و خسته نباشید
موسی ع در همان ابتدایی که مورد خطاب خداوند قرار گرفت،دو معجزه الهی به او نشان داده شد و از این امر ترسید و پا به فرار گذاشت.
بعد در مقابل فرعون قرار گرفت و قرار بود معجزاتش را عرضه کند. قال بل القوا فاذا حبالهم و عصيهم يخيل اليه من سحرهم انها تسعى (66) فاوجس فى نفسه خيفه موسى (67)
و در این هنگام باز هم دچار خیفه(ترس آنی و زودگذر) شد.
دلیل این ترس چه بود؟
در المیزان آمده است که :
نمی توان گفت به دلیل اینکه مردم هنوز معجزه موسی را ندیده بودند و نمی دانستند عصای موسی تمامی سحر ساحران را خواهد بلعید موسی ترسید که امر بر مردم مشتبه شود و نتوانند میان معجزه او و سحر پیامبران فرق بگذارند ،چرا که قبل از آ« خداوند به موسی فرموده بود: باياتنا انتما و من اتبعكما الغالبون
همچنین ترس موسی از این نبود که مردم فبل از دیدن معجزه موسی فرار کنند و متفرق شوند و تمام زحمات از بین رود،
چون ظاهر آيه شريفه اين است كه جمله فاوجس فى نفسه خيفه...متفرع بر جمله فاذا حبالهم و عصيهم يخيل اليه...باشد، و خلاصه ترس او از ناحيه همان ما (خيل اليه ) بوده، يعنى از آنچه به نظرش رسيده ترسيده نه از فرار و تفرقه مردم، زيرا اگر ترسش از اين بود، هرگز راضى نمى شد كه ابتدا آنها سحر خود را ارائه دهند، علاوه بر اين، اين وجه با تقويتى كه خداى تعالى از دل او كرد و فرمود: (قلنا لا تخف انك انت الاعلى ) جور در نمى آيد و جا داشت بفرمايد: (نترس ما نمى گذاريم متفرق شوند تا تو عصاى خود را بيفكنى ).
بنا براین به این نتیجه میرسیم که ترس موسی ع از این بوده است که مبادا مغلوب شود.
حالا اگر این را هم نگویم(چون خداوند به او اطمینان داده بود که غالب است)،حداقل از آن صورت های خیالی خیفه ای داشت. چرا؟ نمی توانست خیال را از واقع تمیز دهد؟
حال سوال بنده این است: آیا میتوانیم صد در صد بگوییم که در تمام معجزات ،نفس پیامبر و قدرت آن دخیل بوده است؟
اگر اینگونه بوده است چه دلیلی دارد که موسی از سحر ساحران که طبق آیه قران خیالی بیش نبوده است،خیفه ای به دل راه دهد؟
قوه خیال از طرفی به عالم مادی راه دارد و از طرفی به عالم ملکوت.آیا یک عالم وارسته که بوسیله قدرت نفسش خوارق عاداتی انجام میدهد،تفاوت بین خیال واهی و اتصال به حقیقت و ملکوت اعلی را در نمی یابد؟
این فقط یک سوال بود. نه بیشتر!
سلام و عرض ارادت
سؤالات شما در باره ی صحت اصل قیام معجزات به نفوس پیامبران و بحثی مقدم بر بحث جاری،
[="Tahoma"][="Blue"] خب شاید اگر بنده در همین جا به خطای فهم خویش اقرار نمایم بهتر از آن است که به این بحث ادامه دهیم.
از همه سرورانی که در این بحث مشارکت فرمودند سپاسگزاری نموده، خیر دنیا و آخرت را برایتان مسالت دارم.
سلام و ادب
استاد من معذرت میخوام . علی رغم دستور حضرتعالی مجبورم این را قرار دهم.قبلا نوشته بودم و به دلیل قطع نت موفق به ارسالش نشدم.
حبیبه;821649 نوشت:
سؤالات شما در باره ی صحت اصل قیام معجزات به نفوس پیامبران و بحثی مقدم بر بحث جاری،
و مباحث اخیر، متفرع بر پذیرش صحت آن است.
سلام مجدد
صحبت بنده این بود که شاید اینطور باشد که هر معجزه ای به قدرت نفس صورت نگیرد.شاید خوارق عادتی که بعضی اولیاء الله انجام میدهند،ناشی از پرورش قدرت نفسانی باشد ولی در مواردی هم شاید اینطور باشد که این صرفا افاضه ای و تجلی ای از سمت خداوند متعال باشد.و الان که مجدد فرمایشات استاد را نگاه میکردم،به نظرم نرسید که این صحبت بنده با این فرمایشات استاد تناقض داشته باشد:
اویس;818149 نوشت:
بنده عرض کردم که نوع انسان از جمله انسان کامل دارای مراتب از فرش تا فوق عرش است و چه بسا انسانی در مراتب مادون نفسانی خویش از احکام مراتب مافوق نفسانی خویش مطلع نباشد و این عدم اطلاع در عالم مادون (عالم طبیعت) احکامی را به دنبال خواهد داشت که از جمله آن احکام همین «خوف» است که می فرمایید.
اویس;818195 نوشت:
آنچه شما می گویید مربوط به نفس نفیس ذوات قدسیه نبی اکرم صلی الله علیه و ائمه اطهار علیهم السلام است که ظاهرشان همواره در تمامی حالات از همه مراتب باطنیشان مطلع بوده
در واقع شاید این مراتب ما فوق نفسانی و باطنی در حضرت موسی ع ،علی رغم وجود به شهود ایشان نرسیده باشد.
حبیبه;821649 نوشت:
سؤالات شما در باره ی صحت اصل قیام معجزات به نفوس پیامبران
عرض نکردم همه پیامبران و حتی عرض نکردم این پیامبر خاص در همه ی موارد،بلکه فقط بحث عصای مار شده مدنظرم بود.
حبیبه;821648 نوشت:
نمی دانسته اند مار به اذن الله به ایشان صدمه می زند؟
یا اینکه با وجود چشم حق بین، باید در هر عالمی طبق مقتضیات آن رفتار کرد و شرط عقل انسان احتیاط است؟
خواهر گرامیم نفرمودید که با این وصف،چرا حضرت امام رضا علیه السلام از شیرها نترسیدند؟و طبق مقتضیات دنیا عمل نکردند؟
خب شاید اگر بنده در همین جا به خطای فهم خویش اقرار نمایم بهتر از آن است که به این بحث ادامه دهیم.
از همه سرورانی که در این بحث مشارکت فرمودند سپاسگزاری نموده، خیر دنیا و آخرت را برایتان مسالت دارم.
عرض سلام و ادب
نفرمائید استاد گرامی،این یک بحث قرانی،فلسفی بود، همه ی ما در محضر قران و در خدمت کلام وحی هستیم ان شاالله،
لذا این مباحثات تنها جهت فهم بهتر معارف قران شکل گرفت و قصد مجادله در کار نبود.
با تشکر و عذرخواه
پ.ن
خداوند قدرت ادراک معارف الهیش را با بحث به کسی عنایت نمی کند
بنابراین حتما مشکل درک این مباحث مربوط به عدم قابلیت ظرف دل
تاریک بنده است"العلم نور یقذف الله فی قلب من یشاء"
[SPOILER]مثل اینکه با ارسال اون پست همچنان مجبورم ادامه دهم ولی خواهرم ازتون خواهش میکنم بعد از این پست ادامه ندهیم.ادامه بحث بعد از اون پست جناب استاد ،چیزی جز بی حرمتی به مقام استاد نیست و من با ارسال اون پست مقصر این بی حرمتی هستم.هزاران بار عذرخواهم.[/SPOILER]
حبیبه;821663 نوشت:
حضرت رضا علیه السلام در آن مقام، مظهر غضب و انتقام الهی بودند لذا کسی باید بترسد که مورد انتقام و غضب قرار گرفته است
نه آنکه پرتویی از خشم الهیش بأذن الله، تبدیل به شیری درنده شده و قرار است دشمن معاندش را بدرد.
حضرت موسی فرستاده ی خداوند بودند و قرار بود معجزه ای که نشان از قدرت خداوند بود را به اذن الهی نشان دهند تا مردم آگاه شوند که فرعون خدا نیست.حال چرا باید در آن مقام و موقعیت خطیر، فرستاده ی خداوند از سمت معجزه ای که به اذن الهی آورده است تا بر مردم حجت باشد که خدای او خدای واقعی است، آسیب ببیند؟ و گریز بر طبق قوانین مادی و طبیعی دنیوی گریز ناپذیر باشد؟
[SPOILER]مثل اینکه با ارسال اون پست همچنان مجبورم ادامه دهم ولی خواهرم ازتون خواهش میکنم بعد از این پست ادامه ندهیم.ادامه بحث بعد از اون پست جناب استاد ،چیزی جز بی حرمتی به مقام استاد نیست و من با ارسال اون پست مقصر این بی حرمتی هستم.هزاران بار عذرخواهم.[/SPOILER]
حضرت موسی فرستاده ی خداوند بودند و قرار بود معجزه ای که نشان از قدرت خداوند بود را به اذن الهی نشان دهند تا مردم آگاه شوند که فرعون خدا نیست.حال چرا باید در آن مقام و موقعیت خطیر، فرستاده ی خداوند از سمت معجزه ای که به اذن الهی آورده است تا بر مردم حجت باشد که خدای او خدای واقعی است، آسیب ببیند؟ و گریز بر طبق قوانین مادی و طبیعی دنیوی گریز ناپذیر باشد؟
سرکار یکی دیگه،خواهر عزیز
این بحث مجادله نبود تلاشی برای فهم بود حداقل در سطح اقناع عقلی که دریافت قلبی
روش دیگر و مقتضا و قابلیت دیگری را می طلبد،پس ترجیح می دهم به جای ادامه ی این بحث
خواست حضرت استاد را اطاعت کنم و بیشتر فکر کنم تا سخن بگویم که:"الکلام یجرّ الکلام"
گرچه برای سؤال شما پاسخی وجود داشت.
پ.ن
اما اگر مایل باشید می توانیم در خصوصی بحث را ادامه دهیم.
هر طور شما بخواهید، که امتثال امر دوست نیز واجب است.
گفتیم از جمله خواص نفسانی انسان کامل این است که می تواند به ارادة خود در کل نظام هستي تصرفات گوناگون داشته باشد و اين همان معناي شريف ربوبيّت تامّة انسان کامل نسبت به تمامي موجودات است.
اگر چه به تعبير شريف جناب محقّق قيصري در شرح فصوص الحکم، تمامي انسانها به مقدار سعة وجودي خود حظّي از ربوبيّت را دارند و ميتوانند به فراخور ظرف وجودي خود در نظام هستي تصرّف نمايند و در نفس ناطقة خود اموري را انشاء و ايجاد نمايند، اما در اين بين، دايرة ولايت کلّية انسان کامل، اوسع و اشرف از تمام ولايات جزئيّۀ افراد و حاکم بر آنها ميباشد.
علامه حسن زاده آملی در تعليقات خود بر أسفار ميفرمايند:
«بدان که براي هر انساني بهرهاي از ربوبيّت است و کمال و تمام اين بهره، از آنِ انسان کامل است و گاهي از اين کمال تعبير به «ربوبيّت تامّه» ميکنند که مراد از آن، ربوبيّت تامّة ظلّيه است. پس بصيرت به کار گير. و همانا براي انسان کامل ربوبيّت تامّة ظلّيه است بدان جهت که او خليفة خداوند است و لازم است که خليفه به صفات مستخلف باشد، در غير اين صورت خليفه نخواهد بود. پس چون براي انسان کامل ربوبيّت تامّه است براي او عبوديّت تامّه نيز هست زيرا عبوديّت، فرع بر معرفت است و معرفت نفس، نردبان معرفت رب است و ربوبیت، جوهري است که کنه آن عبوديّت است».
يکي از وجوه معاني صدگانهاي که حضرت استاد علامه براي حديث شريف «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» اقامه فرمودهاند همين عبارتي است که در بالا، پيرامون ربوبيّت و عبوديّت انسان کامل بيان داشتند. يعني: «اگر کسي خود را بشناسد که بهرهاي از ربوبيّت تامّه برده است، بالتبع رب مطلق نظام هستي را نيز ميشناسد».
نکته ای که به مناسبت در اینجا قابل طرح است این است که حرکت عارف که از خلق به جانب حق است با جدايي و افتراق او از مشتهيات عالم کثرات آغاز ميگردد و با زدودن غبار تعلّقات مادّي ادامه مييابد. در حقيقت عارف در اوّلين گام بين ذات خود و جميع آنچه او را از ذکر حق باز داشته و او را مشغول ميسازد، افتراق و جدايي ميافکند و در ادامه، آثار شواغل مادّي را که همان ميل و التفات به عالم مادّه است از خود نفض ميکند.
نفضِ قاليچه، تکان دادن قاليچه است براي پاکي و دور نمودن آن از گرد و خاک، بر خلاف رفضِ قاليچه که جاروب نمودن قاليچه است. جاروب کردن قالي هرگز گرد و خاکي را که در متن تار و پود قالي نهفته است بيرون نميکشد اما نفض و تکاندن آن، تمامي ذرات صغير غبار را از لابلاي تار و پود قالي بيرون ميکشد.
رفض و جاروب نمودنِ قالي قبل از نفض و تکاندن، آن قاليچه را از گرد و غبار و خاکهايي که در آن نهفته است پاک نميکند. نيکو آن است که قبل از جاروبکردن و رفض قالي، آن را نفض نمود و بعد از آن با رفض و جاروب، گرد و خاکِ بيرون آمده و ظاهر گشته را از سطحِ ظاهر آن زدود.
عارف نيز اينچنين است بايد ابتدا با ارادهاي قوي و همّتي بالا، خود را از تعلّقات و مشتهيات عالم مادّه نفض نمايد و جزمش را براي سير در ديار مرسلات و ملکوت عالم عزم نمايد و پس از آن با رفض ذات خويشتن، گرد و غباري را که به واسطة سير در طريق خودسازي و خودشناسي ظاهر گشته است جاروب نمايد و به کلّي خود را از هوا و هوسِ جلب انظار عامّه دور نمايد.
با معنايي که از رفض و نفض ارائه نموديم به علّت تسمية مقاومت ملّت مظلوم فلسطين در برابر دژخيمان و تجاوزگران صهيونيسم به «انتفاضه» پي بردهاي که مقصود از آن مقاومت، تکاندن و زدودن بالکلّية فلسطين است از ايادي منفور ظالمانة اسرائيل، نه صرف بيرون کردن چند تن از رؤساي پَستِ ستمکار اسرائيل.
جناب خواجه نصير الدين طوسي در شرح عبارت مذکور جناب شيخ الرئيس در فصل نوزدهم نمط نهم ميفرمايند:
«عارف زماني که از خود انقطاع يافته و به بارگاه حضرت حق اتصال يافت تمامي قدرتها را غرق در قدرت شامله حق ميبيند و هر علمي را غرق در علم احاطي حق که از هيچ شيئي فروگذار نميشود، مشاهده ميکند و هر ارادهاي را صادر از او و فائض از جانب او ميبيند و حق، بينايي او ميشود و بدان ميبيند، و شنوايي او ميشود و بدان ميشنود، و قدرت و توانايي او ميشود که بدان کار انجام ميدهد، و علم و دانش او ميشود که بدان ميداند، و حق، وجود او ميشود که بدان به وجود ميآيد، پس در اين هنگام عارف حقيقتاً متخلّق به اخلاق حق متعال ميشود».
و اين فرمايش خواجه در شرح گفتار شيخ الرئيس معناي همان حقيقت است که گاهي عبد آنچنان قوي ميشود که حق متعال مُطاع او ميگردد، يعني هر چه او خواست حق متعال برايش انجام ميدهد، هر چه خواست حق برايش ميبيند و ميشنود و مييابد. فافهم!
[="Tahoma"][="Blue"]گفتيم که انسان کامل قادر است در مادّه کائنات تصرّف کند و به تعبير ديگر هيولای عنصري عالم اجسام، مُطاع انسان کامل است و هرگونه که او بخواهد تغيير و تبدّل مييابد.
يعني نه تنها در عالم آخرت براي بهشتيان وَلَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ ( فصلت/32) است بلکه در همين دنيا نيز خواستههای نفوس قدسيّه به اراده و مشيّت آنها به اذن الله حاصل ميشود و براي حصول آنها نيازي به تدريج و تعاقب زماني نيست و هر انسان کاملي به حسب سعۀ وجودي خاصّ خود هر ارادهاي نمايد و بخواهد، بيدرنگ و بدون شرط به وجود خواهد آمد.
اما بايد اين توجّه را نمود که قدرت انسان کامل هرگز به امر محال تعلّق پيدا نميکند چنان که قدرت حق متعال نيز هرگز به امر محال تعلّق نمييابد، يعني مثلاً اگر چه خداوند قادر است بزرگتر از کره زميني را در کوچکتر از تخممرغي، به نام مردمک چشم جاي دهد، اما از آنجا که تخممرغ قابليّت آن را ندارد که ظرف مظروفي چون کره زمين قرار گيرد، هرگز قدرت خداوند به چنين امر محالي تعلّق نيافته و هرگز چنين صورتي از جانب حق، محقّق نميشود.
[/]
بدينسان بايد قوّت انسان کامل را براي تصرّف در مادّة کائنات، مطابق با ظرفيت و استعداد اشياء عالم جسماني و نيز مطابق با قواعد و موازين محقّق عالم وجود دانست و اشاره کرديم که معجزات انبياء اگر چه امری خارقِ عادات متعارف و معهود در نزد مردمان است، اما هرگز از نظم تکويني نظام وجود بيرون نبوده و مطابق و موافق با چينش بافت تکويني نظام طبيعت است و لذا بايد توجّه داشت انجام اموري را که اساساً با اصول و معيارهاي عالم طبيعت، بلکه نظام وجود موافق نيست به انسان کامل نسبت ندهيم.
به عنوان مثال يکي از قواعد موجود در نظام هستي اين است که هرگز عينِ وجود، قابل عدم نشود يعني امري که محقّق در خارج است هرگز به کلّي نيست و معدوم نميگردد، چرا که عدم، ضدّ وجود است و شيء هرگز قابل ضدّ خود نميشود، بلکه اعيان و حقايق، همه ابدي و ازلي هستند و وجود، هميشه به حال خود باقي و برقرار است، يعني نه تنها وجود معدوم نشده و هيچ عينِ بسيطي فاني نميشود بلکه هيچ موجودي نيز از عدم به وجود نميآيد بلکه ظهور شيئي و يا عدم ظهور شيئي، صرفاً در دامنه ترکيب بعضي اشياء با بعضي و يا تفريق بعضي از آنها با بعضي ديگر محقّق ميشود، نه آنکه ظهور و عدم ظهور اشياء در مقطعي از زمان، مستند به ايجاد بعد از عدم و يا اعدام بعد از وجود بوده باشد، بلکه اصل رصين توحيد صمدي قرآني، ناطق است به اين حقيقت که مطلقاً در نظام وجود، ايجاد و اعدام نيست بلکه هر چه هست خلق و ظهور صورتي فوق خلق و صورت پيشين است، فتدبّر!
[/]
با توجّه به اين اصل گوييم: قوّت و توانايي انسان کامل مبني بر تصرّف در مادّة کائنات، به معناي نفي قاعدۀ مذکور نيست و چنين نيست که انسان کامل از عدم، شيئي را به وجود آورده و يا شيء موجودي را معدوم نمايد، بلکه اوّلاً بايد انحاء تصرّفات انسان کامل در متن خارج را در بخش قوّت نفساني و روحاني انسان کامل مطرح نمود که به حسب سعۀ وجوديش قادر است اشيايي را در متن خارج انشاء نمايد و ثانياً اگر ايجاد و اعدامي از جانب انسان کامل مشهود است به معناي محو و اثبات است.پس نیک بیندیش!
[/]
در ادامه سلسله مباحث شناخت انسان کامل به توضیح مقام شریف ولایت و نبوت و رسالت می پردازیم. استاد علامه حسن زاده آملی در باب اوّل رساله شريف «انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه» می فرمایند:
«ولايت نبي جنبه حقّاني و اشتغال به حق تعالي است و نبوّت او وجهه خلقي دارد که توجّه نبي به خلق است و شک نيست که اوّلي اشرف از دومي است، چه آن ابدي است به خلاف اين که منقطع است»
درتوضیح بیان علامه گوییم از آنجا که ولايت، جنبه حقّاني و الهي انسان کامل است و لذا نبوّت و رسالت در تحت سيطره مقام شامخ ولايت قرار ميگيرند، زيرا انسان کامل از آن حيث که به حق متعال نزديک است و کل حقايق نظام هستي را از او ميگيرد، وليّ است و از آن حيث که به مردم رو ميکند تا آنچه را که از حق گرفته به مردم ابلاغ نمايد، نبي است.
به تعبير ديگر در سفر اوّل و دوم از اسفار اربعۀ نفس ناطقه انساني، آدمي از خلق ميرهد و به حق ميرسد و با اوصاف الهي اتحاد وجودي پيدا ميکند و اسماء الله را ميچشد و به مقام ولايت ميرسد و بعد از اتمام اين دو سفر، مأمور ميشود که به جانب خلق برگردد و از آنچه اخذ نموده است به انسانهايي که در مرتبه مادون هستند بدهد تا آنها را هم به مراتب و کمالات بالاتر دعوت نمايد. و لذا انسان در سفر سوم و چهارم که سفري با وجهه خلقي است يا نبي ميشود و يا رسول که البته تمامي انبياء در اين مقام نيز صاحب رتبهاي هستند.
[="Tahoma"][="Blue"]
بعضي از انبیا فقط مأمور به ابلاغ ميشوند که به آنها «نبي» ميگويند[="]، بعضي از ايشان علاوه بر وظيفة ابلاغ[="]، صاحب کتاب نيز ميشوند که به آنها «رسول» ميگويند[="]، و بعضي از آنها تکليفي سنگينتر از رسول دارند که امامند و به آنها «اولوا العزم» ميگويند[="]، و در آن ميان فقط يک نفر از مقام «ختم» برخوردار است که عصاره همة آنها ميباشد.
[="]بر اين اساس انسان کامل با مقام شامخ ولايتش روي به افق اعلي دارد و با مقام نبوّت و رسالتش روي به جانب خلق میکند و از مقام ولايتش خبر ميدهد و به همه[="]،[="] نداي «تعالوا» ميدهد تا همه بالا روند و مثل او به مقام ولايت برسند[/]
انسان کامل در منتهی درجه مقام ولایت خویش همچون سیمرغی است که در آغاز عزیمت وی، خیل عظیمی از خلائق مدعی تمسک بدانند اما مشقات این طریق صعب الامور و امتحانات کشتی شکن بلایا که زداینده منیات و محو کننده اوهام دانسته ها و تخیل دارایی ها است یکی پس از دیگری را از این جمع کثیر کاسته و در نهایت به چنان قلیلی من عبادی الشکور می رسد که جز هوای معشوق حقیقی و جز رویت جمال وی هیچ در سر ندارند.
آنکه گفته اند ولايت به حسب رتبت، اعلي و ارفع از رسالت و نبوّت است بدین خاطر است که ولايت، باطن نبوّت و رسالت است و نيل به اين دو مبتني بر ولايت است به عبارت دیگر انسان کامل تا به حق تقرّب ننمايد اسرار نظام هستي را از حق اخذ نميکند و تا از حق، اسرار شريعت و طريقت و حقيقت را نگيرد قطعاً چيزي ندارد تا به مردم ابلاغ نمايد. لازمه ابلاغ نمودنِ حقيقتي به فرد ديگر، آن است که در ابتدا آدمي آن را براي خود تحصيل کند، آنگاه پس از يافتنِ آنچه را که در پي تحصيل آن بود، ميتواند آن حقيقت را در اختيار ديگران قرار دهد و لذا ولايت که مقام تقرّب انسان کامل به حق متعال است، به حسب رتبه، اعلي و ارفع از رسالت و نبوّت است.
[/]
در اين جا يک نکته، قابل اهميت بسيار است و آن اينکه: مقام ولايتِ در هر شخصي، از مقامِ نبوّتِ همان شخص، رفیع تر است، نه اينکه لزوما ولايتِ در شخصي، بر نبوّت و رسالتِ شخص ديگر رفیع تر باشد.
به عنوان مثال مقام ولايت در پيامبر اکرم[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه وآله که جنبه حقّاني دارد، از مقام نبوّت و رسالتش که جنبه خلقي دارند، اشرف است چرا که مقام ولايت هر انساني رابطه خاص باطني اوست با خداي خودش و طبيعي است که اين چنين وجهي شرافت دارد بر وجه خلقي او و رو نمودن وی به کثرات.
نکتهي ديگر در مورد مقام شامخ ولايت اين است که عطا کننده مقام ولايت، اسم شريف «باطن» است. بر خلاف عطا کننده مقاماتی چون امامت و رسالت و نبوّت، که اسم شريف «ظاهر» است.
بدين معني که رابطهي باطني و سرّي هر انسان کاملي با معبود خويش، موجب نيل او به مقام شامخ ولايت ميشود. لذا دولت اسم شريف «باطنِ» حق در او ظهور ميکند، و تا در اين مقام است مأمور به ابلاغ و اظهار حقایق درونی خود به عموم مردم نيست. پس از این حیث اسم شريف «ظاهرِ» حق در او ظهوري ندارد. اما وقتي به مقام رسالت و يا نبوّت رسيد، علاوه بر اينکه با اسم شريف باطنِ حق، صاحب مقام ولايت است، به اقتضاي اسم شريف ظاهر نيز مأمور است آنچه را که از حق سبحانه دريافت كرده، به عموم مردم برساند.
[/]
بر اين اساس نوعاً عموم مردم از مقام ولايت انسان کامل، که با اسم شريف باطن در آمیزش است، خبر ندارند و نميدانند که امام و نبي و رسولشان از چه مقدار تقرّب نسبت به حق برخوردار است، و نميدانند در همين هنگامي که وی مشغول سخن گفتن با عموم مردم است، در چه عوالمي مشغول به سير و سياحت است، مگر اينکه مأموم، آنچنان اقتدا به امامش كند که در تمامي اوامر و نواهي، مطيع مطلق باشد و در علم و عمل به امام خويش تقرّب يابد، در اين هنگام چه بسا از نهانخانهي سرّ امام و وليّ خويش نيز آگاهي يابد و به شهود مقام ولايت آن امام نايل شود.
[/]
اما به طور کلّي، هرگز بنا بر اين نيست که امام و وليّ الله، عموم مردم را از چهرهي باطني و ميزان تقرّب خود به حق متعال آگاه كنند و دايماً از مکاشفات، مشاهدات و کمّ و کيف راز و نياز خویش بگويند.
در حقيقت امام مأمور است با عموم مردم با اسم شريف «الظاهر» حق رفتار کند و آنها را با اين اسم شريف به مقامات عالي انساني فرا بخواند.
اما در ميان عموم، مردم تک تک مردانی نيز هستند که قويتر ميشوند و لياقت اين را مييابند که به زيارت اسم شريف «باطنِ» مقامِ شامخِ ولايتِ امامِ خويش، بار يابند، که البته در اين مقام نيز ظرفيت، قابليت و سعهي وجودي افراد، نقش مهم و اساسي را ايفا ميکند. داستان همراهي موسيعلیه السلام با خضر نبي علیه السلام يکي از مصاديق اين مسأله در قرآن کریم است.
در حقيقت، می توان گفت امامت، رسالت و نبوّت، سفرهي رحمت رحمانيهي حق متعال است، و مقام شامخ ولايت، رحمت رحيميهي حق متعال.
نکتهي ديگر اينکه اگر ولايت وليّای، از ولايت وليّ ديگر قويتر باشد، نبوّت و رسالت اين وليّ هم عالی تر و رفیع تر از نبوّت و رسالت وليّ ديگر خواهد بود. به همين دليل تمامي انبيا و اولياي الهي، مهمان سفرهي بيکران رسول اکرم[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله هستند، و بين تمامي انبيا و اولياي الهي با معبودشان، پيامبر اکرم[=V_Symbols][=V_Symbols] [=V_Symbols][=V_Symbols]صلی الله علیه و آله[=V_Symbols][=V_Symbols] فاصله شده است، که يکي از بطون معاني شريف «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» اين است که:
چون پيامبر اکرم[=V_Symbols][=V_Symbols]صلی الله علیه و آله، نفس نفيس تمامي انبيا و اولياست، اگر نبي يا وليّاي، جناب رسول الله[=V_Symbols]صلی الله علیه و آله را خوب بشناسد، خداي خود را خوب خواهد شناخت.
مقام شامخ ولايت انسان کامل، هنگامی که به افق اعلاي خود برسد [=V_Symbols](وَ هُوَ بِالأُْفُقِ الأَْعْلى) النجم/8 موجب اتمام و اکمال مرتبهي نبوّت و رسالت ميشود.
از آنجا که رسالت و نبوّت از اسماء الله نيستند و وجه خلقي انسان کاملاند، انقطاعپذيرند؛ اما ولايت که مشتق از اسم شريف «وليّ» است، ابدي است و انقطاعپذير نيست؛
از این روی پس بدان که باب خوان اعظم ولايت به روي همگان باز است و همگان ميتوانند تا قيامت از کنار آن غذا بردارند و بر سعهي وجودي خود بيفزايند. بر خلاف رسالت و نبوّت تشريعي که بابش بسته شده است و ديگر کسي حداقل در اين دورهي رتق و فتق، نميتواند به آن راه يابد؛ زيرا خاتم رسولان جناب پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله آنچنان با مقام ولايتش به حق متعال تقرّب يافت که:
(دَنا فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى) النجم/9 و10
و چون رسالت و نبوّت که نتيجهي تقرّب ولايت انسان کامل به حق متعال است، به منتهاي درجهي خود رسيده است، از حيث عقلي و نقلي محال است که احدي به نبوّت تشريعي و رسالت برسد.
اما به طور کلّي، هرگز بنا بر اين نيست که امام و وليّ الله، عموم مردم را از چهرهي باطني و ميزان تقرّب خود به حق متعال آگاه كنند و دايماً از مکاشفات، مشاهدات و کمّ و کيف راز و نياز خویش بگويند.
در حقيقت امام مأمور است با عموم مردم با اسم شريف «الظاهر» حق رفتار کند
عرض سلام و ادب و تشکر از زحمتی که برای ارائۀ این معارف شریف متحمل می شوید(اجرکم علی الله)
عرض سلام و ادب و تشکر از زحمتی که برای ارائۀ این معارف شریف متحمل می شوید(اجرکم علی الله)
آیا تجلی به اسم ظاهر،کشف ما فی الباطن نیست؟
با سلام و عرض ادب
و با سپاس از قدرشناسیتان.
بله همین طور است تجلی به اسم ظاهر، کشف ما فی الباطن است و به همین خاطر است که در صفحه قبل به عرض رساندیم : رابطهي باطني و سرّي هر انسان کاملي با معبود خويش، موجب نيل او به مقام شامخ ولايت ميشود. لذا دولت اسم شريف «باطنِ» حق در او ظهور ميکند، و تا در اين مقام است مأمور به ابلاغ و اظهار حقایق درونی خود به عموم مردم نيست. پس از این حیث اسم شريف «ظاهرِ» حق در او ظهوري ندارد. اما وقتي به مقام رسالت و يا نبوّت رسيد، علاوه بر اينکه با اسم شريف باطنِ حق، صاحب مقام ولايت است، به اقتضاي اسم شريف ظاهر نيز مأمور است آنچه را که از حق سبحانه دريافت كرده، به عموم مردم برساند.
از این گفتار معلوم می شود آن نبی و امام و رسولی که به اسم شریف الظاهر مامور به تعالی و ارتقای مردمند نیز بواسطه مقاماتی که از ناحیه تقرب به خداوند و اسم شریف الباطن کسب کرده اند به مقام امامت و نبوت و رسالت نائل شده اند منتهی این تجلی به اسم شریف الظاهر است.
[/]
داستان همراهي موسيعلیه السلام با خضر نبي علیه السلام يکي از مصاديق اين مسأله در قرآن کریم است.
اویس;826039 نوشت:
نکتهي ديگر اينکه اگر ولايت وليّای، از ولايت وليّ ديگر قويتر باشد، نبوّت و رسالت اين وليّ هم عالی تر و رفیع تر از نبوّت و رسالت وليّ ديگر خواهد بود.
با سلام و ادب خدمت استاد عزیز@};- و دیگر همراهان
آیا می توان گفت طبق آیات قرآن ولایت حضرت خضر علیه السلام از حضرت موسی علیه السلام بالاتر بود؟؟ درست است؟؟؟؟
اگر بله چرا حضرت موسی علیه السلام از پیامبران صاحب کتاب و الوالعزم بودند ولی حضرت خضر علیه السلام خیر؟؟؟
چرا در رسالت و نبوت از حضرت موسی علیه السلام پایین تر بودند؟؟؟
با سپاس و تشکر از لطایفتان@};-
با سلام و ادب خدمت استاد عزیز و دیگر همراهان
آیا می توان گفت طبق آیات قرآن ولایت حضرت خضر علیه السلام از حضرت موسی علیه السلام بالاتر بود؟؟ درست است؟؟؟؟
اگر بله چرا حضرت موسی علیه السلام از پیامبران صاحب کتاب و الوالعزم بودند ولی حضرت خضر علیه السلام خیر؟؟؟
چرا در رسالت و نبوت از حضرت موسی علیه السلام پایین تر بودند؟؟؟
با سپاس و تشکر از لطایفتان
با سلام و ادب خدمت شما برادر گرامی
ملاک برتری انسانها نسبت به یکدیگر میزان تقربی است که هر کدام از این افراد با خداوند دارد به عبارت دیگر ملاک ارزش گذاری انبیا و اولیای الهی مقام ولایت ایشان است و مناصبی چون رسالت و نبوت فرع بر مقام ولایت ایشان است و این چنین نیست که مقام نبوت یا رسالت علت تامه تفاضل انبیا بر اولیا بوده باشد. ما در طول تاریخ اولیای بسیاری در امت محمدی صلی الله علیه و آله داشته و داریم که از جهت ولایی مقامی ارفع از انبیایی همچون حضرت موسی علیه السلام دارند و حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها از جمله ایشان است.
باید توجه داشت که اگر حضرت خضر علیه السلام از جهت ولایی حاکم و افضل از حضرت موسی علیه السلام نبود هرگز حضرت موسی علیه السلام به همراهی و تبعیت از ایشان ملتزم نمی شد زیرا که تقلید و تبعیت امام از ماموم و تبعیت عقلا و شرعا باطل و مردود است.
[/]
با سلام و ادب خدمت شما برادر گرامی
ملاک برتری انسانها نسبت به یکدیگر میزان تقربی است که هر کدام از این افراد با خداوند دارد به عبارت دیگر ملاک ارزش گذاری انبیا و اولیای الهی مقام ولایت ایشان است و مناصبی چون رسالت و نبوت فرع بر مقام ولایت ایشان است و این چنین نیست که مقام نبوت یا رسالت علت تامه تفاضل انبیا بر اولیا بوده باشد. ما در طول تاریخ اولیای بسیاری در امت محمدی صلی الله علیه و آله داشته و داریم که از جهت ولایی مقامی ارفع از انبیایی همچون حضرت موسی علیه السلام دارند و حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها از جمله ایشان است.
باید توجه داشت که اگر حضرت خضر علیه السلام از جهت ولایی حاکم و افضل از حضرت موسی علیه السلام نبود هرگز حضرت موسی علیه السلام به همراهی و تبعیت از ایشان ملتزم نمی شد زیرا که تقلید و تبعیت امام از ماموم و تبعیت عقلا و شرعا باطل و مردود است.
و باز هم سلام استاد عزیز@};-
ضمن تشکر بابت پاسخ شیوایتان
آیا می توان گفت مقام ولایت از آن جهت که رو به سوی حق دارد پس حدی ندارد ولی مقام نبوت و رسالت که رو به سوی خلق دارد پس دارای حد است و به شرایط و مردم زمانه هر ولی بستگی دارد ؟؟ و هر چه مردم آن دوره قوی تر باشند آن ولی در نبوت و رسالت مقامی بالاتر دارد و هر چه ضعیف تر مقامی پایین تر ؟؟؟
و حضرت خضر علیه السلام در مقام ولایت از حضرت موسی علیه السلام بالاتر بود ولی به دلیل ضعف مردم زیر نظر او نسبت به قوم حضرت موسی علیه السلام مقام نبوت و رسالتش پایین تر بود.
آیا درباره امت محمدی صلی الله و علیه و آله و سلممی توان گفت چونکه نبوت ختم شد دیگر معنا ندارد نبی و رسولی داشته باشیم زیرا هر آنچه که باید گفته می شد گفته شد؟؟؟
آیا می توان گفت مقام ولایت از آن جهت که رو به سوی حق دارد پس حدی ندارد ولی مقام نبوت و رسالت که رو به سوی خلق دارد پس دارای حد است و به شرایط و مردم زمانه هر ولی بستگی دارد ؟؟ و هر چه مردم آن دوره قوی تر باشند آن ولی در نبوت و رسالت مقامی بالاتر دارد و هر چه ضعیف تر مقامی پایین تر ؟؟؟
و حضرت خضر علیه السلام در مقام ولایت از حضرت موسی علیه السلام بالاتر بود ولی به دلیل ضعف مردم زیر نظر او نسبت به قوم حضرت موسی علیه السلام مقام نبوت و رسالتش پایین تر بود.
آیا درباره امت محمدی صلی الله و علیه و آله و سلم می توان گفت چونکه نبوت ختم شد دیگر معنا ندارد نبی و رسولی داشته باشیم زیرا هر آنچه که باید گفته می شد گفته شد؟؟؟
بله همچنان که پیش از این گفته شد مقام ولايت هر انساني و جه ربی و رابطه خاص باطني وی با خداي خودش است و این تقرب دارای حد و حدود خاصی نبوده و به وفق معبود ازلی و لایزالی تا بیکرانه وجود ادامه می یابد اما مقام نبوت و رسالت وجه خلقی انسان کامل است و وجه خلقی نیز دارای نفاد و پایان است بدین معنا که رسالت و نبوّت بواسطه نبوت و رسالت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله پایان یافته و دیگر احدی به این مقام نائل نخواهد شد اما مقام ولايت که مشتق از اسم شريف «وليّ» است، ابدي است و انقطاعپذير نمی باشد. [/]
[="Tahoma"][="Blue"]سؤالي که در اينجا مطرح ميشود اين است که اگر به راستي باب ولايت گشوده است و هر کسي را مجال رسيدن به اين مقام عليا است پس معناي خاتميت ولايت که جناب رسول الله صلی الله علیه و آله بدان مفتخرند به چه معنا ميباشد[="]؟
در جواب اين سؤال بايد بگوييم[="]: آنچه جناب پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به مرتبت خاتميت ولايت مطلقه[="]، مزيّن ساخته است مربوط به شرافت و مکانت نفس نفيس حضرت ختمي مرتبت صلی الله علیه و آله است که مظهر اتمّ الهي و قطب عالم امکان و اکمل نوع انساني است.
ادامه دارد...
به تعبير ديگر اگر ميگوييم: مقام خاتميت ولايت مطلقه در ميان انبياء، اختصاص به جناب رسول اکرم صلی الله علیه و آله دارد، مراد آن نيست که بعد از آن حضرت وليّاي نيامد و يا نخواهد آمد، بلکه مراد آن است که چون آن حضرت به حسب اعتلاي وجودي و ارتقاي نفساني نزديکترين و مقرّبترين موجودات به حضرت حق تعالي است، حيطه ی مقام ولايت او نيز محيط و حاکم بر جميع ولايات است، آنچنان که فقط او به نحو اتم مفتخر به نداي «اُعطيتُ جوامع الکلم» است و در ميان کلمات وجودي عالم، فقط او به نحو اکمل از رتبة وساطت فيض وجود و فاعليت و اعطاي کمال ِکل اهل عالم، که مقتضاي مقام صادر نخستين است، بهرهمند است و بعد از وي هر يك از اولياء محمديّين، یعنی علی و فاطمه و حسن و حسين تا حضرت مهدی موعود علیهم السلام،به یک اعتبار، صاحب ولايت مطلقه ی خالى از واسطه اند و مقام و مرتبه ی آنان، مقام [=V_Symbols][=V_Symbols]([=V_Symbols][=V_Symbols]أَوْ أَدْنى) و مأخذ علم آنان بالوراثه همان مأخذ علم پيغمبر و مرتبه ی الوهيت است، و به اعتبار دیگر داراى ولايت خاصّه اند، چون ولايت آنان به حسب سعه ی دايره، مضاف به ولايت محمديّه صلی الله علیه و آله است و «كانت ولايتهم على قلب محمّد»،
بر خلاف ولايت ديگر انبياء[=V_Symbols][=V_Symbols]: كه چون آنان برخلاف پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اولياي محمديّين علیهم السلام به مقام احديت نائل نشده اند، لذا ولايت كمّل انبياء، ولايت قمريّه (همچون نور ماه) و ولايت اولياء و ائمه[=V_Symbols][=V_Symbols]، ولايت شمسيّه(همچون نور خورشید) است و به لحاظي ولايت ائمه علیهم السلام چون تابع ولايت محمديّه صلی الله علیه و آله است، ولايت قمريّه و ولايت كمّل از انبياء و اولياء، ولايت نجميّه است.
زيرا کسب معرفت از مقام احديت يا بلا واسطه و بالاستقلال است يا باواسطه و بالوراثه، قسم بالاستقلال آن اختصاص به مقام ختم انبياء صلی الله علیه و آله داشته و بالوراثه از مختصات اولياى محمدييّن است كه آن حضرت فرمود:
«إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي، لن يفترقا حتى يردا عليّ الحوض».
پس نیک بیندیش!
[="Tahoma"][="Blue"]
از جمله مسائلی که در صراط معرفت انسان کامل بسیار راهگشا است توجه به دو مقام قرب نافله و قرب فریضه است.
انسان در مقام قرب نافله آنچنان به حق تقرّب مييابد که حق متعال چشم و گوش و دست و زبان عبد ميشود و عبد هر چه را که ميبيند و ميشنود و ميگويد و انجام ميدهد به واسطه حق است و بالاتر از آن وقتي به قرب فريضه ميرسد به حق عرضه ميدارد که شما خود را تنزّل ندهيد، بلکه من بالا ميآيم و در منظر اعلاي حضرت باري تعالي بار يافته، آن گاه من خود چشم و گوش و دست و زبان شما ميشوم که هر چه ميخواهيد با من انجام دهيد، بدین ترتیب عبد، سمع الله و عين الله و يد الله و لسان الله ميشود. [/]
[="Tahoma"][="Blue"]
حديث سي و پنجم اربعين شيخ بهايي به اسنادش از ابان بن تغلب از امام باقر علیه السلام در مورد مقام قرب نافله است که امام پنجم فرمود:
چون پيغمبر را به معراج بالا بردند، گفت: پروردگارا! حال مؤمن در نزد تو چگونه است؟ فرمود: اى محمّد! هر كه يك دوست مرا، اهانت كند بیشک آشكارا با من به جنگ برخاسته. من به يارى دوستانم از همه چيز بيشتر مى شتابم. من درباره چيزى آن اندازه ترديد ندارم كه درباره ی قبض روح مؤمن، او از مرگ بدش آيد و من هم از بدى كردن به او بدم مى آيد، به راستى برخى از بندگان مؤمنم را جز توانگرى نشايد و بِه نسازد و اگر به جز آنش بگردانم نابود و هلاك شود، و به راستى برخى بنده هاى مؤمنم باشند كه جز با درويشى و ندارى بِه نشوند و اگر به جز آنش بگردانم نابود و هلاك شوند. و تقرّب نجويد هيچ بندهاى به من به عملى كه محبوبتر باشد نزد من از آنچه بر او واجب كردهام، و به راستى كه او با عمل نافله به من تقرّب جويد تا آنجا كه دوستش بدارم و چون دوستش داشتم در اين صورت گوش او شوم كه با آن بشنود و چشم او شوم كه با آن ببيند و زبانش شوم كه با آن بگويد و دستش شوم كه با آن برگيرد، اگر دعا كند به درگاهم اجابتش كنم و اگر از من خواهش كند، به او ببخشم».
[="Tahoma"][="Blue"]
معرفت به مقامات انسان کامل معرفت به راهی است که برای همگان در این مسیر باز است و این حقیقت است که ضرورت یادگیری و تفکر در مباحث این تاپیک را فراهم می کند. آنان كه از شنيدن فضايل انسانى همچون قرب نافله و قرب فریضه در مورد عرفاى شامخين استنكاف دارند و اين امور را منافات با مقامات الهى انبياء و ائمه هدى عليهم السلام مى دانند سرش آن است كه انسانهاى كامل را نشناخته اند و آن ذوات فوق عرش را در امورى خلاصه كرده اند كه در حقيقت در امام شناسى و شناخت اولياى اعظم و معصومين گرامى ناقص اند و مثلا حضرت امير عليه السلام را به شبى هزار ركعت نماز و بخشيدن انگشتر و قتال در ميدان جنگ مى شناسند و نمى دانند كه او را مقام صادر اول است كه اگر در خطبه البيان ، خودش را عقل اول ، عرش لوح و قلم و همه ما سواى صادر اول مى داند در حقيقت بيان تمام حقيقت شخصيت وجودى حضرتش نيست ؛ كه تبيين شانى از شوون انسان كامل است .
اين طائفه به اصطلاح متعبد و محب اهل بيت بهتر آن است كه در نزد عرفاى جليل القدر و عظيم الشانى زانوى ادب به زمين زنند و در مقابل مباحث معرفتی ایشان سر تعظيم فرود آورند و از دهن متخصصين در فن عرفان ، حقايق و اسرار سفراء و اولياى الهى را بشنوند و در انسان كامل شناسى كامل شوند آنگاه بيابند كه اين تناكر بر اساس جهل و نادانى و چه بسا خويش را به تجاهل زدن و يا از باب تقربا الى الجهال بوده است . [/]
فرمود: اى محمّد! هر كه يك دوست مرا، اهانت كند بیشک آشكارا با من به جنگ برخاسته. من به يارى دوستانم از همه چيز بيشتر مى شتابم
سلام
یک روز یک سیدی روداروغه بغداد توی بازار به دلیل خرید یک داروی ممنوعه زد
اون سید گفت من به امام علی شکایت میکنم!
اون داروغه اونو دوباره اورد و چندتا دیگه کشیده و پس گردنی محکم بهش زد و بعدش گفت حالا میتونی بری شکایت کنی ببینم چکار می خواد بکنه به درک !
اون شب داروغه دچار تب و درد کتف و قولنج شد
فرداش دید پشتش باد کرد و روز بعد دید اماسیده شده و زیر پوست قرمز شده
طبیب اوردن هرچی دوا زدن خوب نشد روز بعدش گوشت اضافه توی کتفش رویید!!
طبیبان اومدن جراحی کردن و اینقد گوشت پشتش رو قیچی کردن تا استخون کتفش پیدا شد!
اینقدر داد و بیداد کرد کمک کشید بد و بیراه گفت هوار کشید تا دو روز بعد یعنی صبح روز هفتم به درک واسل شد و مرد!
[="Tahoma"][="Blue"]
دانستیم که مقرِّبات كه اعمال و عبادات اند يا از قبيل نوافل اند و يا از قبيل فرايض.
نوافل آنهايند كه حق سبحانه و تعالى آنها را بر بندگان خود واجب نكرده است، بلكه بندگان آنها را تقرّباً إلى الله تعالى، انجام داده و بر خود لازم گردانيدهاند، و چون در انجام و التزام به اين نوافل، وجود ايشان در ميان است، مفيد فناى ذات و استهلاك جهت خلقيّت ايشان در جهت حقّيّت نخواهد بود، بلكه نتيجهي آن همين است كه قوا و اعضا و جوارح ايشان عين حق ميگردد، به آن معنى كه جهت حقّيّت بر خلقيّت غالب آمده و جهت خلقيّت، مغلوب و مقهور ميشود، و اين را قرب نوافل گويند، و در اين قرب، بندهي سالك، فاعل و مدرك باشد و حق سبحانه و تعالى آلت وى.
اما فرايض، آنهايند كه حق سبحانه و تعالى آن اعمال و عبادات را بر ايشان ايجاب كرده است و ايشان بنا بر امتثال امر مولي ارتكاب آن نموده اند، و چون در ايجاب و ارتكاب، وجود ايشان در ميان نيست، نتيجهي آن، فناى ذات سالك و استهلاك جهت خلقيّت ايشان است در جهت حقّيّت، و اين را قرب فرايض گويند، و در اين قرب حضرت حق سبحانه، فاعل و مدرك است و سالك با قوا و اعضا و جوارح خود به منزلهي آلت.
[/]
[="Tahoma"][="Blue"]
از اين رهگذر، وجه تقدّم و اصالت فرايض نسبت به نوافل دانسته ميشود که در فرايض يعني انجام واجبات، مطلوب حقيقي انسان، صعود روحاني به جنّت لقاي حق سبحانه و تعالي است. لذا فرمود: «الصلوة معراج المؤمن»
اما در نوافل يعني انجام مستحبات، مطلوب حقيقي، تنزّل حق سبحانه و تعالي در جداول امکاني است. به همين خاطر است که پيامبر اکرم صلی اله علیه و آله واجبات را در مقام قاب قوسين که فوق مقام جبرئيل امين است، تلقّي كردند، و جعلِ مستحبات به جهتِ جبرانِ نواقص عبد در مقام اتيانِ واجبات است و چون امام در اتيان واجباتش کامل است، نيازي به انجام نوافل ندارد.
ضمن آن که انجام هر امر مستحبي براي امام و انسان کامل از مرتبهي رجحان و استحباب خارج شده و به مقام وجوب ميرسد. فافهم و تدبّر!
[/]
قرب فرايض در نماز آنگاه متجلی است که چون در رکوع می گوییم: «سبحان ربّى العظيم و بحمده» در همان موطن سر براورده و گویای «سمع الله لمن حمده» می شویم و فقط حق را ، سمعِ حامد می بینیم!
[/]
[="Tahoma"][="Blue"]
درک این معنای از قرب فرایض با كلام «عزيز نسفى» در رسالهي شريف «مقصد أقصى» میسرتر شود آنجا که گوید:
اهل وحدت مى گويند كه از تو تا به خداى راه نيست از جهت اينكه وجود يكى بيش نيست، و آن وجود خداى است تعالى و تقدّس، و به غير وجود خداى، وجودى ديگر نيست و امكان ندارد كه باشد.
اهل وحدت مى گويند آنچه نيست خود نيست و آنچه هست خداى است تعالى و تقدّس.
تو مى پندارى كه خداى وجود دارد و تو هم به غير وجود خداى، وجود ديگر دارى، اين سهوى عظيم است و پندارى خطاست.
وجود، خداى راست و بس. اين پندار خطاى راه است ميان بنده و خداى.
سالك تا از اين پندار نگذرد به خداى نرسد.
خودبين هرگز خداىبين نشود.
[/]
عبارت فوق "سمیع حامد" است یا مقصود مطلب دیگری است؟
با تشکر
با عرض سلام و ادب
صحیح همان سمع حامد است.
زیرا گفتیم که قرب فرایض مفید فناى ذات سالك و استهلاك جهت خلقيّت عبد است در جهت حقّيّت چنان که عبد بعد از ذکر رکوعش، به چنان فنایی دست می یابد که حامد و حمید و محمود و سامع و سمیع و مسموع را جلمگی یکی می بیند یعنی به عیان می بیند که این حق است که هم حامد است و هم محمود هم سامع حمد است و هم مسموع حمد و اینجاست که ذکر و ذاکر و مذکور یکی می شوند و این مقام زمینه ساز تجلی اسم اعظم اعلای حق در هنگامه سجود است و موجب فنای تمامیت عبد در تمامیت حق و خاکساری او در پیشگاه ازلیت و ابدیت حق می گردد. [/]
عارف نامى، جامى در شرح أشعّة اللمعات در بيان قرب فرايض و قرب نوافل می گوید:
«بدان كه مقرّبان از چهار حال بيرون نيستند يا متحقّق به قرب نوافلند فقط و ايشان را صاحب قرب نوافل خوانند (كه در اين مقام حق«جلّ و علا» مى فرمايد: من سمع و بصر و لسان و يد و رِجل بنده مى شوم و در حديثى قلب هم دارد).
و يا به قرب فرايض فقط، و ايشان را صاحب قرب فرايض خوانند (كه بنده، چشم و گوش خدا مى شود سمع الله لمن حمده).
و يا به جمع بين القربين بى تقيّد به أحدهما و بى مناوبه (نوبه به نوبه) كه گاهى يكى باشد و گاهى ديگرى بلكه معاً به هر دو قرب و احكام آن متحقّق باشند و اين را مرتبه «جمع الجمع و قاب قوسين و مقام كمال» خوانند و آيه إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ (فتح/11) اشاره به اين مرتبه است. (در این مرتبه، بيعت پيغمبر عين بيعت با خداست).
و يا به هيچ يك از اين احوال سه گانه مقيّد نيستند بلكه مر ايشان راست كه به هر يك از قُربين ظاهر شوند و به جمع بينهما نيز، بى تقيّد به هيچ يك از اين احوال و اين را مقام احديّت جمع و مقام أَوْ أَدْنى (جم/10)خوانند و اشاره به اين آيه استوَما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ رَمى (انفال/ 18) و اين مقام، حالت خاص خاتم النبيّين صلی الله علیه و آله است و به وراثت و كمال متابعت، كل اولياء را از اين حظّى است».
ضمن آن که انجام هر امر مستحبي براي امام و انسان کامل از مرتبهي رجحان و استحباب خارج شده و به مقام وجوب ميرسد. فافهم و تدبّر!
استاد اویس عزیز
سلام علیکم
ضمن تشکر بابت زحمات و لطایفتان
آیا به این دلیل که انسان کامل ولی الله و خلیفة الله است و باید آن به آن هم با حق و هم با خلق متصل باشد پس هم نوافل و هم فرایض بر او واجب است؟؟ قرب نوافل به پایین نظر می کند و قرب فرایض به بالا؟؟(نمی دانم توانستم منظورم را برسانم) ولی خوب می دانم که : دانه معنا بگیرد مرد عقل
سپاس@};-
بسمه الرفیق
سلام و عرض ارادت
سؤالات شما در باره ی صحت اصل قیام معجزات به نفوس پیامبران و بحثی مقدم بر بحث جاری،
و مباحث اخیر، متفرع بر پذیرش صحت آن است.
[="Tahoma"][="Blue"] خب شاید اگر بنده در همین جا به خطای فهم خویش اقرار نمایم بهتر از آن است که به این بحث ادامه دهیم.
از همه سرورانی که در این بحث مشارکت فرمودند سپاسگزاری نموده، خیر دنیا و آخرت را برایتان مسالت دارم.
[/]
سلام و ادب
استاد من معذرت میخوام . علی رغم دستور حضرتعالی مجبورم این را قرار دهم.قبلا نوشته بودم و به دلیل قطع نت موفق به ارسالش نشدم.
سلام مجدد
صحبت بنده این بود که شاید اینطور باشد که هر معجزه ای به قدرت نفس صورت نگیرد.شاید خوارق عادتی که بعضی اولیاء الله انجام میدهند،ناشی از پرورش قدرت نفسانی باشد ولی در مواردی هم شاید اینطور باشد که این صرفا افاضه ای و تجلی ای از سمت خداوند متعال باشد.و الان که مجدد فرمایشات استاد را نگاه میکردم،به نظرم نرسید که این صحبت بنده با این فرمایشات استاد تناقض داشته باشد:
در واقع شاید این مراتب ما فوق نفسانی و باطنی در حضرت موسی ع ،علی رغم وجود به شهود ایشان نرسیده باشد.
عرض نکردم همه پیامبران و حتی عرض نکردم این پیامبر خاص در همه ی موارد،بلکه فقط بحث عصای مار شده مدنظرم بود.
خواهر گرامیم نفرمودید که با این وصف،چرا حضرت امام رضا علیه السلام از شیرها نترسیدند؟و طبق مقتضیات دنیا عمل نکردند؟
بسمه العلیّ الاعلی
عرض سلام و ارادت
حضرت رضا علیه السلام در آن مقام، مظهر غضب و انتقام الهی بودند لذا کسی باید بترسد که مورد انتقام و غضب قرار گرفته است
نه آنکه پرتویی از خشم الهیش بأذن الله، تبدیل به شیری درنده شده و قرار است دشمن معاندش را بدرد.
بسمه الکریم
عرض سلام و ادب
نفرمائید استاد گرامی،این یک بحث قرانی،فلسفی بود، همه ی ما در محضر قران و در خدمت کلام وحی هستیم ان شاالله،
لذا این مباحثات تنها جهت فهم بهتر معارف قران شکل گرفت و قصد مجادله در کار نبود.
با تشکر و عذرخواه
پ.ن
خداوند قدرت ادراک معارف الهیش را با بحث به کسی عنایت نمی کند
بنابراین حتما مشکل درک این مباحث مربوط به عدم قابلیت ظرف دل
تاریک بنده است"العلم نور یقذف الله فی قلب من یشاء"
[SPOILER]مثل اینکه با ارسال اون پست همچنان مجبورم ادامه دهم ولی خواهرم ازتون خواهش میکنم بعد از این پست ادامه ندهیم.ادامه بحث بعد از اون پست جناب استاد ،چیزی جز بی حرمتی به مقام استاد نیست و من با ارسال اون پست مقصر این بی حرمتی هستم.هزاران بار عذرخواهم.[/SPOILER]
حضرت موسی فرستاده ی خداوند بودند و قرار بود معجزه ای که نشان از قدرت خداوند بود را به اذن الهی نشان دهند تا مردم آگاه شوند که فرعون خدا نیست.حال چرا باید در آن مقام و موقعیت خطیر، فرستاده ی خداوند از سمت معجزه ای که به اذن الهی آورده است تا بر مردم حجت باشد که خدای او خدای واقعی است، آسیب ببیند؟ و گریز بر طبق قوانین مادی و طبیعی دنیوی گریز ناپذیر باشد؟
بسمه الحق
سرکار یکی دیگه،خواهر عزیز
این بحث مجادله نبود تلاشی برای فهم بود حداقل در سطح اقناع عقلی که دریافت قلبی
روش دیگر و مقتضا و قابلیت دیگری را می طلبد،پس ترجیح می دهم به جای ادامه ی این بحث
خواست حضرت استاد را اطاعت کنم و بیشتر فکر کنم تا سخن بگویم که:"الکلام یجرّ الکلام"
گرچه برای سؤال شما پاسخی وجود داشت.
پ.ن
اما اگر مایل باشید می توانیم در خصوصی بحث را ادامه دهیم.
هر طور شما بخواهید، که امتثال امر دوست نیز واجب است.
ممنونم از شما@};-
ولی
بدون اینکه نظارت و نظرات استاد را داشته باشیم،فکر نمی کنم ادامه بحث ثمری داشته باشد.
گفتیم از جمله خواص نفسانی انسان کامل این است که می تواند به ارادة خود در کل نظام هستي تصرفات گوناگون داشته باشد و اين همان معناي شريف ربوبيّت تامّة انسان کامل نسبت به تمامي موجودات است.
اگر چه به تعبير شريف جناب محقّق قيصري در شرح فصوص الحکم، تمامي انسانها به مقدار سعة وجودي خود حظّي از ربوبيّت را دارند و ميتوانند به فراخور ظرف وجودي خود در نظام هستي تصرّف نمايند و در نفس ناطقة خود اموري را انشاء و ايجاد نمايند، اما در اين بين، دايرة ولايت کلّية انسان کامل، اوسع و اشرف از تمام ولايات جزئيّۀ افراد و حاکم بر آنها ميباشد.
علامه حسن زاده آملی در تعليقات خود بر أسفار ميفرمايند:
«بدان که براي هر انساني بهرهاي از ربوبيّت است و کمال و تمام اين بهره، از آنِ انسان کامل است و گاهي از اين کمال تعبير به «ربوبيّت تامّه» ميکنند که مراد از آن، ربوبيّت تامّة ظلّيه است. پس بصيرت به کار گير. و همانا براي انسان کامل ربوبيّت تامّة ظلّيه است بدان جهت که او خليفة خداوند است و لازم است که خليفه به صفات مستخلف باشد، در غير اين صورت خليفه نخواهد بود. پس چون براي انسان کامل ربوبيّت تامّه است براي او عبوديّت تامّه نيز هست زيرا عبوديّت، فرع بر معرفت است و معرفت نفس، نردبان معرفت رب است و ربوبیت، جوهري است که کنه آن عبوديّت است».
يکي از وجوه معاني صدگانهاي که حضرت استاد علامه براي حديث شريف «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» اقامه فرمودهاند همين عبارتي است که در بالا، پيرامون ربوبيّت و عبوديّت انسان کامل بيان داشتند. يعني: «اگر کسي خود را بشناسد که بهرهاي از ربوبيّت تامّه برده است، بالتبع رب مطلق نظام هستي را نيز ميشناسد».
نکته ای که به مناسبت در اینجا قابل طرح است این است که حرکت عارف که از خلق به جانب حق است با جدايي و افتراق او از مشتهيات عالم کثرات آغاز ميگردد و با زدودن غبار تعلّقات مادّي ادامه مييابد. در حقيقت عارف در اوّلين گام بين ذات خود و جميع آنچه او را از ذکر حق باز داشته و او را مشغول ميسازد، افتراق و جدايي ميافکند و در ادامه، آثار شواغل مادّي را که همان ميل و التفات به عالم مادّه است از خود نفض ميکند.
نفضِ قاليچه، تکان دادن قاليچه است براي پاکي و دور نمودن آن از گرد و خاک، بر خلاف رفضِ قاليچه که جاروب نمودن قاليچه است. جاروب کردن قالي هرگز گرد و خاکي را که در متن تار و پود قالي نهفته است بيرون نميکشد اما نفض و تکاندن آن، تمامي ذرات صغير غبار را از لابلاي تار و پود قالي بيرون ميکشد.
رفض و جاروب نمودنِ قالي قبل از نفض و تکاندن، آن قاليچه را از گرد و غبار و خاکهايي که در آن نهفته است پاک نميکند. نيکو آن است که قبل از جاروبکردن و رفض قالي، آن را نفض نمود و بعد از آن با رفض و جاروب، گرد و خاکِ بيرون آمده و ظاهر گشته را از سطحِ ظاهر آن زدود.
عارف نيز اينچنين است بايد ابتدا با ارادهاي قوي و همّتي بالا، خود را از تعلّقات و مشتهيات عالم مادّه نفض نمايد و جزمش را براي سير در ديار مرسلات و ملکوت عالم عزم نمايد و پس از آن با رفض ذات خويشتن، گرد و غباري را که به واسطة سير در طريق خودسازي و خودشناسي ظاهر گشته است جاروب نمايد و به کلّي خود را از هوا و هوسِ جلب انظار عامّه دور نمايد.
با معنايي که از رفض و نفض ارائه نموديم به علّت تسمية مقاومت ملّت مظلوم فلسطين در برابر دژخيمان و تجاوزگران صهيونيسم به «انتفاضه» پي بردهاي که مقصود از آن مقاومت، تکاندن و زدودن بالکلّية فلسطين است از ايادي منفور ظالمانة اسرائيل، نه صرف بيرون کردن چند تن از رؤساي پَستِ ستمکار اسرائيل.
جناب خواجه نصير الدين طوسي در شرح عبارت مذکور جناب شيخ الرئيس در فصل نوزدهم نمط نهم ميفرمايند:
«عارف زماني که از خود انقطاع يافته و به بارگاه حضرت حق اتصال يافت تمامي قدرتها را غرق در قدرت شامله حق ميبيند و هر علمي را غرق در علم احاطي حق که از هيچ شيئي فروگذار نميشود، مشاهده ميکند و هر ارادهاي را صادر از او و فائض از جانب او ميبيند و حق، بينايي او ميشود و بدان ميبيند، و شنوايي او ميشود و بدان ميشنود، و قدرت و توانايي او ميشود که بدان کار انجام ميدهد، و علم و دانش او ميشود که بدان ميداند، و حق، وجود او ميشود که بدان به وجود ميآيد، پس در اين هنگام عارف حقيقتاً متخلّق به اخلاق حق متعال ميشود».
و اين فرمايش خواجه در شرح گفتار شيخ الرئيس معناي همان حقيقت است که گاهي عبد آنچنان قوي ميشود که حق متعال مُطاع او ميگردد، يعني هر چه او خواست حق متعال برايش انجام ميدهد، هر چه خواست حق برايش ميبيند و ميشنود و مييابد. فافهم!
[="Tahoma"][="Blue"]گفتيم که انسان کامل قادر است در مادّه کائنات تصرّف کند و به تعبير ديگر هيولای عنصري عالم اجسام، مُطاع انسان کامل است و هرگونه که او بخواهد تغيير و تبدّل مييابد.
يعني نه تنها در عالم آخرت براي بهشتيان وَلَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ ( فصلت/32) است بلکه در همين دنيا نيز خواستههای نفوس قدسيّه به اراده و مشيّت آنها به اذن الله حاصل ميشود و براي حصول آنها نيازي به تدريج و تعاقب زماني نيست و هر انسان کاملي به حسب سعۀ وجودي خاصّ خود هر ارادهاي نمايد و بخواهد، بيدرنگ و بدون شرط به وجود خواهد آمد.
اما بايد اين توجّه را نمود که قدرت انسان کامل هرگز به امر محال تعلّق پيدا نميکند چنان که قدرت حق متعال نيز هرگز به امر محال تعلّق نمييابد، يعني مثلاً اگر چه خداوند قادر است بزرگتر از کره زميني را در کوچکتر از تخممرغي، به نام مردمک چشم جاي دهد، اما از آنجا که تخممرغ قابليّت آن را ندارد که ظرف مظروفي چون کره زمين قرار گيرد، هرگز قدرت خداوند به چنين امر محالي تعلّق نيافته و هرگز چنين صورتي از جانب حق، محقّق نميشود.
[/]
بدينسان بايد قوّت انسان کامل را براي تصرّف در مادّة کائنات، مطابق با ظرفيت و استعداد اشياء عالم جسماني و نيز مطابق با قواعد و موازين محقّق عالم وجود دانست و اشاره کرديم که معجزات انبياء اگر چه امری خارقِ عادات متعارف و معهود در نزد مردمان است، اما هرگز از نظم تکويني نظام وجود بيرون نبوده و مطابق و موافق با چينش بافت تکويني نظام طبيعت است و لذا بايد توجّه داشت انجام اموري را که اساساً با اصول و معيارهاي عالم طبيعت، بلکه نظام وجود موافق نيست به انسان کامل نسبت ندهيم.
[="Tahoma"][="Blue"]
به عنوان مثال يکي از قواعد موجود در نظام هستي اين است که هرگز عينِ وجود، قابل عدم نشود يعني امري که محقّق در خارج است هرگز به کلّي نيست و معدوم نميگردد، چرا که عدم، ضدّ وجود است و شيء هرگز قابل ضدّ خود نميشود، بلکه اعيان و حقايق، همه ابدي و ازلي هستند و وجود، هميشه به حال خود باقي و برقرار است، يعني نه تنها وجود معدوم نشده و هيچ عينِ بسيطي فاني نميشود بلکه هيچ موجودي نيز از عدم به وجود نميآيد بلکه ظهور شيئي و يا عدم ظهور شيئي، صرفاً در دامنه ترکيب بعضي اشياء با بعضي و يا تفريق بعضي از آنها با بعضي ديگر محقّق ميشود، نه آنکه ظهور و عدم ظهور اشياء در مقطعي از زمان، مستند به ايجاد بعد از عدم و يا اعدام بعد از وجود بوده باشد، بلکه اصل رصين توحيد صمدي قرآني، ناطق است به اين حقيقت که مطلقاً در نظام وجود، ايجاد و اعدام نيست بلکه هر چه هست خلق و ظهور صورتي فوق خلق و صورت پيشين است، فتدبّر!
[/]
[="Tahoma"][="Blue"]
با توجّه به اين اصل گوييم: قوّت و توانايي انسان کامل مبني بر تصرّف در مادّة کائنات، به معناي نفي قاعدۀ مذکور نيست و چنين نيست که انسان کامل از عدم، شيئي را به وجود آورده و يا شيء موجودي را معدوم نمايد، بلکه اوّلاً بايد انحاء تصرّفات انسان کامل در متن خارج را در بخش قوّت نفساني و روحاني انسان کامل مطرح نمود که به حسب سعۀ وجوديش قادر است اشيايي را در متن خارج انشاء نمايد و ثانياً اگر ايجاد و اعدامي از جانب انسان کامل مشهود است به معناي محو و اثبات است.پس نیک بیندیش!
[/]
در ادامه سلسله مباحث شناخت انسان کامل به توضیح مقام شریف ولایت و نبوت و رسالت می پردازیم.
استاد علامه حسن زاده آملی در باب اوّل رساله شريف «انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه» می فرمایند:
«ولايت نبي جنبه حقّاني و اشتغال به حق تعالي است و نبوّت او وجهه خلقي دارد که توجّه نبي به خلق است و شک نيست که اوّلي اشرف از دومي است، چه آن ابدي است به خلاف اين که منقطع است»
درتوضیح بیان علامه گوییم از آنجا که ولايت، جنبه حقّاني و الهي انسان کامل است و لذا نبوّت و رسالت در تحت سيطره مقام شامخ ولايت قرار ميگيرند، زيرا انسان کامل از آن حيث که به حق متعال نزديک است و کل حقايق نظام هستي را از او ميگيرد، وليّ است و از آن حيث که به مردم رو ميکند تا آنچه را که از حق گرفته به مردم ابلاغ نمايد، نبي است.
به تعبير ديگر در سفر اوّل و دوم از اسفار اربعۀ نفس ناطقه انساني، آدمي از خلق ميرهد و به حق ميرسد و با اوصاف الهي اتحاد وجودي پيدا ميکند و اسماء الله را ميچشد و به مقام ولايت ميرسد و بعد از اتمام اين دو سفر، مأمور ميشود که به جانب خلق برگردد و از آنچه اخذ نموده است به انسانهايي که در مرتبه مادون هستند بدهد تا آنها را هم به مراتب و کمالات بالاتر دعوت نمايد. و لذا انسان در سفر سوم و چهارم که سفري با وجهه خلقي است يا نبي ميشود و يا رسول که البته تمامي انبياء در اين مقام نيز صاحب رتبهاي هستند.
[="Tahoma"][="Blue"]
بعضي از انبیا فقط مأمور به ابلاغ ميشوند که به آنها «نبي» ميگويند[="]، بعضي از ايشان علاوه بر وظيفة ابلاغ[="]، صاحب کتاب نيز ميشوند که به آنها «رسول» ميگويند[="]، و بعضي از آنها تکليفي سنگينتر از رسول دارند که امامند و به آنها «اولوا العزم» ميگويند[="]، و در آن ميان فقط يک نفر از مقام «ختم» برخوردار است که عصاره همة آنها ميباشد.
[="]بر اين اساس انسان کامل با مقام شامخ ولايتش روي به افق اعلي دارد و با مقام نبوّت و رسالتش روي به جانب خلق میکند و از مقام ولايتش خبر ميدهد و به همه[="]،[="] نداي «تعالوا» ميدهد تا همه بالا روند و مثل او به مقام ولايت برسند[/]
انسان کامل در منتهی درجه مقام ولایت خویش همچون سیمرغی است که در آغاز عزیمت وی، خیل عظیمی از خلائق مدعی تمسک بدانند اما مشقات این طریق صعب الامور و امتحانات کشتی شکن بلایا که زداینده منیات و محو کننده اوهام دانسته ها و تخیل دارایی ها است یکی پس از دیگری را از این جمع کثیر کاسته و در نهایت به چنان قلیلی من عبادی الشکور می رسد که جز هوای معشوق حقیقی و جز رویت جمال وی هیچ در سر ندارند.
[="Tahoma"][="Blue"]
آنکه گفته اند ولايت به حسب رتبت، اعلي و ارفع از رسالت و نبوّت است بدین خاطر است که ولايت، باطن نبوّت و رسالت است و نيل به اين دو مبتني بر ولايت است به عبارت دیگر انسان کامل تا به حق تقرّب ننمايد اسرار نظام هستي را از حق اخذ نميکند و تا از حق، اسرار شريعت و طريقت و حقيقت را نگيرد قطعاً چيزي ندارد تا به مردم ابلاغ نمايد. لازمه ابلاغ نمودنِ حقيقتي به فرد ديگر، آن است که در ابتدا آدمي آن را براي خود تحصيل کند، آنگاه پس از يافتنِ آنچه را که در پي تحصيل آن بود، ميتواند آن حقيقت را در اختيار ديگران قرار دهد و لذا ولايت که مقام تقرّب انسان کامل به حق متعال است، به حسب رتبه، اعلي و ارفع از رسالت و نبوّت است.
[/]
در اين جا يک نکته، قابل اهميت بسيار است و آن اينکه:
مقام ولايتِ در هر شخصي، از مقامِ نبوّتِ همان شخص، رفیع تر است، نه اينکه لزوما ولايتِ در شخصي، بر نبوّت و رسالتِ شخص ديگر رفیع تر باشد.
به عنوان مثال مقام ولايت در پيامبر اکرم[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه وآله که جنبه حقّاني دارد، از مقام نبوّت و رسالتش که جنبه خلقي دارند، اشرف است چرا که مقام ولايت هر انساني رابطه خاص باطني اوست با خداي خودش و طبيعي است که اين چنين وجهي شرافت دارد بر وجه خلقي او و رو نمودن وی به کثرات.
[="Tahoma"][="Blue"]
نکتهي ديگر در مورد مقام شامخ ولايت اين است که عطا کننده مقام ولايت، اسم شريف «باطن» است. بر خلاف عطا کننده مقاماتی چون امامت و رسالت و نبوّت، که اسم شريف «ظاهر» است.
بدين معني که رابطهي باطني و سرّي هر انسان کاملي با معبود خويش، موجب نيل او به مقام شامخ ولايت ميشود. لذا دولت اسم شريف «باطنِ» حق در او ظهور ميکند، و تا در اين مقام است مأمور به ابلاغ و اظهار حقایق درونی خود به عموم مردم نيست. پس از این حیث اسم شريف «ظاهرِ» حق در او ظهوري ندارد. اما وقتي به مقام رسالت و يا نبوّت رسيد، علاوه بر اينکه با اسم شريف باطنِ حق، صاحب مقام ولايت است، به اقتضاي اسم شريف ظاهر نيز مأمور است آنچه را که از حق سبحانه دريافت كرده، به عموم مردم برساند.
[/]
[="Tahoma"][="Blue"]
بر اين اساس نوعاً عموم مردم از مقام ولايت انسان کامل، که با اسم شريف باطن در آمیزش است، خبر ندارند و نميدانند که امام و نبي و رسولشان از چه مقدار تقرّب نسبت به حق برخوردار است، و نميدانند در همين هنگامي که وی مشغول سخن گفتن با عموم مردم است، در چه عوالمي مشغول به سير و سياحت است، مگر اينکه مأموم، آنچنان اقتدا به امامش كند که در تمامي اوامر و نواهي، مطيع مطلق باشد و در علم و عمل به امام خويش تقرّب يابد، در اين هنگام چه بسا از نهانخانهي سرّ امام و وليّ خويش نيز آگاهي يابد و به شهود مقام ولايت آن امام نايل شود.
[/]
اما به طور کلّي، هرگز بنا بر اين نيست که امام و وليّ الله، عموم مردم را از چهرهي باطني و ميزان تقرّب خود به حق متعال آگاه كنند و دايماً از مکاشفات، مشاهدات و کمّ و کيف راز و نياز خویش بگويند.
در حقيقت امام مأمور است با عموم مردم با اسم شريف «الظاهر» حق رفتار کند و آنها را با اين اسم شريف به مقامات عالي انساني فرا بخواند.
اما در ميان عموم، مردم تک تک مردانی نيز هستند که قويتر ميشوند و لياقت اين را مييابند که به زيارت اسم شريف «باطنِ» مقامِ شامخِ ولايتِ امامِ خويش، بار يابند، که البته در اين مقام نيز ظرفيت، قابليت و سعهي وجودي افراد، نقش مهم و اساسي را ايفا ميکند. داستان همراهي موسيعلیه السلام با خضر نبي علیه السلام يکي از مصاديق اين مسأله در قرآن کریم است.
در حقيقت، می توان گفت امامت، رسالت و نبوّت، سفرهي رحمت رحمانيهي حق متعال است، و مقام شامخ ولايت، رحمت رحيميهي حق متعال.
[="Tahoma"][="Blue"]
نکتهي ديگر اينکه اگر ولايت وليّای، از ولايت وليّ ديگر قويتر باشد، نبوّت و رسالت اين وليّ هم عالی تر و رفیع تر از نبوّت و رسالت وليّ ديگر خواهد بود. به همين دليل تمامي انبيا و اولياي الهي، مهمان سفرهي بيکران رسول اکرم[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله هستند، و بين تمامي انبيا و اولياي الهي با معبودشان، پيامبر اکرم[=V_Symbols][=V_Symbols] [=V_Symbols][=V_Symbols]صلی الله علیه و آله[=V_Symbols][=V_Symbols] فاصله شده است، که يکي از بطون معاني شريف «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» اين است که:
چون پيامبر اکرم[=V_Symbols][=V_Symbols]صلی الله علیه و آله، نفس نفيس تمامي انبيا و اولياست، اگر نبي يا وليّاي، جناب رسول الله[=V_Symbols]صلی الله علیه و آله را خوب بشناسد، خداي خود را خوب خواهد شناخت.
[="Tahoma"][="Blue"]
مقام شامخ ولايت انسان کامل، هنگامی که به افق اعلاي خود برسد [=V_Symbols](وَ هُوَ بِالأُْفُقِ الأَْعْلى) النجم/8 موجب اتمام و اکمال مرتبهي نبوّت و رسالت ميشود.
از آنجا که رسالت و نبوّت از اسماء الله نيستند و وجه خلقي انسان کاملاند، انقطاعپذيرند؛ اما ولايت که مشتق از اسم شريف «وليّ» است، ابدي است و انقطاعپذير نيست؛
(فاطِرَ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَالآْخِرَةِ) يوسف/102
از این روی پس بدان که باب خوان اعظم ولايت به روي همگان باز است و همگان ميتوانند تا قيامت از کنار آن غذا بردارند و بر سعهي وجودي خود بيفزايند. بر خلاف رسالت و نبوّت تشريعي که بابش بسته شده است و ديگر کسي حداقل در اين دورهي رتق و فتق، نميتواند به آن راه يابد؛ زيرا خاتم رسولان جناب پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله آنچنان با مقام ولايتش به حق متعال تقرّب يافت که:
(دَنا فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى) النجم/9 و10
و چون رسالت و نبوّت که نتيجهي تقرّب ولايت انسان کامل به حق متعال است، به منتهاي درجهي خود رسيده است، از حيث عقلي و نقلي محال است که احدي به نبوّت تشريعي و رسالت برسد.
واقعا اگه انسان به اون حد بالاش رسه چه خواهد شد
بسمه النور
عرض سلام و ادب و تشکر از زحمتی که برای ارائۀ این معارف شریف متحمل می شوید(اجرکم علی الله)
آیا تجلی به اسم ظاهر،کشف ما فی الباطن نیست؟
بسمه المنعم
عرض سلام و ادب
خیلی خوش آمدید به کلاس درس "أرفع المعارف"،امیدوارم همراه باشید.
:Gol:
[="Tahoma"][="Blue"] حبیبه;826139 نوشت:
با سلام و عرض ادب
و با سپاس از قدرشناسیتان.
بله همین طور است تجلی به اسم ظاهر، کشف ما فی الباطن است و به همین خاطر است که در صفحه قبل به عرض رساندیم :
رابطهي باطني و سرّي هر انسان کاملي با معبود خويش، موجب نيل او به مقام شامخ ولايت ميشود. لذا دولت اسم شريف «باطنِ» حق در او ظهور ميکند، و تا در اين مقام است مأمور به ابلاغ و اظهار حقایق درونی خود به عموم مردم نيست. پس از این حیث اسم شريف «ظاهرِ» حق در او ظهوري ندارد. اما وقتي به مقام رسالت و يا نبوّت رسيد، علاوه بر اينکه با اسم شريف باطنِ حق، صاحب مقام ولايت است، به اقتضاي اسم شريف ظاهر نيز مأمور است آنچه را که از حق سبحانه دريافت كرده، به عموم مردم برساند.
از این گفتار معلوم می شود آن نبی و امام و رسولی که به اسم شریف الظاهر مامور به تعالی و ارتقای مردمند نیز بواسطه مقاماتی که از ناحیه تقرب به خداوند و اسم شریف الباطن کسب کرده اند به مقام امامت و نبوت و رسالت نائل شده اند منتهی این تجلی به اسم شریف الظاهر است.
[/]
با سلام و ادب خدمت استاد عزیز@};- و دیگر همراهان
آیا می توان گفت طبق آیات قرآن ولایت حضرت خضر علیه السلام از حضرت موسی علیه السلام بالاتر بود؟؟ درست است؟؟؟؟
اگر بله چرا حضرت موسی علیه السلام از پیامبران صاحب کتاب و الوالعزم بودند ولی حضرت خضر علیه السلام خیر؟؟؟
چرا در رسالت و نبوت از حضرت موسی علیه السلام پایین تر بودند؟؟؟
با سپاس و تشکر از لطایفتان@};-
[="Tahoma"][="Blue"] مکیال;826456 نوشت:
با سلام و ادب خدمت شما برادر گرامی
ملاک برتری انسانها نسبت به یکدیگر میزان تقربی است که هر کدام از این افراد با خداوند دارد به عبارت دیگر ملاک ارزش گذاری انبیا و اولیای الهی مقام ولایت ایشان است و مناصبی چون رسالت و نبوت فرع بر مقام ولایت ایشان است و این چنین نیست که مقام نبوت یا رسالت علت تامه تفاضل انبیا بر اولیا بوده باشد. ما در طول تاریخ اولیای بسیاری در امت محمدی صلی الله علیه و آله داشته و داریم که از جهت ولایی مقامی ارفع از انبیایی همچون حضرت موسی علیه السلام دارند و حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها از جمله ایشان است.
باید توجه داشت که اگر حضرت خضر علیه السلام از جهت ولایی حاکم و افضل از حضرت موسی علیه السلام نبود هرگز حضرت موسی علیه السلام به همراهی و تبعیت از ایشان ملتزم نمی شد زیرا که تقلید و تبعیت امام از ماموم و تبعیت عقلا و شرعا باطل و مردود است.
[/]
و باز هم سلام استاد عزیز@};-
ضمن تشکر بابت پاسخ شیوایتان
آیا می توان گفت مقام ولایت از آن جهت که رو به سوی حق دارد پس حدی ندارد ولی مقام نبوت و رسالت که رو به سوی خلق دارد پس دارای حد است و به شرایط و مردم زمانه هر ولی بستگی دارد ؟؟ و هر چه مردم آن دوره قوی تر باشند آن ولی در نبوت و رسالت مقامی بالاتر دارد و هر چه ضعیف تر مقامی پایین تر ؟؟؟
و حضرت خضر علیه السلام در مقام ولایت از حضرت موسی علیه السلام بالاتر بود ولی به دلیل ضعف مردم زیر نظر او نسبت به قوم حضرت موسی علیه السلام مقام نبوت و رسالتش پایین تر بود.
آیا درباره امت محمدی صلی الله و علیه و آله و سلم می توان گفت چونکه نبوت ختم شد دیگر معنا ندارد نبی و رسولی داشته باشیم زیرا هر آنچه که باید گفته می شد گفته شد؟؟؟
[="Tahoma"][="Blue"] مکیال;826667 نوشت:
بله همچنان که پیش از این گفته شد مقام ولايت هر انساني و جه ربی و رابطه خاص باطني وی با خداي خودش است و این تقرب دارای حد و حدود خاصی نبوده و به وفق معبود ازلی و لایزالی تا بیکرانه وجود ادامه می یابد اما مقام نبوت و رسالت وجه خلقی انسان کامل است و وجه خلقی نیز دارای نفاد و پایان است بدین معنا که رسالت و نبوّت بواسطه نبوت و رسالت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله پایان یافته و دیگر احدی به این مقام نائل نخواهد شد اما مقام ولايت که مشتق از اسم شريف «وليّ» است، ابدي است و انقطاعپذير نمی باشد.
[/]
[="Tahoma"][="Blue"] سؤالي که در اينجا مطرح ميشود اين است که اگر به راستي باب ولايت گشوده است و هر کسي را مجال رسيدن به اين مقام عليا است پس معناي خاتميت ولايت که جناب رسول الله صلی الله علیه و آله بدان مفتخرند به چه معنا ميباشد[="]؟
در جواب اين سؤال بايد بگوييم[="]: آنچه جناب پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به مرتبت خاتميت ولايت مطلقه[="]، مزيّن ساخته است مربوط به شرافت و مکانت نفس نفيس حضرت ختمي مرتبت صلی الله علیه و آله است که مظهر اتمّ الهي و قطب عالم امکان و اکمل نوع انساني است.
ادامه دارد...
[/]
به تعبير ديگر اگر ميگوييم: مقام خاتميت ولايت مطلقه در ميان انبياء، اختصاص به جناب رسول اکرم صلی الله علیه و آله دارد، مراد آن نيست که بعد از آن حضرت وليّاي نيامد و يا نخواهد آمد، بلکه مراد آن است که چون آن حضرت به حسب اعتلاي وجودي و ارتقاي نفساني نزديکترين و مقرّبترين موجودات به حضرت حق تعالي است، حيطه ی مقام ولايت او نيز محيط و حاکم بر جميع ولايات است، آنچنان که فقط او به نحو اتم مفتخر به نداي «اُعطيتُ جوامع الکلم» است و در ميان کلمات وجودي عالم، فقط او به نحو اکمل از رتبة وساطت فيض وجود و فاعليت و اعطاي کمال ِکل اهل عالم، که مقتضاي مقام صادر نخستين است، بهرهمند است و بعد از وي هر يك از اولياء محمديّين، یعنی علی و فاطمه و حسن و حسين تا حضرت مهدی موعود علیهم السلام،به یک اعتبار، صاحب ولايت مطلقه ی خالى از واسطه اند و مقام و مرتبه ی آنان، مقام [=V_Symbols][=V_Symbols]([=V_Symbols][=V_Symbols]أَوْ أَدْنى) و مأخذ علم آنان بالوراثه همان مأخذ علم پيغمبر و مرتبه ی الوهيت است، و به اعتبار دیگر داراى ولايت خاصّه اند، چون ولايت آنان به حسب سعه ی دايره، مضاف به ولايت محمديّه صلی الله علیه و آله است و «كانت ولايتهم على قلب محمّد»،
بر خلاف ولايت ديگر انبياء[=V_Symbols][=V_Symbols]: كه چون آنان برخلاف پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اولياي محمديّين علیهم السلام به مقام احديت نائل نشده اند، لذا ولايت كمّل انبياء، ولايت قمريّه (همچون نور ماه) و ولايت اولياء و ائمه[=V_Symbols][=V_Symbols]، ولايت شمسيّه(همچون نور خورشید) است و به لحاظي ولايت ائمه علیهم السلام چون تابع ولايت محمديّه صلی الله علیه و آله است، ولايت قمريّه و ولايت كمّل از انبياء و اولياء، ولايت نجميّه است.
زيرا کسب معرفت از مقام احديت يا بلا واسطه و بالاستقلال است يا باواسطه و بالوراثه، قسم بالاستقلال آن اختصاص به مقام ختم انبياء صلی الله علیه و آله داشته و بالوراثه از مختصات اولياى محمدييّن است كه آن حضرت فرمود:
«إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي، لن يفترقا حتى يردا عليّ الحوض».
پس نیک بیندیش!
[="Tahoma"][="Blue"]
از جمله مسائلی که در صراط معرفت انسان کامل بسیار راهگشا است توجه به دو مقام قرب نافله و قرب فریضه است.
انسان در مقام قرب نافله آنچنان به حق تقرّب مييابد که حق متعال چشم و گوش و دست و زبان عبد ميشود و عبد هر چه را که ميبيند و ميشنود و ميگويد و انجام ميدهد به واسطه حق است و بالاتر از آن وقتي به قرب فريضه ميرسد به حق عرضه ميدارد که شما خود را تنزّل ندهيد، بلکه من بالا ميآيم و در منظر اعلاي حضرت باري تعالي بار يافته، آن گاه من خود چشم و گوش و دست و زبان شما ميشوم که هر چه ميخواهيد با من انجام دهيد، بدین ترتیب عبد، سمع الله و عين الله و يد الله و لسان الله ميشود.
[/]
[="Tahoma"][="Blue"]
حديث سي و پنجم اربعين شيخ بهايي به اسنادش از ابان بن تغلب از امام باقر علیه السلام در مورد مقام قرب نافله است که امام پنجم فرمود:
چون پيغمبر را به معراج بالا بردند، گفت: پروردگارا! حال مؤمن در نزد تو چگونه است؟
فرمود: اى محمّد! هر كه يك دوست مرا، اهانت كند بیشک آشكارا با من به جنگ برخاسته. من به يارى دوستانم از همه چيز بيشتر مى شتابم. من درباره چيزى آن اندازه ترديد ندارم كه درباره ی قبض روح مؤمن، او از مرگ بدش آيد و من هم از بدى كردن به او بدم مى آيد، به راستى برخى از بندگان مؤمنم را جز توانگرى نشايد و بِه نسازد و اگر به جز آنش بگردانم نابود و هلاك شود، و به راستى برخى بنده هاى مؤمنم باشند كه جز با درويشى و ندارى بِه نشوند و اگر به جز آنش بگردانم نابود و هلاك شوند. و تقرّب نجويد هيچ بندهاى به من به عملى كه محبوبتر باشد نزد من از آنچه بر او واجب كردهام، و به راستى كه او با عمل نافله به من تقرّب جويد تا آنجا كه دوستش بدارم و چون دوستش داشتم در اين صورت گوش او شوم كه با آن بشنود و چشم او شوم كه با آن ببيند و زبانش شوم كه با آن بگويد و دستش شوم كه با آن برگيرد، اگر دعا كند به درگاهم اجابتش كنم و اگر از من خواهش كند، به او ببخشم».
[/]
[="Tahoma"][="Blue"]
معرفت به مقامات انسان کامل معرفت به راهی است که برای همگان در این مسیر باز است و این حقیقت است که ضرورت یادگیری و تفکر در مباحث این تاپیک را فراهم می کند. آنان كه از شنيدن فضايل انسانى همچون قرب نافله و قرب فریضه در مورد عرفاى شامخين استنكاف دارند و اين امور را منافات با مقامات الهى انبياء و ائمه هدى عليهم السلام مى دانند سرش آن است كه انسانهاى كامل را نشناخته اند و آن ذوات فوق عرش را در امورى خلاصه كرده اند كه در حقيقت در امام شناسى و شناخت اولياى اعظم و معصومين گرامى ناقص اند و مثلا حضرت امير عليه السلام را به شبى هزار ركعت نماز و بخشيدن انگشتر و قتال در ميدان جنگ مى شناسند و نمى دانند كه او را مقام صادر اول است كه اگر در خطبه البيان ، خودش را عقل اول ، عرش لوح و قلم و همه ما سواى صادر اول مى داند در حقيقت بيان تمام حقيقت شخصيت وجودى حضرتش نيست ؛ كه تبيين شانى از شوون انسان كامل است .
اين طائفه به اصطلاح متعبد و محب اهل بيت بهتر آن است كه در نزد عرفاى جليل القدر و عظيم الشانى زانوى ادب به زمين زنند و در مقابل مباحث معرفتی ایشان سر تعظيم فرود آورند و از دهن متخصصين در فن عرفان ، حقايق و اسرار سفراء و اولياى الهى را بشنوند و در انسان كامل شناسى كامل شوند آنگاه بيابند كه اين تناكر بر اساس جهل و نادانى و چه بسا خويش را به تجاهل زدن و يا از باب تقربا الى الجهال بوده است .
[/]
سلام
یک روز یک سیدی روداروغه بغداد توی بازار به دلیل خرید یک داروی ممنوعه زد
اون سید گفت من به امام علی شکایت میکنم!
اون داروغه اونو دوباره اورد و چندتا دیگه کشیده و پس گردنی محکم بهش زد و بعدش گفت حالا میتونی بری شکایت کنی ببینم چکار می خواد بکنه به درک !
اون شب داروغه دچار تب و درد کتف و قولنج شد
فرداش دید پشتش باد کرد و روز بعد دید اماسیده شده و زیر پوست قرمز شده
طبیب اوردن هرچی دوا زدن خوب نشد روز بعدش گوشت اضافه توی کتفش رویید!!
طبیبان اومدن جراحی کردن و اینقد گوشت پشتش رو قیچی کردن تا استخون کتفش پیدا شد!
اینقدر داد و بیداد کرد کمک کشید بد و بیراه گفت هوار کشید تا دو روز بعد یعنی صبح روز هفتم به درک واسل شد و مرد!
[="Tahoma"][="Blue"]
دانستیم که مقرِّبات كه اعمال و عبادات اند يا از قبيل نوافل اند و يا از قبيل فرايض.
نوافل آنهايند كه حق سبحانه و تعالى آنها را بر بندگان خود واجب نكرده است، بلكه بندگان آنها را تقرّباً إلى الله تعالى، انجام داده و بر خود لازم گردانيدهاند، و چون در انجام و التزام به اين نوافل، وجود ايشان در ميان است، مفيد فناى ذات و استهلاك جهت خلقيّت ايشان در جهت حقّيّت نخواهد بود، بلكه نتيجهي آن همين است كه قوا و اعضا و جوارح ايشان عين حق ميگردد، به آن معنى كه جهت حقّيّت بر خلقيّت غالب آمده و جهت خلقيّت، مغلوب و مقهور ميشود، و اين را قرب نوافل گويند، و در اين قرب، بندهي سالك، فاعل و مدرك باشد و حق سبحانه و تعالى آلت وى.
اما فرايض، آنهايند كه حق سبحانه و تعالى آن اعمال و عبادات را بر ايشان ايجاب كرده است و ايشان بنا بر امتثال امر مولي ارتكاب آن نموده اند، و چون در ايجاب و ارتكاب، وجود ايشان در ميان نيست، نتيجهي آن، فناى ذات سالك و استهلاك جهت خلقيّت ايشان است در جهت حقّيّت، و اين را قرب فرايض گويند، و در اين قرب حضرت حق سبحانه، فاعل و مدرك است و سالك با قوا و اعضا و جوارح خود به منزلهي آلت.
[/]
[="Tahoma"][="Blue"]
از اين رهگذر، وجه تقدّم و اصالت فرايض نسبت به نوافل دانسته ميشود که در فرايض يعني انجام واجبات، مطلوب حقيقي انسان، صعود روحاني به جنّت لقاي حق سبحانه و تعالي است. لذا فرمود: «الصلوة معراج المؤمن»
اما در نوافل يعني انجام مستحبات، مطلوب حقيقي، تنزّل حق سبحانه و تعالي در جداول امکاني است. به همين خاطر است که پيامبر اکرم صلی اله علیه و آله واجبات را در مقام قاب قوسين که فوق مقام جبرئيل امين است، تلقّي كردند، و جعلِ مستحبات به جهتِ جبرانِ نواقص عبد در مقام اتيانِ واجبات است و چون امام در اتيان واجباتش کامل است، نيازي به انجام نوافل ندارد.
ضمن آن که انجام هر امر مستحبي براي امام و انسان کامل از مرتبهي رجحان و استحباب خارج شده و به مقام وجوب ميرسد. فافهم و تدبّر!
[/]
[="Tahoma"][="Blue"]
قرب فرايض در نماز آنگاه متجلی است که چون در رکوع می گوییم: «سبحان ربّى العظيم و بحمده» در همان موطن سر براورده و گویای «سمع الله لمن حمده» می شویم و فقط حق را ، سمعِ حامد می بینیم!
[/]
[="Tahoma"][="Blue"]
درک این معنای از قرب فرایض با كلام «عزيز نسفى» در رسالهي شريف «مقصد أقصى» میسرتر شود آنجا که گوید:
اهل وحدت مى گويند كه از تو تا به خداى راه نيست از جهت اينكه وجود يكى بيش نيست، و آن وجود خداى است تعالى و تقدّس، و به غير وجود خداى، وجودى ديگر نيست و امكان ندارد كه باشد.
اهل وحدت مى گويند آنچه نيست خود نيست و آنچه هست خداى است تعالى و تقدّس.
تو مى پندارى كه خداى وجود دارد و تو هم به غير وجود خداى، وجود ديگر دارى، اين سهوى عظيم است و پندارى خطاست.
وجود، خداى راست و بس. اين پندار خطاى راه است ميان بنده و خداى.
سالك تا از اين پندار نگذرد به خداى نرسد.
خودبين هرگز خداىبين نشود.
[/]
باسمه السمیع
عرض سلام و احترام
عبارت فوق "سمیع حامد" است یا مقصود مطلب دیگری است؟
با تشکر
[="Tahoma"][="Blue"] حبیبه;829123 نوشت:
با عرض سلام و ادب
صحیح همان سمع حامد است.
زیرا گفتیم که قرب فرایض مفید فناى ذات سالك و استهلاك جهت خلقيّت عبد است در جهت حقّيّت چنان که عبد بعد از ذکر رکوعش، به چنان فنایی دست می یابد که حامد و حمید و محمود و سامع و سمیع و مسموع را جلمگی یکی می بیند یعنی به عیان می بیند که این حق است که هم حامد است و هم محمود هم سامع حمد است و هم مسموع حمد و اینجاست که ذکر و ذاکر و مذکور یکی می شوند و این مقام زمینه ساز تجلی اسم اعظم اعلای حق در هنگامه سجود است و موجب فنای تمامیت عبد در تمامیت حق و خاکساری او در پیشگاه ازلیت و ابدیت حق می گردد.
[/]
عارف نامى، جامى در شرح أشعّة اللمعات در بيان قرب فرايض و قرب نوافل می گوید:
«بدان كه مقرّبان از چهار حال بيرون نيستند يا متحقّق به قرب نوافلند فقط و ايشان را صاحب قرب نوافل خوانند (كه در اين مقام حق«جلّ و علا» مى فرمايد: من سمع و بصر و لسان و يد و رِجل بنده مى شوم و در حديثى قلب هم دارد).
و يا به قرب فرايض فقط، و ايشان را صاحب قرب فرايض خوانند (كه بنده، چشم و گوش خدا مى شود سمع الله لمن حمده).
و يا به جمع بين القربين بى تقيّد به أحدهما و بى مناوبه (نوبه به نوبه) كه گاهى يكى باشد و گاهى ديگرى بلكه معاً به هر دو قرب و احكام آن متحقّق باشند و اين را مرتبه «جمع الجمع و قاب قوسين و مقام كمال» خوانند و آيه إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ (فتح/11) اشاره به اين مرتبه است. (در این مرتبه، بيعت پيغمبر عين بيعت با خداست).
و يا به هيچ يك از اين احوال سه گانه مقيّد نيستند بلكه مر ايشان راست كه به هر يك از قُربين ظاهر شوند و به جمع بينهما نيز، بى تقيّد به هيچ يك از اين احوال و اين را مقام احديّت جمع و مقام أَوْ أَدْنى (جم/10)خوانند و اشاره به اين آيه استوَما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ رَمى (انفال/ 18) و اين مقام، حالت خاص خاتم النبيّين صلی الله علیه و آله است و به وراثت و كمال متابعت، كل اولياء را از اين حظّى است».
[="Tahoma"] اویس;829115 نوشت:
استاد اویس عزیز
سلام علیکم
ضمن تشکر بابت زحمات و لطایفتان
آیا به این دلیل که انسان کامل ولی الله و خلیفة الله است و باید آن به آن هم با حق و هم با خلق متصل باشد پس هم نوافل و هم فرایض بر او واجب است؟؟ قرب نوافل به پایین نظر می کند و قرب فرایض به بالا؟؟(نمی دانم توانستم منظورم را برسانم) ولی خوب می دانم که : دانه معنا بگیرد مرد عقل
سپاس@};-