در صراط معرفت انسان کامل

تب‌های اولیه

375 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[="Tahoma"][="Blue"]

مکیال;829366 نوشت:
استاد اویس عزیز
سلام علیکم
ضمن تشکر بابت زحمات و لطایفتان
آیا به این دلیل که انسان کامل ولی الله و خلیفة الله است و باید آن به آن هم با حق و هم با خلق متصل باشد پس هم نوافل و هم فرایض بر او واجب است؟؟ قرب نوافل به پایین نظر می کند و قرب فرایض به بالا؟؟(نمی دانم توانستم منظورم را برسانم) ولی خوب می دانم که : دانه معنا بگیرد مرد عقل
سپاس

با سلام خدمت شما برادر ارجمند.
بله وجه وجوب نوافل بر انسان کامل همین نکته شریف عرفانی می تواند باشد و البته ممکن است برای این حکم شرعی دهها اسرار و لطائف و دقایق دیگری نیز باشد که بنده از آنها بی اطلاعم.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]علامه حسن زاده آملی در کتاب شريف ممدّ الهمم پیرامون مقام قرب فریضه و قرب نافله مي‌فرمايند:
«قرب فرايض بالاتر از قرب نوافل است. قرب نوافل تدنّى است و قرب فرايض
تدلّى ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى (نجم/ 9) كه تدلّى بعد از تدنّّى است؛ زيرا طفره مطلقاً محال است و قرب، از تدنّى كه دنوّ و تقرّب است و نتيجه و ثمره‌ي نوافل است به تدلّى كه آويخته شدن و ملتزم بودن و ثمره‌ي فرايض است منتهى مى‏ شود، و صلات، هم قرب نوافل را داراست و هم قرب فرايض را.
در قرب نوافل، خداوند سبحان فرمود: من چشم، گوش، دست و زبان عبد مى‏ شوم و در قرب فرايض فرمود: زبان، چشم، گوش، دست و پاى عبد، زبان، چشم، گوش، دست و پاى من مى‏ شود كه لسان عبد لسان الله مى‏ گردد و عين او عين الله و يد او يد الله. پس آن گاه كه مصلّى مى ‏گويد: «
سمِع الله لمن حمده» لسان او در اين قرب، آلت قول حق شد؛ يعنى عبد به قرب فرايض نايل آمده است.
[/]


يکي از مهم‌ترين مواضعي که حقيقت ولايت در آن ظهور دارد، مسأله‌ي
جهاد است، اعم از جهاد ظاهري، جهاد متوسطه و جهاد عاليه.
جهاد ظاهري همان جهاد اصغر يعني مقابله با دشمنِ بيروني ديني است.
جهاد متوسطه، اولين مرتبه‌ي جهاد اکبر يعني جهاد با نفس است.
و جهاد عاليه، شامخ‌ترين مرتبه‌ي جهاد اکبر؛ يعني جهاد با عقل است.
آدمي در هر سه مرتبه‌ي جهاد، بايد در تحت وليّ الهي باشد؛ و الا اگر در تحت حکومت وليّ الهي نباشد جهاد او جهادي الهي نخواهد بود.

جهاد با عقل، سنگين‌ترين و مشکل‌ترين نحو از انحاي جهاد است و حتي بسياري از علما و بزرگان هم در پشت اين ديوار مي‌مانند و نمي‌توانند اين خاکريز را فتح کنند، اما در عين حال در اين جهاد نيز اوحدي از کاملين و انسان‌هاي بلند‌همّت به مقام‌هايي مي‌رسند و عقل را به سوي مراتب بالاتر هدايت مي‌کنند که:
«إنّ الحسين مصباح الهدي و سفينة النجاة.»


در اين طريق، کشتي‌اي بايد که بتواند انسان را از درياي متلاطم عقل عبور دهد، و حضرت
سيّدالشهدا علیه السلام به عنوان يکي از بارزترين مصاديق مقام ولايت، هم چراغ هدايت عقل است براي نيل به کمالات بالاتر، و هم کشتي نجات عاقل است از گردنه‌ها و رهزن‌هاي طريق موّاج و متلاطم عقل و قواي مادون عقل؛ زيرا عقل نيز چون قواي مادون عقل انساني دارای ‌حد و ماهيت است، و هر چه که محدود است به خودي خود توان ادراک و نيل به نامحدود را ندارد، اما از آن‌جا که در مقابل حقيقتي که به او افاضه کند مُنقاد است، در تحت سيطره‌ي حکومت مقام شامخ ولايت، سر تسليم فرود آورده و از اين مجرا مي‌تواند به ادراک اسرار حقيقت نامتناهي نظام هستي، نايل و در اصطلاح به موقف عشق واصل شود.

[="Tahoma"][="Blue"]
عشق حقيقي فراتر از مرتبه‌ي عقل است یعنی در عين حالي که به تمامي احکام مرتبه‌ي عقل پايبند است و خارج از عقل آدمي[=&quot]، کاري را که مورد ندامت عقل است انجام نمي‌دهد[=&quot]، در عين حال او را با قيد و عِقالي که جبلّي آن است[=&quot]، رها ساخته و او را به مشاهده‌ي جمال يگانه‌ي حقيقت نظام هستي مي‌رساند. عشقي که خالي از عقل و احکام موجود در آن باشد مستلزم طفره و تجافي است و محال است و وجود خارجي ندارد[=&quot]؛ لذا هرگز بين عقل و عشق دعوا و تداعي در ميان نيست[=&quot]، مگر آن‌که عقل[=&quot]، آمیخته به وهم باشد[=&quot]، که البته عقلي که عقل نباشد و در تحت سيطره و سلطنت وهم باشد اصلاً مورد بحث ما نيست.

[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
در صحف عرفاني، نفوس انسان‌ها را به دو صورت نفوس مُکتفي و مُستکفي تبيين مي‌فرمايند.
نفوس مکتفي عبارت از نفوسي هستند که هرگز نيازمند به تحصيل علوم و معارف نيستند بلکه هر علمي را که بخواهند به محض اراده کردن، آن را دارايند. اين نفوس زمين‌هايي هستند که دائماً چشمه‌اي جوشان از آب علم را در جان خود دارند و هر وقت اراده کنند سرزمين وجودشان از آب زلال قلبشان بهره‌مند است. اراضي اين نفوس براي بارور شدن نيازي به جويبارها و آبراه‌هاي خارجي ندارد بلکه در اصطلاح خودکفايند و هرگونه نيازمندي و احتياجشان به خارج از خود منتفي است و هر چه را که مي‌خواهند از درون خود مي‌يابند که «إذا شاؤوا أن علِموا علِموا» و نفوس انبياء و ائمه[=V_Symbols]: از اين قسم است.

[="Tahoma"][="Blue"]
در مقابل نفوس مکتفي، نفوس مستکفي هستند که براي ادراک علوم و معارف نيازمند به تحصيل هستند و به صرف اراده کردن، مطلوب خود را دارا نمي‌شوند، بلکه بايد به راه افتاده و زحمت کشيده و آنچه را که مي‌خواهند کسب نمايند.
اين نفوس، زمين‌هايي هستند که براي رفع تشنگي نيازمند به آب‌هاي بيروني، اعم از نهرها و جوي‌ها و چشمه‌ها و باران‌ها هستند و لذا تفکّر کردن لازمة نفوس مستکفي است نه نفوس مکتفي. آنکه داراي نفس مکتفي است براي ادراک حقايق عالم، نيازي به تفکّر ندارد. بر اين اساس آنکه در کتاب خود، امام جعفر صادق[=V_Symbols] علیه السلام را به گمان و پنداري عوامانه، «مغز متفکّر شيعه» خوانده است به اشتباه رفته است. زيرا هميشه فکر با ضعف همراه است، چون کسي محتاج به تفکّر کردن است که کمالي را نداشته باشد و براي کسب آن محتاج به چينشِ خاص مقدّمات براي نيل به نتيجة مطلوب باشد، در حالي که نفوس مکتفي به محض اراده، همة مجهولات برايشان معلوم است و در اصطلاح، همة علوم و معارف دفعتاً برايشان حاصل است.

[="Tahoma"][="Blue"]

به تعبير ديگر نفوس مکتفي نه تنها فارغ از تفکّرند بلکه از حدس که فوق تفکّر است نيز بي‌نيازند، زيرا نفوس مکتفي مورد تایید روح القدس یعنی جبرئیل امین هستند و نفوسي که مؤيّد به روح قدسي هستند از هر گونه فکر و حدس و تعقّل و تحصيل و علم کسبي بی نیاز می باشند.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]هر کسي مي‌خواهد به سرّ ولايت نزديک شود مي‌تواند به واسطه ی قرائت سه سوره از سوره‌هاي قرآن کريم به مطلوب خود نائل شود که عبارتند از سورة «کهف و دخان و قدر». در ميان اين سه، سوره کهف، کهف سرّ ولايت و قرآن است و نزديکي و قرب با باطن اين سوره، به بار آورنده ی قرب و نزديکي با باطن ولايت است که البته اگر چه تلاوت ظاهري اين سوره و سوره‌هاي ديگر حاوي برکات و حقايقي است، اما پياده شدن و چشيدن اسراري که در آن‌ها نهفته است امر ديگري است.
آنکه انسان را به ولايت نزديک مي‌کند چشيدن است نه صرف قرائت کردن و فهميدن معناي ظاهري الفاظ و کلمات. فهم اگر چه في نفسه نيکو است و مقدمه‌ای براي ذوق و چشيدن است اما اگر به شهود نرسد شاید جز حجاب چيز ديگري نيست. فتدبّر.
سوره ی کهف منادي اين حقيقت است که آدمي در طريق سير و سلوک انساني و خودسازي و خودشناسي محتاج به وليّ و پيشوا و امام است.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]در قرآن کريم آمده است:
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبا (کهف/61) إلي قوله تعالي [=V_Symbols][=V_Symbols]فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً * قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً * قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً * وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا (کهف/66-69)
يعني: هنگامي که موسي به جوانمردش (يوشع بن نون) گفت: پيوسته خواهم رفت تا به محل جمع شدن دو دريا (يعني بحر ظاهر و باطن) برسم و يا سير کنم روزگار دراز را تا به خضر برسم» تا آنکه فرمود: «پس موسي و يوشع بنده‌اي از بندگان ما را يافتند که به او رحمتي از نزد خود داده بوديم و از جانب خود علمي به سزا به او تعليم نموده بوديم. موسي به او گفت: آيا اجازه مي‌دهي از تو پيروي کنم تا آنچه از علم و معرفت الهي به تو تعليم گرديده به من نيز بياموزي؟ آن وليّ الهي (حضرت خضر[=V_Symbols] علیه السلام) فرمود: تو صبر و طاقت همراهي مرا نداري و نمي‌تواني در برابر رفتار من شکيبا باشي. چطور مي‌تواني در برابر وقوع امري که از اسرار آن آگاهي نداري شکيبايي کني.

[="Tahoma"][="Blue"]

وقتي دست انسان به يک وليّ الهي، می رسد و به ريسمان محکم او چنگ مي‌زند، بايد سختي‌هاي بسياري را متحمّل شود و از کتل‌ها و گردنه‌هاي بسياري عبور کند و دچار بسياري بلايا و مصيبت‌ها شود و به انحاء سرزنش‌ها و تهمت‌ها و سنگِ ‌‌روزگارها مبتلا گردد، که اگر استقامت به خرج دهد و تا انتهاي راه سست نشود و پافشاري نشان دهد، کم نيستند اولياي الهي که از جانب خداوند مأمور هدايت او مي‌شوند و لذا فرمود: فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا
[=V_Symbols][=V_Symbols]بايد در اين نکته دقت کرد که خداوند تبارک و تعالي، موسي[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام را بعد از نُه معجزه که فرمود: وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ (إسراء/102.) به علم آموختن نزد خضر[=V_Symbols] علیه السلام فرستاد و اين خود دالّ بر آن است که هر کسي نمي‌تواند به راحتي مدّعي همراهي با يک وليّ الهي شود و از همان آغاز سودای داشتن استاد راهنمایی را در سر داشته باشد بلکه تا رسیدن به این مرتبه باید زحمات فراوانی کشیده و به بسیاری از آداب شریعت الهی متخلق و عامل باشد. پس نیک بیندیش!


بر اين اساس حضرت موسی علیه السلام نسبت به حضرت خضر علیه السلام، ادب و تواضع فراواني نموده است که جناب علامه طباطبايي در تفسير شريف الميزان آن‌ها را برشمرده و فرموده است:

«مطلب عجيبى كه از اين داستان استفاده مى‏ شود رعايت ادبى است كه موسى[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام در مقابل استادش حضرت خضر نموده، و اين آيات آن را حكايت كرده است، با اينكه موسى[=V_Symbols][=V_Symbols]علیه السلام كليم اللّه، و يكى از انبياى اولوا العزم و آورندة تورات بوده، مع ذلك در برابر يك نفر كه مى‏ خواهد به او چيزی بياموزد چقدر رعايت ادب كرده است!

از همان آغاز برنامه تا به آخر سخنش سرشار از ادب و تواضع است، مثلاً از همان اوّل تقاضاى همراهى با او را به صورت امر بيان نكرد، بلكه به صورت استفهام آورده و گفت: آيا مى‏توانم تو را پيروى كنم؟

دوم اينكه همراهى با او را به مصاحبت و همراهى نخواند، بلكه آن را به صورت متابعت و پيروى تعبير كرد.

سوم اينكه پيروى خود را مشروط به تعليم نكرد، و نگفت من تو را پيروى مى‏كنم به شرطى كه مرا تعليم كنى، بلكه گفت: تو را پيروى مى‏ كنم باشد كه تو مرا تعليم كنى.

چهارم اينكه رسماً خود را شاگرد او خواند.

پنجم اينكه علم او را تعظيم كرده به مبدئى نامعلوم نسبت داد، و به اسم و صفت، معيّنش نكرد، بلكه گفت «از آنچه تعليم داده شده ‏اى» و نگفت «از آنچه مى‏ دانى».

ششم اينكه علم او را به كلمه «رشد» مدح گفت و فهماند كه علم تو رشد است (نه جهل مركّب و ضلالت).

هفتم آنچه را كه خضر به او تعليم مى‏ دهد پاره‏اى از علم خضر خواند نه همة آن را و گفت: «پاره‏ اى از آنچه تعليم داده شدى مرا تعليم دهى» و نگفت «آنچه تعليم داده شدى به من تعليم دهى».

هشتم اينكه دستورات خضر را امر او ناميد، و خود را در صورت مخالفت، عاصى و نافرمان او خواند و به اين وسيله شأن استاد خود را بالا برد.

نهم اينكه وعده ‏اى كه داد وعدة صريح نبود، و نگفت من چنين و چنان مى‏ كنم، بلكه گفت: ان شاء اللّه به زودى خواهى يافت كه چنين و چنان كنم و نيز نسبت به خدا رعايت ادب نموده ان شاء اللّه آورد.

خضر[=V_Symbols][=V_Symbols]علیه السلام هم متقابلاً رعايت ادب را نموده اوّلاً با صراحت او را رد نكرد، بلكه به طور اشاره به او گفت كه: تو استطاعت بر تحمّل ديدن كارهاى مرا ندارى.

و ثانياً وقتى موسى[=V_Symbols][=V_Symbols]علیه السلام وعده داد كه مخالفت نكند امر به پيروى نكرد، و نگفت: «خيلى خوب بيا» بلكه او را آزاد گذاشت تا اگر خواست بيايد، و فرمود: فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی[=V_Symbols][=V_Symbols](کهف/71.) «پس اگر مرا پيروى كردى».

و ثالثاً به طور مطلق از سؤال، نهيش نكرد، و به عنوان صرف مولويّت او را نهى ننمود بلكه نهى خود را منوط به پيروى كرد و گفت: «اگر بنا گذاشتى پيرويم كنى نبايد از من چيزى بپرسى» تا بفهماند نهيش صرف اقتراح نيست بلكه پيروى او، آن را اقتضاء مى‏ كند»

(الميزان، ج‏13، ص343، نقل به ترجمه)

[="Tahoma"][="Blue"]در علل الشرائع پيرامون سبب و حكمت كارهاى حضرت خضر علیه السلام با حضرت موسى[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلامبا اشاراتي لطيف به ولايت حضرت اميرالمؤمنين[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام مي‌خوانيم:

حضرت موسى با آن كمال عقل و فضل و محل و مقام و مرتبت كه خداوند به او عنايت فرموده بود نتوانست به استنباط خود أسرار اعمال خضر را بيابد بلكه به صورت ظاهر بر او مشتبه گرديد و حالت خشم و غضب به او دست داد تا آنكه تأويل آن را برايش گفت، در آن هنگام راضى گرديد، و اگر خضر تأويل كارهاى خود را براى موسى نگفته بود به طور يقين نمي‌توانست ادراك كند و بفهمد اگر چه تا آخرين لحظات عمر خود فكر مي‌كرد.
پس در صورتى كه بر پيغمبران، جهت استنباط و استخراج أحكام و أوامر الهى، جايز نباشد که برأى خودشان قياس كنند پس بطريق اولى جايز نيست براى هيچ يك از امّتها كه به رأى و قياس خود خليفة پيغمبر را تعيين كنند. (و يا در مقابل حضرت صادق علیه السلام[=V_Symbols] مذاهب چهارگانه درست نمايند و در رواج آن بكوشند كه میليون‌ها نفر از راه راست و مستقيم بازمانند و به وادى ضلالت و گمراهى درافتند).
ادامه دارد...

[="Tahoma"][="Blue"]
شنيدم از أبا جعفر محمد بن عبدالله بن طيفور الدامغاني واعظ در فرغانه كه (در تأويل كارهاى خضر) مي‌گفت:
سوراخ نمودن كشتى و كشتن پسر و تعمير ديوار، اشاراتى براى حضرت موسى و يادآورى آن حضرت بود (كه شكر نمايد). براى آنكه سبب سوراخ شدن كشتى آگاه گرداندن او بود به اينكه خداوند او را حفظ فرمود آن روزى كه (به الهام) مادرش وى را در ميان‏ جعبه چوبى نهاد و به رود نيل افكند و او طفل ضعيف و ناتوانى بيش نبوده، و اشاره به اين بوده که همان كسى كه تو را در ميان جعبه و رود نيل حفظ كرد همان كس تو را در ميان كشتى و دريا حفظ مي‌فرمايد.

و كشتن پسر اشاره به اين بوده كه حضرت موسى يكى از قبطيان (تبعة فرعون) را در راه خدا كشته بود و كسانى كه حضرت موسى را پيغمبر نمي‌دانستند اين عمل را خطاى بزرگی مي‌پنداشتند و خداوند حضرت موسى را متذكر گرداند كه او را از شرّ (و كشته شدن به دست) قبطيان حفظ نمود.
ادامه دارد...
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]و تعمير ديوار بدون أجر و مزد اشاره به آن كار نيكوئى بوده كه نسبت به دختران حضرت شعيب انجام داد و گوسفندان آن‌ها را آب داد بدون آنكه از ايشان مزدى بخواهد با اينكه گرسنه بود، و آن (حدّ أعلاى) فضيلت اخلاقى بود كه خداوند به او عنايت و مرحمت كرده بود، و خداى«عزّ و جلّّ» او را متذكّر ساخت تا شاكر و خوشحال شود به داشتن آن فضيلت اخلاقى.

و اينكه خضر به او گفت: اينجا محل فراق و جدائى بين من و تو است اين حكم مفارقت از خود حضرت موسى بود زيرا گفت: اگر ديگر از تو علّت چيزى را پرسيدم و به تو اعتراض كردم با من مصاحبت و رفاقت مكن.
ادامه دارد...
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]و حضرت موسى از ميان قوم خود هفتاد نفر مرد را برگزيد براى ميقات خداوند و ليكن آن مردم قانع نشدند بعد از شنيدن كلام خداوند و تجاوز نمودند از حدّ خود و گفتند اى موسى ما به تو ايمان نمى‏ آوريم و اقرار به پيغمبرى تو نمي‌كنيم تا آنكه خدا را آشكارا مشاهده كنيم و (چون اين سخن را گفتند) ظلم به خود نمودند و صاعقه (آتش آسمانى) ايشان را سوزانيد و همگى مردند، و اگر خداوند ايشان را انتخاب نموده بود ايشان را حفظ و نگاه مي‌داشت از اين گونه سخن‌ها (كفر آميز).
پس وقتى كه حضرت موسى با آن فضل و مقام و محل و مرتبت، صلاحيّت نداشته باشد و نتواند كسى را انتخاب نمايد چگونه مسلمانان مي‌توانند به رأى خود امام (و خليفه و جانشين براى پيغمبر) تعيين كنند و چگونه صلاحيت دارند و مي‌توانند استنباط و استخراج احكام نمايند با اين عقل‌هاى ناقص و آراء متفاوت و همّت‌هاى متباين و اراده‏ هاى مختلفه، «تعالى اللّه عن الرضا باختيارهم علوّاً كبيراً».
و كارها و افعال حضرت امير المؤمنين على[=V_Symbols] علیه السلام همانند كارهاى خضر است و همة آن‌ها از روى صواب و حكمت است اگر چه مردم نادان و جاهل وجه صواب و حكمت و علّت و سبب آن را ندانند».

علل الشرائع، ج1، باب54، ص60.

[="Tahoma"][="Blue"]
عارف جامي در نفحات الأنس در شرح احوال مؤيّدالدين جندي آورده است که:
«وي ـ يعني جندي ـ گفته که از شيخ خود صدرالدين قونوي شنيدم که شيخ بزرگ را ـ يعني محیي‌الدين عربي ـ را با خضر[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام اتفاق ملاقات افتاد، گفت که از براي موسي بن عمران «صلوۀ الرحمن عليه» هزار مسأله از آنچه از اوّل ولادت وي تا زمان اجتماع، بر وي گذشته بود مهيّا ساخته بودم. وي بر سه مسأله از آن صبر نتوانست کرد، و اشارت به اين معني است آنکه حضرت رسالت[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله فرموده است که :
«ليت أخي موسي سکت حتي يقصّ علينا من أنبائهما».
در روايتی دیگر از جناب رسول[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله است که:
اگر جناب موسي[=V_Symbols] علیه السلام صبر مي‌نمود هزاران عجائب مي‌ديد.»

[="Tahoma"][="Blue"]

دين كه عبارت از برنامه حقيقي و دستور واقعي نگهدار حد انسان و تحصيل سعادت ابدي آن است بدون بهره‌مندي از ركن ولايت همچون جامه كركين و پشم آلوده‌اي در چله تابستان است كه نه تنها به كار نايد بلكه احدي را رغبتي بدان نباشد صحيح‌تر آن است كه بگوييم دين خالي از ولايت چون شير ترش غليظِ بد بوی براي طفل شیرخوار است كه نه تنها مفيد سلامت او نيست بلكه مفسد سلامتي وي و حتي مهلك آن است. چرا كه جوهره ی دين را قرب و نزديكي به حضرت حقّ تشكيل مي دهند و با انتفاء ولايت كه علت تامه ی قرب به حق است ركن و اساسي براي دين باقي نمانده و جز ظاهري پوشالي ازآن بر جاي نمي ماند.
بر همين اساس علامه حسن زاده در نكته 23 هزار و يك نكته مي فرمايند: «ولايت صورت دين و فصل آن است يعني نسبت ولايت به دين نسبت صورت به هيولي و فصل به جنس است هيولي بدون صورت تحقق نمي يابد و همچنين جنس بدون فصل، فافهم»
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
آري آنكه ولايت را منكر شود و يا آن را به فراموشي بسپارد هرگز از نماز و روزه و خمس و زكات و حج و جهاد خويش طرفي نبسته و او را از انحاء عبادات و رياضات، نور و بهاء و ضياء و صفايي نباشد زیراکه ولايت، زبان قرآن و مكيال انسان سنج و ميزان تقويم و تقدير انسان‌ها است و انساني كه با سرّ ولايت متحد شده باشد معيار و مكيالی تام و تمام است و انسان‌هاي كامل همانند اوصياي الهي چون صاحب مقام ولايت‌اند براي ديگران قطب و محورند.
به عبارت دیگر اين ولايت است كه سبب اطمينان نفس و خروج وي از اضطراب و پريشان خاطري است و به تعبير شريف حضرت استاد در كلمه هفتاد و سوم رساله شريف صد كلمه، « آن كه در حل مسائل مشكل و فتح امور مبهم از قبيل رياضات عالي و صنايع شريف بلكه در مطلق شوون احوال و افعال خود التفات نمايد بر وي روشن است كه با اضطراب نفس و پريشان خاطري امري به وقوع نمي پيوندد، آنگاه كه نفس از اضطراب بدر آمد و اطمينان يافت به مقصود خود نائل مي‌شود، همچنين در سلوك روحاني نفس مضطرب طرفي نمي‌بندد و چون مطمئن شد،‌ مطمئن شدن همان و مخاطب به خطاب: «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربّك راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي جنّتي» شدن همان.


در روایتی از امام باقر علیه السلام وارد است که فرمود: «بنی الاسلام علی خمسۀ اشیاء علی الصلوۀ والزکاۀ و الصوم و الحج والولایۀ قال زرارۀ فقلت وای شیء من ذلک افضل قال الولایۀ لانها مفتاحهنّ والوالی هو الدلیل علیهنّ...» (بحارالانوار ج65 ص333)
یعنی دین اسلام بر پنج چیز بنا نهاده شده است وآن پنج عبارتند از نماز وزکات وحج وروزه و ولایت. زراره گوید : پرسیدم کدامیک از اینها برتر است؟ فرمود: ولایت برتر است، زیرا ولایت کلید آنها است و شخص والی دلیل و راهنمای آنها است.

در حقیقت این روایت وروایاتی از این دست بر روایات دیگری که بر ثواب وفضیلت اعمال گوناگون عبادی تاکید دارد حکومت داشته وتمامی آنها درذیل این روایت قرار می گیرند که ولایت مفتاح قبولی تمامی طاعات و بنیان اصلی جمیع عبادات الهی است به طوری که خزائن اسرار وحقایق تشریعیات جز با کلید ولایت مفتوح ومکشوف نمی گردد.
به تعبیر دیگر تمامی اعمال باید با میزان ولایت مورد سنجش قرار گیرد که اگر عبادات با ترازوی عدل ولایت تطبیق نمود مورد قبول قرار خواهد گرفت در غیر این صورت ولو اینکه شخصی عمری را در نماز و روزه و حج و امر به معروف و نهی از منکر و خمس و زکات و دیگر خیرات گذرانیده باشد از او قبول نمی گردد.

[="Tahoma"][="Blue"]نکته لطیفی که در این روایت امام باقر علیه السلام موجود است این است که امام بلافاصله بعد از ذکر رکن ولایت و افضلیت آن نسبت به دیگر ارکان اسلام، سخن از والی را به میان آورد و فرمود: « والوالی هو الدلیل علیهنّ»که از این فرمایش امام معلوم می شود نیل به ولایت که قرب الی الله است هرگز بی دلالت والی امکان پذیر نیست و هر سالکی برای رسیدن به آن مقام شامخ در وحله اول می بایست نزد یک ولی الهی تشرف بیابد تا ببیند او از پیشگاه ولی مطلق نظام هستی چه دستوراتی را برای سعادت ابدی نفسانی وی به ارمغان آورده است.
به تعبیر دیگر مقام شامخ ولایت، قائم به شخص است و همواره کسی باید باشد که واجد این مقام و عهده دار رهبری قافله انسانی باشد و لذا در بسیاری از روایات دیگر مفتاح ولایت به پذیرش ولایت ولات امر که ائمه اطهار علیهم السلام هستند معطوف گشت و مسئله میزان و معیار قرار گرفتن ولایت برای پذیرش اعمال عبادی به قبول ولایت ائمه معصومین علیهم السلام ارجاع گردید از آن مجموع می توان به روایات جامع اعظم روایی وسائل الشیعۀ (باب بطلان العبادۀ بدون ولایۀ الائمۀ واعتقاد امامتهم ج1ص118) استناد نمود.
[/]

[=Zar]

از جمله روایاتی که در پست قبل بدانها اشاره گردید این روایت از امام باقر علیه السلام است که فرمود:

[=Zar] [=Zar]ذِرْوَةُ الْأَمْرِ وَ سَنَامُهُ وَ مِفْتَاحُهُ وَ بَابُ الْأَشْيَاءِ وَ رِضَى الرَّحْمَنِ الطَّاعَةُ لِلْإِمَامِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلًا قَامَ لَيْلَهُ وَ صَامَ نَهَارَهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَمِيعِ مَالِهِ وَ حَجَّ جَمِيعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ يَعْرِفْ وَلَايَةَ وَلِيِّ اللَّهِ فَيُوَالِيَهُ وَ يَكُونَ جَمِيعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَيْهِ مَا كَانَ لَهُ عَلَى اللَّهِ حَقٌّ فِي ثَوَابِهِ وَ لَا كَانَ مِنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ [=Zar] ([=Zar][=Badr]وسائل الشیعۀ[=Badr]باب بطلان العبادۀ بدون ولایۀ الائمۀ واعتقاد امامتهم ج1ص118)

یعنی كنگره و قله و كليد هر كار و راه ورود در هر چيزى و خشنودى خداى بخشاينده تبارك و تعالى طاعت امام است از روى معرفت اما اگر مردى همه شب عبادت و هر روز روزه دارد و همه مالش را صدقه دهد و همه عمرش حج كند و ولايت ولى خدا را نداند تا پيرو او باشد و همه كارش به راهنمائى او باشد، او را بر خدا عز و جل حق ثوابى نيست و از اهل ايمان نباشد.

[="Tahoma"][="Blue"]
در روایت دیگری [=Badr] [=Zar]معلّى بن خنيس از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:
يَا مُعَلَّى لَوْ أَنَّ عَبْداً عَبَدَ اللَّهَ مِائَةَ عَامٍ مَا بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ يَصُومُ النَّهَارَ وَ يَقُومُ اللَّيْلَ حَتَّى يَسْقُطَ حَاجِبَاهُ عَلَى عَيْنَيْهِ وَ يَلْتَقِيَ تَرَاقِيهِ هَرَماً جَاهِلًا بِحَقِّنَا لَمْ يَكُنْ لَهُ ثَوَابٌ
[=Badr]یعنی اى معلّى! اگر بنده ‏اى صد سال در ميان ركن و مقام خدا را پرستش كند در حالى كه روزها، روزه دار و شبها شب زنده‏ دار باشد، تا جايى كه ابروان او از شدّت پيرى و سالخوردگى بر روى چشمهايش قرار گيرد و استخوانهاى چنبر گردن (ترقوه) او از شدّت ضعف و ناتوانى به هم رسند، ولى حقّ ما را نشناسد، هرگز اجر و پاداشى نخواهد داشت.

[="Tahoma"][="Blue"]‏ همچنین امام صادق علیه السلام فرمود:
نَزَلَ جَبْرَئِيلُ ع عَلَى النَّبِيِّ ص فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ السَّلَامُ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ خَلَقْتُ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَ وَ مَا فِيهِنَّ وَ الْأَرَضِينَ السَّبْعَ وَ مَا عَلَيْهِنَّ وَ مَا خَلَقْتُ مَوْضِعاً أَعْظَمَ مِنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ وَ لَوْ أَنَّ عَبْداً دَعَانِي مُنْذُ خَلَقْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ ثُمَّ لَقِيَنِي جَاحِداً لِوَلَايَةِ عَلِيٍّ لَأَكْبَبْتُهُ فِي سَقَرَ
[=Zar]([=Zar][=Badr]باب بطلان العبادۀ بدون ولایۀ الائمۀ واعتقاد امامتهم ج1ص118)
[=Zar]یعنی جبرئيل بر پيغمبر نازل شد و گفت اى محمد خدايت سلام ميرساند و مي فرمايد من هفت آسمان و آنچه در آنهاست آفريدم و هفت زمين و آنچه بر آنها است و جايى عظيمتر از ركن و مقام نيافريدم و اگر بنده ‏اى در آنجا مرا بخواند از روزى كه آسمانها و زمينها را آفريدم و منكر ولايت على مرا ملاقات ‏كند او را برو در جهنم اندازم.

[="Tahoma"][="Blue"][=Zar]ونیز در صحاح هشتم انجیل متی آمده است که یکی از شاگردان حضرت عیسی علیه السلام بدو گفت:
ای آقا! مرا بار ده که نخست بروم پدرم را به خاک بسپارم. بدو فرمود: پیرو من باش، مردگان را بگذار مردگانش به خاک سپارند.

آری آنکه به حقیقت از خواب غفلت بیدار شده است و از نامحرمان یعنی از خفتگان و مردگان دوری گزیند و حیات ابد آرزو کند چنان که گرفتار به درد چشم، به جستجوی پزشک برآید او دوصد چندان در جستجوی ولی صاحب ولایت است.

[="Tahoma"][="Blue"]

در بیان تقسیم ولایت به عامه و خاصه
ولایت را به دو قسم ولایت عامه و ولایت خاصه تقسیم نموده اند و هر یک را دارای مراتبی دانسته اند.

اولین مرتبه ولایت عامه شامل حال کسانی می شود که صرفا ایمان به خدای متعال و قرآن کریم و وحی و نبوت و رسالت و امامت و معاد داشته و قلبا و زبانا به حقّانیت توحید و معاد و عدل و نبوت و امامت قائل هستند اما از حیث عمل، از انجام فرامین الهیه اعم از انجام واجبات و ترک محرمات محروم بوده و در مرتبه ظاهر هیچ نشانی از آن ایمان قلبی ندارند.
ایشان به مَثَل همانند کوری تشنه و راه گم کرده در بیابانند که می دانند در گوشه ای از آن بیابان آب زلال وخوش گواری جوشان است اما در جستجوی آن آب عمری حیران و سرگردان به این جانب وآن جانب می رود و هرگز به آب نمی رسند.
بهره ایشان از ولایت صرفا همان است که چیزکی امید به وصال آب داشته و بدین امید چند صباحی حیات ظاهری دارند.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
دومین مرتبه ولایت عامه شامل حال کسانی است که علاوه بر ایمان قلبی به توحید و نبوت و امامت و معاد ، مقید به انجام بعضی از فرامین الهی هستند و به حسب سلیقه شخصی بعضی واجبات را انجام می دهند و بعضی از محرمات را ترک می گویند.
ایشان همانند انسان احولی(دوبین) هستند تشنه و گرسنه در بیابان که اگر چه به دلیل دید احول خود، از دور دو چشمه ای از آب، یکی واقعی و یکی غیر واقعی مشاهده می کنند اما به سمت آن آبی حرکت می کنند که نقش دومین و غیر واقعیِ چشمِ دوبین است و عمری را به سوی سرابی از آب حرکت می کنند و به آب نمی رسند تا سیراب شوند.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]سومین مرتبه ولایت عامه که منتهای مراتب ولایت عامه است از آن کسانی است که قدری بالاتر رفته و همت انجام تمامی واجبات و ترک تمامی محرمات را دارند ایشان که در زندگی برای گذران معیشت خود و خانواده، کسبی حلال و آبرومند پیشه دارند همواره سعیشان بر این است پا از حدود الهی دراز نکرده و به انجام فرامین حضرت پروردگار و رسولان و امامان ملازم باشند.
ایشان به مَثَل همانند کسی هستند که از آب مشکی که در بیابان به همراه دارد سیراب می شود و اگر در بیابان به دنبال چشمه آبی می گردد صرفا جهت دست و روی شستن و حمام کردن است که البته این مرتبه در جای خود ممدوح و پسندیده است، زیرا در میان سه گروه یاد شده فقط ایشانند که از آب به اندازه ظرفیت وجودی خود بهرمندند و در حقیقت فقط ایشانند که از نعمت ولایت عامه برخوردار بوده و آن دو گروه قبلی فقط در خیال استفاده از این نعمت به سر می برند.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
اما در عین حال این گروه سوم نیز چون از کمال تحصیل دانش و کسب علوم و معارف الهیه محرومند نمی توانند از وجوه دیگر لذائذ آب جوشان برخوردار باشند بلکه التذاذ از آن چشمه خوش گوار که اعم از مزمزه کردن و چشیدن و آب شدن و آبِ موردِ انتفاع ِدیگران قرار گرفتن است، شامل حال کسانی است که به مراتب عالیه ولایت خاصه نائل شده باشند.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]شرط لازم برخورداری از نعمت ولایت عامه

شرط اصلی بهرمندی از تمام نعمت ولایت عامه بدان معنایی که ما اراده نموده ایم، ایمان به خداوند متعال و انجام اعمال صالح است که بخشی از آن انجام واجبات و ترک محرمات و بخش دیگر آن التزام به رعایت مستحبات و مکروهاتی است که در شریعت مقدسه ما وارد شده است لذا همچنان که قبلا اشاره نمودیم این ولایت برای آحاد افراد اجتماع به عنوان یک رحمت عامه الهیه میسور است و هرکسی با اندکی اهتمام به رعایت حدودی که در شرع مضبوط است می تواند بدان نائل شود.
البته اگر کسی بخواهد ایمانش را در تمامی شئون زندگی حفظ کرده و به عمل صالح دائما ملازم باشد کار دشواری است و در طول تاریخ هر چه انبیاء و ائمه علیهم السلام زحمت کشیده اند و خواسته اند مردم را در همین بخش عمومی ولایت تقویت کنند عموم اجتماع سرباز زده و فقط عده قلیلی توانسته اند در دایره ایمان به خدا و عمل صالح که حصن حصین ولایت عامه است داخل گردند.
خصوصا که افراد در طریق رسیدن به این ولایت عامه می بایست دائما بر صراط اعتدال بوده و از هرگونه افراط و تفریطی بپرهیزند.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
این باعث می شود در میان گروهی که بدان مقصد به راه افتاده اند فقط جمع قلیلی بتوانند از گردنه های افراط و رهزنهای تفریط به سلامت عبور کرده و قدمی از صراط مستقیمِ میانه روی تجاوز نکنند. و لذا می بینید در ابتدا که به عموم اجتماع ندای تعالوا داده می شود اگر چه بسیاری بدین ندا لبیک گفته و به راه می افتند اما در میان راه که با شئون گوناگون اوامر و نواهی شرعی تلاقی می کنند یکی پس از دیگری به حسب ضعف و نقصان ایمان و اعتقادشان از ادامه راه باز می مانند.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
در ابتدا که وجوب ادای نماز و روزه در شریعت مطهره به عموم مردم ابلاغ می شود اکثری از آن استقبال کرده و می گویند ما از عهده انجام آن به خوبی بر می آییم اما در ادامه راه وقتی سخن از واجبات و محرمات دیگر مطرح می شود گروه گروه از آن جمع کثیر کم میشوند؛
گروهی در وجوب خمس و زکات پا پس می کشند
و گروهی در ایتان امر به معروف و نهی از منکر،
گروهی از جهاد سر باز می زنند
و گروهی از حج به جا آوردن.
عده ای به ربا و حرام خوری مبتلا می شوند
و عده ای به ریا و چشم چرانی،
عده ای در دام کبر و خودخواهی گرفتار می شوند
و عده ای در دام تجملات و زیاده خواهی،
یکی به وسواس می گراید و یکی به اهمال،
مردمانی به جهت کوتاهی در حفظ ظاهری دینی، چون داشتن ریش، پا پس می کشند و زنانی به جهت بی اعتنایی در حجاب اسلامی چادر،
گروهی به وقت مصیبت، درمانده از ادامه راه می شوند
و گروهی به وقت روی آوری نعمت و خوشی و رفاه گرفتار غفلت می گردند
و بدین ترتیب اصناف گوناگون مردم ضعف و یا شدت اعمال خویش را در میانه راه ظاهر و آشکار می سازند.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
فقط کسانی از تمام حقیقت ولایت عامه برخوردار می شوند که بتوانند تا هنگامی که با مرکب بدن مادی در نشئه طبیعت زندگی می کنند بر صراط مستقیم اعتدال و میانه روی گام بردارند و در انجام هیچ واجب و ترک هیچ حرامی تردید و سستی نداشته و بر حفظ این اصل اهتمام وافر داشته باشند.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]مراتب ولایت خاصه

اما ولایت خاصه نیز دارای مراتبی است که اولین مرتبه آن برای کسانی حاصل می شود که سفر اول از اسفار چهارگانه نفس ناطقه انسانی را طی کرده باشند و آن این است به استمداد از نور الهی حق، سفر از خلق به حق داشته باشد و از کثرات محضه به جانب وحدت محضه مسافرت نمایند.
به تعبیر دیگر بدانجا برسد که دیگر ماه و خورشید و زمین و آسمان و درخت و حیوان و انسان را جدای از حق نبیند بلکه یکپارچه خدا ببیند و خدا. و بدین ترتیب برای هیچ یک از موجودات نظام عالم وجودی منحاز و مستقل قائل نشود بلکه هر چه هست را یک نور وجود حق مشاهده فرماید.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
در مورد اسفار چهارگانه گفته شده است که سفر اول سفر من الخلق الی الحق است یعنی سفر از عالم ماده و خلق به سوی حق تعالی شانه.
چون در این سفر سالک حکم می کند که همه موجودات را باید به اصلشان که وجودشان را عطاء نموده است برگردند، لذا سالک الی الله در این سفر حقانی می شود و رنگ الهی می گیرد، لاجرم سفرهای بعدی را با بینش حق بینی طی می کند. وپ ایان این سفر، از کثرت محضه می رهد و به وحدت می رسد و همه کثرات را منتسب به حق می یابد و می بیند که همه به سوی او که کمال مطلق است در حرکتند. یعنی قبل از این بالحق نبود وقتی وجودش حقانی شد و از خلق به حق رسید حقانی خواهد گشت.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
لازمه سلوک توحیدی یک ولی الهی این است که در تمام شئون ذاتی و صفاتی و افعالی خود، تمامی کثرات نظام هستی را در مقام ظاهر و باطن، قائم به یک حقیقت مطلقه بنگرد.
به تعبیر لطیف جناب مولوی، موری کوته نظر وقتی از صفحه نقاشی شده ای می گذشت بر عجائب نقش های آن صفحه زبان باز کرد و بر قلمی که ریحان و سوسن منتقش در آن صفحه را آفریده بود آفرین گفت.
موری دیگر که اندکی از او آگاه تر بود به او گفت، اگر در این میان کسی قابل تحسین و ستایش باشد انگشت دست سزاوارتر است.
مور سومی که از این دو باهوش تر بود گفت: بازو از انگشت هم شایسته تر است برای ستایش.
مور چهارم که از این سه هم داناتر بود گفت: همه این ها به طفیل آن بدنی است که انگشت و دست و بازو بدان اتصال دارد پس او از همه سزاوارتر به ستایش است.
مور پنجم که گمان می کرد حرف او نهایی ترین حرف است و بر این مناظره پایان می بخشد همه را کنار زد و گفت: عمده آن نفس ناطقه ای است که با علم و آگاهی خود توانسته است چنین صورت زیبایی را به قلم بیاورد و همگی باید آن را بستایید.
مور ششم که ساکت و آرام در گوشه ای نظاره گر این پنج بود به آرامی لب به سخن گشود و گفت: آن نفس ناطقه نیز به طفیل نور بی کران حقیقت وجود است که چنین نورافشانی دارد. ازظاهر به در آیید و آن حقیقت موجود در تار و پود این مظاهر را مشاهده کنید و زبان را به ثناگویی او معطر سازید.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]

مورکی بر کاغذی دید او قلم

گفت با مور دگر این راز هم

که عجایب نقشها آن کلک کرد

هم‌چو ریحان و چو سوسن‌زار و ورد

گفت آن مور اصبعست آن پیشه‌ور

وین قلم در فعل فرعست و اثر

گفت آن مور سوم کز بازوست

که اصبع لاغر ز زورش نقش بست

هم‌چنین می‌رفت بالا تا یکی

مهتر موران فطن بود اندکی

گفت کز صورت مبینید این هنر

که به خواب و مرگ گردد بی‌خبر

صورت آمد چون لباس و چون عصا

جز به عقل و جان نجنبد نقشها

بی‌خبر بود او که آن عقل و فاد

بی ز تقلیب خدا باشد جماد

یک زمان از وی عنایت بر کند

عقل زیرک ابلهیها می‌کند

[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
پس اولین منزلی که سالک الهی در آن به مقام ولایت راه می یابد بعد از سفر اول، یعنی سفر از خلق به حق است.
تا قبل از این سفر، او نیز همانند دیگر آحاد افراد اجتماع دچار شرک خفی می باشد که برای هر یک از موجودات نظام عالم، استقلالی قائل بوده و اثر هر یک را بی توجه به نور مطلق وجود، به همان ماهیت خاص استناد می دهد.
او آنگاه به نازلترین مراتب مقام ولایت خاصه نائل می شود که در حضور و مراقبت عرفانی همه اشیاء را عندلله ببیند و در هر دو صورت اصابت حسنات و اصابت مصیبات که فرمود: «ما اصابک من حسنۀ فمن الله وما اصابک من مصیبۀ فمن نفسک» هرگز فراموش نکند که: «قل کل من عندلله» یعنی هرچه هست از خداست و چیزی جدای از او نیست.
سالکی که در تمامی شئون نظام عالم و آدم، حقیقت توحید را در متن تار و پود وجودی اشیاء مشاهده نمی کند و در منظر او حقِ معبود بیرون از آفرینش زمین وآسمانهاست نمی تواند مدعی نیل به مقام شامخ ولایت خاصه بوده باشد.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
جناب صدرالمتألهین در تعقیب آخر فصل سی و سوم مرحله ششم اسفار (ج 2 ص 461 طبع جدید) می فرمود:
اینکه می بینید مردم مذاهب مختل دارند و در معرفت حق متعالی گوناگون اند در حقیقت این اختلاف برگشت به اختلاف انحاء مشاهداتشان نسبت به تجلیات حق تعالی دارد..
تا اینکه می گوید به جز انسان کامل هر کدام از افراد مردم یک نحوه شرک خفی یا جلی را نسبت به خداوند دارایند چون هر یک، اسمی از اسماء الله را عبادت می کند و فقط انسان کامل است که همه اسماءالله را عبادت می نماید.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
آري مقام ولايت، همان قرب سالك الي الله به حقّ سبحانه و تعالی در مقام عنديّت و حضور و مراقب تام نفساني است كه شخص دائما كشيك نفس بكشد و واردات و صادرات نفساني خود را محاسبه نمايد و از هر چه دور کننده وی از مطلوب واقعي (یعنی خداوند سبحان) است پرهیز نماید و جز حق را نخواهد و جز براي حق كاري انجام ندهد.
لذا در وجوب نيت قربة الي الله در ابتداي اعمال عبادي انديشه نما كه از مثل اداي نماز چه حقيقتي را طلب مي كني و بذر چه غايتي را در دل مي پروراني و حاصل آن انديشه و آن تلطّف نفساني را بدين حقيقت ضميمه نما كه جزا، نفسِ عمل است يعني ثواب صلوة و اجر و پاداش واقعي آن، خودِ فعلِ صوابِ صلوة است كه در متن قرب الهي متقرر است و اثر ديگري غير از آن مطلوب سالك الهي نمي باشد، فافهم.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
گفتيم كه پایان سفر اول ابتدای مقام ولایت خاصه است زیرا که سالک علاقه به مظاهر خلقی و اغیار را از دل خویش زائل نموده و از قیود جسمانی و پرده های ظلمانی رهایی یافته است. در آن صورت، حق برای او که اسم و رسم را از قلب خویش زدود است متجلی می شود و همین معنای ولایت که قیام عبد به حق است می باشد.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
و اما سالک در سفر دوم در اسمای حسنای الهی سیر می کند و به اسماءالله متلبس می گردد و آنگاه به مقام تعلیم اسماء می رسد و متصف به ندای «و علّم آدم الاسماء کلّها» می شود و سپس در سفر سوم تعلق تکمیلی به خلق پیدا می کند و در همان سفر سوم کاملاً به مقام ولایت واصل می شود زیرا که در آن مقام به رسالت و نبوت مبعوث شده و کامل مکمل می گردد و همه استعدادهای نهفته در موجودات را شکوفا می نماید و آنان را به سوی کمال لائق وجودیشان سوق می دهد.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]سالک در سفر دوم «بالحق» است زیرا ولیّ مقرب شده است و در این سفر به شهود همه کمالات راه می یابد و ولایت او تامّ می گردد.
سالک در سفر سوم به بقاءالله باقی می ماند و در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت مسافرت می کند و همه این عوالم را به اعیان و لوازمشان مشاهده می کند و برایش از نبوت انبایی نصیبی عائد می شود و از معارف الهی خبر می دهد ولی به نبوت تشریعی راه نمی یابد.
بنابراین معارفی را از ذات و صفات و افعال خق خبر میدهد و در عین حال نبی نامیده نمی شود بلکه در این موطن، احکام و شرایع را از نبی مطلق می گیرد و تابع او می باشد.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
سالک در پایان سفر سوم شروع به سفر چهارم که من الخلق الی الخلق بالحق (از خلق به خلق بواسطه حق) است می نماید و در این سفر تمامی آثار و لوازم خلائق را مشاهده می کند و منافع و مضارشان را می بیند و به کیفیت رجوع الی الله آنان و آنچه که سائق و قائد و عائق و داعیشان به جانب حق است اطلاع می یابد و در عین حال التفات به خلق، او را از توجه به حق باز نمی دارد و لذا در سفر چهام به نبوت تشریعی دست می یابد و به رسالت مبعوث می شود.

[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
نكته مهم در اینجا اين است که شرط اصلی دارایی تمامي مراتب ولايت خاصه از سفر اول تا سفر چهارم اين است كه شخص دائما مي بايست ملتزم به احكام دين و شریعت الهی بوده و هرگز از حدود مقرر شرعيه پا فراتر ننهد. چنين نيست عارفي كه به يقين رسيده است مجاز به ترك عمل صالح و خروج از حيطه واجبات و محرماتي باشد كه خداوند در شريعت مقدس خويش آنها را تعيين نموده است. هيچ امامي نمي گويد ما چون به مقامات عاليه ولايت راه يافته ايم و قادر به هرگونه تصرفي در نظام عالم هستيم ديگر نيازي به انجام دستورات شرعيه همچون نماز و روزه وخمس و زكات نداريم، بلكه اينها حدودي است كه در نشئه طبيعت هرگز از آدمي دست بردار نبوده و تا هنگام ارتحال ظاهري او به نشئه مافوق با او همراه خواهند بود.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
به تعبير ديگراز لوازم مهم حفظ صورت انساني، پايبندي او به احكام شرعيه است.
انجام واجبات و ترك محرمات به عنوان پايه اساس سير و سلوك اانساني مطرحند. محال است كسي حرام الهي را مرتكب شود و يا احيانا واجبي را ترك گويد و در عين حال ولي لله باشد. لذا علامه حسن زاده آملی مي فرمود: من 17 سال شبانه روز با حالات گوناگون علامه طباطبائي(ره) محشور بودم و در طي اين 17 سال از وجود مبارك ايشان حتی انجام يك مكروه نديدم حال تا چه رسد به انجام حرام.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
اگر آدمي بخواهد از مستثنيات مذكور در آية كريمة ان الانسان لفي خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر قرار گيرد شرط لازم آن است كه به انجام واجبات و ترك محرمات كه ستون خانه اعمال صالحند ملازم باشد و به محض اينكه از ملازمت با اين شرط گردنكشي كرد و واجب و يا حرامي را بي‌اعتنايي نمود از صورت انساني ساقط و از نيل به مقامات و مقام شامخ ولايت محروم خواهد بود .
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
به طور كلي فردي كه در مرتبه بالایی از معارج قرآني و مدارج انساني قرار گرفته است به هيچ وجه حق ترك گفتن احكام و آداب وجودي مراتب پايين‌‌ را ندارد و لذا در روايتي جناب امام صادق عليه السلام يكي از اصحاب را مورد خطاب خويش قرار داده و مي‌فرمايند:
اى عبد العزيز ايمان مانند نردبانيست كه ده پله دارد و مؤمنين پله ا‏ئى را بعد از پله ديگر بالا ميروند، پس كسى كه در پله دوم است نبايد بآن كه در پله اول است بگويد: تو هيچ ايمان ندارى تا برسد به دهمى (كه نبايد چنين سخنى به نهمى بگويد) پس آنكه را از تو پست‏تر است دور نينداز كه بالاتر از تو ترا دور اندازد و چون كسى را يك درجه پائين‏تر از خود ديدى، با ملايمت او را بسوى خود كشان و چيزى را هم كه طاقتش را ندارد بر او تحميل مكن كه او را بشكنى‏ زيرا هر كه مؤمنى را بشكند، بر او لازمست جبرانش كند. ( الكافي ج‏2 ص 45)
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
آري آنكه به مقام خاتميت نبوت و ولایت رسيده و در سير استكمالي اولين فرد نظام هستي است و در خلافت و نبوت و رسالت احدي به مقام او نمي‌رسد و تمام كمالات انساني را يك جا دارا شده است در طي عمر مباركش يك نماز از او قضا نگرديد، حال چگونه ممكن است آحاد رعيت او پس از بالارفتن از چند پله ی مراتب انساني ديگر نيازي به انجام اعمال شرعيه نداشته و نسبت به واجبات و محرمات بي‌اعتنا شوند.
در شريعت مطهره ما ميزانِ التزام به تكليف (اعم از انجام واجبات و ترك محرمات)، عقل آدمي قرار گرفته است يعني تا هنگامي كه نور عقل در انسان روشن است او مكلف به انجام اعمال شرعيه بوده و حق بي اعتنايي به آنها را ندارد و لذا تا هنگامي كه فرد بيهوش است و عقل در وجود او ظهور و بروزي ندارد او مكلف به انجام واجبات همچون نماز و روزه نيست اگر چه وقتي به هوش آمد او بايد واجباتي كه از او منقضي شده است قضا نمايد و يا كسي كه ديوانه است مكلف به اداي نماز و روزه و خمس و زكات نيست. پس شرط تكليف، عقل است و تا هنگامي كه انسان از اين نعمت برخوردار است حق ترك نمودن اوامر و نواهي شرعيه را ندارد.
[/]