بر اين اساس، شدّت دلسوزي و نگراني عارف نسبت به کساني که در اين طريق قرار گرفتهاند و ميخواهند از او استفاده نمايند، ايجاب ميکند که به هر کسي زود دستورالعمل و ذکر ندهد چرا که اگر شخصي، ذکري را بدون پختگي لازم به دفعات به زبان آورد و بعد از مدتي رهايش کند چه بسا ممکن است مشکلات و حوادث بسياري به او روي آورد. و لذا عارفِ دلسوزتر آن کسي است که دير به شاگردانش دستورالعمل دهد و زود آنها را با اذکار سنگين مواجه نکند، در غير اين صورت اگر بخواهد به هرکسي زود دستوراتي بدهد، همانند کسي خواهد بود که فرزند کوچکي به نزدش آمده و او اولين بار به جاي آنکه تکه سنگ کوچکي را به او بدهد تا ببرد، ناگهان يک کيسة 50 کيلويي برنج بدهد تا حمل کند. معلوم ميشود اين چنين کسي دلسوزي ندارد که در راهاندازي کودک تعجيل ميکند و به او ضرر وارد ميسازد.
عارف هر چه دلسوزتر باشد جان شاگردانش براي اخذ حقايق از او بيشتر به لَب ميآيد، چه اينکه خداوند نيز اينچنين است و هر کسي به صِرف به زبان آوردن و ادعاي توانِ حملِ حقيقتي، نميتواند شامل عطاياي کريمانة او شود. به همين خاطر خداوند به عموم مردم دستوراتي ساده داده است که مثلاً در طي شبانهروز هفده رکعت نماز بخوانند، و از چند حرام مشخّص دوري کنند و در غير همان چند مورد ذکر شده، هر کاري که خودشان دلشان ميخواهد انجام دهند.
يا اينكه در طي يازده ماه از سال همين واجب و حرام ساده و آسان را امر و نهي فرموده، و فقط در يک ماه مبارک رمضان، با سي روز روزه، جهشي ايجاد نموده که سکوي پرتاب عموم مردم به عوالم ماوراء طبيعت شود و اگر نبود دلسوزي خداوند، ميبايست براي انس آنها با عوالم ملکوت، مدت كثيري از سال را، امر به صوم و حداقل يك سوم شبانهروز را امر به نماز و عبادت ميفرمود در حالي که رأفت و مهرباني و دلسوزي خداوند نسبت به بندگانش مانع از اين امر و نهي شده است.
البته همة اينها براي قوي کردن طفل است که اگر شخص از عهدة انجام اين مقدار برآيد براي قويتر شدن او به طور خاص، دستورات عاليتري ميدهند تا بتواند کمکم از حمل بارهاي سنگينتري همچون ادراک و مشاهدة حقيقت آيات قرآن کريم برآيد. و لذا چه بسا ممکن است براي اوحدي از به راه افتادگان، حتي نماز شب نيز لازم شود و يا اجازة انجام مکروهات و حتي مباحات را نداشته باشد.
غرض آنکه کسي که به منبع وحي شدّت اتصال يابد و استدامه داشته باشد، خود، همانند پارة آهني که در مجاورت آتشي قرار گرفته،آتشين ميشود تا آنجا که بعد از اشتعالش، آتش از ناحيۀ او به ديگران صادر ميگردد و آتشِ او ديگران را نيز مشتعل ميسازد.
و لذا جناب ملاصدرا در أسفار فرمود: براي اين چنين انساني اين اقتدار است که اشيائي را در خارج از ذات وجودي خويش ايجاد نمايد، به طوري که آن اشياء، موجوداتي عيني و خارجي در مقابل موجودات ذهني ميگردند و به گونهاي هستند که به واسطة توجّه نفس به جانب آنها، باقي و برقرار، و به واسطة روبرگرداندن نفس از آنها، فاني و زائل ميگردند، چنانکه ميتوان آن موجودات عيني را شعلهاي از شعلههاي اشراقات نفس دانست.
بر اين اساس چه بسا ممکن است مثلاً در نبردي، رزمندگان اسلام پيروز شوند و پيروزي را به حسب ظاهر به قوّت و قهر و غلبۀ نيروي بدني خودشان استناد دهند، اما در واقع دست انسان کاملي در ميان بوده و آن انسان کامل با استفاده از اين کمال وجودي خويش، علّت اصلي اين پيروزي بوده باشد، فتدبّر!
و البته که برخورداري از اين کمال، خود داراي مراتبي ميباشد. گاه ممکن است يک وليّ الهي با تمامي شاگردانش در تحت ولایت يک وليّ کاملتري قرار گيرد و آن وليّ کامل نيز خود در تحت ولایت وليّ قويتر و کاملتري باشد تا به وليّ الله اعظم نظام هستي حضرت بقيّة الله «عجّلاللهتعالیفرجهالشریف»، که همة اولياء الله در تحت ولايت اعظم حضرتش قرار دارند.
[="Tahoma"][="Blue"]در ادامه مطالبی که پیرامون مقام انسان کامل به عرض محضر رساندیم به این نکته می رسیم که برای نفس ناطقۀ انساني مِثل و مانندي نيست[="]، زيرا خداوند متعال که خالق انسان است[="]، وی را در ذات و صفات و افعال به وزان خويش آفريده است.
ذاتاّ به وزان خود آفريده است بدان جهت که او را در عين پستي، بلندمرتبه، و در عين برتري، پست و دنی خلق کرده است، چرا که انسان موجود ممتدّي، به امتداد نظام هستي، از فرش تا فوق عرش است. پس با اينکه بدن او مرتبۀ نازلۀ او و مظهر اسماء و صفات اوست، در عين حال به حسب غيب ذات، از اکوان و احياز و جهات، مجرّد است لذا نفس با اينکه در عين علوّش مجرّد است ولي در مقام دانياش داراي مظاهری است که قوا و مَحالّ قواي او ميباشند. اين است که نفس بيبدن نميشود، چه اينکه باري تعالي که «بارئ» نفس است بدون مظاهر و مجالي نميشود.
[="Tahoma"][="Blue"]آري نفس و بدن در حقيقت، جدا و مستقل از يکديگر نيستند بلکه دو مرتبۀ از يک حقيقتند به طوري که عدهاي نفس را جسمِ متروّح(روحانی شده)[="]، و جسم را نفس متجسّم(جسمانی گشته) تعريف کردهاند. نفس در هر نشأهاي از نشئات دارای بدني ميباشد که تمامي اين ابدان در طول يکديگر بوده و تفاوت ميان آنها به نقص و کمال است. یعنی مثلا همانطوری که نفس دارای بدن مادی است دارای بدن مثالی و عقلی نیز هست و تفاوت این ابدان به نقص و کمال است یعنی بدن مثالی قویتر و وسیع تر از بدن مادی است و بدن عقلی قویتر و وسیع ترا بدن مثالی است.
[="Tahoma"][="Blue"]اما نفس در صفات[="]، به وزان حق تعالي است از آن جهت که حق متعال وي را داراي قدرت و علم و اراده و حيات و سمع و بصر قرار داد که بر او پينگي و خواب مستولي نميشود. [/]
[="Tahoma"][="Blue"]و اما در افعال به وزان اوست بدان جهت که خداوند انسان را داراي مملکتي شبيه مملکت خويش آفريد که به إذن حق متعال خلق و انشاء ميکند. بر همين اساس در حديثي آمده است که[="]: «إنّ الله خلق آدم علي صورته» يعني خداوند آدم را به صورت خويش آفريده و در روايت ديگر آمده[="]: «إنّ الله خلق آدم علي صورة الرحمن» و در روایت سومي آمده است که[="]: «إنّ الله خلق آدم و أولاده علي صورة الرحمن».
[="Tahoma"][="Blue"] وقتي عبد به صفات ربوبي متّصف گردد در ذات و صفات و افعال، تشابه به باري تعالي مييابد و به وزان او ميشود و آثار عجيبي همچون معجزات و خوارق عادات از او صادر ميشود. در قرآن کريم از اين اتّصاف عبد به صفات ربوبي تعبير به «إذن» شده است آنجا که از حضرت روح الله عيسي نبی علیه السلام[=V_Symbols][=V_Symbols] حکايت نمود که فرمود[="]: [=V_Symbols]أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ(آل عمران/50) و مراد از اين إذن[="]، آنچنان که متعارف در گفتگوهاي عادي است إذن قولي و گفتاري نيست و فعل خلقت و نفخ روح اگر چه در اين آيه به حضرت مسيح[=V_Symbols][=V_Symbols]علیه السلام اسناد داده شده است لکن به إذن الله از او صادر شده است و ايشان نميخواهند جز آنچه را که خداوند خواسته است؛ [=V_Symbols]وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (تکویر/30)
و رسيدن به سرّ اين اذن تکويني الهي که منشعب از ولايت کلّيۀ مطلقۀ الهيّه و اقتدار تکويني است[="]، مبتني بر معرفت توحيدي قرآني است که در نزد راسخين در حکمت متعاليه[="]، به «وجود صمدي» تعبير ميشود و کريمۀ هُوَ الأَْوَّلُ وَالآْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ (حدید/4)تو را به اين توحيد حقيقي هدايت ميکند. پس نیک بیندیش!
[="Tahoma"][="Blue"]بدان که هر انساني[="]، از ربوبيّت نصيبي دارد و بیشترین بهره آن را انسان کامل برده است. در لسان بعضي از حکماء[="]، از اين کمال[="]، تعبير به «ربوبيّت تامّه» شده است که مراد از آن، ربوبيّت تامّۀ ظلّيه در مقابل ربوبیت تامه الهیه است که مخصوص خداوند می باشد.
پس براي انسان کامل ربوبيّت تامّۀ ظلّيه است چرا که انسان کامل خليفة الله است و خليفه بايد به صفات مستخلف باشد یعنی جانشین هرکسی باید به اوصاف همان کس باشد. اگر انسان کامل خلیفه خداوند است پس انسان کامل باید در اوصاف و صفات خویش شبیه خداوند باشد زیرا در غير اين صورت خليفه نخواهد بود. پس، از آنجا که براي انسان کامل ربوبيّت تامّه ظلیه است همچنين براي او عبوديّت تامّه نيز هست[="]، زيرا عبوديّت فرع بر معرفت است و معرفتِ نفس، نردبان معرفت رب است و عبوديّت، جوهري است که کُنه آن ربوبيّت است.
پس بدان آنکه خداوند در قرآن کريم فرمود[="]: [=V_Symbols]فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ (مومنون/15)ناظر به همين معناي شريف و دقيق است که انسان در همة شؤون[="]، ذاتاً و صفاتاً و افعالاً به وزان حق آفريده شده است و کلمة «صورت» در روايات[="]، اشاره به همين حقيقت ملکوتيّه دارد نه صورت هندسي ظاهري[="]، زيرا اگر چنين بود بسياري از پرندگان شگفتآور[="]، همچون انحاء طاوسها و مشابه آن از حيث صورت ظاهري[="]، نيکوتر و زيباتر از انسان هستند[="]، خصوصاً بعضي از افراد بدچهرهاي که در اقليمهاي غير معتدله زندگي ميکنند.
[="Tahoma"][="Blue"][="] بدين ترتيب بايد گفت[="]:[="] مراد از «صورت» در روايت «إنّ الله خلق آدم علي صورته[="]»، «صورت حقيقت انساني» است که به وزان حق تعالي است. [/]
از خواص روح قدسي انسان کامل يکي آن است که محدود به نشأة خاصي نیست بلکه در تمامي عوالم از نشأة طبيعت گرفته تا نشئات مثال و عقل و عوالم ما فوق عقل، حضور تامّه دارد.
همچنان که جنابعالي، هم در مرتبه طبيعت حضور داري و از مدرکات ظاهري برخورداري و هم در مرتبه خيال از حکایتگری و تصويرگري خيال بهرهمندي و هم از جزئيات معاني باخبري و هم در عقلت با کلّيات مأنوسي و هم در مافوق عقلت از هر چه حدود است به درميآيي و خود را غير متناهي مشاهده ميکني. يعني در عين حالي که يک نفر بيش نيستي اما در همۀ مراتب طولي نفس ناطقة خودت حضور داري و از هيچ يک آنها غافل نيستي، انسان کامل نيز در تمامي عوالم وجودي حضور عيني دارد و در همه جا، او در کار است به طوري که همة عوالم طولي نظام هستي را اعضاء و جوارح او شمردهاند، يعني او چنان است که به خواستة او زمين و آسمان و ماه و خورشيد و فلک و ملک و جن و انس و حيوان و نبات و ديگر موجودات در کارند و به تعبير شريفتر کمال تمامي کلمات نظام هستي از اوست بلکه خود اوست. يعني همة کمالاتي که موجودات به خود اسناد ميدهند به طفيل وجود ولايت وليّ الله است و انسان کامل قطب نظام هستي است و همه، گِرد حرم وجودي او در طوافاند.
به همين خاطر است که فقط در تک تک مواردي خاص، ولايت انبياء و اولياء ظهور ميکند، که اگر قرار بود ولايت ايشان در همه جا ظهور کند هيچ يک از مردم جامعه نميتوانستند در يک آن کنار هم جمع شوند
سلام و عرض ادب استاد گرامی
منظور از هیچ یک از مردم جامعه نمی توانستند در کنار هم جمع شوند را متوجه نشدم.این ولایت ممکنه به چه صورت بروز کنه که باعث چنین چیزی شود؟البته حدس هایی میزنم ولی فکر نمی کنم درست متوجه منظور شده باشم.
اویس;790856 نوشت:
محل قدرت و موطن حکومت و موضع امر و نهي بسياري از نفوس انساني، مملکت وجود خودشان است، بدين معني که در صقع ذات خويش از آثار بسياري برخوردار بوده و در محدودۀ وجوديِ قواي نفس خودشان ميتوانند کمالات نفساني خود را ظاهر و آشکار سازند، يعني ميتوانند از انحاء ادراکات بهرهمند شده و در دايرة مدرکات خويش تصرّفاتي نموده و با امر و نهي، کمال قدرت و حکومت نفساني خود را در دايرة هويّت شخصی خودشان به نمايش گزارند بيآنکه بتوانند در خارج از مملکت وجودي خود آثاري عيني را در متن موجودات ديگر ايجاد نمايند.
بلکه اکثر مردم قادرند به واسطة قوّة خيال خود، صُوَري خيالي را در باطن بدنهايشان بيافرينند و اَشکالي را در صقع ذاتشان به وجود آورند که غير از ايشان احدي از آنها اطلاع نداشته و از آنها آگاه نخواهد شد. از خوابهاي متنوّعي برخوردارند و در طي شبانهروز اَشکال و صور بسياري را در ذهن خودشان تخيّل ميکنند بيآنکه کسي از آن صور خيالي آگاهي داشته باشد.
اين همان ولايت عامّة حق در متن تمامي موجودات است که هر موجودي به اندازة وسع وجودي خويش از آن بهرهمند بوده و به همان مقدارِ برخورداري خود از آن نعمت، صاحب کمالات نفساني بيشتري در صقع ذات خويش و در محدودة قواي اندروني خود خواهد بود.
کلا این پست برایم مبهم است. اگر ممکن هست مثال و مصداقی ملموس و مناسب نفس بی بصیرت بنده بیاورید.
با سپاس و تقدیم احترام
سلام و عرض ادب استاد گرامی
منظور از هیچ یک از مردم جامعه نمی توانستند در کنار هم جمع شوند را متوجه نشدم.این ولایت ممکنه به چه صورت بروز کنه که باعث چنین چیزی شود؟البته حدس هایی میزنم ولی فکر نمی کنم درست متوجه منظور شده باشم.
با سلام خدمت شما خواهر گرامی و با تشکر بخاطر اهتمامی که به فهم مطالب سنگین دارید باید عرض کنم سخن در این بود که اولیاالله مظهر تمامی کمالات خداوند متعال در زمین هستند و می توانند در هر موجودی تصرف کنند منتهی این تصرف بدون اجازه حق سبحانه و تعالی نخواهدبود زیرا اگر بخواهد بر اساس این کمال مقام ولایت خویش در هر شیئی تصرف کنند نظم و قاعده نظام احسن عالم برهم خورده و هیچ ضابطه ای در نظام هستی باقی نمی ماند و قانونی که موجب اجتماع و یکپارچگی عالم است از بین رفته و هرگونه اجتماعی نابود خواهد شد.
اين چنين ولايتي که عامّه به حق استناد ميدهند همان ولايت اعتباري پدر نسبت به فرزند است که اگر چه پدر در صُنع فرزندش دخيل است اما تبايني عزلي بين آن دو برقرار بوده و امتيازات بيشماري که ريشه در نوع کمالات هر يک از آنها دارد سبب انفکاک و استقلال آن دو از يکديگر ميشود. اما آيات بسياري همچون کريمۀ: «هُوَ الأَْوَّلُ وَالآْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ» ، «هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الأَْرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ »، «هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ »، «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ» مُهر بطلاني بر اين پندار عوامانة توحيد بِناء و بَنّاء هستند و بر اساس توحيد صمدي قرآني، هر گونه دوئيّتي را که منبعث از تباين عزلي حق و خلق باشد دفع مينمايند.
سلام و ادب مجدد
-تباین عزْلی یا عزَلی یا ...؟مفهومش چیه؟
-سوال دیگر اینکه در مورد آیات "«هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الأَْرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ »، «هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ »، «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ»،و وجه ارتباطشان با نفی توحید بنّاء و بناء کمی توضیح بفرمایید ممنون میشوم.
سپاس
بر اين اساس چه بسا ممکن است مثلاً در نبردي، رزمندگان اسلام پيروز شوند و پيروزي را به حسب ظاهر به قوّت و قهر و غلبۀ نيروي بدني خودشان استناد دهند، اما در واقع دست انسان کاملي در ميان بوده و آن انسان کامل با استفاده از اين کمال وجودي خويش، علّت اصلي اين پيروزي بوده باشد، فتدبّر!
بسمه النصیر
با سلام و ادب و تشکر از افاضات الهی حضرتعالی
ابتدا بابت فاصله انداختن بین مطالب ارزشمند شما عذرخواهم و سپس فرصت را مغتنم شمرده و سؤالی را که مدتها در ذهن داشتم
جسارتا می پرسم:
در پیروزیها و توفیقات رزمندگان جهاد اکبر، دست ولایی انسان کامل علیه السلام، از آستین رزمنده و به تعبیری سالک بیرون می آید.
در شکستهایی که وی را زمین گیر می کند،چه اتفاقی می افتد که دست مهربان و سخاوتمند حضرات علیهم السلام، دست ناتوان و لرزان سالک
را رها می کند؟
تا جائی که تا اعماق اسفل السافلین سقوط کند و کمر همتش چنان بشکند که دیگر جز به جباریّت حق نتواند کمر راست کند؟
شاید برای هر کس به گونه ای باشد،مشکل سالک را نمی خواهم بدانم،سؤالم از آن منع عنایت است،کودک(مبتدی در سلوک)
که راه نمی دانسته،گیرم که چیزی در نظر و تئوری می دانسته،راه نرفته بوده،بلد راه نبوده،چگونه وقتی در چاه سقوط می کرده است
(دنیا،حب نفس و.....) به خویش رها شد.
پ.ن
می دانم که لطف حق هیچ طالبی را به خود رها نمی کند،امّا سؤال می کنم:(لیطمئن قلبی)
سلام و ادب مجدد
-تباین عزْلی یا عزَلی یا ...؟مفهومش چیه؟
-سوال دیگر اینکه در مورد آیات "«هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الأَْرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ »، «هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ »، «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ»،و وجه ارتباطشان با نفی توحید بنّاء و بناء کمی توضیح بفرمایید ممنون میشوم.
سپاس
با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی
واژه تباین عزلی (به ضم عین) به معنای جدایی به تمام ذات است که در برابر واژه تباین وصفی می باشد. کلمه تباین عزلی برگرفته شده از این فرمایش گوهر بار امام علی علیه السلام است که فرمود: «تَوْحِيدُهُ تَمْيِيزُهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ حُكْمُ التَّمْيِيزِ بَيْنُونَةُ صِفَةٍ لَا بَيْنُونَةُ عُزْلَة.» (احتجاج ج1 ص201) یعنی یگانه دانستن خدا، جدا کردن او از خلقش است و معنای جدا کردن، جدایی در اوصاف و عوارض است نه جدایی به تمام ذات و حقیقت.
توحیدی که در ذهن عموم مردم است همان توحید بَنا و بنّا یا همان توحید به تباین عزلی است که می پندارند حق سبحانه و تعالی وجودی جدای از خلق دارد همچنان که ساختمان وجودی جدای از بنّا دارد. امام در فرمایش فوق، این اندیشه عوامی را رد نموده و می فرماید: جدایی بین حق و خلق، مانند جدایی ساختمان از سازنده آن یا به تعبیر دیگر بینتونت عزلی نیست بلکه این جدایی، از نوع جدایی وصفی و عوارض است. یعنی خلق، وجودی جدای از حق ندارد بلکه وجود حق و خلق یکی است و تفاوت میان این دو به نقص و کمال است یعنی حق دارای وجودی به نهایت کامل و خلق دارای وجودی به غایت ناقص است. اما در عین حال همین وجود ناقص خلق، دلالت بر وجود کامل حق دارد بر همین اساس برهان الموحدین در فراز دیگری فرمود: «یا من دل علی ذاته بذاته» یعنی ای کسی که بواسطه ذات خویش بر بذات خود دلالت داری که مراد همان خلق است که وجودی جدای از ذات حق ندارد.
آنجا که خداوند می فرماید: «ُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الأَْرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ » غرض اصلی تلنگری برای تامل در خدایی است که وجودی جدای از ارحام ندارد و آنجا که میفرماید: «ُهوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ» خدایی را معرفی می کند که آسمان بخشی از شئون وجودی اوست و آسمان وجودی گسسته از حق ندارد.
برای رسیدن به حقیقت معنای توحید باید به کنه این فرمایش امام نائل شد که فرمود: لَيْسَ فِي الْأَشْيَاءِ بِوَالِجٍ وَ لَا عَنْهَا بِخَارِجٍ. (نهج البلاغه ص274) یعنی خداوند نه داخل در اشیاء است و نه خارج از آنها.
و نیز فرمود: فَلَمْ يَحْلُلْ فِيهَا فَيُقَالَ هُوَ فِيهَا كَائِنٌ وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْهَا فَيُقَالَ لَهُ أَيْنَ (توحید ص42) یعنی خداوند در اشیاء حلول نمی کند تا گفته شود: در آنهاست و از آنها دور نمی شود تا گفته شود: از آنها جداست. و از آنها برکنار نشود تا گفته شود: کجاست؟
و نیز فرمود: هُوَ فِي الْأَشْيَاءِ عَلَى غَيْرِ مُمَازَجَةٍ خَارِجٌ مِنْهَا عَلَى غَيْرِ مُبَايَنَة. (امالی صدوق ص342) یعنی او در اشیاء است بر وجهی غیر از ممازجت و خارج از آنهاست بر وجهی غیر از جدایی مکانی.
اگر این معنای از توحید نیک دانسته شود معنای لَا يُعْرَفُ إِلَّا بِخَلْقِه. (بحار ج3 ص193) (خداوند شناخته نمی شود جز به خلق خویش) متجلی میگردد و اعجاز کلام حضرت سید الشهدا علیه السلام در دعای شریف عرفه رخ می نماید آنجا که فرمود: «أیکون لغیرک من الظهور ما لیس لک؟ حتی یکون هو مظهرا لک متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک؟ و متی بعُدت حتی تکون الآثار هی التی توصل علیک؟ عمیت عین لا تراک » و « الهی من کانت حقایقه دعاوی فکیف لا تکون دعاویه دعاوی؟» [/]
در این تاپیک بر آنیم با استفاده از مبانی دقیق حکمی و عرفانی گامی در صراط معرفت انسان کامل برداریم.
امید که این سیر علمی ما را به حقیقت وجودی انسان کامل نزدیکتر سازد.
سلام و عرض ادب
منظورتون از انسان کامل 14 معصوم هستند؟
ما هم می تونیم دقیقا به مقام انسان کامل برسیم؟[/]
ابتدا بابت فاصله انداختن بین مطالب ارزشمند شما عذرخواهم و سپس فرصت را مغتنم شمرده و سؤالی را که مدتها در ذهن داشتم
جسارتا می پرسم:
در پیروزیها و توفیقات رزمندگان جهاد اکبر، دست ولایی انسان کامل علیه السلام، از آستین رزمنده و به تعبیری سالک بیرون می آید.
در شکستهایی که وی را زمین گیر می کند،چه اتفاقی می افتد که دست مهربان و سخاوتمند حضرات علیهم السلام، دست ناتوان و لرزان سالک
را رها می کند؟
تا جائی که تا اعماق اسفل السافلین سقوط کند و کمر همتش چنان بشکند که دیگر جز به جباریّت حق نتواند کمر راست کند؟
شاید برای هر کس به گونه ای باشد،مشکل سالک را نمی خواهم بدانم،سؤالم از آن منع عنایت است،کودک(مبتدی در سلوک)
که راه نمی دانسته،گیرم که چیزی در نظر و تئوری می دانسته،راه نرفته بوده،بلد راه نبوده،چگونه وقتی در چاه سقوط می کرده است
(دنیا،حب نفس و.....) به خویش رها شد.
پ.ن
می دانم که لطف حق هیچ طالبی را به خود رها نمی کند،امّا سؤال می کنم:(لیطمئن قلبی)
با تشکر
بسمه الفیاض
با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی و با تشکر از اینکه با سوال عالمانه خود موجب مزید بصیرت خوانندگان شدید.
در پاسخ به سوالتان باید بگویم آنجا که کمر همت سالک چنان بشکند که به جبارت حق کمر راست کند نیز خالی از دست گیری مهربان و سخاوتمند حضرات معصومین علیهم السلام، نیست که اگر بود هرگز قامت ناتوان و لرزان سالک به جبارت حق سبحانه و تعالی راست نمی شود.
بهشت و جهنم هر دو مظهر عطوفت و مهربانی حق برای خلق هستند و جهنم همان قدر نشان از رحمت حق سبحانه و تعالی به خلق دارد که بهشت دارد. آتش دنیا و جهنم برای پختگی و سازندگی خلق است و این خلق است که بواسطه ظرفیت و استعداد ذاتی خویش بهشت یا جهنم را برای تکامل خویش بر می گزیند.
فیض باران حق سبحانه و تعالی بر زمین تشنه خلائق، دمادم است و این خلق است که بواسطه ظرفیت خویش آن باران را به گلستان یا مرداری مبدل می سازد. [/]
سلام و عرض ادب
منظورتون از انسان کامل 14 معصوم هستند؟
ما هم می تونیم دقیقا به مقام انسان کامل برسیم؟
با عرض سلام و احترام خدمت شما خواهر گرامی
بله مراد از انسان کامل همان حضرات معصومین علیهم السلام هستند و همه ما می توانیم به همه مقامات معصومین جز مقام عصمت راه یابیم. [/]
با عرض سلام و احترام خدمت شما خواهر گرامی
بله مراد از انسان کامل همان حضرات معصومین علیهم السلام هستند و همه ما می توانیم به همه مقامات معصومین جز مقام عصمت راه یابیم.
در پاسخ به سوالتان باید بگویم آنجا که کمر همت سالک چنان بشکند که به جبارت حق کمر راست کند نیز خالی از دست گیری مهربان و سخاوتمند حضرات معصومین علیهم السلام، نیست که اگر بود هرگز قامت ناتوان و لرزان سالک به جبارت حق سبحانه و تعالی راست نمی شود.
بسمه الشکور
با سلام و عرض ادب و تشکر از پاسخ بسیار خوب حضرتعالی
این حالت را باید به حساب ربوبیّت حق گذاشت که سالک را در حالت شکستگی و تضرع و انابه می خواهد(لطف و عنایتی پنهان و حکمتی مستور) و یا باید
تنبیه و ردّ و طرد به خاطر لغزش و نسیان و غفلت محسوب کرد؟ البته حالت خوف و رجاء باید باشد منتهی اصل و حقیقت آن سویی عارض شدن چنین حالی
بله همین طور است. تعجب نفرمایید. سالک الی الله به مدد رعایت طهارت در تمامی مراتب نفسانی خویش و ادب مع الله می تواند به تمامی این مقامات راه یابد. برای درک بیشتر این مطلب لازم است نسبت به مطالب این تاپیک اهتمام داشته و یکایک آنها را با اندیشه و دقت بسیار بخوانید. در آینده در همین تاپیک مطالبی را عنوان خواهیم کرد که درک این مطلب واضح تر شود. [/]
با سلام و عرض ادب و تشکر از پاسخ بسیار خوب حضرتعالی
این حالت را باید به حساب ربوبیّت حق گذاشت که سالک را در حالت شکستگی و تضرع و انابه می خواهد(لطف و عنایتی پنهان و حکمتی مستور) و یا باید
تنبیه و ردّ و طرد به خاطر لغزش و نسیان و غفلت محسوب کرد؟ البته حالت خوف و رجاء باید باشد منتهی اصل و حقیقت آن سویی عارض شدن چنین حالی
را می خواهم بدانم.با تشکر
بسمه اللطیف
با عرض سلام و تشکر فراوان بخاطر دقت بالایی که مبذول می فرمایید
تنبیه و رد و طرد در پیشگاه خداوندی که اسمای جمالیه اش حاکم بر اسمای جلالیه وی است اصالت ندارد و این تنبیه به حسب نسیان و لغزش و غفلتی است که عارض بر روح انسانی است. آنچه اصل است تضرع و انابه و شکستگی عبد در پیشگاه حق سبحانه و تعالی است که برای پیدایش این تضرع هم اسمای جمالیه در کارند و هم اسمای جلالیه.
با سپاس فراوان [/]
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
با سلام خدمت استاد عزیز:Gol: گفته می شود که دانایی و دارایی . استاد عزیز:Gol: چطور می توان دانایی را به دارایی تبدیل کرد؟؟؟
اویس;793941 نوشت:
سالک الی الله به مدد رعایت طهارت در تمامی مراتب نفسانی خویش و ادب مع الله می تواند به تمامی این مقامات راه یابد.
ولی انسان کامل چطور دارا شد؟؟ او که ار ابتدا دارا بود.
حدس هایی می زنم ولی ...
در ضمن از دوستان می خواهم با سوالاتشان به تاپیک ها رونق ببخشند.(از بنده انتظار پرسش حکیمانه نیست پس شما بسم الله)
در ضمن از دوستان می خواهم با سوالاتشان به تاپیک ها رونق ببخشند.
شخصا احساس میکنم که تا چندین سال دیگر نیاز دارم فقط بشنوم.و بخوانم.اگر هم سوال پیش بیاید دوست دارم با خواندن چندین باره مطلب جواب را بیابم. که خواندن چندین و چند باره ی این دست مطالب چیزی از لذتش نمی کاهد ......و جز مواردی که ناچار میشوم چیزی نگویم.
اول دبستان ،تا آخر سال هم سوالی نداشتم برای پرسیدن.
شاید هم اشتباه است.ولی اشتیاقم فقط و فقط برای گوش کردن است.
در انتظار صبح میان شُکوه و درد
داغی به جان و بر لب من شد ترانه سرد
با چشم من بگو که چنین پر شرر نبار
چون صبح می رسد و دیده ی تو بی فروغ و زرد
با سلام و ادب و همینطور تشکر از صبر و حوصله ی حضرتعالی
خداوند هر سالکی را به گونه ای تربیّت می فرماید،شاید مناسب ظرفیّت او و یا حقیقت اسمی که مظهر آن است.
دو سؤال:اول اینکه قسمت دوّم عرایضم صحیح است؟(قسمت رنگی)
و سؤال دیگر اینکه راهی وجود دارد که خود سالک بفهمد ربوبیّت خداوند در حق او چگونه است؟ و یا اگر قسمت رنگی سؤالم درست
باشد بفهمد مظهر چه اسمی است؟ و یا اصلا اینگونه نیست و این مظهریت از این سو با علم و عمل تحقق می یابد و بستگی به حالات و مقامات
خود سالک دارد؟با تشکر فراوان
بسمه المنیر
با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی و تشکر بخاطر اهتمامی که برای ادراک حقایق الهیه دارید.
بخش اول فرمایشتان کاملا درست است خداوند هر کسی را به حسب مظهرت اسمایی وی و متناسب با ظرفیت و استعداد او تربیت و هدایت می فرماید.
در خصوص سوال دومتان باید بگویم هر کسی با کمی حضور و مراقبت و دقت در جزئیات احوال و کردار خویش به راحتی می تواند مظهریت خود را به فراخور استعداد خویش بیابد.
به عنوان مثال پدری که برای معیشت خانواده خویش زحمت می کشد مظهر رازقیت الهی است و خداوند از مجرای همین اسم شریف خود این شخص را فیض رسانی می کند و یا کسی که خطای دیگران را نسبت به خود می بخشد ربوبیت خداوند نسبت به این فرد از طریق اسم شریف غافر است و هکذا.
با کمی تلطیف سر خواهیم دید جملگی اشیای پیرامونمان مظهر اسم و صفاتی از خداوند متعال هستند و خداوند هر موجودی را به حسب همان اسمایی که وی مظهر ان است، به کمال می رساند.
[/]
بسمه المنیر
با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی و تشکر بخاطر اهتمامی که برای ادراک حقایق الهیه دارید.
بخش اول فرمایشتان کاملا درست است خداوند هر کسی را به حسب مظهرت اسمایی وی و متناسب با ظرفیت و استعداد او تربیت و هدایت می فرماید.
در خصوص سوال دومتان باید بگویم هر کسی با کمی حضور و مراقبت و دقت در جزئیات احوال و کردار خویش به راحتی می تواند مظهریت خود را به فراخور استعداد خویش بیابد.
به عنوان مثال پدری که برای معیشت خانواده خویش زحمت می کشد مظهر رازقیت الهی است و خداوند از مجرای همین اسم شریف خود این شخص را فیض رسانی می کند و یا کسی که خطای دیگران را نسبت به خود می بخشد ربوبیت خداوند نسبت به این فرد از طریق اسم شریف غافر است و هکذا.
با کمی تلطیف سر خواهیم دید جملگی اشیای پیرامونمان مظهر اسم و صفاتی از خداوند متعال هستند و خداوند هر موجودی را به حسب همان اسمایی که وی مظهر ان است، به کمال می رساند.
بسمه المنّان
با سلام و ادب و تبریک عید میلاد امام عارفان علی ابن ابیطالب علیه السلام
از پاسخ بسیار خوب و روشن حضرتعالی متشکرم.گرچه سؤالات زیادی در ذهنم ایجاد شد
امّا در حال حاضر از طرح آن صرف نظر می کنم تا با ادامه ی بحث انسان کامل در محضر جنابعالی باشیم.
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
با سلام خدمت استاد عزیز
گفته می شود که دانایی و دارایی . استاد عزیز چطور می توان دانایی را به دارایی تبدیل کرد؟؟؟
با عرض سلام خدمت شما برادر گرامی
تبدیل دانایی به دارایی به دو امر وابسته است:
1- عمل کردن به وفق دانایی های خود
2- حرکت برای کسب دانایی های بیشتر
مکیال;796378 نوشت:
نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها
سالک الی الله به مدد رعایت طهارت در تمامی مراتب نفسانی خویش و ادب مع الله می تواند به تمامی این مقامات راه یابد.
ولی انسان کامل چطور دارا شد؟؟ او که ار ابتدا دارا بود.
دارایی ازلی و ابدی نفس نفیس انسان کامل منافاتی با لزوم طهارت نفسانی و ادب مع الله وی ندارد. در حقیقت همان اهتمام به طهارت و ادب مع الله است که دارایی ابدی انسان کامل را رقم می زند همچنان که دارایی ازلی انسان کامل نیز بواسطه طهارت اصلاب و ارحام انسان کامل است.
به عبارت دیگر دارایی انسان کامل بواسطه دو طهارت به نحو اتم است که حاصل می شود؛ یکی طهارت کامل پدر و مادر انسان کامل و دیگری اهتمام خود انسان کامل به رعایت مراتب طهارت در زندگی خویش. پس نیک بیندیش!
[/]
[="Tahoma"][="Blue"]با عرض سلام خدمت شما برادران و خواهران ارجمندم
عید میلاد مقام اتم ولایت را که تجلی اعظم آن مقام در امیر مومنان است خدمت همه ولایتمداران تبریک و تهنیت عرض میکنم و از خداوند برای یکایکتان تقرب بدین مقام را مسالت دارم.
خداوند متعال را شاکرم که در این عید فرخنده بار دیگر به این بنده حقیر توفیق نگارش معارف اهل بیت علیهم السلام را عطا نمود.
در ادامه مطالبی که تقدیمتان نمودم باید بگویم تمامي موجودات عوالم وجودی در تمامي شؤون زندگي خود، در حال مسّ کتاب الله تکويني، يعني انسان کامل هستند و از آنجا که به حکم )لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ) (مومنون/15)کسي حق ندارد وجود مطهّر امام را بدون طهارت، مسّ نمايد، پس بر آدمي واجب است که طهارت را در تمامي مراتب قواي نفساني خويش رعايت کند چرا که ولايت در چشم و گوش و زبان ناپاک تجلّي نميکند.
خيالي که آلوده به تصويرگري ما لايفيد است مجلاي تجلّي اعظم ولايت نميشود، چه اينکه حقيقت ولايت هرگز در دهکورۀ جاني که از شريعت خالي است و ميپندارد که با ترک واجب و انجام حرام، طرفي ميبندد، وارد نميشود، زيرا شريعت مرتبه نازله حقيقت است و به تعبير ديگر حقيقت همان شريعت است به وجه اعلي و اشرف و اين دو هرگز از هم جدا نيستند. فقط انساني که ظاهرش را به شريعت و باطنش را به حقيقت بدارد به کشف اتمّ مقام ولايت راه مييابد و غير او را طريقي بدين مشاهده نيست.
البته براي نيل به اين نتيجه، نياز به استاد راه کامل مکمّلي است که آدمي را از اين مَجازها و قنطرهها عبور داده و به حقيقت واقع برساند. چرا که تفسير آفاقي، مجاز است و مجاز، قنطرة حقيقت است منتها عبور از اين قنطره، بيهمرهي خضرِ طريق، ميسّر نيست.
سلام و عرض ادب
چنین استادی را از کجا پیدا کنیم؟
که هم خودشان رشد کرده باشند هم وقت داشته باشند ما را راهنمایی کنند؟[/]
[="Tahoma"][="Blue"]نفسي که به ارتکاب محارم اشتغال دارد و در دژ محکم انجام واجبات الهي داخل نگرديده، ضعيفه است و نميتواند عهدهدار حمل بار ثقيل ولايت شود.
نفسي که احکام شرعیه فرعیه را برنامۀ سعادت و انسانسازي خود برنگزيند، هرگز نميتواند علوم و معارف نظام هستي را شکار نمايد.
نفسي که خود را از تصرّفات غير مرضيه و احوال باطله و آراء فاسده باز ندارد مجراي آب حيات نميگردد.
نفسي که از لذّات فانيه و مشتهيات نفساني چشمپوشي ننموده و توجّه تامّ به آخرت ننمايد و اوامر الهي را امتثال نکند، از چشمۀ زلال کوثر بهرهمند نميشود.
و خلاصه، نفسي که صادرات و واردات خويش را نپايد و سائلِ هر جايي شود، به سلطان اعظم ولايت مطلقه دسترسي نمييابد.
و اين چنين است که شريعت در هيچ يک از منازل حقيقت مرتفع نميشود و از پایین ترین مراتب تا بالاترین مراتبِ حقيقت در نشأة طبيعت، همراه آدمي است. [/]
سلام و عرض ادب
چنین استادی را از کجا پیدا کنیم؟
که هم خودشان رشد کرده باشند هم وقت داشته باشند ما را راهنمایی کنند؟
در سیر و سلوک انسانی مهمتر از یافتن استاد راه، عمل به مقتضای شریعت الهی و رعایت مراتب طهارت و ادب در پیشگاه خداوند است. در حقیقت وقتی شخص خود را ملزم به انجام دستورات الهیه نموده و در صراط شریعت به درستی گام می نهد خداوند نیز اسباب و وسایل این سیر را برایش مقدر نموده و موانع طریقت را از پیش پایش برطرف می دارد.
به عبارت دیگر فیاضیت حق سبحانه و تعالی مانع از آن است که تشنه حقیقی را بی نصیب گذارده و عطایای خاص خویش، از جمله استاد راه را از وی امساک نماید مگر اینکه شخص ظرفت و استعداد لازم را فراهم ننموده باشد.
پس آنچه مهم است زیاد نمودن استعداد و ظرفیت خود بواسطه عمل به مقتضای شریعت و اخلاقیات است که اگر زمین مستعد ثمر شود باغبان الهی نهال معرفت را در دلش جای داده و خود نیز به آبیاری آن می پردازد. [/]
شريعت در لغت «مشرعة الماء» را ميگويند، يعني محلّي که آب مينوشند و در اصطلاح عبارت است از امور دينيای که حضرت جلّ جلاله جهت هدايت بندگان، آنها را به زبان پيامبر، تعيين فرموده است و متابعت از آن، سبب نظم یافتن امور دنیوی و اخروی و موجب حصول کمالات انساني ميگردد و از آنجا که شريعت، مظهر فيض رحماني است، رحمتي عامّه است که تمامی امّت اعم از همه خواص و عوام در آن شريکاند.
ابوالقاسم قشيري ميگويد:
شريعت، امر به التزام عبوديّت است و حقيقت، مشاهدة ربوبيّت و هر شريعتي که مؤيّد به حقيقت نباشد غير مقبول است و هر حقيقتي که مقيّد به شريعت نباشد غير محصول است.
جناب آخوند ملاصدرا در مفاتيح الغيب پیرامون شریعت و ضرورت اهتمام به آن ميفرمايد:
نبوّت را باطني است که عبارت از «ولايت» ميباشد و ظاهري است که عبارت از «شريعت» ميباشد، پس نبي به واسطة ولايت از خداوند و يا از مَلَک، معاني و حقايقي را دريافت ميکند که کمال مرتبة نبوّت و ولايت به آنها است و آن چه از خداوند دريافت ميکند بدون واسطه و يا با واسطه به بندگان ابلاغ مينمايد و آنها را تزکيه کرده، حکمت و کتاب ميآورد و اين امر ممکن نيست مگر به واسطة شريعت. و شريعت عبارت از مجموعه اموري است که پيامبر آورده است، اعم از کتاب و سنّت. و آن چه استنباط ميشود از احکام فقهي بر سبيل اجتهاد و يا علماء بر آن اجماع نمودهاند متفرّع بر کتاب و سنّت ميباشد.
[="Tahoma"][="Blue"]آري تشريعیات از متن تکوينيات برميخيزد یعنی هر حکم شرعی اعم از واجب و حرام و مستحب و مکروه ریشه در واقعیات و اسرار پنهان عالم تکوین دارد و از آنجا که قوانين و مقررات ديني بر پایه قوام مدينۀ فاضلۀ انساني و اصلاح جوامع بشري و هدايت به غاية الغايات انسانی جعل شده است[="]، طبيعي است که بايد در تمامي اوامر و نواهي موجود در آن[="]، مصالح و مفاسد حيات طيّبۀ انساني لحاظ شده باشد.
در حقيقت[="]، دين آن است که در جهت برآوردن حوائج حقيقي نظام انساني و مطابق با فطرت تکويني عالم و آدم، تشريع شده باشد و آن حاوي قوانيني است که ضامن نيل آدمي به غايت قصواي سعادت اخروي و منتهاي کمالات معنوي وي ميباشد. چرا که جهاز تکويني انسان[="]، اعم از اعضاء و جوارح و قواي ظاهري و باطني او[="]، براي رسيدن روح و روان آدمي به منتهاي مدارج قرآني به افعالي خاص گماشته شدهاند و شرع مقدّس با جعل واجبات و محرّمات، اين حدود را براي اعضاء و جوارح انسان مشخص نموده است. به طوري که اگر انسان به آن بايدها و نبايدها ملتزم شود[="]، آن جهاز تکويني به منتهاي رشد و کمال خود ميرسد.
جناب آخوند ملاصدرا در فصل ششم مقالة سوم رسالة شريف «كسر الأصنام الجاهليّة» بعد از بيان احکام پنجگانة واجب و مستحب و حرام و مکروه و مباح، بياني شيوا پيرامون مکانت و اهمیت شريعت و طريقت و حقيقت دارد می گوید: احکام که به حسب تقسيم عقلي و شرعي به پنج قسم منحصر شد هم در کردارِ ظاهر صدق ميکند و هم در اعمال باطني. آنچه را که به کردار ظاهري مربوط ميگردد فقهاء ـ شکـر الله سعيـهم ـ جمعآوري و علمي را به نام «فقه» تدوين نمودهاند و بخش مربوط به اعمال باطني و تحصيل معارف يقيني و به دست آوردن علوم کشفي الهي را علماي باطن متصدّي شده و به درجات آن صعود نمودهاند و مقداري از آنها را آشکار ساخته و مقداري را پنهان داشتهاند. و ميتوان گفت که اين احکام پنجگانه در هر امري، حتي در تجارت و يا به دست آوردن چيزي و يا رها گشتن از چيزي ديني و يا دنيايي، ظاهري و يا باطني، کوچک يا بزرگ، جريان دارند.
[="Tahoma"][="Blue"]ادامه عبارت ملاصدرا: پس مقصود شريعت ظاهري[="]، پاکسازي ظاهر از ناپاکيهاي جسماني و واداشتن انسان به کارها و عباداتي است که اعضايش را به خضوع وا دارد و او را به ترک لذّتها ملزم گرداند و وادار به دادن صدقات به فقرا و مساکين کند[="]، و شمار اهل ايمان را در اثر نکاحها بيش[="]، و شمار کافران و منافقان و مفسدان را با تشريع جهاد کم کند[="]، و حدود را جاري سازد[="]، و ظالمان و گناهکاران را به وسيلة ديهها و تعزيرها اصلاح کند تا نظام حفظ شود و مردمان چون چهارپايان[="]، يله و رها نباشند.
و مقصود شريعت عملي باطني[="]، پاکسازي باطن است از زشتيها و تاريکيهاي باطني و تصفيه نمودن آن از صفات حيواني شهوي و غضبي[="]، همچون تحصيل خواستههاي شهواني و برتريجوئيها بر ديگران[="]، و همچون پاکسازي از وسوسههاي شيطاني[="]، چون مکر و حقّهبازي و برنامهريزي براي به دست آوردن چيزهاي فاني.
[="Tahoma"][="Blue"]ادامه عبارت ملاصدرا: و غرض شريعت علمي باطني[="]، پاکسازي جهتِ والاي نفس و قوۀ عقلي از باورهاي فاسد و ناداني است و خالي نمودن آن از احکام دروغين وهمي و جلا دادن آن به وسيلة عقيدههاي حقه و يقيني دائمي و ضروري. و يا به وسيلة نصيحتگوييهاي خطابي براي کساني که کمال علمي را دارا نيستند و حتي گاهي اينچنين مطالب[="]، به وسيلة مقدماتي مشهور و مورد قبول عامّه[="]، بدست آيند.
اوّلي را «شريعت» نامند و دومين را «طريقت» و سومين را «حقيقت». و غرض اصلي از همه[="]، سوق دادن خلق است به جوار خداي متعال و قرار دادن آنان در شمار مقرّبان او.
گفتيم که انسان کامل وليّ الله است و متّصف به تمامي اسماء حسناي الهي است بلکه او عين تمامي اسماء و صفات الهي است. ولايت در حقيقت روح آدم است که اگر کسي به مقام شامخ توحيد راه يابد به مقام ولايت ميرسد.
ولايت، مسّ حقايق اسماء حق متعال و پياده شدن آنها در متن جان انسان کامل است.
انسان کامل به هر مقداري که به اسماء حسناي الهي متّصف گرديد به همان مقدار وليّ حق خواهد بود. اگر متّصف به اسم شريف «مُحيي» شده وليّ الله است در زنده کردن، و اگر متّصف به اسم شريف «حکيم» شد وليّ الله است در حکمت، و اگر متّصف به اسم شريف «رب» گرديد وليّ الله است در ربوبيّت و پرورش تمامي خلائق و هکذا.
منتهي وليّ الله تمامي کمالات خویش را به اذن الله دارد چنان که حق سبحانه و تعالي از جناب عيسي[=V_Symbols][=V_Symbols]علیه السلام نقل ميفرمايد که: [=V_Symbols][=V_Symbols]أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّه (العمران/50) یعنی حضرت روح الله عیسی مسیح علیه السلام به مردم فرمودند: من از طرف خدا معجزهاي آوردهام و آن اين است که از گِل، مجسّمة مرغي ساخته و بر آن، نفس قدسي بدمم تا به امر خدا مرغي گردد. در حقیقت تنها فرق ميان نفخ روح انسان کامل با نفخ حق متعال در آيۀ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي همان إذن الله است که عارف در نفخ روح، مطيع امر الهي است و به إذن حق، تصرّف در مادّۀ کائنات ميکند، اما حق متعال در نفخ روحِ کلمات نظام هستي، نيازمند به إذن ديگري نيست. به تعبيري اين بالذات است و آن بالعرض. و مراد از إذن الله نیز تشابه ذاتي و صفاتي و افعالي انسان کامل به حقيقت حق متعال است.
در ادامه مطالبی که پیرامون انسان کامل به عرض محضر رساندم معروض می دارم که برمبنای عرفان ناب قرآنی, انسان کامل در نظام هستي يک حقيقت واحد است و تعدّدبردار نيست يعني يک هويّت کاملة جناب رسول الله صلی الله علیه و آله است که در ادوار و اکوار گوناگون ظهور کرده است و در قالب انبياء و پيامبران مختلف درآمده است.
در يک جا سلطان دولت خلافت الهياش ظهور کرده و در قالب حضرت آدم علیه السلام درآمده است و در يک جا سلطان دولت کرامات و خرق عادات و تصرّف در مادّة کائنات جلوه کرده است و در قالب حضرت لوط علیه السلام درآمده است، در يک جا کمال نفخ روح و احياي اموات او در نهايت تجلّي رسيده است و عيسي مسيح علیه السلام شده است و در يک جا استجابت دعايش به منتهاي ظهور رسيده و شيث نبي علیه السلام گشته است و هکذا.
اين اختلاف در قوابل و استعدادها و گوناگوني شرايط زمان و مکان است که يک حقيقت انسان کامل را در قالب صد و بيست و چهار هزار نبيّ که رمزي در شمارش انبياء است تجلّي ميدهد.
[="Tahoma"][="Blue"]مثلاً چون در عصر حضرت عيسي علیه السلام، مردم به علم پزشکي (که زمان حيات جالينوس حکيم نيز بود) اهتمام بسيار داشتند و اماته و احياء مردگان، امري عظيم براي مردم به شمار میآمد، خداوند دولت اسم شريف «مُميت» و «مُحيي» را در قالب عيسي مسيح علیه السلام به ظهور رسانيد، زيرا انبياء در نشأة طبيعت تابع امّت خويش هستند، بدين معني که امّت ايشان هر چه از آنها تقاضا کند ايشان در آن مقدار، واسطة فيض ميشوند و اعطاء ميکنند. هر چه مستفيض در اخذ فيض قويتر شود مُفيض را بيشتر به کار ميگيرد.
اگر ميگوييم دولت اسم شريف «مُميت» و «مُحيي» در حضرت عيسي علیه السلام ظهور کرده است نه بدين معني است که اسماء و صفات حسناي ديگر در ايشان ظهوري ندارد، بلکه بدين معني است که به جهت نوعِ طلب و درخواست مردم آن روز و به دليل قابليّت آنها در مشاهدة اين مقدار از آيات الهي، دولتِ اين دو اسم شريف در حضرت عيسي علیه السلام قيام کرده است. و لذا هرگز انبياء و ائمّة اطهار: صرفاً در اسمايي که دولت آنها در ايشان ظهور کرده است متوقّف نميشوند و از شؤون ديگر بازنميمانند. بلکه نفس نفيسشان در خلوت انفسشان توجّه تامّ به تمامي اسماء و صفات الهي دارد و ذاتاً علي السويّه مظهر تمامي اسماء حسناي الهياند، اگر چه در مقام ظهور خارجي به وفق تقاضاي مخاطبين به اسم و صفتي خاص اشتهار مييابند. حال ببينيد استعداد و قابليّت مؤمنينِ عصر حضور حضرت بقيّة الله«عجّل الله تعالي فرجه الشريف» چقدر زياد است که فرمودهاند تمامي 72 اسم اعظم در زمان ظهور حضرت قيام خواهد کرد. پس نیک بیندیش! [/]
خداوند در قرآن کريم فرموده است که ما به واسطة حضرت موسي علیه السلام براي قومش «مَنّ و سَلوي» را نازل نموديم؛ وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ وَأَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُم(بقره/58)
و لکن ايشان به نفس خود ظلم نموده و به موسي علیه السلام گفتند: يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الأَْرْضُ مِنْ بَقْلِها وَقِثَّائِها وَفُومِها وَعَدَسِها وَبَصَلِها(بقره62)
و بدين ترتيب آن طعام واحد که نعمت ولايت بود رد نموده و در عوض سبزيجات و خيار و سير و عدس و پياز را طلب کردند و لذا جناب موسي علیه السلام به ايشان فرمود:
)أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَباؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَكانُوا يَعْتَدُونَ.(
آري عموماً امّتِ تمامي انبياء الهي، بر طعام واحد که طعام ولايت است، صبر نکرده و در عوض آن، کثرات رنگين مادّي را درخواست نمودهاند و بدين ترتيب از تماشاي تمام چهره انسانهاي کامل روزگار خود محروم ماندهاند.
[="Tahoma"][="Blue"]همين که عموم مردم به معجزات فعلي اهتمام بيشتري داشته و براي اثبات حقّانيت انبياء، از ايشان دائماً معجزات فعلي را مطالبه کردهاند و به معجزات قولي که حکمت بيانِ ايشان است، بيتوجّه بودهاند، خود دليل روشني بر انصراف عموم مردم از مواجهة با علوم و معارفِ مخزون در انسان کامل است.
صفحات تاريخ گذشتگان ما مملوّ است از انسانهايي که در زمان حيات مادّي انبياء و ائمّه دائماً از ايشان معجزات فعلي و خوارق عادات را طلب کردهاند. هميشه افرادي بودهاند که از انسانهاي کامل، زنده کردن گاو مرده و اژدها کردن عصا و احياي اموات و اماته جانداران و شفاي مريضان و امثال ذلک را اراده کردهاند و لذا اين کوتهنظري عموم مردم نه تنها موجب تنزّل قرآن کريم شده است بلکه تمامي انبياء نيز از مقام رفيع خود تنزّل نمودند تا مورد دسترس همگان قرار گيرند و هرکسي به فراخور وجودي خويش از ايشان بهرهمند شود. [/]
[="Tahoma"][="Blue"]معيار آن است که در پي حقيقتي باشيم که بعد از اخذ آن پُر نشويم که حضرت امام اميرالمؤمنين علیه السلام فرمود:
«کلّ وعاءٍ يضيق بما جعل فيه إلا وعاءَ العلم فإنّه يتّسع به».
سعادت حقيقي انسان در گرو آن حقيقتي است که انسان هر چقدر آن را بدست آورد به همان اندازه وسيعتر شده و قابليّتش به واسطة آن براي اخذ حقايقِ بالاتر، افزونتر گردد که ارزش و قيمت هر انساني به اندازة همان مطلوبي است که آن را دنبال ميکند. ظرفِ جان انسان براي اخذ علوم و حقايق، تناهي ندارد و ميتواند تا بيانتها براي ادراک علوم و معارف سفر کند.
اين همّت طالب است که سرنوشت او را در ميزان شکار اسرار کلمات نظام هستي تعيين ميکند، اگر دونهمّت باشد با ديدن چند خواب خوش سيراب ميشود و از حرکت باز ميماند و اگر صاحب همّت بلندمرتبه و عاليرتبه باشد با شناگری در ديار مرسلات و معقولات، قرآن کريم را هم تلقّي ميکند و همچنان نداي «ربّ زدني فيک تحيّراً» را به لَب دارد. [/]
[="Tahoma"][="Blue"]مطلوبِ مقيّد، ظرف جان انسان را پر ميکند و مطلوب مطلق بر سعۀ وجودي ظرف جانش ميافزايد. لذا حرکتِ و توقّف سالک، رابطه مستقيم با مطلوب نهايي و غايت ذهني وي دارد.
علم، مطلوبي است که هرگز به سالک اجازة توقّف نميدهد و او را تا بيانتها با خود همراه ميسازد، چرا که در هر قدم او را براي ادراک حقايق بالاتر، آمادهتر ميکند.
ظرفي که مظروفِ غير از علم قرار گيرد پر ميشود و انسان را از حرکت باز ميدارد ولو اينکه آن، مظروفِ الهامات و کرامات و تمثّلات و مکاشفات و خوارق عادات و معجزات باشد. [/]
يکي از لطائف معاني أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ همين است که هر کسي غير از خدا را بخواهد به طمأنينه و آرامش و يقين قلبي نخواهد رسيد. اضطراب و تشويشِ قلبي آدمي زير سر غايت محدودي است که شبانهروز در نهاد و ذات خويش آن را طلب ميکند. آنکه در پي نامحدود است، ولو در ابتداي راه است، به اعتبار غايت نامحدودش از همان ابتدا مطمئن است، چرا که هُوَ الأَْوَّلُ وَالآْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ در کار اوست. فتدبّر!
حضرت استاد حسن زاده آملی مکرّراً به اين نکته، تأکيد فراوان دارند که شما در هر چيزي توغّل نماييد و در آن فرو روید «هو» شما با آن چيز يکي ميشود. اگر در عالم مادّه توغّل نماييد و متمرکز شوید«هو» شما عالم مادّه ميشود و اگر در عالم مثال توغّل نماييد و عمیق گردید «هو» شما عالم مثال ميشود و اگر در عالم ملکوت توغّل نماييد و توحید یابید «هو» شما با عالم ملکوت يکي ميشود.
در حقيقت، ارزش مُحب به اندازه ارزش و قيمت محبوب اوست. اگر محبوب بيانتها بود، محب نيز بيانتها ميشود و اگر محبوب محدود بود، محب نيز محدود و مقيّد خواهد بود، لذا انسان به هرچه روي آورد همان ميشود.
گاهي انسان به يک تسبيح آنچنان خو ميکند که اگر کسي آن تسبيح را از او بگيرد و يا گم شود به تلاطم ميافتد، معلوم ميشود ارزش او به اندازه همين يک تسبيح است که در روايات فرمودند:
«قيمة کلّ امرءٍ ما يحسِنُه».
گاهي هم ممکن است زني به چهار تا ظرف و ظروف چينياش وابسته شود به گونهاي که اگر آنها را بشکنند کلّ روزش در ناراحتي خواهد بود در حالي که اگر در جلوي ديدگان او به قرآن بياحترامي شود اصلاً توجّهي به آن نميکند؛ معلوم ميشود ظرفيت اين زن هم به اندازه همان چهار ظرف چيني است. اما در مقابل، ديگري گويد:
بر اين اساس، شدّت دلسوزي و نگراني عارف نسبت به کساني که در اين طريق قرار گرفتهاند و ميخواهند از او استفاده نمايند، ايجاب ميکند که به هر کسي زود دستورالعمل و ذکر ندهد چرا که اگر شخصي، ذکري را بدون پختگي لازم به دفعات به زبان آورد و بعد از مدتي رهايش کند چه بسا ممکن است مشکلات و حوادث بسياري به او روي آورد. و لذا عارفِ دلسوزتر آن کسي است که دير به شاگردانش دستورالعمل دهد و زود آنها را با اذکار سنگين مواجه نکند، در غير اين صورت اگر بخواهد به هرکسي زود دستوراتي بدهد، همانند کسي خواهد بود که فرزند کوچکي به نزدش آمده و او اولين بار به جاي آنکه تکه سنگ کوچکي را به او بدهد تا ببرد، ناگهان يک کيسة 50 کيلويي برنج بدهد تا حمل کند. معلوم ميشود اين چنين کسي دلسوزي ندارد که در راهاندازي کودک تعجيل ميکند و به او ضرر وارد ميسازد.
عارف هر چه دلسوزتر باشد جان شاگردانش براي اخذ حقايق از او بيشتر به لَب ميآيد، چه اينکه خداوند نيز اينچنين است و هر کسي به صِرف به زبان آوردن و ادعاي توانِ حملِ حقيقتي، نميتواند شامل عطاياي کريمانة او شود. به همين خاطر خداوند به عموم مردم دستوراتي ساده داده است که مثلاً در طي شبانهروز هفده رکعت نماز بخوانند، و از چند حرام مشخّص دوري کنند و در غير همان چند مورد ذکر شده، هر کاري که خودشان دلشان ميخواهد انجام دهند.
يا اينكه در طي يازده ماه از سال همين واجب و حرام ساده و آسان را امر و نهي فرموده، و فقط در يک ماه مبارک رمضان، با سي روز روزه، جهشي ايجاد نموده که سکوي پرتاب عموم مردم به عوالم ماوراء طبيعت شود و اگر نبود دلسوزي خداوند، ميبايست براي انس آنها با عوالم ملکوت، مدت كثيري از سال را، امر به صوم و حداقل يك سوم شبانهروز را امر به نماز و عبادت ميفرمود در حالي که رأفت و مهرباني و دلسوزي خداوند نسبت به بندگانش مانع از اين امر و نهي شده است.
البته همة اينها براي قوي کردن طفل است که اگر شخص از عهدة انجام اين مقدار برآيد براي قويتر شدن او به طور خاص، دستورات عاليتري ميدهند تا بتواند کمکم از حمل بارهاي سنگينتري همچون ادراک و مشاهدة حقيقت آيات قرآن کريم برآيد. و لذا چه بسا ممکن است براي اوحدي از به راه افتادگان، حتي نماز شب نيز لازم شود و يا اجازة انجام مکروهات و حتي مباحات را نداشته باشد.
غرض آنکه کسي که به منبع وحي شدّت اتصال يابد و استدامه داشته باشد، خود، همانند پارة آهني که در مجاورت آتشي قرار گرفته،آتشين ميشود تا آنجا که بعد از اشتعالش، آتش از ناحيۀ او به ديگران صادر ميگردد و آتشِ او ديگران را نيز مشتعل ميسازد.
و لذا جناب ملاصدرا در أسفار فرمود: براي اين چنين انساني اين اقتدار است که اشيائي را در خارج از ذات وجودي خويش ايجاد نمايد، به طوري که آن اشياء، موجوداتي عيني و خارجي در مقابل موجودات ذهني ميگردند و به گونهاي هستند که به واسطة توجّه نفس به جانب آنها، باقي و برقرار، و به واسطة روبرگرداندن نفس از آنها، فاني و زائل ميگردند، چنانکه ميتوان آن موجودات عيني را شعلهاي از شعلههاي اشراقات نفس دانست.
بر اين اساس چه بسا ممکن است مثلاً در نبردي، رزمندگان اسلام پيروز شوند و پيروزي را به حسب ظاهر به قوّت و قهر و غلبۀ نيروي بدني خودشان استناد دهند، اما در واقع دست انسان کاملي در ميان بوده و آن انسان کامل با استفاده از اين کمال وجودي خويش، علّت اصلي اين پيروزي بوده باشد، فتدبّر!
و البته که برخورداري از اين کمال، خود داراي مراتبي ميباشد. گاه ممکن است يک وليّ الهي با تمامي شاگردانش در تحت ولایت يک وليّ کاملتري قرار گيرد و آن وليّ کامل نيز خود در تحت ولایت وليّ قويتر و کاملتري باشد تا به وليّ الله اعظم نظام هستي حضرت بقيّة الله «عجّلاللهتعالیفرجهالشریف»، که همة اولياء الله در تحت ولايت اعظم حضرتش قرار دارند.
[="Tahoma"][="Blue"] در ادامه مطالبی که پیرامون مقام انسان کامل به عرض محضر رساندیم به این نکته می رسیم که برای نفس ناطقۀ انساني مِثل و مانندي نيست[="]، زيرا خداوند متعال که خالق انسان است[="]، وی را در ذات و صفات و افعال به وزان خويش آفريده است.
ذاتاّ به وزان خود آفريده است بدان جهت که او را در عين پستي، بلندمرتبه، و در عين برتري، پست و دنی خلق کرده است، چرا که انسان موجود ممتدّي، به امتداد نظام هستي، از فرش تا فوق عرش است. پس با اينکه بدن او مرتبۀ نازلۀ او و مظهر اسماء و صفات اوست، در عين حال به حسب غيب ذات، از اکوان و احياز و جهات، مجرّد است لذا نفس با اينکه در عين علوّش مجرّد است ولي در مقام دانياش داراي مظاهری است که قوا و مَحالّ قواي او ميباشند. اين است که نفس بيبدن نميشود، چه اينکه باري تعالي که «بارئ» نفس است بدون مظاهر و مجالي نميشود.
[/]
[="Tahoma"][="Blue"] آري نفس و بدن در حقيقت، جدا و مستقل از يکديگر نيستند بلکه دو مرتبۀ از يک حقيقتند به طوري که عدهاي نفس را جسمِ متروّح(روحانی شده)[="]، و جسم را نفس متجسّم(جسمانی گشته) تعريف کردهاند. نفس در هر نشأهاي از نشئات دارای بدني ميباشد که تمامي اين ابدان در طول يکديگر بوده و تفاوت ميان آنها به نقص و کمال است. یعنی مثلا همانطوری که نفس دارای بدن مادی است دارای بدن مثالی و عقلی نیز هست و تفاوت این ابدان به نقص و کمال است یعنی بدن مثالی قویتر و وسیع تر از بدن مادی است و بدن عقلی قویتر و وسیع ترا بدن مثالی است.
[/]
[="Tahoma"][="Blue"] اما نفس در صفات[="]، به وزان حق تعالي است از آن جهت که حق متعال وي را داراي قدرت و علم و اراده و حيات و سمع و بصر قرار داد که بر او پينگي و خواب مستولي نميشود.
[/]
[="Tahoma"][="Blue"] و اما در افعال به وزان اوست بدان جهت که خداوند انسان را داراي مملکتي شبيه مملکت خويش آفريد که به إذن حق متعال خلق و انشاء ميکند.
بر همين اساس در حديثي آمده است که[="]: «إنّ الله خلق آدم علي صورته» يعني خداوند آدم را به صورت خويش آفريده و در روايت ديگر آمده[="]: «إنّ الله خلق آدم علي صورة الرحمن» و در روایت سومي آمده است که[="]: «إنّ الله خلق آدم و أولاده علي صورة الرحمن».
[/]
[="Tahoma"][="Blue"] وقتي عبد به صفات ربوبي متّصف گردد در ذات و صفات و افعال، تشابه به باري تعالي مييابد و به وزان او ميشود و آثار عجيبي همچون معجزات و خوارق عادات از او صادر ميشود. در قرآن کريم از اين اتّصاف عبد به صفات ربوبي تعبير به «إذن» شده است آنجا که از حضرت روح الله عيسي نبی علیه السلام[=V_Symbols][=V_Symbols] حکايت نمود که فرمود[="]: [=V_Symbols]أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ(آل عمران/50) و مراد از اين إذن[="]، آنچنان که متعارف در گفتگوهاي عادي است إذن قولي و گفتاري نيست و فعل خلقت و نفخ روح اگر چه در اين آيه به حضرت مسيح[=V_Symbols][=V_Symbols]علیه السلام اسناد داده شده است لکن به إذن الله از او صادر شده است و ايشان نميخواهند جز آنچه را که خداوند خواسته است؛ [=V_Symbols]وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (تکویر/30)
و رسيدن به سرّ اين اذن تکويني الهي که منشعب از ولايت کلّيۀ مطلقۀ الهيّه و اقتدار تکويني است[="]، مبتني بر معرفت توحيدي قرآني است که در نزد راسخين در حکمت متعاليه[="]، به «وجود صمدي» تعبير ميشود و کريمۀ هُوَ الأَْوَّلُ وَالآْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ (حدید/4)تو را به اين توحيد حقيقي هدايت ميکند. پس نیک بیندیش!
[="Tahoma"][="Blue"] بدان که هر انساني[="]، از ربوبيّت نصيبي دارد و بیشترین بهره آن را انسان کامل برده است. در لسان بعضي از حکماء[="]، از اين کمال[="]، تعبير به «ربوبيّت تامّه» شده است که مراد از آن، ربوبيّت تامّۀ ظلّيه در مقابل ربوبیت تامه الهیه است که مخصوص خداوند می باشد.
پس براي انسان کامل ربوبيّت تامّۀ ظلّيه است چرا که انسان کامل خليفة الله است و خليفه بايد به صفات مستخلف باشد یعنی جانشین هرکسی باید به اوصاف همان کس باشد. اگر انسان کامل خلیفه خداوند است پس انسان کامل باید در اوصاف و صفات خویش شبیه خداوند باشد زیرا در غير اين صورت خليفه نخواهد بود. پس، از آنجا که براي انسان کامل ربوبيّت تامّه ظلیه است همچنين براي او عبوديّت تامّه نيز هست[="]، زيرا عبوديّت فرع بر معرفت است و معرفتِ نفس، نردبان معرفت رب است و عبوديّت، جوهري است که کُنه آن ربوبيّت است.
پس بدان آنکه خداوند در قرآن کريم فرمود[="]: [=V_Symbols]فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ (مومنون/15)ناظر به همين معناي شريف و دقيق است که انسان در همة شؤون[="]، ذاتاً و صفاتاً و افعالاً به وزان حق آفريده شده است و کلمة «صورت» در روايات[="]، اشاره به همين حقيقت ملکوتيّه دارد نه صورت هندسي ظاهري[="]، زيرا اگر چنين بود بسياري از پرندگان شگفتآور[="]، همچون انحاء طاوسها و مشابه آن از حيث صورت ظاهري[="]، نيکوتر و زيباتر از انسان هستند[="]، خصوصاً بعضي از افراد بدچهرهاي که در اقليمهاي غير معتدله زندگي ميکنند.
[/]
[="Tahoma"][="Blue"][="] بدين ترتيب بايد گفت[="]:[="] مراد از «صورت» در روايت «إنّ الله خلق آدم علي صورته[="]»، «صورت حقيقت انساني» است که به وزان حق تعالي است.
[/]
از خواص روح قدسي انسان کامل يکي آن است که محدود به نشأة خاصي نیست بلکه در تمامي عوالم از نشأة طبيعت گرفته تا نشئات مثال و عقل و عوالم ما فوق عقل، حضور تامّه دارد.
همچنان که جنابعالي، هم در مرتبه طبيعت حضور داري و از مدرکات ظاهري برخورداري و هم در مرتبه خيال از حکایتگری و تصويرگري خيال بهرهمندي و هم از جزئيات معاني باخبري و هم در عقلت با کلّيات مأنوسي و هم در مافوق عقلت از هر چه حدود است به درميآيي و خود را غير متناهي مشاهده ميکني. يعني در عين حالي که يک نفر بيش نيستي اما در همۀ مراتب طولي نفس ناطقة خودت حضور داري و از هيچ يک آنها غافل نيستي، انسان کامل نيز در تمامي عوالم وجودي حضور عيني دارد و در همه جا، او در کار است به طوري که همة عوالم طولي نظام هستي را اعضاء و جوارح او شمردهاند، يعني او چنان است که به خواستة او زمين و آسمان و ماه و خورشيد و فلک و ملک و جن و انس و حيوان و نبات و ديگر موجودات در کارند و به تعبير شريفتر کمال تمامي کلمات نظام هستي از اوست بلکه خود اوست. يعني همة کمالاتي که موجودات به خود اسناد ميدهند به طفيل وجود ولايت وليّ الله است و انسان کامل قطب نظام هستي است و همه، گِرد حرم وجودي او در طوافاند.
سلام و عرض ادب استاد گرامی
منظور از هیچ یک از مردم جامعه نمی توانستند در کنار هم جمع شوند را متوجه نشدم.این ولایت ممکنه به چه صورت بروز کنه که باعث چنین چیزی شود؟البته حدس هایی میزنم ولی فکر نمی کنم درست متوجه منظور شده باشم.
کلا این پست برایم مبهم است. اگر ممکن هست مثال و مصداقی ملموس و مناسب نفس بی بصیرت بنده بیاورید.
با سپاس و تقدیم احترام
با سلام خدمت شما خواهر گرامی و با تشکر بخاطر اهتمامی که به فهم مطالب سنگین دارید باید عرض کنم سخن در این بود که اولیاالله مظهر تمامی کمالات خداوند متعال در زمین هستند و می توانند در هر موجودی تصرف کنند منتهی این تصرف بدون اجازه حق سبحانه و تعالی نخواهدبود زیرا اگر بخواهد بر اساس این کمال مقام ولایت خویش در هر شیئی تصرف کنند نظم و قاعده نظام احسن عالم برهم خورده و هیچ ضابطه ای در نظام هستی باقی نمی ماند و قانونی که موجب اجتماع و یکپارچگی عالم است از بین رفته و هرگونه اجتماعی نابود خواهد شد.
سلام و ادب مجدد
-تباین عزْلی یا عزَلی یا ...؟مفهومش چیه؟
-سوال دیگر اینکه در مورد آیات "«هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الأَْرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ »، «هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ »، «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ»،و وجه ارتباطشان با نفی توحید بنّاء و بناء کمی توضیح بفرمایید ممنون میشوم.
سپاس
بسمه النصیر
با سلام و ادب و تشکر از افاضات الهی حضرتعالی
ابتدا بابت فاصله انداختن بین مطالب ارزشمند شما عذرخواهم و سپس فرصت را مغتنم شمرده و سؤالی را که مدتها در ذهن داشتم
جسارتا می پرسم:
در پیروزیها و توفیقات رزمندگان جهاد اکبر، دست ولایی انسان کامل علیه السلام، از آستین رزمنده و به تعبیری سالک بیرون می آید.
در شکستهایی که وی را زمین گیر می کند،چه اتفاقی می افتد که دست مهربان و سخاوتمند حضرات علیهم السلام، دست ناتوان و لرزان سالک
را رها می کند؟
تا جائی که تا اعماق اسفل السافلین سقوط کند و کمر همتش چنان بشکند که دیگر جز به جباریّت حق نتواند کمر راست کند؟
شاید برای هر کس به گونه ای باشد،مشکل سالک را نمی خواهم بدانم،سؤالم از آن منع عنایت است،کودک(مبتدی در سلوک)
که راه نمی دانسته،گیرم که چیزی در نظر و تئوری می دانسته،راه نرفته بوده،بلد راه نبوده،چگونه وقتی در چاه سقوط می کرده است
(دنیا،حب نفس و.....) به خویش رها شد.
پ.ن
می دانم که لطف حق هیچ طالبی را به خود رها نمی کند،امّا سؤال می کنم:(لیطمئن قلبی)
با تشکر
[="Tahoma"][="Blue"] یکی دیگه.;791817 نوشت:
با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی
واژه تباین عزلی (به ضم عین) به معنای جدایی به تمام ذات است که در برابر واژه تباین وصفی می باشد. کلمه تباین عزلی برگرفته شده از این فرمایش گوهر بار امام علی علیه السلام است که فرمود: «تَوْحِيدُهُ تَمْيِيزُهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ حُكْمُ التَّمْيِيزِ بَيْنُونَةُ صِفَةٍ لَا بَيْنُونَةُ عُزْلَة.» (احتجاج ج1 ص201) یعنی یگانه دانستن خدا، جدا کردن او از خلقش است و معنای جدا کردن، جدایی در اوصاف و عوارض است نه جدایی به تمام ذات و حقیقت.
توحیدی که در ذهن عموم مردم است همان توحید بَنا و بنّا یا همان توحید به تباین عزلی است که می پندارند حق سبحانه و تعالی وجودی جدای از خلق دارد همچنان که ساختمان وجودی جدای از بنّا دارد. امام در فرمایش فوق، این اندیشه عوامی را رد نموده و می فرماید: جدایی بین حق و خلق، مانند جدایی ساختمان از سازنده آن یا به تعبیر دیگر بینتونت عزلی نیست بلکه این جدایی، از نوع جدایی وصفی و عوارض است. یعنی خلق، وجودی جدای از حق ندارد بلکه وجود حق و خلق یکی است و تفاوت میان این دو به نقص و کمال است یعنی حق دارای وجودی به نهایت کامل و خلق دارای وجودی به غایت ناقص است. اما در عین حال همین وجود ناقص خلق، دلالت بر وجود کامل حق دارد بر همین اساس برهان الموحدین در فراز دیگری فرمود: «یا من دل علی ذاته بذاته» یعنی ای کسی که بواسطه ذات خویش بر بذات خود دلالت داری که مراد همان خلق است که وجودی جدای از ذات حق ندارد.
آنجا که خداوند می فرماید: «ُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الأَْرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ » غرض اصلی تلنگری برای تامل در خدایی است که وجودی جدای از ارحام ندارد و آنجا که میفرماید: «ُهوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ» خدایی را معرفی می کند که آسمان بخشی از شئون وجودی اوست و آسمان وجودی گسسته از حق ندارد.
برای رسیدن به حقیقت معنای توحید باید به کنه این فرمایش امام نائل شد که فرمود: لَيْسَ فِي الْأَشْيَاءِ بِوَالِجٍ وَ لَا عَنْهَا بِخَارِجٍ. (نهج البلاغه ص274) یعنی خداوند نه داخل در اشیاء است و نه خارج از آنها.
و نیز فرمود: فَلَمْ يَحْلُلْ فِيهَا فَيُقَالَ هُوَ فِيهَا كَائِنٌ وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْهَا فَيُقَالَ لَهُ أَيْنَ (توحید ص42) یعنی خداوند در اشیاء حلول نمی کند تا گفته شود: در آنهاست و از آنها دور نمی شود تا گفته شود: از آنها جداست. و از آنها برکنار نشود تا گفته شود: کجاست؟
و نیز فرمود: هُوَ فِي الْأَشْيَاءِ عَلَى غَيْرِ مُمَازَجَةٍ خَارِجٌ مِنْهَا عَلَى غَيْرِ مُبَايَنَة. (امالی صدوق ص342) یعنی او در اشیاء است بر وجهی غیر از ممازجت و خارج از آنهاست بر وجهی غیر از جدایی مکانی.
اگر این معنای از توحید نیک دانسته شود معنای لَا يُعْرَفُ إِلَّا بِخَلْقِه. (بحار ج3 ص193) (خداوند شناخته نمی شود جز به خلق خویش) متجلی میگردد و اعجاز کلام حضرت سید الشهدا علیه السلام در دعای شریف عرفه رخ می نماید آنجا که فرمود: «أیکون لغیرک من الظهور ما لیس لک؟ حتی یکون هو مظهرا لک متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک؟ و متی بعُدت حتی تکون الآثار هی التی توصل علیک؟ عمیت عین لا تراک » و « الهی من کانت حقایقه دعاوی فکیف لا تکون دعاویه دعاوی؟»
[/]
[="Blue"] اویس;789667 نوشت:
سلام و عرض ادب
منظورتون از انسان کامل 14 معصوم هستند؟
ما هم می تونیم دقیقا به مقام انسان کامل برسیم؟[/]
[="Tahoma"][="Blue"] حبیبه;792965 نوشت:
بسمه الفیاض
با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی و با تشکر از اینکه با سوال عالمانه خود موجب مزید بصیرت خوانندگان شدید.
در پاسخ به سوالتان باید بگویم آنجا که کمر همت سالک چنان بشکند که به جبارت حق کمر راست کند نیز خالی از دست گیری مهربان و سخاوتمند حضرات معصومین علیهم السلام، نیست که اگر بود هرگز قامت ناتوان و لرزان سالک به جبارت حق سبحانه و تعالی راست نمی شود.
بهشت و جهنم هر دو مظهر عطوفت و مهربانی حق برای خلق هستند و جهنم همان قدر نشان از رحمت حق سبحانه و تعالی به خلق دارد که بهشت دارد. آتش دنیا و جهنم برای پختگی و سازندگی خلق است و این خلق است که بواسطه ظرفیت و استعداد ذاتی خویش بهشت یا جهنم را برای تکامل خویش بر می گزیند.
فیض باران حق سبحانه و تعالی بر زمین تشنه خلائق، دمادم است و این خلق است که بواسطه ظرفیت خویش آن باران را به گلستان یا مرداری مبدل می سازد.
[/]
[="Tahoma"][="Blue"] زینبیون;793856 نوشت:
با عرض سلام و احترام خدمت شما خواهر گرامی
بله مراد از انسان کامل همان حضرات معصومین علیهم السلام هستند و همه ما می توانیم به همه مقامات معصومین جز مقام عصمت راه یابیم.
[/]
[="Blue"] اویس;793860 نوشت:
حتی به علم معصوم؟
حتی به خداشناسی معصوم؟[/]
بسمه الشکور
با سلام و عرض ادب و تشکر از پاسخ بسیار خوب حضرتعالی
این حالت را باید به حساب ربوبیّت حق گذاشت که سالک را در حالت شکستگی و تضرع و انابه می خواهد(لطف و عنایتی پنهان و حکمتی مستور) و یا باید
تنبیه و ردّ و طرد به خاطر لغزش و نسیان و غفلت محسوب کرد؟ البته حالت خوف و رجاء باید باشد منتهی اصل و حقیقت آن سویی عارض شدن چنین حالی
را می خواهم بدانم.با تشکر
[="Tahoma"][="Blue"] زینبیون;793861 نوشت:
بله همین طور است. تعجب نفرمایید. سالک الی الله به مدد رعایت طهارت در تمامی مراتب نفسانی خویش و ادب مع الله می تواند به تمامی این مقامات راه یابد. برای درک بیشتر این مطلب لازم است نسبت به مطالب این تاپیک اهتمام داشته و یکایک آنها را با اندیشه و دقت بسیار بخوانید. در آینده در همین تاپیک مطالبی را عنوان خواهیم کرد که درک این مطلب واضح تر شود.
[/]
[="Tahoma"][="Blue"] حبیبه;793904 نوشت:
بسمه اللطیف
با عرض سلام و تشکر فراوان بخاطر دقت بالایی که مبذول می فرمایید
تنبیه و رد و طرد در پیشگاه خداوندی که اسمای جمالیه اش حاکم بر اسمای جلالیه وی است اصالت ندارد و این تنبیه به حسب نسیان و لغزش و غفلتی است که عارض بر روح انسانی است. آنچه اصل است تضرع و انابه و شکستگی عبد در پیشگاه حق سبحانه و تعالی است که برای پیدایش این تضرع هم اسمای جمالیه در کارند و هم اسمای جلالیه.
با سپاس فراوان
[/]
بسمه الربّ
با سلام و ادب و همینطور تشکر از صبر و حوصله ی حضرتعالی
خداوند هر سالکی را به گونه ای تربیّت می فرماید،شاید مناسب ظرفیّت او و یا حقیقت اسمی که مظهر آن است.
دو سؤال:اول اینکه قسمت دوّم عرایضم صحیح است؟(قسمت رنگی)
و سؤال دیگر اینکه راهی وجود دارد که خود سالک بفهمد ربوبیّت خداوند در حق او چگونه است؟ و یا اگر قسمت رنگی سؤالم درست
باشد بفهمد مظهر چه اسمی است؟ و یا اصلا اینگونه نیست و این مظهریت از این سو با علم و عمل تحقق می یابد و بستگی به حالات و مقامات
خود سالک دارد؟با تشکر فراوان
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
اویس;793941 نوشت:
با سلام خدمت استاد عزیز:Gol:
گفته می شود که دانایی و دارایی . استاد عزیز:Gol: چطور می توان دانایی را به دارایی تبدیل کرد؟؟؟
ولی انسان کامل چطور دارا شد؟؟ او که ار ابتدا دارا بود.
حدس هایی می زنم ولی ...
در ضمن از دوستان می خواهم با سوالاتشان به تاپیک ها رونق ببخشند.(از بنده انتظار پرسش حکیمانه نیست پس شما بسم الله)
سلام و عرض ادب خدمت استاد و همراهان گرامی
شخصا احساس میکنم که تا چندین سال دیگر نیاز دارم فقط بشنوم.و بخوانم.اگر هم سوال پیش بیاید دوست دارم با خواندن چندین باره مطلب جواب را بیابم. که خواندن چندین و چند باره ی این دست مطالب چیزی از لذتش نمی کاهد ......و جز مواردی که ناچار میشوم چیزی نگویم.
اول دبستان ،تا آخر سال هم سوالی نداشتم برای پرسیدن.
شاید هم اشتباه است.ولی اشتیاقم فقط و فقط برای گوش کردن است.
در انتظار صبح میان شُکوه و درد
داغی به جان و بر لب من شد ترانه سرد
با چشم من بگو که چنین پر شرر نبار
چون صبح می رسد و دیده ی تو بی فروغ و زرد
[="Tahoma"][="Blue"] حبیبه;794041 نوشت:
بسمه المنیر
با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی و تشکر بخاطر اهتمامی که برای ادراک حقایق الهیه دارید.
بخش اول فرمایشتان کاملا درست است خداوند هر کسی را به حسب مظهرت اسمایی وی و متناسب با ظرفیت و استعداد او تربیت و هدایت می فرماید.
در خصوص سوال دومتان باید بگویم هر کسی با کمی حضور و مراقبت و دقت در جزئیات احوال و کردار خویش به راحتی می تواند مظهریت خود را به فراخور استعداد خویش بیابد.
به عنوان مثال پدری که برای معیشت خانواده خویش زحمت می کشد مظهر رازقیت الهی است و خداوند از مجرای همین اسم شریف خود این شخص را فیض رسانی می کند و یا کسی که خطای دیگران را نسبت به خود می بخشد ربوبیت خداوند نسبت به این فرد از طریق اسم شریف غافر است و هکذا.
با کمی تلطیف سر خواهیم دید جملگی اشیای پیرامونمان مظهر اسم و صفاتی از خداوند متعال هستند و خداوند هر موجودی را به حسب همان اسمایی که وی مظهر ان است، به کمال می رساند.
[/]
بسمه المنّان
با سلام و ادب و تبریک عید میلاد امام عارفان علی ابن ابیطالب علیه السلام
از پاسخ بسیار خوب و روشن حضرتعالی متشکرم.گرچه سؤالات زیادی در ذهنم ایجاد شد
امّا در حال حاضر از طرح آن صرف نظر می کنم تا با ادامه ی بحث انسان کامل در محضر جنابعالی باشیم.
با تشکر
[="Tahoma"][="Blue"] مکیال;796378 نوشت:
با عرض سلام خدمت شما برادر گرامی
تبدیل دانایی به دارایی به دو امر وابسته است:
1- عمل کردن به وفق دانایی های خود
2- حرکت برای کسب دانایی های بیشتر
دارایی ازلی و ابدی نفس نفیس انسان کامل منافاتی با لزوم طهارت نفسانی و ادب مع الله وی ندارد. در حقیقت همان اهتمام به طهارت و ادب مع الله است که دارایی ابدی انسان کامل را رقم می زند همچنان که دارایی ازلی انسان کامل نیز بواسطه طهارت اصلاب و ارحام انسان کامل است.
به عبارت دیگر دارایی انسان کامل بواسطه دو طهارت به نحو اتم است که حاصل می شود؛ یکی طهارت کامل پدر و مادر انسان کامل و دیگری اهتمام خود انسان کامل به رعایت مراتب طهارت در زندگی خویش. پس نیک بیندیش!
[/]
[="Tahoma"][="Blue"]با عرض سلام خدمت شما برادران و خواهران ارجمندم
عید میلاد مقام اتم ولایت را که تجلی اعظم آن مقام در امیر مومنان است خدمت همه ولایتمداران تبریک و تهنیت عرض میکنم و از خداوند برای یکایکتان تقرب بدین مقام را مسالت دارم.
خداوند متعال را شاکرم که در این عید فرخنده بار دیگر به این بنده حقیر توفیق نگارش معارف اهل بیت علیهم السلام را عطا نمود.
در ادامه مطالبی که تقدیمتان نمودم باید بگویم تمامي موجودات عوالم وجودی در تمامي شؤون زندگي خود، در حال مسّ کتاب الله تکويني، يعني انسان کامل هستند و از آنجا که به حکم )لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ) (مومنون/15)کسي حق ندارد وجود مطهّر امام را بدون طهارت، مسّ نمايد، پس بر آدمي واجب است که طهارت را در تمامي مراتب قواي نفساني خويش رعايت کند چرا که ولايت در چشم و گوش و زبان ناپاک تجلّي نميکند.
خيالي که آلوده به تصويرگري ما لايفيد است مجلاي تجلّي اعظم ولايت نميشود، چه اينکه حقيقت ولايت هرگز در دهکورۀ جاني که از شريعت خالي است و ميپندارد که با ترک واجب و انجام حرام، طرفي ميبندد، وارد نميشود، زيرا شريعت مرتبه نازله حقيقت است و به تعبير ديگر حقيقت همان شريعت است به وجه اعلي و اشرف و اين دو هرگز از هم جدا نيستند. فقط انساني که ظاهرش را به شريعت و باطنش را به حقيقت بدارد به کشف اتمّ مقام ولايت راه مييابد و غير او را طريقي بدين مشاهده نيست.
[/]
[="Blue"] اویس;789710 نوشت:
سلام و عرض ادب
چنین استادی را از کجا پیدا کنیم؟
که هم خودشان رشد کرده باشند هم وقت داشته باشند ما را راهنمایی کنند؟[/]
[="Tahoma"][="Blue"]نفسي که به ارتکاب محارم اشتغال دارد و در دژ محکم انجام واجبات الهي داخل نگرديده، ضعيفه است و نميتواند عهدهدار حمل بار ثقيل ولايت شود.
نفسي که احکام شرعیه فرعیه را برنامۀ سعادت و انسانسازي خود برنگزيند، هرگز نميتواند علوم و معارف نظام هستي را شکار نمايد.
نفسي که خود را از تصرّفات غير مرضيه و احوال باطله و آراء فاسده باز ندارد مجراي آب حيات نميگردد.
نفسي که از لذّات فانيه و مشتهيات نفساني چشمپوشي ننموده و توجّه تامّ به آخرت ننمايد و اوامر الهي را امتثال نکند، از چشمۀ زلال کوثر بهرهمند نميشود.
و خلاصه، نفسي که صادرات و واردات خويش را نپايد و سائلِ هر جايي شود، به سلطان اعظم ولايت مطلقه دسترسي نمييابد.
و اين چنين است که شريعت در هيچ يک از منازل حقيقت مرتفع نميشود و از پایین ترین مراتب تا بالاترین مراتبِ حقيقت در نشأة طبيعت، همراه آدمي است.
[/]
[="Tahoma"][="Blue"] زینبیون;797975 نوشت:
در سیر و سلوک انسانی مهمتر از یافتن استاد راه، عمل به مقتضای شریعت الهی و رعایت مراتب طهارت و ادب در پیشگاه خداوند است. در حقیقت وقتی شخص خود را ملزم به انجام دستورات الهیه نموده و در صراط شریعت به درستی گام می نهد خداوند نیز اسباب و وسایل این سیر را برایش مقدر نموده و موانع طریقت را از پیش پایش برطرف می دارد.
به عبارت دیگر فیاضیت حق سبحانه و تعالی مانع از آن است که تشنه حقیقی را بی نصیب گذارده و عطایای خاص خویش، از جمله استاد راه را از وی امساک نماید مگر اینکه شخص ظرفت و استعداد لازم را فراهم ننموده باشد.
پس آنچه مهم است زیاد نمودن استعداد و ظرفیت خود بواسطه عمل به مقتضای شریعت و اخلاقیات است که اگر زمین مستعد ثمر شود باغبان الهی نهال معرفت را در دلش جای داده و خود نیز به آبیاری آن می پردازد.
[/]
شريعت در لغت «مشرعة الماء» را ميگويند، يعني محلّي که آب مينوشند و در اصطلاح عبارت است از امور دينيای که حضرت جلّ جلاله جهت هدايت بندگان، آنها را به زبان پيامبر، تعيين فرموده است و متابعت از آن، سبب نظم یافتن امور دنیوی و اخروی و موجب حصول کمالات انساني ميگردد و از آنجا که شريعت، مظهر فيض رحماني است، رحمتي عامّه است که تمامی امّت اعم از همه خواص و عوام در آن شريکاند.
ابوالقاسم قشيري ميگويد:
شريعت، امر به التزام عبوديّت است و حقيقت، مشاهدة ربوبيّت و هر شريعتي که مؤيّد به حقيقت نباشد غير مقبول است و هر حقيقتي که مقيّد به شريعت نباشد غير محصول است.
جناب آخوند ملاصدرا در مفاتيح الغيب پیرامون شریعت و ضرورت اهتمام به آن ميفرمايد:
نبوّت را باطني است که عبارت از «ولايت» ميباشد و ظاهري است که عبارت از «شريعت» ميباشد، پس نبي به واسطة ولايت از خداوند و يا از مَلَک، معاني و حقايقي را دريافت ميکند که کمال مرتبة نبوّت و ولايت به آنها است و آن چه از خداوند دريافت ميکند بدون واسطه و يا با واسطه به بندگان ابلاغ مينمايد و آنها را تزکيه کرده، حکمت و کتاب ميآورد و اين امر ممکن نيست مگر به واسطة شريعت. و شريعت عبارت از مجموعه اموري است که پيامبر آورده است، اعم از کتاب و سنّت. و آن چه استنباط ميشود از احکام فقهي بر سبيل اجتهاد و يا علماء بر آن اجماع نمودهاند متفرّع بر کتاب و سنّت ميباشد.
[="Tahoma"][="Blue"] آري تشريعیات از متن تکوينيات برميخيزد یعنی هر حکم شرعی اعم از واجب و حرام و مستحب و مکروه ریشه در واقعیات و اسرار پنهان عالم تکوین دارد و از آنجا که قوانين و مقررات ديني بر پایه قوام مدينۀ فاضلۀ انساني و اصلاح جوامع بشري و هدايت به غاية الغايات انسانی جعل شده است[="]، طبيعي است که بايد در تمامي اوامر و نواهي موجود در آن[="]، مصالح و مفاسد حيات طيّبۀ انساني لحاظ شده باشد.
در حقيقت[="]، دين آن است که در جهت برآوردن حوائج حقيقي نظام انساني و مطابق با فطرت تکويني عالم و آدم، تشريع شده باشد و آن حاوي قوانيني است که ضامن نيل آدمي به غايت قصواي سعادت اخروي و منتهاي کمالات معنوي وي ميباشد. چرا که جهاز تکويني انسان[="]، اعم از اعضاء و جوارح و قواي ظاهري و باطني او[="]، براي رسيدن روح و روان آدمي به منتهاي مدارج قرآني به افعالي خاص گماشته شدهاند و شرع مقدّس با جعل واجبات و محرّمات، اين حدود را براي اعضاء و جوارح انسان مشخص نموده است. به طوري که اگر انسان به آن بايدها و نبايدها ملتزم شود[="]، آن جهاز تکويني به منتهاي رشد و کمال خود ميرسد.
[/]
جناب آخوند ملاصدرا در فصل ششم مقالة سوم رسالة شريف «كسر الأصنام الجاهليّة» بعد از بيان احکام پنجگانة واجب و مستحب و حرام و مکروه و مباح، بياني شيوا پيرامون مکانت و اهمیت شريعت و طريقت و حقيقت دارد می گوید:
احکام که به حسب تقسيم عقلي و شرعي به پنج قسم منحصر شد هم در کردارِ ظاهر صدق ميکند و هم در اعمال باطني. آنچه را که به کردار ظاهري مربوط ميگردد فقهاء ـ شکـر الله سعيـهم ـ جمعآوري و علمي را به نام «فقه» تدوين نمودهاند و بخش مربوط به اعمال باطني و تحصيل معارف يقيني و به دست آوردن علوم کشفي الهي را علماي باطن متصدّي شده و به درجات آن صعود نمودهاند و مقداري از آنها را آشکار ساخته و مقداري را پنهان داشتهاند.
و ميتوان گفت که اين احکام پنجگانه در هر امري، حتي در تجارت و يا به دست آوردن چيزي و يا رها گشتن از چيزي ديني و يا دنيايي، ظاهري و يا باطني، کوچک يا بزرگ، جريان دارند.
[="Tahoma"][="Blue"]ادامه عبارت ملاصدرا:
پس مقصود شريعت ظاهري[="]، پاکسازي ظاهر از ناپاکيهاي جسماني و واداشتن انسان به کارها و عباداتي است که اعضايش را به خضوع وا دارد و او را به ترک لذّتها ملزم گرداند و وادار به دادن صدقات به فقرا و مساکين کند[="]، و شمار اهل ايمان را در اثر نکاحها بيش[="]، و شمار کافران و منافقان و مفسدان را با تشريع جهاد کم کند[="]، و حدود را جاري سازد[="]، و ظالمان و گناهکاران را به وسيلة ديهها و تعزيرها اصلاح کند تا نظام حفظ شود و مردمان چون چهارپايان[="]، يله و رها نباشند.
و مقصود شريعت عملي باطني[="]، پاکسازي باطن است از زشتيها و تاريکيهاي باطني و تصفيه نمودن آن از صفات حيواني شهوي و غضبي[="]، همچون تحصيل خواستههاي شهواني و برتريجوئيها بر ديگران[="]، و همچون پاکسازي از وسوسههاي شيطاني[="]، چون مکر و حقّهبازي و برنامهريزي براي به دست آوردن چيزهاي فاني.
[/]
[="Tahoma"][="Blue"] ادامه عبارت ملاصدرا:
و غرض شريعت علمي باطني[="]، پاکسازي جهتِ والاي نفس و قوۀ عقلي از باورهاي فاسد و ناداني است و خالي نمودن آن از احکام دروغين وهمي و جلا دادن آن به وسيلة عقيدههاي حقه و يقيني دائمي و ضروري. و يا به وسيلة نصيحتگوييهاي خطابي براي کساني که کمال علمي را دارا نيستند و حتي گاهي اينچنين مطالب[="]، به وسيلة مقدماتي مشهور و مورد قبول عامّه[="]، بدست آيند.
اوّلي را «شريعت» نامند و دومين را «طريقت» و سومين را «حقيقت». و غرض اصلي از همه[="]، سوق دادن خلق است به جوار خداي متعال و قرار دادن آنان در شمار مقرّبان او.
[/]
گفتيم که انسان کامل وليّ الله است و متّصف به تمامي اسماء حسناي الهي است بلکه او عين تمامي اسماء و صفات الهي است. ولايت در حقيقت روح آدم است که اگر کسي به مقام شامخ توحيد راه يابد به مقام ولايت ميرسد.
ولايت، مسّ حقايق اسماء حق متعال و پياده شدن آنها در متن جان انسان کامل است.
انسان کامل به هر مقداري که به اسماء حسناي الهي متّصف گرديد به همان مقدار وليّ حق خواهد بود. اگر متّصف به اسم شريف «مُحيي» شده وليّ الله است در زنده کردن، و اگر متّصف به اسم شريف «حکيم» شد وليّ الله است در حکمت، و اگر متّصف به اسم شريف «رب» گرديد وليّ الله است در ربوبيّت و پرورش تمامي خلائق و هکذا.
منتهي وليّ الله تمامي کمالات خویش را به اذن الله دارد چنان که حق سبحانه و تعالي از جناب عيسي[=V_Symbols][=V_Symbols]علیه السلام نقل ميفرمايد که: [=V_Symbols][=V_Symbols]أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّه (العمران/50) یعنی حضرت روح الله عیسی مسیح علیه السلام به مردم فرمودند: من از طرف خدا معجزهاي آوردهام و آن اين است که از گِل، مجسّمة مرغي ساخته و بر آن، نفس قدسي بدمم تا به امر خدا مرغي گردد.
در حقیقت تنها فرق ميان نفخ روح انسان کامل با نفخ حق متعال در آيۀ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي همان إذن الله است که عارف در نفخ روح، مطيع امر الهي است و به إذن حق، تصرّف در مادّۀ کائنات ميکند، اما حق متعال در نفخ روحِ کلمات نظام هستي، نيازمند به إذن ديگري نيست. به تعبيري اين بالذات است و آن بالعرض. و مراد از إذن الله نیز تشابه ذاتي و صفاتي و افعالي انسان کامل به حقيقت حق متعال است.
در ادامه مطالبی که پیرامون انسان کامل به عرض محضر رساندم معروض می دارم که برمبنای عرفان ناب قرآنی, انسان کامل در نظام هستي يک حقيقت واحد است و تعدّدبردار نيست يعني يک هويّت کاملة جناب رسول الله صلی الله علیه و آله است که در ادوار و اکوار گوناگون ظهور کرده است و در قالب انبياء و پيامبران مختلف درآمده است.
در يک جا سلطان دولت خلافت الهياش ظهور کرده و در قالب حضرت آدم علیه السلام درآمده است و در يک جا سلطان دولت کرامات و خرق عادات و تصرّف در مادّة کائنات جلوه کرده است و در قالب حضرت لوط علیه السلام درآمده است، در يک جا کمال نفخ روح و احياي اموات او در نهايت تجلّي رسيده است و عيسي مسيح علیه السلام شده است و در يک جا استجابت دعايش به منتهاي ظهور رسيده و شيث نبي علیه السلام گشته است و هکذا.
اين اختلاف در قوابل و استعدادها و گوناگوني شرايط زمان و مکان است که يک حقيقت انسان کامل را در قالب صد و بيست و چهار هزار نبيّ که رمزي در شمارش انبياء است تجلّي ميدهد.
[="Tahoma"][="Blue"]مثلاً چون در عصر حضرت عيسي علیه السلام، مردم به علم پزشکي (که زمان حيات جالينوس حکيم نيز بود) اهتمام بسيار داشتند و اماته و احياء مردگان، امري عظيم براي مردم به شمار میآمد، خداوند دولت اسم شريف «مُميت» و «مُحيي» را در قالب عيسي مسيح علیه السلام به ظهور رسانيد، زيرا انبياء در نشأة طبيعت تابع امّت خويش هستند، بدين معني که امّت ايشان هر چه از آنها تقاضا کند ايشان در آن مقدار، واسطة فيض ميشوند و اعطاء ميکنند. هر چه مستفيض در اخذ فيض قويتر شود مُفيض را بيشتر به کار ميگيرد.
اگر ميگوييم دولت اسم شريف «مُميت» و «مُحيي» در حضرت عيسي علیه السلام ظهور کرده است نه بدين معني است که اسماء و صفات حسناي ديگر در ايشان ظهوري ندارد، بلکه بدين معني است که به جهت نوعِ طلب و درخواست مردم آن روز و به دليل قابليّت آنها در مشاهدة اين مقدار از آيات الهي، دولتِ اين دو اسم شريف در حضرت عيسي علیه السلام قيام کرده است. و لذا هرگز انبياء و ائمّة اطهار: صرفاً در اسمايي که دولت آنها در ايشان ظهور کرده است متوقّف نميشوند و از شؤون ديگر بازنميمانند. بلکه نفس نفيسشان در خلوت انفسشان توجّه تامّ به تمامي اسماء و صفات الهي دارد و ذاتاً علي السويّه مظهر تمامي اسماء حسناي الهياند، اگر چه در مقام ظهور خارجي به وفق تقاضاي مخاطبين به اسم و صفتي خاص اشتهار مييابند. حال ببينيد استعداد و قابليّت مؤمنينِ عصر حضور حضرت بقيّة الله«عجّل الله تعالي فرجه الشريف» چقدر زياد است که فرمودهاند تمامي 72 اسم اعظم در زمان ظهور حضرت قيام خواهد کرد. پس نیک بیندیش!
[/]
خداوند در قرآن کريم فرموده است که ما به واسطة حضرت موسي علیه السلام براي قومش «مَنّ و سَلوي» را نازل نموديم؛
وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ وَأَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُم(بقره/58)
و لکن ايشان به نفس خود ظلم نموده و به موسي علیه السلام گفتند:
يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الأَْرْضُ مِنْ بَقْلِها وَقِثَّائِها وَفُومِها وَعَدَسِها وَبَصَلِها(بقره62)
و بدين ترتيب آن طعام واحد که نعمت ولايت بود رد نموده و در عوض سبزيجات و خيار و سير و عدس و پياز را طلب کردند و لذا جناب موسي علیه السلام به ايشان فرمود:
)أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَباؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَكانُوا يَعْتَدُونَ.(
آري عموماً امّتِ تمامي انبياء الهي، بر طعام واحد که طعام ولايت است، صبر نکرده و در عوض آن، کثرات رنگين مادّي را درخواست نمودهاند و بدين ترتيب از تماشاي تمام چهره انسانهاي کامل روزگار خود محروم ماندهاند.
[="Tahoma"][="Blue"]همين که عموم مردم به معجزات فعلي اهتمام بيشتري داشته و براي اثبات حقّانيت انبياء، از ايشان دائماً معجزات فعلي را مطالبه کردهاند و به معجزات قولي که حکمت بيانِ ايشان است، بيتوجّه بودهاند، خود دليل روشني بر انصراف عموم مردم از مواجهة با علوم و معارفِ مخزون در انسان کامل است.
صفحات تاريخ گذشتگان ما مملوّ است از انسانهايي که در زمان حيات مادّي انبياء و ائمّه دائماً از ايشان معجزات فعلي و خوارق عادات را طلب کردهاند. هميشه افرادي بودهاند که از انسانهاي کامل، زنده کردن گاو مرده و اژدها کردن عصا و احياي اموات و اماته جانداران و شفاي مريضان و امثال ذلک را اراده کردهاند و لذا اين کوتهنظري عموم مردم نه تنها موجب تنزّل قرآن کريم شده است بلکه تمامي انبياء نيز از مقام رفيع خود تنزّل نمودند تا مورد دسترس همگان قرار گيرند و هرکسي به فراخور وجودي خويش از ايشان بهرهمند شود.
[/]
[="Tahoma"][="Blue"]معيار آن است که در پي حقيقتي باشيم که بعد از اخذ آن پُر نشويم که حضرت امام اميرالمؤمنين علیه السلام فرمود:
«کلّ وعاءٍ يضيق بما جعل فيه إلا وعاءَ العلم فإنّه يتّسع به».
سعادت حقيقي انسان در گرو آن حقيقتي است که انسان هر چقدر آن را بدست آورد به همان اندازه وسيعتر شده و قابليّتش به واسطة آن براي اخذ حقايقِ بالاتر، افزونتر گردد که ارزش و قيمت هر انساني به اندازة همان مطلوبي است که آن را دنبال ميکند. ظرفِ جان انسان براي اخذ علوم و حقايق، تناهي ندارد و ميتواند تا بيانتها براي ادراک علوم و معارف سفر کند.
اين همّت طالب است که سرنوشت او را در ميزان شکار اسرار کلمات نظام هستي تعيين ميکند، اگر دونهمّت باشد با ديدن چند خواب خوش سيراب ميشود و از حرکت باز ميماند و اگر صاحب همّت بلندمرتبه و عاليرتبه باشد با شناگری در ديار مرسلات و معقولات، قرآن کريم را هم تلقّي ميکند و همچنان نداي «ربّ زدني فيک تحيّراً» را به لَب دارد.
[/]
[="Tahoma"][="Blue"]مطلوبِ مقيّد، ظرف جان انسان را پر ميکند و مطلوب مطلق بر سعۀ وجودي ظرف جانش ميافزايد. لذا حرکتِ و توقّف سالک، رابطه مستقيم با مطلوب نهايي و غايت ذهني وي دارد.
علم، مطلوبي است که هرگز به سالک اجازة توقّف نميدهد و او را تا بيانتها با خود همراه ميسازد، چرا که در هر قدم او را براي ادراک حقايق بالاتر، آمادهتر ميکند.
ظرفي که مظروفِ غير از علم قرار گيرد پر ميشود و انسان را از حرکت باز ميدارد ولو اينکه آن، مظروفِ الهامات و کرامات و تمثّلات و مکاشفات و خوارق عادات و معجزات باشد.
[/]
يکي از لطائف معاني أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ همين است که هر کسي غير از خدا را بخواهد به طمأنينه و آرامش و يقين قلبي نخواهد رسيد. اضطراب و تشويشِ قلبي آدمي زير سر غايت محدودي است که شبانهروز در نهاد و ذات خويش آن را طلب ميکند. آنکه در پي نامحدود است، ولو در ابتداي راه است، به اعتبار غايت نامحدودش از همان ابتدا مطمئن است، چرا که هُوَ الأَْوَّلُ وَالآْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ در کار اوست. فتدبّر!
حضرت استاد حسن زاده آملی مکرّراً به اين نکته، تأکيد فراوان دارند که شما در هر چيزي توغّل نماييد و در آن فرو روید «هو» شما با آن چيز يکي ميشود. اگر در عالم مادّه توغّل نماييد و متمرکز شوید«هو» شما عالم مادّه ميشود و اگر در عالم مثال توغّل نماييد و عمیق گردید «هو» شما عالم مثال ميشود و اگر در عالم ملکوت توغّل نماييد و توحید یابید «هو» شما با عالم ملکوت يکي ميشود.
در حقيقت، ارزش مُحب به اندازه ارزش و قيمت محبوب اوست. اگر محبوب بيانتها بود، محب نيز بيانتها ميشود و اگر محبوب محدود بود، محب نيز محدود و مقيّد خواهد بود، لذا انسان به هرچه روي آورد همان ميشود.
گاهي انسان به يک تسبيح آنچنان خو ميکند که اگر کسي آن تسبيح را از او بگيرد و يا گم شود به تلاطم ميافتد، معلوم ميشود ارزش او به اندازه همين يک تسبيح است که در روايات فرمودند:
«قيمة کلّ امرءٍ ما يحسِنُه».
گاهي هم ممکن است زني به چهار تا ظرف و ظروف چينياش وابسته شود به گونهاي که اگر آنها را بشکنند کلّ روزش در ناراحتي خواهد بود در حالي که اگر در جلوي ديدگان او به قرآن بياحترامي شود اصلاً توجّهي به آن نميکند؛ معلوم ميشود ظرفيت اين زن هم به اندازه همان چهار ظرف چيني است. اما در مقابل، ديگري گويد:
[/TD]
[/TD]
[/TD]