در اصل 18 آمده است: براي بهره برداري از عرفان عملي عرفان كيهاني (حلقه)، نياز به ايجاد اتصال به حلقه هاي متعدد شبكهي شعور كيهاني ميباشد و اين اتصالات، اصل لاينفك اين شاخهي عرفاني است. جهت تحقق بخشيدن به هر مبحث درعرفان عملي، نياز به حلقهي خاص و حفاظ هاي خاص آن حلقه ميباشد. اتصال به دو دسته كاربران و مربيان ارايه ميشود، كه تفويضي بوده، در قبال مكتوب نمودن سوگندنامه هاي مربوطه، به آنان تفويض ميگردد. تفويض ها، توسط مركزيت كه كنترل و هدايت كنندهي جريان عرفان كيهاني (حلقه) ميباشد، انجام ميگيرد.38 1- از اصول مسلم عرفاني انحصار صفات كمال(چه صفات جلال و چه صفات جمال) در خداي متعال است. قرآن كريم سرتاسر بر انحصار كمال در خداي متعال تصريح نموده است. نمونههايي از اين دست عبارتند از: الف: آياتي كه به صفاتي مانند السميع، العليم، الحكيم، القادر، العزيز و مانند آن ختم ميشود. ب: آياتي نظير: «أنَّ القُوَّةَ لِلهِ جَمِيعًا».39 توانايي تماما از آن خداست. «إِنَّ العِزَّةَ لِلهِ جَمِيعًا».40 عزت تماما از آن خداست. يكي از اين موارد انحصار شفابخشي در خداي متعال است كه در سخن حضرت ابراهيم عليه السلام آمده؛ فرمود: «وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ».41 وقتي من بيمار ميشوم تنها او مرا شفا ميدهد. و نيز درباره قرآن فرمود: «يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَ هُدًى وَرَحْمَةٌ لِلمُؤْمِنِينَ».42 اي مردم! اندرزي از سوي پروردگارتان براي شما آمده است؛ و درماني براي آنچه در سينههاست؛ (درماني براي دلهاي شما؛) و هدايت و رحمتي است براي مؤمنان. درباره عسل فرمود: «ثُمَّ كُلِي مِنْ كُل الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ ألوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لايَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ».43 سپس از تمام ثمرات (و شيره گلها) بخور و راههايي را که پروردگارت براي تو تعيين کرده است، براحتي بپيما. از درون شکم آنها، نوشيدني با رنگهاي مختلف خارج ميشود که در آن، شفا براي مردم است به يقين در اين امر، نشانه روشني است براي جمعيّتي که ميانديشند. بنابراين هر كمالي از آن خداست. 2- نكته ديگر اين كه خداي متعال هر كس از بندگانش را كه بخواهد از كمال خود بهرهمند ميكند. چنان كه درباره عزّت (كه در آيات پيشين منحصرا از آن خدا دانست) فرمود: «مَنْ كَانَ يُرِيدُ العِزَّةَ فَلِلهِ العِزَّةُ جَمِيعًا إِلَيْهِ يَصْعَدُ الكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ..».44 کسي که خواهان عزّت است (بايد از خدا بخواهد چرا که) تمام عزّت براي خداست؛ سخنان پاکيزه به سوي او صعود ميکند، و عمل صالح را بالا ميبرد. «..وَلِلهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ المُنَافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ».45 عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است؛ ولي منافقان نميدانند. 3- نكته سوم اين كه بهرهمندي از كمالات الهي نياز به شايستگي دارد. به اين آيه توجه كنيد: «وَلِلهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ المُنَافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ».46 خداي متعال عزت را به منافقين نميدهد. در آيه ديگر فرمود: «الله أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ».47 خداوند آگاهتر است که رسالت خويش را کجا قرار دهد. 4- از اين نكات نتيجه ميگيريم كه عنصر شفابخشي كه از كمالات الهي است تنها به افراد شايسته داده ميشود. از اين شايستگي ميتوان به حسن فاعلي تعبير نمود. كسي كه ميخواهد شأن الهي پيدا كند بايد شايستگي آن را داشته باشد. به اين آيه توجه كنيد كه ميفرمايد: «..أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ..». حتي ممكن است كسي از كمالات و نشانههاي الهي بهرهمند باشد اما با از دست دادن حُسن فاعلي آن كمال از او سلب شود؛ چنان كه در سوره اعراف داستان شخصي را بازگو نموده كه از آيات الهي(اسم اعظم) بهرهمند بود48 ولي صلاحيت خود را از دست داد در نتيجه خداي متعال نيز عنايت خود را از او گرفت: «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأ الذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ».49 و بر آنها بخوان سرگذشت آن کس را که آيات خود را به او داديم ولي (سرانجام) خود را از آن تهي ساخت و شيطان در پي او افتاد و از گمراهان شد. 4- يكي از شرايط حسن فاعلي اين است كه شخصي كه مدعي كمالي از كمالات الهي و سِمَتي از جانب اوست دست بندگان خدا را گرفته و در دست خدا بگذارد و هيچگونه ادعايي نداشته باشد. فرمود: «مَا كَانَ لِبَشَرٍ أنْ يُؤْتِيَهُ اللهُ الكِتَابَ وَالحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِي مِنْ دُونِ اللهِ وَلَكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلمُونَ الكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ».50 براي هيچ بشري سزاوار نيست که خداوند، کتاب آسماني و حکم و نبوّت به او دهد سپس او به مردم بگويد: غير از خدا، مرا پرستش کنيد. بلکه (سزاوار مقام او اين است که بگويد:) مردمي الهي باشيد، آنگونه که کتاب خدا را ميآموختيد و درس ميخوانديد (و غير از خدا را پرستش نکنيد). 5- در عرفان كيهاني چند نكته آمده كه نشانگر ناسازگاري با اين اصل قرآني است. زيرا از يك سو ادعاي درمان و شفابخشي مطرح شده است آن هم با اين ساز و كار كه يك شعور كيهاني وجود دارد و همه را با يكديگر متصل ميكند و با اين اتصال، امكان درمان، حاصل ميشود و از سوي ديگر براي دريافت اين درمان بايد حلقهاي از چهار عضو فراهم شود: عضو اول درمانگير، عضو دوم درمانگر، عضو سوم، روح القدس و عضو چهارم خدا. نكته مهم اين است كه درمانگر كه زمينه اتصال و درمان را فراهم ميكند بايد از مركزيت عرفان كيهاني كه كنترل و هدايت كنندهي جريان عرفان كيهاني (حلقه) را به دست دارد سوگندنامهاي را امضا كند. در اصل 18 آمده: اتصال به دو دسته كاربران و مربيان ارايه ميشود، كه تفويضي بوده، در قبال مكتوب نمودن سوگندنامه هاي مربوطه، به آنان تفويض ميگردد. تفويض ها، توسط مركزيت كه كنترل و هدايت كنندهي جريان عرفان كيهاني (حلقه) ميباشد، انجام ميگيرد.51 و در اصل 44 آمده: درمانگري با مكتوب نمودن سوگند نامه،مبني بر استفادهي مثبت و انساني به فرد تفويض ميشود و با دريافت لايهي محافظ كه درمانگر را در مقابل تشعشات شعور معيوب سلولي و ساير تشعشعات منفي و تداخل موجودات غير ارگانيك محافظت مينمايد، آغاز ميگردد.52 سؤال اين است كه حق تفويض از كجا به دست آمده است؟ آيا نوعي خودمحوري و دعوت به خود نيست. اين جز ادعايي بيش نيست. توصيه قرآن كريم اين است كه هيچ كس تحت هيچ عنواني مردم را به سوي خود جلب نكند بلكه تنها و تنها مردم را به سوي خدا دعوت نمايد «وَلَكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ». اگر عرفان كيهاني مدعي درمان است و اگر درمان و شفا تنها از آن خداست و اگر خدا كسي را واسطه بين خود و خلق خود قرار ميدهد پس چرا يك نفر بدون داشتن سِمت خاص از جانب خدا اهل تفويض و دستور باشد؟! اين سؤال درباره هر شخصي كه بخواهد اهل تفويضِ اين اتصال باشد مطرح است. توجه داشته باشيد اين تفويض تنها براي امكان اتصال نيست بلكه براي « دريافت لايهي محافظ كه درمانگر را در مقابل تشعشات شعور معيوب سلولي و ساير تشعشعات منفي و تداخل موجودات غير ارگانيك محافظت مينمايد»53 نيز ميباشد. يعني مفوّض(تفويض كننده) هم امكان اتصال را فراهم ميكند و هم لايهي محافظ ميدهد. اين نوعي حق تكويني و موجب تصرف در عالم (در مقابل تشعشات شعور معيوب سلولي و ساير تشعشعات منفي و تداخل موجودات غير ارگانيك) است. درواقع آيه 79 سوره آل عمران يكي از شاخصههاي مكاتب ساختگي بشري را به دست ميدهد و آن اين كه هدف اين مكاتب اين است كه خود را مطرح كنند و مردم را به سوي خود كشانده و منافع خود را تأمين نمايند. البته ممكن اين هدف آگاهانه باشد و يا اين كه به طور ناخودآگاه(در اثر وارد شدن بيحساب در راهي ناامن) به چنين هدفي كشيده شوند. ...
به اين سه مطلب توجه كنيد: الف: عرفان كيهاني (حلقه) نوعي سير و سلوك عرفاني است، كه مباحث عرفاني را مورد بررسي نظري و عملي قرار ميدهد؛ و از آن جا كه انسان شمول است، همهي انسانها صرف نظر از نژاد، مليت، دين، مذهب و عقايد شخصي، ميتوانند جنبهي نظري آن را پذيرفته و جنبهي عملي آن را مورد تجربه و استفاده قرار دهند.54 ب: اصل 17: در مسايل آسماني (معنوي) تسليم و در مسايل زميني(دنيوي) تلاش، عوامل تعيين كننده هستند.55 ج: اصل 33: تسليم در حلقه، تنها شرط تحقق موضوع حلقهي مورد نظر است؛ در غير اين صورت، بايد از توانهاي فردي استفاده شود كه آن نيزمحدوديت خواهد داشت.56 حاصل جمع اين سه فراز اين است كه در عرفان كيهاني براي تشكيل حلقه و اتصال به شعور كيهاني و كسب فيض خدا و درمان، دين و مذهب شخص مهم نيست؛ زيرا اين مكتب انسانشمول است. از سوي ديگر چون جريان اتصال كيهاني امري آسماني(معنوي) است و در مسايل آسماني (معنوي) تسليم تعيين كننده است تنها كافي است شخص تسليم باشد تا موضوع حلقه مورد نظر تحقق يابد. بنابراين درهاي آسمان براي هركسي با هر ديني باز خواهد بود. اين معنا با آيه قرآن كه ميفرمايد: «إِنَّ الذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أبْوَابُ السَّمَاءِ وَلا يَدْخُلُونَ الجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الجَمَلُ فِي سَمِّ الخِيَاطِ وَكَذَلِكَ نَجْزِي المُجْرِمِينَ».57 کساني که آيات ما را تکذيب کردند، و در برابر آن تکبّر ورزيدند، (هرگز) درهاي آسمان به رويشان گشوده نميشود؛ و (هيچ گاه) داخل بهشت نخواهند شد مگر اينکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! اين گونه، گنهکاران را جزا ميدهيم! تناقض داشته و ناسازگار است. اگر در اين مكتب براي هيچ انساني محدوديتي نيست و به اصطلاح انسانشمول است پس هر كسي با هر مكتب و مذهبي كه دارد ميتواند در اين جريان وارد شود هر چند آيات الهي را تكذيب كند، جنابت كند، خيانت كند، عليه قرآن حرف بزند، به احكام شريعت عمل نكند و در جامعه فساد و فحشا راه بياندازد و.... در حالي كه قرآن ميفرمايد: كساني كه آيات الهي را تكذيب ميكنند و سرپيچي مينمايند يعني آگاهانه بر خلاف آن رفتار ميكنند درهاي آسمان براي آنان باز نميشود. بيشك منظور از آسمان در اين آيه شريفه آسمان مادي نيست. بنابراين دست كم برخي از انسانها از بركات آسماني محروم خواهند بود و اين با انسانشمول بودن نميسازد. يادآوري آيهاي ديگر در اينجا بجاست كه فرمود: «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ ذَلِكَ بأنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَاللهُ لا يَهْدِي القَوْمَ الفَاسِقِينَ».58 چه براي آنها استغفار کني، و چه نکني، (حتّي) اگر هفتاد بار براي آنها استغفار کني، هرگز خدا آنها را نميآمرزد! چرا که خدا و پيامبرش را انکار کردند؛ و خداوند جمعيّت فاسقان را هدايت نميکند اين آيه خطاب به پيامبر اكرم ص است درباره مشركين و ميفرمايد: آنان قابليت خود را از دست دادهاند: براى شان آمرزش بخواهى يا براى شان آمرزش نخواهى، اگر هفتاد بار براى آنان طلب آمرزش كنى، پس خدا آنان را نمىآمرزد! اين بدان سبب است كه آنان به خدا و فرستادهاش كفر ورزيدند و خدا گروه نافرمانبرداران را راهنمايى نمىكند. ...
در اصل 23 آمده: هنگامي كه انسان درخواستي داشته باشد، مستقيماً از خدا درخواست ميكند(فَاستَقِيمُوا اِليه) ولي جواب درخواست او از طريق شبكهي شعور كيهاني (يد الله، روح القدس، جبرئيل و...) پاسخ داده خواهدشد.59 چه دليلي بر اين تعيين واسطهگري روح القدس وجود دارد؟ در كجاي عرفان و معارف اسلامي چنين مطلبي يافت ميشود! چه دليلي براين مطلب داريد آيا به صرف اين كه انسان ادعا كند دو نفر با يكديگر حلقه وحدت(ان هم وحدت ادراكي؟) تشكيل دهند روح القدس حاضر ميشود! «هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ».60 در آيه «وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ».61 پروردگار شما گفته است: مرا بخوانيد تا شما را بپذيرم کساني که از عبادت من تکبّر ميورزند به زودي با ذلّت وارد دوزخ ميشوند سخن از اين است كه هر گاه انسان درخواستي از خداي متعال داشته باشد خود او اجابت ميكند. در آيه هيچ واسطهاي در ميان نيست. حضرت ابراهيم عليه السلام نيز فرمود: وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِين».62 رابطه روح القدس و درمان را در چه مكتبي ميتوان يافت؟ در نقدهاي ديگر به اين موضوع اشاره خواهيم داشت. ...
در اصل 35 آمده: هر انساني صرف نظر از نژاد، دين و ملت،تحول خواه و كمال پذير بوده ميتواند در صراط مستقيم قراربگيرد.63 اگر معناي عبارت اين است كه براي هر كسي اين امكان وجود دارد كه در صراط مستقيم قرار بگيرد اين معنا درست خواهد بود ولي چرا در اين صورت عبارت « صرف نظر از نژاد، دين و ملت» آورده شده كه عبارت را ابهام آميز نمايد و اگر منظور اين است كه صراط مستقيم ربطي به دين انسان ندارد و هر كس با هر ديني ميتواند در صراط مستقيم باشد اين معنا درست نبوده به معناي پلوراليسم ديني است و با قرآن تعارض خواهد داشت؛ زيرا صراط مستقيم يك اصطلاح قرآني است و قرآن براي آن شرايطي را بيان نموده است و اصطلاح قرآني را بايد به همان معنايي كه در قرآن آمده به كار برد. واژه صراط در قرآن كريم 45 بار آمده است كه 33 مورد آن با صفت مستقيم همراه است. تأكيد قرآن كريم اين است كه صراط مستقيم راه عبادت پروردگار و اطاعت از اوست. به اين آيات توجه كنيد: «اهْدِنَا الصِّراطَ المُسْتَقيمَ صِراطَ الذينَ أنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ المَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالينَ».64 ما را به راه راست هدايت کن؛ راه کساني که آنان را مشمول نعمت خود ساختي؛ نه کساني که بر آنان غضب کردهاي؛ و نه گمراهان. «وَأنِ اعْبُدُونِي هذا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ».65 و اينکه مرا بپرستيد که راه مستقيم اين است. «إِنَّ اللهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ».66 خداوند، پروردگار من و شماست؛ او را بپرستيد (نه من، و نه چيز ديگر را)! اين است راه راست. «فَاسْتَمْسِكْ بِالذِي اُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ».67 آنچه را بر تو وحي شده محکم بگير که تو بر صراط مستقيمي. «وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ».68 هر کس به خدا تمسّک جويد، به راهي راست، هدايت شده است. ...
در اصل 54 آمده: جهان هستي تجلي الهي و ناشي از شعور و آگاهي خداوند است، لذا كليهي اجزاي آن بايد مورد احترام انسان قرار داشته باشد. هتك حرمت و پوشاندن تقدس هر جزء از جهان هستي، كفر محسوب ميشود.69 در اصل 67 آمده: بيت الله فقط به انسان اطلاق ميشود، زيرا تنها مكاني است كه خداوند از روح خود در آن دميده است (نَفَخَتُ فيه مَن رُوحي) لذا نزديك شدن به حريم انسان ها، بايد با تقدس كامل صورت گيرد و هيچ انساني حق تجاوز به حريم ديگران را نخواهد داشت.70 اصل 42: فرا كل نگري، نگرشي است نسبت به انسان كه در آن به انسان به عظمت و وسعت جهان هستي ديده ميشود. در اين ديدگاه، انسان متشكل است از كالبدهاي مختلف، مبدلهاي انرژي، كانالهاي انرژي،حوزههاي انرژي، شعورسلولي، فركانس ملكولي و... و بي نهايت اجزاي متشكل ناشناخته ديگر.71 در اين اصلها جايگاه جهان و انسان بازگو شده و با استناد به تجلي و نفخ روح، هم جهان و هم انسان داراي تقدس شمرده شدهاند و سپس به تشكيل شدن انسان از كالبدها و اجزاي ناشناخته اشاره كرده است(كه در مقالات بعدي پيرامون آنها سخن خواهم گفت). در قرآن نيز به كرامت انسانها تصريح شده ميفرمايد: «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلنَاهُمْ فِي البَرِّ وَالبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلا».72 ما آدميزادگان را گرامي داشتيم و آنها را در خشکي و دريا (بر مرکبهاي راهوار) حمل کرديم و از انواع روزيهاي پاکيزه به آنان روزي داديم و آنها را بر بسياري از موجوداتي که خلق کردهايم برتري بخشيديم. نويسنده بر پايه اين نگاه به انسان، در اين مكتب عرفاني از جنبه ديگر انسان غفلت نموده است. جنبه ديگر يعني باورها و عملكرد انسان. درست است كه خدا انسان را آفريده و از روح خود در او دميده اما قضيه كرامت و تقدس انسان به اينجا پايان نمييابد اين گونه تقدس، تقدسي تكويني بر اساس وابستگي تكويني به خداي متعال است. براي انسان لايه ديگري از احترام و تكريم و تقدس نيز وجود دارد و آن، باورهاي ناب و پايبندي به دستوراتي است كه از سوي همان خالق متعالي رسيده است. به بيان ديگر حوزه احترام و تقدس را نبايد در اصل آفرينش خلاصه نمود بلكه به تمام آنچه از جانب خدا رسيده بايد سرايت داد. غرض از بيان اين نكته اين است كه وقتي حوزه تقدس و حريم احترام انسان در جنبه تكويني خلاصه شود لازمهاش اين است كه در مكتب عرفاني، باورهاي افراد و دين و مذهب و پايبنديهاي آنان براي ارتباط با شعور الهي(به تعبير نويسنده) مهم نباشد و « هر انساني صرف نظر از نژاد، دين و ملت،تحول خواه و كمال پذير بوده،ميتواند در صراط مستقيم قراربگيرد»73 به عبارت ديگر از اين گونه بيان تنها يك صنف انسان به دست ميآيد و آن صنف، همه انسانهاست با هر دين، نژاد و... كه داشته باشند. قرآن گذشته از احترام تكويني و نوعي انسان با نگاهي ديگر از دو دسته انسان سخن به ميان ميآورد: گروهي كه نزد خدا گرامياند چون به باورهاي ناب رسيده و عملكرد منطبق با دستورات الهي دارند (آمنوا و عملوا الصالحات) و گروهي كه اهل عناد و تكذيب و انكار و خودمحوري بودهاند. ميتوان نگاه اول را نگاه به انسان دانست و نگاه دوم را نگاه به انسانيت. يك وقت ما به جنبه خلقت انسان به عنوان مكاني كه خداوند از روح خود در آن دميده است توجه ميكنيم و براي او تقدس قائل ميشويم و يك وقت به جنبههاي انساني يعني باورها و عملكردهاي او نظر ميكنيم. از نگاه اول انسانها يك صنفاند و فرقي بين خوب و بد مثلا امام حسين عليه السلام و يزيد نيست و عرفان كيهاني هر دو را شامل ميشود ولي از نگاه دوم انسانها دو دستهاند كه در آيات مختلف قرآني از اين تقسيم ياد شده است؛ از جمله: «أفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لا يَسْتَوُونَ».74 آيا کسي که باايمان باشد همچون کسي است که فاسق است! نه، هرگز اين دو برابر نيستند. «مَثَلُ الفَرِيقَيْنِ كَالأعْمَى وَالأصَمِّ وَالبَصِيرِ وَالسَّمِيعِ هَل يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا أفَلا تَذَكَّرُونَ».75 حال اين دو گروه ( مؤمنان و منکران)، حال «نابينا و کر» و «بينا و شنوا» است؛ آيا اين دو، همانند يکديگرند؟ آيا پند نميگيرند؟ «أفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَاتَّبَعُوا أهْوَاءَهُمْ».76 آيا کسي که دليل روشني از سوي پروردگارش دارد، همانند کسي است که زشتي اعمالش در نظرش آراسته شده و از هواي نفسشان پيروي ميکنند. «أفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ المَصِيرُ».77 آيا کسي که از رضاي خدا پيروي کرده، همانند کسي است که به خشم و غضب خدا بازگشته؟! و جايگاه او جهنم، و پايان کار او بسيار بد است. به همين جهت برخي انسانها اوج ميگيرند و برخي به حضيض ميافتند؛ در سوره طين فرمود: «لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسَانَ فِي أحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أسْفَلَ سَافِلِينَ إِلا الذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ».78 ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم سپس او را به پايينترين مرحله بازگردانديم مگر کساني که ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند که براي آنها پاداشي تمامنشدني است. ...
در باره برخي انسانها فرمود: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا يَسْمَعُونَ بِهَا اُولَئِكَ كَالأنْعَامِ بَل هُمْ أضَل اُولَئِكَ هُمُ الغَافِلُونَ».79 به يقين، گروه بسياري از جن و انس را براي دوزخ آفريديم؛ آنها دلها [= عقلها]يي دارند که با آن (انديشه نميکنند و) نميفهمند و چشماني که با آن نميبينند و گوشهايي که با آن نميشنوند آنها همچون چهارپايانند بلکه گمراهتر، اينان همان غافلانند (چرا که با داشتن همهگونه امکانات هدايت، باز هم گمراهند). اما چگونه است كه يك مكتب عرفاني به اين جنبه و دو سويگي انسان توجه نميكند(مگر عرفان نباشد). شهيد مطهري در اينجا سخني جامع داشته ميگويد: انسان دوستى و فلسفه بشردوستانه يعنى چه؟ آيا معنى انسان دوستى، شخص انسان دوستى است؟ پس هر عاشقى كه معشوق خود را دوست دارد انسان دوست است. و يا اينكه همه انسانها را اعم از خوب و بد، صالح و طالح، ستمگر و عادل، عفيف و ناپاك همه را يكسان [دوست] داشته باشيم؟ و يا انسان دوستى يعنى انسانيت دوستى و انسانيت دوستى يعنى راه انسانيت و هدف انسانيت را در خلقت، و كمال انسانيت را دوست داشته باشيم؟ على دوستى انسان دوستى است، زيرا هيچ كس على را به خاطر شخصش دوست نمىدارد، به اين جهت دوست مىدارد كه او تجسمى بود از انسانيت. او عالم بود، حق پرست بود، پاك بود، شجاع بود، حرّ بود، خصم ظالم و عون مظلوم بود، عادل بود، از خود گذشته بود، پرهيزكار بود، بنده حق بود، دوست حق بود، استثمارگر نبود، تنبل نبود، راحت طلب نبود، مجاهد بود. يا بايد انسان دوست بود و يا انسانيت دوست. لومومبا و چومبه هر دو انسانند، يزيد و امام حسين هر دو انسانند، ولى در دو قطب مخالف قرار گرفتهاند. اگر اين دو قطب را دوست [داشته] باشيم معنىاش اين است: ما نسبت به انسانيت و ضدانسانيت بىتفاوتيم، پس انسانيت دوست نيستيم. اسلام انسانيتدوستى دارد نه انسان دوستى. يك نكته اساسى در اسلام اين است كه مكتب انسانيت دوستى است نه مكتب انسان دوستى. هومانيسم انسان دوستى است و صلح كل است و اين ضد انسانيت دوستى است. و لهذا در اسلام نوع پرستى وجود ندارد، فضيلت پرستى وجود دارد. نوع پرستى انسان پرستى است، و فضيلت و كمال پرستى انسانيت پرستى است. اصل در انسانها انسانيت است. البته يك نكته هست در مكتب اسلام كه از نظر اسلام هر انسانى بالفطره داراى انسانيت و فضيلت است و انحراف از انسانيت و فضيلت تحت تأثير عوامل خارجى [پديد مىآيد.] «كل مولود يولد على الفطرة ...». به عبارت ديگر اصل در انسانها انسانيت است. راز تفاوت انسان دوستى و انسانيت- دوستى در فرض لطيفه قدسى و عدم آن است: راز تفاوت ميان انسان دوستى و انسانيت دوستى در مسأله سرشت انسانى نهفته است كه آيا انسان همين پيكر است و تنها يك ماشين است و آثار و اعمالش نتيجه يك جبر ماشينى است و يا آنكه حقيقتى مقدس در او نهفته است كه نور الهى و روح الهى است؟ بنا بر فرض اول، انسان دوستى صحيح است نه انسانيت دوستى، زيرا انسانيت از خصايص اين ماشين است و خصيصه جبرى ماشينى است و علت ندارد كه كار ماشينها به آنها قداست بدهد. ولى بنا بر نظر دوم، انسانيت عبارت است از بروز و ظهور و تجلى همان حقيقت قدسى. دين انسانيت نمىتواند صلح كل باشد، به خلاف دين انسان. از اينجا معلوم مىشود اينكه برخى دنبال دين انسانيت مىروند و با بيرنگ كردن همه چيز حتى توحيد و تثليث، بت پرستى و آتش پرستى، [مىخواهند] همه را متحد كنند اشتباه مىكنند؛ دين انسانيت نمىتواند با همه اديان سازگار شود، دين انسان مىتواند صلح كل باشد و با همه سازگار درآيد. اينها به دنبال دين انسان مىروند و نام آن را دين انسانيت مىگذارند. اين تفاوت ميان انسان و انسانيت از مختصات انسان است. در حيوان فرقى ميان فرس و فرسيّت نيست، ميان غنم و غنميّت، سگ و سگى، الاغ و الاغى، گربه و گربهاى نيست، زيرا آنها بالفعل به دنيا مىآيند و قضا و قدر آنها به دست خودشان نيست. ولى انسان موجودى است كه بالقوة والفطرة انسان است و خود بايد خود را انسان بالفعل بسازد.80 با توجه به آنچه گذشت نگاه فراكلنگرانه به انسان كه در عرفان كيهاني مطرح است و بر پايه آن نوعي عرفان پايهگذاري ميشود در واقع از باب به كار گيري يك عنوان خاص(عرفان) براي موضوع عام (انسان با نگاه فراكلنگرانه) است. سخن مفيد ديگري شهيد مطهري دارد: مسئله آزادى عقيده، امروز به عنوان حقى از حقوق بشر شناخته شده. مىگويند حقى است طبيعى و فطرى كه هركسى اختيار دارد هر عقيدهاى كه دلش مىخواهد انتخاب كند. اگر كسى بخواهد به خاطر عقيده شخص ديگر متعرض او بشود، با حقى كه طبيعت و به اصطلاح خلقت به بشر داده است مبارزه كرده و در واقع ظلم كرده است. ولى اساس اين حرف دروغ است. بشر حق فطرى و حق طبيعى دارد ولى حق طبيعى و فطرى بشر اين نيست كه هر عقيدهاى را كه انتخاب كرد، به موجب اين حق محترم است. مىگويند انسان از آن جهت كه انسان است محترم است، پس اراده و انتخاب انسان هم محترم است. هرچه را انسان خودش براى خودش انتخاب كرده، چون انسان است و به اراده خودش انتخاب كرده كسى حق تعرض به او را ندارد. ولى از نظر اسلام اين حرف درست نيست. اسلام مىگويد انسان محترم است ولى آيا لازمه احترام انسان اين است كه انتخاب او محترم باشد؟! يا لازمه آن اين است كه استعدادها و كمالات انسانى محترم باشد؟ لازمه احترام انسان اين است كه استعدادها و كمالات انسان محترم باشد يعنى انسانيت محترم باشد. مثالى عرض مىكنم: انسان كه انسان است به موجب يك سلسله استعدادهاى بسيار عالى است كه خلقت در انسان قرار داده است. قرآن هم مىفرمايد: وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنى ادَمَ «1» ما بنىآدم را محترم و مورد كرامت خودمان قرار دادهايم. انسان فكر و انديشه دارد، استعداد علمى دارد و اين در حيوانات و نباتات و جمادات نيست. به همين دليل انسان نسبت به يك حيوان يا گياه محترم است. «وَ عَلمَ ادَمَ الاسْماءَ كُلها» خداوند همه اسماء و شئون خودش را به آدم آموخت. نمىگويد به گوسفند يا اسب يا شتر آموخت. كمال انسان در اين است كه عالِم باشد. انسان يك سلسله استعدادهاى اخلاقى و معنوى دارد، مىتواند شرافتهاى بزرگ اخلاقى داشته باشد، احساسات بسيار عالى داشته باشد كه هيچ حيوان و گياهى اينگونه چيزها را نمىتواند داشته باشد. انسان بودن انسان به هيكلش نيست كه همينقدر كه كسى روى دو پا راه رفت و سخن گفت و نان خورد، اين ديگر شد انسان. اين انسانِ بالقوّه است نه انسان بالفعل. بنابراين ممكن است بزرگترين جنايتها را بر انسان، خود انسان بكند يعنى من به عنوان يك انسان انسانيت خود را به دست خودم از بين ببرم، انسانى باشم جانىِ بر انسان. من اگر به اراده خودم عليه كمالات انسانى خودم اقدام كنم، انسان ضد انسانم و در واقع حيوان ضد انسانم. من اگر دشمن علم از آب درآمدم و گفتم علم براى بشر بد است، يك انسان ضد انسانم و بلكه غلط است بگويند انسان ضد انسان، بايد بگويند حيوان ضد انسان، يك انسان بالقوّه بر ضد انسانيت واقعى و حقيقى. من اگر بر ضد راستى و امانت كه شرافتهاى انسانى است قيام كنم و مثل ماكياول طرفدار سيادت باشم و بگويم اساساً اخلاق و انسانيت و شرافت و امانت، حربه افراد قوى است عليه ضعفا، و اساسْ سيادت است، يك انسان ضد انسانم. شريفترين استعدادهايى كه در انسان هست بالا رفتن به سوى خداست (يا ايُّهَا الانْسانُ انَّكَ كادِحٌ الى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه)، مشرّف شدن به شرف توحيد است كه سعادت دنيوى و اخروى در گرو آن است. حالا اگر انسانى بر ضد توحيد كارى كرد، او انسان ضد انسان است يا بگوييم حيوان ضد انسان است. بنابراين ملاك شرافت و احترام و آزادى انسان اين است كه انسان در مسير انسانيت باشد. انسان را در مسير انسانيت بايد آزاد گذاشت نه انسان را در هر چه خودش انتخاب كرده بايد آزاد گذاشت ولو اينكه آنچه انتخاب مىكند برضد انسانيت باشد. كسانى كه اساس فكرشان در آزادى انسان آزادى خواست انسان است يعنى هرچه انسان بخواهد در آن آزاد باشد، گفتهاند: «انسان در انتخاب عقيده آزاد است.» بسا عقيدهاى كه انسان انتخاب مىكند بر ضد انسان و بر ضد خودش است. 81 ...
در اصل 67 آمده: بيت الله فقط به انسان اطلاق ميشود، زيرا تنها مكاني است كه خداوند از روح خود در آن دميده است (نَفَخَتُ فيه مَن رُوحي) لذا نزديك شدن به حريم انسان ها، بايد با تقدس كامل صورت گيرد و هيچ انساني حق تجاوز به حريم ديگران را نخواهد داشت.82 انتساب به خدا اختصاص به انسان ندارد؛ مكان، زمان، كتاب، و غيره نيز به خدا انتساي پيدا ميكنند. در آيات قرآن موارد زيادي از انتساب را مشاهده ميكنيم؛ از جمله «بيت الله» بر خانه كعبه اطلاق شده: «وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ البَيْتِ أنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئًا وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ».83 (به خاطر بياور) زماني را که جاي خانه (کعبه) را براي ابراهيم آماده ساختيم (تا خانه را بنا کند و به او گفتيم:) چيزي را همتاي من قرار مده و خانهام را براي طوافکنندگان و قيامکنندگان و رکوعکنندگان و سجودکنندگان (از آلودگي بتها و از هر گونه آلودگي) پاک ساز. گفتني است تعبير «بيتي» (خانه من) از تعبير «بيت الله» نيز بالاتر است چنان كه تعبير «عبدي» يا «عبده» از عبد الله بالاتر است. «إِنَّ الذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللهِ وَأقَامُوا الصَّلاةَ وَأنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ».84 کساني که کتاب الهي را تلاوت ميکنند و نماز را برپا ميدارند و از آنچه به آنان روزي دادهايم پنهان و آشکار انفاق ميکنند، تجارتي (پرسود و) بيزيان و خالي از کساد را اميد دارند. «وَلَقَدْ أرْسَلنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أنْ أخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بأيَّامِ اللهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لايَاتٍ لِكُل صَبَّارٍ شَكُورٍ».85 ما موسي را با آيات خود فرستاديم؛ (و دستور داديم) قومت را از ظلمات به نور بيرون آر و «ايّام اللّه» را به آنان ياد آور. در اين، نشانههايي است براي هر صبر کننده شکرگزار. ...
در اصل 53 آمده: نام خداوند در رأس همهي نامها قرار دارد و خواندن و استعانت فقط سزاوار اوست و نقض آن شرك است (اصل اجتناب از من دون الله). مهم ترين مصاديق بارز شرك عبارتند از: شخص پرستي، روح پرستي، مرده پرستي، مكان پرستي، كتاب پرستي، خود پرستي، دنيا پرستي، ظاهر پرستي. بين انسان و خدا، تنها واسطهاي كه وجود دارد هوشمندي و شعور الهي (يد الله) است، كه به صورتهاي مختلف نقش يداللهي خود را ايفا نموده، پل ارتباط عالم پايين و عالم ميباشد.86 نويسنده شعور الهي را به يد الله، روح القدس، جبرئيل، حكمت الهي و آگاهي خداوند تعبير ميكند كه به نظر ميرسد با تنوع عبارتي كه در نوشته ايشان مشاهده ميشود منظورشان ازهمه اينها يك چيز است. روشنترين تعبير از اين ميان تعبير روح القدس و جبرئيل است. بنابراين ايشان واسطه بين خدا و انسان را تنها جبرئيل ميداند. اين مطلب با آيات قرآن ناسازگار است. علامه طباطبايي در كتاب الرسائل التوحيديه(كه شامل سه رساله است) يك رساله را به بحث از وسائط بين خدا و موجودات اختصاص دادهاند. در اين رساله از وساطت اسما و صفات الهي، حُجُب، لوح، قلم، عرش، كرسي و ملائكه بر اساس آيات و روايات سخن گفتهاند.87 بنابراين انحصار وساطت بين خدا و انسان در جبرئيل با آيات قرآن ناسازگار است. قرآن كريم در چند جا از جبرئيل نام ميبرد: «مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِلهِ وَمَلائِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ فَإِنَّ اللهَ عَدُوٌّ لِلكَافِرِينَ».88 کسي که دشمن خدا و فرشتگان و رسولان او و جبرئيل و ميکائيل باشد (کافر است و) خداوند دشمن کافران است. «قُل مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلبِكَ بِإِذْنِ اللهِ».89 بگو: «کسي که دشمن جبرئيل باشد (در حقيقت دشمن خداست) چرا که او به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل کرده است. «إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ المُؤْمِنِينَ وَالمَلائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ».90 اگر شما (همسران پيامبر) از کار خود توبه کنيد (به نفع شماست، زيرا) دلهايتان از حق منحرف گشته؛ و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد، (کاري از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور اوست و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان اويند. و در چند جا نيز از روح القدس سخن گفته است: «قُل نَزَّلَهُ رُوحُ القُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالحَقِّ لِيُثَبِّتَ الذِينَ آمَنُوا وَهُدًى وَبُشْرَى لِلمُسْلِمِينَ».91 بگو، روح القدس آن را از جانب پروردگارت بحقّ نازل کرده، تا افراد باايمان را ثابتقدم گرداند؛ و هدايت و بشارتي است براي عموم مسلمانان «إِذْ قَالَ اللهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَعَلَى وَالِدَتِكَ إِذْ أيَّدْتُكَ بِرُوحِ القُدُسِ..».92 (به خاطر بياور) هنگامي را که خداوند به عيسي بن مريم گفت: ياد کن نعمتي را که به تو و مادرت بخشيدم. زماني که تو را با روح القدس تقويت کردم. در اين موارد جبرئيل(كه در قرآن به صورت جبريل آمده) منشأ نزول وحي بر پيامبر اكرم(ص)، ياور پيامبر و مايه تأييد حضرت عيسي شمرده شده است. آنچه قابل توجه است اين كه در آيه 98 سوره بقره جبرئيل در كنار ميكال(ميكائيل) به عنوان يكي از ملائكه آمده است. خداوند در قرآن از فرشتگان ديگري مانند ملك الموت و مالك، مدبّرات، زاجرات و... نيز ياد نموده است مانند: «قُل يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ المَوْتِ الذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ».93 بگو: «فرشته مرگ که بر شما مأمور شده (روح) شما را ميگيرد سپس بسوي پروردگارتان بازگردانده ميشويد. وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُمْ مَاكِثُونَ».94 آنها فرياد ميکشند: «اي مالک دوزخ (اي کاش) پروردگارت ما را بميراند (تا آسوده شويم)» ميگويد: «شما در اين جا ماندني هستيد». «فَالمُدَبِّرَاتِ أمْرًا».95 و آنها که امور را تدبير ميکنند. ...
اصل 31: اسرار حق، اطلاعات محرمانهاي است كه افشاي آنها نقض كنندهي عدالت و ستارالعيوب بودن او است، كه افراد اجازهي واردشدن به حريم آن را ندارند و ورود به آن، فقط با كمك شبكهي منفي امكان پذير است وشبكهي مثبت اين اطلاعات را در اختيار كسي قرار نمي دهد. (اصل الله عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُور)96 اين اصل با آيه: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».97 بگو: «عمل کنيد! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را ميبينند! و بزودي، بسوي داناي نهان و آشکار، بازگردانده ميشويد؛ و شما را به آنچه عمل ميکرديد، خبر ميدهد ناسازگار است. در اين آيه صريحا آگاهي خدا، پيامبر و مؤمنان نسبت به حقيقت عمل انسان بيان شده است. علامه طباطبايي در معناي آيه مي فرمايد: هر عمل خوب يا بدي كه انجام دهيد حقيقت آن در دنيا مشهود خداي داناي غيب و شهادت و رسول او و مؤمنان است و سپس در روز قيامت مشهود خودتان خواهد بود. بنابراين آيه ميخواهد مردم را نسبت به اعمالشان توجه دهد و يادآوري ميكند كه اعمال آنان چه خوب باشد و چه بد، حقايقي پوشيده داشته و نگهباناني شاهد وجود دارد كه بر حقايق آنها آگاه خواهند شد اين شاهدان عبارتند از: رسول خدا و مؤمناني كه شاهدان عملاند و خداي متعال كه محيط بر همه آنان است لذا هم خدا آنها را ميبيند و هم رسول خدا و شاهدان اعمال. سپس خدا در روز قيامت از اين حقايق براي خود عملكنندگان پرده بر ميدارد چنان كه فرمود: «لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ اليَوْمَ حَدِيدٌ».98. 99 بنابراين آيا آگاه شدن رسول و مؤمنان نسبت به اعمال مردم، نقض كننده عدالت الهي است؟! به اين جمله نويسنده توجه كنيد: «ورود به آن، فقط با كمك شبكهي منفي امكان پذير است وشبكهي مثبت اين اطلاعات را در اختيار كسي قرار نمي دهد». قرآن كريم در آيه ديگري از افشاي اسرار منافقان خبر داده ميفرمايد: «يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُل لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبّأنَا اللهُ مِنْ أخْبَارِكُمْ وَسَيَرَى اللهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».100 هنگامي که بسوي آنها (که از جهاد تخلّف کردند) باز گرديد، از شما عذرخواهي ميکنند؛ بگو: «عذرخواهي نکنيد، ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد! چرا که خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته؛ و خدا و رسولش، اعمال شما را ميبينند سپس به سوي کسي که داناي پنهان و آشکار است بازگشت داده ميشويد و او شما را به آنچه انجام ميداديد، آگاه ميکند (و جزا ميدهد). هنگامى كه به سوى آنها (كه از جهاد تخلف كردند) بازگرديد از شما عذر خواهى مى كنند، بگو عذر خواهى مكنيد، ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد چرا كه خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته ، و خدا و رسولش اعمال شما را مى بينند، سپس به سوى كسى كه آگاه از پنهان و آشكار است باز مى گرديد و او شما را به آنچه انجام مى داديد آگاه مى كند (و جزا ميدهد). در روايات بسياري آمده است كه اعمال ما بر رسول خدا و امامان معصوم عليهم السلام عرضه ميشود اما چون بناي اين نوشته تنها استناد به آيات قرآن است از ذكر آنها صرف نظر ميكنيم.101
پينوشت: 1. مهندس محمد علي طاهري، عرفان كيهاني(حلقه)، ص 50. 2. همان، ص 56. 3. همان، ص 56. 4. همان، ص 110. 5. همان، ص 51. 6. همان، ص 80. 7. همان، ص 50. 8. همان، ص 44. 9. انعام، آيه 93. 10. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 47 و 50. 11. همان، ص 124. 12. سوره اخلاص. 13. حشر، آيات 22 – 24. 14. حديد، آيات 1-6. 15. نهج البلاغه، خطبه 49. 16. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 124. 17. جميل صليبا، المعجم الفلسفى، ج2، ص، ص 74. محى الدين ابن عربى، الفتوحات (4 جلدي)، جلد2، ص 323 : هو إفراط المحبة و كنى عنه في القرآن بشدة الحب في قوله «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّه». عشق يعني زيادگي محبت و در قرآن با تعبير شدت محبت از آن ياد شده است در آيه: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّه. 18. مائده، 54. 19. آلعمران، 31. 20. بقره 16. 21. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 139. 22. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 137. 23. زمر، 14. 24. يس، 61. 25. مريم، 30. 26. بقره، 177. 27. مرتضي مطهري، مجموعهآثار استاد شهيد مطهري، ج23، ص 116. 28. همان، ج23، ص 280. 29. مرتضي مطهري، مجموعه يادداشتهاى استاد مطهرى، ج5، ص 452. 30. آل عمران، 103. 31. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 82. 32. ميرزا محمد رضا قمشهاي در پاورقي شرح فصوص الحكم ميگويد: «في قولي «هو معكم» أي المعية الحقيقية التي تستلزم الاتحاد لا المعية بحسب الانضمام كمعية البياض مع الجسم و غيره». معيت در آيه «هُوَ مَعَكُمْ» معيّت حقيقي است كه مستلزم اتحاد از نوع اتحاد حقيقت و رقيقه است نه اتحاد انضمامي مانند همراهي سفيدي با جسم. محمد داوود قيصرى رومى، شرح فصوص الحكم، ص 33. في قولي «هو معكم» أي المعية الحقيقية التي تستلزم الاتحاد لا المعية بحسب الانضمام كمعية البياض مع الجسم و غيره. 33. حديد، 42. 34. نحل، 128. 35. طه، 46. 36. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 55. 37. ملا صدرا در اسفار ميگويد: نقد و تحصيل: اعلم أن القول بأن العالم غير موجود مع الحق في مرتبة وجوده- قول محصل لا شبهة فيه عند العلماء لكن الثابت بالبرهان و المعتضد بالكشف و العيان- أن الحق موجود مع العالم و مع كل جزء من أجزاء العالم و كذا الحال في نسبة كل علة مقتضية بالقياس إلى معلولها فالمعلول لأجل نقصه و إمكانه غير موجود مع العلة في مرتبة ذاتها الكمالية و لكن العلة موجودة مع المعلول في مرتبة وجود المعلول من غير مزايلة عن وجودها الكمالي و من أمعن في تحقيق هذه المسألة أوتي خيرا كثيرا و الدليل على ما ذكرنا قوله سبحانه هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ و قوله وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ و قوله فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ و غير ذلك من الآيات القرآنية و الأحاديث النبوية. فإذا تقرر هذا نرجع و نقول إن الحق المنزه عن الزمان موجود في كل وقت من الأوقات لا على وجه الاختصاص و التعليق و الحق المنزه عن المكان موجود في كل واحد واحد من الأمكنة لا على وجه التقييد و التطبيق كما يقوله المشبهة و لا على وجه المباينة و الفراق كما يقوله المنزهة من العلماء الذين لم يبلغوا في العلم إلى درجة العرفاء ليعرفون أن تنزيههم ضرب من التشبيه و التقييد لجعلهم مبدأ العالم محصور الوجود بالتجرد عن بعض أنحاء الوجود بالمباينة و المغايرة و قد ثبت أن واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جميع الجهات و الحيثيات و ليست في ذاته المحيطة بالكل جهة إمكانية فهو مع كل موجود بكل جهة من غير تقييد و لا تكثر فهو في كل شيء و ليس في شيء و في كل زمان و ليس في زمان و في كل مكان و ليس في مكان- بل هو كل الأشياء و ليس هو الأشياء. (الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج7، ص: 331.) 38. همان، ص 80. 39. بقره، 165. 40. يونس، 65. 41. شعراء، 80. 42. يونس، 57. 43. نحل، 69. 44. فاطر، 10. 45. منافقون، 8. 46. منافقون، 8. 47. انعام، 124. 48. بر اساس برخي روايات نام اين شخص بلعم باعورا است كه اسم اعظم داشته است. ر.ك. الميزان في تفسير القرآن، ج8، ص 337. 49. أعراف، 175. 50. آلعمران، 79. 51. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 18. 52. همان، ص 110 53. همان، ص 110. 54. همان، ص 55. 55. همان، ص 78. 56. همان، ص 100. 57. اعراف، 40. 58. توبه، 80. 59. همان، ص 86. 60. نمل: 64. اگر راست ميگوييد دليل آشكار خود را بياوريد. 61. غافر، 60. 62. شعراء، 80. 63. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 102. 64. فاتحه، 6 و 7. 65. يس، 61 . 66. آلعمران، 51. 67. زخرف: 43 . 68. آلعمران، 101.
69. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 121.
70. همان، ص 141.
71. همان، ص 109.
72. إسراء، 70.
73. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 102.
74. سجده، 18.
75. هود، 24.
76. محمد، 14.
77. آلعمران، 162.
78. تين، 4-6.
79. اعراف، 179.
80. مرتضي مطهري، مجموعه يادداشتهاى استاد مطهرى، ج1، ص 404.
81. مرتضي مطهري، مجموعهآثار استاد شهيد مطهري ، ج26، ص 353.
82. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 141.
83. حج: 26. نيز ر.ك. بقره، 125.
84. فاطر، 29.
85. ابراهيم، 5.
86. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 119.
87. سيد محمد حسين طباطبايي، الرسائل التوحيدية، ص 122 به بعد.
88. بقرة، 98.
89. بقرة، 97.
90. تحريم، 4.
91. نحل، 102.
92. مائده 110 نيز ر.ك. بقره 87 و 253.
93. سجده، 11.
94. زخرف، 77.
95. نازعات، 5. نيز دست كم ر.ك. به سورههاي ذاريات، نازعات، مرسلات، نازعات، قدر، عاديات.
96. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 97.
97. توبه، 105.
98. ق، 22. (به او خطاب ميشود:) تو از اين صحنه (و دادگاه بزرگ) غافل بودي و ما پرده را از چشم تو کنار زديم و امروز چشمت کاملاً تيزبين است.
99. سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج9، ص، ص 380.
100. توبه، 94.
101. ر.ك. ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه جلد 8 صفحه 125 و علامه مجلسي، بحار الانوار ج 23 ص 333. منابع:
1. علامه مجلسي، بحار الانوار(110 جلد)، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404 هـ. ق. (با استفاده از نرم افزار جامع الاحاديث نور 2، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى)
2. ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374. (با استفاده از نرم افزار جامع تفاسير نور، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى)
3. صدر الدين محمد الشيرازي، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1981.
4. سيد محمد حسين طباطبايي، الرسائل التوحيدية، تحقيق: مؤسسة النشر الاسلامي، قم، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، 1415 هـ. ق.
5. محمد داوود قيصرى رومى، شرح فصوص الحكم، به كوشش استاد سيد جلال الدين آشتياني، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1375.
6. مهندس محمد علي طاهري، عرفان كيهاني(حلقه)، تهران، انتشارات انديشه ماندگار، بهار 1388.
7. محى الدين ابن عربى، الفتوحات المكية (4 جلدى)، تحقيق: عثمان يحيي، بيروت، دار صادر، 1405 هـ. ق. (استفاده از نرم افزار عرفان، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى)
8. مرتضي مطهري، مجموعهآثار استاد شهيد مطهري، تهران، انتشارات صدرا، مجلدات مختلف(با استفاده از نرم افزار مجموعهآثار استاد شهيد مطهري، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى)
9. مرتضي مطهري، مجموعه يادداشتهاى استاد مطهرى، تهران، انتشارات صدرا، مجلدات مختلف(با استفاده از نرم افزار يادداشتهاى استاد مطهرى، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى)
10. جميل صليبا، المعجم الفلسفى، بيروت، الشركة العالمية للكتاب، 1414 هـ. ق.(با استفاده از نرم افزار كتابخانه حكمت اسلامي، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى)
11. سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان فى تفسير القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسين حوزه علميه قم، 1417 هـ.ق.
12. سيد شريف رضي، نهج البلاغه، قم، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، 1417 هـ. ق.
منبع: http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100874711080
جام جم آنلاين: بخش دوم نقد جريان شعور كيهاني توسط علي ناصري راد تقديم خوانندگان گرامي ميشود. بخش اول اين نقد در تاريخ 20/2/89 از همين پژوهشگر منتشر شد.
درآمد
مكتب و مباني آن
مكتب به معناي سيستم فكري يا فكري- عملي است كه بر مباني، اهداف و روش ويژه استوار است. با اين تعريف ميتوان انواع مكاتب را از نظر هويت و كيفيت محك زد. هدف يك مكتب معمولا به صراحت در خود آن مكتب بازگو ميشود. روش يك مكتب يعني اين كه آن مكتب براي اثبات مسائل خود از روش عقلي استفاده ميكند يا از روش نقلي يا روش تجربي يا شهودي و يا به صورت تلفيقي از چند روش. ممكن است در يك مكتب، چگونگي روش بيان شود و يا مسكوت گذاشته شود.
منظور از مباني، ديدگاههاي ويژهاي است كه مسائل آن مكتب بر آن ديدگاهها استوار است. اين ديدگاههاي ويژه معمولا درباره جهان(جهان شناسي) خدا(خداشناسي) و انسان(انسانشناسي) است. بنابراين مباني يك مكتب يعني نوع نگاهي كه آن مكتب به جهان، خدا و انسان دارد.
مهمترين قسمت مربوط به مكتب، مباني و خاستگاه آن است. چگونگي مكتب، از ريشههاي آن سرچشمه ميگيرد. مكاتب را با توجه به مباني يعني خاستگاه آنها ميتوان به سه قسمت تقسيم نمود:
مكتب تكخاستگاهي
يعني مكتبي كه بر اساس ديدگاههاي مشخص يك مكتب ديگر شكل گرفته و از مباني گوناگون از مكاتب مختلف استفاده نكرده است. به بيان ديگر مكتبي كه بر پايه مباني يك مكتب ديگر شكل گرفته و نه از مباني چند مكتب.
مكتب چند خاستگاهي انسجاممحور
مكتبي است كه از مباني مختلف در مكاتب متعدد استفاده ميكند اما سرانجام آن مباني را با يكديگر هماهنگ و سازگار ساخته و به نتايجي نو دست مييابد.
مكتب چند خاستگاهي التقاطي
مكتبي است كه از مباني مكاتب مختلف استفاده ميكند اما در نزديك كردن آن مباني به يكديگر و نوآوري، ناتوان است و در نتيجه به التقاط منتهي ميشود. يعني مطالبي را با يكديگر تلفيق نموده كه با يكديگر ناسازگار است اما براي رسيدن به هدف و گرفتن يك نتيجه خاص سعي ميكند از راههاي مختلف به اثبات مقصود خود بپردازد. در واقع چنين چيزي مكتب نيست.
عرفان كيهاني(حلقه) به عنوان يك مكتب
عرفان كيهاني با اين كه خود را به عنوان يك مكتب معرفي ميكند1 از قسم سوم محسوب ميشود يعني مجموعهاي از مطالب گرد هم آمده و بدون انسجام براي رسيدن به هدفي گسيل شدهاند. خواننده هم وقتي كتابهاي محوري اين مكتب را ميخواند سردرگم ميشود و آن انسجام و پيوستگي لازم را كه بايد در ميان مباني و مطالب يك مكتب وجود داشته باشد نمييابد. در اين مكتب از شعر(با تفسيري خاص)، فيزيك كوانتوم، مباني يوگا، عرفان هندي، عرفان ايراني، عرفان اسلامي، آيات قرآن، دليل عقلي و...2 استفاده شده است. اين ادعا در لابلاي اين مقاله و مقالات پيوسته ديگر ان شاء الله اثبات خواهد شد.
شاخصههاي عرفان
اصطلاح عرفان در اقوام و ملل مختلف، كاربرد دارد اما اگر بخواهيم در حوزه عرفان اسلامي آن را معنا كنيم عبارت است از: «شناخت خداي متعال، صفات و افعال او، شناختي كه نه از راه فكر و استدلال بلكه از طريق ادراك قلبي و دريافت باطني حاصل شود».3 عرفان اسلامي شاخصههايي دارد:
اول: عمده نظر عرفان اسلامي درباره روابط انسان با خداست.4
دوم: سير و سلوك عرفانى پويا و متحرك است؛ يعنى در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدى و از منازل و مراحلى كه به ترتيب سالك بايد طى كند تا به سرمنزل نهايى برسد.5
سوم: در سير و سلوك عرفانى از يك سلسله احوال و واردات قلبى سخن مىرود كه منحصراً به يك سالك راه در خلال مجاهدات و طى طريقها دست مىدهد و مردم ديگر از اين احوال و واردات بىخبرند.6
چهارم: عرفان اسلامي همهجانبه است و به تمام قوا و استعدادهاي انساني توجه دارد و سعي دارد انسان را مظهر تمام اسما و صفات الهي شود.7
پنجم: عرفان صحيح مطابق با فطرت است. تمام تمايلاتي كه در وجود انسان قرار داده شده به نحوي با كمال او و رساندنش به هدفي كه از خلقت او مد نظر بوده ارتباط دارد.8
ششم: عرفان اسلامي با شريعت و احكام الهي مطابقت دارد. بسياري از خواستههاي فطري ما عملا با يكديگر تعارض دارند و ارضاي همه ممكن نيست. انسان فطرت هم به تفريح علاقهمند است هم به كسب دانش و هم به لذتهاي جنسي و... و روشن است كه هميشه نميتوان خواستهها را با يكديگر جمع نمود و نياز به تعديل و برنامهريزي است. در انجام اين برنامه خود فطرت و نيز عقل انساني تا حدودي راهنماست سركشي غرايز گاه تا جايي است كه نميتوان به هدايت فطرت و عقل بسنده نمود. اينجاست كه انسان نياز به شريعت پيدا ميكند و عرفان واقعي كه با آن، رؤيت و شهود قلبي خداوند براي انسان حاصل ميشود آن عرفاني خواهد بود كه مطابق با شريعت و احكام الهي باشد.9
با توجه به اين شاخصهها اگر مكتبي مدعي پيروي از اين نوع عرفان است بايد با اين شاخصهها هماهنگ باشد و گرنه بهرهگيري از نام عرفان و تابع عرفان ايراني و اسلامي شمردن يك مكتب10 و نوعي سير و سلوك به شمار آوردن آن11 چيزي جز سوء استفاده غيرمنصفانه نخواهد بود. ...
هدف درست و راه درست
انسان در كار خود يا هدفدار است و يا بيهدف و انسان هدفدار يا هدفي درست را دنبال ميكند و يا هدفي نادرست. كسي كه هدف درست را دنبال ميكند يا از راه درست و امن ميخواهد به آن برسد و يا از هر راهي. آن كسي كه هدف درستي دارد و راه درستي را نيز دنبال ميكند يا به درستيِ راه خود آگاه است و يا آگاه نيست. بهترين وضعيت انسان هدفدار اين است كه هدفي درست را از راه درست و با آگاهي نسبت به درستي آن راه طي كند. گاهي انسان فكر ميكند هدفش درست است و سعي ميكند از يك راهي به آن برسد. اينجاست كه اشتباه رخ ميدهد و روزنه انحراف پيدا ميشود. چرا؟ زيرا راه نادرست دو اثر در پي دارد: اثر اول اين است كه ما را به يك هدف ميرساند. حال فرض ميكنيم آن هدف درست است. اما اثر دوم آن اين است كه در پيمودن اين راه نيز آثاري وجود دارد. يعني تعيين چنين مسيري، خود پيآمدهاي منفي در بر دارد چرا كه ملتزم شدن به يك راه نادرست باعث ملتزم شدن به نتايجي است كه از مراحل اين راه نادرست حاصل ميشود. در يك استدلال غلط(كه راهي نادرست است)، مقدماتي به كار رفته و يا روشي نادرست استفاده شده است. كسي كه اين نوع استدلال را به كار ميگيرد يعني تك تك مقدمات را قبول دارد و سعي دارد به نتيجه برسد. حال كسي ديگر با تمسك به اين مقدمات ميتواند نتايج ديگري بگيرد. بيشك وقتي انسان اين گونه مقدمات را به عنوان راهي براي رسيدن به مطلوب به كار گرفته است بايد به توابع و نتايج و آثاري كه بر اين مقدمات در جاي ديگر هم مترتب ميشود پايبند باشد. اين يك خطر مهمي است كه پايهگذاران مكتبها بايد به آن توجه كنند. اين كافي نيست كه ما بخواهيم با عنوان خيرخواهي يا رهانيدن مردم از مشكلات يا كسب افتخار و... به پايهگذاري يك مكتب دست بزنيم بلكه بايد با آگاهي و اشراف كامل از جوانب يك پديده وارد ميدان شد؛ سخن انبياي الهي اين بوده كه «إِنِّي عَلَى? بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي»12 (من دليل روشني از سوي پروردگارم دارم). قرآن كريم بر روشن بودن و ايمن بودن راه تأكيد فراوان دارد و از اين رو آوردن دليل آشكار را لازم ميشمارد: هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»13 و آنان را كه بدون دليل روشن ادعايي ميكنند نكوهش ميكند؛ «وَمَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ»14 و هر کس معبود ديگري را با خدا بخواند -و مسلّماً هيچ دليلي بر آن نخواهد داشت- حساب او نزد پروردگارش خواهد بود؛ يقيناً کافران رستگار نخواهند شد. بنابراين مكتبي كه مشتمل بر مجموعهاي از مسائل و مقدمات است ارزش آن به پايه استحكام مسائل و مقدمات آن است؛ اگر مقدمات آن يقيني باشد ارزش آن مكتب نيز يقيني است و اگر مشكوك باشد مكتبي است مشكوك و اگر مبهم باشد مكتبي مبهم خواهد بود و اگر خيالي باشد مكتبي است خيالي و اگر باطل باشد مكتبي است باطل. بنابراين در ماهيت گامها بايد دقت نموده و به ستونهاي يك بنا بايد توجه كامل داشت و نميتوان با اين ادعا كه فلان مكتب، خوبي و خير انسان را دنبال ميكند و نجاتبخش و حتي شفابخش است از آن پيروي نمود و آموزههاي آن را چراغ راه خود قرار داد؛ «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَى? طَعَامِهِ»15 (انسان بايد به غذاي خويش بنگرد). اساسنامه عرفان كيهاني
اساسنامه عرفاني كيهاني، مندرج در كتابي به نام «عرفان كيهاني(حلقه)»، مشتمل بر دو بخش است: بخش عمومي شامل 48 اصل و بخش اختصاصي شامل 35 اصل. نويسنده در ابتداي بخش اختصاصي ميگويد: بخش اختصاصي عرفان كيهاني (حلقه)، صرفاً جهت اطلاع و مورد بررسي قرار گرفتن در بخش روبناي فكري عمومي افراد پيشنهاد ميگردد و هركس مختار به قبول يا رد تمام يا بخشي از آن است.16 با اين توضيح معلوم ميشود بخش عمومي اين اساسنامه شامل اصولي است كه پذيرش آنها لازم است. گفتني است ما براي سهولت در ارجاع به اصلهاي مذكور آنها را شمارهگذاري كرديم. در متن اين مقاله به شماره اين اصلها اشاره ميكنيم اما در پاورقي به صفحات كتاب نيز ارجاع خوهد شد. از خواننده محترم تقاضا ميشود قبل از خواندن توضيحها و نقدهاي نگارنده، ابتدا به متن اين اصلها كه نقل ميشود توجه نموده و پس از تأمل، به مطالعه توضيحات و نقدها بپردازند. اين مقاله به نقد و بررسي هشت اصل اول از اساسنامه عرفان كيهاني ميپردازد.17
...
اصل يكم
هدف از اين شاخهي عرفاني، كمك به انسان در راه رسيدن به كمال و تعالي است؛ حركتي از عالم كثرت به عالم وحدت. در اين راستا، همهي تلاشها براي نزديكي انسانها به يكديگر صورت گرفته، از هر عاملي كه باعث جدايي انسانها و ايجاد تفرقه بين آنها ميشود، اجتناب به عمل ميآيد.18 توضيح
اين اصل، هدف عرفان كيهاني را بازگو ميكند و هدف آن را، رسيدن انسان به وحدت و دوري از كثرت ميشمارد. با توجه به اين اصل، اگر بخواهيم تعريفي از عرفان كيهاني به دست دهيم ميگوييم: عرفان كيهاني عرفاني است كه انسانها را از عالم كثرت و تفرقه به عالم وحدت كه مايه تعالي انسان است نزديك ميكند. نقد اول: ابهامهاي اين اصل
به نظر ميرسد هنوز هم عالم وحدت و عالم كثرت ابهام داشته و نياز به بيان دارد لذا نويسنده در دو اصل بعدي(اصل دوم و سوم)19 به تعريف اين دو اصطلاح ميپردازد. نزديك شدن نيز ابهام دارد كه تا حدودي از اصل دوم و سوم ميتوان منظور آن را دريافت. اين سؤال نيز مطرح ميشود كه اين ارتباط چگونه حاصل ميشود؟ پاسخ آن در اصل بعدي داده شده كه جهان هستي تن واحده است. نقد دوم: سلوك به كجا!
به هر حال از اين اصل اين معنا به طور قطعي به دست ميآيد كه عرفان حلقه، اساس و پايه خود را در نزديك شدن انسانها با يكديگر ميداند و اين نشان ميدهد كه اين مكتب، انسان محور است و در هدف خود، تعالي انسان را در رسيدن به خدا و دريافت اسرار خدا تعريف نميكند بلكه فقط رسيدن به گونهاي وحدت به نام وحدت ادراكي(اصل 2) را دنبال ميكند. از عشق سخن گفته است اما نه آن عشقي كه اسطرلاب اسرار خداست چون انسان نمي تواند خدا را بفهمد و عاشق خدا شود(اصل 59)20پس رسيدن به او معنا ندارد در اين عرفان همچون عرفان ايراني و اسلامي از اسرار خدا سخني به ميان نيامده است و فناي في الله و بقاي بالله مطرح نيست! اما عرفان است! از اين رو ميتوان آن را عرفان انساني ناميد. هدف عرفان
قيصري در مقدمه خود بر شرح تائيه ابن فارض در تعريف و فايده عرفان ميگويد: «فحدّه هو العلم بالله سبحانه من حيث اسمائه و صفاته و مظاهره و احوال المبدأ و المعاد و بحقائق العالم و بكيفية رجوعها الي حقيقة واحدة هي الذات الاحدية و معرفة طريق السلوك و المجاهدة لتخليص النفس عن مضائق القيود الجزئية و اتصالها الي مبدئها و اتصافها بنعت الاطلاق و الكلية و قد علم الفائدة ايضا»21 عرفان عبارت است از: معرفت به: خداي سبحان از جهت اسما و صفات و مظاهر آن و احوال مبدأ و معاد و حقايق عالم و چگونگي بازگشت آنها به يك حقيقت كه همان ذات احديت باشد و معرفت شيوه سلوك و مجاهده براي رهانيدن نفس از تنگناهاي قيد و بندهاي جزئي و رسيدن آن به مبدأ خود و موصوف شدن به وصف اطلاق و كليّت. با اين بيان فايده عرفان نيز معلوم شد. شهيد مطهري ميگويد: هدف عرفان درباره انسان: رسيدن انسان با كل وجودش به حقيقت (خدا)، فناء فى اللّه، وصول ....22 اصل دوم
عالم وحدت به عالمي اطلاق ميگردد كه ادراكي بوده، در آن انسان به درك تن واحده بودن جهان هستي ميرسد. جهاني كه همهي اجزاي آن تجليات الهي محسوب ميشود. در اين حالت، انسان خود را با همهي اجزاي جهان هستي در ارتباط و يكتايي ميبيند.23 توضيح
اين اصل، عالم وحدت را تعريف ميكند و آن را عالمي ادراكي كه انسان به درك تن واحده بودن جهان هستي دست مييابد معرفي ميكند. دليل اين تن واحده بودن هم اين است كه همه اجزاي آن، تجليات الهي است يعني تجلي الهي بودن، باعث ميشود اين تن واحده به وجود بيايد. انسان بايد اين وحدت را ادراك كند و خود را با همه اجزاي جهان هستي در ارتباط ببيند. اين معنا در اصل هفتم آشكارتر بيان شده است: او يكپارچه و در وحدت ميباشد. لذا تجليات او (جهان هستي) نيز ميبايستي يكپارچه ودر وحدت بوده، چيزي به آن قابل اضافه شدن و يا كم كردن نمي باشد.24 ظاهرا به نظر ميرسد نويسنده در اينجا به قاعده مشهوري كه عرفا بيان ميكنند تمسك جسته و آن قاعده الواحد است كه ميگويد: «الواحد لايصدر منه الا الواحد» (از واحد جز واحد صادر نميشود). در اصل هفتم پيرامون استناد به اين قاعده سخن خواهيم گفت. اصل سوم
عالم كثرت به عالمي اطلاق ميگردد كه در آن، انسانها از يكديگر جدا شدهاند، تا جايي كه دنياي هر انساني صرفاً محدود به خود بوده، خارج از خود را به رسميت نمي شناسد و فقط به فكر خويشتن است و همهي توجه او به حفظ منافع شخصي، زندگي مادي و زميني اش معطوف ميباشد. اين روند، در انتها به در گيري با خويشتن منجر شده، تضادهاي فردي به اوج ميرسد. در عالم كثرت، هيچ دو انساني نميتو انند يكديگر را تحمل كنند.25 توضيح
در اين دو اصل، وحدت و كثرت(به تعبير نويسنده عالم وحدت و عالم كثرت) منظور نويسنده معنا شده است و خلاصه تعريف وحدت و كثرت اين است: عالم وحدت آن است كه انسان به درك تن واحده بودن جهان هستي برسد و خود را با همه اجزاي هستي در ارتباط ببيند. عالم كثرت آن است كه انسانها از يكديگر جدا شدهاند و هر كسي دنبال منافع شخصي و زندگي زميني خودش است و يكديگر را تحمل نميكنند. ...
نقد اول: آميختگي دو گونه وحدت و كثرت
با جمعبندي اين سه اصل به اين معنا ميرسيم كه هدف عرفان كيهاني كثرتزدايي و رساندن انسانها به منافع مشترك و رهانيدن آنها از خودمحوري و تضادهاي فردي است تا يكديگر را تحمل كنند. با اين توضيح، ناهماهنگي آشكاري در تعريف وحدت و كثرت در سخن نويسنده مشاهده ميشود؛ زيرا وحدت را به درك تن واحده بودن جهان هستي معنا ميكند و كثرت را به خود محوري و منفعتطلبي انسانها. روشن است كه وحدت حاصل از درك تن احده بودن جهان در برابر كثرتي مشابه خود(يعني درك متكثر بودن اجزاي جهان يا دست كم عدم درك تن واحده بوده جهان) قرار ميگيرد و ربطي به تكثر خواستههاي انسان ندارد. وحدت و تكثر خواستههاي انساني چيزي است و وحدت و تكثر اجزاي جهان چيزي ديگر. بنابراين در اينجا دو تقسيم وجود دارد كه از هر تقسيمي يك قسم آورده شده و در برابر يكديگر قرار گرفتهاند؛ به صورت زير: الف: وحدت (تن واحده بودن) جهان هستي و كثرت آن ب: وحدت و كثرت منافع انساني نويسنده قسم اول از تقسيم اول را با قسم دوم از تقسيم دوم همراه كرده است. در اصل دوم، وحدت را توضيح داده و در اصل سوم، كثرت را. بنابراين وحدت و كثرت منظور نويسنده متناظر يكديگر نيستند و دو تقسيم با يگديگر آميخته شده است. نقد دوم: آميختگي حوزه انديشه و حوزه عمل
لازمه وحدت و كثرتي كه نويسنده تعريف نموده اين است: هر كس تن واحده بودن جهان را ادراك نكند در كثرت است و هر كس در كثرت باشد فقط به منافع خود توجه ميكند و ديگران را به رسميت نميشناسد. بنابراين براي اين كه انسان از شر خودمحوري رهايي پيدا كند بايد به درك تن واحده بودن جهان هستي دست يابد! آيا چنين نتيجهاي درست است؟! آيا ممكن نيست كه كسي تن واحده بودن جهان هستي را درك نكند اما به منافع ديگران هم توجه كند و يا آيا ممكن نيست كه كسي تن واحده بودن جهان هستي را درك كند اما به منافع ديگران توجه ننمايد. به بيان ديگر: در اينجا بين حوزه انديشه و حوزه عمل، خلط و مغالطه صورت گرفته است؛ زيرا اگر به فرض، عالم، تن واحده باشد و انسان هم موفق به ادراك اين تن واحد شود چگونه اين وحدت جهان، انسان را از خويشتنمحوري ميرهاند؟ چه ملازمهاي بين اين دو وجود دارد؟ خويشتنمحوري انسان نوعي رذيله نفساني است كه راه حل آن، اخلاق عملي است نه ادراك تن واحده بودن جهان! ادراك تن واحده بودن جهان اگر به فرض قبول باشد جنبه نظري دارد و انسان از اين راه نميتواند به ايجاد ارتباط و تعامل با ديگران بپردازد. به عبارت سوم: وحدت جهان اگر به فرض قبول شود از سنخ هستيشناسي بوده و در حوزه «استها» جاي دارد نه در حيطه «بايدها». اساسا اين گونه وحدت به خودي خود نميتواند «بايد»ي را در پي داشته باشد. از اين بيان به اين نتيجه ميرسيم كه ملازمهاي بين درك تن واحده بودن جهان با حفظ منافع ديگران وجود ندارد و اين يكي از پيآمدهاي آميختن دو تقسيم بالاست.26 نقد سوم: تنها راه نجات
آيا فقط عرفان كيهاني است كه بر پايه ادراك تن واحده بودن جهان ميتواند مردم را از كثرت و خود محوري نجات داده و به حفظ منافع يكديگر برساند. راه نجات بشريت همين است كه آنها را به درك تن واحده بودن جهان هستي برسانيم تا از خودمحوري برهند؟! آيا تاكنون مكتبي نيامده كه به ايجاد وحدت، الفت و آشتي بين مردم اهتمام ورزد و آنها را از تفرقه، خودمحوري و منفعتطلبيهاي افسارگسيخته پرهيز دهد؟! نقد چهارم: سادهانگاري ايجاد وحدت
ايجاد وحدت انساني آن قدر كار آساني نيست كه با اين ساز و كار ساده يعني درك تن واحده بودن جهان هستي و صرفا توافق و اشتراك نظر در هوشمندي و شعور كيهاني(اصل 4)27 بتوان به آن دست يافت؛ زيرا انسان موجودي داراي ابعاد پيچيده فردي، اجتماعي و دروني و بروني است كه براي ايجاد وحدت بين آنان به برنامهاي حسابشده و جامع، نياز است. اين ساز و كار جامع و منسجم بايد هماهنگ با وجود انسان باشد و تنها از دست كسي ساخته است كه انسان را ساخته است. هدف از بعثت انبيا نيز اين است كه انسانها را به وحدت برسانند؛ يكي از آيات بيشمار قرآن در اين زمينه آيه ذيل است: «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»28 مردم (در آغاز) يک دسته بودند؛ (و تضادي در ميان آنها وجود نداشت. بتدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايي در ميان آنها پيدا شد، در اين حال) خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و کتاب آسماني که به سوي حق دعوت ميکرد با آنها نازل نمود تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند داوري کنند. (افراد با ايمان، در آن اختلاف نکردند) تنها (گروهي از) کساني که کتاب را دريافت داشته بودند، و نشانههاي روشن به آنها رسيده بود به خاطر انحراف از حق و ستمگري در آن اختلاف کردند. خداوند، آنهايي را که ايمان آورده بودند، به حقيقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبري نمود. (امّا افراد بيايمان همچنان در گمراهي و اختلاف باقي ماندند) و خدا هر کس را بخواهد به راه راست هدايت ميکند. علامه طباطبايي در تفسير الميزان حدودا در 60 صفحه به تفسير اين آيه پرداختهاند. بنابراين آيا بهتر نيست ببينيم راهكار قرآن كريم براي ايجاد وحدت بين انسانها چيست؟ اگر همين راهكار را پيش گرفته و به خوبي پياده كنيم و به آيه «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ»29 (اگر خدا را ياري كنيد شما را ياري ميكند و گامهايتان را استوار ميسازد) توجه كنيم يقينا راهي درست را پيمودهايم. نقد پنجم: كدام ادراك؟
مقصود از ادراك عالم وحدت چگونه ادراكي است؛ ادراك عقلاني، خيالي، حسي يا شهودي؟ هر كدام از اين اقسام كه باشد نميتوان نتيجهاي را كه نويسنده از اين ادراك، انتظار دارد (يعني اين كه بعد از اين ادراك، انسان از خويشتنمحوري برهد) از آن دريافت كرد. اضافه بر اين كه اگر اين ادراك، شهودي باشد(چنان كه به احتمال قوي همين نوع ادراك، منظور نويسنده است) آيا به آساني ميتوان اين شهود را براي ديگران(درمانگيران كه قرار است درمان شوند) ايجاد كرد. كشف و شهود حقايق هستي، چيزي نيست كه به سادگي در اختيار همه كس باشد. يا بايد انسان، استعدادي ويژه داشته باشد و يا مراحل سير و سلوك را طي كند تا به اين مرحله دست يابد. عرفاي بزرگ اسلامي، كتابهاي عرفان عملي را براي تحقق چنين هدفي نوشتهاند. منازل السائرين خواجه عبد الله انصاري كه شرحهاي فراواني بر آن نوشته شده نمونهاي از اين كتابهاست. محقق كاشاني در اصطلاحات الصوفية در تعريف عارف ميگويد: العارف من أشهده الله ذاته و اسمائه و صفاته و افعاله فالمعرفة حال تحدث من شهوده.30 عارف كسي است كه خداوند ذات و اسما و صفات و افعالش را به او نشان داده و لذا معرفت، حالتي است كه از اين شهود حاصل ميشود.
...
نقد ششم: انداموارگي جهان
موضوع وحدت جهان از گذشته در ميان فلاسفه مطرح بوده31 و به چند صورت تفسير شده است: وحدت اتصالي جهان طبيعت، وحدت نظام جهان طبيعت، وحدت جهان در سايه وحدت صورت(نفس كلي يا روح جهان) كه شامل تمام اجزاي آن است، وحدت تمام ما سوي الله ذيل يك صورت به نام عقل اول، انسان كبير دانستن جهان توسط عرفا.32 اما موضوع تن واحده بودن جهان هستي و يكتايي آن كه در عرفان كيهاني مطرح است33 ديدگاهي است متفاوت با آنچه از قديم در ميان فلاسفه مطرح بوده است؛ زيرا بر تن واحده بودن جهان تأكيد دارد. از اين ديدگاه به «انداموارگى» جهان تعبير ميشود. شهيد مطهري ميگويد: فلاسفه جديد، بالاخص فيلسوف بزرگ آلمان هگل، اصل «انداموارگى» را- يعنى اينكه رابطه اجزاى طبيعت با كل، رابطه عضو با اندام است- تأييد كردهاند. هگل روى اصولى به اثبات اين مطلب مىپردازد كه قبول آنها متوقف است بر قبول همه اصول فلسفه او. پيروان مادى هگل يعنى طرفداران ماترياليسم ديالكتيك نيز اين اصل را از هگل گرفته و تحت عنوان «اصل تأثير متقابل» يا «اصل ارتباط همگانى اشياء» يا «اصل همبستگى تضادها» به شدت از آن دفاع مىكنند و مدعى هستند كه رابطه جزء با كل در طبيعت، رابطه ارگانيكى است نه مكانيكى، ولى آنجا كه در مقام اثبات برمىآيند جز رابطه مكانيكى را نمىتوانند اثبات كنند.34 سپس ميگويد: حقيقت اين است كه روى اصول فلسفه مادى، اين كه جهان در كل خود به منزله يك اندام است و رابطه اجزاء با كل، رابطه عضو با اندام است غيرقابل اثبات است.35 نقد هفتم: رابطه ادراك وحدت با انساندوستي
رابطه ادراك وحدت جهاني با انساندوستي، معلوم نيست. جاي اين سؤال هست كه همدلي و وحدتي كه در برخي فرازهاي تاريخي ميان مردم ايجاد شده است مرهون چه عاملي است؟ پيامبر اكرم ص چگونه از قبايل وحشي عربستان امتي واحد و يكپيكره ساخت كه به فكر يكديگر بودند. قرآن، همدلي انصار با مهاجران را به بزرگي و ستايش ياد ميكند.36چگونه پيامبر اكرم(ص) اين كار را انجام داده است؟ بيعتهاي پيامبر با اصحاب خود چه توجيهي دارد؟ آيه ذيل: «وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الأَرْضِ جَمِيعًا مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَكنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»37 و دلهاي آنها را با هم، الفت داد! اگر تمام آنچه را روي زمين است صرف ميکردي که ميان دلهاي آنان الفت دهي، نميتوانستي! ولي خداوند در ميان آنها الفت ايجاد کرد! او توانا و حکيم است. چه ميگويد؟ آيا پيامبر گرامي اسلام ص هم ديگران را به رسميت نميشناخت؟ آيا او فقط به فكر خويشتن بود يا به فكر ديگران هم بود؟38چگونه به فكر ديگران بود؟ آيا با عرفان كيهاني؟ چرا راهي به اين آساني را براي ما بازگو نكرد و اين همه انسان يا دست كم مسلمانان سر در گم ماندند؟ اگر هم راه يكدلي را بيان نموده چگونه بيان كرده است؟ نقد هشتم: عالم كثرت و تحمل يكديگر
اين كه نويسنده گفته است: «در عالم كثرت، هيچ دو انساني نميتوانند يكديگر را تحمل كنند» درست نيست و دليل روشني ندارد؛ زيرا انسانها(همان انسانهايي كه در عالم كثرتاند و به درك تن واحده بودن جهان هستي نرسيدهاند) تاكنون با زندگي در همين عالم كثرت و با تربيت خانوادگي و اجتماعي توانستهاند يكديگر را تحمل كنند. بسياري از خانوادهها ممكن است در اول، ناهماهنگ و كمتحمل باشند ولي بعدا با رعايت اصول اخلاقي و تربيتي به تحمل يكديگر دست يابند و وحدت پيدا كنند. پس چگونه به طور كلي ميتوان گفت «در عالم كثرت، هيچ دو انساني نميتوانند يكديگر را تحمل كنند». نقد نهم: نكوهش منافع شخصي
حفظ منافع شخصي چند گونه تصور ميشود: الف: تنها به دنبال منافع خود بودن گرچه با تضييع حق ديگران ب: تنها به فكر منافع خود بودن و توجه نكردن به ديگران ج: تنها به فكر خود بودن به معناي استفاده از تمام زمينههاي كسب منفعت؛ چه از راه كسب حلال براي خود و چه از راه خدمت به ديگران براي رشد شخصي و رضايت نزد خدا. روش اول و دوم پسنديده نيست اما روش سوم، مطابق با معارف قرآني است؛ قرآن كريم ميفرمايد: إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا»39 اگر نيکي کنيد، به خودتان نيکي ميکنيد؛ و اگر بدي کنيد باز هم به خود ميکنيد «وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ»40 و در آنچه خدا به تو داده، سراي آخرت را بطلب؛ و بهرهات را از دنيا فراموش مکن؛ و همانگونه که خدا به تو نيکي کرده نيکي کن؛ و هرگز در زمين در جستجوي فساد مباش، که خدا مفسدان را دوست ندارد! «مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً وَاللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»41 کيست که به خدا «قرض الحسنهاي» دهد، (و از اموالي که خدا به او بخشيده، انفاق کند،) تا آن را براي او، چندين برابر کند؟ و خداوند است (که روزي بندگان را) محدود يا گسترده ميسازد؛ (و انفاق، هرگز باعث کمبود روزي آنها نميشود). و به سوي او باز ميگرديد (و پاداش خود را خواهيد گرفت). بنابراين نميتوان به طور كلي گفت: به فكر خويشتن بودن نكوهيده است. اساسا يكي از كمالات انسان اين است كه به منافع شخصي خود توجه داشته باشد. اگر انسان همين احساس را نداشته باشد حتي دنبال عرفان كيهاني هم نميرود. بله آنجا كه نسبت به ديگران بيخيال است يا حق آنان را تضييع ميكند ناپسند است و در واقع چنين شخصي به منافع خودش توجه نكرده است؛ چون زندگي انساني بستري براي رشد خود ماست تا از راه خدمت به يكديگر به تعالي برسيم. انسان از نظر غريزي و فطري، موجودي منفعتطلب است و اگر اين خصلت در وجود او نباشد به كار و تلاش نميپردازد. اشكال برخينظامهاي بشري42 اين است كه به منافع شخصي توجه نميكند و انسان را از تلاش در مسير پيشرفت باز ميدارد. بنابراين منفعتطلبي با روح عرفان و انسانيت انسان ناسازگار نيست. بله انسان وقتي ميبيند براي رسيدن به منافع خود بايد منافع ديگران را هم رعايت كند تا بتواند باز هم به منافع خود برسد به تشكيل اجتماع تن ميدهد. به بيان ديگر انسان از نظر طبع و غريزه، منفعتطلب است و از نظر اضطرار، مدني و اجتماعي است.43 البته انسان با تعالي اخلاقي و تربيتي در سايه تعاليم الهي كه خداي متعال در كتاب آسماني خود قرآن كريم و توسط راهنمايان خود بيان نموده بايد به جايي برسد كه به منافع ديگران از منافع خود بيشتر توجه كند. اين حقيقت در سيره اولياي الهي مشهود است. ...
اصل چهارم
همهي انسانها ميتوانند در هوشمندي و شعور حاكم بر جهان هستي به توافق و اشتراك نظر رسيده، پس از آزمايش و اثبات آن، به صاحب اين هوشمندي كه خداوند ميباشد، برسند تا اين موضوع، نقطهي مشترك فكري بين انسانها شده و قدرت و تحكيم پيدا نمايد. بنابراين، عامل مشترك فكري بين همهي انسانها و يا به عبارت ديگر، زير بناي فكري همهي انسانها، شعور حاكم بر جهان هستي و يا شعور الهي است. در اين تفكر و بينش، اين عامل مشترك، «شبكهي شعور حاكم بر جهان هستي» ناميده ميشود.44 توضيح
اين اصل در صدد پيشنهاد يك نقطه مشترك بين انسانهاست تا انسانها در آن همنظر شده و به وحدت برسند. نويسنده اين نقطه مشترك را «شبكه شعور كيهاني» مينامد. فايده اين اشتراك نظر، قدرت و تحكيم يافتن اين نقطه اشتراك است و هدف اين است كه اين هوشمندي و شعور، آزمايش شود و انسان پس از نتيجهگيري، به صاحب اين هوشمندي يعني خدا برسد. نقد اول: شعور كيهاني چيست؟
نويسنده در دو كتاب خود45، از شعور كيهاني با تعبيرات متعدد ديگري يادكرده است؛ مانند: شبكهي شعور كيهاني، هوشمندي حاكم بر جهان هستي، هوشمندي كيهاني، شعور و آگاهي خداوند، شعور الهي، روح القدس، جبرئيل، يد الله و... با اين حال ميگويد: هيچ كس حق معرفي اين اتصال را با نام ديگري غير از شبكه شعور كيهاني و يا شعور الهي نداشته، اين كار فريب ديگران محسوب شده و باعث سوق آنها به سمت غير از خدا (اصل اجتناب از من دون الله) و انحراف همگان خواهد شد.46 روشن است كه ما در نگاه اول به تعبيرات فوق، ناسازگاي شديدي را در هماهنگي بين اين تعبيرات مييابيم! اگر بخواهيم همه اين تعبيرات را بپذيريم معلوم نخواهد شد كه شعور كيهاني همان علم و آگاهي خداست يا روح القدس(جبرئيل) يا يد الله و... وي در اصلهاي ديگر به تعريف روشنتري از اين شعور ميپردازد: عامل حاكم بر جهان هستي را آگاهي و يا هوشمندي حاكم بر جهان هستي ميناميم.47 شبكهي شعور كيهاني، مجموعهي هوشمند حاكم بر جهان هستي است.48 عضو سوم، روح القدس (شبكه شعور كيهاني) و عضو چهارم آن خداوند است.49 جهان هستي تجلّي الهي و ناشي از شعور و آگاهي خداوند است.50 جهان هستي مادي از «شعور» آفريده شده است و همهي اجزاء و ذرات آن «شعور» هستند.51 كاركرد اين شعور را نيز چنين بيان ميكند: ساختار اصلي جهان هستي مادي، آگاهي يا شعور است كه ماده و انرژي از آن بهوجود آمده است.52 بدونوجود شعور و هوشمندي، حركت نميتواند داراي جهت و هدفمندي باشد. بنابراين: انرژي، در «ميدان شعوري» شكل گرفته و بدون وجود چنين ميداني، هيچگونه انرژياي نميتواند وجود داشته باشد، لذا جهان هستي مادي يك بُعد بيشتر ندارد و آنچه را كه انسان بهعنوان ابعاد ميشناسد مانند فضاي سه بُعدي و زمان يا بُعد چهارم، همگي در اين ميدان شعوري است كه معنا پيدا ميكنند و در واقع، شكل گرفته و ايجاد شده در اين ميدان شعوري هستند.53 شعور كل تعيينكنندهي شعور اجزاء است. شعور همه اجزاي عالم هستي بر يكديگر تأثير ميگذارد. تأثيرگذاري شعور اجزاء بر يكديگر، «تشعشعاتي» است. تشعشعات شعوري، فاقد آثار شيميايي و فيزيكي است و موج و ذره نبوده و فقط تأثير شعوري بهجاي ميگذارد. شعورِ مجموعهاي از اجزاء، شعور كل آن مجموعه محسوبشده كه مسلط بر شعور هر يك از اجزاي آن است و همچنين عامل تعيينكنندهي حركت اجزاست. شعور جزء، همهي شعور كل را در خود دارد.54 نيروي كيهاني يكي از زير مجموعههاي شبكهي شعور كيهاني است كه از هوشمندي كيهاني ناشي شده است و بهصورت نيرو، در سطح كيهانجاري است.55 در هر حال طبق اصل چهارم اهميت اين شعور كيهاني تا حدي است كه زيربناي فكري همه انسانها قرار ميگيرد اما جاي اين سؤال هست كه اگر انسانها به اين نقطه اشتراك نظر نرسيدند آيا لزوما مشكلات لاينحلي دامنگير آنان خواهد بود. انسانهايي كه تاكنون زندگي كردهاند چگونه بودهاند؟ نكته ديگر اين كه رابطه اين شعور حاكم بر جهان هستي با انسان چگونه است؛ اگر رابطه تكويني است نياز به اثبات ندارد(تا گفته شود: پس از تجربه و اثبات آن) و اگر قراردادي است چگونه يك مسئله قرار دادي ميتواند زيربنا باشد بلكه انسان نميتواند با اين شبكه شعور كيهاني قرارداد برقرار كند.
...
اصل پنجم
جهان هستي از حركت آفريده شده است، از اين رو جلوههاي گوناگون آن نيز ناشي از حركت بوده و چون هر جلوه اي كه ناشي از حركت باشد، مجازي است، در نتيجه جهان هستي نيز مجازي ميباشد و چون هر حركتي نياز به محرّك و عامل جهت دهنده دارد لذا اين عامل حاكم بر جهان هستي آگاهي و يا هوشمندي حاكم بر جهان هستي ميباشد كه آن را «شبكهي شعور كيهاني» ميناميم. بنابراين، جهان هستي وجود خارجي ندارد و تصويري مجازي از حقيقت ديگري بوده و در اصل از آگاهي آفريده شده است و اجزاي آن مطابق شكل زير ميباشد. نظر به اين كه هوشمندي حاكم بر جهان هستي ميبايستي خود از جايي ايجاد شده و در اختيار منبعي باشد اين منبع را صاحب اين هوشمندي دانسته «خدا» ميناميم.56 توضيح
در اين اصل چند نكته بيان شده است: يكم: جهان هستي از حركت آفريده شده است دوم: حركت مجازي است و لذا جلوههاي آن يعني جهان هستي نيز مجازي است سوم: چون جهان هستي مجازي است وجود خارجي ندارد و فقط يك تصوير مجازي از حقيقتي ديگر است چهارم: جهان هستي به عامل محرك كه همان شعور كيهاني است نياز دارد پنجم: جهان هستي در اصل از آگاهي آفريده شده است ششم: اجزاي جهان عبارتند از: آگاهي، ماده، انرژي. شبكه مثبت از ماده و انرژي و شبكه منفي از ضد ماده و ضد انرژي تشكيل ميشود هفتم: منبع هوشمندي حاكم بر جهان، خداست. نقد اول: نفي وجود خارجي جهان هستي
نويسنده، جهان را متشكل و متجلي از حركت دانسته و بر پايه مجازي بودن حركت، جهان را نيز مجازي شمرده و بر پايه مجازي بودن، وجود خارجي آن را نفي كرده است. منظور از نفي وجود خارجي روشن نيست. زيرا چگونه چيزي وجود خارجي ندارد ولي تصويري از حقيقت ديگر است! اضافه بر اين كه اگر وجود خارجي ندارد چگونه آن را «جهان هستي» نامگذاري ميكنيد. نقد دوم: مجاز و نفي وجود
آيا آگاهي كه منشأ حركت است حقيقي است يا مجازي؟ اگر حقيقي است پس حركت ناشي از آن نيز حقيقي خواهد بود و اگر مجازي است پس وجود خارجي نخواهد داشت! نويسنده در اصل ششم57 شعور كيهاني را نسبت به «الله» مجازي ميشمارد. از اينجا معلوم ميشود منظور ايشان از مجاز، مجاز نسبي است نه مجاز حقيقي؛ يعني جهان هستي نسبت به شعور كيهاني، مجازي است چنان كه شعور كيهاني نسبت به «الله» مجازي است. اما در اين صورت، ديگر معنا ندارد بگوييم جهان هستي وجود خارجي ندارد. نقد سوم: چرا شعور كيهاني
شعور كيهاني جزو جهان هستي است يا خارج از آن؟ اگر جزو جهان است خودش نيز بايد داراي حركت بوده و به محرّك نياز داشته باشد. اضافه بر اين كه اين شعور چگونه درك ميشود؟ و اگر خارج از جهان است چگونه اثبات ميشود؟ راه اثبات شعور كيهاني چيست؟ تجربه حسي؟ كشف و شهود؟ عقل؟ وحي؟ دليل آن تجربه حسي نخواهد بود زيرا شعور كيهاني را نميتوان تجربه كرد. كشف و شهود نيز مسئلهاي شخصي است و براي ديگران حجت نيست ضمن اين كه هر شهودي را نميتوان صحيح شمرد. بزرگان عرفان، در نوشتهها و كتابهايشان آوردهاند كه مكاشفات بر دو دسته هستند: مكاشفات رباني و رحماني و مكاشفات شيطاني.58 و اگر دليلش استدلال عقلي است ميپرسيم آن دليل عقلي چيست؟ به عبارت ديگر چگونه نياز حركت به محرك را به معناي نياز حركت به شعور كيهاني ميشماريد. و اگر دليلش وحي الهي است آن را بيان كنيد. آيا در وحي الهي چنين عاملي گفته شده است و اگر گفته شده تنها عامل براي حركت جهان هستي شمرده شده است؟ نقد چهارم: فقط شعور كيهاني!
نكته ديگر درباره اثبات شعور كيهاني اين است كه آيا دليلي بر انحصار منشأ حركت، در شعور كيهاني داريد؟ ممكن است عامل يا عوامل ديگري نيز در اين حركت نقش داشته باشند. چرا فقط شعور كيهاني بايد منشأ حركت باشد. ...
اصل هفتم
تصوير چند پارچگي براي خداوند محال است و او يكپارچه و در وحدت ميباشد. لذا تجليات او (جهان هستي) نيز ميبايستي يكپارچه و در وحدت بوده، چيزي به آن قابل اضافه شدن و يا كم كردن نميباشد. در نتيجه، جهان هستي يكپارچه است و كليهي اجزاي آن به يكديگر مرتبط و تن واحده محسوب ميشوند.59 توضيح
اين اصل ابتدا به اثبات وحدت الهي ميپردازد سپس در پرتو آن، وحدت جهان هستي را اثبات ميكند و به اين نتيجه ميرسد كه جهان هستي تن واحده است. نقد اول: وحدت خدا و وحدت جهان
در اين اصل بين وحدت الهي و وحدت جهان هستي مغالطه شده و در نتيجه از وحدت الهي، وحدت جهان هستي به معناي پيوستگي اجزا به اثبات رسيده است؛ در حالي كه اين دو با يكديگر فرق دارند. به بيان ديگر: ما در اينجا دو مطلب درست داريم؛ مطلب اول اين كه: خدا اجزا ندارد و به همين جهت، واحد است. اين وحدت، وحدتي حقيقي است. مطلب دوم اين كه: جهان هستي، داراي اجزا است. بدين جهت اگر وحدتي داشته باشد وحدتي اعتباري خواهد بود. حال آيا ميتوانيم بگوييم: چون خدا واحد است و يكپارچگي دارد پس جهان هستي كه تجليات او هستند نيز واحد و يكپارچهاند؟ بيشك چنين چيزي نادرست است چون از وحدت به معناي نداشتن اجزاء نميتوان به وحدت به معناي پيوستگي اجزاء پي برد. اساسا وحدت خدا در مقابل كثرت نيست در حالي كه وحدت جهان هستي(كه در بيان نويسنده آمده) در مقابل كثرت است. نقد دوم: نوعي خاص از وحدت جهان
نويسنده در اين اصل بر وحدت جهان هستي تأكيد كرده و در واقع، جهان (كه منظور ايشان جهان مادي است) را از دو نظر داراي وحدت دانسته است: يكي اين كه «چيزي به آن، قابل اضافه شدن و يا كم كردن نميباشد» پس يك مجموعه سربسته است كه نميتوان چيزي بر آن افزوده يا از آن كاست و دوم اين كه «كليهي اجزاي آن به يكديگر مرتبط و تن واحده محسوب ميشوند» يعني اجزاي آن پيوستهاند و با يكديگر ارتباط دارند(و در يكديگر تأثير گذاشته و از هم تأثير ميپذيرند). ايشان در كتاب ديگر خود ويژگي سومي نيز بر اين وحدت افزودهاند و آن وابستگي وجودي است: در واقع جهان هستي يك پارچه بوده و وحدت و يكپارچگي بر آن حاكم است. هيچ جزيي نميتواند بدون وجود ساير اجزا وجود داشته باشد.60 بنابراين وحدت جهان در نگاه نويسنده به معناي «مجموعه واحد» «داراي اجزاي مرتبط» با «وابستگي وجودي اجزا به يكديگر» ميباشد. پرسشي كه اينجا پيش ميآيد اين است كه مبناي اين گفتهها چيست و چگونه نويسنده به آنها دست يافته است؟ آيا از طريق تجربه؟ يا از طريق شهود؟ و يا استدلال عقلاني؟ انتظار ميرود نويسنده مبناي خود را در اين مطالب روشن كند. مهمتر از يك مطلب، دليل اثباتكننده آن مطلب است. شهيد مطهري ميفرمايد: «آيا جهان (طبيعت/ مخلوقات مكانى و زمانى خدا) در مجموع خود يك «واحد» حقيقى است؟ آيا لازمه توحيد، يعنى يگانگى خدا در ذات و صفات و فاعليت، اين است كه خلقت در مجموع خود از نوعى يگانگى برخوردار باشد؟ اگر همه جهان در حكم يك واحدِ مرتبط است، اين ارتباط به چه شكل است؟ آيا از نوع ارتباط اجزاى يك ماشين است كه صرفاً يك پيوند عرَضى و مصنوعى است و يا از نوع ارتباط اعضاى يك اندام است با اندام؟ به عبارت ديگر آيا ارتباط اجزاى جهان با جهان، ارتباط مكانيكى است يا ارگانيكى؟61 نقد سوم: ناسازگاري با قاعده الواحد
وحدت جهان از قديميترين مباحثي است كه فلاسفه پيرامون آن سخن گفتهاند. اما آنچه نويسنده در اينجا بيان ميكند معناي خاصي از وحدت بوده و يافته فيزيكدانان است. حال مبناي سخن فيزيكدانان چيست؟ فلاسفه از قديم از راه بطلان خلأ به اثبات وحدت جهان ميپرداختند. در اينجا نويسنده از وحدت خداوند به وحدت جهان هستي رسيده است. مبناي اين استدلال كه: چون خدا واحد است پس تجليات او هم واحد خواهد بود چيست؟ فلاسفه قاعدهاي دارند به نام قاعده الواحد كه مفاد آن اين است: از واحد جز واحد صادر نميشود. گويا نويسنده با استناد به اين قاعده نتيجه فوق را گرفته است. اما درباره قاعده الواحد بحثهاي فراواني مطرح است از جمله: منظور از واحد اول در اين قاعده چيست؟، منظور از واحد دوم در اين قاعده چيست؟، مقصود از صدور در اين قاعده چيست؟، ديدگاههاي فلاسفه(مشاء، اشراق و حكمت متعاليه)، متكلمان و عرفا در اين زمينه چگونه است؟، مجراي قاعده الواحد كجاست؟ رابطه اين قاعده با قاعده سنخيت بين علت و معلول چيست و....62 آنچه مسلم است و در ميان فلاسفه رواج داشته اين است كه: در قاعده الواحد ميتوان از وحدت خداوند بر وحدت اولين صادر از او استدلال نمود.63 اما آيا جهان هستي اولين صادر از خداي متعال است؟ به سادگي نميتوان از وحدت خداوند به وحدت عالم هستي پيبرد. بنابراين در اين عبارت كه: خداوند «يكپارچه و در وحدت ميباشد لذا تجليات او (جهان هستي) نيز ميبايستي يكپارچه و در وحدت بوده» باشد ابهامهاي فراواني وجود دارد. ميتوان گفت: نويسنده از يك سو به يافتههاي فيزيكدانان متأخر در كشف وحدت و پيوستگي اجزاي جهان چنگ زده و از سوي ديگر به وحدت خداي متعال تمسك جسته و سپس اين دو را به يكديگر گره زده و به عنوان راهي براي اثبات وحدت جهان هستي، از وحدت خداوند به وحدت جهان هستي پي برده است. ...
اصل هشتم
تصور محدوديت براي خداوند محال است و وجود او نامحدود ميباشد. بنا براين، تجليات او نيز بايد نامحدود باشد. در نتيجه، جهان هستي نامحدود است.64 توضيح
نويسنده در اين اصل به اثبات نامحدود بودن جهان هستي پرداخته است. دليل ايشان اين است كه: خداوند نامحدود است به همين جهت تجليات او نيز بايد نامحدود باشد. اگر بخواهيم اين مطلب را در قالبي منطقي بريزيم اين گونه ميشود: خداوند نامحدود است + هر نامحدودي آفريننده موجود نامحدود ميباشد. نتيجه: خداوند آفريننده موجود نامحدود ميباشد. بنابراين جهان هستي كه آفريده خداوند است نامحدود خواهد بود. نقد: تفاوت نامحدود بودن تجليات و نامحدود بودن خداوند
ابتدا لازم است محدود و نامحدود رابشنايسم. براي تشخيص نامحدود نيز، اول بايد محدود را بشناسيم تا با نفي محدوديت آن، نامحدود را درك كنيم. معمولا در عرف مردم محدوديت درباره مكان و زمان و عدد به كار ميرود به اين معنا كه به چيزي «محدود» گفته ميشود كه زمان معين، يا مكان مشخص و يا عدد معيني داشته باشد. در سخن فلاسفه اضافه بر آن سه مورد به چيزي كه وجودش محدود است يعني وجودش معلول وجود ديگري است نيز محدود گفته ميشود. محدوديت وجود، ماهيت نام دارد. بنابراين ما چهار گونه محدود داريم: محدود زماني، محدود مكاني، محدود عددي و محدود وجودي(كه همان موجود ماهوي است). حال نامحدود هم بايد چهار گونه داشته باشيم: نامحدود مكاني، نامحدود زماني، نامحدود عددي و نامحدود وجودي. نامحدود مكاني به چيزي گفته ميشود كه مكان، عين وجود آن است و نامحدود زماني هم آنچه زمان، عين آن است و نامحدود عددي، آنچه شمارش آن پايان نميپذيرد. براي نامحدود زماني و مكاني و عددي فقط ميتوان مجموع عالم را در نظر گرفت كه مجموع عالم عين زمان و عين مكان و بيشمار موجودات است. اما نامحدود وجودي چيست؟ نامحدود وجودي چيزي است كه عين وجود است وجود خالص است هيچ محدوديت وجودي ندارد؛ ماهيت ندارد، هيچ محدوديت وجودي قابل فرض براي آن نيست. نه عين زمان است، نه عين مكان، نه قابل شمارش و نه عين هيچ يك از حالات و دگرگونيها. اين موجود خالص، فقط خداست. از اين بيان نتيجه ميگيريم كه وقتي گفته ميشود خدا نامحدود است معنايش اين است كه وجودش نامحدود است و معناي نامحدود بودن در وجود اين است كه هيچ محدوديتي(از جمله مكان و زمان و عدد و ماهيت) براي آن قابل فرض نيست. اگر گفته ميشود او زمان ندارد، مكان ندارد و ماهيت ندارد به اين معناست كه اصلا زمان و مكان و ماهيت براي او نميتوان فرض كرد.65 پس او از حوزه زمان و مكان و اعداد بيرون است. او از حوزه ممكنات(موجودات ماهوي) بيرون است.66 بله احاطه وجودي بر ممكنات دارد. اما وقتي گفته ميشود مجموع عالم، نامحدود زماني يا نامحدود مكاني يا نامحدود عددي است يعني مكان و زمان، و عدد، عين عالم است. از احكام جداييناپذير عالم است. اساسا زمان از اين جهان ناشي ميشود و مكان نيز از اين جهان درست ميشود. حال برميگرديم به بيان نويسنده. ايشان از نامحدود بودن خدا به نامحدود بودن عالم رسيدهاند. سؤال اين است كه از كدام نامحدود به كدام نامحدود پي بردهايد. از يك سو خدا فقط نامحدود وجودي است و از سوي ديگر عالم اصلا نامحدود وجودي نيست پس چگونه ميتوان از يك نامحدود به نامحدود ديگر پي برد؟ نامحدود بودن خدا با نامحدود بودن تجليات او يعني جهان، متفاوت بوده و به يك معنا نيست پس نميتوان از نامحدود بودن خالق به نامحدود بودن تجليات او دست يافت.67 ...
اصل نهم
به علت نامحدود بودن تجليات يار، جهان دو قطبي (جهاني كه انسان ميشناسد و در آن عمر زميني خود را سپري ميكند) نمي تواند تنها تجلّي خداوند باشد، لذا اين جهان صرفاً يكي از جهانهاي جهان هستي است. به عبارت ديگر، جهان هستي، به جهاني اطلاق ميشود كه خود متشكل از بي نهايت جهانهاي ناشناخته موازي يكديگر است؛ به اين صورت:68
توضيح
نويسنده در اينجا بيان ميكند كه: جهان هستي متشكل از بينهايت جهانهاي متعدد است و اين طور نيست كه فقط يك جهان هستي مادي داشته باشيم. از اينجا معلوم ميشود به نظر ايشان جهان هستي دو گونه اطلاق دارد: يكي اين كه بر جهان هستي مادي اطلاق شود(كه در گفتههاي ايشان بيشتر همين معنا منظور است) و ديگر اين كه بر جهان متشكل از بينهايت جهانهاي ناشناخته موازي با يكديگر اطلاق ميشود.
دليل ايشان بر اثبات كثرت جهانها اين است كه: جهان هستي، تجلي خداوند است و تجليات خداوند نامحدود است پس جهان هم بايد نامحدود باشد. نقد اول: ابهام مقدمه اول استدلال
مقدمه استدلال فوق(يعني نامحدود بودن تجليات يار) نتيجه استدلال در اصل هشتم بود. در بررسي اصل هشتم ديديم كه اين نتيجه، مبهم است. نقد دوم: كدام جهانهاي هستي
تعبير «جهانهاي هستي» به چه معناست:
الف: اگر به معناي «جهانهاي هستي متعدد متصل به يكديگر» باشد در اين صورت همه آنها يك جهان هستي خواهد بود و ديگر معنا ندارد بگوييم: جهانهاي هستي.
ب: و اگر به معناي «جهانهاي هستي متعدد جداي از يكديگر» در اين صورت بين آنها خلأ وجود خواهد داشت(و گرنه تعدد معنا ندارد) در حالي كه فلاسفه از قديم درباره بطلان خلأ دليلهاي متعدد آوردهاند و از اين راه، وحدت عالم را اثبات كردهاند.69
ج: و اگر به معناي جهانهاي موازي يكديگر باشد اين سؤال مطرح ميشود كه چه دليلي بر چنين جهانهاي متعدد موازي داريد؟
در اينجا توضيح اين نكته لازم است كه جهانهاي موازي، نظريهاي در فيزيك كوانتوم است كه در سال 1954 جواني به نام «هوگ اورت» در دانشگاه پرينستون آن را مطرح كرد. مفاد اين نظريه اين است كه «كيهانهايي موازي دقيقا شبيه كيهان ما وجود دارد. اين كيهانها به جهان ما مربوط هستند و در حقيقت از اين جهان انشعاب يافتهاند. در داخل اين كيهانها، جنگ هاي ما سرنوشت ديگري خواهد داشت و نسلهايي كه روي اين كيهان انقراض يافته اند احتمالا به كيهان هاي ديگر منتقل گشتهاند و شايد نسل انسانها هم روي اين كيهانها پايان يافته باشد».70
گذشته از اين كه اين ديدگاه يك نظريه است روش به كارگيري اين نظريه در قالب استدلال و آميختن آن با يك گزاره متافيزيكي منجر به مغالطهاي ميشود كه در ادامه مطالب، مشاهده خواهيد كرد.
گفتني است بهرهبرداي از فيزيك كوانتوم به صورت آگاهي كوانتومي در ميان غربيان مخالفاني دارد كه در اين زمينه مقالاتي را نوشتهاند؛ از جمله:71
افسانه آگاهي كوانتومي - ويكتور استنگر
حقه بازي كوانتومي - ويكتور استنگر
توهمات دانش - پاسخ به مكانيك كوانتومي و مغز
اصولا اثر مكانيك كوانتومي چيست - پسوآ جونيور
توهمات دانش - پاسخ به مكانيك كوانتومي و مغز - كريستف كخ و كلاوس
چرا تفاوت بين کوانتومي و فيزيک کلاسيک بي ربط به ذهن است - كرك لودويك
مکانيک کوانتومي و اختيار - مارتين لوپز نقد سوم: بينهايت جهانهاي ناشناخته موازي!
اگر فرض كنيم جهانهاي متعدد جداي از هم وجود دارد آيا از جمع آنها يك جهان حقيقي تشكيل ميشود يا يك جهان اعتباري؟ به بيان ديگر وقتي چند جهان جداي از يكديگر را در نظر بگيريم ميتوانيم به يك جهان جديدي حاصل از آن جهانها دست پيدا كنيم؟ بنابراين جهان «متشكل از بينهايت جهانهاي ناشناخته موازي يكديگر» معنا ندارد و اطلاق جهان بر آنها فقط يك تصور ذهني بدون واقعيت خارجي است. نقد چهارم:
نويسنده از بينهايت بودن خداوند بينهايتبودن جهانها را به دست آورده است. چنان كه در ذيل اصل هشتم گفتيم خداوند بينهايتِ وجودي است نه بينهايت زماني يا مكان و يا عددي. حال آيا ميتوان از خدايي كه بينهايت وجودي است جهانهاي بينهايت عددي را به دست آورد؟
به عبارت ديگر استدلال نويسنده به اين شكل است: خداوند بينهايت است ? تجليات او بينهايت است ? جهانها بينهايت است.
در حالي كه خداوند بينهايت وجودي است و لذا نميتوان به بينهايتي او تمسك نموده و بينهايتي عددي جهانها را به دست آورد. نقد پنجم: جهان يكپارچه متعدد!
نويسنده در اصل هفتم تجليات خدا را يكپارچه و واحد دانسته بود:
تصوير چند پارچگي براي خداوند محال است و او يكپارچه و در وحدت ميباشد. لذا تجليات او (جهان هستي) نيز ميبايستي يكپارچه و در وحدت بوده، چيزي به آن قابل اضافه شدن و يا كم كردن نمي باشد.72
اما در اينجا به تعدد و نامحدود بودن آنها اشاره ميكند. جاي اين سؤال هست كه بالاخره آن واحد بودن درست است و يا اين تعدد و بينهايت بودن. دست كم اين مطلب نياز به توضيح دارد كه منظور از آن واحد بودن چيست و منظور از اين بينهايت بودن چه معنايي است.
پينوشت:
1. البته در اصل اول (بنگريد به: مهندس محمد علي طاهري، عرفان كيهاني، ص 56) از آن به شاخه عرفاني ياد شده ولي غالبا در نوشتهها و گفتگوها از آن به مكتب ياد ميكنند.
2. تفكيك بين عرفان اسلامي و ايراني را خود نويسنده انجام داده است: «...عرفان كيهاني(حلقه)، كه عرفان ايراني و اسلامي و بر خاسته از فرهنگ ماست» (همان ص 51)
3. آيت الله محمد تقي مصباح يزدي، در جستجوي عرفان اسلامي، ص 33.
4. مرتضي مطهري، مجموعهآثار استاد شهيد مطهري ج23، ص: 27.
5. همان.
6. همان ص: 28.
7. آيت الله محمد تقي مصباح يزدي، همان، ص 132.
8. همان.9. همان، ص 134-136. لطفا براي توضيح بيشتر به همين كتاب مراجعه نماييد.
10. بنگريد به: مهندس محمد علي طاهري، عرفان كيهاني، ص 51.
11. همان، ص 55.
12. انعام 57. نيز هود 63 و 88.
13. بقرة: 111.
14. مؤمنون: 117.
15. عبس 24.
16. عرفان كيهاني، ص 115.
17. اصل اول تا نهم به جز اصل ششم.
18. عرفان كيهاني، ص 56.
19. همان، صص 56 و 57.
20. همان، ص 124.
21. دكتر سيد يحيي يثربي، عرفان نظري، ص 232.
22. مرتضي مطهري، مجموعهآثار استاد شهيد مطهري، ج13، ص: 209.
23. عرفان كيهاني، ص 56.
24. همان، ص 64.
25. همان، ص 57.
26. بنابراين بيان نويسنده نوعي مغالطه است كه آنچه را علت نيست علت پنداشته و يا چند مسئله را با هم يكي كرده است.(وضع ما ليس بعلة علة يا جمع المسائل في مسئلة واحدة)
27. عرفان كيهاني، ص 58.
28. بقرة: 213.
29. محمد: 7.
30. عبد الرزاق الكاشاني، اصطلاحات الصوفية. تحقيق و تقديم و تعليق: عبد العال شاهين، ص 124. (متن موجود در سايت www.4shared.com)
31. ر. ك. صدر المتالهين الشيرازي، مجموعة الرسائل التسعة، ص: 164، المحقق السبزواري، شرح المنظومة، ج3، ص: 522، صدر المتالهين الشيرازي، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج7، ص: 117، صدر المتالهين الشيرازي، مجموعه رسائل فلسفى صدر المتالهين، ص: 427، صدر المتالهين الشيرازي، المظاهر الالهية فى اسرار العلوم الكمالية، ص: 28.
32. استاد محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج1، ص 378
33. بنگريد به اصلهاي 2 (ص 56)و 7 (ص 64) و 62 (ص 131)و 63 (ص 132)
34. مرتضي مطهري، مجموعهآثار استاد شهيد مطهري ج2، ص: 136.
35. همان.
36. «وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى? أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَ?ئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (حشر 9) و براي کساني است که در اين سرا [= سرزمين مدينه] و در سراي ايمان پيش از مهاجران مسکن گزيدند و کساني را که به سويشان هجرت کنند دوست ميدارند، و در دل خود نيازي به آنچه به مهاجران داده شده احساس نميکنند و آنها را بر خود مقدّم ميدارند هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند؛ کساني که از بخل و حرص نفس خويش باز داشته شدهاند رستگارانند!
37. أنفال: 63.
38. شدت مهرباني پيامبر نسبت به مردم تا حدي است كه خداي متعال به ايشان ميفرمايد: لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ ?الشعراء: 3? گويي ميخواهي جان خود را از شدّت اندوه از دست دهي بخاطر اينکه آنها ايمان نميآورند.
39. اسراء 7
40. قصص77
41. بقرة: 245
42. مانند نظام اشتراكي كمونيستي.
43. بنگريد به: سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 117.
44. عرفان كيهاني، ص 58.
45. «عرفان كيهاني» و «انسان از منظري ديگر».
46. (اصل 26) ص 90.
47. (اصل 5) ص 60.
48. (اصل 46) ص 111.
49. (اصل 20) ص 84
50. (اصل 54) ص 121.
51. محمد علي طاهري، انسان از منظري ديگر، ص 69.
52. همان، ص 41.
53. همان، ص 55.
54. همان، ص 69.
55. همان، ص 111.
56. همان، ص 60.
57. بنگريد به ص 63.
58. آيت الله محمد تقي مصباح يزدي، در جستجوي عرفان اسلامي، ص 301.
59. عرفان كيهاني، ص 64.
60. محمد علي طاهري، انسان از منظري ديگر، ص 206.
61. مرتضي مطهري، مجموعهآثار استاد شهيد مطهري، ج2، ص: 135
62. بنگريد به: عين الله خادمي، عليت از ديدگاه فيلسوفان مسلمان و فيلسوفان تجربهگرا... و غلامحسين ابراهيمي ديناني، قواعد كلي فلسفي در فلسفه اسلامي، ج 2، ص 611و الفخر الرازى، شرح الاشارات و التنبيهات، مقدمهمصحح(ج2)، ص 69.
63. صدر المتالهين، ايقاظ النائمين، ص 9. سيد جعفر سجادى، فرهنگ معارف اسلامى، ج3، ص 1459.
64. عرفان كيهاني، ص 66.
65. اين را اصطلاحا ميگويند: قضيه سالبه به انتفاي موضوع.
66. بنگريد به: صدر الدين محمد الشيرازي، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج6، ص: 235.
67. به عبارت ديگر در استدلال فوق(در اصل حد وسط استدلال، تكرار نشده است.
68. عرفان كيهاني، ص 68.
69. بهمنيار بن المرزبان، التحصيل، النص، ص: 379، مير محمد باقر الداماد، القبسات، ص: 261، صدر الدين محمد الشيرازي، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج4، ص: 48،
70. مطالعهي فيزيك كوانتمي در سال 1900 آغاز شد؛ ماكس پلانك براي اولين بار مفهوم آن را به جهان علم معرفي ميكند. آلبرت اينشتين با اينكه خود از اولين كساني بود كه ايده كوانتوم را مطرح كردهاست، هيچوقت نتوانست فيزيك كوانتوم را به عنوان يك تئوري كامل بپذيرد، بلكه آنرا تنها يك تبيين ميدانست.بعد هايزنبرگ اصل عدم قطعيت را مطرح كرد به اين معنا كه ما فقط با مشاهدهي جسم كوانتمي رفتار آن ماده را تغيير ميدهيم. لذا هرگز نميتوانيم به طور كامل طبيعت جسم كوانتمي يا خواص آن را همچون سرعت و موقعيت آن مطمئن شويم.
تئوري آگاهي كوانتومي مدعي است كه فيريك كلاسيك نميتواند آگاهي را بطور كامل تبيين كند. مدافعين آگاهي كوانتومي استدلال ميكنند كيفيات ادراكي مثل صدا، مزه و بويايي و تجارب دروني آگاهي يعني حافظه و رويا ديدن را كه قسمت ضروري تجارب انساني ميباشند، به دليل عدم تبيين رضايت بخش توسط فيزيك كلاسيك نميتوان ناديده گرفت، لذا همواره در تلاشند تا با تكيه بر كوانتوم مدرن پرده از اسرار اين معماي پيچيده بردارند.
در مكانيك كلاسيكي جهان قابل اندازه گيري است. اگر موقعيت و سرعت اوليه مجموعهاي از ذرات مشخص باشد، آينده آن ذرات قابل پيش بيني است اما در فيزيك كوانتوم هيج راهي براي تعيين حالات واقعي جهان وجود ندارد.
شايعترين تفسير استاندارد از مكانيك كوانتوم تفسير كپنهاگي است كه توسط بوهر و هايزنبرگ ارائه شدهاست. از نقطه نظر كوانتوم كپنهاگي تابع موج فقط احتمال حضور ذره كوانتومي در فضا – زمان را نشان ميدهد. از اين رو اين امواج احتمالاتي در طول زمان با توجه به معادلات ارائه شده پخش ميشوند، ليكن وقتي مشاهدهاي رخ ميدهد اين امواج در يك نقطه خاص متمركز ميشود و هويت ذرهاي موج كوانتومي پديدار ميگردد، كه معني اين ادعا اين است كه مشاهده، يك ذره را در يك جايگاه واقعي قرار ميدهد،چرا كه در آن لحظه، ذره بوسيله موج احتمال منتشر قابل تبيين نيست. از اينرو در مكانيك كوانتومي، مشاهده نقش منحصربه فردي بازي ميكند (برخلاف مكانيك نيوتني كه مشاهده يك اتفاق در ديناميك پديدهها است و فيزيك به كار خود ادامه خواهد داد چه اندازه گيري شود و چه نشود؟). اما در اين زمينه سؤال مهمي مطرح ميشود كه: يك اندازه گيري شامل چه چيزهايي است؟ آيا حتماً اين عمل به صورت آگاهانه صورت ميگيرد (يعني بايد يك مشاهده گر هوشمند حضور داشته باشد)؟چرا كه اگر سيستم اندازه گيري، يك سيستم فيزيكي ديگر باشد، باز پديده قابل توصيف بوسيله يك تابع موج خواهد بود. بنابراين دليلي براي تقليل تابع موج وجود ندارد. از ديدگاه كپنهاگي، مكانيك كوانتوم تنها براي پيش بيني احتمال حالات مختلف قبل از مشاهدات خاص، كاربرد دارد. آنچه كه يك مشاهده را تشكيل ميدهد، مستقيما توسط تئوري مشخص نميشود، بلكه رفتار سيستم بعد از مشاهده كاملا متفاوت از رفتار معمولي آن ميباشد. طي مشاهده، تابع موج كه سيستم را توصيف ميكند به يكي از چندين حالت مختلف تقليل مييابد. از اينرو اگر مشاهدهاي صورت نگيرد اين تقليل رخ نخواهد داد.
بنگريد به: http://donyayeman.blog.com/2010/02/17/%D8%AC%D9%
87%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%
D9%85%D9%88%D8%A7%D8%B2%D9%8A
71. The Myth of Quantum Consciousness» by Victor Stenger«On the End of a Quantum Mechanical Romance», Gregory Mulhauser«Why the Difference Between Quantum and Classical Physics is Irrelevant to the Mind/Body Problem», Kirk Ludwig«Quantum Mechanics in the Brain», Christof Koch
«What is an Essentially Quantum Mechanical Effect?», Osvaldo Pessoa Jr.«Quantum Quackery», Victor Stenger«Quantum Quackery», Michael ShermerThe Skeptics Dictionary on PEARSkeptic James Randi attacking PEAR«Quantum mechanics and free will: counter-arguments», Mart?n L?pez Corredoira
«Critique of Quantum Enigma Physics encounters Consciousness», Mart?n L?pez Corredoira
بنگريد به مقاله عرفان كوانتومي در ويكيپديا: http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D8%B1%D9%
81%D8%A7%D9%86_%DA%A9%D9%88%D8%A7%
D9%86%D8%AA%D9%88%D9%85%DB%8C
72. عرفان كيهاني، ص 64. منابع:
1. قرآن كريم.
2. استاد محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، تهران، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، پائيز 1373.
3. عبد الرزاق الكاشاني، اصطلاحات الصوفيه، تحقيق و تقديم و تعليق: عبد العال شاهين، القاهره، دار المنار، 1992.
4. محمد علي طاهري، انسان از منظري ديگر، تهران، ندا-اشجع، 1387.
5. صدر المتالهين، ايقاظ النائمين، با مقدمه و تصحيح دكتر محسن مؤيدى، انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران.
6. بهمنيار بن المرزبان، التحصيل، تصحيح و تعليق از استاد شهيد مرتضى مطهرى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1375.
7. صدر الدين محمد الشيرازي، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1981.
8. فخر الدين الرازى، شرح الاشارات و التنبيهات، مقدمه و تصحيح از دكتر نجفزاده، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1384
9. المحقق السبزوارى، شرح المنظومة، تصحيح و تعليق از آيت الله حسن زاده آملى و تحقيق و تقديم از مسعود طالبى، تهران، نشر ناب، 1369- 1379.
10. مهندس محمد علي طاهري، عرفان كيهاني(حلقه)، تهران، انتشارات انديشه ماندگار، بهار 1388.
11. دكتر سيد يحيي يثربي، عرفان نظري، تحقيقي در سير تكاملي و اصول مسائل تصوف، قم، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1374.
12. عينالله خاتمي، عليت از ديدگاه فيلسوفان مسلمان و فيلسوفان تجربهگرا، قم، موسسه بوستان كتاب، 1388.
13. سيد جعفر سجادى، فرهنگ معارف اسلامى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1373.
14. مير محمد باقر الداماد، القبسات، به اهتمام دكتر مهدى محقق دكتر سيد على موسوى بهبهانى، پروفسور ايزوتسو، دكتر ابراهيم ديباجى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1367.
15. مرتضي مطهري، مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، تهران، انتشارات صدرا، مجلدات مختلف(با استفاده از نرم افزار مجموعهآثار استاد شهيد مطهري، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى)
16. صدر المتألهين، مجموعه رسائل فلسفى صدر المتالهين، تحقيق و تصحيح از حامد ناجى اصفهانى، تهران، انتشارات حكمت، 1375.
17. صدر المتالهين، مجموعة الرسائل التسعة، تهران، 1302 هـ. ق.
18.صدر المتالهين، المظاهر الالهية فى اسرار العلوم الكمالية، مقدمه و تصحيح و تعليق از سيد محمد خامنهاى، تهران، 1387.
19. سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان فى تفسير القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسين حوزه علميه قم، 1417 هـ.ق.
20.اينترنت: دانشنامه آزاد ويكيپديا(fa.wikipedia.org) و...
منبع: http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100876081883
سلام بر بقیةاالله الا عظم و منتظرانش این یکی از جندین ارسالی است که در مدت 15روز اخیر به بنده به صورت پیام خصوصی ارسال شده از طرف طرفداران عرفان دروغین حلقه همه ی دوستان را دعوت میکنم به تامل در نقاطی که به صورت رنگی مشخص میکنم ونظرتان را به ترویج بی اعتباری ائمه(ع) و دین و تناقضات بارز در گفتار این شخص .لطفا" مطالب را که با هم در یک رنگ قرار داده ام مطابقت دهید و خودتان نتیجه گیری کنید ایا غیر از ناامید کردن مردم ساده دل از ائمه(ع) است؟
تاريخ عضويت۱۳۸۹/۳/۱۷محل سکونتمشخصات حضور[+] تعداد مشارکت[+] 0دريافت ازکتابخانه0کتابهای ارسالی0گالري تصاوير0 تشکر از ديگران0تعداد تشکر0 بار در0 پست
آخرین موضوعات
عرفان [="]سلام [="]در مورد عرفان حلقه حرف هایی داشتم. من سههفتست وارد کلاس ها شدم. از سر ناجاری!! از 7 سالگی بیمار بودم. وسواس شدید و بعد افسردگی شدید. مدت ها دارو مصرف کردم. روانشناس رفتم. اما هیچ تغییری نکردم که بدتر هم شدم. سال ها دعا کردم. متوسل به ائمه شدم. قرآن خوندم. نمازخوندم. اما بدتر شدم!پارسال بود که با دوستفرادرمانگری آشنا شدم. اون موقع بود که به آخر راه رسیده بودم. اون قدر درد داشتم که به خدا گفتم یا شفای کامل یا مرگ... و به دومی بیشتر امید داشتم. و دو ماهی فرادرمانی رو امتحان کردم. خوب شدم. داروها رو کنار گذاشته بودم و متحیر بودم... من 22 سالم بود و بهترین روزهای زندگیم نابود شده بود. چرا توسلاتم به ائمه تا حالا جواب نداده بود؟ چرااون همه دعا اثر نکرد و بدتر هم شدم؟ نگید که در سن 7 سالگی به خاطر گناهام این طوری شدم! چرا خدا منو شفا نداده بود؟ [="]و این روزها برای جواب سوال هام این کلاس رو می رم. ومهم تر از اون می رم چون تخلف از قوانینحلقه باعث بازگشت بیماری می شه (تخلفشاملشک، انکار و ناسپاسی و...)من الان دو راه دارم.می تونم ادامه بدم که به قول شما می گید راه شیطانیه! یا نه برگردم و بیماریم هم برگرده. و من [="]همون نتیجه قبل و درد و مطمئنا با بازگشت اون دردها مرگ... و چه بسا خودکشی. کاش یکی بفهمه من دیگه حتی با تهدید جهتم هم نمی تونم اون مریضی ها رو تاب بیارم. [="]حالا به شما پیشنهادی می دم: [="]چرا چشم هامون رو بازتر نکنیم؟ شاید این نوعی از قوانین خداوند باشه؟ شاید این حلقه ها مثل قوانین فیزیکی و شیمیایی و علم باشه که هنوز کشف نشده. و قوانین خداوند برای استفاده نیازی به مومن بودن نداره. شاید واقعا با اشتیاق بشه بهشون رسید؟ در مورد ریکی چیزی شنیدین؟ چاکرا؟ اینام شیطانیه؟ چرا؟ [="]منی که تو اوج بیماری و سختی پام به این جا کشیده شد گناهم چی بوده که به نظر شما الان با کمکی که به خانواده ام برای دردهاشون می کنم شدم واسطه کمک شیطان؟ برم بمیرم؟ نه! شما اگر درد من رو نکشیده باشید متوجه نمی شید درد بیماری روحی چقدر سخته... در مورد وسواس به احادیث هم مراجعه کردم. اما اون هام راهی نداشتند که عمل کنه. [="]خوب اگر فرض کنیم چنین قوانینی هست کار درست چیه؟ بیایم عقاید این افراد رو که من هم می دونم خیلی هاش غلطه اصلاح کنیم. یعنی استفاده درست از قوانین. این طوری کسی مثل من در تضاد بین عمل این حلقه و تئوری صرف دینی قرار نمی گیره. کسی به من می گفت مکتب پراگاتیسم رو تو قبول داری! واقعیت اینه که وقتی دردها تمام جوونی و نوجونی و کودکی و زندگیت رو سیاه کنند اونم از نوع روحی برات دین چندانی نمی مونه. مخصوصا این که متوسل هم شده باشی و نتیجه نگرفته باشی. حالا یکی اومده دستم رو ازاون لجنزار کشیده بیرون. من دستش رو پس بزنم بگم نه تو تئوری شما مشکل دارید من می رم تو کثافت قبلی غرق می شم! یا نه من قدرت این حلقه ها رو می پذیرم به عنوان قانون خداوندی اما تئوریتون رو نه. [="]نمی دونم... امیدوارم اگر این حلقه شیطانیه برام ثابت بشه و من برم سراغ همون مردن که احتمالا عذاب جهنمش کمتر از متوسل شدن و ابزار شیطان شدنه. [="]توجه کنید... من نمی تونم آدم خاص و معصوم بشم. من همینم... و به خدایی احتیاج دارم که لطفش شامل حال من معمولی(نه جنایتکار هم بشه)
(باور کنید هیچ دل خوشی از این راه ندارم! هیچ دلم نمی خواد بدونم کجا تسخیر شدم و وجودم پر از جنه و ... اما چه کنم که کس دیگه ای به من نوید شفا و انجامش رو نداده. وگرنه کی خوشش میاد تجربیات خروج به این سختی رو تحمل کنه؟ من دوست داشتم فکر کنم خداوند اجازه ورود جنیان رو به بدنم نمی ده مگر این که من نزدیکشون بشم. اما با این خروج ها بود که بیماریم خوب شد. نه با دارو و .. فعلا چشم هام بازه. می تونم قبول کنم در تئوری هاشون مشکل دارند . من شدیدا متاسفم که هیچ راه دیگه ای ندارم. شدیدا متاسفم که توسل به ائمه نتونست منو نجات بده. باشه... به قول دوستی عمل من بوده که باعث شده ائمه بهم نظر نکنند! حتما تو 7 سالگی جنایتی کردم که خودم نمی دونم!! اما خوب اصلا من آدم پست... کثیف... حتی اگر نماز بخونم و سعی کنم لااقل از ترس اعمال دینی رو انجام بدم. بالاخره راه نجاتی باید برای من معمولی باشه یا نه؟ آیا خداوند معصومین رو برای آدم ها خاص و بی گناه آفریده؟ باورکنید اگر همین امروز یک مستجاب الدعوه بیاد یا معجزه ای از طرف ائمه ببینم کلاس ها رو ول می کنم! اما متاسفم که بهم ثابت شده چنین چیزی لااقل برای من اتفاق نمی افته)
[=Century Gothic]با سلام
و تشکر از دوستان و سید ضیاء گرامی
آقا هر از چند گاهی یک سبک عقل بلند میشود و از خودش یه فرقه درست میکندو !یک عدی خامی هم دنبال رو!!
اما در مورد این فرقه توضیحات کامل داده شده و بسیار جامع بوده که جای تشکر دارد!از دوستان گرامی !
و اما این که :چند تا سوال از دوستاران این فرقه دارم !که امیدوارم پاسخی روشن به این سؤلات داشته باشند[=Century Gothic]؟ [=Georgia][=B Nazanin]
در مورد این گروه مدعی عرفان که در حال حاضر جزو فرقههای نوپدید عرفانهای دروغین در کشور به شمار میآید، طرح پرسشهای زیر ضورتی است: [=Georgia]
[=Georgia][=B Nazanin]اگر قصد آقای مهندس«ط»- رئیس فرقه حلقه- فقط اثبات یک فرضیه علمی به نام طب فرادرمانی است پس دیگر چه نیازی به شبکه سازی و عضوگیری دارد؟ [=Georgia]
[=Georgia][=B Nazanin]کدام عالم و دانشمندی را در دنیا میتوان سراغ گرفت که برای اثبات فرضیه علمی خود دار و دسته راه انداخته و ضمن عضوگیری از افراد، برای آنها پرونده عضویت تشکیل داده باشد؟!
حتی داروین ـ[=B Nazanin] زیستشناس جنجالی- هم برای اثبات فرضیهاش «منشأ انواع» که اعلام نبرد با کلیسا بود، اینگونه مثل آقای «ط» رئیس فرقه «حلقه»، خودش را به تکاپو نینداخته بود! [=Georgia]
[=Georgia][=B Nazanin]چرا این فرد اقدام به تشکیل محافل و حلقههای گوناگون در نقاط متعدد کشور کرده؟
هزینه اداره این حلقهها از کجا تأمین میشود؟
اگر مسأله آقای «ط» یک بحث تخصصی پزشکی است چرا پای عوام را به این ماجرا باز کرده و حتی در برخی روستاهای تبریز، مشهد، کرمانشاه، همدان، یزد و ... از میان افراد عامی، کم سواد و بیسواد نیرو جذب کرده است؟
یک فرد عامی و بیسواد چه نقشی در اثبات یک فرضیه علمی(!) میتواند داشته باشد؟ [=Georgia]
[=Georgia][=B Nazanin]اگر جنب و جوشهای آقای «ط» بر سر یک مسأله پزشکی است، ربط دادن این مسأله به عرفان کیهانی و باز کردن پای ماوراء به آن چه دلیلی میتواند داشته باشد؟ [=Georgia]
[=Georgia][=B Nazanin]تشکیل حلقههایی موسوم به مریدان در اطراف آقای «ط»، برای رسیدن به چه هدف یا اهدافی باید تعبیر شود؟ [=Georgia]
[=Georgia][=B Nazanin]تجربههای تاریخی و اجتماعی نشان میدهد افرادی که در لوای مسائل جذابی همچون عرفان، ماوراء، متافیزیک و اعمال خارقالعاده اقدام به تشکیل تیم کرده و شبکه اجتماعی میسازند بدون شک اهداف خاصی را دنبال میکنند که در چند محور قابل بررسی است: تجارت و کسب ثروت، رسیدن به شهرت و کسب قدرت. [=Georgia]:Sham:
[=Georgia][=B Nazanin]با این وصف، اگر فردی بهنام عرفان و با ادعاهای عوامفریبانه در جامعه اعلام موجودیت کند یا در پی رونق اقتصادی خویش است و یا در پی شهرت و قدرت. در غیر این صورت، دارای مشکلات و اختلالات روانی است و به درمان نیاز دارد. [=Georgia]
[=Century Gothic]متن کامل مناظره مهندس طاهري( عرفان حلقه + عرفان کيهاني) با حجت الاسلام عابديني.:Ealam:
خوب دوستان باز هم تکرار مکررات و باز هم از این عکسها. دوستان خوبم. اگر فکر می کنید من از این عکسها پایم سست می شود یا دلم به لرزه میفتد سخت در اشتباهید.
حضرت زینب سلام الله علیه همچون شیر زنی در کربلا در پاسخ با منافقان کوردل جوابهایی بسیار براتر از اینها در وصف حضرتش سروردند. من و دوستان نه از برای تمثیل به لقای مبارک ایشان بلکه از برای شیعه بودن و کسی که جا به جای پای بزرگان دین گذاشتن را اطاعت میکنیم جسارت به دامان مطهر ایشان کردم. شما هم متاسفانه رسم مردانگی را از همان کسانی آموخته اید که اینها را یاد شما داده اند. عکس خصوصی را انتشار دادن و نشان دادن مفسده ای برای اظهار به مفسده از خود مفسده گناهش بزرگ تر است. برایتان متاسف میشوم که برای حفظ کرامت انسانی ارزشی قایل نیستید که انشاالله خداوند جوابی در حد و اندازه خودتان نثارتان کند.
خوب دوستان باز هم تکرار مکررات و باز هم از این عکسها. دوستان خوبم. اگر فکر می کنید من از این عکسها پایم سست می شود یا دلم به لرزه میفتد سخت در اشتباهید.
حضرت زینب سلام الله علیه همچون شیر زنی در کربلا در پاسخ با منافقان کوردل جوابهایی بسیار براتر از اینها در وصف حضرتش سروردند. من و دوستان نه از برای تمثیل به لقای مبارک ایشان بلکه از برای شیعه بودن و کسی که جا به جای پای بزرگان دین گذاشتن را اطاعت میکنیم جسارت به دامان مطهر ایشان کردم. شما هم متاسفانه رسم مردانگی را از همان کسانی آموخته اید که اینها را یاد شما داده اند. عکس خصوصی را انتشار دادن و نشان دادن مفسده ای برای اظهار به مفسده از خود مفسده گناهش بزرگ تر است. برایتان متاسف میشوم که برای حفظ کرامت انسانی ارزشی قایل نیستید که انشاالله خداوند جوابی در حد و اندازه خودتان نثارتان کند.
قَال َ[علیه السلام] كُنْ فِى الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَیُرْكَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ درود خدا بر او ، فرمود: در فتنه ها چونان شتر دو ساله باش، نه پشتى دارد كه سوارى دهد و نه پستانى تا او را بدوشند.
با سلام سرکار ایران لطفا یه بار دیگه مطالب حقیر در پست قبلی رو مطالعه بفرمایید، این بار با حوصله و دقت بیشتر. ببینید بزرگوار من تا حد زیادی شما رو درک می کنم، شما تا قبل از این تلاشهایی کردین ولی اونطور که باید و شاید نتیجه نگرفتین، الان با اونجا آشنا شدین و احتمالا خودتون هم از نزدیک مواردی رو دیدین که افرادی نتیجه های درمانی گرفتن. همونطور که گفتم این مطالب برای ما موضوعیت نداره، بنابراین نیازی نیست که شما این گزارشات رو بیارید، ممکنه کسی مناقشه کنه که از کجا معلوم اینها یه سری سناریوهای ساختگی نباشه؟(بعضی یا همه، کل یک گزارش یا بخشی از اون)، اما همونطور که گفتم فعلا مفروض می گیریم که این مساله در کلیتش درسته، صحبت ما بر سر مباحث دیگه است. ببینید اگه شما می خواید به مراتب بالای فنا برسید و عبد محض او باشید باید از در محبت تسلیم محض او باشید و دقیقا اونطوری سلوک کنید که او می پسنده، طریقی که از طریق حبیبانش(ع)به ما شناسونده، قرار نیست همه چیز در این دنیا ظهور کنه، و شما نتیجه ی تلاشتون رو لزوما در این دنیا ببینید، بعضی اوقات بنا به دلایلی برای بعضی افراد مسائلی در همین دنیا ظهور پیدا می کنه اما غالبا این مساله حواله داده میشه به نشئه ی آخرت، دار ظهور حقیقی اونجاست، اونجاست که اگه به اندازه ی مثقال ذره ای خوبی کرده باشین نتیجه ی اون رو می بینین و اگه به اندازه ی مثقال ذره ای بدی کرده باشین نتیجه ی اون رو می بینین، اونجاست که کسی که از شریعت حقه دور شده باشه در حالی که در این دنیا تفصیلا برش عرضه شده بوده نتیجه ی خسران آمیز کارش رو می بینه. شما باید همتتون رو بلندتر کنین، آیا اگه کسی چند تا چشمه نشونتون داد، مثل همین درمان ها(با فرض صحت)، که همونطور که گذشت برای یه روح بزرگ و نه یه روح حقیر، چیز خاصی نیست و کسی که ورودی در عالم مثال داشته باشه، صرف نظر از اینکه اهل هدایت باشه یا ضلالت، می تونه چنین کاری کنه، آیا به صرف این چند چشمه باید روی عقلتون پرده بیفته و چنان شیفته و سرسپرده ی اون بشین که دیگه نتونین اونو نقد کنین؟
با این کلی گویی ها و حرفهای گل و بلبل و زینت داده شده و جاخالی دادن ها و طفره رفتن ها بحث به جایی نمی رسه، اجازه بدین برای اینکه بحث بهتر پیش بره بحث رو با یه سری سوالات ادامه بدیم، اگه سوالات دیگه ای هم به ذهن دوستان می یاد و طرحش رو مفید می دونن طرح کنن، عجالتا با سوالاتی از این دست بحث رو ادامه بدیم، شاید در ادامه سوالات دیگه ای هم طرح شد، خواهشم اینه که با یه روحیه ی صادقانه و به دور از تکلف راجع به این سوالات تامل کنین و بعد بدون حاشیه و طفره بطور مستدل و دقیق پاسخ بدین:
ایشون ادعا می کنن که مطالبشون بازتقریری از عرفان اسلامیه، نمی دونم شما چقدر با عرفان اسلامی آشنا هستین، ولی برای بنده که قسمت زیادی از مطالعاتم متمرکز دز این حوزه بوده و هست این مطلب بیشتر شبیه جکه! :
این مکتب دقیقا می خواد به کجا برسه؟ ملاک شما و ادله ی شما برای پذیرش مطالب ایشون و سرسپردگی به ایشون چیه؟ چقدر تطابق و هماهنگی با دین مبین براتون مهمه؟ این مکتب چقدر ریشه در دین مبین داره؟ در طی این طریق جایگاه دین محمدی(ص) کجاست؟
چقدر به عقیده ی درست اهمیت داده میشه؟
جایگاه توحید، معاد، نبوت و امامت و همینطور بقیه ی عقاید شیعی کجاست؟
نظر این مکتب راجع به وساطت فیض رسول خاتم(ص)و ائمه ی هدی(ع) چیه؟ آیا مهدی(عج) رو به عنوان استاد خاص قبول داره؟
چقدر به تخلق به اخلاق اسلامی و فقه اسلامی اهمیت داده میشه؟
ملاک تشخیص کشف رحمانی از کشف شیطانی دقیقا چیه؟
چقدر به استفاده از ادبیات و مفاهیم دینی اهمیت داده میشه؟
استاد باید چه خصوصیاتی داشته باشه؟ و آیا ایشون اون خصوصیات رو داره؟ و ...
دوست خوبم خودتون فرمودین بازتقریر هستش. ولی با سادگی تمام
من به کسی سرسپردگی ندارم ملاک شناخت خودم هستش.
شما میگین مهم من میگم اصل.
ریشه دین هستش.
فکر کنم منظورتون همون جواب بالایی هستش.
عقیده نیست دوست خوبم ادراک ، دریافت و اشراق هستش.
همه جاش.
همونطور که شما میرین حرم امام رضا (ع) برای شفاعت ما هم میریم.
حضرت مهدی (عج ) به عنوان راهبر و نشان دهنده راه آخر.
اخلاق عرفانی.
ملاک ها : ستارالعیوبی را نقض نکند + اختیار را نقض نکند + عدالت الهی را نقض نکند + همیشه بسوی کمال باشد ( یعنی همه اینها باید با هم باشند یکی باشد یکی نباشد نمی شود هر 4 تا با هم ) البته در همان کتابی که اشکال تراشی میکنید اینها هست ولی خوب از درک مطلب غافلید.
ادبیات دینی اگه منظورتون کلمات ثقیل و دهن پر کن هستش سعی شده رعایت تمام و کمال با انتخاب سادگی کلمات اعمال بشه.
استاد صرفا به عنوان نفر اول ارائه دهنده این مکتب استاد خطاب میشه. ولی هیچ دلیلی به سرسپردگی یا مرید و مرادی و مرشدی نمی بینم. حالا با خانواده کجا رفتن چه عکسی گرفتن که خدا میدونه چرا جعل کردند نمی دونم ؟
••ostad•• حتما به دوستان توضیح میدهید که جواب نقل قولهایتان را برعکس می کنید و در سایت قرار میدهید. چون انتظار چنین حرکتی را از شما داشتم تصویر مطالب را از طریق print screen گرفته ام که در سایت قرار می دهم تا دوستان پی به نیت شوم شما ببرند.
این عکس هدر همان سایتی می باشد که شما و دوستان از آن مطلب جمع نموده اید این عکس در موقع کلیک کردن در ویندوز دارای تصویر یکی از سریالهای تلویزیونی کره ای می باشد ولی در موقع باز کردن با نرم افزار تصویر دیگری نشان میدهد. این هم میتواند جواب دوستانی باشد که میکوشند ارتباط با شیطان را به ما نسبت دهند ولی غافل از اینکه شعور شیطانی خودتان بر تصویر محکوم است. خدا را شکر که این سایت در دست شماست که بعدا نگویید اینرا هم خودتان دستکاری کرده اید.
با سلام سرکار ایران لطفا یه بار دیگه مطالب حقیر در پست قبلی رو مطالعه بفرمایید، این بار با حوصله و دقت بیشتر. ببینید بزرگوار من تا حد زیادی شما رو درک می کنم، شما تا قبل از این تلاشهایی کردین ولی اونطور که باید و شاید نتیجه نگرفتین، الان با اونجا آشنا شدین و احتمالا خودتون هم از نزدیک مواردی رو دیدین که افرادی نتیجه های درمانی گرفتن. همونطور که گفتم این مطالب برای ما موضوعیت نداره، بنابراین نیازی نیست که شما این گزارشات رو بیارید، ممکنه کسی مناقشه کنه که از کجا معلوم اینها یه سری سناریوهای ساختگی نباشه؟(بعضی یا همه، کل یک گزارش یا بخشی از اون)، اما همونطور که گفتم فعلا مفروض می گیریم که این مساله در کلیتش درسته، صحبت ما بر سر مباحث دیگه است. ببینید اگه شما می خواید به مراتب بالای فنا برسید و عبد محض او باشید باید از در محبت تسلیم محض او باشید و دقیقا اونطوری سلوک کنید که او می پسنده، طریقی که از طریق حبیبانش(ع)به ما شناسونده، قرار نیست همه چیز در این دنیا ظهور کنه، و شما نتیجه ی تلاشتون رو لزوما در این دنیا ببینید، بعضی اوقات بنا به دلایلی برای بعضی افراد مسائلی در همین دنیا ظهور پیدا می کنه اما غالبا این مساله حواله داده میشه به نشئه ی آخرت، دار ظهور حقیقی اونجاست، اونجاست که اگه به اندازه ی مثقال ذره ای خوبی کرده باشین نتیجه ی اون رو می بینین و اگه به اندازه ی مثقال ذره ای بدی کرده باشین نتیجه ی اون رو می بینین، اونجاست که کسی که از شریعت حقه دور شده باشه در حالی که در این دنیا تفصیلا برش عرضه شده بوده نتیجه ی خسران آمیز کارش رو می بینه. شما باید همتتون رو بلندتر کنین، آیا اگه کسی چند تا چشمه نشونتون داد، مثل همین درمان ها(با فرض صحت)، که همونطور که گذشت برای یه روح بزرگ و نه یه روح حقیر، چیز خاصی نیست و کسی که ورودی در عالم مثال داشته باشه، صرف نظر از اینکه اهل هدایت باشه یا ضلالت، می تونه چنین کاری کنه، آیا به صرف این چند چشمه باید روی عقلتون پرده بیفته و چنان شیفته و سرسپرده ی اون بشین که دیگه نتونین اونو نقد کنین؟
با این کلی گویی ها و حرفهای گل و بلبل و زینت داده شده و جاخالی دادن ها و طفره رفتن ها بحث به جایی نمی رسه، اجازه بدین برای اینکه بحث بهتر پیش بره بحث رو با یه سری سوالات ادامه بدیم، اگه سوالات دیگه ای هم به ذهن دوستان می یاد و طرحش رو مفید می دونن طرح کنن، عجالتا با سوالاتی از این دست بحث رو ادامه بدیم، شاید در ادامه سوالات دیگه ای هم طرح شد، خواهشم اینه که با یه روحیه ی صادقانه و به دور از تکلف راجع به این سوالات تامل کنین و بعد بدون حاشیه و طفره بطور مستدل و دقیق پاسخ بدین:
ایشون ادعا می کنن که مطالبشون بازتقریری از عرفان اسلامیه، نمی دونم شما چقدر با عرفان اسلامی آشنا هستین، ولی برای بنده که قسمت زیادی از مطالعاتم متمرکز دز این حوزه بوده و هست این مطلب بیشتر شبیه جکه! :
این مکتب دقیقا می خواد به کجا برسه؟ ملاک شما و ادله ی شما برای پذیرش مطالب ایشون و سرسپردگی به ایشون چیه؟ چقدر تطابق و هماهنگی با دین مبین براتون مهمه؟ این مکتب چقدر ریشه در دین مبین داره؟ در طی این طریق جایگاه دین محمدی(ص) کجاست؟
چقدر به عقیده ی درست اهمیت داده میشه؟
جایگاه توحید، معاد، نبوت و امامت و همینطور بقیه ی عقاید شیعی کجاست؟
نظر این مکتب راجع به وساطت فیض رسول خاتم(ص)و ائمه ی هدی(ع) چیه؟ آیا مهدی(عج) رو به عنوان استاد خاص قبول داره؟
چقدر به تخلق به اخلاق اسلامی و فقه اسلامی اهمیت داده میشه؟
ملاک تشخیص کشف رحمانی از کشف شیطانی دقیقا چیه؟
چقدر به استفاده از ادبیات و مفاهیم دینی اهمیت داده میشه؟
استاد باید چه خصوصیاتی داشته باشه؟ و آیا ایشون اون خصوصیات رو داره؟ و ...
iranp301;28051 نوشت:
دوست خوبم خودتون فرمودین بازتقریر هستش. ولی با سادگی تمام
من به کسی سرسپردگی ندارم ملاک شناخت خودم هستش.
شما میگین مهم من میگم اصل.
ریشه دین هستش.
فکر کنم منظورتون همون جواب بالایی هستش.
عقیده نیست دوست خوبم ادراک ، دریافت و اشراق هستش.
همه جاش.
همونطور که شما میرین حرم امام رضا (ع) برای شفاعت ما هم میریم.
حضرت مهدی (عج ) به عنوان راهبر و نشان دهنده راه آخر.
اخلاق عرفانی.
ملاک ها : ستارالعیوبی را نقض نکند + اختیار را نقض نکند + عدالت الهی را نقض نکند + همیشه بسوی کمال باشد ( یعنی همه اینها باید با هم باشند یکی باشد یکی نباشد نمی شود هر 4 تا با هم ) البته در همان کتابی که اشکال تراشی میکنید اینها هست ولی خوب از درک مطلب غافلید.
ادبیات دینی اگه منظورتون کلمات ثقیل و دهن پر کن هستش سعی شده رعایت تمام و کمال با انتخاب سادگی کلمات اعمال بشه.
استاد صرفا به عنوان نفر اول ارائه دهنده این مکتب استاد خطاب میشه. ولی هیچ دلیلی به سرسپردگی یا مرید و مرادی و مرشدی نمی بینم. حالا با خانواده کجا رفتن چه عکسی گرفتن که خدا میدونه چرا جعل کردند نمی دونم ؟
با سلام بس کنید سرکار ایران، کمی به شعور مخاطبتون احترام بذارین، شما ما رو احمق فرض کردین؟، این مطالب من در آوردی چیه آوردین، اینا بجای اینکه توصیف عقاید اون آقا باشه تمناهای شماست، یعنی شما دوست دارین این جریان اینجوری باشه نه اینکه اینطوری هست، برید صفحه های قبلی رو که بطور مستند و دقیق و به تفصیل از خود مطالب منتشر شده ی این جریان این جریان رو نقد کرده بخونید، شما یا خواب تشریف دارین یا خودتون رو به خواب زدین، در هر صورت نمیشه شما رو بیدار کرد چون این خوابی که من می بینم خواب سنگینیه!...
خواهر من قبلا هم بهتون گفتم ، شما چون جای دیگه ای رو سراغ ندارین که بهش پناه ببرین و حالا هم چند تا چشمه دیدین، اینطور سرسپرده و وابسته ی این جریان شدین که دیگه هم نمیشه از این خواب خرگوشی بیدارتون کرد...
همونطور که گفتم من همون اوائل بعد از کمی آشنایی با این جریان به فضل خدا از اون جدا شدم، بعد از اون حق تعالی چیزایی بهم داد که در خیالم هم نمی گنجید... رها کن این بازیها رو خواهر من، نیتت رو صاف کن و همتت رو بلند و عملت رو درست، از خداوند متعال بخواه دعای حضرت حجت(عج) رو شامل حالت کنه، اگه روزیت باشه و در تقدیرت، خداوند متعال از سرچشمه ها سیرابت می کنه...
••ostad•• حتما به دوستان توضیح میدهید که جواب نقل قولهایتان را برعکس می کنید و در سایت قرار میدهید. چون انتظار چنین حرکتی را از شما داشتم تصویر مطالب را از طریق print screen گرفته ام که در سایت قرار می دهم تا دوستان پی به نیت شوم شما ببرند.
سلام بر بقیةالله الاعظم و منتظرانش
بنده قبلا" بارها گفته ام و باز میگویم اصلا" با شما صحبتی ندارم چون در بحثهای قبلی منطق در شما ندیدم وهیچ کاری با شما ندارم دوماه بحث کردیم و شما مرتبا" خودتان را دور زدید ما که بیکار نیستیم یک بار پاسخ میدهند شما چندین نفر را که بادلیل پاسختان را میگویند بی دلیل نادان میدانید وخود را دانا پس لطف کنید بنده را مرخص نمایید از تالار گفتگویتان بنده فقط مکتب دروغین عرفان حلقه را نقد میکنم و با شما هم کاری ندارم عقایدتان برای خودتان بماند به من چه کار دارید اصلا" بنده شیاد به قول.....!!! علمی مکتبتان را رد میکنیم علمی دفاع کنید وبارها در همین پستها خواسته ام یک نفر اگر توانسته اید فریبش دهید که قابل بحث علمی باشد بنده در خدمتم! نیت بنده سالها است که معرف حضور دوستان گرامی در مراکز مختلف است فقط ترویج عرفان شیعی بر گرفته از سیره و روش علی (ع) و امام سجاد(ع) وامام صادق (ع) و امام رضا(ع) است و این گفته ی شما جز تهمت و افترا نیست مراقب عواقب گفتار تان باشید که خدای ناکرده به سرنوشت رییس محترمتان دچار نشوید و مجبور به پاسخ گویی بر تهمتها و ادعا هایتان نباشید بفر مایید نیت شوم بنده را در ترویج این عرفان واقعی ائمه(ع)را ثابت کنید بنده در خدمت م برای پاسخگویی .
سالها قبل زمانی که نزد استاد عالی مقام و فرزانه ای درس علوم بلاغت میخواندم ایشان برای مثال درسی؛ از کلمه ی خاله زنک استفاده کردند و توضیحاتی در ارتباط با نوع این کلمه دادند بنده با توجه به اینکه خودم یک خانم بودم بسیار متاثر شدم و این در حالی بود که از زمان کودکی از این کلمه متنفر بودم . به استاد اعتراض کردم که چرا خاله زنک میگویید و مثلا" دایی مردک نمی گویید . ایشان کمی خندیدند و بعد گفتند معمولا" اقایان سرگرم کسب معاش هستند و فرصت این موارد راندارند واین کنایات را با مصداق وارد علم بیان ؛ کرده اند........ !!!!
مدتی قبل برای تحقیقی به یک کتاب روانشناسی مراجعه کردم که در ان بحث از علل لجبازی در کودکان و نوجوانان بود . که مسایلی را مطرح نموده وسپس مختصرا" اشاره کرده بود که این موضوع در بزرگسالان رشد ی بیرونی و درونی پیدا میکند که رشد درونی عمیق و رشد بیرونی وسیع خواهد بود به طوری که شخص تمام حواس خود را در مرکز این (موضوع)متمرکز کرده و اصلا" جز انچه خود میگوید را عمدا" نمیپذیرد وفکر کردم این دقیقا" مانند کسی است که قران مثال زده که نه میبیند ونه میشنود وحتی در مورد تمام استدلالهااز عقل خدادادی هم عمدا" استفاده نمی بردوحتی گاهی این خیال بر سرش میزند که دیگران را هم مثل خودش میپندارد و فکر میکند دیگران هم نه میشنوند - نه میبینند و نه از عقل خدادادی استفاده ی موثر در این موارد میبرند و مرتبا" حول محور منیت دور میزنند . در ضمن فایلی که قرار دادید مربوط به شخص دیگری است از ایشان اجازه میگیرم وکامل ان را اینجا قرار میدهم تا هم نام ایشان مشخص شودو هم زشتی تهمت شما اشکار شود غافل از اینکه همان خداوند فرموده و مکروا ومکرالله . همانطور که بنده فایل دوستتان را با نام اوردم شما هم فایل را بانام بیاورید و به دیگران تهمت نزنید.
........................................................... حق یارتان :roz:...............................................................
والله تهدید کار درست و مناسبی نیست. محکمه هم محکمه الهی نیست و لغزش و خطا درصدی امکان دارد. نهایت امر جان ناقابلی است که فدای اسلام شود چه اشکالی دارد. اصلا مگر جان من در برابر دین مبین ارزشی دارد که بر سر آن با من معامله می کنید. انشاالله اگر عناد شما را قبول کردم می شوم تواب ، نکردم هم که باز فدای اسلام. چیزی بالاتر از جان اگر دارید بر سر آن با هم معامله کنیم اگر نداریم اجازه بدهیم بدور از تهدید و ارعاب شما بگویید تا من مجاب شوم. استاد مگر شما اجازه هم میگیرید !!!! این عکسهایی که در سایت انتشار داده اید آیا از صاحب آنها اجازه گرفته اید ؟ این هم روش.!!! جل الخالق ؟؟؟ پیش قاضی و ملق بازی !!!!
با سلام بس کنید سرکار ایران، کمی به شعور مخاطبتون احترام بذارین، شما ما رو احمق فرض کردین؟، این مطالب من در آوردی چیه آوردین، اینا بجای اینکه توصیف عقاید اون آقا باشه تمناهای شماست، یعنی شما دوست دارین این جریان اینجوری باشه نه اینکه اینطوری هست، برید صفحه های قبلی رو که بطور مستند و دقیق و به تفصیل از خود مطالب منتشر شده ی این جریان این جریان رو نقد کرده بخونید، شما یا خواب تشریف دارین یا خودتون رو به خواب زدین، در هر صورت نمیشه شما رو بیدار کرد چون این خوابی که من می بینم خواب سنگینیه!...
خواهر من قبلا هم بهتون گفتم ، شما چون جای دیگه ای رو سراغ ندارین که بهش پناه ببرین و حالا هم چند تا چشمه دیدین، اینطور سرسپرده و وابسته ی این جریان شدین که دیگه هم نمیشه از این خواب خرگوشی بیدارتون کرد...
همونطور که گفتم من همون اوائل بعد از کمی آشنایی با این جریان به فضل خدا از اون جدا شدم، بعد از اون حق تعالی چیزایی بهم داد که در خیالم هم نمی گنجید... رها کن این بازیها رو خواهر من، نیتت رو صاف کن و همتت رو بلند و عملت رو درست، از خداوند متعال بخواه دعای حضرت حجت(عج) رو شامل حالت کنه، اگه روزیت باشه و در تقدیرت، خداوند متعال از سرچشمه ها سیرابت می کنه...
والله تهدید کار درست و مناسبی نیست. محکمه هم محکمه الهی نیست و لغزش و خطا درصدی امکان دارد. نهایت امر جان ناقابلی است که فدای اسلام شود چه اشکالی دارد. اصلا مگر جان من در برابر دین مبین ارزشی دارد که بر سر آن با من معامله می کنید. انشاالله اگر عناد شما را قبول کردم می شوم تواب ، نکردم هم که باز فدای اسلام. چیزی بالاتر از جان اگر دارید بر سر آن با هم معامله کنیم اگر نداریم اجازه بدهیم بدور از تهدید و ارعاب شما بگویید تا من مجاب شوم. استاد مگر شما اجازه هم میگیرید !!!! این عکسهایی که در سایت انتشار داده اید آیا از صاحب آنها اجازه گرفته اید ؟ این هم روش.!!! جل الخالق ؟؟؟ پیش قاضی و ملق بازی !!!!
با سلام
آقا انگار شما تو این ۲ تا( غ )گیر کردید !!!؟غلامی آقای( ط) و غمگینی از برای آقای (ط ) انگار شما تو حب وبغضم سر رشته دارید؟!
من هنوز منتظر جواب هستم!!!!؟
دیگه سفسطه و مغلطه کافی نیست؟؟!!
امام صادق (ع) فرمودند : دروغ میگوید کسی که گمان میکند شیعه ی ما است ، ولی به ریسمان غیر ما ، چنگ زده است. بحارالانوار جلد 2 صفحه 98 حدیث 49
يک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا
من خمره افيونم زنهار سرم مگشا
آتش به من اندرزن آتش چه زند با من
کاندر فلک افکندم صد آتش و صد غوغا
گر چرخ همه سر شد ور خاک همه پا شد
نی سر بهلم آن را نی پا بهلم اين را
يا صافيه الخمر فی آنيه المولي
اسکر نفرا لدا و السکر بنا اولي
[=century gothic]با سلام آقا انگار شما تو این ۲ تا( غ )گیر کردید !!!؟غلامی آقای( ط) و غمگینی از برای آقای (ط ) انگار شما تو حب وبغضم سر رشته دارید؟!
[=1]
[=century gothic]من هنوز منتظر جواب هستم!!!!؟
[/]
[=century gothic]دیگه سفسطه و مغلطه کافی نیست؟؟!! [=century gothic]امام صادق (ع) فرمودند : دروغ میگوید کسی که گمان میکند شیعه ی ما است ، ولی به ریسمان غیر ما ، چنگ زده است. بحارالانوار جلد 2 صفحه 98 حدیث 49 [=century gothic]يک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا
من خمره افيونم زنهار سرم مگشا
آتش به من اندرزن آتش چه زند با من
کاندر فلک افکندم صد آتش و صد غوغا
گر چرخ همه سر شد ور خاک همه پا شد
نی سر بهلم آن را نی پا بهلم اين را
يا صافيه الخمر فی آنيه المولي
اسکر نفرا لدا و السکر بنا اولي
علیک السلام و رحمت الله
دوست خوبم ، هر وقت شما نوشته های امضایتان را رعایت کردید با شما مخاطب می شوم. به غیر آن با شما حرفی ندارم. ولی از بابت اینکه خالی از غرض نباشم :
در مورد توسل با ائمه معصومین علیه السلام : «ای کسانی که ایمان آورده اید، تقوای خدا را رعایت کنید و برای رسیدن به خدا در جستجوی وسیله باشید.» (سوره مائده، آیه 35
در این آیه هیچ استثنای بعدی اعلام نشده است یعنی به همه کسانی که ایمان آورده اند اشاره شده است. پس خود معصومین علیه السلام از چه وسیله ای استفاده کرده اند ؟ پس ایشان نیز به واسطه ای از عالم غیب فیضیاتی داشته اند در حد اعلی.
امامان معصوم علیهم السلام نیز بهترین وسیلههای قرب به حق و نیل به کمال مطلوباند. در بسیاری از روایات قرآنی نیز «وسیله برای رسیدن به خداوند متعال» به «امامان معصوم» تفسیر شده است.
اما به نظر شخصی خودم : مراد و منظور راه و روش آنان است نه خودشان.
اگر به کتاب سوالات و جوابات حضرت علامه طباطبایی رجوع کنید در آنجا مراتب و معنای شرک کاملا توضیح داده شده است.
یادم میاید مطلبی خوانده بودم در عنفوان جوانی با این مضمون : نفوذ شرک در قلوب مومنین به مانند حرکت مورچه ای سیاه رنگ بروی قطعه سنگ سیاهرنگی می باشد. حالا تو خود این حدیث مفصل بخوان.
متاسفانه جمع 2 + 2 که می شود 4 از زبان شما و به قلم شما صحیح و سندیت دارد ولی از بنده حقیر سر تا پا تقصیر عذر گناه هم نمی تواند باشد چه برسد که بپذیرید.
استفاده از وسیله مادامی که وسیله باشد و خود هدف نباشد چه در امور معنوی و چه در امور مادی ایرادی ندارد و منافات با توحید افعالی ندارد چون خداوند خود این امور را وسیله قرار داده است و وسیله بودن آنها هم از خود خداوند است هرگز کسی که بر هواپیما سوار شده تا به مقصد خود برسد را نمی توانیم متهم به شرک کنیم چون هواپیما را وسیله قرار داده است و همین طور است امور معنوی·
در مورد احضار روح و این جفنگیات که نمی دونم از کجا در آوردین : کالبدهای ذهنی و غیر ارگانیک ها بحثهایی هستند که به علت اینکه حفاظهای لازم را ندارید از ذکر آنها معذورم ولی :
۱-گفتگوی حضرت صالح-ع- با ارواح قوم خویش ( سوره اعراف- آیه ۷۹)
۲- گفتگوی حضرت شعیب(ع) با ارواح گذشتگان ( سوره اعراف-آیه ۹۳)
۳- سوره زخرف-آیه ۴۵: از رسولانى که قبل از تو فرستادیم بپرس ، آیا غیر از خداوند رحمان معبودانى براى پرستش آنها قرار دادیم
اگر انبیای پیشین در عالم برزخ قادر به شنیدن نبودند دلیلی نداشت که خدا به پیغمبر اکرم(ص) دستور بده که از اونها سوالی بپرسه.
اگر حضرت مسیح-ع- به اذن خدا قادر به زنده کردن و شفا دادن و ….است چه ایرادی داره که ائمه-ع- هم (به اذن الهی) قادر به انجام این امور باشند؟
خداوند در قرآن از گروهی از ملائکه با تعابیری مثل “شدید القوی”، ” والمدبرات امرا” و …یاد کرده. این عبارات نشون میدند که بعضی از فرشتگان به اراده الهی قدرتهای خارق العاده و سلطه غیبی دارند. آیا مقام ائمه-ع- از ملائکه کمتره که نتونند صاحب چنین توانایی هایی بشند؟
* کمک خواستن حضرت سلیمان از حاضران در مجلس خود برای جابجایی تخت بلقیس (سوره نمل-آیه ۴۸۸)
* سوره کهف آیه ۹۵:”با نیرویی که در اختیار دارید مرا کمک کنید تا میان شما و آنان سدی قرار دهم”
بنابر این آیه ذوالقرنین برگزیده خدا به جای اینکه مستقیما از خود خدا کمک بخواد از بندگانش کمک خواسته.
دلایل قرآنی مبنی بر شرک یا بدعت نبودن تبرک، ساختن مسجد در کنار قبور و جشن گرفتن به مناسبت میلاد ائمه(ع):
*سوره یوسف آیه ۹۲ :”پیراهن مرا ببرید و بر دیدگان پدرم بیفکنید.او بینایی خود را باز میابد”
طبق این آیه پیراهن حضرت یوسف تبرک داشت و باعث بهبودی چشمان حضرت یعقوب شد.اگر تبرک خرافه است پس وقوع این ماجرا-عمل به اون توسط دو پیغمبر و ذکر اون در قرآن رو چطور میشه توجیه کرد؟
*در سوره کهف آیه ۲۱ از زبان مومنین نقل شده:”ما مدفن آنان(اصحاب کهف) را مسجد قرار میدهیم”
عده ای معتقدند که مسجد ساختن بر روی قبور حرامه.در این صورت چرا خدا عمل شرک آمیز گروه مومنان(ساختن مسجد بر روی مدفن اصحاب کهف) رو نقل کرده بدون اینکه این کار رو خطا بشماره و ازش ایرادی بگیره؟
* سوره بقره-آیه ۱۲۵: از مقام ابراهیم برای خود نمازگاهی اتخاذ کنید.
در مورد توسل با ائمه معصومین علیه السلام : «ای کسانی که ایمان آورده اید، تقوای خدا را رعایت کنید و برای رسیدن به خدا در جستجوی وسیله باشید.» (سوره مائده، آیه 35
در این آیه هیچ استثنای بعدی اعلام نشده است یعنی به همه کسانی که ایمان آورده اند اشاره شده است. پس خود معصومین علیه السلام از چه وسیله ای استفاده کرده اند ؟ پس ایشان نیز به واسطه ای از عالم غیب فیضیاتی داشته اند در حد اعلی.
امامان معصوم علیهم السلام نیز بهترین وسیلههای قرب به حق و نیل به کمال مطلوباند. در بسیاری از روایات قرآنی نیز «وسیله برای رسیدن به خداوند متعال» به «امامان معصوم» تفسیر شده است.
اما به نظر شخصی خودم : مراد و منظور راه و روش آنان است نه خودشان.
اگر به کتاب سوالات و جوابات حضرت علامه طباطبایی رجوع کنید در آنجا مراتب و معنای شرک کاملا توضیح داده شده است.
یادم میاید مطلبی خوانده بودم در عنفوان جوانی با این مضمون : نفوذ شرک در قلوب مومنین به مانند حرکت مورچه ای سیاه رنگ بروی قطعه سنگ سیاهرنگی می باشد. حالا تو خود این حدیث مفصل بخوان.
متاسفانه جمع 2 + 2 که می شود 4 از زبان شما و به قلم شما صحیح و سندیت دارد ولی از بنده حقیر سر تا پا تقصیر عذر گناه هم نمی تواند باشد چه برسد که بپذیرید.
iranp301;28148 نوشت:
استفاده از وسیله مادامی که وسیله باشد و خود هدف نباشد چه در امور معنوی و چه در امور مادی ایرادی ندارد و منافات با توحید افعالی ندارد چون خداوند خود این امور را وسیله قرار داده است و وسیله بودن آنها هم از خود خداوند است هرگز کسی که بر هواپیما سوار شده تا به مقصد خود برسد را نمی توانیم متهم به شرک کنیم چون هواپیما را وسیله قرار داده است و همین طور است امور معنوی·
iranp301;28148 نوشت:
در مورد احضار روح و این جفنگیات که نمی دونم از کجا در آوردین : کالبدهای ذهنی و غیر ارگانیک ها بحثهایی هستند که به علت اینکه حفاظهای لازم را ندارید از ذکر آنها معذورم ولی :
۱-گفتگوی حضرت صالح-ع- با ارواح قوم خویش ( سوره اعراف- آیه ۷۹)
۲- گفتگوی حضرت شعیب(ع) با ارواح گذشتگان ( سوره اعراف-آیه ۹۳)
۳- سوره زخرف-آیه ۴۵: از رسولانى که قبل از تو فرستادیم بپرس ، آیا غیر از خداوند رحمان معبودانى براى پرستش آنها قرار دادیم
اگر انبیای پیشین در عالم برزخ قادر به شنیدن نبودند دلیلی نداشت که خدا به پیغمبر اکرم(ص) دستور بده که از اونها سوالی بپرسه.
اگر حضرت مسیح-ع- به اذن خدا قادر به زنده کردن و شفا دادن و ….است چه ایرادی داره که ائمه-ع- هم (به اذن الهی) قادر به انجام این امور باشند؟
خداوند در قرآن از گروهی از ملائکه با تعابیری مثل “شدید القوی”، ” والمدبرات امرا” و …یاد کرده. این عبارات نشون میدند که بعضی از فرشتگان به اراده الهی قدرتهای خارق العاده و سلطه غیبی دارند. آیا مقام ائمه-ع- از ملائکه کمتره که نتونند صاحب چنین توانایی هایی بشند؟
* کمک خواستن حضرت سلیمان از حاضران در مجلس خود برای جابجایی تخت بلقیس (سوره نمل-آیه ۴۸۸)
* سوره کهف آیه ۹۵:”با نیرویی که در اختیار دارید مرا کمک کنید تا میان شما و آنان سدی قرار دهم”
بنابر این آیه ذوالقرنین برگزیده خدا به جای اینکه مستقیما از خود خدا کمک بخواد از بندگانش کمک خواسته.
iranp301;28148 نوشت:
دلایل قرآنی مبنی بر شرک یا بدعت نبودن تبرک، ساختن مسجد در کنار قبور و جشن گرفتن به مناسبت میلاد ائمه(ع):
*سوره یوسف آیه ۹۲ :”پیراهن مرا ببرید و بر دیدگان پدرم بیفکنید.او بینایی خود را باز میابد”
طبق این آیه پیراهن حضرت یوسف تبرک داشت و باعث بهبودی چشمان حضرت یعقوب شد.اگر تبرک خرافه است پس وقوع این ماجرا-عمل به اون توسط دو پیغمبر و ذکر اون در قرآن رو چطور میشه توجیه کرد؟
*در سوره کهف آیه ۲۱ از زبان مومنین نقل شده:”ما مدفن آنان(اصحاب کهف) را مسجد قرار میدهیم”
عده ای معتقدند که مسجد ساختن بر روی قبور حرامه.در این صورت چرا خدا عمل شرک آمیز گروه مومنان(ساختن مسجد بر روی مدفن اصحاب کهف) رو نقل کرده بدون اینکه این کار رو خطا بشماره و ازش ایرادی بگیره؟
* سوره بقره-آیه ۱۲۵: از مقام ابراهیم برای خود نمازگاهی اتخاذ کنید.
با سلام
سرکار ایران مطمئنید اشتباهی نشده؟ ، در حیرتم این مطالب چه ربطی به بحث تاپیک داره
خواهشم اینه که تاپیک رو منحرف نکنید، مطالب شما بجای اینکه «حلقه شناسی» باشه «حلقه سراییه»، باز هم تذکر می دم در اینجا قرار نیست راجع به عقاید شما یا اشعار شما درباره ی عرفان حلقه بحث کنیم، قراره راجع به خود عرفان حلقه و عقاید اون آقا بحث کنیم، اون هم دقیق و مستند، ظاهرا کوچکترین دقتی به مطالب حقیر و دوستان نمی کنید، قرار بود به سوالات بنده راجع به عقاید اون آقا پاسخ بدین که با بی شرمی رفتین یه سری مطالب من درآوردی از خودتون در آوردید، به اون همه مطلب دقیق و مستند و مفصل در نقد عرفان حلقه که در پستای قبلی گذشت هیچ پاسخی ندادید، حالا هم رفتین مطالبی رو آوردین که هیچ ربطی به بحث ما نداره، اگه در ادامه می خواید در اینجا مطلب بنویسید باید آداب بحث در اینجا رو رعایت کنید، اگه بخواید این مطالب بی ربط رو ادامه بدید برای جلوگیری از انحراف تاپیک اون مطالب بی ربط حذف خواهند شد...
با سلام
سرکار ایران مطمئنید اشتباهی نشده؟ ، در حیرتم این مطالب چه ربطی به بحث تاپیک داره
خواهشم اینه که تاپیک رو منحرف نکنید، مطالب شما بجای اینکه «حلقه شناسی» باشه «حلقه سراییه»، باز هم تذکر می دم در اینجا قرار نیست راجع به عقاید شما یا اشعار شما درباره ی عرفان حلقه بحث کنیم، قراره راجع به خود عرفان حلقه و عقاید اون آقا بحث کنیم، اون هم دقیق و مستند، ظاهرا کوچکترین دقتی به مطالب حقیر و دوستان نمی کنید، قرار بود به سوالات بنده راجع به عقاید اون آقا پاسخ بدین که با بی شرمی رفتین یه سری مطالب من درآوردی از خودتون در آوردید، به اون همه مطلب دقیق و مستند و مفصل در نقد عرفان حلقه که در پستای قبلی گذشت هیچ پاسخی ندادید، حالا هم رفتین مطالبی رو آوردین که هیچ ربطی به بحث ما نداره، اگه در ادامه می خواید در اینجا مطلب بنویسید باید آداب بحث در اینجا رو رعایت کنید، اگه بخواید این مطالب بی ربط رو ادامه بدید برای جلوگیری از انحراف تاپیک اون مطالب بی ربط حذف خواهند شد...
بزرگوار ، در مورد توسل ، زیارت حرمین و .... پرسیده بودید یا نمی دانم کس دیگری به جای شما پرسیده بودند یا قصد و غرض دیگری در کار بود و یا اصلا یادتان نمیاید که چه پرسیده بودید ، الغرض جواب آنهاست.
البته انتظاری ندارم که بتوانید مطلب را هضم کنید چون چشم و گوشتان را بسته اید ، ولی نمی دانم متوجه می شوید یا نه ! من از هر سوال شما قدری دیگر یاد می گیرم.
آداب و رفتار سوال پرسیدن و جواب دادن از شما یاد می گیرم. اینکه وقتی نمی توانم جواب بدهم نباید تهدید کنم ، نباید زور بگویم ، نباید پرده دری کنم ، نباید خودم را از گناه مسخره کردن مومنه ای بدور بدانم ، نباید فراموش کنم من که ادعای عرفان را به دوش یدک می کشم باید از یاد نبرم که با هر خطایی سقوطی می کنم که به آن مرتبه رسیدن دوباره برای من شاید کفاف این عمر مرا نکند.
بزرگوار اسم این تاپیک نقد فرادرمانی است !!!! متوجه می شوید !!!! نه تعریف و تمجید از آن !!!! هر وقت من از آن تعریف کردم آنوقت حق با شماست.
جواب وقتی ارزش دارد که چشم و دل باز و گوش شنوا در میان باشد. اگر شما اینها را بزرگان عرفان خود یاد گرفته اید که صد رحمت به این آقایی که حتی شما دوست ندارید اسمش را بیاورید. هر چه باشد حداقل گشاده رویی و صبر و تحمل در سوال و جواب را دارد.
خواهشمندم قبل از جواب دادن به کتاب آداب سوال و جواب مراجعه بفرمایید تا ما را نیز از نعمت این اخلاق ارزشمند مستفیض نمایید. مطمئن باشید همه سوالهای شما را جواب خواهم داد. ولی وقتی تهدید می کنید که می بندیم و می بریم و می دوزیم مجالی نمی ماند.
صدام را وقتی اعدام می کردند حداقل دهانش باز بود و فرصت فریاد زدن داشت !!!!
با سلام و تشكر از پاسختان
يكسره رفتيد سر جمله آخر ! لطفا تك تك استدلالات حقير را نقد كنيد تا بتوانيم درست بحث كنيم البته برايم بسيار جالب است اينهمه بحث محترمانه را مشاهده نمي كنيد و از يك توصيه دوستانه گستاخي مي فهميد ! من كه چنين قصدي نداشتم ، اما عذر خواهي از شما را هم شايسته مي دانم . لطفا جملات حقير را دوباره با دقت بخوانيد من عرض كردم مسيرهاي ديگري هم براي شما وجود دارد و لزوما شيوه اين بزرگان را نبايد مد نظر داشت همانطور كه فرموديد راه ها به سمت خدا زياد است .
اينكه چرا نام و صدايي نيست باز هم عرض كردم اوليائي تحتي قبائي !!
سئوال من همينجاست از كجا فهميديد كه نيم عمر خود را درست طي كرديد بحث همه ما در اينجاست !! قضاوت درباره اين جمله را به خوانندگان واگذار مي كنم . اي كاش بيشتر توضيح مي داديد . شبكه مخفي ! ، معاني مكنون شيطاني ! اينها ادعاهاي بزرگ ولي غير مدلل است لطفا مطلب را باز كنيد تا ما هم اظهار نظر نماييم .
از خداوند بزرگ مي خواهم همه ما را موفق بدارد
معمولا کارنامه آخر سال ملاک و معیار قبولی و دریافت مدرک دیپلم می باشد نه نمره میان ترم. شما هم با آنهمه صغری کبری کردن می خواستید همان حرف را اول بزنید و شرم و حیاء اجازه نمی داد.
شما و همه دوستان هم جمله های مرا دوباره خوانی کنید متوجه می شوید که من همیشه جملات را از طرف خودم گفته ام تا خدایی ناکرده ناراحت نشوید. ولی وقتی مبینم ناراحت می شوید می فهمم که حتما محل اعرابی دارد.
چشم بازهم جملات استدلالی شما را می خوانم ولی :
پای استدلالیون چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود
من هم نگفتم که راه را درست رفته ام. گفتم نیم بیشترش را دنبال راه هستم و هنوز نیز هم ...
درسته که نخوردیم نون گندم ولی دیدم تو دست مردم
بزرگوار هر گاه هر وقت یاد گرفتیم تمسخر نکنیم یادتان می دهم.
حضرت علی (ع) در زمان بعد از ضربت خوردن دوستان را جمع کردند و فرمودند اگر سوالی دارید بپرسید ! این لحظات آخر است. سبک مغزی پرسید حضرت سر من چند تار مو دارد ؟؟؟
بیماری که در این مقاله معرفی می شود، خانمی است که از سنین جوانی به بیماریهای مزمن متعددی مبتلا بوده، هیچکدام از بیماری هایش با درمانهای پزشکی رایج بهبود کامل نیافته، در مواردی نیز به عوارض ناشی از مصرف دارو و اقدامات درمانی مبتلا شده است. درمان کامل و قطعی این بیماریها با پزشکی کلاسیک ، ممکن نیست. به همین دلیل، سیر بیماری کم کم به ناتوانی ها و عوارض متعدد منجر می گشت. اما با انجام " فرادرمانی" تمام مشکلات و بیماری های وی بهبود کامل و یا درخور توجهی پیدا کردند.
نقدنامه ی دکتر منصوری لاریجانی علیه حلقه
اسماعیل منصوری لاریجانی - چندسالی است که فرقهها و گروههای مدعی عرفان و معنویت بیش از گذشته ظاهر شده و خودنمایی میکنند. حیات و فعالیت این فرقهها بدون شک تهدیدی آشکار برای سلامت معنوی جامعه است. بهترین شیوه مقابله و برخورد با نحلهها و یا هر جریانی که صبغه ی عرفانی بهخود گرفتهاند، شناخت ماهیت آنها به روش نقدعلمی است. نخستین قدم در روش نقد علمی این نحلهها، معرفی عرفان اسلامی بهعنوان شاخص اصلی معنویت به جامعه است. یکی از گروههایی که طی سالهای گذشته بهنام عرفان توانسته است تعدادی از افراد جامعه را به عضویت شبکه خود درآورد، گروهی موسوم به «حلقه» یا «عرفان کیهانی» است. از آنجا که این فرقه در لوای ادعای عرفان، مدعی شفا و فرادرمانی است، درنخستین مرحله نقد آن باید به این پرسش پاسخ داده شود که «آیا عرفان کاربرد درمانی دارد؟ پاسخ آشکار است. عرفان از مقوله شناخت شهودی و حتی عقلانی است و اصلاً کاربرد درمانی ندارد. کسانی که مدعیاند توانایی مداوای امراض و بیماریها را دارند باید به حوزه پزشکی هدایت شده و با متخصصان این حوزه بحث کنند و در صورت تأیید جامعه پزشکی، مجوز فعالیت در حوزه طبابت دریافت کنند. دومین مرحله درنقد علمی شبکه «عرفان حلقه» این است که از به کاربردن واژه «عرفان» در مورد آن پرهیز شود. درحقیقت ما نمیتوانیم نام این جریانهای انحرافی و عرفانهای کاذب را «عرفان» بگذاریم. عرفان واژهای مقدس است. همانگونه که ابنسینا میگوید: «عرفان برای عرفان هم عرفان نیست؛ یعنی اگر عارف با عرفان به آنجا برسد که عارف شدن خود را ببیند در واقع عارف نیست.» سومین مرحله در نقد علمی جریانهای انحرافی بهویژه گروه «حلقه»، شناسایی و معرفی ریشه آنهاست. ریشه این جریانها در قرآن کریم «مترفین» معرفی شده است. «مترفین» یعنی شیادان و ثروتمندان عیاش.
خداوند در صفت دوزخیان میفرماید: «کانوا قبلذلک مترفین»؛ یعنی «آنها در دنیا از شیادان بودند. صفت مشترک همه این شیادان آن است که هرکجا نغمهای ضد خدا و پیامبر (ص) ساز شود آنها جمع میشوند؛ تفکر مشترک آنها تفکر «بیخدایی و مقابله با ارزشهای الهی در جامعه» است. خانوادهها بهویژه جوانان باید آگاه باشند که نام این فرقهها «سلوک شیادان» است.
در مورد جریانهای انحرافی مدعی عرفان طرح این پرسش ضروری است که آیا این نحلهها «دروندینی» هستند یا «بروندینی» و اگر فرقهای «دروندینی» است آیا مبتنی بر شریعت است یا خیر؟ بعضیها اصرار دارند که اصولاً عرفان میتواند از مقوله غیردین باشد درحالیکه عرفان به معنای حقیقی خودش «غیردینی» نیست. از اینرو خداوند متعال، رسیدن به عشق و عرفان زلال را شریعت اسلام میداند: «قلانکنتم تحبون الله فاتبعونی یجبکم الله»؛ یعنی اگر از شریعت محمدی پیروی کردید معشوق من(خدا) میشود و من عاشق شما. این آیه به صراحت نشان میدهد که عشق «دروندینی» است و مقولهای بهنام عشق «غیردینی» نداریم.
متاسفانه بنده کسی هستم که برای روز مبادا از فتوکپی یک برگ فتوکپی میگیرم و یه جای دیگه نگه می دارم تا برای این چنین روز هایی که شما دوستان قصد و غرض دارید نشون بدم تا سیه رو شود هر که در او غش باشد.
این مقدمه مال همین آقای منصوری هستش که همین شبکه 4 خودمون برنامه داره !!! حالا چی شده این آقا یک دفعه این حرفها رو زده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این مقدمه در اول کتاب عرفان از منظری دیگر هنوز هم که هنوزه مکتوب هستش.
حمد پروردگاري را كه از جهت تداوم فيض در هر عصري، ولّي را حلقهي اتصال عالم خلق و عالم امر نمود. سپس با مواهب و نعمتها، پاك سيرتاني را تربيت كرد تا همچون چراغي پرفروغ، روشني بخش حيات انسانها گرديده و نماد و سمبل خليفةاللهي انسان باشند. (امام خميني، مصباح الهدايه الي الخلافة و الولاية، ص17) فرادرماني نگاهي به انسان از منظري ديگر و دستاوردي از عرفان كيهاني (عرفان حلقه) است.
در تعريف آن ميتوان گفت رشتهاي از درمانهاي مكمل است كه ماهيتي عرفاني داشته و در بسياري موارد با انديشههاي عرفاني اسلامي ايرانزمين همخواني دارد.
عرفان اسلامي به دوشاخه عرفان نظري و عملي تقسيم ميشود و با هدف رسيدن به توحيد و اتصال به حقيقت واحد به تبيين روشهاي عملي، فنا و بقاء ميپردازد.
در انديشه عرفاي اسلامي، جهان هستي غيراز ذاتاقدسالله، همه مَجاز بوده واجد حقيقت نميباشد. بهعبارت ديگر همه موجودات عالم وجودات ربطي و غيرمستقلند كه در همهي ابعاد وجودي خود نيازمند آن حقيقت يگانه، يعني ذات اَحَديتند. يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد. (فاطر: 15)
«اي مردم، شما همه به خدا فقير و محتاجيد و تنها خداست كه بينياز و غني بالذات و ستوده صفات است.»
و در جاي ديگر آمده: و الله الغني و انتم الفقراء (محمد: 38)
«خداوند بينياز است و شما فقيران و محتاج به اوئيد.»
كمال وجودي انسان بهعنوان اشرف مخلوقات و همچنين بهعنوان موجودي ممتد به امتداد هستي، به اتصال و فنا در ذات حق است. با اتصال انسان به آن ذات يگانه، او مظهر اسماء و صفات الهي گرديده و قادر به تسري صفات الهي به ساير مخلوقات و موجودات ميگردد. عرفان كيهاني(حلقه) نيز با انديشهاي مشابه تفكر عارفان ايراني، معتقد به مجازي بودن جهان هستي است،هرچند كه امروزه اين انديشه تنها متعلق به عارفان نميباشد.فيزيكدانان معاصر با كشف قوانين حاكم بر جهان مادي و برذات تشكيلدهنده ماده به اين نتيجه نايل شدهاند كه، چنانچه حركت الكترونها متوقف شود فضاي ميان آنها از بين رفته و جهان به هسته كوچكي تبديل خواهد شد.
همين دستاورد علمي دانشمندان را به سوي اين باور سوق ميدهد كه آنچه را كه تا به امروز بهعنوان حقايق جهان مادي تصور ميكردهاند، مورد بررسي مجدد قرار دهند و شايد تعاريف علمي ماده و جهان مادي به زودي دچار دگرگوني گردد.
بههرحال بسط و پيشرفت علم و تكنولوژي هرچند كه كمكهاي شاياني به درمان بيماريها نموده اما بشر را از بهكارگيري درمانهاي غيرمتعارف در اشكال مختلف آن بينياز نكرده است. بايد توجه داشت كه علم پزشكي و علوم وابسته به آن در حيطهي قوانين طبيعي بوده و هنوز به كشف همه بيماريها و درمان آنها نايل نشده است.
اعتقاد به ذو مراتب بودن و قانونمند بودن عالم هستي و مشاهده نظم خارقالعادهي حاكم بر آن، انسان را به ياري جستن از مراتب بالاتر آفرينش در كشف مراتب مادون و كاربردي نمودن آن،جهت درمان انواع بيماريها اعم از روحي، رواني و جسمي سوق ميدهد. فرادرماني نيز مبتني بر بهرهگيري و استمداد از همهي قوانين حاكم بر هستي است؛ لذا استفاده از آن به معناي نقض دستاوردهاي علوم طبيعي نبوده بلكه نوعي درمان مكمل است.
در اين نوع درمان، بيمار توسط فرادرمانگر به شبكه شعور كيهاني (شبكهآگاهي و هوشمندي حاكم بر جهان هستي يا همان شعور الهي) متصل ميشود و باروش اسكن مورد كاوش دروني قرار ميگيرد، بر اثر اسكن، اعضاي معيوب و تنشدار بيمار مشخص شده و با حذف علايم، درمان آغاز ميشود. فرادرماني براي درمان از شعور الهي و از نيرو و قدرت الهي كه با نام «قائم» و «دائم» در عالم جاري است، استفاده ميكند. البته آنچه در روش فرادرماني استاد طاهري ملاحظه ميكنيد در واقع ماحصل دريافتهاي ايشان از شبكهي هوشمند الهي است كه توانستهاند با روش علمي و كاربردي، آن را در اختيار علاقهمندان به فرادرماني و بيماران قرار دهند.
اميد داريم كه الهامات سبوحيه ايشان با آموزههاي عرفاني و قرآني هم چنان هماهنگ و مؤثر عمل نمايد تا همگان بدانند كه طبيب اصلي در عالم، خداوند متعال است.
در پايان اين مقدمه لازم است كه توجه خوانندگان گرامي را به اين امر جلب نمايم كه علاوه بر روش فرادرماني مزبور، روش ديگري وجود دارد كه در حوزهي عرفان اسلامي مطرح بوده و با نام قرآن درماني توسط نگارندهي مقدمه مكتوب گرديده و در آيندهي نزديك به طبع خواهد رسيد.
در روش قرآن درماني، دارو، اذكار و اسماء الهي است (يا من اسمه دواء و ذكره شفاء).
البته داروي اسماء الهي را بايد از دارالشفاي قرآن كريم دريافت نمود كه فرمود: و نُنزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين (اسراء:82)
«و از بركات قرآن چيزهايي نازل كرديم كه براي مؤمنين شفا و رحمت است.» پروردگارا ما را از پليدي عالم تاريك به مشاهدات انوارت و ديدن ضياء جمالت و مجاورت مقرّبانت و مصاحبت ساكنان درگاهت واصل گردان و با نبيين و صدّيقين، بهخصوص محمد و اهلبيتش كه مبعوث بر تمام خلايقاند و پاكترين و برگزيدهي برگزيدگانند، محشور گردان.
علیک السلام و رحمت الله
دوست خوبم ، هر وقت شما نوشته های امضایتان را رعایت کردید با شما مخاطب می شوم. به غیر آن با شما حرفی ندارم. ولی از بابت اینکه خالی از غرض نباشم :
متاسفانه بنده کسی هستم که برای روز مبادا از فتوکپی یک برگ فتوکپی میگیرم و یه جای دیگه نگه می دارم تا برای این چنین روز هایی که شما دوستان قصد و غرض دارید نشون بدم تا سیه رو شود هر که در او غش باشد.
این مقدمه مال همین آقای منصوری هستش که همین شبکه 4 خودمون برنامه داره !!! حالا چی شده این آقا یک دفعه این حرفها رو زده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این مقدمه در اول کتاب عرفان از منظری دیگر هنوز هم که هنوزه مکتوب هستش.
حمد پروردگاري را كه از جهت تداوم فيض در هر عصري، ولّي را حلقهي اتصال عالم خلق و عالم امر نمود. سپس با مواهب و نعمتها، پاك سيرتاني را تربيت كرد تا همچون چراغي پرفروغ، روشني بخش حيات انسانها گرديده و نماد و سمبل خليفةاللهي انسان باشند. (امام خميني، مصباح الهدايه الي الخلافة و الولاية، ص17) فرادرماني نگاهي به انسان از منظري ديگر و دستاوردي از عرفان كيهاني (عرفان حلقه) است.
در تعريف آن ميتوان گفت رشتهاي از درمانهاي مكمل است كه ماهيتي عرفاني داشته و در بسياري موارد با انديشههاي عرفاني اسلامي ايرانزمين همخواني دارد.
عرفان اسلامي به دوشاخه عرفان نظري و عملي تقسيم ميشود و با هدف رسيدن به توحيد و اتصال به حقيقت واحد به تبيين روشهاي عملي، فنا و بقاء ميپردازد.
در انديشه عرفاي اسلامي، جهان هستي غيراز ذاتاقدسالله، همه مَجاز بوده واجد حقيقت نميباشد. بهعبارت ديگر همه موجودات عالم وجودات ربطي و غيرمستقلند كه در همهي ابعاد وجودي خود نيازمند آن حقيقت يگانه، يعني ذات اَحَديتند. يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد. (فاطر: 15)
«اي مردم، شما همه به خدا فقير و محتاجيد و تنها خداست كه بينياز و غني بالذات و ستوده صفات است.»
و در جاي ديگر آمده: و الله الغني و انتم الفقراء (محمد: 38)
«خداوند بينياز است و شما فقيران و محتاج به اوئيد.»
كمال وجودي انسان بهعنوان اشرف مخلوقات و همچنين بهعنوان موجودي ممتد به امتداد هستي، به اتصال و فنا در ذات حق است. با اتصال انسان به آن ذات يگانه، او مظهر اسماء و صفات الهي گرديده و قادر به تسري صفات الهي به ساير مخلوقات و موجودات ميگردد. عرفان كيهاني(حلقه) نيز با انديشهاي مشابه تفكر عارفان ايراني، معتقد به مجازي بودن جهان هستي است،هرچند كه امروزه اين انديشه تنها متعلق به عارفان نميباشد.فيزيكدانان معاصر با كشف قوانين حاكم بر جهان مادي و برذات تشكيلدهنده ماده به اين نتيجه نايل شدهاند كه، چنانچه حركت الكترونها متوقف شود فضاي ميان آنها از بين رفته و جهان به هسته كوچكي تبديل خواهد شد.
همين دستاورد علمي دانشمندان را به سوي اين باور سوق ميدهد كه آنچه را كه تا به امروز بهعنوان حقايق جهان مادي تصور ميكردهاند، مورد بررسي مجدد قرار دهند و شايد تعاريف علمي ماده و جهان مادي به زودي دچار دگرگوني گردد.
بههرحال بسط و پيشرفت علم و تكنولوژي هرچند كه كمكهاي شاياني به درمان بيماريها نموده اما بشر را از بهكارگيري درمانهاي غيرمتعارف در اشكال مختلف آن بينياز نكرده است. بايد توجه داشت كه علم پزشكي و علوم وابسته به آن در حيطهي قوانين طبيعي بوده و هنوز به كشف همه بيماريها و درمان آنها نايل نشده است.
اعتقاد به ذو مراتب بودن و قانونمند بودن عالم هستي و مشاهده نظم خارقالعادهي حاكم بر آن، انسان را به ياري جستن از مراتب بالاتر آفرينش در كشف مراتب مادون و كاربردي نمودن آن،جهت درمان انواع بيماريها اعم از روحي، رواني و جسمي سوق ميدهد. فرادرماني نيز مبتني بر بهرهگيري و استمداد از همهي قوانين حاكم بر هستي است؛ لذا استفاده از آن به معناي نقض دستاوردهاي علوم طبيعي نبوده بلكه نوعي درمان مكمل است.
در اين نوع درمان، بيمار توسط فرادرمانگر به شبكه شعور كيهاني (شبكهآگاهي و هوشمندي حاكم بر جهان هستي يا همان شعور الهي) متصل ميشود و باروش اسكن مورد كاوش دروني قرار ميگيرد، بر اثر اسكن، اعضاي معيوب و تنشدار بيمار مشخص شده و با حذف علايم، درمان آغاز ميشود. فرادرماني براي درمان از شعور الهي و از نيرو و قدرت الهي كه با نام «قائم» و «دائم» در عالم جاري است، استفاده ميكند. البته آنچه در روش فرادرماني استاد طاهري ملاحظه ميكنيد در واقع ماحصل دريافتهاي ايشان از شبكهي هوشمند الهي است كه توانستهاند با روش علمي و كاربردي، آن را در اختيار علاقهمندان به فرادرماني و بيماران قرار دهند.
اميد داريم كه الهامات سبوحيه ايشان با آموزههاي عرفاني و قرآني هم چنان هماهنگ و مؤثر عمل نمايد تا همگان بدانند كه طبيب اصلي در عالم، خداوند متعال است.
در پايان اين مقدمه لازم است كه توجه خوانندگان گرامي را به اين امر جلب نمايم كه علاوه بر روش فرادرماني مزبور، روش ديگري وجود دارد كه در حوزهي عرفان اسلامي مطرح بوده و با نام قرآن درماني توسط نگارندهي مقدمه مكتوب گرديده و در آيندهي نزديك به طبع خواهد رسيد.
در روش قرآن درماني، دارو، اذكار و اسماء الهي است (يا من اسمه دواء و ذكره شفاء).
البته داروي اسماء الهي را بايد از دارالشفاي قرآن كريم دريافت نمود كه فرمود: و نُنزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين (اسراء:82)
«و از بركات قرآن چيزهايي نازل كرديم كه براي مؤمنين شفا و رحمت است.» پروردگارا ما را از پليدي عالم تاريك به مشاهدات انوارت و ديدن ضياء جمالت و مجاورت مقرّبانت و مصاحبت ساكنان درگاهت واصل گردان و با نبيين و صدّيقين، بهخصوص محمد و اهلبيتش كه مبعوث بر تمام خلايقاند و پاكترين و برگزيدهي برگزيدگانند، محشور گردان.
اسماعيل منصوري لاريجاني
اعلام برائت دکتر اسماعیل منصوریلاریجانی از عرفان کیهانی
اعلام برائت دکتر اسماعیل منصوریلاریجانی از فرقه عرفان کیهانی
[=arial, helvetica, sans-serif]دکتر اسماعیل منصوریلاریجانی مقدمه نویس کتاب انسان از منظر دیگر محمد علی طاهری طی پیامی از این فرقه انحرافی اعلام برائت کرد. ایشان دارای سوابق عالی در زمینه نویسندگی و نشر آثار دفاع مقدس را دارند و عده زیادی از طرفداران عرفان کیهانی به خاطر سوابق عالی ایشان به عضویت این گروه انحرافی درآمده بودند.
پیام دکتر لاریجانی
بسمه تعالی طی تماس های مکرر، بسیاری از افراد در خصوص جلسات عرفان حلقه و درمانگرها سوال می کنند، لذا لازم به تذکر است بنده هیچ گونه اطلاعی از محتوای جلسات درمانگر ها ندارم و تنها راه وصول به حقیقت را عرفان شیعه اثنی عشری می دانم. دلیل نوشتن پاورقی و مقدمه به کتاب عرفان کیهانی نیز همین بوده است تا نشان دهم که عدول از معارف اهل بیت علیهم السلام انحراف محض است. اما پس از شش سال از چاپ کتاب عرفان کیهانی و اطلاع از بعضی اقدامات درمانگر ها و تذکر به جناب مهندس طاهری باز شاهد عدم رعایت قواعد کتاب مذکور هستیم، این امر بنده را بر آن داشت که از ناشر محترم بخواهم در چاپ های بعدی به حذف نام و مطالب بنده اقدام نمایند. از خداوند متعال می خواهم حیات و مماتم را با معرفت و ارادت به اهل بیت علیهم السلام قرین فرماید که به حمدالله تا کنون چنین بوده است. اسماعیل منصوریلاریجانی
نمونه پنجم: حق تفويض
در اصل 18 آمده است:
براي بهره برداري از عرفان عملي عرفان كيهاني (حلقه)، نياز به ايجاد اتصال به حلقه هاي متعدد شبكهي شعور كيهاني ميباشد و اين اتصالات، اصل لاينفك اين شاخهي عرفاني است. جهت تحقق بخشيدن به هر مبحث درعرفان عملي، نياز به حلقهي خاص و حفاظ هاي خاص آن حلقه ميباشد. اتصال به دو دسته كاربران و مربيان ارايه ميشود، كه تفويضي بوده، در قبال مكتوب نمودن سوگندنامه هاي مربوطه، به آنان تفويض ميگردد. تفويض ها، توسط مركزيت كه كنترل و هدايت كنندهي جريان عرفان كيهاني (حلقه) ميباشد، انجام ميگيرد.38
1- از اصول مسلم عرفاني انحصار صفات كمال(چه صفات جلال و چه صفات جمال) در خداي متعال است. قرآن كريم سرتاسر بر انحصار كمال در خداي متعال تصريح نموده است. نمونههايي از اين دست عبارتند از:
الف: آياتي كه به صفاتي مانند السميع، العليم، الحكيم، القادر، العزيز و مانند آن ختم ميشود.
ب: آياتي نظير:
«أنَّ القُوَّةَ لِلهِ جَمِيعًا».39 توانايي تماما از آن خداست.
«إِنَّ العِزَّةَ لِلهِ جَمِيعًا».40 عزت تماما از آن خداست.
يكي از اين موارد انحصار شفابخشي در خداي متعال است كه در سخن حضرت ابراهيم عليه السلام آمده؛ فرمود:
«وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ».41
وقتي من بيمار ميشوم تنها او مرا شفا ميدهد.
و نيز درباره قرآن فرمود:
«يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَ هُدًى وَرَحْمَةٌ لِلمُؤْمِنِينَ».42
اي مردم! اندرزي از سوي پروردگارتان براي شما آمده است؛ و درماني براي آنچه در سينههاست؛ (درماني براي دلهاي شما؛) و هدايت و رحمتي است براي مؤمنان.
درباره عسل فرمود:
«ثُمَّ كُلِي مِنْ كُل الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ ألوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لايَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ».43
سپس از تمام ثمرات (و شيره گلها) بخور و راههايي را که پروردگارت براي تو تعيين کرده است، براحتي بپيما. از درون شکم آنها، نوشيدني با رنگهاي مختلف خارج ميشود که در آن، شفا براي مردم است به يقين در اين امر، نشانه روشني است براي جمعيّتي که ميانديشند.
بنابراين هر كمالي از آن خداست.
2- نكته ديگر اين كه خداي متعال هر كس از بندگانش را كه بخواهد از كمال خود بهرهمند ميكند. چنان كه درباره عزّت (كه در آيات پيشين منحصرا از آن خدا دانست) فرمود:
«مَنْ كَانَ يُرِيدُ العِزَّةَ فَلِلهِ العِزَّةُ جَمِيعًا إِلَيْهِ يَصْعَدُ الكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ..».44
کسي که خواهان عزّت است (بايد از خدا بخواهد چرا که) تمام عزّت براي خداست؛ سخنان پاکيزه به سوي او صعود ميکند، و عمل صالح را بالا ميبرد.
«..وَلِلهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ المُنَافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ».45
عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است؛ ولي منافقان نميدانند.
3- نكته سوم اين كه بهرهمندي از كمالات الهي نياز به شايستگي دارد. به اين آيه توجه كنيد:
«وَلِلهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ المُنَافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ».46
خداي متعال عزت را به منافقين نميدهد. در آيه ديگر فرمود:
«الله أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ».47
خداوند آگاهتر است که رسالت خويش را کجا قرار دهد.
4- از اين نكات نتيجه ميگيريم كه عنصر شفابخشي كه از كمالات الهي است تنها به افراد شايسته داده ميشود. از اين شايستگي ميتوان به حسن فاعلي تعبير نمود. كسي كه ميخواهد شأن الهي پيدا كند بايد شايستگي آن را داشته باشد. به اين آيه توجه كنيد كه ميفرمايد:
«..أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ..».
حتي ممكن است كسي از كمالات و نشانههاي الهي بهرهمند باشد اما با از دست دادن حُسن فاعلي آن كمال از او سلب شود؛ چنان كه در سوره اعراف داستان شخصي را بازگو نموده كه از آيات الهي(اسم اعظم) بهرهمند بود48 ولي صلاحيت خود را از دست داد در نتيجه خداي متعال نيز عنايت خود را از او گرفت:
«وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأ الذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ».49
و بر آنها بخوان سرگذشت آن کس را که آيات خود را به او داديم ولي (سرانجام) خود را از آن تهي ساخت و شيطان در پي او افتاد و از گمراهان شد.
4- يكي از شرايط حسن فاعلي اين است كه شخصي كه مدعي كمالي از كمالات الهي و سِمَتي از جانب اوست دست بندگان خدا را گرفته و در دست خدا بگذارد و هيچگونه ادعايي نداشته باشد. فرمود:
«مَا كَانَ لِبَشَرٍ أنْ يُؤْتِيَهُ اللهُ الكِتَابَ وَالحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِي مِنْ دُونِ اللهِ وَلَكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلمُونَ الكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ».50
براي هيچ بشري سزاوار نيست که خداوند، کتاب آسماني و حکم و نبوّت به او دهد سپس او به مردم بگويد: غير از خدا، مرا پرستش کنيد. بلکه (سزاوار مقام او اين است که بگويد:) مردمي الهي باشيد، آنگونه که کتاب خدا را ميآموختيد و درس ميخوانديد (و غير از خدا را پرستش نکنيد).
5- در عرفان كيهاني چند نكته آمده كه نشانگر ناسازگاري با اين اصل قرآني است. زيرا از يك سو ادعاي درمان و شفابخشي مطرح شده است آن هم با اين ساز و كار كه يك شعور كيهاني وجود دارد و همه را با يكديگر متصل ميكند و با اين اتصال، امكان درمان، حاصل ميشود و از سوي ديگر براي دريافت اين درمان بايد حلقهاي از چهار عضو فراهم شود: عضو اول درمانگير، عضو دوم درمانگر، عضو سوم، روح القدس و عضو چهارم خدا.
نكته مهم اين است كه درمانگر كه زمينه اتصال و درمان را فراهم ميكند بايد از مركزيت عرفان كيهاني كه كنترل و هدايت كنندهي جريان عرفان كيهاني (حلقه) را به دست دارد سوگندنامهاي را امضا كند.
در اصل 18 آمده:
اتصال به دو دسته كاربران و مربيان ارايه ميشود، كه تفويضي بوده، در قبال مكتوب نمودن سوگندنامه هاي مربوطه، به آنان تفويض ميگردد. تفويض ها، توسط مركزيت كه كنترل و هدايت كنندهي جريان عرفان كيهاني (حلقه) ميباشد، انجام ميگيرد.51
و در اصل 44 آمده:
درمانگري با مكتوب نمودن سوگند نامه،مبني بر استفادهي مثبت و انساني به فرد تفويض ميشود و با دريافت لايهي محافظ كه درمانگر را در مقابل تشعشات شعور معيوب سلولي و ساير تشعشعات منفي و تداخل موجودات غير ارگانيك محافظت مينمايد، آغاز ميگردد.52
سؤال اين است كه حق تفويض از كجا به دست آمده است؟ آيا نوعي خودمحوري و دعوت به خود نيست. اين جز ادعايي بيش نيست. توصيه قرآن كريم اين است كه هيچ كس تحت هيچ عنواني مردم را به سوي خود جلب نكند بلكه تنها و تنها مردم را به سوي خدا دعوت نمايد «وَلَكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ».
اگر عرفان كيهاني مدعي درمان است و اگر درمان و شفا تنها از آن خداست و اگر خدا كسي را واسطه بين خود و خلق خود قرار ميدهد پس چرا يك نفر بدون داشتن سِمت خاص از جانب خدا اهل تفويض و دستور باشد؟! اين سؤال درباره هر شخصي كه بخواهد اهل تفويضِ اين اتصال باشد مطرح است. توجه داشته باشيد اين تفويض تنها براي امكان اتصال نيست بلكه براي « دريافت لايهي محافظ كه درمانگر را در مقابل تشعشات شعور معيوب سلولي و ساير تشعشعات منفي و تداخل موجودات غير ارگانيك محافظت مينمايد»53 نيز ميباشد. يعني مفوّض(تفويض كننده) هم امكان اتصال را فراهم ميكند و هم لايهي محافظ ميدهد. اين نوعي حق تكويني و موجب تصرف در عالم (در مقابل تشعشات شعور معيوب سلولي و ساير تشعشعات منفي و تداخل موجودات غير ارگانيك) است.
درواقع آيه 79 سوره آل عمران يكي از شاخصههاي مكاتب ساختگي بشري را به دست ميدهد و آن اين كه هدف اين مكاتب اين است كه خود را مطرح كنند و مردم را به سوي خود كشانده و منافع خود را تأمين نمايند. البته ممكن اين هدف آگاهانه باشد و يا اين كه به طور ناخودآگاه(در اثر وارد شدن بيحساب در راهي ناامن) به چنين هدفي كشيده شوند.
...
نمونه ششم: درهاي آسمان
به اين سه مطلب توجه كنيد:
الف: عرفان كيهاني (حلقه) نوعي سير و سلوك عرفاني است، كه مباحث عرفاني را مورد بررسي نظري و عملي قرار ميدهد؛ و از آن جا كه انسان شمول است، همهي انسانها صرف نظر از نژاد، مليت، دين، مذهب و عقايد شخصي، ميتوانند جنبهي نظري آن را پذيرفته و جنبهي عملي آن را مورد تجربه و استفاده قرار دهند.54
ب: اصل 17: در مسايل آسماني (معنوي) تسليم و در مسايل زميني(دنيوي) تلاش، عوامل تعيين كننده هستند.55
ج: اصل 33: تسليم در حلقه، تنها شرط تحقق موضوع حلقهي مورد نظر است؛ در غير اين صورت، بايد از توانهاي فردي استفاده شود كه آن نيزمحدوديت خواهد داشت.56
حاصل جمع اين سه فراز اين است كه در عرفان كيهاني براي تشكيل حلقه و اتصال به شعور كيهاني و كسب فيض خدا و درمان، دين و مذهب شخص مهم نيست؛ زيرا اين مكتب انسانشمول است. از سوي ديگر چون جريان اتصال كيهاني امري آسماني(معنوي) است و در مسايل آسماني (معنوي) تسليم تعيين كننده است تنها كافي است شخص تسليم باشد تا موضوع حلقه مورد نظر تحقق يابد. بنابراين درهاي آسمان براي هركسي با هر ديني باز خواهد بود.
اين معنا با آيه قرآن كه ميفرمايد:
«إِنَّ الذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أبْوَابُ السَّمَاءِ وَلا يَدْخُلُونَ الجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الجَمَلُ فِي سَمِّ الخِيَاطِ وَكَذَلِكَ نَجْزِي المُجْرِمِينَ».57
کساني که آيات ما را تکذيب کردند، و در برابر آن تکبّر ورزيدند، (هرگز) درهاي آسمان به رويشان گشوده نميشود؛ و (هيچ گاه) داخل بهشت نخواهند شد مگر اينکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! اين گونه، گنهکاران را جزا ميدهيم!
تناقض داشته و ناسازگار است. اگر در اين مكتب براي هيچ انساني محدوديتي نيست و به اصطلاح انسانشمول است پس هر كسي با هر مكتب و مذهبي كه دارد ميتواند در اين جريان وارد شود هر چند آيات الهي را تكذيب كند، جنابت كند، خيانت كند، عليه قرآن حرف بزند، به احكام شريعت عمل نكند و در جامعه فساد و فحشا راه بياندازد و....
در حالي كه قرآن ميفرمايد: كساني كه آيات الهي را تكذيب ميكنند و سرپيچي مينمايند يعني آگاهانه بر خلاف آن رفتار ميكنند درهاي آسمان براي آنان باز نميشود. بيشك منظور از آسمان در اين آيه شريفه آسمان مادي نيست. بنابراين دست كم برخي از انسانها از بركات آسماني محروم خواهند بود و اين با انسانشمول بودن نميسازد.
يادآوري آيهاي ديگر در اينجا بجاست كه فرمود:
«اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ ذَلِكَ بأنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَاللهُ لا يَهْدِي القَوْمَ الفَاسِقِينَ».58
چه براي آنها استغفار کني، و چه نکني، (حتّي) اگر هفتاد بار براي آنها استغفار کني، هرگز خدا آنها را نميآمرزد! چرا که خدا و پيامبرش را انکار کردند؛ و خداوند جمعيّت فاسقان را هدايت نميکند
اين آيه خطاب به پيامبر اكرم ص است درباره مشركين و ميفرمايد: آنان قابليت خود را از دست دادهاند: براى شان آمرزش بخواهى يا براى شان آمرزش نخواهى، اگر هفتاد بار براى آنان طلب آمرزش كنى، پس خدا آنان را نمىآمرزد! اين بدان سبب است كه آنان به خدا و فرستادهاش كفر ورزيدند و خدا گروه نافرمانبرداران را راهنمايى نمىكند.
...
نمونه هفتم: چرا روح القدس
در اصل 23 آمده:
هنگامي كه انسان درخواستي داشته باشد، مستقيماً از خدا درخواست ميكند(فَاستَقِيمُوا اِليه) ولي جواب درخواست او از طريق شبكهي شعور كيهاني (يد الله، روح القدس، جبرئيل و...) پاسخ داده خواهدشد.59
چه دليلي بر اين تعيين واسطهگري روح القدس وجود دارد؟ در كجاي عرفان و معارف اسلامي چنين مطلبي يافت ميشود! چه دليلي براين مطلب داريد آيا به صرف اين كه انسان ادعا كند دو نفر با يكديگر حلقه وحدت(ان هم وحدت ادراكي؟) تشكيل دهند روح القدس حاضر ميشود! «هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ».60
در آيه
«وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ».61
پروردگار شما گفته است: مرا بخوانيد تا شما را بپذيرم کساني که از عبادت من تکبّر ميورزند به زودي با ذلّت وارد دوزخ ميشوند
سخن از اين است كه هر گاه انسان درخواستي از خداي متعال داشته باشد خود او اجابت ميكند. در آيه هيچ واسطهاي در ميان نيست. حضرت ابراهيم عليه السلام نيز فرمود: وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِين».62
رابطه روح القدس و درمان را در چه مكتبي ميتوان يافت؟ در نقدهاي ديگر به اين موضوع اشاره خواهيم داشت.
...
نمونه هشتم: صراط مستقيم همگاني
در اصل 35 آمده:
هر انساني صرف نظر از نژاد، دين و ملت،تحول خواه و كمال پذير بوده ميتواند در صراط مستقيم قراربگيرد.63
اگر معناي عبارت اين است كه براي هر كسي اين امكان وجود دارد كه در صراط مستقيم قرار بگيرد اين معنا درست خواهد بود ولي چرا در اين صورت عبارت « صرف نظر از نژاد، دين و ملت» آورده شده كه عبارت را ابهام آميز نمايد و اگر منظور اين است كه صراط مستقيم ربطي به دين انسان ندارد و هر كس با هر ديني ميتواند در صراط مستقيم باشد اين معنا درست نبوده به معناي پلوراليسم ديني است و با قرآن تعارض خواهد داشت؛ زيرا صراط مستقيم يك اصطلاح قرآني است و قرآن براي آن شرايطي را بيان نموده است و اصطلاح قرآني را بايد به همان معنايي كه در قرآن آمده به كار برد.
واژه صراط در قرآن كريم 45 بار آمده است كه 33 مورد آن با صفت مستقيم همراه است. تأكيد قرآن كريم اين است كه صراط مستقيم راه عبادت پروردگار و اطاعت از اوست.
به اين آيات توجه كنيد:
«اهْدِنَا الصِّراطَ المُسْتَقيمَ صِراطَ الذينَ أنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ المَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالينَ».64
ما را به راه راست هدايت کن؛ راه کساني که آنان را مشمول نعمت خود ساختي؛ نه کساني که بر آنان غضب کردهاي؛ و نه گمراهان.
«وَأنِ اعْبُدُونِي هذا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ».65
و اينکه مرا بپرستيد که راه مستقيم اين است.
«إِنَّ اللهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ».66
خداوند، پروردگار من و شماست؛ او را بپرستيد (نه من، و نه چيز ديگر را)! اين است راه راست.
«فَاسْتَمْسِكْ بِالذِي اُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ».67
آنچه را بر تو وحي شده محکم بگير که تو بر صراط مستقيمي.
«وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ».68
هر کس به خدا تمسّک جويد، به راهي راست، هدايت شده است.
...
نمونه نهم: قداست انسان
در اصل 54 آمده:
جهان هستي تجلي الهي و ناشي از شعور و آگاهي خداوند است، لذا كليهي اجزاي آن بايد مورد احترام انسان قرار داشته باشد. هتك حرمت و پوشاندن تقدس هر جزء از جهان هستي، كفر محسوب ميشود.69
در اصل 67 آمده:
بيت الله فقط به انسان اطلاق ميشود، زيرا تنها مكاني است كه خداوند از روح خود در آن دميده است (نَفَخَتُ فيه مَن رُوحي) لذا نزديك شدن به حريم انسان ها، بايد با تقدس كامل صورت گيرد و هيچ انساني حق تجاوز به حريم ديگران را نخواهد داشت.70
اصل 42:
فرا كل نگري، نگرشي است نسبت به انسان كه در آن به انسان به عظمت و وسعت جهان هستي ديده ميشود. در اين ديدگاه، انسان متشكل است از كالبدهاي مختلف، مبدلهاي انرژي، كانالهاي انرژي،حوزههاي انرژي، شعورسلولي، فركانس ملكولي و... و بي نهايت اجزاي متشكل ناشناخته ديگر.71
در اين اصلها جايگاه جهان و انسان بازگو شده و با استناد به تجلي و نفخ روح، هم جهان و هم انسان داراي تقدس شمرده شدهاند و سپس به تشكيل شدن انسان از كالبدها و اجزاي ناشناخته اشاره كرده است(كه در مقالات بعدي پيرامون آنها سخن خواهم گفت).
در قرآن نيز به كرامت انسانها تصريح شده ميفرمايد:
«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلنَاهُمْ فِي البَرِّ وَالبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلا».72
ما آدميزادگان را گرامي داشتيم و آنها را در خشکي و دريا (بر مرکبهاي راهوار) حمل کرديم و از انواع روزيهاي پاکيزه به آنان روزي داديم و آنها را بر بسياري از موجوداتي که خلق کردهايم برتري بخشيديم.
نويسنده بر پايه اين نگاه به انسان، در اين مكتب عرفاني از جنبه ديگر انسان غفلت نموده است. جنبه ديگر يعني باورها و عملكرد انسان. درست است كه خدا انسان را آفريده و از روح خود در او دميده اما قضيه كرامت و تقدس انسان به اينجا پايان نمييابد اين گونه تقدس، تقدسي تكويني بر اساس وابستگي تكويني به خداي متعال است. براي انسان لايه ديگري از احترام و تكريم و تقدس نيز وجود دارد و آن، باورهاي ناب و پايبندي به دستوراتي است كه از سوي همان خالق متعالي رسيده است. به بيان ديگر حوزه احترام و تقدس را نبايد در اصل آفرينش خلاصه نمود بلكه به تمام آنچه از جانب خدا رسيده بايد سرايت داد.
غرض از بيان اين نكته اين است كه وقتي حوزه تقدس و حريم احترام انسان در جنبه تكويني خلاصه شود لازمهاش اين است كه در مكتب عرفاني، باورهاي افراد و دين و مذهب و پايبنديهاي آنان براي ارتباط با شعور الهي(به تعبير نويسنده) مهم نباشد و « هر انساني صرف نظر از نژاد، دين و ملت،تحول خواه و كمال پذير بوده،ميتواند در صراط مستقيم قراربگيرد»73
به عبارت ديگر از اين گونه بيان تنها يك صنف انسان به دست ميآيد و آن صنف، همه انسانهاست با هر دين، نژاد و... كه داشته باشند.
قرآن گذشته از احترام تكويني و نوعي انسان با نگاهي ديگر از دو دسته انسان سخن به ميان ميآورد: گروهي كه نزد خدا گرامياند چون به باورهاي ناب رسيده و عملكرد منطبق با دستورات الهي دارند (آمنوا و عملوا الصالحات) و گروهي كه اهل عناد و تكذيب و انكار و خودمحوري بودهاند.
ميتوان نگاه اول را نگاه به انسان دانست و نگاه دوم را نگاه به انسانيت. يك وقت ما به جنبه خلقت انسان به عنوان مكاني كه خداوند از روح خود در آن دميده است توجه ميكنيم و براي او تقدس قائل ميشويم و يك وقت به جنبههاي انساني يعني باورها و عملكردهاي او نظر ميكنيم. از نگاه اول انسانها يك صنفاند و فرقي بين خوب و بد مثلا امام حسين عليه السلام و يزيد نيست و عرفان كيهاني هر دو را شامل ميشود ولي از نگاه دوم انسانها دو دستهاند كه در آيات مختلف قرآني از اين تقسيم ياد شده است؛ از جمله:
«أفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لا يَسْتَوُونَ».74
آيا کسي که باايمان باشد همچون کسي است که فاسق است! نه، هرگز اين دو برابر نيستند.
«مَثَلُ الفَرِيقَيْنِ كَالأعْمَى وَالأصَمِّ وَالبَصِيرِ وَالسَّمِيعِ هَل يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا أفَلا تَذَكَّرُونَ».75
حال اين دو گروه ( مؤمنان و منکران)، حال «نابينا و کر» و «بينا و شنوا» است؛ آيا اين دو، همانند يکديگرند؟ آيا پند نميگيرند؟
«أفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَاتَّبَعُوا أهْوَاءَهُمْ».76
آيا کسي که دليل روشني از سوي پروردگارش دارد، همانند کسي است که زشتي اعمالش در نظرش آراسته شده و از هواي نفسشان پيروي ميکنند.
«أفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ المَصِيرُ».77
آيا کسي که از رضاي خدا پيروي کرده، همانند کسي است که به خشم و غضب خدا بازگشته؟! و جايگاه او جهنم، و پايان کار او بسيار بد است.
به همين جهت برخي انسانها اوج ميگيرند و برخي به حضيض ميافتند؛ در سوره طين فرمود:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسَانَ فِي أحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أسْفَلَ سَافِلِينَ إِلا الذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ».78
ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم سپس او را به پايينترين مرحله بازگردانديم مگر کساني که ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند که براي آنها پاداشي تمامنشدني است.
...
در باره برخي انسانها فرمود:
«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا يَسْمَعُونَ بِهَا اُولَئِكَ كَالأنْعَامِ بَل هُمْ أضَل اُولَئِكَ هُمُ الغَافِلُونَ».79
به يقين، گروه بسياري از جن و انس را براي دوزخ آفريديم؛ آنها دلها [= عقلها]يي دارند که با آن (انديشه نميکنند و) نميفهمند و چشماني که با آن نميبينند و گوشهايي که با آن نميشنوند آنها همچون چهارپايانند بلکه گمراهتر، اينان همان غافلانند (چرا که با داشتن همهگونه امکانات هدايت، باز هم گمراهند).
اما چگونه است كه يك مكتب عرفاني به اين جنبه و دو سويگي انسان توجه نميكند(مگر عرفان نباشد).
شهيد مطهري در اينجا سخني جامع داشته ميگويد:
انسان دوستى و فلسفه بشردوستانه يعنى چه؟ آيا معنى انسان دوستى، شخص انسان دوستى است؟ پس هر عاشقى كه معشوق خود را دوست دارد انسان دوست است. و يا اينكه همه انسانها را اعم از خوب و بد، صالح و طالح، ستمگر و عادل، عفيف و ناپاك همه را يكسان [دوست] داشته باشيم؟ و يا انسان دوستى يعنى انسانيت دوستى و انسانيت دوستى يعنى راه انسانيت و هدف انسانيت را در خلقت، و كمال انسانيت را دوست داشته باشيم؟ على دوستى انسان دوستى است، زيرا هيچ كس على را به خاطر شخصش دوست نمىدارد، به اين جهت دوست مىدارد كه او تجسمى بود از انسانيت. او عالم بود، حق پرست بود، پاك بود، شجاع بود، حرّ بود، خصم ظالم و عون مظلوم بود، عادل بود، از خود گذشته بود، پرهيزكار بود، بنده حق بود، دوست حق بود، استثمارگر نبود، تنبل نبود، راحت طلب نبود، مجاهد بود.
يا بايد انسان دوست بود و يا انسانيت دوست. لومومبا و چومبه هر دو انسانند، يزيد و امام حسين هر دو انسانند، ولى در دو قطب مخالف قرار گرفتهاند. اگر اين دو قطب را دوست [داشته] باشيم معنىاش اين است: ما نسبت به انسانيت و ضدانسانيت بىتفاوتيم، پس انسانيت دوست نيستيم. اسلام انسانيتدوستى دارد نه انسان دوستى.
يك نكته اساسى در اسلام اين است كه مكتب انسانيت دوستى است نه مكتب انسان دوستى. هومانيسم انسان دوستى است و صلح كل است و اين ضد انسانيت دوستى است.
و لهذا در اسلام نوع پرستى وجود ندارد، فضيلت پرستى وجود دارد. نوع پرستى انسان پرستى است، و فضيلت و كمال پرستى انسانيت پرستى است. اصل در انسانها انسانيت است.
البته يك نكته هست در مكتب اسلام كه از نظر اسلام هر انسانى بالفطره داراى انسانيت و فضيلت است و انحراف از انسانيت و فضيلت تحت تأثير عوامل خارجى [پديد مىآيد.] «كل مولود يولد على الفطرة ...». به عبارت ديگر اصل در انسانها انسانيت است.
راز تفاوت انسان دوستى و انسانيت- دوستى در فرض لطيفه قدسى و عدم آن است:
راز تفاوت ميان انسان دوستى و انسانيت دوستى در مسأله سرشت انسانى نهفته است كه آيا انسان همين پيكر است و تنها يك ماشين است و آثار و اعمالش نتيجه يك جبر ماشينى است و يا آنكه حقيقتى مقدس در او نهفته است كه نور الهى و روح الهى است؟ بنا بر فرض اول، انسان دوستى صحيح است نه انسانيت دوستى، زيرا انسانيت از خصايص اين ماشين است و خصيصه جبرى ماشينى است و علت ندارد كه كار ماشينها به آنها قداست بدهد. ولى بنا بر نظر دوم، انسانيت عبارت است از بروز و ظهور و تجلى همان حقيقت قدسى. دين انسانيت نمىتواند صلح كل باشد، به خلاف دين انسان.
از اينجا معلوم مىشود اينكه برخى دنبال دين انسانيت مىروند و با بيرنگ كردن همه چيز حتى توحيد و تثليث، بت پرستى و آتش پرستى، [مىخواهند] همه را متحد كنند اشتباه مىكنند؛ دين انسانيت نمىتواند با همه اديان سازگار شود، دين انسان مىتواند صلح كل باشد و با همه سازگار درآيد. اينها به دنبال دين انسان مىروند و نام آن را دين انسانيت مىگذارند.
اين تفاوت ميان انسان و انسانيت از مختصات انسان است. در حيوان فرقى ميان فرس و فرسيّت نيست، ميان غنم و غنميّت، سگ و سگى، الاغ و الاغى، گربه و گربهاى نيست، زيرا آنها بالفعل به دنيا مىآيند و قضا و قدر آنها به دست خودشان نيست. ولى انسان موجودى است كه بالقوة والفطرة انسان است و خود بايد خود را انسان بالفعل بسازد.80
با توجه به آنچه گذشت نگاه فراكلنگرانه به انسان كه در عرفان كيهاني مطرح است و بر پايه آن نوعي عرفان پايهگذاري ميشود در واقع از باب به كار گيري يك عنوان خاص(عرفان) براي موضوع عام (انسان با نگاه فراكلنگرانه) است.
سخن مفيد ديگري شهيد مطهري دارد:
مسئله آزادى عقيده، امروز به عنوان حقى از حقوق بشر شناخته شده. مىگويند حقى است طبيعى و فطرى كه هركسى اختيار دارد هر عقيدهاى كه دلش مىخواهد انتخاب كند. اگر كسى بخواهد به خاطر عقيده شخص ديگر متعرض او بشود، با حقى كه طبيعت و به اصطلاح خلقت به بشر داده است مبارزه كرده و در واقع ظلم كرده است.
ولى اساس اين حرف دروغ است. بشر حق فطرى و حق طبيعى دارد ولى حق طبيعى و فطرى بشر اين نيست كه هر عقيدهاى را كه انتخاب كرد، به موجب اين حق محترم است. مىگويند انسان از آن جهت كه انسان است محترم است، پس اراده و انتخاب انسان هم محترم است. هرچه را انسان خودش براى خودش انتخاب كرده، چون انسان است و به اراده خودش انتخاب كرده كسى حق تعرض به او را ندارد.
ولى از نظر اسلام اين حرف درست نيست. اسلام مىگويد انسان محترم است ولى آيا لازمه احترام انسان اين است كه انتخاب او محترم باشد؟! يا لازمه آن اين است كه استعدادها و كمالات انسانى محترم باشد؟ لازمه احترام انسان اين است كه استعدادها و كمالات انسان محترم باشد يعنى انسانيت محترم باشد.
مثالى عرض مىكنم: انسان كه انسان است به موجب يك سلسله استعدادهاى بسيار عالى است كه خلقت در انسان قرار داده است. قرآن هم مىفرمايد: وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنى ادَمَ «1»
ما بنىآدم را محترم و مورد كرامت خودمان قرار دادهايم. انسان فكر و انديشه دارد، استعداد علمى دارد و اين در حيوانات و نباتات و جمادات نيست. به همين دليل انسان نسبت به يك حيوان يا گياه محترم است. «وَ عَلمَ ادَمَ الاسْماءَ كُلها»
خداوند همه اسماء و شئون خودش را به آدم آموخت. نمىگويد به گوسفند يا اسب يا شتر آموخت. كمال انسان در اين است كه عالِم باشد. انسان يك سلسله استعدادهاى اخلاقى و معنوى دارد، مىتواند شرافتهاى بزرگ اخلاقى داشته باشد، احساسات بسيار عالى داشته باشد كه هيچ حيوان و گياهى اينگونه چيزها را نمىتواند داشته باشد. انسان بودن انسان به هيكلش نيست كه همينقدر كه كسى روى دو پا راه رفت و سخن گفت و نان خورد، اين ديگر شد انسان. اين انسانِ بالقوّه است نه انسان بالفعل. بنابراين ممكن است بزرگترين جنايتها را بر انسان، خود انسان بكند يعنى من به عنوان يك انسان انسانيت خود را به دست خودم از بين ببرم، انسانى باشم جانىِ بر انسان. من اگر به اراده خودم عليه كمالات انسانى خودم اقدام كنم، انسان ضد انسانم و در واقع حيوان ضد انسانم. من اگر دشمن علم از آب درآمدم و گفتم علم براى بشر بد است، يك انسان ضد انسانم و بلكه غلط است بگويند انسان ضد انسان، بايد بگويند حيوان ضد انسان، يك انسان بالقوّه بر ضد انسانيت واقعى و حقيقى. من اگر بر ضد راستى و امانت كه شرافتهاى انسانى است قيام كنم و مثل ماكياول طرفدار سيادت باشم و بگويم اساساً اخلاق و انسانيت و شرافت و امانت، حربه افراد قوى است عليه ضعفا، و اساسْ سيادت است، يك انسان ضد انسانم.
شريفترين استعدادهايى كه در انسان هست بالا رفتن به سوى خداست (يا ايُّهَا الانْسانُ انَّكَ كادِحٌ الى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه)، مشرّف شدن به شرف توحيد است كه سعادت دنيوى و اخروى در گرو آن است. حالا اگر انسانى بر ضد توحيد كارى كرد، او انسان ضد انسان است يا بگوييم حيوان ضد انسان است. بنابراين ملاك شرافت و احترام و آزادى انسان اين است كه انسان در مسير انسانيت باشد. انسان را در مسير انسانيت بايد آزاد گذاشت نه انسان را در هر چه خودش انتخاب كرده بايد آزاد گذاشت ولو اينكه آنچه انتخاب مىكند برضد انسانيت باشد. كسانى كه اساس فكرشان در آزادى انسان آزادى خواست انسان است يعنى هرچه انسان بخواهد در آن آزاد باشد، گفتهاند: «انسان در انتخاب عقيده آزاد است.» بسا عقيدهاى كه انسان انتخاب مىكند بر ضد انسان و بر ضد خودش است.
81
...
نمونه دهم: فقط انسان، بيت الله است
در اصل 67 آمده:
بيت الله فقط به انسان اطلاق ميشود، زيرا تنها مكاني است كه خداوند از روح خود در آن دميده است (نَفَخَتُ فيه مَن رُوحي) لذا نزديك شدن به حريم انسان ها، بايد با تقدس كامل صورت گيرد و هيچ انساني حق تجاوز به حريم ديگران را نخواهد داشت.82
انتساب به خدا اختصاص به انسان ندارد؛ مكان، زمان، كتاب، و غيره نيز به خدا انتساي پيدا ميكنند. در آيات قرآن موارد زيادي از انتساب را مشاهده ميكنيم؛ از جمله «بيت الله» بر خانه كعبه اطلاق شده:
«وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ البَيْتِ أنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئًا وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ».83
(به خاطر بياور) زماني را که جاي خانه (کعبه) را براي ابراهيم آماده ساختيم (تا خانه را بنا کند و به او گفتيم:) چيزي را همتاي من قرار مده و خانهام را براي طوافکنندگان و قيامکنندگان و رکوعکنندگان و سجودکنندگان (از آلودگي بتها و از هر گونه آلودگي) پاک ساز.
گفتني است تعبير «بيتي» (خانه من) از تعبير «بيت الله» نيز بالاتر است چنان كه تعبير «عبدي» يا «عبده» از عبد الله بالاتر است.
«إِنَّ الذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللهِ وَأقَامُوا الصَّلاةَ وَأنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ».84
کساني که کتاب الهي را تلاوت ميکنند و نماز را برپا ميدارند و از آنچه به آنان روزي دادهايم پنهان و آشکار انفاق ميکنند، تجارتي (پرسود و) بيزيان و خالي از کساد را اميد دارند.
«وَلَقَدْ أرْسَلنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أنْ أخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بأيَّامِ اللهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لايَاتٍ لِكُل صَبَّارٍ شَكُورٍ».85
ما موسي را با آيات خود فرستاديم؛ (و دستور داديم) قومت را از ظلمات به نور بيرون آر و «ايّام اللّه» را به آنان ياد آور. در اين، نشانههايي است براي هر صبر کننده شکرگزار.
...
نمونه يازدهم: شعور الهي، تنها واسطه
در اصل 53 آمده:
نام خداوند در رأس همهي نامها قرار دارد و خواندن و استعانت فقط سزاوار اوست و نقض آن شرك است (اصل اجتناب از من دون الله).
مهم ترين مصاديق بارز شرك عبارتند از: شخص پرستي، روح پرستي، مرده پرستي، مكان پرستي، كتاب پرستي، خود پرستي، دنيا پرستي، ظاهر پرستي.
بين انسان و خدا، تنها واسطهاي كه وجود دارد هوشمندي و شعور الهي (يد الله) است، كه به صورتهاي مختلف نقش يداللهي خود را ايفا نموده، پل ارتباط عالم پايين و عالم ميباشد.86
نويسنده شعور الهي را به يد الله، روح القدس، جبرئيل، حكمت الهي و آگاهي خداوند تعبير ميكند كه به نظر ميرسد با تنوع عبارتي كه در نوشته ايشان مشاهده ميشود منظورشان ازهمه اينها يك چيز است. روشنترين تعبير از اين ميان تعبير روح القدس و جبرئيل است. بنابراين ايشان واسطه بين خدا و انسان را تنها جبرئيل ميداند. اين مطلب با آيات قرآن ناسازگار است.
علامه طباطبايي در كتاب الرسائل التوحيديه(كه شامل سه رساله است) يك رساله را به بحث از وسائط بين خدا و موجودات اختصاص دادهاند. در اين رساله از وساطت اسما و صفات الهي، حُجُب، لوح، قلم، عرش، كرسي و ملائكه بر اساس آيات و روايات سخن گفتهاند.87 بنابراين انحصار وساطت بين خدا و انسان در جبرئيل با آيات قرآن ناسازگار است.
قرآن كريم در چند جا از جبرئيل نام ميبرد:
«مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِلهِ وَمَلائِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ فَإِنَّ اللهَ عَدُوٌّ لِلكَافِرِينَ».88
کسي که دشمن خدا و فرشتگان و رسولان او و جبرئيل و ميکائيل باشد (کافر است و) خداوند دشمن کافران است.
«قُل مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلبِكَ بِإِذْنِ اللهِ».89
بگو: «کسي که دشمن جبرئيل باشد (در حقيقت دشمن خداست) چرا که او به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل کرده است.
«إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ المُؤْمِنِينَ وَالمَلائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ».90
اگر شما (همسران پيامبر) از کار خود توبه کنيد (به نفع شماست، زيرا) دلهايتان از حق منحرف گشته؛ و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد، (کاري از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور اوست و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان اويند.
و در چند جا نيز از روح القدس سخن گفته است:
«قُل نَزَّلَهُ رُوحُ القُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالحَقِّ لِيُثَبِّتَ الذِينَ آمَنُوا وَهُدًى وَبُشْرَى لِلمُسْلِمِينَ».91
بگو، روح القدس آن را از جانب پروردگارت بحقّ نازل کرده، تا افراد باايمان را ثابتقدم گرداند؛ و هدايت و بشارتي است براي عموم مسلمانان
«إِذْ قَالَ اللهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَعَلَى وَالِدَتِكَ إِذْ أيَّدْتُكَ بِرُوحِ القُدُسِ..».92
(به خاطر بياور) هنگامي را که خداوند به عيسي بن مريم گفت: ياد کن نعمتي را که به تو و مادرت بخشيدم. زماني که تو را با روح القدس تقويت کردم.
در اين موارد جبرئيل(كه در قرآن به صورت جبريل آمده) منشأ نزول وحي بر پيامبر اكرم(ص)، ياور پيامبر و مايه تأييد حضرت عيسي شمرده شده است. آنچه قابل توجه است اين كه در آيه 98 سوره بقره جبرئيل در كنار ميكال(ميكائيل) به عنوان يكي از ملائكه آمده است.
خداوند در قرآن از فرشتگان ديگري مانند ملك الموت و مالك، مدبّرات، زاجرات و... نيز ياد نموده است مانند:
«قُل يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ المَوْتِ الذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ».93
بگو: «فرشته مرگ که بر شما مأمور شده (روح) شما را ميگيرد سپس بسوي پروردگارتان بازگردانده ميشويد.
وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُمْ مَاكِثُونَ».94
آنها فرياد ميکشند: «اي مالک دوزخ (اي کاش) پروردگارت ما را بميراند (تا آسوده شويم)» ميگويد: «شما در اين جا ماندني هستيد».
«فَالمُدَبِّرَاتِ أمْرًا».95
و آنها که امور را تدبير ميکنند.
...
نمونه دوازدهم: شبكه منفي و اطلاعات محرمانه
اصل 31:
اسرار حق، اطلاعات محرمانهاي است كه افشاي آنها نقض كنندهي عدالت و ستارالعيوب بودن او است، كه افراد اجازهي واردشدن به حريم آن را ندارند و ورود به آن، فقط با كمك شبكهي منفي امكان پذير است وشبكهي مثبت اين اطلاعات را در اختيار كسي قرار نمي دهد. (اصل الله عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُور)96
اين اصل با آيه:
«وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».97
بگو: «عمل کنيد! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را ميبينند! و بزودي، بسوي داناي نهان و آشکار، بازگردانده ميشويد؛ و شما را به آنچه عمل ميکرديد، خبر ميدهد
ناسازگار است. در اين آيه صريحا آگاهي خدا، پيامبر و مؤمنان نسبت به حقيقت عمل انسان بيان شده است. علامه طباطبايي در معناي آيه مي فرمايد:
هر عمل خوب يا بدي كه انجام دهيد حقيقت آن در دنيا مشهود خداي داناي غيب و شهادت و رسول او و مؤمنان است و سپس در روز قيامت مشهود خودتان خواهد بود. بنابراين آيه ميخواهد مردم را نسبت به اعمالشان توجه دهد و يادآوري ميكند كه اعمال آنان چه خوب باشد و چه بد، حقايقي پوشيده داشته و نگهباناني شاهد وجود دارد كه بر حقايق آنها آگاه خواهند شد اين شاهدان عبارتند از: رسول خدا و مؤمناني كه شاهدان عملاند و خداي متعال كه محيط بر همه آنان است لذا هم خدا آنها را ميبيند و هم رسول خدا و شاهدان اعمال. سپس خدا در روز قيامت از اين حقايق براي خود عملكنندگان پرده بر ميدارد چنان كه فرمود: «لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ اليَوْمَ حَدِيدٌ».98. 99
بنابراين آيا آگاه شدن رسول و مؤمنان نسبت به اعمال مردم، نقض كننده عدالت الهي است؟! به اين جمله نويسنده توجه كنيد: «ورود به آن، فقط با كمك شبكهي منفي امكان پذير است وشبكهي مثبت اين اطلاعات را در اختيار كسي قرار نمي دهد».
قرآن كريم در آيه ديگري از افشاي اسرار منافقان خبر داده ميفرمايد:
«يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُل لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبّأنَا اللهُ مِنْ أخْبَارِكُمْ وَسَيَرَى اللهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».100
هنگامي که بسوي آنها (که از جهاد تخلّف کردند) باز گرديد، از شما عذرخواهي ميکنند؛ بگو: «عذرخواهي نکنيد، ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد! چرا که خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته؛ و خدا و رسولش، اعمال شما را ميبينند سپس به سوي کسي که داناي پنهان و آشکار است بازگشت داده ميشويد و او شما را به آنچه انجام ميداديد، آگاه ميکند (و جزا ميدهد).
هنگامى كه به سوى آنها (كه از جهاد تخلف كردند) بازگرديد از شما عذر خواهى مى كنند، بگو عذر خواهى مكنيد، ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد چرا كه خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته ، و خدا و رسولش اعمال شما را مى بينند، سپس به سوى كسى كه آگاه از پنهان و آشكار است باز مى گرديد و او شما را به آنچه انجام مى داديد آگاه مى كند (و جزا ميدهد).
در روايات بسياري آمده است كه اعمال ما بر رسول خدا و امامان معصوم عليهم السلام عرضه ميشود اما چون بناي اين نوشته تنها استناد به آيات قرآن است از ذكر آنها صرف نظر ميكنيم.101
پينوشت:
1. مهندس محمد علي طاهري، عرفان كيهاني(حلقه)، ص 50.
2. همان، ص 56.
3. همان، ص 56.
4. همان، ص 110.
5. همان، ص 51.
6. همان، ص 80.
7. همان، ص 50.
8. همان، ص 44.
9. انعام، آيه 93.
10. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 47 و 50.
11. همان، ص 124.
12. سوره اخلاص.
13. حشر، آيات 22 – 24.
14. حديد، آيات 1-6.
15. نهج البلاغه، خطبه 49.
16. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 124.
17. جميل صليبا، المعجم الفلسفى، ج2، ص، ص 74. محى الدين ابن عربى، الفتوحات (4 جلدي)، جلد2، ص 323 : هو إفراط المحبة و كنى عنه في القرآن بشدة الحب في قوله «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّه». عشق يعني زيادگي محبت و در قرآن با تعبير شدت محبت از آن ياد شده است در آيه: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّه.
18. مائده، 54.
19. آلعمران، 31.
20. بقره 16.
21. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 139.
22. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 137.
23. زمر، 14.
24. يس، 61.
25. مريم، 30.
26. بقره، 177.
27. مرتضي مطهري، مجموعهآثار استاد شهيد مطهري، ج23، ص 116.
28. همان، ج23، ص 280.
29. مرتضي مطهري، مجموعه يادداشتهاى استاد مطهرى، ج5، ص 452.
30. آل عمران، 103.
31. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 82.
32. ميرزا محمد رضا قمشهاي در پاورقي شرح فصوص الحكم ميگويد: «في قولي «هو معكم» أي المعية الحقيقية التي تستلزم الاتحاد لا المعية بحسب الانضمام كمعية البياض مع الجسم و غيره». معيت در آيه «هُوَ مَعَكُمْ» معيّت حقيقي است كه مستلزم اتحاد از نوع اتحاد حقيقت و رقيقه است نه اتحاد انضمامي مانند همراهي سفيدي با جسم. محمد داوود قيصرى رومى، شرح فصوص الحكم، ص 33.
في قولي «هو معكم» أي المعية الحقيقية التي تستلزم الاتحاد لا المعية بحسب الانضمام كمعية البياض مع الجسم و غيره.
33. حديد، 42.
34. نحل، 128.
35. طه، 46.
36. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 55.
37. ملا صدرا در اسفار ميگويد: نقد و تحصيل: اعلم أن القول بأن العالم غير موجود مع الحق في مرتبة وجوده- قول محصل لا شبهة فيه عند العلماء لكن الثابت بالبرهان و المعتضد بالكشف و العيان- أن الحق موجود مع العالم و مع كل جزء من أجزاء العالم و كذا الحال في نسبة كل علة مقتضية بالقياس إلى معلولها فالمعلول لأجل نقصه و إمكانه غير موجود مع العلة في مرتبة ذاتها الكمالية و لكن العلة موجودة مع المعلول في مرتبة وجود المعلول من غير مزايلة عن وجودها الكمالي و من أمعن في تحقيق هذه المسألة أوتي خيرا كثيرا و الدليل على ما ذكرنا قوله سبحانه هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ و قوله وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ و قوله فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ و غير ذلك من الآيات القرآنية و الأحاديث النبوية.
فإذا تقرر هذا نرجع و نقول إن الحق المنزه عن الزمان موجود في كل وقت من الأوقات لا على وجه الاختصاص و التعليق و الحق المنزه عن المكان موجود في كل واحد واحد من الأمكنة لا على وجه التقييد و التطبيق كما يقوله المشبهة و لا على وجه المباينة و الفراق كما يقوله المنزهة من العلماء الذين لم يبلغوا في العلم إلى درجة العرفاء ليعرفون أن تنزيههم ضرب من التشبيه و التقييد لجعلهم مبدأ العالم محصور الوجود بالتجرد عن بعض أنحاء الوجود بالمباينة و المغايرة و قد ثبت أن واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جميع الجهات و الحيثيات و ليست في ذاته المحيطة بالكل جهة إمكانية فهو مع كل موجود بكل جهة من غير تقييد و لا تكثر فهو في كل شيء و ليس في شيء و في كل زمان و ليس في زمان و في كل مكان و ليس في مكان- بل هو كل الأشياء و ليس هو الأشياء. (الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج7، ص: 331.)
38. همان، ص 80.
39. بقره، 165.
40. يونس، 65.
41. شعراء، 80.
42. يونس، 57.
43. نحل، 69.
44. فاطر، 10.
45. منافقون، 8.
46. منافقون، 8.
47. انعام، 124.
48. بر اساس برخي روايات نام اين شخص بلعم باعورا است كه اسم اعظم داشته است. ر.ك. الميزان في تفسير القرآن، ج8، ص 337.
49. أعراف، 175.
50. آلعمران، 79.
51. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 18.
52. همان، ص 110
53. همان، ص 110.
54. همان، ص 55.
55. همان، ص 78.
56. همان، ص 100.
57. اعراف، 40.
58. توبه، 80.
59. همان، ص 86.
60. نمل: 64. اگر راست ميگوييد دليل آشكار خود را بياوريد.
61. غافر، 60.
62. شعراء، 80.
63. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 102.
64. فاتحه، 6 و 7.
65. يس، 61 .
66. آلعمران، 51.
67. زخرف: 43 .
68. آلعمران، 101.
69. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 121.
70. همان، ص 141.
71. همان، ص 109.
72. إسراء، 70.
73. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 102.
74. سجده، 18.
75. هود، 24.
76. محمد، 14.
77. آلعمران، 162.
78. تين، 4-6.
79. اعراف، 179.
80. مرتضي مطهري، مجموعه يادداشتهاى استاد مطهرى، ج1، ص 404.
81. مرتضي مطهري، مجموعهآثار استاد شهيد مطهري ، ج26، ص 353.
82. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 141.
83. حج: 26. نيز ر.ك. بقره، 125.
84. فاطر، 29.
85. ابراهيم، 5.
86. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 119.
87. سيد محمد حسين طباطبايي، الرسائل التوحيدية، ص 122 به بعد.
88. بقرة، 98.
89. بقرة، 97.
90. تحريم، 4.
91. نحل، 102.
92. مائده 110 نيز ر.ك. بقره 87 و 253.
93. سجده، 11.
94. زخرف، 77.
95. نازعات، 5. نيز دست كم ر.ك. به سورههاي ذاريات، نازعات، مرسلات، نازعات، قدر، عاديات.
96. عرفان كيهاني(حلقه)، ص 97.
97. توبه، 105.
98. ق، 22. (به او خطاب ميشود:) تو از اين صحنه (و دادگاه بزرگ) غافل بودي و ما پرده را از چشم تو کنار زديم و امروز چشمت کاملاً تيزبين است.
99. سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج9، ص، ص 380.
100. توبه، 94.
101. ر.ك. ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه جلد 8 صفحه 125 و علامه مجلسي، بحار الانوار ج 23 ص 333.
منابع:
1. علامه مجلسي، بحار الانوار(110 جلد)، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404 هـ. ق. (با استفاده از نرم افزار جامع الاحاديث نور 2، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى)
2. ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374. (با استفاده از نرم افزار جامع تفاسير نور، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى)
3. صدر الدين محمد الشيرازي، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1981.
4. سيد محمد حسين طباطبايي، الرسائل التوحيدية، تحقيق: مؤسسة النشر الاسلامي، قم، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، 1415 هـ. ق.
5. محمد داوود قيصرى رومى، شرح فصوص الحكم، به كوشش استاد سيد جلال الدين آشتياني، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1375.
6. مهندس محمد علي طاهري، عرفان كيهاني(حلقه)، تهران، انتشارات انديشه ماندگار، بهار 1388.
7. محى الدين ابن عربى، الفتوحات المكية (4 جلدى)، تحقيق: عثمان يحيي، بيروت، دار صادر، 1405 هـ. ق. (استفاده از نرم افزار عرفان، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى)
8. مرتضي مطهري، مجموعهآثار استاد شهيد مطهري، تهران، انتشارات صدرا، مجلدات مختلف(با استفاده از نرم افزار مجموعهآثار استاد شهيد مطهري، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى)
9. مرتضي مطهري، مجموعه يادداشتهاى استاد مطهرى، تهران، انتشارات صدرا، مجلدات مختلف(با استفاده از نرم افزار يادداشتهاى استاد مطهرى، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى)
10. جميل صليبا، المعجم الفلسفى، بيروت، الشركة العالمية للكتاب، 1414 هـ. ق.(با استفاده از نرم افزار كتابخانه حكمت اسلامي، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى)
11. سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان فى تفسير القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسين حوزه علميه قم، 1417 هـ.ق.
12. سيد شريف رضي، نهج البلاغه، قم، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، 1417 هـ. ق.
منبع:
http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100874711080
علي ناصري راد
جام جم آنلاين: بخش دوم نقد جريان شعور كيهاني توسط علي ناصري راد تقديم خوانندگان گرامي ميشود. بخش اول اين نقد در تاريخ 20/2/89 از همين پژوهشگر منتشر شد.
درآمد
مكتب و مباني آن
مكتب به معناي سيستم فكري يا فكري- عملي است كه بر مباني، اهداف و روش ويژه استوار است. با اين تعريف ميتوان انواع مكاتب را از نظر هويت و كيفيت محك زد. هدف يك مكتب معمولا به صراحت در خود آن مكتب بازگو ميشود. روش يك مكتب يعني اين كه آن مكتب براي اثبات مسائل خود از روش عقلي استفاده ميكند يا از روش نقلي يا روش تجربي يا شهودي و يا به صورت تلفيقي از چند روش. ممكن است در يك مكتب، چگونگي روش بيان شود و يا مسكوت گذاشته شود.
منظور از مباني، ديدگاههاي ويژهاي است كه مسائل آن مكتب بر آن ديدگاهها استوار است. اين ديدگاههاي ويژه معمولا درباره جهان(جهان شناسي) خدا(خداشناسي) و انسان(انسانشناسي) است. بنابراين مباني يك مكتب يعني نوع نگاهي كه آن مكتب به جهان، خدا و انسان دارد.
مهمترين قسمت مربوط به مكتب، مباني و خاستگاه آن است. چگونگي مكتب، از ريشههاي آن سرچشمه ميگيرد. مكاتب را با توجه به مباني يعني خاستگاه آنها ميتوان به سه قسمت تقسيم نمود:
مكتب تكخاستگاهي
يعني مكتبي كه بر اساس ديدگاههاي مشخص يك مكتب ديگر شكل گرفته و از مباني گوناگون از مكاتب مختلف استفاده نكرده است. به بيان ديگر مكتبي كه بر پايه مباني يك مكتب ديگر شكل گرفته و نه از مباني چند مكتب.
مكتب چند خاستگاهي انسجاممحور
مكتبي است كه از مباني مختلف در مكاتب متعدد استفاده ميكند اما سرانجام آن مباني را با يكديگر هماهنگ و سازگار ساخته و به نتايجي نو دست مييابد.
مكتب چند خاستگاهي التقاطي
مكتبي است كه از مباني مكاتب مختلف استفاده ميكند اما در نزديك كردن آن مباني به يكديگر و نوآوري، ناتوان است و در نتيجه به التقاط منتهي ميشود. يعني مطالبي را با يكديگر تلفيق نموده كه با يكديگر ناسازگار است اما براي رسيدن به هدف و گرفتن يك نتيجه خاص سعي ميكند از راههاي مختلف به اثبات مقصود خود بپردازد. در واقع چنين چيزي مكتب نيست.
عرفان كيهاني(حلقه) به عنوان يك مكتب
عرفان كيهاني با اين كه خود را به عنوان يك مكتب معرفي ميكند1 از قسم سوم محسوب ميشود يعني مجموعهاي از مطالب گرد هم آمده و بدون انسجام براي رسيدن به هدفي گسيل شدهاند. خواننده هم وقتي كتابهاي محوري اين مكتب را ميخواند سردرگم ميشود و آن انسجام و پيوستگي لازم را كه بايد در ميان مباني و مطالب يك مكتب وجود داشته باشد نمييابد. در اين مكتب از شعر(با تفسيري خاص)، فيزيك كوانتوم، مباني يوگا، عرفان هندي، عرفان ايراني، عرفان اسلامي، آيات قرآن، دليل عقلي و...2 استفاده شده است. اين ادعا در لابلاي اين مقاله و مقالات پيوسته ديگر ان شاء الله اثبات خواهد شد.
شاخصههاي عرفان
اصطلاح عرفان در اقوام و ملل مختلف، كاربرد دارد اما اگر بخواهيم در حوزه عرفان اسلامي آن را معنا كنيم عبارت است از: «شناخت خداي متعال، صفات و افعال او، شناختي كه نه از راه فكر و استدلال بلكه از طريق ادراك قلبي و دريافت باطني حاصل شود».3 عرفان اسلامي شاخصههايي دارد:
اول: عمده نظر عرفان اسلامي درباره روابط انسان با خداست.4
دوم: سير و سلوك عرفانى پويا و متحرك است؛ يعنى در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدى و از منازل و مراحلى كه به ترتيب سالك بايد طى كند تا به سرمنزل نهايى برسد.5
سوم: در سير و سلوك عرفانى از يك سلسله احوال و واردات قلبى سخن مىرود كه منحصراً به يك سالك راه در خلال مجاهدات و طى طريقها دست مىدهد و مردم ديگر از اين احوال و واردات بىخبرند.6
چهارم: عرفان اسلامي همهجانبه است و به تمام قوا و استعدادهاي انساني توجه دارد و سعي دارد انسان را مظهر تمام اسما و صفات الهي شود.7
پنجم: عرفان صحيح مطابق با فطرت است. تمام تمايلاتي كه در وجود انسان قرار داده شده به نحوي با كمال او و رساندنش به هدفي كه از خلقت او مد نظر بوده ارتباط دارد.8
ششم: عرفان اسلامي با شريعت و احكام الهي مطابقت دارد. بسياري از خواستههاي فطري ما عملا با يكديگر تعارض دارند و ارضاي همه ممكن نيست. انسان فطرت هم به تفريح علاقهمند است هم به كسب دانش و هم به لذتهاي جنسي و... و روشن است كه هميشه نميتوان خواستهها را با يكديگر جمع نمود و نياز به تعديل و برنامهريزي است. در انجام اين برنامه خود فطرت و نيز عقل انساني تا حدودي راهنماست سركشي غرايز گاه تا جايي است كه نميتوان به هدايت فطرت و عقل بسنده نمود. اينجاست كه انسان نياز به شريعت پيدا ميكند و عرفان واقعي كه با آن، رؤيت و شهود قلبي خداوند براي انسان حاصل ميشود آن عرفاني خواهد بود كه مطابق با شريعت و احكام الهي باشد.9
با توجه به اين شاخصهها اگر مكتبي مدعي پيروي از اين نوع عرفان است بايد با اين شاخصهها هماهنگ باشد و گرنه بهرهگيري از نام عرفان و تابع عرفان ايراني و اسلامي شمردن يك مكتب10 و نوعي سير و سلوك به شمار آوردن آن11 چيزي جز سوء استفاده غيرمنصفانه نخواهد بود.
...
هدف درست و راه درست
انسان در كار خود يا هدفدار است و يا بيهدف و انسان هدفدار يا هدفي درست را دنبال ميكند و يا هدفي نادرست. كسي كه هدف درست را دنبال ميكند يا از راه درست و امن ميخواهد به آن برسد و يا از هر راهي. آن كسي كه هدف درستي دارد و راه درستي را نيز دنبال ميكند يا به درستيِ راه خود آگاه است و يا آگاه نيست.
بهترين وضعيت انسان هدفدار اين است كه هدفي درست را از راه درست و با آگاهي نسبت به درستي آن راه طي كند. گاهي انسان فكر ميكند هدفش درست است و سعي ميكند از يك راهي به آن برسد. اينجاست كه اشتباه رخ ميدهد و روزنه انحراف پيدا ميشود. چرا؟ زيرا راه نادرست دو اثر در پي دارد: اثر اول اين است كه ما را به يك هدف ميرساند. حال فرض ميكنيم آن هدف درست است. اما اثر دوم آن اين است كه در پيمودن اين راه نيز آثاري وجود دارد. يعني تعيين چنين مسيري، خود پيآمدهاي منفي در بر دارد چرا كه ملتزم شدن به يك راه نادرست باعث ملتزم شدن به نتايجي است كه از مراحل اين راه نادرست حاصل ميشود.
در يك استدلال غلط(كه راهي نادرست است)، مقدماتي به كار رفته و يا روشي نادرست استفاده شده است. كسي كه اين نوع استدلال را به كار ميگيرد يعني تك تك مقدمات را قبول دارد و سعي دارد به نتيجه برسد. حال كسي ديگر با تمسك به اين مقدمات ميتواند نتايج ديگري بگيرد. بيشك وقتي انسان اين گونه مقدمات را به عنوان راهي براي رسيدن به مطلوب به كار گرفته است بايد به توابع و نتايج و آثاري كه بر اين مقدمات در جاي ديگر هم مترتب ميشود پايبند باشد. اين يك خطر مهمي است كه پايهگذاران مكتبها بايد به آن توجه كنند.
اين كافي نيست كه ما بخواهيم با عنوان خيرخواهي يا رهانيدن مردم از مشكلات يا كسب افتخار و... به پايهگذاري يك مكتب دست بزنيم بلكه بايد با آگاهي و اشراف كامل از جوانب يك پديده وارد ميدان شد؛ سخن انبياي الهي اين بوده كه «إِنِّي عَلَى? بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي»12 (من دليل روشني از سوي پروردگارم دارم). قرآن كريم بر روشن بودن و ايمن بودن راه تأكيد فراوان دارد و از اين رو آوردن دليل آشكار را لازم ميشمارد: هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»13 و آنان را كه بدون دليل روشن ادعايي ميكنند نكوهش ميكند؛ «وَمَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ»14 و هر کس معبود ديگري را با خدا بخواند -و مسلّماً هيچ دليلي بر آن نخواهد داشت- حساب او نزد پروردگارش خواهد بود؛ يقيناً کافران رستگار نخواهند شد.
بنابراين مكتبي كه مشتمل بر مجموعهاي از مسائل و مقدمات است ارزش آن به پايه استحكام مسائل و مقدمات آن است؛ اگر مقدمات آن يقيني باشد ارزش آن مكتب نيز يقيني است و اگر مشكوك باشد مكتبي است مشكوك و اگر مبهم باشد مكتبي مبهم خواهد بود و اگر خيالي باشد مكتبي است خيالي و اگر باطل باشد مكتبي است باطل. بنابراين در ماهيت گامها بايد دقت نموده و به ستونهاي يك بنا بايد توجه كامل داشت و نميتوان با اين ادعا كه فلان مكتب، خوبي و خير انسان را دنبال ميكند و نجاتبخش و حتي شفابخش است از آن پيروي نمود و آموزههاي آن را چراغ راه خود قرار داد؛ «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَى? طَعَامِهِ»15 (انسان بايد به غذاي خويش بنگرد).
اساسنامه عرفان كيهاني
اساسنامه عرفاني كيهاني، مندرج در كتابي به نام «عرفان كيهاني(حلقه)»، مشتمل بر دو بخش است: بخش عمومي شامل 48 اصل و بخش اختصاصي شامل 35 اصل. نويسنده در ابتداي بخش اختصاصي ميگويد:
بخش اختصاصي عرفان كيهاني (حلقه)، صرفاً جهت اطلاع و مورد بررسي قرار گرفتن در بخش روبناي فكري عمومي افراد پيشنهاد ميگردد و هركس مختار به قبول يا رد تمام يا بخشي از آن است.16
با اين توضيح معلوم ميشود بخش عمومي اين اساسنامه شامل اصولي است كه پذيرش آنها لازم است.
گفتني است ما براي سهولت در ارجاع به اصلهاي مذكور آنها را شمارهگذاري كرديم. در متن اين مقاله به شماره اين اصلها اشاره ميكنيم اما در پاورقي به صفحات كتاب نيز ارجاع خوهد شد. از خواننده محترم تقاضا ميشود قبل از خواندن توضيحها و نقدهاي نگارنده، ابتدا به متن اين اصلها كه نقل ميشود توجه نموده و پس از تأمل، به مطالعه توضيحات و نقدها بپردازند.
اين مقاله به نقد و بررسي هشت اصل اول از اساسنامه عرفان كيهاني ميپردازد.17
...
اصل يكم
هدف از اين شاخهي عرفاني، كمك به انسان در راه رسيدن به كمال و تعالي است؛ حركتي از عالم كثرت به عالم وحدت. در اين راستا، همهي تلاشها براي نزديكي انسانها به يكديگر صورت گرفته، از هر عاملي كه باعث جدايي انسانها و ايجاد تفرقه بين آنها ميشود، اجتناب به عمل ميآيد.18
توضيح
اين اصل، هدف عرفان كيهاني را بازگو ميكند و هدف آن را، رسيدن انسان به وحدت و دوري از كثرت ميشمارد.
با توجه به اين اصل، اگر بخواهيم تعريفي از عرفان كيهاني به دست دهيم ميگوييم: عرفان كيهاني عرفاني است كه انسانها را از عالم كثرت و تفرقه به عالم وحدت كه مايه تعالي انسان است نزديك ميكند.
نقد اول: ابهامهاي اين اصل
به نظر ميرسد هنوز هم عالم وحدت و عالم كثرت ابهام داشته و نياز به بيان دارد لذا نويسنده در دو اصل بعدي(اصل دوم و سوم)19 به تعريف اين دو اصطلاح ميپردازد.
نزديك شدن نيز ابهام دارد كه تا حدودي از اصل دوم و سوم ميتوان منظور آن را دريافت.
اين سؤال نيز مطرح ميشود كه اين ارتباط چگونه حاصل ميشود؟ پاسخ آن در اصل بعدي داده شده كه جهان هستي تن واحده است.
نقد دوم: سلوك به كجا!
به هر حال از اين اصل اين معنا به طور قطعي به دست ميآيد كه عرفان حلقه، اساس و پايه خود را در نزديك شدن انسانها با يكديگر ميداند و اين نشان ميدهد كه اين مكتب، انسان محور است و در هدف خود، تعالي انسان را در رسيدن به خدا و دريافت اسرار خدا تعريف نميكند بلكه فقط رسيدن به گونهاي وحدت به نام وحدت ادراكي(اصل 2) را دنبال ميكند. از عشق سخن گفته است اما نه آن عشقي كه اسطرلاب اسرار خداست چون انسان نمي تواند خدا را بفهمد و عاشق خدا شود(اصل 59)20پس رسيدن به او معنا ندارد در اين عرفان همچون عرفان ايراني و اسلامي از اسرار خدا سخني به ميان نيامده است و فناي في الله و بقاي بالله مطرح نيست! اما عرفان است! از اين رو ميتوان آن را عرفان انساني ناميد.
هدف عرفان
قيصري در مقدمه خود بر شرح تائيه ابن فارض در تعريف و فايده عرفان ميگويد:
«فحدّه هو العلم بالله سبحانه من حيث اسمائه و صفاته و مظاهره و احوال المبدأ و المعاد و بحقائق العالم و بكيفية رجوعها الي حقيقة واحدة هي الذات الاحدية و معرفة طريق السلوك و المجاهدة لتخليص النفس عن مضائق القيود الجزئية و اتصالها الي مبدئها و اتصافها بنعت الاطلاق و الكلية و قد علم الفائدة ايضا»21
عرفان عبارت است از: معرفت به:
خداي سبحان از جهت اسما و صفات و مظاهر آن
و احوال مبدأ و معاد
و حقايق عالم و چگونگي بازگشت آنها به يك حقيقت كه همان ذات احديت باشد
و معرفت شيوه سلوك و مجاهده براي رهانيدن نفس از تنگناهاي قيد و بندهاي جزئي و رسيدن آن به مبدأ خود و موصوف شدن به وصف اطلاق و كليّت.
با اين بيان فايده عرفان نيز معلوم شد.
شهيد مطهري ميگويد:
هدف عرفان درباره انسان: رسيدن انسان با كل وجودش به حقيقت (خدا)، فناء فى اللّه، وصول ....22
اصل دوم
عالم وحدت به عالمي اطلاق ميگردد كه ادراكي بوده، در آن انسان به درك تن واحده بودن جهان هستي ميرسد. جهاني كه همهي اجزاي آن تجليات الهي محسوب ميشود. در اين حالت، انسان خود را با همهي اجزاي جهان هستي در ارتباط و يكتايي ميبيند.23
توضيح
اين اصل، عالم وحدت را تعريف ميكند و آن را عالمي ادراكي كه انسان به درك تن واحده بودن جهان هستي دست مييابد معرفي ميكند. دليل اين تن واحده بودن هم اين است كه همه اجزاي آن، تجليات الهي است يعني تجلي الهي بودن، باعث ميشود اين تن واحده به وجود بيايد. انسان بايد اين وحدت را ادراك كند و خود را با همه اجزاي جهان هستي در ارتباط ببيند.
اين معنا در اصل هفتم آشكارتر بيان شده است:
او يكپارچه و در وحدت ميباشد. لذا تجليات او (جهان هستي) نيز ميبايستي يكپارچه ودر وحدت بوده، چيزي به آن قابل اضافه شدن و يا كم كردن نمي باشد.24
ظاهرا به نظر ميرسد نويسنده در اينجا به قاعده مشهوري كه عرفا بيان ميكنند تمسك جسته و آن قاعده الواحد است كه ميگويد: «الواحد لايصدر منه الا الواحد» (از واحد جز واحد صادر نميشود). در اصل هفتم پيرامون استناد به اين قاعده سخن خواهيم گفت.
اصل سوم
عالم كثرت به عالمي اطلاق ميگردد كه در آن، انسانها از يكديگر جدا شدهاند، تا جايي كه دنياي هر انساني صرفاً محدود به خود بوده، خارج از خود را به رسميت نمي شناسد و فقط به فكر خويشتن است و همهي توجه او به حفظ منافع شخصي، زندگي مادي و زميني اش معطوف ميباشد. اين روند، در انتها به در گيري با خويشتن منجر شده، تضادهاي فردي به اوج ميرسد. در عالم كثرت، هيچ دو انساني نميتو انند يكديگر را تحمل كنند.25
توضيح
در اين دو اصل، وحدت و كثرت(به تعبير نويسنده عالم وحدت و عالم كثرت) منظور نويسنده معنا شده است و خلاصه تعريف وحدت و كثرت اين است:
عالم وحدت آن است كه انسان به درك تن واحده بودن جهان هستي برسد و خود را با همه اجزاي هستي در ارتباط ببيند.
عالم كثرت آن است كه انسانها از يكديگر جدا شدهاند و هر كسي دنبال منافع شخصي و زندگي زميني خودش است و يكديگر را تحمل نميكنند.
...
نقد اول: آميختگي دو گونه وحدت و كثرت
با جمعبندي اين سه اصل به اين معنا ميرسيم كه هدف عرفان كيهاني كثرتزدايي و رساندن انسانها به منافع مشترك و رهانيدن آنها از خودمحوري و تضادهاي فردي است تا يكديگر را تحمل كنند.
با اين توضيح، ناهماهنگي آشكاري در تعريف وحدت و كثرت در سخن نويسنده مشاهده ميشود؛ زيرا وحدت را به درك تن واحده بودن جهان هستي معنا ميكند و كثرت را به خود محوري و منفعتطلبي انسانها. روشن است كه وحدت حاصل از درك تن احده بودن جهان در برابر كثرتي مشابه خود(يعني درك متكثر بودن اجزاي جهان يا دست كم عدم درك تن واحده بوده جهان) قرار ميگيرد و ربطي به تكثر خواستههاي انسان ندارد. وحدت و تكثر خواستههاي انساني چيزي است و وحدت و تكثر اجزاي جهان چيزي ديگر. بنابراين در اينجا دو تقسيم وجود دارد كه از هر تقسيمي يك قسم آورده شده و در برابر يكديگر قرار گرفتهاند؛ به صورت زير:
الف: وحدت (تن واحده بودن) جهان هستي و كثرت آن
ب: وحدت و كثرت منافع انساني
نويسنده قسم اول از تقسيم اول را با قسم دوم از تقسيم دوم همراه كرده است. در اصل دوم، وحدت را توضيح داده و در اصل سوم، كثرت را.
بنابراين وحدت و كثرت منظور نويسنده متناظر يكديگر نيستند و دو تقسيم با يگديگر آميخته شده است.
نقد دوم: آميختگي حوزه انديشه و حوزه عمل
لازمه وحدت و كثرتي كه نويسنده تعريف نموده اين است: هر كس تن واحده بودن جهان را ادراك نكند در كثرت است و هر كس در كثرت باشد فقط به منافع خود توجه ميكند و ديگران را به رسميت نميشناسد. بنابراين براي اين كه انسان از شر خودمحوري رهايي پيدا كند بايد به درك تن واحده بودن جهان هستي دست يابد!
آيا چنين نتيجهاي درست است؟! آيا ممكن نيست كه كسي تن واحده بودن جهان هستي را درك نكند اما به منافع ديگران هم توجه كند و يا آيا ممكن نيست كه كسي تن واحده بودن جهان هستي را درك كند اما به منافع ديگران توجه ننمايد.
به بيان ديگر: در اينجا بين حوزه انديشه و حوزه عمل، خلط و مغالطه صورت گرفته است؛ زيرا اگر به فرض، عالم، تن واحده باشد و انسان هم موفق به ادراك اين تن واحد شود چگونه اين وحدت جهان، انسان را از خويشتنمحوري ميرهاند؟ چه ملازمهاي بين اين دو وجود دارد؟ خويشتنمحوري انسان نوعي رذيله نفساني است كه راه حل آن، اخلاق عملي است نه ادراك تن واحده بودن جهان! ادراك تن واحده بودن جهان اگر به فرض قبول باشد جنبه نظري دارد و انسان از اين راه نميتواند به ايجاد ارتباط و تعامل با ديگران بپردازد.
به عبارت سوم: وحدت جهان اگر به فرض قبول شود از سنخ هستيشناسي بوده و در حوزه «استها» جاي دارد نه در حيطه «بايدها». اساسا اين گونه وحدت به خودي خود نميتواند «بايد»ي را در پي داشته باشد.
از اين بيان به اين نتيجه ميرسيم كه ملازمهاي بين درك تن واحده بودن جهان با حفظ منافع ديگران وجود ندارد و اين يكي از پيآمدهاي آميختن دو تقسيم بالاست.26
نقد سوم: تنها راه نجات
آيا فقط عرفان كيهاني است كه بر پايه ادراك تن واحده بودن جهان ميتواند مردم را از كثرت و خود محوري نجات داده و به حفظ منافع يكديگر برساند. راه نجات بشريت همين است كه آنها را به درك تن واحده بودن جهان هستي برسانيم تا از خودمحوري برهند؟! آيا تاكنون مكتبي نيامده كه به ايجاد وحدت، الفت و آشتي بين مردم اهتمام ورزد و آنها را از تفرقه، خودمحوري و منفعتطلبيهاي افسارگسيخته پرهيز دهد؟!
نقد چهارم: سادهانگاري ايجاد وحدت
ايجاد وحدت انساني آن قدر كار آساني نيست كه با اين ساز و كار ساده يعني درك تن واحده بودن جهان هستي و صرفا توافق و اشتراك نظر در هوشمندي و شعور كيهاني(اصل 4)27 بتوان به آن دست يافت؛ زيرا انسان موجودي داراي ابعاد پيچيده فردي، اجتماعي و دروني و بروني است كه براي ايجاد وحدت بين آنان به برنامهاي حسابشده و جامع، نياز است. اين ساز و كار جامع و منسجم بايد هماهنگ با وجود انسان باشد و تنها از دست كسي ساخته است كه انسان را ساخته است. هدف از بعثت انبيا نيز اين است كه انسانها را به وحدت برسانند؛ يكي از آيات بيشمار قرآن در اين زمينه آيه ذيل است:
«كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»28
مردم (در آغاز) يک دسته بودند؛ (و تضادي در ميان آنها وجود نداشت. بتدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايي در ميان آنها پيدا شد، در اين حال) خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و کتاب آسماني که به سوي حق دعوت ميکرد با آنها نازل نمود تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند داوري کنند. (افراد با ايمان، در آن اختلاف نکردند) تنها (گروهي از) کساني که کتاب را دريافت داشته بودند، و نشانههاي روشن به آنها رسيده بود به خاطر انحراف از حق و ستمگري در آن اختلاف کردند. خداوند، آنهايي را که ايمان آورده بودند، به حقيقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبري نمود. (امّا افراد بيايمان همچنان در گمراهي و اختلاف باقي ماندند) و خدا هر کس را بخواهد به راه راست هدايت ميکند.
علامه طباطبايي در تفسير الميزان حدودا در 60 صفحه به تفسير اين آيه پرداختهاند.
بنابراين آيا بهتر نيست ببينيم راهكار قرآن كريم براي ايجاد وحدت بين انسانها چيست؟ اگر همين راهكار را پيش گرفته و به خوبي پياده كنيم و به آيه «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ»29 (اگر خدا را ياري كنيد شما را ياري ميكند و گامهايتان را استوار ميسازد) توجه كنيم يقينا راهي درست را پيمودهايم.
نقد پنجم: كدام ادراك؟
مقصود از ادراك عالم وحدت چگونه ادراكي است؛ ادراك عقلاني، خيالي، حسي يا شهودي؟
هر كدام از اين اقسام كه باشد نميتوان نتيجهاي را كه نويسنده از اين ادراك، انتظار دارد (يعني اين كه بعد از اين ادراك، انسان از خويشتنمحوري برهد) از آن دريافت كرد. اضافه بر اين كه اگر اين ادراك، شهودي باشد(چنان كه به احتمال قوي همين نوع ادراك، منظور نويسنده است) آيا به آساني ميتوان اين شهود را براي ديگران(درمانگيران كه قرار است درمان شوند) ايجاد كرد. كشف و شهود حقايق هستي، چيزي نيست كه به سادگي در اختيار همه كس باشد. يا بايد انسان، استعدادي ويژه داشته باشد و يا مراحل سير و سلوك را طي كند تا به اين مرحله دست يابد. عرفاي بزرگ اسلامي، كتابهاي عرفان عملي را براي تحقق چنين هدفي نوشتهاند. منازل السائرين خواجه عبد الله انصاري كه شرحهاي فراواني بر آن نوشته شده نمونهاي از اين كتابهاست.
محقق كاشاني در اصطلاحات الصوفية در تعريف عارف ميگويد:
العارف من أشهده الله ذاته و اسمائه و صفاته و افعاله فالمعرفة حال تحدث من شهوده.30
عارف كسي است كه خداوند ذات و اسما و صفات و افعالش را به او نشان داده و لذا معرفت، حالتي است كه از اين شهود حاصل ميشود.
...
نقد ششم: انداموارگي جهان
موضوع وحدت جهان از گذشته در ميان فلاسفه مطرح بوده31 و به چند صورت تفسير شده است: وحدت اتصالي جهان طبيعت، وحدت نظام جهان طبيعت، وحدت جهان در سايه وحدت صورت(نفس كلي يا روح جهان) كه شامل تمام اجزاي آن است، وحدت تمام ما سوي الله ذيل يك صورت به نام عقل اول، انسان كبير دانستن جهان توسط عرفا.32
اما موضوع تن واحده بودن جهان هستي و يكتايي آن كه در عرفان كيهاني مطرح است33 ديدگاهي است متفاوت با آنچه از قديم در ميان فلاسفه مطرح بوده است؛ زيرا بر تن واحده بودن جهان تأكيد دارد. از اين ديدگاه به «انداموارگى» جهان تعبير ميشود. شهيد مطهري ميگويد:
فلاسفه جديد، بالاخص فيلسوف بزرگ آلمان هگل، اصل «انداموارگى» را- يعنى اينكه رابطه اجزاى طبيعت با كل، رابطه عضو با اندام است- تأييد كردهاند. هگل روى اصولى به اثبات اين مطلب مىپردازد كه قبول آنها متوقف است بر قبول همه اصول فلسفه او. پيروان مادى هگل يعنى طرفداران ماترياليسم ديالكتيك نيز اين اصل را از هگل گرفته و تحت عنوان «اصل تأثير متقابل» يا «اصل ارتباط همگانى اشياء» يا «اصل همبستگى تضادها» به شدت از آن دفاع مىكنند و مدعى هستند كه رابطه جزء با كل در طبيعت، رابطه ارگانيكى است نه مكانيكى، ولى آنجا كه در مقام اثبات برمىآيند جز رابطه مكانيكى را نمىتوانند اثبات كنند.34
سپس ميگويد:
حقيقت اين است كه روى اصول فلسفه مادى، اين كه جهان در كل خود به منزله يك اندام است و رابطه اجزاء با كل، رابطه عضو با اندام است غيرقابل اثبات است.35
نقد هفتم: رابطه ادراك وحدت با انساندوستي
رابطه ادراك وحدت جهاني با انساندوستي، معلوم نيست. جاي اين سؤال هست كه همدلي و وحدتي كه در برخي فرازهاي تاريخي ميان مردم ايجاد شده است مرهون چه عاملي است؟ پيامبر اكرم ص چگونه از قبايل وحشي عربستان امتي واحد و يكپيكره ساخت كه به فكر يكديگر بودند. قرآن، همدلي انصار با مهاجران را به بزرگي و ستايش ياد ميكند.36چگونه پيامبر اكرم(ص) اين كار را انجام داده است؟ بيعتهاي پيامبر با اصحاب خود چه توجيهي دارد؟ آيه ذيل:
«وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الأَرْضِ جَمِيعًا مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَكنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»37
و دلهاي آنها را با هم، الفت داد! اگر تمام آنچه را روي زمين است صرف ميکردي که ميان دلهاي آنان الفت دهي، نميتوانستي! ولي خداوند در ميان آنها الفت ايجاد کرد! او توانا و حکيم است.
چه ميگويد؟
آيا پيامبر گرامي اسلام ص هم ديگران را به رسميت نميشناخت؟ آيا او فقط به فكر خويشتن بود يا به فكر ديگران هم بود؟38چگونه به فكر ديگران بود؟ آيا با عرفان كيهاني؟ چرا راهي به اين آساني را براي ما بازگو نكرد و اين همه انسان يا دست كم مسلمانان سر در گم ماندند؟ اگر هم راه يكدلي را بيان نموده چگونه بيان كرده است؟
نقد هشتم: عالم كثرت و تحمل يكديگر
اين كه نويسنده گفته است: «در عالم كثرت، هيچ دو انساني نميتوانند يكديگر را تحمل كنند» درست نيست و دليل روشني ندارد؛ زيرا انسانها(همان انسانهايي كه در عالم كثرتاند و به درك تن واحده بودن جهان هستي نرسيدهاند) تاكنون با زندگي در همين عالم كثرت و با تربيت خانوادگي و اجتماعي توانستهاند يكديگر را تحمل كنند. بسياري از خانوادهها ممكن است در اول، ناهماهنگ و كمتحمل باشند ولي بعدا با رعايت اصول اخلاقي و تربيتي به تحمل يكديگر دست يابند و وحدت پيدا كنند. پس چگونه به طور كلي ميتوان گفت «در عالم كثرت، هيچ دو انساني نميتوانند يكديگر را تحمل كنند».
نقد نهم: نكوهش منافع شخصي
حفظ منافع شخصي چند گونه تصور ميشود:
الف: تنها به دنبال منافع خود بودن گرچه با تضييع حق ديگران
ب: تنها به فكر منافع خود بودن و توجه نكردن به ديگران
ج: تنها به فكر خود بودن به معناي استفاده از تمام زمينههاي كسب منفعت؛ چه از راه كسب حلال براي خود و چه از راه خدمت به ديگران براي رشد شخصي و رضايت نزد خدا.
روش اول و دوم پسنديده نيست اما روش سوم، مطابق با معارف قرآني است؛ قرآن كريم ميفرمايد:
إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا»39
اگر نيکي کنيد، به خودتان نيکي ميکنيد؛ و اگر بدي کنيد باز هم به خود ميکنيد
«وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ»40
و در آنچه خدا به تو داده، سراي آخرت را بطلب؛ و بهرهات را از دنيا فراموش مکن؛ و همانگونه که خدا به تو نيکي کرده نيکي کن؛ و هرگز در زمين در جستجوي فساد مباش، که خدا مفسدان را دوست ندارد!
«مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً وَاللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»41
کيست که به خدا «قرض الحسنهاي» دهد، (و از اموالي که خدا به او بخشيده، انفاق کند،) تا آن را براي او، چندين برابر کند؟ و خداوند است (که روزي بندگان را) محدود يا گسترده ميسازد؛ (و انفاق، هرگز باعث کمبود روزي آنها نميشود). و به سوي او باز ميگرديد (و پاداش خود را خواهيد گرفت).
بنابراين نميتوان به طور كلي گفت: به فكر خويشتن بودن نكوهيده است. اساسا يكي از كمالات انسان اين است كه به منافع شخصي خود توجه داشته باشد. اگر انسان همين احساس را نداشته باشد حتي دنبال عرفان كيهاني هم نميرود. بله آنجا كه نسبت به ديگران بيخيال است يا حق آنان را تضييع ميكند ناپسند است و در واقع چنين شخصي به منافع خودش توجه نكرده است؛ چون زندگي انساني بستري براي رشد خود ماست تا از راه خدمت به يكديگر به تعالي برسيم.
انسان از نظر غريزي و فطري، موجودي منفعتطلب است و اگر اين خصلت در وجود او نباشد به كار و تلاش نميپردازد. اشكال برخينظامهاي بشري42 اين است كه به منافع شخصي توجه نميكند و انسان را از تلاش در مسير پيشرفت باز ميدارد.
بنابراين منفعتطلبي با روح عرفان و انسانيت انسان ناسازگار نيست. بله انسان وقتي ميبيند براي رسيدن به منافع خود بايد منافع ديگران را هم رعايت كند تا بتواند باز هم به منافع خود برسد به تشكيل اجتماع تن ميدهد. به بيان ديگر انسان از نظر طبع و غريزه، منفعتطلب است و از نظر اضطرار، مدني و اجتماعي است.43
البته انسان با تعالي اخلاقي و تربيتي در سايه تعاليم الهي كه خداي متعال در كتاب آسماني خود قرآن كريم و توسط راهنمايان خود بيان نموده بايد به جايي برسد كه به منافع ديگران از منافع خود بيشتر توجه كند. اين حقيقت در سيره اولياي الهي مشهود است.
...
اصل چهارم
همهي انسانها ميتوانند در هوشمندي و شعور حاكم بر جهان هستي به توافق و اشتراك نظر رسيده، پس از آزمايش و اثبات آن، به صاحب اين هوشمندي كه خداوند ميباشد، برسند تا اين موضوع، نقطهي مشترك فكري بين انسانها شده و قدرت و تحكيم پيدا نمايد. بنابراين، عامل مشترك فكري بين همهي انسانها و يا به عبارت ديگر، زير بناي فكري همهي انسانها، شعور حاكم بر جهان هستي و يا شعور الهي است. در اين تفكر و بينش، اين عامل مشترك، «شبكهي شعور حاكم بر جهان هستي» ناميده ميشود.44
توضيح
اين اصل در صدد پيشنهاد يك نقطه مشترك بين انسانهاست تا انسانها در آن همنظر شده و به وحدت برسند. نويسنده اين نقطه مشترك را «شبكه شعور كيهاني» مينامد. فايده اين اشتراك نظر، قدرت و تحكيم يافتن اين نقطه اشتراك است و هدف اين است كه اين هوشمندي و شعور، آزمايش شود و انسان پس از نتيجهگيري، به صاحب اين هوشمندي يعني خدا برسد.
نقد اول: شعور كيهاني چيست؟
نويسنده در دو كتاب خود45، از شعور كيهاني با تعبيرات متعدد ديگري يادكرده است؛ مانند: شبكهي شعور كيهاني، هوشمندي حاكم بر جهان هستي، هوشمندي كيهاني، شعور و آگاهي خداوند، شعور الهي، روح القدس، جبرئيل، يد الله و... با اين حال ميگويد:
هيچ كس حق معرفي اين اتصال را با نام ديگري غير از شبكه شعور كيهاني و يا شعور الهي نداشته، اين كار فريب ديگران محسوب شده و باعث سوق آنها به سمت غير از خدا (اصل اجتناب از من دون الله) و انحراف همگان خواهد شد.46
روشن است كه ما در نگاه اول به تعبيرات فوق، ناسازگاي شديدي را در هماهنگي بين اين تعبيرات مييابيم! اگر بخواهيم همه اين تعبيرات را بپذيريم معلوم نخواهد شد كه شعور كيهاني همان علم و آگاهي خداست يا روح القدس(جبرئيل) يا يد الله و...
وي در اصلهاي ديگر به تعريف روشنتري از اين شعور ميپردازد:
عامل حاكم بر جهان هستي را آگاهي و يا هوشمندي حاكم بر جهان هستي ميناميم.47
شبكهي شعور كيهاني، مجموعهي هوشمند حاكم بر جهان هستي است.48
عضو سوم، روح القدس (شبكه شعور كيهاني) و عضو چهارم آن خداوند است.49
جهان هستي تجلّي الهي و ناشي از شعور و آگاهي خداوند است.50
جهان هستي مادي از «شعور» آفريده شده است و همهي اجزاء و ذرات آن «شعور» هستند.51
كاركرد اين شعور را نيز چنين بيان ميكند:
ساختار اصلي جهان هستي مادي، آگاهي يا شعور است كه ماده و انرژي از آن بهوجود آمده است.52
بدونوجود شعور و هوشمندي، حركت نميتواند داراي جهت و هدفمندي باشد. بنابراين: انرژي، در «ميدان شعوري» شكل گرفته و بدون وجود چنين ميداني، هيچگونه انرژياي نميتواند وجود داشته باشد، لذا جهان هستي مادي يك بُعد بيشتر ندارد و آنچه را كه انسان بهعنوان ابعاد ميشناسد مانند فضاي سه بُعدي و زمان يا بُعد چهارم، همگي در اين ميدان شعوري است كه معنا پيدا ميكنند و در واقع، شكل گرفته و ايجاد شده در اين ميدان شعوري هستند.53
شعور كل تعيينكنندهي شعور اجزاء است. شعور همه اجزاي عالم هستي بر يكديگر تأثير ميگذارد. تأثيرگذاري شعور اجزاء بر يكديگر، «تشعشعاتي» است. تشعشعات شعوري، فاقد آثار شيميايي و فيزيكي است و موج و ذره نبوده و فقط تأثير شعوري بهجاي ميگذارد.
شعورِ مجموعهاي از اجزاء، شعور كل آن مجموعه محسوبشده كه مسلط بر شعور هر يك از اجزاي آن است و همچنين عامل تعيينكنندهي حركت اجزاست.
شعور جزء، همهي شعور كل را در خود دارد.54
نيروي كيهاني يكي از زير مجموعههاي شبكهي شعور كيهاني است كه از هوشمندي كيهاني ناشي شده است و بهصورت نيرو، در سطح كيهانجاري است.55
در هر حال طبق اصل چهارم اهميت اين شعور كيهاني تا حدي است كه زيربناي فكري همه انسانها قرار ميگيرد اما جاي اين سؤال هست كه اگر انسانها به اين نقطه اشتراك نظر نرسيدند آيا لزوما مشكلات لاينحلي دامنگير آنان خواهد بود. انسانهايي كه تاكنون زندگي كردهاند چگونه بودهاند؟
نكته ديگر اين كه رابطه اين شعور حاكم بر جهان هستي با انسان چگونه است؛ اگر رابطه تكويني است نياز به اثبات ندارد(تا گفته شود: پس از تجربه و اثبات آن) و اگر قراردادي است چگونه يك مسئله قرار دادي ميتواند زيربنا باشد بلكه انسان نميتواند با اين شبكه شعور كيهاني قرارداد برقرار كند.
...
اصل پنجم
جهان هستي از حركت آفريده شده است، از اين رو جلوههاي گوناگون آن نيز ناشي از حركت بوده و چون هر جلوه اي كه ناشي از حركت باشد، مجازي است، در نتيجه جهان هستي نيز مجازي ميباشد و چون هر حركتي نياز به محرّك و عامل جهت دهنده دارد لذا اين عامل حاكم بر جهان هستي آگاهي و يا هوشمندي حاكم بر جهان هستي ميباشد كه آن را «شبكهي شعور كيهاني» ميناميم. بنابراين، جهان هستي وجود خارجي ندارد و تصويري مجازي از حقيقت ديگري بوده و در اصل از آگاهي آفريده شده است و اجزاي آن مطابق شكل زير ميباشد.
نظر به اين كه هوشمندي حاكم بر جهان هستي ميبايستي خود از جايي ايجاد شده و در اختيار منبعي باشد اين منبع را صاحب اين هوشمندي دانسته «خدا» ميناميم.56
توضيح
در اين اصل چند نكته بيان شده است:
يكم: جهان هستي از حركت آفريده شده است
دوم: حركت مجازي است و لذا جلوههاي آن يعني جهان هستي نيز مجازي است
سوم: چون جهان هستي مجازي است وجود خارجي ندارد و فقط يك تصوير مجازي از حقيقتي ديگر است
چهارم: جهان هستي به عامل محرك كه همان شعور كيهاني است نياز دارد
پنجم: جهان هستي در اصل از آگاهي آفريده شده است
ششم: اجزاي جهان عبارتند از: آگاهي، ماده، انرژي. شبكه مثبت از ماده و انرژي و شبكه منفي از ضد ماده و ضد انرژي تشكيل ميشود
هفتم: منبع هوشمندي حاكم بر جهان، خداست.
نقد اول: نفي وجود خارجي جهان هستي
نويسنده، جهان را متشكل و متجلي از حركت دانسته و بر پايه مجازي بودن حركت، جهان را نيز مجازي شمرده و بر پايه مجازي بودن، وجود خارجي آن را نفي كرده است. منظور از نفي وجود خارجي روشن نيست. زيرا چگونه چيزي وجود خارجي ندارد ولي تصويري از حقيقت ديگر است! اضافه بر اين كه اگر وجود خارجي ندارد چگونه آن را «جهان هستي» نامگذاري ميكنيد.
نقد دوم: مجاز و نفي وجود
آيا آگاهي كه منشأ حركت است حقيقي است يا مجازي؟ اگر حقيقي است پس حركت ناشي از آن نيز حقيقي خواهد بود و اگر مجازي است پس وجود خارجي نخواهد داشت!
نويسنده در اصل ششم57 شعور كيهاني را نسبت به «الله» مجازي ميشمارد. از اينجا معلوم ميشود منظور ايشان از مجاز، مجاز نسبي است نه مجاز حقيقي؛ يعني جهان هستي نسبت به شعور كيهاني، مجازي است چنان كه شعور كيهاني نسبت به «الله» مجازي است. اما در اين صورت، ديگر معنا ندارد بگوييم جهان هستي وجود خارجي ندارد.
نقد سوم: چرا شعور كيهاني
شعور كيهاني جزو جهان هستي است يا خارج از آن؟ اگر جزو جهان است خودش نيز بايد داراي حركت بوده و به محرّك نياز داشته باشد. اضافه بر اين كه اين شعور چگونه درك ميشود؟ و اگر خارج از جهان است چگونه اثبات ميشود؟ راه اثبات شعور كيهاني چيست؟ تجربه حسي؟ كشف و شهود؟ عقل؟ وحي؟
دليل آن تجربه حسي نخواهد بود زيرا شعور كيهاني را نميتوان تجربه كرد.
كشف و شهود نيز مسئلهاي شخصي است و براي ديگران حجت نيست ضمن اين كه هر شهودي را نميتوان صحيح شمرد. بزرگان عرفان، در نوشتهها و كتابهايشان آوردهاند كه مكاشفات بر دو دسته هستند: مكاشفات رباني و رحماني و مكاشفات شيطاني.58
و اگر دليلش استدلال عقلي است ميپرسيم آن دليل عقلي چيست؟ به عبارت ديگر چگونه نياز حركت به محرك را به معناي نياز حركت به شعور كيهاني ميشماريد. و اگر دليلش وحي الهي است آن را بيان كنيد. آيا در وحي الهي چنين عاملي گفته شده است و اگر گفته شده تنها عامل براي حركت جهان هستي شمرده شده است؟
نقد چهارم: فقط شعور كيهاني!
نكته ديگر درباره اثبات شعور كيهاني اين است كه آيا دليلي بر انحصار منشأ حركت، در شعور كيهاني داريد؟ ممكن است عامل يا عوامل ديگري نيز در اين حركت نقش داشته باشند. چرا فقط شعور كيهاني بايد منشأ حركت باشد.
...
اصل هفتم
تصوير چند پارچگي براي خداوند محال است و او يكپارچه و در وحدت ميباشد. لذا تجليات او (جهان هستي) نيز ميبايستي يكپارچه و در وحدت بوده، چيزي به آن قابل اضافه شدن و يا كم كردن نميباشد. در نتيجه، جهان هستي يكپارچه است و كليهي اجزاي آن به يكديگر مرتبط و تن واحده محسوب ميشوند.59
توضيح
اين اصل ابتدا به اثبات وحدت الهي ميپردازد سپس در پرتو آن، وحدت جهان هستي را اثبات ميكند و به اين نتيجه ميرسد كه جهان هستي تن واحده است.
نقد اول: وحدت خدا و وحدت جهان
در اين اصل بين وحدت الهي و وحدت جهان هستي مغالطه شده و در نتيجه از وحدت الهي، وحدت جهان هستي به معناي پيوستگي اجزا به اثبات رسيده است؛ در حالي كه اين دو با يكديگر فرق دارند.
به بيان ديگر: ما در اينجا دو مطلب درست داريم؛ مطلب اول اين كه: خدا اجزا ندارد و به همين جهت، واحد است. اين وحدت، وحدتي حقيقي است.
مطلب دوم اين كه: جهان هستي، داراي اجزا است. بدين جهت اگر وحدتي داشته باشد وحدتي اعتباري خواهد بود.
حال آيا ميتوانيم بگوييم: چون خدا واحد است و يكپارچگي دارد پس جهان هستي كه تجليات او هستند نيز واحد و يكپارچهاند؟
بيشك چنين چيزي نادرست است چون از وحدت به معناي نداشتن اجزاء نميتوان به وحدت به معناي پيوستگي اجزاء پي برد.
اساسا وحدت خدا در مقابل كثرت نيست در حالي كه وحدت جهان هستي(كه در بيان نويسنده آمده) در مقابل كثرت است.
نقد دوم: نوعي خاص از وحدت جهان
نويسنده در اين اصل بر وحدت جهان هستي تأكيد كرده و در واقع، جهان (كه منظور ايشان جهان مادي است) را از دو نظر داراي وحدت دانسته است: يكي اين كه «چيزي به آن، قابل اضافه شدن و يا كم كردن نميباشد» پس يك مجموعه سربسته است كه نميتوان چيزي بر آن افزوده يا از آن كاست و دوم اين كه «كليهي اجزاي آن به يكديگر مرتبط و تن واحده محسوب ميشوند» يعني اجزاي آن پيوستهاند و با يكديگر ارتباط دارند(و در يكديگر تأثير گذاشته و از هم تأثير ميپذيرند).
ايشان در كتاب ديگر خود ويژگي سومي نيز بر اين وحدت افزودهاند و آن وابستگي وجودي است:
در واقع جهان هستي يك پارچه بوده و وحدت و يكپارچگي بر آن حاكم است. هيچ جزيي نميتواند بدون وجود ساير اجزا وجود داشته باشد.60
بنابراين وحدت جهان در نگاه نويسنده به معناي «مجموعه واحد» «داراي اجزاي مرتبط» با «وابستگي وجودي اجزا به يكديگر» ميباشد.
پرسشي كه اينجا پيش ميآيد اين است كه مبناي اين گفتهها چيست و چگونه نويسنده به آنها دست يافته است؟ آيا از طريق تجربه؟ يا از طريق شهود؟ و يا استدلال عقلاني؟ انتظار ميرود نويسنده مبناي خود را در اين مطالب روشن كند. مهمتر از يك مطلب، دليل اثباتكننده آن مطلب است.
شهيد مطهري ميفرمايد:
«آيا جهان (طبيعت/ مخلوقات مكانى و زمانى خدا) در مجموع خود يك «واحد» حقيقى است؟ آيا لازمه توحيد، يعنى يگانگى خدا در ذات و صفات و فاعليت، اين است كه خلقت در مجموع خود از نوعى يگانگى برخوردار باشد؟
اگر همه جهان در حكم يك واحدِ مرتبط است، اين ارتباط به چه شكل است؟
آيا از نوع ارتباط اجزاى يك ماشين است كه صرفاً يك پيوند عرَضى و مصنوعى است و يا از نوع ارتباط اعضاى يك اندام است با اندام؟ به عبارت ديگر آيا ارتباط اجزاى جهان با جهان، ارتباط مكانيكى است يا ارگانيكى؟61
نقد سوم: ناسازگاري با قاعده الواحد
وحدت جهان از قديميترين مباحثي است كه فلاسفه پيرامون آن سخن گفتهاند. اما آنچه نويسنده در اينجا بيان ميكند معناي خاصي از وحدت بوده و يافته فيزيكدانان است. حال مبناي سخن فيزيكدانان چيست؟ فلاسفه از قديم از راه بطلان خلأ به اثبات وحدت جهان ميپرداختند. در اينجا نويسنده از وحدت خداوند به وحدت جهان هستي رسيده است. مبناي اين استدلال كه: چون خدا واحد است پس تجليات او هم واحد خواهد بود چيست؟
فلاسفه قاعدهاي دارند به نام قاعده الواحد كه مفاد آن اين است: از واحد جز واحد صادر نميشود. گويا نويسنده با استناد به اين قاعده نتيجه فوق را گرفته است. اما درباره قاعده الواحد بحثهاي فراواني مطرح است از جمله: منظور از واحد اول در اين قاعده چيست؟، منظور از واحد دوم در اين قاعده چيست؟، مقصود از صدور در اين قاعده چيست؟، ديدگاههاي فلاسفه(مشاء، اشراق و حكمت متعاليه)، متكلمان و عرفا در اين زمينه چگونه است؟، مجراي قاعده الواحد كجاست؟ رابطه اين قاعده با قاعده سنخيت بين علت و معلول چيست و....62
آنچه مسلم است و در ميان فلاسفه رواج داشته اين است كه: در قاعده الواحد ميتوان از وحدت خداوند بر وحدت اولين صادر از او استدلال نمود.63 اما آيا جهان هستي اولين صادر از خداي متعال است؟ به سادگي نميتوان از وحدت خداوند به وحدت عالم هستي پيبرد.
بنابراين در اين عبارت كه: خداوند «يكپارچه و در وحدت ميباشد لذا تجليات او (جهان هستي) نيز ميبايستي يكپارچه و در وحدت بوده» باشد ابهامهاي فراواني وجود دارد.
ميتوان گفت: نويسنده از يك سو به يافتههاي فيزيكدانان متأخر در كشف وحدت و پيوستگي اجزاي جهان چنگ زده و از سوي ديگر به وحدت خداي متعال تمسك جسته و سپس اين دو را به يكديگر گره زده و به عنوان راهي براي اثبات وحدت جهان هستي، از وحدت خداوند به وحدت جهان هستي پي برده است.
...
اصل هشتم
تصور محدوديت براي خداوند محال است و وجود او نامحدود ميباشد. بنا براين، تجليات او نيز بايد نامحدود باشد. در نتيجه، جهان هستي نامحدود است.64
توضيح
نويسنده در اين اصل به اثبات نامحدود بودن جهان هستي پرداخته است. دليل ايشان اين است كه: خداوند نامحدود است به همين جهت تجليات او نيز بايد نامحدود باشد. اگر بخواهيم اين مطلب را در قالبي منطقي بريزيم اين گونه ميشود:
خداوند نامحدود است + هر نامحدودي آفريننده موجود نامحدود ميباشد. نتيجه: خداوند آفريننده موجود نامحدود ميباشد. بنابراين جهان هستي كه آفريده خداوند است نامحدود خواهد بود.
نقد: تفاوت نامحدود بودن تجليات و نامحدود بودن خداوند
ابتدا لازم است محدود و نامحدود رابشنايسم. براي تشخيص نامحدود نيز، اول بايد محدود را بشناسيم تا با نفي محدوديت آن، نامحدود را درك كنيم. معمولا در عرف مردم محدوديت درباره مكان و زمان و عدد به كار ميرود به اين معنا كه به چيزي «محدود» گفته ميشود كه زمان معين، يا مكان مشخص و يا عدد معيني داشته باشد. در سخن فلاسفه اضافه بر آن سه مورد به چيزي كه وجودش محدود است يعني وجودش معلول وجود ديگري است نيز محدود گفته ميشود. محدوديت وجود، ماهيت نام دارد. بنابراين ما چهار گونه محدود داريم: محدود زماني، محدود مكاني، محدود عددي و محدود وجودي(كه همان موجود ماهوي است).
حال نامحدود هم بايد چهار گونه داشته باشيم: نامحدود مكاني، نامحدود زماني، نامحدود عددي و نامحدود وجودي. نامحدود مكاني به چيزي گفته ميشود كه مكان، عين وجود آن است و نامحدود زماني هم آنچه زمان، عين آن است و نامحدود عددي، آنچه شمارش آن پايان نميپذيرد. براي نامحدود زماني و مكاني و عددي فقط ميتوان مجموع عالم را در نظر گرفت كه مجموع عالم عين زمان و عين مكان و بيشمار موجودات است.
اما نامحدود وجودي چيست؟ نامحدود وجودي چيزي است كه عين وجود است وجود خالص است هيچ محدوديت وجودي ندارد؛ ماهيت ندارد، هيچ محدوديت وجودي قابل فرض براي آن نيست. نه عين زمان است، نه عين مكان، نه قابل شمارش و نه عين هيچ يك از حالات و دگرگونيها. اين موجود خالص، فقط خداست.
از اين بيان نتيجه ميگيريم كه وقتي گفته ميشود خدا نامحدود است معنايش اين است كه وجودش نامحدود است و معناي نامحدود بودن در وجود اين است كه هيچ محدوديتي(از جمله مكان و زمان و عدد و ماهيت) براي آن قابل فرض نيست. اگر گفته ميشود او زمان ندارد، مكان ندارد و ماهيت ندارد به اين معناست كه اصلا زمان و مكان و ماهيت براي او نميتوان فرض كرد.65 پس او از حوزه زمان و مكان و اعداد بيرون است. او از حوزه ممكنات(موجودات ماهوي) بيرون است.66 بله احاطه وجودي بر ممكنات دارد.
اما وقتي گفته ميشود مجموع عالم، نامحدود زماني يا نامحدود مكاني يا نامحدود عددي است يعني مكان و زمان، و عدد، عين عالم است. از احكام جداييناپذير عالم است. اساسا زمان از اين جهان ناشي ميشود و مكان نيز از اين جهان درست ميشود.
حال برميگرديم به بيان نويسنده. ايشان از نامحدود بودن خدا به نامحدود بودن عالم رسيدهاند. سؤال اين است كه از كدام نامحدود به كدام نامحدود پي بردهايد. از يك سو خدا فقط نامحدود وجودي است و از سوي ديگر عالم اصلا نامحدود وجودي نيست پس چگونه ميتوان از يك نامحدود به نامحدود ديگر پي برد؟ نامحدود بودن خدا با نامحدود بودن تجليات او يعني جهان، متفاوت بوده و به يك معنا نيست پس نميتوان از نامحدود بودن خالق به نامحدود بودن تجليات او دست يافت.67
...
اصل نهم
به علت نامحدود بودن تجليات يار، جهان دو قطبي (جهاني كه انسان ميشناسد و در آن عمر زميني خود را سپري ميكند) نمي تواند تنها تجلّي خداوند باشد، لذا اين جهان صرفاً يكي از جهانهاي جهان هستي است. به عبارت ديگر، جهان هستي، به جهاني اطلاق ميشود كه خود متشكل از بي نهايت جهانهاي ناشناخته موازي يكديگر است؛ به اين صورت:68
توضيح
نويسنده در اينجا بيان ميكند كه: جهان هستي متشكل از بينهايت جهانهاي متعدد است و اين طور نيست كه فقط يك جهان هستي مادي داشته باشيم. از اينجا معلوم ميشود به نظر ايشان جهان هستي دو گونه اطلاق دارد: يكي اين كه بر جهان هستي مادي اطلاق شود(كه در گفتههاي ايشان بيشتر همين معنا منظور است) و ديگر اين كه بر جهان متشكل از بينهايت جهانهاي ناشناخته موازي با يكديگر اطلاق ميشود.
دليل ايشان بر اثبات كثرت جهانها اين است كه: جهان هستي، تجلي خداوند است و تجليات خداوند نامحدود است پس جهان هم بايد نامحدود باشد.
نقد اول: ابهام مقدمه اول استدلال
مقدمه استدلال فوق(يعني نامحدود بودن تجليات يار) نتيجه استدلال در اصل هشتم بود. در بررسي اصل هشتم ديديم كه اين نتيجه، مبهم است.
نقد دوم: كدام جهانهاي هستي
تعبير «جهانهاي هستي» به چه معناست:
الف: اگر به معناي «جهانهاي هستي متعدد متصل به يكديگر» باشد در اين صورت همه آنها يك جهان هستي خواهد بود و ديگر معنا ندارد بگوييم: جهانهاي هستي.
ب: و اگر به معناي «جهانهاي هستي متعدد جداي از يكديگر» در اين صورت بين آنها خلأ وجود خواهد داشت(و گرنه تعدد معنا ندارد) در حالي كه فلاسفه از قديم درباره بطلان خلأ دليلهاي متعدد آوردهاند و از اين راه، وحدت عالم را اثبات كردهاند.69
ج: و اگر به معناي جهانهاي موازي يكديگر باشد اين سؤال مطرح ميشود كه چه دليلي بر چنين جهانهاي متعدد موازي داريد؟
در اينجا توضيح اين نكته لازم است كه جهانهاي موازي، نظريهاي در فيزيك كوانتوم است كه در سال 1954 جواني به نام «هوگ اورت» در دانشگاه پرينستون آن را مطرح كرد. مفاد اين نظريه اين است كه «كيهانهايي موازي دقيقا شبيه كيهان ما وجود دارد. اين كيهانها به جهان ما مربوط هستند و در حقيقت از اين جهان انشعاب يافتهاند. در داخل اين كيهانها، جنگ هاي ما سرنوشت ديگري خواهد داشت و نسلهايي كه روي اين كيهان انقراض يافته اند احتمالا به كيهان هاي ديگر منتقل گشتهاند و شايد نسل انسانها هم روي اين كيهانها پايان يافته باشد».70
گذشته از اين كه اين ديدگاه يك نظريه است روش به كارگيري اين نظريه در قالب استدلال و آميختن آن با يك گزاره متافيزيكي منجر به مغالطهاي ميشود كه در ادامه مطالب، مشاهده خواهيد كرد.
گفتني است بهرهبرداي از فيزيك كوانتوم به صورت آگاهي كوانتومي در ميان غربيان مخالفاني دارد كه در اين زمينه مقالاتي را نوشتهاند؛ از جمله:71
افسانه آگاهي كوانتومي - ويكتور استنگر
حقه بازي كوانتومي - ويكتور استنگر
توهمات دانش - پاسخ به مكانيك كوانتومي و مغز
اصولا اثر مكانيك كوانتومي چيست - پسوآ جونيور
توهمات دانش - پاسخ به مكانيك كوانتومي و مغز - كريستف كخ و كلاوس
چرا تفاوت بين کوانتومي و فيزيک کلاسيک بي ربط به ذهن است - كرك لودويك
مکانيک کوانتومي و اختيار - مارتين لوپز
نقد سوم: بينهايت جهانهاي ناشناخته موازي!
اگر فرض كنيم جهانهاي متعدد جداي از هم وجود دارد آيا از جمع آنها يك جهان حقيقي تشكيل ميشود يا يك جهان اعتباري؟ به بيان ديگر وقتي چند جهان جداي از يكديگر را در نظر بگيريم ميتوانيم به يك جهان جديدي حاصل از آن جهانها دست پيدا كنيم؟ بنابراين جهان «متشكل از بينهايت جهانهاي ناشناخته موازي يكديگر» معنا ندارد و اطلاق جهان بر آنها فقط يك تصور ذهني بدون واقعيت خارجي است.
نقد چهارم:
نويسنده از بينهايت بودن خداوند بينهايتبودن جهانها را به دست آورده است. چنان كه در ذيل اصل هشتم گفتيم خداوند بينهايتِ وجودي است نه بينهايت زماني يا مكان و يا عددي. حال آيا ميتوان از خدايي كه بينهايت وجودي است جهانهاي بينهايت عددي را به دست آورد؟
به عبارت ديگر استدلال نويسنده به اين شكل است: خداوند بينهايت است ? تجليات او بينهايت است ? جهانها بينهايت است.
در حالي كه خداوند بينهايت وجودي است و لذا نميتوان به بينهايتي او تمسك نموده و بينهايتي عددي جهانها را به دست آورد.
نقد پنجم: جهان يكپارچه متعدد!
نويسنده در اصل هفتم تجليات خدا را يكپارچه و واحد دانسته بود:
تصوير چند پارچگي براي خداوند محال است و او يكپارچه و در وحدت ميباشد. لذا تجليات او (جهان هستي) نيز ميبايستي يكپارچه و در وحدت بوده، چيزي به آن قابل اضافه شدن و يا كم كردن نمي باشد.72
اما در اينجا به تعدد و نامحدود بودن آنها اشاره ميكند. جاي اين سؤال هست كه بالاخره آن واحد بودن درست است و يا اين تعدد و بينهايت بودن. دست كم اين مطلب نياز به توضيح دارد كه منظور از آن واحد بودن چيست و منظور از اين بينهايت بودن چه معنايي است.
پينوشت:
1. البته در اصل اول (بنگريد به: مهندس محمد علي طاهري، عرفان كيهاني، ص 56) از آن به شاخه عرفاني ياد شده ولي غالبا در نوشتهها و گفتگوها از آن به مكتب ياد ميكنند.
2. تفكيك بين عرفان اسلامي و ايراني را خود نويسنده انجام داده است: «...عرفان كيهاني(حلقه)، كه عرفان ايراني و اسلامي و بر خاسته از فرهنگ ماست» (همان ص 51)
3. آيت الله محمد تقي مصباح يزدي، در جستجوي عرفان اسلامي، ص 33.
4. مرتضي مطهري، مجموعهآثار استاد شهيد مطهري ج23، ص: 27.
5. همان.
6. همان ص: 28.
7. آيت الله محمد تقي مصباح يزدي، همان، ص 132.
8. همان.9. همان، ص 134-136. لطفا براي توضيح بيشتر به همين كتاب مراجعه نماييد.
10. بنگريد به: مهندس محمد علي طاهري، عرفان كيهاني، ص 51.
11. همان، ص 55.
12. انعام 57. نيز هود 63 و 88.
13. بقرة: 111.
14. مؤمنون: 117.
15. عبس 24.
16. عرفان كيهاني، ص 115.
17. اصل اول تا نهم به جز اصل ششم.
18. عرفان كيهاني، ص 56.
19. همان، صص 56 و 57.
20. همان، ص 124.
21. دكتر سيد يحيي يثربي، عرفان نظري، ص 232.
22. مرتضي مطهري، مجموعهآثار استاد شهيد مطهري، ج13، ص: 209.
23. عرفان كيهاني، ص 56.
24. همان، ص 64.
25. همان، ص 57.
26. بنابراين بيان نويسنده نوعي مغالطه است كه آنچه را علت نيست علت پنداشته و يا چند مسئله را با هم يكي كرده است.(وضع ما ليس بعلة علة يا جمع المسائل في مسئلة واحدة)
27. عرفان كيهاني، ص 58.
28. بقرة: 213.
29. محمد: 7.
30. عبد الرزاق الكاشاني، اصطلاحات الصوفية. تحقيق و تقديم و تعليق: عبد العال شاهين، ص 124. (متن موجود در سايت www.4shared.com)
31. ر. ك. صدر المتالهين الشيرازي، مجموعة الرسائل التسعة، ص: 164، المحقق السبزواري، شرح المنظومة، ج3، ص: 522، صدر المتالهين الشيرازي، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج7، ص: 117، صدر المتالهين الشيرازي، مجموعه رسائل فلسفى صدر المتالهين، ص: 427، صدر المتالهين الشيرازي، المظاهر الالهية فى اسرار العلوم الكمالية، ص: 28.
32. استاد محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج1، ص 378
33. بنگريد به اصلهاي 2 (ص 56)و 7 (ص 64) و 62 (ص 131)و 63 (ص 132)
34. مرتضي مطهري، مجموعهآثار استاد شهيد مطهري ج2، ص: 136.
35. همان.
36. «وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى? أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَ?ئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (حشر 9) و براي کساني است که در اين سرا [= سرزمين مدينه] و در سراي ايمان پيش از مهاجران مسکن گزيدند و کساني را که به سويشان هجرت کنند دوست ميدارند، و در دل خود نيازي به آنچه به مهاجران داده شده احساس نميکنند و آنها را بر خود مقدّم ميدارند هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند؛ کساني که از بخل و حرص نفس خويش باز داشته شدهاند رستگارانند!
37. أنفال: 63.
38. شدت مهرباني پيامبر نسبت به مردم تا حدي است كه خداي متعال به ايشان ميفرمايد: لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ ?الشعراء: 3? گويي ميخواهي جان خود را از شدّت اندوه از دست دهي بخاطر اينکه آنها ايمان نميآورند.
39. اسراء 7
40. قصص77
41. بقرة: 245
42. مانند نظام اشتراكي كمونيستي.
43. بنگريد به: سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 117.
44. عرفان كيهاني، ص 58.
45. «عرفان كيهاني» و «انسان از منظري ديگر».
46. (اصل 26) ص 90.
47. (اصل 5) ص 60.
48. (اصل 46) ص 111.
49. (اصل 20) ص 84
50. (اصل 54) ص 121.
51. محمد علي طاهري، انسان از منظري ديگر، ص 69.
52. همان، ص 41.
53. همان، ص 55.
54. همان، ص 69.
55. همان، ص 111.
56. همان، ص 60.
57. بنگريد به ص 63.
58. آيت الله محمد تقي مصباح يزدي، در جستجوي عرفان اسلامي، ص 301.
59. عرفان كيهاني، ص 64.
60. محمد علي طاهري، انسان از منظري ديگر، ص 206.
61. مرتضي مطهري، مجموعهآثار استاد شهيد مطهري، ج2، ص: 135
62. بنگريد به: عين الله خادمي، عليت از ديدگاه فيلسوفان مسلمان و فيلسوفان تجربهگرا... و غلامحسين ابراهيمي ديناني، قواعد كلي فلسفي در فلسفه اسلامي، ج 2، ص 611و الفخر الرازى، شرح الاشارات و التنبيهات، مقدمهمصحح(ج2)، ص 69.
63. صدر المتالهين، ايقاظ النائمين، ص 9. سيد جعفر سجادى، فرهنگ معارف اسلامى، ج3، ص 1459.
64. عرفان كيهاني، ص 66.
65. اين را اصطلاحا ميگويند: قضيه سالبه به انتفاي موضوع.
66. بنگريد به: صدر الدين محمد الشيرازي، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج6، ص: 235.
67. به عبارت ديگر در استدلال فوق(در اصل حد وسط استدلال، تكرار نشده است.
68. عرفان كيهاني، ص 68.
69. بهمنيار بن المرزبان، التحصيل، النص، ص: 379، مير محمد باقر الداماد، القبسات، ص: 261، صدر الدين محمد الشيرازي، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج4، ص: 48،
70. مطالعهي فيزيك كوانتمي در سال 1900 آغاز شد؛ ماكس پلانك براي اولين بار مفهوم آن را به جهان علم معرفي ميكند. آلبرت اينشتين با اينكه خود از اولين كساني بود كه ايده كوانتوم را مطرح كردهاست، هيچوقت نتوانست فيزيك كوانتوم را به عنوان يك تئوري كامل بپذيرد، بلكه آنرا تنها يك تبيين ميدانست.بعد هايزنبرگ اصل عدم قطعيت را مطرح كرد به اين معنا كه ما فقط با مشاهدهي جسم كوانتمي رفتار آن ماده را تغيير ميدهيم. لذا هرگز نميتوانيم به طور كامل طبيعت جسم كوانتمي يا خواص آن را همچون سرعت و موقعيت آن مطمئن شويم.
تئوري آگاهي كوانتومي مدعي است كه فيريك كلاسيك نميتواند آگاهي را بطور كامل تبيين كند. مدافعين آگاهي كوانتومي استدلال ميكنند كيفيات ادراكي مثل صدا، مزه و بويايي و تجارب دروني آگاهي يعني حافظه و رويا ديدن را كه قسمت ضروري تجارب انساني ميباشند، به دليل عدم تبيين رضايت بخش توسط فيزيك كلاسيك نميتوان ناديده گرفت، لذا همواره در تلاشند تا با تكيه بر كوانتوم مدرن پرده از اسرار اين معماي پيچيده بردارند.
در مكانيك كلاسيكي جهان قابل اندازه گيري است. اگر موقعيت و سرعت اوليه مجموعهاي از ذرات مشخص باشد، آينده آن ذرات قابل پيش بيني است اما در فيزيك كوانتوم هيج راهي براي تعيين حالات واقعي جهان وجود ندارد.
شايعترين تفسير استاندارد از مكانيك كوانتوم تفسير كپنهاگي است كه توسط بوهر و هايزنبرگ ارائه شدهاست. از نقطه نظر كوانتوم كپنهاگي تابع موج فقط احتمال حضور ذره كوانتومي در فضا – زمان را نشان ميدهد. از اين رو اين امواج احتمالاتي در طول زمان با توجه به معادلات ارائه شده پخش ميشوند، ليكن وقتي مشاهدهاي رخ ميدهد اين امواج در يك نقطه خاص متمركز ميشود و هويت ذرهاي موج كوانتومي پديدار ميگردد، كه معني اين ادعا اين است كه مشاهده، يك ذره را در يك جايگاه واقعي قرار ميدهد،چرا كه در آن لحظه، ذره بوسيله موج احتمال منتشر قابل تبيين نيست. از اينرو در مكانيك كوانتومي، مشاهده نقش منحصربه فردي بازي ميكند (برخلاف مكانيك نيوتني كه مشاهده يك اتفاق در ديناميك پديدهها است و فيزيك به كار خود ادامه خواهد داد چه اندازه گيري شود و چه نشود؟). اما در اين زمينه سؤال مهمي مطرح ميشود كه: يك اندازه گيري شامل چه چيزهايي است؟ آيا حتماً اين عمل به صورت آگاهانه صورت ميگيرد (يعني بايد يك مشاهده گر هوشمند حضور داشته باشد)؟چرا كه اگر سيستم اندازه گيري، يك سيستم فيزيكي ديگر باشد، باز پديده قابل توصيف بوسيله يك تابع موج خواهد بود. بنابراين دليلي براي تقليل تابع موج وجود ندارد. از ديدگاه كپنهاگي، مكانيك كوانتوم تنها براي پيش بيني احتمال حالات مختلف قبل از مشاهدات خاص، كاربرد دارد. آنچه كه يك مشاهده را تشكيل ميدهد، مستقيما توسط تئوري مشخص نميشود، بلكه رفتار سيستم بعد از مشاهده كاملا متفاوت از رفتار معمولي آن ميباشد. طي مشاهده، تابع موج كه سيستم را توصيف ميكند به يكي از چندين حالت مختلف تقليل مييابد. از اينرو اگر مشاهدهاي صورت نگيرد اين تقليل رخ نخواهد داد.
بنگريد به:
http://donyayeman.blog.com/2010/02/17/%D8%AC%D9%
87%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%
D9%85%D9%88%D8%A7%D8%B2%D9%8A
71. The Myth of Quantum Consciousness» by Victor Stenger«On the End of a Quantum Mechanical Romance», Gregory Mulhauser«Why the Difference Between Quantum and Classical Physics is Irrelevant to the Mind/Body Problem», Kirk Ludwig«Quantum Mechanics in the Brain», Christof Koch
«What is an Essentially Quantum Mechanical Effect?», Osvaldo Pessoa Jr.«Quantum Quackery», Victor Stenger«Quantum Quackery», Michael ShermerThe Skeptics Dictionary on PEARSkeptic James Randi attacking PEAR«Quantum mechanics and free will: counter-arguments», Mart?n L?pez Corredoira
«Critique of Quantum Enigma Physics encounters Consciousness», Mart?n L?pez Corredoira
بنگريد به مقاله عرفان كوانتومي در ويكيپديا:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D8%B1%D9%
81%D8%A7%D9%86_%DA%A9%D9%88%D8%A7%
D9%86%D8%AA%D9%88%D9%85%DB%8C
72. عرفان كيهاني، ص 64.
منابع:
1. قرآن كريم.
2. استاد محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، تهران، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، پائيز 1373.
3. عبد الرزاق الكاشاني، اصطلاحات الصوفيه، تحقيق و تقديم و تعليق: عبد العال شاهين، القاهره، دار المنار، 1992.
4. محمد علي طاهري، انسان از منظري ديگر، تهران، ندا-اشجع، 1387.
5. صدر المتالهين، ايقاظ النائمين، با مقدمه و تصحيح دكتر محسن مؤيدى، انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران.
6. بهمنيار بن المرزبان، التحصيل، تصحيح و تعليق از استاد شهيد مرتضى مطهرى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1375.
7. صدر الدين محمد الشيرازي، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1981.
8. فخر الدين الرازى، شرح الاشارات و التنبيهات، مقدمه و تصحيح از دكتر نجفزاده، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1384
9. المحقق السبزوارى، شرح المنظومة، تصحيح و تعليق از آيت الله حسن زاده آملى و تحقيق و تقديم از مسعود طالبى، تهران، نشر ناب، 1369- 1379.
10. مهندس محمد علي طاهري، عرفان كيهاني(حلقه)، تهران، انتشارات انديشه ماندگار، بهار 1388.
11. دكتر سيد يحيي يثربي، عرفان نظري، تحقيقي در سير تكاملي و اصول مسائل تصوف، قم، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1374.
12. عينالله خاتمي، عليت از ديدگاه فيلسوفان مسلمان و فيلسوفان تجربهگرا، قم، موسسه بوستان كتاب، 1388.
13. سيد جعفر سجادى، فرهنگ معارف اسلامى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1373.
14. مير محمد باقر الداماد، القبسات، به اهتمام دكتر مهدى محقق دكتر سيد على موسوى بهبهانى، پروفسور ايزوتسو، دكتر ابراهيم ديباجى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1367.
15. مرتضي مطهري، مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، تهران، انتشارات صدرا، مجلدات مختلف(با استفاده از نرم افزار مجموعهآثار استاد شهيد مطهري، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى)
16. صدر المتألهين، مجموعه رسائل فلسفى صدر المتالهين، تحقيق و تصحيح از حامد ناجى اصفهانى، تهران، انتشارات حكمت، 1375.
17. صدر المتالهين، مجموعة الرسائل التسعة، تهران، 1302 هـ. ق.
18.صدر المتالهين، المظاهر الالهية فى اسرار العلوم الكمالية، مقدمه و تصحيح و تعليق از سيد محمد خامنهاى، تهران، 1387.
19. سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان فى تفسير القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسين حوزه علميه قم، 1417 هـ.ق.
20.اينترنت: دانشنامه آزاد ويكيپديا(fa.wikipedia.org) و...
منبع:
http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100876081883
سلام بر بقیةاالله الا عظم و منتظرانش
این یکی از جندین ارسالی است که در مدت 15روز اخیر به بنده به صورت پیام خصوصی ارسال شده از طرف طرفداران عرفان دروغین حلقه
همه ی دوستان را دعوت میکنم به تامل در نقاطی که به صورت رنگی مشخص میکنم ونظرتان را به ترویج بی اعتباری ائمه(ع) و دین و تناقضات بارز در گفتار این شخص .لطفا" مطالب را که با هم در یک رنگ قرار داده ام مطابقت دهید و خودتان نتیجه گیری کنید ایا غیر از ناامید کردن مردم ساده دل از ائمه(ع) است؟
دوست جديد
تاريخ عضويت۱۳۸۹/۳/۱۷محل سکونتمشخصات حضور[+] تعداد مشارکت[+] 0دريافت ازکتابخانه0کتابهای ارسالی0گالري تصاوير0 تشکر از ديگران0تعداد تشکر0 بار در0 پست
عرفان
[="]سلام
[="]در مورد عرفان حلقه حرف هایی داشتم. من سه هفتست وارد کلاس ها شدم. از سر ناجاری!! از 7 سالگی بیمار بودم. وسواس شدید و بعد افسردگی شدید. مدت ها دارو مصرف کردم. روانشناس رفتم. اما هیچ تغییری نکردم که بدتر هم شدم. سال ها دعا کردم. متوسل به ائمه شدم. قرآن خوندم. نماز خوندم. اما بدتر شدم! پارسال بود که با دوست فرادرمانگری آشنا شدم. اون موقع بود که به آخر راه رسیده بودم. اون قدر درد داشتم که به خدا گفتم یا شفای کامل یا مرگ... و به دومی بیشتر امید داشتم. و دو ماهی فرادرمانی رو امتحان کردم. خوب شدم. داروها رو کنار گذاشته بودم و متحیر بودم... من 22 سالم بود و بهترین روزهای زندگیم نابود شده بود. چرا توسلاتم به ائمه تا حالا جواب نداده بود؟ چرا اون همه دعا اثر نکرد و بدتر هم شدم؟ نگید که در سن 7 سالگی به خاطر گناهام این طوری شدم! چرا خدا منو شفا نداده بود؟
[="]و این روزها برای جواب سوال هام این کلاس رو می رم. و مهم تر از اون می رم چون تخلف از قوانینحلقه باعث بازگشت بیماری می شه (تخلف شامل شک، انکار و ناسپاسی و...) من الان دو راه دارم. می تونم ادامه بدم که به قول شما می گید راه شیطانیه! یا نه برگردم و بیماریم هم برگرده. و من [="]همون نتیجه قبل و درد و مطمئنا با بازگشت اون دردها مرگ... و چه بسا خودکشی. کاش یکی بفهمه من دیگه حتی با تهدید جهتم هم نمی تونم اون مریضی ها رو تاب بیارم.
[="]حالا به شما پیشنهادی می دم:
[="]چرا چشم هامون رو بازتر نکنیم؟ شاید این نوعی از قوانین خداوند باشه؟ شاید این حلقه ها مثل قوانین فیزیکی و شیمیایی و علم باشه که هنوز کشف نشده. و قوانین خداوند برای استفاده نیازی به مومن بودن نداره. شاید واقعا با اشتیاق بشه بهشون رسید؟ در مورد ریکی چیزی شنیدین؟ چاکرا؟ اینام شیطانیه؟ چرا؟
[="]منی که تو اوج بیماری و سختی پام به این جا کشیده شد گناهم چی بوده که به نظر شما الان با کمکی که به خانواده ام برای دردهاشون می کنم شدم واسطه کمک شیطان؟ برم بمیرم؟ نه! شما اگر درد من رو نکشیده باشید متوجه نمی شید درد بیماری روحی چقدر سخته... در مورد وسواس به احادیث هم مراجعه کردم. اما اون هام راهی نداشتند که عمل کنه.
[="]خوب اگر فرض کنیم چنین قوانینی هست کار درست چیه؟ بیایم عقاید این افراد رو که من هم می دونم خیلی هاش غلطه اصلاح کنیم. یعنی استفاده درست از قوانین. این طوری کسی مثل من در تضاد بین عمل این حلقه و تئوری صرف دینی قرار نمی گیره. کسی به من می گفت مکتب پراگاتیسم رو تو قبول داری! واقعیت اینه که وقتی دردها تمام جوونی و نوجونی و کودکی و زندگیت رو سیاه کنند اونم از نوع روحی برات دین چندانی نمی مونه. مخصوصا این که متوسل هم شده باشی و نتیجه نگرفته باشی. حالا یکی اومده دستم رو ازاون لجنزار کشیده بیرون. من دستش رو پس بزنم بگم نه تو تئوری شما مشکل دارید من می رم تو کثافت قبلی غرق می شم! یا نه من قدرت این حلقه ها رو می پذیرم به عنوان قانون خداوندی اما تئوریتون رو نه.
[="]نمی دونم... امیدوارم اگر این حلقه شیطانیه برام ثابت بشه و من برم سراغ همون مردن که احتمالا عذاب جهنمش کمتر از متوسل شدن و ابزار شیطان شدنه.
[="]توجه کنید... من نمی تونم آدم خاص و معصوم بشم. من همینم... و به خدایی احتیاج دارم که لطفش شامل حال من معمولی(نه جنایتکار هم بشه)
(باور کنید هیچ دل خوشی از این راه ندارم! هیچ دلم نمی خواد بدونم کجا تسخیر شدم و وجودم پر از جنه و ... اما چه کنم که کس دیگه ای به من نوید شفا و انجامش رو نداده. وگرنه کی خوشش میاد تجربیات خروج به این سختی رو تحمل کنه؟ من دوست داشتم فکر کنم خداوند اجازه ورود جنیان رو به بدنم نمی ده مگر این که من نزدیکشون بشم. اما با این خروج ها بود که بیماریم خوب شد. نه با دارو و .. فعلا چشم هام بازه. می تونم قبول کنم در تئوری هاشون مشکل دارند . من شدیدا متاسفم که هیچ راه دیگه ای ندارم. شدیدا متاسفم که توسل به ائمه نتونست منو نجات بده. باشه... به قول دوستی عمل من بوده که باعث شده ائمه بهم نظر نکنند! حتما تو 7 سالگی جنایتی کردم که خودم نمی دونم!! اما خوب اصلا من آدم پست... کثیف... حتی اگر نماز بخونم و سعی کنم لااقل از ترس اعمال دینی رو انجام بدم. بالاخره راه نجاتی باید برای من معمولی باشه یا نه؟ آیا خداوند معصومین رو برای آدم ها خاص و بی گناه آفریده؟ باور کنید اگر همین امروز یک مستجاب الدعوه بیاد یا معجزه ای از طرف ائمه ببینم کلاس ها رو ول می کنم! اما متاسفم که بهم ثابت شده چنین چیزی لااقل برای من اتفاق نمی افته)
[="]به امید روشن شدن حق
[="]خدانگهدار
.....................................................................حق یارتان :roz: .............................................................................
[=Century Gothic]با سلام
و تشکر از دوستان و سید ضیاء گرامی
آقا هر از چند گاهی یک سبک عقل بلند میشود و از خودش یه فرقه درست میکندو !یک عدی خامی هم دنبال رو!!
اما در مورد این فرقه توضیحات کامل داده شده و بسیار جامع بوده که جای تشکر دارد!از دوستان گرامی !
و اما این که :چند تا سوال از دوستاران این فرقه دارم !که امیدوارم پاسخی روشن به این سؤلات داشته باشند[=Century Gothic]؟
[=Georgia][=B Nazanin]
در مورد این گروه مدعی عرفان که در حال حاضر جزو فرقههای نوپدید عرفانهای دروغین در کشور به شمار میآید، طرح پرسشهای زیر ضورتی است: [=Georgia]
[=Georgia][=B Nazanin]اگر قصد آقای مهندس«ط»- رئیس فرقه حلقه- فقط اثبات یک فرضیه علمی به نام طب فرادرمانی است پس دیگر چه نیازی به شبکه سازی و عضوگیری دارد؟ [=Georgia]
[=Georgia][=B Nazanin]کدام عالم و دانشمندی را در دنیا میتوان سراغ گرفت که برای اثبات فرضیه علمی خود دار و دسته راه انداخته و ضمن عضوگیری از افراد، برای آنها پرونده عضویت تشکیل داده باشد؟!
حتی داروین ـ[=B Nazanin] زیستشناس جنجالی- هم برای اثبات فرضیهاش «منشأ انواع» که اعلام نبرد با کلیسا بود، اینگونه مثل آقای «ط» رئیس فرقه «حلقه»، خودش را به تکاپو نینداخته بود! [=Georgia]
[=Georgia][=B Nazanin]چرا این فرد اقدام به تشکیل محافل و حلقههای گوناگون در نقاط متعدد کشور کرده؟
هزینه اداره این حلقهها از کجا تأمین میشود؟
اگر مسأله آقای «ط» یک بحث تخصصی پزشکی است چرا پای عوام را به این ماجرا باز کرده و حتی در برخی روستاهای تبریز، مشهد، کرمانشاه، همدان، یزد و ... از میان افراد عامی، کم سواد و بیسواد نیرو جذب کرده است؟
یک فرد عامی و بیسواد چه نقشی در اثبات یک فرضیه علمی(!) میتواند داشته باشد؟ [=Georgia]
[=Georgia][=B Nazanin]اگر جنب و جوشهای آقای «ط» بر سر یک مسأله پزشکی است، ربط دادن این مسأله به عرفان کیهانی و باز کردن پای ماوراء به آن چه دلیلی میتواند داشته باشد؟ [=Georgia]
[=Georgia][=B Nazanin]تشکیل حلقههایی موسوم به مریدان در اطراف آقای «ط»، برای رسیدن به چه هدف یا اهدافی باید تعبیر شود؟ [=Georgia]
[=Georgia][=B Nazanin]تجربههای تاریخی و اجتماعی نشان میدهد افرادی که در لوای مسائل جذابی همچون عرفان، ماوراء، متافیزیک و اعمال خارقالعاده اقدام به تشکیل تیم کرده و شبکه اجتماعی میسازند بدون شک اهداف خاصی را دنبال میکنند که در چند محور قابل بررسی است: تجارت و کسب ثروت، رسیدن به شهرت و کسب قدرت. [=Georgia]:Sham:
[=Georgia][=B Nazanin]با این وصف، اگر فردی بهنام عرفان و با ادعاهای عوامفریبانه در جامعه اعلام موجودیت کند یا در پی رونق اقتصادی خویش است و یا در پی شهرت و قدرت. در غیر این صورت، دارای مشکلات و اختلالات روانی است و به درمان نیاز دارد. [=Georgia]
[=Century Gothic]متن کامل مناظره مهندس طاهري( عرفان حلقه + عرفان کيهاني) با حجت الاسلام عابديني.:Ealam:
http://nahadsbmu.ir/article.aspx?gidview=4630
..
خوب دوستان باز هم تکرار مکررات و باز هم از این عکسها. دوستان خوبم. اگر فکر می کنید من از این عکسها پایم سست می شود یا دلم به لرزه میفتد سخت در اشتباهید.
حضرت زینب سلام الله علیه همچون شیر زنی در کربلا در پاسخ با منافقان کوردل جوابهایی بسیار براتر از اینها در وصف حضرتش سروردند. من و دوستان نه از برای تمثیل به لقای مبارک ایشان بلکه از برای شیعه بودن و کسی که جا به جای پای بزرگان دین گذاشتن را اطاعت میکنیم جسارت به دامان مطهر ایشان کردم. شما هم متاسفانه رسم مردانگی را از همان کسانی آموخته اید که اینها را یاد شما داده اند. عکس خصوصی را انتشار دادن و نشان دادن مفسده ای برای اظهار به مفسده از خود مفسده گناهش بزرگ تر است. برایتان متاسف میشوم که برای حفظ کرامت انسانی ارزشی قایل نیستید که انشاالله خداوند جوابی در حد و اندازه خودتان نثارتان کند.
قَال َ[علیه السلام] كُنْ فِى الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَیُرْكَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ
درود خدا بر او ، فرمود: در فتنه ها چونان شتر دو ساله باش، نه پشتى دارد كه سوارى دهد و نه پستانى تا او را بدوشند.
دوست خوبم خودتون فرمودین بازتقریر هستش. ولی با سادگی تمام
من به کسی سرسپردگی ندارم ملاک شناخت خودم هستش.
شما میگین مهم من میگم اصل.
ریشه دین هستش.
فکر کنم منظورتون همون جواب بالایی هستش.
عقیده نیست دوست خوبم ادراک ، دریافت و اشراق هستش.
همه جاش.
همونطور که شما میرین حرم امام رضا (ع) برای شفاعت ما هم میریم.
حضرت مهدی (عج ) به عنوان راهبر و نشان دهنده راه آخر.
اخلاق عرفانی.
ملاک ها : ستارالعیوبی را نقض نکند + اختیار را نقض نکند + عدالت الهی را نقض نکند + همیشه بسوی کمال باشد ( یعنی همه اینها باید با هم باشند یکی باشد یکی نباشد نمی شود هر 4 تا با هم ) البته در همان کتابی که اشکال تراشی میکنید اینها هست ولی خوب از درک مطلب غافلید.
ادبیات دینی اگه منظورتون کلمات ثقیل و دهن پر کن هستش سعی شده رعایت تمام و کمال با انتخاب سادگی کلمات اعمال بشه.
استاد صرفا به عنوان نفر اول ارائه دهنده این مکتب استاد خطاب میشه. ولی هیچ دلیلی به سرسپردگی یا مرید و مرادی و مرشدی نمی بینم. حالا با خانواده کجا رفتن چه عکسی گرفتن که خدا میدونه چرا جعل کردند نمی دونم ؟
دوست بزرگوار REZA
شما حداقل اون مواردی که از حضرت علی (ع) در امضاء خود آوره اید را مراعات بفرمایید سپس در مقام پاسخگویی بر بیایید.
با سلام
خب شما اول جواب سوالات بنده را بدهید تا بد!؟
بریم سرخیلی از قضایا !! از جمله امضای بنده!! مفهومه اخوی!!؟
••ostad•• حتما به دوستان توضیح میدهید که جواب نقل قولهایتان را برعکس می کنید و در سایت قرار میدهید. چون انتظار چنین حرکتی را از شما داشتم تصویر مطالب را از طریق print screen گرفته ام که در سایت قرار می دهم تا دوستان پی به نیت شوم شما ببرند.
این هم نمونه ای دیگر ••ostad••
این عکس هدر همان سایتی می باشد که شما و دوستان از آن مطلب جمع نموده اید این عکس در موقع کلیک کردن در ویندوز دارای تصویر یکی از سریالهای تلویزیونی کره ای می باشد ولی در موقع باز کردن با نرم افزار تصویر دیگری نشان میدهد. این هم میتواند جواب دوستانی باشد که میکوشند ارتباط با شیطان را به ما نسبت دهند ولی غافل از اینکه شعور شیطانی خودتان بر تصویر محکوم است. خدا را شکر که این سایت در دست شماست که بعدا نگویید اینرا هم خودتان دستکاری کرده اید.
با سلام
بس کنید سرکار ایران، کمی به شعور مخاطبتون احترام بذارین، شما ما رو احمق فرض کردین؟، این مطالب من در آوردی چیه آوردین، اینا بجای اینکه توصیف عقاید اون آقا باشه تمناهای شماست، یعنی شما دوست دارین این جریان اینجوری باشه نه اینکه اینطوری هست، برید صفحه های قبلی رو که بطور مستند و دقیق و به تفصیل از خود مطالب منتشر شده ی این جریان این جریان رو نقد کرده بخونید، شما یا خواب تشریف دارین یا خودتون رو به خواب زدین، در هر صورت نمیشه شما رو بیدار کرد چون این خوابی که من می بینم خواب سنگینیه!...
خواهر من قبلا هم بهتون گفتم ، شما چون جای دیگه ای رو سراغ ندارین که بهش پناه ببرین و حالا هم چند تا چشمه دیدین، اینطور سرسپرده و وابسته ی این جریان شدین که دیگه هم نمیشه از این خواب خرگوشی بیدارتون کرد...
همونطور که گفتم من همون اوائل بعد از کمی آشنایی با این جریان به فضل خدا از اون جدا شدم، بعد از اون حق تعالی چیزایی بهم داد که در خیالم هم نمی گنجید...
رها کن این بازیها رو خواهر من، نیتت رو صاف کن و همتت رو بلند و عملت رو درست، از خداوند متعال بخواه دعای حضرت حجت(عج) رو شامل حالت کنه، اگه روزیت باشه و در تقدیرت، خداوند متعال از سرچشمه ها سیرابت می کنه...
سلام بر بقیةالله الاعظم و منتظرانش
بنده قبلا" بارها گفته ام و باز میگویم اصلا" با شما صحبتی ندارم چون در بحثهای قبلی منطق در شما ندیدم وهیچ کاری با شما ندارم دوماه بحث کردیم و شما مرتبا" خودتان را دور زدید ما که بیکار نیستیم یک بار پاسخ میدهند شما چندین نفر را که بادلیل پاسختان را میگویند بی دلیل نادان میدانید وخود را دانا پس لطف کنید بنده را مرخص نمایید از تالار گفتگویتان بنده فقط مکتب دروغین عرفان حلقه را نقد میکنم و با شما هم کاری ندارم عقایدتان برای خودتان بماند به من چه کار دارید اصلا" بنده شیاد به قول.....!!! علمی مکتبتان را رد میکنیم علمی دفاع کنید وبارها در همین پستها خواسته ام یک نفر اگر توانسته اید فریبش دهید که قابل بحث علمی باشد بنده در خدمتم! نیت بنده سالها است که معرف حضور دوستان گرامی در مراکز مختلف است فقط ترویج عرفان شیعی بر گرفته از سیره و روش علی (ع) و امام سجاد(ع) وامام صادق (ع) و امام رضا(ع) است و این گفته ی شما جز تهمت و افترا نیست مراقب عواقب گفتار تان باشید که خدای ناکرده به سرنوشت رییس محترمتان دچار نشوید و مجبور به پاسخ گویی بر تهمتها و ادعا هایتان نباشید بفر مایید نیت شوم بنده را در ترویج این عرفان واقعی ائمه(ع)را ثابت کنید بنده در خدمت م برای پاسخگویی .
سالها قبل زمانی که نزد استاد عالی مقام و فرزانه ای درس علوم بلاغت میخواندم ایشان برای مثال درسی؛ از کلمه ی خاله زنک استفاده کردند و توضیحاتی در ارتباط با نوع این کلمه دادند بنده با توجه به اینکه خودم یک خانم بودم بسیار متاثر شدم و این در حالی بود که از زمان کودکی از این کلمه متنفر بودم . به استاد اعتراض کردم که چرا خاله زنک میگویید و مثلا" دایی مردک نمی گویید . ایشان کمی خندیدند و بعد گفتند معمولا" اقایان سرگرم کسب معاش هستند و فرصت این موارد راندارند واین کنایات را با مصداق وارد علم بیان ؛ کرده اند........ !!!!
مدتی قبل برای تحقیقی به یک کتاب روانشناسی مراجعه کردم که در ان بحث از علل لجبازی در کودکان و نوجوانان بود . که مسایلی را مطرح نموده وسپس مختصرا" اشاره کرده بود که این موضوع
در بزرگسالان رشد ی بیرونی و درونی پیدا میکند که رشد درونی عمیق و رشد بیرونی وسیع خواهد بود به طوری که شخص تمام حواس خود را در مرکز این (موضوع)متمرکز کرده و اصلا" جز انچه خود میگوید را عمدا" نمیپذیرد وفکر کردم این دقیقا" مانند کسی است که قران مثال زده که نه میبیند ونه میشنود وحتی در مورد تمام استدلالهااز عقل خدادادی هم عمدا" استفاده نمی بردوحتی گاهی این خیال بر سرش میزند که دیگران را هم مثل خودش میپندارد و فکر میکند دیگران هم نه میشنوند - نه میبینند و نه از عقل خدادادی استفاده ی موثر در این موارد میبرند و مرتبا" حول محور منیت دور میزنند . در ضمن فایلی که قرار دادید مربوط به شخص دیگری است از ایشان اجازه میگیرم وکامل ان را اینجا قرار میدهم تا هم نام ایشان مشخص شودو هم زشتی تهمت شما اشکار شود
غافل از اینکه همان خداوند فرموده و مکروا ومکرالله .
همانطور که بنده فایل دوستتان را با نام اوردم شما هم فایل را بانام بیاورید و به دیگران تهمت نزنید.
........................................................... حق یارتان :roz:...............................................................
والله تهدید کار درست و مناسبی نیست. محکمه هم محکمه الهی نیست و لغزش و خطا درصدی امکان دارد. نهایت امر جان ناقابلی است که فدای اسلام شود چه اشکالی دارد. اصلا مگر جان من در برابر دین مبین ارزشی دارد که بر سر آن با من معامله می کنید. انشاالله اگر عناد شما را قبول کردم می شوم تواب ، نکردم هم که باز فدای اسلام. چیزی بالاتر از جان اگر دارید بر سر آن با هم معامله کنیم اگر نداریم اجازه بدهیم بدور از تهدید و ارعاب شما بگویید تا من مجاب شوم. استاد مگر شما اجازه هم میگیرید !!!! این عکسهایی که در سایت انتشار داده اید آیا از صاحب آنها اجازه گرفته اید ؟ این هم روش.!!! جل الخالق ؟؟؟ پیش قاضی و ملق بازی !!!!
انشاالله
با سلام
آقا انگار شما تو این ۲ تا( غ )گیر کردید !!!؟غلامی آقای( ط) و غمگینی از برای آقای (ط )
انگار شما تو حب وبغضم سر رشته دارید؟!
امام صادق (ع) فرمودند : دروغ میگوید کسی که گمان میکند شیعه ی ما است ، ولی به ریسمان غیر ما ، چنگ زده است. بحارالانوار جلد 2 صفحه 98 حدیث 49
يک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا
من خمره افيونم زنهار سرم مگشا
آتش به من اندرزن آتش چه زند با من
کاندر فلک افکندم صد آتش و صد غوغا
گر چرخ همه سر شد ور خاک همه پا شد
نی سر بهلم آن را نی پا بهلم اين را
يا صافيه الخمر فی آنيه المولي
اسکر نفرا لدا و السکر بنا اولي
علیک السلام و رحمت الله
دوست خوبم ، هر وقت شما نوشته های امضایتان را رعایت کردید با شما مخاطب می شوم. به غیر آن با شما حرفی ندارم. ولی از بابت اینکه خالی از غرض نباشم :
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود . ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
در مورد توسل با ائمه معصومین علیه السلام : «ای کسانی که ایمان آورده اید، تقوای خدا را رعایت کنید و برای رسیدن به خدا در جستجوی وسیله باشید.» (سوره مائده، آیه 35
در این آیه هیچ استثنای بعدی اعلام نشده است یعنی به همه کسانی که ایمان آورده اند اشاره شده است. پس خود معصومین علیه السلام از چه وسیله ای استفاده کرده اند ؟ پس ایشان نیز به واسطه ای از عالم غیب فیضیاتی داشته اند در حد اعلی.
امامان معصوم علیهم السلام نیز بهترین وسیلههای قرب به حق و نیل به کمال مطلوباند. در بسیاری از روایات قرآنی نیز «وسیله برای رسیدن به خداوند متعال» به «امامان معصوم» تفسیر شده است.
اما به نظر شخصی خودم : مراد و منظور راه و روش آنان است نه خودشان.
اگر به کتاب سوالات و جوابات حضرت علامه طباطبایی رجوع کنید در آنجا مراتب و معنای شرک کاملا توضیح داده شده است.
یادم میاید مطلبی خوانده بودم در عنفوان جوانی با این مضمون : نفوذ شرک در قلوب مومنین به مانند حرکت مورچه ای سیاه رنگ بروی قطعه سنگ سیاهرنگی می باشد. حالا تو خود این حدیث مفصل بخوان.
متاسفانه جمع 2 + 2 که می شود 4 از زبان شما و به قلم شما صحیح و سندیت دارد ولی از بنده حقیر سر تا پا تقصیر عذر گناه هم نمی تواند باشد چه برسد که بپذیرید.
استفاده از وسیله مادامی که وسیله باشد و خود هدف نباشد چه در امور معنوی و چه در امور مادی ایرادی ندارد و منافات با توحید افعالی ندارد چون خداوند خود این امور را وسیله قرار داده است و وسیله بودن آنها هم از خود خداوند است هرگز کسی که بر هواپیما سوار شده تا به مقصد خود برسد را نمی توانیم متهم به شرک کنیم چون هواپیما را وسیله قرار داده است و همین طور است امور معنوی·
در مورد احضار روح و این جفنگیات که نمی دونم از کجا در آوردین : کالبدهای ذهنی و غیر ارگانیک ها بحثهایی هستند که به علت اینکه حفاظهای لازم را ندارید از ذکر آنها معذورم ولی :
۱-گفتگوی حضرت صالح-ع- با ارواح قوم خویش ( سوره اعراف- آیه ۷۹)
۲- گفتگوی حضرت شعیب(ع) با ارواح گذشتگان ( سوره اعراف-آیه ۹۳)
۳- سوره زخرف-آیه ۴۵: از رسولانى که قبل از تو فرستادیم بپرس ، آیا غیر از خداوند رحمان معبودانى براى پرستش آنها قرار دادیم
اگر انبیای پیشین در عالم برزخ قادر به شنیدن نبودند دلیلی نداشت که خدا به پیغمبر اکرم(ص) دستور بده که از اونها سوالی بپرسه.
اگر حضرت مسیح-ع- به اذن خدا قادر به زنده کردن و شفا دادن و ….است چه ایرادی داره که ائمه-ع- هم (به اذن الهی) قادر به انجام این امور باشند؟
خداوند در قرآن از گروهی از ملائکه با تعابیری مثل “شدید القوی”، ”
والمدبرات امرا” و …یاد کرده. این عبارات نشون میدند که بعضی از فرشتگان به اراده الهی قدرتهای خارق العاده و سلطه غیبی دارند. آیا مقام ائمه-ع- از ملائکه کمتره که نتونند صاحب چنین توانایی هایی بشند؟
* کمک خواستن حضرت سلیمان از حاضران در مجلس خود برای جابجایی تخت بلقیس (سوره نمل-آیه ۴۸۸)
* سوره کهف آیه ۹۵:”با نیرویی که در اختیار دارید مرا کمک کنید تا میان شما و آنان سدی قرار دهم”
بنابر این آیه ذوالقرنین برگزیده خدا به جای اینکه مستقیما از خود خدا کمک بخواد از بندگانش کمک خواسته.
دلایل قرآنی مبنی بر شرک یا بدعت نبودن تبرک، ساختن مسجد در کنار قبور و جشن گرفتن به مناسبت میلاد ائمه(ع):
*سوره یوسف آیه ۹۲ :”پیراهن مرا ببرید و بر دیدگان پدرم بیفکنید.او بینایی خود را باز میابد”
طبق این آیه پیراهن حضرت یوسف تبرک داشت و باعث بهبودی چشمان حضرت یعقوب شد.اگر تبرک خرافه است پس وقوع این ماجرا-عمل به اون توسط دو پیغمبر و ذکر اون در قرآن رو چطور میشه توجیه کرد؟
*در سوره کهف آیه ۲۱ از زبان مومنین نقل شده:”ما مدفن آنان(اصحاب کهف) را مسجد قرار میدهیم”
عده ای معتقدند که مسجد ساختن بر روی قبور حرامه.در این صورت چرا خدا عمل شرک آمیز گروه مومنان(ساختن مسجد بر روی مدفن اصحاب کهف) رو نقل کرده بدون اینکه این کار رو خطا بشماره و ازش ایرادی بگیره؟
* سوره بقره-آیه ۱۲۵: از مقام ابراهیم برای خود نمازگاهی اتخاذ کنید.
با سلام
سرکار ایران مطمئنید اشتباهی نشده؟ ، در حیرتم این مطالب چه ربطی به بحث تاپیک داره
خواهشم اینه که تاپیک رو منحرف نکنید، مطالب شما بجای اینکه «حلقه شناسی» باشه «حلقه سراییه»، باز هم تذکر می دم در اینجا قرار نیست راجع به عقاید شما یا اشعار شما درباره ی عرفان حلقه بحث کنیم، قراره راجع به خود عرفان حلقه و عقاید اون آقا بحث کنیم، اون هم دقیق و مستند، ظاهرا کوچکترین دقتی به مطالب حقیر و دوستان نمی کنید، قرار بود به سوالات بنده راجع به عقاید اون آقا پاسخ بدین که با بی شرمی رفتین یه سری مطالب من درآوردی از خودتون در آوردید، به اون همه مطلب دقیق و مستند و مفصل در نقد عرفان حلقه که در پستای قبلی گذشت هیچ پاسخی ندادید، حالا هم رفتین مطالبی رو آوردین که هیچ ربطی به بحث ما نداره، اگه در ادامه می خواید در اینجا مطلب بنویسید باید آداب بحث در اینجا رو رعایت کنید، اگه بخواید این مطالب بی ربط رو ادامه بدید برای جلوگیری از انحراف تاپیک اون مطالب بی ربط حذف خواهند شد...
بزرگوار ، در مورد توسل ، زیارت حرمین و .... پرسیده بودید یا نمی دانم کس دیگری به جای شما پرسیده بودند یا قصد و غرض دیگری در کار بود و یا اصلا یادتان نمیاید که چه پرسیده بودید ، الغرض جواب آنهاست.
البته انتظاری ندارم که بتوانید مطلب را هضم کنید چون چشم و گوشتان را بسته اید ، ولی نمی دانم متوجه می شوید یا نه ! من از هر سوال شما قدری دیگر یاد می گیرم.
آداب و رفتار سوال پرسیدن و جواب دادن از شما یاد می گیرم. اینکه وقتی نمی توانم جواب بدهم نباید تهدید کنم ، نباید زور بگویم ، نباید پرده دری کنم ، نباید خودم را از گناه مسخره کردن مومنه ای بدور بدانم ، نباید فراموش کنم من که ادعای عرفان را به دوش یدک می کشم باید از یاد نبرم که با هر خطایی سقوطی می کنم که به آن مرتبه رسیدن دوباره برای من شاید کفاف این عمر مرا نکند.
بزرگوار اسم این تاپیک نقد فرادرمانی است !!!! متوجه می شوید !!!! نه تعریف و تمجید از آن !!!! هر وقت من از آن تعریف کردم آنوقت حق با شماست.
جواب وقتی ارزش دارد که چشم و دل باز و گوش شنوا در میان باشد. اگر شما اینها را بزرگان عرفان خود یاد گرفته اید که صد رحمت به این آقایی که حتی شما دوست ندارید اسمش را بیاورید. هر چه باشد حداقل گشاده رویی و صبر و تحمل در سوال و جواب را دارد.
خواهشمندم قبل از جواب دادن به کتاب آداب سوال و جواب مراجعه بفرمایید تا ما را نیز از نعمت این اخلاق ارزشمند مستفیض نمایید. مطمئن باشید همه سوالهای شما را جواب خواهم داد. ولی وقتی تهدید می کنید که می بندیم و می بریم و می دوزیم مجالی نمی ماند.
صدام را وقتی اعدام می کردند حداقل دهانش باز بود و فرصت فریاد زدن داشت !!!!
معمولا کارنامه آخر سال ملاک و معیار قبولی و دریافت مدرک دیپلم می باشد نه نمره میان ترم. شما هم با آنهمه صغری کبری کردن می خواستید همان حرف را اول بزنید و شرم و حیاء اجازه نمی داد.
شما و همه دوستان هم جمله های مرا دوباره خوانی کنید متوجه می شوید که من همیشه جملات را از طرف خودم گفته ام تا خدایی ناکرده ناراحت نشوید. ولی وقتی مبینم ناراحت می شوید می فهمم که حتما محل اعرابی دارد.
چشم بازهم جملات استدلالی شما را می خوانم ولی :
پای استدلالیون چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود
من هم نگفتم که راه را درست رفته ام. گفتم نیم بیشترش را دنبال راه هستم و هنوز نیز هم ...
درسته که نخوردیم نون گندم ولی دیدم تو دست مردم
بزرگوار هر گاه هر وقت یاد گرفتیم تمسخر نکنیم یادتان می دهم.
حضرت علی (ع) در زمان بعد از ضربت خوردن دوستان را جمع کردند و فرمودند اگر سوالی دارید بپرسید ! این لحظات آخر است. سبک مغزی پرسید حضرت سر من چند تار مو دارد ؟؟؟
گزارش درمان (4)
گزارش بهبود یک بیمار مبتلا به چندین بیماری مزمن و ناتوان کننده به روش فرادرمانی
» مصاحبه با سرکار خانم عاشوری
مقدمه:
بیماری که در این مقاله معرفی می شود، خانمی است که از سنین جوانی به بیماریهای مزمن متعددی مبتلا بوده، هیچکدام از بیماری هایش با درمانهای پزشکی رایج بهبود کامل نیافته، در مواردی نیز به عوارض ناشی از مصرف دارو و اقدامات درمانی مبتلا شده است. درمان کامل و قطعی این بیماریها با پزشکی کلاسیک ، ممکن نیست. به همین دلیل، سیر بیماری کم کم به ناتوانی ها و عوارض متعدد منجر می گشت. اما با انجام " فرادرمانی" تمام مشکلات و بیماری های وی بهبود کامل و یا درخور توجهی پیدا کردند.
ادامه متن در فایل ضمیمه
متاسفانه بنده کسی هستم که برای روز مبادا از فتوکپی یک برگ فتوکپی میگیرم و یه جای دیگه نگه می دارم تا برای این چنین روز هایی که شما دوستان قصد و غرض دارید نشون بدم تا سیه رو شود هر که در او غش باشد.
این مقدمه مال همین آقای منصوری هستش که همین شبکه 4 خودمون برنامه داره !!! حالا چی شده این آقا یک دفعه این حرفها رو زده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این مقدمه در اول کتاب عرفان از منظری دیگر هنوز هم که هنوزه مکتوب هستش.
حمد پروردگاري را كه از جهت تداوم فيض در هر عصري، ولّي را حلقهي اتصال عالم خلق و عالم امر نمود. سپس با مواهب و نعمتها، پاك سيرتاني را تربيت كرد تا همچون چراغي پرفروغ، روشني بخش حيات انسانها گرديده و نماد و سمبل خليفةاللهي انسان باشند.
(امام خميني، مصباح الهدايه الي الخلافة و الولاية، ص17)
فرادرماني نگاهي به انسان از منظري ديگر و دستاوردي از عرفان كيهاني (عرفان حلقه) است.
در تعريف آن ميتوان گفت رشتهاي از درمانهاي مكمل است كه ماهيتي عرفاني داشته و در بسياري موارد با انديشههاي عرفاني اسلامي ايرانزمين همخواني دارد.
عرفان اسلامي به دوشاخه عرفان نظري و عملي تقسيم ميشود و با هدف رسيدن به توحيد و اتصال به حقيقت واحد به تبيين روشهاي عملي، فنا و بقاء ميپردازد.
در انديشه عرفاي اسلامي، جهان هستي غيراز ذاتاقدسالله، همه مَجاز بوده واجد حقيقت نميباشد. بهعبارت ديگر همه موجودات عالم وجودات ربطي و غيرمستقلند كه در همهي ابعاد وجودي خود نيازمند آن حقيقت يگانه، يعني ذات اَحَديتند.
يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد. (فاطر: 15)
«اي مردم، شما همه به خدا فقير و محتاجيد و تنها خداست كه بينياز و غني بالذات و ستوده صفات است.»
و در جاي ديگر آمده: و الله الغني و انتم الفقراء (محمد: 38)
«خداوند بينياز است و شما فقيران و محتاج به اوئيد.»
كمال وجودي انسان بهعنوان اشرف مخلوقات و همچنين بهعنوان موجودي ممتد به امتداد هستي، به اتصال و فنا در ذات حق است. با اتصال انسان به آن ذات يگانه، او مظهر اسماء و صفات الهي گرديده و قادر به تسري صفات الهي به ساير مخلوقات و موجودات ميگردد. عرفان كيهاني(حلقه) نيز با انديشهاي مشابه تفكر عارفان ايراني، معتقد به مجازي بودن جهان هستي است،هرچند كه امروزه اين انديشه تنها متعلق به عارفان نميباشد.فيزيكدانان معاصر با كشف قوانين حاكم بر جهان مادي و برذات تشكيلدهنده ماده به اين نتيجه نايل شدهاند كه، چنانچه حركت الكترونها متوقف شود فضاي ميان آنها از بين رفته و جهان به هسته كوچكي تبديل خواهد شد.
همين دستاورد علمي دانشمندان را به سوي اين باور سوق ميدهد كه آنچه را كه تا به امروز بهعنوان حقايق جهان مادي تصور ميكردهاند، مورد بررسي مجدد قرار دهند و شايد تعاريف علمي ماده و جهان مادي به زودي دچار دگرگوني گردد.
بههرحال بسط و پيشرفت علم و تكنولوژي هرچند كه كمكهاي شاياني به درمان بيماريها نموده اما بشر را از بهكارگيري درمانهاي غيرمتعارف در اشكال مختلف آن بينياز نكرده است. بايد توجه داشت كه علم پزشكي و علوم وابسته به آن در حيطهي قوانين طبيعي بوده و هنوز به كشف همه بيماريها و درمان آنها نايل نشده است.
اعتقاد به ذو مراتب بودن و قانونمند بودن عالم هستي و مشاهده نظم خارقالعادهي حاكم بر آن، انسان را به ياري جستن از مراتب بالاتر آفرينش در كشف مراتب مادون و كاربردي نمودن آن،جهت درمان انواع بيماريها اعم از روحي، رواني و جسمي سوق ميدهد. فرادرماني نيز مبتني بر بهرهگيري و استمداد از همهي قوانين حاكم بر هستي است؛ لذا استفاده از آن به معناي نقض دستاوردهاي علوم طبيعي نبوده بلكه نوعي درمان مكمل است.
در اين نوع درمان، بيمار توسط فرادرمانگر به شبكه شعور كيهاني (شبكهآگاهي و هوشمندي حاكم بر جهان هستي يا همان شعور الهي) متصل ميشود و باروش اسكن مورد كاوش دروني قرار ميگيرد، بر اثر اسكن، اعضاي معيوب و تنشدار بيمار مشخص شده و با حذف علايم، درمان آغاز ميشود. فرادرماني براي درمان از شعور الهي و از نيرو و قدرت الهي كه با نام «قائم» و «دائم» در عالم جاري است، استفاده ميكند. البته آنچه در روش فرادرماني استاد طاهري ملاحظه ميكنيد در واقع ماحصل دريافتهاي ايشان از شبكهي هوشمند الهي است كه توانستهاند با روش علمي و كاربردي، آن را در اختيار علاقهمندان به فرادرماني و بيماران قرار دهند.
اميد داريم كه الهامات سبوحيه ايشان با آموزههاي عرفاني و قرآني هم چنان هماهنگ و مؤثر عمل نمايد تا همگان بدانند كه طبيب اصلي در عالم، خداوند متعال است.
در پايان اين مقدمه لازم است كه توجه خوانندگان گرامي را به اين امر جلب نمايم كه علاوه بر روش فرادرماني مزبور، روش ديگري وجود دارد كه در حوزهي عرفان اسلامي مطرح بوده و با نام قرآن درماني توسط نگارندهي مقدمه مكتوب گرديده و در آيندهي نزديك به طبع خواهد رسيد.
در روش قرآن درماني، دارو، اذكار و اسماء الهي است (يا من اسمه دواء و ذكره شفاء).
البته داروي اسماء الهي را بايد از دارالشفاي قرآن كريم دريافت نمود كه فرمود: و نُنزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين (اسراء:82)
«و از بركات قرآن چيزهايي نازل كرديم كه براي مؤمنين شفا و رحمت است.»
پروردگارا ما را از پليدي عالم تاريك به مشاهدات انوارت و ديدن ضياء جمالت و مجاورت مقرّبانت و مصاحبت ساكنان درگاهت واصل گردان و با نبيين و صدّيقين، بهخصوص محمد و اهلبيتش كه مبعوث بر تمام خلايقاند و پاكترين و برگزيدهي برگزيدگانند، محشور گردان.
با سلام
ترسم نرسی به كعبه ای اعرابی كاین ره كه تو می روی به تركستان است
جواب چه شد!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!مغلطه نکن !!
..
از فرقه عرفان کیهانی
[=arial, helvetica, sans-serif]دکتر اسماعیل منصوری لاریجانی مقدمه نویس کتاب انسان از منظر دیگر محمد علی طاهری طی پیامی از این فرقه انحرافی اعلام برائت کرد. ایشان دارای سوابق عالی در زمینه نویسندگی و نشر آثار دفاع مقدس را دارند و عده زیادی از طرفداران عرفان کیهانی به خاطر سوابق عالی ایشان به عضویت این گروه انحرافی درآمده بودند.
بسمه تعالی
طی تماس های مکرر، بسیاری از افراد در خصوص جلسات عرفان حلقه و درمانگرها سوال می کنند، لذا لازم به تذکر است بنده هیچ گونه اطلاعی از محتوای جلسات درمانگر ها ندارم و تنها راه وصول به حقیقت را عرفان شیعه اثنی عشری می دانم. دلیل نوشتن پاورقی و مقدمه به کتاب عرفان کیهانی نیز همین بوده است تا نشان دهم که عدول از معارف اهل بیت علیهم السلام انحراف محض است. اما پس از شش سال از چاپ کتاب عرفان کیهانی و اطلاع از بعضی اقدامات درمانگر ها و تذکر به جناب مهندس طاهری باز شاهد عدم رعایت قواعد کتاب مذکور هستیم، این امر بنده را بر آن داشت که از ناشر محترم بخواهم در چاپ های بعدی به حذف نام و مطالب بنده اقدام نمایند.
از خداوند متعال می خواهم حیات و مماتم را با معرفت و ارادت به اهل بیت علیهم السلام قرین فرماید که به حمدالله تا کنون چنین بوده است.
اسماعیل منصوری لاریجانی
متن پیام در سایت دکتر اسماعیل منصوری لاریجانی
................................................حق یارتان :roz:...................................................................