مشاعره عرفاني

تب‌های اولیه

1521 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

مشتاقی ومهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
حافظ

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق شکفتن دارد

[="Green"]ديده دريا کنم و صبر به صحرا فکنم :hamdel:و اندر اين کار دل خويش به دريا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهي:hamdel:کتش اندر گنه آدم و حوا فکنم[/]

[="YellowGreen"]حافظ شیرازی[/]

:goleroz:

من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت / از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت / این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت

استاد خیام

[="Teal"]تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ....................ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

بی پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا .............در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من

مولانا[/]

نقد بازار جهــــــــــــــــــــــان بنگر وآزار جهان
گر شما را نه بس این سود وزیان مارا بس
حافظ لسان الغیب

[="RoyalBlue"]سرمست اگر درآيي عالم به هم برآيد :hamdel:خاک وجود ما را گرد از عدم برآيد
گــر پرتوي ز رويــت در کنـج خــاطر افتد:hamdel:خلوت نشين جان را آه از حرم برآيد
[/]

[="MediumTurquoise"]سعدی شیرازی[/]

:roz:

دولت فقر خدایا بمن ارزانی دار:Gol:کین کرامت سبب حشمت و تمکین منست

تا چند زنم بروی دریاها خشت / بیزار شدم ز بت‌پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود / که رفت بدوزخ و که آمد ز بهشت

استاد خیام

تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آیـد غــــمی از نو به مبارکبــــــادم

حافظ

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ وچغانه
نهادم عقل را ره توشه از می
ز شهر هستیش کردم روانه
حافظ

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمـــــــــــــرده به فتـــــــوای من نمــاز کنــــید
حافظ

دردم از یار است و درمان نیز هم

دل فدای او شد و جان نیز هم

مردی ز کننده در خیبر پُرس
اسرار کرم ز خواجه قنبر پُرس
گر طالب فیض حق بصدقی حافظ
سرچشمه آن ز ساقی کوثر پُرس

سلامی بر رخ شاه دو عالم / رخ پنهان شده از دیدگانم
:geryeh:سلامی از ته این اشکهایم / نثار قدوم تو ای انتظارم . . .:welcome:

مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد
بس کشته دل زنده که بر یکدگر افتاد
حافظ

در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و می خواران از نرگس مستش مست

تا ز میخانه ومی نام ونشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
حافظ

دیشب به یاد تو ای زیبا گریستم

باور نمی کنی که چو دریا گریستم

ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم

خانه گویی به سرم ریخت چو این قصه شنودم

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشیدباید از این ورطه رخت خویش

شربتی از لب لعلش نچشیدیم وبرفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم وبرفت
حافظ

[="magenta"]تا درد رسید چشم خونخوار تو را...
خواهم که کشد جان من آزار تو را...
یا رب که ز چشم زخم دوران هرگز
دردی نرسد نرگس بیمار تورا...
[/]

[="seagreen"](ابوسعید ابوالخیر)[/]

ای شرم زده غنچه مستور از تو حیران وخجل نرگس مخمور از تو گل با تو برابری کجــــــــا یارد کرد کو نور زمه دارد ومه نور از تــــــو

واعظان کاین جلوه در محراب ومنبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند؟؟

در نظر بازی ما بی خــــبران حـــیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

دل می رود ز دستم، صاحبدلان خدارا
دردا که راز پنهان، خواد شد آشکارا...

( ا ) لطفا..:ok:

[="Indigo"]

ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما :hamdel:تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما
گر در میان نباشد پای وصــــال جــانان :hamdel: مردن چه فرق دارد با زندگانی ما
[/]

[="Plum"]

فروغی بسطامی
[/]

:parandeh:

ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

[="Teal"]

تــاکی به تـــمنای وصــال تــو یـــگانه:hamdel:اشکم شود از هر مژه چون سيل روانه
خواهد به سرآيد غم هجران تو يا نه :hamdel:اي تيره غمت را دل عشاق نشانه
[/]

[="MediumTurquoise"]

شیخ بهایی
[/]

:parandeh:

همی بینم از دور گردون شگفت
ندانم کرا خاک خواهد گرفت
حافظ

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

در فصل بهار اگر بتی حور سرشت
یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت
هرچند بنزد عامه این باشد زشت
سگ به زمن ار برم دگر نام بهشت

استاد خیام

تا سر زلف تو در دست نسیم افتاد
دل سودازده از غصه دو نیم افتاد
حافظ لسان الغیب

دلا تاكي در اين زندان فريب اين و آن بيني
يكي زين چاه ظلماني برون شو تا جهان بيني

یا رب، تو چنان که پریشان نشوم


محتاج به بیگانه و خویشان نشوم...:Doaa:


من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او، در استخوانم میرود...

دلم جواب بلی میدهد صلای ترا
صلا بزن که به جان میخرم بلای ترا
:Gol:

[="DarkOrchid"]آن کس است , اهل بشارت که اشارت داند:Gol:نکته‌ها هست بسی ، مَحرَم اسرار کجاست؟[/]

[="Plum"]حافظ شیرازی[/]

:goleroz:

تو را سری است که با ما فرو نمی آید
مرا دلی که صبوری ازو نمی آید
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمی آید

درد عشقی کشیده ام که مپرس
سوز هجری چشیده ام که مپرس

گشته ام در جهان و اخر کار
دلبری برگزیده ام که مپرس

سوی من لب چه می گزی که مگوی؟
لب لعلی گزیده ام که مپرس...*

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد...

دل رمیده ی مارا انیس و مونس شد...*

در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار
حتی علف، اجازه ی زیبا شدن نداشت

گم بود در عمق زمین، شانه ی بهار
بی تو ولی زمینه ی پیدا شدن نداشت

دل ها اگر چه صاف، ولی از هراس سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت...


"سلمان هراتی"

تا دل هرزه گرد من،رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود،عزم وطن نمی کند
حافظ

چقدر این بیت حافظ مناسبت دارد با حال وهوای من:

دل می رود زدستم صاحبدلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا.......

امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چر

ا؟

آنکه جان و هستی ام در دست اوست

گو بدست مرگ نسپارد مرا

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش حافظ