مدافعان حرم

دو روی یک سکه ، داعش و نیروهای مقاومت!

آدم این وصیت نامه ها رو میخوونه از یه طرف خنده ش میگیره و از یه طرف دیگه گریه ش!
از این که اینها چقدر ساده لوح هستن که خودشون رو شهید در راه خدا میدونن و به بهشت میرن واقعا" متاسف میشم، مگه چقدر رو مخ اینها کار میکنند که داعشی وار رفتار میکنند !!

حقوق هم ماهیانه به برادران افغانی 8 میلیون و به ایرانیها 12 میلیون میدن، مدت ماموریت هم 3 ماه هستش !

تو بگو قیمت این لحظه چند؟

انجمن: 



تو بگو قیمت این لحظه چند؟

پس از شکست خوردن پروژه های تبلیغاتی جبهه ضد انقلاب و عناصر وابسته به گروههای تکفیری و قدرتهای استکباری علیه رزمندگان مدافع حرم، دشمنان به ساخت شایعه و دروغ در این زمینه روی آورده اند و با بحث موضوع پرداخت حقوق های میلیونی به مدافعین حرم، سعی در تخریب کار بسیار بزرگ این عزیزان کرده اند. البته این شایعه در همان روزها توسط مسئولین تکذیب شد و در همین رابطه پاسخی قاطه نیز داده شده است.

اما این موضوع مطرح شده به حدی احساسات مردم ایران را جریحه‌دار کرده بود که به همین سادگی‌ها فراموش نمی‌شد؛ به همین‌منظور به مرور زمان و با انتشار تصاویر مختلف از لحظات ویژه شهدای مدافع حرم و خانواده‌هایشان کاربران شبکه‌های اجتماعی با انتشار تصاویر مذکور و درج عنوان «تو بگو قیمت این لحظه چند؟» پاسخ دندان‌شکنی به شایعه‌سازی پیرامون رزمندگان مدافع حرم می‌دهند.



بعضی ها میگویند این مدافعان برای پول رفته اند، تو بگو قیمت این لحظه چند؟


شهید مصطفی خلیلی مدافع حرم



شهید مدافع حرم سلطان مرادی



شهید مدافع حرم میثم نجفی



شهید مدافع حرم مهدی ثامنی راد



توبگو قیمت این لحظه چند



#تو_بگو_قیمت_این_لحظه_چند



شهید مدافع حرم حمیدرضا اسدالهی



عکسهایی از شهید مدافع حرم



دلتنگی دختر به پدر شهیدش (مدافعان حرم)



شهید مدافع حرم را دامرود

مدافعین حرم چقدر پول می‌گیرند؟

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
متاسفانه مدت هاست شایعاتی بر سر زبان ها افتاده مبنی بر این که مدافعان حرم در قبال اعزام به سوریه و سایر کشور ها حقوق های نجومی دریافت می کنند و کمتر کسی است که در این خصوص چیزی نشنیده باشد. شایعات بی اساسی مانند همین موضوع، به سرعت در فضای کشور ما رشد می کنند به طوری که عده زیادی از مردم بعد از مدتی بدون هیچ گونه دلیلی این شایعات را می پذیرند. شایعاتی از این دست علاوه بر این که باعث آزرده خاطر شدن خانواده های معظم شهداء و مجاهدین می شود، به روحیه رزمندگان جبهه مقاومت ضربه می زند و راه را برای نفوذ فرهنگی دشمن باز می کند.

متاسفانه آنطور که باید و شاید به این شایعات پاسخ داده نشده است و دشمن تا آنجا که توانسته پیشروی کرده. لذا در این تاپیک قصد داریم به کمک سایر دوستان به این شایعات بی اساس پاسخ بدهیم و مانع پیشروی فرهنگی دشمن بشویم. ان شاء الله بتوانیم از این طریق این ذهنیت غلطی که در جامعه جا افتاده را اصلاح کنیم و ان شاء الله که این تاپیک باعث دلخوشی و رضایت خانواده های معظم شهداء و مجاهدین و شخص حضرت حجت بن الحسن العسکری (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شود.
ضمناً از مدیران محترم سایت به خصوص مدیریت فنی تقاضا دارم که ان شاء الله سعی کنند از نظر بهینه سازی موتورهای جستجو (سئو) توجه ویژه ای به این تاپیک کنند تا موقع جستجوی این موضوع در موتورهای جستجو افراد به اینجا منتقل شوند. ان شاء الله که با بحث های این تاپیک بتوانیم به این شایعات خاتمه بدهیم. با تشکر از زحمات مدیران.

با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد شروع می کنیم:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم والعن اعدائهم.
لبیک یا زینب
و من الله التوفیق

[نام زینب با حسین حک گشته در ایوان دل/دل که شد بیت الحسین نقش و نگارش زینب است]

انجمن: 

بسـم الله

خواستم عنوان مناسبی برای تاپیک پیدا کنم هر چی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید

تا اینکه به یاد دو بیتی زیبایی افتادم که چند روز پیش در اینستاگرام شهید محمد رضا دهقان امیری دیده بودم و به دلم نشسته بود

برای همین انتخابش کردم برای عنوان شاید تا اطلاع ثانوی باشه ..

اگر طولانی هست عذر خواهی میکنم از ..

قصدم از ایجاد این تاپیک بر این بود که سیره و سیرت و خاطرات

شهدای جـوان ( تاکید میکنم شهدای جوان ) مدافع حرم رو اینجا دنبال کنیم !

شهدانی که در اول جوانی از زندگی کردن گذشتن و پا به عرصه ی جهاد فی سبیل الله گذاشتن ..

شهدانی که در اوج جوانی به درجه ی رفیع شهادت رسیدند ..

ان شاءالله با خوندن سیره و زندگی نامشون ما هم لیاقت و توفیق جهاد فی سبیل الله رو داشته باشیم و در این راه به مرتبه ی شهادت برسیم !

ان شاءالله بعد از پیدا کردن عنوان مناسب که به موضوع اصلی تاپیک مربوط بشه عنوان رو تغییر میدیم ..

در پناه بی بی

حضرت زینب (س)

یا مهـدی عج

لشکر «فاطمیون» چگونه شکل گرفت؟ __ دفاع از حرم حضرت زینب (س)

بسم الله الرحمن الرحیم


صف اول
مبارزه با تکفیری‌ها
مدت زمان زیادی نیست که در صف شهدای مدافع حرم سوریه، نام «تیپ فاطمیون» شنیده می‌شود. گروهی خودجوش که با رسیدن خبر تجاوز تکفیری‌ها به حرم سیده عقیله حضرت زینب(س) به سمت سوریه رهسپار شدند. با بازگشت اولین پیکرهای شهدای مدافع حرم تیپ فاطمیون، تعدادی زیادی از جوانان افغانستانی برای رفتن به سوریه اعلام آمادگی کردند. همین امر موجب شد که مدتی بعد تیپ فاطمیون به لشکر ارتقا یابد. «فاطمیون» امروز در مبارزه با تکفیری‌ها در صف نخست جنگ ایستاده‌ است. متن زیر حاصل گفت‌وگوی خبرگزاری دفاع پرس با «سید ابراهیم» از اعضای لشکر فاطمیون در خصوص شکل‌گیری و اقدامات این نیروی رزمی در سوریه است.


منبع مطلب : روزنامه کیهان




ادامه دارد . . .

یک اتفاق عجیب در تدفین فرمانده مدافع حرم

انجمن: 

[h=1]یک اتفاق عجیب در تدفین فرمانده مدافع حرم[/h]

مصطفی آرام داخل قبر خوابیده، همسرش می‌خواهد مثل همیشه او را از زیر قرآن رد کند، قرآن را در می‌آورد و روی صورت مصطفی می‌گذارد، یک اتفاق عجیب... همسرش همانجا می‌گوید:«می‌خواستی نشانم دهی که شهدا زنده‌اند؟ اینها را می‌دانم. من با تو زندگی می‌کنم مصطفی».

مصطفی صدرزاده با نام جهادی «سید ابراهیم» فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر مقتدر فاطمیون بود. او چند هفته قبل و درست در شب عاشورای حسینی بشهادت رسید. او نیز یکی از شهدای عملیات محرم است که همچنان در حلب جریان دارد.
فاطمیون از رزمندگان افغانستانی مدافع حرم تشکیل شده و همراه شدن مصطفی با فاطمیون روایت عجیبی دارد. همسرش می‌گوید که مصطفی توانایی عجیبی در یادگیری زبان و تقلید لهجه‌ها داشته است. او به مشهد می‌رود، ریش‌هایش را کوتاه ‌می‌کند و به مسئول اعزام می‌گوید که یک افغانستانی است. مصطفی بیشتر از دو سال در مناطق مختلف سوریه درگیر نبرد با جریان تکفیر بود.
خانم ابراهیم پور همسر او روایتی خواندنی از ۸سال «زندگی شیرین» با مصطفی تعریف می‌کند.
پیش از این بخش اول گفت‌وگو درباره زندگی و سلوک رفتاری شهید صدرزاده با خانواده‌اش منتشر شده بود و حالا بخش دوم این گفت‌وگو منتشر می‌شود. این گفت‌وگو درباره اعزام شهید صدرزاده به سوریه و مبارزه با جریان تکفیری است.
تسنیم: چندین دهه قبل پدران ما و جوان‌های آن‌زمان به جنگ رفتند و عده‌ای از آنها هم از این معرکه برنگشتند. بعد از آن فقط حسرت سال‌های دهه ۶۰ برای نسل ما ماند. هرجا می‌رفتیم از همت و باکری و همرزمانش می‌گفتیم و اینکه ایکاش ماهم آنموقع را درک می‌‎کردیم. امروز دوباره ماجرا عوض شده است. دوباره معراج الشهدای تهران پر شده از شهدای جبهه حق. انگار که در سال‌های دهه ۶۰ هستیم که کرور کرور شهید به معراج شهدای تهران می آوردند. حالا دوباره این مسیر هموار شده است، ولی برای همه نیست. مصطفی باب شهادت را برای خودش باز دید و نمی‌خواست که فقط حسرت سال‌های دهه ۶۰ را بخورد. چه شد که او وارد فضای مدافعان حرم شد؟ از چه زمانی بحث رفتن به سوریه را در خانه مطرح کرد؟
دهم رمضان سال ۹۲ حرفهایش برای رفتن به سوریه شروع شد و دیگر تا ۱۵ رمضان به اوج رسید. حتی یکبار تا فرودگاه رفت و برگشت. گذرنامه‌اش مشکل داشت و نتوانست به سوریه برود.
تسنیم: این مسئله را چطور با شما مطرح کرد؟
گفت که می‌خواهد برود در آشپزخانه کار کند و هیچ خطری نیست. گفت فقط در حد پخت و پز برای رزمنده‌ها است و خطری نیست. تا همین حد را رضایت دادم. تا فرودگاه رفت و همانطور که گفتم نتوانست برود و برگشت. خودمان به دنبالش رفتیم و مصطفی را از فرودگاه آوردیم. در مسیر فرودگاه تا خانه فقط با صدای بلند گریه می‌کرد. روزه بود، سریع در خانه سفره افطار را پهن کردم. بعد از افطار مشغول جمع کردن وسایل بودم که گفت می‌خواهد برود و با یکی از دوستانش دعوا کند. مصطفی همیشه قربان صدقه دوستانش می‌رفت و لفظش در مقابل دوستانش «فدات شم» بود. تعجب کردم. مصطفی ای که همیشه آرام بود و اهل دعوا نبود می‌خواهد با کدام دوستش دعوا کند؟ او کم عصبانی میشد اما خیلی بد عصبانی میشد. به او گفتم که من هم همراهش می‌آیم، طبق روال همیشه زندگی.
«اگر کار اعزامم را جور نکنید به همه می‌گویم که "عند ربهم یرزقون" بودنتان دروغ است»
آن زمان ماشین نداشتیم. با آژانس به میدان شهدای گمنام در فاز ۳ اندیشه رفتیم. آنجا اصلا محل زندگی نبود که مصطفی دوستی داشته باشد و بخواهد با او دعوا کند.
چندتا پله می‌خورد و آن بالا ۵ شهید گمنام دفن بودند. من از پله ها بالا رفتم و دیدم که مصطفی حتی از پله ها هم بالا نیامد. پایین ایستاده بود و با لحن تندی گفت: «اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید، هرجا بروم می‌گویم که شما کاری نمی‌کنید. هرجا بروم می‌گویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند، می‌گویم روزی نمی‌خورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمی‌کنید. خودتان باید کارهای من را جور کنید».
دقیقا خاطرم نیست که ۲۱ یا ۲۳ رمضان بود. من فقط او را نگاه می‌کردم.گفتم من بالا می‌روم تا فاتحه بخوانم. او حتی بالا نیامد که فاتحه‌ای بخواند؛ فقط ایستاده بود و زیر لب با شهدا دعوا می‌کرد. کمتر از ده روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت. سه روز بعد از عید فطر بود که برای اولین بار اعزام شد.
تسنیم: به آشپزخانه رفت؟
بله. فقط یک بار به آشپزخانه رفت و همان اولین ماموریتش ۴۵ روز طول کشید.
تسنیم: بعد چه شد؟
آشپزخانه دیگر نتوانست خواسته‌های مصطفی را برآورده کند. مصطفی اصلا برای آشپزخانه نبود. بدون اینکه کسی خبر داشته باشد از آشپزخانه رفت. غذا پختن کار مصطفی نبود. او اصلا آشپزی بلد نبود. ممکن است اگر آقایان در خانه تنها باشند برای خودشان یک نیمرو درست کنند، مصطفی حتی نیمرو هم درست نمی‌کرد. آشپزخانه بهانه‌ای برای رسیدن به چیز دیگری بود.
همه افرادی که برای ماموریت آشپزخانه رفته بودند ۲۰ یا ۲۵ روزه برگشتند. از آنها پیگیر بودم که مصطفی کی بر می‌گردد؟ آنها به من نمی‌گفتند که هیچ خبری از مصطفی ندارند اما می‌گفتند که رفته و با کاروان بعد می‌آید. او با رزمندگان عراقی آشنا شده و همراه آنها شده بود. مصطفی بالاخره بعد از ۴۵ روز برگشت.
تسنیم: چطور از مصطفی خبر نداشتید؟ به شما هم چیزی نگفته بود؟
نه. چیزی به من نگفته بود. بعد از ۴۵ روز که آمد برایم تعریف کرد از آشپزخانه رفته و ده روزی را با رزمندگان عراقی بوده است.
تسنیم: یعنی با رزمندگان عراقی به عملیات رفته بود؟
بله.
تسنیم: شما که راضی نبودید.
خواست خودش بود. برخی از ماجراهایی که در این ۸ سال زندگی مشترکمان رخ داد، باب میلم نبود ولی آدم اگر کسی را دوست داشته باشد به خاطر او همه کاری می‌کند. اوایل درباره خطرهایی که داشت به من چیزی نمی‌گفت. حدود سه ماه کنارمان بود و بعد به عراق رفت تا سری دوم با رزمندگان عراقی اعزام شود.
رزمندگان عراقی ۲۴ساعت عملیات می‌کردند و بعد بر میگشتند و ۴۸ ساعت استراحت می‌کردند. مصطفی می‌گفت در این ۴۸ ساعتی که عقب از میدان جنگ هست اذیت می‌شود. می‌گفت که چرا باید ۴۸ ساعت بیکار باشد؟
بار دومی هم که با عراقی‌ها رفت بخاطر آن ۴۸ ساعتی که استراحت داشتند از آنها جدا می‌شود و در حرم حضرت زینب (س) با رزمندگان فاطمیون آشنا می‌شود. دومین ماموریتش ۷۵روز طول کشید.
تسنیم: خب اینجا یک چیزی ناقص می ماند؛ اینکه این وابستگی شدید شما به مصطفی قطعا دوطرفه بوده است.
نه.مصطفی به هیچ چیزی در دنیا وابسته نبود؛ بهمینخاطر خیلی راحت توانست برود.
پای فیلم‌های دفاع مقدس ضجه میزد
تسنیم: چرا به مصطفی نگفتید که نرود؟
مصطفی اصلا برای ماندن نبود. نمی توانست بماند. آن زمانی هم که اینجا بود، اینجا نبود. گمشده خودش را پیدا کرده بود. وقتی فیلم‌های دفاع مقدس را می‌دید ضجه میزد. هفته دفاع مقدس حسی داشت که من در هیچکس حتی برادرانم ندیدم. کنترل تلویزیون کلا دست او بود. از این شبکه به آن شبکه، فقط دنبال فیلم های دفاع مقدس می‌گشت. از دیدن فیلم‌های دوران دفاع مقدس لذت می‌برد. هفته بسیج هم همینطور بود. اگر فیلمی پخش نمیشد شروع می‌کرد به اعتراض و گفتن این حرف‌ها که: «الان وقت نمایش این چیزهاست. بچه‌ها باید این تصاویر را ببینند و بدانند که چه اتفاقاتی افتاده است».
تسنیم: ماموریت‌های مصطفی معمولا چند روزه بود؟
ندیدن‌های ما از ۴۵ روز شروع میشد، ۷۵ روز هم داشتیم. این سری آخر قرار بود خیلی طولانی شود که دیگر سر ۷۳ روز به شهادت رسید.
تسنیم: مصطفی برای سومین اعزام می‌خواست همراه فاطمیون باشد. گفته ‌می‌شود که او به مشهد رفته و خودش را افغانستانی معرفی کرده است، درست است؟ پای مصطفی که به سوریه باز شده بود دیگر چه نیازی به این کار بود؟
بله منم همراه او به مشهد رفتم. فاطمیون رزمنده ایرانی راه نمی‌دادند.
مصطفی برای همراهی با فاطمیون لهجه افغانستانی را بسرعت یاد گرفت
تسنیم: فاطمیون برای افغانستانی‌ها است اما مگر مصطفی همان سری دوم اعزامش با آنها رفیق نشده بود؟
خب آنها قوانین خاص خودشان را داشتند. مصطفی مهارت خاصی در یادگیری زبان و لهجه داشت. عربی را دوست داشت و کمتر از یکی دوماه یاد گرفت. خیلی سریع لهجه افغانستانی را هم یاد گرفت. فقط باید می‌خواست و اراده می‌کرد.
تسنیم: درباره سفرتان به مشهد بگویید. چه اتفاقاتی افتاد؟
زمانی که در هتل بودیم به بهانه سر زدن به دوستان مجروحش از هتل خارج شد. رفت عکسی گرفت و دیدم که این عکس با چهره او خیلی فرق می‌کند. مصطفی آدمی نبود که بخواهد محاسنش را کوتاه کند، من هم خیلی به ظاهرش حساس بودم. وقتی آمد دیدم که محاسنش را کاملا کوتاه کرده است. علتش را پرسیدم، گفت که می‌خواست عکسی بگیرد تا کسی او را نشناسد. با خنده و شوخی ماجرا را تمام کرد و من هم دیگر اصراری برای فهمیدن داستان نکردم.
برای اینکه آماده‌ام کند و کم کم بطور غیر مستقیم بگوید که قصدش چیست، من را به حرم برد.آنجا با دو نفر از رزمندگان فاطمیون که با همسرانشان آمده بودند نشستیم و صحبت کردیم.
تسنیم: چه چیزی را غیر مستقیم بگوید؟ مگر شما نمی‌دانستید که برای چه کاری به مشهد رفته‌اید؟
نه، چیزی نمی‌دانستم. فقط برای زیارت رفته بودیم. بعد که برگشتیم و سری بعد با فاطمیون اعزام شد، فهمیدم که آن زمان می‌خواست غیر مستقیم من را با فضا آشنا کند. همه کارهایش را در همان سفر مشهد انجام داد.
تسنیم:متوجه نشدند که مصطفی ایرانی است؟
فهمیدند.
تسنیم: بعد از اینکه عضو فاطمیون شد فهمیدند؟
بله.
این لباس را از کجا آوردی؟ «هدیه فرمانده ابوحامد است»
تسنیم:از افغانستانی‌های فاطمیون چیزی برای شما تعریف می‌کرد؟ مثلا از فاتح یا ابوحامد.
نه. آن زمانی که برگشت چیزی نگفت. یک دوره قبل از اینکه ابو حامد شهید شود، چیزهای مختصری به من گفت؛ مثلا لباسی که ابوحامد هدیه داده بود را آورده بود. از او پرسیدم که این لباس جدید را از کجا آورده؟ او هم گفت: «هدیه فرمانده ابوحامد است».
با دیدن عکس‌های مصطفی در جنگ بشدت استرس می‌گرفتم؛ اصلا نمی‌گذاشتم چیزی از عملیات بگوید
چیزهای مختصری از رزمنده‌ها به من می‌گفت چون خودم ظرفیت این را نداشتم که خیلی عملیاتی برایم تعریف کند. می‌دانست که وقتی می‌رود با رفتنش استرس می‌گیرم. هر وقت می‌خواست از عملیات‌های نظامی و رزمی‌اش چیزی بگوید، خودم موضوع را عوض می‌کردم یا اصلا از کنارش بلند می‌شدم. با دیدن عکس‌هایش به شدت استرس می‌گرفتم، چه برسد به اینکه بخواهد چیزی را برایم تعریف کند.
تسنیم: سرلشکر قاسم سلیمانی صحبتی کرده بود و گفته بود که عاشق مصطفی شده‌ است. این را مصطفی تعریف کرده بود؟
بله. مصطفی چه آن زمانی که در بسیج مسجد بود و چه زمانی که به سوریه رفت، وقتی می‌خواست با بچه‌های گروه خودش کاری انجام دهد، از لفظ‌هایی استفاده می‌کرد که بچه‌ها بخندند و انرژی بگیرند. هیچ وقت لفظ‌های کتابی و فرماندهی به کار نمی‌برد. لفظی را که در جریان عملیات گفته بخاطر ندارم اما با ادا و اصول خاصی به بچه‌ها فرمان حمله داده است. آن زمانی که پشت بی سیم صحبت می‌کرده نمی‌دانسته که پشت بی سیم حاج قاسم هم نشسته است.
ماجرای حرف‌های پشت بی سیم و دیدار مصطفی با سرلشکر قاسم سلیمانی
مصطفی برایم تعریف کرد: «وقتی از عملیات برگشتیم من خسته بودم. بچه‌ها صدایم کردند که حاجی با شما کار دارد. با همان سرو وضع نامرتب وارد اتاق شدم و دیدم که حاج قاسم نشسته است. بچه ها معرفی‌ام کردند و گفتند که سید ابراهیم آمده است. وقتی حاجی متوجه شد که من سید ابراهیم هستم، از جایش بلند شد و همدیگر را بغل کردیم. بعد گفتند اصلا فکر نمی‌کردند که جثه و قیافه‌ام اینطور باشد. حاج قاسم گفت وقتی صدایم را پشت بی سیم شنیده فکر کرده که از آن هیکلی‌ها هستم».
تسنیم: آخرین اعزامش کِی بود؟
چهارشنبه ۲۰ مرداد.
با مصطفی خداحافظی نمی‌کردم، همیشه کاری می‌کردم تا موقع اعزامش در خانه نباشم
تسنیم: شما همینجا در خانه با مصطفی خداحافظی کردید و او خودش راهی فرودگاه شد؟
نه؛ من خداحافظی نمی‌کردم. او همیشه بدون خداحافظی می‌رفت. مثلا به بهانه انجام کاری از خانه خارج میشدم و بعد مصطفی تماس می‌گرفت و می‌گفت که باید برود.
تسنیم: شما نمی‌آمدید که او را ببینید؟
نمی‌آمدم.
نمی‌توانستم جدا شدن از مصطفی را تماشا کنم
تسنیم: چرا این کار را می‌کردید؟
نمی توانستم از مصطفی جدا شوم. نمی‌توانستم جدا شدن از او را تماشا کنم.
سوال: یعنی خودتان را جایی مشغول می‌کردید که زمان خداحافظی کنار مصطفی نباشید؟
بله.حتی یک بار خودم را به خواب زدم که مصطفی برود.
دوست دارم ۲۸امین و ۳۸امین سالگرد ازدواجمان را جشن بگیریم، مصطفی گفت:«هرچه خدا بخواهد؛ افوض امری الی الله»
تسنیم: ۸ سال زمان کمی برای زندگی با مصطفی بود.
خیلی کم بود اما از محبت مصطفی اشباع شدم. دوست داشتم که خیلی بیشتر از این با هم زندگی کنیم. سالگرد ازدواجمان را ۱۹ شهریور در سوریه گرفتیم. به او گفتم که دوست دارم بیست و هشتمین و سی و هشتمین سالگرد ازدواجمان را هم جشن بگیریم اما او گفت: «هرچه خدا بخواهد؛ افوض امری الی الله».
تسنیم: آخرین دیدار در سوریه چطور انجام شد؟
۱۴ یا ۱۵ شهریور بود که همراه فاطمه و محمدعلی به سوریه رفتیم. این دیدار را مصطفی هماهنگ کرده بود تا قبل از عملیات محرم او را ببینیم. برای اولین بار بود که به سوریه می‌رفتیم.
تسنیم:می‌دانستید که قرار است عملیات بزرگی صورت بگیرد و اتفاق بزرگی بیافتد؟
یک شب قبل از اینکه از سوریه برگردیم به او زنگ زدند و گفتند که ماموریت حلب دارد و باید به حلب برود.
تسنیم: آخرین باری که با مصطفی حرف زدید کِی بود؟
دو روز قبل از شهادتش. آخرین باری هم که صدایش را شنیدم اما دیگر به صحبت نکشید، شب تاسوعا بود. شب تاسوعا تماس گرفتم و او مشغول صحبت با بی‌سیمش بود. منتظر ماندم تا صحبتش با رزمنده‌ها تمام شود که دیگر ارتباطمان قطع شد. فقط صدایش را شنیدم.
ماجرای یک خواب عجیب از وعده حضرت زهرا(س) به رزمندگان فاطمیون
تسنیم: از همان آخرین مکالمه برایمان بگویید. شب هشتم محرم چه گفتید و چه شنیدید؟
یکی از دوستان او خواب حضرت زهرا(سلام الله علیها) را دیده بود. حضرت به او گفته بودند: «مرحله اول عملیات را شما پشت سر بگذارید، بعد از آن با من». مصطفی همین خواب را با آب و تاب برایم تعریف کرد.گفتم حس خوبی به این عملیاتی که می‌خواهد برود ندارم؛ او به من گفت: «قرار نشد که نگران باشی چون خود بی بی فرمانده ما هستند».
تسنیم: هیچ وقت در این دو یا سه سال این حس را نداشتید؟
استرس که همیشه داشتم اما اینکه بخواهم نسبت به موضوعی اینهمه ترس و دلهره داشته باشم نبود.
تسنیم: ولی باز هم خداحافظی نکردید؟
آخرین بار خداحافظی کردم. آخرین بار کاری را که از من خواست برایش انجام دادم. آنموقع در سوریه بودیم و از من خواست ساکش را آماده کنم و او را از زیر قرآن رد کنم.
تسنیم: هیچ وقت این کار را نکرده بودید؟
نه. فقط همان یک بار که در سوریه از او جدا شدم اینکار را بخواست خودش انجام دادم.
از صبح تاسوعا دلهره داشتم
تسنیم: چه زمانی متوجه شدید که مصطفی به شهادت رسیده است؟
روز تاسوعا. من از صبح تاسوعا خیلی دلهره داشتم. سعی کردم که خودم را مشغول کارهای دیگر کنم اما نشد. از صبح که بیدار شدم می‌خواستم به یکی از مسئولینش پیغام بدهم و خبری از مصطفی بگیرم اما ترسیدم که اگر بگویند «آخرین بار کی از ایشان خبر داشتی؟» و من بگویم «دیشب»، خنده‌دار باشد.
تا ساعت ۴ و ۵ به آن مسئول پیامی نفرستادم. اگر یک زمانی خبری نداشتم و پیام می فرستادم سریع جواب من را می‌دادند. آن روز من از ساعت ۴ به ایشان پیام دادم. ایشان پیام را دیدند و تا ساعت ۵ جواب ندادند. وقتی من دیدم ایشان جواب نمی‌دهند مطمئن شدم که یک اتفاقی برای مصطفی افتاده است. خودم را مشغول کردم و پیش خودم گفتم که لابد مجروح شده است. باز گفتم نه، اگر مصطفی مجروح شده بود به من می‌گفتند. دیگر یک جورهایی اطمینان قلبی پیدا کردم که مصطفی بشهادت رسیده است.
به مصطفی دل نبستم که بعد از مدتی بخواهم دل بکنم
تسنیم: توانستید از مصطفی دل بکنید؟
نه. به مصطفی دل نبستم که بعد از مدتی بخواهم دل بکنم؛ دل بستم که دلبستگی‌ام همیشگی باشد.
تسنیم: شما یک سخنرانی عجیب و غریب در مراسم تشییع پیکر مصطفی کردید. گفتید که جلوی حضرت زهرا(سلام الله علیها) روسفید شدید و گفتید که از مقلد خمینی غیر از این انتظاری نمی‌رود.
من از مصطفی غیر از این انتظار نداشتم. مصطفی اصلا برای زمین و زندگی زمینی نبود.
تسنیم: از حال و روزتان وقتی خبر قطعی شهادت مصطفی را شنیدید بگویید. حتما خیلی گریه کردید.
خب اولش طبیعی است. وقتی به من خبر دادند احساس می‌کردم که دیگر مصطفی نمی‌آید و دیگر زندگی ما تمام شد چون وابستگی و دلبستگی‌ای که به مصطفی دارم به بچه‌ها ندارم.
به مصطفی گفتم که اگر از او جدا شوم نمی‌توانم زندگی کنم
همیشه به او می‌گفتم اندازه‌ای که به او وابسته هستم، به بچه‌ها وابستگی ندارم. می‌گفتم: «اگر الان از دو تا بچه‌ها جدا شوم، خیلی اذیت نمی شوم اما اگر از تو جدا شوم دیگر نمی‌توانم زندگی کنم».
زنده بودن شهدا برایم ملموس نبود و نمی‌توانستم آن را درک کنم؛ تا اینکه مصطفی شهید شد
وقتی خبر شهادتش را به من دادند کلا این فکرها در ذهنم بود که اگر دیگر او را نبینم یا صدای مصطفی را نشنوم چطور زندگی کنم؟ اما بعد، حرف‌های مصطفی در ذهنم آمد که همیشه برای من این آیه قرآن را می‌خواند: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون. شهدا همیشه زنده هستند و نزد خداوند روزی می‌خورند». عند ربهم یرزقون یعنی پیش خدا هستند؛ واسطه رسیدن خیر بین بنده‌هایی که روی زمین زندگی می‌کنند هستند. شهدا خیر، روزی و بر طرف شدن مشکلات را با واسطه از خدا می‌گیرند. هیچ وقت فکر نکنید که شهدا مرده‌اند.
این برای من غیر قابل لمس بود و برای من قابل درک نبود که شهدا زنده هستند؛ ولی بعد از شهادت مصطفی، زنده بودن شهدا را درک کردم. زنده بودن مصطفی را با تمام وجودم درک کردم و این من را آرام می کرد. آرامشی که شاید می‌توانستم به دیگران انتقال دهم.
خیلی‌ها نمی‌توانند درک کنند و حتی شاید برایشان خنده دار باشد اما من حضور مصطفی را حس می‌کنم
قابل گفتن نیست. شاید خیلی‌ها نتوانند این موضوع را درک کنند. حتی شاید برای برخی خنده‌دار باشد اما من حضور مصطفی را حس می‌کنم. خودش این را به من نشان داد؛ این موضوع را با بسته شدن چشم‌ها و دهانش در ثانیه‌های آخری که مراسم تدفین و تلقین تمام شده بود، به من نشان داد.
نهایتا یک روز بعد از فوت انسان خون بدن دلمه می‌شود. اصلا زنده نیست که بخواهد خونریزی داشته باشد ولی مصطفی بعد از ۷ یا ۸ روز خونریزی داشت؛ مجبور شدند که دوباره غسل و کفن کنند. با آب گرم غسل دادند که پیکرش برای دیدن فاطمه مهیا شود. اولین باری که فاطمه پدرش را دید خیلی به چهره‌اش حساس شد چون داخل دهانش پنبه بود. خواست خدا این بود که دوباره خونریزی کند و پیکر دوباره شسته شود تا بتوانند پنبه‌ها را خارج کنند و مهیای دیدن فاطمه شود.
وقتی خانواده شهید صابری از زمان شهادت آقا مهدی تعریف می‌کردند، گفتند که چون مقداری بی‌تابی کردند دیگر نتوانستند تا ثانیه‌های آخر کنار شهیدشان باشند و او را ببینند. همه اینها در ذهن من بود. همان اول به خودم گفتم که اگر الان ضعف نشان دهم، این آخرین باری خواهد بود که چهره خاکی مصطفی را نشانم می‌دهند اما مقاومت کردم تا در مراسم تشییع و تدفین هم بتوانم کنار پیکر مصطفایم بمانم.
سعی کردم که خیلی محکم باشم.وقتی که می‌خواستند مصطفی را داخل خانه ابدیش بگذارند، من همانجا کنار قبر نشستم و بلند نشدم. از همان ثانیه داخل را نگاه کردم و تمام مراحل خاکسپاری مصطفی را دیدم.
یک اتفاق عجیب در آخرین لحظه: «می‌خواستی نشانم دهی که شهدا زنده‌اند؟ همه اینها را می‌دانم. من با تو زندگی می‌کنم مصطفی»
همیشه به من می‌گفت که او را از زیر قرآن رد کنم. تصمیم گرفتم تا برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم. وقتی تربت امام حسین(علیه السلام) را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند، قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند. به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفی گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد. همانجا گفتم: «می‌خواستی در آخرین لحظه، "عند ربهم یرزقون" بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟ همه اینها را می‌دانم. من با تو زندگی می‌کنم مصطفی».
تسنیم: پیکر مصطفی را بوسیدید؟
خیلی.
تسنیم: آخرین باری که مصطفی را بوسیدید چیزی هم به او سپردید؟
بله. تربیت بچه ها را سپردم. قرار بود که با هم بچه‌ها را تربیت کنیم. از این به بعد هم باهم تربیت‌شان می‌کنیم.

مدافعان حرم حضرت زینب(س) ...... ما همه عباس تو ایم زینب جان

انجمن: 



عباس‌ها حریم تو را حفظ می‌کنند
خمپاره گرچه صحن حرم را نشان گرفت...

آخرین گفت‌وگوی فرمانده شهید مدافع حرم

انجمن: 

آخرین گفت‌وگوی فرمانده شهید مدافع حرم



شهید ابو شهد الجبوری در آخرین مصاحبه‌اش گفت: ‌اکنون برای جانفشانی آماده بوده و در راه شهادت پیش‎گام هستیم. مقتدرانه اعلام می‎کنیم٬ از اینکه در رکاب رهبر شیعیان جهان امام خامنه‌ای هستیم٬ مفتخریم.

به گزارش پایگاه خبری انصارحزب الله به نقل از ابنا، صبح روز سه شنبه ششم اسفندماه خبری مبنی بر شهادت «ابو شهد الجبوری» فرمانده کل لواء "ذوالفقار" دومین تشکّل بزرگ حفاظت از حرم حضرت زینب(س) منتشر شد.

برای اطلاع از صحت و سقم خبر منتشر شده٬ بارها با رزمندگان مجاهد و مدافع حرم در سوریه تماس گرفتیم ولی به دلیل اختلال در خطوط تلفن این کشور٬ تماس ها برقرار نشد و شبهات بی پاسخ ماند.

حوالی ساعت ۱۴ (به وقت تهران) تماسی با یکی از رزمندگان لواء ذوالفقار برقرار شد. صدای بوق تلفن به سختی و ضعیف شنیده می‎شد. صدای "الو" گفتن مجاهد پشت خط٬ نیمه امیدی را برایمان زنده کرد. وی در پاسخ به خبرنگار ابنا اظهار داشت: ابوشهد به همراه ۴۰ تن از رزمندگان لواء ذوالفقار در درگیری شدید با تروریست‌های تکفیری در منطقه "قنیطره" در جنوب سوریه به شهادت رسیده است.

هضم خبر شهادتش بسیار سنگین بود ولی خوشحال بودیم که به مراد قبلی خود رسید و در راه حضرت زینب(س) جاودانه شد. اما ساعتی نگذشت که خبرهای مختلفی درمورد شهادت٬ ربوده شدن و زنده ماندن ابوشهد منتشر شد.

سردرگمی عجیبی بود٬ هیچکس خبر قطعی را نمی دانست. یکی دو باری با تلفن شخصی ابو شهد تماس گرفتیم ولی کماکان خارج از دسترس بود. بار دیگر با رزمنده‎ای که خبر شهادت فرمانده کل لواء ذوالفقار را منتشر کرد تماس گرفتیم ولی باز هم همان ماجرای تکراری اختلال در خطوط تلفن...!

عصر همان روز ارتباطی با یکی از رابطین خود در سوریه برقرار کردیم و وی نیز ما را به «ابو زهیر» یکی از مجاهدان سوریه٬ لینک کرد که در پاسخ به سوال خبرنگار ابنا مبنی بر سرانجامِ ابوشهد گفت: تا یکشنبه شب (چهارم اسفند) با هم بودیم ولی الان خبری از وی نیست. اینجا اخبار شهادت فرمانده کل لواء ذوالفقار از اخبار ربوده شدن و زنده بودن وی قوی تر است ولی منتظر اطلاعات تکمیلی من باشید.

ابو زهیز ساعت ۲۱ (به وقت محلی) با دفتر ابنا در قم تماس گرفت و اظهار داشت: با یکی از همرزمان ابوشهد تماس گرفتم و خبر شهادت این فرمانده مدافعان حرم حضرت زینب(س) را تکذیب کرد.

متعجب و متحیر مانده بودیم٬ نمی‎دانستیم از چه کسی خبر قطعی پیرامون ابوشهد را پیگیری کنیم. در اوج نا امیدی ساعت ۳۰ دقیقه بامداد امروز ـ چهارشنبه هفتم اسفندماه ـ با تلفن همراه ابو شهد تماس گرفتیم. احتمال هر اتفاقی را می‎دادیم به جز شنیدن صدای بوق تلفن!

بوق دوم یا سوم بود که ابوشهد آن طرف خط با صدای "سلامٌ علیکم أخی" نفس حبس شده در سینه‎را آزاد کرد. همانند مصاحبه پیشین٬ شیرین سخن می‎گفت. آنقدر که خبرنگار نمی‎خواست مکالمه را پایان دهد.

از کلامش پایداری و استقامت می‎بارید. شمرده شمرده و محترمانه سخن می‎گفت. کلمات را با وسواس خاصی انتخاب می‏کرد. شدت آرامش ابو شهد اصلا به فرماندهی که ۱۷ ساعت تحت محاصره قرار داشت نمی‎خورد.

آنچه در پی می‎آید گفتگویی است که «ابو شهد الجبوری» فرمانده کل لواء "ذوالفقار" با خبرگزاری ابنا انجام داده است:

*از صبح روز گذشته شایعه شهادت شما منتشر شده است٬ از این موضوع باخبرید؟

بله٬ درگیری سختی داشتیم و تحت محاصره قرار گرفتیم. دشمن نیز از این فرصت و نبود نیروهای کلیدی لواء ذوالفقار سوء استفاده کرد و خبر شهادت بنده و دیگر همرزمان را در سوریه منتشر کرد.

با طولانی شدن غیبت ما٬ دوستان و نزدیکان ما نیز در سوریه فکر کردند خبر شهادت صحت دارد. ولی الان که صدای من را رسا می‎شوید. (با خنده)

*ماجرای درگیری و محاصره چه بود؟

من با ۷۵ نفر از نیروهای خود در حال رساندن غذا٬ آذوقه٬ دارو و ... به یک منطقه شیعه نشین در استان درعا بودیم که نیروهای گروهک تروریستی "جیش الحر" از حضور ما مطلع شدند و درگیری آغاز شد.

درگیری سختی شکل گرفت و وضعیت نا معلومی داشتیم. تعداد نفرات جیش الحر بسیار بیشتر از ما بود. سخت مقاومت می‎کردیم تا اینکه از ساعت ۸ صبح دوشنبه ـ پنجم اسفند ـ محاصره شدیم.

*شایعه شهادت چگونه منتشر شد؟

قبل از آنکه "جیش الحر" ما را محاصره کند٬ چهار نفر از رزمنده های ما زخمی شدند و نیاز به مداوا داشتند. به هر ترفندی که بود٬ مجروحان را از منطقه خارج کردیم تا خود را به مرکز درمانی برساندند.

طبق گفته دوستانم در سوریه٬ همان ساعت ها بود که خبر شهادت من و دیگر همرزمانم منتشر شد.

وقتی هم که دوستانم از مجروحان٬ ماجرای محاصره شدید و درگیری سنگین ما را شنیدند٬ این شایعه برای آنها به واقعیت تبدیل شد. این بود که خبر شهادت ما از زبان دوستانم در سوریه پخش گردید.

* در مدت محاصره روحیه خود را از دست ندادید؟

ما شهدای بسیاری را به پیشگاه بی بی جان حضرت زینب(س) تقدیم کردیم. این شهدا بودند که موجب آزادسازی منطقه و رساندن آذوقه ها به این منطقه شیعه نشین شدند.

ما به شهدای خود افتخار می‎کنیم که توانستند این محاصره را بشکنند و برادران شیعی خود را از محاصره تروریست‎های تکفیری خارج کنند.

*ما به استناد مصاحبه‎ای که با یکی از مجاهدان و دوستان شما در سوریه انجام دادیم٬ خبر شهادت شما را منتشر کردیم و این موضوع در ایران رسانه‎ای شد. شیعیان کشور ما بسیار از این خبر ناراحت شدند.

خواست خدا بوده که این خبر فراگیر شود و حتما خداوند خیری را در آن قرار داده است.
عرب ضرب المثلی دارد که می‎گوید: "ربّ ضارّة نافعة". دشمنان از این خبر بسیار خشنود شدند ولی وقتی تکذیب شد و من و همرزمانم سالم از محاصره بیرون آمدیم٬ به نوعی تضعیف روحیه شدند.

کمترین خیر این شایعه می‎تواند چنین باشد که ما مهدویون اطرافمان را شناختیم. شناختیم آنهایی را که با مقاومت همراه بودند.

من از شیعیان ایران بخاطر این لطف و محبت سپاسگزارم. بسیاری از شیعیان ایران پیگیر خبر شهادت رزمندگان لواء ذوالفقار و همراه و همدل فداییان مولاتی زینب(س) بودند.

*ما که از سلامتی شما بسیار خرسندیم؛ خودتان چطور؟

از اینکه شهید نشدم متاسفم. ای کاش لیاقت شهادت را داشتم. این افتخار کمی برای ما خادمین حضرت زینب(س) نیست و بسیار عظیم توصیفش می‎کنیم.

* اگر شهید می‎شدید و سپس به دیدار دخت حیدر کرار حضرت زینب(س) مشرف می‎شدید؛ به ایشان چه عرض می‎کردید؟

سوال سختی است. از آن دسته سوال‎هاست که تا در آن موقعیت قرار نگیری نمی‎توانی توصیفش کنی. شاید به ایشان عرضه می‎داشتم که خوشالم به عهدی که با شما بستم پایبند ماندم.

*سخن آخر؟

اکنون برای جانفشانی آماده بوده و در راه شهادت پیش‎گام هستیم. مقتدرانه اعلام می‎کنیم٬ از اینکه در رکاب رهبر شیعیان جهان امام خامنه ای هستیم٬ مفتخریم.

تنها درخواستم از شیعیان ایران و سایر کشورها این است که دعایمان کنند تا شرمنده حضرت زینب(س) نشویم و بتوانیم به نحو احسنت از حریم ایشان پاسداری کنیم.