روابط نامشروع

بهم ریختن زندگی ام بعد از فهمیدن همسرم از دوستی های قبل ازدواجم

با سلام و‌خسته نباشید.
مدت ده ماهه ازدواج‌کردم،همسرم پسر عمه ام‌هستن و‌سه سال از من کوچیکترن،شغلشون نظامیه،منم شاغلم،
از لحاظ اعتقادی شبیه هم‌هستیم‌منتها ایشون یکم‌ ازپوشش من خوششون نمیاد و سر همین قضیه دعوامون هم‌میشه چون بنظرم تیپم خوبه.

چندوقت پیش همسرم از داخل لپ تاپم چندتاعکس مربوط ب کسایی ک‌ من قبلا باهاشون در رابطه بودم پیدا کرد،و بسیار خالشون بد شد.هرچی من گفتم فقط خاستگار بودن قبول نمیکرد‌میگفت حتما رابطه داشتی مگه میشه‌کسی چند ماه با کسی باشه و هیچکاری نکنه من خیلی مقاومت کردم اما فایده نداشت بدتر و‌بدتر میشد،تا اینکه یک شب گفت واضح راستشو بهم بگو منم مجبور شدم چو اصلا اروم‌نمیشد میگفتم رابطه نداشتم‌میگفت دروغگویی مگه معصومی تو!!منم گفتم اره بهم دست زده،گفت بوسه چی گفتم‌نه گفت راست بگوگفتم اره.. گفت با هم‌ح ا ل کردین!!گفتم وا چی میگی،گفت اها فهمیدم..
خلاصه اون تا قبلش میگفت اگه راستشو بگی همه چی تموم‌میشه و‌من‌کاریت ندارم،اما از اون شب،همسرم داغون شده!!داغون،نه حرف میزنه نه هیچی منم جرات نمیکنم ب پرو‌پاش بپیچم انگار یه‌مجسمه شده خونه‌نمیمونه قبلا سیگاری نبود الان سیارم‌میکشه میگه‌کاش بمیرم..
زندگی ام داره خراب‌میشه تو رو خدا بهم بگید چیکار کنم؟

شب یک طلبه با دختر فراری

شب طلبه جوانی به نام محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد. دختر گفت: شام چه داری؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد.

از آن طرف چون این دختر فراری شاهزاده بود و بخاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا فرار کرده بود لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند.

صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ... . محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... . لذا علت را پرسید طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند.

شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگران وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.

نفس اماره یکی از عواملی است که انسان را به ارتکاب گناه وسوسه می کند. قران کریم می فرماید: نفس اماره به سوی بدیها امر می کند مگر در مواردی که پروردگار رحم کند «سوره یوسف آیه 53» انسانهایی که در چنین مواردی به خدا پناه میبرند خداوند متعال آنها را از گزند نفس اماره حفط می کند و به جایگاه ارزشمندی می رساند.

منبع: کتاب آموزه های وحی در قصه های تربیتی، مولف عبدالکریم پاک نیا، انتشارات فرهنگ اهل بیت