راه به دست آوردن محبت خداوند(لطائف سلوک)
تبهای اولیه
[="Tahoma"][="Navy"]بسم الله الرحمن الرحیم
بدان كه طريق تحصيل محبّت و تقويت آن و بعد از آن مستعدّ رؤيت و ملاقات شدن، آن است كه تحصيل معرفت بنمايد و آن را تقويت دهد و اين حاصل مىشود به پاكيزه ساختن دل از اشتغلات دنيا و علاقههاى آن و به پناه بردن به خداى عزّ وجلّ به ذكر و فكر و بيرون كردن محبّت غير خدا را از دل، زيرا كه دل مانند ظرفى است كه مثلاً وسعت سركه نداشته باشد مادام كه آب داشته باشد و خداى عزّ وجلّ دو دل در جوف بندهاى قرار نداده و كمال محبّت در آن است كه به تمامىِ دل خدا را دوست داشته باشد و مادام كه به غير خدا پردازد موضعى از دل او به غير خدا مشغول خواهد بود، پس به قدر آنچه به غير خدا مشغول مىشود، محبّت خدا از دل كم مىشود. مگر آنكه التفات به غير خدا از آن حيثيّت باشد كه مصنوع خدا و فعلى از افعال او و مظهرى از مظاهر اَسماى اوست . و اشاره به اين انفراد و مجرّد بودن شده است آنچه در قرآن مجيد است: «قُلِ اَللّٰهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ»يعنى بگو خدا و هرچه غير اوست واگذار.
و اين به غلبۀ شوق مىشود. و آن عبارت است از طلب كمال وضوح در چيزى كه نوع وضوحى داشته باشد و نظر داشتن به باقى آنچه از مطلوب حاصل نشده باشد، زيرا كه شوق تعلّق به چيزى مىگيرد كه از راهى ادراك آن شده باشد و از راهى ادراك نشده باشد و حصول آن يا به نوع وضوح و يا به انتظار باقى مطلوب مىباشد. و هيچ يك از اين دو نهايتى نمىدارد. زيرا كه مراتب وضوح غير متناهى است و همچنين زيادتى آنچه از براى بنده باقى مانده از جمال و جلال خدا پايانى ندارد، بلكه با حصول اصل وصال شوقى نيز مىيابد كه لذيذ مىباشد و المى در آن ظاهر نمىشود، پس شوق هرگز آرميده نمىشود و خصوصاً از كسى كه بالاتر از آنچه يافته مراتب بىشمار تصوّر كند، در قرآن مجيد وارد شده: «نُورُهُمْ يَسْعىٰ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمٰانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنٰا أَتْمِمْ لَنٰا نُورَنٰا»یعنى مؤمنان در قيامت نور ايشان ظاهر خواهد شد در پيش رو و در جانب راست و خواهند گفت: خداوندا! تمام گردان از براى ما نور ما را.[/][/]
و در كتاب مصباح الشريعة مروى است كه حضرت امام جعفر صادق سلام اللّٰه عليه فرمودند:
مشتاقْ خواهش طعام نمىدارد و از آب لذّتى نمىبرد و خوابيدن او را خوش نمىآيد و به خويشى انس نمىگيرد و در خانهاى آرام نمىگيرد و در آبادانى سكنىٰ نمىكند و جامۀ نرم نمىپوشد و قرار نمىدارد و در شب و روز خدا را مىپرستد در حالتى كه امّيدوار مىباشد كه به آنچه اشتياق دارد برسد و به زبان شوق با او راز مىگويد و آنچه در دل دارد اظهار مىكند، چنانچه خداى عزّ وجلّ از موسى بن عمران خبر داده در وعدهاى كه به خداى عزّوجل كرده بود در رفتن به كوه طور به آنكه فرمودند: «وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضىٰ» يعنى به تعجيل به درگاه تو آمدم تا راضى باشى از من.
و حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله حال حضرت موسىٰ را بيان فرمودند به آنكه در رفتن به كوه طور و بازگشتن تا چهل روز از شوقى كه به خداى عزّ وجلّ داشت نه طعام خورد و نه آب آشاميد و نخوابيد و نه خواهش به چيزى نمود.
پس حضرت صادق فرمودند: هرگاه داخل شدى به ميدانِ شوق، تكبير بگو بر نفس و مراد خود از دنيا - يعنى خدا - را عظيم بشمار و ماسوا را حقير بدان. و وداع كن هرچه را به آن الفت دارى و احرام ببند از غير آنچه به آن اشتياق دارى - يعنى اجتناب كن از غير - و تلبيه بگو در ميان زندگى و مردگى به اين عبارت: «لبّيك اللّهمّ لبّيك» يعنى هميشه چنان بدان كه خدا تو را به خود دعوت مىنمايد و تو اجابت دعاى او مىنمايى و هرگاه چنين كنى خداى عزّ وجلّ اجر تو را عظيم مىنمايد. و مثل مشتاق مثل كسى است كه غرق شده باشد، چه او را قصدى غير از خلاصى نمىباشد و هرچه غير خداست فراموش كرده.
و اخبارى كه وارد شده در شوق لقاى خداى عزّ وجلّ بيش از آن است كه توان شمرد و اشاره به بعضى از آنها در دعاهاى ائمّۀ معصومين سلام اللّٰه عليهم شده است.
در بیان درجات محبت و آثار آن بر نفس
بدان كه هرگاه غالب شود بر آدمى ملاحظه نمودن نهايت جمال اِلٰهى از پس پردۀ غيب و بيابد در خود اين را كه قاصر است از اطّلاع بر كنه عظمت خدا، البته دل او ميل مىكند به طلب كردن و مضطرب مىشود و برانگيخته شده متوجّه آن مىشود و اين حالت را شوق مىنامند.
و شوق به اعتبار امر غايبى مىباشد. و هرگاه غالب شود، بر وى فرح به نزديكى و مشاهدۀ حضور به قدرى كه از براى وى وضوح يافته و همّت او مقصور باشد بر مطالعۀ جمال حاضر كه ظاهر گرديده و ملتفت نشود به آنچه هنوز ادراك آن ننموده، شكفته مىشود دل به آنچه ملاحظه مىنمايد و اين شكفتگى را انس مىنامند.
و هرگاه صفات عزّت و بىنيازى و عدم مبالات و خطر امكانزوال و دورى را ملاحظه نمايد و بدين سبب خاطر او متألّم گردد اين تألّم را خوف مىنامند. و حصول اين حالتها تابع ملاحظههاست، پس هرگاه انس غالب شود و ملاحظۀ آنچه از وى غايب است نكند و ملاحظۀ خطر زوال ننمايد، تنعّم و تلذّذ وى عظيم مىشود.
و هر (كه انس به خدا بر وى غالب شود خواهشى به غير از تنهايى و خلوت نشينى نمىدارد. و سبب در اين آن است) كه انس به خدا لازم دارد وحشت از غير خدا نمودن را، بلكه هرچه مانع از خلوت است بر دل گرانتر مىباشد.
چنانچه روايت شده كه حضرت موسىٰ هنگامى كه خداى عزّ وجلّ با وى سخن گفت مدّتى مديد سخنِ هيچ كس از مردم را نمىشنيد مگر آنكه طبيعت او برهم زده مىشد و مشرف بر قَىء مىگرديد. زيرا كه محبّت موجب خوش آيندگى كلام محبوب و خوشآيندگى ياد اوست، پس خوشآيندگى غير محبوب از دل بيرون مىرود.
و اگر با مردم اختلاط نمايد همان است كه در ميان جمعى تنها باشد و در خلوت جمعيّت داشته باشد و در حضر غريب و در سفر حاضر باشد و در غيبت مشاهده نمايد و در حضور غايب باشد و به جسد با مردم اختلاط نمايد و در دل مستغرق خوشى ياد محبوب باشد.
[="Tahoma"][="Navy"]حضرت أمير المؤمنين سلام اللّٰه عليه در وصف اين طايفه فرمودند:
ايشان جمعي هستند كه هجوم نموده است بر آنها علم بر حقيقت چيزها داشتن و دريافتهاند نسيم يقين را و نرم شمردهاند آنچه را متنعّمان دشوار شمردهاند و اُنس گرفتهاند به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند و به بدن در دنيا مىباشند و روحهاى ايشان متعلّق است به محلّ اعلىٰ. و اين جماعت جانشينان خدايند در روى زمين و دعوت کنندهاند مردم را به دين خدا.
بدان كه هرگاه انس پاينده و غالب و محكم شود و اضطراب خوف او را مشوّش نسازد و خوف دورى و محجوبى عيش او را منغّص نگرداند، در اين صورت موجب نوع انبساطى در قولها و فعلها و در مناجات با خداى عزّ وجلّ مىشود.
و گاه مىباشد كه به حسب صورت منكر و قبيح مىباشد از آن راه كه يادى از جرأت و قلّت به هيبت مىدهد، امّا تحمّل اين مىشود از كسى كه او را در مقام انس داشته باشند.
و هر كسى كه در اين مقام نباشد و خود را در كردار و گفتار به ايشان بسته باشد هلاك و مُشرف بر كفر مىشود.
[/]
[="Tahoma"][="Navy"]و مثال اين مناجاتى است كه برخ اَسود با خداى مىنمود و حكايت او چنان است كه:
خداى عزّ وجلّ امر كرد موسىٰ را كه از وى سؤال كند تا باران از براى بنى اسرائيل ببارد. و اين بعد از آنى بود كه هفت سال مبتلا به قحط شده بودند و حضرت موسىٰ در ميان هفتاد هزار كس از شهر بيرون رفت و خداى عزّ وجلّ وحى به موسىٰ فرستاد كه چون دعاى ايشان را مستجاب كنم و حال آنكه گناهان، باطن هاى ايشان را تيره كرده و باطن ايشان پليد شده و بدون يقين مرا مىخوانند و از مكر من ايمنند! و رجوع كن به سوى بندهاى از بندگان من كه نام او برخ است و به وى بگو كه بيرون آيد تا من دعاى او را مستجاب كنم.
پس حضرت موسىٰ تفحّص او را نمود و نشانى از وى نيافت، تا آنكه روزى در راهى مىرفت ناگاه مرد سياه چهرهاى را ديد كه پيشانى او غبار آلود بود از اثر سجده و
شمله بر گردن پيچيده بود، پس حضرت موسىٰ او را به نور اِلٰهى شناخت و سلام بر وى كرد و گفت: چه نام دارى؟ گفت: نام من برخ است. آن حضرت فرمودند:
مدّتى است كه در تفحّص توام، الحال از خداى عزّ وجلّ از براى ما طلب باران بكن.
پس بيرون رفت و در ميان سخنان اين را مىگفت: خداوندا! اين از كردار تو نيست و اين از حلم تو نيست، آيا چه چيز از براى تو ظاهر شده؟ آيا ابرهاى تو از فرمان تو بيرون رفتهاند يا آنكه بادها اطاعت تو نكردهاند يا آنكه خزانههاى تو فانى شده يا آنكه غضب تو بر گنهكاران سخت شده؟ آيا تو غفّار نبودى؟ پيش از آنكه خطاكاران را بيافرينى رحمت را آفريدى و امر به مهربانى نمودى، پس چون بر ايشان غضب مىكنى؟ يا آنكه به ما چنان مىنمايى كه از رسانيدن رحمت امتناع نمودهاى؟ يا آنكه مىترسى كه از تو فوت شوند پس به تعجيل ايشان را معاقب مىسازى؟
حضرت موسىٰ فرمودند كه: برخ از جاى خود حركت نكرده بود كه باران عظيمى آمد و سبزهها روييد و در نصف روز سبزهها به حدّى بلند شد كه به زانوهاى مردم رسيد. و برخ از صحرا مراجعت نمود و حضرت موسىٰ استقبال او را كرد و به موسىٰ گفت: ديدى كه هنگامى كه با خدا مخاصمه و مجادله نمودم چون انصاف داد! و حضرت اراده نمود كه آزارى به او رساند، پس خداى عزّ وجلّ وحى به موسىٰ نمود كه: برخ هر روز سه مرتبه ما را مىخنداند. [/]
[="Tahoma"][="Navy"]و بدان كه انبساط و زيادتى جرأت بر سخنورى از بعضى بندگان تحمّل مىشود واز بعضى نمىشود . و از جمله انبساطى كه از راه انس بود سخن حضرت موسىٰ است كه به خداى عزّ وجلّ گفت: «إِنْ هِيَ إِلاّٰ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهٰا مَنْ تَشٰاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشٰاءُ» يعنى نيست گوسالهپرستى مگر فتنه و امتحان تو، گمراه مىكنى به آن هركه را مىخواهى و هدايت مىكنى هركه را مىخواهى. و از اين قبيل است سخنى كه در مقام معذرت فرمودند هنگامى كه خداى عزّ وجلّ به او گفت:
برو به جانب فرعون كه سركش شده، در جواب گفت: «وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخٰافُ أَنْ يَقْتُلُونِ»يعنى ايشان را بر من گناهى است، مىترسم كه مرا بكشند.
و سخنى كه فرمود: «وَ يَضِيقُ صَدْرِي» يعنى در دعوت كردن دلتنگ مىشوم.
و سخنى كه گفت: «إِنَّنٰا نَخٰافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنٰا أَوْ أَنْ يَطْغىٰ» یعنى مىترسم كه آزارى به ما برساند يا آنكه زياد سركشى بكند.
و اين سخنان از غير موسىٰ بىادبى است، از براى آنكه موسىٰ را در مقام انس داشته بودند،و با وى ملاطفت نموده از آن تحمّل مىنمودند. و كمتر از اين را از يونس تحمّل ننمودند و چون در مقام قبض و هيبت او را داشته بودند، معاقب شد در شكم ماهى در سه تاريكى و اين ندا تا روز حشر به گوش او رسيد: «لَوْ لاٰ أَنْ تَدٰارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرٰاءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ»يعنى اگر نعمت خدا - كه عبارت است از قبول توبه - او را در نمىيافت هر آينه از شكم ماهى به صحرايى مىافتاد و حالت ناخوشى مىداشت. [/]
و حضرت پيغمبر ما صلى الله عليه و آله را نهى كردند از آنكه اقتدا به يونس كند چنانچه وارد شده: «وَ لاٰ تَكُنْ كَصٰاحِبِ اَلْحُوتِ إِذْ نٰادىٰ وَ هُوَ مَكْظُومٌ»يعنى مثل يونس مباش كه خدا را ندا كرد در حالتى كه غمگين بود.
و اين اختلافات بعضى از براى اختلاف حالها و مقام هاست و بعضى از براى تفاضل و تفاوتى است كه در روز ازل در قسمت ميان بندگان واقع شده، خداى عزّ وجلّ فرمودهاند:
«وَ لَقَدْ فَضَّلْنٰا بَعْضَ اَلنَّبِيِّينَ عَلىٰ بَعْضٍ»يعنى به تحقيق تفضيل دادهايم بعضى پيغمبران را بر بعضى.
و فرموده: «مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اَللّٰهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجٰاتٍ» يعنى بعضى از پيغمبران با خداى عزّ وجلّ سخن گفتهاند و مرتبۀ بعضى را بلند گردانيده.
و حضرت عيسىٰ عليه السلام از آنها بود كه تفضيل داده شده بود. و از راه زيادتى انس بود كه بر خود سلام كرد چنانچه فرمود: «وَ اَلسَّلاٰمُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا»يعنى سلام بر من باد روزى كه متولّد شدم و روزى كه خواهم مرد و روزى كه مبعوث خواهم شد. و اين سخن از عيسىٰ از آن راه بود كه مشاهدۀ لطف در مقام انس نمود.
و امّا يحيى بن زكريّا چون در مقام هيبت و حيا بود خود سخنى نگفت تا آنكه خداى عزّ وجلّ بر وى سلام كرد و گفت: «وَ سَلاٰمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا» .
و ملاحظه كن كه چون از برادران يوسف تحمّل نمودند آنچه را به يوسف كردند.
و بعضى از حكما گفتهاند كه: از اوّل آيۀ «إِذْ قٰالُوا لَيُوسُفُ» تا بيست آيه، چهل و چند عدد گناه نسبت به برادران يوسف كه بعضى عظيمتر از بعضى است داده شده و در يك كلمه سه و چهار گناه جمع شده و آخر الأمر جميع گناهان ايشان را خداى عزّ وجلّ آمرزيده و از ايشان عفو كرد.
و يك سؤال كه حضرت عُزَير در مسألۀ قدر نمود تحمّل ننموده تا آنكه فرمودند: اگر ديگرى عود كند به چنين سؤال نامِ آن از ديوان پيغمبرى محو مىشود!
و اين قصّهها از براى آن در قرآن وارد شده كه طريقۀ خداى عزّ وجلّ در بندگانِ گذشته دانسته شود. و هيچ چيز در قرآن نيست مگر آنكه هدايتى و نورى است و راهنمايى است به شناسانيدن خداى عزّ وجلّ به خلق او.
[="Tahoma"][="Navy"]در بیان محبت خداوند عزّ و جلّ به بندگان
و امّا محبّت خداى عزّ وجلّ به بندگان عبارت است از:
برداشتن حجاب از باطن تا آنكه به ديدۀ باطن مشاهدۀ او را بكند و از متمكّن بودن به قرب اِلٰهى و اراده نمودن خداى عزّ وجلّ قرب او را در روز ازل و از پاكيزه شدن باطن او از جا گرفتن غيرى در آن و از خالى ساختن او از موانعى كه حايل مىشود ميان بنده و ميان خدا، تا آنكه نشنود چيزى را مگر به خدا و از خدا و نمىبيند مگر به خدا و سخن نگويد مگر به خدا، چنانچه در حديث قدسى وارد شده كه: هميشه بنده تقرّب به من مىجويد به نافلهها تا آنكه دوست مىدارم او را، و هرگاه او را دوست داشته باشم گوش اومىشوم كه به آن مىشنود و چشم او مىشوم كه به آن مىبيند و زبان او مىشوم كه به آن سخن مىگويد.
پس تقرّب بنده به نافلهها سبب صفاى باطن و برداشتن حجاب از دل و رسيدن به درجۀ قرب به خدا مىشود و تمامى اينها از فضل خدا و لطف آن به بنده است، خداى عزّ وجلّ فرموده:
«يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ»يعنى خدا ايشان را دوست مىدارد و ايشان خدا را دوست مىدارند. و فرموده:
«إِنَّ اَللّٰهَ يُحِبُّ اَلَّذِينَ يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا» يعنى به درستى كه خداى عزّ وجلّ دوست مىدارد كسانى را كه در راه او صف زده جهاد مىكنند.
و فرموده:
«إِنَّ اَللّٰهَ يُحِبُّ اَلتَّوّٰابِينَ وَ يُحِبُّ اَلْمُتَطَهِّرِينَ»يعنى به درستى كه خداى عزّ وجلّ دوست مىدارد جماعت توبه كنندگان و صاحبان طهارت را.
و حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمودند كه:
خداى عزّ وجلّ عطا مىكند دنيا را به كسى كه محبوب او باشد و به كسى كه محبوب او نباشد، امّا عطا نمىكند ايمان را مگر به كسى كه او را دوست مىدارد.
و فرموده:
هرگاه خداى عزّ وجلّ بندهاى را دوست مىدارد، مىگرداند از براى او واعظى از نفسِ او و زجر كنندهاى از دل او كه امر و نهى او كند.[/]
و مخصوصترين علامات محبّت خدا محبّت داشتن بنده است به خدا
چرا كه اين دلالت مىكند بر محبّت خدا با وى.
و امّا فعلى كه دلالت كند بر محبوب بودن بنده آن است كه خداى عزّ وجلّ متولّى امر او مىشود، هم امر ظاهر و هم باطن و هم پنهانى و هم علانيه، پس خداى او را رَهنمايى مىكند و تدبير امر او مىنمايد و خُلقهاى او را زينت مىدهد و اعضاى او را كار مىفرمايد و ظاهر و باطن او را تأييد مىنمايد و جميع غمهاى او را يك غم مىگرداند و دنيا را در دل او دشمن مىسازد و طريقى مىكند كه از غير او وحشت مىدارد و به لذّت مناجات او در خلوتها انس مىگيرد و حجابهايى كه در ميان بنده و معرفت خداست برمىدارد.
بر گرفته از کتاب الحقایق جناب ملا محسن فیض کاشانی رحمة الله علیه.