جمع بندی خدایی که کسانی که به او ایمان ندارند را تا ابد در آتش قهر خود می سوزاند
تبهای اولیه
ابتدا این قسمت از کتاب حکمت شادمان نیچه را بخوانیم :
«بیش از حد شرقی»
عجب ! خدايي که انسانها را به شرطي دوست دارد که به او اعتقاد داشته باشند
و آدمهايي را که به اين عشق و دوستي اعتقاد ندارند با نگاههايِ غضبناک و تهديد آميز مي نگرد!
عجيب است! زيرا احساس قادر مطلق ؛ يک عشق قراردادي و مشروط است!
عشقي که حتي نتوانسته است بر احساس عزت و سربلندي و روحيه کينه توزي غلبه کند. چقدر اين چيزها شرقي هستند!براي انتقاد از کل مسيحيت اين جمله کافي است که :
((بر فرض که من تو را دوست داشته باشم؛ اين به تو چه ربطي دارد))
(فریدریش نیچه / از کتاب حکمت شادان قطعه 141)
+ آخر این چه خدایی است که کسانی که به او باور ندارند را تا ابد در آتش قهر خود می سوزاند ؟
از آنجا که من خودم را جزو این افراد دسته بندی می کنم، اصلا حق خود را چنین نمی دانم که به خاطر نشناختن خدا یا حتی شناختن ولی انکار کردن تا ابد و همیشه در آتش بسوزم . مگر این کار ( انکار وجود خدا ) چقدر کار وحشتناکی است که مجازاتش چنین باشد ؟
عقل و منطق و وجدان من که نمی پذیرد .
ابتدا این قسمت از کتاب حکمت شادمان نیچه را بخوانیم :«بیش از حد شرقی»
عجب ! خدايي که انسانها را به شرطي دوست دارد که به او اعتقاد داشته باشند
و آدمهايي را که به اين عشق و دوستي اعتقاد ندارند با نگاههايِ غضبناک و تهديد آميز مي نگرد!
عجيب است! زيرا احساس قادر مطلق ؛ يک عشق قراردادي و مشروط است!
عشقي که حتي نتوانسته است بر احساس عزت و سربلندي و روحيه کينه توزي غلبه کند. چقدر اين چيزها شرقي هستند!براي انتقاد از کل مسيحيت اين جمله کافي است که :
((بر فرض که من تو را دوست داشته باشم؛ اين به تو چه ربطي دارد))(فریدریش نیچه / از کتاب حکمت شادان قطعه 141)
+ آخر این چه خدایی است که کسانی که به او باور ندارند را تا ابد در آتش قهر خود می سوزاند ؟
از آنجا که من خودم را جزو این افراد دسته بندی می کنم، اصلا حق خود را چنین نمی دانم که به خاطر نشناختن خدا یا حتی شناختن ولی انکار کردن تا ابد و همیشه در آتش بسوزم . مگر این کار ( انکار وجود خدا ) چقدر کار وحشتناکی است که مجازاتش چنین باشد ؟
عقل و منطق و وجدان من که نمی پذیرد .
با سلام خدمت شما دوست گرامی
توصیفی که ارائه شده است، توصیفی صحیحی نیست. این چنین نیست که خداوند هرکسی را که به او اعتقاد نداشته باشد، به آتش بسپرد. کافر هم در قرآن لزوما به معنای فردی که بی اعتقاد است نیست بلکه کافر از ریشه ک ف ر، به معنای پوشاندن است، یعنی کسی که حق را می داند و آن را می پوشاند. به عبارت دیگر، فردی که که کافر است، کسی است که حقیقت را دریافته است ولی با آن عناد می روزد و آن را انکار می کند.
در این حالت فرد مستحق نتایج رفتار خود است و هیچ عذری ندارد.
در مورد عذاب هم باید توجه داشته باشیم که عذاب لزوما چیزی نیست که خداوند برای ما بفرست، بلکه عذاب در واقع باطن اعمالی است که ما در این جهان انجام می دهیم و در جهان دیگر همین اعمال (با باطن حقیقی خود) به ما برگردانده می شوند. بنابراین، اینکه تاکید زیادی بر ترک گناه وجود دارد، نه از باب اینکه نفعی به خداوند خواهد رسید بلکه از این باب که نتیجه این عمل، نتیجه خوبی نخواهد بود و ضررش به خود انسان خواهد رسید.
بنابراین، خداوند با کسی مسئله شخصی ندارد بلکه این انسانها هستند که آینده خود را انتخاب میکنند، این آبنده می تواند خوب باشید یا بد و ما امروز می توانیم آن را تعیین کنیم.
موفق باشید
مگر این کار ( انکار وجود خدا ) چقدر کار وحشتناکی است که مجازاتش چنین باشد ؟
عقل و منطق و وجدان من که نمی پذیرد
کسی که منکر وجود خداست منکر وجود خودش هم هست! خب انسانی که بدیهی ترین چیز یعنی هستی خودش و هستی کل عالم را انکار میکند باید وی را در تیمارستان بستری کرد!
کسی که از لحاظ روانی انسان سالم بنظر می آید و هستی که اینقدر بدیهی است را منکر میشود یعنی هم دروغگوست هم حقیقت را میپوشاند! و بدتر اینکه بقیه مردم را به شک و وادی گمراهی میاندازد تا آنها هم منکر خدا شوند و... خب معلوم است شخصی با چنین افکار شیطانی جایش در جهنم خواهد بود چون به دیگران هم ظلم کرده و آنها را هم دروغگو و جهنمی کرده!
تازه خودِ انکار خدا، مقدمه خیلی بی قانونی ها و اعمال پلید دیگر و هرج و مرج هم میشود! وقتی خدایی نباشد یعنی آخرت و... نیست و شخص هر کار پلیدی هم بکند هرگز جزای کارهایش را نخواهد دید و...
بنده با نیچه و هیوم و امثال وی آشنایی ندارم اما چه بسا بعضی از این افراد بخاطر عدم صحیح شناخت خدا و اعتقادات غلط در مسیحیت یا بیماری لاعلاج و... گمراه و منکر خدا شده باشند!
البته خیلی عوامل هستند که در کافر شدن یک شخص تاثیر دارد مثل مال حرام و...
از امام صادق علیه السلام منقول است که میفرماید: همانا خداوند مؤمن را از طینت بهشت و کافر را از طینت جهنم آفرید. هرگاه خداوند خیر بندهای را بخواهد روح و جسمش را پاک میسازد و ازاینپس، هر خیری را بشنود میشناسد و میفهمد و نیز، هر بدی و زشتیای را درک نموده، تشخیص میدهد. راوی میگوید: امام در ادامه فرمود: طینتها بر سه قسماند:
الف) طینت پیامبران که مؤمنین از این طینتاند، اما پیامبران از طینت خالص و مؤمنین فرع آناند.
ب) سرشت ناصبی و کافر که از گِل سیاه بدبو است.
ج) طینت مستضعفین که از خاک است، یعنی از گِل نبوده تا مثل مؤمن و کافر به سمتی خاص چسبندگی داشته باشد، بلکه دارای قابلیت پذیرش اشکال مختلف است.
عبدالله بن کیسان به امام صادق علیه السلام میگوید: من دوست شما هستم. امام فرمود: نژادت را میشناسم، اما شما را نمیشناسم. ابنکیسان گفت: من در کوهستان متولد شده و در سرزمین فارس بزرگ شدهام و با مردم در تجارت تعامل دارم. گاهی با افرادی مواجه میشوم که دارای اخلاق نیکو و امانتداراند، اما از دینشان میپرسم معلوم میشود که با شما دشمناند، و در مقابل افراد دیگری که بداخلاق و خیانتکار و ناپاکاند، اما زمانیکه از مذهبشان سؤال میشود معلوم میشود که شیعه بوده و پیرو ولایت شما هستند. این چگونه است؟
امام در پاسخ فرمود: ابنکیسان، مگر نمیدانی که خداوند گِلی از بهشت و جهنم گرفته، و سپس آندو را به هم آمیخته و از هم جدا نمود و مؤمنان را از گِل بهشت و کفار را از گِل جهنم آفرید.
بنابراین، آنچه از امانتداری و خوشرفتاری در دشمنان ما میبینید به سبب تماس آنها به طینت بهشتی است و اینها در نهایت به اصل خلقت خود برمیگردند و وارد جهنم میشوند، و اما آنچه از بیامانتی و بدرفتاری و آلودگی در دوستان ما میبینی در اثر تماس آنها با طینت اهل جهنم است. که در نهایت این گروه نیز، به اصل خویش بازمیگردند.
با سلام
خدای متعال خدای رحمان و خدای فیاض است. رحمت رحمانی و فیض او مطلق است علی الاطلاق است و هیچ قید و شرط ندارد. بدین جهت او همه مخلوقات و همه انسانها را دوست دارد و همه را مورد مرحمت دارد و فیض او به همه و همه می رسد. اما رحمت رحیمیه او مشروط است به کسی که به او ایمان داشته باشد. کسب این رحمت نیاز به عمل دارد و نیاز به زحمت دارد. نیاز به لیاقت دارد.
بعنوان مثال شما در یک کشور زندگی می کنید که دولت و حکومت آن کشور باید وسائل زندگی مردم خودش را فراهم کند. از جمله نیازهای فرهنگی و نیازهای بهداشتی و وسائل حرکت عمومی و امثال اینها دولت وظیفه دارد برای همه شهروندان خود اینکارها را بکند و می کند. این رفتارها نظیر رحمت رحمانیه است که بدون هیچ چشم داشت شامل حال همه می شود. اما آیا شما می توانید بگویید چرا وزارت علوم به همه جوانهای کشور دکترا در فیزیک یا طب نمی دهد. آخر ممکن نیست اینکار احتیاج به زحمت و مرارت درس خواندن دارد و شما نمی توانید بگویید چرا به همه دکتری نمی دهند و چرا به همه حقوق ماهیانه میلیونی نمی دهند. آخر ممکن نیست نیاز به کارهای تخصصی بالا دارد.
به خدای متعال اعتقاد داشتن بمعنای قبول واقعیات جهان است. جهان مسیحی که نیچه در آن زندگی کرده است به خدایی اعتقاد دارند که سه است و یکی است و یکی است اما سه است و با خدای واقعی جهان فرق دارد. خدای واقعی واحد احد است خالق جهان است. طراح جهان است. اداره کننده همه چیز جهان است. رازق جهان است. ذره ذره در جهان تحت اراده او بوجود می آید و زندگی می کند. اگز نازی کند برهم فرو ریزند قالبها چنین خدایی را نشناسی به مهمترین حقایق جهان پشت کرده ای بنابراین اگر حقایق جهان به او پشت بکند چه مشکلی وجود خواهد داشت. آیا شایسته نیست جهان با او بی مهری کند به او خشم بگیرد؟
توصیفی که ارائه شده است، توصیفی صحیحی نیست. این چنین نیست که خداوند هرکسی را که به او اعتقاد نداشته باشد، به آتش بسپرد. کافر هم در قرآن لزوما به معنای فردی که بی اعتقاد است نیست بلکه کافر از ریشه ک ف ر، به معنای پوشاندن است، یعنی کسی که حق را می داند و آن را می پوشاند. به عبارت دیگر، فردی که که کافر است، کسی است که حقیقت را دریافته است ولی با آن عناد می روزد و آن را انکار می کند.
سلام....خواهشن از قرآن در تائید این معنا و مفهومی که از کفر و کافری دادید، سند و آیه بیاورید خواهشن، یعنی هرجا که در قرآن کفر و کافری آمده منظور همانیست که شما معنا کردید ؟ ؟....مثلا مرسوم است که می گویند بنا به قرآن فلانی کافر شد و از دین برگشت، باید فلان مجازات شود مثلا، فلان کافران باید جزیه بدهند مثلا، فلان کافران را باید گردن زد مثلا و الی آخر...این کافر کافر که اینجا مرسوم و گفته می شود هم منظور کافریست که حقیقت را می داند و می داند که خدایی هست و از روی عناد خدا را انکار می کند یا نه به طور کلی کسی است که منکر خداست، حالا چه از روی عناد و چه از روی حساب و کتاب یا چه از روی جهل و ساده لوحی ؟ ؟ بعد اینکه، به فرض سخن شما درست...به نظرم کسی که واقعا خقیقت برایش روشن است ولی از روی عناد خدا را انکار می کتد با این فرض که از نتایج و عذاب آن آگاه هست، مثلا می داند به قول پیامبر، که وحی هست، عذاب جاودان انتظارش را می کشد، دیوانه است...اگر یک همچین کسانی در این عالم وجود داشته باشند، به نظرم اینها دیوانه اند و عقل درستی ندارند، باید آنها را برد تیمارستان، تحت درمانشان قرار داد....با گفتار درمانی، دارو و شوک های الکتریکی باید عقل این کافران را درمان کرد...در این صورت، بعید است که این دیوانگان، مستوجب عذاب باشند.
ظلم ، شایسته عقوبت است.
همه افراد منصف و عادل و اهل خرد قبول دارند که کسی که ظلم میکند ، باید عذاب شود.
عذاب هم باید با ظلم تناسب داشته باشد.
ظلم ، انواع و درجات مختلفی دارد...
دزدی ظلم است ، غیبت ظلم است...
یکی از انواع ظلم ها ، ظلمی است که فرد به خودش می کند...
مبارزه با "حقیقت" و عدم پذیرش آن ، ظلم است.
اگر فرض کنیم که خداوند وجود دارد ، آنگاه چه حقیقتی بالاتر از "وجود خداوند" خواهد بود؟
پس اگر خدا وجود داشته باشد ، "نداشتن اعتقاد به خداوند" بالاترین ظلم قابل تصور خواهد بود.
و چون عذاب باید متناسب با ظلم باشد ، لذا اگر خداوند وجود داشته باشد ، باید خداوند فرد کافر را بالاترین عذاب (که از جمله صفات آن ، همیشگی بودن آن است) بکند.
عقل و منطق و وجدان من که نمی پذیرد .
کافر کسی است که با عقل و وجدان خودش مخالفت کند، حقیقت را بداند ولی خودش را به ندانستن بزند تا خود را در دنبالهروی تمایلات نفسانیاش موجه بداند، اگر شما عقل و وجدان برایتان مهم است ان شاء الله از تا-ابد-در-جهنم-معذبشدگان نخواهید بود ...
کافری که معذب به عذاب ابدی خواهد شد قبلاً خودش در قیامت به حساب خودش رسیده است و عقل و وجدانش این مسأله را پذیرفته و تأیید کرده است، فقط این مسأله چون مخالف تمایلاتش هست دوست ندارد که درست باشد و زیر بارش برود ... یعنی عقل و وجدان شخص معذب به عذاب ابدی این مطلب را میپذیرد
ابتدا این قسمت از کتاب حکمت شادمان نیچه را بخوانیم :
«بیش از حد شرقی»
عجب ! خدايي که انسانها را به شرطي دوست دارد که به او اعتقاد داشته باشند
و آدمهايي را که به اين عشق و دوستي اعتقاد ندارند با نگاههايِ غضبناک و تهديد آميز مي نگرد!
عجيب است! زيرا احساس قادر مطلق ؛ يک عشق قراردادي و مشروط است!
عشقي که حتي نتوانسته است بر احساس عزت و سربلندي و روحيه کينه توزي غلبه کند. چقدر اين چيزها شرقي هستند!براي انتقاد از کل مسيحيت اين جمله کافي است که :
((بر فرض که من تو را دوست داشته باشم؛ اين به تو چه ربطي دارد))
(فریدریش نیچه / از کتاب حکمت شادان قطعه 141)
سلام
بابالنگ درازو خوندی یا دیدی؟ منظورم کارتونشه
فکر کن جودی ابوت برای او هیچ ارزشی قائل نبود و بجای تحصیل و درس خوندن که هدف بابالنگ دراز بود به الواطی و ....مشغول می شد
به نظرت وقتی اونو می دید چه حالی می شد؟ خیلی باید پررو یا سندگل می بود که در لحظه دیدار از شرم آب نمی شد و از سوز درون نمی سوخت. جودی که کسی غیر بابالنگ دراز نداشت.
انسان هم همینطور است. او در آتش جهل غفلت انکار و گناه خود خواهد سوخت زمانی که حقایق بر او آشکار می شود.
عقیده و عمل عین پاداش و جزا هستند. به این اصل خوب توجه داشته باشید.
یا علیم
سلام....خواهشن از قرآن در تائید این معنا و مفهومی که از کفر و کافری دادید، سند و آیه بیاورید خواهشن، یعنی هرجا که در قرآن کفر و کافری آمده منظور همانیست که شما معنا کردید ؟ ؟....مثلا مرسوم است که می گویند بنا به قرآن فلانی کافر شد و از دین برگشت، باید فلان مجازات شود مثلا، فلان کافران باید جزیه بدهند مثلا، فلان کافران را باید گردن زد مثلا و الی آخر...این کافر کافر که اینجا مرسوم و گفته می شود هم منظور کافریست که حقیقت را می داند و می داند که خدایی هست و از روی عناد خدا را انکار می کند یا نه به طور کلی کسی است که منکر خداست، حالا چه از روی عناد و چه از روی حساب و کتاب یا چه از روی جهل و ساده لوحی ؟ ؟ بعد اینکه، به فرض سخن شما درست...به نظرم کسی که واقعا خقیقت برایش روشن است ولی از روی عناد خدا را انکار می کتد با این فرض که از نتایج و عذاب آن آگاه هست، مثلا می داند به قول پیامبر، که وحی هست، عذاب جاودان انتظارش را می کشد، دیوانه است...اگر یک همچین کسانی در این عالم وجود داشته باشند، به نظرم اینها دیوانه اند و عقل درستی ندارند، باید آنها را برد تیمارستان، تحت درمانشان قرار داد....با گفتار درمانی، دارو و شوک های الکتریکی باید عقل این کافران را درمان کرد...در این صورت، بعید است که این دیوانگان، مستوجب عذاب باشند.
با سلام خدمت شما دوست گرامی
در مورد سوال نخست به این آدرس مراجعه کنید.
در مورد سوال دوم باید عرض کنم که اگر فردی دارای اختیار نباشد، به طور مثال مریض باشد یا مجنون باشد و .. در محاسبه اعمال این فرد در روز قیامت، این مسائل مورد نظر قرار می گیرد. با این حال چنین نیست که همه این افراد واقعا مجنون باشند بلکه گروهی از انان واقعا در مقابل حق دشمنی می کنند.
موفق باشید
عقیده و عمل عین پاداش و جزا هستند.
سلام
این اصل یک مساله فلسفی است که اثبات آن نیاز به مقدمات تخصصی دارد. بهتر است در پاسخ به سئوالات افراد غیر متخصص ، از فرمولهای ساده تر و غیر تخصصی استفاده کنیم.
کافر کسی است که با عقل و وجدان خودش مخالفت کند، حقیقت را بداند ولی خودش را به ندانستن بزند تا خود را در دنبالهروی تمایلات نفسانیاش موجه بداند، اگر شما عقل و وجدان برایتان مهم است ان شاء الله از تا-ابد-در-جهنم-معذبشدگان نخواهید بود ...
کافری که معذب به عذاب ابدی خواهد شد قبلاً خودش در قیامت به حساب خودش رسیده است و عقل و وجدانش این مسأله را پذیرفته و تأیید کرده است، فقط این مسأله چون مخالف تمایلاتش هست دوست ندارد که درست باشد و زیر بارش برود ... یعنی عقل و وجدان شخص معذب به عذاب ابدی این مطلب را میپذیرد
در تاپیک قبلی هم شما به این تاکید کردید که بی دینان به دنبال تمایلات نفسانی شان افتاده اند و به این خاطر اعتقاداتشان را > می کنند و تا > موجه جلوه کند اما اگر فقه رایج را هم همان خواست خدا تلقی کنیم خب مگر مسلمان شرابخوار زناکار نداریم ؟ مگر چنین شخصی در نهایت بعد از سال ها عذاب به بهشت و حوری نمی رسد ؟! خب اگر خداناباور ایرانی صرفا به خاطر اینکه با شنیدن آهنگ معذب نشود و با دخترها در دانشگاه رابطه عادی داشته باشد و هر از گاهی شرابی بنوشد و ... خداناباور شده ، کافی است در عین اینکه این کار ها را می کند یک شهادتین هم بگوید تا رستگار شود ! تازه فرضمان این بود که فقه رایج و سختی هایی که دارد هم همان خواست خداست و اگر نباشد او به این باور دارد واگرنه مثلا معتقد باشد نوشیدن معقولانه شراب در اسلام نهی نشده و خدا با این مساله مشکلی ندارد (از آنجا که پروردگار، انسان را بنا به اطلاعاتش قضاوت میکند) یا واقعا خواست خدا چنین باشد، او که عیش دنیا و آخرت را می برد ! در هر صورت سرنوشت همچین آدمی بسیار بهتر از خداناباوری که تا ابد در آتش می سوزد است و عقل منفعت طلب حکم می کند فرد چنین باشد تا چنان و اتفاقا به نظر می رسد خداناباوران راه دشوار را برگزیده اند . ( البته در جمله آخر می توان تشکیک کرد )
با این حال باز من تناسبی میان عمل و مجازات نمی بینم . گیرم فرد اصلا به خاطر خواسته های جسمانی اش خدا و پیغمبرش را انکار کرده ، خب چرا باید تا ابد در جهنم باشد ؟
+ به نظر می آید این باور به جهنم و مجازات بدکاران و پاداش نیکوکاران همگی در قبایل و جامعه های بدوی توسط جادوگران و افراد روحانی/معنوی ساخته شده تا اخلاق و در نتیجه قانون هایی بسازند و جامعه شان را بر آن اساس شکل دهند که در نهایت این باور به ادیان بزرگ ابراهیمی رسیده.
نامی که من برای تاپیک انتخاب کرده بودم > بود که از جمله : > عطار نیشابوری گرفته شده بود که توسط مسئول ارجاع عوض شد . اقتباس نام تاپیک و نقل قولم به این خاطر است تا بگویم که حتی عرفا قبل از ما نیز چنین تصوری داشتند و چنان خدایی را ظالم می دانستند .
+ راستی آقای نقطه ، به دلیل مسائل درسی کمی سرم شلوغ است و شاید دیگر نتوانم در بحثی که درباره معرفت شناسی داشتیم با شما شرکت کنم ، در این صورت شاید روزی دیگر > بحث را از پی گیریم . سپاس از وقتی که گذاشتید .
عقل ومنطق میگوید احمق را در درجه اول باید آگاه کرد اگر آگاه نشد مجازات کرد چرا که انسان احمق صرفا برای خودش مضر وآسیب زا نیست بلکه برای جامعه هم تهدیده
موفق باشید������
در تاپیک قبلی هم شما به این تاکید کردید که بی دینان به دنبال تمایلات نفسانی شان افتاده اند و به این خاطر اعتقاداتشان را > می کنند و تا > موجه جلوه کند اما اگر فقه رایج را هم همان خواست خدا تلقی کنیم خب مگر مسلمان شرابخوار زناکار نداریم ؟ مگر چنین شخصی در نهایت بعد از سال ها عذاب به بهشت و حوری نمی رسد ؟! خب اگر خداناباور ایرانی صرفا به خاطر اینکه با شنیدن آهنگ معذب نشود و با دخترها در دانشگاه رابطه عادی داشته باشد و هر از گاهی شرابی بنوشد و ... خداناباور شده ، کافی است در عین اینکه این کار ها را می کند یک شهادتین هم بگوید تا رستگار شود ! تازه فرضمان این بود که فقه رایج و سختی هایی که دارد هم همان خواست خداست و اگر نباشد او به این باور دارد واگرنه مثلا معتقد باشد نوشیدن معقولانه شراب در اسلام نهی نشده و خدا با این مساله مشکلی ندارد (از آنجا که پروردگار، انسان را بنا به اطلاعاتش قضاوت میکند) یا واقعا خواست خدا چنین باشد، او که عیش دنیا و آخرت را می برد ! در هر صورت سرنوشت همچین آدمی بسیار بهتر از خداناباوری که تا ابد در آتش می سوزد است و عقل منفعت طلب حکم می کند فرد چنین باشد تا چنان و اتفاقا به نظر می رسد خداناباوران راه دشوار را برگزیده اند . ( البته در جمله آخر می توان تشکیک کرد )
نه بزرگوار ... اگر فقه ما بگوید که مؤمن ممکن است شراب هم بخورد و زنا هم بکند چند چیز دیگر هم میگوید و علوم دیگری مثال اخلاق هم حرف آن را تکمیل میکنند، مثلاً فقه میگوید انکار ضروری دین سبب ارتداد و کفر است و کسی که بگوید من مثلاً وجوب نماز را میپذیرم ولی حرمت شراب یا زنا را نمیپذیرم این شخص مؤمن و مسلمان محسوب نمیشود، علم اخلاق هم بر اساس آیات و روایات میگوید که شخصی که بر انجام مکروهات جرأت پیدا کند امکان دارد که کمکم راهش به سوی گناه هم باز بشود و اگر در انجام گناهها کوچک جرأت پیدا کرد کمکم بر انجام گناههای بزرگ هم جرأت پیدا میکند و این سفر قهقرایی به خروج او از دین ختم میشود، در نتیجه اگر در فقه گفته میشود که امکان دارد شخصی مؤمن باشد و زنا هم بکند منظورش این است که ملاک وضع فعلی افراد است و این شخص با یک بار شراب خوردن کافر نمیشود اگر این کارش انکار ضروری دین نباشد، ولی باید مراقب باشد که این شراب خوردن به تدریج از دین خارجش نکند ...
الأعمال بالنیات ...
با این حال باز من تناسبی میان عمل و مجازات نمی بینم . گیرم فرد اصلا به خاطر خواسته های جسمانی اش خدا و پیغمبرش را انکار کرده ، خب چرا باید تا ابد در جهنم باشد ؟
تناسب در اصل بین عمل و مجازات نیست، بلکه بین نیت و مجازات است، چون الأعمال بالنیات ... تناسب بین نیت و مجازات است ولی خود مجازات از جنس عمل زشتی است که ایشان انجام میدادند، یعنی ماهیت مجازات را اعمال تعیین میکنند و میزان مجازات را نیت ایشان در عمل به آن اعمال ... در روایت مبارکه داریم که یکی از حکمتهای اینکه چرا خداوند زمان مرگمان را از ما مخفی داشته است این است که مؤمن با این فرض که اگر تا ابد هم زنده بود باز هم خدا را بپرستد زندگی کند و کافر با این نیت که اگر تا ابد هم زنده بود باز هم به همین سبک خودش زندگی کند عمرش را بگذراند، کل یعمل علی شاکلته، بهشت و جهنم هم میشود تبلور این شاکله، این جهتگیری باطنی، نیت میشود مصادیق بروز آن شاکله در خودآگاه انسان و عمل هم میشود بروز خارجی آن نیت ... بنابراین کسی که برای ابد برنامه دارد خدا را بپرستد برای ابد به بهشت وارد میشود تا متنعم گردد و کسی که برای ابد برنامه دارد که خدا را انکار کند هم برای ابد به جهنم وارد میشود تا معذب گردد ...
معیار در دنیا این است که جرمی انجام بگیرد، ولی در قیامت میگویند که نیت مهم است ... یعنی اگر یک نفر یک نفر دیگر را اشتباهی بکشد، یا از ترس مثلاً گیر افتادن بکشد، یا از روی حسادت بکشد، و یا کینه تمام وجودش را پر کرده باشد و با قساوت قلب خیلی زیادی و با نیت خیلی سیاهی او را بکشد، اینها یکسان نیستند، شاید جنس مجازاتشان یکسان باشد ولی دوام آن مجازات و میزان آن یکسان نخواهد بود ...
با این وجود خیلی از علمای خود ما هم نتوانستهاند عذاب ابدی را بفهند و به گمانشان این عذاب ابدی با صفات کمالی خدا تعارض داشته و در نتیجه رو به تأویل به رأی آورده و سعی کردهاند این مسأله را طوری توجیه کنند که برای خودشان باورپذیرتر باشد ... مثلاً عدهای گفتهاند که آن عذابی که این جهنمیان ابدی میکشند نه برای پاک شدن که بلکه برای دگردیس شدنشان هست تا جسمشان هم مانند تبعشان بشود و با جهنم سنخیت پیدا کنند و اگرچه در جهنم هستند ولی به آن عادت کنند و دیگر عذاب نکشند ... برخی دیگر هم گفتهاند که بلکه جهنم زمانی میرسد که خودش سرد میشود و عذابش تمام میشود و جهنمیان اگرچه در جهنم بمانند ولی جهنم دیگری برایشان عذابی بجز حسرت نعمات از دست رفته نخواهد بود، این گروه برای درستی نظرشان حداقل یک حدیث دارند تا جایی که من دیدهام ... گروه سومی هم هستند که میگویند اصولاً تمام جهنمیان هم نهایتاً فنای فی الله میشوند و بهشت و جهنمی باقی نمیماند و امثال آن که این دیگر به نظر نمیرسد توجیه قابل اعتنایی داشته باشد ... برخی نظریات دیگر هم هست، مثل اینکه بگویند انسانها در جهنم تمام میشوند و عدم میگردند و جهنم هم تا زمانی که همهی جهنمیان معدوم نشده باشد هست و بعد معدوم میشود، کسی از جهنم خارج نمیشود و تا آخر وجود داشتنشان معذب هستند ولی بالأخره تمام میشود، این هم توجیه موجهی ندارد تا جایی که من دیدم ... بماند که شخصاً از تمامی این تأویل به رأیها به خدا پناه میبرم و معتقدم که نه تنها جهنم که بلکه عذاب جهنم هم ابدی است ... در عوض اینکه چطور این عذاب ابدی با عدالت و رحمت خداوند قابل جمع باشد را طور دیگری توجیه میکنم که توضیحش مفصل است و در آن تاپیک دیگر که موازی این تاپیک در جریان است مفصل بیان کردم ... خلاصهاش این است که روان انسان پیچیدهتر از یک دستگاه ساده است که بگوییم کلاً انسان همیشه نعمت را به عذاب ترجیح میدهد، انسان سالم اینطور هست ولی انسان اگر بیمار شود ممکن است کارش به جایی برسد که عذاب را بر نعمت ترجیح بدهد، در دنیا اختلالات روانیای را دیدهایم که شخص از عذاب بدنش بتواند لذت روانی ببرد، در جهنم این مورد نمیتواند درست باشد چون شخص قرار است جسمانی و روانی هر دو در عذاب باشد، با این وجود هنوز امکان دارد که شخص به عذاب خودش راضی گردد بدون آنکه از آن لذت ببرد، کافی است با زشت بودن خودش مواجه شده و آن را بفهمد و با عمق وجودش درک کند، در این شرایط شخص خودش را مستحق عذاب میبیند و اگر آن درک باطنی آنقدر شدید باشد که شخص نتواند هضمش کند دیگر روی آرامش باطنی را نخواهد دید و عذاب جسمانی را خودش به عنوان تسکینی برای آلام باطنی خود طلب میکند (مثل کوبیدن مشت به دیوار زمانی که خیلی ناراحت باشیم تا آنجا که نتوانیم آرام بگیریم و در تب و تاب باشیم)، اگرچه اگر آن درد باطنی آنقدر زیاد و ثابت باشد که این درد جسمانی نتواند شخص را از توجه به باطن خودش ولو لحظهای منصرف نماید این عکسالعمل طبیعی متداوماً از او صادر میشود و مثل کسی که هر چقدر هم که آب شور بخورد و ببیند که تشنهتر میشود ولی در نبود آب گوارا باز هم به این راحتی نمیتواند از خوردن آن صرفنظر کند و باز به سوی آن میل میکند (یا مثل بیماری استسقاء که شخص آنقدر آب میخورد که میمیرد، در طلب رفع تشنگی آب میخورد و با آنکه میبینید رفع عطش نمیشود ولی باز نمیتواند آب نخورد و آنقدر میخورد تا بمیرد)، در جهنم هم به عذاب ظاهری خودش راضی میشود بخاطر مواجه شدن با زشتی خودش در عالم باطن نزد خودش ... به این ترتیب یک جهنم با عذاب ابدی در هر دو ساحت جسمانی و روانی خواهیم داشت که شخص جهنمی به ادامهی ان به همان شکل تمایل داشته و به آن راضی است بدون آنکه عذاب قطع شده باشد یا از عذاب کشیدن خودش راضی شده باشد ... در اینجاست که خداوند از ایشان میپرسد که آیا بر عذابتان بیافزایم؟ جواب میدهند که خدایا اگر بیفزایی بر ما ظلم نکردهای ...
کسانی که گمان میکنند انسان فقط میتواند به بهشت راضی شود در ذهنشان فقط یک مدل از انسان سالم را در نظر گرفتهند و انسانشناسیاشان ناقص است .... روان انسان آنقدر پیچیده است که اختلالات روانی در او میتواند سبب بروز تمایلات و عکسالعملهای خیلی عجیبی از او گردد ...
به هر حال این هم نظریهی من است و قابل نقد است و قسم نمیخورم که حتماً درست باشد اگرچه خودم را قانع کرده است ...
به نظر می آید این باور به جهنم و مجازات بدکاران و پاداش نیکوکاران همگی در قبایل و جامعه های بدوی توسط جادوگران و افراد روحانی/معنوی ساخته شده تا اخلاق و در نتیجه قانون هایی بسازند و جامعه شان را بر آن اساس شکل دهند که در نهایت این باور به ادیان بزرگ ابراهیمی رسیده.
مطابق قران همیشه این بحث ریشهیابی تاریخی در مواجهه با انبیاء علیهمالسلام بوده است و مثلاً میگفتند که آنچه شما میگویید اساطیر الأولین است، ولی بزرگوار ما این مباحث را بر اساس قرآن و روایات پذیرفتهایم و کاری به گذشتهی آن نداریم، اگر آنها هم چیزی میگفتهاند بر اساس آنچه امروز ما قبول داریم اینطور در موردش نظر میدهیم که شاید آن جادوگران و غیره هم خبرهایی از حقیقت توسط انبیاء قبل از ایشان به ایشان رسیده بوده است ...
اقتباس نام تاپیک و نقل قولم به این خاطر است تا بگویم که حتی عرفا قبل از ما نیز چنین تصوری داشتند و چنان خدایی را ظالم می دانستند .
امام باقر علیهالسلام هم فرمودهاند که خدایی را بپرست که تو و تمام عالم را خلق کرده است و نه خدایی که مخلوق ذهن خودت هست، فکر کنم منظور عطار هم چنین چیزی باشد، اینکه شناخت انسان از خدا نباید سطحی باشد و او را کسی مثل خودمان تصور کنیم که خوشحال میشود یا ناراحت و عصبانی میشود، اینکه خداوند منزه است از اینکه از بندگانش متأثر گردد، خدایی که بشود با انجام یک گناه ناراحتش کرد یا عصبانیاش کرد و به او رنجشی را تحمیل کرد حقیقتاً خدای بیخود و بیارزشی است ... خدایی خدا در این است که تأثیر بگذارد و تأثیر نپذیرد ...
راستی آقای نقطه ، به دلیل مسائل درسی کمی سرم شلوغ است و شاید دیگر نتوانم در بحثی که درباره معرفت شناسی داشتیم با شما شرکت کنم ، در این صورت شاید روزی دیگر > بحث را از پی گیریم . سپاس از وقتی که گذاشتید .
به شرط عمر و توفیق من هم از ادامهی بحث با شما استقبال میکنم و از وقی که تابحال گذاشتید هم متشکرم
موفق باشید ان شاءالله
عقل ومنطق میگوید احمق را در درجه اول باید آگاه کرد اگر آگاه نشد مجازات کرد چرا که انسان احمق صرفا برای خودش مضر وآسیب زا نیست بلکه برای جامعه هم تهدیده
شخص جهنمی در جهنم برای چه کسی مضر و آسیبزا و تهدید است؟
توجه دارید که بحث تاپیک در مورد عذاب ابدی در جهنم است ...
این اصل یک مساله فلسفی است که اثبات آن نیاز به مقدمات تخصصی دارد. بهتر است در پاسخ به سئوالات افراد غیر متخصص ، از فرمولهای ساده تر و غیر تخصصی استفاده کنیم.
سلام
قرآن کریم در چندجا به عینیت عمل و پاداش تصریح می کند لذا تعبدا هم می توان پذیرفت
یا علیم
اگر فقه ما بگوید که مؤمن ممکن است شراب هم بخورد و زنا هم بکند چند چیز دیگر هم میگوید و علوم دیگری مثال اخلاق هم حرف آن را تکمیل میکنند، مثلاً فقه میگوید انکار ضروری دین سبب ارتداد و کفر است و کسی که بگوید من مثلاً وجوب نماز را میپذیرم ولی حرمت شراب یا زنا را نمیپذیرم این شخص مؤمن و مسلمان محسوب نمیشود
فتوایی که شما فرمودید یک قاعده ای است که توسط فقها اختراع شده تا مرجعیت دینی را همیشه در دست داشته باشند و دگراندیشان دینی را با سلاح تکفیر از بین ببرند .
بعید می دانم خدا ، کسی که به او و پیامبرش اعتقاد دارد ولی معتقد باشد نوشیدن آبجو با اسلام منافاتی ندارد و برای خودش دلایلی داشته باشد، اصلا مجازات کند چه برسد به اینکه تا ابد او را بسوزاند .
بنابراین کسی که برای ابد برنامه دارد خدا را بپرستد برای ابد به بهشت وارد میشود تا متنعم گردد و کسی که برای ابد برنامه دارد که خدا را انکار کند هم برای ابد به جهنم وارد میشود تا معذب گردد ...
این سخن شما مرا یاد یکی از مغالطات مشهور شیخ خمینی انداخت که کشتن کافران را برای آنان رحمت دانست با این توضیح که با مرگشان از افزوده شدن به گناهانشان جلوگیری می شود . حال آنکه مثال های نقض اش حتی در زندگی روزمره ما بارها اتفاق می افتد و چه بسیار اتفاق افتاده که نیت انجام کاری را نداریم و یا برعکس بر انجام ندادنش مصریم اما در یک لحظه متاثر از شرایط درونی و یا بیرونی ناگهان تغییر عقیده می دهیم .
در این شرایط شخص خودش را مستحق عذاب میبیند
اگر قرار است من در قیامت به این پی ببرم که مستحق تا ابد سوخته شدنم ، چرا در این دنیا نمی توانم این را درک کنم ؟
مانند فردی که مثلا مادر خودش را می کشد و ناگهان به خودش می آید و می گوید چه غلطی بود کردم و خودش را مستحق بدترین چیزها می داند و هیچگاه خودش را نمی بخشد . ( البته صرف نظر از اینکه آیا این عذاب وجدان آیا واقعی است و برآمده از چه چیزی است ؟ حاصل القائات جامعه است یا دلایل فیزیولوژیکی و روانی دارد یا ... ؟ ) خب چنین شخصی شاید در آخرت به درجاتی از عذاب راضی شود تا بعد از آن احساس آرامش کند و بعد به بهشت برود .
اما من انکار خدا را عمل سهمناکی نمی دانم که در پی اش سوختن ابدی را داشته باشد. در حقیقت اصلا عمل زشتی نمی دانم .
این جهان در ذهنم چنان پر از ابهام و راز و ناشناخته ها است که نمی پذیرم کسی مرا به خاطر اینکه در این جهان رازآلود به > نرسیده ام سرزنش کند .
فتوایی که شما فرمودید یک قاعده ای است که توسط فقها اختراع شده تا مرجعیت دینی را همیشه در دست داشته باشند و دگراندیشان دینی را با سلاح تکفیر از بین ببرند .
جناب آینه ینکه میفرمایید این فتوا یک قاعدهی مندرآوردی فقهاست که جهت انحصارطلبی و منفعتطلبی اختراعش نمودهاند یک گزاره است که حاوی یک ادعاست، آیا شما برای این ادعای خود دلیل محکمهپسندی دارید یا صرفاً بر اساس یک سری پیشفرض و تمایلات فکری که دارید حدس میزنید که شاید هم فقها این مطلب را از خودشان درآورده باشند؟ اینکه نمیگویید «شاید» و میگویید «اینطور هست» آیا بحث شما را از یک بحث علمی وارد یک بحث احساسی نمیکند؟ ... انصاف علمی چه میشود؟ ... اگر حدستان اشتباه باشد چه؟
بعید می دانم خدا ، کسی که به او و پیامبرش اعتقاد دارد ولی معتقد باشد نوشیدن آبجو با اسلام منافاتی ندارد و برای خودش دلایلی داشته باشد، اصلا مجازات کند چه برسد به اینکه تا ابد او را بسوزاند .
معتقد باشد که نوشیدن آبجو با اسلام منافاتی ندارد؟ این اعتقاد از کجا آمده است؟ به قول فرنگیها from top of his head ؟ اگر من بگویم اعتقاد دارم که امروزه پذیرش اینکه ماده از اتم تشکیل شده باشد با علم ناسازگار است آیا کسی به این اعتقاد من وقعی مینهد؟ ... باید دید این شخص چرا چنین اعتقادی دارد ... اسلام میگوید حکم از آن خداست و قران هم از طرف خداست و در قرآن شراب سه بار منع شده است و آبجو هم اگر حاوی الکل باشد بر همین اساس حرام است و اگر هم حاوی الکل نباشد که همین الآن چند کارخانهاش در کشور خودمان دارد دلستر میسازد و کسی هم نمیگوید که حرام است ... حالا این شخص ممکن است بگوید که من مسلمان هستم ولی معتقد هستم که قرآن هم مندرآوردی است ... بعد هم میگوید که نماز را هم لازم نیست که عربی بخوانی و میشود به فارسی خواند و من نمازم را در دستگاه ماهور میخوانم که اثرش هم برایم بیشتر است، بعد هم میگوید که روزه هم لازم نیست بگیری و روزه مربوط به ماههای خشکسالی عربستان بوده است، بعد هم میگوید و باز هم میگوید و بعد باز هم میگوید تا اینکه اسلام او میشود یک چیزی دورتر از بهائیت که آنها هم کلاً فقط اسم اسلام را برای خودشان نگاه داشتهاند ...
مگرنه اگر شما علمش را دارید و میتوانید از راه درستش به این گزاره برسید که شراب همه جا حرام است مگر در مورد آبجو، در این صورت کسی بحثی با شما نخواهد داشت، بین علما همیشه اختلاف بوده و هنوز هم هست ... بعضی از فقهای ما همین الآن هم گاهی فتواهای شاذّی میدهند که صدای خیلیها در میآید ولی چون برای خودشان بحث علمی دارند کسی متعرض ایشان نمیشود و فقط میگویند علمش ضعیف است، مگرنه اگر معلوم شود که دارد از روی هوی و هوسش فتوا میدهد بحث متفاوت خواهد شد و میشود مصداق گمراه و گمراهکننده و شاید مفسد فی الأرض هم بشود و قص علی هذا ...
این سخن شما مرا یاد یکی از مغالطات مشهور شیخ خمینی انداخت که کشتن کافران را برای آنان رحمت دانست با این توضیح که با مرگشان از افزوده شدن به گناهانشان جلوگیری می شود . حال آنکه مثال های نقض اش حتی در زندگی روزمره ما بارها اتفاق می افتد و چه بسیار اتفاق افتاده که نیت انجام کاری را نداریم و یا برعکس بر انجام ندادنش مصریم اما در یک لحظه متاثر از شرایط درونی و یا بیرونی ناگهان تغییر عقیده می دهیم .
متوجه منظورتان نشدم ... نه ارتباط کلام مرحوم امام رحمهالله با حرفی که زدم را درست متوجه شدم و نه ارتباط مطلبی که شما در ادامهاش افزودید را با هر دو گفتهی خودم و امام ...
اگر قرار است من در قیامت به این پی ببرم که مستحق تا ابد سوخته شدنم ، چرا در این دنیا نمی توانم این را درک کنم ؟
البته دور از جانتان ولی چون خودتان مثال زدهاید ادامهاش میدهم ... دلیلش این است که در این دنیا چه بسا حتی کارهای خلاف دین خودتان را خوب هم ارزیابی کنید، همانطور که در قرآن هم آمده که شیطان کارهای زشت گناهکاران را در نظرشان زیبا جلوه میدهد ...
در دنیا که هیچ، حتی در قیامت که حجابها برداشته میشود هم شخص خودش را مستحق عذاب ابدی نمیبینید، یعنی اگر ببیند هم از بس که دوست ندارد بپذیرد زیر بارش نمیرود، مثل اینکه در قرآن گزارش شده که سعی میکنند از جهنم فرار کنند ولی نمیتوانند، یا گفته شده که از فرشتگان عذاب توقف موقتی در عذاب را میخواهند ولی به ایشان داده نمیشود، یا تخفیف در مجازات میخواهند ولی در جواب بر عذابشان افزوده میشود، اینکه عذاب ابدی را بپذیرند برای وقتی است که آخرین جهنمیانی که قرار است از جهنم آزاد شده و به بهشت برده شوند هم آزاد شده و به بهشت برده میشوند و بر درب جهنم مهر زده میشود و میفهمند که دیگر گریزی از عذاب ندارند، آنجاست که دیگر با این حقیقت تلخ که تا ابد در جهنم خواهند ماند روبرو میشوند و حاضر به اعتراف میشوند ... تا قبل از آن امیدی به نجات داشتند، امیدی به تغییر داشتند، همین امر مانعشان میشد که با حقیقت باطنشان روبرو شوند، حتی چه بسا در ابتدای جهنم مدام این و آن را مقصر جلوه میدادند و میگفتند که خدایا فلانی مرا فریب داد و امان از دوست ناباب و من اگر به خودم بودم بهتر میبودم و خدایا باز هم فرصتی بده که به دنیا بازگردم و کار خوبی برای امروزم از پیش بفرستم و ... این هم یک بحث روانشناسی است، مثل قاتلی که میداند قاتل است و چه جرمی را مرتکب شده است ولی تا جرمش اثبات نشود اعتراف نمیکند و تا اعتراف نکرده هم آنقدرها از زشتی کارش متأثر نمیگردد ... یعنی علم تنها کافی نیست ... در دنیا که همان علم هم خیلی خفیف هست بخصوص برای کسانی که قلبشان تیره و تار شده و قساوت قلب گرفتهاند و بر انجام گناه جرأت پیدا کرده و شجاع گشتهاند و قبح گناه در نظرشان ریخته و انواع توجیهات را برای دفاع از خودشان دارند و خودشان را در انجام کارهایشان محق و دیگران را ظالم به خودشان برمیشمرند و ...
مانند فردی که مثلا مادر خودش را می کشد و ناگهان به خودش می آید و می گوید چه غلطی بود کردم و خودش را مستحق بدترین چیزها می داند و هیچگاه خودش را نمی بخشد . ( البته صرف نظر از اینکه آیا این عذاب وجدان آیا واقعی است و برآمده از چه چیزی است ؟ حاصل القائات جامعه است یا دلایل فیزیولوژیکی و روانی دارد یا ... ؟ ) خب چنین شخصی شاید در آخرت به درجاتی از عذاب راضی شود تا بعد از آن احساس آرامش کند و بعد به بهشت برود .
همهی ما دیدهایم کسانی که خودشان را مستحق جزا مییابند ولی وقتی با جزای کارشان در دنیا مواجه میشوند و ترس وجودشان را میگیرد یا اولین سختی مواجهه با جزایشان را میچشند تمام همّ و غمّشان نجات پیدا کردن از آن عذاب میگردد ... این بخاطر آن است که آن درک باطنی از خودشان به قوت آن درک ظاهری که از عذاب محسوس متحمل شدهاند نبوده است و درد در بدن ایشان بر آن احساس گناه و شرمساری سایه انداخته است ... ولی در جهنم این احتمال هست که آن درد باطنی آنقدر شدید باشد که هیچ درد ظاهری و جسمانی نتواند توجه ایشان را از آن درد باطنی منصرف نماید ... کسانی که شما از ایشان یاد میکنید که به رحمت خدا امیدوار هستند و میگویند که اگر مجازات گناهانم را متحمل شوم لابد خداوند هم از جهنم بیرونم خواهد آورد خوب همینطور هم خواهد شد، یعنی جهنم برای ایشان ابدی نخواهد شد، بحث من در مورد کسانی بود که خود را مستحق بالاترین عذابها و عذابهایی ابدی بدانند از بس که زشتی خود را بزرگ و بینهایت میشمرند که نعوذبالله حتی خدا هم نمیتواند آنها را ببخشد، اساس این وضعیت سوء ظن به خدا و بزرگ شمردن خودشان و گناهان منتسب به خودشان در مقابل غفران و رحمت خداوند است، وقتی یأی از رحمت خدا بر دلشان سایه انداخت دیگر خودشان را تنها مییابند و امیدهایشان از همه چیز و همه کس قطع میشود و حتی دعایی برای رهایی از جهنم هم نخواهند کرد ... مثلاً کسی را در نظر بگیرد که آتش حسرت رهایش نمیکند و مدام میگوید ای کاش آن روز میرفتم زیر تریلی و تکّه تکّه میشدم ولی آن کار را نمیکردم، این شخص درکی از دردناکی و عذاب زیر شدن توسط تریلی و تکّه تکّه شدن ندارد که چنین چیزی میگوید، ولی این یعنی آنقدر خودش را گناهکار میداند که بالاترین چیزی که برایش سخت و دردناک هست را برای خودش طلب کرده است، ممکن است در عمل اگر با چنان موقعیتی مواجه شود حتی حاضر نباشد چنین خواستهای را به زبان بیاورد ولی الآن به صورت دعایی میگوید ای کاش آنطور میشد که اینطور نشود ... کسی که دختر خودش را در حال نعشهای با ریختن نفت روی صورتش آتش زد وقتی به خودش آمد و فهمید که چه کرده است آرزو داشت که دیگر هرگز به زندگی عادی برنگردد و بالاترین سختیها را برای خودش میخواست، میخواست او را هم همانطور آتش بزنند، ولی همین آدم اگر در دنیا با شعلهی کبریت مواجه شود و دستش اندکی بسوزد شاید نظرش را عوض کند چون درکش از خودش و درکش از عذاب هر دو ناقص و اشتباه است ... در جهنم دیگر اینطور نخواهد بود، هر چقدر هم که عذابهای بزرگتری را برای خودش طلب کند و خود را مستحق آنها بداند وقتی با آنها مواجه گردد باز هم آن زشتی باطنیاش از نظرش محو نمیگردد و او مثل دیوانگان چه بسا تا بشود بیشتر و بیشتر برای خودش عذاب بخواهد تا مگر فکر کند که تاوان زشتیهایم را دادهام ولی دلش هرگز با خودش صاف نخواهد شد که رو بکند به خدا و بگوید که خدایا اینک دیگر مرا پاک کن و به بهشت ببر، اصلاً نمیتواند به چنین چیزی فکر کند ... هیچ عذابی را تاوان کاری که کرده است نمیپندارد و به چشیدن فقط آن برای خودش کفایت نمیکند و باز بیشتر میخواهد و باز هم بیشتر ... چه بسا بیتفاوت نسبت به عذاب ظاهری شود و بگوید هر چه کردید حق دارید و خودش باشد و درد اینکه فهمیده است چه کثافتی شده است ... حبّ نفس از بالاترین داراییهای انسان است و کسی که بفهمد به جای آنچه در خیالات خودش نسبت به خودش تصور میکرده و به آن مغرور بوده است چه نجاست کثیفی شده است این خلأ با هیچ چیز دیگری برای او پر نمیشود ...
اما من انکار خدا را عمل سهمناکی نمی دانم که در پی اش سوختن ابدی را داشته باشد. در حقیقت اصلا عمل زشتی نمی دانم .
مگر مسیحیان که نعوذبالله میگویند مسیح علیهالسلام پسر خداست به نظرشان مطلب خیلی سنگین و زشتی را بیان کردهاند؟ ولی خداوند میفرماید که نزدیک است آسمانها از سنگینی این حرف گسسته شوند و زمین بشکافد و کوهها متلاشی گردند (تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا * أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَـٰنِ وَلَدًا) ... حالا تازه آنها به خدا اعتقاد دارند، فکر کنید کسی بگوید که اصلاً کدام خدا با آنکه به طور قطع اگر بالغ و عاقل باشد بالآخره تا قبل از مرگش حجت بر او تمام خواهد شد چنین کسی چه وضعی خواهد داشت وقتی با حقایق روبرو شود ... مطلبی که آسمانها از شنیدن آن بشکافند را او اگر با حقیقتش روبر گردد چطور تاب خواهد آورد؟
این تجربهی خیلی از ما مسلمین است که هر از گاهی وقتی در مجالس وعظ مینشینیم یک انسان وارد مجلس میشویم و به کل انسان دیگری خارج میشویم ... هم قبل از جلسه به خدا و اسلام و قرآن و اهل بیت علیهمالسلام اعتقاد داشتیم و هم بعد از آن ولی این اعتقاد کجا و آن اعتقاد کجا ... ویژگی این مجالس این است که با زدودن غبر روزمرگیها از دلمان با بر شمردن عظمت این اعتقادات جای اولویتها برایمان تغییر میکند و چیزی که به سادگی از کنارش میگذشتیم الآن تا وقتی که اثر آن وعظ و موعظه در ما باشد دیگر نمیتوانیم به سادگی از آن عبور نماییم ...
مگرنه که شما اسم یک دانشمند را همینطوری جلوی من ببرید، من هیچ احساسی نسبت به این اسم نخواهم داشت اگر او را نشناسم، ولی بعد شروع کنید به معرفی او به من و او را با مطرح کردن تفکراتش به من بشناسید و بزرگمنشیهایی که کرده و ایثارهایی که در راه علم انجام داده است و غیره و غیره، واضح است که تا حواسم به این سجایا باشد نسبت به ایشان ارادت خواهم داشت، ولی بعدها که باز هم تمام آن جزئيات از ذهنم بروند و لااقل خیلی جلوی چشمم نباشند و از آن شخص در خودآگاهم جز یک اسم باقی نماند ارادتم به ایشان هم رنگ خواهد باخت ... مسألهی خدا هم همینطور است ... یک بار میگوییم خدا هست و یکی میپرسد که حالا بگو نباشد مگر چه خواهد شد؟ ولی یک بار خدا را از راههایش میشناسیم، در چنین شرایطی دیگر انکار خدا همینطور نخواهد بود و خیلی رذالت و وقاحت میخواهد که بشود خداوند را انکار کرد و این کار را سبک شمرد ... اگر اصلاً کسی چنین جسارت و وقاحتی را داشته باشد که بعید میدانم ... در عالم ذر حتی کافران هم نتوانستند جواب «الست بربکم» را به جای «نعم» با «لا» بدهند ...
این جهان در ذهنم چنان پر از ابهام و راز و ناشناخته ها است که نمی پذیرم کسی مرا به خاطر اینکه در این جهان رازآلود به > نرسیده ام سرزنش کند .
بله، مگر اینکه خودش یقین را از ابتدا به همه داده باشد و کسانی که آن را نمیپذیرند به دلایلی صرفاً از آن غافل مانده باشند ... مگرنه از این جهان رازآلود واقعاً چیزی در نمیاید ...
ابتدا این قسمت از کتاب حکمت شادمان نیچه را بخوانیم :«بیش از حد شرقی»
عجب ! خدايي که انسانها را به شرطي دوست دارد که به او اعتقاد داشته باشند
و آدمهايي را که به اين عشق و دوستي اعتقاد ندارند با نگاههايِ غضبناک و تهديد آميز مي نگرد!
عجيب است! زيرا احساس قادر مطلق ؛ يک عشق قراردادي و مشروط است!
عشقي که حتي نتوانسته است بر احساس عزت و سربلندي و روحيه کينه توزي غلبه کند. چقدر اين چيزها شرقي هستند!براي انتقاد از کل مسيحيت اين جمله کافي است که :
((بر فرض که من تو را دوست داشته باشم؛ اين به تو چه ربطي دارد))(فریدریش نیچه / از کتاب حکمت شادان قطعه 141)
در یک کلام بسیار زیبا
از آنجا که من خودم را جزو این افراد دسته بندی می کنم، اصلا حق خود را چنین نمی دانم که به خاطر نشناختن خدا یا حتی شناختن ولی انکار کردن تا ابد و همیشه در آتش بسوزم . مگر این کار ( انکار وجود خدا ) چقدر کار وحشتناکی است که مجازاتش چنین باشد ؟
عقل و منطق و وجدان من که نمی پذیرد .
من چند وقت پیش بود مستند داستان خدا با مورگان فریمن رو میدیدم فوق العاده بود
به سیر برخی دین ها نگاه کنیم
عذاب زیاد برخی عذاب پاداش باهم و برخی پاداش زیاد بودند
خب این حرف شما برای من در درجه اول توهین نکردن به شعور خداست اگر وجود داشته باشد و بسیار موافقم
کسی که بگوید خدا تندی دارد قطعا خدا رو فرض نکرده
سوال:
آخر این چه خدایی است که کسانی که به او باور ندارند را تا ابد در آتش قهر خود می سوزاند ؟
پاسخ:
این چنین نیست که خداوند هرکسی را که به او اعتقاد نداشته باشد، به آتش بسپرد. کافر هم در قرآن لزوما به معنای فردی که بی اعتقاد است نیست بلکه کافر از ریشه ک ف ر، به معنای پوشاندن است، یعنی کسی که حق را می داند و آن را می پوشاند. به عبارت دیگر، فردی که که کافر است، کسی است که حقیقت را دریافته است ولی با آن عناد می روزد و آن را انکار می کند.
در این حالت فرد مستحق نتایج رفتار خود است و هیچ عذری ندارد.
در مورد عذاب هم باید توجه داشته باشیم که عذاب لزوما چیزی نیست که خداوند برای ما بفرست، بلکه عذاب در واقع باطن اعمالی است که ما در این جهان انجام می دهیم و در جهان دیگر همین اعمال (با باطن حقیقی خود) به ما برگردانده می شوند. بنابراین، اینکه تاکید زیادی بر ترک گناه وجود دارد، نه از باب اینکه نفعی به خداوند خواهد رسید بلکه از این باب که نتیجه این عمل، نتیجه خوبی نخواهد بود و ضررش به خود انسان خواهد رسید.
بنابراین، خداوند با کسی مسئله شخصی ندارد بلکه این انسانها هستند که آینده خود را انتخاب میکنند، این آبنده می تواند خوب باشید یا بد و ما امروز می توانیم آن را تعیین کنیم.
برای مطالعه بیشتر:
· عدل الهی، شهید مرتضی مطهری، انتشارات صدار
· عدل الهی، محمدحسن قدردان قراملکی، (دفتر ششم از مجموعه شش جلدی پاسخ به شبهات کلامی) انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی