امام کاظم علیهالسلام در کلام رهبر انقلاب
تبهای اولیه
اولاً: در زندگی خصوصی موسیبنجعفر مطلب برای نزدیکان آن حضرت روشن بود. هیچ کس از نزدیکان آن حضرت و خواص اصحاب آن حضرت نبود که نداند موسیبنجعفر برای چی دارد تلاش میکند، و خود موسیبنجعفر در اظهارات و اشارات خود و کارهای رمزیای که انجام میداد، این را به دیگران نشان میداد. حتی در محل سکونت، آن اتاق مخصوصی که موسیبنجعفر در آن اتاق مینشستند؛ اینجوری بود که راوی که از نزدیکان امام هست میگوید من وارد شدم، دیدم در اتاق موسیبنجعفر سه چیز است: یکی یک لباس خشن، یک لباسی که از وضع معمولی مرفه عادی دور هست، یعنی به تعبیر امروز ما میشود فهمید، و میشود گفت لباس جنگ، این لباس را موسیبنجعفر آنجا گذاشتند، نپوشیدند، به صورت یک چیز سمبولیک، بعد «و سیفٌ معلق» شمشیری را آویختند، معلق کردند یا از سقف یا از دیوار «و مصحف» و یک قرآن. ببینید چه چیز سمبلیک و چه نشانهی زیبائی است، در اتاق خصوصی حضرت که جز اصحاب خاص آن حضرت کسی به آن اتاق دسترسی ندارد، نشانههای یک آدم جنگیِ مکتبی، مشاهده میشود.
شمشیری هست که نشان میدهد هدف، جهاد است.
لباس خشنی هست که نشان میدهد وسیله، زندگی خشونتبارِ رزمی و انقلابی است
و قرآنی هست که نشان میدهد هدف، این است؛
میخواهیم به زندگی قرآن برسیم با این وسائل و این سختیها را هم تحمل کنیم.
ادامه دارد...
ادامه دارد...
حتی در یک روایتی من دیدم که موسیبنجعفر علیهالسّلام در حال فرار و در حال اختفاء در دهات شام میگشته «وقع موسیبنجعفر فی بعض قری الشام حارباً متنکراً فوقع فی غار» که توی حدیث هست،
روایت هست. که موسیبنجعفر مدتی اصلاً در مدینه نبوده در روستاهای شام تحت تعقیب دستگاههای حاکمِ وقت و مورد تجسس جاسوسها، از این دِه به آن ده،از آن ده به آن ده، با لباس مبدل و ناشناش
در یک غاری حضرت به یک غاری میرسند و در آن غار وارد میشوند و یک فرد نصرانی در آنجا است. حضرت با او بحث میکنند، در همان وقت هم از وظیفه و تکلیف الهی خودشان که تبیین حقیقت هست، غافل نیستند با آن نصرانی صحبت میکنند و نصرانی را مسلمان میکنند. این زندگی پرماجرای موسیبنجعفر یک چنین زندگی است که شما ببینید این زندگی چقدر زندگی پرشور و پرهیجانی است.
ما امروز نگاه میکنیم موسیبنجعفر، خیال میکنیم یک آقای مظلوم بی سر و صدای سر به زیری در مدینه بود و رفتند مأمورین این را کشیدند آوردند در بغداد، یا در کوفه، در فلان جا، در بصره زندانی کردند، بعد هم مسموم کردند، از دنیا رفت، همین و بس، قضیه این نبود. قضیه یک مبارزهی طولانی، یک مبارزهی تشکیلاتی، یک مبارزهای با داشتن افراد زیاد
در تمام آفاق اسلامی موسیبن جعفر کسانی داشت که به او علاقهمند بودند. آن وقتی که پسر عمو، پسر برادر ناخلف موسیبنجعفر که جزو افراد وابستهی به دستگاه بود دربارهی موسیبنجعفر با هارون حرف میزد، تعبیرش این بود که «خلیفتان یجبی الیه ما الخراج» گفت: هارون تو خیال نکن فقط تو هستی که خلیفه در روی زمین هستی در جامعهی اسلامی و مردم به تو خراج میدهند، مالیات میدهند. دو تا خلیفه هست؛ یکی تویی، یکی موسیبنجعفر. به تو هم مردم مالیات میدهند، پول میدهند، به موسیبنجعفر هم مالیات میدهند، پول میدهند و این یک واقعیت بود. او از روی خباثت میگفت؛ او میخواهد سعایت کند. اما یک واقعیت بود، از تمام اقطار اسلامی کسانی بودند که با موسیبنجعفر ارتباط داشتند. منتها این ارتباطات در حدی نبود که موسیبنجعفر بتوانند به یک حرکت مبارزهی مسلحانهی آشکاری دست بزنند.
منبع:
لذا هارون تصمیم گرفت که این خطر را از پیش پای خودش بردارد. البته مرد سیاستمداری بود، این کار را دفعتاً انجام نداد.
اوّل مایل بود که به یک شکل غیرمستقیم این کار را انجام بدهد. بعد دید بهتر این است که موسیبنجعفر را به زندان بیندازد، شاید در زندان بتواند با او معامله بکند، به او امتیاز بدهد، زیر فشارها او را وادار به قبول و تسلیم بکند، لذا بود که موسیبنجعفر را از مدینه دستور داد دستگیر کردند، منتها جوری که احساسات مردم مدینه هم جریحهدار نشود و نفهمند که موسیبنجعفر چگونه شد. لذا دو تا مرکب و محمل درست کردند یکی به طرف عراق، یکی به طرف شام که مردم ندانند که موسیبنجعفر را به کجا بردند. و موسیبنجعفر را آوردند در مرکز خلافت و در بغداد آنجا زندانی کردند و این زندان، زندان طولانیای بود.
البته احتمال دارد که مسلّم نیست که حضرت را از زندان یکبار آزاد کرده باشند، مجدداً دستگیر کرده باشند، آنچه مسلّم است بار آخری که حضرت را دستگیر کردند، به قصد این دستگیر کردند که امام علیهالسّلام را در زندان به قتل برسانند و همین کار را هم کردند. البته شخصیت موسیبنجعفر در داخل زندان هم همان شخصیت مشعل روشنگری است که تمام اطراف خودش را روشن میکند، ببینید حق این است. حرکت فکر اسلامی و جهاد متکی به قرآن یک چنین حرکتی است، هیچ وقت متوقف نمیماند حتی در سختترین شرائط. که ما در زمان خودمان هم، در دوران اختناق شدید رژیم دیدیم کسانی بودند در تبعید، در زندان، زیر شکنجه، در شرائط سخت، بلکه در سختترین شرائط، اما در همان حال هم نه فقط نمیشکستند خودشان، بلکه دشمنشان را میشکستند. نه فقط تحت تأثیر قرار نمیگرفتند بلکه زندانبانها را تحت تأثیر قرار میدادند و این همان کاری بود که موسیبنجعفر کرد که در اینباره داستانهای زیادی و روایات متعددی هست.
http://farsi.khamenei.ir/audio-content?id=24666
خطبههای نماز جمعه تهران 1364/01/23
[h=1]عصر امامهفتم، عصر پیچیدگیها[/h]
[/HR] سى و پنجسالهی دوران امامت حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر (علیه السّلام) یعنی از 148 تا 183 هجرى یكى از مهمترین مقاطع زندگىنامه ائمه (علیهم السّلام) است. دو تن از مقتدرترین سلاطین بنى عباس- منصور و هارون- و دو تن از جبّارترین آنان- مهدى و هادى- در آن حكومت مىكردند.
[/HR] بسى از قیام ها و شورش ها و شورشگرها در خراسان، در افریقیه، در جزیرهى موصل، در دیلمان و جرجان، در شام، در نصیبین، در مصر، در آذربایجان و ارمنستان و در اقطارى دیگر، سركوب و منقاد گردیده و در ناحیهى شرق و غرب و شمال قلمرو وسیع اسلامى، فتوحات تازه و غنایم و اموال وافر، بر قدرت و استحكام تخت عباسیان افزوده بود. جریان هاى فكرى و عقیدتى در این دوران، برخى به اوج رسیده و برخى زاده شده و فضاى ذهنى را از تعارضات، انباشته و حربهاى در دست قدرت مداران و آفتى در هوشیارى اسلامى و سیاسى مردم گشته و میدان را بر عَلَمدارانِ صحنهى معارف اصیل اسلامى و صاحبان دعوت علوى، تنگ و دشوار ساخته بود.
شعر و هنر، فقه و حدیث و حتّى زهد و ورع، در خدمت ارباب قدرت درآمده و مكمل ابزار زر و زور آنان گشته بود. در این دوران، دیگر نه مانند اواخر دوران بنى امیه و نه همچون دهسالهى اول دوران بنى عباس و نه شبیه دوران پس از مرگ هارون كه در هریك، حكومت مسلط وقت، به نحوى تهدید مىشد؛ تهدیدى جدى دستگاه خلافت را نمىلرزاند و خلیفه را از جریان عمیق و مستمر دعوت اهل بیت (علیهم السّلام) غافل نمىساخت.
در این دوران، تنها چیزى كه مىتوانست مبارزه و حركت فكرى و سیاسى اهل بیت (علیهم السّلام) و یاران صدیق آنان را مجال رشد و استمرار بخشد، تلاش خستگىناپذیر و جهاد خطیر آن بزرگواران بود و توسل به شیوهى الهى «تقیه». و بدین ترتیب است كه عظمت حیرتآور و دهشتانگیز جهاد حضرت موسى بن جعفر (علیه و على آبائه التحیّة و السّلام) آشكار مىگردد.
كاوشگران تاریخ اسلام، آنگاه كه به فحص و شرح زندگى امام موسى بن جعفر (علیه السّلام) پرداختهاند، سهم شایستهیى از توجه و تفطن را كه باید به حادثهى عظیم و بىنظیر حبس طویل المدت این امام هُمام اختصاص مىیافت، بدان اختصاص نداده و در نتیجه از جهاد خطیر آن بزرگوار غافل ماندهاند.
در زندگىنامهى آن امام عالىمقام، سخن از حوادث گوناگون و بىارتباط با یكدیگر و تأكید بر مقام علمى و معنوى و قدسى آن سلالهى پیامبر (صلّى الله علیه و آله و سلّم) و نقل قضایاى خاندان و اصحاب و شاگردان و مباحثات علمى و كلامى و امثال آن، بدون توجه به خط جهاد مستمرى كه همهى عمر سىوپنج سالهى امامت آن بزرگوار را فراگرفته بوده است، ناقص و ناتمام مىماند. تشریح و تبیین این خط است كه همهى اجزاى این زندگى پرفیض را به یكدیگر مرتبط مىسازد و تصویرى واضح و متكامل و جهتدار كه در آن هر پدیدهاى و هر حادثهیى و هر حركتى، داراى معنایى است، ارایه مىكند.
چرا حضرت امام صادق (علیهالسّلام) به «مفضّل» مىفرماید: امر امامت این جوانك را فقط به اشخاص مورد وثوق بگو؟ و به «عبد الرحمن بن حجاج» به جاى تصریح به كنایه مىگوید: زره بر تن او راست آمده است؟ و به یاران نزدیك چون «صفوان جمّال» او را به علامت و نشانه معرفى مىكند؟ و چرا بالاخره در وصیتنامهى خود، نام فرزندش را به عنوان وصى پس از نام چهار تن دیگر مىآورد كه نخستین آنان «منصور عباسى» و سپس حاكم مدینه و سپس نام دو زن است؛ چنانكه پس از ارتحال آن حضرت، جمعى از بزرگان شیعه نمىدانند جانشین آن بزرگوار، همین جوان بیستساله است؟
چرا در گفتگو با هارون كه به او خطاب مىكند: «خلیفتان یجبى الیهما الخراج»، زبان به سخن نرم و انكارآمیز مىگشاید؛ اما ابتدائاً در خطاب به مرد زاهد نافذالكلمهاى به نام «حسن بن عبد الله» سخن را به معرفت امام مىكشاند و آنگاه خود را امام مفترض الطّاعة، یعنى صاحبمقامى كه آن روز خلیفهى عباسى در آن متمكن بود، معرفى مىكند؟
چرا به «على بن یقطین» كه صاحبمنصب بلندپایهى دستگاه هارون و از شیفتگان امام است، عملى تقیهآمیز را فرمان مىدهد؛ اما «صفوان جمّال» را بر خدمت همان دستگاه شماتت مىكند و او را به قطع رابطه با خلیفه فرامىخواند؟ چگونه و با چه وسیلهاى آن همه پیوند و رابطه در قلمرو گستردهى اسلام، میان دوستان و یاران خود پدید مىآورد و شبكهیى كه تا چین گسترده است، مىسازد؟
چرا «منصور» و «مهدى» و «هارون» و «هادى»، هركدام در برههاى از دوران خود، كمر به قتل و حبس و تبعید او مىبندند؟ و چرا چنانكه از برخى روایات دانسته مىشود، آن حضرت در برههاى از دوران سىوپنجساله، در اختفا به سر برده و در قراى شام یا مناطقى از طبرستان حضور یافته و از سوى خلیفهى وقت، مورد تعقیب قرار گرفته و به یاران خود سفارش كرده كه اگر خلیفه در بارهى من از شما پرسید، بگویید او را نمىشناسیم و نمىدانیم كجاست؟
چرا هارون در سفر حجى، آن حضرت را در حدّ اعلى تجلیل مىكند و در سفر دیگرى دستور حبس و تبعید او را مىدهد و چرا آن حضرت در اوایل خلافت هارون كه وى روش ملایمت و گذشت در پیش گرفته و علویان را از حبس ها آزاد كرده بود، تعریفى از فدك مىكند كه بر همهى كشور وسیع اسلامى منطبق است؛ تا آنجا كه خلیفه به آن حضرت به تعریض مىگوید: پس برخیز و در جاى من بنشین؟ و چرا رفتار همان خلیفهى ملایم، پس از چند سال، چندان خشن مىشود كه آن حضرت را به زندانى سخت مىافكند و پس از سال ها حبس، حتّى تحمل وجود زندانى او را نیز بر خود دشوار مىیابد و او را جنایتكارانه مسموم و شهید مىكند؟
اینها و صدها حادثهى توجه برانگیز و پرمعنى و درعینحال ظاهراً بىارتباط و گاه متناقض با یكدیگر در زندگى موسى بن جعفر (علیه السّلام) هنگامى معنى مىشود و ربط مىیابد كه ما آن رشتهى مستمرى را كه از آغاز امامت آن بزرگوار تا لحظهى شهادتش ادامه داشته، مشاهده كنیم. این رشته، همان خط جهاد و مبارزهى ائمه (علیهم السّلام) است كه در تمام دوران دویستوپنجاه ساله و در شكلهاى گوناگون استمرار داشته و هدف از آن:
اولًا: تبیین اسلام ناب و تفسیر صحیح قرآن و ارایهى تصویرى روشن از معرفت اسلامى است.
و ثانیاً، تبیین مسألهى امامت و حاكمیت سیاسى در جامعهى اسلام.
و ثالثاً، تلاش و كوشش براى تشكیل آن جامعه و تحقق بخشیدن به هدف پیامبر معظّم اسلام (صلّى الله علیه و آله) و همهى پیامبران؛ یعنى اقامهى قسط و عدل و زدودن أنداد اللّه از صحنهى حكومت و سپردن زمام ادارهى زندگى به خلفاء اللّه و بندگان صالح خداوند.
امام موسى بن جعفر (علیه السّلام) نیز همهى زندگى خود را وقف این جهاد مقدس ساخته بود؛ درس و تعلیم و فقه و حدیث و تقیه و تربیتش در این جهت بود. البته، زمان او ویژگی هاى خود را داشت؛ پس جهاد او نیز به تناسب زمان مختصاتى مىیافت؛ عیناً مانند دیگر ائمهى هشتگانه، از زمان امام سجّاد (علیهالسّلام) تا امام عسكرى (علیهالسّلام) كه هریك یا هر چند نفر، مختصاتى در زمان و به تبع آن، در جهادِ خود داشتند و مجموعاً زندگى آنان، دورهى چهارم از زندگى دویستوپنجاه ساله را تشكیل مىدهد.
[/HR] منبع:
پیام مقام معظم رهبری به سومین كنگرهى جهانى حضرت امام رضا علیه السلام، به نقل از پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار معظم له.