مولای من" حسین" جان
خوب امشب اصغر را در آغوش
بگیر "رقیه "را نوازش کن
علی اکبر را سیر ببین...
یقین دارم فردا با طلوع خورشید
دشمن فرصت هیچ کاری را به تو
نخواهد داد...
دوچشمش به برادر،/ دودستش به سلاسل/ نگاهي به حسينش،/ نگاهي سوي قاتل کند گريه به زخمِ،/ سرش، چوبه ي محمل/ که ازخون جبين،/ سرخ شده محمل زينب/ امان ازدل زينب ┏━━━✨✨✨━━┓
مقتل سیدالشهدا؛/ ضربه اول که وارد شد رگ او پاره شد/ ضربه دوم که وارد شد حرم آواره شد / ضربه سوم رسید و بند حلقومش گسست/ استخوان های گلو با ضربه بعدی شکست / ضربه پنجم نمیگویم چه شد خاتم گریست/ ضربه بعدی تمام عالم و آدم گریست / ضربه بعدی صدای شاه عطشان را برید/ ضربه هشتم که وارد شد فقط آهی کشید / ضربه دیگر ز پشت سر فروشد تا گلو/ ضربه دیگر به خون خود کند مولا وضو / گرچه خنجر کند اما با فشار آمد فرود/ ناله إنا الیه الراجعون آقا سرود / ضربه آخر که وارد شد سر از پیکر فتاد/ بعد از آن یک نیزه بر حلقوم ثارالله نهاد / نیزه بین استخوانی از گلو سکنی گرفت/ گریه ام ابیها جان مافیها گرفت/ سر بروی خاک شد بازیچه هر دست و پا/ سوی دیگر پیکری عریان شده یا مرتضی / خنجری آمد که انگشتر ز کف بیرون کند/ دست شاه بی کفن را موجی از جیهون کند / زیرو رو میشد ب زیر سم اسب دشمنان/ غارت انگشت و انگشتر ب دست ناکسان / چکمه ای زد بوسه بر لعل لب پور علی/ روضه میخواندبه جنت زین مصیبتها نبی / قصد قربت کرده بودند و به پهلو میزدند/ سنگهایی پشت هم بر کنج ابرو میزدند / نعل تازه جسم درهم وای ازان حال و هوا/ زینب کبری نظر میکرده بر آن ماجرا / باعصا و سنگ و خنجر باوضو اورا زدند/ پیراهن برتن نبود آن شاه دلجو را زدند / دختر ختم رسل آمد عزاداری نمود/ خون ز رگهای حسین بن علی جاری چو رود / پیکری لبریز خاک و خون میان قتلگاه/ آن طرف زینب به سر میزد میان خیمگاه / کاش می مردم نمیگفتم چه شدبس کن قلم/ کامد از این روضه ها بر سینه عالم ألم /
بسمالله الرحمن الرحیم
#شب_دهم_محرم
بگذار تا بمیرم و تنها نبینمت
تنها به روی سینه صحرا نبینمت
امشب بیا که بوسه زَنَم بر گلویِ تو
شاید بمیرم از غم و فردا نبینمت
می ترسم از نگاه به گودال آن طرف
دارم دعا به زیر لب آنجا نبینمت
غم نیست گرچه بر بدنم کعبِ نِی خورَد
من نذر کرده ام که به نِیها نبینمت
امشب برای من تو دعا کن که شامِ بعد
بی سر به رویِ دامنِ زهرا نبینمت
(حسن لطفی)
بسمالله الرحمن الرحیم
#شب_دهم_محرم
امان نامه
شبِ حرم شبِ احرام شامِ تاسوعاست
میان خیمهیِ اصحاب روضهی زهراست
شب است و باز به گِردِ خیام میگردد
دوباره دورِ خیامِ امام میگردد
صدایِ پایِ نگهبان خیمه میآید
دوباره خواب به چشمانِ خیمه میآید
کسی خیالِ حرم را نمیکند تا اوست
سکینه صحبتِ غم را نمیکند تا اوست
عَلَم به دوشِ علمدار تا قدم میزد
هراس را به دلِ دشمنان رقم میزد
اگر صدایِ قدمهاست جایِ غربت نیست
میان لشکرِ دشمن نگرد جرات نیست
به مَشک سمتِ حرم برده آب را عباس
حرام کرده به بیگانه خواب را عباس
گذشته نیمهای از شب مدام میگردد
شب است و باز به گِرد خیام میگردد
که دید بِینِ سیاهیِ شب کسیآید
زِ دور سمتِ امیر عرب کسیآید
به خشم خیره شده شیرِ هاشمی غُرید
نَهیبِ غُرشِ عباس در فضا پیچید
که هستی اینهمه جرات به خویشتن دادی؟
و دودمانِ خودت را به سوختن دادی؟
عَلَم ندیده ای از دور با علمدار است
چگونه آمده ای چشم خیمه بیدار است
اگر قدم زِ قدم رویِ خاک برداری
قدم به خاک نخورده دو چاک برداری
کلام او که به پایان رسید جانش سوخت
صدایِ نالهی زینب شنید جانش سوخت
به رویِ چشمِ زمین ماهِ خاندان اُفتاد
زمین به پیشِ قدمهایِ آسمان اُفتاد
مرا ببخش چرا آمدید تا اینجا
سلام حضرت بانو شما کجا اینجا
دو چشمِ خستهیِ خاتون کربلا وا شد
تمام زمزمه اش ذکرِ واحسینا شد
رسیدهام که ببینی مرا قراری تو
وصیتِ پدرم را به یاد داری تو
گرفت دست تو و گفت ای توانِ حسین
همیشه جانِ تو و جانِ کودکانِ حسین
چه شد که خاک به دامان و چنگ بر جامه است
ببین به خیمهمان صحبتِ امان نامه است
جهان به چشمِ علمدار تار تر شده بود
تمامِ قامتِ عباس شعله ور شده بود
میانِ شب عرقِ شرم از جبین میریخت
سرش به زیر چه اشکی بر آن زمین میریخت
گرفت چادرِ بانو و بال و پَر میزد
برایِ غربت او داد از جگر میزد
سوار رفرف خود شد توان به مرکب داد
علم به دوش گرفت و توان به زینب داد
کشید تیغ دو سر را به دورِ سر چرخاند
سپاه را به نگاهی به جنبشی لرزاند
رگی به صفحهی پیشانیاش تورم کرد
تمام لشکرِ شب دست و پایِ خود گم کرد
دوباره مرکبِ خود را به رقص آورده
شبیه سینهی آتش فشان تلاطم کرد
به بیرقی که به دوشش نهاده موج اُفتاد
امیر سمت حرم آمد و تبسم کرد
کشیده نعره که امشب امانتان بِبُرم
برای حرف امان نامه دودمانتان بِبُرم
به زخم تیغ علی بازوانتان شکنم
به ضربهای همهی استخوانتان شکنم
رسید ظهرِ دهم نوبت علمدار است
تنش به رویِ زمین های گرم خونبار است
وزید سوزِ حزینی به خیمهگاهِ رباب
که ای برادرِ تشنه برادرت دریاب
میان علقمه خونش به راه اُفتاده
دو چشم خون شده و از نگاه اُفتاده
کنارِ پیکرِ او بویِ یاس پیچیده
شکسته مادری آنجا به آه اُفتاده
حرامیان همه با نیزه های خود رفتند
امیر مانده و در قتلگاه اُفتاده
حسین می رسد و جمع میکند او را
میانِ راه چرا تکه ماه اُفتاده
به پا بخیز که سمت حرم کسی نَرَود
ببین به خیمه ی زینب نگاه اُفتاده
(حسن لطفی)
#اباعبدالله_الحسین_ع
#عاشورا
#گودال
تمام دشت به حالم نظاره ميكردند
به يكدگر پي ِ غارت اشاره ميكردند
برايِ بردنِ يك گوشواره ي ناچيز
حراميان به خدا گوش پاره ميكردند
محمدحسن بیات لو
بسم الله الرحمن الرحیم
#اباعبدالله_الحسین_ع
#عاشورا
#گودال
افتاده ای روی زمین و سر نداری
در این بیابان یک نفر یاور نداری
ازبس جراحت بر تنت جا خوش نموده
یک جای سالم در همه پیکر نداری
بگذار تا که جان دهم پیش تن تو
اصلا تصور کن دگر خواهر نداری
درخیمه ها هرکودکی چشم انتظار است
خیز و بگو عباس آور نداری
با من بگو پیراهن و عمامه ات کو؟
بگذر از این انگشت و انگشتر نداری!
دوروبرم یک مشت نامحرم...سه نقطه
دیگر مگو زینب چرا معجر نداری
محمدحسن بیات لو
بسم الله الرحمن الرحیم
#اباعبدالله_الحسین_ع
#عاشورا
#گودال
بدنت روی خاک صحرا بود
دور تا دور تو پر از نامرد
نه فقط شمر هرکس آنجا بود
از سر حرص زخمی ات میکرد
مثل گیسوی درهمت دیدم
ناگهان پیکر تو درهم شد
نانجیبی به قصد کشتن تو
ازروی اسب سمت تو خم شد
چشم خود بستم و ندیدم تا
چه بلائی سر تو می آید
با دو گوش خودم شنیدم که
ناله ی مادر تو می آید
از میان شلوغی گودال
چیزی از جسم تو نمی ماند
بعد ازاین غارتی که شد چیزی
از تو جز اسم تو نمی ماند
یکنفر میکشد تو را بر خاک
یک نفر نیت سرت دارد
یک نفر آمده در این اوضاع
از سر عمامه ی تو بر دارد
میزنم داد بس کنید این قدر
بدنش را به خاک و خون نکشید
با سر نیزه و نوک خنجر
این همه بر دهان او نزنید
محمدحسن بیات لو
#محرم
#سید_الشهدا
امان از بادها... سوزان وزیدند
امان از تیغ ها برّان رسیدند
ألا یا اهلَ العالم جد من را
به روی خاک ها عریان کشیدند
ألا یا اهلَ العالم اهل کوفه
سرش را با لب عطشان بریدند
سواره ده نفر ناپاک زاده
به روی آن تن بی جان دویدند
جسارت بر تنش کردند اما
فقط از رأس او قرآن شنیدند
سرش را داده اند و با بهایش
نمیدانم چقدری نان خریدند؟!
#محمد_جواد_شیرازی
یوسف من
دل من داغدار رفتن توست
بهروي خاک اين صحرا تن توست
تمام گرگها در قتلگاهند
چه دعوايی سر پيراهن توست
#یوسف_رحیمی
یااباعبدالله
سیلی و مُشت می زند دشمن/
در حد کُشت می زند دشمن/
از قفا سر بریده شد ارباب/
خنجر از پُشت می زند دشمن/
بسمالله الرحمن الرحیم
#شب_دهم_محرم
از زبان حضرت زینب سلام الله
خیمهها را یکییکی گشتم
تا که امشب تو را نگاه کنم
تا دل سیر گریهای بکنیم
تا دَمِ صبح آه آه کنم
پشتِ این خیمهها،چرا بر خاک؟
فکرِ این تشنهی صدایت باش
خارها را که حال میچینی
جان من فکر دستهایت باش
تازه خوابیدهاند طفلانت
سایهیِ میرِ خیمه کم نشود
دلِ من میتپد دعای کن
بی علمدار این حرم نشود
هرچه خواستم رباب بس بکند
آنهمه آه و ناله را که نشد
هرچه میخواستم ببافم باز
گیسوانِ سه ساله را که نشد
اصغر امشب که خواب رفته ولی
حال و احوال مادرش پیداست
با خودش تا به صبح میگوید
که سفیدیِ حنجرش پیداست
خواب دیده که شیرخواره یِ او
لبش از آفتاب خشک شده
کاش میشد بگیرد از شیرش
حیف شیر رباب خشک شده
جان مادر بیا و از پیش
من نه طفلان بی پناه نرو
هرکجا می روی برو اما
سمت گودال قتلگاه نرو
(حسن لطفی)
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#حضرت_سکینه علیهاالسلام
#وداع_عاشورا
#غزل
دست نوازش
از اسب فرود آی و ببین دختر خود را
بنشان روی دامن، گلِ نیلوفر خود را
تنها مرو ای همسفر از خیمه به صحرا
همراه ببر، باغ گل پرپر خود را
تا قلب سکینه، کمی آرام بگیرد
بگذار روی شانهٔ گلها، سر خود را...
با رفتن خود، ای گل داودی زهرا
پاییز مکن، باغ بهارآور خود را
بگذار که تا روی تو را سیر ببینم
آرام کنم، خاطر غمپرور خود را
یوسف به تماشای تو آمد، که بپوشی
پیراهن دلبافتهٔ مادر خود را
در هیچ دلی، ذرّهای اندوه نماند
بگشاید اگر لطف تو بال و پر خود را
گر بر سر آنی، که به مهمانی خنجر
در باغ شهادت، بِبَری حنجر خود را
چون موج بکش، بر سَرِ این ساحل غمگین
یک بار دگر، دست نوازشگر خود را...
#محمدجواد_غفورزاده
#شعر_عاشورایی
#شهیدان_کربلا
#شب_عاشورا
#غزل
#حضرت_امام_حسین_علیه_السلام
اول جلسهای
بگیر بالِ مرا باز در هوای خودت
مرا بِبَر به کنارت،به کربلایِ خودت
من آشنایِ توام خانه زادِ مادرتان
نصیب در به درت کن شبی دعایِ خودت
نفس بزن که مذابم کنی در این شبها
نفس بده که بسوزم فقط برایِ خودت
دلم کتیبهیِ اشعار محتشم شده است
بزن به سینهام آتش،به روضههایِ خودت
ببین که نذرِ درِ زینبیهات شدهام
بکش به دیدهام از گرد و خاک پایِ خودت
از آن زمان که مرا نوکرت خدا خوانده
نشسته بر جگرم داغِ بوریای خودت
وصیتم شده آقا!مرا کفن نکنند
مگر به پیرهن مشکی عزای خودت
(حسن لطفی)
بسمالله الرحمن الرحیم
#شب_دهم_محرم_امام_زمان_عجل_الله
کشتی شکست خوردهی طوفانِ گریهایم
امشب عجیب بی سر و سامانِ گریهایم
ما غیرِ گریه پیشِ تو چیزی نداشتیم
این آبرویِ ماست به قربان گریهایم
با رو به کربلا شده شاید که جان دهیم
یا اینکه رو به سوی خراسان گریهایم
وقتی نداشتند حرمتِ مهمانِ کربلا
حرمت نگاه داشته مهمان گریهایم
دامان لطف را نکش از دست های ما
جانِ تو دلشکسته به دامانِ گریهایم
یعقوبِ چشمهای شما هم سفید شد
یوسف کجاست خستهیِ کنعان گریهایم
با گریه زخمهایِ شما خوب میشود
حیرانِ چشمهایِ تو حیرانِ گریهایم
بیچارههایِ امشبِ احوالِ زینبیم
آوارههایِ شامِ غریبانِ گریهایم
امشب صدایِ پایِ عمو میرسد هنوز
فردا میانِ خیمهی سوزانِ گریهایم
امشب هنوز حسِ یتیمی نیامده است
فردا اسیرِ هِق هِقِ طفلانِ گریهایم
(حسن لطفی)
بسم الله الرحمن الرحیم
#اباعبدالله_الحسین_ع
#شب_عشورا
#وداع
میروی پشت سرت این دل من جا مانده
قدری آهسته که فرمایش زهرا مانده
بسکه سرگرم تماشای تو بودم دیدی؟
همه ی دشت به من گرم تماشا مانده
بعد عباس به کار تو گره افتاده است
حق بده پس گره روسری ام وا مانده
خوب شد نیست اباالفضل ببیند اینجا
خواهرش در وسط معرکه تنها مانده
بوسه بر زیر گلویت عوض مادر بود
نوبت بوسه ی من بر روی رگها مانده
محمدحسن بیات لو
آه از امشب که علمدار تو جایش خالی ست
خیمه ها دیگر از آن لطف و صفایش خالی ست
#رضا_خادمه_مولوی
در دشت بلا قحطی ایمـان شده است
هــر دیو و ددی نماد انسان شده است
مــردان همه سر به نیـزه ها بخشیدند
سالار زنان بی سرو سامان شده است
#زهره_موسوی
#یا_حسین
شد در تب و تاب آب! آب! آب عباس
در دست گـرفت مشک بی آب عباس
تا آب رسیـد و نه! ننوشید و گذاشت
یک داغ بــــزرگ بـــــر دل آب عباس
#جلیل_صفربیگی
#یا_حسین
از قــــافلهای کــــه میرود سمت بلا
یک کوه پراز غرور و غم مانده به جا
هرچند که کشتی نجات است حسین
اسطورهی غیرت است زینب به خدا
#آوا_اکبری
#یا_حسین
مولای من" حسین" جان
خوب امشب اصغر را در آغوش
بگیر "رقیه "را نوازش کن
علی اکبر را سیر ببین...
یقین دارم فردا با طلوع خورشید
دشمن فرصت هیچ کاری را به تو
نخواهد داد...
حسین جان
هر چه دردو بلا ست..
همه در کربلا فردا حاضر ند..
تا تو را در برابر یزیدان از پای
در آورند..
اماعشق خدادر وجودت
همه دردها وغمها را زمین گیرخواهد کرد
همین
که مینویسم کربلا
شعرم تشنه میشود
قلمم خون میریزد
همین
که مینویسم
حسین
واژه ها
گریه میکنند
آب شرمنده میشود
#سعید_سلگی
از حرم تا قتلگه زینب ندا می زد حسین
آن طرف تر زیر پاها،دست و پا می زد حسین
در میان کودکان تشنه لب در خیمه ها...
دختری قدش خمیده،هی صدا می زد حسین
#مسعود_محمدپور
این دردعظیمی کہ کنون دردل وجان هست
از دشت بلا خیزد و آن پیکر و آن دست
#سقا بہ وفا، جان بہ ره عشق ببخشید
دردا کہ فقط آب بہ نامش شده پیوست
#حسین_فروتن
#یانافذ_البصیرة
از همه ی غم ها و شرم ها و ظلم های عاشورا گفته اند و گفته ایم
اما چه کسی از دل "فرات" خبر دارد در این شب ها ؟
شرمنده ی چشمان " عباس " شدن درد کمی نیست
#یاقمر_العشیرة
▪️ماه شب های سیاهم به چه روز افتادی؟
▪️همه ےپشت و پناهم به چه روز افتادی؟
▪️سرو رعنای برادر چقدر خم شده ای!
▪️شاه شمشاد قدان!خردشدی، کم شده ای
[="Times New Roman"][="Navy"][b]content[/b] [/]
بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست به تن این همه سردار سری نیست که نیست بنویسید که خورشید به گودال افتاد و پس از شام غریبان سحری نیست که نیست
دوچشمش به برادر،/ دودستش به سلاسل/ نگاهي به حسينش،/ نگاهي سوي قاتل کند گريه به زخمِ،/ سرش، چوبه ي محمل/ که ازخون جبين،/ سرخ شده محمل زينب/ امان ازدل زينب ┏━━━✨✨✨━━┓
ای کشتی نجات، نجاتم بده حسین/ تشنست جان من، کمی آبم بده حسین/ گویند عاشقان، که چراغ هدایتی/ پس راه راست را تو نشانم بده حسین
ذوالجناحا پدرم کو؟/ تو چرا تنهایی؟/ چه خبر بوده؟/ چرا پس سپرش خونین است؟
❁﷽❁ ایــڹ طـــرف دســٺ مــڹ روے سر/ آڹ طـــرف دســــٺ صـــد نفر نیزه/ نیـــــزه از هـــر سمٺ اگر خوردے/ نخــورے ڪــاش از ڪمــــــر نیزه
سالار زينب (سلام الله علیها)/ يكي با نيزه اش از پشت ميزد/ يكي با چكمه و با مُشت ميزد/ خودم ديدم سنانِ دائمُ الخَمر/ حسينم را به قصد كشت ميزد
پیچیده دراین دشت عجب بوی عجیبی/ جا مانده ازآن قافله عطرگل سیبی/ گاهی سرنی بودوزمانی ته گودال/ طی کردگل من چه فرازی چه نشیبی!
اے آب فراٺ از ڪجا مےآیے/ ناصاف ولے چہ با صفا مےآیے/ خودرانرساندے بہ لب خشڪ حسین/ دیگر بہ چہ رو بہ ڪربلا مےآیے!!
یا رقیه سلام الله علیها؛/ با اسیران میرودطفلی سه ساله سوی شام/ ردپای کوچکش برروی صحرا مانده است...
از تماس تازيانه هر تنی آزرده بود/ صحنه راعباس اگر ميديد،بی شک مرده بود
با همان تیغی که در محراب بر فرقت زدند!/ دخترت رابین کوفه باغلافش میزدند...
در شام، شام هر شب ما تازیانه بود/ عمه تمام خرج سفر را حساب کرد
زينب چه زينبی كه پس از ظهر واقعه/ با هر نفس تداوم سلطان ديگر است/ الحق كه مُھر تربت اعلیٰ کربلا/ از ردپاى زينب کبرىٰ معطر است
حسین جان؛/ در عرش ملائک همگی جامه دریدند/ بردند، چو عمامه پیغمبریت را...
زینب جان؛/ اینּ خط و اینּ نشان؛ به نخِ معجرت قسم/ دیگـر زنی شـبـیـه تو پیدا نمی شـود
سرّ تمام روضه ی زینب ،همین وبس/ این کشته فتاده به هامون، سرش کجاست؟
هر کسی با نام زیبای کسی مأنوس شد/ بر لبان ما فقـط ذکر اصیل زینب است
مقتل سیدالشهدا؛/ ضربه اول که وارد شد رگ او پاره شد/ ضربه دوم که وارد شد حرم آواره شد / ضربه سوم رسید و بند حلقومش گسست/ استخوان های گلو با ضربه بعدی شکست / ضربه پنجم نمیگویم چه شد خاتم گریست/ ضربه بعدی تمام عالم و آدم گریست / ضربه بعدی صدای شاه عطشان را برید/ ضربه هشتم که وارد شد فقط آهی کشید / ضربه دیگر ز پشت سر فروشد تا گلو/ ضربه دیگر به خون خود کند مولا وضو / گرچه خنجر کند اما با فشار آمد فرود/ ناله إنا الیه الراجعون آقا سرود / ضربه آخر که وارد شد سر از پیکر فتاد/ بعد از آن یک نیزه بر حلقوم ثارالله نهاد / نیزه بین استخوانی از گلو سکنی گرفت/ گریه ام ابیها جان مافیها گرفت/ سر بروی خاک شد بازیچه هر دست و پا/ سوی دیگر پیکری عریان شده یا مرتضی / خنجری آمد که انگشتر ز کف بیرون کند/ دست شاه بی کفن را موجی از جیهون کند / زیرو رو میشد ب زیر سم اسب دشمنان/ غارت انگشت و انگشتر ب دست ناکسان / چکمه ای زد بوسه بر لعل لب پور علی/ روضه میخواندبه جنت زین مصیبتها نبی / قصد قربت کرده بودند و به پهلو میزدند/ سنگهایی پشت هم بر کنج ابرو میزدند / نعل تازه جسم درهم وای ازان حال و هوا/ زینب کبری نظر میکرده بر آن ماجرا / باعصا و سنگ و خنجر باوضو اورا زدند/ پیراهن برتن نبود آن شاه دلجو را زدند / دختر ختم رسل آمد عزاداری نمود/ خون ز رگهای حسین بن علی جاری چو رود / پیکری لبریز خاک و خون میان قتلگاه/ آن طرف زینب به سر میزد میان خیمگاه / کاش می مردم نمیگفتم چه شدبس کن قلم/ کامد از این روضه ها بر سینه عالم ألم /
جهان هرگز فراموش نمی کند/ یک روز و انهمه خورشید؟/ یک روز و انهمه غروب؟/ از ان پس روزها همه کوتاهتر شدند / #حمید_رضا_شکار_سری
این ماتم بزرگ نگنجد در این جهان !/ آری در آن جهان دگر نیز ؛/ این عزاست…/ #وحشی_بافقی
من شاعرم اما اگر نقاش بودم/ یک عصر عاشورای دیگر می کشیدم/ قطعاً برای تسلیت دادن به زینب / حتی شده یک نیزه کمتر می کشیدم / #هوشنگ_دیناروند