2. خصوصیات اخلاقی پیامبر
پیامبر مکارم اخلاق داشتهنه فلسفهی اخلاق. در اخلاق پیامبر آنچه مورد تاکید است پایبندی سفت و سخت و با استقامت پیامبر به اخلاق است. بنده دقت نظر پیامبر در تاسیس یک نظام اخلاقی کاربردی و پراگماتیک و الگوریتمی با دقت ابررایانهای که در شرایط دشوار اخلاقی نتیجهی هر یک از دو انتخاب موجود را شبیهسازی کند و مثل شطرنج بهترین گزینه را انتخاب کند را قبول ندارم.
اگر قرآن را مطالعه کنید، متوجه خواهید شد که آیات زیادی در مورد موضوعات فلسفه اخلاق دارد.
ادعایتان نادرست است. کافیست فلسفه اخلاق در قرآن را جستجو کنید.
armandaneshjoo;732855 نوشت:
لذا خصوصیات اخلاقی پیامبر احتمال دروغگو بودن او را از بین میبرد و اثبات میکند که او واقعا فکر میکرده پیامبر است. اما اثبات نمیکند که او درست فکر میکرده که پیامبر است. اثبات نمیکند که دچار تخیل و توهم نبوده. اثبات نمیکند که فرق تخیل و واقعیت را به دقت میفهمیده. اثبات نمیکند که فرق اسطوره و تاریخ را تشخیص میداده.
تخیل و توهم ممکن است باعث تفکر «پیامبر بودن» شود، اما یک شخص امی، آیا میتواند معارفی مانند فلسفه اخلاق را از توهمات دریافت کند؟
آیه 28 سوره نجم: «و ايشان را به اين [كار] معرفتى نيست جز گمان [خود] را پيروى نمیكنند و در واقع گمان در [وصول به] حقيقت هيچ سودى نمیرساند»
این جمله را کسی بیان کرده که فرق تخیل و واقعیت را نمیداند؟
armandaneshjoo;732855 نوشت:
3. فشارها و تطمیعها و تحدیدها و ارعابها و ...
عرض شد که
در دراز مدت اینها همه عوامل فشار عاطفی بر فرد و عامل تقویت شرح صدر و کنترل عاطفی او هستند که گفتیم باعث افزایش قریحه ادبی میشود.
ادعائی نادرست.
عوامل فوق باعث بروز واکنشهای احساسی ناخوشایند میشوند و اگر انسان قادر به کنترل این عواطف ناخوشایند نباشد دچار صدماتی همچون افسردگی، تخریب عزت نفس، کاهش اعتماد بنفس و ... خواهد شد.
آنها عامل تقویت شرح صدر و قدرت کنترل عواطف نیستند.
بلکه شرح صدر و قدرت کنترل عواطف است که باعث استقامت در مقابل آن فشارها و تطمیعها و تهدیدها و ارعابها میشود.
قدرت کنترل عواطف (عواطف=واکنش احساسی) هیچ دلیلی ندارد که باعث افزایش قریحه ادبی شود.
تلاش شما اینست که گزاره فوق را معلل جلوه دهید.
armandaneshjoo;732855 نوشت:
در کوتاه مدت هم مطالعهی تاریخ ادبیات نشان میدهد حس سخنوری و شاعری زیر فشار و استرس، در صورت وجود احساس عشق و امید درونی شدیدا تقویت میشود. به طوری که شعرای بزرگ بهترین شعرهایشان را در زیر چنین فشارهایی گفتهاند. مانند 12 تا از دو بیتیهای اصیل خیام، شعر دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند حافظ، پیافکندم از نظم کاخی بلند و ایا شاه محمود کشورگشای از فردوسی، بشنو از نی چون حکایت میکند مولوی و ...
این موضوع حتی توجیه علمی دارد. در حظور عواطف قوی، شاعر هم حرفهای زیادی برای گفتن دارد و هم ذهن او به شدت بیدار است و میتواند لغات مورد نیازش را بیابد.
واقعا متوجه نحوه نگرشتان به مسائل نمیشوم.
در مطالبتان هم نوعی مصادره به مطلوب وجود دارد و هم نگرش با جوانب محدود.
پیامبر(ص) شاعر و یا ادیب نبوده که بخواهد از روی ذوق شعری و با احساسات سرشار قطعه شعری بسراید یا قطعهای ادبی ارائه دهد.
سخنان وی مملو از معارف بلندیست که حاکی از توجه به محتوای مطلب است.
و البته سخنان سعدی و مولوی و ... نیز سرشار از دقایق و معارف بلند در زمینههای گوناگون است.
برای اینکه کلامی هم شامل محتوای غنی و هم در درجات بالای فصاحت و بلاغت باشد، در وهلۀ اول لازم است اندیشه و معرفت گوینده سخن، وزین و غنی باشد. و در وهلۀ بعد اگر گوینده سخن قادر به مهار احساسات و کنترل واکنشهای احساسی بعد از آن (عواطف) نباشد، این مسئله اثر مستقیم بر محتوای سخنش و نیز فصاحت و بلاغتش خواهد گذاشت.
حتی احساسات و عواطف خوشایندِ کنترل نشده، به علت شور و هیجانی که تولید میکند، کردار و گفتار را از روال سالم و منطقیش دور میکنند.
مثالهائی که در مورد شاعران و سخنوران ایرانی ذکر نمودید، یا ناشی از حالات عرفانیست که با بحث احساسات متفاوت است، و یا رخدادهای اجتماعی و روزمره، موضوعی را پیش روی آنها قرار داده که پس از تحلیل آن، اندیشه خود را در قالب کلامی فصیح و بلیغ به مخاطبشان منتقل میکنند.
بنده منکر اینکه احساسات و عواطف خوشایند و ناخوشایند روی قریحه ادبی تاثیر دارد نیستم، اما موازی با آن بر روی محتوای سخن نیز تاثیر دارد.
لذا اگر اینها (چه خوشایندش و چه ناخوشایندش) کنترل نشود، آثارش مثبت نخواهد بود.
عاملی که باعث میشود انسان قدرت کنترل آنها را داشته باشد عقل ورزی و خرد ورزیست. نه بیسوادی.
armandaneshjoo;732855 نوشت:
نتیجه
1. برای بنده تقریبا اطمینان حاصل شده که اعجاز و خرق عادت و تحدی ابزاری بسیار مناسب در مقایسهی حقانیت ادیان هستند. اما اصلا برای درک منطقی و عقلانی دین مناسب نیستند. این همان نتیجهی گمشده ای بود که بنده به دنبالش میگشتم و از رسیدن به آن خوشحالم.
متاسفانه شما تنها نظرات شخصی خودتان را قبول دارید و آنها را با قطعیت تام در مطالبتان بیان میکنید.
بررسی اعجاز قرآن بدون اثبات خداوند شما را به کجا قرار است برساند؟
وقتی بدیهیات مورد استفاده در براهین وجودی اثبات خداوند را تجربی دانسته و برایشان طلب مدرک میکنید، یعنی بر موقف و خشت اول متوقفید.
در تاپیکی دیگر جناب صدیق برهانی را حول محور حکمت خدا ارائه دادند.
خب شما بدون پذیرش واجب الوجود بالذات و از جمله حکمتش، چگونه میتوانید از آن همه احتمالی که برای الهی نبودن قرآن در ذهن دارید رها شوید؟
احتمالاتی از این قبیل:
شخصی که سواد خواندن و نوشتن ندارد، میتواند سخنانی در اوج فصاحت و بلاغت بگوید که همه را عاجز کند.
وی میتواند در اثر توهم و خیال، فکر کند که پیامبر است.
وی نمیتواند وهم را از واقعیت تمیز دهد.
بنده به این احتمالات پاسخ دادم، اما مشکل شما جای دیگر و در خشت اول است.
armandaneshjoo;732855 نوشت:
2. بنده نیز مانند فرهنگشناسان گمان میکردم دین چیزی بین هنروعقل است. اکنون متوجه شدم که حوزهی دین حوزهای جامع است هنر و عقل را همزمان در بر میگیرد. تا کنون میخواستم به هر بهانه که شده دین را دور نیندازم و نگه دارم. اکنون که فهمیدم دین حاصل آشتی عاطفهودانش است حل مساله تقابل دینودانش برایم بسیار آسانتر شده.
متوجه منظورتان نمیشوم. بالاخره دین را دور انداختید یا نه؟
و:
منظورتان از این تساوی: هنر=عاطفه=دین چیست؟
و:
منظورتان از این تساوی: عقل=دانش چیست؟
armandaneshjoo;732855 نوشت:
3. بنده دنبال دانششناسی دین بودم. چنین چیزی اصلا وجود ندارد. اما روش شناسی دین وجود دارد و این روش شناسی میتواند هنر را با عقلانیت آشتی دهد. این نه تنها یک پیشرفت بزرگ در تفکر بنده است بلکه جایگاه دین را دوباره در زندگی بنده تثبیت میکند.
خلاصه این که حقیقت داشتن قرآن اثبات نشد (بلکه رد شد)، ولی حقانیت دین اثبات شد. حال باید حقانیت اسلام را در میان ادیان سنجید و حقانیت ادیان را در مقابل حقانیت هنر و دانش سنجید.
کجا رد شد؟
و اینکه حقانیت دین اثبات شد، چه معنی میدهد؟ کدام دین؟
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
دوست عزیز و گرامی، جناب شریعت عقلانی.
شریعت عقلانی;733065 نوشت:
اول اینکه پیامبر ص بی سواد نبود. بلکه سواد تجربی داشت. از ادیان مختلف آگاهی داشت. اگر منظورتان سواد خواندن و نوشتن است خوب بعد از نبوت هم ایشان نتوانست قرآن را بنویسد. بلکه فقط می گفت. برای بیان کردن یک سری مفاهیم نیاز به سواد خواندن و نوشتن نیست.
بله منظورم سواد خواندن و نوشتن است.
در پست شماره 245 و در پاسخ به نقل قول جناب آرمان با تیتر «پیامبر امی» توضیحی در این مورد دادم.
اینکه هم سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد،
و :
هم حافظه فوق العاده قوی داشته باشد تا دارای سواد تجربی بالائی باشد، هم قدرت تحلیل قوی داشته باشد، هم کنترل شگرفی روی عواطف خوشایند و ناخوشایندش داشته باشد، هم بتواند ادیان دیگر را تحلیل کند و برخی ایرادات و اشکالاتشان را بیان کند و حتی بخشی از آنها را تحریف شده بداند، هم بتواند در اوج فصاحت و بلاغت معارف بلندی را ارائه دهد که دیگران را عاجز و متحیر کند، هم بتواند آئینی ارائه دهد که هر چند اصول مشترکی با ادیان قبلی دارد، اما از نظر کمال و غنا اصلا با آنها قابل مقایسه نیست و ...
از نظر بنده همه اینها با بیسوادی قابل جمع نیست.
پیامبر در ادعای نبوتش یا دروغگو بوده یا راستگو.
اگر راستگو بوده، یا واقعا از سوی خداوند مبعوث شده ، یا در اثر توهم و خیال فکر میکرده پیامبر است.
اگر از روی وهم و خیال بوده، پس آن معارف و دقایق را چگونه کسب نموده؟
از توهمات یا از سواد تجربی؟
در مورد اول، آیا توهمات قادرند به انسان معارف و دقایق را منتقل کنند؟
در مورد دوم، آیا همه آنچیزی که وی بیان کرده عینا همان سواد تجربیش بوده یا بسیار جامعتر، کاملتر و بعضاً متفاوت (حتی در زمینه سرگذشتها و حکایات) بوده؟
شریعت عقلانی;733065 نوشت:
جناب استوار به نظر شما وقتی فشارها بر انسان زیاد می شود معنویتش بیشتر نمی شود؟؟ به اعتقاد بنده انسان تحت فشارهای همه جانبه جوشش درونش بیشتر می شود.
لزوما خیر. حتی ممکن است به افسردگی و یا خودکشی منجر شود.
این موضوع: در وهلۀ اول بستگی تام به خود شناسی ، خدا شناسی و هستی شناسی انسان دارد. بطور مثال در روانشناسی، اعتماد به نفس را به سه مقوله تقسیم میکنند: 1) روحی و معنوی ، 2) احساسی و عاطفی 3)رفتاری
و مهمترین آنها همان روحی و معنویست که درگیر آن سه شناخت است.
و بدون داشتن این بُعد از اعتماد به نفس، دو مورد دیگر دچار خسارت فراوان میشوند.
و در واقع تمامی موضوعات روانشناسی و حالات و کارکرد روان انسان به این شناختهای 3 گانه مرتبط است.
در وهله دوم بستگی به اهداف و باورها و دلبستگیهای وی دارد.
ارزش گذاری که وی در مورد این سه مقوله انجام میدهد، در واکنش او بسیار حائز اهمیت است.
برخی مرجع ضمیر هـ در من مثله را قرآن دانسته اند و برخی خود پیامبر. ولی چیزی که مسلم است هر دو نیست. یعنی نمی توانی بگویی مثل قرآن را از مثل پیامبر بیاورید. شما در این جا مرجع را هر دو قلمداد کرده اید.
قبلا توضیح دادم که در بررسی بلاغی قرآن، شرایط و زمینه سخن در نظر گرفته میشود.
مثلا چرا وی برای شدت و تاکید در اینجا از لفظ «ان» و در آنجا از حرف «ل» استفاده کرده و ...
لذا درگیر شدن با شرایط زمانی و مکانی و سایر زمینهها (از جمله مخاطبان) بناچار اتفاق میافتد.
اگر قرار بود مثلیت به پیامبر برگردد، در وهلۀ اول ، تحدی انفرادی میشد بدون کمک گرفتن از دیگران.
بنده فقط بحث توجه به آن شرایط را عنوان کردم از بابت بُعد وجدانی ماجرا و کمک به نتیجهگیری معقولتر.
زیرا نتیجهگیری بهتر و دقیقتر در گرو توجه به وجوه بیشتر و پرهیز از نگرش تک بُعدیست.
سلام علیکم و رحمة الله و ممنون از بزرگواری حضرتعالی؛
سین;733268 نوشت:
دیگر این راه که شما میفرمایید نمیتواند نقطهی شروع مناسبی برای او باشد، میتواند؟
در برابر دعوت انبیاء دو گروه وجود دارند که گروه اول که عرض شد اقل قلیل اند؛ یعنی آنانکه خودشان منبعث شده باشند و به پاس شکرگزاری از خالق خویش به دنبال رسولی از جانب او باشند؛ اینان وقتی در برابر دعوت رسولی از جانب خداوند قرار می گیرند از او می خواهند که نشانه ای از جانب پروردگار "من" بیاور؛ یعنی من خدایم را می شناسم و تو فقط نشانه ای بیاور که از جانب او هستی.
اما گروه دوم و کسانی که اصولاً با خداوند متعال مشکل دارند در برابر دعوت انبیاء عظام علیهم السلام چه وضعیتی دارند؟
به نظر می رسد که روش پیامبران الهی اینگونه بوده است که ابتدا با تذکرات پی در پی به آیات انفسی و آفاقی، در پی اثاره کردن فطرت و معروف فطری بندگان بوده اند. در واقع، تا خداوند متعال شناخته شده نباشد امکان شناخت رسول او نیز وجود ندارد که رسول، همانطور که شما هم در لابلای فرمایشات خود اشاره داشته اید، "به او" شناخته می شود. این همان است که ما هم عرض می کنیم که اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسولک. "ک" در رسولک یعنی رسول به تو شناخته می شود و معرفه شدن رسول به معروف بودن "ک" است که پیش از شناخت رسول به رسالت محقق شده است.
آنچه در مورد "آیه" و "بینه" بودن قرآن و این دو شان پیش از این عرض شد، همین است. یعنی، این امکان وجود دارد که "آیه" بودن آیات قرآن حکیم برای خداوند متعال و "بینه" بودن قرآن مجید برای نبوت حضرت رسول صلی الله علیه و آله، برای یک نفر به صورت همزمان محقق شود؛ اما در اینجا نیز اصطلاحاً معرفت خداوند متعال بر معرفت رسول الله صلی الله علیه و آله تقدم رتبی دارد. بعبارت دیگر کارکرد اولیه و ذاتی آنچه عموماً معجزه خوانده می شود و شما با دقت آن را "بینه" فرموده اید، اثبات خداوند متعال نیست بلکه پاسخ به این سوال است که آیا مدعی واقعاً از جانب خداوند متعال است یا خیر. توضیحاتی که عرض شد از این باب بود که این دو شان در مورد قرآن کریم و یا هر بینه دیگر می تواند همزمان باشد که در این فرض نیز، شان آیه بودن تقدم رتبی نسبت به بینه بودن دارد.
اگر اینگونه باشد که عرض شد، یعنی رسول خداوند متعال هم در بدو دعوت خود و پیش از آنکه به رسالت خویش دعوت کند به خداوند متعال دعوت می کند، آن وقت این سوال شما که:
سین;733268 نوشت:
اگر این مدعی رسالت به شما گفت چندهمسری مجاز است
،
تبدیل می شود به اینکه آیا اصلاً مدعی رسالت در ابتدای دعوت خود به بندگان چنین احکامی را بیان می کند؟
اگر موضوع را در ظرف تحقق آن بررسی کنیم، یعنی نظر کنیم به نحوه نزول و تربیت رسول خدا صلی الله علیه و آله مردمان را، می بینیم که بیان چنین احکامی زمانی بوده است که شخص نبی به عنوان خبرآورنده از سوی خداوند متعال پذیرفته شده است. یعنی ابتدای دعوت بر اساس احکامی نیست که عقل ما نسبت به آن و ترجیح یک طرف بر طرف دیگر حکمی ندارد (مثل مثالهایی که زدید و البته اگر لازم شد باید در مورد نوع احکام بر اساس نسبت آنها با عقل کمی بیشتر تبیین شود؛ البته اگر احیاناً در این حوزه سوالی داشتید). آیات و سور را با این توجه یک بار تلاوت بفرمائید؛ اصلاً تفاوت بهت آوری در معرفت ما نسبت به قرآن حاصل می شود.
با این توضیحات به نظرم تعرضی نسبت به این سوال شما هم که:
سین;733268 نوشت:
آیا شما دلیلی دارید که بفرمایید اینطور نیست و معجزه فقط برای اتمام حجت در بارهی نبی بودن شخص مدعی نبوت است؟
و اینکه کارکرد معجزه "فقط" بینه بودن بر صدق نبوت نیست و می تواند همزمان آیة الله نیز باشد عرض شد.
در مورد لفظ "اتمام حجت" هم که استفاده کردید شاید لازم باشد یک توضیح داخل پرانتز عرض شود؛ از جهت اینکه "اثر" بینه اتمام حجت هم هست اما بدون بینه اصلاً حجتی برای صدق مدعی نبوت وجود "ندارد". یعنی اینگونه نیست که بدون ارائه بینه از سوی کسی که مدعی نبوت است، امکان شناخت او برای بندگان میسر باشد و از این جهت عرض شد که بدون بینه هنوز حجتی وجود ندارد که بینه بخواهد آن را تمام کند؛ ولی خود بینه به خودی خود اتمام حجت "هم" است.
اما در مورد این فرمایش شما که:
سین;733268 نوشت:
به زعم حقیر کسی که به دنبال حقیقت باشد حتی اگر با پیشزمینهی منفی هم به سراغ قرآن برود خداوند او را هدایت میکند
با شما موافقم؛ با این تبصره که آن پیش زمینه منفی مانع "شنیدن" نشود. از کلیدهای قرآن "شنیدن" است که اثر آن عظیم است. اتفاقاً در بین ما هم همینطور است؛ ما دوست نداریم حرفمان بد فهمیده شود و اگر چنین شود به طرف مقابل می گوئیم مگر نمی شنوی. عرض بنده اینست که باید کلام خداوند "شنیده شود"؛ برای اینکه شما حرف کسی را در همین عالم انسانی بخواهید بشنوید، در لحظه شنیدن همه توجهتان به طرف مقابل است تا اول منظور کلام او را خوب درک کنید؛ اگر عرض می کنم شنیدن و توجه و خالی شدن ذهن از تفکرات دیگر، به همین سادگی است که وقتی می خواهیم کلام شخص دیگری را بهفهمیم. توجه به این "شنیدن" در قرآن از ابواب حکمت است.
شما می فرمائید انگور و بنده عرض می کنم عنب:
سین;733268 نوشت:
اگرچه با نظرتان موافقم ولی همچنان ابا دارم که بحث را بر مفاهیم و پیام و در واقع ظاهر پیام قران بگذارم ...
آنچه شما می فرمائید نتیجه این روش مراجعه به قرآن است که عرض شد؛ وقتی عرض می شود که به قرآن رجوع شود تا حرف قرآن شنیده شود، اثر این شنیده شدن همان وجلت قلوبهم و همان یخرجهم من الظلمات الی النور و همان تقشعر منه جلود الذین امنوا و همان یخرون للاذقان سجدا و یخرون للاذقان یبکون و یزیدهم خشوعا است؛ شما هر چه از الفاظ شهود باطنی و معرفت و نور و غیره بفرمائید در حال توضیح مزه ای هستید که چشیده اید؛ دقیقاً شبیه کسی که سیب را خورده است و می خواهد مزه سیب را برای کسانی که هنوز سیب نخورده اند توضیح دهید. در عوض به جای آنچه شما از معرفت باطنی و شهود باطنی مدنظر دارید، به دلیل همان رسوبات ذهنی، مکاشفات و حالات خاصی که با ریاضتهای شرعی و غیرشرعی ممکن است ایجاد شود، در نظر خواننده نقش می بندد.
در واقع کلید ایجاد آن فهم به دست بنده و شما و دیگران نیست و انک لاتهدی من احببت، بلکه حداکثر کاری که از دست مبلغ برای معرفت پیدا کردن به مزه سیب در دیگران بر می آید اینست که آنها را به سمت خوردن سیب سوق دهد؛ همان کاری که شاید شما به تعبیری در حال اثبات آن هستید و بنده شاید به طور ناقص تر در صدد تذکر به آن بر اساس محکمات عقلی خدشه ناپذیر که بین همه عقلا بدیهی است و غیرنیازمند به اثبات. در واقع فقط کافی است موانع ذهنی رجوع به خود قرآن برای شنیدن صاحب آن کلام برطرف شود. اگر برای شما میسر بود، قطعاً آن حال یخرون للاذقان و وجلت قلوبهم را در مخاطبتان ایجاد می کردید تا حداقل نشان دهید که راست می گویید؛ اما سررشته کار به دست شما نیست و حداکثر کار بلاغ مبین است.
اینکه هم سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد،
و :
هم حافظه فوق العاده قوی داشته باشد تا دارای سواد تجربی بالائی باشد، هم قدرت تحلیل قوی داشته باشد، هم کنترل شگرفی روی عواطف خوشایند و ناخوشایندش داشته باشد، هم بتواند ادیان دیگر را تحلیل کند و برخی ایرادات و اشکالاتشان را بیان کند و حتی بخشی از آنها را تحریف شده بداند، هم بتواند در اوج فصاحت و بلاغت معارف بلندی را ارائه دهد که دیگران را عاجز و متحیر کند، هم بتواند آئینی ارائه دهد که هر چند اصول مشترکی با ادیان قبلی دارد، اما از نظر کمال و غنا اصلا با آنها قابل مقایسه نیست و ...
از نظر بنده همه اینها با بیسوادی قابل جمع نیست.
سلام.
از نظر شما شاید قابل جمع نباشد ولی همانطور که قبلا هم گفتم بنده چون دقیقا سابقه آشنایی به چنین شخصیت هایی را داشتم برایم شگفتی ندارد و دقیقا شرایطی را که پیامبر در آن قرار داشته در زندگی درک کرده ام. شخصی که هیچ گونه سابقه ای در علوم دینی نداشته و ادعاهای بزرگی داشته و تحت فشارهای زیادی قرار گرفته به طوری که تمام زندگی و هست و نیستش را در راه اعتقادش داده و حتی در زمینه اعتقاداتش جزوات بسیار زیادی را فراهم آورده که بعضا از جنس متون ادبی هم بوده و اتفاقا شعر هم زیاد سروده و همچنین معتقد است معارفش در تمام دنیا نظیر ندارد. نمونه چنین افرادی در طول تاریخ کم نبوده اند. نداشتن سواد خواندن و نوشتن در گذشته معادل نداشتن سواد در علوم دینی در امروز است.
اینکه می فرمایید معارف والا اولا فعلا بحث روی اعجاز حداقلی (فصاحت و بلاغت ) بود. قرار نبود برویم روی محتوا. اگر قرار باشد روی محتوای درونی آن تمرکز کنیم معارف بسیار سطح پایین هم می شود از آن استخراج کرد. مانند مجازات های ظالمانه یا مسایلی که به زندگی شخصی پیامبر مربوط است و .... . ثانیا باید ثابت کنید. اینکه شما معارف بالایی از آن استخراج می کنید نشان نمی دهد که منظور آورنده آن همین بوده. در واقع این معارف متعالی ای که شما از آن استخراج می کنید معلول خواندن قرآن نیست. بلکه معلول اطلاعات بالای شخصی شماست که آن هم نتیجه مطالعه کتاب های مهمی غیر از قرآن است. اینکه هر کسی با هر دیدگاهی می تواند خود را موجه بپندارد نتیجه ضعف قرآن است. البته شما آن را تعبیر به وجود لایه های متعدد در قرآن می دانید.
به عنوان مثال شاید شما از بیت :
دل هر ذره که بشکافی آفتابیش در میان بینی انرژی هسته ای را استخراج کنی ولی این دلیل بر این نیست که مقصود شاعر همین بوده. بلکه شما منظور نظر خود را از این شعر استخراج کرده ای. انهم زمانی که شما به انرژی هسته ای از راه های دیگری علم پیدا کرده ای.
استوار;733452 نوشت:
پیامبر در ادعای نبوتش یا دروغگو بوده یا راستگو.
اگر راستگو بوده، یا واقعا از سوی خداوند مبعوث شده ، یا در اثر توهم و خیال فکر میکرده پیامبر است.
اگر از روی وهم و خیال بوده، پس آن معارف و دقایق را چگونه کسب نموده؟
کدام معارف و دقائق؟
بنده این متن را قبلا در چند تاپیک گذاشتم. این جا هم می گذارم :
شاه ولی الله دهلوی :
“راسخان در علم می دانند که شرع اسلام درباب نکاح و طلاق و معاملات و زينت و لباس و قضاء و حدود و قسمت غنائم چيزی نياورد که اعراب ندانند يا در قبولش ترديد کنند. بلی گاهی تصحيح خطاها رخ می داد مثل ربا که در ميانشان رواج يافته بود و از آن نهی شدند… ديه قتل در زمان عبدالمطلب ده شتر بود. ديد که با ده شتر دست از آدمکشی بر نمی دارند آن را به صد شتر رساند و پيامبرهم آن را نگاه داشت و عوض نکرد. اولين قسامه را ابوطالب برگزار کرد. از هر غارت يک چهارم به رئيس قوم می رسيد پيامبر آن را يک پنجم کرد. قباد و انوشيروان پسرش ماليات و عشريه می گرفتند شرع هم چيزی نزديک آن را آورد. بنی اسرائيل زانيان را سنگسار می کردند و دست دزد را می بريدند و قاتل را می کشتند، قرآن هم همان را آورد و امثال اينها بسيار است که بر شخص محقق مخفی نخواهد ماند. بلکه اگر تو زيرک باشی و به جوانب احکام محيط باشی خواهی دانست که انبيأ عليه السلام در آئين و آداب عبادات هم چيزی نياوردند که خودش يا مثلش در ميان قومشان نباشد. البته تحريفات جاهلی را از آن زدودند و اوقات و ارکان مبهم و امور مهجور مانده را ضبط و ترويج کردند.
البته دلیلی ندارد شما آن را قبول کنید. منتها صرفا برای این گذاشتم که بدانید بسیاری از علما چنین برداشتی را داشته اند. دلیلی بر ارجح بودن برداشت ما بر برداشت آنها وجود ندارد.
استوار;733452 نوشت:
از توهمات یا از سواد تجربی؟
استوار;733452 نوشت:
در مورد اول، آیا توهمات قادرند به انسان معارف و دقایق را منتقل کنند؟
در مورد دوم، آیا همه آنچیزی که وی بیان کرده عینا همان سواد تجربیش بوده یا بسیار جامعتر، کاملتر و بعضاً متفاوت (حتی در زمینه سرگذشتها و حکایات) بوده؟
می تواند تلفیقی از توهمات و سواد تجربی اش باشد.
جامع تر : تعالیم قرآن متناسب با سطح فرهنگی آن زمان و مکان وضع شده اند و اصلا نمی توان آن را جامع قلمداد کرد.
کامل تر : برخی داستان های تورات کاملتر از قرآن است.
استوار;733452 نوشت:
لزوما خیر. حتی ممکن است به افسردگی و یا خودکشی منجر شود.
این موضوع:
در وهلۀ اول بستگی تام به خود شناسی ، خدا شناسی و هستی شناسی انسان دارد. بطور مثال در روانشناسی، اعتماد به نفس را به سه مقوله تقسیم میکنند: 1) روحی و معنوی ، 2) احساسی و عاطفی 3)رفتاری
و مهمترین آنها همان روحی و معنویست که درگیر آن سه شناخت است.
و بدون داشتن این بُعد از اعتماد به نفس، دو مورد دیگر دچار خسارت فراوان میشوند.
و در واقع تمامی موضوعات روانشناسی و حالات و کارکرد روان انسان به این شناختهای 3 گانه مرتبط است.
در وهله دوم بستگی به اهداف و باورها و دلبستگیهای وی دارد.
ارزش گذاری که وی در مورد این سه مقوله انجام میدهد، در واکنش او بسیار حائز اهمیت است.
بله. کاملا درست است. بنده هم منظورم این نبود که فشار روی همه انسان ها تاثیر یکسانی دارد. بلکه صرفا خواستم مقایسه بکنم شخصیت محمد ص را با و بدون فشارهایی که در براو وارد شده است. به هر حال در درون محمد ص استعداد لازم برای بیشتر شدن معنویتش بوده است. او مدت های زیادی در غاز حرا به مناجات می پرداخت. او خداپرست بود. همین توهم پیامبر بودنش در بیشتر شدن معنویتش تحت فشار تاثیر دارد.
شما با مطرح کردن وجود فشارها و سختی هایی که بر پیامبر وارد شده سعی کردید اینها را عاملی بازدارنده به شمار آورید که عرض شد در مورد شخصیت محمد ص این ها می تواند مشوق باشد تا بازدارنده.
استوار;733456 نوشت:
قبلا توضیح دادم که در بررسی بلاغی قرآن، شرایط و زمینه سخن در نظر گرفته میشود.
مثلا چرا وی برای شدت و تاکید در اینجا از لفظ «ان» و در آنجا از حرف «ل» استفاده کرده و ...
لذا درگیر شدن با شرایط زمانی و مکانی و سایر زمینهها (از جمله مخاطبان) بناچار اتفاق میافتد.
اگر قرار بود مثلیت به پیامبر برگردد، در وهلۀ اول ، تحدی انفرادی میشد بدون کمک گرفتن از دیگران.
بنده فقط بحث توجه به آن شرایط را عنوان کردم از بابت بُعد وجدانی ماجرا و کمک به نتیجهگیری معقولتر.
زیرا نتیجهگیری بهتر و دقیقتر در گرو توجه به وجوه بیشتر و پرهیز از نگرش تک بُعدیست.
بله قبول دارم. ولی به هر حال ما در مورد تحدی داریم صحبت می کنیم و شرایط تحدی را هم خود قرآن گفته و شرط و شروطی هم نگذاشته. منطقا ما نباید در مورد تحدی به شرایط پیامبر کاری داشته باشیم. چون منطقا شرایط پیامبر مختص او بوده و هیچ کسی ممکن نیست شرایط او را داشته باشد. شرایط اختصاصی است و در بحث های منطقی جایگاهی ندارد. هر چند که در مورد شرایطش هم در بالا بحث شد.
و من الله توفیق
سلام علیکم و رحمة الله و ممنون از بزرگواری حضرتعالی؛
در برابر دعوت انبیاء دو گروه وجود دارند که گروه اول که عرض شد اقل قلیل اند؛ یعنی آنانکه خودشان منبعث شده باشند و به پاس شکرگزاری از خالق خویش به دنبال رسولی از جانب او باشند؛ اینان وقتی در برابر دعوت رسولی از جانب خداوند قرار می گیرند از او می خواهند که نشانه ای از جانب پروردگار "من" بیاور؛ یعنی من خدایم را می شناسم و تو فقط نشانه ای بیاور که از جانب او هستی.
اما گروه دوم و کسانی که اصولاً با خداوند متعال مشکل دارند در برابر دعوت انبیاء عظام علیهم السلام چه وضعیتی دارند؟
به نظر می رسد که روش پیامبران الهی اینگونه بوده است که ابتدا با تذکرات پی در پی به آیات انفسی و آفاقی، در پی اثاره کردن فطرت و معروف فطری بندگان بوده اند. در واقع، تا خداوند متعال شناخته شده نباشد امکان شناخت رسول او نیز وجود ندارد که رسول، همانطور که شما هم در لابلای فرمایشات خود اشاره داشته اید، "به او" شناخته می شود. این همان است که ما هم عرض می کنیم که اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسولک. "ک" در رسولک یعنی رسول به تو شناخته می شود و معرفه شدن رسول به معروف بودن "ک" است که پیش از شناخت رسول به رسالت محقق شده است.
آنچه در مورد "آیه" و "بینه" بودن قرآن و این دو شان پیش از این عرض شد، همین است. یعنی، این امکان وجود دارد که "آیه" بودن آیات قرآن حکیم برای خداوند متعال و "بینه" بودن قرآن مجید برای نبوت حضرت رسول صلی الله علیه و آله، برای یک نفر به صورت همزمان محقق شود؛ اما در اینجا نیز اصطلاحاً معرفت خداوند متعال بر معرفت رسول الله صلی الله علیه و آله تقدم رتبی دارد. بعبارت دیگر کارکرد اولیه و ذاتی آنچه عموماً معجزه خوانده می شود و شما با دقت آن را "بینه" فرموده اید، اثبات خداوند متعال نیست بلکه پاسخ به این سوال است که آیا مدعی واقعاً از جانب خداوند متعال است یا خیر. توضیحاتی که عرض شد از این باب بود که این دو شان در مورد قرآن کریم و یا هر بینه دیگر می تواند همزمان باشد که در این فرض نیز، شان آیه بودن تقدم رتبی نسبت به بینه بودن دارد.
اگر اینگونه باشد که عرض شد، یعنی رسول خداوند متعال هم در بدو دعوت خود و پیش از آنکه به رسالت خویش دعوت کند به خداوند متعال دعوت می کند، آن وقت این سوال شما که:
،
تبدیل می شود به اینکه آیا اصلاً مدعی رسالت در ابتدای دعوت خود به بندگان چنین احکامی را بیان می کند؟
اگر موضوع را در ظرف تحقق آن بررسی کنیم، یعنی نظر کنیم به نحوه نزول و تربیت رسول خدا صلی الله علیه و آله مردمان را، می بینیم که بیان چنین احکامی زمانی بوده است که شخص نبی به عنوان خبرآورنده از سوی خداوند متعال پذیرفته شده است. یعنی ابتدای دعوت بر اساس احکامی نیست که عقل ما نسبت به آن و ترجیح یک طرف بر طرف دیگر حکمی ندارد (مثل مثالهایی که زدید و البته اگر لازم شد باید در مورد نوع احکام بر اساس نسبت آنها با عقل کمی بیشتر تبیین شود؛ البته اگر احیاناً در این حوزه سوالی داشتید). آیات و سور را با این توجه یک بار تلاوت بفرمائید؛ اصلاً تفاوت بهت آوری در معرفت ما نسبت به قرآن حاصل می شود.
با این توضیحات به نظرم تعرضی نسبت به این سوال شما هم که:
و اینکه کارکرد معجزه "فقط" بینه بودن بر صدق نبوت نیست و می تواند همزمان آیة الله نیز باشد عرض شد.
در مورد لفظ "اتمام حجت" هم که استفاده کردید شاید لازم باشد یک توضیح داخل پرانتز عرض شود؛ از جهت اینکه "اثر" بینه اتمام حجت هم هست اما بدون بینه اصلاً حجتی برای صدق مدعی نبوت وجود "ندارد". یعنی اینگونه نیست که بدون ارائه بینه از سوی کسی که مدعی نبوت است، امکان شناخت او برای بندگان میسر باشد و از این جهت عرض شد که بدون بینه هنوز حجتی وجود ندارد که بینه بخواهد آن را تمام کند؛ ولی خود بینه به خودی خود اتمام حجت "هم" است.
اما در مورد این فرمایش شما که:
با شما موافقم؛ با این تبصره که آن پیش زمینه منفی مانع "شنیدن" نشود. از کلیدهای قرآن "شنیدن" است که اثر آن عظیم است. اتفاقاً در بین ما هم همینطور است؛ ما دوست نداریم حرفمان بد فهمیده شود و اگر چنین شود به طرف مقابل می گوئیم مگر نمی شنوی. عرض بنده اینست که باید کلام خداوند "شنیده شود"؛ برای اینکه شما حرف کسی را در همین عالم انسانی بخواهید بشنوید، در لحظه شنیدن همه توجهتان به طرف مقابل است تا اول منظور کلام او را خوب درک کنید؛ اگر عرض می کنم شنیدن و توجه و خالی شدن ذهن از تفکرات دیگر، به همین سادگی است که وقتی می خواهیم کلام شخص دیگری را بهفهمیم. توجه به این "شنیدن" در قرآن از ابواب حکمت است.
شما می فرمائید انگور و بنده عرض می کنم عنب:
آنچه شما می فرمائید نتیجه این روش مراجعه به قرآن است که عرض شد؛ وقتی عرض می شود که به قرآن رجوع شود تا حرف قرآن شنیده شود، اثر این شنیده شدن همان وجلت قلوبهم و همان یخرجهم من الظلمات الی النور و همان تقشعر منه جلود الذین امنوا و همان یخرون للاذقان سجدا و یخرون للاذقان یبکون و یزیدهم خشوعا است؛ شما هر چه از الفاظ شهود باطنی و معرفت و نور و غیره بفرمائید در حال توضیح مزه ای هستید که چشیده اید؛ دقیقاً شبیه کسی که سیب را خورده است و می خواهد مزه سیب را برای کسانی که هنوز سیب نخورده اند توضیح دهید. در عوض به جای آنچه شما از معرفت باطنی و شهود باطنی مدنظر دارید، به دلیل همان رسوبات ذهنی، مکاشفات و حالات خاصی که با ریاضتهای شرعی و غیرشرعی ممکن است ایجاد شود، در نظر خواننده نقش می بندد.
در واقع کلید ایجاد آن فهم به دست بنده و شما و دیگران نیست و انک لاتهدی من احببت، بلکه حداکثر کاری که از دست مبلغ برای معرفت پیدا کردن به مزه سیب در دیگران بر می آید اینست که آنها را به سمت خوردن سیب سوق دهد؛ همان کاری که شاید شما به تعبیری در حال اثبات آن هستید و بنده شاید به طور ناقص تر در صدد تذکر به آن بر اساس محکمات عقلی خدشه ناپذیر که بین همه عقلا بدیهی است و غیرنیازمند به اثبات. در واقع فقط کافی است موانع ذهنی رجوع به خود قرآن برای شنیدن صاحب آن کلام برطرف شود. اگر برای شما میسر بود، قطعاً آن حال یخرون للاذقان و وجلت قلوبهم را در مخاطبتان ایجاد می کردید تا حداقل نشان دهید که راست می گویید؛ اما سررشته کار به دست شما نیست و حداکثر کار بلاغ مبین است.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
جمیع خیر دنیا و آخرت بر شما که امر انبیاء و اهل بیت علیهمالسلام را زنده میکنید ... در زمانهای که عدهای گمان میکنند از خدا و رسولش در تبلیغ پیشی گرفتهاند و به راهی دست یافتهاند که بیّنتر از بیّنات الهی است ... این روزها کمتر میشنویم از مبلغانی که انسانها را به فطرتشان رجوع دهند ... برای اثبات خدا همگان روی به براهین منطقی آوردهاند ... قران مهجور شده است حتی در تبلیغ دین خدا ... معجزه بودن قران شده است خبری که از گذشتگان به ما رسیده است و ما هم باید به آن اعتماد کنیم ... قریب به اتفاق مؤمنین با قلبشان ایمان آوردهاند ولی قریب به اتفاق ایشان به جای آنکه راهی که برای خودشان یقینآور بوده است را برای دیگران نیز تبیین کنند ایشان را به راهی فرا میخوانند که برای ایمان آوردن خود تجربه نکردهاند و احتمالاً کس دیگری را هم نمیشناسند که او با آن راه ایمان آورده باشد ... با این حال به راهی که خود رفتهاند امیدی ندارند که برای دیگران هم راهگشا باشد و به راهی امید بستهاند که موفقیت آن و به ثمر نشستنش را جایی ندیدهاند ... مخاطبان ایشان هم کسانی هستند که ولو اینکه در مقابل استدلال ایشان نتوانند پاسخی بیابند ساکت میشوند ولی باز ایمان نمیآورند و چه بسا سالها تلاش کنند تا اشکالی در استدلال ایشان بیابند و خلاصه دلیلی بیابند تا به آن دلیل استدلالهای ایشان را باطل نمایند ... بحث بر روی کاغذ همین است ... علم بدون عمل علم نیست ... علم ابلیس و یقین او به خدا و پیامبرانش و ایمان او به معاد حقیقتاً علم و ایمان نیست گرچه عرفاً بگوییم علمی قطعی و یقینی است ... علم ابلیس به رحمت خدا علم عرفی هست ولی حقیقتاً علم نیست و او در عمل مأیوس از رحمت خداست و از کافران است ... علم ناشی از فلسفهی صرف بر روی کاغذ هم علم نیست گرچه به نظر علم برسد ... علم به کثرت در تعلم هم نیست و علم نوری است که خدا در قلب هر کسی که بخواهد هدایتش کند میاندازد ... اینها را تمامی مؤمنین مخالف حقیر بهتر از حقیر میدانند ولی باز راهشان همان خواهد بود که تا کنون بوده است، مگر خدا خواهد ... همچنان علم را در کثرت تعلم گمان میکنند و احتمالاً ما را هم به یادگیری بیشتر فراخواهند خواند ... خود را ژرفاندیش و چه بسا امثال حقیر را سادهلوح خواهند خواند ... گیرم که خدای واجبالوجود برای شخصی مردد روی کاغذ اثبات شد، بعدش چه؟ او ایمان خواهد آورد؟ حجت بر او تمام شده است؟ آیا حجت ظاهری هم حجتی است که انسان در قبالش مسؤول باشد وقتی نور حقیقت را در قلبش ندیده است؟ آیا این اثبات ما بر روی کاغذ حتماً و ضرورتاً نور حقیقت را نیز در قلب او نشانش میدهد؟ آیا این اثبات حتماً این کار را میکند ولی قران که معجزهی پیامبر است نمیتواند این نور را در قلب او نشان دهد؟
بله برادر هدایت به دست ما نیست و هدایت بر روی کاغذ هم نیست و هدایت چشیدنی است و سر نخ آن نیز به دست خداست و نه حتی رسول خدا ... قلب محل حکمرانی خداست و أحدی جز به اذن خدا قادر به تصرف کردن در قلوب دیگران و حتی در قلب خودش نیست ... «وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مَّا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَـٰكِنَّ اللَّـهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ ۚ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» ...
بله با قریب به اتفاق حرفهایتان موافقم ... دعوت به ایمان یعنی دعوت به چشیدن ایمان ... یعنی پیش پای ایشان باز کردن دربی که بتوانند از آن خودشان و تنها خودشان به چشیدن ایمان نائل شوند ... ولی تمام همّ و غمّ فلسفه شده است اثبات مسائلی که انسانها خود باطناً آنها را میدانند و تنها فراموش کردهاند و هیچ لزومی هم ندارد که با اثباتی بر روی کاغذ آن را دوباره به یاد آورند، ولی یک مزه یا یک رائحه میتواند ناگهان مایهی به یاد آوردن چیزهایی شود که فراموشش کرده بودند و از آنها در غفلت بودند ... فرض اولشان هم این است که تمام دانستههایتان را بگذارید کنار تا با بدیهیات دوباره همانها را برایتان اثبات کنیم ... چیزی که خودشان میدانند و فقط باید به خاطرشان آورد را میخواهند برایشان اثبات کنند گویی تا کنون نبوده و باید ایجاد شود! پیامبران خدا یادآورنده بودهاند و ایشان ایجادکنندگانند ... بماند که اثباتهایشان کامل و دقیق و درست هم نیست و واجبالوجودی که اثباتش میکنند لزوماً خدا نیست چون علتی که خود معلول نباشد معقول نیست و سایر بحثهای بر روی این موجود نامعقول هم لزوماً از معقولات تبعیت نمیکند تا بشود صفات مورد نظر را برایش اثبات کرد ... حتی یکتایی آن هم قابل اثبات نیست مگر برای همان زنجیرهی علت و معلولی که در رأس آن واقع شده است ... واجبالوجودی که اثبات میکنند مشیت خداست و نه کنه ذات خدا، مخلوق خداست و نه خود خدا، علةالعلل اگر خود خدا بود همه چیز به وجود خدا موجود میشد نه به ایجاد خدا ... حال آنکه همه چیز موجود است به خواست و ارادهی خدا و نه به وجود خدا ... ظاهراً فلسفهی مسلمین چندان هم اسلامی نیست و نه تنها در اثبات جزئیات توانایی نداشته است در اثبات کلیات هم چندان موفقیتی نداشته است ... و این عقل منطقی میخواهد جایگزین قرآن به سوی حقیقت شود؟ ... و برهان نظم ضعیف است و برهان وجوب و امکان قوی است؟ ... راهی که خدا برای شناخته شدنش و برای هدایت از ظاهر به باطن قرار داده است ضعیف است و ابتکار معلم اول و معلم ثانی قوی است؟ ... این ادعاها آیا با ادعای علمای علوم تجربی متفاوت است که آنها هم میگویند خدایی را که مشاهدهپذیر نباشد نمیپرستیم؟ فلاسفه هم که میگویند خدایی که با برهان منطقی اثبات نشود نمیپرستند (و البته چون مسلمان هستند میپرستند ولی اگر نامسلمان بودند و برتراند راسل و غیره بودند آنطور میگفتند) ... و تنها این وسط حضرت علی علیهالسلام است که میفرمایند خدایی که نبینم را نمیپرستم و خدا را به چشم قلب میتوان دید و نه به چشم سر ...! و ما تابع حضرت امیر علیهالسلام هستیم ... هستیم یا نیستیم؟ ... خدا کند که بشویم اگر نیستیم و بمانیم اگر هستیم یا شدیم
همیشه در تاپیکهای متفاوت مخالفین اسلام یا کسانی که نسبت به حقانیت آن در تردید هستند به ما (و منظورم از ما اینجا همهی ماست اعمّ از دوستان موافق و مخالف در این تاپیک و کارشناسان سایت و خلاصه تمام مؤمنین به اسلام) میگفتند شما ایمانتان موروثی است و اینکه مسلمان هستید ناشی از جبر تاریخ است و جبر جغرافیایی و جبر فرهنگی و اگر در زمانی دیگر یا در جای دیگر یا در خانوادهای دیگر به دنیا میآمدید چه بسا بر دین دیگری بودید و باز همینقدر از اعتقادات خود دفاع میکردید ... در پی این بحثها تاپیکی باز کردم که چرا اعتقاد دارید به آنچه که اعتقاد دارید و خلاصه خواستم که هر کسی بگوید دلیلش برای ایمان داشتن به اسلام یا مخالف اسلام بودنش در چیست ... البته کسی زیاد در بحث شرکت نکرد و یک جمع کوچک از دوستان و جناب شعیب به عنوان کارشناس بودیم ... آنجا به کمک کارشناس گرامی نهایت به این رسیدیم که ایمان و اعتقاد به «شهود انسان از خودش» برمیگردد و هیچ استدلالی هم قادر به فرار از این شهود قلبی نیست و محکمتر از این پایه برای ان پایهی دیگری را نمیتوان تصور نمود ... در همانجا بود به گمانم که مطرح شد که پس اگر قران بتواند شهودی به قوت شهود انسان از خودش در دل انسان ایجاد کند باید بتوان حقانیت آن شهود را با همان قطعیتی پذیرفت که انسان نسبت به وجود داشتن خودش دارد ... و کلید مفهوم معجزه به عنوان یک مفهوم باطنی از آنجا خورد ... لیکن هنوز دوستانی هستند که گمان میکنند شهودها قلبی را باید کنار گذاشت چون معیاری برای سنجش رحمانی یا شیطانی بودنشان، و صادق بودن یا توهم بودنشان نداریم ... بعد رو به استدلال میکنند و استدلالهای منطقی و گمانشان این است که هر چیزی که استدلالی برایش باشد یعنی قطعاً درست و قابل اعتماد است ... حال آنکه استدلال محکم بر مبنای فرضیات غلط اگرچه اثبات منطقی است ولی در حقیقت اثبات منطقی و محکمی بر غلط بودن حکمی است که اثباتش کرده است ... کسی که به دنبال حقیقت است باید به دنبال سرچشمهها باشد نه اینکه چشمش را به پاییندست استدلالهای فلسفی بدوزد که گمان میکنیم زلال است ولی پر است از املاح و رسوباتی که در طول این مسیر با خود همراه کرده است ... حقیقت را باید در سرچشمهاش چشید که حقیقت است یا نیست ... حقیقت را باید بلاواسطه چشید نه با واسطههایی که هر کدامشان نقایصی را بر مسیر استدلالات ما بار میکنند و همزمان از ملموس بودن حقیقت میکاهند ... تا آخرت خدایی که با تمام وجود در درون خود میشناسیمش و دوستش داریم و منشأ امید و حیات در درون ماست روی کاغذ بشود واجب الوجود بالذات که فقط یک نفر باید بنشیند فکر کند که اینها یعنی چه ... مگرنه خدایی که وصف شود و اسمی داشته باشد خدای احد و واحد نیست و مطابق فرمایش مولا علی علیهالسلام کسی که برای او صفتی قائل شود او را محدود کرده است و کسی که او را اسمی بدهد برای او شریک قائل شده است ...
ان شاء الله با حضور شما در بحث حقیر کمکم از بحث کناره میگیرم ... حقیر ظاهراً نه بیان خوبی دارم و نه باز بیان خوبی، نه منظورم را درست میتوانم برسانم و نه با ادبیاتی منظورم را میرسانم که خوشایند دیگران باشد ... بعد از چند هفته و شاید ماه بحث فشرده دوستی میگوید که تا کنون هیچ اثباتی از بنده ندیده است و یا فقط ادعاست و یا فقط توهین و یا فقط تختئهکردن ایشان، دوست دیگری میگوید تعریف معمول از معجزه در سازگاری کامل با آیات و روایات است و دوست دیگری میگوید شما چرا مانند خوارج با روشنفکران دینی جدال کرده و تنها خود را حقیقت میدانید! ... یا بعد از آوردن دلایل و مثالهای نقض سؤالات بعدی کپی برابر سؤالات قبلی تکرار میشوند گویی هیچ جوابی در این بین داده نشده است ... وقتی این بازخوردها از ۹۹٪ مخاطبین یکسان گرفته میشود نشان از عدم موفقیت حقیر در بحث کردن است ... یا باید بفهمم که در اشتباه هستم و باید دست از اعتقاداتم بردارم که این را توضیح دادهام چرا نادرست است و حجت در اعقتادات هر کسی تنها فهم خود اوست و نه هیچ کس دیگری ... و اینجاست که حضور شما جناب نقی بسیار مغتنمتر از یک حضور معمولی است ... نمیدانم خدا شما را از کجا رساند و تا کنون کجا بودید ولی حالا که اینجا هستید حقیر خیالم راحت است که لااقل انچه حق میدانم بر زمین نمانده است ... خدا شما و مباحثات شما را از آفتهایی که حقیر در بحث با دوستان گرفتارش شدم حفظ کند و گره از زبانتان باز کند، ان شاء الله
تمام دوستانی هم که طالب حقیقت هستند و ناراحتند که چرا بر یقین استوار نیستند و بعد از چند دهه از عمرشان هنوز نمیدانند که خدا هست یا نیست و اسلام حق است یا نیست و قرآن منزل است یا نیست چرا از ما دلیل میخواهند و راه میپرسند؟ خدای اسلام اگر خدا باشد سمیع است و بینا به احوال بندگانش و آگاه به خطوراتی که در قلبشان میگذرد ... رو به این خدای فرضی کنید و از ته دل بگویید که اگر هستی و صدایم را میشنوی خودت را نشانم بده و طوری نشانم بده که نتوانم انکارت کنم، حقیقت دینت را نشانم بده و طوری نشانم بده که بفهمم از طرف توست ... و اگر نکنی و مرا به حال خود رها کنی فرض را بر این میگیرم که وجود نداری و در این فرض کردنم حجتی دارم ... چرا که خدای اسلام نهی کرده است از پرستش خدایانی که از احوال بندگان غافلند و توانایی پاسخ دادن به ایشان را ندارند ... و وقتی دیدید که خدایی پاسخ شما را داد که خالق عالم هستی است و در حالی که بقلدستی ما هم ما را آدم حساب نمیکند چنین خدایی آدم حسابمان کرده و تحویلمان گرفته و چنان پاسخی داده است که خود را لایق این همه توجه او نمیدانستیم آن وقت ان شاء الله طالبان حقیقت سر بر سجده گذاشته و شهادت میدهند که لا اله اله الله و محمد رسول الله ... و السلام
سلام خدمت شما دوست گرامی جناب سین.
اگر اجازه بفرمایید صورت برهان شما را بنویسم.
م 1 : من از راه الف معرفت باطنی به حقیقت پیدا کردم.
م 2 : راه رسیدن به معرفت باطنی فقط یک راه است.
م 3 : شخص x به گفته خودش از راه ب معرفت باطنی به حقیقت پیدا کرده است.
نتیجه : از نظر من شخص x توهم معرفت به حقیقت را دارد. و چون قلبش کدورت دارد معرفت او معرفت حقیقی نیست.
ابراد 1 : مقدمه 2 نه بدیهی است نه فطری و نیاز به اثبات دارد.
ایراد 2 : اگر مقدمه 2 را بدیهی هم فرض کنیم باز نتیجه ای که می توانیم بگیریم مطلق نیست. نهایتا می توانیم بگوییم از نظر من. چرا که معرفت باطنی شما را هیچ کسی نمی تواند ببیند و درک کند. این ایراد در براهین عقلی وارد نیست. چرا که نتیجه آن می شود از نظر عقل و نه از نظر (عقل) من.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب شریعت عقلانی موجود و غیرمجازی،
اگر اجازه دهید خودم صورت برهانی آن مطلب را بنویسم چون خودم هم با صورتی که شما از حقیر نقل فرمودید موافق نیستم: مقدمه ۱: من از راه الف یا مجموعهای از راهها مانند دستهراه الف به یک معرفت باطنی رسیدهام مقدمه ۲: من از طریق راه ب یا دستهراه ب به یقین رسیدم که معرفتی که کسب کردهام یک معرفت درست است و اپسیلون احتمال خطا در آن نمیدهم نتیجهی ۱: از نظر من هر معرفتی که نه در طول این معرفت که در ضدیت با آن و دارای زاویه با آن باشد به همان اندازه که با این معرفت زاویه یا با آن ضدیت دارد از حقیقت دور است و باطل است مقدمه ۳: در مقام عمل باید به عقیدهای که شخصاً یقین دارم حق است عمل کنم و حجتی ندارم که مطابق اعتقادات دیگران دست به عملی بزنم ... با یقین شخصی حرکت میکنم و در جایی که یقین ندارم متوقف میشوم و دست به کاری که قابل جبران نباشد نمیزنم نتیجهی ۲: نظر شخصی من تنها منبع من برای عمل کردن هست و در راستای همان اعتقادات شخصی که یقینی است هم باید حرکت نمایم، هر حرکتی چه فردی و چه اجتماعی، و در این حرکت کردن به اندازهی اپسیلون هم احتمال نمیدهم که شاید بر اشتباه باشم یا مخالفانم بر حقیقت باشند، اینکه چرا مخالفانم بر باطل متوقف شدهام را نمیدانم و برای حرکت کردنم هم موضوعیتی ندارد که بخواهم آن را بدانم مقدمه ۴: باید برای تثبیت حق با باطل مبارزه کرد نتیجهی ۳: یا اعتقاداتی که شخصاً یقین دارم باطلند و به حق ضرر میرسانند باید مبارزه کنم با الگوریتمی که از حقیقتی که یه حق بودنش یقین دارم محافظت شود، یعنی زمانی این دفاع از حق ممکن است با شمشیر زدن باشد و زمانی هم با نگاه داشتن سپر مقابل خود (تقیه کردن)، نیازی نیست دیگران تأییدم کنند و به قول آن بزرگ اگر تمام مردم هم بر علیهم بایستند باید که پشت به ایشان نکنم و سر جای خود محکم بایستم و اگر خواستند ایدؤولوژی حق و در واقع تمامیت حق را خاموش کنند بایستی از حق تا پای جان دفاع کنم
خوب لطفاً بفرمایید کجای این مقدمات نیاز به اثبات دارد و کجای آن نتایج را نمیتوان از آن مقدمات نتیجه گرفت؟
یا بفرمایید چرا بنده برای اینکه بتوانم به یقین شخصی خودم عمل کنم نیاز خواهم داشت که دیگران را مجاب کنم که بر حق هستم؟
شریعت عقلانی;732327 نوشت:
بنده نگفتم نتیجه این روش عملا به سکولاریزم ختم می شود. بلکه عرض شد منطقا به سکولاریزم می رسیم. آن هم زمانی است که ابتدا به پلورالیزم برسیم. یعنی معرفت باطنی هر فردی را دارای بهره ای از حقیقت بدانیم. آن وقت دیگر این حق برای ما ایجاد نمی شود که بر اساس معرفت باطنی شخصی ای که پیدا کردیم حکومت تشکیل دهیم. این عین ظلم است. یعنی نادیده گرفتم معرفت باطنی میلیونها انسان. امام خمینی (ره) هم اگر حکومت تشکیل داد علتش این بود که معرفت باطنی شخصی اش را تنها معرفت حقیقی می دانست که می بایست حاکم شود.
چطور میتوانید معرفت هر کسی را دارای بهرهای از حق بدانید اگر خودتان حق را بشناسید که چیست و برخی از آن دیگران را به یقین بدانید که هیچ بهرهای از حق ندارند؟ برای کسی که یقین دارد حق همان است که او به آن معتقد شده است این حق به صورت واضح برقرار میشود که بخواهد در راستای تثبیت حق تلاش کند و در همین راستا هم به طریق اولی حق دارد تلاش کند تا حکومت تشکیل دهد و با مخالفانش مبارزه کند ... گرچه کیفیت این مبارزه را در اینجا مشخص نکردم چون کیفیت آن را باز همان یقین شخص است که تعیین میکند، یعنی باید در جهتی حرکت کرد که در مجموع برای تثبیت آن حقی که به آن یقین داریم سودمندتر و کمخطرتر باشد ... این به شرط آن است که حق پذیرفته شده خودش دستورالعملی در این زمینه نداشته باشد که در مورد ما که بحث اسلام است این دستورالعمل موجود است و ما خدای خالق خود را خدای خالق همگان میدانیم و همان خدا بر ما تکلیف میکند که برای رستگاری دیگران نیز تلاش کنیم و مبارزهی قهری آخرین راه حل است و جزئيات را هم که خودتان میدانید
شریعت عقلانی;732327 نوشت:
ولی بنده فکر می کنم اختلاف اساسی این اسنت که بنده به این قضایا به عنوان یک ناظر خارج از گود نگاه می کنم و شما از درون و از منظر شخصی به آن نگاه می کنید. شریعت عقلانی اصلا وجود خارجی ندارد. فقط یک شخصیت مجازی است. یک سری داده را دریافت می کند و تحلیل می کند. داده های شما اگر از سوی یک شخصیت خارجی و مجازی تحلیل شوند نتیجه ای جز آنچه که عرض شد به بار نخواهد آمد.
این شخص می نگرد که در جهان خارج هر شخصی از راه معرفت باطنی ای که پیدا کرده ادعا می کند راه خودش صحیح و حق است و بقیه بر باطل. حال می آید تحلل می کند اگر بپذیریم ایمان کار قلب است و انسان ها هم در بیان معرفت قلبی شان صادقند و همه هم خودشان را بر سبیل حقانیت می پندارند تنها نتیجه ای که می توان گرفت این است که همه بر حق هستند. البته تا زمانی که بر اساس این معرفت باطنی شان برای دیگران تعیین و تکلیف نکنند.
و من الله توفیق
جناب شریعت عقلانی به زعم حقیر دقیقاً اشتباه شما هم همینجاست که از خارج از گود به مسأله نگاه میکنید ... در این نوع نگاه به مسأله شما فقط یک ناظر هستید و دیگر فرقی ندارد که خودتان هم انسان باشید یا یک گربه یا یک دستگاه دستساز بشر ... حال آنکه شما وقتی دیدید هر کسی یک چیزی میگوید برای آنکه بتوانید راهی برای خودتان بیابید بهتر از اینکه از دور این مکالمه را رصد کنید این است که خود نیز وارد گود شده و گفتهی قائلان به اقوال متفاوت را بررسی کنید و بچشید و ببینید حق با کدام است و کدام یک دارند لجاجت بیدلیل بر باطل خود میکنند ... شما این شانس را دارید که حقیقت را جستجو کنید و خودتان به آن دست یابید حال آنکه یک ناظر خارجی فقط مجبور به قضاوت کردن بر اساس ظاهر است و دست آخر هم چیزی در دست ندارد مگر ظن و گمان و در بدترین حالت هم که هیچ وجه مرجحی را نشناسد ناچار است بگوید که هیچ نمیدانم کدام بر حقیقت هستند و احتمال اینکه هر کدام از اینها بر حق باشند از نظرم یکسان است ... اما ایا شما میتوانید با اعتقاد نداشتن به هیچ اعتقادی زندگی کنید یا دست آخر باید یکی یا ترکیبی از آن اعتقادات را اختیار کرده و یا دست به ساخت یک اعتقاد جدید بزنید تا با آن عمرتان را سپری کنید؟ اگر قبول دارید که ناچار از داشتن برخی اعتقادات هستید بنابراین پذیرفتهاید که ناظر صرف بودن راه عملی برای یک انسان که وجود دارد و ناچار از زنده بودن و زندگی کردن است نیست ... پس بهتر است راه بهتر را انتخاب کرده و دست به شناخت حقیقت بزنید که یعنی باید خودتان هم وارد گود بشوید ... آن وقت ان شاء الله با یقین به این مطلب میرسید که در میان این دریای متنوع از اعتقادات برخی هستند که دستشان از حق خالی است یا به عصای نازکی از حق تکیه کرده و بیشتر در باتلاق باطل غرقند یا نیمانگشتی راه برای نفسشان باقی مانده است ... وقتی که حقیقت را یافتید و بر آن به یقین رسیدید خواهید دید که معنا ندارد که حالا فرض کنید که شاید هم من بر اشتباه باشم و دیگران راهیافته باشند ... آن وقت میبینید که چارهای ندارید جز اینکه به آنچه حق میدانید عمل کنید ... البته چاره خواهید داشت و مجبور نخواهید شد و اگر صحبتی از الزام به میان میآورم منظورم الزام عقلی است ... عقل دستور میدهد ولی انسان مختار است که عمل نکند و تابع شهواتش باشد ...
اینکه می فرمایید معارف والا اولا فعلا بحث روی اعجاز حداقلی (فصاحت و بلاغت ) بود. قرار نبود برویم روی محتوا.
احتمالا بحث بین جناب آرمان و مرا دنبال کرده باشید. بحثمان به جائی رسید که ایشان فرض کردند تحدی حداقلی به نفع قرآن تمام شده و قرآن در اوج فصاحت و بلاغت است.
و سپس بر مبنای آن فرض، طلب دلایل منطقی بر اینکه این قرآنِ در اوج، کلام خداست داشتند.
بنده سه مورد خدمت ایشان عرض کردم: یکی اثبات خداوند از نظر عقلی و پرداختن به بحث حکمت (همان روش جناب صدیق)، یکی پرداختن به مراتب بعدی تحدی که یکی از آنها بحث محتواست.
و دیگری همین شرایطی بود که در مورد پیامبر(ص) عرض کردم.
بنابراین بحث در مورد محتوا خط قرمزمان نبوده.
شریعت عقلانی;733601 نوشت:
کدام معارف و دقائق؟
شریعت عقلانی;733601 نوشت:
اینکه شما معارف بالایی از آن استخراج می کنید نشان نمی دهد که منظور آورنده آن همین بوده. در واقع این معارف متعالی ای که شما از آن استخراج می کنید معلول خواندن قرآن نیست. بلکه معلول اطلاعات بالای شخصی شماست که آن هم نتیجه مطالعه کتاب های مهمی غیر از قرآن است. اینکه هر کسی با هر دیدگاهی می تواند خود را موجه بپندارد نتیجه ضعف قرآن است. البته شما آن را تعبیر به وجود لایه های متعدد در قرآن می دانید.
هر دو مورد را همزمان پاسخ خواهم داد:
معارف و دقایق بسیاری در قرآن وجود دارند اما همانطور که فرمودید، هر کس به اندازه ظرفیتش بهره میبرد.
همین مورد یکی از معارف و دقایقی هست که در آیه 17 سوره رعد به شکل زیبائی بیان شده.
تشبیهی که در این آیه بکار رفته، دنیائی از معارف را در خود جای داده.
از تشکیک وجود و قوس نزول گرفته تا تاویل باطنی زمین بر نفس انسان و ...
اگر با اندیشههای دوستمان جناب حامد آشنا باشید، میدانید میزان توجه و علاقه ایشان به این آیه در چه حد است.
یا دریائی از معارف و دقایق از خود شناسی و خدا شناسی در آیه 14 سوره مؤمنون و تنها در این عبارت کوتاه: «ثم انشأناه خلقا آخر»
یا این آیات که اگر اشتباه نکنم و درست بخاطرم مانده باشد، آیات مورد توجه شماست:
آیه 88 سوره قصص: کل شیء هالک الا وجهه
آیه 26 سوره الرحمن: کل من علیها فان
واضح است که یکی از عوامل افزایش ظرفیت وجودی انسان، کسب علوم و معارف و در کل افزایش اگاهیست.
بله، شکی نیست که دانشمان در حوزههای مختلف، باعث خواهد شد معارفی در آن قالبها از قرآن استخراج کنیم.
و نیز شکی نیست که با صفای باطن و حصول قلب سلیم، وارد بحر معارف قرآن خواهیم شد و دقایقی را که قبلا نمیدیدیم، خواهیم دید.
اینها نه تنها ضعف قرآن نیست، بلکه پویائی آن و جاری بودنش در زمان را نشان میدهد.
عمده معارف و دقایق قرآن در مباحثی همچون توحید(تمامی مراتب آن) ، خود شناسی و اخلاق (اعم از فلسفه آن و مکارم آن) است.
که در این تاپیک مجال آن نیست.
شریعت عقلانی;733601 نوشت:
می تواند تلفیقی از توهمات و سواد تجربی اش باشد.
چگونه؟
لطفا توضیح دهید توهمات از چه منبعی و به چه طریقی معارف را به انسان تزریق میکنند؟
مطالبی که پیامبر(ص) بیان کرد، با سواد تجربی ایشان فرق داشت.
این تفاوتها و اضافات و تصحیحات و اصلاحات و ابداعات که عارض/افرون شد بر سواد تجربی ایشان، چگونه از طریق توهم به ایشان رسیده؟
شریعت عقلانی;733601 نوشت:
به هر حال در درون محمد ص استعداد لازم برای بیشتر شدن معنویتش بوده است. او مدت های زیادی در غاز حرا به مناجات می پرداخت. او خداپرست بود.
استعداد ایمانی ایشان تکوینی بوده یا اکتسابی؟
[مجبورم دوباره پرسشهایم را تکرار کنم:]
اگر اکتسابی بوده، از طریق سواد تجربی حاصل شده یا توهم؟
اگر سواد تجربی بوده پس چگونه این همه لطایف، ظرایف و دقایق حداقل در بُعد توحید بر آن افزون گشته؟
برای انتقال معارف از منبعی به وجود انسان، اختلاف پتانسیل لازم است. در توهمات، آن منبع معارف چیست و پتانسیلش از کجا تأمین شده؟
شریعت عقلانی;733601 نوشت:
شما با مطرح کردن وجود فشارها و سختی هایی که بر پیامبر وارد شده سعی کردید اینها را عاملی بازدارنده به شمار آورید که عرض شد در مورد شخصیت محمد ص این ها می تواند مشوق باشد تا بازدارنده.
خیر. بلکه بنده هم همین را عرض کردم.
جناب آرمان شخص بیسواد را دارای قدرت کنترل عواطف میدانستند و بنده توضیحات لازم را به ایشان دادم.
اما کلیت صحبتم بر این بود که استواری و واکنشهای معقول و حساب شده پیامبر به رفتار و گفتار مشرکان، ناشی از خود شناسی و خدا شناسی و هستی شناسی و ارزش گذاری هدفش و باورش، و دلبستگی و محبت و عشق ایشان به باقی بود نه فانی.
شریعت عقلانی;733601 نوشت:
منطقا ما نباید در مورد تحدی به شرایط پیامبر کاری داشته باشیم. چون منطقا شرایط پیامبر مختص او بوده و هیچ کسی ممکن نیست شرایط او را داشته باشد.
گفتم که!
برای بررسی بلاغت قرآن، ناچاریم شرایط و زمینه ایراد سخن را در نظر داشته باشیم و به آن توجه کنیم.
مقدمه ۱: من از راه الف یا مجموعهای از راهها مانند دستهراه الف به یک معرفت باطنی رسیدهام
مقدمه ۲: من از طریق راه ب یا دستهراه ب به یقین رسیدم که معرفتی که کسب کردهام یک معرفت درست است و اپسیلون احتمال خطا در آن نمیدهم
خوب تا اینجا را قرار شد قبول کنم تا بحث جلو برود.
سین;733637 نوشت:
نتیجهی ۱: از نظر من هر معرفتی که نه در طول این معرفت که در ضدیت با آن و دارای زاویه با آن باشد به همان اندازه که با این معرفت زاویه یا با آن ضدیت دارد از حقیقت دور است و باطل است
معیار شما برای ضدیت چیست؟ محتوای درونی و ظاهری آن؟ یا معرفت درونی ای که پیروان آن معرفت با آن دارند؟ بدیهی است که معرفت درونی پیروان آن را نمی توانید درک بکنید پس نمی توانید بگویید در ضدیت با معرفت شماست. اگر هم منظورتان محتوای درونی و ظاهری آن است. دلیلی ندارد که چون محتوای ظاهری اش در ضدیت با شماست پس به همان اندازه بر باطل است.
خورشید را در نظر بگیرید و از هر کدام از سیاراتی که به دور آن می چرخند یک خط مستقیم به سمت مرکز آن بکشید. در اینجا این خطوط با هم زاویه دارند ولی همه آنها به سمت یک حقیقت کشیده شده اند. داشتن زاویه دلیل بر باطل بودن نیست. ممکن است به تعداد انسان های روی زمین معرفت درونی به سمت حقیقت وجود داشته باشد. لذا از یقینی بودن معرفت خودتان نمی تواند به باطل بودن معرفت دیگران حکم کنید.
سین;733637 نوشت:
مقدمه ۳: در مقام عمل باید به عقیدهای که شخصاً یقین دارم حق است عمل کنم و حجتی ندارم که مطابق اعتقادات دیگران دست به عملی بزنم ... با یقین شخصی حرکت میکنم و در جایی که یقین ندارم متوقف میشوم و دست به کاری که قابل جبران نباشد نمیزنم
از آنجا که انسان به صورت باطنی درک می کند که نباید به دیگران ظلم کند و حق دیگران را به عنوان بندگان و مخلوقات خدا زیر پا بگذارد و این مساله را به طور یقینی و باطنی و خارج از هر درک و معرفتی که شهود می کند درک می کند و بدیهی می پندارد این مقدمه شما بوسیله یک شرط فیلتر می شود و آن این است که تا آنجا باید به معرفت درونی ام عمل کنم که ظلمی به دیگران نشود. از این مساله و مساله معتبر بودن معرفت باطنی دیگران به این نتیجه می رسیم که در مقام عمل باید به اعمالی بپردازم که دو شرط داشته باشد یکی اینکه برای من یقینی باشد و دوم اینکه در معرفت هایی که بازخورد اجتماعی دارند به آن معارفی عمل کنم که یک میزان اعتبار برای همه معارف داشته باشد و ترجیحی در آن نسبت به یکی از معرفت های باطنی نداشته باشد.
سین;733637 نوشت:
نتیجهی ۲: نظر شخصی من تنها منبع من برای عمل کردن هست و در راستای همان اعتقادات شخصی که یقینی است هم باید حرکت نمایم، هر حرکتی چه فردی و چه اجتماعی، و در این حرکت کردن به اندازهی اپسیلون هم احتمال نمیدهم که شاید بر اشتباه باشم یا مخالفانم بر حقیقت باشند، اینکه چرا مخالفانم بر باطل متوقف شدهام را نمیدانم و برای حرکت کردنم هم موضوعیتی ندارد که بخواهم آن را بدانم
در بالا عرض شد معرفت درونی شما معیار باطل بودن معارف دیگر نیست. بلکه معیار باطل بودن معارف دیگر عدم باطنی و وجدانی بودن آنها و یقینی بودن آنها نسبت به خودشان است. یعنی معارف دیگر تنها در حالتی باطلند که برای صاحبان همان معارف یقینی نباشند. همان طور که معرفت شما به همان میزان که یقینی نیست همانقدر بر باطل است. پس هر معرفتی درونی باید بر اساس یقینی بودن آن نسبت به همان شخصی که نسبت به آن معرفت درک پیدا کرده است در نظر گرفته شود. از آنجایی که این مساله به غیر از خود فرد صاحب معرفت برای هیچ کس دیگری قابل اندازه گیری و درک نیست پس دلیلی بر نامعتبر بودن آن نداریم. پس باید نسبت به آن منفعل باشیم و البته تا آنجایی هم به معرفت درونی خودمان عمل کنیم که محدودیتی برای عمل کردن دیگران به معرفت های درونی شان ایجاد نکنیم چون در این صورت به آنها ظلم کرده ایم.
سین;733637 نوشت:
مقدمه ۴: باید برای تثبیت حق با باطل مبارزه کرد
سین;733637 نوشت:
نتیجهی ۳: یا اعتقاداتی که شخصاً یقین دارم باطلند و به حق ضرر میرسانند باید مبارزه کنم با الگوریتمی که از حقیقتی که یه حق بودنش یقین دارم محافظت شود، یعنی زمانی این دفاع از حق ممکن است با شمشیر زدن باشد و زمانی هم با نگاه داشتن سپر مقابل خود (تقیه کردن)، نیازی نیست دیگران تأییدم کنند و به قول آن بزرگ اگر تمام مردم هم بر علیهم بایستند باید که پشت به ایشان نکنم و سر جای خود محکم بایستم و اگر خواستند ایدؤولوژی حق و در واقع تمامیت حق را خاموش کنند بایستی از حق تا پای جان دفاع کنم
بر اساس این روش باطل اینطور تعریف می شود که به همان میزان که مساله ای و امری باطنی و یقینی نباشد به مان میزان بر باطل است. خوب هر معرفتی ممکن است برای عده ای یقینی باشد و برای عده ی دیگری نباشد. این مسایل را نمی توان به طور مطلق باطل دانست. بلکه فقط زمانی مبارزه بیرونی و خارجی باید صورت بگیرد که معتقد باشیم امری برای همه انسان ها یقینی نیست و بر باطل است فقط در آن صورت باید با آن مبارزه کرد.
سین;733637 نوشت:
یا بفرمایید چرا بنده برای اینکه بتوانم به یقین شخصی خودم عمل کنم نیاز خواهم داشت که دیگران را مجاب کنم که بر حق هستم؟
بر اساس این روش نیازی نیست. چون در عمل غیرممکن است شما حقانیت خود را به دیگران حتی نشان دهید چه برسد به اینکه ثابت کنید.
سین;733637 نوشت:
چطور میتوانید معرفت هر کسی را دارای بهرهای از حق بدانید اگر خودتان حق را بشناسید که چیست و برخی از آن دیگران را به یقین بدانید که هیچ بهرهای از حق ندارند؟
بر اساس این روش حق و حقیت مطلقی وجود ندارد و حقیقت نسبی می شود. یعنی امری حق است نسبت به درک کننده آن امر. همین. این اقتضای این روش است. البته منظور این نیست در کل حقیقت مطلقی نداریم. خیر. بلکه منظور این است که حقیقت امری است نامحدود که هر شخصی بهره ای از آن را برده است و به شکل درونی آن را شناخته است. مانند اقیانوسی که هر شخصی ذره ای از آن را چشیده است و یک درک بخصوصی از آن دارد.
سین;733637 نوشت:
برای کسی که یقین دارد حق همان است که او به آن معتقد شده است
این جمله شما را اصلاح میکنم :
چیزی که او به آن معتقد شده است حق است.
در واقع تمام حق آنی نیست که او به آن معتقد شده است. بلکه چیزی که او به آن معتقد شده است حق است.
در مثال اقیانوس تمام آبی که او از آن چشیده اقیانوس نیست. بلکه ذره ای از آب های نامحدود اقیانوس است.
سین;733637 نوشت:
ما خدای خالق خود را خدای خالق همگان میدانیم و همان خدا بر ما تکلیف میکند که برای رستگاری دیگران نیز تلاش کنیم
از آنجایی که تنها ابزار حقانیت معرفت درونی است لذا تلااش برای رستگاری دیگران فراهم کردن بسترهای لازم برای عمل کردن تمام انسان ها به معرفت های درونی شان است. نه تحمیل معرفت درونی خودمان به دیگران.
سین;733637 نوشت:
جناب شریعت عقلانی به زعم حقیر دقیقاً اشتباه شما هم همینجاست که از خارج از گود به مسأله نگاه میکنید ... در این نوع نگاه به مسأله شما فقط یک ناظر هستید و دیگر فرقی ندارد که خودتان هم انسان باشید یا یک گربه یا یک دستگاه دستساز بشر ... حال آنکه شما وقتی دیدید هر کسی یک چیزی میگوید برای آنکه بتوانید راهی برای خودتان بیابید بهتر از اینکه از دور این مکالمه را رصد کنید این است که خود نیز وارد گود شده و گفتهی قائلان به اقوال متفاوت را بررسی کنید و بچشید و ببینید حق با کدام است و کدام یک دارند لجاجت بیدلیل بر باطل خود میکنند
دوست عزیز. وقتی گفتم از نگاه بیرونی به قضیه نگاه می کنم منظور این نیست که از معرفت های دیگران را نچشیده و قضاوت بکنم. مثلا من معرفتی را چشیدم و از نظر خودم یقینی آمد. سپس برای لحظه ای از نگاه و منظر بیرونی هم به معارف نظر افکندم و دیدم که دیگران هم ادعاهایی چون من دارند.
ببینید اتفاقا بنده می گویم اشتباه شما دقیقا همین است که حاضر نیستید لحظه ای از منظر بیرونی به مساله نگاه کنید و تحلیلی کنید.
سین;733637 نوشت:
شما این شانس را دارید که حقیقت را جستجو کنید و خودتان به آن دست یابید حال آنکه یک ناظر خارجی فقط مجبور به قضاوت کردن بر اساس ظاهر است و دست آخر هم چیزی در دست ندارد مگر ظن و گمان و در بدترین حالت هم که هیچ وجه مرجحی را نشناسد ناچار است بگوید که هیچ نمیدانم کدام بر حقیقت هستند و احتمال اینکه هر کدام از اینها بر حق باشند از نظرم یکسان است ..
بله. کاملا درست است. با تحلیل بیرونی از تکثر معارفی که می بینیم به این نتیجه می رسیم که احتمال دارد هر کدام بهره ای از آن اقیانوس بی پایان برده باشند. و همه آنها به یک اندازه با حقیقت فاصله دارند.
از نظر ریاضی هم تمام اعداد یک فاصله با بینهایت دارند. در واقع ما تنها می توانیم محتوای درونی آنها را به لحاظ ظاهری اندازه بگیریم و حکم کنیم که مثلا فلان معرفت حکم عدد 100 را دارد و فلان معرفت دیگر حکم عدد 200 را. ولی نهایتا همه آنها یک فاصله را تا بینهایت دارند.
سین;733637 نوشت:
اما ایا شما میتوانید با اعتقاد نداشتن به هیچ اعتقادی زندگی کنید
بنده چنین حرفی نزدم. قرار نیست هیچ اعتقادی نداشته باشم. بلکه صرفا قرار است برای قضاوت کردن در مورد دیگران برای لحظه ای از منظور بیرونی به مساله نگاه بکنیم.
و در آخر اینکه اگر معیار سنجش معرفت های دیگران را معرفت خودمان بدانیم و نه یقینی بودن و باطنی بودن آن معارف نسبت به درک کننده ی آن این مساله ما را به سمتی می کشاند که حقوق دیگران را زیر پا بگذاریم و در عمل جامعه ای ناامن داشته باشیم و هر لحظه این بیم را داشته باشیم که عده ای با ملاک قرار دادن معرفت درونی خودشان به ما و حریم خصوصی مان تعرض کنند و در بدترین شرایط به قتل و کشتار انسان ها بپردازند. تجربه هم نشان داده در جوامعی که حکومت های سکولار دارند محیطی امن تر وجود دارد که انسان ها می توانند به عقاید خود بپردازند و عمل کنند و بسترهای لازم برای رستگاری برای هر شخصی وجود دارد. برعکس در عمل در جوامعی که حکومت هایشان بر اساس ایدئولوژی خاص بنا شده است بسترهای لازم را برای رستگاری شاهد نیستیم.
از تبعات دیگر جوامع ایدئولوژیک ریاکاری و نفاق است. وقتی که هیچ معرفت درونی خاصی حاکم نباشد و همه معارف هم بهره ای و اعتباری داشته باشند دلیلی ندارد که انسان ها تظاهر به داشتن فلان معرفت خاص را بکنند و منافقانه در جامعه حاضر شوند. می توانند به آسانی به همان امری که یقین دارند اذعان داشته باشند. چون می دانند حکومت در جایگاهی است که نسبت به معرفت درونی شما کاملا منفعل است نه شما را به خاطر آن مجازات می کند و حقوق شما را سلب می کند و نه به شما به خاطر آن امتیازاتی نسبت به دیگران قایل می شود.
و من الله توفیق
هر دو مورد را همزمان پاسخ خواهم داد:
معارف و دقایق بسیاری در قرآن وجود دارند اما همانطور که فرمودید، هر کس به اندازه ظرفیتش بهره میبرد.
همین مورد یکی از معارف و دقایقی هست که در آیه 17 سوره رعد به شکل زیبائی بیان شده.
تشبیهی که در این آیه بکار رفته، دنیائی از معارف را در خود جای داده.
از تشکیک وجود و قوس نزول گرفته تا تاویل باطنی زمین بر نفس انسان و ...
اگر با اندیشههای دوستمان جناب حامد آشنا باشید، میدانید میزان توجه و علاقه ایشان به این آیه در چه حد است.
یا دریائی از معارف و دقایق از خود شناسی و خدا شناسی در آیه 14 سوره مؤمنون و تنها در این عبارت کوتاه: «ثم انشأناه خلقا آخر»
یا این آیات که اگر اشتباه نکنم و درست بخاطرم مانده باشد، آیات مورد توجه شماست:
آیه 88 سوره قصص: کل شیء هالک الا وجهه
آیه 26 سوره الرحمن: کل من علیها فان
استوار;733668 نوشت:
واضح است که یکی از عوامل افزایش ظرفیت وجودی انسان، کسب علوم و معارف و در کل افزایش اگاهیست.
بله، شکی نیست که دانشمان در حوزههای مختلف، باعث خواهد شد معارفی در آن قالبها از قرآن استخراج کنیم.
و نیز شکی نیست که با صفای باطن و حصول قلب سلیم، وارد بحر معارف قرآن خواهیم شد و دقایقی را که قبلا نمیدیدیم، خواهیم دید.
اینها نه تنها ضعف قرآن نیست، بلکه پویائی آن و جاری بودنش در زمان را نشان میدهد.
عمده معارف و دقایق قرآن در مباحثی همچون توحید(تمامی مراتب آن) ، خود شناسی و اخلاق (اعم از فلسفه آن و مکارم آن) است.
که در این تاپیک مجال آن نیست.
سلام.
بنده منکر این نیستم که معرفت های بالایی را از فلسفه و عرفان می توان با برخی آیات قرآن منطبق ساخت منتها مشکل اینجاست که این معارف والا ابتدا از جاهای دیگر استخراج گشته بعد آنها را بر برخی از آیات قرآن منطبق می کنیم. اگر پیامبر خودش این معارف را به دقت مانند برخی کتب فلسفی و عرفانی تشریح می کرد به طوری که این معارف صرفا از طریق ایشان استخراج می شد میتوانستیم حکم کنیم که ایشان منظورش دقیقا همین معارف بود و آنوقت اعتباری داشت. دقت کنید بنده فکر نمی کنم معرفتی والایی از قرآن استخراج شده باشد. بلکه صرفا انطباقی صورت گرفته از معرفت های کسب شده خودمان بر آیات قرآن. همین. این اتفاقا نشان می دهد معرفت های کسب شده ی بشری ارزش بالاتری نسبت به قرآن داشته که توانستیم اصل معرفتمان را از طریق آنها شکل دهیم.
لذا چیزی ثابت نمی شود. بلکه بهتر از آن از طرق دیگر علوم عقلی و عرفانی و تجربی کسب شده است. این معرفت هایی که ما فرمودید چیزهایی نیستند که قایل باشیم در آن زمان نمی شد کسب کرد یا قایل باشیم که از سطح علمی آن زمان بالاتر بوده. بلکه نمونه ی این معارف در عرفان های متعددی به اشکال و انحای گوناگون مطرح شده است. حتی قبل از پیامبر.
مثلا در آیه 17 سوره ی رعد مثالی زده که اتفاقا بسیار نامفهوم و مبهم است و بدون پیش زمینه ی فلسفی عرفانی هیچ چیزی نمی توان از ان استخراج کرد. بر عکس ان مثال ها و تمثیل های بسیار زیباتر و بهتر و روشن تر از این در مثنوی می توان یافت.
استوار;733668 نوشت:
چگونه؟
لطفا توضیح دهید توهمات از چه منبعی و به چه طریقی معارف را به انسان تزریق میکنند؟
مطالبی که پیامبر(ص) بیان کرد، با سواد تجربی ایشان فرق داشت.
این تفاوتها و اضافات و تصحیحات و اصلاحات و ابداعات که عارض/افرون شد بر سواد تجربی ایشان، چگونه از طریق توهم به ایشان رسیده؟
به همان طریقی که به عنوان مثال تمثیل های بسیار زیبای درون مثنوی به ذهن مولانا رسیده است. مگر ایده های ناب و خلاقانه چگونه به ذهن های خلاق می رسد؟ خلق ایده نیاز به آموزش تجربی ندارد. البته تاثیر دارد و می تواند به عنوان پیش زمینه اثر بگذارد. ولی لزوما ایده ها ممکن است بر خلاف آموزش های دیده شده خلق شوند. یا با تغییراتی کم یا زیاد. شما یک داستانی را می خوانی و با یک ذهن خلاق و بر اساس اعتقادات و بعضا سلایقت آخر داستان را خلاقانه عوض می کنی. خوب اینها از کجا می آید؟
استوار;733668 نوشت:
استعداد ایمانی ایشان تکوینی بوده یا اکتسابی؟
هم می توان به فیزیولوژِ بدن او و نحوه ی ترشح هورمون ها بستگی داشته باشد. نوع تغذیه ای که داشته. نوع تربیتی که در طول زندگی پذیرفته و شرایط اجتماعی و ..... همه و همه در شکل گیری شخصیت انسان ها تاثر گذار است. و همین عوامل منجر به این می شود که برخی تحمل و استقامت بیشتری در مقابل سختی ها از خود نشان بدهند و به جای تاثیر پذیری تاثیرگذار باشند. و همین موارد منجر به این شده که سختی هایی که بر پیامبر وارد شده بر معنویتش تاثیر بگذارد و آن را افزون کند. یکی از مهمترین عوامل هم دقیقا همین اعتقاد برانگیخته شدن و پیامبر شدن است. همین تلقین می تواند در رشد معنوی انسان بسیار تاثیر گذار باشد. کسانی که خود را فردی خاص و انتخاب شده از طرف خدا می پندارند فشار ها و سختی ها آن ها را درراهشان مستحکم تر می کند. همانطور که چندین بار خدمت شما عرض کردم این را به عینه درک کرده ام.
استوار;733668 نوشت:
اگر اکتسابی بوده، از طریق سواد تجربی حاصل شده یا توهم؟
اگر سواد تجربی بوده پس چگونه این همه لطایف، ظرایف و دقایق حداقل در بُعد توحید بر آن افزون گشته؟
برای انتقال معارف از منبعی به وجود انسان، اختلاف پتانسیل لازم است. در توهمات، آن منبع معارف چیست و پتانسیلش از کجا تأمین شده؟
بسیاری معارف قرآن دقیقا متناسب با سواد تجربی همان زمان است. برخی معارف هم که در مورد توحید است می تواند از طریق مکاشفه شکل بگیرد. مانند خیلی از معارف عرفانی که عرفای بزرگ با مکاشفه به آن رسیده اند.
استوار;733668 نوشت:
برای بررسی بلاغت قرآن، ناچاریم شرایط و زمینه ایراد سخن را در نظر داشته باشیم و به آن توجه کنیم.
اتفاقا بنده هم همین مساله را می گویم. شرایط پیامبر در نزول مفاهیم بر ذهنش تاثیر بسزایی داشته. و علت اینکه برخی معارف قرآن سطح نازلی دارند و برخی سطح بالایی دقیقا همین شرایط است. اگر بخواهیم خدا را در نزول این مفاهیم موثر بدانیم طبیعتا نباید معارف درون قرآن با هم تفاوتی داشته باشد. همین تفاوت سطح معارف و تناسب شرایط پیامبر در موقع نزول شکل گیری معارف نشان می دهد که نمی توان آن ها را به خدا نسبت داد. البته در این زمینه اگر خاطتان باشد در تاپیک نقد نظریه دکتر سروش بحث های مفصلی داشتیم.
و من الله توفیق
علیکم السلام.
...
معیار شما برای ضدیت چیست؟ محتوای درونی و ظاهری آن؟ یا معرفت درونی ای که پیروان آن معرفت با آن دارند؟ بدیهی است که معرفت درونی پیروان آن را نمی توانید درک بکنید پس نمی توانید بگویید در ضدیت با معرفت شماست. اگر هم منظورتان محتوای درونی و ظاهری آن است. دلیلی ندارد که چون محتوای ظاهری اش در ضدیت با شماست پس به همان اندازه بر باطل است.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمت خدا بر شما،
معیار برای ضدیت این است که این دو دیدگاه با هم قابل جمع نباشند و وجود یکی دلیل بر بطلان دیگری باشد ... یکی بگوید خدای اسلام حق است و دیگری بگوید که نیست، این ضدیت است ... ولی اگر کسی بگوید من خدای احد و واحد را میپرستم ولی مثلاً یهودی هستم او دیگر در مقابل تمامیت حق نایستاده است ... این مطابق فرمایش خداست که «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّـهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّـهِ ۚ فَإِن تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» ... با این وجود ممکن است این ضدیت در جزئیات مورد یقین هم برقرار باشد ... مثل وقتی که یقین نه فقط به وجود خدا که بلکه به حق بودن اسلام از میان ادیان دیگر و تشیع از میان مذاهب دیگر نیز داشته باشیم
به هر حال ضدیت مدّ نظر حقیر به نظر میرسد که مشخص باشد ... با این حساب اینکه شما تمایل دارید به این ضدیت را بررسی موشکافانه نمایید خیلی هم خوب است و حقیقتاً حقیر را به فکر وا داشت و چه بسا مناسب باشد یک مقدمه به مقدمات آن برهان اضافه شود:
مقدمه: قرار است عمل بر اساس یقینیات باشد و ما هیچ راه معمولی برای پی بردن یقینی به باطن اشخاص نداریم، اما در عین حال ناچار از دفاع از حق نیز هستیم و باید با آنچه که این حق را تضعیف مینماید مقابله کنیم
نتیجه: تکلیف ما بر اساس ظاهر است ...
یعنی ما اگر خواستیم حق را برپا کنیم باید تلاش کنیم تا ظاهر و باطنش را با هم برپا کنیم و اتفاقاً باطن اصل است و باید اصل اهتمام نیز به همان باشد، ولی در مقام تثبیت جایگاه آن تنها میتوانیم با دیگر افکاری که در ظاهر با این نظر ما تضاد دارد در همان ظاهر مبارزه کنیم و گام اول در این مبارزه هم تلاش برای شناخت آن و رفع سوء تفاهمهای احتمالی است چرا که سوء تفاهمها ابتداییترین عامل تضعیف حق هستند ... اما بعد از آنکه تشخیص داده شد که مشکلل بنیادی است و یک سوء تفاهم ساده نیست آن وقت بحث بالا میگیرد ... به همین دلیل هم هست که در اسلام نمیتوان متعرض منافق یا شخصی شد که نیت ارتکاب جرم را دارد ولی هنوز مرتکب آن نشده است ... دلیل ضدیت باید در ظاهر آشکار شود و مبارزه هم در همان ظاهر انجام میگیرد و البته ما راهی هم برای مبارزه در باطن شخص نداریم و در حیطهی باطنی کارمان حداکثر همان نصیحت و بلاغ مبین است ... تا میشود نظرات مخالف را حمل بر صحت کرد انجام این کار لازم است ... در برخورد عملی و اجرای احکام جزایی اسلام نیز این ضدیت باید آشکار شود، مثل وقتی که منافق دست به سلاح میبرد بر ضد اسلام یا مثل اینکه شخصی به جرم خود (ضدیت با حق چه در مقام اعتقادی و چه در مقام عمل) اعتراف میکند ... جزئيات مسأله البته حتماً پیچیدگیهایی خواهد داشت ولی مهم این است که ضدیت باید احراز شود و اقلّ این احراز که تکلیفآور است احراز ظاهری است ... مثل اینکه به حلاج گفته شود حکم گفتن «انا الحق» بدون توضیح و تبصره و به صورت القاء باطل در اذهان عوام مردم و به راه انداختن فتنهی اعتقادی در میان ایشان این است که «در ظاهر حال شخص کافر شده است، اگرچه باطن را خدا داند» ...
شریعت عقلانی;733884 نوشت:
شریعت عقلانی;733884 نوشت:
خورشید را در نظر بگیرید و از هر کدام از سیاراتی که به دور آن می چرخند یک خط مستقیم به سمت مرکز آن بکشید. در اینجا این خطوط با هم زاویه دارند ولی همه آنها به سمت یک حقیقت کشیده شده اند. داشتن زاویه دلیل بر باطل بودن نیست. ممکن است به تعداد انسان های روی زمین معرفت درونی به سمت حقیقت وجود داشته باشد. لذا از یقینی بودن معرفت خودتان نمی تواند به باطل بودن معرفت دیگران حکم کنید.
تلاش برای رفع سوء تفاهم اولین رحله برای دفاع از حق و مبارزه با باطل است ... شکست در این سوء تفاهم بعد از تلاش کافی اما میتواند تکلیفآور باشد برای اقدام کردن به برخورد در سطحی بالاتر ... اهل بیت علیهمالسلام پیش از جنگها با دشمنان خود صحبت میکردند و خطابه میخواندند و سعی در تبیین حق داشتند و جنگ در مرحلهای بود که این اقدام کارساز نبود و از دفاع از دین نیز چارهای نبود و پاسخ شمشیر هم شمشیر بود ... مرحلهی رفع سوء تفاهم تا زمانی ادامه داشت که دشمن آغاز به جنگ میکرد و قابل تأمل است که اهل بیت علیهمالسلام و کلاً سپاه اسلام آغاز کردن خود به جنگ را جایز نمیداند ...
شریعت عقلانی;733884 نوشت:
از آنجا که انسان به صورت باطنی درک می کند که نباید به دیگران ظلم کند و حق دیگران را به عنوان بندگان و مخلوقات خدا زیر پا بگذارد و این مساله را به طور یقینی و باطنی و خارج از هر درک و معرفتی که شهود می کند درک می کند و بدیهی می پندارد این مقدمه شما بوسیله یک شرط فیلتر می شود و آن این است که تا آنجا باید به معرفت درونی ام عمل کنم که ظلمی به دیگران نشود. از این مساله و مساله معتبر بودن معرفت باطنی دیگران به این نتیجه می رسیم که در مقام عمل باید به اعمالی بپردازم که دو شرط داشته باشد یکی اینکه برای من یقینی باشد و دوم اینکه در معرفت هایی که بازخورد اجتماعی دارند به آن معارفی عمل کنم که یک میزان اعتبار برای همه معارف داشته باشد و ترجیحی در آن نسبت به یکی از معرفت های باطنی نداشته باشد.
دفاع از حق ظلم به دیگران نیست و مبارزه با باطل در جهت حق است ... اما حرف شما درست است اگر مثلاً اولین اقدام از مبارزه دست بردن به اسلحه باشد
پرداختن بیشتر به جزئیات این مسأله ما را از بررسی مسألهی اصلی دور میکند ... صحبت ما سر این است که راه درست ایمان آوردن آیا باطنی است و شخصی یا حتماً باید قابل انتقال به غیر هم باشد ... شما فرمودید راه اول تبعاتی دارد که چون آن تبعات پذیرفتنی نیستند پس آن راه نیز پذیرفتنی نیست ... این کار شما رویهای مانند برهان خلف را در پیش گرفتن است و پرداختن به آن تبعات را باید همچنان مرتبط با موضوع بحث در نظر گرفت، دفاع حقیر تا اینجای کار هم در همین جهت بود، ولی به زعم حقیر اگر بخواهیم این بحث را بیش از این ادامه دهیم دیگر به کل در مباحث مرتبط با آن تبعات گیر خواهیم کرد، مگر آنکه شما نسبت به مطالب بیان شده اعتراضی داشته باشید و همچنان مصر باشید تشخیص آن ضدیت ممکن نیست و یا همراه با ظلم به دیگران خواهد بود مستقل از هر طریق ممکنی که برای مقابلهی با آن مصداق ضدیت در پیش گرفته شود :Gol:
شریعت عقلانی;733884 نوشت:
همان طور که معرفت شما به همان میزان که یقینی نیست همانقدر بر باطل است.
شریعت عقلانی;733884 نوشت:
بر اساس این روش باطل اینطور تعریف می شود که به همان میزان که مساله ای و امری باطنی و یقینی نباشد به مان میزان بر باطل است.
نه برادر تعریف باطل این نیست که هر چیزی که یقینی نبود پس باطل محسوب شود، باطل هم مانند حق باید تحقیق شده و نسبت به باطل بودن آن باید به یقین برسیم همانطور که در مورد حق باید به یقین برسیم که حق است ... چیزی را که ندانیم حق است یا باطل (یعنی یقین نداریم که حق است یا باطل و احتمال هر دو میرود) اتفاقاً از آن جهت که ضدیت آشکاری در آن با حق دیده نمیشود باید حمل بر صحتش گذاشت ... سپس بسته به اینکه چه مقدار احتمال برود که حق یا باطل باشد ممکن است وجه عقلایی مطرح شود که حق یا باطل بودنشان مورد تحقیق بیشتری قرار بگیرند، و در غیر این صورت همان حمل کردن بر صحت کافی است و رهایش میکنیم ... بعدها شرایط جدید پیش آمده ممکن است برخی وجوه یک اعتقاد را مشخصتر کنند و توزیع احتمال حق و باطل بودن آن اعتقاد جزئی یا کلی تغییراتی نمایند و در این صورت تکلیف هم میتواند نسبت به همان یک اعتقاد تغییراتی نماید ... شما چه اشکالی در این رویه میبینید؟
شریعت عقلانی;733884 نوشت:
از آنجایی که تنها ابزار حقانیت معرفت درونی است لذا تلااش برای رستگاری دیگران فراهم کردن بسترهای لازم برای عمل کردن تمام انسان ها به معرفت های درونی شان است. نه تحمیل معرفت درونی خودمان به دیگران.
صحبت سر تحمیل عقیده نیست ... چنین کاری ممکن هم نیست ... در ساحت باطنی افراد مختارند ... میشود در ظاهر کسی را مجبور کرد که به اعتقادی اعتراف کند مگرنه کشته میشود ولی آن شخص اگر نخواهد ولو اینکه به زبان هم اعترافی کند در باطنش میتواند نپذیرد و اتفاقا در یک عکسالعمل شدید در دل خود ضد آن اعتقاد را پر و بال دهد ... ریاکاری و نفاق یک مثال بد برای این مسأله است و تقیهی مؤمن هم یک مثال مثبت از همین مسأله است ...
صحبت دفاع از حق و بر پا کردن آن است ... از آنجا که ما در باطن دیگران اثرگذاری مستقیمی نداریم تکلیفمان در دفاع از حق تنها یک تکلیف ظاهری است ... امر به معروف و نهی از منکر هم فقط در همین حیطهی ظاهری است مگرنه در حیطهی باطنی لا اکراه فی الدین جریان دارد و اینکه انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا ...
شریعت عقلانی;733884 نوشت:
بر اساس این روش نیازی نیست. چون در عمل غیرممکن است شما حقانیت خود را به دیگران حتی نشان دهید چه برسد به اینکه ثابت کنید.
یک مقدمهی دیگر نیز به آن برهان بیان شده اضافه میکنم و آن اینکه:
مقدمه: حق یکتاست و دو حقیقت ضدّ هم وجود ندارد (اگر ضدیتی حقیقتاً و نه از سر لجاجت مطرح بشود این ضدیت ناشی از سوء تفاهماتی است که برطرف کردنشان بر اساس براهین فطری و عقلی و منطقی و تجربی یا غیره ممکن است) نتیجه: اگر در مورد اعتقادی به یقین قطعی رسیدم این حقیقت برای تمام همنوعانم نیز تنها حق موجود است و به همان دلیلی که تجربهی به یقین رسیدن نسبت به آن برای من ممکن شده است تجربه کردن این یقین برای دیگران هم به صورت جداگانه و مستقل ممکن است
[SPOILER]صورت مقدمات و نتایجم را خیلی دقیق نمینویسم و تمرکزم بر روی مفهوم کلی آنهاست ... اگر در جزئیات آنها اشکالی میبینید احیاناً ناشی از همین مسأله است[/SPOILER]
شریعت عقلانی;733884 نوشت:
بر اساس این روش حق و حقیت مطلقی وجود ندارد و حقیقت نسبی می شود. یعنی امری حق است نسبت به درک کننده آن امر. همین. این اقتضای این روش است. البته منظور این نیست در کل حقیقت مطلقی نداریم. خیر. بلکه منظور این است که حقیقت امری است نامحدود که هر شخصی بهره ای از آن را برده است و به شکل درونی آن را شناخته است. مانند اقیانوسی که هر شخصی ذره ای از آن را چشیده است و یک درک بخصوصی از آن دارد.
و هر کسی نسبت به حقی که خودش شناخته است مسؤول است ... معلوم نیست حقی که دیگران گزارش شهود باطنیاش را دارند درست باشد، شاید ایشان برای منفعتی شخصی به خودشان و دیگران دروغ بگویند، ما راهی نداریم برای اینکه به یقین برسیم که ایشان آنچه را که بیان میکنند خودشان در موردش واقعاً به یقین رسیده باشند، پس ما نسبت به ادعای ایشان ظن و گمان داریم که این ظن و گمان ما بسته به شناخت مثبت یا منفی که نسبت به ایشان کسب میکنیم تقویت یا تضعیف میشود ولی نهایتاً نه میتوانیم یقیناً بگوییم که به یقین رسیدهاند و نه میتوانیم یقیناً بگوییم که ایشان با یقینیات خود مخالفت کرده و بر باطل هستند ... ما نسبت به یقینیات ایشان ظن و گمان داریم و ظن و گمان هم حجت برای ما مبنای قطعی عمل کردن نیستند، پس ما نمیتوانیم یقینیات دیگران را مبنای هر گونه ویرایش عملکرد خود نسبت به یقینیات خود قرار دهیم ... چرا که عقلاً شک (یقینیات دیگران) به یقین (یقینیات خودمان) ضرری نمیرساند ... اگر بیان ایشان با یقینیات ما ضدیت داشتند ناچار از مقابلهی با آن هستیم ... برای ما حقیقت نسبی نیست و عملکرد ما هم بر اساس حقیقتی است که امروز نسبت به آن یقین داریم (اگر تردید داشته باشیم که ممکن است امروز به آن یقین داشته باشیم و فردا ممکن است عکس آن برایمان ثابت شود این یعنی یقین ما واقعاً یقینی که حقیقی باشد نداریم و نسبت به یقینی بودن آن تردید داریم حال آنکه مقدمهی اول و دوم آن برهان یقین حقیقی باشد اگرچه از نگاه ناظر خارجی این یقین امروز باشد و فردا تغییر کند و اصلاح شود یا توسعه یابد) ... آیا همچنان با این بیان مشکلی دارید؟
شریعت عقلانی;733884 نوشت:
دوست عزیز. وقتی گفتم از نگاه بیرونی به قضیه نگاه می کنم منظور این نیست که از معرفت های دیگران را نچشیده و قضاوت بکنم. مثلا من معرفتی را چشیدم و از نظر خودم یقینی آمد. سپس برای لحظه ای از نگاه و منظر بیرونی هم به معارف نظر افکندم و دیدم که دیگران هم ادعاهایی چون من دارند.
ببینید اتفاقا بنده می گویم اشتباه شما دقیقا همین است که حاضر نیستید لحظه ای از منظر بیرونی به مساله نگاه کنید و تحلیلی کنید.
در قسمت قرمز رنگ میگویید «برای لحظهای یقینیات خود را کنار میگذارم و فرض میکنم یقینی نباشند»، واضح است که در این صورت در نگاه شما نظرات دیگر هم قابل اعتنا خواهند شد، نظرات دیگران به شرطی قابل اعتنا نیستند که شما به خلاف بودن آنها یقین داشته باشید، پس صحبت حقیر این است که درست نیست آنچه را که یقینی میدانید زمین گذاشته و فرض کنید نسبت به آن یقین ندارید ... اشتباه میکنم که میگویم فرض غلط را با علم به آنکه غلط است نباید انجام داد؟ ... آیا انصاف را در به کار بردن فرضهایی که میدانید غلط هستند میدانید؟ ... قرار است خودمان را گول بزنیم تا همه راضی بشوند؟
شریعت عقلانی;733884 نوشت:
با تحلیل بیرونی از تکثر معارفی که می بینیم به این نتیجه می رسیم که احتمال دارد هر کدام بهره ای از آن اقیانوس بی پایان برده باشند. و همه آنها به یک اندازه با حقیقت فاصله دارند.
این احتمال را در گام نخست از مقابلهی با باطل احتمالی با تلاش برای رفع سوء تفاهم برطرف کنید و اگر نشد و برایتان مسجل شد که ضدیتی در این بین وجود دارد در این صورت مقابلهی با آن نظرات دیگر وارد فاز جدید میشود
شریعت عقلانی;733884 نوشت:
از نظر ریاضی هم تمام اعداد یک فاصله با بینهایت دارند. در واقع ما تنها می توانیم محتوای درونی آنها را به لحاظ ظاهری اندازه بگیریم و حکم کنیم که مثلا فلان معرفت حکم عدد 100 را دارد و فلان معرفت دیگر حکم عدد 200 را. ولی نهایتا همه آنها یک فاصله را تا بینهایت دارند.
به همین دلیل هم ارزشگذاری اعداد را نسبت به صفر میسنجند و نه نسبت به بینهایت ... نسبت به بینهایت تمامی اعداد هویتی واحد دارند و برای تمایز قائل شدن میان آنها باید چهارچوب نگاه کردن خود را به جای دیگری ببرید ...
شریعت عقلانی;733884 نوشت:
بنده چنین حرفی نزدم. قرار نیست هیچ اعتقادی نداشته باشم. بلکه صرفا قرار است برای قضاوت کردن در مورد دیگران برای لحظه ای از منظور بیرونی به مساله نگاه بکنیم.
چرا میخواهید در مورد دیگران قضاوت کنید؟
شما آیا وظیفهی عقلی در خود مییابید که باید نگران اینکه دیگران چه فکری میکنند هم باشید (با توجه به اینکه شما به کنه اعتقادات ایشان دسترسی ندارید و ناچار از اکتفا به بررسی گفتار و رفتار ایشان هستید) یا وظیفهی ابتدایی خود میدانید که به آنچه یقین میدانید درست است پایبند باشید؟
آیا اصولاً شما وظیفهی خود نمیدانید که حق را وقتی شناختید به آن متمایل شده، به ان پایبند شوید و برای تثبیت آن تلاش کنید؟ رویکرد شما در مقابل حقی که در مورد حقانیت آن به یقین رسیدهاید چیست؟ بیتوجهی و وزن دادن به اظهارات دیگران در مورد تفکرات و اعتقاداتشان؟
سرکار خواهنده این بحثها با موضوع اصلی بحث از آنجا مرتبط است که این بحثها بر روی بررسی تبعات حجیت شخصی یقین داشتن به قران است با فرض آنکه این حجیت نه از طریق بحثهای منطقی و فلسفی که از طریق درک باطنی و وجه اعجاز باطنی قران بر مخاطب قران تمام شود ... جناب شریعت عقلانی میخواهند بدانند آیا چنان اتمام حجتی میتواند برای یک زندگی اجتماعی کارا باشد یا نهایتاً میتواند به پذیرفتن یک دین فردی ختم شود که فقط میتواند احکام نماز و روزه و مشابه آن را موجه گرداند ... تلاش حقیر این است که آن وجه اعجاز از قران اگر به راستی یقینآور باشد میتواند حتی احکام جهاد و اعدام مرتد را نیز توجیه نماید و در نتیجه برای تمام زندگی فردی و اجتماعی کفایت میکند ... یعنی بحث بر سر قوت اتمام حجت باطنی قران است ... با تشکر از توجه و دغدغهی شما برای مدیریت صحیح و منطقی بحث که بدون اغراق یکی از بهترین مدیریتها در تاپیکهایی بوده است که حقیر شاهد آن بودهام ... خدا به شما و جناب صادق جزای خیر با اثرات ماندگار و روزافزون روی نماید
بنده منکر این نیستم که معرفت های بالایی را از فلسفه و عرفان می توان با برخی آیات قرآن منطبق ساخت منتها مشکل اینجاست که این معارف والا ابتدا از جاهای دیگر استخراج گشته بعد آنها را بر برخی از آیات قرآن منطبق می کنیم. اگر پیامبر خودش این معارف را به دقت مانند برخی کتب فلسفی و عرفانی تشریح می کرد به طوری که این معارف صرفا از طریق ایشان استخراج می شد میتوانستیم حکم کنیم که ایشان منظورش دقیقا همین معارف بود و آنوقت اعتباری داشت. دقت کنید بنده فکر نمی کنم معرفتی والایی از قرآن استخراج شده باشد. بلکه صرفا انطباقی صورت گرفته از معرفت های کسب شده خودمان بر آیات قرآن. همین. این اتفاقا نشان می دهد معرفت های کسب شده ی بشری ارزش بالاتری نسبت به قرآن داشته که توانستیم اصل معرفتمان را از طریق آنها شکل دهیم.
لذا چیزی ثابت نمی شود. بلکه بهتر از آن از طرق دیگر علوم عقلی و عرفانی و تجربی کسب شده است. این معرفت هایی که ما فرمودید چیزهایی نیستند که قایل باشیم در آن زمان نمی شد کسب کرد یا قایل باشیم که از سطح علمی آن زمان بالاتر بوده. بلکه نمونه ی این معارف در عرفان های متعددی به اشکال و انحای گوناگون مطرح شده است. حتی قبل از پیامبر.
دوست عزیز، نیاز است کمی تا قسمتی با شما مخالفت ورزم و لذا ناچارم در ابتدا توضیحی در مورد [HL]حکمت[/HL] عرض کنم، شاید با این توضیحات هم نگرش شما به مسأله چند بُعدی تر شده و وجوه بیشتری را شامل گردد (وجوهی که نه در تضاد و تقابل با هم، بلکه هماهنگ با هم عمل میکنند) و هم سوء تفاهم جناب سین از ما و روشمان بر طرف گردد.
توضیح:
آنچه باعث متعالی شدن حکمت صدرائی است، همانا توجه ویژه وی به قرآن حکیم و احادیث و تأویلات راسخون است.
ملاصدرا حکمت مد نظر خود را معادل فلسفه حقیقی میداند و نه فلسفه جمهور.
ملاصدرا حکمت را غیر از فلسفۀ بحثی، تخیلات صوفیانه، مجادلات کلامی و تقلیدات عامیانه میداند و کسانی که خود را به فلسفه میبندند در حالی که اهل آن نیستند را «متفلسفه» مینامد.
و در تفسیر القرآن درباره ایشان میگوید: «آنها که از محسوس ترقی کرده و معقول را و مبدأ و معاد را ثابت کردهاند، اما دینی برایشان نیست و پیرو عقل ناقص آلوده به آفات نفس و شیطانند»
ملاصدرا با الهام از آیات قرآن، حکمت را به دو شعبه نظری و عملی تقسیم میکند و چنین میگوید:
«حکمت، بیرون از دو امر نیست: 1ـ علم به حقایق اشیاء؛ 2ـ عمل به موجب آنها. حکمت، کمال انسانیت است و آن نیز منحصر به دو چیز است: یکی شناخت خیر به دلیل خود خیر، و دیگری شناخت خیر برای عمل به آن. اوّلی همان حکمت نظری، و دومی همان حکمت عملی است»
برای ایمان نیز همین شعبات وجود دارد و ایمان شامل باور+عمل است.
مراتب ایمان از علم الیقین به غیب آغاز شده و نهایتا به حق الیقین میرسد.
روش ملاصدرا مطابق با آیات ابتدائی سوره بقره اینست که با ترقی از محسوس به معقول، علم الیقین به غیب حاصل میشود.
در ادامه: عمل صالح و تزکیه باطن باعث میشود با کشف و شهود، به مراتب عین الیقین به غیب و نهایتا حق الیقین رسید.
جناب شریعت عقلانی؛
بر خلاف آنچه که شما فرمودید، منابع حکمت متعالیه ملاصدرا چهار چیز است: قرآن و حدیث، کلام، عرفان، مکاتب فلسفی پیشین.
الهام گرفتن از قرآن و احادیث و اقتباس از آنها، بسیار تفاوت دارد با کسب معارف از طرق دیگر و در نهایت تطبیق بر قرآن.
شریعت عقلانی;733914 نوشت:
مثلا در آیه 17 سوره ی رعد مثالی زده که اتفاقا بسیار نامفهوم و مبهم است و بدون پیش زمینه ی فلسفی عرفانی هیچ چیزی نمی توان از ان استخراج کرد.
دوست عزیز، قبل از آنکه قرآن نازل شود، انسان مجهز به قوائی همچون عقل و فطرت و خیال و حس بوده.
قوای انسان باید پیش زمینه باشند برای کسب معارف و دقایق.
چه چیزی در این تمثیل بسیار نامفهوم و مبهم است؟
آبی که خداوند از آسمان نازل میکند فاقد ناخالصی و کف است. اما بنا به طبیعت زمین:
هر چه ظرفیت یک رودخانه بیشتر باشد، آب بیشتری را کسب کرده اما جریان آب در آن بدون کف خواهد بود.
هر چه رودخانه ظرفیتش کمتر باشد، جریان آب در آن سرعت بیشتری دارد و تولید کف خواهد نمود.
سپس آب را به حقیقت و باطل را به کف تشبیه نموده.
مرتبه وجودی انسان بیانگر ظرفیت و بصیرت اوست. هر چه بالاتر باشد آب بیشتری و کف کمتری را میبیند.
و آن کف هر چه کمتر باشد، زودتر ناپدید شده و از بین میرود.
چیزی که باقیست، آبیست که به درون انسان نفوذ کرده و باعث خیر و برکت میشود.
شریعت عقلانی;733914 نوشت:
به همان طریقی که به عنوان مثال تمثیل های بسیار زیبای درون مثنوی به ذهن مولانا رسیده است. مگر ایده های ناب و خلاقانه چگونه به ذهن های خلاق می رسد؟ خلق ایده نیاز به آموزش تجربی ندارد. البته تاثیر دارد و می تواند به عنوان پیش زمینه اثر بگذارد. ولی لزوما ایده ها ممکن است بر خلاف آموزش های دیده شده خلق شوند. یا با تغییراتی کم یا زیاد. شما یک داستانی را می خوانی و با یک ذهن خلاق و بر اساس اعتقادات و بعضا سلایقت آخر داستان را خلاقانه عوض می کنی. خوب اینها از کجا می آید؟
هم می توان به فیزیولوژِ بدن او و نحوه ی ترشح هورمون ها بستگی داشته باشد. نوع تغذیه ای که داشته. نوع تربیتی که در طول زندگی پذیرفته و شرایط اجتماعی و ..... همه و همه در شکل گیری شخصیت انسان ها تاثر گذار است. و همین عوامل منجر به این می شود که برخی تحمل و استقامت بیشتری در مقابل سختی ها از خود نشان بدهند و به جای تاثیر پذیری تاثیرگذار باشند. و همین موارد منجر به این شده که سختی هایی که بر پیامبر وارد شده بر معنویتش تاثیر بگذارد و آن را افزون کند. یکی از مهمترین عوامل هم دقیقا همین اعتقاد برانگیخته شدن و پیامبر شدن است. همین تلقین می تواند در رشد معنوی انسان بسیار تاثیر گذار باشد. کسانی که خود را فردی خاص و انتخاب شده از طرف خدا می پندارند فشار ها و سختی ها آن ها را درراهشان مستحکم تر می کند.
بسیاری معارف قرآن دقیقا متناسب با سواد تجربی همان زمان است. برخی معارف هم که در مورد توحید است می تواند از طریق مکاشفه شکل بگیرد. مانند خیلی از معارف عرفانی که عرفای بزرگ با مکاشفه به آن رسیده اند.
مثالی که از ایده ناب و خلاقانه در قسمت اول نقل قولتان میزنید، وجه تشابه دقیقی با معرفت حکیمانه ندارد.
قسمت دوم نقل قولتان که در مورد شکل پذیری شخصیت و تحمل و استقامت و توهم خاص بودن و ... است را قبول دارم.
اما نهایتا در قسمت سوم نقل قولتان و نظریهای که در مورد مکاشفه ارائه کردید، متوجه نکتهای نمیشوم:
محمد(ص) سواد خواندن و نوشتن ندارد، اما ذهنی قدرتمند و خلاق دارد؛ به گونهای که با تفکری عمیق و تحلیلی خلاقانه، و نیز با کشف و شهودی عارفانه، حکمت (حداقل در زمینه توحید و فلسفه اخلاق) بر زبانش جاری میشود.
او با بیان این حکمت، توانسته در کشف و شهودش فرق توهم و حقیقت را تشخیص دهد.
اما با این همه توانائی و قدرت ذهنی و شخصیتی، چرا وی نتوانسته متوجه شود که مقام پیامبریش فقط یک توهم است نه حقیقت؟
شریعت عقلانی;733914 نوشت:
اتفاقا بنده هم همین مساله را می گویم. شرایط پیامبر در نزول مفاهیم بر ذهنش تاثیر بسزایی داشته. و علت اینکه برخی معارف قرآن سطح نازلی دارند و برخی سطح بالایی دقیقا همین شرایط است. اگر بخواهیم خدا را در نزول این مفاهیم موثر بدانیم طبیعتا نباید معارف درون قرآن با هم تفاوتی داشته باشد. همین تفاوت سطح معارف و تناسب شرایط پیامبر در موقع نزول شکل گیری معارف نشان می دهد که نمی توان آن ها را به خدا نسبت داد. البته در این زمینه اگر خاطتان باشد در تاپیک نقد نظریه دکتر سروش بحث های مفصلی داشتیم.
البته قسمتهائی که شما آنها را دارای سطح نازلی میدانید، اگر اشتباه نکنم حدود 600 آیه فقهی است.
و بقیه مطالب قرآن شامل حکمتهای توحیدی و اخلاقی و ... است. حتی قصص قرآن نیز بیانگر حکمت است.
اما به طور کلی پاسخ به این نقل قولتان در مورد نظریه دکتر سروش و الهی نبودن قرآن، منوط به پاسخ شما به پرسشی که در بالا مطرح کردم است:
نقل قول:
او با بیان این حکمت، توانسته در کشف و شهودش فرق توهم و حقیقت را تشخیص دهد.
اما با این همه توانائی و قدرت ذهنی و شخصیتی، چرا وی نتوانسته متوجه شود که مقام پیامبریش فقط یک توهم است نه حقیقت؟
برای ایمان نیز همین شعبات وجود دارد و ایمان شامل باور+عمل است.
مراتب ایمان از علم الیقین به غیب آغاز شده و نهایتا به حق الیقین میرسد.
روش ملاصدرا مطابق با آیات ابتدائی سوره بقره اینست که با ترقی از محسوس به معقول، علم الیقین به غیب حاصل میشود.
در ادامه: عمل صالح و تزکیه باطن باعث میشود با کشف و شهود، به مراتب عین الیقین به غیب و نهایتا حق الیقین رسید.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب استوار و رحمت خدا بر شما و برکاتش، همچنین عید قربان روز گذشه و عید جمعهی در پیش رو بر شما و خانوادهی محترم پر برکت باشد،
اول اینکه ممنون از اینکه با وجود تمام دلخوریهایی که از حقیر دارید باز به راهنمایی حقیر همت میگمارید،
بحث ما در این تاپیک بر روی اعجاز قران است و اصل بحث هم بر این است که قران چگونه میتواند معجزه و گواه صدق ادعای نبوت شخصی باشد که البته بیشتر ما در اینجا به صدق دعوی او ایمان ان شاء الله محکم داریم ... بحث بر روی چگونگی گواه بودن قران بر صدق نبوت فرستادهی اوست و ما میخواهیم بدانیم خداوند چگونه با قران بر تمام مخاطبان مستقیم دعوت رسول خدا صلیاللهعلیهواله حجت را تمام نموده و باز هم خواهد نمود.
برای پاسخ دادن به این سؤال طبیعی است که ابتدا باید بدانیم اگر قرآن چه اثر حداقلی بر مخاطب خود بگذارد میتوانیم بگوییم این گواهی انجام شده است و اتمام حجت انجام گرفته است ... آیا باید ایمان بیاورد یا اسلام بیاورد؟ ... مطابق قرآن ایمان آوردن برای بسیاری از افراد هنوز رخ نداده و ایشان که وارد اسلام شدهاند باید هنوز خود را مسلمان بخوانند و نه مؤمن ...
این دین نامش اسلام است و همیشه هم بوده است ... اسمی که بر این دین گذاشته شده است باید هم محدودهی دین را مشخص گرداند و هم نهایت این دین را ... یعنی از ابتدا تا به انتهای دین را اسلام میدانیم ولی ایمان را از جایی به بالا میدانیم، چنانکه مقام یقین هم از جایی به بالاتر است و مقام رضا و غیره هم همینطور ... آیا قرآن قرار است دعوت به اسلام کند یا دعوت به ایمان یا دعوت به یقین یا دعوت به مقام رضا؟ ممکن است بگویید همه ولی مقدمهی بحث این تاپیک این است که معجزه بودن قران کدام کارکرد را دارد؟
حالا بدون اینکه قصد تفتیش عقاید یا تخطئه کردن شما را داشته باشم سعی دارم روش شما را با مقدمات بالا تحلیل کنم:
در نقل قول بالا شما ایمان را به دو شعبه تقسیم کردید ... فرمودید ایمان شامل باور+عمل است ... یعنی این دو را باید دو مرتبه گرفت یا دو وجه از یک معنا هستند که باید با هم باشند مگرنه اصلاً ایمانی وجود ندارد و اگر گفتند هست فقط ادعاست و به قول شما کف خالی و بدون آب است؟
در ادامه فرمودید که ایمان چند مرتبه دارد که اقلّ آن علمالیقین است به غیب و بعد از قول ملاصدرا فرمودید که علمالیقین با ترقی از محسوس به معقول فراهم میشود و بعد ادامه دادید که تکامل ایمان به سمت عینالیقین و سپس عینالیقین از طریق عمل صالح و تزکیهی باطنی و کشف و شهود انجام میشود. آیا پس میتوانم نتیجه بگیرم که شما و مرحوم ملاصدرا مرحلهی عینالیقین را در تیررس عقل میدانید و برای آن عمل صالح و تزکیهی باطنی و غیره را لازم نمیدانید، بلکه احتمالاً بیمعنا میدانید؟ (بیمعنا به آن معنا که تا حقانیت اسلام پذیرفته نشده باشد عمل صالح و تزکیهی باطنی هم شاید چندان بامعنا به نظر نرسند چون هر ایدئولوژی خودش یک سیستم ارزشی معرفی میکند و عمل صالح و جهت تزکیه در درون همان است که معنا مییابد و خارج از آن اگر معنایی داشته باشد هم این معنا عرفی است و دقیق نیست) ... ... حقیر متوجه اینکه ملاصدرا چگونه از آیات ابتدایی سورهی بقره استفاده کرده است تا مطلب شما در نقل قول بالا را نتیجه بگیرد نشدم، اگر ممکن است کمی بیشتر توضیح دهید ... از کجا متوجه شدند که علمالیقین در تیررس عقل است و از کجا متوجه شدند که این عقل چیست و چطور باید به کار گرفته شود؟
مطابق نظر شما قرآن قرار است از طریق عقلی بر مخاطبان خود اتمام حجت کند و ایشان را به علمالیقین برساند اما با برداشتی که احتمالاً شما از عقل و تعقل دارید تحلیل حقیر این است که اتمام حجت قرآن را فقط بر افرادی ممکن میدانید که توانایی چنان تعقلی را داشته باشند که یعنی باید فیلسوف باشند ... در این صورت شما اتمام حجت قطعی خداوند را تنها بر فیلسوفها میدانید (این را بخصوص تأکید کردید که اگر به عنوان یک ژرفاندیش مقابل دعوت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله قرار میگرفتید از ایشان دلایل عقلی میخواستید و اگر نیاز به مقدماتی داشت حاضر بودید چند سال وقت بگذارید که مقدماتش را تحصیل نمایید) ... در این صورت لابد عوام از مردم و یا حتی علمایی که فلسفه نمیدانند و در سایر علوم تبحر دارند باید به فیلسوفها اعتماد کنند تا از محسوس به معقولی برسند که ابتدای علمالیقین است! ...
اما جایی فرمودید که این نظر شما نیست یا تمام نظر شما نیست و این اتمام حجت را تنها بر ژرفاندیشان میدانید و سایر مردم از عوام با مسائل خیلی پیش پا افتادهتر قانع میشوند که البته یکی از آنها میتواند همان اعتماد به فیلسوفان باشد اما شاید راههای دیگری هم داشته باشند ... پس سؤال بعدی این است که آیا این اتمام حجت واقعاً اتمام حجت است یا اکتفا کردن به ظن و گمان است ... اگرچه غیر ژرفاندیشان ممکن است به این ظن و گمان اکتفا کنند ولی آیا در قیامت میتوان گناهکاران ایشان و منکرانشان را مؤاخذه کرد که چرا رسول خدا را انکار کردید و هیچ عذری از ایشان پذیرفته نشود؟ ... شاید هم بشود :Gig:
احتمالاً بعد از این ظن و گمان که عوام و علمای غیرفیلسوف کسب کردهاند را شروع اسلام آوردن ایشان میدانید و نه ایمان آوردنشان، آنگاه شرط ایمان آوردن را گذراندن مقدمات فلسفی و شناخت براهین وجودی و اثبات کردن سایر اصولالدین میدانید و بعد شناخت اصول ادبی و فصاحت و بلاغت و بررسی قران از این نظر و بعد بررسی تاریخ اسلام برای شناختن اینکه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در چه دورهای و در چه شرایطی قران را آوردند و با این ترتیب و با بحثهای حِکمی و علمی و غیره کمکم به آن مرحلهی از علمالیقین میرسید که شروع ایمان است ... از اینجا به بعد پیشرفت در گروی عمل به علمی است که کسب کردهاید ... یعنی اگر کسی بخواهد به علمالیقین برسد اولاً عمل کردن ضروری نیست (ولو اینکه شخص مسلمان شده است و تنها مؤمن نشده است، لیکن دیگر برای او عمل صالح و تزکیهی نفس و غیره بامعناست) و ثانیاً نیاز به ترقی از محسوس به معقول با تعقل فلسفی خواهد داشت ...
با این حساب جمعبندی حقیر از اتمام حجت شما نسبت به اعجاز قرآن این است:
الف) شخص مستقیماً با تعقل فلسفی به مرتبهی ایمان از مرتبهی ادنی آن خواهد شد و همزمان با مسلمان شدنش به این ایمان هم دست مییابد
ب) شخص خود قادر به این تعقل فلسفی نیست و در نتیجه ابتدا بر اساس ظن و گمان به باوری سطحی میرسد که منجر به ادای شهادتین به زبان میشود و سپس خودش باید به تعقل فلسفی روی بیاورد اگر برایش مهم باشد که اسلامش به مرتبهی ایمان برسد و بعد در این ایمان میتواند با عمل صالح و تزکیه و غیره رشد نماید
تبصره) با شناختی که از شما و سایر علمای بزرگواری که همگی با حقیر مخالف هستید و هستند دارم احتمالاً حقیر را مجاز خواهید دانست که به این تلقی اضافه کنم که از مرتبهی اسلام بدون تعقل فلسفی و با تکیه بر عمل صالح و تزکیهی نفس هم میتوان ادنی مرتبهی ایمان را تحصیل نمود و در نتیجه عوام از مردم و غیر فیلسوفان هم این شانس را دارند که هم مسلمان شوند و هم به شروع ایمان برسند و از اینجا به بعد را که دیگر شما هم قبول دارید که میتوانند در ایمان تا بالاترین درجات آن پیش روند ... به عبارت دیگر تعقل فلسفی نه شرط لازم است و نه شرط کافی نه برای مسلمان شدن و نه برای رسیدن به بالاترین درجات یقین ...
این تبصرهی اخیر را اگر بپذیرید حقیر تمام اتهاماتی که به شما وارد کردم که مسلمین صدر اسلام ایمانشان از نظر شما قابل قبول نبوده است را پس میگیرم ... اما هنوز مشکلات کوچکی شاید باقی بماند:
الف) در نبود علمایی که به اسلام ایمان آورده باشند و قرآن را تأیید کرده باشند چطور ان ظن و گمان ابتدایی در عوام الناس ایجاد شود که بعد با عمل به دستورات دین ایمانشان تقویت شود؟ :Gig: اتمام حجت قرآن بر چنین کسانی چطور خواهد بود؟ :Gig:
ب) آیا قبول ندارید که عمل کردن به هر عقیدهای انسان را نسبت به آن عقیده به ایمان و سپس یقین میرساند و شکها را در ذهن او برطرف کرده و شخص حاضر میشود حتی برای باطلی که در ذهن دارد جانش را نیز بدهد که در مورد اسلام این مقام شهدا و مجاهدین است که ایمانشان قوی است؟ اگر قبول دارید پس کل ایمان ایشان زیر سؤال نیست اگر شروع آن با ظن و گمان باشد؟ در این نگاه فرق بین مؤمن و کافری که هر دو با ظن و گمان شروع کردند و بعد با عمل به ظن و گمان خود به ایمان رسیدند که خودشان بر حق هستند چه خواهد بود؟ آیا کسی که در راه اسلام است و بعد از ۴۰ سال به مقام شهود باطنی نرسید میتواند بگوید شاید ظن و گمان ابتداییام غلط بوده است؟ آیا کسی که در راه کفر قرار گرفته است و به او وحی شیطانی میشود و گمان میکند انسان بزرگی است و آن وحی را مانند الهام انبیاء میداند میتواند نتیجه بگیرد که گمان ابتداییاش درست بوده است؟
ج) سرگرم نوشتن موارد بالا که بودم موارد احتمالی بعدی را یادم رفت، حالا اگر یادم آمد و عمری بود و توفیقی شد و نیازی به نوشتنشان بود مینویسمشان ... :Nishkhand::Gol:
فعلاً لطفاً به این مسائل پاسخ دهید و این نوشته را که تحلیلی بر نظرات شما و سایر علما و مرحوم ملاصدراست را اصلاح کرده و تکمیل کنید تا به باقی بحث برسیم ببینیم ان شاء الله این بحث چند ماهه به توافق مشترکی میرسد یا خیر ...
تا اینجای کار شاید فرق اساسی میان ما در این باشد که حقیر آن ظن و گمان ابتدایی را در مورد همگان میدانم چه از عوام باشد و چه فیلسوف و قوی بودن ظن و گمان را به صافی قلب او و بیدار بودن فطرتش مرتبط میدانم که این نظر با واقعیات تاریخی در داستان تمام انبیاء علیهمالسلام مشهود است ... فرق اساسی دوممان در این است که حقیر برای اینکه چه وقت آن ظن و گمان قابل اعتنا باشد معیاری دارم که کل مسیر بعدی را تأیید کند، حال آنکه در روش شما دلیلی نمیبینم که چرا یک نفر از عوام باید با ظن و گمان خود مؤمن شود ولی کافر نشود ... معیار حقیر دیدن خداست ... دین نوری در قلب ... شناختن چیزی که میدانسته و فراموش کرده و باز به یاد آورده است و اینکه مطلب بیان شده مطلب جدیدی نیست که تازه قرار است یاد بگیرد ... از این نظر از همان ابتدا هم در آن ظن و گمانی که به اسلام ختم میشود باید جاذبهای باطنی باشد که نسبت به آن یقین داریم اگرچه درست آن را نمیشناسیم ... میدانیم که حق است ولی نمیدانیم چرا یا چطور ... این مطلب در شهادت کسانی که با خواندن ترجمهی قرآن مسلمان شدهاند زیاد دیده میشود ... حقیر هم این مطلب را چشیدهام و احتمال بالایی میدهم که شما و علمای سایت و حتی خود مرحوم ملاصدرا هم از همین نقطه مسیرشان را شروع کرده باشند و در نتیجه انتظارم این است که قرآن به عنوان معجزه این کارکرد را داشته باشد و این کارکرد را در همگان بگذارد مستقل از سطح سواد یا جبر جغرافیایی و تاریخی و فرهنگی ... اگر شما یا هر کس دیگری این پست را میخواند که حرکتش برای اسلام و سپس ایمان آوردن را از جایی جز این نقطه شروع کرده است منت بر سر حقیر دارد اگر بیان کند تا حقیر از این جهالت خارج شوم :Gol:
بحث ما در این تاپیک بر روی اعجاز قران است و اصل بحث هم بر این است که قران چگونه میتواند معجزه و گواه صدق ادعای نبوت شخصی باشد
سین;734441 نوشت:
حالا بدون اینکه قصد تفتیش عقاید یا تخطئه کردن شما را داشته باشم سعی دارم روش شما را با مقدمات بالا تحلیل کنم
بله، حق باشماست. تذکر بجائی بود برای بازگشت به مسیر اصلی تاپیک.
بحث در مورد اعجاز قرآن، در مقولۀ نبوت خاصه است.
لذا باور به وجود خداوند و نبوت عامه، به صورت ضمنی از پیش فرضهای این تاپیک خواهند بود.
روشم را در زیر بیان میکنم ولی فکر نمیکنم نیاز به تحلیل داشته باشد چون خیلی ساده و واضح است.
روش من: با توجه به امی بودن پیامبر(ص) ، اعجاز قرآن برای بنده با همان تحدی حداقلی، پذیرفتنی است.
والسلام.
سلام و عرض ادب.
...
بحث در مورد اعجاز قرآن، در مقولۀ نبوت خاصه است.
لذا باور به وجود خداوند و نبوت عامه، به صورت ضمنی از پیش فرضهای این تاپیک خواهند بود.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب استوار و رحمت خدا بر شما،
بنابراین تحلیلم از روش خود و علمای اسلام را رد میکنید و بر برداشتی که حقیر امیدوار بودم بفرمایید غلط بوده است تأکید میفرمایید ... با این حساب اتمام حجت قرآن از نظر شما متکی به بحثهای فلسفی است که در سابقهی تاریخی دعوت هیچ یک از انبیاء علیهمالسلام نبوده است و در نتیجه شما مؤمنی هستید که همزمان هیچ کدام از پیامبران گذشته را قبول ندارید ولی در عین حال چون قران را قبول دارید همهی آنها را قبول دارید ...
استوار;734510 نوشت:
روشم را در زیر بیان میکنم ولی فکر نمیکنم نیاز به تحلیل داشته باشد چون خیلی ساده و واضح است.
روش من: با توجه به امی بودن پیامبر(ص) ، اعجاز قرآن برای بنده با همان تحدی حداقلی، پذیرفتنی است.
والسلام.
حقیر تا کنون چندین بار تلاش کردهام روش شما را با بررسی خودش، مقدماتش و تبعاتش بشناسم ولی هر بار برخورد شما شگفتانگیز بود ... با پست پیشین شما کور سوی امیدی یافته بودم که بحثمان ظرف چند پست آینده به یک توافق دو طرفه برسد ولی اکنون دیگر اهمیتی ندارد ...
قبول ... حقیر از روش شما در بحث تبعیت میکنم ... پاسخ شما نیازی به تحلیل ندارد، به همان سادگی که بیانش میکنید به همان سادگی هم حقیر میگویم که نظرات شما مبهم و نامفهوم و در نهایت با این حدّ از توضیح اشتباه است و منجر به اتمام حجت نمیشود و مستلزم برخی تناقضات است که یکی از آنها در پاراگراف بالایی ذکر شد ... با توجه به اینکه پذیرش اعتقادات شما مستلزم پذیرش برخی تناقضات است به حکم عقل حقیر مجاز هستید ایمان خود را رها کنید و از ابتدا به دنبال حقیقت بگردید ...
با اعتقادات خود خوش باشید :bastan: و حقیر را مؤاخذه نکنید اگر نظرات شما را در بحثهای احتمالی با دیگران نقد کردم ... اگر بحثهای اخیر جناب شریعتعقلانی با حقیر را مطالعه کرده باشید لابد خواهید دانست که دارم برای ابطال باطل و تثبیت حقی که نسبت به حقانیت آن ان شاء الله یقین دارم تلاش میکنم و در این راه تا حدودی تلاشم را برای برطرف کردن سوء تفاهمات نیز انجام دادهام ...
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر :Hedye::Gol:
یا علی علیهالسلام
والسلام
در نقل قول بالا شما ایمان را به دو شعبه تقسیم کردید ... فرمودید ایمان شامل باور+عمل است
قول پیامبر(ص) و امام علی(ع) است. و در اینجا عمل=کردار+گفتار
سین;734441 نوشت:
یعنی این دو را باید دو مرتبه گرفت یا دو وجه از یک معنا هستند که باید با هم باشند مگرنه اصلاً ایمانی وجود ندارد و اگر گفتند هست فقط ادعاست و به قول شما کف خالی و بدون آب است؟
دومی.
سین;734441 نوشت:
آیا پس میتوانم نتیجه بگیرم که شما و مرحوم ملاصدرا مرحلهی عینالیقین را در تیررس عقل میدانید و برای آن عمل صالح و تزکیهی باطنی و غیره را لازم نمیدانید، بلکه احتمالاً بیمعنا میدانید؟
حقیر متوجه اینکه ملاصدرا چگونه از آیات ابتدایی سورهی بقره استفاده کرده است تا مطلب شما در نقل قول بالا را نتیجه بگیرد نشدم، اگر ممکن است کمی بیشتر توضیح دهید ... از کجا متوجه شدند که علمالیقین در تیررس عقل است و از کجا متوجه شدند که این عقل چیست و چطور باید به کار گرفته شود؟
مطابق نظر شما قرآن قرار است از طریق عقلی بر مخاطبان خود اتمام حجت کند و ایشان را به علمالیقین برساند اما با برداشتی که احتمالاً شما از عقل و تعقل دارید تحلیل حقیر این است که اتمام حجت قرآن را فقط بر افرادی ممکن میدانید که توانایی چنان تعقلی را داشته باشند که یعنی باید فیلسوف باشند ... در این صورت شما اتمام حجت قطعی خداوند را تنها بر فیلسوفها میدانید (این را بخصوص تأکید کردید که اگر به عنوان یک ژرفاندیش مقابل دعوت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله قرار میگرفتید از ایشان دلایل عقلی میخواستید و اگر نیاز به مقدماتی داشت حاضر بودید چند سال وقت بگذارید که مقدماتش را تحصیل نمایید) ... در این صورت لابد عوام از مردم و یا حتی علمایی که فلسفه نمیدانند و در سایر علوم تبحر دارند باید به فیلسوفها اعتماد کنند تا از محسوس به معقولی برسند که ابتدای علمالیقین است! ...
اما جایی فرمودید که این نظر شما نیست یا تمام نظر شما نیست و این اتمام حجت را تنها بر ژرفاندیشان میدانید و سایر مردم از عوام با مسائل خیلی پیش پا افتادهتر قانع میشوند که البته یکی از آنها میتواند همان اعتماد به فیلسوفان باشد اما شاید راههای دیگری هم داشته باشند ... پس سؤال بعدی این است که آیا این اتمام حجت واقعاً اتمام حجت است یا اکتفا کردن به ظن و گمان است ... اگرچه غیر ژرفاندیشان ممکن است به این ظن و گمان اکتفا کنند ولی آیا در قیامت میتوان گناهکاران ایشان و منکرانشان را مؤاخذه کرد که چرا رسول خدا را انکار کردید و هیچ عذری از ایشان پذیرفته نشود؟ ... شاید هم بشود
واژه قرمز رنگ به علمالیقین اصلاح میشود.
معنای علم الیقین: علم اليقين، علمی است كه از روی براهين عقلی پديد آمده باشد، بطوری كه احتمال خلاف در آن نباشد. مانند اينكه انسان از دود پی به وجود آتش ببرد.
با توجه به مثال دود و آتش، مقدمات برهان عقلی در این تعریف، اعم از فطری و تجربی است.
هر کسی با توجه به ظرفیت عقلی و استعدادش و نیز میزان علم و آگاهیش، ممکن است به طریقی، علمالیقین برایش حاصل شود.
شخصی در آنسوی دیوار، دودی مشاهده میکند و پی به وجود آتش در آنسوی دیوار میبرد. برهان عقلی او اینگونه است: دود مشاهده شده، دود فقط از آتش ناشی میشود، پس در آنسوی دیوار آتشی وجود دارد.
اما شخصی دیگر، به فرض، میداند که دود تنها ناشی از عمل احتراق نیست و میتواند به نحو دیگری نیز تولید شود.
پس او نمیتواند مانند شخص اول، بلافاصله وجود آتش را نتیجه بگیرد. یعنی از دید او، این برهان کافی نیست و استنتاجش قطعی نیست و نیاز به مقدمات و مدارک بیشتری دارد.
پس علم الیقین برای همه به یک نحو حاصل نمیشود. و هر کس ممکن است علم الیقین دیگری را نادرست و یا ضعیف بداند.
لذا وقتی میخواهیم در تاپیک گفتگوی دینی راجع به این قبیل امور بحث کنیم، باید بتوانیم با استدلال محکم، درستی یا نادرستی مطلبی را اثبات کنیم.
و این اثبات با بیان کشف و شهود شخصی و استدلالهای سطحی انجام شدنی نیست.
اتمام حجت برای همه یکسان نیست. پیرزنی بر اساس کارکرد چرخ ریسندگیش پی به وجود خدا برده و برهان نظمی که پیامبر(ص) برایش تلاوت میکند را بلافاصله میپذیرد. او هم اسلام آورده و هم با باور به وجود خداوند بوسیله برهان عقلی، علمالیقین برایش حاصل شده. او ممکن است هیچگاه به تفاوت دو عبارت «هر موجودی علتی دارد» و «هر معلولی علتی دارد» فکر نکرده باشد. او ممکن است هیچگاه به باطل بودن تسلسل علل فکر نکرده باشد و ...
دیدگاه من در مورد اتمام حجت و ژرف اندیشی، یکسان و یک نحو بودنش برای همه نیست.
اما اقتضای بحث تاپیک، اثبات با استدلال محکم را میطلبد. و اینجا دیگر تعقل سطحی و نیز شهود شخصی کارائی برای بحث کردن ندارند.
امیدوارم متوجه منظور بنده و منشاء اختلاف نظرمان شده باشید و روشی که به علت اقتضاء تاپیک بیان میکنم را به نظرات شخصی بنده تعمیم ندهید و متهمم نکنید به ایستادن در مقابل قرآن و تخطئه کسانی که در صدر اسلام ایمان آوردند و ایمانشان مورد پذیرش قرار گرفت.
در مورد عمل صالح و تزکیه نفس:
انسان بصورت فطری به نیکی و نیز جستجو برای کشف حقیقت گرایش دارد.
و واضح است که هوای نفس و شهوات این گرایشها را تحت تاثیر قرار میدهد و کمرنگ میکند.
برای همین هم پیامبر(ص) تلاش میکرد با تذکر دادن و بیدار کردن فطرتها راه را برای حصول علمالیقین باز کند.
تکیه وی عمدتا بر روی سه صفت قادر بودن، حکیم بودن و علیم بودن خداوند بود و مقدمات براهینش نیز مقدمات تجربی و فطری بودند.
و همچنین بیان مکارم اخلاق و تلنگر زدن به فطرت مخاطبانش برای گرایش به نیکیها.
اینها در حدی برای حصول علمالیقین لازمند که چشمها کور نباشد و گوشها کر.
سین;734441 نوشت:
با این حساب جمعبندی حقیر از اتمام حجت شما نسبت به اعجاز قرآن این است:
با توجه با مطالبی که عرض شد، فکر میکنم توضیحات کافی در مورد جمع بندی شما و تبصرهای که بیان کردید، داده شده است.
سین;734529 نوشت:
با این حساب اتمام حجت قرآن از نظر شما متکی به بحثهای فلسفی است که در سابقهی تاریخی دعوت هیچ یک از انبیاء علیهمالسلام نبوده است و در نتیجه شما مؤمنی هستید که همزمان هیچ کدام از پیامبران گذشته را قبول ندارید ولی در عین حال چون قران را قبول دارید همهی آنها را قبول دارید
:Moteajeb!:
سین;734529 نوشت:
با توجه به اینکه پذیرش اعتقادات شما مستلزم پذیرش برخی تناقضات است به حکم عقل حقیر مجاز هستید ایمان خود را رها کنید و از ابتدا به دنبال حقیقت بگردید ...
سلام و عرض ادب.
... معنای علم الیقین: علم اليقين، علمی است كه از روی براهين عقلی پديد آمده باشد، بطوری كه احتمال خلاف در آن نباشد. مانند اينكه انسان از دود پی به وجود آتش ببرد. با توجه به مثال دود و آتش، مقدمات برهان عقلی در این تعریف، اعم از فطری و تجربی است.
هر کسی با توجه به ظرفیت عقلی و استعدادش و نیز میزان علم و آگاهیش، ممکن است به طریقی، علمالیقین برایش حاصل شود.
شخصی در آنسوی دیوار، دودی مشاهده میکند و پی به وجود آتش در آنسوی دیوار میبرد. برهان عقلی او اینگونه است: دود مشاهده شده، دود فقط از آتش ناشی میشود، پس در آنسوی دیوار آتشی وجود دارد.
اما شخصی دیگر، به فرض، میداند که دود تنها ناشی از عمل احتراق نیست و میتواند به نحو دیگری نیز تولید شود.
پس او نمیتواند مانند شخص اول، بلافاصله وجود آتش را نتیجه بگیرد. یعنی از دید او، این برهان کافی نیست و استنتاجش قطعی نیست و نیاز به مقدمات و مدارک بیشتری دارد.
پس علم الیقین برای همه به یک نحو حاصل نمیشود. و هر کس ممکن است علم الیقین دیگری را نادرست و یا ضعیف بداند.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته لیس العلم بکثرت تعلم بل نور یقعه الله فی قلب من یشاء أن یهدیه ... شما حدیث عنوان بصری را بهتر از حقیر میشناسید، علم با تعلیم و تعلم نیست که حاصل میشود ... هر چه که با تعلیم و تعلم کسب شود ظاهراً علم هست ولی علم نیست ... ظن و گمان است و ظن و گمان از دانستن حقیقی بینیاز نمیکند ... کسب ظن و گمان که در نبود علم لنگه کفش است در وسط بیابان از رحمانیت خداست، اما علم اگر ظن و گمان نبوده و حقیقتاً علم باشد از ناحیهی رحیمیت خداست و به کسانی میرسد که اهل عمل باشند ... نوری است که به قلب میتابد ... نمیدانم چطور میتوان بدون عمل و با استدلال منطقی صرف ولو اینکه مقدماتش فطری و تجربی باشد به علمالیقین رسید و در واقع این ادعای شماست که علمالیقین اینطور تحصیل میشود که فرمودید ... مگرنه علمالیقین یک اصطلاح قرآنی است که در سورهی تکاثر آمده است و حقیر معنای آن را بخاطر داشتن لفظ «علم» در آن از روایت عنوان بصری متوجه میشوم، شما چطور متوجه شدید که تعریفش آن باشد که بیان فرمودید؟
مطابق تعریفی که حقیر از علمالیقین دارم این علم حاصل نمیشود مگر با دیدن نور هدایت خدا در قلب، این تعریف با آن بیان نورانی امامالمتقین علیهالسلام که خدایی را که نبینم نمیپرستم هم به وضوح همراستا میباشد، حداقل ایمان که همان علمالیقین است با نور هدایت خداست و این نور هدایت را خدا به دل هر کسی که بخواهد هدایتش کند میاندازد و مطابق فرمایش امام صادق علیهالسلام این نور را خداوند در نتیجهی بندگی اعطا میفرماید ([=Franklin Gothic Medium]که بحثش مفصل است [=Franklin Gothic Medium]چرا که کسب ایمان رتبهای بالاتر از مسلمان شدن با ادای شهادتین به زبان است ... همچنان این سؤال برپاست که اعجاز قران در مرتبهی مسلمان شدن است یا مؤمن شدن، اینکه مبتنی بر تحول قلبی است یا یک ظن و گمان صرف ... و البته احتمالاً نظر حقیر در پاسخ به این سؤالات روشن است که در انتهای پست ۲۶۴ هم بر آن مروری کردم) ... حالا شما تعریف خود از علمالیقین را بیان بفرمایید که چطور توجیهش میکنید؟ آیا این تعریف مبتنی بر خلط میان علم حقیقی و علم عرفی نیست؟
حتی اگر تعریفتان صحیح بود باز از شما میپرسیدم که علمالیقین آیا بالأخره اثری بر قلب دارد یا خیر؟ اگر نداشته باشد که مرتبهای از ایمان نیست و اگر داشته باشد این سؤال مطرح میشود که دیگر چه اهمیتی دارد اگر همین اثر قلبی از راههای متفاوتی تحصیل شود؟ آن ژرفاندیشی اگر فقط بر مسیر کسب این اثرات قلبی مؤثر است و نه بر خود آن اثرات قلبی دیگر چه ارزشی میتوان برای آن قائل بود؟ یا چه استبعادی خواهیم داشت اگر قرآن در مقام اعجاز باطنی بتواند همین اثرات را در قلب مخاطبان خود بگذارد تا ایشان در مقام علمالیقین بدون عمل (یعنی «اعتقاد» صرف که چون عمل ندارد عنوان «ایمان» را هم به خود نمیگیرد) دعوت به هدایت شوند که اگر آن نور را پذیرفتند و دنبالش رفتند (عمل کردند به آنچه دانستند که حق است) بشوند مؤمن و اگر به آن پشت کردند (نادیده انگاشتند و در مقام عمل به دنبال غیر آن رفتند) کافر باشند ... با چه دلیل عقلی یا نقلی با فطری یا تجربی با این گزاره مخالفا میکنید؟
استوار;734614 نوشت:
لذا وقتی میخواهیم در تاپیک گفتگوی دینی راجع به این قبیل امور بحث کنیم، باید بتوانیم با استدلال محکم، درستی یا نادرستی مطلبی را اثبات کنیم.
و این اثبات با بیان کشف و شهود شخصی و استدلالهای سطحی انجام شدنی نیست.
اتمام حجت برای همه یکسان نیست. پیرزنی بر اساس کارکرد چرخ ریسندگیش پی به وجود خدا برده و برهان نظمی که پیامبر(ص) برایش تلاوت میکند را بلافاصله میپذیرد. او هم اسلام آورده و هم با باور به وجود خداوند بوسیله برهان عقلی، علمالیقین برایش حاصل شده. او ممکن است هیچگاه به تفاوت دو عبارت «هر موجودی علتی دارد» و «هر معلولی علتی دارد» فکر نکرده باشد. او ممکن است هیچگاه به باطل بودن تسلسل علل فکر نکرده باشد و ...
دیدگاه من در مورد اتمام حجت و ژرف اندیشی، یکسان و یک نحو بودنش برای همه نیست.
اما اقتضای بحث تاپیک، اثبات با استدلال محکم را میطلبد. و اینجا دیگر تعقل سطحی و نیز شهود شخصی کارائی برای بحث کردن ندارند.
فلسفهی مسلمین (که حقیر دیگر ابا دارم صفت اسلامی را برای آن به کار برم) آیا میتواند نور هدایت را در قلب جویندگان حق بتابد اگر خداوند در پی این براهین منطقی آن نور هدایت را به قلب ایشان نتابد؟ شما در قلب دیگران هم میتوانید اثر بگذارید یا صرفاً علمی ظاهری را به دیگران عرضه میکنید؟ حجتی دارید بر اینکه این کار واقعاً بهتر و قویتر و مستحکمتر از هدایت خدا با قرآن باشد؟ در زیارت جامعه آمده است که اهل بیت علیهمالسلام کسانی هستند که «لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ» ... لطفاً به جای نقل قول از مرحوم ملاصدرا و سایر فلاسفهی مسلمان ابتدا اثبات کنید که چطور متوجه شدید این آثاری که مدعی آن هستید بر براهین فلسفی حمل میشوند؟ ... چطور با براهین عقلی علمی پدید میآید که همان علمالیقین مورد اشارهی قرآن است؟
استوار;734614 نوشت:
امیدوارم متوجه منظور بنده و منشاء اختلاف نظرمان شده باشید و روشی که به علت اقتضاء تاپیک بیان میکنم را به نظرات شخصی بنده تعمیم ندهید و متهمم نکنید به ایستادن در مقابل قرآن و تخطئه کسانی که در صدر اسلام ایمان آوردند و ایمانشان مورد پذیرش قرار گرفت.
در مورد عمل صالح و تزکیه نفس:
انسان بصورت فطری به نیکی و نیز جستجو برای کشف حقیقت گرایش دارد.
و واضح است که هوای نفس و شهوات این گرایشها را تحت تاثیر قرار میدهد و کمرنگ میکند.
برای همین هم پیامبر(ص) تلاش میکرد با تذکر دادن و بیدار کردن فطرتها راه را برای حصول علمالیقین باز کند.
تکیه وی عمدتا بر روی سه صفت قادر بودن، حکیم بودن و علیم بودن خداوند بود و مقدمات براهینش نیز مقدمات تجربی و فطری بودند.
و همچنین بیان مکارم اخلاق و تلنگر زدن به فطرت مخاطبانش برای گرایش به نیکیها.
اینها در حدی برای حصول علمالیقین لازمند که چشمها کور نباشد و گوشها کر.
میدانم که شما در مقام تخطئهی کسانی که در صدر اسلام ایمان آوردند نیستید ... حتی اطمینان دارم که شما در ایمان و تقوای الهی بسیار جلوتر از حقیر هستید و برای این اطمینانم هم دلیلی دارم که اینجا جای بیانش نیست، با این وجود آنچه که اینجا بیانش میکنید چیزی است که دوست دارید که اینطور باشد وگرنه وقتی میگویید با آن دلایلی که شهدای بدر و احد و امثال سلمانها و اباذرها و مقدادها ایمان آوردند [=Franklin Gothic Medium]ژرفاندیشان [=Franklin Gothic Medium]قانع نمیشوند و در عوض براهین عقلی مستحکمی را برای ایمان آوردن طلب میکنند این بیان اشکال دارد ...
حداقلش این است که به شما میگویند این ژرفاندیشی چه صفت مثبتی است که تنها سبب تأخیر در فهم حقیقت میشود و مانع میشود که اکثریت این ژرفاندیشان به گرد پای آن شهدای صدر اسلام و امثال سلمانها و اباذرها برسند در مراتب بالای یقین؟ اگر پذیرفتید که این ژرفاندیشی صفتی مثبت نیست و صفتی منفی است با توجه به کارکرد منفی آن در رشد انسان آن وقت میبینید که حقیر زیاد هم به خطا نرفتهام وقتی این ژرفاندیشی و تردیدگرایی را مصداق وسواس فکری دانستم که کار شیطان است و ناشی از غفلت بیشتر انسان از قلبش میشود، اینکه به صغری و کبری و مقدمات و نتیجهگیریها بر روی کاغذ سفید مشغول شده و از مشاهدهی حقیقت که مقابل روی اوست غافل میگردد.
استوار;734614 نوشت:
:shadi:
ای کاش میتوانستم شخص با تقوا و اخلاق و تواضعی مانند شما را در این وضعیت ببینم و باز مانند شما شادی کنم و شرمنده نباشم از اینکه بین این همه انسان پاک چرا خداوند کسی مانند حقیر را باید برای دفاع از دینش در مقابل شما قرار دهد که لیاقت یک پول سیاه را هم ندارم ... :geryeh:
خدا کند که شادیاتان به حسرت ختم نشود و سرافکنده نشوید وقتی مواجه شدید با این سؤال که با نعماتی که خدایتان داد چه کردید؟ در دنیایتان برای دیگر بندگان خدا راهبر بودید یا که راهزن؟
میدانم شما و دوستان دیگر از این موعظههای حقیر که ظاهراً هیچ حرف استواری هم درشان نیامده است خسته شدهاید ... شکلکی که استفاده میکنید که نشان دهید حوصلهاتان از این تکرارها سر رفته است نشان میدهد که بحثمان را باید تمام کنیم ... شما دوست دارید از راهی به خدا برسید و یا برسانید که به شما و آن دیگران به عنوان بهترین راه و شاید تنها راه کشف حقیقت معرفی شده است و حال آنکه حقیر در این مسیر از طغیانکنندگانم و چند ماهی است که بر عمر تلف شدهام در این مسیر متأسفم ... بماند که تأسفم کم میشود وقتی میبینم که شکر خدا روی ماندن بر آن مسیر اصرار نکردم.
شاید عمری بود و دیدیم روزی را که باز در کنار هم قرار گرفتهایم و از مباحثهی با یکدیگر لذت میبریم و خدا هم از این مباحثات ما راضی است :Gol:
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
میدانم که شما در مقام تخطئهی کسانی که در صدر اسلام ایمان آوردند نیستید ... با این وجود این چیزی است که دوست دارید که باشد ولی وقتی میگویید ژرفاندیشان با آن دلایلی که شهدای بدر و احد و امثال سلمانها و اباذرها و مقدادها ایمان آوردند قانع نمیشوند و براهین عقلی مستحکمی را طلب میکنند این بیان اشکال دارد ...
... بین این همه انسان پاک چرا خداوند کسی مانند حقیر را باید برای دفاع از دینش در مقابل شما قرار دهد که لیاقت یک پول سیاه را هم ندارم...
... خدا کند...سرافکنده نشوید وقتی مواجه شدید با این سؤال که با نعماتی که خدایتان داد چه کردید؟ در دنیایتان برای دیگر بندگان خدا راهبر بودید یا که راهزن؟
برادر عزیز، قبلا هم از شما درخواست کردیم که از این واژهها و اصطلاحات در مورد خودتان استفاده نکنید. هر چند اکثر کاربران، با تقوا و معرفت شما تا حدودی آشنا هستند اما استفاده از این الفاظ به تواضع و فروتنی تعبیر نمیشوند و خدای ناکرده، برداشتِ مظلوم نمائی از آنها میشود.
از سوی دیگر با همه توضیحاتی که داده شد و بیان کردم روش شخصی ما ممکن است با روشی که اقتضاء تاپیک ایجاب میکند بیان شود، متفاوت باشد. اما گویا شما با این توضیحات قانع نمیشوید.
فکر میکنید ما راهزنانی هستیم که دین خدا و دنیا و آخرتِ مخاطبانِ این دین را تهدید میکنیم و شما موظفید از دین خدا در مقابل هجمۀ ما دفاع کنید.
نگران ایمان مومنین صدر اسلامید و تصور میکنید اگر ما در این تاپیک صحبت از برهان عقلی میکنیم، معنایش اینست که ایمان ایشان را کم ارزش و بی وزن میپنداریم.
واقعا دیگر نمیدانم چه بگویم و شما را چطور از این بدبینیها و بدگمانیها خارج کنم.
کاش اقتضاء تاپیکها را مد نظر میگرفتید و به جای بحث علمی، به حوزه اعتقادات شخصی دیگران وارد نمیشدید و خود را نمایندۀ دفاع از دین خداوند و ایمان مومنان صدر اسلام نمیدانستید.
کاش بحث عقلی که عامل آن، همان طبیعت گفتگوی دینی برای اثبات حقایق است را حمل بر بی اعتقادی ما به انبیاء الهی نمیکردید.
:offlow:
سین;734678 نوشت:
لیس العلم بکثرت تعلم بل نور یقعه الله فی قلب من یشاء أن یهدیه ... شما حدیث عنوان بصری را بهتر از حقیر میشناسید، علم با تعلیم و تعلم نیست که کسب میشود ... هر چه که با تعلیم و تعلم کسب شود ظاهرش علم است ... از رحمانیت خداست و گرنه علم اگر ظن و گمان نباشد و حقیقتاً علم باشد از ناحیهی رحیمیت خداست و به کسانی میرسد که اهل عمل باشد و نوری است که به قلب میتابد ... نمیدانم چطور میتوان بدون عمل و با تعقل صرف ولو اینکه مقدماتش فطری و تجربی باشد به علمالیقین رسید و در واقع این ادعای شماست که علمالیقین اینطور تحصیل میشود که فرمودید ... مگرنه علمالیقین یک اصطلاح قرآنی است که در سورهی تکاثر آمده است و حقیر معنای آن را بخاطر داشتن لفظ «علم» در آن از روایت عنوان بصری متوجه میشوم، شما چطور متوجه شدید که تعریفش آن باشد که بیان فرمودید؟ مطابق تعریفی که حقیر از علمالیقین دارم این علم حاصل نمیشود مگر با دیدن نور هدایت خدا در قلب، این تعریف با آن بیان نورانی امامالمتقین علیهالسلام که خدایی را که نبینم نمیپرستم هم به وضوح معنا میشود، حداقل ایمان که همان علمآلیقین است با نور هدایت خداست و این نور هدایت را خدا به دل هر کسی که بخواهد هدایتش کند میاندازد و مطابق فرمایش امام صادق علیهالسلام این نور را خداوند در نتیجهی بندگی اعطا میفرماید ... حالا شما تعریف خود از علمالیقین را بیان بفرمایید که چطور توجیهش میکنید؟ آیا این خلط میان علم حقیقی و علم عرفی نیست؟
حتی اگر تعریفتان صحیح بود باز از شما میپرسیدم که علمالیقین آیا اثری بر قلب دارد یا خیر؟ اگر نداشته باشد که مرتبهای از ایمان نیست...
راجع به حکمت صحبت کردم.
در حکمت نظری شما علم به حقایق اشیاء پیدا میکنید و در حکمت عملی، به موجب آن علم، عمل میکنید.
وقتی به حقیقتی علم و شناخت حاصل نشده، به چه چیزی باید عمل کرد؟!
تا زمانیکه در حکمت نظری در مورد «هست»ها و «است»ها ، هنوز برایتان معرفتی حاصل نشده، آنگاه در حکمت عملی، «باید»ها و «نباید»ها که اساس عملند چگونه برایتان شناخته میشوند؟
علمالیقین از طریق برهان عقلی حاصل میشود و تنها پیش نیازش آن مقدار بیداری فطرت است که منجر به ندیدن و نشنیدن نشود.
هدایت تکوینی باعث میشود راه برای کسب علمالیقین باز شود و در این مرحله، انبیاء تذکر میدهند و تلنگر میزنند تا فطرتی که به خواب رفته، بیدار شود.
عمل بعد از علم معنا پیدا میکند. اگر غیر این بود که عمل بدون علم ارزش داشت. اما متون دینی هم عمل بدون علم و هم علم بدون عمل را بی فایده معرفی میکنند.
پس ابتدا علم به هست و است حاصل میشود و آنگاه شناخت باید و نباید، منجر به عمل بر مبنای آن علم میگردد.
سین;734678 نوشت:
فلسفهی مسلمین میتواند نور هدایت را در قلب جویندگان حق بگذارد اگر خداوند در پی این براهین منطقی آن نور هدایت را به قلب ایشان نتابد؟ شما در قلب دیگران هم میتوانید اثر بگذارید یا صرفاً علمی متشکل از ظن و گمان را به دیگران عرضه میکنید؟ حجتی دارید بر اینکه این کار واقعاً بهتر و قویتر و مستحکمتر از هدایت خدا با قرآن هست؟ در زیارت جامعه آمده است که اهل بیت علیهمالسلام کسانی هستند که «لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ» ... لطفاً به جای نقل قول از مرحوم ملاصدرا و سایر فلاسفهی مسلمان ابتدا اثبات کنید که چطور متوجه شدید این آثاری که مدعی آن هستید بر براهین فلسفی حمل میشوند؟ ...
برادر عزیز، چیزی که بر اساس حکمت متعالیه عرض شد، چیزی جدای از قرآن و در تقابل و تعارض با آن منبع حکمت نیست.
مطابق آیات ابتدائی سوره بقره، ایمان به غیب (ترقی از محسوس به معقول) اولین خصوصیت متقین معرفی شده (همان علمالیقین).
در ادامۀ آیات، حکمت عملی توأم میشود با آن حکمت نظری و خداوند وعده داده که درب هدایت تشریعی خود را به روی متقین باز خواهد نموده و ایمان آنها را به عینالیقین و حقالیقین، تعالی میدهد.
نور هدایت تکوینی در قلوب انسانها موجود است و اگر فطرتشان بیدار باشد، علمالیقین با تعقل حاصل میشود.
نور هدایت تشریعی متوقف بر تقواست، یعنی متوقف است بر علمالیقین و آنگاه عمل بر مبنای آن علم، و آن عمل مطابق متون دینی شامل عمل صالح و تزکیه نفس است.
سین;734678 نوشت:
حداقلش این است که به شما میگویند این ژرفاندیشی چه صفت مثبتی است که تنها سبب تأخیر در فهم حقیقت میشود و مانع میشود که اکثریت این ژرفاندیشان به گرد پای آن شهدای صدر اسلام و امثال سلمانها و اباذرها برسند در مراتب بالای یقین؟ اگر پذیرفتید که این ژرفاندیشی صفتی مثبت نیست و صفتی منفی است با توجه به کارکرد منفی آن در رشد انسان آن وقت میبینید که حقیر زیاد هم به خطا نرفتهام وقتی این ژرفاندیشی و تردیدگرایی را مصداق وسواس فکری دانستم که کار شیطان است و ناشی از غفلت بیشتر انسان از قلبش میشود، اینکه به صغری و کبری و مقدمات و نتیجهگیریها بر روی کاغذ سفید مشغول شده و از مشاهدهی حقیقت که مقابل روی اوست غافل میگردد.
در حکمت متعالیه، ژرف اندیشی نه تنها به وسواس فکری منجر نمیشود، بلکه حداقل صفت مثبتش برای انسان، کسب اطمینان و امنیت در شناخت است، زیرا که علمالیقینش را عاری از احتمال خلاف و خطا میداند. در حالیکه بدون آن اطمینان، باور به غیب، ظن و گمان است نه علمالیقین.
بحث فصاحت و بلاغت
جناب استوار، از پاسخ کاملتان ممنونم. بنده نیز حق مطلب را در مورد شما ادا کردم و حسابی تحقیق کردم. ولی فقط برای بررسی یکی دو مورد از فرمایشات کلیدیتر شما وقت داشتم. بابت رها شدن دیگر مباحث عذر میخواهم.
استوار;733294 نوشت:
موضوعِ مورد مقایسه در تحدیِ حداقلی عبارتست از فصاحت و بلاغت. علوم زیر مجموعه فصاحت و بلاغت،
بنده در قرآن در آیات مربوط به تحدی و اعجاز گشتم. از جمله آیاتی که گفته بود قرآن تناقض ندارد یا گفته بود یک کتاب، سوره، آیه، ... مانند این بیاورید یا ... و هیچ نشانی از تحدی نیافتم. لذا در مورد محسنات کلام به طور منظم در علوم علوم صرف و نحو (فصاحت) و معانی و بیان و بدیع گشتم، تا این که بلاخره در تاریخ علم بدیع این را یافتم:
نقل قول:
در اوایل عصر عباسی شاعران نوگرایی چون بشار، مسلم بن ولید و ابوتمام در سرودههای خود صنایع طریف و بدیع را به کار گرفتند؛ به گونهای که گروهی این دسته از شاعران را مخترع دانش بدیع دانستهاند... در فلان سال ابن معتز کتاب البدیع خود را نگاشت. ابن معتز در ... تنها آنچه را در قرآن، لغت، احادیث پیامبر، سخن صحابه و اشعار پیشینیان - که نوخاستگان آن را بدیع نامیدهاند - یافته، گردآوری کرده است، تا دانسته شود که شاعرانی مانند بشار، مسلم و ابونواس مخترع این دانش نبودهاند [منبع]
نقل قول:
عربها در عصر جاهلی در بلاغت و بیان جایگاهی والا داشتند. شاعران و سخنوران در آن عصر پیوسته میکوشیدند تا بهترین معنا را در قالب نیکوترین الفاظ بیان کنند. آنان برای رسیدن بدین مقصود آثار خود را تنقیح و تصحیح مینمودند و زمانی طولانی گاه یک سال آن آثار را بر نزدیکان و صاحبنظران عرضه میکردند تا آن را از هر عیب بپیرایند و ... مجامع ادبی چون بازار عکاظ ، بازار در نزدیک مکه جایگاه خوبی برای پرورش ذوق و داوری درباره آثار ادبی به شمار میرفت و هریک از شاعران میکوشید با ارائه بهترین اثر خود گوی سبقت را از همگنان برباید؛ از اینرو، شاعران و سخنوران الفاظ، معانی و صنایعی را بر میگزیدند و به نکاتی توجه داشتند که اساس و پایه بلاغت عربی بود. سرودههای شاعران آن دوران مشحون از تشبیهات ساده و در عینحال زیبا، استعارهها و گاه صنایعی چون مقابله و جناس بود و همه اینها دلالت دارد بر اینکه آنان به وجوه بلاغت سخن، سخت اهتمام میورزیدند. اما برای آنها نامی و تعریفی شناخته شده نبود، بلکه رعایت قوانین بلاغت امری فطری و عملی به شمار میرفت [منبع]
لذا از نظر بنده این که متخصصان و حتی شما این همه بر فصاحت و بلاغت تاکید میکنید و به جنبههای دیگر قرآن نمیپردازید از این جهت نیست که فهمیده اید «معیار تحدی، فصاحت و بلاغت است». بلکه برعکس. شما دارید راه اعراب زمان اسلام را دنبال میکنید. آنها چون ابزار دیگری در ارزشیابی قرآن نداشتهاند از ابزار فصاحت و بلاغت استفاده کردهاند. سپس این روش به تاریخ اسلام و لذا قرآن و حدیث هم راه یافته و توسط شعرا و علما و نقدادان ادبی دنبال شده. لذا بنده دیگر تاکیدی روی فصاحت و بلاغت ندارم و اگر بخواهم تحدی را بررسی کنم از ابتدا روشی برای این کار میسازم.
استوار;733294 نوشت:
معیارها و نیز فنونی دارند که میتوان با ملاک قراردادن آنها، مشخص کرد که a از b فصیحتر و بلیغتر است. اما شما مکرر در مورد زیبائی صحبت میکنید. در مورد صفتهای نسبی هم قبلا برایتان مثال زدم که معیارهای مورد توافقی را لیست میکنند و آن صفت را بین دو یا چند چیز با ملاک قرار دادن آن معیارها میسنجند. مثلا خوب بودن دانش آموزان و یا شایستگی کارمندان. آنوقت میتوان گفت که a از b خوبتر و c از d شایستهتر است. علوم مورد بحث ما هم همین کار را میکنند و معیارها و فنونشان مورد توافق متخصصان مربوطه است. لذا میتوان بوسیله آنها دو متن را از نظر فصیح بودن و بلیغ بودن سنجید و مورد برتر را مشخص کرد.
بنده در تاریخ اسلام به دانش نسبتا جدیدی به نام نقد ادبی برخورد کردم. این دانش همهی این کارهایی را که شما میگویید انجام داده و در کتب نقد ادبی خیلی بیش از کتب بدیع مثال آورده شده. ر این کتب پس از مباحثی کاربردی در سنجش ادبی مشابه آنچه شما گفتید ولی خیلی بهتر، آثار درخشان ادبی و با نظر شخصی از میان آثار دیگر انتخاب کرده و ارائه داده و زیبایی آنها را توضیح داده. با این حال به ندرت از برتری یک شعر از شاعر به اشعار دیگرش سخن گفته. در مواردی که چنین سخنانی هست تاکید کرده که من این را بیشتر میپسندم و از سلیقهاش سخن گفته. بر خلاف نظر شما هیچ اثری از قضاوت محکم در این گونه آثار نیست. همچنین هر جا دو یا چند شعر یا متن را با هم مقایسه نکرده، فقط گفته این، از فلان جنبه برتر است و هیچگاه از برتری کلی یکی بر دیگری سخن نگفته.
نتیجه: بنده به این تاپیک آمده بودم تا یک روششناسی برای بررسی تحدی قرآن بیابم. اکنون چیزی ناقصتر اما واقعا مفید بدست آوردم: در طول مطالعهی بیطرف قرآن به روش جناب سین هستم. بحث مقایسهی فصاحت و بلاغت قرآن برای بنده تمام است. اما در عوض حداقل میتوانم بررسی کنم آیا قرآن اصلا معیارهای یک متن خوب (مثلا معیارهای شما در علوم فصاحت و دهها مورد دیگری را که جناب صادق گفتند و بنده جمعبندی کردم) را دارد یا خیر. همچنین میتوانم به روش سرکار حبیبه ببینم محتوای قرآن چیست و چقدرش محتوای علمی است و این محتوا چقدر مفید یا صحیح است. همین که دیدگاه بنده در مورد نقاط قوت و ضعف قرآن مشخص شود، میتواند در هر بررسی از تحدی به هر روشی مفید واقع شود.
انتخاب روش بحث
این قسمت به عنوان مقدمهی قیمت بعد در طرح سوال اصلی نوشته شده.
اشکال بحث تاریخی فعلا مجبورم آن فرض پسندیدن قرآن توسط همه را کنار بگذارم. زیرا با وجود موارد بالا فهمیدم سلیقه و روش ارزشیابی مردم توسط محیط تعیین میشود. همچنین مجبورم شرایط تاریخی را نادیده بگیرم. زیرا مشخص است که (1) بنده یا در تفکر تاریخی ضعیفم یا منظورم را نمیتوانم خوب برسانم. (2) بعید است ما بتوانیم در چنین بحثی به توافق برسیم، (3) اگر وقت داشتم مباحث دیگری را با شما دنبال میکردم (4) بنده بررسی اعجاز قرآن را به خاطر تاریخی نبودن این اعجاز انتخاب کردم و اگر بحث بخواهد تاریخی شود مانند اعجازهای دیگر که از دسترس خارج هستند برای من غیر قابل بررسی میشود، و ...
اشکال بحث دقیق
همچنین شما با روشهای علوم دقیق میخواهید علوم انسانی را بشکافید که اشتباه است و باعث میشود چیزی از علوم انسانی نماند. در حالی کههر چیزی جایگاهی دارد.علوم نظری به کمال رسیدهاند و دقیق اند و نظریات در آنها کامل شده و باید مانند شما با آنها برهانی و سخت برخورد کرد.
علوم تجربی پیشرفتهاند ولی به هر حال هنوز به استقرای ناقص معلل وابستهاند و بیشتر در مرحلهی فرضیه پردازی هستند. نظریات در آنها هست، ولی کم.
علوم انسانی در ابتدای راه هستند و فقط از تعدادی ایدهی تمثیلی تشکیل شدهاند.
اشکال بحث دفاعی
انتقاد روش دارد.بر اساس اصل Charity هنگام نقد باید بهترین نسخه از استدلال طرف نقد شود. برای این کار باید ابتدا نقاط قوت نظر او درک شود.
همچنین باید منظور او درک شود
شما برای یک الگوی کلی تمیثلی و غیر آماری مثال نقض میآورید.اولا الگوهای تمثیلی ایده هستند. مثال نقض برای رد نظریات همگرا با احتمال 100% است که میخواهیم امکان 100% را نیز برایشان اثبات کنیم.
دوما هیچ نشانی از این ندیدم که شما سعی کرده باشید منظور مرا از ادعاهایم بفهمید. جواب شما بیشتر شبیه یک دفاعیه بود.
مشخصا بنده موارد فوق را رعایت میکنم. زیرا یک خداناباورم که به جای رها کردن دین شبانه روز در حال بررسی و یافتن نقاط قوت استدلال خداناباورانم. ارائهی دفاعیه به این معناست که شما بیشتر نگران این هستید که سخن بنده بیجواب نماند. یعنی درست برعکس روش بنده عمل میکنید. با این اوصاف بهتر است شما در مقام ادعا و دفاع برآیید و من در مقام نقد.
تعیین صورت مساله
با این مقدمات تعیین صورت مسالهی بحث بین ما ساده است. آیا میتوانید با شرایط زیر بنده را در فرمول بندی اعجاز قرآن یاری کنید؟ اولا فرض کنید نظر بنده در مورد قرآن کاملا مثبت باشد. همچنین فرض کنید قرآن از نظر بنده بهترین کتاب کتابخانهام باشد. نظر و نقش دیگران را در این مورد نادیده بگیرید. دوما مباحث تاریخی در نظر گرفته نشود. سوما شما در موضع فرمول بندی و ارائهی برهان و دفاع و اثبات بمانید و از بنده فقط توقع انتقاد منصفانه و صبورانه و پیشنهاد داشته باشید.
[=Franklin Gothic Medium]بسم الله الرحمن الرحیم سلام علی من التبع الهدی و رحمة الله و برکاته
این پست مخاطب خاص ندارد یعنی در پاسخ به شخص خاصی نیست و صرفاً در مورد موضوع تاپیک است ... در طی چند تاپیک مرتبط گذشته حقیر با عقیدهی رایج در مورد مفهوم معجزه و تحدی و اینکه چگونه چنین چیزی میتواند برای اتمام حجت به کار گرفته شده باشد مخالفت صریح کردم و هم تلاش کردم تا نظر رایج را نقد کنم و اثبات نمایم که چرا نمیتواند درست باشد و هم نظری جدید را بیان کنم و نشان دهم که چرا درست است و اینکه قرآن از چه جهت یا جهاتی نشانه نبوت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله است و کسانی که در این نشانه بودن یا الهی بودن قرآن فعلی تردید دارند چطور میتوانند در مورد آن به یک پاسخ نهایی برسند که در صورت طالب حق بودن بر اساس آن بتوانند با خیال راحت باقی زندگیاشان را بنا نمایند ... در خلال این گفتگوها مشکلات زیادی بروز کرد و عملکرد نه چندان مناسب حقیر و بیان ناقص و ضعیفم و گاه کمصبریام به همراه احساساتی شدنم در شرایطی که برخی [=Franklin Gothic Medium]بزرگواران به درست یا غلط[=Franklin Gothic Medium] موجباتش را فراهم کردند و گاه زودرنجی خود ایشان و قضاوتهای گاه و بیگاهشان در مورد نیت حقیر در انجام این بحث و گاه علم زیادشان و توجه به این مطلب که حقیر با برخی از مقدمات بحث در نظر ایشان آشنایی کامل ندارم سبب شد تا مطلب به زعم حقیر نیمهکاره شهید گردد ... با این حال این پست نه برای عذرخواهی از قصور و کوتاهی خودم هست و نه برای شکایت از نحوهی برخورد با این مطالب از ناحیهی کارشناسان بزرگوار این چند تاپیک و دوستان همبحث ... برای قانع کردن دوستان دیگر هم نیست ... بلکه صرفاً تلاشی است برای شفاف کردن منظوری که به هر دلیل درست ادا نشد ... یک پاسخ است در کنار پاسخی که صدها سال است دست به دست میگردد و به زعم حقیر پاسخگوی بسیاری از شبهات اعتقادی جدید نمیباشد ... برای این هست که این پاسخ اگر بیان شده باشد تا شاید به وقتش گرهی از مشکل اعتقادی کسی باز کند بهتر است تا بیان نشده باشد ... در این پست بر خلاف پستهای قبلیام دیگر حتی بزرگواران را دعوت به نقد نظراتم هم نمیکنم و اگر خدا بخواهد و بتوانم دیگر پاسخگوی نقدهایشان نیز نباشم ... علت این است که خودم به درستی آن ایمان دارم و نیازی به تأیید بزرگواران نمیبینم ... این گفته اگرچه ظاهری خودخواهانه و بزرگبینانه داشته باشد و بوی نخوت و تکبر بدهد لیکن ریشه در یقینی دارد که شخصی است و همانطور که پیشتر هم چند بار گفتهام خودم از طریق این راه به حقانیت اسلام رسیدهام و راهی که مجرب است و خود تجربهاش کردهام را نیازمند تأیید دیگرانی که تجربهاش نکردهاند نمیدانم ...
با این حساب این پست خلاصهای است از موضع شخصی و فعلی حقیر از موضوع این تاپیک ...
در این پست برای آنکه دوستان ناراحت میشوند نامی از ایشان نمیبرم و در اینجا هم تأکید میکنم که مطالبی را که بدون نام به دیگران نسبت میدهم برداشت خودم از نظرات ایشان است ...
الف) شخصی آمده که ادعا میکند از طرف یک خدا آمده است، خدایی که میگوید تنها خدای موجود نیز هست و باقی خدایان باطل و دروغین هستند ... چطور باورش کنیم؟
۱- نظر اسلام: تمامی انسانها فطرتی الهی دارند و خدای احد را باطناً میشناسند، این علم را دارند و آن را به عنوان علمی درست و دادهای صادق میشناسند ولی همه فراموشش کردهاند، پس کافی است آن مدعی پیامبر همین دانستهی ایشان را به یادشان آورده و ایشان را نه به سوی خودش و نه به سوی خدایی جدید و ناشناس بلکه به سوی همین خدا که ایشان خود میشناسندش و تنها فراموشش کردهاند دعوت نماید ... مردم میپرسند تو از ناحیهی کدام خدا آمدهای؟ میگوید خدایی که چنین است و چنان است و صفاتی را میشمرد و به خدایی اشاره میکند که انسان در درون خودش چیزهایی را به یاد میآورد و نسبت به این خدا یک حسّ آشنایی پیدا میکند و به سوی او متمایل میشود اگر حقیقتطلب باشد یا منفعتش با پذیرش او و نفی خدایان دیگر یا با پذیرش احکام دین او هنوز به مخاطره نیفتده باشد. این خدا که شناخته شود پذیرشش نیازی به دلیل ندارد چون از پیش او توسط هر انسانی به خدایی شناخته شده است ... برای برخی از افراد همین مقدار کفایت میکند که شخصی که آنها را به سوی او خوانده و از ایشان برای این هدایت مزدی را طلب نمیکند به عنوان رسول او بپذیرند اما این مقدار برای بیشتر مردم کفایت نمیکند ... مردم نشانه میخواهند ... از یک طرف شرایط سختی که به شهادت قرآن خداوند قبل از رسالت هر نبی برای قوم او پیش میآورده تا ایشان کمی از هوی و هوسهایشان فاصله گرفته و اثرپذیریاشان نسبت به حق بیشتر شود شرایط دعوت را ساده میکند، از طرف دیگر هر نبی از میان مردم خودش بوده و غالباً برای قومش شناس بوده و به نسل نیکو و حسن خلق و تدبیر و عقل و انصاف و خیرخواهی شناخته میشده و قابلاعتمادترین مردم در میان ایشان بوده است ... برای بسیاری از مردم که از مرفهین جامعه نبوده باشند این مقدار کافی است تا به او اعتماد کنند چه آنکه خداوند در قرآن فرموده که ای پیامبر تو بر خلق عظیم هستی و اگر اخلاق نیکویت نبود مردم از دورت متفرق میشدند و البته ایشان قبل از بعث خود نیز لقب امین را داشتند ... برای عدهای دیگر اینها همه دلایل خوبی هستند ولی هنوز کافی نیستند و دلیل محکمی میخواهند که برایشان کفایت کرده و قادر به انکارش نباشند ... در این حالت خداوند برایشان خرق عادت میآورد که این دیگر یک نشانهی معمولی نیست بلکه یک نشانهی روشنگر (آیاتالبینات) است ...
اگر این آیاتالبینات فقط یک خرق عادت ظاهری باشند در بسیاری از موارد مشکلی با آن پیش نمیآید و انسانهایی که متأثر از آن میشوند انتظار این است که در حیرتی که برایشان حاصل میشود ناگهان خود را در جایگاه ضعف یافته و توان رویارویی با آن را در خود نبینند و به ناچار مجبور به اعتراف به شکست خود شوند، ولو اینکه نزد خودشان اعتراف کنند ... اما در همان قران در دو داستان مبارزهی حضرت موسی علیهالسلام با ساحران و همچنین در ماجرای ساختن گوساله توسط سامرّی این تعریف از معجزه به مشکل میخورد و در هر دو حالت تعریف رایج از معجزه خود عاجز است از بیان چگونگی اتمام حجت کردن معجره و تبیین فرق معجزه با غیرمعجزه ... چه آنکه در تعریف رایج از معجزه اولاً غیرمعجزه نمیتواند ماهیت خرقعادت داشته باشد و از طرف خداوند باطل نگردد (حال آنکه معجزهی سامری خرقعادت بود و خداوند هم تا بازگشت حضرت موسی علیهالسلام از طور رسوایش نکرد و بسیاری از بنیاسرائیل هم ادعا کردند که تا بازگشت حضرت به ناچار باید خدای سامری را بپرستند تا موسی علیهالسلام بازگردد و ایشان را به درستی رهنمون شود، لیکن از نظر شریعت موسی علیهالسلام ایشان بعد از ایمانشان کافر شده و مرتد شده بودند و عذرشان در پذیرفتن گوساله به خدایی با وجود اینکه در آن خرق عادت به کار رفته و از ردّ پای جبرئيل در آن انداخته بودند پذیرفته نشد) و ثانیاً تفاوت کار خدا از کار غیرخدا را باید متخصصین مرتبط با وجه اعجاز معجزه تشخیص دهند که این خودش دو مشکل دارد، اول اینکه مردمی که همینطوری به مدعی رسالت اعتماد نکردند چرا باید به متخصصین اعتماد کنند و چرا خداوند نعوذبالله قادر نبوده است که حق را به تکتک ایشان مستقلاً نشان دهد و ایمان ایشان را به ایمان علمایشان منوط نکند (اگر واقعاً چنین کرده بود در قیامت آن دسته از گمراهان که فریب علمایشان را میخوردند میگفتند که کفرمان بر عهدهی علمایمان است و خدای عادل هم ناچار از پذیرش آن عذر میبود) و دوم اینکه همان متخصصان با چه معیاری میتوانند کار خدا را از غیر خدا تشخیص دهند اگر تا کنون هر چه دیدهاند و بررسی کردهاند تنها کار انسان بوده است و بس و کاری که مستقیماً اثر خداوند باشد را نمیشناسند؟ ... دلایل بیش از این است ولی به همین مقدار بسنده میشود و توضیح بیشتر بخصوص پیرامون مبارزهی حضرت موسی علیهالسلام با ساحران پیشتر بیان گردیده است.
به ناچار آیات البینات نمیتواند صرفاً یک عمل خارق عادت باشد ... آیاتالبینات باید چیزی باشد که تکتک مخاطبان خودشان به حقانیت و درستی آن برسند ... یعنی مشابه اینکه هر کسی خدا را در درون خود میشناسد و اگر به یادش بیاورند آن را میشناسد آیاتالبینات هم باید چنین ویژگیای داشته باشد و باید انتساب آن آیة به خدا برای شخص مشخص باشد ... این یک مسألهی باطنی است و نه ظاهری و در نتیجه ظاهر خرق عادت گونهی عمدهی معجزات انبیاء گذشته علیهمالسلام به ناچار باید کارکرد دیگری داشته باشد که اگرچه میتواند به اصل مطلب کمک کند ولی دیگر واضح است که جزء لاینفک تعریف آیاتالبینات نیست و این امکان عقلاً وجود دارد که آیاتالبیناتی در ظاهر هیچ خرق عادتی هم نداشته باشد ... قران ممکن است همینطور باشد اگرچه نیازی نیست روی بودن یا نبودنش اصراری کنیم وقتی اصل بحث در جای دیگری است و باید به اصل آیة خدا بودن یا نبودن قرآن پرداخت به جای آنکه مشغول به بررسی خارق عادت بودن یا نبودن ظاهرش شویم ...
۲- نظر بروندینی: معجزه به معنای خارق عادت در تعریف رایج آن یک تعریف دروندینی است و برای کسی که هنوز دینی ندارد لزوماً تفاوتی میان سحر و جادو و معجزه و غیره نخواهد بود و اینکه شخصی بگوید من فلان کار عجیب را میکنم و بر این کارم هم نظارت کامل کنید که شما را فریب ندهم و البته بدون شک اشکالی در آن پیدا نخواهید کرد به معنای آنکه از طرف خدا آمده باشد نیست بلکه صرفاً نشان میدهد او قادر به انجام کاری است که دیگران نیستند ... برخی از مردم شاید از آن متأثر شوند و برخی هم شاید نشوند ... بستگی به ظرفیت ایشان و رویکردشان در برخورد با مسائل عجیب و غریب باز میگردد ... در یک نگاه بروندینی لزومی ندارد شخص به دنبال خارق عادت بگردد ... اگر بگردد تصورش این است که تنها کسی میتواند قوانین طبیعت را نقض نماید که خودش با ارادهی خودش آنها را وضع کرده است و خود مجبور به تبعیت از آنها نیست، اما لازم است که شخص مطمئن شود که در یک واقعه قوانین طبیعت واقعاً نقض شدهاند حال آنکه ممکن است اینطور نباشد ... شاید حتی طرحدستی باشد ... شتر صالح علیهالسلام از کوه بیرون آمد و کبوتر شعبدهبازان هم از یک تکه پارچه بیرون آمد و پرواز کرد و رفت ... اگر متوجه فریب شعبدهبازان نشویم هر دو را ممکن است خلاف قوانین دانست حال آنکه حداقل کار شعبدهبازان را میدانیم که خلاف قوانین نیست ... بنابراین در یک نگاه بروندینی اگر کسی ادعای نبوت کرد باید از او خواست که برای این نبوت خودش نشانهای بیاورد، اینکه این نشانه چه باشد مهم نیست بلکه مهم این است که این نشانه که ما نمیدانیم چیست و محدودیتی هم روی اینکه چه باشد نداریم قابلیت اثبات ادعای مدعی را داشته باشد ... آن کسی که میخواهد هدایت کند خودش باید اول صداقت فرستادهی خود را اثبات کند و اگر میخواهد او را تصدیق کنیم باید اول برایمان مشخص شود که راست میگوید ... این گفتهی بروندینی البته تأیید دروندینی هم دارد در جایی که خداوند در قرآن فرموده است «إِنَّ عَلَيْنَا لَلْـهُدَىٰ» ... چه با خرق عادت و چه بدون خرق عادت ...
[=Franklin Gothic Medium]ب) ایمان آوردن به قرآن چگونه است؟ چند مرحله دارد که هر مرحله شاید مناسب یک نفر باشد، ولی ادعا بر این است که حداقل مرتبهی آخر که در آن معجزه بودن قرآن موضوعیت پیدا کرده و معنا میشود برای همگان و برای تمام دیرباوران و سختیگیران کفایت میکند و آن مرحلهی پاسخ دادن به تحدی است ... تشریح سه مرحلهی مذکور در پستهای پیشین در این تاپیک یا تاپیکهای دیگر آمده است و توضیح مرتبهی پاسخ دادن به تحدی نیز همینطور ... بر اساس توضیحات داده شده در آن پستها دعوت به تحدی برای کسانی که در قرآن تدبر هم کردند و باز انتساب آن به خدا را متوجه نشدند دعوت به مبارزه نیست بلکه دعوت به یک همراهی و تلاش عمیقتر در تدبر در قرآن است که حت عنوان جذاب مبارزه عنوان شده است ... از این نظر تلاش برای پاسخ دادن به تحدی یک کار به خودی خود مذموم نیست و بلکه اگر شخصی برای اتمام حجت بر خودش وارد این گود شود چه بسا اصل کارش ممدوح باشد ... از این نظر دعوت قران به تحدی مشابه دعوت خداوند در قرآن به مباهله است که مخاطبش برخی از علمای اهل کتاب بودند و در میدان نبرد حق بر مدعیان باطل اثبات گردید و ایشان تسلیم گشتند ... وقتی با تمام افراد خود در مقابل چند نفر با ظاهری ساده و معمولی (نه خرق عادت) ولی با هیبت و شکوهی بزرگ قرار گرفتند که گفتند کسانی را دیدیم که اگر از خدا بخواهند کوهها را برایشان جابجا کند هرآینه خدا اجابتشان میکند ... آیا این آثار از ظاهر ایشان دیده میشد یا خداوند در قلوبشان تصرف نموده و آن اثار را نشانشان داد؟ ... در مورد قرآن هم همین است ... شخصی که در میدان تحدی وارد شود خداوند نور حقانیت قرآن را نشانش میدهد تا حق را به صورت یقینی بشناسد و این میشود مصداق «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا» ... این وعدهی خداست که آیاتم را نشانتان میدهم و شما آنها را خواهید شناخت «سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا» و اگر کسی آیه بودن قرآن را متوجه نشد از پذیرفتن نبوت رسول خدا صلیاللهعلیهواله معذور است و میتواند خدای اسلام را به خدایی نپذیرد چرا که خدایی که خلف وعده کند اگر وجود داشته باشد هم قابل اعتماد نیست و معلوم نیست سر وعده و وعیدش در قیامت احتمالی هم بماند ...
[=Franklin Gothic Medium]
ج) مسلمین به حقیر ایراد میگیرند که طبیعت گفتگو از طریق استدلال عقلی است و منظورشان از عقل هم عقل است وقتی که محدود به استفاده از ابزار منطق و آن هم منطق خاصی تحت عنوان منطق ارسطویی شده باشد ... و میگویند در یک گفتگو نباید صحبت از شهودهای قلبی به میان آورد که کارکردی شخصی دارند و لا غیر ... این بیانشان از چند جهت غلط است:
۱. هر استدلال منطقی مبتنی بر یک سری فرضیات است و هر فرض خودش به نوبهی خود نتیجهی قضایای منطقی دیگری هستند که استدلال برای درستی آنها هم مبتنی بر فرضیاتی عمیقتر است ... وقتی دنبالهی گزارهها و فرضیات لازم برای اثبات آنها را پیگیری نماییم خواهیم دید که نهایتاً به یک سری اصول موضوعه میرسیم و آنها مبتنی هستند بر یک سری بدیهیات و بدیهیات اولیه و نهایتاً آخرین نقطهای که قرار است فرضیات ذهنی به عالم حقیقت گره خورده و به تمام بحثهای منطقی ما هم رنگ حقیقت میدهد جایی است که شخص به درک باطنی از خود میرسد ... چون این گزاره درست است باقی گزارههای ذهنی ما این امکان را دارند که درست باشند ... یعنی تمام استدلالهای منطقی هم نهایتاً بر یک شهود باطنی استوار است که اگر از بحث گرفته شود تمام بحث بر روی هوا خواهد بود چون بدیهیات اولیه متکثر میشوند و یکتا نخواهند بود ... پس حداقل مراتب یا مرتبهای از شهود باطنی در هر بحث منطقی نیز در نظر گرفته میشود و هیچ ناممکن نیست اگر معرفتی غیر آن معرفت شخص به خود ولی در همان عمق رخ کسب شده و اگرچه باطنی است ولی از نتیجهی هر استدلال منطقی بیشتر قابل اعتنا باشد ... سؤالی که در این مورد بروز مییابد این است که از کجا متوجه شویم که یک شهود قلبی در چنان مرتبهای از حقیقت قرار دارد یا صرفاً یک توهم سا گمان است ...؟ پاسخ این مسأله بر اساس عقلانیت حقیقی داده شد ... عقلانیت حقیقی که هنوز محدود به استفادهی از منطق یا مشاهدات تجربی و غیره نشده است قوهای است که توسط انسان از جزء به کل و از ظاهر به باطن میرسد ... به طور خاص برای رسیدن به باطن از ظاهر لازم است که در طی یک فرایند شناخت شخص سعی کند تا خودش را در شرایط متفاوت شناخته و محک بزند و کمکم تابع تبدیل خود را (در لغت متخصصان کنترل اتوماتیک) تخمینهای خوب و بهتری بزند و وقتی شناختش به خودش به درجهای رسید که میدانست در دریافت کدام گزاره و در تمایلاتش به سمت یک مطلب نفسانیاتش چه اثری دارد در این صورت دیگر راحتتر میتواند کلام حقیقی قلبش را از توهمات مبتنی بر خواهشهای نفسانی بازشناسد ...
۲. در نگاه دروندینی تمام انسانهایی که عقل دارند فطرت هم دارند، پس اگر میشود بحث منطقی کرد میشود بحث فطری هم کرد ... اتفاقاً مخاطبان براهین فطری عامتر هستند ... این براهین حقیقت را در باطن شخص به او نشان میدهند و نه در ظاهرش ...
۳. در بحث منطقی ایشان پیشفرضهایی که بحثشان دارد پیشفرضهایی است که اگر وجود آنها برای اتمام حجت معجزات انبیاء ضروری فرض شوند در این صورت به ناچار در یک نگاه دروندینی تمامی انبیاء گذشته علیهمالسلام نفی میشوند چرا که هیچ کجا نداریم که پیامبری با رعایت کردن این پیشنیازها و همنیازها دست به تبلیغ زده باشد ... بلکه این پیشنیازها تا چند صد سال بعد از ۱۲۴۰۰۰امین پیامبر و در واقع آخرین پیامبر به شکل امروزی تکمیل شده نبودهاند ... این خودش یعنی انکار اسلام و حتی اگر یک پیامبر قبل از این تکمیل فلسفه آمده بوده باشد این نظر به مشکل میخورد و تمامی انبیاء علیهمالسلام باید این مسأله را رعایت میکردند ...
۴. تمامی یا قریب به اتفاق ایشان که مخالف حقیر هستند خود از راه باطنی به ایمان رسیدهاند ولی در مقام گفتگو گویا باور زیادی ندارند که تبیین راه ایمان آوردن خودشان برای دیگران کارساز باشد و تلاش دارند تا راهی جایگزین آن نمایند که مو لای درزش نرود و حتی برای کافران، با آنکه خود معتقدند که خداوند نور حقیقت را به همگان نشان نمیدهند که اگر میداد اکثر مردم جهان امروز با توجه به اینکه امروز قاصر هستند گمراه نمیماندند، حال آنکه اگر بپذیرند که این نور و علم توسط همگان قابل کشف است در این صورت دیگر مخالفتی نمیکردند که همین اثر را بحثهای فطری یا آیاتالبینات انجام دهند ...
۵. مخالفان حقیر میگویند که هر کسی از یک راه ایمان میآورد و برخی انسانها سطحیتر ایمان میآورند و برخی که ژرفنگرتر هستند نیاز به دلایل محکمتری دارند و ما هم در بحث به بدترین حالت میپردازیم که به طریق اولی جوابگوی حالات دیگر هم هست ... از ایشان میپرسم که نهایتاً ایمانی که هر دو گروه میآورند یکی است یا یکی نیست؟ اگر یکی نباشد و ایمان سطحی آن افراد سطحی کلاً سطحی باشد و علمالیقین به قول آن دوست دیگر نباشد که نمیتوان آن را ایمان نامید ولی اگر میتوان آن را ایمان نام داد در این صورت خود ایمان ایشان سطحی نیست اگرچه بدون دلیل محکم ایجاد شده باشد ... در این صورت سؤالی که مطرح میشود این است که ژرفنگر بودن چه امتیازی محسوب میشود وقتی فقط رسیدن به حقیقت را با تأخیر همراه میکند ولی در کیفیت خود حقیقت ایجاد شده تأثیری ندارد؟ خواهند گفت که ما معتقدیم که در کیفیت ایمان خاصل شده تأثیر دارند ولی حواسشان نیست که لازمهی این اعتقاد این است که افرادی که با بحث فلسفی به ایمان رسیدهاند ایمانشان همواره از افرادی که بدون این استدلالها به ایمان رسیدهاند بالاتر باشد حال آنکه مطابق اعتقادات خودشان مؤمنین صدر اسلام که با براهین منطقی ایمان نیاوردند و برخی از آنها با شنیدن یک آیه یا نگاه کردن به روی رسول خدا صلیاللهعلیهواله ایمان میآوردند از بسیاری از فلاسفهی مؤمن در ایمان و فضیلت نزد خداوند بالاتر هستند ... عاقبت چارهای نخواهند داشت مگر اعتراف به اینکه ژرفنگری امتیازی نیست و اتفاقاً نقص است که سبب تأخیر در رسیده به حقیقتی میشود که بدون این ژرفنگریها راحتتر و بهتر تحصیل میشد ... این معنا با بسیاری از آموزههای دیگر اسلامی هم تطابق دارد و نظرات ایشان در این مورد همگی از چندین جهت باطل و مردود میشوند ... مثل اینکه در روایتی معتبر داریم که علم به کثرت تعلم و یادگیری حاصل نمیشود بلکه نوری است که خدا در قلب هر که بخواهد قرارش میدهد ولی ایشان با بحثهای منطقی و تعلیم و تعلم مقدمات فلسفی به دنبال ایجاد آن هستند ... این نور در قلب که ایشان میخواهند در بحث منطقی خود به کنارش بگذارند اصل چیزی است که به دنبالش هستند و به ان نمیرسند مگر باز با رجوع به همان درک باطنی که دوست دارند کنارش گذاشته باشند ... ژرفنگری مدّ نظر ایشان در واقع ژرفنگری ممدوحی که مثلاً لازمهی تفکری است که هر ساعتش عبادت یک سال و بالاتر از نماز و روزه میباشد نیست، این ژرفنگری در دین خدا نیست بلکه برای پذیرفتن یا نپذیرفتن اصل دین است و چه بسا تکیهی صرف بر این بحثها انسان را هرگز به ایمان نرساند ... اشخاصی که اگرچه نور حقیقت را در درون خود نیز بیابند ولی خیلی راحت به آن شک کرده و عنوان توهم را به آن بدهند و بعد نزد خود فکر کنند که ما از ان راه که بریمان اطمینانآور است به دنبال حق میگردیم که همانا بحث منطقی است و نحن ابناء الدلیل ... بعد هم که نقص عقلی و ضعف منطق ایشان را از رسیدن به دین خدا باز میدارد یا سبب تأخیر طولانی در پذیرش حق توسط ایشان میشود حال آنکه انتظار این بود با همان دریافت درونی مؤمن شده و بعد عمر گرانمایه را با همراهی آن همه استعداد در تفکر و بحث منطقی در بحثهای دروندینی به کار ببندند و نه در اثبات وجود و یکتایی خدا که با براهین خیلی سادهتر به صورت یقینی قابل اثبات هستند، حال آنکه از طریق براهین فلسفی چه بسا ادعا شود که اثباتشان هم کردهایم ولی واقعاً چنان توفیقی را نداشته بوده باشیم ...
در همین راستا این یک بحث جدی است که کمتر به آن پرداخته میشود و آن اینکه:
مسلمین قبول دارند که مؤمنین صدر اسلام هیچ کدام از براهین فلسفی برای ایمان آوردن استفاده نکردند، و در عین حال قبول دارند که برخی از ایشان به بالاترین درجات ایمان هم رسیدند ... پس یعنی قبول دارند که براهین فلسفی برای رسیدن به مراتب بالای ایمان لازم و ضروری نیست ...
از طرف دیگر از قول مرحوم ملاصدرا صحبت از افرادی میکنند که خدا و معاد و نبوت را اثبات میکنند ولی قلوبشان آلوده است ... و ایشان را متفلسفه میخوانند در مقابل فلاسفه ... با این حساب معترفند که میتوان در فلسفه استاد هم بود و تمام این براهین را هم بلد بود ولی به مرتبهای اقلی از ایمان هم دست نیافت ... یعنی براهین فلسفی شرط کافی هم برای ایمان آوردن نیستند ...
پس براهین فلسفی برای ایمان آوردن نه شرط لازم هستند و نه شرط کافی ...
حالا شاید شخصی ادعا کند که اگرچه لازم نیستند و کافی هم نیستند ولی مناسب و خوب هستند ... در این صورت میگویند بررسی کنیم که چه تعداد از فلاسفه با فلسفهاشان ایمان آوردند و چه تعداد از مؤمنین با فلسفه خواندن کافر شدند و چه تعداد بر همان باوری که داشتند باقی ماندند ... احتمالاً اجازه میدهید که بگویم بر مبنای نتیجهی این آمارگیری انتظار این است که براهین فلسفی را حتی شرط مناسب و خوب برای ایمان آوردن هم نتوان قلمداد کرد ...
برخی از ایشان بر اساس همان ادعاها به نتایج محیرالعقولی هم رسیدهاند مانند اینکه با تکیه بر موضوعیت اصولی داشتن اثباتهای عقلانی برای اتمام حجت یک معجزه ابتدا به دنبال اثبات خداوند حکیم هستند که مدعی هستند میتوانند اثباتش نمایند و ظاهراً نمیتوانند، بعد میخواهند ضرورت نبوت عامه را اثبات نمایند که در تاپیکی دیگر چند صفحه رویش بحث کردند و وقتی نتوانستند نتیجه گرفتند که تا این ضرورت اثبات نشود اطاعت از آن انبیاء ضروری نیست و حداکثر خوب است! تازه بعد میخواستند به اثبات نبوت خاصه روی بیاورند ... و البته واضح است که بر خلاف ادعای عقلایی بودن این روش تمام رویهای که در پیش گرفتهاند اشکال دارد و جریان شناخت از ظاهر است به باطن و از جزء است به کل و اگر بعد از شناخت کل میشود در یک بحث منطقی سایر اجزاء را نیز از آن کل استنتاج نمود این بحثی است که ضرورتی ندارد و صرفاً اگر بشود خوب است، حال آنکه ایشان نه به کل رسیدهاند و نه هنوز جرء (نبوت و نه مظاهر وجود) را اثبات شده میدانند که بخواهند با آن به کل برسند و به بسیاری از استدلالهایشان هم ایرادات و نقدهایی وارد است ... حال آنکه با دعوت انبیاء علیهمالسلام ابتدا خدا به یاد آمده و انتساب اعجاز به خداوند فهمیده میشد و سپس به استناد همان انتساب فهم شده دیگر پیامبر مصادقی واجبالطاعة میشدند و وجود یک نبی یعنی امکان و بلکه ضرورت نبوت عامه و به همین سادگی تمامی مشکلاتی که ایشان در آن به سختی گیر کردهاند حل میشود ... علاوه بر اینکه این الگوریتم در تاریخ هدایت بشر به سوی خدا برای هدایت استفاده شده است و نه الگوریتم ایشان که به کل الگوریتمی ادعایی و تخیلی برای اتمام حجت بر بندگان خدا توسط انبیاء علیهمالسلام یا معجزات بوده است و لااقل حقیر نمونهای از چنین هدایتی را در تاریخ انبیاء علیهمالسلام سراغ ندارم ...
۶. تمام اینها به کنار، برای پذیرفتن یا نپیرفتن خدای اسلام رسیدن به یک جواب قطعی کار سادهای است ... کافی است از خدای فرضی بخواهیم که اگر وجود دارد و صدای ما را میشنود و ما را میبیند خودش را برایمان طوری اثبات کند که در آن شکی نداشته باشیم و اگر خداوند اجابت نکرد برای نپذیرفتن او به خدایی معذور هستیم چرا که خودش اگر وجود داشته باشد که دارد نهی فرموده است از پرستش خدایانی که از خواهندگان خود غافلند و ... که باز شرحش گذشت و البته این یک مثال بود و مثال از این دست بسیار است
د) ظاهر قرآن اگر بر فرض مثال معجزه هم باشد بر گروه خاصی این گونه هست و برای عامهی مردم معجزه نیست ... بر این اساس عموم مردم یا باید ایمان نیاورند و یا باید به قول مخبر صادق ایمان بیاورند همانطور که مسیحیان صد سال بعد از حضرت مسیحی علیهالسلام به ایشان ایمان میآوردند ... اما آیا واقعاً ادعای مسلمین در مورد قرآن چنین چیزی است؟ آیا واقعاً معجزه بودن قرآن برای عربزبانان است؟ خیر! قران بر تمام مخاطبان خود به تکتکشان اتمام حجت میکند ولو اینکه عربزبان نباشند یا باسواد نباشند یا هر چیز دیگر ...
ه) این بحث فهم معنای حقیقی اعجاز و بعد معجزه بودن قرآن از چندین و چند جهت اهمیت راهبردی در زمان ما دارد که شاید در زمانهای گذشته اینطور نبوده است ... کسانی که از اسلام دفاع میکنند و از معجزه بودن قرآن دفاع میکنند گاه خودشان نمیدانند که چه میگویند و صرفاً اخباری که به ایشان رسیده است را بیان میکنند (چون خودشان از راه باطنی و بدون تکیه بر وجوه اعجاز قرآن ایمان آوردهاند) و البته طرف مقابل اگر مسلمان نباشد و مانند خود ایشان قانع نشود دلیلی هم برای پذیرش آنها نداشته و آنها را دروغ یا فریب میپندارد ... کسانی که ایمان دارند ولی ایمانشان سست شده است وقتی در صدد ترمیم ایمان خود برمیآیند با کلامی روبرو میشوند که بر ضعف ایمانشان ضعفی میافزاید ... با این تعریف از معجزه چه بسا مردمی فردا مسحور دجال شوند همانطور که بنیاسرائیل فریب سامری را خوردند ...
مسائل دیگری هم شاید باشد که اهمّ آنها در بالا آمد و باقی احتمالاً در پستهای قبلی یا تاپیکهای دیگر اشاره شده باشند ...
یا علی علیهالسلام
جناب سین ، کلام شما شبیه کلام ملاصدرا در مقدمه تفسیر سوره واقعه ست ، که بقول شما این ژرف نگری وسواسی و عقل محض گرایی و فلسفه رو تفسیر به عمر برباد رفته میکنه ..لینک...
با این مقدمات تعیین صورت مسالهی بحث بین ما ساده است. آیا میتوانید با شرایط زیر بنده را در فرمول بندی اعجاز قرآن یاری کنید؟
اولا فرض کنیدنظر بنده در مورد قرآن کاملا مثبت باشد. همچنین فرض کنیدقرآن از نظر بنده بهترین کتاب کتابخانهام باشد. نظر و نقش دیگران را در این مورد نادیده بگیرید.
دوما مباحث تاریخی در نظر گرفته نشود.
سوما شما در موضع فرمول بندی و ارائهی برهان و دفاع و اثبات بمانید و از بنده فقط توقع انتقاد منصفانه و صبورانه و پیشنهاد داشته باشید.
منظورتان را از فرضیات آبی رنگ، به طور دقیق متوجه نمیشوم.
البته تا زمانی که شما از مأموریت بازگردید و دوباره در سایت حضور پیدا کنید، این تاپیک بسته و جمع بندی خواهد شد.
لذا میتوانید با همان مضمون قسمت قرمز رنگ، تاپیک جدیدی ایجاد کنید تا انشاالله شبهای زمستان در خدمتتان باشم.
جناب سین ، کلام شما شبیه کلام ملاصدرا در مقدمه تفسیر سوره واقعه ست ، که بقول شما این ژرف نگری وسواسی و عقل محض گرایی و فلسفه رو تفسیر به عمر برباد رفته میکنه
با خواندن این پست و مشاهده آن لینک بسیار متأسف شدم.
در حالیکه قرآن و حدیث و عرفان، از مهمترین منابع حکمت متعالیه هستند، جای بسی افسوس است که جناب صدرا (ره) به ژرف نگری وسواسی و عقل محض گرائی متهم شود.
تمامی یا قریب به اتفاق ایشان که مخالف حقیر هستند خود از راه باطنی به ایمان رسیدهاند
سین;735659 نوشت:
مخالفان حقیر میگویند که هر کسی از یک راه ایمان میآورد ... عاقبت چارهای نخواهند داشت مگر اعتراف به اینکه ژرفنگری امتیازی نیست و اتفاقاً نقص است که سبب تأخیر در رسیده به حقیقتی میشود که بدون این ژرفنگریها راحتتر و بهتر تحصیل میشد ...
سین;735659 نوشت:
ایشان نه به کل رسیدهاند و نه هنوز جرء (نبوت و نه مظاهر وجود) را اثبات شده میدانند که بخواهند با آن به کل برسند و به بسیاری از استدلالهایشان هم ایرادات و نقدهایی وارد است ...
ابتدا قصد داشتم به نقل قولهای فوق و دیگر مطالب پاسخ دهم.
اما وقتی به نقل قول زیر رسیدم:
سین;735659 نوشت:
برای پذیرفتن یا نپیرفتن خدای اسلام رسیدن به یک جواب قطعی کار سادهای است ... کافی است از خدای فرضی بخواهیم که اگر وجود دارد و صدای ما را میشنود و ما را میبیند خودش را برایمان طوری اثبات کند که در آن شکی نداشته باشیم و اگر خداوند اجابت نکرد برای نپذیرفتن او به خدایی معذور هستیم
با خواندن این پست و مشاهده آن لینک بسیار متأسف شدم.
در حالیکه قرآن و حدیث و عرفان، از مهمترین منابع حکمت متعالیه هستند، جای بسی افسوس است که جناب صدرا (ره) به ژرف نگری وسواسی و عقل محض گرائی متهم شود.
من همچین حرفی نزدم که جناب ملاصدرا رو متهم کنم !!! فکر کنم بد برداشت کردید دوست عزیز...
با خواندن این پست و مشاهده آن لینک بسیار متأسف شدم.
در حالیکه قرآن و حدیث و عرفان، از مهمترین منابع حکمت متعالیه هستند، جای بسی افسوس است که جناب صدرا (ره) به ژرف نگری وسواسی و عقل محض گرائی متهم شود.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله،
دوستی دارم که اگر با این پست شما برخورد میکردند به شما نسبت خلافی میدادند و متهم به صفاتی میشدید که ندارید ... برادر سرکار مشک را به چوب حقیر میزنید؟ ایشان چنان مطلبی را نسبت به ملا صدرا نوشتهاند یا مطلبشان را از قول خود ملاصدرا بیان کردهاند؟ مطلب مورد اشارهی سرکار مشک این است:
[INDENT=2] تفسير القرآن الكريم (صدرا)، ج7، ص: ۹-۱۱
و سورة الواقعة من بينها مشتملة على أسرار شريفة من علم المعاد، و مقاصد عظيمة في معرفة نفوس العباد، و درجاتها بحسب حالاتها في الدار الآخرة، و أقسامها من جهة السعادة و الشقاوة في النشأة الباقية. و علوم الآخرة ممّا يختصّ بدركها عرفاء هذه الملّة و حكمائها الراسخون، و ليس لغيرهم من المتكلّمين و الفقهاء إلّا سماع «3» الألفاظ و التصرّف في مفهوماتها.
و جمهور الحكماء بعلومهم الفلسفيّة عن إدراك أحوال المعاد معزولون «4»- حتّى أنّ رئيسهم أبا علي اعترف بالعجز و القصور عن فهم المعاد الجسماني- و كذلك المجتهدون في مسائل الاعتقاد منخرطون في سلك التقليد مع ساير العباد.
و إنّي كنت سالفا كثير الاشتغال بالبحث و التكرار، و شديد المراجعة إلى مطالعة كتب الحكماء النظّار، حتّى ظننت أنّي علي شيء. فلمّا انفتحت بصيرتي قليلا و نظرت إلى حالي، رأيت نفسي- و إن حصّلت شيئا من أحوال المبدإ و تنزيهه عن صفات الإمكان و الحدثان، و شيئا من أحكام المعاد لنفوس الإنسان- فارغة من علوم الحقيقة و حقايق العيان، ممّا لا يدرك إلّا بالذوق و الوجدان، و هي الواردة في الكتاب و السنّة من معرفة اللّه و صفاته و أسمائه و كتبه و رسله، و معرفة النفس و أحوالها من القبر و البعث و الحساب و الميزان و الصراط و الجنة و النار- و غير ذلك- مما لا تعلم حقيقته إلّا بتعليم اللّه، و لا تنكشف إلّا بنور النبوة و الولاية.
و الفرق بين علوم النظّار و بين علوم ذوي الأبصار كما بين أن يعلم أحد حدّ الحلاوة و بين أن يذوق الحلاوة، و كم بين أن تدرك حدّ الصحّة و السلطنة و بين أن تكون صحيحا سلطانا، و كذلك مقابل هذه المعاني.
فعلمت يقينا أن هذه الحقايق الايمانيّة لا تدرك إلّا بالتصفية للقلب عن الهوى، و التهذيب عن أعراض الدنيا، و العزلة عن صحبة الناس و خصوصا الأكياس، و التدبّر في آيات اللّه و حديث رسوله و آله عليهم السلام، و التسيّر بسيرة الصالحين، في بقيّة من العمر القليل- و بين يديّ السير الطويل «5»-.
فلمّا أحسست بعجزي و أيقنت أنّي لست على شيء، و قد كنت قنعت عن ضوء النور بظلّ و فيء، اشتعلت نفسي لكثرة الاضطرار اشتعالا قويّا، و التهب قلبي لشدّة الانضجار التهابا نوريّا، فتداركته العناية الأزلية بالرحموت، و نظرت إليه العطوفة الربّانيّة بشيء من لوامع الملكوت، فأفاض عليّ من بحر الجود شيئا من أسرار الوجود، و أفادني مظهر الخفيّات و منوّر المهيّات بعضا من أسرار الآيات و شواهد البيّنات. فاطّلعت على بعض أسرار التنزيل و حقائق التأويل. فشرعت خيرة من اللّه و رسوله في تفسير طائفة من السور و الآيات، و قرعت باب رفع الحجب و كشف النقاب عن وجوه البيّنات.
[/INDENT]
جای تأسف است که شما نه مطلب حقیر را درست مطالعه فرمودید و منظورم را متوجه شدید و نه نظر سرکار مشک را ... در تاپیک قبلی از شما خواستم که حقیر را در مقابل فلسفه و عقلانیت قرار ندهید و حقیر را مانند کسی که عقلش را تعطیل کرده است و به انتظار کشف و شهودی نشسته است که معلوم نیست رحمانی باشد یا شیطانی معرفی ننمایید ... ظاهراً گمانتان به آن است که حقیر با اصل ژرفنگری مخالفم و تبلیغ سادهلوحی را میکنم به این بهانه که ژرفنگری معادل و متحد است با وسواس شیطانی ... حال آنکه به زعم خودم توضیح کافی در این مورد دادهام ... نظر سرکار مشک هم که بیشتر در تأیید دفاعیات شماست از حکمت متعالیه وقتی ملاصدرا سعی دارد قرآن و روایات را به عنوان منابع علمی در کنار تفکرات شخصی علمایی چون خودش قرار دهد و اعتراف کند به اینکه اگر نبود اخبار غیبی درک ما از کیفیت بسیاری از مسائل بسیار ابتدایی و خام و سطحی میبود ... حقیر هم در این مسائل با ایشان مخالفتی ندارم و موافقشان هم هستم و بحثی اگر داشتم در اصل ایمان آوردن و پذیرش صداقت مدعی نبوت بود ... بحث وسواس بودن تفکر منطقی را در این وادی مطرح کردم و البته هنوز با قاطعیت اعلام میکنم که کسی که در درون خود نور حق را بیابد و آن را بشناسد و بعد آن را توهم دانسته و صرفاً بگوید دلم راضی نمیشود تا از فلان راه خاص به همین جواب نرسیدهام آن را به عنوان اعتقاد خود بدانم، در اینجا منظور از این «دلم» همان نفسانیات است و کل این فرایند دعوت به ژرفنگری در جایی که پاسخ موجود است و شخص درستی آن را میشناسد یک وسواس فکری است که نقش آن هم به تأخیر انداختن رسیدن به حقی است که رسیدن به آن مقدمات زیادی لازم نداشته است، گاهی هم که شخص عمرش به پایان میرسد ولی نمیتواند آنچه به دنبالش بود را آنطور که میخواست بپذیرد ... خدا هدایت میکند هر طالب حقی را ولی نه لزوماً از آن راهی که او دوست داشته باشد ... شخصی که به هدایت خدا پشت کند تا با تکیه به منطق خودش به هدایت برسد دانسته یا نادانسته کفران نعمت کرده است و خدا میداند که باز توفیق هدایت شدن بیابد یا نیابد ... حالا شما مصر هستید که برای ایمان آوردن باید بحث فلسفی کرد یا بالاترین براهین در این بحثها یافت میشوند هم مختار هستید و هم مسؤول ... مگرنه شما به عنوان بحث دروندینی بر اساس قرآن و روایت و منطق و هر علم دیگری که خواستید تلاش در ژرفنگری کنید، حقیر خودم برایتان روایت مییابم که یک ساعت از این تفکر شما ارزش عبادت یک سال را دارد ...
تمام بحث حقیر هم از همان تاپیک دلیل عقلی بر حقانیت اسلام این بود که برای ایمان آوردن به اسلام به دنبال برهان فلسفی نگردید و اگر میگردید نگویید که ایمان آوردن متوقف بر چنان استدلالآوریهایی هست ... نگویید که اگر نبوت عامه اثبات نشد نمیتوان به بررسی اتمام حجت بودن یا نبودن معجزه پرداخت ... نگویید که اگر واجبالوجود بالذات را هنوز با صفت حکیم بودن اثبات نکرده باشیم نمیتوان صحبت از نبوت و معجزه کرد ... نگویید که اگر نبوت عامه اثبات نشود پیامبران دیگر واجبالطاعة نیستند و تبعیت کردن از ایشان واجب نیست ... نگویید ولو در بحث با دیگران بالاترین راه گفتگو و مستحکمترین راه بحث منطقی است ... نگویید که معجزه را خداوند امکان ندارد به صورت باطنی به مخاطبانش بشناساند ... نگویید که بدون بحث منطقی ما نمیتوانیم بین خطورات صادق و کاذب فرق قائل شویم و به ناچار باید آنها را توهم در نظر بگیریم ... و غیره ...
خیر. بنده اهل چنین گستاخیها و جسارتهائی نیستم.
عبارات بکار رفته در مطلب ایشان واضح است: ژرف نگری وسواسی ، عقل محض گرائی.
بطور ضمنی اشاره کردم که حکمت متعالیه با فلسفه مشاء تفاوت دارد.
حکیم ملاصدرا حتی برای دستیابی به اصولی همچون تشکیک در وجود و بساطت وجود، از قرآن و عرفان بهره برد.
ما هم در جائی نگفتیم که عقل گرای محضیم و ژرف نگر وسواسی. نگفتیم با کشف و شهود مخالفیم و نسبت به آن بیگانه.
سین;735923 نوشت:
تمام بحث حقیر هم از همان تاپیک دلیل عقلی بر حقانیت اسلام این بود که برای ایمان آوردن به اسلام به دنبال برهان فلسفی نگردید و اگر میگردید نگویید که ایمان آوردن متوقف بر چنان استدلالآوریهایی هست ... نگویید که اگر نبوت عامه اثبات نشد نمیتوان به بررسی اتمام حجت بودن یا نبودن معجزه پرداخت ... نگویید که اگر واجبالوجود بالذات را هنوز با صفت حکیم بودن اثبات نکرده باشیم نمیتوان صحبت از نبوت و معجزه کرد ... نگویید که اگر نبوت عامه اثبات نشود پیامبران دیگر واجبالطاعة نیستند و تبعیت کردن از ایشان واجب نیست ... نگویید ولو در بحث با دیگران بالاترین راه گفتگو و مستحکمترین راه بحث منطقی است ... نگویید که معجزه را خداوند امکان ندارد به صورت باطنی به مخاطبانش بشناساند ... نگویید که بدون بحث منطقی ما نمیتوانیم بین خطورات صادق و کاذب فرق قائل شویم و به ناچار باید آنها را توهم در نظر بگیریم ... و غیره ...
شما در مقامی نیستید که به دیگران امر و نهی کنید که چه بگویند و چه نگویند.
بنده باز هم میگویم که پذیرش اصول دین باید از طرق عقلی صورت گیرد.
قبل از نبوت خاصه باید نبوت عامه پذیرفته شده باشد و قبل از آن وجود خداوند.
وجود خداوند بر خلاف نظر شما ، امر فطری بدیهی نیست که نیاز به استدلال و اثبات نداشته باشد.
فطرت انسان در وجه نخستش یا همان تمایلاتش، شامل حس کنجکاوی و جستجوی حقایق (از جمله خداوند) است.
و در وجه بعدی یا همان عقلیش، شامل درک اصول و گزارههای بدیهیست که پذیرفتنشان اصلا نیاز به استدلال ندارد. و وجود خداوند جزء این بدیهیات نیست.
بلکه نیاز به استدلال بر مبنای همان بدیهیات فطری دارد.
نمونه اینگونه استدلالات هم در قرآن حکیم، همان برهان نظم است و حتی اشاره ضمنی به برهان وجوب و امکان و نیز صدیقین.
استعداد و ظرفیت عقلی انسانها با هم متفاوت است.
اینکه شخصی تنها با برهان نظم قانع نشود به معنی آن نیست که وی با روش خداوند در قرآن مخالفت ورزیده.
او با براهین دیگری همچون صدیقین به علم الیقین میرسد. هر که بامش بیش، برفش بیشتر.
و اینکه شخصی با سادهترین بیان برهان نظم و سطحی ترین لایه آن به وجود خداوند ایمان آورد به معنای آین نیست که ایمانش سطحیست. بلکه بر اساس ظرفیتش، برای وی علم الیقین حاصل شده و کافیست به همان علم حاصل شده عمل کند تا خداوند هدایت تشریعی را شامل حالش نماید.
سلام و عرض ادب.
...
ما هم در جائی نگفتیم که عقل گرای محضیم و ژرف نگر وسواسی. نگفتیم با کشف و شهود مخالفیم و نسبت به آن بیگانه.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب استوار
عینک بدبینی را بردارید تا بهتر ببینید که چه گفتیم و چه گفتید ...
استوار;736019 نوشت:
شما در مقامی نیستید که به دیگران امر و نهی کنید که چه بگویند و چه نگویند.
[SPOILER]در چه مقامی باشم میتوانم به دیگران امر و نهی کنم؟ مدیر سایت بودم میتوانستم؟ :Gig: رئیس جمهور؟ :Gig: ... نه برادر بحث را سیاسی نکنید، حقیر قبلاً هیچ کسی نبودم الآن بیشتر هیچ کسی نیستم ... اگر خدا قبول کند دارم ادای بندگانش را در میآورم که ان شاء الله روزی مانند آنها شوم و آنها حقیقت برایشان مهم است و در دفاع از آن امر به معروف و نهی از منکر میکنند، امر و نهیشان هم ان شاء الله از روی محبت است و نه با دشمنی، مگر در موارد خاصی که این مورد ما آنطور نیست ... ترجمهی آن «نگویید»ها اینطور میشود که برادر جان حرفتان غلط است، بیشتر فکر کنید تا متوجه شوید چرا غلط است و این قدر حرف غلط خود را تکرار نکنید ... با این حال شما هر طور که دوست دارید نیتخوانی کنید و قضاوت کنید و حکم بدهید، از بنده گذشته است که خیلی نگران این باشم که در موردم چه فکر میکنید، همینقدر که کمی تلاش کنم که سوء تفاهمات احتمالی برطرف شود کافی است تا وظیفهای در قبال ظنّ شما به خودم نداشته باشم :Gol:[/SPOILER]
استوار;736019 نوشت:
بنده باز هم میگویم که پذیرش اصول دین باید از طرق عقلی صورت گیرد.
خوب یک کمی هم ادای شما را در بیاورم (بر ندارید بگویید دارم مسخرهاتان میکنمها! از این به بعد هر قضاوتی که در حقم کردید مدیون هستید و در بهشت اگر خدا راهم داد ازتان کولی میگیرم :Nishkhand: انصاف به خرج دادم که نگفتم تو قیامت از خوبیهاتون بر میدارم از بدیهام بهتون میدم):
مقدمه ۱. پذیرش اصول دین باید از طرق عقلی صورت پذیرد مقدمه ۲. منظور از طرق عقلی همان فلسفه است، یعنی با استفاده از منطق ارسطویی در خدمت عقل مقدمه ۳. پذیرش اصول دین برای مسلمان شدن لازم است
نتیجه ۱: هر مسلمانی باید اصول دین را از طریق بحثهای فلسفی پذیرفته باشد
مقدمه ۴. ۱۲۴۰۰۰ پیامبر آمدند و مردم را به دین خدا فراخواندند و عدهای ربانیون هم در اوج ایمان ایشان را همراهی کردند و نبوت ختم شد و تا اینجای کار قریب به اتفاق مؤمنین به دین خدا اصلاً اصول دین را با بحثهای فلسفی نپذیرفتند
نتیجه ۲: نعوذ بالله خداوند مقدمات هدایت بندگانش را فراهم نکرده ایشان را مواجه کرد با دعوتی که انتظار داشته آنها همه ایمان بیاورند نتیجه ۳: نعوذ بالله هیچ پیامبری کارش را درست انجام نداد (مقدمات فلسفی پذیرش دعوت خود را به ایشان نیاموخت) نتیجه ۴: نعوذ بالله هیچ مؤمنی ایمان نیاورد مگر آنکه نزد خداوند هیچ جایگاهی نیافت و همان ماند که بود، چرا که مسلمان شد بدون آنکه اصول دین را با طرق عقلی پذیرفته باشد
دفاعیه: شما هیچ کدام از این نتیجهگیریها را قبول ندارید و آنها را صرفاً اتهاماتی واهی میدانید سؤال: آیا مقدمات بیان شده را قبول دارید؟
بررسی پاسخهای احتمالی: الف) بله، ولی این مقدمات به آن نتایج نمیرسند ... پرسندهی سؤال: لطفاً بفرمایید چرا و چطور؟ ب) خیر، منظورم از آنچه گفتم چیز دیگری بود و فقط آنچه در ذهن دارم را دقیق بیان نکردم (یا خیلی دقیق بیان کردم شما نفهمیدید چون فلسفه بلد نیستید)
شما گزینهی (ب) را انتخاب میکنید و میفرمایید که مقدمات بیان شده نقص دارند و نقصشان در این است که «باید» صرفاً متوجه ژرفاندیشان امت است و در تمام ادوار انبیاء گذشته یک نفر را هم نمیشناسیم که ژرفاندیش بوده باشد و اگر بودهاند (مثل سقراطها و افلاطونها و ارسطوها و غیره و ذلک) باز آنها چون نظریات فلسفیشان به اندازهی کافی جکش نخورده بوده است و تضارب آراء کافی نداشتهاند باز چندان ژرف نبوده و به عمق نظریات فلاسفهی امروز ما نمیرسیده و در نتیجه باز بر پیامبران لازم نبوده که برای ایشان براهین وجب و امکان و صدیقین را طرح نمایند و ایشان با تمام ژرفنگریاشان به برهانی دم دستی مانند برهان نظم قناعت کرده و از این نظر فرقی میان ایشان و عوام از مردم نبوده است ...
پس شما گزینهی (ب) را انتخاب میکنید با این توضیح که مخاطبان معاصر انبیاء علیهمالسلام و حتی تا زمان رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله همین مقدار دلیل که برایشان آورده میشد برای اتمام حجت برایشان کفایت میکرده است و به بیش از آن نیاز نداشتند و چه بسا اگر بیان میشد توان هضم کردنش را هم نداشتند ... مثل اینکه قدیمها قضایای سادهی ریاضی نهایت دانش دانشمندان بوده است و امروز کودکان ما آنها را بلدند ... تا اینجای کار ظاهراً صلح برقرار است و همه چیز به یک سوء تفاهم برمیگشته که جایی گفته شد باید که در حقیقت به صورت مطلق باستنی در کار نبوده است ... طبیعتاً امروز هم این باید را به همگان تسرّی نمیدهید و آنها را خاص ژرفاندیشانی میدانید که با دلایل دم دستی قانع نمیشوند ...
سؤال دیگرم این است که اگر قرار باشد در هر عصری با میزان علم و ژرفاندیشی مردم یا دانشمندان ایشان در همان عصر معیار دیندار شدن را تعریف نماییم آیا ایمان مؤمنان در هر عصری نسبت به مردم اعصار بعدی در هالهای از ابهام نخواهد بود؟ توجه کنید که برخی از دلایلی را که مؤمنان حقیقی گذشته بر اساس آنها ایمان آوردند امروزه به عنوان دلیل رد میشود (یا دلیل ضعیف شمرده میشود که قانعکننده نیست)، معنای این گفته این است که بر اساس آن لزوماً نمیتوان به حق رسید و ممکن است شخص به باطل هم برسد، بنابراین مردم اگرچه گمان کردهاند که حق را یافتهاند ولی ژرفاندیشان امروز ما حق دارند که مدعی شوند که شاید هم آن گذشتگان اشتباه کرده باشند چون دلایلی که بر اساس آنها ایمان آوردند چندان قطعی نیست ... از این نظر از نگاه ژرفاندیشان امروزی کسانی که با چنان دلایلی ایمان آوردند و کسانی که با دلایل به همان میزان ضعیف دیگر کافر شدند یکسان هستند چون دلیل برای هر دو ضعیف بوده است و ایشان آنها را قوی دانستند، یکی با تکیه بر قوت آن دلیل ایمان آورد و دیگری با تکیه بر ضعف آن کافر شد (اگر صحبت از مستضعف فکری کردید و یا اینکه به هر حال هر کدام به اندازهی فهم خود مسؤول بودهاند در این صورت دیگر بحثتان بر روی دلایل نیست و بر روی فهم ایجاد شده در انسانها بر اساس دلایل ارائه شده است و این یعنی بحث یک بحث باطنی است و نه بحثی بر اساس دلیل و استدلال و این میشود همان حرف حقیر، اینکه شخص باید درون خود به یک قطعیتی برسد و عقل و منطق اگرچه شاید کمک کنند ولی لزوماً انسان را به حق نمیرسانند، بعد باید به ژرفاندیشان امروزی توضیح دهید که چرا با آنکه ممکن است ژرفاندیشان آینده در این دلایل شما ضعف بیابند و بگویند نمیتوان بر اساس آنها به طور قطعی به حقیقت رسید باز ایشان باید بر خود لازم بدانند که حقی را که شما ادعای اثباتش را دارید بپذیرند؟ آیا اشتباه میکنند اگر از گذشتگان خود عبرت گرفته و گرچه اثباتهایتان به نظر دقیق باشند ولی به آنها اعتنا نکنند؟ به عبارت دیگر بفرمایید چرا ایشان باید به فهم خود از آن دلایل قناعت کنند؟) ... همچنین آیا این رویکرد به ژرفاندیشان این دوره اجازه میدهد که بگویند آنها که در زمان انبیاء علیهمالسلام ایمان آوردند در واقع فریب داده شدند و خدایی که خداست باید برای هدایت بندگانش برای ایشان دلیلی بیاورد که هرگز نه قدیمی شود و نه ضعیف شمرده شود؟
بحث بعدی که بحث اصلی این تاپیک است سر اثبات نبوت خاصه است و ما انتظار داریم که شما معجزه را به عنوان اتمام حجت خدا بر بندگانش طوری تعریف کنید که عامی و ژرفاندیش هر دو بر اساس آن بتوانند مطمئن شوند که مثلاً قران از طرف خداست و احتمال دیگری در این بین مطرح نشود ... این معیار علاوه بر اینکه برای عامی و ژرفاندیش امروزی باید معتبر باشد باید بتواند نبوت خاصه را بر قدما و معاصرین انبیاء علیهمالسلام نیز اثبات کند چرا که احتمالاً برخی از مقدمات اثبات اعجاز بودن یک معجزه از طرف شما مسائلی هستند که در آن زمانها اصلاً مطرح نبودهاند ... در نهایت توضیح دهید که با این تعریف شما از اعجاز چطور فرعون و سامریّ لعنهماالله مکرشان باطل گشت و نتوانستند امر هدایت خداوند را باطل نمایند و بر خداوند در این نبرد هدایت و گمراهی چیره نشدند
استوار;736019 نوشت:
قبل از نبوت خاصه باید نبوت عامه پذیرفته شده باشد و قبل از آن وجود خداوند.
این به تاپیک حاضر ربطی ندارد (اگرچه با توجه به اثبات اتمام حجت بودن معجزه از طرف شما ربط پیدا هم میکند) ولی کنجکاو هستم که بدانم شما در آن تاپیک دیگر به دنبال اثبات نبوت عامه بودید ولی ظاهراً خودتان نیز اثباتی برای آن سراغ نداشتید و اثباتهای موجود را کافی نمیدانستید ... حالا سؤالم این است که اثباتی برای آن میشناسید که برای ژرفاندیشان امروز کفایت کند با توجه به اینکه برای ژرفاندیشان روند عقلی و در واقع فلسفی را برای وارد دین شدن شرط لازم میشناسید؟
استوار;736019 نوشت:
وجود خداوند بر خلاف نظر شما ، امر فطری بدیهی نیست که نیاز به استدلال و اثبات نداشته باشد.
فطرت انسان در وجه نخستش یا همان تمایلاتش، شامل حس کنجکاوی و جستجوی حقایق (از جمله خداوند) است.
و در وجه بعدی یا همان عقلیش، شامل درک اصول و گزارههای بدیهیست که پذیرفتنشان اصلا نیاز به استدلال ندارد. و وجود خداوند جزء این بدیهیات نیست.
بلکه نیاز به استدلال بر مبنای همان بدیهیات فطری دارد.
نمونه اینگونه استدلالات هم در قرآن حکیم، همان برهان نظم است و حتی اشاره ضمنی به برهان وجوب و امکان و نیز صدیقین.
این تعریف شما مغایر است با تعریفی که راسخان در علم کردهاند علیهمالسلام ... شناخت انسان از خداوند فطری است ... وقتی میگویید نیست در مقابل حقیر نایستادهاید بلکه در مقابل کسانی که از ایشان نقل سخن کردهام ایستادهاید و جا دارد کمی احتیاط بیشتر نمایید، گرچه شما هم از بزرگانی نقل قول کرده باشید که سالها دود چراغ خوردهاند ... شاید باید معصومین علیهمالسلام هم در مقابل ایشان احتیاط کنند :Gig: برهان نظم را اگرچه استدلال و برهان میدانیم ولی این برهان یک برهان فطری است برای بیدار کردن فطرت و نه اینکه فطرت انسان کف دستش باشد و یک سری بدیهیات عقلی یا منطقی باشد که حالا با این استدلال میخواهیم این ادعاها را فروکاسته تا به آن فطرت برسانیم ... اینکه میگویند انسان فطرتاً میل به این کار یا آن کار دارد ظاهراً اشتباه است، اینکه میگویند احکام اسلام مطابق فطرت است هم در معنای ظاهریاش اشتباه است، اگرچه برای این حرف دلایلی دارم ولی شما همین قدر را در نظر بگیرید که بسیاری از احکام شریعت خدا از زمان حضرت آدم علیهالسلام بارها عوض شده است حال آنکه فطرت انسان تغییری نمییابد ... انسان فطرتاً خدایش را به خدایی میشناسد و در مقابل این شناخت که به او داده شده است از او عهدی گرفته شده است و اتفاقاً بسیاری از افراد به آنچه فطرتاً میدانند تمایلی هم ندارند چنانکه در همان عهدی که بستند هم با کراهت گفتند بله در پاسخ به سؤال خدا که «الست بربکم؟» ... بلکه انسان عملکردش بر اساس شاکلهاش هست و نه فطرتش ... اگر شاکلهاش موافق فطرتش بود ان شاء الله از اصحاب یمین است مگرنه چه بسا از اصحاب شمال باشد ...
برای اثبات وجود خدا به یک نفر بهترین کاری که میتوانید بکنید این است که خدا را به یاد او بیاورید نه اینکه برایش موجودی را ثابت کنید که هیچ ارتباطی بین خودش و او نبیند مگر اینکه به او گفته میشود او شما و همه چیز را خلق کرده است و او هم میگوید لابد شما درست میگویید ... بعد هم که یک نفر ژرفاندیشنما جسارت کرد و گفت جهان به خودش استوار است و همواره بوده و همواره هم خواهد بود این بندهی خدا میگوید من هم تا کنون این مطلب را نفهمیده بودم و فقط فکر میکردم باید به آن ایمان داشته باشم ولی الآن فهمیدم چقدر ساده بودم که هر چه بهم گفته میشد را باور میکردم ... بعد هم طغیان میکند یا اگر نکند به شک فرو میرود و تاپیک درست میکند در مورد اسپاگتی پرنده که شاید خدای ما او باشد ... و از این دست مسائل ... حال آنکه اگر به جای اثبات روی کاغذ خدا را در درون خودش نشانش دهیم که او را بشناسد و بداند که او خداست، به یادش بیاید و بگوید چطور مطلب به این واضحی را تا کنون فراموش کرده بودم، آن وقت دیگر سر یک مسألهی الکی سریع به ذهنش نمیرسد که شاید هم اصلاً خدایی نباشد
:Gig:
گفتم این بهترین کاری است که میتوانید بکنید ... اصلاح میکنم، تنها کاری است که میتوانید بکنید ... گرچه برای یادآوری این مطلب راههای متعددی در پیش رو دارید ... همان برهانهایی که مدّ نظرتان هست هم شاید بتواند شخص را متوجه باطن خودش کند و چیزهایی را به یادش بیاورد، گرچه شخصاً فکر میکنم حل مسأله روی کاغذ بیشتر از آنکه غفلتزدا باشد غفلتزا خواهد بود ... پرداختن به جزئیات خیلی وقتها عامل ایجاد غفلت از کلیات است ...
اگر بر تعریف خود و در واقع شناخت خود از فطرت مصر بودید آن روایت مبارکه را برایتان مییابم ... ان شاء الله ... ولی به هر حال خوب شد که این مطلب را عنوان کردید، لااقل فهمیدم یکی از اصلیترین دلایلی که با حقیر مخالفید در چیست
:Gol:
استوار;736019 نوشت:
استعداد و ظرفیت عقلی انسانها با هم متفاوت است. اینکه شخصی تنها با برهان نظم قانع نشود به معنی آن نیست که وی با روش خداوند در قرآن مخالفت ورزیده.
بله ... از این مطلبتان در صحبتهای بالایم استفاده کردم و اکنون موضعم نسبت به برخی از اتهامهایی که به شما (روشتان و نه شخص خودتان) وارد میدانستم تغییر کرده است و البته سؤالات جدیدی برایم پیش آمد که در همان بالا مطرح کردم
برادر جان حرفتان غلط است، بیشتر فکر کنید تا متوجه شوید چرا غلط است و این قدر حرف غلط خود را تکرار نکنید .
یکی از اهدافم از حضور در سایت اسکدین اینست که اندیشههای غلطم را شناسائی و اصلاح نمایم.
سین;736199 نوشت:
این تعریف شما مغایر است با تعریفی که راسخان در علم کردهاند علیهمالسلام ... شناخت انسان از خداوند فطری است ... وقتی میگویید نیست در مقابل حقیر نایستادهاید بلکه در مقابل کسانی که از ایشان نقل سخن کردهام ایستادهاید و جا دارد کمی احتیاط بیشتر نمایید، گرچه شما هم از بزرگانی نقل قول کرده باشید که سالها دود چراغ خوردهاند ... شاید باید معصومین علیهمالسلام هم در مقابل ایشان احتیاط کنند
این تاکتیک را در بحث با حضرتعالی مکرر دیدهام که مخاطبتان را متهم به تقابل با ثقلین میکنید.
نظرم را را راجع به اصول دین گفتم و با کلام حیرت آور شما روبرو شدم که پذیرش اصول دین را فطری میدانید و نه عقلی.
این بحث را ادامه نمیدهم زیرا ارتباطی به موضوع تاپیک ندارد و خوانندگان در مورد آن قضاوت خواهند کرد.
سین;736199 نوشت:
[=Franklin Gothic Medium] [=Franklin Gothic Medium]بحث بعدی که بحث اصلی این تاپیک است سر اثبات نبوت خاصه است و ما انتظار داریم که شما معجزه را به عنوان اتمام حجت خدا بر بندگانش طوری تعریف کنید که عامی و ژرفاندیش هر دو بر اساس آن بتوانند مطمئن شوند که مثلاً قران از طرف خداست و احتمال دیگری در این بین مطرح نشود ... این معیار علاوه بر اینکه برای عامی و ژرفاندیش امروزی باید معتبر باشد باید بتواند نبوت خاصه را بر قدما و معاصرین انبیاء علیهمالسلام نیز اثبات کند چرا که احتمالاً برخی از مقدمات اثبات اعجاز بودن یک معجزه از طرف شما مسائلی هستند که در آن زمانها اصلاً مطرح نبودهاند ... در نهایت توضیح دهید که با این تعریف شما از اعجاز چطور فرعون و سامریّ لعنهماالله مکرشان باطل گشت و نتوانستند امر هدایت خداوند را باطل نمایند و بر خداوند در این نبرد هدایت و گمراهی چیره نشدند
[=Franklin Gothic Medium] قبلا توضیح دادم و نظرم را بصورت مشروح بیان کردم.
سین;736199 نوشت:
[=Franklin Gothic Medium]
برای اثبات وجود خدا به یک نفر بهترین کاری که میتوانید بکنید این است که خدا را به یاد او بیاورید نه اینکه برایش موجودی را ثابت کنید که هیچ ارتباطی بین خودش و او نبیند مگر اینکه به او گفته میشود او شما و همه چیز را خلق کرده است و او هم میگوید لابد شما درست میگویید ... اصلاح میکنم، تنها کاری است که میتوانید بکنید ... گرچه برای یادآوری این مطلب راههای متعددی در پیش رو دارید ...[=Franklin Gothic Medium]
هر طور صلاح میدانید.
باشه. من که خودم نمیتوانم خدا را به یادشان بیاورم، لذا درخواست میکنم قرآن بخوانند.
و البته با اجازه شما، توصیه فوق را از زبان خودتان در تاپیک اثبات خدا برای کسی که خدا را قبول ندارد درج میکنم.
معیار برای ضدیت این است که این دو دیدگاه با هم قابل جمع نباشند و وجود یکی دلیل بر بطلان دیگری باشد ... یکی بگوید خدای اسلام حق است و دیگری بگوید که نیست، این ضدیت است ... ولی اگر کسی بگوید من خدای احد و واحد را میپرستم ولی مثلاً یهودی هستم او دیگر در مقابل تمامیت حق نایستاده است ... این مطابق فرمایش خداست که «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّـهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّـهِ ۚ فَإِن تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» ... با این وجود ممکن است این ضدیت در جزئیات مورد یقین هم برقرار باشد ... مثل وقتی که یقین نه فقط به وجود خدا که بلکه به حق بودن اسلام از میان ادیان دیگر و تشیع از میان مذاهب دیگر نیز داشته باشیم
سلام جناب سین و از تاخیر زیاد بوجود آمده در پاسخ پوزش می طلبم.
شما علی رغم توجه خاصتان به باطن ولی هر جا دلتان خواست سراغ ظاهر می روید.
معیار ضدیت باید در باطن و حقیقت ادیان باشد نه در ظاهر.
بله اگر محتوای درونی ادیان و در ظاهر آنها دقت کنیم شاید ضدیت هایی وجود داشته باشد. ولی بنده معتقدم حقیقت تمام ادیان و باطن آنها همه یکی است. با هم ضدیتی ندارند. شاید بتوان معنویت را هسته ی تمام ادیان دانست. حقیقتی که همه به دنبال آن هستند. منتها یکی را خدا با خداپرستی دعوت به این امر می کند و یکی دیگر را با چیز دیگری. بستگی به پتانسیل و استعداد امت ها دارد.
در مورد خدا پرستی : خود می دانید که خداوند به خداپرستی ما اصلا و ابدا نیازی ندارد. پس صد البته خداپرستی ای که در اسلام به آن امر شده هدف نیست. بلکه وسیله است. شما باید هدفی را که خداوند از دعوت انسان ها به خداپرستی در ادیان الهی داشته اثبات بفرمایید. پر واضح است وقتی خداپرستی از هدف به وسیله تبدیل شود معیار ضدیت نمی تواند باشد.
سین;734216 نوشت:
قرار است عمل بر اساس یقینیات باشد و ما هیچ راه معمولی برای پی بردن یقینی به باطن اشخاص نداریم، اما در عین حال ناچار از دفاع از حق نیز هستیم و باید با آنچه که این حق را تضعیف مینماید مقابله کنیم
نتیجه: تکلیف ما بر اساس ظاهر است ...
ما ناچار به دفاع از باطن حق هستیم. و البته چون هیچ راهی برای پی بردن یقینی به باطن افراد نداریم احتمال دارد معرفت باطنی آنها هم یقینی باشد و همین احتمال باعث می شود که محتاط باشیم چون کاملا محتمل است که مقابل یک معرفت باطنی یقینی ایستاده باشیم و با آن مبارزه کرده باشیم. پس لازم است سکوت کنیم و طوری عمل نکنیم که در عمل کردن دیگران به معرفت باطنی شان خدشه ای وارد شود.
سین;734216 نوشت:
یعنی ما اگر خواستیم حق را برپا کنیم باید تلاش کنیم تا ظاهر و باطنش را با هم برپا کنیم و اتفاقاً باطن اصل است و باید اصل اهتمام نیز به همان باشد، ولی در مقام تثبیت جایگاه آن تنها میتوانیم با دیگر افکاری که در ظاهر با این نظر ما تضاد دارد در همان ظاهر مبارزه کنی
چراباید با افکاری که با معرفت ما در ظاهر در تضاد است مبارزه کنیم. مگر دو راه متضاد نمی تواند یک هدف داشته باشد؟ اگر روی محور x یک بار از 5 و یکبار از 5- به سمت صفر حرکت کنیم این دو حرکت در تضاد با همدیگر قرار دارند ولی هدفشان رسیدن به یک جایگاه است. باید دقت شود اینها همه وسیله و ابزار هستند. هدف یکی است. چه دلیلی دارد با کسانی که راه متضادی با ما در پیش گرفته اند ولی یک هدف دارند مبارزه کرد؟
سین;734216 نوشت:
شما فرمودید راه اول تبعاتی دارد که چون آن تبعات پذیرفتنی نیستند پس آن راه نیز پذیرفتنی نیست ...
یادم نمیاد کی این چیزی رو که شما گفتید بنده فرمودم! :Nishkhand:
من گفتم این روش شما تبعاتی داره. من اون تبعات رو پذیرفتم شما هم بپذیرید.
سین;734216 نوشت:
مقدمه: حق یکتاست و دو حقیقت ضدّ هم وجود ندارد
بحث ما روی حق و یکتایی آن نیست. بلکه روی روش های رسیدن به حق است. خوب این روشها یکتا نیستند. یا اگر می گویید هستند باید ثابت کنید.
سین;734216 نوشت:
در قسمت قرمز رنگ میگویید «برای لحظهای یقینیات خود را کنار میگذارم و فرض میکنم یقینی نباشند»، واضح است که در این صورت در نگاه شما نظرات دیگر هم قابل اعتنا خواهند شد، نظرات دیگران به شرطی قابل اعتنا نیستند که شما به خلاف بودن آنها یقین داشته باشید، پس صحبت حقیر این است که درست نیست آنچه را که یقینی میدانید زمین گذاشته و فرض کنید نسبت به آن یقین ندارید ... اشتباه میکنم که میگویم فرض غلط را با علم به آنکه غلط است نباید انجام داد؟ ... آیا انصاف را در به کار بردن فرضهایی که میدانید غلط هستند میدانید؟ ... قرار است خودمان را گول بزنیم تا همه راضی بشوند؟
بنده نمی گویم آنچه را که به آن یقین داریم فرض کنیم که یقین نداریم. خیر. بلکه در عین اینکه به معرفت باطنی خود یقین داریم و قرار هم نیست آن را از خود جدا کنیم و صرفا فقط برای تحلیل بهتر اوضاع به معرفت های بیرونی و همچنین معرفت خودمان از نگاه بیرونی نظر کنیم. در این صورت خواهیم دید همه انسان ها از جمله خودمان این ادعا را دارند که به معرفت درونی شان یقین دارند و آن را حق می دانند. خوب همان طور که معرفت خودمان را یقینی می دانیم معرفت دیگران را هم یقینی بدانیم و برای آن اعتبار قایل شویم.
سین;734216 نوشت:
این احتمال را در گام نخست از مقابلهی با باطل احتمالی با تلاش برای رفع سوء تفاهم برطرف کنید و اگر نشد و برایتان مسجل شد که ضدیتی در این بین وجود دارد در این صورت مقابلهی با آن نظرات دیگر وارد فاز جدید میشود
چقدر باید برای رفع سوء تفاهم تلاش کرد؟ میزان آن چقدر باید باشد؟ تلاش زیاد به ژرف نگری فلسفی می انجامد که شما با آن مخالفید.
سین;734216 نوشت:
چرا میخواهید در مورد دیگران قضاوت کنید؟
شما آیا وظیفهی عقلی در خود مییابید که باید نگران اینکه دیگران چه فکری میکنند هم باشید (با توجه به اینکه شما به کنه اعتقادات ایشان دسترسی ندارید و ناچار از اکتفا به بررسی گفتار و رفتار ایشان هستید) یا وظیفهی ابتدایی خود میدانید که به آنچه یقین میدانید درست است پایبند باشید؟
به این دلیل که انسان موجودی اجتماعی است. تمام اعمال و رفتارش روی جامعه تاثیر دارد. همه انسان ها می خواهند به حقیقت برسند و راه رسیدن به آن را از طریق معرفت درونی شان درک کرده اند. بر اساس این روش هیچ راهی برای رسیدن به حقیق وجود ندارد جز معرفت درونی انسان ها. ما قبل از اینکه برای معرفت درونی خودمان اعتبار قایل شده باشیم برای اصل این مساله یعنی نفس معرفت درونی اعتبار قایلیم.
اگر ما حق مبارزه در مقابل باطل را برای هر فردی که یقین دارد معرفتش حق است قایل شویم دنیا می شود محل مبارزه و جنگ. نهایتا هر کی زورش بیشتر بود حاکم می شود.
و من الله توفیق
بر خلاف آنچه که شما فرمودید، منابع حکمت متعالیه ملاصدرا چهار چیز است: قرآن و حدیث، کلام، عرفان، مکاتب فلسفی پیشین.
الهام گرفتن از قرآن و احادیث و اقتباس از آنها، بسیار تفاوت دارد با کسب معارف از طرق دیگر و در نهایت تطبیق بر قرآن.
با سلام.
از شما هم بابت تاخیر در پاسخ پوزش می طلبم.
ملاصدرا قبل از اینکه فلسفه بخواند و نظریات فلسفی بدهد سالها با قرآن انس داشت. از کودکی در فقه و حدیث و علم صرف و نحو و .... تحصیل کرده بود. بیشتر فقیه و مجتهد بود. اگر قرار بود که قرآن محور نظریات فلسفی اش باشد فقیه می ماند و فیلسوف نمی شد. همانطور که می دانید فقیهانی هم او را مرتد و خارج از دین اعلام کردند. در اینکه فلسفه و کلام جزء منابع حکمت متعالیه هستند که شکی نیست. هر فیلسوفی منابع فلسفی قبل از خود را مطالعه می کند و مسلم است در فلسفه او تاثیرگذار است. عرفان هم به دلیل اینکه یکی از فلسفه های قبل از او فلسفه اشراق بود که اعتبار زیادی برای عرفان و شهود عارفانه در نظر گرفته بود پا به حکمت متعالیه باز کرد. در واقع فلسفه او بسیار متاثر از فلسفه های پیش از خود بود. مشا و اشراق و یک جورایی تلفیقی از هر دو و البته به خرج دادن یک ذوق فلسفی.
قرآن هم که از کودکی با آن انس گرفته بود و طبعا نمی توانست فلسفه خود را از آن جدا کند. لذا تلاش کرد فلسفه خود را با قرآن منطبق سازد. در کتب فلسفی اش هم معمولا اینچنین بوده که ابتدا مساله مورد نظر را از منظر فلسفی تبیین می کند بعد از قرآن مویدی بر نظرش می آورد و بعد توضیح می دهد که چگونه نظرش بر قرآن انطباق دارد.
استوار;734348 نوشت:
آبی که خداوند از آسمان نازل میکند فاقد ناخالصی و کف است. اما بنا به طبیعت زمین:
دوست عزیز. اگر شما مقداری آب مقطر را در ظرفی شیشه ای بریزید و هم بزنید کف برای مدت کوتاهی ایجاد می شود. کف ایجاد شده در آب الزاما ناخالصی نیست. شما اگر یک کانال بسیار تنگ ولی صاف را در نظر بگیرید اگر پستی و بلندی و موانع جلوی آن نباشد که آب را به هم بزند حباب ایجاد نمی شود. عدم تشکیل حباب ربطی به ظرفیت مسیر آن ندارد.
یا مثلا در آن آیه گفته شده که : خدا از آسمان آبى نازل كرد كه در هر درّه و رودى به اندازه گنجايش و وسعتش [سيلابى] جارى شد
که اشتباه است. آب به اندازه گنجایش سیلابها جاری نمی شود. بلکه میزان آب گنجایش آن ها را تغییر می دهد. یعنی ممکن است آب زیاد باشد و مسیر کوچک در نتیجه آب با قدرت زیاد خود مسیر را باز می کند.
اشتباه دیگر اینکه کف ظاهرش از بین می رود ولی چیزی که کف از آن ساخته شده بود از بین نمی رود. بلکه به رود باز می گردد.
البته می دانم در مثال مناقضه نیست. اینها همه تشبیه است. که البته خیلی چیز عجیبی نیست.
یادم می آید بزرگواری در کنارمان بود که عادت داشت از طبیعت برای آگاهی و آموزش خودسازی استفاده کند. مثلا دو سنگ را بر می داشت که یکی لبه های صاف و صیقلی داشت و دیگری لبه های تیز و خشن. و ی گفت این سنگ اولی خودسازی کرده و وجودش صیقل داده شده و دومی خودسازی نکرده و بله های تیز دارد. خوب واضح است که دلیلی ندارد که این را منطبق بر واقعیت بدانیم. بلکه صرفا مثالی بوده برای اینکه ما را تشویق به خودسازی کند و البته مثال آورنده هم دلیلی ندارد که حتما باید باسواد باشد. بلکه اگر بی سواد هم می بود باز زدن این مثال برای او چندان سخت نبود. این مثال قرآن هم چیز عجیب و غریبی نیست. واقعیتی بوده که در اطراف پیامبر اتفاق افتاده و از آن می تواند پیچیده ترین تعابیر فلسفی هم دراورد. ولی اصل مساله بسیار ساده است. می خواسته بگوید طرفدار حق باشید (آب باشید) و بمانید. اگر باطل باشید مانند این کف از بین می روید. همین. خیلی ساده.
استوار;734348 نوشت:
محمد(ص) سواد خواندن و نوشتن ندارد، اما ذهنی قدرتمند و خلاق دارد؛ به گونهای که با تفکری عمیق و تحلیلی خلاقانه، و نیز با کشف و شهودی عارفانه، حکمت (حداقل در زمینه توحید و فلسفه اخلاق) بر زبانش جاری میشود.
تاکید زیاد شما بر عدم سواد خواندن و نوشتن به اعتقاد بنده مغالطه است. بله درست است که امروزه سواد خواندن و نوشتن خیلی مهم است و معمولا تمام علوم و اطلاعات امروزه از همین طریق نوشتار منتقل می شود. ولی در آن زمان اصلا تعین کننده نبوده است. شما می توانستی مملکتی را هم اداره کنی ولی سواد خواندن و نوشتن نداشته باشی. شنیده ام از خلفای راشدین فقط علی ابن ابیطالب (ع) سواد خواندن و نوشتن داشت. الباقی سواد تجربی داشتند.
اینکه اینکه گفتم ناشی از شهود عارفانه است دلیل بر درستی آن نیست. مثلا پیامبر خدا را در شهودش نوری دیده است و در قرآن خدا نور آسمان ها و زمین معرفی شده است. حال اینکه واقعا خدا نور است یا نیست مساله جداییست. البته تمثیل اشاره شده در آن بسیار زیبا است. ولی ربطی به این که واقعیت دارد یا نه ندارد.
استوار;734348 نوشت:
البته قسمتهائی که شما آنها را دارای سطح نازلی میدانید، اگر اشتباه نکنم حدود 600 آیه فقهی است.
اضافه کنید آیات کشت و کشتار و قتل هایی که تصورش هم برای انسان امروزی بسیار سخت است مانند آنچه داعش امروزه انجام می دهد و همچنین مسایلی که مربوط به زندگی شخصی پیامبر است و همچنین داستان های قرآن که اولا دلیلی بر صحتش نداریم و البته بسیار زیباتر از آن را در کتب دیگر شاهدیم. برخی آیات دعاست که بسیار زیباتر از آن در کتب صحیفه سجادیه و ادعیه دیگر موجود است. بسیاری از آیات هم که تناقضات آشکار علمی دارد و استدلالات بسیار ضعیفی در آن است که ناشی از سطح سواد علمی آن زمان بوده است.
استوار;734348 نوشت:
اما به طور کلی پاسخ به این نقل قولتان در مورد نظریه دکتر سروش و الهی نبودن قرآن، منوط به پاسخ شما به پرسشی که در بالا مطرح کردم است:
او با بیان این حکمت، توانسته در کشف و شهودش فرق توهم و حقیقت را تشخیص دهد.
اما با این همه توانائی و قدرت ذهنی و شخصیتی، چرا وی نتوانسته متوجه شود که مقام پیامبریش فقط یک توهم است نه حقیقت؟
در مورد مقام پیامبری باید گفت دکتر سروش معتقد نیست که مقام پیامبری ایشان توهم است و بنده هم قبول دارم. ولی تعبیرش از نبوت با تعبیر سنتی آن متفاوت است.
ایشان وحی را نوعی الهام می داند. مانند الهاماتی که به تمام انسان ها می شود. مانند وحی ای که به زنبور می شود. ولی تعبیر سنتی اینها را دو چیز متفاوت می داند. ایشان مقام نبوت را نوعی درجه ای عارفانه می داند که عارف علی رغم سلوک عارفه و مکاشفه برای خود مسئولیت اجتماعی هم قایل است. در این تعبیر مقام پیامبری و نبوت توهم نیست بلکه مسئولیتی است که خود شخص نبی برای خود در نظر گرفته است نه اینکه موجودی مستقل این مقام را به او تفویض کرده باشد مانند تفویض مقام در اجتماعات انسانی که از طرف فردی به فردی دیگر تفویض می شود.
با این توضیح در یک تعریف می توان مقام نبوت را توهم دانست ولی در تعریف دیگر اصلا توهم نیست.
اگر بخواهیم در مورد محتوای قرآن بحث کنیم بحث به درازا می کشد و نتیجه ای ندارد. چرا که برای هر آیه ای یک تاپیک لازم است.
در مورد تحدی در فصاحت و بلاغت هم به اعتقاد بنده اصولا به لحاظ منطقی نمی توان اثبات کرد متنی از جانب خداست. چون اصولا خالق زبان انسان است. انسان بوده که زبان را خلق کرده و حتی اگر خدا واقعا بخواهد کلامی بگوید ناچار باید از این مخلوق بشر (زبان) استفاده نماید و خود به خود به انسان منتسب می شود.
استدلال شما این است که چون پیامبر سواد نداشت اوردن آیاتی اینچنینی با این فصاحت و بلاغت ممکن نبود. در صورتی که آیاتی در قرآن است که قبل از پیامبر بر زبان انسان های پیرامونی او جاری شده است. که البته بی سواد هم بودند.
خارج از این درست است که ما امروزه اشعار شاعران را تحلیل می کنیم و در آن آرایه های ادبی فراوانی می یابیم. ولی باید گفت بسیاری از این اشعار بدون فکر و بصورت بداهه بر زبان آنها جاری می شده است. اشعار زیادی از شاعران به صورت بداهه وجود دارد.
و من الله توفیق
سلام مجدد.(جناب سین)بنده از شما یک سوال دارم.شما که راه اثبات دین و خدا را عقلی نمی دانید و فطری می دانید.سوال دارم که، شما خود از کجا و از چه طریق پی بردید که راه صحیح راه فطری و باطنی ویا دیده دل است و نه دیده عقل؟؟شما از چه طریق به این اصل و گذاره پی بردید؟که دیده دلی هست و آن راه گشاست و اوهام و خیالات نیست؟از راه عقلی پی بردید؟؟اگر از راه عقلی پی بردید، که خوب دوباره تمام انتقاداتی که به راه عقلی شما وارد می سازید را می توان به دیده دل و باطنی هم وارد کرد.چون برای رسیدن به این اصل که راه صحیح دیده دل است، راه عقلی باید طی کنیم، که در نتیجه باز بحث سر این می شود که آیا در این راه عقلی حطا و اشتباهی رخ نداده باشد و یا باز این سوال پیش می آید که آیا مسلمانان در طول تاریخ اندیشه و روش عقلی را پیموده اند که بتوانند نتیجه بگیرند که مثلا دیده دل و باطن صحیح هست و یا نه؟؟که در اینجا من فکر نمی کنم مردم در طول تاریخ تا این حد اندیشه و تفکر داشته باشند و باز در اینجا سخنانی که خوتان به جناب استوار زدید جا دارد که تکرار شود(البته با کمی تفاوت)مثلا در مقدمه اول شما نوشتید که اصول دین باید از طریق عقلی پذیرش شود را اینگونه باید نوشت که پذیرش اصول دین هرچند از راه باطنی باید صورت بگیرد ولی مقدمه اش راه عقلی است که ثابت کنیم که اصلا دیده دلی هست و اوهام و خیالات نیست و الی آخر...:
سین;736199 نوشت:
مقدمه ۱. پذیرش اصول دین باید از طرق عقلی صورت پذیرد
مقدمه ۲. منظور از طرق عقلی همان فلسفه است، یعنی با استفاده از منطق ارسطویی در خدمت عقل
مقدمه ۳. پذیرش اصول دین برای مسلمان شدن لازم است
نتیجه ۱: هر مسلمانی باید اصول دین را از طریق بحثهای فلسفی پذیرفته باشد
مقدمه ۴. ۱۲۴۰۰۰ پیامبر آمدند و مردم را به دین خدا فراخواندند و عدهای ربانیون هم در اوج ایمان ایشان را همراهی کردند و نبوت ختم شد و تا اینجای کار قریب به اتفاق مؤمنین به دین خدا اصلاً اصول دین را با بحثهای فلسفی نپذیرفتند
نتیجه ۲: نعوذ بالله خداوند مقدمات هدایت بندگانش را فراهم نکرده ایشان را مواجه کرد با دعوتی که انتظار داشته آنها همه ایمان بیاورند
نتیجه ۳: نعوذ بالله هیچ پیامبری کارش را درست انجام نداد (مقدمات فلسفی پذیرش دعوت خود را به ایشان نیاموخت)
نتیجه ۴: نعوذ بالله هیچ مؤمنی ایمان نیاورد مگر آنکه نزد خداوند هیچ جایگاهی نیافت و همان ماند که بود، چرا که مسلمان شد بدون آنکه اصول دین را با طرق عقلی پذیرفته باشد
حالا اگر بگویید که ما از راه غیر عقلی به این امر رسیدیم که دیده دل و باطن حق شناس است و نه دیده عقل.اینجا مایلم بدانم که شما از چه طریق فهمیدید که دیده دل راه صحیح هست.آیا دیده دل و باطن شما می گوید که دیده دل و باطن راه صحیح هست؟؟در این صورت،خوب دیگر شما نمی توانیم آن را برای ما ثابت کنید....
اگر می شود کمی در این رابطه شفاف سازی داشته باشید...
بنده احتمال می دهم که اگر با همین طرز تفکر به مسائل نگاه کنید، در آینده ای نه چندان دور جزء منتقدان سرسخت دین و وجود خدا شوید و یک بی خدا یا یک ندانم گرا شوید:Cheshmak:
[=Franklin Gothic Medium]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
استوار;736344 نوشت:
این تاکتیک را در بحث با حضرتعالی مکرر دیدهام که مخاطبتان را متهم به تقابل با ثقلین میکنید.
به قول یکی از دوستان اگسپرسیونیست ... :vamonde:
[SPOILER]بنده همیشه از تاکتیک یکیکیکیکیکیکیکیکیکیکیک استفاده میکنم، هر کسی فقط سر جای خودش :ok: مثل فوتبالدستی! حالا مگر داریم فوتبال بازی میکنیم؟ :Gig:[/SPOILER]
استوار;736344 نوشت:
نظرم را را راجع به اصول دین گفتم و با کلام حیرت آور شما روبرو شدم که پذیرش اصول دین را فطری میدانید و نه عقلی.
اینکه ولایت امیر مؤمنان علیهالسلام به آسمانها و غیره عرضه شد و هیچ کس زیر بارش نرفت و انسان زیر بار آن رفت و آن امانت الهی ولایت امیر مؤمنان علیهالسلام و نماز است که ظاهر همان ولایت است را هم دیگر همهی شیعیان میدانند و قاعدتاً شما هم میدانید ... نه تنها توحید بلکه نبوت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و ولایت امیرمؤمنان علیهالسلام را همه فطرتاً میدانند و همانطور که در روایات بالا میبینید مردم آن را فراموش کرده و زمانی به یادش میآورند (گرچه تصریح یادآوری در مورد توحید وارد شده است)
همه خدا را میشناسند و فقط یادشان رفته و باید به یادشان آورد ... کل آسمانها و زمین و نفوس خود انسانها پر هستند از نشانههای خدا که این یادآوری را رقم بزنند ولی مردم معمولاً از کنار آیات خدا رد میشوند و خدا را به یاد نمیآورند ... در اینجاست که نقش آیاتالبینات مشخص میشود و معجزات از همین دست هستند گرچه مثلاً اهل بیت علیهمالسلام هم خودشان آیاتالبینات بوده و هستند ... بنابراین نقش اصلی قران هم همین یادآوری است در مقام هدایت به اسلام ... یعنی شخص باید آیات خدا را که میبیند آن را بشناسد که از طرف خداست ... یعنی باید خود خدا را در ورای آن ببیند ... قاعدتاً هم تمام این فرایند یک فرایند باطنی است ... بحث حقیر از اینجا کلید میخورد و اینکه ظاهر قرآن نیازی ندارد خرق عادت باشد ... ممکن هم هست که باشد ولی ضرورتی ندارد که باشد ... آنچه که مهم است این است که خداوند پشت آن دیده شود تا رسولی که با این نشانه آمده است کاملاً موجه و قابل پذیرش باشد و مفترضالطاعة بشود
استوار;736344 نوشت:
این بحث را ادامه نمیدهم زیرا ارتباطی به موضوع تاپیک ندارد و خوانندگان در مورد آن قضاوت خواهند کرد.
[=Franklin Gothic Medium] قضاوت خوانندگان چه کارکردی در عقاید شما یا حقیر خواهد داشت؟ :Gig: البته اگر متفق شوند بر اینکه نظر حقیر غلط است و همین ایشان را به نقد حقیر تحریک کند ان شاء الله استقبال کنم ... ان شاء الله
استوار;736344 نوشت:
من که خودم نمیتوانم خدا را به یادشان بیاورم، لذا درخواست میکنم قرآن بخوانند.
شما هم میتوانید، شاید برای برخی از افراد همان بحثهای فلسفی هم بتواند این کار را بکند، صادقانه میگویم که برای حقیر نکرد ولی اثباتی ندارم که برای دیگران هم نکند، شاید برای شما کرده باشد ... حرف حقیر این است که این یادآوری از یک مسیر یکتا نیست ... زندگیها که اینقدر متفاوتند هر کدام بستر این یادآوری را برای یک نفر فراهم میکند ... اگر بشود هر کسی را با توجه به زندگی خودش به شناخت رساند چه بهتر ...
نه برادر نیازی به اجازه گرفتن ندارد، ولی وقتی خودتان موافق نیستید چطور این نقل قول را آنجا نوشتید؟ :Gig: اگر نظراتم اشتباه باشند که در اشتباهاتم شریک میشوید؟ :Gig:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهاللسلام
خواهش میکنم. از آنجا که تحت نظر بودید (:aks:)، متوجه تردد شما در سایت بودم و یقین حاصل شد که سلامتید ولی فرصت مشارکت در بحث را ندارید.
به هر حال از بازگشتتان به بحث بسیار خرسندم.
شریعت عقلانی;736376 نوشت:
ملاصدرا قبل از اینکه فلسفه بخواند و نظریات فلسفی بدهد سالها با قرآن انس داشت. از کودکی در فقه و حدیث و علم صرف و نحو و .... تحصیل کرده بود. بیشتر فقیه و مجتهد بود. اگر قرار بود که قرآن محور نظریات فلسفی اش باشد فقیه می ماند و فیلسوف نمی شد.
مگر قرآن فقط کتاب فقه است؟ آیا در قرآن با آیات مرتبط با مسائل کلی هستیشناسی روبرو نیستیم؟
شخصی مانند ملاصدرا، نمیتواند هم مجتهد باشد و هم فیلسوف؟
حکمتی که وی ارائه داد، هم مشتمل بر الهام از قرآن حکیم (به عنوان منبع حقیقی حکمت) و حدیث و شهود برای استدلالات عقلی؛ و هم شامل عرفان مبتنی بر عمل به واجبات دینی بود.
شریعت عقلانی;736376 نوشت:
همانطور که می دانید فقیهانی هم او را مرتد و خارج از دین اعلام کردند.
علت تکفیر و تبعید جناب صدرا، عرفان بود. زیرا تصور میشد که عرفا به احکام و واجبات دینی پایبند نیستند.
در صورتیکه ملاصدرا هم مخالف صوفیۀ آنزمان بود بدلیل عدم پایبندی کاملشان به واجبات دینی، و هم مخالفت داشت با فقهائی که همه عرفا را صوفی قلمداد میکردند.
شریعت عقلانی;736376 نوشت:
در اینکه فلسفه و کلام جزء منابع حکمت متعالیه هستند که شکی نیست. هر فیلسوفی منابع فلسفی قبل از خود را مطالعه می کند و مسلم است در فلسفه او تاثیرگذار است. عرفان هم به دلیل اینکه یکی از فلسفه های قبل از او فلسفه اشراق بود که اعتبار زیادی برای عرفان و شهود عارفانه در نظر گرفته بود پا به حکمت متعالیه باز کرد. در واقع فلسفه او بسیار متاثر از فلسفه های پیش از خود بود. مشا و اشراق و یک جورایی تلفیقی از هر دو و البته به خرج دادن یک ذوق فلسفی.
قرآن هم که از کودکی با آن انس گرفته بود و طبعا نمی توانست فلسفه خود را از آن جدا کند. لذا تلاش کرد فلسفه خود را با قرآن منطبق سازد. در کتب فلسفی اش هم معمولا اینچنین بوده که ابتدا مساله مورد نظر را از منظر فلسفی تبیین می کند بعد از قرآن مویدی بر نظرش می آورد و بعد توضیح می دهد که چگونه نظرش بر قرآن انطباق دارد.
عرفان مد نظر حکمت متعالیه بر اساس عمل به دستورات قرآن است و پویندگان آن، پایبندیشان به واجبات و وظایف دینی کامل است.
به عبارت دیگر در مورد حکمت متعالیه میتوان گفت: حکمت موجود در قرآن و حدیث هم به فلسفه مشاء و استدلالیون محض تزریق شد و هم به عرفان موجود در فلسفه اشراق.
اگر استوار که به قرآن آشنائی ندارد یک نظریهای بیان کند و بعد ببیند که میتواند از قرآن برایش مؤیدی ارائه دهد، حرف شما درست خواهد بود.
اما برای کسی که از کودکی با قرآن و حدیث و تفسیر مأنوس بوده، این پروسه بر عکس خواهد بود.
زیرا حکمتی که از انس با قرآن نصیبش شده، منبع الهام بخش تفکرات و براهینش خواهد شد.
این پست و پاسخ به بقیه مطالبتان ادامه دارد انشاالله .... از اینکه صبوری پیشه میکنید، سپاسگزارم.
دوست عزیز. اگر شما مقداری آب مقطر را در ظرفی شیشه ای بریزید و هم بزنید کف برای مدت کوتاهی ایجاد می شود. کف ایجاد شده در آب الزاما ناخالصی نیست.
منظور بنده هم از ناخالصی، املاح و اشیاء خارجی نبود. بلکه مبنای بحث همان تمثیل قرآن است.
شریعت عقلانی;736376 نوشت:
شما اگر یک کانال بسیار تنگ ولی صاف را در نظر بگیرید اگر پستی و بلندی و موانع جلوی آن نباشد که آب را به هم بزند حباب ایجاد نمی شود. عدم تشکیل حباب ربطی به ظرفیت مسیر آن ندارد.
در آن تمثیل وجه تفاوت میان رودخانهها، ظرفیت آنهاست و نه وجوه دیگر همچون پستی و بلندی و موانع موجود.
لذا بر آن مبنا، من هم در مورد سرعت جریان آب صحبت کردم.
برای رودخانههائی که وجوه دیگرشان مشابه است و تنها ظرفیتشان با هم فرق دارد، افزایش ظرفیت معادل است با سرعت کمتر جریان آب، که نتیجه آن اغتشاش کمتر و ایجاد کف کمتر است.
شریعت عقلانی;736376 نوشت:
یا مثلا در آن آیه گفته شده که :
خدا از آسمان آبى نازل كرد كه در هر درّه و رودى به اندازه گنجايش و وسعتش [سيلابى] جارى شد
که اشتباه است. آب به اندازه گنجایش سیلابها جاری نمی شود. بلکه میزان آب گنجایش آن ها را تغییر می دهد. یعنی ممکن است آب زیاد باشد و مسیر کوچک در نتیجه آب با قدرت زیاد خود مسیر را باز می کند.
این اشکال نیز باز میگردد به توجه نکردن به وجه شبه در تمثیل.
از سوئی دیگر، دقت کنید که در اشکال بیان شده، آنچه که ممکن است باعث افزایش ظرفیت رودخانه شود، آب است، نه کف. (حق است نه باطل)
اگر چارچوب رودخانه روی ظرفیت کم، فیکس و محکم شده باشد، جریان آب نمیتواند چارچوب را درهم شکند. اما اگر فیکس و تثبیت نشده باشد، آنگاه ...
شریعت عقلانی;736376 نوشت:
اشتباه دیگر اینکه کف ظاهرش از بین می رود ولی چیزی که کف از آن ساخته شده بود از بین نمی رود. بلکه به رود باز می گردد.
البته می دانم در مثال مناقضه نیست. اینها همه تشبیه است. که البته خیلی چیز عجیبی نیست.
این مورد هم اشتباه نیست. بلکه به زیبائی، وحدت وجود و تشکیک در مراتب وجود را بیان میکند.
بله به رود باز میگردد چون اول همه آب بود و حقیقت. کف از همان آب حاصل شد و با محو شدن در آب، از بین رفت.
چیزی که نازل شده و جریان مییابد جملگی حق است و حقیقت. این ظرفیت عقل و فهم ماست که باعث میشود درک و فهم باطلی از آن حقیقت داشته باشیم.
باطل که از بین رود، در واقع حقیقت تمام قد نمایان میشود.
انشاالله پاسخ به بقیه مطالبتان ادامه خواهد داشت ...
سلام جناب سین و از تاخیر زیاد بوجود آمده در پاسخ پوزش می طلبم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب شریعتعقلانی و رحمة الله و برکاته،
:Gol:
شریعت عقلانی;736350 نوشت:
شما علی رغم توجه خاصتان به باطن ولی هر جا دلتان خواست سراغ ظاهر می روید.
برادر حقیر که منکر وجود یا کارکرد ظاهر نیستم که بگویم کلاً ظاهر را رها کنیم، ظاهر هم کارکرد خودش را دارد ... اگر اصل را بر هدایت باطنی قرار دادم و گفت آیاتالبینات باید در باطن انسانها حقیقت را نشان ایشان دهند مگرنه در ظاهر تشخیص حقیقت همواره با مقداری عدم قطعیت همراه است به این جهت است که نهایتاً هر درکی در باطن انسان شکل میگیرد و حتی هر حسی هم درون انسان شکل میگیرد اگرچه مقدمات آن درک و یا طریق کسب آن حس از ظاهر باشد ... با توجه به همین کارکرد ظاهر دیگر طبیعی است که بحثی که به حقیر نسبت میدهید جایگاه خود را پیدا میکند و مطلب عجیبی نیست ... هست؟
شریعت عقلانی;736350 نوشت:
معیار ضدیت باید در باطن و حقیقت ادیان باشد نه در ظاهر.
حقیر هم به شما میگویم که معیار تشخیص هوش افراد باید به جای تست هوش بررسی تصویری باشد که در ذهن ایشان بعد از شنیدن برخی واژهها شکل میبندد ... حالا از شما میخواهم هوش کودک بندهی حقیر را بسنجید ... آیا میتوانید؟ ... معیاری که قابل استفاده و به کارگیری نباشد آیا معیار مناسبی است؟
بله معیار حقیقی باید معیاری باطنی باشد ... اما وقتی این معیار قابل استفاده نیست در عین حالی که ما نمیتوانیم هم به کل بیحرکت بمانیم و عکسالعملی را در مقابل ظاهر اندیشههای دیگران نداشته باشیم، با توجه به اینکه برخی از آنها اثر تقویتکننده بر آنچه که ما آن را حق میشناسیم دارند و برخی از آنها آثار تضعیفکننده، در این صورت باید معیارهایمان را تغییر دهیم تا عملیاتی شوند ... اندیشههای افراد متعدد نسبت به آنچه که ما به عنوان حق شناختهایم خنثی نیستند و در جامعه اثرگذاری دارند که ما در باطن خود میتوانیم این اثرگذاری را بسنجیم و اندازه بگیریم، حالا که اثر اندیشههای باطنی افراد متفاوت روی زندگی ما و دیگران اثر ظاهری میگذارد ما مطابق آنچه که آن را حق میشناسیم حق داریم که روی آثار ظاهری دیگران محدودیتهایی گذاشته و با آنها برخوردهایی تشویقی یا تنبیهی داشته باشیم (تنبیه و تنبّه در اصل یعنی بیدار کردن نه کتک زدن، ولی برخی را هم باید تکان داد که بیدار شوند اگر خوابشان خیلی سنگین باشد؛ اگر هم خود را به خواب زده باشند که از ظاهر «خواب بودن» سوء استفاده کنند در این صورت موافق مصلحت جمعی میتوان برخی مجازاتها را بر روی ایشان اجرا کرد، مثلاً روی سرشان آب یخ ریخت ببینیم باز هم میتوانند خود را به خواب بزنند یا نه) تا فقط همان بحث تقویتکنندگی و تضعیفکنندگی اندیشههای دیگران بر روی حقی که میشناسیم را کنترل کنیم، مگرنه دیگر به ما مربوط نیست که هر کسی آنچه را که انجام میدهد واقعاً به آن باور دارد یا تظاهر میکند یا هر چیز دیگر ...
تنها اعتراض به جایی که الأن به ذهنم میرسد و میتوانم تصور کنم شما در اینجا بفرمایید این است که وقتی اصل بر باطن است چرا باید خود را اصلاً مشغول تثبیت ظاهری حق نماییم ... پاسخ آن هم این است که اگرچه باطن ظاهر را میسازد (ظاهر مرزهای باطن است و جندان از خودش چیزی ندارد) ولی ظاهر میتواند در باطن ریشه زده و منجر به تغییراتی در آن شود ... مثال فیزیکیاش این است که یک شیء نیمهبینهایت که مثلاً میدانیم عمق آن در دمای ۵۰ درجه است ممکن است دیگر برایمان اهمیتی نداشته باشد که ظاهرش در چه دمایی باشد، در واقع همینکه عمق آن در دمای ۵۰ درجه باشد کافی است و اینکه دمای سطح جسم چه باشد را شرایط محیط اطراف آن تعیین میکند (اگر ان دمای در عمق جسم به طریقی در همان ۵۰ درجه فیکس شده باشد)، اما اگر از طریق باطنی دمای آن در ۵۰ درجه فیکس نباشد این دمای سطح جسم است که دمای باطن و عمق آن را نیز تعیین میکند و دمای سطح جسم هم که تابع شرایط محیطی است ... بنابراین اگرچه مهم برای ما دمای عمق جسم باشد و نه دمای سطح آن ولی ابزار ما در گرم و سرد کردن عمق جسم انتقال حرارت به آن از سطح جسم است ... گرچه راههایی برای اینکه مستقیماً عمق آن را گرم کنیم هم وجود دارد [مثلاً تابش فرکانسی از امواج الکترومغناطیس که توسط آن جسم تنها رد شده یا جذب شود ولی منعکس نشود میتواند این کار را انجام دهد، استفاده از میدانهای مغناطیسی (مثلاً در کورههای مغناطیسی) و راههای دیگری هم برای این کار وجود دارد، که برای ما مثلاً معجزات و آیاتالبینات میتوانند همین نقش را داشته باشند (بماند که معجزات انبیاء سلف علیهمالسلام هم ظاهرشانی یا لااقل ظاهر بسیاری از معجزاتشان به صورت خرق عادت بوده است که دیدن آن تا عمق وجود مخاطبان را متأثر میکرده است)، البته این نظر حقیر است و فعلاً دوستان مخالفند ... تا ببینیم عاقبت هیچ یک از دو طرف میتواند دیگری را قانع کند یا نه ...
اعتراض به جای دیگری هم دارید که به ذهن حقیر نرسیده باشد؟
شریعت عقلانی;736350 نوشت:
بله اگر محتوای درونی ادیان و در ظاهر آنها دقت کنیم شاید ضدیت هایی وجود داشته باشد. ولی بنده معتقدم حقیقت تمام ادیان و باطن آنها همه یکی است. با هم ضدیتی ندارند. شاید بتوان معنویت را هسته ی تمام ادیان دانست. حقیقتی که همه به دنبال آن هستند. منتها یکی را خدا با خداپرستی دعوت به این امر می کند و یکی دیگر را با چیز دیگری. بستگی به پتانسیل و استعداد امت ها دارد.
مقصود تویی ... کعبه و بتخانه بهانه است ... (به قول شاعر :Gig:)
اینکه تمامی ادیان در برخی وجوه مشترک هستند شکی نیست، اگر حقیر تردیدی دارم در این است که این وجه اشتراک داشتن بتواند ایشان را موجه گرداند ... و ظاهراً تمام انبیاء علیهمالسلام آمدند بگویند که هیچ یک موجه نیستند مگر خداپرستی توحیدی که در ان نفی شرک شود از هر قسمی که باشد ... (گرچه اصل شرک هم کفر و پشت کردن به حقیقت است: انکار خدای حقیقی و جایگزین کردن هوای نفس به جای آن)
گرچه اگر کسی به حق بودن خدای واحد برسد و بخواهد خداپرستی و توحید تثبیت شود و ظاهری بر علیه این مسأله از سوی دیگران ترویج شود دیگر منتظر پیامبران هم نمیماند اگر بتواند بدون ایشان به صورت باطنی از روی آیات عمومی خداوند در آسمانها و زمین و در نفس خودش به چنان یقینی برسد (نیازمند آیاتالبیناتی مانند قران نباشد) ... بحثهای جهاد ابتدایی و غیره بحثهایی جدای از این بحثهاست و احتمالاً اگر بخواهیم این بحث را ادامه دهیم تاپیک منحرف میشود ...
شریعت عقلانی;736350 نوشت:
در مورد خدا پرستی : خود می دانید که خداوند به خداپرستی ما اصلا و ابدا نیازی ندارد. پس صد البته خداپرستی ای که در اسلام به آن امر شده هدف نیست. بلکه وسیله است. شما باید هدفی را که خداوند از دعوت انسان ها به خداپرستی در ادیان الهی داشته اثبات بفرمایید. پر واضح است وقتی خداپرستی از هدف به وسیله تبدیل شود معیار ضدیت نمی تواند باشد.
چون خدا به ما نیاز ندارد پس خداپرستی هدف نیست؟ ... «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»
فلاسفهی مسلمان وقتی میخواهند حرکت را تعریف کنند و بحثشان به اینجا میرسد که حرکت یک جوهر است یا عرَض چه بسا تمایل دارند که از جنس عرَض باشد ولی به زعم ایشان لازمهی این تصور این میشود که معطی شیء فاقد شیء نباشد و آنچه خالق ذره است هم حرکت داشته باشد ... به همین دلیل میگویند حرکت از جنس جوهر جسمانی است ... یعنی حرکت را ذاتی ذره میدانند و نه عرضی ... حرکت میشود یک بعد از ابعاد وجودی ذره ... مشابه این بحث را ما هم میتوانیم در اینجا داشته باشیم ... اینکه اگرچه خداوند به عبادت بندگانش نیاز ندارد ولی خود بندگان به این پرستش نیاز دارند و این نیاز ذاتی ایشان است ... بحث فقر ذاتی انسان و همهی موجودات در اینجا مطرح میشود ... هر موجودی به میزان معرفتی که نسبت به کمال محض و خدای غنیعنالعالمین پیدا میکند در واقع علمش به نقایص خودش زیاد شده است (مثل کسی که تا کنون داشت زندگیاش را میکرد و مشکلی نداشت، حالا نگاهش افتاده به ثروت ثروتمندان و در خود احساس فقر و نداری میکند، چون آنچه دیگران دارند و او ندارد را نیز میخواهد داشته باشد) و این احساس نیاز ایجاد یک ناراحتی و اضطراب میکند و آن موجود را به حرکت وا میدارد در جهت رفع نیازش (رفع نیاز میشود نقطهی آرامش، چرا که برطرف شدن نیاز نتیجهاش میشود از بین رفتن احساس نیاز و سپس از بین رفتن آن ناراحتی باطنی و اضطراب درونی و این هم میشود خاموش شدن موتور حرکتش و آن هم میشود سکون و آرامش). بر این اساس همهی افراد با توجه به نیازی که برای خود احساس کردهاند در حرکتند تا مگر آن نیاز را برطرف کنند و آن نقصی که در خود تشخیص دادهاند را جبران کنند، ولی تنها آنها که نیازشان را درست تشخیص دادند (برخی احساس نیازها کاذب است، مثل توجه به زخارف دنیا) و محل ارضای نیازشان را هم درست تشخیص دادهاند (غنیبالذات و نه کس دیگر) حرکتشان به سرانجامی میرسد که ارضای حقیقی نیازها و نواقصشان در ان است (بهشت که در انتهای صراط مستقیم است و نه در انتهای هر مسیر دلخواه دیگری) ... بر همین اساس فکر کنم واضح باشد که خداشناسی و خداباوری و خداپرستی اگرچه خداوند ابداً نیازی به این شناخته شدن و پرستیده شدن نداشته باشد ولی هدف است برای ما چون جبران نقایص ما و کمبودهای ما در همین است ... اگر کسی دیگری را پرستید و مثلاً بت پرستید راه را گم کرده است و به دنبال سراب میرود که هر وقت به آن برسد خواهد دید که اشتباه کرده است، اضطرابش کمتر که نمیشود هیچ بیشتر هم میشود ... آب شور تشنگی را زیاد میکند نه اینکه در تشنگی تأثیری نداشته باشد، اگر آن را رفع نمیکند
پس خداپرستی وسیله و هدف را با هم مشخص میکند ... بنابراین در ظاهر نیز میتوان معیارهایی را تعریف نمود که بتوان بر اساس آنها وارد عمل شد برای تثبیت حق و حقیقت ...
شریعت عقلانی;736350 نوشت:
ما ناچار به دفاع از باطن حق هستیم. و البته چون هیچ راهی برای پی بردن یقینی به باطن افراد نداریم احتمال دارد معرفت باطنی آنها هم یقینی باشد و همین احتمال باعث می شود که محتاط باشیم چون کاملا محتمل است که مقابل یک معرفت باطنی یقینی ایستاده باشیم و با آن مبارزه کرده باشیم. پس لازم است سکوت کنیم و طوری عمل نکنیم که در عمل کردن دیگران به معرفت باطنی شان خدشه ای وارد شود.
اجازه دهید جملهاتان را کامل کنم ...
احتمال میدهید که یقین ایشان به همان حقی است که شما هم به آن یقین دارید؟ پس بین شما و دیگران یک سوء تفاهم است که باید تلاش کرد رفع شود ... احتمال خلاف آن را هم که طبیعی است نمیدهید ... اما در هر صورت از آنجا که اختلاف ظاهری میان شما و آن دیگران سبب تضعیف آن حق و حقیقت میشود (اگر این تشخیص را نمیدادید که انگیزهای هم برای مخالفت کردن با آن دیگران نداشتید) عقلاً واجب است سریعتر تکلیف را مشخص کنید که سوءتفاهمی جاری است یا قضیه بیخ در باطن دارد ... پس اولین قدمتان گفتگو خواهد بود ان شاء الله ...
شریعت عقلانی;736350 نوشت:
چراباید با افکاری که با معرفت ما در ظاهر در تضاد است مبارزه کنیم. مگر دو راه متضاد نمی تواند یک هدف داشته باشد؟ اگر روی محور x یک بار از 5 و یکبار از 5- به سمت صفر حرکت کنیم این دو حرکت در تضاد با همدیگر قرار دارند ولی هدفشان رسیدن به یک جایگاه است. باید دقت شود اینها همه وسیله و ابزار هستند. هدف یکی است. چه دلیلی دارد با کسانی که راه متضادی با ما در پیش گرفته اند ولی یک هدف دارند مبارزه کرد؟
باید اطمینان حاصل شود که نتیجهی آن حرکت متضاد ایشان در جهت تثبیت حقیقتی است که به آن یقین داریم ... یک وقت هم ممکن است شخص متوجه شود راه خودش برای تثبیت حق اشکال دارد و باید مانند آن دیگران حرکت کند :ok:
شریعت عقلانی;736350 نوشت:
یادم نمیاد کی این چیزی رو که شما گفتید بنده فرمودم! :Nishkhand:
من گفتم این روش شما تبعاتی داره. من اون تبعات رو پذیرفتم شما هم بپذیرید.
برداشت حقیر از انگیزهی پشت بحثمان این است که میگویم:
حقیر گفتم حقانیت دین را باید درک باطنی کرد و نیازی به استدلال منطقی نیست ... شما فرمودید اگر اینطور باشد که هر کسی جداگانه لازم باشد به حق برسد در این صورت از آنجا که روش رسیدن به حق وابسته به افراد میشود (چون شما ظاهراً استدلالآوری منطقی را تنها راه عام و یکتا میان همهی انسانها میدانید) دیگر نمیتوان با توجه به حقی که ما به آن رسیدهایم دیگران را هم مجبور به پذیرش نماییم ... بعد اضافه فرمودید که از این نگاه به پلورالیسم میرسیم و عقلاً نمیشود اقدام به امر به معروف و نهی از منکر و در نهایت جهاد ابتدایی و تأسیس حکومت دینی کرد ... بنابراین به زعم حقیر شما چون تبعات نظر حقیر را غیرقابل قبول برای خود مسلمین و بر خلاف قران و روایات میدانید میفرمایید در اسلام نمیتوان چنان تفکری را داشت که حقیر الآن شدهام سخنگوی آن تفکر .... حقیر هم در بالا سعی کردم بگویم که شما در جملهی قرمز رنگ در بالا فقط میتوانید احتمال کثرت در روش رسیدن به حق را به رسمیت بشناسید و اگر اقدام به رفع سوء تفاهمات شود و مسیرهای موجه برای رسیدن به آن هدف شناسایی شوند از بعد از آن دیگر تمان آن کارها که فرمودید نمیشود را میشود انجام داد ...
شریعت عقلانی;736350 نوشت:
بحث ما روی حق و یکتایی آن نیست. بلکه روی روش های رسیدن به حق است. خوب این روشها یکتا نیستند. یا اگر می گویید هستند باید ثابت کنید.
خیر، در چگونگی به یقین رسیدن در مورد «تنها حق موجود» حتماً کثرت مسیر وجود دارد، در روش عمل اجتماعی اشخاص برای تثبیت آن حق و عمل به آن اما این کثرت محدود میشود و روشهایی که از نظر شخصی که یقین دارد در جهت تضعیف آن حق است غیرقابل قبول هستند گرچه اولین اقدامش باید بررسی آن روشها باشد که مطمئن شود ضدیت مشاهده شده در انها واقعاً ضدیت است ...
یک بار صحبت از یکتا نبودن مسیر رسیدن به یقین است و یک بار هم صحبت از یکتا بودن یا نبودن عمل بر اساس آن یقین است ... این دو را نباید با هم خلط نمود
شریعت عقلانی;736350 نوشت:
بنده نمی گویم آنچه را که به آن یقین داریم فرض کنیم که یقین نداریم. خیر. بلکه در عین اینکه به معرفت باطنی خود یقین داریم و قرار هم نیست آن را از خود جدا کنیم و صرفا فقط برای تحلیل بهتر اوضاع به معرفت های بیرونی و همچنین معرفت خودمان از نگاه بیرونی نظر کنیم. در این صورت خواهیم دید همه انسان ها از جمله خودمان این ادعا را دارند که به معرفت درونی شان یقین دارند و آن را حق می دانند. خوب همان طور که معرفت خودمان را یقینی می دانیم معرفت دیگران را هم یقینی بدانیم و برای آن اعتبار قایل شویم.
برای مصلحتسنجی و تشخیص اینکه بهتر است چطور با منشهای دیگر برخورد کرد بله حق با شماست ... مثلاً یک بار تشخیص بر این است که فلان شخص قاصر است و نه مقصر، یعنی در ضدیتش تعمدی بر ضدیت ندارد، طبیعتاً صرفنظر از یقین شخصی خودمان برخورد با او میتواند طوری باشد که گویی روش او هم به نظرمان وجهی از اعتبار را دارد ... مثل اینکه امام حسن و امام حسین علیهماالسلام وقتی میخواستند آن پیرمردی که اشتباهی وضو میگرفت را متوجه اشتباهش بکنند رفتند و مقابل او یک مسابقهی ساختگی به راه انداختند که شما قضاوت کنید کدام ما درست وضو میگیریم و آن پیرمرد متوجه شد که خودش اشتباه وضو میگرفته است ... اما یک بار هم طرف دیگر ضدیت دارد و از گفتار یا عملکردش بعد از مدتی معلوم میشود که او واقعاً ضدیت دارد و مدارک ظاهری به اندازهی کافی بر علیهش جمع میشوند که دیگر بتوان با او برخورد جدّیتری نمود ...
اما در مورد جملهی قرمز رنگتان چطور میتوانید برای چیزی اعتبار قائل شوید که یقین دارید درست نیست اگر بعد از رفع سوءتفاهمها فهمیدید متوجه شدید آنچه آن شخص یقینی میداند یا تظاهر میکند که میداند نسبت به آن حقی که شما نسبت به آن یقین دارید انحراف دارد و یا با ان ضدیت دارد؟
شریعت عقلانی;736350 نوشت:
چقدر باید برای رفع سوء تفاهم تلاش کرد؟ میزان آن چقدر باید باشد؟ تلاش زیاد به ژرف نگری فلسفی می انجامد که شما با آن مخالفید.
آن مقدار که از نظر مدارک ظاهری (محکمهپسند) کافی باشد برای این نتیجهگیری که آن طرف مقابل نیتش یا عملکردش در جهت مقابله با حق مدّ نظر شماست، چه جزئی و مصداقی و چه کلی.
گرچه بزرگان ما گاهی آنچنان در رفع این سوء تفاهمها در جهت اتمام حجت تلاش کردهاند که صدای اصحابشان هم چه بسا درآمده باشد که این کارها تأثیر ندارد و تلاش بیش از این ممکن است خودش سبب تضعیف حق شود ... (مثل نکشتن آن ملعون در حین جنگ زمانی که برهنه شد) ... گرچه ممکن است این مسأله نیاز به تدقیق یا توضیح بیشتر داشته باشد ولی حداقل تا این مقدارش واضح است که از گاه کاربردی میتوان برای شرایط متفاوت حدی برای این مسأله تعریف نمود ... برای ما که آنچه در موردش به یقین رسیدهایم اسلام تشیع است بسیاری (در واقع تمام) از این محدودهها به صورت وحیانی مشخص شدهاند و در نتیجه مشکلی در این زمینهها نداریم
شریعت عقلانی;736350 نوشت:
به این دلیل که انسان موجودی اجتماعی است. تمام اعمال و رفتارش روی جامعه تاثیر دارد. همه انسان ها می خواهند به حقیقت برسند و راه رسیدن به آن را از طریق معرفت درونی شان درک کرده اند.
اینکه همهی انسانها میخواهند به حقیقت برسند را یقین میدانید؟ با توجه به یقینی که حقیر به آن رسیدهام این مطلب درست نیست :Gol: بلکه بسیاری هستند که مغضوب علیهم هستند و بسیاری هم هستند که الضالین هستند ...
شریعت عقلانی;736350 نوشت:
بر اساس این روش هیچ راهی برای رسیدن به حقیق وجود ندارد جز معرفت درونی انسان ها. ما قبل از اینکه برای معرفت درونی خودمان اعتبار قایل شده باشیم برای اصل این مساله یعنی نفس معرفت درونی اعتبار قایلیم. اگر ما حق مبارزه در مقابل باطل را برای هر فردی که یقین دارد معرفتش حق است قایل شویم دنیا می شود محل مبارزه و جنگ. نهایتا هر کی زورش بیشتر بود حاکم می شود.
و من الله توفیق
اگر یقین داشته باشیم که الف حق است و جز آن حق نیست، برای هر اقدامی در جهت باور داشتن به الف محق خواهیم بود ... هر کسی هم که به چنین جایگاهی برسد این حق را برای خود معتبر میشناسد، چه رسماً اعلام کند و چه نکند، چه در جهت آن حرکتی کند و چه نکند ... اینطور نیست که قرار باشد ما این حق را به آنها بدهیم یا ندهیم ... دنیا هم که همیشه در مبارزه و جنگ بوده است ... تقابل حق و باطل همیشه به صورت یک جنگ بوده است گرچه شدت و ضعف داشته است، مگرنه حق و باطل جمعپذیر نیستند ...
سلام مجدد.(جناب سین)بنده از شما یک سوال دارم.شما که راه اثبات دین و خدا را عقلی نمی دانید و فطری می دانید.سوال دارم که، شما خود از کجا و از چه طریق پی بردید که راه صحیح راه فطری و باطنی ویا دیده دل است و نه دیده عقل؟؟شما از چه طریق به این اصل و گذاره پی بردید؟که دیده دلی هست و آن راه گشاست و اوهام و خیالات نیست؟از راه عقلی پی بردید؟؟اگر از راه عقلی پی بردید، که خوب دوباره تمام انتقاداتی که به راه عقلی شما وارد می سازید را می توان به دیده دل و باطنی هم وارد کرد.چون برای رسیدن به این اصل که راه صحیح دیده دل است، راه عقلی باید طی کنیم، که در نتیجه باز بحث سر این می شود که آیا در این راه عقلی حطا و اشتباهی رخ نداده باشد و یا باز این سوال پیش می آید که آیا مسلمانان در طول تاریخ اندیشه و روش عقلی را پیموده اند که بتوانند نتیجه بگیرند که مثلا دیده دل و باطن صحیح هست و یا نه؟؟که در اینجا من فکر نمی کنم مردم در طول تاریخ تا این حد اندیشه و تفکر داشته باشند و باز در اینجا سخنانی که خوتان به جناب استوار زدید جا دارد که تکرار شود(البته با کمی تفاوت)مثلا در مقدمه اول شما نوشتید که اصول دین باید از طریق عقلی پذیرش شود را اینگونه باید نوشت که پذیرش اصول دین هرچند از راه باطنی باید صورت بگیرد ولی مقدمه اش راه عقلی است که ثابت کنیم که اصلا دیده دلی هست و اوهام و خیالات نیست و الی آخر...:
...
حالا اگر بگویید که ما از راه غیر عقلی به این امر رسیدیم که دیده دل و باطن حق شناس است و نه دیده عقل.اینجا مایلم بدانم که شما از چه طریق فهمیدید که دیده دل راه صحیح هست.آیا دیده دل و باطن شما می گوید که دیده دل و باطن راه صحیح هست؟؟در این صورت،خوب دیگر شما نمی توانیم آن را برای ما ثابت کنید....
...
اگر می شود کمی در این رابطه شفاف سازی داشته باشید...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب پیروز و رحمت خدا بر شما،
اینکه چطور اسلام را به حقانیت شناختم --بعد از آنکه نسبت به آن در تردید بودم-- را پیشتر هم توضیح دادهام ... هر کسی از یک راه ممکن است به یقین در این مورد برسد ... حقیر البته نهایتاً برای رسیدن به اطمینان از قران و وجه اعجازش که در این چند تاپیک هم روی آن اصرار داشتهام استفاده کردم ...
اما اینکه چطور به این ادعا رسیدم که روشهای فلسفی و استدلالهای ظاهر کفایت نمیکنند و اگر کفایت کردند بخاطر اثری باطنی است که جداگانه و تنها به کمک آنها ایجاد شده است، این مطلب را تنها چند ماه است که اینطور بیان میکنم و قبلاً خودم هم سعی میکردم تمام بحثهایم منطقی و فلسفی باشند ... روند شکل گرفتن این ادعا را میتوانید در این دو تاپیک ببینید ... اینجا و اینجا ...
اینکه میفرمایید دلیل اصرار بر اعتبار و حجیت درک درونی چیست، آیا عقلی است یا خیر، پاسخ منفی است، بلکه اعتبار و حجیت استدلالهای ظاهری است که چون در نهایت به ان درک درونی ختم میشود ثابت میگردد ... در تاپیک دوم که در بالا لینکش داده شد استاد شعیب هم بیان فرمودند که هر سازهی منطقی بر یک سری بدیهیات و اصول موضوع بنا شده است که آنها در بالا بردن این بنای منطقی از افکار فرض شدهاند درست باشند ... این بدیهیات هم خود مبتنی بر یک سری بدیهیات اولیه هستند و در نهایت درستی این بدیهیات اولیه مبتنی بر درک باطنی انسان از خودش هست ... اینکه هر انسانی به وجود داشتن و حضور داشتن خودش علمی دارد که درش تردیدی ندارد ... بنابراین فرق ادعای حقیر با ادعای دوستان دیگر را میتوانید اینطور شناسایی کنید:
در ادعای دوستان این یقین شخص به خودش از طریق استدلالهای منطقی با همین قوت قابل تسرّی دادن به احکام ثانویهای است که اثبات میکنند ... حال آنکه در ادعای حقیر این استدلالها همواره یک سری ضعفهایی دارند که مانند هر علم بشری دیگری در طول زمان اصلاح و تکمیل میشوند و به همین دلیل در هیچ برههای از زمان نمیتوانند به چنان یقینی که شخص به وجود داشتن خودش دارد ختم شود، اگر شد این یقین از جملهی همان توهماتی هست که از طریق درک شهودی هم ممکن است کسب شده و توهم برداشت شود ... برای تشخیص اینکه این درک شهودی و باطنی توهم هست یا نیست آنگاه به راه دیگری نیاز هست که بشود نتیجهی چه آن درکهای شهودی و چه آن استدلالهای منطقی را با آنها بسنجیم ... این راه هم تعقل کردن است ولی این بار منظور از تعقل کردن دیگر ردیف کردن مقدمات و صغریها و کبریها روی کاغذ یا در فضای ذهنی نیست ... بلکه منظور از تعقل در اینجا مفهومی عامتر است که به نوعی شبیه بازجویی کردن از نفس است ... مگرنه ممکن است یک نفر یک استدلال فلسفی بیاورد که خدا نیست، یک نفر هم ممکن است اگرچه مخالف آن استدلال باشد هر چه فکر میکند نتواند اشتباه آن را تشخیص دهد، آیا از نظر مسلمین او محکوم خواهد بود به اینکه تسلیم شود و کافر گردد؟ مطمئناً خیر! همچنین یک نفر یک استدلال برای اثبات خدا میآورد و مخاطب او هر چه تلاش میکند نمیتواند اشتباهی در آن بیابد، آیا ناچار از ایمان آوردن خواهد بود؟ باز هم خیر! هر دو میگویند علممان کافی نبوده و باید تلاش کنیم که اشتباه استدلال آنها را پیدا کنیم، اگر به عمر ما هم قد نداد امید است که دیگرانی در چند سال یا دهه یا قرن آینده به نتیجه برسند ... اینها با آن فرض است که همه چیز بر روی کاغذ باشد و درک باطنی از حقیقت نباشد ... که اگر باشد هم اینکه مسلمان نمیشود و هم آنکه کافر نمیشوند میدانند دارند چه میکنند اگرچه برخی به روی خودشان نیاورند ...
پیروز;736435 نوشت:
بنده احتمال می دهم که اگر با همین طرز تفکر به مسائل نگاه کنید، در آینده ای نه چندان دور جزء منتقدان سرسخت دین و وجود خدا شوید و یک بی خدا یا یک ندانم گرا شوید:Cheshmak:
از کجا میدانید از چنان جایی شروع نکرده باشم؟ :ok:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
تاکید زیاد شما بر عدم سواد خواندن و نوشتن به اعتقاد بنده مغالطه است. بله درست است که امروزه سواد خواندن و نوشتن خیلی مهم است و معمولا تمام علوم و اطلاعات امروزه از همین طریق نوشتار منتقل می شود. ولی در آن زمان اصلا تعین کننده نبوده است. شما می توانستی مملکتی را هم اداره کنی ولی سواد خواندن و نوشتن نداشته باشی.
اگر نام آن مغالطه و مورد کارکردش را بگوئید، میتوانیم صحت حرفتان را بررسی کنیم.
شریعت عقلانی;736376 نوشت:
اضافه کنید آیات کشت و کشتار و قتل هایی که تصورش هم برای انسان امروزی بسیار سخت است مانند آنچه داعش امروزه انجام می دهد و همچنین مسایلی که مربوط به زندگی شخصی پیامبر است و همچنین داستان های قرآن که اولا دلیلی بر صحتش نداریم و البته بسیار زیباتر از آن را در کتب دیگر شاهدیم. برخی آیات دعاست که بسیار زیباتر از آن در کتب صحیفه سجادیه و ادعیه دیگر موجود است. بسیاری از آیات هم که تناقضات آشکار علمی دارد و استدلالات بسیار ضعیفی در آن است که ناشی از سطح سواد علمی آن زمان بوده است.
شریعت عقلانی;736376 نوشت:
اگر بخواهیم در مورد محتوای قرآن بحث کنیم بحث به درازا می کشد و نتیجه ای ندارد. چرا که برای هر آیه ای یک تاپیک لازم است.
بله. راجع به محتوای قرآن و مواردی که شما در بالا اشاره کردید، میتوان صحبتهای مفصلی کرد و هر کدام و هر موضوعش تاپیکی جداگانه نیاز دارد.
اما در این تاپیک صحبت بر سر این بود که تحدی از حداقل آن یعنی فصاحت و بلاغت شروع میشود و در ادامه به غنای محتوا میرسد.
شریعت عقلانی;736376 نوشت:
در مورد تحدی در فصاحت و بلاغت هم به اعتقاد بنده اصولا به لحاظ منطقی نمی توان اثبات کرد متنی از جانب خداست. چون اصولا خالق زبان انسان است. انسان بوده که زبان را خلق کرده و حتی اگر خدا واقعا بخواهد کلامی بگوید ناچار باید از این مخلوق بشر (زبان) استفاده نماید و خود به خود به انسان منتسب می شود.
استدلال شما این است که چون پیامبر سواد نداشت اوردن آیاتی اینچنینی با این فصاحت و بلاغت ممکن نبود. در صورتی که آیاتی در قرآن است که قبل از پیامبر بر زبان انسان های پیرامونی او جاری شده است. که البته بی سواد هم بودند.
بنده همزمان هم به فصاحت و بلاغت توجه دارم، هم به شرایط گوینده و شنونده سخن، و هم به بار محتوائی سخن.
لازمه و پیشنیاز این بررسی چند جانبه را هم پذیرش اصول دین از طرق عقلی (استدلال منطقی بر پایه فطرت) میدانم.
مجموع موارد فوق، اثبات عقلی اعجاز قرآن را در بر خواهد داشت. منظور از عقل در اینجا همان عقل تجربی و عبرت بین است که برادر گرامی جناب سین هم به آن اشاره داشتند. (تفاوت نگرش بنده و ایشان بیشتر به نوع پذیرش اصول دین باز میگردد)
شریعت عقلانی;736376 نوشت:
خارج از این درست است که ما امروزه اشعار شاعران را تحلیل می کنیم و در آن آرایه های ادبی فراوانی می یابیم. ولی باید گفت بسیاری از این اشعار بدون فکر و بصورت بداهه بر زبان آنها جاری می شده است. اشعار زیادی از شاعران به صورت بداهه وجود دارد.
اما هنگامی آن سخنان فصیح و بلیغ میتواند حکیمانه باشد که منابع آن، تعقل و شهود به صورت توأمان ، و سرچشمه آن منابع، حکمت ناب و حقیقی باشد.
شریعت عقلانی;736376 نوشت:
در مورد مقام پیامبری باید گفت دکتر سروش معتقد نیست که مقام پیامبری ایشان توهم است و بنده هم قبول دارم. ولی تعبیرش از نبوت با تعبیر سنتی آن متفاوت است.
ایشان وحی را نوعی الهام می داند. مانند الهاماتی که به تمام انسان ها می شود. مانند وحی ای که به زنبور می شود. ولی تعبیر سنتی اینها را دو چیز متفاوت می داند. ایشان مقام نبوت را نوعی درجه ای عارفانه می داند که عارف علی رغم سلوک عارفه و مکاشفه برای خود مسئولیت اجتماعی هم قایل است. در این تعبیر مقام پیامبری و نبوت توهم نیست بلکه مسئولیتی است که خود شخص نبی برای خود در نظر گرفته است نه اینکه موجودی مستقل این مقام را به او تفویض کرده باشد مانند تفویض مقام در اجتماعات انسانی که از طرف فردی به فردی دیگر تفویض می شود.
با این توضیح در یک تعریف می توان مقام نبوت را توهم دانست ولی در تعریف دیگر اصلا توهم نیست.
این نظریه و نیز توضیحی که شما در مورد آن ارائه کردید، قانع کننده نیست.
شخصی که مرتبه وجودی بالائی هم در تعقل و هم در شهود دارد، نمیتواند به این سطح از حقایق رسیده باشد اما موضوع رسالتش از سوی خداوند در ادراک وی، توهمی بیش نباشد.
هر استدلال منطقی مبتنی بر یک سری فرضیات است و هر فرض خودش به نوبهی خود نتیجهی قضایای منطقی دیگری هستند که استدلال برای درستی آنها هم مبتنی بر فرضیاتی عمیقتر است ... وقتی دنبالهی گزارهها و فرضیات لازم برای اثبات آنها را پیگیری نماییم خواهیم دید که نهایتاً به یک سری اصول موضوعه میرسیم و آنها مبتنی هستند بر یک سری بدیهیات و بدیهیات اولیه و نهایتاً آخرین نقطهای که قرار است فرضیات ذهنی به عالم حقیقت گره خورده و به تمام بحثهای منطقی ما هم رنگ حقیقت میدهد جایی است که شخص به درک باطنی از خود میرسد ... چون این گزاره درست است باقی گزارههای ذهنی ما این امکان را دارند که درست باشند ... یعنی تمام استدلالهای منطقی هم نهایتاً بر یک شهود باطنی استوار است که اگر از بحث گرفته شود تمام بحث بر روی هوا خواهد بود، چون بدیهیات اولیه متکثر میشوند و یکتا نخواهند بود ...
سؤالی که در این مورد بروز مییابد این است که از کجا متوجه شویم که یک شهود قلبی در چنان مرتبهای از حقیقت قرار دارد یا صرفاً یک توهم یا گمان است ...؟ پاسخ این مسأله بر اساس عقلانیت حقیقی داده شد ... عقلانیت حقیقی که هنوز محدود به استفادهی از منطق یا مشاهدات تجربی و غیره نشده است قوهای است که توسط انسان از جزء به کل و از ظاهر به باطن میرسد ... به طور خاص برای رسیدن به باطن از ظاهر لازم است که در طی یک فرایند شناخت شخص سعی کند تا خودش را در شرایط متفاوت شناخته و محک بزند و کمکم تابع تبدیل خود را (در لغت متخصصان کنترل اتوماتیک) تخمینهای خوب و بهتری بزند.
ظاهرا علاوه بر سرکار حبیبه، جناب سین هم با بنده اشتراک مواضع زیادی دارند:من نیز استدلالهای منطقی از کل به جزء را دچار تسلسلی میدانم که آنها را مجبور میکند از یک سری اصول موضوع اولیه استفاده کنند.
به نظر من نیز اگر این اصول موضوع بر نوعی شهود استوار نباشند تمام بحث روی هوا خواهد بود، زیرا مقدمات متکثر میشوند و یکتا نخواهند بود.
به نظر من نیز این شهود نه محدود به شهود باطنی و عرفانی است و نه محدود به مشاهده تجربی و ظاهری. بلکه هر دو مفیدند.
[INDENT=2]گفته بودم: شهود باطنی فقط به درد درک باطنی میخورد و شهود ظاهری فقط به درد ظاهر میخورد. جناب امینجت. من حرفم را پس میگیرم. زیرا مطابق آنچه جناب سین گفتند این دو مرتبط اند. یعنی...
[/INDENT]
[INDENT=2]میشود از ظاهر به باطن حرکت کرد و از توهمی نبودن درک باطنی اطمینان حاصل کرد
[/INDENT] به نظر من نیز عقلانیت قبل از این که محدود به منطق ارسطویی قیاس اقترانی و حرکت از کل به جزء شود، نیز وجود دارد.
به نظر من نیز این عقلانیت قوه ای است که انسان را از جزء به کل میرساند.
خلاصه اشتراک مواضع ما به قدری زیاد است که من اصلا تفاوتی نمیبینم.
جدال فلسفه با شهود یا دین
اصلا قصد میانجیگری ندارم. قصد جمعبندی برای خودم دارم.
بحث بین جناب سین با حناب استوار تا حد زیادی به بحث بین «عقل و ایمان» یا بهتر بگویم «فلسفه و دین» ربط دارد. از نظر بنده جناب استوار در مورد مسائل فلسفی درست میگویند و نظر جناب سین هم در مورد مسائل دینی و شهودی درست است. اهمیت این بحث برای بنده یافتن نوعی فرهنگشناسی است که هر دو دیدگاه در آن رعایت شده باشد. از این نظر:
1. جناب سین درست میگویند که میتوان برای دفع خطر احتمالی تحقیق کرد و با شهود ایمان آورد. اما جناب استوار هم درست میگویند که برهانهای عقلی محکمتر هستند.
2. جناب سین درست میگویند که شهود برای فلسفه لازم است. اما وقتی به این شهود رسیدیم حکمت متعالیه است که وجود خدا را به روشنی اثبات میکند.
3. جناب سین درست میگویند که ایمان مسلمانان صدر اسلام زیاد بوده. ولی آنها مبلغ اسلام نبودند. آنچه جناب استوار میگویند برای انتقال اسلام به دیگران بهترین وسیله است.
4. جناب سین درست میگویند که معجزه درون دینی است. اما فلسفه جناب استوار برون دینی است و تلاش ایشان برای فرمول بندی برون دینی اعجاز قابل تحسین است.
5. روش شهودی جناب سین شرط لازم علم الیقین است. روش عقلی جناب استوار شرط کافی علم الیقین است. این دو بدون یکدیگر هیچ فایدهای ندارند.
6. روش احتیاط و دفع خط احتمالی جناب سین فقط به درد ایمان موقت یا اثبات تحقیق میخورد. بدون علم الیقین جناب استوار نمیتوان ایمان دائم آورد. چه رسد به این که بگوییم این ایمان برتر از ایمان فلسفی است.
7. برتری ایمان مسلمانان صدر اسلام به ایمان فلاسفه ادعای بسیار بزرگی است که حتی ارزش بررسی ندارد.
8. جناب سین درست میگویند که ژرف اندیشی برتر نیست. اما مواردی که جناب استوار در آن ژرفاندیشی خواستهاند مواردی بوده که تفکر سطحی آزموده شده و جواب نداده. جناب سین میگویند بیایید روش را عوض کنیم. جناب استوار میگویند بیایید عمیقتر بیندیشیم. این دو باید همزمان انجام شوند.
9. حرکت از جزء به کل جناب سین نیازی به ترتیب منطقی ندارد. ولی نیاز به شواهد دارد. حرکت از کل به جزء جناب استوار نیز نیاز به شواهد ندارد ولی نیاز به نظم منطقی دارد. هیچ یک از این دو روش بر دیگری تقدم ندارد. هیچ کدام هم به تنهایی کافی نیست. باید شواهد به روش جناب سین و دلایل به روش جناب استوار کامل شود تا اثبات نهایی شود.
10. این روش فطری و دینی جناب سین اگرچه بر روش جناب استوار برتری دارد، ولی بر خلاف تصور ایشان نه تنها آسانتر نیست بلکه خیلی خیلی سخت تر است و فقط شخصیتهای بزرگ تاریخی مثل پیامبران میتوانند بیایند و آن را پیاده کنند. ضمنا روش جناب استوار خیلی مختصر و مفید و دقیق است و با خواندن یک کتاب میتوان به آن رسید. ولی روش جناب سین خیلی مبهم است.
اول اینکه برادر حقیر نگفتم اصول دین را با فطرت بپذیریم ... بلکه گفتم توحید و حداکثر نبوت و امامت را ... شاید باقی را هم بشود هنوز راجع به آنها فکر نکردهام ...
خدا خیرتان بدهد. معاد را هم فطری بپذیرید تا کار تمام شود دیگر ! :ok:
سین;736443 نوشت:
دوم اینکه به لطف خدا روایات اهل بیت علیهمالسلام دریای عجایب است ... بخوانید و صید کنید و شکرگزار باشید
بله. خدا را شکر.
سین;736443 نوشت:
همه خدا را میشناسند و فقط یادشان رفته و باید به یادشان آورد ... کل آسمانها و زمین و نفوس خود انسانها پر هستند از نشانههای خدا که این یادآوری را رقم بزنند ولی مردم معمولاً از کنار آیات خدا رد میشوند و خدا را به یاد نمیآورند ... در اینجاست که نقش آیاتالبینات مشخص میشود و معجزات از همین دست هستند گرچه مثلاً اهل بیت علیهمالسلام هم خودشان آیاتالبینات بوده و هستند ... بنابراین نقش اصلی قران هم همین یادآوری است در مقام هدایت به اسلام ... یعنی شخص باید آیات خدا را که میبیند آن را بشناسد که از طرف خداست ... یعنی باید خود خدا را در ورای آن ببیند ... قاعدتاً هم تمام این فرایند یک فرایند باطنی است ... بحث حقیر از اینجا کلید میخورد و اینکه ظاهر قرآن نیازی ندارد خرق عادت باشد ... ممکن هم هست که باشد ولی ضرورتی ندارد که باشد ... آنچه که مهم است این است که خداوند پشت آن دیده شود تا رسولی که با این نشانه آمده است کاملاً موجه و قابل پذیرش باشد و مفترضالطاعة بشود
نگرش و تعریف شما و من در مورد فطرت، کمی متفاوت است.
قبلا هم راجع به آن صحبت شد اما به هر حال بحث در مورد اصول دین مربوط به این تاپیک نمیشود.
برادر گرامی، به نظر من در شیوهای که شما بیان میکنید، از روی علمالیقین پرش میشود و مستقیما به سراغ عینالیقین میروید.
در حالیکه تا علمالیقین وجود نداشته باشد، عمل به کدام علم قرار است انجام شود؟
سین;736443 نوشت:
قضاوت خوانندگان چه کارکردی در عقاید شما یا حقیر خواهد داشت؟
معلوم است که ارتباطی به عقاید ما نخواهد داشت.
این عبارت تکیه کلام بنده است در جائی که بحث با مخاطبم به نتیجه نمیرسد به گونهای که نه من قانع میشوم و نه ایشان.
معنی و مفهومش اینست که ما دو نفر که هِچ، ... خوانندگان نظرات هر دو را میخوانند و هر کس نزد خودش قضاوت خواهد کرد. :ok:
سین;736443 نوشت:
ولی وقتی خودتان موافق نیستید چطور این نقل قول را آنجا نوشتید؟
:khandeh!:
به همان دلیلی که خودتان بیان نمودید:
سین;736443 نوشت:
صادقانه میگویم که برای حقیر نکرد ولی اثباتی ندارم که برای دیگران هم نکند
برادر گرامی، منهم میدانم که قرآن ذکر است، اما همانطور که گفتم در مفهوم فطرت و بحث یادآوری، ما با هم اختلاف نگرش جزئی داریم.
سلام و عرض ادب.
...
خدا خیرتان بدهد. معاد را هم فطری بپذیرید تا کار تمام شود دیگر ! :ok:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
شما روایتش را نشان دهید تا حقیر هم بپذیرم :ok::Gol:
گرچه وقتی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را پذیرفت دیگر تمام محتوای دین حتی اینکه در وضو بهتر است آب را از روی آرنج ریخت یا از پشت آن را هم خواهد پذیرفت، معاد که دیگر جای خود دارد :Gol: با این حساب باید دید منظور از اصل و فرع چیست؟ اگراصل چیزی است که نپذیرفتنش سبب خروج از دین شود در این صورت هر ضروری دین را هم باید جزء اصول دین پذیرفت و لابد شما باید با عقل منطقی اثباتش نمایید، اما اگر اصول آنهایی هستند که با پذیرفته شدن آنها باقی دین هم به طور کامل قابل پذیرفته شدن میشود در این صورت بعد از پذیرفتن نبوت خاصّهی رسول خدا صلیاللهعلیهواله دیگر تمامی آن معارف مشخص میشود و نه لازم است عدل خدا را جزء اصول دین بدانیم و نه معاد را و نه هر چیز دیگری را ... و البته دستهبندی اعتقادات در اصول و فروع و غیره را هم اگر در یک سیر تاریخی بررسی کنید میبینید جبنهی اصطلاحی دارند و قطعی نیستند، یعنی ابتکاری است و ریشه در ثقلین ندارد، که اگر داشت حبّ و بغض را و تولی و تبری از عدل و معاد اصلتر است چرا که روح دین است نه مثل امروز که ما آنها را جزء فروع الدین طبقهبندی میکنیم ...
با این حساب مشکل دو تا شد ... شما اول ثابت کنید که آنچه اصول دین میدانید واقعاً اصول دین هستند و چیز دیگری از اصول دین نیست، سپس آن اصول را اثبات عقلی نمایید ...
گرچه این بحثها خارج از موضوع تاپیک میشود چرا که شما هم در اثبات اعجاز بودن قرآن تنها به اثبات توحید و صفاتی کمالی مانند حکیم و علیم و قادر بودن خدا و سپس نبوت عامه بسنده کردهاید و مثلاً اثبات معاد را لازمهی اثبات معجزه بودن قرآن نمیدانید ...
استوار;736872 نوشت:
نگرش و تعریف شما و من در مورد فطرت، کمی متفاوت است.
قبلا هم راجع به آن صحبت شد اما به هر حال بحث در مورد اصول دین مربوط به این تاپیک نمیشود.
خیلی دوست دارم بدانم با وجود آن روایات چطور باز برداشتمان از فطرت متفاوت است؟ اگرچه اگر مرتبط به موضوع تاپیک نمیشود ورادش نشویم بهتر است ... فقط بگویید دلیلتان برای رد کردنش از چه نوعی است؟ روایی یا فلسفی-منطقی یا چیزی دیگر؟
:Gol:
استوار;736872 نوشت:
برادر گرامی، به نظر من در شیوهای که شما بیان میکنید، از روی علمالیقین پرش میشود و مستقیما به سراغ عینالیقین میروید.
در حالیکه تا علمالیقین وجود نداشته باشد، عمل به کدام علم قرار است انجام شود؟
دیشب روایاتی را میخواندم از معصومین علیهمالسلام در تفسیر «لَّا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ» و گمانم این بود که میدانم که ابصار یعنی چشمها! بعد با کمال حیرت (به قول شما :Nishkhand:) دیدم که ایشان فرمودند که منظور از ابصار چشمها نیست بلکه اوهام است، یعنی قوای واهمه که تنزلیافتهای از همان قلب و قوای عقلی است ... ناگهان این حرف شما و جناب صدیق آمد مقابل چشمانم که دیدن خدا توسط قلب برای همگان میسر نیست و حضرت علی علیهالسلام هم اگر فرمودند خدایی که نبینم را نمیپرستم این ویژگی مختص ایشان بوده است! ... خلاصه خستهاتان نکنم از مجموع روایاتی که در ذیل این آیه و شاید مشابههای آن خواندم به این نتیجه رسیدم که منظورشان از دیدن محدود کردن و توصیف کردن کیفیت خداست، به این معنی که حتی قلب انسان هم نمیتواند بر خداوند محیط شود و او را ببیند با آنکه قابلیت قلب در دیدن بسیار بیش از چشم است ... بعد در روایات دیگر دیدم که منظور از دیدن خداوند دیدن نشانههای کبرای خداوند است ... همانطور که در سورهی نجم در وصف دیدن رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وارد شده است:
واضح هم هست، یعنی اگر احاطهی جزء بر کل محال باشد طبیعی است که خداوند نه با چشم سر و نه با چشم دل و نه با عقل و نه با هیچ وسیلهی دیگری قابل دیدن نیست ... بلکه منظور از دیدن و شناختن همین دیدن و شناختن آیات کبرای الهی است ... چه بسا همان که در زبان دین به آن وجهالله گفته میشود که همان صورت لاهوتی اهل بیت علیهمالسلام هست که ولو در استانهی قیامت هم مصون از تغییر و هلاکت است (كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ) و این وجه همان وجه است که اگر بخواهیم با خداوند صحبت کنیم باید رو به آن کنیم و این یعنی توسل به اهل بیت علیهمالسلام و خواندن خداوند به اسماء حسنی او ...
بنابراین همچنان دیدن خدا با چشم دل ممکن است و فقط معنایش کمی دقیقتر از چیزی است که در نگاه اول ممکن است برداشت شود ...
بعد با روحانی معظمی صحبت کردم و از ایشان در مورد آن روایت امیر مؤمنان علیهالسلام پرسیدم، ایشان فرمودند که باید عین الفاظ سخن حضرت را بیابم که مثلاً اگر فرموده باشند که خدایی را که ندیدم نپرستیدم در این صورت این بیان میتواند مختص خود ایشان باشد، بر همین اساس چند ساعتی در میان روایات گشتی زدم و دیدم که متأسفانه در هر کتابی ولو لفظ عربی این روایت به یک صورت آمده است، برخی را که به نظرم رسید بیشتر در جهت اثبات نظر خودم باشند را این گونه یافتم:
و أتى أعرابىّ أبا جعفر محمد بن عليّ عليهما السلام فقال له: هل رأيت ربّك حين «2» عبدته؟ فقال: لم أكن لأعبد شيئا لم أره، فقال: كيف رأيته؟ فقال: لم تره الأبصار بمشاهدة العيان، بل رأته القلوب بحقائق الإيمان؛ لا يدرك بالحواس، و لا يقاس بالنّاس، معروف بالآيات، منعوت بالعلامات، لا يجور فى قضيّته؛ هو اللّه الّذي لا إله إلا هو. فقال الأعرابىّ: اللّه أعلم حيث يجعل رسالاته! [أمالي المرتضى، ج1، ص: 150]
ولی به صورتهای دیگری هم این حدیث بیان شده بود، مثل همانکه آن فیلسوف بزرگوار احتمالش را میدادند، اینکه حضرت فرموده باشند که خدایی که ندیدم را نپرستیدم ... روایت اول در بالا به وضوح نشان از یک روش میدهد که وقتی حضرت الگوی ما باشند میتواند خطّ مشی هر شیعهای قرار بگیرد ... اینکه باید به دنبال راهی بود که خدا را ببینیم ... یعنی اگر کسی بخواهد از شک در اسلام رها شده و با قطعیت دینداری کند و یا اگر کسی بخواهد بداند آیا اسلام دین حقی هست که به آن بگرود هر دو باید از راهی به این شهود قلبی دلالت شوند که حقیر مدعی هستم اعجاز قرآن یکی از راههای این کار است، نه تنها راه ممکن بلکه بالاترین راه ممکن که هر کسی با هر سابقهی فکری و رفتاری را بتواند قانع کند و به یقین برساند ...
با این حساب اگر بخواهیم روی این موضوع به یک جمعبندی منطقی برسیم ابتدا باید مطمئن شویم که دیدن خداوند شرط پرستش خدا از نظر یکی از دو پدر امت اسلام علیهماالسلام میباشد ... بعد از آن به این میرسیم که آیا آنچه دیده شده است جایگاه عینالیقین است یا جایگاه علمالیقین یا هیچ کدام! ... شما از نظرات حقیر اینطور برداشت کردهاید که این جایگاه همان جایگاه عینالیقین باشد، و انتظار داشتید که ابتدا علمالیقین باشد، حال آنکه حقیر میگویم حتی علمالیقین هم نیست اگر علمالیقین را مرتبهی اقلّ ایمان بدانیم ... این بحث را اگر خاطرتان باشد جناب صدیق هم در آن تاپیک دیگر مطرح کردند که قرار نیست هر کسی حتی شمر و یزید و ملعونهای دیگر هم با خواندن قران به چنان ایمانی برسند! ولی در واقع اینجا صحبت ما سر ایمان آوردن نیست، چه آنکه ایمان برای آنکه ایمان باشد دو بال لازم دارد، علم و عمل به آن علم، علم قبل از عمل هنوز علم نیست و این را از روایت عنوان بصری هم میتواند متوجه شد که علم نوری است که خداوند در قلب هر انسانی میگذارد که بخواهد هدایتش کند، یعنی این علم یا ایمانی که در قلب شخص وارد شده است باید مرتبهی بعد از انجام عمل صالح باشد و همانطور که شما هم فرمودید عمل صالح قبل از داشتن معرفت و علم بیمعناست ... به چه عمل کند اگر علمی ندارد؟ ... در اینجا باید وجهی از علم را معرفی کرد که اعتقادی لسانی است، یعنی به زبان میاید ولی هنوز در قلب وارد نشده است ... اتفاقی نیست که مسلمان شدن با شهادتین زبانی است و اگرچه شخص هنوز مؤمن نباشد ولی مسلمان میشود و در مرتبهی ظاهر از نظر فردی و اجتماعی حرمت و احکام ویژهی مسلمین را مییابد ...
بنابراین اعجاز قران و به صورت کلی هر اعجازی و هر استدلال فطری باید ضرورتاً به علمی ختم شوند که آن علم جنبهی اعتقادی لسانی دارد و قلبی نیست ... منشأ این علم قلب است ولی خودش در قلب قرار نمیگیرد تا به آن عمل شود ... ممکن است به نظر پیچیده بیاید ولی قرار هم نیست همه چیز خیلی ساده باشند سؤال: آیا آن علمی که برای شخص توسط اعجاز یا براهین فطری ایجاد میشود میتواند ظنی و گمانی باشد یا باید قطعی باشد؟ پاسخ: باید قطعی باشند مگرنه هدایت صورت نگرفته است و تنها شخص کمی مظطرب میشود ... اتمام حجتی هم در کار نخواهد بود ...
بنابراین ما با علمی سر و کار داریم که هم علم است و هم یقینی است ولی علمالیقین نیست ... علت آن هم این است که علم آن به ما ارائه شده است ولی هنوز توسط ما کسب نشده است ... ما شک نداریم که درست است ولی از آنجا که در مرحلهی قبل از عمل به آن متوقف شدهایم هنوز آن رشد و تکامل درونی (به قول شما حرکت جوهری) در جهت کسب علم را نکردهایم ... این وقتی بهتر فهمیده میشود که به خاطر بیاوریم که در اسلام مفهوم کسب علم یعنی احاطهی وجودی عالم به معلوم ... این علم خلاف آن علم عرفی است که معمولاً ما در گفتگوهای روزمره به کار میبریم و صرفاً یک توصیف بر روی کاغذ است (میترسم بگویم که از نظر حقیر فلسفه نیز از دستهی این علوم است و شما باز از حقیر دلگیر شوید با اینکه امیدوارم دوباره حقیر را به دوستی پذیرفته باشید) ... علم قبل از عمل صرفاً جنبهی اعتقادی دارد و میتواند یقینی هم باشد ولی به ایمان ختم نشود ... مثال هم برایش الا ما شاء الله داریم ... مثل مأمون ملعون که خودش متکلم و محدث شیعه بود و اهل سنت را در دفاع از امیر مؤمنان علیهالسلام مغلوب میساخت ولی خودش شد قاتل امام رضا علیهآلافالتحیةوالسلام، یا ابلیس که قبل از آنکه حضرت آدم علیهالسلام نبوتشان را شروع کنند او به معاد یقین داشت و وقتی که خداوند او را راند از خدا فرصت خواست تا قیام قیامت، ولی این علم یقینی او را نجات نداد و او از کافران شد ... علم او علمالیقین بوده است ولی نه آن علمالیقینی که دانیادنی مرتبهی ایمان است و مدّ نظر شماست ...
با این حساب ان شاء الله روشن باشد که هدایت خداوند باید بر همگان به صورت یقینی مشخص بشود و نه به صورت ظن و گمانی و این امر به این معنا نیست که حتماً همه باید پیامبر یا امام یا عارف واصل یا حتی اندکی اهل زد و تقوا باشند تا بتوانند به چنان یقین و قطعیتی برسند ... هر کسی این حق را دارد که از خدایش بخواهد که او را هدایت کند به راهی که درست است ... جالب است که هر کسی از مؤمن تا گناهکار هر دعایی که کند ممکن است با هزار و یک دلیل اجابت شود یا نشود، اما اگر کسی واقعاً چنین دعایی کند که ای خدای اسلام اگر وجود داری دلالتم کن به حقانیت اسلام دلالت کردنی که در آن هیچ شکی نداشته باشم و بفهمم که این همان دینی است که باید به آن پایبند شوم تا بر مسیر حق قرار بگیرم و سپس بر ماندن بر آن آن استقامت کنم ... در واقع هر کسی هر چقدر هم که گناهکار باشد خداوند اجابتش مینماید چون هیچ مصلحتی را نمیتوان سراغ گرفت که بر اساس آن مصلحت خداوند بخواهد این خواسته را اجابت نکند ... این دعا برای خواستن خانه یا همسر یا کار مناسب یا خوب شدن بیماری نیست که بگوییم شاید شما آن را خیر خود میدانید ولی خدا چیزی میداند که شما نمیدانید ... این دعا در راستای هدف اصلی از خلقت ماست و هیچ مصلحتی بالاتر از آن نیست ... پس ما که ان شاء الله از مؤمنان به خدا باشیم میتوانیم بدون واهمه به همگان توصیه کنیم که از خدا چنین درخواستی کنند تا خدا هم ایشان را به چنان یقین باطنی (که البته از جنس ایمان نیست و اعتقاد صرف است) برساند که در حقانیت آن شک نداشته باشند ... دیگر با خود ایشان خواهد بود که ایمان بیاورند یا انکار کرده و کافر گردند ...
استوار;736872 نوشت:
معلوم است که ارتباطی به عقاید ما نخواهد داشت.
این عبارت تکیه کلام بنده است در جائی که بحث با مخاطبم به نتیجه نمیرسد به گونهای که نه من قانع میشوم و نه ایشان.
معنی و مفهومش اینست که ما دو نفر که هِچ، ... خوانندگان نظرات هر دو را میخوانند و هر کس نزد خودش قضاوت خواهد کرد. :ok:
خدا خیرتان دهد :Gol: ببخشید که گاهی ملانقطهای میشوم! :khandeh!:
استوار;736872 نوشت:
:khandeh!:
دیدن خندهاتان خیلی مسرتبخش است ... خدا این لبخند را از لبان شما نگیرد :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
از آنجایی که دیدم پست های اول و دوم شما ممکن است بحث ما را منحرف سازد پاسخ ندادم و سعی کردم پیرامون قرآن و شخصیت پیامبر بحث کنیم.
استوار;736726 نوشت:
اگر نام آن مغالطه و مورد کارکردش را بگوئید، میتوانیم صحت حرفتان را بررسی کنیم.
جناب استوار. از شما بعید است که به جای پاسخ دادن و توجه به اصل موضوع یک بحث فرعی را پیش بکشید که پاسخ مرا ندهید.
حالا مغالطه باشد یا نباشد. چه فرقی می کند. بنده که منظورم را صریح و شفاف بیان کردم. اگر ابهامی داشت بفرمایید.
دوباره تکرار می کنم کارکرد سواد خواندن و نوشتن در گذشته با آن چه که امروز وجود دارد زمین تا آسمان است.
حالا گر مغالطه اش را هم می خواهی می توان به مغالطه بزرگنمایی ( بیش از اندازه بزرگ کردن یک خصوصیت پیامبر که همان بی سواد بودن اوست در صورتی که این خصوصیت امروزه آن کارکرد مورد نظر شما را دارد نه در گذشته. یعنی امروز می توان خیلی بزرگ باشد ولی در گذشته آنقدر بزرگ نبوده است. یعنی بیش از 90 درصد مردم بدون آن زندگی شان می گذشته است و مشکلی احساس نمی کردند. )
استوار;736726 نوشت:
اما در این تاپیک صحبت بر سر این بود که تحدی از حداقل آن یعنی فصاحت و بلاغت شروع میشود و در ادامه به غنای محتوا میرسد.
ولی سوره هایی وجود دارند که نه فصاحت آنچنانی دارند نه غنای محتوایی مانند سوره العصر. یا سوره سوره تبت که یک دعوای خانوادگی است و هیچ محتوایی ندارد و فقط نفرین کردن است و یا سوره فیل که اشاره به یک واقعه تاریخی دارد که قابل اثبات نیست و .... .
استوار;736726 نوشت:
بنده همزمان هم به فصاحت و بلاغت توجه دارم، هم به شرایط گوینده و شنونده سخن، و هم به بار محتوائی سخن.
1. فصاحت و بلاغت بسیاری از اشعار مولانا بیشتر است
2. شرایط گوینده : بسته به شرایط گوینده (پیامبر) بار محتوایی آیات قرآن متفاوت است. تمام آیات قرآن را در یک سطح محتوایی قرار ندارند. همین مساله در مثنوی هم وجود دارد. آنچنان که خود مولانا اقرار می کند که برخی اوقات اشعارش زمینی است و آسمانی نیست.
3. بار محتوایی : مواردی که در مثنوی وجود دارد هم بار محتوایی بسیار بالایی دارد هم صریح و شفاف می توان محتوای مورد نظر را استخراج کرد.
استوار;736726 نوشت:
لازمه و پیشنیاز این بررسی چند جانبه را هم پذیرش اصول دین از طرق عقلی (استدلال منطقی بر پایه فطرت) میدانم.
ولی در تاپیک های دیگری شما ضرورت نبوت را که یکی از اصول دین است زیر سوال بردید.
استوار;736726 نوشت:
اما هنگامی آن سخنان فصیح و بلیغ میتواند حکیمانه باشد که منابع آن، تعقل و شهود به صورت توأمان ، و سرچشمه آن منابع، حکمت ناب و حقیقی باشد.
آیا این موارد در مثنوی نیست؟
آیا در مثنوی فقط آرایه ادبی وجود دارد؟ محتوا ندارد؟
استوار;736726 نوشت:
این نظریه و نیز توضیحی که شما در مورد آن ارائه کردید، قانع کننده نیست.
شخصی که مرتبه وجودی بالائی هم در تعقل و هم در شهود دارد، نمیتواند به این سطح از حقایق رسیده باشد اما موضوع رسالتش از سوی خداوند در ادراک وی، توهمی بیش نباشد.
این درک نیاز به آگاهی به علوم فلسفی دارد که پیامبر از آن بی بهره بوده است. شهود کافی نیست.
و من الله توفیق
جناب استوار. از شما بعید است که به جای پاسخ دادن و توجه به اصل موضوع یک بحث فرعی را پیش بکشید که پاسخ مرا ندهید.
حالا مغالطه باشد یا نباشد. چه فرقی می کند. بنده که منظورم را صریح و شفاف بیان کردم. اگر ابهامی داشت بفرمایید.
دوباره تکرار می کنم کارکرد سواد خواندن و نوشتن در گذشته با آن چه که امروز وجود دارد زمین تا آسمان است.
حالا گر مغالطه اش را هم می خواهی می توان به مغالطه بزرگنمایی ( بیش از اندازه بزرگ کردن یک خصوصیت پیامبر که همان بی سواد بودن اوست در صورتی که این خصوصیت امروزه آن کارکرد مورد نظر شما را دارد نه در گذشته. یعنی امروز می توان خیلی بزرگ باشد ولی در گذشته آنقدر بزرگ نبوده است. یعنی بیش از 90 درصد مردم بدون آن زندگی شان می گذشته است و مشکلی احساس نمی کردند.
دوست عزیز، نمیدانم پرسش از نام و کاردکرد مغالطهای که ادعا کردید بنده استفاده نمودهام، چرا باید از من بعید باشد و از سوی شما تعبیر به پاسخ ندادن شود؟
شما میتوانید ثابت کنید که این موضوع، مغالطه بزرگنمائی است؟
شما تنها ادعا کردید که نداشتن سواد خواندن و نوشتن در آن زمان مهم نبوده. آیا صرف ادعای شما، بنده متهم میشوم به استفاده از مغالطه بزرگنمائی؟
و در قسمت قرمز رنگ دلیل ادعایتان را اینگونه عنوان کردید که: 90 در صد مردم بدون آن سواد ، زندگیشان میگذشته و مشکلی احساس نمیکردند.
آیا این گذراندن زندگی، ارتباطی به حجم اطلاعات پیامبر و نیز بیان سخنان حکیمانه در اوج فصاحت و بلاغت دارد؟
شریعت عقلانی;737985 نوشت:
ولی سوره هایی وجود دارند که نه فصاحت آنچنانی دارند نه غنای محتوایی مانند سوره العصر. یا سوره سوره تبت که یک دعوای خانوادگی است و هیچ محتوایی ندارد و فقط نفرین کردن است و یا سوره فیل که اشاره به یک واقعه تاریخی دارد که قابل اثبات نیست و .... .
لطفا نشان دهید سوره والعصر فصاحت آنچنانی ندارد و معیارهائی از فصاحت را که در این سوره وجود ندارد، مشخص کنید.
در مورد بار محتوائی این سوره کوتاه نیز، توصیه میکنم تفسیر المیزان را مطالعه کنید.
همچنین در مورد سوره لهب ؛ اولا لفظ «دعوای خانوادگی» مناسب نیست چون ابعاد دعوی نبوت پیامبر(ص) ، محدود در امور خانوادگی نیست. ثانیاً، چرا هیچ محتوائی ندارد؟
اما در مورد سوره فیل ؛ چطور میشود پیامبر(ص) آن سوره را تلاوت کند و حدود 4 دهه پیش چنین اتفاقی نیفتاده باشد، و مخاطبان معترض این موضوع نشوند؟! و وی را به دروغگوئی متهم نکنند؟! وقوع این حادثه برای مخاطبان پیامبر(ص) مسجل و در اشعار آنان نیز موجود بوده.
شریعت عقلانی;737985 نوشت:
1. فصاحت و بلاغت بسیاری از اشعار مولانا بیشتر است
2. شرایط گوینده : بسته به شرایط گوینده (پیامبر) بار محتوایی آیات قرآن متفاوت است. تمام آیات قرآن را در یک سطح محتوایی قرار ندارند. همین مساله در مثنوی هم وجود دارد. آنچنان که خود مولانا اقرار می کند که برخی اوقات اشعارش زمینی است و آسمانی نیست.
3. بار محتوایی : مواردی که در مثنوی وجود دارد هم بار محتوایی بسیار بالایی دارد هم صریح و شفاف می توان محتوای مورد نظر را استخراج کرد.
شریعت عقلانی;737985 نوشت:
آیا این موارد در مثنوی نیست؟
آیا در مثنوی فقط آرایه ادبی وجود دارد؟ محتوا ندارد؟
در پاسخ به این نقل قولها، مناسب دیدم که ابیاتی از مثنوی را درج کنم.
مولانا از بطون قرآن بهرهها برده. شاهد این مدعا، ابیات ذیل است:
حرف قرآن را بدان که ظاهری است ...... زیر ظاهر، باطن بس قاهری است
زیر آن باطن یکی بطن دگر ....... خیره گردد اندر او فکر و نظر
همچنین تا هفت بطن ای بوالکرم ......... میشمر تو زین حدیث معتصم
برادر گرامی، آن بار محتوائی مثنوی، سایهای از محتوای غنی و چند لایه قرآن حکیم است که جناب مولانا در اشعار فوق این مطلب را اذعان دارد.
و احتمالا میدانید که مثنوی نیز همچون قرآن، مخالفانی داشته. در ابیات زیر مولانا این موضوع را بیان کرده و علیرغم سعه صدری که داشته، مخالفان مثنوی را با لفظ «خران» نام برده است:
خربطی ناگاه از خر خانهای ........ سر برون آورد چون طعّانهای
کاین سخن پست است یعنی مثنوی ........ قصۀ پیغمبر است و پیروی
جمله سرتاسر فسانهست و فسون ........ کودکانه قصه بیرون و درون
و در ادامه میگوید:
چون کتاب الله بیامد هم بر آن ........ این چنین طعنه زدند آن کافران
پیرو پیغمبرانی رهسپر ........ بانگ خلقان را همه بادی شمر
شریعت عقلانی;737985 نوشت:
ولی در تاپیک های دیگری شما ضرورت نبوت را که یکی از اصول دین است زیر سوال بردید.
تلاش بنده اینست که در تاپیکهائی که وارد بحث میشوم، به سؤال اصلی تاپیک، عنوان تاپیک، و فرضها و مقدماتی که استارتر عنوان میکند، توجه داشته باشم.
در تاپیک دلایل عقلی نبوت، من استدلال ژان ژاک روسو (که هم توسط کارشناس گرامی و هم برخی کاربران محترم بیان شده بود) را زیر سؤال بردم و در مورد کفایت عقل و فطرت مطالبی بیان کردم.
اما آن بحث نیمه تمام ماند تا اینکه در جائی دیگر استدلالی از جناب صدیق در مورد حکمت خداوند بیان گردید که کامل کننده مبحث آن تاپیک میباشد.
شریعت عقلانی;737985 نوشت:
این درک نیاز به آگاهی به علوم فلسفی دارد که پیامبر از آن بی بهره بوده است. شهود کافی نیست.
پیامبری که از علوم فلسفی بی بهره بوده، چگونه زیباترین، صحیحترین و کاملترین شکل از وحدت وجود و تشکیک در مراتب آنرا در قرآن بیان میکند؟
اگر با شهود به اینها رسیده، پس چطور آن شهود نتوانسته رافع توهم نبوت برایش باشد؟
و اگر بهره از حکمتی متعالیه داشته، آن حکمت را چگونه کسب کرده؟
با این حساب باید دید منظور از اصل و فرع چیست؟ اگراصل چیزی است که نپذیرفتنش سبب خروج از دین شود در این صورت هر ضروری دین را هم باید جزء اصول دین پذیرفت و لابد شما باید با عقل منطقی اثباتش نمایید، اما اگر اصول آنهایی هستند که با پذیرفته شدن آنها باقی دین هم به طور کامل قابل پذیرفته شدن میشود در این صورت بعد از پذیرفتن نبوت خاصّهی رسول خدا صلیاللهعلیهواله دیگر تمامی آن معارف مشخص میشود و نه لازم است عدل خدا را جزء اصول دین بدانیم و نه معاد را و نه هر چیز دیگری را ...
برادر گرامی، منظور از اصول دین، توحید و نبوت و معاد است.
اصولی که بدون پذیرفتنشان، وارد شدن در بحث نبوت خاصه و نیز دین، معنائی نخواهد داشت.
اگر خدای یکتا، بینیاز و ... وجود نداشته باشد ، و اگر نبوت ضرورت نداشته باشد ، و اگر معادی نباشد ، دیگر چه جای پرداختن به دین و عمل به دستورات و توصیههایش است؟
سین;737287 نوشت:
بنابراین ما با علمی سر و کار داریم که هم علم است و هم یقینی است ولی علمالیقین نیست ... علت آن هم این است که علم آن به ما ارائه شده است ولی هنوز توسط ما کسب نشده است ... ما شک نداریم که درست است ولی از آنجا که در مرحلهی قبل از عمل به آن متوقف شدهایم هنوز آن رشد و تکامل درونی در جهت کسب علم را نکردهایم ... این وقتی بهتر فهمیده میشود که به خاطر بیاوریم که در اسلام مفهوم کسب علم یعنی احاطهی وجودی عالم به معلوم ... این علم خلاف آن علم عرفی است که معمولاً ما در گفتگوهای روزمره به کار میبریم و صرفاً یک توصیف بر روی کاغذ است ... علم قبل از عمل صرفاً جنبهی اعتقادی دارد و میتواند یقینی هم باشد ولی به ایمان ختم نشود
متوجه منظورتان نمیشوم و اینکه چه نتیجهگیری میخواهید بکنید.
ضمن اینکه منهم در جائی عرض نکردم علمالیقین حتما به عینالیقین منتهی میشود.
لازمه این منتهی شدن همان عمل است بر اساس آن علم.
اگر علمالیقین حاصل نشود، عملی هم متصور نخواهد بود برای رشد آن علم و رساندنش به عین.
سین;737287 نوشت:
خیلی دوست دارم بدانم با وجود آن روایات چطور باز برداشتمان از فطرت متفاوت است؟ اگرچه اگر مرتبط به موضوع تاپیک نمیشود ورادش نشویم بهتر است ... فقط بگویید دلیلتان برای رد کردنش از چه نوعی است؟ روایی یا فلسفی-منطقی یا چیزی دیگر؟
قبلا خدمتتان عرض شد. دو بُعد فطرت را بیان کردم.
یادآوری به این معنا نیست که با تلنگری که پیامبر به فطرت مخاطبانش میزند، یهوئی یادشان بیاید که خدا هست و او را بشناسند.
این تلنگر برای بیداری فطرت، استارت و موتور محرکیست که باعث میشود انسان با تفکر و تعقل در امور و نشانهها ، بتواند وجود خداوندی که در اوج مرتبه کمال وجودی هست را کاملا بپذیرد.
این تفکر و تعقل، مراتبی دارد متناسب با ظرفیت و استعداد انسانها.
سین;737287 نوشت:
اگر کسی واقعاً چنین دعایی کند کهای خدای اسلام اگر وجود داری دلالتم کن به حقانیت اسلامدلالت کردنی که در آن هیچ شکی نداشته باشم و بفهمم که این همان دینی است که باید به آن پایبند شوم تا بر مسیر حق قرار بگیرم و سپس بر ماندن بر آن آن استقامت کنم ... در واقع هر کسی هر چقدر هم که گناهکار باشد خداوند اجابتش مینماید چون هیچ مصلحتی را نمیتوان سراغ گرفت که بر اساس آن مصلحت خداوند بخواهد این خواسته را اجابت نکند ... این دعا برای خواستن خانه یا همسر یا کار مناسب یا خوب شدن بیماری نیست که بگوییم شاید شما آن را خیر خود میدانید ولی خدا چیزی میداند که شما نمیدانید ... این دعا در راستای هدف اصلی از خلقت ماست و هیچ مصلحتی بالاتر از آن نیست ... پس ما که ان شاء الله از مؤمنان به خدا باشیم میتوانیم بدون واهمه به همگان توصیه کنیم که از خدا چنین درخواستی کنند تا خدا هم ایشان را به چنان یقین باطنی (که البته از جنس ایمان نیست و اعتقاد صرف است) برساند که در حقانیت آن شک نداشته باشند ... دیگر با خود ایشان خواهد بود که ایمان بیاورند یا انکار کرده و کافر گردند ...
عجیب است.
به نظرتان بهتر نیست ابتدا به وجود خداوند علمالیقین حاصل کنیم و سپس چنین دعاهائی بکنیم؟
آیا خداوند با شرطِ «اگر وجود داری» که ما میگذاریم ، موظف و مکلف میشود ما را به حقانیت اسلام دلالت کند؟!
سلام و عرض ادب.
...
برادر گرامی، منظور از اصول دین، توحید و نبوت و معاد است.
اصولی که بدون پذیرفتنشان، وارد شدن در بحث نبوت خاصه و نیز دین، معنائی نخواهد داشت.
اگر خدای یکتا، بینیاز و ... وجود نداشته باشد ، و اگر نبوت ضرورت نداشته باشد ، و اگر معادی نباشد ، دیگر چه جای پرداختن به دین و عمل به دستورات و توصیههایش است؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب استوار و رحمة الله
نه برادر معنای اصول دین بودن «اصول دین» یا اینکه میفرمایید نیست و یا اگر هست این معنا درست نیست و باید در آن تجدید نظر کرد ...
دلایلم را گفتم، شما هم میدانید، اگر نمیدانید تا تکرار کنم ...
استوار;738676 نوشت:
متوجه منظورتان نمیشوم و اینکه چه نتیجهگیری میخواهید بکنید.
ضمن اینکه منهم در جائی عرض نکردم علمالیقین حتما به عینالیقین منتهی میشود.
لازمه این منتهی شدن همان عمل است بر اساس آن علم.
اگر علمالیقین حاصل نشود، عملی هم متصور نخواهد بود برای رشد آن علم و رساندنش به عین.
برادر مگر شما علمالیقین را پایینترین مرتبهی ایمان ندانستید؟ ... آن مطالب را با این فرض نوشتم که از نظر شما ایمان در چند طبقهی کلی طبقهبندی میشود که از علمالیقین شروع میشود، بعد میشود (اگر شخص به آن دست یابد) عینالیقین و بعد هم حقالیقین ... حقیر هم گفتم آن یقین مدّ نظر حقیر هیچ کدام از این یقینها نیست اگرچه باز هم یقینی باشد، یقینی هست چون روشن است ولی از جنس ایمان نیست پس به ناچار علمالیقین هم نیست ... علمالیقین هست ولی نیست و باقی توضیحات در مورد چگونگی این بودن و نبودن میشد ...
برادر علم خودش نتیجهی عمل است، علمی که مقدم بر عمل است علم نیست بلکه دعوت به علم است، این بحث برای زمانی است که منظور از علم واقعاً علم باشد ... یعنی شخص علم را در خود متبلور کرده و عالم گردد ... مگرنه دیدن علم از دور و توصیف آن منجر به عالم شدن نمیشود ... دیدن علم از بیرون چیزی است که میتواند صورت یقیی داشته باشد ولی شخص با آن عالم نمیشود، یعنی مؤمن نمیشود که آن هم یعنی در تقسیمبندی شما از ایمان نمیتوان اسم این یقین را علمالیقین گذاشت ... واضح است که در مقام هدایت علم به انسان عرضه میشود و بعد به خود واگذار میشود که در عمل آن علم را بپذیرد و به آن گردن نهد یا خیر ...
شما با این موضعگیری مخالفتی دارید؟
استوار;738676 نوشت:
قبلا خدمتتان عرض شد. دو بُعد فطرت را بیان کردم.
یادآوری به این معنا نیست که با تلنگری که پیامبر به فطرت مخاطبانش میزند، یهوئی یادشان بیاید که خدا هست و او را بشناسند.
این تلنگر برای بیداری فطرت، استارت و موتور محرکیست که باعث میشود انسان با تفکر و تعقل در امور و نشانهها ، بتواند وجود خداوندی که در اوج مرتبه کمال وجودی هست را کاملا بپذیرد.
این تفکر و تعقل، مراتبی دارد متناسب با ظرفیت و استعداد انسانها.
برادر آنچه شما به آن فطرت میگویید آن فطرتی نیست که در قران از آن یاد شده است و علتش هم روایاتی است که مبین قرآن هستند و فطرت را آنطور که شما میفرمایید توضیح ندادهاند و آنطور که توضیح دادهاند شما نپذیرفتهاید ...
شما میتوانید اسم دیگری برای آنچه که فطرت میخوانیدش بیابید :ok::Gol:
[=Franklin Gothic Medium]
تفکر فلسفی نه شرط لازم برای ایمان آوردن یا رشد ایمانی است و نه شرط کافی برای آن، حتی شرطی که عموماً مناسب و خوب باشد هم نیست ... برای این نظرم هم دلایلی را شمردم که البته دروندینی است، در نتیجه انتظارم این هست که لااقل برای مسلمین اثبات به حساب بیاید ... :Gol:
در ضمن اینکه اصلاً نمیدانم چطور میشود ادعا کرد که میشود خدا و صفات کمالیاش را اثبات کرد بدون اینکه فرضهایی غیربدیهی انجام داد ... خدا و صفات کمالیاش را که نشود اثبات کرد بالتبع سایر اصول دین را هم نمیشود اثبات کرد ... با این حساب بحث اعجاز انبیاء در یک نگاه کلی و قرآن به طور خاص هم به چالش کشیده میشود ... و البته شما نمیپذیرید و معتقد هستید که همهی این موارد اثبات دارند و معجزه بودن قران هم از همان طریق قابل تحقیق و اثبات است :Gol:
استوار;738676 نوشت:
عجیب است.
به نظرتان بهتر نیست ابتدا به وجود خداوند علمالیقین حاصل کنیم و سپس چنین دعاهائی بکنیم؟
بله یقین باید حاصل شود، اما این یقین نظری بدون عمل یا قبل از عمل به آن ایمان محسوب نمیشود ...
اما عجیب نیست ... این دعاها را میتوان کرد ... ما اگر نمیدانیم که خدا هست یا نیست، رو به کسی که نمیدانیم هست یا نیست میکنیم که اگر هست دستمان را بگیرد و اگر نیست ما هم حقیقت را در جای دیگری بجوییم ... عجیب است که برایتان عجیب است :Gig:
[=Franklin Gothic Medium]
استوار;738676 نوشت:
آیا خداوند با شرطِ «اگر وجود داری» که ما میگذاریم ، موظف و مکلف میشود ما را به حقانیت اسلام دلالت کند؟!
خدای قران اگر وجود داشته باشد خود را مکلف میداند چون فرموده است «إِنَّ عَلَيْنَا لَلْـهُدَىٰ» ...
اگر این را نفرموده بود هم باز اما از او چنین انتظاری میرفت اگر همانطور که جناب صدیق فرمودند و شما تصدیق کردید و حقیر هم پذیرفتم هدف خداوند هدایت کردن با اختیار انسان باشد ... انسان از اختیارش استفاده کرده است و به دنبال حقیقت است و اینک با خداست که هدایتش کند و گرنه نقض غرض شده و بر خلاف حکمتش خواهد بود ...
شما چه کار به وظیفهای که خدای فرضی برای خودش قائل هست یا نیست دارید؟
نه برادر معنای اصول دین بودن «اصول دین» یا اینکه میفرمایید نیست و یا اگر هست این معنا درست نیست و باید در آن تجدید نظر کرد ...
سین;738896 نوشت:
برادر آنچه شما به آن فطرت میگویید آن فطرتی نیست که در قران از آن یاد شده است و علتش هم روایاتی است که مبین قرآن هستند و فطرت را آنطور که شما میفرمایید توضیح ندادهاند و آنطور که توضیح دادهاند شما نپذیرفتهاید ...
شما میتوانید اسم دیگری برای آنچه که فطرت میخوانیدش بیابید
تعاریف خاص خود را از اصول دین و فطرت در تاپیکهای جداگانه بیان کنید تا بررسی شوند.
بحث کردن با شما زمانی معقول خواهد بود که ابتدا اشتراک در تعاریف و معانی حاصل شده باشد.
ظاهرا از دیدگاه شما، خیلیها اشتباه کردهاند و درکشان از قرآن و روایات اشتباه یا ناقص بوده.
لذا منتظر ایجاد تاپیکهای جدیدی در مورد تعریف اصول دین و فطرت از جانب شما هستم و انشاالله بحثتان با کارشناسان گرامی را دنبال خواهم نمود.
سین;738896 نوشت:
برادر علم خودش نتیجهی عمل است، علمی که مقدم بر عمل است علم نیست بلکه دعوت به علم است، این بحث برای زمانی است که منظور از علم واقعاً علم باشد ... یعنی شخص علم را در خود متبلور کرده و عالم گردد ... مگرنه دیدن علم از دور و توصیف آن منجر به عالم شدن نمیشود ... دیدن علم از بیرون چیزی است که میتواند صورت یقیی داشته باشد ولی شخص با آن عالم نمیشود، یعنی مؤمن نمیشود که آن هم یعنی در تقسیمبندی شما از ایمان نمیتوان اسم این یقین را علمالیقین گذاشت ... واضح است که در مقام هدایت علم به انسان عرضه میشود و بعد به خود واگذار میشود که در عمل آن علم را بپذیرد و به آن گردن نهد یا خیر ... شما با این موضعگیری مخالفتی دارید؟
بله مخالفم. و آنهم به تعریف فطرت باز میگردد.
انسان بر اساس گرایشِ فطریِ کشفِ حقایق، خداجوست.
عملی که برای رسیدن به علمالیقینِ وجود خداوند و ایمان به غیب صورت میگیرد، همانا تعقل و تفکر در امور و نشانهها در ادامه آن فطرت است.
سین;738896 نوشت:
انسان از اختیارش استفاده کرده است و به دنبال حقیقت است و اینک با خداست که هدایتش کند و گرنه نقض غرض شده و بر خلاف حکمتش خواهد بود ...
شما چه کار به وظیفهای که خدای فرضی برای خودش قائل هست یا نیست دارید؟
خیر. به دنبال حقیقت بودن، در مقوله هدایت تکوینی اوست.
اختیار انسان به این معناست که سعی و تلاش برای رسیدن به حقیقت را برگزیند.
و با تفکر و تعقل، به این نتیجه برسد که خداوند وجود دارد. (پذیرش عقلیِ مهمترین اصل دین)
نه اینکه دعا کند که: «خدای اسلام، اگر وجود داری مرا به حقانیت اسلام دلالت کن.» !!
سلام و عرض ادب.
...
تعاریف خاص خود را از اصول دین و فطرت در تاپیکهای جداگانه بیان کنید تا بررسی شوند.
بحث کردن با شما زمانی معقول خواهد بود که ابتدا اشتراک در تعاریف و معانی حاصل شده باشد. ...
لذا منتظر ایجاد تاپیکهای جدیدی در مورد تعریف اصول دین و فطرت از جانب شما هستم و انشاالله بحثتان با کارشناسان گرامی را دنبال خواهم نمود.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
بله حق با شماست، این اختلافات باید صریحاً توسط علما نقد شوند تا حقیر هم بتوانم در صف شما قرار بگیرم اگر خدا بخواهد ... فکر میکردم همین دلایلی که لابلای بحث میآورم باید اگر قابل قبول نیستند قابل اعتنا محسوب شوند تا مخاطبم را لااقل به تفکر و تحقیق بیشتر تشویق نماید ولی الآن میبینم که حق با شماست و اشتباه کردم که بحث را از پلهی دومش آغاز کردم :Gol: هر کدام از این مباحث تاپیکی جداگانه را میطلبد ...
[SPOILER]و البته حقیر را لطفاً نه در مقابل بزرگان و علما قرار دهید و نه مقابل فلاسفه ... حقیر هرگز منکر جایگاه شخص عالیقدری مانند مرحوم علامه نیستم و نمیگویم قرآن را بهتر از ایشان فهمیده باشم ... ایشان کجا و حقیر کجا :khobam: ... با این وجود اگر بحثی را قرار نیست تعبداً پذیرفت و قرار است مانند علوم اکتسابی با آن برخورد کرد دیگر باید قدمها را محکم برداشت و میتوان روی هر قسمت از آن ایراد گرفت تا جای پای همهامان یا لااقل کسانی که مانند حقیر علمشان کمتر است محکمتر گردد ... علما با هم در بسیاری از مسائل اختلاف دارند و عموم این علوم هم بشری است و در نتیجه این کار خودم را خیلی ناشی از غرور نمیدانم ... اما اگر هست خدا هدایتم کند و شفایم دهد ان شاء الله
:Doaa:[SPOILER]حقیر تا کنون نظریاتی در زمینههای متعدد داشتهام که بعد از مدتها تلاش دیدهام برخی از آنها غلط بودهاند (غلط بودن بقیه را هنوز متوجه نشدهام :Nishkhand:) ولی با این وجود از ان تلاشها پشیمان نیستم چون حداقل در آن موضوع مورد بحث فهمم بیشتر رشد کرده است نسبت به اینکه میخواستم قول رایج را راحت بپذیرم ...[/SPOILER] [/SPOILER]
استوار;738965 نوشت:
عملی که برای رسیدن به علمالیقینِ وجود خداوند و ایمان به غیب صورت میگیرد، همانا تعقل و تفکر در امور و نشانهها در ادامه آن فطرت است.
منکر این نیستم ... ولی برداشتمان از تفکر و تعقل هم متفاوت است ... در روایت مبارکهی امام رضا علیهالسلام آمده است که عبادت به زیادی نماز و روزه نیست بلکه به تفکر در امر خدا یا در حکمت خداست، و در جای دیگر معصوم علیهالسلام فرمودهاند هر چیزی اسبابی دارد و اسباب عاقل تفکر است و اسباب تفکر هم سکوت است، و در جای دیگر فرمودهاند که تفکر یک ساعت بهتر از عبادت یک سال یا چند سال ... اما در عین حال در جای دیگر تفکر را هم معرفی کردهاند که هر تفکری آن تفکری که چنان عبادتی باشد و اسباب تعقل باشد نیست ... تفکر فلسفی هم بعید نیست که تفکر والایی باشد ولی بحث حقیر از ابتدا با شما در این بود که تفکر و تعقل را محصور به تفکر و تعقل فلسفی نکنید، نه اینکه فلسفه به کل بد است و به کنارش بگذارید (امر و نهی نمیکنمها، امیدوارم منظورم مشخص باشد)
[SPOILER]این جدای از این مطلب است که میگویم شاید با این راه اصلاً نتوان به خدا رسید ...:ok:[/SPOILER]
استوار;738965 نوشت:
خیر. به دنبال حقیقت بودن، در مقوله هدایت تکوینی اوست.
اختیار انسان به این معناست که سعی و تلاش برای رسیدن به حقیقت را برگزیند.
و با تفکر و تعقل، به این نتیجه برسد که خداوند وجود دارد. (پذیرش عقلیِ مهمترین اصل دین)
نه اینکه دعا کند که: «خدای اسلام، اگر وجود داری مرا به حقانیت اسلام دلالت کن.» !!
شما گمان میکنید که اگر بخواهید با تعقل خود به خدا برسید مستقل از خدا خودتان تفکر و تعقل میکنید و به خدا میرسید چون خداوند تا شما به وجودش آگاه و از وجودش و برخی صفات کمالیاش مطمئن نشوید هدایت کردن شما را هنوز بر خود فرض نمیداند!؟ :Gig: خدا ساکت نشسته است تا شخصی او را بشناسد و در موردش به یقین برسد و تازه رو کند به سوی خدایی که میداند هست و بگوید خدایا هدایتم کن و دلالتم کن به سوی خودت؟ ... بعید میدانم خودتان هم این بیان را تصدیق نمایید ... بلکه خدا کسی است که آن کسی که از همه از خدا دورتر هست را هم به سوی خودش دلالت کرده و بر او اتمام حجت میکند ... حتماً میدانید که خواستن آنچه که خدا خواسته است دعای مستجاب است! مثل صلوات فرستادن بر رسول خدا صلیاللهعلیهواله که همیشه مستجاب است چون خود خداوند فرموده که خودش همیشه این کار را میکند، چه ما هم از او بخواهیم و چه نخواهیم ... :Gol:
[="Franklin Gothic Medium"]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
در مورد وجوه اعجاز بودن قرآن این حدیث به نظرم بدیع رسید که جای تأمل بیشتری دارد:
و قال أمير المؤمنين (عليه السلام) لرجل: «إياك أن تفسر القرآن برأيك حتى تفقهه عن العلماء، فإنه رب تنزيل يشبه كلام البشر و هو كلام الله، و تأويله لا يشبه كلام البشر، كما ليس شيء من خلقه يشبهه، كذلك لا يشبه فعله تبارك و تعالى شيئا من أفعال البشر، و لا يشبه شيء من كلامه كلام البشر، و كلام الله تبارك و تعالى صفته، و كلام البشر أفعالهم، فلا تشبه كلام الله بكلام البشر، فتهلك و تضل». [البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص: 4]
ظاهر قرآن شبیه کلام بشر است ولی کلام خداست ... باطن آن ولی حتی شبیه کلام بشر هم نیست و کلام خداست ... در نهایت در کل کلام خداست و حقیقتاً شبیه کلام بشر نیست و در واقع شبیه هیچ خلقت دیگری از مخلوقات خدا هم نیست ... کلام خدا صفت خداست و انسانی که فطرتاً خدایش را بشناسد آن را میشناسد ... آیا این برداشت از این حدیث قابل قبول هست یا جای تأمل و بحث بیشتری دارد؟
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام و عرض ادب.
اگر قرآن را مطالعه کنید، متوجه خواهید شد که آیات زیادی در مورد موضوعات فلسفه اخلاق دارد.
ادعایتان نادرست است. کافیست فلسفه اخلاق در قرآن را جستجو کنید.
تخیل و توهم ممکن است باعث تفکر «پیامبر بودن» شود، اما یک شخص امی، آیا میتواند معارفی مانند فلسفه اخلاق را از توهمات دریافت کند؟
آیه 28 سوره نجم: «و ايشان را به اين [كار] معرفتى نيست جز گمان [خود] را پيروى نمیكنند و در واقع گمان در [وصول به] حقيقت هيچ سودى نمیرساند»
این جمله را کسی بیان کرده که فرق تخیل و واقعیت را نمیداند؟
ادعائی نادرست.
عوامل فوق باعث بروز واکنشهای احساسی ناخوشایند میشوند و اگر انسان قادر به کنترل این عواطف ناخوشایند نباشد دچار صدماتی همچون افسردگی، تخریب عزت نفس، کاهش اعتماد بنفس و ... خواهد شد.
آنها عامل تقویت شرح صدر و قدرت کنترل عواطف نیستند.
بلکه شرح صدر و قدرت کنترل عواطف است که باعث استقامت در مقابل آن فشارها و تطمیعها و تهدیدها و ارعابها میشود.
قدرت کنترل عواطف (عواطف=واکنش احساسی) هیچ دلیلی ندارد که باعث افزایش قریحه ادبی شود.
تلاش شما اینست که گزاره فوق را معلل جلوه دهید.
واقعا متوجه نحوه نگرشتان به مسائل نمیشوم.
در مطالبتان هم نوعی مصادره به مطلوب وجود دارد و هم نگرش با جوانب محدود.
پیامبر(ص) شاعر و یا ادیب نبوده که بخواهد از روی ذوق شعری و با احساسات سرشار قطعه شعری بسراید یا قطعهای ادبی ارائه دهد.
سخنان وی مملو از معارف بلندیست که حاکی از توجه به محتوای مطلب است.
و البته سخنان سعدی و مولوی و ... نیز سرشار از دقایق و معارف بلند در زمینههای گوناگون است.
برای اینکه کلامی هم شامل محتوای غنی و هم در درجات بالای فصاحت و بلاغت باشد، در وهلۀ اول لازم است اندیشه و معرفت گوینده سخن، وزین و غنی باشد. و در وهلۀ بعد اگر گوینده سخن قادر به مهار احساسات و کنترل واکنشهای احساسی بعد از آن (عواطف) نباشد، این مسئله اثر مستقیم بر محتوای سخنش و نیز فصاحت و بلاغتش خواهد گذاشت.
حتی احساسات و عواطف خوشایندِ کنترل نشده، به علت شور و هیجانی که تولید میکند، کردار و گفتار را از روال سالم و منطقیش دور میکنند.
مثالهائی که در مورد شاعران و سخنوران ایرانی ذکر نمودید، یا ناشی از حالات عرفانیست که با بحث احساسات متفاوت است، و یا رخدادهای اجتماعی و روزمره، موضوعی را پیش روی آنها قرار داده که پس از تحلیل آن، اندیشه خود را در قالب کلامی فصیح و بلیغ به مخاطبشان منتقل میکنند.
بنده منکر اینکه احساسات و عواطف خوشایند و ناخوشایند روی قریحه ادبی تاثیر دارد نیستم، اما موازی با آن بر روی محتوای سخن نیز تاثیر دارد.
لذا اگر اینها (چه خوشایندش و چه ناخوشایندش) کنترل نشود، آثارش مثبت نخواهد بود.
عاملی که باعث میشود انسان قدرت کنترل آنها را داشته باشد عقل ورزی و خرد ورزیست. نه بیسوادی.
متاسفانه شما تنها نظرات شخصی خودتان را قبول دارید و آنها را با قطعیت تام در مطالبتان بیان میکنید.
بررسی اعجاز قرآن بدون اثبات خداوند شما را به کجا قرار است برساند؟
وقتی بدیهیات مورد استفاده در براهین وجودی اثبات خداوند را تجربی دانسته و برایشان طلب مدرک میکنید، یعنی بر موقف و خشت اول متوقفید.
در تاپیکی دیگر جناب صدیق برهانی را حول محور حکمت خدا ارائه دادند.
خب شما بدون پذیرش واجب الوجود بالذات و از جمله حکمتش، چگونه میتوانید از آن همه احتمالی که برای الهی نبودن قرآن در ذهن دارید رها شوید؟
احتمالاتی از این قبیل:
متوجه منظورتان نمیشوم. بالاخره دین را دور انداختید یا نه؟
و:
منظورتان از این تساوی: هنر=عاطفه=دین چیست؟
و:
منظورتان از این تساوی: عقل=دانش چیست؟
کجا رد شد؟
و اینکه حقانیت دین اثبات شد، چه معنی میدهد؟ کدام دین؟
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
دوست عزیز و گرامی، جناب شریعت عقلانی.
بله منظورم سواد خواندن و نوشتن است.
در پست شماره 245 و در پاسخ به نقل قول جناب آرمان با تیتر «پیامبر امی» توضیحی در این مورد دادم.
اینکه هم سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد،
و :
هم حافظه فوق العاده قوی داشته باشد تا دارای سواد تجربی بالائی باشد، هم قدرت تحلیل قوی داشته باشد، هم کنترل شگرفی روی عواطف خوشایند و ناخوشایندش داشته باشد، هم بتواند ادیان دیگر را تحلیل کند و برخی ایرادات و اشکالاتشان را بیان کند و حتی بخشی از آنها را تحریف شده بداند، هم بتواند در اوج فصاحت و بلاغت معارف بلندی را ارائه دهد که دیگران را عاجز و متحیر کند، هم بتواند آئینی ارائه دهد که هر چند اصول مشترکی با ادیان قبلی دارد، اما از نظر کمال و غنا اصلا با آنها قابل مقایسه نیست و ...
از نظر بنده همه اینها با بیسوادی قابل جمع نیست.
پیامبر در ادعای نبوتش یا دروغگو بوده یا راستگو.
اگر راستگو بوده، یا واقعا از سوی خداوند مبعوث شده ، یا در اثر توهم و خیال فکر میکرده پیامبر است.
اگر از روی وهم و خیال بوده، پس آن معارف و دقایق را چگونه کسب نموده؟
از توهمات یا از سواد تجربی؟
در مورد اول، آیا توهمات قادرند به انسان معارف و دقایق را منتقل کنند؟
در مورد دوم، آیا همه آنچیزی که وی بیان کرده عینا همان سواد تجربیش بوده یا بسیار جامعتر، کاملتر و بعضاً متفاوت (حتی در زمینه سرگذشتها و حکایات) بوده؟
لزوما خیر. حتی ممکن است به افسردگی و یا خودکشی منجر شود.
این موضوع:
در وهلۀ اول بستگی تام به خود شناسی ، خدا شناسی و هستی شناسی انسان دارد. بطور مثال در روانشناسی، اعتماد به نفس را به سه مقوله تقسیم میکنند: 1) روحی و معنوی ، 2) احساسی و عاطفی 3)رفتاری
و مهمترین آنها همان روحی و معنویست که درگیر آن سه شناخت است.
و بدون داشتن این بُعد از اعتماد به نفس، دو مورد دیگر دچار خسارت فراوان میشوند.
و در واقع تمامی موضوعات روانشناسی و حالات و کارکرد روان انسان به این شناختهای 3 گانه مرتبط است.
در وهله دوم بستگی به اهداف و باورها و دلبستگیهای وی دارد.
ارزش گذاری که وی در مورد این سه مقوله انجام میدهد، در واکنش او بسیار حائز اهمیت است.
سلام و عرض ادب.
قبلا توضیح دادم که در بررسی بلاغی قرآن، شرایط و زمینه سخن در نظر گرفته میشود.
مثلا چرا وی برای شدت و تاکید در اینجا از لفظ «ان» و در آنجا از حرف «ل» استفاده کرده و ...
لذا درگیر شدن با شرایط زمانی و مکانی و سایر زمینهها (از جمله مخاطبان) بناچار اتفاق میافتد.
اگر قرار بود مثلیت به پیامبر برگردد، در وهلۀ اول ، تحدی انفرادی میشد بدون کمک گرفتن از دیگران.
بنده فقط بحث توجه به آن شرایط را عنوان کردم از بابت بُعد وجدانی ماجرا و کمک به نتیجهگیری معقولتر.
زیرا نتیجهگیری بهتر و دقیقتر در گرو توجه به وجوه بیشتر و پرهیز از نگرش تک بُعدیست.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و ممنون از بزرگواری حضرتعالی؛
در برابر دعوت انبیاء دو گروه وجود دارند که گروه اول که عرض شد اقل قلیل اند؛ یعنی آنانکه خودشان منبعث شده باشند و به پاس شکرگزاری از خالق خویش به دنبال رسولی از جانب او باشند؛ اینان وقتی در برابر دعوت رسولی از جانب خداوند قرار می گیرند از او می خواهند که نشانه ای از جانب پروردگار "من" بیاور؛ یعنی من خدایم را می شناسم و تو فقط نشانه ای بیاور که از جانب او هستی.
اما گروه دوم و کسانی که اصولاً با خداوند متعال مشکل دارند در برابر دعوت انبیاء عظام علیهم السلام چه وضعیتی دارند؟
به نظر می رسد که روش پیامبران الهی اینگونه بوده است که ابتدا با تذکرات پی در پی به آیات انفسی و آفاقی، در پی اثاره کردن فطرت و معروف فطری بندگان بوده اند. در واقع، تا خداوند متعال شناخته شده نباشد امکان شناخت رسول او نیز وجود ندارد که رسول، همانطور که شما هم در لابلای فرمایشات خود اشاره داشته اید، "به او" شناخته می شود. این همان است که ما هم عرض می کنیم که اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسولک. "ک" در رسولک یعنی رسول به تو شناخته می شود و معرفه شدن رسول به معروف بودن "ک" است که پیش از شناخت رسول به رسالت محقق شده است.
آنچه در مورد "آیه" و "بینه" بودن قرآن و این دو شان پیش از این عرض شد، همین است. یعنی، این امکان وجود دارد که "آیه" بودن آیات قرآن حکیم برای خداوند متعال و "بینه" بودن قرآن مجید برای نبوت حضرت رسول صلی الله علیه و آله، برای یک نفر به صورت همزمان محقق شود؛ اما در اینجا نیز اصطلاحاً معرفت خداوند متعال بر معرفت رسول الله صلی الله علیه و آله تقدم رتبی دارد. بعبارت دیگر کارکرد اولیه و ذاتی آنچه عموماً معجزه خوانده می شود و شما با دقت آن را "بینه" فرموده اید، اثبات خداوند متعال نیست بلکه پاسخ به این سوال است که آیا مدعی واقعاً از جانب خداوند متعال است یا خیر. توضیحاتی که عرض شد از این باب بود که این دو شان در مورد قرآن کریم و یا هر بینه دیگر می تواند همزمان باشد که در این فرض نیز، شان آیه بودن تقدم رتبی نسبت به بینه بودن دارد.
اگر اینگونه باشد که عرض شد، یعنی رسول خداوند متعال هم در بدو دعوت خود و پیش از آنکه به رسالت خویش دعوت کند به خداوند متعال دعوت می کند، آن وقت این سوال شما که:
تبدیل می شود به اینکه آیا اصلاً مدعی رسالت در ابتدای دعوت خود به بندگان چنین احکامی را بیان می کند؟
اگر موضوع را در ظرف تحقق آن بررسی کنیم، یعنی نظر کنیم به نحوه نزول و تربیت رسول خدا صلی الله علیه و آله مردمان را، می بینیم که بیان چنین احکامی زمانی بوده است که شخص نبی به عنوان خبرآورنده از سوی خداوند متعال پذیرفته شده است. یعنی ابتدای دعوت بر اساس احکامی نیست که عقل ما نسبت به آن و ترجیح یک طرف بر طرف دیگر حکمی ندارد (مثل مثالهایی که زدید و البته اگر لازم شد باید در مورد نوع احکام بر اساس نسبت آنها با عقل کمی بیشتر تبیین شود؛ البته اگر احیاناً در این حوزه سوالی داشتید). آیات و سور را با این توجه یک بار تلاوت بفرمائید؛ اصلاً تفاوت بهت آوری در معرفت ما نسبت به قرآن حاصل می شود.
با این توضیحات به نظرم تعرضی نسبت به این سوال شما هم که:
و اینکه کارکرد معجزه "فقط" بینه بودن بر صدق نبوت نیست و می تواند همزمان آیة الله نیز باشد عرض شد.
در مورد لفظ "اتمام حجت" هم که استفاده کردید شاید لازم باشد یک توضیح داخل پرانتز عرض شود؛ از جهت اینکه "اثر" بینه اتمام حجت هم هست اما بدون بینه اصلاً حجتی برای صدق مدعی نبوت وجود "ندارد". یعنی اینگونه نیست که بدون ارائه بینه از سوی کسی که مدعی نبوت است، امکان شناخت او برای بندگان میسر باشد و از این جهت عرض شد که بدون بینه هنوز حجتی وجود ندارد که بینه بخواهد آن را تمام کند؛ ولی خود بینه به خودی خود اتمام حجت "هم" است.
اما در مورد این فرمایش شما که:
با شما موافقم؛ با این تبصره که آن پیش زمینه منفی مانع "شنیدن" نشود. از کلیدهای قرآن "شنیدن" است که اثر آن عظیم است. اتفاقاً در بین ما هم همینطور است؛ ما دوست نداریم حرفمان بد فهمیده شود و اگر چنین شود به طرف مقابل می گوئیم مگر نمی شنوی. عرض بنده اینست که باید کلام خداوند "شنیده شود"؛ برای اینکه شما حرف کسی را در همین عالم انسانی بخواهید بشنوید، در لحظه شنیدن همه توجهتان به طرف مقابل است تا اول منظور کلام او را خوب درک کنید؛ اگر عرض می کنم شنیدن و توجه و خالی شدن ذهن از تفکرات دیگر، به همین سادگی است که وقتی می خواهیم کلام شخص دیگری را بهفهمیم. توجه به این "شنیدن" در قرآن از ابواب حکمت است.
شما می فرمائید انگور و بنده عرض می کنم عنب:
آنچه شما می فرمائید نتیجه این روش مراجعه به قرآن است که عرض شد؛ وقتی عرض می شود که به قرآن رجوع شود تا حرف قرآن شنیده شود، اثر این شنیده شدن همان وجلت قلوبهم و همان یخرجهم من الظلمات الی النور و همان تقشعر منه جلود الذین امنوا و همان یخرون للاذقان سجدا و یخرون للاذقان یبکون و یزیدهم خشوعا است؛ شما هر چه از الفاظ شهود باطنی و معرفت و نور و غیره بفرمائید در حال توضیح مزه ای هستید که چشیده اید؛ دقیقاً شبیه کسی که سیب را خورده است و می خواهد مزه سیب را برای کسانی که هنوز سیب نخورده اند توضیح دهید. در عوض به جای آنچه شما از معرفت باطنی و شهود باطنی مدنظر دارید، به دلیل همان رسوبات ذهنی، مکاشفات و حالات خاصی که با ریاضتهای شرعی و غیرشرعی ممکن است ایجاد شود، در نظر خواننده نقش می بندد.
در واقع کلید ایجاد آن فهم به دست بنده و شما و دیگران نیست و انک لاتهدی من احببت، بلکه حداکثر کاری که از دست مبلغ برای معرفت پیدا کردن به مزه سیب در دیگران بر می آید اینست که آنها را به سمت خوردن سیب سوق دهد؛ همان کاری که شاید شما به تعبیری در حال اثبات آن هستید و بنده شاید به طور ناقص تر در صدد تذکر به آن بر اساس محکمات عقلی خدشه ناپذیر که بین همه عقلا بدیهی است و غیرنیازمند به اثبات. در واقع فقط کافی است موانع ذهنی رجوع به خود قرآن برای شنیدن صاحب آن کلام برطرف شود. اگر برای شما میسر بود، قطعاً آن حال یخرون للاذقان و وجلت قلوبهم را در مخاطبتان ایجاد می کردید تا حداقل نشان دهید که راست می گویید؛ اما سررشته کار به دست شما نیست و حداکثر کار بلاغ مبین است.
سلام.
از نظر شما شاید قابل جمع نباشد ولی همانطور که قبلا هم گفتم بنده چون دقیقا سابقه آشنایی به چنین شخصیت هایی را داشتم برایم شگفتی ندارد و دقیقا شرایطی را که پیامبر در آن قرار داشته در زندگی درک کرده ام. شخصی که هیچ گونه سابقه ای در علوم دینی نداشته و ادعاهای بزرگی داشته و تحت فشارهای زیادی قرار گرفته به طوری که تمام زندگی و هست و نیستش را در راه اعتقادش داده و حتی در زمینه اعتقاداتش جزوات بسیار زیادی را فراهم آورده که بعضا از جنس متون ادبی هم بوده و اتفاقا شعر هم زیاد سروده و همچنین معتقد است معارفش در تمام دنیا نظیر ندارد. نمونه چنین افرادی در طول تاریخ کم نبوده اند. نداشتن سواد خواندن و نوشتن در گذشته معادل نداشتن سواد در علوم دینی در امروز است.
اینکه می فرمایید معارف والا اولا فعلا بحث روی اعجاز حداقلی (فصاحت و بلاغت ) بود. قرار نبود برویم روی محتوا. اگر قرار باشد روی محتوای درونی آن تمرکز کنیم معارف بسیار سطح پایین هم می شود از آن استخراج کرد. مانند مجازات های ظالمانه یا مسایلی که به زندگی شخصی پیامبر مربوط است و .... . ثانیا باید ثابت کنید. اینکه شما معارف بالایی از آن استخراج می کنید نشان نمی دهد که منظور آورنده آن همین بوده. در واقع این معارف متعالی ای که شما از آن استخراج می کنید معلول خواندن قرآن نیست. بلکه معلول اطلاعات بالای شخصی شماست که آن هم نتیجه مطالعه کتاب های مهمی غیر از قرآن است. اینکه هر کسی با هر دیدگاهی می تواند خود را موجه بپندارد نتیجه ضعف قرآن است. البته شما آن را تعبیر به وجود لایه های متعدد در قرآن می دانید.
به عنوان مثال شاید شما از بیت :
دل هر ذره که بشکافی آفتابیش در میان بینی انرژی هسته ای را استخراج کنی ولی این دلیل بر این نیست که مقصود شاعر همین بوده. بلکه شما منظور نظر خود را از این شعر استخراج کرده ای. انهم زمانی که شما به انرژی هسته ای از راه های دیگری علم پیدا کرده ای.
کدام معارف و دقائق؟
بنده این متن را قبلا در چند تاپیک گذاشتم. این جا هم می گذارم :
شاه ولی الله دهلوی :
البته دلیلی ندارد شما آن را قبول کنید. منتها صرفا برای این گذاشتم که بدانید بسیاری از علما چنین برداشتی را داشته اند. دلیلی بر ارجح بودن برداشت ما بر برداشت آنها وجود ندارد.
می تواند تلفیقی از توهمات و سواد تجربی اش باشد.
جامع تر : تعالیم قرآن متناسب با سطح فرهنگی آن زمان و مکان وضع شده اند و اصلا نمی توان آن را جامع قلمداد کرد.
کامل تر : برخی داستان های تورات کاملتر از قرآن است.
بله. کاملا درست است. بنده هم منظورم این نبود که فشار روی همه انسان ها تاثیر یکسانی دارد. بلکه صرفا خواستم مقایسه بکنم شخصیت محمد ص را با و بدون فشارهایی که در براو وارد شده است. به هر حال در درون محمد ص استعداد لازم برای بیشتر شدن معنویتش بوده است. او مدت های زیادی در غاز حرا به مناجات می پرداخت. او خداپرست بود. همین توهم پیامبر بودنش در بیشتر شدن معنویتش تحت فشار تاثیر دارد.
شما با مطرح کردن وجود فشارها و سختی هایی که بر پیامبر وارد شده سعی کردید اینها را عاملی بازدارنده به شمار آورید که عرض شد در مورد شخصیت محمد ص این ها می تواند مشوق باشد تا بازدارنده.
بله قبول دارم. ولی به هر حال ما در مورد تحدی داریم صحبت می کنیم و شرایط تحدی را هم خود قرآن گفته و شرط و شروطی هم نگذاشته. منطقا ما نباید در مورد تحدی به شرایط پیامبر کاری داشته باشیم. چون منطقا شرایط پیامبر مختص او بوده و هیچ کسی ممکن نیست شرایط او را داشته باشد. شرایط اختصاصی است و در بحث های منطقی جایگاهی ندارد. هر چند که در مورد شرایطش هم در بالا بحث شد.
و من الله توفیق
[="Franklin Gothic Medium"] Naghi;733591 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
جمیع خیر دنیا و آخرت بر شما که امر انبیاء و اهل بیت علیهمالسلام را زنده میکنید ... در زمانهای که عدهای گمان میکنند از خدا و رسولش در تبلیغ پیشی گرفتهاند و به راهی دست یافتهاند که بیّنتر از بیّنات الهی است ... این روزها کمتر میشنویم از مبلغانی که انسانها را به فطرتشان رجوع دهند ... برای اثبات خدا همگان روی به براهین منطقی آوردهاند ... قران مهجور شده است حتی در تبلیغ دین خدا ... معجزه بودن قران شده است خبری که از گذشتگان به ما رسیده است و ما هم باید به آن اعتماد کنیم ... قریب به اتفاق مؤمنین با قلبشان ایمان آوردهاند ولی قریب به اتفاق ایشان به جای آنکه راهی که برای خودشان یقینآور بوده است را برای دیگران نیز تبیین کنند ایشان را به راهی فرا میخوانند که برای ایمان آوردن خود تجربه نکردهاند و احتمالاً کس دیگری را هم نمیشناسند که او با آن راه ایمان آورده باشد ... با این حال به راهی که خود رفتهاند امیدی ندارند که برای دیگران هم راهگشا باشد و به راهی امید بستهاند که موفقیت آن و به ثمر نشستنش را جایی ندیدهاند ... مخاطبان ایشان هم کسانی هستند که ولو اینکه در مقابل استدلال ایشان نتوانند پاسخی بیابند ساکت میشوند ولی باز ایمان نمیآورند و چه بسا سالها تلاش کنند تا اشکالی در استدلال ایشان بیابند و خلاصه دلیلی بیابند تا به آن دلیل استدلالهای ایشان را باطل نمایند ... بحث بر روی کاغذ همین است ... علم بدون عمل علم نیست ... علم ابلیس و یقین او به خدا و پیامبرانش و ایمان او به معاد حقیقتاً علم و ایمان نیست گرچه عرفاً بگوییم علمی قطعی و یقینی است ... علم ابلیس به رحمت خدا علم عرفی هست ولی حقیقتاً علم نیست و او در عمل مأیوس از رحمت خداست و از کافران است ... علم ناشی از فلسفهی صرف بر روی کاغذ هم علم نیست گرچه به نظر علم برسد ... علم به کثرت در تعلم هم نیست و علم نوری است که خدا در قلب هر کسی که بخواهد هدایتش کند میاندازد ... اینها را تمامی مؤمنین مخالف حقیر بهتر از حقیر میدانند ولی باز راهشان همان خواهد بود که تا کنون بوده است، مگر خدا خواهد ... همچنان علم را در کثرت تعلم گمان میکنند و احتمالاً ما را هم به یادگیری بیشتر فراخواهند خواند ... خود را ژرفاندیش و چه بسا امثال حقیر را سادهلوح خواهند خواند ... گیرم که خدای واجبالوجود برای شخصی مردد روی کاغذ اثبات شد، بعدش چه؟ او ایمان خواهد آورد؟ حجت بر او تمام شده است؟ آیا حجت ظاهری هم حجتی است که انسان در قبالش مسؤول باشد وقتی نور حقیقت را در قلبش ندیده است؟ آیا این اثبات ما بر روی کاغذ حتماً و ضرورتاً نور حقیقت را نیز در قلب او نشانش میدهد؟ آیا این اثبات حتماً این کار را میکند ولی قران که معجزهی پیامبر است نمیتواند این نور را در قلب او نشان دهد؟
بله برادر هدایت به دست ما نیست و هدایت بر روی کاغذ هم نیست و هدایت چشیدنی است و سر نخ آن نیز به دست خداست و نه حتی رسول خدا ... قلب محل حکمرانی خداست و أحدی جز به اذن خدا قادر به تصرف کردن در قلوب دیگران و حتی در قلب خودش نیست ... «وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مَّا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَـٰكِنَّ اللَّـهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ ۚ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» ...
بله با قریب به اتفاق حرفهایتان موافقم ... دعوت به ایمان یعنی دعوت به چشیدن ایمان ... یعنی پیش پای ایشان باز کردن دربی که بتوانند از آن خودشان و تنها خودشان به چشیدن ایمان نائل شوند ... ولی تمام همّ و غمّ فلسفه شده است اثبات مسائلی که انسانها خود باطناً آنها را میدانند و تنها فراموش کردهاند و هیچ لزومی هم ندارد که با اثباتی بر روی کاغذ آن را دوباره به یاد آورند، ولی یک مزه یا یک رائحه میتواند ناگهان مایهی به یاد آوردن چیزهایی شود که فراموشش کرده بودند و از آنها در غفلت بودند ... فرض اولشان هم این است که تمام دانستههایتان را بگذارید کنار تا با بدیهیات دوباره همانها را برایتان اثبات کنیم ... چیزی که خودشان میدانند و فقط باید به خاطرشان آورد را میخواهند برایشان اثبات کنند گویی تا کنون نبوده و باید ایجاد شود! پیامبران خدا یادآورنده بودهاند و ایشان ایجادکنندگانند ... بماند که اثباتهایشان کامل و دقیق و درست هم نیست و واجبالوجودی که اثباتش میکنند لزوماً خدا نیست چون علتی که خود معلول نباشد معقول نیست و سایر بحثهای بر روی این موجود نامعقول هم لزوماً از معقولات تبعیت نمیکند تا بشود صفات مورد نظر را برایش اثبات کرد ... حتی یکتایی آن هم قابل اثبات نیست مگر برای همان زنجیرهی علت و معلولی که در رأس آن واقع شده است ... واجبالوجودی که اثبات میکنند مشیت خداست و نه کنه ذات خدا، مخلوق خداست و نه خود خدا، علةالعلل اگر خود خدا بود همه چیز به وجود خدا موجود میشد نه به ایجاد خدا ... حال آنکه همه چیز موجود است به خواست و ارادهی خدا و نه به وجود خدا ... ظاهراً فلسفهی مسلمین چندان هم اسلامی نیست و نه تنها در اثبات جزئیات توانایی نداشته است در اثبات کلیات هم چندان موفقیتی نداشته است ... و این عقل منطقی میخواهد جایگزین قرآن به سوی حقیقت شود؟ ... و برهان نظم ضعیف است و برهان وجوب و امکان قوی است؟ ... راهی که خدا برای شناخته شدنش و برای هدایت از ظاهر به باطن قرار داده است ضعیف است و ابتکار معلم اول و معلم ثانی قوی است؟ ... این ادعاها آیا با ادعای علمای علوم تجربی متفاوت است که آنها هم میگویند خدایی را که مشاهدهپذیر نباشد نمیپرستیم؟ فلاسفه هم که میگویند خدایی که با برهان منطقی اثبات نشود نمیپرستند (و البته چون مسلمان هستند میپرستند ولی اگر نامسلمان بودند و برتراند راسل و غیره بودند آنطور میگفتند) ... و تنها این وسط حضرت علی علیهالسلام است که میفرمایند خدایی که نبینم را نمیپرستم و خدا را به چشم قلب میتوان دید و نه به چشم سر ...! و ما تابع حضرت امیر علیهالسلام هستیم ... هستیم یا نیستیم؟ ... خدا کند که بشویم اگر نیستیم و بمانیم اگر هستیم یا شدیم
همیشه در تاپیکهای متفاوت مخالفین اسلام یا کسانی که نسبت به حقانیت آن در تردید هستند به ما (و منظورم از ما اینجا همهی ماست اعمّ از دوستان موافق و مخالف در این تاپیک و کارشناسان سایت و خلاصه تمام مؤمنین به اسلام) میگفتند شما ایمانتان موروثی است و اینکه مسلمان هستید ناشی از جبر تاریخ است و جبر جغرافیایی و جبر فرهنگی و اگر در زمانی دیگر یا در جای دیگر یا در خانوادهای دیگر به دنیا میآمدید چه بسا بر دین دیگری بودید و باز همینقدر از اعتقادات خود دفاع میکردید ... در پی این بحثها تاپیکی باز کردم که چرا اعتقاد دارید به آنچه که اعتقاد دارید و خلاصه خواستم که هر کسی بگوید دلیلش برای ایمان داشتن به اسلام یا مخالف اسلام بودنش در چیست ... البته کسی زیاد در بحث شرکت نکرد و یک جمع کوچک از دوستان و جناب شعیب به عنوان کارشناس بودیم ... آنجا به کمک کارشناس گرامی نهایت به این رسیدیم که ایمان و اعتقاد به «شهود انسان از خودش» برمیگردد و هیچ استدلالی هم قادر به فرار از این شهود قلبی نیست و محکمتر از این پایه برای ان پایهی دیگری را نمیتوان تصور نمود ... در همانجا بود به گمانم که مطرح شد که پس اگر قران بتواند شهودی به قوت شهود انسان از خودش در دل انسان ایجاد کند باید بتوان حقانیت آن شهود را با همان قطعیتی پذیرفت که انسان نسبت به وجود داشتن خودش دارد ... و کلید مفهوم معجزه به عنوان یک مفهوم باطنی از آنجا خورد ... لیکن هنوز دوستانی هستند که گمان میکنند شهودها قلبی را باید کنار گذاشت چون معیاری برای سنجش رحمانی یا شیطانی بودنشان، و صادق بودن یا توهم بودنشان نداریم ... بعد رو به استدلال میکنند و استدلالهای منطقی و گمانشان این است که هر چیزی که استدلالی برایش باشد یعنی قطعاً درست و قابل اعتماد است ... حال آنکه استدلال محکم بر مبنای فرضیات غلط اگرچه اثبات منطقی است ولی در حقیقت اثبات منطقی و محکمی بر غلط بودن حکمی است که اثباتش کرده است ... کسی که به دنبال حقیقت است باید به دنبال سرچشمهها باشد نه اینکه چشمش را به پاییندست استدلالهای فلسفی بدوزد که گمان میکنیم زلال است ولی پر است از املاح و رسوباتی که در طول این مسیر با خود همراه کرده است ... حقیقت را باید در سرچشمهاش چشید که حقیقت است یا نیست ... حقیقت را باید بلاواسطه چشید نه با واسطههایی که هر کدامشان نقایصی را بر مسیر استدلالات ما بار میکنند و همزمان از ملموس بودن حقیقت میکاهند ... تا آخرت خدایی که با تمام وجود در درون خود میشناسیمش و دوستش داریم و منشأ امید و حیات در درون ماست روی کاغذ بشود واجب الوجود بالذات که فقط یک نفر باید بنشیند فکر کند که اینها یعنی چه ... مگرنه خدایی که وصف شود و اسمی داشته باشد خدای احد و واحد نیست و مطابق فرمایش مولا علی علیهالسلام کسی که برای او صفتی قائل شود او را محدود کرده است و کسی که او را اسمی بدهد برای او شریک قائل شده است ...
ان شاء الله با حضور شما در بحث حقیر کمکم از بحث کناره میگیرم ... حقیر ظاهراً نه بیان خوبی دارم و نه باز بیان خوبی، نه منظورم را درست میتوانم برسانم و نه با ادبیاتی منظورم را میرسانم که خوشایند دیگران باشد ... بعد از چند هفته و شاید ماه بحث فشرده دوستی میگوید که تا کنون هیچ اثباتی از بنده ندیده است و یا فقط ادعاست و یا فقط توهین و یا فقط تختئهکردن ایشان، دوست دیگری میگوید تعریف معمول از معجزه در سازگاری کامل با آیات و روایات است و دوست دیگری میگوید شما چرا مانند خوارج با روشنفکران دینی جدال کرده و تنها خود را حقیقت میدانید! ... یا بعد از آوردن دلایل و مثالهای نقض سؤالات بعدی کپی برابر سؤالات قبلی تکرار میشوند گویی هیچ جوابی در این بین داده نشده است ... وقتی این بازخوردها از ۹۹٪ مخاطبین یکسان گرفته میشود نشان از عدم موفقیت حقیر در بحث کردن است ... یا باید بفهمم که در اشتباه هستم و باید دست از اعتقاداتم بردارم که این را توضیح دادهام چرا نادرست است و حجت در اعقتادات هر کسی تنها فهم خود اوست و نه هیچ کس دیگری ... و اینجاست که حضور شما جناب نقی بسیار مغتنمتر از یک حضور معمولی است ... نمیدانم خدا شما را از کجا رساند و تا کنون کجا بودید ولی حالا که اینجا هستید حقیر خیالم راحت است که لااقل انچه حق میدانم بر زمین نمانده است ... خدا شما و مباحثات شما را از آفتهایی که حقیر در بحث با دوستان گرفتارش شدم حفظ کند و گره از زبانتان باز کند، ان شاء الله
تمام دوستانی هم که طالب حقیقت هستند و ناراحتند که چرا بر یقین استوار نیستند و بعد از چند دهه از عمرشان هنوز نمیدانند که خدا هست یا نیست و اسلام حق است یا نیست و قرآن منزل است یا نیست چرا از ما دلیل میخواهند و راه میپرسند؟ خدای اسلام اگر خدا باشد سمیع است و بینا به احوال بندگانش و آگاه به خطوراتی که در قلبشان میگذرد ... رو به این خدای فرضی کنید و از ته دل بگویید که اگر هستی و صدایم را میشنوی خودت را نشانم بده و طوری نشانم بده که نتوانم انکارت کنم، حقیقت دینت را نشانم بده و طوری نشانم بده که بفهمم از طرف توست ... و اگر نکنی و مرا به حال خود رها کنی فرض را بر این میگیرم که وجود نداری و در این فرض کردنم حجتی دارم ... چرا که خدای اسلام نهی کرده است از پرستش خدایانی که از احوال بندگان غافلند و توانایی پاسخ دادن به ایشان را ندارند ... و وقتی دیدید که خدایی پاسخ شما را داد که خالق عالم هستی است و در حالی که بقلدستی ما هم ما را آدم حساب نمیکند چنین خدایی آدم حسابمان کرده و تحویلمان گرفته و چنان پاسخی داده است که خود را لایق این همه توجه او نمیدانستیم آن وقت ان شاء الله طالبان حقیقت سر بر سجده گذاشته و شهادت میدهند که لا اله اله الله و محمد رسول الله ... و السلام
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] شریعت عقلانی;732327 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب شریعت عقلانی موجود و غیرمجازی،
اگر اجازه دهید خودم صورت برهانی آن مطلب را بنویسم چون خودم هم با صورتی که شما از حقیر نقل فرمودید موافق نیستم:
مقدمه ۱: من از راه الف یا مجموعهای از راهها مانند دستهراه الف به یک معرفت باطنی رسیدهام
مقدمه ۲: من از طریق راه ب یا دستهراه ب به یقین رسیدم که معرفتی که کسب کردهام یک معرفت درست است و اپسیلون احتمال خطا در آن نمیدهم
نتیجهی ۱: از نظر من هر معرفتی که نه در طول این معرفت که در ضدیت با آن و دارای زاویه با آن باشد به همان اندازه که با این معرفت زاویه یا با آن ضدیت دارد از حقیقت دور است و باطل است
مقدمه ۳: در مقام عمل باید به عقیدهای که شخصاً یقین دارم حق است عمل کنم و حجتی ندارم که مطابق اعتقادات دیگران دست به عملی بزنم ... با یقین شخصی حرکت میکنم و در جایی که یقین ندارم متوقف میشوم و دست به کاری که قابل جبران نباشد نمیزنم
نتیجهی ۲: نظر شخصی من تنها منبع من برای عمل کردن هست و در راستای همان اعتقادات شخصی که یقینی است هم باید حرکت نمایم، هر حرکتی چه فردی و چه اجتماعی، و در این حرکت کردن به اندازهی اپسیلون هم احتمال نمیدهم که شاید بر اشتباه باشم یا مخالفانم بر حقیقت باشند، اینکه چرا مخالفانم بر باطل متوقف شدهام را نمیدانم و برای حرکت کردنم هم موضوعیتی ندارد که بخواهم آن را بدانم
مقدمه ۴: باید برای تثبیت حق با باطل مبارزه کرد
نتیجهی ۳: یا اعتقاداتی که شخصاً یقین دارم باطلند و به حق ضرر میرسانند باید مبارزه کنم با الگوریتمی که از حقیقتی که یه حق بودنش یقین دارم محافظت شود، یعنی زمانی این دفاع از حق ممکن است با شمشیر زدن باشد و زمانی هم با نگاه داشتن سپر مقابل خود (تقیه کردن)، نیازی نیست دیگران تأییدم کنند و به قول آن بزرگ اگر تمام مردم هم بر علیهم بایستند باید که پشت به ایشان نکنم و سر جای خود محکم بایستم و اگر خواستند ایدؤولوژی حق و در واقع تمامیت حق را خاموش کنند بایستی از حق تا پای جان دفاع کنم
خوب لطفاً بفرمایید کجای این مقدمات نیاز به اثبات دارد و کجای آن نتایج را نمیتوان از آن مقدمات نتیجه گرفت؟
یا بفرمایید چرا بنده برای اینکه بتوانم به یقین شخصی خودم عمل کنم نیاز خواهم داشت که دیگران را مجاب کنم که بر حق هستم؟
چطور میتوانید معرفت هر کسی را دارای بهرهای از حق بدانید اگر خودتان حق را بشناسید که چیست و برخی از آن دیگران را به یقین بدانید که هیچ بهرهای از حق ندارند؟ برای کسی که یقین دارد حق همان است که او به آن معتقد شده است این حق به صورت واضح برقرار میشود که بخواهد در راستای تثبیت حق تلاش کند و در همین راستا هم به طریق اولی حق دارد تلاش کند تا حکومت تشکیل دهد و با مخالفانش مبارزه کند ... گرچه کیفیت این مبارزه را در اینجا مشخص نکردم چون کیفیت آن را باز همان یقین شخص است که تعیین میکند، یعنی باید در جهتی حرکت کرد که در مجموع برای تثبیت آن حقی که به آن یقین داریم سودمندتر و کمخطرتر باشد ... این به شرط آن است که حق پذیرفته شده خودش دستورالعملی در این زمینه نداشته باشد که در مورد ما که بحث اسلام است این دستورالعمل موجود است و ما خدای خالق خود را خدای خالق همگان میدانیم و همان خدا بر ما تکلیف میکند که برای رستگاری دیگران نیز تلاش کنیم و مبارزهی قهری آخرین راه حل است و جزئيات را هم که خودتان میدانید
جناب شریعت عقلانی به زعم حقیر دقیقاً اشتباه شما هم همینجاست که از خارج از گود به مسأله نگاه میکنید ... در این نوع نگاه به مسأله شما فقط یک ناظر هستید و دیگر فرقی ندارد که خودتان هم انسان باشید یا یک گربه یا یک دستگاه دستساز بشر ... حال آنکه شما وقتی دیدید هر کسی یک چیزی میگوید برای آنکه بتوانید راهی برای خودتان بیابید بهتر از اینکه از دور این مکالمه را رصد کنید این است که خود نیز وارد گود شده و گفتهی قائلان به اقوال متفاوت را بررسی کنید و بچشید و ببینید حق با کدام است و کدام یک دارند لجاجت بیدلیل بر باطل خود میکنند ... شما این شانس را دارید که حقیقت را جستجو کنید و خودتان به آن دست یابید حال آنکه یک ناظر خارجی فقط مجبور به قضاوت کردن بر اساس ظاهر است و دست آخر هم چیزی در دست ندارد مگر ظن و گمان و در بدترین حالت هم که هیچ وجه مرجحی را نشناسد ناچار است بگوید که هیچ نمیدانم کدام بر حقیقت هستند و احتمال اینکه هر کدام از اینها بر حق باشند از نظرم یکسان است ... اما ایا شما میتوانید با اعتقاد نداشتن به هیچ اعتقادی زندگی کنید یا دست آخر باید یکی یا ترکیبی از آن اعتقادات را اختیار کرده و یا دست به ساخت یک اعتقاد جدید بزنید تا با آن عمرتان را سپری کنید؟ اگر قبول دارید که ناچار از داشتن برخی اعتقادات هستید بنابراین پذیرفتهاید که ناظر صرف بودن راه عملی برای یک انسان که وجود دارد و ناچار از زنده بودن و زندگی کردن است نیست ... پس بهتر است راه بهتر را انتخاب کرده و دست به شناخت حقیقت بزنید که یعنی باید خودتان هم وارد گود بشوید ... آن وقت ان شاء الله با یقین به این مطلب میرسید که در میان این دریای متنوع از اعتقادات برخی هستند که دستشان از حق خالی است یا به عصای نازکی از حق تکیه کرده و بیشتر در باتلاق باطل غرقند یا نیمانگشتی راه برای نفسشان باقی مانده است ... وقتی که حقیقت را یافتید و بر آن به یقین رسیدید خواهید دید که معنا ندارد که حالا فرض کنید که شاید هم من بر اشتباه باشم و دیگران راهیافته باشند ... آن وقت میبینید که چارهای ندارید جز اینکه به آنچه حق میدانید عمل کنید ... البته چاره خواهید داشت و مجبور نخواهید شد و اگر صحبتی از الزام به میان میآورم منظورم الزام عقلی است ... عقل دستور میدهد ولی انسان مختار است که عمل نکند و تابع شهواتش باشد ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام و عرض ادب.
احتمالا بحث بین جناب آرمان و مرا دنبال کرده باشید. بحثمان به جائی رسید که ایشان فرض کردند تحدی حداقلی به نفع قرآن تمام شده و قرآن در اوج فصاحت و بلاغت است.
و سپس بر مبنای آن فرض، طلب دلایل منطقی بر اینکه این قرآنِ در اوج، کلام خداست داشتند.
بنده سه مورد خدمت ایشان عرض کردم: یکی اثبات خداوند از نظر عقلی و پرداختن به بحث حکمت (همان روش جناب صدیق)، یکی پرداختن به مراتب بعدی تحدی که یکی از آنها بحث محتواست.
و دیگری همین شرایطی بود که در مورد پیامبر(ص) عرض کردم.
بنابراین بحث در مورد محتوا خط قرمزمان نبوده.
هر دو مورد را همزمان پاسخ خواهم داد:
معارف و دقایق بسیاری در قرآن وجود دارند اما همانطور که فرمودید، هر کس به اندازه ظرفیتش بهره میبرد.
همین مورد یکی از معارف و دقایقی هست که در آیه 17 سوره رعد به شکل زیبائی بیان شده.
تشبیهی که در این آیه بکار رفته، دنیائی از معارف را در خود جای داده.
از تشکیک وجود و قوس نزول گرفته تا تاویل باطنی زمین بر نفس انسان و ...
اگر با اندیشههای دوستمان جناب حامد آشنا باشید، میدانید میزان توجه و علاقه ایشان به این آیه در چه حد است.
یا دریائی از معارف و دقایق از خود شناسی و خدا شناسی در آیه 14 سوره مؤمنون و تنها در این عبارت کوتاه: «ثم انشأناه خلقا آخر»
یا این آیات که اگر اشتباه نکنم و درست بخاطرم مانده باشد، آیات مورد توجه شماست:
آیه 88 سوره قصص: کل شیء هالک الا وجهه
آیه 26 سوره الرحمن: کل من علیها فان
واضح است که یکی از عوامل افزایش ظرفیت وجودی انسان، کسب علوم و معارف و در کل افزایش اگاهیست.
بله، شکی نیست که دانشمان در حوزههای مختلف، باعث خواهد شد معارفی در آن قالبها از قرآن استخراج کنیم.
و نیز شکی نیست که با صفای باطن و حصول قلب سلیم، وارد بحر معارف قرآن خواهیم شد و دقایقی را که قبلا نمیدیدیم، خواهیم دید.
اینها نه تنها ضعف قرآن نیست، بلکه پویائی آن و جاری بودنش در زمان را نشان میدهد.
عمده معارف و دقایق قرآن در مباحثی همچون توحید(تمامی مراتب آن) ، خود شناسی و اخلاق (اعم از فلسفه آن و مکارم آن) است.
که در این تاپیک مجال آن نیست.
چگونه؟
لطفا توضیح دهید توهمات از چه منبعی و به چه طریقی معارف را به انسان تزریق میکنند؟
مطالبی که پیامبر(ص) بیان کرد، با سواد تجربی ایشان فرق داشت.
این تفاوتها و اضافات و تصحیحات و اصلاحات و ابداعات که عارض/افرون شد بر سواد تجربی ایشان، چگونه از طریق توهم به ایشان رسیده؟
استعداد ایمانی ایشان تکوینی بوده یا اکتسابی؟
[مجبورم دوباره پرسشهایم را تکرار کنم:]
اگر اکتسابی بوده، از طریق سواد تجربی حاصل شده یا توهم؟
اگر سواد تجربی بوده پس چگونه این همه لطایف، ظرایف و دقایق حداقل در بُعد توحید بر آن افزون گشته؟
برای انتقال معارف از منبعی به وجود انسان، اختلاف پتانسیل لازم است. در توهمات، آن منبع معارف چیست و پتانسیلش از کجا تأمین شده؟
خیر. بلکه بنده هم همین را عرض کردم.
جناب آرمان شخص بیسواد را دارای قدرت کنترل عواطف میدانستند و بنده توضیحات لازم را به ایشان دادم.
اما کلیت صحبتم بر این بود که استواری و واکنشهای معقول و حساب شده پیامبر به رفتار و گفتار مشرکان، ناشی از خود شناسی و خدا شناسی و هستی شناسی و ارزش گذاری هدفش و باورش، و دلبستگی و محبت و عشق ایشان به باقی بود نه فانی.
گفتم که!
برای بررسی بلاغت قرآن، ناچاریم شرایط و زمینه ایراد سخن را در نظر داشته باشیم و به آن توجه کنیم.
علیکم السلام.
:Khandidan!: :Gol: :hamdel:
خوب تا اینجا را قرار شد قبول کنم تا بحث جلو برود.
معیار شما برای ضدیت چیست؟ محتوای درونی و ظاهری آن؟ یا معرفت درونی ای که پیروان آن معرفت با آن دارند؟ بدیهی است که معرفت درونی پیروان آن را نمی توانید درک بکنید پس نمی توانید بگویید در ضدیت با معرفت شماست. اگر هم منظورتان محتوای درونی و ظاهری آن است. دلیلی ندارد که چون محتوای ظاهری اش در ضدیت با شماست پس به همان اندازه بر باطل است.
خورشید را در نظر بگیرید و از هر کدام از سیاراتی که به دور آن می چرخند یک خط مستقیم به سمت مرکز آن بکشید. در اینجا این خطوط با هم زاویه دارند ولی همه آنها به سمت یک حقیقت کشیده شده اند. داشتن زاویه دلیل بر باطل بودن نیست. ممکن است به تعداد انسان های روی زمین معرفت درونی به سمت حقیقت وجود داشته باشد. لذا از یقینی بودن معرفت خودتان نمی تواند به باطل بودن معرفت دیگران حکم کنید.
از آنجا که انسان به صورت باطنی درک می کند که نباید به دیگران ظلم کند و حق دیگران را به عنوان بندگان و مخلوقات خدا زیر پا بگذارد و این مساله را به طور یقینی و باطنی و خارج از هر درک و معرفتی که شهود می کند درک می کند و بدیهی می پندارد این مقدمه شما بوسیله یک شرط فیلتر می شود و آن این است که تا آنجا باید به معرفت درونی ام عمل کنم که ظلمی به دیگران نشود. از این مساله و مساله معتبر بودن معرفت باطنی دیگران به این نتیجه می رسیم که در مقام عمل باید به اعمالی بپردازم که دو شرط داشته باشد یکی اینکه برای من یقینی باشد و دوم اینکه در معرفت هایی که بازخورد اجتماعی دارند به آن معارفی عمل کنم که یک میزان اعتبار برای همه معارف داشته باشد و ترجیحی در آن نسبت به یکی از معرفت های باطنی نداشته باشد.
در بالا عرض شد معرفت درونی شما معیار باطل بودن معارف دیگر نیست. بلکه معیار باطل بودن معارف دیگر عدم باطنی و وجدانی بودن آنها و یقینی بودن آنها نسبت به خودشان است. یعنی معارف دیگر تنها در حالتی باطلند که برای صاحبان همان معارف یقینی نباشند. همان طور که معرفت شما به همان میزان که یقینی نیست همانقدر بر باطل است. پس هر معرفتی درونی باید بر اساس یقینی بودن آن نسبت به همان شخصی که نسبت به آن معرفت درک پیدا کرده است در نظر گرفته شود. از آنجایی که این مساله به غیر از خود فرد صاحب معرفت برای هیچ کس دیگری قابل اندازه گیری و درک نیست پس دلیلی بر نامعتبر بودن آن نداریم. پس باید نسبت به آن منفعل باشیم و البته تا آنجایی هم به معرفت درونی خودمان عمل کنیم که محدودیتی برای عمل کردن دیگران به معرفت های درونی شان ایجاد نکنیم چون در این صورت به آنها ظلم کرده ایم.
بر اساس این روش باطل اینطور تعریف می شود که به همان میزان که مساله ای و امری باطنی و یقینی نباشد به مان میزان بر باطل است. خوب هر معرفتی ممکن است برای عده ای یقینی باشد و برای عده ی دیگری نباشد. این مسایل را نمی توان به طور مطلق باطل دانست. بلکه فقط زمانی مبارزه بیرونی و خارجی باید صورت بگیرد که معتقد باشیم امری برای همه انسان ها یقینی نیست و بر باطل است فقط در آن صورت باید با آن مبارزه کرد.
بر اساس این روش نیازی نیست. چون در عمل غیرممکن است شما حقانیت خود را به دیگران حتی نشان دهید چه برسد به اینکه ثابت کنید.
بر اساس این روش حق و حقیت مطلقی وجود ندارد و حقیقت نسبی می شود. یعنی امری حق است نسبت به درک کننده آن امر. همین. این اقتضای این روش است. البته منظور این نیست در کل حقیقت مطلقی نداریم. خیر. بلکه منظور این است که حقیقت امری است نامحدود که هر شخصی بهره ای از آن را برده است و به شکل درونی آن را شناخته است. مانند اقیانوسی که هر شخصی ذره ای از آن را چشیده است و یک درک بخصوصی از آن دارد.
این جمله شما را اصلاح میکنم :
چیزی که او به آن معتقد شده است حق است.
در واقع تمام حق آنی نیست که او به آن معتقد شده است. بلکه چیزی که او به آن معتقد شده است حق است.
در مثال اقیانوس تمام آبی که او از آن چشیده اقیانوس نیست. بلکه ذره ای از آب های نامحدود اقیانوس است.
از آنجایی که تنها ابزار حقانیت معرفت درونی است لذا تلااش برای رستگاری دیگران فراهم کردن بسترهای لازم برای عمل کردن تمام انسان ها به معرفت های درونی شان است. نه تحمیل معرفت درونی خودمان به دیگران.
دوست عزیز. وقتی گفتم از نگاه بیرونی به قضیه نگاه می کنم منظور این نیست که از معرفت های دیگران را نچشیده و قضاوت بکنم. مثلا من معرفتی را چشیدم و از نظر خودم یقینی آمد. سپس برای لحظه ای از نگاه و منظر بیرونی هم به معارف نظر افکندم و دیدم که دیگران هم ادعاهایی چون من دارند.
ببینید اتفاقا بنده می گویم اشتباه شما دقیقا همین است که حاضر نیستید لحظه ای از منظر بیرونی به مساله نگاه کنید و تحلیلی کنید.
بله. کاملا درست است. با تحلیل بیرونی از تکثر معارفی که می بینیم به این نتیجه می رسیم که احتمال دارد هر کدام بهره ای از آن اقیانوس بی پایان برده باشند. و همه آنها به یک اندازه با حقیقت فاصله دارند.
از نظر ریاضی هم تمام اعداد یک فاصله با بینهایت دارند. در واقع ما تنها می توانیم محتوای درونی آنها را به لحاظ ظاهری اندازه بگیریم و حکم کنیم که مثلا فلان معرفت حکم عدد 100 را دارد و فلان معرفت دیگر حکم عدد 200 را. ولی نهایتا همه آنها یک فاصله را تا بینهایت دارند.
بنده چنین حرفی نزدم. قرار نیست هیچ اعتقادی نداشته باشم. بلکه صرفا قرار است برای قضاوت کردن در مورد دیگران برای لحظه ای از منظور بیرونی به مساله نگاه بکنیم.
و در آخر اینکه اگر معیار سنجش معرفت های دیگران را معرفت خودمان بدانیم و نه یقینی بودن و باطنی بودن آن معارف نسبت به درک کننده ی آن این مساله ما را به سمتی می کشاند که حقوق دیگران را زیر پا بگذاریم و در عمل جامعه ای ناامن داشته باشیم و هر لحظه این بیم را داشته باشیم که عده ای با ملاک قرار دادن معرفت درونی خودشان به ما و حریم خصوصی مان تعرض کنند و در بدترین شرایط به قتل و کشتار انسان ها بپردازند. تجربه هم نشان داده در جوامعی که حکومت های سکولار دارند محیطی امن تر وجود دارد که انسان ها می توانند به عقاید خود بپردازند و عمل کنند و بسترهای لازم برای رستگاری برای هر شخصی وجود دارد. برعکس در عمل در جوامعی که حکومت هایشان بر اساس ایدئولوژی خاص بنا شده است بسترهای لازم را برای رستگاری شاهد نیستیم.
از تبعات دیگر جوامع ایدئولوژیک ریاکاری و نفاق است. وقتی که هیچ معرفت درونی خاصی حاکم نباشد و همه معارف هم بهره ای و اعتباری داشته باشند دلیلی ندارد که انسان ها تظاهر به داشتن فلان معرفت خاص را بکنند و منافقانه در جامعه حاضر شوند. می توانند به آسانی به همان امری که یقین دارند اذعان داشته باشند. چون می دانند حکومت در جایگاهی است که نسبت به معرفت درونی شما کاملا منفعل است نه شما را به خاطر آن مجازات می کند و حقوق شما را سلب می کند و نه به شما به خاطر آن امتیازاتی نسبت به دیگران قایل می شود.
و من الله توفیق
سلام.
بنده منکر این نیستم که معرفت های بالایی را از فلسفه و عرفان می توان با برخی آیات قرآن منطبق ساخت منتها مشکل اینجاست که این معارف والا ابتدا از جاهای دیگر استخراج گشته بعد آنها را بر برخی از آیات قرآن منطبق می کنیم. اگر پیامبر خودش این معارف را به دقت مانند برخی کتب فلسفی و عرفانی تشریح می کرد به طوری که این معارف صرفا از طریق ایشان استخراج می شد میتوانستیم حکم کنیم که ایشان منظورش دقیقا همین معارف بود و آنوقت اعتباری داشت. دقت کنید بنده فکر نمی کنم معرفتی والایی از قرآن استخراج شده باشد. بلکه صرفا انطباقی صورت گرفته از معرفت های کسب شده خودمان بر آیات قرآن. همین. این اتفاقا نشان می دهد معرفت های کسب شده ی بشری ارزش بالاتری نسبت به قرآن داشته که توانستیم اصل معرفتمان را از طریق آنها شکل دهیم.
لذا چیزی ثابت نمی شود. بلکه بهتر از آن از طرق دیگر علوم عقلی و عرفانی و تجربی کسب شده است. این معرفت هایی که ما فرمودید چیزهایی نیستند که قایل باشیم در آن زمان نمی شد کسب کرد یا قایل باشیم که از سطح علمی آن زمان بالاتر بوده. بلکه نمونه ی این معارف در عرفان های متعددی به اشکال و انحای گوناگون مطرح شده است. حتی قبل از پیامبر.
مثلا در آیه 17 سوره ی رعد مثالی زده که اتفاقا بسیار نامفهوم و مبهم است و بدون پیش زمینه ی فلسفی عرفانی هیچ چیزی نمی توان از ان استخراج کرد. بر عکس ان مثال ها و تمثیل های بسیار زیباتر و بهتر و روشن تر از این در مثنوی می توان یافت.
به همان طریقی که به عنوان مثال تمثیل های بسیار زیبای درون مثنوی به ذهن مولانا رسیده است. مگر ایده های ناب و خلاقانه چگونه به ذهن های خلاق می رسد؟ خلق ایده نیاز به آموزش تجربی ندارد. البته تاثیر دارد و می تواند به عنوان پیش زمینه اثر بگذارد. ولی لزوما ایده ها ممکن است بر خلاف آموزش های دیده شده خلق شوند. یا با تغییراتی کم یا زیاد. شما یک داستانی را می خوانی و با یک ذهن خلاق و بر اساس اعتقادات و بعضا سلایقت آخر داستان را خلاقانه عوض می کنی. خوب اینها از کجا می آید؟
هم می توان به فیزیولوژِ بدن او و نحوه ی ترشح هورمون ها بستگی داشته باشد. نوع تغذیه ای که داشته. نوع تربیتی که در طول زندگی پذیرفته و شرایط اجتماعی و ..... همه و همه در شکل گیری شخصیت انسان ها تاثر گذار است. و همین عوامل منجر به این می شود که برخی تحمل و استقامت بیشتری در مقابل سختی ها از خود نشان بدهند و به جای تاثیر پذیری تاثیرگذار باشند. و همین موارد منجر به این شده که سختی هایی که بر پیامبر وارد شده بر معنویتش تاثیر بگذارد و آن را افزون کند. یکی از مهمترین عوامل هم دقیقا همین اعتقاد برانگیخته شدن و پیامبر شدن است. همین تلقین می تواند در رشد معنوی انسان بسیار تاثیر گذار باشد. کسانی که خود را فردی خاص و انتخاب شده از طرف خدا می پندارند فشار ها و سختی ها آن ها را درراهشان مستحکم تر می کند. همانطور که چندین بار خدمت شما عرض کردم این را به عینه درک کرده ام.
بسیاری معارف قرآن دقیقا متناسب با سواد تجربی همان زمان است. برخی معارف هم که در مورد توحید است می تواند از طریق مکاشفه شکل بگیرد. مانند خیلی از معارف عرفانی که عرفای بزرگ با مکاشفه به آن رسیده اند.
اتفاقا بنده هم همین مساله را می گویم. شرایط پیامبر در نزول مفاهیم بر ذهنش تاثیر بسزایی داشته. و علت اینکه برخی معارف قرآن سطح نازلی دارند و برخی سطح بالایی دقیقا همین شرایط است. اگر بخواهیم خدا را در نزول این مفاهیم موثر بدانیم طبیعتا نباید معارف درون قرآن با هم تفاوتی داشته باشد. همین تفاوت سطح معارف و تناسب شرایط پیامبر در موقع نزول شکل گیری معارف نشان می دهد که نمی توان آن ها را به خدا نسبت داد. البته در این زمینه اگر خاطتان باشد در تاپیک نقد نظریه دکتر سروش بحث های مفصلی داشتیم.
و من الله توفیق
[=Franklin Gothic Medium] شریعت عقلانی;733884 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمت خدا بر شما،
معیار برای ضدیت این است که این دو دیدگاه با هم قابل جمع نباشند و وجود یکی دلیل بر بطلان دیگری باشد ... یکی بگوید خدای اسلام حق است و دیگری بگوید که نیست، این ضدیت است ... ولی اگر کسی بگوید من خدای احد و واحد را میپرستم ولی مثلاً یهودی هستم او دیگر در مقابل تمامیت حق نایستاده است ... این مطابق فرمایش خداست که «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّـهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّـهِ ۚ فَإِن تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» ... با این وجود ممکن است این ضدیت در جزئیات مورد یقین هم برقرار باشد ... مثل وقتی که یقین نه فقط به وجود خدا که بلکه به حق بودن اسلام از میان ادیان دیگر و تشیع از میان مذاهب دیگر نیز داشته باشیم
به هر حال ضدیت مدّ نظر حقیر به نظر میرسد که مشخص باشد ... با این حساب اینکه شما تمایل دارید به این ضدیت را بررسی موشکافانه نمایید خیلی هم خوب است و حقیقتاً حقیر را به فکر وا داشت و چه بسا مناسب باشد یک مقدمه به مقدمات آن برهان اضافه شود:
مقدمه: قرار است عمل بر اساس یقینیات باشد و ما هیچ راه معمولی برای پی بردن یقینی به باطن اشخاص نداریم، اما در عین حال ناچار از دفاع از حق نیز هستیم و باید با آنچه که این حق را تضعیف مینماید مقابله کنیم
نتیجه: تکلیف ما بر اساس ظاهر است ...
یعنی ما اگر خواستیم حق را برپا کنیم باید تلاش کنیم تا ظاهر و باطنش را با هم برپا کنیم و اتفاقاً باطن اصل است و باید اصل اهتمام نیز به همان باشد، ولی در مقام تثبیت جایگاه آن تنها میتوانیم با دیگر افکاری که در ظاهر با این نظر ما تضاد دارد در همان ظاهر مبارزه کنیم و گام اول در این مبارزه هم تلاش برای شناخت آن و رفع سوء تفاهمهای احتمالی است چرا که سوء تفاهمها ابتداییترین عامل تضعیف حق هستند ... اما بعد از آنکه تشخیص داده شد که مشکلل بنیادی است و یک سوء تفاهم ساده نیست آن وقت بحث بالا میگیرد ... به همین دلیل هم هست که در اسلام نمیتوان متعرض منافق یا شخصی شد که نیت ارتکاب جرم را دارد ولی هنوز مرتکب آن نشده است ... دلیل ضدیت باید در ظاهر آشکار شود و مبارزه هم در همان ظاهر انجام میگیرد و البته ما راهی هم برای مبارزه در باطن شخص نداریم و در حیطهی باطنی کارمان حداکثر همان نصیحت و بلاغ مبین است ... تا میشود نظرات مخالف را حمل بر صحت کرد انجام این کار لازم است ... در برخورد عملی و اجرای احکام جزایی اسلام نیز این ضدیت باید آشکار شود، مثل وقتی که منافق دست به سلاح میبرد بر ضد اسلام یا مثل اینکه شخصی به جرم خود (ضدیت با حق چه در مقام اعتقادی و چه در مقام عمل) اعتراف میکند ... جزئيات مسأله البته حتماً پیچیدگیهایی خواهد داشت ولی مهم این است که ضدیت باید احراز شود و اقلّ این احراز که تکلیفآور است احراز ظاهری است ... مثل اینکه به حلاج گفته شود حکم گفتن «انا الحق» بدون توضیح و تبصره و به صورت القاء باطل در اذهان عوام مردم و به راه انداختن فتنهی اعتقادی در میان ایشان این است که «در ظاهر حال شخص کافر شده است، اگرچه باطن را خدا داند» ...
تلاش برای رفع سوء تفاهم اولین رحله برای دفاع از حق و مبارزه با باطل است ... شکست در این سوء تفاهم بعد از تلاش کافی اما میتواند تکلیفآور باشد برای اقدام کردن به برخورد در سطحی بالاتر ... اهل بیت علیهمالسلام پیش از جنگها با دشمنان خود صحبت میکردند و خطابه میخواندند و سعی در تبیین حق داشتند و جنگ در مرحلهای بود که این اقدام کارساز نبود و از دفاع از دین نیز چارهای نبود و پاسخ شمشیر هم شمشیر بود ... مرحلهی رفع سوء تفاهم تا زمانی ادامه داشت که دشمن آغاز به جنگ میکرد و قابل تأمل است که اهل بیت علیهمالسلام و کلاً سپاه اسلام آغاز کردن خود به جنگ را جایز نمیداند ...
دفاع از حق ظلم به دیگران نیست و مبارزه با باطل در جهت حق است ... اما حرف شما درست است اگر مثلاً اولین اقدام از مبارزه دست بردن به اسلحه باشد
پرداختن بیشتر به جزئیات این مسأله ما را از بررسی مسألهی اصلی دور میکند ... صحبت ما سر این است که راه درست ایمان آوردن آیا باطنی است و شخصی یا حتماً باید قابل انتقال به غیر هم باشد ... شما فرمودید راه اول تبعاتی دارد که چون آن تبعات پذیرفتنی نیستند پس آن راه نیز پذیرفتنی نیست ... این کار شما رویهای مانند برهان خلف را در پیش گرفتن است و پرداختن به آن تبعات را باید همچنان مرتبط با موضوع بحث در نظر گرفت، دفاع حقیر تا اینجای کار هم در همین جهت بود، ولی به زعم حقیر اگر بخواهیم این بحث را بیش از این ادامه دهیم دیگر به کل در مباحث مرتبط با آن تبعات گیر خواهیم کرد، مگر آنکه شما نسبت به مطالب بیان شده اعتراضی داشته باشید و همچنان مصر باشید تشخیص آن ضدیت ممکن نیست و یا همراه با ظلم به دیگران خواهد بود مستقل از هر طریق ممکنی که برای مقابلهی با آن مصداق ضدیت در پیش گرفته شود :Gol:
نه برادر تعریف باطل این نیست که هر چیزی که یقینی نبود پس باطل محسوب شود، باطل هم مانند حق باید تحقیق شده و نسبت به باطل بودن آن باید به یقین برسیم همانطور که در مورد حق باید به یقین برسیم که حق است ... چیزی را که ندانیم حق است یا باطل (یعنی یقین نداریم که حق است یا باطل و احتمال هر دو میرود) اتفاقاً از آن جهت که ضدیت آشکاری در آن با حق دیده نمیشود باید حمل بر صحتش گذاشت ... سپس بسته به اینکه چه مقدار احتمال برود که حق یا باطل باشد ممکن است وجه عقلایی مطرح شود که حق یا باطل بودنشان مورد تحقیق بیشتری قرار بگیرند، و در غیر این صورت همان حمل کردن بر صحت کافی است و رهایش میکنیم ... بعدها شرایط جدید پیش آمده ممکن است برخی وجوه یک اعتقاد را مشخصتر کنند و توزیع احتمال حق و باطل بودن آن اعتقاد جزئی یا کلی تغییراتی نمایند و در این صورت تکلیف هم میتواند نسبت به همان یک اعتقاد تغییراتی نماید ... شما چه اشکالی در این رویه میبینید؟
صحبت سر تحمیل عقیده نیست ... چنین کاری ممکن هم نیست ... در ساحت باطنی افراد مختارند ... میشود در ظاهر کسی را مجبور کرد که به اعتقادی اعتراف کند مگرنه کشته میشود ولی آن شخص اگر نخواهد ولو اینکه به زبان هم اعترافی کند در باطنش میتواند نپذیرد و اتفاقا در یک عکسالعمل شدید در دل خود ضد آن اعتقاد را پر و بال دهد ... ریاکاری و نفاق یک مثال بد برای این مسأله است و تقیهی مؤمن هم یک مثال مثبت از همین مسأله است ...
صحبت دفاع از حق و بر پا کردن آن است ... از آنجا که ما در باطن دیگران اثرگذاری مستقیمی نداریم تکلیفمان در دفاع از حق تنها یک تکلیف ظاهری است ... امر به معروف و نهی از منکر هم فقط در همین حیطهی ظاهری است مگرنه در حیطهی باطنی لا اکراه فی الدین جریان دارد و اینکه انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا ...
یک مقدمهی دیگر نیز به آن برهان بیان شده اضافه میکنم و آن اینکه:
مقدمه: حق یکتاست و دو حقیقت ضدّ هم وجود ندارد (اگر ضدیتی حقیقتاً و نه از سر لجاجت مطرح بشود این ضدیت ناشی از سوء تفاهماتی است که برطرف کردنشان بر اساس براهین فطری و عقلی و منطقی و تجربی یا غیره ممکن است)
نتیجه: اگر در مورد اعتقادی به یقین قطعی رسیدم این حقیقت برای تمام همنوعانم نیز تنها حق موجود است و به همان دلیلی که تجربهی به یقین رسیدن نسبت به آن برای من ممکن شده است تجربه کردن این یقین برای دیگران هم به صورت جداگانه و مستقل ممکن است
[SPOILER]صورت مقدمات و نتایجم را خیلی دقیق نمینویسم و تمرکزم بر روی مفهوم کلی آنهاست ... اگر در جزئیات آنها اشکالی میبینید احیاناً ناشی از همین مسأله است[/SPOILER]
و هر کسی نسبت به حقی که خودش شناخته است مسؤول است ... معلوم نیست حقی که دیگران گزارش شهود باطنیاش را دارند درست باشد، شاید ایشان برای منفعتی شخصی به خودشان و دیگران دروغ بگویند، ما راهی نداریم برای اینکه به یقین برسیم که ایشان آنچه را که بیان میکنند خودشان در موردش واقعاً به یقین رسیده باشند، پس ما نسبت به ادعای ایشان ظن و گمان داریم که این ظن و گمان ما بسته به شناخت مثبت یا منفی که نسبت به ایشان کسب میکنیم تقویت یا تضعیف میشود ولی نهایتاً نه میتوانیم یقیناً بگوییم که به یقین رسیدهاند و نه میتوانیم یقیناً بگوییم که ایشان با یقینیات خود مخالفت کرده و بر باطل هستند ... ما نسبت به یقینیات ایشان ظن و گمان داریم و ظن و گمان هم حجت برای ما مبنای قطعی عمل کردن نیستند، پس ما نمیتوانیم یقینیات دیگران را مبنای هر گونه ویرایش عملکرد خود نسبت به یقینیات خود قرار دهیم ... چرا که عقلاً شک (یقینیات دیگران) به یقین (یقینیات خودمان) ضرری نمیرساند ... اگر بیان ایشان با یقینیات ما ضدیت داشتند ناچار از مقابلهی با آن هستیم ... برای ما حقیقت نسبی نیست و عملکرد ما هم بر اساس حقیقتی است که امروز نسبت به آن یقین داریم (اگر تردید داشته باشیم که ممکن است امروز به آن یقین داشته باشیم و فردا ممکن است عکس آن برایمان ثابت شود این یعنی یقین ما واقعاً یقینی که حقیقی باشد نداریم و نسبت به یقینی بودن آن تردید داریم حال آنکه مقدمهی اول و دوم آن برهان یقین حقیقی باشد اگرچه از نگاه ناظر خارجی این یقین امروز باشد و فردا تغییر کند و اصلاح شود یا توسعه یابد) ... آیا همچنان با این بیان مشکلی دارید؟
در قسمت قرمز رنگ میگویید «برای لحظهای یقینیات خود را کنار میگذارم و فرض میکنم یقینی نباشند»، واضح است که در این صورت در نگاه شما نظرات دیگر هم قابل اعتنا خواهند شد، نظرات دیگران به شرطی قابل اعتنا نیستند که شما به خلاف بودن آنها یقین داشته باشید، پس صحبت حقیر این است که درست نیست آنچه را که یقینی میدانید زمین گذاشته و فرض کنید نسبت به آن یقین ندارید ... اشتباه میکنم که میگویم فرض غلط را با علم به آنکه غلط است نباید انجام داد؟ ... آیا انصاف را در به کار بردن فرضهایی که میدانید غلط هستند میدانید؟ ... قرار است خودمان را گول بزنیم تا همه راضی بشوند؟
این احتمال را در گام نخست از مقابلهی با باطل احتمالی با تلاش برای رفع سوء تفاهم برطرف کنید و اگر نشد و برایتان مسجل شد که ضدیتی در این بین وجود دارد در این صورت مقابلهی با آن نظرات دیگر وارد فاز جدید میشود
به همین دلیل هم ارزشگذاری اعداد را نسبت به صفر میسنجند و نه نسبت به بینهایت ... نسبت به بینهایت تمامی اعداد هویتی واحد دارند و برای تمایز قائل شدن میان آنها باید چهارچوب نگاه کردن خود را به جای دیگری ببرید ...
چرا میخواهید در مورد دیگران قضاوت کنید؟
شما آیا وظیفهی عقلی در خود مییابید که باید نگران اینکه دیگران چه فکری میکنند هم باشید (با توجه به اینکه شما به کنه اعتقادات ایشان دسترسی ندارید و ناچار از اکتفا به بررسی گفتار و رفتار ایشان هستید) یا وظیفهی ابتدایی خود میدانید که به آنچه یقین میدانید درست است پایبند باشید؟
آیا اصولاً شما وظیفهی خود نمیدانید که حق را وقتی شناختید به آن متمایل شده، به ان پایبند شوید و برای تثبیت آن تلاش کنید؟ رویکرد شما در مقابل حقی که در مورد حقانیت آن به یقین رسیدهاید چیست؟ بیتوجهی و وزن دادن به اظهارات دیگران در مورد تفکرات و اعتقاداتشان؟
سرکار خواهنده این بحثها با موضوع اصلی بحث از آنجا مرتبط است که این بحثها بر روی بررسی تبعات حجیت شخصی یقین داشتن به قران است با فرض آنکه این حجیت نه از طریق بحثهای منطقی و فلسفی که از طریق درک باطنی و وجه اعجاز باطنی قران بر مخاطب قران تمام شود ... جناب شریعت عقلانی میخواهند بدانند آیا چنان اتمام حجتی میتواند برای یک زندگی اجتماعی کارا باشد یا نهایتاً میتواند به پذیرفتن یک دین فردی ختم شود که فقط میتواند احکام نماز و روزه و مشابه آن را موجه گرداند ... تلاش حقیر این است که آن وجه اعجاز از قران اگر به راستی یقینآور باشد میتواند حتی احکام جهاد و اعدام مرتد را نیز توجیه نماید و در نتیجه برای تمام زندگی فردی و اجتماعی کفایت میکند ... یعنی بحث بر سر قوت اتمام حجت باطنی قران است ... با تشکر از توجه و دغدغهی شما برای مدیریت صحیح و منطقی بحث که بدون اغراق یکی از بهترین مدیریتها در تاپیکهایی بوده است که حقیر شاهد آن بودهام ... خدا به شما و جناب صادق جزای خیر با اثرات ماندگار و روزافزون روی نماید
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام و عرض ادب.
دوست عزیز، نیاز است کمی تا قسمتی با شما مخالفت ورزم و لذا ناچارم در ابتدا توضیحی در مورد [HL]حکمت[/HL] عرض کنم، شاید با این توضیحات هم نگرش شما به مسأله چند بُعدی تر شده و وجوه بیشتری را شامل گردد (وجوهی که نه در تضاد و تقابل با هم، بلکه هماهنگ با هم عمل میکنند) و هم سوء تفاهم جناب سین از ما و روشمان بر طرف گردد.
توضیح:
آنچه باعث متعالی شدن حکمت صدرائی است، همانا توجه ویژه وی به قرآن حکیم و احادیث و تأویلات راسخون است.
ملاصدرا حکمت مد نظر خود را معادل فلسفه حقیقی میداند و نه فلسفه جمهور.
ملاصدرا حکمت را غیر از فلسفۀ بحثی، تخیلات صوفیانه، مجادلات کلامی و تقلیدات عامیانه میداند و کسانی که خود را به فلسفه میبندند در حالی که اهل آن نیستند را «متفلسفه» مینامد.
و در تفسیر القرآن درباره ایشان میگوید: «آنها که از محسوس ترقی کرده و معقول را و مبدأ و معاد را ثابت کردهاند، اما دینی برایشان نیست و پیرو عقل ناقص آلوده به آفات نفس و شیطانند»
ملاصدرا با الهام از آیات قرآن، حکمت را به دو شعبه نظری و عملی تقسیم میکند و چنین میگوید:
«حکمت، بیرون از دو امر نیست: 1ـ علم به حقایق اشیاء؛ 2ـ عمل به موجب آنها. حکمت، کمال انسانیت است و آن نیز منحصر به دو چیز است: یکی شناخت خیر به دلیل خود خیر، و دیگری شناخت خیر برای عمل به آن. اوّلی همان حکمت نظری، و دومی همان حکمت عملی است»
برای ایمان نیز همین شعبات وجود دارد و ایمان شامل باور+عمل است.
مراتب ایمان از علم الیقین به غیب آغاز شده و نهایتا به حق الیقین میرسد.
روش ملاصدرا مطابق با آیات ابتدائی سوره بقره اینست که با ترقی از محسوس به معقول، علم الیقین به غیب حاصل میشود.
در ادامه: عمل صالح و تزکیه باطن باعث میشود با کشف و شهود، به مراتب عین الیقین به غیب و نهایتا حق الیقین رسید.
جناب شریعت عقلانی؛
بر خلاف آنچه که شما فرمودید، منابع حکمت متعالیه ملاصدرا چهار چیز است: قرآن و حدیث، کلام، عرفان، مکاتب فلسفی پیشین.
الهام گرفتن از قرآن و احادیث و اقتباس از آنها، بسیار تفاوت دارد با کسب معارف از طرق دیگر و در نهایت تطبیق بر قرآن.
دوست عزیز، قبل از آنکه قرآن نازل شود، انسان مجهز به قوائی همچون عقل و فطرت و خیال و حس بوده.
قوای انسان باید پیش زمینه باشند برای کسب معارف و دقایق.
چه چیزی در این تمثیل بسیار نامفهوم و مبهم است؟
آبی که خداوند از آسمان نازل میکند فاقد ناخالصی و کف است. اما بنا به طبیعت زمین:
مرتبه وجودی انسان بیانگر ظرفیت و بصیرت اوست. هر چه بالاتر باشد آب بیشتری و کف کمتری را میبیند.
و آن کف هر چه کمتر باشد، زودتر ناپدید شده و از بین میرود.
چیزی که باقیست، آبیست که به درون انسان نفوذ کرده و باعث خیر و برکت میشود.
مثالی که از ایده ناب و خلاقانه در قسمت اول نقل قولتان میزنید، وجه تشابه دقیقی با معرفت حکیمانه ندارد.
قسمت دوم نقل قولتان که در مورد شکل پذیری شخصیت و تحمل و استقامت و توهم خاص بودن و ... است را قبول دارم.
اما نهایتا در قسمت سوم نقل قولتان و نظریهای که در مورد مکاشفه ارائه کردید، متوجه نکتهای نمیشوم:
محمد(ص) سواد خواندن و نوشتن ندارد، اما ذهنی قدرتمند و خلاق دارد؛ به گونهای که با تفکری عمیق و تحلیلی خلاقانه، و نیز با کشف و شهودی عارفانه، حکمت (حداقل در زمینه توحید و فلسفه اخلاق) بر زبانش جاری میشود.
او با بیان این حکمت، توانسته در کشف و شهودش فرق توهم و حقیقت را تشخیص دهد.
اما با این همه توانائی و قدرت ذهنی و شخصیتی، چرا وی نتوانسته متوجه شود که مقام پیامبریش فقط یک توهم است نه حقیقت؟
البته قسمتهائی که شما آنها را دارای سطح نازلی میدانید، اگر اشتباه نکنم حدود 600 آیه فقهی است.
و بقیه مطالب قرآن شامل حکمتهای توحیدی و اخلاقی و ... است. حتی قصص قرآن نیز بیانگر حکمت است.
اما به طور کلی پاسخ به این نقل قولتان در مورد نظریه دکتر سروش و الهی نبودن قرآن، منوط به پاسخ شما به پرسشی که در بالا مطرح کردم است:
[="Franklin Gothic Medium"] استوار;734348 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب استوار و رحمت خدا بر شما و برکاتش، همچنین عید قربان روز گذشه و عید جمعهی در پیش رو بر شما و خانوادهی محترم پر برکت باشد،
اول اینکه ممنون از اینکه با وجود تمام دلخوریهایی که از حقیر دارید باز به راهنمایی حقیر همت میگمارید،
بحث ما در این تاپیک بر روی اعجاز قران است و اصل بحث هم بر این است که قران چگونه میتواند معجزه و گواه صدق ادعای نبوت شخصی باشد که البته بیشتر ما در اینجا به صدق دعوی او ایمان ان شاء الله محکم داریم ... بحث بر روی چگونگی گواه بودن قران بر صدق نبوت فرستادهی اوست و ما میخواهیم بدانیم خداوند چگونه با قران بر تمام مخاطبان مستقیم دعوت رسول خدا صلیاللهعلیهواله حجت را تمام نموده و باز هم خواهد نمود.
برای پاسخ دادن به این سؤال طبیعی است که ابتدا باید بدانیم اگر قرآن چه اثر حداقلی بر مخاطب خود بگذارد میتوانیم بگوییم این گواهی انجام شده است و اتمام حجت انجام گرفته است ... آیا باید ایمان بیاورد یا اسلام بیاورد؟ ... مطابق قرآن ایمان آوردن برای بسیاری از افراد هنوز رخ نداده و ایشان که وارد اسلام شدهاند باید هنوز خود را مسلمان بخوانند و نه مؤمن ...
این دین نامش اسلام است و همیشه هم بوده است ... اسمی که بر این دین گذاشته شده است باید هم محدودهی دین را مشخص گرداند و هم نهایت این دین را ... یعنی از ابتدا تا به انتهای دین را اسلام میدانیم ولی ایمان را از جایی به بالا میدانیم، چنانکه مقام یقین هم از جایی به بالاتر است و مقام رضا و غیره هم همینطور ... آیا قرآن قرار است دعوت به اسلام کند یا دعوت به ایمان یا دعوت به یقین یا دعوت به مقام رضا؟ ممکن است بگویید همه ولی مقدمهی بحث این تاپیک این است که معجزه بودن قران کدام کارکرد را دارد؟
حالا بدون اینکه قصد تفتیش عقاید یا تخطئه کردن شما را داشته باشم سعی دارم روش شما را با مقدمات بالا تحلیل کنم:
در نقل قول بالا شما ایمان را به دو شعبه تقسیم کردید ... فرمودید ایمان شامل باور+عمل است ... یعنی این دو را باید دو مرتبه گرفت یا دو وجه از یک معنا هستند که باید با هم باشند مگرنه اصلاً ایمانی وجود ندارد و اگر گفتند هست فقط ادعاست و به قول شما کف خالی و بدون آب است؟
در ادامه فرمودید که ایمان چند مرتبه دارد که اقلّ آن علمالیقین است به غیب و بعد از قول ملاصدرا فرمودید که علمالیقین با ترقی از محسوس به معقول فراهم میشود و بعد ادامه دادید که تکامل ایمان به سمت عینالیقین و سپس عینالیقین از طریق عمل صالح و تزکیهی باطنی و کشف و شهود انجام میشود. آیا پس میتوانم نتیجه بگیرم که شما و مرحوم ملاصدرا مرحلهی عینالیقین را در تیررس عقل میدانید و برای آن عمل صالح و تزکیهی باطنی و غیره را لازم نمیدانید، بلکه احتمالاً بیمعنا میدانید؟ (بیمعنا به آن معنا که تا حقانیت اسلام پذیرفته نشده باشد عمل صالح و تزکیهی باطنی هم شاید چندان بامعنا به نظر نرسند چون هر ایدئولوژی خودش یک سیستم ارزشی معرفی میکند و عمل صالح و جهت تزکیه در درون همان است که معنا مییابد و خارج از آن اگر معنایی داشته باشد هم این معنا عرفی است و دقیق نیست) ... ... حقیر متوجه اینکه ملاصدرا چگونه از آیات ابتدایی سورهی بقره استفاده کرده است تا مطلب شما در نقل قول بالا را نتیجه بگیرد نشدم، اگر ممکن است کمی بیشتر توضیح دهید ... از کجا متوجه شدند که علمالیقین در تیررس عقل است و از کجا متوجه شدند که این عقل چیست و چطور باید به کار گرفته شود؟
مطابق نظر شما قرآن قرار است از طریق عقلی بر مخاطبان خود اتمام حجت کند و ایشان را به علمالیقین برساند اما با برداشتی که احتمالاً شما از عقل و تعقل دارید تحلیل حقیر این است که اتمام حجت قرآن را فقط بر افرادی ممکن میدانید که توانایی چنان تعقلی را داشته باشند که یعنی باید فیلسوف باشند ... در این صورت شما اتمام حجت قطعی خداوند را تنها بر فیلسوفها میدانید (این را بخصوص تأکید کردید که اگر به عنوان یک ژرفاندیش مقابل دعوت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله قرار میگرفتید از ایشان دلایل عقلی میخواستید و اگر نیاز به مقدماتی داشت حاضر بودید چند سال وقت بگذارید که مقدماتش را تحصیل نمایید) ... در این صورت لابد عوام از مردم و یا حتی علمایی که فلسفه نمیدانند و در سایر علوم تبحر دارند باید به فیلسوفها اعتماد کنند تا از محسوس به معقولی برسند که ابتدای علمالیقین است! ...
اما جایی فرمودید که این نظر شما نیست یا تمام نظر شما نیست و این اتمام حجت را تنها بر ژرفاندیشان میدانید و سایر مردم از عوام با مسائل خیلی پیش پا افتادهتر قانع میشوند که البته یکی از آنها میتواند همان اعتماد به فیلسوفان باشد اما شاید راههای دیگری هم داشته باشند ... پس سؤال بعدی این است که آیا این اتمام حجت واقعاً اتمام حجت است یا اکتفا کردن به ظن و گمان است ... اگرچه غیر ژرفاندیشان ممکن است به این ظن و گمان اکتفا کنند ولی آیا در قیامت میتوان گناهکاران ایشان و منکرانشان را مؤاخذه کرد که چرا رسول خدا را انکار کردید و هیچ عذری از ایشان پذیرفته نشود؟ ... شاید هم بشود :Gig:
احتمالاً بعد از این ظن و گمان که عوام و علمای غیرفیلسوف کسب کردهاند را شروع اسلام آوردن ایشان میدانید و نه ایمان آوردنشان، آنگاه شرط ایمان آوردن را گذراندن مقدمات فلسفی و شناخت براهین وجودی و اثبات کردن سایر اصولالدین میدانید و بعد شناخت اصول ادبی و فصاحت و بلاغت و بررسی قران از این نظر و بعد بررسی تاریخ اسلام برای شناختن اینکه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در چه دورهای و در چه شرایطی قران را آوردند و با این ترتیب و با بحثهای حِکمی و علمی و غیره کمکم به آن مرحلهی از علمالیقین میرسید که شروع ایمان است ... از اینجا به بعد پیشرفت در گروی عمل به علمی است که کسب کردهاید ... یعنی اگر کسی بخواهد به علمالیقین برسد اولاً عمل کردن ضروری نیست (ولو اینکه شخص مسلمان شده است و تنها مؤمن نشده است، لیکن دیگر برای او عمل صالح و تزکیهی نفس و غیره بامعناست) و ثانیاً نیاز به ترقی از محسوس به معقول با تعقل فلسفی خواهد داشت ...
با این حساب جمعبندی حقیر از اتمام حجت شما نسبت به اعجاز قرآن این است:
الف) شخص مستقیماً با تعقل فلسفی به مرتبهی ایمان از مرتبهی ادنی آن خواهد شد و همزمان با مسلمان شدنش به این ایمان هم دست مییابد
ب) شخص خود قادر به این تعقل فلسفی نیست و در نتیجه ابتدا بر اساس ظن و گمان به باوری سطحی میرسد که منجر به ادای شهادتین به زبان میشود و سپس خودش باید به تعقل فلسفی روی بیاورد اگر برایش مهم باشد که اسلامش به مرتبهی ایمان برسد و بعد در این ایمان میتواند با عمل صالح و تزکیه و غیره رشد نماید
تبصره) با شناختی که از شما و سایر علمای بزرگواری که همگی با حقیر مخالف هستید و هستند دارم احتمالاً حقیر را مجاز خواهید دانست که به این تلقی اضافه کنم که از مرتبهی اسلام بدون تعقل فلسفی و با تکیه بر عمل صالح و تزکیهی نفس هم میتوان ادنی مرتبهی ایمان را تحصیل نمود و در نتیجه عوام از مردم و غیر فیلسوفان هم این شانس را دارند که هم مسلمان شوند و هم به شروع ایمان برسند و از اینجا به بعد را که دیگر شما هم قبول دارید که میتوانند در ایمان تا بالاترین درجات آن پیش روند ... به عبارت دیگر تعقل فلسفی نه شرط لازم است و نه شرط کافی نه برای مسلمان شدن و نه برای رسیدن به بالاترین درجات یقین ...
این تبصرهی اخیر را اگر بپذیرید حقیر تمام اتهاماتی که به شما وارد کردم که مسلمین صدر اسلام ایمانشان از نظر شما قابل قبول نبوده است را پس میگیرم ... اما هنوز مشکلات کوچکی شاید باقی بماند:
الف) در نبود علمایی که به اسلام ایمان آورده باشند و قرآن را تأیید کرده باشند چطور ان ظن و گمان ابتدایی در عوام الناس ایجاد شود که بعد با عمل به دستورات دین ایمانشان تقویت شود؟ :Gig: اتمام حجت قرآن بر چنین کسانی چطور خواهد بود؟ :Gig:
ب) آیا قبول ندارید که عمل کردن به هر عقیدهای انسان را نسبت به آن عقیده به ایمان و سپس یقین میرساند و شکها را در ذهن او برطرف کرده و شخص حاضر میشود حتی برای باطلی که در ذهن دارد جانش را نیز بدهد که در مورد اسلام این مقام شهدا و مجاهدین است که ایمانشان قوی است؟ اگر قبول دارید پس کل ایمان ایشان زیر سؤال نیست اگر شروع آن با ظن و گمان باشد؟ در این نگاه فرق بین مؤمن و کافری که هر دو با ظن و گمان شروع کردند و بعد با عمل به ظن و گمان خود به ایمان رسیدند که خودشان بر حق هستند چه خواهد بود؟ آیا کسی که در راه اسلام است و بعد از ۴۰ سال به مقام شهود باطنی نرسید میتواند بگوید شاید ظن و گمان ابتداییام غلط بوده است؟ آیا کسی که در راه کفر قرار گرفته است و به او وحی شیطانی میشود و گمان میکند انسان بزرگی است و آن وحی را مانند الهام انبیاء میداند میتواند نتیجه بگیرد که گمان ابتداییاش درست بوده است؟
ج) سرگرم نوشتن موارد بالا که بودم موارد احتمالی بعدی را یادم رفت، حالا اگر یادم آمد و عمری بود و توفیقی شد و نیازی به نوشتنشان بود مینویسمشان ... :Nishkhand::Gol:
فعلاً لطفاً به این مسائل پاسخ دهید و این نوشته را که تحلیلی بر نظرات شما و سایر علما و مرحوم ملاصدراست را اصلاح کرده و تکمیل کنید تا به باقی بحث برسیم ببینیم ان شاء الله این بحث چند ماهه به توافق مشترکی میرسد یا خیر ...
تا اینجای کار شاید فرق اساسی میان ما در این باشد که حقیر آن ظن و گمان ابتدایی را در مورد همگان میدانم چه از عوام باشد و چه فیلسوف و قوی بودن ظن و گمان را به صافی قلب او و بیدار بودن فطرتش مرتبط میدانم که این نظر با واقعیات تاریخی در داستان تمام انبیاء علیهمالسلام مشهود است ... فرق اساسی دوممان در این است که حقیر برای اینکه چه وقت آن ظن و گمان قابل اعتنا باشد معیاری دارم که کل مسیر بعدی را تأیید کند، حال آنکه در روش شما دلیلی نمیبینم که چرا یک نفر از عوام باید با ظن و گمان خود مؤمن شود ولی کافر نشود ... معیار حقیر دیدن خداست ... دین نوری در قلب ... شناختن چیزی که میدانسته و فراموش کرده و باز به یاد آورده است و اینکه مطلب بیان شده مطلب جدیدی نیست که تازه قرار است یاد بگیرد ... از این نظر از همان ابتدا هم در آن ظن و گمانی که به اسلام ختم میشود باید جاذبهای باطنی باشد که نسبت به آن یقین داریم اگرچه درست آن را نمیشناسیم ... میدانیم که حق است ولی نمیدانیم چرا یا چطور ... این مطلب در شهادت کسانی که با خواندن ترجمهی قرآن مسلمان شدهاند زیاد دیده میشود ... حقیر هم این مطلب را چشیدهام و احتمال بالایی میدهم که شما و علمای سایت و حتی خود مرحوم ملاصدرا هم از همین نقطه مسیرشان را شروع کرده باشند و در نتیجه انتظارم این است که قرآن به عنوان معجزه این کارکرد را داشته باشد و این کارکرد را در همگان بگذارد مستقل از سطح سواد یا جبر جغرافیایی و تاریخی و فرهنگی ... اگر شما یا هر کس دیگری این پست را میخواند که حرکتش برای اسلام و سپس ایمان آوردن را از جایی جز این نقطه شروع کرده است منت بر سر حقیر دارد اگر بیان کند تا حقیر از این جهالت خارج شوم :Gol:
با تشکر،
یا علی علیهالسلام
سلام و عرض ادب.
بله، حق باشماست. تذکر بجائی بود برای بازگشت به مسیر اصلی تاپیک.
بحث در مورد اعجاز قرآن، در مقولۀ نبوت خاصه است.
لذا باور به وجود خداوند و نبوت عامه، به صورت ضمنی از پیش فرضهای این تاپیک خواهند بود.
روشم را در زیر بیان میکنم ولی فکر نمیکنم نیاز به تحلیل داشته باشد چون خیلی ساده و واضح است.
روش من: با توجه به امی بودن پیامبر(ص) ، اعجاز قرآن برای بنده با همان تحدی حداقلی، پذیرفتنی است.
والسلام.
[=Franklin Gothic Medium] استوار;734510 نوشت:
استوار;734510 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب استوار و رحمت خدا بر شما،
بنابراین تحلیلم از روش خود و علمای اسلام را رد میکنید و بر برداشتی که حقیر امیدوار بودم بفرمایید غلط بوده است تأکید میفرمایید ... با این حساب اتمام حجت قرآن از نظر شما متکی به بحثهای فلسفی است که در سابقهی تاریخی دعوت هیچ یک از انبیاء علیهمالسلام نبوده است و در نتیجه شما مؤمنی هستید که همزمان هیچ کدام از پیامبران گذشته را قبول ندارید ولی در عین حال چون قران را قبول دارید همهی آنها را قبول دارید ...
حقیر تا کنون چندین بار تلاش کردهام روش شما را با بررسی خودش، مقدماتش و تبعاتش بشناسم ولی هر بار برخورد شما شگفتانگیز بود ... با پست پیشین شما کور سوی امیدی یافته بودم که بحثمان ظرف چند پست آینده به یک توافق دو طرفه برسد ولی اکنون دیگر اهمیتی ندارد ...
قبول ... حقیر از روش شما در بحث تبعیت میکنم ... پاسخ شما نیازی به تحلیل ندارد، به همان سادگی که بیانش میکنید به همان سادگی هم حقیر میگویم که نظرات شما مبهم و نامفهوم و در نهایت با این حدّ از توضیح اشتباه است و منجر به اتمام حجت نمیشود و مستلزم برخی تناقضات است که یکی از آنها در پاراگراف بالایی ذکر شد ... با توجه به اینکه پذیرش اعتقادات شما مستلزم پذیرش برخی تناقضات است به حکم عقل حقیر مجاز هستید ایمان خود را رها کنید و از ابتدا به دنبال حقیقت بگردید ...
با اعتقادات خود خوش باشید :bastan: و حقیر را مؤاخذه نکنید اگر نظرات شما را در بحثهای احتمالی با دیگران نقد کردم ... اگر بحثهای اخیر جناب شریعتعقلانی با حقیر را مطالعه کرده باشید لابد خواهید دانست که دارم برای ابطال باطل و تثبیت حقی که نسبت به حقانیت آن ان شاء الله یقین دارم تلاش میکنم و در این راه تا حدودی تلاشم را برای برطرف کردن سوء تفاهمات نیز انجام دادهام ...
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر :Hedye::Gol:
یا علی علیهالسلام
والسلام
سلام و عرض ادب.
قول پیامبر(ص) و امام علی(ع) است. و در اینجا عمل=کردار+گفتار
دومی.
واژه قرمز رنگ به علمالیقین اصلاح میشود.
معنای علم الیقین: علم اليقين، علمی است كه از روی براهين عقلی پديد آمده باشد، بطوری كه احتمال خلاف در آن نباشد. مانند اينكه انسان از دود پی به وجود آتش ببرد.
با توجه به مثال دود و آتش، مقدمات برهان عقلی در این تعریف، اعم از فطری و تجربی است.
هر کسی با توجه به ظرفیت عقلی و استعدادش و نیز میزان علم و آگاهیش، ممکن است به طریقی، علمالیقین برایش حاصل شود.
شخصی در آنسوی دیوار، دودی مشاهده میکند و پی به وجود آتش در آنسوی دیوار میبرد. برهان عقلی او اینگونه است: دود مشاهده شده، دود فقط از آتش ناشی میشود، پس در آنسوی دیوار آتشی وجود دارد.
اما شخصی دیگر، به فرض، میداند که دود تنها ناشی از عمل احتراق نیست و میتواند به نحو دیگری نیز تولید شود.
پس او نمیتواند مانند شخص اول، بلافاصله وجود آتش را نتیجه بگیرد. یعنی از دید او، این برهان کافی نیست و استنتاجش قطعی نیست و نیاز به مقدمات و مدارک بیشتری دارد.
پس علم الیقین برای همه به یک نحو حاصل نمیشود. و هر کس ممکن است علم الیقین دیگری را نادرست و یا ضعیف بداند.
لذا وقتی میخواهیم در تاپیک گفتگوی دینی راجع به این قبیل امور بحث کنیم، باید بتوانیم با استدلال محکم، درستی یا نادرستی مطلبی را اثبات کنیم.
و این اثبات با بیان کشف و شهود شخصی و استدلالهای سطحی انجام شدنی نیست.
اتمام حجت برای همه یکسان نیست. پیرزنی بر اساس کارکرد چرخ ریسندگیش پی به وجود خدا برده و برهان نظمی که پیامبر(ص) برایش تلاوت میکند را بلافاصله میپذیرد. او هم اسلام آورده و هم با باور به وجود خداوند بوسیله برهان عقلی، علمالیقین برایش حاصل شده. او ممکن است هیچگاه به تفاوت دو عبارت «هر موجودی علتی دارد» و «هر معلولی علتی دارد» فکر نکرده باشد. او ممکن است هیچگاه به باطل بودن تسلسل علل فکر نکرده باشد و ...
دیدگاه من در مورد اتمام حجت و ژرف اندیشی، یکسان و یک نحو بودنش برای همه نیست.
اما اقتضای بحث تاپیک، اثبات با استدلال محکم را میطلبد. و اینجا دیگر تعقل سطحی و نیز شهود شخصی کارائی برای بحث کردن ندارند.
امیدوارم متوجه منظور بنده و منشاء اختلاف نظرمان شده باشید و روشی که به علت اقتضاء تاپیک بیان میکنم را به نظرات شخصی بنده تعمیم ندهید و متهمم نکنید به ایستادن در مقابل قرآن و تخطئه کسانی که در صدر اسلام ایمان آوردند و ایمانشان مورد پذیرش قرار گرفت.
در مورد عمل صالح و تزکیه نفس:
انسان بصورت فطری به نیکی و نیز جستجو برای کشف حقیقت گرایش دارد.
و واضح است که هوای نفس و شهوات این گرایشها را تحت تاثیر قرار میدهد و کمرنگ میکند.
برای همین هم پیامبر(ص) تلاش میکرد با تذکر دادن و بیدار کردن فطرتها راه را برای حصول علمالیقین باز کند.
تکیه وی عمدتا بر روی سه صفت قادر بودن، حکیم بودن و علیم بودن خداوند بود و مقدمات براهینش نیز مقدمات تجربی و فطری بودند.
و همچنین بیان مکارم اخلاق و تلنگر زدن به فطرت مخاطبانش برای گرایش به نیکیها.
اینها در حدی برای حصول علمالیقین لازمند که چشمها کور نباشد و گوشها کر.
با توجه با مطالبی که عرض شد، فکر میکنم توضیحات کافی در مورد جمع بندی شما و تبصرهای که بیان کردید، داده شده است.
:Moteajeb!:
:vamonde:
:shadi:
[=Franklin Gothic Medium] استوار;734614 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
لیس العلم بکثرت تعلم بل نور یقعه الله فی قلب من یشاء أن یهدیه ... شما حدیث عنوان بصری را بهتر از حقیر میشناسید، علم با تعلیم و تعلم نیست که حاصل میشود ... هر چه که با تعلیم و تعلم کسب شود ظاهراً علم هست ولی علم نیست ... ظن و گمان است و ظن و گمان از دانستن حقیقی بینیاز نمیکند ... کسب ظن و گمان که در نبود علم لنگه کفش است در وسط بیابان از رحمانیت خداست، اما علم اگر ظن و گمان نبوده و حقیقتاً علم باشد از ناحیهی رحیمیت خداست و به کسانی میرسد که اهل عمل باشند ... نوری است که به قلب میتابد ... نمیدانم چطور میتوان بدون عمل و با استدلال منطقی صرف ولو اینکه مقدماتش فطری و تجربی باشد به علمالیقین رسید و در واقع این ادعای شماست که علمالیقین اینطور تحصیل میشود که فرمودید ... مگرنه علمالیقین یک اصطلاح قرآنی است که در سورهی تکاثر آمده است و حقیر معنای آن را بخاطر داشتن لفظ «علم» در آن از روایت عنوان بصری متوجه میشوم، شما چطور متوجه شدید که تعریفش آن باشد که بیان فرمودید؟
مطابق تعریفی که حقیر از علمالیقین دارم این علم حاصل نمیشود مگر با دیدن نور هدایت خدا در قلب، این تعریف با آن بیان نورانی امامالمتقین علیهالسلام که خدایی را که نبینم نمیپرستم هم به وضوح همراستا میباشد، حداقل ایمان که همان علمالیقین است با نور هدایت خداست و این نور هدایت را خدا به دل هر کسی که بخواهد هدایتش کند میاندازد و مطابق فرمایش امام صادق علیهالسلام این نور را خداوند در نتیجهی بندگی اعطا میفرماید ([=Franklin Gothic Medium]که بحثش مفصل است [=Franklin Gothic Medium]چرا که کسب ایمان رتبهای بالاتر از مسلمان شدن با ادای شهادتین به زبان است ... همچنان این سؤال برپاست که اعجاز قران در مرتبهی مسلمان شدن است یا مؤمن شدن، اینکه مبتنی بر تحول قلبی است یا یک ظن و گمان صرف ... و البته احتمالاً نظر حقیر در پاسخ به این سؤالات روشن است که در انتهای پست ۲۶۴ هم بر آن مروری کردم) ... حالا شما تعریف خود از علمالیقین را بیان بفرمایید که چطور توجیهش میکنید؟ آیا این تعریف مبتنی بر خلط میان علم حقیقی و علم عرفی نیست؟
حتی اگر تعریفتان صحیح بود باز از شما میپرسیدم که علمالیقین آیا بالأخره اثری بر قلب دارد یا خیر؟ اگر نداشته باشد که مرتبهای از ایمان نیست و اگر داشته باشد این سؤال مطرح میشود که دیگر چه اهمیتی دارد اگر همین اثر قلبی از راههای متفاوتی تحصیل شود؟ آن ژرفاندیشی اگر فقط بر مسیر کسب این اثرات قلبی مؤثر است و نه بر خود آن اثرات قلبی دیگر چه ارزشی میتوان برای آن قائل بود؟ یا چه استبعادی خواهیم داشت اگر قرآن در مقام اعجاز باطنی بتواند همین اثرات را در قلب مخاطبان خود بگذارد تا ایشان در مقام علمالیقین بدون عمل (یعنی «اعتقاد» صرف که چون عمل ندارد عنوان «ایمان» را هم به خود نمیگیرد) دعوت به هدایت شوند که اگر آن نور را پذیرفتند و دنبالش رفتند (عمل کردند به آنچه دانستند که حق است) بشوند مؤمن و اگر به آن پشت کردند (نادیده انگاشتند و در مقام عمل به دنبال غیر آن رفتند) کافر باشند ... با چه دلیل عقلی یا نقلی با فطری یا تجربی با این گزاره مخالفا میکنید؟
فلسفهی مسلمین (که حقیر دیگر ابا دارم صفت اسلامی را برای آن به کار برم) آیا میتواند نور هدایت را در قلب جویندگان حق بتابد اگر خداوند در پی این براهین منطقی آن نور هدایت را به قلب ایشان نتابد؟ شما در قلب دیگران هم میتوانید اثر بگذارید یا صرفاً علمی ظاهری را به دیگران عرضه میکنید؟ حجتی دارید بر اینکه این کار واقعاً بهتر و قویتر و مستحکمتر از هدایت خدا با قرآن باشد؟ در زیارت جامعه آمده است که اهل بیت علیهمالسلام کسانی هستند که «لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ» ... لطفاً به جای نقل قول از مرحوم ملاصدرا و سایر فلاسفهی مسلمان ابتدا اثبات کنید که چطور متوجه شدید این آثاری که مدعی آن هستید بر براهین فلسفی حمل میشوند؟ ... چطور با براهین عقلی علمی پدید میآید که همان علمالیقین مورد اشارهی قرآن است؟
میدانم که شما در مقام تخطئهی کسانی که در صدر اسلام ایمان آوردند نیستید ... حتی اطمینان دارم که شما در ایمان و تقوای الهی بسیار جلوتر از حقیر هستید و برای این اطمینانم هم دلیلی دارم که اینجا جای بیانش نیست، با این وجود آنچه که اینجا بیانش میکنید چیزی است که دوست دارید که اینطور باشد وگرنه وقتی میگویید با آن دلایلی که شهدای بدر و احد و امثال سلمانها و اباذرها و مقدادها ایمان آوردند [=Franklin Gothic Medium]ژرفاندیشان [=Franklin Gothic Medium]قانع نمیشوند و در عوض براهین عقلی مستحکمی را برای ایمان آوردن طلب میکنند این بیان اشکال دارد ...
حداقلش این است که به شما میگویند این ژرفاندیشی چه صفت مثبتی است که تنها سبب تأخیر در فهم حقیقت میشود و مانع میشود که اکثریت این ژرفاندیشان به گرد پای آن شهدای صدر اسلام و امثال سلمانها و اباذرها برسند در مراتب بالای یقین؟ اگر پذیرفتید که این ژرفاندیشی صفتی مثبت نیست و صفتی منفی است با توجه به کارکرد منفی آن در رشد انسان آن وقت میبینید که حقیر زیاد هم به خطا نرفتهام وقتی این ژرفاندیشی و تردیدگرایی را مصداق وسواس فکری دانستم که کار شیطان است و ناشی از غفلت بیشتر انسان از قلبش میشود، اینکه به صغری و کبری و مقدمات و نتیجهگیریها بر روی کاغذ سفید مشغول شده و از مشاهدهی حقیقت که مقابل روی اوست غافل میگردد.
ای کاش میتوانستم شخص با تقوا و اخلاق و تواضعی مانند شما را در این وضعیت ببینم و باز مانند شما شادی کنم و شرمنده نباشم از اینکه بین این همه انسان پاک چرا خداوند کسی مانند حقیر را باید برای دفاع از دینش در مقابل شما قرار دهد که لیاقت یک پول سیاه را هم ندارم ... :geryeh:
خدا کند که شادیاتان به حسرت ختم نشود و سرافکنده نشوید وقتی مواجه شدید با این سؤال که با نعماتی که خدایتان داد چه کردید؟ در دنیایتان برای دیگر بندگان خدا راهبر بودید یا که راهزن؟
میدانم شما و دوستان دیگر از این موعظههای حقیر که ظاهراً هیچ حرف استواری هم درشان نیامده است خسته شدهاید ... شکلکی که استفاده میکنید که نشان دهید حوصلهاتان از این تکرارها سر رفته است نشان میدهد که بحثمان را باید تمام کنیم ... شما دوست دارید از راهی به خدا برسید و یا برسانید که به شما و آن دیگران به عنوان بهترین راه و شاید تنها راه کشف حقیقت معرفی شده است و حال آنکه حقیر در این مسیر از طغیانکنندگانم و چند ماهی است که بر عمر تلف شدهام در این مسیر متأسفم ... بماند که تأسفم کم میشود وقتی میبینم که شکر خدا روی ماندن بر آن مسیر اصرار نکردم.
شاید عمری بود و دیدیم روزی را که باز در کنار هم قرار گرفتهایم و از مباحثهی با یکدیگر لذت میبریم و خدا هم از این مباحثات ما راضی است :Gol:
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
سلام و عرض ادب.
برادر عزیز، قبلا هم از شما درخواست کردیم که از این واژهها و اصطلاحات در مورد خودتان استفاده نکنید. هر چند اکثر کاربران، با تقوا و معرفت شما تا حدودی آشنا هستند اما استفاده از این الفاظ به تواضع و فروتنی تعبیر نمیشوند و خدای ناکرده، برداشتِ مظلوم نمائی از آنها میشود.
از سوی دیگر با همه توضیحاتی که داده شد و بیان کردم روش شخصی ما ممکن است با روشی که اقتضاء تاپیک ایجاب میکند بیان شود، متفاوت باشد. اما گویا شما با این توضیحات قانع نمیشوید.
فکر میکنید ما راهزنانی هستیم که دین خدا و دنیا و آخرتِ مخاطبانِ این دین را تهدید میکنیم و شما موظفید از دین خدا در مقابل هجمۀ ما دفاع کنید.
نگران ایمان مومنین صدر اسلامید و تصور میکنید اگر ما در این تاپیک صحبت از برهان عقلی میکنیم، معنایش اینست که ایمان ایشان را کم ارزش و بی وزن میپنداریم.
واقعا دیگر نمیدانم چه بگویم و شما را چطور از این بدبینیها و بدگمانیها خارج کنم.
کاش اقتضاء تاپیکها را مد نظر میگرفتید و به جای بحث علمی، به حوزه اعتقادات شخصی دیگران وارد نمیشدید و خود را نمایندۀ دفاع از دین خداوند و ایمان مومنان صدر اسلام نمیدانستید.
کاش بحث عقلی که عامل آن، همان طبیعت گفتگوی دینی برای اثبات حقایق است را حمل بر بی اعتقادی ما به انبیاء الهی نمیکردید.
:offlow:
راجع به حکمت صحبت کردم.
در حکمت نظری شما علم به حقایق اشیاء پیدا میکنید و در حکمت عملی، به موجب آن علم، عمل میکنید.
وقتی به حقیقتی علم و شناخت حاصل نشده، به چه چیزی باید عمل کرد؟!
تا زمانیکه در حکمت نظری در مورد «هست»ها و «است»ها ، هنوز برایتان معرفتی حاصل نشده، آنگاه در حکمت عملی، «باید»ها و «نباید»ها که اساس عملند چگونه برایتان شناخته میشوند؟
علمالیقین از طریق برهان عقلی حاصل میشود و تنها پیش نیازش آن مقدار بیداری فطرت است که منجر به ندیدن و نشنیدن نشود.
هدایت تکوینی باعث میشود راه برای کسب علمالیقین باز شود و در این مرحله، انبیاء تذکر میدهند و تلنگر میزنند تا فطرتی که به خواب رفته، بیدار شود.
عمل بعد از علم معنا پیدا میکند. اگر غیر این بود که عمل بدون علم ارزش داشت. اما متون دینی هم عمل بدون علم و هم علم بدون عمل را بی فایده معرفی میکنند.
پس ابتدا علم به هست و است حاصل میشود و آنگاه شناخت باید و نباید، منجر به عمل بر مبنای آن علم میگردد.
برادر عزیز، چیزی که بر اساس حکمت متعالیه عرض شد، چیزی جدای از قرآن و در تقابل و تعارض با آن منبع حکمت نیست.
مطابق آیات ابتدائی سوره بقره، ایمان به غیب (ترقی از محسوس به معقول) اولین خصوصیت متقین معرفی شده (همان علمالیقین).
در ادامۀ آیات، حکمت عملی توأم میشود با آن حکمت نظری و خداوند وعده داده که درب هدایت تشریعی خود را به روی متقین باز خواهد نموده و ایمان آنها را به عینالیقین و حقالیقین، تعالی میدهد.
نور هدایت تکوینی در قلوب انسانها موجود است و اگر فطرتشان بیدار باشد، علمالیقین با تعقل حاصل میشود.
نور هدایت تشریعی متوقف بر تقواست، یعنی متوقف است بر علمالیقین و آنگاه عمل بر مبنای آن علم، و آن عمل مطابق متون دینی شامل عمل صالح و تزکیه نفس است.
در حکمت متعالیه، ژرف اندیشی نه تنها به وسواس فکری منجر نمیشود، بلکه حداقل صفت مثبتش برای انسان، کسب اطمینان و امنیت در شناخت است، زیرا که علمالیقینش را عاری از احتمال خلاف و خطا میداند. در حالیکه بدون آن اطمینان، باور به غیب، ظن و گمان است نه علمالیقین.
بحث فصاحت و بلاغت
جناب استوار، از پاسخ کاملتان ممنونم. بنده نیز حق مطلب را در مورد شما ادا کردم و حسابی تحقیق کردم. ولی فقط برای بررسی یکی دو مورد از فرمایشات کلیدیتر شما وقت داشتم. بابت رها شدن دیگر مباحث عذر میخواهم.
بنده در قرآن در آیات مربوط به تحدی و اعجاز گشتم. از جمله آیاتی که گفته بود قرآن تناقض ندارد یا گفته بود یک کتاب، سوره، آیه، ... مانند این بیاورید یا ... و هیچ نشانی از تحدی نیافتم. لذا در مورد محسنات کلام به طور منظم در علوم علوم صرف و نحو (فصاحت) و معانی و بیان و بدیع گشتم، تا این که بلاخره در تاریخ علم بدیع این را یافتم:
لذا از نظر بنده این که متخصصان و حتی شما این همه بر فصاحت و بلاغت تاکید میکنید و به جنبههای دیگر قرآن نمیپردازید از این جهت نیست که فهمیده اید «معیار تحدی، فصاحت و بلاغت است». بلکه برعکس. شما دارید راه اعراب زمان اسلام را دنبال میکنید. آنها چون ابزار دیگری در ارزشیابی قرآن نداشتهاند از ابزار فصاحت و بلاغت استفاده کردهاند. سپس این روش به تاریخ اسلام و لذا قرآن و حدیث هم راه یافته و توسط شعرا و علما و نقدادان ادبی دنبال شده. لذا بنده دیگر تاکیدی روی فصاحت و بلاغت ندارم و اگر بخواهم تحدی را بررسی کنم از ابتدا روشی برای این کار میسازم.
بنده در تاریخ اسلام به دانش نسبتا جدیدی به نام نقد ادبی برخورد کردم. این دانش همهی این کارهایی را که شما میگویید انجام داده و در کتب نقد ادبی خیلی بیش از کتب بدیع مثال آورده شده. ر این کتب پس از مباحثی کاربردی در سنجش ادبی مشابه آنچه شما گفتید ولی خیلی بهتر، آثار درخشان ادبی و با نظر شخصی از میان آثار دیگر انتخاب کرده و ارائه داده و زیبایی آنها را توضیح داده. با این حال به ندرت از برتری یک شعر از شاعر به اشعار دیگرش سخن گفته. در مواردی که چنین سخنانی هست تاکید کرده که من این را بیشتر میپسندم و از سلیقهاش سخن گفته. بر خلاف نظر شما هیچ اثری از قضاوت محکم در این گونه آثار نیست. همچنین هر جا دو یا چند شعر یا متن را با هم مقایسه نکرده، فقط گفته این، از فلان جنبه برتر است و هیچگاه از برتری کلی یکی بر دیگری سخن نگفته.
نتیجه: بنده به این تاپیک آمده بودم تا یک روششناسی برای بررسی تحدی قرآن بیابم. اکنون چیزی ناقصتر اما واقعا مفید بدست آوردم: در طول مطالعهی بیطرف قرآن به روش جناب سین هستم. بحث مقایسهی فصاحت و بلاغت قرآن برای بنده تمام است. اما در عوض حداقل میتوانم بررسی کنم آیا قرآن اصلا معیارهای یک متن خوب (مثلا معیارهای شما در علوم فصاحت و دهها مورد دیگری را که جناب صادق گفتند و بنده جمعبندی کردم) را دارد یا خیر. همچنین میتوانم به روش سرکار حبیبه ببینم محتوای قرآن چیست و چقدرش محتوای علمی است و این محتوا چقدر مفید یا صحیح است. همین که دیدگاه بنده در مورد نقاط قوت و ضعف قرآن مشخص شود، میتواند در هر بررسی از تحدی به هر روشی مفید واقع شود.
انتخاب روش بحث
این قسمت به عنوان مقدمهی قیمت بعد در طرح سوال اصلی نوشته شده.
اشکال بحث تاریخی
فعلا مجبورم آن فرض پسندیدن قرآن توسط همه را کنار بگذارم. زیرا با وجود موارد بالا فهمیدم سلیقه و روش ارزشیابی مردم توسط محیط تعیین میشود. همچنین مجبورم شرایط تاریخی را نادیده بگیرم. زیرا مشخص است که (1) بنده یا در تفکر تاریخی ضعیفم یا منظورم را نمیتوانم خوب برسانم. (2) بعید است ما بتوانیم در چنین بحثی به توافق برسیم، (3) اگر وقت داشتم مباحث دیگری را با شما دنبال میکردم (4) بنده بررسی اعجاز قرآن را به خاطر تاریخی نبودن این اعجاز انتخاب کردم و اگر بحث بخواهد تاریخی شود مانند اعجازهای دیگر که از دسترس خارج هستند برای من غیر قابل بررسی میشود، و ...
اشکال بحث دقیق
همچنین شما با روشهای علوم دقیق میخواهید علوم انسانی را بشکافید که اشتباه است و باعث میشود چیزی از علوم انسانی نماند. در حالی کههر چیزی جایگاهی دارد.علوم نظری به کمال رسیدهاند و دقیق اند و نظریات در آنها کامل شده و باید مانند شما با آنها برهانی و سخت برخورد کرد.
علوم تجربی پیشرفتهاند ولی به هر حال هنوز به استقرای ناقص معلل وابستهاند و بیشتر در مرحلهی فرضیه پردازی هستند. نظریات در آنها هست، ولی کم.
علوم انسانی در ابتدای راه هستند و فقط از تعدادی ایدهی تمثیلی تشکیل شدهاند.
اشکال بحث دفاعی
انتقاد روش دارد.بر اساس اصل Charity هنگام نقد باید بهترین نسخه از استدلال طرف نقد شود. برای این کار باید ابتدا نقاط قوت نظر او درک شود.
همچنین باید منظور او درک شود
شما برای یک الگوی کلی تمیثلی و غیر آماری مثال نقض میآورید.اولا الگوهای تمثیلی ایده هستند. مثال نقض برای رد نظریات همگرا با احتمال 100% است که میخواهیم امکان 100% را نیز برایشان اثبات کنیم.
دوما هیچ نشانی از این ندیدم که شما سعی کرده باشید منظور مرا از ادعاهایم بفهمید. جواب شما بیشتر شبیه یک دفاعیه بود.
مشخصا بنده موارد فوق را رعایت میکنم. زیرا یک خداناباورم که به جای رها کردن دین شبانه روز در حال بررسی و یافتن نقاط قوت استدلال خداناباورانم. ارائهی دفاعیه به این معناست که شما بیشتر نگران این هستید که سخن بنده بیجواب نماند. یعنی درست برعکس روش بنده عمل میکنید. با این اوصاف بهتر است شما در مقام ادعا و دفاع برآیید و من در مقام نقد.
تعیین صورت مساله
با این مقدمات تعیین صورت مسالهی بحث بین ما ساده است. آیا میتوانید با شرایط زیر بنده را در فرمول بندی اعجاز قرآن یاری کنید؟
اولا فرض کنید نظر بنده در مورد قرآن کاملا مثبت باشد. همچنین فرض کنید قرآن از نظر بنده بهترین کتاب کتابخانهام باشد. نظر و نقش دیگران را در این مورد نادیده بگیرید.
دوما مباحث تاریخی در نظر گرفته نشود.
سوما شما در موضع فرمول بندی و ارائهی برهان و دفاع و اثبات بمانید و از بنده فقط توقع انتقاد منصفانه و صبورانه و پیشنهاد داشته باشید.
[=Franklin Gothic Medium]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علی من التبع الهدی و رحمة الله و برکاته
این پست مخاطب خاص ندارد یعنی در پاسخ به شخص خاصی نیست و صرفاً در مورد موضوع تاپیک است ... در طی چند تاپیک مرتبط گذشته حقیر با عقیدهی رایج در مورد مفهوم معجزه و تحدی و اینکه چگونه چنین چیزی میتواند برای اتمام حجت به کار گرفته شده باشد مخالفت صریح کردم و هم تلاش کردم تا نظر رایج را نقد کنم و اثبات نمایم که چرا نمیتواند درست باشد و هم نظری جدید را بیان کنم و نشان دهم که چرا درست است و اینکه قرآن از چه جهت یا جهاتی نشانه نبوت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله است و کسانی که در این نشانه بودن یا الهی بودن قرآن فعلی تردید دارند چطور میتوانند در مورد آن به یک پاسخ نهایی برسند که در صورت طالب حق بودن بر اساس آن بتوانند با خیال راحت باقی زندگیاشان را بنا نمایند ... در خلال این گفتگوها مشکلات زیادی بروز کرد و عملکرد نه چندان مناسب حقیر و بیان ناقص و ضعیفم و گاه کمصبریام به همراه احساساتی شدنم در شرایطی که برخی [=Franklin Gothic Medium]بزرگواران به درست یا غلط[=Franklin Gothic Medium] موجباتش را فراهم کردند و گاه زودرنجی خود ایشان و قضاوتهای گاه و بیگاهشان در مورد نیت حقیر در انجام این بحث و گاه علم زیادشان و توجه به این مطلب که حقیر با برخی از مقدمات بحث در نظر ایشان آشنایی کامل ندارم سبب شد تا مطلب به زعم حقیر نیمهکاره شهید گردد ... با این حال این پست نه برای عذرخواهی از قصور و کوتاهی خودم هست و نه برای شکایت از نحوهی برخورد با این مطالب از ناحیهی کارشناسان بزرگوار این چند تاپیک و دوستان همبحث ... برای قانع کردن دوستان دیگر هم نیست ... بلکه صرفاً تلاشی است برای شفاف کردن منظوری که به هر دلیل درست ادا نشد ... یک پاسخ است در کنار پاسخی که صدها سال است دست به دست میگردد و به زعم حقیر پاسخگوی بسیاری از شبهات اعتقادی جدید نمیباشد ... برای این هست که این پاسخ اگر بیان شده باشد تا شاید به وقتش گرهی از مشکل اعتقادی کسی باز کند بهتر است تا بیان نشده باشد ... در این پست بر خلاف پستهای قبلیام دیگر حتی بزرگواران را دعوت به نقد نظراتم هم نمیکنم و اگر خدا بخواهد و بتوانم دیگر پاسخگوی نقدهایشان نیز نباشم ... علت این است که خودم به درستی آن ایمان دارم و نیازی به تأیید بزرگواران نمیبینم ... این گفته اگرچه ظاهری خودخواهانه و بزرگبینانه داشته باشد و بوی نخوت و تکبر بدهد لیکن ریشه در یقینی دارد که شخصی است و همانطور که پیشتر هم چند بار گفتهام خودم از طریق این راه به حقانیت اسلام رسیدهام و راهی که مجرب است و خود تجربهاش کردهام را نیازمند تأیید دیگرانی که تجربهاش نکردهاند نمیدانم ...
با این حساب این پست خلاصهای است از موضع شخصی و فعلی حقیر از موضوع این تاپیک ...
در این پست برای آنکه دوستان ناراحت میشوند نامی از ایشان نمیبرم و در اینجا هم تأکید میکنم که مطالبی را که بدون نام به دیگران نسبت میدهم برداشت خودم از نظرات ایشان است ...
الف) شخصی آمده که ادعا میکند از طرف یک خدا آمده است، خدایی که میگوید تنها خدای موجود نیز هست و باقی خدایان باطل و دروغین هستند ... چطور باورش کنیم؟
۱- نظر اسلام: تمامی انسانها فطرتی الهی دارند و خدای احد را باطناً میشناسند، این علم را دارند و آن را به عنوان علمی درست و دادهای صادق میشناسند ولی همه فراموشش کردهاند، پس کافی است آن مدعی پیامبر همین دانستهی ایشان را به یادشان آورده و ایشان را نه به سوی خودش و نه به سوی خدایی جدید و ناشناس بلکه به سوی همین خدا که ایشان خود میشناسندش و تنها فراموشش کردهاند دعوت نماید ... مردم میپرسند تو از ناحیهی کدام خدا آمدهای؟ میگوید خدایی که چنین است و چنان است و صفاتی را میشمرد و به خدایی اشاره میکند که انسان در درون خودش چیزهایی را به یاد میآورد و نسبت به این خدا یک حسّ آشنایی پیدا میکند و به سوی او متمایل میشود اگر حقیقتطلب باشد یا منفعتش با پذیرش او و نفی خدایان دیگر یا با پذیرش احکام دین او هنوز به مخاطره نیفتده باشد. این خدا که شناخته شود پذیرشش نیازی به دلیل ندارد چون از پیش او توسط هر انسانی به خدایی شناخته شده است ... برای برخی از افراد همین مقدار کفایت میکند که شخصی که آنها را به سوی او خوانده و از ایشان برای این هدایت مزدی را طلب نمیکند به عنوان رسول او بپذیرند اما این مقدار برای بیشتر مردم کفایت نمیکند ... مردم نشانه میخواهند ... از یک طرف شرایط سختی که به شهادت قرآن خداوند قبل از رسالت هر نبی برای قوم او پیش میآورده تا ایشان کمی از هوی و هوسهایشان فاصله گرفته و اثرپذیریاشان نسبت به حق بیشتر شود شرایط دعوت را ساده میکند، از طرف دیگر هر نبی از میان مردم خودش بوده و غالباً برای قومش شناس بوده و به نسل نیکو و حسن خلق و تدبیر و عقل و انصاف و خیرخواهی شناخته میشده و قابلاعتمادترین مردم در میان ایشان بوده است ... برای بسیاری از مردم که از مرفهین جامعه نبوده باشند این مقدار کافی است تا به او اعتماد کنند چه آنکه خداوند در قرآن فرموده که ای پیامبر تو بر خلق عظیم هستی و اگر اخلاق نیکویت نبود مردم از دورت متفرق میشدند و البته ایشان قبل از بعث خود نیز لقب امین را داشتند ... برای عدهای دیگر اینها همه دلایل خوبی هستند ولی هنوز کافی نیستند و دلیل محکمی میخواهند که برایشان کفایت کرده و قادر به انکارش نباشند ... در این حالت خداوند برایشان خرق عادت میآورد که این دیگر یک نشانهی معمولی نیست بلکه یک نشانهی روشنگر (آیاتالبینات) است ...
اگر این آیاتالبینات فقط یک خرق عادت ظاهری باشند در بسیاری از موارد مشکلی با آن پیش نمیآید و انسانهایی که متأثر از آن میشوند انتظار این است که در حیرتی که برایشان حاصل میشود ناگهان خود را در جایگاه ضعف یافته و توان رویارویی با آن را در خود نبینند و به ناچار مجبور به اعتراف به شکست خود شوند، ولو اینکه نزد خودشان اعتراف کنند ... اما در همان قران در دو داستان مبارزهی حضرت موسی علیهالسلام با ساحران و همچنین در ماجرای ساختن گوساله توسط سامرّی این تعریف از معجزه به مشکل میخورد و در هر دو حالت تعریف رایج از معجزه خود عاجز است از بیان چگونگی اتمام حجت کردن معجره و تبیین فرق معجزه با غیرمعجزه ... چه آنکه در تعریف رایج از معجزه اولاً غیرمعجزه نمیتواند ماهیت خرقعادت داشته باشد و از طرف خداوند باطل نگردد (حال آنکه معجزهی سامری خرقعادت بود و خداوند هم تا بازگشت حضرت موسی علیهالسلام از طور رسوایش نکرد و بسیاری از بنیاسرائیل هم ادعا کردند که تا بازگشت حضرت به ناچار باید خدای سامری را بپرستند تا موسی علیهالسلام بازگردد و ایشان را به درستی رهنمون شود، لیکن از نظر شریعت موسی علیهالسلام ایشان بعد از ایمانشان کافر شده و مرتد شده بودند و عذرشان در پذیرفتن گوساله به خدایی با وجود اینکه در آن خرق عادت به کار رفته و از ردّ پای جبرئيل در آن انداخته بودند پذیرفته نشد) و ثانیاً تفاوت کار خدا از کار غیرخدا را باید متخصصین مرتبط با وجه اعجاز معجزه تشخیص دهند که این خودش دو مشکل دارد، اول اینکه مردمی که همینطوری به مدعی رسالت اعتماد نکردند چرا باید به متخصصین اعتماد کنند و چرا خداوند نعوذبالله قادر نبوده است که حق را به تکتک ایشان مستقلاً نشان دهد و ایمان ایشان را به ایمان علمایشان منوط نکند (اگر واقعاً چنین کرده بود در قیامت آن دسته از گمراهان که فریب علمایشان را میخوردند میگفتند که کفرمان بر عهدهی علمایمان است و خدای عادل هم ناچار از پذیرش آن عذر میبود) و دوم اینکه همان متخصصان با چه معیاری میتوانند کار خدا را از غیر خدا تشخیص دهند اگر تا کنون هر چه دیدهاند و بررسی کردهاند تنها کار انسان بوده است و بس و کاری که مستقیماً اثر خداوند باشد را نمیشناسند؟ ... دلایل بیش از این است ولی به همین مقدار بسنده میشود و توضیح بیشتر بخصوص پیرامون مبارزهی حضرت موسی علیهالسلام با ساحران پیشتر بیان گردیده است.
به ناچار آیات البینات نمیتواند صرفاً یک عمل خارق عادت باشد ... آیاتالبینات باید چیزی باشد که تکتک مخاطبان خودشان به حقانیت و درستی آن برسند ... یعنی مشابه اینکه هر کسی خدا را در درون خود میشناسد و اگر به یادش بیاورند آن را میشناسد آیاتالبینات هم باید چنین ویژگیای داشته باشد و باید انتساب آن آیة به خدا برای شخص مشخص باشد ... این یک مسألهی باطنی است و نه ظاهری و در نتیجه ظاهر خرق عادت گونهی عمدهی معجزات انبیاء گذشته علیهمالسلام به ناچار باید کارکرد دیگری داشته باشد که اگرچه میتواند به اصل مطلب کمک کند ولی دیگر واضح است که جزء لاینفک تعریف آیاتالبینات نیست و این امکان عقلاً وجود دارد که آیاتالبیناتی در ظاهر هیچ خرق عادتی هم نداشته باشد ... قران ممکن است همینطور باشد اگرچه نیازی نیست روی بودن یا نبودنش اصراری کنیم وقتی اصل بحث در جای دیگری است و باید به اصل آیة خدا بودن یا نبودن قرآن پرداخت به جای آنکه مشغول به بررسی خارق عادت بودن یا نبودن ظاهرش شویم ...
۲- نظر بروندینی: معجزه به معنای خارق عادت در تعریف رایج آن یک تعریف دروندینی است و برای کسی که هنوز دینی ندارد لزوماً تفاوتی میان سحر و جادو و معجزه و غیره نخواهد بود و اینکه شخصی بگوید من فلان کار عجیب را میکنم و بر این کارم هم نظارت کامل کنید که شما را فریب ندهم و البته بدون شک اشکالی در آن پیدا نخواهید کرد به معنای آنکه از طرف خدا آمده باشد نیست بلکه صرفاً نشان میدهد او قادر به انجام کاری است که دیگران نیستند ... برخی از مردم شاید از آن متأثر شوند و برخی هم شاید نشوند ... بستگی به ظرفیت ایشان و رویکردشان در برخورد با مسائل عجیب و غریب باز میگردد ... در یک نگاه بروندینی لزومی ندارد شخص به دنبال خارق عادت بگردد ... اگر بگردد تصورش این است که تنها کسی میتواند قوانین طبیعت را نقض نماید که خودش با ارادهی خودش آنها را وضع کرده است و خود مجبور به تبعیت از آنها نیست، اما لازم است که شخص مطمئن شود که در یک واقعه قوانین طبیعت واقعاً نقض شدهاند حال آنکه ممکن است اینطور نباشد ... شاید حتی طرحدستی باشد ... شتر صالح علیهالسلام از کوه بیرون آمد و کبوتر شعبدهبازان هم از یک تکه پارچه بیرون آمد و پرواز کرد و رفت ... اگر متوجه فریب شعبدهبازان نشویم هر دو را ممکن است خلاف قوانین دانست حال آنکه حداقل کار شعبدهبازان را میدانیم که خلاف قوانین نیست ... بنابراین در یک نگاه بروندینی اگر کسی ادعای نبوت کرد باید از او خواست که برای این نبوت خودش نشانهای بیاورد، اینکه این نشانه چه باشد مهم نیست بلکه مهم این است که این نشانه که ما نمیدانیم چیست و محدودیتی هم روی اینکه چه باشد نداریم قابلیت اثبات ادعای مدعی را داشته باشد ... آن کسی که میخواهد هدایت کند خودش باید اول صداقت فرستادهی خود را اثبات کند و اگر میخواهد او را تصدیق کنیم باید اول برایمان مشخص شود که راست میگوید ... این گفتهی بروندینی البته تأیید دروندینی هم دارد در جایی که خداوند در قرآن فرموده است «إِنَّ عَلَيْنَا لَلْـهُدَىٰ» ... چه با خرق عادت و چه بدون خرق عادت ...
[=Franklin Gothic Medium]ب) ایمان آوردن به قرآن چگونه است؟ چند مرحله دارد که هر مرحله شاید مناسب یک نفر باشد، ولی ادعا بر این است که حداقل مرتبهی آخر که در آن معجزه بودن قرآن موضوعیت پیدا کرده و معنا میشود برای همگان و برای تمام دیرباوران و سختیگیران کفایت میکند و آن مرحلهی پاسخ دادن به تحدی است ... تشریح سه مرحلهی مذکور در پستهای پیشین در این تاپیک یا تاپیکهای دیگر آمده است و توضیح مرتبهی پاسخ دادن به تحدی نیز همینطور ... بر اساس توضیحات داده شده در آن پستها دعوت به تحدی برای کسانی که در قرآن تدبر هم کردند و باز انتساب آن به خدا را متوجه نشدند دعوت به مبارزه نیست بلکه دعوت به یک همراهی و تلاش عمیقتر در تدبر در قرآن است که حت عنوان جذاب مبارزه عنوان شده است ... از این نظر تلاش برای پاسخ دادن به تحدی یک کار به خودی خود مذموم نیست و بلکه اگر شخصی برای اتمام حجت بر خودش وارد این گود شود چه بسا اصل کارش ممدوح باشد ... از این نظر دعوت قران به تحدی مشابه دعوت خداوند در قرآن به مباهله است که مخاطبش برخی از علمای اهل کتاب بودند و در میدان نبرد حق بر مدعیان باطل اثبات گردید و ایشان تسلیم گشتند ... وقتی با تمام افراد خود در مقابل چند نفر با ظاهری ساده و معمولی (نه خرق عادت) ولی با هیبت و شکوهی بزرگ قرار گرفتند که گفتند کسانی را دیدیم که اگر از خدا بخواهند کوهها را برایشان جابجا کند هرآینه خدا اجابتشان میکند ... آیا این آثار از ظاهر ایشان دیده میشد یا خداوند در قلوبشان تصرف نموده و آن اثار را نشانشان داد؟ ... در مورد قرآن هم همین است ... شخصی که در میدان تحدی وارد شود خداوند نور حقانیت قرآن را نشانش میدهد تا حق را به صورت یقینی بشناسد و این میشود مصداق «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا» ... این وعدهی خداست که آیاتم را نشانتان میدهم و شما آنها را خواهید شناخت «سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا» و اگر کسی آیه بودن قرآن را متوجه نشد از پذیرفتن نبوت رسول خدا صلیاللهعلیهواله معذور است و میتواند خدای اسلام را به خدایی نپذیرد چرا که خدایی که خلف وعده کند اگر وجود داشته باشد هم قابل اعتماد نیست و معلوم نیست سر وعده و وعیدش در قیامت احتمالی هم بماند ...
[=Franklin Gothic Medium]
ج) مسلمین به حقیر ایراد میگیرند که طبیعت گفتگو از طریق استدلال عقلی است و منظورشان از عقل هم عقل است وقتی که محدود به استفاده از ابزار منطق و آن هم منطق خاصی تحت عنوان منطق ارسطویی شده باشد ... و میگویند در یک گفتگو نباید صحبت از شهودهای قلبی به میان آورد که کارکردی شخصی دارند و لا غیر ... این بیانشان از چند جهت غلط است:
۱. هر استدلال منطقی مبتنی بر یک سری فرضیات است و هر فرض خودش به نوبهی خود نتیجهی قضایای منطقی دیگری هستند که استدلال برای درستی آنها هم مبتنی بر فرضیاتی عمیقتر است ... وقتی دنبالهی گزارهها و فرضیات لازم برای اثبات آنها را پیگیری نماییم خواهیم دید که نهایتاً به یک سری اصول موضوعه میرسیم و آنها مبتنی هستند بر یک سری بدیهیات و بدیهیات اولیه و نهایتاً آخرین نقطهای که قرار است فرضیات ذهنی به عالم حقیقت گره خورده و به تمام بحثهای منطقی ما هم رنگ حقیقت میدهد جایی است که شخص به درک باطنی از خود میرسد ... چون این گزاره درست است باقی گزارههای ذهنی ما این امکان را دارند که درست باشند ... یعنی تمام استدلالهای منطقی هم نهایتاً بر یک شهود باطنی استوار است که اگر از بحث گرفته شود تمام بحث بر روی هوا خواهد بود چون بدیهیات اولیه متکثر میشوند و یکتا نخواهند بود ... پس حداقل مراتب یا مرتبهای از شهود باطنی در هر بحث منطقی نیز در نظر گرفته میشود و هیچ ناممکن نیست اگر معرفتی غیر آن معرفت شخص به خود ولی در همان عمق رخ کسب شده و اگرچه باطنی است ولی از نتیجهی هر استدلال منطقی بیشتر قابل اعتنا باشد ... سؤالی که در این مورد بروز مییابد این است که از کجا متوجه شویم که یک شهود قلبی در چنان مرتبهای از حقیقت قرار دارد یا صرفاً یک توهم سا گمان است ...؟ پاسخ این مسأله بر اساس عقلانیت حقیقی داده شد ... عقلانیت حقیقی که هنوز محدود به استفادهی از منطق یا مشاهدات تجربی و غیره نشده است قوهای است که توسط انسان از جزء به کل و از ظاهر به باطن میرسد ... به طور خاص برای رسیدن به باطن از ظاهر لازم است که در طی یک فرایند شناخت شخص سعی کند تا خودش را در شرایط متفاوت شناخته و محک بزند و کمکم تابع تبدیل خود را (در لغت متخصصان کنترل اتوماتیک) تخمینهای خوب و بهتری بزند و وقتی شناختش به خودش به درجهای رسید که میدانست در دریافت کدام گزاره و در تمایلاتش به سمت یک مطلب نفسانیاتش چه اثری دارد در این صورت دیگر راحتتر میتواند کلام حقیقی قلبش را از توهمات مبتنی بر خواهشهای نفسانی بازشناسد ...
۲. در نگاه دروندینی تمام انسانهایی که عقل دارند فطرت هم دارند، پس اگر میشود بحث منطقی کرد میشود بحث فطری هم کرد ... اتفاقاً مخاطبان براهین فطری عامتر هستند ... این براهین حقیقت را در باطن شخص به او نشان میدهند و نه در ظاهرش ...
۳. در بحث منطقی ایشان پیشفرضهایی که بحثشان دارد پیشفرضهایی است که اگر وجود آنها برای اتمام حجت معجزات انبیاء ضروری فرض شوند در این صورت به ناچار در یک نگاه دروندینی تمامی انبیاء گذشته علیهمالسلام نفی میشوند چرا که هیچ کجا نداریم که پیامبری با رعایت کردن این پیشنیازها و همنیازها دست به تبلیغ زده باشد ... بلکه این پیشنیازها تا چند صد سال بعد از ۱۲۴۰۰۰امین پیامبر و در واقع آخرین پیامبر به شکل امروزی تکمیل شده نبودهاند ... این خودش یعنی انکار اسلام و حتی اگر یک پیامبر قبل از این تکمیل فلسفه آمده بوده باشد این نظر به مشکل میخورد و تمامی انبیاء علیهمالسلام باید این مسأله را رعایت میکردند ...
۴. تمامی یا قریب به اتفاق ایشان که مخالف حقیر هستند خود از راه باطنی به ایمان رسیدهاند ولی در مقام گفتگو گویا باور زیادی ندارند که تبیین راه ایمان آوردن خودشان برای دیگران کارساز باشد و تلاش دارند تا راهی جایگزین آن نمایند که مو لای درزش نرود و حتی برای کافران، با آنکه خود معتقدند که خداوند نور حقیقت را به همگان نشان نمیدهند که اگر میداد اکثر مردم جهان امروز با توجه به اینکه امروز قاصر هستند گمراه نمیماندند، حال آنکه اگر بپذیرند که این نور و علم توسط همگان قابل کشف است در این صورت دیگر مخالفتی نمیکردند که همین اثر را بحثهای فطری یا آیاتالبینات انجام دهند ...
۵. مخالفان حقیر میگویند که هر کسی از یک راه ایمان میآورد و برخی انسانها سطحیتر ایمان میآورند و برخی که ژرفنگرتر هستند نیاز به دلایل محکمتری دارند و ما هم در بحث به بدترین حالت میپردازیم که به طریق اولی جوابگوی حالات دیگر هم هست ... از ایشان میپرسم که نهایتاً ایمانی که هر دو گروه میآورند یکی است یا یکی نیست؟ اگر یکی نباشد و ایمان سطحی آن افراد سطحی کلاً سطحی باشد و علمالیقین به قول آن دوست دیگر نباشد که نمیتوان آن را ایمان نامید ولی اگر میتوان آن را ایمان نام داد در این صورت خود ایمان ایشان سطحی نیست اگرچه بدون دلیل محکم ایجاد شده باشد ... در این صورت سؤالی که مطرح میشود این است که ژرفنگر بودن چه امتیازی محسوب میشود وقتی فقط رسیدن به حقیقت را با تأخیر همراه میکند ولی در کیفیت خود حقیقت ایجاد شده تأثیری ندارد؟ خواهند گفت که ما معتقدیم که در کیفیت ایمان خاصل شده تأثیر دارند ولی حواسشان نیست که لازمهی این اعتقاد این است که افرادی که با بحث فلسفی به ایمان رسیدهاند ایمانشان همواره از افرادی که بدون این استدلالها به ایمان رسیدهاند بالاتر باشد حال آنکه مطابق اعتقادات خودشان مؤمنین صدر اسلام که با براهین منطقی ایمان نیاوردند و برخی از آنها با شنیدن یک آیه یا نگاه کردن به روی رسول خدا صلیاللهعلیهواله ایمان میآوردند از بسیاری از فلاسفهی مؤمن در ایمان و فضیلت نزد خداوند بالاتر هستند ... عاقبت چارهای نخواهند داشت مگر اعتراف به اینکه ژرفنگری امتیازی نیست و اتفاقاً نقص است که سبب تأخیر در رسیده به حقیقتی میشود که بدون این ژرفنگریها راحتتر و بهتر تحصیل میشد ... این معنا با بسیاری از آموزههای دیگر اسلامی هم تطابق دارد و نظرات ایشان در این مورد همگی از چندین جهت باطل و مردود میشوند ... مثل اینکه در روایتی معتبر داریم که علم به کثرت تعلم و یادگیری حاصل نمیشود بلکه نوری است که خدا در قلب هر که بخواهد قرارش میدهد ولی ایشان با بحثهای منطقی و تعلیم و تعلم مقدمات فلسفی به دنبال ایجاد آن هستند ... این نور در قلب که ایشان میخواهند در بحث منطقی خود به کنارش بگذارند اصل چیزی است که به دنبالش هستند و به ان نمیرسند مگر باز با رجوع به همان درک باطنی که دوست دارند کنارش گذاشته باشند ... ژرفنگری مدّ نظر ایشان در واقع ژرفنگری ممدوحی که مثلاً لازمهی تفکری است که هر ساعتش عبادت یک سال و بالاتر از نماز و روزه میباشد نیست، این ژرفنگری در دین خدا نیست بلکه برای پذیرفتن یا نپذیرفتن اصل دین است و چه بسا تکیهی صرف بر این بحثها انسان را هرگز به ایمان نرساند ... اشخاصی که اگرچه نور حقیقت را در درون خود نیز بیابند ولی خیلی راحت به آن شک کرده و عنوان توهم را به آن بدهند و بعد نزد خود فکر کنند که ما از ان راه که بریمان اطمینانآور است به دنبال حق میگردیم که همانا بحث منطقی است و نحن ابناء الدلیل ... بعد هم که نقص عقلی و ضعف منطق ایشان را از رسیدن به دین خدا باز میدارد یا سبب تأخیر طولانی در پذیرش حق توسط ایشان میشود حال آنکه انتظار این بود با همان دریافت درونی مؤمن شده و بعد عمر گرانمایه را با همراهی آن همه استعداد در تفکر و بحث منطقی در بحثهای دروندینی به کار ببندند و نه در اثبات وجود و یکتایی خدا که با براهین خیلی سادهتر به صورت یقینی قابل اثبات هستند، حال آنکه از طریق براهین فلسفی چه بسا ادعا شود که اثباتشان هم کردهایم ولی واقعاً چنان توفیقی را نداشته بوده باشیم ...
در همین راستا این یک بحث جدی است که کمتر به آن پرداخته میشود و آن اینکه:
مسلمین قبول دارند که مؤمنین صدر اسلام هیچ کدام از براهین فلسفی برای ایمان آوردن استفاده نکردند، و در عین حال قبول دارند که برخی از ایشان به بالاترین درجات ایمان هم رسیدند ... پس یعنی قبول دارند که براهین فلسفی برای رسیدن به مراتب بالای ایمان لازم و ضروری نیست ...
از طرف دیگر از قول مرحوم ملاصدرا صحبت از افرادی میکنند که خدا و معاد و نبوت را اثبات میکنند ولی قلوبشان آلوده است ... و ایشان را متفلسفه میخوانند در مقابل فلاسفه ... با این حساب معترفند که میتوان در فلسفه استاد هم بود و تمام این براهین را هم بلد بود ولی به مرتبهای اقلی از ایمان هم دست نیافت ... یعنی براهین فلسفی شرط کافی هم برای ایمان آوردن نیستند ...
پس براهین فلسفی برای ایمان آوردن نه شرط لازم هستند و نه شرط کافی ...
حالا شاید شخصی ادعا کند که اگرچه لازم نیستند و کافی هم نیستند ولی مناسب و خوب هستند ... در این صورت میگویند بررسی کنیم که چه تعداد از فلاسفه با فلسفهاشان ایمان آوردند و چه تعداد از مؤمنین با فلسفه خواندن کافر شدند و چه تعداد بر همان باوری که داشتند باقی ماندند ... احتمالاً اجازه میدهید که بگویم بر مبنای نتیجهی این آمارگیری انتظار این است که براهین فلسفی را حتی شرط مناسب و خوب برای ایمان آوردن هم نتوان قلمداد کرد ...
برخی از ایشان بر اساس همان ادعاها به نتایج محیرالعقولی هم رسیدهاند مانند اینکه با تکیه بر موضوعیت اصولی داشتن اثباتهای عقلانی برای اتمام حجت یک معجزه ابتدا به دنبال اثبات خداوند حکیم هستند که مدعی هستند میتوانند اثباتش نمایند و ظاهراً نمیتوانند، بعد میخواهند ضرورت نبوت عامه را اثبات نمایند که در تاپیکی دیگر چند صفحه رویش بحث کردند و وقتی نتوانستند نتیجه گرفتند که تا این ضرورت اثبات نشود اطاعت از آن انبیاء ضروری نیست و حداکثر خوب است! تازه بعد میخواستند به اثبات نبوت خاصه روی بیاورند ... و البته واضح است که بر خلاف ادعای عقلایی بودن این روش تمام رویهای که در پیش گرفتهاند اشکال دارد و جریان شناخت از ظاهر است به باطن و از جزء است به کل و اگر بعد از شناخت کل میشود در یک بحث منطقی سایر اجزاء را نیز از آن کل استنتاج نمود این بحثی است که ضرورتی ندارد و صرفاً اگر بشود خوب است، حال آنکه ایشان نه به کل رسیدهاند و نه هنوز جرء (نبوت و نه مظاهر وجود) را اثبات شده میدانند که بخواهند با آن به کل برسند و به بسیاری از استدلالهایشان هم ایرادات و نقدهایی وارد است ... حال آنکه با دعوت انبیاء علیهمالسلام ابتدا خدا به یاد آمده و انتساب اعجاز به خداوند فهمیده میشد و سپس به استناد همان انتساب فهم شده دیگر پیامبر مصادقی واجبالطاعة میشدند و وجود یک نبی یعنی امکان و بلکه ضرورت نبوت عامه و به همین سادگی تمامی مشکلاتی که ایشان در آن به سختی گیر کردهاند حل میشود ... علاوه بر اینکه این الگوریتم در تاریخ هدایت بشر به سوی خدا برای هدایت استفاده شده است و نه الگوریتم ایشان که به کل الگوریتمی ادعایی و تخیلی برای اتمام حجت بر بندگان خدا توسط انبیاء علیهمالسلام یا معجزات بوده است و لااقل حقیر نمونهای از چنین هدایتی را در تاریخ انبیاء علیهمالسلام سراغ ندارم ...
۶. تمام اینها به کنار، برای پذیرفتن یا نپیرفتن خدای اسلام رسیدن به یک جواب قطعی کار سادهای است ... کافی است از خدای فرضی بخواهیم که اگر وجود دارد و صدای ما را میشنود و ما را میبیند خودش را برایمان طوری اثبات کند که در آن شکی نداشته باشیم و اگر خداوند اجابت نکرد برای نپذیرفتن او به خدایی معذور هستیم چرا که خودش اگر وجود داشته باشد که دارد نهی فرموده است از پرستش خدایانی که از خواهندگان خود غافلند و ... که باز شرحش گذشت و البته این یک مثال بود و مثال از این دست بسیار است
د) ظاهر قرآن اگر بر فرض مثال معجزه هم باشد بر گروه خاصی این گونه هست و برای عامهی مردم معجزه نیست ... بر این اساس عموم مردم یا باید ایمان نیاورند و یا باید به قول مخبر صادق ایمان بیاورند همانطور که مسیحیان صد سال بعد از حضرت مسیحی علیهالسلام به ایشان ایمان میآوردند ... اما آیا واقعاً ادعای مسلمین در مورد قرآن چنین چیزی است؟ آیا واقعاً معجزه بودن قرآن برای عربزبانان است؟ خیر! قران بر تمام مخاطبان خود به تکتکشان اتمام حجت میکند ولو اینکه عربزبان نباشند یا باسواد نباشند یا هر چیز دیگر ...
ه) این بحث فهم معنای حقیقی اعجاز و بعد معجزه بودن قرآن از چندین و چند جهت اهمیت راهبردی در زمان ما دارد که شاید در زمانهای گذشته اینطور نبوده است ... کسانی که از اسلام دفاع میکنند و از معجزه بودن قرآن دفاع میکنند گاه خودشان نمیدانند که چه میگویند و صرفاً اخباری که به ایشان رسیده است را بیان میکنند (چون خودشان از راه باطنی و بدون تکیه بر وجوه اعجاز قرآن ایمان آوردهاند) و البته طرف مقابل اگر مسلمان نباشد و مانند خود ایشان قانع نشود دلیلی هم برای پذیرش آنها نداشته و آنها را دروغ یا فریب میپندارد ... کسانی که ایمان دارند ولی ایمانشان سست شده است وقتی در صدد ترمیم ایمان خود برمیآیند با کلامی روبرو میشوند که بر ضعف ایمانشان ضعفی میافزاید ... با این تعریف از معجزه چه بسا مردمی فردا مسحور دجال شوند همانطور که بنیاسرائیل فریب سامری را خوردند ...
مسائل دیگری هم شاید باشد که اهمّ آنها در بالا آمد و باقی احتمالاً در پستهای قبلی یا تاپیکهای دیگر اشاره شده باشند ...
یا علی علیهالسلام
با سلام
جناب سین ، کلام شما شبیه کلام ملاصدرا در مقدمه تفسیر سوره واقعه ست ، که بقول شما این ژرف نگری وسواسی و عقل محض گرایی و فلسفه رو تفسیر به عمر برباد رفته میکنه ..لینک...
متشکرم از توضیحات شما.
سلام و عرض ادب.
منظورتان را از فرضیات آبی رنگ، به طور دقیق متوجه نمیشوم.
البته تا زمانی که شما از مأموریت بازگردید و دوباره در سایت حضور پیدا کنید، این تاپیک بسته و جمع بندی خواهد شد.
لذا میتوانید با همان مضمون قسمت قرمز رنگ، تاپیک جدیدی ایجاد کنید تا انشاالله شبهای زمستان در خدمتتان باشم.
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
با خواندن این پست و مشاهده آن لینک بسیار متأسف شدم.
در حالیکه قرآن و حدیث و عرفان، از مهمترین منابع حکمت متعالیه هستند، جای بسی افسوس است که جناب صدرا (ره) به ژرف نگری وسواسی و عقل محض گرائی متهم شود.
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
ابتدا قصد داشتم به نقل قولهای فوق و دیگر مطالب پاسخ دهم.
اما وقتی به نقل قول زیر رسیدم:
از نوشتن پاسخ منصرف شدم.
موفق باشید جناب سین.
من همچین حرفی نزدم که جناب ملاصدرا رو متهم کنم !!! فکر کنم بد برداشت کردید دوست عزیز...
[="Franklin Gothic Medium"] استوار;735882 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله،
دوستی دارم که اگر با این پست شما برخورد میکردند به شما نسبت خلافی میدادند و متهم به صفاتی میشدید که ندارید ... برادر سرکار مشک را به چوب حقیر میزنید؟ ایشان چنان مطلبی را نسبت به ملا صدرا نوشتهاند یا مطلبشان را از قول خود ملاصدرا بیان کردهاند؟ مطلب مورد اشارهی سرکار مشک این است:
[INDENT=2] تفسير القرآن الكريم (صدرا)، ج7، ص: ۹-۱۱
و سورة الواقعة من بينها مشتملة على أسرار شريفة من علم المعاد، و مقاصد عظيمة في معرفة نفوس العباد، و درجاتها بحسب حالاتها في الدار الآخرة، و أقسامها من جهة السعادة و الشقاوة في النشأة الباقية. و علوم الآخرة ممّا يختصّ بدركها عرفاء هذه الملّة و حكمائها الراسخون، و ليس لغيرهم من المتكلّمين و الفقهاء إلّا سماع «3» الألفاظ و التصرّف في مفهوماتها.
و جمهور الحكماء بعلومهم الفلسفيّة عن إدراك أحوال المعاد معزولون «4»- حتّى أنّ رئيسهم أبا علي اعترف بالعجز و القصور عن فهم المعاد الجسماني- و كذلك المجتهدون في مسائل الاعتقاد منخرطون في سلك التقليد مع ساير العباد.
و إنّي كنت سالفا كثير الاشتغال بالبحث و التكرار، و شديد المراجعة إلى مطالعة كتب الحكماء النظّار، حتّى ظننت أنّي علي شيء. فلمّا انفتحت بصيرتي قليلا و نظرت إلى حالي، رأيت نفسي- و إن حصّلت شيئا من أحوال المبدإ و تنزيهه عن صفات الإمكان و الحدثان، و شيئا من أحكام المعاد لنفوس الإنسان- فارغة من علوم الحقيقة و حقايق العيان، ممّا لا يدرك إلّا بالذوق و الوجدان، و هي الواردة في الكتاب و السنّة من معرفة اللّه و صفاته و أسمائه و كتبه و رسله، و معرفة النفس و أحوالها من القبر و البعث و الحساب و الميزان و الصراط و الجنة و النار- و غير ذلك- مما لا تعلم حقيقته إلّا بتعليم اللّه، و لا تنكشف إلّا بنور النبوة و الولاية.
و الفرق بين علوم النظّار و بين علوم ذوي الأبصار كما بين أن يعلم أحد حدّ الحلاوة و بين أن يذوق الحلاوة، و كم بين أن تدرك حدّ الصحّة و السلطنة و بين أن تكون صحيحا سلطانا، و كذلك مقابل هذه المعاني.
فعلمت يقينا أن هذه الحقايق الايمانيّة لا تدرك إلّا بالتصفية للقلب عن الهوى، و التهذيب عن أعراض الدنيا، و العزلة عن صحبة الناس و خصوصا الأكياس، و التدبّر في آيات اللّه و حديث رسوله و آله عليهم السلام، و التسيّر بسيرة الصالحين، في بقيّة من العمر القليل- و بين يديّ السير الطويل «5»-.
فلمّا أحسست بعجزي و أيقنت أنّي لست على شيء، و قد كنت قنعت عن ضوء النور بظلّ و فيء، اشتعلت نفسي لكثرة الاضطرار اشتعالا قويّا، و التهب قلبي لشدّة الانضجار التهابا نوريّا، فتداركته العناية الأزلية بالرحموت، و نظرت إليه العطوفة الربّانيّة بشيء من لوامع الملكوت، فأفاض عليّ من بحر الجود شيئا من أسرار الوجود، و أفادني مظهر الخفيّات و منوّر المهيّات بعضا من أسرار الآيات و شواهد البيّنات. فاطّلعت على بعض أسرار التنزيل و حقائق التأويل. فشرعت خيرة من اللّه و رسوله في تفسير طائفة من السور و الآيات، و قرعت باب رفع الحجب و كشف النقاب عن وجوه البيّنات.
[/INDENT]
جای تأسف است که شما نه مطلب حقیر را درست مطالعه فرمودید و منظورم را متوجه شدید و نه نظر سرکار مشک را ... در تاپیک قبلی از شما خواستم که حقیر را در مقابل فلسفه و عقلانیت قرار ندهید و حقیر را مانند کسی که عقلش را تعطیل کرده است و به انتظار کشف و شهودی نشسته است که معلوم نیست رحمانی باشد یا شیطانی معرفی ننمایید ... ظاهراً گمانتان به آن است که حقیر با اصل ژرفنگری مخالفم و تبلیغ سادهلوحی را میکنم به این بهانه که ژرفنگری معادل و متحد است با وسواس شیطانی ... حال آنکه به زعم خودم توضیح کافی در این مورد دادهام ... نظر سرکار مشک هم که بیشتر در تأیید دفاعیات شماست از حکمت متعالیه وقتی ملاصدرا سعی دارد قرآن و روایات را به عنوان منابع علمی در کنار تفکرات شخصی علمایی چون خودش قرار دهد و اعتراف کند به اینکه اگر نبود اخبار غیبی درک ما از کیفیت بسیاری از مسائل بسیار ابتدایی و خام و سطحی میبود ... حقیر هم در این مسائل با ایشان مخالفتی ندارم و موافقشان هم هستم و بحثی اگر داشتم در اصل ایمان آوردن و پذیرش صداقت مدعی نبوت بود ... بحث وسواس بودن تفکر منطقی را در این وادی مطرح کردم و البته هنوز با قاطعیت اعلام میکنم که کسی که در درون خود نور حق را بیابد و آن را بشناسد و بعد آن را توهم دانسته و صرفاً بگوید دلم راضی نمیشود تا از فلان راه خاص به همین جواب نرسیدهام آن را به عنوان اعتقاد خود بدانم، در اینجا منظور از این «دلم» همان نفسانیات است و کل این فرایند دعوت به ژرفنگری در جایی که پاسخ موجود است و شخص درستی آن را میشناسد یک وسواس فکری است که نقش آن هم به تأخیر انداختن رسیدن به حقی است که رسیدن به آن مقدمات زیادی لازم نداشته است، گاهی هم که شخص عمرش به پایان میرسد ولی نمیتواند آنچه به دنبالش بود را آنطور که میخواست بپذیرد ... خدا هدایت میکند هر طالب حقی را ولی نه لزوماً از آن راهی که او دوست داشته باشد ... شخصی که به هدایت خدا پشت کند تا با تکیه به منطق خودش به هدایت برسد دانسته یا نادانسته کفران نعمت کرده است و خدا میداند که باز توفیق هدایت شدن بیابد یا نیابد ... حالا شما مصر هستید که برای ایمان آوردن باید بحث فلسفی کرد یا بالاترین براهین در این بحثها یافت میشوند هم مختار هستید و هم مسؤول ... مگرنه شما به عنوان بحث دروندینی بر اساس قرآن و روایت و منطق و هر علم دیگری که خواستید تلاش در ژرفنگری کنید، حقیر خودم برایتان روایت مییابم که یک ساعت از این تفکر شما ارزش عبادت یک سال را دارد ...
تمام بحث حقیر هم از همان تاپیک دلیل عقلی بر حقانیت اسلام این بود که برای ایمان آوردن به اسلام به دنبال برهان فلسفی نگردید و اگر میگردید نگویید که ایمان آوردن متوقف بر چنان استدلالآوریهایی هست ... نگویید که اگر نبوت عامه اثبات نشد نمیتوان به بررسی اتمام حجت بودن یا نبودن معجزه پرداخت ... نگویید که اگر واجبالوجود بالذات را هنوز با صفت حکیم بودن اثبات نکرده باشیم نمیتوان صحبت از نبوت و معجزه کرد ... نگویید که اگر نبوت عامه اثبات نشود پیامبران دیگر واجبالطاعة نیستند و تبعیت کردن از ایشان واجب نیست ... نگویید ولو در بحث با دیگران بالاترین راه گفتگو و مستحکمترین راه بحث منطقی است ... نگویید که معجزه را خداوند امکان ندارد به صورت باطنی به مخاطبانش بشناساند ... نگویید که بدون بحث منطقی ما نمیتوانیم بین خطورات صادق و کاذب فرق قائل شویم و به ناچار باید آنها را توهم در نظر بگیریم ... و غیره ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام و عرض ادب.
خیر. بنده اهل چنین گستاخیها و جسارتهائی نیستم.
عبارات بکار رفته در مطلب ایشان واضح است: ژرف نگری وسواسی ، عقل محض گرائی.
بطور ضمنی اشاره کردم که حکمت متعالیه با فلسفه مشاء تفاوت دارد.
حکیم ملاصدرا حتی برای دستیابی به اصولی همچون تشکیک در وجود و بساطت وجود، از قرآن و عرفان بهره برد.
ما هم در جائی نگفتیم که عقل گرای محضیم و ژرف نگر وسواسی. نگفتیم با کشف و شهود مخالفیم و نسبت به آن بیگانه.
شما در مقامی نیستید که به دیگران امر و نهی کنید که چه بگویند و چه نگویند.
بنده باز هم میگویم که پذیرش اصول دین باید از طرق عقلی صورت گیرد.
قبل از نبوت خاصه باید نبوت عامه پذیرفته شده باشد و قبل از آن وجود خداوند.
وجود خداوند بر خلاف نظر شما ، امر فطری بدیهی نیست که نیاز به استدلال و اثبات نداشته باشد.
فطرت انسان در وجه نخستش یا همان تمایلاتش، شامل حس کنجکاوی و جستجوی حقایق (از جمله خداوند) است.
و در وجه بعدی یا همان عقلیش، شامل درک اصول و گزارههای بدیهیست که پذیرفتنشان اصلا نیاز به استدلال ندارد. و وجود خداوند جزء این بدیهیات نیست.
بلکه نیاز به استدلال بر مبنای همان بدیهیات فطری دارد.
نمونه اینگونه استدلالات هم در قرآن حکیم، همان برهان نظم است و حتی اشاره ضمنی به برهان وجوب و امکان و نیز صدیقین.
استعداد و ظرفیت عقلی انسانها با هم متفاوت است.
اینکه شخصی تنها با برهان نظم قانع نشود به معنی آن نیست که وی با روش خداوند در قرآن مخالفت ورزیده.
او با براهین دیگری همچون صدیقین به علم الیقین میرسد. هر که بامش بیش، برفش بیشتر.
و اینکه شخصی با سادهترین بیان برهان نظم و سطحی ترین لایه آن به وجود خداوند ایمان آورد به معنای آین نیست که ایمانش سطحیست. بلکه بر اساس ظرفیتش، برای وی علم الیقین حاصل شده و کافیست به همان علم حاصل شده عمل کند تا خداوند هدایت تشریعی را شامل حالش نماید.
با سلام
جناب استوار ، من تمام مباحث و پست های شما رو با علاقه میخونم و به شخص شما جسارتی نکردم !!
اصلا منظورم مباحث شما نبود !!!
یک لحظه با دیدن مطالب جناب سین ، عمق حرف ملاصدرا جلوی چشمم اومد ...
اگر از سمت من احساس میکنید جسارتی بهتون شده ، غذر میخوام ازتون ... حلالم کنید.
موفق باشید:Gol:
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
خواهر گرامی، شما بزرگوارید. لطفا سوء برداشت مرا ببخشید و حلال کنید. عذر میخواهم :Gol:
[=Franklin Gothic Medium] استوار;736019 نوشت:
استوار;736019 نوشت:
استوار;736019 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب استوار
عینک بدبینی را بردارید تا بهتر ببینید که چه گفتیم و چه گفتید ...
[SPOILER]در چه مقامی باشم میتوانم به دیگران امر و نهی کنم؟ مدیر سایت بودم میتوانستم؟ :Gig: رئیس جمهور؟ :Gig: ... نه برادر بحث را سیاسی نکنید، حقیر قبلاً هیچ کسی نبودم الآن بیشتر هیچ کسی نیستم ... اگر خدا قبول کند دارم ادای بندگانش را در میآورم که ان شاء الله روزی مانند آنها شوم و آنها حقیقت برایشان مهم است و در دفاع از آن امر به معروف و نهی از منکر میکنند، امر و نهیشان هم ان شاء الله از روی محبت است و نه با دشمنی، مگر در موارد خاصی که این مورد ما آنطور نیست ... ترجمهی آن «نگویید»ها اینطور میشود که برادر جان حرفتان غلط است، بیشتر فکر کنید تا متوجه شوید چرا غلط است و این قدر حرف غلط خود را تکرار نکنید ... با این حال شما هر طور که دوست دارید نیتخوانی کنید و قضاوت کنید و حکم بدهید، از بنده گذشته است که خیلی نگران این باشم که در موردم چه فکر میکنید، همینقدر که کمی تلاش کنم که سوء تفاهمات احتمالی برطرف شود کافی است تا وظیفهای در قبال ظنّ شما به خودم نداشته باشم :Gol:[/SPOILER]
خوب یک کمی هم ادای شما را در بیاورم (بر ندارید بگویید دارم مسخرهاتان میکنمها! از این به بعد هر قضاوتی که در حقم کردید مدیون هستید و در بهشت اگر خدا راهم داد ازتان کولی میگیرم :Nishkhand: انصاف به خرج دادم که نگفتم تو قیامت از خوبیهاتون بر میدارم از بدیهام بهتون میدم):
مقدمه ۱. پذیرش اصول دین باید از طرق عقلی صورت پذیرد
مقدمه ۲. منظور از طرق عقلی همان فلسفه است، یعنی با استفاده از منطق ارسطویی در خدمت عقل
مقدمه ۳. پذیرش اصول دین برای مسلمان شدن لازم است
نتیجه ۱: هر مسلمانی باید اصول دین را از طریق بحثهای فلسفی پذیرفته باشد
مقدمه ۴. ۱۲۴۰۰۰ پیامبر آمدند و مردم را به دین خدا فراخواندند و عدهای ربانیون هم در اوج ایمان ایشان را همراهی کردند و نبوت ختم شد و تا اینجای کار قریب به اتفاق مؤمنین به دین خدا اصلاً اصول دین را با بحثهای فلسفی نپذیرفتند
نتیجه ۲: نعوذ بالله خداوند مقدمات هدایت بندگانش را فراهم نکرده ایشان را مواجه کرد با دعوتی که انتظار داشته آنها همه ایمان بیاورند
نتیجه ۳: نعوذ بالله هیچ پیامبری کارش را درست انجام نداد (مقدمات فلسفی پذیرش دعوت خود را به ایشان نیاموخت)
نتیجه ۴: نعوذ بالله هیچ مؤمنی ایمان نیاورد مگر آنکه نزد خداوند هیچ جایگاهی نیافت و همان ماند که بود، چرا که مسلمان شد بدون آنکه اصول دین را با طرق عقلی پذیرفته باشد
دفاعیه: شما هیچ کدام از این نتیجهگیریها را قبول ندارید و آنها را صرفاً اتهاماتی واهی میدانید
سؤال: آیا مقدمات بیان شده را قبول دارید؟
بررسی پاسخهای احتمالی:
الف) بله، ولی این مقدمات به آن نتایج نمیرسند ... پرسندهی سؤال: لطفاً بفرمایید چرا و چطور؟
ب) خیر، منظورم از آنچه گفتم چیز دیگری بود و فقط آنچه در ذهن دارم را دقیق بیان نکردم (یا خیلی دقیق بیان کردم شما نفهمیدید چون فلسفه بلد نیستید)
شما گزینهی (ب) را انتخاب میکنید و میفرمایید که مقدمات بیان شده نقص دارند و نقصشان در این است که «باید» صرفاً متوجه ژرفاندیشان امت است و در تمام ادوار انبیاء گذشته یک نفر را هم نمیشناسیم که ژرفاندیش بوده باشد و اگر بودهاند (مثل سقراطها و افلاطونها و ارسطوها و غیره و ذلک) باز آنها چون نظریات فلسفیشان به اندازهی کافی جکش نخورده بوده است و تضارب آراء کافی نداشتهاند باز چندان ژرف نبوده و به عمق نظریات فلاسفهی امروز ما نمیرسیده و در نتیجه باز بر پیامبران لازم نبوده که برای ایشان براهین وجب و امکان و صدیقین را طرح نمایند و ایشان با تمام ژرفنگریاشان به برهانی دم دستی مانند برهان نظم قناعت کرده و از این نظر فرقی میان ایشان و عوام از مردم نبوده است ...
پس شما گزینهی (ب) را انتخاب میکنید با این توضیح که مخاطبان معاصر انبیاء علیهمالسلام و حتی تا زمان رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله همین مقدار دلیل که برایشان آورده میشد برای اتمام حجت برایشان کفایت میکرده است و به بیش از آن نیاز نداشتند و چه بسا اگر بیان میشد توان هضم کردنش را هم نداشتند ... مثل اینکه قدیمها قضایای سادهی ریاضی نهایت دانش دانشمندان بوده است و امروز کودکان ما آنها را بلدند ... تا اینجای کار ظاهراً صلح برقرار است و همه چیز به یک سوء تفاهم برمیگشته که جایی گفته شد باید که در حقیقت به صورت مطلق باستنی در کار نبوده است ... طبیعتاً امروز هم این باید را به همگان تسرّی نمیدهید و آنها را خاص ژرفاندیشانی میدانید که با دلایل دم دستی قانع نمیشوند ...
سؤال دیگرم این است که اگر قرار باشد در هر عصری با میزان علم و ژرفاندیشی مردم یا دانشمندان ایشان در همان عصر معیار دیندار شدن را تعریف نماییم آیا ایمان مؤمنان در هر عصری نسبت به مردم اعصار بعدی در هالهای از ابهام نخواهد بود؟ توجه کنید که برخی از دلایلی را که مؤمنان حقیقی گذشته بر اساس آنها ایمان آوردند امروزه به عنوان دلیل رد میشود (یا دلیل ضعیف شمرده میشود که قانعکننده نیست)، معنای این گفته این است که بر اساس آن لزوماً نمیتوان به حق رسید و ممکن است شخص به باطل هم برسد، بنابراین مردم اگرچه گمان کردهاند که حق را یافتهاند ولی ژرفاندیشان امروز ما حق دارند که مدعی شوند که شاید هم آن گذشتگان اشتباه کرده باشند چون دلایلی که بر اساس آنها ایمان آوردند چندان قطعی نیست ... از این نظر از نگاه ژرفاندیشان امروزی کسانی که با چنان دلایلی ایمان آوردند و کسانی که با دلایل به همان میزان ضعیف دیگر کافر شدند یکسان هستند چون دلیل برای هر دو ضعیف بوده است و ایشان آنها را قوی دانستند، یکی با تکیه بر قوت آن دلیل ایمان آورد و دیگری با تکیه بر ضعف آن کافر شد (اگر صحبت از مستضعف فکری کردید و یا اینکه به هر حال هر کدام به اندازهی فهم خود مسؤول بودهاند در این صورت دیگر بحثتان بر روی دلایل نیست و بر روی فهم ایجاد شده در انسانها بر اساس دلایل ارائه شده است و این یعنی بحث یک بحث باطنی است و نه بحثی بر اساس دلیل و استدلال و این میشود همان حرف حقیر، اینکه شخص باید درون خود به یک قطعیتی برسد و عقل و منطق اگرچه شاید کمک کنند ولی لزوماً انسان را به حق نمیرسانند، بعد باید به ژرفاندیشان امروزی توضیح دهید که چرا با آنکه ممکن است ژرفاندیشان آینده در این دلایل شما ضعف بیابند و بگویند نمیتوان بر اساس آنها به طور قطعی به حقیقت رسید باز ایشان باید بر خود لازم بدانند که حقی را که شما ادعای اثباتش را دارید بپذیرند؟ آیا اشتباه میکنند اگر از گذشتگان خود عبرت گرفته و گرچه اثباتهایتان به نظر دقیق باشند ولی به آنها اعتنا نکنند؟ به عبارت دیگر بفرمایید چرا ایشان باید به فهم خود از آن دلایل قناعت کنند؟) ... همچنین آیا این رویکرد به ژرفاندیشان این دوره اجازه میدهد که بگویند آنها که در زمان انبیاء علیهمالسلام ایمان آوردند در واقع فریب داده شدند و خدایی که خداست باید برای هدایت بندگانش برای ایشان دلیلی بیاورد که هرگز نه قدیمی شود و نه ضعیف شمرده شود؟
بحث بعدی که بحث اصلی این تاپیک است سر اثبات نبوت خاصه است و ما انتظار داریم که شما معجزه را به عنوان اتمام حجت خدا بر بندگانش طوری تعریف کنید که عامی و ژرفاندیش هر دو بر اساس آن بتوانند مطمئن شوند که مثلاً قران از طرف خداست و احتمال دیگری در این بین مطرح نشود ... این معیار علاوه بر اینکه برای عامی و ژرفاندیش امروزی باید معتبر باشد باید بتواند نبوت خاصه را بر قدما و معاصرین انبیاء علیهمالسلام نیز اثبات کند چرا که احتمالاً برخی از مقدمات اثبات اعجاز بودن یک معجزه از طرف شما مسائلی هستند که در آن زمانها اصلاً مطرح نبودهاند ... در نهایت توضیح دهید که با این تعریف شما از اعجاز چطور فرعون و سامریّ لعنهماالله مکرشان باطل گشت و نتوانستند امر هدایت خداوند را باطل نمایند و بر خداوند در این نبرد هدایت و گمراهی چیره نشدند
این به تاپیک حاضر ربطی ندارد (اگرچه با توجه به اثبات اتمام حجت بودن معجزه از طرف شما ربط پیدا هم میکند) ولی کنجکاو هستم که بدانم شما در آن تاپیک دیگر به دنبال اثبات نبوت عامه بودید ولی ظاهراً خودتان نیز اثباتی برای آن سراغ نداشتید و اثباتهای موجود را کافی نمیدانستید ... حالا سؤالم این است که اثباتی برای آن میشناسید که برای ژرفاندیشان امروز کفایت کند با توجه به اینکه برای ژرفاندیشان روند عقلی و در واقع فلسفی را برای وارد دین شدن شرط لازم میشناسید؟
این تعریف شما مغایر است با تعریفی که راسخان در علم کردهاند علیهمالسلام ... شناخت انسان از خداوند فطری است ... وقتی میگویید نیست در مقابل حقیر نایستادهاید بلکه در مقابل کسانی که از ایشان نقل سخن کردهام ایستادهاید و جا دارد کمی احتیاط بیشتر نمایید، گرچه شما هم از بزرگانی نقل قول کرده باشید که سالها دود چراغ خوردهاند ... شاید باید معصومین علیهمالسلام هم در مقابل ایشان احتیاط کنند :Gig:
برهان نظم را اگرچه استدلال و برهان میدانیم ولی این برهان یک برهان فطری است برای بیدار کردن فطرت و نه اینکه فطرت انسان کف دستش باشد و یک سری بدیهیات عقلی یا منطقی باشد که حالا با این استدلال میخواهیم این ادعاها را فروکاسته تا به آن فطرت برسانیم ... اینکه میگویند انسان فطرتاً میل به این کار یا آن کار دارد ظاهراً اشتباه است، اینکه میگویند احکام اسلام مطابق فطرت است هم در معنای ظاهریاش اشتباه است، اگرچه برای این حرف دلایلی دارم ولی شما همین قدر را در نظر بگیرید که بسیاری از احکام شریعت خدا از زمان حضرت آدم علیهالسلام بارها عوض شده است حال آنکه فطرت انسان تغییری نمییابد ... انسان فطرتاً خدایش را به خدایی میشناسد و در مقابل این شناخت که به او داده شده است از او عهدی گرفته شده است و اتفاقاً بسیاری از افراد به آنچه فطرتاً میدانند تمایلی هم ندارند چنانکه در همان عهدی که بستند هم با کراهت گفتند بله در پاسخ به سؤال خدا که «الست بربکم؟» ... بلکه انسان عملکردش بر اساس شاکلهاش هست و نه فطرتش ... اگر شاکلهاش موافق فطرتش بود ان شاء الله از اصحاب یمین است مگرنه چه بسا از اصحاب شمال باشد ...
برای اثبات وجود خدا به یک نفر بهترین کاری که میتوانید بکنید این است که خدا را به یاد او بیاورید نه اینکه برایش موجودی را ثابت کنید که هیچ ارتباطی بین خودش و او نبیند مگر اینکه به او گفته میشود او شما و همه چیز را خلق کرده است و او هم میگوید لابد شما درست میگویید ... بعد هم که یک نفر ژرفاندیشنما جسارت کرد و گفت جهان به خودش استوار است و همواره بوده و همواره هم خواهد بود این بندهی خدا میگوید من هم تا کنون این مطلب را نفهمیده بودم و فقط فکر میکردم باید به آن ایمان داشته باشم ولی الآن فهمیدم چقدر ساده بودم که هر چه بهم گفته میشد را باور میکردم ... بعد هم طغیان میکند یا اگر نکند به شک فرو میرود و تاپیک درست میکند در مورد اسپاگتی پرنده که شاید خدای ما او باشد ... و از این دست مسائل ... حال آنکه اگر به جای اثبات روی کاغذ خدا را در درون خودش نشانش دهیم که او را بشناسد و بداند که او خداست، به یادش بیاید و بگوید چطور مطلب به این واضحی را تا کنون فراموش کرده بودم، آن وقت دیگر سر یک مسألهی الکی سریع به ذهنش نمیرسد که شاید هم اصلاً خدایی نباشد
:Gig:گفتم این بهترین کاری است که میتوانید بکنید ... اصلاح میکنم، تنها کاری است که میتوانید بکنید ... گرچه برای یادآوری این مطلب راههای متعددی در پیش رو دارید ... همان برهانهایی که مدّ نظرتان هست هم شاید بتواند شخص را متوجه باطن خودش کند و چیزهایی را به یادش بیاورد، گرچه شخصاً فکر میکنم حل مسأله روی کاغذ بیشتر از آنکه غفلتزدا باشد غفلتزا خواهد بود ... پرداختن به جزئیات خیلی وقتها عامل ایجاد غفلت از کلیات است ...
اگر بر تعریف خود و در واقع شناخت خود از فطرت مصر بودید آن روایت مبارکه را برایتان مییابم ... ان شاء الله ... ولی به هر حال خوب شد که این مطلب را عنوان کردید، لااقل فهمیدم یکی از اصلیترین دلایلی که با حقیر مخالفید در چیست
:Gol:بله ... از این مطلبتان در صحبتهای بالایم استفاده کردم و اکنون موضعم نسبت به برخی از اتهامهایی که به شما (روشتان و نه شخص خودتان) وارد میدانستم تغییر کرده است و البته سؤالات جدیدی برایم پیش آمد که در همان بالا مطرح کردم
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام و عرض ادب.
یکی از اهدافم از حضور در سایت اسکدین اینست که اندیشههای غلطم را شناسائی و اصلاح نمایم.
این تاکتیک را در بحث با حضرتعالی مکرر دیدهام که مخاطبتان را متهم به تقابل با ثقلین میکنید.
نظرم را را راجع به اصول دین گفتم و با کلام حیرت آور شما روبرو شدم که پذیرش اصول دین را فطری میدانید و نه عقلی.
این بحث را ادامه نمیدهم زیرا ارتباطی به موضوع تاپیک ندارد و خوانندگان در مورد آن قضاوت خواهند کرد.
قبلا توضیح دادم و نظرم را بصورت مشروح بیان کردم.
هر طور صلاح میدانید.
باشه. من که خودم نمیتوانم خدا را به یادشان بیاورم، لذا درخواست میکنم قرآن بخوانند.
و البته با اجازه شما، توصیه فوق را از زبان خودتان در تاپیک اثبات خدا برای کسی که خدا را قبول ندارد درج میکنم.
سلام جناب سین و از تاخیر زیاد بوجود آمده در پاسخ پوزش می طلبم.
شما علی رغم توجه خاصتان به باطن ولی هر جا دلتان خواست سراغ ظاهر می روید.
معیار ضدیت باید در باطن و حقیقت ادیان باشد نه در ظاهر.
بله اگر محتوای درونی ادیان و در ظاهر آنها دقت کنیم شاید ضدیت هایی وجود داشته باشد. ولی بنده معتقدم حقیقت تمام ادیان و باطن آنها همه یکی است. با هم ضدیتی ندارند. شاید بتوان معنویت را هسته ی تمام ادیان دانست. حقیقتی که همه به دنبال آن هستند. منتها یکی را خدا با خداپرستی دعوت به این امر می کند و یکی دیگر را با چیز دیگری. بستگی به پتانسیل و استعداد امت ها دارد.
در مورد خدا پرستی : خود می دانید که خداوند به خداپرستی ما اصلا و ابدا نیازی ندارد. پس صد البته خداپرستی ای که در اسلام به آن امر شده هدف نیست. بلکه وسیله است. شما باید هدفی را که خداوند از دعوت انسان ها به خداپرستی در ادیان الهی داشته اثبات بفرمایید. پر واضح است وقتی خداپرستی از هدف به وسیله تبدیل شود معیار ضدیت نمی تواند باشد.
ما ناچار به دفاع از باطن حق هستیم. و البته چون هیچ راهی برای پی بردن یقینی به باطن افراد نداریم احتمال دارد معرفت باطنی آنها هم یقینی باشد و همین احتمال باعث می شود که محتاط باشیم چون کاملا محتمل است که مقابل یک معرفت باطنی یقینی ایستاده باشیم و با آن مبارزه کرده باشیم. پس لازم است سکوت کنیم و طوری عمل نکنیم که در عمل کردن دیگران به معرفت باطنی شان خدشه ای وارد شود.
چراباید با افکاری که با معرفت ما در ظاهر در تضاد است مبارزه کنیم. مگر دو راه متضاد نمی تواند یک هدف داشته باشد؟ اگر روی محور x یک بار از 5 و یکبار از 5- به سمت صفر حرکت کنیم این دو حرکت در تضاد با همدیگر قرار دارند ولی هدفشان رسیدن به یک جایگاه است. باید دقت شود اینها همه وسیله و ابزار هستند. هدف یکی است. چه دلیلی دارد با کسانی که راه متضادی با ما در پیش گرفته اند ولی یک هدف دارند مبارزه کرد؟
یادم نمیاد کی این چیزی رو که شما گفتید بنده فرمودم! :Nishkhand:
من گفتم این روش شما تبعاتی داره. من اون تبعات رو پذیرفتم شما هم بپذیرید.
بحث ما روی حق و یکتایی آن نیست. بلکه روی روش های رسیدن به حق است. خوب این روشها یکتا نیستند. یا اگر می گویید هستند باید ثابت کنید.
بنده نمی گویم آنچه را که به آن یقین داریم فرض کنیم که یقین نداریم. خیر. بلکه در عین اینکه به معرفت باطنی خود یقین داریم و قرار هم نیست آن را از خود جدا کنیم و صرفا فقط برای تحلیل بهتر اوضاع به معرفت های بیرونی و همچنین معرفت خودمان از نگاه بیرونی نظر کنیم. در این صورت خواهیم دید همه انسان ها از جمله خودمان این ادعا را دارند که به معرفت درونی شان یقین دارند و آن را حق می دانند. خوب همان طور که معرفت خودمان را یقینی می دانیم معرفت دیگران را هم یقینی بدانیم و برای آن اعتبار قایل شویم.
چقدر باید برای رفع سوء تفاهم تلاش کرد؟ میزان آن چقدر باید باشد؟ تلاش زیاد به ژرف نگری فلسفی می انجامد که شما با آن مخالفید.
به این دلیل که انسان موجودی اجتماعی است. تمام اعمال و رفتارش روی جامعه تاثیر دارد. همه انسان ها می خواهند به حقیقت برسند و راه رسیدن به آن را از طریق معرفت درونی شان درک کرده اند. بر اساس این روش هیچ راهی برای رسیدن به حقیق وجود ندارد جز معرفت درونی انسان ها. ما قبل از اینکه برای معرفت درونی خودمان اعتبار قایل شده باشیم برای اصل این مساله یعنی نفس معرفت درونی اعتبار قایلیم.
اگر ما حق مبارزه در مقابل باطل را برای هر فردی که یقین دارد معرفتش حق است قایل شویم دنیا می شود محل مبارزه و جنگ. نهایتا هر کی زورش بیشتر بود حاکم می شود.
و من الله توفیق
با سلام.
از شما هم بابت تاخیر در پاسخ پوزش می طلبم.
ملاصدرا قبل از اینکه فلسفه بخواند و نظریات فلسفی بدهد سالها با قرآن انس داشت. از کودکی در فقه و حدیث و علم صرف و نحو و .... تحصیل کرده بود. بیشتر فقیه و مجتهد بود. اگر قرار بود که قرآن محور نظریات فلسفی اش باشد فقیه می ماند و فیلسوف نمی شد. همانطور که می دانید فقیهانی هم او را مرتد و خارج از دین اعلام کردند. در اینکه فلسفه و کلام جزء منابع حکمت متعالیه هستند که شکی نیست. هر فیلسوفی منابع فلسفی قبل از خود را مطالعه می کند و مسلم است در فلسفه او تاثیرگذار است. عرفان هم به دلیل اینکه یکی از فلسفه های قبل از او فلسفه اشراق بود که اعتبار زیادی برای عرفان و شهود عارفانه در نظر گرفته بود پا به حکمت متعالیه باز کرد. در واقع فلسفه او بسیار متاثر از فلسفه های پیش از خود بود. مشا و اشراق و یک جورایی تلفیقی از هر دو و البته به خرج دادن یک ذوق فلسفی.
قرآن هم که از کودکی با آن انس گرفته بود و طبعا نمی توانست فلسفه خود را از آن جدا کند. لذا تلاش کرد فلسفه خود را با قرآن منطبق سازد. در کتب فلسفی اش هم معمولا اینچنین بوده که ابتدا مساله مورد نظر را از منظر فلسفی تبیین می کند بعد از قرآن مویدی بر نظرش می آورد و بعد توضیح می دهد که چگونه نظرش بر قرآن انطباق دارد.
دوست عزیز. اگر شما مقداری آب مقطر را در ظرفی شیشه ای بریزید و هم بزنید کف برای مدت کوتاهی ایجاد می شود. کف ایجاد شده در آب الزاما ناخالصی نیست. شما اگر یک کانال بسیار تنگ ولی صاف را در نظر بگیرید اگر پستی و بلندی و موانع جلوی آن نباشد که آب را به هم بزند حباب ایجاد نمی شود. عدم تشکیل حباب ربطی به ظرفیت مسیر آن ندارد.
یا مثلا در آن آیه گفته شده که :
خدا از آسمان آبى نازل كرد كه در هر درّه و رودى به اندازه گنجايش و وسعتش [سيلابى] جارى شد
که اشتباه است. آب به اندازه گنجایش سیلابها جاری نمی شود. بلکه میزان آب گنجایش آن ها را تغییر می دهد. یعنی ممکن است آب زیاد باشد و مسیر کوچک در نتیجه آب با قدرت زیاد خود مسیر را باز می کند.
اشتباه دیگر اینکه کف ظاهرش از بین می رود ولی چیزی که کف از آن ساخته شده بود از بین نمی رود. بلکه به رود باز می گردد.
البته می دانم در مثال مناقضه نیست. اینها همه تشبیه است. که البته خیلی چیز عجیبی نیست.
یادم می آید بزرگواری در کنارمان بود که عادت داشت از طبیعت برای آگاهی و آموزش خودسازی استفاده کند. مثلا دو سنگ را بر می داشت که یکی لبه های صاف و صیقلی داشت و دیگری لبه های تیز و خشن. و ی گفت این سنگ اولی خودسازی کرده و وجودش صیقل داده شده و دومی خودسازی نکرده و بله های تیز دارد. خوب واضح است که دلیلی ندارد که این را منطبق بر واقعیت بدانیم. بلکه صرفا مثالی بوده برای اینکه ما را تشویق به خودسازی کند و البته مثال آورنده هم دلیلی ندارد که حتما باید باسواد باشد. بلکه اگر بی سواد هم می بود باز زدن این مثال برای او چندان سخت نبود. این مثال قرآن هم چیز عجیب و غریبی نیست. واقعیتی بوده که در اطراف پیامبر اتفاق افتاده و از آن می تواند پیچیده ترین تعابیر فلسفی هم دراورد. ولی اصل مساله بسیار ساده است. می خواسته بگوید طرفدار حق باشید (آب باشید) و بمانید. اگر باطل باشید مانند این کف از بین می روید. همین. خیلی ساده.
تاکید زیاد شما بر عدم سواد خواندن و نوشتن به اعتقاد بنده مغالطه است. بله درست است که امروزه سواد خواندن و نوشتن خیلی مهم است و معمولا تمام علوم و اطلاعات امروزه از همین طریق نوشتار منتقل می شود. ولی در آن زمان اصلا تعین کننده نبوده است. شما می توانستی مملکتی را هم اداره کنی ولی سواد خواندن و نوشتن نداشته باشی. شنیده ام از خلفای راشدین فقط علی ابن ابیطالب (ع) سواد خواندن و نوشتن داشت. الباقی سواد تجربی داشتند.
اینکه اینکه گفتم ناشی از شهود عارفانه است دلیل بر درستی آن نیست. مثلا پیامبر خدا را در شهودش نوری دیده است و در قرآن خدا نور آسمان ها و زمین معرفی شده است. حال اینکه واقعا خدا نور است یا نیست مساله جداییست. البته تمثیل اشاره شده در آن بسیار زیبا است. ولی ربطی به این که واقعیت دارد یا نه ندارد.
اضافه کنید آیات کشت و کشتار و قتل هایی که تصورش هم برای انسان امروزی بسیار سخت است مانند آنچه داعش امروزه انجام می دهد و همچنین مسایلی که مربوط به زندگی شخصی پیامبر است و همچنین داستان های قرآن که اولا دلیلی بر صحتش نداریم و البته بسیار زیباتر از آن را در کتب دیگر شاهدیم. برخی آیات دعاست که بسیار زیباتر از آن در کتب صحیفه سجادیه و ادعیه دیگر موجود است. بسیاری از آیات هم که تناقضات آشکار علمی دارد و استدلالات بسیار ضعیفی در آن است که ناشی از سطح سواد علمی آن زمان بوده است.
در مورد مقام پیامبری باید گفت دکتر سروش معتقد نیست که مقام پیامبری ایشان توهم است و بنده هم قبول دارم. ولی تعبیرش از نبوت با تعبیر سنتی آن متفاوت است.
ایشان وحی را نوعی الهام می داند. مانند الهاماتی که به تمام انسان ها می شود. مانند وحی ای که به زنبور می شود. ولی تعبیر سنتی اینها را دو چیز متفاوت می داند. ایشان مقام نبوت را نوعی درجه ای عارفانه می داند که عارف علی رغم سلوک عارفه و مکاشفه برای خود مسئولیت اجتماعی هم قایل است. در این تعبیر مقام پیامبری و نبوت توهم نیست بلکه مسئولیتی است که خود شخص نبی برای خود در نظر گرفته است نه اینکه موجودی مستقل این مقام را به او تفویض کرده باشد مانند تفویض مقام در اجتماعات انسانی که از طرف فردی به فردی دیگر تفویض می شود.
با این توضیح در یک تعریف می توان مقام نبوت را توهم دانست ولی در تعریف دیگر اصلا توهم نیست.
.......................................................................................................
اگر بخواهیم در مورد محتوای قرآن بحث کنیم بحث به درازا می کشد و نتیجه ای ندارد. چرا که برای هر آیه ای یک تاپیک لازم است.
در مورد تحدی در فصاحت و بلاغت هم به اعتقاد بنده اصولا به لحاظ منطقی نمی توان اثبات کرد متنی از جانب خداست. چون اصولا خالق زبان انسان است. انسان بوده که زبان را خلق کرده و حتی اگر خدا واقعا بخواهد کلامی بگوید ناچار باید از این مخلوق بشر (زبان) استفاده نماید و خود به خود به انسان منتسب می شود.
استدلال شما این است که چون پیامبر سواد نداشت اوردن آیاتی اینچنینی با این فصاحت و بلاغت ممکن نبود. در صورتی که آیاتی در قرآن است که قبل از پیامبر بر زبان انسان های پیرامونی او جاری شده است. که البته بی سواد هم بودند.
خارج از این درست است که ما امروزه اشعار شاعران را تحلیل می کنیم و در آن آرایه های ادبی فراوانی می یابیم. ولی باید گفت بسیاری از این اشعار بدون فکر و بصورت بداهه بر زبان آنها جاری می شده است. اشعار زیادی از شاعران به صورت بداهه وجود دارد.
و من الله توفیق
سلام مجدد.(جناب سین)بنده از شما یک سوال دارم.شما که راه اثبات دین و خدا را عقلی نمی دانید و فطری می دانید.سوال دارم که، شما خود از کجا و از چه طریق پی بردید که راه صحیح راه فطری و باطنی ویا دیده دل است و نه دیده عقل؟؟شما از چه طریق به این اصل و گذاره پی بردید؟که دیده دلی هست و آن راه گشاست و اوهام و خیالات نیست؟از راه عقلی پی بردید؟؟اگر از راه عقلی پی بردید، که خوب دوباره تمام انتقاداتی که به راه عقلی شما وارد می سازید را می توان به دیده دل و باطنی هم وارد کرد.چون برای رسیدن به این اصل که راه صحیح دیده دل است، راه عقلی باید طی کنیم، که در نتیجه باز بحث سر این می شود که آیا در این راه عقلی حطا و اشتباهی رخ نداده باشد و یا باز این سوال پیش می آید که آیا مسلمانان در طول تاریخ اندیشه و روش عقلی را پیموده اند که بتوانند نتیجه بگیرند که مثلا دیده دل و باطن صحیح هست و یا نه؟؟که در اینجا من فکر نمی کنم مردم در طول تاریخ تا این حد اندیشه و تفکر داشته باشند و باز در اینجا سخنانی که خوتان به جناب استوار زدید جا دارد که تکرار شود(البته با کمی تفاوت)مثلا در مقدمه اول شما نوشتید که اصول دین باید از طریق عقلی پذیرش شود را اینگونه باید نوشت که پذیرش اصول دین هرچند از راه باطنی باید صورت بگیرد ولی مقدمه اش راه عقلی است که ثابت کنیم که اصلا دیده دلی هست و اوهام و خیالات نیست و الی آخر...:
حالا اگر بگویید که ما از راه غیر عقلی به این امر رسیدیم که دیده دل و باطن حق شناس است و نه دیده عقل.اینجا مایلم بدانم که شما از چه طریق فهمیدید که دیده دل راه صحیح هست.آیا دیده دل و باطن شما می گوید که دیده دل و باطن راه صحیح هست؟؟در این صورت،خوب دیگر شما نمی توانیم آن را برای ما ثابت کنید....
اگر می شود کمی در این رابطه شفاف سازی داشته باشید...
بنده احتمال می دهم که اگر با همین طرز تفکر به مسائل نگاه کنید، در آینده ای نه چندان دور جزء منتقدان سرسخت دین و وجود خدا شوید و یک بی خدا یا یک ندانم گرا شوید:Cheshmak:
[=Franklin Gothic Medium]بسم الله الرحمن الرحیم
استوار;736344 نوشت:
استوار;736344 نوشت:
سلام علیکم و رحمة الله
به قول یکی از دوستان اگسپرسیونیست ... :vamonde:
[SPOILER]بنده همیشه از تاکتیک یکیکیکیکیکیکیکیکیکیکیک استفاده میکنم، هر کسی فقط سر جای خودش :ok: مثل فوتبالدستی! حالا مگر داریم فوتبال بازی میکنیم؟ :Gig:[/SPOILER]
اول اینکه برادر حقیر نگفتم اصول دین را با فطرت بپذیریم ... بلکه گفتم توحید و حداکثر نبوت و امامت را ... شاید باقی را هم بشود هنوز راجع به آنها فکر نکردهام ...
دوم اینکه به لطف خدا روایات اهل بیت علیهمالسلام دریای عجایب است ... بخوانید و صید کنید و شکرگزار باشید :Kaf:[INDENT=2]
عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها قَالَ فُطِرُوا عَلَى التَّوْحِيدِ.
عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ مَا الْحَنِيفِيَّةُ قَالَ هِيَ الْفِطْرَةُ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا فَطَرَ اللَّهُ الْخَلْقَ عَلَى مَعْرِفَتِهِ.
عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها قَالَ فَطَرَهُمْ عَلَى مَعْرِفَةِ أَنَّهُ رَبُّهُمْ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَعْلَمُوا إِذَا سَأَلُوا مِنْ رَبِّهِمْ وَ لَا مِنْ رَازِقِهِمْ.
عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ- وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى قَالَ ثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ فِي قُلُوبِهِمْ وَ نَسُوا الْمَوْقِفَ سَيَذْكُرُونَهُ يَوْماً مَا وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَدْرِ أَحَدٌ مَنْ خَالِقُهُ وَ لَا مَنْ رَازِقُهُ.
منبع: المحاسن، ج1، ص: 241
[/INDENT]
[INDENT=2]
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها قَالَ فَقَالَ عَلَى التَّوْحِيدِ وَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ.
[/INDENT]
[INDENT=2]منبع: بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 78
[/INDENT]
اینکه ولایت امیر مؤمنان علیهالسلام به آسمانها و غیره عرضه شد و هیچ کس زیر بارش نرفت و انسان زیر بار آن رفت و آن امانت الهی ولایت امیر مؤمنان علیهالسلام و نماز است که ظاهر همان ولایت است را هم دیگر همهی شیعیان میدانند و قاعدتاً شما هم میدانید ... نه تنها توحید بلکه نبوت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و ولایت امیرمؤمنان علیهالسلام را همه فطرتاً میدانند و همانطور که در روایات بالا میبینید مردم آن را فراموش کرده و زمانی به یادش میآورند (گرچه تصریح یادآوری در مورد توحید وارد شده است)
همه خدا را میشناسند و فقط یادشان رفته و باید به یادشان آورد ... کل آسمانها و زمین و نفوس خود انسانها پر هستند از نشانههای خدا که این یادآوری را رقم بزنند ولی مردم معمولاً از کنار آیات خدا رد میشوند و خدا را به یاد نمیآورند ... در اینجاست که نقش آیاتالبینات مشخص میشود و معجزات از همین دست هستند گرچه مثلاً اهل بیت علیهمالسلام هم خودشان آیاتالبینات بوده و هستند ... بنابراین نقش اصلی قران هم همین یادآوری است در مقام هدایت به اسلام ... یعنی شخص باید آیات خدا را که میبیند آن را بشناسد که از طرف خداست ... یعنی باید خود خدا را در ورای آن ببیند ... قاعدتاً هم تمام این فرایند یک فرایند باطنی است ... بحث حقیر از اینجا کلید میخورد و اینکه ظاهر قرآن نیازی ندارد خرق عادت باشد ... ممکن هم هست که باشد ولی ضرورتی ندارد که باشد ... آنچه که مهم است این است که خداوند پشت آن دیده شود تا رسولی که با این نشانه آمده است کاملاً موجه و قابل پذیرش باشد و مفترضالطاعة بشود
قضاوت خوانندگان چه کارکردی در عقاید شما یا حقیر خواهد داشت؟ :Gig: البته اگر متفق شوند بر اینکه نظر حقیر غلط است و همین ایشان را به نقد حقیر تحریک کند ان شاء الله استقبال کنم ... ان شاء الله
شما هم میتوانید، شاید برای برخی از افراد همان بحثهای فلسفی هم بتواند این کار را بکند، صادقانه میگویم که برای حقیر نکرد ولی اثباتی ندارم که برای دیگران هم نکند، شاید برای شما کرده باشد ... حرف حقیر این است که این یادآوری از یک مسیر یکتا نیست ... زندگیها که اینقدر متفاوتند هر کدام بستر این یادآوری را برای یک نفر فراهم میکند ... اگر بشود هر کسی را با توجه به زندگی خودش به شناخت رساند چه بهتر ...
نه برادر نیازی به اجازه گرفتن ندارد، ولی وقتی خودتان موافق نیستید چطور این نقل قول را آنجا نوشتید؟ :Gig: اگر نظراتم اشتباه باشند که در اشتباهاتم شریک میشوید؟ :Gig:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهاللسلام
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
خواهش میکنم. از آنجا که تحت نظر بودید (:aks:)، متوجه تردد شما در سایت بودم و یقین حاصل شد که سلامتید ولی فرصت مشارکت در بحث را ندارید.
به هر حال از بازگشتتان به بحث بسیار خرسندم.
مگر قرآن فقط کتاب فقه است؟ آیا در قرآن با آیات مرتبط با مسائل کلی هستیشناسی روبرو نیستیم؟
شخصی مانند ملاصدرا، نمیتواند هم مجتهد باشد و هم فیلسوف؟
حکمتی که وی ارائه داد، هم مشتمل بر الهام از قرآن حکیم (به عنوان منبع حقیقی حکمت) و حدیث و شهود برای استدلالات عقلی؛ و هم شامل عرفان مبتنی بر عمل به واجبات دینی بود.
علت تکفیر و تبعید جناب صدرا، عرفان بود. زیرا تصور میشد که عرفا به احکام و واجبات دینی پایبند نیستند.
در صورتیکه ملاصدرا هم مخالف صوفیۀ آنزمان بود بدلیل عدم پایبندی کاملشان به واجبات دینی، و هم مخالفت داشت با فقهائی که همه عرفا را صوفی قلمداد میکردند.
عرفان مد نظر حکمت متعالیه بر اساس عمل به دستورات قرآن است و پویندگان آن، پایبندیشان به واجبات و وظایف دینی کامل است.
به عبارت دیگر در مورد حکمت متعالیه میتوان گفت: حکمت موجود در قرآن و حدیث هم به فلسفه مشاء و استدلالیون محض تزریق شد و هم به عرفان موجود در فلسفه اشراق.
اگر استوار که به قرآن آشنائی ندارد یک نظریهای بیان کند و بعد ببیند که میتواند از قرآن برایش مؤیدی ارائه دهد، حرف شما درست خواهد بود.
اما برای کسی که از کودکی با قرآن و حدیث و تفسیر مأنوس بوده، این پروسه بر عکس خواهد بود.
زیرا حکمتی که از انس با قرآن نصیبش شده، منبع الهام بخش تفکرات و براهینش خواهد شد.
این پست و پاسخ به بقیه مطالبتان ادامه دارد انشاالله .... از اینکه صبوری پیشه میکنید، سپاسگزارم.
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
منظور بنده هم از ناخالصی، املاح و اشیاء خارجی نبود. بلکه مبنای بحث همان تمثیل قرآن است.
در آن تمثیل وجه تفاوت میان رودخانهها، ظرفیت آنهاست و نه وجوه دیگر همچون پستی و بلندی و موانع موجود.
لذا بر آن مبنا، من هم در مورد سرعت جریان آب صحبت کردم.
برای رودخانههائی که وجوه دیگرشان مشابه است و تنها ظرفیتشان با هم فرق دارد، افزایش ظرفیت معادل است با سرعت کمتر جریان آب، که نتیجه آن اغتشاش کمتر و ایجاد کف کمتر است.
این اشکال نیز باز میگردد به توجه نکردن به وجه شبه در تمثیل.
از سوئی دیگر، دقت کنید که در اشکال بیان شده، آنچه که ممکن است باعث افزایش ظرفیت رودخانه شود، آب است، نه کف. (حق است نه باطل)
اگر چارچوب رودخانه روی ظرفیت کم، فیکس و محکم شده باشد، جریان آب نمیتواند چارچوب را درهم شکند. اما اگر فیکس و تثبیت نشده باشد، آنگاه ...
این مورد هم اشتباه نیست. بلکه به زیبائی، وحدت وجود و تشکیک در مراتب وجود را بیان میکند.
بله به رود باز میگردد چون اول همه آب بود و حقیقت. کف از همان آب حاصل شد و با محو شدن در آب، از بین رفت.
چیزی که نازل شده و جریان مییابد جملگی حق است و حقیقت. این ظرفیت عقل و فهم ماست که باعث میشود درک و فهم باطلی از آن حقیقت داشته باشیم.
باطل که از بین رود، در واقع حقیقت تمام قد نمایان میشود.
انشاالله پاسخ به بقیه مطالبتان ادامه خواهد داشت ...
[="Franklin Gothic Medium"] شریعت عقلانی;736350 نوشت:
شریعت عقلانی;736350 نوشت:
شریعت عقلانی;736350 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب شریعتعقلانی و رحمة الله و برکاته،
:Gol:
برادر حقیر که منکر وجود یا کارکرد ظاهر نیستم که بگویم کلاً ظاهر را رها کنیم، ظاهر هم کارکرد خودش را دارد ... اگر اصل را بر هدایت باطنی قرار دادم و گفت آیاتالبینات باید در باطن انسانها حقیقت را نشان ایشان دهند مگرنه در ظاهر تشخیص حقیقت همواره با مقداری عدم قطعیت همراه است به این جهت است که نهایتاً هر درکی در باطن انسان شکل میگیرد و حتی هر حسی هم درون انسان شکل میگیرد اگرچه مقدمات آن درک و یا طریق کسب آن حس از ظاهر باشد ... با توجه به همین کارکرد ظاهر دیگر طبیعی است که بحثی که به حقیر نسبت میدهید جایگاه خود را پیدا میکند و مطلب عجیبی نیست ... هست؟
حقیر هم به شما میگویم که معیار تشخیص هوش افراد باید به جای تست هوش بررسی تصویری باشد که در ذهن ایشان بعد از شنیدن برخی واژهها شکل میبندد ... حالا از شما میخواهم هوش کودک بندهی حقیر را بسنجید ... آیا میتوانید؟ ... معیاری که قابل استفاده و به کارگیری نباشد آیا معیار مناسبی است؟
بله معیار حقیقی باید معیاری باطنی باشد ... اما وقتی این معیار قابل استفاده نیست در عین حالی که ما نمیتوانیم هم به کل بیحرکت بمانیم و عکسالعملی را در مقابل ظاهر اندیشههای دیگران نداشته باشیم، با توجه به اینکه برخی از آنها اثر تقویتکننده بر آنچه که ما آن را حق میشناسیم دارند و برخی از آنها آثار تضعیفکننده، در این صورت باید معیارهایمان را تغییر دهیم تا عملیاتی شوند ... اندیشههای افراد متعدد نسبت به آنچه که ما به عنوان حق شناختهایم خنثی نیستند و در جامعه اثرگذاری دارند که ما در باطن خود میتوانیم این اثرگذاری را بسنجیم و اندازه بگیریم، حالا که اثر اندیشههای باطنی افراد متفاوت روی زندگی ما و دیگران اثر ظاهری میگذارد ما مطابق آنچه که آن را حق میشناسیم حق داریم که روی آثار ظاهری دیگران محدودیتهایی گذاشته و با آنها برخوردهایی تشویقی یا تنبیهی داشته باشیم (تنبیه و تنبّه در اصل یعنی بیدار کردن نه کتک زدن، ولی برخی را هم باید تکان داد که بیدار شوند اگر خوابشان خیلی سنگین باشد؛ اگر هم خود را به خواب زده باشند که از ظاهر «خواب بودن» سوء استفاده کنند در این صورت موافق مصلحت جمعی میتوان برخی مجازاتها را بر روی ایشان اجرا کرد، مثلاً روی سرشان آب یخ ریخت ببینیم باز هم میتوانند خود را به خواب بزنند یا نه) تا فقط همان بحث تقویتکنندگی و تضعیفکنندگی اندیشههای دیگران بر روی حقی که میشناسیم را کنترل کنیم، مگرنه دیگر به ما مربوط نیست که هر کسی آنچه را که انجام میدهد واقعاً به آن باور دارد یا تظاهر میکند یا هر چیز دیگر ...
تنها اعتراض به جایی که الأن به ذهنم میرسد و میتوانم تصور کنم شما در اینجا بفرمایید این است که وقتی اصل بر باطن است چرا باید خود را اصلاً مشغول تثبیت ظاهری حق نماییم ... پاسخ آن هم این است که اگرچه باطن ظاهر را میسازد (ظاهر مرزهای باطن است و جندان از خودش چیزی ندارد) ولی ظاهر میتواند در باطن ریشه زده و منجر به تغییراتی در آن شود ... مثال فیزیکیاش این است که یک شیء نیمهبینهایت که مثلاً میدانیم عمق آن در دمای ۵۰ درجه است ممکن است دیگر برایمان اهمیتی نداشته باشد که ظاهرش در چه دمایی باشد، در واقع همینکه عمق آن در دمای ۵۰ درجه باشد کافی است و اینکه دمای سطح جسم چه باشد را شرایط محیط اطراف آن تعیین میکند (اگر ان دمای در عمق جسم به طریقی در همان ۵۰ درجه فیکس شده باشد)، اما اگر از طریق باطنی دمای آن در ۵۰ درجه فیکس نباشد این دمای سطح جسم است که دمای باطن و عمق آن را نیز تعیین میکند و دمای سطح جسم هم که تابع شرایط محیطی است ... بنابراین اگرچه مهم برای ما دمای عمق جسم باشد و نه دمای سطح آن ولی ابزار ما در گرم و سرد کردن عمق جسم انتقال حرارت به آن از سطح جسم است ... گرچه راههایی برای اینکه مستقیماً عمق آن را گرم کنیم هم وجود دارد [مثلاً تابش فرکانسی از امواج الکترومغناطیس که توسط آن جسم تنها رد شده یا جذب شود ولی منعکس نشود میتواند این کار را انجام دهد، استفاده از میدانهای مغناطیسی (مثلاً در کورههای مغناطیسی) و راههای دیگری هم برای این کار وجود دارد، که برای ما مثلاً معجزات و آیاتالبینات میتوانند همین نقش را داشته باشند (بماند که معجزات انبیاء سلف علیهمالسلام هم ظاهرشانی یا لااقل ظاهر بسیاری از معجزاتشان به صورت خرق عادت بوده است که دیدن آن تا عمق وجود مخاطبان را متأثر میکرده است)، البته این نظر حقیر است و فعلاً دوستان مخالفند ... تا ببینیم عاقبت هیچ یک از دو طرف میتواند دیگری را قانع کند یا نه ...
اعتراض به جای دیگری هم دارید که به ذهن حقیر نرسیده باشد؟
مقصود تویی ... کعبه و بتخانه بهانه است ... (به قول شاعر :Gig:)
اینکه تمامی ادیان در برخی وجوه مشترک هستند شکی نیست، اگر حقیر تردیدی دارم در این است که این وجه اشتراک داشتن بتواند ایشان را موجه گرداند ... و ظاهراً تمام انبیاء علیهمالسلام آمدند بگویند که هیچ یک موجه نیستند مگر خداپرستی توحیدی که در ان نفی شرک شود از هر قسمی که باشد ... (گرچه اصل شرک هم کفر و پشت کردن به حقیقت است: انکار خدای حقیقی و جایگزین کردن هوای نفس به جای آن)
گرچه اگر کسی به حق بودن خدای واحد برسد و بخواهد خداپرستی و توحید تثبیت شود و ظاهری بر علیه این مسأله از سوی دیگران ترویج شود دیگر منتظر پیامبران هم نمیماند اگر بتواند بدون ایشان به صورت باطنی از روی آیات عمومی خداوند در آسمانها و زمین و در نفس خودش به چنان یقینی برسد (نیازمند آیاتالبیناتی مانند قران نباشد) ... بحثهای جهاد ابتدایی و غیره بحثهایی جدای از این بحثهاست و احتمالاً اگر بخواهیم این بحث را ادامه دهیم تاپیک منحرف میشود ...
چون خدا به ما نیاز ندارد پس خداپرستی هدف نیست؟ ... «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»
فلاسفهی مسلمان وقتی میخواهند حرکت را تعریف کنند و بحثشان به اینجا میرسد که حرکت یک جوهر است یا عرَض چه بسا تمایل دارند که از جنس عرَض باشد ولی به زعم ایشان لازمهی این تصور این میشود که معطی شیء فاقد شیء نباشد و آنچه خالق ذره است هم حرکت داشته باشد ... به همین دلیل میگویند حرکت از جنس جوهر جسمانی است ... یعنی حرکت را ذاتی ذره میدانند و نه عرضی ... حرکت میشود یک بعد از ابعاد وجودی ذره ... مشابه این بحث را ما هم میتوانیم در اینجا داشته باشیم ... اینکه اگرچه خداوند به عبادت بندگانش نیاز ندارد ولی خود بندگان به این پرستش نیاز دارند و این نیاز ذاتی ایشان است ... بحث فقر ذاتی انسان و همهی موجودات در اینجا مطرح میشود ... هر موجودی به میزان معرفتی که نسبت به کمال محض و خدای غنیعنالعالمین پیدا میکند در واقع علمش به نقایص خودش زیاد شده است (مثل کسی که تا کنون داشت زندگیاش را میکرد و مشکلی نداشت، حالا نگاهش افتاده به ثروت ثروتمندان و در خود احساس فقر و نداری میکند، چون آنچه دیگران دارند و او ندارد را نیز میخواهد داشته باشد) و این احساس نیاز ایجاد یک ناراحتی و اضطراب میکند و آن موجود را به حرکت وا میدارد در جهت رفع نیازش (رفع نیاز میشود نقطهی آرامش، چرا که برطرف شدن نیاز نتیجهاش میشود از بین رفتن احساس نیاز و سپس از بین رفتن آن ناراحتی باطنی و اضطراب درونی و این هم میشود خاموش شدن موتور حرکتش و آن هم میشود سکون و آرامش). بر این اساس همهی افراد با توجه به نیازی که برای خود احساس کردهاند در حرکتند تا مگر آن نیاز را برطرف کنند و آن نقصی که در خود تشخیص دادهاند را جبران کنند، ولی تنها آنها که نیازشان را درست تشخیص دادند (برخی احساس نیازها کاذب است، مثل توجه به زخارف دنیا) و محل ارضای نیازشان را هم درست تشخیص دادهاند (غنیبالذات و نه کس دیگر) حرکتشان به سرانجامی میرسد که ارضای حقیقی نیازها و نواقصشان در ان است (بهشت که در انتهای صراط مستقیم است و نه در انتهای هر مسیر دلخواه دیگری) ... بر همین اساس فکر کنم واضح باشد که خداشناسی و خداباوری و خداپرستی اگرچه خداوند ابداً نیازی به این شناخته شدن و پرستیده شدن نداشته باشد ولی هدف است برای ما چون جبران نقایص ما و کمبودهای ما در همین است ... اگر کسی دیگری را پرستید و مثلاً بت پرستید راه را گم کرده است و به دنبال سراب میرود که هر وقت به آن برسد خواهد دید که اشتباه کرده است، اضطرابش کمتر که نمیشود هیچ بیشتر هم میشود ... آب شور تشنگی را زیاد میکند نه اینکه در تشنگی تأثیری نداشته باشد، اگر آن را رفع نمیکند
پس خداپرستی وسیله و هدف را با هم مشخص میکند ... بنابراین در ظاهر نیز میتوان معیارهایی را تعریف نمود که بتوان بر اساس آنها وارد عمل شد برای تثبیت حق و حقیقت ...
اجازه دهید جملهاتان را کامل کنم ...
احتمال میدهید که یقین ایشان به همان حقی است که شما هم به آن یقین دارید؟ پس بین شما و دیگران یک سوء تفاهم است که باید تلاش کرد رفع شود ... احتمال خلاف آن را هم که طبیعی است نمیدهید ... اما در هر صورت از آنجا که اختلاف ظاهری میان شما و آن دیگران سبب تضعیف آن حق و حقیقت میشود (اگر این تشخیص را نمیدادید که انگیزهای هم برای مخالفت کردن با آن دیگران نداشتید) عقلاً واجب است سریعتر تکلیف را مشخص کنید که سوءتفاهمی جاری است یا قضیه بیخ در باطن دارد ... پس اولین قدمتان گفتگو خواهد بود ان شاء الله ...
باید اطمینان حاصل شود که نتیجهی آن حرکت متضاد ایشان در جهت تثبیت حقیقتی است که به آن یقین داریم ... یک وقت هم ممکن است شخص متوجه شود راه خودش برای تثبیت حق اشکال دارد و باید مانند آن دیگران حرکت کند :ok:
برداشت حقیر از انگیزهی پشت بحثمان این است که میگویم:
حقیر گفتم حقانیت دین را باید درک باطنی کرد و نیازی به استدلال منطقی نیست ... شما فرمودید اگر اینطور باشد که هر کسی جداگانه لازم باشد به حق برسد در این صورت از آنجا که روش رسیدن به حق وابسته به افراد میشود (چون شما ظاهراً استدلالآوری منطقی را تنها راه عام و یکتا میان همهی انسانها میدانید) دیگر نمیتوان با توجه به حقی که ما به آن رسیدهایم دیگران را هم مجبور به پذیرش نماییم ... بعد اضافه فرمودید که از این نگاه به پلورالیسم میرسیم و عقلاً نمیشود اقدام به امر به معروف و نهی از منکر و در نهایت جهاد ابتدایی و تأسیس حکومت دینی کرد ... بنابراین به زعم حقیر شما چون تبعات نظر حقیر را غیرقابل قبول برای خود مسلمین و بر خلاف قران و روایات میدانید میفرمایید در اسلام نمیتوان چنان تفکری را داشت که حقیر الآن شدهام سخنگوی آن تفکر .... حقیر هم در بالا سعی کردم بگویم که شما در جملهی قرمز رنگ در بالا فقط میتوانید احتمال کثرت در روش رسیدن به حق را به رسمیت بشناسید و اگر اقدام به رفع سوء تفاهمات شود و مسیرهای موجه برای رسیدن به آن هدف شناسایی شوند از بعد از آن دیگر تمان آن کارها که فرمودید نمیشود را میشود انجام داد ...
خیر، در چگونگی به یقین رسیدن در مورد «تنها حق موجود» حتماً کثرت مسیر وجود دارد، در روش عمل اجتماعی اشخاص برای تثبیت آن حق و عمل به آن اما این کثرت محدود میشود و روشهایی که از نظر شخصی که یقین دارد در جهت تضعیف آن حق است غیرقابل قبول هستند گرچه اولین اقدامش باید بررسی آن روشها باشد که مطمئن شود ضدیت مشاهده شده در انها واقعاً ضدیت است ...
یک بار صحبت از یکتا نبودن مسیر رسیدن به یقین است و یک بار هم صحبت از یکتا بودن یا نبودن عمل بر اساس آن یقین است ... این دو را نباید با هم خلط نمود
برای مصلحتسنجی و تشخیص اینکه بهتر است چطور با منشهای دیگر برخورد کرد بله حق با شماست ... مثلاً یک بار تشخیص بر این است که فلان شخص قاصر است و نه مقصر، یعنی در ضدیتش تعمدی بر ضدیت ندارد، طبیعتاً صرفنظر از یقین شخصی خودمان برخورد با او میتواند طوری باشد که گویی روش او هم به نظرمان وجهی از اعتبار را دارد ... مثل اینکه امام حسن و امام حسین علیهماالسلام وقتی میخواستند آن پیرمردی که اشتباهی وضو میگرفت را متوجه اشتباهش بکنند رفتند و مقابل او یک مسابقهی ساختگی به راه انداختند که شما قضاوت کنید کدام ما درست وضو میگیریم و آن پیرمرد متوجه شد که خودش اشتباه وضو میگرفته است ... اما یک بار هم طرف دیگر ضدیت دارد و از گفتار یا عملکردش بعد از مدتی معلوم میشود که او واقعاً ضدیت دارد و مدارک ظاهری به اندازهی کافی بر علیهش جمع میشوند که دیگر بتوان با او برخورد جدّیتری نمود ...
اما در مورد جملهی قرمز رنگتان چطور میتوانید برای چیزی اعتبار قائل شوید که یقین دارید درست نیست اگر بعد از رفع سوءتفاهمها فهمیدید متوجه شدید آنچه آن شخص یقینی میداند یا تظاهر میکند که میداند نسبت به آن حقی که شما نسبت به آن یقین دارید انحراف دارد و یا با ان ضدیت دارد؟
آن مقدار که از نظر مدارک ظاهری (محکمهپسند) کافی باشد برای این نتیجهگیری که آن طرف مقابل نیتش یا عملکردش در جهت مقابله با حق مدّ نظر شماست، چه جزئی و مصداقی و چه کلی.
گرچه بزرگان ما گاهی آنچنان در رفع این سوء تفاهمها در جهت اتمام حجت تلاش کردهاند که صدای اصحابشان هم چه بسا درآمده باشد که این کارها تأثیر ندارد و تلاش بیش از این ممکن است خودش سبب تضعیف حق شود ... (مثل نکشتن آن ملعون در حین جنگ زمانی که برهنه شد) ... گرچه ممکن است این مسأله نیاز به تدقیق یا توضیح بیشتر داشته باشد ولی حداقل تا این مقدارش واضح است که از گاه کاربردی میتوان برای شرایط متفاوت حدی برای این مسأله تعریف نمود ... برای ما که آنچه در موردش به یقین رسیدهایم اسلام تشیع است بسیاری (در واقع تمام) از این محدودهها به صورت وحیانی مشخص شدهاند و در نتیجه مشکلی در این زمینهها نداریم
اینکه همهی انسانها میخواهند به حقیقت برسند را یقین میدانید؟ با توجه به یقینی که حقیر به آن رسیدهام این مطلب درست نیست :Gol: بلکه بسیاری هستند که مغضوب علیهم هستند و بسیاری هم هستند که الضالین هستند ...
اگر یقین داشته باشیم که الف حق است و جز آن حق نیست، برای هر اقدامی در جهت باور داشتن به الف محق خواهیم بود ... هر کسی هم که به چنین جایگاهی برسد این حق را برای خود معتبر میشناسد، چه رسماً اعلام کند و چه نکند، چه در جهت آن حرکتی کند و چه نکند ... اینطور نیست که قرار باشد ما این حق را به آنها بدهیم یا ندهیم ... دنیا هم که همیشه در مبارزه و جنگ بوده است ... تقابل حق و باطل همیشه به صورت یک جنگ بوده است گرچه شدت و ضعف داشته است، مگرنه حق و باطل جمعپذیر نیستند ...
در پناه خدا باشید :Gol:
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] پیروز;736435 نوشت:
پیروز;736435 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب پیروز و رحمت خدا بر شما،
اینکه چطور اسلام را به حقانیت شناختم --بعد از آنکه نسبت به آن در تردید بودم-- را پیشتر هم توضیح دادهام ... هر کسی از یک راه ممکن است به یقین در این مورد برسد ... حقیر البته نهایتاً برای رسیدن به اطمینان از قران و وجه اعجازش که در این چند تاپیک هم روی آن اصرار داشتهام استفاده کردم ...
اما اینکه چطور به این ادعا رسیدم که روشهای فلسفی و استدلالهای ظاهر کفایت نمیکنند و اگر کفایت کردند بخاطر اثری باطنی است که جداگانه و تنها به کمک آنها ایجاد شده است، این مطلب را تنها چند ماه است که اینطور بیان میکنم و قبلاً خودم هم سعی میکردم تمام بحثهایم منطقی و فلسفی باشند ... روند شکل گرفتن این ادعا را میتوانید در این دو تاپیک ببینید ... اینجا و اینجا ...
اینکه میفرمایید دلیل اصرار بر اعتبار و حجیت درک درونی چیست، آیا عقلی است یا خیر، پاسخ منفی است، بلکه اعتبار و حجیت استدلالهای ظاهری است که چون در نهایت به ان درک درونی ختم میشود ثابت میگردد ... در تاپیک دوم که در بالا لینکش داده شد استاد شعیب هم بیان فرمودند که هر سازهی منطقی بر یک سری بدیهیات و اصول موضوع بنا شده است که آنها در بالا بردن این بنای منطقی از افکار فرض شدهاند درست باشند ... این بدیهیات هم خود مبتنی بر یک سری بدیهیات اولیه هستند و در نهایت درستی این بدیهیات اولیه مبتنی بر درک باطنی انسان از خودش هست ... اینکه هر انسانی به وجود داشتن و حضور داشتن خودش علمی دارد که درش تردیدی ندارد ... بنابراین فرق ادعای حقیر با ادعای دوستان دیگر را میتوانید اینطور شناسایی کنید:
در ادعای دوستان این یقین شخص به خودش از طریق استدلالهای منطقی با همین قوت قابل تسرّی دادن به احکام ثانویهای است که اثبات میکنند ... حال آنکه در ادعای حقیر این استدلالها همواره یک سری ضعفهایی دارند که مانند هر علم بشری دیگری در طول زمان اصلاح و تکمیل میشوند و به همین دلیل در هیچ برههای از زمان نمیتوانند به چنان یقینی که شخص به وجود داشتن خودش دارد ختم شود، اگر شد این یقین از جملهی همان توهماتی هست که از طریق درک شهودی هم ممکن است کسب شده و توهم برداشت شود ... برای تشخیص اینکه این درک شهودی و باطنی توهم هست یا نیست آنگاه به راه دیگری نیاز هست که بشود نتیجهی چه آن درکهای شهودی و چه آن استدلالهای منطقی را با آنها بسنجیم ... این راه هم تعقل کردن است ولی این بار منظور از تعقل کردن دیگر ردیف کردن مقدمات و صغریها و کبریها روی کاغذ یا در فضای ذهنی نیست ... بلکه منظور از تعقل در اینجا مفهومی عامتر است که به نوعی شبیه بازجویی کردن از نفس است ... مگرنه ممکن است یک نفر یک استدلال فلسفی بیاورد که خدا نیست، یک نفر هم ممکن است اگرچه مخالف آن استدلال باشد هر چه فکر میکند نتواند اشتباه آن را تشخیص دهد، آیا از نظر مسلمین او محکوم خواهد بود به اینکه تسلیم شود و کافر گردد؟ مطمئناً خیر! همچنین یک نفر یک استدلال برای اثبات خدا میآورد و مخاطب او هر چه تلاش میکند نمیتواند اشتباهی در آن بیابد، آیا ناچار از ایمان آوردن خواهد بود؟ باز هم خیر! هر دو میگویند علممان کافی نبوده و باید تلاش کنیم که اشتباه استدلال آنها را پیدا کنیم، اگر به عمر ما هم قد نداد امید است که دیگرانی در چند سال یا دهه یا قرن آینده به نتیجه برسند ... اینها با آن فرض است که همه چیز بر روی کاغذ باشد و درک باطنی از حقیقت نباشد ... که اگر باشد هم اینکه مسلمان نمیشود و هم آنکه کافر نمیشوند میدانند دارند چه میکنند اگرچه برخی به روی خودشان نیاورند ...
از کجا میدانید از چنان جایی شروع نکرده باشم؟ :ok:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام و عرض ادب.
اگر نام آن مغالطه و مورد کارکردش را بگوئید، میتوانیم صحت حرفتان را بررسی کنیم.
بله. راجع به محتوای قرآن و مواردی که شما در بالا اشاره کردید، میتوان صحبتهای مفصلی کرد و هر کدام و هر موضوعش تاپیکی جداگانه نیاز دارد.
اما در این تاپیک صحبت بر سر این بود که تحدی از حداقل آن یعنی فصاحت و بلاغت شروع میشود و در ادامه به غنای محتوا میرسد.
بنده همزمان هم به فصاحت و بلاغت توجه دارم، هم به شرایط گوینده و شنونده سخن، و هم به بار محتوائی سخن.
لازمه و پیشنیاز این بررسی چند جانبه را هم پذیرش اصول دین از طرق عقلی (استدلال منطقی بر پایه فطرت) میدانم.
مجموع موارد فوق، اثبات عقلی اعجاز قرآن را در بر خواهد داشت. منظور از عقل در اینجا همان عقل تجربی و عبرت بین است که برادر گرامی جناب سین هم به آن اشاره داشتند. (تفاوت نگرش بنده و ایشان بیشتر به نوع پذیرش اصول دین باز میگردد)
اما هنگامی آن سخنان فصیح و بلیغ میتواند حکیمانه باشد که منابع آن، تعقل و شهود به صورت توأمان ، و سرچشمه آن منابع، حکمت ناب و حقیقی باشد.
این نظریه و نیز توضیحی که شما در مورد آن ارائه کردید، قانع کننده نیست.
شخصی که مرتبه وجودی بالائی هم در تعقل و هم در شهود دارد، نمیتواند به این سطح از حقایق رسیده باشد اما موضوع رسالتش از سوی خداوند در ادراک وی، توهمی بیش نباشد.
دانششناسی
ظاهرا علاوه بر سرکار حبیبه، جناب سین هم با بنده اشتراک مواضع زیادی دارند:من نیز استدلالهای منطقی از کل به جزء را دچار تسلسلی میدانم که آنها را مجبور میکند از یک سری اصول موضوع اولیه استفاده کنند.
به نظر من نیز اگر این اصول موضوع بر نوعی شهود استوار نباشند تمام بحث روی هوا خواهد بود، زیرا مقدمات متکثر میشوند و یکتا نخواهند بود.
به نظر من نیز این شهود نه محدود به شهود باطنی و عرفانی است و نه محدود به مشاهده تجربی و ظاهری. بلکه هر دو مفیدند.
[INDENT=2]گفته بودم: شهود باطنی فقط به درد درک باطنی میخورد و شهود ظاهری فقط به درد ظاهر میخورد.
جناب امینجت. من حرفم را پس میگیرم. زیرا مطابق آنچه جناب سین گفتند این دو مرتبط اند. یعنی...
[/INDENT]
[INDENT=2]میشود از ظاهر به باطن حرکت کرد و از توهمی نبودن درک باطنی اطمینان حاصل کرد
[/INDENT]
به نظر من نیز عقلانیت قبل از این که محدود به منطق ارسطویی قیاس اقترانی و حرکت از کل به جزء شود، نیز وجود دارد.
به نظر من نیز این عقلانیت قوه ای است که انسان را از جزء به کل میرساند.
خلاصه اشتراک مواضع ما به قدری زیاد است که من اصلا تفاوتی نمیبینم.
جدال فلسفه با شهود یا دین
اصلا قصد میانجیگری ندارم. قصد جمعبندی برای خودم دارم.
بحث بین جناب سین با حناب استوار تا حد زیادی به بحث بین «عقل و ایمان» یا بهتر بگویم «فلسفه و دین» ربط دارد. از نظر بنده جناب استوار در مورد مسائل فلسفی درست میگویند و نظر جناب سین هم در مورد مسائل دینی و شهودی درست است. اهمیت این بحث برای بنده یافتن نوعی فرهنگشناسی است که هر دو دیدگاه در آن رعایت شده باشد. از این نظر:
1. جناب سین درست میگویند که میتوان برای دفع خطر احتمالی تحقیق کرد و با شهود ایمان آورد. اما جناب استوار هم درست میگویند که برهانهای عقلی محکمتر هستند.
2. جناب سین درست میگویند که شهود برای فلسفه لازم است. اما وقتی به این شهود رسیدیم حکمت متعالیه است که وجود خدا را به روشنی اثبات میکند.
3. جناب سین درست میگویند که ایمان مسلمانان صدر اسلام زیاد بوده. ولی آنها مبلغ اسلام نبودند. آنچه جناب استوار میگویند برای انتقال اسلام به دیگران بهترین وسیله است.
4. جناب سین درست میگویند که معجزه درون دینی است. اما فلسفه جناب استوار برون دینی است و تلاش ایشان برای فرمول بندی برون دینی اعجاز قابل تحسین است.
5. روش شهودی جناب سین شرط لازم علم الیقین است. روش عقلی جناب استوار شرط کافی علم الیقین است. این دو بدون یکدیگر هیچ فایدهای ندارند.
6. روش احتیاط و دفع خط احتمالی جناب سین فقط به درد ایمان موقت یا اثبات تحقیق میخورد. بدون علم الیقین جناب استوار نمیتوان ایمان دائم آورد. چه رسد به این که بگوییم این ایمان برتر از ایمان فلسفی است.
7. برتری ایمان مسلمانان صدر اسلام به ایمان فلاسفه ادعای بسیار بزرگی است که حتی ارزش بررسی ندارد.
8. جناب سین درست میگویند که ژرف اندیشی برتر نیست. اما مواردی که جناب استوار در آن ژرفاندیشی خواستهاند مواردی بوده که تفکر سطحی آزموده شده و جواب نداده. جناب سین میگویند بیایید روش را عوض کنیم. جناب استوار میگویند بیایید عمیقتر بیندیشیم. این دو باید همزمان انجام شوند.
9. حرکت از جزء به کل جناب سین نیازی به ترتیب منطقی ندارد. ولی نیاز به شواهد دارد. حرکت از کل به جزء جناب استوار نیز نیاز به شواهد ندارد ولی نیاز به نظم منطقی دارد. هیچ یک از این دو روش بر دیگری تقدم ندارد. هیچ کدام هم به تنهایی کافی نیست. باید شواهد به روش جناب سین و دلایل به روش جناب استوار کامل شود تا اثبات نهایی شود.
10. این روش فطری و دینی جناب سین اگرچه بر روش جناب استوار برتری دارد، ولی بر خلاف تصور ایشان نه تنها آسانتر نیست بلکه خیلی خیلی سخت تر است و فقط شخصیتهای بزرگ تاریخی مثل پیامبران میتوانند بیایند و آن را پیاده کنند. ضمنا روش جناب استوار خیلی مختصر و مفید و دقیق است و با خواندن یک کتاب میتوان به آن رسید. ولی روش جناب سین خیلی مبهم است.
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
خدا خیرتان بدهد. معاد را هم فطری بپذیرید تا کار تمام شود دیگر ! :ok:
بله. خدا را شکر.
نگرش و تعریف شما و من در مورد فطرت، کمی متفاوت است.
قبلا هم راجع به آن صحبت شد اما به هر حال بحث در مورد اصول دین مربوط به این تاپیک نمیشود.
برادر گرامی، به نظر من در شیوهای که شما بیان میکنید، از روی علمالیقین پرش میشود و مستقیما به سراغ عینالیقین میروید.
در حالیکه تا علمالیقین وجود نداشته باشد، عمل به کدام علم قرار است انجام شود؟
معلوم است که ارتباطی به عقاید ما نخواهد داشت.
این عبارت تکیه کلام بنده است در جائی که بحث با مخاطبم به نتیجه نمیرسد به گونهای که نه من قانع میشوم و نه ایشان.
معنی و مفهومش اینست که ما دو نفر که هِچ، ... خوانندگان نظرات هر دو را میخوانند و هر کس نزد خودش قضاوت خواهد کرد. :ok:
:khandeh!:
به همان دلیلی که خودتان بیان نمودید:
برادر گرامی، منهم میدانم که قرآن ذکر است، اما همانطور که گفتم در مفهوم فطرت و بحث یادآوری، ما با هم اختلاف نگرش جزئی داریم.
[="Franklin Gothic Medium"] استوار;736872 نوشت:
استوار;736872 نوشت: استوار;736872 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
شما روایتش را نشان دهید تا حقیر هم بپذیرم :ok::Gol:
گرچه وقتی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را پذیرفت دیگر تمام محتوای دین حتی اینکه در وضو بهتر است آب را از روی آرنج ریخت یا از پشت آن را هم خواهد پذیرفت، معاد که دیگر جای خود دارد :Gol: با این حساب باید دید منظور از اصل و فرع چیست؟ اگراصل چیزی است که نپذیرفتنش سبب خروج از دین شود در این صورت هر ضروری دین را هم باید جزء اصول دین پذیرفت و لابد شما باید با عقل منطقی اثباتش نمایید، اما اگر اصول آنهایی هستند که با پذیرفته شدن آنها باقی دین هم به طور کامل قابل پذیرفته شدن میشود در این صورت بعد از پذیرفتن نبوت خاصّهی رسول خدا صلیاللهعلیهواله دیگر تمامی آن معارف مشخص میشود و نه لازم است عدل خدا را جزء اصول دین بدانیم و نه معاد را و نه هر چیز دیگری را ... و البته دستهبندی اعتقادات در اصول و فروع و غیره را هم اگر در یک سیر تاریخی بررسی کنید میبینید جبنهی اصطلاحی دارند و قطعی نیستند، یعنی ابتکاری است و ریشه در ثقلین ندارد، که اگر داشت حبّ و بغض را و تولی و تبری از عدل و معاد اصلتر است چرا که روح دین است نه مثل امروز که ما آنها را جزء فروع الدین طبقهبندی میکنیم ...
با این حساب مشکل دو تا شد ... شما اول ثابت کنید که آنچه اصول دین میدانید واقعاً اصول دین هستند و چیز دیگری از اصول دین نیست، سپس آن اصول را اثبات عقلی نمایید ...
گرچه این بحثها خارج از موضوع تاپیک میشود چرا که شما هم در اثبات اعجاز بودن قرآن تنها به اثبات توحید و صفاتی کمالی مانند حکیم و علیم و قادر بودن خدا و سپس نبوت عامه بسنده کردهاید و مثلاً اثبات معاد را لازمهی اثبات معجزه بودن قرآن نمیدانید ...
خیلی دوست دارم بدانم با وجود آن روایات چطور باز برداشتمان از فطرت متفاوت است؟ اگرچه اگر مرتبط به موضوع تاپیک نمیشود ورادش نشویم بهتر است ... فقط بگویید دلیلتان برای رد کردنش از چه نوعی است؟ روایی یا فلسفی-منطقی یا چیزی دیگر؟
:Gol:
دیشب روایاتی را میخواندم از معصومین علیهمالسلام در تفسیر «لَّا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ» و گمانم این بود که میدانم که ابصار یعنی چشمها! بعد با کمال حیرت (به قول شما :Nishkhand:) دیدم که ایشان فرمودند که منظور از ابصار چشمها نیست بلکه اوهام است، یعنی قوای واهمه که تنزلیافتهای از همان قلب و قوای عقلی است ... ناگهان این حرف شما و جناب صدیق آمد مقابل چشمانم که دیدن خدا توسط قلب برای همگان میسر نیست و حضرت علی علیهالسلام هم اگر فرمودند خدایی که نبینم را نمیپرستم این ویژگی مختص ایشان بوده است! ... خلاصه خستهاتان نکنم از مجموع روایاتی که در ذیل این آیه و شاید مشابههای آن خواندم به این نتیجه رسیدم که منظورشان از دیدن محدود کردن و توصیف کردن کیفیت خداست، به این معنی که حتی قلب انسان هم نمیتواند بر خداوند محیط شود و او را ببیند با آنکه قابلیت قلب در دیدن بسیار بیش از چشم است ... بعد در روایات دیگر دیدم که منظور از دیدن خداوند دیدن نشانههای کبرای خداوند است ... همانطور که در سورهی نجم در وصف دیدن رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وارد شده است:
مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰ
...
وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَىٰ
...
مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَ مَا طَغَىٰ
لَقَدْ رَأَىٰ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَىٰ
واضح هم هست، یعنی اگر احاطهی جزء بر کل محال باشد طبیعی است که خداوند نه با چشم سر و نه با چشم دل و نه با عقل و نه با هیچ وسیلهی دیگری قابل دیدن نیست ... بلکه منظور از دیدن و شناختن همین دیدن و شناختن آیات کبرای الهی است ... چه بسا همان که در زبان دین به آن وجهالله گفته میشود که همان صورت لاهوتی اهل بیت علیهمالسلام هست که ولو در استانهی قیامت هم مصون از تغییر و هلاکت است (كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ) و این وجه همان وجه است که اگر بخواهیم با خداوند صحبت کنیم باید رو به آن کنیم و این یعنی توسل به اهل بیت علیهمالسلام و خواندن خداوند به اسماء حسنی او ...
بنابراین همچنان دیدن خدا با چشم دل ممکن است و فقط معنایش کمی دقیقتر از چیزی است که در نگاه اول ممکن است برداشت شود ...
بعد با روحانی معظمی صحبت کردم و از ایشان در مورد آن روایت امیر مؤمنان علیهالسلام پرسیدم، ایشان فرمودند که باید عین الفاظ سخن حضرت را بیابم که مثلاً اگر فرموده باشند که خدایی را که ندیدم نپرستیدم در این صورت این بیان میتواند مختص خود ایشان باشد، بر همین اساس چند ساعتی در میان روایات گشتی زدم و دیدم که متأسفانه در هر کتابی ولو لفظ عربی این روایت به یک صورت آمده است، برخی را که به نظرم رسید بیشتر در جهت اثبات نظر خودم باشند را این گونه یافتم:
حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ قَالَ حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ مُوسَى قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ مُعَاوِيَةُ بْنُ وَهْبٍ وَ عَبْدُ الْمَلِكِ بْنُ أَعْيَنَ ... قَالَ ع ... لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقِيلَ لَهُ يَا أَخَا رَسُولِ اللَّهِ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ فَقَالَ وَ كَيْفَ أَعْبُدُ مَنْ لَمْ أَرَهُ لَمْ يَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعَيَانِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَان ... [كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص: ۲۶۰ و ۲۶۱]
و
و أتى أعرابىّ أبا جعفر محمد بن عليّ عليهما السلام فقال له: هل رأيت ربّك حين «2» عبدته؟ فقال: لم أكن لأعبد شيئا لم أره، فقال: كيف رأيته؟ فقال: لم تره الأبصار بمشاهدة العيان، بل رأته القلوب بحقائق الإيمان؛ لا يدرك بالحواس، و لا يقاس بالنّاس، معروف بالآيات، منعوت بالعلامات، لا يجور فى قضيّته؛ هو اللّه الّذي لا إله إلا هو. فقال الأعرابىّ: اللّه أعلم حيث يجعل رسالاته! [أمالي المرتضى، ج1، ص: 150]
ولی به صورتهای دیگری هم این حدیث بیان شده بود، مثل همانکه آن فیلسوف بزرگوار احتمالش را میدادند، اینکه حضرت فرموده باشند که خدایی که ندیدم را نپرستیدم ... روایت اول در بالا به وضوح نشان از یک روش میدهد که وقتی حضرت الگوی ما باشند میتواند خطّ مشی هر شیعهای قرار بگیرد ... اینکه باید به دنبال راهی بود که خدا را ببینیم ... یعنی اگر کسی بخواهد از شک در اسلام رها شده و با قطعیت دینداری کند و یا اگر کسی بخواهد بداند آیا اسلام دین حقی هست که به آن بگرود هر دو باید از راهی به این شهود قلبی دلالت شوند که حقیر مدعی هستم اعجاز قرآن یکی از راههای این کار است، نه تنها راه ممکن بلکه بالاترین راه ممکن که هر کسی با هر سابقهی فکری و رفتاری را بتواند قانع کند و به یقین برساند ...
با این حساب اگر بخواهیم روی این موضوع به یک جمعبندی منطقی برسیم ابتدا باید مطمئن شویم که دیدن خداوند شرط پرستش خدا از نظر یکی از دو پدر امت اسلام علیهماالسلام میباشد ... بعد از آن به این میرسیم که آیا آنچه دیده شده است جایگاه عینالیقین است یا جایگاه علمالیقین یا هیچ کدام! ... شما از نظرات حقیر اینطور برداشت کردهاید که این جایگاه همان جایگاه عینالیقین باشد، و انتظار داشتید که ابتدا علمالیقین باشد، حال آنکه حقیر میگویم حتی علمالیقین هم نیست اگر علمالیقین را مرتبهی اقلّ ایمان بدانیم ... این بحث را اگر خاطرتان باشد جناب صدیق هم در آن تاپیک دیگر مطرح کردند که قرار نیست هر کسی حتی شمر و یزید و ملعونهای دیگر هم با خواندن قران به چنان ایمانی برسند! ولی در واقع اینجا صحبت ما سر ایمان آوردن نیست، چه آنکه ایمان برای آنکه ایمان باشد دو بال لازم دارد، علم و عمل به آن علم، علم قبل از عمل هنوز علم نیست و این را از روایت عنوان بصری هم میتواند متوجه شد که علم نوری است که خداوند در قلب هر انسانی میگذارد که بخواهد هدایتش کند، یعنی این علم یا ایمانی که در قلب شخص وارد شده است باید مرتبهی بعد از انجام عمل صالح باشد و همانطور که شما هم فرمودید عمل صالح قبل از داشتن معرفت و علم بیمعناست ... به چه عمل کند اگر علمی ندارد؟ ... در اینجا باید وجهی از علم را معرفی کرد که اعتقادی لسانی است، یعنی به زبان میاید ولی هنوز در قلب وارد نشده است ... اتفاقی نیست که مسلمان شدن با شهادتین زبانی است و اگرچه شخص هنوز مؤمن نباشد ولی مسلمان میشود و در مرتبهی ظاهر از نظر فردی و اجتماعی حرمت و احکام ویژهی مسلمین را مییابد ...
قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا ۖ قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَـٰكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ ۖ وَإِن تُطِيعُوا اللَّـهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا ۚ إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ [الحجرات، ۱۴]
بنابراین اعجاز قران و به صورت کلی هر اعجازی و هر استدلال فطری باید ضرورتاً به علمی ختم شوند که آن علم جنبهی اعتقادی لسانی دارد و قلبی نیست ... منشأ این علم قلب است ولی خودش در قلب قرار نمیگیرد تا به آن عمل شود ... ممکن است به نظر پیچیده بیاید ولی قرار هم نیست همه چیز خیلی ساده باشند
سؤال: آیا آن علمی که برای شخص توسط اعجاز یا براهین فطری ایجاد میشود میتواند ظنی و گمانی باشد یا باید قطعی باشد؟
پاسخ: باید قطعی باشند مگرنه هدایت صورت نگرفته است و تنها شخص کمی مظطرب میشود ... اتمام حجتی هم در کار نخواهد بود ...
بنابراین ما با علمی سر و کار داریم که هم علم است و هم یقینی است ولی علمالیقین نیست ... علت آن هم این است که علم آن به ما ارائه شده است ولی هنوز توسط ما کسب نشده است ... ما شک نداریم که درست است ولی از آنجا که در مرحلهی قبل از عمل به آن متوقف شدهایم هنوز آن رشد و تکامل درونی (به قول شما حرکت جوهری) در جهت کسب علم را نکردهایم ... این وقتی بهتر فهمیده میشود که به خاطر بیاوریم که در اسلام مفهوم کسب علم یعنی احاطهی وجودی عالم به معلوم ... این علم خلاف آن علم عرفی است که معمولاً ما در گفتگوهای روزمره به کار میبریم و صرفاً یک توصیف بر روی کاغذ است (میترسم بگویم که از نظر حقیر فلسفه نیز از دستهی این علوم است و شما باز از حقیر دلگیر شوید با اینکه امیدوارم دوباره حقیر را به دوستی پذیرفته باشید) ... علم قبل از عمل صرفاً جنبهی اعتقادی دارد و میتواند یقینی هم باشد ولی به ایمان ختم نشود ... مثال هم برایش الا ما شاء الله داریم ... مثل مأمون ملعون که خودش متکلم و محدث شیعه بود و اهل سنت را در دفاع از امیر مؤمنان علیهالسلام مغلوب میساخت ولی خودش شد قاتل امام رضا علیهآلافالتحیةوالسلام، یا ابلیس که قبل از آنکه حضرت آدم علیهالسلام نبوتشان را شروع کنند او به معاد یقین داشت و وقتی که خداوند او را راند از خدا فرصت خواست تا قیام قیامت، ولی این علم یقینی او را نجات نداد و او از کافران شد ... علم او علمالیقین بوده است ولی نه آن علمالیقینی که دانیادنی مرتبهی ایمان است و مدّ نظر شماست ...
با این حساب ان شاء الله روشن باشد که هدایت خداوند باید بر همگان به صورت یقینی مشخص بشود و نه به صورت ظن و گمانی و این امر به این معنا نیست که حتماً همه باید پیامبر یا امام یا عارف واصل یا حتی اندکی اهل زد و تقوا باشند تا بتوانند به چنان یقین و قطعیتی برسند ... هر کسی این حق را دارد که از خدایش بخواهد که او را هدایت کند به راهی که درست است ... جالب است که هر کسی از مؤمن تا گناهکار هر دعایی که کند ممکن است با هزار و یک دلیل اجابت شود یا نشود، اما اگر کسی واقعاً چنین دعایی کند که ای خدای اسلام اگر وجود داری دلالتم کن به حقانیت اسلام دلالت کردنی که در آن هیچ شکی نداشته باشم و بفهمم که این همان دینی است که باید به آن پایبند شوم تا بر مسیر حق قرار بگیرم و سپس بر ماندن بر آن آن استقامت کنم ... در واقع هر کسی هر چقدر هم که گناهکار باشد خداوند اجابتش مینماید چون هیچ مصلحتی را نمیتوان سراغ گرفت که بر اساس آن مصلحت خداوند بخواهد این خواسته را اجابت نکند ... این دعا برای خواستن خانه یا همسر یا کار مناسب یا خوب شدن بیماری نیست که بگوییم شاید شما آن را خیر خود میدانید ولی خدا چیزی میداند که شما نمیدانید ... این دعا در راستای هدف اصلی از خلقت ماست و هیچ مصلحتی بالاتر از آن نیست ... پس ما که ان شاء الله از مؤمنان به خدا باشیم میتوانیم بدون واهمه به همگان توصیه کنیم که از خدا چنین درخواستی کنند تا خدا هم ایشان را به چنان یقین باطنی (که البته از جنس ایمان نیست و اعتقاد صرف است) برساند که در حقانیت آن شک نداشته باشند ... دیگر با خود ایشان خواهد بود که ایمان بیاورند یا انکار کرده و کافر گردند ...
خدا خیرتان دهد :Gol:
ببخشید که گاهی ملانقطهای میشوم! :khandeh!:
دیدن خندهاتان خیلی مسرتبخش است ... خدا این لبخند را از لبان شما نگیرد :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
از آنجایی که دیدم پست های اول و دوم شما ممکن است بحث ما را منحرف سازد پاسخ ندادم و سعی کردم پیرامون قرآن و شخصیت پیامبر بحث کنیم.
استوار;736726 نوشت:
استوار;736726 نوشت:
استوار;736726 نوشت:
استوار;736726 نوشت:
استوار;736726 نوشت:
استوار;736726 نوشت:
جناب استوار. از شما بعید است که به جای پاسخ دادن و توجه به اصل موضوع یک بحث فرعی را پیش بکشید که پاسخ مرا ندهید.
حالا مغالطه باشد یا نباشد. چه فرقی می کند. بنده که منظورم را صریح و شفاف بیان کردم. اگر ابهامی داشت بفرمایید.
دوباره تکرار می کنم کارکرد سواد خواندن و نوشتن در گذشته با آن چه که امروز وجود دارد زمین تا آسمان است.
حالا گر مغالطه اش را هم می خواهی می توان به مغالطه بزرگنمایی ( بیش از اندازه بزرگ کردن یک خصوصیت پیامبر که همان بی سواد بودن اوست در صورتی که این خصوصیت امروزه آن کارکرد مورد نظر شما را دارد نه در گذشته. یعنی امروز می توان خیلی بزرگ باشد ولی در گذشته آنقدر بزرگ نبوده است. یعنی بیش از 90 درصد مردم بدون آن زندگی شان می گذشته است و مشکلی احساس نمی کردند. )
ولی سوره هایی وجود دارند که نه فصاحت آنچنانی دارند نه غنای محتوایی مانند سوره العصر. یا سوره سوره تبت که یک دعوای خانوادگی است و هیچ محتوایی ندارد و فقط نفرین کردن است و یا سوره فیل که اشاره به یک واقعه تاریخی دارد که قابل اثبات نیست و .... .
1. فصاحت و بلاغت بسیاری از اشعار مولانا بیشتر است
2. شرایط گوینده : بسته به شرایط گوینده (پیامبر) بار محتوایی آیات قرآن متفاوت است. تمام آیات قرآن را در یک سطح محتوایی قرار ندارند. همین مساله در مثنوی هم وجود دارد. آنچنان که خود مولانا اقرار می کند که برخی اوقات اشعارش زمینی است و آسمانی نیست.
3. بار محتوایی : مواردی که در مثنوی وجود دارد هم بار محتوایی بسیار بالایی دارد هم صریح و شفاف می توان محتوای مورد نظر را استخراج کرد.
ولی در تاپیک های دیگری شما ضرورت نبوت را که یکی از اصول دین است زیر سوال بردید.
آیا این موارد در مثنوی نیست؟
آیا در مثنوی فقط آرایه ادبی وجود دارد؟ محتوا ندارد؟
این درک نیاز به آگاهی به علوم فلسفی دارد که پیامبر از آن بی بهره بوده است. شهود کافی نیست.
و من الله توفیق
سلام و عرض ادب.
دوست عزیز، نمیدانم پرسش از نام و کاردکرد مغالطهای که ادعا کردید بنده استفاده نمودهام، چرا باید از من بعید باشد و از سوی شما تعبیر به پاسخ ندادن شود؟
شما میتوانید ثابت کنید که این موضوع، مغالطه بزرگنمائی است؟
شما تنها ادعا کردید که نداشتن سواد خواندن و نوشتن در آن زمان مهم نبوده. آیا صرف ادعای شما، بنده متهم میشوم به استفاده از مغالطه بزرگنمائی؟
و در قسمت قرمز رنگ دلیل ادعایتان را اینگونه عنوان کردید که: 90 در صد مردم بدون آن سواد ، زندگیشان میگذشته و مشکلی احساس نمیکردند.
آیا این گذراندن زندگی، ارتباطی به حجم اطلاعات پیامبر و نیز بیان سخنان حکیمانه در اوج فصاحت و بلاغت دارد؟
لطفا نشان دهید سوره والعصر فصاحت آنچنانی ندارد و معیارهائی از فصاحت را که در این سوره وجود ندارد، مشخص کنید.
در مورد بار محتوائی این سوره کوتاه نیز، توصیه میکنم تفسیر المیزان را مطالعه کنید.
همچنین در مورد سوره لهب ؛ اولا لفظ «دعوای خانوادگی» مناسب نیست چون ابعاد دعوی نبوت پیامبر(ص) ، محدود در امور خانوادگی نیست. ثانیاً، چرا هیچ محتوائی ندارد؟
اما در مورد سوره فیل ؛ چطور میشود پیامبر(ص) آن سوره را تلاوت کند و حدود 4 دهه پیش چنین اتفاقی نیفتاده باشد، و مخاطبان معترض این موضوع نشوند؟! و وی را به دروغگوئی متهم نکنند؟! وقوع این حادثه برای مخاطبان پیامبر(ص) مسجل و در اشعار آنان نیز موجود بوده.
در پاسخ به این نقل قولها، مناسب دیدم که ابیاتی از مثنوی را درج کنم.
مولانا از بطون قرآن بهرهها برده. شاهد این مدعا، ابیات ذیل است:
زیر آن باطن یکی بطن دگر ....... خیره گردد اندر او فکر و نظر
همچنین تا هفت بطن ای بوالکرم ......... میشمر تو زین حدیث معتصم
برادر گرامی، آن بار محتوائی مثنوی، سایهای از محتوای غنی و چند لایه قرآن حکیم است که جناب مولانا در اشعار فوق این مطلب را اذعان دارد.
و احتمالا میدانید که مثنوی نیز همچون قرآن، مخالفانی داشته. در ابیات زیر مولانا این موضوع را بیان کرده و علیرغم سعه صدری که داشته، مخالفان مثنوی را با لفظ «خران» نام برده است:
کاین سخن پست است یعنی مثنوی ........ قصۀ پیغمبر است و پیروی
جمله سرتاسر فسانهست و فسون ........ کودکانه قصه بیرون و درون
و در ادامه میگوید:
پیرو پیغمبرانی رهسپر ........ بانگ خلقان را همه بادی شمر
تلاش بنده اینست که در تاپیکهائی که وارد بحث میشوم، به سؤال اصلی تاپیک، عنوان تاپیک، و فرضها و مقدماتی که استارتر عنوان میکند، توجه داشته باشم.
در تاپیک دلایل عقلی نبوت، من استدلال ژان ژاک روسو (که هم توسط کارشناس گرامی و هم برخی کاربران محترم بیان شده بود) را زیر سؤال بردم و در مورد کفایت عقل و فطرت مطالبی بیان کردم.
اما آن بحث نیمه تمام ماند تا اینکه در جائی دیگر استدلالی از جناب صدیق در مورد حکمت خداوند بیان گردید که کامل کننده مبحث آن تاپیک میباشد.
پیامبری که از علوم فلسفی بی بهره بوده، چگونه زیباترین، صحیحترین و کاملترین شکل از وحدت وجود و تشکیک در مراتب آنرا در قرآن بیان میکند؟
اگر با شهود به اینها رسیده، پس چطور آن شهود نتوانسته رافع توهم نبوت برایش باشد؟
و اگر بهره از حکمتی متعالیه داشته، آن حکمت را چگونه کسب کرده؟
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
برادر گرامی، منظور از اصول دین، توحید و نبوت و معاد است.
اصولی که بدون پذیرفتنشان، وارد شدن در بحث نبوت خاصه و نیز دین، معنائی نخواهد داشت.
اگر خدای یکتا، بینیاز و ... وجود نداشته باشد ، و اگر نبوت ضرورت نداشته باشد ، و اگر معادی نباشد ، دیگر چه جای پرداختن به دین و عمل به دستورات و توصیههایش است؟
متوجه منظورتان نمیشوم و اینکه چه نتیجهگیری میخواهید بکنید.
ضمن اینکه منهم در جائی عرض نکردم علمالیقین حتما به عینالیقین منتهی میشود.
لازمه این منتهی شدن همان عمل است بر اساس آن علم.
اگر علمالیقین حاصل نشود، عملی هم متصور نخواهد بود برای رشد آن علم و رساندنش به عین.
قبلا خدمتتان عرض شد. دو بُعد فطرت را بیان کردم.
یادآوری به این معنا نیست که با تلنگری که پیامبر به فطرت مخاطبانش میزند، یهوئی یادشان بیاید که خدا هست و او را بشناسند.
این تلنگر برای بیداری فطرت، استارت و موتور محرکیست که باعث میشود انسان با تفکر و تعقل در امور و نشانهها ، بتواند وجود خداوندی که در اوج مرتبه کمال وجودی هست را کاملا بپذیرد.
این تفکر و تعقل، مراتبی دارد متناسب با ظرفیت و استعداد انسانها.
عجیب است.
به نظرتان بهتر نیست ابتدا به وجود خداوند علمالیقین حاصل کنیم و سپس چنین دعاهائی بکنیم؟
آیا خداوند با شرطِ «اگر وجود داری» که ما میگذاریم ، موظف و مکلف میشود ما را به حقانیت اسلام دلالت کند؟!
[=Franklin Gothic Medium] استوار;738676 نوشت:
استوار;738676 نوشت:
استوار;738676 نوشت:
استوار;738676 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب استوار و رحمة الله
نه برادر معنای اصول دین بودن «اصول دین» یا اینکه میفرمایید نیست و یا اگر هست این معنا درست نیست و باید در آن تجدید نظر کرد ...
دلایلم را گفتم، شما هم میدانید، اگر نمیدانید تا تکرار کنم ...
برادر مگر شما علمالیقین را پایینترین مرتبهی ایمان ندانستید؟ ... آن مطالب را با این فرض نوشتم که از نظر شما ایمان در چند طبقهی کلی طبقهبندی میشود که از علمالیقین شروع میشود، بعد میشود (اگر شخص به آن دست یابد) عینالیقین و بعد هم حقالیقین ... حقیر هم گفتم آن یقین مدّ نظر حقیر هیچ کدام از این یقینها نیست اگرچه باز هم یقینی باشد، یقینی هست چون روشن است ولی از جنس ایمان نیست پس به ناچار علمالیقین هم نیست ... علمالیقین هست ولی نیست و باقی توضیحات در مورد چگونگی این بودن و نبودن میشد ...
برادر علم خودش نتیجهی عمل است، علمی که مقدم بر عمل است علم نیست بلکه دعوت به علم است، این بحث برای زمانی است که منظور از علم واقعاً علم باشد ... یعنی شخص علم را در خود متبلور کرده و عالم گردد ... مگرنه دیدن علم از دور و توصیف آن منجر به عالم شدن نمیشود ... دیدن علم از بیرون چیزی است که میتواند صورت یقیی داشته باشد ولی شخص با آن عالم نمیشود، یعنی مؤمن نمیشود که آن هم یعنی در تقسیمبندی شما از ایمان نمیتوان اسم این یقین را علمالیقین گذاشت ... واضح است که در مقام هدایت علم به انسان عرضه میشود و بعد به خود واگذار میشود که در عمل آن علم را بپذیرد و به آن گردن نهد یا خیر ...
شما با این موضعگیری مخالفتی دارید؟
برادر آنچه شما به آن فطرت میگویید آن فطرتی نیست که در قران از آن یاد شده است و علتش هم روایاتی است که مبین قرآن هستند و فطرت را آنطور که شما میفرمایید توضیح ندادهاند و آنطور که توضیح دادهاند شما نپذیرفتهاید ...
شما میتوانید اسم دیگری برای آنچه که فطرت میخوانیدش بیابید :ok::Gol:
[=Franklin Gothic Medium]
تفکر فلسفی نه شرط لازم برای ایمان آوردن یا رشد ایمانی است و نه شرط کافی برای آن، حتی شرطی که عموماً مناسب و خوب باشد هم نیست ... برای این نظرم هم دلایلی را شمردم که البته دروندینی است، در نتیجه انتظارم این هست که لااقل برای مسلمین اثبات به حساب بیاید ... :Gol:
در ضمن اینکه اصلاً نمیدانم چطور میشود ادعا کرد که میشود خدا و صفات کمالیاش را اثبات کرد بدون اینکه فرضهایی غیربدیهی انجام داد ... خدا و صفات کمالیاش را که نشود اثبات کرد بالتبع سایر اصول دین را هم نمیشود اثبات کرد ... با این حساب بحث اعجاز انبیاء در یک نگاه کلی و قرآن به طور خاص هم به چالش کشیده میشود ... و البته شما نمیپذیرید و معتقد هستید که همهی این موارد اثبات دارند و معجزه بودن قران هم از همان طریق قابل تحقیق و اثبات است :Gol:
بله یقین باید حاصل شود، اما این یقین نظری بدون عمل یا قبل از عمل به آن ایمان محسوب نمیشود ...
اما عجیب نیست ... این دعاها را میتوان کرد ... ما اگر نمیدانیم که خدا هست یا نیست، رو به کسی که نمیدانیم هست یا نیست میکنیم که اگر هست دستمان را بگیرد و اگر نیست ما هم حقیقت را در جای دیگری بجوییم ... عجیب است که برایتان عجیب است :Gig: استوار;738676 نوشت:
[=Franklin Gothic Medium]
خدای قران اگر وجود داشته باشد خود را مکلف میداند چون فرموده است «إِنَّ عَلَيْنَا لَلْـهُدَىٰ» ...
اگر این را نفرموده بود هم باز اما از او چنین انتظاری میرفت اگر همانطور که جناب صدیق فرمودند و شما تصدیق کردید و حقیر هم پذیرفتم هدف خداوند هدایت کردن با اختیار انسان باشد ... انسان از اختیارش استفاده کرده است و به دنبال حقیقت است و اینک با خداست که هدایتش کند و گرنه نقض غرض شده و بر خلاف حکمتش خواهد بود ...
شما چه کار به وظیفهای که خدای فرضی برای خودش قائل هست یا نیست دارید؟
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
تعاریف خاص خود را از اصول دین و فطرت در تاپیکهای جداگانه بیان کنید تا بررسی شوند.
بحث کردن با شما زمانی معقول خواهد بود که ابتدا اشتراک در تعاریف و معانی حاصل شده باشد.
ظاهرا از دیدگاه شما، خیلیها اشتباه کردهاند و درکشان از قرآن و روایات اشتباه یا ناقص بوده.
لذا منتظر ایجاد تاپیکهای جدیدی در مورد تعریف اصول دین و فطرت از جانب شما هستم و انشاالله بحثتان با کارشناسان گرامی را دنبال خواهم نمود.
بله مخالفم. و آنهم به تعریف فطرت باز میگردد.
انسان بر اساس گرایشِ فطریِ کشفِ حقایق، خداجوست.
عملی که برای رسیدن به علمالیقینِ وجود خداوند و ایمان به غیب صورت میگیرد، همانا تعقل و تفکر در امور و نشانهها در ادامه آن فطرت است.
خیر. به دنبال حقیقت بودن، در مقوله هدایت تکوینی اوست.
اختیار انسان به این معناست که سعی و تلاش برای رسیدن به حقیقت را برگزیند.
و با تفکر و تعقل، به این نتیجه برسد که خداوند وجود دارد. (پذیرش عقلیِ مهمترین اصل دین)
نه اینکه دعا کند که: «خدای اسلام، اگر وجود داری مرا به حقانیت اسلام دلالت کن.» !!
[=Franklin Gothic Medium] استوار;738965 نوشت:
استوار;738965 نوشت:
استوار;738965 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
بله حق با شماست، این اختلافات باید صریحاً توسط علما نقد شوند تا حقیر هم بتوانم در صف شما قرار بگیرم اگر خدا بخواهد ... فکر میکردم همین دلایلی که لابلای بحث میآورم باید اگر قابل قبول نیستند قابل اعتنا محسوب شوند تا مخاطبم را لااقل به تفکر و تحقیق بیشتر تشویق نماید ولی الآن میبینم که حق با شماست و اشتباه کردم که بحث را از پلهی دومش آغاز کردم :Gol: هر کدام از این مباحث تاپیکی جداگانه را میطلبد ...
[SPOILER]و البته حقیر را لطفاً نه در مقابل بزرگان و علما قرار دهید و نه مقابل فلاسفه ... حقیر هرگز منکر جایگاه شخص عالیقدری مانند مرحوم علامه نیستم و نمیگویم قرآن را بهتر از ایشان فهمیده باشم ... ایشان کجا و حقیر کجا :khobam: ... با این وجود اگر بحثی را قرار نیست تعبداً پذیرفت و قرار است مانند علوم اکتسابی با آن برخورد کرد دیگر باید قدمها را محکم برداشت و میتوان روی هر قسمت از آن ایراد گرفت تا جای پای همهامان یا لااقل کسانی که مانند حقیر علمشان کمتر است محکمتر گردد ... علما با هم در بسیاری از مسائل اختلاف دارند و عموم این علوم هم بشری است و در نتیجه این کار خودم را خیلی ناشی از غرور نمیدانم ... اما اگر هست خدا هدایتم کند و شفایم دهد ان شاء الله
:Doaa:[SPOILER]حقیر تا کنون نظریاتی در زمینههای متعدد داشتهام که بعد از مدتها تلاش دیدهام برخی از آنها غلط بودهاند (غلط بودن بقیه را هنوز متوجه نشدهام :Nishkhand:) ولی با این وجود از ان تلاشها پشیمان نیستم چون حداقل در آن موضوع مورد بحث فهمم بیشتر رشد کرده است نسبت به اینکه میخواستم قول رایج را راحت بپذیرم ...[/SPOILER]
[/SPOILER]
منکر این نیستم ... ولی برداشتمان از تفکر و تعقل هم متفاوت است ... در روایت مبارکهی امام رضا علیهالسلام آمده است که عبادت به زیادی نماز و روزه نیست بلکه به تفکر در امر خدا یا در حکمت خداست، و در جای دیگر معصوم علیهالسلام فرمودهاند هر چیزی اسبابی دارد و اسباب عاقل تفکر است و اسباب تفکر هم سکوت است، و در جای دیگر فرمودهاند که تفکر یک ساعت بهتر از عبادت یک سال یا چند سال ... اما در عین حال در جای دیگر تفکر را هم معرفی کردهاند که هر تفکری آن تفکری که چنان عبادتی باشد و اسباب تعقل باشد نیست ... تفکر فلسفی هم بعید نیست که تفکر والایی باشد ولی بحث حقیر از ابتدا با شما در این بود که تفکر و تعقل را محصور به تفکر و تعقل فلسفی نکنید، نه اینکه فلسفه به کل بد است و به کنارش بگذارید (امر و نهی نمیکنمها، امیدوارم منظورم مشخص باشد)
[SPOILER]این جدای از این مطلب است که میگویم شاید با این راه اصلاً نتوان به خدا رسید ...:ok:[/SPOILER]
شما گمان میکنید که اگر بخواهید با تعقل خود به خدا برسید مستقل از خدا خودتان تفکر و تعقل میکنید و به خدا میرسید چون خداوند تا شما به وجودش آگاه و از وجودش و برخی صفات کمالیاش مطمئن نشوید هدایت کردن شما را هنوز بر خود فرض نمیداند!؟ :Gig: خدا ساکت نشسته است تا شخصی او را بشناسد و در موردش به یقین برسد و تازه رو کند به سوی خدایی که میداند هست و بگوید خدایا هدایتم کن و دلالتم کن به سوی خودت؟ ... بعید میدانم خودتان هم این بیان را تصدیق نمایید ... بلکه خدا کسی است که آن کسی که از همه از خدا دورتر هست را هم به سوی خودش دلالت کرده و بر او اتمام حجت میکند ... حتماً میدانید که خواستن آنچه که خدا خواسته است دعای مستجاب است! مثل صلوات فرستادن بر رسول خدا صلیاللهعلیهواله که همیشه مستجاب است چون خود خداوند فرموده که خودش همیشه این کار را میکند، چه ما هم از او بخواهیم و چه نخواهیم ... :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
در مورد وجوه اعجاز بودن قرآن این حدیث به نظرم بدیع رسید که جای تأمل بیشتری دارد:
و قال أمير المؤمنين (عليه السلام) لرجل: «إياك أن تفسر القرآن برأيك حتى تفقهه عن العلماء، فإنه رب تنزيل يشبه كلام البشر و هو كلام الله، و تأويله لا يشبه كلام البشر، كما ليس شيء من خلقه يشبهه، كذلك لا يشبه فعله تبارك و تعالى شيئا من أفعال البشر، و لا يشبه شيء من كلامه كلام البشر، و كلام الله تبارك و تعالى صفته، و كلام البشر أفعالهم، فلا تشبه كلام الله بكلام البشر، فتهلك و تضل». [البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص: 4]
ظاهر قرآن شبیه کلام بشر است ولی کلام خداست ... باطن آن ولی حتی شبیه کلام بشر هم نیست و کلام خداست ... در نهایت در کل کلام خداست و حقیقتاً شبیه کلام بشر نیست و در واقع شبیه هیچ خلقت دیگری از مخلوقات خدا هم نیست ... کلام خدا صفت خداست و انسانی که فطرتاً خدایش را بشناسد آن را میشناسد ... آیا این برداشت از این حدیث قابل قبول هست یا جای تأمل و بحث بیشتری دارد؟
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام