جمع بندی بحثی در اعجاز قرآن

تب‌های اولیه

616 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]نمی‌دانم شما و دوستان دیگر هم تجربه‌ی ایمان آوردنتان این چنینی بوده است یا طور دیگر ولی هر کسی که تمایل دارد اگر روشش را بیان کند

با سلام خدمت شما بزرگواران و اساتید محترم

جناب سین .. بنده مدت زیادیه که قرآن رو از جنبه ی علمی و تاثیر آموزه هاش روی جسم و روح بطوری که همین دنیا قابل درک باشه ، تست میکنم...

بخوبی هم جواب میده !! شگفت انگیزه...

و همینطور اکتشافاتی که با توجه به مفاهیم قرآنی صورت گرفته رو مرتب دنبال میکنم ...

ممکنه که همین حرفارو شخص دیگری هم میزد و درست از آب درمیومد اما این مطالب مال دورانیه که هیچ آزمایشگاه و تکنولوژی ای نبوده که بهش برسه !! و این حکمت خداست ..

و راه دیگه اینکه با خدای قرآن وارد معامله میشم .. خیلی وقتها امتحانش کردم .. اون قول داده که اگر صداش کردیم ، جوابمونو بده .. و جالبه که جواب میده صددرصد!!

وقتی که وارد معامله با خدای قرآن میشیم ، یه بازی سخت رو شروع میکنیم ( آخه اون خیلی با کلاسه :ok:) .. اون هم وارد رینگ میشه و این بازی رو دوطرفه میکنه ، نه یکطرفه ( یعنی اینطور نیست که هر چی تو بگی بگه چشم ؛ متاسفانه خیلی از آدمها فقط همینو میخوان ، یک رابطه ی صرفا و کاملا یکطرفه ) !!

مثلا اگر در مشکلی از خدا کمک بخوام حلش میکنه و اگر بعد از مدتی مشکل دیگری پیش بیاد و فراموشش کنم و از بنده ی خدا کمک بخوام ، حالمو جا میاره!! :Moteajeb!: نمیزااااره موضوع حل شه تا زمانیکه برگردم پیش خودش.. اینو بارها امتحان کردم.. هر اشتباه ، بستگی به شدت اشتباه ، امتیاز از دست میدیم!!

یک وقتهایی هم که احساس میکنم نیاز به صحبت کردن رودررو، کلامی ، با خودش دارم ، نیت میکنم و قرآن روباز میکنم ... همیشه آیاتی که میاد مرتبط به موضوع و آینده ی موضوعه :ok:

شاید یکی بگه که این چجور حرف زدن و صحبت کردن درمورد خداست ؟ در شان او نیست و از این حرفا ... باید بگم که ، بنده در خانواده ای بزرگ شدم که اصلا با قرآن مانوس نبودند و طبعا چیزی هم به من نرسیده از این بابت ... اینا برداشت شخصی منه! اگرم دوست داشتید مذمتم کنید :Nishkhand: ناراحت نمیشم..

سالها در سردرگمی و ناآرامی روحی و جسمی بسر میبردم .. بسیار بسیار بیمار بودم از لحاظ روحی و این روی جسمم هم تاثیر گذاشته بود .. طبعم اینجوریه که تا حقیقت رو نفهمم بیمارم و ناآرام .. بماند که دچار چه مشکلات عجیب غریبی بودم و چقدر این فاصله و دور بودن از حقیقت ، سخته و طاقت فرسا...

شروع کردم به مطالعه و رفتن بین اقوام و فرقه ها و آدمهای متفاوت در عقیده و دین و تفکر ... گاهی بیمارتر شدم و گاهی بهتر ...

تااینکه تصمیم گرفتم که نه به خدای ساختگی خودم و اطرافیانم ، که به خدای قرآن رو کنم ... اینها با هم فرق دارن !! خیلی فرق دارن...

تازه اینجا فهمیدم که اعجاز قرآن در نوع خداییه که داره .. و این راه ، درست ترینه ..

خیلی ها خدا رو میپرستن و دم از یکتا پرستی میزنن .. اما کدام خدا ؟؟؟

تک تک آیات قرآن اعجازه .. بخصوص وقتی درون ناآرامی داشته باشی و پناه ببری به قرآن ، محال ممکنه حسش نکنی ، محاله... چون وصله به یه جای عجیب غریب .

اینها روشهای من بودن ، روشهای من درآوردی !! که از سر ناچاری و استیصال به ذهنم رسید .. و جوابگوی من بود.

***

ضمنا میخوام تشکر کنم از شما و تمام کسانیکه اینجور بحثها رو راه میندازن .. و ادامه میدن .. من از شخص شما جناب سین ، چیزای زیادی یاد گرفتم .. و امیدوارم بیشتر و بیشتر بنویسید و ما بخونیم... :ok:

بسم الله الرحمن الرحیم

مشک;745042 نوشت:
یک وقتهایی هم که احساس میکنم نیاز به صحبت کردن رودررو، کلامی ، با خودش دارم ، نیت میکنم و قرآن روباز میکنم ... همیشه آیاتی که میاد مرتبط به موضوع و آینده ی موضوعه

مشک;745042 نوشت:
تک تک آیات قرآن اعجازه .. بخصوص وقتی درون ناآرامی داشته باشی و پناه ببری به قرآن ، محال ممکنه حسش نکنی ، محاله... چون وصله به یه جای عجیب غریب .

حق حق.

مشک;745042 نوشت:
من از شخص شما جناب سین ، چیزای زیادی یاد گرفتم .. و امیدوارم بیشتر و بیشتر بنویسید و ما بخونیم.

این در مورد بنده هم حق است...

[="Franklin Gothic Medium"]

استوار;744258 نوشت:
سلام و عرض ادب.
...
برادر گرامی، عبارت قرمز نشان می‌دهد هنوز آن منظور را کاملا متوجه نشده‌اید.
ما بدیهیات اکتسابی نداریم. «بدیهی و ضروری» در مقابل «اکتسابی و نظری» هست.
از مطالبی که عنوان کردید، متوجه شدم که احتمالا «تصدیق بدیهی» را با «کسب» خلط نموده‌اید.
مسئله‌ای که مطرح نمودم بیانگر «امری که اکنون بدیهیست ممکن است در آینده نقض شود» نیست.
مفهومِ نیازمند به نظر و استدلال، که دیگر بدیهی نیست.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب استوار و رحمة الله
بله حق با شماست، اشتباه می‌کردم، شاید ... تا کنون اگرچه تعریف حصولی بودن علوم را می‌دانستم ولی باز حصولی بودن را همان تحصیل‌پذیری و اکتسابی بودن ترجمه می‌کردم حال آنکه علی‌الظاهر موضوع سر اکتساب کردن نیست و سر باواسطه بودن شناخت است، اینکه شناخت از طریق صورت باشد و نه واقعِ مفهوم، بر اساس ظاهر باشد و نه کنه باطن، واسطه در همین حال حاضر است، چه این صورت و این واسطه در بستر زمان تحصیل شده باشد و چه با مکانیزم دیگری مورد شناخت قرار گرفته باشد که البته ظاهراً سر مکانیزم این یادگیر بحث و حدیث است ...

تا کنون حول این مثال می‌چرخیدم که مثلاً فرمودند کوه اورست بلندترین کوه است و ما به این امر یقین داریم ... این یقین علاوه بر حصولی بودن با تعریف خاص از حصولی بودن اما اکتسابی هم هست ... شاید اشتباهم این بود که تمرکزم را روی این مثال گذاشتم ... حال آنکه به خاطر دارم مثال‌های دیگری که آن استاد برایم زدند «علم» بود و «وجود» که قابل تعریف نیستند ولی بدیهی هستند ... آن استاد بزرگوار فرمودند که علم را نمی‌توان تعریف کرد چون هر چیزی خودش به علم تعریف می‌شود و باز فرمودند که وجود بما هو وجود را هم نمی‌توان تعریف کرد چون کلی‌تر و بدون صفت‌تر از آن نداریم که اول آن را به عنوان جنس بگوییم و بعد با آوردن صفتی خاصّ آن مخصوصش نماییم ... پس این بار تمرکزم را بر این مثال‌های جدید می‌گذارم ...

همانطور که شما هم به اشتباهم اشاره فرمودید نه مفهوم «علم» و نه مفهوم «وجود» اکتساب نمی‌شوند، به آن معنا ... گرچه یک نگاه هم این است که بگوییم اینها هم اکتسابی هستند چون تا مصادیق علم و وجود اکتساب نشوند آن تصورات کلی‌تر در ذهن شکل نمی‌گیرند (در نتیجه می‌توان این سؤال را پرسید که چه تضمینی هست که این مفاهیم کلی انتزاع شده از آن مصادیق جزئی درست انتزاع شده باشند که بتوان روی یقین روی آنها قسم خورد؟ اصلاً مگر ما درکی از دل دیگران داریم که بدانیم آنها هم همین درک کلی از علم و وجود و مانند آن را دارند که ما داریم تا یک پله بالاتر رفته و بگوییم یکسان بودن این فهم یعنی امکان انطباق این فهم با یک حقیقت خارجی یکتا؟ این مفاهیم هم مانند علوم حضوری قابل انتقال نیستند، یعنی هستند ولی تضمینی نداریم که درست انتقال داده شده باشند، داریم؟ ... گرچه صرف یکتا بودن این درک هم باز لزوماً به انطباق این فهم بر حقیقت خارجی نیست و چه بسا محدود شود به جنس انسان که تمامی این گزارش‌ها از ناحیه‌ی اوست ...)
با این حال مبنای سؤالم را تغییر دادم و فرض کردم همانطور که شما فرمودید این تصوراتِ بدیهی اکتسابی نباشند و تنها با واسطه باشند، یعنی آن مصادیق فقط واسطه‌های آن شناخت کلی باشند و اکتسابی بودن شناخت واسطه‌ها دیگر به معنای اکتسابی بودن خود این شناخت‌ها نباشد ... با این فکر اول خواستم بگویم که همینکه این مفاهیم اکتسابی نیستند پس یعنی حصولی نیستند و حضوری هستند و به همین خاطر هم هست که همه‌ی ما آن‌ها را می‌دانیم ولی نمی‌توانیم شرحشان دهیم ... (در مشابهت با اینکه علوم حضوری مطابق فرمایش خود شما شخصی و غیرقابل انتقال به غیر هستند) ... اما بعد به فرمایش دیگر شما رسیدم که فرمودید علم حضوری این ویژگی را دارد که به میزان ظرفیت و سعه‌ی وجودی خود شخص حاصل می‌گردد، حال آنکه ظاهراً مفاهیمی مانند علم و وجود مفاهیمی بسیط هستند و نه مدرج و در نتیجه شناخت آن برای هر کسی که کمترین چیزی در مورد آن بداند یکسان است با اینکه همه چیز را در مورد آن بداند ... از این بابت فرقی ندارد که شخص بی‌سواد باشد یا دانشمند و یا یک ولیّ خدا و یا حتی پیامبر، درک همه از مفاهیمی مانند وجود و علم درکی یکسان است (یا امیدواریم که باشد، مگرنه این درک قابل انتقال به غیر و مقایسه با درک دیگران نیست) ... اینکه درک یک شخص عادی با درک یک ولیّ خدا یکسان باشد کمک می‌کند که درک کنم چرا می‌گویید درک این مفاهیم به علم حضوری نیست ... چون مشخص است که مرتبه‌ی وجودی ایشان یکسان نیست ... اما باز کافی نیست چون مدرج نبودن علم به این مفاهیم بخاطر بسیط بودن آنهاست ... حقیقت و کنه ذات خدا هم بسیط هست ولی قابل شناخت توسط هیچ کسی نیست چه انسان عادی و چه یک پیامبر ... در این صورت جمع بین این دو نظر به این صورت خواهد بود که این مفهوم بسیط که همه درکی یکسان از آن دارند را می‌توان صورت مفهوم بسیط دیگری دانست که هیچ کسی هیچ راهی به درک از او ندارد، مثل اینکه فلاسفه می‌گویند خداوند حقیقت وجود است و معصومین علیهم‌السلام هم فرمودند که خداوند وجود دارد ولی نهایت توحید در نفی تمامی کثرت‌ها و حتی اسماء و صفات از اوست ... با این حساب مفهوم وجود می‌شود یک تصور بدیهی که جزء علوم حصولی است از آن جهت که خودش صورت است برای یک مفهوم که هیچ شناختی از آن نداریم و در واقع راهی به سوی شناخت کنه آن نداریم ... یعنی آنچه را که ما بدهی حصولی دانستیم در واقع سایه‌ی یک علم حضوری است که درست نمی‌دانیم چیست و این بدیهی حصولی جدای از علوم حضوری نیست (گرچه نمی‌دانم چطور یک توهم نسبت به علم حضوری را می‌توان یقینی نسبت به علوم حصولی دانست :Gig:) ... این در مورد وجود بود ولی در مورد علم نمی‌دانم بشود مثل این بیان را ادا کرد یا خیر ...
حال در همان بحث بر روی تصور وجود می‌توان پرسید که وقتی هیچ راهی برای شناخت خود حقیقت وجود (خداوند) نداریم چگونه بدانیم تصورمان از وجود یک توهم صرف نیست؟ حس‌گراها ممکن است به دنبال مدارک حسی برای این مسأله بگردند ولی این به خودی خود یک دور است چون اعتبار خود آن مدارک باید طور دیگری تأیید شود و به صرف ادعا نیست که بگویند ما به محسوسات خود یقین داریم ... اما در عوض متفکرین مسلمان به سراغ وصل کردن این تصورات به علم حضوری رفته‌اند:
[INDENT=2]
علامه طباطبایی درباره منشأ علم می گوید «هر علم حصولی مسبوق است به یک علم حضوری»؛ یعنی قبل از آنکه نفس تصوری از شی‏ء حاصل کند باید واقعیت آن شی‏ء را به علم حضوری دریابد. حاصل سخن علامه طباطبایی درباره راه حصول علم و به طور کلی منشأ همه تصورات و مفاهیم اعم از صور حسی و خیالی و عقلی (اولی و ثانوی) این است که:
[/INDENT]
[INDENT=3]اولاً: ما از پیش خود واجد هیچ تصوری نیستیم.
ثانیاً: تصور بما هو تصور، غیر از شی‏ء خارجی است.
ثالثاً: حقیقت و ذات علم کشف از معلوم است.
[/INDENT]
[INDENT=2]نتیجه این می‏شود که ما قبل از آنکه به تصوری دست یابیم یعنی واجد علم شویم، باید با واقعیت معلوم ارتباط و اتصال وجودی مستقیم و بی‏‌واسطه برقرار کنیم، یعنی بدان علم حضوری پیدا کنیم. و گرنه، هیچ تصوری از آن در ذهن خود نمی‏‌توانیم داشته باشیم. و به فرض محال اگر هم داشته باشیم، آن تصور چیزی است بی‌‏پایه و بی‏‌ریشه است که ربطی به شی‏ء خارجی ندارد. مطابق این بیان، اگر تصور مفروضی قابل انطباق بر یک امر محسوس باشد؛ یعنی صورت حسی یا صورت خیالی یا معقول اول باشد حتماً از یک علم حضوری به آن امر محسوس حاصل شده است و اگر قابل انطباق بر امر محسوسی نباشد (معقول ثانی) از علم حضوری دیگری به دست آمده است.
پس ما باید هم به اشیای خارجی علم حضوری داشته باشیم تا بتوانیم از روی آن صور حسی و خیالی را بسازیم و از روی صور خیالی، صور معقولات اولیه را، و هم به حقیقت معقولات ثانویه نظیر علت، جوهر و عرض؛ یعنی باید در جایی با حقیقت و واقعیت علیت و جوهریت و عرضیت اتصال مستقیم وجودی داشته باشیم. (هرچند آنجا عالم محسوسات نباشد)، تا بتوانیم مفاهیم آنها را بسازیم و گرنه، در خصوص این مفاهیم یا باید نظریه معقولات فطری را بپذیریم که قولی است تحکمی و بی‏‌دلیل، یا همچون هیوم آنها را موهوم بدانیم یا مثل کانت برای گریز از شکاکیت هیومی آنها را قالبهای ذهن بنامیم و در نهایت مانند هیوم خارجیت و عینیت آنها را انکار کنیم.
پس باید گفت طبق نظر علامه طباطبایی این سخن هیوم که هر تصوری مسبوق به انطباعی است درست است، به این معنا که ما از پیش خود واجد هیچ تصوری نیستیم و باید قبل از حصول هر تصوری از هر شیئی، واقعیت آن شی‏ء را حضورا در یافته باشیم و این دریافت حضوری در مورد همه تصورات، منحصر به دریافت از طریق حواس ظاهری یا باطنی نیست بلکه در مورد بعضی مفاهیم به طریق دیگری است. حتی در خصوص اشیای خارجی محسوس نیز ابتدا باید علم حضوری حاصل کرد و آن گاه به واسطه آن علم حضوری، به تصورات نایل شد. به اعتقاد ایشان محسوسات با واقعیت خود در حواس موجودند و این نیز یک نحو علم حضوری است.
منبع: اینجا
[/INDENT]

همچنین:
[INDENT=2]
دانستیم که علم حضوری یافتن خود واقعیت عینی است و از این روی شک و شبهه‌ای در آن راه ندارد ولی می‌دانیم که دایره علم حضوری محدود است و به تنهایی نمی‍‌تواند مشکل شناخت شناسی را حل کند و اگر راهی برای باز شناسی حقایق در میان علوم حصولی نداشته باشیم نمی‌توانیم منطقا هیچ نظریه قطعی را در هیچ علمی بپذیریم و حتی بدیهیات اولیه هم قطعیت و ضرورت خودشان را از دست خواهند داد و از بداهت و ضرورت تنها نامی برای آن ها باقی خواهد ماند بنابراین لازم است تلاش خود را برای ارزشیابی شناخت‌های حصولی و بدست آوردن معیار حقیقت در آن‌ها ادامه دهیم و بدین منظور به بررسی انواع حصولی می‌پردازیم. ...
منطقیین علم را به دو قسم تصور و تصدیق تقسیم کرده‌اند و در واقع مفهوم عرفی علم را از یک نظر محدود کرده و آنرا به علم حصولی اختصاص داده‌اند و از سوی دیگر آنرا به تصور ساده هم گسترش داده‌اند. ...
تصور در یک تقسیم‌بندی به دو قسم کلی و جزئی تقسیم می‌شود: تصور کلی، عبارت است از مفهومی که بتواند نمایشگر اشیاء یا اشخاص متعددی باشد، مانند مفهوم انسان که بر میلیاردها فرد انسانی صدق می‌کند. و تصور جزئی، عبارت است از صورت ذهنی که تنها نمایشگر یک موجود باشد مانند صورت ذهنی سقراط. ... تصورات کلی که به نام مفاهیم عقلی و معقولات نامیده می‌شود محور بحث‌های فلسفی مهمی را تشکیل می‌دهد و از دیر زمان مورد گفتگوهای فراوانی قرار گرفته است. ...
از زمان‌های قدیم چنین نظری وجود داشته که اساسا مفهومی به نام مفهوم کلی نداریم و الفاظی که گفته می‌شود دلالت بر مفاهیم کلی دارند در واقع نظیر مشترکات لفظی هستند که دلالت بر امور متعددی می‌نمایند مثلا لفظ انسان که بر افراد فراوانی اطلاق می‌شود مانند اسم خاصی است که چندین خانواده برای فرزندانشان قرار داده باشند یا مانند نام فامیلی است که همه افراد خانواده به آن نامیده می‌شوند. ...
نظریه دیگر که قریب به نظریه مزبور می باشد این است که تصور کلی عبارت است از تصور جزئی مبهم به این صورت که بعضی از خصوصیات صورت جزئی و خاص حذف شود به طوری که قابل انطباق بر اشیاء یا اشخاص دیگری گردد [این فکر کنم همان است که حقیر فکر می‌کردم چیزی که قابل تعریف نباشد پس یعنی مبهم است و دیگر نمی‌تواند بدیهی باشد :Nishkhand:] مثلا تصوری که از شخص خاصی داریم با حذف بعضی از ویژگی‌هایش قابل انطباق بر برادر او هم می باشد و با حذف خصوصیات دیگری بر چند فرد دیگر هم قابل تطبیق می‌شود و بدین ترتیب هر قدر ویژگی‌های بیشتری از آن حذف شود کلی تر و قابل انطباق بر افراد بیشتری می‌گردد تا آن جا که ممکن است شامل حیوانات و حتی نباتات و جمادات هم بشود چنان که شبحی را که از دور می‌بینیم در اثر ابهام زیادی که دارد هم قابل انطباق بر سنگ است و هم بر درخت و هم بر حیوان و هم بر انسان [جالب است که علوم حصولی را هم نتیجه‌ی نگاه کردن از دور تعریف می‌کنند در مقابل نگاه کردن از نزدیک که همان علم حضوری می‌شود :Gig:] و به همین جهت است که در آغاز رؤیت شک می‌کنیم که آیا انسان است یا چیز دیگری و هر قدر نزدیکتر شویم و آنرا روشنتر ببینیم دائره احتمالات محدودتر می‌شود تا سرانجام در شی ء یا شخص خاصی تعین پیدا کند، هیوم در باره مفاهیم کلی چنین نظری را داشت، چنان که تصور بسیاری از مردم در باره کلیات همین است. ...
بعضی گفته‌اند روح انسان قبل از تعلق به بدن در عالم مجردات حقایق عقلی را مشاهده می‌کرده است و بعد از تعلق گرفتن به بدن آن‌ها را فراموش کرده و با دیدن افراد مادی به یاد حقایق مجرد می‌افتد و ادراک کلیات همین یادآوری آن‌ها است ...
بعضی دیگر که قائل به قدیم بودن و وجود روح قبل از بدن نیستند ادراکات حسی را وسیله‌ای برای مستعد شدن نفس نسبت به مشاهده مجردات دانسته‌اند اما مشاهده‌ای که از راه چنین استعدادی حاصل می‌شود مشاهده‌ای از دور است و ادراک کلیات عبارت است از همین مشاهده حقایق مجرده از دور، به خلاف مشاهدات عرفانی که با مقدمات دیگری حاصل می شد و مشاهده‌ای از نزدیک است. [تصور ایجاد شده را یک تصور ذهنی دانسته و درک آن را کار عقل معرفی می‌کنند و بیشتر فلاسفه‌ی مسلمان به این نظر قائلند]
منبع: اینجا
[/INDENT]

سؤال بعدی این است که اگر علوم حصولی هم مبتنی بر علوم حضوری هستند و بدون آن‌ها درک حقیقت ناقص و بی‌ریشه است حال چطور به آن درک باطنی خود می‌توان اعتماد کرد و آن را می‌توانم از توهم تمیز داد؟ پاسخ را شاید بتوان به این صورت داد:[INDENT=2]
... علوم حصولی برگرفته از علم حضوری به مجردات عقلی یا مثالی هستند. یکی از معانی ارجاع علوم حصولی به حضوری ناظر به نظریة علامه طباطبایی در باب صورت‌های علمی و ادراکی و کیفیت پیدایش علوم حصولی است؛ جناب علامه در این زمینه نوعی رویکرد افلاطونی دارد و انواع علوم حصولی، از ادراکات عقلی و خیالی و حسی، را به مشاهده مجردات عقلی و مثالی بر می‌گرداند و علم حصولی را محصول یک اعتبار عقلی می‌داند:
«العلمُ الحصولیُ اعتبار عقلی یُضطَرُّ الیه العقل مأخوذ من معلوم حضوری هو موجودٌ مجرد مثالی او عقلی حاضر بوجوده الخارجی للمدرِک» (طباطبایی، 1383: 4 / 931)
توضیح اینکه صورت‌های علمی و ادراکی، که در ظاهر قائم به ذهن و حالّ در نفس هستند و از اشیای مادی خارجی حکایت می‌کنند، در حقیقت موجودات مجرّد عقلی و مثالی هستند که مبدأ فاعلی و علت واقعیات مادی محسوب شده، به مراتب قوی‌تر و شدید‌تر از آنها می‌باشند و با وجود خارجی مجردشان نزد نفس حاضرند و نفس این موجودات را مشاهده کرده، به آنها علم حضوری پیدا می‌کند.
بنابراین، عقل بین معلوم به علم حضوری (امور مجرد) و مصادیق مادی آن نسبتی برقرار می‌کند و یافتة حضوری خود را صورت ادراکی آن امر مادی و حاکی از آن تلقی می‌کند. آنگاه علم حصولی بر اساس همین اعتبار عقلی شکل می‌گیرد. (شیروانی، 1373: 3 / 36؛ مصباح یزدی، 1405: 351؛ شریف‌زاده، 1382: 82 ـ 89؛ کرد فیروزجایی، 1382: 47)
بدین ترتیب، پیش از پیدایش هر علم حصولی، باید موجود مجردی نزد انسان حاضر و معلوم حضوری نفس باشد تا علم حصولی با تکیه بر آن پدید آید. توجه به این سخن تفاوت دیدگاه فلاسفه گذشته و نظر علامه را آشکار می‌کند. آنها بر این باور بودند که صورت علمی نزد ذهن صورت‌های متعلق به اشیاء و واقعیات مادی خارجی است که به سبب ذهنی شدن آثار خارج را از دست داده‌اند. [یعنی از نظر حضرت علامه خود عقل راه ارتباط انسان با مجردات و علوم حضوری است و هیچ علم حصولی ولو با تفکر منطقی بدون علوم حضوری ارزشی ندارد و توهمی بیش نیست و علم حضوری دیگر خودش قابل اعتماد است و دلیلی برای صحت‌سنجی نیازی ندارد]
اما جناب علامه اندیشة تعلق این صور به واقعیات مادی را ناشی از ایهام قوة واهمه دانسته، آن را اعتباری گریزناپذیر می‌خواند؛ از آنجا که انسان از راه حواس با جهان اتصال دارد، واقعیات مادی را اصل می‌پندارد و چون آثار خارجی و مادی را در صور علمی (موجودات مثالی و عقلی) نمی‌یابد، ناگزیر حکم می‌کند که این صور ماهیاتی هستند که از وجود خارجی منسلخ گشته، به وجود ذهنی تحقق یافته‌اند. بنابراین، به اعتقاد علامه، منشأ علوم حصولی همین توهم است. (طباطبایی، 1387: 2 / 136 ـ 137؛ همو، 1383: 4 / 930؛ شیروانی، 1373: 3 / 47)
نکته مهم دیگر در نظرگاه علامه این است که اتصال با جهان مادی شرط پیدایش علم حصولی است؛ علامه معتقد است که علم حضوری، خود به خود، نمی‌تواند علم حصولی به بار آورد. (طباطبایی، 1377: 2 / 56) بدین معنا که اتصال به جهان ماده علت اعدادیِ پیدایش علم حصولی است، زیرا تا اتصالی به ماده نباشد، توهمی پیش نمی‌آید که زمینه‌ساز اعتبار علم حصولی از سوی عقل شود.
و همچنین اتصال به واقعیات مادی است که نفس را آمادة مشاهده موجودات مجرّد عقلی و مثالی می‌کند؛ این مجردات، به عنوان علت واقعیات مادی، همواره موجودند اما تنها زمانی معلوم نفس می‌شوند که نفس در اثر ارتباط و اتصال با مادیات، به این مجردات عقلی و مثالی توجه پیدا کند. بنابراین، اتصال با جهان مادی از راه حواس، اولاً معدّ شهود و تنبه نفس نسبت به موجودات مجرد عقلی و مثالی هستند و ثانیاً زمینه‌ساز فعالیت قوه واهمه و سپس اعتبار علم حصولی است. (شریف‌زاده، 1382: 82 ـ 89)
منبع: اینجا

[/INDENT]
یعنی آن چیزی که در اصل توهم است علوم حصولی است (نه علوم حضوری) و نقطه‌ی اتصال انسان به حقیقت در این توهمات همان علوم حضوری است و تعقلی که علوم حضوری را در علوم حصولی تسرّی می‌دهد تا بین آن‌ها سره را از ناسره تمیز دهد ... این تعقل هم لزوماً تفکر فلسفی نیست اگرچه می‌تواند آن هم باشد ... بنابراین اینکه دوستان اشکال می‌گرفتند که «اگر درک حضوری از آیت بودن قرآن حاصل شد چطور باید مطمئن شد که این درک حضوری ناظر بر حقیقت است و توهم نیست» اصلاً وارد نیست، چرا که باید پرسید از کجا متوجه شویم که بحث‌های ظاهری‌امان در مورد قرآن از ادبی گرفته تا علمی (علم به معنای طبیعیات) ممکن است توهم باشد و باید به دنبال راستی‌آزمایی آنها بر مبنای علوم حضوری بر بیاییم ... و جالب است که همه هم همین کار را می‌کنند اگرچه به آن معترف نباشند ... یعنی برای کسی که الهی بودن قرآن را حضوراً درک کرده است اگر هزار دلیل ادبی و غیر آن هم از ظاهر قرآن آورده شود که قرآن الهی نیست او نمی‌پذیرد و معتقد است یک ریگی در کفش مدعی چنان ادعایی هست که او فقط نمی‌تواند متوجه آن شود ... کسی هم که حضوراً الهی بودن قرآن را فهمیده باشد و بنا را بر انکار گذاشته باشد باز هر چه برایش دلیل ظاهری آورده شد توجیه می‌کند و در دنیا هم که درب توجیه باز است مطابق با اینکه انسان‌ها باید از اختیار خود استفاده نمایند ...
با وجود اینکه علوم حصولی مطابق فرمایش حضرت علامه (اگر درست متوجه شده باشم) به نوعی توهم هستند اما علوم حضوری هم برای ما راحت قابل شناخت نیستند و مطابق نظر حضرت علامه (باز اگر درست متوجه شده باشم) باید در ارتباط با عالم خارج باشد تا مهیای متوجه شدن به چیزی بشود که پیشتر آن را درک حضوری کرده‌اند ولی متوجه نبوده‌اند ... این همان مدارکی است که برای تشخیص حق از توهم در مورد خطورات ذهنی به کار می‌آید ... همان مدارکی که جناب آرمان به دنبالش بودند و باز همان مدارکی که حقیر به سرکار گلشن از آنها یاد کردم ... همان مدارکی که خداوند هم در ارتباط با قرآن فرموده است اگر در خودتان و در آفاق نگاه کنید حق بودن قرآن را تأیید می‌کنید و این نگاه کردن به درون خود و به عالم خارج مطابق نظر حضرت علامه شخص را مهیا می‌کند برای تشخیص حق بودن آن درک حضوری و بلکه برای محکم شدن یک درک حضوری و روشن شدن آن برای شخص ... و تمام این درک‌ها توسط نگاه کردن به درون خود و به آفاق است و نه عمل کردن به دین خدایی که هنوز شخص نمی‌داند واقعاً خدا باشد یا نباشد ... یعنی این یقینی است که می‌شود ایجاد شود بدون آنکه شخص به مرتبه‌ای از ایمان رسیده باشد ... با این نگاه کردن به درون خود و به آفاق در ادامه‌ی مطالعه‌ی آیات قران عملاً تدبر در قرآن است که انجام شده است و یقین ناشی از این درک حضوری یک یقین کاذب است، شخص می‌فهمد که درست و غلط چیست ولی اینطور نیست که لزوماً به درستی که شناخته است پایبند هم باشد ...

آیا تا اینجای کار را با هم توافق داریم؟

بحث‌های ادبی و غیر آن در ظاهر قرآن می‌تواند جنبه‌ی جلب توجه کردن را داشته باشد و می‌تواند اثرات دیگری هم داشته باشد مثل اینکه اصل ظرایف قران برای مؤمنان است ... ولی حقیر نمی‌توانم همچنان دلیل بیابم که ظاهر قرآن اعجاز قران باشد که الهی بودن قرآن را اثبات نماید ... با این وجود الآن این امکان هست که بر مبنای علوم حضوری دیگری بشود به علوم حصولی در ظاهر قرآن اصالت داد تا بعد علم حضوری به الهی بودن قرآن با این علوم حصولی اثبات شوند، اگر بشوند، نمی‌دانم :Gig:

با تشکر از نقدهایتان
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

[="Franklin Gothic Medium"]

Naghi;744995 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
...
عرض بنده این بود که اولین مرحله اینست که با صاحب کلام به تفاهم برسیم که کلام شما واجد یک ویژگیهایی است که بنده بعنوان مبارز می خواهم مثل آن را بیاورم؛ اگر ندانم چه می خواهم بیاورم چطور مثل آن را بیاورم؟ در واقع در عبارت مثل "آن" باید بدانم که "آن" چیست؟ از کجا بفهمم که "آن" چیست؟ متد فهمیدن من برای شناخت "آن" هر چه باشد، قبل از اینکه بخواهم تصمیم به ارائه مثلی برای آن کنم، باید خود "آن" را بشناسم. بعبارت دیگر، اگر صاحب کلام گفت که کلام من شفاء لما فی الصدور است و من آن را تأیید نکردم، اصلاً به مرحله "مثل آوری" نخواهم رسید. این موضوع منجر به همان خواندن همراه با استماع و انصات و حق پذیری هم می شود؛


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته،
بابت تأخیرم در ادامه‌ی بحث عذرخواهی می‌کنم ... و البته هر چه دلیل بیاورم بهانه است که خدا می‌داند چه مقدار آن موجه باشد و چه مقدارش نباشد :Gol:
برادر بزرگورام، جناب نقی، اینکه می‌فرمایید شاید به نوعی همان دعوای ابتدایی ماست ... ادعا شده است که قرآن از طرف خداست، بعد تحدی شده است که اگر گمان می‌کنید که نیست مانند آن را بیاورید ... پس مطابق فرمایش شما کسی که تفاهمی در این زمینه کسب نکرده است (که قران از طرف خداست) نباید تلاش کند تا مانند آن را بیاورد و اگر درست خاطرم باشد مشابه این اشکال را جناب استوار هم به حقیر می‌گرفتند ...
اما فرق است میان آنچه شما فرمودید و مطلبی که حقیر در بالا از قول شما عنوان کردم ... مطلب شما این است که صفات قرآن را بشناسیم و بعد که پذیرفتیم این صفات را دارد سعی کنیم تا مانند آن را بیاوریم، حقیر این نکته را به فرمایش شما اضافه کردم که تکیه‌ی اصلی در تحدی بر خود آن صفات نیست بلکه بر الهی بودن منشأ مستقیم آن صفات است ...
البته شما هم خواهید فرمود که خوب اگر کسی بتواند قرآنی بیاورد که بهتر از این قرآن مثلاً شفاء لما فی الصدور باشد یا از نظر ادبی قوی‌تر و فصیح‌تر از این قران باشد همان ادعای الهی بودن منشأ این ویژگی‌ها را زیر سؤال برده است، حق دارید، ولی سؤالی که منکرین الهی بودن قرآن به شما وارد خواهند کرد این است که بگویند آمدیم و ما نتوانستیم از کجا معلوم که در آینده چنین امکانی نباشد که کسی بیاید و مشابه این کار را یا بهتر از آن را نیاورد؟ از کجا معلوم که در گذشته چنین کاری نکرده باشد که خبرش به ما نرسیده باشد؟ ... آنچه که باید مورد بررسی قرار بگیرد امکان انجام چنین کاری است نه اینکه با مصداق به آن پرداخته شود! همچنین باید امکان انجام این کار توسط بشر و هر موجودی ناشناخته به کل رد شود ... چنین امکانی با معیارهای بیرونی نمی‌تواند جز به صورت مصداقی بررسی شود و بررسی مصداقی هم به جایی نمی‌رسد ... ظاهر قابل شمارش و احصاء است و تا نتیجه‌ی این شمارش و احصاء یک عدد متناهی باشد همواره این امکان هست که بزرگتر از آن را هم بشود تهیه نمود اگرچه خود نتوانیم به آن عدد دست یابیم ... و ما باید اصل این امکان را نشان دهیم که مخدوش است ... در نتیجه تا این امکان در ظرف معیارهای ظاهری بررسی نشده و به کل رد نشود دیگر تفاهمی که شما هم مدّ نظر دارید رخ نداده و دلیلی ندارد کسی تلاش کند تا مانند قران را بیاورد، البته با فرض آنکه نتوانند مانند آن یا بهتر از آن را بیاورند، حال آنکه اگر بتوانند و چنان کنند خودبخود بر اساس آن معیارهای ظاهری اثبات می‌شود که قرآن الهی نبوده است ... و حقیر با اصل اینکه معیارهای تشخیصمان معیارهایی ظاهری باشند مخالفت کردم ... گرچه روی این مخالفتم اصرار ندارم و شاید به زودی فهمیدم که اشتباه می‌کرده‌ام، ان شاء الله خداوند از ظلمات الوهم به نور الفهم هدایتم کند
Naghi;744995 نوشت:
در مورد این فرمایش شما که:
...
بنده یک عقب نشینی تاکتیکی و نه استراتژیک می کنم؛ یعنی در حال حاضر و برای پیشبرد بحث، تاکید خود را از "منحصر بودن در قرآن" بر می دارم. و بنابراین تقریر موضوع همانگونه است که شما فرمودید؛ یعنی:
...
بعبارت دیگر همان لاتخطه بیمینک، بنیان استواری است که بر پایه آن می توان بحث را ادامه داد؛ این موضوع اگر اشتباه نکنم در تفسیر و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا در سوره بقره در تفسیر برهان هم اشاره شده است که من مثله را به وجود مقدس رسول الله صلی الله علی و آله سلم و درس نخوانده بودن ایشان توضیح داده اند


بله در تفسیر البرهان روایت مفصلی در تفسیر این آیه‌ی تحدی امده است که اگر درست خاطرم باشد بسته به اینکه مخاطب قرآن چه کسی باشد هاء در ضمیر آمده در «فَأْتُوا بِسُورَ‌ةٍ مِّن مِّثْلِهِ» را به یک چیز برمی‌گرداند ... مثلاً وقتی خطاب به مسیحیان و یهودیان باشد خداوند می‌فرماید سوره‌ای مانند سوره‌های قرآن از کتابهای خودتان که اینقدر بزرگشان می‌دارید بیاورید ولی نخواهید توانست، یا اگر مخاطب شخصی مشرک باشد می‌فرماید از مانند رسول خدا که درس‌نخوانده بودند چنان سوره‌ای بیاورید و باز نخواهید توانست ...
اینها برای حقیر قابل قبول است ... برای خیلی‌های دیگر هم شاید باشد ... اما برای برخی هم شاید نباشد، نه برای اهل کتاب که می‌توانند قرآن را با کتاب‌های خودشان مقایسه کنند، بلکه برای کافران عصر جدید، تردیدگراها و حتی مسلمانانی که در حقانیت دین اجدادی خود تردید دارند و مطمئن نیستند حقیقت باشد، آنهایی که بخصوص خیلی به شهادت گذشتگان و روایان معتمد و تاریخ‌نگاران ادیان و تاریخ‌نگاران مستقل اعتمادی ندارند ... برای ایشان باید به بررسی خود قرآن پرداخت، اگر قرآن قول خداوند باشد که هست، باید خود آن هم متمایز از آثار بندگان خدا باشد، در واقع می‌تواند نباشد (
چنانکه آثار دیگران هم در اصل از خداست و لا حول و لا قوة الا بالله) ولی اگر انتظار این باشد که قرآن برای همگان اتمام حجت باشد در این صورت انتظار می‌رود خدایی که قادر است کاری کند که قدرت بر آن را به احدی نداده باشد برای این اتمام حجت چنان کند که دیگری از انجام آن عاجز باشد تا ابد و این ناتوانی قابل تحقیق و اثبات باشد ... اگر اشتباه نکنم :Gig:
به همین دلیل اگرچه حقیر شخصاً با جناب استوار (
در بحث ایشان با جناب شریعت‌عقلانی پیرامون همین موضوع) و در واقع با اساتید بزرگوار و شمای گرامی موافق هستم که خود این مسأله یک تفسیر بر اعجاز بودن قران است ولی اگر بحث فعلی ما فراتر از اعتقادات خود ماست و قرار است به دغدغه‌های همه‌ی مخاطبان قرآن بپردازد، در این صورت شاید بهتر باشد به درس‌نخوانده بودن پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله استناد شود ولی اکتفا نشود ... ایرادی ندارد و اتفاقاً خوب است که تمامی جنبه‌ها در نظر گرفته شوند تا هر کسی که با هر کدام از آن‌ها که برایش بسنده بود هدایت شود و در واقع بر او اتمام حجت گردد ... :ok::Gol:
Naghi;744995 نوشت:
(و آیه أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى نیز ناظر به همین موضوع است که کسی که نیاز به هدایت از غیر بشر ندارد احق است برای مورد تبعیت قرار گرفتن؛ یعنی علم وهبی داشتن از جانب خداوند متعال) و البته خود شما هم اشاره ای به این موضوع در یکی از پستهای خود در این تاپیک قبلاً داشتید.

بله همیشه منبع هدایت معتبرتر از واسطه‌های هدایت هست، واسطه‌های نزدیک‌تر به منبع هم معتبرتر از واسطه‌های دورتر هستند ... البته این امکان هست که یک دانش‌آموز از استادش جلو بزند اما در این صورت هم آن دانش‌آموز حتماً معلمی بالاتر از آن معلم عُرفی داشته است که این معلم والاتر دیگر مثلاً ارتباط باطنی پیدا کردن با حقیقت بوده است، چنانکه ظاهراً در تفکر و تعقل هم مشابه چنین چیزی روی می‌دهد ... در نتیجه در همین صورت هم از معلم واقعی‌اش کمتر به حقیقت نزدیک است ... با این تفاسیر واضح است که هیچ کسی جز خود حق نمی‌تواند بهتر از دیگران به حقیقت دلالت کند و پیامبری که از جانب حق کلام حقی را بیاورد از هر کس دیگری به تبعیت شدن شایسته‌تر است ... اگرچه بیشتر تفاسیر روایی که حقیر دیدم آیه‌ی مدّ نظر را در مقام مقایسه‌ی حضرت امیر مؤمنان علیه‌السلام با غاصبین خلافت (که به زبان زیارت عاشوراء کارشان این شد که دفعتکم من مقامکم و ازالتکم عن مراتبکم التی رتّبکم اله فیها) تفسیر و تأویل کرده‌اند، لیکم در پاسخی سؤالی که عبدالعزیز بن مسلم از امام رضا علیه‌السلام در باب امامت می‌پرسد امام علیه‌السلام پاسخی طولانی می‌دهند که در ضمن آن به این آیه هم اشاره کرده و می‌فرمایند: «إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ وَ الْأَئِمَّةَ- صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ- يُوَفِّقُهُمُ اللَّهُ، وَ يُؤْتِيهِمْ مِنْ مَخْزُونِ عِلْمِهِ وَ حِكَمِهِ مَا لَايُؤْتِيهِ غَيْرَهُمْ؛ فَيَكُونُ عِلْمُهُمْ فَوْقَ عِلْمِ «4» أَهْلِ الزَّمَان‏» [الكافي (ط - دارالحديث)، ج‏ ۱، ص: ۵۰۰]

با این اوصاف این برتری علمی باید وارسی شود که فرستاده بودن از جانب خدا را چگونه ثابت می‌کند و چرا هر کسی که علمش یک سر و گردن از باقی مردم زمانه بیشتر باشد را نمی‌شود پیامبر از جانب خدایی یا خدایانی در نظر گرفت و اگر ادعای خدایی کرد نباید پذیرفت ...
Naghi;744995 نوشت:
یعنی جمع بندی اینگونه است:
...
کسی بدون تعلیم از بشر، مرا از اموری آگاه می کند که حق است ؛ مرا به معروف فطری خود متذکر می کندکه هنوز که هنوز است همه متالهان در آن سرگردانند؛ "بدون شک" این فرد از جانب خداست و همین علم موجود در کتاب او، کفایت می کند که او من الله است.


ابتدا از شما می‌پرسند که چطور دانستید که آنچه که به آن آگاه شده‌اید حق است؟ شما هم پاسخ می‌دهید که بنده را به چیزی دلالت می‌کند که آن را در درون خود می‌شناسم و به درستی آن یقین دارم و آن را حق می‌دانم و اگر نباشد دیگر هیچ چیزی را نمی‌توانم درست بشناسم ... این یعنی او دارد به حق دلالت می‌کند و در این دعوی خود محقّ است ... اما چه دلیلی داریم که در تمام دعاوی خود از جمله اینکه از طرف خداست و باید در هر کاری که دوست داریم یا نداریم از او تبعیت کنیم وقتی از قول خداوند نقل کرده است «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْ‌هٌ لَّكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَن تَكْرَ‌هُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ‌ لَّكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَن تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ‌ لَّكُمْ» ... به ذهن حقیر بیش از این نمی‌رسد که تنها راه برای تأیید اینکه او از طرف خداست باید خودش باشد نه دلالتی که می‌کند، مگر اینکه آن حقی که او به سمت آن دلالت می‌کند و ما حق بودن آن را در درون خود می‌شناسیم او را تأیید نماید که این شخص داعی حق است ولی اگر کس دیگری چنین چیزی بگوید و ادعای نبوت کند دیگر لزوماً حق نیست ... و البته جالب است که از دو جهت همینطور هم بوده است ... اول اینکه مطابق روایات معرفت به رسول خدا و اهل بیت علیهم‌السلام هم فطری است و از تمام انسان‌ها در موردش عهد گرفته شده است و مثلاً ولایت امیر مؤمنان علیه‌السلام همان امانتی است که به آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه شد و نتوانستند زیر بار آن روند و انسان آن را پذیرفت «إِنَّا عَرَ‌ضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ»، و دوم اینکه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌واله و اهل بیت ایشان علیهم‌السلام خودشان آیت کبری خداوند هستند و در نگریستن در خود ایشان می‌توان خدا را دید، یعنی ایشان خودشان جلوه‌ی حق هستند و جز حق چیزی نیستند که بخواهیم بین دعاوی آنها تمایزی قائل شویم و دست به تفکیک بزنیم و این چیزی است که مخاطب ایشان در زمان خودشان و خواننده‌ی مطالب ایشان در هر زمانی از جمله زمان ما به راحتی می‌فهمد ... و این با امام شناسی و ولی‌شناسی ما سازگار است ... مثل اینکه حضرت خضر علیه‌السلام از امیر مؤمنان علیه‌السلام پرسیدند که در این زمان ولی را چگونه باید شناخت؟ امام علیه‌السلام پاسخ دادند که اگر مؤمنی(؟) او را ببیند می‌شناسد! (به این معنا که می‌داند باید از او تبعیت کند اگرچه به اسم و رسم نشناسد، چنانه بسیاری از کسانی که خدمت شریف امام این عصر و زمان علیه‌السلام را دیده‌اند هم چنین گزارشی داده‌اند) ... در آن حدیث حضرت امام رضا علیه‌السلام که بخش کوچکی از آن حدیث بلند کمی بالاتر بیان گردید امام علیه‌السلام توصیفات سنگینی از امام می‌کنند و آیه بودن امام از لابلای آن مطالب به خوبی مشخص می‌شود ... عالمی دیشب حرف جالبی می‌زدند ... ایشان فرمودند که گمان کردید وقتی عمر می‌گوید اگر علی نبود عمر هلاک می‌شد به همین سادگی بود که از پله‌های منبر بالا رود و بگوید بسم الله الرحمن الرحیم اگر علی نبود عمر هلاک می‌شد؟ نه خلفا تلاش بسیاری می‌کردند که مناقب اهل بیت علیهم‌السلام مخفی شود ولی گاهی می‌شده که دیگری توان این انکار را نداشته‌اند که چنان اعتراف‌هایی می‌کرده‌اند ... بعد آن عالم یک مثال زدند که مثلاً یهود ونصاری سؤال می‌آوردند که از خلیفه‌ی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بپرسند، خلیفه که جواب را نمی‌دانست رو می‌کرد سوی انصار که نظر شما چیست، آنها نظراتی از خود می‌دادند، بعد رو می‌کرد به سوی مهاجرین و آنها هم نظراتی می‌دادند، حضرت علیه‌السلام که می‌دیدند این مسلمین دارند آبروی اسلام را می‌برند هم اجازه‌ی صحبت می‌گرفتند و جواب کامل را می‌دادند و چنان توضیح می‌دادند که هیچ شک و شبهه‌ای در درستی آن پاسخ باقی نماند، بعد خلیفه به جای آنکه بگوید حرف حق همیشه نزد علی علیه‌السلام است می‌گفت نظر انصار خوب بود ولی نظر مهاجرین (که علی علیه‌السلام هم یکی از ایشان بود) بهتر بود و من قول ایشان را ترجیح می‌دهم ... فدای مظلومیت و غربت امیر مؤمنان علیه‌السلام بشوم :crying:

.. چه باید می‌شد که اعتراف کنند اگر علی نبود عمر هلاک می‌شد ... لابد حقیقت چنان آشکار بوده که راهی برای سرپوش گذاشتن بر روی جایگاه ایشان نداشتند ... مثل آنجا که ابوبکر گفت مرا رها کنید که علی در میان شماست ...

آیا این ظلم نیست که حقانیت قرآن را به غیر قران و حقانیت اهل بیت علیهم‌السلام را به غیر خود ایشان بخواهیم اثبات کنیم؟ آیا درست است که بگوییم حضور خورشید در وسط روز در وسط آسمان را باید با محاسبات ریاضی اثبات کنیم تا بپذیریم که عده‌ای می‌خواهند خدا و نبوت عامه و خاصه و امامت را با فلسفه اثبات کنند و بالاتر از آن می‌گویند اثبات عقلی (البته منظورشان منطقی است و منطق هم علم بشری است که خالی از نقص نیست) لازمیه‌ی اثبات خدا و نبوت است و تا این مسائل اثبات نشوند چون ذره‌ای ولو اندک احتمال خطا در حقانیت آن‌ها می‌رود خدا و رسولش واجب‌الإطاعة نمی‌شوند؟ آیا اثباتی دارند که براهینشان و اثبات‌هایشان همواره درست باشند و احتمال خلاف در آن‌ها نرود؟ آیا حتی جایی که اثباتی بر مبنای حصر عقلی دارند می‌توانند خود اعتبار قطعی حصر عقلی را اثبات نمایند؟ از کجا معلوم عقل واقعاً حجیت ذاتی داشته باشد؟ از کجا بفهمیم این بداهت حصولی که به درستی آن یقین داریم سرابی نباشد که فقط در ذهن ما و امثال ما اعتبار داشته باشد؟ و سؤال‌های دیگر ...

و البته ظاهراً شما و حقیر هر دو موافق هستیم که حجیت قران نیازی به اثبات نظری ندارد اگرچه قابلیت بررسی نظری را هم داشته باشد ... ولی کسی که درگیر بحث‌های نظری روی ظاهر و معانی و تأویل‌های قرآن شد هر نتیجه‌ای که از این راه بگیرد را باید با بیان درصد خطای بررسی خودش وجاهت علمی ببخشد و این یعنی راه رسیدن به یقین در مورد حقانیت به خدا و قرآن و اهل بیت علیهم‌السلام از این مسیر نمی‌گذرد ... امیدوارم اگر استاد یا دوستان بزرگوار با این نظر مخالفند نظرشان را طوری روشن بیان کنند که حقیر هم بتوانم به درک ایشان برسم ... تا کنون که وجاهتی برای این قول نیافته‌ام ... و الله المستعان

Naghi;744995 نوشت:
موضوع لزوماً "در خود" نیست؛ موضوع منحصر در "سیر انفسی" نیست؛ موضوع اینست که این کتاب علم است؛ علم به معنای کاشف از واقعیت؛ وقتی قرآن می فرماید و آیه لهم الارض المییتة احییناها مگر کسی هست که نفهمد؟ شما خودتان هم در زمینه فرگشت تلاشی داشته اید که بنده در همین انجمن از آن بهره برده ام. لطفاً عبارت How life began را جستجو بفرمائید. همین موضوعی که بنده و شما می فهمیم که ایجاد حیات بهت آور است و هیچ فهمی از چگونگی حیات دار شدن موجودات بی جان نداریم، همین حیرت و بهت را بقیه هم دارند. موضوع فقط سیر انفسی نیست.

بله سیر انفسی و آفاقی ... هر دو بررسی فعل خداست و فعل دلالت بر فاعل آن دارد ... گرچه بشر امروز نتواند این موضوع را فرمول‌بندی کند و بگوید شاید اینکه انسان از دیدن برخی چیزها ناخودآگاه متوجه خدا می‌شود یک پدیده‌ی پیچیده‌ی ذهنی باشد که انسان همیشه دوست دارد کسی را داشته باشد که تکیه‌گاهش باشد و مونیس تنهایی‌اش باشد و چه و چه و چه ... لازم نیست سعی کنیم با روش‌های فکری خود ایشان مطلب مورد سؤال را برای ایشان اثبات کنیم، بلکه باید با آوردن مثال‌های نقض اشتباه بودن باورهای غلط را به ایشان متذکر شویم ... مثل اینکه آیا این ذهن شماست که شما تمایل به کاری دارید ولی بعد بدون آنکه بفهمید چطور شد نظرتان عوض می‌شود و یا خوشحال هستید و به دلتان بد می‌افتد و ... آیا اینها اثرات خود شخص است یا به قول ترمودینامیکیّون اثراتی از خارج از ایشان است؟
اگر کسی می‌خواهد تلاش کند مطلب صحیح و حقی را که شناخته است فرمول‌بندی کند ایرادی ندارد، حتماً در این راه به مشکلات بزرگی بر می‌خورد که اگر با ایمان باطنی که از ابتدا داشته است برای رفع آن‌ها تلاش فکری کند بسیاری از مفاهیم غامض برایش جا می‌افتد ... ولی در اینجا آنچه که اصالت دارد خود آن تفکر است و نه بیشتر ... نباید ادعا کرد که دیگر راه رسیدن به خدا این معبری است که خدا به سوی خود نگشود و ما به سوی او گشودیم ... سبحان الله

Naghi;744995 نوشت:
بنده برخی آیات را شناخته ام وبرخی آیات را نمی فهمم؛ در مورد آیاتی که نمی فهمم تلاش می کنم طبق ساختار خود بنیاد قرآن، ابتدا منظور آیه را از اهل الذکر بپرسم. در مورد آیاتی که ظاهر آن را نمی فهمم در مورد خودم وقتی رجوع می کنم، گاهی می فهمم و گاهی نمی فهمم؛ آیاتی را که می فهمم می توانم شهادت دهم بر حق بودن آن و آیاتی که نمی فهمم، بنده فهم مخالف ظاهر آیه ندارم. و در مورد دیگران هم هنوز دلیل مشت پر کن و واقعی و علمی برای مخالفت با "هیچکدام" از آیات قرآن ندیده ام.

ولی حقیر که شروع به بررسی حقانیت قران کردم در آن تناقض‌هایی ظاهری یافتم و در ابتدای امر به اولین سمتی که ذهن شخص متمایل می‌شود این است که این قرآن ساختگی است ... جهالت انسان تا حدّی است که اگر کسی مسلمان باشد و به مطالعه‌ی آن بپردازد ممکن است حتی بگوید نعوذبالله از خدا اشکال پیدا کردم، بعد به ذهنش می‌رسد که آیا چیزی به ذهن من رسید که خدا از آن غافل بوده است؟ بعد تازه با خودش درگیر می‌شود که یعنی من اشتباه می‌کنم؟ آخر کجایش را اشتباه کرده‌ام اینکه واضح است این معنا را می‌دهد و آن دیگری هم همینطور معنایش صریح است ... بعد که فهمید چطور آن دو آیه با هم قابل جمع هستند شرمنده می‌شود ... کسی که مسلمان شناسانامه‌ای نباشد دچار این تحولات نمی‌شود و سیر دیگری را طی خواهد کرد تا بداند که یافتن هر تناقضی در قرآن یعنی یک نقص فهم در ما و این یعنی یک نردبان برای ارتقاء فهم خود به مرتبه‌ای بالاتر و روشن شدن فضای ذهنی با مرتبط شدن دو نقطه‌ای که به نظر می‌رسید ضدّ هم باشند ... به اعتقاد حقیر یافتن تضاد در قرآن نتیجه‌ی مطالعه‌ی سطحی و روزنامه‌وار قرآن است و تدبر در قران سبب همان هدایتی است که اولین مرتبه‌اش به فهم حقانیت قرآن ختم می‌شود ... کسانی که هر چه فکر می‌کنند یا گمان می‌کنند که به میزان کافی فکر کرده‌اند و باز قرآن را حق و از جانب خدا نیافته‌اند یا دلشان به آن آرام نگرفته است و در تردید هستند اما دعوت به تحدی شده‌اند ... سعی کنید نویسنده‌ی قرآن را به زمین بزنید ... لازم نیست کار شاقّی کنید ... سعی کنید همین تناقضاتی که در ذهن خود یافته‌اید را با دست به قلم شدن باز کرده و آشکارش نمایید .ه واقعاً تناقض است ... و خداست که «الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»، خداست که با نوشتن به انسان تعلیم می‌دهد ... انسان شروع می‌کند به نوشتن چیزی که مقصود خود اوست ولی در حین نوشتن چه بسا مطالبی که برایش روشن شده و اگر با خودش روراست باشد و به دنبال حقیقت باشد عاقبت به ضد جایگاه نخستین خود می‌رسد ... خدا شاهد است که این آیات از سوره‌ی علق از آیاتی است که در خودم بسیار سراغ دارم ... در همین تاپیک‌ها چه بسیار که ایده‌ای در ذهن برای پاسخ دادن به دوستان داشته‌ام و سعی کرده‌ام تا آن را مکتوب کنم ولی در میانه‌ی راه سمت و سوی نوشته‌ام به سمت دیگری رفته است، سمتی که شاید انتهای حرفم ابتدای آن را نقض کند، بعد ناچار شده‌ام برگردم و ابتدای حرفم را هم درست کنم تا دیگر اشتباه نباشد بعد از آنکه فهمیدم اشتباه بوده است ... این فکرها از کجا برای انسان حاصل می‌شود اگر از طرف خدا نیست؟ محصول ذهن پیچیده‌ی خود انسان است؟ ... معاذ الله ... بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَ‌ةٌ ... شما نمی‌دانید در ذهنم چه می‌گذرد خودم که می‌دانم این‌ها محصول خودم نیست و ریشه در خارج از وجود خودم دارد ... بلکه فکر کردن ارتباط با خارج از خود داشتن است ... به همین خاطر فرموده‌اند اگر عالمی چیزی را شک داشتن در انتهابش بگوید و الله العالم ... نه اینکه بگوید خداوند اعلم است، بلکه بگوید خداوند عالم است، ما اگر علمی داریم علم ما نیست و ادامه‌ی علم خداست ... که اگر گفتیم ما علم داریم و خدا هم علم دارد و علم خدا بیشتر است از یک طرف مشرک شده‌ایم و از طرف دیگر این همان حرفی است که قارون هم گفت و عذاب خدا بر او واجب گردید «قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِندِي» ... خدا با قلم می‌آوزد و حقیر تا قبل از این تاپیک نمی‌دانستم که عمل چه اهمیتی در کسب ایمان دارد ... اما خدا با نوشتن خودم بهم اتمام حجت کرد و اگر فردای قیامت بگویم که خدایا عمل ندارم ولی محبت تو را اهل بیت علیهم‌السلام را که دارم و او بگوید که درباره‌ی محبت خود نیز دروغ می‌گویی قبلاً منکر می‌شدم که نمی‌دانستم دروغ بوده است یا باور نمی‌کردم که این همه محبت قلبی دروغ باشد، ولی الآن دیگر عذری ندارم ... خدا در نوشتن حجت را بر شخص منکر تمام می‌کند ... حقیقت را به او می‌فهماند ... پس چرا نگویم که تحدی قران دعوت است به مبارزه که شخص آنچه در نگاه اول تناقض و اشکال در قرآن تشخیص داده است را سعی در پرورش آن در ذهن خود دهد و برایش معلوم شود که خودش در اشتباه بوده است و نه آن کس که قران را بیان کرده است ...؟

در مورد وجوه اعجاز ادبی و علمی اما اگر با کمک این معیارها حتی انتساب یک آیه یا یک سوره هم به خداوند معلوم و محرز گردد باز دلیل نمی‌شود که پس تمام قرآن از طرف خدا باشد، حداکثر نتیجه می‌دهد که همان بخش مربوط به قرآن باشد، دیگر نمی‌شود گفت که خداوند فرموده که این قرآن از طرف ماست و ما هم خود از آن مخافظت می‌نماییم، چرا که معلوم نیست خود آن یک آیه به طور خاص از طرف خدا باشد، شاید بخشی از قرآن از طرف خداست و بخش دیگری را به آن ملحق کرده‌اند ... خیلی از مسلمین دوست دارند که ای کاش بخش‌هایی از قرآن کلام خدا نباشد ... ای کاش جواز برده‌داری را خدا نداده باشد، ای کاش حکم قطع ید برای دزد را خدا نداده باشد، ای کاش جواز چند همسری را مردان هوس‌باز به دروغ به خدا نسبت داده باشند و این مطالب را خدا بیان نکرده باشد، ای کاش این توصیفات مادی از بهشت و وعده‌ی حورالعین را خدا نداده باشد، ای کاش وعید عذاب‌های دردناک را خدای مهربانی که از مادر به بندگانش مهربان‌تر است نداده باشد ... ای کاش امام زمان علیه‌السلام بیایند و بگویند که چرا علما قران را تحریف کردند همانطور که علمای یهود کتابشان را تحرف کردند ... ولی قران راه را بر تمام این بحث‌ها می‌بندد ... خود قرآن راه را می‌بندد ... خودش دلیل خودش هست ... آفتاب آمد دلیل آفتاب ... نه از طریق وجوه ادبی و علمی که در آن شک و تردید باشد، قرار نیست از روی بررسی جهت سایه‌ها بر روی زمین ناهموار به دنبال موضع خورشید در آسمان بگردیم، قرار نیست امر بر مردم مشتبه شود، قرار است که هر وقت امر بر مردم مشتبه شد سرمان را به بالا کنیم و خورشید را در وسط آسمان بیابم ... تا جای هیچ شکّ و شبهه‌ای باقی نماند ... دیگر لازم نیست تمام قرآن بررسی شود ... قرآن به صورت یک کل باید شناخته شود ...

[INDENT=2]حالا که شما و سرکار مشک لطف کردید و در باره‌ی روش خودتان برای تشخیص حقانیت قرآن نوشتید حقیر هم با اجازه‌ی شما این کار را می‌کنم و تمرکزم در این پاسخ بر این است که بگویم چطور با بررسی چند آیه می‌توان کل قران را پذیرفت:
[/INDENT]
[INDENT=3]
حقیر حقانیت تمام آیات را ندیده و نچشیده‌ام ولی حقانیت آن آیاتی که دیده‌ام را به همه‌ی آنها تعمیم داده‌ام و بر این تعمیم‌دادنم پایداری و از آن دفاع می‌کنم، ان شاء الله ... دلیل این تعمیم در روشم برای پذیرفتن الهی بودن قرآن بوده است ... اینکه جایی از قرآن را اشتباه بدانم و بعد از خدای ادعایی اسلام بخواهم که اگر وجود دارد و قرآن از طرف اوست و هیچ نقصی در آن نیست خودش درستی آن را برایم اثبات کند، از آنجا که بدون هیچ ضابطه‌ای و به صورت رندوم و به دفعات و در شرایط کنترل شده‌ی متعدد و متنوعی پاسخم را از خدا در این زمینه گرفته‌ام، که برخی از آن‌ها را مطمئن بودم پاسخی برایش نیست که حتی خدا هم بتواند درستش نماید، آنچنان که دانستم وضعیتم در مقابل خدای قرآن یک وضعیت دو سویه است و خدای قرآن در همه حال از افکارم اطلاع دارد و بدون استثناء جواب‌هایم را می‌دهد، دیگر کم‌کم به جایی رسیدم که یقین داشتم که اگر سؤالی داشته باشم جوابش از پیش آماده است اگرچه فعلاً از چشمم مخفی باشد و دیگر شرم داشتم که باز شک کنم که خدایا اگر هستی فلان کن یا نکن ... در واقع این تصدیق‌ها نه صرفاً بخاطر جواب‌هایی بود که یافت می‌شد بلکه بخاطر کسی بود که او را بر خود ناظر و در همه حال در نزد او حاضر بودم ... خود پرسش و پاسخ‌ها موضوعیت نداشت بلکه رویکرد پاسخگو بودن او بود که موضوعیت داشت ... اینکه خداوند از حبل ورید به بندگانش نزدیک‌تر است «نَحْنُ أَقْرَ‌بُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِ‌يدِ»، اینکه «أَنَّ اللَّـهَ يَعْلَمُ سِرَّ‌هُمْ وَنَجْوَاهُمْ»، اینکه «إِنَّ رَ‌بِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ»، اینکه «فَإِنِّي قَرِ‌يبٌ ۖ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ»، اینکه «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ ۚ وَاللَّـهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ‌» و ... و در پس تمام این پاسخ‌ها یک حضور درک می‌شد، یک شعوری که غریبه هم نبود، شعوری که قرآن را تصدیق می‌کرد، از او سؤال می‌پرسیدم و او جواب می‌داد، جوابی که درستی آن برایم روشن و روشن‌کننده‌ باشد ... گاهی سؤالی پرسیده می‌شود و جوابی دریافت می‌شود که پاسخ آن سؤال را بدهد، گاهی سؤالی پرسیده می‌شود و جوابی داده می‌شود که ناگهان پاسخ چندین سؤال را یکجا می‌دهد و فضای ذهنی به میزان قابل توجهی نسبت به مسأله‌ی مورد نظر روشن می‌گردد ... ارتباط‌ها پیدا می‌شود ... و پاسخ‌ها همگی در یک راستا هستند و یکدیگر را تأیید می‌کنند ... این تجربیات وقتی خیلی تکرار شود دیگر اگر یک بار تکرار نشد هم انسان یقین دارد که حکمتی در کار است ... دیگر شک به دل راه نمی‌دهد ... این یک مرتبه‌ی از یقین (گرچه کاذب باشد به این معنا که اط جنس اعتقادات است و نه از جنس ایمان، یعنی لزوماً عمل صالح را با خود به همراه ندارد، شرط آن فقط حق‌طلب بودن و روراست بودن با خود است، گرچه این هم خودش یک عمل صالح است :Gig:) که می‌تواند حجت را بر شخص تمام گرداند ... دیگر لازم نیست به دنبال اثبات الهی بودن تمامی آیات به صورت جداگانه بود و مثلاً شبهه مطرح کند که از کجا معلوم این دو آیه از طرف خدا و آن دو آیه‌ی دیگر اضافه شده در اثر تحریف نباشد ... اگر آن درک حضوری از خداوند نبود شاید می‌شد اسم این روش را هم یک روش حصولی و اکتسابی دانست تا تمام اشکالاتی که حقیر به روش فلاسفه وارد می‌کنم به آن هم وارد گردد ولی فعلاً به نظر می‌رسد که اینطور نباشد
[/INDENT]

امیدوارم اگر استاد یا دوستان بزرگوار با این نظر مخالفند نظرشان را طوری روشن بیان کنند که حقیر هم بتوانم ایشان را همراهی کنم ... شاید اگر دوستان هم تجربه‌ی کسب علم در حین نوشتن را داشته باشند به کمتر از حقیر نوشتن قانع نشوند ... اما در نوشتن زیاد سود دیگری هم هست و آن مشابه آن است که گفتند «تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد»، یعنی با کم گوی و گزیده گوی چون درّ می‌شود تربیت کرد و نهی از منکر کرد و امر به معروف کرد و هدایت کرد ولی نمی‌توان بحث علمی کرد، شما یک چیزی می‌گویید و حقیر باید جای خالی توضیحات شما را با محفوضات خودم پر کنم و این یعنی فراهم کردن فرصت برای ایجاد سوء تفاهم نه شناسایی و رفع مشکلات ... روان‌شناسان خوب به مطلب پی برده‌اند که از مراجعین خود می‌خواهند حرف بزنند و بیشتر حرف بزنند و باز هم حرف بزنند ... این حرف زدن یک مطلب صریح در خود دارد و بی‌نهایت مطالب نگو در حاشیه‌ی خود دارد که برای تشخیص مشکلات و یافتن راه حل در پیشبرد بحث مفید است ...

(ادامه دارد ان شاء الله)

[="Franklin Gothic Medium"](ادامه)

Naghi;744995 نوشت:
قرآن گویا اصولاً برای این نوع بشر هیچ هدایتی را تضمین نفرموده است:
...
یعنی اینطوری نیست که خداوند متعال العیاذ بالله التماس کند از بندگان که بیائید مبارزه کنیم تا هدایت شوید؛ بلکه اگر با حالت تقوا (به معنای پذیرش حق پس از روشن شدن طبق تفسیر امام حسن عسکری سلام الله علیه ذیل هدی للمتقین در البرهان) و حالت ایمان (پذیرش هدایت) و حالت استماع باشد، خداوند هدایت می فرماید؛لنهدینهم سبلنا در مورد و الذین جاهدوا فینا، واقعاً در مورد "فینا" است. یعنی اگر کسی به دنبال بازی کردن با قرآن باشد، که هو خیرالماکرین.


این در مورد هدایت کردن است و رشد دادن، اما در مورد اتمام حجت کردن چطور؟ اگر چنان تضمینی نباشد دیگر افراد بسیاری اصلاً نباید در قیامت بازخواست شوند؟ آیا خداوند اصراری ندارد که بر همگان (حتی بر کسانی که در دورافتاده‌ترین مناطق کره‌ی زمین زندگی می‌کنند و هیچ پیامبری را شاید به عمر خود ندیده باشند یا خبر از هیچ پیامبری به ایشان نرسیده باشد)، به هر کسی به اندازه‌ی خودش، اتمام حجت کند؟
Naghi;744995 نوشت:
بنابراین اگر کسی از قرآن به دنبال پاسخ به این سوال باشد که آیا واقعاً این کلام، کلام خداوند متعال است راه زیادی در پیش ندارد و اگر به دنبال بازی باشد که و ما یضل به الفاسقون. و لایزید الظالمین الا خساراً.

بله ولی همان ظالم شدن در حق خود و خاسر شدن هم می‌طلبد که حجت بر ایشان تمام شود و ما به دنبال مکانیزم این اتمام حجت هستیم که خداوند در قرآن تعبیه کرده است، خیلی‌ها متوجه حق بودن قرآن می‌شوند و به آن ایمان هم می‌آورند ولی فقط نمی‌دانند چطور شد که محق بودن قرآن را فهمیده‌اند، همین امر هم راه را برای مخالفان باز می‌کند که بگویند شما دینداری‌اتان ارثی است و یا جبر زمانه است و یا جبر جغرافیایی است و غیره ... در هر صورت حق با شماست، شما هم غیر این نگفتید که کشف حقیقت قران کار شاقّ و طاقت‌فرسایی نیست و پیش‌نیاز خاصی هم لازم ندارد و همه هم از پس آن برمی‌آیند تا آنجا که هر شخص بالغی که دیوانه نباشد می‌تواند به چنان درکی برسد و به همین دلیل هر بالغ و عاقلی، ولو درس‌نخوانده باشد، مکلف می‌گردد و باید از خدا و رسولش و آن کسانی که در رکوع خود زکات داده‌اند پیروی محض کند و ایشان را ولو در جان و مال خود بر خود اولی بداند «النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» و در چیزی که ایشان به آن امر نمایند اختیاری برای خود قائل نباشد «وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّـهُ وَ رَ‌سُولُهُ أَمْرً‌ا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَ‌ةُ مِنْ أَمْرِ‌هِمْ ۗ وَمَن يَعْصِ اللَّـهَ وَرَ‌سُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا» ... این اتمام حجت با راه‌هایی که معمولاً برای قرآن می‌شمرند انجام نمی‌شود، باز هم ان شاء الله اگر اشتباه می‌کنم اساتید و بزرگواران حقیر را با زبان ساده هدایت کنند تا بفهمم و بتوانم ایشان را همراهی کنم
Naghi;744995 نوشت:
اما تکمله ای در مورد حدیث بودن و انحصاری بودن علوم قرآن (البته همانطور که عرض شد وجه لاتخطه بیمینک، حد کفایتی است تا نیاز به اثبات حدیث بودن نباشد ) :
...
موضوع را باید در ظرف تحقق آن بررسی نمود. به همه متالهان عالم بفرمائید، چند کلمه ای در مورد خداوند متعال حرف بزنند و در این حرف زدن در مورد خداوند متعال، به عنوان موضوع عالم و به عنوان حقیقتی که به خاطر آگاهی از اوامر او به دنبال شناخت و تصدیق نبی او هستم، از خداوند متعال و از علوم کتاب و سنت استفاده نکنند؛ یعنی شرطی که در آیه و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا نیز تاکید شده است و ادعوا شهدائکم من دون الله ان کنتم صادقین؛ یعنی از همه بشریت کمک بگیرند و از خداوند متعال به من خبر دهند؛ اما از قرآن کمک نگیرند. اگر شخص شما در طول همه مطالعات خود، حرفهای درست بشری در مورد خداوند متعال یافته اید بفرمائید؛ به نحوی که با معرفت فطری من که لیس کمثله شی تخالف نداشته باشد؛ حتی یک نمونه سراغ دارید در طول همه تاریخ و از بین همه فلاسفه و عرفا و غیرهم؟
قرآن از این منظر، حدیث است و تازه و نو؛ تازه بودن آن به معنی آن نیست که در زمان نزول و 1400 سال قبل نسبت به علوم بشری در مورد خداوند متعال تازه بوده است؛ بلکه الان و برای همیشه نیز حدیث است و تازه و نو.

التماس دعا
در پناه امام عصر سلام الله علیه


بله با شما موافق هستم ... در روایت مبارکه آمده که در قیامت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌واله به سجده افتاده و خدا را به چنان کلماتی می‌ستایند که تمام آسمان‌ها و زمین به خروش آمده و آرام و قرار خود را از دست می‌دهند و تحمل این انقلاب درونی خود را نمی‌توانند بکنند ... خود ما هم در دنیا می‌توانیم در نعت‌هایی که اهل بیت علیهم‌السلام در مورد خدا کرده‌اند و او را به توحید ستوده‌اند چنین اثراتی را در درون خود ببینیم و شاهد باشیم ... و البته عجیب است که این کلمات چه اثری در وجودمان می‌گذارند ... کلامکم نور و امرکم رشد ... قران تنها کتابی نیست که به صورت باطنی قابل راستی‌آزمایی است بدون آنکه لزوماً دلیلی منطقی ارائه دهد ... برای مثال حدیث شناخت امیر مؤمنان علیه‌السلام بالنورانیة در ابتدایش به این مضمون آمده است که اگر مؤمنی آن را بخواند می‌فهمد که درست است و آن را می‌پذیرد ... حال آنکه دشمنان تاب آن را نمی‌آورند و چه بسا تکبر و حسادت مانع از پذیرش در آنها می‌شود ... یا داریم که عالمی (فکر کنم آیت‌الله مرعشی نجفی بودند) خدمت امام زمان علیه‌السلام رسیدند در حالی که ایشان را نمی‌شناختند، بعد از ایشان سؤالاتی می‌پرسد و امام علیه‌السلام جواب می‌دهند و از هم جدا می‌شوند، بعد این عالم بزرگوار ناگهان به خودشان می‌آیند و تعجب می‌کنند که من چطور هر چه این آقا فرمودند را پذیرفتم و از ایشان علت نخواستم؟ معلوم می‌شود که خواستن دلیل و علت برای وقتی است که یقین قطعی در کار نباشد اگرچه ظن و گمان قوی هم در کار باشد، مثل اینکه حضرت ابراهیم علیه‌السلام وعده‌ای داده شدند در مورد رسول خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله و ایشان از خدا دلیلی خواستند بر درستی این وعده و آن ماجرای «وَكَذَٰلِكَ نُرِ‌ي إِبْرَ‌اهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ» رخ داد، اگر درست خاطرم باشد، و یا اینکه حضرت زکریا علیه‌السلام وعده‌ی فرزند داده شدند و آنقدر این وعده برایشان بزرگ بود که برای آرام گرفتن قلبشان از خداوند طلب دلیل و نشانه‌ای کردند «قَالَ رَ‌بِّ اجْعَل لِّي آيَةً» و خداوند فرمود «قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَ لَيَالٍ سَوِيًّا» ... با این حساب اصل بر فهم باطنی است و الباقی برای آرام شدن قلبی است که تحمل آن وعده‌ی بزرگ یا آن کلام بزرگ را ندارد ... یک کلام یا یک نعت خدا و ستودن خدا با یک کلام ممکن است چنان انقلابی در شخص ایجاد نماید که شخص حتی جان دهد یا کوه حتی متلاشی گردد ... اصل بر خود همان انقلاب باطنی است که یقین‌آور است و دلایل ظاهری باید نشانه برای درستی آن انقلاب باشد برای باورپذیر کردن آن ... و البته اهل بیت علیهم‌السلام خودشان آیات الله الکبری هستند و عجیب نیست که ادعیه‌ی ایشان و حمد ایشان برای خدا چنان آثار قلبی را در ما ایجاد کند و یا اصلاً ذکر خودشان و صفات خودشان هم چنان آثاری را در ما ایجاد نماید ... چنانکه ذکر نام امام حسین علیه‌السلام برای حضرت آدم علیه‌السلام ایشان را منقلب ساخت بدون اینکه شناختی از ایشان داشته باشند و البته ایشان را خدا پیشتر علم‌الأسماء آموخته بود ...

اگر اینطور باشد ظاهر امر لااقل برای حقیر اینطور است که فهم چگونه اعجاز بودن قرآن برای ما ساده نخواهد بود، اگرچه برای حصول یقین به الهی بودن قرآن هم نیاز به هیچ کدام از این بحث‌ها نباشد و انسابتواندن به یقین برسد و خودش هم متوجه نشود که چطور به این یقین رسیده است ... ممکن است نفهمد چطور به این یقین رسیده است ولی باید اگر می‌خواهد مخالفت کند بداند که این مخالفت کردن درست نیست و غلط است و از روی هوی و هوس است، اگر اینطور نباشد اتمام حجت رخ نداده است ... دیگر هر تلاشی که ما کنیم که برای او یا دیگران یا خودمان اثبات کنیم که قرآن از این نظر نشانه‌ی الهی بودن را با خود دارد تیری است که در تاریکی انداخته‌ایم، شاید درست باشد و شاید نباشد، شاید گویای بخشی جزئی از حقیقت باشد و شاید همانقدر هم نباشد ... چرا که هر چه بیشتر پیش می‌رویم بیشتر به نظرم می‌رسد که فهم این مطلب به دانستن حقایق عالی‌تری نیاز دارد و امثال حقیر کمتر به آن حقایق دسترسی داریم ...

در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

[="Franklin Gothic Medium"]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته

مشرکی می‌خواست با بهانه‌آوری رسالت پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را انکار نماید ... از ایشان خواست که درخت را صدا کنند تا درخت لبیک گوید ... برای او این کار نشدنی به نظر می‌رسیده است و مطمئن بوده است که پس مدعی نبوت هم نمی‌تواند این کار غیرممکن را انجام دهد ... بعد حضرت به اذن الهی این کار را کردند ... آن شخص دید که آنچه را که می‌پنداشت که نشدنی است اتفاق افتاد ... حالا دیگر نمی‌تواند فکر کند که این کار نشدنی بوده است، پس از کجا معلوم خود آن شخص مدعی از ابتدا قادر به انجام آن کار نبوده و کار خدا بوده است؟ از کجا معلوم که این کار این شخص سحر و جادو نبوده باشد؟ از کجا معلوم که جنیان آن درخت را بیرون نیاورده و از قول درخت از خودشان صدا در نیاورده‌ باشند؟ (درخت صنوبر اصحاب رسّ را شیطان تکان می‌داد و بعد با زبان انسان‌ها به آن صنوبرپرستان می‌گفت که از شما راضی هستم ... تا اینکه به دعای پیامبرشان و امر خداوند بعد از سالهای سال و شاید چند قرن آن درخت خشک شد) وقتی این بحث‌ها پیش می‌آید که میدان بحث ما علوم حصولی باشد ... همانکه مطابق آراء برخی از فلاسفه مانند نگاه کردن به حقیقت از فاصله‌ی دور است ... برای خود ما هم خیلی پیش می‌آید که یک چیزی را غیرممکن بدانیم ... بعد می‌بینیم که با ایجاد شرایطش رخ داد (مهم نیست که این شرایط از نوع شرایطی معمول و تکرارپذیر باشد یا از نوع شرایطی غیرمعمول که ما علم لازم برای تکرار کردن آن‌ها را نداریم، و مطمئن نیستیم که این علم را فقط فعلاً «نداریم» یا هرگز هم نخواهیم توانست که داشته باشیم چون خدایی است) ... آنچه که تغییر می‌کند درک ما و شناخت حصولی ماست ... برای یک نوزادی که تازه به دنیا آمده است همه چیز عجیب و باورنکردنی است ولی کم‌کم همه چیز برایش باورکردنی می‌شود و علوم حصولی در او شکل می‌گیرند ... تا ما معیاری برای تمیز دادن خدا از غیرخدا نداشته باشیم هر ناممکنی که ممکن شد را می‌توان یک رشد و تکامل و ارتقاء در تحصیل علوم خودمان قلمداد نمود، مثل اینکه بگویند تا کنون نمی‌دانستیم بشر چنین قدرتی داشته باشد و الآن دانستیم که می‌تواند داشته باشد، مثل همان که آن عالم نسبت به حضرت علی علیه‌السلام گفت إنْ عَلیٌّ بَشَر کیف بَشَر! یعنی اگر حضرت علی علیه‌السلام هم بشر هست پس بشر چه است! یعنی ما تا کنون به خودمان نگاه می‌کردیم و درکی از مفهوم بشر داشتیم ولی الآن که حضرت علی علیه‌السلام را یا برخی آثار او را دیده‌ایم دیگر می‌گوییم پس بشر همینکه ما تا کنون فکر می‌کرده‌ایم نیست ...! ولی نمی‌شود سریع نتیجه گرفت که نعوذ بالله علی علیه‌السلام خداست چون فراتر از درک فعلی ما از بشر بودن است ... بنابراین باید به دنبال معیار در جایی بگردیم که بتواند امکان بشری بودن قرآن را به کل رد نماید، ولو با پذیرش اینکه علم انسان در حال رشد است و توانایی‌های او نیز ممکن است رشد کند، باید با معیاری برسیم به اینکه اگر تمام انس و جن با هم جمع شوند هرگز تا ابد هم نخواهند توانست که مانند قرآن را بیاورند تا چه برسد به بهتر از آن را ... و این نتیجه‌گیری باید یک نتیجه‌گیری درست باشد و نه یک نتیجه‌گیری از سر احساسات و جو زده شدن (استقراء ناقص) و مشابه‌های آن مثل اینکه من نتوانستم و او هم نتوانست پس چنین کاری غیرممکن است ... معیارهای ظاهری هیچ کدام نمی‌توانند چنین زمینه‌ای را فراهم نمایند ... مگر اینکه کلاً بحث را به جای یقین پیدا کردن به حقانیت الهی بودن قرآن بگذاریم بر مبنای ظن اطمینان‌آور، کسی هم که به چنان ظن اطمینان‌آوری دست نیافت را بگوییم مستضعف است و حرجی بر او نیست ... ظاهراً این همان چیزی است که معمولاً در عمل هم بزرگان به آن باور دارند ... از نظر فقهی هم «ملاک» تشخیص کنونی خود شخص است، به هر طریقی که به این تشخیص رسیده باشد ... تا شک نباشد نیازی به تفکر بیشتر نیست، تا سؤالی مطرح نباشد نیازی به گشتن به دنبال پاسخ برای آن نیست، یک مسیحی انتظاری که از او می‌رود این است که مسیحی بماند و یک مشرک هم انتظاری که از او می‌رود این است که همان مشرک بماند و تنها به وجدانیات خود عمل کند و کاری که می‌داند غلط هست را انجام ندهد ... در این صورت بحث‌های ما از یک جهت موجه است که کمک است به کسانی که سؤال دارند ولی پاسخی برایش نیافته‌اند که دلشان آرام بگیرد، اما از طرف دیگر ضروری نیست چون به هر حال هر کسی به همان میزان توانایی‌اش مکلف است و اگر دلش آرام هم نگیرد انتظار از او این است که بهترین انتخاب را با توجه به وضعیتی که درش قرار دارد انجام دهد ...

این یک نقد بود به تمام حضور حقیر در این تاپیک و تاپیک‌های مشابه ...
فقط نمی‌دانم که آیا آن ظن اطمینان‌آور می‌تواند انتظاراتی که دین از تابعین خود دارد را توجیه نماید یا خیر ...
به زعم حقیر نمی‌تواند، تا نقد بزرگواران به این نظر حقیر چه باشد

در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

[="Franklin Gothic Medium"]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته

جنبه‌های دیگر بحث که در آن هم نقد روال معمول از طرح مباحث پیرامون اعجاز بودن قران هست و هم شاید نقد برخی از نظرات حقیر باشد ...

برای مثال دو نیم شدن ماه ... داریم که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله وقتی این کار را کردند مشرکان گفتند که شاید تو «ما» را سحر کرده‌ای که ما گمان می‌کنیم واقعاً ماه را دو نیم کرده‌ای ولی در اصل چنین نبوده و تنها چنین تصوری را به ما القاء کرده‌ای (با توجه به دانسته‌های ما به عنوان مسلمان چنین کاری ممکن است، یعنی می‌شود ذکری خواند که چیزی از نظر کسی محو شود ... البته شاید با این جزئیات که در مورد مسأله‌ی دو نیم کردن ماه هست نشود چنان کرد :Gig:) ... بعد صبر کردند که کاروانی از بیابان آمد و از آنها پرسیدند که آیا شما هم چنین چیزی را دیده‌اید و وقتی آن‌ها تأیید کردند فهمیدند که آن سحر نبوده است ... برای مثال درختی که از زمین بیرون آمد و مقابل چشم مشرکین نزد حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله ایستاد و شهادت به رسالت ایشان داد هم احتمالاً نشانه‌های آن بیرون آمدن درخت باید بر روی زمین یا در خود آن درخت تا چند روز باقی می‌ماند که کسی که تردید داشته واقعاً چنین چیزی رخ داده است یا خواب بوده است یا سحر بوده است برود و تحقیق کند که درست بوده است یا نه ... در مورد شتر حضرت صالح علیه‌السلام تا زمانی که از شیر شتر نخورده و سیر نشده بودند و این مسأله در روزهای بعد هم تکرار نشده بود شاید می‌توانستند نسبت ساحر بودن به نبی خدا بدهند اما آن حواشی سبب می‌شد تا معجزه‌ی ایشان قابل بررسی بگردد ... در مورد عصای حضرت موسی علیه‌السلام هم شاید تا آن مار مارها و عصاهای ساحران دیگر را نخورده بود یا کسی را نیش نزده بود (اگر زده باشد یا شبیه به آن، مثل انداختن فضله) می‌شد نسبت سحر به آن داد اما لااقل بعد از خوردن مارهای دیگر برای ساحران دیگر مشخص شد که این واقعاً مار است و عصا واقعاً مار شده است که اگر عصا نشود همان مار باقی خواهد ماند تا عاقبت جان داده و بمیرد (کما اینکه شتر حضرت صالح علیه‌السلام بچه زایید و عاقبت هم او را کشتند و او هم مرد) ... و ... و ... تمام اینها یعنی باید برای تشخیص یک اعجاز به تبعات و حواشی آن دقت نمود و آن را بررسی کرد و اینطور نیست که تا کسی کار خرق عادتی کرد (کما اینکه سامریّ هم چنان کرد وقتی گوساله‌ای ساخت که صدایی داشت) انتظار برود که همه به سجده بیفتند که پس او هم پیامبر خدا یا اصلاً خود خداست اگر ادعایش خدایی کردن باشد (کما اینکه دجال آخرالزمان چنان ادعایی دارد و لااقل برای مسیحیان که نعوذبالله مسیح علیه‌السلام را خدا می‌دانند پذیرفتن چنین چیزی سخت نیست و تازه چه بسا روی به مسلمین کنند که دیدید گفتیم خود خدا هم می‌تواند در قالب انسانی روی زمین بیاید! :Moteajeb!:) ... مثلاً می‌شد این گوساله را محک زد که آیا همیشه یک صدا می‌دهد یا در پاسخ به نیایش‌های متفاوت صداهای متفاوتی از خود می‌دهد که اگر خدا باشد یعنی به بندگانش علم دارد و بت بی‌جان نیست و قص علی هذا (گرچه اگر بت بود هم بنی‌اسرائیل به پرستیدن آن رغبت داشتند چنانکه به موسی علیه‌السلام گفتند «وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَ‌ائِيلَ الْبَحْرَ‌ فَأَتَوْا عَلَىٰ قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَىٰ أَصْنَامٍ لَّهُمْ ۚ قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـٰهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ ۚ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ») ... در مورد قران باید چگونه این مسائل را بررسی کرد که متوجه شویم اولاً سحرٌ یؤثر نیست اگر اثرگذاری آن در دلمان طوری است که نمی‌دانیم حقیقت است یا توهم ...[INDENT=2][تا در آن حال هستیم یقین داریم که درست است و وقتی از آن حال بیرون می‌اییم شک می‌کنیم که واقعاً‌ درست بود؟ مثل خوابی که تا در آن هستیم یقین داریم که درست است و بعد از خواب می‌پریم و می‌بینیم همه‌اش خواب بوده است ... البته یک نفر هم ممکن است بگوید که از کجا معلوم؟ شاید وقی که بیدار هستیم خواب هستیم و وقتی که می‌خوابیم بیدار می‌شویم (خصوصاً که خیلی وقت‌ها خواب‌های تکراری می‌بینیم یا همیشه به جاهای مشابهی در خواب می‌رویم و مثلاً آن یک جا را خانه‌ی خود می‌پنداریم نه هر بار یک جا را!) ... و البته فرمایش حضرت علی علیه‌السلام هم در تأیید این نظر هست که شما خواب هستید وقتی که مردید بیدار می‌شوید ... و خواب هم برادر مرگ است که یعنی وقتی بخوابید هم چه بسا بیدار شوید ... رؤیاهای صادقه و یا اینکه برخی انبیاء علیهم‌السلام در خواب وحی دریافت می‌نمودند می‌تواند در تأیید همین مطلب در نظر گرفته شود ... در این صورت باید تعریفی از هوشیاری و توهم داشت ... یک نفر هم ممکن است همه چیز را توهم بداند و حتی بپرسد که آیا من وجود دارم؟ و اگر من وجود دارم آیا چیز دیگری هم وجود دارد یا همه توهم خودم هست؟ ... این وجه تمیز دادن توهم از حقیقت پس یک بحث دم دستی نیست که کسی بگوید حق بودن قران را درک باطنی کردم و کس دیگری راحت بگوید شاید توهم است و یا بگوید این راه نمی‌تواند راه درستی باشد و ما باید از شناخت ظاهر شروع کنیم تا به حقیقت برسیم، چرا که همان ظاهر هم شاید توهم باشد و اینکه ما برای آن اصالتی تصور کنیم دلیل بر این نیست که پس حتماً هم اصالت داشته باشد! ... مطابق تعالیم دینی ما کل دنیا بخاطر حجاب‌هایش نوعی خواب است که حقیقتی ندارد ولی افراد به آن سرگرم می‌شوند و وقتی که با حقیقت روبرو می‌شوند می‌بینند بی‌خود به یک خواب بی‌پایه و اساس دل خوش کرده بودند و به لذات ظاهری‌اش سرگرم شده بودند و حال آنکه سراب بود، رؤیایی تلخ و شیرین که هر چه بود گذشت ... با این نگاه یک نفر هر اتفاقی که در بیداری هم برایش بیفتد باز نمی‌تواند مطمئن باشد که در توهم او بوده است یا در بیداری و هوشیاری ... افرادی که روان‌گردان مصرف می‌کنند یا بیماری اسکیزوفرنی دارند در عین بیدار بودن در حال دیدن خواب‌های آشفته و غیراشفته هستند ... مستی هم همین کار را می‌کند که فضای ذهنی انسان بدون کنترل خودش تغییر کرده و حقیقت را وارونه نشانش می‌دهد و راه را برای متأثر شدن از شیاطین هموار می‌کند ... و اتفاقا در دین هم گفته می‌شود که مدارک خود را از عالم ظاهر نگیرید، یعنی تعقل را به محسوسات ترجیح دهید، دین می‌گوید خوردن مال یتیم در اصل خوردن آتش است اگرچه شما با آزمایش‌های علمی متعددی که می‌کنید هیچ اتشی در آن نبینید، چنین دینی چطور ممکن است بخواهد خودش را با یک معیار ظاهری اثبات کند که حقانیت دارد وقتی اصالتی برای ظاهر قائل نیست؟]
[/INDENT]
... و ثانیاً چطور بفهمیم که این آیات نمی‌تواند کار بشر باشد اگر اثرگذاری آنها مانند سحر نبوده و واقعی باشد؟
نظر بزرگواران این است که شواهد حقیقی بودن آن اثار باطنی را می‌توان در تکرار پذیر بودن آن حالات و انقلاب‌های باطنی جستجو نمود (
برای حقیر هم قابل قبول است، چون مهمترین ویژگی عمل همین است که با ایجاد شرایط مشابه باید اتفاق‌های مشابهی بیفتد: تکرارپذیری) و شواهد فوق بشری بودن این آثار حقیقی (که دیگر می‌دانیم توهم نیست، سحر نبودنش را شاید باید طور دیگر بررسی کرد :Gig:) را می‌توان در همان وجوهی که به عنوان وجوه اعجاز معرفی می‌کنند بررسی نمود (که در این صورت معیاری برای الهی بودن آن وجوه باید یافت که نظر حقیر این است که چنان معیاری نداریم، اگر بزرگواران معتقدند که داریم لطفاً بیان کنند تا این بحث طولانی نقطه‌ی پایانی به خود ببیند) ...

در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

[="Franklin Gothic Medium"]

مشک;745042 نوشت:
با سلام خدمت شما بزرگواران و اساتید محترم

جناب سین .. بنده مدت زیادیه که قرآن رو از جنبه ی علمی و تاثیر آموزه هاش روی جسم و روح بطوری که همین دنیا قابل درک باشه ، تست میکنم...

بخوبی هم جواب میده !! شگفت انگیزه...

و همینطور اکتشافاتی که با توجه به مفاهیم قرآنی صورت گرفته رو مرتب دنبال میکنم ...

ممکنه که همین حرفارو شخص دیگری هم میزد و درست از آب درمیومد اما این مطالب مال دورانیه که هیچ آزمایشگاه و تکنولوژی ای نبوده که بهش برسه !! و این حکمت خداست ..


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم سرکار مشک و رحمة الله و برکاته،
ممنون از شرکتتان در بحث،
در مورد اکتشافات قرآنی حقیر سابقاً مخالف این کار بودم که آن‌ها را مبنای درست بودن آیات قرآن بدانیم و هنوز هم تا حدودی هستم، از آن جهت که ایک اکتشافات معمولاً به این صورت است که دریای قرآن را در کوزه‌ی تفکرات فعلی خودمان می‌ریزیم و بعد می‌گوییم نظر قران همین ابی است که در کوزه‌ی ماست، فردا هم که فضای ذهنی‌امان معلوم شد از ابتدا اشتباه بوده است اتهام‌ها متوجه قرآن می‌شود ... اما از جهت دیگر موافق این اکتشافات هستم اگر درست انجام شوند، به این ترتیب که مطابق قران که قول خداست نظریه‌پردازی شود و بگوییم که اینها برداشت‌های ما از کلام خداست و بعد برداشت خود از قول خدا را با فعل خدا که عالم خلقت است بسنجیم ... گرچه این تنها راه ممکن هم نیست و چند روز پیش در پژوهشکده‌ای با چارت مهندسی و علوم پایه بودم که مسؤول آنجا برایم برخی از کارهای مهندسی و علوم‌پایه‌ای که روی قرآن و حدیث کردند را توضیح می‌دادند، جزء آن کارها مثلاً کارهایی بود که روی آثار برخی از آیات انجام شده بود، با انجام آزمایش‌هایی تجربی سعی کرده بودند تا شرایط علمی بودن تحقیق را رعایت کنند و عوامل متعددی که می‌تواند روی نتیجه اثر بگذارد را تشخیص دهند، اگر درست این کار را انجام داده باشند قابل اتکاست مگرنه باز خطرناک است ...
برخی می‌گویند اگر برخی از نظرات قران سازگار با علوم مدرن امروزی است (با این مغلطه که منظور از مدرن بودن لابد همان صحیح بودن است حال آنکه همه می‌دانند این علوم حرف آخر در علم نیستند و چه بسیار از آنها که شاید غلط باشند، نه لزوماً مشاهدات تجربی‌اشان که بلکه نظریاتی که بر آن مشاهدات سوار کرده‌اند، یعنی حتی چه بسا این نظریات مدرن کلاً غلط باشند نه اینکه فقط جزئاً غلط باشند یا در واقع ناقص باشند) ولی برخی از نظرات دیگر آن در نقطه‌ی مقابل علوم مدرن امروزی است، در این صورت مسلمین می‌گویند اولاً برداشت ما از نظرات قرآن قطعی نیست (که هر دو گروه نظرات قرآن را، چه موافق و چه مخالف علوم مدرن امروزی، از خود متأثر می‌نماید) و ثانیاً گروه دوم از نظرات قرآن را چه بسا بتوان با مشاهدات تجربی امروزی جمع نمود و بعد در مورد ابهام در بیان قرآن اضافه می‌کنند که قرآن کارش هدایت کردن اعتقادی است و کتاب علوم طبیعیات نیست و نیازی نیست که در خودش تمام علوم را داشته باشد و اگر هم اشاره‌ای مبهم به مطلبی کرده است به منظور خاصی بوده است برای هدایت کردن به سوی حقیقت و در نتیجه اصلاً نباید بحث علمی با مضمون طبیعیات بر روی آن داشت (حقیر به شدت با این نظر مخالف هستم)، برخی هم که البته دیگر فکر کنم خیلی در اقلیت باشند می‌گویند حتی اگر ظاهر قرآن مطابق علوم گذشته باشد و در اصل غلط هم باشد باز چون قران کتاب طبیعیات نیست و کتاب هدایت است اشکال ندارد اگر این اشتباه عمدی در راستای همان هدایت کردن به حقیقت باشد، حداکثر آن آیات اشتباه مانند سایر منسوخات قرآنی خواهند بود که ظاهرشان دیگر معتبر نیست ولی باطنشان همچنان جاری است ...
در هر صورت حقیر هم موافق هستم که ولو در زمینه‌ی علوم طبیعی هم قران نظر اشتباهی ندارد (همانطور که جناب نقی هم فرمودند) و آراء استخراج شده با قران با مشاهدات تجربی قابل جمع هستند و عوماً می‌توان نظریاتی را ارائه داد که این دو را با هم جمع نمایند، گرچه این نظریات ما قابل نقد و بررسی و اصلاح خواهند بود ...
اما در این هم با شما موافق هستم که برخی نظریات علمی برداشت شده از قرآن در حدّ معجزه است وقتی در آن زمان آزمایشگاهی نبوده است ... مثالش همان است که در مورد مراحل رشد جنین در رحم مادر فرموده است که خودم در ضمن بحثی که با کاربران مخالف قران فیلم تحیر آن استاد سرشناس جنین‌شناسی را در همین سایت قرار دادم که در آن تحیر خودش را در یک کنفرانس علمی بیان می‌کرد از اینکه اسلام ۱۴۰۰ سال پیش دانسته‌های امروز ما را بیان کرده است، گرچه بعدها با او مصاحبه کردند که آیا مسلمان شده‌ای و گفت نه ... دیگر بعد از این همه بحث در این تاپیک لااقل برای حقیر محرز شده است که چطور ممکن است یک نفر به یقین برسد که حق چیست ولی باز ایمان نیاورد و مؤمن نشود، ولو به مرتبه‌ی علم‌الیقین ...
مشک;745042 نوشت:
و راه دیگه اینکه با خدای قرآن وارد معامله میشم .. خیلی وقتها امتحانش کردم .. اون قول داده که اگر صداش کردیم ، جوابمونو بده .. و جالبه که جواب میده صددرصد!!

حقیر هم همین تجربیات را داشتم، چنانکه در چند پست قبل بیانش کردم ... جالب است که همه‌ی ما خدا را امتحان کرده‌ایم و بعد با مشخص شدن نتیجه‌ی آن امتحان خودمان در معرض امتحان قرار گرفته‌ایم که إِمَّا شَاكِرً‌ا وَ إِمَّا كَفُورً‌ا ... یکی از یقین‌آورترین راه‌های بررسی وجود خدا و قران فکر کنم همین امتحان کردن خدا باشد ... آزمایش کردن خدا ... بررسی علمی خدا بودن خدا ... بررسی تکرارپذیری تجربه‌ی درک حضور خدایی که قران معرفی‌اش کرده است ...
مشک;745042 نوشت:
وقتی که وارد معامله با خدای قرآن میشیم ، یه بازی سخت رو شروع میکنیم ( آخه اون خیلی با کلاسه :ok:) .. اون هم وارد رینگ میشه و این بازی رو دوطرفه میکنه ، نه یکطرفه ( یعنی اینطور نیست که هر چی تو بگی بگه چشم ؛ متاسفانه خیلی از آدمها فقط همینو میخوان ، یک رابطه ی صرفا و کاملا یکطرفه ) !!

مثلا اگر در مشکلی از خدا کمک بخوام حلش میکنه و اگر بعد از مدتی مشکل دیگری پیش بیاد و فراموشش کنم و از بنده ی خدا کمک بخوام ، حالمو جا میاره!! :Moteajeb!: نمیزااااره موضوع حل شه تا زمانیکه برگردم پیش خودش.. اینو بارها امتحان کردم.. هر اشتباه ، بستگی به شدت اشتباه ، امتیاز از دست میدیم!!


دقیقاً عین همین تجربیات را هم حقیر دارم ... گاهی هر چه از خدا می‌خواستم انجام می‌داد، جاهایی را می‌خواستم کاری انجام دهد که بررسی می‌کردم و می‌دیدم که هیچ راهی نیست که بشود این مشکل را حل کرد، بعد یکهو به صورت اتفاقی یک بار که راه حل مشخص و همه‌ی شرایط مهیا بود می‌گفتم این بار کمکم نکن تا خودم مشکلم را حل کنم، بعد آن بار شکست می‌خوردم و مشکل از جایی ایجاد می‌شد که امکان منطقی‌اش ناچیز بود، آن مقدار ناچیز که در عمل بگوییم ناممکن است ... وقتی این آزمایش‌ها تکرار شود مانند هر علم حصولی دیگری می‌تواند یک ظن اطمینان‌آور ایجاد نماید که اگر شخص خودش تجربه‌اش کرده باشد (نه اینکه وصفش را شنیده باشد) می‌بیند که انقلاب‌هایی که در خودش تجربه کرده و حسی که از حضور در مقابل خدا داشته است چیزی نیست که بشود با قضیه‌ی احتمالات سر و تهش را جمع کرد و گفت به احتمال چند میلیاردیم همه‌ی اینها اتفاقی بوده است و غیره و غیره ... و خود آن تجربه‌های باطنی هم تکرارپذیر و قابل بررسی است ... تا آنکه که بالأخره «إِنَّ فِي ... اخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ‌ ... لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»، یعنی بالأخره شخص یقین می‌کند که حالت دوری از آن حالت شعور و آگاهی حالت غفلت است و تاریکی و آن شعور و اگاهی و درک حضور هم تجربه‌ی روز روشن است و دلالتش به حقیقت است و از جنس خواب و توهم نیست ... تاریکی دوری از خدا و روشنایی شهود کردن حقیقت هم در پس هم می‌آیند و می‌روند و خوشابحال آنها که شب‌هایشان هجرانشان کوتاه و روزهای وصلشان بلند است و خوشابحال آنها که عمرشان یکسره روی است و خورشید حقیقت همیشه بالای سرشان آشکار است و هرگز تردیدی به دلشان راه نمی‌یابد و اهل یقین هستند ... دیگر اگر تمام عالم هم جمع بشوند بگویند که خدایی نیست می‌گوییم آنها در همان ظلمات و تاریکی غفلت از خدا هستند که ما هم تجربه‌اش کرده‌ایم ... فقط یک چیز داریم که به آنها بگوییم و آن اینکه تا طعم آن شرایط شعور و آگاهی و درک از حضور خود در مقابل خدا را نچشید نمی‌توانید فرق میان وهم و حقیقت را متوجه شوید ...
مشک;745042 نوشت:
یک وقتهایی هم که احساس میکنم نیاز به صحبت کردن رودررو، کلامی ، با خودش دارم ، نیت میکنم و قرآن روباز میکنم ... همیشه آیاتی که میاد مرتبط به موضوع و آینده ی موضوعه :ok:

شاید یکی بگه که این چجور حرف زدن و صحبت کردن درمورد خداست ؟ در شان او نیست و از این حرفا ... باید بگم که ، بنده در خانواده ای بزرگ شدم که اصلا با قرآن مانوس نبودند و طبعا چیزی هم به من نرسیده از این بابت ... اینا برداشت شخصی منه! اگرم دوست داشتید مذمتم کنید :Nishkhand: ناراحت نمیشم..


یواشکی بگویم حقیر هم این کار را می‌کردم، وقتی که دستم به هیچ کجا بند نبود این کار را می‌کردم ولی وقتی مسائل برایم مشخص شد دیگر دیدم که این کار درست نیست و باید از راهش که تبیین شده هر کاری را انجام داد ... کسی هم شما را مذمت نمی‌کند، خدا از مادر و پدر و بلکه از پیامبر و امام علیهم‌السلام به انسان نزدیک‌تر و به او مهربان‌تر است، ولی این دلیل نمی‌شود وقتی جایگاه او را شناختیم خودمان دیگر حریم‌ها را رعایت نکنیم، جالب است که از این راه ان محبت‌ها استمرار بهتری هم می‌یابند ... ولی در آغاز راه شاید شما و حقیر راه دیگری نداشته باشیم ... آنها که می‌گویند ما کردیم و نشد شاید باید مشکل را جای دیگری بیابند ... مثل اینکه آنها می‌دانستند باید حریمی را رعایت کنند ولی جرأت بخرج داده‌اند و کاری کرده‌اند که شایسته‌ی ایشان در مقابل خداوند نبوده است ... :Gig:
مشک;745042 نوشت:
سالها در سردرگمی و ناآرامی روحی و جسمی بسر میبردم .. بسیار بسیار بیمار بودم از لحاظ روحی و این روی جسمم هم تاثیر گذاشته بود .. طبعم اینجوریه که تا حقیقت رو نفهمم بیمارم و ناآرام .. بماند که دچار چه مشکلات عجیب غریبی بودم و چقدر این فاصله و دور بودن از حقیقت ، سخته و طاقت فرسا...

شروع کردم به مطالعه و رفتن بین اقوام و فرقه ها و آدمهای متفاوت در عقیده و دین و تفکر ... گاهی بیمارتر شدم و گاهی بهتر ...

تااینکه تصمیم گرفتم که نه به خدای ساختگی خودم و اطرافیانم ، که به خدای قرآن رو کنم ... اینها با هم فرق دارن !! خیلی فرق دارن...

تازه اینجا فهمیدم که اعجاز قرآن در نوع خداییه که داره .. و این راه ، درست ترینه ..

خیلی ها خدا رو میپرستن و دم از یکتا پرستی میزنن .. اما کدام خدا ؟؟؟


مشابه این تجربیات را حقیر هم داشته‌ام، البته شاید خفیف‌تر از شما ... گاهی فکر می‌کنم که چه راه خوبی بود آن نشست و برخواست‌های با افراد گوناگون برای رسیدن به خدا، اما ناگهان به خودم می‌آیم که آن بار خدا حفظم کرد مگرنه که رفتن در این جمع‌ها همان و زنده (به لحاظ معنوی) بیرون نیامدن هم همان ... مثل شخص معتادی که خداوند از اعتیاد نجاتش دهد و بگوید اعتیاد چه راه خوبی برای محبّ خدا شدن هست و بعد یک آدم سالم برود معتاد شود که به درک مشابهی برسد و البته هرگز هم نرسد و دیگر روی ترک اعتیاد را هم به خود نبیند ... کسی که دستگیره‌ای ندارد اگر طوری به خدا متوسل شود و طوری به خدا برسد دلیل نمی‌شود که کسی که دستگیره‌های بهتری دارد هم آن دستگیره‌ها را رها کند و به سراغ راه دیگران برای رسیدن به خدا برود ... راه رسیدن به خدا به عده‌ی نفوس انسان‌هاست ... هر کسی باید در همان شرایط زندگی خودش راهی را به سوی حقیقت باز کند ... مسلمان در همان مسلمانی خودش به دنبال حقیقت بگردد و مسیحی هم در همان مسیحیت خودش و منکر دین خدا (با ارثی بودن این تفکر در او) هم در همان کافر بودن خودش، خداوند هر کدام را از همان مسیر می‌تواند به حقیقت برساند ... حقیقتی به اندازه‌ی ظرفیت خودشان و البته به اندازه‌ی تلاششان و به اندازه‌ی صداقتشان با خودشان ...
راه هدایت منحصر در قرآن نیست ولی کسی که دسترسی به قرآن داشته باشد و به سراغ فلسفه برود معلوم نیست به خدا برسد ... ان شاء الله که برسد، بخصوص اگر به دنبال فلسفه‌ی مسلمین رفته باشد که بیگانه‌ی با قران نیست ...
مشک;745042 نوشت:
تک تک آیات قرآن اعجازه .. بخصوص وقتی درون ناآرامی داشته باشی و پناه ببری به قرآن ، محال ممکنه حسش نکنی ، محاله... چون وصله به یه جای عجیب غریب .

حق را بیان کردید ... یک معنای اله در لفظ جلاله‌ی الله مطابق فرمایش بزرگان همین واله شدن مخلوقات در اوست ... حیرت بندگان در ذات او ... اینکه چطور تنها الهی که مألوه هست باید معبود باشد و معبودی جز او نیست مطلب جالی توجهی است ... اینکه چه می‌شود که انسان وقتی در مقابل عظمت خدا قرار می‌گیرد ناخودآگاه به زمین می‌افتد و اگر سجده بلد باشد به سجده می‌افتد هم مطلب جالب توجهی است ... بین این حیرت و آن بندگی ارتباطی است که باید بیشتر مورد مطالعه قرار بگیرد ... حیرت هم ایجاد جاذبه می‌کند و هم منشأ ایجاد خضوع و خشوع در انسان می‌شود و دلی که خضوع کرد عبادت کرده است و رام است و طغیانگر نیست ... بله قران وصله به یک جای عجیب و غریب ... و آیات قرآن انسان را به وادی‌های حیرت می‌کشاند ... جایی که انسان دست و پایش را گم کند و به سجده بیفتد و بی‌اختیار گریه‌اش می‌گیرد ... وَقُرْ‌آنًا فَرَ‌قْنَاهُ لِتَقْرَ‌أَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَىٰ مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنزِيلًا *قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لَا تُؤْمِنُوا ۚ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ يَخِرُّ‌ونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا *وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَ‌بِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَ‌بِّنَا لَمَفْعُولًا * وَيَخِرُّ‌ونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعًا... و شهادت می‌دهد که این قرآن از طرف خداست و از غیر خدا نیست
مشک;745042 نوشت:
اینها روشهای من بودن ، روشهای من درآوردی !! که از سر ناچاری و استیصال به ذهنم رسید .. و جوابگوی من بود.

روش‌های من‌درآوردی نبودند بزرگوار، شما به دنبال راه حل بودید و اینها به ذهنتان رسید ولی چه کسی این راه‌ها را به ذهنتان رساند وقتی جوایای حق بودید و دستتان به جایی بند نبود و دستگیره‌ای نداشتید که به آن چنگ بزنید؟

فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ * إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ‌ لِّلْعَالَمِينَ * لِمَن شَاءَ مِنكُمْ أَن يَسْتَقِيمَ * وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّـهُ رَ‌بُّ الْعَالَمِينَ [التکویر، ۲۶--۲۹]
پس كجا مى‌رويد؟! * آن جز يادآورى و پندى براى جهانيان نيست * براى هر كس از شما كه بخواهد به راه راست رود. * و نمى‌خواهيد مگر آنكه خداى، پروردگار جهانيان، بخواهد.
[SPOILER]
برای آنکه از آیه‌ی آخر شائبه‌ی جبرگرایی برداشت نشود دیدن این حدیث شاید کارگشا باشد:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ السَّيَّارِيِّ عَنْ فُلَانٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ قُلُوبَ الْأَئِمَّةِ مَوْرِداً لِإِرَادَتِهِ- فَإِذَا شَاءَ اللَّهُ شَيْئاً شَاءُوهُ- وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِين‏ [تفسیر قمی، ج. ۲، ص. ۴۰۹]

شما نخواستید مگر آنکه پیش از شما خداوند خواسته بود، اما چه بسیار کسانی که خداوند برای ایشان اراده‌ی خیر کند و ایشان با دست خود شرّ را برای خود بخرند ... «ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّـهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرً‌ا نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَىٰ قَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُ‌وا مَا بِأَنفُسِهِمْ ۙ وَأَنَّ اللَّـهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» و اگر کسی با خود روراست نباشد فرصت هدایت را کم‌کم از دست خواهد داد «وَمَا يَمْكُرُ‌ونَ إِلَّا بِأَنفُسِهِمْ وَمَا يَشْعُرُ‌ونَ» و «وَإِن يُهْلِكُونَ إِلَّا أَنفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُ‌ونَ» و البته لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
[/SPOILER]
خداست که بیمار می‌کند و خداست که شفا می‌دهد «وَ إِذَا مَرِ‌ضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ» ... بیمار دانستن حق بودید و خداست که اسمه دواء و ذکره شفاء ... دواء برای آنکه شفای بیماری را نتیجه بدهد باید مصرف شود، اسم خدا باید مورد تذکر قرار بگیرد، باید به یاد آورده شود، آن وقت طالبان دانستن از درد و سختی شک و تردید شفا می‌یابند ... و قران سرشار است از شِفَاءٌ لِّمَا فِي الصُّدُورِ‌ ... و الله العالم
[SPOILER]

مشک;745042 نوشت:
ضمنا میخوام تشکر کنم از شما و تمام کسانیکه اینجور بحثها رو راه میندازن .. و ادامه میدن .. من از شخص شما جناب سین ، چیزای زیادی یاد گرفتم .. و امیدوارم بیشتر و بیشتر بنویسید و ما بخونیم... :ok:

Naghi;745046 نوشت:
این در مورد بنده هم حق است...

دوستان بزرگواری که حقیر را تحمل می‌کنند و با جسارت‌های گاه و بی‌گاهم از نقد مطالبم و بیان نقدهایشان ناامید نمی‌شوند بله شایسته‌ی تشکر و قدردانی هستند ولی چیزی که شما بزرگواران فرمودید را حقیر شایسته‌اش نیستم، به همان دلیل که انسان به نفس خود بیناست، ولی شما شایسته‌ی این حسن ظن بردن به بندگان خدا هستید، این توفیق عین رحمت است، ان شاء الله که اجرتان با همان که توفیقش این حسن ظن را به شما داده است ... خدا خیرتان دهد :Gol:
[/SPOILER]
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

من نتونستم راهی پیدا کنم خدا رو کاملا بشناسم شما چطور ؟!!!!

Hamid_9923;747857 نوشت:
من نتونستم راهی پیدا کنم خدا رو کاملا بشناسم شما چطور ؟!!!!

برگ درختان سبز در نظر هوشیار :Gol: هر ورقش دفتری ست معرفت کردگار
در دیدگاه دقیق اسلام همه مخلوقات عالم از کوچک و بزرگ نشانه‌هایی از خداوند متعال هستند ، زیرا همه آنچه در عالم وجود دارد( از کوه و درخت و ستاره ها و دریاها و موجودات زنده ) از یک حقیقت پرده برمی‌دارند و آن اینکه علت و خالقی آنها را به وجود آورده ؛ از آنجا که خود نمی‌توانند خالق خود باشند و مخلوقی همانند آنها نیز نمی‌تواند خالق و علت کامل به وجود آمدن آنها باشد، باید خالقی وجود داشته باشد. با این بیان همه موجودات عالم نشانه‌ای از وجود خداوند هستند!
«ام خلقوا من غیر شی ام هم الغالبون ؛ آیا از هیچ خلق شده اند (بدون علت اند) یا آنها خود خالق خویشند».(1)
از سوی دیگر نظم و پیچیدگی و عظمت و استواری برخی از موجودات عالم سبب شده که توجه و دقت در چگونگی آنها ونحوه ارتباط اجزاِ درونی آنها و ارتباط آنها با سایر موجودات عالم ،نشانه‌ای از قدرت و علم و توانمندی سازنده و خالق آنها باشد، به این بیان هم بسیاری از موجودات (که اوج عظمت و نظم وپیچیدگی موجود در آنها برای بشر روشن شده) نشانه‌هایی از خداوند خواهند بود!
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود :hamdel: هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
البته نباید فراموش کرد هر نشانه‌ای زمانی ما را به سمت مقصود هدایت خواهد کرد که با دقت و تأمل به آن نگریسته، مسیر انتقال از نشانه به هدف را با عقل و فکر بپیماییم. از همین رو خداوند در بسیاری از آیات قرآن نشانه بودن مخلوقات در موجودات جهان خلقت را منوط به داشتن فکر و اندیشه و عقل دانسته، این پدیده‌ها را نشانه‌ای برای صاحبان عقل و بینش معرفی فرموده:
«إنّ فی خلق السموات والأرض واختلاف اللیل والنهار لآیات لاُولی الألباب».(2)
حتی انسان از راه دل و شهود حقایق عالم با دیده باطن می تواند بسیاری از حقایق عقلانی و حتی فراتر از عقل را نیز در یابد و چنان که قرآن فرموده است ، هر جا را بنگرد، چهره ای از خدا را مشاهده کند.
گر به اقلیم عشق رو اری :Gol: همه افاق گلستان بینی
دل هر ذره ای که بشکافی :Gol: آفتابیش در میان بینی

پی‌نوشت‌ها:
1. طور(52) آیه 35
2. آل عمران (3) آیه 190.

دلم می خواست سفره دلم رو باز کنم ولی فقط به یک جمله بسنده می کنم : خــــــــــدا خیلی صبوره !!!!!!!!!!!
شایدم صبرش به اندازست ولی ما به میزان خودمون می سنجیم !!!! اما صبر من از خودم تموم شد !!!!!

با سلام

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]به این صورت است که دریای قرآن را در کوزه‌ی تفکرات فعلی خودمان می‌ریزیم و بعد می‌گوییم نظر قران همین ابی است که در کوزه‌ی ماست، فردا هم که فضای ذهنی‌امان معلوم شد از ابتدا اشتباه بوده است اتهام‌ها متوجه قرآن می‌شود

متشکرم از نقد شما .. امیدوارم که این بحث ها بابی باشه برای خوانندگانی مثل بنده ، تا زمان روبرو شدن با سوالات و ان قلت های اطرافیان ، قادر به جواب دادن باشیم .. ان شاالله

بله حق با شماست ، حقیقتش اینه که انسان این زمانه ، بسیار ساینس گرا شده ، من هم تا حد زیادی اینجوری بودم که به مرور با مطالعه ی آثار قدما و اکابر علم گرا شدم ، نه ساینسِ تجربه گرای امروزی بلکه علمِ ریشه ای و استدلالی ...

و من شیفته ی این تفاوت شگرف شدم بین این دو ،به ظاهر علم ، اما در باطن یکیش علم واقعیست ...

در ابتدا بنده سراغ علومی از قرآن رفتم که خیلی واضح هستن ، مثل مواردی که در این کلیپ آمده و ببینید که با بیانشون چطور مردم به وجد میان .. مثل بیگ بنگ ، نورِ ماه ، شکلِ زمین و ...

میبینید که بعضی ها پرداختن به قرآن از دید علم رو ترجیح میدن و کارکرد خوبی هم داره ... خدا روان شناس خوبی هم هست ، همونی که شما گفتید ، به تعداد نفوس انسانها راه هست ... میدونسته که زمانی انسانهای ساینس زده میان و نیازه که مطالبی هم برای اونا باشه و هست :ok:

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]به این ترتیب که مطابق قران که قول خداست نظریه‌پردازی شود و بگوییم که اینها برداشت‌های ما از کلام خداست و بعد برداشت خود از قول خدا را با فعل خدا که عالم خلقت است بسنجیم ...

دقیقا همینطوره ، چند وقتیه به این دید رسیدم و یه فکرایی هم دارم براش ... وقت میبره اما حاضرم کل زندگیم رو بزارم روی این مورد، یک مورد هم که باشه اما عمیق و پایه ای ، کفایت میکنه ... ان شاالله

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]فقط یک چیز داریم که به آنها بگوییم و آن اینکه تا طعم آن شرایط شعور و آگاهی و درک از حضور خود در مقابل خدا را نچشید نمی‌توانید فرق میان وهم و حقیقت را متوجه شوید ...

یکبار در کلاسی حضور داشتم که همین بحث پیش کشیده شد..( اولا بنده گله دارم از اینکه در همچین شرایطی ، وقتی کسی شروع میکنه به کوبیدن و نقد خدا و قرآن ، با وجود اشخاص با ایمان و محجبه از خانم و آقا ، هیچکس دفاعی نمیکنه و سکوت میکنن ، سکوتی مرگبااار، اما کافران و مشرکان بلند میشن و با اتحاد و یکدلی از کفر خود دفاع جانانه میکنن !!!! که واقعا دل پرخونی دارم از این جریان .. باهاشونم دعوای مفصلی کردم آخر جلسات ... بگذریم )

استاد ، انسانی بسیار متکبر و حاضر جواب و گاها بد دهنی بود !! بحثی بین من و استاد شکل گرفت ( گرچه بنده آدمی نیستم که دهن به دهن هر کسی بگذارم اما تا کی سکوت و میدان دادن به هر کس و ناکسی برای تاختن بی شرمانه اش؟؟ ) و ایشون تا ده جلسه مرتب جلسه ای بیست دقیقه نیم ساعت کلیپ از کارشناسان و دانشمندان غربی میاوردن که با دلایل آزمایشگاهی و روان شناسی سعی در رد خدا و قرآن داشتن و بنده هم دلایل خودم را ... مضمون کلی اون کلیپ ها این بود که انسان به دلیل اینکه نیاز داره چیزیرو حس کنه که حمایتش میکنه و یاورشه ، بحث خدا و قرآن و دین رو پیش میکشه و دین راهی نیست جز استثمار نوع بشر و از این دست صحبتها که نهایتا وقتی مواردی رو از قرآن دال بر علمی بودنش آوردم و ایشون جوابی نداشت جز اینکه چرا پس با این اعتقادات گندیده و پوسیده بوی عرق نمیدی و کفشت سوراخ نیست و شلخته نیستی و چادر نمیپوشی !!( یعنی دید این شخص از یک انسان دیندار ببینید در چه حده و اینو کی درذهن مردم کاشته ؟؟؟ ) و شروع به فحش دادن به زمین و آسمان کرد و بمن جملاتی که در شان خودش بود گفت و بنده کلاسم رو عوض کردم ( تمرکزم از اون درس میرفت به مسائل دیگه و این به ضررم بود ) !! فقط موقع بیرون رفتن از کلاس به ایشون گفتم که اگر راهی که دارید میرید درست بود و آرامش بخش ، اینطور جلزولز نمیکردید و اینطور سرخ و کبود نمیشدید بیاید در راهی که قرآن میگه تا آرامش رو تجربه کنید !!

اما فردای اون روز به بنده مسیج زد و ازم خواست که در کلاسهاشون شرکت کنم :Moteajeb!:!! با پا پس میزدن و با دست پیش میکشیدن !! من که نمیفهمم از چه تباری هستن اینجور آدمها ؟!

با همچین آدمهایی طرف هستیم که برای هر کلامی هزاران توجیه میارن!! و آخر سر هم فحش میدن :Moteajeb!: ... و متوجه این همه اصرار و به درازا کشیدن این مطالب هستم و به حق میدونم که باید راه عوض کنیم ، چون به عینه دیدم که صرفا فلسفی بحث کردن برای خیلی ها ، راه بجایی نمیبره چون بحث کردن عقل در برابر عقل ، خیلی سخته ، اینکه شخص، عقل و تفکرش در چه حده ، اینکه چقدر کشش داره برای فهمیدن و اینکه با چه وضعیتی بزرگ شده ، تمام اینها باعث میشه که اشخاصی مثل بنده ، به وجوه دیگر قرآن نیاز پیدا کنن ...

بنظر بنده دو مورد هست که میشه بهش تکیه کرد بنا به نیاز و شست و شوی ذهنی مردم این زمانه ،یکی علم و ساینس ، درسته که تقابلاتی با هم دارن اما مجبوریم از اشتراکاتشون وارد شیم و دیگری هم فطرت و نیاز انسانی ، که باید شخص رو متوجه درونش کنیم ... که اگر بقول شما این شخص ، با خودش صادق نباشه کلا کاری نمیشه کرد جز اینکه ، دست روی سر اون بنده ی خدا بکشیم و تا شاید بشه کمی از دانسته ها رو بهش تزریق کنیم از طریق پوست :Nishkhand:والا!! یه عده آمپول گاوی میخوان با سرنگ دردشون دوا نمیشه!!

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]گاهی فکر می‌کنم که چه راه خوبی بود آن نشست و برخواست‌های با افراد گوناگون برای رسیدن به خدا، اما ناگهان به خودم می‌آیم که آن بار خدا حفظم کرد مگرنه که رفتن در این جمع‌ها همان و زنده (به لحاظ معنوی) بیرون نیامدن هم همان

حق با شماست ... خیلی وقتها میگم که اونجا خدا حفظم کرد ... اما همین ها باعث شد که به وجود حی و حاضر خدا ایمان بیشتری بیارم ... ریسک بعضی کارها رو بجان میخریدم تا به چیزی که دنبالش بودم برسم ، اعتراف میکنم که ضربه هایی هم خوردم در کوتاه مدت اما التیامی که خدا با دیدن نیت انسانها بر روحشون میزاره ، بلند مدته ... که من همینو میخواستم بچشم .. در عشق و عاشقی ، حدومرزها شکسته میشه !! بی قید و شرط میشه ... و فکر میکنم دوست داشتم خدا عشقشو بهم ثابت کنه و کرد:hamdel:

این اخلاق بنده درست نبوده که دوست داشتم همه چیزو امتحان کنم تا به حقانیتش برسم ، حتی زمانیکه به تازگی همیوپاتی به عنوان درمان به بازار اومد، بنده قبل از اینکه کسی رو تشویق یا منع کنم ، امتحانش کردم ( البته بسیار تعریف میکردن از نتایجش ) ... بیشتر بیمار شدم تا درمان !! و دیگه این شد که فهمیدم این روش درمانی ، بگیر نگیر داره و چیزی که بگیرنگیر داره یعنی ساینس و ساینس یعنی در نظر گرفتن انسانها به عنوان موش آزمایشگاهی برای رسیدن به نتایج دلخواه...

کسانیکه بنده رو میشناسن قبل از اقدام به انجام یکسری امور اول زنگ میزنن به بنده :Nishkhand:ببینن طبق معمول اون راه رو رفتم یانه ؟ بعد اگر نتیجش خوب بوده بهشون بگم که اونا هم انجام بدن :khandeh!:پدرم همیشه بهم میگفت تو آخر سرتو بباد میدی ، جوانی ست و کله ای پر از خون ... اما دیگه به سکون وثباتی رسیدم که ریسک نکنم و آرام بگیرم و بیشتر فکر کنم در چیزهایی که ارزشش رو داره :ok: ان شاالله

بهرحال دستاورد این آزمایشها برای من مثبت بوده ... خواست خدا بوده ...:Gol:

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]حقیقتی به اندازه‌ی ظرفیت خودشان و البته به اندازه‌ی تلاششان و به اندازه‌ی صداقتشان با خودشان ...

درسته ... حق باشماست...

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]حیرت بندگان در ذات او ... اینکه چطور تنها الهی که مألوه هست باید معبود باشد و معبودی جز او نیست مطلب جالی توجهی است ...

دقیقا همینه ... و اینکه اگر بهش توکل و تکیه کنی ، خیلی قشنگ راهت رو باز میکنه و عجایب میشه دید ...

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]روش‌های من‌درآوردی نبودند بزرگوار، شما به دنبال راه حل بودید و اینها به ذهنتان رسید ولی چه کسی این راه‌ها را به ذهنتان رساند وقتی جوایای حق بودید و دستتان به جایی بند نبود و دستگیره‌ای نداشتید که به آن چنگ بزنید؟

حق با شماست ... واقعا از کجا به ذهنم رسید ؟ درسته، عقل موجودی زنده ست که اگر اون بخواد میره به سمتی که باید ...

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]خداست که بیمار می‌کند و خداست که شفا می‌دهد «وَ إِذَا مَرِ‌ضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ» ... بیمار دانستن حق بودید و خداست که اسمه دواء و ذکره شفاء ... دواء برای آنکه شفای بیماری را نتیجه بدهد باید مصرف شود، اسم خدا باید مورد تذکر قرار بگیرد، باید به یاد آورده شود، آن وقت طالبان دانستن از درد و سختی شک و تردید شفا می‌یابند ... و قران سرشار است از شِفَاءٌ لِّمَا فِي الصُّدُورِ‌ ... و الله العالم

آفرین ... خودم نمیدونستم بیمار چی هستم اون زمان ... اما از زمانیکه حقیقت برام واضح شده ، بیمار نشدم ، حتی جسمی :Moteajeb!: یعنی کسیکه مرتب کارش به دکتر و آزمایش میکشید ، مدتهاست که همه میگن عه تو خوبی؟ چرا مریض نیستی ؟!!! خیلی عجیبه .. همه چیز یکجا و یکدفعه از طریق همین کلام ، همین کتاب ، رفع رجوع شد!! وقتی نگاه گذشته میکنم و با الان مقایسه میکنم ، خودمو نمیشناسم!! اصلا اسمم هم برام عجیبه!! وقتی با اسمم صدام میکنن ، حسم متفاوت هست با گذشته!!

البته انقدرا هم مرفه بی درد نشدم ، غم دارم ، غمهایی از جنس انسان بودن و شیعه بودن و داغ دین و معشوق داشتن ...

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]ولی شما شایسته‌ی این حسن ظن بردن به بندگان خدا هستید، این توفیق عین رحمت است، ان شاء الله که اجرتان با همان که توفیقش این حسن ظن را به شما داده است ... خدا خیرتان دهد :Gol:

کلمات ، انرژی دارن جناب ... آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند ... دوستانی در این سایت هستن که وقتی مطالبشون رو میخونم بخوبی احساس پشت اون برام قابل درکه و به وجد میام .. شما و عزیزان دیگر حاضر در این تاپیک ، نیت و هدفتان خیر هست ... این همه نشست و برخواست با آدمهای عجق وجق و بعضا عالم ، انقدر بر تجربیات آدم اضافه میکنه که بشه پی به نیت پشت کلام برد ...

خدا خیرتون بده ..وامیدوارم نتایج این بحث ها جوری باشه که برای همه قابل استناد و استفاده باشه ... :Gol:

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم و رحمة الله؛

اللهم ما عرفتنا من الحق فحملناه و ما قصرنا عنه قبلغناه.

نکته ای در مورد بلند نویسی و کوتاه نویسی:

آفت کوتاه نویسی همانطور که شما هم فرمودید، عدم تفصیل است که باعث می شود خواننده تلاش کند منظور نویسنده را حدس بزند؛ اما آفت بلندنویسی و پرنویسی اینست که موضوع اصلی در بین موضوعات فرعی گم شود و از دلایلی استفاده شود که احیاناً از نظر مخاطب پیوستگی لازم را با مباحث مطروحه ندارد و در حین نوشتن پاسخ، نداند که از کجا شروع کند؛ در واقع نسبت به بخشهای زیادی ایجاد سوال می شود که اگر به آنها متعرض نشود ممکن است اینگونه فرض شود که آن بخشها مورد پذیرش بوده است و اگر بخواهد تعرض کند که رشته کلام و همان موضوع اصلی واقعاً از دست می رود؛ یک راه میانه اینست که موضوع اصلی در هر بحث به عنوان main topic در نظر گرفته شود و بعد supportهای مرتبط با آن ارائه شود؛ به این ترتیب دو طرف بحث سعی می کنند که ضمن حفظ کانال اصلی بحث، دلایل خود را به صورت منظم بیان نمایند. این روش برای هر موضوع فرعی نیز صادق است که آن موضوع فرعی خودش به عنوان یک main topic مطرح و supportهای لازم برای آن ارائه گردد.

به نظرم گاهی اوقات، زحمت صادقانه خالصانه متواضعانه شما (در استفاده از این صفات نهایت دقت را سعی کردم داشته باشم) در نوشتن مطالب طولانی باعث می شود، برای پیوسته نمودن مطلب شما با عنوان اصلی مورد بحث، زمان زیادی صرف شود که شاید اگر ارائه مطلب با نظم بیشتری از سوی شما باشد (در یک ساختار ترتیبی هرمی)، در به نتیجه رسیده شدن مطلب کمک کننده باشد؛ البته شاید:Gol::Gol:

راهکار دیگر اینست که کوتاه نوشته شود، اما زود به زود پاسخ داده شود تا سیر بحث به صورت کامل در کنترل باشد؛ این روش برای کسانی که دنبال پاسخ نیستند و فقط می خواهند بنویسند تا نوشته باشند یا مثلا در یک گفتگو بالاخره معلوم شود که چه کسی برنده است و چه کسی بازنده، بعد از مدتی ملال آور می شود اما وقتی طرفین بحث عزم صادقانه بر یافتن حقیقت داشته باشند، اتفاقاً بسیار شیرین خواهد بود.:Gol:

اما بعد؛

همانطوری که پیش از این عرض کردم با احتمال خیلی زیاد، بنده می گویم عنب و شما می فرمائید انگور.

شما در برابر عرض حقیر، فرموده اید:

سین;747787 نوشت:
ابتدا از شما می‌پرسند که چطور دانستید که آنچه که به آن آگاه شده‌اید حق است؟ شما هم پاسخ می‌دهید که بنده را به چیزی دلالت می‌کند که آن را در درون خود می‌شناسم و به درستی آن یقین دارم و آن را حق می‌دانم و اگر نباشد دیگر هیچ چیزی را نمی‌توانم درست بشناسم ... این یعنی او دارد به حق دلالت می‌کند و در این دعوی خود محقّ است ... اما چه دلیلی داریم که در تمام دعاوی خود از جمله اینکه از طرف خداست و باید در هر کاری که دوست داریم یا نداریم از او تبعیت کنیم

اگر اینگونه فرض کنیم که ریشه و اصل آنچه می فرمائید و تبلور نحوه فهم شما از حقانیت قرآن، آن فرمایشی است که در مورد نحوه فهم خود از حقانیت قرآن نقل فرمودید، آنگاه فرمایش فوق را که نقل قول کردم و در واقع پاسخ شما به عرایض بنده بود را با این فرمایش خودتان در مورد فهم شما از حقانیت قرآن نیز لطفاً بسنجید:

سین;747787 نوشت:
حقیر حقانیت تمام آیات را ندیده و نچشیده‌ام ولی حقانیت آن آیاتی که دیده‌ام را به همه‌ی آنها تعمیم داده‌ام

سین;747787 نوشت:
بدون استثناء جواب‌هایم را می‌دهد

در واقع در مورد این فرمایش شما نیز می توان عیناً همان پاسخ شما را بیان نمود؛ که چطور می توانید به همه آیات تعمیم دهید؟ و مثلاً چطور می توانید بفهمید که پاسخ جوابهایتان، واقعاً پاسخ جوابهایتان بوده است و نه القائات خودتان؟ بعبارت دیگر، در برابر عرض حقیر که می توانیم هدایت قرآن را و شفاء لما فی الصدور بودن قرآن را به صورت واقعی خارجی بفهمیم، شما فرموده بودید که مهم اینست که نحوه این فهم چگونه باشد؛ اما خود شما نیز از تجربیاتی می فرمائید که پاسختان را از خدای قرآن گرفته اید (دقیقاً همانند تجربه خود بنده)؛ این پاسخ گرفتن یعنی هدایت؛ یعنی روشن شدن به نور علم که کارش کاشفیت از واقع است و من خودم دقیقا علم دارم که چه امری برایم روشن شده است و چه امری برایم روشن نشده است و نسبت به آن ظن دارم. شما اسم این پاسخ گرفتن را می‌گذارید، معیار باطنی و من به آن میگویم "علم". اصلاً کار نور علم همین کشف از واقعیت است. این نور علم عنانش به دست مالک نور علم است که یقذفه الله فی قلب من اراد ان یهدیه.

حالا از جمله هدایت‌های انحصاری قرآن، همین روشن شدن واقعی، تذکر به معرفت فطری خداوند است؛ گرچه همه هدایتهای دیگر قرآن نیز هدایت است.

برای کنترل مجرای بحث، آیا چنین مطلبی را که عرض کردم قبول دارید؟ یعنی قبول دارید که همان اشکال مطروحه از سوی شما در مورد نحوه سلوک شما نیز جاری است؟

عرض ادب و خضوع

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم و رحمة الله؛

مشک;745042 نوشت:
با سلام خدمت شما

سین;746473 نوشت:
سلام علیکم

یک ساختار بسیار اولیه و خیلی خام بر اساس مباحث انجام شده آماده کردم که در این فایل WORD ارائه شده است؛ هدفم فقط نظم دادن به مباحث بوده است؛ البته قاعدتاً با اولویتهای خودم. واقعیتش لازم است که یک مرور جامع انجام دهم تا سوالات اساسی شناسایی شود و در این ساختار جای مناسب آن پیدا شود.

اگر با کلیت این ساختار برای بررسی منظم تر موضوع موافقید بفرمائید و اگر نه، لطفاً یک ساختاری بر اساس آنچه از نظر شما اهمیت دارد بفرمائید.

اگر با کلیت این ساختار موافقید، لطفاً سوالات و موضوعاتی که به نظرتان می تواند در جایگاه مناسبش قرار بگیرد، ارائه بفرمائید و یک فایل جدید word آپلود بفرمائید.

لینک دانلود
https://drive.google.com/file/d/0ByYwkSM1npEZTFRTWXdfQ0dBbk0/view?usp=sharing

با احترام

با سلام و درود

خواهشا چند تا از دوستان به من لطف کنند و یک خلاصه ای از این بحث مفصل را بنگارند البته از دید خودشان !!

و طاها;748361 نوشت:
با سلام و درود

خواهشا چند تا از دوستان به من لطف کنند و یک خلاصه ای از این بحث مفصل را بنگارند البته از دید خودشان !!

سلام دوست عزیز

لطف این مباحث به خوندن تمامش هست ... بخونید ، لذت میبرید ...

فکر کنم به زودی به کمک بزگواران و اساتید این تاپیک ، خلاصه ای از مبحث نوشته بشه ... اما بازم پیشنهاد میکنم بخونید همرو..

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم و رحمة الله؛
خداوند بر هدایت ما به دست ولی خود بیفزاید؛
و به ما قلب سلیم عنایت فرماید که همه دارایی است برای یوم لاینفع مال و لا بنون؛

و اما بعد

سین;746473 نوشت:
سلام علیکم

هر روش تشخیصی دو سر دارد:

تشخیص آنچه باید و عدم تشخیص آنچه نباید؛ مثلاً شما یک الگوریتم طراحی می کنید برای تشخیص پوکی استخوان؛ این الگوریتم باید بتواند همه کسانی را که پوکی استخوان دارند تشخیص دهد و هیچ کسی را که پوکی استخوان ندارد، به عنوان پوکی استخوان معرفی نکند. بیان شما در مورد تشخیص آنچه باید درست است، در مورد عدم تشخیص آنچه نباید شاید باید کمی غنی تر شود.

حالا کسی متنی آورده و می‌گوید مثل قرآن است؛
http://www.askdin.com/thread52063.html

مبتنی بر نظامی که شما تا کنون بیان فرموده اید، به او چه خواهید فرمود؟ یعنی کارکرد فرمایش شما در بخش عدم تشخیص آنچه نباید.

التماس دعا
یا علی.

[="Franklin Gothic Medium"]

مشک;747908 نوشت:
با سلام
...
بله حق با شماست ، حقیقتش اینه که انسان این زمانه ، بسیار ساینس گرا شده ، من هم تا حد زیادی اینجوری بودم که به مرور با مطالعه ی آثار قدما و اکابر علم گرا شدم ، نه ساینسِ تجربه گرای امروزی بلکه علمِ ریشه ای و استدلالی ...

و من شیفته ی این تفاوت شگرف شدم بین این دو ،به ظاهر علم ، اما در باطن یکیش علم واقعیست ...

در ابتدا بنده سراغ علومی از قرآن رفتم که خیلی واضح هستن ، مثل مواردی که در این کلیپ آمده و ببینید که با بیانشون چطور مردم به وجد میان .. مثل بیگ بنگ ، نورِ ماه ، شکلِ زمین و ...

میبینید که بعضی ها پرداختن به قرآن از دید علم رو ترجیح میدن و کارکرد خوبی هم داره ... خدا روان شناس خوبی هم هست ، همونی که شما گفتید ، به تعداد نفوس انسانها راه هست ... میدونسته که زمانی انسانهای ساینس زده میان و نیازه که مطالبی هم برای اونا باشه و هست :ok:


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
مردم به دو دلیل علاقمند به Science شده‌اند ...
* یکی اینکه ایده‌هایی که در آن مطرح می‌شود گاه بسیار عجیب و جالب است و مردم جذبش می‌شوند همانطور که جذب چیستان و معما و بازی‌های Adventure و فیلم‌های هیجان‌انگیز و با سناریوی پیچیده می‌شوند، مردمی که دوست دارند لذت یادگرفتن مسائل پیچیده را، لذت کشف کردن را، اگرچه اصل موضوع مورد تفکر به خودی خود و در یک نگاه کلان ارزشی نداشته باشد ...

* و دیگری هم بخاطر فن‌آوری که در عقب این Science توسعه می‌یابد، اگرچه جای بحث دارد که آیا واقعاً تکنولوژی روی علم بنا شده است یا روی قواعدی تجربی که هنوز نظریه‌های با دقت کافی برای بسیاری از آن‌ها نمی‌شناسیم ...


اما جدای از اشکالات هر کدام از این دو زمینه آنچه که در مورد این علم‌زدگی بد است نفس خود علم‌زدگی است ... اینکه امروز از علم به معنای Science آن یک بت درست شده که تقریباً هر کسی خدا را نمی‌پرستد آن را می‌پرستد و برخی هم به همراه خدا آن را می‌پرستند و آن را بعد از نفس خود شریک خدا قرار داده‌اند ... گرچه رویه‌ای که در انقلاب صنعتی به راه افتاده است اثرات مخرب دیگری را هم چه در سطح جامعه و چه در سطح فردی گذاشته است ...
به همین دلیل اتفاقاً یک رسالت دین مقابله با همین انحراف‌هاست ... و قرآن در این میان کتاب هدایت آخرین نسخه‌ی دین خداست ... پس باید با جریان علم‌زدگی با قرآن مبارزه کرد ... قرآن مفسران خودش را هم خودش معرفی کرده است و در نتیجه اساس انقلاب شیعی در علوم طبیعیات باید همین قران و روایات باشد، اگرچه منابع علمی دیگری هم در کنار آن‌ها هستند که ضعف ما در استفاده‌ی از این دو منبع را تا حدّ ممکن پوشش دهند ...
از زمان‌های گذشته هم چنین کارهایی انجام شده است ... مثلاً متکلمین در همان قرن دوم و سوم خیلی وارد خیلی از این مسائل شدند و مثلاً در باب ماهیت ماده نظراتی دارند که فیزیک امروز هنوز به آن‌ها نرسیده است و البته فلاسفه‌ی مسلمان هم متأسفانه جریان تفکر آن را خفه کردند و اشتباهات خودشان را وارد در اذهان مردم کردند ... بعد هم که گروه‌های زیادی از آن متکلمان کشته شدند، چه توسط حکومت عباسی و چه توسط طرفداران جریان‌های دیگر فکری ... ولی این مشکلات همه از آنجا ناشی می‌شد که آنها برداشت خودشان از قران را به خدا نسبت می‌دادند و دیگرانی که طرز تفکر دیگری داشتند را کافر معرفی می‌کردند و خون یکدیگر را حلال می‌کردند ... لااقل گروهی از آنها این کارها را می‌کردند ... بعد هم که کلاً این جریان فکری خفه شد ... امروز اگر کسی بخواهد ماهیت ماده را بشناسد می‌گوید یونان باستان این نظرها را داشتند و بعد ناگهان می‌آیند به بعد از رنسانس و مدل‌های اتمی نوین، حال آنکه متفکرین مسلمان از تفکرات فیزیک امروز جلوتر بودند ... ولی حیف که سرکوب شدند و بی‌وارث ماندند و در تاریخ مدفون ماندند ...
این جریانی هم که چند وقت است به راه افتاده است که قرآن را با فیزیک نوین مقایسه می‌کنند و به جای کشف نظرات خود اسلام تلاش دارند قران را به فیزیک و زیست‌شناسی بخورانند دیگر فاجعه است ... آن فیلمی که لینک دادید را دیدم، ممنون، دیدید که وقتی ایشان کلی آدرس را پشت سر هم ردیف کردند دیگر صدای جمع بلند شد و از خود بیخود شدند و شروع کردند به دست زدن و به هیجان آمدند؟ فردا اگر نظریه‌ی مهبانگ بزرگ رد شود به نظر شما آن آقای دکتر محکوم می‌شود یا قرآنی که به زعم ایشان مهبانگ را در خود بیان کرده است؟ ... خدا ما را از این دوستی‌های خاله‌خرسه نجات دهد ... اسلام آیا باز هم تحمل این ضربه‌ای که از تابعین خودش می‌خورد را خواهد داشت؟ ... به نظر شما این روان‌شناس‌بودن خداست که برای این افراد چنین مطالبی را اینطور قرار داده است یا اینکه این آزمایش کسانی است که امروز بخاطر این نظریات به اسلام گرویده می‌شوند و فردا با تغییر در این نظریات سر دو راهی ایمان و کفر قرار خواهند گرفت؟

به همین دلیل وجه اعجاز علمی قران به این صورت که تا کنون دنبال شده است خطرناک است ... به همین دلیل ما نیاز به یک رنسانس شیعی هستیم که نظرات خود اسلام را کشف کرده و علوم را بر آنها پایه‌گذاری کنیم (آن هم به صورت نظریاتی که نقدپذیر هستند و با غلط بودنشان صرفاً نظریه رد شود و نه قرآن و حدیث)، نه اینکه قرآن و حدیث را به علوم بخورانیم ... درمان علم‌زدگی جوانان ما و بلکه جهانیان شاید در همین راه باشد ... و حضرت آقا هم امر کرده‌اند به جهاد علمی ... و جهاد علمی دنبال کردن ردّ پای غربیها نیست چرا که با این دنبال کردن همیشه چند قدم از آن‌ها عقب خواهیم بود، کم‌کم خودمان هم از آن‌ها بت درست می‌کنیم و گمان می‌کنیم هرگز نشود به آن‌ها رسید، حال آنکه نظریات آن‌ها پر از اشکالات کوچک و بزرگ است که فقط چون راه بهتری به ذهنمان و به ذهن خودشان نمی‌رسد فعلاً مجبور به پذیرش انها شده‌ایم آن هم با نگاه کاربردی، یعنی چون فعلاً کارمان با آنها راه می‌افتد رویشان توقف می‌کنیم ... مگرنه باید آن‌ها را پشت سر گذاشت ...

مشک;747908 نوشت:
دقیقا همینطوره ، چند وقتیه به این دید رسیدم و یه فکرایی هم دارم براش ... وقت میبره اما حاضرم کل زندگیم رو بزارم روی این مورد، یک مورد هم که باشه اما عمیق و پایه ای ، کفایت میکنه ... ان شاالله

صمیمانه و از ته دل دعا می‌کنم که خدا توفیقتان دهد ... کسانی که چنین مصمم باشند در میان مذهبیان ما هم خیلی زیاد نیستند ... هستند ولی نه آن مقدار که باید ... اگر دوست داشتید هستند جاهایی که بتوانید این پروژه‌ها را بعد از ارائه‌ی پروپوزال و داوری شدن مصوب کرده و رویشان کار کنید، حتی شاید به عنوان شغل ... حتی حمایت به عنوان پروژه‌های ارشد و دکتری هم می‌کنند ... گرچه فکر می‌کنم بهتر است این تک‌روی‌ها کنار گذاشته شده و بحث‌های جمعی و بین‌رشته‌ای انجام شود، هدف هم مدرک‌گرایی و کسب پول یا دادن مقاله‌ی ولو سطحی به هر قیمتی برای پر کردن رزومه و غیره نباشد ...
مشک;747908 نوشت:
متوجه این همه اصرار و به درازا کشیدن این مطالب هستم و به حق میدونم که باید راه عوض کنیم ، چون به عینه دیدم که صرفا فلسفی بحث کردن برای خیلی ها ، راه بجایی نمیبره چون بحث کردن عقل در برابر عقل ، خیلی سخته ، اینکه شخص، عقل و تفکرش در چه حده ، اینکه چقدر کشش داره برای فهمیدن و اینکه با چه وضعیتی بزرگ شده ، تمام اینها باعث میشه که اشخاصی مثل بنده ، به وجوه دیگر قرآن نیاز پیدا کنن ...

حقیر فلسفه نمی‌دانم ولی تا آن مقدار که خوانده‌ام و با اساتید و دوستان در این سایت و خارج از این سایت بحث‌هایی داشته‌ام کمی به ترس افتاده‌ام که فلسفه‌ی امروز خودش بخشی از مشکل باشد نه بخشی از راه حل ... مطالب درست و دقیق خیلی زیاد دارد و اذهان روشن و دقیق زیادی روی آن عمر خود را صرف کرده‌اند، ولی کلیتش ظاهراً از قرآن و اهل بیت علیهم‌السلام دور شده است و فلاسفه دارند سعی می‌کنند راه خودشان را بروند ... در ضمن اینکه دانستن فلسفه برای هدایت شدن به قران و با قران نه لازم است و نه کافی، تنها یک وسواس فکری را برای پویندگان آن ایجاد می‌کند که در مرحله‌ی شناخت اصل حقیقت هم متوقف شوند، گرچه انجام فلسفه بعد از این مرحله می‌تواند خیلی مفید باشد ... تعدادی از خود بزرگان فلسفه هم اذعان کرده‌اند که اثبات کامل و دقیقی که مو لای درزش نرود برای اثبات خدا ندارند ...
مشک;747908 نوشت:
بنظر بنده دو مورد هست که میشه بهش تکیه کرد بنا به نیاز و شست و شوی ذهنی مردم این زمانه ،یکی علم و ساینس ، درسته که تقابلاتی با هم دارن اما مجبوریم از اشتراکاتشون وارد شیم و دیگری هم فطرت و نیاز انسانی ، که باید شخص رو متوجه درونش کنیم ... که اگر بقول شما این شخص ، با خودش صادق نباشه کلا کاری نمیشه کرد

بله، حقیر هم موافقم، خدا خیرتان بدهد
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

سین;748500 نوشت:
آن فیلمی که لینک دادید را دیدم، ممنون، دیدید که وقتی ایشان کلی آدرس را پشت سر هم ردیف کردند دیگر صدای جمع بلند شد و از خود بیخود شدند و شروع کردند به دست زدن و به هیجان آمدند؟ فردا اگر نظریه‌ی مهبانگ بزرگ رد شود به نظر شما آن آقای دکتر محکوم می‌شود یا قرآنی که به زعم ایشان مهبانگ را در خود بیان کرده است؟ ... خدا ما را از این دوستی‌های خاله‌خرسه نجات دهد ... اسلام آیا باز هم تحمل این ضربه‌ای که از تابعین خودش می‌خورد را خواهد داشت؟ ... به نظر شما این روان‌شناس‌بودن خداست که برای این افراد چنین مطالبی را اینطور قرار داده است یا اینکه این آزمایش کسانی است که امروز بخاطر این نظریات به اسلام گرویده می‌شوند و فردا با تغییر در این نظریات سر دو راهی ایمان و کفر قرار خواهند گرفت؟

با سلام

اوه اوه!! اینم هست آره!!!

زاویه ی دیدم رو عوض میکنم از این به بعد ...:vamonde:

[="Franklin Gothic Medium"]

Naghi;747925 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
اللهم ما عرفتنا من الحق فحملناه و ما قصرنا عنه قبلغناه.

نکته ای در مورد بلند نویسی و کوتاه نویسی:

آفت کوتاه نویسی همانطور که شما هم فرمودید، عدم تفصیل است که باعث می شود خواننده تلاش کند منظور نویسنده را حدس بزند؛ اما آفت بلندنویسی و پرنویسی اینست که موضوع اصلی در بین موضوعات فرعی گم شود و از دلایلی استفاده شود که احیاناً از نظر مخاطب پیوستگی لازم را با مباحث مطروحه ندارد و در حین نوشتن پاسخ، نداند که از کجا شروع کند؛ در واقع نسبت به بخشهای زیادی ایجاد سوال می شود که اگر به آنها متعرض نشود ممکن است اینگونه فرض شود که آن بخشها مورد پذیرش بوده است و اگر بخواهد تعرض کند که رشته کلام و همان موضوع اصلی واقعاً از دست می رود؛ یک راه میانه اینست که موضوع اصلی در هر بحث به عنوان main topic در نظر گرفته شود و بعد supportهای مرتبط با آن ارائه شود؛ به این ترتیب دو طرف بحث سعی می کنند که ضمن حفظ کانال اصلی بحث، دلایل خود را به صورت منظم بیان نمایند. این روش برای هر موضوع فرعی نیز صادق است که آن موضوع فرعی خودش به عنوان یک main topic مطرح و supportهای لازم برای آن ارائه گردد.

به نظرم گاهی اوقات، زحمت صادقانه خالصانه متواضعانه شما (در استفاده از این صفات نهایت دقت را سعی کردم داشته باشم) در نوشتن مطالب طولانی باعث می شود، برای پیوسته نمودن مطلب شما با عنوان اصلی مورد بحث، زمان زیادی صرف شود که شاید اگر ارائه مطلب با نظم بیشتری از سوی شما باشد (در یک ساختار ترتیبی هرمی)، در به نتیجه رسیده شدن مطلب کمک کننده باشد؛ البته شاید:Gol::Gol:

راهکار دیگر اینست که کوتاه نوشته شود، اما زود به زود پاسخ داده شود تا سیر بحث به صورت کامل در کنترل باشد؛ این روش برای کسانی که دنبال پاسخ نیستند و فقط می خواهند بنویسند تا نوشته باشند یا مثلا در یک گفتگو بالاخره معلوم شود که چه کسی برنده است و چه کسی بازنده، بعد از مدتی ملال آور می شود اما وقتی طرفین بحث عزم صادقانه بر یافتن حقیقت داشته باشند، اتفاقاً بسیار شیرین خواهد بود.:Gol:



بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
از جهاتی حق با شماست ... این بحث شاید طولانی شود اگر بخواهم بازش کنم ... در نوشتن زیاد چندین فایده است و در نوشتن کوتاه هم همینطور ... مثل اینکه در دقیق نوشتن یک مطلب هم چندین فایده است و در ساده و کلی نوشتن مطلب نیز چندین فایده است ... همه‌ی این نوشتن‌ها معایب خودشان را هم دارند ... زیاد نوشتن و دقیق نوشتن هر دو هم خود نوشتنشان سخت است و هم خواندنشان سخت است و نمی‌شود سریع مثل روزنامه خواند و رفت جلو و هم خیلی وقتها منجر به توقف بحث یا چند شاخه شدن بحث می‌شوند که گاهی هم فرسایشی خواهد بود ... کوتاه و کلی نوشتن و نپرداختن به جزئیات هم ولی معایب خودشان را دارند ... اما فقط این راهم اضافه کنم که یک خوبی زیادنویسی و دقیق‌نویسی که معمولاً به آن توجه نمی‌شود همین محدود بودن خوانندگانش هست، هر کسی حوصله ندارد آن‌ها را بخواند و کسی که می‌خواند لابد دغدغه‌ای دارد که حاضر است آن را بخواند ... دلایل دیگری هم برای زیاد نویسی دارم، مثل اینکه عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ، گرچه تتمه‌هایی هم دارد و به همان اثر محدود نمی‌شود ...
با این وجود مطابق فرمایش شما باید سعی کنم کمتر بنویسم ... اگر بتوانم ان شاء الله ... ولی اگر نتوانستم به بزرگی خودتان عفو کنید ... یا در مسائلی که فکر می‌کنید حاشیه‌ای است جواب ندهید و مثلاً فقط بگویید موافق نیستم یا غلط است و بگذرید که چیزی که قبول ندارید را تأیید نکرده باشید، هر طور که صلاح دانستید :Gol: حقیر به شخصه گاهی به حاشیه‌ها بیشتر از موضوع اصلی بها می‌دهم تا مگر شاید ریشه‌های مشکل در پرداختن به آنها شناسایی و برطرف شوند ... و البته هیچ بعید نیست که به کل در اشتباه باشم :ok::Gol:
Naghi;747925 نوشت:
اما بعد؛
همانطوری که پیش از این عرض کردم با احتمال خیلی زیاد، بنده می گویم عنب و شما می فرمائید انگور.


بله، فکر کنم حقیر هم احتمال زیاد را به همین قول بدهم ... برادر نقدهای حقیر در پاسخ به شما همیشه نقد مطالب خود شما نیست، اگر معلوم نبوده است عذرخواهی می‌کنم :Gol: ... گمانم این است که حتی اگر با قولی موافق باشم هم می‌توانم سعی کنم آن را باز کنم و توسعه دهم تا کمی به همراه هم حواشی آن را هم ببینیم ... گاهی هم از همان گردش‌ها می‌شود نقب زد به نظرات دیگری که در آن زمینه مطرح است و پاسخ‌هایی به آنها داد، کما اینکه بخشی از پاسخی که به شما دادم به نظراتی بود که دوستان دیگر داده بودند ... آنها شاید هرگز نخوانند ولی ده سال دیگر کسی اتفاقی (بخوانید «خدایی») آن را دید ... نقدهای صادقانه هر چه بیشتر باشد تصمیم‌گیری برای دیگران ساده‌تر خواهد شد ... یکی از ترفندهای درس خواندن در دانشگاه زمان ما هم همین بود که یک مطلب را از چند کتاب بخوانیم که همان یک مطلب را با چند زبان و گاهی از چند زاویه خوانده و یاد گرفته باشیم تا مطلب خوب برایمان جا بیفتد ...
در هر صورت اگر بخواهیم از مجموع نظرات محدودی که داده شده است، یعنی از مجموع داده‌های اندکی که داریم، مسأله‌ای را فرمول‌بندی کنیم، بهتر است تا می‌شود به صورت ذهنی آن داده‌ها را بسط داد، در حین این توسعه گاهی مسائل خوبی روشن می‌شوند که برای فرمول‌بندی مسأله می‌توانند کمک‌حال خوبی باشند ... به شخصه با اینکه در بسیاری از مسائل با شما موافق بوده و هستم ولی باز هم از مطالبتان مطالب جدیدی را یاد می‌گیرم، همانطور که انسان اگر حتی دانسته‌های خودش را هم مرور کند باز به ارتباط‌ها و روابطی دست می‌یابد که تا قبل از آن هم جلوی چشمش بودند ولی به آن‌ها التفاتی نداشته است ... و اینها همه می‌توانند لازم باشند تا دست آخر بدانیم قران چگونه آیتی است برای خدا ...
Naghi;747925 نوشت:
شما در برابر عرض حقیر، فرموده اید:
...
اگر اینگونه فرض کنیم که ریشه و اصل آنچه می فرمائید و تبلور نحوه فهم شما از حقانیت قرآن، آن فرمایشی است که در مورد نحوه فهم خود از حقانیت قرآن نقل فرمودید، آنگاه فرمایش فوق را که نقل قول کردم و در واقع پاسخ شما به عرایض بنده بود را با این فرمایش خودتان در مورد فهم شما از حقانیت قرآن نیز لطفاً بسنجید:
...
در واقع در مورد این فرمایش شما نیز می توان عیناً همان پاسخ شما را بیان نمود؛ که چطور می توانید به همه آیات تعمیم دهید؟ و مثلاً چطور می توانید بفهمید که پاسخ جوابهایتان، واقعاً پاسخ جوابهایتان بوده است و نه القائات خودتان؟ بعبارت دیگر، در برابر عرض حقیر که می توانیم هدایت قرآن را و شفاء لما فی الصدور بودن قرآن را به صورت واقعی خارجی بفهمیم، شما فرموده بودید که مهم اینست که نحوه این فهم چگونه باشد؛ اما خود شما نیز از تجربیاتی می فرمائید که پاسختان را از خدای قرآن گرفته اید (دقیقاً همانند تجربه خود بنده)؛ این پاسخ گرفتن یعنی هدایت؛ یعنی روشن شدن به نور علم که کارش کاشفیت از واقع است و من خودم دقیقا علم دارم که چه امری برایم روشن شده است و چه امری برایم روشن نشده است و نسبت به آن ظن دارم. شما اسم این پاسخ گرفتن را می‌گذارید، معیار باطنی و من به آن میگویم "علم". اصلاً کار نور علم همین کشف از واقعیت است. این نور علم عنانش به دست مالک نور علم است که یقذفه الله فی قلب من اراد ان یهدیه.

حالا از جمله هدایت‌های انحصاری قرآن، همین روشن شدن واقعی، تذکر به معرفت فطری خداوند است؛ گرچه همه هدایتهای دیگر قرآن نیز هدایت است.



حقیر به زعم خودم مکانیزمی را معرفی کردم که بشود با بررسی آیاتی محدود به الهی بودن کل قرآن رسید، گرچه مدافعان قول معروف هم در این وادی دستشان خالی نیست، آنها با صور عمومی این مشکل را حل می‌کنند و مثلاً به کسانی که به دنبال تحدی هستند می‌گویند هر کدام از سوره‌های قرآن را که خواستید انتخاب کنید و سعی کنید مانند آن را بیاورید و نخواهید توانست ... اگرچه حقیر مطمئن نیستم با این کار کلیت آن سوره تأیید می‌شود که الهی بوده است (اگر بشود چنین اثباتی را ارائه داد) یا این امکان همچنان باقی است که یک آیه از آن سوره یا جزئی از یک آیه از آن سوره تحریف شده باشد :Gig: بزرگواران خواهند گفت که نه امکان تحریف نیست ولی تا مکانیزم اثبات خود را دقیق بیان نکنند پاسخ این سؤال هم در هاله‌ای از ابهام باقی خواهد ماند ...
در هر صورت بله تا کنون سه نفر نحوه‌ی ایمان آوردن خود به حقانیت قرآن را ارائه داده‌اند که هر سه کمابیش یکسان بوده است ... و هر سه از دیدن خدا یا دیدن آیات خدا به نحوی که ارتباط آن آیات با خداوند واضح باشد صحبت کرده‌اند ... و هر سه بحث را فطری دانسته‌اند ... گرچه برای کسب اطمینان آن شهود خود را با آزمایش‌هایی محک هم زده باشند ... و هر سه خدایی را یافته‌اند که حضور دارد و آگاه به بندگانش هست و یک لحظه هم از حال ایشان غافل نیست و هر وقت ایشان به او توجه کرده‌اند او را در حال توجه به خودشان یافته‌اند ... و مسائلی از این دست ...
Naghi;747925 نوشت:
برای کنترل مجرای بحث، آیا چنین مطلبی را که عرض کردم قبول دارید؟ یعنی قبول دارید که همان اشکال مطروحه از سوی شما در مورد نحوه سلوک شما نیز جاری است؟

عرض ادب و خضوع


آن اشکال را نه به روش خودم وارد می‌دانم و نه به روش شما، ولی امکان دارد به روشی که معمولاً برای تشخیص معجزه بودن قرآن معرفی می‌شود وارد باشد ... باید بیشتر بررسی و کنکاش کرد ... شاید به روش هر دوی ما هم وارد باشد اگرچه حقیر فعلاً چنان اشکالی را در آنها نمی‌بینم
با تشکر از توجه و حوصله‌ی شما
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

[="Franklin Gothic Medium"]

Naghi;747991 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
یک ساختار بسیار اولیه و خیلی خام بر اساس مباحث انجام شده آماده کردم که در این فایل WORD ارائه شده است؛ هدفم فقط نظم دادن به مباحث بوده است؛ البته قاعدتاً با اولویتهای خودم. واقعیتش لازم است که یک مرور جامع انجام دهم تا سوالات اساسی شناسایی شود و در این ساختار جای مناسب آن پیدا شود.

اگر با کلیت این ساختار برای بررسی منظم تر موضوع موافقید بفرمائید و اگر نه، لطفاً یک ساختاری بر اساس آنچه از نظر شما اهمیت دارد بفرمائید.

اگر با کلیت این ساختار موافقید، لطفاً سوالات و موضوعاتی که به نظرتان می تواند در جایگاه مناسبش قرار بگیرد، ارائه بفرمائید و یک فایل جدید word آپلود بفرمائید.

لینک دانلود
https://drive.google.com/file/d/0ByYwkSM1npEZTFRTWXdfQ0dBbk0/view?usp=sharing

با احترام


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته،
از زحماتی که کشیدید خیلی ممنونم، خدا روح و جسمتان را سالم از آفات دنیا و آخرت بدارد ان شاء الله :Gol:
با عرض شرمندگی حقیر Word ندارم که فایل را ویرایش کنم، از همان سایت که گذاشته بودید PDF آن را دانلود کردم و اینجا فقط مسائلی که به ذهنم می‌رسد را با ذکر شماره‌ی مناسب برای آنها می‌نویسم، نه به قصد اصلاح که به قصد هم‌فکری، صلاح تثبیت یا تغییر کار را خودتان بهتر تشخیص می‌دهید:[INDENT=2]
الف)
۱-۰) من چرا نیاز دارم بدانم که خدایی هست یا که نیست و چرا اگر وجود دارد به شناخت او نیاز دارم؟ شناخت خود بر شناخت خداوند تقدم دارد و تا اهمیت موضوع وجود داشتن و اثر داشتن خدا شناخته نشود نیازی نیست که به دنبال پاسخی برایش باشیم ...
۲-۰) من چرا باید یا بهتر است از بین این همه دین ادعایی منسوب به خدا اسلام و کتاب آن قرآن را بررسی کنم؟

۱-۱) به منظور شناخت خدایی که قران ادعای خداییش را دارد و خود را منسوب به او می‌داند
۲-۱) بررسی اینکه قرآن حقیقتاً منسوب به خدایی است که معرفی کرده است

۳-۱-۱-۲-۲) تحدی چیست و کارکرد آن در اثبات اعجاز بودن قران چگونه است؟

زیربخش‌های ۲-۲-۱-۲) معیار برای تشخیص اعجاز بودن قران از وجه ...
[/INDENT]

در مورد موارد دیگر چیزی به ذهنم نرسید، باز هم از زحماتتان تشکر می‌کنم :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

[="Franklin Gothic Medium"]

و طاها;748361 نوشت:
با سلام و درود

خواهشا چند تا از دوستان به من لطف کنند و یک خلاصه ای از این بحث مفصل را بنگارند البته از دید خودشان !!


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
این تاپیک بر سر دعواهای در چندین تاپیک دیگر شکل گرفت و البته چندین و چند تاپیک که بدون توافق بین طرفین دعوا رها شدند و سرانجام بسته شدند ... با این حال نمی‌دانم توجه به شرایط آغاز این بحث و ادامه‌ی آن که گاهی موازی برخی از تاپیک‌های دیگر پیش می‌رفت برای دنبال کردن مباحث این تاپیک لازم باشد یا خیر ...
دعوای اصلی سر این مدعاست که گفته می‌شود قرآن معجزه‌ی جاوید رسول خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله است، ولی متأسفانه بسیاری از مسلمانان واقعاً نمی‌دانند که آیا واقعاً قرآن کتاب خاصی هست یا نه، می‌دانند که هست چون از طرف خداست ولی نمی‌دانند که آیا آنقدر خاص هست که خودش دلیل از طرف خدا بودنش باشد یا خیر، در واقع آنقدر در مورد آن نمی‌دانند که بخواهند بر اساس خود آن به خدا برسند، چیزی که از یک معجزه به عنوان دلیل و گواه صدق دعوت یک مدعی رسالت انتظار می‌رود ...
بحث‌هایی که در گذشته پیرامون این مطلب شکل گرفته است یک جهت بارز خیلی کلی داشته است ... برای مثال گروهی می‌گویند که قرآن به نظر نمی‌رسد خیلی مطلب خاصی باشد که نظیر آن یافت نشود، به اعتقاد برخی افراد همین آثار فاخر ادبی خودمان بالاتر از قران نباشد کمتر از آن نیست، یا نهج‌البلاغه یا صحیفه‌سجادیه که گاهی مسلمین باورمند به الهی بودن قرآن بهتر می‌توانند با آنها ارتباط برقرار کرده و از آن‌ها استفاده کرد و حظّ بیشتری با آن ببرند ...و در یک کلام بیشتر و بهتر از آنها متأثر شوند ... خیلی‌ها حتی از مسلمین نمی‌توانند جز تکرار چیزهایی که شنیده‌اند نکات قوت خاصی را برای قرآن نسبت به کتاب‌های دیگر نام ببرند که خودشان هم درستی آنها را درک کرده و بر آن گواه باشند ... بر همین اساس گروهی هم همیشه به دنبال آن بوده‌اند که بگویند قران کتاب خاصی نیست و در توانایی بشر هست که مانند آن را بیاورد ... چه برسد به اینکه در قرآن به یک سوره هم تحدی شده است و کافی است یک نفر مانند یک سوره‌ی کوتاهی مانند سوره‌ی مسد را بیاورد و ادعای الهی بودن قرآن به کل و ادعای نبوت رسول خاتم و حقانیت دین اسلام و غیره تماماً نقش بر آب شود ... بر خلاف معجزات انبیاء گذشته که البته بسیاری از آن‌ها را بعد از پذیرش الهی بودن قران و اعتبار یافتن احادیث زعمای دین می‌توان باور کرد، اعجاز قرآن با یک نگاه به ظاهر قران ملموس نیست، نه شتری است که از کوه بیرون اید و بشود شیرش را دوشید و خورد و نه عصایی است که مار شود و وسایل ساحران را ببلعد ... شاید انتظار نابجایی نباشد که گفته شود هر مسلمانی بخصوص در زمان غیبت خلیفه‌ی خدا علیه‌السلام باید حقانیت قران را با تمام کلیت آن فهمیده و قبول کرده باشد تا دیگر در مورد هیچ بخش آن ولو اینکه خلاف میل یا درک او از اسلام باشد نایستد، بلکه هر انسانی که مخاطب دعوت قرآن قرار می‌گیرد باید بر او اتمام حجت شود که اسلام دین حق است تا یا بگوید «سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا» و مسلمان شود و اگر مسلمان به دنیا آمده مؤمن شود، و یا بگوید «سَمِعْنَا وَ عَصَيْنَا» ... قران به عنوان معجزه‌ی پیامبر خاتم صلی‌الله‌علیه‌واله باید در تمام اعصار تا قیام قیامت بر تمام بشریتی که مخاطبش قرار می‌گیرند حجت را تمام کند، چه عرب‌زبان باشند و چه نباشند، چه دانشمند به علمی باشند و چه بی‌سواد باشند، چه جوان و با حوصله و با فرصت زیاد برای پژوهش باشند و چه پیر و فرتوت باشند که وقت زیادی برای یافتن حقّ و حقیقت ندارند ...

در این تاپیک هم سعی شد تا به این مسأله پرداخته شود ... اینکه قران چگونه نشانه‌ی صداقت رسول خداست صلی‌الله‌علیه‌وآله و اینکه آیا معجزه هست یا نیست و اگر هست چگونه قرار است حجت را بر دسته‌های متنوع انسان‌ها تمام گرداند تا اطاعت از خدای قران و رسولش بر ایشان واجب شود تا آنجا که به ایشان گفته شود پیامبر بر مال و جان شما اولی‌تر از خود شماست و اگر خدا و رسولش دستوری دهند شما را نرسد که در آن اختیاری از خود داشته باشید ... واضح است که چنان انتظاراتی به همراه دستور جهاد و امثال آن وقتی قابل تبعیت توسط تابعین یک دین باشد که حقانیت آن دین بدون هیچ شک و تردیدی پذیرفته شده باشد، که اگر نشده باشد حداکثر مرز اطاعت از این دین در حوزه‌ی فردی است و شاید کمی هم اجتماعی تا آنجا که به دیگران در جامعه چیزی را تحمیل نکند که قابل جبران نباشد ... گرفتن جان و مال مردم در جنگ و یا در تعذیرات و یا در نهی از منکر و غیره کارهایی هستند که گاهی چندان قابل جبران نیستند ... پس باید شخص یقین داشته باشد که راهش درست است ... قرآن باید بتواند او را به این یقین برساند بدون آنکه شخص به صرف دانستن این مطالب به یقینی رسیده باشد که از درجات بالای ایمان است و جز با عمل صالح به یقینیات خود کسب نمی‌شود ... این یقین مقدم بر عمل به دین خداست ... این یقین یک یقین کاذب است که مقام انسان را بالا نمی‌برد و ملازم تقوا نیست بلکه پیش‌نیاز ابتلائات است و مقدمه‌ی کسب تقواست ... اگر مطابق آن عمل شد آن یقین در قلب انسان وارد شده و انسان حائز مقام آن می‌گردد ... کما اینکه امثال بنده می‌دانیم که خدا وجود دارد ولی باز خیلی‌وقتها اشتباهاتی را انجام می‌دهیم که انتظار می‌رود کسی که می‌داند خدا هست چنان نکند ... اگر کرد یعنی از صدیقین نیست و در اعتقادات خود راستگو نیست ... می‌گوید ایمان دارم ولی خداوند می‌فرماید به او بگو که شما مسلمان هستید ولی ایمان هنوز در قلبتان وارد نشده است ... و خدا شما را آزمایش می‌کند تا راستگویان را تمیز دهد ...

در این تاپیک چندین ایده برای پاسخ به این سؤالات داده شده است ... یک ایده همان ایده‌ای است که ایده‌ی رایج هست ... یک ایده هم در مقابل آن مطرح شد ... و هر کدام به صورتی دیگری را رد می‌کنند ... سر مفهوم تحدی و چگونگی اجرای آن و شرایط آن و چگونگی کارکرد آن در اثبات اعجاز بودن یا نبودن قرآن هم از مسائل چالشی دیگر این بحث است که هم در این تاپیک و هم در تاپیک‌ها دیگر پیش و موازی این تاپیک مفصلاً مورد بررسی قرار گرفت و آراء متفاوتی مطرح گردید که بعضاً مخالف یکدیگر بوده‌اند ...

این طرح مسأله بود و اینقدر طولانی شد، پرداختن به جزئيات را شاید بهتر است دوستانی که در خلاصه‌نویسی از نوع مختصر و مفید تبحر دارند برایتان بازگو نمایند ...

در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

[="Franklin Gothic Medium"]

Naghi;748397 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم و رحمة الله؛
خداوند بر هدایت ما به دست ولی خود بیفزاید؛
و به ما قلب سلیم عنایت فرماید که همه دارایی است برای یوم لاینفع مال و لا بنون؛

و اما بعد

هر روش تشخیصی دو سر دارد:

تشخیص آنچه باید و عدم تشخیص آنچه نباید؛ مثلاً شما یک الگوریتم طراحی می کنید برای تشخیص پوکی استخوان؛ این الگوریتم باید بتواند همه کسانی را که پوکی استخوان دارند تشخیص دهد و هیچ کسی را که پوکی استخوان ندارد، به عنوان پوکی استخوان معرفی نکند. بیان شما در مورد تشخیص آنچه باید درست است، در مورد عدم تشخیص آنچه نباید شاید باید کمی غنی تر شود.

حالا کسی متنی آورده و می‌گوید مثل قرآن است؛
http://www.askdin.com/thread52063.html

مبتنی بر نظامی که شما تا کنون بیان فرموده اید، به او چه خواهید فرمود؟ یعنی کارکرد فرمایش شما در بخش عدم تشخیص آنچه نباید.

التماس دعا
یا علی.


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله
با اجازه‌ی شما در همان تاپیک جوابم را دادم ... نقدش با شما :Gol:
(پست‌های ۱۷ و ۳۴)
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم و رحمة الله؛

سین;748500 نوشت:
به نظر شما این روان‌شناس‌بودن خداست که برای این افراد چنین مطالبی را اینطور قرار داده است یا اینکه این آزمایش کسانی است که امروز بخاطر این نظریات به اسلام گرویده می‌شوند و فردا با تغییر در این نظریات سر دو راهی ایمان و کفر قرار خواهند گرفت؟

مشک;748513 نوشت:
زاویه ی دیدم رو عوض میکنم از این به بعد

شاید یکی از وجوه افتراق بنده با شما در تعریف علم باشد؛ به نظر بنده اگر نسبت به یک موضوعی علم به معنی کشف واقع وجود داشته باشد و آن موضوع در قرآن نیز وجود داشته باشد، اینها خود به خود تطابق دارند؛ مشکل زمانی خواهد بود که یکی از دو طرف یا هر دو طرف ظن باشد و نه علم؛ یعنی یا موضوعی که به عنوان ساینس مطرح است، فقط نظریه باشد یا یک محدوده مشخص اعتبار داشته باشد و یا ما قرآن را با ظن خود خواسته باشیم به تعبیر شما چیزی به آن چسبانده باشیم.

اما اگر یک نفر در آزمایشگاه واقعاً مثلاً مراحل سیر جنین را دیده باشد و بعد به قرآن رجوع کند و تطابق آنچه را دیده است و به آن علم دارد (مطابق با واقع بودن) با بخشی از قرآن بفهمد، اشکالی ندارد که بفهمد این کتاب از جانب خداوند خالق و مالک زمین و آسمانهاست و عقلا بر این سیره علی الظاهر خرده نخواهند گرفت.

یعنی یکی از همان راه های بیشمار که شما هم می فرمائید به سمت خداوند است، برای او از این مسیر باشد.

با احترام

در پناه کهف حصین مولایمان سلام الله علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف

Naghi;748889 نوشت:
یعنی یکی از همان راه های بیشمار که شما هم می فرمائید به سمت خداوند است، برای او از این مسیر باشد.

سلام

بله این روش خوبه یکی از دلایلی هست که در روحیات و موضع من نسبت به قرآن موثر بوده اما وقتی نگرش جناب سین رو دیدم ، فهمیدم که موضعم کامل و محکم نیست.

تئوری اگر به علم و قانون ختم بشه اونوقته که قابل تکیه ست .. فرق علم اسلامی با ساینس غربی در همینه .

اسلام و قرآن به قدری محکم، علم رو عرضه کرده که از هر زاویه ای بهش نگاه کنی کامله! بنده برداشتی که از صحبت جناب سین کردم این بود که " محکم شروع کن و محکم هم تموم کن " .

اگر مبحثی رو قرآنی انتخاب کنیم و پیش بریم و ثابتش کنیم ، اولا که صددرصد و بی تردید قابل اثباته و مثل تئوری های غربی شل نمیده ، و ثانیا اینکه میدونیم عمر به بطالت نگذروندیم و حتما شدنیه .. خب این تو تصمیم گیری موثره.. و فایده دیگش اینه که عزت نفس و خودکفایی اسلامی و قرآنی به همراه داره . بالاخره یکجایی باید هیبت اونها خرد بشه و راه بر خیلی از مسائل بسته میشه.

الان یادم افتاد که یک زمانی پر شده بود همه جا که ، دانشمندی با الهام از سوره ی یوسف و داستان حضرت یعقوب(ع) که با بوی پیراهن یوسف(ع) بینا شد ، اومده و عرق بدن انسان رو بررسی کرده و تونسته قطره ی چشم بسازه از عرق بدن انسان که در درمان آب مروارید و اینا موثره ... بعد گفتن نه دروغه ! آخر معلوم نشد راسته یا دروغه... یه عده رو میدیدم که خیلی باافتخار اینو میگفتن و بعدا بنده خداها فیسشون خوابید!! یه عده هم گفتن کار وهابی هاست برای سست کردن ایمان مسلمانان .

خطرش اینه ... و واقعا یه آدمایی باید باشن که اینطوری عقلانی این مسائل رو بررسی کنن و جهت دهی درست بدن به جوونا .. خیلیا مثل من ، میخوان یه کاری کنن ولی از روی جهل میان ابروشو درست کنن میزنن چشمشم کور میکنن!!

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم و رحمة الله؛

Naghi;748889 نوشت:
یعنی یکی از همان راه های بیشمار که شما هم می فرمائید به سمت خداوند است، برای او از این مسیر باشد.

کمی در تعریف علم با یکدیگر تفاوت نظر داریم؛ علم از نظر بنده یک موضوع ذهنی نیست بلکه یعنی کشف واقع از یک موضوع؛ مثلاً الان شما روی میز خود می بینید که یک لیوان است؛ شما به این موضوع "علم" دارید؛ روشن روشن و بدون ابهام. این روشن بودن و بدون ابهام بودن ویژگی اساسی نور علم است که بر هر چه بتابد آن را روشن می کند و واقعیت را همانطور که هست به شما می نمایاند. حالا اگر کسی به موضوعی "علم" داشته باشد یعنی مثل همین که می بینید لیوانی روی میز قرار دارد، او هم موضوعی را بداند، و بعد به قرآن رجوع کند و به موضوعی از موضوعات قرآن علم پیدا کند (و نه ظن و احتمال) مشکلی وجود ندارد که این دو را با هم تطبیق دهد؛ چون هر دو کشف از واقع است.

آنچه جناب سین تذکر دادند و از نظر عملی درست هم هست اینست که خیلی از آنچه ساینس بدان پرداخته است، "ظن" و "گمان" است؛ از نظر بنده نیز تا وقتی علم به واقع حاصل نشده باشد این تطابق قطعاً غلط است و به تعبیر قرآن هم ان الظن لایغنی من الحق شیئاً.

بنابراین از نظر کاربردی، بنده چون در نجوم تخصص ندارم (حداقل فرصت ندارم تا جستجوی تمام داشته باشم) با اعلام نظر یک منجم نسبت به موضوعی که او در آن تبحر دارد، برای "من" علم حاصل نمی شود؛ یعنی حداکثر کاربرد گفته های دیگران برای من (فارغ از استثنائاتی که برای خود توضیح دارد) ایجاد یک "ظن" است؛ از این نظر "من" نمی توانم بروم و بگردم نظرات مختلف را شبیه هارون یحیی و امثالهم بخوانم و این خواندن را "علم" بدانم و بعد قرآن را بر این اساس تاویل کنم و در واقع نظرات ظنی خودم را به قرآن بچسبانم؛ این کار افترا به خداوند متعال است و من اظلم ممن افتری علی الله کذبا.

اما یک فرض اینست که بنده برای خودم رفتم و دیدم مراحل رشد جنین را؛ حالا خودم که این موضوع را "دیده ام" و "علم به واقع" برای "من" حاصل شده است، به قرآن نظر می کنم و یک آیه در مورد خلقت انسان نظر مرا به خودش جلب می کند و میخکوب می شوم که چطور یک فردی که و لاتخطه بیمینک است می تواند از نزد خود چنین حرفی را زده باشد؛ این حجت را بر "من" تمام می کند.

مشک;748935 نوشت:
بله این روش خوبه یکی از دلایلی هست که در روحیات و موضع من نسبت به قرآن موثر بوده اما وقتی نگرش جناب سین رو دیدم ، فهمیدم که موضعم کامل و محکم نیست.

بنابراین از نظر عملیاتی و اینکه بنده نسبت به فضای ساینس و تطبیق آن با قرآن چطور عمل کنم و آیا اصلاً لازم به چنین کاری هست یا نه کاملاً با فرمایش جناب سین و برداشت شما از فرمایش ایشان موافقم.

با احترام

[="Franklin Gothic Medium"]

Naghi;749866 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
کمی در تعریف علم با یکدیگر تفاوت نظر داریم؛ علم از نظر بنده یک موضوع ذهنی نیست بلکه یعنی کشف واقع از یک موضوع؛ مثلاً الان شما روی میز خود می بینید که یک لیوان است؛ شما به این موضوع "علم" دارید؛ روشن روشن و بدون ابهام. این روشن بودن و بدون ابهام بودن ویژگی اساسی نور علم است که بر هر چه بتابد آن را روشن می کند و واقعیت را همانطور که هست به شما می نمایاند. حالا اگر کسی به موضوعی "علم" داشته باشد یعنی مثل همین که می بینید لیوانی روی میز قرار دارد، او هم موضوعی را بداند، و بعد به قرآن رجوع کند و به موضوعی از موضوعات قرآن علم پیدا کند (و نه ظن و احتمال) مشکلی وجود ندارد که این دو را با هم تطبیق دهد؛ چون هر دو کشف از واقع است.
آنچه جناب سین تذکر دادند و از نظر عملی درست هم هست اینست که خیلی از آنچه ساینس بدان پرداخته است، "ظن" و "گمان" است؛
از نظر بنده نیز تا وقتی علم به واقع حاصل نشده باشد این تطابق قطعاً غلط است و به تعبیر قرآن هم ان الظن لایغنی من الحق شیئاً.
بنابراین از نظر کاربردی، بنده چون در نجوم تخصص ندارم (حداقل فرصت ندارم تا جستجوی تمام داشته باشم) با اعلام نظر یک منجم نسبت به موضوعی که او در آن تبحر دارد، برای "من" علم حاصل نمی شود؛ یعنی حداکثر کاربرد گفته های دیگران برای من (فارغ از استثنائاتی که برای خود توضیح دارد) ایجاد یک "ظن" است؛ از این نظر "من" نمی توانم بروم و بگردم نظرات مختلف را شبیه هارون یحیی و امثالهم بخوانم و این خواندن را "علم" بدانم و بعد قرآن را بر این اساس تاویل کنم و در واقع نظرات ظنی خودم را به قرآن بچسبانم؛ این کار افترا به خداوند متعال است و من اظلم ممن افتری علی الله کذبا.

اما یک فرض اینست که بنده برای خودم رفتم و دیدم مراحل رشد جنین را؛ حالا خودم که این موضوع را "دیده ام" و "علم به واقع" برای "من" حاصل شده است، به قرآن نظر می کنم و یک آیه در مورد خلقت انسان نظر مرا به خودش جلب می کند و میخکوب می شوم که چطور یک فردی که و لاتخطه بیمینک است می تواند از نزد خود چنین حرفی را زده باشد؛ این حجت را بر "من" تمام می کند.


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته،
ممنون از توضیحاتتان و همچنین ممنون از سرکار مشک بخاطر توضیحاتشان،
اما با این تعریف شما از علم از کجا بدانیم که آنچه گمان می‌کنیم علم است حقیقتاً علم باشد و توهم علم نباشد؟ مثلاً اگر در بیابان باشید و سرابی را ببینید ممکن است همانقدر که علم دارید روی میزتان یک لیوان است همانقدر هم اطمینان داشته باشید که آن سراب واقعاً آب است و به دنبالش بروید ... این تجربه را حقیر داشته‌ام و سراب آنقدر واقعی به نظر می‌رسد که با آنکه دفعه‌ی قبل فهمیدیم که آب نبوده و سراب بوده است ولی باز این بار نمی‌توانیم به سادگی از کنارش بگذریم اگر همان سر جای قبلی نباشد و در جای دیگری باشد ... در قرآن هم آمده که «سَرَ‌ابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا»، که البته در آن تأکید شده است که تشنه به دنبال آن می‌دود و دنبالش می‌کند تا به آن برسد و ببیند که سراب است، یعنی تشنه بودن و نیازمند بودن شرط دنبال کردن آن است، روان‌شناسان کافر هم می‌گویند اینکه شما در پس قران خدایی را دیدید در واقع توهم خداست ولی شما چون نیازمند این خدای سراب‌گونه هستید چنین به دنبالش می‌دوید و چه کارهایی هم که بخاطرش نمی‌کنید (منظورشان امر به معروف و نهی از منکر و جهاد و قصاص و غیره است لابد) و دست آخر هم کسی نمی‌داند خدایی باشد یا نباشد و سیراب شوید یا نشته بمانید! ... جالب است که در چنین جایگاهی هم خداوند به رسولش می‌گوید که مرا و کسی را که به تنهای خلق کرده‌ام واگذار و یا به پیامبرش می‌گوید به ایشان بگو که منتظر بماند و من هم از منتظران هستم، یعنی دیگر بحث نمی‌کنیم شما زندگی‌اتان را کنید و ما هم زندگی‌امان را تا ببینیم بعد از مرگ که این خدا خدا کردن‌های ما سراب بود یا نبود ...!
اما موضوع ما بحث با آنها نیست ... موضوع ما اینجا خودمان هستیم ... خود مایی که می‌خواهیم حقیقت را بشناسیم و در این مرحله کاری به هیچ کسی از مؤمن یا کافر نداریم، شاید همه دروغ بگویند، به توصیه‌ی خدای قران آمدیم و همه خواستند گمراه شوند آیا ما هم باید با طناب ایشان به ته چاه برویم؟ از کجا بفهمیم که این علمی که به قول شما به نظر می‌رسد همه جا را روشن کرده باشد علم باشد و نه ظن و گمان؟ ... مثلاً قانون دوم نیوتون در زمان خودش علم بود و تا چند ده بلکه چند صد سال هم مثال نقضی برایش پیدا نشد و برخی شاید به یقین رسیده بودند که علم است و نه ظن و گمان ... چرا که هیچ مسأله‌ای را نمی‌شناختند که نشود با مکانیک نیوتونی حل کرد ... آیا چنان کسانی می‌توانستند و شما به ایشان حق می‌دادید که علم خود را به قرآن عرضه کنند و اگر قران به چنان قول ناصحیحی اشاره کرده بود ایمان بیاورند مگرنه کافر شوند؟
علمایی که بحث را روی ظاهر قرآن گذاشتند هر کجا که به چنین جایی می‌رسند می‌گویند تکلیف به اندازه‌ی وسع شخص است و اگر کسی واقعاً خلاف آن به ذهنش نرسید حتی اگر علمش را به قرآن عرضه داشت و قران از نظر او خلاف علم و مردود آمد و به جایی رسید که دیگر شک نداشت که قرآن اشتباه است و خدایی نیست پس چنین کسی مستضعف فکری است و حرجی هم بر او نیست ... در نگاه نخست به نظر می‌رسد که این طرز نگاه خیلی خطرناک باشد ... چرا که به نوعی ترویج نسبی‌گرایی است ... به این معنا که حق آن چیزی نیست که حق باشد بلکه چیزی است که شما پیش خودتان اطمینان داشته باشید که حق است، فارغ از اینکه باشد یا نباشد (حرف بدی هم نیست :Gig::ok: با تعریف شما از علم هم جور در می‌آید ... تکلیف هم می‌تواند بر مدار همان باشد و در واقع در فقه هم همینطور هست :ok:) ... به رسمیت شناختن و موجه کردن چنان بحث‌هایی مانند اعتراف به این است که اینطور نیست که همیشه حق قابل شناخت باشد ... یعنی ممکن است کسی به قران برسد ولی حجت بر او تمام نشود ... البته ایشان هم پاسخ می‌دهند که از نظر ما هم امکان ندارد کسی به قرآن رجوع نماید و در آن تدبر نماید و لااقل تردید به درست بودن آن نکند و به همین دلیل عقلاً بر او واجب خواهد گشت که پیرامون آن بیشتر تحقیق نماید تا نفیاً یا اثباتاً وضعیت برایش مشخص گردد ... اما سؤال بعدی این خواهد بود که چه کند که نفیاً یا اثباتاً قضیه برایش روشن شود و اینجا دیگر گفته می‌شود که یا آن را با تدبر بخواند و ایمان بیاورد (که با متعلقاتش می‌شود همان بحث‌های ما)، یا به قول معتمیدن صادق مسلمین اعتماد نماید (که اگر بنا بر اعتماد باشد پدران خودش و بزرگان دین خودش را شاید بیشتر معتمد بداند تا بزرگان مسلمین را) و یا تلاش کند تا به تحدی قران پاسخ بگوید ولی هرگز نخواهد توانست و البته خیلی خوب هم مشخص نیست که تحدی چگونه باید باشد (در این زمینه بیشتر بحث‌های فلسفی پیش کشیده می‌شود و دست آخر اینکه تا کنون ما تحدی انجام شده و پیروزی را بر قرآن نمی‌شناسیم و این خلاف حکمت خداست و در نتیجه این پیامبر راستگو بوده است، گرچه نظر حقیر این است که تحدی در ادامه‌ی همان تدبر کردن در قرآن باشد و مرحله‌ی آخر برای اتمام حجت بر همگان) ...

با این حساب آیا اعلام کنیم که با تعریف شما از علم و توضیحات بالا نظراتمان با نظرات رایج علما در باب چگونگی ایمان آوردن به قران جمع شد و اختلاف بزرگی با ایشان نداریم مگر در جزئیات مفهوم تحدی و اینکه در اتمام حجت خداوند بر بندگان نیازی به معجزه بودن قرآن نیست؟ و باز بپذیریم که هر کسی که مسلمان هست و نسبت به الهی بودن قرآن مردد است باید یکی از سه راه انتهایی فوق را برای خود برگزیند؟

نه! اعتراض دارم! یک مشکل باقی است ... اگر به اطمینان خود به صرف اینکه فعلاً نسبت به آن شک و تردیدی نداریم اعتماد کنیم نمی‌توان تمام دستورات دین را پذیرفت، چون مطابق تجربیات گذشته‌امان هر کدام بارها شده است که تجربه کنیم که در مواردی اطمینان داشته‌ایم ولی بعداً عکس آن برایمان مشخص شده است، بنابراین بر اساس چنان اطمینانی نمی‌توان جان و مال خود را در اختیار این دین قرار داد و نمی‌توان جان و مال دیگران را از ایشان گرفت ... بله می‌توان صدقه داد و خمس داد و حجاب را رعایت کرد و نماز اقامه کرد و روزه گرفت، ولی برخی کارها تبعات بزرگی دارند که شخص قبل از اجرای آنها باید اطمینان داشته باشد که راهش درست است ... مگرنه یک داعشی هم شاید جانش را برای یک بمب‌گذاری انتحاری بدهد به امید آنکه به بهشت برود و ما می‌دانیم که بهشت او سرابی است که بر یک جهنم برایش فراهم شده است ... پس همچنان با این تعریف از علم نمی‌توان بحث را جمع کرد ... مگر آنکه تعریف مذکور بازتر شود ... مثلاً فرض کنید این علم روشن‌کننده که مدّ نظر شماست انسان را به یقینی برساند که به صداقت آن چندان مطمئن باشد که به وجود داشتن خودش مطمئن هست ... اما همین مقایسه هم نیاز به معیار صادق دیگری دارد که معتبر شناخته شود مگرنه یک نفر ممکن است سر حقیقی بودن یک آبی در بیابان قسم بخورد ولی به آنجا برسد و ببیند که سراب بوده است، علتش هم این است که به چشمش به اندازه‌ی روح و قلبش اعتماد دارد و بلکه شاید بیشتر ... پس شاید راهش خودسازی باشد ... ولی خودسازی که قبل از شناخت دین امکان زیادی ندارد چرا که تا قبل از شناخت دین ارزش‌ها و ضدارزش‌ها را نمی‌شناسیم که با تبعیت کردن از آنها رشدی نماییم ... پس تنها راه این است که دو عامل را همراه خود کنیم، اول تعقل به معنای حقیقی آن و دوم روحیه‌ی حقیقت‌طلبی را که البته همان هم در ذیل تعقل می‌گنجد ... و البته برای ما که مسلمان هستیم این نتیجه از ابتدا هم مشخص بود ... چه آنکه هدایت برای اهل تعقل است ... اصلاً دنیا هست که مابین باطن و ظاهر اختلاف بروز یابد و این وظیفه‌ی عقل است که از ورای این ظاهر به باطن درست برسد و حق و حقیقت را آنجا بجوید ... منظور از عقل اینجا صرف تفکر منطقی و تفلسف نیست، بلکه منظور این است که انسان در درون خودش و در بیرون خودش به دنبال نشانه‌ها بگردد و نفسی که مدام می‌خواهد داده‌ها و مدارک را به نفع خودش تفسیر و خواسته‌های خودش را توجیه گرداند را متهم کرده و خلاصه افسار هدایت کشتی وجودمان را به آن بسپاریم ...

اگر تا اینجای کار را موافق باشید، از این پس می‌توانم تمرکز بحث را گذاشت روی عقل و اینکه چطور می‌توان با قران و وجوه اعجاز آن و تحدی قران توسط عقل به چنان یقینی رسید که بشود جان و مال را روی این اعتقادات و برای حمایت از حقی که شناخته‌ایم گذاشته و خدا و پیامبرش را در همه چیز اولی نسبت به خودمان و صاحب‌اختیار خود بدانیم ... به نظر شما می‌توان به چنان یقینی دست یافت؟ اگر خود خداوند چنان یقین کاذبی را به ما چشاند چطور می‌توانیم بدانیم که این یقین یک یقین سره است که داير بر حق است و نه توهم؟ شاید اول باید روی تعقل و ساز و کارهای آن و ساز و کارهای حصول یقین بیشتر بدانیم ... فکر نکنم کار ساده‌ای باشد ... اما شاید لازم هم نباشد وقتی به این نتیجه برسیم که این سیر فکری برای همگان میسور نیست و بیشتر مردم از صدر اسلام تا کنون و بلکه در زمان انبیاء گذشته علیهم‌السلام همگان یا عموماً بر اساس شناخت فعلی خود از حقیقت اقدام کرده‌اند و اگر در همان لحظه شکّی نداشته‌اند که راهشان درست است پس در همان لحظه هم احتمال اینکه کارشان غلط باشد را صفر در نظر گرفته و از جان و مالشان هم می‌گذشتند و در صورت نیاز با دیگران هم جنگ می‌کرده‌اند ... کمی پیچیده شد ... شاید باید خیلی ساده‌تر از این حرفها باشد :Gig:

با تشکر، :Gol:
یا علی علیه‌السلام

[="Franklin Gothic Medium"]

سین;750477 نوشت:
[=Franklin Gothic Medium]
[=Franklin Gothic Medium] اگر تا اینجای کار را موافق باشید، از این پس می‌توانم تمرکز بحث را گذاشت روی عقل و اینکه چطور می‌توان با قران و وجوه اعجاز آن و تحدی قران توسط عقل به چنان یقینی رسید که بشود جان و مال را روی این اعتقادات و برای حمایت از حقی که شناخته‌ایم گذاشته و خدا و پیامبرش را در همه چیز اولی نسبت به خودمان و صاحب‌اختیار خود بدانیم ... به نظر شما می‌توان به چنان یقینی دست یافت؟ اگر خود خداوند چنان یقین کاذبی را به ما چشاند چطور می‌توانیم بدانیم که این یقین یک یقین سره است که داير بر حق است و نه توهم؟ شاید اول باید روی تعقل و ساز و کارهای آن و ساز و کارهای حصول یقین بیشتر بدانیم ... فکر نکنم کار ساده‌ای باشد ... اما شاید لازم هم نباشد وقتی به این نتیجه برسیم که این سیر فکری برای همگان میسور نیست و بیشتر مردم از صدر اسلام تا کنون و بلکه در زمان انبیاء گذشته علیهم‌السلام همگان یا عموماً بر اساس شناخت فعلی خود از حقیقت اقدام کرده‌اند و اگر در همان لحظه شکّی نداشته‌اند که راهشان درست است پس در همان لحظه هم احتمال اینکه کارشان غلط باشد را صفر در نظر گرفته و از جان و مالشان هم می‌گذشتند و در صورت نیاز با دیگران هم جنگ می‌کرده‌اند ... کمی پیچیده شد ... شاید باید خیلی ساده‌تر از این حرفها باشد :Gig:

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
داشتم فکر می‌کردم که آیا بر روی کاغذ در یک حلقه‌ی بی‌نهایت گرفتار شده‌ایم یا خیر که باز نگاهم به این قسمت افتاد و بخصوص بخش قرمز آن:[INDENT=2]
سین;750477 نوشت:
[=Franklin Gothic Medium]
اما با این تعریف شما از علم از کجا بدانیم که آنچه گمان می‌کنیم علم است حقیقتاً علم باشد و توهم علم نباشد؟ مثلاً اگر در بیابان باشید و سرابی را ببینید ممکن است همانقدر که علم دارید روی میزتان یک لیوان است همانقدر هم اطمینان داشته باشید که آن سراب واقعاً آب است و به دنبالش بروید ... این تجربه را حقیر داشته‌ام و سراب آنقدر واقعی به نظر می‌رسد که با آنکه دفعه‌ی قبل فهمیدیم که آب نبوده و سراب بوده است ولی باز این بار نمی‌توانیم به سادگی از کنارش بگذریم اگر همان سر جای قبلی نباشد و در جای دیگری باشد ... در قرآن هم آمده که «سَرَ‌ابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا»، که البته در آن تأکید شده است که تشنه به دنبال آن می‌دود و دنبالش می‌کند تا به آن برسد و ببیند که سراب است، یعنی تشنه بودن و نیازمند بودن شرط دنبال کردن آن است، روان‌شناسان کافر هم می‌گویند اینکه شما در پس قران خدایی را دیدید در واقع توهم خداست ولی شما چون نیازمند این خدای سراب‌گونه هستید چنین به دنبالش می‌دوید و چه کارهایی هم که بخاطرش نمی‌کنید (منظورشان امر به معروف و نهی از منکر و جهاد و قصاص و غیره است لابد) و دست آخر هم کسی نمی‌داند خدایی باشد یا نباشد و سیراب شوید یا نشته بمانید! ... جالب است که در چنین جایگاهی هم خداوند به رسولش می‌گوید که مرا و کسی را که به تنهای خلق کرده‌ام واگذار و یا به پیامبرش می‌گوید به ایشان بگو که منتظر بماند و من هم از منتظران هستم، یعنی دیگر بحث نمی‌کنیم شما زندگی‌اتان را کنید و ما هم زندگی‌امان را تا ببینیم بعد از مرگ که این خدا خدا کردن‌های ما سراب بود یا نبود ...!

[=Franklin Gothic Medium] [/INDENT]
اگر واقعاً در مقابل چنان بحث‌هایی چنان آیاتی نازل شده باشد تکلیف مشخص است، یعنی جوابی برای آن روی کاغذ نیست و این از آن دسته چیزهایی است که باید چشید تا فهمید که حقیقتاً یقین است، یقینی که اگرچه از جنس کاذب است و مستلزم مقام ایمانی برای شخص نمی‌شود ولی مقصود ان و مورد دلالت آن یک حقیقت خارجی اصیل است که هرگز به باوری خلاف آن بدل نمی‌شود مگر آنکه آن باور جدید خلاف حقیقت باشد ... فقط ترسم از این است که چنان پاسخ‌هایی برای چنان بحث‌هایی نباشد که در این صورت باز باید بنشینیم به فکر کردن که چطور مسأله را باید روی کاغذ برای دیگران فرمول‌بندی کرد ...
[SPOILER] خوبی آیه‌ی سراب در قرآن این است که نوشته است که آنهایی که تشنه بودند رفتند تا رسیدند به آن و دیدند که سراب است و آبی نیست، ولی خدا را در آنجا یافتند که حسابشان را به ایشان داد، این مرحله همان مرحله‌ی قیامت است و البته اینکه شخص کافر را شخصی سراب‌زده معرفی کرده است خودش یعنی می‌داند که برخی واقعاً سراب را باور کرده‌اند، پس طبق نظر رایج شاید باید بگوییم که ایشان مستضعف فکری بوده‌اند ولی در آن آیه خداوند صحبت از جزا دادن به کفرشان می‌کند ... گرچه پاسخش می‌تواند این باشد که ایشان لابد زمانی حق را دانسته و بعد انکار کرده‌اند و بر باور سراب خود باقی مانده‌اند ...[/SPOILER]

در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

سلام و عرض ادب.

برادر گرامی، جناب سین.

پست شماره 378 شما را مطالعه کردم.

به نظرم اگر به معنای صحیح «علم‌الیقین» توجه نمائید، آنگاه مشخص است که بحث «سراب» در این مقوله نمیگنجد.
در بحث ما در مورد علم‌الیقین به غیب، اصلا چیزی به نام یقین کاذب، دیگر معنا و مفهومی نخواهد داشت.
علم‌الیقین، نمیتواند یقین کاذب باشد.

و دیگر آنکه به مراتب سه گانه ایمان به غیب (علم‌الیقین، عین‌الیقین و حق‌الیقین) دقت کنید.
[=lucida console] این مسیر فقط پلکان دارد.

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم و رحمة الله؛

و اهدنا به لما اختلف فیه من الحق باذنک؛

سین;750477 نوشت:
اما با این تعریف شما از علم از کجا بدانیم که آنچه گمان می‌کنیم علم است حقیقتاً علم باشد و توهم علم نباشد؟

این فرمایش شما یک پاسخ نقضی دارد و یک پاسخ حلی؛

پاسخ نقضی نسبت به فرمایش شما اینست که شما از کجا متوجه می شوید که لیوان واقعاً روی میز است؟ شاید مثل سراب باشد؟!

اما پاسخ حلی و شاه کلید آن در فهم معنای "حسب" است و تفاوت آن با "علم"؛ قرآن نفرموده است که آن تشنه، یعلمه ان الماء بلکه فرموده است یحسبه؛ "حسب"، ظن است و گمان؛ یعنی به خود قبولاندن؛ به همان تشنه در بیابان بگو که یک دقیقه صبر کن... آیا واقعاً مطمئنی که آنجا آب است؟ به نظر شما چه خواهد گفت؟ شما در آن شرایطی که "گمان" کردید که آنجا آب است، اگر در معرض این سوال قرار می گرفتید چه می گفتید؟ آنجا که من "می دانم" واقعاً می دانم؛ یعنی واقعیت را می یابم؛ مثل دیدن لیوان روی میز و آنجا که هم نمی دانم، می دانم که نمی دانم؛ اما گاهی اوقات به خودم طور دیگری می قبولانم. "حسب"، گمان است و فعل اختیاری من است و من نسبت به آن در معرض امر و نهی خداوند متعال هستم.

در ترجمه یحسبون هم معمولاً نمی گویند که می دانند بلکه می پندارند و گمان می کنند؛ یعنی ظن است و نه علم. من می دانم که لیوان روی آب است ولی گمان می کنم که سراب، آب است و خودم هم می دانم که این فهم، دو فهم متفاوت در من هستند. یعنی حالت من در سراب دیدن آب مثل حالت من در دیدن لیوان روی میز نیست.

این "یحسبون" ها، همگی نوعی اعتذار است در حالیکه بل الانسان علی نفسه بصیرة و لو القی معاذیره. و کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا.

به این آیه شریفه دقت بفرمائید: دقیقاً "ما لیس لکم به علم" در مقابل "تحسبونه" قرار گرفته است؛ بنابراین از نظر قرآن، "یعلم" و "یحسب" یکی نیست

إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ

بنابراین، "حسب" از نظر قرآن به معنی گمان کردن و پندار کردن و به نوعی به خود قبولاندن است و هر کس هم می داند که الان واقعاً علم دارد یا دارد به خود می قبولاند؛

به این خاطر است همه کسانی که اشتباهی "یحسب" دارند، مسئول هستند و بازخواست می شوند:
الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا.

این مواخذه و بازخواست یعنی که هم می دانم چه می کنم و می توانم اینگونه عمل نکنم. و لذا قرآن در برخی موارد صریحا دستور می فرماید که و لاتحسبن؛

در این زمینه آیات زیادی از قرآن دلالت به این موضوع دارند:

  • أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّىٰ يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ
  • يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ
  • وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ
  • أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ
  • وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
  • وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ
  • وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْرًا لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ
  • لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمَا أَتَوْا وَيُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِمَا لَمْ يَفْعَلُوا فَلَا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفَازَةٍ مِنَ الْعَذَابِ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ
  • وَحَسِبُوا أَلَّا تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا ثُمَّ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ
  • فَرِيقًا هَدَىٰ وَفَرِيقًا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلَالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ
  • وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لَا يُعْجِزُونَ
  • أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ
  • وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ
  • فَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انْتِقَامٍ
  • أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِنْ دُونِي أَوْلِيَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلًا
  • أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مَالٍ وَبَنِينَ
  • أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ
  • لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَلَبِئْسَ الْمَصِيرُ
  • أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا
  • أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ
  • أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ أَنْ يَسْبِقُونَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ
  • وَلَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَبَدَا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ
  • وَإِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ
  • أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ بَلَىٰ وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ
  • أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ
  • أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ
  • يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعًا فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَمَا يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلَىٰ شَيْءٍ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْكَاذِبُونَ
  • وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَإِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّىٰ يُؤْفَكُونَ
  • أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ
  • أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى
  • أَيَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ
  • أَيَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ
  • يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ

در پناه تالی کتاب الله و ترجمانه
سلام الله علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف

[="Franklin Gothic Medium"]

استوار;750632 نوشت:
سلام و عرض ادب.

برادر گرامی، جناب سین.

پست شماره 378 شما را مطالعه کردم.

به نظرم اگر به معنای صحیح «علم‌الیقین» توجه نمائید، آنگاه مشخص است که بحث «سراب» در این مقوله نمیگنجد.
در بحث ما در مورد علم‌الیقین به غیب، اصلا چیزی به نام یقین کاذب، دیگر معنا و مفهومی نخواهد داشت.
علم‌الیقین، نمیتواند یقین کاذب باشد.

و دیگر آنکه به مراتب سه گانه ایمان به غیب (علم‌الیقین، عین‌الیقین و حق‌الیقین) دقت کنید.

[=lucida console] این مسیر فقط پلکان دارد.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب استوار و رحمة الله
بحث سراب مطرح شد تا کلاً بفهمیم چه دانسته‌ای قابل اعتماد است و کدام نیست ... مثلاً در تفسیر «وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ‌ عَلَيْهِ» آمده است که منظور از «ظن» در اینجا اطمینان داشتن است، یعنی یکی از انبیاء الهی علیهم‌السلام هم اطمینانی داشته است که در واقع ظن و گمان بوده است و اشتباه هم بوده است (اشتباه و نه گناه) ... با این حساب این سؤال جدی است که از کجا بدانیم چیزی را که می‌دانیم و گمان می‌کنیم که درست است حقیقتاً درست است و تا ابد هم عکس آن برایمان ثابت نخواهد شد؟ اگر اینطور نباشد خیلی از الزامات دینی را نمی‌توان پذیرفت ...
اما بحث شما سر علم‌الیقین بود ... حال آنکه علم‌الیقین اولین مرتبه‌ی ایمان است و نه اولین مرتبه‌ی اسلام و ما به دنبال اولین مرتبه‌ی از اسلام هستیم که بر اساس آن احکام دین بر شخص واجب گردد و پیامبر اسلام مفترض‌الطاعة شود ...
اینکه حقیر صحبت از یقین کاذب کردم در واقع بافته‌ی خودم هست و چون اسم بهتری برایش نیافتم اینطور اسم گذاشتم ... منظورم یقینی است که انسان کسب می‌کند بدون آنکه حائز رشد روحی متناسب با آن باشد ... مثالش هم این است که تمام ما قبول داریم و بلکه یقین داریم که خدا هست و قیامتی خواهد بود ولی رفتار خیلی از ما شاید عکس چنان باوری را نشان دهد، پس ما یقینی داریم که عامل به آن نیستیم و در نتیجه این یقین در قلبمان وارد نشده است تا به مرتبه‌ی علم‌الیقین مدّ نظر شما برسد ... با این توصیف شما بفرمایید اسم چنان یقینی را چه بگذاریم ... توجه داشته باشید که کسب این یقین لازمه‌ی اتمام حجت بر شخص است و ارتباطی به مؤمن بودن یا نبودن شخص ندارد ... یعنی شاید کسی که به این یقین می‌رسد اشق‌الأشقیاء هم باشد ...
شما فرض کنید که به یقینی رسیدید ... چطور متوجه می‌شوید که این یقین ناظر بر حقیقتی خارجی هست یا نیست؟ ... کسی که کار بدی می‌کند و مدام آن را نزد خود و دیگران توجیه می‌کند کم‌کم خوب بودن آن و محق بودن خودش در انجام آن کار را باور می‌کند و بلکه کم‌کم در آن مورد به یقین می‌رسد ... مطابق تعریف حقیر این یقین کاذب نیست چون متناسب با مرتبه‌ی وجودی اوست، اما اینکه ناظر بر حقیقت باشد یا نباشد مطلب دیگری است ... برای آنکه بتوانیم اتمام حجت خداوند با قران را فرمول‌بندی کنیم تا همه بتوانند از قرآن به حقانیت اسلام یقین پیدا کنند باید ابتدا معیاری پیدا کنیم تا ناظر بر حقیقت بودن یا نبودن یک باور و یقین را با آن معیار بسنجیم ...

بخاطر دارم که زمانی آیت‌الله‌جوادی‌آملی حفظه‌الله سر کلاس تفسیرشان که از تلویزیون پخش می‌شد گریزی به این مطلب زدند ... ایشان مثالی که زدند از یک کتابخانه بود ... ایشان فرمودند که یک بار به یک نفر می‌گویند برو فلان کتاب را بیاور و او می‌رود کلی قفسه‌ها و طبقات متفاوت را می‌گردد تا کتاب را بیابد و مدام باید کتاب‌ها را با توضیحات داده شده مطابقت دهد تا کتاب درست نهایتاً یافت شود ... حال یک بار دیگر کل کتابخانه را از همان یک کتاب بگذارید و کتاب دیگری در قفسه‌ها نباشد، این بار اگر شخص را به کتابخانه بفرستند هر کتابی که بردارد جواب درست است، چون در آن کتابخانه اصلاً جواب غلطی وجود ندارد ... بعد اضافه کردند که برای انسان‌های عادی حق و باطل در کنار هم و گاهی مخلوط به هم هستند و تمیز دادن آنها کار ساده‌ای نیست و همراه است با خطا، ولی برای انبیاء و کسانی که خود را پاک کرده‌اند ایشان به راحتی حق و باطل را تشخیص می‌دهند و اگر پیامبری حق را دید انتخاب می‌کند و تردیدی هم نمی‌کند که نکند این حق نباشد و باطلی باشد که شبیه به حق است، چون در فضای ذهنی او حق و باطل از هم روشن هستند و جایی که حق هست باطل اصلاً راه ندارد و در نتیجه ایشان حق را می‌یابند همانطور که یک نفر کتاب درست را از کتابخانه‌ای بر می‌دارد که همان یک کتاب را دارد ... تا حدودی شاید مثل بحث وحدت و کثرت باشد ... اشتباه وقتی رخ می‌دهد که کثرتی باشد ... اما این بحث برای ما به کار نمی‌آید چون بحث ما فعلاً بر سر راه شناخت اصل حق است و خودسازی و بالا رفتن تا آنجا که شما هم یک بار اشاره کردید که «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللَّـهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْ‌قَانًا» بحث‌هایی بعدی است ... ما می‌خواهیم حق و باطل را یقینی بشناسیم قبل از آنکه لزوماً انسان خوبی (با تعریف دین اسلام یا هر دین دیگری که تردید داریم حق باشد) باشیم ...

بحث دیگر بحث بر روی بدیهیات و علوم حضوری است ... همیشه همه گفته‌اند که علم حضوری یقینی و صادق است ... ولی چطور انسان می‌تواند متوجه شود که یک علم برای او حضوری است یا حصولی؟ و اگر حضوری بود از کجا باید صادق بودن آن را محک زد؟ یا عقل از کجا بفهمیم واقعاً حجیت ذاتی دارد؟ آیا اینکه انسان راه بهتری برای شناخت حق ندارد یعنی پس تعقل حتماً به حقیقت ختم می‌شود؟ توجه داشته باشید که اگر این مسائل خودشان به صورت قطعی پذیرفته نشوند دیگر گفته می‌شود که آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب، اگر حتی عقل هم معلوم نباشد که حتماً ما را به حقیقت برساند دیگر چه فرقی دارد که اصلاً از آن استفاده بکنیم یا نکنیم ... چه آنکه وقتی به حق دسترسی نداریم دیگر نمی‌توانیم فاصله‌ی از آن را هم اندازه بگیریم و دیگر حتی نمی‌توان ادعا کرد که تعقل انسان را به حق نزدیک هم کرده باشد ... شاید کسانی که تعقل نمی‌کنند کمتر از حق و حقیقت دور شوند ... این گزاره‌ای است که در آن صورت نه اثباتی دارد و نه ردّی ...

پس ناچار از این هستیم که مکانیزم دست‌یابی به یقین ناظر بر حقیقت را یافته و بعد مسیر تحصیل آن در قرآن را بیابیم ... اینکه آیا تحدی قرآن در همین راستاست یا خیر ... و اینکه آیا جنبه‌های اعجاز قران واقعاً چنان کارکردی را می‌توانند داشته باشند یا خیر ...
این مطالب هیچ کدام کاری با مراحل سه‌گانه‌ی ایمانی که فرمودید ندارند ... دارند؟

در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

[=Franklin Gothic Medium]

Naghi;750645 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم و رحمة الله؛

و اهدنا به لما اختلف فیه من الحق باذنک؛

این فرمایش شما یک پاسخ نقضی دارد و یک پاسخ حلی؛

پاسخ نقضی نسبت به فرمایش شما اینست که شما از کجا متوجه می شوید که لیوان واقعاً روی میز است؟ شاید مثل سراب باشد؟!

اما پاسخ حلی و شاه کلید آن در فهم معنای "حسب" است و تفاوت آن با "علم"؛ قرآن نفرموده است که آن تشنه، یعلمه ان الماء بلکه فرموده است یحسبه؛ "حسب"، ظن است و گمان؛ یعنی به خود قبولاندن؛ به همان تشنه در بیابان بگو که یک دقیقه صبر کن... آیا واقعاً مطمئنی که آنجا آب است؟ به نظر شما چه خواهد گفت؟ شما در آن شرایطی که "گمان" کردید که آنجا آب است، اگر در معرض این سوال قرار می گرفتید چه می گفتید؟ آنجا که من "می دانم" واقعاً می دانم؛ یعنی واقعیت را می یابم؛ مثل دیدن لیوان روی میز و آنجا که هم نمی دانم، می دانم که نمی دانم؛ اما گاهی اوقات به خودم طور دیگری می قبولانم. "حسب"، گمان است و فعل اختیاری من است و من نسبت به آن در معرض امر و نهی خداوند متعال هستم.

در ترجمه یحسبون هم معمولاً نمی گویند که می دانند بلکه می پندارند و گمان می کنند؛ یعنی ظن است و نه علم. من می دانم که لیوان روی آب است ولی گمان می کنم که سراب، آب است و خودم هم می دانم که این فهم، دو فهم متفاوت در من هستند. یعنی حالت من در سراب دیدن آب مثل حالت من در دیدن لیوان روی میز نیست.

این "یحسبون" ها، همگی نوعی اعتذار است در حالیکه بل الانسان علی نفسه بصیرة و لو القی معاذیره. و کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا.

به این آیه شریفه دقت بفرمائید: دقیقاً "ما لیس لکم به علم" در مقابل "تحسبونه" قرار گرفته است؛ بنابراین از نظر قرآن، "یعلم" و "یحسب" یکی نیست

إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ

بنابراین، "حسب" از نظر قرآن به معنی گمان کردن و پندار کردن و به نوعی به خود قبولاندن است و هر کس هم می داند که الان واقعاً علم دارد یا دارد به خود می قبولاند؛

به این خاطر است همه کسانی که اشتباهی "یحسب" دارند، مسئول هستند و بازخواست می شوند:
الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا.

این مواخذه و بازخواست یعنی که هم می دانم چه می کنم و می توانم اینگونه عمل نکنم. و لذا قرآن در برخی موارد صریحا دستور می فرماید که و لاتحسبن؛


...

در پناه تالی کتاب الله و ترجمانه
سلام الله علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
ممنون بابت این توضیحتان :Gol:
اگر درست فهمیده باشم جان فرمایش شما این است که برای فهمیدن اینکه یک مطلبی که به آن باور داریم واقعاً حق است یا خیر باید یک لحظه همه کارمان را متوقف کنیم و از خودمان بپرسیم که بدون هیچ ملاحظه‌ای آیا واقعاً به این مطلب علم داریم یا نقاط ابهامی در آن وجود دارند که بعد از نادیده گرفتن آنها گمان می‌کنیم که آن باور یک باور سره باشد!؟
این فرمایش شما را به نظرم رسید که در مورد خودم درست باشد، اما باید دید که آیا همیشه همینطور هست؟
...
..
.
:Gig:
راستش کمی باز در موردش ابهام دارم ...
مثلاً گاهی شده علامت سؤالی در ذهن داشته‌ام، بعد یک ایده به ذهنم رسیده است که به نظر می‌رسیده تمام مشکلات ایده‌های قبلی را برطرف کند و خودش به مشکلی برنخورد ... به نظر می‌رسد که ابهامی درش نباشد ... ولی وقتی شروع می‌کنم به پیاده‌سازی آن مثلاً در یک جای جدید گیر می‌افتم یا اصلاً یک مشکلی که گمان می‌کردم حل شده است را باز می‌دیدم که همچنان برقرار است ...
در مورد قانون دوم نیوتون که برایتان نوشتم هم همینطور ... در مورد برخی مسائل که جزء بدیهیات علوم حصولی هستند هم همینطور ... آنها به نظر می‌رسند واقعاً بدیهی باشند ولی وقتی مثال نقضی رخ می‌دهد تازه می‌بینیم که پس چندان هم روشن و بدیهی نبوده است ... مثال خوبی که الأن به ذهنم می‌رسد پارادوکس صوراسرافیل (Gabriel's Horn / torricelli's trumpet) در ریاضی است ... معمولاً تصور عمومی همه‌ی ما این است که برای رنگ کردن ظاهر یک حجم رنگ کمتری لازم باشد تا برای پر کردن کل آن حجم با رنگ، ولی در این پارادوکس مساحت سطح مورد نظر به سمت بی‌نهایت میل می‌کند در حالی که حجم محصور شده توسط آن محدود و معین است، با این حساب اگر بخواهیم فقط سطح آن را رنگ کنیم به بی‌نهایت سطل رنگ نیاز خواهیم داشت حال آنکه برای پر کردن کل شیپور با رنگ تنها به مقدار محدودی رنگ نیاز است ... همین‌طوری کسی این را نمی‌پذیرد ولی وقتی وارد مسأله شود می‌بیند که حکم عقل است که بپذیرد ...

مثال دیگر پارادوکس باناخ-تارسکی است که می‌گوید امکان دارد یک توپ را به حداقل پنج قسمت بشکنیم و دوباره به هم بچسبانیم و بشود دو توپ عین توپ اول، یا توپی با دوبرابر شعاع توپ اول و ...


مثال دیگر برابر بودن اندازه‌ی مجموعه‌ی اعداد زوج با مجموعه‌ی کل اعداد طبیعی است که یعنی جزء برابر با کل باشد و نه لزوماً کوچکتر از آن ... مثال دیگر همان تست هوشی که جناب استوار چند پست پیش مطرح کردند که یک نفر ممکن است تمام راه‌های ممکنی که معمول برای حل مسأله هست را برود و وقتی نتوانست به جواب برسد یقین حاصل کند که جوابی برای این مسأله نیست و بگوید محال است کسی راه حلی برای مسأله بیابد، حال آنکه یک نفر ممکن است در آینده از یک راه ابتکاری غیرمعمول به جواب برسد ... از این دست مثال‌ها بسیار است و با این ترتیب خیلی از بدهیات از جنس علوم حصولی در انسان ترک برمی‌دارد و بعد از دیدن چند مسأله دیگر شخص با خودش می‌گوید چیز بدیهی وجود ندارد و همه چیز ممکن است اگرچه فعلاً ما امکان آن را نشناسیم یا نتوانیم هضم کنیم ... اینکه بسیاری از افراد به نسبی‌گرایی روی می‌آورند یا یک نفر می‌گوید هر کسی که گفت می‌دانم حتماً در جهل مرکب است ظاهراً از همینجا نشأت می‌گیرد، اینکه ایشان راهی را که بتوان خود دانستن را با آن محک زد نمی‌شناسند و تنها می‌توانند حرکت در جهت دانستن را آن هم به طور ظنّی و موضعی (در بستر زمان) تصدیق نمایند ...

ممنون می‌شوم که با مثال قانون نیوتون در فضای فکری قبل از قرن ۱۹ و با مثالهایی از جنس مثال صور اسرافیل این مسأله‌ی ظن و گمان و علم را مشخص نمایید که ما چطور متوجه شویم که یک علم ناظر بر حقیقت است و وابسته به دانش امروز ما و شهود ذهنی ما از حقیقت نیست؟
جناب استوار صحبت از علم‌الیقین میکنند ... قاعدتاً در اینجا صحبت از علوم حضوری است ... علوم حضوری ابتدابه‌ساکن درست فرض می‌شوند چون به نظر خیلی بدیهی می‌رسد که دیدن لیوان بر روی میز به معنای روی میز بودن لیوان باشد، بخصوص که اگر بجز حس بینایی حس لامسه هم شما را در تقویت این انگاره یاری نماید، حال آنکه در علم حصولی مانند دیدن سراب از راه دور احتمال خطا در دیدن می‌رود ... اما با این حال می‌توان پرسید که همان بدیهی بودن هم شاید حقیقتی نداشته باشد ...
در اینجاست که حقیر فکر می‌کنم یا باید سوفسطایی شد و به همه چیز شک کرد و یا باید چشید و به کار بست و دید که آیا این تجربه‌ی حقیقی بودن به اندازه‌ی کاربرد مورد نیاز حقیقی هست یا نیست ... مثل اینکه لیوان روی میز شما اگر از جهات متفاوت سه بعدی دیده شد، بعد دست به آن خورد و شکل دیده شده را تأیید کرد، بعد در داخل آن آب ریختید و از آن نوشیدید و تشنگی‌اتان رفع شد، در این صورت تا آنجا که به زندگی شما مربوط می‌شود آن لیوان روی میز شما واقعاً روی میز شما بوده است، حتی اگر به جای لیوان چیز دیگری بوده است و شما سحر شده بودید هم این سحر به اندازه‌ی تجربه‌ی شما و نیاز شما واقعی بوده است و قابل پذیرش ... مثال دیگرش رنگ اشیاء است که وجود حقیقی ندارد و در واقع به نوعی خطای چشم است ولی کار ما با آن راه می‌افتد و در نتیجه به اندازه‌ی نیازهایی که ما داریم واقعی هستند و در کاربردهایی دیگر هم ممکن است غیرواقعی در نظر گرفته شوند و جزء خطاها در نظر گرفته شوند ... از این نظر اگر بخواهیم بررسی کنیم قرآن باید برای تمام کاربردهای ممکن صحیح و معتبر باشد و خطایی در آن راه نداشته باشد تا بتوان گفت در تمام سطوح مورد نیاز ما ناظر بر حقیقت است ... اما آزمایش کردن کاربرد آن در تمامی سطوح برای همگان ممکن نیست و بلکه برای همگان روی‌هم‌رفته هم چه بسا به این سادگی‌ها ممکن نباشد وقتی فهم دقائق آن برای هر کسی میسر نیست ...

پس باید معیاری جدای از این معیارهای معمول داشته باشیم ...
آن معیار چه باشد؟
ظاهراً چاره‌ای جز اتکا به علم حضوری نخواهیم داشت ...
اما سؤالی که دوستان در این جایگاه از حقیر پرسیدند این بود که چطور بفهمیم این علم حضوری سره است؟ یا به تعبیر اسلامی از کجا بدانیم که خطوراتی که به ذهنمان می‌رسد رحمانی است و نه شیطانی؟
پاسخ حقیر تعقل کردن به عقل حقیقی بود ... عقل عبرت‌بین ... اینکه کسی که می‌داند نفسش سعی دارد چیزی را باور کند که دوست دارد آن را باور کند در گام نخست نفسش را متهم به کذب و تلاش برای اخلال در روند کشف حقیقت نماید و سعی کند نفسانیات متأثر در پویش خود به سوی حقیقت را کشف نماید و با نفس خود مبارزه و ضدیت نماید ... در این صورت کم‌کم و به تدریج و با شناخت پیدا کردن از خودش و از تمایلات نفسش می‌تواند متوجه شود که کدام خطورات ناشی از نفسانیات است و کدام یک سره است ... این الگوریتم از نظر تاریخی هم چندان اشتباه به نظر نمی‌رسد ... چه آنکه کسانی که ایمان آوردند کسانی بودند که نفسانیات بر ایشان غلبه نداشته است و کسانی که با ایمان آوردن ضدیت داشتند هم عموماً کسانی بوده‌اند که نفسانیات بر زندگی ایشان غلبه داشته است ... یعنی ملاک تعقل است ... تعقل ... ولی نه عقل فلسفی و علوم حصولی آنطور که در فلسفه مورد بحث قرار می‌گیرند و از مثال‌های بالا هم واضح است که جز به نسبی‌گرایی نمی‌رسند اگر علوم حضوری سره از ناسره تمایز داده نشده و دخیل در کشف حقیقت نشده باشند ...
با این حساب اعجاز قرآن برای اثبات حقانیت آن باید همسویی قران با همان تعقل باشد ... اینکه خدای قرآن به نفسانیات امر نمی‌کند و به حقایق دعوت می‌کند ... کسی که درون خود را پایش کرده باشد متوجه می‌شود که قرآن از ابتدا آنچه که او در مورد خودش و نفسش شناسایی کرده است را بیان کرده است و راه روشن در این راه حقیقت را به او نمایانده است ... این همان علم است ... همان شفاء لما فی الصدور است ... و این ایمان آوردن دیگر به وضوح ایمانی از سر نفسانیات نیست ... بلکه ایمانی از سر کشف حقایقی است که نفس تمایلی به زیر بار آنها رفتن ندارد ... اما در عوض عقل آن را تأیید کرده و با تبعیت از ان هم نورانیتی را در درون خود می‌چشد که جاذبه‌اش از جنسی متفاوت از جنس جاذبه‌های نفسانی است ... یقین بر این پایه دیگر یقینی قابل اتکاست ... و البته این یقین حتی برای کافران هم قابل تحصیل است، چه آنکه ایشان هم در درون خود می‌دانند که قران حق را می‌گوید و ایشان اگر نمی‌پذیرند بخاطر این است که برایشان سخت است که بپذیرند و دوست هم ندارند که بپذیرند ...

در نهایت چه بسا دوباره می‌رسیم به روش اعتبارسنجی شما ... اینکه یک لحظه صبر کنید و از خودتان بپرسید آیا حقیقتاً می‌دانم یا اینکه نفسم دوست دارد که بپذیرم ...
فرق این رویکرد این است که پای دانستن و گمان کردن در میان نیست، بلکه پای نفسانیات در میان است و مدام باید در ضمن آن نفس متهم شود ... دلیل بدگمانی به نفس هم مشخص است ... همه می‌دانیم که نفس چیزی که دوست داشته باشد بپذیرد را سعی می‌کند توجیه کند تا پذیرفتنی گردد ... حق داریم که به او اعتماد نداشته باشیم ...

شما نقدی به این رویکرد دارید؟

با تشکر :Gol:
یا علی علیه‌السلام

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم و رحمة الله؛

ممنون از وقتی که گذاشتید:Gol:

سین;751485 نوشت:
مثال خوبی که الأن به ذهنم می‌رسد پارادوکس صوراسرافیل (Gabriel's Horn / torricelli's trumpet) در ریاضی است

اول یک سوال: اگر طول این صور اسرافیل به سمت بی نهایت میل پیدا نکند آیا یک حد عددی وجود دارد که از آن به بعد این مشکل ایجاد شود؟ یعنی یک نقطه شکست وجود دارد در این مسئله؟

اما در مورد فرمایش شما بزرگوار که حفظکم الله در کهف حصین امام عصر سلام الله علیه؛

چه "اسم" آنچه را می خواهیم بدانیم علم حصولی بگذاریم و چه علم حضوری، موضوع اعتبارسنجی همراه آن هست.

عرض بنده در مورد اینکه توجه کنید فقط به این جهت است که حجاب و پرده "تصور" و "ذهن" کنار رود؛ اگر من در موضوعی فارغ از ذهنیات خودساخته به "خود مسئله" توجه کنم، خودم را در یکی از دو حالت می بینیم: یا می دانم و یا نمی دانم. ما در هر موضوعی اموری را در ذهن خود و با اختیار خود می سازیم و خیلی علاقمند هستیم که به نوعی به خود بقبولانیم که آن موجود ذهنی خودساخته ما همان واقعیت خارجی است؛ در حالیکه بین این دو موضوع همبستگی برقرار نیست؛ ذهنیات من فعل من است و فعل من لزوماً مطابق معنای خارجی واقعیات موجود نیست؛ واقعیات خارجی چه برای من مکشوف باشد و چه مکشوف نباشد وجود دارند؛ من ذاتاً فقیر محض و مطلق هستم و در کنار من موجودات دیگری وجود دارند که واقعیت دارند؛ برای اینکه این فقیر بتواند به واقعیت موجودات خارجی دست پیدا کند نیازمند نوری است تا بین او و بین واقعیات خارجی واسطه شود تا آنها را برای او روشن کند. این نور، نور علم است. نور علم یک تعریف اعتباری نیست؛ بلکه اگر من فقیر مطلق نور علم را نداشته باشم، هیچ چیز به هیچ مقدار برایم روشن و مکشوف نمی شود. و از طرفی آنچه نور علم بر آن تابیده شود، روشن روشن می شود و جالب اینجاست که من می دانم چه امری را می دانم و چه امری را نمی دانم. نشانه روشن آن همین کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا و بل الانسان علی نفسه بصیرة.

در کنار نور علم، من به قدرتی که خداوند متعال به من فقیر عنایت فرموده است این توانایی را دارم که در ذهن خودم صورت سازی هایی انجام دهیم که ما بازاء خارجی ندارند؛ اگر این تصوراتی را که خودم می دانم از روی هیچ ما بازاء خارجی در ذهنم شکل نگرفته است در بوته امکان قرار دهم اشکالی ندارد اما خیلی اصرار دارم که این تصورات ذهنی را همان واقعیت خارجی جلوه دهم؛ آنچه همین تصورات را در موطن ذهن من برای خودم روشن میکند نور علم است؛ یعنی من دقیقاً می دانم که چه امری را در ذهنم تصور کرده ام؛ در واقع به واقعیت تصورات ذهنی ام در فضای ذهنم علم دارم؛ اما اشتباه زمانی رخ می دهد که بخواهم آنچه در ذهنم ساخته ام را بگویم همان امری است که در خارج از ذهن من تحقق دارد در حالیکه هنوز امر خارجی برای من روشن نشده است؛ آنچه در ذهن من می گذرد لزوماً ما بازاء خارجی ندارد.

از طرفی برای یافتن بسیاری از حقایق خارجی باید به ذهن خودم استراحت بدهم؛ باید به صورت اختیاری به ذهنم بگویم که لطفاً کمی ساکت باش و بگذار من ببینم و بشنوم؛ مثلاً وقتی قرار باشد من مزه شیرینی را بفهمم، با هیچ تعبیر و توصیف و غیره نمی توانم به این مزه دست پیدا کنم؛ ذهن حتی در شناخت مزه شیرینی که خیلی موضوع ساده ای است ناتوان است؛ من اگر رنگ آبی را ندیده باشم، هیچ کلام و حرف و سخنی نمی تواند مرا به معنای رنگ آبی برساند؛ این ذهنی که تا این حد ناتوان است (نه اینکه به صورت مطلق توانایی ندارد اما حیطه آن بسیار محدود است)، من می خواهم برای یافتن برخی حقایق به کار اندازم؛ فقط کافی است حساب تصورات ذهنی خودم را از حقایق خارجی جدا کنم؛ شناخت حقایق خارجی مثل دیدن لیوان روی میز است؛ "بدیهی" است و نیاز به اثبات و فعالیت ذهن ندارد. هر آنچه را به روشنی لیوان روی میز دیدم، به آن علم دارم و هر آنچه برایم روشن و مکشوف نشده است به آن علم ندارم؛ ممکن است بفرمایید اگر اینگونه باشد که به خیلی از امور علم نداریم که دقیقاً همینگونه است. فقط در یک رودربایستی بین خودمان گرفتار شدیم و بنده گمان می کنم که شما آقای دکتر سین خیلی علم دارید و شما هم گمان می کنید که آقای دکتر الف خیلی علم دارند. علم نور کاشف از واقعیت است. به هر کسی به اندازه ای داده شده است. بقیه اش تصورات ذهنی است که خیلی علاقمندیم به همدیگر اثبات کنیم که علم است.

آنچه ما از صبح تا شب با آن سر و کار داریم همین معنای علم است و همین معنای دانستن؛ ما هرگز وقتی برای باز کردن در ماشین می رویم، شک نمیکنیم که مگر واقعاً ماشینی وجود دارد یا نه؛ نکند من اشتباه کنم؛ بدون اینکه نیاز به اثبات ذهنی داشته باشیم، امور مختلف را می دانیم؛ این دانستن برای ما "بدیهی" است؛ و اصولاً هر دانستنی "بدیهی" است؛ مشکل از جایی شروع می شود که یک مفهوم خودساخته ذهنی را می خواهم لباس واقعیت بر تنش بپوشانم؛ حالا مدام باید اثبات کنم و نفی کنم و کلنجار بروم؛ در حالیکه یا واقعیت را می شناسم یا نه؛ می توانم حدس هایی داشته باشم اما به هیچکدام نمی توانم عنوان "علم" بدهم؛ علم زمانی صادق است و مطلب زمانی "معلوم" شده است که من آن را به صورت بدیهی بشناسم؛ همه شناختهای ما "بدیهی" است و شناختهایی که "بدیهی" نیستند، شناخت نیستند؛ ظن هستند و گمان و ان الظن لایغنی من الحق شیئا؛ با حق و حقیقت فاصله دارند که حقیقت و شناخت آن، مبرای از اثبات ذهنی است.

ما به همین علم است که بازخواست می شویم؛ به همین علم است که فرمودند که و لاتقف ما لیس لک به علم؛ اگر به آنچه معلوم من شده است پایبند شوم می شوم لقوم یعلمون؛ اگر به آنچه معقول من شده است پایبند شوم می شوم لقوم یعقلون؛ هم نور عقل و حکم آن بدیهی و غیرنیازمند به بحث است و هم نور علم و احکام آن.

چه اسم علم خود را حضوری بنامیم و چه حصولی، نهایتاً این "من" هستم که باید بدانم می دانم یا نه؛ یعنی بالاخره من باید توجه کنم که واقعیت مطلب برایم روشن شده است یا نه؛ بنابراین همانطور که شما هم بارها و بارها تذکر فرموده اید و حاق مطلب است، در همه چیز و از جمله یافتن بینه بودن و من الله بودن قرآن حکیم نیز این "من" هستم که باید بدانم این کتاب "من الله سبحان قدوس" است یا خیر؛ من با ذهنی سازی که نمی توانم به واقعیت خارجی دست پیدا کنم؛ بنابراین موضوع و حقیقت خارجی مطلب باید مثل روز برایم روشن شود؛ آیات "بینات" یعنی همین، یعنی دیگر "ظن" و گمان و شاید و اما نیست؛ به تعبیر "من بعد ما جاءهم العلم" دقت بفرمائید؛ اصلاً بحث تعابیر پیچیده فلسفی و ذهنی و عبارات و اصطلاحات نیست؛ یا من یک موضوع را می دانم و یا نمی دانم؛ حالا این موضوع ممکن است در حیطه دانستنی های معمول و مرسوم من هم باشد؛ موضوع دانستن و ندانستن نیاز به مباحث پیچیده ندارد؛ پیچیده شدن از زمانی وارد شد که یک موضوع بدیهی را بردم در فضای ذهنم و شروع کردم بال و پر دادن ذهنی غیرواقعی فلسفی به آن؛

مثال ریاضی صور اسرافیل دقیقاً همین است؛ اولاً فرض کنید شما این سوال را از یک فردی بپرسید که تا به حال صور اسرافیل مورد سوال را ندیده باشد و در ذهنش یک تصویر ذهنی از آن داشته باشد؛ آیا اگر بدون اینکه صور اسرافیل مورد سوال شما را "بداند"، می تواند نسبت به آن اظهار نظر کند؟ بله می تواند اما با آن صور اسرافیل ذهنی خودساخته خود که او نمی داند که همان صور اسرافیل مورد سوال شماست یا خیر؟ اگر کسی از من، شما، هرمتخصص دیگر ریاضی فیزیک یا یک پزشک این سوال را بپرسد که آیا شکلی (ذهنی یا واقعی) وجود ندارد که میزان رنگ مورد نیاز برای حجم آن کمتر از میزان رنگ مورد نیاز برای سطح آن باشد، آیا من واقعاً پاسخ این سوال را می دانم؟ یعنی فرض کنیم که اصلاً مسئله صور اسرافیل کشف نشده بود، آیا اگر این سوال را از من می پرسیدند من واقعاً می دانستم که هیچ شکلی وجود ندارد که چنین خاصیتی داشته باشد؟ بنده که قطعاً می گویم "نمی دانم" و می دانم که "نمی دانم"؛ به همین راحتی و روشنی؛ بدون اینکه نیاز باشد انتگرالهای سطحی یا حجمی پیچیده بلد باشم؛ بدون اینکه بلد باشم وقتی یک سطح خاص به بی نهایت میل پیدا کند چه اتفاقی برایش می افتد؛ بدون همه اینها می دانم که پاسخ این سوال را نمی دانم؛ در این شرایط اگر بگویم که چنین شکلی وجود ندارد در حالیکه که نمی دانم دارم حکمی را بیان میکنم؛ دارم می گویم چنین شکلی "نیست"؛ یعنی در حال "تکذیب" هستم آنچه را که می دانم نمی دانم؛ یعنی بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه؛ بدون اینکه واقعیت موضوع را بدانم تکذیب می کنم. زشت بودن و قبیح بودن چنین کاری را همه عقلای عالم بدون اختیار خود می فهمند؛ در واقع همه می فهمند جایی که نمی دانند باید بگویند نمی دانم و با کلمات بازی نکنند و جایی که نمی دانند نباید تکذیب کنند؛ این دو مورد را با صورت غیراختیاری با نور عقل که معصوم بالذات است همه می فهمند.

در مورد رنگ اگر لطف بفرمائید توضیح بیشتری در مورد غیرواقعی بودن آن بفرمایید چون در این زمینه دانشی ندارم؛ اما آنچه می یابم اینست که رنگ یک اسم است اتفاقاً برای یک واقعیت خارجی؛ ممکن است آنچه ما اسم "زرد" را روی آن گذشته ایم در زمانی که نور محیط به رنگ آنچه اسم آن را "آبی" گذاشته ایم باشد، به صورت رنگ آنچه ما اسم آن را "سبز" گذاشته ایم دیده شود؛ در اینکه در این شرایط آنچه من می بینم آیا همان است که وقتی رنگ محیط به صورت آنچه اسم آن را "سفید" گذاشته ایم باشد، دانشی ندارم. یعنی اگر کسی از من بپرسد که اگر یک جسمی که در نور سفید به رنگ زرد است را در محیطی ببریم که نور محیط آنجا آبی است، آیا به همین رنگ دیده می شود، من چه پاسخی به او میدهم؟ آیا من واقعاً پاسخ این سوال را می دانم؟ یا اینکه "حدس" می زنم چنین چیزی را؟ و این حدس لایغنی من الحق شیئا.

حالا با این حساب، همه (بنده، شما، سرکار مشک، جناب استوار، جناب آرمان، جناب پیروز، سید بحرالعلوم، شیخ صدوق و ...) و همه، "دقیقا" می دانیم که برای چه و با چه نیتی هر کاری را انجام می دهم. همه ما دقیقاً می دانیم الان با چه نیتی داریم می رویم سراغ قرآن (دقیق دقیق و بدون برو برگرد)؛ من می دانم که آیا الان که به سراغ قرآن می روم، می خواهم بروم تا "من الله" بودن قرآن را بیابم یا نه؛ می خواهم اصلاً بفهمم "خداوند متعال" هست یا نه؛ می خواهم بروم آیاتی پیدا کنم تا حال مسلمانها را بگیرم؛ می خواهم بروم تا برای نظریه خودم شاهد مثال پیدا کنم؛ می خواهم بروم تا فقط قلبم آرام شود؛ می خواهم بروم تا پاسخ سوالم را از خدای قرآن بگیرم؛ می خواهم .....

در همه این حالات و همه ما دقیقاً می دانیم که با قرآن چه کار داریم؛ اتفاقاً هم ما می دانیم و هم خدای قرآن؛ حالا اگر کسی که خودش می داند برای چه به سمت قرآن می رود، سوال وجودش و قلبش این باشد که آیا این قرآن واقعاً من الله است یا نه، خود این قرآن می گوید و وعده می دهد (و من اوفی بعهده من الله) که او را به سمت خدای قرآن هدایت می کند؛ هدایت قرآن از جنس همین یافتن ابین من الشمس بودن حق بودن قرآن است؛ این یافتن، یعنی وجدان کردن، که با ذهنی سازی کاملاً متفاوت است.

اصولاً فهم ذهنی ما اثرش با فهم واقعی ما متفاوت است. ما گاهی اوقات شیر جنگل را در ذهن خود تصور می کنیم؛ این شیر تصوری ذهنی را می توانم مثلاً دستم را در ذهنم در حلقش کنم و در همین حال گوش او را نیز تکان دهم؛ این اثر شناخت ذهنی غیرواقعی است اما اگر وسط جنگل شیر را ببینم عکس العمل من چه خواهد بود؟ تفاوت از زمین تا آسمان است.
آنچه از هدایت هم با هم گفتگو می کنیم همین است؛ قرآن کتاب هدایت است و وجه "من الله" بودن آن نیز همین هدایت است؛ هدایت واقعی خارجی غیرذهنی با آثار واقعی. من گاهی در مورد خداوند متعال حرف می زنم و حرف می زنم و حرف می زنم؛ اما چه سود؟! ذهن من که حتی توانایی شناخت مزه شیرینی را ندارد کجا می تواند به خداوند متعال دسترسی پیدا کند؛ بنابراین حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن همان اثر شیرذهنی را دارد و نه شیر جنگل؛ اگر هدایت را به همان روشنی و به صورت غیرذهنی از کتاب خدا بیابم آنگاه اثر آن غیرذهنی دیگر نخواهد بود و چنین می شود:

اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلي ذِکْرِ اللَّهِ ذلِکَ هُدَي اللَّهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ

قرآن کتاب هدایت است و در این هدایتگری، واقعی است و اثر واقعی دارد؛ می خواهید اثر هدایت قرآن را بیابید؛ اینست: تقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلي ذِکْرِ اللَّهِ این اثر است که خداوند متعال می فرماید ذلک هدی الله. حالا اگر می توانید اهدی از این کتاب بیاورید. شرط رسیدن به این هدایت چیست؟ همان که من که خودم، به کنه نیت خودم، علم دارم (علم واقعی روشن و نه اصطلاحی و ذهنی) ببینم واقعاً برای چه دارم به قرآن رجوع می کنم. خدای قرآن العیاذ بالله ساده لوح نیست؛ اگر کسی به دنبال بازی دادن قرآن باشد، قرآن هم او را بازی می دهد و سرگردانش می کند و لایزید الظالمین الا خسارا و نیز یهدی به کثیرا و یضل به کثیرا؛ اگر کسی و الذین جاهدوا فینا باشد، وعده فرموده است که لنهدینهم سبلنا؛ بنابراین اگر کسی که به خودش و نیت خودش علم دارد بنشیند تا بفهمد که آیا این کتاب من الله است یا نه و بعد نفهمد، او می تواند بگوید که من والذین جاهدوا فینا را حق نیافتم؛ در اینکه در هر دو بخش خود (یعنی هم نیت و هم نیافتن هدایت خداوند) راست می گوید یا نه، بنده علمی ندارم اما هم خودش علم دارد (روشن روشن) و هم خدای قرآن که علیم بذات الصدور است.

کار بنده و شما و دیگران این نیست (که البته زبان حال شما هم هست اما شاید با بیانی دیگر) که برای دیگران اثبات کنیم این قرآن من الله است؛ که اصلاً به من چه مربوط که لمکة رب یرعاها؛ بلکه حداکثر کار ما اینست که بزرگوارانی که به هر دلیلی دچار یک حجاب ذهنی غیرواقعی شدند را متذکر کنیم به آنچه خودشان می دانند؛ یعنی ببینند با چه نیتی می خواهند به سمت قرآن روند. ببینند تا الآن با چه نیتی به سمت قرآن رفته اند. به آنها تذکر داده شود که آنچه شما از امور ناپسند به قرآن نسبت می دهید، بر اساس علم نیست و فقط تصورات ذهنی غیرواقعی شماست؛

اگر کسی برای شناخت من الله بودن قرآن به قرآن رجوع کند، بی گمان حالت او حالت همان متقین است که فرمودید لاریب فیه هدی للمتقین؛ او اگر صادق باشد در نیت خود، خوب گوش می کند تا بشنود که صاحب قرآن چه می گوید؛ در واقع آن نیت صادقه این شنیدن را نیز به دنبالش دارد و اگر کسی چند لحظه ذهن خود را خاموش کند و حرف خدای قرآن را بشنود هدایت واقعی غیرذهنی با آثار واقعی قرآن را می یابد که ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید. و این همان دستور قرآن به همه (بنده و شما و دیگران) است که و اذا قری القرآن فاستمعوا له و انصتوا؛ انصتوا یعنی قلبت هم ساکت باشد.

حالا کسی بدون آنکه "ذلک هدی الله" را با آن ویژگی شناخته باشد (و یا شناخته باشد ولی تسلیم نشده باشد)، مدعی می شود که این قرآن از جانب خداوند نیست و به تعبیر قرآن، تقوله. قرآن در مورد او نمی گوید که آدمی است که هنوز نمی داند پس تحریکش کنم که قرآن را بخواند؛ بلکه در همه آیات تحدی، به نوعی تندی و عتاب وجود دارد؛ جایی می فرماید که بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه و جایی دیگر می فرماید که فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجارة اعدت للکافرین.

مخاطب آیات تحدی کسانی نیستند که خیلی شیک و مجلسی تازه می خواهند ببینند که این قرآن "من الله" هست یا نه؛ بلکه کسانی هستند که مدعی شده اند این قرآن از جانب خداوند نیست. نحوه بیان قرآن برای کسانی که در پی یافتن من الله بودن قرآن هستند متفاوت است؛ از همان ابتدا و از لحن ابتدا متفاوت است؛ او که می خواهد بفهمد قرآن من الله است یا نه که در بدو امر خداوند متعال به او نفرموده است که قل فاتوا... بلکه به آنها میفرماید که اقراء باسم ربک الذی خلق؛ خلق الانسان من علق؛ کسی که در پی یافتن من الله بودن قرآن است، مگر به این سادگی از روی همین دو آیه اول رد می شود؟ می خواند و می رود؟ او با کلامی روبرو شده است که از خدایی سخن می گوید که او را از علق آفریده است. اولین موضع کسی که صادقانه در پی یافتن من الله بودن قرآن باشد، از همین دو آیه اول روشن می شود. او باید همین اول کار یک تصمیم روشن بگیرد؛ واقعاً خلق الانسان من علق؟ اگر کسی در پی یافتن من الله بودن قرآن باشد و شروع کند قرآن را بر اساس ترتیب سور مبتنی بر شان نزول بخواند، قرآن امانش را می برد؛ قرآن به سجده اش می کشاند؛ و او حقانیت قرآن را بدون اینکه مخاطب آیات تحدی باشد، یافته است؛ مبتنی بر یک سیر عقلانی و روشن روشن.

در پناه خدای قرآن.:Gol:

[="Franklin Gothic Medium"]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
مدتی در تاپیک دیگر و شاید همین تاپیک در بحث بر اینکه حقیقت را چطور می‌توان شناخت بحثی داشتیم مبنی بر اینکه خدایی را که نبینیم عبادت نکرده‌ایم، چند دلیل آورده شد که این دیدن برای همگان ممکن است (چنانکه فطرت را هم خداوند به همه داده است) و اثبات حقانیت قرآن هم از همین طریق است ولی بزرگواران بدون آوردن دلیل رد کردند و چنین دیدنی را خاص اهل معرفت دانستند، این حدیث شاید به آن بحث و اینکه قران چگونه طالب حقیقت را نسبت به الهی بودن خودش به یقین می‌رساند کمک نماید:

يد، التوحيد الدَّقَّاقُ عَنِ الْأَسَدِيِّ عَنِ النَّخَعِيِّ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ الْبَطَائِنِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَخْبِرْنِي عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ هَلْ يَرَاهُ الْمُؤْمِنُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ قَالَ نَعَمْ وَ قَدْ رَأَوْهُ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَقُلْتُ مَتَى قَالَ حِينَ قَالَ لَهُمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنِينَ لَيَرَوْنَهُ فِي الدُّنْيَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَ لَسْتَ تَرَاهُ فِي وَقْتِكَ هَذَا قَالَ أَبُو بَصِيرٍ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأُحَدِّثُ بِهَذَا عَنْكَ فَقَالَ لَا فَإِنَّكَ إِذَا حَدَّثْتَ بِهِ فَأَنْكَرَهُ مُنْكِرٌ جَاهِلٌ بِمَعْنَى مَا تَقُولُهُ ثُمَّ قَدَّرَ أَنَّ ذَلِكَ تَشْبِيهٌ وَ كَفْرٌ وَ لَيْسَتِ الرُّؤْيَةُ بِالْقَلْبِ كَالرُّؤْيَةِ بِالْعَيْنِ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يَصِفُهُ الْمُشَبِّهُونَ وَ الْمُلْحِدُونَ. [بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏4، ص: ۴۴ و ۴۵]

واضح است که اگر مشرکان و کافران خدا را نمی‌بینند بخاطر همان حجاب‌هایی است که جلوی چشمشان را گرفته است و این حجاب‌های نتیجه‌ی انکار حقیقت توسط خودشان است که کمترین و سطحی‌ترین شکل آن پشت کردن است و تجاهل و تغافل ... حال آنکه طالب حقیقت چنین وضعی ندارد و در نتیجه امکان دیدن خدا در پس قران را خواهد داشت ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

[="Franklin Gothic Medium"]

Naghi;752559 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
ممنون از وقتی که گذاشتید:Gol:
اول یک سوال: اگر طول این صور اسرافیل به سمت بی نهایت میل پیدا نکند آیا یک حد عددی وجود دارد که از آن به بعد این مشکل ایجاد شود؟ یعنی یک نقطه شکست وجود دارد در این مسئله؟


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته،
در اصل
اگر انتهایی محدود برای این شیپور قائل شوید دیگر سطح آن هم محدود خواهد شد و بی‌نهایت نمی‌شود، ولی بله می‌توان صورت پارادوکس را برای آن همچنان حفظ نمود چرا که با محدود کردن انتهای شیپور در یک عدد به اندازه‌ی کافی بزرگ همچنان سطح رویه‌ی شیپور بسیار بسیار بزرگتر از حجم آن خواهد شد، چرا که حجم آن نزدیک به عدد پی (حدود ۳/۱۴) است ... این پارادوکس هم البته مانند سایر پارادوکس‌های مشابه در ریاضی یک تناقض حقیقی را نشان نمی‌دهد که حاکی از اشتباهی در حل مسأله یا تعریف مسأله باشد، بلکه تنها بیان می‌کند که نتایج مسأله با شهود معمول ما به تناقض می‌رسد و خلاف بدیهیات ذهنی ماست ... شما اگر بخواهید شیپور را با رنگ پر کنید طبیعتاً گمان خواهید کرد که سطح داخلی شیپور هم رنگ شود، چون سطح مرز حجم است و اگر حجم از رنگ پر شود مرز آن هم رنگ شده است، سپس از طرفی این شیپور ضخامتی هم ندارد و سطح رویه‌ی آن هم برابر سطح خارجی آن است و هم سطح داخلی آن، پس باید با همان رنگی که حجم را پر کرده است و با خیلی کمتر از آن بشود سطح را هم رنگ زد، حال آنکه محاسبات نشان می‌دهد که نمی‌شود ... ممکن است یک نفر بگوید رنگی که بر روی سطح زده می‌شود اگر فقط سطح را بپوشاند پس رنگ زده شده دوبعدی است و یک موجود دو بعدی برای اینکه یک حجم ولو محدود را پر کند باید اندازه‌اش بی‌نهایت باشد، در نتیجه حجم محدود شیپور هم با رنگی به میزان بی‌نهایت می‌تواند پر شود و نه با رنگی محدود آنطور که ادعا شده است و در واقع مغلطه شده است وقتی صحبت از سطل رنگ (که از ابتدا سه‌بعدی است) شده است ... اما این توجیه کارساز نیست و تناقض همچنان برقرار است، چون در اصل رنگ زدن یک کار سه بعدی است (همانطور که از مفهوم سطل رنگ بر می‌آید که رنگ محدودی سطل را پر کرده است)، بنابراین اگر سطح را بخواهیم رنگ بزنیم لاجرم این رنگ ضخامتی خواهد داشت که با یک بار رنگ زدن خیلی هم نازک خواهد بود، بنابراین اگر اندازه‌ی سطح بی‌نهایت باشد رنگی که لازم است تا روی این سطح را بپوشاند همان مقدار بی‌نهایت است در یک ضخامت کوچک ولی محدود و حاصل باز بی‌نهایت است، حال آنکه این بار دیگر مطمئن هستیم که حجم با مقدار رنگی محدود پر شده است، چون رنگ را از ابتدا سه بعدی گرفتیم ... یعنی با واقعی‌تر کردن مسأله هم این پارادوکس باقی ماند ... و همانطور که شما هم اشاره کردید حتی اگر طول شیپور بی‌نهایت هم نباشد باز این تناقض پابرجاست، کافی است طول شیپور را آنقدر بگیریم که سطحش از حجمش بیشتر شود، لازم نیست بی‌نهایت شود، همینکه بیشتر شود تناقض مورد نظر ایجاد می‌گردد ... و دیگر با درک شهودی معمول ما جور در نمی‌آید ... گرچه از نظر ریاضی هیچ اشتباهی انجام نشده است و همه چیز درست است، هم حجم و هم سطح را می‌توان به صورت سری‌هایی بی‌نهایت بسط داد (بر حسب المان‌های حجم و سطح دیسکی و نواری) که سری مربوط به حجم همگرا به عدد پی می‌شود و سری مربوط به سطح واگرا می‌شود و تا بی‌نهایت هم زیاد می‌شود ... همان مسأله‌ی ساده که همه‌ی ما هم از دبیرستان می‌دانیم که سری‌های توانی به ازای برخی توان‌ها همگرا و به ازای برخی توان‌ها واگرا هستند ... ریاضیِ مسأله ساده است ولی یکی از نتایج آن از نظر شهودی به هر کسی گفته شود می‌گوید محال است و حتماً غلط است ... نمی‌گوید نمی‌دانم، می‌گوید می‌داند و واقعاً هم فکر می‌کند که بداند و گمان هم می‌کند که یقین دارد، ولی به او نشان می‌دهیم که اشتباه می‌کند که فکر می‌کند می‌داند و یقینش هم ارزشی ندارد چون انطباقی با حقیقت خارجی ندارد ... به همین خاطر حقیر می‌گویم فلسفه نمی‌تواند قرآن را اثبات کند، چون فلسفه بر اساس بدیهیات حصولی بنا شده است که هیچ کدام قطعیتی ندارند ... بلکه فقط ما هستیم که با اطلاعات فعلی خود گمان می‌کنیم که حتماً چنین است و جز این نیست، بیشتر فکر کنیم شاید هزاران مثال نقض برای آنچه بدیهی‌اش دانسته‌ایم بیابیم ...
Naghi;752559 نوشت:
چه "اسم" آنچه را می خواهیم بدانیم علم حصولی بگذاریم و چه علم حضوری، موضوع اعتبارسنجی همراه آن هست.

دقیقاً این مسأله اصلی‌ترین مسأله‌ی ماست ... اینکه فارغ از اسم حصولی یا حضوری بودن علم به درستی یک گزاره بتوانیم از علم بودن آن مطمئن شویم آن هم به صورتی که یقین داشته باشیم با تکمیل علم تا آخر عالم هم این گزاره رد نخواهد شد ... ظاهراً‌ چنین اثباتی خارج از تمام روش‌های معمولی است که طرح بحث شده و توسط علما تشریح و طبقه‌بندی و غیره شده است ...
چنین اعتبارسنجی‌ای با این شدت در هیچ زمینه‌ای لازم نیست مگر در زمینه‌ی انتخاب یک جهان‌بینی که قرار است جهت کلان زندگی یک نفر را و به تبع آن تمام جزئیاتش را تعیین نماید ... در هر زمینه‌ی دیگری که باشد همانقدر که به هدف خود آن علم برسد یا به آن نزدیک باشد کافی است و البته تلاش علمی برای بهبود خواسته‌ها و اهداف و راه برآورده ساختن آنها و رسیدن به آن‌ها هم همراه مسیرمان خواهد شد ... ولی در بحث انتخاب جهان‌بینی و جهت حرکت در زندگی و عینکی که با آن قرار است به هر چیزی و هر کسی و هر کاری و هر نیتی نگاه شود دیگر هیچ جای خطایی نباید قائل شد ... این درجه‌ی دقت را هیچ دانشمندی در هیچ زمینه‌ی علمی نمی‌تواند کسب کند و ادعایش را هم ندارد ولی در زمینه‌ی دین نه تنها افراد تحصیل‌کرده که بلکه حتی انسان‌های بی‌سوادی که حداقل دیوانه به حساب نیایند باید بتوانند به چنان یقینی برسند ... مطلب واقعاً سنگین است ... یعنی این همه جوان ما که به حیرت افتاده‌اند که چه چیزی درست است و چه چیزی درست نیست حق دارند تعجب کنند، آنها که می‌گویند نمی‌توان با قاطعیت گفت که خدا هست یا نیست خیلی نمی‌توان بهشان ایراد گرفت ... مسأله‌ی شناخت‌شناسی خیلی بغرنج است، به لحاظ شهودی برخی از اندیشمندان از وجود چنان یقینی استنکاف کرده و امکانش را برای همگان و حتی برای خواص رد می‌کنند ... چرا که تصوری از وجودی چنان شناختی ندارند ... مانند همان پارادوکس صور اسرافیل ... با هیچ شناختی که تا کنون کسب کرده باشند سازگار نیست ... شناختی قطعی که قطعاً بدانیم تا آخر دنیا هم رد نمی‌شود و در نتیجه در اعتماد به آن می‌توان از جان و مال هم گذشت و حتی به دستور این دین می‌توان در جان و مال کسی که دین دستور بدهد هم تصرف نمود ... مسأله‌ی ساده‌ای نیست، چونه جبران‌پذیر نیست پس باید مطمئن باشیم که هرگز تا ابد هم خلاف حقانیت دین ثابت نمی‌شود و حتی اطمینان به حقانیت آن خدشه‌دار هم نمی‌شود ... مطلب واقعاً سنگین است ... و حال ما می‌خواهیم راهی را بیابیم که همگان به چنان یقینی برسند ...! بلکه همگان به دنیا آمده‌اند که همین یک مطلب را بپذیرند .... عقل ابزار هدایت شدن و جهل مانع از هدایت شدن است ... قران چگونه می‌تواند چنین دانشی را در شخص ایجاد کند و شخصی که چنین دانشی را کسب کرد از کجا بداند که این همان دانش است و دانشی سراب‌مانند نیست، دانشی مانند پاردوکس صور اسرافیل نیست که به نظرش می‌رسد درست است ولی سالها بعد وقتی که عزیزانش را در راه دفاع از این دین از دست داد و خودش هم عزیزان دیگران را که کافر به آن بودند و اهل عناد بودند را به درک فرستاد با همین روحیه‌ی حقیقت‌طلبی به عکس آن نخواهد رسید؟ چطور مطمئن شود؟ آیا اعجاز یا تحدی می‌تواند چنین شناخت و چنان یقینی را در شخص ایجاد نماید و همچنین علم به اینکه این یقین یک یقین ابدی بلا منازع است و باز یقینی به اعتبار همین علم و باز علمی که این یقین را تضمین کند و بعد یقینی که بر پایه‌ی این علم کسب شود و ...
آیا وجود یک فطرت الهی در انسان آن هم وقتی که برای دخترها حدود ۹ سال و برای پسرها حدود ۱۵ سال به کنار انداخته شده است و اطلاعات بیشماری جای آن را گرفته‌اند و به خودی خود شاید نتوان حدس زد کدام دائر بر حقیقت است و کدام نیست می‌تواند کلید حلّ این مسأله باشد؟ عواملش دیگری هم دارد که بتواند در این راه کمک نماید؟
Naghi;752559 نوشت:
عرض بنده در مورد اینکه توجه کنید فقط به این جهت است که حجاب و پرده "تصور" و "ذهن" کنار رود؛ اگر من در موضوعی فارغ از ذهنیات خودساخته به "خود مسئله" توجه کنم، خودم را در یکی از دو حالت می بینیم: یا می دانم و یا نمی دانم. ما در هر موضوعی اموری را در ذهن خود و با اختیار خود می سازیم و خیلی علاقمند هستیم که به نوعی به خود بقبولانیم که آن موجود ذهنی خودساخته ما همان واقعیت خارجی است؛ در حالیکه بین این دو موضوع همبستگی برقرار نیست؛ ذهنیات من فعل من است و فعل من لزوماً مطابق معنای خارجی واقعیات موجود نیست؛ واقعیات خارجی چه برای من مکشوف باشد و چه مکشوف نباشد وجود دارند؛ من ذاتاً فقیر محض و مطلق هستم و در کنار من موجودات دیگری وجود دارند که واقعیت دارند؛ برای اینکه این فقیر بتواند به واقعیت موجودات خارجی دست پیدا کند نیازمند نوری است تا بین او و بین واقعیات خارجی واسطه شود تا آنها را برای او روشن کند. این نور، نور علم است. نور علم یک تعریف اعتباری نیست؛ بلکه اگر من فقیر مطلق نور علم را نداشته باشم، هیچ چیز به هیچ مقدار برایم روشن و مکشوف نمی شود. و از طرفی آنچه نور علم بر آن تابیده شود، روشن روشن می شود و جالب اینجاست که من می دانم چه امری را می دانم و چه امری را نمی دانم. نشانه روشن آن همین کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا و بل الانسان علی نفسه بصیرة.

پس یعنی شما قائل نیستید به اینکه گاهی انسان حقیقتاً وقتی خودش را جستجو کند ممکن است به جایی برسد که بگوید می‌دانم ولی بعدها متوجه شود که نمی‌دانسته است یا اشتباه می‌دانسته است (
اشتباه بر اساس اطلاعات امروزش که خود آن هم معلوم نیست چقدر درست یا غلط باشد
خودتان را با همان مثال صور اسرافیل محک بزنید ... آیا اگر ریاضی مسأله برایتان بیان نشود و فقط از شما بپرسند که آیا امکان دارد که شکلی باشد که شما تمام داخلش را رنگ بریزید (
پس قاعدتاً دیواره‌هایش هم رنگ شوند) و با مقدار رنگی محدود کاملاً پر شود ولی اگر بخواهید یک بار فقط ظاهرش را رنگ بزنید با بی‌نهایت سطل رنگ هم نتوانید کلش را رنگ بزنید شما جواب نمی‌دهید که خیر امکان ندارد؟ آیا منتفی بودن چنین چیزی را بدیهی نمی‌شمارید؟ ... هر چقدر هم در خود بگردید این مسأله برایتان مثل روز روشن است که نمی‌تواند تحقق داشته باشد، نه تنها تحقق خارجی که حتی تحقق در فضای ریاضی، یعنی مدعی خواهید شد که حتی در فضای ذهنی هم تصور چنین چیزی محال است ...

از این دست مثال‌ها بسیار است ... ما در ریاضی مقاطع مخروطی را داریم که یک معادله‌ی عمومی دارند که یک پارامتر a درش وجود دارد، بسته به اینکه مقدار این پارامتر چقدر باشد آن مقطع از مخروط یا دایره خواهد بود و یا بیضی و یا سهمی و یا هذلولی ... آنچه که برای این مثال می‌خواهم بیان کنم مثال بیضی و سهمی است ... پارامتر مود نظر اگر هر عددی مثلاً بین ۰ و ۱ باشد حاصل کار یک بیضی است، بنابراین بی‌نهایت بیضی را می‌توان متصور شد که با این رابطه به دست بیاید، حتی اگر آن پارامتر a به سمت ۱ میل هم کند و بی‌نهایت نزدیک به ۱ هم بشود همچنان ما بیضی داریم که یک منحنی بسته است، ولی به محض اینکه پارامتر a دقیقاً مقدار ۱ را بگیرد دیگر بیضی نداشته و یک سهمی داریم که یک منحنی باز است ... حالا شما یک جهان از بیضی‌ها را تصور کنید که در این جهان هر چه هستی بیضی است، بیضی‌ها فقط بیضی دیده‌اند و فقط بیضی می‌شناسند و مفهومی به اسم منحنی باز که انتها نداشته باشد برایشان قابل درک نیست بلکه قابل تصور هم نیست ... حالا موجودی به اسم سهمی یک پیامبر به سمت بیضی‌ها می‌فرستد و آن پیغام‌بر که خودش هم بیضی است می‌گوید من از طرف سهمی فرستاده شده‌ام که شبیه هیچ منحنی دیگری که شما بشناسید نیست و او یک منحنی باز است که انتهایی ندارد ... یک عده می‌خندند و یک عده مسخره می‌کنند و یک عده می‌گویند دیوانه شده است ... یک عده هم هنگ می‌کنند و در وادی حیرت می‌بمانند ... سپس آنها که حیرت کرده‌ بودند می‌گویند ما می‌توانیم تصور کنیم که یک بیضی آنقدر بزرگ باشد که انتهایش دیده نشود ولی حتی تا بی‌نهایت هم باز شود به هر حال جایی بسته می‌شود و نمی‌شود که بسته نشد ...! حالا این پیغام‌بر هی می‌گوید و بیضی‌ها هی انکار می‌کنند یا استبعاد می‌کنند ... چرا که علومشان حصولی است ... بدیهیات ذهنی‌اشان هم حصولی است ... به قول فلاسفه از کلی کردن مصداق‌های جزئی که دیده‌اند یک مفهوم از ممکن‌الوجود ساخته‌اند که هر چه هست حتماً انتها دارد اگرچه انتهایش دیده نشود ... و این مسأله را یک اصل عقلی می‌دانند ... اصلی رد نشدنی ... می‌گویند حصر عقلی دارد ... بعد پیغام‌بر به ایشان می‌گوید که چه لزومی هست که همه چیز با تعقل شما جور در بیاید؟ ... و ایشان می‌گویند که عقل حجیت ذاتی دارد ... و سهمی در جهان بیضی‌ها معتقدین بسیار کمتری دارد تا خدای علیم و حکیم و حق در عالم مخلوقات ... و البته سبحان الله از مثالی که زدم و فقط برای تقریب مسأله به فضای ذهنی بود و نه بیشتر ... آنچه که در مورد خدا برای ما قابل درک نیست را خداوند به خودش به صورت علم بدیهی می‌داند، همانطور که یک سهمی خیلی راحت می‌تواند بفهمد که انتهای بسته نداشتن یعنی چه، برای ما هم که جدای از رابطه‌ی مقاطع مخروطی یک رابطه‌ی خیلی ساده به صورت توان دوم x برای سهمی می‌نویسیم و می‌گوییم ما به ماهیت سهمی اشراف داریم اگرچه تا بی‌نهایت آن را دنبال نکرده باشیم ... بیضی‌ها می‌خواستند از به سمت ۱ میل دادن پارامتر a به سهمی برسند یا با بزرگ کردن اقطار سهمی تا بی‌نهایت ولی هیچ کدام به مقصود نمی‌رسد، ولی اگر راه بررسی عوض شود می‌توان سهمی را فهمید، بخاطر همین است که حقیر می‌گویم نه خدا و نه قرآن و نه پیامبر خدا را نباید با قضاوت کردن از روی شواهد ظاهری‌اشان شناخت و باید راهی را پیدا کرد که مناسب شناخت حقانیت ایشان باشد ... ایده‌ی دیدن خدا و به یاد آوردن قطعی خدا و دیدن خدا از پس قرآن به همین دلیل مطرح شد ... و بحمد الله در روایات هم اشاراتی جدّی به این مسأله شده است ... شاید وقت آن باشد که فلاسفه‌ی بزرگوار هم دست از براهین اثبات خدا بردارند چون این کار در حدّ شناساندن خدا در حدّ میل دادن یک پارامتر به سمت بی‌نهایت است که از این راه تنها یک ابرانسان معرفی می‌شود و یک ابرمخلوق نه یک خالق که شبیهی نداشته باشد ... آن هم خدایی که همه متفق‌القول هستند که معقول نیست و با عقل فهمیده نمی‌شود ... و با تیر اوهام شکار نمی‌گردد ... فلاسفه وقتشان را تلف می‌کنند ... عمر شریف ایشان اگر صرف شناخت دین از درون خود دین شود خیلی بیشتر می‌توانند به دین خدا کمک کنند تا الآن ... آنها که نمی‌خواهند ایمان بیاورند با هزار برهان ایشان هم ایمان نمی‌آورند حتی اگر جوابی برای آنها نداشته باشند، استدلال‌های ایشان حداکثر پاسخی است برای کسانی که می‌خواهند ایمان داشته باشند ولی زخم‌خورده‌ی شبهات هستند و برای دین به دنبال دستگیره می‌گردند ... و خوب همین هم خوب است اگر فقط جایگاه و کارکرد بحث‌های فلسفی‌امان را فراموش نکنیم :ok:

[ادامه دارد ان شاء الله]

[="Franklin Gothic Medium"][ادامه]

Naghi;752559 نوشت:
در کنار نور علم، من به قدرتی که خداوند متعال به من فقیر عنایت فرموده است این توانایی را دارم که در ذهن خودم صورت سازی هایی انجام دهیم که ما بازاء خارجی ندارند؛ اگر این تصوراتی را که خودم می دانم از روی هیچ ما بازاء خارجی در ذهنم شکل نگرفته است در بوته امکان قرار دهم اشکالی ندارد اما خیلی اصرار دارم که این تصورات ذهنی را همان واقعیت خارجی جلوه دهم؛ آنچه همین تصورات را در موطن ذهن من برای خودم روشن میکند نور علم است؛ یعنی من دقیقاً می دانم که چه امری را در ذهنم تصور کرده ام؛ در واقع به واقعیت تصورات ذهنی ام در فضای ذهنم علم دارم؛ اما اشتباه زمانی رخ می دهد که بخواهم آنچه در ذهنم ساخته ام را بگویم همان امری است که در خارج از ذهن من تحقق دارد در حالیکه هنوز امر خارجی برای من روشن نشده است؛ آنچه در ذهن من می گذرد لزوماً ما بازاء خارجی ندارد.

شاید اگر انسان از ابتدای تولدش عاقل بود حقیر هم می‌توانستم الآن با شما سر این مسأله موافق باشم ... مثلاً نوجوان با خودش فکر می‌کرد و می‌گفت قبل از آنکه والدینم مرا تربیت کنند و آداب و رسوم و قوانین و اخلاقیات خودشان و خانواده‌اشان و جامعه‌اشان و تاریخی‌اشان و مکاتب و ادیانی که به آن پایبند هستند را به من بیاموزند چه دانسته‌هایی داشتم که از هیچ کس دیگری نگرفتم و از ابتدا با خود داشتم؟ ... بعد به یاد می‌آورد که هر تفکری که امروز دارد را از کجا کسب کرده است و با چه دلایل و شواهدی آنها را پذیرفته است و خلاصه آجر به آجر این بنای ذهنی که تحت عنوان افکار من و اعتقادات من و دانسته‌های من از آنها یاد می‌کند را بررسی می‌کرد ...

- اما امروز بسیاری هستند که کاری اصلاً به بن و پایه‌ی این بنای ذهنی خود ندارند و «من» بودن خودشان است که برایشان اهمیت دارد و بس، یعنی می‌گویند من چون من هستم پس افکارم درست است و هر کسی که از من جلو بزند افراطی است و هر کسی از من عقب بیفتد هم تفریطی است و همه هلاک می‌شوند جز من که مرکز عالم هستم و اسوه‌ی تعادل و عقلانیت ...

- برخی هم که به فکر افتادند تا اندیشه‌های خود را واکاوی کنند چند ده موضوع را که بررسی کردند و فهمیدند که همگی ناشی از خانواده یا جامعه‌ای است که در آن به دنیا آمدند و تربیت شده و بزرگ شدند استقراء زده و می‌گویند هر چه می‌دانم بخاطر جبر تاریخ و فرهنگی است ... پس اصالت همه را منکر شده و به نسبی‌گرایی رو می‌آورند ... نمونه‌ی هر دو تفکر را در همین سایت هم می‌توان کمابیش دید ... آنها که فقط خودشان را قبول دارند مدام دعوا می‌کنند و آنها که هیچ کسی حتی خودشان را هم قبول ندارند مدام می‌گویند موسی به کیش خود و عیسی به کیش خود و کسی کاری به کار کس دیگری نداشته باشد چون حقیقت نسبی است و اعتقادات هم شخصی است و باید آزادی اندیشه داشت و خلاصه اگر دعوا کنند بخاطر همین است که چرا دیگران به او کار دارند یا لااقل معتقدند که باید کار داشته باشند (

چون در عمل همه می‌گویند کار داریم ولی اهل نهی از منکر کردن زیاد نداریم)، یعنی دعوا فقط سر حق داشتن و نداشتن است مگرنه اگر حق داشتنش ثابت شد هم خیلی‌ها برایشان فرق نمی‌کند، انگار که این حق ثابت نشده است و نبودن حق ثابت شده باشد ...


خوب در این مغلمه آیا آنچه شما می‌فرمایید را می‌توان پیاده‌سازی نمود؟ ... بله «...
الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَ‌ةٌ * وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَ‌هُ» ... قبول ... ولی برای کسی که واقعاً خود را جست و نتوانست بین سره و ناسره را تشخیص دهد چه؟ اجازه بدهید مثالی بزنم ... تا بحال شده در جای شلوغی باشید که هم‌همه‌ی زیادی دارد ولی به آن عادت کرده‌اید؟ وقتی متوجه آن صدا می‌شوید که مثلاً پنجره را ببندید تا دیگر آن صدا به گوشتان نرسد، یا اینکه مته‌کاری کارگران که مشغول کارند تمام شود یا ماشین خاموش شود ... گاهی به نظر می‌رسد که هیچ صدای خاصی نیست و خوب هم که گوش می‌کنیم و دقت هم که می‌کنیم چند صدای دور و نزدیک خاص را تشخیص می‌دهیم، ولی در این صورت به فرق مثلاً صدای اذان مسجد محلتان برای نماز مغرب و برای نماز صبح دقت کنید که دم صبح چقدر به نظر بلندتر می‌رسد، سکوت روز و سکوت شب یکسان نیست، چرا؟ بخاطر همان چند تا صدا یا بخاطر کلی صدا که ما نمی‌توانیم آنها را ردیابی کنیم؟ و البته بله اگر آن صدا قطع شود هز صدایی که باشد از کوچک یا بزرگ احتمالاً متوجه خواهیم شد ... وقتی متوجه شویم می‌بینیم که قبلاً هم واقعاً اثرش در گوشمان را تشخیص می‌دادیم و فقط نمی‌توانستیم آن را رصد کرده و از صداهای دیگر تمیز دهیم و به آن توجه خاص کنیم ... اگر به غارهای عمیق رفته باشید به جایی می‌رسید که سکوت محض است (اگر خفاش نداشته باشد و در فاصله‌ی میان سقوط قطرات آب اگر برایتان حاصل شود)، ولی در همان سکوت هم اگرچه صدای تنفسمان زیاد شود و صداهای دیگری شنیده شود ولی اگر همه عوامل صدا را تا حدّ ممکن کاهش دهیم باز همچنان صدایی در گوشمان هست که می‌تواند مثلاً صدای جریان خون در نزدیکی گوشمان باشد یا اصلاً خطای خود مکانیزم شنوایی‌امان یا یک white noise که از بیرون به این صورت به ما می‌رسد یا هزار و یک صدای دیگر که همیشه هستند ولی به آنها توجه نمی‌شود ... آیا موافق هستید که این مسأله شباهت زیادی به همان مسأله‌ی دانسته‌های انسان دارد و درکی که او از خودش دارد؟ اصلاً خداوند ابتلائات دنیا را به همین خاطر سر راه انسان قرار می‌دهد که او در این ابتلائات خود واقعی‌اش را بشناسند نه آن چه که از خودش تصور کرده و در واقع با خوش‌بینی یا با بدبینی از خودش شناخته است ... اگر هدف خداوند از این ابتلائات را قبول دارید که این هست پس دیگر نمی‌توان گفت که انسان همانطور که شما فرمودید با یک خط‌کش بتواند بگوید من اینها را می‌دانم به معنای واقعی دانستن و اینها را نمی‌دانم که یعنی یا هیچ نمی‌دانم و یا دانستنم حقیقی نیست و همراه با ظن و گمان است ...
اگر تا اینجای کار موافق باشید در این صورت می‌رسیم دوباره به همان فرموده‌ی خدا که
«... الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَ‌ةٌ * وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَ‌هُ»، به نظر می‌رسد انسان تنها بعد از آنکه خودش را بهتر شناخت بتواند اعتراف کند که این علم را از قبل هم داشته است، مثلاً در قیامت بعد از آنکه کتاب خود را مقابل خود گشوده یافت به او می‌گویند آیا اینها راست نیست و او می‌گوید چرا و خودش برای رسیدگی به پرونده‌ی خودش کفایت می‌کند، مگرنه در دنیا شیطان جای زشت و زیبا را در ذهن او عوض می‌کرد و با توجیهات بسیار از حقیقت غافل شده و به بدلی از حقیقت دل‌خوش می‌شده است ... مثل افرادی که داروهای توهم‌زا استفاده می‌کنند و خوشی‌ها یا ترس‌های غیرحقیقی را تجربه می‌کنند این انسان اغواء شده هم بدلی از خودش می‌سازد و با همان تصور شبح‌مانند زندگی می‌کند تا عاقبت حجاب‌ها از جلوی چشمش برداشته شود و به او گفته شود که امروز چشمان تو تیزبین است ... این غفلت آنقدر واقعی است که هر چیز دیگری در دنیا واقعی به نظر می‌رسد ... همانقدر واقعی است که مال یتیم را اگر کسی به حرام بخورد و به صورت غذایی لذیذ بخورد احساس لذیذ و خوش‌مزه بودن هم از آن خواهد داشت ... یعنی تمام محسوساتش هم شاید از توهم را صحه‌گذاری کنند ... همانطور که یک بیمار اسکیزوفرنی چشمش چیزی را می‌بیند که نیست ولی لامسه‌اش هم آن دیده‌اش را تأیید می‌کند ... یک بیمار اسکیزوفرنی یا شخصی که داروی توهم‌زا مصرف کرده از کجا بفهمد که دارد توهم می‌بیند؟ ظاهراً هر راهی برای او بیابیم برای ما دنیازدگانی که تازه بعد از سالها از شروع عمرمان به بلوغ عقلی می‌رسیم هم بتوان مشابه آن راه را تجویز نمود ... و بعد باید آن راه در قرآن جستجو کرد ... اینکه چطور حقیقت بودن را از توهم بودن تمیز دهیم وقتی از حقیقت حال خود غافل هستیم ... بخاطر اثرات لقمه‌های حرام یا شبهه‌ناک و هزار و یک دلیل دیگر که حجاب‌های مقابل چشم و گوشمان را به صورت تشریعی و تکوینی اضافه و قطورتر کرده است ... بخصوص بحث ما سر حجاب‌هایی است که به صورت تکوینی در اثر اشتباهاتمان زمانی که هنوز مکلف نشده بودیم و عقلمان بالغ نشده بود مقابلمان کشیده شده است ... آیا امکان کشف حقیقت همچنان وجود دارد؟ ... روشی که ارائه می‌دهیم باید امکان وجود چنان حجاب‌های ظلمانی‌ای را هم بدهد چون برخی افراد در خانواده‌هایی بد بزرگ می‌شوند و همان‌ها هم باید حق را بشناسند اگرچه امکانش بیشتر باشد که منکرش شوند و گمراه عالمین گردند ... (بحثمان بحث عدالت خدا نیست، چه آنکه آن بحث جواب‌های خودش را دارد، بحث ما فعلاً روی شناساندن حقیقت به قصد اتمام حجت به بندگان است و شناخت مکانیزم آن، اینکه اعجاز قرآن چه نقشی در آن دارد)

[

ادامه دارد ان شاء الله]

[="Franklin Gothic Medium"][ادامه]

Naghi;752559 نوشت:
از طرفی برای یافتن بسیاری از حقایق خارجی باید به ذهن خودم استراحت بدهم؛ باید به صورت اختیاری به ذهنم بگویم که لطفاً کمی ساکت باش و بگذار من ببینم و بشنوم؛ مثلاً وقتی قرار باشد من مزه شیرینی را بفهمم، با هیچ تعبیر و توصیف و غیره نمی توانم به این مزه دست پیدا کنم؛ ذهن حتی در شناخت مزه شیرینی که خیلی موضوع ساده ای است ناتوان است؛ من اگر رنگ آبی را ندیده باشم، هیچ کلام و حرف و سخنی نمی تواند مرا به معنای رنگ آبی برساند؛ این ذهنی که تا این حد ناتوان است (نه اینکه به صورت مطلق توانایی ندارد اما حیطه آن بسیار محدود است)، من می خواهم برای یافتن برخی حقایق به کار اندازم؛ فقط کافی است حساب تصورات ذهنی خودم را از حقایق خارجی جدا کنم؛ شناخت حقایق خارجی مثل دیدن لیوان روی میز است؛ "بدیهی" است و نیاز به اثبات و فعالیت ذهن ندارد. هر آنچه را به روشنی لیوان روی میز دیدم، به آن علم دارم و هر آنچه برایم روشن و مکشوف نشده است به آن علم ندارم؛ ممکن است بفرمایید اگر اینگونه باشد که به خیلی از امور علم نداریم که دقیقاً همینگونه است. فقط در یک رودربایستی بین خودمان گرفتار شدیم و بنده گمان می کنم که شما آقای دکتر سین خیلی علم دارید و شما هم گمان می کنید که آقای دکتر الف خیلی علم دارند. علم نور کاشف از واقعیت است. به هر کسی به اندازه ای داده شده است. بقیه اش تصورات ذهنی است که خیلی علاقمندیم به همدیگر اثبات کنیم که علم است.

فلاسفه بحث‌های زیادی دارند که آیا آنچه در ذهن ماست مخلوق ذهن ماست یا مخلوق مشاهدات ماست، مثل اینکه در فلسفه‌ی ریاضیات بحث می‌کنند که آیا مفهوم عدد حقیقت خارجی دارد یا فقط در ذهن ما وجود دارد و در عالم خارج فقط یک سیب و دو سیب و یک شلوار و دو شلوار وجود دارد ... جدا کردن حساب تصورات ذهنی از حقایق خارجی ظاهراً کار ساده‌ای نیست ... حداقلش این است که بگوییم نیاز به معرفت‌النفس دارد و البته اگر شما هم موافق این بیان باشید در این صورت به تفاهم بزرگی می‌رسیم، اینکه
معرفت‌النفس أنفع‌ المعارف و اینکه من عرف نفسه فقد عرف ربّه ... ولی این کار به خودی خود ساده نیست و یک قدم ابتدایی نیست بلکه خودش یک مسیر طولانی است ... یعنی اینکه شما می‌فرمایید مسیر حقیقت‌طلبی است و نه معیاری ابتدایی برای انتخاب جهان‌بینی ... همان هم هست ولی نیاز به توضیح دارد ... طبق اعتقادات ما هر کسی خلق شده است تا اول در بستر حوادث و رخدادها و سناریویی که برایش نوشته شده است خودش را بشناسد، خداست که در هر بزنگاهی در کمین نشسته است تا عیب‌های او را نشانش بدهد اما ما فراموش کرده‌ایم که این دنیا با تمام حوادثش برای چه هستند و به همین دلیل هر حادثه‌ای را با خواستمان و برنامه‌ی دنیایمان مقایسه می‌کنیم و یا خوشحال می‌شویم که مطابق خواستمان بود و یا ناراحت که بر خلاف خواستمان بود، «إِنَّ رَ‌بَّكَ لَبِالْمِرْ‌صَادِ * فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَ‌بُّهُ فَأَكْرَ‌مَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَ‌بِّي أَكْرَ‌مَنِ * وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ‌ عَلَيْهِ رِ‌زْقَهُ فَيَقُولُ رَ‌بِّي أَهَانَنِ»، حال آنکه حوادث این دنیا هیچ کدام موضوعیت ندارند، همانطور که وقتی در خواب هستیم و خواب می‌بینیم و باید بیدار شویم هی سعی داریم بیدار نشویم تا ادامه‌ی داستان را هم ببینیم چون برایمان مهم است ولی وقتی بیدار شدیم می‌بینیم ان خواب هیچ جایگاهی در زندگی‌امان ندارد و اینکه بعدش چه می‌شد هم اهمیتی نداشته است ... کسی که از این همه داده‌ی تجربی که خدا در طول زندگی برایش فراهم کرده است خودش را سعی کند با تعقل و عبرت گرفتن بشناسد و در عمل خود را اصلاح و نقاط قوتش را تقویت نماید طبیعتاً در مسیر حقیقت قرار دارد و در جهت هدف از خلقتش در دنیا دارد گام بر می‌دارد ... فقط موضوعی که می‌ماند این است که بعد از شناخت خود باید خود را با چه الگویی مقایسه کند تا بفهمد کدام ویژگی‌اش نقطه‌ی قوت و کدام ویژگی‌اش نقطه‌ی ضعفش هست ... یک نفر دزدی می‌کند و گیر می‌افتد و ناراحت است که چرا دزدی کرده و بی‌آبرو شده است، یک نفر دیگر ناراحت است که چرا دقت کافی نکرد و ناشیانه عمل کرد تا دستگیرش کنند ... هر دو از این دزدی و از مجازات زندان آن عبرت می‌گیرند ولی در دو جهت متفاوت ... هر دو به شناخت از خود می‌رسند ولی شناختی که بدون ارزش‌گذاری باشد فایده‌ای ندارد، أنفع‌المعارف نیست، به خداشناسی هم نمی‌رسد ... یعنی برای خودشناسی هم باید وضعیت فعلی خود را شناخت و هم اینکه چه باشم بهتر است را باید درست تشخیص داد ... این هم علی‌الظاهر یک دور هست، چون برای شناخت درست داشتن از خود باید ابتدا جهان‌بینی درست داشت و خدا را شناخت، اینطور است که می‌شود اگر خدا را بشناسی خود را می‌شناسی و وقتی خود را شناختی خدایت را خواهی شناخت ... ولی این دور رخ نمی‌دهد چون از ابتدا هم به ما گفته‌اند آن کسی که خودش را بشناسد خدایش را از قبل شناخته است ... لقد عرف ربّه ... با این حساب احتمالاً موافق باشید که خودشناسی نتیجه‌ی بحث ماست و نه مقدمه‌ی آن ... مقدمه‌ی بحث ما فقط یک چیز است و آن خود خدا را شناختن است ... و تازه اینجاست که متوجه می‌شویم چرا باید شناخت خدا را به صورت فطری داشت ... این دانستن یک کمک نیست بلکه تنها دستگیره‌ای است که می‌توان در نظر گرفت برای یک انسان تا بتواند به خدا برسد ... عهد الست برای خلقت دنیا یک مقدمه‌ی ضروری بوده است که انکار آن یا برخورد ذوقی کردن با آن مانند انکار حکمت خداست ... اگر اشتباه برداشت نکرده باشم و الله العالم ...
پس باید به دنبال راه دیگری برسیم که شناخت خود از خدا را صحت‌سنجی کنیم ... از کجا بدانیم که شناخت ما از خدا یک توهم نیست و یک علم حقیقی است که بدون وجود ما و ذهن ما هم به خودی خود وجود دارد؟ مطابق حدیث معصوم علیه‌السلام بسیاری از افراد خدایی را می‌پرستند که نه خالق ایشان که مخلوق ذهن ایشان است، یعنی تصور خود از خدا را می‌پرستند نه خدایی که ایشان و ذهن ایشان را آفریده است، پس ما باید بتوانیم اول تمایزی قائل شویم میان خدایی که مخلوق ذهن ماست و خدایی که خالق ما و ذهن ماست ... این مشابه همان مثل شیر ذهنی و شیر حقیقی است که شما در ادامه به کار برده‌اید ... و برای تمیز دادن این دو شیر باید ممیزی داشت ... اگر با بحث‌های فوق موافق باشید این ممیز نمی‌تواند دقیق شدن شخص در خودش باشد و تکیه‌ی انسان بر معرفت نفس ... می‌تواند؟
:Gig: ... ظاهراً باید اینجا یک کارکرد مهم برای تعقل بیابیم ... و البته درک حضوری را به نوعی اعتبارسنجی نماییم ...
Naghi;752559 نوشت:
آنچه ما از صبح تا شب با آن سر و کار داریم همین معنای علم است و همین معنای دانستن؛ ما هرگز وقتی برای باز کردن در ماشین می رویم، شک نمیکنیم که مگر واقعاً ماشینی وجود دارد یا نه؛ نکند من اشتباه کنم؛ بدون اینکه نیاز به اثبات ذهنی داشته باشیم، امور مختلف را می دانیم؛ این دانستن برای ما "بدیهی" است؛ و اصولاً هر دانستنی "بدیهی" است؛ مشکل از جایی شروع می شود که یک مفهوم خودساخته ذهنی را می خواهم لباس واقعیت بر تنش بپوشانم؛ حالا مدام باید اثبات کنم و نفی کنم و کلنجار بروم؛ در حالیکه یا واقعیت را می شناسم یا نه؛ می توانم حدس هایی داشته باشم اما به هیچکدام نمی توانم عنوان "علم" بدهم؛ علم زمانی صادق است و مطلب زمانی "معلوم" شده است که من آن را به صورت بدیهی بشناسم؛ همه شناختهای ما "بدیهی" است و شناختهایی که "بدیهی" نیستند، شناخت نیستند؛ ظن هستند و گمان و ان الظن لایغنی من الحق شیئا؛ با حق و حقیقت فاصله دارند که حقیقت و شناخت آن، مبرای از اثبات ذهنی است.

ما وقتی سراغ ماشین می‌رویم شک نمی‌کنیم که ماشینی وجود داشته باشد چون همیشه گمان کرده‌ایم ماشین وجود دارد و همیشه هم تا کنون وجود داشته است که سوارش شده‌ایم و با محدودیت‌هایی ما را به مقصدمان رسانده و نه در حین سوار ماشین بودن و نه بعد از پیاده شدن از آن در مقصد هم هرگز به موردی برخورد نکرده‌ایم که وجود داشتن آن ماشین را در ذهن ما به چالش کشیده باشد، پس دلیلی نداریم که به وجود آن ماشین شک کنیم، ولی یک نفر در ماشین خوابش می‌برد یا بیهوش می‌شود و او را به اتاق خوابش می‌برند و از خواب بیدار می‌شود و نمی‌داند که سوار ماشین شدن را خواب دیده است یا واقعاً سوار ماشین شده بوده است، چون یکی از ملزومات تجربه‌ی سوار ماشین شدن که پیاده شدن از آن است قبل از رسیدن به این اتاق را به خاطر نمی‌آورد، پس اینجا می‌تواند در تمام خاطرات خیلی واقعی خود که از سوار ماشین شدن داشته و آن را دیده و دستگیره‌اش را لمس کرده و صندلی‌اش را حس کرده و بوی ان را هم حس کرده و صدای ماشین را شنیده است که روشن شده و غیره را مورد شک قرار دهد ...
به طرز مشابه ما به لیوان روی میز هم شک نمی‌کنیم چون تجربه‌امان از آن همیشه یکسان است و چیز عجیبی در آن نیست که بخواهیم به ان توجه کنیم تا مگر ان چیز عجیب در ذهنمان روشن شود ... اما اگر مثلاً آب ریخیتم در لیوان و آمدیم بخوریم دیدید آب ندارد بدون آنکه لیوان سوراخ باشد شک می‌کنیم که شاید این واقعیت نیست و یک کابوس است که ما خیلی تشنه هستیم ولی بر خلاف همیشه این بار هر چه تلاش معمولی می‌کنیم نمی‌توانیم آب بخوریم ... با چنین دلیلی به تجربه‌ی خود شک می‌کنیم و می‌گوییم شاید در خواب هستم ... حالا ما که تجربیات پیش از دنیایمان را به خاطر نداریم، روزی که خدا را دیدیم و او فرمود آیا من پروردگار شما نیستم و ما جواب دادیم که بله (
جالب است که فکر کنیم که همانجا از کجا فهمیدیم که باید بگوییم بله با آنکه شاهد خلقت خودمان هم نبوده‌ایم که ببینیم کار خداست! «مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ وَلَا خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا» [الکهف، ۵۱]، اگرچه این آیه در مورد همگان نیست ولی همینکه استثناء داشته باشد از میان انسان‌ها کما اینکه برخی از استثناء‌های ‌انها در روایات معرفی شده‌اند برای بحث ما کافی است) را به خاطر نداریم و به همین دلیل نسیان هم هست که انسان را انسان می‌گویند، حالا با این حساب چون تمام تجربیاتمان دنیایی هستند پس چیز عجیبی در آن به طور معمول نمی‌یابیم که نتیجه بگیریم در حالتی از خواب و مستی هستیم و هوشیار نیستیم و در غفلت از حقیقت هستیم و باید بیدار شویم و حقیقت باید چگونه باشد ... با این حساب راهکار شما برای بیدار شدن چیست؟ به ما امر شده است که موتوا قبل أن تموتوأ ... یعنی بمیرید قبل از آنکه بمیرید ... به عبارت دیگر بیدار شوید قبل از آنکه به زور بیدارتان کنند ... خوب حالا اول چطور متوجه شویم که این دنیا همانطور که خدای قرآن فرموده است یک خواب است، یک بازیچه است، لهو و لعب است، عامل غفلت است و زندگی دنیا یک جور سرمستی است که «لَعَمْرُ‌كَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَ‌تِهِمْ يَعْمَهُونَ»؟ اگر معیاری برای توهم بودن دنیا و خواب بودن دنیا بیابیم بعد می‌توانیم حقیقت را از همان مسیر کشف توهم بودن ظاهر دنیا بیابیم ... فقط باید یقین داشته باشیم که حقیقت ممکن است ۱۸۰ درجه با محسوسات ما متفاوت باشد ... مثل همان طعام لذیذ از مال یتیم است که یا محسوسات درست هستند و دیندارها متوهم هستند و یا دین درست می‌گوید و محسوسات توهم‌زده هستند و در خدمت اوهام قرار گرفته‌اند ... از کجا بفهمیم کدام درست است؟
احتمالاً اگر همان علمی که بر اساس آن عهد الست را دادیم و شهادت به خدایی خدا دادیم را در خود بازیابی کنیم آن علم باید یقینی را با خود داشته باشد که هیچ شکّ و شبهه‌ای در حین توجه به آن مزاحمش نبوده و به ان خدشه‌ای وارد نکند ...

در توضیح آیه‌ی ۵۱ سوره‌ی کهف که در بالا آورده شد روایتی هست از امام کاظم علیه‌السلام در بحث با هارون ملعون که در ان مطلب خیلی جالبی در مورد یقین مشرکان آمده است، آنها که اگر از ایشان بپرسی چه کسی خالق آسمان‌ها و زمین هست می‌گویند الله! چون در این روایت منظور از مشرکین ابلیس و جنودش هستند لعنهم‌الله و ابلیس با وجود یقین داشتن به خدا باز جهنمی است این حدیث می‌تواند برای بحث ما بسیار مفید باشد، اینکه انسان می‌تواند یقین داشته باشد و باز جاهل باشد، همان بحث یقین کاذب: [اگر بشود این برداشت را از آن کرد :Gig:]
[INDENT=2]
َ فَقَالَ مُوسَى ع أَوَّلُ مَنْ أَلْحَدَ وَ تَزَنْدَقَ فِي السَّمَاءِ إِبْلِيسُ اللَّعِينُ فَاسْتَكْبَرَ وَ افْتَخَرَ عَلَى صَفِيِّ اللَّهِ وَ نَجِيِّهِ آدَمَ ع فَقَالَ اللَّعِينُ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ فَعَتَا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ وَ أَلْحَدَ فَتَوَارَثَ الْإِلْحَادَ ذُرِّيَّتُهُ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ فَقَالَ وَ لِإِبْلِيسَ ذُرِّيَّةٌ فَقَالَ ع نَعَمْ أَ لَمْ تَسْمَعْ إِلَى قَوْلِ اللَّهِ- إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا. ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً لِأَنَّهُمْ يُضِلُّونَ ذُرِّيَّةَ آدَمَ بِزَخَارِفِهِمْ وَ كَذِبِهِمْ وَ يَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ كَمَا وَصَفَهُمُ اللَّهُ فِي قَوْلِهِ- وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ أَيْ إِنَّهُمْ لَا يَقُولُونَ ذَلِكَ إِلَّا تَلْقِيناً وَ تَأْدِيباً وَ تَسْمِيَةً وَ مَنْ لَمْ يَعْلَمْ وَ إِنْ شَهِدَ كَانَ شَاكّاً حَاسِداً مُعَانِداً وَ لِذَلِكَ قَالَتِ الْعَرَبُ مَنْ جَهِلَ أَمْراً عَادَاهُ وَ مَنْ قَصَّرَ عَنْهُ عَابَهُ وَ أَلْحَدَ فِيهِ لِأَنَّهُ جَاهِلٌ غَيْرُ عَالِم‏ [تحف العقول، النص، ص: ۴۰۶]
[/INDENT]

و این مانند همان شهادت یهودیان است که گفتند «قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا»، پس لعنت خدا بر ایشان ...

Naghi;752559 نوشت:
چه اسم علم خود را حضوری بنامیم و چه حصولی، نهایتاً این "من" هستم که باید بدانم می دانم یا نه؛ یعنی بالاخره من باید توجه کنم که واقعیت مطلب برایم روشن شده است یا نه؛ بنابراین همانطور که شما هم بارها و بارها تذکر فرموده اید و حاق مطلب است، در همه چیز و از جمله یافتن بینه بودن و من الله بودن قرآن حکیم نیز این "من" هستم که باید بدانم این کتاب "من الله سبحان قدوس" است یا خیر؛ من با ذهنی سازی که نمی توانم به واقعیت خارجی دست پیدا کنم؛ بنابراین موضوع و حقیقت خارجی مطلب باید مثل روز برایم روشن شود؛ آیات "بینات" یعنی همین، یعنی دیگر "ظن" و گمان و شاید و اما نیست؛ به تعبیر "من بعد ما جاءهم العلم" دقت بفرمائید؛ اصلاً بحث تعابیر پیچیده فلسفی و ذهنی و عبارات و اصطلاحات نیست؛ یا من یک موضوع را می دانم و یا نمی دانم؛ حالا این موضوع ممکن است در حیطه دانستنی های معمول و مرسوم من هم باشد؛ موضوع دانستن و ندانستن نیاز به مباحث پیچیده ندارد؛ پیچیده شدن از زمانی وارد شد که یک موضوع بدیهی را بردم در فضای ذهنم و شروع کردم بال و پر دادن ذهنی غیرواقعی فلسفی به آن؛

اگر موافق باشید که در هر موقعیتی سه امکان هست، اینکه یا بدانم که می‌دانم و یا بدانم که نمی‌دانم و یا ندانم که می‌دانم یا نمی‌دانم در این صورت دیگر کار به خودی خود و از روی بررسیب وضع خودم ساده نخواهد بود ... بحث علوم حضوری و حصولی شاید اما بتوانند کمی به بحثمان کمک کنند ... علم حضوری آن علمی است که هیچ واسطه‌ای برای کسب آن علم نشناسیم و تمام واسطه‌های شناسایی شده یکی خود شیء معلوم باشد و یکی هم فاعل تعلم که ما باشیم ... اگر واسطه‌ای را نداشته باشیم می‌گوییم این علم یک علم حضوری است یا عالم نزد معلوم حاضر است و برای کسب اطلاعات از آن نیازی به وسیله‌ای ندارد و نیازی به تعقل کردن برای کسب علم (
نه اعتبارسنجی آن علم) هم ندارد ... مثلاً در روایت عقل و جهل آمده که خدا عقل را آفرید و سپس به آن امر کرد که برو عقب و عقل هم رفت، بعد امر کرد که برگرد بیا جلو و عقل هم برگشت، بعد خداوند به جهل گفت برو عقب و جهل هم رفت، بعد به جهل گفت برگرد جلو ولی جهل دیگر اطاعت نکرد ... هر دو دستور خدا را شنیده‌اند ولی در اطاعت کردن متفاوت بودند، جهل در یک جهت اطاعت کرد که یعنی همسوی با عقل بود، اما در سوی دیگر گفت شنیدم ولی عصیان کردم، سمعنا و عصینا، تعقل کردن در اطاعت کردن نقش داشت و نه در کسب علم از اینکه خداوند چنین دستوری داده یا خیر ... بنابراین علم حضوری علمی بی‌واسطه است و حتی واسطه‌ی تعقل را هم نمی‌خواهد ... ولی تعقل را برای اعتبارسنجی ان نیاز دارد برای کسانی که نمی‌توانند بعد از چند سال دور از حقیقت زندگی کردن و مبتلا به نسیان شدن حقیقت را از غیرحقیقت تشخیص دهند، در مثال عقل و جهل جز خدا کسی چیزی نمی‌گفته است که بگوییم حرف راست و دروغ با هم بوده است و باید بینشان تمیز داده می‌شده است ...

اگر موافق هستید حال سؤال اینجا خواهد بود که تعقل چگونه می‌تواند درک حضوری ما از الهی بودن قران را اعتبارسنجی نماید؟

[

ادامه دارد ان شاء الله]

[="Franklin Gothic Medium"][ادامه]

Naghi;752559 نوشت:
در مورد رنگ اگر لطف بفرمائید توضیح بیشتری در مورد غیرواقعی بودن آن بفرمایید چون در این زمینه دانشی ندارم؛ اما آنچه می یابم اینست که رنگ یک اسم است اتفاقاً برای یک واقعیت خارجی؛ ممکن است آنچه ما اسم "زرد" را روی آن گذشته ایم در زمانی که نور محیط به رنگ آنچه اسم آن را "آبی" گذاشته ایم باشد، به صورت رنگ آنچه ما اسم آن را "سبز" گذاشته ایم دیده شود؛ در اینکه در این شرایط آنچه من می بینم آیا همان است که وقتی رنگ محیط به صورت آنچه اسم آن را "سفید" گذاشته ایم باشد، دانشی ندارم. یعنی اگر کسی از من بپرسد که اگر یک جسمی که در نور سفید به رنگ زرد است را در محیطی ببریم که نور محیط آنجا آبی است، آیا به همین رنگ دیده می شود، من چه پاسخی به او میدهم؟ آیا من واقعاً پاسخ این سوال را می دانم؟ یا اینکه "حدس" می زنم چنین چیزی را؟ و این حدس لایغنی من الحق شیئا.

هر نوری اگر یک شکل خاصی داشته باشد می‌توان با بسط فوریه یا انتگرال فوریه آن شکل را شکست به یک سری هارمونیک که اگر با هم جمع شوند همان شکل اولیه را بدهند، با فرض خطی بودن مسأله، بر این است گفته می‌شود که هر موجی دارای طیفی از فرکانس‌هاست، نور سفید مثلاً تمام فرکانس‌های در محدوده‌ی مرئی امواج الکترومغناطیس را دارد آن هم با یک وزن برای تمام آنها، اگر وزن برخی از فرکانس‌های مرئی بیشتر باشد نور بیشتر به سمت رنگ آن فرکانس متمایل می‌شود، برخی از منابع نور مثل لامپ‌های LED ادعا شده‌اند که تک‌فرکانس از خود صادر می‌کنند، یعنی همان فرکانسی که به رنگ آن دیده می‌شوند را ساطع می‌کنند ... یعنی نه تنها رنگ‌های دیگر که امواج مادون قرمز و هر فرکانسی که کمتر باشد و ماوراء بنفش و هر فرکانسی که بیشتر باشد را هم ساطع نمی‌کند ... اما صرفنظر از اینکه یک اشعه‌ی نور چه طیفی از فرکانس‌ها را با خود حمل نماید هر محیطی و هر جسمی سه ویژ‌گی دارد، مقداری از نور را عبور می‌دهد، مقداری از آن را جذب می‌کند و مقداری را منعکس می‌کند، همه‌ی مواد هم تراوا هستند و هم جاذب و هم منعکس‌کننده، ولی شدت و ضعف این ویژگی‌هایشان متفاوت است و به طور خاص نسبت به فرکانس‌های متفاوت نور هم متفاوت است ... مثلاً شیشه نسبت به طیف نور مرئی تا حدود زیادی شفاف است و تراوا، اما نسبت به فرکانس‌های دیگر نور شاید جاذب‌تر از یک جسم کدر هم باشد، به طور خاص اینکه طهارت از طریق نور آفتاب تنها وقتی رخ می‌دهد که نور آفتاب مستقیم به محل نجاست بتابد و نه از پشت شیشه نشان می‌دهد که طهارت مورد نیاز شرع مقدس بر اساس طیف مرئی از فرکانس‌های نور آفتاب نیست که متحقق می‌شود و بلکه با فرکانس‌هایی صورت می‌گیرد (
یا به آنها نیاز دارد) که یا جذب می‌شوند و یا منعکس می‌گردند ... رنگ اشیاء کمی در اثر امواجی است که از خودشان عبور می‌دهند (اگر چشم ما قابلیت آشکار سازی آن را داشته باشد) و کمی در اثر امواجی که منعکس کرده‌اند، کمی هم بخاطر رنگی که خودشان تابش می‌کنند اگر در محدوده‌ی طیف مرئی ما تابشی داشته باشند، و البته همانطور که شما هم فرمودید تابع نوری که به اشیاء تابیده شده (محتوی فرکانسی آنها) نیز هست، مثلاً با دوربین‌های دید در شب اگر به اطراف خودتان نگاه کنید رنگها دگرگون شده هستند ... یک حیوان که ساختار چشمش با ساختار چشم ما متفاوت است و طیف نور مرئی برایش متفاوت است هم رنگها را طور دیگر می‌بیند و در نهایت چه بسا سلول‌های خاصی از چشمش که رنگها را تشخیص می‌دهند طوری عمل نمایند که رنگها به صورت دیگری در ذهن او شکل بگیرند، کما اینکه کسی که کوررنگی دارد هم بخاطر یک نقص در سیستم بینایی‌اش رنگها را دگرگون می‌بیند ... با این حساب رنگ یک شیء خاصیت آن شیء نیست و حقیقت خارجی معینی نیست و بیش از آنکه خاصیت جسم باشد تابع وسیله‌ی استفاده شده در سنجش آن هست ... نمی‌توان ادعا کرد که یک جسم واقعاً‌ در عالم خارج چه رنگی دارد بلکه باید گفت در فلان شرایط وقتی ناظر فلان موجود است و امواج تابیده شده و دمای جسم فلان مقدار است به این رنگ دیده می‌شود ... در مقیاس‌های میکروسکوپی هم این وضعیت بغرنج‌تر می‌شود و در مقیاس اتمی دیگر اصلاً نمی‌توان صحبتی از رنگ کرد، گرچه در مکانیک کوانتوم می‌کنند ولی آنجا دیگر منظورشان از رنگ چیز دیگری است و ربطی به مفهوم معمول رنگ در زبان عامّه ندارد ...
Naghi;752559 نوشت:
در همه این حالات و همه ما دقیقاً می دانیم که با قرآن چه کار داریم؛ اتفاقاً هم ما می دانیم و هم خدای قرآن؛ حالا اگر کسی که خودش می داند برای چه به سمت قرآن می رود، سوال وجودش و قلبش این باشد که آیا این قرآن واقعاً من الله است یا نه، خود این قرآن می گوید و وعده می دهد (و من اوفی بعهده من الله) که او را به سمت خدای قرآن هدایت می کند؛ هدایت قرآن از جنس همین یافتن ابین من الشمس بودن حق بودن قرآن است؛ این یافتن، یعنی وجدان کردن، که با ذهنی سازی کاملاً متفاوت است.

می‌توانید فرق وجدان کردن و ذهنی‌سازی را شرح دهید؟ باید معیاری در خود بیابیم که بتوانیم فرق این دو را تشخیص دهیم و به این تشخیص خود هم بتوانیم اعتماد کنیم ... شما چه معیاری را پیشنهاد می‌دهید؟ سعی و خطا در راه معرفت نفس با معیّت تعقل؟ درک حضوری با معیار تعقل برای سنجش اعتبار خود آن؟ یا چیز دیگر؟
Naghi;752559 نوشت:
اصولاً فهم ذهنی ما اثرش با فهم واقعی ما متفاوت است. ما گاهی اوقات شیر جنگل را در ذهن خود تصور می کنیم؛ این شیر تصوری ذهنی را می توانم مثلاً دستم را در ذهنم در حلقش کنم و در همین حال گوش او را نیز تکان دهم؛ این اثر شناخت ذهنی غیرواقعی است اما اگر وسط جنگل شیر را ببینم عکس العمل من چه خواهد بود؟ تفاوت از زمین تا آسمان است.

بله چون شما دارید از روبرو با آن شیر ذهنی روبرو می‌شوید ... حالا در آزمایشی مشابه شما روبروی کامپیوترتان نشسته‌اید و شیر ذهنی را در پشت سرتان تصور کنید، البته در خانه‌ی شما که هر چه شیر هست از انواع کم‌خطرش هست، فرض کنید که در جنگل یا صحرایی باشید و صدای پایی هم بشنوید و برنگردید که ببینید چه کسی یا چه چیزی هست، بعد تصور کنید که شاید یک حیوان درّنده باشد، زوزه‌ی باد را هم فکر کنید که صدای آن است که دارد به شما نزدیک می‌شود، اگر قدرت تخیل انسان بخصوص در شرایطی که ترسیده است را در نظر بگیرید آیا باز می‌توانید میان شیر ذهنی یا حیوان درنده‌ی ذهنی خود و یک شیر یا حیوان درنده‌ی واقعی قائل بشوید؟ اگر بگویید بله معنایش این است که می‌توانید خیلی راحت بدون اینکه به پشت خود نگاه کنید از هپروت بیرون آمده و به کارتان ادامه دهید ... یعنی اصلاً به پشتتان هم نگاه نمی‌کنید که ببینید شیر یا اصلاً سگ هار نباشد؟
در این مثال راه بیرون رفتن از هپروت و بیرون رفتن از توهم ذهنی محک زدن آن با درگیر کردن حواس بیشتر در مسأله است، مثلاً بر می‌گردیم نگاه می‌کنیم که چه چیزی است، اگر هوا تاریک و روشن باشد و یا چمنزاری با چمن‌های بلند یا نیزاری باشد که فقط تکان‌هایی را ببینیم و فقط بزرگی حیوان را حدس بزنیم باز حسّ ترس تقویت می‌شود ولی اگر ببینیم که آن حیوان هست یا نیست می‌توانیم بهتر قضاوت کنیم ... با شما موافق هستم که همه‌ی اینها گمان است و گمان کفایت از دانستن نمی‌کند ولی همیشه بیرون آمدن از گمان هم مستقیم و ساده نیست ... در مورد قرآن و کلاً‌ انتخاب هر جهان‌بینی باید معیار مشخص داشته باشیم ... برای اینکه دچار قضاوت نابجا هم نشویم و روشی که پیشنهاد می‌دهیم عملی باشد باید آن را علاوه بر قرآن بر کتاب‌های هدایت یا گمراه‌کننده‌ی دیگر هم قابل راستی‌آزمایی باشد، یعنی باید قرآن را کتاب هدایت الهی بدانیم و کتاب‌های دیگر را تشخیص دهیم که بشری هستند ...
بزرگواران اعتقاد دارند که با وجوه ادبی و علمی قرآن می‌توان به چنان شناختی رسید و گمان را چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی به یقین تبدیل کرد ... آیا شما با ایشان موافق هستید و یا خیر و در هر صورت چرا؟ با کدام معیار؟ اگرچه در ادامه اینطور اشاره فرموده‌اید که:
Naghi;752559 نوشت:
آنچه از هدایت هم با هم گفتگو می کنیم همین است؛ قرآن کتاب هدایت است و وجه "من الله" بودن آن نیز همین هدایت است؛ هدایت واقعی خارجی غیرذهنی با آثار واقعی. من گاهی در مورد خداوند متعال حرف می زنم و حرف می زنم و حرف می زنم؛ اما چه سود؟! ذهن من که حتی توانایی شناخت مزه شیرینی را ندارد کجا می تواند به خداوند متعال دسترسی پیدا کند؛ بنابراین حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن همان اثر شیرذهنی را دارد و نه شیر جنگل؛ اگر هدایت را به همان روشنی و به صورت غیرذهنی از کتاب خدا بیابم آنگاه اثر آن غیرذهنی دیگر نخواهد بود و چنین می شود:

اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلي ذِکْرِ اللَّهِ ذلِکَ هُدَي اللَّهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ

قرآن کتاب هدایت است و در این هدایتگری، واقعی است و اثر واقعی دارد؛ می خواهید اثر هدایت قرآن را بیابید؛ اینست: تقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلي ذِکْرِ اللَّهِ این اثر است که خداوند متعال می فرماید ذلک هدی الله. حالا اگر می توانید اهدی از این کتاب بیاورید. شرط رسیدن به این هدایت چیست؟ همان که من که خودم، به کنه نیت خودم، علم دارم (علم واقعی روشن و نه اصطلاحی و ذهنی) ببینم واقعاً برای چه دارم به قرآن رجوع می کنم. خدای قرآن العیاذ بالله ساده لوح نیست؛ اگر کسی به دنبال بازی دادن قرآن باشد، قرآن هم او را بازی می دهد و سرگردانش می کند و لایزید الظالمین الا خسارا و نیز یهدی به کثیرا و یضل به کثیرا؛ اگر کسی و الذین جاهدوا فینا باشد، وعده فرموده است که لنهدینهم سبلنا؛ بنابراین اگر کسی که به خودش و نیت خودش علم دارد بنشیند تا بفهمد که آیا این کتاب من الله است یا نه و بعد نفهمد، او می تواند بگوید که من والذین جاهدوا فینا را حق نیافتم؛ در اینکه در هر دو بخش خود (یعنی هم نیت و هم نیافتن هدایت خداوند) راست می گوید یا نه، بنده علمی ندارم اما هم خودش علم دارد (روشن روشن) و هم خدای قرآن که علیم بذات الصدور است.



در نگاه نخست آن آیه در مورد «
جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ» هست و باید با شما مخالفت کنم که این آیه را برای هدایت افرادی که هنوز ایمان و در نتیجه خشیتی در مقابل خدای قرآن ندارند استفاده می‌کنید، ولی در حقیقت با شما موافقم و فکر می‌کنم طالبان حقیقت هم می‌توانند آثاری که مؤمنین به قرآن تجربه می‌کنند را بچشند تا بلکه به یقین هدایت شوند ... مثلاً یک نفر فکر کنم مسیحی که تازه مسلمان شده بود نقل کرده بود که اولین باری که نماز می‌خواند خیلی برایش عجیب بود، مثلاً برای اولین بار که به رکوع رفت خیلی برایش گران بود که دارد مقابل کسی تعظیم می‌کند و تا خمر دولّا می‌شود! می‌گفت تا کنون چنین کاری نکرده بودم و اثر خاصّی رویم داشت و این اثر در سجده دو چندان شد، جلوی کسی بر زمین بیفتم و سرم را مقابلش روی زمین بگذارم؟ می‌گفت این کار را که کردم برایم سنگین ولی با ابهّت بود و اگر درست در ذهنم مانده باشد عظمتی که از خداوند در این کارها می‌دید برایش بهت‌آور بود و بی‌اختیار به گریه افتاده بود و بدنش می‌لرزید ... اگر درست خاطرم باشد، مطمئن نیستم ... می‌گفت آن موقع هنوز درست نمی‌توانست لغات عربی را بیان کند و خیلی غلط داشت در قرائتش ولی بهترین نمازش بود و تأثیرگذارترین نمازش ... شاید بعد از چند سال نماز خواندن او هم دیگر عادت کرده باشد به رکوع کردن و سجده کردن ولی نماز اولش نمازی بود همتای نماز اولیاء خدا، معنای رکوع و سجده را می‌فهمید، عظمت خدا را احساس می‌کرد، خدا را مقابل خودش می‌دید و نمازش با توجه بوده است ... حقیر هم در اوائل مسلمان شدنم بعد از مسلمان بودنم چنین وضعی داشته‌ام ... دیگرانی را هم دیده‌ام که آنها هم می‌گویند تازه که به دعوت خدا به مسیر ایمان وارد شده بودند حال خوش خیلی بیشتری داشته‌اند ... اینها نشان می‌دهد که برای چشیدن طعم ایمان لازم نیست از اولیاء خدا باشیم ... بلکه ماجرا مانند همان است که حضرت عیسی علیه‌السلام وقتی آن باجگیر روم ایمان آورد مهمانی دادند، چون کسی که از دست رفته بود به حیات بازگشته بود ... برای هدایت همگان هم با همین منطق می‌توان انتظار آثاری را داشت که برای یک مؤمن معمولی نشود آن آثار را انتظار کشید ... اینجا مسأله‌ی هدایت است ... بحث سلسله‌مراتب کنار می‌رود یا لااقل جا دارد که کنار برود ... حتی یزید هم بر مصائب آل‌الله علیهم‌السلام در کربلا گریست و فهمید که چه خطایی کرده است، فهمید و خودش عزادار شد، ولی بعد باز یزیدی شد که بود و فاجعه‌ی حمله به مدینه و مکه بعد از این گریه‌هایش بود ... مگرنه او کجا و لیاقت گریه‌ی بر سالار شهیدان کجا ... اگر در اشتباه نباشم ... و الله العالم
بنابراین حقیر با شما موافق هستم ولی فکر کنم بجز ما همه مخالف باشند :Nishkhand: باید صبر کنیم شاید کس دیگری هم این تاپیک را خواند و علت مخالفتش را بیان نمود تا رویش فکر کنیم ... دلیلی بیش از اینکه پس سلسله‌مراتب چه می‌شود! باید مثلاً دلیلی داشته باشند از جنس اینکه سلسله مراتب مذکور ذاتی است و تا قابلیت قابل فراهم نباشد افاضه‌ی فیض صورت نمی‌گیرد، چنانکه فیض خداوند همیشه ریزان است و هر کسی که فراهم استفاده‌ی از آن شود برای او مهیاست ... این دلیل قابل بحث است ولی آن مثال توری غوطه‌ور در آب را هم باید به خاطر داشته باشیم، گاهی ما به خودی خود نمی‌توانیم آبی در خود نگاه داریم ولی می‌توانیم با غوطه‌ور شدن در مخزن آب تجربه‌ی داشتن آب را کسب نماییم ... خدا از کسی که مهیا و فراهم استفاده از فیضش شود دریغ نمی‌کند ولی این به آن معنا نیست که کسی که مهیا نشده باشد را حتماً بدانیم که از فیوضات خود نمی‌چشاند ... :ok:
Naghi;752559 نوشت:
کار بنده و شما و دیگران این نیست (که البته زبان حال شما هم هست اما شاید با بیانی دیگر) که برای دیگران اثبات کنیم این قرآن من الله است؛ که اصلاً به من چه مربوط که لمکة رب یرعاها؛ بلکه حداکثر کار ما اینست که بزرگوارانی که به هر دلیلی دچار یک حجاب ذهنی غیرواقعی شدند را متذکر کنیم به آنچه خودشان می دانند؛ یعنی ... به آنها تذکر داده شود که آنچه شما از امور ناپسند به قرآن نسبت می دهید، بر اساس علم نیست و فقط تصورات ذهنی غیرواقعی شماست؛

اگر کسی برای شناخت من الله بودن قرآن به قرآن رجوع کند، بی گمان حالت او حالت همان متقین است که فرمودید لاریب فیه هدی للمتقین؛ او اگر صادق باشد در نیت خود ... هدایت واقعی غیرذهنی با آثار واقعی قرآن را می یابد که ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید.



در این بخش‌های نقل شده هم با فرمایشاتتان کاملاً موافق هستم
:Gol:
Naghi;752559 نوشت:
حالا کسی بدون آنکه "ذلک هدی الله" را با آن ویژگی شناخته باشد (و یا شناخته باشد ولی تسلیم نشده باشد)، مدعی می شود که این قرآن از جانب خداوند نیست و به تعبیر قرآن، تقوله. قرآن در مورد او نمی گوید که آدمی است که هنوز نمی داند پس تحریکش کنم که قرآن را بخواند؛ بلکه در همه آیات تحدی، به نوعی تندی و عتاب وجود دارد؛ جایی می فرماید که بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه و جایی دیگر می فرماید که فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجارة اعدت للکافرین.

مخاطب آیات تحدی کسانی نیستند که خیلی شیک و مجلسی تازه می خواهند ببینند که این قرآن "من الله" هست یا نه؛ بلکه کسانی هستند که مدعی شده اند این قرآن از جانب خداوند نیست. نحوه بیان قرآن برای کسانی که در پی یافتن من الله بودن قرآن هستند متفاوت است؛ از همان ابتدا و از لحن ابتدا متفاوت است؛ او که می خواهد بفهمد قرآن من الله است یا نه که در بدو امر خداوند متعال به او نفرموده است که قل فاتوا... بلکه به آنها میفرماید که اقراء باسم ربک الذی خلق؛ خلق الانسان من علق؛ کسی که در پی یافتن من الله بودن قرآن است، مگر به این سادگی از روی همین دو آیه اول رد می شود؟ می خواند و می رود؟ او با کلامی روبرو شده است که از خدایی سخن می گوید که او را از علق آفریده است. اولین موضع کسی که صادقانه در پی یافتن من الله بودن قرآن باشد، از همین دو آیه اول روشن می شود. او باید همین اول کار یک تصمیم روشن بگیرد؛ واقعاً خلق الانسان من علق؟ اگر کسی در پی یافتن من الله بودن قرآن باشد و شروع کند قرآن را بر اساس ترتیب سور مبتنی بر شان نزول بخواند، قرآن امانش را می برد؛ قرآن به سجده اش می کشاند؛ و او حقانیت قرآن را بدون اینکه مخاطب آیات تحدی باشد، یافته است؛ مبتنی بر یک سیر عقلانی و روشن روشن.
در پناه خدای قرآن.:Gol:


نظرات حقیر و شما در باب تحدی کمی متفاوت است، ولی حیف که بحثمان روی تحدی اشتباهاً در تاپیکی پیگیری شد که ناغافل بسته شد ... اگرچه مرتبط با آن تاپیک هم بود ولی چون به این تاپیک هم مرتبط هست اگر می‌شد آنها را به این تاپیک منتقل کنند شاید بد نبود که رویشان بحثی منسجم داشته باشیم، البته شاید هم دیگر برای این تاپیک خیلی زیاد شود که دو بحث موازی شکل بگیرد که اگرچه در یک راستا هستند ولی فعلاً از هم فاصله دارند ...
تا نظر شما و جناب صادق و مدیران انجمن چه باشد :Gol:

در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

[="Tahoma"][="Purple"]

سین;753200 نوشت:
نظرات حقیر و شما در باب تحدی کمی متفاوت است، ولی حیف که بحثمان روی تحدی اشتباهاً در تاپیکی پیگیری شد که ناغافل بسته شد ... اگرچه مرتبط با آن تاپیک هم بود ولی چون به این تاپیک هم مرتبط هست اگر می‌شد آنها را به این تاپیک منتقل کنند شاید بد نبود که رویشان بحثی منسجم داشته باشیم، البته شاید هم دیگر برای این تاپیک خیلی زیاد شود که دو بحث موازی شکل بگیرد که اگرچه در یک راستا هستند ولی فعلاً از هم فاصله دارند ...
تا نظر شما و جناب صادق و مدیران انجمن چه باشد

با سلام و احترام
لطفاً لینک دقیق تاپیک بسته شده و صفحات مورد نظر رو به پروفایل بنده یا مدیران انجمن بفرستید تا پیگیری بشه:Gol:[/]

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم و رحمة الله؛

در زیارت عاشورا به سیدالشهداء سلام الله علیه عرض می کنیم که بوسیله "موالاة ولیکم" به شما متقرب می شویم؛ و شما، جناب سین، دوست امام حسین علیه السلام هستید:Gol:
بلند نویسی پست قبلی بنده فقط از این بابت بود که ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست:Gol:حالا اگر اجازه بفرمائید به همان راه رفتن کلاغی خودم ادامه دهم:Cheshmak: و شما هم همانطور که راحت هستید بیان بفرمایید.:Gol:
از این جهت عرض کردم که کوتاه نویسی بنده در برخی موارد، خدای نکرده موجب سوء تفاهم برای حضرتعالی نشود.

سوالات زیادی است که ان شاء الله به مرور محضر شما عرض خواهم کرد.

سین;753109 نوشت:
بنابراین اگر اندازه‌ی سطح بی‌نهایت باشد رنگی که لازم است تا روی این سطح را بپوشاند همان مقدار بی‌نهایت است در یک ضخامت کوچک ولی محدود و حاصل باز بی‌نهایت است

به نظر می رسد آن حد شکست جایی باشد که قطر داخلی انتهای شیپور از دو برابر ضخامت مفروض رنگ سطحی کمتر شود؛ البته این فقط بررسی ترند مسئله است و الا حل تحلیلی آن با شما که در ریاضی مستقرتر از بنده هستید؛ به عبارت دیگر اگر طول این شیپور بی نهایت فرض شود به این معنی است که ضخامت رنگ را به سمت صفر میل دهیم که با فرض رنگ شدن در تناقض است (درس پس می دهم: میل به سمت صفر با یک عدد خیلی خیلی کوچک مثل اپسیلون متفاوت است؛ بعبارت دیگر اگر طول بی نهایت شود و ضخامت رنگ به سمت صفر میل کند دیگر حاصلضرب بی نهایت در یک عدد کوچک محدود نخواهیم داشت بلکه حاصلضرب بی نهایت در صفر حدی است که اولاً نمی دانیم محدود است یا نامحدود)؛ در واقع اگر ضخامت رنگ را به صورت ثابت و محدود (هر چقدر هم کم) در نظر بگیریم باز این اجازه را نخواهید داشت که طول شیپور را به سمت بی نهایت میل دهید؛ طول شیپور را تا به اندازه ای می توانید زیاد کنید تا فرض رنگ شدن دیواره داخلی مخدوش نشود؛ چون از یک حدی به بعد مثل اینست که منفذ داخلی اجازه عبور رنگ را (به دلیل ضخامت حداقلی تعریف شده) نمی دهد در حالیکه چنین محدودیتی برای سطح خارجی نیست.

بعبارت دیگر، طول شیپور را به بی نهایت میل دهید اما حواستان باشد که به این معنی است که از یک جایی به بعد اصلاً سطح داخلی شیپور رنگ نمی شود.

اشتباه است؟

[="Franklin Gothic Medium"]

Naghi;753303 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته،
[SPOILER]
Naghi;753303 نوشت:
در زیارت عاشورا به سیدالشهداء سلام الله علیه عرض می کنیم که بوسیله "موالاة ولیکم" به شما متقرب می شویم؛ و شما، جناب سین، دوست امام حسین علیه السلام هستید:Gol:

در مفاتیح آمده که «
و به سند از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:چون‏ مؤمنى بميرد.و چهل نفر از مؤمنان بر جنازه او حاضر شوند و بگويند: الّلهم انّا لا نعلم منه الاّ خيرا،و انت اعلم به منّا چون اين را بگويند حق تعالى فرمايد:من گواهى‏ شما را پذيرفتم،و آن گناهانى را كه من مى‏دانم و شما نمى‏دانى آمرزيدم.در حديث معتبر ديگرى از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده: اول چيزى كه در عنوان نامه مؤمن پس از مرگش مى‏نويسند،چيزى است كه مردم در حق او مى‏گويند،اگر نيك مى‏گويند، نيك مى‏نويسند،و اگر بد مى‏گويند بد مى‏نويسند.» منبع
خدا از بزرگی کمتان نکند و خیرتان دهد تا در دنیا و برزخ و قیامت و آخرت با اهل بیت علیهم‌السلام جمع باشید و باشیم ان شاء الله
«فَأَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي أَكْرَمَنِي بِمَعْرِفَتِكُمْ وَ مَعْرِفَةِ أَوْلِيَائِكُمْ وَ رَزَقَنِي الْبَرَاءَةَ مِنْ أَعْدَائِكُمْ‏ أَنْ يَجْعَلَنِي مَعَكُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»

«... مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّـهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ ۚ وَحَسُنَ أُولَـٰئِكَ رَ‌فِيقًا» [النساء، ۶۹]
برای یک مؤمن چه چیزی گواراتر از سر کردن در معیت وجه‌الله است؟ شیرین‌تر از زندگی در محضر خدا با یاد خدا و نزد مقرب‌ترین بندگان خدا و موالیان خدا؟

Naghi;753303 نوشت:
بلند نویسی پست قبلی بنده فقط از این بابت بود که ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست:Gol:حالا اگر اجازه بفرمائید به همان راه رفتن کلاغی خودم ادامه دهم:Cheshmak: و شما هم همانطور که راحت هستید بیان بفرمایید.:Gol:
از این جهت عرض کردم که کوتاه نویسی بنده در برخی موارد، خدای نکرده موجب سوء تفاهم برای حضرتعالی نشود.


لطف کردید برادر و ببخشید از زحمتی که متقبل شدید، حقیر هم دوست دارم کوتاه و مختصر بنویسم در عین حالی که منظورم را هم درست رسانده باشم، ولی ایجاز و مختصر نویسی در عین مفید نویسی هنری است که متأسفانه تا کنون نداشته‌ام، شاید بعد از این خدا روزی کرد و کسب کردم :Gol:
[/SPOILER]
Naghi;753303 نوشت:
سوالات زیادی است که ان شاء الله به مرور محضر شما عرض خواهم کرد.

شما سؤال ندارید که ندانید و بخواهید بدانید، این از بزرگواری‌های شماست که اشتباهات حقیر را می‌خواهید در قالب سؤال مطرح نمایید تا حقیر ناراحت نشوم ... بله حقیقتش این است که فردای روزی که آن جواب‌ها را دادم چند اشتباه در حین مرور کردن ذهنی برخی از مطالب اشتباهاتی درشان یافتم که متأسفانه سر کار بودم و فرصت تصحیح نداشتم و دیشب هم مشکلاتی دیگر بود، شکر خدا دیدم که یکی از آنها را خودتان در ادامه بیان فرموده‌اید. در اینجا به طور مختصر اشاره‌ای به آنها می‌کنم و البته احتمال اینکه اشکالاتم خیلی بیش از اینها باشند هم هست، تا شما به قول خودتان به مرور بیان بفرمایید و بحول و قوه‌ی الهی با هم تصحیحشان کنیم تا به یک جمع‌بندی مناسب برسیم، اینکه دست آخر چگونه می‌توان به ایمانی که به قران آورده‌ایم اعتماد کنیم و مهمتر از آن اینکه چقدر می‌توانیم به آن اعتماد کنیم، یعنی حدّ بالایی دارد یا جان و مالمان را هم اگر بر سر آن بگذاریم سزاست ... :Gol:

اشکال اولی که یافتم این بود که گفته بودم تناقض مسأله‌ی صور اسرافیل واقعاً یک پارادوکس هست، حال آنکه در اصل یک مسأله‌ی عجیب است که در یک نگاه به پارادوکس می‌ماند ولی در اصل پارادوکسی در کار نیست ... با شهود معمول خود که به سراغش برویم به نظر غیرممکن می‌آید ولی بعد که با دقت بررسی‌اش نماییم می‌بینیم که نه توضیح معقولی برایش هست ... برف‌دانه‌ی کُخ هم مشابه همین مسأله است، سطحی محدود که با محیطی به طول بی‌نهایت احاطه شده است:



اگرچه مسأله‌ی صور اسرافیل عجیب‌تر از آن هست از این نظر که سطح آن چروکیده نیست و هموار است ... یعنی اگر شما از کسی بپرسید که آیا امکان دارد حجمی داشته باشیم که خودش متناهی باشد ولی سطح خارجی آن نامتناهی باشد خیلی راحت یک کره یا مکعب یا هر شکل دلخواه دیگری را از شما تحویل می‌گیرد و آنقدر سطح آن را چروک می‌دهد که اندازه‌ی آن سطح به سمت بی‌نهایت میل کند، شما همچنان همان حجم یا نزدیک به همان حجم را دارید ولی سطح خارجی آن دیگر بی‌نهایت است، حال اگر به آن شخص که ذهنش درگیر راه‌حل‌هایی این‌چنینی است بگویید که نه منظور ما حجمی متناهی بود که به سطحی نامتناهی محدود شده باشد و آن سطح هم در همه جا مشتق‌پذیر باشد (نه از جنس منحنی‌ها یا سطح‌های فضاپرکن که هیچ‌کجا مشتق‌پذیر نیستند) این شخص دیگر هنگ می‌کند و می‌گوید آخر چطور ممکن است که یک حجم متناهی باشد و سطح خارجی‌اش نامتناهی باشد و با این حال سطح خارجی آن هموار هم باشد!؟ بعد از چند تلاش ناموفق هم به یقین می‌رسد که چنین چیزی وجود ندارد، بعد شما مسأله‌ی صور اسرافیل را می‌گذارید مقابلش تا ببیند چنان پاسخی هست و فقط در آن میدانی که او به دنبال راه حل می‌گشت چنان پاسخی وجود نداشت ... درست مثل همان مسأله‌ای که جناب استوار به عنوان تست هوش از حقیر پرسیدند و حقیر هم که هوش خاصّی ندارم نتوانستم حل کنم، پیش خودم گفتم چطور چنین چیزی ممکن باشد وقتی تمام حالات ممکن را بررسی کرده‌ام و حتی فرمول‌بندی‌اش هم کردم و جواب نداشت؟ حال آنکه جواب داشت ولی فرمول‌بندی‌های بنده‌ی حقیر بود که تنها یک کلاس خاص از مسائل را حل می‌کرد ... این ایرادی است که برخی از فلاسفه‌ی علم به ترمودینامیک کلاسیک هم گرفته‌اند ... خیلی از جاهای علم هست که تنها برای کلاس خاصی از مسائل کاربرد دارد ولی به اشتباه خارج از محدوده‌ی مجاز آن هم به کار گرفته می‌شود و گاه به انکارها یا ایمان آوردن‌هایی ناصحیح ختم می‌شود ...
برای اینکه بتوانیم از این رهگذر باز به تعریف شما از علم بازگردیم شاید لازم باشد ابتدا توجه کنیم که انسان یک حافظه‌ی کوتاه‌مدت دارد و یک حافظه‌ی میان‌مدت و یک حافظه‌ی بلندمدت (اگر این تعابیر در لسان دین هم دقیق محسوب شوند)، یک ایده که انسان می‌دهد معمولاً بر اساس اطلاعاتی است که در آن لحظه در حافظه‌ی کوتاه‌مدتش دارد، بعد کمی آنکه می‌خواهد بگوید را اگر مزه‌مزه کند، یعنی با حافظه‌ی میان مدت خود آنها را بسنجد، گاهی خیلی راحت خودش متوجه می‌شود که آن ایده درست نیست یا به نظر درست می‌آید و در ذهنش تقویتش می‌نماید که یعنی قابل فکر کردن بیشتر هم هست ... بعد آنها را با حافظه‌ی بلندمدت خود می‌خواهد که محک بزند، اگر ابهامی در این بین پیش آمد باید سعی کند برطرفش کند و خلاصه مشخص کند که این ایده‌ی جدیداً شکل گرفته راحت رد می‌شود یا پذیرفتنی است و یا باز نیاز به تأمل و تدبر بیشتر است ... اگر در نظر بگیریم که فطرت الهی انسان در حافظه‌ی بلند مدت او جای دارد هر انسانی اگر به اندازه‌ی کافی تدبر کند می‌تواند درست و غلط را بازشناسد و با دو فرض نظر شما را تأیید کند و یا بگوید می‌دانم که درست است یا نیست و یا نمی‌دانم که درست است یا نیست:[INDENT=2]
۱
) در روند تفکرات خود حتماً با فطرتش هم برخورد کند

۲
) درستی فطرت را یقینی بداند و با آن مانند داده‌های دیگری که در ذهن دارد که شاید آنها هم غلط باشند برخورد نکند
[/INDENT]

تا وقتی که فطرت را جزء حافظه‌ی بلندمدت خود بشماریم فکر نمی‌کنم بشود تکیه‌گاهی قطعی بیابیم که این دو فرض را تضمین نمایند ... ظاهراً همینطور هم باشد، یعنی فطرت در محل حافظه‌ها نباشد، ظاهراً کنکاش در میان حافظه‌ها و محفوظات آن‌ها بر عهده‌ی تفکر است حال آنکه راه به سمت فطرت و ارزش خاص قائل شدن برای آن بر عهده‌ی تعقل است ...
اما آیا انسان‌ها بدون آنکه خودشناسی زیادی داشته باشند و یا سواد خاصی داشته باشند و یا تجربه‌ی خاصی داشته باشند (در مورد جوان‌ها و نوجوان‌ها به خصوص که در اوان سن تکلیف هستند) می‌توانند میان تفکر و تعقل را تمیز دهند یا اینکه باید معطل بمانند تا علما (که هنوز نباید محدود به علمای اسلام بشوند) این فرق را برای ایشان روشن گردانند و محل دقیق فطرت را در عالم باطنی ایشان نشانشان داده، دور آن یک خط قرمز بکشند یا آن را highlight کنند که یعنی یادتان باشد هر چه این گفت قطعاً درست است؟ اگر هم خودشان متوجه آن می‌شوند معیار باطنی که برای آن دارند چیست و دیگرانی که مثلاً با وسواس‌های فکری باعث شده‌اند تا کارکرد خود را از دست بدهد چگونه می‌توان دوباره آن معیار را دوباره در ایشان زنده کرد که بتوانند به چنان یقینی برسند و بتوانند به صحت آن نیز اعتماد کنند آن هم اعتمادی در حدّی که دین از ایشان انتظار دارد؟
یک راه خیلی ساده‌ی حل مسأله این است که بگوییم مهم این است که شخص تابع نفسانیاتش نباشد و مطابق با آنچه که الآن به نظرش درست می‌رسد عمل کند و بیش از آن مکلف نیست و اگر اشتباهی هم کرد ولو اینکه این اشتباه مسلمان نشدن یا باقی نماندنش باشد مستضعف فکری است، این همان پاسخ ساده و روشنی است که علما فعلاً می‌دهند و تنها گیر حقیر در ان این است که اگر بحث لحظه‌ای باشد یا بگوییم باید بر علمی که تا کنون کسب کرده است عمل نماید و همینکه فعلاً احتمال اینکه در آینده هم به خلاف باور فعلی‌اش برسد را ندهد کافی است در آن صورت چطور می‌توان از او انتظار انجام کارهایی را داشت که قابل جبران نیست؟ لاجرم باید به دنبال اعتمادی غیرقابل خدشه بگردیم ... اما همینکه حقیر می‌گویم «لاجرم» نیز قطعی نیست و شاید بخاطر محدود بودن نگاه حقیر باشد ... مثلاً شاید یک ایده اینطور مطرح شود که این حرف وقتی درست و آن ایراد وقتی وارد است که چیزی تحت عنوان جبران‌ناپذیر داشته باشیم، اگر خدایی وجود نداشته باشد و اسلام دین حق نباشد بسیاری از کارها جبران‌ناپذیر هستند، ولی اگر خدایی باشد خود خدا جبّار و جبران‌کننده هست، چه برای شخص که اشتباهات را مرتکب شده است و چه برای کسانی که چوب اشتباهات او را خورده‌اند ... آیا می‌توان در هر دو مورد به یک راهکار برسیم تا آن راهکار را حل کننده‌ی این مناقشه معرفی نماییم؟
خلاصه اینکه زیادی حجم نسبت به سطح نه عجیب است و نه آن بحثی که در مورد رنگ کردن صور اسرافیل گفتم دقیقاً درست بود، همانطور که خودتان هم فرمودید :Gol:

اشکال دومی که در نوشته‌های قبلی‌ام یافتم این بود که نوشتم:[INDENT=2]

سین;753185 نوشت:
اگر موافق باشید که در هر موقعیتی سه امکان هست، اینکه یا بدانم که می‌دانم و یا بدانم که نمی‌دانم و یا ندانم که می‌دانم یا نمی‌دانم در این صورت دیگر کار به خودی خود و از روی بررسیب وضع خودم ساده نخواهد بود

[/INDENT]
ولی اشتباه می‌کردم، به هر حال یا می‌دانم یا نمی‌دانم، دو حالت بیشتر ندارد، همانطور که شما هم فرمودید، یعنی یا می‌دانم که می‌دانم یا نمی‌دانم و یا نمی‌دانم که می‌دانم یا نمی‌دانم ... اما خوب گاهی انسان خودش گمان می‌کند که می‌داند ولی در حقیقت نمی‌داند که نمی‌داند، خودش فکر می‌کند که بداند ولی در حقیقت نمی‌داند، چطور بداند که آنچه فکر می‌کند می‌داند را حقیقتاً می‌داند؟ ببینید می‌شود یک دنباله‌ی نامتناهی درست کرد از دانستن‌ها و ندانستن‌ها ... اینکه فکر می‌کند می‌داند را مثلاً بگوید که می‌دانم و می‌دانم که دانشم درست است و در واقع می‌دانم که می‌دانم، سپس بگوید که همین دانش دو مرتبه‌ای‌ام را هم می‌دانم که درست است ... آیا این دنبال تا بی‌نهایت م که برود همواره جملاتش می‌دانم خواهد بود یا جایی هست که نمی‌دانم (این دانستن اگر محقق می‌شد در مورد درستی دانستن مراتب پایین‌ترش بود و در نتیجه ندانستنش به معنای شک داشتن در دانسته‌های پایین‌دستی آن می‌شود) ... اگر خواستیم این دنباله را بعد از دو مرتبه قطع کنیم و بگوییم که همینکه بدانم و بدانم که درست می‌دانم کافی است باید معیاری قطعی برای محک زدن آن داشته باشیم مگرنه همیشه این احتمال هست که در مرتبه‌ای به صحت دانسته‌های مراتب پایین‌تر شک کنیم ... شاید هم لازم نباشد این دنباله را قطع کنیم بلکه این دنبال خبر از مراتب داشتن یقین باشد، چیزی شبیه به همان مراتب سه‌گانه‌ای که جناب استوار روی آن تأکید می‌کنند، علم‌الیقین، عین‌الیقین، حق‌الیقین ... اگر بفهمیم که چطور بدون احراز مراتب بالایی همچنان مراتب پایینی قابل اتکا و اعتماد است هم پاسخ خوبی برای بحثمان یافته‌ایم و می‌توانیم برویم سراغ بحث قرآن و اثبات حقانیت اسلام و الهی بودن قرآن ... آیا از شخص در مرتبه‌ی علم‌الیقین می‌توان انتظار داشت که جان و مالش و تمام زندگی‌اش و تمام هستی‌اش را برای دین خدا هزینه کند و جان و مال دشمنانش دینی که به آن معتقد شده است را هم بگیرد؟ شاید خیر و به همین دلیل هم هست که حسنات الأبرار سیئات المقربین ... یعنی انتظاری که از یک مرتبه برود از مرتبه‌ی پایین‌تر نمی‌رود .... در این صورت باز به همان پاسخ علما می‌رسیم که هر کسی به اندازه‌ی ظرفیت فعلی‌اش مسؤول است و خیلی‌ها هم مستضعف فکری هستند ... اما باز سؤال اینجا مطرح می‌شود که اولین انتظارات غیرقابل‌جبران (غیر قابل جبران در صورتی که نعوذبالله خدایی نباشد و اسلام حق نباشد) از چه کسانی می‌رود؟ از اهل کدام مرتبه‌ی از یقین؟ اگر از تمام مسلمین چنان انتظاری برود که باز به مشکل می‌خوریم ولی اگر تنها از مؤمنان که ایمان در قلبشان مستقر شده است چنان انتظاری برود قابل دفاع است ... اما احکام شرع که جهاد با مال و جان هم شامل آن می‌شود برای تمام مسلمانان است و نه فقط برای مؤمنان ... این مسأله چطور قابل دفاع است؟ ... قاعدتاً نه راه آن همرنگ جماعت شدن است و نه با تلقین به او خوراندن که باید چنین کرد و چنان کرد و باید به من و ما و امثال ما اعتماد کنی ... آیا اگر با چنان راهکارهایی شخص توهم دانستن کرد و به اولین مرتبه‌ی از یقین رسید (ولو اینکه عضو داعش ملعون باشد که نعوذبالله به یقین برسد باید شیعیان را کشت) و گفتیم که این یقین بخاطر مستضعف فکری بودن اوست می‌توان گفت که پس اگر با مشابه همین راهکارها شخص به حقانیت شیعه رسید هم باز مستضعف فکری بوده و با او مانند مؤمنان برخورد نخواهد شد؟ کلاً آثار اجتماعی و فرهنگی چه نقشی در برخورد با ایمان اشخاص خواهد داشت؟ اینکه نقش دارد را نمی‌شود منکر شد، ایمان کسی که در شیعه‌خانه‌ی امام زمان علیه‌السلام و خانواده‌ای متدین به دنیا آمده و بزرگ شده و پرورش یابد با ایمان کسی که در کفرستان به دنیا آمده و پرورش یافته نمی‌تواند یکی باشد اگر از نظر میزان ایمان در یک سطح و اندازه باشند ... اینجا موافق مسیر آب حرکت کرده و همرنگ جماعت شده و آنجا بر خلاف حرکت آب حرکت کرده و منکر درستی رنگ جماعت شده ... اینجا او را برده‌اند و دیده است و آنجا خودش همت کرده رفته و دیده است ... کمی پیچیده‌تر از آنی شد که انتظارش را داشتم ... ولی با این وجود شاید با این راهی که شما پیش پایم گذاشتید بشود به سرعت به پاسخی که علما معمولاً در همین زمینه‌ها می‌دهند برسیم و مناقشه‌اشام را به آن ختم کنیم ... ما شاء الله و هو فعّال لما یشاء :Gol:

در مورد مراتب یقین شاید اشاره به این روایت تکان‌دهنده کمک‌کننده‌ی به بحثمان باشد که اصحاب خاص امام زمان علیه‌السلام که ذخیره‌های خدا در زمین هستند و حضرت لوط علیه‌السلام در پشت درب خانه‌اش وقتی مهمان‌ها در خانه‌اش بودند و بدکاران پشت در خانه می‌خواستند وارد خانه شوند آرزو کردند که ای کاش اصحابی مانند ایشان داشتند و شاید این آرزوی تمام اولیاء خدا بوده است که مانند ایشان را در کنار خود داشته باشد تا بتواند دین خدا را به کمک ایشان بر زمین غالب گرداند، این اصحاب بعد از ظهور امام زمان علیه‌السلام یا در آستانه‌ی ظهور ایشان (تردید از حقیر است) دور ایشان جمع می‌شوند و امام زمان علیه‌السلام مطلبی را بیان می‌کنند که ایشان جا می‌خورند، برایشان خیلی سنگین می‌آید و بجز کمتر از تعداد انگشتان دست که نزد امام می‌مانند باقی آن اصحاب خاص به امام پشت کرده و از آنجا بلند شده و می‌روند، می‌روند تا اینکه زمین با تمام وسعتش بر ایشان تنگ می‌شود و با خود می‌اندیشند که از خدا و خلیفه‌ی خدا به چه کسی جز خود ایشان می‌توان پناه برد؟ پس توبه کرده و باز می‌گردند ... «... الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّىٰ إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْ‌ضُ بِمَا رَ‌حُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَن لَّا مَلْجَأَ مِنَ اللَّـهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا ۚ إِنَّ اللَّـهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّ‌حِيمُ» [التوبه، ۱۱۸] ... اینکه حدیث آل محمد علیه‌و‌علیهم‌السلام صعب المستعصب است که جز فرشتگان مقرب (نه هر فرشته‌ای) و رسول مرسل (نه شاید هر پیامبری) و مؤمنی که خدا قلبش را به حقیقت ایمان امتحان نکرده باشد (نه هر مؤمنی با هر درجه‌ای از یقین) نمی‌تواند ان را پذیرفته (هضم کرده) حامل آن گردد هم می‌تواند به مشابه همین مسأله دلالت نماید ...
مطلبی که از این روایت برداشت می‌شود این است که مراتب یقین در دانستن یا ندانستن نیست، حتی یک مسلمان که هنوز به اولین مرتبه‌ی ایمان وارد نشده است هم می‌داند که اسلام حقیقت است و یقینی هم آن را می‌داند و به همین دلیل هم جهاد بر او نیز واجب است، بلکه تفاوت در احراز کردن ایمان در درون خودش است، همانکه با عمل صالح کسب می‌شود، با عمل کردن به یقینیات، تکلیف بر هر کس که بداند هست ولی انتظار به اندازه‌ی ایمان کسب شده توسط اشخاص است و با مراتب پایین‌تر از ایمان با تساهل و تسامح بیشتری برخورد می‌شود تا آنجا که خداوند بفرماید که از رحمتش ناامید نشوید که او تمام گناهان را می‌آمرزد، به همین خاطر فقه در شرع مقدس برای تمام مسلمین هست ولی هر چه مرتبه‌ی ایمانی شخص و بهره‌ی او از حقیقت بیشتر شود آزمایش‌هایش هم سخت‌تر می‌شود، یعنی بر او سخت‌تر گرفته می‌شود، یعنی تساهل و تسامح هم کمتر می‌شود و اشتباهاتش هم تبعات بزرگتری خواهند داشت، برای یک نبی یک ترک اولی همان اثری را دارد که برای امثال بنده شاید یک کار خیلی بد ... صورت شرع که یکسان است مطابق است با هدایت که برای همگان یکسان است، ولی انتظاری که از افراد می‌رود مطابق مرتبه‌ی ایمانی ایشان است و حسابی که خداوند از یک مرجع تقلید می‌کشد با حسابی که از امثال حقیر بکشد یکسان نخواهد بود ... همه می‌دانند و یک چیز را می‌دانند ولی درکشان از آنچه که می‌دانند یکسان نیست ... یعنی اهمیت موضوع در کنار موضوعات دیگر برای شخص روشن نیست ... چرا که در عمل نماز یک کار کنار کارهای دیگر است و نه محور زندگی‌اش، اگر محور زندگی‌اش شد در درون خودش هم درک بهتری از خدا بودن خدا و حقانیت اسلام دارد ... یقین را همه‌ی شیعیان دارند ولی ایمان را نه ... ایمان هم با عمل به یقینیات ایجاد می‌شود اما بحث ما بر سر ایجاد همان یقین ابتدایی است که از جنس هدایت را دیدن و شناختن و قابل اعتماد یافتن است که این اعتماد مقدمه‌ی تکلیف و عمل کردن به آن بشود ... فکر کنم باز از نظرات علما دور شدیم و فاصله گرفتیم ... آیا این فاصله موجه است و اگر نیست کجای بحث را اشتباه کرده‌ام؟ :Gig:

در نهایت اشکال سومی هم در نوشته‌هایم یافته بودم که متأسفانه موقع نوشتن هر چه فکر می‌کنم بخاطر نمی‌آورم ... شاید این یکی از صدها مشکل زیادنویسی باشد ... :Gol:

Naghi;753303 نوشت:
به نظر می رسد آن حد شکست جایی باشد که قطر داخلی انتهای شیپور از دو برابر ضخامت مفروض رنگ سطحی کمتر شود؛ البته این فقط بررسی ترند مسئله است و الا حل تحلیلی آن با شما که در ریاضی مستقرتر از بنده هستید؛ به عبارت دیگر اگر طول این شیپور بی نهایت فرض شود به این معنی است که ضخامت رنگ را به سمت صفر میل دهیم که با فرض رنگ شدن در تناقض است (درس پس می دهم: میل به سمت صفر با یک عدد خیلی خیلی کوچک مثل اپسیلون متفاوت است؛ بعبارت دیگر اگر طول بی نهایت شود و ضخامت رنگ به سمت صفر میل کند دیگر حاصلضرب بی نهایت در یک عدد کوچک محدود نخواهیم داشت بلکه حاصلضرب بی نهایت در صفر حدی است که اولاً نمی دانیم محدود است یا نامحدود)؛ در واقع اگر ضخامت رنگ را به صورت ثابت و محدود (هر چقدر هم کم) در نظر بگیریم باز این اجازه را نخواهید داشت که طول شیپور را به سمت بی نهایت میل دهید؛ طول شیپور را تا به اندازه ای می توانید زیاد کنید تا فرض رنگ شدن دیواره داخلی مخدوش نشود؛ چون از یک حدی به بعد مثل اینست که منفذ داخلی اجازه عبور رنگ را (به دلیل ضخامت حداقلی تعریف شده) نمی دهد در حالیکه چنین محدودیتی برای سطح خارجی نیست.

بعبارت دیگر، طول شیپور را به بی نهایت میل دهید اما حواستان باشد که به این معنی است که از یک جایی به بعد اصلاً سطح داخلی شیپور رنگ نمی شود.

اشتباه است؟


خیر اشتباه نیست ... مطالب حقیر اشتباه داشتند ... با تشکر از لطفتان :Gol::Gol::Gol:

ان شاء الله همیشه همراه و یاور امام زمان علیه‌السلام باشید و از مجاهدین در راه تعجیل در ظهورش که فرج مؤمنان در فرج ایشان است ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]ا وقتی که فطرت را جزء حافظه‌ی بلندمدت خود بشماریم فکر نمی‌کنم بشود تکیه‌گاهی قطعی بیابیم که این دو فرض را تضمین نمایند ... ظاهراً همینطور هم باشد، یعنی فطرت در محل حافظه‌ها نباشد، ظاهراً کنکاش در میان حافظه‌ها و محفوظات آن‌ها بر عهده‌ی تفکر است حال آنکه راه به سمت فطرت و ارزش خاص قائل شدن برای آن بر عهده‌ی تعقل است ...

سلام

در مورد جایگاه فطرت در حافظه صحبت کردید ..

فطرت و داده های قبلی ما در خود حافظه ها نیست ، همونطور که خودتون اشاره کردید .. این داده ها در جای دیگری در وجون انسان هست ، نمیدونم شاید داده ها در هاله ی انسان رمزگذاری شده و دسترسی به این اطلاعات نیازمند اینه که عقل بفهمه که چیزی وجود داره که باید بهش برسه ، یعنی احساس عطشی که در فرد بوجود میاد باعث میشه که سرچ کنه تو داشته هاش ، کلید این صندوقچه خود عقل هست اما باید در مسیر صحیحش قرار بگیره .. و جالبه که انسان کشش زیادی به سمت انحراف و سریعتر جذب کردنِ مفاهیم انحرافی داره با اینکه آرامششو از دست میده !! علتش رو نمیدونم .. شاید همون قدرتی ست که شیطان در اختیار داره ، شاید!

بخاطر همینه که انقدر تاکید شده روی تربیت کودکان در سنین پایین ، چون باعث میشه سریعتر به این حد از برقراری ارتباط رسید .

داده ها از هاله یا یه همچین جایی گرفته میشن و مثل نامه ای سر بسته در اختیار انسان قرار داده میشن اما هماهنگی عقل و ناخودآگاه قادر به دیکود کردن اونهاست .. ضمیر ناخودآگاه کارکردهای جالبی داره .. اگر تقویت بشه مثل دوپینگ عمل میکنه برای عقل هوشیار .. یعنی پیشرفتی رو که یک انسان مسلط به ضمیرناخوداگاه میتونه بکنه بیشتر از حد تصور ماست ! معرکه ست ... بهرحال هر کسی اندازه ی دانسته هاش ، ابزار رو به خدمت میگیره .

حالا این ضمیرناخودآگاه در حالت نیمه هوشیاری و خواب قابل کنترله ( چنانکه شنیدیم که مثلا اگر سوالی رو به ذهن بسپریم و بخوابیم ممکنه که جواب سوال رو وقتی بیدار میشیم بگیریم ، چطوری میشه ؟ در حالیکه در خواب عقل غیرفعاله و وقتی هم که بیدار و فعال بود نتونسته بود پیداش کنه! ) .. در حالت نماز اگر انسان خودشو بتونه جدا کنه از عقل ، یا اقلا کمی جدا کنه ، تاثیر عجیبی میتونه بزاره رو ناخودآکاه ... اصلا نماز با اون حرکات خاص و اون کلمات عجیب ، اون آرایش خاصی که داره ، راهیه برای پاکسازیه ضمیرناخودآگاه و جالبه که خدا اینو قرار داده ، یعنی اگر نبود نمیدونم چی میشد !!!

بهرحال ، بنظر میرسه که ارتباط بین داده های فطری و عقل هوشیار ، مسیریه که باید از ضمیرناخودآگاه بگذره ... اگر به هر دلیلی این ارتباط قطع بشه ، یا ضمیر رو با مفاهیم اشتباه تغذیه کنیم ، از انسان شمری میسازه که نماز هم میخونه :Ghamgin:

در مورد تحریک نوجوانان و جوانان برای تعقل و تفکر ... اول باید محیط زندگی اونها بررسی بشه و بعد راه حل عملی داده بشه ... مادرپدر و محیط و چیزهایی که این شخص میبینه و میخوره و گوش میده و حتی لمس میکنه ، خیلی مهمن. اما میشه این تلنگر رو زد و اونها رو تشویق کرد ... تو علم طب سنتی وقتی بحث به چشم و گوش میرسه یک عده از اندیشمندان میگن که چشم چون زاویه اش محدوده، نمیشه گفت برتری داره به گوش ، چون گوش چیزای پشت سر رو هم میشنوه و در اصل تمام زوایا و جهات رو در اختیار داره .... عده ای هم میگن نه ، چشم میبینه و این برقراری ارتباط و تصویر سازی برای ذهن بسیار مهمه ! من هر چی فکر میکنم میبینم جفتشون راست میگن :Nishkhand:

اگر برتری این دو مشخص میشد ، اونوقت میشد که راه نفوذ رو سریعتر پیدا کرد ولی شاید هم بشه جبرانش کرد ، چون تو عصر تکنولوژی هستیم و براحتی میتونیم با کمک رسانه ها تحریک پذیری رو بالا ببریم ... برای جوانان باید ادغامی از تصویر و صدای خوشو نافذ از مفاهیمی که ما الان داریم صحبت میکنیم، مرتب پخش بشه ( مطالعه آنچنان کارساز نیست دیگه و یا اینکه یک آخوند رو بیارن و صرفا یکسری جملات کلیشه ایه همیشگی رو تکرار کنه ، همونطور که میبینید سرانه مطالعه هم پایین اومده این به خاطر تنبل کردن عقل توسط تکنولوژیه ، جوان و نوجوان ما چرا بخواد برداره کتاب بخونه وقتی که میدونه میشه همون مفاهیم رو بجای اینکه تصور کنه ، خیلی واضح ببینه روی مانیتور ، زمانی بود که معلم ده جلسه فقط مفهوم چندبعدی رو یادمون میداد ، تا ما بتونیم خوب تصور کنیم و درک کنیم ولی الان در عرض یک دقیقه میشه مفهوم چند بعدی بودن رو القا کرد ! خب معلومه که ذهن تنبل میشه )

یک تیم حرفه ای نیازه برای هدایت کردن مردم ، همونطور که هالیوود یک تیم صدوخورده ای نفری داره از انواع اقسام دانشمندان با گرایشات علمی متفاوت برای انحراف مردم !!

در قدم اول باید آدمها رو از توهمی که توش هستن بیرون آورد .. تمام داده هایی که در طول روز به ما دیکته میشه ، شب هنگام خواب پروسس میشه و ثبت میشه و در خواب ، عقل کنار میره و ناخودآگاهمون بیداره .. یعنی پروسه ی هدایت شدن زمان میبره ، اولا باید یکاری کنن مفاهیم اشتباه قبلی رو پاک کنن ،اونوقت وقتی به مرحله ی خنثی رسید طرف ، بعدش باید مفاهیم درست روچابگزین کنن ...

یعنی رسوندنِ اشخاص به مرحله ی صفرِ خنثی ( توسط تحریک تعقل ) بسیار مهمتره .. اونوقته که با یک ضربه به الاکلنگ روحی ، به چپ یا راست میفتن ! حالا اینجاست که نوع کلام و توجه اشخاص به درونشون و یا قرآن کارسازه ... البته کی حوصله داره تو بحث کردن این همه راهو بره !!! حرفهایی که ما میزنیم اکثرا برای کسیه که خنثی ست و از توهمات القا شده خالیه.

مثلا بیایم به طرف بگیم که ، شما که دوست داری خدارو تو لوله آزمایش ببینی ، جاذبه ی زمین رو تو لوله آزمایش نشونم بده . غیر اینه که جاذبه رو از نشونه هاش میفهمیم ؟ و با یک چنین مثالهایی هی مرتب باید تحریک بشه ...

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]و خیلی‌ها هم مستضعف فکری هستند

مستضعف فکری رو شاید بتونیم بگیم توهمی ! درسته ؟ بنظر میرسه که خدا همه چیز رو به عدالت تقسیم کرده ، وچون کسانی نتونستن راه هدایت کردن دیگران رو پیدا کنن اسمشو گذاشتن مستضعف فکری!؟

کسی هم که به حقیقت میرسه اما پس میزنه ، این دیگه دل به شیطان داده ، خیلی هم خوب درک میکنه و میفهمه ولی خودش انتخاب کرده ..

[="Franklin Gothic Medium"]

مشک;753638 نوشت:
سلام
در مورد جایگاه فطرت در حافظه صحبت کردید ..

فطرت و داده های قبلی ما در خود حافظه ها نیست ، همونطور که خودتون اشاره کردید .. این داده ها در جای دیگری در وجون انسان هست ، نمیدونم شاید داده ها در هاله ی انسان رمزگذاری شده و دسترسی به این اطلاعات نیازمند اینه که عقل بفهمه که چیزی وجود داره که باید بهش برسه ، یعنی احساس عطشی که در فرد بوجود میاد باعث میشه که سرچ کنه تو داشته هاش ، کلید این صندوقچه خود عقل هست اما باید در مسیر صحیحش قرار بگیره .. و جالبه که انسان کشش زیادی به سمت انحراف و سریعتر جذب کردنِ مفاهیم انحرافی داره با اینکه آرامششو از دست میده !! علتش رو نمیدونم .. شاید همون قدرتی ست که شیطان در اختیار داره ، شاید!

بخاطر همینه که انقدر تاکید شده روی تربیت کودکان در سنین پایین ، چون باعث میشه سریعتر به این حد از برقراری ارتباط رسید .

داده ها از هاله یا یه همچین جایی گرفته میشن و مثل نامه ای سر بسته در اختیار انسان قرار داده میشن اما هماهنگی عقل و ناخودآگاه قادر به دیکود کردن اونهاست .. ضمیر ناخودآگاه کارکردهای جالبی داره .. اگر تقویت بشه مثل دوپینگ عمل میکنه برای عقل هوشیار .. یعنی پیشرفتی رو که یک انسان مسلط به ضمیرناخوداگاه میتونه بکنه بیشتر از حد تصور ماست ! معرکه ست ... بهرحال هر کسی اندازه ی دانسته هاش ، ابزار رو به خدمت میگیره .

حالا این ضمیرناخودآگاه در حالت نیمه هوشیاری و خواب قابل کنترله ( چنانکه شنیدیم که مثلا اگر سوالی رو به ذهن بسپریم و بخوابیم ممکنه که جواب سوال رو وقتی بیدار میشیم بگیریم ، چطوری میشه ؟ در حالیکه در خواب عقل غیرفعاله و وقتی هم که بیدار و فعال بود نتونسته بود پیداش کنه! ) .. در حالت نماز اگر انسان خودشو بتونه جدا کنه از عقل ، یا اقلا کمی جدا کنه ، تاثیر عجیبی میتونه بزاره رو ناخودآکاه ... اصلا نماز با اون حرکات خاص و اون کلمات عجیب ، اون آرایش خاصی که داره ، راهیه برای پاکسازیه ضمیرناخودآگاه و جالبه که خدا اینو قرار داده ، یعنی اگر نبود نمیدونم چی میشد !!!

بهرحال ، بنظر میرسه که ارتباط بین داده های فطری و عقل هوشیار ، مسیریه که باید از ضمیرناخودآگاه بگذره ... اگر به هر دلیلی این ارتباط قطع بشه ، یا ضمیر رو با مفاهیم اشتباه تغذیه کنیم ، از انسان شمری میسازه که نماز هم میخونه :Ghamgin:


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
از مشارکتتان در بحث ممنون هستم، خدا خیرتان دهد،
در مورد آموزش کودکان از سنین پایین روایات قابل توجهی داریم ... مثل اینکه فرموده‌اند کودکان خود را پیش از آنکه افکار انحرافی خود را در ذهن ایشان بشنشانند آموزش صحیح دهید، یا اینکه فرموده‌اند علم ما را قبل از مطالب غیر ما به ایشان آموزش دهید، یا اینکه فرموده‌اند آموزش در کودکی مانند حک شدن بر سنگ استوار و پایدار است در مقابل آموزش در سنین بالا که مانند خطی است که بر سطح آب بنویسند که زود و راحت محو می‌شود ...
اما بخش قابل توجهی که برای بحث ما می‌توان به آن استناد کرد همان بحث لوح وجودی است که با آموزش انسان بر آن نقشی زده می‌شود و این نقش در کودکی مانند حک کردن بر سنگ است و در سنین بالاتر مانند نقش زدن بر سطح آب است ... شاید باید بحث حافظه‌ی کوتاه‌مدت و میان‌مدت و بلند‌مدت را که روان‌شناسان مطرح می‌کنند ابتدا به معادل‌های دینی آن برگردانیم تا بتوانیم بحث را حقیقی‌تر دنبال کنیم ... مثلاً در لسان دین ما قلب را داریم که مرکز فهم است، یک عقل داریم که چراغ قلب است و یک صدر داریم که قلب در آن است «الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ‌»، قلب حرم خداست که فرموده‌اند جز خدا را در آن راه ندهید و محبت دو کس در ان جای نگیرد و هیچ کسی هم دو قلب ندارد، «مَّا جَعَلَ اللَّـهُ لِرَ‌جُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ»، یعنی اگر محبت دنیا یا در وقت نفس‌پرستی در آن یک قلب وارد شد خداپرستی دیگر از آن خارج می‌شود ... ظاهراً هم قلب که داخل صدر است باطن است برای صدر و صدر ظاهر است برای بطن، چنانکه کافران صدر خود را برای کفر می‌گشایند و شیاطین هم از همین راه به سمت قلب ایشان راه می‌یابند و با گناه قلبشان کم‌کم سیاه می‌شود تا نور هدایت (تعقل؟) دیگر صدر ایشان را روشن نکند، در این صورت صدر ایشان تنگ می‌شود و کسی که با یاد خدا زندگی نکند معیشت سختی خواهد داشت و دعای حضرت موسی علیه‌السلام هم این بود که خدایا مرا سعه‌ی صدر ببخش ...

فَمَن يُرِ‌دِ اللَّـهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَ‌حْ صَدْرَ‌هُ لِلْإِسْلَامِ ۖ وَ مَن يُرِ‌دْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَ‌هُ ضَيِّقًا حَرَ‌جًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ ۚ كَذَٰلِكَ يَجْعَلُ اللَّـهُ الرِّ‌جْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ [الأنعام، ۱۲۵]

أَفَمَن شَرَ‌حَ اللَّـهُ صَدْرَ‌هُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ‌ مِّن رَّ‌بِّهِ ۚ فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ‌ اللَّـهِ ۚ أُولَـٰئِكَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ [الزمر، ۲۲]

حالا ارتبا حافظه‌های انسان و محل فطرت و سپس جایگاه پیشانی انسان در سرش و جایگاه ضمیر ناخودآگاه و هاله‌ی نور و چاکراهای بدن چه هستند؟ حقیر هیچ چیزی در این زمینه‌ها نمی‌دانم ... :Gig:
اما اینکه می‌فرمایید شناخت فطرت از میان تمام دانسته‌های حصولی‌امان با ضمیر ناخودآگاه است به نظر درست می‌آید، بعد دیگر تعقل کردن برای انتخاب هدایت بر گمراهی بر اساس همان نتایج به دست آمده توسط ضمیر ناخودآگاه خواهد بود ... شاید هم به خاطر همین ناخودآگاه بودن دسترسی مابه فطرتمان باشد که اینقدر مدل کردن و شناختنش برایمان سخت است ... :Gig: به نظر منطقی می‌رسد :ok::Gol:

در مورد کنترل ضمیر ناخودآگاه هیپنوتیزم شاید بتواند کمکمان کند ... این روزها دیگر انواع روش‌های خودهیپنوتیزمی هم دارد رایج می‌شود ... نمی‌دانم فکر خوبی باشد که دسترسی به فطرت را از این طریق بررسی کنیم یا نه و بعد مقایسه کنیم میان جایگاه فطرت و محفوظات حصولی خودمان ... نمی‌دانم اصلاً چنین کاری ممکن باشد یا نه ... در واقع در این زمینه‌ها هیچ چیزی نمی‌دانم ... ولی اگر بشود در این صورت شاید بتوانیم اثبات‌های خیلی بهتری برای چه وجود خدا و چه حقانیت اسلام و قرآن بیابیم ... و راه‌های بهتری برای نشان دادن آن‌ها ... آیا امکان دارد قرآن به نوعی همین ضمیر ناخودآگاه را تحریک کرده و حالتی از خودهیپنوتیزمی را ایجاد کند که شخص در آن حال فطرت خودش را آشکار بیابد و حقانیت قرآن را متوجه شود و خدایی که علم فطری به او دارد را نیز مقابل خود ببیند و بداند که قبلاً هم او را دیده است در زمانی که یک ذرّ و شبح بیش نبود؟ ... به نظرم جای تأمل بیشتری دارد ... این رویکرد شاید بهتر از هر رویکرد دیگری بتواند اعجاز قران را بیان نماید :Kaf: ... گرچه باید کسانی که در این زمینه‌ها اطلاعات دارند به بحثمان کمک کنند ...

مشک;753638 نوشت:
در مورد تحریک نوجوانان و جوانان برای تعقل و تفکر ... اول باید محیط زندگی اونها بررسی بشه و بعد راه حل عملی داده بشه ... مادرپدر و محیط و چیزهایی که این شخص میبینه و میخوره و گوش میده و حتی لمس میکنه ، خیلی مهمن. اما میشه این تلنگر رو زد و اونها رو تشویق کرد ... تو علم طب سنتی وقتی بحث به چشم و گوش میرسه یک عده از اندیشمندان میگن که چشم چون زاویه اش محدوده، نمیشه گفت برتری داره به گوش ، چون گوش چیزای پشت سر رو هم میشنوه و در اصل تمام زوایا و جهات رو در اختیار داره .... عده ای هم میگن نه ، چشم میبینه و این برقراری ارتباط و تصویر سازی برای ذهن بسیار مهمه ! من هر چی فکر میکنم میبینم جفتشون راست میگن :Nishkhand:

اگر برتری این دو مشخص میشد ، اونوقت میشد که راه نفوذ رو سریعتر پیدا کرد ولی شاید هم بشه جبرانش کرد ...


البته هم چشم و هم گوش جزء مهم‌ترین وسایل کسب علم و آگاهی هستند ولی مطابق روایات ظاهراً گوش مهم‌تر است ... آخرین عضوی که به خواب می‌رود گوش است و اگر انسان بخوابد ولی گوشش صداها را بشنود قلبش بیدار است و با چنین خوابی حتی وضو هم باطل نمی‌شود، چرا که غفلتی رخ نداده که طهارت را باطل نماید ... در روایات داریم که پیامبر آخر الزمان صلی‌الله‌علیه‌وآله خوابشان اینطور بود که بدنشان می‌خوابید ولی قلبشان بیدار بوده است ... خواب عمیق با نشنیدن از گوش شروع می‌شود تا وقتی که باز گوش شروع کند به شنیدن ... خداوند که می‌خواهد داستان اصحاب کهف را تعریف کند برای آنکه بگوید ایشان را به خواب فرو بردم می‌گوید بر گوش‌های ایشان نواختیم «فَضَرَ‌بْنَا عَلَىٰ آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا» ... برای بیدار کردن کسی که خواب است هم در گوشش نجوا می‌کنند ... برای آنکه بگویند یک خواب چقدر سنگین است می‌گویند که حتی با صدای بلند هم بیدار نشد، اصطلاحاً می‌گویند اگر نزدیک گوشش توپ در شود هم بیدار نمی‌شود ... همانطور که خواب و بیداری از مدخل گوش انجام می‌شود حتی برای قیامت هم با صور اسرافیل همه می‌میرند و با صور دیگر همه زنده می‌شوند، یعنی باز از طریق صدا و گوش ... در روایات هم وارد شده که شیاطین جنی از طریق گوش در قلب انسان نجوا می‌کنند ... دعوت آنها به گناه از طریق وسوسه ظاهراً از همین راه است ... و الی آخر ...
تصویر هم اهمیت دارد تا آنجا که باباطاهر گفت ز دست دیده و دل هر دو فریاد، ز هر چه دیده بیند دل کند یاد، بسازم خنجری تیغش ز فولاد، زنم بر دیده تا دل گردد آزاد ... هر دو مهم هستند ولی فکر کنم اثر گوش به طور لحظه‌ای بیشتر و عمیق‌تر است اگرچه اثر چشم ماندگارتر باشد، حافظه‌های تصویری هم به همین مطلب اشاره دارند، و البته گوش مدام نیاز به تذکر دارد و به همین دلیل زبان که معلم بدن است مدام باید در ذکر خدا باشد و در اسلام ذکر زبان را باید گوش بشنود تا ذکر محقق شود (در جای شلوغ فقها فرموده‌اند ذکر را همینکه طوری بگویید که اگر ازدحام زیاد نبود صدای خودتان را می‌شنیدید کافی است و لازم نیست داد بزنید، منظور البته در ذکرهای نماز است) ولی در مورد چشم چنین چیزی نداریم ... ذکر چشمی هم داریم، مثل نگاه کردن در چهره‌ی عالم که توصیه شده است، ولی نه مثل ذکر زبانی با آن ابعاد و آن آثار ...

اگر می‌خواهید کاری کنید باید برای هر دو حس شنوایی و بینایی برنامه‌ریزی کنید تا اثر عمیق و ماندگار در اذهان مخاطبان خود بگذارید ... روان‌شناسی اسلامی در این زمینه‌ها حرف زیادی برای گفتن دارد ... که البته باید از اهلش پرسید، حقیر جز همین مقدار چیز دیگری به ذهنم نرسید که بگویم ...

مشک;753638 نوشت:
در قدم اول باید آدمها رو از توهمی که توش هستن بیرون آورد .. تمام داده هایی که در طول روز به ما دیکته میشه ، شب هنگام خواب پروسس میشه و ثبت میشه و در خواب ، عقل کنار میره و ناخودآگاهمون بیداره .. یعنی پروسه ی هدایت شدن زمان میبره ، اولا باید یکاری کنن مفاهیم اشتباه قبلی رو پاک کنن ،اونوقت وقتی به مرحله ی خنثی رسید طرف ، بعدش باید مفاهیم درست روچابگزین کنن ...

یعنی رسوندنِ اشخاص به مرحله ی صفرِ خنثی ( توسط تحریک تعقل ) بسیار مهمتره .. اونوقته که با یک ضربه به الاکلنگ روحی ، به چپ یا راست میفتن ! حالا اینجاست که نوع کلام و توجه اشخاص به درونشون و یا قرآن کارسازه ... البته کی حوصله داره تو بحث کردن این همه راهو بره !!! حرفهایی که ما میزنیم اکثرا برای کسیه که خنثی ست و از توهمات القا شده خالیه.


دقیقاً درسته ولی برای این کار ابتدا باید جایگزین مناسبی برایشان داشته باشیم، صرف نقد کردن یک نظر کافی نیست تا نظری بهتر جایگزینش نشود ... امروز همه می‌دانند که علومی که دارند ناقص است ولی چون بهتر از آن را ندارند برای آنکه کارشان راه بیفتد به همان تکیه می‌کنند و کنارش نمی‌گذارند ... بنابراین در مورد قران اول باید خودمان یک فرمول‌بندی مناسبی داشته باشیم که چطور می‌تواند انسان را به خدا برساند تا بعد بتوانیم آن راه را به جوانان نشان دهیم که از این حیرت و سرگشتگی بیرون بیایند ... لااقل باید حدود قضیه دستمان بیاید ... مگرنه نقد خالی اعتقادات غرب و شرق سکولار کار چندان سختی نیست ... ولی ما که شروع به نقدشان کنیم می‌گویند شما که همه‌اش مخالف هستید خودتان چه دارید که بهتر از آن باشد؟ تا کنون ما می‌گفتیم اسلام و آنها یک اسم را می‌شنیدند و هزار شعار مربوط و نامربوط به ذهنشان خطور می‌کرد که میان آنچه ما می‌گوییم و آنچه ایشان می‌شنوند فاصله می‌انداخت ... الآن وقتش هست اسلام طوری عرضه شود که حقانیتش قابل بررسی باشد و ایشان از راهی جز شعار به سوی خدایشان جذب گردند ...
اگر اشتباه نکنم ...
بحث‌های ما در راستای شناخت وجوه اعجاز قران و مفهوم تحدی هم از همین جهت است، اگر راه را به خطا نرفته باشیم ...
مشک;753638 نوشت:
مستضعف فکری رو شاید بتونیم بگیم توهمی ! درسته ؟ بنظر میرسه که خدا همه چیز رو به عدالت تقسیم کرده ، وچون کسانی نتونستن راه هدایت کردن دیگران رو پیدا کنن اسمشو گذاشتن مستضعف فکری!؟

کسی هم که به حقیقت میرسه اما پس میزنه ، این دیگه دل به شیطان داده ، خیلی هم خوب درک میکنه و میفهمه ولی خودش انتخاب کرده ..


مستضعف فکری همان است که در فقه به آن جاهل قاصر گفته می‌شود، جاهل قاصر در مقابل جاهل مقصر است، کسی که اگرچه جاهل است و نمی‌داند ولی در ندانستنش تقصیری ندارد، تعمدی ندارد، کوتاهی نکرده است و اگر کرده است کوتاهی مستقیمی نکرده است، یعنی در مقابل حقیقت درشتی نکرده است ... ایشان می‌شوند مشابه ضالّین در مقابل کسانی که مغضوب‌علیهم هستند ... باز هم جهل خوب نیست ولی چنین جهالتی راحت‌تر قابل گذشت است تا جهلی که تعمدی باشد ...
در هر صورت هر جاهلی هم یک چیزی را فرض کرده که درست باشد و اینطور نیست که فقط به حق علم نداشته باشد، بنابراین بله حق با شماست، هر جاهل قاصری حتماً با یک سری توهمات در آمیخته است و آنها را به جای حق پذیرفته است ... حتی اگر بگوید من ندانم‌گرا هستم هم باز با یک سبکی زندگی می‌کند و چیزی را بر چیزی دیگر برمی‌گزیند ...
در بحث‌های ما هم وقتی می‌گویند کسی مستضعف فکری است منظورشان این است که ایشان دسترسی به دانستن حق نداشته‌اند و اینکه نمی‌دانند تقصیر خودشان نیست ... وجود چنین استضعاف فکری بیشتر به جنبه‌های خلقت خدا برگردان می‌شود که مثلاً یک نفر تکویناً در سرزمینی دور به دنیا آمده است و خبر اسلام به او نرسیده است یا از ابتدا با دشمنی به او خورانده شده است، وقتی این عبارت استفاده می‌شود بیشتر ناظر بر تکوین خداست تا به کم‌کاری‌های مسلمین در حق آگاه کردن ایشان ... ولی هر چه که باشد در نتیجه فرقی ندارد و اگر خداوند خیری را برای بنده‌ای بخواهد کسی نمی‌تواند با کوتاهی کردن خودش آن خیر را از او باز دارد ... این کم‌کاری کند کس دیگری آن وظیفه را انجام می‌دهد و یا اصلاً خود خدا بر دلش می‌اندازد و هزار اتفاق دیگر که در خدمت اراده‌ی خدا باشد ...

بحثی که ما داریم این است که بزرگواران هر کسی که حقانیت اسلام را نشناسد می‌گویند مستضعف فکری، مثلاً می‌گویند که شما اگر یک ادیب عرب بودید و بلاغت و فصاحت را متوجه می‌شدید هر آینه معجزه بودن قرآن را متوجه می‌شدید و اگر الآن نمی‌شوید از این نظر شما مستضعف هستید و معذور هستید و عذر شما مان ضعف شماست در پی بردن به این وجه اعجاز قرآن ... حال آنکه حقیر به این بخش از سخن بزرگوران اعتراض دارم و می‌گویم وجوه اعجاز قرآن نمی‌تواند چنین باشد که خاص گروهی خاص باشد ... و سپس تمام بحث‌هایی که تا کنون با هم داشته‌ایم و شما هم فکر کنم از آنها اطلاع داشته باشید ... حقیر درست نمی‌دانم که مبنای پذیرش این معجزه اعتماد کردن به قول علمایی باشد که اسم و رسمی از ایشان نمی‌شناسیم مگر آنکه بگویند به رسول خاتم ایمان بیاورید با اعتماد به گذشتگان خود همانطور که یهود با اعتماد به معتمدین خود ایمان آوردند بدون آنکه مار شدن عصا را به چشم خود ببینند، حال آنکه ما معتقد هستیم که قرآن معجزه‌ی جاوید است و نه معجزه‌ای که در گذشته شناسایی شده و تصدیق شده و دیگر همه باید بر آن صحه بگذارند ... تلاش حقیر این است که بگویم در مواجه شدن با قرآن هیچ استضعاف فکری موضوعیت ندارد و یک شخص همینکه دیوانه نباشد کافی است تا بتواند به حقانیت اسلام از طریق قرآن ایمان بیاورد ... شاید هم اشتباه می‌کنم

در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

سلام بر شما جناب سین

بنده عادت به طولانی نوشتن ندارم اما به دلیل نکاتی که در لابه لای صحبت هاتون هست ، پس طولانی مینویسم و ممنون میشم که هر روایت یا آیه ای در تایید و یا رد صحبتهام دارید بیان کنید برام خیلی مهمه که بدونم .. پیشاپیش متشکرم از وقتی که میزارید:ok:.

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]آموزش در کودکی مانند حک شدن بر سنگ استوار و پایدار است در مقابل آموزش در سنین بالا که مانند خطی است که بر سطح آب بنویسند که زود و راحت محو می‌شود ...

بله آموزش در کودکی بسیار مهمه ولی بازم تا سن چهل سالگی جا داره که روی فرد کار بشه . درسته که وقت میبره اما خدا یک قابلیتی رو در وجود انسان گذاشته ، اون هم قابلیت ترمیم هست! انسان قدرت ترمیم بالایی داره البته اگر یه سری مسائل رعایت بشه . اینهایی که میگم تجربه کردم و تجربه کردن . یعنی در این محیط ها قرار گرفتم و یا بزور خودمو قرار دادم تا تجربه کنم ، دیوانه وار عاشق تجربه کردن هستم و تجربه رو بالاتر از علم میدونم ، البته منظورم تجربیات علمی هستن که به مسائل اعتقادی و دینی و شناخت بیشتر انسان و راحتی روحی و زندگی روزمره کمک کنه.

درسته که بهتره انسان از کودکی آموزش ببینه چون سرعت میده به پیشرفت ، اما مخالف اینم که فردی هم که بزرگ شد و ایمانش رو بعدا کسب کرد قابل حک شدن نباشه در وجودش ( با اینکه سخت میشه یقینا ) و نمیشه که ایمان این فرد رو به سان خطی روی آب فرض کرد و جدیش نگرفت . اینجا باز بحث ضمیرناخودآگاه به میون میاد و کارکرد عجیبش و اگر تا قبل از چهل سالگی تغییرات ایجاد و ثبت نشه آره بعدش دیگه میشه گل خشک ! قابلیت انعطاف نداره و میشکنه!

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]در این صورت صدر ایشان تنگ می‌شود و کسی که با یاد خدا زندگی نکند معیشت سختی خواهد داشت و دعای حضرت موسی علیه‌السلام هم این بود که خدایا مرا سعه‌ی صدر ببخش ...
حالا ارتبا حافظه‌های انسان و محل فطرت و سپس جایگاه پیشانی انسان در سرش و جایگاه ضمیر ناخودآگاه و هاله‌ی نور و چاکراهای بدن چه هستند؟ حقیر هیچ چیزی در این زمینه‌ها نمی‌دانم ... :Gig:

چاکراها مبحث جالبی هستن .. کارکردش اینجوریه که باید این نقاط انرژی اصلی پاک باشن که بدن در تعادل قرار بگیره ( بدن ائمه و پیامبران این چنین بوده و بدن سادات هم راحت تر از دیکران مستعد چنین تعادلی هست ) در این شکی نیست که هفت چاکرای اصلی داریم و بقیه ی راهروهای انرژی که نادی ها نام دارن و اینها وصل میشن به کانالهای دیگه ی انرژی ... و نهایتا در هفت چاکرا یکی میشن ...

چاکرای تاج سر متاثر میشه ( البته هم تاثیر میگیره و هم تاثیر میده یعنی میشه با حرکات خاصی چون نماز و بعضی حرکات یوگا اون رو آروم کرد ) از افکار ، تخیل ، توهم و هر آنچه که به خورد ذهن میدیم ( پندار نیک ، که امام علی (ع) هم بهش اشاره داره ) .. چاکرای پیشانی ، بین دو ابرو : چیزایی که میبینیم مهمه و سجده کردن و نگاه به آیات قرآن تاثیر جالبی داره روش ...بعدی چاگرای گلو ( گفتار نیک ، غیبت نکردن ، دروغ نگفتن ) .. بعدی چاکرای قلب ، که اگر وقتی دلتون گرفته و دچار قبض هستید دست بزارید روش و مثلا بگید که و له ما سکن فی اللیل و النهار و هو سمیع العلیم ، و یا اذکار خاص دیگه ، این چاکرا باز میشه و نورانی میشه و قلب بسط پیدا میکنه و انسان شاداب میشه ( کردار نیک هم روی این چاکرا اثراتی داره ) . بعدی چاکرای شبکه ی خورشیدی ، این خیلی مهمه که ما چی میخوریم ، همون لقمه ی حرام و تاثیرش روی بدن ، این چاکرا زیر معده ست .. بعدی چاکرای پایین شکم که باز به تغذیه هم مربوط میشه و اینکه صبور باشیم به تقویتش کمک میکنه .. بعدی چاکرای انتهای ستون فقرات هست که مربوط به رعایت مسائل جنسی ست .. اینطور بنظر میرسه که تعویض زود به زود شریک جنسی به شدت روی این چاکرا تاثیر منفی میزاره ، قضیه فقط جسمی نیست بلکه وقتی دو هاله تداخل پیدا میکنن و به اوج میرسن اینها با هم اخت میشن و وقتی شخص زود به زود هاله اش رو قاطی دیگری بکنه اصلا بیمار میشه ، جسم و روحش بهم میریزه!! بخصوص در خانمها این شدت بیشتری داره و اصلا آدم بهت زده میشه وقتی میبینه اسلام اینطور دستورات و احکامی داره در مورد ازدواج و عده ی بعد طلاق و این مسائل!

حرف زیاده برای گفتن .. اما کسیکه دنبال حقیقته به وضوح میفهمه که اسلام یه دین چندبعدی ست..

حافظه ها که جاش تو مغزه اما فطرت اگر در مغز بود همه ایمان میاوردن چنانچه خدا هم در قرآن میگه مامیتونستیم کاری کنیم که همه ایمان بیارن اما نخواستیم ، یعنی با یک تغییر در محل ثبت فطرت و خاطرات گذشته ، براحتی همه یادشون میومدن که چی میخوان از این زندگی ... اما حجابی قرار داده شده ..

فطرت ( احتمالا!!) به صورت انواری کد شده در جایی خارج از بدن انسان اما در هاله ی انسان قرار داره . هاله ی انسان نوریه که اطراف بدن اشخاص رو گرفته و این رو با تمرین کردن میشه دید. البته چند لایه داره . این هاله ی نور با تغییرات جسمی و روحی رنگ عوض میکنه و اگر با تمرین به هاله بینی بشه رسید ، میشه با تغییر رنگ هاله افراد مشکلاتشون رو حدس زد .

ضمیرناخودآگاه در خود مغز قرار داره اما دریچه ایه برای برقراری ارتباط با فطرت . کارکرد ضمیرناخودآگاه بسیار جالب و گاهی هم پیچیده ست ..

این رو یکی از دوستانمون در یکی از تاپیک های دیگه گفته ( دست خودم نیست ... هر 2 ماه یه بار یا سه ماه یک بار میگم بزار یه نماز بخونم . نا میخوام وایسم و دو رکعت نماز بخونم ...یاده اون التماسها و به خاک افتادن ها و ..، میوفتم و حالم بد میشه .... )

اینکه ایشون حالشون بد میشه بخاطر ارتباطات غیر منطقی ای هست که ضمیرناخودآگاهشون سریعا مخابره میکنه وگرنه مگر نماز خوندن چی داره جز نور و جز زیبایی ؟ و جالبه که ایشون میفهمه و میدونه که نماز خوبه و هی برمیگرده که بخونه اما این تابلوی قرمز ایست ! یهو جلوش ظاهر میشه . ایشون ناخودآگاه و بدور از منطق چیزی رو ربط میده به چیز دیگه ! اصلا همین که میگه دست خودم نیست یعنی پای ضمیرناخودآگاه میاد وسط ..

الان خیلیا هستن که با شعار دست خودم نیست و حالم بد میشه و خوشم نمیاد و عشقم نمیکشه ، کاری رو میکنن یا نمیکنن ! اینها واقعا جزو دسته آدمهایی هستن که عین رباط عمل میکنن شما نمیتونی با دلیل قانعشون کنی چون احساسات منفی بهشون غالب میشه .. براتون مثالی میزنم :

بنده دوستی داشتم که از آسانسور و هواپیما و اینا میترسید(Claustrophobia) ، اصلا نمیتونست مسافرت کنه و یا سوار آسانسور شه ، سالها تحت نظر پزشکان داروهای مختلف برای افسردگی و پنیک و اینها مصرف کرد ولی فایده ای نداشت ( اینجا این رو بگم که علم روانشناسی و روانپزشکی غرب در معاجله ، شکست خورده دوست من ، شکست خورده اما جرات نمیکنن بزبون بیارن ) بهرحال ایشون با چند جلسه کار ریشه ای درمان شدن به این صورت که اول با برگشتن به خاطرات گذشته متوجه شدن که یکبار پدرشون ایشون رو تو آسانسور کتک زده و از لحاظ روحی بصورت اتوماتیک ضمیر ناخودآگاه بعد از گذشت چندشب ( پروسس در خواب ) این رو ثبت میکنه و در وجود این شخص ترسی گم و مبهم بوجود میاد . البته در طول درمان پخش صوت قرآن هم درنظر گرفته شد .

حالا شما به این شخص هی قرص بده هی بطور منطقی قانعش کن که این آسانسوره و مکانیزمش اینه و تورو نمیخوره !!! اصلا قبول نمیکنه که باز میره برمیگرده فرداش روز از نو روزی از نو ... اما اگر در حالت خلسه یا همون نیمه هوشیاری ( بصورت تصویرسازی و صوت ) سعی در پاک سازی این توهمات بکنی و سپس دلایل رو بیان کنی اونوقته که تازه احساس میکنه دوباره متولد شده و چقدر حماقت کرده !!

در بحث با اشخاص که در پست قبلی گفتم یه همچین منظوری داشتم ... عده ای باور کنید که اصلا متوجه نیستن چرا نمیفهمن ! چرا رد میکنن ! چرا درک نمیکنن !

اینها کسانی هستن که زیادی اجازه ی مانور دادن به ضمیرناخودآگاهشون رو دادن و زیادی تعقلشون رو پس زدن و زیادی در معرض هجمه های صوتی تصویری غلط قرار گرفتن .. اینجاست که [=Franklin Gothic Medium]نقد خالی اعتقادات غرب و شرق سکولار کار سختی میشه .

دقیقا اینها اونایی هستن که بهشون گفته شده مستضعف فکری (توهمی) .. جاهل غیرتعمدی یا ضالین .. و فرقشون با اون عالمان جاهل زمین تا آسمونه.

پس هموطنور که شما هم گفتین همه میفهمن و اگر نمیفهمن نیاز به پاکسازی دارن ... اون شخص دیوانه هم قابل درمانه باید دید که مشکلش چیه و بعد از اون درمان روحی و جسمیش رو شروع کرد و اقدام به هدایتش کرد . ممکنه تعجب کنید ! اما بنده اعتقاد دارم که خداوند بطور طبیعی در طبیعت هردردی رو که قرار داده قبلش درمانش رو قرار داده . البته خدا درد رو نمیده اما درد به هر طریقی که عارض بشه اول درمانش بوجود میاد بعد خود درد ، گرچه معتقدم که بیماری ها موجودات زنده ای هستن که در یکی از لایه های موجود در دنیا زندگی میکنن و درصورت تسلط میشه به بهشون دستور داد تا جسم رو ترک کنن ! ( همون کاری که شیخ نخودکی میکردن و همونکاری که یهود سعی داره بهش برسه ) در صورتی هم که تسلط محدوده ، میشه از گیاهان که دارای نفخه ی روحانی هستن استفاده کرد تا اونها کارشون رو بکنن!

چند وقت پیش تو یوتیوب داشتم کلیپی رو میدیدم که یه پسر آمریکایی اومده بود کلیپ ابتداییه اخبار فاکس نیوز رو گذاشته بود رو دور خیلی آروم و نشون میداد که ببینید ، ببینید این شخص کیه که یهویی رد میشه و فقط صرفا ذهن شما ثبتش میکنه ( یکی از سران آمریکایی بود) که بعد رای آورد( در حالت عادی این شخص قابل رویت نبود اما با دور کند مشخص شد چهرش ، اما ذهن همین رو هم ثبت میکنه و بعد پروسس میکنه دونه دونه همه چیزو ثبت میکنه ) .. ببینید مکانیزم عملکرد رو !! خدا شاهده وحشتناکه!خیلی قضیه جدی تر از این حرفاست خیلی! اونها مفاهیم رو میکارن تو ضمیر ناخودآگاه انسانها ، میکارن یعنی نیازی هم نیست که بفهمی و یا کسی برات دلیل بیاره ...ضمیرناخودآگاه عین اسفنج عمل میکنه فقط جذب میکنه البته کسیکه تعقلش میچربه به احساساتش و همیشه ریشه ای عاقل و آگاه بوده این آدم دیر تحت تاثیر قرار میگیره یا اصلا قرار نمیگیره . ( بعضی جاها این ضمیر ما جوری کار میکنه که جای تعقل و تفکر رو میگیره ، انگار یک چیزی تو مایه های اینکه گفته میشه فلانی افسار عقلش دست نفسشه !! شاید نفس و ضمیرناخودآگاه با هم ارتباطاتی دارن ! )

اینکه مردم به سمت فرقه هایی چون دراویش میل پیدا میکنن هم دلایل این چنینی داره ، همینقدر که عده ای یک دست و یک رنگ لباس میپوشن و حرکاتی رو منظم با هم انجام میدن و اذکاری رو میگن و سرتکون میدن و اینها ، باعث رفتن به حالت خلسه و یک احساس شعف و در نتیجه اعتیاد میشه ( سروتونین آزاد میشه اگر بلد باشیم که چطور از حالت خلسه استفاده کنیم ) . اونها حق دارن که پایبند بمونن چون برای لحظاتی کنده میشن از این زندگی و ای کاش که نمازهای جماعت ما با شوروشعفی این چنینی برگزار میشد . چون خود نماز هم حالت خلسه و کنده شدن از دنیا رو بوجود میاره اما ائمه ی جماعت ما متاسفانه بلد نیستن جذب کنن و نماز رو زیبا بخونن و فقط بلدن والضالین رو بکشن تا آسمون هفتم !!! هیچی بلد نیستن از لحاظ انسان شناسی!!

برای پاکسازی اینها بنده روشهایی دارم .. که روی خودم و اطرافیانم پیاده کردم و نتیجه هم داده .

چرا گفته میشه که نگه داشتن ایمان در اخرالزمان سخته ؟ چون صیهونیزم چیزی رو میدونه که ما نمیدونیم و کاری رو میکنه که ما علمش رو نداریم و علم سلاحه .. چرا دارن انقدر وسیع روی ایران مرتب شبکه میفرستن ؟

البته خدا قول داده که کم شما بر زیاد اونها غلبه میکنه .. و اینطور هم میشه .. بیست تای ما بر دویست تای اونا غالب میشه براحتی چون نور ایمان بُرنده تر از هر چیزیه .

حالا اگر با دونستن این مفاهیم ، نورایمان رو بیدار کنیم و این ارتباط رو برقرار کنیم بین ضمیرناخودآگاه پاک و عقل ، اونوقت شیطان خودش خودشو حلق آویز میکنه چون این آخرین و شوم ترین و سخت ترین ترفندش بودچیز دیگه ای تو چنته نداره... همرو خرج کرد.

با بکار گرفتن تمام این اصول ، اعجاز قرآن رو هر کسی میتونه درک کنه ، ائمه با سخنان نافذ و دلایل تکان دهنده ، اشخاص رو یکهو از خواب بیدار میکردن اما اونزمان هجمه ی صوتی تصویری امروزه نبوده ! انسانها دچار مشکلات پیچیده تری هستن ، غرق توهم و تخیلات هستن تا خرخره!!

کار حضرت مهدی (عج) کار بسیار سخی خواهد بود .. ایشون باید بت هایی رو بشکنن که در ذهن و قلب تک تک انسانها ست نه اینکه یک جای خاص باشه و برن و بشکنن و نابود کنن و تموم شه !! .. اون چیزی که بنده از مکانیزم عملکرد ناخودآگاه میدونم چیز خطرناکیه و مطمئنا کار بجایی میکشه که خود شیعیان دو آتیشه هم جلوی ایشون قد علم میکنن و دست رد به سینه ی مبارک ایشون میزنن !!:Ghamgin: خدا رحم کنه و عاقبت به خیرمون کنه .

ببخشید که پرحرفی کردم حالا به مرور یک چیزای دیگه هم اگر یادم افتاد میگم ... و اهمیت این مبحث بیشتر مشخص خواهد شد انشاالله:Gol:

سین;753893 نوشت:
اگر می‌خواهید کاری کنید باید برای هر دو حس شنوایی و بینایی برنامه‌ریزی کنید تا اثر عمیق و ماندگار در اذهان مخاطبان خود بگذارید ... روان‌شناسی اسلامی در این زمینه‌ها حرف زیادی برای گفتن دارد ... که البته باید از اهلش پرسید، حقیر جز همین مقدار چیز دیگری به ذهنم نرسید که بگویم ...

بله باید همینکارو کرد .. بابت مطالبی که در مورد "گوش" گفتید متشکرم ، اصلا به ذهنم نرسیده بود و بعضیاشم نمیدونستم! اطلاعات دینی بنده خیلی محدوده .

توصیه میکنم که فیلم Focus (2015) , Inception رو ببینید ، در مورد کارکرد ضمیرناخودآگاه و رابطش با تحریک انسان در پذیرش یا رد مسائل روشن تر میشید گرچه مطمینا شما خودتون عالم هستید .

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]حال آنکه حقیر به این بخش از سخن بزرگوران اعتراض دارم و می‌گویم وجوه اعجاز قرآن نمی‌تواند چنین باشد که خاص گروهی خاص باشد

درسته ...اعجاز قرآن رو همه میتونن بفهمن ..

در مورد هیپنوتیزم .. راه های زیادی داره .. یکیش همین که آدم به حالت رلکس و کاملا آماده دراز بکشه جلوی تی وی و با تمام وجودش تمرکز کنه روی مطالب و در اصل مطالب جذبش کنه ، یک نوع هیپنوتیزم هست .. تمرکز زیاد روی یک موضوع باعث میشه فکر متوقف شه ، حتی خیلی ها تو این حالت نمیشنون و متوجه اطرافشون نمیشن. دیگری اینکه شخص در حالت خواب و بیدار ، نیمه هوشیار ، اما نباید خسته باشه که زود بخواب بره ، در این حالت شخص رو با کلام و تصویر سازی میشه هدایت کرد به نقطه ای که میخوایم.. دیگه اینکه انجام حرکات خاص و حالتی از خود بی خود شدن ،خلسه ،مثل نماز ، مثل دف زدن دراویش و همزمان تکرار کردن یک چیزی ، مثل رقص و موزیک ، مثل یوگا و .. و خودهیپنوتیزم که البته باید بلد بود چون مثلا اگر در تصویرسازی برای یک آدمی که خیلی صفراش بالاست و عصبی از نوع گرم مزاجی داره اگر بگی آتش رو تصور کن ، این بیچاره دیگه وقتی بیدار شد بجای اینکه آروم شه بیشتر تحریک میشه پاچه ی همرو گاز میگیره!!

بخاطر همینه که بنظرم نماز خوندن اون هم با تمرکز و حضور قلب تعادل کنترل شده و خوشایندی میده ..

شما ببین که اگر بخواین اعجاز قرآن رو صوتی تصویری کنین ، با همین مطالبی هم که تا همین الان گفتین ، چطوری باید عین خودشون دقیق و اصولی کار بشه و تصویر و صوت ، شخص رو جذب کنه تا بشه غلبه کرد به آموزه های اونا..

امروزه هر کسی در یک درجه و سطحی از هوشیاری و تعقل قرار داره .. شما میای هی دنبال راه حل اثبات اعجاز میگردی بعد میبینی که با فلان دلیل فلانی براه اومد بعد به یکی دیگه که همونو میگی میبینی طرز برخورد و سوالاتش شمارو فریز میکنه یه لحظه.. قدیما این تفاوتها کمتر بود ولی به مرور تفاوتها و سطح غوطه ور شدن مردم در توهمات بیشتر شد .. تا بجایی رسیده که آمار طلاق نفس گیر شده ! یعنی دیگه چند گروه در یک جامعه که نه ، حتی دو نفر هم در سطح بسیار متفاوتی از لحاظ هوشیاری قرار دارن ! اون موقعا نرسیدن پیغام و یا با واسطه رسیدن پیغام و دعوت ائمه و پیامبران مشکل ساز بود الان کاملا برعکس رسیدنش مشکل سازه !! کدوم بدتره ؟؟ :Moteajeb!:

اما نمیشه که ناامید شد ، ناامیدی رو ناامید میکنیم :khandeh!:

باید گفت ، زیاد هم گفت .. کاری که حضرت زینب (س) کرد .. و چقدر خوب میشه که به تصویر هم کشیده بشه .. اشخاصی مثل شما باید صحبت کنن ، جلسه بزارن ، با محبت و نفوذ کلام ، قلبهارو بیدار کنن .. ممکنه شما حرفی بزنی و در آن واحد تاثیر نگیری اما مطمین باشید که اون کاشته میشه و ثبت میشه و به اذن خدا و همت خود شخص ( بسته به طبقه ای از توهم که توش هست ) یکهو جوانه میزنه..

یک شمع کوچیک کافیه که تاریکی کل اتاق رو بشکنه!

بسم الله الرحمن الرحیم



سلام علیکم و رحمة الله؛



سین;753546 نوشت:
همانطور که شما هم فرمودید، یعنی یا می‌دانم که می‌دانم یا نمی‌دانم و یا نمی‌دانم که می‌دانم یا نمی‌دانم




شاید عرض بنده کمی با فرمایش شما در این زمینه زاویه داشته باشد؛ عرض بنده اینست که بنده می دانم که می دانم و یا می دانم که نمی دانم. اگر خاطرم باشد، شما فرموده بودید که اگر فکر کنیم شاید "هزاران" مثال وجود دارد که ما گمان می کنیم می دانیم ولی در واقع نمی دانیم؛ بنده عمیقاً با این فرمایش شما مخالف هستم. در واقع از شما خواهش دارم که هر چه مثال در این زمینه به ذهنتان می رسد بفرمائید. در بیان این مثالها سعی بفرمائید که به موارد واقعی و غیرذهنی توجه بفرمائید؛ یعنی همان اموری که بنده و شما صبح تا شب با آنها سرو کار داریم؛ فارغ از اصطلاحات خاص هر زمینه ساینس خاص نظیر صور اسرافیل. در واقع، موضوع باید در بستر تحقق واقعی بررسی شود؛ و الا عنان ذهن را نمی شود مهار کرد و هر موضوع ذهنی لزوماً تحقق خارجی ندارد؛ مثالهای شما باید طوری باشد که هر کس که مخاطب قرآن باشد بتواند بفهمد؛ و مخاطب قرآن لزوماً درس خوانده نیست.





همین جا چند لحظه تامل بفرمائید؛ همین که برای یافتن مثالهایی که ما را در شرایطی نشان دهد که گمان می کنیم می دانیم ولی در واقع نمی دانیم، باید تامل و فکر و درنگ کنیم به این معنی است که چنین حالاتی (در صورت وقوع)، آنقدر نادر است که باید در مورد آنها جستجو و تمرکز نماییم؛ اما آنچه ما می دانیم که می دانیم و مطابق واقع هم هست آنقدر زیاد است که خود این امر را بدیهی می کند؛ یعنی نحوه فهم ما از آنچه میدانیم، "بداهت" آن است؛ بدون هر گونه نیاز به استدلال. آنچه میشناسیم، همگی بدیهی هستند و فارغ از استدلال. هر چه را به صورت بدیهی نمی شناسیم، یعنی نمی شناسیم. در واقع، چه اسم علم را حصولی و چه آن را حضوری بنامیم، نهایتاً اعتبارسنجی آن به بداهت آن است.



شما میفرمایید:

سین;751485 نوشت:
پاسخ حقیر تعقل کردن به عقل حقیقی بود




خوب دقیقاً همین سوالاتی که نسبت به بداهت علم می فرمایید، در مورد آنچه تعقل کردن به عقل حقیقی نیز می نامید وجود دارد؛ این تعقل کردن به عقل حقیقی همان "توجه" من است؛ و الا باز شما باید توضیح بفرمائید که چطور گمان کردید سراب آب است؛ پاسخ شما از منظر تعقل کردن به عقل حقیقی به عنوان معیار سنجش واقعیت در مورد مثال سراب چیست؟



سین;751485 نوشت:
ممنون می‌شوم که با مثال قانون نیوتون در فضای فکری قبل از قرن ۱۹......[=Franklin Gothic Medium]مشخص نمایید که ما چطور متوجه شویم که یک علم ناظر بر حقیقت است و وابسته به دانش امروز ما و شهود ذهنی ما از حقیقت نیست؟




مگر قانون نیوتن چه می گوید؟ مگر فهم من از قانون نیوتن چیست؟

قانون نیوتن در این زمین و در همین شرایط تست شده است و درست است: مگر قانون نیوتن غلط است؟

اگر کسی قبل از قانون نیوتن گمان کند که در شرایط دیگر که آزمایش نشده است، این قانون درست است، آیا حرف درستی زده است؟ آیا من در همان قرن 19 هم نمیفهمم که در همین شرایطی که من تست کردم قانون درست است؟ اگر کسی بگوید که هیچ شرایط دیگری جز این شرایط زمین و همین سرعتهای نیوتنی وجود ندارد، من آن را تایید می کنم؟



سین;751485 نوشت:
مثل اینکه لیوان روی میز شما اگر از جهات متفاوت سه بعدی دیده شد، بعد دست به آن خورد و شکل دیده شده را تأیید کرد، بعد در داخل آن آب ریختید و از آن نوشیدید و تشنگی‌اتان

رفع شد،


این توضیحات شما یک توضیحات ذهنی غیرواقعی نسبت به نحوه شناخت ما از بودن لیوان روی میز است؛ یعنی من و شما آیا واقعاً برای اینکه بدانیم یک لیوان روی میز است یا نه، در آن آب می ریزیم و تا وقتی که در آن، آب نریخته باشیم نمی دانیم که لیوان روی میز است؟ آیا ما از صبح تا شب برای انجام امور خود و مثلاً برای اینکه مطمئن شویم که سوار ماشین خود می شویم کلی تستهای اعتبارسنجی انجام می دهیم یا همه این امور و همه این دانستنها برای ما بدیهی است؟





این بداهت، یک بداهت اتفاقی نیست؛ بلکه من که فقیر فقیرم به واسطه و از طریق نور علم و نور عقل که کاشفیت ذاتی غیراختیاری دارند می توانم واقعیات و خوبی و زشتی و درستی و غلط بودن امور را بشناسم؛ کاملاً مطابق با واقعیت؛



برای توجه به این بداهت به جای اینکه بخواهیم "دیگران" را و نحوه شناخت حقیقت توسط "دیگران" را تحلیل کنیم لازم است به خودمان و در واقع هر کس به خودش توجه کند. توجه را از خود نباید به دیگران معطوف کنم؛ دقیقترین علم من، به خودم است؛ یعنی دانش من به من از دانش من به اینکه لیوان روی میز است دقیقتر و شفافتر است؛ هر چه از خودم دورتر شوم، شناخت من هم ممکن است دورتر شود. تاکیدی که بنده از ابتدای ورود به این تاپیک داشتم مبتنی بر همین بحث بود؛ یعنی من برای شناخت نحوه شناختهایم اولاً باید به خودم توجه کنم و بعد به دیگران توجه کنم. در مثال سراب شما فرمودید که آن عرض بنده در مورد خود شما صادق است اما برای دیگران ممکن است طور دیگری باشد. فعلاً مهم اینست که خود شما متوجه باشید که شما خودتان نمی دانستید که سراب، آب است؛ بلکه فقط گمان و احتمال بود. فعلاً باید هر کدام از ما به خودمان توجه کنیم و بعد به دیگران بپردازیم؛ بعبارت دیگر، تا وقتی من هنوز خودم ندانم که چطور می دانم، چطور می خواهم بفهمم دیگران چطور می دانند. از این منظر به نظرم میرسد اولین قدم اینست که من بفهمم چطور می فهمم و شما نیز توجه بفرمائید که چطور میدانید و بعد که با هم به نقطه مشترکی رسیدیم توجه خود را معطوف به دیگران نمائیم.



در واقع الان و در این مرحله فعلاً کاری به تحلیل داعشیون (که حشرهم الله مع اولیائهم فی الدرک الاسفل من النار) و امثالهم (مثل کودکان، کافران، دانشمندان، علما، فلاسفه، عرفا و ...) نداشته باشیم؛ بلکه به مکانیزم فهم در خودم و خودتان توجه کنیم؛ هر کس صرفاً به خودش توجه کند.



با این رویکرد موافقید؟

[="Franklin Gothic Medium"][=Franklin Gothic Medium]

مشک;753991 نوشت:
سلام بر شما جناب سین
...
بنده عادت به طولانی نوشتن ندارم اما به دلیل نکاتی که در لابه لای صحبت هاتون هست ، پس طولانی مینویسم و ممنون میشم که هر روایت یا آیه ای در تایید و یا رد صحبتهام دارید بیان کنید برام خیلی مهمه که بدونم .. پیشاپیش متشکرم از وقتی که میزارید:ok:.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
ابتدا از شما تشکر می‌کنم چون این پست شما برای حقیر خیلی مفید بود :Gol: ... در واقع خیلی چیزها در کنار چیزهای معمولی که یک نفر بیشتر روی آنها تمرکز دارد و فکر می‌کند هست که لازم هست هر از گاهی تنلنگوری به او بزنند تا یادش بیاید که نظریات علمی او قرار نیست مانند یک جزیره‌ی جدا مانده از مسائل دیگر فقط یک سری مشاهدات دم‌دستی او را توضیح دهند، بلکه باید بتواند همزمان همه چیز را توضیح دهند یا لااقل باید این امکان را در آنها قرار داد که در صورت گسترده‌تر شدن بتواند آن موارد دیگر و مواردی که هنوز هم توجهی به آنها نکرده است را نیز پوشش دهد.
بحث ما سر شناخت‌شناسی به خودی خود یک بحث گسترده است که حتی بعضاً در فلسفه‌ی جدید هم مسأله‌ی روز محسوب می‌شود و هنوز سر آن توافق قاطعی وجود ندارد، لااقل تا حقیر متوجه شده‌ام، بحث شما هم در همین مسیر هست و البته تمام این بحث‌ها فرعیاتی هستند در ذیل سایه‌ی بحث اصلی‌امان که شناخت چگونگی رسالت قرآن در اثبات نبوت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله است، رسالتی که از هر اعجازی انتظار می‌رود ... اهمیت این بحث هم در کل این سایت شاید منحصربفرد باشد، اگر نگویید اغراق می‌کنم، چرا که بعد از مشخص شدن این مطلب به طور قاطع و صریح، دیگر بحث‌های ما به جای اثبات کردن اسلام می‌رود بر روی اینکه حالا اسلام که دین حق است چه می‌گوید و چه هدایتی برای مؤمنین و متقین دارد ... حل شدن مسأله‌ی الهی بودن قرآن یعنی به نوعی پل زدن بر روی تمام شبهات و القائات شیطانی دشمن که جوانان ما را به بهت و حیرت فرو برده‌اند ... اگر جناب صادق یا مدیران بزرگ موافق نیستند که جهت انسجام بحث‌ها در همین تاپیک این مسائل مطرح شوند خوب است که متذکر بشوند تا بحث‌ها پاره‌پاره نشوند ... البته هر طور که صلاح بدانند ... صلاح مملکت خویش خسروان دانند ... :Gol:
مشک;753991 نوشت:
بله آموزش در کودکی بسیار مهمه ولی بازم تا سن چهل سالگی جا داره که روی فرد کار بشه . درسته که وقت میبره اما خدا یک قابلیتی رو در وجود انسان گذاشته ، اون هم قابلیت ترمیم هست! انسان قدرت ترمیم بالایی داره البته اگر یه سری مسائل رعایت بشه . اینهایی که میگم تجربه کردم و تجربه کردن . یعنی در این محیط ها قرار گرفتم و یا بزور خودمو قرار دادم تا تجربه کنم ، دیوانه وار عاشق تجربه کردن هستم و تجربه رو بالاتر از علم میدونم ، البته منظورم تجربیات علمی هستن که به مسائل اعتقادی و دینی و شناخت بیشتر انسان و راحتی روحی و زندگی روزمره کمک کنه.
درسته که بهتره انسان از کودکی آموزش ببینه چون سرعت میده به پیشرفت ، اما مخالف اینم که فردی هم که بزرگ شد و ایمانش رو بعدا کسب کرد قابل حک شدن نباشه در وجودش ( با اینکه سخت میشه یقینا ) و نمیشه که ایمان این فرد رو به سان خطی روی آب فرض کرد و جدیش نگرفت . اینجا باز بحث ضمیرناخودآگاه به میون میاد و کارکرد عجیبش و اگر تا قبل از چهل سالگی تغییرات ایجاد و ثبت نشه آره بعدش دیگه میشه گل خشک ! قابلیت انعطاف نداره و میشکنه!

متأسفانه اصل روایات را پیدا نکردم ولی قاعدتاً حق با شماست، البته در مورد کودک بحث خیلی جدّی‌تر است چنانکه امیر مؤمنان علیه‌السلام در وصیت خود به امام مجتبی علیه‌السلام فرمودند که «إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْ‏ءٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ وَ يَشْتَغِلَ لُبُّك» [وسائل‌الشیعة، ج. ۲۱، ص: ۴۷۸] ... بعد از کودکی هم قاعدتاً اثرپذیری هست ولی دیگر مطالب به آن سادگی پذیرفته نمی‌شوند، بخصوص در حوالی سن بلوغ که البته چندان هم درست نیست که آن را گاهی سن بحران معرفی می‌کنند، چرا که سن بلوغ سن پرده‌برداری از عقل کودک است و بلوغ عقلی بحران‌زا نیست اگر قبلاً کودک را با مجموعه‌ای از تضادها که منجر به تناقضات عقلی (با تمام ابعاد متفاوت عقلی، ولو عقل معاش) می‌شوند بزرگ نکرده باشیم ... (البته از جهات دیگری سن بلوغ سن بحران‌زایی هم هست، ولی ... بگذریم ...) ... اولین داده‌هایی که کودک با آنها مواجه می‌شود به راحتی پذیرفته شده و به نسبت عمیق هم در لوح وجودش ثبت می‌گردند و به این ترتیب تا نظام فکری در او پا بگیرد ... ولی داده‌های بعدی در مواجهه با داده‌های قبلی گاه به راحتی و گاه به سختی پذیرفته می‌شوند و گاهی هم اصلاً پذیرفته نمی‌گردند ... این مسأله‌ی واکاوی درونی خود در حوالی بلوغ جسمی (تقریباً همان بلوغ جنسی که مطابق حکمت خدا مؤخر از پرده‌برداری از عقل کودک است، اگر اشتباه نکنم، عقل شاید در زمانی که کودک ممیز می‌شود و بین خوب و بد را می‌تواند تمیز دهد شروع کرده است به رشد کردن و پرده‌برداری شدن و بلوغ نهایی آن در ۴۰ سالگی است باز هم اگر اشتباه نکنم «حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْ‌بَعِينَ سَنَةً») ادامه دارد تا ۴۰ سالگی و مطابق روایات تا ۴۰ سالگی اگر کسی هدایت نشود ابلیس میان دو ابروی او را می‌بوسد که از این به بعد دیگر امید خیلی کمتری برای هدایت خواهی داشت ... (نقل به مضمون) ...
بنابراین بعد از ۴۰ سالگی هم امید نجات برای شخص می‌رود و تنها این امید کم‌رنگ‌تر می‌شود و نیاز به همت بیشتری داد که شخص بخواهد آن موقع هدایت گردند .... گرچه ظاهراً منظور شما هم همین بوده است :Gol:
مشک;753991 نوشت:
چاکراها مبحث جالبی هستن .. کارکردش اینجوریه که باید این نقاط انرژی اصلی پاک باشن که بدن در تعادل قرار بگیره ( بدن ائمه و پیامبران این چنین بوده و بدن سادات هم راحت تر از دیکران مستعد چنین تعادلی هست ) در این شکی نیست که هفت چاکرای اصلی داریم و بقیه ی راهروهای انرژی که نادی ها نام دارن و اینها وصل میشن به کانالهای دیگه ی انرژی ... و نهایتا در هفت چاکرا یکی میشن ...

چاکرای تاج سر متاثر میشه ( البته هم تاثیر میگیره و هم تاثیر میده یعنی میشه با حرکات خاصی چون نماز و بعضی حرکات یوگا اون رو آروم کرد ) از افکار ، تخیل ، توهم و هر آنچه که به خورد ذهن میدیم ( پندار نیک ، که امام علی (ع) هم بهش اشاره داره ) .. چاکرای پیشانی ، بین دو ابرو : چیزایی که میبینیم مهمه و سجده کردن و نگاه به آیات قرآن تاثیر جالبی داره روش ...بعدی چاگرای گلو ( گفتار نیک ، غیبت نکردن ، دروغ نگفتن ) .. بعدی چاکرای قلب ، که اگر وقتی دلتون گرفته و دچار قبض هستید دست بزارید روش و مثلا بگید که و له ما سکن فی اللیل و النهار و هو سمیع العلیم ، و یا اذکار خاص دیگه ، این چاکرا باز میشه و نورانی میشه و قلب بسط پیدا میکنه و انسان شاداب میشه ( کردار نیک هم روی این چاکرا اثراتی داره ) . بعدی چاکرای شبکه ی خورشیدی ، این خیلی مهمه که ما چی میخوریم ، همون لقمه ی حرام و تاثیرش روی بدن ، این چاکرا زیر معده ست .. بعدی چاکرای پایین شکم که باز به تغذیه هم مربوط میشه و اینکه صبور باشیم به تقویتش کمک میکنه .. بعدی چاکرای انتهای ستون فقرات هست که مربوط به رعایت مسائل جنسی ست .. اینطور بنظر میرسه که تعویض زود به زود شریک جنسی به شدت روی این چاکرا تاثیر منفی میزاره ، قضیه فقط جسمی نیست بلکه وقتی دو هاله تداخل پیدا میکنن و به اوج میرسن اینها با هم اخت میشن و وقتی شخص زود به زود هاله اش رو قاطی دیگری بکنه اصلا بیمار میشه ، جسم و روحش بهم میریزه!! بخصوص در خانمها این شدت بیشتری داره و اصلا آدم بهت زده میشه وقتی میبینه اسلام اینطور دستورات و احکامی داره در مورد ازدواج و عده ی بعد طلاق و این مسائل!

حرف زیاده برای گفتن .. اما کسیکه دنبال حقیقته به وضوح میفهمه که اسلام یه دین چندبعدی ست..


حقیقتش این است که حقیر دل خوشی از این بحث‌های چاکراها نداشتم تا قبل از اینکه مرقومه‌ی شما را بخوانم ... چارکراها و انرژی‌درمانی و خام‌خواری و تی‌ام و مدیتیشن و یوگا و جدیداً هم تائی‌چی چیزهایی است که با برخی از آنها خیلی بیگانه نیستم ولی سالها به شدت مخالفشان بودم به دلیل اینکه عده‌ای قصد جایگزینی دین را با انها و مکاتب غیرالهی پشت آنها که معمولاً هندوئیسم و بودائیسم و مشابه‌های ان هستند داشته و هنوز هم دارند ... اما خوب نمی‌توان هم منکر شد که یک چیزهایی در اینها هست که باید رویشان کار کرد همانطور که روی علوم تجربی کار می‌کنیم که اگرچه زمانی خودمان سردمدار آن بودیم ولی امروزی نام غرب و رنسانس قرون وسطی را یدک می‌کشد و غرب نماد آن شده است ... با این حساب موافقم که کمی با احتیاط وارد این مبادی بشویم برای تکمیل انسان‌شناسی خودمان ... از آنجا که این بحث‌های چاکراها و چشم سوم و مشابه آن خواستگاه الهی نداشته و جزء علوم تجربی هستند باید با استاندارد علمی که برای علوم تجربی در اسلام داریم با آنها هم برخورد کنیم و نمی‌شود صحبت از اشعه‌ی کیهانی و انرژی مثبت و منفی کرد و اگر گفتند اینها چه هستند مدام یک واژه‌ی عجیب‌تر و نامأنوس‌تر از قبلی را برای تعریف آن به کار ببریم ... و البته مهم‌تر از همه باید سعی کنیم جای پای مناسبی برای این بحث‌های خود در متون دینی هم بیابیم ... همان کاری که شما هم به دنبالش هستید وقتی می‌فرمایید که به دنبال آیات و روایات مرتبط با آنها هستید ... خدا خیرتان دهد که بر خلاف خیلی از مسلمین دیگر پیرو ثقلین هستید ... حقیر در این زمینه‌ها کاری نکرده‌ام و حدیثی الآن بخاطرم نمی‌آید و اگر بحثمان پا گرفت می‌توان مطالعات دینی‌امان را با تمرکز بر این مباحث گسترش دهیم تا ان شاء الله خدا چه روزی‌امان کند و البته خدا تا کنون مزد هیچ تلاشی را ضایع نکرده است و بعد از این هم نمی‌کند ان شاء الله اگر مراقب نیاتمان باشیم ...
اما با این حال برای محکم کردن پای خودم و دوستان دیگری که می‌خواهیم الهی بودن قرآن را با مطالعه‌ی ابعاد متفاوت خلقت خداوند از خودمان و عالم خارج دریابیم این روایات را می‌آورم که ان شاء الله مدّ نظرشان داشته باشیم:

امام مجتبی علیه‌السلام فرمودند: «أَيُّهَا النَّاسُ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا وَ هَلْ تُدْخَلُ الْمَدِينَةُ إِلَّا مِنْ بَابِهَا»
امام رضا علیه‌السلام معروف به عالم اهل بیت علیهم‌السلام فرمودند: «رسُولُ اللَّهِ ص يَقُولُ أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْمَدِينَةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا‏»
امام باقرالعلوم علیه‌السلام که شکافنده‌ی علم هستند در توضیح این فرمایش معروف «سَلُونِي عَمَّا شِئْتُمْ فَلَا تَسْأَلُونِّي عَنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا أَنْبَأْتُكُمْ» از حضرت علی علیه‌السلام فرمودند که «إِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ عِنْدَهُ عِلْمُ شَيْ‏ءٍ إِلَّا خَرَجَ مِنْ عِنْدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَلْيَذْهَبِ النَّاسُ حَيْثُ شَاءُوا فَوَ اللَّهِ لَيْسَ الْأَمْرُ إِلَّا مِنْ هَاهُنَا وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى بَيْتِهِ.»
یا باز امام باقرالعلوم علیه‌السلام فرمودند: «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلَّا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ
و باز هم امام باقرالعلوم علیه‌السلام فرمودند: «کلُّ مَا لَمْ يَخْرُجْ مِنْ هَذَا الْبَيْتِ فَهُوَ بَاطِلٌ»
امیر مؤمنان و مدینه‌ی علم علی علیه‌السلام فرمودند: «يَا كُمَيْلُ مَا مِنْ عِلْمٍ إِلَّا وَ أَنَا أَفْتَحُهُ‏ وَ مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا وَ الْقَائِمُ ع يَخْتِمُهُ ... يَا كُمَيْلُ لَا تَأْخُذْ إِلَّا عَنَّا تَكُنْ مِنَّا، يَا كُمَيْلُ مَا مِنْ حَرَكَةٍ إِلَّا وَ أَنْتَ مُحْتَاجٌ فِيهَا إِلَى مَعْرِفَةٍ الْخَبَر»
امام صادق و راستگو علیه‌السلام فرمودند: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ مِنْ مَعْدِنِ الْعِلْمِ وَ إِيَّاكُمْ وَ الْوَلَائِجَ فِيهِمُ الصَّدَّادُونَ عَنِ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ ذَهَبَ الْعِلْمُ وَ بَقِيَ غُبَّرَاتُ الْعِلْمِ فِي أَوْعِيَةِ سَوْءٍ فَاحْذَرُوا بَاطِنَهَا فَإِنَّ فِي بَاطِنِهَا الْهَلَاكَ وَ عَلَيْكُمْ بِظَاهِرِهَا فَإِنَّ فِي ظَاهِرِهَا النَّجَاةَ.»
و باز امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُنَا وَ هُوَ مُسْتَمْسِكٌ بِعُرْوَةِ غَيْرِنَا.»
و نهایتاً باز امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «لَا خَيْرَ فِيمَنْ لَا يَتَفَقَّهُ مِنْ أَصْحَابِنَا يَا بَشِيرُ إِنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ إِذَا لَمْ يَسْتَغْنِ بِفِقْهِهِ احْتَاجَ إِلَيْهِمْ فَإِذَا احْتَاجَ إِلَيْهِمْ أَدْخَلُوهُ فِي بَابِ ضَلَالَتِهِمْ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ»

اینها همه در یک طرف و در طرف دیگر این روایات را هم باید مدّ نظر قرار داد که:

امام سجاد علیه‌السلام از امیرالمؤمنین علیه‌السلام نقل فرمودند که: «إِنَّ الْكَلِمَةَ مِنَ الْحِكْمَةِ لَتَتَلَجْلَجُ فِي صَدْرِ الْمُنَافِقِ نِزَاعاً إِلَى مَظَانِّهَا حَتَّى يَلْفَظَ بِهَا فَيَسْمَعَهَا الْمُؤْمِنُ فَيَكُونُ أَحَقَّ بِهَا وَ أَهْلَهَا فَيَلْقَفُهَا.»
امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: «خُذُوا الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»
امام باقر علیه‌السلام از قول حضرت مسیح علیه‌السلام فرمودند که: «مَعْشَرَ الْحَوَارِيِّينَ لَمْ يَضُرَّكُمْ مِنْ نَتْنِ الْقَطِرَانِ إِذَا أَصَابَتْكُمْ سِرَاجُهُ خُذُوا الْعِلْمَ مِمَّنْ عِنْدَهُ وَ لَا تَنْظُرُوا إِلَى عَمَلِهِ»
امام رضا علیه‌السلام از پدرانشان علیهم‌السلام از امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام نقل فرمودند که: «الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَاطْلُبُوهَا وَ لَوْ عِنْدَ الْمُشْرِكِ تَكُونُوا أَحَقَّ بِهَا وَ أَهْلَهَا.»
و نهایتاً «سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَنْ أَعْلَمُ النَّاسِ قَالَ مَنْ جَمَعَ عِلْمَ النَّاسِ إِلَى عِلْمِهِ

بنابراین شما کار خیلی خوبی می‌کنید که با چنگ زدن به حبل‌المتین وارد در این گودال تاریک شده‌اید تا اگر معدنی از علم بود علوم خدا را از آن استخراج کنید ... ما هم کارگر معدن و در خدمتیم اگر خدا توفیق بدهد و مدیران بزرگوار اجازه دهند و فرصتش را فراهم کنند و البته چه بهتر که دوستان دیگر هم یاری کنند تا لااقل بخش‌های مرتبط با فهم الهی بودن قرآن را در همین تاپیک انجام دهیم ... به شرط توفیق الهی ...

مشک;753991 نوشت:
حافظه ها که جاش تو مغزه اما فطرت اگر در مغز بود همه ایمان میاوردن چنانچه خدا هم در قرآن میگه مامیتونستیم کاری کنیم که همه ایمان بیارن اما نخواستیم ، یعنی با یک تغییر در محل ثبت فطرت و خاطرات گذشته ، براحتی همه یادشون میومدن که چی میخوان از این زندگی ... اما حجابی قرار داده شده ..

در مورد حافظه اگر اشتباه به یادم نمانده باشد همان لایه‌ی نازکی که تمام سطح مغز را پوشانده است را محل ذخیره‌ی حافظه می‌دانند و البته حافظه‌ها طبقه‌بندی دارند مطابق با اینکه از کدام حواس ظاهری کسب شده باشد ... گرچه حقیر شخصاً فکر می‌کنم آنها صرفاً index حافظه باشند و نه خود حافظه، یعنی یک نفر ممکن است یک بوی آشنا به مشامش برسد و یک خاطره در ذهنش تداعی شود، تمام آن خاطره در محل حافظه‌ی بویایی او حفظ نشده است بلکه این خاطره که ترکیبی از حواس در شکل‌گیری آن مؤثر بوده‌اند به صورت جداگانه در حافظه‌های متفاوت بویایی و شنیداری و دیداری و غیره ثبت شده است ... مگر اینکه کسی بگوید که نه! خود خاطره است که در مغز انباشته شده است ولی همان خاطره هم با اجزای متفاوت آن در جاهای متفاوت مغز ثبت شده است ... :Gig:
در مورد اینکه می‌فرمایید فطرت در مغز نیست و به همین دلیل همه به آن دسترسی ندارند خوب مگر در مورد حافظه همه همیشه به تمام حافظه‌ی خود دسترسی دارند؟ حجاب می‌تواند در درون حافظه‌ی انسان‌ها هم باشد ... مثل اینکه قصد می‌کند کاری را کند ولی خداوند از یادش می‌برد و او نمی‌تواند چنان کند ... در روایتی از امام جواد علیه‌السلام چگونگی فراموش کردن را توضیح داده بودند که اگر اشتباه در یادم نمانده باشد با یک حجاب ظلمت چنین می‌شود ... و صلوات بر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌تواند رافع آن حجاب باشد ... شخصی که در اثر یک شوکّ یا تصادف حافظه‌اش را از دست داده در اصل آن را از دست نداده است بلکه فقط نمی‌تواند به آنها دسترسی پیدا کند و برخی یادآوری‌ها شاید مانند خواب و رؤیا تداعی از برخی خاطرات در ذهن او کنند و او کم‌کم شبحی از خاطراتش را بازیابی کند و بعد از یک مدت هم همه چیز را به خاطر بیاورد ... بنابراین فکر نمی‌کنم به صرف اینکه خداوند کسی را اجبار به ایمان آوردن نمی‌کند بشود گفت حافظه در مغز است و فطرت در مغز نیست ...
حقیر اگر گفتم که فطرت نباید مانند سایر بخش‌های حافظه باشد از این جهت بود که فطرت باید همواره متمایز از سایر دانسته‌های فعلی ما در هر لحظه‌ای از عمر پیش رویمان یا لااقل همراهمان باشد تا اتمام حجت بتواند رخ دهد .... برای آن بحث تمایز بود که اینطور نتیجه گرفتم ... اگر این نتیجه‌گیری درست باشد البته ...
و البته همه باید زمانی در طول عمرشان برسد که فطرتشان را مقابل خود بیابند و خدا را بشناسند و حق را تشخیص دهند ... این مطلب در روایتی که فطرت و رابطه‌ی آن با عهد الست را معرفی کرده بود مطرح شده است ... یعنی این یادآوری یک یادآوری همگانی است اگرچه برای هر کسی در یک موقعیت متفاوت این یادآوری ایجاد شود ...
مشک;753991 نوشت:
فطرت ( احتمالا!!) به صورت انواری کد شده در جایی خارج از بدن انسان اما در هاله ی انسان قرار داره . هاله ی انسان نوریه که اطراف بدن اشخاص رو گرفته و این رو با تمرین کردن میشه دید. البته چند لایه داره . این هاله ی نور با تغییرات جسمی و روحی رنگ عوض میکنه و اگر با تمرین به هاله بینی بشه رسید ، میشه با تغییر رنگ هاله افراد مشکلاتشون رو حدس زد .

اگرچه زمانی دنبالش بودم که ببینم این چیست و حتی عکس‌هایی هم از آن پیدا کردم که با وسایل خاصی گرفته بودند و بعد همانطور که فرمودید بر روی رنگ آن با حال و هوای شخص بحث می‌کردند، ولی خود این هاله کمی نامفهوم هست که چه باشد ... شاید در اصل هاله‌ی مورد نظر همان هاله‌ی «بو» در اطراف انسان باشد که مانند اثر انگشت تا حدودی منحصر به فرد خودش هست (سگ‌ها و جانورانی که شامّه‌ی بویایی قوی دارند هم قاعدتاً اثرات باقی‌مانده و در واقع جا مانده از همین هاله را دنبال می‌کنند)؟ شاید هم همان روح بخاری است که در فلسفه‌ی مسلمین مطرح می‌شود و البته می‌تواند همان روحی باشد که امام صادق علیه‌السلام فرمودند که جنس آن از خون هست ولی بسیار لطیف است که لطیف احتمالاً در اینجا در مقابل کثیف و به معنای رقیق باشد ... اینکه چهار طبع اصلی انسان که یکی از ۱۲ استوانه‌ی اوست (در کنار ۴ ستون و ۴ رکن که در روایتی معرفی شده‌اند و بیماری‌های و خصوصیات زیادی را به کمک سازگاری آنها می‌توان توضیح داد و برای علوم امروز تا حدود زیادی غریبه است) در اصل چهار بخش از خون انسان هستند و اینکه این طبایع به شدت در روحیات انسان‌ها اثر می‌گذارند می‌توان به راحتی آن هاله را به این روح نسبت داد ... اگرچه اگر یکی باشند باید دید که ارواح جدا شده از بدن مردگان را هم می‌توان عکس‌برداری کرد یا فقط در موجود زنده می‌توان شاهد آن بود ... فکر نکنم بشود و در نتیجه باید فرقی میان آنها باشد و یا فرقی میان این روح قبل و بعد از مرگ، یعنی در حین ارتباط با جسد و بعد از قطع ارتباط با جسد ...
حالا اینکه فطرت در ان روح باشد و کدگذاری شده باشد خیلی هم بعید نیست ... اگر نظریه‌ی ملاصدرا باشد که نفس انسان جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء است ... اگرچه باید این را هم در نظر گرفت که فطرت همراه ذرّ انسان‌هاست و این روح ممکن است نه آن شبح که بلکه همان روح حیات و بقاء باشد که در ۴ ماهگی در رحم مادر دمیده می‌شود (فکر نکنم چون آن روح بقاء ظاهراً از جنس هوا باشد و نه خون، چه آنکه دمیده می‌شود همانطور که حضرت عیسی علیه‌السلام در کبوتری که از گل ساختند دمیدند، در اینجا هم فرشته‌ای این کار را در رحم مادر می‌کند و توصیفی که در روایات آمده کاملاً مادی است اگر بزرگواران اعتراض نکنند که آن طرز بیان برای ذهن کودکانه‌ی مردم آن زمان بوده است) ... در نتیجه در نگاه اول می‌توانم با شما موافق باشم که فطرت در ان هاله یا روح بخاری فلاسفه یا روح دموی در حدیث امام صادق علیه‌السلام ثبت شده باشد و در ورای مغز و ساری و جاری در تمام بدن باشد ... گرچه فعلاً خیلی زود است برای چنان نتیجه‌گیری‌هایی ...

[ادامه دارد ان شاء الله]

[="Franklin Gothic Medium"][=Franklin Gothic Medium][دامه]

مشک;753991 نوشت:
ضمیرناخودآگاه در خود مغز قرار داره اما دریچه ایه برای برقراری ارتباط با فطرت . کارکرد ضمیرناخودآگاه بسیار جالب و گاهی هم پیچیده ست ..

منظورتان بخش غیرارادی مغز است که مثلاً کارکرد قلب و تنفس و غیره را کنترل می‌کند؟
ظاهراً اگر کسی به مراتب بالایی در معرفت خدا برسد می‌تواند بر تمام بخش‌های غیرارادی خودش هم مسلط شود، چه بسا «موت ارادی» یک مرتبه‌ی نهایی از همین معنا باشد که عرفایی مانند مرحوم آیت‌الله‌بهجت به آن دست یافتند ... حالا باید دید که آیا ایشان این قدرت در تکوین را از ارتباطی که بخش ارادی و غیرارادی مغزشان دارد کسب کرده‌اند و یا با اجازه‌ی تصرف در تکوینی که خداوند به ایشان داده تا در هر چیزی از عالم ناسوت از جمله بدن خودشان تصرف نمایند؟ :Gig:
مشک;753991 نوشت:
این رو یکی از دوستانمون در یکی از تاپیک های دیگه گفته ( دست خودم نیست ... هر 2 ماه یه بار یا سه ماه یک بار میگم بزار یه نماز بخونم . نا میخوام وایسم و دو رکعت نماز بخونم ...یاده اون التماسها و به خاک افتادن ها و ..، میوفتم و حالم بد میشه .... )

اینکه ایشون حالشون بد میشه بخاطر ارتباطات غیر منطقی ای هست که ضمیرناخودآگاهشون سریعا مخابره میکنه وگرنه مگر نماز خوندن چی داره جز نور و جز زیبایی ؟ و جالبه که ایشون میفهمه و میدونه که نماز خوبه و هی برمیگرده که بخونه اما این تابلوی قرمز ایست ! یهو جلوش ظاهر میشه . ایشون ناخودآگاه و بدور از منطق چیزی رو ربط میده به چیز دیگه ! اصلا همین که میگه دست خودم نیست یعنی پای ضمیرناخودآگاه میاد وسط ..

الان خیلیا هستن که با شعار دست خودم نیست و حالم بد میشه و خوشم نمیاد و عشقم نمیکشه ، کاری رو میکنن یا نمیکنن ! اینها واقعا جزو دسته آدمهایی هستن که عین رباط عمل میکنن شما نمیتونی با دلیل قانعشون کنی چون احساسات منفی بهشون غالب میشه .. براتون مثالی میزنم :

بنده دوستی داشتم که از آسانسور و هواپیما و اینا میترسید(Claustrophobia) ، اصلا نمیتونست مسافرت کنه و یا سوار آسانسور شه ، سالها تحت نظر پزشکان داروهای مختلف برای افسردگی و پنیک و اینها مصرف کرد ولی فایده ای نداشت ( اینجا این رو بگم که علم روانشناسی و روانپزشکی غرب در معاجله ، شکست خورده دوست من ، شکست خورده اما جرات نمیکنن بزبون بیارن ) بهرحال ایشون با چند جلسه کار ریشه ای درمان شدن به این صورت که اول با برگشتن به خاطرات گذشته متوجه شدن که یکبار پدرشون ایشون رو تو آسانسور کتک زده و از لحاظ روحی بصورت اتوماتیک ضمیر ناخودآگاه بعد از گذشت چندشب ( پروسس در خواب ) این رو ثبت میکنه و در وجود این شخص ترسی گم و مبهم بوجود میاد . البته در طول درمان پخش صوت قرآن هم درنظر گرفته شد .

حالا شما به این شخص هی قرص بده هی بطور منطقی قانعش کن که این آسانسوره و مکانیزمش اینه و تورو نمیخوره !!! اصلا قبول نمیکنه که باز میره برمیگرده فرداش روز از نو روزی از نو ... اما اگر در حالت خلسه یا همون نیمه هوشیاری ( بصورت تصویرسازی و صوت ) سعی در پاک سازی این توهمات بکنی و سپس دلایل رو بیان کنی اونوقته که تازه احساس میکنه دوباره متولد شده و چقدر حماقت کرده !!

در بحث با اشخاص که در پست قبلی گفتم یه همچین منظوری داشتم ... عده ای باور کنید که اصلا متوجه نیستن چرا نمیفهمن ! چرا رد میکنن ! چرا درک نمیکنن !

اینها کسانی هستن که زیادی اجازه ی مانور دادن به ضمیرناخودآگاهشون رو دادن و زیادی تعقلشون رو پس زدن و زیادی در معرض هجمه های صوتی تصویری غلط قرار گرفتن .. اینجاست که [=Franklin Gothic Medium]نقد خالی اعتقادات غرب و شرق سکولار کار سختی میشه .

دقیقا اینها اونایی هستن که بهشون گفته شده مستضعف فکری (توهمی) .. جاهل غیرتعمدی یا ضالین .. و فرقشون با اون عالمان جاهل زمین تا آسمونه.


بله با شما موافق هستم ... این را روی خودم تست کرده‌ام ... زمانی بود که می‌خواستم تغییر عادتی در خودم بدهم، مدام در ذهن خودم شرایط را مرور می‌کردم و آماده می‌شدم ولی تا فرصتش پدید می‌آمد می‌دیدم که گویا اراده‌ی انجام آن تغییر را ندارم و فرصت مانند ماشینی که بهم نزدیک شده و از کنارم رد شود می‌امد و می‌رسید و می‌گذشت و به همین سادگی شاهد دور شدنش بودم در حالی‌که نمی‌دانستم چطور شد که نتوانستم از آن استفاده کنم ...! یک نیرویی بجز قوای خودآگاهم در آن زمان حقیر را می‌راند و اراده‌ی لازم برای تغییر در این حرکت رانشی را در خود نیافتم ... طبیعی است که آنچه عادت شده است تا حدودی ناخودآگاه است و فکر می‌کنم مثال‌های شما هم به همین جهت از ضمیر ناخودآگاه اشاره داشته باشد ... طبیعی است که راه مستقیم در مقابل هر کسی که بخواهد عادتش را عوض کند داشتن اراده‌ی فولادین است ... ولی راه‌هایی که مستقیماً به درمان آن ضمیر ناخودآگاه بپردازد هم خیلی کارساز است ... خودم هم آثارش را دیده‌ام ... با مرور کردن گذشته و رسیدن به منشأ آن اثر باطنی و بعد تخریب آن اثر با یک تجربه‌ی ذهنی عمیق و اثرگذار دیگر می‌توان چنین کاری کرد و در واقع این کاری است که در هیپنوتیزم هم می‌توان انجام داد ... ولی خوب این روش‌ها جا برای سوء استفاده هم خیلی زیاد دارد ... بخاطر همین راه ایمنی که برای همگان باز باشد همان اراده است ... گرچه در شرایطی که لازم باشد فقها را دیده‌ام که اجازه‌ی چنان کارهایی را هم داده‌اند، در واقع چیزی که در این وسط نگران‌کننده است سوء استفاده‌ای است که می‌توان از این مسائل کرد و به قول شما همین الآن هم دشمنان دارند از این حربه‌ها سوء استفاده‌های خودشان را می‌کنند ...
... و بله بیشتر جوانان ما نمی‌دانند که چطور سرباز غرب سکولار شده‌اند و مشغول جنگ علیه‌ هویت خودشان شده‌اند ... معنای جنگ نرم هم تا حدودی همین است ... ایشان گمان می‌کنند که حرفی که می‌زنند حرف خودشان هست، فکر فکر خودشان هست، نتیجه‌ی تعقل خودشان هست، هیچ احساسی ندارند که سرباز گوش‌به‌فرمان و مطیع غرب شده باشند، حال آنکه شواهدی را به سادگی می‌توان یافت که عکس آن را نشان دهد ...
حال قرآن چطور می‌تواند اولاً خودش را قوی‌تر از این ساحران معرفی نماید کما اینکه معجزه‌ی حضرت موسی علیه‌السلام عصاها و مارهای ساحران را بلعید تا فقط خودش در میدان باقی بماند؟ و چطور نور قرآن می‌تواند ظلمت آن ساحران را پس بزند؟ ... گرچه می‌دانیم که «إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ‌ ۖ وَلَا يُفْلِحُ السَّاحِرُ‌ حَيْثُ أَتَىٰ» و «يُرِ‌يدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ‌ اللَّـهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّـهُ مُتِمُّ نُورِ‌هِ وَلَوْ كَرِ‌هَ الْكَافِرُ‌ونَ»
مشک;753991 نوشت:
پس هموطنور که شما هم گفتین همه میفهمن و اگر نمیفهمن نیاز به پاکسازی دارن ... اون شخص دیوانه هم قابل درمانه باید دید که مشکلش چیه و بعد از اون درمان روحی و جسمیش رو شروع کرد و اقدام به هدایتش کرد . ممکنه تعجب کنید ! اما بنده اعتقاد دارم که خداوند بطور طبیعی در طبیعت هردردی رو که قرار داده قبلش درمانش رو قرار داده. البته خدا درد رو نمیده اما درد به هر طریقی که عارض بشه اول درمانش بوجود میاد بعد خود درد،

در روایات وارد شده که هر بیماری درمان دارد مگر مرگ ... در واقع اصل مرگ بیماری نیست به همین دلیل درمان ندارد ولی بیماری‌ها همه درمان دارند و اگر بیماری که در آن شخص می‌میرد درمان ندارد به حکمت دیگری بر می‌گردد که خداوند بنا را بر این گذاشته است تا هر مرگی با علتی طبیعی همراه باشد تا دست فرشتگان اجل در این انتقال از عالم دنیا دیده نشود ...
تعجب نمی‌کنم ... فکر کنم ابن سینا بود که معتقد بود که هر دردی درمانش در گیاهان طبی بومی همان منطقه یا خلاصه به طور بومی در همان منطقه یافت می‌شود ... در مورد این هم که می‌فرمایید هر دردی را قرار داده باشد درمان آن را قبل از ان قرار داده است مشابه این روایت است که خداوند خیر را قبل از شرّ خلق یا جعل نمود و فکر کنم تأکید هم می‌کنند که امکان ندارد خداوند شرّی را قبل از خیر فرصت بروز دهد ...
مشک;753991 نوشت:
گرچه معتقدم که بیماری ها موجودات زنده ای هستن که در یکی از لایه های موجود در دنیا زندگی میکنن و درصورت تسلط میشه به بهشون دستور داد تا جسم رو ترک کنن ! ( همون کاری که شیخ نخودکی میکردن و همونکاری که یهود سعی داره بهش برسه ) در صورتی هم که تسلط محدوده ، میشه از گیاهان که دارای نفخه ی روحانی هستن استفاده کرد تا اونها کارشون رو بکنن!

این هم امکانش هست، ولی شاید بحث بر روی آن دیگر خیلی نامرتبط با بحث فعلی ما بشود مگر اینکه ضرورتی در آن ببینید :Gol:
مشک;753991 نوشت:
چند وقت پیش تو یوتیوب داشتم کلیپی رو میدیدم که یه پسر آمریکایی اومده بود کلیپ ابتداییه اخبار فاکس نیوز رو گذاشته بود رو دور خیلی آروم و نشون میداد که ببینید ، ببینید این شخص کیه که یهویی رد میشه و فقط صرفا ذهن شما ثبتش میکنه ( یکی از سران آمریکایی بود) که بعد رای آورد( در حالت عادی این شخص قابل رویت نبود اما با دور کند مشخص شد چهرش ، اما ذهن همین رو هم ثبت میکنه و بعد پروسس میکنه دونه دونه همه چیزو ثبت میکنه ) .. ببینید مکانیزم عملکرد رو !! خدا شاهده وحشتناکه!خیلی قضیه جدی تر از این حرفاست خیلی! اونها مفاهیم رو میکارن تو ضمیر ناخودآگاه انسانها ، میکارن یعنی نیازی هم نیست که بفهمی و یا کسی برات دلیل بیاره ...ضمیرناخودآگاه عین اسفنج عمل میکنه فقط جذب میکنه البته کسیکه تعقلش میچربه به احساساتش و همیشه ریشه ای عاقل و آگاه بوده این آدم دیر تحت تاثیر قرار میگیره یا اصلا قرار نمیگیره . ( بعضی جاها این ضمیر ما جوری کار میکنه که جای تعقل و تفکر رو میگیره ، انگار یک چیزی تو مایه های اینکه گفته میشه فلانی افسار عقلش دست نفسشه !! شاید نفس و ضمیرناخودآگاه با هم ارتباطاتی دارن ! )

مدتها روی این فکر می‌کردم که کسی که چشم برزخی دارد آیا با همین چشمش چیزهایی را می‌بیند که بقیه نمی‌بینند یا در ذهنشان آنطور می‌بینند و فقط گمان می‌کنند که این اطلاعات را از چشم سرشان گرفته‌اند ... در روایت مبارکه آمده که از جمله کراماتی که خداوند به حضرت ذوالقرنین علیه‌السلام داده بود این بود که نور را برای او بسط داده بود تا ایشان در تاریکی محض برای یک چشم معمولی هم باز بتوانند ببینند ... خوب این کار از چه طریقی بوده است؟ چشم ایشان تغییری کرد یا گوشه‌ای از یک چشم برزخی برایشان باز شد یا چیز دیگر؟ ... آزمایش‌هایی مانند آنچه که بیان فرمودید و البته مثال‌های دیگری که برای تبلیغات کالاهای تجاری و غیره به کار بردند نشان می‌دهد که چشم خیلی چیزها را ثبت می‌کند که ما به آنها توجه نمی‌کنیم مگرنه در ذهن ثبت می‌شوند ... در هیپنوتیزم هم شخص می‌تواند در محفوظات ذهنی خود بچرخد و به چیزهایی توجه کند که در حین کسب آن محفوظات توجهی به آنها نداشته است! جالب است که شاید روایات هم این مطلب را تصدیق کنند (و البته شاید هم نکنند!) وقتی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرمایند که اگر هیجانات در قلب شما نبود هر آینه می‌دیدید آنچه را که من می‌بینم و می‌شنیدید آنچه را که من می‌شنیدم ... در این روایت مانع در دیدن و شنیدن ساختار چشم و گوش معرفی نشده (گرچه شاید آن هم باشد ولی مانع اصلی از درک چیز دیگری باشد که همگان ندارند و برخی دارند) بلکه در درون خود انسان‌هاست و عدم هوشیاری ایشان بخاطر هیجانات داخلی او ... انسانی که از خدا دور است آن آرام و قرار که باید را ندارد، و همانطور که انسانی که عجله دارد سطح هوشیاری‌اش به شدت پایین می‌آید و از خیلی مسائل بیرون از خودش غافل می‌شود هر هیجان باطنی دیگری هم اثری مشابه داشته و گویا پرده‌ای بر گوش و چشم انسان می‌اندازد ... آنها که به حقیقت پشت می‌کنند پس لابد درونشان بخاطر عذاب وجدان و مسائل غیره جنگی برپاست که خداوند آن هیجانات و دغدغه‌ها را به حجاب‌هایی مثل زده که ایشان را از درک حقایق محروم می‌کند ... حقایقی که با همین چشم و گوش‌ها می‌شد فهمید و ایشان عاجز از درکش هستند و آیات قرآن ایشان را از حق دورتر و نسبت به حق جریح‌تر هم می‌کند ...

حالا چطور است که ضمیر ناخودآگاه انسان می‌تواند آن شخصی که از جلوی تصویر رد شد را ببیند ولی خودآگاه شخص آن را فهم نکند؟ شاید همینطوری هم هست که الهی بودن قرآن را درک می‌کند ولی خودآگاه آن متوجه نمی‌شود که چه شد که چنین حالتی در او دست داد ... به نظر منطقی می‌اید و همه چیز با هم جور در می‌آید :Kaf::Gol::Gol::Gol: ... کافران صدر اسلام هم می‌گفتند که این قرآن سحر یوٍْثر است، تا اینجا که رویشان اثر می‌گذارد را می‌فهمیدند و جذبش هم می‌شدند و به یکدیگر می‌گفتند در گوشتان پنبه بگذارید که سحر محمد در شما کارگر نیفتد ولی نمی‌فهمیدند که قران چگونه آن اثر را بر ایشان دارد ... و مطابق روایت اهل بیت علیهم‌السلام انسان دشمن چیزی می‌شود که آن را نمی‌فهمد ... اگرچه اگر به درونش نگاه کند می‌بیند که این تنها چیزی است که درست فهمیده است، اما انسانی که اصالت فهم خود را به محسوساتش بدهد طبیعی است که دشمن چنان درکی بگردد و آن نور درونش را تاب نیاورد و بگوید این سحر است و اگر حقیقتی پشت آن هست چرا با چشمم نبینم و با گوشم نشنوم و با دستم لمسش نکنم؟

مشک;753991 نوشت:
اینکه مردم به سمت فرقه هایی چون دراویش میل پیدا میکنن هم دلایل این چنینی داره ، همینقدر که عده ای یک دست و یک رنگ لباس میپوشن و حرکاتی رو منظم با هم انجام میدن و اذکاری رو میگن و سرتکون میدن و اینها ، باعث رفتن به حالت خلسه و یک احساس شعف و در نتیجه اعتیاد میشه ( سروتونین آزاد میشه اگر بلد باشیم که چطور از حالت خلسه استفاده کنیم ) . اونها حق دارن که پایبند بمونن چون برای لحظاتی کنده میشن از این زندگی و ای کاش که نمازهای جماعت ما با شوروشعفی این چنینی برگزار میشد . چون خود نماز هم حالت خلسه و کنده شدن از دنیا رو بوجود میاره اما ائمه ی جماعت ما متاسفانه بلد نیستن جذب کنن و نماز رو زیبا بخونن و فقط بلدن والضالین رو بکشن تا آسمون هفتم !!! هیچی بلد نیستن از لحاظ انسان شناسی!!

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌واله فرمودند که در نمازتان یا خدا را ببینید و یا بدانید که او شما را می‌بیند ... این یعنی در نمازتان حواستان باشد که دیوانه نیستید که الکی برای خودتان خم و راست شده و یک سری چیز بلغور کنید، شما در مقابل حضرت العلی‌الأعلی ایستاده‌اید ... اگر خدا را ندیدید و یا به هر طریق متوجه اینکه مقابل خدا هستید نبودید مطابق همان فرمایش حضرت علی علیه‌السلام که خدایی را نبینم را چگونه بپرستم اصلاً پرستشی اتفاق نیفتاده است ... مگر در همین سطح که رفع تکلیف باشد ... نماز صحیح است چون جسدش درست است ولی قبول نیست چون روح ندارد و بالا نمی‌رود ... نماز مقبول نماز با توجه قلبی است و قلب حرم خداست و بدون توجه به خدا نمی‌شود رو به قلب ایستاد اگرچه صورت رو به قبله در مکه باشد و نماز صحیح باشد ... بعد از این حال توجه دیگر شرطی برای اینکه نمازتان را چطور بخوانید نداریم یا لااقل حقیر ندیدم ... در خودم هم که امتحان کردم گاهی یک جور حال توجه بهم دست می‌دهد و گاهی اگر طور دیگری بخوانم ... گاهی باید آرام و کشیده بخوانم و گاهی باید تند یا معمولی بخوانم تا متوجه خدا باشم ... گاهی هم هر کاری کنم توجهی برایم ایجاد نمی‌شود که شاید مشکل از وضو باشد یا کل روزگارم در ان حوالی قبل و بعد نماز ... به همین دلیل خیلی موافق نیستم که بزرگواران بلد نباشند که نماز جماعت درست یا زیبایی بخوانند ... حالا شاید هم این بحث ادامه‌دار باشد و از بحث اصلی دورمان کند ... :Gol:

اما در مورد خلسه خیلی حرف هست و خیلی از مسائل مطرح می‌شود که در مورد هر کدام باید کلی بحث کرد و اشکالاتشان را در آورد و سعی کرد راهی برایشان پیدا کرد .... اجالتاً خلسه از راه‌های زیادی ایجاد می‌شود که برخی از آنها حرام و برخی مجاز است ... مثلاً موسیقی غنا حالتی از خلسه و از خود بی‌خود شدن را به همراه دارد ... یا مواد توهم‌زا ... یا مستی شراب ... یا عجله که کار شیطان است ... یا رقص و پایکوبی و از خود بی‌خود شدن در هنگام قهقه و خنده‌ی با صدای بلند ... اما در مقابل آن هم شراب وصل و لذت قرب که در واقع از خودبی‌خود شدن نیست بلکه از غیرخدا جدا شدن است ... مگرنه برخی از مراسم روضه‌ی امام حسین علیه‌السلام هم انسان را خلسه می‌برد و از خود بیخود می‌شود ... برخی آنقدر داد می‌زنند یا آنقدر محکم بر سر و صورت می‌زنند که یک ناظر خارجی اگر ببیند می‌گوید اگر ایشان در حال خودشان بودند تحمل یک ضربه مانند این ضرباتی که پشت سر هم به خودشان می‌زنند را نداشتند ... در مقابل آن باز در برخی نقاط درویش‌هایی هستند که در حال خلسه می‌روند و چاقو از بدنشان رد می‌کنند و خونی هم از بدنشان نمی‌آید ... نمونه‌ها شاید زیاد باشد ولی باید بررسی دقیق کرد که چه خلسه‌ای مجاز است و چه خلسه‌ای مجاز نیست ... فکر نکنم بشود نماز را به آن معنا خلسه در نظر گرفت، اما شاید هم بشود ... مثلاً در مورد حضرت علی علیه‌السلام داریم که تیر از بازوی مبارک کشیدند و متوجه نشدند، چون توجهی به خودشان نداشتند در آن نماز، ولی یک نفر کمک می‌خواست (جبرئیل علیه‌السلام در قابل یک فقیر) و ایشان در رکوع خود زکات دادند که گویی از ندای او غافل نبودند ... ایشان بجز شخص خود به همه چیز و همه کس اشراف داشتند ... این معنای در خدا غرق شدن است که در دریای علم لطیف و خبیر غرق شدن هوشیاری را به همراه دارد و نه غفلت را ... غفلت از خود هم به صورت غفلت از خود بودن خود است و نه غفلت از جسمی که تیری از دستش بیرون کشیده می‌شود ... پس ایشان متوجه تیری که از دستشان بیرون آورده می‌شد بودند ولی نزد خداوند متعال دردی نبود که ایشان را از توجه به خدا منصرف کرده تا به درد بدن متوجه شوند ... «أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ ۖ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ» و «إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْ‌سَلُونَ»

مشک;753991 نوشت:
برای پاکسازی اینها بنده روشهایی دارم .. که روی خودم و اطرافیانم پیاده کردم و نتیجه هم داده .

خیلی خوب می‌شود که تجربیاتتان را در اختیار دیگران هم قرار دهید ... ما شاء الله معلوم است که خداوند توفیقات خوبی نصیبتان کرده است، ان شاء‌ الله همیشه شکرگزار نعماتش باشید و هرگز به نعماتش مغرور نشوید که برای خدا ساده است از یکی بگیرد و دیگری را به جای او به آن عطا ممتاز گرداند ... بذل نعمت هم از مصادیق شکرگزاری برای خداست ... «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمَّا رَ‌زَقْنَاكُم»
مشک;753991 نوشت:
چرا گفته میشه که نگه داشتن ایمان در اخرالزمان سخته ؟ چون صیهونیزم چیزی رو میدونه که ما نمیدونیم و کاری رو میکنه که ما علمش رو نداریم و علم سلاحه .. چرا دارن انقدر وسیع روی ایران مرتب شبکه میفرستن ؟

بله ... آنها از ابتدا هم دنبال این علوم بوده‌اند ... و البته همتش را هم داشته‌اند ... خدا صهیونیسم بین‌الملل را ریشه کن کند ان شاء الله و چه بهتر که به دست ما باشد ... ما شاء الله ... ۲۵ سال که حضرت آقا فرمودند چه دیر می‌گذرد ...
مشک;753991 نوشت:
البته خدا قول داده که کم شما بر زیاد اونها غلبه میکنه .. و اینطور هم میشه .. بیست تای ما بر دویست تای اونا غالب میشه براحتی چون نور ایمان بُرنده تر از هر چیزیه .

ان شاء الله ... إِنَّ حِزْبَ اللَّـهِ هُمُ الْغَالِبُونَ ... گرچه مقدمات این پیروزی دردناک و سخت خواهد بود، شاید ... تا خدا چه خواهد
مشک;753991 نوشت:
حالا اگر با دونستن این مفاهیم ، نورایمان رو بیدار کنیم و این ارتباط رو برقرار کنیم بین ضمیرناخودآگاه پاک و عقل ، اونوقت شیطان خودش خودشو حلق آویز میکنه چون این آخرین و شوم ترین و سخت ترین ترفندش بودچیز دیگه ای تو چنته نداره... همرو خرج کرد.

شیطان که ان شاء الله عمرش رو به پایان باشد، ان شاء الله و هو فعّال لما یشاء، ولی در مقابل ما خودش را حلق‌آویز نمی‌کند ... ترسم از این است که در آخرالزمان باید بیشتر به فکر ایمان خودمان و جمع مؤمنین باشیم مگرنه اکثریت جهان با آموزه‌های ما شاید بیدار نشوند ... که اگر بشوند دیگر آخرالزمان نیست ... و الله العالم ... به هر حال تا می‌شود باید نجات داد ... باید جای پای خودمان را محکم کنیم و دیگران را هم کمک کنیم ... سعیکم مشکور
مشک;753991 نوشت:
با بکار گرفتن تمام این اصول ، اعجاز قرآن رو هر کسی میتونه درک کنه ، ائمه با سخنان نافذ و دلایل تکان دهنده ، اشخاص رو یکهو از خواب بیدار میکردن اما اونزمان هجمه ی صوتی تصویری امروزه نبوده ! انسانها دچار مشکلات پیچیده تری هستن ، غرق توهم و تخیلات هستن تا خرخره!!
کار حضرت مهدی (عج) کار بسیار سخی خواهد بود .. ایشون باید بت هایی رو بشکنن که در ذهن و قلب تک تک انسانها ست نه اینکه یک جای خاص باشه و برن و بشکنن و نابود کنن و تموم شه !! .. اون چیزی که بنده از مکانیزم عملکرد ناخودآگاه میدونم چیز خطرناکیه و مطمئنا کار بجایی میکشه که خود شیعیان دو آتیشه هم جلوی ایشون قد علم میکنن و دست رد به سینه ی مبارک ایشون میزنن !!:Ghamgin: خدا رحم کنه و عاقبت به خیرمون کنه .

در روایات هم هست که جهالت دوم که مربوط به آخرالزمان است از جهالت اعراب جاهلی سنگین‌تر است ...بله امام زمان علیه‌السلام هم از دست این مردم سختی‌های خیلی زیادی را متحمل خواهند شد ... برخی از علمای دو آتیشه همین الآن هم مقابل نائب ایشان بلند شده‌اند! ... و خدا به مارحم کند ... و عاقبتمان بخیر شود ان شاء الله
مشک;753991 نوشت:
ببخشید که پرحرفی کردم حالا به مرور یک چیزای دیگه هم اگر یادم افتاد میگم ... و اهمیت این مبحث بیشتر مشخص خواهد شد انشاالله:Gol:

از مطالبتان خیلی استفاده کردم، باز هم مننون
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم و رحمة الله؛

از توضیحات شما بهره می برم؛:Gol:اجرکم عند الله.

اگر زیاد مایه زحمت نباشد گرچه می دانم به هر حال زحمت دارد، این روایت را بفرمایید:

سین;755060 نوشت:
وقتی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرمایند که اگر هیجانات در قلب شما نبود هر آینه می‌دیدید آنچه را که من می‌بینم و می‌شنیدید آنچه را که من می‌شنیدم

در پناه امام عصر سلام الله علیه

سلام بر شما

خوشحالم گفتید مفید بوده ، البته شکسته نفسی میفرماییدجناب سین.. بنده خودم رو شاگرد نوپای شما و امثال شما میدونم که حالا حالاها باید بدوم تا بفهمم کجا ایستادم و چی از دستم برمیاد ..

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium][=Franklin Gothic Medium]بنابراین بعد از ۴۰ سالگی هم امید نجات برای شخص می‌رود و تنها این امید کم‌رنگ‌تر می‌شود و نیاز به همت بیشتری داد که شخص بخواهد آن موقع هدایت گردند .... گرچه ظاهراً منظور شما هم همین بوده است

بله همینطوره .. کودکی اهمیت بسزایی داره ولی هیچ گاه نمیشه از رحمت خدا و خواست او ناامید و یا روی گردان شد .. او بی حساب عطا میکند .. چقدر زیباست! این به انسان اراده و قدرت و ایستادگی عجیبی میده عینهو که قادره کوه رو جابجا کنه چون میدونه که نیرویی عظیم حمایتش میکنه .

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium][=Franklin Gothic Medium]حقیقتش این است که حقیر دل خوشی از این بحث‌های چاکراها نداشتم تا قبل از اینکه مرقومه‌ی شما را بخوانم ...

[=Franklin Gothic Medium][=Franklin Gothic Medium]بنابراین شما کار خیلی خوبی می‌کنید که با چنگ زدن به حبل‌المتین وارد در این گودال تاریک شده‌اید تا اگر معدنی از علم بود علوم خدا را از آن استخراج کنید ...

شما حق دارید که دل خوشی ندارید .. چون چیزی که توش خلط حق و باطل شده باشه وارد شدن بهش گاها توجیح عقلی نداره ! ولی مگر من عقل دارم؟:khaneh:

اصلا بنده تو این گودال تاریک بدنیا اومدم و بزرگ شدم و الحمدالله خواست خدا باعث شد که نجات پیدا کنم و چه جنگهایی که نکردم .

ببینیم اصلا چی شد که این فرقه ها و این عرفانها و این مکاتب بوجود اومدن ؟ و چرا جذاب هستن ؟ و چرا گاها جواب هم میدن ؟! اینها طراحی شیطانه که الهام میکنه به لشگرش.. اما عملکرد شیطون اینجوریه که حق رو میدونه ، تمام وجوه فطرت انسانی رو مطالعه وبررسی کرده و به این نتیجه رسیده که ، بیاد فطرت و نیاز های فطری رو تکه تکه کنه ، هر تکه رو با باطل مخلوط کنه و بصورت های مختلف در ظروف متفاوت بزاره جلوی آدما از اون طرفم با Mass hypnosis ذهنها رو سطحی نگر و تک بعدی بکنه و نفرت از اسلام رو بکاره تو وجودشون ( خیلی دقیق و اصولیه نه ؟ ) . خب مردم چیکار میکنن ؟ هر کسی بسته به عمق خلاءی که احساس میکنه به سمت یک چیز خاص کشیده میشه ، بخاطر همینه که برای دوری بیشتر مردم از اسلام و قرآن گاهی بحث صیغه رو مطرح میکنن گاهی بحث قصاص گاهی بحث های مربوط به سوره نساء و... و ما هم نمیام بصورت ریشه ای یعنی عین خودشون گسترده و وسیع این مطالب رو بیان کنیم و صوت و تصویرش کنیم . این میشه که گفته میشه قرآن مهجور مونده . کار میخواد . مردم اگر بفهمن و بهشون فهمونده بشه که قرآن مطابق تمام زوایای فطرتشونه و صدالبته اگر موفق به دیدن و حس کردن فطرتشون بشن ، روزی هزاربار عاشق اسلام وقرآن میشن ولی بلد نیستیم درست و زیبا و اصولی مفاهیم رو عرضه کنیم .

و همینطور هم در مبحث مربوط به چاکراها و یوگا و خام خواری و مدیتیشن و اینها ، بله زاییده ی فکر مسموم عده ایست بنده رد نمیکنم و اتفاقا حق زیادی به مخالفان میدم اما نباید تعصب بخرج بدیم ، تعصب کوروکرمون میکنه و حقایق رو نادیده میگیریم . باید باز فکر کرد و سنجید .

در بحث یوگا بعنوان مثال ، بدلیل داشتن سبک زندگی ماشینی و نداشتن تحرک ، سموم جمع میشه در بدن و تعریق صورت نمیگیره و این سموم ، بسته به هر بدنی یکجوری از یه جایی میزنه بیرون و خودشو نشون میده و بالطبع عقل سالم در بدن سالم ! شما چه انتظاری داری کسی که پر از سمومه و اذیت میشه بتونه درست فکر کنه و تصمیم بگیره ؟ حرکات یوگا بسیار مفیده ، در فیزیوتراپی هم ازشون استفاده میشه و به این دلیل یوگا خیلی مفیده که تمام عضلات و مفاصل رو بکار میندازه از نوک سر تا انگشتان پا رو درگیر میکنه و از لحاظ علمی سموم تو مفاصل جمع میشن و این مفاصل حتی مفاصل انگشت کوچک پا باید حرکت کنن تا جریان خون پاکسازی کنه ، به منظور درک بیشتر علت مخالفت عده ای که بنده قبولشون هم دارم چند سال پیش رفتم مربی گری یوگا رو گذروندم تا ببینم آخه چرا انقدر پسش میزنن ؟! دیدم فقط اذکارش خیلی بده و نوعی صدا زدن شیطانه که اصلا وقتی اون اذکار گفته میشه انسان سایه ی سنگینی رو احساس میکنه ! ( البته در ایران مثل هند نیست که بخوان اذکار رو اصولی بدونن و بیانش کنن خیلی جاها اصلا مربی ها بلد نیستن این اذکار رو ) و البته به اسم یوگا و پاکسازی روح یکسری دوره هایی مثل ویپ آسانا هم برگزار میکنن که برای مدتی حدود دو هفته در جایی زندگی میکنی و ملزمت میکنن غذاهای خاصی بخوری و اذکار خاصی بگی و اصلا شرطشون اینه که نماز و قرآن نخونی !! همین الان تو ایران خودمون مراکزش هست یکی دوتاشو رفتم از نزدیک دیدم .

و بحث چاکراها هم بحث دور از ذهنی نیست چون ستون فقرات و مغز مرکز تجمع و ریشه ی اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک بدن هست و ارتباط ارگانهای جلوی بدن با ستون فقرات یک ارتباط خیلی نزدیک و سریعی هست و اگر انسان رو انرژی و دارای شعور ماورائی بدونیم بهرحال کانالهایی برای این ورودخروج ها باید باشه ، حتی در بحث جن زدگی هم همینطوره ، اگر راه نفوذ باز نباشه از کجا میتونن تاثیربزارن ؟ انسان هم درهایی داره و این درها ممکنه همین چاکراها باشن ! نمیدونم !

و اینکه بدنی که نیاز به کراتین داره باید بهش گوشت برسه و مدیتیشنی که با یاد خدا و بررسی اعمال باشه میشه مراقبه ، مراقبه ای که در اسلام بهش توصیه شده و انرژی درمانی هم که خب اومدن از کرامت بزرگان وام گرفتن و باهاش اخاذی میکنن .

اونها هستن که مفاهیم اسلام و قرآن رو دزدیدن و دارن باهاش بازی میکنن . انرژی مثبت و منفی و کیهانی هم تعریف داره ، اصلا همینکه میگیم حرفی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند یعنی کسی که صاحب این کلماته و باخلوص نیست و صداقت چیزی موافق با فطرت ( خود فطرت هم چیزی ست که قران بر اساسش نازل شده ) میگه پس انرژی مثبت داره و باعث بسط روحی میشه ، این ماییم که باید مفاهیم رو برگردونیم به جای اصلیش و تعریفش کنیم .

متشکرم بابات روایاتی که گذاشتید . بنده قصدم تبلیغ و موافقت با یعضی مسائل رد شده از دید بزرگان نیست ، قصدم ریشه یابی و پیدا کردن اصولی هست که به اثبات اعجاز قرآن کمک کنه ( وقتی نقاطی رو که مردم جذبش میشن پیدا کنیم میتونیم از همونا استفاده کنیم برای اثبات مطالب خاصی که مردم حس میکنن بهش نیاز بیشتری دارن .. در فرقه های نوظهور میان از یکی از جنبه های فطرت انسانی استفاده میکنن طرف رو جذب میکنن و بعد گیرش میندازن ! ) . و اگر هر جا دیدید که بی ربطه و راه به ناکجاآباد میبره ، به دلیل اعتمادی که به شما و جناب نقی و جناب استوار و جناب صادق و دوستان دین پژوه دارم ، جهت فکریمو عوض میکنم ( البته با دلایل عقلی و روایی ) .

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium][=Franklin Gothic Medium]بنابراین فکر نمی‌کنم به صرف اینکه خداوند کسی را اجبار به ایمان آوردن نمی‌کند بشود گفت حافظه در مغز است و فطرت در مغز نیست ...

بله درسته . :ok:

این هاله فکر نمیکنم روح بخاری باشه ، چون روح بخاری خودش برخاسته از خون هست که بهش گازهای خونی هم میگن و قابل آزمایش و اندازه گیریست . هاله ی مدنظر ما قابل رفتن تو لوله آزمایش نیست اما قابل دیدن هست ( فکر میکنم که ،نوعی ماده در بعد یا لایه ی دیگر باشه ، ماده میتونه ماده باشه اما شاید بشه گفت با فرکانس های مختلف!! فرکانس هایی که نزدیک به فرکانس جسمی ما هستن میتونیم با واسطه یا با تمرین یا با ریاضت ببینیمشون ، مثل دیدن هاله ی نور اطراف هر چیزی با دوربین های خاص که البته با تمرین کردن میشه با چشم غیرمسلح دیدش ، فرکانس های بالاتر و متفاوت تر نیاز به مسائل دیگری داره ) . بله خیلی مهمه این روح بخاری و اگر بزارن که طب ابوعلی سینایی رایج بشه بیشتر از این ، اونوقته که خیلی از بیماریها بدون هیچ عوارض جانبی قابل درمان هستن ، اگرچه معنقدم که خدا حتی برای درمان یک درد هم علاج های چندگانه قرار داده .

موضوع قفل شده است