[=Franklin Gothic Medium][=Franklin Gothic Medium]منظورتان بخش غیرارادی مغز است که مثلاً کارکرد قلب و تنفس و غیره را کنترل میکند؟
بله دقیقا .. منتها اینم با فرکاسنهای متفاوت کار میکنه .. بسته به اینکه انسان در کدام درجه از فرکانس قرار بگیره ، بدن وظیفه ی خاصی رو انجام میده ( بتا ، آلفا ، تتا..)
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium][=Franklin Gothic Medium]ظاهراً اگر کسی به مراتب بالایی در معرفت خدا برسد میتواند بر تمام بخشهای غیرارادی خودش هم مسلط شود، چه بسا «موت ارادی» یک مرتبهی نهایی از همین معنا باشد که عرفایی مانند مرحوم آیتاللهبهجت به آن دست یافتند ... حالا باید دید که آیا ایشان این قدرت در تکوین را از ارتباطی که بخش ارادی و غیرارادی مغزشان دارد کسب کردهاند و یا با اجازهی تصرف در تکوینی که خداوند به ایشان داده تا در هر چیزی از عالم ناسوت از جمله بدن خودشان تصرف نمایند؟
بنظر بنده انسانهای بزرگ انسانهایی هستن که "علم" دارن ، معرفتی که دارن علمیه .. درسته که ممکنه نیازی به تطبیق دادن و بررسی این چنینی پیدا نکنن اما از درون میفهمنش . البته این علم علمیه که اذن خدا و سپس همت شخص رو میطلبه . اونها بی شک به تمام وجوه جسمی و روحیشون مسلط بودن و حافظه و ضمیرناخودآگاه هم خارج از اینها نیست و اگر انسان به این تسلط برسه میتونه به خیلی از مسائل دیگه هم مسلط بشه . چرا که نه ؟ با علم به نفوذ به ضمیر میشه تا یک مراحلی پیش رفت حتی اگر طرف کافر باشه . اما از یه جایی به بعد یقینا باید مسلمان بود و باید حب و ایمان حسینی و زهرایی داشت تا اون مرحله رو رد کرد، چون خدا یه جاهایی رو قفل کرده و کلیدش فقط حب ائمه ست :Mohabbat:حب ائمه هم حب به قرآن و خدای قرآن میاره .. یعنی ممکنه شخصی از پایین به بالا برسه نه از بالا به پایین ( مثلا شناسوندن و معرفی امام حسین (ع) به عالمیان ، یکی از راههای رسیدن به اثبات اعجاز قرآنه )
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium][=Franklin Gothic Medium] ولی خوب این روشها جا برای سوء استفاده هم خیلی زیاد دارد ... بخاطر همین راه ایمنی که برای همگان باز باشد همان اراده است ... گرچه در شرایطی که لازم باشد فقها را دیدهام که اجازهی چنان کارهایی را هم دادهاند، در واقع چیزی که در این وسط نگرانکننده است سوء استفادهای است که میتوان از این مسائل کرد و به قول شما همین الآن هم دشمنان دارند از این حربهها سوء استفادههای خودشان را میکنند ...
... و بله بیشتر جوانان ما نمیدانند که چطور سرباز غرب سکولار شدهاند و مشغول جنگ علیه هویت خودشان شدهاند ... معنای جنگ نرم هم تا حدودی همین است ... ایشان گمان میکنند که حرفی که میزنند حرف خودشان هست، فکر فکر خودشان هست، نتیجهی تعقل خودشان هست، هیچ احساسی ندارند که سرباز گوشبهفرمان و مطیع غرب شده باشند، حال آنکه شواهدی را به سادگی میتوان یافت که عکس آن را نشان دهد ...
حال قرآن چطور میتواند اولاً خودش را قویتر از این ساحران معرفی نماید کما اینکه معجزهی حضرت موسی علیهالسلام عصاها و مارهای ساحران را بلعید تا فقط خودش در میدان باقی بماند؟ و چطور نور قرآن میتواند ظلمت آن ساحران را پس بزند؟ ... گرچه میدانیم که «إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ ۖ وَلَا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَىٰ» و «يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّـهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّـهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ»
بله درسته جای سوء استفاده داره ، اما آنچنان فرقی با دیدن تی وی و رفتن به سینما نداره ! سینما ، یک محیط تاریک ، با صفحه ای بزرگ به اندازه ای که تمام زوایای دیدمون رو بگیره و در حالت رلکس !!
همین سریال حضرت یوسف(ع) که ساختن چندین نفر رو مسلمان کرده . منتها نوع ارائه ی مطلب مهمه .. ببینید که چطوری تو ذهن ما ابهت خطر تلویزیون رو شکستن در صورتیکه عملا فرقی نداره با هیپنوتیزم !
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium][=Franklin Gothic Medium]و چطور نور قرآن میتواند ظلمت آن ساحران را پس بزند؟
خیلی بجا بود .. ظلمت ساحران، مصداق ظلمتی که امروزه از طریق صوت و تصویر بهمون القا میشه ( هالیوود در واقع یعنی: Holly به معنای مقدس است، و Wood به معنای چوب، یعنی چوب مقدس. و آن چوبی است که در سحر و جادوگری کافران عصای جادوگری از آن ساخته شد، و این اعتقاد وجود داشت که ساحرانی که مالک آن عصاها باشند، می توانند مردم را مسحور خود کرده و به کنترل در آورند.)
ما راه صددرصد عملی و عمومی نمیتونیم پیدا کنیم اما اقلا میتونیم یه چیز بیست درصدی ارائه بدیم یا نه ؟ راه صددرصدیش دست خود امام زمان (عج ) هست .
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium][=Franklin Gothic Medium] خداوند خیر را قبل از شرّ خلق یا جعل نمود و فکر کنم تأکید هم میکنند که امکان ندارد خداوند شرّی را قبل از خیر فرصت بروز دهد ...
:ok::Gol:
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium][=Franklin Gothic Medium]آنها که به حقیقت پشت میکنند پس لابد درونشان بخاطر عذاب وجدان و مسائل غیره جنگی برپاست که خداوند آن هیجانات و دغدغهها را به حجابهایی مثل زده که ایشان را از درک حقایق محروم میکند
بله هست .. انقدر ناآروم و عصبی و خودخور میشه کسیکه نخواد اجازه بده نور الهی بهش نفوذ کنه و قدرت بده .
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium][=Franklin Gothic Medium]به همین دلیل خیلی موافق نیستم که بزرگواران بلد نباشند که نماز جماعت درست یا زیبایی بخوانند ... حالا شاید هم این بحث ادامهدار باشد و از بحث اصلی دورمان کند ...
حرکات نماز درست و بجا و دقیقه . حرف بنده اینه که اولا : امام جماعت باید باحال و پرشور و مهربان و تمیز و مرتب و خوش رو باشه و جذب کنه همرو . البته از حق نگذریم یکبار همچین صحنه ای دیدم و اون هم روی مبارک آقا بهجت بود که در سفری به قم واقعا دلم پر کشید برای نماز خوندن پشت سر ایشون و این اولین و آخرین بار بود که از نزدیک میدیدمشون ، ایشون وارد مسجد شدن نگاه تک تک مردمی که در انتظار ایشون بودن کردن و من عاشق لبحند و روی باز ایشون شدم ، خیلی خوشکل و روحانی .. نگاه همه کردن و وقتی که نگاه بنده کردن انقدر خوشحال شدم که یه دستی هم تکون دادم :Nishkhand: . دوما : نماز رو از ته دل نمیخونن! نمیدونم حالا نمیخوام وارد این بحث بشم اما امام جماعت صرفا اونجا وانستاده که یکسری کلمات رو به عربی بیان کنه بلکه منبع و واسطه ی انرژی بحساب میاد . باید روحش پرواز کنه باید از ته دلش و با اشتیاق و کشش بخونه و اینو منتقل کنه به کل محیط .. تو بحث هاله ها این هست که شخص هر چقدر بیشتر دارای فضائل اخلاقی باشه هاله اش وسیع تر و بزرگتره و این وسعت و انتقالش خیلی مهمه ! ( لااقل برای شخص بنده اینطوریه و این دلیل نمیشه که حرفم صحت داشته باشه ، شاید حساسیت بیش از حد بحساب بیاد ) اما در کل بنظر میرسه که امام جماعت اگر واقف به این مسائل باشه حتی قلبا نیت کنه که از نماز لذت ببره و لذتش رو نصیب دیگران هم بکنه خیلی موثره !بگذریم...
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium][=Franklin Gothic Medium]ایشان بجز شخص خود به همه چیز و همه کس اشراف داشتند ... این معنای در خدا غرق شدن است که در دریای علم لطیف و خبیر غرق شدن هوشیاری را به همراه دارد و نه غفلت را ... غفلت از خود هم به صورت غفلت از خود بودن خود است و نه غفلت از جسمی که تیری از دستش بیرون کشیده میشود ... پس ایشان متوجه تیری که از دستشان بیرون آورده میشد بودند ولی نزد خداوند متعال دردی نبود که ایشان را از توجه به خدا منصرف کرده تا به درد بدن متوجه شوند ... «أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ ۖ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ» و «إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ»
عالی بود .. شما قلم شیوایی دارید .. قشنگ توضیح میدید جوری که آدم میتونه تصور کنه و این نعمت بزرگیه . درست برعکس بنده :Nishkhand: یه چیزی میگم تا ده روز باید سعی کنم صاف و صوفش کنم تا رفع اتهام بشه ازم !!
توجه و تمرکز به خالق اثرات فوق العاده ای داره ..
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium][=Franklin Gothic Medium]خیلی خوب میشود که تجربیاتتان را در اختیار دیگران هم قرار دهید ... ما شاء الله معلوم است که خداوند توفیقات خوبی نصیبتان کرده است، ان شاء الله همیشه شکرگزار نعماتش باشید و هرگز به نعماتش مغرور نشوید که برای خدا ساده است از یکی بگیرد و دیگری را به جای او به آن عطا ممتاز گرداند ... بذل نعمت هم از مصادیق شکرگزاری برای خداست ... «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُم»
من چیزی ندارم و چیزی هم نمیدونم !!.. حالا اینها روباید ثابتشون کنیم و بعد به پذیرش عموم برسونیم به شرط حیات و خواست خدا . البته اینو بگم که علاقه ی زیادی به کمک کردن به مردم دارم ولی مشکل بزرگی که دارم اینه که آدم خیلی کم حرفی هستم و انتظار دارم که وقتی حرف میزنم طرفم سریع بگه باشه چشم :khandeh!:و نیازی نباشه که این همه چیزرو براش توضیح بدم ! بخاطر همین هم یجاهایی که میتونم کمکی کنم اما حرف زدنم نمیاد که بخوام توضیح بدم چون مطمئنا باید توضیح داد و طرف رو روشن کرد . تنبل نیستم اما تو حرف زدن مشکل دارم !! حالا اینجا این شمایید که بنده رو تشویق میکنید طولانی بنویسم و انگار داره خوشم میاد از طولانی نوشتن
صددرصد رذائل اخلاقی زیادی دارم:Ghamgin: ، که باید ترکشون کنم .. متشکرم که یادآوری کردید ، شما دوست من هستید :ok:
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium][=Franklin Gothic Medium]شیطان که ان شاء الله عمرش رو به پایان باشد، ان شاء الله و هو فعّال لما یشاء، ولی در مقابل ما خودش را حلقآویز نمیکند ...
ان شاالله که بمیره زودتر .. خیلی ازش بدم میاد :gun:
تشکر که با حوصله گوش دادید و همراهی کردید ، کمتر کسی اینکارو میکنه چون اولا حوصله میخواد ثانیا تا میبینن طرف خانمه سریع انگ ناقص العقل بودن بهش میخوره :khandeh!: اکثرا به بنده گفتن که برو بشین زندگیتو بکن خوش باش یا تو اول برو فلان کارو بکن بعد بیا از اسلام دفاع کن یا تو اصلا مال این حرفا نیستی
فکر کنم یکسری از صحبتام خارج از بحث تاپیک شد ! امیدوارم جناب صادق گذشت کنن وبزارن به حساب اینکه سفره ی دلم رو باز کردم تا سنگ ریزه ها و خورده شیشه هاشو جدا کنم ... به کمک دوستان ... ان شاالله
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
از توضیحات شما بهره می برم؛:Gol:اجرکم عند الله.
اگر زیاد مایه زحمت نباشد گرچه می دانم به هر حال زحمت دارد، این روایت را بفرمایید:
...
در پناه امام عصر سلام الله علیه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته،
فکر میکردم حدیث خیلی معروفی باشند ولی وقتی در جامعالأحادیث گشتم فقط دو منبع برای آن یافتم که سندهای آنها هم ظاهراً چندان قابل اتکا نیستند اگر خود روایات از نظر محتوایی قابل تأمل یا پذیرش باشند: :Gig:
و قد ورد فى الرواية عن النبي صلّى اللّه عليه و آله: انى ارى ما لا ترون، و عنه صلّى اللّه عليه و آله أيضا: لو لا تزييد فى حديثكم و تمزيج فى قلوبكم [پاورقی: التزييد الغلاء و الكذب و تكلف الزيادة فى الكلام. تمزيج بالياء التحتانية و الجيم من اعوان ابليس، و منه الحديث: ان لابليس عونا يقال له تمزيج، اذا جاء الليل ملأت بين الخافقين.] لرأيتم ما ارى و لسمعتم ما اسمع، و عن امير المؤمنين عليه السلام، رأيته فعبدته لم اعبد ربا لم اره [شرح أصول الكافي (صدرا)، ج1، ص: 331]
وقد ورد في الرواية عن النبيّ صلى الله عليه و آله: «إنّي أرى ما لا ترون». ...
وعنه صلى الله عليه و آله أيضاً: «لو لا تزييد في حديثكم وتمريغ [پاورقی: قد تقرا في المخطوطة: «تمريخ»، وما أدرجناه من مسند أحمد، وفي المعجم الكبير: «تمريج»، وفي كنزالعمّال: «تمزع»] في قلوبكم، لرأيتم ما أرى و سمعتم ما أسمع». ...
وعن أميرالمؤمنين عليه السلام: «رأيته فعبدته، ولم أعبد ربّاً لم أره»
[الحاشية على أصول الكافي (علوي عاملي)، ص: 108]
این نکتهای که شما غیرمستقیم گوشزد فرمودید که این احادیث چندان از نظر سندی قوی نیستند از یک طرف و اینکه به هر حال امکان دارد هیجانات درون قلب سبب کوری و کری (یا حداقل محجوب شدن) چشم و گوش برزخی نیز شده باشند (اگر مجرای رسیدن اطلاعات به نفس فق همین چشم و گوش سر نباشد) از طرف دیگر باعث میشود تا حقیر در کل آن چیزی که نوشتم (بخشی که شما از آن نقل قول فرمودید) تردید کنم، بلکه میتوان با خیال راحت هم نظر داد که آن مطلب اشتباه بوده است :ok:[=Franklin Gothic Medium] ... یعنی حجاب هم بر چشم و گوش ظاهر میافتد (هیجانات و ناآرامیها و آشفتگیهای باطنی با پایین آوردن سطح هوشیاری اجازهی تعمق در حتی محسوسات ظاهری را هم نمیدهند، به همین دلیل هم کسی که عجله دارد هر ده ثانیه یک بار ساعتش را میبیند و باز هم اگر از او بپرسید که ساعت چند است نمیداند و باید دوباره نگاه کند، او متمرکز روی یک نقطهی باریک است و سایر میدان دیدش از فوکوس خارج است و مورد توجه او نیست اگرچه در مغز ثبت شده و در شرایطی قابل واکاوی نیز باشند، شاید کموبیش مثل بازیابی اطلاعات پاک شده از روی حافظهی رایانه) و هم بر چشم و گوش برزخی ...
با تشکر از تذکرتان :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم و رحمة الله؛ ... شاید عرض بنده کمی با فرمایش شما در این زمینه زاویه داشته باشد؛ عرض بنده اینست که بنده می دانم که می دانم و یا می دانم که نمی دانم. اگر خاطرم باشد، شما فرموده بودید که اگر فکر کنیم شاید "هزاران" مثال وجود دارد که ما گمان می کنیم می دانیم ولی در واقع نمی دانیم؛ بنده عمیقاً با این فرمایش شما مخالف هستم. در واقع از شما خواهش دارم که هر چه مثال در این زمینه به ذهنتان می رسد بفرمائید. در بیان این مثالها سعی بفرمائید که به موارد واقعی و غیرذهنی توجه بفرمائید؛ یعنی همان اموری که بنده و شما صبح تا شب با آنها سرو کار داریم؛ فارغ از اصطلاحات خاص هر زمینه ساینس خاص نظیر صور اسرافیل. در واقع، موضوع باید در بستر تحقق واقعی بررسی شود؛ و الا عنان ذهن را نمی شود مهار کرد و هر موضوع ذهنی لزوماً تحقق خارجی ندارد؛ مثالهای شما باید طوری باشد که هر کس که مخاطب قرآن باشد بتواند بفهمد؛ و مخاطب قرآن لزوماً درس خوانده نیست.
همین جا چند لحظه تامل بفرمائید؛ همین که برای یافتن مثالهایی که ما را در شرایطی نشان دهد که گمان می کنیم می دانیم ولی در واقع نمی دانیم، باید تامل و فکر و درنگ کنیم به این معنی است که چنین حالاتی (در صورت وقوع)، آنقدر نادر است که باید در مورد آنها جستجو و تمرکز نماییم؛ اما آنچه ما می دانیم که می دانیم و مطابق واقع هم هست آنقدر زیاد است که خود این امر را بدیهی می کند؛ یعنی نحوه فهم ما از آنچه میدانیم، "بداهت" آن است؛ بدون هر گونه نیاز به استدلال. آنچه میشناسیم، همگی بدیهی هستند و فارغ از استدلال. هر چه را به صورت بدیهی نمی شناسیم، یعنی نمی شناسیم. در واقع، چه اسم علم را حصولی و چه آن را حضوری بنامیم، نهایتاً اعتبارسنجی آن به بداهت آن است.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب نقی و رحمة الله و برکاته،
ببخشید که نتوانستم منظورتان را درست متوجه شوم :Gol:... پس یعنی شما معتقد به اصالت دانایی انسان به خودش هستید (همچنانکه از آن آیهی مبارکه برداشت نمودید)؟ مثالی که از شلوغی و ازدحام زدم را قبول نداشتید؟ اینکه در ازدحام و همهمه صداهای زیادی شنیده میشوند که عموماً نمیتوانیم و در واقع یک انسان معمولی هرگز نمیتواند به صورت مطلق و دقیق و کامل تمام آنها را از هم تمیز دهیم تا یکییکی قطع نشده یا تغییر ننمایند؟ در یک محیط خیلی شلوغ که پر از جمعیت است و همه مشغول صحبت هستند بایستید و به یک طرف خاص نگاه کنید و بگویید چه میشنوید! ده یا صد صدا را شناسایی میکنید، حالا چشمتان را به پشت سر خود کنید، خواهید دید که صداهایی بودند که الان که به منبع پخش آنها نگاه میکنید میتوانید از همهمه و صدای زمینه تمیزش دهید ... این یعنی همان توجه که شما فرمودید ... ولی این توجه مطلق نیست و همواره تنها بخشی از حقیقت را نشانتان میدهد، همانطور که زاویهی دید شما هم ۳۶۰ درجه نیست و در همان حدود دویست و خوردهای درجه را هم که میبینید عموماً بر بخش خیلی کوچکی از آن تمرکز دارید و با دقت میتوانید رصدش کنید و در واقع اگر مقابل خودتان ذرهبینی قرار دادید که یک زاویهی حجمی خاص را ببینید هوشیاریاتان نسبت به باقی زوایا را از دست میدهید ... میتوان تمرین کرد و این تمرکز را بالا برد و به تمام افق دید و بلکه به کمک گوش به بیشتر از آن گسترش داد ولی این کار تمرین میخواهد و هر تمرینی یک روش متناسب با هدف ان تمرین لازم دارد ... وقتی انسان حقیقت را نشناسد چگونه باید تمرین کند تا حقیقت را بشناسد؟ ... کسی که تمرینی ندارد اگر با قرآن روبرو شود امکان هدایت مییابد یا قران را کتابی معمولی یا یک کمی بهتر یا بدتر خواهد یافت؟ ... آن توجهی که مدّ نظر شماست اگر فراهم باشد آیا اصلاً بحثهای ما فرصت طرح شدن مییابند؟
... و اما مثال که از زندگی واقعی خودمان میخواهید ...
آیا شما جناب نقی همان هستید که فکر میکنید؟ ... اجازه دهید پاسختان را کمی حدس بزنم ... شما تا حدودی خود را میشناسید ولی هنوز به تمام زیر و بم شخصیت خودتان آگاه نیست، یعنی لااقل آنطور که خدا شما را میشناسد خود را نمیشناسید، بخصوص که اطلاعات شما از خودتان بر اساس یک گذشتهی چند ساله و یک سری خاطرات دور و نزدیک است که از زمان کسب برخی از آن خاطرات تا کنون چه بسا تغییراتی کرده باشید و دیگر همان که بودید یا دقیقاً همان که بودید نباشید ... اگر این حدس حقیر را قبول دارید حالا برای ما مرزی دقیق ترسیم کنید میان آنچه که یقیناً میدانید که هستید و آنچه که یقیناً میدانید که نیستید و البته این مرز شما باید ضخامتش به سمت صفر میل نماید، یعنی هیچ کجا نباید یافت شود که شما تردید داشته باشید که آنطور هستید یا نیستید ... آیا همینطور است؟
... مثال دوم ... جناب نقی شما کجا هستید؟ آیا در بدنتان هستید یا اینکه بدن شما [=Franklin Gothic Medium]صرفاً[=Franklin Gothic Medium] مجموعهای از سنسورهاست که پیام را به یک پردازنده و سپس فرستنده در مغز میفرستد و سپس از آنجا به خود شما که در جای نامعلومی هستید میفرستد؟ یک نفر مثل مولوی معتقد است که شما مرغ باغ ملکوتید نِیید از عالم خاک، یا نِیید کز نیستانتان بُبریدهاند، یک گروه از فلاسفه هم میگویند نفس موجودی مجرد مثالی است که در واقع در مختصات عالم ماده در ناکجاآباد و در لامکان باید به دنبالش گشت، مطابق آیات و روایات هم انسان حقیقتاً همین الآن یا در بهشت است و یا در جهنم و در قیامت بدن به روح وصل میشود ... خوب حالا اگر حقیر این سؤالات را از شما نپرسیده بودم و شما خودتان هم قبلاً روی آنها فکر نکرده بودید هر کسی که از شما سؤال میکرد که کجا هستید چه جواب میدادید؟ یک جواب کاربردی برای کاربردهای معمول خودتان و البته برایتان بدیهی هم بود که جوابتان درست است، اینکه در فلان نقطه از فلان اتاق در فلان واحد از فلان طبقه از پلاک فلان از فلان کوچه از فلان محله از فلان شهر از فلان کشور از فلان سیاره از فلان منظومه از فلان کهکشان از ... هستم و البته تا شما داشتید این را میخواندید باز آدرس دقیقم را یادداشت کنید چون کمی جابجا شدهام! بسته به اینکه کاربرد مدّ نظرتان چه باشد با جزئیاتی که متناسب با مقصد آن سؤال باشد جواب میدهید ... به نظرتان هم بدیهی است که جواب درست را دادهاید چون قبل از فکر کردن در مورد آن احتمالات دلیلی نداشته در این دادهها تردید کنید ... پس آن را بدیهی میدانستید، به این معنا که بگویید نکتهی مبهمی در آن سراغ ندارم و همه چیزش برایم روشن است، سؤالی ندارم و به دنبال پاسخی هم نیستم ... معنای بدیهیات این است، معنای بدیهیات درست بودن و قطعی بودن نیست ... تا کنون اینکه شما واقعاً کجا باشید برایتان اهمیتی نداشته چون دانستن محل دقیق بدنتان بوده است که تمام مسائلتان را حل میکرده است، چون روح شما نیاز داشته بداند که بدنتان در کجا و در چه وضع است تا بتواند از آن استفاده کند، مثل ناسا که نیاز دارد بداند مریخنوردی اگر به مریخ فرستاد در کجاست و اینکه یک کیهانشناس ناسا که دارد مریخنورد را هدایت میکند کجا باشد به شرط آنکه تمام توجهش به مریخنورد و مأموریتش و اینکه چه برای آن پیش میآید و چه از دوربین آن میبیند و غیره باشد اهمیتی ندارد (البته با فرض اینکه تبادل اطلاعات با مریخنورد آنی و آنلاین باشد که فعلاً امکانش نیست)، برای آن مأموریت اهمیتی ندارد، در این ایستگاه زمینی باشد یا در دیگری چه اهمیتی دارد؟ مهم این است که مریخنورد کجا باشد و چگونه باشد، مریخنورد الآن دست و پای آن کیهانشناس و چشم و گوش اوست و کیهانشناسی از دوربین آن میبیند و با سنسورهای ان مریخ را حس میکند ... ولی وقتی زندگی شخصی و ماجراهای زندگی همان کیهانشناس در ورای آن مأموریت را کار داشته باشیم دیگر جای خود اوست که مهم است ... کنترل ربات یک مسألهی مشابه است ... بازیهای کامپیوتری که انسانها را میخکوب خودش میکند و انسان را در واقعیت مجازی جای یک شخصیت دیگر قرار میدهد هم مثال دیگرش، کسانی که در بازی فرو میروند از خود واقعیاشان غافل میشوند و حتی گرسنگی و خوابشان را از یاد میبرند تا خیلی خیلی شدید نشده باشد، حتماً دیدهاید :ok:[=Franklin Gothic Medium] ... حالا کاربرد جدیدی مطرح میشود و شما ناچار هستید برای آن به دنبال پاسخ جدیدی باشید ... چیزی که تا دیروز بدیهی بود امروز سؤالی چالشبرانگیز است و فردا با اطلاعاتی که با تفکر امروزتان کسب کردهاید شاید باز به نظر بدیهی برسد ... تا روزی دیگر و سؤالی دیگر ... پس بدیهی بودن یک فکر یا نظر دلیل نمیشود که ما کاملاً اعتماد کنیم به اینکه آن فکر یا نظر روشن و بیابهام حتماً صحیح هم هست ... حال آنکه در بحث انتخاب جهانبینی ما به دنبال اثبات صحیح بودن یک تفکر هستیم نه (به نظر) بدیهی بودن آن ... مگر اینکه بگویید اینطور نیست که اگر گفتید حقیر در این پست با شما مخالفت میکنم تا در پست بعدی خودم را نقد کنم و با شما موافق شوم، لااقل دورنمایش این است که با شما و در نتیجه با نظر رایج علما موافق شوم، تا خدا چه خواهد و با ورود در جزئیات چه مسائل جدیدی مطرح گردد که الآن گمان میکنم میدانم و خواهم فهمید که به آنها توجه کافی نداشتهام ...
Naghi;754657 نوشت:
شما میفرمایید: ... خوب دقیقاً همین سوالاتی که نسبت به بداهت علم می فرمایید، در مورد آنچه تعقل کردن به عقل حقیقی نیز می نامید وجود دارد؛ این تعقل کردن به عقل حقیقی همان "توجه" من است؛ و الا باز شما باید توضیح بفرمائید که چطور گمان کردید سراب آب است؛ پاسخ شما از منظر تعقل کردن به عقل حقیقی به عنوان معیار سنجش واقعیت در مورد مثال سراب چیست؟
در واقع حقیر گمان کردم که آب باشد ولی با توجه به شواهدی دانستم که آب نمیتواند باشد و سراب است ... اگر صد بار گمان کردم که آب باشد و رفتم جلو و دیدم هر چه که هست کار آب را برایم میکند و مزهی آب را و خنکی آب را و خیسی آب را دارد و خوردنش هم عطشم را رفع میکند در نتیجه بار صد و یکمین بار دیگر شما به حقیر اجازه خواهید داد که بگویم این ظن و گمان حقیر یک ظنقریببهیقین است ... این ظن نزدیک به یقین در همین حال باقی میماند تا اینکه یک بار تجربهی سراب برایم اتفاق بیفتد و برای اولین بار آبی را ببینم که هر چه به سمتش میرویم آن هم عقبتر میرود، نه هرگز به آن میرسم و نه تشنگیام را برطرف میکند و غیره و غیره ... بعد از این تجربه یک وحشت تمام وجود انسان را فرا میگیرد ... دیگر انسان به چشمش هم نمیتواند اعتماد کند ... این حس مثل حس وحشت تنهایی است وقتی نزدیکترین دوست انسان به او خیانت کند ... با خودش میگوید بعد از این دیگر به چه کسی اعتماد میتوانم بکنم!؟ ... کسی که به سراب مبتلا شده است هم همین وضع را دارد ... دیگر به چشمش هم نمیتواند اعتماد کند و این خیلی ترسناک است ... اگر کور بود و نمیدید لااقل مدام الکی امیدوار نمیشد تا اینکه ببیند ولی آنچه میبیند دروغ باشد! ... دروغ خیلی بد است، فریب خوردن و وعدهی دروغ شنیدن خیلی سخت است، انسان را به سرعت به ناامیدی میرساند ... اما بعد جرقهای دیگر ... تجربههای سراب و دیدن آب حقیقی دقیقاً یکسان نیستند و تفاوتهایی دارند که به تجربه میتوان شناخت و از این شناخت جدید میتوان برای اصلاح خطاهای چشم در تشخیص آب و سراب استفاده کرد ... این عبرت گرفتن کار عقل است ... همان عقلی که انسان متّصف به آن از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود ...
حالا بیاییم سراغ انتخاب جهانبینی و مسألهی قران ...
سرکار مشک میروند و ادیان و عقاید زیادی را در پی حقیقت بررسی میکنند، سراغ هر کدام که میروند به این امید دست روی ان گذاشتهاند که شاید این همان آیین حق باشد و از ملالت ندانستن نجات یابند و جان تشنهاشان بالأخره سیراب گردد ... حالا چطور متوجه شوند که این دین یا آیینی که دست رویش گذاشتهاند حق است و سرابی از حق نیست؟ شاید یک نفر پاسخ دهد که اگر جانشان سیراب شد پس حق بوده است مگرنه سراب است ... حقیر هم متمایل بودم که همین را بگویم ولی بعد یادم آمد که در هر دینی یک گروه گمان میکنند که خواستههایشان را در آن یافتهاند و با آن آرام گرفتهاند ... جواب ما و شما برای ایشان چیست؟ همه که به دنبال آب نیستند! برخی هم میخواهند شن روان بخورند! برخی محبت خدا و اهل بیت علیهمالسلام را دارند چون از طینت خلفای خدا خلق شدهاند، اما باقی افراد چه؟ آنها آنچه سیرابشان میکند یا گمان میکند سیرابشان کرده است را در همانکه ما سرابش میدانیم مییابند ... طبیعتاً همه انسان هستیم و نیاز به آب داریم و شن دوای دردمان نیست ولی کسی که طبعش با چیز دیگری اخت شده است (مثل ما که به جای غذای سالم به دنبال غذای ناسالم میگردیم که فقط خوشمزه باشد، نیاز بدنمان را نمیدهد ولی خوشمزه است، مثل تشنهای که مدام آب شور میخورد و باز میخورد و باز هم میخورد، حقیر خودم یک بار مبتلا به این مسأله شدم و برای رفع تنشگیام شاید یک بطری ۱/۵ لیتری دوغ خوردم، تا یک لیوان میخوردم میگفتم چه خوب شد و راحت شدم ولی هنوز لیوان را بر روی میز نگذاشته باز میدیدم که باید بخورم چون باز تشنهام و سیراب نشدهام ...) ... اگر هر دو انسان هستیم پس یک چیز برایمان خوب است ولی ما دو جور سیراب شدن داریم، یک جور سیراب شدن صادق و دیگری هم سیراب شدن کاذب، مثل اینکه شیرینی خوردن قبل از غذا هم یک جور سیری کاذب را در شخص ایجاد میکند ... با تمام این اوصاف نمیشود معیار را سیراب شدن گذاشت ... بخصوص که بر خلاف نوشیدن آب شور و دوغ این بار حتی خوردن آب گوارا هم سیرابی به معنای برطرف شدن نیاز و متوقف شدن را با خود ندارد، به تعبیر حافظ در اسلام هم ما به دنبال «شرب مدام» هستیم، یعنی ما همیشه فقیر هستیم و خدا همیشه غنی و ما همیشه محتاج فیض خداییم ... یعنی در خود اسلام هم سیراب شدن هرگز به آن معنا رخ نمیدهد ... با این حساب باید گفت که سیراب شدن در اسلام سیراب شدن در یک مرحله و فقیر شدن در مرحلهای جدید است حال آنکه وقتی نوشیدنی و غذا با طبع حقیقی انسان جور در نیاید انسان مدام باید بخورد برای برطرف شدن نیازش در یک مرحله اما همیشه فقط احساس میکند که سیراب شده است بدون آنکه بتواند فقرهای بالاتر و فیضهایی بالاتر را بچشد و طلب کند ...
تشخیص این حق بودن پس بر عهدهی عقل است که تشخیص دهد نیازش واقعاً دارد رفع میشود یا سرابی است که گمان میکند عطش او را برطرف کرده در حالی که واقعاً بیشترش کرده یا حداقل آن عطش را تبدیلش کرده است به یک درد مضمن ...
به نظر میرسد که این تعقل بتواند جوابگوی مسألهی تعیین جهانبینی برای ما باشد، ولی در اصل همین مطلب هم نیاز به تأمل بیشتری دارد ... مثلاً یک نفر که مسلمان است ولی در ظاهر دین خود درجا میزند آیا حق دارد که اسلام را هم سرابی بداند که او را رشد نداده است؟ ... البته سؤالاتی مانند این سؤال دیگر جواب دادنشان سخت نیست ...
حقیر اشکال دیگری در این مسأله نمیبینم شما میبینید؟
این عقل به وضوح هیچ ارتباط لازم و ملزومی با عقل مورد نظر در فلسفه ندارد و البته شکر خدا در تاریخ انبیاء علیهمالسلام هم همواره به همین معنای از تعقل اشاره شده است ... مدام انسانها به عبرت گرفتن از احوال خود و دیگران دعوت شدهاند ... تفکر و تعقل برای عبرت گرفتن ... تفلسف هم میتواند نقش کوچکی از این مسیر را بر عهده بگیرد ولی اینکه ادعا کند من بار تمام ماجرا را بر دوش میکشم ادعای بزرگی است ...
Naghi;754657 نوشت:
مگر قانون نیوتن چه می گوید؟ مگر فهم من از قانون نیوتن چیست؟ قانون نیوتن در این زمین و در همین شرایط تست شده است و درست است: مگر قانون نیوتن غلط است؟ اگر کسی قبل از قانون نیوتن گمان کند که در شرایط دیگر که آزمایش نشده است، این قانون درست است، آیا حرف درستی زده است؟ آیا من در همان قرن 19 هم نمیفهمم که در همین شرایطی که من تست کردم قانون درست است؟ اگر کسی بگوید که هیچ شرایط دیگری جز این شرایط زمین و همین سرعتهای نیوتنی وجود ندارد، من آن را تایید می کنم؟
فرض کنید منظورم از شک کردن به قانون دوم نیوتون مطرح شدن مسائل نسبیتی و کوانتومی در چند قرن بعد از ان نباشد، یعنی مسأله را طوری طرح نکرده باشم که شما بتوانید بگویید همین الآن هم با وجود نظریات نسبیت و کوانتوم همچنان در محدودهی مسائل فیزیک کلاسیک قوانین نیوتون در حرکت درست محسوب میشوند! بلکه در عوض دارم مسأله را در همان زمان نیوتون و بعد از او طرح میکنم که به نظر میرسید این معادله تمام مسائل مورد سؤال را حل نماید ... اصلاً بگذارید برای اینکه مسأله بهتر درک شود آزمایش را به همین عصر بیاوریم و بپرسیم که از کجا معلوم قانون نسبیت با تمام آزمایشهای زیادی که روی درستی آن شده است در محدودهی کاری خودش هم صحیح باشد؟ این اشکال میتواند در محدودهی دقت آزمایشها مطرح شود که شاید اگر دقت آزمایشهایتان خیلی خیلی بیشتر بود متوجه اشتباه بودن نسبیت میشدید و یا میتواند در این باشد که اصلاً اساس نظریهی نسبیت بر اساس فرضیاتی است که معلوم نیست دقیقاً همانطور که فرض شدهاند باشد ... مثلاً از کجا معلوم که در نسبیت خاص سرعت نور واقعاً و دقیقاً بالاترین سرعت ممکن باشد و به طور مطلق و بدون هر گونه خطای ولو بینهایت کوچک حرکت آن مستقل از ثابت یا متحرک بودن ناظر باشد؟ یا در مورد نسبیت عام از کجا معلوم که واقعاً و دقیقاً و مطلقاً جرم اینرسی برابر باشد با جرم گرانش؟ این فرضیات که به صورت مطلق بیان میشوند در اصل بر اساس یک سری مشاهدات زیاد هستند که هر کدام درصدی ولو کوچک از خطا هم دارند ... یعنی فرضیات ما قطعی نیستند برای چه گمان کنیم که نظریهای که براساس این فرضیات است قطعی باشد؟ ... ولو اینکه امروز گمان بر این است که نسبیت درست باشد و برخی که عادت دارند راحتتر نتیجهگیری کنند هم خود را راحت کرده و دیگر درستی آن را چنان پذیرفتهاد که بر اساس آن هر گونه اظهار نظری هم شاید بکنند ...
Naghi;754657 نوشت:
این توضیحات شما یک توضیحات ذهنی غیرواقعی نسبت به نحوه شناخت ما از بودن لیوان روی میز است؛ یعنی من و شما آیا واقعاً برای اینکه بدانیم یک لیوان روی میز است یا نه، در آن آب می ریزیم و تا وقتی که در آن، آب نریخته باشیم نمی دانیم که لیوان روی میز است؟ آیا ما از صبح تا شب برای انجام امور خود و مثلاً برای اینکه مطمئن شویم که سوار ماشین خود می شویم کلی تستهای اعتبارسنجی انجام می دهیم یا همه این امور و همه این دانستنها برای ما بدیهی است؟
بدیهی هستند چون ابهامی در ذهنمان نسبت به آنها نداریم، هیچ وقت دیگری هم نداشتهایم مگر آنکه ابهاممان برطرف شده است، اما این دلیل نمیشود که این وضع تا ابد همینطور باقی بماند ... دلیل میشود؟
Naghi;754657 نوشت:
این بداهت، یک بداهت اتفاقی نیست؛ بلکه من که فقیر فقیرم به واسطه و از طریق نور علم و نور عقل که کاشفیت ذاتی غیراختیاری دارند می توانم واقعیات و خوبی و زشتی و درستی و غلط بودن امور را بشناسم؛ کاملاً مطابق با واقعیت؛
اگر با بحثهای کمی بالاتر موافق باشید این «میتوانم» در گروی تعقلی است که انجام دادهاید ... و حالا سؤال اینجاست که فرق تفکر و تعقل را چطور متوجه شوم، فرق استفاده از محفوظات و فطرت را چطور متوجه شوم، در واقع ظاهراً ما با هم متفق هستیم که انسان متوجه میشود کما اینکه در قرآن هم آمده که من آیاتم را نشانتان میدهم و شما آنها را میشناسید، اما اگر کسی شناخت و به این شناختش اعتماد نداشت و در واقع نمیدانست چطور میتواند به این شناختش اعتماد کند بعد از آنکه آنقدر سراب دید که دیگر به چشمانش هم اعتماد نداشت چطور میتتوانیم ان تمایز را برایش توضیح دهیم و قابل اعتماد بشناسیمش؟ قرآن آیا این کار را میکند؟ یعنی آیا فقط شناخت حقانیت دین را میرساند و در مخاطبش القاء میکند یا این شناخت را قابل اعتماد هم میگرداند برای کسانی که به هیچ چیزی و هیچ کسی حتی خودشان و محسوساتش اعتماد ندارند؟ اگر بله چطور؟ اگر نه، آیا این مهم بر عهدهی عقل است که فرمودهاند هر کسی به اندازهی عقلش بازخواست میشود؟
Naghi;754657 نوشت:
برای توجه به این بداهت به جای اینکه بخواهیم "دیگران" را و نحوه شناخت حقیقت توسط "دیگران" را تحلیل کنیم لازم است به خودمان و در واقع هر کس به خودش توجه کند. توجه را از خود نباید به دیگران معطوف کنم؛ دقیقترین علم من، به خودم است؛ یعنی دانش من به من از دانش من به اینکه لیوان روی میز است دقیقتر و شفافتر است؛ هر چه از خودم دورتر شوم، شناخت من هم ممکن است دورتر شود. تاکیدی که بنده از ابتدای ورود به این تاپیک داشتم مبتنی بر همین بحث بود؛ یعنی من برای شناخت نحوه شناختهایم اولاً باید به خودم توجه کنم و بعد به دیگران توجه کنم. در مثال سراب شما فرمودید که آن عرض بنده در مورد خود شما صادق است اما برای دیگران ممکن است طور دیگری باشد. فعلاً مهم اینست که خود شما متوجه باشید که شما خودتان نمی دانستید که سراب، آب است؛ بلکه فقط گمان و احتمال بود. فعلاً باید هر کدام از ما به خودمان توجه کنیم و بعد به دیگران بپردازیم؛ بعبارت دیگر، تا وقتی من هنوز خودم ندانم که چطور می دانم، چطور می خواهم بفهمم دیگران چطور می دانند. از این منظر به نظرم میرسد اولین قدم اینست که من بفهمم چطور می فهمم و شما نیز توجه بفرمائید که چطور میدانید و بعد که با هم به نقطه مشترکی رسیدیم توجه خود را معطوف به دیگران نمائیم.
این نکتهای که شما غیرمستقیم گوشزد فرمودید که این احادیث چندان از نظر سندی قوی نیستند
البته گاهی اوقات خداوند تذکری را در چیزی قرار می دهد و مومنان تذکر می گیرند و از آن نفع می برند؛ ولی حقیقتاً بنده با فحوای حدیث منسوب چندان مخالفتی نداشتم و فقط می خواستم عین کلمات معصوم را ببینم؛ البته که شاید چندان پسندیده نباشد که بنای یک اعتقاد بر آحاد روایتی باشد؛...یعنی ابداً نیت من این نبوده است که شما را متذکر کنم (گرچه شما به فضل خداوند متعال متذکر شده اید).
شما خیلی بزرگوارید و دعاگوی شما هستم؛ نه اینکه دعای بنده مهم باشد فقط اینکه ابراز کردم محبتم را به شما؛ دعای بنده برای کسانی که خیلی دوستشان دارم اینست که "معرفت" و "محبت" آنها به خلیفة الله فی ارضه سلام الله علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف بیش از پیش شود؛ که نه معرفتشان را حدی است و نه محبتشان را که رزقنا الله.
در مورد ادامه بحث اگر صادقانه بخواهم عرض کنم بنده معمولاً در مباحث از آنچه مرحله صفر می دانم آغاز می کنم و مخاطبی که در حال گفتگوی با او هستم را سعی می کنم به همان مرحله صفر خودم بکشانم تا بعد به صورت پله پله با هم تا آنجایی که می دانم پیش برویم (نه اینکه فکر کنم که کاره ای هستم که اگر خیری باشد از جانب خداوند متعال است؛ بلکه فقط روش گفتگوی خودم را عرض می کنم)؛ یعنی در بین همه گفتگوها باید ببینم که با مخاطبم در یک جای مشترک محکم ایستاده ایم که از آنجا بشود نقطه شروع؛ ولی متاسفانه نحوه بیان من از موضوع چنان بوده است که این نقطه ثابت را هنوز نتوانستم در فرمایشهای شما پیدا کنم. حقیقتاً قبلاً اینقدر زبانم الکن نبوده است (البته به فضل خداوندمتعال) اما الآن می فهمم که اتفاقی افتاده است (و البته که خداوند نعمتی را تغییر نمی دهد مگر به واسطه گناهان و معاصی) ؛ شاید این لکنت زبانم آیه ای باشد تا وجدانی تر از خداوند متعال طلب کنم که رب اشرح لی صدری و یسرلی امر و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی؛ بیشتر حرف زدن من در حال حاضر فقط گرفتن وقت شما است که این همه با دقت مطالب را می خوانید و برای نوشتن پاسخی تفصیلی اینقدر وقت می گذارد که اجرکم عندالله بفضله و بمنه.
باز صادقانه که بخواهم عرض کنم بنده در خلال این بحث چندان "گوش" نبودم (از فرمایشهای شما و سرکار مشک در باب "شنیدن" بهره بردم که "شنیدن" در قرآن حکیم عظیم است؛ خیلی خیلی عظیم است)؛ در واقع به نیت خودم که نظر می کنم می بینم می خواستم موضوعی را به شما آموزش دهم [گرچه گستره دانش و تقوای شما "به فضل خداوند متعال"، عظیم است و خدا شاهد است همین تقوای شما (که خداوند شما را و تقوای شما در پناه مولایمان حضرت ولی عصر سلام الله علیه حفظ بفرماید و از وساوس شیطان در احساس استغنا و تکبر به واسطه این تقوا حفظ بفرماید)] برای بنده مایه تذکر بوده است؛ اما واقع نیت من این بوده است که حضورم در این بحث از باب هم فکری و مشورت نبوده است؛ البته حقیقتاً سعی کردم به فضل خداوند از باب اراده علو هم نباشد؛ یعنی از این باب نباشد که بخواهم به شما نشان دهم که مثلاً از شما بیشتر می دانم؛ بلکه می دیدم که آنچه شما به آن رسیده اید بسیار ذیقیمت است که وقتی با نصح و قلب سلیم و شفیق شما جمع شده است، کارکرد عظیمی دارد؛ اما حس کردم که با این وجود برخی ویرایشها و توجهات در این ساختار شما مغفول است که شاید از باب نصح (که والله علیم بذات الصدور) سعی کردم تذکراتی به آنها داشته باشم.
با وجود برخی ویرایشهای جزئی نسبت به نظر شما که در این چند پست اخیر در حال گفتگو در مورد آن بودیم، تذکرات وجدانی که در خلال فرمایشهای شما موج می زند باعث می شود که علاقمند باشم در همه موضوعاتی که می نویسید در صورتی که فرصت داشته باشم، به نوشته های نورانی شما مراجعه کنم تا مایه تذکری باشد؛ از آشنایی با شما شاکر خداوند متعال هستم (دست نوشته های من که فقط خداوند متعال و ولی او از آن آگاه هستند، شاهد صدق مدعای من هستند)؛ در زیارت عاشورا به حضرت اباعبدالله سلام الله علیه عرض می کنیم که فاسئل الله الذی اکرمنی بمعرفتکم و معرفة اولیائکم؛ یعنی آشنایی با دوستان اباعبدالله سلام الله علیه کرامتی است که خداوند متعال ما را به آن کرامت بخشیده است و خدا را بر کرامت آشنایی با شما بزرگوار شاکرم و آشنایی با شما برکات زیاد و ارزشمندی برای بنده داشته است که از فضل خداوند می دانم و شاید به خاطر شکرگزاری و منت دار بودن نسبت به شما است که وظیفه خودم می دانم برایتان دعا کنم.
دیده بودم در برخی تاپیک ها (مثل آیا لذات بهشت فقط روحانی است؟) با برخی دوستان که گفتگو می فرمودید، اشاره فرموده بودید که شاید یک وقفه در بحث باعث پیشبرد بهتر بحث در آینده شود و از محضر شما اجازه می خواهم که به دلیل ضعف بنده در پیش برد بحث (و ان شاء الله که در این نیتم، صادق باشم)، به این گفتگوی بزرگوارانه شما با حقیر نیز اجازه تنفس بدهیم تا شاید مسیر مناسبتری باز شود.
دوست ندارم این تعریفهای قلبی که از شما کردم خدای ناکرده بابی شود برای ورود شیطان و اینکه مثلاً شروع به تزکیه خودتان نمایید (فلاتزکوا انفسکم) که اگر تزکیه ای هم باشد به فضل خداوند متعال است و عنایت نور الله الذی یهتدی به المهتدون (و اگر یک لحظه شما را رها کنند، بدون شک...)؛ دعاگویتان هستم تا در کهف حصین امام عصر سلام الله علیه از نفوذ شیطان از این باب نیز در امان باشید که و من دخله کان امناً.
و ان شاء الله که راست بگویم:
هستم غلام قنبر و بر عالمی سرم
شادم که خاک پای غلامان حیدرم
دعاگویتان هستم:Gol:
و ملتمس دعای شما بزرگوار نیز هستم.:Gol:
و منتظر بهره بردن بیشتر از فرمایشهای شما (هم در این تاپیک و هم در موضوعات دیگر)
... مثال دوم ... جناب نقی شما کجا هستید؟ آیا در بدنتان هستید یا اینکه بدن شما صرفاً مجموعهای از سنسورهاست که پیام را به یک پردازنده و سپس فرستنده در مغز میفرستد و سپس از آنجا به خود شما که در جای نامعلومی هستید میفرستد؟ یک نفر مثل مولوی معتقد است که شما مرغ باغ ملکوتید نِیید از عالم خاک، یا نِیید کز نیستانتان بُبریدهاند، یک گروه از فلاسفه هم میگویند نفس موجودی مجرد مثالی است که در واقع در مختصات عالم ماده در ناکجاآباد و در لامکان باید به دنبالش گشت، مطابق آیات و روایات هم انسان حقیقتاً همین الآن یا در بهشت است و یا در جهنم و در قیامت بدن به روح وصل میشود ... خوب حالا اگر حقیر این سؤالات را از شما نپرسیده بودم و شما خودتان هم قبلاً روی آنها فکر نکرده بودید هر کسی که از شما سؤال میکرد که کجا هستید چه جواب میدادید؟ یک جواب کاربردی برای کاربردهای معمول خودتان و البته برایتان بدیهی هم بود که جوابتان درست است، اینکه در فلان نقطه از فلان اتاق در فلان واحد از فلان طبقه از پلاک فلان از فلان کوچه از فلان محله از فلان شهر از فلان کشور از فلان سیاره از فلان منظومه از فلان کهکشان از ... هستم و البته تا شما داشتید این را میخواندید باز آدرس دقیقم را یادداشت کنید چون کمی جابجا شدهام! بسته به اینکه کاربرد مدّ نظرتان چه باشد با جزئیاتی که متناسب با مقصد آن سؤال باشد جواب میدهید ... به نظرتان هم بدیهی است که جواب درست را دادهاید چون قبل از فکر کردن در مورد آن احتمالات دلیلی نداشته در این دادهها تردید کنید ... پس آن را بدیهی میدانستید، به این معنا که بگویید نکتهی مبهمی در آن سراغ ندارم و همه چیزش برایم روشن است، سؤالی ندارم و به دنبال پاسخی هم نیستم ... معنای بدیهیات این است، معنای بدیهیات درست بودن و قطعی بودن نیست ... تا کنون اینکه شما واقعاً کجا باشید برایتان اهمیتی نداشته چون دانستن محل دقیق بدنتان بوده است که تمام مسائلتان را حل میکرده است، چون روح شما نیاز داشته بداند که بدنتان در کجا و در چه وضع است تا بتواند از آن استفاده کند، مثل ناسا که نیاز دارد بداند مریخنوردی اگر به مریخ فرستاد در کجاست و اینکه یک کیهانشناس ناسا که دارد مریخنورد را هدایت میکند کجا باشد به شرط آنکه تمام توجهش به مریخنورد و مأموریتش و اینکه چه برای آن پیش میآید و چه از دوربین آن میبیند و غیره باشد اهمیتی ندارد (البته با فرض اینکه تبادل اطلاعات با مریخنورد آنی و آنلاین باشد که فعلاً امکانش نیست)، برای آن مأموریت اهمیتی ندارد، در این ایستگاه زمینی باشد یا در دیگری چه اهمیتی دارد؟ مهم این است که مریخنورد کجا باشد و چگونه باشد، مریخنورد الآن دست و پای آن کیهانشناس و چشم و گوش اوست و کیهانشناسی از دوربین آن میبیند و با سنسورهای ان مریخ را حس میکند ... ولی وقتی زندگی شخصی و ماجراهای زندگی همان کیهانشناس در ورای آن مأموریت را کار داشته باشیم دیگر جای خود اوست که مهم است ... کنترل ربات یک مسألهی مشابه است ... بازیهای کامپیوتری که انسانها را میخکوب خودش میکند و انسان را در واقعیت مجازی جای یک شخصیت دیگر قرار میدهد هم مثال دیگرش، کسانی که در بازی فرو میروند از خود واقعیاشان غافل میشوند و حتی گرسنگی و خوابشان را از یاد میبرند تا خیلی خیلی شدید نشده باشد، حتماً دیدهاید ... حالا کاربرد جدیدی مطرح میشود و شما ناچار هستید برای آن به دنبال پاسخ جدیدی باشید ... چیزی که تا دیروز بدیهی بود امروز سؤالی چالشبرانگیز است و فردا با اطلاعاتی که با تفکر امروزتان کسب کردهاید شاید باز به نظر بدیهی برسد ... تا روزی دیگر و سؤالی دیگر ... پس بدیهی بودن یک فکر یا نظر دلیل نمیشود که ما کاملاً اعتماد کنیم به اینکه آن فکر یا نظر روشن و بیابهام حتماً صحیح هم هست ... حال آنکه در بحث انتخاب جهانبینی ما به دنبال اثبات صحیح بودن یک تفکر هستیم نه (به نظر) بدیهی بودن آن ... مگر اینکه بگویید اینطور نیست که اگر گفتید حقیر در این پست با شما مخالفت میکنم تا در پست بعدی خودم را نقد کنم و با شما موافق شوم، لااقل دورنمایش این است که با شما و در نتیجه با نظر رایج علما موافق شوم، تا خدا چه خواهد و با ورود در جزئیات چه مسائل جدیدی مطرح گردد که الآن گمان میکنم میدانم و خواهم فهمید که به آنها توجه کافی نداشتهام ...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
...
دعاگوی شما هستم؛ نه اینکه دعای بنده مهم باشد فقط اینکه ابراز کردم محبتم را به شما؛ دعای بنده برای کسانی که خیلی دوستشان دارم اینست که "معرفت" و "محبت" آنها به خلیفة الله فی ارضه سلام الله علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف بیش از پیش شود؛ که نه معرفتشان را حدی است و نه محبتشان را که رزقنا الله.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب نقی و رحمة الله و برکاته،
دعایتان که خیلی هم مهم هست، شما حتی اگر یک فرد عادی هم بودید باز چون با زبان شما گناهی نکردهام مطابق روایات دعایتان در حقّم مستجاب بود، چه برسد به اینکه مؤمنی هستید که ان شاء الله باید همیشه یک دعایم این باشد که شما و امثال شما حقیر و امثال حقیر را هم دعا کنید و کنند :ok: تازه بعد میرسیم به مضمون دعای خیرتان که وضع را از خوب هم بهتر و از بهتر عالی و از عالی به أعلی میرساند ... چه چیز بالاتر از معرفت و محبت خلیفهی خدا وقتی تمام دین حب و بغض است و حبّ و بغض هم نتیجهی معرفت به دوستان و دشمنان خداست؟
حقیر هم برای شما و تمام پارههای تن اهل بیت علیهمالسلام دعا میکنم، یعنی همیشه دعاگو هستم ان شاء الله، که خدا معرفت و محبت خودش و اولیائش را نصیبتان نماید و نصیبمان نماید، آنچنان معرفتی که جانتان و جانمان در شعلههای محبتش بسوزد و کباب شود و آرام و قرار نداشته باشد، و بعد عبادتی خالص برای خدا و اطاعتی محض از خلفای خدا آنچنان که مانند شوید و مانند شویم به جسدٍ بین یدی الغسال ... و بعد معرفت دشمنانش را و عداوة ایشان را و مخالفت قلبی و عملی با ایشان در جمیع امور را ... و اینکه مالکتان و خدایتان زندگیاتان و زندگیامان را وقف خودش کند که جز او نبینید و جز او نخواهید و جز او نپویید و حقیر نیز هم ... اگر خودتان هم مایل باشید به همان میزان که مایل بودید ... :Gol:
Naghi;755547 نوشت:
در مورد ادامه بحث اگر صادقانه بخواهم عرض کنم بنده معمولاً در مباحث از آنچه مرحله صفر می دانم آغاز می کنم و مخاطبی که در حال گفتگوی با او هستم را سعی می کنم به همان مرحله صفر خودم بکشانم تا بعد به صورت پله پله با هم تا آنجایی که می دانم پیش برویم ... یعنی در بین همه گفتگوها باید ببینم که با مخاطبم در یک جای مشترک محکم ایستاده ایم که از آنجا بشود نقطه شروع؛ ولی متاسفانه نحوه بیان من از موضوع چنان بوده است که این نقطه ثابت را هنوز نتوانستم در فرمایشهای شما پیدا کنم. حقیقتاً قبلاً اینقدر زبانم الکن نبوده است ... شاید این لکنت زبانم آیه ای باشد تا وجدانی تر از خداوند متعال طلب کنم که رب اشرح لی صدری و یسرلی امر و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی؛ بیشتر حرف زدن من در حال حاضر فقط گرفتن وقت شما است که این همه با دقت مطالب را می خوانید و برای نوشتن پاسخی تفصیلی اینقدر وقت می گذارد که اجرکم عندالله بفضله و بمنه.
در مورد اینکه میخواهید بحث را به یک زمین سفت و محکم ببرید و از آنجا بنای عقلانی و منطقی و روایی خود را ساخته و بالا ببرید ... به قول معروف ... بهترین کار را میکنید! :Gol: خدا خیرتان دهد ...
اگر با حقیر نتوانستید چنین کنید به فرستندهی خود دست نزنید شاید که ایراد از گیرنده باشد ... زبان شما الکن نیست شاید حقیر در یک دور باطل افتاده باشم ... خدا میداند شاید گیر سادهای باشد که با یک جمله ناگهان مسأله برای حقیر هم حل شود ... ولی تا به آنجا برسد ظاهراً هر بزرگواری به یک میزان میتواند حقیر را تحمل کند ... دوستان دیگر هم هر کدام جایی کنار کشیدند ... ولی موافقم که دعا کنید خدا شرح صدری بدهد که بتوانید به جهادتان ادامه دهید ... نگران وقت حقیر هم نباشید ... گرچه مشابه این نگرانی در مورد شماست که ناچار از خواندن با دقت مطالب زیادی هستید که حقیر مینویسم و در پست بعدی میگویم نصفشان غلط بود! ... خدا صبرتان دهد ... زمان دفاع از یکی از پایاننامههایم شب دفاع فهمیدم بخش مهمی از کارم غلط بوده و در سر جلسهی دفاع هم بعد از ارائهی دفاعم گفتم که کلی از آن غلط است ولی چون دیشب فهمیدم وقت نشد اصلاحش کنم، تازه بعد از دفاعم هم چند ماه طول کشید تا اصلاح شود، ببینید آن همه استاد راهمنا و مشاور و ممتحن و مستمع و خانواده و بزرگواران دیگر که سر جلسه حاضر شده بودند چه حالی شدند، آن هم وقت و زمانبندی و تنظیم جلسه و بعضاً شوق و ذوق و بعد حرفی که بیشتر شبیه به طنز بود ... به شما هم حق میدهم ... ولی چه کنم، بگویم غلط است بهتر از این است که نگویم، از طرف دیگر هم تا غلط ننویسم درست نوشتن را یاد نمیگیرم ... اعتراف به اشتباه بودن هر مطلبی که غلط نوشتهام یعنی امروز چیزی را میدانم که دیروز موقع نوشتن پست قبلی نمیدانستم ... حداقلش این است که هیچ دو روزم مساوی هم نباشد :ok: ... برای حقیر پس مفید است ولی برای دیگران میتواند آزاردهنده باشد ... خدا صبرتان دهد و بر این صبوری اجرتان دهد :Gol:
Naghi;755547 نوشت:
باز صادقانه که بخواهم عرض کنم بنده در خلال این بحث چندان "گوش" نبودم (از فرمایشهای شما و سرکار مشک در باب "شنیدن" بهره بردم که "شنیدن" در قرآن حکیم عظیم است؛ خیلی خیلی عظیم است)؛ در واقع به نیت خودم که نظر می کنم می بینم می خواستم موضوعی را به شما آموزش دهم ... اما واقع نیت من این بوده است که حضورم در این بحث از باب هم فکری و مشورت نبوده است؛ البته حقیقتاً سعی کردم به فضل خداوند از باب اراده علو هم نباشد؛ یعنی از این باب نباشد که بخواهم به شما نشان دهم که مثلاً از شما بیشتر می دانم؛ ... اما حس کردم که با این وجود برخی ویرایشها و توجهات در این ساختار شما مغفول است که شاید از باب نصح (که والله علیم بذات الصدور) سعی کردم تذکراتی به آنها داشته باشم.
برادر اشکالی ندارد که چیزی هم یادم دهید که نگران این هستید که نکند نیتتان همفکری نبوده باشد ... حقیر اگر بنا را بر همفکری کردن با دوستان گذاشتهام دلایل دیگری دارد و به هر دلیلی باشد به این خاطر نیست که یاد دادن مطالب به دیگران خوب نباشد ... و البته شما خودتان هم بهتر این مطالب را میدانید و فکر کنم باز منظور شما را درست متوجه نشده باشم، احتمالاً همان بحث انگور و عنب باشد :ok::Gol: گیر الکی میدهم :khandeh!:
از تذکراتتان ممنونم و از اینکه خوب متذکر نشدم عذرخواهی میکنم ... تعمدی نیست ... ان شاء الله از ادامهی بحث ناامید نشوید :Gol:
Naghi;755547 نوشت:
با وجود برخی ویرایشهای جزئی نسبت به نظر شما که در این چند پست اخیر در حال گفتگو در مورد آن بودیم، تذکرات وجدانی که در خلال فرمایشهای شما موج می زند باعث می شود که علاقمند باشم در همه موضوعاتی که می نویسید در صورتی که فرصت داشته باشم، به نوشته های نورانی شما مراجعه کنم تا مایه تذکری باشد
اگر بخوانید که نظر بدهید و بخصوص نقد کنید که خیلی خوشحالم میکنید، ولی اگر بخوانید که یاد بگیرید به علامت هشدار بزرگ روی درب ورود نگاه کنید، اینکه در ۹۰٪ موارد هر چه میگویم شاید غلط باشد :ok::Gol:
Naghi;755547 نوشت:
دیده بودم در برخی تاپیک ها (مثل آیا لذات بهشت فقط روحانی است؟) با برخی دوستان که گفتگو می فرمودید، اشاره فرموده بودید که شاید یک وقفه در بحث باعث پیشبرد بهتر بحث در آینده شود و از محضر شما اجازه می خواهم که به دلیل ضعف بنده در پیش برد بحث (و ان شاء الله که در این نیتم، صادق باشم)، به این گفتگوی بزرگوارانه شما با حقیر نیز اجازه تنفس بدهیم تا شاید مسیر مناسبتری باز شود.
آنجا بخاطر این بود که بحث در یک حلقهی فرسایشی افتاده بود که دو طرف فقط حرف خودشان را میزدند و هیچ پیشرفتی در بحث نبود ... چنان بحثی فقط تولید تنش و فرسایش و ناامیدی و کدورت میکند ... اینجا هم اگر آنطور شده است وقفهی در بحث مفید است ولی اگر داریم بحول و قوهی الهی پیشرفت میکنیم وقفهی در بحث چه وجهی خواهد داشت؟ ... با این وجود زاویهی نگاهها متفاوت است، حقیر به شما حق میدهم که دمی بیاسایید زین حجاب ظلمانی ...
Naghi;755547 نوشت:
دعاگویتان هستم:Gol:
و ملتمس دعای شما بزرگوار نیز هستم.:Gol:
...
در پناه خداوند متعال.:Gol:
خدا خیرتان دهد، گرچه امیدوارم شما هم مانند جناب استوار و جناب صادق و سایر بزرگواران حقیر را از نقد کردن خود محروم نفرمایید ولی با این وجود هر چه کنید دعاگویتان هستم ...
ان شاء الله در شعاع نوری اهل بیت علیهمالسلام مستدام باشید و مدام به منبع نور نزدیک و نزدیکتر شوید، با زدودن فروع دشمنان ایشان از خود و زینت دادن هر چه بیشتر خود به فروع خودشان ... که دیو چو بیرون رود فرشته در آید ...
در پناه خدا باشید و همیشه یاور دین خدا :Gol:
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
یک دوربین (برای دیدن دور نه برای عکاسی) که دستمان بگیریم و به ته کوچه نگاه کنیم، اگر اولین باری است که این کار را میکنیم به نظرمان خواهد رسید که همین جلو است و کمی که دستمان را دراز کنیم مثلاً میتوانیم آن درخت ته کوچه را بگیریم ... وقتی دست دراز کردیم و دستمان به درخت نخورد یادمان میافتد که دوربین است ... یا اگر یکی از آشنایان از ته کوچه وارد کوچه شود فکر میکنیم همین جلوامان است و با صدای نه چندان بلند سلام میکنیم ولی جوابی نمیشنویم ... این تجربهی حضور در ته کوچه یک حضور ناقص است ... واقعی نیست ... حالا به موبایل آن آشنایمان زنگ میزنیم و به او میگوییم که من با دوربین دارم شما را میبینم و سلام و احوالپرسی میکنیم، هم او را میبینیم و هم با او حرف میزنیم، حضورمان در ته کوچه واقعیتر شد ... حالا فرض کنید حسّ بویایی و لامسه را هم بتوانیم با وسیلهای به ته کوچه انتقال دهیم، خودمان اینجا هستیم ولی تمام حواسّمان و در نتیجه تمام هوشیاریامان ته کوچه است ... ما الآن اینجا هستیم یا ته کوچه؟ ... بار اول و دوم که به دیدن با دورین و حرف زدن با موبایل و غیره عادت نداریم مثل کسی هستیم که تازه عینکی شده است و قاب عینک نمیگذارد درست و تمیز همه جا را ببیند، ولی همانطور که شخص عینکی بعد از یک مدت حتی شاید عینکش به چشمش باشد و دنبال عینکش روی میز بگردد، یعنی عینکش را نبیند و یادش برود که عیبنکش بر چشمش هست، به همان صورت هم دیدن و شنیدن و چشیدن و لمس کردن از دور هم میشود عادت کرد و به این صورت شخص خود را جایی مییابد که در اصل آنجا نیست، وقتی یادش میآید که واقعاً کجاست که هوشیاریاش در آن محل قطع شده و در محل اصلی خودش هوشیار گردد ...
واقعیت مجازی هم همینطور است ... عینکهای سه بعدی، سنسورهایی که به دست و پا وصل میکنند ... و بعد هوشیاری شخص منتقل میشود به بازی در آن واقعیت مجازی ...
به قول شاعر چو با منی در یمنی پیش منی، چو بیمنی پیش منی در یمنی ...
دو نفر داشتند حرفهای سطح بالا میزدند، حقیر هم میخواستم وارد بحثشان شوم ولی باغی که ایشان درش بودند را نمییافتم، مدام با سؤالاتم از ایشان مطلب را جویا میشدم و ایشان هم اشاراتی میکردند که مثل این بود که کروکی باغ را بکشند ولی حقیر متوجه نمیشدم ... آنها در فضای ذهنیاشان در باغی بودند و میگفتند و شاد بودند و حقیر فقط دورنمای باغشان را میدیدم ولی به درونش راهی نمییافتم ... باغشان جلوی رویم بود ولی به داخل آن راه نمییافتم ... هوشیاریام به داخل آن باغ جلب نمیشد چون آن باغ را در ذهن آن دو نفر میدیدم ولی در ذهن خودم چنان باغی وجود نداشت ... چون مصالح و وسایل و جزئیات آن باغ (مقدمات آن بحث) در ذهنم نبود ... اصلاً در باغ نبودم ...
انسان جایی هست که توجهش آنجا باشد ... هوشیاریاش آنجا باشد ...
انسان میتواند در بهشت باشد و فکر کند که در دنیاست ... اگر نفسش از بدنی در دنیا متأثر شود و با حواس آن بدن ادراک کند ...
انسان ممکن است در جهنم باشد و جهنم محیط بر او باشد و گمان کند که در دنیاست ...
و در قیامت بدن به نفس ملحق میشود ...
...
ولی ما چه شناختی از خودمان داریم؟
شمارهی شناسنامهامان؟ محل تولدمان؟ نام پدر و مادرمان؟ تعداد برادران و خواهران؟ شهر و محل سکونتمان؟ محل کارمان؟ شمارهی تلفنمان؟ ... ما اینها هستیم؟
اینها روبان قرمز آن مثال معروف است ... کسی بود که حافظهاش را از دست داد و دیگر اسم خودش را هم یادش نمیآمد، خانوادهاش را یادش نمیآمد، نمیدانست از کجا آمده و چه کاره بوده است و کودکیاش را هم یادش نمیآمد ... داشت دیوانه میشد از اینکه نمیداند که کیست ... حکیمی روبانی قرمزی به او داد تا به گردنش ببندد و بعد به او گفت تا آن کسی هستی که این روبان قرمز را به گردنت داری ... و تو با این علامت خود هستی و از دیگران متمایز میشوی ... شناخت ما از خودمان چگونه است؟ ... شناختی که ما را نشان خودمان بدهد یا صرفاً همین قدر که بدانیم از دیگران متمایز هستیم؟
آنها که اگر از ایشان بپرسیم کی هستید انواع روبانهای قرمزی که به گردنشان بسته شده است را میشمرند آیا شکی دارند که در اشتباه باشند یا به زعم خودشان بدیهیات را میگویند ... بدیهی چیزی است که در آن شک و تردید نداشته باشیم که درست است، ابهامی نداشته باشیم که بخواهیم برطرفش کنیم، ولی اینها هیچ کدام به این معنا نیست که آن چیزی که به نظر ما بدیهی است درست هم باشد ... موقعیت که عوض شود، شرایط جدیدی اگر پیش بیابد، مسائل جدیدی اگر طرح شوند، پاسخهای قبلی که تتا دیروز بدیهی به حساب میآمدند شاید امروز ناقص محسوب شوند، حتی شاید از جهاتی غلط محسوب شوند ... و در بحث انتخاب جهانبینی ما به دنبال درست و غلط حقیقی هستیم که هرگز با هیچ طرح مسألهی جدیدی هم به چالش کشیده نشده و مخدوش نشود و شخص پویندهی حقیقت را بدون دخالتت نفسش در حقیقت بودن راهش به شک حقیقتطلبانه نیاندازد ... برای این کار فلسفه و علوم حصولی نمیتوانند کمکی کنند ... تمام علوم حصولی روی هم رفته میتوانند ظن اطمینانآور فراهم کنند ... چون همیشه احتمال دارد واسطهها اشکال داشته باشند ... همانطور که چشم از خطای باصره در امان نیست هیچ وسیله و اسطهی دیگری هم از خطاهای خاصّ همان وسیله و واسطه در امان نیست و اگر باشد ما راهی برای یقین داشتن نسبت به آن نداریم ... داریم؟ ... اگر بفرمایند عقل حجیت ذاتی دارد هنوز شناخت خود عقل از غیرعقل میتواند مورد مناقشه باشد ... عقلی که همان قوای واهمه است ولی با شدت و قوت بیشتر آیا مانند اوهام خطابردار هست یا نیست؟ عقلی که برای تفکر نیاز به مواد خامی دارد که علم به آن مواد خام دیگر زائیدهی خود عقل نیست چه؟ آیا خطا بردار نیست؟ اصلاً خود حجیت ذاتی عقل آیا روی حجیت عقل برای انسان عاقل بحث دارد یا روی درست و غلط حقیقی مستقل از انسان بحث دارد؟ و شاید خیلی سؤال دیگر ...
انسانی که هنوز نمیداند چطور باید بداند یا نداند چطور به دنبال چنان شناخت قابل اطمینانی میگردد؟ مخالفان از مااثبات چه چیزی را میخواهند؟ اگر ما نتوانیم الهی بودن قرآن را برای ایشان ثابت کنیم آیا اصلاً هیچ چیزی در زندگی ایشان هست که برایشان اثبات شده باشد یا اندک امیدی داشته باشند که با چنان حدّ استانداری که از اثبات شدن یک مطلب دارند برایشان اثبات گردد؟
و آیا صرفنظر از اینکه موافقان و مخالفان چه بگویند ما برای خودمان میتوانیم در قرآن به چنان یقینی برسیم که برایمان ۱۰۰٪ بدون هیچ شک و شبههای قابل اعتماد باشد؟ پاسخ شما این است که بله و حقیر هم موافق هستم!
پاسخ شما باب جدیدی در این راه میگشاید ... اینکه میتوان فهمید و علم پیدا کرد و به فهم خود هم یقین داشت و کامل اعتماد کرد بدون آنکه بفهمیم چنین فهمی چطور فراهم شده است ... مخالفان ما و شما اما معتقد هستند که تا راه کشف حقیقت مشخص نباشد نمیتوان به آن راه کاملاً اعتماد کرد، شاید که قابل اعتماد نباشد ... لااقل کمی باید احتیاط کرد ... برخی از ایشان به همین دلیل به وجود خودشان هم شک میکنند و میگویند آیا من وجود دارم؟ ... و البته اکثر فلاسفه به ایشان جواب مشخصی میدهند که بله ... یعنی همگان میپذیرند که امکانش هست که با درک حضوری هم بتوان حقایقی را شناخت ... ولی آیا واقعاً برای چنان شناختی نیاز به آن دلایل فلسفی هست؟ ... اگر نیست مسأله چگونه است؟ ... چطور تفاوت میان درک حضوری سره را از بدلهای ناسره از آن تشخیص دهیم ... با این مقدمات ما هم داریم بررسی میکنیم که قران چه ویژگیهایی دارد که باعث میشود به آن اعتماد کنیم با آنکه نمیدانیم چطور علم به الهی بودن آن برایمان اینقدر یقینی است ... اینکه چطور علم حضوری به قران فراهم میشود و اینکه آیا علم فطری به قرآن یک علم حضوری است و یا حصولی؟ فطرت وسیله محسوب میشود یا وسیله نیست؟
اما سؤال دیگر این است که آیا لازم است انسان یقین داشته باشد که تا ابد هم یقین امروزش به شک حقیقتطلبانه (و نه نفسانی) بدل نخواهد شد؟ نظر رایج این است که خیر! و حقیر ان شاء الله اگر عمری باشد در دفاع از این نظر هم پستی را بنویسم ... نظری که تا کنون مخالفش بودم ولی الآن فکر میکنم قابل دفاع باشد ... تا خدا چه بخواهد
چطور تفاوت میان درک حضوری سره را از بدلهای ناسره از آن تشخیص دهیم ... با این مقدمات ما هم داریم بررسی میکنیم که قران چه ویژگیهایی دارد که باعث میشود به آن اعتماد کنیم با آنکه نمیدانیم چطور علم به الهی بودن آن برایمان اینقدر یقینی است ... اینکه چطور علم حضوری به قران فراهم میشود و اینکه آیا علم فطری به قرآن یک علم حضوری است و یا حصولی؟ فطرت وسیله محسوب میشود یا وسیله نیست؟
اما سؤال دیگر این است که آیا لازم است انسان یقین داشته باشد که تا ابد هم یقین امروزش به شک حقیقتطلبانه (و نه نفسانی) بدل نخواهد شد؟ نظر رایج این است که خیر! و حقیر ان شاء الله اگر عمری باشد در دفاع از این نظر هم پستی را بنویسم ... نظری که تا کنون مخالفش بودم ولی الآن فکر میکنم قابل دفاع باشد ... تا خدا چه بخواهد
سلام
متوجه شدم .. بنده احساس میکنم شما همه چیز رو دوست دارید فرمول بندی کنید عین ریاضی ... اما مطمینا این شدنی نیست .
باید مجموعه ای از راه حل ها رو در نظر بگیرید و فقط به یک چیز نچسبید .. در اینصورت در بحث با انواع مختلف اشخاص چه اونهایی که نیمه ی راست مغزشون فعال تره وچه اونهایی که مثل شما نیمه ی چپ مغزشون فعال تره میتونید پیروز بشید . همه دنبال فرمول های اینچنینی نیستن .
اعتماد کردن گاهی از یک جرقه ی کوچیک نشات میگیره .. این جرقه صددرصد باید مطابق فطرت باشه حالا میتونه کل اون ایدئولوژی مطابق فطرت نباشه و بسته به شرایطی که هر کسی توش رشد کرده ، یک نقاط ضعف و قوتی وجود داره که سراغ پرکردن اونها میره . مثلا بنده زمانی با شخصی صحبت میکردم در مورد اینکه چرا به فلان مکتب رو آورده ، جوابش این بود که : من زمانی شکست عشقی خوردم و خیلی در تنگنای روحی قرار گرفتم ، تا اینکه دوستم منو رو معرفی کرد به شخصی که وقتی به جمعشون پیوستم دیدم آروم گرفتم ، بعد که بیشتر از زیر زبونش بیرون کشیدم دیدم که حرکاتی که اینها انجام میدن باعث تخلیه ی جسمی و روحیش میشه که اگر رو میاورد به ورزش کردن هم همون اتفاق میفتاد !! منتها اینکه در اون حالت پریشون کی اطراف شخص هست و چه حرفهایی میزنه مهمه ... پس بعضا اشخاص اول باید به شخصی که اون سخن رو میگه اعتماد کنن ...
البته این درست نیست اما الان اکثرا اینجوری شدن .. باز هم هستن کسانیکه منطقی هستن در همه حال ..
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]مخالفان ما و شما اما معتقد هستند که تا راه کشف حقیقت مشخص نباشد نمیتوان به آن راه کاملاً اعتماد کرد، شاید که قابل اعتماد نباشد ... لااقل کمی باید احتیاط کرد
راه کشف حقیقت اینه که اول در شرایط نورمال روحی قرار بگیریم ( همون الاکلنگ ) و سپس بررسی کنیم ببینیم چی مطابق با فطرت ماست .
ما نمیتونیم نسخه ای بدیم عالم گیر .. چون خودمون هم از لحاظ فکری و شرایط روحی در حالتی بسر میبریم که مختص خودمونه .. حتی در یک خانواده هم بین دو برادر خواهر اختلافات زیادی هست و هیچکس جز معصومین در تعادل روحی و جسمی نیستن!
بخاطر همینه که ائمه و پیامبران گاها مجبور میشدن معجزه یا کرامتی بیارن ، اونها که دیگه خودشون عالمان دین بودن و به هر علمی مجهز، اما چی میشد که دست به معجزه میزدن!! این خودش جای تامل داره.
ما بدون اماممون یتیم هستیم و مجبوریم که گاها به همین دانسته ها اکتفا کنیم .. البته تلاش برای پیدا کردن راه های دیگه خیلی کار خوبیه :ok:
برای اثبات اعجاز قرآن هم همینطوره .. باید مردم رو متوجه فطرتشون کرد حالا مثلا عده ای رو باید شناخت و خلاءهاشون رو مطابق با قرآن پرکرد ، عده ای رو با دلیل براه اورد و..
در این بین کسی که بر اسال خلاءهای روحیش سراغ راهی خاص میره ، بعد از مدتی که اون خلاءش پر شد تازه چشماش به حقیقت باز میشه .. که ای وای این راه که زیادم کامل نیست ..
بخاطر همینه که مردمی میبینیم که مدام از این شاخه به اون شاخه میپرن و معلق میمونن ...
روزی میرسه که مردم دنیا اسلام و قرآن رو با تمام سلولهای وجودشون خواستارمیشن .. و تمام دنیا به اسلام رو میارن و اسلام زمین رو میگیره .
این یعنی اینکه ما بلدنیستیم فطرت رو خوب تعریف کنیم و بعد هم بگیم که بابا قرآن مطابق با تمام زوایای فطرت شماست . همه چیز رو در بر میگیره ، نرید سراغ فلان چیز که فقط یک زاویه رو چسبیده و بقیش باطله!
باید بیایم مسائل حقوقی ، نیازهای زن و مرد و کودک ، روابط اجتماعی ، وجدان و تعقل و ... همرو موضوع بندی کنیم و از قرآن دربیاریم و به دنیا عرضه کنیم ...
مثلا اون خانمی چینی که از طریق حادثه یازده سپتامبر رفته قرآن گرفته تا ببینه اسلام چیه ، و فقط باخوندن ترجمه قرآن مسلمان شده ، چه کسی براش توضیح داده و دلیل آورده جز فطرتش ؟
و چند نفر دیگه در دنیا هستن که به همین شیوه میتونن ایمان بیارن ؟؟ خیلی زیاد !!
در مورد اسلام همونطور که خودتونم اشاره کردید یک چیز متمایز وجود داره واونم که اینه که این تشنگی و شوق به طی کردن مراحل باطنی و روحی موندگاره! یعنی انتهایی نداره و انسانی که بدرستی و با دل و جان واردش بشه ، اصلا سیر نمیشه ، در عین حال که جانش آروم میشه باز نیازی توش بوجود میاد ..
سلام بر شما
...
شما حق دارید که دل خوشی ندارید .. چون چیزی که توش خلط حق و باطل شده باشه وارد شدن بهش گاها توجیح عقلی نداره ! ولی مگر من عقل دارم؟:khaneh:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
دل خوشی نداشتم و هنوز از شنیدنش از کسانی که نسبت به مکاتب غیرالهی بودایی و غیره از این طریق وابسته شدهاند کراهت دارم ولی به لطف خدا و شما بعد از پستهای شما مقداری در این زمینهها مطالعه کردم از کسانی که این مسائل را بررسی علمی (با روش علوم تجربی) کردهاند و نتایج آن خیلی هم خوشایند بود ... اگر کسی بخواهد چنان تحقیقی بکند بررسی روش عکاسی Kirlian و بخصوص روش GDV نقطهی شروع خوبی است، بخصوص در سایت آقای Korotkov روسی که پر است از مقالات در این رابطه مطالب خوبی میشود پیدا کرد. این مسائل را هم مانند هر مسألهی تجربی دیگری که میتوان در کنار آیات و روایات (قول خدا) از طریق آزمایشهای تجربی (بررسی فعل خدا) مطالعه نمود ... در کل الآن فکر میکنم مطالبی در این زمینه هست که شیعه هم باید در بررسی آن ورود کند و اگرچه این مطالب هنوز مخالفانی دارد ولی تا حدودی توانسته خودش را به لحاظ تجربی توجیه نماید، بخصوص افرادی در این زمینهها کار کردهاند که به دور از تخیلگرایی و تنها بر اساس مشاهدات خود تحلیلهایی را ارائه دادهاند که قابل استفاده برای ما هم هست ...
ممنون از باز کردن این باب ...
و البته اثری که انسان از این جهت میتواند از قرآن بپذیرد قابل بررسی است ... چه بسا اینکه انسان در مواجهه با قران به تحیر میرسد و کافران میگفتند این یک کلام عادی بشری نیست بخاطر اثری بوده باشد که از همین جهت بر روی ایشان گذاشته شده بوده است ...
از مطالعات اندکی که حقیر در این چند روز داشتم جدای از سناریوهایی که هندوان و چینیها و غیره بر روی این مشاهدات سوار کردهاند چیزی که محرز است این است که انسان با محیط اطراف خود و با محسوساتش برهمکنشهایی دارد که نتیجهی این برهمکنشها در هالهی او قابل تشخیص است ... اینکه چطور این اثرگذاری انجام شود فکر کنم هنوز چندان مشخص نیست، لااقل برای کسانی که از زاویهی دید علوم تجربی وارد این گود شدهاند ... البته تا جایی که حقیر متوجه شدم ...
[SPOILER]
مشک;755309 نوشت:
ببینیم اصلا چی شد که این فرقه ها و این عرفانها و این مکاتب بوجود اومدن ؟ و چرا جذاب هستن ؟ و چرا گاها جواب هم میدن ؟! اینها طراحی شیطانه که الهام میکنه به لشگرش.. اما عملکرد شیطون اینجوریه که حق رو میدونه ، تمام وجوه فطرت انسانی رو مطالعه وبررسی کرده و به این نتیجه رسیده که ، بیاد فطرت و نیاز های فطری رو تکه تکه کنه ، هر تکه رو با باطل مخلوط کنه و بصورت های مختلف در ظروف متفاوت بزاره جلوی آدما از اون طرفم با Mass hypnosis ذهنها رو سطحی نگر و تک بعدی بکنه و نفرت از اسلام رو بکاره تو وجودشون ( خیلی دقیق و اصولیه نه ؟ ) . خب مردم چیکار میکنن ؟ هر کسی بسته به عمق خلاءی که احساس میکنه به سمت یک چیز خاص کشیده میشه ، بخاطر همینه که برای دوری بیشتر مردم از اسلام و قرآن گاهی بحث صیغه رو مطرح میکنن گاهی بحث قصاص گاهی بحث های مربوط به سوره نساء و... و ما هم نمیام بصورت ریشه ای یعنی عین خودشون گسترده و وسیع این مطالب رو بیان کنیم و صوت و تصویرش کنیم . این میشه که گفته میشه قرآن مهجور مونده . کار میخواد . مردم اگر بفهمن و بهشون فهمونده بشه که قرآن مطابق تمام زوایای فطرتشونه و صدالبته اگر موفق به دیدن و حس کردن فطرتشون بشن ، روزی هزاربار عاشق اسلام وقرآن میشن ولی بلد نیستیم درست و زیبا و اصولی مفاهیم رو عرضه کنیم .
بله موافقم ... گرچه ندانستن تنها یک بخش از ماجراست، ظرفیت شنیدن حقایق هم مطلب دیگری است ... خیلیها اگر خیلی از مسائل را بدانند چون توجه کافی به تمامی زوایای بحث نخواهند کرد یا از آن سوء استفاده خواهند کرد یا بدتر در نظرشان نگرشهای منفی جدیدی ایجاد میگردد ... اما در زمینههایی که دشمن بر روی آنها دست گذاشته تا با شبههپراکنیهایش مسلمین را در اعتقاداتشان ضعیف نماید ظاهراً چارهای جز تشریح مسائل با جزئیات بیشتر و از نگاه کلانتر نمیباشد ... سابقاً چنان نیازی نبود، بخصوص بخاطر جایگاه علما در جامعه، مثل اینکه تنباکو حرام اعلام شد و حتی در اندرونی شاه هم قلیانها را شکستند، اما الآن ... :hey:
مشک;755309 نوشت:
و همینطور هم در مبحث مربوط به چاکراها و یوگا و خام خواری و مدیتیشن و اینها ، بله زاییده ی فکر مسموم عده ایست بنده رد نمیکنم و اتفاقا حق زیادی به مخالفان میدم اما نباید تعصب بخرج بدیم ، تعصب کوروکرمون میکنه و حقایق رو نادیده میگیریم . باید باز فکر کرد و سنجید .
البته منظورم این نبود که اینها زائیدهی افکار مسموم باشند، اینها توسط افرادی مورد سوء استفاده قرار گرفتهاند ... مثلاً یک نظریه این است که در نظم نوین جهانی که استکبار جهانی و صهیونیسم بینالملل به دنبال آن هستند دینی که برای مردم در نظر گرفته شده است که تلاش است تا نزد ایشان جا افتاده و خودم مردم آن را به عنوان دینشان انتخاب کنند دین بودایی یا نزدیک به ان باشد، دینی که الهی نیست و بشری است و تا حدود زیادی دینی فردی است ... و ترویج مسائلی از آن دست در جهت همین نقشهی شوم صهیونیسم بینالملل است، فیلمهای هالیوود هم پر است از تبلیغ آن و البته استقبال عمومی هم به آن زیاد شده است و در همین سایت هم کسانی که مقابل اسلام میایستند را اگر نگاه کنید رگههایی از این تفکرات در ایشان قابل رصد کردن است ... میگویند باید انسان بود و لازم نیست دیندار باشیم (مگر بدون دین هم میتوان انسان بود؟ :Gig:)، میگویند باید از عقل خودمان تبعیت کنیم (عقل که انسان را جز به خدا نمیرساند!؟ منظورشان از عقل همان است که فلاسفه هم فکر میکنند دربست در اختیار ایشان است، لابد)، میگویند کسی با ما کاری نداشته باشد تا راحت هر کاری خواستیم بکنیم و البته خودمان یک سری قواعد اجتماعی را هم رعایت میکنیم (قوانینی که البته حلال خدا را برای ایشان حرام و حرام خدا را بر ایشان حلال میکند و همان سران صهیونیسم بینالملل در سازمان ملل برای ایشان تصویب کردهاند، همانها که به قول مرحوم آیتاللهبهجت یا عینالظلمهاند و یا اعوانالظلمه ...)
فساد ایشان در این بخش است ... در این زمینه باید با آنها مبارزه کرد ... ولی در زمینههای علمی باید مثل هر علم دیگری که مؤمن به داشتن آن محقتر از کافر است تلاش کنیم ...
مشک;755309 نوشت:
در بحث یوگا بعنوان مثال ، بدلیل داشتن سبک زندگی ماشینی و نداشتن تحرک ، سموم جمع میشه در بدن و تعریق صورت نمیگیره و این سموم ، بسته به هر بدنی یکجوری از یه جایی میزنه بیرون و خودشو نشون میده و بالطبع عقل سالم در بدن سالم ! شما چه انتظاری داری کسی که پر از سمومه و اذیت میشه بتونه درست فکر کنه و تصمیم بگیره ؟ حرکات یوگا بسیار مفیده ، در فیزیوتراپی هم ازشون استفاده میشه و به این دلیل یوگا خیلی مفیده که تمام عضلات و مفاصل رو بکار میندازه از نوک سر تا انگشتان پا رو درگیر میکنه و از لحاظ علمی سموم تو مفاصل جمع میشن و این مفاصل حتی مفاصل انگشت کوچک پا باید حرکت کنن تا جریان خون پاکسازی کنه ، به منظور درک بیشتر علت مخالفت عده ای که بنده قبولشون هم دارم چند سال پیش رفتم مربی گری یوگا رو گذروندم تا ببینم آخه چرا انقدر پسش میزنن ؟! دیدم فقط اذکارش خیلی بده و نوعی صدا زدن شیطانه که اصلا وقتی اون اذکار گفته میشه انسان سایه ی سنگینی رو احساس میکنه ! ( البته در ایران مثل هند نیست که بخوان اذکار رو اصولی بدونن و بیانش کنن خیلی جاها اصلا مربی ها بلد نیستن این اذکار رو ) و البته به اسم یوگا و پاکسازی روح یکسری دوره هایی مثل ویپ آسانا هم برگزار میکنن که برای مدتی حدود دو هفته در جایی زندگی میکنی و ملزمت میکنن غذاهای خاصی بخوری و اذکار خاصی بگی و اصلا شرطشون اینه که نماز و قرآن نخونی !! همین الان تو ایران خودمون مراکزش هست یکی دوتاشو رفتم از نزدیک دیدم .
بله، اینها همگی میتوانند مزایایی داشته باشند ولی به این شکل غیرالهی که توسعه داده شده و به کار گرفته میشوند بعید نیست معایبشان بیشتر از مزایایشان باشد ... البته شرطشان این نیست که قران نخوانید و نماز نخوانید، توصیه میکنند که در این مدت تمرکزتان را تا میتوانید به تکنیکهایی که به شما گفتهاند بدهید، ولی مانع کسی از اعمال عبادی یا کارهای ضروری دیگرشان نمیشوند، این در راستای همان جاذبههایی است که برای این ادیان بشری قرار دادهاند که سادهلوحان را بیش از پیش به خود جذب کند، اینکه هر کسی میتواند هر اعتقادی که خواست را داشته باشد و بعد تمامی این اعتقادات در عمل پوستی میشوند که از باطن تخلیه شده است ... مثل اسلام آمریکایی که اسلام بدون جهاد بر علیه ظالم و مشابه آن است ....
اگر زمانی کاراته یک ورزش محسوب شود تعظیم دو ورزشکار به هم مانند سجده و رکوع عبادت محسوب نمیشود و تشابه به کفار هم شاید محسوب نشود، ولی اگر این ورزش با تمام مناسکش به عنوان یک ورزش جا نیفتد خیلی از مناسک آن جنبهی کفرآمیز پیدا میکند و مشکلدار میشود ...[/SPOILER]
مشک;755309 نوشت:
و بحث چاکراها هم بحث دور از ذهنی نیست چون ستون فقرات و مغز مرکز تجمع و ریشه ی اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک بدن هست و ارتباط ارگانهای جلوی بدن با ستون فقرات یک ارتباط خیلی نزدیک و سریعی هست و اگر انسان رو انرژی و دارای شعور ماورائی بدونیم بهرحال کانالهایی برای این ورودخروج ها باید باشه ، حتی در بحث جن زدگی هم همینطوره ، اگر راه نفوذ باز نباشه از کجا میتونن تاثیربزارن ؟ انسان هم درهایی داره و این درها ممکنه همین چاکراها باشن ! نمیدونم !
و اینکه بدنی که نیاز به کراتین داره باید بهش گوشت برسه و مدیتیشنی که با یاد خدا و بررسی اعمال باشه میشه مگمراقبه ، مراقبه ای که در اسلام بهش توصیه شده و انرژی درمانی هم که خب اومدن از کرامت بزرگان وام گرفتن و باهاش اخاذی میکنن .
اونها هستن که مفاهیم اسلام و قرآن رو دزدیدن و دارن باهاش بازی میکنن . انرژی مثبت و منفی و کیهانی هم تعریف داره ، اصلا همینکه میگیم حرفی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند یعنی کسی که صاحب این کلماته و باخلوص نیست و صداقت چیزی موافق با فطرت ( خود فطرت هم چیزی ست که قران بر اساسش نازل شده ) میگه پس انرژی مثبت داره و باعث بسط روحی میشه ، این ماییم که باید مفاهیم رو برگردونیم به جای اصلیش و تعریفش کنیم .
...
این هاله فکر نمیکنم روح بخاری باشه ، چون روح بخاری خودش برخاسته از خون هست که بهش گازهای خونی هم میگن و قابل آزمایش و اندازه گیریست . هاله ی مدنظر ما قابل رفتن تو لوله آزمایش نیست اما قابل دیدن هست ( فکر میکنم که ،نوعی ماده در بعد یا لایه ی دیگر باشه ، ماده میتونه ماده باشه اما شاید بشه گفت با فرکانس های مختلف!! فرکانس هایی که نزدیک به فرکانس جسمی ما هستن میتونیم با واسطه یا با تمرین یا با ریاضت ببینیمشون ، مثل دیدن هاله ی نور اطراف هر چیزی با دوربین های خاص که البته با تمرین کردن میشه با چشم غیرمسلح دیدش ، فرکانس های بالاتر و متفاوت تر نیاز به مسائل دیگری داره ) . بله خیلی مهمه این روح بخاری و اگر بزارن که طب ابوعلی سینایی رایج بشه بیشتر از این ، اونوقته که خیلی از بیماریها بدون هیچ عوارض جانبی قابل درمان هستن ، اگرچه معنقدم که خدا حتی برای درمان یک درد هم علاج های چندگانه قرار داده .
بله ظاهراً این هاله همان روح بخاری نباشد، متأسفانه کتاب خاصی از دکتر Korotkov که ریاضی و فیزیک این مسائل را توضیح داده است پیدا نکردم ولی کتابها و مقالات دیگری از ایشان و افراد دیگری را نگاه کردم و مادهای در بعد دیگر یا لایهی دیگر نیست ... جالب است که ایشان و سایرین به روشهای تجربی بر روی Direct Vision هم تحقیق کردهاند که یعنی دیدن بدون استفاده از چشم و توسط همین تعاملی که انسان توسط این هاله یا میدانهای الکتریکی با اطراف خود دارد، این میتواند تا حدودی مسألهی شهود فراحسی انسان را توضیح دهد و از این جهت هم بررسی اسلامی این مسائل میتواند مفید باشد ... بعید نیست دیدن نور قران که برخی قادر به دیدن آن بودند هم از همین طریق قابل بررسی باشد که از این نظر هم میتوان تفاوت قرآن با سایر کتب بشری حتی اگر کتاب روایی و دعا باشند را هم بررسی نمود ... و البته این کارها دیگر موضوعات تحقیقات دیگری است و جایی ندارد که همینطوری در این تاپیک با صرف نوشتن به پاسخ آنها برسیم ...
بابت مطرح کردن این موضوعات باز هم از شما تشکر میکنم ... :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[=Franklin Gothic Medium]در کل الآن فکر میکنم مطالبی در این زمینه هست که شیعه هم باید در بررسی آن ورود کند و اگرچه این مطالب هنوز مخالفانی دارد ولی تا حدودی توانسته خودش را به لحاظ تجربی توجیه نماید، بخصوص افرادی در این زمینهها کار کردهاند که به دور از تخیلگرایی و تنها بر اساس مشاهدات خود تحلیلهایی را ارائه دادهاند که قابل استفاده برای ما هم هست ...
ممنون از باز کردن این باب ...
بله .. به نکته خوبی اشاره کردید اونم اینه که اول باید تخیلات فرد پاک بشه ، چون افکار کاشته شده ی قبلی میتونه موضوع رو منحرف کنه .. بعد از پاکسازی که مدتی طول میکشه ، اونوقت میشه فرق توهم رو با واقعیت فهمید ! و همینطور از روی نشانه هایی چون بسط و قبض روحی ، یا مشاهده در مکانی که صوت قرآن پخش میشه همزمان ...
خواهش میکنم :khejalati:.. من کاری نکردم این خودتونید که انسان متفکری هستید و درِ تعقلتون رو نبستید و اجازه میدید که آزادانه فکر کنه و بسنجه . انسان زمانی میمیره که فکر نکنه و یا فکرکنه که همه چیزو میدونه و چیز جدیدی نیست برای فهمیدن ، اون موقع ست که باید فاتحه خودشو بخونه ... همیشه تو دلم به خدا میگم که اگر این همه علم رو جاری نمیکرد در عالم هستی ، بقیه رو نمیدونم اما من یکی که هفت کفن میپوسوندم !! :Ghamgin: هر چقدر جلو میری تازه میفهمی که هیچی نمیدونی ، هیچی نیستی ، و این شیرین ترین حس روی زمینه...
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]و البته اثری که انسان از این جهت میتواند از قرآن بپذیرد قابل بررسی است ... چه بسا اینکه انسان در مواجهه با قران به تحیر میرسد و کافران میگفتند این یک کلام عادی بشری نیست بخاطر اثری بوده باشد که از همین جهت بر روی ایشان گذاشته شده بوده است ...
از مطالعات اندکی که حقیر در این چند روز داشتم جدای از سناریوهایی که هندوان و چینیها و غیره بر روی این مشاهدات سوار کردهاند چیزی که محرز است این است که انسان با محیط اطراف خود و با محسوساتش برهمکنشهایی دارد که نتیجهی این برهمکنشها در هالهی او قابل تشخیص است ... اینکه چطور این اثرگذاری انجام شود فکر کنم هنوز چندان مشخص نیست، لااقل برای کسانی که از زاویهی دید علوم تجربی وارد این گود شدهاند ... البته تا جایی که حقیر متوجه شدم ...
دقیقا ، نور قرآن و کلام معصوم و کلام بزرگان و حتی روی خوش این اشخاص ، همگی تاثیراتی دارن و ممکنه که با این دوچشم نبینیم اما جور دیگه ای میبینیم .. و این دیدن دیدنی ست که شخص رو متحیر میکنه .. همون بسط روحی رو نتیجه میده و این رو میشه برای اثبات اعجاز قرآن بکار برد ... عملکردش رو شاید بشه اینجوری تحلیل کرد که انواری مطابق با انوار وجود انسانیست نه مخالف ... مثل آزمایشی که انجام داده بودن برروی بچه های دو ساله که تو اتاقی که چندتا خانم بودن هر بچه بدون خطا میتونه مادر خودش رو از روی تجانس روحی پیدا کنه ( نه صرفا از رو بوی تن مادر ) .. یعنی اینجا بحثِ مکمل بودن مطرحه ( فطرت ) .. سیگنالهای هم تراز در یک فرکانسِ برابر قابل حرکت و حتی تداخل هستن .. فرستنده قویه اما ایراد از توجه نکردن و تنظیم نبودن گیرنده ست .. که اگر تلنگر بخوره و تنظیم بشه محاله نتونه درست رو از غلط تشخیص بده .
[SPOILER]
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]له، اینها همگی میتوانند مزایایی داشته باشند ولی به این شکل غیرالهی که توسعه داده شده و به کار گرفته میشوند بعید نیست معایبشان بیشتر از مزایایشان باشد ... البته شرطشان این نیست که قران نخوانید و نماز نخوانید، توصیه میکنند که در این مدت تمرکزتان را تا میتوانید به تکنیکهایی که به شما گفتهاند بدهید، ولی مانع کسی از اعمال عبادی یا کارهای ضروری دیگرشان نمیشوند، این در راستای همان جاذبههایی است که برای این ادیان بشری قرار دادهاند که سادهلوحان را بیش از پیش به خود جذب کند، اینکه هر کسی میتواند هر اعتقادی که خواست را داشته باشد و بعد تمامی این اعتقادات در عمل پوستی میشوند که از باطن تخلیه شده است ... مثل اسلام آمریکایی که اسلام بدون جهاد بر علیه ظالم و مشابه آن است ....
در یوگا نمیگن قرآن و نماز نخون اما در ویپ آسانا میگن ... اصلا نباید سراغ قرآن و نماز و کلمات عربی بری .. و حتی برون ریزی هایی میکنن عین اشخاصی که وارد عرفانهای حلقه میشن ، جوش میزنن کهیر میزنن بالا میارن مریض میشن !! اما بهشون گفته میشه که باید صبر کنید تا درونتون پاکسازی بشه که در اصل با اذکار خاصی که میدن دارن شخص رو تحت تسخیر شیاطین درمیارن و خود شخص متوجه نیست ... تو خود عرفان حلقه ( بخصوص برای مسترها و اعضای سطح بالاتر ) هم قراردادی رو امضا میکنن که یکی از شروطش اینه که قرآن و مهر و جانماز رو از خونتون باید خارج کنید ..
[/SPOILER]
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium] مادهای در بعد دیگر یا لایهی دیگر نیست ... جالب است که ایشان و سایرین به روشهای تجربی بر روی Direct Vision هم تحقیق کردهاند که یعنی دیدن بدون استفاده از چشم و توسط همین تعاملی که انسان توسط این هاله یا میدانهای الکتریکی با اطراف خود دارد، این میتواند تا حدودی مسألهی شهود فراحسی انسان را توضیح دهد و از این جهت هم بررسی اسلامی این مسائل میتواند مفید باشد ... بعید نیست دیدن نور قران که برخی قادر به دیدن آن بودند هم از همین طریق قابل بررسی باشد که از این نظر هم میتوان تفاوت قرآن با سایر کتب بشری حتی اگر کتاب روایی و دعا باشند را هم بررسی نمود ... و البته این کارها دیگر موضوعات تحقیقات دیگری است و جایی ندارد که همینطوری در این تاپیک با صرف نوشتن به پاسخ آنها برسیم ...
بله قابل بررسی و تفکره ... ان شاالله که روزی به این حد از علم برسیم که بشه یکسری مسائل رو باز کرد ...
سلام
...
متوجه شدم .. بنده احساس میکنم شما همه چیز رو دوست دارید فرمول بندی کنید عین ریاضی ... اما مطمینا این شدنی نیست .
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
اثبات ریاضی دارید که با اطمینان میگویید شدنی نیست؟ :khandeh!:
حقیر یک کلام گفتم الهی بودن قرآن را فقط از یک راه میتوان به صورت یقینی درک کرد و آن درک حضوری است، بعد همه یا راحت گفتند نه و یا ناراحت گفتند چطور و بعد اشکالهایی گرفتند و گفتند که پاسخ دهید، مثل اینکه از کجا بفهمیم که این واقعاً نتیجهی یک علم حضوری باشد؟ دیگر بحثهایمان برای فرمولبندی مسأله برای پاسخ دادن به سؤالات بزرگواران است مگرنه کسی که درک حضوری کند به دنبال اثبات نمیگردد، خصوصاً که هر اثباتی به خودی خود بیارزش است اگر به یک درک حضوری ختم نشود ... دیروز در یک سمیناری بودیم که مبحثی مطرح شد که حقیر تا کنون در موردش نخوانده بودم، بحث von Neumann's Chain که در مبحث مکانیک کوانتومی مطرح میشود و میگوید اندازهگیری وقتی انجام میشود که به یک هوشیاری ختم شود (لینک)، گرچه عموماً فیزیکدانها با این نظر موافق نباشند که اهمیت خیلی زیادی هم ندارد :ok:
مشک;756123 نوشت:
باید مجموعه ای از راه حل ها رو در نظر بگیرید و فقط به یک چیز نچسبید .. در اینصورت در بحث با انواع مختلف اشخاص چه اونهایی که نیمه ی راست مغزشون فعال تره وچه اونهایی که مثل شما نیمه ی چپ مغزشون فعال تره میتونید پیروز بشید . همه دنبال فرمول های اینچنینی نیستن .
اعتماد کردن گاهی از یک جرقه ی کوچیک نشات میگیره .. این جرقه صددرصد باید مطابق فطرت باشه حالا میتونه کل اون ایدئولوژی مطابق فطرت نباشه و بسته به شرایطی که هر کسی توش رشد کرده ، یک نقاط ضعف و قوتی وجود داره که سراغ پرکردن اونها میره . مثلا بنده زمانی با شخصی صحبت میکردم در مورد اینکه چرا به فلان مکتب رو آورده ، جوابش این بود که : من زمانی شکست عشقی خوردم و خیلی در تنگنای روحی قرار گرفتم ، تا اینکه دوستم منو رو معرفی کرد به شخصی که وقتی به جمعشون پیوستم دیدم آروم گرفتم ، بعد که بیشتر از زیر زبونش بیرون کشیدم دیدم که حرکاتی که اینها انجام میدن باعث تخلیه ی جسمی و روحیش میشه که اگر رو میاورد به ورزش کردن هم همون اتفاق میفتاد !! منتها اینکه در اون حالت پریشون کی اطراف شخص هست و چه حرفهایی میزنه مهمه ... پس بعضا اشخاص اول باید به شخصی که اون سخن رو میگه اعتماد کنن ...
البته این درست نیست اما الان اکثرا اینجوری شدن .. باز هم هستن کسانیکه منطقی هستن در همه حال ..
بله ... خیلیها بر اساس اعتماد به دیگران مطالب را میپذیرند ... ولی در نظر رایج بزرگواران این مسأله به مشکلی بر نمیخورد، هر کسی در هر لحظهای هر چیزی را که فکر میکند درست است اگر انجام دهد حرجی بر او نیست، گرچه شاید هم باشد که البته بحث آن زیاد است ...
مشک;756123 نوشت:
بخاطر همینه که ائمه و پیامبران گاها مجبور میشدن معجزه یا کرامتی بیارن ، اونها که دیگه خودشون عالمان دین بودن و به هر علمی مجهز، اما چی میشد که دست به معجزه میزدن!! این خودش جای تامل داره.
بله خیلی هم جای تأمل دارد ... ای کاش فلاسفه هم در این مسأله تأمل کنند تا فکر نکنند مخاطبان تمام انبیاء علیهمالسلام مستضعف فکری بودهاند که هیچ پیامبری دعوت خود را بر پایهی فلسفه قرار نداده است ... :ok:
و البته خود اینکه معجزه چطور کار میکرده است هم خودش مطلب عجیبی هست ... کل این تاپیک هم در همین مورد است ... دست کم نباید گرفت معجزه را ...
مشک;756123 نوشت:
راه کشف حقیقت اینه که اول در شرایط نورمال روحی قرار بگیریم ( همون الاکلنگ ) و سپس بررسی کنیم ببینیم چی مطابق با فطرت ماست .
ما نمیتونیم نسخه ای بدیم عالم گیر .. چون خودمون هم از لحاظ فکری و شرایط روحی در حالتی بسر میبریم که مختص خودمونه ...
برای اثبات اعجاز قرآن هم همینطوره .. باید مردم رو متوجه فطرتشون کرد حالا مثلا عده ای رو باید شناخت و خلاءهاشون رو مطابق با قرآن پرکرد ، عده ای رو با دلیل براه اورد و..
مطابق این فرمایش شما همینکه مردم قانع بشوند که قرآن الهی هست کافی است ... اما عدهای هستند که در مورد خود فرایند کسب شناخت سؤال دارند و برخی از ایشان اصلاً نمیتوانند فرقی میان حقیقت و توهم حقیقت قائل شوند ... با ایشان چه کنیم؟ ... این دانشمندان را مستضعف فکری بگیریم!؟ :Nishkhand:
حالا فرض کنید اسلام تازه به ایشان بگوید که شما خواب هستید و وقتی که بمیرید بیدار میشوید، دیگر کاملاً هنگ میکنند ... ظرفیتش را نداشتند نمیرفتند دنبال علمآموزی، هم خودشان گمراه شدند و هم جماعتی را با خودشان به لب دره بردهاند و بعضاً هم برخی از ایشان را هول دادهاند و پایین انداختهاند ...
مشک;756129 نوشت:
در این بین کسی که بر اسال خلاءهای روحیش سراغ راهی خاص میره ، بعد از مدتی که اون خلاءش پر شد تازه چشماش به حقیقت باز میشه .. که ای وای این راه که زیادم کامل نیست ..
بخاطر همینه که مردمی میبینیم که مدام از این شاخه به اون شاخه میپرن و معلق میمونن ...
روزی میرسه که مردم دنیا اسلام و قرآن رو با تمام سلولهای وجودشون خواستارمیشن .. و تمام دنیا به اسلام رو میارن و اسلام زمین رو میگیره .
:Gol:
مشک;756129 نوشت:
این یعنی اینکه ما بلدنیستیم فطرت رو خوب تعریف کنیم و بعد هم بگیم که بابا قرآن مطابق با تمام زوایای فطرت شماست . همه چیز رو در بر میگیره ، نرید سراغ فلان چیز که فقط یک زاویه رو چسبیده و بقیش باطله!
البته این هم تعریف معمول بزرگواران از فطرت است که ظاهراً با قران و روایات سازگار نیست ... دین فطری است و دین همیشه اسلام بوده است ولی احکام دین خدا در طول زمان تغییراتی داشته است، فطرت انسان ثابت است ولی احکام دین خدا ثابت نیست، این دو نمیتوانند دقیقاً و در تمام جزئيات بر یکدیگر منطبق گردند، احکام تابع مصالح فردی و اجتماعی است، احکام ثانویه هم در همین راستا هستند، فطرت ناظر بر روح دین و دینداری است، فطرت ناظر بر روحیهی تسلیم در مقابل خداست، فطرت یعنی ولایت خدا را پذیرفتن ...
... اللَّـهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ ... [الحجرات، ۷] ... خداوند ايمان را در نزد شما دوستداشتنى ساخت و آن را در دلهاى شما بياراست، و كفر و بدكردارى و نافرمانى را ناخوشايندتان داشت ...
مشک;756129 نوشت:
باید بیایم مسائل حقوقی ، نیازهای زن و مرد و کودک ، روابط اجتماعی ، وجدان و تعقل و ... همرو موضوع بندی کنیم و از قرآن دربیاریم و به دنیا عرضه کنیم ...
مثلا اون خانمی چینی که از طریق حادثه یازده سپتامبر رفته قرآن گرفته تا ببینه اسلام چیه ، و فقط باخوندن ترجمه قرآن مسلمان شده ، چه کسی براش توضیح داده و دلیل آورده جز فطرتش ؟
و چند نفر دیگه در دنیا هستن که به همین شیوه میتونن ایمان بیارن ؟؟ خیلی زیاد !!
بله، به زعم حقیر همه باید همینطور ایمان بیاورند ...
ایمان در قلب انسان زینت داده شده است و انسان فطرتاً نسبت به کافر شدن کراهت دارند ... آرامش در یاد خداست ... «أَلَا بِذِكْرِ اللَّـهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»
معجزهی قرآن هم باید در اصل در همین مسأله باشد ...
خیلی از متون میتوانند محتوی یاد خدا باشند و مایهی آرامش بشوند، مگر ادعیه و مناجاتهای عاشقانهی اهل بیت علیهمالسلام و اشعار عرفانی شعرایمان چنین نیستند؟ ولی کدام اثر به اندازهی کلام خود محبوب و معشوق میتواند انسان را یاد خدا بیاندازد؟ فرق خبر معشوق و خود معشوق چقدر است، فرق کلام بشر و کلام خدا هم در همین است ... نه در آرایههای ادبی و فصاحت و بلاغت و خبر از آینده و غیره ... آنها هم هستند ولی اصل قضیه چیز دیگری است ...
مشک;756131 نوشت:
در مورد اسلام همونطور که خودتونم اشاره کردید یک چیز متمایز وجود داره واونم که اینه که این تشنگی و شوق به طی کردن مراحل باطنی و روحی موندگاره! یعنی انتهایی نداره و انسانی که بدرستی و با دل و جان واردش بشه ، اصلا سیر نمیشه ، در عین حال که جانش آروم میشه باز نیازی توش بوجود میاد ..
بله همینطوره ...
مشک;757224 نوشت:
بله قابل بررسی و تفکره ... ان شاالله که روزی به این حد از علم برسیم که بشه یکسری مسائل رو باز کرد ...
حرف نامربوط به موضوع تاپیک که نزدیم؟ اگر هم (اندکی) زده باشیم کمی حاشیه برای روشنتر شدن اطراف یک بحث میتواند برای فهم بهتر خود آن بحث نیز مفید باشد ... به شخصه فکر نکنم از بحث اصلی دور شده باشیم، فقط روشهای جدیدی و وجوه جدیدی برای بررسی اعجاز قران معرفی کردید که مفید هم بودند ... ممنون
مشک;757224 نوشت:
متشکرم از همیاری شما .. لذت بردم از تمام مطالب این تاپیک ..
حقیر هم از مطالب شما و سایر بزرگواران استفاده کردم،
با توجه به اینکه ظاهراً شما هم از بحث کنار کشیدید از این به بعد باید یک نفری بجنگم :jangjoo: ... از طرفی مانند دیوانهای که با خودش شطرنج بازی میکند و از طرف دیگر مانند عاقلی که مدام خودش را واکاوی میکند ... گرچه آن دیوانه هم عاقل است اگر در شطرنج میان خودش در هر زمان با زمان قبلش تفاوت قائل شود و توجه کند که در هر لحظهای یک فرصت جدید دارد و نباید روی آنچه که بوده است اصرار داشته باشد ... فقط اشکال کار اینجاست که استراتژیها کوتاهمدت میشوند ... هر بار فقط میتوان پست قبلی را نقد کرد و نمیشود به یک افق دید بلندمدت پایبند ماند ... شاید هم بشود ... به هر حال از آنجا که همیشه حق با خدا و اهل بیت علیهمالسلام است نه با حقیر همیشه این فرصت فراهم است که با خودم هم مخالف کنم ...
[=Franklin Gothic Medium] در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
و السلام علیکم و رحمة الله
[=Franklin Gothic Medium] [=Franklin Gothic Medium]... حالا کاربرد جدیدی مطرح میشود و شما ناچار هستید برای آن به دنبال پاسخ جدیدی باشید ... چیزی که تا دیروز بدیهی بود امروز سؤالی چالشبرانگیز است و فردا با اطلاعاتی که با تفکر امروزتان کسب کردهاید شاید باز به نظر بدیهی برسد ... تا روزی دیگر و سؤالی دیگر ... پس بدیهی بودن یک فکر یا نظر دلیل نمیشود که ما کاملاً اعتماد کنیم به اینکه آن فکر یا نظر روشن و بیابهام حتماً صحیح هم هست ... حال آنکه در بحث انتخاب جهانبینی ما به دنبال اثبات صحیح بودن یک تفکر هستیم نه (به نظر) بدیهی بودن آن ... مگر اینکه بگویید اینطور نیست که اگر گفتید حقیر در این پست با شما مخالفت میکنم تا در پست بعدی خودم را نقد کنم و با شما موافق شوم، لااقل دورنمایش این است که با شما و در نتیجه با نظر رایج علما موافق شوم، تا خدا چه خواهد و با ورود در جزئیات چه مسائل جدیدی مطرح گردد که الآن گمان میکنم میدانم و خواهم فهمید که به آنها توجه کافی نداشتهام ...
سین;756060 نوشت:
[=Franklin Gothic Medium]
اما سؤال دیگر این است که آیا لازم است انسان یقین داشته باشد که تا ابد هم یقین امروزش به شک حقیقتطلبانه (و نه نفسانی) بدل نخواهد شد؟ نظر رایج این است که خیر! و حقیر ان شاء الله اگر عمری باشد در دفاع از این نظر هم پستی را بنویسم ... نظری که تا کنون مخالفش بودم ولی الآن فکر میکنم قابل دفاع باشد ... تا خدا چه بخواهد
سین;757436 نوشت:
[=Franklin Gothic Medium]با توجه به اینکه ظاهراً شما هم از بحث کنار کشیدید از این به بعد باید یک نفری بجنگم :jangjoo: ... از طرفی مانند دیوانهای که با خودش شطرنج بازی میکند و از طرف دیگر مانند عاقلی که مدام خودش را واکاوی میکند ... گرچه آن دیوانه هم عاقل است اگر در شطرنج میان خودش در هر زمان با زمان قبلش تفاوت قائل شود و توجه کند که در هر لحظهای یک فرصت جدید دارد و نباید روی آنچه که بوده است اصرار داشته باشد ... فقط اشکال کار اینجاست که استراتژیها کوتاهمدت میشوند ... هر بار فقط میتوان پست قبلی را نقد کرد و نمیشود به یک افق دید بلندمدت پایبند ماند ... شاید هم بشود ... به هر حال از آنجا که همیشه حق با خدا و اهل بیت علیهمالسلام است نه با حقیر همیشه این فرصت فراهم است که با خودم هم مخالف کنم ...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
چرا نظر رایج در میان بزرگواران در مورد اعجاز قرآن درست است؟
یا خدایی هست و یا نیست ... (که البته هست)، صرفنظر از اینکه خدا واقعاً باشد یا نباشد بحث ما بر روی درک ما از واقعیت است .... درک ما از اینکه خدا هست یا نیست ...
یک نفر الآن برایش این باور پیش میآید که خدا هست ... شهادتین میگوید و اسلام میآورد و ملتزم میشود به بندگی خدایی که به او ایمان آورده است ... الآن مطابق باور فعلیاش عمل میکند ... «باور دارد» یعنی «شک ندارد»، یعنی احتمال نمیدهد که در آینده به این باور برسد که خدایی نیست ... پس فعلاً مطابق ایمان فعلیاش خدا را عبادت میکند، با همان مسلکی که فکر میکند حق است، چه اسلام و چه یهودیت و چه مسیحیت و چه هر دین دیگری ... شک ندارد و ایمان دارد و در نتیجه به ایمانش عمل میکند و اگر نکند خود را خطاکار میداند و در صدد جبران برمیآید ...
اگر در حقیقت خدایی باشد و دینی که او پذیرفته هم حق باشد که هیچ، همه چیز درست است اگر ایمان به سلامت به گور ببرد و خطاهایش را هم جبران کرده باشد و از توبهگران باشد
اگر در حقیقت خدایی باشد و دینی که او پذیرفته است حق نباشد، اگر آن خدا مانند خدای اسلام باشد که فرموده است «لَا يُكَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا» باز مشکلی پیش نمیآید ... اگر نباشد بسته به اینکه چه صفتی داشته باشد قابل بررسی است و در اینجا نمیتوانم بینهایت احتمال ممکن را بررسی کرد ...
اگر هم خدایی نباشد که دیگر پایبندی به آن دین یا یک دین دیگر یا بیدین بودن فرقی نخواهد داشت و همه یکسان خواهند بود، دقیقاً یکسان نباشند (مثلاً در بحث تناسخ که البته غلط است) هم لااقل نزدیک به هم خواهند بود ...
این برای وقتی بود که شخص ایمان دارد و پایبند به یک دین هم هست و شک هم ندارد که راهش درست باشد ... چنین کسی در هر سه صورت به مشکلی برنخواهد خورد، با شناختی که ما از خدا داریم ...
اما اگر شخص شک داشته باشد یا ایمان نداشته باشد چه؟ در هر دو مورد دو حالت قابل بررسی است، یکی اینکه در حقیقت خدا باشد و دیگری اینکه در حقیقت خدایی نباشد، اگر خدایی نباشد که به هر حال مشکلی نیست ولی اگر خدا باشد آن وقت مشکلاتی ممکن است پیش بیاید برای کسی که شک داشته و در برطرف کردن شک خود کوتاهی کرده است و یا کافر شده است (البته به این معنا که به دین پشت کرده باشد بعد از آنکه میتوانست بداند یا دانسته بود) ...
با این حساب انسانها به سه دسته تقسیم میشوند:۱. مؤمن (حق را شناخته و تسلیم آن شده است)
۲. مستضعف فکری (حق را نشناخته و در هر لحظه به آنچه که درست میپندارد عمل میکند و تلاش خود برای فهم حقیقت را هم انجام میدهد)
۳. کافر (حق را شناخته ولی به ان پشت کرده است)
حالا صحبت سر قرآن است ... قران را بخوانید ... اگر برایتان مشخص شد که از طرف خداست ایمان بیاورید مگرنه اگر واقعاً متوجه الهی بودن آن نشوید و به الهی نبودنش شک هم نداشته باشید اگر قران به راستی حق باشد معذور بوده و مستضعف فکری خواهید بود ... فقط باید تلاش کنید که با خود روراست باشید و مطمئن باشید که قرآن الهی نیست تا منکر الهی شدنش باشید، مگرنه باید احتیاطی عقلایی کرد که اگر خدای قرآن حق باشد شخص مستضعف و جاهل قاصر محسوب شود و نه جاهل مقصر که مرتبهای از کفر است ... برای اینکه مطمئن باشید کوتاهی نکردهاید باید به همان روشی که در خود قرآن امده است الهی بودن آن را بررسی نمایید ...
با این نگاه اعجاز قرآن کدام وجه آن است؟ ... هیچ اهمیتی ندارد که ما و امثال ما چه تعریفی به شما بدهیم ... شما هستید و خدای قرآن ... خدا باید الهی بودن کتابش را به شما بشناساند ... روی کارشناس ادبیات شاید از طریق فصاحت و بلاغت اثر بگذارد و روی یک زیستشناس از طریقی که به کار او بیاید و روی کس دیگری هم از طریق دیگر، قرار نیست ما آن را فرمولبندی کنیم تا بعد مؤمنی شاهد مدعای خود را اینطور بیاورد که فلان دانشمند با این گزاره ایمان آورد و بعد خداناباوری شاهد مدعای خودش را اینطور بیاورد که فلان دانشمند دیگر با آن گزارهی دیگر فهمید که قران کلام بشر است و بعد دو طرف تعداد دانشمندانی که ایمان آوردند و یا منکر الهی بودن قرآن شدند را بشمریم که چند نفر ایمان آوردند و چند نفر ایمان نیاوردند ... مهم است که ما نباید این مسأله را فرمولبندی کنیم، مهم است که توجه کنیم که اگراین وجوه فرمولبندی شوند و بدون مخاطب بشری بخواهیم اعجاز قرآن را فقط در ظاهر خود قران بجوییم برای هر فرمولبندی که ما ارائه دهیم کلی مثال نقض میتوان یافت ... اعجاز قرآن در مواجههی با مخاطب قرآن معنا میشود ... قرآن قرار است آیت خدا باشد و خود را به شخص بقبولاند که الهی است تا شخص در دو راهی ایمان و کفر قرار بگیرد، دیگر اهمیتی ندارد که شخص حقیقت را متوجه شود ... کافی است که کوتاهی نکند و بداند که کمکاری نکرده است و در هر لحظه هر گامی که بر میدارد را با اطمینان در همان لحظه بردارد و اگر شک داشت هم متوسل به احتیاط عقلایی نماید ... دیگر اینکه بعداً چه خواهد شد و چه باوری خواهد یافت اهمیتی ندارد ... مهم باور امروز اوست ... اگر احتمال میدهد که فردا باورش عوض شود پس ایمان ندارد و شک دارد و باید دست به احتیاط عقلایی بزند ... کسی که به دنبال خود حقیقت است و نه درک خودش از حقیقت همواره در شک خواهد بود و تردیدگرا خواهد شد و تا اینطور باشد هرگز نمیتواند مانند کسی باشد که ایمان کامل دارد، لیکن باید احتیاط عقلایی نماید ...
با توجه به اینکه ظاهراً شما هم از بحث کنار کشیدید از این به بعد باید یک نفری بجنگم
اصلا این حرف به گروه خونی بنده نمیخوره !!:ok: نه کنار نکشیدم ..
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium] اثبات ریاضی دارید که با اطمینان میگویید شدنی نیست؟ :khandeh!:
بله .. سخت نیست اینجوری زندگی کردن ؟ اینکه همیشه دنبال اثبات فرمولی و ریاضی باشید ؟ دنبال اثبات مسائل مختلف بودن خوبه یعنی عالیه اما از نوع ریاضی وارش ..!! خدا رو چه دیدید ممکنه روزی شما بتونید از این طریق اعجاز قرآن رو اثبات کنید .
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]حقیر یک کلام گفتم الهی بودن قرآن را فقط از یک راه میتوان به صورت یقینی درک کرد و آن درک حضوری است، بعد همه یا راحت گفتند نه و یا ناراحت گفتند چطور و بعد اشکالهایی گرفتند و گفتند که پاسخ دهید، مثل اینکه از کجا بفهمیم که این واقعاً نتیجهی یک علم حضوری باشد؟ دیگر بحثهایمان برای فرمولبندی مسأله برای پاسخ دادن به سؤالات بزرگواران است مگرنه کسی که درک حضوری کند به دنبال اثبات نمیگردد، خصوصاً که هر اثباتی به خودی خود بیارزش است اگر به یک درک حضوری ختم نشود ... دیروز در یک سمیناری بودیم که مبحثی مطرح شد که حقیر تا کنون در موردش نخوانده بودم، بحث von Neumann's Chain که در مبحث مکانیک کوانتومی مطرح میشود و میگوید اندازهگیری وقتی انجام میشود که به یک هوشیاری ختم شود (لینک)، گرچه عموماً فیزیکدانها با این نظر موافق نباشند که اهمیت خیلی زیادی هم ندارد
یک راهش اینه که وقتی حقیقتی رو درک کردیم باعث بسط روحیمون بشه در اون صورته که به حقانیتش میشه ایمان آورد .. اما یک سنگ اندازی هایی این وسط مسط ها میشه توسط شیاطین ... و اصلا باید باشه چون اگر قبض اونها نباشه ، بسطی که از درک حقیقت و اعجاز قرآن بوجود میاد قابل تشخیص نیست . این موضوع مهمه ، باید روش بیشتر مانور داد .. بحث بنده هم در مورد افسردگی در تاپیک دیگر ، همین بود ، که این افسردگی ها و ناامیدی و بیماریها در نتیجه ی قبض روحی به دلیل دورافتادن از فطرت و ایمان هست . بسیار موضوع مهمیه .. که اگر بهش پرداخته بشه ، اشخاص درمان میشن .. اصلا نه فقط افسردگی که بسیاری از بیماری های دیگه هم ..
بله میگن که "Here's the thing, if you cannot measure it, it does not exist." اتفاقا اخیرا مطلبی میخوندم در این مورد ! از جهاتی با عقل جور درمیاد! اما همیشه درست عمل میکنه ؟ نمیدونم!!
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]اما عدهای هستند که در مورد خود فرایند کسب شناخت سؤال دارند و برخی از ایشان اصلاً نمیتوانند فرقی میان حقیقت و توهم حقیقت قائل شوند ... با ایشان چه کنیم؟ ... این دانشمندان را مستضعف فکری بگیریم!؟ :Nishkhand:
حالا فرض کنید اسلام تازه به ایشان بگوید که شما خواب هستید و وقتی که بمیرید بیدار میشوید، دیگر کاملاً هنگ میکنند ... ظرفیتش را نداشتند نمیرفتند دنبال علمآموزی، هم خودشان گمراه شدند و هم جماعتی را با خودشان به لب دره بردهاند و بعضاً هم برخی از ایشان را هول دادهاند و پایین انداختهاند ...
تشخیص حقیقت و توهم برای کسی که تو توهم سیر میکنه سخته .. اما کسی که پاک هست تشخیص میده ( فکر میکنید چرا یهود اومد دانشمندان کافر و بی دین رو علم کرد تو جهان ؟ که مردمی که در توهم هستن به توهم خودشون ایمان بیارن و توش بمونن ) . خواب بودن رو باید براشون معنی کرد ... منظور از خواب بودن این نیست که در فضای غیرواقعی زندگی میکنیم ، منظور اینه که چشم دل و جانمون مثل فردی که خوابه ، بسته ست و حقایق دنیوی رو نمیبینیم که اگر میدیدم در آنی ایمان میاوردیم اونوقت این چه آزمایشی میشد ؟ .. دنیا بساطش دو روزه برچیده میشد و همه خوش و خرم میرفتن بهشت ! اصلا همینجا میشد بهشت !
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]دین فطری است و دین همیشه اسلام بوده است ولی احکام دین خدا در طول زمان تغییراتی داشته است، فطرت انسان ثابت است ولی احکام دین خدا ثابت نیست، این دو نمیتوانند دقیقاً و در تمام جزئيات بر یکدیگر منطبق گردند، احکام تابع مصالح فردی و اجتماعی است، احکام ثانویه هم در همین راستا هستند، فطرت ناظر بر روح دین و دینداری است، فطرت ناظر بر روحیهی تسلیم در مقابل خداست، فطرت یعنی ولایت خدا را پذیرفتن ...
یعنی میفرمایید که اینکه احکام گاها تغییر میکنن با فطرت انسان تناسب نداره ؟
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium] ... اللَّـهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ ... [الحجرات، ۷] ... خداوند ايمان را در نزد شما دوستداشتنى ساخت و آن را در دلهاى شما بياراست، و كفر و بدكردارى و نافرمانى را ناخوشايندتان داشت ...
بسیار عالی ... نمیدونم شما اینجوری شدید یا نه ؟ گاهی مثلا مدادتون رو میزارید پشت گوشتون یا تو موهاتون بعد از مدتی فراموش میکنید ، هی دنبالش میگردید هی کتابهارو بازوبسته میکنید ! یکهو یه تکونی میخورید و میفته رو میز تا اینکه میفهمید عه !! این از اولم اینجا بوده اما حواستون نبوده ... فطرت هست ، نخوابیده ، از بین نرفته ، بیداره ، اما گاهی گمش میکنیم یا یادمون میره که هست .. باید به مردم یادآوری کرد ، دلایل و براهین و توجه به خود رو یادآوری کرد . نمیدونم چرا انقدر ذات انسان متلاطم و متغیره !
نقل قول:
از طرفی مانند دیوانهای که با خودش شطرنج بازی میکند و از طرف دیگر مانند عاقلی که مدام خودش را واکاوی میکند ... گرچه آن دیوانه هم عاقل است اگر در شطرنج میان خودش در هر زمان با زمان قبلش تفاوت قائل شود و توجه کند که در هر لحظهای یک فرصت جدید دارد و نباید روی آنچه که بوده است اصرار داشته باشد ... فقط اشکال کار اینجاست که استراتژیها کوتاهمدت میشوند ... هر بار فقط میتوان پست قبلی را نقد کرد و نمیشود به یک افق دید بلندمدت پایبند ماند ... شاید هم بشود ... به هر حال از آنجا که همیشه حق با خدا و اهل بیت علیهمالسلام است نه با حقیر همیشه این فرصت فراهم است که با خودم هم مخالف کنم ...
نیت بنده عقب نشینی نبود همونطور که بالاتر گفتم .. فقط وقتی میبینم هستن کسانی که صحبتاشون ارزش بالاتری داره و سکوت میکنن ، من خجالت میکشم حرفی بزنم !! اما اگر بحث با بنده رو مفید دیدید ادامه میدیم مشکلی نیست ..
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
چرا نظر رایج در میان بزرگواران در مورد اعجاز قرآن درست است؟
یا خدایی هست و یا نیست ... (که البته هست)، صرفنظر از اینکه خدا واقعاً باشد یا نباشد بحث ما بر روی درک ما از واقعیت است .... درک ما از اینکه خدا هست یا نیست ...
یک نفر الآن برایش این باور پیش میآید که خدا هست ... شهادتین میگوید و اسلام میآورد و ملتزم میشود به بندگی خدایی که به او ایمان آورده است ... الآن مطابق باور فعلیاش عمل میکند ... «باور دارد» یعنی «شک ندارد»، یعنی احتمال نمیدهد که در آینده به این باور برسد که خدایی نیست ... پس فعلاً مطابق ایمان فعلیاش خدا را عبادت میکند، با همان مسلکی که فکر میکند حق است، چه اسلام و چه یهودیت و چه مسیحیت و چه هر دین دیگری ... شک ندارد و ایمان دارد و در نتیجه به ایمانش عمل میکند و اگر نکند خود را خطاکار میداند و در صدد جبران برمیآید ...
اگر در حقیقت خدایی باشد و دینی که او پذیرفته هم حق باشد که هیچ، همه چیز درست است اگر ایمان به سلامت به گور ببرد و خطاهایش را هم جبران کرده باشد و از توبهگران باشد
اگر در حقیقت خدایی باشد و دینی که او پذیرفته است حق نباشد، اگر آن خدا مانند خدای اسلام باشد که فرموده است «لَا يُكَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا» باز مشکلی پیش نمیآید ... اگر نباشد بسته به اینکه چه صفتی داشته باشد قابل بررسی است و در اینجا نمیتوانم بینهایت احتمال ممکن را بررسی کرد ...
اگر هم خدایی نباشد که دیگر پایبندی به آن دین یا یک دین دیگر یا بیدین بودن فرقی نخواهد داشت و همه یکسان خواهند بود، دقیقاً یکسان نباشند (مثلاً در بحث تناسخ که البته غلط است) هم لااقل نزدیک به هم خواهند بود ...
این برای وقتی بود که شخص ایمان دارد و پایبند به یک دین هم هست و شک هم ندارد که راهش درست باشد ... چنین کسی در هر سه صورت به مشکلی برنخواهد خورد، با شناختی که ما از خدا داریم ...
اما اگر شخص شک داشته باشد یا ایمان نداشته باشد چه؟ در هر دو مورد دو حالت قابل بررسی است، یکی اینکه در حقیقت خدا باشد و دیگری اینکه در حقیقت خدایی نباشد، اگر خدایی نباشد که به هر حال مشکلی نیست ولی اگر خدا باشد آن وقت مشکلاتی ممکن است پیش بیاید برای کسی که شک داشته و در برطرف کردن شک خود کوتاهی کرده است و یا کافر شده است (البته به این معنا که به دین پشت کرده باشد بعد از آنکه میتوانست بداند یا دانسته بود) ...
با این حساب انسانها به سه دسته تقسیم میشوند:۱. مؤمن (حق را شناخته و تسلیم آن شده است)
۲. مستضعف فکری (حق را نشناخته و در هر لحظه به آنچه که درست میپندارد عمل میکند و تلاش خود برای فهم حقیقت را هم انجام میدهد)
۳. کافر (حق را شناخته ولی به ان پشت کرده است)
حالا صحبت سر قرآن است ... قران را بخوانید ... اگر برایتان مشخص شد که از طرف خداست ایمان بیاورید مگرنه اگر واقعاً متوجه الهی بودن آن نشوید و به الهی نبودنش شک هم نداشته باشید اگر قران به راستی حق باشد معذور بوده و مستضعف فکری خواهید بود ... فقط باید تلاش کنید که با خود روراست باشید و مطمئن باشید که قرآن الهی نیست تا منکر الهی شدنش باشید، مگرنه باید احتیاطی عقلایی کرد که اگر خدای قرآن حق باشد شخص مستضعف و جاهل قاصر محسوب شود و نه جاهل مقصر که مرتبهای از کفر است ... برای اینکه مطمئن باشید کوتاهی نکردهاید باید به همان روشی که در خود قرآن امده است الهی بودن آن را بررسی نمایید ...
با این نگاه اعجاز قرآن کدام وجه آن است؟ ... هیچ اهمیتی ندارد که ما و امثال ما چه تعریفی به شما بدهیم ... شما هستید و خدای قرآن ... خدا باید الهی بودن کتابش را به شما بشناساند ... روی کارشناس ادبیات شاید از طریق فصاحت و بلاغت اثر بگذارد و روی یک زیستشناس از طریقی که به کار او بیاید و روی کس دیگری هم از طریق دیگر، قرار نیست ما آن را فرمولبندی کنیم تا بعد مؤمنی شاهد مدعای خود را اینطور بیاورد که فلان دانشمند با این گزاره ایمان آورد و بعد خداناباوری شاهد مدعای خودش را اینطور بیاورد که فلان دانشمند دیگر با آن گزارهی دیگر فهمید که قران کلام بشر است و بعد دو طرف تعداد دانشمندانی که ایمان آوردند و یا منکر الهی بودن قرآن شدند را بشمریم که چند نفر ایمان آوردند و چند نفر ایمان نیاوردند ... مهم است که ما نباید این مسأله را فرمولبندی کنیم، مهم است که توجه کنیم که اگراین وجوه فرمولبندی شوند و بدون مخاطب بشری بخواهیم اعجاز قرآن را فقط در ظاهر خود قران بجوییم برای هر فرمولبندی که ما ارائه دهیم کلی مثال نقض میتوان یافت ... اعجاز قرآن در مواجههی با مخاطب قرآن معنا میشود ... قرآن قرار است آیت خدا باشد و خود را به شخص بقبولاند که الهی است تا شخص در دو راهی ایمان و کفر قرار بگیرد، دیگر اهمیتی ندارد که شخص حقیقت را متوجه شود ... کافی است که کوتاهی نکند و بداند که کمکاری نکرده است و در هر لحظه هر گامی که بر میدارد را با اطمینان در همان لحظه بردارد و اگر شک داشت هم متوسل به احتیاط عقلایی نماید ... دیگر اینکه بعداً چه خواهد شد و چه باوری خواهد یافت اهمیتی ندارد ... مهم باور امروز اوست ... اگر احتمال میدهد که فردا باورش عوض شود پس ایمان ندارد و شک دارد و باید دست به احتیاط عقلایی بزند ... کسی که به دنبال خود حقیقت است و نه درک خودش از حقیقت همواره در شک خواهد بود و تردیدگرا خواهد شد و تا اینطور باشد هرگز نمیتواند مانند کسی باشد که ایمان کامل دارد، لیکن باید احتیاط عقلایی نماید ...
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
اولین نقدم به نظر ذکر شده:
آیا با این وضع ایمان آوردن میتوان از هر مسلمانی انتظار «جهاد» داشت؟ ... آیا کسی که یقین قطعی ندارد و ممکن است فردا نظرش عوض شود عقلاً مجاز است که جهاد کند و دیگران را نهی از منکر و امر به معروف نماید؟ با تمام مراحل متفاوت نهی از منکر که میتواند مانند قیام امام حسین علیهالسلام به انقلاب و شعاری آن چنانی هم ختم شود؟ موافق با این نظر لازم نیست شخص یقین قطعی داشته باشد که تا ابد هم نظرش عوض نخواهد شد، همینکه الآن مطمئن باشد که اسلام حق است کفایت میکند، گرچه اگر در عمل جایی به شک بیفتد انتظار از او مطابق با آن شک خواهد بود و اینکه در هر شکی باید احتیاطی عقلایی کرد ... انتظاری که از اهل یقین میرود با انتظاری که از مسلمانی که هنوز به قول جناب استوار به مرتبهی علمالیقین هم نرسیده است یکسانی نیست ... پس در این نگاه انتظار مطابق وضع فعلی شخص است، در زمینههای اعتقادی به اندازهی اطمینان فعلی شخص در ابعاد اعتقادی و در عمل در موقعیتهای متفاوت زندگی هم به اندازهی اطمینان شخص در همان لحظه و در همان موقعیت ...
اما آیا چنین چیزی درست است؟
شخص ممکن است امروز در شک باشد و نتواند گام محکمی بردارد و در نتیجه مطابق نظر فعلیاش لازم باشد که احتیاط عقلایی کند، ولی اگر در این شک خود مقصر باشد چه؟ مطابق اعتقادات اسلامی کوتاهیهایی که به ظاهر بزرگ هم نیستند کمکم قلب انسان را سیاه میکنند و شخص از نور به سمت تاریکی میرود، شخص ممکن است به ذهنش هم نرسد که این کوتاهیها ممکن است زمانی او را آنقدر از خدا دور کند که زمانی به شک بیفتد، یعنی قصد نداشت که از خدا دور شود ولی نتیجهی آن گناهان کوچک همان شک امروز او باشد، ایمان کمکم به سمت کفر میرود و مسیر این تبدیل تدریجی هم از شک میگذرد، شک در مراتب متفاوتش، یعنی قبلاً شاید خیلی کارها را که میکرد مطمئن بود که خدا هست ولی امروز شک میکند و میگوید «اصلاً از کجا معلوم واقعاً خدا باشد؟» ... با این وجود آیا وظیفهی او واقعاً عمل به این شک است و احتیاط کردن عقلایی یا عمل به ایمان گذشتهاش با محاسبهی اثر گناهانش در شک امروزش؟ مثلاً ممکن است وظیفهی او این باشد که به اندازهی کافی آیات خدا را که قبلاً دیده است در ذهن خود مرور نماید و شک خود را برطرف نماید ... شاید همین متذکر شدن هم جزء همان احتیاط عقلایی باشد؟ :Gig: با این حساب نمیدانم وظیفهی او عمل به ایمان فعلیاش باشد که در حافظهی کوتاهمدتش هست یا وظیفهاش عمل به ایمان فعلیاش بعد از یادآوریها و رجوع کردن به حافظهی میانمدت و بلندمدتش باشد ... قاعدتاً دومی درست است البته ... مگر اینکه بزرگواری و یا خودم بتوانم بیشتر این نظر را به چالش بکشند یا بکشم ...
نیت بنده عقب نشینی نبود همونطور که بالاتر گفتم .. فقط وقتی میبینم هستن کسانی که صحبتاشون ارزش بالاتری داره و سکوت میکنن ، من خجالت میکشم حرفی بزنم !! اما اگر بحث با بنده رو مفید دیدید ادامه میدیم مشکلی نیست ..
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ ۖ أَن تَقُومُوا لِلَّـهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ ... [سبأ، ۴۶] بگو: همانا شما را به يك سخن پند مىدهم، و آن اينكه دو دو و يك يك براى خدا به پا خيزيد ...
جایی برای خجالت نیست ... کسی که بتواند کمک کند و سود این کمک بیش از ضررش باشد چه توجیهی دارد که کمک نکند :Gig:
به بحث مجدداً خوش آمدید، گرچه اصلاً نرفته بودید ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام
...
یک راهش اینه که وقتی حقیقتی رو درک کردیم باعث بسط روحیمون بشه در اون صورته که به حقانیتش میشه ایمان آورد .. اما یک سنگ اندازی هایی این وسط مسط ها میشه توسط شیاطین ... و اصلا باید باشه چون اگر قبض اونها نباشه ، بسطی که از درک حقیقت و اعجاز قرآن بوجود میاد قابل تشخیص نیست . این موضوع مهمه ، باید روش بیشتر مانور داد .. بحث بنده هم در مورد افسردگی در تاپیک دیگر ، همین بود ، که این افسردگی ها و ناامیدی و بیماریها در نتیجه ی قبض روحی به دلیل دورافتادن از فطرت و ایمان هست . بسیار موضوع مهمیه .. که اگر بهش پرداخته بشه ، اشخاص درمان میشن .. اصلا نه فقط افسردگی که بسیاری از بیماری های دیگه هم ..
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
بله این مسألهی قبض و بسط هم یک مفهوم اساسی در ایمان آوردن یا کافر شدن دارد ... این مسأله صراحتاً در خود قرآن آمده است:
فَمَن يُرِدِ اللَّـهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ ۖ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ ۚ كَذَٰلِكَ يَجْعَلُ اللَّـهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ [الأنعام، ۱۲۵] پس هر كه را خدا بخواهد كه راه نمايد سينه او را براى [پذيرش] اسلام مىگشايد، و هر كه را بخواهد كه گمراه كند سينه او را تنگ و بسته مىگرداند [تا پذيراى حق نباشد] كه گويى به آسمان بر مىشود. بدين سان خدا پليدى- مردهدلى و انكار- را بر كسانى كه ايمان نمىآورند مىنهد.
أَفَمَن شَرَحَ اللَّـهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ مِّن رَّبِّهِ ۚ فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّـهِ ۚ أُولَـٰئِكَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ [الزمر، ۲۲] آيا كسى كه خدا دل او را براى اسلام گشاده و او بر روشنائى از پروردگار خويش است [مانند كسى است كه دل او از پذيرش اسلام تنگ است و در تاريكى كفر گرفتار]؟ پس واى بر سختدلانى كه خدا را ياد نكنند. آنانند در گمراهى آشكار
در جای خودش خیلی جالب است که اهل بیت علیهمالسلام از هر رجسی پاک هستند، ایشان هیچ قبضی ندارند و یک سره بسط هستند، آنچنان که کل عالم وجود به منزلهی صدر ایشان است ... معراج رسول خدا صلیاللهعلیهوآله جسمانی باشد دیگر تعجبی ندارد ... عالم خارج محتوی صدر ایشان است و نه صدر ما ... سعهی وجودی ایشان تا پس تمام حجابها و تا مقام «قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ» است ... و الله العالم ...
شرح صدر و صبوری کردن (صبر در لسان روایات برای ایمان به منزلهی سر است برای جسد) و تأمل و تدبر کردن در قران و درنگ کردن در آن هم میتواند از همین جهت منجر به شرح صدر در مخاطب قرآن شود و همان انبساط خاطری که شما هم فرمودید حاصل گردد ... چه بسا آرامشی که در یاد خدا هست هم به همین خاطر باشد که برایش شرح صدر حاصل میشود و ظرفیتش بالا میرود و دغدغههایش بدل به آرامش میگردند ... در نقطهی مقابل این صبوری کردن هم عجله کردن است، فوکوس کردن روی یک مطلب و غافل شدن از عمدهی مطالب دیگر و البته کیست که در حالت عجله داشتن در درون خودش تاریکی را سراغ نداشته باشد و حالت قبض را در خود تجربه نکرده باشد؟ ... جالب است که یوگا و مدیتیشن و خیلی از اعمال و تکنیکهای مکاتب شرقی برای ایجاد آرامش از طریق همین صبوری کردن است، یا تأمل کردن بر روی محسوسات بدنشان، اینکه تمام بدنشان را حس کنند، اینکه تمام اطرافشان را حس کنند، اینکه حسّ پیرامونی و ۳۶۰ درجه پیدا کنند، اینها حالتی از همان درنگ کردن و صبوری کردن را دارد ولی به جای قرآن در آفاق و انفس، آنها هم مراقبه دارند، چه بسا آرامشهایی هم که از آنها نتیجه میشود در همین راستا باشد ... تفاوت تجربهی خدا با تجربیات این چنینی بشری میتواند در وصل شدن به بینهایت باشد در حین توجه به خدا، این دیگر یک انبساط تنها و آرامش طبیعی ناشی از آن نیست بلکه همراه با محبت و شوق است، مثل اینکه روحی تازه در بدن دمیده شود ... در قرآن هم در پس آن درنگ و تأمل و تدبر باید تجربهی یک حضور بینهایت باشد که علاوه بر آرامشهای معمولی که در عرفانهای کاذب هم گاهی شمّهای از آنها چشیده میشود تجربهای هم خالصتر و هم بینهایت عمیقتر و هم حقیقیتر تجربه شود به همراه محبتی و شوقی که در وصف نیاید ... باید آیات خدا را شناخت و همینطور هم میشود (سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا و سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ) اگرچه ما در اینجا تنها در مقام توصیف درست چگونگی رخ دادن این شناخت هستیم ...
شاید هم اشتباه کرده باشم ... و الله العالم ... فعلاً این مطالب در ظرف نظریهپردازی هستند و باید نقد شوند تا معلوم شود که چقدر قابل پذیرش هستند ....
مشک;757506 نوشت:
بله میگن که "Here's the thing, if you cannot measure it, it does not exist." اتفاقا اخیرا مطلبی میخوندم در این مورد ! از جهاتی با عقل جور درمیاد! اما همیشه درست عمل میکنه ؟ نمیدونم!!
اول اینکه آنها باید میان حقیقت و درک انسان از حقیقت تفاوت قائل شوند که خیلی وقتها نمیشوند ...
دوم اینکه معیار اندازهپذیری نیست و این اشتباه دومشان هست، معیار اثرپذیری است و هر اثرپذیری لزوماً اندازهپذیر نیست ... گرچه ممکن است هم که باشد ...
سوم اینکه آن اثرپذیر لزومی ندارد که ما باشیم و مثلاً ممکن است اهل بیت علیهمالسلام هم باشند ... آنها میبینند که در همه چیز فقط خدا تأثیر میگذارد در نتیجه برای ایشان تنها خدا وجود دارد و تجلیات خدا ... برای آن دانشمندان اما اصلاً خدا دیده نمیشود و فقط عوامل طبیعی و اجرام و نیروها و غیره دیده میشوند که اثر دارند و در نتیجه خدا را منکر میشوند چون نه اثری از او مییابند و نه معیاری برای اندازهگیری آن اثر میشناسند یا میتوانند تصور نمایند ...
با ملاحظهی این سه مورد فکر کنم آن نتیجهگیری درست باشد ... اگر موارد دیگری نباشند که لازم باشند در نظر گرفته شوند ...
مشک;757506 نوشت:
تشخیص حقیقت و توهم برای کسی که تو توهم سیر میکنه سخته .. اما کسی که پاک هست تشخیص میده ( فکر میکنید چرا یهود اومد دانشمندان کافر و بی دین رو علم کرد تو جهان ؟ که مردمی که در توهم هستن به توهم خودشون ایمان بیارن و توش بمونن ) . خواب بودن رو باید براشون معنی کرد ... منظور از خواب بودن این نیست که در فضای غیرواقعی زندگی میکنیم ، منظور اینه که چشم دل و جانمون مثل فردی که خوابه ، بسته ست و حقایق دنیوی رو نمیبینیم که اگر میدیدم در آنی ایمان میاوردیم اونوقت این چه آزمایشی میشد ؟ .. دنیا بساطش دو روزه برچیده میشد و همه خوش و خرم میرفتن بهشت ! اصلا همینجا میشد بهشت !
حتی اگر بگوییم در فضای غیرواقعی زندگی میکنیم هم اشکالی ندارد ... بستگی دارد که واقعیت را چه تعریف کرده باشیم ...
این دنیا خیلی چیزهایش واقعی نیست ... «وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ» ... دنیا فریب است ... فریب محسوسات و هدایت عقل ... کسی که دنیا را بر آخرت ترجیح دهد کسی است که عقل را فدای هوای نفسانی خود کرده است که آن هوای نفسانی در مقام نفس اماره متأثر از محسوسات هستند ... تضاد میان محسوسات و معقولات در باب احکام شریعت منجر به تضاد ظاهر (دنیا) و باطن (آخرت) میشود (آخرت باطن دنیاست ولی نه به این معنا که فقط در عالم جبروت باشد و مادی نباشد، بلکه در آستانهی قیامت که بساط دنیا برچیده شد خلقت دوباره بر اساس همان باطن خواهد بود، و الله العالم)
مشک;757506 نوشت:
یعنی میفرمایید که اینکه احکام گاها تغییر میکنن با فطرت انسان تناسب نداره ؟
تناسب دارد ولی تناظر یکبهیک ندارند ... و البته فطرت انسان هم ظاهراً چیزی که بزرگواران از کودکی به ما یاد دادهاند نیست، که البته حتماً دیدهاید که در همین تاپیک یا تاپیک دیگر تعریف متفاوتی نسبت به حقیر از فطرت داشتهاند ... گرچه نمیدانم مبنای چنان تعریفی چه هست وقتی در آیات و روایات طور دیگر توضیح دادهاند!؟
ظاهراً حکم دین خدا که مطابق با فطرت است و همیشه ثابت است یگانهپرستی و ولایت خدا را پذیرفتن است ...
مشک;757506 نوشت:
فطرت هست ، نخوابیده ، از بین نرفته ، بیداره ، اما گاهی گمش میکنیم یا یادمون میره که هست .. باید به مردم یادآوری کرد ، دلایل و براهین و توجه به خود رو یادآوری کرد . نمیدونم چرا انقدر ذات انسان متلاطم و متغیره !
لفظ انسان از نسیان و فراموشی است ... باید دائمالدکر باشد ... «عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ» و «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ ۗ وَ لَذِكْرُ اللَّـهِ أَكْبَرُ» ...
بله انسان ابتدائاً متلاطم و متغیر است ... مگر به پا داران نماز
«إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا ﴿١٩﴾ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا ﴿٢٠﴾ وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا ﴿٢١﴾إِلَّا الْمُصَلِّينَ ﴿٢٢﴾ الَّذِينَ ...»
انسان جسماً بزرگ میشود ولی اگر بر پا دارندهی نماز نباشد روحاً همیشه بچه و اهل جزع و فزع باقی میماند ... خدا عاقبتمان را ختم بخیر کند ان شاء الله
[=Franklin Gothic Medium]آیا با این وضع ایمان آوردن میتوان از هر مسلمانی انتظار «جهاد» داشت؟ ... آیا کسی که یقین قطعی ندارد و ممکن است فردا نظرش عوض شود عقلاً مجاز است که جهاد کند و دیگران را نهی از منکر و امر به معروف نماید؟ با تمام مراحل متفاوت نهی از منکر که میتواند مانند قیام امام حسین علیهالسلام به انقلاب و شعاری آن چنانی هم ختم شود؟ موافق با این نظر لازم نیست شخص یقین قطعی داشته باشد که تا ابد هم نظرش عوض نخواهد شد، همینکه الآن مطمئن باشد که اسلام حق است کفایت میکند، گرچه اگر در عمل جایی به شک بیفتد انتظار از او مطابق با آن شک خواهد بود و اینکه در هر شکی باید احتیاطی عقلایی کرد ...
راجع به این شک در دل ، تو سوره ی آل عمران آیه ای هست ( دقیقشو یادم نیست ) که میگه تو جنگ بدر عده ای ته دلشون خالی شد و شک کردن ؟ اما خدا دلهاشون رو محکم کرد .. اینجا مشخص میشه که همون ایمان ابتدایی هم کافیه تا خدا به وقتش دلها رو محکم کنه و میکنه ... گاها تکرار و یا انجام یک چیز میشه ملکه ی ذهن و کم کم به جان انسان میشینه ، چه عیبی داره که با همون ایمان ابتدایی امربه معروف و نهی از منکر و جهاد هم بکنه ؟ اینجا دیگه بچه ی سیزده ساله هم میاد تو میدون .. شور بوجود میاره خدا ...
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]با این حساب نمیدانم وظیفهی او عمل به ایمان فعلیاش باشد که در حافظهی کوتاهمدتش هست یا وظیفهاش عمل به ایمان فعلیاش بعد از یادآوریها و رجوع کردن به حافظهی میانمدت و بلندمدتش باشد ... قاعدتاً دومی درست است البته ... مگر اینکه بزرگواری و یا خودم بتوانم بیشتر این نظر را به چالش بکشند یا بکشم ...
اینجا باید به این فرد گفته بشه که : خب فرض کن که خدایی نیست ، اونهایی که ایمان دارن نمیبازن این بازی رو ... اگر هم خدایی باشه باز هم نباختن بازی رو .. پس ایمان داشته باش هر جند شل .. فقط باش!
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]جالب است که یوگا و مدیتیشن و خیلی از اعمال و تکنیکهای مکاتب شرقی برای ایجاد آرامش از طریق همین صبوری کردن است، یا تأمل کردن بر روی محسوسات بدنشان، اینکه تمام بدنشان را حس کنند، اینکه تمام اطرافشان را حس کنند، اینکه حسّ پیرامونی و ۳۶۰ درجه پیدا کنند، اینها حالتی از همان درنگ کردن و صبوری کردن را دارد ولی به جای قرآن در آفاق و انفس، آنها هم مراقبه دارند، چه بسا آرامشهایی هم که از آنها نتیجه میشود در همین راستا باشد ...
بله همینطوره ... تو یوگا باید تمام حواست به حرکاتت باشه اما جالبه که بدونید آدم وقتی به درون خودش میره اینطور نیست که از خدای خودش غافل بشه .. به عظمت خدا بیشتر پی میبره و واقعا صبر رو زیاد میکنه .. تو حرکات نفس گیر و سخت باید چند دقیقه بمونی و ذهن یاد میگیره که از خودش فرار نکنه و عجله رو از ضمیرش پاک کنه .. و باز هم جالب تر میشه که بدونید ، واقعا حواس رو فعال و هوشیار میکنه .. تعادل رو به جسم برمیگردونه .. اما با نماز وقرآن قابل مقایسه نیست .. ولی میشه در راستای هم بکارشون گرفت .
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]تفاوت تجربهی خدا با تجربیات این چنینی بشری میتواند در وصل شدن به بینهایت باشد در حین توجه به خدا، این دیگر یک انبساط تنها و آرامش طبیعی ناشی از آن نیست بلکه همراه با محبت و شوق است، مثل اینکه روحی تازه در بدن دمیده شود ... در قرآن هم در پس آن درنگ و تأمل و تدبر باید تجربهی یک حضور بینهایت باشد که علاوه بر آرامشهای معمولی که در عرفانهای کاذب هم گاهی شمّهای از آنها چشیده میشود تجربهای هم خالصتر و هم بینهایت عمیقتر و هم حقیقیتر تجربه شود به همراه محبتی و شوقی که در وصف نیاید ... باید آیات خدا را شناخت و همینطور هم میشود (سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا و سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ) اگرچه ما در اینجا تنها در مقام توصیف درست چگونگی رخ دادن این شناخت هستیم ...
سلام
...
راجع به این شک در دل ، تو سوره ی آل عمران آیه ای هست ( دقیقشو یادم نیست ) که میگه تو جنگ بدر عده ای ته دلشون خالی شد و شک کردن ؟ اما خدا دلهاشون رو محکم کرد .. اینجا مشخص میشه که همون ایمان ابتدایی هم کافیه تا خدا به وقتش دلها رو محکم کنه و میکنه ... گاها تکرار و یا انجام یک چیز میشه ملکه ی ذهن و کم کم به جان انسان میشینه ، چه عیبی داره که با همون ایمان ابتدایی امربه معروف و نهی از منکر و جهاد هم بکنه ؟ اینجا دیگه بچه ی سیزده ساله هم میاد تو میدون .. شور بوجود میاره خدا ...
بسم الله الرحمن الرحیم،
سلام علیکم و رحمة الله
ممنون از اشاره به آیهی قرآن، به دنبال آن آیه که گشتم آیاتی پیدا کردم که برای پیشبرد بحث توجه به آنها ضروری است و عجیب است که بحث ما از ابتدا سر امکان یقین پیدا کردن و در شک نبودن نسبت به قران بوده است و خود قرآن را با دقت کافی در این مسأله جستجو نکردهایم! برخی از آیاتی که مرتبط با بحث ما هستند به این قرارند:
سؤال: عبارت «لَا رَيْبَ فِيهِ» از قول چه کسی است؟ خدا شک ندارد یا رسول خدا شک ندارند و یا هیچ کسی شک ندارد؟ آیا این عبارت قران یک تلقین است به مخاطب آن و یا خبری است که در درون انسانها باید جداگانه تصدیق شده و به درستی آن شهادت داده شود؟
در جواب اگر عبارت «لَا رَيْبَ فِيهِ» از قول خدا باشد که بیانی بدیهی است و بیان کردنش دون حکمت خداست، در نتیجه این عدم تردید را باید خبر از درون مخاطب قران دانست که باید درستی این خبر را بررسی نماییم ... حال مخاطب قرآن لااقل در این آیه فقط رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هستند و یا تمام مخاطبان از زمان نزول تا قیام قیامت را شامل میشود؟
جواب یک مسلمان به سؤال مطرح شده قاعدتاً باید اینطور باشد که اولاً این عبارت یک خبر است و یک تلقین نیست و ثانیاً مخاطب ان همگان هستند ... اشتباه میکنم؟ ...اگر خیر در این صورت سؤال بعدی پیرامون چگونگی راستیآزمایی این خبر در درون خودمان به عنوان مطمئنترین و علمآورترین موردی که میتوان بر رویش آزمایش کرد خواهد بود ... با توجه به آیات بعدی که موضع شک و یقین بررسی شود شاید پاسخ به این سؤال هم مشخصتر گردد ...
کسی امروز میتواند بگوید که من مؤمن هستم و در این گفتار خود نیز صادق محسوب گردد که در گذشته ایمان آورده باشند و بعد از ایمان آوردنشان دیگر هرگز شک نکرده باشند و مطابق با ایمان خود جهاد با جان و مال خود کرده باشند ... پس کسی امروز ایمان بیاورد به شرطی ایمان امروزش واقعاً ایمان محسوب میشود که در آینده هرگز شک نکند و با جان و مالش در راه اعتقاد و ایمانش جهاد کند ... یعنی اگر امروز ایمان آورد و خواست مطابق اعتقاد امروزش عمل کند و فردا شک کرد و خواست مطابق شک همان موقع خود احتیاط عقلایی نماید چنین کسی امروز هم که به ایمانش عمل کرده است در ایمانش چندان راستگفتار نبوده است و در واقع گمان کرده که ایمان دارد مگرنه خدا داند که چندان هم نداشته است، اگر داشت دچار شک نمیشد ... این نتیجه خیلی سنگین است ... ما دو ایمان داریم، یکی ایمان مستودع و دیگری ایمان مستقر، اولی ایمان هست ولی از دست میرود و دیگری ایمان هست و تا دم مرگ و بلکه تا ابد باقی میماند، مطابق این آیه باید در صادق بودن هر ایمان مستودعی شک کرد، یعنی مثلاً باید گفت که طلحه و زبیر هم هرگز واقعاً مؤمن نبودهاند ... ممکن است کسی بگوید که نه اینطور نیست، گاهی انسان ایمان دارد ولی غبار غفلت انسان را تدریجاً مبتلا کرده و انسان کمکم از خدا دور شده و بعد خدا را گم کرده «نَسُوا اللَّـهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ» و به وادی حیرت و تردید میافتد و در اینجاست که ممکن است کافر هم بشود، اگرچه پیشتر واقعاً مؤمن بوده است، در این صورت ایمان او راستین بوده است ولی حتی آن ایمان هم به کفر بدل گشته است و گذر زمان از این دست عجایب بسیار در آستین دارد ... حرکت تدریجی در جهت اشتباه میتواند گاه به انحرافات بزرگ بدل شود، همانطور که اختلاف زاویهی کم را اگر کیلومترها دنبال کنیم فاصله از مسیر اصلی به شدت میتواند بزرگ شود ... با این حال این نظر چندان درست نیست، هم هست و هم نیست، مطابق آیهی فوق همان ایمان ابتدایی هم به شرطی صادقانه بوده است که به چنان انحراف و در نتیجه تردیدی بدل نگردد و اگر گشت یعنی از ابتدا هم ایمان راستینی وجود نداشته است ... البته درست است که انسان راحت میلغزد ولی حرکت کورکورانه است که به انحرافهای بزرگ منجر میشود و اگر شخص بصیر باشد باید مدام محل خود نسبت به مسیر اصلی را بسنجد و هر وقت فاصله به اندازهای زیاد شد که قابل توجه گشت و شخص متوجه آن شد با توبه به مسیر اصلی باز گردد، همان بحث صراط مستقیم است و راههای انحرافی بسیاری که از چپ و راست از ان جدا میشود، اشتباهی یا در اثر کمکاری و هوای نفس اگر از راه اصلی جدا شدیم ایمانمان اگر راست باشد میگوییم خدایا برایمان از این ظلمات که در مسیرش افتادهایم مسیر سلامتی قرار بده که ما را از انحراف به صراط بندگی بازگرداند و از تاریکی کفر به نور ایمان بازگردیم «يَهْدِي بِهِ اللَّـهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُسُبُلَ السَّلَامِ وَ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ» ... کسی که ایمان دارد پس باید در تبعیت از رضوان خدا باشد تا این خواهش عملی مانند یک Actuator مدام مسیر او را در زندگی اصلاح کند تا هرگز فاصلهاش از صراط مستقیم آن مقدار نشود که به تردید افتاده و شک کند و بدتر از آن کافر شود ...
آن برادران و خواهرانی که در تاپیکهای دیگر میگویند ما خیلی مؤمن بودیم و خیلی مسلمان بودیم ولی ناگهان به خود آمدیم و گفتیم شاید اینها همه توهم باشد و شاید اصلاً خدایی نباشد باید به جای آنکه بگویند «ناگهان به خود آمدیم» در دو جای دیگر تحول درونی خود را جستجو کنند، اینکه اصلاً هرگز حق را شناخته و چشیده بودند یا خیر و دیگر اینکه چه کردند که آنقدر از خط مستقیم منحرف شدند که به وادی شک افتادند ... البته ایشان زیر بار نخواهند رفت، یعنی خود را ثابت میگیرند و تحول درونی خود را به افزایش علم یا تجربهی خود نسبت میدهند، این نگاه یک نگاه خود محور است، یعنی من همان هستم که بودم با حرکتی تازه رو به جلو، ولی برای ما که از نگاه دینی به ایشان نگاه میکنیم قضیه طور دیگری است و ایشان هستند که از دین دور شدهاند ... و خدا بهشان رحم کند قبل از آنکه به کل منکر شوند سبیل سلامتی برایشان قرار دهد، اگر خودش صلاح بداند که ما بیش از او بندگانش را دوست نداریم ... چون دستگاههای مختصات بررسیهای ما و ایشان متفاوت است نمیتوان گفت که چه کسی درست میگوید اگر معیاری مستقل از دستگاه مختصاتهایمان نداشته باشیم، هر دو متفق هستیم که فاصلهی ایشان از دین و دین از ایشان زیاد شده است، ولی آنها پیشرفت کردهاند و دور بودن دین از حقیقت را کشف کردهاند یا دین بر حق است و ایشان از حقیقت دور شدهاند؟ معیار همان است که خداوند فرمود که ایمان را در قلب انسان زینت داده است و نسبت به کفر کراهت ایجاد کرده است ... این معیار تا جایی جواب میدهد ولی از جایی به بعد دیگر همان هم جوابگو نیست، چرا که برخی افراد فی قلوبهم مرض میشوند و مطابق روایت مبارکه جای خوب و بد در نظر ایشان عوض میشود، چه بسا از ایمان داشتن کراهت داشته باشند و به کافر بودن علاقمند شوند، ایشان کسانی هستند که خداوند بر دلهایشان غفل زده است و کسی را که خدا در گمراهی رها نماید هیچ چیز و هیچ کسی جز خود خدا نمیتواند هدایت نماید ... تمامی این مراحل را میتوان و در واقع باید در مورد اثبات حقانیت قرآن هم مدّ نظر قرار داد ... اینکه فکر کنیم با یک برهان فلسفی و بدون توجه به مخاطب قرآن همه چیز حل شده و روشن میشود خیلی سادهانگارانه به نظر میرسد، اینطور نیست؟ ... و الله العالم
سؤال: چرا وارثان کتاب نسبت به حقانیت کتابشان تردید دارند؟
در قرآن آمده است که «إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّـهُ سَكِينَتَهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَىٰ وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا ۚ وَكَانَ اللَّـهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا»، حمیت و تعصب دینی جاهلانه نسبت به دین باطل داشتن را چطور باید از غیرت دینی ممدوح و ایمان مؤمنان واقعی به دین حق تشخیص داد؟ یهودیان هم وارثان کتاب هستند ولی به پشتوانهی دین تحریفشدهاشان جنایتها کرده و میکنند، چرا آنها اینطور به نظر میرسند که شک نداشته باشند و چطور میتوان فهمید که عملکرد وهابیت عملکردی از سر حمیت جاهلانه است؟ شاید یک معیار برای تشخیص آن همین باشد که کسی که به خودش دروغ میگوید و به دیگران دروغ میگوید آرام و قرار ندارد و مدام میخواهد روی دروغش را بپوشاند و به همین دلیل با عصبیت دست پیش میگیرد که پس نیفتد ... اما کسی که بداند که حق است در هر موقعیتی عاقلانه رفتار میکند و متین باقی میماند ... حتی اگر برای خدا خشمگین شود در این خشمش جاهلانه عمل نمیکند (هدف برای او وسیله را توجیه نمیکند) و عاقل باقی میماند ... کسی که وارث کتاب باشد و نسبت به آنچه دارد شک داشته باشد برای رهایی از آن شک و اطمینان کردن به راه آباء و اجدادیاش چه بسا چشم خود را بر جهل خود بسته و آن را علم تلقی کند و بعد به سرعت در مسیر آن بتازد تا مگر تردید رهایش نماید وقتی که وارد گود شده و راه بازگشتی نداشته باشد ... پس آن حمیت جاهلانه در کفار خبر از شک و تردید درونی ایشان میدهد ... و سکینهی در مؤمنین خبر از آرامش درونی ایشان میدهد، ایشان نه به خودشان و نه به دیگران لزومی نمیبینند که چیزی را اثبات کنند، خودشان میدانند که بر حق هستند و همین مقدار اثبات برایشان کافی است ...
وارثان کتاب و آیین حق، مثل شیعیانی که دینشان و اعتقاداتشان را از خانوادهاشان و یا از اجتماعی که درش متولد و تربیت شدهاند به ارث گرفتهاند، چنین کسانی هم چون وارثان کتاب هستند از شک بریء نیستند، یعنی چنین کسانی هم طبیعی است اگر شکی داشته باشند که ایشان را متمایل به دانستن حقیقت و چشیدن آن نماید، مگر آنکه تا قبل از همان سن بلوغ هم طعم ایمان را چشیده باشند وقتی به قلب خود رجوع کرده و آن را به ایمان متمایل و از کفر بیزار یافته باشند ...
البته شاید طرح سؤالم در ذیل آیهی مورد نظر درست نبوده باشد ... باید دید تفسیر این آیات در روایات یا در بیان علما چگونه تفسیر شدهاند، اما من باب همفکری کردن با توجه به مقدمهی آیه شاید بتوان گفت که آن شک در دل وارثان یک دین مخصوص به کسانی باشد که اجداد ایشان حق را شناخته و تکذیب کردهاند، پس اگر ایشان دینی را به فرزندان و وارثان خود منتقل کردهاند قاعدتاً دین حق نبوده و دین تحریف شده خواهد بود، در این صورت شک نسل ایشان نسبت به حقانیت آن دین شکی مقدس است که بر اساس فطرت پاک الهی نسبت به مطالب کفرآمیز دارند ... اگر این تفسیر درست باشد دیگر ایمان مسیحی به مسیحیت و یهودی به یهودیت و زردشتی به زردشتیباوری پذیرفته نیست اگر ایشان ان شک را در خود سرکوب نموده باشند و بدون تحقیق راه حق تنها به تلقین روی آورده باشند تا مگر به خود بقبولانند که دینی که به ارث بردهاند دین حق است، همانطور که بتپرستان در مقابل پیامبران میگفتند ما از پدران خود تبعیت میکنیم و بر دین ایشان میمانیم و قاعدتاً خداوند حجت را بر ایشان تمام کرده بوده است و ایشان این مطلب را به عنوان بهانه برای ایمان نیاوردن و در مقام تلقین به خود و پشتیبانی از باطل یکدیگر بیان میکردند ... گرچه به علت دوری از حقیقت نسبت به حقانیت انبیا علیهمالسلام هم در شک بوده باشند، شکی که در آن مقصر بودند و نه قاصر ...
که عجیب است که دقیقاً موضع اهل تردید در این دوره هم هست، یعنی حتی اگر کسی امروز منکر خدا هم نشود و بگوید من تردیدگرا هستم باز از نظر خداوند او در این تردید و جهل خود مقصر است و در نتیجه در روز قیامت در جمع کافران محشور میگردد ... چرا که تردید در ایشان نتیجهی کبر در ایشان است و جرمهایی که مرتکبش شدهاند با آنکه میدانستهاند نباید مرتکب شوند ... شاید گمان میکردند که دل انسان پاک باشد کافی است و به ظاهر نیست و به عمل نیست، حال آنکه عمل معیار صدق ایمان است و عمل که خراب باشد خبر از نبود ایمان و باطن سالم میدهد ... این یعنی کفری که هنوز علنی نشده است ... یا در قالب شعار اینکه مسلمان و مؤمن هستم (که بعداً تا قبل از مرگ انکار خواهد شد) و یا در قابل ندانمگرایی ... خدا عاقبت همهامان را ختم بخیر گرداند ...
در اینجا هم تردید و شک یک جرم محسوب میشود و نه یک ضعف که شخص مردّد را بگوییم مستضعف فکری است ... یعنی خداوند اگر هدایت کند این هدایت قطعی است بدون هیچ شک و تردیدی و اگر تردیدی در آن وارد گشت شخص در این تردید مقصر است و نباید او را مستضعف شمرد ... این نتیجهی فتنههایی است که آرزوهای بلندش او را به آنها مبتلا کرده است و امروز او از خدا دور است و حقیقت را تار و مبهم و غیرقابلاعتماد میبیند ... مثل شخصی که نیمهکور است و کم مانده است که به کل نابینا گردد ... پس بحث استضعاف فکری در مورد کسانی است که خبری به ایشان نرسیده است و مخاطب دعوت خدا و پیامبری قرار نگرفته باشند، مگرنه اگر مخاطب دعوت خدا قرار بگیرند به یقین دعوت خداوند بر او ملازم است با یک اتمام حجت قطعی ... هر تردیدی نسبت به آن هم عذر و بهانه است و ناشی از کبر و آمال و آرزوهای نفسانی شخص است ... با این حساب نظر رایج در مورد چگونه معجزه بودن قرآن درست نیست و نمیتوان هر کسی که به یقین در مورد حقانیت قرآن نرسید را با عنوان مستضعف فکری بریءالذمه معرفی کرد و گفت حرجی بر او نیست ... حرج هست مگر آنکه برداشتهای حقیر از تمامی این آیات اشتباه باشد ... اگر بنای بر مستضعف فکری بودن آن تردیدگراها بود باید هر کسی که اشتباهاً به کس دیگری ضرر میرساند را هم بریءالذمه معرفی میکردیم و میگفتیم انسان جایزالخطاست، حال آنکه انسان مجاز به انجام بیشتر اشتباهات هم نیست و اگر مرتکب شد بخاطر سهلانگاری چه بسا مقصر تشخیص داده شود، گرچه در خود آن اشتباه هم مقصر نباشد، مثل تصادف با ماشین که عمدی نباشد ولی عمدی نبودن آن به معنای مقصر نبودن شخص راننده و آزاد شدن او و مجازات شدنش نمیشود ...
سؤال: آیا حالا که دانستیم که خود شک داشتن هم جرم است میتوان نتیجه گرفت که دعوت به مبارزهی خدا (تحدی) در قرآن برای کسانی که نسبت به الهی بودن قرآن در تردید هستند لزوماً مهربانانه نیست و یک جنگ واقعی است؟
پاسخ حقیر همچنان خیر است ... این آخرین راه است برای کسانی که گرفتار وزر و وبال گناههای پیشین خود هستند و امروز راه به سوی یقین ندارند و الآن با این راه میتوانند نسبت به حقانیت و الهی بودن قرآن به یقین برسند ...
این مسأله را خصوصاً باید در کنار این آیهی شریفه در نظر گرفت که «لَا يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ ۗ وَاللَّـهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» [التوبة، ۱۱۰] که یعنی «همواره آن ساختمانى كه بنا كردهاند در دلهايشان مايه شك است مگر آنکه قلوبشان پاره پاره گردد، و خدا داناى سنجيدهكار است.»، گویا برای ایشان که به تردیدگرایی مبتلا شدند دیگر هیچ راهی برای هدایت شدن نیست تا بمیرند، تحدی در این بین میتواند یک راه فرار به سوی هدایت باشد، خداوند فرموده که اگر میتوانید بیاورید و هرگز نخواهید توانست که بیاورید، حالا یک نفر که مردّد است میتواند تلاش کند که بیاورد و اگر وعدهی ناتوانی ایشان در تقابلشان با قرآن درست باشد پس شخص باید متوجه این ناتوانی بشود، مطابق نظر رایج باید بگوییم که امکان دارد که شخص متوجه این ناتوانی نشود و خیال کند که توانسته است و برای اطمینان از اینکه توانسته یا نتوانسته است باید نظر صاحبنظران را جویا شود، ولی این رویکرد هم خالی از اشکال نیست، درست است اگر بر شخص قبلاً اتمام حجت شده باشد و او با علم باطنی به حقانیت قرآن وارد تحدی شده باشد و بنای بر قانع کردن خود بر الهی نبودن قرآن را داشته باشد، در چنین حالتی چنان شکی قابل پیشبینی است و چنان کسی که به دنبال قانع شدن است البته به دنبال صاحبنظران هم خواهد گشت، گرچه اگر صاحبنظری خلاف نتیجهی مورد نظر او را بدهد این شخص قانع نشده و به سراغ صاحبنظر دیگری میرود ... شاید اگر همه خلاف نظر مورد نظرش را دادند در نظرش تجدید نظری بکند، لااقل تا زمانی که دوباره کسی پیدا شود که همنظر او باشد و او هم به همان اکتفا نماید و باز به نظر قبلی خود بازگردد ... اما کسی که با خودش صادق و روراست باشد چندان کاری به نظر صاحبنظران ندارد، ممکن است مشورت هم بگیرد و نقدهای ایشان را هم بخواند ولی در نهایت تصمیم را بر اساس چیزی که در درون خودش به عنوان حق شناخته است خواهد گرفت، اگر بنای بر چنین کاری داشته باشد ... «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ»
جالب بود و تکان دهنده ... چندجای قرآن [=Franklin Gothic Medium]إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ داره ... که اگر اونارم در کنار آیه 15 سوره مبارکه حجرات بزاریم بد نیست :
[=Franklin Gothic Medium]پس بحث استضعاف فکری در مورد کسانی است که خبری به ایشان نرسیده است و مخاطب دعوت خدا و پیامبری قرار نگرفته باشند،
نمیشه اینو پذیرفت .. خبر باید برسه یا ماییم که باید بریم دنبال خبر؟ .. خدا بطور عام حجت رو تمام کرده .. اینجوری نمیشه ! اینا جایگاهشون پس چطوری حساب میشه ؟ نمیدونم چرا با لفظ مستضعف فکری مشکل دارم !! :Gig:
این قسمت تا جاییکه بنده نگاه کردم اینجوری تفسیر شده بود که مگر اینکه قطع رابطه کنن از دلشون یعنی قلبا جدا بشن از نفاق و در آخر این که یا با مرگ متلاشی بشن .. چون شک در عمق جانشون نشسته باید از عمق جان توبه کنن ..
[="Franklin Gothic Medium"][ادامه]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
مشک;757559 نوشت:
سلام
...
راجع به این شک در دل ، تو سوره ی آل عمران آیه ای هست ( دقیقشو یادم نیست ) که میگه تو جنگ بدر عده ای ته دلشون خالی شد و شک کردن ؟ اما خدا دلهاشون رو محکم کرد .. اینجا مشخص میشه که همون ایمان ابتدایی هم کافیه تا خدا به وقتش دلها رو محکم کنه و میکنه ... گاها تکرار و یا انجام یک چیز میشه ملکه ی ذهن و کم کم به جان انسان میشینه ، چه عیبی داره که با همون ایمان ابتدایی امربه معروف و نهی از منکر و جهاد هم بکنه ؟ اینجا دیگه بچه ی سیزده ساله هم میاد تو میدون .. شور بوجود میاره خدا ...
آیاتی که مدّ نظر شما بوده است احتمالاً این آیات بودهاند: إِذْ هَمَّت طَّائِفَتَانِ مِنكُمْ أَن تَفْشَلَا وَاللَّـهُ وَلِيُّهُمَا ۗ وَعَلَى اللَّـهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿١٢٢﴾وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّـهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ ۖ فَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿١٢٣﴾إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَن يَكْفِيَكُمْ أَن يُمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلَاثَةِ آلَافٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُنزَلِينَ ﴿١٢٤﴾بَلَىٰ ۚ إِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَيَأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَـٰذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُسَوِّمِينَ ﴿١٢٥﴾وَمَا جَعَلَهُ اللَّـهُ إِلَّا بُشْرَىٰ لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ ۗ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللَّـهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ﴿١٢٦﴾لِيَقْطَعَ طَرَفًا مِّنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنقَلِبُوا خَائِبِينَ ﴿١٢٧﴾ [آلعمران] آنگاه كه دو گروه از شما آهنگ سستى كردند و حال آنكه خدا يار و كارساز آنان بود، و مؤمنان بايد بر خدا توكّل كنند و بس. (۱۲۲)و هر آينه خداوند شما را در [جنگ] بَدر در حالى كه ناتوان بوديد يارى داد، پس از خدا پروا كنيد، باشد كه سپاس گزاريد. (۱۲۳)آنگاه كه به مؤمنان مىگفتى: آيا شما را بسنده نيست كه پروردگارتان شما را به سه هزار فرشته فروفرستاده مدد رساند؟ (۱۲۴)آرى، اگر شكيبايى ورزيد و پرهيزگارى پيشه كنيد و آنان در اين خشم و شتاب خويش بر شما بتازند، پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشاندار مدد مىرساند. (۱۲۵)و اين را خدا جز مژدهاى براى شما نكرد و تا دلهايتان بدان آرام گيرد، و يارى و پيروزى نيست مگر از نزد خداى تواناى بىهمتا و داناى استواركار. (۱۲۶) تا گروهى از آنها را كه كافر شدند بريده گرداند يا سركوبشان كند پس نوميد و شكستخورده باز گردند. (۱۲۷)
و مشابه آنها در سورهی انفال هم آمده است که:
إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ ﴿٩﴾وَمَا جَعَلَهُ اللَّـهُ إِلَّا بُشْرَىٰ وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ ۚ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللَّـهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴿١٠﴾إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِّنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُم مِّنَ السَّمَاءِ مَاءً لِّيُطَهِّرَكُم بِهِ وَيُذْهِبَ عَنكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَلِيَرْبِطَ عَلَىٰ قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ ﴿١١﴾إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلَائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا ۚ سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ ﴿١٢﴾ [الأنفال] آنگاه كه از پروردگارتان فريادرسى مىخواستيد، پس شما را پاسخ داد كه من شما را به هزارى از فرشتگان كه از پى يكديگر در آيند يارىكنندهام. (۹)و خداوند آن را پديد نكرد مگر براى مژدگانى و تا دلهاتان بدان آرام گيرد و يارى نيست مگر از نزد خدا، كه خدا تواناى بىهمتا و داناى با حكمت است. (۱۰)آنگاه كه از سوى خود براى ايمنى و آرامش خوابى سبك بر شما مىپوشانيد و از آسمان آبى فرو مىآورد تا شما را بدان پاك كند و پليدى وسوسه شيطان را از شما ببرد و تا بر دلهاتان [شكيبايى و پايدارى] بربندد و گامها را بدان استوار بدارد. (۱۱)آنگاه كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد كه من با شمايم، پس آنان را كه ايمان آوردهاند استوار سازيد، زودا كه در دلهاى آنان كه كافر شدند بيم افكنم، پس فراز گردنها- سرهاشان- بزنيد و از آنها هر انگشتى را بزنيد- تا نتوانند سلاح برگيرند- (۱۲)
اما اینکه میفرمایید چه اشکالی دارد با ایمان ابتدایی جهاد و امر به معروف و نهی از منکر کند و بعد خدا دلش را محکم گرداند، در پاسخ به زعم حقیر اگر منظورتان از ایمان ابتدایی ایمانی باشد آمیخته به شک و تردید در این صورت دو حالت دارد:
۱. در بعد اعتقادی ایمانشان همراه باشد با تردید
۲. در بعد عملی باشد، یعنی میدانند که خدا هست ولی در عمل به تردید میافتند
در حالت اول اشکال دارد و این شک و تردید همانطور که از آیات دیگر هم معلوم میشود خودش جرم است و مقدمهی کفر، این شک و تردید قاعدتاً از آن دسته شک و تردیدهایی نیست که با وارد عمل شدن خداوند بدل به یقینش گرداند، احتمالاً باید توبه کرد و به مسیر خدا بازگشت تا خدا سیئات کسب شده را با حسنات بدل گرداند، اما در حالت دوم اشکالی ندارد و درستش هم همین است ... در مورد اصحاب کهف که میخواستند کار بزرگی کنند و جلوی دقیانوس بایستند خداوند فرموده که ما دلشان را محکم کردیم که پایشان نلرزد و در مورد مادر حضرت موسی علیهالسلام هم همینطور، وقتی میخواستند فرزندشان را به رودخانه بیاندازند و وقتی فرعونیان حضرت علیهالسلام را از آب گرفتند و به نظر میرسد از مادرشان جدا شده باشد باز خدا قلبشان را محکم کرد که پایشان نلغزد و قضیه را در غیر جهت حکمت خدا پیش ببرد:
اما فکر کنید کسی بگوید من ۹۰٪ میدانم که خدا هست ولی ۱۰٪ شک دارم و مطمئن نیستم، چنین کسی چطور میتواند نهی از منکر کند یا کسی را بخاطر دشمنی با مسلمینی که ۱۰٪ امکان دارد خودشان باطل باشند مجازات نماید؟ اصلاً کسی که مسلمان میشود ولو اینکه تازه دارد مسلمان میشود هم نباید حتی ۱٪ تردید داشته باشد، یعنی همینکه شهادت میدهد که خدایی جز خدای یگانه نیست و حضرت محمد صلیاللهعلیهواله رسول خدا هستند شخص باید اطمینان داشته باشد و بعد شهادت دهد ... در عمل شاید نشان دهد که چندان هم اعتقادی به خدایی خدا نداشته باشد وقتی به جای خدا روزیاش را از دیگران میخواهد و یا برای کاری به جای خدا به دوستش یا رئیسش اتکا کرده یا امید میبندد، ولی در هر صورت در خدا بودن خدا شکی ندارد و به زبان حاضر نیست بگوید که مثلاً من بجز خدا دوست یا رئیسم را هم میپرستم ... یعنی یقین دارد که فقط خداست که خداست ولی در عمل درکی از آنچه که میگوید ندارد ... آزمایشهای دنیا هم برای این است که همین مسائل را بفهمیم و البته برخی صدیق هستند و برخی دروغگو و دروغگویی هم درجاتی دارد، از حد که بگذرد شخص میشود منافق و کافر و ...
حالا صحبت ما بر سر چگونگی کسب آن اعتقاد قطعی است اگرچه در عمل هم شخص کُمِیْتَش لنگ باشد ...
مشک;757559 نوشت:
اینجا باید به این فرد گفته بشه که : خب فرض کن که خدایی نیست ، اونهایی که ایمان دارن نمیبازن این بازی رو ... اگر هم خدایی باشه باز هم نباختن بازی رو .. پس ایمان داشته باش هر جند شل .. فقط باش!
ایمان شُل یعنی چی؟ یعنی ایمان همراه با شک یا ایمانی که هنوز صداقتش تصدیق نشده است ...؟
اگر در بعد اعتقادی هم ضعیف باشد که همانطور که ایمان آورده از ایمان خارج میشود، یعنی اگر الآن ۹۹٪ مطمئن است و ۱٪ شک دارد شاید فردا بشود ۸۰٪ اطمینان و ۲۰٪ شک و پسفردا هم بشود ۲۰٪ اطمینان و ۸۰٪ شک و پس آن فردا هم بشود ۱٪ اطمینان و ۹۹٪ شک که یعنی ۹۹٪ اطمینان به عدم حقانیت دین خدا! اینطور شُل بودن خوب نیست که بگوییم ایمان داشته باشد هر چند شُل ... و قاعدتاً منظور شما هم این نبوده، بلکه منظورتان این بوده است که اطمینان داشته باش ولی اگر در عمل قصور داری همینجا باش و بمان و امیدت به خدا باشد ... و حالا قرار است راهی را بیابیم که همان اطمینان اعتقادی ایجاد شود ... ببخشید اگر ریزنگری میکنم، برای روشن شدن حدود بحث لازم است به گمانم ... موضوع اینجاست که همهی مسلمانان میدانند که همه چیز به دست خداست ولی درک هر کسی از این عبارت با درک دیگری متفاوت است، ما به دنبال آن دانستن هستیم و نه به دنبال مراتب فهم و درک از اینکه خدا هست و خدا حق است و اسلام حق است و غیره ...
مشک;757559 نوشت:
بله همینطوره ... تو یوگا باید تمام حواست به حرکاتت باشه اما جالبه که بدونید آدم وقتی به درون خودش میره اینطور نیست که از خدای خودش غافل بشه .. به عظمت خدا بیشتر پی میبره و واقعا صبر رو زیاد میکنه .. تو حرکات نفس گیر و سخت باید چند دقیقه بمونی و ذهن یاد میگیره که از خودش فرار نکنه و عجله رو از ضمیرش پاک کنه .. و باز هم جالب تر میشه که بدونید ، واقعا حواس رو فعال و هوشیار میکنه .. تعادل رو به جسم برمیگردونه .. اما با نماز وقرآن قابل مقایسه نیست .. ولی میشه در راستای هم بکارشون گرفت .
سلام
...
جالب بود و تکان دهنده ... چندجای قرآن [=Franklin Gothic Medium]إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ داره ... که اگر اونارم در کنار آیه 15 سوره مبارکه حجرات بزاریم بد نیست :
اینها همه میتونه بعنوان میزان سنجش درنظر گرفته بشه ...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
:Gol:
مشک;757835 نوشت:
در جمع بندی بحث شک ، میشه گفت که دو نوع شک داریم ، شک تحقیقی و شک تخریبی ( شک کافر ) ..
تا در چه زمینهای شک داشته باشند ... اگر در وجود خدا شک داشته باشند که خدا از قول رسولانش میفرماید «... أَفِي اللَّـهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى ...» [ابراهیم، ۱۰]، اگر در زمینهی قران و حقانیت اسلام هم شک داشته باشند باز ظاهراً برخورد باید همینطور باشد چرا که علم به تمامی آنها فطری است ... در چنین شرایطی کسی که شک دارد یعنی آنقدر به خودش دروغ گفته است که دیگر به خودش هم اعتمادی ندارد و آنچه قلبش هم تأییدش کند را دروغ میپندارد و توهم ... البته راه بر او بسته نیست اگر خدا هدایتش نماید ... ولی اگر شک در زمینههای دیگر باشد شاید بهتر بتوان آن شک را به دو نوع تحقیقی و تخریبی تقسیم نمود ... مثلاً یک مؤمن هم میتواند شک تحقیقی کند تا دینش را بهتر بشناسد، که حکم خدا این است یا چیز دیگر است و اگر این هست چرا اینطور هست و طور دیگر نیست ... این مؤمن هم در خدا بودن خدا شک ندارد و در نتیجه میتوان شکّ او را تحقیقی دانست ... شاید هم اشتباه میکنم :Gig:
مشک;757835 نوشت:
نمیشه اینو پذیرفت .. خبر باید برسه یا ماییم که باید بریم دنبال خبر؟ .. خدا بطور عام حجت رو تمام کرده .. اینجوری نمیشه ! اینا جایگاهشون پس چطوری حساب میشه ؟ نمیدونم چرا با لفظ مستضعف فکری مشکل دارم !! :Gig:
یک وقت هست یک خبر به شما نرسیده و یک وقت هست که حتی خبر وجود آن خبر هم به شما نرسیده است، در حالت اول میتوان گفت که شخص باید میرفت دنبالش ولی وقتی اصلاً نداند که خبری هست و یا بداند ولی اهمیت موضوع را متوجه نشود چطور؟ به زعم حقیر بتوان چنان شخصی را مستضعف فکری دانست ... اگرچه به این شرط که واقعاً اینطور باشد، ما داریم ظاهر ماجرا را توصیف و بررسی میکنیم و خدا میداند که از نظر باطنی شخص متوجه وجود یک خبر شده است یا نه و اهمیت آن موضوع هم برایش پررنگ شده است یا خیر ...
مطابق بحثی که در تاپیک دیگری داشتیم مطابق یک روایت امام صادق علیهالسلام رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از مدینه خارج نشدند ولی خداوند فرموده که ما تو را کافّة للناس قرار دادیم و ایشان ظاهراً به صورت باطنی (این برداشت حقیر از آن حدیث است که قابل نقد نیز هست) همه را هدایت کرده و اوصیاء ایشان نیز در تمام اعصار بعدی همه را هدایت میکنند (این هم برداشت حقیر از آن حدیث است که قابل نقد نیز هست) به سوی خدا و دین خدا ... این دعوت اگر باطنی باشد قاعدتاً به اصل دین است و نه به تمام احکام با جزئیات آنها، ولی اگر درست باشد جواب سؤال شما را در خود دارد که جایگاه ایشان چطوری حساب میشود ... در واقع اگر اینطور نباشد سؤال شما کاملاً بجاست، اگر یک گروهی باشند که هیچ خبری از ادیان ندارند و از خدا ندارند و غیره پس اصلاً برای چه در دنیا خلق شدند؟ ... در پاسخ شاید دیوانگان و کودکانی که نابالغ از دنیا میروند را برایتان و برایمان شاهد مثال بیاورند که به همان دلیل و حکمتی که ایشان خلق شدند ... در جواب ایشان میتوان از یک طرف گفت که وجود چنین مسائلی در تعامل با دیگران بر روی زندگی آنها نیز اثر میگذارد، مثل اینکه بیماری یا مرگ یک کودک آزمایشی است برای والدین او و سایر نزدیکانش و کسانی که احیاناً در مورد او کوتاهی کردهاند، اما کسی که در جایی است که هیچ کسی از او خبری ندارد دیگر در چنین تعاملی با دیگر انسانهای مکلف نیست، اما از طرف دیگر حق با ایشان است و نمیشود راحت گفت تنها حکمت در خلقت ایشان در دنیا همان باشد و بس ...
در کل نمیدانم ... ولی لااقل از لحاظ نظری مناسب است که برای تکمیل بحث امکان وجود افرادی که مستضعف فکری باشند را بپذیریم ... مگر اینکه اثباتی داشته باشیم که چنین کسانی وجود ندارند و نداشته و نخواهند داشت ... و در نتیجه انسان در هر جهلی که داشته باشد مقصر است ... نمیدانم چنین اثباتی ممکن باشد ...
مشک;757835 نوشت:
این قسمت تا جاییکه بنده نگاه کردم اینجوری تفسیر شده بود که مگر اینکه قطع رابطه کنن از دلشون یعنی قلبا جدا بشن از نفاق و در آخر این که یا با مرگ متلاشی بشن .. چون شک در عمق جانشون نشسته باید از عمق جان توبه کنن ..
اگر لطف کنید آن قسمت را که فرمودید و حقیر با قرمز مشخص کردم از تفاسیر به طور کاملتری بیان نمایید ان شاء الله بیشتر بتوانیم از آن استفاده نماییم ... گرچه دور از ذهن هم نیست با توجه به این آیات که: إِنَّ هَـٰذِهِ تَذْكِرَةٌ ۖ فَمَن شَاءَ اتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِ سَبِيلًا ﴿٢٩﴾وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّـهُ ۚ إِنَّ اللَّـهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا ﴿٣٠﴾يُدْخِلُ مَن يَشَاءُ فِي رَحْمَتِهِ ۚ وَالظَّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا ﴿٣١﴾ [الإنسان]
اگر دین ندارند لااقل آزاده باشند (مطابق با آخرین کلامهای امام حسین علیهالسلام در گوی قتلگاه) امید است که خداوند بازگشت به هدایت را برایشان بخواهد و ایشان نیز در اعماق وجود خود خواهان ان شوند و توبهای کنند آنچنان که شما فرمودید و قلبشان قطع شود از شک و تردید ...
ممنون از لطفتان
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
چند تا موضوع به هم گره خورده انگار..اما بی ربط هم نیستن ...
وقتی قضیه ی ایمان به خدا حل بشه بقیه مباحث بخودی بخود به سمت و سوی درستی میره ...
در قرآن کلامی مبنی بر اثبات اصل وجود خدا وجود نداره و هر چی اومده مربوط به صفات خداوند و یکتا بودنشه..این یعنی اینکه مشکلی که هست یعنی شک و دودلی ای که وجود داره ، از تصورات اونها نشات میگیره وگرنه در مرحله ی اول انسان با نگاه به طبیعت باید پی ببره به حقیقت .. اکثرا در تصوراتشون خدا مفهومی عجیب غریب داره که با دلایلی که برای اثباتش میارن جور در نمیاد ..
یا به قولی : "مشكل شناختى انسان نسبت به خداوند، يك مشكل تصديقى نيست، تا بحث شك كه از مباحث تصديقى است بر آن مطرح باشد. مشكل انسان در اين زمينه بيشتر يك مشكل تصورى است. وجود خداوند موضوعى است كه اگر خوب تصور شود، تصديق آن از بديهيات است و از نظر علمى شك در بديهيات بی معنا است و كار استدلال و اثباتى كه در تأليفات وجود دارد تماما مربوط به فلاسفه و متكلمين است."
امام علی (ع) :تعجب میکنم از كسى كه خلق خدا را مىبيند ولى در وجود خالق آنها شك مى کند ...
اینکه در تصور مردم چی کاشته شده که با وجود اینکه علم پیشرفت کرده و بیشتروبیشتر باید به عظمت خدا پی ببریم همچنان به سمت پوچ گرایی هدایت میشیم بسیار قابل تامله...( بماند که انسان وقتی به مرز استیصال میرسه ، اون بریدنی که آدم رو به مرز جنون میرسونه ، جرقه ی روشن شدن مجدد فطرت زده میشه و به همین دلیله که اسلام بعد از یک دوران سرکوب و خاموشی یکهو شعله ور شده طوریکه استراتژیست های غرب اعلام کردن که تا ده پونزده سال دیگه دین اول اروپا اسلامه و به سرعت رشد میکنه ( مصداق این کلام که تا مسلمانان حالت عجز واقعی و نیاز به امامشون رو حس نکنن (مستاصل شدن ) و آماده نشن ، حضرت مهدی (عج) ظهور نمیکنن .))
پس باید خدای قرآن رو به همون مهربانی و بزرگی و زیبایی ای که هست معرفی کنیم و کسانی رو که از طریق همین جرقه ی فطرت ایمان آوردن بیاریم و صحبت کنن و نشون بدن چیزی رو که دیدن و حس کردن .. یعنی پاک کردن تصورات اشتباه از خدا !
"بنابراين به طور اصولى موضوع وجود خدا يك موضوع ثبوتى است و نه اثباتى و قابل تشكيك نيز نمی باشد. خداى را بايد با خود خداى شناخت و غير از اين هم چاره اى نيست؛ زيرا چيزى غير از او وجود ندارد تا ما بواسطه آن بخواهيم خدا را بشناسيم و اثبات نمائيم."
"انسانها به سه صورت، معرفت حق تعالي را حاصل ميكنند. اول تقليد كه در اين روش خداوند به واسطه حواس و امور قابل احساس شناخته ميشود، دوم تحقيق و استدلال كه در اين روش خداوند به واسطه عقل و برهان با نگاه به طبیعت شنـاخته ميشود و سوم كشف و رويت كه در اين روش خداي متعال به واسطه مكاشفات دروني، شناخته ميشود."
این مرحله که پشت سر گذاشته شد اونوقت میرسیم به مرحله ی اثبات اعجاز قرآن که روشهای مختلف بحث شده .. و این مرحله هم بنظر بنده اینطور میاد که ، اولا شخص باید از تصورات تخلیه بشه ... شما بهتر از بنده میدونید که زمانی که یک معلم به روش آموزشی خودش ایمان کامل داره و براساس ساختار ذهنی و منطق ، اصولی رو در پیش میگیره برای آموزش ، اولش به شاگردش میگه : " هر چی تا الان خوندی و یاد گرفتی دور بریز و فقط خودتو بسپر بمن " این یعنی اینکه تصورات ما و کلام و علومی که در ذهن و جان ما جای گرفته همگی سد راه میشه و واقعا هم میشه !
پس خدا و قرآن به هم گره خوردن و هر کدام با دیگری قابل شناختنه .. جز این راهی نیست . هست ؟؟
و بعد از اینکه شخص وارد شد حالا :
و امام صادق ـ عليه السّلام ـ به يكي از پيروان خود فرمود:
اي عبدالعزيز، به راستي كه ايمان ده درجه است، به مانند نردبان كه مي بايست پله پله از آن بالا رفت، پس كسي كه داراي دو درجه از ايمان است به آنكه داراي يك درجه است، نبايد بگويد تو را ايماني نيست و همين طور (دومي به سومي) تا به دهمي برسد و آن را كه در درجة پايين تر از تو است نبايد ساقط از ايمانش پنداري (كه اگر چنين باشد) آنكه در درجة بالاتر از تو است مي بايست تو را ساقط پندارد. بلكه پايين تر از خود را كه ديدي با مهرباني به درجة خودت برسان و آنچه را كه تواناييش را ندارد بر او بار مكن كه كمرش خواهد شكست و به حق، كسي كه دل مؤمني را بشكند بر او لازم است كه جبرانش كند و بهبودش بخشد.)كليني: كافي، ج 2 ص 45، ح 2؛ صدوق: خصال، ص 447، ح 48.)
شيخ صدوق دركتاب خصال در پايان اين روايت مي افزايند كه مقداد در درجة هشتم، و ابوذر در درجة نهم و سلمان در درجة دهم از ايمان بودند. البته بايد توجه داشت كه تعيين ده درجه براي ايمان در اين روايت به مفهوم انحصار در ده مرتبه نيست، بلكه مراد صرفاً بيان بسياريِ درجات ايمان است. از همين رو، در روايات ديگر درجات كمتر يا بيشتري نيز براي ايمان شمرده اند.
پس مرحله اول تخلیه شخص هست و دعوت او به آرامش و سکون .. حالا به هر طریقی که بلدیم باید این تصورات رو تعدیل کنیم .. بنده از اول هم صحبتم سرهمین بود و باز دست آخر هم به همین رسیدم !! با اینکه خدا عالمه با ذهنی باز و آرام وارد بحث شدم و تک تک صحبتهارو شنیدم و بهش فکر کردم :ok:
مرحله بعد اینه که دم شخص رو ببینیم و بسنجیم که ذهنش چطور کار میکنه ؟ آیا از جنس استدلالی هاست یا از جنس احساسی ها ...
مرحله ی سوم اینه که تصور درست از خدا و قرآن رو بر اساس روحیات شخص ارائه بدیم ...
مرحله بعد یعنی زمانیکه ایمان آورد ، درسته که هنوز دیدش باز نشده و امور براش مبهم هستن اما درجه ای از ایمان رو داره یا نه ؟ اصلا حتی اگر فعلا فقط به خدا ایمان داره ، باز هم ایمان هست اسمش یانه ؟ اونوقت باید آرام آرام با پرسش و پاسخ حقیقت ادیان رو درک کنه و یا اگر از طریق قرآن به خدا رسیده که چندپله رو یکی کرده خودشو کشیده بالا ...
ما اگر بیایم و روی تصورات مردم کار کنیم درصد زیادی از راه رو رفتیم ... ان شاالله .
یادتونه وقتی تو تاپیک پاسخ به تحدی قرآن با اون کاربر بحث میکردید در جواب ازتون خواهش کرد که ایمان اندکش رو سست نکنید !!با التماس اینو خواست و بعدا که بقیه پستهای ایشون رو خوندم دیدم آنچنان هم آدم تاثیر پذیری نیستن !! اما شما با چند خط تونستید با ایمان این شخص ور برید ؟ میدونید چرا؟ چون شما با قلمتون میتونید تصویرسازی کنید .. درسته که منحرف کردن اشخاص از هدایتشون سخت تره اما واقعیت امر اینه که تصویرسازی بسیار مهمه ! کاش شما کتاب مینوشتید و زیبایی های این دین و حلاوتش رو به تصویر میکشیدید :ok:
ضمن اینکه اتفاقا خوبه که نقد میکنید و این باعث میشه که همین الان پی به نقاط ضعفم ببرم تا اینکه درجایی توسط شخص دیگه ای که ممکنه دشمنم هم باشه ، پی ببرم و گیر کنم ...:ok:
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]در چنین شرایطی کسی که شک دارد یعنی آنقدر به خودش دروغ گفته است که دیگر به خودش هم اعتمادی ندارد و آنچه قلبش هم تأییدش کند را دروغ میپندارد و توهم
الان شکی که حتی بعضی از کاربران این سایت در پستها بیان میکنن رو دقت کنید ! بعضیاش صرفا جنبه ی اینو داره که اینا در کفر خود ثابت قدم هستن و این شک درونی خودشون رو میخوان صادر کنن ، منظور بنده اینه .. شک تخریبی همراه با علم که دیگه واویلاست ... و شک تحقیقی هم سوالاتی ست که پرسیده میشه و بدرستی هم بحث بسته میشه و نتیجه میده ...
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]یک وقت هست یک خبر به شما نرسیده
خبر به همه یکسان رسیده .. و اون چیزی نیست جز فطرت و ندای درون .. انسان خودش مقصره که خودشو در حد جمادات و نباتات پایین میاره و حرکت نمیکنه و نمیگرده و نیازشو سرکوب میکنه .. خدا حجت رو نه تنها بر انسان که بر عالم هستی تمام کرده .. البته دلیلی برای اثبات این حرفم ندارم ! تنها دلیلم شناختی ست که از خدا کسب کردم.. پس بله بهتره همون فرض رایج ،صحیح درنظرگرفته بشه .
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]اگر لطف کنید آن قسمت را که فرمودید و حقیر با قرمز مشخص کردم از تفاسیر به طور کاملتری بیان نمایید ان شاء الله بیشتر بتوانیم از آن استفاده نماییم ... گرچه دور از ذهن هم نیست با توجه به این آیات که:
چند تا موضوع به هم گره خورده انگار..اما بی ربط هم نیستن ...
وقتی قضیه ی ایمان به خدا حل بشه بقیه مباحث بخودی بخود به سمت و سوی درستی میره ...
در قرآن کلامی مبنی بر اثبات اصل وجود خدا وجود نداره و هر چی اومده مربوط به صفات خداوند و یکتا بودنشه..این یعنی اینکه مشکلی که هست یعنی شک و دودلی ای که وجود داره ، از تصورات اونها نشات میگیره وگرنه در مرحله ی اول انسان با نگاه به طبیعت باید پی ببره به حقیقت .. اکثرا در تصوراتشون خدا مفهومی عجیب غریب داره که با دلایلی که برای اثباتش میارن جور در نمیاد ..
یا به قولی : "مشكل شناختى انسان نسبت به خداوند، يك مشكل تصديقى نيست، تا بحث شك كه از مباحث تصديقى است بر آن مطرح باشد. مشكل انسان در اين زمينه بيشتر يك مشكل تصورى است. وجود خداوند موضوعى است كه اگر خوب تصور شود، تصديق آن از بديهيات است و از نظر علمى شك در بديهيات بی معنا است و كار استدلال و اثباتى كه در تأليفات وجود دارد تماما مربوط به فلاسفه و متكلمين است."
امام علی (ع) :تعجب میکنم از كسى كه خلق خدا را مىبيند ولى در وجود خالق آنها شك مى کند ...
اینکه در تصور مردم چی کاشته شده که با وجود اینکه علم پیشرفت کرده و بیشتروبیشتر باید به عظمت خدا پی ببریم همچنان به سمت پوچ گرایی هدایت میشیم بسیار قابل تامله...( بماند که انسان وقتی به مرز استیصال میرسه ، اون بریدنی که آدم رو به مرز جنون میرسونه ، جرقه ی روشن شدن مجدد فطرت زده میشه و به همین دلیله که اسلام بعد از یک دوران سرکوب و خاموشی یکهو شعله ور شده طوریکه استراتژیست های غرب اعلام کردن که تا ده پونزده سال دیگه دین اول اروپا اسلامه و به سرعت رشد میکنه ( مصداق این کلام که تا مسلمانان حالت عجز واقعی و نیاز به امامشون رو حس نکنن (مستاصل شدن ) و آماده نشن ، حضرت مهدی (عج) ظهور نمیکنن .))
پس باید خدای قرآن رو به همون مهربانی و بزرگی و زیبایی ای که هست معرفی کنیم و کسانی رو که از طریق همین جرقه ی فطرت ایمان آوردن بیاریم و صحبت کنن و نشون بدن چیزی رو که دیدن و حس کردن .. یعنی پاک کردن تصورات اشتباه از خدا !
"بنابراين به طور اصولى موضوع وجود خدا يك موضوع ثبوتى است و نه اثباتى و قابل تشكيك نيز نمی باشد. خداى را بايد با خود خداى شناخت و غير از اين هم چاره اى نيست؛ زيرا چيزى غير از او وجود ندارد تا ما بواسطه آن بخواهيم خدا را بشناسيم و اثبات نمائيم."
"انسانها به سه صورت، معرفت حق تعالي را حاصل ميكنند. اول تقليد كه در اين روش خداوند به واسطه حواس و امور قابل احساس شناخته ميشود، دوم تحقيق و استدلال كه در اين روش خداوند به واسطه عقل و برهان با نگاه به طبیعت شنـاخته ميشود و سوم كشف و رويت كه در اين روش خداي متعال به واسطه مكاشفات دروني، شناخته ميشود."
این مرحله که پشت سر گذاشته شد اونوقت میرسیم به مرحله ی اثبات اعجاز قرآن که روشهای مختلف بحث شده .. و این مرحله هم بنظر بنده اینطور میاد که ، اولا شخص باید از تصورات تخلیه بشه ... شما بهتر از بنده میدونید که زمانی که یک معلم به روش آموزشی خودش ایمان کامل داره و براساس ساختار ذهنی و منطق ، اصولی رو در پیش میگیره برای آموزش ، اولش به شاگردش میگه : " هر چی تا الان خوندی و یاد گرفتی دور بریز و فقط خودتو بسپر بمن " این یعنی اینکه تصورات ما و کلام و علومی که در ذهن و جان ما جای گرفته همگی سد راه میشه و واقعا هم میشه !
پس خدا و قرآن به هم گره خوردن و هر کدام با دیگری قابل شناختنه .. جز این راهی نیست . هست ؟؟
و بعد از اینکه شخص وارد شد حالا :
و امام صادق ـ عليه السّلام ـ به يكي از پيروان خود فرمود:
اي عبدالعزيز، به راستي كه ايمان ده درجه است، به مانند نردبان كه مي بايست پله پله از آن بالا رفت، پس كسي كه داراي دو درجه از ايمان است به آنكه داراي يك درجه است، نبايد بگويد تو را ايماني نيست و همين طور (دومي به سومي) تا به دهمي برسد و آن را كه در درجة پايين تر از تو است نبايد ساقط از ايمانش پنداري (كه اگر چنين باشد) آنكه در درجة بالاتر از تو است مي بايست تو را ساقط پندارد. بلكه پايين تر از خود را كه ديدي با مهرباني به درجة خودت برسان و آنچه را كه تواناييش را ندارد بر او بار مكن كه كمرش خواهد شكست و به حق، كسي كه دل مؤمني را بشكند بر او لازم است كه جبرانش كند و بهبودش بخشد.)كليني: كافي، ج 2 ص 45، ح 2؛ صدوق: خصال، ص 447، ح 48.)
شيخ صدوق دركتاب خصال در پايان اين روايت مي افزايند كه مقداد در درجة هشتم، و ابوذر در درجة نهم و سلمان در درجة دهم از ايمان بودند. البته بايد توجه داشت كه تعيين ده درجه براي ايمان در اين روايت به مفهوم انحصار در ده مرتبه نيست، بلكه مراد صرفاً بيان بسياريِ درجات ايمان است. از همين رو، در روايات ديگر درجات كمتر يا بيشتري نيز براي ايمان شمرده اند.
پس مرحله اول تخلیه شخص هست و دعوت او به آرامش و سکون .. حالا به هر طریقی که بلدیم باید این تصورات رو تعدیل کنیم .. بنده از اول هم صحبتم سرهمین بود و باز دست آخر هم به همین رسیدم !! با اینکه خدا عالمه با ذهنی باز و آرام وارد بحث شدم و تک تک صحبتهارو شنیدم و بهش فکر کردم :ok:
مرحله بعد اینه که دم شخص رو ببینیم و بسنجیم که ذهنش چطور کار میکنه ؟ آیا از جنس استدلالی هاست یا از جنس احساسی ها ...
مرحله ی سوم اینه که تصور درست از خدا و قرآن رو بر اساس روحیات شخص ارائه بدیم ...
مرحله بعد یعنی زمانیکه ایمان آورد ، درسته که هنوز دیدش باز نشده و امور براش مبهم هستن اما درجه ای از ایمان رو داره یا نه ؟ اصلا حتی اگر فعلا فقط به خدا ایمان داره ، باز هم ایمان هست اسمش یانه ؟ اونوقت باید آرام آرام با پرسش و پاسخ حقیقت ادیان رو درک کنه و یا اگر از طریق قرآن به خدا رسیده که چندپله رو یکی کرده خودشو کشیده بالا ...
ما اگر بیایم و روی تصورات مردم کار کنیم درصد زیادی از راه رو رفتیم ... ان شاالله .
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
و عرض ادب و احترام و خداقوت
فکر کنم با بیشتر فرمایشات شما هر دو طرف بحث موافق باشیم، بله اگر تصور مردم تغییر کند قاعدتاً باید همگان به صورت بدیهی ایمان بیاورند، چه به خدا و چه به رسالت رسول خدا و ولایت اهل بیت علیهمالسلام و چه به الهی بودن قرآن ...
جالب است که اگر درست خاطرم باشد حدیثی از امام رضا علیهالسلام وارد شده است به این مضمون که شما کلام ما را به مردم برسانید ایشان خودشان به سوی ما میل میکنند! اگر میخواهیم مردم به خدا و قرآن و اهل بیت علیهمالسلام ایمان بیاورند بهترین کار این است که ثقلین را برای ایشان بخوانیم ... سر کلاس اساتید اخلاق حتماً شرکت کردهاید، کارشان تفلسف و دلیل و برهان اقامه کردن نیست گرچه گاهی دلایل فطری هم برای صحبتهایشان بیاورند، ولی قلب انسان منقلب میشود و درکهای بزرگی برای انسان به ارمغان میآید که نمیداند از کجا آمده ولی میداند که این فهم یک فهم صادق است ... اینها هم تأیید فرمایشات شماست تا جایی که به ذهن حقیر میرسد
البته تقسیمبندی به تصورات و تصدیقات در مورد علوم حصولی هستند و یک مرحله هم این است که ابتدا تشخیص دهیم که این بداهت را باید از جملهی علوم حصولی بدانیم یا حضوری ... اساتید و بزرگواران با حقیر موافق نیستند که این درک حضوری باشد و ایشان درک حضوری را مختص اولیاء خدا میدانند، مطابق فرمایش شما در مورد تصورات درست و تصدیق بدیهی هم همین فرمایش ایشان تأیید میشود، ولی باز این اشکال وارد میشود که بدیهیات علوم حصولی واقعاً لزومی ندارد که درست باشند اگر مبتنی بر علم حضوری نباشد و مطابق فرمایش مرحوم علامه هم همینطور است که بدیهیات علوم حصولی تنها به شرطی بدیهی به معنای درست هستند که مبتنی بر علمی حضوری باشند و اگر نباشند چه بسا توهماتی باشند که به نظر بدیهی میرسند که درست باشند ... در واقع شاید بتوان نظر مرحوم علامه را به کار گرفت تا میان دو جریان مخالف آشتی برقرار گردد ... در این صورت همانطور که شما هم فرمودید کار تمام براهینی که فلاسفه ارائه میدهند برای ایجاد بهتر و درستتر تصور بدیهی از خداست و نه برای اثبات خدا، به همچنین از هر راه دیگری هم که بشود میتوان برای قران ایجاد تصور درست نمود تا بعد به صورت بدیهی تصدیق گردد ...
اگر تا اینجای کار را موافق باشید اعجاز قرآن در همین تصدیق بدیهی شدن است برای هر کسی که تصور درستی از آن و مضمون آن و شرایط نزول آن را کسب نماید ... اعجاز به این معنا که آثار هیچ بشر یا مخلوقی نمیتواند این چنین به صورت بدیهی تصدیق شود ... در این صورت وجوه اعجاز که در نظر رایج از اعجاز بودن قرآن مطرح میشوند واقعاً وجوه اعجاز نیستند بلکه از معدّات شناخت اعجاز بودن قرآن هستند که در ایجاد تصور درست از قران نقش دارند ... برای هر کسی هم این تصور درست از قران ممکن است از راهی ایجاد شود ... اگر امروز هیچ کسی حتی علمای ما آنقدر متخصص در ادبیات عرب نیستند که بتوانند اعجاز بودن قرآن از این جهت را برای غیر خودشان تبیین نمایند پس در این زمان باید متناسب با فهم مخاطبان معاصر قران سعی کرد تا تصور درست از قران شکل بگیرد ... ولی نباید خود اینها را از وجوه اعجاز قرآن معرفی نمود که کسی که آنها را قبول ندارد یا درشان انقلت دارد بتواند از برخی نقاط ضعف ما در بحث معجزه نبودن قرآن را نتیجه بگیرد ... چرا که ایجاد تصور درست از قرآن مبتنی بر آن مسیرها نیست و تنها از راه آنها میتوان به تصور درست راه یافت، یعنی این تصور توسط آن مسائل ایجاد نمیشود بلکه از راه آنها میتوان به آن راه یافت، همین ... توضیح اعجاز بودن قرآن هم از همین جهت ساده میشود، اگر آن تصور درست از راههای مورد نظر ایجاد میشد در این صورت همگان میتوانستند با ایجاد چنان وجوهی در آثار خود چنان تصوراتی را هم ایجاد نمایند، اما اگر ایجاد آن اثر مبتنی بر آن وجوه نباشد با تقلید کردن از آن وجوه نمیتوان به همان تصور دست یافت، مثل اینکه اگر برای ساختن یک فیلم داستانی کعبه و مسجدالحرام و بلکه کل مکه را در دل یک بیابان در کویر لوت بازسازی کنند دلیل بر این نمیشود که حرمت مکه بر آن نیز مترتّب شود ...
تا نقد شما و سایر بزرگواران چه باشد ...
مشک;758927 نوشت:
یادتونه وقتی تو تاپیک پاسخ به تحدی قرآن با اون کاربر بحث میکردید در جواب ازتون خواهش کرد که ایمان اندکش رو سست نکنید !!با التماس اینو خواست و بعدا که بقیه پستهای ایشون رو خوندم دیدم آنچنان هم آدم تاثیر پذیری نیستن !! اما شما با چند خط تونستید با ایمان این شخص ور برید ؟ میدونید چرا؟ چون شما با قلمتون میتونید تصویرسازی کنید .. درسته که منحرف کردن اشخاص از هدایتشون سخت تره اما واقعیت امر اینه که تصویرسازی بسیار مهمه ! کاش شما کتاب مینوشتید و زیبایی های این دین و حلاوتش رو به تصویر میکشیدید :ok:
این از لطف شماست مگرنه اگر حقیر کتابی بنویسم بهتر از وضعی که در این تاپیک و تاپیکهای دیگر پیش آمد پیش نمیآید ... همه میروند و پشت سرشان را هم نگاه نمیکنند :ok::Gol:
مشک;758927 نوشت:
ضمن اینکه اتفاقا خوبه که نقد میکنید و این باعث میشه که همین الان پی به نقاط ضعفم ببرم تا اینکه درجایی توسط شخص دیگه ای که ممکنه دشمنم هم باشه ، پی ببرم و گیر کنم ...:ok:
ما شاء الله شما نیازی به نقدهای امثال حقیر ندارید و هر بار از مطالبتان چیزهای جدیدی یاد میگیرم ... خدا خیرتان بدهد
مشک;758927 نوشت:
خبر به همه یکسان رسیده .. و اون چیزی نیست جز فطرت و ندای درون .. انسان خودش مقصره که خودشو در حد جمادات و نباتات پایین میاره و حرکت نمیکنه و نمیگرده و نیازشو سرکوب میکنه .. خدا حجت رو نه تنها بر انسان که بر عالم هستی تمام کرده .. البته دلیلی برای اثبات این حرفم ندارم ! تنها دلیلم شناختی ست که از خدا کسب کردم.. پس بله بهتره همون فرض رایج ،صحیح درنظرگرفته بشه .
بله حق با شماست ...
نتیجهای که از شناختتان از خدا گرفتید هم در آیات و روایات تأیید شده است ... عهد الست فقط از انسان و جن گرفته نشده است و از تمام مخلوقات گرفته شده است ... حتی امانت الهی هم به کوهها و زمین و آسمان عرضه شد و ایشان نپذیرفتند و انسان آن را پذیرفت ... خدا حجت را بر همگان تمام کرده است ... تمامی انسانها هم فطرت دارند و مطابق روایت انسان با به دنیا آمدن آن عهد را فراموش میکند ولی بعد در حیاتش فرا میرسد زمانی که آن عهد را بخاطر بیاورد و اینجا بر سر دو راهی ایمان و کفر قرار میگیرد که یا نور حقیقت را میپذیرد و یا به آن پشت میکند ... نه به این معنی که مثلاً نماز را هم با تمام جزئیاتش بتواند بدون آنکه احکام اسلام را بداند بخواند، ولی داریم که مثلاً یک عرب نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میآید و میپرسد چطور برای نماز خواندن طهارت بگیرم و حضرت صلیاللهعلیهواله فقط به او میگویند که اول صورتت را بشور و بعد دستهایت را و سپس سرت را مسح بکش و سپس پاهایت را نیز مسح بکش، آن عرب هم تشکر کرد و رفت، اصحاب آمدند و با تعجب پرسیدند که چرا جزئیات آن را به او نگفتید که چطور صورتش را بشوید و چطور دستانش را بشوید و چطور مسح بکشد؟ حضرت فرمودند که به دنبال او بروید و ببینید که چطور وضو میسازد، آنها رفتند و دیدند که با کمال تعجب وضو را درست گرفت ... یعنی ذکر خیلی از جزئیات برای کسی که فطرتش بیدار و عقلش فعال باشد لازم نیست ...
اما منظورتان را فرض رایج متوجه نشدم، ممنون میشوم توضیح دهید که بهتر است کدام فرض رایج را صحیح در نظر بگیریم :Gol:
[=Franklin Gothic Medium]جالب است که اگر درست خاطرم باشد حدیثی از امام رضا علیهالسلام وارد شده است به این مضمون که شما کلام ما را به مردم برسانید ایشان خودشان به سوی ما میل میکنند! اگر میخواهیم مردم به خدا و قرآن و اهل بیت علیهمالسلام ایمان بیاورند بهترین کار این است که ثقلین را برای ایشان بخوانیم ... سر کلاس اساتید اخلاق حتماً شرکت کردهاید، کارشان تفلسف و دلیل و برهان اقامه کردن نیست گرچه گاهی دلایل فطری هم برای صحبتهایشان بیاورند، ولی قلب انسان منقلب میشود و درکهای بزرگی برای انسان به ارمغان میآید که نمیداند از کجا آمده ولی میداند که این فهم یک فهم صادق است ... اینها هم تأیید فرمایشات شماست تا جایی که به ذهن حقیر میرسد
من به شما و همه ی کسایی که این همه روایت و حدیث بلدن و قرآن رو حفظن حسودیم میشه !! خیلی فکر آدم باز میشه سریع جلو میفته و سوالاتش سریع تر جواب داده میشه .. متاسفانه افتخار اینو نداشتم که سر کلاس اساتید اخلاق بشینم و مستفیض بشم اما تا دلتون بخواد پای صحبتهای آدمهای بی سروته نشستم !! بنظر میاد که لیاقتش رو ندارم ! :hey:
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]البته تقسیمبندی به تصورات و تصدیقات در مورد علوم حصولی هستند و یک مرحله هم این است که ابتدا تشخیص دهیم که این بداهت را باید از جملهی علوم حصولی بدانیم یا حضوری ... اساتید و بزرگواران با حقیر موافق نیستند که این درک حضوری باشد و ایشان درک حضوری را مختص اولیاء خدا میدانند، مطابق فرمایش شما در مورد تصورات درست و تصدیق بدیهی هم همین فرمایش ایشان تأیید میشود
این تصورات هم میتونن حصولی باشن هم حضوری .. و درک حضوری فقط مختص اولیاء خدا نیست:Gig: .. اما وقتی که با تصورات غلط دیگر بهمون القائات اشتباه شده و انقدر با قرآن و کلام ائمه مانوس نیستیم که بتونیم خودمون رو حفظ کنیم در برابر هجمه های شیطانی ، خب توضیحات و توضیفات بزرگان نجات بخشه ... اکثر و یا حتی تمامی مشکلات ما ریشه اش در مانوس نبودن با قرآن و ائمه ست ...
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]و مطابق فرمایش مرحوم علامه هم همینطور است که بدیهیات علوم حصولی تنها به شرطی بدیهی به معنای درست هستند که مبتنی بر علمی حضوری باشند و اگر نباشند چه بسا توهماتی باشند که به نظر بدیهی میرسند که درست باشند ...
تشخیص این که چی روحانیه و چی شیطانی و توهم ، با توجه به قبض و بسط روحی امکان پذیره .. که این هم بعد از یک مدت پاکسازی و تصویرسازی درست قابل تشخیصه ... ملتی که تصوراتش رو مسموم کردن اول باید از مسمومیت پاکسازی بشن بعد بتونن درست ببینن و بشنون ..
برای پاکسازی باید راهکار بدیم ، این مهمترین بخشه .. بدلیل اینکه بنده با اینها زیاد نشست و برخاست داشتم قشنگ میدونم که چجوری فکر میکنن و چجوری زندگی میکنن .. جالبه که اکثرا واقعا به دنبال حقیقت و خدا هستن اما به دام میفتن و زجر هم میکشن .. درسته که حفظ ظاهر میکنن اما وسط روحشون انگار بمب ترکیده !!
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]اگر تا اینجای کار را موافق باشید اعجاز قرآن در همین تصدیق بدیهی شدن است برای هر کسی که تصور درستی از آن و مضمون آن و شرایط نزول آن را کسب نماید ... اعجاز به این معنا که آثار هیچ بشر یا مخلوقی نمیتواند این چنین به صورت بدیهی تصدیق شود ... در این صورت وجوه اعجاز که در نظر رایج از اعجاز بودن قرآن مطرح میشوند واقعاً وجوه اعجاز نیستند بلکه از معدّات شناخت اعجاز بودن قرآن هستند که در ایجاد تصور درست از قران نقش دارند ... برای هر کسی هم این تصور درست از قران ممکن است از راهی ایجاد شود ... اگر امروز هیچ کسی حتی علمای ما آنقدر متخصص در ادبیات عرب نیستند که بتوانند اعجاز بودن قرآن از این جهت را برای غیر خودشان تبیین نمایند پس در این زمان باید متناسب با فهم مخاطبان معاصر قران سعی کرد تا تصور درست از قران شکل بگیرد ... ولی نباید خود اینها را از وجوه اعجاز قرآن معرفی نمود که کسی که آنها را قبول ندارد یا درشان انقلت دارد بتواند از برخی نقاط ضعف ما در بحث معجزه نبودن قرآن را نتیجه بگیرد ... چرا که ایجاد تصور درست از قرآن مبتنی بر آن مسیرها نیست و تنها از راه آنها میتوان به تصور درست راه یافت، یعنی این تصور توسط آن مسائل ایجاد نمیشود بلکه از راه آنها میتوان به آن راه یافت، همین ... توضیح اعجاز بودن قرآن هم از همین جهت ساده میشود، اگر آن تصور درست از راههای مورد نظر ایجاد میشد در این صورت همگان میتوانستند با ایجاد چنان وجوهی در آثار خود چنان تصوراتی را هم ایجاد نمایند، اما اگر ایجاد آن اثر مبتنی بر آن وجوه نباشد با تقلید کردن از آن وجوه نمیتوان به همان تصور دست یافت، مثل اینکه اگر برای ساختن یک فیلم داستانی کعبه و مسجدالحرام و بلکه کل مکه را در دل یک بیابان در کویر لوت بازسازی کنند دلیل بر این نمیشود که حرمت مکه بر آن نیز مترتّب شود ...
تا نقد شما و سایر بزرگواران چه باشد ...
با فرمایشات شما موافقم ... طبق معمول واضح و روشن توضیح دادید ...
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]این از لطف شماست مگرنه اگر حقیر کتابی بنویسم بهتر از وضعی که در این تاپیک و تاپیکهای دیگر پیش آمد پیش نمیآید ... همه میروند و پشت سرشان را هم نگاه نمیکنند :ok::Gol:
علت این موضوع ، نوشتار و قلم شما نیست .. علت چیز دیگریه .. که بهتره بهش فکر نکنین .. اما حتما کتاب بنویسید ، لزومی نداره که مطالبی رو که برای عوام مینویسید ، چالش برانگیز باشه .. چالش هاتون رو بزارید برای اساتید و دوستانتون ... در حدی نیستم که بخوام نصیحت کنم :Ghamgin: اینا پیشنهاده !! مثلا در وصف ائمه و بزرگواری هاشون و مناظراتشون و یا کتابی مثل "کویر" با رویکردی خیلی دینی :ok:
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]ما شاء الله شما نیازی به نقدهای امثال حقیر ندارید و هر بار از مطالبتان چیزهای جدیدی یاد میگیرم ... خدا خیرتان بدهد
شکسته نفسی میفرمایید .. :Gol:
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium] به دنبال او بروید و ببینید که چطور وضو میسازد، آنها رفتند و دیدند که با کمال تعجب وضو را درست گرفت ... یعنی ذکر خیلی از جزئیات برای کسی که فطرتش بیدار و عقلش فعال باشد لازم نیست ...
اما منظورتان را فرض رایج متوجه نشدم، ممنون میشوم توضیح دهید که بهتر است کدام فرض رایج را صحیح در نظر بگیریم :Gol:
خیلی جالب بود .. این اطمینان رو قلبا داشتم که هدایت او جاریه .. ماییم که باید به قدر یه کف دست فروبردن در آب همت کنیم و بچشیم .. دیگه اگر انسان همینقدرم همت نکنه از انسانیت خارجه .. منظورم از فرض رایج همین بود که گفتید "[=Franklin Gothic Medium] ولی لااقل از لحاظ نظری مناسب است که برای تکمیل بحث امکان وجود افرادی که مستضعف فکری باشند را بپذیریم ..." خب میپذیریم .. :ok:
سلام
...
من به شما و همه ی کسایی که این همه روایت و حدیث بلدن و قرآن رو حفظن حسودیم میشه !! خیلی فکر آدم باز میشه سریع جلو میفته و سوالاتش سریع تر جواب داده میشه .. متاسفانه افتخار اینو نداشتم که سر کلاس اساتید اخلاق بشینم و مستفیض بشم اما تا دلتون بخواد پای صحبتهای آدمهای بی سروته نشستم !! بنظر میاد که لیاقتش رو ندارم ! :hey:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمت خدا بر شما و برکاتش،
[SPOILER] به حقیر که نه ولی به کسانی که هم عربیاشان خوب باشد و هم علم رجال و درایه داشته باشند و مسلط به قران و روایات معصومین علیهمالسلام باشند و مجهز به علم اشتقاق و سایر علوم مرتبط برای استخراج مفاهیم از آیات و روایات نیز باشند باید شدیداً غبطه خورد ... خدا روزی همهی ما کند که هم عالم شویم به علم ثقلین و هم عامل شویم به علمی که خدا روزیمان میکند ... ان شاء الله[/SPOILER]
[SPOILER] در مورد لیاقت هم همینکه میگویید در میان جماعتی نه چندان اهل دین خدا بودید و از میان ایشان خداوند شما را به بندگی برگزید خود گویای خیلی مسائل هست ... ان شاء الله خدا اشتیاقتان را در دینش زیادتر گرداند ... اگر توکلتان به خدا باشد و همینطوری در بندگیاش بکوشید ان شاء الله روز به روز هم راه را مقابلتان بیش از پیش بگشاید و دعاگوی حقیر و امثال حقیر هم باشید ...[/SPOILER]
مشک;759237 نوشت:
این تصورات هم میتونن حصولی باشن هم حضوری .. و درک حضوری فقط مختص اولیاء خدا نیست:Gig: .. اما وقتی که با تصورات غلط دیگر بهمون القائات اشیتباه شده و انقدر با قرآن و کلام ائمه مانوس نیستیم که بتونیم خودمون رو حفظ کنیم در برابر هجمه های شیطانی ، خب توضیحات و توضیفات بزرگان نجات بخشه ... اکثر و یا حتی تمامی مشکلات ما ریشه اش در مانوس نبودن با قرآن و ائمه ست ...
همینکه هر تصور بدیهی هم ریشه در علم حضوری دارد قاعدتاً یعنی علم حضوری مختص اولیاء خدا نیست یا لااقل تماماً مختصّ ایشان نیست و «إِنَّ اللَّـهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ» ... خداوند در عالم ذر همگان را مواجه با یک شهود قلبی از خود کرده است که شاید بتوان آن را مصداق علم حضوری دانست (خدا با چشم سر دیده نمیشود و با چشم قلب دیده میشود و در عالم ذر هم مطابق با روایت خدا دیده شده است پس در واقع در آن عالم ذر هم اگرچه جسم حاضر نبوده ولی قلب خلق شده بوده است و خداوند به آن قلب شهود شده است و این هم قاعدتاً همگان قبول دارند که علمی حضوری باشد، یعنی فطرت خودش از جنس علم حضوری است ... و الله العالم) و البته در مقام هدایت کردن هم چشاندن درک حضوری به مخاطبان خلاف حکمت به نظر نمیرسد (مثال توری غوطهور در ظرف آب)
حتماً میدانید که فرمودهاند هر چه که شرع به آن حکم کند عقل هم به همان حکم میکند و هر آنچه که عقل به آن حکم کند شرع نیز به همان حکم میکند، یعنی یک تناظر دو سویه میان عقل و شرع داریم که به نوعی یک تساوی را میان عقل و شرع برقرار میکند ... حال در روایت آمده که کسانی که در قلبشان مرض است (مطابق قرآن) کسانی هستند که به بدی تمایل داشته و از خوبی کراهت دارند، یعنی مثلاً یک چیزی که در شرع به آن توصیه شده است برایشان تلخ و ناگوار و مایهی کراهت است و برعکس چیزی که در شرع از آن نهی شده است برایشان جذاب و خواستنی است ... قلب و عقل رابطهی خاصی دارند (قلب چراغ عقل است) که سبب میشود گاهی عقل و قلب به جای یکدیگر هم به کار بروند، پس چه بسا میتوان قلب مریض را به نقص در کار عقل هم بازگرداند ... بنابراین کسی که قلبش مریض است از نقصی در تعقلش رنج خواهد برد که شاید همین نقص در تعقل هم باشد که باعث میشود اینطور تصور نماید که این عقلش هست که مانع از پذیرفتن شرع میشود (اینها که میگویند ما خودمان عقل داریم و نیازی به ولی و امام و هادی و مرجع تقلید و غیره نداریم) ... در اینجا حدیثی از امام حسین علیهالسلام داریم اگر درست خاطرم باشد که فرمودند اگر میخواهید قلبتان سلامت خود را باز یابد همانا از شرع خدا تبعیت نمایید ... یعنی اگر قلبتان مریض است و تعقلتان نقص دارد و از تنظیم خارج شده است (نشانهاش این است که دستور خلاف شرع به شما میدهد یا در مقابل شرع میایستد یا در هر صورت شرع را همراهی نمیکند) بیایید و از شریعت که از تحریف در امان است تبعیت نمایید تا کمکم عقلتان هم تنظیم شود، یعنی قلبتان شفا بگیرد تا از بدی کراهت داشته باشید و به خوبی مایل گردید ...
انس با قرآن و عترت علیهمالسلام در همین جهت برای کسی که به دنبال انجام کار درست باشد راهگشاست ولی برای کسی که شریعت را هنوز در موضع حق نداند چه باید کرد؟ اطاعت از چیزی که حقانیت آن برایش محرز نشده باشد چندان وجهی ندارد! چنین کسی اگر بخواهد به قلب بیمار خودش و تعقل ناقص خودش اکتفا کند چه بسا بخاطر تمایلی که به بدی دارد و کراهتی که از خوبی دارد روزبروز هم از دین خدا دور و دورتر شود تا جایی که دیگر مهر ضلالت و گمراهی بر پیشانیاش بخورد و به خودش رها شود ... «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّـهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لَّا يُبْصِرُونَ» ... این آیه در مورد کسی نازل شده است که «اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَىٰ» که یعنی هدایت شدند ولی گمراهی را انتخاب کردند که نفس اماره ایشان را به این کار ترغیب نموده بوده است ... چنین کسی با چه دلیل و چه بحثی و چه برهانی به سمت خدا باز گردد؟ یا باید کسی در او تصرف نماید (شاید بحثهای هیپنوتیزممانند از این جهت کارایی داشته باشند گرچه موفقیت همان هم جز به ارادهی خدا نیست) و یا اینکه باید خداوند او را دوباره هدایت نماید که ایشان هم جز خدا ناصری ندارند که قادر به کمکشان باشد ... «قُلْ مَن ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُم مِّنَ اللَّـهِ إِنْ أَرَادَ بِكُمْ سُوءًا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ رَحْمَةً ۚ وَلَا يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّـهِ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا» ...
در واقع به طور خلاصه راه درمان یافتن و بازگشت به حقیقت عمل کردن به شریعت خداست، ولی برای کسی که نه با وجود مسلمان و مؤمن بودن مبتلا به فسق و گناه است که بلکه برای کسی که اصلاً مبتلا به مرتبهای از کفر یا نفاق است (و در خود خدا و حقانیت شریعت خدا ولو در مقام اعتقادی شک داشته و این شکّ که البته ناشی از جرمها و گناههایش هم هست گریبانش را گرفته و رهایش نمیکند) دیگر این نسخه قابل پیچیدن نیست ... اینکه چنین کسی را خدا هدایت کند یا نکند چه بسا بستگی به عوامل زیادی داشته باشد ولی اگر صحبت اصلی ما بر سر شخصی باشد که تا کنون حجت بر او تمام نشده باشد (نه کسی که زمانی اعتقاد داشته و حجت بر او تمام شده و بر اثر کجرفتاریهایش از مسیر درست خارج شده است و امروز در وادی شکّ و تردید سرگردان است) چه؟ ... چنین کسی هم البته ممکن است که قلبش مریض باشد، چرا که اگرچه برای کسی که حق و باطل را نشناخته است گناهی هم در مخالفت کردن با حق نوشته نشود ولی اثرات تکوینی آن مخالفتها به هر حال بر شخص مترتب میشود ...
در مجموع انتظار این است که یک راه هدایت مستقیم خداوند برای همگان همان «قران» باشد، چه شخص قلبش مریض باشد و چه نباشد ... چه در این مریضی قلب مقصر باشد و چه قاصر بوده باشد و گرفتار انحراف تکوینیاش از حق شده باشد و امروز مستضعف فکری محسوب گردد ...
مشک;759237 نوشت:
تشخیص این که چی روحانیه و چی شیطانی و توهم ، با توجه به قبض و بسط روحی امکان پذیره .. که این هم بعد از یک مدت پاکسازی و تصویرسازی درست قابل تشخیصه ... ملتی که تصوراتش رو مسموم کردن اول باید از مسمومیت پاکسازی بشن بعد بتونن درست ببینن و بشنون ..
اهل بیت علیهم السلام کلامهم نور ... قرآن هم که کلام خداست نور هدایت است ... این نور درون انسان را روشن میکند و این ویژگی نور است که کاشف از تاریکی و ظلمت باشد و نشان دهد و خودش دیده نشود ... خداوند هم نور آسمانها و زمین است که آسمانها و زمین از نور او خلق شدهاند، شاید به این معنی که آن نور کاشف از ظلمت عدم بوده است، این نور فهم هم میتواند سبب انبساط روحی در انسان شود به همان صورت که نور حضرت زهراء سلاماللهعلیها به اذن الهی سبب خلقت اشیاء در ظلمات عدم شده بوده است ... فهم بر آن نور فهم شکل میگیرد بعد از آنکه ما در ظلمات وهم بودیم ... این انبساط باطنی ناشی از فهمیدن حتی میتواند آنچنان زیاد باشد که شخص دیگر در پوست خود نگنجد ... حتی میتواند آنقدر زیاد شود که مانند حضرت موسی علیهالسلام که نور عظمت خدا را دیدند شخص بیفتد و بمیرد ... «فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا» ... اگرچه در مورد قرآن ظاهراً حجابهای نورانی حد را رعایت کرده و هر کسی را به اندازهی ظرفیتش سیراب میسازند تا حداکثر شخص بر زمین به سجده افتاده و از یاد پروردگارش گریه نماید در حالیکه پوست بدنش از خشیت خدا جمع شده است ... به وجد آمدن نتیجهی وجدان کردن است که وجدان کردن در مقابل فقدان و به معنای یافتن است (از ریشهی و.ج.د که البته وجود هم از همان ریشه است) و این به وجد آمدن شاید اشاره به همان انبساط خاطر باشد و نورانی شدن درون به فهم و دریافت باطنی و توسعهی وجودی ... این فهم باطنی همواره از نوع علم حضوری است که به آن وجدانیات هم گفته میشود ... اگر این درست باشد در نتیجه فهمیدن به معنای واقعی عالم شدن دیگر بدون تحصیل نور فهم و بدون به وجد آمدن و انبساط روحی یافتن رخ نخواهد داد ... از این نظر بله شاید راه اصلی تشخیص روحانی بودن خطورات از شیطانی بودن آنها همین باشد که شما میفرمایید ... مگر اینکه شواهدی پیدا کنیم بر اینکه چنین آثاری ممکن است در پی خواطر شیطانی هم ایجاد شوند، مثلاً در توهمات باطل، مثل اینکه کسی فکر کند دانسته است و به وجد آید و بعد بفهمد که اشتباه میکرده است ... با توجه به اینکه چه بسا تمام ما چنین وضعیتی را تجربه کردهایم به نظرمیرسد که این یعنی حقیر نتوانستهام درست آن بحث به وجد آمدن و فهمیدن و علم حضوری و نورانیت را فرمولبندی کنم تا حقیقت از خطورات شیطانی و ظلمات وهم راحت قابل تمیز باشد ...
اما شاید هم بشود مشکل ایجاد شده را همینجا جواب داد ... ممکن است نکتهاش در این باشد که هر مطلب ناصحیحی هم که انسان توهم فهمیدن آن برایش حاصل میشود و ولو برای یک لحظه از تصور فهم ان به وجد میآید، ولو اینکه بعداً بفهمد که کاملاً درست هم نبوده است، به هر حال بهرهای از حق دارد که آن وجد باطنی و نورانیت دیده شده نیز به خاطر همان بهرهی ولو اندک بوده است، این مطلب در روایات ما هم مؤیدی دارد، در این صورت صرف یافتن نور و به وجد آمدن و انبساط باطنی پیدا کردن معیار مناسبی نیست و در واقع به جای تلاش برای یافتن اصل نور باید به دنبال این باشیم که معیاری برای عیارسنجی نور پیدا نماییم، یعنی باید به دنبال معیاری باشیم که نشان دهد هیچ گونه ظلمت وهمی در یک مفهوم نیست و هر چه هست یکسره نور فهم است و نورانیت ... شما معیاری برای تشخیص این مسأله میشناسید؟ :Gig:
از آنجا که نور خودش حجاب است به نظر نمیرسد چنین معیاری کارساز باشد، چرا که توجه به درستیها میتواند انسان را از توجه به کاستیها غافل گرداند و همین سبب گردد تا حق آمیخته با باطل یکسره باطل تصور شود ... در این صورت یک وجد باطنی و یک انبساط روحی سبب میل شخص به یک باوری شود که در اصل به طرز شیطنتآمیزی از خلط حق و باطل با هم شکل گرفته است ... اینکه عدهی زیادی به سمت عرفانهای نوظهور و دروغین میروند هم به همین خاطر است ... در نتیجه تا راهی نیابیم که بشود با آن نور یک باور یا نور یک کلام مانند قرآن را عیارسنجی نمود فکر کنم بهتر است معیار انبساط روحی را کنار بگذاریم ...
نقد شما به این مطلب چگونه است؟
مشک;759237 نوشت:
برای پاکسازی باید راهکار بدیم ، این مهمترین بخشه .. بدلیل اینکه بنده با اینها زیاد نشست و برخاست داشتم قشنگ میدونم که چجوری فکر میکنن و چجوری زندگی میکنن .. جالبه که اکثرا واقعا به دنبال حقیقت و خدا هستن اما به دام میفتن و زجر هم میکشن .. درسته که حفظ ظاهر میکنن اما وسط روحشون انگار بمب ترکیده !!
قبل از ارائهی راهکار برای کسانی که در اصل حقانیت یک دین در شک هستند باید توجیهی داشته باشیم که آن راهکار برای ایشان قابل اعتنا و قابل اعتماد باشد ... شاید برای این کار باید تاریکیهای راههای دیگر را نشانشان دهیم ... اما این راه دیگر همان راه مستقیمی نیست که انتظار داریم هر کسی با دیدن نورانیت قرآن به آن ایمان بیاورد و ما بقی راهها را رها نماید ...
[=Franklin Gothic Medium]
مشک;759237 نوشت:
[=Franklin Gothic Medium] منظورم از فرض رایج همین بود که گفتید "[=Franklin Gothic Medium] ولی لااقل از لحاظ نظری مناسب است که برای تکمیل بحث امکان وجود افرادی که مستضعف فکری باشند را بپذیریم ..." خب میپذیریم ..
[=Franklin Gothic Medium]
[=Franklin Gothic Medium]
:Gol:
[=Franklin Gothic Medium]
ممنون از وقتی که میگذارید و لطفی که میکنید
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
انس با قرآن و عترت علیهمالسلام در همین جهت برای کسی که به دنبال انجام کار درست باشد راهگشاست ولی برای کسی که شریعت را هنوز در موضع حق نداند چه باید کرد؟
اونهایی که اصلا شناختی ندارن و سالها در یک دنیای گره خورده با ظواهر و لذات زودگذر زندگی کردن ، اتفاقا سریعتر تاثیر میگیرن .. چون معمولا ذهنشون از شکهایی که یکسری آدم بیمار و وسواسی به شریعت و قرآن وارد کردن خالیه و نسبتا بی طرفانه تر وارد جریان میشن و دیگه تا آخرِ همه چیزو رفتن و لمس کردن و فهمیدن که آرامشی درش نیست ... بدترین حالتش اینایی هستن که بین خودمونن!! و مسلمان زاده ان!!یا دانشمندانی که به حقیقت رسیدن اما به دلایلی نمیخوان راهشون رو عوض کنن !! اینا دلشون تاریک تره !!! همون کسایی که شما هم اشاره کردید[=Franklin Gothic Medium]«اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَىٰ» .... چون حجت براشون خیلی کامل تمام شده اما رو برمیگردونن !! و البته دسته ی دیگری هم هستن که مفاهیم رو اشتباه بهشون منتقل کردن که اینها هم باز دلشون راحت تر براه میاد ...
در تمام موارد بعد از اذن خدا ، مطالبی که باید به اینها ارائه شه و شخصی که مطالب رو بیان میکنه بسیار مهمه ..متاسفانه مردم رو شرطی کردن به یکسری از مسائل و بعضی انواع شرطی سازی در اسلام حرامه چون انسان رو از فطرت و ندای درون و نیازهاش جدا میکنه و عقل رو کنار میزنه .. شرطی سازی، اون هم با تصاویر و اصوات و القائات ناخواسته چیزیه که میشه باهاش کارای خطرناکی کرد و این هم درمانش درراستای همون پاکسازی ضمیرناخودآگاهه .. هیپنوتیزم که راههای مختلفی داره موثره از جمله : فیلمهایی با درون مایه ی دینی و سخنرانی هایی با رعایت شرایطی خاص و درنظر گرفتن مخاطبین .. دلیل آوردن و مناظره کردن با افراد به روش ائمه و شاگردان ایشان ... تلاوت قرآن و بعضی از آیات روشنگر و جالبش با درون مایه ی علمی و فطرت .. راهنمایی اشخاص برای به چالش کشیدن خدای قرآن و توجه به درونشون ... باید از اونهایی بهره گرفت که باطن توانایی دارن ، کلام اگر از دهان یک شخصِ دارای نفوذکلام و آرامش روحی بیرون بیاد فرقش با کلام دیگران ، هرچند اهل فن و اهل دین ، زمین تا آسمونه ...
راهکارها بسته به روحیات اشخاص فرق میکنه .. مسلما فردی که مسلمان زاده ست و بعدا رو برگردونه نوع بیدارکردنش متفاوته با کسیکه برای اولین باره که ندای فطرت به گوشش میرسه ..
گاهی هدایت شدن بعضیا آسونتر از چیزیه که فکرشو میکنیم و گاهی هم سخت تر .. توانایی ما محدوده و متاسفانه تریبون شیطان بلندتره.. چون رسانه ، تصاویر و کلماتی که هرروز به خورد ملت داده میشه دست اوناست !!
باید جلسات سخنرانیاین چنینی بزاریم ... باید شبکه های مختلف بزنیم به زبانهای مختلف .. باید صحبت کنیم و فیلم و گیم بسازیم ... معرفی کنیم و دلیل بیاریم ... هر چی نیروهای روحانی و افکار مثبت ، بیشتر با هم هماهنگ بشن و دست به دست هم بدن ، غلبه کردن بر تاریکی درصدش بالاتر میره ...
معرفی اعجاز قرآن و معرفی درست خدای قرآن ، در یک راستا هستن .. باید از مردم بخوایم گوش بدن ، بپرسن و عمل کنن بدون اجبار !! خود این کلمه ی اجبار خیلی مهمه .. ببینید انسان همیشه در پی اینه که ثابت کنه " من انقدر عقل دارم که خودم بفهمم چه میکنم " گاها دلش تاریک نیست ، فقط فرار میکنه از کلمه ی اجبار .. من کسایی رو میشناسم که اسلام رو دوست دارن و حقانیتش رو تصدیق میکنن اما چون والدینشون بهشون زور میگن و با لحن بدی مجبورشون میکنن به نماز خوندن اول وقت و قرآن خوندن ، پشت پا میزنن به یکسری از مسائل ...
حالا آیا ما بهتر نیست که خوش بینانه به این قضیه نگاه کنیم و با خودمون بگیم که پس بیایم سرمایه گذاری کنیم رو آدمهایی که سریع هدایت میشن ... دم اونها رو ببینیم و اجازه ی پرسش پاسخ بدیم .. تصاویر خوب و کلام خوب به خوردشون بدیم ... آیا بهتر نیست که اینجوری به قضیه نگاه کنیم که اگر از ده نفر 2 نفر بدقلق هستن ، چه بسا که با هدایت اون هشت نفر اون دو نفر هم تحت تاثیر قرار بگیرن و نوری در دلشون زنده شد ..
نتیجه اینکه : بهتره از خوش بینانه حالت شروع کنیم و با ابزاری که ذکر شد به جنگ شیطان بریم که ضعیفه اما ضعف ما بهش مجال تازوندن داده ...
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]از آنجا که نور خودش حجاب است به نظر نمیرسد چنین معیاری کارساز باشد، چرا که توجه به درستیها میتواند انسان را از توجه به کاستیها غافل گرداند و همین سبب گردد تا حق آمیخته با باطل یکسره باطل تصور شود ... در این صورت یک وجد باطنی و یک انبساط روحی سبب میل شخص به یک باوری شود که در اصل به طرز شیطنتآمیزی از خلط حق و باطل با هم شکل گرفته است ... اینکه عدهی زیادی به سمت عرفانهای نوظهور و دروغین میروند هم به همین خاطر است ... در نتیجه تا راهی نیابیم که بشود با آن نور یک باور یا نور یک کلام مانند قرآن را عیارسنجی نمود فکر کنم بهتر است معیار انبساط روحی را کنار بگذاریم ...
نقد شما به این مطلب چگونه است؟
بله توهم دونستن و فهمیدن خودش میتونه یک تله باشه .. اما کسانی که پا در طریقت های " حق و باطل قاطی " میزارن روحشون بگیر نگیر داره .. یعنی اینها یک زمانی همون حس شعف رو تجربه کردن اما بعدا دچار مشکلاتی میشن ... بنده با کسانی که پا در این فرقه ها گذاشتن زیاد همصحبت شدم .. اینها بعد از مدتی دچار فوبیاهای عجیب غریب میشن ، ترس های بی دلیل ، خوابهای آشفته ، وسواسهای مزمن ، احساسات آزاردهنده .. یکبار یکیشون گفت که خب پس چرا من وقتی میرم تو مجلسمون حس خوبی بهم دست میده ؟ براش دو سه تا دلیل روان شناسی آوردم از جمله اینکه روحیه انسان کشش داره به سمت بودن در جمع و یکدستگی ، تو میتونی بری مثلا کلاس ورزش اون هم با این وضعیت که همتون لباس یکدست بپوشید و یک کار واحد رو انجام بدید .. ببین آیا احساس شعف بهت دست میده یا نه ؟؟ یا مثلا : تو خونه تون خود خانوادت در یک ساعت مشخص جمع شید و خودتون رو موظف کنید که هفته ای دو سه بار حتما سر اون ساعت با هم باشید و یک کلام واحد رو با هم تکرار کنید یا اصلا فقط صحبت کنید .. ببین آیا احساس شعف بهت دست میده یا نه ؟
فقط با همین دلایل از اون فرقه خارج شد !! و پای سخنرانی های تفسیرقرآن نشست :khandeh!: فهمیدن جوابِ سوال خودش شعف میاره خب این تعریف روانشناختی داره !! اصلا مارو گرفتار یک مسائلی کردن ساده و پیش پا افتاده اما خطرناک !!
طرف اطلاعاتش کمه ، کمبود محبت هم داره ، خانواده ها هم که به سمت Individualism پیش رفتن ، خب شخص به هر طنابی چنگ میندازه ..
منظور بنده از بسط روحی ، شعف این چنینی نبود چون این شعف تعریف روانشناسی داره اما بسط روحانی مزش فرق داره .. یه حالت دیگه ای ایجاد میکنه مثل اینکه پرواز میکنی یا یه همچین چیزی ...که باید اینو فهموند و فرقش رو اعلام کرد از اون طرف هم آگاه کردن مردم از اینکه چرا اسلام به نماز جماعت و بودن در مسجد و خطبه و منبر و خانواده های پرجمعیت و بهم پیوسته تاکید داره و چه اثرات زیبایی داره ! دقیقا مطابق روان بشر...
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]قبل از ارائهی راهکار برای کسانی که در اصل حقانیت یک دین در شک هستند باید توجیهی داشته باشیم که آن راهکار برای ایشان قابل اعتنا و قابل اعتماد باشد ... شاید برای این کار باید تاریکیهای راههای دیگر را نشانشان دهیم ... اما این راه دیگر همان راه مستقیمی نیست که انتظار داریم هر کسی با دیدن نورانیت قرآن به آن ایمان بیاورد و ما بقی راهها را رها نماید ...
چند نوع انسان داریم .. با چند دسته ی مختلف از لحاظ روحی روانی مواجه هستیم .. باید تا حد امکان عامه پسند جلو بریم اما نمیتونیم صددرصد اطمینان پیدا کنیم که روشمون بصورت همگانی جواب بده ...بله نشان دادن تاریکی های راههای خطا و علت هاش بسیار مهمه .. ما موظف به انجام چیزی هستیم که در توان درک و فهممون هست .. یعنی کار محیرالعقول نمیتونیم بکنیم که یهویی همه به سجده بیفتن ...
البته میدونم که نگاه من و شما به این مسائل از زوایای مختلفه و فرقهایی داره ... اما مطمئنا همین تفاوت دیدگاهها باعث بررسی دقیق تر میشه ..
سلام
...
اونهایی که اصلا شناختی ندارن و سالها در یک دنیای گره خورده با ظواهر و لذات زودگذر زندگی کردن ، اتفاقا سریعتر تاثیر میگیرن .. چون معمولا ذهنشون از شکهایی که یکسری آدم بیمار و وسواسی به شریعت و قرآن وارد کردن خالیه و نسبتا بی طرفانه تر وارد جریان میشن و دیگه تا آخرِ همه چیزو رفتن و لمس کردن و فهمیدن که آرامشی درش نیست ... بدترین حالتش اینایی هستن که بین خودمونن!! و مسلمان زاده ان!!یا دانشمندانی که به حقیقت رسیدن اما به دلایلی نمیخوان راهشون رو عوض کنن !! اینا دلشون تاریک تره !!! همون کسایی که شما هم اشاره کردید[=Franklin Gothic Medium]«اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَىٰ» .... چون حجت براشون خیلی کامل تمام شده اما رو برمیگردونن !! و البته دسته ی دیگری هم هستن که مفاهیم رو اشتباه بهشون منتقل کردن که اینها هم باز دلشون راحت تر براه میاد ...
در تمام موارد بعد از اذن خدا ، مطالبی که باید به اینها ارائه شه و شخصی که مطالب رو بیان میکنه بسیار مهمه ..متاسفانه مردم رو شرطی کردن به یکسری از مسائل و بعضی انواع شرطی سازی در اسلام حرامه چون انسان رو از فطرت و ندای درون و نیازهاش جدا میکنه و عقل رو کنار میزنه .. شرطی سازی، اون هم با تصاویر و اصوات و القائات ناخواسته چیزیه که میشه باهاش کارای خطرناکی کرد و این هم درمانش درراستای همون پاکسازی ضمیرناخودآگاهه .. هیپنوتیزم که راههای مختلفی داره موثره از جمله : فیلمهایی با درون مایه ی دینی و سخنرانی هایی با رعایت شرایطی خاص و درنظر گرفتن مخاطبین .. دلیل آوردن و مناظره کردن با افراد به روش ائمه و شاگردان ایشان ... تلاوت قرآن و بعضی از آیات روشنگر و جالبش با درون مایه ی علمی و فطرت .. راهنمایی اشخاص برای به چالش کشیدن خدای قرآن و توجه به درونشون ... باید از اونهایی بهره گرفت که باطن توانایی دارن ، کلام اگر از دهان یک شخصِ دارای نفوذکلام و آرامش روحی بیرون بیاد فرقش با کلام دیگران ، هرچند اهل فن و اهل دین ، زمین تا آسمونه ...
راهکارها بسته به روحیات اشخاص فرق میکنه .. مسلما فردی که مسلمان زاده ست و بعدا رو برگردونه نوع بیدارکردنش متفاوته با کسیکه برای اولین باره که ندای فطرت به گوشش میرسه ..
گاهی هدایت شدن بعضیا آسونتر از چیزیه که فکرشو میکنیم و گاهی هم سخت تر .. توانایی ما محدوده و متاسفانه تریبون شیطان بلندتره.. چون رسانه ، تصاویر و کلماتی که هرروز به خورد ملت داده میشه دست اوناست !!
باید جلسات سخنرانیاین چنینی بزاریم ... باید شبکه های مختلف بزنیم به زبانهای مختلف .. باید صحبت کنیم و فیلم و گیم بسازیم ... معرفی کنیم و دلیل بیاریم ... هر چی نیروهای روحانی و افکار مثبت ، بیشتر با هم هماهنگ بشن و دست به دست هم بدن ، غلبه کردن بر تاریکی درصدش بالاتر میره ...
معرفی اعجاز قرآن و معرفی درست خدای قرآن ، در یک راستا هستن .. باید از مردم بخوایم گوش بدن ، بپرسن و عمل کنن بدون اجبار !! خود این کلمه ی اجبار خیلی مهمه .. ببینید انسان همیشه در پی اینه که ثابت کنه " من انقدر عقل دارم که خودم بفهمم چه میکنم " گاها دلش تاریک نیست ، فقط فرار میکنه از کلمه ی اجبار .. من کسایی رو میشناسم که اسلام رو دوست دارن و حقانیتش رو تصدیق میکنن اما چون والدینشون بهشون زور میگن و با لحن بدی مجبورشون میکنن به نماز خوندن اول وقت و قرآن خوندن ، پشت پا میزنن به یکسری از مسائل ...
حالا آیا ما بهتر نیست که خوش بینانه به این قضیه نگاه کنیم و با خودمون بگیم که پس بیایم سرمایه گذاری کنیم رو آدمهایی که سریع هدایت میشن ... دم اونها رو ببینیم و اجازه ی پرسش پاسخ بدیم .. تصاویر خوب و کلام خوب به خوردشون بدیم ... آیا بهتر نیست که اینجوری به قضیه نگاه کنیم که اگر از ده نفر 2 نفر بدقلق هستن ، چه بسا که با هدایت اون هشت نفر اون دو نفر هم تحت تاثیر قرار بگیرن و نوری در دلشون زنده شد ..
نتیجه اینکه : بهتره از خوش بینانه حالت شروع کنیم و با ابزاری که ذکر شد به جنگ شیطان بریم که ضعیفه اما ضعف ما بهش مجال تازوندن داده ...
...
بله توهم دونستن و فهمیدن خودش میتونه یک تله باشه .. اما کسانی که پا در طریقت های " حق و باطل قاطی " میزارن روحشون بگیر نگیر داره .. یعنی اینها یک زمانی همون حس شعف رو تجربه کردن اما بعدا دچار مشکلاتی میشن ... بنده با کسانی که پا در این فرقه ها گذاشتن زیاد همصحبت شدم .. اینها بعد از مدتی دچار فوبیاهای عجیب غریب میشن ، ترس های بی دلیل ، خوابهای آشفته ، وسواسهای مزمن ، احساسات آزاردهنده .. یکبار یکیشون گفت که خب پس چرا من وقتی میرم تو مجلسمون حس خوبی بهم دست میده ؟ براش دو سه تا دلیل روان شناسی آوردم از جمله اینکه روحیه انسان کشش داره به سمت بودن در جمع و یکدستگی ، تو میتونی بری مثلا کلاس ورزش اون هم با این وضعیت که همتون لباس یکدست بپوشید و یک کار واحد رو انجام بدید .. ببین آیا احساس شعف بهت دست میده یا نه ؟؟ یا مثلا : تو خونه تون خود خانوادت در یک ساعت مشخص جمع شید و خودتون رو موظف کنید که هفته ای دو سه بار حتما سر اون ساعت با هم باشید و یک کلام واحد رو با هم تکرار کنید یا اصلا فقط صحبت کنید .. ببین آیا احساس شعف بهت دست میده یا نه ؟
فقط با همین دلایل از اون فرقه خارج شد !! و پای سخنرانی های تفسیرقرآن نشست :khandeh!: فهمیدن جوابِ سوال خودش شعف میاره خب این تعریف روانشناختی داره !! اصلا مارو گرفتار یک مسائلی کردن ساده و پیش پا افتاده اما خطرناک !!
طرف اطلاعاتش کمه ، کمبود محبت هم داره ، خانواده ها هم که به سمت Individualism پیش رفتن ، خب شخص به هر طنابی چنگ میندازه ..
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
با تمام این فرمایشات شما موافقم :Gol:
مشک;759559 نوشت:
منظور بنده از بسط روحی ، شعف این چنینی نبود چون این شعف تعریف روانشناسی داره اما بسط روحانی مزش فرق داره .. یه حالت دیگه ای ایجاد میکنه مثل اینکه پرواز میکنی یا یه همچین چیزی ...که باید اینو فهموند و فرقش رو اعلام کرد از اون طرف هم آگاه کردن مردم از اینکه چرا اسلام به نماز جماعت و بودن در مسجد و خطبه و منبر و خانواده های پرجمعیت و بهم پیوسته تاکید داره و چه اثرات زیبایی داره ! دقیقا مطابق روان بشر...
پس شما به عنوان کسی که تجربهی هر دو وجد و شعف را داشتهاید میفرمایید که بین این دو حالت تفاوت آنچنان بزرگی است که به راحتی قابل تمیز دادن از هم هستند ... یعنی حقّ خالص از باطلی که رگههایی از حق در آن مخلوط شده است تا جاذبه داشته باشد به راحتی قابل تمیز است اگر تجربه شود ... یعنی وصفشان شاید به هم شبیه باشد ولی درک باطنی انسان از این دو حالت کاملاً متفاوت است ... در نتیجه حق با تجربه کردنش قابل شناخت است به گونهای که انسان خودش متوجه شود که این حق است و در مقام اعتقاد به آن یقین هم دارد اگرچه در عمل سستی کند، یعنی حتی اگر سستی کرد هم میداند که نباید سستی میکرد ...
حقیر هم کاملاً با شما موافقم ... این چیزی است که در خود قرآن هم آمده است که خداوند آیات خود را به شما نشان میدهد و شما آن را خواهید شناخت ...
ولی بزرگواران دیگر با ما موافق نیستند ... ایشان میگویند ما به آنچه که دانستهایم اعتماد نمیکنیم مگر آنکه دقیقاً متوجه شویم که آنچه که دانستهایم را چطور و از کجا دانستهایم ... پاسخ حقیر به ایشان این بود که این درک یک درک حضوری است و قلب انسان شهود میکند ... پاسخ ایشان این بود که از کجا بفهمیم که این خطورات رحمانی است و نه شیطانی؟ ... پاسخ حقیر این بود که در روی کاغذ نمیتوان آن را اثبات نمود و بین این دو را تمیز داد ولی اگر وارد گود شوید و بچشید متوجه خواهید شد ... ظاهراً پاسخ شما هم ناظر بر همین مسأله است ... پاسخ ایشان به حقیر این بود که راه رسیدن به این درک باید از علم حصولی و از طریق دلیل باشد مگرنه قابل بحث نیست و از طرف دیگر درک حضوری هم برای همگان میسر نیست ... این مسأله هم چیزی است که در این بحثهای اخیر دنبال کردیم و در غیبت این منتقدان بزرگوار به نظر میرسد که بین خودمان به یک جمعبندی رسیده باشیم ... اینکه نیازی هم به دلیل آوردن و بحثهای فلسفی نیست و اگر بحثی میکنیم برای نشان دادن راه چگونه تجربه کردن این راه است و از طرف دیگر درک حضوری هم برای همگان میسر است ولو اینکه شخص در شقاوت مانند شمر ملعون باشد ... در مقام هدایت و اتمام حجت مثال توری غوطهور در ظرف آب پاسخ این مشکل ایشان را میدهد ...
از طرف دیگر ظاهراً شما هم موافق هستید که وجوهی که معمولاً تحت عنوان وجوه اعجاز قرآن معرفی میشوند واقعاً وجوه اعجاز نیستند و تنها راههای رسیدن به درک الهی بودن قرآن هستند و به خودی خود روی کاغذ چیزی را اثبات نمیکنند ... و اینکه الهی بودن قرآن فطری و بدیهی است و تنها باید تصور درست از آن در باطن انسان شکل بگیرد که وجوه شمرده شده توسط علما راههای متعارف ایجاد آن تصور هستند ... کسی هم که شک داشته باشد یعنی از فطرتش دور شده است، در این حالت اتمام حجت خداوند بر چنین کسانی از طریق تحدی خواهد بود که شخص را به مبارزه دعوت میکند که وقتی مخاطب قران با تمام قوا وارد گود شود و در این میان تدبر عمیقی نماید، تصور درستی که تا کنون برای او سهلالوصول نبود این بار از قِبَلِ این تدبر عمیق و تلاش در همآوردی ایجاد میگردد ... البته دیگر نمیدانم در مورد تحدی هم موافق باشید یا نه، ظاهراً جناب نقی موافق نبودند ...
مشک;759559 نوشت:
چند نوع انسان داریم .. با چند دسته ی مختلف از لحاظ روحی روانی مواجه هستیم .. باید تا حد امکان عامه پسند جلو بریم اما نمیتونیم صددرصد اطمینان پیدا کنیم که روشمون بصورت همگانی جواب بده ...بله نشان دادن تاریکی های راههای خطا و علت هاش بسیار مهمه .. ما موظف به انجام چیزی هستیم که در توان درک و فهممون هست .. یعنی کار محیرالعقول نمیتونیم بکنیم که یهویی همه به سجده بیفتن ...
:Gol:
مشک;759559 نوشت:
البته میدونم که نگاه من و شما به این مسائل از زوایای مختلفه و فرقهایی داره ... اما مطمئنا همین تفاوت دیدگاهها باعث بررسی دقیق تر میشه ..
مطمئن نیستم که چه اختلاف نظرهایی داشته باشیم ولی در جمعبندیای که نظرات خودم را کردم (و البته از آراء شما هم استفاده کردهام) با توجه به برداشتی که از آراء شما داشتم به نظرم رسید لااقل در موضوع مورد مناقشه در این تاپیک اختلافی نداریم مگر حداکثر در بحث تحدی ...
[=Franklin Gothic Medium]پس شما به عنوان کسی که تجربهی هر دو وجد و شعف را داشتهاید میفرمایید که بین این دو حالت تفاوت آنچنان بزرگی است که به راحتی قابل تمیز دادن از هم هستند ... یعنی حقّ خالص از باطلی که رگههایی از حق در آن مخلوط شده است تا جاذبه داشته باشد به راحتی قابل تمیز است اگر تجربه شود ... یعنی وصفشان شاید به هم شبیه باشد ولی درک باطنی انسان از این دو حالت کاملاً متفاوت است ... در نتیجه حق با تجربه کردنش قابل شناخت است به گونهای که انسان خودش متوجه شود که این حق است و در مقام اعتقاد به آن یقین هم دارد اگرچه در عمل سستی کند، یعنی حتی اگر سستی کرد هم میداند که نباید سستی میکرد ...
حقیر هم کاملاً با شما موافقم ... این چیزی است که در خود قرآن هم آمده است که خداوند آیات خود را به شما نشان میدهد و شما آن را خواهید شناخت ...
بله میشه تمیز داد .. همینطوره .. بعنوان کسی که تجربش کردم و دیدم که تجربش کردن اینو میگم .. :ok:
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]ولی بزرگواران دیگر با ما موافق نیستند ... ایشان میگویند ما به آنچه که دانستهایم اعتماد نمیکنیم مگر آنکه دقیقاً متوجه شویم که آنچه که دانستهایم را چطور و از کجا دانستهایم ... پاسخ حقیر به ایشان این بود که این درک یک درک حضوری است و قلب انسان شهود میکند ... پاسخ ایشان این بود که از کجا بفهمیم که این خطورات رحمانی است و نه شیطانی؟ ... پاسخ حقیر این بود که در روی کاغذ نمیتوان آن را اثبات نمود و بین این دو را تمیز داد ولی اگر وارد گود شوید و بچشید متوجه خواهید شد ... ظاهراً پاسخ شما هم ناظر بر همین مسأله است ... پاسخ ایشان به حقیر این بود که راه رسیدن به این درک باید از علم حصولی و از طریق دلیل باشد مگرنه قابل بحث نیست و از طرف دیگر درک حضوری هم برای همگان میسر نیست ... این مسأله هم چیزی است که در این بحثهای اخیر دنبال کردیم و در غیبت این منتقدان بزرگوار به نظر میرسد که بین خودمان به یک جمعبندی رسیده باشیم ... اینکه نیازی هم به دلیل آوردن و بحثهای فلسفی نیست و اگر بحثی میکنیم برای نشان دادن راه چگونه تجربه کردن این راه است و از طرف دیگر درک حضوری هم برای همگان میسر است ولو اینکه شخص در شقاوت مانند شمر ملعون باشد ... در مقام هدایت و اتمام حجت مثال توری غوطهور در ظرف آب پاسخ این مشکل ایشان را میدهد ...
اگر نیت و هدف رو رسیدن به حقیقت بگیریم و از خود خدا مدد بخوایم ، خودش قلب رو مطمئن میکنه و ذهن رو آروم .. چنان اطمینان و خاطرجمعی ای به آدم دست میده که میفهمی از کجا فهمیدی !! الهامات روحانی و درک حضوری شیرینی ای داره که براحتی قابل تشخیصه .. خطورات شیطانی انسان رو دچار آشوب و ولوله میکنه نه آرامش !
چیزی رو که کسی مثل حقیر و برخی از دوستان حقیر تجربه کردن ، با این همه روسیاهی و کوچکی ، چیزیه که مطمئنا هر شخص دیگه ای هم میتونه تجربه کنه .. کار شاقی نیست فقط باید حقیقتا دنبال درک حقیقت بود .. یکبار خونه ی یکی از دوستان مهمان بودیم ( از مریدانِ یکی از فرقه ها بودن ) ، دقیقا همین مباحث مطرح شد .. مادرخانواده و یکی از فرزندان ، فقط تنها باشنیدن همین سوال و جوابهای ساده ، آنچنان به گریه افتادن و هق هق میکردن و ابراز پشیمانی میکردن از اینکه این مسائل رو میدونستن اما پسش میزدن و تابع جمع شده بودن ... گاهی فکر میکنیم که تبعیت از فلانی و فلانی راه نجاته .. اما قسم به بزرگی و عظمت خودش که او خودش کفایت میکنه و نیازی به غیر خودش برای رسیدن به حقیقت نیست ..
فلسفه چندتا مزیت داره اما راهی برای ایمان آوردن باز نمیکنه ...مثلا فلسفه ذهن رو باز میکنه برای نقد بهتر !! اینکه به مسائل بتونی از چندزاویه نگاه کنی ...
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]از طرف دیگر ظاهراً شما هم موافق هستید که وجوهی که معمولاً تحت عنوان وجوه اعجاز قرآن معرفی میشوند واقعاً وجوه اعجاز نیستند و تنها راههای رسیدن به درک الهی بودن قرآن هستند و به خودی خود روی کاغذ چیزی را اثبات نمیکنند ... و اینکه الهی بودن قرآن فطری و بدیهی است و تنها باید تصور درست از آن در باطن انسان شکل بگیرد که وجوه شمرده شده توسط علما راههای متعارف ایجاد آن تصور هستند ... کسی هم که شک داشته باشد یعنی از فطرتش دور شده است، در این حالت اتمام حجت خداوند بر چنین کسانی از طریق تحدی خواهد بود که شخص را به مبارزه دعوت میکند که وقتی مخاطب قران با تمام قوا وارد گود شود و در این میان تدبر عمیقی نماید، تصور درستی که تا کنون برای او سهلالوصول نبود این بار از قِبَلِ این تدبر عمیق و تلاش در همآوردی ایجاد میگردد ... البته دیگر نمیدانم در مورد تحدی هم موافق باشید یا نه، ظاهراً جناب نقی موافق نبودند ...
بله موافقم ...
من اصلا هیچ وقت تا همین اواخر به تحدی فکر نکرده بودم ! کسی رم ندیدم که از این طریق ایمان آورده باشه به معجزه بودن قرآن و با صحبتهایی که شما در مورد تحدی در اون تاپیک کردید موافقم ... "[=Franklin Gothic Medium]بحث معیار نهایی برای تشخیص قطعی الهی بودن یا نبودن قرآن را نباید در ظاهر آن جستجو کرد اگرچه میتوان برای ایجاد تمایل و رغبت به سوی قرآن به وجوه متعددی مثل فصاحت و بلاغت و اشارات علمی و غیرهی قران هم اشاره نمود ... اصل بر همان درک درونی و باطنی است ... "
میدونید چرا تعصب نشون میدن به اینجور مسائل ؟ چون مدتهاست که اصولی رو جار میزنن و میخونن و گسترش میدن که بهشون دیکته شده ... خیلی سخته که حالا بیان اعتراف کنن که آقا این راه برای این موضوعی که قبلا گفته شد درمان مناسبی نیست بلکه کاربردش چیز دیگه ایه ... اقرار به اشتباه ؟! پناه برخدااااا!! یهو دیدی انگ نجس بودن هم به مخالفینشون خورد ! :Nishkhand: مهم نیست ، آدم زمانیکه به حقیقت میرسه چنان قرص و محکم میشه که اصلا حتی عشق میکنه بخاطر راهی که انتخاب کرده فحشش بدن :khandeh!:
من فکر میکردم ممکنه شما با بعضی از مطالبی که بنده نوشتم مخالف باشید ! انگار نیستید ! این خوبه چون فکر میکردم کسیکه ذهنش محاسباتی کار میکنه ممکنه درکش از مسائل ساده ، پیچیده تر از حد معمول باشه و مخالفت کنه ... خب خداروشکر ...
بله میشه تمیز داد .. همینطوره .. بعنوان کسی که تجربش کردم و دیدم که تجربش کردن اینو میگم .. :ok:
...
اگر نیت و هدف رو رسیدن به حقیقت بگیریم و از خود خدا مدد بخوایم ، خودش قلب رو مطمئن میکنه و ذهن رو آروم .. چنان اطمینان و خاطرجمعی ای به آدم دست میده که میفهمی از کجا فهمیدی !! الهامات روحانی و درک حضوری شیرینی ای داره که براحتی قابل تشخیصه .. خطورات شیطانی انسان رو دچار آشوب و ولوله میکنه نه آرامش !
چیزی رو که کسی مثل حقیر و برخی از دوستان حقیر تجربه کردن ، با این همه روسیاهی و کوچکی ، چیزیه که مطمئنا هر شخص دیگه ای هم میتونه تجربه کنه .. کار شاقی نیست فقط باید حقیقتا دنبال درک حقیقت بود .. یکبار خونه ی یکی از دوستان مهمان بودیم ( از مریدانِ یکی از فرقه ها بودن ) ، دقیقا همین مباحث مطرح شد .. مادرخانواده و یکی از فرزندان ، فقط تنها باشنیدن همین سوال و جوابهای ساده ، آنچنان به گریه افتادن و هق هق میکردن و ابراز پشیمانی میکردن از اینکه این مسائل رو میدونستن اما پسش میزدن و تابع جمع شده بودن ... گاهی فکر میکنیم که تبعیت از فلانی و فلانی راه نجاته .. اما قسم به بزرگی و عظمت خودش که او خودش کفایت میکنه و نیازی به غیر خودش برای رسیدن به حقیقت نیست ..
فلسفه چندتا مزیت داره اما راهی برای ایمان آوردن باز نمیکنه ...مثلا فلسفه ذهن رو باز میکنه برای نقد بهتر !! اینکه به مسائل بتونی از چندزاویه نگاه کنی ...
...
بله موافقم ...
من اصلا هیچ وقت تا همین اواخر به تحدی فکر نکرده بودم ! کسی رم ندیدم که از این طریق ایمان آورده باشه به معجزه بودن قرآن و با صحبتهایی که شما در مورد تحدی در اون تاپیک کردید موافقم ... "[=Franklin Gothic Medium]بحث معیار نهایی برای تشخیص قطعی الهی بودن یا نبودن قرآن را نباید در ظاهر آن جستجو کرد اگرچه میتوان برای ایجاد تمایل و رغبت به سوی قرآن به وجوه متعددی مثل فصاحت و بلاغت و اشارات علمی و غیرهی قران هم اشاره نمود ... اصل بر همان درک درونی و باطنی است ... "
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
:Gol:
مشک;759944 نوشت:
میدونید چرا تعصب نشون میدن به اینجور مسائل ؟ چون مدتهاست که اصولی رو جار میزنن و میخونن و گسترش میدن که بهشون دیکته شده ... خیلی سخته که حالا بیان اعتراف کنن که آقا این راه برای این موضوعی که قبلا گفته شد درمان مناسبی نیست بلکه کاربردش چیز دیگه ایه ... اقرار به اشتباه ؟! پناه برخدااااا!! یهو دیدی انگ نجس بودن هم به مخالفینشون خورد ! :Nishkhand: مهم نیست ، آدم زمانیکه به حقیقت میرسه چنان قرص و محکم میشه که اصلا حتی عشق میکنه بخاطر راهی که انتخاب کرده فحشش بدن :khandeh!:
با فرمایشا شما کموبیش موافق هستم ولی شاید بهتر باشد احتیاط بیشتری در بیان این مطلب داشته باشیم تا سوء استفادهگران فرصتی برای سو استفاده پیدا نکنند ... حدیثی فکر کنم از حضرت امام علی علیهالسلام داریم که میفرمایند در هیچ زمینهای تعصب نداشته باشید ولی اگر نمیتوانید لااقل ابتدا حق را بشناسید و سپس بر روی «حق» تعصب بورزید ... بنابراین حدیث نمیشود در مورد مؤمنینی که در دفاع از حق متعصبانه عمل میکنند مانند کسانی برخورد کرد که در دفاع از باطل تعصب میورزند ... در این تاپیک اما اگرچه به نظر ما میرسد که مؤمنان بزرگوار بر اشتباه خود اصرار داشتهاند لیکن خود ایشان گمان میکرده و احتمالا هنوز هم گمان میکنند که از حق دفاع میکنند، چه بسا ایشان هم در مورد ما همین را بگویند که ما گمان میکنیم از حق دفاع میکنیم حال آنکه تنها بر اشتباه خود اصرار داریم! ... شاید هم باشند از ایشان کسانی که بدانند یک جای صحبتشان میلنگد ولی چون آن را حق میدانند حاضر نباشند به نقطهی ضعف اعتراف کنند از ترس اینکه شاید ما همان نقطه ضعف ایشان را بزرگ کرده و از آن در مقابلهی با آنچه که ایشان حق میدانند استفاده کنیم ... اما گذشته از این بحث ظن و گمان داشتن به حق بودن یک مطلب بحث دیگری هم هست و آن اینکه اکثر قریب به اتفاق ایشان در اصل متعصبانه هم برخورد نکردند یا لااقل درگیر جدال نشدند و تا بحث داشت شکل جدال به خود میگرفت پرهیزکارانه از بحث کنار کشیدند، گرچه شاید بهتر بود با شرایط جدال أحسن به بحث ادامه میدادند و میدان را برای تازیدن کسی که گمان میکنند در چنین اشتباهی گیر کرده است (یعنی ما) خالی نمیکردند ...
علاوه بر این مسأله اینکه ایشان ابتدا به ساکن مخالف نظر ما باشند البته عجیب هم نیست و به خودی خود شاید اشکالی هم نداشته باشد و تازه خوب و ممدوح هم باشد ... این طبیعی است که نسبت به هر حرف عجیبی باید ابتدائا جبهه گرفت تا الکی و بدون دقت کافی آراء خود را با آراء جدید جایگزین نکرده باشیم که بعداً پشیمانی به بار نیاید ... این جبههگیری یک احتیاط عقلایی است ... در واقع این وظیفهی کسی که است که حرف جدیدی دارد تا از حرف جدید خودش دفاع کند و ابعاد متفاوت آن را نشان دهد ... البیّنةُ علی المُدّعی ... در این میان شخص مدّعی هم باید خیلی مراقب باشد که دشمنان دینشان و کسانی که در قلوبشان مرض هست از این کار او سوء استفادهای نکنند و باب برای انواع مخالفتها و بدعتها باز نشود ... حقیر هم از وقتی در بحث تحدی و مفهوم اعجاز بودن قرآن دست به مخالفت زدهام چندین بار گفتهام که اگر علما نظرشان چیز دیگری است ظاهراً صرفاً به این خاطر است که در این زمینهها کار زیادی انجام نشده است چون مبتلیبه زیادی نداشته است، چون عموم جامعهی اسلام بعد از به ارث بردن مسلمانی خود از راهی غیر از اتکا به اعجاز بودن قرآن و تحدی ایمان آوردهاند، از راه فطرت، همان راهی که شما و حقیر هم سعی داریم به عنوان راه درست و در واقع تنها راه همیشه قابل اعتماد برای ایمان آوردن معرفی کنیم و ایشان مخالفت میکنند!
تمام کسانی هم که حقیر دیدهام یا شنیدهام که خودشان اسلام را به عنوان دین انتخاب کردهاند یا اینطور بوده است که از دیدن و زیر نظر گرفتن مسلمانان و مؤمنان و بخصوص برخی علمای عامل ایمان آورده بودهاند و یا از مطالعهی قرآن و دریافتها و کششهای درونی ... کسی را هم تا کنون ندیدهام که بخاطر براهین فلسفی ایمان بیاورد و بلکه فراتر از آن ظاهراً هیچ کدام از فلاسفهی ما هم خودشان از راه فلسفه ایمان نیاوردهاند و برهانهایشان را برای ایمان آوردن دیگران تیز کردهاند، اضافه بر اینکه فلاسفهی نامسلمان را هم ندیدهام که مسلمان شده باشند و اگر شدهاند ظاهراً ایشان هم از غیر راه فلسفه مسلمان شده باشند ...
در این میانه اگر حقیر حرف مخالفی زدهام برای این بوده است که بر خلاف احتمالاً اکثر مؤمنانی که در این بحثها با حقیر مخالف بودهاند، حقیر به دلیل بهره نداشتن زیاد از فطرتی بیدار و قلبی مطمئن به ناچار از طریق قرآن و تحدی آن شکهایم برطرف شدند، بحمدالله، بنابراین مدعی هستم که شاید در این یک زمینه علما تجربهی کافی نداشته بودهاند، این مسأله سابقاً چندان مبتلیبه نداشته است ولی امروزه که دارند به صورت سیستماتیک حتی در کشور خودمان تحت عنوان علمگرایی در اصل شکگرایی را ترویج میدهند دیگر پرداختن به این مسأله یک مسألهی کلیدی در دعوت نامسلمانان به اسلام و دعوت مسلمانان موروثی به ایمان است ... مگرنه علمای ما حقیقتاً هم قابل اعتماد هستند و کسانی که به اتکای ایشان مقابل ما ایستادهاند نیز از همین جهت محق هستند ... اختلاف ماو ایشان صرفاً همان حقیقتاً بدیهی بودن یا نبودن بدیهیات ادعایی علوم حصولی در فلسفه است که با جناب نقی هم در موردش در این تاپیک بحثهای نسبتاً زیادی داشتیم ... اینکه ممکن است کسی چیزی را بدیهی و درست تصور کند و بعدها متوجه شود که این مسأله نه تنها بدیهی نبوده است که حتی چه بسا درست هم نبوده است ...
این مسائل را شما خودتان بهتر میدانستید، حقیر اگر بیان کردم خدای ناکرده از باب تذکر به شما نبود، بلکه برای این بود که دیگرانی که در وادی ایمان نیستند این اختلاف درونخانوادگی ما را پررنگ نکنند و از آن پیراهن عثمان ندوزند ... اظهار نظرها و مخالفتهای ما همگی در یک context مشخص است و برای بیرون از این چهارچوب همگی out of context میشوند ...
مشک;759944 نوشت:
من فکر میکردم ممکنه شما با بعضی از مطالبی که بنده نوشتم مخالف باشید ! انگار نیستید ! این خوبه چون فکر میکردم کسیکه ذهنش محاسباتی کار میکنه ممکنه درکش از مسائل ساده ، پیچیده تر از حد معمول باشه و مخالفت کنه ... خب خداروشکر ...
خدا خیرتان دهد ... پس در غیبت منتقدان لااقل خودمان به یک جمعبندی رسیدیم، تا در آینده خدا چه بخواهد ... شاید اگر چند ماه بعد بیاییم و این تاپیک را بخوانیم خودمان هم منتقد امروزمان گردیم، گرچه نقدهایمان اساسی نباشند، ولی در هر صورت تا این بحثها انجام نشود فردا چیزی برای نقد کردن در دست نخواهیم یافت و سرعت رشدمان کم میشود ...
در خلال بحث با شما چیزهای زیادی یاد گرفتم، ان شاء الله خدا به تلاشهای دینی و علمیاتان برکت دهد و نفستان حق باشد تا مانند گذشته روی دوستان و اطرافیانتان همچنان تأثیر گذاشته و ایشان را متوجه ظلماتی که در غیر راه دین گرفتارش شدهاند بنمایید ... :Gol:
در پناه خدا باشید و زیر سایهی سراسر نورانی کسی که با آمدنش عقول انسانها کامل شده و انواع جهالتها ذبح خواهند شد ...
اللهم عجّل لولیّک الفرج و اجعل فرجنا فی فرجه ... و اجعلنا ممّن انتصر به لدینک و لا تستبدل بنا غیرنا ...
یا علی علیهالسلام
[/HR]پسنامه:
با توجه به اینکه در غیبت استاد بزرگوار جناب صادق و دوستان منتقدی مانند جناب نقی و جناب استوار و جناب شریعتعقلانی و جناب آرماندانشجو و جناب متحیر خودمان با خودمان به یک جمعبندی رسیدیم جا دارد که از مشارکت تمامی ایشان تشکر کنم، از مطالب ایشان هم چیزهای زیادی یاد گرفتیم اگرچه قابل ندانستند و ما را از نقدهای علمی خود محروم کردند ...
از جناب صادق تشکری مضاعف دارم بخاطر فرصت بحثی که فراهم کردند اگرچه ما را مفتخر به همراهی علمی خود نکردند ...
از سرکار خواهنده هم تشکر میکنم بخاطر حسنمدیریتشان و فرصتی که نظارت و صبوری ایشان هم در فراهم شدنش نقش پررنگی داشته است ...
[=Franklin Gothic Medium]علاوه بر این مسأله اینکه ایشان ابتدا به ساکن مخالف نظر ما باشند البته عجیب هم نیست و به خودی خود شاید اشکالی هم نداشته باشد و تازه خوب و ممدوح هم باشد ... این طبیعی است که نسبت به هر حرف عجیبی باید ابتدائا جبهه گرفت تا الکی و بدون دقت کافی آراء خود را با آراء جدید جایگزین نکرده باشیم که بعداً پشیمانی به بار نیاید
سلام
البته بنده روی اون قسمت از حرفم با متعصبین بود که اجازه ی صحبت کردن نمیدن .. بنده در این تاپیک متعصب ندیدم ! بلکه همه وارد بحث شدن و از برداشتشون از بعضی از مسائل دفاع کردن و جدل نکردن ! همینکه با سعه صدر بحث کردن و اجازه ی بحث کردن به ما دادن خودش نشونه اینه که باب تفکر رو باز گذاشتن و متعصب نیستن ... و حتی یک جاهایی هم متوجه شدم که اشتباهاتی دارم و تصحیح کردم و تو صحبتهایی که کردم در اصل از موارد تصحیح شده ی نظرات قبلیم استفاده کردم که از پست دوستان متوجهشون شدم !
از کارشناس محترم و بقیه دوستان و شما متشکرم ... جا داره یک بار دیگه مطالب همه رو از اول بخونم :ok:
[=Franklin Gothic Medium]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
عرض تعزیت بابت ایام مصیبت و عزا و ماتم بهترین خلق خدا علیهمالسلام
در ضمن بحث در تاپیک دیگری جناب ذرهبین حقیر را رهنمون شدند به نظریهای در قرون ابتدایی اسلام تحت عنوان نظریهی صَرفه که روی وجه اعجاز قرآن بحث میکند:
ذره بین;760933 نوشت:
[=Franklin Gothic Medium]اگر درست متوجه شده باشم، همچون قول به صرفه در بحث اعجاز قرآن، که در آن نظریه پردازان می گویند اعجاز قرآن نه به واسطه خاص بودن آن، بلکه به دلیل صَرف الهی از آوردن مانند آن است، شما در اینجا معجزه را نه به دلیل خاص بودن اسبابش و نه به دلیل تشخیص متفاوت بودن آن با دیگر خوارق عادات، بلکه به دلیل اینکه خداوند به واسطه آن در قلب ها ایمان به پیامبر را ایجاد میکند، آیت انبیا می دانید. به عبارت دیگر، معتقدید، پیامبران عملی خارق عادت، که نظیر آن را در سطوحی دیگر، انسان ها انجام میدهند، ارائه میکنند و با وجود اینکه مردم توان تشخیص تفاوت آن با دیگر خوارق را ندارند، اما به واسطه ایمانی که در قلب ایشان ایجاد می شود، آیت بودن معجزه معلوم می شود.
این نظریه اگرچه امروزه ظاهراً طرفدار زیادی ندارد، اگر اصلاً داشته باشد، ولی خیلی نزدیک است به آنچه که ما به دنبالش بودیم، گرچه تفاوتهایی هم دارد که به مقولهی شناختشناسی برمیگردد (مثلاً بحث آنها بر روی آن بوده که اعجاز قرآن جزء ذات قرآن هست یا نیست و خداوند در مردم تصرف کرده که نتوانند مانند قرآن را بیاورند، ولی بحث ما بر روی حقیقتاً چگونه اعجاز بودن قرآن نیست بلکه بر روی این است که شناخت الهی بودن قران از کجا برای ما حاصل شود و از کجا بدانیم که این شناخت قابل اعتماد است، تفاوتش ظریف ولی اساسی است، و جالب اینکه نظرات بزرگان مشارکت کننده در قبول یا ردّ نظریهی صَرفه متفاوت بوده است ولی همگی پیشفرضشان این بوده است که قرآن به هر حال معجزه هست، یعنی همه ایمان آورده بودند بدون آنکه --لااقل از نظر مخالفانشان-- بدانند از کجا ایمان آوردهاند، از نگاه از بیرون هم که همگی نظری داشتهاند که قابل نقد بوده است، با این حال هیچ کدام از ایشان هم در اصل ایمان خود شک نکردند، چرا!؟)، به همین دلیل توجه به آن میتواند خیلی برای پیشبرد این بحث که فکر میکردم تمام شده باشد مفید باشد، ان شاء الله ... شاید هم دست آخر از نظر خودمان کوتاه آمدیم و همصدای با جماعت شدیم، خدا میداند ...
با تشکر از جناب ذرهبین بخاطر باز کردن این باب جدید از دلایل و نقدها و پاسخهای آن در زمینهی اعجاز بودن قرآن، اگر از بزرگواران کسی خواست در مورد این نظریه مطالعه نماید میتواند از اینجا و اینجا شروع نماید ...
یا علی علیهالسلام
این نظریه اگرچه امروزه ظاهراً طرفدار زیادی ندارد، اگر اصلاً داشته باشد، ولی خیلی نزدیک است به آنچه که ما به دنبالش بودیم، گرچه تفاوتهایی هم دارد که به مقولهی شناختشناسی برمیگردد (مثلاً بحث آنها بر روی آن بوده که اعجاز قرآن جزء ذات قرآن هست یا نیست و خداوند در مردم تصرف کرده که نتوانند مانند قرآن را بیاورند، ولی بحث ما بر روی حقیقتاً چگونه اعجاز بودن قرآن نیست بلکه بر روی این است که شناخت الهی بودن قران از کجا برای ما حاصل شود و از کجا بدانیم که این شناخت قابل اعتماد است، تفاوتش ظریف ولی اساسی است، و جالب اینکه نظرات بزرگان مشارکت کننده در قبول یا ردّ نظریهی صَرفه متفاوت بوده است ولی همگی پیشفرضشان این بوده است که قرآن به هر حال معجزه هست، یعنی همه ایمان آورده بودند بدون آنکه --لااقل از نظر مخالفانشان-- بدانند از کجا ایمان آوردهاند، از نگاه از بیرون هم که همگی نظری داشتهاند که قابل نقد بوده است، با این حال هیچ کدام از ایشان هم در اصل ایمان خود شک نکردند، چرا!؟)، به همین دلیل توجه به آن میتواند خیلی برای پیشبرد این بحث که فکر میکردم تمام شده باشد مفید باشد، ان شاء الله ... شاید هم دست آخر از نظر خودمان کوتاه آمدیم و همصدای با جماعت شدیم، خدا میداند ...
با تشکر از جناب ذرهبین بخاطر باز کردن این باب جدید از دلایل و نقدها و پاسخهای آن در زمینهی اعجاز بودن قرآن، اگر از بزرگواران کسی خواست در مورد این نظریه مطالعه نماید میتواند از اینجا و اینجا شروع نماید ...
یا علی علیهالسلام
سلام
درباره قول به صرفه، یک مقاله با دید منصفانه تر دیده ام که دیدگاه قائلان به صرفه را در آن با روشنی بیشتری می توان دریافت. در اینجا می توانید مطالعه کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ممنون بابت حضورتان در این تاپیک، ان شاء الله نقدهای شما راهگشای بحثمان باشد :Gol:
ذره بین;761828 نوشت:
1- علمای مورد اشاره در بحث معجزه، هر نوع عالمی و هر نوع خواصی نیستند. در بحث معجزه، بعد از اشاره به لزوم تناسب معجزه با امت هر نبی، بیان می شود که دلیل این تناسب این است که عالمانی از فن شبیه به معجزه در بین مردم باشند تا بتوانند به شبیه نبودن این معجزه با علم و فن خود گواهی دهند. مثال: در زمان حضرت موسی ع ساحران و در زمان عیسی ع طبیبان.
آیا تمام معجزات حضرت موسی علیهالسلام از سنخ علمای آن روزگاران بوده است؟ اگر نبوده در آن موارد دیگر کدام یک از خواص میبایست معجزه بودن اعجاز ایشان را برای عوام از مردم تشریح میکردند؟ حضرت با ۹ آیه نزد فرعونیان رفتند، یک یا دو آیهی آن اگر در راستای علم خواص آن روزگار بوده است باقی را چطور توضیح میدهید؟ یا در زمان حضرت عیسی علیهالسلام بفرمایید که خبر دادن از اینکه هر کسی در خانهاش چه چیزی مخفی کرده است را چه کسی باید به مردم خبر میداد که این معجزهی الهی است و مثلاً علم و تکنولوژی آینده که میکروفون و دوربین در خانهی مردم کار بگذارند یا با ماهواره یا با اشعهی ماوراء بنفش ایشان را در خلوت خود رصد کنند نبوده است و جنیان هم برای ایشان خبر نیاوردهاند و این اخبار حتماً از طرف خدا بوده است؟
اصلاً از کجا میدانید که خواص مدّ نظر ما که معجزه در راستای علوم ایشان و رشتهی تخصصی ایشان بوده است اگر از ایشان سؤال شود راستش را میگویند؟ آیا خداوند در ایشان تصرف میکند که راستش را بگویند و امکان ندارد که برای آنکه موضع خودشان تضعیف نشود راستش را نگویند؟ مگر خواص در زمان حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله قبول کردند که قران اعجاز الهی است؟ اگر قبول کردند پس چرا گفتند که سحر یؤثر است؟ آیا مردم باید بخاطر اعتماد به این خواص همه به قرآن کافر میشدند؟
ذره بین;761828 نوشت:
2- خواص مورد اشاره، دو نوع مواجهه با معجزه نبی می توانند داشته باشند؛ یا آن را تایید می کنند و به عدم شباهت آن با فن خودشان تصریح میکنند. مانند سحاحران زمان حضرت موسی ع. در این صورت، حجت بر مردم عادی تمام می شود. یا اینکه ایمان نمی آورند؛ اما نمی توانند پاسخ تحدی پیامبر را هم بدهند. در این صورت باز هم نفس حضور این افراد در جامعه و عدم توان ایشان در تحدی، برای اثبات حقانیت نبی کافی است.
نه برادر خواص مورد اشاره سه کار میتوانستند بکنند نه دو کار:
۱. بگویند اعجاز است و اظهار ایمان کنند تا دیگران هم ایمان بیاورند ... در این صورت این شبههی فرعون مطرح میشود که شاید ایشان همگی با یکدیگر همدست باشند ... پس اتمام حجت به معنای واقعی انجام نمیشود و خدایی که اینقدر قادر نباشد که بندگانش بتوانند دستبهیکی کرده و اتمام حجت او را با شک و دودلی در دل مردم جایگزین نمایند قابل پرستش نیست ... خداوند خودش احتمال شهادت دروغ گروه معاندان را داده است وقتی که به پیامبرش فرمود «قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّـهَ حَرَّمَ هَـٰذَا ۖ فَإِن شَهِدُوا فَلَا تَشْهَدْ مَعَهُمْ ۚ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ»، حال چطور میتواند مبنای ایمان آوردن بندگانش را چنان شهادتهایی که گروهی معلوم نیست با چه نیت خیر یا شرّی میدهند قرار دهد؟
۲. بگویند اعجاز نیست و برای اثبات آن خودشان کاری مانند آن یا بهتر از آن را بیاورند که در این صورت اثبات میشود که آن مدعی نبوت در ادعای خود صادق نبوده است ...
۳. بگویند که اعجاز نیست ولی ما قادر به مثلآوری برای آن نیستیم ... به این معنا که ما نمیتوانیم ولی این به آن معنا نیست که دیگران هم در آینده نتوانند ... شاید که اصلاً این شخص مدعی فصیحترین و بلیغترین و حکیمترین انسان باشد و حالا نعوذبالله میخواهد از این امتیازات خودش برای استثمار مردم سوء استفاده نماید ... تا احتمال خلافی باقی بماند اثباتی تکمیل نمیشود و اتمام حجت به صورت قطعی انجام نمیگیرد و شخص در قیامت همواره معذور خواهد بود ...
بنابراین نفس حضور خواص هیچ تأثیر قطعی در تصدیق یک اعجاز نمیتواند بگذارد و تنها ممکن است بتوانند یک ادعای دروغین نبوت را تشخیص دهند ... تأثیر خواص از جهت تضعیف و تقویت ظن و گمان در مورد یک کار ولی میتواند باشد، لیکن خداوند فرموده که ظن و گمان انسان را از دانستن حقیقت بینیاز نمیگرداند ... و البته باز خداوند فرموده که «وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ۚ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَـٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا» و در اسلام علم معنای خاصی دارد که به دانستن منتسب میشود و نه به ظن و گمان، مثل آنجا که امام صادق علیهالسلام میفرمایند که علم به کثرت تعلم نیست بلکه نوری است که خدا در دل هر کسی که بخواهد هدایتش کند میآندازد ... راه رسیدن به آن علم هم تواضع برای خداست و کوشیدن در بندگیاش ... ولی بحث ما الآن سر شناخت مسیر بندگی است و اینکه آیا اصلاً خدایی هست یا نعوذبالله اینها همه توهم است و مثلاً یک نیاز روانشناسانه است که انسان دوست دارد بپذیرد که خدایی هست که تکیهگاه اوست و همه کار به دست اوست ...
وقتی در اسلام کسی که مسلمان میشود از او انتظار میرود که در جهاد شرکت کند و بذل مال و جان کند و در صورت نیاز مال و جان دشمنان دینش را هم بگیرد هیچ احتمال خطایی نباید باشد، مگرنه کسی که ولو یک درصد احتمال بدهد که شاید بعداً فهمید راهش خطا بوده و اسلام آیین حق نیست چطور میتواند جان کسی که مقابل اسلام ایستاده است را بگیرد؟ پس اتمام حجت خدا باید قطعی باشد ... مطمئناً اسلام قرار نیست با شهادت دروغ آغاز شود و شهادتین اگر کسی بگوید انتظار این است که به درستی آن باور داشته باشد ... یعنی هیچ احتمال خلافی ندهد ... در غیر این صورت باید مثلاً بگوید که شهادت میدهم که احتمالاً خدایی جز الله نیست و احتمالاً حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله هم رسول آن خداست ... ما به دنبال رسیده به قطعیت هستیم نه دنبال رسیدن به حدس و گمان بر اساس نظرات یک گروه متخصص که تازه خدا میداند که تمام ایشان یک چیز بگویند یا نگویند ... مثلاً در همین باب معجزهی علمی یک نفر متخصص میآید و میگوید قرآن الهی است چون مراحل رشد جنین را درست توضیح داده است و چنین کاری در چنان شرایطی و توسط چنان شخص امّی ممکن نبوده است، یک نفر دیگر هم میآید و میگوید که مطابق قران زمین قبل از آسمانها خلق شده است و این اشتباه است پس نمیتواند الهی باشد ... حالا خودتان را جای یک جوان پر از شک و سؤال بگذارید و بگویید چه خواهید کرد؟ اگر مسلمان نباشید آیا مسلمان خواهید شد؟ اگر مسلمان باشید ولی خدای ناکرده ایمانتان قوی نباشد مسلمان خواهید ماند؟ ... و حقیر به صورت تقریباً قطعی نظرم این هست که کسی که بخواهد ایمان بیاورد لااقل ته قلبش ایمان میآورد اگرچه تمام آن دانشمندان بگویند که الهی نیست و کسی هم که نخواهد ایمان بیاورد ته قلبش ایمان نمیآورد اگرچه همهی دانشمندان یک صدا بگویند که قرآن نمیتواند از طرف غیر خدا باشد ... كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ ... اولی ایمانش و دومی کفرش نهفته است ولی هیچ کدام بخاطر جوّ موجود ایمان یا کفر خود را ابراز نمیکنند تا شرایط برای ابراز آن برایشان مهیا شود که البته همینطور هم خواهد شد ... إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ ... اولی میگوید که همیشه میدانستم که دین خدا حق است ولی آنقدر همه مخالف بودند که من هم شک کردم، دومی هم میگوید همیشه میدانستم که دین خدا حق نیست ولی آنقدر همه موافقش بودند که من هم شک کردم گفتم شاید حق با آنهاست ... چنین نظراتی را احتمالاً شما هم زیاد در اطراف خود یا در همین سایت و یا در نقلهای تاریخی دیدهاید ...
ذره بین;761828 نوشت:
3- معجزه دوره ما، نه عصای حضرت موسی ع است و نه اعمال عیسی ع. معجزه متناسب با مردم این عصر، قرآن کریم است. دلیل آن هم همین است که خود شما اشاره کردید؛ مردم علم زده عصر حاضر اگر با معجزات موسی ع مواجه شوند، با اینکه همچنان اینها معجزه هستند، اما به آنها ایمان نخواهند آورد؛ زیرا برای آن، توجیهات فیزیکی قابل فرضی در نظر خواهند گرفت. به همین سبب معجزه جاودان، قرآن کریم است که معجزه ای حسی و عقلی است.
حقیر با شما موافق هستم که قرآن معجزهای حسّی و عقلی باشد اما اگر ممکن است نظر خودتان در این زمینه را تشریح نمایید ... امکان دارد در جزئیات اختلافاتی داشته باشیم که برطرف کردن آنها برایمان راهگشا باشد :Gol:
به طور خاص ممنون میشوم که هم منظورتان از حس و عقل را بفرمایید و هم اینکه اعجاز قرآن چگونه از این طریق اثبات میشود :Gol:
ذره بین;761828 نوشت:
4- اینکه اشاره به تدبر در قرآن و ایمان آوردن به حقانیت آن کریده اید، همان استفاده از وجوه اعجاز قرآن و ایمان از طریق معجزه خداوند است. و تفاوت معجزات عقلی با حسی در همین نکته نهفته است که در قرآن کریم، تعالیم و آموزه های دین با معجزه در آمیخته است.
حقیر تدبر را شرط فهمیدن اعجاز قرآن میدانم از این جهت که بر خلاف معجزات انبیاء سلف علیهمالسلام وجه خرقعادتگونهی شفافی که همگان آن را درک و لمس کنند در ظاهر قرآن نیست، منظور وجهی است که مثلاً در بیرون آمدن شتر از کوه یا مار از عصا یا شقالقمر هر مخاطبی را میخکوب میکند، در واقع او را هیپنوتیزم میکند و به حالتی از خودآگاهی میبرد که در آنجا میتواند نور فطرت خود را ببیند و با آن نور آیت خدا بودن آن معجزه را تشخیص دهد همانطور که یک مؤمن همواره ینظر بنور الله است و خدا را حاضر میبیند ... از آنجا که چنین ظاهر مبهوتکنندهای لااقل برای عوام در قرآن سراغ ندارم تدبر در قرآن را شرط فهم اعجاز قرآن میدانم و اگر کسی تدبر کافی نکند هم در آن صورت قرآن را روزنامهوار میخواند و میگوید اینکه چیز عجیبی نبود و من نفهمیدم کجای آن دلالت به الهی بودن آن میکند، حتی چه بسا بگوید که گلستان سعدی برای من زیباتر و دلنشینتر است یا دعاهای صحیفهی کاملهی امام سجاد علیهالسلام یا مثلاً دعای ابوحمزه که چنان عاشقانه است که خیلیها از خواندن آن به وجد میآیند ... اما کسی که تدبر کافی نکند آنگاه خداوند او را دعوت به مبارزه میکند (تحدّی) و در این مبارزه است که شخص برای غلبه کردن به مدعی قران تمام تلاشش را میکند و در این تلاش کردن هم حجت بر او تمام میشود و در مقابل قرآن به حیرت باطنی رسیده و عجز خود را مشاهده میکند، پس در دوراهی ایمان کفر قرار میگیرد، یا شهادت میدهد که قرآن الهی و از طرف خداست و ایمان میآورد و یا منکر شده و توجیهی میآورد ... همانطور که در مقابل دلالت فطری حضرت ابراهیم علیهالسلام کافران موضع گرفتند ...
5- معجزه بودن اعمال انبیا و خاص بودن اسباب آنها، از تکرار ناپذیر بودن آنها فهمیده می شود و پاسخ نیافتن تحدی ایشان. به علاوه برخی بزرگان به نوع تعالیم و شخصیت انبیا هم در جهت اثبات دعوی ایشان استناد کرده اند. یعنی وقتی فردی با تعالیمی سازنده، نامتناقض و متعالی در حالی که خود، انسانی راستگو امین بوده است و در تمام طول عمرش خلاف اخلاق و عدالت از وی سر نزده، عملی خارق عادت انجام دهد که علمای آن عصر از آوردن مانند آن عاجز باشند، تشخیص داده می شود که عمل او معجزه است و ایمان حاصل می شود.
بحث دوم شما را قبول دارم، مگرنه اینکه تحدی یک مدعی امروز پاسخی نیابد دلیل قطعی بر این نمیشود که فردا و فرداهای بعدی هم پاسخی نگیرد، مگر اینکه اثبات شود که چنان چیزی ممکن نیست که حقیر تا کنون با چنان اثباتی مواجه نشدهام ...
اما دربارهی بحث دومتان، این اثبات آیا یک اثبات قطعی است؟ در ادامه فرمودهاید که عموماً علما ظن قریب به یقین را کافی میدانند، با این حساب شاید این دلیل برای ایشان کافی باشد ولی حقیر با توجه به اینکه فکر میکنم برای اسلام آوردن هیچ شک و شبههای نباید باقی مانده باشد هنوز نمیتوانم چنین مطلبی را قطعی بپذیریم، مگر اینکه توضیحات شما برایم کافی باشد، ان شاء الله :Gol:
ذره بین;761828 نوشت:
6- در بحث شما، ایمان به خدا با اثبات ادعای انبیا توسط معجزه خلط شده است. راه اثبات وجود خداوند و برخی صفات خدا، تعقل است. معجزه برای اثبات ادعای انبیا است و نه اثبات وجود خدا. وقتی کسی مدعی ارتباط با جهان ماورا است، باید عملی انجام دهد که ثابت کند، درست میگوید و ارتباط او با خدا از طریق "وحی" با معجزه ثابت شود. صحبت از باور به خدا و نظر علما در این باره، در این بحث، انحرافی است.
اینکه فرمودید راه اثبات وجود خدا و برخی صفات خداوند تعقل است یعنی چه؟ منظورتان با کمک براهین فلسفی است؟ اگر بله کدام یک از انبیاء علیهمالسلام با مخاطبان خود بحث فلسفی داشتند؟ آیا تمام مخاطبان دعوت انبیاء علیهمالسلام ظرفیت و توان چنان تعقلهایی را داشتهاند؟ آیا برهان نظم یک برهان عقلی است یا فطری؟ اینکه بزرگواران معتقد هستند که براهینی که ما امروزه برای اثبات خدا داریم به لخاظ عقلی قویتر از براهین آمده در قرآن و روایات اهل بیت علیهمالسلام است را شما هم قبول دارید؟ برهان وجوب و امکان به نظر شما آیا قویتر از برهان نظم است؟ اگر بله ابتدا حجیت عقل را به کمک عقل اثبات نمایید و سپس اثبات نمایید که واجبالوجود همان خداست، سبحان الله ...
البته حقیر با شما و جناب نقی موافق هستم که پیامبر به خدا شناخته میشود و نه خدا به پیامبرش، ولی اینکه معجزه نتواند خود خدا و سپس انتساب خود به خدا و در نتیجه صدق دعوی نبی را اثبات نماید موافق نیستم ... مطابق آیات و روایات انسان از روز عهد الست خدایش و نه تنها خدایش که اهل بیت علیهمالسلام را هم میشناسد، میشناسد ولی یادی میرود، یادش میرود پس حالا باید به یاد بیاورد، ادعای حقیر این است که اعجاز میتواند ابتدا این یادآوری را ایجاد نماید و بعد که شخص همه چیز را قبول کند، هم خدایی خدای معرفی شده توسط آن نبی را و هم اعجاز او را و هم در نتیجه نبوت او را ... نه اینکه اعجاز باید حتماً این کارها را بکند ولی چرا نتواند؟
ذره بین;761828 نوشت:
با وجود تصحیح و بازنویسی این نکات، دو سوال مهم (که بازگشت دومی به اولی است) درباره معجزه باقی است:
از کجا معلوم که معجزه سبب غیر عادی و غیر مادی دارد؟
از کجا معلوم که سبب معجزه شکست ناپذیر است و بعدها مانند آن نخواهد آمد؟
بله حق با شماست :Gol:
ذره بین;761828 نوشت:
بعضی سوالات دیگر شما هم جای تامل داشت؛ مثلا اینکه نظریه پردازان معجزه، این بحث را خیلی تئوریزه کرده اند اما به مصادیق نپرداخته اند! آیا واقعا تمام معجزات انبیا، این ویژگی هایی که ذکر میکنند را دارا است و شبیه آن انجام نشده و یا برخی مانند ید بیضاء، عملی ساده تر است؟
در مجموع می خواهم عرض کنم، وقتی در صدد نقد نظریه ای هستیم، مبانی آن را کامل بیان کنیم و بعد نکات مبهم و پاسخ نیافته و خلاهای موجود در آن نظریه را روشن سازیم.
با شما کاملاً موافقم که باید مبانی هر نظریهای کامل بیان شود تا بعد خلأهای آن روشن گردد ... در این تاپیک بیشتر بزرگواران ما را تنها گذاشتهاند، شاید به لطف همراهی شما عدهی کمی که در بحث باقی ماندهاند بتوانند به این مهم اقدام نمایند ... :Gol:
ذره بین;761828 نوشت:
درباره این دو پرسش:
این نظریه که فکر میکنم نظریه حکمای اسلامی و برخی متکلمان شیعه است، ظاهرا در پاسخ به سوال اخیر که بولد و رنگی کرده ام، جز استناد به موضوع تحدی، پاسخ دیگری ندارد.
و لااقل حقیر به تفسیر ایشان از تحدی هم اعتراض دارم، تفسیر ایشان از تحدی تا جایی که حقیر دیدم بر اساس استنادهای فلسفی است به حکمت خدا در فرستادن انبیاء علیهمالسلام ولی تمامی یا قریب به اتفاق این بحثهای فلسفی محصول تفکرات علمای بعد از ۱۲۴۰۰۰ امین پیامبر است که ادعا شده است خاتم انبیاء علیهمالسلام هم هستند، این چه راه حلی است برای اثبات قطعی یک معجزه که بعد از آخرین پیامبر به دست ما رسیده است؟ اینکه خودش خلاف حکمت خداست که خدا این همه پیامبر بفرستد ولی راه اتمام حجت کردن ایشان را نفرستد ... اگر اینطور باشد فرستادن انبیاء و نفرستادن انبیاء علیهمالسلام تفاوت چندانی نداشته است و باید قبول کرد که انبیاء علیهمالسلام تنها مصلحانی اجتماعی بودهاند که مفترضالطاعة هم نبودهاند و کسی را نمیتوان بخاطر اطاعت نکردن از ایشان در تمام شرایط متهم به کوتاهی و تقصیر نمود ... و البته اینطور نیست ... در نتیجه آنطور هم نمیتوانسته است باشد ... یعنی باید ما به دنبال راهی باشیم که با آن بشود در تمام اطوار تاریخ در هر جماعتی که یک نبی برای قومش آمده و معجزهای برای ایشان آورده است معیارهایی مناسب بیابیم برای تشخیص قطعی یک اعجاز از ادعاهای دروغین دیگر مدعیان احتمالی ... معیاری که در دسترس و استفادهی مردم همان زمان و همان شهر یا روستا هم بوده باشد ... مگر نه تیشه به ریشهی دینداری خودمان در این عصر و زمان زدهایم ...
ذره بین;761828 نوشت:
در جواب این سوال و رسیدن به دیدگاه درست فلاسفه و متکلمان شیعه، کلیدهایی نیز دارم پیدا میکنم اما هنوز خوب نتوانسته ام انها را درک کنم. نظر آیه الله جوادی در کتاب قرآن در قرآن را در این زمینه ببینید:[INDENT=5]
"معیار تشخیص معجزه بر عهده ی متخصصان رشته ایست که آن رشته شبیه معجزه است و مدار تشخیص آنان نیز حدس قوی است که صلاحیت تشکیل قیاس برهانی را دارد لیکن در حد حدسیات نه اولیات". (قرآن در قرآن، ص125)
[/INDENT]
خود علما از اینکه معجزه بر پایه یقین صد درصد نیست، تصریح دارند اما این حدسی که مقدمه برهان قرار میگیرد را، قابل اعتنا، و برهان بر پایه آن را صحیح می دانند. (این نکته ای هست که به نظر من کلید حل این مسئله است و شاید شما دارید تلاش میکنید به همین نکته برسید. به نظرم تامل بیشتری روی این نکات داشته باشید).
حقیر با اینکه برهان بر پایهی ظن و گمان قرار بگیرد مخالف هستم ... در اسلام گفته نشده است که ای مؤمنان جهاد کنید، بلکه آمده که ای مسلمانان جهاد کنید، یعنی حتی مسلمانی که هنوز ایمان در قلبش نفوذ نکرده هم مطابق شرع اسلام واجب است که جهاد کند، با جان و مالش، امکان دارد که لازم شود جان و مال دیگران را هم بگیرد ... پس عقل حکم میکند که او باید از حقانیت راهش مطمئن باشد ... حدس و گمان در اینجا جایی ندارد ... بماند که اگر امروز ایمان بیاورد و مسلمان شود و فردا کافر شود هم مرتد شمرده شده و عواقبی برایش هست ... پس آن شک و گمان را نمیتوان به عنوان مبنای یک برهان عقلایی پذیرفت ... میتوان پذیرفت؟
ذره بین;761828 نوشت:
شابد این عبارت از دکتر سروش هم برای شما جالب باشد:
"ما با داشتن تجربه هاي پيامبرانه يا تمييز انديشه هاي فوق عقلي مي توانيم تشخيص دهيم چه كسي پيامبر است ... پايين ترين مراتب تجربه هاي ديني « رؤياي صالح» است و مراتب بالاترآن، اذواق و مواجيد و مكاشفات عارفانه ... لذا براي احراز نبوت نبي، فقط به معجزه يا شواهد و اسناد تاريخي و اخبار متواتر، اتكا نمي توان كرد. بايد ابتدا حقيقت نبوت را شناخت و سپس مصداق آن را جستجو كرد…". (بسط تجربه نبوی، ص 7-8)
مطمئن نیستم درست متوجه منظور از این کلمات شده باشم ... منظور اثبات نبوت عامه پیش از اثبات نبوت خاصه است؟ اگر بله که حقیر مطابق با بحثهایی که با دوستان در این تاپیک یا تاپیکهای دیگر داشتهایم با آن موافق نیستم (بخصوص اگر با معجزه انتساب یک نبی به خدا مشخص شود و در نتیجه نبوت خاصه اثبات شود خودبخود نبوت عامه هم اثبات شده است) و اگر خیر ممنون میشوم این نظر را بیشتر توضیح بفرمایید ...
ذره بین;761828 نوشت:
گیر این بحث در همین دو سوال اساسی است.
من به جای اینکه دنبال نظریه جانشین باشم، دنبال تکمیل ساختار همین نظریه هستم که ایرادات کمتری نسبت به نظریه های دیگر دارد. و اتفاقا فکر میکنم حرف شما علی رغم اینکه هنوز به چارچوب منظمی نرسیده اید، نهایتا به تبیین همین گروه از علما ختم خواهد شد. به نظرم مطالعه عمیق درباره این دیدگاه را ادامه دهید.
ممنون میشوم که کمی تشریح بفرمایید که چطور میتوان از این نظر به آن نظر پل زد، اگر بشود بین این دو نظر را جمع نمود کار بزرگی انجام شده است، ان شاء الله
در پناه خدا باشید و موفق به توفیقات الهی
یا علی علیهالسلام
سلام
منظورم این همانی نبود. منظور شباهت بود. در صرفه برای کیفیت و وجوه اعجاز قرآن، تاثیر مستقیم خدا در باطن انسان مطرح می شود و نظیر همان تبیین را شما در چیستی معجزه و چگونگی تایید نبی با معجزه مطرح کردید.
اتفاقا بعد می خواستم به این تفاوت تصریح کنم اما دیدم در تاپیک معجزه، به خوبی به این تفاوت اشاره کرده اید و به جزییات موضوع واقفید.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله
ببخشید که اشتباه برداشت کردم، حق با شماست :Gol:
ذره بین;761951 نوشت:
اهمیتش از این بابت است که قرآن به آوردن "مانند خود" تحدی کرده است و باید مشخص کنیم این همانندی در چه چیزهایی باید باشد و تحدی به چه چیزی تعلق گرفته است.
الآن تنها چیزی که به ذهنم میرسد که خداوند در بحث تحدی یک ویژگی برای قرآنش شمرده باشد همان نبود تناقض در کتابش میباشد ... «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ۚ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللَّـهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا» و در مورد همان هم بحثهایی میتوان کرد، مثل اینکه:
۱. آیا این ویژگی برای تحدی مقابل کل قران است یا برای تحدی در مقابل سورههای قرآن هم قابل استفاده است؟ آوردن یک سورهی چند آیهای که هیچ کجایش در تناقض با هیچ کجای دیگرش نباشد به نظر نمیرسد که غیرممکن باشد ...
۲. پیدا کردن تناقض هم به نوبهی خود کار دیگری است و اثبات اینکه یک متن هیچ تناقضی ندارد ساده نیست، رد کردن یک کتاب با یافتن تناقضی در آن ساده است ولی تصدیق یک کتاب بخاطر نبود هیچ تناقضی در آن ساده نیست ... به طور مستقیم شاید غیرممکن هم باشد، یعنی هر کسی ادعا کرد که این کتاب تناقضی ندارد میتوان به او گفت که شاید تناقضی باشد که شما به آن توجه نکرده باشید ...
بعد از این مطلب دیگر حقیر مطلبی به ذهنم نمیرسد که خداوند معرفی کرده باشد ... شاید هم هست و بخاطر حقیر نمیرسد (مثلاً شاید عربی مبین یا بینات بودن آن را جزء وجوهی که باید رعایت شوند بگیریم که شخصاً موافق نیستم) ... اما مطلب دیگری هم شاید در این بین مطرح گردد ... در واقع جناب نقی هم مانند شما به دنبال این بودند که ببینند قرآن خودش خودش را چگونه معرفی کرده است تا بعد تحدی را در مقابل همان معرفی تعریف نمایند، نظر حقیر این بود که اگر کاری معجزه باشد مخاطب معجزه حق دارد از تمام جهات بررسیاش کند که ببیند کار خدا هست یا نیست، اگر در یک جهت هم نقصی داشت میتواند ادعا کند که کار خدا نباشد، هر کسی هم از هر راهی که توانست و تخصصی و قوتی داشت میتواند اقدام نماید و با خدای پشت آن معجزه همآوردی نماید ... در واقع هر محدودیتی که روی مخاطب یک معجزه بگذاریم او حق خواهد داشت که شک کند که شاید کاسهای زیر نیمکاسه است، یعنی از خود میپرسد که آیا اگر از آن جهت دیگر تلاش کنم خدای آن معجزه را شکست میدادم و خدای پشت آن معجزه خواسته که نقاط ضعف خود را بپوشاند که این محدودیتها را مقابلم قرار داده است ...؟ برای همین اگر بخواهیم جای هیچ شبههای باقی نماند شاید درستتر باشد که خداوند دعوت به مبارزهی آزاد کند که هر طور که خواستید و از هر روشی که خواستید و به کمک هر کسی که خواستید جز خود خداوند تلاش کنید و البته هرگز نخواهید توانست ... اینکه به زعم حقیر مثلیتی برای قرآن تعیین نشده است میتواند از همین جهت باشد، مثلاً علما میگویند از جهت فصاحت و بلاغت مثلآوری کنید ولی این را از روی برداشت خودشان میگویند و نه چیزی که قرآن خود به آن دلالت کرده باشد، برای خودشان دلایلی دارند ولی این دلایل قابل نقد و بررسی است و قطعی نیستند ...
با این حال شاید هم حق با شما و جناب نقی و سایر بزرگواران که به دنبال شناخت مثلیت هستند باشد و حقیر در اشتباه باشم ... :Gol:
ذره بین;761951 نوشت:
در صورت حل اشکال مبنایی ما درباره معجزه، پاسخ این نکته روشن است؛ زمانی که با ادله کافی از جمله معجزه ای که حقانیت آن توسط علمای قوم (سحره فرعون) بر مردم روشن شده است، نبوت پیامبری اثبات شود، حرفهای او حجت خواهد بود. وقتی نبوت وی را پذیرفتی، باید به تمام صحبت های او ایمان بیاوری و به دستوراتش عمل کنی. از سوی دیگر در نبود موسی (ع) وصی ایشان حضرت هارون ع در بین مردم حضور داشت و تکلیف ایشان را در امر مستحدث معلوم کرد و آنها را از پرستش منع نمود. پس دلیلی برای این نمی ماند که بگوییم مردم چاره ای در رد سخن سامری نداشتند.
جایی فرمودید که شروع برهان اثبات اعجاز بر اساس یک ظن و گمان قوی است و نه بر اساس قطعیت، در این صورت نمیشود انتظار داشت که حالا پذیرفتید که موسی علیهالسلام رسول خداست دیگر تمام حرفهای او حجت است چون عاقلی که شک دارد همیشه احتیاط خواهد کرد و آنچه نمیداند را جزء دانستههای قطعی خود محسوب نمینماید ... بنابراین اگر سامری معجزهای آورد و هارون علیهالسلام مخالفت کرد جا دارد که شکش شکوفا گردد، حالا اگر سامری ادعا کرد که این همان خدای موسی است که او فراموش کرده است دیگر اگر هارون علیهالسلام مخالفت کند هم شاید شکش برطرف نشود چون اگر موسی فراموش کرده است شاید هارون اصلاً در جریان نباشد و به اشتباه بخواهد مانع ایشان از پرستش خدا شود؟ ...
از طرف دیگر در پاسخ قبلی بیان شد که شهادت خواص جامعه کافی نیست و حداکثر به ظن و گمان در مورد نبی بودن یک مدعی نبوت ختم میشود، شک و گمانی که شاید هم قوی باشد ولی در هر صورت یقینی نیست ... با این حساب معجزهی حضرت موسی علیهالسلام و سامری چندان هم متفاوت نیستند از اینکه لااقل از نظر ظاهری هر دو در نظر مردم خرق عادت هستند ... او عصایی را مار کرد تا بجنبد و این یکی گوسالهای را از طلا به صدا درآورد گویا زنده است ...
با تعاریف رایج از مفهوم معجزه ظاهراً پاسخی برای این مشکلات نیست ... تا تعریف اعجاز بر اساس ظاهر خرقعادتگونهی یک کار باشد شاید نتوان معیاری برای تشخیص نبی صادق از نبی کاذب پیدا نمود ...
ذره بین;761951 نوشت:
این صحبت، کمی از واقعیت امر فاصله گرفته است. اژدها شدن عصا را سحره فرعون با آن اعمال خود به آن شکل تایید کردند. در اثر تایید مردم به موسی ع ایمان آوردند. وصی موسی ع بین ایشان بود. چرا باید حرف مدعی دروغینی که موسی ع او را به نمایندگی از خود نگمارده باور کنند؟ چرا باید فکر کنند موید موسی ع است در حالی که پیش از این موسی ع درخواست ایشان درباره رویت خدا و خدای جسمانی را رد کرده بود!
و فرعون مدعی شد که ایشان همگی با هم همدست بودهاند تا ایمان ناظران را دوباره سست کند، مردم چطور باز به موسی علیهالسلام ایمان آوردند و اگر آوردند آیا باورشان به رسالت او قطعی بوده یا با تردید همراه بوده است؟ ... بلکه قطعی بوده است ولی چطور ممکن است چنین باشد اگر تعریف معجزه این باشد که ظاهر عملی خرق عادت باشد؟
همچنین فکر نکنم حضرت موسی علیهالسلام پیش از آن درخواست رؤیت خدا و همچنین خدای جسمانی را رد نکرده بود ... در مورد رد کردن درخواست دیدن خدا فکر کنم این داستان مربوط به بعد از این زمان باشد، البته نمیدانم شاید هم اشتباه کنم، اما در مورد رد کردن درخواست خدای جسمانی که بتها باشند در زمان رد کردن درخواست قوم خود حضرت نفرمودند که این بتها چون جسمانی هستند نمیتوانند خدا باشند بلکه فرمودند که چطور به جای خداوند خدایی را برای شما نصب کنم وقتی خداوند شما را برگزیده است؟
بنابراین ایشان کاملاً مستعد گرفتار فتنه شدن بودند و سامری هم هوشمندانه قدمهایش را برداشت ... و حق چه راحت برای کسانی که علم نداشته باشند مشتبه میگردد ... شاید هم اشتباه میکنم و مثلاً داستان اینکه خدا را نمیتوان دید پیشتر اتفاق افتاده بوده است، گرچه گمان نمیکنم اینطور بوده باشد :Gig:
ذره بین;761951 نوشت:
واقعا ای کاش ... مشکل ما و امثال ما این است که هیچ گاه در هیچ محفل و کلاس درسی، به تمامی پاسخ سوالات خود را نیافته ایم و گویی کسی گوش شنوایی برای سوالات بی پایان ما ندارد.
من مانند شما به بحث معجزه و سوالات مهم بی پاسخی که دارم علاقه مندم و فقط به خاطر اینکه مباحث فدای هم نشوند و ناقص طرح نگردند و بهتر بتوانیم نظر اساتید را جویا شویم، خواستم که در فضای دیگری بحث را ادامه دهیم.
به نظرم در تاپیکی دیگر غیر از تاپیک مفصل پیشین، خلاصه نظر خود و ایرادها به نظریات سابق را بنویسید تا امکان بحث و نظر دوباره فراهم شود.
بله با شما موافقم و ممنونم از اعلام همراهیاتان ...
ولی با عرض پوزش حقیر از نظر زمانی در ضیق هستم و نمیتوانم این تاپیک را خلاصهنویسی کنم برای ایجاد یک تاپیک دیگر، خصوصاً که امید زیادی هم ندارم که از طرق علمای سایت همراهی زیادی شویم ... شاید از طریق نقد نظرات خودمان در همین تاپیک هم بشود نظراتمان را به نظرات قران و اهل بیت علیهمالسلام نزدیک و نزدیکتر کنیم ... و چه بهتر که مروری بر نظرات علما هم داشته باشیم، یعنی همان کاری که شما باب جدیدی در مسیر آن گشودید ...
ممنون از لطفتان
در پناه خدا باشید همیشه
باز هم ایام را خدمتتان تعزیت میگویم
یا علی علیهالسلام
الآن تنها چیزی که به ذهنم میرسد که خداوند در بحث تحدی یک ویژگی برای قرآنش شمرده باشد همان نبود تناقض در کتابش میباشد ... «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ۚ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللَّـهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا» و در مورد همان هم بحثهایی میتوان کرد، مثل اینکه:
۱. آیا این ویژگی برای تحدی مقابل کل قران است یا برای تحدی در مقابل سورههای قرآن هم قابل استفاده است؟ آوردن یک سورهی چند آیهای که هیچ کجایش در تناقض با هیچ کجای دیگرش نباشد به نظر نمیرسد که غیرممکن باشد ...
۲. پیدا کردن تناقض هم به نوبهی خود کار دیگری است و اثبات اینکه یک متن هیچ تناقضی ندارد ساده نیست، رد کردن یک کتاب با یافتن تناقضی در آن ساده است ولی تصدیق یک کتاب بخاطر نبود هیچ تناقضی در آن ساده نیست ... به طور مستقیم شاید غیرممکن هم باشد، یعنی هر کسی ادعا کرد که این کتاب تناقضی ندارد میتوان به او گفت که شاید تناقضی باشد که شما به آن توجه نکرده باشید ...
بعد از این مطلب دیگر حقیر مطلبی به ذهنم نمیرسد که خداوند معرفی کرده باشد ... شاید هم هست و بخاطر حقیر نمیرسد (مثلاً شاید عربی مبین یا بینات بودن آن را جزء وجوهی که باید رعایت شوند بگیریم که شخصاً موافق نیستم) ... اما مطلب دیگری هم شاید در این بین مطرح گردد ... در واقع جناب نقی هم مانند شما به دنبال این بودند که ببینند قرآن خودش خودش را چگونه معرفی کرده است تا بعد تحدی را در مقابل همان معرفی تعریف نمایند، نظر حقیر این بود که اگر کاری معجزه باشد مخاطب معجزه حق دارد از تمام جهات بررسیاش کند که ببیند کار خدا هست یا نیست، اگر در یک جهت هم نقصی داشت میتواند ادعا کند که کار خدا نباشد، هر کسی هم از هر راهی که توانست و تخصصی و قوتی داشت میتواند اقدام نماید و با خدای پشت آن معجزه همآوردی نماید ... در واقع هر محدودیتی که روی مخاطب یک معجزه بگذاریم او حق خواهد داشت که شک کند که شاید کاسهای زیر نیمکاسه است، یعنی از خود میپرسد که آیا اگر از آن جهت دیگر تلاش کنم خدای آن معجزه را شکست میدادم و خدای پشت آن معجزه خواسته که نقاط ضعف خود را بپوشاند که این محدودیتها را مقابلم قرار داده است ...؟ برای همین اگر بخواهیم جای هیچ شبههای باقی نماند شاید درستتر باشد که خداوند دعوت به مبارزهی آزاد کند که هر طور که خواستید و از هر روشی که خواستید و به کمک هر کسی که خواستید جز خود خداوند تلاش کنید و البته هرگز نخواهید توانست ... اینکه به زعم حقیر مثلیتی برای قرآن تعیین نشده است میتواند از همین جهت باشد، مثلاً علما میگویند از جهت فصاحت و بلاغت مثلآوری کنید ولی این را از روی برداشت خودشان میگویند و نه چیزی که قرآن خود به آن دلالت کرده باشد، برای خودشان دلایلی دارند ولی این دلایل قابل نقد و بررسی است و قطعی نیستند ...
با این حال شاید هم حق با شما و جناب نقی و سایر بزرگواران که به دنبال شناخت مثلیت هستند باشد و حقیر در اشتباه باشم ...
سلام
تشکر از اینکه وقت میگذارید و نکته های بنده را مطالعه می کنید.
[SPOILER]میخواستم در یک پیام خصوصی نکاتی را عارض شوم که ظاهرا مقدور نبود. بنده برای اینکه بتوانم به درستی نظریه شما را متوجه شوم و تفاوت آن با نظریه موجود را بسنجم، ابتدا باید به خوبی این تاپیک را مطالعه و نکته برداری و دسته بندی کنم.
بعد می توانم اظهار نظر داشته باشم. واین زمان زیادی می خواهد و متاسفانه مشغله من هم در ایام هفته اجازه نمی دهد.
البته اینکه نهایتا بتوانم صحبت مفیدی داشته باشم بعید است. چون اطلاعاتم در حد مطالعات محدود، گزاره هایی از علما که یادداشت کرده ام و سوالاتی است که در ذهن دارم؛ یعنی بیشتر از اینکه حرفی برای گفتن داشته باشم، سوالاتی دارم و کلیدهایی که فکر میکنم میشود بعضی درها را بعدها با انها باز کرد! اما هنوز خودم باز نکرده ام!
شاید مشارکتم در این تاپیک کمی به طول بینجامد. لطفا سعی کنید تاپیک را باز نگهدارید! البته بسته هم شد نهایتا تاپیکی جدید ایجاد خواهیم کرد.:ok:[/SPOILER]
فعلا فقط یک نکته که به ذهنم می رسد را می نویسم. اینکه شما دارید در این عبارت، بررسی قرآن از جهات مختلف را به عنوان منظور خداوند از تحدی بر میشمرید، پاسخی برای همان سوال از مثلیت است. امثال علامه طباطبایی و برخی دیگر از علمای معاصر، این دیدگاه را دارند که خداوند از جهات مختلف نسبت به قرآن تحدی کرده است. و جهاتی که در سیر مباحشان مورد اشاره قرار می دهند واقعا با آنچه در ذهن برخی است که فقط بلاغت و فصاحت را به یاد می آورند، متفاوت است.
من فکر میکنم نظر شما درباره اعجاز قرآن شباهت زیادی با دیدگاه برخی علمای معاصر دارد. (برای اثبات همین نکته هم باید دیدگاه شما را به خوبی مطالعه کنم و شواهدی از دیدگاه علما را بیابیم). می ماند نظر شما درباره معجزات انبیای پیشین و بحث عقلی اعجاز، که ان شاء الله موضوع ادامه صحبت ها است.
سلام
درباره قول به صرفه، یک مقاله با دید منصفانه تر دیده ام که دیدگاه قائلان به صرفه را در آن با روشنی بیشتری می توان دریافت. در اینجا می توانید مطالعه کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته،
از لینکی که ارائه دادید خیلی ممنون هستم، خیلی جالب و قابل تأمل بود، فکر کنم تمامی دوستانی که دغدغه در مورد مفهوم اعجاز و تحدی قرآن دارند خوب است که یک بار آن را بخوانند، تعدادی از بحثها شبهات آمده در این تاپیک و تاپیکهای پیشین هم رویشان بحثهایی شده است ....
اما جناب ذرهبین، این روایت حضرت امیر علیهالسلام را ملاحظه بفرمایید:
سین;738997 نوشت:
[INDENT=2]و قال أمير المؤمنين (عليه السلام) لرجل: «إياك أن تفسر القرآن برأيك حتى تفقهه عن العلماء، فإنه رب تنزيل يشبه كلام البشر و هو كلام الله، و تأويله لا يشبه كلام البشر، كما ليس شيء من خلقه يشبهه، كذلك لا يشبه فعله تبارك و تعالى شيئا من أفعال البشر، و لا يشبه شيء من كلامه كلام البشر، و كلام الله تبارك و تعالى صفته، و كلام البشر أفعالهم، فلا تشبه كلام الله بكلام البشر، فتهلك و تضل». [البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص: 4]
[/INDENT] [=Franklin Gothic Medium]
ظاهر قرآن شبیه کلام بشر است ولی کلام خداست ... باطن آن ولی حتی شبیه کلام بشر هم نیست و کلام خداست ... در نهایت در کل کلام خداست و حقیقتاً شبیه کلام بشر نیست و در واقع شبیه هیچ خلقت دیگری از مخلوقات خدا هم نیست ... کلام خدا صفت خداست و انسانی که فطرتاً خدایش را بشناسد آن را میشناسد ... آیا این برداشت از این حدیث قابل قبول هست یا جای تأمل و بحث بیشتری دارد؟
آیا این حدیث پاسخ هر دو گروه معتقدین به نظریهی صرفه و مخالفین آن را نمیدهد و بهتر از تمام آنها وجه اعجاز قرآن را مشخص نمینماید؟
ظاهر قرآن اگرچه سرتر از هر قولی از اقوال بشر باشد ولی در اصل شبیه کلام بشر است، خود حضرت فرمودهاند، ولی باطن آن متفاوت است و الهی بودن قرآن هم از همانجا مشخص میشود ...
آیا علمای سابق این حدیث را ندیده بودند و یا حقیر برداشت اشتباه از این حدیث کردهام؟ که تأویل را باطن ترجمه کردهام؟
کل بحث ما هم در این تاپیک در همین راستا بوده است که انسان باطناً متوجه میشود که قرآن از طرف خداست اگرچه در ظاهر کلام چیزی خیلی خارقالعادهای نبیند ... اصلاً به جای بررسی اقوال متضاد علما کافی است ببینیم که ایشان همگی معتقد به الهی بودن قرآن بودهاند ولی دقیقاً نمیدانستهاند که این الهی بودن را چطور متوجه شدهاند، در آن مقاله که شما معرفی فرمودید هم چنین چیزی از قول زرکشی هم بیان شده است که «وجه اعجاز قرآن چيزى است كه نمىتوان از آن تعبير كرد. به اين معنى كه وجه اعجاز قرآن چيزى است كه درك مىشود، ولى قابل توصيف نيست»، پس اینکه ما چطور الهی بودن قرآن را متوجه میشویم سؤالی است که همهی این بزرگان به ناچار باید کموبیش بپذیرند (اگرچه شاید برخی از ایشان هم بگویند که نه(!) ما به راه خودمان مطمئن هستیم و بقیه اشتباه میکنند و اشتباهی به اسلام ایمان آوردهاند!) که پاسخش این باشد که ما الهی بودن قرآن را متوجه میشویم قبل از آنکه متوجه شویم که این فهم از کجا برای ما حاصل شده است ... درک حضوری و فطری میتواند چگونگی این دریافت را توضیح بیشتری دهد ... و این خلاصهی تمام نظرات ما هم بوده است ... برخی از اشکالاتی هم که بزرگواران به ما گرفتند در همان مقاله که معرفی فرمودید کموبیش تلویحاً پاسخ داده شدهاند (مثل بحث جبرگرایی اگر هدایت به صورت باطنی باشد که بزرگواران به عنوان اشکال مطرح کردند و مثال توری غوطهور در ظرف آب که به عنوان پاسخ دادیم) ...
خیلی جالب بود ! من که در جایگاهی نیستم که بخوام در این مورد نظر بدم .. این بزرگواران حتما به مرحله ای عمیق از تحیر و شعف رسیده بودن که چنین نظری دادن .. یعنی آدم بقدری میتونه تحت تاثیر قرار بگیره که خودشو تسلیم میبینه .. و بعد سعی میکنه یجوری عقلانی اثباتش کنه .
قرآن از تحریف شدنه که اینطور سفت و سخت در امانه اما وقتی خدا میگه بیاید یکی مثل اینو بیارید و بعد هم بخواد تصرف کنه مثل اینه که یکیو تو غل و زنجیر کنی و بعد غذاشو بزاری یکم دورترو بگی بیا بردار بخور !
نقل قول:
البته در ميان كسانى كه قائل به صرفه هستند كسى را نيافتيم كه صرفه را بدين گونه تفسير كند، آنها يا مانند نظام صرفه را به معنى سلب دواعى گرفتهاند و يا مانند سيد مرتضى به معنى سلب علوم دانستهاند و اما اينكه صرفه به معنى سلب قدرت باشد، كسى آن را نگفته است ولى صاحب «الطراز» اين وجه را هم به عنوان يك وجه احتمالى ذكر كرده كه ما هم آورديم. البته مىتوانيم بگوييم كه وجه دوم كه همان سلب علوم باشد در واقع به سلب قدرت باز مىگردد، زيرا وقتى ابزار امكانات لازم براى انجام كارى از كسى گرفته شود، در واقع از او سلب قدرت شده است.
اولین چیزی که موقع خوندن تعریف صرفه به ذهنم رسیدن این بود که آیا این از عدل خدا بدور نیست که اول به مبارزه بطلبه و بعد تمام داراییت رو ازت بگیره ؟
بنظرم این نظریه در مورد تحریف قرآن بیشتر همخوانی داره تا تحدی ...
بنظرم این نظریه در مورد تحریف قرآن بیشتر همخوانی داره تا تحدی ...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
نظرتان کاملاً قابل تأمله، در واقع فکر کنم در نگاه اول خیلیها با شما موافق هم باشند، از جمله خودم، ولی شاید در نهایت اینطور نباشد یا لااقل در بسیاری از موارد اینطور نباشد ... مثلاً مطابق آیات و روایات اگر کسی بخواهد کار خلافی بکند همیشه اتفاقهایی میافتد که مزاحم او در انجام آن کار خلاف بشود، که او در انجام آن کار بد به سختی بیفتد، که بلکه منصرف شود، ولی اگر شخص آنقدر پلید بود که بر خواستهی خود پافشاری کرد در آن صورت خداوند به فرشتگانش امر میکند که رهایش نمایید که هر چه میخواهد بکند ... این رها کردن افراد به خودشان در گمراهی به قول یک استاد بزرگواری بالاترین مرتبهی غضب خداست ... بنابراین شاید بتوان گفت که خداوند مردم را از این کار تحریف قرآن باز میدارد به این معنا که در باطن ایشان ترسی از انجام این کار بیاندازد یا موانعی سر راهشان قرار بدهد، ولی دست آخر مجبورشان نمیکند که این کار را نکنند و شقیترین مردم ممکن است دست به چنین کارهایی بزنند، کما اینکه مثالهایی از این کار در حافظهی تاریح ثبت شده است، بعد خداوند از طریق دیگرانی که مؤمن هستند این فتنه را برملا کرده تا در نهایت با اقدامات ایشان، مثل روشنگریهایشان، قرآن در مجموع از تحریف حفظ شود ... مثلاً حافظان قرآن از همان صدر اسلام بسیار بودهاند و نسبت به هرگونه تحریفی میتوانستند راحتتر از دیگران متوجه شوند ... شاید اینکه ما میگوییم فلان مطلب را حفظ کن خودش یک تعبیر کنایی باشد که از همینجا نشأت گرفته باشد، اینکه حافظ یک مطلب میتواند واقعاً هم آن مطلب را از تحریف حفظ نماید ... مگرنه فقط میگفتند به خاطر بسپارید ... حافظه هم میشود محل حفظ مطالب، مثل اینکه یک مطلب در چند جا mirror شود که اگر server اصلی آن را پاک کرد آن دیگران بتوانند دوباره آن را در اختیار دیگران قرار دهند ... کسی که حافظهی تصویری دارد اگر حافظ قرآن شود مثل این است که یک فتوکپی از قرآن را در ذهن خود نگاه داشته باشد ... شاید هم به همین دلیل اینقدر بر حفظ قرآن سفارش شده باشد .... کسی هم که حافظ قرآن میشود باید مدام از روی قرآن در ذهنش بخواند و در واقع آن را به زبان آورد تا یک وقت گرد و غبار فراموشی بر کتاب درون حافظهاش ننشیند ... روایتی میدیدم که در آن گفته شده بود که زبان قلم است و حرف زدن به نوعی نوشتن هم هست ... شاید برای همین هم هست که فرمودهاند قرآن و اذکار راا توی دلتان نخوانید بلکه با صدایی بخوانید که اگر همه جا ساکت بود خودتان صدای خودتان را بشنوید ... شاید تنها اینطور هست که کتابهای داخل حافظه نوشته میشوند ... یا بر لوح وجودی انسان حک میشود ... با تکرار هم عمق این حک شدن زیاد میشود تا گرد و غبار نتوانند آن را پر کرده و محو کنند ... از ممطلب اصلی دور شدم ولی احتمالاً مکانیزم لااقل اصلی حفظ قرآن از تحریف وجود حفّاظ قرآن باشد ... گرچه قبل از اینکه کسی به خودش رها شود خداوند از جهات زیلدی ممکن است اقدام کند تا نظر شخص نسبت به انجام این کار عوض شود، نه از طریق تصرف کردن در ایشان که از طریق سخت کردن کار بر ایشان و مانع سر راهشان گذاشتن ...
در بحث تحدی هم ظاهراً از همان قرون ابتدایی تا کنون معنای تحدی را اینطور برداشت کرده بودند که یک نفر باید قلم بر دست گیرد و مشابه قرآن را بنویسد و به دیگران عرضه کند تا مورد قضاوت یک گروه داوران قرار بگیرد، برای این کار هم میبایست ابتدا وجوه مثلیت قرآن مشخص شود تا هم معلوم شود که چگونه اثری قابلیت شرکت در این مسابقه را دارد و هم معلوم شود که چه متخصصانی باید داوری این مسابقه را به عهده بگیرند ... بنابراین تا کنون همیشه اینطور تصور شده است که برای روشن شدن شرایط تحدّی ابتدا باید به دنبال این باشند که وجوه اعجاز قرآن کدامند ... و جالب این است که بین علما سر اینکه وجه اعجاز قرآن دقیقاً چه باشد اختلاف بوده است، در نتیجه هنوز شرایط آن مسابقه اصلاً تعریف دقیقی که همه سر آن به توافق رسیده باشند نشده است ... اما این چگونه مسابقهای است که شرایط دقیق آن مشخص نشده است و ادعا میشود که تا کنون کسی هم نتوانسته است به آن اقدام نماید؟ ... به نظر میرسد اگر کسی اقدام کرده باشد که مثل قرآن را بیاورد همه متفقالقول بودند که این اثر هرگز به قرآن نمیرسد، این نتیجه را میگرفتهاند بدون آنکه دقیقاً بدانند چرا، به همان دلیل که حضرت علی علیهالسلام فرمودند که ظاهر کلام خدا مشابه کلام بشر است ولی باطن آن متفاوت است ... در این صورت کسانی که به قرآن ایمان آوردهاند بدون آنکه بفهمند چطور به این فهم رسیدهاند تفاوت میان قرآن و آن کتابهای دیگر را هم تأیید مینمایند و قرآن را به مراتب بالاتر میدانند، ولی آنها که به قرآن ایمان نیاوردهاند اگر تفاوتی میان قرآن و آن آثار دیگر حس نمایند هم باز به آن تفاوت که نمیدانند از کجا و چطور درکش میکنند اهمیتی نمیدهند و منکرش میشوند و چه بسا رأی به همآوردی آن کتابها نسبت به قرآن میدهند، در نتیجه یک گروه که خودشان مؤمن باشند در قضاوت واقعاً به قرآن رأی خواهند داد و یک گروه دیگر که به قرآن کافرند هم واقعاً به همان دلیلی که خودشان کافرند رأی به یکسانی قرآن و آن آثار دیگر خواهند داد ... این مسابقه با این وضع داوری به یک پاسخ مشخص نمیرسد ... دست آخر شخص مبارزه کننده نگاه میکند که خودش کدام پاسخ را دوست دارد بپذیرد و مطابق این خواستهی دل خودش به پاسخ یک گروه وزن بیشتری میدهد و نتیجهگیری خودش را میکند و بعد هم نتیجهگیریاش را توجیه میکند ...
در نتیجه چارهای نداریم جز اینکه به داخل قرآن برویم که خودش دقیقاً شرایط مسابقه را چطور معرفی کرده است و اینکه آیا مثالهایی از مبارزات انبیاء گذشته علیهمالسلام هم در قرآن هست یا نیست، و جالب اینکه هست، هم مسابقهی حضرت موسی علیهالسلام با ساحران که داوری نداشت و هر کسی جداگانه برای خودش نتیجهگیری نمود و هم مباهله که آن هم داوری نداشت و هر کسی خودش برداشت خودش را نمود، این دو مثال میتوانند کمک نمایند و چطور اتمام حجت کردن خدا بر بندگانش را توضیح دهند ... در نهایت برداشت حقیر این است که اصلاً مسابقهای در عالم خارج در کار نیست، داور متخصصی هم لازم نیست، حتی لازم نیست که شخص را محدود به وجوهی کنیم که خود به عنوان وجوه اعجاز قرآن آنها را پذیرفتهایم و شاید در طول زمان هم نظرمان عوض شود، هر کسی که خواست میتواند تلاشش را بکند که مانند قرآن را بیاورد و در این بین نیز وجدان خودش قاضی این مبارزه است و ما معتقدیم که او باطناً خواهد دانست که این کتاب که دارد مینویسد هرگز به پای قرآن نمیرسد، اگر این شخص کتابی که فراهم کرده است را به پایان رساند و گفت من مشابه قرآن را آوردهام در این صورت مؤمنان به قرآن میدانند که این شخص خودش میداند که در ادعایش صادق نیست و خودش هم میداند که موفقیتی در این کار نداشته است، کسانی هم که در دلشان مرض است ممکن است از آن کتاب تعریفها کنند ...
ایمان آوردن یا نیاوردن یک مسألهی باطنی است که هر کسی باید جداگانه در درون خود تجربهاش نماید ... با تأیید دیگری نمیتوان ایمان آورد یا کافر شد، شخص تا خودش نخواهد ایمان نمیآورد و کافر هم نمیشود ... مسابقهای که در خارج باشد و داورانی جز وجدان خود شخص داشته باشد ممکن است یک دعوای زرگری باشد ولی هرگز نمیتواند به ایمان آوردن گروهی و کافر شدن گروهی دیگر منجر شود ... چنان مبارزهای شکها را تبدیل به یقین و ظن و گمان را بدل به علم نمیکند، در نتیجه خداوند حکیم چنان راهی را مقابل کسانی که نسبت به الهی بودن قرآن شک دارند قرار نمیدهد ... مبارزهای که نتیجهاش حداکثر این باشد که شک یک نفر در هر جهتی تقویت یا تضعیف شود مبارزهای حکیمانه نیست و اتمام حجتی هم در پس آن نیست ...
[=Franklin Gothic Medium]شاید اینکه ما میگوییم فلان مطلب را حفظ کن خودش یک تعبیر کنایی باشد که از همینجا نشأت گرفته باشد، اینکه حافظ یک مطلب میتواند واقعاً هم آن مطلب را از تحریف حفظ نماید ...
منظورتون از حفظ کردن در این مطلب اشاره به این آیه داره یعنی ؟
[=B Koodak][=B Koodak]«[=B Koodak]إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ[=B Koodak]» [=B Koodak](سوره حجر، آیه 9 )[=B Koodak] [=B Koodak][=B Koodak] [=B Koodak] «ما خود، ذكر (قرآن) را فرو فرستاده، خود نگهبانان آن هستيم».
" ما خود قطعا دائمی " ، این تاکیدها آدم رو به فکرای دیگه ای میندازه .. البته حافظان قرآن و کاتبان وحی هم در همین راستا هستن .. اما شاید بشه اینجوری هم گفت که قرآن واقعا نگهبانان خاصی داره از این جهت که مراقبش هستن !!
ممکنه قانونش اینه که در وهله ی اول و دوم و سوم خدا آزادی میده ولی در مورد قرآن نمیزاره از یک محدوده ای قدم رو فراتر گذاشت!! نمیدونم..
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]مسابقهای که در خارج باشد و داورانی جز وجدان خود شخص داشته باشد ممکن است یک دعوای زرگری باشد ولی هرگز نمیتواند به ایمان آوردن گروهی و کافر شدن گروهی دیگر منجر شود
سلام
...
منظورتون از حفظ کردن در این مطلب اشاره به این آیه داره یعنی ؟
[=B Koodak]«[=B Koodak]إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ[=B Koodak]» [=B Koodak](سوره حجر، آیه 9 )[=B Koodak] «ما خود، ذكر (قرآن) را فرو فرستاده، خود نگهبانان آن هستيم».
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
منظورم اشاره به این آیه نبود، منظورم همان عبارات محاورهای است که در مکالمات روزانه داریم ... مثلاً یک معلم سر کلاس به دانشآموزان میگوید این شعر را حفظ کنید، چرا دانشآموزان همه میروند و آن شعر را بخاطر میسپارند به جای آنکه از معلمشان بپرسند که این شعر را از چه چیزی حفظ کنیم؟ آیا حفظ کردن یک شعر اگر واقعاً به معنای حفظ کردن باشد باز هم کاربردی شخصی دارد همانطور که بخاطر سپردن شعر کاربرد شخصی دارد؟ ... منظورم صرفاً همین بود که حفظ کردن یک مطلب ممکن است کنایه از حفظ کردن یک مطلب از تحریف باشد و این ترکیب کنایی هم ممکن است از همین حفظ کردن قران توسط حافظان وحی از تحریف گرفته شده باشد ... مثل اینکه به کسی که در راه خدا کشته شود میگویند شهید ولی لفظ شهید از شهود میآید و در نگاه اول ربطی به کشته شدن در راه خدا ندارد و نامگذاری آن به اعتبار دیگری است ...
در هر صورت این حرفها حاشیهای بودند و اصراری هم بر روی آنها ندارم و اینکه میفرمایید:
مشک;762887 نوشت:
" ما خود قطعا دائمی " ، این تاکیدها آدم رو به فکرای دیگه ای میندازه .. البته حافظان قرآن و کاتبان وحی هم در همین راستا هستن .. اما شاید بشه اینجوری هم گفت که قرآن واقعا نگهبانان خاصی داره از این جهت که مراقبش هستن !!
ممکنه قانونش اینه که در وهله ی اول و دوم و سوم خدا آزادی میده ولی در مورد قرآن نمیزاره از یک محدوده ای قدم رو فراتر گذاشت!! نمیدونم..
هم قابل تأمل است و شاید همینطور باشد که میفرمایید ... اگر اینطور باشد که شما میفرمایید همین هم میتواند یک وجه اعجاز به حساب آید، وجهی که برای قرون ابتدایی اسلام از وجوه اعجاز نبوده است و برای قرنهای بعدی از وجوه اعجاز محسوب میشود، گرچه روی این موضوع باید بحث کرد و احتمال اینکه نتوان حفظ شدن از تحریف را از وجوه اعجاز برشمرد هم کم نیست ...
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا عل علیهالسلام
تبیین صرفه با نگاهی دیگر
همه علوم از خداست
قران نیز از جانب خداست
خداوند ان علمی که مثل قران باشد را به منکران و مقابله کنندگان نمیدهد.
معجزه ان است که خدا به اولیائش میدهد.
اولین چیزی که موقع خوندن تعریف صرفه به ذهنم رسیدن این بود که آیا این از عدل خدا بدور نیست که اول به مبارزه بطلبه و بعد تمام داراییت رو ازت بگیره ؟
بنظرم این نظریه در مورد تحریف قرآن بیشتر همخوانی داره تا تحدی ...
سلام
خدا به مبارزه میطلبد و دارایی اش را به کسی نمیدهد.
ایا تفاوت اصلی صرفه این نیست
در صرفه تفاوتی ندارد که خداوند چه متنی را معجزه اعلام کند. و متن ذاتا اعجازی ندارد این خداست که علمی به کسی میدهد و به دیگران نمیدهد تا خدایی بودن اثبات شود.
اما در غیر صرفه خود متن ذاتا قابلیت معارضه ندارد...
منظورم صرفاً همین بود که حفظ کردن یک مطلب ممکن است کنایه از حفظ کردن یک مطلب از تحریف باشد و این ترکیب کنایی هم ممکن است از همین حفظ کردن قران توسط حافظان وحی از تحریف گرفته شده باشد ...
بخاطر این اینطور برداشت کردم که یکی از جنبه های حفظ قرآن از تحریف رو همین میدونن حتی در تفسیر اون آیه هم بیانش کردن ... بهرحال بنظر کاربردی ودرست میاد :ok:
نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]احتمال اینکه نتوان حفظ شدن از تحریف را از وجوه اعجاز برشمرد هم کم نیست ...
خدا برای کتب آسمانی قبلی تضمینی برای حفظ کردنشون از تحریف ارائه نداده و تحریف شدن .. اما برای قرآن بیان کرده و با این همه هجمه ونفوذ یهود ، قرآن تحریف نشده باقی مونده ... این معجزه نیست ؟
تو این تاپیک یه مطالبی گفته شده که واقعا جای تامل داره .. خیلیاشو نمیدونستم! بعضی وقتا فکر میکنم تمام عمرم رو در خواب بودم یهو بیدار شدم !!! :Moteajeb!:
نقل قول:
سلام
خدا به مبارزه میطلبد و دارایی اش را به کسی نمیدهد.
ایا تفاوت اصلی صرفه این نیست
در صرفه تفاوتی ندارد که خداوند چه متنی را معجزه اعلام کند. و متن ذاتا اعجازی ندارد این خداست که علمی به کسی میدهد و به دیگران نمیدهد تا خدایی بودن اثبات شود.
اما در غیر صرفه خود متن ذاتا قابلیت معارضه ندارد...
سلام دوست گرامی ... بیان زیبایی بود .. علوم از آن خداست درسته .. جوابی ندارم !! :khandeh!: حرفتون تکونم داد...
اين موجود فرازمينى از طريق شخصى به نام محمد فرزند عبدالله و به صورت تدريجى ١١٤ بخش يا سوره را به ٥٠ نفر ديگر منتقل كرد. اين افراد با تلاش براى حفظ اين بخشها و پس از مرگ محمد و در طول حكومت جانشينانش آنها را به صورت يك كتاب جمعآورى كردند. مسلمانان قرآن را يك معجزه ميدانند. به عقیدهی مومنان به قرآن ، انسان میتواند بدون نیاز به خواندن و فهمیدن کامل قرآن به آن ایمان بیاورد و اینرا یکی از بزرگترین معجزات قرآن میدانند. به عقیدهی آنها، فرامین قرآن جهانشمول و فرامکانی وفرازمانیست، يعنى انسانها از صحراى عربستان تا قلب قطب شمال مىتوانند با اجرای فرامين قرآن زندگى درست و مناسبی داشته باشند. قرآن برخلاف بسيارى از كتابهای موجود
رشد فكرى، بلوغ ذهنى، ترویج صلحطلبى، انساندوستى، رعايت حقوق زنان، رعايت حقوق، حيوانات، حل تمامى مشكلات اجتماعى وسیاسی، حل بحران فقر، اعتلای ازادی، اجرای عدالت اجتماعی، حل و رفع تمامی تضادهاى فلسفى و منطقی و در نهايت سعادت و خوشبختى کامل زندگى انسانها در هرجا و هرزمان و به هر شكلى را موجب میشود.
هیچ کتابی زیبایی و شیوایی و فصاحت و بلاغت و کمال قرآن را ندارد.
با این توصیفات شاید لازم باشد که هر انسان عاقلی حتی برای یکبار هم که شده این معجزه را مطالعه کند، اما پیش از مطالعه و فهم آن باید به آن ایمان بیاورید. یعنی در ابتدا نیازی به مغزتان نخواهید داشت. وقتی ایمان آوردید و آن را با ایمانتان خواندید، میتوانید مغزتان را آرام فعال کنید تا آنچه را که غیرقابل فهم است به دیگران بفهمانید، حتی پیش ازاینکه آنرا خود فهمیده باشید!. قرآن در این زمینه یعنی فهماندن قرآن به بیایمانها یا همان کافران روشهای جالبی را پیشنهاد میدهد که هم در نص صریح آن موجود است و هم خود شخص محمدبنعبدالله در زمان حیاتش از این روشها استفادههای لازم را کرده است.
باشد تا همگی رستگار شوید
فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّىٰ إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّىٰ تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ۚ ذَٰلِكَ وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَٰكِن لِّيَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ ۗ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ
چون با کافران روبرو شديد، گردنشان را بزنید. و چون آنها را سخت فرو فکنديد، اسيرشان کنيد و سخت ببنديد. آنگاه يا به منت آزاد کنيد یا به فدیه. تا آنگاه که جنگ به پايان آيد. و اين است حکم خدا. و اگر خدا ميخواست از آنان انتقام ميگرفت، ولی خواست تا شمارا به یکدیگر بیازماید. و آنان که در راه خدا کشته شده اند اعمالشان را باطل نميکند.
بله دقیقا .. منتها اینم با فرکاسنهای متفاوت کار میکنه .. بسته به اینکه انسان در کدام درجه از فرکانس قرار بگیره ، بدن وظیفه ی خاصی رو انجام میده ( بتا ، آلفا ، تتا..)
بنظر بنده انسانهای بزرگ انسانهایی هستن که "علم" دارن ، معرفتی که دارن علمیه .. درسته که ممکنه نیازی به تطبیق دادن و بررسی این چنینی پیدا نکنن اما از درون میفهمنش . البته این علم علمیه که اذن خدا و سپس همت شخص رو میطلبه . اونها بی شک به تمام وجوه جسمی و روحیشون مسلط بودن و حافظه و ضمیرناخودآگاه هم خارج از اینها نیست و اگر انسان به این تسلط برسه میتونه به خیلی از مسائل دیگه هم مسلط بشه . چرا که نه ؟ با علم به نفوذ به ضمیر میشه تا یک مراحلی پیش رفت حتی اگر طرف کافر باشه . اما از یه جایی به بعد یقینا باید مسلمان بود و باید حب و ایمان حسینی و زهرایی داشت تا اون مرحله رو رد کرد، چون خدا یه جاهایی رو قفل کرده و کلیدش فقط حب ائمه ست :Mohabbat:حب ائمه هم حب به قرآن و خدای قرآن میاره .. یعنی ممکنه شخصی از پایین به بالا برسه نه از بالا به پایین ( مثلا شناسوندن و معرفی امام حسین (ع) به عالمیان ، یکی از راههای رسیدن به اثبات اعجاز قرآنه )
بله درسته جای سوء استفاده داره ، اما آنچنان فرقی با دیدن تی وی و رفتن به سینما نداره ! سینما ، یک محیط تاریک ، با صفحه ای بزرگ به اندازه ای که تمام زوایای دیدمون رو بگیره و در حالت رلکس !!
همین سریال حضرت یوسف(ع) که ساختن چندین نفر رو مسلمان کرده . منتها نوع ارائه ی مطلب مهمه .. ببینید که چطوری تو ذهن ما ابهت خطر تلویزیون رو شکستن در صورتیکه عملا فرقی نداره با هیپنوتیزم !
خیلی بجا بود .. ظلمت ساحران، مصداق ظلمتی که امروزه از طریق صوت و تصویر بهمون القا میشه ( هالیوود در واقع یعنی: Holly به معنای مقدس است، و Wood به معنای چوب، یعنی چوب مقدس. و آن چوبی است که در سحر و جادوگری کافران عصای جادوگری از آن ساخته شد، و این اعتقاد وجود داشت که ساحرانی که مالک آن عصاها باشند، می توانند مردم را مسحور خود کرده و به کنترل در آورند.)
ما راه صددرصد عملی و عمومی نمیتونیم پیدا کنیم اما اقلا میتونیم یه چیز بیست درصدی ارائه بدیم یا نه ؟ راه صددرصدیش دست خود امام زمان (عج ) هست .
:ok::Gol:
بله هست .. انقدر ناآروم و عصبی و خودخور میشه کسیکه نخواد اجازه بده نور الهی بهش نفوذ کنه و قدرت بده .
حرکات نماز درست و بجا و دقیقه . حرف بنده اینه که اولا : امام جماعت باید باحال و پرشور و مهربان و تمیز و مرتب و خوش رو باشه و جذب کنه همرو . البته از حق نگذریم یکبار همچین صحنه ای دیدم و اون هم روی مبارک آقا بهجت بود که در سفری به قم واقعا دلم پر کشید برای نماز خوندن پشت سر ایشون و این اولین و آخرین بار بود که از نزدیک میدیدمشون ، ایشون وارد مسجد شدن نگاه تک تک مردمی که در انتظار ایشون بودن کردن و من عاشق لبحند و روی باز ایشون شدم ، خیلی خوشکل و روحانی .. نگاه همه کردن و وقتی که نگاه بنده کردن انقدر خوشحال شدم که یه دستی هم تکون دادم :Nishkhand: . دوما : نماز رو از ته دل نمیخونن! نمیدونم حالا نمیخوام وارد این بحث بشم اما امام جماعت صرفا اونجا وانستاده که یکسری کلمات رو به عربی بیان کنه بلکه منبع و واسطه ی انرژی بحساب میاد . باید روحش پرواز کنه باید از ته دلش و با اشتیاق و کشش بخونه و اینو منتقل کنه به کل محیط .. تو بحث هاله ها این هست که شخص هر چقدر بیشتر دارای فضائل اخلاقی باشه هاله اش وسیع تر و بزرگتره و این وسعت و انتقالش خیلی مهمه ! ( لااقل برای شخص بنده اینطوریه و این دلیل نمیشه که حرفم صحت داشته باشه ، شاید حساسیت بیش از حد بحساب بیاد ) اما در کل بنظر میرسه که امام جماعت اگر واقف به این مسائل باشه حتی قلبا نیت کنه که از نماز لذت ببره و لذتش رو نصیب دیگران هم بکنه خیلی موثره !بگذریم...
عالی بود .. شما قلم شیوایی دارید .. قشنگ توضیح میدید جوری که آدم میتونه تصور کنه و این نعمت بزرگیه . درست برعکس بنده :Nishkhand: یه چیزی میگم تا ده روز باید سعی کنم صاف و صوفش کنم تا رفع اتهام بشه ازم !!
توجه و تمرکز به خالق اثرات فوق العاده ای داره ..
من چیزی ندارم و چیزی هم نمیدونم !!.. حالا اینها روباید ثابتشون کنیم و بعد به پذیرش عموم برسونیم به شرط حیات و خواست خدا . البته اینو بگم که علاقه ی زیادی به کمک کردن به مردم دارم ولی مشکل بزرگی که دارم اینه که آدم خیلی کم حرفی هستم و انتظار دارم که وقتی حرف میزنم طرفم سریع بگه باشه چشم :khandeh!:و نیازی نباشه که این همه چیزرو براش توضیح بدم ! بخاطر همین هم یجاهایی که میتونم کمکی کنم اما حرف زدنم نمیاد که بخوام توضیح بدم چون مطمئنا باید توضیح داد و طرف رو روشن کرد . تنبل نیستم اما تو حرف زدن مشکل دارم !! حالا اینجا این شمایید که بنده رو تشویق میکنید طولانی بنویسم و انگار داره خوشم میاد از طولانی نوشتن
صددرصد رذائل اخلاقی زیادی دارم:Ghamgin: ، که باید ترکشون کنم .. متشکرم که یادآوری کردید ، شما دوست من هستید :ok:
ان شاالله که بمیره زودتر .. خیلی ازش بدم میاد :gun:
تشکر که با حوصله گوش دادید و همراهی کردید ، کمتر کسی اینکارو میکنه چون اولا حوصله میخواد ثانیا تا میبینن طرف خانمه سریع انگ ناقص العقل بودن بهش میخوره :khandeh!: اکثرا به بنده گفتن که برو بشین زندگیتو بکن خوش باش یا تو اول برو فلان کارو بکن بعد بیا از اسلام دفاع کن یا تو اصلا مال این حرفا نیستی
فکر کنم یکسری از صحبتام خارج از بحث تاپیک شد ! امیدوارم جناب صادق گذشت کنن وبزارن به حساب اینکه سفره ی دلم رو باز کردم تا سنگ ریزه ها و خورده شیشه هاشو جدا کنم ... به کمک دوستان ... ان شاالله
[=Franklin Gothic Medium] Naghi;755110 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته،
فکر میکردم حدیث خیلی معروفی باشند ولی وقتی در جامعالأحادیث گشتم فقط دو منبع برای آن یافتم که سندهای آنها هم ظاهراً چندان قابل اتکا نیستند اگر خود روایات از نظر محتوایی قابل تأمل یا پذیرش باشند: :Gig:
و قد ورد فى الرواية عن النبي صلّى اللّه عليه و آله: انى ارى ما لا ترون، و عنه صلّى اللّه عليه و آله أيضا: لو لا تزييد فى حديثكم و تمزيج فى قلوبكم [پاورقی: التزييد الغلاء و الكذب و تكلف الزيادة فى الكلام. تمزيج بالياء التحتانية و الجيم من اعوان ابليس، و منه الحديث: ان لابليس عونا يقال له تمزيج، اذا جاء الليل ملأت بين الخافقين.] لرأيتم ما ارى و لسمعتم ما اسمع، و عن امير المؤمنين عليه السلام، رأيته فعبدته لم اعبد ربا لم اره [شرح أصول الكافي (صدرا)، ج1، ص: 331]
وقد ورد في الرواية عن النبيّ صلى الله عليه و آله: «إنّي أرى ما لا ترون». ...
وعنه صلى الله عليه و آله أيضاً: «لو لا تزييد في حديثكم وتمريغ [پاورقی: قد تقرا في المخطوطة: «تمريخ»، وما أدرجناه من مسند أحمد، وفي المعجم الكبير: «تمريج»، وفي كنزالعمّال: «تمزع»] في قلوبكم، لرأيتم ما أرى و سمعتم ما أسمع». ...
وعن أميرالمؤمنين عليه السلام: «رأيته فعبدته، ولم أعبد ربّاً لم أره»
[الحاشية على أصول الكافي (علوي عاملي)، ص: 108]
این نکتهای که شما غیرمستقیم گوشزد فرمودید که این احادیث چندان از نظر سندی قوی نیستند از یک طرف و اینکه به هر حال امکان دارد هیجانات درون قلب سبب کوری و کری (یا حداقل محجوب شدن) چشم و گوش برزخی نیز شده باشند (اگر مجرای رسیدن اطلاعات به نفس فق همین چشم و گوش سر نباشد) از طرف دیگر باعث میشود تا حقیر در کل آن چیزی که نوشتم (بخشی که شما از آن نقل قول فرمودید) تردید کنم، بلکه میتوان با خیال راحت هم نظر داد که آن مطلب اشتباه بوده است :ok:[=Franklin Gothic Medium] ... یعنی حجاب هم بر چشم و گوش ظاهر میافتد (هیجانات و ناآرامیها و آشفتگیهای باطنی با پایین آوردن سطح هوشیاری اجازهی تعمق در حتی محسوسات ظاهری را هم نمیدهند، به همین دلیل هم کسی که عجله دارد هر ده ثانیه یک بار ساعتش را میبیند و باز هم اگر از او بپرسید که ساعت چند است نمیداند و باید دوباره نگاه کند، او متمرکز روی یک نقطهی باریک است و سایر میدان دیدش از فوکوس خارج است و مورد توجه او نیست اگرچه در مغز ثبت شده و در شرایطی قابل واکاوی نیز باشند، شاید کموبیش مثل بازیابی اطلاعات پاک شده از روی حافظهی رایانه) و هم بر چشم و گوش برزخی ...
با تشکر از تذکرتان :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[=Franklin Gothic Medium] Naghi;754657 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب نقی و رحمة الله و برکاته،
ببخشید که نتوانستم منظورتان را درست متوجه شوم :Gol:... پس یعنی شما معتقد به اصالت دانایی انسان به خودش هستید (همچنانکه از آن آیهی مبارکه برداشت نمودید)؟ مثالی که از شلوغی و ازدحام زدم را قبول نداشتید؟ اینکه در ازدحام و همهمه صداهای زیادی شنیده میشوند که عموماً نمیتوانیم و در واقع یک انسان معمولی هرگز نمیتواند به صورت مطلق و دقیق و کامل تمام آنها را از هم تمیز دهیم تا یکییکی قطع نشده یا تغییر ننمایند؟ در یک محیط خیلی شلوغ که پر از جمعیت است و همه مشغول صحبت هستند بایستید و به یک طرف خاص نگاه کنید و بگویید چه میشنوید! ده یا صد صدا را شناسایی میکنید، حالا چشمتان را به پشت سر خود کنید، خواهید دید که صداهایی بودند که الان که به منبع پخش آنها نگاه میکنید میتوانید از همهمه و صدای زمینه تمیزش دهید ... این یعنی همان توجه که شما فرمودید ... ولی این توجه مطلق نیست و همواره تنها بخشی از حقیقت را نشانتان میدهد، همانطور که زاویهی دید شما هم ۳۶۰ درجه نیست و در همان حدود دویست و خوردهای درجه را هم که میبینید عموماً بر بخش خیلی کوچکی از آن تمرکز دارید و با دقت میتوانید رصدش کنید و در واقع اگر مقابل خودتان ذرهبینی قرار دادید که یک زاویهی حجمی خاص را ببینید هوشیاریاتان نسبت به باقی زوایا را از دست میدهید ... میتوان تمرین کرد و این تمرکز را بالا برد و به تمام افق دید و بلکه به کمک گوش به بیشتر از آن گسترش داد ولی این کار تمرین میخواهد و هر تمرینی یک روش متناسب با هدف ان تمرین لازم دارد ... وقتی انسان حقیقت را نشناسد چگونه باید تمرین کند تا حقیقت را بشناسد؟ ... کسی که تمرینی ندارد اگر با قرآن روبرو شود امکان هدایت مییابد یا قران را کتابی معمولی یا یک کمی بهتر یا بدتر خواهد یافت؟ ... آن توجهی که مدّ نظر شماست اگر فراهم باشد آیا اصلاً بحثهای ما فرصت طرح شدن مییابند؟
... و اما مثال که از زندگی واقعی خودمان میخواهید ...
آیا شما جناب نقی همان هستید که فکر میکنید؟ ... اجازه دهید پاسختان را کمی حدس بزنم ... شما تا حدودی خود را میشناسید ولی هنوز به تمام زیر و بم شخصیت خودتان آگاه نیست، یعنی لااقل آنطور که خدا شما را میشناسد خود را نمیشناسید، بخصوص که اطلاعات شما از خودتان بر اساس یک گذشتهی چند ساله و یک سری خاطرات دور و نزدیک است که از زمان کسب برخی از آن خاطرات تا کنون چه بسا تغییراتی کرده باشید و دیگر همان که بودید یا دقیقاً همان که بودید نباشید ... اگر این حدس حقیر را قبول دارید حالا برای ما مرزی دقیق ترسیم کنید میان آنچه که یقیناً میدانید که هستید و آنچه که یقیناً میدانید که نیستید و البته این مرز شما باید ضخامتش به سمت صفر میل نماید، یعنی هیچ کجا نباید یافت شود که شما تردید داشته باشید که آنطور هستید یا نیستید ... آیا همینطور است؟
... مثال دوم ... جناب نقی شما کجا هستید؟ آیا در بدنتان هستید یا اینکه بدن شما [=Franklin Gothic Medium]صرفاً[=Franklin Gothic Medium] مجموعهای از سنسورهاست که پیام را به یک پردازنده و سپس فرستنده در مغز میفرستد و سپس از آنجا به خود شما که در جای نامعلومی هستید میفرستد؟ یک نفر مثل مولوی معتقد است که شما مرغ باغ ملکوتید نِیید از عالم خاک، یا نِیید کز نیستانتان بُبریدهاند، یک گروه از فلاسفه هم میگویند نفس موجودی مجرد مثالی است که در واقع در مختصات عالم ماده در ناکجاآباد و در لامکان باید به دنبالش گشت، مطابق آیات و روایات هم انسان حقیقتاً همین الآن یا در بهشت است و یا در جهنم و در قیامت بدن به روح وصل میشود ... خوب حالا اگر حقیر این سؤالات را از شما نپرسیده بودم و شما خودتان هم قبلاً روی آنها فکر نکرده بودید هر کسی که از شما سؤال میکرد که کجا هستید چه جواب میدادید؟ یک جواب کاربردی برای کاربردهای معمول خودتان و البته برایتان بدیهی هم بود که جوابتان درست است، اینکه در فلان نقطه از فلان اتاق در فلان واحد از فلان طبقه از پلاک فلان از فلان کوچه از فلان محله از فلان شهر از فلان کشور از فلان سیاره از فلان منظومه از فلان کهکشان از ... هستم و البته تا شما داشتید این را میخواندید باز آدرس دقیقم را یادداشت کنید چون کمی جابجا شدهام! بسته به اینکه کاربرد مدّ نظرتان چه باشد با جزئیاتی که متناسب با مقصد آن سؤال باشد جواب میدهید ... به نظرتان هم بدیهی است که جواب درست را دادهاید چون قبل از فکر کردن در مورد آن احتمالات دلیلی نداشته در این دادهها تردید کنید ... پس آن را بدیهی میدانستید، به این معنا که بگویید نکتهی مبهمی در آن سراغ ندارم و همه چیزش برایم روشن است، سؤالی ندارم و به دنبال پاسخی هم نیستم ... معنای بدیهیات این است، معنای بدیهیات درست بودن و قطعی بودن نیست ... تا کنون اینکه شما واقعاً کجا باشید برایتان اهمیتی نداشته چون دانستن محل دقیق بدنتان بوده است که تمام مسائلتان را حل میکرده است، چون روح شما نیاز داشته بداند که بدنتان در کجا و در چه وضع است تا بتواند از آن استفاده کند، مثل ناسا که نیاز دارد بداند مریخنوردی اگر به مریخ فرستاد در کجاست و اینکه یک کیهانشناس ناسا که دارد مریخنورد را هدایت میکند کجا باشد به شرط آنکه تمام توجهش به مریخنورد و مأموریتش و اینکه چه برای آن پیش میآید و چه از دوربین آن میبیند و غیره باشد اهمیتی ندارد (البته با فرض اینکه تبادل اطلاعات با مریخنورد آنی و آنلاین باشد که فعلاً امکانش نیست)، برای آن مأموریت اهمیتی ندارد، در این ایستگاه زمینی باشد یا در دیگری چه اهمیتی دارد؟ مهم این است که مریخنورد کجا باشد و چگونه باشد، مریخنورد الآن دست و پای آن کیهانشناس و چشم و گوش اوست و کیهانشناسی از دوربین آن میبیند و با سنسورهای ان مریخ را حس میکند ... ولی وقتی زندگی شخصی و ماجراهای زندگی همان کیهانشناس در ورای آن مأموریت را کار داشته باشیم دیگر جای خود اوست که مهم است ... کنترل ربات یک مسألهی مشابه است ... بازیهای کامپیوتری که انسانها را میخکوب خودش میکند و انسان را در واقعیت مجازی جای یک شخصیت دیگر قرار میدهد هم مثال دیگرش، کسانی که در بازی فرو میروند از خود واقعیاشان غافل میشوند و حتی گرسنگی و خوابشان را از یاد میبرند تا خیلی خیلی شدید نشده باشد، حتماً دیدهاید :ok:[=Franklin Gothic Medium] ... حالا کاربرد جدیدی مطرح میشود و شما ناچار هستید برای آن به دنبال پاسخ جدیدی باشید ... چیزی که تا دیروز بدیهی بود امروز سؤالی چالشبرانگیز است و فردا با اطلاعاتی که با تفکر امروزتان کسب کردهاید شاید باز به نظر بدیهی برسد ... تا روزی دیگر و سؤالی دیگر ... پس بدیهی بودن یک فکر یا نظر دلیل نمیشود که ما کاملاً اعتماد کنیم به اینکه آن فکر یا نظر روشن و بیابهام حتماً صحیح هم هست ... حال آنکه در بحث انتخاب جهانبینی ما به دنبال اثبات صحیح بودن یک تفکر هستیم نه (به نظر) بدیهی بودن آن ... مگر اینکه بگویید اینطور نیست که اگر گفتید حقیر در این پست با شما مخالفت میکنم تا در پست بعدی خودم را نقد کنم و با شما موافق شوم، لااقل دورنمایش این است که با شما و در نتیجه با نظر رایج علما موافق شوم، تا خدا چه خواهد و با ورود در جزئیات چه مسائل جدیدی مطرح گردد که الآن گمان میکنم میدانم و خواهم فهمید که به آنها توجه کافی نداشتهام ...
Naghi;754657 نوشت:
در واقع حقیر گمان کردم که آب باشد ولی با توجه به شواهدی دانستم که آب نمیتواند باشد و سراب است ... اگر صد بار گمان کردم که آب باشد و رفتم جلو و دیدم هر چه که هست کار آب را برایم میکند و مزهی آب را و خنکی آب را و خیسی آب را دارد و خوردنش هم عطشم را رفع میکند در نتیجه بار صد و یکمین بار دیگر شما به حقیر اجازه خواهید داد که بگویم این ظن و گمان حقیر یک ظنقریببهیقین است ... این ظن نزدیک به یقین در همین حال باقی میماند تا اینکه یک بار تجربهی سراب برایم اتفاق بیفتد و برای اولین بار آبی را ببینم که هر چه به سمتش میرویم آن هم عقبتر میرود، نه هرگز به آن میرسم و نه تشنگیام را برطرف میکند و غیره و غیره ... بعد از این تجربه یک وحشت تمام وجود انسان را فرا میگیرد ... دیگر انسان به چشمش هم نمیتواند اعتماد کند ... این حس مثل حس وحشت تنهایی است وقتی نزدیکترین دوست انسان به او خیانت کند ... با خودش میگوید بعد از این دیگر به چه کسی اعتماد میتوانم بکنم!؟ ... کسی که به سراب مبتلا شده است هم همین وضع را دارد ... دیگر به چشمش هم نمیتواند اعتماد کند و این خیلی ترسناک است ... اگر کور بود و نمیدید لااقل مدام الکی امیدوار نمیشد تا اینکه ببیند ولی آنچه میبیند دروغ باشد! ... دروغ خیلی بد است، فریب خوردن و وعدهی دروغ شنیدن خیلی سخت است، انسان را به سرعت به ناامیدی میرساند ... اما بعد جرقهای دیگر ... تجربههای سراب و دیدن آب حقیقی دقیقاً یکسان نیستند و تفاوتهایی دارند که به تجربه میتوان شناخت و از این شناخت جدید میتوان برای اصلاح خطاهای چشم در تشخیص آب و سراب استفاده کرد ... این عبرت گرفتن کار عقل است ... همان عقلی که انسان متّصف به آن از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود ...
حالا بیاییم سراغ انتخاب جهانبینی و مسألهی قران ...
سرکار مشک میروند و ادیان و عقاید زیادی را در پی حقیقت بررسی میکنند، سراغ هر کدام که میروند به این امید دست روی ان گذاشتهاند که شاید این همان آیین حق باشد و از ملالت ندانستن نجات یابند و جان تشنهاشان بالأخره سیراب گردد ... حالا چطور متوجه شوند که این دین یا آیینی که دست رویش گذاشتهاند حق است و سرابی از حق نیست؟ شاید یک نفر پاسخ دهد که اگر جانشان سیراب شد پس حق بوده است مگرنه سراب است ... حقیر هم متمایل بودم که همین را بگویم ولی بعد یادم آمد که در هر دینی یک گروه گمان میکنند که خواستههایشان را در آن یافتهاند و با آن آرام گرفتهاند ... جواب ما و شما برای ایشان چیست؟ همه که به دنبال آب نیستند! برخی هم میخواهند شن روان بخورند! برخی محبت خدا و اهل بیت علیهمالسلام را دارند چون از طینت خلفای خدا خلق شدهاند، اما باقی افراد چه؟ آنها آنچه سیرابشان میکند یا گمان میکند سیرابشان کرده است را در همانکه ما سرابش میدانیم مییابند ... طبیعتاً همه انسان هستیم و نیاز به آب داریم و شن دوای دردمان نیست ولی کسی که طبعش با چیز دیگری اخت شده است (مثل ما که به جای غذای سالم به دنبال غذای ناسالم میگردیم که فقط خوشمزه باشد، نیاز بدنمان را نمیدهد ولی خوشمزه است، مثل تشنهای که مدام آب شور میخورد و باز میخورد و باز هم میخورد، حقیر خودم یک بار مبتلا به این مسأله شدم و برای رفع تنشگیام شاید یک بطری ۱/۵ لیتری دوغ خوردم، تا یک لیوان میخوردم میگفتم چه خوب شد و راحت شدم ولی هنوز لیوان را بر روی میز نگذاشته باز میدیدم که باید بخورم چون باز تشنهام و سیراب نشدهام ...) ... اگر هر دو انسان هستیم پس یک چیز برایمان خوب است ولی ما دو جور سیراب شدن داریم، یک جور سیراب شدن صادق و دیگری هم سیراب شدن کاذب، مثل اینکه شیرینی خوردن قبل از غذا هم یک جور سیری کاذب را در شخص ایجاد میکند ... با تمام این اوصاف نمیشود معیار را سیراب شدن گذاشت ... بخصوص که بر خلاف نوشیدن آب شور و دوغ این بار حتی خوردن آب گوارا هم سیرابی به معنای برطرف شدن نیاز و متوقف شدن را با خود ندارد، به تعبیر حافظ در اسلام هم ما به دنبال «شرب مدام» هستیم، یعنی ما همیشه فقیر هستیم و خدا همیشه غنی و ما همیشه محتاج فیض خداییم ... یعنی در خود اسلام هم سیراب شدن هرگز به آن معنا رخ نمیدهد ... با این حساب باید گفت که سیراب شدن در اسلام سیراب شدن در یک مرحله و فقیر شدن در مرحلهای جدید است حال آنکه وقتی نوشیدنی و غذا با طبع حقیقی انسان جور در نیاید انسان مدام باید بخورد برای برطرف شدن نیازش در یک مرحله اما همیشه فقط احساس میکند که سیراب شده است بدون آنکه بتواند فقرهای بالاتر و فیضهایی بالاتر را بچشد و طلب کند ...
تشخیص این حق بودن پس بر عهدهی عقل است که تشخیص دهد نیازش واقعاً دارد رفع میشود یا سرابی است که گمان میکند عطش او را برطرف کرده در حالی که واقعاً بیشترش کرده یا حداقل آن عطش را تبدیلش کرده است به یک درد مضمن ...
به نظر میرسد که این تعقل بتواند جوابگوی مسألهی تعیین جهانبینی برای ما باشد، ولی در اصل همین مطلب هم نیاز به تأمل بیشتری دارد ... مثلاً یک نفر که مسلمان است ولی در ظاهر دین خود درجا میزند آیا حق دارد که اسلام را هم سرابی بداند که او را رشد نداده است؟ ... البته سؤالاتی مانند این سؤال دیگر جواب دادنشان سخت نیست ...
حقیر اشکال دیگری در این مسأله نمیبینم شما میبینید؟
این عقل به وضوح هیچ ارتباط لازم و ملزومی با عقل مورد نظر در فلسفه ندارد و البته شکر خدا در تاریخ انبیاء علیهمالسلام هم همواره به همین معنای از تعقل اشاره شده است ... مدام انسانها به عبرت گرفتن از احوال خود و دیگران دعوت شدهاند ... تفکر و تعقل برای عبرت گرفتن ... تفلسف هم میتواند نقش کوچکی از این مسیر را بر عهده بگیرد ولی اینکه ادعا کند من بار تمام ماجرا را بر دوش میکشم ادعای بزرگی است ...
فرض کنید منظورم از شک کردن به قانون دوم نیوتون مطرح شدن مسائل نسبیتی و کوانتومی در چند قرن بعد از ان نباشد، یعنی مسأله را طوری طرح نکرده باشم که شما بتوانید بگویید همین الآن هم با وجود نظریات نسبیت و کوانتوم همچنان در محدودهی مسائل فیزیک کلاسیک قوانین نیوتون در حرکت درست محسوب میشوند! بلکه در عوض دارم مسأله را در همان زمان نیوتون و بعد از او طرح میکنم که به نظر میرسید این معادله تمام مسائل مورد سؤال را حل نماید ... اصلاً بگذارید برای اینکه مسأله بهتر درک شود آزمایش را به همین عصر بیاوریم و بپرسیم که از کجا معلوم قانون نسبیت با تمام آزمایشهای زیادی که روی درستی آن شده است در محدودهی کاری خودش هم صحیح باشد؟ این اشکال میتواند در محدودهی دقت آزمایشها مطرح شود که شاید اگر دقت آزمایشهایتان خیلی خیلی بیشتر بود متوجه اشتباه بودن نسبیت میشدید و یا میتواند در این باشد که اصلاً اساس نظریهی نسبیت بر اساس فرضیاتی است که معلوم نیست دقیقاً همانطور که فرض شدهاند باشد ... مثلاً از کجا معلوم که در نسبیت خاص سرعت نور واقعاً و دقیقاً بالاترین سرعت ممکن باشد و به طور مطلق و بدون هر گونه خطای ولو بینهایت کوچک حرکت آن مستقل از ثابت یا متحرک بودن ناظر باشد؟ یا در مورد نسبیت عام از کجا معلوم که واقعاً و دقیقاً و مطلقاً جرم اینرسی برابر باشد با جرم گرانش؟ این فرضیات که به صورت مطلق بیان میشوند در اصل بر اساس یک سری مشاهدات زیاد هستند که هر کدام درصدی ولو کوچک از خطا هم دارند ... یعنی فرضیات ما قطعی نیستند برای چه گمان کنیم که نظریهای که براساس این فرضیات است قطعی باشد؟ ... ولو اینکه امروز گمان بر این است که نسبیت درست باشد و برخی که عادت دارند راحتتر نتیجهگیری کنند هم خود را راحت کرده و دیگر درستی آن را چنان پذیرفتهاد که بر اساس آن هر گونه اظهار نظری هم شاید بکنند ...
بدیهی هستند چون ابهامی در ذهنمان نسبت به آنها نداریم، هیچ وقت دیگری هم نداشتهایم مگر آنکه ابهاممان برطرف شده است، اما این دلیل نمیشود که این وضع تا ابد همینطور باقی بماند ... دلیل میشود؟
اگر با بحثهای کمی بالاتر موافق باشید این «میتوانم» در گروی تعقلی است که انجام دادهاید ... و حالا سؤال اینجاست که فرق تفکر و تعقل را چطور متوجه شوم، فرق استفاده از محفوظات و فطرت را چطور متوجه شوم، در واقع ظاهراً ما با هم متفق هستیم که انسان متوجه میشود کما اینکه در قرآن هم آمده که من آیاتم را نشانتان میدهم و شما آنها را میشناسید، اما اگر کسی شناخت و به این شناختش اعتماد نداشت و در واقع نمیدانست چطور میتواند به این شناختش اعتماد کند بعد از آنکه آنقدر سراب دید که دیگر به چشمانش هم اعتماد نداشت چطور میتتوانیم ان تمایز را برایش توضیح دهیم و قابل اعتماد بشناسیمش؟
قرآن آیا این کار را میکند؟ یعنی آیا فقط شناخت حقانیت دین را میرساند و در مخاطبش القاء میکند یا این شناخت را قابل اعتماد هم میگرداند برای کسانی که به هیچ چیزی و هیچ کسی حتی خودشان و محسوساتش اعتماد ندارند؟ اگر بله چطور؟ اگر نه، آیا این مهم بر عهدهی عقل است که فرمودهاند هر کسی به اندازهی عقلش بازخواست میشود؟
بله ... :Gol: ان شاء الله
ممنون و در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
البته گاهی اوقات خداوند تذکری را در چیزی قرار می دهد و مومنان تذکر می گیرند و از آن نفع می برند؛ ولی حقیقتاً بنده با فحوای حدیث منسوب چندان مخالفتی نداشتم و فقط می خواستم عین کلمات معصوم را ببینم؛ البته که شاید چندان پسندیده نباشد که بنای یک اعتقاد بر آحاد روایتی باشد؛...یعنی ابداً نیت من این نبوده است که شما را متذکر کنم (گرچه شما به فضل خداوند متعال متذکر شده اید).
شما خیلی بزرگوارید و دعاگوی شما هستم؛ نه اینکه دعای بنده مهم باشد فقط اینکه ابراز کردم محبتم را به شما؛ دعای بنده برای کسانی که خیلی دوستشان دارم اینست که "معرفت" و "محبت" آنها به خلیفة الله فی ارضه سلام الله علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف بیش از پیش شود؛ که نه معرفتشان را حدی است و نه محبتشان را که رزقنا الله.
در مورد ادامه بحث اگر صادقانه بخواهم عرض کنم بنده معمولاً در مباحث از آنچه مرحله صفر می دانم آغاز می کنم و مخاطبی که در حال گفتگوی با او هستم را سعی می کنم به همان مرحله صفر خودم بکشانم تا بعد به صورت پله پله با هم تا آنجایی که می دانم پیش برویم (نه اینکه فکر کنم که کاره ای هستم که اگر خیری باشد از جانب خداوند متعال است؛ بلکه فقط روش گفتگوی خودم را عرض می کنم)؛ یعنی در بین همه گفتگوها باید ببینم که با مخاطبم در یک جای مشترک محکم ایستاده ایم که از آنجا بشود نقطه شروع؛ ولی متاسفانه نحوه بیان من از موضوع چنان بوده است که این نقطه ثابت را هنوز نتوانستم در فرمایشهای شما پیدا کنم. حقیقتاً قبلاً اینقدر زبانم الکن نبوده است (البته به فضل خداوندمتعال) اما الآن می فهمم که اتفاقی افتاده است (و البته که خداوند نعمتی را تغییر نمی دهد مگر به واسطه گناهان و معاصی) ؛ شاید این لکنت زبانم آیه ای باشد تا وجدانی تر از خداوند متعال طلب کنم که رب اشرح لی صدری و یسرلی امر و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی؛ بیشتر حرف زدن من در حال حاضر فقط گرفتن وقت شما است که این همه با دقت مطالب را می خوانید و برای نوشتن پاسخی تفصیلی اینقدر وقت می گذارد که اجرکم عندالله بفضله و بمنه.
باز صادقانه که بخواهم عرض کنم بنده در خلال این بحث چندان "گوش" نبودم (از فرمایشهای شما و سرکار مشک در باب "شنیدن" بهره بردم که "شنیدن" در قرآن حکیم عظیم است؛ خیلی خیلی عظیم است)؛ در واقع به نیت خودم که نظر می کنم می بینم می خواستم موضوعی را به شما آموزش دهم [گرچه گستره دانش و تقوای شما "به فضل خداوند متعال"، عظیم است و خدا شاهد است همین تقوای شما (که خداوند شما را و تقوای شما در پناه مولایمان حضرت ولی عصر سلام الله علیه حفظ بفرماید و از وساوس شیطان در احساس استغنا و تکبر به واسطه این تقوا حفظ بفرماید)] برای بنده مایه تذکر بوده است؛ اما واقع نیت من این بوده است که حضورم در این بحث از باب هم فکری و مشورت نبوده است؛ البته حقیقتاً سعی کردم به فضل خداوند از باب اراده علو هم نباشد؛ یعنی از این باب نباشد که بخواهم به شما نشان دهم که مثلاً از شما بیشتر می دانم؛ بلکه می دیدم که آنچه شما به آن رسیده اید بسیار ذیقیمت است که وقتی با نصح و قلب سلیم و شفیق شما جمع شده است، کارکرد عظیمی دارد؛ اما حس کردم که با این وجود برخی ویرایشها و توجهات در این ساختار شما مغفول است که شاید از باب نصح (که والله علیم بذات الصدور) سعی کردم تذکراتی به آنها داشته باشم.
با وجود برخی ویرایشهای جزئی نسبت به نظر شما که در این چند پست اخیر در حال گفتگو در مورد آن بودیم، تذکرات وجدانی که در خلال فرمایشهای شما موج می زند باعث می شود که علاقمند باشم در همه موضوعاتی که می نویسید در صورتی که فرصت داشته باشم، به نوشته های نورانی شما مراجعه کنم تا مایه تذکری باشد؛ از آشنایی با شما شاکر خداوند متعال هستم (دست نوشته های من که فقط خداوند متعال و ولی او از آن آگاه هستند، شاهد صدق مدعای من هستند)؛ در زیارت عاشورا به حضرت اباعبدالله سلام الله علیه عرض می کنیم که فاسئل الله الذی اکرمنی بمعرفتکم و معرفة اولیائکم؛ یعنی آشنایی با دوستان اباعبدالله سلام الله علیه کرامتی است که خداوند متعال ما را به آن کرامت بخشیده است و خدا را بر کرامت آشنایی با شما بزرگوار شاکرم و آشنایی با شما برکات زیاد و ارزشمندی برای بنده داشته است که از فضل خداوند می دانم و شاید به خاطر شکرگزاری و منت دار بودن نسبت به شما است که وظیفه خودم می دانم برایتان دعا کنم.
دیده بودم در برخی تاپیک ها (مثل آیا لذات بهشت فقط روحانی است؟) با برخی دوستان که گفتگو می فرمودید، اشاره فرموده بودید که شاید یک وقفه در بحث باعث پیشبرد بهتر بحث در آینده شود و از محضر شما اجازه می خواهم که به دلیل ضعف بنده در پیش برد بحث (و ان شاء الله که در این نیتم، صادق باشم)، به این گفتگوی بزرگوارانه شما با حقیر نیز اجازه تنفس بدهیم تا شاید مسیر مناسبتری باز شود.
دوست ندارم این تعریفهای قلبی که از شما کردم خدای ناکرده بابی شود برای ورود شیطان و اینکه مثلاً شروع به تزکیه خودتان نمایید (فلاتزکوا انفسکم) که اگر تزکیه ای هم باشد به فضل خداوند متعال است و عنایت نور الله الذی یهتدی به المهتدون (و اگر یک لحظه شما را رها کنند، بدون شک...)؛ دعاگویتان هستم تا در کهف حصین امام عصر سلام الله علیه از نفوذ شیطان از این باب نیز در امان باشید که و من دخله کان امناً.
و ان شاء الله که راست بگویم:
هستم غلام قنبر و بر عالمی سرم
شادم که خاک پای غلامان حیدرم
دعاگویتان هستم:Gol:
و ملتمس دعای شما بزرگوار نیز هستم.:Gol:
و منتظر بهره بردن بیشتر از فرمایشهای شما (هم در این تاپیک و هم در موضوعات دیگر)
در پناه خداوند متعال.:Gol:
سلام
سردرنیاوردم چی گفتید!:moteajeb:
سلام بر شما جناب نقی
اگر شما این حرفو بزنید من دیگه روم نمیشه اصلا چیزی بگم !! خیلی چیزای خوبی میگید آخه ...
نخود نخود هر که رود خانه خود !!:Moteajeb!:
[=Franklin Gothic Medium] Naghi;755547 نوشت:
Naghi;755547 نوشت:
Naghi;755547 نوشت:
Naghi;755547 نوشت:
Naghi;755547 نوشت:
Naghi;755547 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب نقی و رحمة الله و برکاته،
دعایتان که خیلی هم مهم هست، شما حتی اگر یک فرد عادی هم بودید باز چون با زبان شما گناهی نکردهام مطابق روایات دعایتان در حقّم مستجاب بود، چه برسد به اینکه مؤمنی هستید که ان شاء الله باید همیشه یک دعایم این باشد که شما و امثال شما حقیر و امثال حقیر را هم دعا کنید و کنند :ok: تازه بعد میرسیم به مضمون دعای خیرتان که وضع را از خوب هم بهتر و از بهتر عالی و از عالی به أعلی میرساند ... چه چیز بالاتر از معرفت و محبت خلیفهی خدا وقتی تمام دین حب و بغض است و حبّ و بغض هم نتیجهی معرفت به دوستان و دشمنان خداست؟
حقیر هم برای شما و تمام پارههای تن اهل بیت علیهمالسلام دعا میکنم، یعنی همیشه دعاگو هستم ان شاء الله، که خدا معرفت و محبت خودش و اولیائش را نصیبتان نماید و نصیبمان نماید، آنچنان معرفتی که جانتان و جانمان در شعلههای محبتش بسوزد و کباب شود و آرام و قرار نداشته باشد، و بعد عبادتی خالص برای خدا و اطاعتی محض از خلفای خدا آنچنان که مانند شوید و مانند شویم به جسدٍ بین یدی الغسال ... و بعد معرفت دشمنانش را و عداوة ایشان را و مخالفت قلبی و عملی با ایشان در جمیع امور را ... و اینکه مالکتان و خدایتان زندگیاتان و زندگیامان را وقف خودش کند که جز او نبینید و جز او نخواهید و جز او نپویید و حقیر نیز هم ... اگر خودتان هم مایل باشید به همان میزان که مایل بودید ... :Gol:
در مورد اینکه میخواهید بحث را به یک زمین سفت و محکم ببرید و از آنجا بنای عقلانی و منطقی و روایی خود را ساخته و بالا ببرید ... به قول معروف ... بهترین کار را میکنید! :Gol: خدا خیرتان دهد ...
اگر با حقیر نتوانستید چنین کنید به فرستندهی خود دست نزنید شاید که ایراد از گیرنده باشد ... زبان شما الکن نیست شاید حقیر در یک دور باطل افتاده باشم ... خدا میداند شاید گیر سادهای باشد که با یک جمله ناگهان مسأله برای حقیر هم حل شود ... ولی تا به آنجا برسد ظاهراً هر بزرگواری به یک میزان میتواند حقیر را تحمل کند ... دوستان دیگر هم هر کدام جایی کنار کشیدند ... ولی موافقم که دعا کنید خدا شرح صدری بدهد که بتوانید به جهادتان ادامه دهید ... نگران وقت حقیر هم نباشید ... گرچه مشابه این نگرانی در مورد شماست که ناچار از خواندن با دقت مطالب زیادی هستید که حقیر مینویسم و در پست بعدی میگویم نصفشان غلط بود! ... خدا صبرتان دهد ... زمان دفاع از یکی از پایاننامههایم شب دفاع فهمیدم بخش مهمی از کارم غلط بوده و در سر جلسهی دفاع هم بعد از ارائهی دفاعم گفتم که کلی از آن غلط است ولی چون دیشب فهمیدم وقت نشد اصلاحش کنم، تازه بعد از دفاعم هم چند ماه طول کشید تا اصلاح شود، ببینید آن همه استاد راهمنا و مشاور و ممتحن و مستمع و خانواده و بزرگواران دیگر که سر جلسه حاضر شده بودند چه حالی شدند، آن هم وقت و زمانبندی و تنظیم جلسه و بعضاً شوق و ذوق و بعد حرفی که بیشتر شبیه به طنز بود ... به شما هم حق میدهم ... ولی چه کنم، بگویم غلط است بهتر از این است که نگویم، از طرف دیگر هم تا غلط ننویسم درست نوشتن را یاد نمیگیرم ... اعتراف به اشتباه بودن هر مطلبی که غلط نوشتهام یعنی امروز چیزی را میدانم که دیروز موقع نوشتن پست قبلی نمیدانستم ... حداقلش این است که هیچ دو روزم مساوی هم نباشد :ok: ... برای حقیر پس مفید است ولی برای دیگران میتواند آزاردهنده باشد ... خدا صبرتان دهد و بر این صبوری اجرتان دهد :Gol:
برادر اشکالی ندارد که چیزی هم یادم دهید که نگران این هستید که نکند نیتتان همفکری نبوده باشد ... حقیر اگر بنا را بر همفکری کردن با دوستان گذاشتهام دلایل دیگری دارد و به هر دلیلی باشد به این خاطر نیست که یاد دادن مطالب به دیگران خوب نباشد ... و البته شما خودتان هم بهتر این مطالب را میدانید و فکر کنم باز منظور شما را درست متوجه نشده باشم، احتمالاً همان بحث انگور و عنب باشد :ok::Gol: گیر الکی میدهم :khandeh!:
از تذکراتتان ممنونم و از اینکه خوب متذکر نشدم عذرخواهی میکنم ... تعمدی نیست ... ان شاء الله از ادامهی بحث ناامید نشوید :Gol:
اگر بخوانید که نظر بدهید و بخصوص نقد کنید که خیلی خوشحالم میکنید، ولی اگر بخوانید که یاد بگیرید به علامت هشدار بزرگ روی درب ورود نگاه کنید، اینکه در ۹۰٪ موارد هر چه میگویم شاید غلط باشد :ok::Gol:
آنجا بخاطر این بود که بحث در یک حلقهی فرسایشی افتاده بود که دو طرف فقط حرف خودشان را میزدند و هیچ پیشرفتی در بحث نبود ... چنان بحثی فقط تولید تنش و فرسایش و ناامیدی و کدورت میکند ... اینجا هم اگر آنطور شده است وقفهی در بحث مفید است ولی اگر داریم بحول و قوهی الهی پیشرفت میکنیم وقفهی در بحث چه وجهی خواهد داشت؟ ... با این وجود زاویهی نگاهها متفاوت است، حقیر به شما حق میدهم که دمی بیاسایید زین حجاب ظلمانی ...
خدا خیرتان دهد، گرچه امیدوارم شما هم مانند جناب استوار و جناب صادق و سایر بزرگواران حقیر را از نقد کردن خود محروم نفرمایید ولی با این وجود هر چه کنید دعاگویتان هستم ...
ان شاء الله در شعاع نوری اهل بیت علیهمالسلام مستدام باشید و مدام به منبع نور نزدیک و نزدیکتر شوید، با زدودن فروع دشمنان ایشان از خود و زینت دادن هر چه بیشتر خود به فروع خودشان ... که دیو چو بیرون رود فرشته در آید ...
در پناه خدا باشید و همیشه یاور دین خدا :Gol:
یا علی علیهالسلام
[=Franklin Gothic Medium] مشک;755638 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
یک دوربین (برای دیدن دور نه برای عکاسی) که دستمان بگیریم و به ته کوچه نگاه کنیم، اگر اولین باری است که این کار را میکنیم به نظرمان خواهد رسید که همین جلو است و کمی که دستمان را دراز کنیم مثلاً میتوانیم آن درخت ته کوچه را بگیریم ... وقتی دست دراز کردیم و دستمان به درخت نخورد یادمان میافتد که دوربین است ... یا اگر یکی از آشنایان از ته کوچه وارد کوچه شود فکر میکنیم همین جلوامان است و با صدای نه چندان بلند سلام میکنیم ولی جوابی نمیشنویم ... این تجربهی حضور در ته کوچه یک حضور ناقص است ... واقعی نیست ... حالا به موبایل آن آشنایمان زنگ میزنیم و به او میگوییم که من با دوربین دارم شما را میبینم و سلام و احوالپرسی میکنیم، هم او را میبینیم و هم با او حرف میزنیم، حضورمان در ته کوچه واقعیتر شد ... حالا فرض کنید حسّ بویایی و لامسه را هم بتوانیم با وسیلهای به ته کوچه انتقال دهیم، خودمان اینجا هستیم ولی تمام حواسّمان و در نتیجه تمام هوشیاریامان ته کوچه است ... ما الآن اینجا هستیم یا ته کوچه؟ ... بار اول و دوم که به دیدن با دورین و حرف زدن با موبایل و غیره عادت نداریم مثل کسی هستیم که تازه عینکی شده است و قاب عینک نمیگذارد درست و تمیز همه جا را ببیند، ولی همانطور که شخص عینکی بعد از یک مدت حتی شاید عینکش به چشمش باشد و دنبال عینکش روی میز بگردد، یعنی عینکش را نبیند و یادش برود که عیبنکش بر چشمش هست، به همان صورت هم دیدن و شنیدن و چشیدن و لمس کردن از دور هم میشود عادت کرد و به این صورت شخص خود را جایی مییابد که در اصل آنجا نیست، وقتی یادش میآید که واقعاً کجاست که هوشیاریاش در آن محل قطع شده و در محل اصلی خودش هوشیار گردد ...
واقعیت مجازی هم همینطور است ... عینکهای سه بعدی، سنسورهایی که به دست و پا وصل میکنند ... و بعد هوشیاری شخص منتقل میشود به بازی در آن واقعیت مجازی ...
به قول شاعر چو با منی در یمنی پیش منی، چو بیمنی پیش منی در یمنی ...
دو نفر داشتند حرفهای سطح بالا میزدند، حقیر هم میخواستم وارد بحثشان شوم ولی باغی که ایشان درش بودند را نمییافتم، مدام با سؤالاتم از ایشان مطلب را جویا میشدم و ایشان هم اشاراتی میکردند که مثل این بود که کروکی باغ را بکشند ولی حقیر متوجه نمیشدم ... آنها در فضای ذهنیاشان در باغی بودند و میگفتند و شاد بودند و حقیر فقط دورنمای باغشان را میدیدم ولی به درونش راهی نمییافتم ... باغشان جلوی رویم بود ولی به داخل آن راه نمییافتم ... هوشیاریام به داخل آن باغ جلب نمیشد چون آن باغ را در ذهن آن دو نفر میدیدم ولی در ذهن خودم چنان باغی وجود نداشت ... چون مصالح و وسایل و جزئیات آن باغ (مقدمات آن بحث) در ذهنم نبود ... اصلاً در باغ نبودم ...
انسان جایی هست که توجهش آنجا باشد ... هوشیاریاش آنجا باشد ...
انسان میتواند در بهشت باشد و فکر کند که در دنیاست ... اگر نفسش از بدنی در دنیا متأثر شود و با حواس آن بدن ادراک کند ...
انسان ممکن است در جهنم باشد و جهنم محیط بر او باشد و گمان کند که در دنیاست ...
و در قیامت بدن به نفس ملحق میشود ...
...
ولی ما چه شناختی از خودمان داریم؟
شمارهی شناسنامهامان؟ محل تولدمان؟ نام پدر و مادرمان؟ تعداد برادران و خواهران؟ شهر و محل سکونتمان؟ محل کارمان؟ شمارهی تلفنمان؟ ... ما اینها هستیم؟
اینها روبان قرمز آن مثال معروف است ... کسی بود که حافظهاش را از دست داد و دیگر اسم خودش را هم یادش نمیآمد، خانوادهاش را یادش نمیآمد، نمیدانست از کجا آمده و چه کاره بوده است و کودکیاش را هم یادش نمیآمد ... داشت دیوانه میشد از اینکه نمیداند که کیست ... حکیمی روبانی قرمزی به او داد تا به گردنش ببندد و بعد به او گفت تا آن کسی هستی که این روبان قرمز را به گردنت داری ... و تو با این علامت خود هستی و از دیگران متمایز میشوی ... شناخت ما از خودمان چگونه است؟ ... شناختی که ما را نشان خودمان بدهد یا صرفاً همین قدر که بدانیم از دیگران متمایز هستیم؟
آنها که اگر از ایشان بپرسیم کی هستید انواع روبانهای قرمزی که به گردنشان بسته شده است را میشمرند آیا شکی دارند که در اشتباه باشند یا به زعم خودشان بدیهیات را میگویند ... بدیهی چیزی است که در آن شک و تردید نداشته باشیم که درست است، ابهامی نداشته باشیم که بخواهیم برطرفش کنیم، ولی اینها هیچ کدام به این معنا نیست که آن چیزی که به نظر ما بدیهی است درست هم باشد ... موقعیت که عوض شود، شرایط جدیدی اگر پیش بیابد، مسائل جدیدی اگر طرح شوند، پاسخهای قبلی که تتا دیروز بدیهی به حساب میآمدند شاید امروز ناقص محسوب شوند، حتی شاید از جهاتی غلط محسوب شوند ... و در بحث انتخاب جهانبینی ما به دنبال درست و غلط حقیقی هستیم که هرگز با هیچ طرح مسألهی جدیدی هم به چالش کشیده نشده و مخدوش نشود و شخص پویندهی حقیقت را بدون دخالتت نفسش در حقیقت بودن راهش به شک حقیقتطلبانه نیاندازد ... برای این کار فلسفه و علوم حصولی نمیتوانند کمکی کنند ... تمام علوم حصولی روی هم رفته میتوانند ظن اطمینانآور فراهم کنند ... چون همیشه احتمال دارد واسطهها اشکال داشته باشند ... همانطور که چشم از خطای باصره در امان نیست هیچ وسیله و اسطهی دیگری هم از خطاهای خاصّ همان وسیله و واسطه در امان نیست و اگر باشد ما راهی برای یقین داشتن نسبت به آن نداریم ... داریم؟ ... اگر بفرمایند عقل حجیت ذاتی دارد هنوز شناخت خود عقل از غیرعقل میتواند مورد مناقشه باشد ... عقلی که همان قوای واهمه است ولی با شدت و قوت بیشتر آیا مانند اوهام خطابردار هست یا نیست؟ عقلی که برای تفکر نیاز به مواد خامی دارد که علم به آن مواد خام دیگر زائیدهی خود عقل نیست چه؟ آیا خطا بردار نیست؟ اصلاً خود حجیت ذاتی عقل آیا روی حجیت عقل برای انسان عاقل بحث دارد یا روی درست و غلط حقیقی مستقل از انسان بحث دارد؟ و شاید خیلی سؤال دیگر ...
انسانی که هنوز نمیداند چطور باید بداند یا نداند چطور به دنبال چنان شناخت قابل اطمینانی میگردد؟ مخالفان از مااثبات چه چیزی را میخواهند؟ اگر ما نتوانیم الهی بودن قرآن را برای ایشان ثابت کنیم آیا اصلاً هیچ چیزی در زندگی ایشان هست که برایشان اثبات شده باشد یا اندک امیدی داشته باشند که با چنان حدّ استانداری که از اثبات شدن یک مطلب دارند برایشان اثبات گردد؟
و آیا صرفنظر از اینکه موافقان و مخالفان چه بگویند ما برای خودمان میتوانیم در قرآن به چنان یقینی برسیم که برایمان ۱۰۰٪ بدون هیچ شک و شبههای قابل اعتماد باشد؟ پاسخ شما این است که بله و حقیر هم موافق هستم!
پاسخ شما باب جدیدی در این راه میگشاید ... اینکه میتوان فهمید و علم پیدا کرد و به فهم خود هم یقین داشت و کامل اعتماد کرد بدون آنکه بفهمیم چنین فهمی چطور فراهم شده است ... مخالفان ما و شما اما معتقد هستند که تا راه کشف حقیقت مشخص نباشد نمیتوان به آن راه کاملاً اعتماد کرد، شاید که قابل اعتماد نباشد ... لااقل کمی باید احتیاط کرد ... برخی از ایشان به همین دلیل به وجود خودشان هم شک میکنند و میگویند آیا من وجود دارم؟ ... و البته اکثر فلاسفه به ایشان جواب مشخصی میدهند که بله ... یعنی همگان میپذیرند که امکانش هست که با درک حضوری هم بتوان حقایقی را شناخت ... ولی آیا واقعاً برای چنان شناختی نیاز به آن دلایل فلسفی هست؟ ... اگر نیست مسأله چگونه است؟ ... چطور تفاوت میان درک حضوری سره را از بدلهای ناسره از آن تشخیص دهیم ... با این مقدمات ما هم داریم بررسی میکنیم که قران چه ویژگیهایی دارد که باعث میشود به آن اعتماد کنیم با آنکه نمیدانیم چطور علم به الهی بودن آن برایمان اینقدر یقینی است ... اینکه چطور علم حضوری به قران فراهم میشود و اینکه آیا علم فطری به قرآن یک علم حضوری است و یا حصولی؟ فطرت وسیله محسوب میشود یا وسیله نیست؟
اما سؤال دیگر این است که آیا لازم است انسان یقین داشته باشد که تا ابد هم یقین امروزش به شک حقیقتطلبانه (و نه نفسانی) بدل نخواهد شد؟ نظر رایج این است که خیر! و حقیر ان شاء الله اگر عمری باشد در دفاع از این نظر هم پستی را بنویسم ... نظری که تا کنون مخالفش بودم ولی الآن فکر میکنم قابل دفاع باشد ... تا خدا چه بخواهد
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام
متوجه شدم .. بنده احساس میکنم شما همه چیز رو دوست دارید فرمول بندی کنید عین ریاضی ... اما مطمینا این شدنی نیست .
باید مجموعه ای از راه حل ها رو در نظر بگیرید و فقط به یک چیز نچسبید .. در اینصورت در بحث با انواع مختلف اشخاص چه اونهایی که نیمه ی راست مغزشون فعال تره وچه اونهایی که مثل شما نیمه ی چپ مغزشون فعال تره میتونید پیروز بشید . همه دنبال فرمول های اینچنینی نیستن .
اعتماد کردن گاهی از یک جرقه ی کوچیک نشات میگیره .. این جرقه صددرصد باید مطابق فطرت باشه حالا میتونه کل اون ایدئولوژی مطابق فطرت نباشه و بسته به شرایطی که هر کسی توش رشد کرده ، یک نقاط ضعف و قوتی وجود داره که سراغ پرکردن اونها میره . مثلا بنده زمانی با شخصی صحبت میکردم در مورد اینکه چرا به فلان مکتب رو آورده ، جوابش این بود که : من زمانی شکست عشقی خوردم و خیلی در تنگنای روحی قرار گرفتم ، تا اینکه دوستم منو رو معرفی کرد به شخصی که وقتی به جمعشون پیوستم دیدم آروم گرفتم ، بعد که بیشتر از زیر زبونش بیرون کشیدم دیدم که حرکاتی که اینها انجام میدن باعث تخلیه ی جسمی و روحیش میشه که اگر رو میاورد به ورزش کردن هم همون اتفاق میفتاد !! منتها اینکه در اون حالت پریشون کی اطراف شخص هست و چه حرفهایی میزنه مهمه ... پس بعضا اشخاص اول باید به شخصی که اون سخن رو میگه اعتماد کنن ...
البته این درست نیست اما الان اکثرا اینجوری شدن .. باز هم هستن کسانیکه منطقی هستن در همه حال ..
راه کشف حقیقت اینه که اول در شرایط نورمال روحی قرار بگیریم ( همون الاکلنگ ) و سپس بررسی کنیم ببینیم چی مطابق با فطرت ماست .
ما نمیتونیم نسخه ای بدیم عالم گیر .. چون خودمون هم از لحاظ فکری و شرایط روحی در حالتی بسر میبریم که مختص خودمونه .. حتی در یک خانواده هم بین دو برادر خواهر اختلافات زیادی هست و هیچکس جز معصومین در تعادل روحی و جسمی نیستن!
بخاطر همینه که ائمه و پیامبران گاها مجبور میشدن معجزه یا کرامتی بیارن ، اونها که دیگه خودشون عالمان دین بودن و به هر علمی مجهز، اما چی میشد که دست به معجزه میزدن!! این خودش جای تامل داره.
ما بدون اماممون یتیم هستیم و مجبوریم که گاها به همین دانسته ها اکتفا کنیم .. البته تلاش برای پیدا کردن راه های دیگه خیلی کار خوبیه :ok:
برای اثبات اعجاز قرآن هم همینطوره .. باید مردم رو متوجه فطرتشون کرد حالا مثلا عده ای رو باید شناخت و خلاءهاشون رو مطابق با قرآن پرکرد ، عده ای رو با دلیل براه اورد و..
در این بین کسی که بر اسال خلاءهای روحیش سراغ راهی خاص میره ، بعد از مدتی که اون خلاءش پر شد تازه چشماش به حقیقت باز میشه .. که ای وای این راه که زیادم کامل نیست ..
بخاطر همینه که مردمی میبینیم که مدام از این شاخه به اون شاخه میپرن و معلق میمونن ...
روزی میرسه که مردم دنیا اسلام و قرآن رو با تمام سلولهای وجودشون خواستارمیشن .. و تمام دنیا به اسلام رو میارن و اسلام زمین رو میگیره .
این یعنی اینکه ما بلدنیستیم فطرت رو خوب تعریف کنیم و بعد هم بگیم که بابا قرآن مطابق با تمام زوایای فطرت شماست . همه چیز رو در بر میگیره ، نرید سراغ فلان چیز که فقط یک زاویه رو چسبیده و بقیش باطله!
باید بیایم مسائل حقوقی ، نیازهای زن و مرد و کودک ، روابط اجتماعی ، وجدان و تعقل و ... همرو موضوع بندی کنیم و از قرآن دربیاریم و به دنیا عرضه کنیم ...
مثلا اون خانمی چینی که از طریق حادثه یازده سپتامبر رفته قرآن گرفته تا ببینه اسلام چیه ، و فقط باخوندن ترجمه قرآن مسلمان شده ، چه کسی براش توضیح داده و دلیل آورده جز فطرتش ؟
و چند نفر دیگه در دنیا هستن که به همین شیوه میتونن ایمان بیارن ؟؟ خیلی زیاد !!
در مورد اسلام همونطور که خودتونم اشاره کردید یک چیز متمایز وجود داره واونم که اینه که این تشنگی و شوق به طی کردن مراحل باطنی و روحی موندگاره! یعنی انتهایی نداره و انسانی که بدرستی و با دل و جان واردش بشه ، اصلا سیر نمیشه ، در عین حال که جانش آروم میشه باز نیازی توش بوجود میاد ..
[="Franklin Gothic Medium"] مشک;755309 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
دل خوشی نداشتم و هنوز از شنیدنش از کسانی که نسبت به مکاتب غیرالهی بودایی و غیره از این طریق وابسته شدهاند کراهت دارم ولی به لطف خدا و شما بعد از پستهای شما مقداری در این زمینهها مطالعه کردم از کسانی که این مسائل را بررسی علمی (با روش علوم تجربی) کردهاند و نتایج آن خیلی هم خوشایند بود ... اگر کسی بخواهد چنان تحقیقی بکند بررسی روش عکاسی Kirlian و بخصوص روش GDV نقطهی شروع خوبی است، بخصوص در سایت آقای Korotkov روسی که پر است از مقالات در این رابطه مطالب خوبی میشود پیدا کرد. این مسائل را هم مانند هر مسألهی تجربی دیگری که میتوان در کنار آیات و روایات (قول خدا) از طریق آزمایشهای تجربی (بررسی فعل خدا) مطالعه نمود ... در کل الآن فکر میکنم مطالبی در این زمینه هست که شیعه هم باید در بررسی آن ورود کند و اگرچه این مطالب هنوز مخالفانی دارد ولی تا حدودی توانسته خودش را به لحاظ تجربی توجیه نماید، بخصوص افرادی در این زمینهها کار کردهاند که به دور از تخیلگرایی و تنها بر اساس مشاهدات خود تحلیلهایی را ارائه دادهاند که قابل استفاده برای ما هم هست ...
ممنون از باز کردن این باب ...
و البته اثری که انسان از این جهت میتواند از قرآن بپذیرد قابل بررسی است ... چه بسا اینکه انسان در مواجهه با قران به تحیر میرسد و کافران میگفتند این یک کلام عادی بشری نیست بخاطر اثری بوده باشد که از همین جهت بر روی ایشان گذاشته شده بوده است ...
از مطالعات اندکی که حقیر در این چند روز داشتم جدای از سناریوهایی که هندوان و چینیها و غیره بر روی این مشاهدات سوار کردهاند چیزی که محرز است این است که انسان با محیط اطراف خود و با محسوساتش برهمکنشهایی دارد که نتیجهی این برهمکنشها در هالهی او قابل تشخیص است ... اینکه چطور این اثرگذاری انجام شود فکر کنم هنوز چندان مشخص نیست، لااقل برای کسانی که از زاویهی دید علوم تجربی وارد این گود شدهاند ... البته تا جایی که حقیر متوجه شدم ...
[SPOILER]
بله موافقم ... گرچه ندانستن تنها یک بخش از ماجراست، ظرفیت شنیدن حقایق هم مطلب دیگری است ... خیلیها اگر خیلی از مسائل را بدانند چون توجه کافی به تمامی زوایای بحث نخواهند کرد یا از آن سوء استفاده خواهند کرد یا بدتر در نظرشان نگرشهای منفی جدیدی ایجاد میگردد ... اما در زمینههایی که دشمن بر روی آنها دست گذاشته تا با شبههپراکنیهایش مسلمین را در اعتقاداتشان ضعیف نماید ظاهراً چارهای جز تشریح مسائل با جزئیات بیشتر و از نگاه کلانتر نمیباشد ... سابقاً چنان نیازی نبود، بخصوص بخاطر جایگاه علما در جامعه، مثل اینکه تنباکو حرام اعلام شد و حتی در اندرونی شاه هم قلیانها را شکستند، اما الآن ... :hey:
البته منظورم این نبود که اینها زائیدهی افکار مسموم باشند، اینها توسط افرادی مورد سوء استفاده قرار گرفتهاند ... مثلاً یک نظریه این است که در نظم نوین جهانی که استکبار جهانی و صهیونیسم بینالملل به دنبال آن هستند دینی که برای مردم در نظر گرفته شده است که تلاش است تا نزد ایشان جا افتاده و خودم مردم آن را به عنوان دینشان انتخاب کنند دین بودایی یا نزدیک به ان باشد، دینی که الهی نیست و بشری است و تا حدود زیادی دینی فردی است ... و ترویج مسائلی از آن دست در جهت همین نقشهی شوم صهیونیسم بینالملل است، فیلمهای هالیوود هم پر است از تبلیغ آن و البته استقبال عمومی هم به آن زیاد شده است و در همین سایت هم کسانی که مقابل اسلام میایستند را اگر نگاه کنید رگههایی از این تفکرات در ایشان قابل رصد کردن است ... میگویند باید انسان بود و لازم نیست دیندار باشیم (مگر بدون دین هم میتوان انسان بود؟ :Gig:)، میگویند باید از عقل خودمان تبعیت کنیم (عقل که انسان را جز به خدا نمیرساند!؟ منظورشان از عقل همان است که فلاسفه هم فکر میکنند دربست در اختیار ایشان است، لابد)، میگویند کسی با ما کاری نداشته باشد تا راحت هر کاری خواستیم بکنیم و البته خودمان یک سری قواعد اجتماعی را هم رعایت میکنیم (قوانینی که البته حلال خدا را برای ایشان حرام و حرام خدا را بر ایشان حلال میکند و همان سران صهیونیسم بینالملل در سازمان ملل برای ایشان تصویب کردهاند، همانها که به قول مرحوم آیتاللهبهجت یا عینالظلمهاند و یا اعوانالظلمه ...)
فساد ایشان در این بخش است ... در این زمینه باید با آنها مبارزه کرد ... ولی در زمینههای علمی باید مثل هر علم دیگری که مؤمن به داشتن آن محقتر از کافر است تلاش کنیم ...
بله، اینها همگی میتوانند مزایایی داشته باشند ولی به این شکل غیرالهی که توسعه داده شده و به کار گرفته میشوند بعید نیست معایبشان بیشتر از مزایایشان باشد ... البته شرطشان این نیست که قران نخوانید و نماز نخوانید، توصیه میکنند که در این مدت تمرکزتان را تا میتوانید به تکنیکهایی که به شما گفتهاند بدهید، ولی مانع کسی از اعمال عبادی یا کارهای ضروری دیگرشان نمیشوند، این در راستای همان جاذبههایی است که برای این ادیان بشری قرار دادهاند که سادهلوحان را بیش از پیش به خود جذب کند، اینکه هر کسی میتواند هر اعتقادی که خواست را داشته باشد و بعد تمامی این اعتقادات در عمل پوستی میشوند که از باطن تخلیه شده است ... مثل اسلام آمریکایی که اسلام بدون جهاد بر علیه ظالم و مشابه آن است ....
اگر زمانی کاراته یک ورزش محسوب شود تعظیم دو ورزشکار به هم مانند سجده و رکوع عبادت محسوب نمیشود و تشابه به کفار هم شاید محسوب نشود، ولی اگر این ورزش با تمام مناسکش به عنوان یک ورزش جا نیفتد خیلی از مناسک آن جنبهی کفرآمیز پیدا میکند و مشکلدار میشود ...[/SPOILER]
بله ظاهراً این هاله همان روح بخاری نباشد، متأسفانه کتاب خاصی از دکتر Korotkov که ریاضی و فیزیک این مسائل را توضیح داده است پیدا نکردم ولی کتابها و مقالات دیگری از ایشان و افراد دیگری را نگاه کردم و مادهای در بعد دیگر یا لایهی دیگر نیست ... جالب است که ایشان و سایرین به روشهای تجربی بر روی Direct Vision هم تحقیق کردهاند که یعنی دیدن بدون استفاده از چشم و توسط همین تعاملی که انسان توسط این هاله یا میدانهای الکتریکی با اطراف خود دارد، این میتواند تا حدودی مسألهی شهود فراحسی انسان را توضیح دهد و از این جهت هم بررسی اسلامی این مسائل میتواند مفید باشد ... بعید نیست دیدن نور قران که برخی قادر به دیدن آن بودند هم از همین طریق قابل بررسی باشد که از این نظر هم میتوان تفاوت قرآن با سایر کتب بشری حتی اگر کتاب روایی و دعا باشند را هم بررسی نمود ... و البته این کارها دیگر موضوعات تحقیقات دیگری است و جایی ندارد که همینطوری در این تاپیک با صرف نوشتن به پاسخ آنها برسیم ...
بابت مطرح کردن این موضوعات باز هم از شما تشکر میکنم ... :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام
بله .. به نکته خوبی اشاره کردید اونم اینه که اول باید تخیلات فرد پاک بشه ، چون افکار کاشته شده ی قبلی میتونه موضوع رو منحرف کنه .. بعد از پاکسازی که مدتی طول میکشه ، اونوقت میشه فرق توهم رو با واقعیت فهمید ! و همینطور از روی نشانه هایی چون بسط و قبض روحی ، یا مشاهده در مکانی که صوت قرآن پخش میشه همزمان ...
خواهش میکنم :khejalati:.. من کاری نکردم این خودتونید که انسان متفکری هستید و درِ تعقلتون رو نبستید و اجازه میدید که آزادانه فکر کنه و بسنجه . انسان زمانی میمیره که فکر نکنه و یا فکرکنه که همه چیزو میدونه و چیز جدیدی نیست برای فهمیدن ، اون موقع ست که باید فاتحه خودشو بخونه ... همیشه تو دلم به خدا میگم که اگر این همه علم رو جاری نمیکرد در عالم هستی ، بقیه رو نمیدونم اما من یکی که هفت کفن میپوسوندم !! :Ghamgin: هر چقدر جلو میری تازه میفهمی که هیچی نمیدونی ، هیچی نیستی ، و این شیرین ترین حس روی زمینه...
دقیقا ، نور قرآن و کلام معصوم و کلام بزرگان و حتی روی خوش این اشخاص ، همگی تاثیراتی دارن و ممکنه که با این دوچشم نبینیم اما جور دیگه ای میبینیم .. و این دیدن دیدنی ست که شخص رو متحیر میکنه .. همون بسط روحی رو نتیجه میده و این رو میشه برای اثبات اعجاز قرآن بکار برد ... عملکردش رو شاید بشه اینجوری تحلیل کرد که انواری مطابق با انوار وجود انسانیست نه مخالف ... مثل آزمایشی که انجام داده بودن برروی بچه های دو ساله که تو اتاقی که چندتا خانم بودن هر بچه بدون خطا میتونه مادر خودش رو از روی تجانس روحی پیدا کنه ( نه صرفا از رو بوی تن مادر ) .. یعنی اینجا بحثِ مکمل بودن مطرحه ( فطرت ) .. سیگنالهای هم تراز در یک فرکانسِ برابر قابل حرکت و حتی تداخل هستن .. فرستنده قویه اما ایراد از توجه نکردن و تنظیم نبودن گیرنده ست .. که اگر تلنگر بخوره و تنظیم بشه محاله نتونه درست رو از غلط تشخیص بده .
[SPOILER]
در یوگا نمیگن قرآن و نماز نخون اما در ویپ آسانا میگن ... اصلا نباید سراغ قرآن و نماز و کلمات عربی بری .. و حتی برون ریزی هایی میکنن عین اشخاصی که وارد عرفانهای حلقه میشن ، جوش میزنن کهیر میزنن بالا میارن مریض میشن !! اما بهشون گفته میشه که باید صبر کنید تا درونتون پاکسازی بشه که در اصل با اذکار خاصی که میدن دارن شخص رو تحت تسخیر شیاطین درمیارن و خود شخص متوجه نیست ... تو خود عرفان حلقه ( بخصوص برای مسترها و اعضای سطح بالاتر ) هم قراردادی رو امضا میکنن که یکی از شروطش اینه که قرآن و مهر و جانماز رو از خونتون باید خارج کنید ..
[/SPOILER]
بله قابل بررسی و تفکره ... ان شاالله که روزی به این حد از علم برسیم که بشه یکسری مسائل رو باز کرد ...
دیگه الان فکرکنم کارشناس تاپیک میاد منو میندازه بیرون :khandeh!: آقا خودم دارم میرم بیرون ... :ok:
متشکرم از همیاری شما .. لذت بردم از تمام مطالب این تاپیک ..
موفق باشید
یاعلی
[=Franklin Gothic Medium] مشک;756123 نوشت:
مشک;756123 نوشت:
مشک;756123 نوشت:
مشک;756123 نوشت:
مشک;756129 نوشت:
مشک;756129 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
اثبات ریاضی دارید که با اطمینان میگویید شدنی نیست؟ :khandeh!:
حقیر یک کلام گفتم الهی بودن قرآن را فقط از یک راه میتوان به صورت یقینی درک کرد و آن درک حضوری است، بعد همه یا راحت گفتند نه و یا ناراحت گفتند چطور و بعد اشکالهایی گرفتند و گفتند که پاسخ دهید، مثل اینکه از کجا بفهمیم که این واقعاً نتیجهی یک علم حضوری باشد؟ دیگر بحثهایمان برای فرمولبندی مسأله برای پاسخ دادن به سؤالات بزرگواران است مگرنه کسی که درک حضوری کند به دنبال اثبات نمیگردد، خصوصاً که هر اثباتی به خودی خود بیارزش است اگر به یک درک حضوری ختم نشود ... دیروز در یک سمیناری بودیم که مبحثی مطرح شد که حقیر تا کنون در موردش نخوانده بودم، بحث von Neumann's Chain که در مبحث مکانیک کوانتومی مطرح میشود و میگوید اندازهگیری وقتی انجام میشود که به یک هوشیاری ختم شود (لینک)، گرچه عموماً فیزیکدانها با این نظر موافق نباشند که اهمیت خیلی زیادی هم ندارد :ok:
بله ... خیلیها بر اساس اعتماد به دیگران مطالب را میپذیرند ... ولی در نظر رایج بزرگواران این مسأله به مشکلی بر نمیخورد، هر کسی در هر لحظهای هر چیزی را که فکر میکند درست است اگر انجام دهد حرجی بر او نیست، گرچه شاید هم باشد که البته بحث آن زیاد است ...
بله خیلی هم جای تأمل دارد ... ای کاش فلاسفه هم در این مسأله تأمل کنند تا فکر نکنند مخاطبان تمام انبیاء علیهمالسلام مستضعف فکری بودهاند که هیچ پیامبری دعوت خود را بر پایهی فلسفه قرار نداده است ... :ok:
و البته خود اینکه معجزه چطور کار میکرده است هم خودش مطلب عجیبی هست ... کل این تاپیک هم در همین مورد است ... دست کم نباید گرفت معجزه را ...
مطابق این فرمایش شما همینکه مردم قانع بشوند که قرآن الهی هست کافی است ... اما عدهای هستند که در مورد خود فرایند کسب شناخت سؤال دارند و برخی از ایشان اصلاً نمیتوانند فرقی میان حقیقت و توهم حقیقت قائل شوند ... با ایشان چه کنیم؟ ... این دانشمندان را مستضعف فکری بگیریم!؟ :Nishkhand:
حالا فرض کنید اسلام تازه به ایشان بگوید که شما خواب هستید و وقتی که بمیرید بیدار میشوید، دیگر کاملاً هنگ میکنند ... ظرفیتش را نداشتند نمیرفتند دنبال علمآموزی، هم خودشان گمراه شدند و هم جماعتی را با خودشان به لب دره بردهاند و بعضاً هم برخی از ایشان را هول دادهاند و پایین انداختهاند ...
:Gol:
البته این هم تعریف معمول بزرگواران از فطرت است که ظاهراً با قران و روایات سازگار نیست ... دین فطری است و دین همیشه اسلام بوده است ولی احکام دین خدا در طول زمان تغییراتی داشته است، فطرت انسان ثابت است ولی احکام دین خدا ثابت نیست، این دو نمیتوانند دقیقاً و در تمام جزئيات بر یکدیگر منطبق گردند، احکام تابع مصالح فردی و اجتماعی است، احکام ثانویه هم در همین راستا هستند، فطرت ناظر بر روح دین و دینداری است، فطرت ناظر بر روحیهی تسلیم در مقابل خداست، فطرت یعنی ولایت خدا را پذیرفتن ...
... اللَّـهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ ... [الحجرات، ۷]
... خداوند ايمان را در نزد شما دوستداشتنى ساخت و آن را در دلهاى شما بياراست، و كفر و بدكردارى و نافرمانى را ناخوشايندتان داشت ...
بله، به زعم حقیر همه باید همینطور ایمان بیاورند ...
ایمان در قلب انسان زینت داده شده است و انسان فطرتاً نسبت به کافر شدن کراهت دارند ... آرامش در یاد خداست ... «أَلَا بِذِكْرِ اللَّـهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»
معجزهی قرآن هم باید در اصل در همین مسأله باشد ...
خیلی از متون میتوانند محتوی یاد خدا باشند و مایهی آرامش بشوند، مگر ادعیه و مناجاتهای عاشقانهی اهل بیت علیهمالسلام و اشعار عرفانی شعرایمان چنین نیستند؟ ولی کدام اثر به اندازهی کلام خود محبوب و معشوق میتواند انسان را یاد خدا بیاندازد؟ فرق خبر معشوق و خود معشوق چقدر است، فرق کلام بشر و کلام خدا هم در همین است ... نه در آرایههای ادبی و فصاحت و بلاغت و خبر از آینده و غیره ... آنها هم هستند ولی اصل قضیه چیز دیگری است ...
بله همینطوره ...
[=Franklin Gothic Medium]ان شاء الله
حرف نامربوط به موضوع تاپیک که نزدیم؟ اگر هم (اندکی) زده باشیم کمی حاشیه برای روشنتر شدن اطراف یک بحث میتواند برای فهم بهتر خود آن بحث نیز مفید باشد ... به شخصه فکر نکنم از بحث اصلی دور شده باشیم، فقط روشهای جدیدی و وجوه جدیدی برای بررسی اعجاز قران معرفی کردید که مفید هم بودند ... ممنون
حقیر هم از مطالب شما و سایر بزرگواران استفاده کردم،
با توجه به اینکه ظاهراً شما هم از بحث کنار کشیدید از این به بعد باید یک نفری بجنگم :jangjoo: ... از طرفی مانند دیوانهای که با خودش شطرنج بازی میکند و از طرف دیگر مانند عاقلی که مدام خودش را واکاوی میکند ... گرچه آن دیوانه هم عاقل است اگر در شطرنج میان خودش در هر زمان با زمان قبلش تفاوت قائل شود و توجه کند که در هر لحظهای یک فرصت جدید دارد و نباید روی آنچه که بوده است اصرار داشته باشد ... فقط اشکال کار اینجاست که استراتژیها کوتاهمدت میشوند ... هر بار فقط میتوان پست قبلی را نقد کرد و نمیشود به یک افق دید بلندمدت پایبند ماند ... شاید هم بشود ... به هر حال از آنجا که همیشه حق با خدا و اهل بیت علیهمالسلام است نه با حقیر همیشه این فرصت فراهم است که با خودم هم مخالف کنم ...
[=Franklin Gothic Medium] در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
و السلام علیکم و رحمة الله
[="Franklin Gothic Medium"] سین;755438 نوشت:
سین;756060 نوشت:
سین;757436 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
چرا نظر رایج در میان بزرگواران در مورد اعجاز قرآن درست است؟
یا خدایی هست و یا نیست ... (که البته هست)، صرفنظر از اینکه خدا واقعاً باشد یا نباشد بحث ما بر روی درک ما از واقعیت است .... درک ما از اینکه خدا هست یا نیست ...
یک نفر الآن برایش این باور پیش میآید که خدا هست ... شهادتین میگوید و اسلام میآورد و ملتزم میشود به بندگی خدایی که به او ایمان آورده است ... الآن مطابق باور فعلیاش عمل میکند ... «باور دارد» یعنی «شک ندارد»، یعنی احتمال نمیدهد که در آینده به این باور برسد که خدایی نیست ... پس فعلاً مطابق ایمان فعلیاش خدا را عبادت میکند، با همان مسلکی که فکر میکند حق است، چه اسلام و چه یهودیت و چه مسیحیت و چه هر دین دیگری ... شک ندارد و ایمان دارد و در نتیجه به ایمانش عمل میکند و اگر نکند خود را خطاکار میداند و در صدد جبران برمیآید ...
اما اگر شخص شک داشته باشد یا ایمان نداشته باشد چه؟ در هر دو مورد دو حالت قابل بررسی است، یکی اینکه در حقیقت خدا باشد و دیگری اینکه در حقیقت خدایی نباشد، اگر خدایی نباشد که به هر حال مشکلی نیست ولی اگر خدا باشد آن وقت مشکلاتی ممکن است پیش بیاید برای کسی که شک داشته و در برطرف کردن شک خود کوتاهی کرده است و یا کافر شده است (البته به این معنا که به دین پشت کرده باشد بعد از آنکه میتوانست بداند یا دانسته بود) ...
با این حساب انسانها به سه دسته تقسیم میشوند:۱. مؤمن (حق را شناخته و تسلیم آن شده است)
۲. مستضعف فکری (حق را نشناخته و در هر لحظه به آنچه که درست میپندارد عمل میکند و تلاش خود برای فهم حقیقت را هم انجام میدهد)
۳. کافر (حق را شناخته ولی به ان پشت کرده است)
حالا صحبت سر قرآن است ... قران را بخوانید ... اگر برایتان مشخص شد که از طرف خداست ایمان بیاورید مگرنه اگر واقعاً متوجه الهی بودن آن نشوید و به الهی نبودنش شک هم نداشته باشید اگر قران به راستی حق باشد معذور بوده و مستضعف فکری خواهید بود ... فقط باید تلاش کنید که با خود روراست باشید و مطمئن باشید که قرآن الهی نیست تا منکر الهی شدنش باشید، مگرنه باید احتیاطی عقلایی کرد که اگر خدای قرآن حق باشد شخص مستضعف و جاهل قاصر محسوب شود و نه جاهل مقصر که مرتبهای از کفر است ... برای اینکه مطمئن باشید کوتاهی نکردهاید باید به همان روشی که در خود قرآن امده است الهی بودن آن را بررسی نمایید ...
با این نگاه اعجاز قرآن کدام وجه آن است؟ ... هیچ اهمیتی ندارد که ما و امثال ما چه تعریفی به شما بدهیم ... شما هستید و خدای قرآن ... خدا باید الهی بودن کتابش را به شما بشناساند ... روی کارشناس ادبیات شاید از طریق فصاحت و بلاغت اثر بگذارد و روی یک زیستشناس از طریقی که به کار او بیاید و روی کس دیگری هم از طریق دیگر، قرار نیست ما آن را فرمولبندی کنیم تا بعد مؤمنی شاهد مدعای خود را اینطور بیاورد که فلان دانشمند با این گزاره ایمان آورد و بعد خداناباوری شاهد مدعای خودش را اینطور بیاورد که فلان دانشمند دیگر با آن گزارهی دیگر فهمید که قران کلام بشر است و بعد دو طرف تعداد دانشمندانی که ایمان آوردند و یا منکر الهی بودن قرآن شدند را بشمریم که چند نفر ایمان آوردند و چند نفر ایمان نیاوردند ... مهم است که ما نباید این مسأله را فرمولبندی کنیم، مهم است که توجه کنیم که اگر این وجوه فرمولبندی شوند و بدون مخاطب بشری بخواهیم اعجاز قرآن را فقط در ظاهر خود قران بجوییم برای هر فرمولبندی که ما ارائه دهیم کلی مثال نقض میتوان یافت ... اعجاز قرآن در مواجههی با مخاطب قرآن معنا میشود ... قرآن قرار است آیت خدا باشد و خود را به شخص بقبولاند که الهی است تا شخص در دو راهی ایمان و کفر قرار بگیرد، دیگر اهمیتی ندارد که شخص حقیقت را متوجه شود ... کافی است که کوتاهی نکند و بداند که کمکاری نکرده است و در هر لحظه هر گامی که بر میدارد را با اطمینان در همان لحظه بردارد و اگر شک داشت هم متوسل به احتیاط عقلایی نماید ... دیگر اینکه بعداً چه خواهد شد و چه باوری خواهد یافت اهمیتی ندارد ... مهم باور امروز اوست ... اگر احتمال میدهد که فردا باورش عوض شود پس ایمان ندارد و شک دارد و باید دست به احتیاط عقلایی بزند ... کسی که به دنبال خود حقیقت است و نه درک خودش از حقیقت همواره در شک خواهد بود و تردیدگرا خواهد شد و تا اینطور باشد هرگز نمیتواند مانند کسی باشد که ایمان کامل دارد، لیکن باید احتیاط عقلایی نماید ...
یا علی علیهالسلام
سلام
اصلا این حرف به گروه خونی بنده نمیخوره !!:ok: نه کنار نکشیدم ..
بله .. سخت نیست اینجوری زندگی کردن ؟ اینکه همیشه دنبال اثبات فرمولی و ریاضی باشید ؟ دنبال اثبات مسائل مختلف بودن خوبه یعنی عالیه اما از نوع ریاضی وارش ..!! خدا رو چه دیدید ممکنه روزی شما بتونید از این طریق اعجاز قرآن رو اثبات کنید .
یک راهش اینه که وقتی حقیقتی رو درک کردیم باعث بسط روحیمون بشه در اون صورته که به حقانیتش میشه ایمان آورد .. اما یک سنگ اندازی هایی این وسط مسط ها میشه توسط شیاطین ... و اصلا باید باشه چون اگر قبض اونها نباشه ، بسطی که از درک حقیقت و اعجاز قرآن بوجود میاد قابل تشخیص نیست . این موضوع مهمه ، باید روش بیشتر مانور داد .. بحث بنده هم در مورد افسردگی در تاپیک دیگر ، همین بود ، که این افسردگی ها و ناامیدی و بیماریها در نتیجه ی قبض روحی به دلیل دورافتادن از فطرت و ایمان هست . بسیار موضوع مهمیه .. که اگر بهش پرداخته بشه ، اشخاص درمان میشن .. اصلا نه فقط افسردگی که بسیاری از بیماری های دیگه هم ..
بله میگن که "Here's the thing, if you cannot measure it, it does not exist." اتفاقا اخیرا مطلبی میخوندم در این مورد ! از جهاتی با عقل جور درمیاد! اما همیشه درست عمل میکنه ؟ نمیدونم!!
تشخیص حقیقت و توهم برای کسی که تو توهم سیر میکنه سخته .. اما کسی که پاک هست تشخیص میده ( فکر میکنید چرا یهود اومد دانشمندان کافر و بی دین رو علم کرد تو جهان ؟ که مردمی که در توهم هستن به توهم خودشون ایمان بیارن و توش بمونن ) . خواب بودن رو باید براشون معنی کرد ... منظور از خواب بودن این نیست که در فضای غیرواقعی زندگی میکنیم ، منظور اینه که چشم دل و جانمون مثل فردی که خوابه ، بسته ست و حقایق دنیوی رو نمیبینیم که اگر میدیدم در آنی ایمان میاوردیم اونوقت این چه آزمایشی میشد ؟ .. دنیا بساطش دو روزه برچیده میشد و همه خوش و خرم میرفتن بهشت ! اصلا همینجا میشد بهشت !
یعنی میفرمایید که اینکه احکام گاها تغییر میکنن با فطرت انسان تناسب نداره ؟
بسیار عالی ... نمیدونم شما اینجوری شدید یا نه ؟ گاهی مثلا مدادتون رو میزارید پشت گوشتون یا تو موهاتون بعد از مدتی فراموش میکنید ، هی دنبالش میگردید هی کتابهارو بازوبسته میکنید ! یکهو یه تکونی میخورید و میفته رو میز تا اینکه میفهمید عه !! این از اولم اینجا بوده اما حواستون نبوده ... فطرت هست ، نخوابیده ، از بین نرفته ، بیداره ، اما گاهی گمش میکنیم یا یادمون میره که هست .. باید به مردم یادآوری کرد ، دلایل و براهین و توجه به خود رو یادآوری کرد . نمیدونم چرا انقدر ذات انسان متلاطم و متغیره !
گفتید شطرنج ! باخودتون بازی نکنید نرم افزارهای خوبی هست ، همیشه ازشون شکست میخوره آدم :khandeh!:
نیت بنده عقب نشینی نبود همونطور که بالاتر گفتم .. فقط وقتی میبینم هستن کسانی که صحبتاشون ارزش بالاتری داره و سکوت میکنن ، من خجالت میکشم حرفی بزنم !! اما اگر بحث با بنده رو مفید دیدید ادامه میدیم مشکلی نیست ..
..
[=Franklin Gothic Medium] سین;757499 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
اولین نقدم به نظر ذکر شده:
آیا با این وضع ایمان آوردن میتوان از هر مسلمانی انتظار «جهاد» داشت؟ ... آیا کسی که یقین قطعی ندارد و ممکن است فردا نظرش عوض شود عقلاً مجاز است که جهاد کند و دیگران را نهی از منکر و امر به معروف نماید؟ با تمام مراحل متفاوت نهی از منکر که میتواند مانند قیام امام حسین علیهالسلام به انقلاب و شعاری آن چنانی هم ختم شود؟ موافق با این نظر لازم نیست شخص یقین قطعی داشته باشد که تا ابد هم نظرش عوض نخواهد شد، همینکه الآن مطمئن باشد که اسلام حق است کفایت میکند، گرچه اگر در عمل جایی به شک بیفتد انتظار از او مطابق با آن شک خواهد بود و اینکه در هر شکی باید احتیاطی عقلایی کرد ... انتظاری که از اهل یقین میرود با انتظاری که از مسلمانی که هنوز به قول جناب استوار به مرتبهی علمالیقین هم نرسیده است یکسانی نیست ... پس در این نگاه انتظار مطابق وضع فعلی شخص است، در زمینههای اعتقادی به اندازهی اطمینان فعلی شخص در ابعاد اعتقادی و در عمل در موقعیتهای متفاوت زندگی هم به اندازهی اطمینان شخص در همان لحظه و در همان موقعیت ...
اما آیا چنین چیزی درست است؟
شخص ممکن است امروز در شک باشد و نتواند گام محکمی بردارد و در نتیجه مطابق نظر فعلیاش لازم باشد که احتیاط عقلایی کند، ولی اگر در این شک خود مقصر باشد چه؟ مطابق اعتقادات اسلامی کوتاهیهایی که به ظاهر بزرگ هم نیستند کمکم قلب انسان را سیاه میکنند و شخص از نور به سمت تاریکی میرود، شخص ممکن است به ذهنش هم نرسد که این کوتاهیها ممکن است زمانی او را آنقدر از خدا دور کند که زمانی به شک بیفتد، یعنی قصد نداشت که از خدا دور شود ولی نتیجهی آن گناهان کوچک همان شک امروز او باشد، ایمان کمکم به سمت کفر میرود و مسیر این تبدیل تدریجی هم از شک میگذرد، شک در مراتب متفاوتش، یعنی قبلاً شاید خیلی کارها را که میکرد مطمئن بود که خدا هست ولی امروز شک میکند و میگوید «اصلاً از کجا معلوم واقعاً خدا باشد؟» ... با این وجود آیا وظیفهی او واقعاً عمل به این شک است و احتیاط کردن عقلایی یا عمل به ایمان گذشتهاش با محاسبهی اثر گناهانش در شک امروزش؟ مثلاً ممکن است وظیفهی او این باشد که به اندازهی کافی آیات خدا را که قبلاً دیده است در ذهن خود مرور نماید و شک خود را برطرف نماید ... شاید همین متذکر شدن هم جزء همان احتیاط عقلایی باشد؟ :Gig: با این حساب نمیدانم وظیفهی او عمل به ایمان فعلیاش باشد که در حافظهی کوتاهمدتش هست یا وظیفهاش عمل به ایمان فعلیاش بعد از یادآوریها و رجوع کردن به حافظهی میانمدت و بلندمدتش باشد ... قاعدتاً دومی درست است البته ... مگر اینکه بزرگواری و یا خودم بتوانم بیشتر این نظر را به چالش بکشند یا بکشم ...
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] مشک;757506 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ ۖ أَن تَقُومُوا لِلَّـهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ ... [سبأ، ۴۶]
بگو: همانا شما را به يك سخن پند مىدهم، و آن اينكه دو دو و يك يك براى خدا به پا خيزيد ...
جایی برای خجالت نیست ... کسی که بتواند کمک کند و سود این کمک بیش از ضررش باشد چه توجیهی دارد که کمک نکند :Gig:
به بحث مجدداً خوش آمدید، گرچه اصلاً نرفته بودید ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] مشک;757506 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
بله این مسألهی قبض و بسط هم یک مفهوم اساسی در ایمان آوردن یا کافر شدن دارد ... این مسأله صراحتاً در خود قرآن آمده است:
فَمَن يُرِدِ اللَّـهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ ۖ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ ۚ كَذَٰلِكَ يَجْعَلُ اللَّـهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ [الأنعام، ۱۲۵]
پس هر كه را خدا بخواهد كه راه نمايد سينه او را براى [پذيرش] اسلام مىگشايد، و هر كه را بخواهد كه گمراه كند سينه او را تنگ و بسته مىگرداند [تا پذيراى حق نباشد] كه گويى به آسمان بر مىشود. بدين سان خدا پليدى- مردهدلى و انكار- را بر كسانى كه ايمان نمىآورند مىنهد.
أَفَمَن شَرَحَ اللَّـهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ مِّن رَّبِّهِ ۚ فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّـهِ ۚ أُولَـٰئِكَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ [الزمر، ۲۲]
آيا كسى كه خدا دل او را براى اسلام گشاده و او بر روشنائى از پروردگار خويش است [مانند كسى است كه دل او از پذيرش اسلام تنگ است و در تاريكى كفر گرفتار]؟ پس واى بر سختدلانى كه خدا را ياد نكنند. آنانند در گمراهى آشكار
در جای خودش خیلی جالب است که اهل بیت علیهمالسلام از هر رجسی پاک هستند، ایشان هیچ قبضی ندارند و یک سره بسط هستند، آنچنان که کل عالم وجود به منزلهی صدر ایشان است ... معراج رسول خدا صلیاللهعلیهوآله جسمانی باشد دیگر تعجبی ندارد ... عالم خارج محتوی صدر ایشان است و نه صدر ما ... سعهی وجودی ایشان تا پس تمام حجابها و تا مقام «قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ» است ... و الله العالم ...
شرح صدر و صبوری کردن (صبر در لسان روایات برای ایمان به منزلهی سر است برای جسد) و تأمل و تدبر کردن در قران و درنگ کردن در آن هم میتواند از همین جهت منجر به شرح صدر در مخاطب قرآن شود و همان انبساط خاطری که شما هم فرمودید حاصل گردد ... چه بسا آرامشی که در یاد خدا هست هم به همین خاطر باشد که برایش شرح صدر حاصل میشود و ظرفیتش بالا میرود و دغدغههایش بدل به آرامش میگردند ... در نقطهی مقابل این صبوری کردن هم عجله کردن است، فوکوس کردن روی یک مطلب و غافل شدن از عمدهی مطالب دیگر و البته کیست که در حالت عجله داشتن در درون خودش تاریکی را سراغ نداشته باشد و حالت قبض را در خود تجربه نکرده باشد؟ ... جالب است که یوگا و مدیتیشن و خیلی از اعمال و تکنیکهای مکاتب شرقی برای ایجاد آرامش از طریق همین صبوری کردن است، یا تأمل کردن بر روی محسوسات بدنشان، اینکه تمام بدنشان را حس کنند، اینکه تمام اطرافشان را حس کنند، اینکه حسّ پیرامونی و ۳۶۰ درجه پیدا کنند، اینها حالتی از همان درنگ کردن و صبوری کردن را دارد ولی به جای قرآن در آفاق و انفس، آنها هم مراقبه دارند، چه بسا آرامشهایی هم که از آنها نتیجه میشود در همین راستا باشد ... تفاوت تجربهی خدا با تجربیات این چنینی بشری میتواند در وصل شدن به بینهایت باشد در حین توجه به خدا، این دیگر یک انبساط تنها و آرامش طبیعی ناشی از آن نیست بلکه همراه با محبت و شوق است، مثل اینکه روحی تازه در بدن دمیده شود ... در قرآن هم در پس آن درنگ و تأمل و تدبر باید تجربهی یک حضور بینهایت باشد که علاوه بر آرامشهای معمولی که در عرفانهای کاذب هم گاهی شمّهای از آنها چشیده میشود تجربهای هم خالصتر و هم بینهایت عمیقتر و هم حقیقیتر تجربه شود به همراه محبتی و شوقی که در وصف نیاید ... باید آیات خدا را شناخت و همینطور هم میشود (سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا و سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ) اگرچه ما در اینجا تنها در مقام توصیف درست چگونگی رخ دادن این شناخت هستیم ...
شاید هم اشتباه کرده باشم ... و الله العالم ... فعلاً این مطالب در ظرف نظریهپردازی هستند و باید نقد شوند تا معلوم شود که چقدر قابل پذیرش هستند ....
اول اینکه آنها باید میان حقیقت و درک انسان از حقیقت تفاوت قائل شوند که خیلی وقتها نمیشوند ...
دوم اینکه معیار اندازهپذیری نیست و این اشتباه دومشان هست، معیار اثرپذیری است و هر اثرپذیری لزوماً اندازهپذیر نیست ... گرچه ممکن است هم که باشد ...
سوم اینکه آن اثرپذیر لزومی ندارد که ما باشیم و مثلاً ممکن است اهل بیت علیهمالسلام هم باشند ... آنها میبینند که در همه چیز فقط خدا تأثیر میگذارد در نتیجه برای ایشان تنها خدا وجود دارد و تجلیات خدا ... برای آن دانشمندان اما اصلاً خدا دیده نمیشود و فقط عوامل طبیعی و اجرام و نیروها و غیره دیده میشوند که اثر دارند و در نتیجه خدا را منکر میشوند چون نه اثری از او مییابند و نه معیاری برای اندازهگیری آن اثر میشناسند یا میتوانند تصور نمایند ...
با ملاحظهی این سه مورد فکر کنم آن نتیجهگیری درست باشد ... اگر موارد دیگری نباشند که لازم باشند در نظر گرفته شوند ...
حتی اگر بگوییم در فضای غیرواقعی زندگی میکنیم هم اشکالی ندارد ... بستگی دارد که واقعیت را چه تعریف کرده باشیم ...
این دنیا خیلی چیزهایش واقعی نیست ... «وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ» ... دنیا فریب است ... فریب محسوسات و هدایت عقل ... کسی که دنیا را بر آخرت ترجیح دهد کسی است که عقل را فدای هوای نفسانی خود کرده است که آن هوای نفسانی در مقام نفس اماره متأثر از محسوسات هستند ... تضاد میان محسوسات و معقولات در باب احکام شریعت منجر به تضاد ظاهر (دنیا) و باطن (آخرت) میشود (آخرت باطن دنیاست ولی نه به این معنا که فقط در عالم جبروت باشد و مادی نباشد، بلکه در آستانهی قیامت که بساط دنیا برچیده شد خلقت دوباره بر اساس همان باطن خواهد بود، و الله العالم)
تناسب دارد ولی تناظر یکبهیک ندارند ... و البته فطرت انسان هم ظاهراً چیزی که بزرگواران از کودکی به ما یاد دادهاند نیست، که البته حتماً دیدهاید که در همین تاپیک یا تاپیک دیگر تعریف متفاوتی نسبت به حقیر از فطرت داشتهاند ... گرچه نمیدانم مبنای چنان تعریفی چه هست وقتی در آیات و روایات طور دیگر توضیح دادهاند!؟
ظاهراً حکم دین خدا که مطابق با فطرت است و همیشه ثابت است یگانهپرستی و ولایت خدا را پذیرفتن است ...
لفظ انسان از نسیان و فراموشی است ... باید دائمالدکر باشد ... «عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ» و «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ ۗ وَ لَذِكْرُ اللَّـهِ أَكْبَرُ» ...
بله انسان ابتدائاً متلاطم و متغیر است ... مگر به پا داران نماز
«إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا ﴿١٩﴾ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا ﴿٢٠﴾ وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا ﴿٢١﴾ إِلَّا الْمُصَلِّينَ ﴿٢٢﴾ الَّذِينَ ...»
انسان جسماً بزرگ میشود ولی اگر بر پا دارندهی نماز نباشد روحاً همیشه بچه و اهل جزع و فزع باقی میماند ... خدا عاقبتمان را ختم بخیر کند ان شاء الله
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام
راجع به این شک در دل ، تو سوره ی آل عمران آیه ای هست ( دقیقشو یادم نیست ) که میگه تو جنگ بدر عده ای ته دلشون خالی شد و شک کردن ؟ اما خدا دلهاشون رو محکم کرد .. اینجا مشخص میشه که همون ایمان ابتدایی هم کافیه تا خدا به وقتش دلها رو محکم کنه و میکنه ... گاها تکرار و یا انجام یک چیز میشه ملکه ی ذهن و کم کم به جان انسان میشینه ، چه عیبی داره که با همون ایمان ابتدایی امربه معروف و نهی از منکر و جهاد هم بکنه ؟ اینجا دیگه بچه ی سیزده ساله هم میاد تو میدون .. شور بوجود میاره خدا ...
اینجا باید به این فرد گفته بشه که : خب فرض کن که خدایی نیست ، اونهایی که ایمان دارن نمیبازن این بازی رو ... اگر هم خدایی باشه باز هم نباختن بازی رو .. پس ایمان داشته باش هر جند شل .. فقط باش!
بله همینطوره ... تو یوگا باید تمام حواست به حرکاتت باشه اما جالبه که بدونید آدم وقتی به درون خودش میره اینطور نیست که از خدای خودش غافل بشه .. به عظمت خدا بیشتر پی میبره و واقعا صبر رو زیاد میکنه .. تو حرکات نفس گیر و سخت باید چند دقیقه بمونی و ذهن یاد میگیره که از خودش فرار نکنه و عجله رو از ضمیرش پاک کنه .. و باز هم جالب تر میشه که بدونید ، واقعا حواس رو فعال و هوشیار میکنه .. تعادل رو به جسم برمیگردونه .. اما با نماز وقرآن قابل مقایسه نیست .. ولی میشه در راستای هم بکارشون گرفت .
دقیقا همینطوره .. درسته.
[="Franklin Gothic Medium"] مشک;757559 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم،
سلام علیکم و رحمة الله
ممنون از اشاره به آیهی قرآن، به دنبال آن آیه که گشتم آیاتی پیدا کردم که برای پیشبرد بحث توجه به آنها ضروری است و عجیب است که بحث ما از ابتدا سر امکان یقین پیدا کردن و در شک نبودن نسبت به قران بوده است و خود قرآن را با دقت کافی در این مسأله جستجو نکردهایم! برخی از آیاتی که مرتبط با بحث ما هستند به این قرارند:
۱. تَنزِيلُ الْكِتَابِ لَا رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِينَ [السجده، ۲]
یا مشابه آن: «وَمَا كَانَ هَـٰذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَىٰ مِن دُونِ اللَّـهِ وَلَـٰكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ الْكِتَابِ لَا رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِينَ» [یونس، ۳۷]
سؤال: عبارت «لَا رَيْبَ فِيهِ» از قول چه کسی است؟ خدا شک ندارد یا رسول خدا شک ندارند و یا هیچ کسی شک ندارد؟ آیا این عبارت قران یک تلقین است به مخاطب آن و یا خبری است که در درون انسانها باید جداگانه تصدیق شده و به درستی آن شهادت داده شود؟
در جواب اگر عبارت «لَا رَيْبَ فِيهِ» از قول خدا باشد که بیانی بدیهی است و بیان کردنش دون حکمت خداست، در نتیجه این عدم تردید را باید خبر از درون مخاطب قران دانست که باید درستی این خبر را بررسی نماییم ... حال مخاطب قرآن لااقل در این آیه فقط رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هستند و یا تمام مخاطبان از زمان نزول تا قیام قیامت را شامل میشود؟
جواب یک مسلمان به سؤال مطرح شده قاعدتاً باید اینطور باشد که اولاً این عبارت یک خبر است و یک تلقین نیست و ثانیاً مخاطب ان همگان هستند ... اشتباه میکنم؟ ...اگر خیر در این صورت سؤال بعدی پیرامون چگونگی راستیآزمایی این خبر در درون خودمان به عنوان مطمئنترین و علمآورترین موردی که میتوان بر رویش آزمایش کرد خواهد بود ... با توجه به آیات بعدی که موضع شک و یقین بررسی شود شاید پاسخ به این سؤال هم مشخصتر گردد ...
۲. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّـهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ ۚ أُولَـٰئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ [الحجرات، ۱۵]
کسی امروز میتواند بگوید که من مؤمن هستم و در این گفتار خود نیز صادق محسوب گردد که در گذشته ایمان آورده باشند و بعد از ایمان آوردنشان دیگر هرگز شک نکرده باشند و مطابق با ایمان خود جهاد با جان و مال خود کرده باشند ... پس کسی امروز ایمان بیاورد به شرطی ایمان امروزش واقعاً ایمان محسوب میشود که در آینده هرگز شک نکند و با جان و مالش در راه اعتقاد و ایمانش جهاد کند ... یعنی اگر امروز ایمان آورد و خواست مطابق اعتقاد امروزش عمل کند و فردا شک کرد و خواست مطابق شک همان موقع خود احتیاط عقلایی نماید چنین کسی امروز هم که به ایمانش عمل کرده است در ایمانش چندان راستگفتار نبوده است و در واقع گمان کرده که ایمان دارد مگرنه خدا داند که چندان هم نداشته است، اگر داشت دچار شک نمیشد ... این نتیجه خیلی سنگین است ... ما دو ایمان داریم، یکی ایمان مستودع و دیگری ایمان مستقر، اولی ایمان هست ولی از دست میرود و دیگری ایمان هست و تا دم مرگ و بلکه تا ابد باقی میماند، مطابق این آیه باید در صادق بودن هر ایمان مستودعی شک کرد، یعنی مثلاً باید گفت که طلحه و زبیر هم هرگز واقعاً مؤمن نبودهاند ... ممکن است کسی بگوید که نه اینطور نیست، گاهی انسان ایمان دارد ولی غبار غفلت انسان را تدریجاً مبتلا کرده و انسان کمکم از خدا دور شده و بعد خدا را گم کرده «نَسُوا اللَّـهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ» و به وادی حیرت و تردید میافتد و در اینجاست که ممکن است کافر هم بشود، اگرچه پیشتر واقعاً مؤمن بوده است، در این صورت ایمان او راستین بوده است ولی حتی آن ایمان هم به کفر بدل گشته است و گذر زمان از این دست عجایب بسیار در آستین دارد ... حرکت تدریجی در جهت اشتباه میتواند گاه به انحرافات بزرگ بدل شود، همانطور که اختلاف زاویهی کم را اگر کیلومترها دنبال کنیم فاصله از مسیر اصلی به شدت میتواند بزرگ شود ... با این حال این نظر چندان درست نیست، هم هست و هم نیست، مطابق آیهی فوق همان ایمان ابتدایی هم به شرطی صادقانه بوده است که به چنان انحراف و در نتیجه تردیدی بدل نگردد و اگر گشت یعنی از ابتدا هم ایمان راستینی وجود نداشته است ... البته درست است که انسان راحت میلغزد ولی حرکت کورکورانه است که به انحرافهای بزرگ منجر میشود و اگر شخص بصیر باشد باید مدام محل خود نسبت به مسیر اصلی را بسنجد و هر وقت فاصله به اندازهای زیاد شد که قابل توجه گشت و شخص متوجه آن شد با توبه به مسیر اصلی باز گردد، همان بحث صراط مستقیم است و راههای انحرافی بسیاری که از چپ و راست از ان جدا میشود، اشتباهی یا در اثر کمکاری و هوای نفس اگر از راه اصلی جدا شدیم ایمانمان اگر راست باشد میگوییم خدایا برایمان از این ظلمات که در مسیرش افتادهایم مسیر سلامتی قرار بده که ما را از انحراف به صراط بندگی بازگرداند و از تاریکی کفر به نور ایمان بازگردیم «يَهْدِي بِهِ اللَّـهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ» ... کسی که ایمان دارد پس باید در تبعیت از رضوان خدا باشد تا این خواهش عملی مانند یک Actuator مدام مسیر او را در زندگی اصلاح کند تا هرگز فاصلهاش از صراط مستقیم آن مقدار نشود که به تردید افتاده و شک کند و بدتر از آن کافر شود ...
آن برادران و خواهرانی که در تاپیکهای دیگر میگویند ما خیلی مؤمن بودیم و خیلی مسلمان بودیم ولی ناگهان به خود آمدیم و گفتیم شاید اینها همه توهم باشد و شاید اصلاً خدایی نباشد باید به جای آنکه بگویند «ناگهان به خود آمدیم» در دو جای دیگر تحول درونی خود را جستجو کنند، اینکه اصلاً هرگز حق را شناخته و چشیده بودند یا خیر و دیگر اینکه چه کردند که آنقدر از خط مستقیم منحرف شدند که به وادی شک افتادند ... البته ایشان زیر بار نخواهند رفت، یعنی خود را ثابت میگیرند و تحول درونی خود را به افزایش علم یا تجربهی خود نسبت میدهند، این نگاه یک نگاه خود محور است، یعنی من همان هستم که بودم با حرکتی تازه رو به جلو، ولی برای ما که از نگاه دینی به ایشان نگاه میکنیم قضیه طور دیگری است و ایشان هستند که از دین دور شدهاند ... و خدا بهشان رحم کند قبل از آنکه به کل منکر شوند سبیل سلامتی برایشان قرار دهد، اگر خودش صلاح بداند که ما بیش از او بندگانش را دوست نداریم ... چون دستگاههای مختصات بررسیهای ما و ایشان متفاوت است نمیتوان گفت که چه کسی درست میگوید اگر معیاری مستقل از دستگاه مختصاتهایمان نداشته باشیم، هر دو متفق هستیم که فاصلهی ایشان از دین و دین از ایشان زیاد شده است، ولی آنها پیشرفت کردهاند و دور بودن دین از حقیقت را کشف کردهاند یا دین بر حق است و ایشان از حقیقت دور شدهاند؟ معیار همان است که خداوند فرمود که ایمان را در قلب انسان زینت داده است و نسبت به کفر کراهت ایجاد کرده است ... این معیار تا جایی جواب میدهد ولی از جایی به بعد دیگر همان هم جوابگو نیست، چرا که برخی افراد فی قلوبهم مرض میشوند و مطابق روایت مبارکه جای خوب و بد در نظر ایشان عوض میشود، چه بسا از ایمان داشتن کراهت داشته باشند و به کافر بودن علاقمند شوند، ایشان کسانی هستند که خداوند بر دلهایشان غفل زده است و کسی را که خدا در گمراهی رها نماید هیچ چیز و هیچ کسی جز خود خدا نمیتواند هدایت نماید ... تمامی این مراحل را میتوان و در واقع باید در مورد اثبات حقانیت قرآن هم مدّ نظر قرار داد ... اینکه فکر کنیم با یک برهان فلسفی و بدون توجه به مخاطب قرآن همه چیز حل شده و روشن میشود خیلی سادهانگارانه به نظر میرسد، اینطور نیست؟ ... و الله العالم
[ادامه دارد ان شاء الله]
[="Franklin Gothic Medium"][ادامه]
۳. وَ مَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ ۚ وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى لَّقُضِيَ بَيْنَهُمْ ۚ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُورِثُوا الْكِتَابَ مِن بَعْدِهِمْ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ مُرِيبٍ [الشوری، ۱۴]
سؤال: چرا وارثان کتاب نسبت به حقانیت کتابشان تردید دارند؟
در قرآن آمده است که «إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّـهُ سَكِينَتَهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَىٰ وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا ۚ وَكَانَ اللَّـهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا»، حمیت و تعصب دینی جاهلانه نسبت به دین باطل داشتن را چطور باید از غیرت دینی ممدوح و ایمان مؤمنان واقعی به دین حق تشخیص داد؟ یهودیان هم وارثان کتاب هستند ولی به پشتوانهی دین تحریفشدهاشان جنایتها کرده و میکنند، چرا آنها اینطور به نظر میرسند که شک نداشته باشند و چطور میتوان فهمید که عملکرد وهابیت عملکردی از سر حمیت جاهلانه است؟ شاید یک معیار برای تشخیص آن همین باشد که کسی که به خودش دروغ میگوید و به دیگران دروغ میگوید آرام و قرار ندارد و مدام میخواهد روی دروغش را بپوشاند و به همین دلیل با عصبیت دست پیش میگیرد که پس نیفتد ... اما کسی که بداند که حق است در هر موقعیتی عاقلانه رفتار میکند و متین باقی میماند ... حتی اگر برای خدا خشمگین شود در این خشمش جاهلانه عمل نمیکند (هدف برای او وسیله را توجیه نمیکند) و عاقل باقی میماند ... کسی که وارث کتاب باشد و نسبت به آنچه دارد شک داشته باشد برای رهایی از آن شک و اطمینان کردن به راه آباء و اجدادیاش چه بسا چشم خود را بر جهل خود بسته و آن را علم تلقی کند و بعد به سرعت در مسیر آن بتازد تا مگر تردید رهایش نماید وقتی که وارد گود شده و راه بازگشتی نداشته باشد ... پس آن حمیت جاهلانه در کفار خبر از شک و تردید درونی ایشان میدهد ... و سکینهی در مؤمنین خبر از آرامش درونی ایشان میدهد، ایشان نه به خودشان و نه به دیگران لزومی نمیبینند که چیزی را اثبات کنند، خودشان میدانند که بر حق هستند و همین مقدار اثبات برایشان کافی است ...
وارثان کتاب و آیین حق، مثل شیعیانی که دینشان و اعتقاداتشان را از خانوادهاشان و یا از اجتماعی که درش متولد و تربیت شدهاند به ارث گرفتهاند، چنین کسانی هم چون وارثان کتاب هستند از شک بریء نیستند، یعنی چنین کسانی هم طبیعی است اگر شکی داشته باشند که ایشان را متمایل به دانستن حقیقت و چشیدن آن نماید، مگر آنکه تا قبل از همان سن بلوغ هم طعم ایمان را چشیده باشند وقتی به قلب خود رجوع کرده و آن را به ایمان متمایل و از کفر بیزار یافته باشند ...
البته شاید طرح سؤالم در ذیل آیهی مورد نظر درست نبوده باشد ... باید دید تفسیر این آیات در روایات یا در بیان علما چگونه تفسیر شدهاند، اما من باب همفکری کردن با توجه به مقدمهی آیه شاید بتوان گفت که آن شک در دل وارثان یک دین مخصوص به کسانی باشد که اجداد ایشان حق را شناخته و تکذیب کردهاند، پس اگر ایشان دینی را به فرزندان و وارثان خود منتقل کردهاند قاعدتاً دین حق نبوده و دین تحریف شده خواهد بود، در این صورت شک نسل ایشان نسبت به حقانیت آن دین شکی مقدس است که بر اساس فطرت پاک الهی نسبت به مطالب کفرآمیز دارند ... اگر این تفسیر درست باشد دیگر ایمان مسیحی به مسیحیت و یهودی به یهودیت و زردشتی به زردشتیباوری پذیرفته نیست اگر ایشان ان شک را در خود سرکوب نموده باشند و بدون تحقیق راه حق تنها به تلقین روی آورده باشند تا مگر به خود بقبولانند که دینی که به ارث بردهاند دین حق است، همانطور که بتپرستان در مقابل پیامبران میگفتند ما از پدران خود تبعیت میکنیم و بر دین ایشان میمانیم و قاعدتاً خداوند حجت را بر ایشان تمام کرده بوده است و ایشان این مطلب را به عنوان بهانه برای ایمان نیاوردن و در مقام تلقین به خود و پشتیبانی از باطل یکدیگر بیان میکردند ... گرچه به علت دوری از حقیقت نسبت به حقانیت انبیا علیهمالسلام هم در شک بوده باشند، شکی که در آن مقصر بودند و نه قاصر ...
۴. وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا أَفَلَمْ تَكُنْ آيَاتِي تُتْلَىٰ عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَ كُنتُمْ قَوْمًا مُّجْرِمِينَ* وَ إِذَا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّـهِ حَقٌّ وَالسَّاعَةُ لَا رَيْبَ فِيهَا قُلْتُم مَّا نَدْرِي مَا السَّاعَةُ إِن نَّظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ مَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ [الجاثیة، ۳۲]
که عجیب است که دقیقاً موضع اهل تردید در این دوره هم هست، یعنی حتی اگر کسی امروز منکر خدا هم نشود و بگوید من تردیدگرا هستم باز از نظر خداوند او در این تردید و جهل خود مقصر است و در نتیجه در روز قیامت در جمع کافران محشور میگردد ... چرا که تردید در ایشان نتیجهی کبر در ایشان است و جرمهایی که مرتکبش شدهاند با آنکه میدانستهاند نباید مرتکب شوند ... شاید گمان میکردند که دل انسان پاک باشد کافی است و به ظاهر نیست و به عمل نیست، حال آنکه عمل معیار صدق ایمان است و عمل که خراب باشد خبر از نبود ایمان و باطن سالم میدهد ... این یعنی کفری که هنوز علنی نشده است ... یا در قالب شعار اینکه مسلمان و مؤمن هستم (که بعداً تا قبل از مرگ انکار خواهد شد) و یا در قابل ندانمگرایی ... خدا عاقبت همهامان را ختم بخیر گرداند ...
۵. يُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ وَلَـٰكِنَّكُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمَانِيُّ حَتَّىٰ جَاءَ أَمْرُ اللَّـهِ وَ غَرَّكُم بِاللَّـهِ الْغَرُورُ [الحدید، ۱۴]
در اینجا هم تردید و شک یک جرم محسوب میشود و نه یک ضعف که شخص مردّد را بگوییم مستضعف فکری است ... یعنی خداوند اگر هدایت کند این هدایت قطعی است بدون هیچ شک و تردیدی و اگر تردیدی در آن وارد گشت شخص در این تردید مقصر است و نباید او را مستضعف شمرد ... این نتیجهی فتنههایی است که آرزوهای بلندش او را به آنها مبتلا کرده است و امروز او از خدا دور است و حقیقت را تار و مبهم و غیرقابلاعتماد میبیند ... مثل شخصی که نیمهکور است و کم مانده است که به کل نابینا گردد ... پس بحث استضعاف فکری در مورد کسانی است که خبری به ایشان نرسیده است و مخاطب دعوت خدا و پیامبری قرار نگرفته باشند، مگرنه اگر مخاطب دعوت خدا قرار بگیرند به یقین دعوت خداوند بر او ملازم است با یک اتمام حجت قطعی ... هر تردیدی نسبت به آن هم عذر و بهانه است و ناشی از کبر و آمال و آرزوهای نفسانی شخص است ... با این حساب نظر رایج در مورد چگونه معجزه بودن قرآن درست نیست و نمیتوان هر کسی که به یقین در مورد حقانیت قرآن نرسید را با عنوان مستضعف فکری بریءالذمه معرفی کرد و گفت حرجی بر او نیست ... حرج هست مگر آنکه برداشتهای حقیر از تمامی این آیات اشتباه باشد ... اگر بنای بر مستضعف فکری بودن آن تردیدگراها بود باید هر کسی که اشتباهاً به کس دیگری ضرر میرساند را هم بریءالذمه معرفی میکردیم و میگفتیم انسان جایزالخطاست، حال آنکه انسان مجاز به انجام بیشتر اشتباهات هم نیست و اگر مرتکب شد بخاطر سهلانگاری چه بسا مقصر تشخیص داده شود، گرچه در خود آن اشتباه هم مقصر نباشد، مثل تصادف با ماشین که عمدی نباشد ولی عمدی نبودن آن به معنای مقصر نبودن شخص راننده و آزاد شدن او و مجازات شدنش نمیشود ...
سؤال: آیا حالا که دانستیم که خود شک داشتن هم جرم است میتوان نتیجه گرفت که دعوت به مبارزهی خدا (تحدی) در قرآن برای کسانی که نسبت به الهی بودن قرآن در تردید هستند لزوماً مهربانانه نیست و یک جنگ واقعی است؟
پاسخ حقیر همچنان خیر است ... این آخرین راه است برای کسانی که گرفتار وزر و وبال گناههای پیشین خود هستند و امروز راه به سوی یقین ندارند و الآن با این راه میتوانند نسبت به حقانیت و الهی بودن قرآن به یقین برسند ...
این مسأله را خصوصاً باید در کنار این آیهی شریفه در نظر گرفت که «لَا يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ ۗ وَاللَّـهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» [التوبة، ۱۱۰] که یعنی «همواره آن ساختمانى كه بنا كردهاند در دلهايشان مايه شك است مگر آنکه قلوبشان پاره پاره گردد، و خدا داناى سنجيدهكار است.»، گویا برای ایشان که به تردیدگرایی مبتلا شدند دیگر هیچ راهی برای هدایت شدن نیست تا بمیرند، تحدی در این بین میتواند یک راه فرار به سوی هدایت باشد، خداوند فرموده که اگر میتوانید بیاورید و هرگز نخواهید توانست که بیاورید، حالا یک نفر که مردّد است میتواند تلاش کند که بیاورد و اگر وعدهی ناتوانی ایشان در تقابلشان با قرآن درست باشد پس شخص باید متوجه این ناتوانی بشود، مطابق نظر رایج باید بگوییم که امکان دارد که شخص متوجه این ناتوانی نشود و خیال کند که توانسته است و برای اطمینان از اینکه توانسته یا نتوانسته است باید نظر صاحبنظران را جویا شود، ولی این رویکرد هم خالی از اشکال نیست، درست است اگر بر شخص قبلاً اتمام حجت شده باشد و او با علم باطنی به حقانیت قرآن وارد تحدی شده باشد و بنای بر قانع کردن خود بر الهی نبودن قرآن را داشته باشد، در چنین حالتی چنان شکی قابل پیشبینی است و چنان کسی که به دنبال قانع شدن است البته به دنبال صاحبنظران هم خواهد گشت، گرچه اگر صاحبنظری خلاف نتیجهی مورد نظر او را بدهد این شخص قانع نشده و به سراغ صاحبنظر دیگری میرود ... شاید اگر همه خلاف نظر مورد نظرش را دادند در نظرش تجدید نظری بکند، لااقل تا زمانی که دوباره کسی پیدا شود که همنظر او باشد و او هم به همان اکتفا نماید و باز به نظر قبلی خود بازگردد ... اما کسی که با خودش صادق و روراست باشد چندان کاری به نظر صاحبنظران ندارد، ممکن است مشورت هم بگیرد و نقدهای ایشان را هم بخواند ولی در نهایت تصمیم را بر اساس چیزی که در درون خودش به عنوان حق شناخته است خواهد گرفت، اگر بنای بر چنین کاری داشته باشد ... «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ»
[ادامه دارد ان شاء الله]
سلام
جالب بود و تکان دهنده ... چندجای قرآن [=Franklin Gothic Medium]إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ داره ... که اگر اونارم در کنار آیه 15 سوره مبارکه حجرات بزاریم بد نیست :
[=arial]إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ ( حجرات 10 )
[=arial]إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِّمَن شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (مومنون 62) [=arial]
[=arial]
[=arial]«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُون ( انفال 2 )
اینها همه میتونه بعنوان میزان سنجش درنظر گرفته بشه ...
در جمع بندی بحث شک ، میشه گفت که دو نوع شک داریم ، شک تحقیقی و شک تخریبی ( شک کافر ) ..
[=Franklin Gothic Medium]
[=Franklin Gothic Medium]وَ مَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ ...
نمیشه اینو پذیرفت .. خبر باید برسه یا ماییم که باید بریم دنبال خبر؟ .. خدا بطور عام حجت رو تمام کرده .. اینجوری نمیشه ! اینا جایگاهشون پس چطوری حساب میشه ؟ نمیدونم چرا با لفظ مستضعف فکری مشکل دارم !! :Gig:
این قسمت تا جاییکه بنده نگاه کردم اینجوری تفسیر شده بود که مگر اینکه قطع رابطه کنن از دلشون یعنی قلبا جدا بشن از نفاق و در آخر این که یا با مرگ متلاشی بشن .. چون شک در عمق جانشون نشسته باید از عمق جان توبه کنن ..
[="Franklin Gothic Medium"][ادامه]
مشک;757559 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
آیاتی که مدّ نظر شما بوده است احتمالاً این آیات بودهاند:
إِذْ هَمَّت طَّائِفَتَانِ مِنكُمْ أَن تَفْشَلَا وَاللَّـهُ وَلِيُّهُمَا ۗ وَعَلَى اللَّـهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿١٢٢﴾ وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّـهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ ۖ فَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿١٢٣﴾ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَن يَكْفِيَكُمْ أَن يُمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلَاثَةِ آلَافٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُنزَلِينَ ﴿١٢٤﴾ بَلَىٰ ۚ إِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَيَأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَـٰذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُسَوِّمِينَ ﴿١٢٥﴾ وَمَا جَعَلَهُ اللَّـهُ إِلَّا بُشْرَىٰ لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ ۗ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللَّـهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ﴿١٢٦﴾ لِيَقْطَعَ طَرَفًا مِّنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنقَلِبُوا خَائِبِينَ ﴿١٢٧﴾ [آلعمران]
آنگاه كه دو گروه از شما آهنگ سستى كردند و حال آنكه خدا يار و كارساز آنان بود، و مؤمنان بايد بر خدا توكّل كنند و بس. (۱۲۲) و هر آينه خداوند شما را در [جنگ] بَدر در حالى كه ناتوان بوديد يارى داد، پس از خدا پروا كنيد، باشد كه سپاس گزاريد. (۱۲۳) آنگاه كه به مؤمنان مىگفتى: آيا شما را بسنده نيست كه پروردگارتان شما را به سه هزار فرشته فروفرستاده مدد رساند؟ (۱۲۴) آرى، اگر شكيبايى ورزيد و پرهيزگارى پيشه كنيد و آنان در اين خشم و شتاب خويش بر شما بتازند، پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشاندار مدد مىرساند. (۱۲۵) و اين را خدا جز مژدهاى براى شما نكرد و تا دلهايتان بدان آرام گيرد، و يارى و پيروزى نيست مگر از نزد خداى تواناى بىهمتا و داناى استواركار. (۱۲۶) تا گروهى از آنها را كه كافر شدند بريده گرداند يا سركوبشان كند پس نوميد و شكستخورده باز گردند. (۱۲۷)
و مشابه آنها در سورهی انفال هم آمده است که:
إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ ﴿٩﴾ وَمَا جَعَلَهُ اللَّـهُ إِلَّا بُشْرَىٰ وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ ۚ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللَّـهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴿١٠﴾ إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِّنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُم مِّنَ السَّمَاءِ مَاءً لِّيُطَهِّرَكُم بِهِ وَيُذْهِبَ عَنكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَلِيَرْبِطَ عَلَىٰ قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ ﴿١١﴾ إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلَائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا ۚ سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ ﴿١٢﴾ [الأنفال]
آنگاه كه از پروردگارتان فريادرسى مىخواستيد، پس شما را پاسخ داد كه من شما را به هزارى از فرشتگان كه از پى يكديگر در آيند يارىكنندهام. (۹) و خداوند آن را پديد نكرد مگر براى مژدگانى و تا دلهاتان بدان آرام گيرد و يارى نيست مگر از نزد خدا، كه خدا تواناى بىهمتا و داناى با حكمت است. (۱۰) آنگاه كه از سوى خود براى ايمنى و آرامش خوابى سبك بر شما مىپوشانيد و از آسمان آبى فرو مىآورد تا شما را بدان پاك كند و پليدى وسوسه شيطان را از شما ببرد و تا بر دلهاتان [شكيبايى و پايدارى] بربندد و گامها را بدان استوار بدارد. (۱۱) آنگاه كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد كه من با شمايم، پس آنان را كه ايمان آوردهاند استوار سازيد، زودا كه در دلهاى آنان كه كافر شدند بيم افكنم، پس فراز گردنها- سرهاشان- بزنيد و از آنها هر انگشتى را بزنيد- تا نتوانند سلاح برگيرند- (۱۲)
اما اینکه میفرمایید چه اشکالی دارد با ایمان ابتدایی جهاد و امر به معروف و نهی از منکر کند و بعد خدا دلش را محکم گرداند، در پاسخ به زعم حقیر اگر منظورتان از ایمان ابتدایی ایمانی باشد آمیخته به شک و تردید در این صورت دو حالت دارد:
۱. در بعد اعتقادی ایمانشان همراه باشد با تردید
۲. در بعد عملی باشد، یعنی میدانند که خدا هست ولی در عمل به تردید میافتند
در حالت اول اشکال دارد و این شک و تردید همانطور که از آیات دیگر هم معلوم میشود خودش جرم است و مقدمهی کفر، این شک و تردید قاعدتاً از آن دسته شک و تردیدهایی نیست که با وارد عمل شدن خداوند بدل به یقینش گرداند، احتمالاً باید توبه کرد و به مسیر خدا بازگشت تا خدا سیئات کسب شده را با حسنات بدل گرداند، اما در حالت دوم اشکالی ندارد و درستش هم همین است ... در مورد اصحاب کهف که میخواستند کار بزرگی کنند و جلوی دقیانوس بایستند خداوند فرموده که ما دلشان را محکم کردیم که پایشان نلرزد و در مورد مادر حضرت موسی علیهالسلام هم همینطور، وقتی میخواستند فرزندشان را به رودخانه بیاندازند و وقتی فرعونیان حضرت علیهالسلام را از آب گرفتند و به نظر میرسد از مادرشان جدا شده باشد باز خدا قلبشان را محکم کرد که پایشان نلغزد و قضیه را در غیر جهت حکمت خدا پیش ببرد:
وَ رَبَطْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَـٰهًا ۖ لَّقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا [الکهف، ۱۴]
وَ أَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَىٰ فَارِغًا ۖ إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَىٰ قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ [القصص، ۱۰]
اما فکر کنید کسی بگوید من ۹۰٪ میدانم که خدا هست ولی ۱۰٪ شک دارم و مطمئن نیستم، چنین کسی چطور میتواند نهی از منکر کند یا کسی را بخاطر دشمنی با مسلمینی که ۱۰٪ امکان دارد خودشان باطل باشند مجازات نماید؟ اصلاً کسی که مسلمان میشود ولو اینکه تازه دارد مسلمان میشود هم نباید حتی ۱٪ تردید داشته باشد، یعنی همینکه شهادت میدهد که خدایی جز خدای یگانه نیست و حضرت محمد صلیاللهعلیهواله رسول خدا هستند شخص باید اطمینان داشته باشد و بعد شهادت دهد ... در عمل شاید نشان دهد که چندان هم اعتقادی به خدایی خدا نداشته باشد وقتی به جای خدا روزیاش را از دیگران میخواهد و یا برای کاری به جای خدا به دوستش یا رئیسش اتکا کرده یا امید میبندد، ولی در هر صورت در خدا بودن خدا شکی ندارد و به زبان حاضر نیست بگوید که مثلاً من بجز خدا دوست یا رئیسم را هم میپرستم ... یعنی یقین دارد که فقط خداست که خداست ولی در عمل درکی از آنچه که میگوید ندارد ... آزمایشهای دنیا هم برای این است که همین مسائل را بفهمیم و البته برخی صدیق هستند و برخی دروغگو و دروغگویی هم درجاتی دارد، از حد که بگذرد شخص میشود منافق و کافر و ...
حالا صحبت ما بر سر چگونگی کسب آن اعتقاد قطعی است اگرچه در عمل هم شخص کُمِیْتَش لنگ باشد ...
ایمان شُل یعنی چی؟ یعنی ایمان همراه با شک یا ایمانی که هنوز صداقتش تصدیق نشده است ...؟
اگر در بعد اعتقادی هم ضعیف باشد که همانطور که ایمان آورده از ایمان خارج میشود، یعنی اگر الآن ۹۹٪ مطمئن است و ۱٪ شک دارد شاید فردا بشود ۸۰٪ اطمینان و ۲۰٪ شک و پسفردا هم بشود ۲۰٪ اطمینان و ۸۰٪ شک و پس آن فردا هم بشود ۱٪ اطمینان و ۹۹٪ شک که یعنی ۹۹٪ اطمینان به عدم حقانیت دین خدا! اینطور شُل بودن خوب نیست که بگوییم ایمان داشته باشد هر چند شُل ... و قاعدتاً منظور شما هم این نبوده، بلکه منظورتان این بوده است که اطمینان داشته باش ولی اگر در عمل قصور داری همینجا باش و بمان و امیدت به خدا باشد ... و حالا قرار است راهی را بیابیم که همان اطمینان اعتقادی ایجاد شود ... ببخشید اگر ریزنگری میکنم، برای روشن شدن حدود بحث لازم است به گمانم ... موضوع اینجاست که همهی مسلمانان میدانند که همه چیز به دست خداست ولی درک هر کسی از این عبارت با درک دیگری متفاوت است، ما به دنبال آن دانستن هستیم و نه به دنبال مراتب فهم و درک از اینکه خدا هست و خدا حق است و اسلام حق است و غیره ...
:Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] مشک;757835 نوشت:
مشک;757835 نوشت:
مشک;757835 نوشت:
مشک;757835 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
:Gol:
تا در چه زمینهای شک داشته باشند ... اگر در وجود خدا شک داشته باشند که خدا از قول رسولانش میفرماید «... أَفِي اللَّـهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى ...» [ابراهیم، ۱۰]، اگر در زمینهی قران و حقانیت اسلام هم شک داشته باشند باز ظاهراً برخورد باید همینطور باشد چرا که علم به تمامی آنها فطری است ... در چنین شرایطی کسی که شک دارد یعنی آنقدر به خودش دروغ گفته است که دیگر به خودش هم اعتمادی ندارد و آنچه قلبش هم تأییدش کند را دروغ میپندارد و توهم ... البته راه بر او بسته نیست اگر خدا هدایتش نماید ... ولی اگر شک در زمینههای دیگر باشد شاید بهتر بتوان آن شک را به دو نوع تحقیقی و تخریبی تقسیم نمود ... مثلاً یک مؤمن هم میتواند شک تحقیقی کند تا دینش را بهتر بشناسد، که حکم خدا این است یا چیز دیگر است و اگر این هست چرا اینطور هست و طور دیگر نیست ... این مؤمن هم در خدا بودن خدا شک ندارد و در نتیجه میتوان شکّ او را تحقیقی دانست ... شاید هم اشتباه میکنم :Gig:
یک وقت هست یک خبر به شما نرسیده و یک وقت هست که حتی خبر وجود آن خبر هم به شما نرسیده است، در حالت اول میتوان گفت که شخص باید میرفت دنبالش ولی وقتی اصلاً نداند که خبری هست و یا بداند ولی اهمیت موضوع را متوجه نشود چطور؟ به زعم حقیر بتوان چنان شخصی را مستضعف فکری دانست ... اگرچه به این شرط که واقعاً اینطور باشد، ما داریم ظاهر ماجرا را توصیف و بررسی میکنیم و خدا میداند که از نظر باطنی شخص متوجه وجود یک خبر شده است یا نه و اهمیت آن موضوع هم برایش پررنگ شده است یا خیر ...
مطابق بحثی که در تاپیک دیگری داشتیم مطابق یک روایت امام صادق علیهالسلام رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از مدینه خارج نشدند ولی خداوند فرموده که ما تو را کافّة للناس قرار دادیم و ایشان ظاهراً به صورت باطنی (این برداشت حقیر از آن حدیث است که قابل نقد نیز هست) همه را هدایت کرده و اوصیاء ایشان نیز در تمام اعصار بعدی همه را هدایت میکنند (این هم برداشت حقیر از آن حدیث است که قابل نقد نیز هست) به سوی خدا و دین خدا ... این دعوت اگر باطنی باشد قاعدتاً به اصل دین است و نه به تمام احکام با جزئیات آنها، ولی اگر درست باشد جواب سؤال شما را در خود دارد که جایگاه ایشان چطوری حساب میشود ... در واقع اگر اینطور نباشد سؤال شما کاملاً بجاست، اگر یک گروهی باشند که هیچ خبری از ادیان ندارند و از خدا ندارند و غیره پس اصلاً برای چه در دنیا خلق شدند؟ ... در پاسخ شاید دیوانگان و کودکانی که نابالغ از دنیا میروند را برایتان و برایمان شاهد مثال بیاورند که به همان دلیل و حکمتی که ایشان خلق شدند ... در جواب ایشان میتوان از یک طرف گفت که وجود چنین مسائلی در تعامل با دیگران بر روی زندگی آنها نیز اثر میگذارد، مثل اینکه بیماری یا مرگ یک کودک آزمایشی است برای والدین او و سایر نزدیکانش و کسانی که احیاناً در مورد او کوتاهی کردهاند، اما کسی که در جایی است که هیچ کسی از او خبری ندارد دیگر در چنین تعاملی با دیگر انسانهای مکلف نیست، اما از طرف دیگر حق با ایشان است و نمیشود راحت گفت تنها حکمت در خلقت ایشان در دنیا همان باشد و بس ...
در کل نمیدانم ... ولی لااقل از لحاظ نظری مناسب است که برای تکمیل بحث امکان وجود افرادی که مستضعف فکری باشند را بپذیریم ... مگر اینکه اثباتی داشته باشیم که چنین کسانی وجود ندارند و نداشته و نخواهند داشت ... و در نتیجه انسان در هر جهلی که داشته باشد مقصر است ... نمیدانم چنین اثباتی ممکن باشد ...
اگر لطف کنید آن قسمت را که فرمودید و حقیر با قرمز مشخص کردم از تفاسیر به طور کاملتری بیان نمایید ان شاء الله بیشتر بتوانیم از آن استفاده نماییم ... گرچه دور از ذهن هم نیست با توجه به این آیات که:
إِنَّ هَـٰذِهِ تَذْكِرَةٌ ۖ فَمَن شَاءَ اتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِ سَبِيلًا ﴿٢٩﴾ وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّـهُ ۚ إِنَّ اللَّـهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا ﴿٣٠﴾ يُدْخِلُ مَن يَشَاءُ فِي رَحْمَتِهِ ۚ وَالظَّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا ﴿٣١﴾ [الإنسان]
إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ ﴿٢٧﴾ لِمَن شَاءَ مِنكُمْ أَن يَسْتَقِيمَ ﴿٢٨﴾ وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّـهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ ﴿٢٩﴾ [التکویر]
اگر دین ندارند لااقل آزاده باشند (مطابق با آخرین کلامهای امام حسین علیهالسلام در گوی قتلگاه) امید است که خداوند بازگشت به هدایت را برایشان بخواهد و ایشان نیز در اعماق وجود خود خواهان ان شوند و توبهای کنند آنچنان که شما فرمودید و قلبشان قطع شود از شک و تردید ...
ممنون از لطفتان
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام
چند تا موضوع به هم گره خورده انگار..اما بی ربط هم نیستن ...
وقتی قضیه ی ایمان به خدا حل بشه بقیه مباحث بخودی بخود به سمت و سوی درستی میره ...
در قرآن کلامی مبنی بر اثبات اصل وجود خدا وجود نداره و هر چی اومده مربوط به صفات خداوند و یکتا بودنشه..این یعنی اینکه مشکلی که هست یعنی شک و دودلی ای که وجود داره ، از تصورات اونها نشات میگیره وگرنه در مرحله ی اول انسان با نگاه به طبیعت باید پی ببره به حقیقت .. اکثرا در تصوراتشون خدا مفهومی عجیب غریب داره که با دلایلی که برای اثباتش میارن جور در نمیاد ..
یا به قولی : "مشكل شناختى انسان نسبت به خداوند، يك مشكل تصديقى نيست، تا بحث شك كه از مباحث تصديقى است بر آن مطرح باشد. مشكل انسان در اين زمينه بيشتر يك مشكل تصورى است. وجود خداوند موضوعى است كه اگر خوب تصور شود، تصديق آن از بديهيات است و از نظر علمى شك در بديهيات بی معنا است و كار استدلال و اثباتى كه در تأليفات وجود دارد تماما مربوط به فلاسفه و متكلمين است."
امام علی (ع) :تعجب میکنم از كسى كه خلق خدا را مىبيند ولى در وجود خالق آنها شك مى کند ...
اینکه در تصور مردم چی کاشته شده که با وجود اینکه علم پیشرفت کرده و بیشتروبیشتر باید به عظمت خدا پی ببریم همچنان به سمت پوچ گرایی هدایت میشیم بسیار قابل تامله...( بماند که انسان وقتی به مرز استیصال میرسه ، اون بریدنی که آدم رو به مرز جنون میرسونه ، جرقه ی روشن شدن مجدد فطرت زده میشه و به همین دلیله که اسلام بعد از یک دوران سرکوب و خاموشی یکهو شعله ور شده طوریکه استراتژیست های غرب اعلام کردن که تا ده پونزده سال دیگه دین اول اروپا اسلامه و به سرعت رشد میکنه ( مصداق این کلام که تا مسلمانان حالت عجز واقعی و نیاز به امامشون رو حس نکنن (مستاصل شدن ) و آماده نشن ، حضرت مهدی (عج) ظهور نمیکنن .))
پس باید خدای قرآن رو به همون مهربانی و بزرگی و زیبایی ای که هست معرفی کنیم و کسانی رو که از طریق همین جرقه ی فطرت ایمان آوردن بیاریم و صحبت کنن و نشون بدن چیزی رو که دیدن و حس کردن .. یعنی پاک کردن تصورات اشتباه از خدا !
"بنابراين به طور اصولى موضوع وجود خدا يك موضوع ثبوتى است و نه اثباتى و قابل تشكيك نيز نمی باشد. خداى را بايد با خود خداى شناخت و غير از اين هم چاره اى نيست؛ زيرا چيزى غير از او وجود ندارد تا ما بواسطه آن بخواهيم خدا را بشناسيم و اثبات نمائيم."
"انسانها به سه صورت، معرفت حق تعالي را حاصل ميكنند. اول تقليد كه در اين روش خداوند به واسطه حواس و امور قابل احساس شناخته ميشود، دوم تحقيق و استدلال كه در اين روش خداوند به واسطه عقل و برهان با نگاه به طبیعت شنـاخته ميشود و سوم كشف و رويت كه در اين روش خداي متعال به واسطه مكاشفات دروني، شناخته ميشود."
این مرحله که پشت سر گذاشته شد اونوقت میرسیم به مرحله ی اثبات اعجاز قرآن که روشهای مختلف بحث شده .. و این مرحله هم بنظر بنده اینطور میاد که ، اولا شخص باید از تصورات تخلیه بشه ... شما بهتر از بنده میدونید که زمانی که یک معلم به روش آموزشی خودش ایمان کامل داره و براساس ساختار ذهنی و منطق ، اصولی رو در پیش میگیره برای آموزش ، اولش به شاگردش میگه : " هر چی تا الان خوندی و یاد گرفتی دور بریز و فقط خودتو بسپر بمن " این یعنی اینکه تصورات ما و کلام و علومی که در ذهن و جان ما جای گرفته همگی سد راه میشه و واقعا هم میشه !
پس خدا و قرآن به هم گره خوردن و هر کدام با دیگری قابل شناختنه .. جز این راهی نیست . هست ؟؟
و بعد از اینکه شخص وارد شد حالا :
و امام صادق ـ عليه السّلام ـ به يكي از پيروان خود فرمود:
اي عبدالعزيز، به راستي كه ايمان ده درجه است، به مانند نردبان كه مي بايست پله پله از آن بالا رفت، پس كسي كه داراي دو درجه از ايمان است به آنكه داراي يك درجه است، نبايد بگويد تو را ايماني نيست و همين طور (دومي به سومي) تا به دهمي برسد و آن را كه در درجة پايين تر از تو است نبايد ساقط از ايمانش پنداري (كه اگر چنين باشد) آنكه در درجة بالاتر از تو است مي بايست تو را ساقط پندارد. بلكه پايين تر از خود را كه ديدي با مهرباني به درجة خودت برسان و آنچه را كه تواناييش را ندارد بر او بار مكن كه كمرش خواهد شكست و به حق، كسي كه دل مؤمني را بشكند بر او لازم است كه جبرانش كند و بهبودش بخشد.)كليني: كافي، ج 2 ص 45، ح 2؛ صدوق: خصال، ص 447، ح 48.)
شيخ صدوق دركتاب خصال در پايان اين روايت مي افزايند كه مقداد در درجة هشتم، و ابوذر در درجة نهم و سلمان در درجة دهم از ايمان بودند. البته بايد توجه داشت كه تعيين ده درجه براي ايمان در اين روايت به مفهوم انحصار در ده مرتبه نيست، بلكه مراد صرفاً بيان بسياريِ درجات ايمان است. از همين رو، در روايات ديگر درجات كمتر يا بيشتري نيز براي ايمان شمرده اند.
پس مرحله اول تخلیه شخص هست و دعوت او به آرامش و سکون .. حالا به هر طریقی که بلدیم باید این تصورات رو تعدیل کنیم .. بنده از اول هم صحبتم سرهمین بود و باز دست آخر هم به همین رسیدم !! با اینکه خدا عالمه با ذهنی باز و آرام وارد بحث شدم و تک تک صحبتهارو شنیدم و بهش فکر کردم :ok:
مرحله بعد اینه که دم شخص رو ببینیم و بسنجیم که ذهنش چطور کار میکنه ؟ آیا از جنس استدلالی هاست یا از جنس احساسی ها ...
مرحله ی سوم اینه که تصور درست از خدا و قرآن رو بر اساس روحیات شخص ارائه بدیم ...
مرحله بعد یعنی زمانیکه ایمان آورد ، درسته که هنوز دیدش باز نشده و امور براش مبهم هستن اما درجه ای از ایمان رو داره یا نه ؟ اصلا حتی اگر فعلا فقط به خدا ایمان داره ، باز هم ایمان هست اسمش یانه ؟ اونوقت باید آرام آرام با پرسش و پاسخ حقیقت ادیان رو درک کنه و یا اگر از طریق قرآن به خدا رسیده که چندپله رو یکی کرده خودشو کشیده بالا ...
ما اگر بیایم و روی تصورات مردم کار کنیم درصد زیادی از راه رو رفتیم ... ان شاالله .
یادتونه وقتی تو تاپیک پاسخ به تحدی قرآن با اون کاربر بحث میکردید در جواب ازتون خواهش کرد که ایمان اندکش رو سست نکنید !!با التماس اینو خواست و بعدا که بقیه پستهای ایشون رو خوندم دیدم آنچنان هم آدم تاثیر پذیری نیستن !! اما شما با چند خط تونستید با ایمان این شخص ور برید ؟ میدونید چرا؟ چون شما با قلمتون میتونید تصویرسازی کنید .. درسته که منحرف کردن اشخاص از هدایتشون سخت تره اما واقعیت امر اینه که تصویرسازی بسیار مهمه ! کاش شما کتاب مینوشتید و زیبایی های این دین و حلاوتش رو به تصویر میکشیدید :ok:
ضمن اینکه اتفاقا خوبه که نقد میکنید و این باعث میشه که همین الان پی به نقاط ضعفم ببرم تا اینکه درجایی توسط شخص دیگه ای که ممکنه دشمنم هم باشه ، پی ببرم و گیر کنم ...:ok:
الان شکی که حتی بعضی از کاربران این سایت در پستها بیان میکنن رو دقت کنید ! بعضیاش صرفا جنبه ی اینو داره که اینا در کفر خود ثابت قدم هستن و این شک درونی خودشون رو میخوان صادر کنن ، منظور بنده اینه .. شک تخریبی همراه با علم که دیگه واویلاست ... و شک تحقیقی هم سوالاتی ست که پرسیده میشه و بدرستی هم بحث بسته میشه و نتیجه میده ...
خبر به همه یکسان رسیده .. و اون چیزی نیست جز فطرت و ندای درون .. انسان خودش مقصره که خودشو در حد جمادات و نباتات پایین میاره و حرکت نمیکنه و نمیگرده و نیازشو سرکوب میکنه .. خدا حجت رو نه تنها بر انسان که بر عالم هستی تمام کرده .. البته دلیلی برای اثبات این حرفم ندارم ! تنها دلیلم شناختی ست که از خدا کسب کردم.. پس بله بهتره همون فرض رایج ،صحیح درنظرگرفته بشه .
این فایل صوتی رو دانلود کنید لطفا ... http://s6.picofile.com/file/8226226968/09_Tawba_110_111.mp3.html
[="Franklin Gothic Medium"] مشک;758927 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
و عرض ادب و احترام و خداقوت
فکر کنم با بیشتر فرمایشات شما هر دو طرف بحث موافق باشیم، بله اگر تصور مردم تغییر کند قاعدتاً باید همگان به صورت بدیهی ایمان بیاورند، چه به خدا و چه به رسالت رسول خدا و ولایت اهل بیت علیهمالسلام و چه به الهی بودن قرآن ...
جالب است که اگر درست خاطرم باشد حدیثی از امام رضا علیهالسلام وارد شده است به این مضمون که شما کلام ما را به مردم برسانید ایشان خودشان به سوی ما میل میکنند! اگر میخواهیم مردم به خدا و قرآن و اهل بیت علیهمالسلام ایمان بیاورند بهترین کار این است که ثقلین را برای ایشان بخوانیم ... سر کلاس اساتید اخلاق حتماً شرکت کردهاید، کارشان تفلسف و دلیل و برهان اقامه کردن نیست گرچه گاهی دلایل فطری هم برای صحبتهایشان بیاورند، ولی قلب انسان منقلب میشود و درکهای بزرگی برای انسان به ارمغان میآید که نمیداند از کجا آمده ولی میداند که این فهم یک فهم صادق است ... اینها هم تأیید فرمایشات شماست تا جایی که به ذهن حقیر میرسد
البته تقسیمبندی به تصورات و تصدیقات در مورد علوم حصولی هستند و یک مرحله هم این است که ابتدا تشخیص دهیم که این بداهت را باید از جملهی علوم حصولی بدانیم یا حضوری ... اساتید و بزرگواران با حقیر موافق نیستند که این درک حضوری باشد و ایشان درک حضوری را مختص اولیاء خدا میدانند، مطابق فرمایش شما در مورد تصورات درست و تصدیق بدیهی هم همین فرمایش ایشان تأیید میشود، ولی باز این اشکال وارد میشود که بدیهیات علوم حصولی واقعاً لزومی ندارد که درست باشند اگر مبتنی بر علم حضوری نباشد و مطابق فرمایش مرحوم علامه هم همینطور است که بدیهیات علوم حصولی تنها به شرطی بدیهی به معنای درست هستند که مبتنی بر علمی حضوری باشند و اگر نباشند چه بسا توهماتی باشند که به نظر بدیهی میرسند که درست باشند ... در واقع شاید بتوان نظر مرحوم علامه را به کار گرفت تا میان دو جریان مخالف آشتی برقرار گردد ... در این صورت همانطور که شما هم فرمودید کار تمام براهینی که فلاسفه ارائه میدهند برای ایجاد بهتر و درستتر تصور بدیهی از خداست و نه برای اثبات خدا، به همچنین از هر راه دیگری هم که بشود میتوان برای قران ایجاد تصور درست نمود تا بعد به صورت بدیهی تصدیق گردد ...
اگر تا اینجای کار را موافق باشید اعجاز قرآن در همین تصدیق بدیهی شدن است برای هر کسی که تصور درستی از آن و مضمون آن و شرایط نزول آن را کسب نماید ... اعجاز به این معنا که آثار هیچ بشر یا مخلوقی نمیتواند این چنین به صورت بدیهی تصدیق شود ... در این صورت وجوه اعجاز که در نظر رایج از اعجاز بودن قرآن مطرح میشوند واقعاً وجوه اعجاز نیستند بلکه از معدّات شناخت اعجاز بودن قرآن هستند که در ایجاد تصور درست از قران نقش دارند ... برای هر کسی هم این تصور درست از قران ممکن است از راهی ایجاد شود ... اگر امروز هیچ کسی حتی علمای ما آنقدر متخصص در ادبیات عرب نیستند که بتوانند اعجاز بودن قرآن از این جهت را برای غیر خودشان تبیین نمایند پس در این زمان باید متناسب با فهم مخاطبان معاصر قران سعی کرد تا تصور درست از قران شکل بگیرد ... ولی نباید خود اینها را از وجوه اعجاز قرآن معرفی نمود که کسی که آنها را قبول ندارد یا درشان انقلت دارد بتواند از برخی نقاط ضعف ما در بحث معجزه نبودن قرآن را نتیجه بگیرد ... چرا که ایجاد تصور درست از قرآن مبتنی بر آن مسیرها نیست و تنها از راه آنها میتوان به تصور درست راه یافت، یعنی این تصور توسط آن مسائل ایجاد نمیشود بلکه از راه آنها میتوان به آن راه یافت، همین ... توضیح اعجاز بودن قرآن هم از همین جهت ساده میشود، اگر آن تصور درست از راههای مورد نظر ایجاد میشد در این صورت همگان میتوانستند با ایجاد چنان وجوهی در آثار خود چنان تصوراتی را هم ایجاد نمایند، اما اگر ایجاد آن اثر مبتنی بر آن وجوه نباشد با تقلید کردن از آن وجوه نمیتوان به همان تصور دست یافت، مثل اینکه اگر برای ساختن یک فیلم داستانی کعبه و مسجدالحرام و بلکه کل مکه را در دل یک بیابان در کویر لوت بازسازی کنند دلیل بر این نمیشود که حرمت مکه بر آن نیز مترتّب شود ...
تا نقد شما و سایر بزرگواران چه باشد ...
این از لطف شماست مگرنه اگر حقیر کتابی بنویسم بهتر از وضعی که در این تاپیک و تاپیکهای دیگر پیش آمد پیش نمیآید ... همه میروند و پشت سرشان را هم نگاه نمیکنند :ok::Gol:
ما شاء الله شما نیازی به نقدهای امثال حقیر ندارید و هر بار از مطالبتان چیزهای جدیدی یاد میگیرم ... خدا خیرتان بدهد
بله حق با شماست ...
نتیجهای که از شناختتان از خدا گرفتید هم در آیات و روایات تأیید شده است ... عهد الست فقط از انسان و جن گرفته نشده است و از تمام مخلوقات گرفته شده است ... حتی امانت الهی هم به کوهها و زمین و آسمان عرضه شد و ایشان نپذیرفتند و انسان آن را پذیرفت ... خدا حجت را بر همگان تمام کرده است ... تمامی انسانها هم فطرت دارند و مطابق روایت انسان با به دنیا آمدن آن عهد را فراموش میکند ولی بعد در حیاتش فرا میرسد زمانی که آن عهد را بخاطر بیاورد و اینجا بر سر دو راهی ایمان و کفر قرار میگیرد که یا نور حقیقت را میپذیرد و یا به آن پشت میکند ... نه به این معنی که مثلاً نماز را هم با تمام جزئیاتش بتواند بدون آنکه احکام اسلام را بداند بخواند، ولی داریم که مثلاً یک عرب نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میآید و میپرسد چطور برای نماز خواندن طهارت بگیرم و حضرت صلیاللهعلیهواله فقط به او میگویند که اول صورتت را بشور و بعد دستهایت را و سپس سرت را مسح بکش و سپس پاهایت را نیز مسح بکش، آن عرب هم تشکر کرد و رفت، اصحاب آمدند و با تعجب پرسیدند که چرا جزئیات آن را به او نگفتید که چطور صورتش را بشوید و چطور دستانش را بشوید و چطور مسح بکشد؟ حضرت فرمودند که به دنبال او بروید و ببینید که چطور وضو میسازد، آنها رفتند و دیدند که با کمال تعجب وضو را درست گرفت ... یعنی ذکر خیلی از جزئیات برای کسی که فطرتش بیدار و عقلش فعال باشد لازم نیست ...
اما منظورتان را فرض رایج متوجه نشدم، ممنون میشوم توضیح دهید که بهتر است کدام فرض رایج را صحیح در نظر بگیریم :Gol:
:Gol:
با تشکر از لطفتان
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام
من به شما و همه ی کسایی که این همه روایت و حدیث بلدن و قرآن رو حفظن حسودیم میشه !! خیلی فکر آدم باز میشه سریع جلو میفته و سوالاتش سریع تر جواب داده میشه .. متاسفانه افتخار اینو نداشتم که سر کلاس اساتید اخلاق بشینم و مستفیض بشم اما تا دلتون بخواد پای صحبتهای آدمهای بی سروته نشستم !! بنظر میاد که لیاقتش رو ندارم ! :hey:
این تصورات هم میتونن حصولی باشن هم حضوری .. و درک حضوری فقط مختص اولیاء خدا نیست:Gig: .. اما وقتی که با تصورات غلط دیگر بهمون القائات اشتباه شده و انقدر با قرآن و کلام ائمه مانوس نیستیم که بتونیم خودمون رو حفظ کنیم در برابر هجمه های شیطانی ، خب توضیحات و توضیفات بزرگان نجات بخشه ... اکثر و یا حتی تمامی مشکلات ما ریشه اش در مانوس نبودن با قرآن و ائمه ست ...
تشخیص این که چی روحانیه و چی شیطانی و توهم ، با توجه به قبض و بسط روحی امکان پذیره .. که این هم بعد از یک مدت پاکسازی و تصویرسازی درست قابل تشخیصه ... ملتی که تصوراتش رو مسموم کردن اول باید از مسمومیت پاکسازی بشن بعد بتونن درست ببینن و بشنون ..
برای پاکسازی باید راهکار بدیم ، این مهمترین بخشه .. بدلیل اینکه بنده با اینها زیاد نشست و برخاست داشتم قشنگ میدونم که چجوری فکر میکنن و چجوری زندگی میکنن .. جالبه که اکثرا واقعا به دنبال حقیقت و خدا هستن اما به دام میفتن و زجر هم میکشن .. درسته که حفظ ظاهر میکنن اما وسط روحشون انگار بمب ترکیده !!
با فرمایشات شما موافقم ... طبق معمول واضح و روشن توضیح دادید ...
علت این موضوع ، نوشتار و قلم شما نیست .. علت چیز دیگریه .. که بهتره بهش فکر نکنین .. اما حتما کتاب بنویسید ، لزومی نداره که مطالبی رو که برای عوام مینویسید ، چالش برانگیز باشه .. چالش هاتون رو بزارید برای اساتید و دوستانتون ... در حدی نیستم که بخوام نصیحت کنم :Ghamgin: اینا پیشنهاده !! مثلا در وصف ائمه و بزرگواری هاشون و مناظراتشون و یا کتابی مثل "کویر" با رویکردی خیلی دینی :ok:
شکسته نفسی میفرمایید .. :Gol:
خیلی جالب بود .. این اطمینان رو قلبا داشتم که هدایت او جاریه .. ماییم که باید به قدر یه کف دست فروبردن در آب همت کنیم و بچشیم .. دیگه اگر انسان همینقدرم همت نکنه از انسانیت خارجه .. منظورم از فرض رایج همین بود که گفتید "[=Franklin Gothic Medium] ولی لااقل از لحاظ نظری مناسب است که برای تکمیل بحث امکان وجود افرادی که مستضعف فکری باشند را بپذیریم ..." خب میپذیریم .. :ok:
[=Franklin Gothic Medium] مشک;759237 نوشت:
مشک;759237 نوشت:
مشک;759237 نوشت:
مشک;759237 نوشت: مشک;759237 نوشت: [=Franklin Gothic Medium]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمت خدا بر شما و برکاتش،
[SPOILER] به حقیر که نه ولی به کسانی که هم عربیاشان خوب باشد و هم علم رجال و درایه داشته باشند و مسلط به قران و روایات معصومین علیهمالسلام باشند و مجهز به علم اشتقاق و سایر علوم مرتبط برای استخراج مفاهیم از آیات و روایات نیز باشند باید شدیداً غبطه خورد ... خدا روزی همهی ما کند که هم عالم شویم به علم ثقلین و هم عامل شویم به علمی که خدا روزیمان میکند ... ان شاء الله[/SPOILER]
[SPOILER] در مورد لیاقت هم همینکه میگویید در میان جماعتی نه چندان اهل دین خدا بودید و از میان ایشان خداوند شما را به بندگی برگزید خود گویای خیلی مسائل هست ... ان شاء الله خدا اشتیاقتان را در دینش زیادتر گرداند ... اگر توکلتان به خدا باشد و همینطوری در بندگیاش بکوشید ان شاء الله روز به روز هم راه را مقابلتان بیش از پیش بگشاید و دعاگوی حقیر و امثال حقیر هم باشید ...[/SPOILER]
همینکه هر تصور بدیهی هم ریشه در علم حضوری دارد قاعدتاً یعنی علم حضوری مختص اولیاء خدا نیست یا لااقل تماماً مختصّ ایشان نیست و «إِنَّ اللَّـهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ» ... خداوند در عالم ذر همگان را مواجه با یک شهود قلبی از خود کرده است که شاید بتوان آن را مصداق علم حضوری دانست (خدا با چشم سر دیده نمیشود و با چشم قلب دیده میشود و در عالم ذر هم مطابق با روایت خدا دیده شده است پس در واقع در آن عالم ذر هم اگرچه جسم حاضر نبوده ولی قلب خلق شده بوده است و خداوند به آن قلب شهود شده است و این هم قاعدتاً همگان قبول دارند که علمی حضوری باشد، یعنی فطرت خودش از جنس علم حضوری است ... و الله العالم) و البته در مقام هدایت کردن هم چشاندن درک حضوری به مخاطبان خلاف حکمت به نظر نمیرسد (مثال توری غوطهور در ظرف آب)
حتماً میدانید که فرمودهاند هر چه که شرع به آن حکم کند عقل هم به همان حکم میکند و هر آنچه که عقل به آن حکم کند شرع نیز به همان حکم میکند، یعنی یک تناظر دو سویه میان عقل و شرع داریم که به نوعی یک تساوی را میان عقل و شرع برقرار میکند ... حال در روایت آمده که کسانی که در قلبشان مرض است (مطابق قرآن) کسانی هستند که به بدی تمایل داشته و از خوبی کراهت دارند، یعنی مثلاً یک چیزی که در شرع به آن توصیه شده است برایشان تلخ و ناگوار و مایهی کراهت است و برعکس چیزی که در شرع از آن نهی شده است برایشان جذاب و خواستنی است ... قلب و عقل رابطهی خاصی دارند (قلب چراغ عقل است) که سبب میشود گاهی عقل و قلب به جای یکدیگر هم به کار بروند، پس چه بسا میتوان قلب مریض را به نقص در کار عقل هم بازگرداند ... بنابراین کسی که قلبش مریض است از نقصی در تعقلش رنج خواهد برد که شاید همین نقص در تعقل هم باشد که باعث میشود اینطور تصور نماید که این عقلش هست که مانع از پذیرفتن شرع میشود (اینها که میگویند ما خودمان عقل داریم و نیازی به ولی و امام و هادی و مرجع تقلید و غیره نداریم) ... در اینجا حدیثی از امام حسین علیهالسلام داریم اگر درست خاطرم باشد که فرمودند اگر میخواهید قلبتان سلامت خود را باز یابد همانا از شرع خدا تبعیت نمایید ... یعنی اگر قلبتان مریض است و تعقلتان نقص دارد و از تنظیم خارج شده است (نشانهاش این است که دستور خلاف شرع به شما میدهد یا در مقابل شرع میایستد یا در هر صورت شرع را همراهی نمیکند) بیایید و از شریعت که از تحریف در امان است تبعیت نمایید تا کمکم عقلتان هم تنظیم شود، یعنی قلبتان شفا بگیرد تا از بدی کراهت داشته باشید و به خوبی مایل گردید ...
انس با قرآن و عترت علیهمالسلام در همین جهت برای کسی که به دنبال انجام کار درست باشد راهگشاست ولی برای کسی که شریعت را هنوز در موضع حق نداند چه باید کرد؟ اطاعت از چیزی که حقانیت آن برایش محرز نشده باشد چندان وجهی ندارد! چنین کسی اگر بخواهد به قلب بیمار خودش و تعقل ناقص خودش اکتفا کند چه بسا بخاطر تمایلی که به بدی دارد و کراهتی که از خوبی دارد روزبروز هم از دین خدا دور و دورتر شود تا جایی که دیگر مهر ضلالت و گمراهی بر پیشانیاش بخورد و به خودش رها شود ... «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّـهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لَّا يُبْصِرُونَ» ... این آیه در مورد کسی نازل شده است که «اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَىٰ» که یعنی هدایت شدند ولی گمراهی را انتخاب کردند که نفس اماره ایشان را به این کار ترغیب نموده بوده است ... چنین کسی با چه دلیل و چه بحثی و چه برهانی به سمت خدا باز گردد؟ یا باید کسی در او تصرف نماید (شاید بحثهای هیپنوتیزممانند از این جهت کارایی داشته باشند گرچه موفقیت همان هم جز به ارادهی خدا نیست) و یا اینکه باید خداوند او را دوباره هدایت نماید که ایشان هم جز خدا ناصری ندارند که قادر به کمکشان باشد ... «قُلْ مَن ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُم مِّنَ اللَّـهِ إِنْ أَرَادَ بِكُمْ سُوءًا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ رَحْمَةً ۚ وَلَا يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّـهِ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا» ...
در واقع به طور خلاصه راه درمان یافتن و بازگشت به حقیقت عمل کردن به شریعت خداست، ولی برای کسی که نه با وجود مسلمان و مؤمن بودن مبتلا به فسق و گناه است که بلکه برای کسی که اصلاً مبتلا به مرتبهای از کفر یا نفاق است (و در خود خدا و حقانیت شریعت خدا ولو در مقام اعتقادی شک داشته و این شکّ که البته ناشی از جرمها و گناههایش هم هست گریبانش را گرفته و رهایش نمیکند) دیگر این نسخه قابل پیچیدن نیست ... اینکه چنین کسی را خدا هدایت کند یا نکند چه بسا بستگی به عوامل زیادی داشته باشد ولی اگر صحبت اصلی ما بر سر شخصی باشد که تا کنون حجت بر او تمام نشده باشد (نه کسی که زمانی اعتقاد داشته و حجت بر او تمام شده و بر اثر کجرفتاریهایش از مسیر درست خارج شده است و امروز در وادی شکّ و تردید سرگردان است) چه؟ ... چنین کسی هم البته ممکن است که قلبش مریض باشد، چرا که اگرچه برای کسی که حق و باطل را نشناخته است گناهی هم در مخالفت کردن با حق نوشته نشود ولی اثرات تکوینی آن مخالفتها به هر حال بر شخص مترتب میشود ...
در مجموع انتظار این است که یک راه هدایت مستقیم خداوند برای همگان همان «قران» باشد، چه شخص قلبش مریض باشد و چه نباشد ... چه در این مریضی قلب مقصر باشد و چه قاصر بوده باشد و گرفتار انحراف تکوینیاش از حق شده باشد و امروز مستضعف فکری محسوب گردد ...
اهل بیت علیهم السلام کلامهم نور ... قرآن هم که کلام خداست نور هدایت است ... این نور درون انسان را روشن میکند و این ویژگی نور است که کاشف از تاریکی و ظلمت باشد و نشان دهد و خودش دیده نشود ... خداوند هم نور آسمانها و زمین است که آسمانها و زمین از نور او خلق شدهاند، شاید به این معنی که آن نور کاشف از ظلمت عدم بوده است، این نور فهم هم میتواند سبب انبساط روحی در انسان شود به همان صورت که نور حضرت زهراء سلاماللهعلیها به اذن الهی سبب خلقت اشیاء در ظلمات عدم شده بوده است ... فهم بر آن نور فهم شکل میگیرد بعد از آنکه ما در ظلمات وهم بودیم ... این انبساط باطنی ناشی از فهمیدن حتی میتواند آنچنان زیاد باشد که شخص دیگر در پوست خود نگنجد ... حتی میتواند آنقدر زیاد شود که مانند حضرت موسی علیهالسلام که نور عظمت خدا را دیدند شخص بیفتد و بمیرد ... «فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا» ... اگرچه در مورد قرآن ظاهراً حجابهای نورانی حد را رعایت کرده و هر کسی را به اندازهی ظرفیتش سیراب میسازند تا حداکثر شخص بر زمین به سجده افتاده و از یاد پروردگارش گریه نماید در حالیکه پوست بدنش از خشیت خدا جمع شده است ... به وجد آمدن نتیجهی وجدان کردن است که وجدان کردن در مقابل فقدان و به معنای یافتن است (از ریشهی و.ج.د که البته وجود هم از همان ریشه است) و این به وجد آمدن شاید اشاره به همان انبساط خاطر باشد و نورانی شدن درون به فهم و دریافت باطنی و توسعهی وجودی ... این فهم باطنی همواره از نوع علم حضوری است که به آن وجدانیات هم گفته میشود ... اگر این درست باشد در نتیجه فهمیدن به معنای واقعی عالم شدن دیگر بدون تحصیل نور فهم و بدون به وجد آمدن و انبساط روحی یافتن رخ نخواهد داد ... از این نظر بله شاید راه اصلی تشخیص روحانی بودن خطورات از شیطانی بودن آنها همین باشد که شما میفرمایید ... مگر اینکه شواهدی پیدا کنیم بر اینکه چنین آثاری ممکن است در پی خواطر شیطانی هم ایجاد شوند، مثلاً در توهمات باطل، مثل اینکه کسی فکر کند دانسته است و به وجد آید و بعد بفهمد که اشتباه میکرده است ... با توجه به اینکه چه بسا تمام ما چنین وضعیتی را تجربه کردهایم به نظرمیرسد که این یعنی حقیر نتوانستهام درست آن بحث به وجد آمدن و فهمیدن و علم حضوری و نورانیت را فرمولبندی کنم تا حقیقت از خطورات شیطانی و ظلمات وهم راحت قابل تمیز باشد ...
اما شاید هم بشود مشکل ایجاد شده را همینجا جواب داد ... ممکن است نکتهاش در این باشد که هر مطلب ناصحیحی هم که انسان توهم فهمیدن آن برایش حاصل میشود و ولو برای یک لحظه از تصور فهم ان به وجد میآید، ولو اینکه بعداً بفهمد که کاملاً درست هم نبوده است، به هر حال بهرهای از حق دارد که آن وجد باطنی و نورانیت دیده شده نیز به خاطر همان بهرهی ولو اندک بوده است، این مطلب در روایات ما هم مؤیدی دارد، در این صورت صرف یافتن نور و به وجد آمدن و انبساط باطنی پیدا کردن معیار مناسبی نیست و در واقع به جای تلاش برای یافتن اصل نور باید به دنبال این باشیم که معیاری برای عیارسنجی نور پیدا نماییم، یعنی باید به دنبال معیاری باشیم که نشان دهد هیچ گونه ظلمت وهمی در یک مفهوم نیست و هر چه هست یکسره نور فهم است و نورانیت ... شما معیاری برای تشخیص این مسأله میشناسید؟ :Gig:
از آنجا که نور خودش حجاب است به نظر نمیرسد چنین معیاری کارساز باشد، چرا که توجه به درستیها میتواند انسان را از توجه به کاستیها غافل گرداند و همین سبب گردد تا حق آمیخته با باطل یکسره باطل تصور شود ... در این صورت یک وجد باطنی و یک انبساط روحی سبب میل شخص به یک باوری شود که در اصل به طرز شیطنتآمیزی از خلط حق و باطل با هم شکل گرفته است ... اینکه عدهی زیادی به سمت عرفانهای نوظهور و دروغین میروند هم به همین خاطر است ... در نتیجه تا راهی نیابیم که بشود با آن نور یک باور یا نور یک کلام مانند قرآن را عیارسنجی نمود فکر کنم بهتر است معیار انبساط روحی را کنار بگذاریم ...
نقد شما به این مطلب چگونه است؟
قبل از ارائهی راهکار برای کسانی که در اصل حقانیت یک دین در شک هستند باید توجیهی داشته باشیم که آن راهکار برای ایشان قابل اعتنا و قابل اعتماد باشد ... شاید برای این کار باید تاریکیهای راههای دیگر را نشانشان دهیم ... اما این راه دیگر همان راه مستقیمی نیست که انتظار داریم هر کسی با دیدن نورانیت قرآن به آن ایمان بیاورد و ما بقی راهها را رها نماید ...
[=Franklin Gothic Medium]
:Gol:
[=Franklin Gothic Medium]
ممنون از وقتی که میگذارید و لطفی که میکنید
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام
اونهایی که اصلا شناختی ندارن و سالها در یک دنیای گره خورده با ظواهر و لذات زودگذر زندگی کردن ، اتفاقا سریعتر تاثیر میگیرن .. چون معمولا ذهنشون از شکهایی که یکسری آدم بیمار و وسواسی به شریعت و قرآن وارد کردن خالیه و نسبتا بی طرفانه تر وارد جریان میشن و دیگه تا آخرِ همه چیزو رفتن و لمس کردن و فهمیدن که آرامشی درش نیست ... بدترین حالتش اینایی هستن که بین خودمونن!! و مسلمان زاده ان!!یا دانشمندانی که به حقیقت رسیدن اما به دلایلی نمیخوان راهشون رو عوض کنن !! اینا دلشون تاریک تره !!! همون کسایی که شما هم اشاره کردید[=Franklin Gothic Medium]«اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَىٰ» .... چون حجت براشون خیلی کامل تمام شده اما رو برمیگردونن !! و البته دسته ی دیگری هم هستن که مفاهیم رو اشتباه بهشون منتقل کردن که اینها هم باز دلشون راحت تر براه میاد ...
در تمام موارد بعد از اذن خدا ، مطالبی که باید به اینها ارائه شه و شخصی که مطالب رو بیان میکنه بسیار مهمه ..متاسفانه مردم رو شرطی کردن به یکسری از مسائل و بعضی انواع شرطی سازی در اسلام حرامه چون انسان رو از فطرت و ندای درون و نیازهاش جدا میکنه و عقل رو کنار میزنه .. شرطی سازی، اون هم با تصاویر و اصوات و القائات ناخواسته چیزیه که میشه باهاش کارای خطرناکی کرد و این هم درمانش درراستای همون پاکسازی ضمیرناخودآگاهه .. هیپنوتیزم که راههای مختلفی داره موثره از جمله : فیلمهایی با درون مایه ی دینی و سخنرانی هایی با رعایت شرایطی خاص و درنظر گرفتن مخاطبین .. دلیل آوردن و مناظره کردن با افراد به روش ائمه و شاگردان ایشان ... تلاوت قرآن و بعضی از آیات روشنگر و جالبش با درون مایه ی علمی و فطرت .. راهنمایی اشخاص برای به چالش کشیدن خدای قرآن و توجه به درونشون ... باید از اونهایی بهره گرفت که باطن توانایی دارن ، کلام اگر از دهان یک شخصِ دارای نفوذکلام و آرامش روحی بیرون بیاد فرقش با کلام دیگران ، هرچند اهل فن و اهل دین ، زمین تا آسمونه ...
راهکارها بسته به روحیات اشخاص فرق میکنه .. مسلما فردی که مسلمان زاده ست و بعدا رو برگردونه نوع بیدارکردنش متفاوته با کسیکه برای اولین باره که ندای فطرت به گوشش میرسه ..
گاهی هدایت شدن بعضیا آسونتر از چیزیه که فکرشو میکنیم و گاهی هم سخت تر .. توانایی ما محدوده و متاسفانه تریبون شیطان بلندتره.. چون رسانه ، تصاویر و کلماتی که هرروز به خورد ملت داده میشه دست اوناست !!
باید جلسات سخنرانی این چنینی بزاریم ... باید شبکه های مختلف بزنیم به زبانهای مختلف .. باید صحبت کنیم و فیلم و گیم بسازیم ... معرفی کنیم و دلیل بیاریم ... هر چی نیروهای روحانی و افکار مثبت ، بیشتر با هم هماهنگ بشن و دست به دست هم بدن ، غلبه کردن بر تاریکی درصدش بالاتر میره ...
معرفی اعجاز قرآن و معرفی درست خدای قرآن ، در یک راستا هستن .. باید از مردم بخوایم گوش بدن ، بپرسن و عمل کنن بدون اجبار !! خود این کلمه ی اجبار خیلی مهمه .. ببینید انسان همیشه در پی اینه که ثابت کنه " من انقدر عقل دارم که خودم بفهمم چه میکنم " گاها دلش تاریک نیست ، فقط فرار میکنه از کلمه ی اجبار .. من کسایی رو میشناسم که اسلام رو دوست دارن و حقانیتش رو تصدیق میکنن اما چون والدینشون بهشون زور میگن و با لحن بدی مجبورشون میکنن به نماز خوندن اول وقت و قرآن خوندن ، پشت پا میزنن به یکسری از مسائل ...
حالا آیا ما بهتر نیست که خوش بینانه به این قضیه نگاه کنیم و با خودمون بگیم که پس بیایم سرمایه گذاری کنیم رو آدمهایی که سریع هدایت میشن ... دم اونها رو ببینیم و اجازه ی پرسش پاسخ بدیم .. تصاویر خوب و کلام خوب به خوردشون بدیم ... آیا بهتر نیست که اینجوری به قضیه نگاه کنیم که اگر از ده نفر 2 نفر بدقلق هستن ، چه بسا که با هدایت اون هشت نفر اون دو نفر هم تحت تاثیر قرار بگیرن و نوری در دلشون زنده شد ..
نتیجه اینکه : بهتره از خوش بینانه حالت شروع کنیم و با ابزاری که ذکر شد به جنگ شیطان بریم که ضعیفه اما ضعف ما بهش مجال تازوندن داده ...
بله توهم دونستن و فهمیدن خودش میتونه یک تله باشه .. اما کسانی که پا در طریقت های " حق و باطل قاطی " میزارن روحشون بگیر نگیر داره .. یعنی اینها یک زمانی همون حس شعف رو تجربه کردن اما بعدا دچار مشکلاتی میشن ... بنده با کسانی که پا در این فرقه ها گذاشتن زیاد همصحبت شدم .. اینها بعد از مدتی دچار فوبیاهای عجیب غریب میشن ، ترس های بی دلیل ، خوابهای آشفته ، وسواسهای مزمن ، احساسات آزاردهنده .. یکبار یکیشون گفت که خب پس چرا من وقتی میرم تو مجلسمون حس خوبی بهم دست میده ؟ براش دو سه تا دلیل روان شناسی آوردم از جمله اینکه روحیه انسان کشش داره به سمت بودن در جمع و یکدستگی ، تو میتونی بری مثلا کلاس ورزش اون هم با این وضعیت که همتون لباس یکدست بپوشید و یک کار واحد رو انجام بدید .. ببین آیا احساس شعف بهت دست میده یا نه ؟؟ یا مثلا : تو خونه تون خود خانوادت در یک ساعت مشخص جمع شید و خودتون رو موظف کنید که هفته ای دو سه بار حتما سر اون ساعت با هم باشید و یک کلام واحد رو با هم تکرار کنید یا اصلا فقط صحبت کنید .. ببین آیا احساس شعف بهت دست میده یا نه ؟
فقط با همین دلایل از اون فرقه خارج شد !! و پای سخنرانی های تفسیرقرآن نشست :khandeh!: فهمیدن جوابِ سوال خودش شعف میاره خب این تعریف روانشناختی داره !! اصلا مارو گرفتار یک مسائلی کردن ساده و پیش پا افتاده اما خطرناک !!
طرف اطلاعاتش کمه ، کمبود محبت هم داره ، خانواده ها هم که به سمت Individualism پیش رفتن ، خب شخص به هر طنابی چنگ میندازه ..
منظور بنده از بسط روحی ، شعف این چنینی نبود چون این شعف تعریف روانشناسی داره اما بسط روحانی مزش فرق داره .. یه حالت دیگه ای ایجاد میکنه مثل اینکه پرواز میکنی یا یه همچین چیزی ...که باید اینو فهموند و فرقش رو اعلام کرد از اون طرف هم آگاه کردن مردم از اینکه چرا اسلام به نماز جماعت و بودن در مسجد و خطبه و منبر و خانواده های پرجمعیت و بهم پیوسته تاکید داره و چه اثرات زیبایی داره ! دقیقا مطابق روان بشر...
چند نوع انسان داریم .. با چند دسته ی مختلف از لحاظ روحی روانی مواجه هستیم .. باید تا حد امکان عامه پسند جلو بریم اما نمیتونیم صددرصد اطمینان پیدا کنیم که روشمون بصورت همگانی جواب بده ...بله نشان دادن تاریکی های راههای خطا و علت هاش بسیار مهمه .. ما موظف به انجام چیزی هستیم که در توان درک و فهممون هست .. یعنی کار محیرالعقول نمیتونیم بکنیم که یهویی همه به سجده بیفتن ...
البته میدونم که نگاه من و شما به این مسائل از زوایای مختلفه و فرقهایی داره ... اما مطمئنا همین تفاوت دیدگاهها باعث بررسی دقیق تر میشه ..
[="Franklin Gothic Medium"] مشک;759559 نوشت:
مشک;759559 نوشت:
مشک;759559 نوشت:
مشک;759559 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
با تمام این فرمایشات شما موافقم :Gol:
پس شما به عنوان کسی که تجربهی هر دو وجد و شعف را داشتهاید میفرمایید که بین این دو حالت تفاوت آنچنان بزرگی است که به راحتی قابل تمیز دادن از هم هستند ... یعنی حقّ خالص از باطلی که رگههایی از حق در آن مخلوط شده است تا جاذبه داشته باشد به راحتی قابل تمیز است اگر تجربه شود ... یعنی وصفشان شاید به هم شبیه باشد ولی درک باطنی انسان از این دو حالت کاملاً متفاوت است ... در نتیجه حق با تجربه کردنش قابل شناخت است به گونهای که انسان خودش متوجه شود که این حق است و در مقام اعتقاد به آن یقین هم دارد اگرچه در عمل سستی کند، یعنی حتی اگر سستی کرد هم میداند که نباید سستی میکرد ...
حقیر هم کاملاً با شما موافقم ... این چیزی است که در خود قرآن هم آمده است که خداوند آیات خود را به شما نشان میدهد و شما آن را خواهید شناخت ...
ولی بزرگواران دیگر با ما موافق نیستند ... ایشان میگویند ما به آنچه که دانستهایم اعتماد نمیکنیم مگر آنکه دقیقاً متوجه شویم که آنچه که دانستهایم را چطور و از کجا دانستهایم ... پاسخ حقیر به ایشان این بود که این درک یک درک حضوری است و قلب انسان شهود میکند ... پاسخ ایشان این بود که از کجا بفهمیم که این خطورات رحمانی است و نه شیطانی؟ ... پاسخ حقیر این بود که در روی کاغذ نمیتوان آن را اثبات نمود و بین این دو را تمیز داد ولی اگر وارد گود شوید و بچشید متوجه خواهید شد ... ظاهراً پاسخ شما هم ناظر بر همین مسأله است ... پاسخ ایشان به حقیر این بود که راه رسیدن به این درک باید از علم حصولی و از طریق دلیل باشد مگرنه قابل بحث نیست و از طرف دیگر درک حضوری هم برای همگان میسر نیست ... این مسأله هم چیزی است که در این بحثهای اخیر دنبال کردیم و در غیبت این منتقدان بزرگوار به نظر میرسد که بین خودمان به یک جمعبندی رسیده باشیم ... اینکه نیازی هم به دلیل آوردن و بحثهای فلسفی نیست و اگر بحثی میکنیم برای نشان دادن راه چگونه تجربه کردن این راه است و از طرف دیگر درک حضوری هم برای همگان میسر است ولو اینکه شخص در شقاوت مانند شمر ملعون باشد ... در مقام هدایت و اتمام حجت مثال توری غوطهور در ظرف آب پاسخ این مشکل ایشان را میدهد ...
از طرف دیگر ظاهراً شما هم موافق هستید که وجوهی که معمولاً تحت عنوان وجوه اعجاز قرآن معرفی میشوند واقعاً وجوه اعجاز نیستند و تنها راههای رسیدن به درک الهی بودن قرآن هستند و به خودی خود روی کاغذ چیزی را اثبات نمیکنند ... و اینکه الهی بودن قرآن فطری و بدیهی است و تنها باید تصور درست از آن در باطن انسان شکل بگیرد که وجوه شمرده شده توسط علما راههای متعارف ایجاد آن تصور هستند ... کسی هم که شک داشته باشد یعنی از فطرتش دور شده است، در این حالت اتمام حجت خداوند بر چنین کسانی از طریق تحدی خواهد بود که شخص را به مبارزه دعوت میکند که وقتی مخاطب قران با تمام قوا وارد گود شود و در این میان تدبر عمیقی نماید، تصور درستی که تا کنون برای او سهلالوصول نبود این بار از قِبَلِ این تدبر عمیق و تلاش در همآوردی ایجاد میگردد ... البته دیگر نمیدانم در مورد تحدی هم موافق باشید یا نه، ظاهراً جناب نقی موافق نبودند ...
:Gol:
مطمئن نیستم که چه اختلاف نظرهایی داشته باشیم ولی در جمعبندیای که نظرات خودم را کردم (و البته از آراء شما هم استفاده کردهام) با توجه به برداشتی که از آراء شما داشتم به نظرم رسید لااقل در موضوع مورد مناقشه در این تاپیک اختلافی نداریم مگر حداکثر در بحث تحدی ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام
بله میشه تمیز داد .. همینطوره .. بعنوان کسی که تجربش کردم و دیدم که تجربش کردن اینو میگم .. :ok:
اگر نیت و هدف رو رسیدن به حقیقت بگیریم و از خود خدا مدد بخوایم ، خودش قلب رو مطمئن میکنه و ذهن رو آروم .. چنان اطمینان و خاطرجمعی ای به آدم دست میده که میفهمی از کجا فهمیدی !! الهامات روحانی و درک حضوری شیرینی ای داره که براحتی قابل تشخیصه .. خطورات شیطانی انسان رو دچار آشوب و ولوله میکنه نه آرامش !
چیزی رو که کسی مثل حقیر و برخی از دوستان حقیر تجربه کردن ، با این همه روسیاهی و کوچکی ، چیزیه که مطمئنا هر شخص دیگه ای هم میتونه تجربه کنه .. کار شاقی نیست فقط باید حقیقتا دنبال درک حقیقت بود .. یکبار خونه ی یکی از دوستان مهمان بودیم ( از مریدانِ یکی از فرقه ها بودن ) ، دقیقا همین مباحث مطرح شد .. مادرخانواده و یکی از فرزندان ، فقط تنها باشنیدن همین سوال و جوابهای ساده ، آنچنان به گریه افتادن و هق هق میکردن و ابراز پشیمانی میکردن از اینکه این مسائل رو میدونستن اما پسش میزدن و تابع جمع شده بودن ... گاهی فکر میکنیم که تبعیت از فلانی و فلانی راه نجاته .. اما قسم به بزرگی و عظمت خودش که او خودش کفایت میکنه و نیازی به غیر خودش برای رسیدن به حقیقت نیست ..
فلسفه چندتا مزیت داره اما راهی برای ایمان آوردن باز نمیکنه ...مثلا فلسفه ذهن رو باز میکنه برای نقد بهتر !! اینکه به مسائل بتونی از چندزاویه نگاه کنی ...
بله موافقم ...
من اصلا هیچ وقت تا همین اواخر به تحدی فکر نکرده بودم ! کسی رم ندیدم که از این طریق ایمان آورده باشه به معجزه بودن قرآن و با صحبتهایی که شما در مورد تحدی در اون تاپیک کردید موافقم ... "[=Franklin Gothic Medium]بحث معیار نهایی برای تشخیص قطعی الهی بودن یا نبودن قرآن را نباید در ظاهر آن جستجو کرد اگرچه میتوان برای ایجاد تمایل و رغبت به سوی قرآن به وجوه متعددی مثل فصاحت و بلاغت و اشارات علمی و غیرهی قران هم اشاره نمود ... اصل بر همان درک درونی و باطنی است ... "
میدونید چرا تعصب نشون میدن به اینجور مسائل ؟ چون مدتهاست که اصولی رو جار میزنن و میخونن و گسترش میدن که بهشون دیکته شده ... خیلی سخته که حالا بیان اعتراف کنن که آقا این راه برای این موضوعی که قبلا گفته شد درمان مناسبی نیست بلکه کاربردش چیز دیگه ایه ... اقرار به اشتباه ؟! پناه برخدااااا!! یهو دیدی انگ نجس بودن هم به مخالفینشون خورد ! :Nishkhand: مهم نیست ، آدم زمانیکه به حقیقت میرسه چنان قرص و محکم میشه که اصلا حتی عشق میکنه بخاطر راهی که انتخاب کرده فحشش بدن :khandeh!:
من فکر میکردم ممکنه شما با بعضی از مطالبی که بنده نوشتم مخالف باشید ! انگار نیستید ! این خوبه چون فکر میکردم کسیکه ذهنش محاسباتی کار میکنه ممکنه درکش از مسائل ساده ، پیچیده تر از حد معمول باشه و مخالفت کنه ... خب خداروشکر ...
[="Franklin Gothic Medium"] مشک;759944 نوشت:
مشک;759944 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
:Gol:
با فرمایشا شما کموبیش موافق هستم ولی شاید بهتر باشد احتیاط بیشتری در بیان این مطلب داشته باشیم تا سوء استفادهگران فرصتی برای سو استفاده پیدا نکنند ... حدیثی فکر کنم از حضرت امام علی علیهالسلام داریم که میفرمایند در هیچ زمینهای تعصب نداشته باشید ولی اگر نمیتوانید لااقل ابتدا حق را بشناسید و سپس بر روی «حق» تعصب بورزید ... بنابراین حدیث نمیشود در مورد مؤمنینی که در دفاع از حق متعصبانه عمل میکنند مانند کسانی برخورد کرد که در دفاع از باطل تعصب میورزند ... در این تاپیک اما اگرچه به نظر ما میرسد که مؤمنان بزرگوار بر اشتباه خود اصرار داشتهاند لیکن خود ایشان گمان میکرده و احتمالا هنوز هم گمان میکنند که از حق دفاع میکنند، چه بسا ایشان هم در مورد ما همین را بگویند که ما گمان میکنیم از حق دفاع میکنیم حال آنکه تنها بر اشتباه خود اصرار داریم! ... شاید هم باشند از ایشان کسانی که بدانند یک جای صحبتشان میلنگد ولی چون آن را حق میدانند حاضر نباشند به نقطهی ضعف اعتراف کنند از ترس اینکه شاید ما همان نقطه ضعف ایشان را بزرگ کرده و از آن در مقابلهی با آنچه که ایشان حق میدانند استفاده کنیم ... اما گذشته از این بحث ظن و گمان داشتن به حق بودن یک مطلب بحث دیگری هم هست و آن اینکه اکثر قریب به اتفاق ایشان در اصل متعصبانه هم برخورد نکردند یا لااقل درگیر جدال نشدند و تا بحث داشت شکل جدال به خود میگرفت پرهیزکارانه از بحث کنار کشیدند، گرچه شاید بهتر بود با شرایط جدال أحسن به بحث ادامه میدادند و میدان را برای تازیدن کسی که گمان میکنند در چنین اشتباهی گیر کرده است (یعنی ما) خالی نمیکردند ...
علاوه بر این مسأله اینکه ایشان ابتدا به ساکن مخالف نظر ما باشند البته عجیب هم نیست و به خودی خود شاید اشکالی هم نداشته باشد و تازه خوب و ممدوح هم باشد ... این طبیعی است که نسبت به هر حرف عجیبی باید ابتدائا جبهه گرفت تا الکی و بدون دقت کافی آراء خود را با آراء جدید جایگزین نکرده باشیم که بعداً پشیمانی به بار نیاید ... این جبههگیری یک احتیاط عقلایی است ... در واقع این وظیفهی کسی که است که حرف جدیدی دارد تا از حرف جدید خودش دفاع کند و ابعاد متفاوت آن را نشان دهد ... البیّنةُ علی المُدّعی ... در این میان شخص مدّعی هم باید خیلی مراقب باشد که دشمنان دینشان و کسانی که در قلوبشان مرض هست از این کار او سوء استفادهای نکنند و باب برای انواع مخالفتها و بدعتها باز نشود ... حقیر هم از وقتی در بحث تحدی و مفهوم اعجاز بودن قرآن دست به مخالفت زدهام چندین بار گفتهام که اگر علما نظرشان چیز دیگری است ظاهراً صرفاً به این خاطر است که در این زمینهها کار زیادی انجام نشده است چون مبتلیبه زیادی نداشته است، چون عموم جامعهی اسلام بعد از به ارث بردن مسلمانی خود از راهی غیر از اتکا به اعجاز بودن قرآن و تحدی ایمان آوردهاند، از راه فطرت، همان راهی که شما و حقیر هم سعی داریم به عنوان راه درست و در واقع تنها راه همیشه قابل اعتماد برای ایمان آوردن معرفی کنیم و ایشان مخالفت میکنند!
تمام کسانی هم که حقیر دیدهام یا شنیدهام که خودشان اسلام را به عنوان دین انتخاب کردهاند یا اینطور بوده است که از دیدن و زیر نظر گرفتن مسلمانان و مؤمنان و بخصوص برخی علمای عامل ایمان آورده بودهاند و یا از مطالعهی قرآن و دریافتها و کششهای درونی ... کسی را هم تا کنون ندیدهام که بخاطر براهین فلسفی ایمان بیاورد و بلکه فراتر از آن ظاهراً هیچ کدام از فلاسفهی ما هم خودشان از راه فلسفه ایمان نیاوردهاند و برهانهایشان را برای ایمان آوردن دیگران تیز کردهاند، اضافه بر اینکه فلاسفهی نامسلمان را هم ندیدهام که مسلمان شده باشند و اگر شدهاند ظاهراً ایشان هم از غیر راه فلسفه مسلمان شده باشند ...
در این میانه اگر حقیر حرف مخالفی زدهام برای این بوده است که بر خلاف احتمالاً اکثر مؤمنانی که در این بحثها با حقیر مخالف بودهاند، حقیر به دلیل بهره نداشتن زیاد از فطرتی بیدار و قلبی مطمئن به ناچار از طریق قرآن و تحدی آن شکهایم برطرف شدند، بحمدالله، بنابراین مدعی هستم که شاید در این یک زمینه علما تجربهی کافی نداشته بودهاند، این مسأله سابقاً چندان مبتلیبه نداشته است ولی امروزه که دارند به صورت سیستماتیک حتی در کشور خودمان تحت عنوان علمگرایی در اصل شکگرایی را ترویج میدهند دیگر پرداختن به این مسأله یک مسألهی کلیدی در دعوت نامسلمانان به اسلام و دعوت مسلمانان موروثی به ایمان است ... مگرنه علمای ما حقیقتاً هم قابل اعتماد هستند و کسانی که به اتکای ایشان مقابل ما ایستادهاند نیز از همین جهت محق هستند ... اختلاف ماو ایشان صرفاً همان حقیقتاً بدیهی بودن یا نبودن بدیهیات ادعایی علوم حصولی در فلسفه است که با جناب نقی هم در موردش در این تاپیک بحثهای نسبتاً زیادی داشتیم ... اینکه ممکن است کسی چیزی را بدیهی و درست تصور کند و بعدها متوجه شود که این مسأله نه تنها بدیهی نبوده است که حتی چه بسا درست هم نبوده است ...
این مسائل را شما خودتان بهتر میدانستید، حقیر اگر بیان کردم خدای ناکرده از باب تذکر به شما نبود، بلکه برای این بود که دیگرانی که در وادی ایمان نیستند این اختلاف درونخانوادگی ما را پررنگ نکنند و از آن پیراهن عثمان ندوزند ... اظهار نظرها و مخالفتهای ما همگی در یک context مشخص است و برای بیرون از این چهارچوب همگی out of context میشوند ...
خدا خیرتان دهد ... پس در غیبت منتقدان لااقل خودمان به یک جمعبندی رسیدیم، تا در آینده خدا چه بخواهد ... شاید اگر چند ماه بعد بیاییم و این تاپیک را بخوانیم خودمان هم منتقد امروزمان گردیم، گرچه نقدهایمان اساسی نباشند، ولی در هر صورت تا این بحثها انجام نشود فردا چیزی برای نقد کردن در دست نخواهیم یافت و سرعت رشدمان کم میشود ...
در خلال بحث با شما چیزهای زیادی یاد گرفتم، ان شاء الله خدا به تلاشهای دینی و علمیاتان برکت دهد و نفستان حق باشد تا مانند گذشته روی دوستان و اطرافیانتان همچنان تأثیر گذاشته و ایشان را متوجه ظلماتی که در غیر راه دین گرفتارش شدهاند بنمایید ... :Gol:
در پناه خدا باشید و زیر سایهی سراسر نورانی کسی که با آمدنش عقول انسانها کامل شده و انواع جهالتها ذبح خواهند شد ...
اللهم عجّل لولیّک الفرج و اجعل فرجنا فی فرجه ... و اجعلنا ممّن انتصر به لدینک و لا تستبدل بنا غیرنا ...
یا علی علیهالسلام
[/HR]پسنامه:
با توجه به اینکه در غیبت استاد بزرگوار جناب صادق و دوستان منتقدی مانند جناب نقی و جناب استوار و جناب شریعتعقلانی و جناب آرماندانشجو و جناب متحیر خودمان با خودمان به یک جمعبندی رسیدیم جا دارد که از مشارکت تمامی ایشان تشکر کنم، از مطالب ایشان هم چیزهای زیادی یاد گرفتیم اگرچه قابل ندانستند و ما را از نقدهای علمی خود محروم کردند ...
از جناب صادق تشکری مضاعف دارم بخاطر فرصت بحثی که فراهم کردند اگرچه ما را مفتخر به همراهی علمی خود نکردند ...
از سرکار خواهنده هم تشکر میکنم بخاطر حسنمدیریتشان و فرصتی که نظارت و صبوری ایشان هم در فراهم شدنش نقش پررنگی داشته است ...
سلام
البته بنده روی اون قسمت از حرفم با متعصبین بود که اجازه ی صحبت کردن نمیدن .. بنده در این تاپیک متعصب ندیدم ! بلکه همه وارد بحث شدن و از برداشتشون از بعضی از مسائل دفاع کردن و جدل نکردن ! همینکه با سعه صدر بحث کردن و اجازه ی بحث کردن به ما دادن خودش نشونه اینه که باب تفکر رو باز گذاشتن و متعصب نیستن ... و حتی یک جاهایی هم متوجه شدم که اشتباهاتی دارم و تصحیح کردم و تو صحبتهایی که کردم در اصل از موارد تصحیح شده ی نظرات قبلیم استفاده کردم که از پست دوستان متوجهشون شدم !
از کارشناس محترم و بقیه دوستان و شما متشکرم ... جا داره یک بار دیگه مطالب همه رو از اول بخونم :ok:
موفق باشید
[=Franklin Gothic Medium]بسم الله الرحمن الرحیم ذره بین;760933 نوشت:
سلام علیکم و رحمة الله
عرض تعزیت بابت ایام مصیبت و عزا و ماتم بهترین خلق خدا علیهمالسلام
در ضمن بحث در تاپیک دیگری جناب ذرهبین حقیر را رهنمون شدند به نظریهای در قرون ابتدایی اسلام تحت عنوان نظریهی صَرفه که روی وجه اعجاز قرآن بحث میکند:
این نظریه اگرچه امروزه ظاهراً طرفدار زیادی ندارد، اگر اصلاً داشته باشد، ولی خیلی نزدیک است به آنچه که ما به دنبالش بودیم، گرچه تفاوتهایی هم دارد که به مقولهی شناختشناسی برمیگردد (مثلاً بحث آنها بر روی آن بوده که اعجاز قرآن جزء ذات قرآن هست یا نیست و خداوند در مردم تصرف کرده که نتوانند مانند قرآن را بیاورند، ولی بحث ما بر روی حقیقتاً چگونه اعجاز بودن قرآن نیست بلکه بر روی این است که شناخت الهی بودن قران از کجا برای ما حاصل شود و از کجا بدانیم که این شناخت قابل اعتماد است، تفاوتش ظریف ولی اساسی است، و جالب اینکه نظرات بزرگان مشارکت کننده در قبول یا ردّ نظریهی صَرفه متفاوت بوده است ولی همگی پیشفرضشان این بوده است که قرآن به هر حال معجزه هست، یعنی همه ایمان آورده بودند بدون آنکه --لااقل از نظر مخالفانشان-- بدانند از کجا ایمان آوردهاند، از نگاه از بیرون هم که همگی نظری داشتهاند که قابل نقد بوده است، با این حال هیچ کدام از ایشان هم در اصل ایمان خود شک نکردند، چرا!؟)، به همین دلیل توجه به آن میتواند خیلی برای پیشبرد این بحث که فکر میکردم تمام شده باشد مفید باشد، ان شاء الله ... شاید هم دست آخر از نظر خودمان کوتاه آمدیم و همصدای با جماعت شدیم، خدا میداند ...
با تشکر از جناب ذرهبین بخاطر باز کردن این باب جدید از دلایل و نقدها و پاسخهای آن در زمینهی اعجاز بودن قرآن، اگر از بزرگواران کسی خواست در مورد این نظریه مطالعه نماید میتواند از اینجا و اینجا شروع نماید ...
یا علی علیهالسلام
سلام
درباره قول به صرفه، یک مقاله با دید منصفانه تر دیده ام که دیدگاه قائلان به صرفه را در آن با روشنی بیشتری می توان دریافت. در اینجا می توانید مطالعه کنید.
[=Franklin Gothic Medium] ذره بین;761828 نوشت:
ذره بین;761828 نوشت:
ذره بین;761828 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ممنون بابت حضورتان در این تاپیک، ان شاء الله نقدهای شما راهگشای بحثمان باشد :Gol:
آیا تمام معجزات حضرت موسی علیهالسلام از سنخ علمای آن روزگاران بوده است؟ اگر نبوده در آن موارد دیگر کدام یک از خواص میبایست معجزه بودن اعجاز ایشان را برای عوام از مردم تشریح میکردند؟ حضرت با ۹ آیه نزد فرعونیان رفتند، یک یا دو آیهی آن اگر در راستای علم خواص آن روزگار بوده است باقی را چطور توضیح میدهید؟ یا در زمان حضرت عیسی علیهالسلام بفرمایید که خبر دادن از اینکه هر کسی در خانهاش چه چیزی مخفی کرده است را چه کسی باید به مردم خبر میداد که این معجزهی الهی است و مثلاً علم و تکنولوژی آینده که میکروفون و دوربین در خانهی مردم کار بگذارند یا با ماهواره یا با اشعهی ماوراء بنفش ایشان را در خلوت خود رصد کنند نبوده است و جنیان هم برای ایشان خبر نیاوردهاند و این اخبار حتماً از طرف خدا بوده است؟
اصلاً از کجا میدانید که خواص مدّ نظر ما که معجزه در راستای علوم ایشان و رشتهی تخصصی ایشان بوده است اگر از ایشان سؤال شود راستش را میگویند؟ آیا خداوند در ایشان تصرف میکند که راستش را بگویند و امکان ندارد که برای آنکه موضع خودشان تضعیف نشود راستش را نگویند؟ مگر خواص در زمان حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله قبول کردند که قران اعجاز الهی است؟ اگر قبول کردند پس چرا گفتند که سحر یؤثر است؟ آیا مردم باید بخاطر اعتماد به این خواص همه به قرآن کافر میشدند؟
نه برادر خواص مورد اشاره سه کار میتوانستند بکنند نه دو کار:
۱. بگویند اعجاز است و اظهار ایمان کنند تا دیگران هم ایمان بیاورند ... در این صورت این شبههی فرعون مطرح میشود که شاید ایشان همگی با یکدیگر همدست باشند ... پس اتمام حجت به معنای واقعی انجام نمیشود و خدایی که اینقدر قادر نباشد که بندگانش بتوانند دستبهیکی کرده و اتمام حجت او را با شک و دودلی در دل مردم جایگزین نمایند قابل پرستش نیست ... خداوند خودش احتمال شهادت دروغ گروه معاندان را داده است وقتی که به پیامبرش فرمود «قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّـهَ حَرَّمَ هَـٰذَا ۖ فَإِن شَهِدُوا فَلَا تَشْهَدْ مَعَهُمْ ۚ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ»، حال چطور میتواند مبنای ایمان آوردن بندگانش را چنان شهادتهایی که گروهی معلوم نیست با چه نیت خیر یا شرّی میدهند قرار دهد؟
۲. بگویند اعجاز نیست و برای اثبات آن خودشان کاری مانند آن یا بهتر از آن را بیاورند که در این صورت اثبات میشود که آن مدعی نبوت در ادعای خود صادق نبوده است ...
۳. بگویند که اعجاز نیست ولی ما قادر به مثلآوری برای آن نیستیم ... به این معنا که ما نمیتوانیم ولی این به آن معنا نیست که دیگران هم در آینده نتوانند ... شاید که اصلاً این شخص مدعی فصیحترین و بلیغترین و حکیمترین انسان باشد و حالا نعوذبالله میخواهد از این امتیازات خودش برای استثمار مردم سوء استفاده نماید ... تا احتمال خلافی باقی بماند اثباتی تکمیل نمیشود و اتمام حجت به صورت قطعی انجام نمیگیرد و شخص در قیامت همواره معذور خواهد بود ...
بنابراین نفس حضور خواص هیچ تأثیر قطعی در تصدیق یک اعجاز نمیتواند بگذارد و تنها ممکن است بتوانند یک ادعای دروغین نبوت را تشخیص دهند ... تأثیر خواص از جهت تضعیف و تقویت ظن و گمان در مورد یک کار ولی میتواند باشد، لیکن خداوند فرموده که ظن و گمان انسان را از دانستن حقیقت بینیاز نمیگرداند ... و البته باز خداوند فرموده که «وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ۚ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَـٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا» و در اسلام علم معنای خاصی دارد که به دانستن منتسب میشود و نه به ظن و گمان، مثل آنجا که امام صادق علیهالسلام میفرمایند که علم به کثرت تعلم نیست بلکه نوری است که خدا در دل هر کسی که بخواهد هدایتش کند میآندازد ... راه رسیدن به آن علم هم تواضع برای خداست و کوشیدن در بندگیاش ... ولی بحث ما الآن سر شناخت مسیر بندگی است و اینکه آیا اصلاً خدایی هست یا نعوذبالله اینها همه توهم است و مثلاً یک نیاز روانشناسانه است که انسان دوست دارد بپذیرد که خدایی هست که تکیهگاه اوست و همه کار به دست اوست ...
وقتی در اسلام کسی که مسلمان میشود از او انتظار میرود که در جهاد شرکت کند و بذل مال و جان کند و در صورت نیاز مال و جان دشمنان دینش را هم بگیرد هیچ احتمال خطایی نباید باشد، مگرنه کسی که ولو یک درصد احتمال بدهد که شاید بعداً فهمید راهش خطا بوده و اسلام آیین حق نیست چطور میتواند جان کسی که مقابل اسلام ایستاده است را بگیرد؟ پس اتمام حجت خدا باید قطعی باشد ... مطمئناً اسلام قرار نیست با شهادت دروغ آغاز شود و شهادتین اگر کسی بگوید انتظار این است که به درستی آن باور داشته باشد ... یعنی هیچ احتمال خلافی ندهد ... در غیر این صورت باید مثلاً بگوید که شهادت میدهم که احتمالاً خدایی جز الله نیست و احتمالاً حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله هم رسول آن خداست ... ما به دنبال رسیده به قطعیت هستیم نه دنبال رسیدن به حدس و گمان بر اساس نظرات یک گروه متخصص که تازه خدا میداند که تمام ایشان یک چیز بگویند یا نگویند ... مثلاً در همین باب معجزهی علمی یک نفر متخصص میآید و میگوید قرآن الهی است چون مراحل رشد جنین را درست توضیح داده است و چنین کاری در چنان شرایطی و توسط چنان شخص امّی ممکن نبوده است، یک نفر دیگر هم میآید و میگوید که مطابق قران زمین قبل از آسمانها خلق شده است و این اشتباه است پس نمیتواند الهی باشد ... حالا خودتان را جای یک جوان پر از شک و سؤال بگذارید و بگویید چه خواهید کرد؟ اگر مسلمان نباشید آیا مسلمان خواهید شد؟ اگر مسلمان باشید ولی خدای ناکرده ایمانتان قوی نباشد مسلمان خواهید ماند؟ ... و حقیر به صورت تقریباً قطعی نظرم این هست که کسی که بخواهد ایمان بیاورد لااقل ته قلبش ایمان میآورد اگرچه تمام آن دانشمندان بگویند که الهی نیست و کسی هم که نخواهد ایمان بیاورد ته قلبش ایمان نمیآورد اگرچه همهی دانشمندان یک صدا بگویند که قرآن نمیتواند از طرف غیر خدا باشد ... كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ ... اولی ایمانش و دومی کفرش نهفته است ولی هیچ کدام بخاطر جوّ موجود ایمان یا کفر خود را ابراز نمیکنند تا شرایط برای ابراز آن برایشان مهیا شود که البته همینطور هم خواهد شد ... إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ ... اولی میگوید که همیشه میدانستم که دین خدا حق است ولی آنقدر همه مخالف بودند که من هم شک کردم، دومی هم میگوید همیشه میدانستم که دین خدا حق نیست ولی آنقدر همه موافقش بودند که من هم شک کردم گفتم شاید حق با آنهاست ... چنین نظراتی را احتمالاً شما هم زیاد در اطراف خود یا در همین سایت و یا در نقلهای تاریخی دیدهاید ...
حقیر با شما موافق هستم که قرآن معجزهای حسّی و عقلی باشد اما اگر ممکن است نظر خودتان در این زمینه را تشریح نمایید ... امکان دارد در جزئیات اختلافاتی داشته باشیم که برطرف کردن آنها برایمان راهگشا باشد :Gol:
به طور خاص ممنون میشوم که هم منظورتان از حس و عقل را بفرمایید و هم اینکه اعجاز قرآن چگونه از این طریق اثبات میشود :Gol:
حقیر تدبر را شرط فهمیدن اعجاز قرآن میدانم از این جهت که بر خلاف معجزات انبیاء سلف علیهمالسلام وجه خرقعادتگونهی شفافی که همگان آن را درک و لمس کنند در ظاهر قرآن نیست، منظور وجهی است که مثلاً در بیرون آمدن شتر از کوه یا مار از عصا یا شقالقمر هر مخاطبی را میخکوب میکند، در واقع او را هیپنوتیزم میکند و به حالتی از خودآگاهی میبرد که در آنجا میتواند نور فطرت خود را ببیند و با آن نور آیت خدا بودن آن معجزه را تشخیص دهد همانطور که یک مؤمن همواره ینظر بنور الله است و خدا را حاضر میبیند ... از آنجا که چنین ظاهر مبهوتکنندهای لااقل برای عوام در قرآن سراغ ندارم تدبر در قرآن را شرط فهم اعجاز قرآن میدانم و اگر کسی تدبر کافی نکند هم در آن صورت قرآن را روزنامهوار میخواند و میگوید اینکه چیز عجیبی نبود و من نفهمیدم کجای آن دلالت به الهی بودن آن میکند، حتی چه بسا بگوید که گلستان سعدی برای من زیباتر و دلنشینتر است یا دعاهای صحیفهی کاملهی امام سجاد علیهالسلام یا مثلاً دعای ابوحمزه که چنان عاشقانه است که خیلیها از خواندن آن به وجد میآیند ... اما کسی که تدبر کافی نکند آنگاه خداوند او را دعوت به مبارزه میکند (تحدّی) و در این مبارزه است که شخص برای غلبه کردن به مدعی قران تمام تلاشش را میکند و در این تلاش کردن هم حجت بر او تمام میشود و در مقابل قرآن به حیرت باطنی رسیده و عجز خود را مشاهده میکند، پس در دوراهی ایمان کفر قرار میگیرد، یا شهادت میدهد که قرآن الهی و از طرف خداست و ایمان میآورد و یا منکر شده و توجیهی میآورد ... همانطور که در مقابل دلالت فطری حضرت ابراهیم علیهالسلام کافران موضع گرفتند ...
قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَـٰذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ ﴿٦٣﴾فَرَجَعُوا إِلَىٰ أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ ﴿٦٤﴾ثُمَّ نُكِسُوا عَلَىٰ رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَـٰؤُلَاءِ يَنطِقُونَ ﴿٦٥﴾ [الأنبیاء]
بحث دوم شما را قبول دارم، مگرنه اینکه تحدی یک مدعی امروز پاسخی نیابد دلیل قطعی بر این نمیشود که فردا و فرداهای بعدی هم پاسخی نگیرد، مگر اینکه اثبات شود که چنان چیزی ممکن نیست که حقیر تا کنون با چنان اثباتی مواجه نشدهام ...
اما دربارهی بحث دومتان، این اثبات آیا یک اثبات قطعی است؟ در ادامه فرمودهاید که عموماً علما ظن قریب به یقین را کافی میدانند، با این حساب شاید این دلیل برای ایشان کافی باشد ولی حقیر با توجه به اینکه فکر میکنم برای اسلام آوردن هیچ شک و شبههای نباید باقی مانده باشد هنوز نمیتوانم چنین مطلبی را قطعی بپذیریم، مگر اینکه توضیحات شما برایم کافی باشد، ان شاء الله :Gol:
اینکه فرمودید راه اثبات وجود خدا و برخی صفات خداوند تعقل است یعنی چه؟ منظورتان با کمک براهین فلسفی است؟ اگر بله کدام یک از انبیاء علیهمالسلام با مخاطبان خود بحث فلسفی داشتند؟ آیا تمام مخاطبان دعوت انبیاء علیهمالسلام ظرفیت و توان چنان تعقلهایی را داشتهاند؟ آیا برهان نظم یک برهان عقلی است یا فطری؟ اینکه بزرگواران معتقد هستند که براهینی که ما امروزه برای اثبات خدا داریم به لخاظ عقلی قویتر از براهین آمده در قرآن و روایات اهل بیت علیهمالسلام است را شما هم قبول دارید؟ برهان وجوب و امکان به نظر شما آیا قویتر از برهان نظم است؟ اگر بله ابتدا حجیت عقل را به کمک عقل اثبات نمایید و سپس اثبات نمایید که واجبالوجود همان خداست، سبحان الله ...
البته حقیر با شما و جناب نقی موافق هستم که پیامبر به خدا شناخته میشود و نه خدا به پیامبرش، ولی اینکه معجزه نتواند خود خدا و سپس انتساب خود به خدا و در نتیجه صدق دعوی نبی را اثبات نماید موافق نیستم ... مطابق آیات و روایات انسان از روز عهد الست خدایش و نه تنها خدایش که اهل بیت علیهمالسلام را هم میشناسد، میشناسد ولی یادی میرود، یادش میرود پس حالا باید به یاد بیاورد، ادعای حقیر این است که اعجاز میتواند ابتدا این یادآوری را ایجاد نماید و بعد که شخص همه چیز را قبول کند، هم خدایی خدای معرفی شده توسط آن نبی را و هم اعجاز او را و هم در نتیجه نبوت او را ... نه اینکه اعجاز باید حتماً این کارها را بکند ولی چرا نتواند؟
بله حق با شماست :Gol:
با شما کاملاً موافقم که باید مبانی هر نظریهای کامل بیان شود تا بعد خلأهای آن روشن گردد ... در این تاپیک بیشتر بزرگواران ما را تنها گذاشتهاند، شاید به لطف همراهی شما عدهی کمی که در بحث باقی ماندهاند بتوانند به این مهم اقدام نمایند ... :Gol:
و لااقل حقیر به تفسیر ایشان از تحدی هم اعتراض دارم، تفسیر ایشان از تحدی تا جایی که حقیر دیدم بر اساس استنادهای فلسفی است به حکمت خدا در فرستادن انبیاء علیهمالسلام ولی تمامی یا قریب به اتفاق این بحثهای فلسفی محصول تفکرات علمای بعد از ۱۲۴۰۰۰ امین پیامبر است که ادعا شده است خاتم انبیاء علیهمالسلام هم هستند، این چه راه حلی است برای اثبات قطعی یک معجزه که بعد از آخرین پیامبر به دست ما رسیده است؟ اینکه خودش خلاف حکمت خداست که خدا این همه پیامبر بفرستد ولی راه اتمام حجت کردن ایشان را نفرستد ... اگر اینطور باشد فرستادن انبیاء و نفرستادن انبیاء علیهمالسلام تفاوت چندانی نداشته است و باید قبول کرد که انبیاء علیهمالسلام تنها مصلحانی اجتماعی بودهاند که مفترضالطاعة هم نبودهاند و کسی را نمیتوان بخاطر اطاعت نکردن از ایشان در تمام شرایط متهم به کوتاهی و تقصیر نمود ... و البته اینطور نیست ... در نتیجه آنطور هم نمیتوانسته است باشد ... یعنی باید ما به دنبال راهی باشیم که با آن بشود در تمام اطوار تاریخ در هر جماعتی که یک نبی برای قومش آمده و معجزهای برای ایشان آورده است معیارهایی مناسب بیابیم برای تشخیص قطعی یک اعجاز از ادعاهای دروغین دیگر مدعیان احتمالی ... معیاری که در دسترس و استفادهی مردم همان زمان و همان شهر یا روستا هم بوده باشد ... مگر نه تیشه به ریشهی دینداری خودمان در این عصر و زمان زدهایم ...
حقیر با اینکه برهان بر پایهی ظن و گمان قرار بگیرد مخالف هستم ... در اسلام گفته نشده است که ای مؤمنان جهاد کنید، بلکه آمده که ای مسلمانان جهاد کنید، یعنی حتی مسلمانی که هنوز ایمان در قلبش نفوذ نکرده هم مطابق شرع اسلام واجب است که جهاد کند، با جان و مالش، امکان دارد که لازم شود جان و مال دیگران را هم بگیرد ... پس عقل حکم میکند که او باید از حقانیت راهش مطمئن باشد ... حدس و گمان در اینجا جایی ندارد ... بماند که اگر امروز ایمان بیاورد و مسلمان شود و فردا کافر شود هم مرتد شمرده شده و عواقبی برایش هست ... پس آن شک و گمان را نمیتوان به عنوان مبنای یک برهان عقلایی پذیرفت ... میتوان پذیرفت؟
مطمئن نیستم درست متوجه منظور از این کلمات شده باشم ... منظور اثبات نبوت عامه پیش از اثبات نبوت خاصه است؟ اگر بله که حقیر مطابق با بحثهایی که با دوستان در این تاپیک یا تاپیکهای دیگر داشتهایم با آن موافق نیستم (بخصوص اگر با معجزه انتساب یک نبی به خدا مشخص شود و در نتیجه نبوت خاصه اثبات شود خودبخود نبوت عامه هم اثبات شده است) و اگر خیر ممنون میشوم این نظر را بیشتر توضیح بفرمایید ...
ممنون میشوم که کمی تشریح بفرمایید که چطور میتوان از این نظر به آن نظر پل زد، اگر بشود بین این دو نظر را جمع نمود کار بزرگی انجام شده است، ان شاء الله
در پناه خدا باشید و موفق به توفیقات الهی
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] ذره بین;761951 نوشت:
ذره بین;761951 نوشت:
ذره بین;761951 نوشت:
ذره بین;761951 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله
ببخشید که اشتباه برداشت کردم، حق با شماست :Gol:
الآن تنها چیزی که به ذهنم میرسد که خداوند در بحث تحدی یک ویژگی برای قرآنش شمرده باشد همان نبود تناقض در کتابش میباشد ... «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ۚ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللَّـهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا» و در مورد همان هم بحثهایی میتوان کرد، مثل اینکه:
۱. آیا این ویژگی برای تحدی مقابل کل قران است یا برای تحدی در مقابل سورههای قرآن هم قابل استفاده است؟ آوردن یک سورهی چند آیهای که هیچ کجایش در تناقض با هیچ کجای دیگرش نباشد به نظر نمیرسد که غیرممکن باشد ...
۲. پیدا کردن تناقض هم به نوبهی خود کار دیگری است و اثبات اینکه یک متن هیچ تناقضی ندارد ساده نیست، رد کردن یک کتاب با یافتن تناقضی در آن ساده است ولی تصدیق یک کتاب بخاطر نبود هیچ تناقضی در آن ساده نیست ... به طور مستقیم شاید غیرممکن هم باشد، یعنی هر کسی ادعا کرد که این کتاب تناقضی ندارد میتوان به او گفت که شاید تناقضی باشد که شما به آن توجه نکرده باشید ...
بعد از این مطلب دیگر حقیر مطلبی به ذهنم نمیرسد که خداوند معرفی کرده باشد ... شاید هم هست و بخاطر حقیر نمیرسد (مثلاً شاید عربی مبین یا بینات بودن آن را جزء وجوهی که باید رعایت شوند بگیریم که شخصاً موافق نیستم) ... اما مطلب دیگری هم شاید در این بین مطرح گردد ... در واقع جناب نقی هم مانند شما به دنبال این بودند که ببینند قرآن خودش خودش را چگونه معرفی کرده است تا بعد تحدی را در مقابل همان معرفی تعریف نمایند، نظر حقیر این بود که اگر کاری معجزه باشد مخاطب معجزه حق دارد از تمام جهات بررسیاش کند که ببیند کار خدا هست یا نیست، اگر در یک جهت هم نقصی داشت میتواند ادعا کند که کار خدا نباشد، هر کسی هم از هر راهی که توانست و تخصصی و قوتی داشت میتواند اقدام نماید و با خدای پشت آن معجزه همآوردی نماید ... در واقع هر محدودیتی که روی مخاطب یک معجزه بگذاریم او حق خواهد داشت که شک کند که شاید کاسهای زیر نیمکاسه است، یعنی از خود میپرسد که آیا اگر از آن جهت دیگر تلاش کنم خدای آن معجزه را شکست میدادم و خدای پشت آن معجزه خواسته که نقاط ضعف خود را بپوشاند که این محدودیتها را مقابلم قرار داده است ...؟ برای همین اگر بخواهیم جای هیچ شبههای باقی نماند شاید درستتر باشد که خداوند دعوت به مبارزهی آزاد کند که هر طور که خواستید و از هر روشی که خواستید و به کمک هر کسی که خواستید جز خود خداوند تلاش کنید و البته هرگز نخواهید توانست ... اینکه به زعم حقیر مثلیتی برای قرآن تعیین نشده است میتواند از همین جهت باشد، مثلاً علما میگویند از جهت فصاحت و بلاغت مثلآوری کنید ولی این را از روی برداشت خودشان میگویند و نه چیزی که قرآن خود به آن دلالت کرده باشد، برای خودشان دلایلی دارند ولی این دلایل قابل نقد و بررسی است و قطعی نیستند ...
با این حال شاید هم حق با شما و جناب نقی و سایر بزرگواران که به دنبال شناخت مثلیت هستند باشد و حقیر در اشتباه باشم ... :Gol:
جایی فرمودید که شروع برهان اثبات اعجاز بر اساس یک ظن و گمان قوی است و نه بر اساس قطعیت، در این صورت نمیشود انتظار داشت که حالا پذیرفتید که موسی علیهالسلام رسول خداست دیگر تمام حرفهای او حجت است چون عاقلی که شک دارد همیشه احتیاط خواهد کرد و آنچه نمیداند را جزء دانستههای قطعی خود محسوب نمینماید ... بنابراین اگر سامری معجزهای آورد و هارون علیهالسلام مخالفت کرد جا دارد که شکش شکوفا گردد، حالا اگر سامری ادعا کرد که این همان خدای موسی است که او فراموش کرده است دیگر اگر هارون علیهالسلام مخالفت کند هم شاید شکش برطرف نشود چون اگر موسی فراموش کرده است شاید هارون اصلاً در جریان نباشد و به اشتباه بخواهد مانع ایشان از پرستش خدا شود؟ ...
از طرف دیگر در پاسخ قبلی بیان شد که شهادت خواص جامعه کافی نیست و حداکثر به ظن و گمان در مورد نبی بودن یک مدعی نبوت ختم میشود، شک و گمانی که شاید هم قوی باشد ولی در هر صورت یقینی نیست ... با این حساب معجزهی حضرت موسی علیهالسلام و سامری چندان هم متفاوت نیستند از اینکه لااقل از نظر ظاهری هر دو در نظر مردم خرق عادت هستند ... او عصایی را مار کرد تا بجنبد و این یکی گوسالهای را از طلا به صدا درآورد گویا زنده است ...
با تعاریف رایج از مفهوم معجزه ظاهراً پاسخی برای این مشکلات نیست ... تا تعریف اعجاز بر اساس ظاهر خرقعادتگونهی یک کار باشد شاید نتوان معیاری برای تشخیص نبی صادق از نبی کاذب پیدا نمود ...
و فرعون مدعی شد که ایشان همگی با هم همدست بودهاند تا ایمان ناظران را دوباره سست کند، مردم چطور باز به موسی علیهالسلام ایمان آوردند و اگر آوردند آیا باورشان به رسالت او قطعی بوده یا با تردید همراه بوده است؟ ... بلکه قطعی بوده است ولی چطور ممکن است چنین باشد اگر تعریف معجزه این باشد که ظاهر عملی خرق عادت باشد؟
همچنین فکر نکنم حضرت موسی علیهالسلام پیش از آن درخواست رؤیت خدا و همچنین خدای جسمانی را رد نکرده بود ... در مورد رد کردن درخواست دیدن خدا فکر کنم این داستان مربوط به بعد از این زمان باشد، البته نمیدانم شاید هم اشتباه کنم، اما در مورد رد کردن درخواست خدای جسمانی که بتها باشند در زمان رد کردن درخواست قوم خود حضرت نفرمودند که این بتها چون جسمانی هستند نمیتوانند خدا باشند بلکه فرمودند که چطور به جای خداوند خدایی را برای شما نصب کنم وقتی خداوند شما را برگزیده است؟
وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَىٰ قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَىٰ أَصْنَامٍ لَّهُمْ ۚ قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـٰهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ ۚ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ﴿١٣٨﴾ إِنَّ هَـٰؤُلَاءِ مُتَبَّرٌ مَّا هُمْ فِيهِ وَبَاطِلٌ مَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿١٣٩﴾ قَالَ أَغَيْرَ اللَّـهِ أَبْغِيكُمْ إِلَـٰهًا وَهُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿١٤٠﴾ وَإِذْ أَنجَيْنَاكُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ ۖ يُقَتِّلُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ ۚ وَفِي ذَٰلِكُم بَلَاءٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ ﴿١٤١﴾ [الأعراف]
بنابراین ایشان کاملاً مستعد گرفتار فتنه شدن بودند و سامری هم هوشمندانه قدمهایش را برداشت ... و حق چه راحت برای کسانی که علم نداشته باشند مشتبه میگردد ... شاید هم اشتباه میکنم و مثلاً داستان اینکه خدا را نمیتوان دید پیشتر اتفاق افتاده بوده است، گرچه گمان نمیکنم اینطور بوده باشد :Gig:
بله با شما موافقم و ممنونم از اعلام همراهیاتان ...
ولی با عرض پوزش حقیر از نظر زمانی در ضیق هستم و نمیتوانم این تاپیک را خلاصهنویسی کنم برای ایجاد یک تاپیک دیگر، خصوصاً که امید زیادی هم ندارم که از طرق علمای سایت همراهی زیادی شویم ... شاید از طریق نقد نظرات خودمان در همین تاپیک هم بشود نظراتمان را به نظرات قران و اهل بیت علیهمالسلام نزدیک و نزدیکتر کنیم ... و چه بهتر که مروری بر نظرات علما هم داشته باشیم، یعنی همان کاری که شما باب جدیدی در مسیر آن گشودید ...
ممنون از لطفتان
در پناه خدا باشید همیشه
باز هم ایام را خدمتتان تعزیت میگویم
یا علی علیهالسلام
سلام
تشکر از اینکه وقت میگذارید و نکته های بنده را مطالعه می کنید.
[SPOILER]میخواستم در یک پیام خصوصی نکاتی را عارض شوم که ظاهرا مقدور نبود. بنده برای اینکه بتوانم به درستی نظریه شما را متوجه شوم و تفاوت آن با نظریه موجود را بسنجم، ابتدا باید به خوبی این تاپیک را مطالعه و نکته برداری و دسته بندی کنم.
بعد می توانم اظهار نظر داشته باشم. واین زمان زیادی می خواهد و متاسفانه مشغله من هم در ایام هفته اجازه نمی دهد.
البته اینکه نهایتا بتوانم صحبت مفیدی داشته باشم بعید است. چون اطلاعاتم در حد مطالعات محدود، گزاره هایی از علما که یادداشت کرده ام و سوالاتی است که در ذهن دارم؛ یعنی بیشتر از اینکه حرفی برای گفتن داشته باشم، سوالاتی دارم و کلیدهایی که فکر میکنم میشود بعضی درها را بعدها با انها باز کرد! اما هنوز خودم باز نکرده ام!
شاید مشارکتم در این تاپیک کمی به طول بینجامد. لطفا سعی کنید تاپیک را باز نگهدارید! البته بسته هم شد نهایتا تاپیکی جدید ایجاد خواهیم کرد.:ok:[/SPOILER]
فعلا فقط یک نکته که به ذهنم می رسد را می نویسم. اینکه شما دارید در این عبارت، بررسی قرآن از جهات مختلف را به عنوان منظور خداوند از تحدی بر میشمرید، پاسخی برای همان سوال از مثلیت است. امثال علامه طباطبایی و برخی دیگر از علمای معاصر، این دیدگاه را دارند که خداوند از جهات مختلف نسبت به قرآن تحدی کرده است. و جهاتی که در سیر مباحشان مورد اشاره قرار می دهند واقعا با آنچه در ذهن برخی است که فقط بلاغت و فصاحت را به یاد می آورند، متفاوت است.
من فکر میکنم نظر شما درباره اعجاز قرآن شباهت زیادی با دیدگاه برخی علمای معاصر دارد. (برای اثبات همین نکته هم باید دیدگاه شما را به خوبی مطالعه کنم و شواهدی از دیدگاه علما را بیابیم). می ماند نظر شما درباره معجزات انبیای پیشین و بحث عقلی اعجاز، که ان شاء الله موضوع ادامه صحبت ها است.
[=Franklin Gothic Medium] ذره بین;761729 نوشت: سین;738997 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته،
از لینکی که ارائه دادید خیلی ممنون هستم، خیلی جالب و قابل تأمل بود، فکر کنم تمامی دوستانی که دغدغه در مورد مفهوم اعجاز و تحدی قرآن دارند خوب است که یک بار آن را بخوانند، تعدادی از بحثها شبهات آمده در این تاپیک و تاپیکهای پیشین هم رویشان بحثهایی شده است ....
اما جناب ذرهبین، این روایت حضرت امیر علیهالسلام را ملاحظه بفرمایید:
آیا این حدیث پاسخ هر دو گروه معتقدین به نظریهی صرفه و مخالفین آن را نمیدهد و بهتر از تمام آنها وجه اعجاز قرآن را مشخص نمینماید؟
ظاهر قرآن اگرچه سرتر از هر قولی از اقوال بشر باشد ولی در اصل شبیه کلام بشر است، خود حضرت فرمودهاند، ولی باطن آن متفاوت است و الهی بودن قرآن هم از همانجا مشخص میشود ...
آیا علمای سابق این حدیث را ندیده بودند و یا حقیر برداشت اشتباه از این حدیث کردهام؟ که تأویل را باطن ترجمه کردهام؟
کل بحث ما هم در این تاپیک در همین راستا بوده است که انسان باطناً متوجه میشود که قرآن از طرف خداست اگرچه در ظاهر کلام چیزی خیلی خارقالعادهای نبیند ... اصلاً به جای بررسی اقوال متضاد علما کافی است ببینیم که ایشان همگی معتقد به الهی بودن قرآن بودهاند ولی دقیقاً نمیدانستهاند که این الهی بودن را چطور متوجه شدهاند، در آن مقاله که شما معرفی فرمودید هم چنین چیزی از قول زرکشی هم بیان شده است که «وجه اعجاز قرآن چيزى است كه نمىتوان از آن تعبير كرد. به اين معنى كه وجه اعجاز قرآن چيزى است كه درك مىشود، ولى قابل توصيف نيست»، پس اینکه ما چطور الهی بودن قرآن را متوجه میشویم سؤالی است که همهی این بزرگان به ناچار باید کموبیش بپذیرند (اگرچه شاید برخی از ایشان هم بگویند که نه(!) ما به راه خودمان مطمئن هستیم و بقیه اشتباه میکنند و اشتباهی به اسلام ایمان آوردهاند!) که پاسخش این باشد که ما الهی بودن قرآن را متوجه میشویم قبل از آنکه متوجه شویم که این فهم از کجا برای ما حاصل شده است ... درک حضوری و فطری میتواند چگونگی این دریافت را توضیح بیشتری دهد ... و این خلاصهی تمام نظرات ما هم بوده است ... برخی از اشکالاتی هم که بزرگواران به ما گرفتند در همان مقاله که معرفی فرمودید کموبیش تلویحاً پاسخ داده شدهاند (مثل بحث جبرگرایی اگر هدایت به صورت باطنی باشد که بزرگواران به عنوان اشکال مطرح کردند و مثال توری غوطهور در ظرف آب که به عنوان پاسخ دادیم) ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام
خیلی جالب بود ! من که در جایگاهی نیستم که بخوام در این مورد نظر بدم .. این بزرگواران حتما به مرحله ای عمیق از تحیر و شعف رسیده بودن که چنین نظری دادن .. یعنی آدم بقدری میتونه تحت تاثیر قرار بگیره که خودشو تسلیم میبینه .. و بعد سعی میکنه یجوری عقلانی اثباتش کنه .
قرآن از تحریف شدنه که اینطور سفت و سخت در امانه اما وقتی خدا میگه بیاید یکی مثل اینو بیارید و بعد هم بخواد تصرف کنه مثل اینه که یکیو تو غل و زنجیر کنی و بعد غذاشو بزاری یکم دورترو بگی بیا بردار بخور !
اولین چیزی که موقع خوندن تعریف صرفه به ذهنم رسیدن این بود که آیا این از عدل خدا بدور نیست که اول به مبارزه بطلبه و بعد تمام داراییت رو ازت بگیره ؟
بنظرم این نظریه در مورد تحریف قرآن بیشتر همخوانی داره تا تحدی ...
[="Franklin Gothic Medium"] مشک;762767 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
نظرتان کاملاً قابل تأمله، در واقع فکر کنم در نگاه اول خیلیها با شما موافق هم باشند، از جمله خودم، ولی شاید در نهایت اینطور نباشد یا لااقل در بسیاری از موارد اینطور نباشد ... مثلاً مطابق آیات و روایات اگر کسی بخواهد کار خلافی بکند همیشه اتفاقهایی میافتد که مزاحم او در انجام آن کار خلاف بشود، که او در انجام آن کار بد به سختی بیفتد، که بلکه منصرف شود، ولی اگر شخص آنقدر پلید بود که بر خواستهی خود پافشاری کرد در آن صورت خداوند به فرشتگانش امر میکند که رهایش نمایید که هر چه میخواهد بکند ... این رها کردن افراد به خودشان در گمراهی به قول یک استاد بزرگواری بالاترین مرتبهی غضب خداست ... بنابراین شاید بتوان گفت که خداوند مردم را از این کار تحریف قرآن باز میدارد به این معنا که در باطن ایشان ترسی از انجام این کار بیاندازد یا موانعی سر راهشان قرار بدهد، ولی دست آخر مجبورشان نمیکند که این کار را نکنند و شقیترین مردم ممکن است دست به چنین کارهایی بزنند، کما اینکه مثالهایی از این کار در حافظهی تاریح ثبت شده است، بعد خداوند از طریق دیگرانی که مؤمن هستند این فتنه را برملا کرده تا در نهایت با اقدامات ایشان، مثل روشنگریهایشان، قرآن در مجموع از تحریف حفظ شود ... مثلاً حافظان قرآن از همان صدر اسلام بسیار بودهاند و نسبت به هرگونه تحریفی میتوانستند راحتتر از دیگران متوجه شوند ... شاید اینکه ما میگوییم فلان مطلب را حفظ کن خودش یک تعبیر کنایی باشد که از همینجا نشأت گرفته باشد، اینکه حافظ یک مطلب میتواند واقعاً هم آن مطلب را از تحریف حفظ نماید ... مگرنه فقط میگفتند به خاطر بسپارید ... حافظه هم میشود محل حفظ مطالب، مثل اینکه یک مطلب در چند جا mirror شود که اگر server اصلی آن را پاک کرد آن دیگران بتوانند دوباره آن را در اختیار دیگران قرار دهند ... کسی که حافظهی تصویری دارد اگر حافظ قرآن شود مثل این است که یک فتوکپی از قرآن را در ذهن خود نگاه داشته باشد ... شاید هم به همین دلیل اینقدر بر حفظ قرآن سفارش شده باشد .... کسی هم که حافظ قرآن میشود باید مدام از روی قرآن در ذهنش بخواند و در واقع آن را به زبان آورد تا یک وقت گرد و غبار فراموشی بر کتاب درون حافظهاش ننشیند ... روایتی میدیدم که در آن گفته شده بود که زبان قلم است و حرف زدن به نوعی نوشتن هم هست ... شاید برای همین هم هست که فرمودهاند قرآن و اذکار راا توی دلتان نخوانید بلکه با صدایی بخوانید که اگر همه جا ساکت بود خودتان صدای خودتان را بشنوید ... شاید تنها اینطور هست که کتابهای داخل حافظه نوشته میشوند ... یا بر لوح وجودی انسان حک میشود ... با تکرار هم عمق این حک شدن زیاد میشود تا گرد و غبار نتوانند آن را پر کرده و محو کنند ... از ممطلب اصلی دور شدم ولی احتمالاً مکانیزم لااقل اصلی حفظ قرآن از تحریف وجود حفّاظ قرآن باشد ... گرچه قبل از اینکه کسی به خودش رها شود خداوند از جهات زیلدی ممکن است اقدام کند تا نظر شخص نسبت به انجام این کار عوض شود، نه از طریق تصرف کردن در ایشان که از طریق سخت کردن کار بر ایشان و مانع سر راهشان گذاشتن ...
در بحث تحدی هم ظاهراً از همان قرون ابتدایی تا کنون معنای تحدی را اینطور برداشت کرده بودند که یک نفر باید قلم بر دست گیرد و مشابه قرآن را بنویسد و به دیگران عرضه کند تا مورد قضاوت یک گروه داوران قرار بگیرد، برای این کار هم میبایست ابتدا وجوه مثلیت قرآن مشخص شود تا هم معلوم شود که چگونه اثری قابلیت شرکت در این مسابقه را دارد و هم معلوم شود که چه متخصصانی باید داوری این مسابقه را به عهده بگیرند ... بنابراین تا کنون همیشه اینطور تصور شده است که برای روشن شدن شرایط تحدّی ابتدا باید به دنبال این باشند که وجوه اعجاز قرآن کدامند ... و جالب این است که بین علما سر اینکه وجه اعجاز قرآن دقیقاً چه باشد اختلاف بوده است، در نتیجه هنوز شرایط آن مسابقه اصلاً تعریف دقیقی که همه سر آن به توافق رسیده باشند نشده است ... اما این چگونه مسابقهای است که شرایط دقیق آن مشخص نشده است و ادعا میشود که تا کنون کسی هم نتوانسته است به آن اقدام نماید؟ ... به نظر میرسد اگر کسی اقدام کرده باشد که مثل قرآن را بیاورد همه متفقالقول بودند که این اثر هرگز به قرآن نمیرسد، این نتیجه را میگرفتهاند بدون آنکه دقیقاً بدانند چرا، به همان دلیل که حضرت علی علیهالسلام فرمودند که ظاهر کلام خدا مشابه کلام بشر است ولی باطن آن متفاوت است ... در این صورت کسانی که به قرآن ایمان آوردهاند بدون آنکه بفهمند چطور به این فهم رسیدهاند تفاوت میان قرآن و آن کتابهای دیگر را هم تأیید مینمایند و قرآن را به مراتب بالاتر میدانند، ولی آنها که به قرآن ایمان نیاوردهاند اگر تفاوتی میان قرآن و آن آثار دیگر حس نمایند هم باز به آن تفاوت که نمیدانند از کجا و چطور درکش میکنند اهمیتی نمیدهند و منکرش میشوند و چه بسا رأی به همآوردی آن کتابها نسبت به قرآن میدهند، در نتیجه یک گروه که خودشان مؤمن باشند در قضاوت واقعاً به قرآن رأی خواهند داد و یک گروه دیگر که به قرآن کافرند هم واقعاً به همان دلیلی که خودشان کافرند رأی به یکسانی قرآن و آن آثار دیگر خواهند داد ... این مسابقه با این وضع داوری به یک پاسخ مشخص نمیرسد ... دست آخر شخص مبارزه کننده نگاه میکند که خودش کدام پاسخ را دوست دارد بپذیرد و مطابق این خواستهی دل خودش به پاسخ یک گروه وزن بیشتری میدهد و نتیجهگیری خودش را میکند و بعد هم نتیجهگیریاش را توجیه میکند ...
در نتیجه چارهای نداریم جز اینکه به داخل قرآن برویم که خودش دقیقاً شرایط مسابقه را چطور معرفی کرده است و اینکه آیا مثالهایی از مبارزات انبیاء گذشته علیهمالسلام هم در قرآن هست یا نیست، و جالب اینکه هست، هم مسابقهی حضرت موسی علیهالسلام با ساحران که داوری نداشت و هر کسی جداگانه برای خودش نتیجهگیری نمود و هم مباهله که آن هم داوری نداشت و هر کسی خودش برداشت خودش را نمود، این دو مثال میتوانند کمک نمایند و چطور اتمام حجت کردن خدا بر بندگانش را توضیح دهند ... در نهایت برداشت حقیر این است که اصلاً مسابقهای در عالم خارج در کار نیست، داور متخصصی هم لازم نیست، حتی لازم نیست که شخص را محدود به وجوهی کنیم که خود به عنوان وجوه اعجاز قرآن آنها را پذیرفتهایم و شاید در طول زمان هم نظرمان عوض شود، هر کسی که خواست میتواند تلاشش را بکند که مانند قرآن را بیاورد و در این بین نیز وجدان خودش قاضی این مبارزه است و ما معتقدیم که او باطناً خواهد دانست که این کتاب که دارد مینویسد هرگز به پای قرآن نمیرسد، اگر این شخص کتابی که فراهم کرده است را به پایان رساند و گفت من مشابه قرآن را آوردهام در این صورت مؤمنان به قرآن میدانند که این شخص خودش میداند که در ادعایش صادق نیست و خودش هم میداند که موفقیتی در این کار نداشته است، کسانی هم که در دلشان مرض است ممکن است از آن کتاب تعریفها کنند ...
ایمان آوردن یا نیاوردن یک مسألهی باطنی است که هر کسی باید جداگانه در درون خود تجربهاش نماید ... با تأیید دیگری نمیتوان ایمان آورد یا کافر شد، شخص تا خودش نخواهد ایمان نمیآورد و کافر هم نمیشود ... مسابقهای که در خارج باشد و داورانی جز وجدان خود شخص داشته باشد ممکن است یک دعوای زرگری باشد ولی هرگز نمیتواند به ایمان آوردن گروهی و کافر شدن گروهی دیگر منجر شود ... چنان مبارزهای شکها را تبدیل به یقین و ظن و گمان را بدل به علم نمیکند، در نتیجه خداوند حکیم چنان راهی را مقابل کسانی که نسبت به الهی بودن قرآن شک دارند قرار نمیدهد ... مبارزهای که نتیجهاش حداکثر این باشد که شک یک نفر در هر جهتی تقویت یا تضعیف شود مبارزهای حکیمانه نیست و اتمام حجتی هم در پس آن نیست ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام
منظورتون از حفظ کردن در این مطلب اشاره به این آیه داره یعنی ؟
[=B Koodak][=B Koodak]«[=B Koodak]إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ[=B Koodak]» [=B Koodak](سوره حجر، آیه 9 )[=B Koodak] [=B Koodak][=B Koodak] [=B Koodak] «ما خود، ذكر (قرآن) را فرو فرستاده، خود نگهبانان آن هستيم».
" ما خود قطعا دائمی " ، این تاکیدها آدم رو به فکرای دیگه ای میندازه .. البته حافظان قرآن و کاتبان وحی هم در همین راستا هستن .. اما شاید بشه اینجوری هم گفت که قرآن واقعا نگهبانان خاصی داره از این جهت که مراقبش هستن !!
ممکنه قانونش اینه که در وهله ی اول و دوم و سوم خدا آزادی میده ولی در مورد قرآن نمیزاره از یک محدوده ای قدم رو فراتر گذاشت!! نمیدونم..
این بنظر درست میرسه ..
[="Franklin Gothic Medium"] مشک;762887 نوشت: مشک;762887 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
منظورم اشاره به این آیه نبود، منظورم همان عبارات محاورهای است که در مکالمات روزانه داریم ... مثلاً یک معلم سر کلاس به دانشآموزان میگوید این شعر را حفظ کنید، چرا دانشآموزان همه میروند و آن شعر را بخاطر میسپارند به جای آنکه از معلمشان بپرسند که این شعر را از چه چیزی حفظ کنیم؟ آیا حفظ کردن یک شعر اگر واقعاً به معنای حفظ کردن باشد باز هم کاربردی شخصی دارد همانطور که بخاطر سپردن شعر کاربرد شخصی دارد؟ ... منظورم صرفاً همین بود که حفظ کردن یک مطلب ممکن است کنایه از حفظ کردن یک مطلب از تحریف باشد و این ترکیب کنایی هم ممکن است از همین حفظ کردن قران توسط حافظان وحی از تحریف گرفته شده باشد ... مثل اینکه به کسی که در راه خدا کشته شود میگویند شهید ولی لفظ شهید از شهود میآید و در نگاه اول ربطی به کشته شدن در راه خدا ندارد و نامگذاری آن به اعتبار دیگری است ...
در هر صورت این حرفها حاشیهای بودند و اصراری هم بر روی آنها ندارم و اینکه میفرمایید:
هم قابل تأمل است و شاید همینطور باشد که میفرمایید ... اگر اینطور باشد که شما میفرمایید همین هم میتواند یک وجه اعجاز به حساب آید، وجهی که برای قرون ابتدایی اسلام از وجوه اعجاز نبوده است و برای قرنهای بعدی از وجوه اعجاز محسوب میشود، گرچه روی این موضوع باید بحث کرد و احتمال اینکه نتوان حفظ شدن از تحریف را از وجوه اعجاز برشمرد هم کم نیست ...
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا عل علیهالسلام
تبیین صرفه با نگاهی دیگر
همه علوم از خداست
قران نیز از جانب خداست
خداوند ان علمی که مثل قران باشد را به منکران و مقابله کنندگان نمیدهد.
معجزه ان است که خدا به اولیائش میدهد.
سلام
خدا به مبارزه میطلبد و دارایی اش را به کسی نمیدهد.
ایا تفاوت اصلی صرفه این نیست
در صرفه تفاوتی ندارد که خداوند چه متنی را معجزه اعلام کند. و متن ذاتا اعجازی ندارد این خداست که علمی به کسی میدهد و به دیگران نمیدهد تا خدایی بودن اثبات شود.
اما در غیر صرفه خود متن ذاتا قابلیت معارضه ندارد...
در یک حالت خداوند گزینه ای را انتخاب میکند که میداند بشر به ان نمیرسد
در یک حالت خداوند گزینه ای را انتخاب میکند که میخواهد بشر به ان نرسد.
سلام
بخاطر این اینطور برداشت کردم که یکی از جنبه های حفظ قرآن از تحریف رو همین میدونن حتی در تفسیر اون آیه هم بیانش کردن ... بهرحال بنظر کاربردی ودرست میاد :ok:
خدا برای کتب آسمانی قبلی تضمینی برای حفظ کردنشون از تحریف ارائه نداده و تحریف شدن .. اما برای قرآن بیان کرده و با این همه هجمه ونفوذ یهود ، قرآن تحریف نشده باقی مونده ... این معجزه نیست ؟
تو این تاپیک یه مطالبی گفته شده که واقعا جای تامل داره .. خیلیاشو نمیدونستم! بعضی وقتا فکر میکنم تمام عمرم رو در خواب بودم یهو بیدار شدم !!! :Moteajeb!:
سلام دوست گرامی ... بیان زیبایی بود .. علوم از آن خداست درسته .. جوابی ندارم !! :khandeh!: حرفتون تکونم داد...
گویند تا قبل از قیامت تمام حروف علم 27 حرف کشف میشود ایا ان زمان هماوردی ممکن است؟
یا علم اعجاز غیر از ان حروف است؟
اين موجود فرازمينى از طريق شخصى به نام محمد فرزند عبدالله و به صورت تدريجى ١١٤ بخش يا سوره را به ٥٠ نفر ديگر منتقل كرد. اين افراد با تلاش براى حفظ اين بخشها و پس از مرگ محمد و در طول حكومت جانشينانش آنها را به صورت يك كتاب جمعآورى كردند. مسلمانان قرآن را يك معجزه ميدانند. به عقیدهی مومنان به قرآن ، انسان میتواند بدون نیاز به خواندن و فهمیدن کامل قرآن به آن ایمان بیاورد و اینرا یکی از بزرگترین معجزات قرآن میدانند. به عقیدهی آنها، فرامین قرآن جهانشمول و فرامکانی وفرازمانیست، يعنى انسانها از صحراى عربستان تا قلب قطب شمال مىتوانند با اجرای فرامين قرآن زندگى درست و مناسبی داشته باشند. قرآن برخلاف بسيارى از كتابهای موجود
رشد فكرى، بلوغ ذهنى، ترویج صلحطلبى، انساندوستى، رعايت حقوق زنان، رعايت حقوق، حيوانات، حل تمامى مشكلات اجتماعى وسیاسی، حل بحران فقر، اعتلای ازادی، اجرای عدالت اجتماعی، حل و رفع تمامی تضادهاى فلسفى و منطقی و در نهايت سعادت و خوشبختى کامل زندگى انسانها در هرجا و هرزمان و به هر شكلى را موجب میشود.
هیچ کتابی زیبایی و شیوایی و فصاحت و بلاغت و کمال قرآن را ندارد.
با این توصیفات شاید لازم باشد که هر انسان عاقلی حتی برای یکبار هم که شده این معجزه را مطالعه کند، اما پیش از مطالعه و فهم آن باید به آن ایمان بیاورید. یعنی در ابتدا نیازی به مغزتان نخواهید داشت. وقتی ایمان آوردید و آن را با ایمانتان خواندید، میتوانید مغزتان را آرام فعال کنید تا آنچه را که غیرقابل فهم است به دیگران بفهمانید، حتی پیش ازاینکه آنرا خود فهمیده باشید!. قرآن در این زمینه یعنی فهماندن قرآن به بیایمانها یا همان کافران روشهای جالبی را پیشنهاد میدهد که هم در نص صریح آن موجود است و هم خود شخص محمدبنعبدالله در زمان حیاتش از این روشها استفادههای لازم را کرده است.
باشد تا همگی رستگار شوید
فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّىٰ إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّىٰ تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ۚ ذَٰلِكَ وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَٰكِن لِّيَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ ۗ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ
چون با کافران روبرو شديد، گردنشان را بزنید. و چون آنها را سخت فرو فکنديد، اسيرشان کنيد و سخت ببنديد. آنگاه يا به منت آزاد کنيد یا به فدیه. تا آنگاه که جنگ به پايان آيد. و اين است حکم خدا. و اگر خدا ميخواست از آنان انتقام ميگرفت، ولی خواست تا شمارا به یکدیگر بیازماید. و آنان که در راه خدا کشته شده اند اعمالشان را باطل نميکند.