......................................تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد .....................................خلق را ورد زبان مدحت وتحسین من است
...........................................دولت فقر خدایا به من ارزانی دار ..................................کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است .............................................
....................................دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود ................................................تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
....................................دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت ...............................................باز مشتاق کمانخانه ی ابروی تو بود
[=Century Gothic]از دل و جان شرف صحبت جانان غرضستغرض اينست وگرنه دل و جان اين همه نيست
[=Century Gothic]
[=Century Gothic]
[=Century Gothic]مــنت ســدره و طـــوبــى ز پـى سايــه مــكش كه چو خوش بنگرى اين سرور و آن اين همه نيست
[=Century Gothic]
[=Century Gothic]
[=Century Gothic]دولت آنست كه بى خون دل آيد به كنار ورنه با سعى و عمل باغ جنان اين همه نيست
[=Georgia]دود آه سينه ی نـالان من [=Georgia][=Georgia] سوخت ايـن افسردگـان خـام را
[=Georgia]
[=Georgia]محرم راز دل شيداى خود [=Georgia][=Georgia] كس نمى بينم ز خاص و عام را
سلام علیکم.... حالا که اینجا بحث عرفان است من مقدم بر نوشته های حقیر ،نوشته های حافظ بزرگوار را که به صورت فال است اینجا مینویسم.... به به به این تفعل.....امیدوارم درست نوشته باشم تفعل را:khandeh!: فاش می گویم و از گفته خود دلشادم...... بنده عشقم از هر دو جهان آزادم......... طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق..... که در این دامگه حادثه چون افتادم....... من ملک بودم و فردوس برین جایم بود.... آدم آورد در این غربت دیر خراب آبادم..... سایه طوبی و دلجوئی حور و لب حوض .... به هوای سر کوی تو برفت از یادم..... نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست.... چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم...... کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت..... یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم.... تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق..... هردم آید غمی از نو به مبارکبادم..... می خورد خون دلم مردمک چشم سزاست.... که چرا دل به جگر گوشه مردم دادم..... پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک.... ورنه این سیل دمادم ببرد بنیادم......... وقتی از حافظ بزرگوار نوشتم ....نوشته های خودم چه ارزشی دارد.... یا علی دوستان.....
[=Garamond]تـا بـدامـن نـنـشيند ز نسيـمـت گــردى:Rose:سيل خيز از نظرم رهگذرى نيست كه نيست
[=Garamond]
[=Garamond]تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند:Rose:با صبا گفت و شنيدم سحرى نيست كه نيست
تا کی کشم عتیبت از چشم دل فرییبت :Sham: روزی کرشمه ای کن ای نور هر دو دیده
زنهار تا توانی اهل نظر میازار :Sham: دنیا وفاندارد ای یار برگزیده
گر خاطر شریفت رنجیده شد ز حافظ:Sham: باز آ که توبه کردیم از گفته و شنیده
همه کارم ز خود کامي به بدنامي کشيد آخر:Gol:نهان کي ماند آن رازي کز او سازند محفلها
حضوري گر هميخواهي از او غايب مشو حافظ:Gol:متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها
درياب مرا چون رمقي هست كز اين بيش:hamdel: سوداي محال است كه مهجور توان زيست
بر بوي يكي پرسش است اي عيسي جان ها :hamdel:عمري چو من آشفته و رنجور توان زيست
بر آرزوي آب زلالي ز وصالت :hamdel:در آتش هجران تو محرور توان زيست
تا کی چو صبا بر تو گمارم دم همت :Sham: کز غنچه چو گل خرم و خندان بدر آیی
در تیره ی شب هجر تو جانم به لب آمد :Sham: وقت است که همچون مه تابان به در آیی
جان میدهم از حسرت دیدار تو چون صبح :Sham:باشد که چو خورشید درخشان بدر آیی
من که از یاقوت ولعل اشک دارم گنج ها :Sham: کی نظر در فیض خورشید بلند اختر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها :Sham: توبه از می وقت گل دیوانه باشم گرکنم
دارم اميد عاطفتي از جانب دوست:Gol:کردم جنايتي و اميدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او:Gol:گر چه پريوش است وليکن فرشته خوست
چندان گريستم که هر کس که برگذشت:Gol:در اشک ما چو ديد روان گفت کاين چه جوست
حافظ بد است حال پريشان تو ولي:Gol:بر بوي زلف يار پريشانيت نکوست
[="DarkGreen"]دلتنگم و ديدار تو درمان من است:hamdel: بي رنگ رخت زمانه زندان من است [/]
بر هيچ دلي مباد و بر هيچ تني :hamdel:انچه از غم هجران تو بر جان من است
...........................
......................................تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
.....................................خلق را ورد زبان مدحت وتحسین من است
...........................................دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
..................................کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
.............................................
[="DarkGreen"]تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار :hamdel:که رحم اگر نکند مدّعی، خدا بکند
[/]
ز بختِ خفته ملولم؛ بُوَد که بیداری :hamdel:به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند؟
بسوخت حافظ و بویی ز زلف یار نبرد :hamdel:مگر دلالتِ این دولتش صبا بکند
..............................
....................................دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود
................................................تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
....................................دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
...............................................باز مشتاق کمانخانه ی ابروی تو بود
..............................
[="Indigo"]درد و جراحات عشق كم مكن از جان من :Sham:اي كه به هنگام درد راحت جاني مرا [/]
از كه بود عزتم گر تو ذليلم كني :Sham:كيست كه خواند بخويش گر تو براني مرا
[=Century Gothic]
[=Century Gothic]
[=Century Gothic]مــنت ســدره و طـــوبــى ز پـى سايــه مــكش كه چو خوش بنگرى اين سرور و آن اين همه نيست
[=Century Gothic]
[=Century Gothic]
[=Century Gothic]دولت آنست كه بى خون دل آيد به كنار ورنه با سعى و عمل باغ جنان اين همه نيست
[=Century Gothic]
[=Century Gothic]
در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار اگر ننشست با مانیست جای اعتراض
.................... پادشاهی کامران بود ؛از گدایان عار داشت
[="DarkGreen"]تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا :hamdel:حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی [/]
آلودگی خرقه خرابی جهان است :hamdel:کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی
[="PaleGreen"]حافظ شیرازی [/]
[=Arial Narrow]از دم صبح ازل تا آخر شام ابد :Gol: دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
[=Arial Narrow]سایه ی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد :Gol: ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
[=Arial Narrow]بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد :Gol: گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود
[=Arial Narrow]حسن مه رویان مجلس گرچه دل می برد و دین :Gol:بحث ما در لطف طلع و خوبی اخلاق بود
[=Arial Narrow]رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار :Gol: دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود
[=Arial Narrow]در شب قدر ار صبوحی کردهام، عیبم مکن:Gol:[=Arial Narrow]سرخوش آمد یار و جامی در کنار طاق بود
[=Arial Narrow]شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد:Gol:[=Arial Narrow]دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود
[=Verdana]
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت :hamdel: عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
احرام چه بندیم که آن قبله نه اینجاست :hamdel:در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت
تا قیامت نرود نقش تو از لوح ضمیر
حیرتم کشت، بگو این چه معماست حسین
گر چه شد جوهر عشق از قلم عاطفه پاک
رقم مِهر تو بر صفحه دل هاست حسین
دامن از شوق تمنّای تو، گلزار صفا
سینه از آتش سودای تو سیناست حسین
[=Century Gothic]
[=Century Gothic]ريـحـان هــر سفـالـی پيـداست آن مـن کــو :Gol:من دل سفـال کــردم ريــحان چــرا نـدارم
ز روی ساقی مه وش گلی بچین امروز :Gol:که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید
چنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد:Gol:که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید
[=Georgia]
[=Georgia]محرم راز دل شيداى خود [=Georgia][=Georgia] كس نمى بينم ز خاص و عام را
ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن
خال و خط تو مرکزحسن و مدار حسن
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل :Gol: چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
(خیام)
[="Indigo"]تا خار غم عشقت آويخته در دامن:Gol:کوته نظري باشد رفتن به گلستانها [/]
[="Plum"]سعدي شيرازي [/]
[="blue"]در راه عشق، اهل غم و درد خواستی
با چشم نافذت تو مرا مرد راه کن
مولا به جان ما تو بگو با امام عصر
یوسف بیا بخاطر من ترک چاه کن
تا روز حشر نوکری ات افتخار ماست
اینجا بهشت روی زمین جنت الرضاست
[="blue"][="purple"]سروده احسان محسنی فر[/][/][/]
سلام علیکم....
حالا که اینجا بحث عرفان است من مقدم بر نوشته های حقیر ،نوشته های حافظ بزرگوار را که به صورت فال است اینجا مینویسم....
به به به این تفعل.....امیدوارم درست نوشته باشم تفعل را:khandeh!:
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم......
بنده عشقم از هر دو جهان آزادم.........
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق.....
که در این دامگه حادثه چون افتادم.......
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود....
آدم آورد در این غربت دیر خراب آبادم.....
سایه طوبی و دلجوئی حور و لب حوض ....
به هوای سر کوی تو برفت از یادم.....
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست....
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم......
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت.....
یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم....
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق.....
هردم آید غمی از نو به مبارکبادم.....
می خورد خون دلم مردمک چشم سزاست....
که چرا دل به جگر گوشه مردم دادم.....
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک....
ورنه این سیل دمادم ببرد بنیادم.........
وقتی از حافظ بزرگوار نوشتم ....نوشته های خودم چه ارزشی دارد....
یا علی دوستان.....
[="DarkOrchid"]منصور حلاج [/]
[=Garamond]
[=Garamond]تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند:Rose:با صبا گفت و شنيدم سحرى نيست كه نيست
[=Arial Narrow]چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست :Rose:بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم
تشنه ی بادیه را هم به زلالی در یاب :Sham:به امیدی که در این ره به خدا می داری
دل ربودی و بحل کردمت ای جان لیکن :Sham:به از این دار نگاهش که مرا میداری
[="]يار اگر ننشست با ما نيست جاى اعتراض :Gol: [="]پادشاهى كامران بود از گدائى عار داشت
[="]در نمى گيرد نياز و ناز ما با حسن دوست :Gol: [="]خرم آن كز نازنينان بخت برخوردار داشت
[="]خيز تا بر كلك آن نقاش جان افشان كنيم :Gol: [="]كاين همه نقش عجب در گردش پرگار داشت [="]
[="]گر مريد راه عشقى فكر بدنامى مكن :Gol: [="]شيخ صنعان خرقه رهن خانه ء خمار داشت
تا کی کشم عتیبت از چشم دل فرییبت :Sham: روزی کرشمه ای کن ای نور هر دو دیده
زنهار تا توانی اهل نظر میازار :Sham: دنیا وفاندارد ای یار برگزیده
گر خاطر شریفت رنجیده شد ز حافظ:Sham: باز آ که توبه کردیم از گفته و شنیده
[="DarkGreen"]همه کارم ز خود کامي به بدنامي کشيد آخر:Gol:نهان کي ماند آن رازي کز او سازند محفلها [/]
حضوري گر هميخواهي از او غايب مشو حافظ:Gol:متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها
اگر آن طاير قدسي ز درم باز آيد :Sham:عمر بگذشته ز پيرانه سرم باز آيد
[="Navy"]درياب مرا چون رمقي هست كز اين بيش:hamdel: سوداي محال است كه مهجور توان زيست [/]
بر بوي يكي پرسش است اي عيسي جان ها :hamdel:عمري چو من آشفته و رنجور توان زيست
بر آرزوي آب زلالي ز وصالت :hamdel:در آتش هجران تو محرور توان زيست
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر :Sham:آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه :Sham:کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان:Sham:باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو:Sham:لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من:Sham:آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب:Sham:یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی:Sham:مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست:Sham:سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست:Sham:دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
[="Indigo"]دوستان گويند سعدي دل چرا دادي به عشق:Gol:تا ميان خلق کم کردي وقار خويش را [/]
ما صلاح خويشتن در بينوايي ديدهايم:Gol:هر کسي گو مصلحت بينند کار خويش را
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
زین جا به آشیان وفا میفرستمت
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
میبینمت عیان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام قافلهای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا میفرستمت
تا تو نگاه مي كني كار من آه كردن است :Sham: اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است
[="RoyalBlue"]تو را ز کنگره عرش ميزنند صفير:Gol:ندانمت که در اين دامگه چه افتادست [/]
نصيحتي کنمت ياد گير و در عمل آر:Gol:که اين حديث ز پير طريقتم يادست
چرا که مصلحت خود در آن نمیبینم
ز آفتاب قدح ارتفاعیش بگیر
چرا که طالع وقت آنچنان نمیبینم
حافظ شیرازی
تا کی چو صبا بر تو گمارم دم همت :Sham: کز غنچه چو گل خرم و خندان بدر آیی
در تیره ی شب هجر تو جانم به لب آمد :Sham: وقت است که همچون مه تابان به در آیی
جان میدهم از حسرت دیدار تو چون صبح :Sham:باشد که چو خورشید درخشان بدر آیی
من که از یاقوت ولعل اشک دارم گنج ها :Sham: کی نظر در فیض خورشید بلند اختر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها :Sham: توبه از می وقت گل دیوانه باشم گرکنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمیکنم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر حور
با خاک کوی دوست برابر نمیکنم
حافظ شیرازی
[="DarkGreen"]ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری :hamdel:چون سنگ دلان دل بنهادیم به دوری
[/]سعدي شيرازي [/]
بعد از تو که در چشم من آید که به چشمم :hamdel:گویی همه عالم ظلماتست و تو نوری
[="PaleGreen"]
یاد باد آنکه سرکوی تو ام منزل بود:Sham: دیده راروشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک:Sham:در زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود
[="Indigo"]دارم اميد عاطفتي از جانب دوست:Gol:کردم جنايتي و اميدم به عفو اوست [/]
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او:Gol:گر چه پريوش است وليکن فرشته خوست
چندان گريستم که هر کس که برگذشت:Gol:در اشک ما چو ديد روان گفت کاين چه جوست
حافظ بد است حال پريشان تو ولي:Gol:بر بوي زلف يار پريشانيت نکوست
ترسم که صرفه ای نبرد روز باز خواست:Sham: نان حلال شیخ ز آب حرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری :Sham: زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
(مولوي)
[="Indigo"]نه هر که چهره برافروخت دلبري داند:Gol:نه هر که آينه سازد سکندري داند [/]
تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مکن:Gol:که دوست خود روش بنده پروري داند
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود:Sham: بنیادش از این شیوه ی رندانه نهادیم
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ:Sham: بنیادش از این شیوه ی رندانه نهادیم