مشاعره عرفاني

تب‌های اولیه

1521 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

دل باختگان کوی عشقیم
از لطف خدا علی سرشتیم
با مهر نبی و آل حیدر
گویی که همیشه در بهشتیم

آنکس که ترا شناخت جانرا چه کند... فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هردو جهانش بخشی... دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

دلبرا سوی تو من نامه ی هجران دارم
و به چاه دل خود یوسف کنعان دارم

گرچه میدانم از این هجر به سودی نرسم
روز و شب کنج دلم شام غریبان دارم

[="Tahoma"][="Purple"]

می بیند اگر قطره ای اندر تهِ دریاست...

[spoiler]عرفانی نیست اما قشنگه :)[/spoiler]
[/]

تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد

سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد

بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من

که بغض آشنای ابر گریه می خواهد

بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم

و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد

چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی

که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد

دلا!آهسته نجوا کن
بسوز و یادی از ما کن
در این غربت،در این بازار آشفته
به یاد مادرش زهرا،کمی هم یاد مولا کن

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد...

دستم بگیر جانا،دگر توان ندارم
بهانه گیر یارم،دگر امان ندارم

ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود انچه میپنداشتیم ...

[="green"]ما از الست طایفه ای سینه خسته ایم

ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم

امروز اگر سینه و زنجیر می زنیم

فردا به عشق فاطمه شمشیر می زنیم

ما را نبی قبیله سلمان خطاب کرد

روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد...

از ما بترس طایفه ای پر اراده ایم

ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم[/]

میازار موری که دانه کش است....

که جان دارد و جان شیرین خوش است

تمام زندگیم دلخوش به این است
که مولایم امیرالمومنین است

تا بوی زلف یار، در آبادی من است... هر لب که خنده ای کنم، از شاد ی من است

تو نه مثل افتابي كه حضور وغيبت افتد دگران روند و ايند و تو همچنان كه هستي

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

[=arial][=&quot]رفیقان چنان عهد صحبت شکستـند [/][=&quot]
[/][=&quot]کـه گویی نبوده‌ست خود آشـنایی [/][/]

یاد باد انکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

حضرت حافظ

[=&quot]در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر اسـت [/][=&quot]
[/][=&quot]حیف باشد که ز کار همـه غافـل باشی [/]

یادباد آن که به خلوتگه وصلت شب و روز

دل سرا پرده‌ی صد راز نهان بود مرا..

[="blue"]ای نوح ای ولایت کشتی نشین

ای موج موج خطبه تو آتشین

امروز موج حادثه در دست توست

طوفان ما اشارت انگشت توست..

[/]

تو را گرفته در آغوش خویش شش گوشه


چنان که جلد طلاکوب، متن قرآن را

الا یا ایها الساقی ادر کاسا" و ناولها
که عشق آسان نمود اول،ولی افتاد مشکلها


از گوشه شش گوشه دلم با تو سفر کرد

ناگاه درآورد سر از گنبد خضرا

[="navy"]امسال عید پر از بوی گل یاس شده است

و پر از خاطره ی گندم و دستاس شده است

همه ی دشت گواهند که با بوی بهار

عطر یک خانه ی آتش زده احساس شده است[/]

تا که نامت بر زبان آمد ، زبان آتش گرفت / سوختم چندان که مغز استخوان آتش گرفت

حیدر آمدخاک همچون باد ، گرم گریه شد / خواست تا غسلت دهد ، آب روان آتش گرفت




تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم

با دست خودش داده اناری به یتیمی



یاد تو را دگر باد زمن نمی برد

عشق تو را دگر یاد ز من نمی برد

دائم سفرم گر چه اندر حضرم بینی
در جمعم و دور از جمع پیدایم و پنهانم

[="darkslateblue"]

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست..

[/]

تنها دلیل خلقت ما گریه کردن ست
راه رسیدنِ به خدا گریه کردن ست

آدم، نبیِّ اشک و کتابش تباکی است
آیین و دین اهل بکاء «گریه کردن» ست





تا خجالت بکشد،سرخ شود چهره آب

زخم میخورد که خوناب کند دریا را


[="yellowgreen"]ای بهشت همه دلهای خداجوی بیا
عطر گلچهره مینوی تو را میطلبم[/]

[="mediumturquoise"]می اید انکه دلش با ماست
دنیا به خاطر او بر پاست

ان کس که قامت رعنایش
قدقامت همه گلهاست[/]

[="darkorange"]تو مپندار که ان شاه ز یاران دور است
یا مپندار که در پرده رخش مستور است[/]

[="teal"]تو رمز فتح بهاری ، کلام بارانی
تو اسمان نجیبی ، بلندبالایی[/]

یعقوب نابینای راه یوسفم کرده
این گریه ی بی اختیاری که به من دادند

از بس نیامد که زمان رفتنم آمد
اینگونه سرشت انتظاری که به من دادند









در خانه زهرا همه معراج نشینند





آنجا که به جز چادر او نیست گلیمی


يـا ابـوفـاضـل تـو جـانـبـاز ره قـرآن و ديـنــي

راحـت جــــان عــــــــلـي نــور دل ام الــبـنـيـنـي

سـاقـي لـب تـشـنـه گان و سرپرست كودكاني

پـيـشـتـاز لـشـگـر اسـلام چـون حـبـل الـمـتـيـني

تـو عـلـمـدار حـسـيـني شير حق را نور عيني

در شجـاعـت در رشـادت چـون امـيـرالمومنيني

مـصـطـفي را جان نثاري مرتضي را يادگاري

عــبـد صـ‍الـح پـيـرو فـرمـان رب الـعـالـمـيــنی

یا علی جان در بند دنیا نیستم
بنده ی لبخند دنیا نیستم
بنده آنم که لطفش دائم است
با من و بی من به ذاتش قائم است



تو کربلای سکوتی و چارده قرن است



نشسته ایم سر سفره محرم تو







وای بر حالم اگر از تو جدا باشم من


همۀ عمر گرفتار بلا باشم من


شک ندارم همۀ خواستۀ تو این است


لحظه ای هم که شده عبد خدا باشم من


نه هر که چهره برافروخت دلبری داند... نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست... کلاه داری و آیین سروری داند



در آن قبیله که یک عمر نوکری رسم است


به اسم اعظم تو کیمیاگری رسم است


غلام ایل و تبارت شدم ز کودکی ام


که در قبیله ی تو زره پروری رسم است

تماشا می‌شوی آیه به آیه در قنوت من

تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم

[=arial][=&quot]من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش [/][=&quot][/]
[=&quot] [/][=&quot]کـه تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی [/]
[/]




یازده بار به جای تو به مشهد رفتم



بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست




تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

نشاط زندگیم از عنایت زهراست


عنان زندگیم دست حضرت مولا ست


خدا کند بهشت هم کنار شان با شیم


کنار خانه یشان خانه داشتن زیباست


تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن ... که دوست خود روش بنده پروری داند