مقالات قرآنی
تبهای اولیه
[="Arial"][="Blue"]رسالت قرآن در معرفت
[/]:Gol:قرآن كه خود، علم ممثَّل است، بيش از هر چيز جوامع بشري را به دانش فرا ميخواند چون با سرمايهي بينش علمي، فروغ هدايت آن روشنتر ميشود، زيرا گر چه رهنمود قرآن در بشارت دادن و بيمدادن عالم است... «لِيَكُونَ لِلعالَمينَ نَذيراً»[1]، ليكن سودمندان از آن، كسانياند كه از زبانه دوزخ هراسناكاند: «انّما اَنتَ مُنذرٌ مَن يخْشاها»[2] و هراسناكان از شعله جهنم، زياد نيستند و مهمترين آنان عارفان به خداي سبحان و عالمان به احكام و حكم اويند: «اِنَّما يَخْشَي الله مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»[3] و در پرتو خدا باوري و خدا پروائي، شايستهي همنشيني فرشتهها شده و در صحنهي برجستهترين معارف الهي يعني توحيد به شهادت نشسته و اداي شهادت آنان مسموع گوش دل صاحبدلان شده، و مُهر تأييد و امضاء خداي واحد را به همراه خود دارد: «شَهِدَ الله اَنَّهُ لا اِلهَ اِلّا هُوَ وَ المَلائِكهُ وَ اُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسطِ لا اِلهَ اِلّا هُوَ الله العَزيزُ الحَكيمُ»[4].
رسالت قرآن در دعوت به معرفت، شامل همه اركان آنست؛ يعني هم مبدء را كه خداي سبحان و نامهاي نيكو او ومظاهر گوناگون آنهاست به عنوان مبدء شناسي عنوان ميكند و هم معاد را كه همان مبدءاست با نامهاي نيكو ديگر ارائه ميدهد و هم رابط بين آغاز و انجام را كه مظاهر نامهاي نيكو ديگر خداي سبحاناند هدايت ميكند، ضمنا جهانشناسي و انسانشناسي را كه هر كدام بنوبهي خود مظهر نامي از نامهاي مبارك الهياند تعليم مينمايد، و نحوه پيدايش و پرورش بسياري از موجودهاي روحدار يا بدون روح را به منظور تشريح آيات آفاقي وانفسي گزارش ميدهد.
در تحليل مسائل شناختشناسي، گذشته از آنكه مباحث را به صورت اشكال منطقي دقيق طرح ميكند و شرائط منطق صوري را رعايت ميكند به قسمت مهم منطق كه صاحبنظران روش شناسي آن را جزء فريضهي مباحث منطق ميشمارند و بخشهاي ديگر را جزء نافلهي مسائل منطق محسوب ميدارند كاملا عنايت مينمايد و از اين رهگذر نه تنها حِسْبان و زَعْم و پندار واهي را كافي نميداند بلكه گمان را كه بسياري از دانشمندان به آن مبتلا هستند ناقص ميشمارد، و مظنّه را در تحقيق مسائل جهانبيني سودمند نميداند، و آيات فراواني در اين زمينه نازل شده است كه ظنّ را چون خَرْص و تخمين دانسته و پيروي از آنها را ضلالت ميداند و گمان پرستي را همراه با هواپرستي محكوم ميشمارد، آيات ذيل نمونهاي از ذمّ ظّن و سلب حجّيت آن در مسائل اعتقادي و نفي اعتماد بر آن در مباحث جهانبيني است: «اِنْ يتَّبِعُونَ اِلّا الظّنَّ وَ اِنْ هُمْ اِلّا يَخْرِصُونَ»[5] «وَ ما يَتَّبِعُ اَكثَرُهُمْ اِلّا ظَنّا اِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الحَقّ شَيئاً»[6] «اِنْ يِتَّبِعُونَ اِلّا الظّنّ و ما تهوي الاَنْفَسَ»[7].
چون از صورتهاي فاقد شرائط انتاج هرگز قطع حاصل نميشود و از مادّههاي ظنّي هرگز تعيين پديد نميآيد هدايت قرآن كريم و رسالت آن در تبيين معرفت شناسي اينست كه اساس را بر صورتهاي واجد شرائط نتيجه گرفتن قطعي و مادّههاي صالح جهت افاده، يقين قرار ميدهد و بهرهمندان از خود را متّقياني ميداند كه بر محور حسّ نگشته و در ديوارهاي تنگ طبيعت محبوس نشدند و به ماوراء آن كه قلمرو غيب و عقل است ايمان دارند: «يُؤمِنُونَ بِالغَيْبِ»[8]، و دربارهي قيامت به گمان اكتفاء نكرده بلكه به مرز يقين رسيدهاند، «و بِالآخرَهَ هُمْ يوُقِنُونَ»[9] اينان در پرتو معرفت شناسي بين گمان نزديك به علم كه نفوذ شبهه در آن بعيد است نه محال، و بين يقين كه رخنه ترديد در آن مستحيل است نه بعيد، فرق گذاشتهاند وهرگز گمانهاي پراكنده را يقين نميپندارند و بعيد را ممتنع نميشمارند.
قرآن كريم همانطوري كه فكر ناب را زمينهي حصول يقين صاحبنظران ميداند، ذكر خالص و شكر بيشائبه را وسيله حصول يقين صاحبان بصيرت ميشمارد، زيرا بعد از جريان حضرت خليل ـ عليه السّلام ـ كه نمونهي كامل صاحبان بصيرت است و اينكه آن حضرت شاهد ملكوت آسمانها و زمين بوده و از بين رهگذر به مقام يقين شهودي و قطع با بصيرت رسيده است: «وَ كَذلِكَ نُري اِبراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَ الاَرضِ وَ ليَكُونَ مِنَ المُوقنين»[10] همهي صاحب نظران را به نگاه در ملكوت آسمانها فرا ميخواند تا از اين سكوي پرش به مقام يقين مفهومي و قطع نظري برسند، گر چه رسيدن به مقام قطع با بصيرت به نوبهي خود ممكن خواهد بود: «اَوَ لَمْ يَنظُروُا في ملَكوتِ السََّمواتِ وَ الاَرضِ»[11].
و نيز همهي سالكان كوي حق را به ذكر و پرستش خالص دعوت مينمايد تا از راه ذكر و شكر چون طريق فكر و شعور به مقام والاي يقين برسند: «وَ اعبُدْ رَبَّكَ حتّي يَأتِيكَ اليَقينَ»[12].
و به صاحبان علم اليقين كه از رهگذر كوي فكر و شعور يا سحر خيزي ذكر و شكر به مقام يقين رسيدهاند اعلام ميدارد كه هنوز در بين راهاند و مقصدهاي والا همچنان به انتظار آنها است كه از علم اليقين به عين اليقين بار يابند. از علم به عين آمد و از گوش به آغوش: «كَلّا لَو تَعلمُونَ عِلمَ اليَقينِ لَتَروُنَّ الجَحيمَ ثُمَّ لَتَروُنّها عَيْنَ اليَقينِ.»[13].
يقين عامل مؤثّر است تا عبد صالح سالك از مقام محبّ بودن به درجهي بالاي محبوب حق شدن نائل آيد، كه نه تنها لذّت محبت را ميچشد، بلكه از ناحيهي محبوب شدن ميبالد و فخر ميكند، و اگر تاكنون از لذت مناجات با حق بهرهمند بود اكنون از شوق مناجات خداي سبحان با وي غرق نشاط ميشود: «قُل اِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ الله فَاتَّبِعُوني بُحْبِبْكُمُ الله»[14] ـ «ما بَرحَ لِلّه عزّت آلائه في البرهة بعد البرهة و في ازمان الفترات عبادٌ ناجاهم في فكرهم و كلّمهم في ذات عقولهم»[15]...
اينان هر لحظه با عبادت بهرهي تازهي از يقين ميبرند و با يقين برتر عبادت بهتر انجام ميدهند چنانكه صاحبنظران با فكر بهرهي جديدي از يقين نظري ميبرند و با آن يقين كليد حلّ دشواريهاي نظري را بدست ميآورند.
و چون نظام آفرينش بر اساس علت و معلول است و همهي سلسله علّتها را خداي سبحان كه مسبب همه اسباب است اداره مينمايند و آنها فقط مجاري فيضاند، درخواست هرگونه فيضي با حفظ مبادي و مجاري آن خواهد بود، و هرگز توسّلها مخالف حكمت حق نبوده و آن را تغيير نميدهند، بلكه هماهنگ با آن اثر ميكنند: يا مَن لا تُغَيَّرُ حِكمَته الوسائلُ[16]، و از آنجهت كه علم گاهي از فكر و دانش و زماني از ذكر و نيايش حاصل ميشود تقاضاي افزايش آن همراه با درخواست توفيق فكر و حدس و سعادت عبادت و پرستش خواهد بود، بنابراين معناي «ربِّ زِدْني عِلماً» همراه با تقاضاي توفيق كوشش و تفكر عقلي يا كشش و تهجد قلبي ميباشد كه جمع هر دو، نه تنها ممكن، بلكه مطلوب خواهد بود.
و از آنجهت كه بناي اين مقالت بر اختصار است و از طرفي برخي از مباحث عبادي در اين فصل آمده است لذا فصل مستقلي براي تبيين رسالت قرآن در عبادت منعقد نخواهد شد، همانطوري كه براي رسالت قرآن در تربيت منعقد نشد.:Gol:
__________________________________________________________________
[1] . سورهي فرقان، آيهي 1؛ تا براي جهانيان بيمدهنده باشد.
[2] . سورهي نازعات، آيهي 45.
[3] . سورهي فاطر، آيهي 28.
[4] . سورهي آل عمران، آيهي 18گ خداوند گواهي ميدهد كه مبعودي جز او نيست و فرشتگان و صاحبان دانش گواهي ميدهند (خداوند در تمام عالم) قيام به عدالت دارد و معبودي جز او نيست كه هم توانا و هم حكيم است.
[5] . سورهي انعام، آيهي 116؛ آنها تنها از گمان پيروي ميكنند و تخمين و حدس ميزنند.
[6] .سورهي يونس، آيهي 36؛ اكثر آنها جز از گمان پيروي نميكنند و گمان انسان را از حق بينياز نميكند.
[7] . سورهي والنجم، آيهي 23؛ آنها فقط از گمانهاي بياساس و هواي نفس پيروي ميكنند.
[8] . سورهي بقره، آيات 4ـ2؛ به غيبت ايمان ميآورند.
[9] . سورهي بقره، آيات 4ـ2؛ به آخرت يقين دارند.
[10] . سورهي انعام، آيهي 75.
[11] . سورهي اعراف، آيهي 185؛ آيا در ملكوت آسمانها و زمين نگاه نميكنند؟
[12] . سورهي حجر، آيهي 99.
[13] . سورهي تكاثر، آيهي 5؛ چنان نيست (كه شما خيال ميكنيد) اگر شما علم اليقين (به آخرت) داشته باشيد، قطعا شما جهنم را خواهيد ديد، سپس (با ورود در آن) آن را به عين اليقين خواهيد ديد.
[14] . سورهي آل عمران، آيهي 31؛ بگو اگر خدا را دوست داريد پيروي كنيد مرا تا خدا شما را دوست دارد.
[15] . نهج البلاغه، خطبهي 222؛ همواره براي خدا ـ كه نعمتها و بخششهايش ارجمند است ـ در پارهي از زمان پارهي ديگر و در روزگارهايي كه آثار شرائع در آنها گم گشته، بندگاني است كه در انديشههاشان با آنها راز ميگويد و در حقيقت عقلهاشان با آنها سخن ميفرمايد.
[16] . صحيفه سجاديه.[/]
[="Arial"][="Blue"]معرفت و ایمان به شأن و مقام قرآن:Gol:
[/]ـ[="blue"] ضرورت شناخت شأن و مقام قرآن: [/]
جهل به موقعيت قرآن موجب ميشود كه نتوانيم ارتباط صحيحي با قرآن برقرار سازيم و با آن مأنوس شويم از اين رو ادامة ارتباط غلط، زدِگي و تنفّر را در پي خواهد داشت.
رسيدن انسان به بن بست شناخت خود و مرتبة خود و مقصد و غايتِ خويش و درك عدم گره گشايي غريزه، عقل، قلب و تجربه و علوم بشري از معضلات اساسي انسان، آدمي را با تواضع و فروتني و دردمندي به سوي وحي الهي ميكشاند:
«وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِي إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ».[1]
(آنان كه علم و آگاهي به آنها داده شده است ميبينند كه حقيقتاً آنچه بسويت از جانب پروردگارت فرو فرستاده شده است، همان حق (مقصود) ميباشد و بسوي شاهراه پر جاذبة خداي شكست ناپذير بسيار ستوده رهنمايي ميكند).
تعبير «عزيز و حميد» اشاره به ذلت و پستياي دارد كه به سبب دور شدن از فرهنگِ وحي، بشريت را فراگرفته است.
[="blue"]ـ عواقب انكار شأن قرآن:
[/]انكار شأن قرآن هلاكتي توأم با خفت و خواري و رسوايي را باعث ميشود:
«أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ؟!
فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا؟ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ...».[2]
(پس آيا به بعضي از كتاب خدا ايمان ميآوريد و به بعضي ديگر كفر ميورزيد؟ پس چيست مجازات كسي از شما كه چنين عمل ميكند جز رسوايي بزرگ در زندگي پَست دنيا در حالي كه در روز قيامت بسوي سختترين شكنجه بازگردانده خواهند شد).
اين شدت عمل و خشونت مجازات از آنجاست كه في الواقع، چنين افرادي دين را سپر بلا و پلي براي رسيدن به اميال پست حيوانيشان قرار داده و آيات خداوند را به بازي گرفتهاند كه هر چند وقت يكبار، حكمي از احكام خدا را مردود اعلام كرده، دورهاش را گذشته تلقّي نموده، خلق عظيمي را به گمراهي ميكشانند.
[="blue"]ـ شيوة يهود و منافقين در انكار شأن قرآن:
[/]روش يهود همواره چنين بود كه در برخورد با احكام خدا تا آنجايي زير بار احكام خدا ميرفتند كه با اهداف دنياشان مطابقت كند در اين مسير تا بدانجا پيش رفتند كه هر پيامبري برخلاف دلخواهشان سخن ميگفت تكذيبش ميكردند و يا اينكه به شهادت ميرساندند:
«أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ».[3]
تاريخ يهود مملوّ است از اين جنايتها و كشتارهاي بيرحمانه؛ هر كه به اين وضع اعتراض ميكرد بيدرنگ بيرحمانه اعدام ميشد:
«إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ».[4]
توجه به عملكرد سران نفاق و سرنوشت شومشان همچون قوم يهود،از آيات بزرگ خداوندي در اين باره ميباشد كه به چه رسوايي و ذلّتي هولناك دچار گشتهاند كه براي كسب عزّت چاپلوسي جنايتكاراني چون صدام را بايد مرتكب شوند تا صباحي چند به زندگيِ نكبت بار خود ادامه دهند:
«بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً».[5]
(به منافقين مژده بده كه نصيبشان شكنجهاي است دردناك، آنان كه كفّار را با كمال ميل، در برابر مؤمنين، دوست و سرپرست گرفتهاند، آيا اينان نزد كفار عزت و سربلندي را ميجويند؟!
پس ـ بدانيد ـ عزت و سربلندي به تمامي از آنِ خداست).
همة آنان كه عبادات قرآن را ميپذيرند، لكن، روانشناسي يا جامعه شناسي، اقتصاد و يا مديريت اسلام را زير سؤال برده، به غرب روي ميآورند و يا اينكه ديد اسلام نسبت به زن و حجاب و مسائل ديگر را رد ميكنند،
همة اينها در مسيرِ اين راهِ شوم و ذلت بار حركت ميكنند.
[="blue"]ـ افراط علم زدهها در شأن قرآن:
[/]در مقابل اين عدّه، كساني ديگر به افراط دچار گشته مدعي شدهاند كه هر چه در علوم تجربي مطرح است قرآن آن را بيان كرده است و دليلشان آيه «تبياناً لكل شيء» ميباشد.
اينان نيز از صراط مستقيم به انحراف گراييده و اهداف قرآن را گم كردهاند.
اهداف قرآن: هدايت بسوي رشد،[6] شكوفاندن بذر ايمان، تقوي و احسان و غيره،[7] حركت در شاهراه عبوديت الهي[8] و رسيدن به قلّة معرفت و بندگي او ميباشد، قلّهاي كه جلوهگاه علم بيكران و قدرتِ عظيم الهي است؛[9] اين اهداف بطور مستقيم به قوانين تجربي نيازي نداشته بدون آن ميتواند بخوبي حاصل شود.
بنابراين اگر در مواردي، قرآن به حقيقتي علمي ـ تجربي اشاره دارد از اين روست كه با يك حقيقت هدايتي و ارشادي پيوند نزديكي داشته، با آن گره خورده است، مانند پيش گويي نهايت عالم هستي (انهدام و فروريختن كلّ نظام هستي) كه با امر قيامت و سرنوشت بشر مرتبط ميباشد؛ در غير اين موارد قرآن كريم متعرض قوانين تجربي نشده به راهِ خود ادامه ميدهد.
___________________________________________
[1] . سبأ/ 6.
[2] . بقره/ 85.
[3] . بقره/ 87.
[4] . آل عمران/ 21.
[5] . نساء/ 139ـ138.
[6] . «... يَهْدي الَي الرُشْدِ...» (جن/ 3)، «... قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ...». (بقره/ 256)
[7] . « قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها » (شمس/ 9)، «... وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ...» (فتح/ 29): در آية سوره شمس، انسان تشبيه به بذر در زمين و در سورة فتح، امت اسلامي به دانه و گياه سربرآورده از خاك مانند گشته است كه در حركتش به قوّت و سِتبري و استحكام ميرسد.
[8] . «أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ» (يس/ 61) به همين مضمون (مريم/ 36؛ آل عمران/51؛ زخرف/ 64)
[9] . در سورة ذاريات هدف، بندگي، و در سورة طلاق هدف آگاهي بر قدرت و علم نامحدود الهي عنوان شده است كه اشاره به اتصاف انسان به علم و قدرت الهي دارد: «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ... لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً». (طلاق/ 12)
ولي الله نقي پورفر- تدبر در قرآن
[="Arial"][="Red"]قرآن كتاب اندیشه و عمل
[/]اسلام دين انديشه و تفكر، و قرآن كتاب خرد، انديشه و تعقل و عمل است، هر انساني كه كمترين اطلاعي از قرآن داشته باشد و يك نگاه اجمالي به آن نموده باشد، اين مطلب را به خوبي در مييابد كه هيچ صفحه از صفحات قرآن نيست كه در آن از انديشه، فكر،تعقل، تدبر، دقت و عبرت و ... هم چنين عمل و رفتار، سعي و تلاش سخن يا سخناني به ميان نيامده باشد.
مرحوم علامه طباطبايي ميگويد: «چيزي كه قابل شك و ترديد نيست، اين مسأله است كه حيات و زندگي انسان يك حيات فكري است، بدون انديشه زندگي انسان پا نميگيرد در نتيجه هر چه انديشه صحيحتر و كاملتر باشد حيات انسان نيز دير پاتر خواهد بود، و اين حقيقت را قرآن در آيات مختلفي مانند سورة انعام، آية 122، زمر،آية 9؛ و مجادله، آيه 11 و... بيان نموده است.[1]
در قرآن كريم بيش از هزار بار از «علم» و دانش (محصول انديشه) در «ماده» و شكلهاي مختلف سخن به ميان آمده، و بيش از پنجاه نوبت به صورتهاي گوناگون از «عقل و تعقل» و مدح آنهايي كه عقل خود را به كار ميگيرند، و مذمت و سرزنش از آنهايي كه فكر و انديشه را به كار نميبندند، سخن به ميان آمده است و بيش از 17 آيه، به صراحت تمام بشريت را به تفكر و انديشه دعوت نموده، و بخش پاياني بسياري از آيات با تفكر يا تعقل و يا تذكر «لعلهم يتفكرون...»[2] خاتمه مييابد.
و افزون بر ده مورد جملة «اُنظُروا» و مشتقات آن مردم را به دقت و انديشه در سرگذشت پيشينيان و خلقت بعضي موجودات دعوت نموده و در چهار آيه صريحا مردم را دعوت نموده كه دربارة قرآن، اين كتاب انديشه، انديشه كنيد.[3] و همين طور حكم فقه و تفقه (= فهم) و... كه حكايت از فهم و انديشيدن دارد در قرآن آمده است. مرحوم طباطبايي ميگويد: «الفاظي كه در قرآن دربارة انديشه و تفكر به كار رفته و انواع آن را بيان ميكند بيش از بيست نوع است، مانند گمان، حسبان، شعور، ذكر، عرفان، فهم، فقه، درايت، يقين، فكر، رأي و نظر، زعم، حفظ، حكمت، آگاهي و خبرويت، شهادت و عيان بودن، عقل، بصيرت و... و فكر عبادت است از سير و مرور هر معلومات موجوده براي دستيابي به مجهولات.»[4]
در مورد عمل و كار و تلاش هم در قرآن آيات عديدهاي داريم، بيش 354 مرتبه، «عمل» در صورتها و شكلهاي گوناگوني به كار رفته است، و افزون بر 65 مورد عمل در كنار ايمان «آمنوا و عملوا الصالحات؛ ايمان آوردند و عمل شايسته انجام دادند»[5]. در قرآن آمده و همين طور مصداقهايي كه براي عمل شايسته بيان شد، و سرگذشتهايي كه از عملهاي نيك و نيكان بيان شده است[6] و... همه نشان از آن دارد كه اين كتاب، سراپا كتاب «انديشه و تفكر»، «عمل و تلاش» است. براي اثبات مدعاي فوق به برخي موارد عيني از آيات قرآني، در دو بخش اشاره ميكنيم:
الف. جايگاه انديشه و تفكر در قرآن: با زبانها و بيانهاي مختلفي اين امر در قرآن كريم مطرح شده است:
1. دعوت به انديشه دربارة تمام هستي:
«در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و شد شب و روز، و كشتيهايي كه در دريا به سود مردم در حركتند، و آبي كه خداوند از آسمان نازل كرده، و با آن، زمين را پس از مرگ زنده نموده، و انواع جنبندگان را در آن گسترده، و (همچنين) در تغيير مسير بادها و ابرهايي كه ميان زمين و آسمان مسخرند، نشانههايي است براي مردم خردمند و داراي انديشه».[7] در آية فوق در مورد تك تك موجودات هستي دعوت به انديشه و تفكر نموده، و گاهي هم به صورت جزيي برخي موجودات و مخلوقات مورد توجه قرار داده شده و فرمان ميدهد درباره آنها انديشه كنيد، مانند:
ـ انديشه دربارة قرآن: در آيات بسياري دستور ميدهد كه دربارة قرآن انديشه كنيد از جمله ميفرمايد: «آيا دربارة قرآن نميانديشند؟ اگر از سوي غير خدا بود، اختلاف فراواني در آن مييافتند».[8]
ـ انديشه دربارة انسان: «و في انفسكم افلا تبصُرون؛[9] و در وجود خود شما (نيز آياتي است براي انديشه، آيا نميبينيد ( و در آن انديشه نميكند)؟
ـ انديشه دربارة تاريخ گذشته و گذشتگان:
در بيش از ده آيه دستور داده شده كه در زمين سير و سياحت داشته باشيد، و دربارة گذشتگان و تاريخ آن انديشه و تدبر كنيد، و از وضع آنها درس بگيريد، از جمله ميفرمايد: «قل سيروا في الارض فانظروا كيف كان عاقبة الذين من قبل...؛[10] بگو در زمين سير كنيد (و جهان گردي داشته باشيد) و بنگريد (و انديشه كنيد) عاقبت كساني كه قبل از شما بودند چگونه بود (و سرانجام به كجا رسيدند).
امام صادق ـ عليه السّلام ـ به عنوان قرآن ناطق ميفرمايد: «... يمرّ بالخربه او بالداء فيقول اين ساكنون اين بانوك مالك لا تتكلمين؛ فكر و انديشه اين است كه هر گاه از كنار ويرانه يا خانهاي (كه از ساكنان خالي شده) ميگذرد، بگويد: ساكنان تو كجا رفتند؟ بنيان گزارانت چه شدند؟ چرا سخن نميگويي».[11]
ـ انديشه دربارة بهار: به آثار رحمت الهي (در بهار انديشه كن) و بنگر كه چگونه زمين را بعد از مردنش زنده ميكند، چنين كسي زندة كنندة مردگان (در قيامت)؛ و او بر همه چيز تواناست».[12]
ـ انديشه دربارة خلقت شتر و...: «افلا ينظرون الي الابل كيف خلقت...؛[13] آيا آنان به شتر نمينگرند (و دربارة آن انديشه نميكنند) كه چگونه آفريده شده است؟ او به آسمان نگاه نميكنند كه چگونه برافراشته شده، و به كوهها كه چگونه در جاي خود نصب گرديده؟! و به زمين كه چگونه گسترده و هموار گشته است؟ پس تذكر ده (و آنها را به انديشيدن وادار) كه تو فقط تذكر دهندهاي».
ـ انديشه در عسل و زنبور عسل: «از درون شكم انها (زنبورها) نوشيدني با رنگهاي مختلف خارج ميشود كه در آن شفا براي مردم است، به يقين در اين امر نشانه روشني است براي جمعيتي كه ميانديشند.»[14]. و هم چنين انديشه دربارة قصههاي قرآن[15] مثالهاي و... .
2. فقط يك پند، قيام براي خدا در پرتو انديشه: «بگو تنها شما را به يك چيز اندرز ميدهم و آن اين كه دو نفر دونفر، يا يك نفر يك نفر براي خدا قيام كنيد، سپس فكر خود را به كار گيريد، «ثم تتفكّرون»[16].
در آية فوق خمير ماية همه تحولات و دگرگونيهاي اجتماعي و اخلاقي و سياسي و فرهنگي را انديشه ميداند و بس.
پيام آورد انديشه و خرد پيامبر خاتم ـ صلّي الله عليه و آله ـ تنها به بيان آيات اكتفا ننموده بلكه بارها ميفرمود: «فكر ساعةٍ خيرٌ من عبادةِ سنَةٍ؛ يك ساعت انديشيدن و فكر كردن از يك سال عبادت برتر است.[17] و علي ـ عليه السّلام ـ به عنوان قرآن ناطق فرمود: «مؤمن هر گاه بخواهد سخني بگويد، نخست ميانديشد، اگر نيك بود اظهار ميدارد و چنان چه ناپسند باشد، پنهانش ميكند...»[18] و امام هشتم فرمود: «.. انّما العبادة التفكر في امر الله عزوجل؛ عبادت به زيادي نماز و روزه نيست. عبادت واقعيّ تفكر در كار خداوند متعال (و اسرار آفرينش) است.[19] و ابوذر كه تربيت شده مكتبه انديشه و تفكر بود كارش انديشيدن بود «كان اكثرُ عبادة ابيذر التفكر؛ بيشترين عبادت ابوذر تفكرو انديشه بود.»[20]
3. با مردم خردمندانه سخن بگو: «ادعُ الي سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنه...؛ با حكمت (و استدلال منطقي) و اندرز نيكو،به راه پروردگارت دعوت نما، و با آنها به روشي كه نيكوتر است (و آنها را به انديشه وا ميدارد) استدلال و مناظره كن.»[21] همة پيامبران آمدند كه انديشة مردم را زنده كنند. علي ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: «رسولان خود را پي در پي اعزام كرد تا وفاداري به همان فطرت را از آنان بازجويند، و نعمتهاي فراموش شده را به ياد آورند و با ابلاغ احكام الهي حجت را بر آنها تمام نمايند و توانمنديهاي پنهان شدة عقل و خردها را آشكار سازند (و آنها را وادار به انديشه نمايند).[22]
چنان كه ابراهيم در قيامش تمام تلاش خود را در بيداري انديشة مردم به كار برد و سرانجام آنها را به خود آوردند «آنها به وجدان خويش (و انديشه خود) بازگشتند و به (خود) گفتند: «حقا كه شما ستمگريد!»[23]
4. و از مردم نيز بخواه كه خردمندانه سخن بگويند: در چهار آيه از قرآن[24] از دشمنان و مشركان خواسته شده كه نتيجه انديشة خود را از طريق برهان و استدلال خردمندانة منطقي بيان دارند، از جمله ميفرمايد: «تلك امانيهُم قل هاتُوا برهانكم ان كنتُم صادقين؛ اين آرزوهاي آنها است. بگو اگر راست ميگوييد (با انديشه حرف بزنيد و) دليل خود را بياوريد.»[25]
5. سخنان را فقط با انديشه بپذيريد: «پس بندگان را بشارت ده همان كساني كه سخنان را ميشنوند و (با انديشه) از نيكوترين آنها پيروي ميكنند. آنان كساني هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنها خردمندان (و صاحب انديشهاند)».[26]
6. تمجيد از برنامة انديشمندان: «مسلماً در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و رفت شب و روز، نشانههاي روشني براي صاحبان خردو انديشه است، همانها كه خدا را در حال ايستادن و نشستن و آن گاه كه بر پهلو خوابيدهاند، ياد ميكنند، و در سراسر آفرينش آسمانها و زمين ميانديشند (و ميگويند) بارالها اين (هستي) را بيهوده نيافريدهاي، منزهي تو، ما را از عذاب آتش نگاه دار. پروردگارا هر كه را تو (به خاطر اعمالش به آتش افكني، او را خوار و رسوا ساختهاي، و اين چنين افراد ستمگر ياوري ندارند، پروردگارا، صداي توحيد را شنيديم، كه دعوت ميكرد به پروردگار خود ايمان بياوريد و ما ايمان آورديم.
..»[1].
6. آنهايي كه انديشه نكردند، بدتر از حيوانات و جهنمياند. انديشه و خردورزي است كه انسان را به سعادت دنيا و آخرت ميرساند، امّا آنهايي كه از انديشه بهره نبردند، در هر دو دنيا زيان كار خواهند بود، قرآن ميفرمايد: «و لقد ذر أنا جهنم كثيراً من الجن و الانس لهم قلوبٌ لا يفقُهون بها...؛ به طور مسلم گروه بسياري از جن و انس را براي دوزخ قرار داديم، نشانه آنها اين است كه عقل دارند ولي با آن نميانديشند، چشم دارند و با آن (با دقت) نميبينند، و گوش دارند و با آن نميشنوند، آنها هم چون چهارپايانند، بلكه گمراهتر! آنها همان غافلانند».[2] از اين آيه به خوبي استفاده ميشود كه رمز انسانيت انسان و برتري آن در انديشيدن است و اگر نه با حيوان تفاوتي نخواهد داشت.
اي برادر تو همه انديشهاي ما بقي خود استخوان و ريشه اي
آري، دوزخ جاي آنهايي است كه انديشه نكردند، انديشمندان را در دوزخ جاي نيست. چنان كه از زبان جهنميها ميخوانيم: «و قالوا لو كنّا نسمع او نعقل ما كُنا في اصحاب السعير؛ دوزخيان ميگويند: اگر ما گوش شنوا و عقل بيدار و انديشمندي داشتيم در ميان دوزخيان نبوديم»[3]. انديشيدن اگر در محيطي دور از هوا و هوس و امواج تبليغاتي مسموم، دور از تعصبها و دور از لجاجتها و... باشد آثار گرانسنگي دارد از جمله اين كه انسان را به عمل و كردار نيك وا ميدارد، علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: «انّ التّفكر يدعُوا الي البرّ و العمل بهِ، تفكر (انسان را) دعوت به نيكي و عمل به آن مينمايد».[4] از اين جا به بخش دوّم منتقل ميشويم:
ب. جايگاه عمل در قرآن:
در گذشته بيان شد كه عمل نيز چون انديشه از جايگاه ويژة در قرآن برخوردار است، لذا بيش از 354 مرتبه «عمل» و مشتقات آن در قرآن به كار رفته، و افزون بر 65 بار «ايمان» همراه با «عمل صالح» به صورت «آمنوا و عملوا الصالحات» آمده، از آن جا كه ايمان ثمرة انديشه ژرف و عميق است، رابطه تنگاتنگ اين دو، و پيوند ميمون عمل و ايمان برگرفته از انديشه در آيات فوق روشن ميشود، در اين بخش چون گذشته به آياتي دربارة جايگاه عمل در قرآن اشاره ميشود.
1. خلقت هستي و انسان براي عمل: خداوند هستي را براي انسان، و انسان را براي بندگي و رسيدن به عمل صالح آفريد. «پربركت و زوال ناپذير است كسي حكومت جهاني هستي به دست او است، و بر همه چيز قادر است، همان كسي كه مرگ و زندگي را آفريد تا شما را بيازمايد كه «ايّكم احسنُ عملا» كداميك بهتر «عمل» ميكنيد و او شكست ناپذير و بخشنده است».[5]
جالب اين است كه در آية فوق، سخن از «اكثر عملا» نيست بلكه حرف از «احسنُ عملاً» است، و عمل حسن به اين ميشود كه همراه با ژرف انديشي و خردورزي و توأم با اخلاص باشد، لذا پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: «... اتمكم عقلاً ...؛ منظور اين است كه كداميك از شما خرد و انديشه كاملتر، و خداترسي بيشتر و آگاهي (به دست آمده از انديشه) فزونتر بر اوامر و نواهي الهي داريد، هر چند اعمال مستحبتان كمتر بوده باشد»[6]. و در حديثي از امام صادق ـ عليه السّلام ـ ميخوانيم: «منظور (از آيه) اين نيست كه كداميك بيشتر عمل ميكنيد، بلكه مقصود اين است كه كداميك صحيحتر عمل ميكنيد، و عمل صحيح آن است كه توام با خداپرستي و نيت پاك باشد،» آن گاه فرمود: «نگهداري عمل از آلودگيها، مشكلتر از خود عمل است، و عمل خالص صالح، آن عملي است كه براي خدا باشد و انتظار ستايش از ديگران داشته باشي».[7]
2. عمل تنها دارايي انسان:
انسان هر چه دارد از عمل و كردار خويش دارد و هر كس در دنيا و آخرت بر سفرة خويش خواهد نشست، قرآن كريم ميفرمايد: «... و اَنْ ليس للانسان الّا ما سعي؛ و اين كه براي انسان بهرهاي جز سعي و كوشش او نيست»[8]. پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در روزهاي آخر عمر خود فرمود: «مردم بيدار باشيد، ميان هيچ كس با خدا خويشاوندي با چيزي كه خيري به او برساند يا شرّي از او دفع كند وجود ندارد جز عمل، بيدار باشيد كسي ادعا نكند و آرزو ننمايد، و خيال پردازي نكند، كه غير عمل چيزي به حالش نفع ميرساند، قسم به كسي كه مرا مبعوث ساخت، نجات نميبخشد مگر توأم با رحمت...»[9]
و در جاي ديگر فرمود: «... و انّ لي عملي و لكُم عملكم...؛ مردم بيدار باشيد كه من عذري بين خود و شما و بين شما و خدا باقي نگذاشتم، براي هر كس از من و شما عملش خواهد بود (و لاغير)»[10] و علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: «و ان اليوم عملٌ ولاحساب و غداً حسابٌ ولاعمل...؛ امروز (و دنيا) كار و عمل است بدون محاسبه و فردا (ي قيامت) محاسبه است و كار و عملي نيست»[11]. و در جاي ديگر فرمود: «اي بندگان خدا اكنون كه زبانها آزاد و بدنها سالم است و اعضا فرمان ميبرد و ميدان فعاليت باز است در عمل بكوشيد».[12]
3. هر چه داريم، و هر چه ميكشيم از عمل است:
اگر خيري است و اگر شر است كه زمين را فراگرفته دست آورد رفتار و عمل خود انسان است،[13] و اگر مصيبتي دامن گير انسان ميشود ره آور گردار اوست.[14] و خلاصه انسان در گرو عمل خويش است «كلّ نفس بما كسبت رهينة»[15]؛ و هر چه كند به خود كند هر نيك و يا كه بد كند. «ان احسنتم، احسنتم لا انفسكُم...»[16] و بداند كه ذرهاي از كردارش نيز مورد محاسبه قرار ميگيرد.[17] نتيجه آن كه هيچ ديني چون اسلام و هيچ كتابي چون قرآن براي انديشه و عمل ارزش قايل نشده است.
اعتراف ديگران: در بخش پاياني براي تأكيد و تأييد بيشتر مطلب به اعترافات برخي دانشمندان غربي دربارة قرآن ميپردازيم.
خوشتر آن باشد كه وصف دلبران گفته آيد بر زبان ديگران
1. كارلايل انگليسي: «اگر يك بار به اين كتاب مقدس نظر افكنيم، حقايق برجسته و خصائص اسرار وجود طوري در مضامين جوهرة آن پرورش يافته كه عظمت و حقيقت قرآن به خوبي از آنها نمايان ميگردد و اين خود مزيت بزرگي است كه فقط به قرآن اختصاص دارد و در هيچ كتاب علمي و سياسي و اقتصادي ديگر ديده نميشود... و پايان تمام فضايل را كه موجد تكامل و سعادت بشري است در برداشته و آنها را به خوبي نشان ميدهد.[18]
2. گوته شاعر آلماني، به زودي اين كتاب توصيف ناپذير (قرآن) عالم را به خود جلب نموده و تأثير عميقي در علم و دانش جهان گذاشته سرانجام محور افكار مردم جهان ميگردد.»[19] :Gol:
پی نوشت بخش اول مطالب:
[1] . علامه طباطبايي، الميزان (تهران، دار الكتب الاسلاميه، چ چهارم، 1362)، ج 5، ص 273.
[2] . نحل، 11، 69، 44؛ رعد، 3؛ زمر، 42؛ جاثيه، 13؛ اعراف، 176؛ حشر، 21؛ بقره، 219 و 266؛ آل عمران، 191.
[3] . نساء، 82؛ محمد، 24؛ مؤمنون، 68؛ ص، 29.
[4] . الميزان، همان، ج 2، ص 259 ـ 260.
[5] . عصر، 3.
[6] . آمار ذكر شده از: المعجم المفهرس، محمد فؤاد عبدالباقي، (قاهره، دار الحديث) استخراج شده است.
[7] . بقره، 164.
[8] . نساء، 82.
[9] . ذاريات، 21.
[10] . روم، 42.
[11] . شيخ عباس قمي، سفينة البحار، (چاپ قديم)، ج 2، ص 383، مادة «فكر».
[12] . روم، 50.
[13] . غاشيه، 17 ـ 20.
[14] . نحل، 67.
[15] . اعراف، 176.
[16] . سبأ، آية 46.
[17] . علامه محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، (تهران، دار الكتب الاسلاميه)، ج 6، ص 133.
[18] . نهج البلاغه، محمد دشتي، خطبه 176، ص 336.
[19] . محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، كتابفروشي اسلاميه، ج 2؛ كتاب كفر و ايمان، باب تفكر، ص 45.
[20] . سفينه البحار، (همان)، ج 2، ص 383.
[21] . نحل، 125.
[22] . نهج البلاغه، (همان)، خطبه 1، ص 38.
[23] . انبيا، 64.
[24] . بقره، 111؛ انبيا، 24؛ نمل، 64؛ قصص، 75.
[25] . بقره، 111.
[26] . زمر، 17 ـ 18.
پی نوشت بخش دوم مطالب:
[1] . آل عمران، آيه 190 ـ 194.
[2] . اعراف، 179.
[3] . ملك، 10.
[4] . سفينه البحار، (همان)، ج 2، ص 383، مادّة فكر.
[5] . ملك، 1 ـ 2.
[6] . محسن فيض كاشاني، تفسير الصافي، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، ج 5، ص 200.
[7] . همان، ص 201.
[8] . نجم، 39.
[9] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، چ بيروت، ج 2، ص 863.
[10] . محمد باقر مجلسي، بحار الانوار (تهران، چاپ آخوندي)، ج 21، ص 111.
[11] . نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، خطبه 42، ص 94.
[12] . همان، خطبه 196، ص 412.
[13] . روم، 41.
[14] . شوري، 30.
[15] . مدثر، 38.
[16] . اسراء، 7.
[17] . زلزال، 8.
[18] . ناصر مكارم شيرازي و همكاران، تفسير نمونه، (تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1370، ج 1، ص 136.
[19] . همان، ص 137.
[="DarkRed"]
هوالعلیم :Gol:[/]
نویسنده: سید باقر حسینی
منبع: گردآورنده بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه؛ (1389)، مجموعه مقالات علم دینی 1[/]
امتداد وجودی انسان در حوزه قابلیت های معرفتی و وجودی، این امکان را برای او ایجاد کرده تا در جهت تحقق اهداف خود، هم دیگر موجودات را به تسخیر خود در آورد و هم قدرت تسخیرگری خود را به عدد اهداف و تعداد منظور و شکل و مکانیسم هدفگیری، انعطاف بخشد.
که این مسئله خود به عنوان یک سرمایه ممتاز در زندگی انسان محسوب می گردد. و از طرفی این قابلیت در کنار سری از اسرار متوقف نمی باشد. کتاب وجودی و ظرفیت معرفتی و قدرت نفوذ انسان یک عرصه بی نهایتی را خود اختصاص داده که در یکپارچگی و امتداد و اتصال و وحدت وجود انسان نمودار می باشد، که سلوکش از طبیعت آغاز شده و نهایتش با ملکوت عالم پیوند خورده است.
از طرفی نظام هستی نیر منحصر به عالم طبیعت و ماده نمی باشد. و روابط علی موجودات نیز منحصر به یک امتداد عرضی نیست بلکه عوالم دیگری فراتر از عالم ماده وجود دارد که ارتباط ماده با عوالم فراتر از خود یک کشش طولی را نیز برای هستی رقم می زند، در پوشش آن موجودات تعلیل می پذیرند به گونه ای که عوالم بالاتر نسبت به عوالم پایین سمت علت ایجادی داشته و عوالم پایین تر معلول بالضروره آن عوالم به حساب می آیند.
و از طرفی صدر و ذیل و روابط موجودات و به دلیل قابلیت عظیم ادراک کنندگی انسان و قابلیت ادراک شوندگی موجودات در نفوذ علمی انسان است.
از این دیدگاه طبیعت و روابط علی اعدادی اجزاء آن نه مستقل از این مجموعه است و نه منحصر می باشد. از دیدگاه قرآن هستی شناسی فرع بر شناخت عوالم انسانی است چون زمانی فرآیندهای پیچیده ی عالم بیرون خود را به انسان ارائه می کنند، که انسان از پیچیدگی های معرفتی مربوط به خود بیرون آمده، و از منظر بالا خود و عالم را بنگرد.
رمز حل معمای هستی در حل معمای وجود انسان است در غیر این صورت این معما همیشه سنگینی خود را بر حوزه های مختلف انسان تحمیل خواهد کرد.
[="SeaGreen"]ادامه دارد ...:Gol:[/]
[="Arial"][="DarkRed"]بسم الله الرحمن الرحیم
:Gol:قرآن مجيد براي نزول خود اهدافي را ذكر كرده است. اين اهداف در سه مجموعه قرار ميگيرند: بخشي ناظر به بعد بينش و فكر انسان است، بخشيديگر بهگرايشهاي انسان توجه دارد و بخش سوم، رفتار انسان را مد نظر قرار داده است. گزارشي از اين سه بخش در پي ميآيد:
الف) اهداف قرآن در بعد بينش
1- رهايي از غفلت
قرآن مجيد يكي از اهداف خود را نجات انسان از غفلت معرفي ميكند: «تنزيل العزيز الرحيم لتنذر قوما ما انذر آباؤهم فهم غافلون» (يس:6); قرآن فرستاده خداي شكستناپذير و مهربان است تا كساني را كه پدرانشان بيم داده نشدهاند بيم دهي; زيرا ايشان غافلاند. در اين آيه، نجات مردم از غفلت، هدف قرآن تلقي شده است و براي تحقق چنين هدفي ميفرمايد: بايد مردم بيم داده شوند تا به هوش آيند و از غفلت رهايي يابند.
انسان براي رسيدن به كمال واقعي خود، بايد در چندراهيها، راه صحيح را برگزيند و براي گزينش، بايد به راههاي گوناگون و سود و زيان هر يك توجه داشته باشد; ولي گاهي انسان در اثر سركشي غرايز، بهگونهاي ميشود كه تا حد حيوان تنزل ميكند و از توجه به راههاي گوناگون غافل ميشود. اين غفلت ريشه بسياري از گمراهيها و انحرافات است. قرآن مجيد در توصيف جهنميان ميفرمايد: «اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون» (اعراف:179); اين گروه با آنكه چشم و گوش و عقل دارند از آنها بهره نميگيرند; همانند چهارپايان، بلكه از آنان نيز گمراهترند; زيرا اينان غافلاناند.
انسان در اثر غفلت، اصلا توجه خود را به خدا، معارف حق و راههاي تكامل از دست ميدهد، تا چه رسد به آنكه آنها را برگزيند و بدانها دل بندد و در مسير آنها حركت كند. قرآن ميفرمايد: برخي انسانها از خدا،[1] آخرت [2] و آيات الهي، [3] كه نقش بسزايي در سعادت آنان دارد، غافل شدهاند، بايد به آن توجه كنند.
2- به يادآوردن فراموش شدهها
خداوند بزرگ از راه فطرت، عقل و وحي، حقايقي را در اختيار بشر قرار داده، ولي انس با دنيا، لذايذ مادي و وسوسههاي شيطاني و هواهاي نفساني سبب شده است كه آن حقايق را فراموش كند. قرآن يكي از اهدافش به ياد آوردن آن حقايق است: «ان هو الا ذكر للعالمين» (تكوير:29); قرآن براي جهانيان جز يادآوري چيز ديگري نيست.
قرآن مجيد بر اين باور است كه انسانها امور بسياري را فراموش كردهاند. خداوند متعال، [4] نعمتهاي او،[5] آيات الهي، [6] پيمان و ميثاق خدا، [7] معارف و احكامي كه از سوي پروردگار در اختيارشان قرار گرفته است، [8] معاد و روز جزا [9] و اعمالي كه خود انجام دادهاند [10] اموري است كه انسان در طول زندگي خود آنها را فراموش ميكند و ضرورت دارد كه كسي آنها را يادآوري كند. برخي از انسانها گاه در اثر فراموشي خدا، خود را نيز فراموش ميكنند و دچار از خود بيگانگي ميشوند; «نسوالله فانساهم انفسهم» (حشر:19); خدا را فراموش كردند، خداوند هم آنان را نسبتبه خودشان دچار فراموشي ساخت.
انساني كه خود را فراموش ميكند ديگري را، كه بر او حاكم شده و در او نفوذ كرده است، خود ميپندارد. او فكر ميكند كه خودش ميخواهد و خودش تصميم ميگيرد، ولي در واقع، او نيست كه تصميم ميگيرد; هواي نفس، شيطان و انسانهايي كه او را مسخ كردهاند به او دستور ميدهند، دردهاي ديگران را، كه دشمنان او هستند، درد خود ميداند و درمان آنها را درمان خود ميپندارد; زيرا آنها را خود پنداشته است. او به دنبال هواي نفس و شيطان ميرود و ميگويد: دلم ميخواهد، خودم چنين تشخيص دادهام; «كالذي استهوته الشياطين في الارض حيران» (انعام:71); مانند كسي كه شيطانها او را فريفتهاند و عقل و دلش را ربودهاند سرگردان است، «كالذي يتخبطه الشيطان من المس» (بقره:275); مانند آن كه شيطان او را مس كرده، در او نفوذ نموده، تحتسلطه خود درآورده، او را از تعادل خارج كرده است و توان حركت در مسير تكامل خود را ندارد.
قرآن راه نجات از خودفراموشي و از خود بيگانگي را «ياد خدا» و فراموش نكردن او ميداند. اگر انسان خدا را به ياد آورد خداوند هم او را ياد ميكند: «فاذكروني اذكركم واشكروا لي و لا تكفرون» (بقره:153); پس مرا (خدا را) ياد كنيد، من هم شما را ياد ميكنم و مرا سپاس گوييد و كفر نورزيد. اگر خدا انسان را ياد كند از خودفراموشي نجات مييابد.
3- ارائه بينشهاي صحيح و ضروري
انسانها در شناختخدا و جهان دچار برداشتهاي نادرستي شدهاند و در بسياري از موارد، شناخت صحيحي از جهان، خود و خدا ندارند، چنان كه در موارد بسياري نميتوانند با اتكاء به ابزارهاي شناختبشري شناختهاي لازم را به دست آورند; «و ما اوتيتم منالعلم الا قليلا» (اسراء:85) قرآن مجيد ميفرمايد: ما قرآن را فرو فرستاديم تا همه شناختهاي صحيح و لازم براي هدايت انسان به كمال واقعياش را در اختيار او قرار دهيم; «و انزلنا اليك الكتاب تبيانا لكل شيء.» (نحل:89) اصلا دليل آمدن پيامبران: همين بوده است كه بشر از دستيابي به همه شناختهاي لازم و صحيح، كه براي سعادت وي ضروري ميباشد، ناتوان است.
4- ارائه دلايلروشن بر بينشهاي صحيح و ضروري
انسان براي پيمودن مسير صحيح كمال نيازمند آن است كه راه درست و صحيحي را، كه به كمال واقعي او منتهي ميشود، به او نشان دهند و بر صحيح بودن آن راه، دليل روشن و قطعي نيز داشته باشد تا عقلش سيراب گردد، به پيمودن مسير او را فرمان دهند و در طول راه دچار ترديد و توقف يا عقبگرد نشود و در برابر شهوات و وساوس شيطاني از حيث عقلي نلغزد. قرآن كريم هم راه راستين تكامل را نشان ميدهد و هم با پشتوانه دلايل روشن و يقينآور، استواري آن را تضمين ميكند. قرآن كريم در آياتي به اين حقيقت اشاره ميكند: «و بينات من الهدي و الفرقان» (بقره:185)، «قد جاءكم برهان من ربكم.» (نساء: 174)
البته نشان دادن راه به دو صورت ممكن است: نخست آنكه كليه جزئيات موضوع از سوي قرآن بيان شود و بر آن استدلال گردد. دوم آنكه راهي براي به دست آوردن جزئيات موضوع به ما نشان دهد و بر آن استدلال كند; مثلا، راه امامت را در اختيار ما قرار دهد و بر آن استدلال نمايد و ما از طريق آن راه، جزئيات را به دست آوريم، بدون آنكه براي هر مساله نيازمند استدلال باشيم. هرچند اين آگاهيها غير از ايمان به آنهاست، ولي علم زمينه ايمان را فراهم ميسازد و اگر بسيار شفاف باشد و به آن معتقد شود زمينهساز خشيت از خداست; «انما يخشي الله من عباده العلماء» (فاطر:28); همانا بندگان دانشمند از خدا ميترسند.
5- تبيين حق از باطل
تبيين مسائل اختلافي و ارائه معياري براي شناختحق از باطل در مسائل اختلافي و مشتبه، يكي ديگر از اهداف قرآن است: «و ما انزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذي اختلفوا فيه» (نحل:64); و ما كتاب را بر تو نازل نكرديم، مگر براي آنكه آنچه را در آن اختلاف كردهاند برايشان روشن سازي; «شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي للناس وبينات من الهدي والفرقان» (بقره:185); ماه رمضان است كه در آن، قرآن براي هدايت مردم و ارائه نشانههاي روشن هدايت و معيار تشخيص حق و باطل نازل شده است.
با آنكه بسياري از حقايق از طريق دل، عقل و وحي در اختيار انسان قرار گرفته، ولي وساوس شيطان [11] به شكلهاي گوناگوني جلوه حق را مشوه ميكنند، حتي در حقايق روشن نيز اختلاف ايجاد مينمايند، به گونهاي كه گاهي انسانهاي پاكسرشت نيز از تشخيص حق به طور كامل، ناتوان ميشوند. قرآن، كه كتاب هدايت هر انسان پاكسيرت است، براي زدودن زنگارهاي وساوس شيطاني از چهره حقيقت، گاه خود به بيان حقايق مورد اختلاف ميپردازد و گاه ميزان و معيار تشخيص حق و باطل را بيان ميكند; مانند ارجاع به اهل ذكر در آيه شريفه «فاسالوا اهل الذكر» (نحل: 42) و يا آياتي كه بر اعتبار عقل، تجربه و حجيت قول پيامبر و امام وجود دارد.
6- تدبر در آيات قرآن
تدبر و دقت در آيات قرآن در فهم آن نقش بسزايي دارد و در روايات نيز بر آن تاكيد فراوان شده و خواندن بيتامل و بيتدبر، بدونخير واسفبار ناميده شده است. درآيه شريفه29سوره ص ميفرمايد: «كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته»; كتاب پربركتي فرو فرستاديم تا در آياتش تدبر كنيد. در آيه83 سوره نساء فهم اعجاز قرآن در هماهنگي را منوط به تدبر دانسته است و در آيهاي ديگر ميفرمايد: آيا در قرآن تدبر نميكنند يا بر دلها قفل زده شده است؟ [12] از دو آيه اخير استفاده ميشود كه تدبر در قرآن زمينه پي بردن به حقانيت آن را فراهم ميسازد و انسان را به راه صحيح دستيابي به كمال رهنمون ميشود، مگر كساني را كه در اثر گناه بر دلهاشان قفل زده باشند.
7- تفكر
قرآن مجيد از «تفكر» بسيار ستايش كرده است و خود از طريق يادآوري يا بيان و توضيح آيات [13] با مثالها و توصيفهاي گوناگون [14] و با گزارش كردن داستانها، به بهترين بيان، [15] سعي دارد كه انسان را به فكركردن وادارد تا با انديشيدن درباره زندگي دنيا و آخرت [16] مسير تكاملي خود را شكل دهد و به مقدمه و گذرا بودن دنيا و جاودانگي آخرت پي ببرد و فريفته دنيا نشود و دنيا را هدف قرار ندهد.:Gol:
____________________
[1] . اعراف: 205
[2] . روم:7
[3] . اعراف:136
[4] . بقره: 152
[5] . فاطر:3
[6] . طه:126
[7] . مائده: 14
[8] . اعراف: 165
[9] . اعراف: 51
[10] . كهف:57
[11] . نساء: 82
[12] . محمد: 24
[13] . بقره: 221
[14] . حشر: 21
[15] . اعراف:176
[16] . بقره:219 [/]
[="arial"][="darkred"]بسم الله الرحمن الرحیم
خداي سبحان در سورهي مباركهي «توبه» قرآن كريم را «كلام الله» معرّفي نموده: « وَ[="blue"] إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ»[1]؛[/] اگر مشركي در حين جنگ (براي بررسي مسائل اسلامي) از شما امان خواست، او را امان دهيد تا كلام الله را بشنود.
اكنون بايد روشن شود كه كلام بودن قرآن به چه معناست و تفاوت كلام خدا با كلام بندگان در چيست؟
قرآن كريم در آيات گوناگون خود، اصل تكلّم و سخن گفتن خداي سبحان را به طور صريح تأييد ميفرمايد. در مورد خلقت آدم ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: « وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَهي إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَهي»[2] در اين آيهي كريمه، سخن از گفتگوي خداي سبحان با ملائكه و فرشتگان است.
دربارهي ميقات و تكلم خداي سبحان با موساي كليم ـ عليه السّلام ـ چنين آمده است: « وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ»[3] « وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً»[4].
خداوند در شب معراج نيز با رسول خاتم خود، به خالصترين قسم وحي و تكلّم، سخن گفت كه « فَأَوْحي إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحي»[5] آنچه كه افراد عادي از كلام به ياد دارند، آن است كه الفاظي براي معاني مخصوصي وضع شود و انسانها با استمداد از فضاي دهان و حنجره، آن را تلفّظ كنند و در اين گونه كلام، از آن جهت كه الفاظ براي معاني خاص وضع ميشوند، قرارداد و اعتبار وجود دارد و از آن جهت كه صوت و لفظ در كار است، از دهان و حنجره بايد ادا شود.
كلامي كه خداي سبحان به خود نسبت داده يقيناً منزّه از صوت و لفظ و اعتبار است و براي آنكه روشن شود كه مقصود از كلام خداوند چيست، بايد نخست معناي «كلمه» را در قرآن بيابيم. «كلمه» در لغت عرب به معناي آن است كه چيزي، نهان را آشكار كند و از پنهان خبر دهد و اگر در عرف، به كلمات متشكّل از حروف. «كلمه» ميگويند، براي همين است كه «مُعربٌ عمّا في الضمير» است يعني آنچه را كه در نهان متكلم است آشكار مي سازد و افكار و حالات و خواستههاي دروني او را به افراد ديگر كه گوش شنوا داشته باشند، ميفهماند.
سراسر هستي، كلمهي الله است
قرآن كريم، سراسر نظام هستي را «كلمهي الله» ميداند وميفرمايد: « قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي»[6] خداي سبحان به رسولش ميفرمايد: بگو كه اگر دريا مركّب شود براي نوشتن «كلمات» پروردگار من، پيش از آنكه كلمات الهي به پايان رسد، دريا خشك و تمام خواهد شد. و در آيهي ديگري ميفرمايد: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهي أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهي أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّه»[7] يعني اگر همه درختان روي زمين، قلم گردند و آب دريا به همراه و مَدَد هفت درياي ديگر، مركّب شوند، دريا تمام ميشود ولي «كلمات» خداوند ناتمام خواهد ماند.
سرّ اينكه قرآن كريم، سراسر هستي را «كلمهي الله» ميداند، آن است كه هر موجودي از موجودات جهان آفرينش، «آيت» و نشانهي حقّ است و «غيب» را نشان ميدهد و نهان را آشكار ميسازد.
همهي موجودات، با زبان تكويني خود سخن از خداوند و اسما و صفات عالي او ميگويند. خداي سبحان در دنيا از طريق مخلوقاتش با بسياري از انسانها سخن ميگويد ولي اگر كسي « صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ»[8] باشد، چگونه آن را ميشنود؟ نشنيدن چنين افرادي دليل بر نبودن كلام و سخن خداوند نيست، سراسر عالم، صداي حقّ است ولي گوش شنوا ميخواهد.
در نظام كلّي و «نظام احسن» حتّي شيطان نيز «كلمهي الله» است و خير و بركت را به همراه دارد؛ زيرا تا شيطان نباشد و تا وسوسه نكند، جهاد اكبري نخواهد بود و كمال و سعادت انسان حاصل نميشود. «جهاد اكبر» وقتي است كه دشمني وجود داشته باشد چنانكه در «جهاد اصغر» نيز بايد كافري باشد و عداوتي داشته باشد تا انسان به جهاد با او بپردازد.
اگر چه شيطان و انسانهاي پليدي كه پيروان اويند، به سبب اختيار بد خود به جهنّم خواهند رفت، ولي در نظام كلّي، مفيد و خيرند و زمينه فوز شهادت در جهاد اصغر و رسيدن به كمال تهذيب روح در جهاد اكبر را شياطين جني و انسي فراهم ميكنند، لذا از آن جهت كه مخلوق الهياند شرّ نخواهند بود و تفاوت بين خير بودن اصل مبدأ وسوسه در مقياس نظام كلّي و اَحْسَن، و بين لزوم پرهيز هر شخص از اينكه مبدأ وسوسه قرار گيرد يا مورد آن واقع شود، بسيار است كه بايد در مسئلهي عدل كلّي، نظام احسن، خير و شر و مانند آن مورد بحث قرار گيرد.
انسان كامل، بزرگترين كلمهي الله
قرآن كريم، حضرت مسيح ـ سلام الله عليه ـ را به طور خاصّ، كلمهي الهي معرّفي ميكند «إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَم»[9] و در جاي ديگر ميفرمايد: « إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَهي يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَهي مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَىبْنُ مَرْيَمَ»[10] و اين بدان خاطر است كه «انسان كامل» آيت كبراي حقّ است و هيچ موجودي نميتواند مانند انسان كامل، خداوند را نشان دهد و از اين جهت، حضرت اميرالمؤمنين ـ سلام الله عليه ـ ميفرمايد: «ما لله آيهي أكبر منّي»[11] آيت و نشانه و كلمهاي از انسان كامل مانند رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و ائمهي معصومين ـ عليهم السّلام ـ كه همگي نور واحدند، وجود ندارد و در جوامع روايي نيز آمده است كه «نحن الكلمات التامّات»[12] يعني ما كلمات تامّه و كامله الهي هستيم.
بنابراين، سخن و قول و كلام خداي سبحان، چه در دنيا و چه در آخرت، از نوع صوت و لفظ و اعتبار نيست؛ چنانكه از اميرالمؤمنين ـ سلام الله عليه ـ نقل شده كه فرمودند: «... يقول لمن أراد كوْنَه: كن، فيكون، لا بصوت يُقْرَع ولا بنداءٍ يُسْمَع و إنما كلامه سبحانه فعل منه أنْشَأه و مَثّلَهَ»[13]: قول خداوند، فعل اوست كه منزّه از صداي كوبيده شده است و مبرّاي از ندايي است كه شنيده شود. كلام خدا افاضهي هستي است، ولي در مرحله نازلهاش به صورت تورات ملفوظ يا قرآن فصيح عربي، تجلّي ميكند و در اين مرحلهي نازله، لازمهاش لفظ و اعتبار است، و عربي بودن و عبري بودن و غير آن مطرح ميشود. قرآنِ عربي مبين، ذيل و نازله و رقيق شدهي كلام الهي است و صدر و اصل آنكه در مقام «لدن» بر وجود مبارك پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ، نازل ميشود و ايشان ميپذيرد، منزّه از صوت و لفظ و اعتبار است، حقيقتي است عليّ و بلند و حكيم كه با «مشاهده» دريافت ميشود.
غرض آنكه، حقيقت قرآن در تمام مراتب آن، كلام خداست و اين كلام كه به تمام مراحل خود، مخلوق الهي است فعل خاص اوست كه خداوند آن را ايجاد فرموده و خصوص مرتبهي نازله آنكه آن هم مانند ديگر مراتب، كلام خدا و مخلوق اوست عبارت از الفاظ ويژه و كلمات مخصوص خواهد بود.
قرآن، تكلّم الهي است
يكي از سؤالاتي كه پاسخ به آن معرفت ما را به قرآن كريم بيشتر ميكند اين است كه: آيا وقتي كلام خدا به رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ رسيد، وحي الهي در وجود آن حضرت ختم مييابد و ايشان پيام خداوند را به مردم ابلاغ ميكنند يا وجود مبارك آن حضرت همانند فرشتگان، مجراي وحي و مسير تكلّم الهي است تا به انسانهاي ديگر هم برسد و آنچه به انسانهاي عادي ميرسد حلقهاي از حلقات نهايي كلام خدا و مهرهأي از سلسلهي وحي الهي به شمار ميرود؟
بنابر فرض اوّل، انسان عادي كلام خداوند را نميشنود بلكه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كلام خدا را به مردم ابلاغ ميكند و بنابر فرض دوّم انسانهاي عادي نيز كلام خداوند را ميشنوند اگر چه به واسطهي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ باشد؛ البتّه بين شنيدن آن حضرت از فرشتهي وحي و شنيدن انسانهاي عادي از ايشان فرق عميقي وجود دارد.
امتياز اساسي بين شنيدن رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ از خدا يا فرشتگان و بين استماع انسان عادي از رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در اين است كه: اوّلاً رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در شنيدن و پذيرش وحي معصوم است يعني هرگز كاهش يا افزايش در پذيرش او نسبت به وحي الهي راه ندارد بلكه همان را طبق واقع (علي ما هو عليه) مييابد. ولي انسان عادي كه نزديك به برخي از خاطرات شيطاني يا افكار پوچ نفساني است ممكن است آن را درست دريافت نكند و در اثر سوء اختيار خود گرفتار كژ راهه در ادراك گردد.
و ثانياً دريافت رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ از خداوند يا فرشتگان به نحو علم حضوري است ولي دريافت انسان عادي از رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ به نحو علم حصولي است.
و ثالثاً رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ آنچه معصومانه به نحو علم شهودي دريافت كرد معصومانه حفظ ميكند و از آسيب فراموشي محفوظ است «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى»[14] ولي انسان عادي گذشته از دريافت غير معصومانه، در مقام ضبط و نگهداري نيز محفوظ از سهو و فراموشكاري نخواهد بود.
رابعاً در مقام املا، ابلاغ، انشاي شنيده شده، فرق ديگري وجوددارد كه خارج از بحث است.
______________________________________________________________________
[1] ـ سورهي توبه، آيهي 6.
[2] ـ سورهي بقره، آيهي 30؛ هنگامي كه پروردگارت به ملائكه گفت: من در زمين خليفه و جانشين قرار ميدهم.
[3] ـ سورهي اعراف، آيهي 143؛ و هنگامي كه موسي به ميعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت.
[4] ـ سورهي نساء، آيهي 164؛ و خداوند با موسي سخن گفت، (و اين امتياز، از آن او بود.)
[5] ـ سورهي نجم، آيهي 10؛ در اينجا خداوند آنچه را وحي كردني بود به بندهاش وحي نمود.
[6] ـ سورهي كهف، آيهي 109.
[7] ـ سورهي لقمان، آيهي 27.
[8] ـ سورهي بقره، آيهي 171؛ كر و گنگ و نابينا هستند كه درك نميكنند.
[9] ـ سورهي نساء، آيهي 171؛ مسيح عيسي بن مريم فقط فرستادهي خدا و كلمه (و مخلوق) اوست؛ كه او را به مريم القا نموده.
[10] ـ سورهي آل عمران، آيهي 45؛ (به ياد آوريد) هنگامي را كه فرشتگان گفتند: اي مريم! خداوند تو را به كلمهاي (وجود باعظمتي) از طرف خودش بشارت ميدهد كه نامش مسيح، عيسي پسر مريم است.
[11] ـ بحار، ج 23، ص 206، ح2؛ براي خدا آيت و نشانهاي بزرگتر از من نيست.
[12] ـ بحار، ج 5، ص 9، ج 1.
[13] ـ نهج البلاغه، خطبهي 186، بند 17؛ به هر چه اراده كند ميفرمايد: باش (كن) پس بلادرنگ موجود ميشود (فيكون) امّا گفتن كلمهي «باش» نه صوتي است كه در گوشها نشيند و نه فريادي است كه شنيده شود بلكه سخن خدا همان كاري است كه ايجاد ميكند.
[14] ـ سورهي اعلي، آيهي 6؛ از يك آب جهنده آفريده شده است. [/][/]
[="Arial"]بسم الله الرحمن الرحیم
[="Red"]قرآن کتاب الهی و آسمانی
[/]:Gol:در 14 قرن گذشته، كتابي در منطقه جزيرة العرب در ميان مردماني كه جهل و ظلمت بر آنها سايه افكنده بود؛ ظهور كرد و هر روز كه از عمر اين كتاب ميگذشت مشتاقان آن بيشتر و معارف آن همچون چشمه زلالي جوشان بود. و امروزه با اين كه عصر تكنولوژي و صنعت و علم است باز هم كلام قرآن تازه و باطراوت است.
براي اين كه به اين نتيجه برسيم كه قرآن كتاب آسماني و الهي است قبل از هر چيز لازم است واژگان قرآن و وحي در لغت و اصطلاح بررسي شود.
قرآن و لغت و اصطلاح:
واژه قرآن مصدر است وبراي آن دو معنا ذكر كردهاند: الف. به معناي جمع و گرد آوري است. ب. به معناي خواندن است[1] و در اصطلاح عبارت است از؛ كلامي الهي كه خداوند آن را به تدريج به حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ خاتم پيامبران به زبان عرب و لهجه قريش نازل كرده است.[2]
وحي در لغت و اصطلاح:
وحي در لغت به معاني؛ اشاره، كتابت، نوشته، رساله، پيغام، سخن پوشيده، كلام خفي، اعلام در خفا، شتاب و عجله و... آمده است[3] و در اصطلاح، اشارهاي است تند و سريع و با كلمات مرموز و غير صريح و گاهي با صداهاي نامعلوم يا با اشاره به وسيله بعضي از اعمال و حركات و نيز از طريق كتابت انجام ميگيرد[4] و نيز وحي در قرآن به معاني؛ اشاره پنهاني (مريم / 17)، هدايت غريزي (فصلت / 12)، الهام (قصص / 17)، و وحي رسالي يا سخن گفتن خدا با پيامبران (يونس / 2) آمده است.
از اين كه قرآن، كتاب الهي يا مكتوب بشر است، بحثهاي زيادي دربارة آن نمودهاند؛ ما در اين جا نمونهاي از ادلهاي كه اثبات كننده الهي بودن قرآن است را بيان ميكنيم:
1. همانند آوري قرآن
يكي از ويژگيهاي نوشتار بشري اين است كه ميتوان همانند او، كلماتي را ابداع كرد. امّا نسبت به قرآن نميتوان گفت كه انسان ميتواند همانند سورهاي از قرآن ايجاد كند. اين مبارزه طلبي را خداوند، از بدو نزول قرآن اعلام نموده و فرموده است: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً» (اسراء / 88) اگر تمام انسانها و جنيان جمع شوند و بخواهند مثل اين قرآن بياورند؛ نميتوانند. هر چند بعضي، بعضي ديگر را كمك كنند.
اين همانند آوري در تمام جهات است اعم از: بلاغت، فصاحت، نظم و نثر و... يعني در هيچ جهتي نميتوانند مثل قرآن را بياورند. در آياتي ديگر اين همانند آوري را به ده سوره (هود / 13) و در جاي ديگر به يك سوره تقليل داد. (بقره / 23) مبارزه طلبي قرآن به زمان خاصي و افراد خاصي اختصاص ندارد و شامل تمام زمانها تا قيامت ميباشد.
تاريخ هم شاهد است كه هيچ كس نتوانسته و نميتواند با قرآن مبارزه كند و مثل آن را بياورد و اگر هم كسي در صدد چنين كاري بر آمده خود را رسوا كرده است.[5] با اين كه يگانه مهارت عرب در آن دوره نظم و نثر و بلاغت در كلام بوده است، همچنين وليد بن مغيره كه سخنور نيرومند و يكي از سرشناس اعراب بوده، در مقابل قرآن سر تسليم فرود آورد و گفت: به خدا سوگند سخن محمد نه شعر است و نه سحر و نه گزاف، گويي بيخردان، بيگمان به گفته او، سخن خداست.[6]
2. هماهنگي آيات
از جمله ادله الهي بودن كتاب قرآن، عدم اختلاف آيات و هماهنگي بين آنهاست و قرآن نيز ميفرمايد: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً» (نساء / 82) آيا در قرآن تدبير نميكنيد و اگر از جانب غير خدا بود در آن اختلاف بسيار مييافتيد.
آيات قرآن در ظرف 23 سال و در مكانهاي مختلف و در زمانهاي گوناگون نازل شده و هيچ اختلافي در بين اين آيات نيست و هماهنگي خاصي در آيات حاكم است، امّا يك انسان (هر چند متفكر و جزء نوابغ باشد) بر اساس اطلاعات علمي در سنين مختلف و تغيير روحيه و كيفيت تكامل فكري و عوامل موثر در ديد جهان بيني در هنگام ضعف، قدرت، جنگ، صلح، ترس، امنيت، نيازمندي و غني بودن... تأثير بسزايي در نوشتار او دارد تا جايي كه در مكتوباتش و تناقضات مشهود را ملاحظه ميكنيم.
خداوند در جاي ديگر ميفرمايد: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ» (يونس / 38) خداوند بهترين سخن را نازل فرموده كه سراسر آن شبيه به هم و هماهنگ با يكديگر است.
آن چه كه ميتواند منشأ اختلافات و ناهماهنگي در سخن يك متكلم باشد اين است كه يا متكلم جاهل است يا دچار فراموشي شده امّا اين ها در مورد خداوند فرض ندارد پس ديگر ممكن نيست قرآن كه از جانب خداوند است كمترين اختلافي در آياتش وجود داشته باشد.[7]
3. عدم تحريف قرآن
يكي ديگر از ادلهاي كه قرآن را كتاب آسماني و معجزه به شمار ميآورد عدم تحريف (كم يا زياد و تبديل و تغيير) قرآن است. همين كه كتابي سالها پيش نازل شده و تاكنون كلمهاي اضافه و يا كم نشده است بالاترين اعجاز را به نمايش ميگذارد و نشان ميدهد كه اراده الهي در مصونيت اين كتاب دخالت دارد: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (اسراء / 105) به درستي كه ما قرآن را فرستاديم و حافظ آن خواهيم بود.
لذا قرآن داراي اوصافي مانند: عزيز، محكم، نور، ذكر، هادي و... است كه نه شبهات علمي ميتواند در او خلل ايجاد كند و نه حيله شيطان و نه با زور شمشير ميتوان با او مبارزه كرد و از طرف ديگر با آمدن پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ ختم نبوت اعلام شد و ضرورت داشت در نبود پيامبر كتابي با تمام معيارها در ميان بشر تا قيامت الگو و مرجع باشد. اين كتاب نذير براي عالمين (مدثر / 31) و تذكر براي بشر (فرقان / 1) است تا به تمام افراد بشر پيام خود را برساند و آن كتابي براي افراد بشر در تمام نسلها حجت است كه تحريف نشده باشد،[8] اين مطلب نشان ميدهد كه قدرت علمي فوق بشري بر تنظيم آن حكمفرما بوده است.
4. معجزات علمي قرآن
رشد علمي كنوني سبب شده است محققين كنكاشي در مسائل علمي آيات قرآن داشته باشند و كشفيات كنوني را با مطالب قرآني (كه نزولش در زماني بود كه كشفيات كنوني يك سرابي بيش نبود) موافق ميبيند. تا جايي كه دكتر بوكايي ميگويد: اگر بشر نويسنده و مولف قرآن ميبود چطور ميتوانسته است در قرن هفتم ميلادي چنين بنويسد كه امروزه با شناختهاي دانشي نو موافق آيد.[9]
نمونهاي از اعجاز علمي قرآن اين است كه هيئت بطلميوس كه علومش بر افكار بشر آن روز سايه افكنده بود معتقد بودند كه زمين ساكن است و در حال حركت نيست، فقط خورشيد در حال جريان است[10] ولي قرآن تمام ستارگان و كهكشانها را ثابت نميداند. و ميفرمايد: «لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» (يس / 40) نه خورشيد به ماه ميرسد و نه شب بر روز سبقت ميگيرد و همه در مدار خاصي شناورند.
5. جامعيت شگفت انگيز قرآن آن هم از پيامبر امّي
با بررسي ابعاد شخصيت فرهنگ رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ قبل از بعثت در مييابيم كه، ايشان قبل از بعثت كتابي نخواندهاند و خطي ننوشتهاند و براي كسب تحصيل به مدرسهاي نرفتهاند؛ و امي بودنش در ميان مردم عرب مشهور بوده است. در اين هنگام مطالبي با مضامين بلند و محتوايي بس عالي و شيوا از پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ صادر ميشد. اين نشان ميدهد كه اعجاز قرآن و الهي بودن آن براي مردم فهمانده شود و هم شك و ترديد را از مخالفان بزدايد كه قرآن نوشته ضمير باطني پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيست. «ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ» (عنكبوت / 48) اي پيامبر! تو هرگز پيش از اين كتابي نميخواندي و با دست خود چيزي نمينوشتي. مبادا كساني كه درصدد (تكذيب) سخنان تو هستند؛ شك و ترديد كني.
از ما حصل گذشته اين نتيجه به دست ميآيد كه؛ كتابي كه در زمان جاهليت نازل شده و با محتوي و مضامين عالي و داراي بيان بليغ و فصيح و وجود خبرهاي غيبي و سازگاري با تمام زمانها و با طراوت بودن و بيان تمام مطالب تربيتي و هدايتي و... نشان دهنده آن است كه قدرت مافوق بشري در تنظيم و بيان آن دخالت داشته است. و مكتوبات بشري عاجز از اين گفتار هستند.:Gol:
_______________________________________________
[1] . مفردات راغب، ماده قرا، دار القلم، دمشق، چ 1، 1992.
[2] . القرآن الكريم و روايات المدرسين، علامه عسگري، ح 1، ص 261، بيروت، شركت توحيد نشر، 1417 ق.
[3] . آموزش علوم قرآن، محمد هادي معرفت، ج 1، ترجمه سيد محمد وكيلي، ص 29، چ 1، سازمان تبليغات اسلامي، قم، 1372 ش.
[4] . مفردات راغب، همان، واژه وحي.
[5] . سيري در قرآن، علامه طباطبايي، مترجم سيد مهدي آيت اللهي، نشر جهان آرا، چ 1، 1379 ش، ص 138.
[6] . علوم قرآني، معرفت، انتشارات التمهيد، قم، چ 1، 1378ش، ص 352.
[7] . عبدالله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن، نشر اسرا، چاپ اوّل، قم، 1378 ش، ج 1، ص 33.
[8] . تفسير موضوعي قرآن، جوادي آملي، ج 1، ص 333.
[9] . مقايسه بين تورات، انجيل، قرآن و علم، دكتر بوكايي، ترجمه ذبيح الله دبير، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، چ 3، 1365 ش، ص 166.
[10] . ر.ك: پژوهشي در اعجاز علمي قرآن، دكتر محمد علي رضايي اصفهاني، انتشارات مبين، رشت، 1380 ش، 2 مجلد.
[="Arial"][="DarkRed"]بسم الله الرحمن الرحیم
:Gol:در معناي قرآن وجوه پنج گانه اي گفته شده است كه مي توان آن ها را به سه دسته تقسيم نمود:
1ـ قرآن، اسمي جامد و غيرمشتق و علم ارتجالي است و بدون آن كه پيشينه استعمال در زبان عرب داشته باشد، خداوند به عنوان اسم خاص براي وحيي كه بر پيغمبرش نازل فرموده، قرار داده است; مثل تورات و انجيل كه اسم براي كتاب هاي حضرت موسي(ع) و عيسي(ع) هستند (شافعي).
2ـ قرآن، اسمي است مشتق ولي غيرمهموز:
الف) مشتق از قرن الشي ء بالشي ء; يعني چيزي را به چيزي ضميمه كردن. علت اين نامگذاري، مقرون بودن سوره ها و آيات و حروف به يكديگر است (اشعري و جمعي ديگر).
ب) قرآن، مشتق از قرائن، جمع قرينه است; زيرا آياتش همانند يكديگرند و بعضي بعض ديگر را تاييد مي كنند. هر آيه از قرآن، قرينه آيات ديگر است (فراء).
3ـ قرآن مشتق و مهموز است:
الف) از قرء به معناي جمع گرفته شده است. عرب وقتي بخواهد بگويد: آب را در حوض جمع كردم، مي گويد: قرات الماء في الحوض. علت اين نامگذاري، آن است كه اين كتاب همه ثمرات كتب آسماني پيشين را در خود جمع نموده است (ابن اثير، زجاج و...).
ب) بر وزن رجحان و غفران، مشتق از ماده قرا به معناي تلاوت است. در اين جا از باب تسميه مفعول به مصدر، مقروء، يعني خوانده شده و يا خواندني، به نام قرآن، يعني خواندن به كار رفته است; مثل آن كه كتاب، كه به معناي نوشتن است، به مكتوب (نوشته شده) اطلاق مي گردد (لحياني و جمعي ديگر).
از ميان اقوال پنج گانه فوق، قول پنجم از همه قوي تر به نظر مي رسد. زرقاني پس از رد ساير اقوال، همين قول را اختيار نموده است [2]. راغب اصفهاني نيز مي گويد:
القراءة ضم الحروف و الكلمات بعضها الي بعض في الترتيل...; قراءت به معناي پيوند و ضميمه نمودن حروف و كلمات به يكديگر در هنگام ترتيل است[3].
به سخن ديگر، قراءت همان تلاوت آيات الهي است.
علامه طباطبائي عقيده دارد:
و قوله: «ان علينا جمعه و قرآنه» ... القرآن هاهنا مصدر كالفرقان و الرجحان، و الضميران للوحي، و المعني: لاتعجل به، اذ علينا ان نجمع ما نوحيه اليك بضم بعض اجزائه الي بعض و قراءته عليك[4].
از آيه فوق به خوبي برمي آيد كه اگر حتي آن گونه كه ابن اثير گفته است، اصل در واژه قرآن معناي جمع باشد، به خاطر تقارن اين واژه با واژه جمع در آيه شريفه ناگزير قرآن به معناي قراءت و خواندن خواهد بود وگرنه تكرار آن امري لغو و بيهوده بوده، با فصاحت قرآني منافات دارد.
دليل ديگر كه نظريه پنجم را تقويت مي كند، امر «اقرا»در نخستين وحي بر پيامبر اكرم(ص) است كه بي ترديد به معناي «بخوان »است. لفظ قرآن نيز نخستين بار در آيه چهارم از سوره مزمل نازل شده كه مطابق حديث معروف جابر بن زيد و ابن عباس، سومين سوره در ترتيب نزول سوره هاست [5] در اين آيه، دستور چنين است: و رتل القرآن ترتيلا; و «قرآن »را شمرده شمرده بخوان. در آخرين آيه از همين سوره نيز بار ديگر در يك فرمان همگاني اعلام مي شود: فاقرؤا ماتيسر من القرآن; هرچه از «قرآن » ميسر مي شود، بخوانيد. بديهي است كه منظور در هر دو آيه، قرآن خواندني است.
نتيجه آن كه روشن ترين و مناسب ترين معنا براي قرآن، اشتقاق آن از ماده قرا به معناي تلاوت كردن است.:Gol:
_____________________________________
1ـ قرآن اسم خاص كتاب مسلمانان و لفظي جامد است (شافعي).
2ـ قرآن هم ريشه با قرينه و معناي آن، همانند بودن آياتش با يكديگر است (فراء).
3ـ قرآن مشتق از قرن است; زيرا آيات و سوره هاي آن مقرون به يكديگرند(اشعري و جمعي ديگر).
4ـ قرآن كلمه اي است مهموز و از قرء به معناي جمع، مشتق شده است; زيرا جامع ثمرات كتب آسماني گذشته است (ابن اثير و زجاج).
5ـ قرآن كلمه اي است مهموز و از قرا به معناي تلاوت و قراءت گرفته شده است. (كياني و جمعي ديگر).
دلايلي وجود دارد كه قول پنجم را تاييد مي كند.
[1] . ر.ك: البرهان، ج 1، ص 373 - 374; الاتقان، ج 1، ص 162 - 163.
[2] . مناهل العرفان، ج 1، ص 14.
[3] . راغب، مفردات.
[4] . الميزان، ج 20، ص 109.
[5] . الاتقان في علوم القرآن، ج 1، ص 81.[/]
[="arial"]سلام علیکم
از دوستانی که مقالات قرآن دارند درخواست می کنم در تاپیک ها ایجاد کنند تا دوستان دیگر هم استفاده کنند.
موفق باشید![/]
[="arial"]بسم الله الرحمن الرحیم
قرآن كريم در ارتباط با انسان، مقاماتي را داراست مقام هدايت و رهبري، تذكر و ارشاد و بشارت و انذار و غيره، از ميان اين مقامات، مقامي خاص وجود دارد كه دو خصوصيت مهمّ را داراست:
اول: اغلبِ مقاماتِ ديگر در اين مقام، نهفته است.
دوم: اوليّهترين و ضروريترين شأن و مقام، در برخورد با بشريّتِ گمراه و درمانده محسوب ميشود؛ اين كدام شأن و مقام ميباشد؟ قرآن پاسخ ميدهد:
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَساراً».[1]
(و پيوسته از قرآن فرو ميفرستيم آنچه را كه ماية شفاء و رحمت براي مؤمنين ميباشد و ستمگران را چيزي جز سرمايه باختگي نميافزايد).
اين مقام، «مقام طبابت» روح و فكر بشر ميباشد؛ اصلاح انديشة فاسد و درمانِ فساد اخلاقي و آلودگي روح، و اين مقامي است كه بشر به بن بست رسيده، در بِدَر، بدنبال يافتنِ آن در جستجو و تكاپوست.
ـ طبابت انحصاري قرآن:
اين مقام در واقع شأنِ انحصاري خداوندِ عالم ميباشد؛ اين خداست كه درمان كنندة دردها و امراض بشر ميباشد، از اين رو در دعاي «جوشن كبير و كميل» دردمندانه او را چنين ميخوانيم:
«يا طَبيبَ الْقُلُوبِ، يا طَبيبَ مَنْ لا طَبيبَ لَهُ»، «يا مَنِ اسمُهُ دَواءٌ وَ ذِكْرِهُ شِفاءٌ...».
(اي طبيب دلها، اي طبيب آنكه برايش طبيبي نيست)، (اي كسي كه اسمش دارو و يادش شفاست).
بارزترين جلوة طبابتِ خداوند، از طريق كلامش، قرآن و اوليائش، پيامبر و اوصياء پيامبر متحقق گشته است.
قرآن و معصوم ـ عليه السّلام ـ به اذن الهي، مقام طبابت بشر را با هم بر عهده دارند و به همين جهت حضرت علي ـ عليه السّلام ـ پيامبر اسلام را چنين معرّفي مينمايد:
«طَبيبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ، قَدْ أحْكَمَ مَراهِمَهُ وَ أحْمي مَواسِمَهُ يَضَعُ ذلِكَ حَيْثُ الْحاجَةُ إلَيْهِ».
(رسول خدا، طبيبي است دوره گرد به همراه طبش، براستي مرهمها را محكم كرده و ابزار داغ را سخت گداخته است، آن را هر جايي كه نياز افتد قرار ميدهد ـ و درمان ميكند ـ).
«مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذانٍ صُمٍّ وَ ألْسِنَةٍ بُكُمٍ مُتَتبِّعٌ بِدَوائِهِ مَواضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَواطِنَ الْحَيْرَةِ».
(درمان قلوبي كه ـ ازديدن حقيقت ـ كور و گوشهايي كه ـ از شنيدن سخنِ حق ـ كر و زبانهايي كه ـ از بيان حقيقت ـ لال ميباشند؛ او با دارويش جايگاههاي غفلت و بيخبري و مكانهاي حيرت و سرگشتگي را جستجو ميكند ـ تا درمان نمايدـ).
«لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِأضْواءِ الْحِكْمَةِ وَ لَمْ يَقْدَحُوا بِزِنادِ الْعُلُومِ الْثاقِبَةِ فَهُم في ذلِكَ كَالْأنعامِ الْسّائِبَة وَ الْصُّخُورِ الْقاسِيَةِ».[2]
(بشريتي كه با اشعة حكمت روشني نيافتهاند و با آتش زنة علومِ نافذ و رهگشا، در وجودشان جرقهاي شكل نگرفته است، پس در اين شرايط، همچون چارپايان سرگشته و رها و صخرههايِ سخت غيرقابلِ نفوذ ميباشند ـ كه سخت نيازمند رهنمايي و هدايت هستند ـ).
ـ ايمان به طبابت انحصاري و قطعي قرآن:
از آنجا كه قرآن كريم سِمَت طبابت را از خداوند عالم اخذ كرده است پس نسخهاش منحصر به فرد و قطعي است:
«يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدي وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ».[3]
(اي مردم از جانب پروردگار شما بسويتان محتوايي سراسر انذار و بشارت و يكپارچه بهبودي بخشِ امراضِ مستقر در سينههاست و سراسر هدايت و رحمتي گسترده براي مؤمنين است).
قرآن كريم به تمام حوزههاي معارف انساني، در آنچه كه به درمان و هدايت و رشدِ فكر و روح بشر مربوط ميشود، نظر داشته، روشنگريها و ضوابط و احكام آنها را بيان فرموده است و هيچ مسألهاي نيست كه قرآن آن را فروگذاشته و نظر قطعيِ خود را در آن زمينه بيان نكرده باشد؛ اين وسعت برخورد و قاطعيت در حكم، از استحكام پايگاه قرآن، ناشي ميشود، كه سخنِ خالق عالم است و محيط بر همة عوالم، و آگاه بر مصلحت بشر است و در حلِّ معضلات[4] خبرگي دارد:
«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدي وَ رَحْمَةً وَ بُشْري لِلْمُسْلِمِينَ».[5]
(و بتدريج بر تو كتاب را فروفرستاديم در حالي كه بيانگر هر چيزي است و سراسر هدايت و رحمت و مژدهاي است براي تسليم شدگان).
بر اين اساس قرآن كريم تمام مكتبها و مدّعيان هدايت و ارشاد بشر را به مبارزه طلبيده ميفرمايد:
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً»[6].
(بگو اي پيامبر اگر تمام انس و جنّ اجتماع كنند بر اينكه همانند اين قرآن را ارائه دهند ـ هرگز ـ همانندش را نميتوانند بياورند اگر چه گروهي از ايشان مددكار گروه ديگر شوند).
اين هجوم و جسارت قرآن با وجود كبر و غرور مدّعيان، تاكنون بدون پاسخ مانده است، و جرأت رويارويي مستقيم با قرآن را در خود نديده به كذب و افترا و تهمت متوسل شدهاند تا شايد از اين طريق، با ستمگري، جلو نفوذ گستردة قرآن را بگيرند.
بنابراين آنكه روي به اين طبيب ميآورد بايد از طبابت مدعيان به يأس رسيده باشد؛ تا اين يأس حاصل نشود و اميدي بجاي ماند، نميتوان از طبابت قرآن بهرهمند شد چرا كه نسخههاي قرآن، همه با هم مرتبط بوده، در پيوند با هم تأثير خود را ميگذارد، كنار گذاردن بعضي از آنها، موجبِ اختلال در تأثير نسخههاي ديگر گشته، هلاكت را بدنبال ميآورد.
________________________________________________
[1] . اسراء/ 82.
[2] . نهج البلاغه، خطبه 108.
[3] . يونس/ 57.
[4] . دركِ كوتاهي و محدوديت ابزار حركت انساني: غريزه، فكر، عقل، علم و قلب، و ناتواني آنها با توجه به مقاصد بلند انسان (رسيدن به حيات ابدي و قدرت لايزال و عزت پايدار و لذت بيالم دائمي و زيبايي مطلق) به همراهِ انس با قرآن ما را به جامع الاطراف بودن پيام قرآن واقف ميسازد و تأثير عميق آن را در حوزة حس، فكر و استنتاج، عقل و سنجش و كشف و شهود قلبي مييابيم و به دركهايِ گستردهتر از روابط خود با خود و جهانِ بيرون نايل ميشويم.
[5] . هُديً: جهت سير انسان، رَحْمةً: عنايت و لطف و عطوفت و همراهيِ خداوند، بُشْري: اميد بخشيدن در زمينه اضطرار و حيرت و بيچارگي را ميتواند اشاره كند.
[6] . اسراء/ 88.[/]
[="arial"]درباره اولين آيه يا سوره نازل شده سه نظر وجود دارد:
1. گروهي معتقدند كه اولين آيات سه يا پنج آيه از اول سوره علق بوده است كه مقارن بعثت پيامبر نـازل شـده است , هنگامي كه ملك (فرشته) فرود آمد و پيامبر را باعنوان «نبوت» ندا داد و به او گـفـت : بـخـوان , گفت : چه بخوانم ؟ پس او را در پوشش خود گرفت و گفت : «اقرا باسم ربك الـذي خـلـق , خـلـق الا نـسـان من علق , اقرا و ربك الا كرم الذي علم بالقلم , علم الا نسان ما لم يـعـلـم»[1] از امـام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود: «اول ما نزل علي رسول اللّه (ص) بسم اللّه الرحمان الرحيم اقرا باسم ربك و آخر مانزل عليه : اذاجا نصراللّه ».[2]
2. گـروهـي نـخستين سوره نازل شده را سوره مدثر مي دانند از ابن سلمه روايت شده است كه از جـابـربن عبداللّه انصاري سؤال كردم : كدامين سوره يا آيه قرآن براي نخستين بار نازل شده است ؟
گـفـت : «يـا اي هـا الـمدثر» گفتم : پس «اقرا باسم ربك» چه ؟
گفت: گفتاري كه از پيامبر اكرم (ص) شنيده ام اكنون براي شما بازگو مي كنم شنيدم كه فرمود: «مدتي را در مجاورت كوه حـرا گـذرانيدم در پايان كه از كوه پايين آمدم و به ميانه دشت رسيدم , ندايي شنيدم به هر طرف نـگريستم كسي را نديدم سپس سر به آسمان بلند كردم , ناگهان او (جبرئيل) را ديدم لرزشي مرا فـرا گـرفـت , بـه خـانـه نـزدخـديـجـه آمدم , خواستم تا مرا بپوشاند آن گاه «يا ايها المدثر, قم فـانـذر»[3] نـازل شد[4] گروهي از اين حديث استفاده كرده اند كه اولين سوره نازل شـده در ابـتـداي وحي بر پيامبر اكرم (ص) اين سوره است[5] ولي در متن حديث هيچ گونه اشاره اي به اين امر كه نخستين سوره نازل شده اين سوره باشد نشده است ,و صرفا استنباط جابر از ايـن حـديـث چـنـيـن بوده است شايد اين پيش آمد پس از مدتي كه از بعثت گذشته بود (فترت) صـورت گـرفـتـه باشد, زيرا پس از آغاز بعثت براي مدتي وحي منقطع گرديد و دوباره آغاز شد شاهد بر اين مدعي حديث زير است :. از جـابـربـن عبداللّه روايت ديگري شده است كه پيامبر(ص) درباره فترت وحي سخن مي گفت و مـي فـرمود: «هنگامي كه به راه خود ادامه مي دادم , ناگاه ندايي ازآسمان شنيدم سربلند كردم , فـرشته اي را ديدم كه در كوه حرا نيز آمده بود از ديداراو به وحشت افتادم و بر روي زانوهاي خود قـرار گـرفتم سپس از راه خود برگشتم و به خانه آمدم و گفتم : زملوني , زملوني (مرا بپوشانيد) آن گـاه مـرا پـوشاندند در اين موقع آيات : «يا ايها المدثر, قم فانذر, و ربك فكبر, و ثيابك فطهر و الرجز فاهجر»[6] نازل شد پس از آن , وحي پي در پي و بدون انقطاع فرود آمد».[7]
3. گروهي اولين سوره نازل شده را سوره فاتحه مي دانند زمخشري مي گويد:«بيش تر مفسرين بـر اين عقيده اند كه سوره فاتحه اولين سوره نازل شده قرآن است »علامه طبرسي از استاد احمد زاهـد در كـتاب ايضاح به نقل ازسعيدبن المسيب از مولي اميرالمؤمنين (ع) آورده است كه فرمود: «از پـيامبر(ص) ازثواب قرائت قرآن سؤال نمودم , سپس آن حضرت ثواب هر سوره را بيان فرمود, به ترتيب نزول سوره ها پس اولين سوره اي را كه در مكه نازل شده است , سوره «فاتحه »بر شمرد, سـپـس «اقـرا باسم ربك» و آن گاه سوره (ن و القلم )[8] واحدي نيشابوري در اسباب الـنـزول دربـاره ابـتداي بعثت چنين آورده است : «گاه كه پيامبر باخود خلوتي داشت , ندايي از آسمان مي شنيد كه موجب هراس وي مي شد و درآخرين بار فرشته او را ندا داد: يا محمد! گفت : لـبـيـك گـفـت : بـگـو«بـسم اللّه الرحمان الرحيم الحمد للّه رب العالمين »[9] البته پيامبر اكـرم (ص) از همان ابتداي بعثت با گروه كوچك خود (علي و جعفر و زيد و خديجه) نماز را طبق سـنت اسلامي انجام مي داد و نماز بدون فاتحة الكتاب برپا نمي شود و در حديث آمده است : «اولين چـيـزي كه جبرئيل به پيامبر(ص) تعليم داد, نماز و وضو بود» كه لازمه آن مقرون بودن بعثت با نزول سوره حمد است جلال الدين سيوطي مي گويد: «هرگز نبوده است كه نماز در اسلام بدون فاتحه الكتاب باشد».[10]
مـيان اين سه نظر مي توان به گونه اي جمع كرد, زيرا نزول سه يا پنج آيه از اول سوره علق به طور قـطـع بـا آغـاز بعثت مقارن بوده است , و اين مساله مورد اتفاق نظراست سپس چند آيه از ابتداي سـوره مـدثر نازل شده است , ولي اولين سوره كامل كه بر پيامبر نازل گرديده سوره حمد است و چـنـد آيه از سوره علق يا سوره مدثر درآغاز, عنوان سوره نداشته و با نزول بقيه آيه هاي سوره اين عـنـوان را يـافـتـه اسـت لـذا اشـكـالـي نـدارد كـه بگوييم اولين سوره, سوره حمد است و به نام فـاتـحـة الـكـتـاب خـوانـده مـي شـود وجـوب خـوانـده شـدن ايـن سـوره در نـماز اهميت آن را مـي رسـانـد, بـه طـوري كـه آن را سـزاوار عدل و همتاي قرآن شدن, مي كند «ولقد آتيناك سبعا مـن الـمـثـانـي و القرآن العظيم[11] , و به راستي ما به تو سوره حمد و قرآن عظيم راداديم» سـوره اي كـه به نام «سبعا من المثاني» خوانده مي شود بنابر نقلي سوره حمداست كه مشتمل بر هـفـت آيه است از اين جهت «مثاني» گفته مي شود كه به سبب كوتاهي قابل تكرار است به ويژه سوره حمد كه روزانه در نماز تكرار مي شود پس اگرترتيب نزول سوره ها را از نظر ابتداي سوره ها در نـظـر بـگيريم , اولين سوره , علق وپنجمين سوره , حمد است چنان كه در ترتيب نزول سوره ها آورده ايم و اگر سوره كامل را ملاك بدانيم, اولين سوره كامل سوره حمد است .
آخرين آيه و سوره
در روايـات منقول از اهل بيت (ع) آمده است كه آخرين سوره , سوره نصر است دراين سوره به ظاهر بشارت به پيروزي مطلق شريعت داده شده كه پايه هاي آن استوارو مستحكم گشته است و گروه گـروه مـردم آن را پـذيـرفـته اند: «بسم اللّه الرحمان الرحيم ,اذا جا نصراللّه و الفتح , و رايت الناس يدخلون في دين اللّه افواجا, فسبح بحمد ربك واستغفره انه كان توابا»[12] با نزول اين سوره , صـحابه خرسند شدند زيرا پيروزي مطلق اسلام بر كفر و تثبيت و استحكام پايه هاي دين را بشارت مي داد ولي عباس عموي پيامبر از نزول اين سوره سخت غمناك گرديد و گريان شد پيامبر(ص) به اوفرمود: «اي عم چرا گرياني ؟» گفت : «به گمانم از پايان كار تو خبرمي دهد»پيامبر(ص) فـرمـود: «هـمـان گـونـه اسـت كـه گـمـان برده اي» پيامبر پس از آن دوسال بيش تر زيست نكرد.[13]
امام صادق (ع) فرمود: «آخرين سوره , اذا جا نصراللّه و الفتح است»[14] ازابن عباس نيز روايت شـده كـه آخرين سوره , سوره نصر است [15] و نيز روايت شده است : آخرين سوره , سوره برائت اسـت كـه نـخستين آيات آن سال نهم هجرت نازل شد و پيامبر(ص) علي (ع) را فرستاد تا آن را بر جمع مشركين بخواند.[16]
در بـسـيـاري از روايات آمده است : آخرين آيه كه بر پيامبر اكرم (ص) نازل شد اين آيه بود: «و اتقوا يوما ترجعون فيه الي اللّه ثم توفي كل نفس ما كسبت و هم لايظلمون »[17] جبرئيل آن را نازل كرد و گفت : آن را در ميانه آيه ربا و آيه دين (پس ازآيه شماره 280) از سوره بقره قرار دهد و پس از آن پيامبر بيش از 21 روز و بنابرقولي 7 روز ادامه حيات نداد.[18]
احـمـدبـن ابـي يعقوب مشهور به ابن واضح يعقوبي (متوفاي سال هاي پس از292) در تاريخ خود چـنـيـن آورده اسـت : «گفته اند كه آخرين آيه نازل شده بر پيامبراكرم (ص) اين آيه بود: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الا سلام دينا»[19], ـ سپس در ادامه مـي گـويـد: ـ و هـمـيـن گـفـتـار نـزد مـا صحيح و استوار است و نزول آن در روز نصب مولي اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب در غديرخم بوده است ».[20]
آري سوره نصر پيش از سوره برائت نازل شده است , زيرا سوره نصر در سال فتح مكه (عام الفتح) كه سـال هشتم هجرت بود, نازل گرديده و سوره برائت پس از فتح ,سال نهم هجرت نازل شده است راه جمع ميان اين روايات بدين گونه است كه بگوييم : آخرين سوره كامل سوره نصر است و آخرين سـوره بـه اعـتـبـار آيـات نـخـسـتـين آن , سوره برائت است اما آيه «واتقوا يوما ترجعون فيه الي اللّه »[21] طـبـق روايـت مـاوردي در مـني به سال حجة الوداع نازل گرديد[22] بنابراين نـمـي تواند آخرين آيه باشد, زيرا آيه «اكمال» پس از بازگشت پيامبر(ص) از حجة الوداع در غدير خـم بـيـن راه نـازل شـده اسـت پـس گـفـتـه ابن واضح يعقوبي , صحيح تر به نظر مي رسد, زيرا سـوره بـرائت , پـس از فـتـح مـكـه , در سال نهم هجرت و سوره مائده در سال دهم هجرت (سال حـجـة الـوداع) نـازل شده است علاوه برآن , سوره مائده مشتمل بر يك سري احكام است كه پايان جـنـگ و اسـتقرار اسلام را مي رساند به ويژه آيه «اكمال» كه ازپايان كار رسالت خبر مي دهد و با آخـريـن آيه در آخرين سوره تناسب دارد پس آخرين سوره كامل , سوره نصر است كه در عام الفتح نـازل شد و آخرين آيه كه پايان كار رسالت را خبر مي دهد, آيه «اكمال» است گرچه ممكن است بـه اعـتـبـار آيـات الاحـكـام , آخـرين آيه : «واتقوا يوما ترجعون فيه الي اللّه »[23] باشد كه در سوره بقره ضبط و ثبت شده است .
_________________________________________
[1] . عـلـق 96 : 5 ـ 1 ر ك : تـفـسـير منسوب به امام عسكري , ص 157 بحارالانوار, ج18 , ص 206, حديث 36 تفسيربرهان , ج2 , ص 478 صحيح مسلم , ج1 , ص 97 صحيح بخاري , ج1 , ص 3.
[2] . اصول كافي , ج2 , ص 628 عيون اخبارالرضا, ج2 , ص 6 بحارالانوار, ج92 , ص 39.
[3] . مدثر 74: 2 ـ 1.
[4] . صحيح مسلم , ج1 , ص 99 و رجوع كنيد به : امام احمد بن حنبل , مسند احمد, ج3 , ص 306.
[5] . ر ك : بدرالدين زركشي , البرهان في علوم القرآن , ج1 , ص 206.
[6] . مدثر 74: 5 ـ 1.
[7] . صـحـيـح بـخـاري , ج1 , ص 4 صحيح مسلم , ج1 , ص 98 و رجوع كنيد به : مسند احمد, ج3 , ص 325.
[8] . تفسير طبرسي , ج10 , ص 405 و رجوع كنيد به : الكشاف , ج4 , ص 775.
[9] . فاتحه 1: 2 ـ 1 اسباب النزول , ص 11.
[10] . الاتقان , ج1 , ص 12.
[11] . حجر 15: 87.
[12] . نصر 110: 3 ـ 1.
[13] . تفسير طبرسي , ج10 , ص 554.
[14] . تفسير برهان , ج1 , ص 29.
[15] . الاتقان , ج1 , ص 27.
[16] . تفسير صافي , ج1 , ص 680.
[17] . بقره 2: 281 برخي از نظر ادبي اشكال كرده گفته اند, مصدر بودن آيه به «واو» عاطفه , با نـزول انـفرادي آيه سازش ندارد ولي بايد توجه داشت ـ بر فرض صحت روايت ـ مصدر شدن آيه به «واو» از آن جهت است تاتكمله آيه قبل قرار گيرد گرچه با فاصله زماني و به طور انفرادي نازل گـرديـده باشد علاوه مصدر شدن جمله هاي بدون سابقه , به «واو» در استعمالات عربي فراوان است : «و لقد امر علي اللئيم يسبني فمضيت ثمة قلت لا يعنيني» «و رب قائلة يوما بذي سلم اين الـطـريق الي حمام منجاب» و در قرآن نيز فراوان يافت مي شودكه بر سر آياتي «واو» آمده كه با آيات قبل رابطه اي ندارند مثلا: «انما قولنا لشي اذا اردناه ان نقول له كن فيكون و الذين هاجروا في اللّه من بعد ما ظلموا و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحي اليهم» (سوره نحل 43 ـ 40)آيه نخست در امـر تـكـويـن اسـت آيـه بـعـد در رابـطـه با مهاجرت آيه سوم مربوط به نحوه ارسال پيامبران پرواضح است كه اين آيات از هم جدا نازل گشته سپس در نوشتار پي درپي ثبت شده اند.
[18] . تفسير شبر, ص 83 تفسير ماوردي , ج1 , ص 282.
[19] . مائده 5: 3.
[20] . ابن واضح يعقوبي , تاريخ يعقوبي , ج2 , ص 35.
[21] . بقره 2: 281.
[22] . تفسير ماوردي (النكت العيون) ج 1, ص 63 زركشي البرهان , ج1 , ص 186.
[23] . بقره 2: 281.[/]
[SPOILER] اشاره
یکی از معارف حیاتبخش قرآن، مسئله انفاق است که از یک سو راهکاری برای برطرف کردن فاصله طبقاتی و از بین بردن فقر از جامعه میباشد و از سوی دیگر دستور العملی برای خودسازی و تزکیه نفس در راه تکامل روح آدمی. در این نوشتار،
انفاق و فاصله طبقاتی
با دقت در آیات قرآن معلوم می شود که یکی از اهداف اسلام، از بین بردن اختلافات غیر عادلانهای است که در میان طبقه غنی و ضعیف وجود دارد و بدین منظور برنامه وسیعی را در نظر گرفته که شامل: تحریم رباخواری، وجوب پرداخت مالیاتهای اسلامی همچون زکات و خمس، تشویق به وقف و قرض الحسنه، و نیز ترغیب به انفاق و صدقات و مانند آن است و چنانچه این برنامه وسیع، به طور کامل و صحیح به مرحله اجرا در آید، فقر و مسکنت از جامعه رخت بر میبندد.
در این میان، انفاق از جمله راهکارهایی است که علاوه بر تأمین هدف فوق، میتواند در پرورش روح اخوت و برادری، ملکه سخاوت و بخشندگی، روح بینیازی از ما سوی الله، و همچنین تزکیه و تطهیر نفوس نقش داشته باشد؛ چراکه با هزینه کردن مال در راه خدا بسیاری از رذایل اخلاقی همچون دنیاپرستی، بخل، خودخواهی، حرص و طمع از صفحه دل آدمی پاک میگردد؛ چنانکه خداوند متعال خطاب به پیامبر اکرم(ص)، میفرماید:
«خذ من اموالهم صدقه تطهرهم و تزکیهم؛۲ از اموال آنها صدقهای بگیر تا به وسیله آن، ایشان را پاکسازی و پرورش دهی.»
و در فضیلت و اهمیت انفاق همین بس که قرآن کریم نه عمل انفاق، بلکه خود انفاقکنندگان را به دانه پر برکتی تشبیه میکند که در زمین مستعدی افشانده شود و از آن، هفت خوشه و از هر خوشه، یکصد دانه بروید. (بقره / ۲۶۱)
تشبیه افراد انفاقکننده به دانههای پربرکت، تشبیه عمیقی است که نشان میدهد عمل هرکس پرتوی از وجود اوست و هر قدر عمل او توسعه پیدا کند، در واقع وجود خود او توسعه پیدا کرده است.
مراتب انفاق و سیره فاطمی
و در آیه دیگر، انفاقی که با اخلاص و به نیت کسب خشنودی خداوند انجام میگیرد، به سرسبزی باغی در مکانی بلند تشبیه میکند که از طراوت باران و شبنم برخوردار گردیده و ثمرات پر برکتی را به همراه آورده است. (بقره / ۲۶۵)
آنچه در این دو آیه، قابل تأمل است، اینکه انفاق کنندگان ریایی به تخته سنگ و انفاق کنندگان مخلص به باغ پر ثمر تشبیه شدهاند که نشان میدهد عمل انفاق تأثیر مستقیم بر ارض وجودی انسان و صفحه ضمیر او دارد و چنانچه برخوردار از عنصر اخلاص باشد، سرسبزی بهشت را برای وجودش به ارمغان میآورد.
اینک مراتب انفاق را با توجه به رفتار خالصانه و جلوههایی از زندگانی حضرت فاطمه زهرا(س) بر میشماریم:
۱٫ صدقات
«اگر صدقهها را آشکارا بپردازید [که دیگران را نیز به آن ترغیب کنید]، نیکوست و اگر آنها را نهان دارید و به بینوایان بپردازید [از آن روی که به خلوص نیت نزدیکتر است]، برای شما بهتر است و [در هر حال] خداوند پارهای از گناهانتان را از شما میزداید و خدا به آنچه میکنید، آگاه است.» (بقره / ۲۷۱)
در این خصوص، حضرت فاطمه(س) توجه ویژهای به فقرا داشت و هیچ مستمند و نیازمندی را از در خانهاش دست خالی رد نمیفرمود؛ از جمله:
انفاق لباس عروسی
نقل شده که پیامبر اکرم(ص) در عروسی فاطمه زهرا(س) یک دست پیراهن نو به دخترش داده بود تا در شب عروسی بپوشد. هنگامی که حضرت فاطمه(س) به خانه زفاف رفته و بر سجاده عبادت، در حال مناجات با پروردگار بود، زن فقیر و مستمندی به در خانه آمد و اظهار نیاز کرد و لباسی طلبید. فاطمه(س) که در آن وقت دو پیراهن داشت: یکی کهنه و دیگری نو، به مصداق آیه «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون؛۵ هرگز به نیکی دست نمییابید و از نیکان نمیشوید، مگر اینکه از آنچه دوست میدارید، انفاق کنید.» پیراهن نو را به فقیر بخشید.
فردای آن شب، چون رسول خدا(ص) پیراهن کهنه را در تن او دید و از علت آن پرسید، حضرت زهرا(س) عرض کرد: «آن را به فقیر دادم و این روش را از شما آموختهام.»۶
۲٫ مواسات
در روایات معصومین(ع) مواسات بدین صورت تفسیر شده که انسان امکانات و داراییهای خود را طوری در اختیار برادران دینی نیازمند خود بگذارد که آنان نیز بتوانند همانند مالک اصلی از آنها استفاده کنند؛ چنانکه در روایتی امام کاظم(ع) خطاب به یکی از اصحاب خود به نام عاصم فرمود: «ای عاصم! در زمینه دوستی و همدردی و مواسات با یکدیگر چگونه هستید؟» او در جواب، عرض کرد: در بهترین وضعی که یک نفر میتواند باشد. امام فرمود: «آیا چنین هست که فردی از شما در هنگام تنگدستی به دکان یا منزل برادرش برود و دخل او را بیرون بکشد و آنچه احتیاج دارد، بردارد و برادرش به او اعتراض نکند؟» عاصم گفت: خیر، این طور نیست. امام فرمود: «بنابراین، شماها با هم آن طور که من دوست دارم، نیستید.»۸
البته مواسات مطلوب این است که افراد شرایط زندگی خود را با وضعیت زندگی اقشار کم در آمد جامعه وفق دهند تا بدین ترتیب هم با آنان احساس همدردی کنند و هم در جهت رفع مشکل فقرشان به نوبه خود تلاش نمایند. زندگی مشترک فاطمه(س) و علی(ع) نیز در حالی شکل گرفته بود که در جامعه نو پای اسلامی، فقیران و مستمندان و گرسنگان زیادی به سر میبردند و از این رو، ایشان میکوشیدند به پیروی از رسول خدا(ص) زندگی ساده و به دور از تجملات را برای خود صورت ببخشند و به مواسات اسلامی عمل کنند. نمونه ذیل از این نوع است:
صدقه فاطمه(س) برای خشنودی پیامبر(ص)
در حدیثی از امام صادق(ع) میخوانیم که آن حضرت در جواب ابان بن تغلب که از حق مؤمن بر مؤمن سؤال کرده بود، فرمود: «ای ابان! مالت را با او نصف کن!» و وقتی ابان از این سخن امام متعجب شد، فرمود: «ای ابان! آیا از آن آگاه نیستی که خدای بزرگ درباره کسانی که ایثار و از خود گذشتگی میکنند، چه فرموده است؟» ابان پاسخ داد که چرا، آگاه هستم. آن گاه امام ادامه داد: «هنگامی که مالت را با او نصف میکنی، ایثار نکردهای؛ بلکه تو و او با یکدیگر برابرید [و به مواسات رفتار کردهاید]. هنگامی ایثار کردهای که از نصف مال خود نیز به او ببخشی.»۱۱
۳٫ ایثار و از خود گذشتگی
ایثار و فداکاری فاطمه(س)
آنگاه پیراهن خود را به سلمان داد تا در مغازه فروشندهای گرو گذاشته، مقداری خرما و جو قرض بگیرد.
سلمان فارسی میگوید: پس از دریافت جو و خرما به طرف منزل فاطمه(س) آمدم و گفتم: ای دختر رسول خدا! مقداری از این غذاها را برای فرزندان گرسنهات بردار! پاسخ داد:
«ای سلمان! این کار را فقط برای خدای بزرگ انجام دادیم و هرگز از آن بر نمیداریم.»۱۳
حضرت علی(ع) سه من جو قرض گرفت و فاطمه(س) یک من آن را آرد کرده، از آن نان درست کرد و سهم هر کسی را جلویش گذاشت تا افطار کند. در همین حال سائلی به در خانه آمد و گفت: سلام بر شما اهل بیت محمد(ص). من مسکینم، مرا طعام دهید! خاندان پیامبر(ص) آن سائل را بر خود مقدم شمرده، افطار خود را به او دادند و آن شب چیزی جز آب نخوردند و با شکم گرسنه دوباره نیت روزه کردند.
هنگام افطار روز دوم یتیمی بر در خانه آمد و غذا خواست و آنها غذایشان را به او دادند. در شب سوم اسیری آمد و همان عمل را نسبت به او کردند. صبح روز چهارم علی(ع) دست امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را گرفت و نزد رسول خدا(ص) آمد. آن حضرت وقتی بچهها را دید که از شدت گرسنگی ضعیف شدهاند، گریه کرد. در این هنگام جبرئیل با سوره دهر بر آن حضرت نازل شد. ۱۴
بنابراین، آیاتی که در سوره انسان درباره ابرار نازل شده، در شأن فاطمه(س) و خانواده اوست که نشان میدهد ارزش ایثار و اطعام آنان به خاطر نهایت اخلاص در راستای کسب رضایت پروردگار میباشد و لذا میفرماید: «و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا * انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاءً و لا شکورا؛۱۵ و غذایی را که [از شدت احتیاج] دوست میداشتند، به مسکین و یتیم و اسیر عطا کردند و گفتند: جز این نیست که شما را برای خشنودی خدا اطعام میکنیم؛ نه از شما عوضی میخواهیم و نه انتظار سپاس و ثنایی داریم.»
سخن آخر
پی نوشت ها:
۱٫ نهج الحیاه (فرهنگ سخنان فاطمه(س))، قم، مؤسسه تحقیقاتی امیر المؤمنین(ع)، ص۲۱۷، ح۱۶۴٫ ۲٫ توبه / ۱۰۳٫ ۳٫ غرر الحکم و درر الکلم، آمدی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ص ۳۹۵، ح ۹۱۳۶٫ ۴٫ همان، ح ۹۱۴۷٫ ۵٫ آل عمران / ۹۲٫ ۶٫ ریاحین الشریعه (بانوان دانشمند شیعه)، شیخ ذبیح الله محلاتی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ششم، ۱۳۷۳ش، ج ۱، صص ۱۸۴ – ۱۸۵٫ ۷٫ ر. ک: لسان العرب، ابن منظور، بیروت، دار احیاء التراث العربی، اول، ۱۴۰۸ق، ج ۱، ص ۱۴۸٫ ۸٫ بحار الانوار، علامه مجلسی، بیروت، مؤسسه الوفاء، ۱۴۰۴ق، ج ۷۱، ص ۲۳۱٫ ۹٫ ر. ک: منتهی الآمال (زندگانی چهاره معصوم(ع))، شیخ عباس قمی، قم، مطبوعاتی حسینی، پنجم، ۱۳۶۸ ش، صص ۱۵۹ – ۱۶۰٫ ۱۰٫ میزان الحکمه، محمدی ری شهری، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، اول، ۱۳۶۳ش، ج ۱۰، صص ۴۵۶ – ۴۵۹٫ ۱۱٫ اصول کافی، شیخ کلینی، مترجم محمد باقر کمرهای، قم، اسوه، اول، ۱۳۷۹ ش، ج ۴، ص ۵۰۸٫ ۱۲٫ غرر الحکم و درر الکلم، ص ۳۹۶، ح ۹۱۷۱٫ ۱۳٫ نهج الحیاه، صص ۱۳۱ – ۱۳۳، ح ۶۲٫ ۱۴٫ مجمع البیان، شیخ طبرسی، بیروت، دار المعرفه، اول، ۱۴۰۶ ق، ج ۱۰، ص ۶۱۷٫ ۱۵٫ انسان / ۸ – ۹٫
مرکز فرهنگ و معارف قرآن
[/SPOILER]
1. عظمت قرآن کریم:
قال رسول اللّه:«فضل القرآن علی سائر الکلام کفضل اللّه علی خلقه» 1
رسول خدا(ص) فرمود:«برتری قرآن کریم بر سایر سخنان،مانند برتری خداوند است بر بندگانش».
2.نگاه کردن به کلمات قرآن کریم:
قال رسول الله(ص):«النّظر فی المصحف من غیر قراءةٍ عبادةُ» 2
رسول خدا(ص) فرمود:«نگاه کردن به صفحات قرآن کریم(حتی بدون خواند آن) عبادت است».
3.تاثیر قرآن خواندن:
قال رسول الله(ص):«انّ القلوب تصدء کما یصدء الحدید فقیل یا رسول اللّه ما جلاءها،قال:تلاوة القرآن و ذکر الموت». 3
پیامبر اکرم(ص)فرمود:«به درستی که دلها زنگار می گیرند،آنچنان که آهن زنگار میگیرد،عرض شد یا رسول اللّه(ص) جلای آن با چیست؟فرمودند:تلاوت قرآن کریم و یاد کردن مرگ است».
4.تلاوت قرآن در خانهها:
قال النبی(ص):«نوروا بیوتکم بتلاوة القرآن ولاتتخذوها قبوراً کما فعلت الیهود و النصاری،طوفی الکنائس و البیع و عطّلوا بیوتهم فانّ البیت اذا کثر فیه تلاوت القرآن کثّر خیره و التسع اهله و اضاء لاهل السماءكما تضيء النجوم السماء لاهل الدنيا 4»
پیامبر اکرم(ص)فرمود:«نورانی کنید خانههای خود را با تلاوت قرآن کریم و آن را قبرستان قرار ندهید کما اینکه یهود و نصارا کردند،نماز در کلیساها خواندند و خانههای خود را معطل گذاشتند،پس به درستی اگر زیاد شود تلاوت قرآن در خانهای خیر و وسعت برای اهل آن زیاد میشود و میدرخشد و به اهل آسمان نور میدهد،آنچنان که ستارههای آسمان به اهل زمین نور میدهند و میدرخشند».
5.کسانی که قرآن را به زحمت یاد میگیرند:
قال الصادق(ع):«ان الذی یعالج القرآن و یحفظه بمشقه منه (قلة حفظ) له اجران5».
امام صادق(ع) فرمودند:«کسی که کشش حافظهاش کم است و با مشقت قرآن را فرا میگیرد دو اجر دارد».
6.قرآن آموختن جوان:
قال الصادق(ع):«من قرأ القرآن و هو شباب مؤمن اختلط القرآن بلحمه و دمه6؛کسی که قرائت کند در حالی که جوان با ایمان باشد قرآن با گوشت و خونش آمیخته میشود».
7.عمل به دستورات قرآن:
قال رسول الله(ص):«ما امن بالقرآن من استحل محارمه». 7
پیامبر اکرم(ص)فرمود:«ایمان نیاورده است به قرآن کسی که حلال بداند چیزهایی را که قرآن حرام کرده است».
________________________________________
1- بحار الانوار : ج 89 ص 19
2- بحارالانوار : ج 96 ص 65
3- ميزان الحكمة : ج 3 ص 2616
4- الكافي : ج 2 ص 610
5- الكافي : ج 2 ص 606
6- الكافي : ج 2 ص 603
7- بحارالانوار : ج 74 ص 159
[="times new roman"]در فضيلت اين سوره روايات پر اهميتى در منابع اسلامى نقل شده است : از جمله مرحوم طبرسى در مجمع البيان از پيامبر اكرم (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) چنين نقل مىكند كه پرسيدند : اى سورة القرآن افضل ؟ قال : البقرة ، قيل اى آية البقرة افضل ؟ قال آية الكرسى : كداميك از سورههاى قرآن ازهمه برتر است ؟ فرمود : سوره بقره ، عرض كردند كدام آيه از آيات سوره بقره افضل است ؟ فرمود : آية الكرسى.
افضليت اين سوره ظاهرا به خاطر جامعيت آنست ، و افضل بودن آية الكرسى به خاطر محتواى توحيدى خاص آن مىباشد كه به خواست خدا در تفسير آن خواهد آمد.
و اين منافات ندارد كه بعضى از سورههاى ديگر قرآن از جهات ديگرى برترى داشته باشند ، چرا كه از ديدگاههاى مختلف به آنها نظر شده است.
و نيز از امام على بن الحسين (عليهماالسلام) از پيامبر اكرم (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) چنين نقل شده است كه فرمود : كسى كه چهارآيه از آغاز سوره بقره و آية الكرسى و دو آيه بعد از آن و سه آيه از آخر آن را بخواند هرگز در جان و مال خود ناخوشآيندى نخواهد ديد ، و شيطان به او نزديك نمىشود ، و قرآن را فراموش نخواهد كرد.
در اينجا لازم مىدانيم كه اين حقيقت مهم را تكرار كنيم ، كه ثوابها و فضيلتها و پاداشهاى مهمى كه براى تلاوت قرآن يا سورهها و آيات خاصى نقل شده هرگز مفهومش اين نيست كه انسان آنها را به صورت اوراد بخواند و تنها به گردش زبان قناعت كند.
بلكه خواندن قرآن براى فهميدن ، و فهميدن براى انديشيدن ، و انديشيدن براى عمل است .
اتفاقا هر فضيلتى درباره سورهاى يا آيهاى ذكر شده تناسب بسيار زيادى با محتواى آن سوره يا آيه دارد.
مثلا در فضيلت سوره نور چنين مىخوانيم كه هر كس بر آن مداومت كند خداوند او و فرزندانش را از آلودگى به زنا حفظ مىكند.
اين به خاطر آنست كه محتواى سوره نور دستورات مهمى در زمينه مبارزه با انحرافات جنسى دارد : دستور به تسريع ازدواج افراد مجرد ، دستور به حجاب ، دستور به ترك چشمچرانى و نگاههاى هوسآلود ، دستور به ترك شايعهپراكنى و نسبتهاى ناروا ، و بالاخره دستور به اجراى حد شرعى درباره زنان و مردان زنا كار .
بديهى است اگر محتواى اين سوره در جامعه يا خانوادهاى پياده شود آلودگى به زنا نخواهد بود.
همچنين آياتى از سوره بقره كه در بالا اشاره شد و اتفاقا همه در زمينه توحيد و ايمان به غيب ، و خداشناسى و پرهيز از وسوسههاى شيطانى است ، اگر كسى بخواند و محتواى آنرا در عمق جانش پياده كند ، مسلما آن فضائل را خواهد داشت.
درست است كه خواندن قرآن به هر حال ثواب دارد ، ولى ثواب اصلى و اساس و آثار سازنده هنگامى خواهد بود كه مقدمهاى براى انديشه و عمل باشد.
تفسير نمونه ج : 1ص : 61
[/]
[="times new roman"]درباره تأثير سورهها و آيات قرآن، بر جسم و جان انسان و ديگر موجودات در دو عنوان مطرح ميشود.
عنوان اوّل دربارة تأثير قرآن در جسم انسان، شفا بودن آن، شفا يافتن قلب از صفات پست، شفا پيدا كردن جسم از امراض گوناگون و صعب العلاج، كساني كه از قرآن و سورهها و آياتش شفاي دردهاي خود را گرفتهاند، توسل به قرآن، شهادت و شفاعت آن و بينيازي مردم به واسطة آن بحث شده است.
عنوان دوّم درباره تأثير قرآن، بر قلب و جان انسانهاي مؤمن و كافر، انسانهاي ظالم و ستمگر، انسانهاي عياش و هرزه، حاكمان و سلاطين و مردان و زنان بحث شده است.
قرآن شفا است
خداوند ميفرمايد: قرآن شفاي هر دردي است. شفاي ظاهر و باطن، شفاي جسم و روح، شفاي برون و درون.
ابتدا آياتي كه شفا بودن قرآن را با صراحت بيان ميدارند در اينجا ذكر ميكنيم و بعد از رواياتي را كه از معصومين ـ عليهم السّلام ـ در اين زمينه نقل شده است.
كلمة شفا در قرآن، سه بار بيان شده است كه عبارت از:
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ»[1]؛ ما قرآن را نازل كرديم در حالي كه آن، شفا و رحمت است از براي مؤمنين.
و ميفرمايد:
«قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ»[2]؛ اي پيامبر! به مردم بگو، اين قرآني كه در ميان شماست، از براي آن كساني كه ايمان آوردهاند هدايت و شفاي درد آنهاست.
و در آيه ديگر ميفرمايد:
«يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُؤْمِنِينَ»[3]؛ اي مردم دنيا! حقيقتاً از جانب خداوند براي شما موعظهاي آمد (قرآن) و آن شفاي دردهايي است كه در سينههاست، و همان هدايت و رحمت است از براي مؤمنين.
اين سه آيه دربارة تمام قرآن است. و امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ در چند جاي نهج البلاغه ميفرمايد: قرآن شفا است. از جمله فرموده است:
از اين كتاب، براي بيماريهاي خود شفا بخواهيد، در مشكلات، از آن ياري طلبيد، چرا كه در اين كتاب، درمان بزرگترين دردهاست. (درد جسم و جان، درد كفر و نفاق، درد گمراهي و ضلالت).[4]
در جاي ديگر فرموده: بر شما باد به كتاب خدا (قرآن)، به درستي كه آن ريسمان محكم الهي و نوري روشن و شفايي، سودمند است.[5]
(ريسماني كه چنگ زنندگان به آن، از بدبختي و آتش جهنم نجات پيدا ميكنند، نور روشن عقلي كه به وسيلة آن، احوال مبدأ و معاد كشف ميشود و از تاريكيهاي جهالت و كفر بيرون ميآيد، شفاي سودمندي است كه به واسطه آن امراض باطنيه و نفسانيه معالجه ميشوند).
و در جاي ديگر فرمودند: آگاه باشيد! به درستي كه در قرآن است، علم آن چه خواهد آمد (از قبيل موت، برزخ، بعث و نشور، قيامت، بهشت و جهنّم، درجات بهشت و دركات جهنّم و غيره) و در آن است، خبر از گذشته (از قبيل پيدايش آسمان و زمين. درخت و گياه و سنگ، انسان و حيوان، داستانهاي پيامبران گذشته و امّتهايشان، پادشاهان وگردنكشان وغيره). و اين قرآن، دواي درد شما است؛[6] (زيرا به وسيلة آن، دردهاي جسماني و روحاني شما شفا پيدا ميكند).
و حضرت رسول ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: بر شما باد به قرآن و تلاوت آن؛ زيرا قرآن شفا دهنده نافع و دواي مباركي است.[7]
در روايات معصومين ـ عليهم السّلام ـ روايات بسياري در ارتباط با فضايل سورههاي مختلف قرآن و تأثيرات آن در جسم و روح و روان انسان، وارد شده است كه در كتب معتبر بدان اشاره شده و آثار فراوان آنها در مسائل مختلف به تجربه رسيده است.
اللّهم نوّر قلوبنا بنور القرآن و اشف صدورنا بالقرآن
___________________
[1] . سورة اسراء، آية 81.
[2] . سورة فصلت، آية 44.
[3] . سورة يونس، آية 57.
[4] . نهج البلاغه، خطبه 158.
[5] . نهج البلاغه، خطبه 156.
[6] . نهج البلاغه، خطبة 158.
[7] . مكارم الاخلاق، ص 418.[/]
[="arial"]خداي سبحان رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ را چنين وصف ميكند «يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيم إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»[1] يعني سوگند به اين كتاب حكيم كه تو از مرسلين و فرستادهگان هستي و بر بستر و مسير صراط مستقيم و راه راست قرار داري. در گذشته، گفته شد «صراط مستقيم» آن است كه هم از خطر افراط و زيادهروي دور باشد و هم از خطر تفريط و كوتاهي و اگر حضرت رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ بر صراط مستقيم و بلكه خود، عين صراط مستقيم است. تمام شئون و وظايف آن حضرت ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيز عين صراط مستقيم است. تلاوت و تعليم و تزكيه و ياد آن حضرت ـ صلّي الله عليه و آله ـ ، به دور از افراط و تفريط ميگردد و درخصوص قرآن علاوه بر تلاوت، در گرفتن و نگهداري آن نيز معصوم از خطا و انحراف و نسيان است.
به تعبير استاد علاّمه طباطبايي (رضوان الله تعالي عليه) رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ در سه جهت رسالتش معصوم است: اوّل آن كه وحي الهي را درست دريافت ميكند؛ دوم اين كه پس از دريافت درست، آن را به خوبي ضبط و نگهداري ميكند و سوم اين كه در ابلاغ به مردم، الفاظ آن را بدون كم و زياد بر مردم تلاوت ميكند، و معارف آن را بدون كاهش و افزايش بيان ميكند، پس آن حضرت ـ صلّي الله عليه و آله ـ در هر سه مرحله معصوم از سهو و نسيان و دور از عصيان است،[2]كه بايد هر يك جداگانه روشن گردد.
1ـ عصمت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در گرفتن قرآن
مسئله مهمّ در اينجا آن است كه آن حضرت ـ صلّي الله عليه و آله ـ چگونه فهميد كه آنچه بر او وحي شده، وحي خداوند است نه كلام شيطان؟ فخر رازي در اين زمينه ميگويد: همان گونه كه افراد عادي بشر براي شناخت وحي، نيازمند معجزهاند، پيامبر نيز براي تشخيص وحي نياز به معجزه دارد؛ اگر فرشتهي وحي براي او معجزهاي ارائه كرد، براي وي ثابت ميشود كه آنچه دريافت ميكند وحي الهي است و بدون ارائهي معجزه، ثابت نميشود. دربارهي فرشته نيز همين سخن را تكرار ميكند كه: فرشتهي وحي براي اينكه بفهمد آنچه تلقي و دريافت كرده وحي است نه تلقينهاي نفساني و نه وسوسههاي شيطاني، نياز به معجزه دارد.
متأسّفانه اين تفكّر نادرست كه رسول خدا و فرشتهي معصوم امين را در حدّ انساني عادي پايين ميآورد به طوري كه اصل وحي را تشخيص نميدهد و نيازمند گواهي ديگري است، به كتابهاي برخي از عالمان شيعه در عصر حاضر نيز سرايت كرده و ايشان مطلبي كه در برخي از تفسيرهاي اهل سنّت آمده را گرفته است كه وقتي حالت خاص در غار حرا و در آغاز بعثت و رسالت، براي حضرت رسول ـ صلّي الله عليه و آله ـ پيش آمد و صداي وحي را شنيد، آن حضرت ـ صلّي الله عليه و آله ـ نميدانست كه اين حالت، وحي و نبوتّ است، آنگاه كه مسئله را به خديجه (سلام الله عليها) گفت و خديجه آن را پيش «ورقة بن نوفل» بازگو كرد، ورقة بن نوفل لوازم نبوّت و علايم انبيا را بيان كرد و سپس گفت آنچه شما از همسرت نقل ميكني نشانهي نبوّت است. آنگاه خديجه توضيح ورقه را به رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ رسانيد و در آن حال بود كه حضرت رسول ـ صلّي الله عليه و آله ـ اطمينان يافت كه به مقام نبوّت و رسالت رسيده است![3]
ديني كه آورندهي آن، حقيقت وحي را نشناسد و نبوّت خود را با سخنان يك نفر يهودي، مانند ورقهي بن نوفل بشناسد، يك ورق هم ارزش ندارد. چگونه ممكن است كسي آنقدر شخصيّت بزرگي داشته باشد و به مقام بلند «لدن» بار يابد و وحي «لدني» را با علم شهودي بيابد. ولي در حال شك و ترديد باشد؟
اقسام علم حصولي و شهودي
علوم حصولي دو قسم است: نظري و بديهي؛ بديهيّات نيز بايد به اوّلي محض منتهي گردند كه هيچ احتمال شك و ترديد در آن وجود ندارد. كشف و شهود وعلم حضوري نيز چنين است؛ بعضي از كشفها اوّلي و بالذات و «عَلي بَيِّنَهي مِنْ رَبِّه»[4] است و اصلاً ترديد بردار نيست و همهي شهودها بايد به اين شهود اوّلي و بالذات برگردد. خدا چگونه ميداند كه خداست؟ آيا او هم نياز به استدلال دارد تا بداند خداست؟ آيا جبرئيل امين وقتي سخن خدا را ميشنود، شك ميكند كه كلام خداست؟
بايد توجّه داشت كه فرشتگان معصوم هستند، و شهود آنها نيز معصوم از خطاست و شك بردار نيست. شهود اولياي الهي يعني معصومين ـ سلام الله عليهم اجمعين ـ نيز چنين است و شك و ترديد و ابهام در علم حضوري آنان راه ندارد. اگر ما وارد قيامت شديم آيا شك ميكنيم كه قيامت است تا براي ما برهان اقامه كنند بر وقوع قيامت يا اينكه در آن نشئه و مرتبه ديگري جايي براي شك و ترديد نيست؟ اينكه ميفرمايد: « رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ»[5] چند معني دارد؛ يكي اين كه اصل قيامت حتماً واقع ميشود و متعلق هيچ ترديدي نميباشد و معناي ديگر آن است كه آن روز، اصلاً ظرف شك در چيزي نيست بلكه روز شهود است كه هيچ باطل و شك و ترديدي در ظرف آن راه ندارد و همه چيز حق و مشهود و روشن است و جاي تاريك و مبهمي يافت نميشود تا براي اهل قيامت ترديد آور باشد.
حضرت اميرالمؤمنين ـ سلام الله عليه ـ ميفرمايد: «ما شككت في الحق مذ أُريتُه»[6] از آن هنگام كه حق را به من ارائه نمودند هيچ گاه شكي در آن نداشتم. زيرا ديدن حقِ محض و شنيدنِ وحي الهي آنقدر روشن است كه زمينهي شكي در آن وجود ندارد و به همين سبب وقتي برخي از اصحاب امام صادق ـ سلام الله عليه ـ از آن حضرت پرسيدند كه انبيا چگونه ميفهمند پيامبر شدهاند؟ آن حضرت فرمودند: «لوقفوا لذلك» يعني وحي و نبوّت را به روشني ميديدند و براي آگاه شدن به حقيقت وحي موفقّ بوده وميشدند.
خطا و شك و ترديد در جايي است كه حق و باطل، هر دو، وجود داشته باشند وانسان دربارهي مورد خاص نداند كه آن شيء حقّ است يا باطل؛ ولي اگر مقام و مرحلهأي وجود داشت كه حق محض بود و باطل در آن هرگز راه نيافت، احتمال خطا و لغزش نيز وجود ندارد و شك و ترديد در حق بودن چيزي هم رخ نخواهد داد و طبيعي است كه به چنين مقام بلندي، شيطان نميتواند بالا برود. مرز وجودي شيطان همان خيال و توهّم است و به حرم امن عقل محض راهي ندارد.
انسان كامل اگر به مقام قرب « عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»[7] رسيد، شيطان در آن مرحله رجيم و رانده شده و مطرود است. در آن جايگاه بلند، دست بر سينهي نامحرم شيطان خورده و اثري از او و وسوسهاش و يا هر لغزش و خطاي ديگري نيست. رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه در پيشگاه خداي حكيم عليم قرآن را دريافت ميكند و جانش به لقاي وحي ميرسد « وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ»[8] در نزد خدا جايي براي جهل و ترديد و لغزش و خطا وجود ندار. در آن مرحله حقيقت بسيط قرآن را يكباره دريافت ميكند و در شب قدر نيز توسط جبرئيل ـ سلام الله عليه ـ فرشته امين و معصوم وحي، آن را بدون هيچ كم و زيادي اخذ ميكند.
2ـ عصمت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در نگهداري قرآن
مرحله دوم عصمت رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ اين است كه آن حضرت هر چه را كه فهميده و از خداوند دريافت داشت، به درستي حفظ و نگهداري ميكند و سهو و نسيان در قلمرو حفظ او راه ندارد، چنانكه خداي سبحان دربارهي اين شأن ايشان ميفرمايد « سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي»[9] يعني ما قرآن را بر تو قرائت ميكنيم و تو اهل نسيان و فراموشي نيستي. عبارت «إِلاَّ ما شاءَ اللَّه»[10] استثنا نيست تا بگوييم در مواردي كه خدا بخواهد آن حضرت ـ صلّي الله عليه و آله ـ فراموش ميكند، بلكه براي تأكيد مستثني منه است؛ زيرا ذات اقدس اله، در مقام منّت گذاشتن و اطمينان بخشيدن به آن حضرت است كه پس از اخذ قرآن فراموش نخواهد كرد و اگر ارادهي خداوند استثنا شده براي افادهي اطلاق قدرت و اختيار خداوند است؛ نظير آنجا كه ميفرمايد « وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّهي خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ»[11] اما اهل سعادت پس آنها نيز در بهشت ابدي تا آسمان و زمين باقي است جاودانند مگر آنچه خواست پروردگار باشد كه عطايش ابدي و نامقطوع است.
جملهي «إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ»[12] كه در آيهي قبل آمده و مربوط به ابدي و دائمي بودن اهل شقاوت در جهنّم است، ميتواند استثنا از جاودانگي باشد يعني خداوند برخي از تبهكاران را پس از عذاب موقّت از جهنّم بيرون آورده به بهشت ميبرد، و جملهي «إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ»[13] در ذيل آيه ميتواند قرينهأي بر صحّت اين استثنا باشد كه ميفرمايد: به راستي پروردگار تو هر چه را كه بخواهد انجام ميدهد. ولي تعبير مزبور در آيهي مورد استشهاد كه دربارهي جاودانگي بهشتيان است گرچه ظاهراً استشناست ولي باطناً براي تأكيد مستثني منه آمده است؛ زيرا خلاف وعده از ناحيهي خداوند محال است و امكان ندارد كه خداي سبحان به مؤمنان وعدهي جاودانگي بهشت بدهد و آن را عملي نكند! و عبارت پاياني آيه نيز كه ميفرمايد « عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ»[14]: عطاي پروردگار ابدي و غير قابل انقطاع است، قرينهاي است بر اينكه بهشتيان، براي هميشه در بهشت جاويدند و اين استثنا براي تأكيد قدرت و مشيت است و مقصود آن است كه آنچه محقّق ميشود به مشيّت و قدرت حقّ است، نه آنكه از محدودهي قدرت او بيرون باشد.
_______________________
1] ـ سورهي يس، آيات 1 تا 4.
[2] ـ الميزان، ج 2، ص 134.
[3] ـ بحار، ج 18، ص 195.
[4] ـ سورهي محّمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ ، آيهي 14؛ دليل روشني از پروردگارش دارد.
[5] ـ سورهي آل عمران، آيهي 9؛ پروردگارا! تو مردم را براي روزي كه ترديدي در آن نيست، جمع خواهي كرد.
[6] ـ نهج البلاغه، خطبهي 4.
[7] ـ سورهي قمر، آيهي 55؛ نزد خداوند مالك مقتدر.
[8] ـ سورهي نمل، آيهي 6؛ به يقين اين قرآن از سوي حكيم و دانايي بر تو القا ميشود.
[9] ـ سورهي اعلي، آيهي 6.
[10] ـ سورهي اعلي، آيهي 7؛ مگر آنچه كه خدا خواست.
[11] ـ سورهي هود، آيهي 108.
[12] ـ سورهي هود، آيهي 108.
[13] ـ سورهي هود، آيهي 107.
[14] ـ سورهي هود، آيهي 108.
قرآن در قرآن ـ آيت الله جوادي آملي
[/]
[="arial"]زهرای مرضیه سلام الله علیها فرزند پدری است که نظام هستی به خاطرش پدید آمد «لو لاک لما خَلَقْتُ الأفلاک»[1] و مادرش اولین زن است که شهد اسلام را چشید و در میان نامردان با مال و جان خود از اسلام و آورنده آن دفاع کرد. نطفه پاک این بانو، پس از چهل روز عبادت شبانه روزی و بهرهمندی پدر بزرگوارش از فیوضات غیبی و تناول میوههای بهشتی منعقد گشت. نور پاک آن حضرت قبل از خلقت آسمان و زمین خلق شده بود: «خُلِقَ نور فاطمه قَبْلَ أن یخْلُقَ الارضَ و السماء».[2]
فاطمه سلام الله علیها در دورانی قدم به عرصه این جهان نهاد که پدرش به رسالت مبعوث گشته بود. او از مادری گرانقدر شیری آمیخته با ارزشها و فضیلتها نوشید و در خانهای که محل نزول قرآن بود، مراحل رشد و کمال را پیمود. معلم و مربی او پیامبر گرامی اسلام بود که در معارف الهی و آشنایی با اصول تربیتی پیشوای همه انسانهاست و در عمل، الگوی همه جهانیان به شمار میآید؛ چنان که قرآن کریم میفرماید:
)لقد کان لکم فی رسول الله أسوة حسنة(.[3]
فاطمه3 در کنار پدر و مادر ایثارگرش شایستهترین درسهای توحیدگرایی و برترین دانشهای ایمان و یقین را فراگرفت و از هر فرصتی برای آشنایی و انس با عالم غیب و معارف قرآنی استفاده کرد. بین او و پدر چنان انس و الفتی بود که پیامبر9 وقتی به سفر میرفت، فاطمه سلام الله علیها آخرین کسی بود که از پیامبر جدا میشد و وقتی از سفر بازمیگشت، فاطمه اولین کسی بود که پدر با او دیدار میکرد. او نور چشم و میوه دل پدر و عزیزترین فرد در نزد پیامبر (ص) بود.[4]
گستره علم فاطمه سلام الله علیها
فاطمه زهرا سلام الله علیها در آموزشگاه شخصیت ساز رسالت درس خواند و از دانشگاه وحی و نبوت فارغ التحصیل شد. پیامبر (ص) با تمام توان در تأدیب و تعلیم او کوشید و شهد شناخت معارف قرآنی را به کامش ریخت و احکام دین را یکایک به او آموخت؛ چنان که تاریخ بشریت چنان بانویی را از نظر فرهنگ و ادب و دانش و بینش به خود ندیده و نخواهد دید.
فاطمه3 تمام ارزشها و دانشها را از پدر گرانمایهاش شنید و بسیاری از مقررات، احکام، دعاها و حکمتها را فراگرفت. خطبه آتشین او در آن شرایط سخت و شکننده، نشان دهنده دریای بیکران علم اوست. او در سراسر عمر پر برکتش تنها دو ساعت فرصت یافت تا باران معرفت و دانش خود را بر مزرعه بباراند. او پس از حمد و سپاس الهی و شهادت به واجب دین، از مبدأ تا معاد، و تصریح به تمام واجبات و مستحبات به معرفی خود پرداخت و از حق غصب شده شوهرش دفاع کرد و خلیفه مسلمین را از تحریف و تفسیر نادرست آیات قرآن درباره پیامبر و نسبت دروغ به آن حضرت برحذر ساخت و پس از آن سه بار با استناد به قرآن و حدیث، حقانیت خود را ثابت و انحراف اصحاب سقیفه را در تفسیر آیات الهی گوشزد کرد.
پیامبر درباره توانایی علمی فاطمه3 میفرماید:
«إِنَّ الله جَعَلَ عَلِیاً وَ زَْوْجَتَهُ وَ أَبنائه وَ حُجَجَاً علی خَلْقِهِ وَ هُمْ أَبْوابُ العِلْمِ فِی أُمَّتی مَنِ اهْتَدی بِهِمْ هُدِی إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیم؛[5] یعنی خداوند متعال علی و همسر و فرزندانش را حجت مردم قرار داده و آنان درهای علم و آگاهی در میان امت من هستند. هر کس به آنان تمسک جوید، به راه راست هدایت یابد».
این حدیث، فاطمه3 را مانند علی7 و سایر معصومان، دروازه علم و وسیله هدایت مردم شناسانده است. اما با تأثر و تاسف، از آن اقیانوس گسترد دانش و بینش، به دلیل شرایط ناهنجار و ظالمانه حاکم و تحولات نامطلوب پس از رحلت پیامبر9، استفاده نشد و بشر از دریای علمش محروم ماند. اگر جامعه زمینه لازم را در اختیارش قرار میداد، جهان از دانش، فرهنگ و بینش او لبریز میشد و این بیعنایتی در حق فاطمه3 پس از رحلت پیامبر9 ظلمی عظیم بر بشریت بود که جامعه را از حکمت و دانش ،عدل و رفاه تشنه گذاشت و به جای توجه به کمال و آسایش، جنگ و درگیری را به ارمغان آورد، چنان که سلمان پس از غصب حق علی (علیه السلام) میفرماید: مردم با چنین کاری درهای رحمت و حکمت را بروی خود بستند و خود را از کمال و آسایش محروم ساختند.[6]
حافظ محمد بن موسی شیرازی از ابن عباس نقل میکند مراد از اهل ذکر در آیه )فاسَأَلوا اَهْلَ الذِّکْرِ اِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَموُن[7](؛ «از اهل ذکر بپرسید، اگر نمیدانید»، حضرت محمد علی و فاطمه و حسن و حسین: است. اینان اهل ذکر و عقل و بیان هستند».[8]
یکی وجه نامگذاری فاطمه به این اسم، آن است که خداوند از علم خود آنقدر به او نوشاند که از هر استادی بینیاز شد.[9] نیز فاطمه سلام الله علیها را بدان سبب بتول نامیدند که از حیث فضل و دین و حسب، سرآمد تمامی زنان بود:
«سمیت فاطمة سلام الله علیها البتول لانقطاعها عن نساء زمانها فضلاً و دیناً و حسباً».[10]
مصحف فاطمه سلام الله علیها
در قسمتی از وصیتنامه امام خمینی آمده است: «ما مفتخریم که صحیفه فاطمیه که کتاب الهام شده از جانب خداوند متعال به زهرای مرضیه است، از ماست».
ارتباط قلبی و عرفانی حضرت فاطمه زهرا3 با خداوند در حیات پدر و حشر و نشر با فرشته وحی، جبرئیل امین، موجب شد تا پس از رحلت پیامبر با توجه به مقام و عظمت فاطمه3 در نزد حق تعالی، این ارتباط استمرار یابد و بنا به نقل حضرت امام صادق7، فاطمه 3 بعد از رحلت پیامبر9 بیش از 75 روز زنده نماند و غم جانسوز داغ پدر قلب او را لبریز کرده بود. از این رو، جبرئیل پی در پی به حضورش میآمد و او را در عزای پدر سلامت باد میگفت و گاه از حوادثی که بعد از رحلت او بر ذریهاش وارد میشود، خبر میداد و امیرمؤمنان7 نیز آنچه جبرئیل املا میکرد، همه را مینوشت که این سخنان مصحف فاطمه سلام الله علیها نامیده شد.[11]
نزول جبرئیل بر فاطمه3 نشان از عظمت و وسعت روحی و علوّ معنوی او دارد. امام خمینی با اشاره به این امر میفرماید:
«مسئله آمدن جبرئیل برای کسی یک مسئله ساده نیست. خیال نشود که جبرئیل برای هر کسی میآید و امکان دارد، بیاید، این یک تناسب لازم است بین روح آن کسی که جبرئیل میخواهد بیاید و مقام جبرئیل که روح اعظم است.... و این از فضایلی است که از مختصات حضرت صدیقه سلام الله علیها است».[12]
چنین کسی که فرشته وحی بر او نازل میشد، در صورت فراهم آمدن شرایط اجتماعی برای استمرار سیره نبوی، میتوانست جامعهای نمونه و آشنا به احکام نورانی قرآن پرورش دهد که نتیجه آن سعادت و رفاه، امت محمد9 بود و زمینه اقتدار حاکمان ستمگر اموی و عباسی فراهم نمیآمد.
عمل به قرآن
بزرگترین خدمت به قرآن، عمل به فرامین و احکام نورانی آن است و فاطمه زهرا سلام الله علیها نمونهای کامل در این زمینه بود. او مهمترین شرط احیای قرآن و باقی ماندن احکام آن را، استمرار نبوت و ولایت میدانست و برای حفظ آن دو از هیچ کوشش و تلاشی دریغ نمیورزید.
زمانی که طفل سه ساله بود و دشمن به اذیت و آزار پیامبر9 میپرداخت، پشتیبان پیامبر در خانه بود و با دستان کوچک خود خار و خاشاکی را که مشرکان از روی طعن و آزار بر سر و روی پیامبر9 میپاشیدند، کنار میزد و او را نوازش میکرد و دلگرمی میداد. به حدی این دلگرمی در روحیه پیامبر9 تأثیر میگذاشت که پیامبر او را در بغل میگرفت و به او میفرمود: «ام ابیها؛ یعنی ای مادر پدرش».
در دوران سخت مکه و به هنگام ستیزه و جنگ مدینه ،او همیشه آرامش بخش پیامبر بود، با دستان خود زخمهای پیامبر را مداوا میکرد و چهره مبارکش را که آغشته به خون بود، میشست. در عصر فقر و تنگدستی جنگ احزاب به ویژه هنگام کندن خندق، لقمه نانی که برای فرزندان دلبندش تدارک دیده بود، به پیامبر9 تقدیم میکرد و پیامبر آن لقمه را پس از سه روز گرسنگی تناول فرمود. مهرورزی فاطمه3 به پدر بزرگوارش فراتر از رابطه فرزند و پدر بود؛ او به پیامبر9 به عنوان مراد و پیشوا مینگریست و برای حفظ این نگرش، بسیار تلاش میکرد؛ زیرا پیامبر9 آورند#1728; قرآن و مجری آن در جامعه، و راه سعادت، اطاعت از پیامبر ذوب شدن در او بود.
در دفاع از ولایت نیز فاطمه3 تلاش جانانهای کرد. او خوب میدانست که انحراف از مسیر ولایت برای امت مصیبتهایی به بار خواهد آورد و نهال کاشته شده به دست پیامبر9 جز با ولایت ثمر نخواهد داد. زمین شور و لم یزرعی که با کوششها و تلاشهای طاقتفرسای پیامبر به زمینی سرسبز و خرم تبدیل شده بود، باغبانی شایسته لازم داشت و این جز با ولایت میسر نبود. لذا فاطمه سلام الله علیها برای حفظ و استمرار آن بسیار کوشید و حتی جان عزیزش را در این راه فدا کرد. گریهها و نالههای فاطمه، مناظرهها و قهرهای او با حاکمیت، همه سلاحهای برندهای بود که فاطمه3 در دفاع از ولایت به کار برد. آخرین دفاع او، وصیت به غسل و کفن و دفن شبانه بود تا در طول تاریخ سندی برای دفاع از ولایت باقی بماند. زهرا3 ولایت را تنها راه حاکمیت قرآن میدانست؛ چون قرآن بدون عترت به تفسیر رأی و تأویل منجر میشود.
پس از رحلت پیامبر9 جریان سقیفه با تظاهر به پاسداری از قرآن و با شعار «حسبنا کتاب الله؛ کتاب خدا ما را بس است»، به اغفال مردم و منزوی کردن حاملان دین و پاسداران واقعی قرآن پرداختند و در نتیجه بازار تفسیر به رأی، اظهار نظر شخصی و تغییر احکام الهی با تفسیرهای دروغین رونق گرفت. در این میانه، تنها یادگار پیامبر9 بود که وقتی دید دستاوردهای پدرش به فراموشی سپرده میشود و به یغما میرود، با استدلالهای محکم و قرآنی، مدعیان دروغین تفسیر قرآن رسوا کرد و با بیان جدایی ناپذیر بودن قرآن و عترت و به بازگویی خطرات جدایی آن دو، به دفاع از ولایت و عترت پرداخت. آن حضرت بدین طریق میخواست از شکاف به وجود آمده که تمدن و سعادت امت اسلامی را به مخاطره انداخته بود، جلوگیری نماید؛ ولی یاران اندک، فریبکاری دشمنان و بیتوجهی امت به خواستههای او، باعث شد تا کار او راه به جایی نبرد. با وجود این، او به تنهایی راه خود را ادامه داد تا نزد خدا و رسولش مسئول نباشد.
توصیه به قرائت قرآن
یکی دیگر از خدمتهای فاطمه زهرا3 به قرآن، توصیه به قرآن است:
«حَبَّبَ إِلَی مِنْ دُنْیاکُمْ ثلاثُ: تلاوة کِتابُ اللهِ وَ النَّظَرُ فی وَجْه رَسُولِ اللهِ وَ الإنفاقُ فی سبیل الله؛ از دنیای شما سه چیز محبوب من است: تلاوت قرآن، نگاه به چهره رسول خدا9 و انفاق در راه خدا»[13]
آن حضرت با بیان فضایل تلاوت قرآن، مردم را به قرائت کتاب خدا دعوت میکرد و میفرمود: تلاوت کننده سورههای حدید، واقعه و الرحمن، در آسمان و زمین اهل بهشت خوانده میشود.[14] او حتی در آخرین لحظات عمر پر برکت خود به علی7 وصیت کرد:
«وَ أَجْلِسْ عِنْدَ رَأسی قِبَالَةَ وَجْهی فَأَکْثَر مِن تَلاوةِ القُرآنِ وَ الدُّعاءِ فَإنَّها سَاعَةٌ یحْتاجُ اْلَمیتُ فیها إلی أُنسِ الأحیاءِ؛ آن گاه که وفات کردم.... بر بالیم رو به روی من بنشین و فراوان قرآن تلاوت کن؛ زیرا در چنین لحظاتی مرده به انس گرفتن با زندگان بسی محتاج است».[15]
پرسش به سؤالات قرآنی و شرعی مردم از دیگر خدمات فاطمه زهرا سلام الله علیها به قرآن است. از بعضی روایات استفاده میشود که زهرا3 از طرف پدرش مرجع پاسخگویی به پرسشها و امور مربوط به مسائل زنان بود.[16] حتی اگر سؤالی را ده بار از او میپرسیدند، او با بشاشت و بدون ابراز ناراحتی، به آنها پاسخ میداد.
سیره فاطمه3، قرآن محور بود. در واقع زندگی او به قرآن عینیت میبخشید. خداشناسی، عبادت، صداقت، انفاق، ساده زیستی، و ... بیان احکام قرآن و نشر علوم قرآنی در مجالس به ویژه برای زنان از دیگر خدمات قرآنی این بانوی بزرگ دین است.[17] یک نمونه از شاگردان تربیت شده او، «فضّه» است. این زن بزرگ که خادم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بود، تا بیست سال پس از درگذشت فاطمه3 به قرآن سخن میگفت.[18]
فاطمه زهرا3 بانویی است که در شأن او دهها آیه و سوره نازل شده که اکثر محدثان فریقین آنها را در کتب روایی خود آوردهاند و شأن و عظمت او بر هیچ مسلمان منصفی پوشیده نیست.
خدمات ارزنده آن بانو به قرآن کریم، در کتب تاریخی و روایات ذکر شده و یا به علل مختلف از میان رفته است. با وجود تألیفات، سخنرانیها و مرثیهسراییهای بسیار، هنوز تصویری درست از زندگانی ان حضرت در اذهان وجود ندارد و متأسفانه اکثر مضامین به لحظه بسیار کوتاهی از زندگیاش ختم میشود که آن هم برای طلب اشک از شنونده و برآورده شدن حاجات و رفع بلیات است! بنا به روایت امام صادق7، هر کسی به حقیقت وجود فاطمه زهرا3 معرفت یابد، بیگمان شب قدر را درک خواهد کرد. با این همه، متأسفانه اطلاع ما از او به گریههای ممتد و طولانی او پس از مرگ پدر، مکان قبر او و غصب فدک محدود میشود و هنوز نتوانستهایم از فلسفه مبارزات، خدمات، خانهداری، فرزندداری و حیات سیاسی و اجتماعی او شناخت عمیق داشته باشیم؛ اما میتوان گفت که او با تلاشها و موضعگیریهای خود میخواست به بشریت بگوید که راه رسیدن به قلّه سعادت، پیروی از قرآن و عترت است.
_____________________
[9] . بحارالانوار، ج43، ص12.
[10] . همان، ص15.
[11] . همان، ص195؛ کافی، ج1، ص241.
[12] . صحیفه نور، ج19، ص278ـ279.[/]
[="arial"]
در روايات اسلامى براى تلاوت اين سوره فضائل مختلفى آمده است از جمله در حديثى از امام صادق (عليهالسلام) مىخوانيم : من قرء سورة يوسف فى كل يوم او فى كل ليلة بعثه الله يوم القيامه و جماله مثل جمال يوسف و لا يصيبه فزع يوم القيامة و كان من خيار عباد الله الصالحين .
:هر كس سوره يوسف را هم روز و هم شب بخواند ، خداوند او را روز رستاخيز بر مىانگيزد در حالى كه زيبائيش همچون زيبائى يوسف است و هيچگونه ناراحتى روز قيامت به او نمىرسد و از بندگان صالح خدا خواهد بود .
بارها گفتهايم رواياتى كه در بيان فضيلت سورههاى قرآن آمده به معنى خواندن سطحى بدون تفكر و عمل نيست بلكه تلاوتى است مقدمه تفكر ، و تفكرى است سر آغاز عمل ، و با توجه به محتواى اين سوره روشن است كه اگر كسى برنامه زندگى خود را از آن بگيرد و در برابر طوفانهاى شديد شهوت و مال و جاه و مقام خويشتندارى كند تا آنجا كه سياه چال زندان را توام با پاكدامنى بر قصر آلوده شاهان مقدم دارد ، چنين كسى زيبائى روح و جان او همانند زيبائى يوسف است و در قيامت كه هر چيز در درون است آشكار مىگردد جمال خيره كنندهاى پيدا خواهد كرد و در صف بندگان صالح خدا خواهد بود .
لازم به تذكر است كه در چند حديث از تعليم دادن اين سوره به زنان نهى شده است شايد به اين دليل كه آيات مربوط به همسر عزيز مصر و زنان هوسباز مصرى با تمام عفت بيانى كه در آن رعايت شده براى بعضى از زنان تحريك كننده باشد و به عكس تاكيد شده است كه سوره نور ( كه مشتمل بر آيات حجاب است ) به آنها تعليم گردد .
ولى اسناد اين روايات رويهمرفته چندان قابل اعتماد نيست و به علاوه در بعضى از روايات عكس اين مطلب ديده مىشود و در آن تشويق به تعليم اين سوره به خانوادهها شده است از اين گذشته دقت در آيات اين سوره نشان مىدهد كه نه تنها هيچ نقطه منفى براى زنان در آن وجود ندارد بلكه ماجراى زندگى آلوده همسر عزيز مصر درس عبرتى است براى همه آنهائى كه گرفتار وسوسههاى شيطانى مىشوند .
[="darkred"]__________________
تفسير نمونه ج : 9ص :298[/]
[/]
اهمیت حق و حقوق ایتام در قرآن
قرآن درباره حفظ حقوق یتیم و مراعات حال او و رسیدگی و تكفّل امور یتیمان سفارش فراوان كرده است. ولی چون احتمال لغزش مالی و سوء استفاده كردن از اموال یتیمان بسیار است، لذا هشدار بیشتری لازم است، به گونه ای كه از نزدیك شدن به آن نیز نهی شده و تصرّف ظالمانه در اموال یتیمان، خوردن آتش شمرده شده است...
آیه 34 سوره اسراء «وَلَا تَقْرَبُواْ مَالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُواْ بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولاً »
و به مال یتیم، جز به بهترین راه (كه به نفع یتیم باشد) نزدیك نشوید، تا آنكه به حدّ بلوغ و رشدش برسد (آنگاه اموالش را به او بر می گردانید) .
و به پیمان وفا كنید، كه (در قیامت) از عهد و پیمان سۆال خواهد شد.
نكته ها:
كلمه ی «اَشُدّ» از «شَدّ»، به معنای استحكام و رشد است در اینجا منظور مرحله ی رشد یتیم و استحكام جسمی و روحی در حفظ اموالش می باشد.
قرآن درباره حفظ حقوق یتیم و مراعات حال او و رسیدگی و تكفّل امور یتیمان سفارش فراوان كرده است. ولی چون احتمال لغزش مالی و سوء استفاده كردن از اموال یتیمان بسیار است، لذا هشدار بیشتری لازم است، به گونه ای كه از نزدیك شدن به آن نیز نهی شده و تصرّف ظالمانه در اموال یتیمان، خوردن آتش شمرده شده است. [1]
وقتی این آیه نازل شد، مسلمانان از حضور بر سر سفره ی ایتام كناره گرفتند و آنان را منزوی ساختند. آیه ی دیگری نازل شد كه مراد از نزدیک نشدن، سوءاستفاده است، والاّ افراد مصلح نباید به بهانه ی تقوا، یتیمان را رها كنند. «و ان تخالطوهم فاخوانكم واللّه یعلم المفسد من المصلح» [2]
در حدیث می خوانیم: مراد از عهد و پیمانی كه مورد سۆال است، محبّت و دوستی و اطاعت از علیّ علیه السلام است.[3]
پیام ها:
1- اسلام، پشتیبان محرومان، ضعیفان و یتیمان است. «لاتقربوا مال الیتیم»
2- هر جا احتمال سوءاستفاده باشد، باید بیشتر سفارش كرد. [4] «لا تقربوا مال الیتیم»
3- كودكان، حقّ مالكیّت دارند. «مال الیتیم»
4- جاذبه ی مال به قدری زیاد است كه نزدیک شدن به آن هم گاهی گناه و حرمت را در پی دارد. «و لا تقربوا مال. . . »
5- ارث یكی از اسباب مالكیّت است. «مال الیتیم»
6- تصرّف در مال یتیم مشروط به رعایت بالاترین و پرثمرترین شیوه هاست. (اگر منافع یتیم در گردش مال اوست، باید آن را به كار انداخت، نه آنكه بی تفاوت ماند. ) «لاتقربوا. . . الاّ بالّتی هی احسن»
7- در تصمیم گیری های مالی، باید منافع و مصالح یتیمان مراعات شود. «الاّ بالّتی هی احسن»
8- تصرّف نابجا و حیف و میل اموال یتیمان، ممنوع است. «لاتقربوا. . . الاّ بالّتی هی احسن»
9- زمان واگذاری مال یتیم به خود او، وقتی است كه به بلوغ فكری و اقتصادی و جسمی برسد. «حتّی یبلغ اشدّه»
10- به پیمان ها- هرچه و با هر كه باشد- وفادار باشیم. «اوفوا بالعهد»
11- توجّه به مسئولیّت، انسان را از گناه باز می دارد. «اِنّ العهد كان مسئولا»
آیه 35سوره اسراء « وَ أَوْفُواْ الْكَیْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُواْ بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذَلِكَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً»
و چون با پیمانه داد و ستد كنید، پیمانه را تمام دهید و با ترازوی درست وزن كنید كه این بهتر و سرانجامش نیكوتر است.
نكته ها:
«قِسطاس» ، از تركیب دو كلمه ی «قِسط» به معنای عدل و «طاس» به معنای كفه ی ترازو می باشد. [5] در حدیث آمده است: امام معصوم، نمونه و مصداق «قسطاس مستقیم» در جامعه ی اسلامی است. [6]
مسائل داد وستد و رعایت حقوق مردم در معاملات، چنان مهم است كه قرآن بارها بر آن تأكید كرده وبزرگ ترین آیه قرآن، [7] مربوط به آن و سوره ای به نام «مطففّین» (كم فروشان) نام نهاده شده است. اوّلین دعوت بعضی پیامبران، همچون شعیب علیه السلام نیز ترك كم فروشی بوده است. [8]
پیام ها:
1- بازار مسلمانان، باید از تقلّب و كم فروشی دور و فروشنده باید امین، دقیق، درستكار و با حساب و كتاب باشد. «اوفوا الكیل»
2- ایفای كیل و پیمانه ی صحیح، از نمونه های وفای به پیمان است (كه در آیه ی قبل گذشت) ، زیرا معامله، نوعی تعهّد است. «اوفوا بالعهد. . . اوفوا الكیل»
3- ترازو و وسایل سنجش و محاسبات تجاری، باید سالم و دقیق باشد. «وزنوا بالقسطاس المستقیم»
4- دقّت در ترازو، وزن و محاسبات، عامل خیر وبركت است و كم فروشی، خیر و بركت را می برد. «ذلك خیرٌ»
5- فلسفه ی فرمان های الهی، خیر خود انسان هاست. «اوفوا، زنوا. . . ذلك خیر»
6- درستكاری اقتصادی، برتر از دارایی و كسب مال از راه كم فروشی است. نتیجه دادوستد درست و رعایت حقوق مردم، به خود انسان باز می گردد، چون ایجاد اعتماد می كند، ولی كم فروشی و نادرست بودن میزان و حساب، جامعه را به فساد مالی و سلب اعتماد می كشاند. پس پایان و پیامد خوب، در گرو درستكاری است. «ذلك خیر»
7- كسب و كار صحیح، موجب خوش عاقبتی است. «احسن
تأویلاً» (كم فروش گرچه به سود موّقت می رسد، ولی از دست دادن اعتبار دنیوی، نابسامانی اقتصادی و روانی جامعه و فراهم شدن عذاب اخروی، كار او را بدفرجام می كند. )
پی نوشت ها :
[1] . نساء، 10
[2] . بقره، 220
[3] . بحار، ج 24، ص 187
[4] . به همین دلیل، حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه، در مورد رعایت حقوق اجیر، كشاورز، زن و یتیم، سفارش بیشتری كرده است. مانند: «اللّه اللّه فی الایتام» نهج البلاغه، نامه 47
[5] . تفسیر المیزان
[6] . بحار، ج 24، ص 187
[7] . بقره، 282
[8] . شعراء، 181- 183
فایده سفر کردن از نگاه قرآن کریم
فرمان «سِیرُوا فِی الْأَرْضِ» شش بار در قرآن آمده است. متأسّفانه كافران بیش از ما به این دستور عمل كردند و وجب به وجب كشورهاى اسلامى را كاوش كردند و از منابع، ذخایر، نقاط قوّت و ضعف، آثار فرهنگى، كتب خطى و هنرهاى مسلمانان آگاه شده و آنها را غارت كردند و مسلمانان در خواب غفلت ماندند. بر مسلمانان واجب است از فرصتهای مناسبی چون عید نوروز برای جبران این غفلت بهره برده و به منظور کسب تجربه و عبرتگیری از ملل سابق در جهان گردش نمایند. در این مجال به بررسی جایگاه سفر و فواید آن از منظر آیات پرداخته میشود.
آثارى كه در نقاط مختلف روى زمین از دوران هاى قدیم باقى مانده اسناد زنده و گویاى تاریخ هستند، و حتى ما از آنها بیش از تاریخ مدون بهرهمند مىشویم، آثار باقیمانده از دورانهاى گذشته، اشكال و صور و نقوش روح و دل و تفكرات و قدرت و عظمت و حقارت اقوام را به ما نشان می دهد، در صورتى كه تاریخ فقط حوادث وقوع یافته و عكس هاى خشك و بى روح آنها را مجسم مىسازد.
آرى ویرانه كاخ هاى ستمگران، و بناهاى شگفتانگیز اهرام مصر و برج بابل و كاخهاى كسرى و آثار تمدن قوم سبا و صدها نظائر آن كه در گوشه و كنار جهان پراكندهاند، هر یك در عین خاموشى هزار زبان دارند و سخن ها مىگویند، و اینجا است كه شاعران نكته سنج به هنگامى كه در برابر خرابههاى این كاخ ها قرار مىگرفتند، تكان شدیدى در روح خود احساس كرده و اشعار شورانگیزى مىسرودند چنان كه" خاقانى" این آوازها را از درون ذرات كاخ شكستخورده كسرى و مانند آن با گوش جان شنیده، و آنها را در شاهكارهاى ادبى سرودند:
مطالعه یك سطر از این تاریخهاى زنده معادل مطالعه یك كتاب قطور تاریخى است و اثرى كه این مطالعه در بیدارى روح و جان بشر دارد با هیچ چیز دیگرى برابرى نمىكند، زیرا هنگامى كه در برابر آثار گذشتگان قرار مىگیریم گویا یك مرتبه ویرانهها جان مىگیرند و استخوانهاى پوسیده از زیر خاك زنده مىشوند، و جنب و جوش پیشین خود را آغاز مىكنند، بار دیگر نگاه مىكنیم همه را خاموش و فراموش شده مىبینیم و مقایسه این دو حالت نشان مىدهد افراد خودكامهاى چه كوتاهفكرند كه براى رسیدن به هوسهاى بسیار زودگذر آلوده هزاران جنایت مىشوند.
و لذا قرآن مجید دستور مىدهد كه مسلمانان در روى زمین به سیر و سیاحت بپردازند و آثار گذشتگان را در دل زمین و یا در روى خاك با چشم خود ببینند و از مشاهده آن عبرت گیرند.
آرى در اسلام نیز جهانگردى وجود دارد، و به آن اهمیت زیادى داده شده اما نه بسان توریستهاى هوسران و هوسباز امروز بلكه براى تحقیق و بررسى آثار و سرنوشت پیشینیان و مشاهده آثار عظمت خداوند در نقاط مختلف جهان، و این همان چیزى است كه قرآن نام آن را "سیر فى الارض" گذارده و طى آیات متعددى به آن دستور داده است از جمله:
1ـ «قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَیْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِینَ»؛ « (اى پیامبر! به آنان) بگو: در زمین بگردید، سپس بنگرید كه سرنوشت تكذیب كنندگان چگونه شد؟»
پیامها:
ـ سفرهاى علمى و آموزنده و عبرتآور، ستوده و نیكوست.
ـ شكست و سقوط مخالفان حقّ حتمى است، اگر شك دارید، تاریخشان را بخوانید و با سفر، آثارشان را ببینید و عبرت بگیرید.
ـ عوامل عزّت یا سقوط جوامع، قانونمند است. اگر عواملى مثل انكار و تكذیب حقّ در زمانى سبب هلاكت شد، در زمان دیگر هم سبب مىشود.
ـ یكى از عوامل سقوط تمدّنها، تكذیب انبیا است.
ـ جلوههاى گذرا مهم نیست، پایان كار مهم است.
2ـ «قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»؛ «بگو: در زمین بگردید، پس بنگرید كه (خداوند) چگونه آفرینش را آغاز كرده است؟ سپس (همان) خدا نشئهى آخرت (قیامت) را ایجاد مىكند، همانا خداوند بر هر كارى بسیار توانا است.»
پیامها:
ـ جهانگردى، سیر و سفر، مطالعه طبیعت و گردشهاى هدفدار، یك وظیفه و ارزش است.
ـ گردش در طبیعت، انسان را به فكر وامىدارد.
ـ با مطالعهى دقیق در آفرینش، شك و تردید خود را بر طرف كرده و خدا را بهتر مىتوانیم بشناسیم.
ـ بهترین دلیل معاد، قدرتنمایى خداوند در پدید آوردن موجودات در نخستین مرتبه است.
3ـ «قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَیْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلُ كانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكِینَ»؛ «بگو: در زمین سیر كنید پس بنگرید عاقبت كسانى كه قبل از شما (زندگى مىكردند و) بیشترشان مشرك بودند چگونه بود.»
پیامها:
ـ جهانگردى هدفدار، مورد سفارش اسلام است.
ـ حفظ آثار عبرتانگیز براى آیندگان، لازم است.
ـ تاریخ از منابع شناخت است. مطالعهى تاریخ و بهرهگیرى از حوادث گذشته، چراغ راه آینده است.
ـ سنّتها و قوانین حاكم بر تاریخ، ثابت است. (با مطالعهى علل حوادث دیروز، مىتوان راه امروز را شناسایى كرد.)
ـ یك جامعه با اكثریّت منحرف، به قهر الهى مبتلا خواهد شد، گرچه تعدادى خوبان هم در آن باشند. (هر گاه در منطقهاى اكثریّت مردم فاسد شدند، جهاد و یا هجرت از آن جا لازم است.)
متاسفانه این دستور زنده اسلامى نیز مانند بسیارى از دستورات فراموش شده دیگر، از طرف مسلمانان توجهى به آن نمىشود، حتى جمعى از علماء و دانشمندان اسلامى گویا در محیط فكر خود، زمان و مكان را متوقف ساختهاند، و در عالمى غیر از این عالم زندگى مىكنند، از تحولات اجتماعى دنیا بىخبرند و به كارهاى جزئى و كم اثر كه در مقابل كارهاى اصولى و اساسى ارزش چندانى ندارد خود را مشغول ساختهاند.
در دنیایى كه حتى پاپها و كاردینالهاى مسیحى كه بعد از قرنها انزوا و گوشهگیرى و قطع ارتباط با دنیاى خارج، به سیر در ارض مىپردازند تا نیازمندیهاى زمان را درك كنند، آیا نباید مسلمانان به این دستور صریح قرآن عمل كنند و خود را از تنگناى محیط محدود فكرى بدر آورند تا تحول و جنبشى در عالم اسلام و مسلمین پدید آید؟
آنچه در آیات فوق گفته شد بیانیه روشنى است براى همه انسانها و وسیله هدایت و اندرزى است براى همه پرهیزگاران. یعنى در عین اینكه این بیانات جنبه همگانى و مردمى دارد تنها پرهیزگاران و افراد با هدف از آن الهام مىگیرند و هدایت مىشوند.
منابع :
تفسیر نور، ج 3، ص 216، ج 9، ص 127، ج 9، ص 209.
تفسیر نمونه، ج3، ص 103 تا 105.
چرا باید نماز بخوانیم؟
چرا بايد خدا را عبادت كنيم؟ و چرا اين عبادت حتما بايد بصورت نماز باشد؟ مگر نماز چه ويژگيهايي دارد؟
نماز و اسرار تربيتي آن
• نماز موجب ياد خداست:
ياد خدا بهترين وسيله براي خويشتن داري و كنترل غرايز سركش و جلوگيري از روح طغيان است. «نمازگزار» همواره به ياد خدا ميباشد، خدايي كه از تمام كارهاي كوچك و بزرگ ما آگاه است، خدايي كه از آنچه در زواياي روان ما وجود دارد و يا از انديشه ما ميگذارد، مطلع و باخبر است و كمترين اثر ياد خدا اين است كه به خودكامگي انسان و هوسهاي وي اعتدال ميبخشد، چنان كه غفلت از ياد خدا و بي خبري از پاداشها و كيفرهاي او، موجب تيرگي عقل و خرد و كم فروغي آن ميشود.
انسان غافل از خدا در عاقبت اعمال و كردار خود نميانديشد و براي ارضاي تمايلات و غرايز سركش خود حد و مرزي را نميشناسد و اين نماز است كه او را در شبانه روز پنج بار به ياد خدا مياندازد و تيرگي غفلت را از روح و روانش پاك ميسازد.
به راستي، انسان كه پايه حكومت غرايز در كانون وجود او مستحكم است، بهترين راه براي كنترل غرايز و خواستهاي مرزنشناس او همان ياد خدا، ياد كيفرهاي خطاكاران و حسابهاي دقيق و اشتباهناپذير آن ميباشد. از اين نظر قرآن يكي از اسرار نماز را ياد خدا معرفي ميكند: «اقم الصلوة لذكري؛ نماز را براي ياد من بپادار!» (1)
• دوري از گناه:
نمازگزار ناچار است كه براي صحت و قبولي نماز خود از بسياري از گناهان اجتناب ورزد؛ مثلا، يكي از شرايط نماز مشروع بودن و مباح بودن تمام وسايلي است كه درآن به كار ميرود، مانند آب وضو و غسل، جامهاي كه با آن نماز ميگزارد و مكان نمازگزار، اين موضوع سبب ميشود كه گرد حرام نرود و در كار و كسب خود از هر نوع حرام اجتناب نمايد؛ زيرا بسيار مشكل است كه يك فرد تنها در امور مربوط به نماز به حلال بودن آنها مقيد شود و در موارد ديگر بي پروا باشد.
گويا آيه زير به همين نكته اشاره ميكند و ميفرمايد: «ان الصلوة تنهي عن الفحشأ و المنكر؛ كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه باز ميدارد.» (2)
بالاخص اگر نمازگزار متوجه باشد كه شرط قبولي نماز در پيشگاه خداوند اين است كه نمازگزار زكات و حقوق مستمندان را بپردازد؛ غيبت نكند؛ از تكبر و حسد بپرهيزد؛ از مشروبات الكلي اجتناب نمايد و با حضور قلب و توجه و نيت پاك به درگاه خدا رو آورد و به اين ترتيب نمازگزار حقيقي ناگزير است تمام اين امور را رعايت كند. روي همين جهات، پيامبر گرامي ما(صلياللهعليهوآله) ميفرمايد: نماز چون نهر آب صافي است كه انسان خود را در آن شست و شو دهد، هرگز بدن او آلوده و كثيف نميشود. همچنين كسي كه در شبانه روز پنج مرتبه نماز بخواندو قلب خود را در اين چشمه صاف معنوي شست و شو دهد، هرگز آلودگي گناه بر دل و جان او نمينشيند.
آثار فردي و تربيتي نماز به آنچه كه گفته شد منحصر نيست؛ ولي اين نمونه ميتواند نشانه كوچكي از اسرار بزرگ اين عبادت بزرگ اسلامي باشد.
• نظافت و بهداشت:
از آنجا كه نمازگزار در برخي از مواقع همه بدن را بايد به عنوان «غسل» بشويد و معمولا در شبانه روز چند بار وضو بگيرد و پيش از غسل و وضو تمام بدن خود را از هر نوع كثافت و آلودگي پاك سازد؛ ناچار يك فرد تميز و نظيف خواهد بود. از اين نظر نماز به بهداشت و موضوع نظافت كه يك امر حياتي است كمك ميكند.
• انضباط و وقتشناسي:
نمازهاي اسلامي هر كدام براي خود وقت مخصوص و معيني دارد و فرد نمازگزار بايد نمازهاي خود را در آن اوقات بخواند، لذا اين عبادت اسلامي به انضباط و وقتشناسي كمك مؤثري ميكند.
بالاخص كه نمازگزار بايد براي اداي فريضه صبح پيش از طلوع آفتاب از خواب برخيزد، طبعا يك چنين فردي گذشته از اين كه از هواي پاك و نسيم صبحگاهان استفاده مينمايد، به موقع فعاليتهاي مثبت زندگي را آغاز ميكند.
آثار فردي و تربيتي نماز به آنچه كه گفته شد منحصر نيست؛ ولي اين نمونه ميتواند نشانه اسرار بزرگ اين عبادت بزرگ اسلامي باشد.